responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 11  صفحه : 258

ازارقه

نویسنده (ها) : احمد پاکتچی

آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 خرداد 1399 تاریخچه مقاله

اَزارِقه‌، یكی‌ از شاخه‌های‌ اصلی‌ خوارج‌ (محكّمه‌) كه‌ در طول‌ تاریخ‌ فرهنگ‌ اسلامی‌ همواره‌ به‌ عنوان‌ تندروترین‌ شاخۀ آن‌ مذهب‌ شناخته‌ شده‌ است‌.

عنوانی‌ كه‌ این‌ گروه‌ بدان‌ اشتهار یافته‌اند، برگرفته‌ از نام‌ پدر نافع‌ ابن‌ ازرق‌ (ه‌ م‌)، نخستین‌ پیشوای‌ آنان‌ است‌. برپایۀ آنچه‌ از اشعار منتسب‌ به‌ رجال‌ این‌ فرقه‌ در دست‌ است‌، آنان‌ غالباً خود را «شُرات‌» می‌خواندند (برای‌ نمونۀ اشعار، نك‌: گابریلی‌، 357؛ عباس‌، ۹۳، ۹۴،جم‌) و شرات‌ عنوانی‌ مشترك‌ بود كه‌ میان‌ محكمۀ نخستین‌ و دیگر فرق‌ خوارج‌ رواج‌ داشته‌ است‌. نمونه‌هایی‌ از اشعار نیز در دست‌ است‌ كه‌ در آنها شاعران‌ ازارقه‌، خود را با عنوان‌ «خارجی‌» و هم‌مسلكان‌ خویش‌ را با تعبیر «خوارج‌» خوانده‌اند و این‌ عنوان‌ را برخود ناپسند ندیده‌اند (برای‌ نمونه‌ها، نك‌ : گابریلی‌، 355، 346؛ عباس‌، ۱۰۶، ۱۲۲، ۱۲۵، ۱۳۴).

عامۀ مسلمانان‌ كه‌ عموم‌ اهل‌ تحكیم‌ را «خوارج‌» می‌خواندند، برای‌ تمییز شاخه‌های‌ گوناگون‌ آنان‌ از یكدیگر، پیروان‌ نافع‌ را با عنوان‌ ازارقه‌ بازشناختند، تسمیه‌ای‌ كه‌ به‌ گواهیِ نامه‌ها و سروده‌های‌ برجای‌ مانده‌ از ربع‌ سوم‌ سدۀ ۱ق‌، یعنی‌ از اوج‌ حیات‌ سیاسی‌ این‌ فرقه‌ كاربرد داشته‌است‌ (مثلاً نك‌ : مبرد، ۳/ ۱۲۶۰؛ بلاذری‌، ۵/ ۲۷۰؛ طبری‌، ۵/ ۶۱۵، ۶۱۹، ۶/ ۱۲۰؛ نیز عباس‌، ۹۳). درست‌ در همان‌ دوره‌، ابن‌اباض‌ رهبر شاخۀ میانه‌رو محكمه‌، بدون‌ به‌كارگیری‌ تعبیر ازارقه‌، از آنان‌ با عبارت‌ «اتباع‌ ابن‌ازرق‌» سخن‌ گفته‌ است‌ (عبدالله‌ بن‌اباض‌، ۱۳۵). در سده‌های‌ ۲ و ۳ق‌/ ۸ و ۹م‌، به‌ كار گرفتن‌ تعبیر ازارقه‌ در میان‌ فرق‌ گوناگون‌ محكمه‌ نیز متداول‌ شده‌ بود (مثلاً نك‌ : عیسی‌بن‌ فورك‌، ۲۸۴).

از نظر فكری‌، به‌ اجمال‌ آنچه‌ ازارقه‌ را از دیگر گروههای‌ اهل‌ تحكیم‌ جدا می‌ساخت‌، در نگاه‌ نخست‌ تندروی‌ آنان‌ در محكوم‌ ساختن‌ «قعود» و الزامی شمردن‌ «قیام‌ به‌ شمشیر»، و روش‌ افراطی‌ آنان‌ در برخورد با قاطبۀ مسلمانان‌ و غیر هم‌مسلكان‌ خود بود. درگیر بودن‌ مداوم‌ در جنگ‌ و كوتاهی‌ حیات‌ این‌ فرقه‌ موجب‌ شد كه‌ فرصتی‌ برای‌ تدوین‌ تعالیم‌ مذهبی‌ خود نیابند و در واقع‌ به‌رغم‌ اینكه‌ در میان‌ آنان‌ مردمانی‌ اهل‌ دانش‌ و ادب‌ وجود داشتند، پایگاههای‌ آنان‌ هرگز به‌ عنوان‌ محافل‌ فرهنگی‌ شهرت‌ نیافت‌.

از نظر تاریخ‌ سیاسی‌، ازارقه‌ در حوادث‌ نیمۀ دومِ سدۀ ۱ق‌، به‌ویژه‌ در خلال‌ سالهای‌ ۶۴ - ۷۸ق‌/ ۶۸۴ -۶۹۷م‌ نقش‌ حساسی‌ ایفا كردند و در این‌ برهۀ ۱۴ ساله‌، یك‌ امامت‌ خارجی‌ در حال‌ جنگ‌وگریز را بنیاد نهادند كه‌ با وجود كوتاهی‌ مدت‌، پیشوایانی‌ چند به خود دید. حوزۀ نفوذ این‌ حاكمیت‌ مناطق‌ پراكنده‌ای‌ از خوزستان‌ تا سیستان‌ در شرق‌، و ری‌ و طبرستان‌ در شمال‌ بود.

 

ریشه‌های‌ تاریخی‌ پیدایی‌ ازارقه‌

به‌ دنبال‌ جنگ‌ نهروان‌، در فاصلۀ سالهای‌ ۳۷- ۶۵ق‌/ ۶۵۷ - ۶۸۵م‌، گروههای‌ محكمه‌ در دو شهر كوفه‌ و بصره‌ مركزیت‌ یافتند كه‌ در مواضع‌ سیاسی‌ آنان‌ تقابل‌ دو گرایش‌ دیده‌ می‌شود: گروهی‌ از آنان‌ گرایندگان‌ به‌ قیام‌ به‌ شمشیر بودند كه‌ هر چند گاهی‌ در نقطه‌ای‌ بر ضد حكومت‌ مركزی‌ امویان‌ خروج‌ می‌كردند، و به‌ طبع‌ با واكنش‌ خونین‌ حكمرانان‌ روبه‌رو می‌شدند؛ گروه‌ دیگر كه‌ از آنان‌ با عنوان‌ «قَعَده‌» (= نشستگان‌) یاد می‌شد، برخلاف‌ جماعت‌ پیشین‌، قعود در برابر نظام‌ جور و تقیه‌ را با شرایطی‌ جایز می‌شمردند.

در عصر نخستین‌ اموی‌، مغیرۀ بن‌شعبه‌ والی‌ كوفه‌ (حك‌ ۴۱-۵۰ق‌/ ۶۶۱-۶۷۰م‌) در برابر محكمانِ قاعد، سیاستی‌ ملایم‌ داشت‌ و در دورۀ امارت‌ زیاد (حك‌ بصره‌: ۴۵-۵۳ق‌؛ كوفه‌: ۵۰ -۵۳ق‌) بر عراق‌ نیز شمار بسیاری‌ از معتدلان‌ اهل‌ تحكیم‌ در آن‌ سرزمین‌ با صلح‌ و آرامی‌ روزگار می‌گذراندند و حكومت‌ نه‌ تنها متعرض‌ آنان‌ نمی‌شد، بلكه‌ گاه‌ عطایایی‌ نیز بدانان‌ می‌بخشید و حتی‌ مناصبی‌ نیز به‌ ایشان‌ تفویض‌ می‌كرد (نك‌ : مبرد، ۳/ ۱۱۸۹). به‌طور كلی‌ سیاست‌ زیاد در برابر اهل‌ تحكیم‌، برخورد تند با گروههای‌ افراطی‌ و مبلغان‌ آشكار آن‌ مذهب‌، و واگذاردن‌ اهل‌ قعود و تقیه‌ به‌ حال‌ خود بود (نك‌ : همو، ۳/ ۱۱۸۷- ۱۱۸۹)، اما پس‌ از شورش‌ قریب‌ و زحاف‌ در ۵۰ق‌، نسبت‌ به‌ محكمه‌ سخت‌گیری‌ آغاز كرد (نك‌ : طبری‌، ۵/ ۲۳۸).

پس‌ از مرگ‌ زیاد (۵۳ق‌) و انتقال‌ امارت‌ عراق‌ به‌ فرزندش‌ عبیدالله‌ در ۵۵ق‌، او در آغاز سیاست‌ نسبتاً ملایمی‌ در قبال‌ قاعدان‌ دنبال‌ كرد، اما پس‌ از چندی‌ تغییر روش‌ داد و هر كس‌ را كه‌ بر مذهب‌ محكمه‌ می‌یافت‌، به‌ قتل‌ می‌رساند، یا زندانی‌ می‌كرد (نك‌ : مبرد، ۳/ ۱۱۸۴-۱۱۸۵؛ طبری‌، ۵/ ۳۱۲-۳۱۴). شورشهای‌ پی‌درپی‌ محكمه‌، واكنش‌ تند ابن‌زیاد را بر می‌انگیخت‌ و نقطۀ اوج‌ آن‌ در ۶۱ق‌ بود كه‌ وی‌ به‌ قتل‌ عام‌ آنان‌ دست‌ زد و رهبر فكری‌ ایشان‌، ابوبلال‌ مرداس‌بن‌ ادیه‌ را به‌ قتل‌ رساند (نك‌ : همو، ۵/ ۵۶۴). كشتار قاعدان‌ و از میان‌ بردن‌ رهبرانی‌ چون‌ ابوبلال‌ كه‌ نگرشهایی‌ معتدل‌ داشتند، موجب‌ گردید تا در دورۀ انتقال‌ قدرت‌ از شاخۀ سفیانی‌ بنی‌امیه‌ به‌ شاخۀ مروانی‌، و در دورۀ اضمحلال‌ مقطعی‌ خلافت‌ اموی‌، موضع‌ سیاسیِ خوارج‌ تندرو و میانه‌رو به‌ یكدیگر نزدیك‌تر شود و آنان‌ را چند گاهی‌ در جبهه‌ای‌ واحد گرد هم‌ آورد. در این‌ دوره‌، نام‌ رجالی‌ از رهبران‌ آیندۀ ازارقه‌، چون‌ نافع‌ ابن‌ ازرق‌، عبیدۀ بن‌ هلال‌ و بنی‌ماحوز به‌ عنوان‌ استقبال‌كنندگان‌ از یك‌ قیام‌ بزرگ‌ ضداموی‌ دیده‌ می‌شود (برای‌ شواهد، نك‌ : مبرد، ۳/ ۱۲۰۴- ۱۲۰۵؛ بلاذری‌، ۴(۱)/ ۳۹۲، ۴(۲)/ ۹۳-۹۴؛ طبری‌، ۵/ ۴۷۱).

با قیام‌ ابن‌ زبیر بر ضد بنی‌امیه‌ در مكه‌ و در پی‌ حركت‌ لشكری‌ از شام‌ به‌ قصد سركوب‌ كردن‌ این‌ قیام‌، خوارج‌ بصره‌ و یمامه‌ روی‌ به‌ ائتلافی‌ سیاسی‌ آوردند و به‌رغم‌ جداییهای‌ اصولی‌ با مستمسك‌ « دفاع‌ از حرم‌» با ابن‌زبیر دست‌ ائتلاف‌ دادند. در رأس محكمان‌ شركت‌كننده‌ در این‌ ائتلاف‌ از نافع‌ ابن‌ازرق و نجدة بن عامر سخن‌ به‌ میان‌ آمده‌، و گاه‌ اشارت‌ رفته‌ كه‌ نافع‌ در این‌ امر مشوق‌اصلی‌ بوده‌ است‌ (نك‌ : همو، ۵/ ۵۶۴؛ قس‌: مبرد، ۳/ ۱۲۱۱). سران‌ محكمه‌ پیش‌ از وقوع‌ ماجرای‌ حره‌ به‌ ابن‌زبیر پیوستند و در جریان‌ جنگ‌ با حصین‌ بن‌نمیر شركت‌ جستند (نك‌ : همو، ۳/ ۱۲۰۵؛ طبری‌، همانجا)، اما با آمدن‌ خبر مرگ‌ یزید بن معاویه‌ (ربیع‌الاول‌ ۶۴) از پایتخت‌، لشكریان‌ شام‌ دست‌ از جنگ‌ شستند و محكمان‌ با به‌ میان‌ كشیدن‌ اختلافات‌ اصولی‌ خود با ابن‌زبیر، روی‌ به‌ بصره‌ و یمامه‌ نهادند (نك‌ : مبرد، ۳/ ۱۲۱۱؛ طبری‌، ۵/ ۵۶۴-۵۶۶).

در بحث‌ از نخستین عاملان‌ این‌ جدایی‌، در خلال‌ روایات‌ از نافع‌ ابن‌ازرق‌ و یاران‌ او، به‌ویژه‌ بنی‌ماحوز سخن‌ رفته‌ است‌ (نك‌ : بلاذری‌، ۴(۱)/ ۳۱۷)، اما به‌ هر تقدیر سران‌ و پیروان‌ دو جناح‌ دیگر از جناحهای‌ اصلی‌ محكمه‌، یعنی‌ جناح‌ نجدة بن‌عامر و جناح‌ عبدالله‌ ابن‌ اباض‌ نیز در این‌ افتراق‌ شركت‌ جسته‌، ابن‌زبیر را ترك گفتند (نك‌ : همو، ۴(۲)/ ۱۰۱-۱۰۲). با نظری‌ به‌ رابطۀ مسالمت‌آمیز نجده‌ ــ فرمانروای‌ مقتدر خارجی‌ در شبه‌ جزیرۀ عربستان‌ ــ با ابن‌زبیر حتی‌ در ۶۸ق‌ (نك‌ : طبری‌، ۶/ ۱۳۸- ۱۳۹)، چنین‌ می‌نماید كه‌ گروه‌ نافع‌ ــ كه‌ در سالهای‌ بعد با عنوان‌ ازارقه‌ شناخته‌ شدند ــ در این‌ افتراق‌ نقش‌ اساسی‌ داشته‌ است‌. نافع‌ ابن‌ازرق‌ و دیگر محكمان‌ جدا شده‌ از ابن‌زبیر، درست‌ به‌ هنگام‌ رسیدن‌ به‌ بصره‌، به‌ دستور ابن‌زیاد دستگیر و زندانی‌ شدند (نك‌ : ابن‌حبیب‌، «اسماءالمغتالین‌»، ۱۷۱؛ بلاذری‌، ۴(۱)/ ۳۴۵، ۴۰۱، ۴(۲)/ ۵۲).

در فترت‌ موقت‌ پس‌ از مرگ‌ یزید (اوایل‌ ۶۴ق‌)، بصریان‌ با بستن‌ پیمانی‌ میان‌ دو قبیلۀ متنفذ ازد و ربیعه‌ به‌ رهبری‌ مسعود بن‌ عمرو عتكی‌، ابن‌زیاد امیر پیشین‌ عراق‌ را به‌ فرمانروایی‌ پذیرفتند و در مقابل‌ آنان‌، تیره‌های‌ مضر و به‌ویژه‌ قبیلۀ پرنفوذ تمیم‌ به‌ رهبری‌ احنف‌ بن‌قیس‌ به‌ مخالفت‌ برخاستند (نك‌ : ابن‌حبیب‌، المحبر، ۲۵۴؛ ابن‌اثیر، الكامل‌، ۴/ ۱۳۴-۱۳۶). مردم‌ پس‌ از بیعت‌ با ابن‌زیاد، با پافشاری‌ او را برآن‌ داشتند تا محكمان‌ محبوس‌ را كه‌ خویشاوندان‌ آنان‌ بودند، آزاد سازد و ابن‌زیاد نیز به‌ اجبار درخواست آنان‌ را پذیرفت‌ (نك‌ : مبرد، ۳/ ۱۲۱۲؛ بلاذری‌ ، ۴(۱)/ ۴۲۰، ۴(۲)/ ۱۱۶-۱۱۷).

نافع‌ ابن‌ازرق‌ بی‌درنگ‌ پس‌ از رهایی‌، گروهی‌ از محكمان‌ جنگجو را فراهم‌ آورد و در محله‌ای‌ از محلات‌ بصره‌ به‌ نام‌ مربد مستقر شد (همانجا، نیز دربارۀ ذكری‌ از تجمع‌ آنان‌ در كنار نهرالاساوره‌، نك‌ : ۴(۲)/ ۹۸). در این‌ اثنا میان‌ ۳ قبیلۀ اصلی‌ ساكن‌ بصره‌، یعنی‌ ازد، ربیعه‌ و مضر جنگی‌ پردامنه‌ در گرفت‌ كه‌ ابن‌زیاد را به‌ گریز از عراق‌ وادار ساخت‌. این‌ جنگ‌ شهری‌ با كشته‌شدن‌ مسعود بن‌ عمرو عتكی‌، رئیس‌ قبیلۀ ازد ــ به‌ گزارشی‌ در شوال‌ ۶۴ (نك‌ : همو، ۴(۲)/ ۱۰۸- ۱۰۹) ــ به‌ اوج‌ شدت‌ خود رسید (نك‌ : ابن‌اثیر، الكامل‌، ۴/ ۱۳۹). در همان‌ ایام‌ شایعاتی‌ بر سر زبانها بود كه‌ كشتن‌ مسعودبن عمرو را به‌ خوارج‌، و به‌طور خاص‌ به‌ پیروان‌ نافع‌ ابن‌ازرق‌، نسبت‌ می‌داد و گاه‌ از یك‌ توافق‌ پنهانی‌ میان‌ خارجیان‌ با احنف‌ بن‌قیس‌ رئیس‌ بنی‌تمیم‌ سخن‌ گفته‌ می‌شد (نك‌ : بلاذری‌، ۴(۱)/ ۴۰۷، ۴۲۳، ۴(۲)/ ۹۸، ۹۹، ۱۰۱، ۱۰۶، ۱۲۰؛ برای‌ اخباری‌ از دشمنی‌ دیرین‌ مسعود با خوارج‌، نك‌ : ابن‌حبیب‌، «اسماء المغتالین‌»، همانجا؛ بلاذری‌، ۴(۱)/ ۱۸۰)، اما برخی‌ از مورخان‌چون‌ ابوعبیده‌ معمربن‌ مثنی اینگونه روایات‌ را بی‌پایه شمرده‌اند (مثلاً نك‌ : همو، ۴(۲)/ ۱۱۱-۱۱۲).

به‌طوركلی‌، بجز اقلیتی‌ از رجال‌ اهل‌ تحكیم‌ كه‌ همراه‌ با جنگجویان‌ قبیله‌های‌ خود در این‌ جنگ‌ شهری‌ شركت‌ جستند، غالب‌ محكمان‌ و به‌ویژه‌ پیروان‌ نافع‌ در این‌ نزاع‌، شیوۀ اعتزال‌ در پیش‌ گرفتند (نك‌ : مبرد، ۳/ ۱۲۱۲، ۱۲۳۵). در واقع‌ پیروان‌ نافع‌ از این‌ فرصت‌ بیشترین‌ بهره‌ را گرفتند (نك‌ : طبری‌، ۵/ ۵۶۷) و در ایامی‌ كه‌ بصریان‌ در كشاكش‌ منازعات‌ قومی‌ درگیر شده‌ بودند و از برابر تحركات‌ محكمه‌ با غفلت‌ گذر می‌كردند، یك‌ اردوی‌ نیرومند جنگی‌ سامان‌ دادند كه‌ سران‌ بصره‌ تنها پس‌ از شكل‌ گرفتن آن‌، خطری‌ را كه‌ این‌ اردو برای‌ آنان‌ می‌آفرید، احساس‌ كردند.

