آخرین بروز رسانی :
چهارشنبه 4 دی 1398 تاریخچه مقاله
حِمِّصی، سديدالدین محمود
بن علی بن حسن رازی (د پس از ۶۰۰ ق/
۱۲۰۴ م)، عالم برجستۀ امامی
در اواخر سدۀ ۶ ق که نام او در صدر منتقدان عصر خويش جای گرفته است.
زندگی حمصی در پردهای از ابهام قرار دارد و از آثار او نيز
جز کتابی در کلام بر جای نمانده است. با اين همه، يادداشتهای
پراکنده گواه بر نقش حساس حمصی در نقد و بازسازی انديشۀ فقهی
عصر خود بوده، و شخصيتی تاريخساز از او ترسيم کرده است.
دربارۀ نسبت حمصیِ
او که در تمام يادکردها تکرار و تأييد شدهاست، حرکت حروف با ضبط قابل
اعتمادی به دست نرسيده است؛ برخی که آن را حِمصی خواندهاند،
اصل وی را به شهر حِمص (حُمص) در شام (افندی، ۵/
۲۰۳)، و برخی به قريهای به همين نام نزديک ری
بازگرداندهاند که چندی پس از عصر حمصی ويران شده است (همانجا). غريبتر
آنکه فيروزآبادی نام او را يکبار ذيل حمصی، و يکبار ذيل حمّضی
آورده است (نک : قاموس، ذيل حمص و حمض). اما احتمال قویتر آن است که ضبط
کلمه حِمِّصی، ناظر به نسبت شغلی حِمِّصی، به معنای
فروشندۀ حبوبات بوده باشد (سمعانی، ۲/
۲۶۳-۲۶۴؛ افندی، همانجا)؛ تأييد اين
ضبط، عبارت ابن حجر عسقلانی است که در شرح حال حمصی، ضبط نام او را به
تشديد ميم گفته است (۵/ ۳۱۷)، منتجبالدين رازی در
تاريخ ری، تصريح میکند که وی در آغاز «حمص مصلوق» (نوعی
فرآوردۀ نخود) میفروخته، اما در ۵۰ سالگی حرفۀ خود
را ترک نموده و به اشتغال به علم بسنده کرده است (نک : همانجا).
به هر تقدير میدانيم که وی
بيشتر حيات علمی خود را در ری گذرانده و از همينرو، به رازی
شهرت يافته است (منتجبالدين، ۱۶۴). فخرالدين رازی وی
را آموزگار اثناعشريان در ری معرفی کرده (۸/ ۸۱)
و ابن ابی طی حلبی با ستايش فراوان به مناظـرۀ او با
متکلمی از اشاعـره اشاره کرده است (نک : ابنحجر،همانجا). ابن ادريس حلی
در معرفی کوتاه، او را «متکلم رازی» خوانده است (ص
۲۰۰). شاگردش منتجبالدين، او را علامۀ عصر خود در
اصولين ــ يعنی کلام و اصول فقه ــ دانسته است (همانجا)، اما او با مباحث
ادب نيز آشنا بوده، و طبع شعری هم داشته است (نک : حر عاملی،
۲/ ۳۱۶؛ افندی، ۵/ ۲۰۲).
ميرداماد اشاره میکند که در
کاربردهای شهيد اول، زمانی که تعبير «شاميون» به کار برده میشود،
مقصود ابوالصلاح حلبی، ابنبراج، ابنزهره و حمصی است (افندی،
۷/ ۱۴۲-۱۴۳). اين نظريه حکايت از شامی
بودن حمصی از نظر شهيد دارد؛ و گرچه در منابع متأخر اماميه اين سخن تکرار
شده، ولی اساس اينکه تعبير شهيد چنين مصداقی داشته باشد، مورد ترديد
است (نک : همو، ۷/ ۱۴۳).
از استادان او، نخست بايد حسين بن
ابیالفتح بکرآبادی فقيهیگرگانی، و از شاگردان ابوعلی
طوسی را نام برد که در بيهق توطن گزيده بوده و احتمالاً در همانجا
حمصی نزد او فقه آموخته است (منتجبالدين، ۴۶؛ دربارۀ او
نيز، نک : بيهقی، ۲۴۹؛ ابنابیالرضا،
۱۵۸). شخصيتی ديگر که ظاهراً بايد به عنوان استاد او
شناخته شود، رشيدالدين عبدالجليل رازی، متکلم و اصولی نامدار ری،
همان کسی است که حمصی در کتاب المنقذ، با تعبير «شيخنا رشيدالدين»
از او نقلی کلامی آورده است (۱/ ۴۶۸)؛
عبدالجليل قزوينی رازی هم در نقض، در عبارتی نه چندان روشن، او
را از شاگردان رشيدالدين شمرده است (ص
۲۱۱-۲۱۲؛ دربارۀ او، نک :
پاکتچی، ۶۷).
