نویسنده (ها) :
حسن انصاری
آخرین بروز رسانی : سه شنبه 27 خرداد 1399 تاریخچه مقاله
بَزیغیه، از فرقههای غالی شیعی كه به بزیغ بن موسى (احتمالاً در گذشته پیش از 148ق / 765م) منسوبند. برخی نام پیشوای این فرقه را بزیع (كشی، 304؛ سعدبن عبدالله، 52) و نام پدر او را یونس دانستهاند (ابوتمام، 112؛ خوارزمی، 50). به گزارش منابع فرقهشناسی، گروهی از خطابیان، پیروان ابوالخطاب اسدی غالی مذهب (نك : ه د، ابوالخطاب) در شمار هواداران گرایش فكری و مذهبی بزیغ بن موسى درآمدند. اینان مدعی بودند كه امام صادق(ع) در مقام الوهیت خود، بزیغ را با ابوالخطاب در نبوت و رسالت شریك گردانیده است؛ و مشاركت آن دو را به شریك بودن موسى و هارون(ع) در امر نبوت تشبیه میكردند (ابن حزم، 4 / 186؛ نیز نك : نوبختی، 38؛ سعد، 52، 55؛ قس: ابوحاتم، 306، كه به اعتقاد بزیغیه مبنی بر انتخاب بزیغ توسط ابوالخطاب اشاره كرده است). به همین سبب، منابع فرقهشناسی، بزیغیه را در شمار فرق خطابی مسلك قرار دادند، حال آنكه پیروان ابوالخطاب از بزیغ برائت میجستند (نك : نوبختی، همانجا؛ سعد، 52؛ بغدادی، 295) و با آنكه بزیغ در محافل امامی كوفه حضور مییافت، امام صادق(ع) هم از دعاوی وی بیزاری میجست (سعد، همانجا؛ كلینی، 7 / 258) و او را در شمار كسانی چون بیان بن سمعان و مغیریه، از غالیان مشهور، و نیز كسانی یاد میكرد كه بر امامان(ع) دروغ میبندند (كشی، 304، 305)؛ زیرا بزیغیه برای امام صادق(ع) مقام الوهیت قائل بودند و میگفتند كه ایشان در نظر مردم، به صورت انسان تمثّل یافته است. به عقیدۀ اینان، مؤمنان، یعنی بزیغیه مخاطب وحی الهیند و مقامشان از فرشتگان مقرب و حتی رسول خدا برتر است (برای تفصیل، نك : اشعری، 12؛ ابوتمام، بغدادی، همانجاها؛ جیلانی، 125؛ نشوان حمیری، 221؛ ابوالمعالی، 530-531؛ سعد، 54). بزیغ خود همچون مغیرة بن سعید و بیان بن سمعان ضمن اینكه امامان(ع) را خدا میانگاشت، خود را نبی و باب ایشان میدانست (نك : همو، 55). ظهور اندیشۀ «بابیت»، و نیز عقیدۀ تناسخ در نظام فكری مُخَمِّسه (پیروان ابوالخطاب در دورههای بعد) و غلات شیعه ریشههای عمیق دارد. در میان غلات كسانی چون ابوالخطاب و بزیغ تمثّل مقام بابیت سلمان فارسی و اساساً تمثل خود او در ادوار و اعصار مختلف به شمار میآمدند و به همین سبب، بزیغ برای مخمسه مقدس مینمود (نك : همو، 56-57؛ مقدسی، 5 / 130). از مجموع عقایدی كه ابوالحسن اشعری و دیگران به بزیغ و پیروانش نسبت دادهاند، بر میآید كه وی و پیروانش علاوه بر اشتراك با برخی اندیشههای غلات شیعی، همچون مفهوم تشبیه و استمرار تسلسل نبوت و بابیت، به تأویل قرآن نیز معتقد بودند و آراء خود را براساس منظری تأویلی از قرآن استنباط میكردند (نك : اشعری، همانجا) و از اینرو، معتقد بودند كه آنچه بر دلهای ایشان القا، یا واقع میشود، همانا وحی است (ابوالمعالی، 531؛ اشعری، همانجا؛ نشوان حمیری، 167). بنابراین، میتوان گفت كه بزیغیه «تفكر» را فرایندی مستقل و خود بنیاد نمیدانستند و علم و معرفت را «ضروری» و آفریدۀ خدا، و گونهای از الهام بر قلوب مؤمنان میشمردند. سابقۀ این عقیده به شیعیان اولیه میرسد (نك : فان اس، 67 - 68؛ برای این عقاید، نكـ: هالم، .(206-208
Abu Tammam, «Bab al-Shaytan» , An Ismaili Heresiography of W. Madelung and P. E. Walker, Leiden etc., 1998; Halm, H., Die islamische Gnosis, Munchen, 1982.