 

ازارقه‌ و حیات‌ سیاسی‌

نخستین‌ پایۀامامت‌ ازرقی‌ در اهواز

سرانجام‌ در جنگهای‌ شهری‌ بصره‌، قبایل‌ درگیر به‌ گونه‌ای‌ توافق‌ دست‌ یافتند و برای‌ ادارۀ امور شهر، با عبدالله‌ بن‌حارث‌ هاشمی‌ ملقب‌ به‌ بَبّه‌ بیعت‌ كردند. در همین‌ اوان‌، نافع‌ابن‌ازرق‌كه‌بیش‌از آن‌درنگ‌ در بصره‌را سودمند نمی‌دانست‌، به‌ همراهی‌ یاران‌ خود راه‌ اهواز را در پیش‌ گرفت‌ (نك‌ : مبرد، ۳/ ۱۲۱۳، ۱۲۲۱-۱۲۲۳). در پی‌ این‌ كوچ‌ دسته‌جمعی‌ به‌ اهواز كه‌ نقطۀ عطفی‌ در تاریخ‌ شكل‌گیری‌ فرهنگ‌ هجرت‌ نزد محكمه‌، و نقطۀ شروعی‌ برای‌ افتراق‌ بزرگ‌ آنان‌ بود، به‌تدریج‌ جمعی‌ دیگر از محكمان‌ بصره‌ نیز راه‌ دارالهجرة نافع‌ را در پیش‌ گرفتند و بصره‌ را برای‌ محكمان‌ قاعد (به‌ویژه‌ اباضیان‌) ــ كه‌ با تحركات‌ تندروانۀ نافع‌ و پیروان‌ او همسویی‌ نداشتند ــ وانهادند (نك‌ : طبری‌، همانجا).

همزمان‌ با اقتدار یافتن‌ خوارج‌ در اهواز، نافع‌ ابن‌ ازرق‌ پاره‌ای‌ مواضع‌ دینی‌ اختیار كرد كه‌ در تاریخ‌ جدایی‌ فرق‌ محكمه‌، مقطعی‌ حساس‌ شمرده‌ می‌شود. او اعلام‌ داشت‌ كه‌ قیام‌، امری‌ تخلف‌ناپذیر است‌ و از گروههای‌ قاعدان‌ ــ و از آن‌ جمله‌ اباضیه‌ ــ برائت‌ جست‌. به‌ دنبال‌ اعلام‌ این‌ دیدگاه‌ و برخی‌ دیگر از نگرشهای‌ افراطی‌، سران‌ دیگر گروههای‌ محكمه‌ چون‌ نجدۀ بن‌عامر و عبدالله‌ بن‌ اباض‌ نیز از نافع‌ برائت‌ جستند (نك‌ : عبدالله‌ بن‌اباض‌، ۱۳۵؛ مبرد، ۳/ ۱۲۱۳-۱۲۱۴؛ طبری‌، ۵/ ۵۶۸).

ابن‌ازرق‌ كه‌ نمی‌خواست‌ قلمرو نفوذ او منحصر به‌ منطقۀ اهواز باشد، در ۶۵ق‌ به‌ سوی‌ بصره‌ راند و با سرعتی‌ تمام‌، مناطق‌ سواد و نواحی‌ بصره‌ را تصرف‌ كرد و بصریان‌ را از هر سو در میان‌ گرفت‌ (نك‌ : مبرد، ۳/ ۱۱۰۳؛ یعقوبی‌، ۲/ ۲۶۴؛ طبری‌، ۵/ ۵۶۸-۵۶۹، ۶۱۳). عبدالله‌ ابن‌ حارث‌ امیر انتخابی‌ بصره‌، سرداری‌ به‌ نام‌ مسلم‌بن‌ عبیس‌ را به‌ جنگ‌ با ازرقیان‌ برگماشت‌ و نافع‌ با مقاومتی‌ روبه‌رو شد كه‌ او را ناگزیر ساخت‌ تا به‌ سوی‌ محلی‌ به‌ نام‌ دولاب‌ از نواحی‌ اهواز عقب‌ نشیند (نك‌ : بلاذری‌، ۴(۱)/ ۴۱۸؛ طبری‌، ۵/ ۶۱۴). جنگ‌ دولاب‌ كه‌ میان‌ سپاه‌ بصریان‌ و پیروان‌ نافع‌ در همین‌ محل‌ درگرفت‌، و به‌ عنوان‌ یكی‌ از سخت‌ترین‌ جنگهای‌ ازارقه‌ در تاریخ‌ ثبت‌ شده‌ است‌، با كشته‌ شدن‌ جمعی‌ بسیار و شماری‌ از سران‌ بصره‌، از جمله‌ مسلم‌ بن‌ عبیس‌ فرمانده‌ بصریان‌ از یك‌سو، و وارد آمدن‌ ضرباتی‌ سخت‌ بر ازرقیان‌ همراه‌ بود. در همین جنگ‌ نافع‌ ابن‌ ازرق‌ و برخی‌ دیگر از سران‌ ازارقه‌ كشته‌ شدند و خوارج‌ به‌رغم‌ غلبه‌ای‌ نسبی‌، صدمات‌ سختی‌ را متحمل‌ گشتند (نك‌ : مبرد، ۳/ ۱۲۲۲-۱۲۲۳؛ خلیفه‌، ۱/ ۳۲۲-۳۲۳؛ بلاذری‌، ۴(۲)/ ۱۱۵؛ طبری‌، ۵/ ۶۱۳ - ۶۱۵؛ ابوالفرج‌، ۶/ ۱۴۲ به‌ بعد).

 

دورۀ پیشوایی عبیدالله‌ بن‌ ماحوز

فرزندان‌ماحوز ازجمله رهبران‌ تندرو خوارج‌ بودند كه‌ پس‌ از كشته‌ شدن‌ ابوبلال‌ مرداس‌ بن‌ ادیه‌، گرایش‌ به‌ خروج‌ خشونت‌آمیز داشتند (بلاذری‌، ۴(۲)/ ۹۳-۹۴) و در كنار نافع‌ ابن‌ ازرق‌ در ائتلاف‌ با ابن‌زبیر شركت‌ كردند (نك‌ : همو، ۴(۲)/ ۲۸) و در افتراق‌ محكمه‌ در سالهای‌ ۶۴-۶۵ق‌، در جناح‌ نافع‌ بودند (شهرستانی‌، ۱/ ۱۰۹؛ نیز نك‌ : طبری‌، ۵/ ۵۶۶، ۶۱۳). در جنگ‌ طولانی‌ دولاب‌، ازارقه‌ اندكی‌ پس‌ از كشته‌شدن‌ نافع‌، عبیدالله‌ بن‌ ماحوز را به‌ امامت‌ برداشتند (نك‌ : همو، ۵/ ۶۱۴؛ ابن‌اعثم‌، ۳/ ۲۰۴؛ نیز ابن‌ابی‌الحدید، ۴/ ۱۴۱). برخلاف‌ نافع‌ كه‌ از قبیلۀ بكر بن‌ وائل‌ (از فروع‌ ربیعه‌) بود، ابن‌ماحوز به‌ قبیلۀ رقیب‌، یعنی‌ تمیم‌ (از فروع‌ مضر) تعلق‌ داشت‌ و با توجه‌ به‌ برخی‌ قراین‌ می‌توان‌ گفت‌ كه‌ او در مقایسه‌ با نافع‌، روشی‌ معتدل‌تر داشته‌است‌. از یك‌سو دقت‌ در احوال‌ سران‌ محكمۀ شركت‌كننده‌ در ائتلاف‌ با ابن‌زبیر، نشان‌ می‌دهد كه‌ سران‌ قبیلۀ بكر بن‌ وائل‌ چون‌ نافع‌، عبیدة بن‌ هلال‌ و نجدة بن‌عامر به‌ مواضع‌ تندتر، و سران‌ تمیمی‌ چون‌ عبدالله‌ بن‌ اباض‌ به‌ مواضع‌ معتدل‌تر گرایش‌ داشته‌اند. از سوی‌ دیگر گزارشی‌ در دست‌ است‌ مبنی‌ بر اینكه‌ ابن‌ماحوز در بدو به‌ دست‌ گرفتن‌ زمام‌ امور در اردوی‌ ازرقی‌، نیروهای‌ كمكی‌ از یمامه‌ (قلمرو نجدة بن‌ عامر) دریافت‌ كرده‌ (نك‌ : خلیفه‌، همانجا؛ ابوالفرج‌، ۶/ ۱۴۶؛ ابن‌ ابی‌ الحدید، ۴/ ۱۴۳)، و این‌ نكته‌ ممكن‌ است‌ به‌ بهبود یافتن‌ روابط تیره‌ میان‌ اردوی‌ ازرقی‌ با امامت‌ نجدات‌ تفسیر گردد.

به‌ هر تقدیر، ابن‌ماحوز بدون‌ فوت‌ فرصت‌، اردوی‌ آسیب‌دیده‌ از نبرد دولاب‌ را از نو سامان‌ بخشید و جنگ‌ با مخالفان‌ را ادامه‌ داد (نك‌ : همو، ۴/ ۱۴۱؛ نیز شهرستانی‌، همانجا). نتایج‌ نامطلوب‌ جنگ‌ بصریان‌ با ازارقه‌ در حازر، پس‌ از نبرد دولاب‌، امیر محافظه‌كار بصره‌ عبدالله‌ بن‌ حارث‌ را به‌ كلی‌ از ادامۀ جنگ‌ منصرف‌ ساخت‌ و او را بر آن‌ داشت‌ كه‌ جنگ‌ با ازارقه‌ را متوقف‌ سازد (نك‌ : مبرد، ۳/ ۱۲۳۵؛ بلاذری‌، ۴(۲)/ ۱۲۳). گروههایی‌ از مردم‌ بصره‌ به‌طور جسته‌ و گریخته‌ به‌ جنگ‌ با ازرقیان‌ در سطحی‌ محدود ادامه‌ دادند، تا اینكه‌ ابن‌زبیر، حارث‌ بن‌ ابی‌ربیعه‌ را به‌ ولایت بصره‌ گمارد و مقاومت‌ ضد ازرقی‌ بصریان‌ از سوی‌ او حمایت شد (نك‌ : مبرد، ۳/ ۱۲۳۵- ۱۲۳۹؛ ابن‌ابی‌الحدید، ۴/ ۱۴۱-۱۴۳).

ابن‌ماحوز در اهواز مستقر شد و حكومت‌ ازرقی‌ را در سراسر خوزستان‌ و تا حدودی‌ بر فارس‌ ثبات‌ بخشید و با گرد آوردن‌ مالیات‌ از سرزمینهای‌ تحت‌ نفوذ خود، به‌ تدارك‌ نیازمندیهای‌ اردوی‌ جنگی‌ خویش‌ پرداخت‌ (نك‌ : مبرد، ۳/ ۱۲۳۹؛ خلیفه‌، ۱/ ۳۲۲-۳۲۳). او پس‌ از حدود ۳ ماه‌ ركود در میدانهای‌ جنگ‌، زبیربن‌ علی جانشین‌ آیندۀ خود را در رأس‌ سپاهی‌ به‌ سوی‌ بصره‌ گسیل‌ داشت‌ (نك‌ : مبرد، همانجا؛ طبری‌، ۵/ ۶۱۵). زبیر تا ساحل‌ فرات‌ پیش‌ راند و بر آن‌ بود تا با بستن‌ پلی‌ بر رود، بر بصره‌ دست‌ یابد (مبرد، همانجا؛ طبری‌، ۵/ ۶۱۵ -۶۱۷، ۶۲۱). بصریان‌ ورود اتفاقی‌ مهلب‌ بن‌ ابی‌صفرة ازدی‌ را به‌ شهر خود غنیمت‌ شمردند و او را كه‌ سیاستمداری‌ آگاه‌ به‌ امور جنگ‌ بود، با لطایف‌الحیل‌ به‌ پذیرش‌ فرماندهی‌ سپاه‌ بصره‌ واداشتند (نك‌ : مبرد، ۳/ ۱۲۴۰-۱۲۴۱؛ بلاذری‌، ۵/ ۲۶۲؛ طبری‌، همانجا).

وارد شدن‌ مردی‌ ژرف‌اندیش‌ و توانا چون‌ مهلب‌ به‌ صحنۀ نبرد، وضع‌ میدان‌ را به‌ نفع‌ بصریان‌ دگرگون‌ كرد. زبیربن‌ علی‌ كه‌ به‌ سبب‌ دوری‌ راه‌ و غافلگیری‌ در جنگ‌، چنانكه‌ بایست‌ از سوی‌ اهواز تقویت‌ نمی‌شد، ناچار گشت‌ نخست‌ تا نهرتیری‌، و سپس‌ تا نزدیكی اهواز عقب‌ نشیند (نك‌ : مبرد، ۳/ ۱۲۴۲-۱۲۴۳؛ طبری‌، ۵/ ۶۱۵-۶۱۷، ۶۲۱، ۶/ ۳۰۵). اقدامات‌ محدود ابن‌ماحوز، چون‌ فرستادن‌ گروهی‌ به‌ فرماندهی‌ واقد مولای‌ آل‌ابی‌صفره‌ برای‌ كشتن‌ مُعارِك‌، برادر مهلب‌ و جانشین‌ او در نهرتیری‌ (مبرد، ۳/ ۱۲۴۶؛ ابن‌ابی‌الحدید، ۴/ ۱۴۸-۱۴۹)، اگرچه‌ در حد پشتیبانی‌ از گروه‌ تحت‌ فرمان‌ زبیر بن‌ علی‌ موثر و موفق‌ بود، اما عامل‌ تعیین‌كنندۀ نتیجۀ جنگ‌ نبود.

منطقۀ سِلّی‌ و سِلَّبری‌ در نزدیكی‌ اهواز در اواخر سال‌ ۶۵ق‌ شاهد جنگی‌ دیگر از نبردهای‌ مشهور ازرقیان‌ بود. در این‌ جنگ‌ ابن‌ماحوز فرماندهی‌ سپاه‌ را خود بر عهده‌ داشت‌ و عبیدةبن‌ هلال‌ و زبیربن‌ علی‌ فرماندهان‌ یمین‌ و یسار سپاه‌ او بودند. شركت‌ جنگجویانی‌ از عالیه‌ (نجد شمالی‌) و به‌ویژه‌ از عمان‌ در كنار بصریان‌ در این‌ نبرد (نك‌ : مبرد، ۳/ ۱۲۵۴؛ طبری‌، ۵/ ۶۱۸)، شاید بازتابی‌ از توسعه‌طلبی‌ امامت‌ نجدات‌ در مناطق‌ داخلی‌ شبه‌جزیره‌، با لحاظ نظریۀ پیش‌ یادشده‌ مبنی‌ بر بهبود روابط میان‌ امامت‌ ازرقی‌ و نجدات‌ بوده‌ است‌. در جنگ‌ سلی‌ و سلبری‌ به‌ رغم‌ برتری‌ ازارقه‌ در سلاح‌ و ادوات‌ جنگی‌، و برخلاف‌ پیروزی‌ نخستین‌ آنان‌ در پس‌ راندن‌ بصریان‌، در بازگشت‌ مجدد، بصریان‌ به‌ فرماندهی‌ مهلب‌ به‌ پیروزی‌ دست‌ یافتند و ابن‌ماحوز در جنگ‌ كشته‌ شد (نك‌ : مبرد، ۳/ ۱۲۵۶- ۱۲۵۸؛ ابن‌قتیبه‌، المعارف‌، ۶۲۲؛ ابن‌اعثم‌، ۳/ ۲۰۸ به‌ بعد). در پی‌ این‌ شكست‌، ازارقه‌ به‌ سمت‌ ارّجان‌ در میانۀ فارس‌ و خوزستان‌ پس‌ نشستند (نك‌ : مبرد، ۳/ ۱۲۵۷) و مهلب‌ در اهواز مستقر شد (طبری‌، ۵/ ۶۱۹). آورده‌اند كه‌ شمار ازرقیان‌ در این‌ عقب‌نشینی‌، با وجود تحمل‌ كشتگان‌ بسیار در جنگ‌ سلی‌ و سلبری‌، افزون‌ بر ۳ هزار تن‌ بوده‌است‌ (همو، ۵/ ۶۲۲).

دورۀ پیشوایی‌ زبیربن‌ علی‌

در منابع‌، به‌ هنگام‌ گفت‌وگو از فعالیتهای‌ محكمه‌ پس‌ از قتل ابوبلال‌ و در آستانۀ افتراق‌ بزرگ‌، از زبیر بن‌ علی‌ سخن‌ به‌ میان آمده‌ است‌ (مثلاً نك‌ : بلاذری‌، ۴(۲)/ ۹۴). نقش زبیر به‌ عنوان فرمانده‌ جنگی‌ در وقایع‌ عهد ابن‌ماحوز، چنان‌ جایگاهی‌ به‌ او بخشیده‌ بود كه‌ ازارقه‌ بلافاصله‌ پس‌ از كشته‌شدن ابن‌ماحوز در ارجان‌، با او ــ كه با پیشوای‌ پیشین‌ خویشاوندی داشت‌ و ظاهراً برادرزادۀ او بود ــ بیعت‌ كردند (نك‌ : مبرد، ۳/ ۱۲۶۱-۱۲۶۲؛ ابن‌ابی‌الحدید، ۴/ ۱۵۶). زبیر بن‌ علی به‌رغم‌ درگیریهای كوچكی‌ كه‌ در سراسر زمامداری‌ سه‌ساله‌اش‌ روی‌ داد (طبری‌، ۶/ ۳۰۶؛ برای‌ چندین‌ جنگ‌ پس‌ از سلی‌ و سلبری‌، نك‌ : ابن‌اعثم‌، ۳/ ۲۱۲-۲۲۴)، در آغاز زمامداری‌ خود از درگیرشدن‌ در جنگی‌ پردامنه‌ پرهیز داشت‌ و همت‌ خود را به بازسازی‌ نیروی‌ ازهم‌ پاشیدۀ ازرقیان‌ در مناطق‌ داخلی‌ ایران‌ متوجه‌ ساخت‌. اگر روایات گوناگون‌ را با یكدیگر قابل‌ جمع‌ بدانیم‌، زبیر پس از جنگ‌ سلی‌ و سلبری‌ و عقب‌نشینی‌ به‌ ارجان‌، از آنجا به‌ رامهرمز (طبری‌، ۶/ ۳۰۵) رفت‌ و سپس‌ در ۶۶ق‌ به‌ مناطق شرقی‌تر ایران‌، به‌ویژه‌ در ولایت‌ فارس‌ (به‌طور خاص‌ استخر)، عقب‌ نشست‌ (نك‌ : مبرد، ۳/ ۱۲۶۲؛ طبری‌، ۵/ ۶۱۷-۶۲۲، ۶/ ۱۱۹؛ ابن‌عبدربه‌، ۱/ ۲۱۹؛ ابن‌ابی‌ الحدید، ۴/ ۱۵۷).

امارت بصره را تا ۶۷ق‌، حارث‌ بن‌ ابی‌ربیعه‌ برعهده‌ داشت‌ و مهلب‌ از جانب‌ او فرماندهی‌ جنگ‌ با ازارقه‌ را عهده‌دار بود (نك‌ : مبرد، ۳/ ۱۲۶۵)؛ اما در همین سال مصعب‌ بن‌ زبیر از جانب‌ برادرش عبدالله‌ به‌ امارت‌ بصره‌ گمارده‌ شد و او مهلب‌ را از جبهۀ جنگ‌ با ازرقیان‌ در مرز فارس‌ فراخواند تا وی‌ را در فرونشاندن‌ آشوبهای‌ عراق‌ و پاسداری‌ از منطقۀ پراهمیت‌ جزیره‌، یاری‌ كند (نك‌ : مبرد، همانجا؛ طبری‌، ۶/ ۱۲۰) و آنگاه‌ ولایت‌ فارس‌ را به‌ عمر بن عبیدالله‌ واگذار كرد، در حالی‌ كه‌ ازرقیان‌ ــ دست‌ كم‌ اردویی فرعی‌ از آنان‌ ــ هنوز در ارجان‌ استقرار داشتند (نك‌ : مبرد، ۳/ ۱۲۶۶). اگرچه‌ عمر بن‌ عبیدالله‌ به‌ عنوان‌ یك‌ امیر قریشی‌ از حجاز، چندان‌ در میان سپاه‌ بصری محبوبیتی‌ نداشت‌، با اینهمه‌، موفق‌ شد تا ازرقیان‌ را رفته‌ رفته‌ به‌ آن‌ سوی‌ فارس‌ عقب‌ راند و آن‌ منطقه‌ را از زیر نفوذ آنان‌ خارج‌ سازد. ازرقیان‌ تابع‌ زبیر هم‌ كه‌ فارس‌ را بر خود محیطی‌ ناامن‌ دیده‌ بودند، به‌ سوی‌ شمال‌ رانده‌، چندگاهی‌ در جبال‌ اصفهان‌ جای‌ گرفتند (همانجا).