از شاگردان او منتجبالدين رازی
(ص ۱۶۴)، ابن ادريس حلی (ص ۲۰۰،
۴۰۹-۴۱۰)، محمد بن محمد حمدانی (علامۀ حلی،
«الاجازة ... »، ۹۵؛ قطيفی، ۱۰۰)، ابوالفرج
علی بن سعيد راوندی (صاحب معالم، «الاجازة ... »، ۲۲)،
حسين بن ابی الفتح بکرآبادی (منتجبالدين، ۴۶)، امير ورام
بن ابیفراس حلی (همو، ۱۹۶؛ ابنطاووس، کشف ...
، ۱۲۷) و علاءالدين ابوالمظفر خجندی (آقابزرگ،
۲۷۷، به نقل از اجازهای از حمصی) شناخته شدهاند.
برخی منابع از دانشاندوزی فخرالدين رازی نزد او سخن آوردهاند
(ابنحجر، ۵/ ۳۱۷؛ قاموس، ذيل حمص و حمض) که ممکن است
ناشی از برداشتی از يادکرد فخرالدین رازی در تفسيرش
بوده باشد که به عنوان متکلمی رازی از او نظريهای در باب
افضليت امام علی (ع) بر جميع انبيا نقل کرده است (۸/ ۸۶).
با توجه به اينکه تأليف المنقذ در
جمادی الاول ۵۸۱/ اوت ۱۱۸۵ در
عراق (تاريخ پايان تأليف در نسخ کتاب) به پايان آمده است، و با توجه به
توضيحات حمصی در مقدمه دربارۀ سبب تأليف اين کتاب (۱/
۱۷- ۱۸)، میتوان نتيجه گرفت که حمصی در
۵۸۰ ق/ ۱۱۸۴ م راهی سفر حج گشته
و در راه بازگشت، به خواست گروهی از هوادارانش، ماهی چند را در حله
اقامت گزيده و به تدريس و تأليف پرداخته است.
وی در ری مجلس درسی
منظم داشته و منتجبالدين به گفتۀ خود، سالها در اين مجلس شرکت میجسته
است (ص ۱۶۴)، با اين همه، وی در اواخر عمر ترجيح داد
موطن خود ری را برای طی بازماندۀ زندگانیاش
ترک گويد. به گزارش ابنطاووس در کتاب البهجة، وی در
۶۰۰ ق/ ۱۲۰۴ م، به همدان منتقل شد و
حاجب جمالالدين برای او مدرسۀ جماليه را ساخت، اما زندگانی
او در آن ديـار بس کوتـاه بـود (نک : کجـوری، ۵۲۵؛
آقابزرگ، ۲۹۵). ابنحجر وفات او را بعد از
۶۰۰ ق گفته است (همانجا) و با توجه به وفات شاگردش ورام بن
ابیفراس در ۶۰۵ ق/ ۱۲۰۹ م
(ابناثير، ۱۲/ ۲۸۲) و نيز آنچه ابنطاووس از
زبان ورام دربارۀ يادکرد از استاد پس از درگذشت آورده است (نک : فرج ... ،
۱۴۶)، میتوان نتيجه گرفت که وی چند سالی
پيش از درگذشت شاگردش ورام، درفاصلۀ سالهای
۶۰۰-۶۰۵ ق ظاهراً در همدان از دنيا رفته
است. وی فردی معمر بوده و در زمان وفات نزديک به صدسال داشته است
(ابنحجر، همانجا).
در بازگشت به شاگردان، بايد يادآور شد
برای شخصيتی اثرگذار مانند حمصی که اطلاعات شرح حال دربارۀ او
اندک است، دنبال کردن خط اتصال شاگردانش به مکاتب و جريانهای مختلف میتواند
مسير نفوذ افکار حمصی را نشان دهد. امير ورام ابن ابیفراس عيسى بن
ابیالنجم (د ۶۰۵ ق) از خاندانی شيعی از
اخلاف مالک اشتر نخعی و نيای مادری رضیالدين ابنطاووس
را نام برد که در حوزۀ حله پرورش يافت، در کلام، اصول فقه و فقه چيرهدست بود و در شيوۀ زندگی
گرايش به زهد داشت؛ با وجود اينکه وی اختلاف سنی چندانی
با حمصی نداشت، اما دورۀ نه چندان بلند تعليم او نزد حمصی، رابطهاش با حمصی را
فرای شاگردی، به گونهای از ارادت مبدل ساخته بود (نک :
ورام، ۱/ ۱۲). اين احساس عميق ورام نسبت به حمصی
نکتهای است که شاگردش منتجبالدين (ص
۱۹۵-۱۹۶)، و نوادهاش ابنطاووس نيز بارها
به آن اشاره کرده است (نک : کشف، همانجا، فرج،
۱۴۵-۱۴۶).