زبیر بن‌ علی‌ پس‌ از تجدید قوا و سازمان‌دهی‌ مجدد، به‌ فارس‌ روی‌ آورد و در چندین‌ نوبت‌ با عمر بن‌ عبیدالله‌ درگیر نبردهایی‌ پراكنده‌ شد (نك‌ : همو، ۳/ ۱۲۶۷- ۱۲۶۸؛ طبری‌، ۶/ ۱۲۰، ۳۰۶). وی‌ در دورۀ امارت‌ دوم‌ مصعب‌ بر عراق‌ (۶۸ق‌)، در یك‌ حركت‌ سریع‌، با به‌كار گیری‌ حیله‌ای‌ زیركانه‌، اردوی‌ عمربن‌ عبیدالله‌ را دور زد و بدون‌ جلب‌ توجه‌ او خود را به‌ ارجان‌ و سپس‌ اهواز رسانید (همو، ۶/ ۱۲۰؛ نیز نك‌ : مبرد، ۳/ ۱۲۶۲). به‌ محض‌ آشكارشدن‌ این‌ نیرنگ‌، عمربن‌ عبیدالله‌ از خاور و مصعب‌ بن‌ زبیر از باختر به‌ سوی‌ ازارقه‌ روی‌ آوردند. زبیر نیز بار دیگر با انتخاب‌ مسیری‌ فرعی و گمراه‌كننده‌ از راه‌ نهروان‌ به‌ سوی‌ مدائن‌ راند (همو، ۳/ ۱۲۷۰-۱۲۷۲؛ طبری‌، ۶/ ۱۲۱؛ ابوعلی‌ مسكویه‌، ۲/ ۱۸۲-۱۸۳). در ساباط مدائن‌، عبیدالله‌ بن‌ حر ریاحی‌ از همراهان‌ مختار بر ضد ازرقیان‌ به‌ جنگ‌ برخاست‌ (بلاذری‌، ۵/ ۲۹۳)، ولی‌ در هنگام‌ ورود ازرقیان‌ به‌ كوفه‌، حارث‌ بن‌ ابی‌ربیعه‌ عامل‌ ابن‌زبیر، راه‌ تسامح‌ در پیش گرفت‌ و از جنگ‌ با آنان‌ خودداری‌ كرد و بدین‌سان‌ دست‌ ازارقه‌ بر شهر گشوده‌ شد (نك‌ : مبرد، همانجا؛ بلاذری‌، ۵/ ۲۷۶؛ ابوعلی‌ مسكویه‌، ۲/ ۱۸۳- ۱۸۴).

زبیر كه‌ بیم‌ داشت‌ لشكریان‌ مصعب‌ هر لحظه‌ بر او فرود آیند، در عراق درنگی‌ نكرد و روی‌ به‌ سرزمین‌ جبال‌ آورد (طبری‌، ۶/ ۱۲۵؛ مبرد، ۳/ ۱۲۷۲). او با آگاهی‌ بر روحیۀ استقلال‌ خواهی‌ در میان‌ مردم‌ ری‌ و شورش‌ آنان‌ در ۶۴ق‌ (نك‌ : ابن‌اثیر، الكامل، ۴/ ۱۴۴) رهسپار ری‌ شد و با جلب‌ همراهی‌ مردم‌ شهر، یزید بن‌ حارث‌ بن‌ رویم‌، والی‌ مصعب‌ بر آن‌ سرزمین‌ را كشت‌ و ری‌ را چند صباحی‌ از دست‌ زبیریان‌ بیرون‌ آورد (نك‌ : بلاذری‌، ۵/ ۱۸۰، ۲۵۴، ۳۷۶؛ ابن‌اثیر، همان‌، ۴/ ۲۸۴- ۲۸۵). آنگاه‌ زبیربن‌ علی‌ ــ شاید به‌ قصد چیره‌ شدن‌ بر شهر بزرگی‌ دیگر ــ آهنگ‌ اصفهان‌ كرد و چون‌ برخلاف‌ ری‌، با مقاومت‌ شدید مردم‌ مواجه‌ شد، شهر را محاصره‌ كرد. این‌ محاصره‌ ماهها به‌ طول‌ انجامید، تا سرانجام‌ جنگی‌ میان‌ مردم‌ شهر با ازرقیان‌ درگرفت‌ و در این‌ جنگ‌ زبیر بن‌ علی كشته‌ شد و ازرقیان‌ شكست‌ را پذیرفتند (نك‌ : طبری‌، ۶/ ۱۲۶-۱۲۷؛ ابوعلی‌ مسكویه‌، ۲/ ۱۸۴- ۱۸۵؛ ابن‌عبدربه‌، ۱/ ۲۱۹- ۲۲۰).

 

دورۀ پیشوایی قَطَری‌ بن‌ فُجائه‌

در پی كشته‌شدن‌ زبیر بن‌ علی‌ در جریان شكست‌ محاصرۀ اصفهان‌، ازارقه‌، قطری‌ بن‌ فجائۀ مازنی‌ (از قبیلۀ تمیم‌) را به‌ پیشوایی برگزیدند و با او بیعت‌ كردند (بلاذری‌، ۵/ ۲۵۴؛ طبری‌، ۶/ ۱۲۶- ۱۲۷؛ نیز نك‌ : حریری‌، ۱/ ۱۱۴). بر پایۀ روایتی‌، ازارقه‌ نخست‌ بر آن‌ بودند تا عبیدة بن‌ هلال‌ یشكری‌، عالم‌ نامدار و پیش‌ كسوت‌ ازرقی‌ را به‌ امامت‌ برگزینند، ولی‌ او خود قطری‌ را برای‌ این‌ بیعت‌ نامزد ساخت‌ (نك‌ : مبرد، ۳/ ۱۲۷۹- ۱۲۸۰).

قطری‌ در آغاز زمامداری‌ از جنگ‌ كناره‌ گرفت‌ و برای‌ تجدید نیرو، راهی‌ كرمان‌ شد. او در آن‌ منطقه‌ و سپس‌ در فارس‌ یاران‌ بسیاری‌ فراهم‌ آورد و علاوه‌ بر افزایش‌ دادن‌ پیروان‌ فرقه‌، با گردآوری‌ مالیات‌ بنیۀ مالی‌ اردو را نیز تقویت‌ كرد (نك‌ : طبری‌، همانجا). در فاصله‌ای‌ كمتر از یك‌ سال‌، حاكمیت‌ او بر منطقۀ فارس‌ چندان‌ ثبات‌ یافته‌ بود كه‌ در ۶۹ق‌ در بیشاپور به‌ نام‌ خود و با شعار محكمان‌ (لا حكم‌ الا لله‌) سكه‌ زد (نك‌ : شمس‌ اشراق‌، ۹۸-۹۹).

قطری‌ با مستحكم‌ ساختن‌ پایه‌های‌ حكومت‌ ازرقی‌ در فارس‌ و با مغتنم‌شمردن‌ غیبت‌ مهلب‌ بن‌ ابی‌صفره‌ از منطقه‌، در اواخر سال‌ ۷۰ق‌ از مسیر ایذه‌ روی‌ به‌ اهواز نهاد، اما مصعب‌ بن‌ زبیر به‌ سرعت مهلب‌ را از موصل‌ فراخواند و به‌ جنگ‌ با ازارقه‌ گسیل‌ كرد (مبرد، ۳/ ۱۲۶۹؛ طبری‌، همانجا). میان‌ دو لشكر در سولاف‌ (دهی‌ در خوزستان‌) نبردی سخت‌ درگرفت‌ كه‌ حدود ۸ ماه‌ به‌ طول‌ انجامید و با رسیدن‌ خبر قتل‌ مصعب‌ در اواسط سال‌ ۷۱ق‌ به‌ پایان‌ آمد (نك‌ : مبرد، ۳/ ۱۲۴۴ به‌ بعد؛ طبری‌، ۶/ ۱۲۷). قطری‌ از آرامش نسبی حاصل‌ شده‌ پس از جنگ سولاف بهره جسته‌، جنگجویان خود را به كرمان بازگردانید (همانجاها). با كشته‌ شدن‌ مصعب‌، حاكمیت شاخۀ مروانی‌ از بنی‌امیه‌ بر سرزمین‌ عراق‌ تثبیت‌ شد و خالد بن‌ عبدالله‌ به‌ ولایت‌ بصره‌ منصوب‌ گشت‌. در ۷۲ق‌، قطری‌ به‌ سوی‌ دارابگرد درفارس‌ تاخت‌ و با گذار از سرزمین‌ فارس‌ خود را به‌ اهواز رسانید؛ اما كاری‌ از پیش‌ نبرد و به‌ سوی‌ فارس بازگشت‌. خالد بن‌ عبدالله‌ كه‌ خطر تاخت‌وتازهای‌ جدیدی‌ را از سوی‌ ازارقه‌ جدی‌ می‌دید، دستور داد تا آنان‌ را در فارس‌ نیز آرام‌ نگذارند (نك‌ : طبری‌، ۶/ ۱۶۹- ۱۷۳)، هرچند در خلال‌ سالهای‌ ۷۲-۷۴ق‌، نفوذ ازارقه‌ در فارس‌ كمابیش‌ پا برجا بود. در ۷۴ق‌، خلیفه‌ عبدالملك خود مهلب‌ را مأمور ساخت‌ تا ازارقه‌ را ریشه‌كن كند. در پی‌ این‌ دستور مهلب‌ به‌ رامهرمز درآمد تا از آنجا به‌ سوی فارس پیش رود، اما هماهنگ‌ نبودن‌ لشكر كوفیان‌ با لشكر بصره‌ این‌ مأموریت را با ناكامی‌ مواجه‌ ساخت‌ و دست‌ ازارقه‌ را در فشار آوردن‌ به‌ سمت غرب‌ باز گذارد (نك‌ : همو، ۶/ ۱۹۵- ۱۹۹؛ قس‌: ابن‌اعثم‌، ۳/ ۴۰۵ به‌ بعد).

با آمدن‌ حجاج‌ به‌ كوفه‌ در رمضان‌ ۷۵ق‌ و دستور اكید او بر حمایت‌ از مهلب‌ در رامهرمز، لشكر بصره‌ به‌ فرماندهی‌ مهلب‌ و لشكر كوفیان‌ به‌ فرماندهی عبدالرحمان‌ بن‌ مخنف‌ به‌ جنگی‌ بی‌امان‌ با خوارج‌ دست‌ زدند (نك‌ : طبری‌، ۶/ ۲۱۱-۲۱۲). مهلب‌ و ابن‌مخنف‌ ازرقیان‌ را تا كازرون‌ عقب‌ راندند و ابن‌مخنف‌ در جریان جنگ‌ در كازرون‌ كشته‌ شد (همانجا). عتاب‌ بن‌ ورقا به‌ طور موقت‌ به‌ فرماندهی سپاه كوفه‌ منصوب‌ شد و دیری‌ نپایید كه‌ مهلب به‌ عنوان‌ فرمانده‌ كل‌ سپاه‌ كوفه‌ و بصره‌ برگزیده‌ شد و این‌ خود عاملی مؤثر در تقویت‌ جبهۀ عراقیان‌ برضد ازرقیان‌ بود (نك‌ : همو، ۶/ ۲۱۳). در خلال همین سالهای‌ ۷۵-۷۶ق‌ قطری در فارس‌ اقتدار تمام‌ یافته‌ بود. او كه‌ گویا شهر اردشیرخره‌ را مركز حكومت‌ خود ساخته بود، در طی این‌ سالها سكه‌هایی‌ را به‌ نام‌ خود و با شعار تاریخی‌ محكمه‌ (لا حكم‌ الا لله‌) در اردشیرخره‌، بیشاپور، داكاروم‌ (؟)، دارابگرد و زرنگ كرمان‌ ضرب كرد كه خود از نخستین‌ سكه‌های اسلامی به‌شمار می‌آیند (نك‌ : شمس‌ اشراق‌، همانجا).

تا اواسط سال ۷۶ق‌، مهلب تقریباً به‌طور كامل‌ بر ولایت‌ فارس‌ دست‌ یافت‌ و قلمرو ازرقیان‌ را به‌ ناحیۀ كرمان‌ محدود ساخت‌ (نك‌ : طبری‌، ۶/ ۳۰۱). از آنجا كه‌ توان‌ جنگی‌ ازارقه‌ در این‌ جنگ‌ طولانی‌ فرسایش‌ یافته‌، و امكان‌ تدارك‌ جنگجویان‌ در مرزها از میان‌ رفته‌ بود، مرزها به‌ تندی‌ پس‌ كشیده‌ شد و مهلب‌ تا جیرفت پیش‌ رفت‌. راندن‌ ازارقه‌ از منطقۀ كرمان‌ با موفقیت‌ همراه‌ نبود، اما سرانجام‌ در اواخر سال‌ ۷۷ق‌ یك‌ اختلاف‌ در میان‌ ازارقه‌ مقدمات‌ این‌ امر را فراهم‌ آورد (نك‌ : همو، ۶/ ۳۰۳). ازرقیان‌ در تحركات نظامی‌ سالهای‌ ۷۶-۷۷ق‌ به‌ شدت‌ سرخورده‌ شده‌ بودند و پیشوای‌ خود قطری‌ را به‌سبب‌ عقب‌ نشینیهای‌ پی‌درپی‌ و گریز از درگیرشدن‌ در جنگ‌، مقصر می‌شمردند (برای بازتابی‌ از چگونگی‌ این‌ احوال‌ در اشعار ازرقیان‌، نك‌ : عباس‌، ۱۰۳، ۱۳۱-۱۳۲). سرانجام‌ پیش‌آمدن‌ ماجرایی‌ كه‌ تفصیل‌ آن‌ در منابع‌، بسیار به اختلاف‌ آمده‌ است‌، موجب‌ گردید تا اكثریت‌ ازرقیان‌، قطری‌ را از امامت‌ خلع‌كرده‌، از او برائت‌ جویند (نك‌ : یعقوبی‌، ۲/ ۲۷۵؛ دینوری، ۲۷۷؛ طبری‌، همانجا؛ اشعری، ۱/ ۱۶۰-۱۶۱؛ ابوعلی مسكویه‌، ۲/ ۲۵۷- ۲۵۸).

 

ازارقه‌ پس‌ از خلع‌ قطری‌

اكثریت‌ ازرقیان‌ كه‌ قطری‌ را خلع‌ كرده‌ بودند، شخصی‌ به‌ نام‌ عبدربه‌ را به‌ امامت‌ برداشتند (نك‌ : طبری‌، ۶/ ۳۰۳-۳۰۴) كه‌ غالباً در منابع‌ تاریخی‌ با لقب‌ «كبیر» شناخته شده‌ است‌ و جز در حوادث یك‌ساله‌، نامی‌ از او در منابع‌ دیده‌ نمی‌شود. قطری‌ پس‌ از یك‌ ماه‌ كشمكش‌ با ازرقیان‌ هوادار عبدربه‌، با اقلیتی‌ كه‌ هنوز بر بیعت‌ خود باقی‌ بودند، راه‌ طبرستان‌ در پیش گرفت‌. مهلب‌ با بهره‌گیری‌ از فرصت‌، در حملاتی‌ سنگین‌ و كارساز بر اردوی‌ عبدربه‌ ــ واپسین‌ امام‌ ازرقیان‌ شرق‌ ایران‌ ــ آنان را شكستی قطعی‌ داد؛ عبدربه‌ در جنگ كشته‌ شد و تنها جماعتی‌ پراكنده‌ و فاقد رهبری‌، از قتل‌ عام‌ رهایی‌ یافتند (نك‌ : همو، ۶/ ۳۰۴).

گفتنی‌ است‌ كه‌ در منابع‌ گاه‌ یكی‌ از رهبران‌ ازارقه‌ در خاور، «عبدربه‌ صغیر» نیز نامیده‌ شده‌ است‌ (مثلاً نك‌ : یعقوبی‌، همانجا؛ بغدادی‌، ۵۲) كه‌ هویتی‌ تاریخی‌ برای‌ او شناخته‌ نیست‌ و بسیار محتمل‌ می‌نماید كه‌ این‌ نام‌، صورتی‌ طعنه‌آمیز از نام‌ عبدربه‌ كبیر بوده‌ باشد.

گروه‌ اقلیتی‌ كه‌ به‌ رهبری‌ قطری‌ روی‌ به‌ شمال‌ آوردند، دچار اختلاف‌ و تفرقه‌ شدند. در منزلگاهی‌ در نواحی‌ ری‌، عبیدة بن‌ هلال‌ یشكری‌، بزرگ‌ترین‌ رهبر فكری‌ ازارقه‌ پس‌ از نافع‌ و شخص‌ دوم‌ در میان‌ ازارقه‌ در عصر قطری‌، با گروهی‌ اندك‌ از همراهان‌ قطری‌، راه‌ خود را از او جدا ساخته‌، به‌ سوی‌ سرزمین‌ قومس روانه‌ شدند و در استحكامات‌ « قصر قومس‌» پناه‌ گرفتند (نك‌ : طبری‌، ۶/ ۳۱۱؛ ابن‌اعثم‌، ۴/ ۴۵-۴۶؛ اشعری‌، همانجا).

شمار همراهان‌ قطری‌ در راه‌ طبرستان‌ را برخی‌ از منابع‌ بالغ‌ بر ۲۲ هزار تن‌ دانسته‌اند (نك‌ : یعقوبی‌، همانجا). قطری‌ در ورود به‌ طبرستان‌ از اسپهبد آن‌ دیار برای‌ اقامت‌ خود و همراهان‌ اجازت‌ خواست و اسپهبد كه‌ حضور ازرقیان‌ در آن‌ سرزمین‌ را از سر مسالمت می‌انگاشت‌، خواستۀ آنان‌ را اجابت‌ كرد. به‌رغم‌ این‌ مسالمت نخستین‌، قطری‌ به‌ محض‌ استقرار در طبرستان‌ و سامان‌ دادن‌ به‌ اوضاع‌ آشفتۀ اردوی‌ خود، با اسپهبد وارد جنگ‌ شد و او را شكست‌ داده‌، زمانی‌ كوتاه‌ بر طبرستان‌ مسلط شد (نك‌ : همو، ۲/ ۲۷۶).

در جانب‌ عراق‌، حجاج‌ بن‌ یوسف‌ كه‌ در ریشه‌كن‌ كردن‌ ازارقه‌ در كرمان‌ به‌ توفیق‌ رسیده‌ بود، سرداری‌ به‌ نام‌ سفیان‌ بن‌ ابرد را مأمور كرد تا به‌ سوی‌ ازرقیان‌ مهاجر، سپاه‌ رانده‌، سرزمینهای‌ تحت‌ نفوذ ازارقه‌ در شمال‌ ایران‌ را نیز از وجود آنان‌ تهی‌ سازد و به‌ حیات‌ سیاسی‌ فرقۀ ازرقی‌ پایان‌ دهد. سفیان‌ بن‌ ابرد با جلب‌ مساعدت‌ اسپهبد فرخان‌، در نبردی‌ با اردوی‌ قطری‌ در طبرستان‌، ازرقیان‌ را قتل‌ عام‌ كرد و سپس‌ به‌ سوی‌ قومس‌ رانده‌، به‌ كشتار ازرقیان‌ تحت‌ فرمان‌ عبیدة بن‌ هلال‌ پرداخت‌ (نك‌ : طبری‌، ۶/ ۳۰۹- ۳۱۱؛ ابن‌اسفندیار، ۱۶۱). این‌ نبردها با فاصله‌ای‌ اندك‌، به‌ تخمین‌ در ماههای‌ پایانی‌ سال‌ ۷۸ق‌ روی‌ داد و دو رهبر ازرقیان‌ مهاجر، قطری‌ بن‌ فجائه‌ و عبیدةبن‌ هلال‌، نیز در خلال‌ همین‌ وقایع‌ به‌ قتل‌ رسیدند (نك‌ : یعقوبی‌، ۲/ ۲۷۵-۲۷۶؛ خلیفه‌، ۱/ ۳۵۶؛ طبری‌، ۶/ ۱۳۴؛ ابن‌خلكان‌، ۳/ ۲۵۶) و سر آن‌ دو به‌ نشانۀ شكست‌ قطعی‌ ازارقه‌ در اوایل‌ سال‌ ۷۹ق‌ به‌ نزد حجاج‌ فرستاده‌ شد (نك‌ : یعقوبی‌، همانجا) و شاید همین‌ نكته‌ موجب‌ گردیده‌ تا برخی‌ از وقایع‌نگاران‌، قتل‌ آن‌ دو را در ۷۹ق‌ بپندارند (مثلاً نك‌ : ابن‌خلكان‌، همانجا؛ ابن‌كثیر، ۹/ ۳۲).

عمرو القنا یكی‌ از پیش‌كسوتان ازارقه‌ كه‌ نام‌ او در شرح‌ حوادث‌ مربوط به‌ ازارقه‌ بارها دیده‌ می‌شود و می‌توان‌ او را در اردوی‌ قطری‌ پس‌ از خود وی‌ و عبیده‌، شخص‌ ثالث‌ به‌ شمار آورد، برپایۀ سروده‌ای‌ از یكی‌ از ازرقیان‌ پیرو عبدربه‌، موضعی‌ نزدیك‌ به‌ عبیدة بن‌ هلال‌ اتخاذ كرده‌، از عبدربه‌ كناره‌ جست‌ (نك‌ : عباس، ۱۳۴؛ نیز برای شمارش‌ او در شمار مخالفان‌ قطری‌، نك‌ : اشعری‌، همانجا). برخی‌ نیز او را در شمار مهاجران‌ هوادار قطری‌ نام‌ برده‌اند (نك‌ : ابن‌اسفندیار، همانجا؛ برای‌ معرفی‌ او به‌ عنوان‌ پیشوای فرقه‌ای كوچك‌ با عنوان‌ عمریه‌، نك‌ : لوینشتاین‌، ۲۵۸؛ قس‌: ملطی‌، ۵۴). با كشتن‌ یا وادار به‌ توبه‌ كردن‌ یاران‌ عبدربه‌ و در پی‌ آن‌ با كشتار مهاجران‌ همراه‌ قطری‌ و عبیده‌، حیات‌ سیاسی‌ ازرقیان‌ و امامت‌ آنان‌ به‌ طور قطعی‌ به‌ سر آمد و حیات‌ فرهنگی‌ این‌ فرقه‌ نیز به طور مستقل‌، چندان‌ نپایید (برای‌ تحلیلی‌ در این‌باره‌، نك‌ : ابن‌خلدون‌، ۲/ ۳۴۵؛ نیز نك‌ : مسائل‌...، ۶۹).

دربارۀ بازماندگان‌ ازارقه‌ پس از این‌ جنگها، نخست‌ باید به‌ گروهی‌ از پیروان‌ عبدربه‌ اشاره كرد كه‌ از قتل‌عام‌ رهایی‌ یافته‌، به‌ اسارت درآمدند و زبان‌ به‌ توبه‌گشودن‌ را بر كشته‌شدن‌ ترجیح‌ دادند (نك‌ : طبری‌، ۴/ ۳۰۴، ۳۰۸؛ نیز عباس‌، ۱۳۵). با در نظر گرفتن‌ این‌ نكته‌ كه‌ عبدربه‌ خود از موالی‌ قبیلۀ قیس‌ بن‌ ثعلبه‌ بود (نك‌ : خلیفه‌، همانجا) و ظاهراً همۀ هواداران‌ او را نیز موالی‌ غیرعرب‌ تشكیل‌ می‌دادند، به‌ نظر نمی‌رسد كه‌ بتوان‌ بازماندگان‌ بخشوده‌ شدۀ سپاه‌ عبدربه‌ را نمایندگانی‌ مناسب برای‌ تداوم‌ مكتب‌ فكری‌ ازرقی‌ به‌ شمار آورد، به‌ ویژه‌ توبه‌ كردن‌ این‌ رهیدگان‌ از مرگ‌، و مقایسۀ آن‌ با این‌ تعلیم‌ سنتی‌ مكتب‌ ازارقه‌ كه‌ تقیه‌ را حتی‌ در سخن‌ جایز نمی‌شمردند، مانعی‌ جدی‌ بر آن‌ بود كه‌ این‌ گروه‌ خود نیز بر ادامۀ حمایت‌ مكتب‌ ازرقی‌ متمایل‌ باشند.

در میان گروه‌ هوادار عبیدة بن هلال‌ اندك‌ بازماندگانی‌ بوده‌اند كه‌ گویا پایبندی خود را به‌ مكتب‌ ازرقی‌ ادامه‌ دادند. از این‌ دست‌ رهایی‌یافتگان‌، بجز شخصیتی‌ برجسته‌ چون‌ عمرو القنا باید به‌ قیس‌ بن عبدالله‌ اصم‌ ضبی‌ اشاره‌ كرد كه‌ امان‌ یافت‌ و سالی‌ چند پس‌ از قتل‌ عبیده‌، به‌ مرگ‌ طبیعی‌ درگذشت‌. ابیات‌ بازمانده‌ از سروده‌های‌ او به‌ روشنی‌ نشان‌ می‌دهد كه‌ چگونه‌ تا پایان‌، پیوند خود را با مكتب‌ ازرقی‌ حفظ نموده‌ بود (برای‌ این‌ ابیات‌، نك‌ : عباس‌، ۱۲۵- ۱۲۷). در مقطعی‌ از دورۀ زمامداری‌ حجاج‌ بن‌ یوسف‌ (حك‌ ۷۵- ۹۵ق) هنوز از بقای‌ یك‌ تشكل‌ ازرقی‌ در ری‌ گزارش‌ داریم‌ كه‌ اقدام‌ آنان‌ به‌ «استعراض‌»، مردمان‌ پیرامون‌ را نگران‌ ساخته‌ بود (نك‌ : ابن‌سعد، ۶/ ۲۳۴).

در سالهای‌ میانی‌ سدۀ ۲ق‌/ ۸م‌ هنوز این‌ تفكر ازرقی‌ كه‌ قعود را جایز نمی‌شمرد، در میان‌ محكمه‌ طرفدارانی‌ داشت‌ (مثلاً نك‌ : صفار، ۲۷۲) و حتى‌ در اواخر سدۀ ۲ق‌ گروههایی‌ پراكنده‌ از خارجیان‌ در مناطق‌ نفوذ پیشین‌ ازرقیان‌ دست‌ به‌ استعراض‌ می‌زده‌اند كه‌ شیوه‌های‌ آنان‌ با ازرقیان‌ قابل‌ مقایسه‌ بود (مثلاً نك‌ : ابونصر، ۲۰)، اما به‌ هر تقدیر مشكل‌ می‌توان‌ اینان‌ را با عنوان‌ ازارقه‌ یاد كرد و آنان‌ را بازماندگانی‌ خالص‌ از مكتب‌ ازرقی‌ به‌شمار آورد.

منتسب‌ ساختن‌ شخصیتی‌ چون‌ «صاحب‌ الزنج‌» (خروج‌: ۲۵۶ق‌) به‌ مكتب ازارقه‌ تنها بر پایۀ برخی‌ شباهتها در شیوه‌های‌ خشونت‌آمیز چون‌ استعراض‌ بوده‌ است‌ و هرگز نمی‌توان‌ برای‌ آن‌ مفهومی فرقه‌شناختی قائل‌ شد (برای‌ این‌ انتساب‌، مثلاً نك‌ : ابن‌حبیب‌، المحبر، ۴۴؛ مسعودی‌، ۴/ ۱۰۸؛ نشوان‌، ۲۰۱؛ نیز نك‌ : ابن‌خلدون‌، ۲/ ۶۳۷، ۷۰۶).

 

تأثیر مكتب‌ ازارقه‌ در فرقه‌های‌جایگزین‌ خارجی‌

بر پایۀ یك تحلیل‌ مجرد از نكاتِ پیش‌گفته‌، با در نظر داشتن‌ یك‌ گرایش‌ عمومی به‌ افكار خارجی‌ و ضد تبعیض‌ نژادی‌ در میان‌ مردم‌ جنوب‌ شرق‌ ایران‌، این‌ انتظار را می‌توان‌ داشت‌ كه‌ افكار خوارج‌ بار دیگر در قالب‌ مذاهبی‌ دیگر از فرق‌ محكمه‌ در این‌ منطقه‌، رواج‌ یابد و پایگاهی‌ مذهبی‌ برای‌ ایجاد حكومتهای‌ بومی‌ در منطقه‌ باشد. در مراجعه‌ به‌ منابع‌ تاریخی‌، گاه‌ اشاراتی‌ نه‌ چندان‌ دقیق‌ می‌یابیم‌ بر این‌ مبنا كه‌ بازماندگان‌ ازارقه‌ در كرمان‌ و سیستان‌، هسته‌ای‌ برای‌ تشكیل‌ فرقه‌های‌ خارجی‌ متأخر، یعنی‌ فرق‌ عجارده‌ بوده‌اند (نك‌ : مقدسی‌، ۶/ ۳۲- ۳۳؛ مسائل‌، همانجا).

 

كنار هم‌ نهادن‌ دو آگاهی‌ می‌تواند برای‌ تحلیلی‌ در این‌باره‌ راه‌گشا گردد: نخست‌ اینكه‌ عطیۀ بن‌ اسود بنیان‌گذار امامت‌ منشعب‌ از امامت‌ نجدات‌ در كرمان‌ بوده‌، و پایۀ تعالیم‌ فرق‌ عجارده‌ در خاور ایران‌ را همو نهاده‌ است‌ (به‌ عنوان‌ نمونه‌، نك‌ : اشعری‌، ۱/ ۱۶۴؛ شهرستانی‌، ۱/ ۱۱۲)؛ دوم‌ اینكه‌ عطیه‌ نخست‌ از همراهان‌ نافع‌ بن‌ ازرق بوده‌، و به‌ سبب‌ مخالفتش‌ با برخی‌ دیدگاههای‌ تندروانۀ نافع‌ از او جداگشته‌، به‌طور موقت‌ در یمامه‌ به‌ نجده‌ پیوسته‌ است‌ (مثلاً نك‌ : ابن‌اعثم‌، ۳/ ۱۹۷؛ شهرستانی‌، ۱/ ۱۰۹-۱۱۱). اگرچه در منابع‌ فرقه‌شناختی‌ از افكار و تعالیم‌ عطیه‌، آگاهی‌ قابل‌ ملاحظه‌ای در دست‌ نیست‌، ولی آنگونه‌ كه‌ از مجموعۀ شواهد و قراین‌ برمی‌آید، موضع‌گیریهای‌ عطیه‌، به‌ خوبی‌ می‌توانست‌ به‌ واسطه‌ای‌ برای‌ انتقال‌ خارجیان‌ خاور ایران‌ از تعالیم‌ ازارقه‌ به‌ مواضع‌ قدری‌ معتدل‌تر عجارده‌ (ه‌ م‌) باشد. در اینجا باید به‌ مندرجات كتاب‌ الصفه‌ تألیف‌ عیسی‌ بن‌ فورك‌ از عجارده‌ اشاره‌ كرد (ص‌ ۲۸۴) كه‌ در سخن‌ از ازارقه‌، اگرچه‌ به‌ رسم‌ ولایت‌ نامه‌های‌ محكمه‌ به‌ طور قابل‌ملاحظه‌ای‌ از آنان‌ برائت‌ جسته‌، اما در مقام‌ بیان‌كردن‌ علت‌، تنها گناه‌ نابخشودنی‌ آنان‌ را تحریم‌ تقیه‌ شمرده‌ است‌.

در مسائل‌الامامۀ منسوب‌ به‌ ناشئ‌ اكبر (ص‌ ۶۹)، در بحث‌ از ادامۀ مكتب‌ ازارقه‌، فرقه‌ای‌ به‌ نام‌ « خازمیه‌» از فروع‌ آن‌ مكتب‌ شمرده‌ شده است‌ (نیز نك‌ : لوینشتاین‌، 263)؛ اما به‌ سادگی‌ نمی‌توان‌ فرقۀ خازمیه‌ در شرق‌ ایران‌ را كه‌ به‌ عنوان‌ نمایندۀ گرایشهای‌ معتدل‌ عجردی‌ شناخته‌ شده‌ است‌ (نك‌ : پاكتچی‌، «تحلیلی‌...»، ۱۱۳)، به‌ عنوان‌ جانشینی‌ از مكتب‌ ازرقی‌ پذیرفت‌. فرقۀ كوچك‌ بدعیه‌ كه‌ فرقه‌شناسان‌ آن‌ را در شمار شاخه‌های‌ ثعالبه‌ از فروع‌ عجارده‌ آورده‌اند (مثلاً نك‌ : شهرستانی‌، ۱/ ۱۲۰)، گاه‌ در منابع‌ به‌ طور ویژه‌ای‌ به‌ عنوان‌ ادامۀ مكتب‌ ازرقی‌ معرفی‌ شده‌ است‌.اشعری‌ در مقالات‌ خود (۱/ ۱۹۰)، آنان‌ را «مثل‌ ازارقه‌» دانسته‌، و یادآور شده‌ است كه‌ ایشان نماز را به‌ دو ركعت‌ سحرگاهان‌ و دو ركعت‌ شامگاهان‌ منحصر می‌دانند . مؤلف‌ مسائل‌ الامامه‌ نیز در سخن‌ از این‌ فرقه‌، افزون‌ بر ادعای‌ ایشان‌ دربارۀ نماز، تكفیر مردمان‌ به‌ سبب‌ ارتكاب‌ گناهان‌ صغیره‌ و تحریم‌ خوردن‌ ماهی‌ جز به‌ ذبح‌ را از آراء غریب‌ آنان‌ شمرده‌ است‌ (ص‌ ۶۹-۷۰). ابن‌حزم‌ در سخن‌ از فرق‌ خوارج‌، از مردی‌ به نام‌ ابواسماعیل‌ بطیحی‌ نام‌ برده‌، و از آراء ویژۀ او و پیروانش‌، سخنِ یادشده‌ دربارۀ نماز و ذبح‌ ماهی‌ را نقل‌ كرده‌، و قول‌ به‌ مشروعیت‌ حج‌ در تمامی‌ ماههای‌ سال‌، تكفیر آن‌ كس‌ كه‌ در نماز عیدین‌ خطبه‌ گوید، و نفی‌ گرفتن‌ جزیه‌ از مجوس‌ را بر آن‌ افزوده‌ است‌. وی‌ به‌ صراحت‌ ابواسماعیل‌ را از ازارقه‌ شمرده‌، و او را از غالیان‌ این‌ فرقه‌ انگاشته‌ است‌ (نك‌ : ۵/ ۵۱- ۵۲). به‌ هر حال‌ باید در نظر داشت كه‌ آگاهیها در بارۀ این‌ فرقه‌ با ابهام‌ بسیاری‌ همراه‌ است‌ و همین‌ امر موجب‌ گردیده‌ تا برخی‌ از محققان‌ اساساً اصالت‌ آن را به‌ عنوان‌ یك‌ فرقۀ تاریخی‌ با تردید بنگرند (نك‌ : لوینشتاین‌، 261، برای‌ اطلاعات‌ بیشتر دربارۀ بدعیه‌، نك‌ : 261-263).

 

ازارقه‌ و حیات‌ فرهنگی‌

از محكمۀ نخستین تا افتراق بزرگ‌

محكمانی كه در جریان حكمیت‌، از حضرت‌ علی‌(ع‌) جدا شدند و در جنگ نهروان‌ در برابر او صف آراستند، از دو مركز مهم‌ جمعیتی‌ عراق‌، كوفه‌ و بصره‌، بودند. شواهد تاریخی‌، چنین‌ می‌نماید كه‌ هم‌ در جریان‌ نبرد نهروان و هم‌ در حركتهای‌ ضد اموی‌ محكمه‌ در روزگار معاویه‌، خارجیان كوفه‌ نقشی‌ اساسی‌تر و عمده‌تر بر عهده‌ داشته‌اند، اما در سالهای دهۀ هفتم‌ از سدۀ ۱ق‌، كوفه‌ در این‌ زمینه‌ اهمیت‌ خود را از دست داد و بصره‌ مركز بی‌رقیب‌ اهل‌تحكیم‌ گردید. در میان‌ محكمان‌ بصره‌، به‌رغم‌ اینكه‌ دو گرایش اهل‌ خروج‌ و اهل‌ قعود وجود داشته‌ است‌، جامعۀ اهل تحكیم‌، از نوعی‌ یكپارچگی‌ برخوردار بوده‌، و میان‌ خارجان و قاعدان‌ پیوند « ولایت‌» ناگسسته‌ بوده‌ است‌ (نك‌ : محبوب‌، ۳۰۰؛ «سیرة ...»، ۲۰۷؛ عثمان‌، ۳/ ۲۱۸).

بزرگ‌ترین‌ پیشوای‌ محكمان‌ بصره‌ كه‌ حلقۀ خوارج‌ نهروان‌ را به‌ ازارقه‌ و نیز دیگر فرق‌ اهل‌تحكیم‌ پس‌ از افتراق‌ بزرگ‌ متصل‌ می‌ساخت‌، ابوبلال‌ مرداس‌ بن‌ ادیه‌ (مق‌ ۶۱ق‌) بود كه‌ خود، گرایشهای‌ معتدل‌ داشت‌ و حركتهای‌ افراطی‌ خارجان‌ را نكوهش‌ می‌كرد (مثلاً نك‌ : مبرد، ۳/ ۱۱۷۳). نفوذ تاریخی‌ شخصیت‌ ابوبلال‌ در مذاهب‌ گوناگون‌ اهل‌ تحكیم‌ به‌ گونه‌ای‌ بود كه‌ تمامی‌ آنان‌، ابوبلال را از پیشوایان‌ خود شمرده‌، و بر ولایت‌ او تأكید ورزیده‌اند. چنین‌ برخورد احترام‌آمیزی‌ با شخصیت‌ ابوبلال‌ را می‌توان‌ در آثار محدود بازمانده‌ از ازارقه‌ و نیز در آثار كهن‌ دیگر فرق‌ چون‌ اباضیه‌، صُفریه‌ و عجارده‌ ملاحظه‌ كرد، تا آنجاكه‌ بارها از دین‌ حق‌ به‌ «دین‌ ابوبلال‌» تعبیر شده‌ است‌ (مثلاً نك‌ : عباس‌، ۹۷: سروده‌ای‌ از ازارقه‌؛ برای‌ عباراتی‌ از دیگر فرق‌، نك‌ : همو، ۱۴۱-۱۴۴، ۱۹۴، ۲۰۹؛ عیسی‌ بن‌ فورك‌، ۲۷۹؛ ابن‌جعفر، ۱/ ۲۲۳؛ نیز نك‌ : مبرد، ۳/ ۱۲۱۳).