همچنين دانش اندوزیِ منتجبالدين
ابنبابويه رازی نزد او قابل يادکرد است که چندين سال در مجلس درسش حضور به
هم رسانده (ص ۱۶۴) و لحن گفتارش دربارۀ وی،
نشان میدهد که در افکار تأثير ويژهای از او گرفته است. نمونهای
از اين تأثير در سخن منتجبالدين دربارۀ ابنادريس ديده میشود که
وی با نقل گفتار نکوهشآميز استادش، به تلويح موضع ترديدآميز خود را
نيز نسبت به ابنادريس بيان کرده است؛ با وجود آنکه وی ابنادريس را
از نزديک ديده و با کتاب السرائر او آشنا بوده است (ص ۱۷۳).
وجود نام عمادالدين ابوالفرج علی
راوندی، فرزند قطبالدين راوندی در زمرۀ شاگردان حمصی
(طباطبايی، ۱۲۸) نيز میتواند اطلاعی کارآمد
برای رسيدن به ارتباطی وثيق ميان حلقۀ حمصی و
محفل قطبالدين راوندی باشد. سرانجام بايد از محمد بن محمد حمدانی
متکلم قزوين يادی به ميان آيد که از شاگردان حمصی و مهمترين ناقل
آثار او به نسل پسين بوده است (علامۀ حلی، «الاجازة»،
۹۵؛ شهيد ثانی، «اجازة ... »، ۱۶۱،
۱۶۴).
جايگاه کلامی
در مروری بر جايگاه حمصی در
کلام اماميه، بايد يادآور شد نوشتۀ او المنقذ من التقليد، هم از حيث تفصيل مضامين و هم از حيث غرض مؤلف درخور
توجه است. آن اندازه که به غرض بازمیگردد، اگر عبارات ذکر توسط مؤلف دربارۀ سبب
تأليف اين کتاب (همانجا) را در کنار نقدی قرار دهيم که حمصی از
تقليدگرايی نزد علمای شيعه داشته است، میتوان نتيجه گرفت که وی
هم در کلام و هم در فقه، سايه افکندن تقليد بر محافل علمی و روی آوردن
علما به تقليد به جای نظر و اجتهاد را بزرگترين خطر برای حوزههای
علمی اماميه در عصر خود میانگاشته و وظيفۀ خود میدانسته
است آنها را از اين خطر برهاند («انقاذ» کند) و از همينرو، عنوان کتابش را المنقذ
من التقليد نهاده است. در مقام مقايسه ميان حمصی به عنوان عالمی امامی
در رأس سدۀ ۷ ق، و غزالی به عنوان عالمی از اهل سنت در رأس سدۀ
۶ ق، چنين مینمايد که المنقذ من التقليد حمصی به نوعی در
واکنش به المنقذ من الضلال غزالی، و در رابطهای بينامتنی با
کتاب او نامگذاری گشته و بنيادش نهاده شده است؛ گويی اين تصور وجود
دارد که نگرانیِ افراطی از ضلال در اثر هشدارهای غزالی،
عالمان را به سوی تقليد کشانده که خود مصيبتی ديگر بوده است.
شايد يادآوری اين باور از سوی
حمصی که «امت اجماع کردهاند بر آنکه اخلال در معرفت خداوند و توحيد و عدل
او، و اخلال در معرفت رسولش، و در هر آنچه معرفت آن واجب و از اصول دين محسوب است،
کفر انگاشته میشود» (۲/ ۱۶۱) و اين مبنايی
برای وجوب نظر در اين مباحث نيز هست.
افزون بر همين مطلب که اشاره شد، بخشهايی
ديگر از نظرات کلامی حمصی و به خصوص مضامين المنقذ نيز در سدههای
بعد ــ چه از منظر قبول و چه از منظر نقد ــ مورد توجه متکلمان و ديگر عالمان امامی
در آثارشان قرار گرفته است. از جمله میتوان به بحث حمصی در باب اعادۀ معدوم
اشاره کرد که به سبب خاستگاه کلامیاش، با مبانی فلسفی کلام
متأخر اماميه ناسازگار بود و از همينرو، مورد نقد خواجه نصيرالدين طوسی
قرار گرفته است (نک : ص ۴۶۳). به عکس، ابنطاووس که نگاهش
کاملاً از ديدگاه فلسفی فاصله دارد، عبارتی از حمصی در تأييد
اين نکته نقل کرده است که نجوم میتوانند بر حوادث آينده دلالت داشته باشند
و آن کس که اهل دانش نجوم باشد، میتواند به علم يا ظن بر آن حوادث وقوف
يابد ( فرج، ۱۴۵).