در مقام‌ تحلیل‌ تاریخی‌ باید گفت‌ كه‌ خلا´ پدید آمده‌ از كشته‌شدن‌ ابوبلال‌ از یك‌سو، و فشارهای‌ فزایندۀ حكومت‌ اموی‌ بر محكمان‌ ــ حتی‌ بر اهل‌ قعود ــ از سوی‌ دیگر اوضاع‌ را برای‌ قدرت‌ گرفتن‌ جناح‌ تندرو در میان‌ محكمان‌ بصره‌ فراهم‌ آورد. همچنین‌ پس‌ از قتل‌ ابوبلال‌، رهبری‌ محكمان‌ دچار پراكندگی‌ شد و مقدمات‌ افتراق‌ بزرگ‌ در ۶۵ق‌ فراهم‌ آمد. در منابع‌ كهنِ محكمان‌ و فرقه‌شناسان‌، سخن‌ از آن‌ است‌ كه‌ محكمه‌ در آغاز همچون‌ گروهی‌ واحد شناخته‌ می‌شده‌اند و نخستین‌ اختلافی‌ كه‌ در صفوف‌ آنان‌ پیدا شد، جدایی‌ نافع‌ بن‌ ازرق‌ بود كه‌ از قاعدان‌ برائت‌ جست‌ و نگرشهای‌ تند خود را اعلام‌ كرد (مثلاً نك‌: اشعری‌، ۱/ ۱۵۷- ۱۵۸؛ «سیرة»، ۲۰۸). این‌ نكته‌ها را باید چنین‌ تفسیر كرد كه‌ دو گرایش‌ خروج‌ و قعود ــ و به‌ تعبیری‌ دیگر دو گرایش‌ هجرت‌ و اقامت‌ ــ كه‌ محكمان‌ را پیش‌تر جناح‌بندی‌ كرده‌ بود، هنوز به‌ آسیب‌ دیدن‌ یكپارچگی‌ آنان‌ منجر نشده‌، و «برائت‌» را جایگزین‌ «ولایت‌» در میان‌ آنان‌ نساخته‌ بود.

اگر روایت‌ ابومخنف‌، اخباری‌ نامدار سدۀ ۲ق‌/ ۸م‌ را گزارشی‌ نزدیك‌ به‌ واقع‌ بینگاریم‌، باید گفت‌ كه‌ افتراق‌ بزرگ‌ اهل‌ تحكیم‌ در ۶۵ق‌، زمانی‌ روی‌ داد كه‌ ابن‌ ازرق‌ در دارالهجرۀ خود، به‌ اعلام‌ مواضع‌ تازه‌ای‌ مبنی‌ بر تكفیر قاعدان‌ و دیگر نظریات‌ تندروانه‌ پرداخت‌ و در پی‌ اعلام‌ این‌ نگرشها، عبدالله‌ بن‌ اباض‌ و عبدالله‌ بن‌ صفار (؟) دو تن‌ از رهبران‌ محكمان‌ بصره‌ كه‌ پیروان‌ آنان‌ بعدها اباضیه‌ و صفریه‌ نام‌ گرفتند، از ابن‌ازرق‌ برائت‌ جستند (برای‌ روایت‌ ابومخنف‌، نك‌ : طبری‌، ۵/ ۵۶۷-۵۶۹؛ دربارۀ بازگویی‌ مضمون‌ همین‌ روایت‌ در یك‌ متن‌ اباضی‌ از اواسط سدۀ ۳ق‌، نك‌ : «سیرة»، ۲۰۷- ۲۰۸). گزارش‌ جریان‌ این‌ افتراق‌ را مبرد در میانۀ سدۀ ۳ق‌ با سیاقی‌ مشابه‌ و تنها با جایگزین‌ ساختن‌ رهبری‌ دیگر از پیشوایان‌ محكمۀ بصره‌، یعنی‌ ابوبیهس‌ به‌ جای‌ ابن‌ ازرق‌، نقل‌ كرده‌ و در كنار آن‌ به‌ جدایی‌ میان ابن‌ازرق‌ و نجدة بن‌ عامر نیز اشاره كرده است‌ (نك‌ : ۳/ ۱۲۰۳، ۱۲۱۵- ۱۲۱۸؛ برای‌ روایتی‌ مشابه‌ در یك‌ منبع‌ اباضی‌، نك‌ : درجینی‌، ۲/ ۲۱۴). در مورد برخورد ازارقه با سلف‌ خود، باید گفت‌ كه‌ آنان‌ پیشینیان‌ را به‌ سبب‌ خودداری از تكفیر قاعدان‌ مستوجب‌ برائت‌ نمی‌دانستند و این‌ تنها راهی‌ بود كه‌ بتوانند پیوند ولایت‌ خود را با كسانی‌ چون‌ ابوبلال‌ متصل‌ سازند (نك‌ : اشعری‌، ۱/ ۱۵۸- ۱۵۹؛ بغدادی‌، ۵۰). ائتلاف‌ كوتاه‌ مدت‌ و ناپایدار محكمه‌ با ابن‌زبیر، آغازی‌ بر این‌ افتراق‌ بزرگ‌ بود كه‌ نافع‌ و پیروان‌ او پیشگامان‌ فروپاشی‌ آن‌ بودند (نك‌ : بخشهای‌ پیشین‌ مقاله‌).

نجدة بن‌ عامر، یار قدیم‌ نافع‌ كه‌ از سران‌ این‌ ائتلاف‌ بود، در ۷۴ق‌ راه‌ یمامه‌ را در پیش گرفت‌ و در آن‌ سرزمین‌ امامتی‌ خارجی‌ را بنیاد نهاد كه‌ در عقاید، مواضعی‌ نسبتاً معتدل‌ و در سیاست‌، موضعی‌ محافظه‌كارانه‌ داشت‌. در ۷۵ق‌ نافع‌ شیوۀ هجرت‌ را اختیار كرد و با یاران‌ خود روی‌ به‌ اهواز نهاد. بر جای‌ماندگان‌ محكمان‌ در بصره‌ گروههایی‌ چون‌ پیروان‌ عبدالله‌ بن‌ اباض‌ بودند كه‌ معتدل‌ترین‌ افكار و شیوه‌ها را گزیده‌ بودند.

 

برخی‌ دیدگاههای‌ اعتقادی‌

۱. منزلت‌ مخالفان‌ از اهل‌ قبله‌

آگاهی‌ روشنی‌ داریم‌ كه‌ محكمۀ نخستین‌، منزلت‌ مخالفان‌ خود را منزلت‌ كفر می‌پنداشتند (مثلاً نك‌ : طبری‌، ۵/ ۷۴، ۷۸،جم‌ ؛ مسعودی‌، ۲/ ۴۰۵؛ نیز بغدادی‌، همانجا)، اما در بارۀ مفهوم‌ دقیق‌ این‌ كفر پیش‌ از ۶۵ق‌، هنوز ابهاماتی وجود داشته‌است‌. در افتراق‌ بزرگِ سال‌ ۶۵ق‌، در مقابل‌ عبدالله‌ بن‌ اباض‌ كه‌ كفر مخالفان‌ را به‌ معنی‌ «كفر نعمت‌» می‌انگاشت‌، ابن‌ ازرق‌ به‌ صراحت‌، مخالفان‌ از عامۀ مردم‌ را به‌ كفری‌ جدی‌ به‌ معنی‌ خروج‌ كامل‌ از دین‌ اسلام‌ منتسب‌ می‌ساخت‌ كه‌ گاه‌ از آن‌ به‌ «كفر شرك‌» تعبیر شده‌ است‌ (نك‌ : مبرد، ۳/ ۱۲۲۰؛ طبری‌، ۵/ ۶۴، ۷۸؛ ابوحاتم‌، ۲۸۴؛ ابوقحطان‌، ۱۱۹؛ اشعری‌، ۲/ ۱۲۶).

ازارقه‌ در روابط اجتماعی‌ خود با غیر ازرقیان‌، رفتاری‌ در حد رفتار با مشركان‌ داشتند و علاوه‌ بر جایز شمردن تعرض‌ به‌ جان‌ و مال آنان‌، نكاح‌ و توارث‌ با آنان‌ را ممنوع‌ می‌شمردند و ذبایح‌ ایشان را حرام‌ می‌دانستند (نك‌ : ابوحاتم‌، همانجا؛ طبری‌، ۵/ ۵۶۸؛ نیز نك‌ : لوینشتاین‌، 266-265، به‌ نقل‌ از سالم‌ بن ذكوان‌). به‌عنوان‌ تكمله‌ای‌، در باب‌ محكمان‌ مخالف‌ باید افزود كه‌ ابن‌ازرق‌ در نامۀ خود به نجده‌، به‌ صراحت‌ محكمان‌ قاعد را تكفیر كرده‌، و از آنان‌ برائت‌ جسته‌ است‌ (نك‌ : مبرد، ۳/ ۱۲۱۶-۱۲۱۷). همین‌ نكته‌ در منابع‌ فرقه‌شناختی‌ نیز تأیید گردیده‌ (نك‌ : مسائل‌، ۶۹؛ اشعری‌، ۱/ ۱۵۸) و گاه‌ به‌ روشنی‌ این‌ كفر از نوع‌ كفر شرك‌ شناخته‌ شده‌ است‌ (نك‌ : «سیرة»، ۲۰۸؛ بغدادی‌، همانجا). ازارقه‌ آن‌ دسته‌ از خوارج‌ را كه‌ از مذهب‌ ایشان‌، كناره‌ می‌گرفتند، با عنوان‌ «رِدّی‌» (منسوب‌ به‌ رِدّه‌، ارتداد) لقب‌ می‌دادند (نك‌ : مبرد، ۳/ ۱۱۵۵، جم‌). اشعری‌ چنین‌ نقل‌ كرده‌ كه بدعت‌گذار این‌ امر، یكی‌ از خوارج‌ به‌ نام‌ عبدالله‌ بن‌ وضین‌ (برای‌ نظری‌ در تشخیص‌ هویت‌ او، نك‌ : لوینشتاین‌، 257) بوده‌، و پس‌ از او نافع‌ این‌ قول‌ را پسندیده‌، و به‌ دفاع‌ از آن‌ برخاسته‌ است‌ (نك‌ : اشعری‌، نیز بغدادی‌، همانجاها).

اشعری‌ در بحث‌ ازویژگیهای‌ ازارقه‌ آورده‌ است‌ كه‌ این‌ فرقه‌، آن‌كس را كه‌ در دارالهجرۀ ازرقیان‌ باشد و اظهار اعتقاد به‌ تعالیم‌ آنان‌ كند، رستگار و مرضی‌ خداوند می‌انگارند (۱/ ۱۶۲). این‌ تعبیر مجمل‌ با بهره‌گرفتن‌ از برخی‌ منابع‌ كهن‌ دیگر تفسیر می‌گردد كه‌ تصریح‌ داشته‌اند: ازارقه‌ در دارالهجره‌ كسی‌ را به‌ كفر منتسب‌ نمی‌كنند، مگر آنكه‌ یكی‌ از همدینان‌ خود را به‌ قتل‌ رسانده‌ باشد (نك‌ : ابوحاتم‌، همانجا؛ نیز لوینشتاین‌، 265، به‌ نقل‌ از سالم‌ بن‌ ذكوان‌؛ قس‌: اشعری‌، ۱/ ۱۵۷: سخن‌ از اجماع‌ تمامی‌ محكمه‌ بر كفر مرتكب كبیره‌؛ برای‌ نقد این‌ اجماع‌، نك‌ : پاكتچی‌، «تحلیلی‌»، ۱۱۸-۱۱۹). اگرچه‌ مونتگمری‌ وات‌ عبارت‌ مجمل‌ اشعری‌ را نشان‌ از سختگیری‌ ازارقه‌ در مسائل شرعی‌ دانسته‌ است‌ («جبر و اختیار[۱]...»، 35، «اندیشۀ خارجی‌[۲]...»، 22)، اما منابع‌ متعدد تاریخی‌ و فرقه‌شناختی‌ از رواج‌ گونه‌ای‌ تسامح‌ دینی ‌در اردوی‌ ازارقه‌ گزارش‌ داده‌اند (برای‌ منابع‌، نك‌ : لوینشتاین‌، 259)؛ تسامحی كه‌ كوك‌ و لوینشتاین‌ آن‌ را اباحیگری‌ خوانده‌اند و لوینشتاین آن‌ را چنین‌ تحلیل‌ كرده‌ است‌ كه‌ گویا ازارقه‌ هم‌مسلكان‌ خود را مشمول‌ محاسبه‌ در محضر خداوند نمی‌دانستند، یا دست‌كم‌ به‌ چنین‌ نگرشی‌ متهم‌ بوده‌اند (نك‌ : همانجا).

 

۲. تحریم‌ تقیه‌ و وجوب‌ هجرت‌

گروههای‌ مختلف‌ محكمه‌ در مورد تقیه‌ مواضعی بسیار مختلف‌ اختیار كرده‌ بودند (برای‌ تفصیل‌، نك‌ : پاكتچی‌، همان‌، ۱۳۲- ۱۳۳) و در آن‌ میان‌ سختگیرانه‌ترین‌ موضع‌ از آنِ ازارقه‌ بود كه‌ تقیه‌ را، چه‌ در عمل‌ چه‌ در قول‌ ناروا می‌شمردند (نك‌ : عیسی بن‌ فورك‌، ۲۸۴؛ مسائل‌، همانجا؛ شهرستانی‌، ۱/ ۱۲۳). تحریمِ مطلق‌ تقیه‌، هم‌ در قول‌، هم‌ در عمل‌، خود به‌طور منطقی‌ واجب‌ شمردن‌ هجرت‌ و خروج‌ را نیز به‌ دنبال‌ داشت‌ و این‌ تعالیم‌ در اعلام‌ مواضع‌ نافع‌ ابن‌ ازرق‌ القا می‌شد (مثلاً نك‌ : مبرد، ۳/ ۱۲۱۹- ۱۲۲۰: نامۀ نافع‌ به‌ محكمان‌ بصره‌). فرهنگ هجرت‌ به‌ عنوان‌ یك‌ شیوۀ قدیم‌، از همان‌ دورۀ محكمۀ نخستین در میان محكمه‌ وجود داشته (مثلاً نك‌ : ابن‌اثیر، الكامل‌، ۳/ ۳۳۵- ۳۳۶)، و دنبالۀ آن‌ حتی‌ در میان‌ خوارج‌ كوفه‌ در عصر اموی‌ مشاهده‌ می‌شود (مثلاً نك‌ : عباس‌، ۴۵: بیتی‌ از معاذ بن‌ جوین‌). روا نشمردن‌ تقیه‌ و تخلف‌ناپذیر انگاشتن‌ هجرت‌ به‌ صورت‌ بسیار محدود در میان‌ محكمۀ نخستین‌ دیده‌ می‌شود و نمونۀ آن‌ شعری‌ از معدان‌ بن‌ مالك‌ ایادی‌ است‌ كه‌ در آن‌، شاعر از «حزب‌ مقیم‌» (غیر مهاجر) برائت‌ جسته‌ است‌ (نك‌ : همو، ۳۱).

به‌ هر تقدیر نافع‌ ابن‌ازرق‌ پس‌ از مهاجرت‌ به‌ اهواز، با دارالهجره‌ خواندن‌ اردوگاه‌ خود، اساس‌ نظریۀ خویش‌ در بارۀ هجرت‌ را بر این‌ پایه‌ نهاد كه‌ اقامتگاههای‌ غیر ازرقیان‌ دارالكفر است و آن‌كس‌ كه‌ در دارالكفر اقامت‌ گزیند، حتی‌ اگر در مذهب‌ بر رأی‌ محكمه‌ باشد، محكوم‌ به‌ كفر است‌ و او را گزیری‌ جز خروج‌ و هجرت‌ به‌ دارالهجره‌ نیست‌ (نك‌ : اشعری‌، ۱/ ۱۵۸، ۱۵۹، ۱۶۲). نافع‌ در نامۀ خود به‌ نجدةبن‌ عامر، با اشاره‌ به‌ آیۀ «... اَلَمْ تَكُنْ اَرْضُ اللّهِ واسِعَۀ فَتُهاجِروا فیها...» (نساء/ ۴/ ۹۷) و تأكید بر یكسان‌ نبودن‌ شرایط قعود و اقامت‌ در عهد رسول‌ اكرم‌(ص‌) با عهد خویش‌، هجرت‌ را امری‌ تخلف‌ناپذیر قلمداد كرده‌ است‌ (نك‌ : مبرد، ۳/ ۱۲۱۶- ۱۲۱۷). در نامه‌ای‌ دیگر از او كه‌ خطاب‌ به‌ محكمان‌ بصره‌ نوشته‌ شده‌ است‌، محور اصلی‌ سخن‌، دعوت‌ به‌ هجرت است‌ و تنها كسانی‌ از حكم‌ وجوب‌ هجرت‌ مستثنی‌ شمرده‌ شده‌اند كه‌ ناتوانی‌ جسمی‌ یا مالی‌ داشته‌ باشند، یا اقامت‌ آنان‌ بر مصلحتی ویژه‌ استوار باشد (نك‌ : همو، ۳/ ۱۲۱۹). در مقابل‌، گروههایی‌ از محكمه‌ و به‌ طور خاص‌ اباضیان‌ هجرت‌ را شیوه‌ای‌ ممنوع‌ شمرده‌، برآن‌ بودند كه‌ تكلیف‌ هجرت‌ پس‌ از روزگار رسول‌ اكرم‌(ص‌) رفع‌ شده‌ است‌ و ازاین‌رو ازارقه‌ را به‌ سبب‌ ترویج‌ هجرت‌ برخطا می‌شمردند (نك‌ : ابوقحطان‌، ۱۱۹؛ «سیرة»، همانجا؛ عثمان‌، ۳/ ۲۱۸). نزدیكی‌ میان مفاهیم‌ هجرت‌ و خروج‌ موجب‌ می‌شد تا در مقابل‌ خوارج‌ مهاجر، دو اصطلاح‌ محكمان‌ قاعد و محكمان‌ مقیم‌ به‌ جای‌ یكدیگر به‌ كار روند.

 

۳. صفات‌ الهی‌ و مسألۀ رؤیت‌

شواهدی‌ چون‌ حدیث‌ ذعلب‌ (برای منابع‌ آن‌، نك‌ : پاكتچی‌، پانوشتها...، ۱/ ۲۵۷- ۲۵۹)، نشان‌ می‌دهد كه‌ مسألۀ رؤیت‌ به‌ عنوان‌ یك‌ موضوع‌ پرسش‌انگیز دینی‌ از نیمۀ اول‌ سدۀ ۱ق‌ مورد توجه‌ قرار گرفته‌ است‌ و از سوی‌ دیگر تعبیر شیخ‌ مفید در اوائل‌ المقالات‌ (ص‌ ۶۲ -۶۳) نشان‌ از آن‌ دارد كه‌ اقلیتی‌ از محكمه‌ در مسألۀ رؤیتِ باری‌ به‌ «ابصار» قائل‌ بوده‌اند (برای‌ توضیح‌، نك‌ : پاكتچی‌، «تحلیلی‌»، ۱۲۵). اگرچه‌ اشعری‌ (۱/ ۲۶۵)، ابن‌ملاحمی‌ (ص‌ ۳۵۹) و آبی‌ (نك‌: مجلسی‌، ۴/ ۶۱، به‌ نقل‌ از الاكمال‌) از اتفاق‌ خوارج‌ بر ضد ابصار سخن‌ رانده‌اند، اما وجود برخی‌ روایات‌ در منابع‌ امامی‌، استثنای‌ یك‌ اقلیت‌ را كه‌ در كلام‌ شیخ‌ مفید دیده‌ می‌شود، موجه‌ می‌سازد.

در روایتی‌ كه‌ علی‌ بن‌ ابراهیم‌ قمی‌ از طریق‌ عبدالله‌ بن‌ سنان‌ آورده‌، و با اسانید چندی‌ نقل‌ شده‌ است‌، مردی‌ از خوارج‌، امام‌ باقر(ع‌) (د ۱۱۴ق‌) را مخاطب‌ ساخته‌، و از او دربارۀ رؤیت‌ خداوند پرسش‌ كرده‌ است‌ (نك‌ : كلینی‌، ۱/ ۹۷؛ ابن‌بابویه‌، امالی‌، ۲۲۹، التوحید، ۱۰۸). استثنایی‌ بدون‌ توضیح‌ در كلام‌ شیخ‌ مفید و اشاره‌ای‌ در روایت‌ عبدالله‌ بن‌ سنان‌، زمانی‌ می‌تواند به‌ مطالعات‌ مربوط به‌ ازارقه‌ ارتباط یابد كه‌ از وجود روایاتی‌ مشابه‌ در باب‌ صفات الهی‌ و رؤیت‌، با تصریح‌ به‌ نام‌ نافع‌ ابن‌ازرق‌ سخن‌ آورده‌ شود. در روایتی‌ چنین‌ آمده‌ كه‌ ابن‌ازرق‌ در مجلسی‌ كه‌ ابن‌عباس‌ در آن‌ سخن‌ می‌گفته‌، از او درخواسته‌ است‌ تا خداوند را به‌ وصف‌ آورد (نك‌ : همان‌، ۸۰) و باری‌ دیگر سخن‌ از آن‌ است‌ كه‌ ابن‌ازرق‌ در دیداری‌ با امام باقر(ع‌) از او دربارۀ «مَتی‌» و رابطۀ آن‌ با ذات‌ الهی‌ پرسش‌ كرده‌ است‌ (نك‌ : كلینی‌، ۱/ ۸۸؛ ابن‌بابویه‌، همان‌، ۱۷۳). به‌هرحال‌ برای یك‌ نتیجه‌گیری‌ قابل‌ اعتماد در بارۀ موضع‌ ازارقه‌ در مسائل‌ مربوط به‌ صفات‌ الهی‌، شواهد موجود را هنوز نباید چیزی‌ بیش‌ از یك‌ مقدمه‌ تلقی‌ كرد.

 

۴. امامت‌

ازارقه‌ همچون‌ دیگر گروههای‌ محكمه‌، بر جواز «خلو زمان‌» از امام‌ قائل‌ بوده‌اند (برای‌ گزارشی‌ عام‌، نك‌ : مفید، همان‌، ۴۷؛ سیدمرتضى‌، ۲۶۱؛ قس‌: مسعودی‌، ۱/ ۴۹)، اما در عمل‌ از آغاز افتراق‌ خود از دیگر محكمان‌ تا شكست‌ نهایی‌ و برافتادن‌ امامت ازرقی‌ در ۷۸ق‌ همواره‌ سلسلۀ امامان‌ خود را پیوسته‌ و ناگسسته نگاه‌ داشتند و به‌ محض‌ از میان‌ رفتن‌ امامی‌، با مردی‌ دیگر بیعت می‌كردند. به‌طوركلی‌ باید گفت‌ كه‌ از سدۀ ۱ق‌ در میان‌ اكثریت‌ جناحهای‌ فكری‌ مسلمانان‌ كه‌ امامت‌ و خلافت‌ را به‌ نص‌ نمی‌دانستند، آراء گوناگونی‌ دربارۀ شرایط احراز امامت‌ مطرح‌ می‌شد و در این‌ میان‌، محكمه‌ از نخستین‌ گروهها بودند كه‌ امامت‌ را در قبیلۀ قریش‌ محدود نكرده‌، هركس‌ را كه‌ به‌ كتاب‌ و سنت عالِم‌، و به‌ آن‌ دو قائم‌ بوده‌ باشد، برای امامت صالح‌ می‌شمردند (نك‌ : سعد بن‌ عبدالله‌، ۸؛ مسائل‌، همانجا؛ اشعری‌، ۲/ ۱۳۴).

در مدارك‌ برجای‌ مانده‌ از ازارقه‌ و مخالفان‌ آنان‌، ادلۀ كافی‌ وجود دارد كه‌ نشان‌ می‌دهد ازرقیان‌، امامان‌ خود را «امیرالمؤمنین‌» خطاب‌ می‌كردند؛ لقبی‌ كه‌ پیشینۀ رواج‌ آن‌ نزد امامیه‌ به‌ روزگار پیامبر(ص‌) و نزد اهل سنت به‌ روزگار خلیفۀ دوم‌ بازمی‌گردد (دربارۀ كاربرد آن‌ برای‌ ابن‌ازرق‌، نك‌ : عباس‌، ۷۲: بیتی‌ از یك‌ ازرقی‌؛ نیز ابن‌اعثم‌، ۳/ ۱۹۶؛ بغدادی‌، ۵۱؛ برای‌ ابن‌ ماحوز، نك‌ : مبرد، ۳/ ۱۹۶؛ یاقوت‌، ۳/ ۱۱۰؛ ابن‌ ابی‌الحدید، ۴/ ۱۵۶: از زبان‌ زبیر بن علی‌؛ برای‌ زبیر بن‌ علی‌، نك‌ : همو، ۴/ ۱۴۴؛ برای‌ قطری‌، نك‌ : عباس‌، ۱۳۲: بیتی‌ از یك ازرقی‌؛ نیز ابن‌عبدربه‌، ۳/ ۴۱۳؛ شمس‌ اشراق‌، ۹۸- ۹۹: با تعبیر عربی‌ ـ پهلوی‌ «امیری‌ ورویشنیكان‌» بر روی‌ سكه‌ها).

برپایۀ یك‌ روایت‌، در انتقال‌ امامت‌ از ابن‌ماحوز به‌ زبیر بن‌ علی‌، گویا در منزلت‌ امامت‌ ازرقی‌ گونه‌ای‌ تنزل‌ (؟)رخ‌ داده‌ بوده‌ است‌، چه‌ در روایت‌ مورد نظر تصریح‌ شده‌ كه‌ ابن‌ماحوز با لقب‌ «خلیفه» نیز خوانده‌ می‌شده‌، اما چنین‌ لقبی‌ دربارۀ زبیر بن‌ علی‌ به‌ كار نمی‌رفته‌ است‌ (نك‌ : ابن‌ابی‌الحدید، همانجا). در سخن‌ از نظام‌ ازرقیان‌ در تعیین‌ امامی‌ جدید، چنین‌ می‌نماید كه‌ شیوۀ غالب‌ نزد آنان‌ گونه‌ای‌ از «اختیار» (انتخاب‌ از سوی‌ مردم‌) بوده‌ است‌ (قس‌: مسعودی‌، همانجا) و بی‌تردید در این‌ اختیار نفوذ سران‌ اردو تأثیری‌ عمده‌ داشته‌است‌. نمونه‌ای‌ از این امر را می‌توان‌ در جریان‌ بیعت‌ قطری‌ بازیافت‌ كه‌ عبیدة بن‌ هلال‌ او را برای‌ تصدی‌ این‌ مقام‌ نامزد كرد و با حمایت‌ خود از قطری‌ به‌ عنوان‌ متنفذترین‌ فرد اردو، بیعت ازرقیان‌ با او را تسجیل‌ كرد (نك‌ :مبرد، ۳/ ۱۲۷۹-۱۲۸۰). تنها موردِ مطرح شده به‌عنوان نمونۀ سنتِ «استخلاف‌» (تعیین‌ خلیفه‌ از جانب‌ خلیفۀ پیشین‌) نقل‌ ابوالفرج‌ اصفهانی‌ (۶/ ۱۴۲) مبنی‌ بر استخلاف‌ ابن‌ماحوز از سوی‌ ابن‌ ازرق‌ است‌ كه‌ با توجه‌ به‌ جانشینی‌ بسیار كوتاه‌ برادر ارشد عبیدالله‌ بن‌ماحوز در جریان‌ نبرد دولاب‌، به‌ آسانی‌ نمی‌تواند پذیرفته‌ شود.

مسألۀ خلع‌ از امامت كه‌ در تاریخ فرق محكمه بارها پیش‌آمده است‌، در طول عمر كوتاه‌ امامت‌ ازرقی‌ تنها یك‌ نمونه‌ دارد و آن‌ خلع‌ قطری‌ از سوی‌ عبدربه‌ و هواداران‌ او بوده‌ است‌. مستمسك‌ این خلع‌، همان‌ شیوۀ دیرین‌ نزد محكمان‌ است كه قطری‌ را به‌ ارتكاب‌ كبیره‌ متهم‌ ساختند و او را به‌ توبه‌ فراخواندند و چون‌ پاسخ‌ نامساعد گرفتند، او را از مهم‌ترین‌ شرط احراز امامت‌ كه‌ همانا برائت‌ از كفر و تدین‌ به‌ اسلام‌ است‌، بركنار دانستند (دربارۀ جریان‌ تاریخی آن‌، نك‌ : بخشهای‌ پیشین‌ مقاله‌).

 

بازتاب‌ عملی‌ گرایشهای‌ افراطی‌ ازارقه‌

۱. استعراض به سیف‌

استعراض كه‌ در منابع تاریخی و فرقه شناختی به‌ صورت‌ اصطلاحی‌ درآمده‌ است‌، تعبیری‌ است‌ از كشتن‌ مردم‌ مخالف‌ در مذهب‌، در حین‌ برخورد حتی‌ بدون‌ دعوت‌ و اتمام‌ حجت كه‌ از روزگار محكمۀ نخستین‌ به‌ویژه‌ در میان‌ بصریان‌ پیشینه دارد و در روزگار پس‌ از افتراق‌ بیش‌ از همگان‌، ازارقه‌ به‌ پیروی‌ این‌ شیوه‌ شهرت‌ یافتند. در ۳۷ق‌ محكمان‌ بصریِ شركت‌ كننده‌ در جنگ نهروان‌ در راه‌ خود به‌ سوی‌ میدان‌ جنگ‌ دست‌ به‌ استعراض‌ و كشتار مردم‌ یازیدند و فرد اجلای این‌ كشته‌شدگان‌، عبدالله‌ فرزند خباب‌ بن‌ ارت‌ از اصحاب‌ پیامبر (ص‌) بود (نك‌ : مبرد، ۳/ ۱۱۳۴؛ ابن‌اثیر، الكامل‌، ۳/ ۳۳۸، ۳۴۱- ۳۴۲). همچنین‌ در روایات‌ آمده‌ است‌ كه‌ امام‌ حسن‌(ع‌) از جنگ‌ با گروهی از خوارج‌ كه‌ به‌ استعراض‌ اقدام‌ می‌كردند روگردان‌ نبوده‌ است‌ (نك‌ : ابن‌اثیر، مجدالدین‌، ۳/ ۲۱۵؛ دربارۀ كشته‌شدگان‌ مشهور در این‌ استعراضها، نك‌ : ابوالعرب‌، ۲۳۴-۲۳۷؛ برای مخالفت‌ رهبری‌ چون‌ ابوبلال‌ با استعراض، نك‌ : مبرد، ۳/ ۱۱۷۶؛ ابن‌عبدربه، ۱/ ۲۱۷- ۲۱۸).

در منابع‌ گوناگون‌ از مداومت‌ ازارقه‌ بر شیوۀ استعراض‌ سخن‌ به‌ میان آمده‌ است‌ (مثلاً نك‌ : مسائل‌، ۶۹؛ ابوقحطان‌، ۱۱۹؛ «سیرة»، ۲۲۴) و سبب این‌ امر آن‌ بود كه‌ ازرقیان‌ بر پایۀ تعالیم‌ فرقه‌ای‌ خود، مخالفان از اهل‌ قبله‌ را مشرك‌ می‌شمردند و بر پایۀ تفسیر خاص‌ خود از برخی اوامر قرآنی‌، این كشتار را مشروعیت‌ می‌بخشیدند. افزون‌ بر این‌، ازارقه‌ بر پایۀ حكم‌ به‌ مشرك‌ بودن‌ مخالفان‌ خود از دیگر فرق‌ محكمه‌، شیوۀ «امتحان‌» را برای‌ دفع‌ افراد مردد و شاید دفع‌ برخی‌ از جاسوسان‌ ابداع‌ كردند؛ آنان‌ به‌ آزمایش مهاجرانی‌ كه‌ خود را اهل‌ تحكیم‌ می‌شناساندند و به‌ اردوی‌ ازرقی هجرت می‌كردند، می‌پرداختند و اسیری‌ از مخالفان‌ را بدو می‌سپردند تا با كشتن او، مراتب پایبندی‌ خود به‌ تعالیم‌ ازرقی را ثابت‌ كند. این‌ روش‌ خوف‌انگیز كه‌ در كتب‌ فرقه‌شناختی‌ «امتحان‌» یا «محنه‌» نام‌ گرفته‌، در منابع‌ گوناگون‌ از ویژگیهای‌ ازارقه‌ به‌شمار آمده‌، و با اهمیتی‌ خاص‌ مورد نقد قرارگرفته‌، و محكوم شده است (مثلاً نك‌ : اشعری، ۱/ ۱۵۸؛ بغدادی، ۵۰؛ كندی، ۳/ ۴۲۲).

 

۲. برخورد با زنان و كودكان‌

ابن‌ازرق‌ زنان‌ را در حكم‌ وجوب‌ هجرت‌ و خروج استثنا نمی‌شمرد (اشعری‌، ۱/ ۱۶۲؛ كندی‌، ۳/ ۴۲۱) و از همین‌رو شمار زنان‌ در دارالهجرۀ ازارقه‌ اندك‌ نبود (مثلاً نك‌ : مبرد، ۳/ ۱۱۷۱-۱۱۷۳؛ طبری‌، ۶/ ۳۰۹). خروج زنان به میدان نبرد در روزگار محكمۀ نخستین نیز دیده‌ می‌شود و گویا این امر با مخالفت‌ برخی‌ از رهبران‌ معتدل‌ چون‌ ابوبلال‌ نیز روبه‌رو بوده است‌ (نك‌ : بلاذری‌، ۴(۲)/ ۵۰؛ ابن‌اثیر، الكامل‌، ۳/ ۴۱۲). در مورد زنان مخالف‌ از اهل‌ قبله‌، ازرقیان‌ به‌ حكم‌ شرك‌، كشتن‌ آنان‌ را نیز به‌ شیوۀ استعراض‌ جایز می‌شمردند (نك‌ : مسائل‌، نیز بغدادی‌، همانجاها).

دربارۀ اطفال‌، ازارقه‌ بر آن‌ بودند كه‌ حكم‌ آنان‌ در دین‌ حكم‌ پدران‌ ایشان است‌ و بر همین پایه‌ فرزندان‌ هم‌مسلكان‌ خود را بر حكم‌ اسلام‌، و فرزندان‌ مخالفان‌ را بر حكم‌ شرك‌ می‌پنداشتند (نك‌ : اشعری‌، بغدادی‌، همانجاها) و از همین‌ رو فرزندان‌ مخالفان‌ را در دنیا كشتنی و در آخرت‌ سزاوار آتش‌ می‌شمردند (همانجاها). روا شمردن‌ قتل اطفالِ مخالفان‌ در منابع‌ فرقه‌شناختی‌، به‌ عنوان‌ یكی‌ از خشونت‌بارترین ویژگیهای‌ ازارقه‌ عنوان‌ شده‌ است‌ (نك‌ : مسائل‌، همانجا؛ اشعری‌، ۱/ ۱۵۹؛ بغدادی‌، همانجا). نجدةبن‌ عامر در نامه‌ای‌ به‌ نافع‌ او را ازاین كردار برحذر داشته‌ (مبرد، ۳/ ۱۲۱۵)، و نافع‌ در پاسخ‌، با تمسك به‌ آیۀ «... وَ لا یلِدوا اِلاّ فاجِراً كَفّاراً» (نوح‌/ ۷۱/ ۲۷) به‌ دفاع‌ از این شیوه‌ برخاسته‌، و بر كفر اطفال‌ حجت آورده‌ است‌ (مبرد، ۳/ ۱۲۱۷).

 

۳. اسیر گرفتن‌ و غنیمت ستاندن‌ از اهل‌ قبله‌

در شمارش‌ ویژگیهای‌ افراطی‌ ازارقه‌، به‌ویژه‌ در منابع‌ اباضی‌، از اسیر گرفتن‌ زن‌ و فرزند مخالفان‌ و غنیمت‌ ستاندن‌ دارایی‌ آنان‌ سخن‌ به‌ میان‌ آمده‌ (نك‌ : محبوب‌، ۳۰۰؛ ابوقحطان‌، همانجا؛ «سیرة»، ۲۰۸؛ كندی‌، همانجا) و اشاره‌ شده‌ است كه‌ همین‌ امر، از موضوعات‌ اصلی‌ در مناظرات‌ میان‌ جابر بن‌ زید پیشوای‌ اباضیان‌ با ازارقه‌ بوده‌ است‌ (نك‌ : درجینی‌، ۲/ ۲۰۸- ۲۰۹). این‌ مسأله‌ از آنجا برای‌ اباضیان‌ اهمیت یافته‌ بود و حتی‌ مدتی‌ پس‌ از اضمحلال‌ مكتب‌ ازارقه‌ در منابع‌ آنان‌ مورد توجه‌ قرار می‌گرفت‌ كه‌ برخی‌ از اباضیان‌ تندرو در سدۀ ۲ق‌/ ۸م‌ تعرض‌ به‌ اموال‌ اهل‌ قبله‌ را به‌ عنوان‌ روشی‌ مشروع‌ اختیار كرده‌، به‌ كار می‌بستند. ابوالمؤثر از عالمان‌ اباضی‌ عمان در رد بر این‌ تندروان‌، تأكید كرده‌ كه‌ ابوبلال‌ مرداس‌ بن‌ ادیه‌، پیشوای‌ مشترك‌ اباضیان‌ و ازرقیان‌ حتی‌ از غنیمت‌ ستاندن‌ اموال‌ سلطان‌ جور پرهیز می‌كرده‌ است‌ (نك‌ : ص‌ ۳۲، ۵۶، ۸۲). ابن‌ازرق‌ در نامۀ خود به‌ نجده‌، به‌ صراحت‌ اموال‌ مخالفان‌ را «فی‌ء» قلمداد كرده‌، و تملك‌ دارایی‌ آنان‌ را حلال‌ و مشروع‌ شمرده‌ است‌. او در تعمیم‌ این‌ نظر تا آنجا پیش‌ رفته‌ كه‌ حتى «امانت‌» مخالفان‌ نزد ازرقی‌ را از مصادیق‌ فی‌ء شمرده‌، و تملك‌ آن‌ را روا دانسته‌ است‌ (نك‌ : مبرد، همانجا).

 

نگرشهای فقهی‌

پیشینۀ فقه‌ ازارقه‌ و به‌طوركلی‌ فقه‌ خوارج‌ را به‌ دهه‌های میانی‌ سدۀ ۱ق‌ باید بازگردانید. به‌عنوان‌ مشخصه‌ای‌ عمومی‌ می‌توان‌ گفت‌ كه‌ فقیهان‌ خارجی‌، تحت‌ تأثیر عوامل‌ گوناگون‌ از جمله‌ اعتقادات‌ افراطی‌ دربارۀ صحابه‌ و روات‌ آنان‌، به‌ شدت‌ به‌ احادیث‌ متداول‌ در روزگار خود بدبین‌ بوده‌، و بیش‌ از هر چیز، بر دلالات‌ ظاهری‌ قرآن‌ تكیه‌ داشته‌اند. با افتراق‌ محكمه‌ در دهۀ هشتم‌ سدۀ ۱ق‌ و پیدایی‌ فرقه‌هایی‌ با طیفهای‌ متفاوت‌، ازرقیان‌ در نگرشهای‌ فقهی‌ نیز نمایندۀ تندروترین‌ جناح‌ محكمه‌ بوده‌اند (برای‌ توضیح‌، نك‌ : پاكتچی‌، «تحلیلی‌»، ۱۳۶). در واقع‌ آنچه‌ شیخ‌ مفید در الجمل‌ (ص‌ ۳۸) مبنی‌ بر پرهیز از آثار و اخبار، تكیه‌ بر ظاهر قرآن‌ و انكار «ما خرج‌ عنه‌ القرآن‌ » به‌ خوارج‌ منسوب ساخته‌ (نیز نك‌ : ابن‌ملاحمی‌، ۴۸۵؛ ابن‌سعد، ۷(۱)/ ۱۳۴: نزدیك به‌ همین‌ مضمون‌)، ریشه‌ در همین‌ گرایشهای‌ تند خارجی‌ در سدۀ ۱ق‌ داشته‌است‌ (نك‌ : پاكتچی‌، همان‌، ۱۴۰). لوینشتاین در مطالعۀ خود دربارۀ ظاهرگرایی‌ منتسب‌ به‌ خوارج‌ و به‌ویژه‌ ازارقه‌، این‌ احتمال‌ را منتفی‌ ندانسته‌ است‌ كه‌ این‌ اندازه‌ افراط در نص‌ گرایی‌ و گریز از سنت‌، نمایشی‌ اغراق‌آمیز از آراء فقهی‌ ازرقیان‌ در منابع‌ دیگر فرق‌ برای بی‌اعتبار ساختن‌ آنان‌ بوده‌ باشد (ص‌ 258, 260). افزون بر ظاهرگرایی‌، باید به خصیصۀ گرایش‌ مفرط خوارج‌ به‌ احتیاط در مسائل‌ فقهی‌ اشاره‌ كرد كه‌ در حدیثی‌ از امام‌ باقر(ع‌) بدان‌ اشاره‌ رفته‌، و نكوهیده‌ شده‌ است‌ (نك‌ : ابن‌بابویه‌، من‌لایحضر...، ۱/ ۱۶۷؛ طوسی‌، تهذیب‌...، ۲/ ۳۶۸). برپایۀ گزارش‌ اشعری‌ (۱/ ۱۹۰) ازارقه‌ اجتهاد الرأی‌ را منكر بودند و جز به ظاهر قرآن‌ تمسك‌ نمی‌جستند. غزالی‌ (ص‌ ۳۲۵) نیز ازرقیان‌ را همچون امامیه‌ و برخی‌ از گروههای‌ محكمه‌ و معتزله‌ در شمار منكران‌ به‌ كارگیری‌ قیاس‌ آورده‌است‌.