از ديگر مباحث جالب توجه حمصی آن
است که نه تنها اشکالات مطرح در باب غيبت امام زمان (ع) را دفع میکند، بلکه
غيبت امام را حتى دارای وجهی از حسن نيز میداند و به تبيين
استدلالیِ اين حسن میپردازد (۲/ ۳۷۲). وی
همچنين به شبهاتی ناظر به تعجبآور بودن تولد و وجود امام غايب اشاره میکند
و در مقام معارضه بر اين نکته تأکيد میکند که تمسک به تعجب برای
ابطال يک عقيده، نامعتبر و فاقد ارزش است و سپس به بسط استدلالهای خود میپردازد
(۲/ ۳۸۷ بب ).
در مجموع، میتوان يادآور شد که
حمصی يکی از حلقههای واسطۀ مهم در تاريخ
کلام اماميه در انتقال و بسط انديشۀ کلامی شکلگرفته در مکتب بغداد بود که برخی نوآوریهايش
نشان از آن داشت که وی را بايد يک انديشمند، و نه صرفاً يک ناقل و شارح تلقی
کرد.
ديدگاههای اصولی
حمصی در عصر خود بيش از هر
زمينهای، به عنوان دانش گستردهاش بر کلام شناخته بوده (مثلاً ستايش
ورام بن ابیفراس، به نقل ابنطاووس، همانجا) و منتجبالدين از
شاگردان خاص حمصی، در سخن از زمينههای تخصص او، حمصی را
«علامۀ زمانش در اصولين» خوانده، در کنار دانش کلام، بر چيرگی او در
اصول فقه نيز تأکيد کرده است (ص ۱۶۴). چنانکه اشاره شد،
وی نزد حسين بن ابیالفتح بکرآبادی از شاگردان ابوعلی
طوسی، فقه آموخته بوده است، اما در منابع نزديک به عصر خود، بر
شخصيت علمی او به عنوان فقيه تکيه نشده (مثلاً ستايش ورام، به نقل
ابنطاووس، همان، ۱۴۶؛ نيز ابنادريس،
۲۰۰) و تنها برخی از متأخران بر پايۀ
برداشت خود، در کنار کلام و اصول فقه، بر جايگاه او در فقه تأکيد ورزيدهاند
(مثلاً قطيفی، ۱۰۰). به هر روی، در آثار مرتبط با
حوزۀ حله، حمصی به عنوان يک فقيه مطرح بوده و برخی از فتاوای
او مورد توجه ايشان قرار گرفته و در آثارشان نقل شده است (علامۀ حلی،
مختلف ... ، ۹/ ۲۵، ۲۷؛ فخر المحققين، ۴/
۲۲۸؛ شهيد اول، الدروس، ۲/ ۳۳۷، غاية
... ، ۱/ ۱۰۰؛ ابنفهد، ۴/ ۳۹۵؛
شهيد ثانی، الروضة ... ، ۸/ ۵۷).
نگاهی به عناوين ثبتشده از
آثار حمصی نيز نشان از اين واقعيت دارد که وی در درجۀ نخست
از شخصيتی کلامی برخوردار بوده و در درجۀ دوم، به
اصول فقه اهتمام ورزيده است و در فروع فقهی، هيچ نوشتۀ مشخصی
به وی نسبت داده نشده است.
در زمينۀ اصول فقه،
تنها اثر شناخته شده از حمصی، المصادر فی اصول الفقه است که
منتجبالدين از آن ياد کرده است (ص ۱۶۴). اين اثر مورد
توجه ابنادريس حلی قرار داشته، و ضمن ستايش از مؤلف آن، بخشی
کوتاه از مضامين کتاب در رد نظريۀ شيخ طوسی در حجيت خبر واحد را نقل کرده است (ص
۴۰۹-۴۱۰). در سدههای بعد، نشانی
از المصادر حمصی ديده نمیشود و اکنون نيز اثری يافت نشده
است. با توجه به استفادۀ ابنادريس از مصادر، و تأليف السرائر در سالهای
۵۸۷- ۵۸۸ ق، نگارش المصادر بايد مدتی
پيش از اين تاريخ بوده باشد.
در بازگشت به قطعۀ نقل
شده از کتاب المصادر در سرائر ابنادريس، بايد گفت وی به مناسبت نقدی
بر شيخ طوسی، چنين آورده است: «شيخ ما محمود حمصی در آنچه در
کتابش المصادر فی اصول الفقه آورده نيکو گفته است، آنجا که کلام
شيخ ابوجعفر (طوسی) را در العدهاش نقل کرده، جمله (سخن طوسی)
در باب اخبار را ياد کرده و بر معظم آن به تفصيل ايراد کرده است». وی
سپس عباراتی را عيناً از حمصی نقل کرده که در مجموع روشن میسازد
وی نسبت به حجيت خبر واحد موضعی مخالف داشته است. بر پايۀ اين
نقليات، حمصی به مبنای شيخ طوسی در محدود کردن پذيرش حجيت
خبر واحد به اخبار رسيده از طريق راويان طايفۀ اماميه (طوسی،
۱/ ۱۲۶ بب )، تاخته و با تکيه بر آنکه اين تفاوت
بين راوی امامی و غير امامی قابل دفاع نيست، اساس گشودن
باب حجيت خبر واحد را به انکار گرفته است (ابنادريس، همانجا).
موضع صريح حمصی نسبت به حجيت
خبر واحد نشان میدهد که چگونه وی محوریترين تعليم مکتب
فقهی شيخ طوسی را به نقد گرفته و در کتاب از دست رفتۀ خود،
طرحی ديگر را در اصول فقه اماميه دنبال نموده است. البته اظهار نظر
صريح دربارۀ مواضع اصولی سديدالدين حمصی، در حد يافتههای کنونی
با دشواری روبهروست. اما به هر حال، به نظر میرسد اين فرض
بايد کنار نهاده شود که حمصی مطلقاً با تمامی گرايشهای
شناخته شده در عصر خود مخالف بوده و خود انديشۀ فقهی
ويژهای را عرضه میداشته که هيچ نشانی از آن برجای
نمانده است. چه وی در حوزۀ کلام نيز که اوج درخشش او بوده، بازسازی و تدقيق در انديشۀ کلامی
مکتب متکلمان را دنبال میکرده و طرحريزی کلامی نو را در
سر نداشته است.
بر پايۀ کتاب کلامی
او المنقذ، میدانيم که حمصی در ميان متقدمان، نسبت به سيد
مرتضى ديدگاهی ستايشگرانه داشته و آراء او را با ديدۀ اهميت
مینگريسته است (مثلاً نک : ۱/ ۱۸،
۲۷۰، ۳۲۵، ۳۳۶،
۴۲۸، ۴۶۰). با اين زمينۀ ذهنی
و با توجه به کوشش او در جهت نفی حجيت خبر واحد، اين احتمال تقويت
میگردد که وی در کتاب المصادر به دنبال ارائۀ طرحی
بوده که دستکم در اصول کلی با اصول شناخته شده در مکتب متکلمان
هماهنگ بوده است. تأييدی بر اين برداشت، احساس ستايشگرانۀ ابنادريس
نسبت به محتوای اين کتاب است که آن را در راستای گرايشهای
فقهی خود يافته است.
در کنار جريان اخباريه که همچنان از
رقابت با اصوليه برکنار نبود، عامل نگرانکنندۀ ديگر در محافل
امامی سدۀ ۶ ق، نقل و پيروی بیانديشه از آراء و آثار پيشینيان
است که حوزههای کلامی و فقهی را در آن روزگار روی به
ضعف برده و دايرۀ تحقيق و نوانديشی را محدود کرده بود. در اين ميان، به طور
خاص گروهی از پيروان مکتب فقهی شيخ طوسی برای
نوانديشان هدف انتقاد بودند که بدون کوششی در جهت فهم عميق تعاليم
شيخ طوسی، به نقل و تدريس سطحی آثار او اهتمام داشته و گاه
دايرۀ علم و عمل ايشان از النهايۀ شيخ طوسی فراتر نمیرفته
است. اين مقلدان النهاية ــ که شايد شمار آنان نيز در آن روزگار اندک نبوده
ــ بارها در آثار منتقدان سدۀ ۶ ق مورد انتقاد و نکوهش قرار گرفتهاند (مثلاً: ابنادريس،
۳۸۰-۳۸۱).
در چنين شرايطی، حمصی
ستيز با تقليد را شعار فعاليتهای علمی خود نهاده، و اين ستيز او
صورتی حماسی به خود گرفته است. پيش از ورود به حوزۀ
مطالعات فقهی، بايد گفت وی حتى در عقايد، بسياری از معاصران
خود را مقلد تعاليم پيشينيان میدانسته و با همين انديشه، «تعليق عراقی»
خود را المنقذ من التقليد يا رهايیبخش از تقليد نام نهاده است (نک :
۱/ ۱۸).
اکنون در بازگشتی به حوزۀ فقه،
بايد گفت حمصی به سبب نکوهشی که نسبت به فقيهان عصر در باب تقليد
از پيشينيان داشته، در تاريخ فقه اماميه، شهرتی ويژه يافته است. مبنای
اين شهرت حمصی، جملهای کوتاه، اما پرمعنا و انديشهبرانگيز است
که ورام بن ابیفراس از او نقل کرده است؛ وی در نقلی
شفاهی از استادش حمصی چنين آورده است: «اکنون برای
اماميه، صاحب فتوای اهل تحقيق برجای نمانده است، بلکه همگی
اهل نقلاند» (ابنطاووس، کشف، ۱۲۷).
اين جمله چنان ورام بن ابیفراس
را تحت تأثير قرار داده که آن را برای سالها به دل سپرده و به عنوان
کلمۀ قصاری از استاد، برای نوادهاش رضیالدين ابنطاووس
بازگو نموده است؛ ابنطاووس به نوبۀ خود، اين سخن را با ديدۀ اهميت
نگريسته و همراه با شرحی و تعليقهای در وصيتش به فرزند خود،
مکتوب ساخته است (همانجا). سخن کوتاه حمصی، همدلی ورام بن ابیفراس
و درنگ ابنطاووس، خود سابقهای بود که در سدههای پسين، هر شخصيت
تقليدستيز و نوانديش را تحت تأثير قرار داده و موجب شده است تا اين يادداشت
به ظاهر شخصی، بهسان اعلاميهای تاريخی مورد توجه قرار
گيرد.
به هر حال، فارغ از بازگويیهای
مجدد اين گفتار در منابع پسين، بايد بر اين نکته تکيه کرد که روی
خطاب در نقد حمصی با عالمان عصر خود بوده و تقليد نکوهيده در زبان حمصی،
منحصر به پيروان شيخ طوسی نبوده است. اما در بازگويیهای
پسين، از خاطر رفتن نمايندگان مکتب متکلمان در نسلهای پس از شيخ طوسی
و فقيهان صاحب نظر در مکتب شيخ طوسی، در کنار شهرت گرفتن اين تصور که
پس از شيخ طوسی تا اواخر سدۀ ۶ ق، فقه شيخ طوسی
بر تمامی محافل اماميه سايه افکنده بوده، موجب شده است تا نقد
سديدالدين حمصی به نقد پيروی از شيخ طوسی تفسير گردد
(مثلاً: شهيد ثانی، الرعاية ... ، ۲۸- ۲۹؛ صاحب
معالم، معالم ... ، ۱۷۹؛ نيز نک : مدرسی، ۵).
در مسير رسيدن به يک تحليل دربارۀ گرايش
و انديشۀ فقهی حمصی، آنچه بهسان يک معما خود مینمايد،
حکايات مبهم و قابل تأملی است که از مناقشات او با پيروان مکتب
متکلمان يا منتقدان معاصر رسيده است؛ مناقشه با کسانی که به نظر میرسد
حمصی در مسيری نسبتاً همسو با آنان حرکت میکرده و با ايشان
در يک جبهه جای داشته است. دو نمونه از اين مناقشات، در الفهرست
منتجبالدين به ثبت رسيده است:
نمونۀ نخست معرفی
اثری با عنوان نقض الموجز در نقض کتابی با عنوان الموجز از
ابوالمکارم ابنزهرۀ حلبی است (منتجبالدین، ۱۶۴) که از
توضيح بيشتر دربارۀ آن فروگذار شده است؛ در ميان آثار ابنزهره، اثری با اين نام
شناخته نيست و اين امکان وجود دارد که الموجز تعبيری از کتاب موجز ابنزهره
با عنوان غنية النزوع بوده باشد که بخش نخست آن در اصول فقه مورد نقض
حمصی قرار گرفته باشد.
نمونۀ دوم، انتقاد
تند و اظهار نظر نکوهشگرانۀ حمصی نسبت به ابنادريس حلی است و اين در حالی
است که ابنادريس (ص ۳۸-۳۸۱)، در سخن از حمصی،
از او به تعبير «شيخنا» ياد کرده و گفتار او در کتاب المصادر را با نگاه ستايشآميز
نقل کرده است. منتجبالدين اعتقاد حمصی نسبت به ابنادريس را اينگونه
بيان کرده است که «او اهل تخليط است و بر تصنيف او اعتمادی نيست» (ص
۱۷۳). چنين مینمايد که تعبير «تصنيفه» در سخن حمصی
ناظر به مصداق اجلای آن، کتاب السرائر است و او بر اين کتاب انتقاداتی
گسترده داشته است.
با توجه به اينکه ابنزهرۀ حلبی
و ابنادريس هر دو از شخصيتهای مؤثر در تحول انديشۀ فقهی
در نيمۀ دوم سدۀ ۶ ق به شمار میرفته، و همچون حمصی از مخالفان
حجيت خبر واحد بودهاند، بايد انديشه کرد که اين مخالفتهای حمصی
با آنان، به واقع بر محور چه موضوعاتی میگشته است؟ پاسخ، تا
اندازهای آن است که اختلافات ميان آنان در حد تفاوت ديدگاههايی
در طرح جزئيات بوده و اين برخورد تند حمصی، ناشی از ويژگی
شخصيتی او در تندگويی و تکروی بوده باشد؛ اين در حالی
است که دو همتا و معاصر او، ابنادريس و ابنزهره با وجود اختلافاتی در
جزئيات، در رابطۀ متقابل برخوردی کاملاً احترامآميز داشتهاند. نکتۀ ديگر
که بايد در نظر داشت اين است که تفاوت مشرب هم بيش از آن است که جزئی تلقی
گردد؛ در حالی که عالمان عراق و شام مانند ابنادريس و ابنزهره در مقام نقد
فقه شيخ طوسی به سوی معيارهای مکتب متکلمان با شاخص سيد مرتضى
بازگشته بودند، در سدۀ ۶ ق در ايران جريانی ناقد شکل گرفته بود که نسبت به سيد
مرتضى مستقل بود و چهرههای شاخص آن قطبالدين راوندی و سديدالدين حمصی
بودند (نک : پاکتچی، ۲۷۳ بب ). مثلاً میدانيم
حمصی مناظراتی در حيطۀ مسائل اصولی با تاجالدين منتهی بن مرتضى مرعشی
داشته (منتجبالدين، ۱۶۰) که ظاهراً از هواداران افکار سيد
مرتضى و پيوستگان به مکتب متکلمان بوده است (دربارۀ او، نک :
پاکتچی، ۷۹). بر اين پايه، قرار دادن نام حمصی در کنار
ابنزهره و ابنادريس به عنوان يک جريان فکری (مثلاً نک : مدرسی،
۵۱) قابل تأمل است.
بايد گفت بررسی تنوع فکریِ
شاگردان حمصی نيز تا اندازهای میتواند در برآورد موضع او
کارآمد باشد؛ چنانکه به اشاره گذشت، جستوجويی در ويژگیهای
گوناگون اين شاگردان، میتواند ارتباطاتی را ميان حلقۀ
شاگردان حمصی و شخصيتهای مهمی در جريان نقد اصولی،
چون قطبالدين راوندی و ابنادريس حلی برقرار سازد.
آثـار
تنها اثر بازمانده که به نام حمصی
باقی مانده است، المنقذ من التقليد و المرشد الی التوحيد است که نام
ديگر آن به سبب نوشته شدن در حله، التعليق العراقی است. اين اثر در دو مجلد،
به اهتمام مؤسسة النشر الاسلامی در قم
(۱۴۱۲-۱۴۱۴ ق) به چاپ رسيده است.
افزون بر آن، محمد رضا انصاری قمی، نسخهای خطی و مجهول
المؤلف را که مختصری در عقايد اماميه بوده، اجتهاداً از آنِ حمصی
شمرده و نام پيشنهادی المعتمد فی مذهب الشيعة الامامية را بر آن نهاده
است؛ اين مختصر ضمن ميراث اسلامی ايران، دفتر ششم، به کوشش رسول جعفريان در
قم (۱۳۷۶ ش) به چاپ رسيده است.
ديگر آثار منتسب به حمصی عبارتاند
از: بداية الهداية احتمالاً در مباحث کلام (منتجبالدين، ۱۶۴)؛
التبيين و التنقيح فی التحسين و التقبيح در تبيين موضع اماميه در حسن و قبح
عقلی (همانجا؛ ابنحجر، ۵/ ۳۱۷)؛ التعليق الکبير و
التعليق الصغير، دو اثر از وی (منتجبالدين، همانجا) که احتمالاً نوشتهای
در علم کلام و مشخصاً در مباحث امامت بودهاند. کجوری از متأخران اشاره دارد
که «وی را ۳ تعليق است در علم خلافت، مختصر و متوسط و مبسوط» (ص
۵۲۵)، و دور نيست که گويندۀ اين سخن تعليق
عراقی را همان تعليق متوسط دانسته است. رسالة فی فناء النفس بعد الموت
که صاحب الرسالة الحشرية به وی نسبت داده است (افندی، ۵/
۲۰۳)؛ المصادر فی اصول الفقه (منتجبالدين، همانجا) که
حسين واثقی بازماندههای آن را از لابهلای کتب استخراج، و تحت
عنوان «المتبقی من کتاب المصادر» گرد آورده است (مجله فقه اهل البيت (ع)،
قم، شم ۲۵)؛ نقض الموجز در نقد الموجز ابنزهره (منتجبالدين،
همانجا) که از آن سخن آمد.
ظاهراً حمصی فرزندی به نام
جمالالدين علی بن محمود حمصی داشته که افندی نسخهای از
اثر او با عنوان مشکاة اليقين فی اصول الدين را در بارفروش (بابل امروزی)
ديده بوده است (همانجا).
مآخذ
آقابزرگ، طبقات اعلام الشيعة، قرن
۶، به کوشش علینقی منزوی، بيروت،
۱۳۹۲ ق؛ ابن ابی الرضا، محمد، «الاجازة الکبيرة»،
ضمن ج ۱۰۴ بحار الانوار مجلسی، بيروت،
۱۴۰۳ ق؛ ابناثير، الکامل؛ ابنادريس، محمد، السرائر،
تهران، ۱۲۷۰ ق؛ ابن حجر عسقلانی، احمد، لسان الميزان،
حيدرآباد دکن، ۱۳۲۹-۱۳۳۱ ق؛ ابنطاووس،
علی، فرج المهموم، نجف، ۱۳۶۸ ق؛ همو، کشف
المحجة، نجف، ۱۳۷۰ ق؛ ابن فهد حلی، احمد، المهذب
البارع، به کوشش مجتبى عراقی، قم، ۱۴۰۷ ق؛ افندی،
عبداللٰه، رياض العلماء، به کوشش احمد حسينی، قم،
۱۴۰۱ ق؛ بيهقی، علی، تاريخ بيهق، به کوشش
احمد بهمنيار، تهران، ۱۳۱۷ ش؛ پاکتچی، احمد، مکاتب
فقه امامی ايران پس از شيخ طوسی تا پايگيری مکتب حله، تهران،
۱۳۸۵ ش؛ حر عاملی، محمد، امل الآمل، به کوشش
احمد حسينی، بغداد، ۱۳۸۵ ق/
۱۹۶۵ م؛ حمصی، محمود، المنقذ من التقليد، قم،
۱۴۱۲ ق؛ سمعانی، عبدالکريم، الانساب، به کوشش
عبدالله عمر بارودی، بيروت، ۱۴۰۸ ق؛ شهيد اول،
محمد، الدروس، قم، ۱۴۱۲ ق؛ همو، غاية المراد، به کوشش علی
اکبر زمانی نژاد و ديگران، قم، ۱۴۱۴ ق؛ شهيد ثانی،
زين الدين، «اجازة للحسين بن عبدالصمد»، ضمن ج ۱۰۵ بحار
الانوار مجلسی، بيروت، ۱۴۰۳ ق؛ همو، الرعاية فی
علم الدراية، به کوشش عبدالحسين محمد علی بقال، قم،
۱۴۰۸ ق؛ همو، الروضة البهية (فی شرح اللمعة)، قم،
۱۴۱۰ ق؛ صاحب معالم، حسن، «الاجازة الکبيرة»، ضمن ج
۱۰۶ بحار الانوار مجلسی، بيروت،
۱۴۰۳ ق؛ همو، معالم الاصول، تهران،
۱۳۷۸ ق؛ طباطبايی، عبدالعزيز، پانوشتها بر الفهرست
(نک : هم ، منتجبالدین)؛ طوسی، محمد، العدة فی اصول الفقه،
به کوشش محمد رضا انصاری، قم، ۱۳۷۶ ش؛ علامۀ حلی،
حسن، «الاجازة الى بنی زهرة»، ضمن ج ۱۰۴ بحار الانوار
مجلسی، بيروت، ۱۴۰۳ ق؛ همو، مختلف الشيعة، قم،
۱۴۱۲ ق؛ فخرالدين رازی، محمد، التفسير الکبير،
قاهره، المطبعة البهيه؛ فخر المحققين، محمد، ايضاح الفوائد، به کوشش حسين موسوی
کرمانی و ديگران، قم، ۱۳۸۷ ق؛ قاموس؛ قزوينی
رازی، عبدالجليل، نقض، به کوشش جلال الدين محدث، تهران،
۱۳۵۸ ش؛ قطيفی، ابراهيم، «اجازة لشمس الدين ابنترکی»،
ضمن ج ۱۰۵ بحار الانوار مجلسی، بيروت،
۱۴۰۳ ق؛ کجوری، محمد باقر، جنة النعيم و العيش
السليم، چ سنگی، ايران، ۱۲۹۸ ق؛ مدرسی
طباطبايی، حسين، مقدمهای بر فقه شيعه، ترجمۀ محمد
آصف فکرت، مشهد، ۱۳۶۸ ش؛ منتجبالدين، علی،
الفهرست (فهرست اسماءِ علماءِ الشيعة)، به کوشش عبدالعزيز طباطبايی، قم،
۱۴۰۴ ق؛ نصيرالدين طوسی، محمد، «قواعد العقائد»،
ضمن رسائل همو، بيروت، ۱۴۰۵ ق؛ ورام بن ابی فراس،
تنبيه الخواطر، بيروت، ۱۳۷۶ ق.