دربارۀ جزئیات‌ آراء فقهی‌ ازارقه‌، گزارشهای‌ تفصیلی‌ در دست‌ نیست و تنها آنچه در منابع‌ مذكور افتاده‌، شماری‌ از آراء منسوب‌ به‌ مكتب‌ ازرقی‌ است‌ كه‌ در دیدگاه‌ نویسندگان‌ كتب‌ فرقه‌شناختی‌ غریب بوده‌، و ذكر آنها جالب می‌نموده‌ است‌. مسائل‌ یادشده‌، اینهاست‌: انكار مشروعیت رجم‌ در مجازات‌ زنان‌ محصنه‌ به‌ دلیل‌ ابقای‌ آیۀ «جلد» (نور/ ۲۴/ ۲) بر عموم‌ ظاهری‌ خود (نك‌ : ابن‌حزم‌، ۵/ ۵۲؛ بغدادی‌، همانجا؛ ملطی‌، ۱۷۵؛ لوینشتاین‌، 260، به‌ نقل‌ از سالم‌ بن‌ ذكوان‌؛ نیز برای‌ نسبت‌ عام‌ به‌ برخی‌ خوارج‌، نك‌ : ابن‌قتیبه‌، تأویل‌...، ۱۹۲؛ ابوالحسن بسیوی‌، ۱/ ۲۶۴؛ طوسی‌، الخلاف‌، ۳/ ۱۴۷)؛ مختص‌ دانستن‌ حد قذف‌ به‌ قاذف‌ زنان‌ محصنه‌ و اقامه‌نكردن حد بر قاذف‌ مرد محصن‌ بر پایۀ محدود دانستن‌ آیه‌ (نور/ ۲۴/ ۴) بر مورد منصوص (بغدادی‌، ۵۱؛ اسفراینی‌، ۵۰)؛ مشروط ندانستن قطع‌ دست‌ سارق‌ به‌ نصابی‌ معین‌ با تكیه‌ بر اجمال‌ آیه‌ (مائده‌/ ۵/ ۳۸؛ نك‌ : بغدادی‌، اسفراینی‌، همانجاها؛ برای‌ نسبت‌ عام‌ آن‌ به‌ خوارج‌، نك‌ : ابن‌منذر، ۱/ ۴۸۷؛ طوسی‌، همان‌، ۳/ ۱۵۸). تعیین‌ محل قطع‌ دست‌ سارق‌ از «منكب‌» براساس‌ حمل‌ واژۀ «ید» در همان آیه‌ بر تمامی‌ مصداق‌ آن‌ تا شانه‌ (نك‌ : ابن‌حزم‌، همانجا؛ برای‌ منابع‌ متعدد در نسبت عام‌ آن‌ به‌ خوارج‌، نك‌ : پاكتچی‌، همان‌، ۱۴۲-۱۴۳).

به‌ موارد یاد شده‌ یك رأی‌ فقهی‌ دیگر را باید افزود كه‌ از عصر محكمۀ نخستین پیشینه‌ دارد و تنها نسبت‌دهندۀ آن‌ به‌ ازارقه‌، ابن‌حزم‌ اندلسی است‌؛ بنا به‌ نقل‌ ابن‌حزم‌ (همانجا) در فقه‌ ازرقی‌ (با تكیه‌ بر عمومات‌ امر به‌ نماز) نماز و روزه‌ بر حائض‌ واجب‌ است‌، یا به‌ نقلی‌ بر او واجب‌ است‌، تا علاوه‌ بر روزه‌، نمازهای‌ فوت‌شده‌ در مدت‌ عذر را قضا نماید (برای‌ بررسی‌ پیشینۀ آن‌ نزد محكمۀ نخستین‌، نك‌ : پاكتچی‌، همان‌، ۱۳۶؛ نیز برای‌ برخی‌ نظریات‌ ویژه با انتساب‌ عام‌ به‌ خوارج‌، نك‌ : اشعری‌، ۲/ ۱۴۴؛ طوسی‌، همان‌، ۱/ ۳۲، ۲/ ۲۶۵، ۳/ ۱۲۸).

در سخن از فقیهان‌ بنام‌ ازارقه‌، به‌ عنوان‌ فرد نخستین‌، باید از بنیان‌گذار فرقه‌، ابن‌ ازرق‌ یاد كرد كه‌ به‌ تصریح‌ منابع‌، خود به‌ دانش فقه‌ و تقدم‌ در این‌ رشته‌ شناخته‌ شده‌ بود (نك‌ : مبرد، ۳/ ۱۱۰۲). اما پس‌ از نافع‌ باید نمایندگان‌ فقه‌ ازرقی را قاضیان‌ اردوی ازرقی‌ (قاضی عسكران‌) دانست‌ كه‌ از میان‌ آنان‌ نام‌ مقعطل‌ و جانشین‌ او یزید بن‌ جابر در منابع‌ كهن‌ برجای‌ مانده‌ است‌ (مثلاً نك‌ : جاحظ، ۱/ ۴۷، ۲۷۴).

 

ازارقه‌ و بافت‌ اجتماعی‌ اردو

با اینكه‌ سران‌ ازارقه‌ از قبایل‌ عرب ساكن‌ بصره‌ چون‌ بكر بن‌ وائل‌ و تمیم‌ برخاسته‌ بودند، شعارهای مكتب‌ ازرقی‌ چون‌ شرط ندانستن‌ «نسب‌ قریشی‌» و به‌طوركلی قومیت عربی‌ در احراز مقام‌ امامت‌ (نك‌ : بخشهای‌ پیشین‌ مقاله‌) و اصالت‌ ندادن‌ این‌ مكتب‌ به‌ هیچ‌ نظام‌ طبقات‌ اجتماعی‌، این امكان را برای موالی آزاد و محروم‌ از برخی امتیازات‌ اجتماعی‌ فراهم‌ می‌آورد كه‌ بتوانند با شركت‌ در اردوی‌ ازرقی‌، در جهت به‌ دست‌ آوردن‌ حقوقی‌ مساوی‌ با تازیان‌ دست‌ به‌ مبارزه‌ زنند. از سوی دیگر حكم‌ ازرقیان‌ به‌ مشرك‌ بودن‌ مخالفان‌ خود و مباح‌ انگاشتن دارایی‌ آنان‌، برای‌ موالی‌ مملوك‌ نیز شرایط بسیار مناسبی فراهم‌ می‌كرد تا با فرار از سرای‌ اربابان‌ و پیوستن‌ به‌ اردوی‌ ازرقی‌ كه‌ آزادی‌ آنان‌ را مشروعیت‌ می‌بخشید، بتوانند خود را از قید بندگی‌ رها سازند. در مقام‌ مقایسه‌، این‌ نكته‌ جالب‌ توجه‌ است‌ كه‌ به‌ گزارش‌ سالم‌ بن‌ ذكوان‌، عالم‌ محكمه‌ در سدۀ ۱ق‌، ازارقه‌ از اعراب‌ بدوی‌ كه‌ دوستدار پیوستن‌ به‌ آنان‌ بوده‌اند، استقبال‌ مناسبی‌ نمی‌كرده‌اند (نك‌ : لوینشتاین‌، 254).

مجموع‌ این‌ جاذبه‌ها كه‌ ریشه‌ در تعالیم‌ مكتبی‌ ازارقه‌ داشت‌، موجب می‌گردید تا ایرانیان‌ آزاد و همچنین‌ بردگانی‌ كه‌ از محدودیتهای‌ اجتماعی‌ موجود در نظام‌ اموی‌ ناخشنود بودند ، مسلك‌ ازرقی‌ را راهی‌ برای‌ بازیافتن‌ نیكبختی‌ خود بپندارند و اردوی‌ ازارقه‌ را از صورت‌ یك‌ جماعت‌شورشی‌ و خطرآفرین خارج‌ سازند (برای‌ نمونه‌ها، نك‌ : بلاذری‌، ۴(۲)/ ۹۰؛ ابن‌اثیر، الكامل‌، ۳/ ۴۱۳، ۳۶۷، ۳۷۳). به‌ منظور نمایاندن‌ عمق‌ نفوذ تعالیم‌ ازرقی‌ در قلوب‌ موالی‌ ــ از باب‌ نمونه‌ و نه‌ برای‌ بزرگ‌نمایی‌ نفوذ آنان‌ ــ باید اشاره‌ كرد كه‌ گاه‌ برخی‌ از موالی‌ خاندان‌ مهلب‌ و حتی موالی بنی هاشم در میان گروندگان دیده می‌شدند (نك‌ : ابن‌ابی‌الحدید، ۴/ ۱۴۸- ۱۴۹؛ مبرد، ۳/ ۱۲۱۳). وجود چنین‌ كششی‌ میان‌ ازارقه‌ و موالی‌ موجب‌ گردید كه‌ از همان‌ آغاز حركت‌، ابن‌ازرق‌ اردوی‌ خود را به‌ سمت‌ ایران‌ براند و در نواحی‌ اهواز مستقر كند و انكار نمی‌توان‌ كرد كه‌ تا حدی‌ از حمایت‌ مردمان‌ بومی‌ نیز برخوردار بود (نك‌ : اشپولر، 167-168) چنانكه‌ پیش‌ از افتراق‌ سال‌ ۶۵ق‌ نیز منطقۀ اهواز همواره‌ مأمنی‌ برای‌ محكمان‌ خروج‌ كرده‌، چون‌ ابوبلال‌ بوده‌ است‌ (نك‌ : احمد بن‌ حنبل‌، ۴/ ۴۲۰، ۴۲۳؛ طبری‌، ۵/ ۴۷۱). علاوه‌ بر موالی‌ غیر عرب‌، در میان‌ تازیان‌ شركت‌كننده‌ در اردوی‌ ازرقی‌، پیشه‌ورانی‌ از رسته‌های‌ گوناگون‌، به‌ویژه‌ از رستۀ آهنگران‌ كه‌ در جامعۀ بصره‌ از جایگاه‌ اجتماعی‌ كم‌اهمیتی برخودار بوده‌اند، نیز حضور داشته‌اند (نك‌ : ابن‌ابی‌الحدید، ۴/ ۱۴۷).

حركت اردوی‌ ازرقی‌ در خلال‌ سالها به‌ مناطق‌ داخلی‌ ایران‌ بی‌تردید در سایۀ جلب‌ حمایت‌ مردم‌ ــ هر چند در سطحی‌ محدود ــ میسر بوده‌ است‌. این‌ جلب‌ حمایت‌ در مورد مسلمانان‌ به‌صورت جذب‌ مذهبی‌ و دربارۀ مردم‌ پرشمار نامسلمان‌ به‌صورت تضمین‌ مسالمت‌ با آنان‌، و گونه‌ای‌ ائتلاف‌ سیاسی‌ برضد استیلای‌ اموی‌ تحقق‌ می‌یافت‌؛ چه‌ ازارقه‌ برخلاف‌ موضعگیری‌ افراطی‌ خود نسبت‌ به‌ اهل‌ قبله‌، در برخورد با نامسلمانان‌ اهل‌ كتاب‌، بر سنت‌ عمومی‌ مسلمین‌ پایبند بوده‌، حقوق‌ آنان‌ را محترم‌ می‌داشتند (مثلاً نك‌ : ابن‌حزم‌، ۵/ ۵۲). آگاهیهای‌ پراكندۀ تاریخی‌، همچون‌ خبر از ائتلاف‌ اردوی‌ زبیر بن‌ علی‌ با مردم‌ ری‌ بر ضد امویان‌ در ۶۴ق (نك‌ : بخشهای‌ پیشین‌ مقاله‌) و ضرب‌ سكه‌هایی‌ به‌ زبان‌ و خط پهلوی‌ توسط قطری‌ در فارس‌ (نك‌ : شمس‌ اشراق‌، ۹۸- ۹۹) شواهدی‌ روشن‌ بر این‌ مدعایند.

تحلیلگران جایگاه‌ ازارقه‌ در تاریخ‌ اجتماعی‌ ایران‌، ضمن‌ تأكید بر نقش‌ موالی‌ در اردوی‌ ازارقه‌ و نقش‌ آنان‌ در حمایت‌ از حركت‌ این‌ فرقه‌، بر این‌ نكته‌ عنایت‌ دارند كه‌ در ساختار اردوی‌ ازرقی‌، هرگز عنصر ایرانی‌ در عنصر عرب‌ حل‌ نشده‌ بود و این‌ دوگانگی‌ در واپسین سالهای‌ حیات‌ امامت‌ ازرقی‌، آنگاه‌ به‌ نحوی‌ بارز پدیدار شد كه‌ عبدربه‌ كبیر با برخورداری‌ از حمایت‌ موالی‌، عنصر عربی را كه‌ به‌ اقلیتی‌ رهبر در اردو تبدیل‌ شده‌ بودند، وادار ساخت‌ تا منطقۀ تحت‌ نفوذ سابق‌ خود در جنوب‌ شرقی‌ ایران‌ را ترك گویند و راه‌ قومس‌ و طبرستان‌ در شمال‌ را پیش‌ گیرند (نك‌ : روبیناچی‌، 810؛ بازورث‌، 35؛ اشپولر، همانجا).

 

ادبیات‌ ازارقه‌

برپایۀ منابع‌ تاریخی‌ و ادبی‌ در میان‌ ازرقیان‌ ادیبان‌ برجسته‌ وجود داشته‌اند و گاه‌ اهل‌ ادبِ مخالف‌ ازارقه‌ در مسائل فنی‌ و ظرایف ادبی‌ به‌ آنان‌ رجوع‌ می‌كردند (نك‌ : ابن‌ابی‌الحدید، ۴/ ۱۶۹- ۱۷۱؛ نیز نك‌ : جاحظ، ۱/ ۲۵۶). مهارت‌ خطیبان‌ ازرقی‌ در تبلیغات‌ دینی‌ و سخنرانیهای‌ پرشور، عامل‌ مهم‌ و مؤثری‌ در گسترش‌ نفوذ و تعالیم‌ آنان‌ بوده‌ (نك‌ : مبرد، ۳/ ۱۱۴۲، ۱۱۵۵-۱۱۵۶، ۱۱۷۴)، و در كلام‌ مشاهیری‌ چون‌ حسن‌ بصری‌ به‌ «موعظۀ ازارقه‌» مثل‌ زده‌ شده‌ است‌ (نك‌ : جاحظ، ۳/ ۱۰۸). در همسویی‌ با طبیعت‌ جنگجویانۀ دعوت‌ ازرقی‌، مرثیه‌ سرایی‌ از سبكهای‌ پررونق‌ در ادب‌ ازرقی‌ بوده‌ است‌ (برای‌ اشاره‌ای‌، نك‌ : بلاذری‌، ۴(۲)/ ۹۴) و در میان‌ سروده‌های‌ بازمانده‌ از آنان‌ بخش‌ قابل‌ ملاحظه‌ای‌ را مراثی‌ تشكیل‌ می‌دهند. شعر ازارقه‌ نه‌ به‌ عنوان‌ موضوعی‌ مستقل‌، بلكه‌ در خلال‌ پژوهشهای‌ انجام‌ گرفته‌ دربارۀ خوارج‌ گردآوری‌ شده‌، و مورد مطالعه‌ قرار گرفته‌ است‌.

از برجسته‌ترین‌ خطیبان‌ ازارقه‌ زید بن‌ جندب‌ (جاحظ، ۱/ ۴۹-۵۰) و قطری‌ بن‌ فجائه‌ (همو، ۳/ ۱۶۵)، واز شاعران‌ ایشان‌ عبیدۀ بن‌ هلال را به‌ نام‌ یاد كرده‌اند (نك‌ : همو، ۲/ ۲۲۵). از آثار برجای‌ ماندۀ ادبی‌ و مذهبی‌ ازارقه‌ می‌توان‌ این‌ آثار را برشمرد كه‌ به‌رغم‌ كوتاهی بسیار، به‌ عنوان‌ اندك‌ بازمانده‌های‌ قلمیِ این‌ فرقه‌ حائز اهمیتی فراوانند: ۱. نامۀ ابن‌ازرق‌ به‌ نجدةبن‌ عامر (برای‌ متن‌، نك‌ : مبرد، ۳/ ۱۲۱۶- ۱۲۱۸؛ ابن‌عبدربه‌، ۲/ ۳۹۷- ۳۹۸)؛ ۲. نامۀ نافع به‌ عبدالله‌ بن‌ زبیر (برای‌ متن‌، نك‌ : مبرد، ۳/ ۱۲۱۸-۱۲۱۹؛ ابن‌عبدربه‌، ۲/ ۳۹۵-۳۹۶)؛ ۳. نامۀ نافع‌ به‌ محكمۀ بصره‌ (مبرد، ۳/ ۱۲۱۹-۱۲۲۰: متن‌؛ نیز طبری‌، ۵/ ۵۶۸: اشاره‌ای به‌ مضامین‌)؛ ۴. خطبۀ عبیدةبن‌ هلال‌ در حضور ابن‌زبیر (برای‌ متن‌، نك‌ : طبری‌، ۵/ ۵۶۵ -۵۶۶؛ ابن‌عبدربه‌، ۲/ ۳۹۱-۳۹۳)؛ ۵. خطبه‌ای‌ از زبیر بن‌ علی‌ خطاب‌ به‌ یاران‌ خود (برای‌ متن‌، نك‌ : آبی‌، ۵/ ۲۲۵- ۲۲۶؛ نیز ابن‌ابی‌الحدید، ۴/ ۱۵۶)؛ ۶. خطبه‌ای‌ بلند از قطری‌ بن‌ فجائه‌ در وعظ و تحذیر از دنیاگرایی‌ (برای‌ متن‌، نك‌ : جاحظ، ۲/ ۱۰۴- ۱۰۶؛ آبی‌، ۵/ ۲۱۵- ۲۱۹؛ نیز ابن‌قتیبه‌، عیون‌...، ۲/ ۲۵۰ به‌ بعد: بخشی‌ از آن‌)؛ ۷. نامۀ قطری‌ در پاسخ‌ به‌ حجاج‌ (جاحظ، ۲/ ۲۲۱: متن‌).

 

در سخن از بازمانده‌های‌ شعری‌ ازارقه‌ نیز می‌توان‌ به‌ سروده‌هایی‌ پراكنده‌ از عبیدةبن‌ هلال‌، قطری‌، زیدبن جندب‌، عمرو القنا و جز آنان‌ اشاره‌ كرد كه‌ بر پایۀ اقتباس‌ از منابع‌ گوناگون‌ تاریخی‌ و ادبی‌ و مقایسۀ متون‌، در سطحی‌ محدود در مقالۀ گابریلی‌ (ص‌ 343 به‌ بعد) و سپس‌ به‌ نحوی‌ جامع‌تر و ویراسته‌تر در شعر الخوارج‌ احسان‌ عباس‌ گرد آمده‌ است‌.

در خاتمه‌ گفتنی‌ است‌ كه‌ در سده‌های‌ ۲ و ۳ق‌/ ۸ و ۹م‌، به‌ روزگار اهتمام‌ اخباریان‌ به‌ ثبت‌ وقایع‌ تاریخی‌ مربوط به‌ سدۀ ۱ق‌ و پس‌ از آن‌، شماری‌ از ایشان‌ نیز به‌ تألیف‌ آثاری‌ در گزارش‌ و وصف‌ جنگها و حركتهای‌ ازرقیان‌ دست‌ یازیدند كه‌ این‌ آثار از اهم‌ آنهاست‌: ۱. حدیث‌ الازارقة، تألیف‌ ابومخنف‌ لوط بن‌ یحیی‌ ازدی‌، از نامدارترین‌ اخباریان‌ در میانۀ سدۀ ۲ق‌ (نك‌ : ابن‌ندیم‌، ۱۰۵)؛ ۲. حروب‌ الازارقة، اثر محمد بن‌ عباد مهلبی‌ از تبار مهلب‌ بن ابی‌صفره‌، زنده‌ در میانۀ سدۀ ۲ق‌ (نك‌ : ابن‌خیر، ۲۳۸)؛ ۳. كتاب‌ الازارقة، تألیف‌ ابوالنضر جریر بن‌ حازم‌ ازدی‌ (د ۱۷۰ق‌) (ابوالفرج‌، ۱/ ۲۱: بخشی از متن‌؛ برای برخی توضیحات، نك‌ : GAS, I/ 310-311)؛ ۴. كتاب‌ الازارقة و حروب‌ المهلب‌، اثر ابوالهیثم خالد بن خداش‌ مهلبی، از موالی خاندان‌ مهلب‌ (د ۲۲۳ یا ۲۲۴ق‌) (نك‌ : ابن‌ندیم، ۱۲۱؛ همچنین برای‌ رواج‌ اثری‌ با عنوان‌ كتاب‌ الازارقة از مؤلفی‌ مشخص‌ نشده‌، نك‌ : ابونعیم‌، ۲/ ۱۸۸).

افزون بر آثار تاریخی روایی‌ یادشده‌، باید به نسخه‌ای‌ داستان‌گونه اشاره‌ كرد كه‌ در سدۀ ۳ق‌/ ۹م‌ در میان‌ محدثان‌ امامی‌ قم‌ تداول داشته‌، و ابن‌بابویه‌ متن‌ آن‌ را با یادكردِ سلسلۀ راویان‌، در كمال‌الدین‌ (ص‌ ۱۲۷-۱۳۲) آورده‌ است‌. در این‌ داستان‌ تقابل‌ میان مذهب‌ شیعه‌ و ازارقه‌ تا روزگار ادریس‌ پیامبر به‌ عقب‌ كشیده شده‌، و سخن از آن‌ است كه‌ چگونه‌ پادشاهی‌ جبار، همسری‌ نیرنگ‌باز از ازارقه‌ اختیار كرد و این‌ زن‌ با به‌ كار بستن‌ ترفندها دست‌ تجاوز ازرقیان‌ را بر دینداران‌ گشوده‌ ساخت‌.

از نظر تحقیقات‌ معاصر، باید گفت‌ كه‌ دربارۀ مكتب‌ ازارقه‌ ــ به‌رغم‌ اهمیت‌ بسیار فرقه‌شناختی‌ و تاریخی‌ ــ تاكنون‌ چنانكه‌ شاید، مطالعه‌ و پژوهش‌ نشده‌ است‌. از جمله‌ تحقیقات‌ محدود كه‌ به‌طور مستقل‌ به‌ این‌ فرقه‌ مربوط می‌گردد، باید به‌ این‌ رساله‌ها اشاره كرد: ۱. رسالۀ ا. آقایوا با عنوان‌ «فرقۀ ازارقه‌[۱]» تهیه‌ شده‌ در باكو به سالِ ۱۹۷۱م‌ (نك‌ : «دائرةالمعارف‌[۲]...»، 15)؛ ۲. رسالۀ فوق‌لیسانس محمدرضا حسن‌ دجیلی با عنوان‌ «الازارقة»، ارائه‌ شده‌ به‌ دانشگاه‌ بغداد در همان‌ سال‌ (چاپ آن‌ با عنوان‌ فرقة الازارقة، نجف‌، ۱۳۹۳ق‌/ ۱۹۷۳م‌)؛ ۳. مقاله‌ای‌ كوتاه‌ و سودمند ذیل‌ مدخل «ازارقه‌» از روبیناچی‌ در «دائرةالمعارف‌ اسلام‌[۳]» در سال‌ ۱۹۷۹م‌؛ ۴. مقالۀ اساسی‌ و پرسود لوینشتاین‌ با عنوان‌ «ازارقه‌ در ملل‌ و نحل‌نگاری‌ اسلامی‌» (نك‌ : مآخذ همین‌ مقاله‌؛ نیز ترجمه‌ای‌ فارسی‌ از آن‌ در مجلۀ تحقیقات‌ اسلامی‌، س‌ ۵).

 

مآخذ

آبی‌، منصور، نثر الدر، به‌ كوشش‌ محمد ابراهیم‌ عبدالرحمان‌، قاهره‌، ۱۹۸۷م‌؛ ابن‌ابی‌الحدید، عبدالحمید، شرح‌ نهج‌ البلاغة، به‌ كوشش‌ محمد ابوالفضل‌ ابراهیم‌، قاهره‌، ۱۳۷۹ق‌/ ۱۹۵۹م‌؛ ابن‌اثیر، الكامل‌؛ ابن‌اثیر، مجدالدین‌، النهایة، به‌ كوشش طاهر احمد زاوی‌ و محمود محمد طناحی‌، قاهره‌، ۱۳۸۳ق‌/ ۱۹۶۳م‌؛ ابن‌اسفندیار، محمد، تاریخ‌ طبرستان‌، به‌ كوشش عباس‌ اقبال‌، تهران‌، ۱۳۲۰ش‌؛ ابن‌اعثم‌، احمد، الفتوح‌، بیروت‌، ۱۴۰۶ق‌/ ۱۹۸۶م‌؛ ابن‌بابویه‌، محمد، امالی‌، بیروت‌، ۱۴۰۰ق‌/ ۱۹۸۰م‌؛ همو، التوحید، به‌ كوشش‌ هاشم‌ حسینی‌ طهرانی‌،تهران‌، ۱۳۸۷ق‌/ ۱۹۶۷م‌؛ همو، كمال‌الدین‌، به كوشش‌ علی‌اكبر غفاری‌، تهران‌، ۱۳۹۰ق‌؛ همو، من‌ لایحضره‌ الفقیه‌، به‌ كوشش حسن‌ موسوی‌ خرسان‌، نجف‌، ۱۳۷۶ق‌/ ۱۹۵۷م‌؛ ابن‌جعفر، محمد، الجامع‌، به‌ كوشش عبدالمنعم‌ عامر، قاهره‌، ۱۹۸۱م‌؛ ابن‌حبیب‌، محمد، «اسماء المغتالین‌»، ضمن‌ ج‌ ۶ نوادر المخطوطات‌، به‌ كوشش‌ عبدالسلام‌ هارون‌، قاهره‌، ۱۳۷۴ق‌/ ۱۹۵۴م‌؛ همو، المحبر، به‌ كوشش لیشتن‌ اشتتر، حیدرآباد دكن‌، ۱۳۶۱ق‌/ ۱۹۴۲م‌؛ ابن‌حزم‌، علی‌، الفصل‌، به‌ كوشش‌ محمد ابراهیم‌ نصر و عبدالرحمان‌ عمیره‌، شركۀ عكاظ للنشر؛ ابن‌خلدون‌، العبر؛ ابن‌خلكان‌، وفیات‌؛ ابن‌خیر اشبیلی‌، محمد، فهرسة، به‌ كوشش فرانسیسكو كودرا، بغداد، ۱۹۶۳م‌؛ ابن‌سعد، محمد، كتاب‌ الطبقات‌ الكبیر، به‌ كوشش‌ زاخاو و دیگران‌، لیدن‌، ۱۹۰۴- ۱۹۱۵م‌؛ ابن‌عبدربه‌، احمد، العقد الفرید، به‌ كوشش‌ احمد امین‌ و دیگران‌، بیروت‌، ۱۴۰۲ق‌/ ۱۹۸۲م‌؛ ابن‌قتیبه‌، عبدالله‌، تأویل‌ مختلف الحدیث‌، بیروت‌، دارالجیل‌؛ همو، عیون‌ الاخبار، بیروت‌، ۱۳۴۳ق‌/ ۱۹۲۵م‌؛ همو، المعارف‌، به‌ كوشش‌ ثروت‌ عكاشه‌، قاهره‌، ۱۹۶۰م‌؛ ابن‌كثیر، البدایة، به‌ كوشش‌ احمد ابوملحم‌ و دیگران‌، بیروت‌، ۱۴۰۷ق‌/ ۱۹۸۷م‌؛ ابن‌ملاحمی‌، محمود، المعتمد، به‌ كوشش‌ مكدرموت‌ و مادلونگ‌، لندن‌، ۱۹۹۱م‌؛ ابن‌منذر، محمد، الاشراف‌، به‌ كوشش‌ محمد نجیب‌ سراج‌الدین‌، قطر، ۱۴۰۶ق‌/ ۱۹۸۶م‌؛ ابن‌ندیم‌، الفهرست‌؛ ابوحاتم‌ رازی‌، احمد، «الزینة»، الغلو و الفرق‌ الغالیة، به‌ كوشش‌ عبدالله‌ سامرایی‌، بغداد، ۱۳۹۲ق‌/ ۱۹۷۲م‌، ج‌ ۳؛ ابوالحسن‌ بسیوی‌، علی‌، الجامع‌، مسقط، ۱۴۰۴ق‌/ ۱۹۸۴م‌؛ ابوالعرب‌، محمد، المحن‌، به‌ كوشش‌ یحیی‌ وهیب‌ جبوری‌، بیروت‌، ۱۴۰۳ق‌/ ۱۹۸۳م‌؛ ابوعلی‌ مسكویه‌، احمد، تجارب‌ الامم‌، به‌ كوشش‌ ابوالقاسم‌ امامی‌، تهران‌، ۱۳۶۶ش‌؛ ابوالفرج‌ اصفهانی‌، الاغانی‌، قاهره‌، ۱۳۸۳ق‌/ ۱۹۶۳م‌؛ ابوقحطان‌، خالد، «سیرة»، ضمن‌ السیر و الجوابات‌، به‌ كوشش‌ سیده‌ اسماعیل‌ كاشف‌، قاهره‌، ۱۴۰۶ق‌/ ۱۹۸۶م‌؛ ابوالمؤثر، صلت‌، «الاحداث‌ و الصفات‌»، ضمن‌ السیر و الجوابات‌ (نك‌ : هم‌ ، ابوقحطان‌)؛ ابونصر بخاری‌، سهل‌، سرّ السلسلة العلویة، قم‌، ۱۴۱۳ق‌؛ ابونعیم‌ اصفهانی‌، احمد، ذكر اخبار اصبهان‌، به‌ كوشش‌ ددرینگ‌، لیدن‌، ۱۹۳۴م‌؛ احمدبن‌ حنبل‌، مسند، قاهره‌، ۱۳۱۳ق‌؛ اسفراینی‌، طاهر، التبصیر فی‌ الدین‌، به‌ كوشش‌ كمال‌ یوسف‌ حوت‌، بیروت‌، ۱۴۰۳ق‌/ ۱۹۸۳م‌؛ اشعری‌، علی‌، مقالات‌ الاسلامیین‌، به‌ كوشش‌ محمد محیی‌الدین‌ عبدالحمید، قاهره‌، ۱۴۰۵ق‌/ ۱۹۸۵م‌؛ بغدادی‌، عبدالقاهر، الفرق‌ بین‌ الفرق‌، به‌ كوشش‌ محمد زاهد كوثری‌، قاهره‌، ۱۳۶۷ق‌/ ۱۹۴۸م‌؛ بلاذری‌، احمد، انساب‌ الاشراف‌، ج‌ ۴ (۱)، به‌ كوشش‌ احسان‌ عباس‌، بیروت‌، ۱۴۰۰ق‌/ ۱۹۷۹م‌، ج‌۴ (۲)، به‌ كوشش‌ اشلوسینگر، بیت‌المقدس‌، ۱۹۷۱م‌، ج ‌۵، به‌ كوشش‌ گویتین‌، بیت‌المقدس‌، ۱۹۳۶م‌؛ پاكتچی‌، احمد، پانوشتها بر بهج‌ الصباغة، تهران‌، ۱۴۰۹ق‌؛ همو، «تحلیلی‌ بر داده‌های‌ آثار شیخ‌ مفید دربارۀ خوارج‌»، مقالات‌ فارسی‌ كنگرۀ جهانی‌ هزارۀ شیخ‌ مفید، قم‌، ۱۳۷۲ش‌؛ جاحظ، عمرو، البیان‌ و التبیین‌، به‌ كوشش‌ حسن‌ سندوبی‌، قاهره‌، ۱۳۷۵ق‌؛ حریری‌، قاسم‌، «مقامات‌»، همراه‌ شرح‌ مقامات‌ شریشی‌، به‌ كوشش‌ محمد عبدالمنعم‌ خفاجی‌، قاهره‌، ۱۳۷۲ق‌/ ۱۹۵۲م‌؛ خلیفۀ بن‌ خیاط، تاریخ‌، به‌ كوشش‌ سهیل‌ زكار، دمشق‌، ۱۹۶۸م‌؛ درجینی‌، احمد، طبقات‌ المشایخ‌ بالمغرب‌، به‌ كوشش‌ ابراهیم‌ طلای‌، قسنطینه‌، ۱۳۹۴ق‌/ ۱۹۷۴م‌؛ دینوری‌، احمد، الاخبار الطوال‌، به‌ كوشش‌ عبدالمنعم‌ عامر، قاهره‌، ۱۹۶۰م‌؛ سعد بن‌ عبدالله‌ اشعری‌، المقالات‌ و الفرق‌، به‌ كوشش‌ محمد جواد مشكور، تهران‌، ۱۳۶۱ش‌؛ سیدمرتضی‌، علی‌، الفصول‌ المختارة، نجف‌، كتابخانۀ حیدریه‌؛ «سیرة لبعض‌ فقهاء المسلمین‌ الی‌ الصلت‌ بن‌ مالك‌»، ضمن‌ السیر و الجوابات‌ (نك‌ : هم، ابوقحطان‌)؛ شمس‌ اشراق‌، عبدالرزاق‌، نخستین‌ سكه‌های‌ امپراطوری‌ اسلام‌، اصفهان‌، ۱۳۶۹ش‌؛ شهرستانی‌، محمد، الملل‌ و النحل‌، به‌ كوشش‌ محمد فتح‌الله‌ بدران‌، قاهره‌، ۱۳۷۵ق‌/ ۱۹۵۶م‌؛ صفار، محمد، بصائر الدرجات‌، تهران‌، ۱۴۰۴ق‌؛ طبری‌، تاریخ‌؛ طوسی‌، محمد، تهذیب‌ الاحكام‌، به‌ كوشش‌ حسن‌ موسوی‌ خرسان‌، نجف‌، ۱۳۷۹ق‌؛ همو، الخلاف‌، تهران‌، ۱۳۷۷ق‌؛ عباس‌، احسان‌، شعر الخوارج‌، بیروت‌، ۱۹۷۴م‌؛ عبدالله‌ بن اباض‌، «رسالۀ الی‌ عبدالملك‌ بن‌ مروان‌»، ضمن‌ العقود الفضیة، مسقط، ۱۴۰۳ق‌/ ۱۹۸۳م‌؛ عثمان‌ بن‌ ابی‌عبدالله‌ عمانی‌، «كتاب‌ فی‌ بیان‌ فرق‌ الاباضیة»، ضمن‌ ج‌ ۳ بیان‌ الشرع‌ (نك‌ : هم‌ ، كندی‌)؛ عیسی‌ بن‌ فورك‌، «كتاب‌ الصفة»، ضمن‌ ج‌ ۳ بیان‌ الشرع‌ (نك‌ : هم‌، ،كندی‌)؛ غزالی‌، محمد، المنخول‌، به‌ كوشش‌ محمد حسن‌ هیتو، دمشق‌، ۱۴۰۰ق‌/ ۱۹۸۰م‌؛ قرآن‌ كریم‌؛ كلینی‌، محمد، الكافی‌، به‌ كوشش‌ علی‌اكبر غفاری‌، تهران‌، ۱۳۹۱ق‌؛ كندی‌، محمد، بیان‌ الشرع‌، قاهره‌، ۱۴۰۴ق‌/ ۱۹۸۴م‌؛ مبرد، محمد، الكامل‌، به‌ كوشش‌ محمد احمد دالی‌، بیروت‌، ۱۴۰۶ق‌/ ۱۹۸۶م‌؛ مجلسی‌، محمدباقر، بحار الانوار، بیروت‌، ۱۴۰۳ق‌/ ۱۹۸۳م‌؛ محبوب‌ بن‌ رحیل‌، «سیرة الی‌ اهل‌ عمان‌»، ضمن‌ السیر و الجوابات‌ (نك‌ : هم‌ ، ابوقحطان‌)؛ مسائل‌ الامامة، منسوب‌ به‌ ناشئ اكبر، به‌ كوشش‌ یوزف‌ فان‌ اس‌، بیروت‌، ۱۹۷۱م‌؛ مسعودی‌، علی‌، مروج‌ الذهب‌، به‌ كوشش‌ یوسف‌ اسعد داغر، بیروت‌، ۱۳۸۵ق‌/ ۱۹۶۶م‌؛ مفید، محمد، اوائل‌ المقالات‌، به كوشش‌ زنجانی‌ و واعظ چرندابی‌، تبریز، ۱۳۷۱ق‌؛ همو، الجمل‌، نجف‌، ۱۳۶۸ق‌؛ مقدسی‌، مطهر، البدء و التاریخ‌، به‌ كوشش‌ كلمان‌ هوار، پاریس‌، ۱۹۱۶م‌؛ ملطی‌، محمد، التنبیه‌ و الرد، به‌ كوشش‌ محمد زاهد كوثری‌، قاهره‌، ۱۳۶۸ق‌/ ۱۹۴۹م‌؛ نشوان‌ حمیری‌، الحور العین‌، به‌ كوشش كمال‌ مصطفی‌، قاهره‌، ۱۳۶۷ق‌/ ۱۹۴۸م‌؛ یاقوت‌، بلدان‌؛ یعقوبی‌، احمد، تاریخ‌، بیروت‌، ۱۳۷۹ق‌/ ۱۹۶۰م‌؛ نیز:

 

Bosworth, C. E., «Mawālī between Shī'a and Khārijites», The Cambridge History of Iran, ed. R. N. Frye, Cambridge, 1975, vol. IV; Gabrieli, F., «La poesia harigīta nel secolo degli Omayyadi», RSO,1943, vol. XX; GAS; Islam entsiklopedicheskiĭ slovar', ed. L. V. Negrya, Moscow, 1991; Lewinstein, K., «The Azāriqa in Islamic Heresio-graphy», Bulletin of the School of Oriental and African Studies, 1991; Rubinacci, «Azārika», EI2, vol. I; Spuler, B., Iran in früh-islamischer Zeit, Wiesbaden, 1952; Watt, W. M., Free Will and Predestination in Early Islam, London, 1948; id, «Khārijite Thought in the Umayyad Period», Der Islam, 1961, vol. XXXVI.

احمد پاكتچی

نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 11  صفحه : 258
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست