آخرین بروز رسانی : سه شنبه
20 خرداد 1399 تاریخچه مقاله
اِمْپِدُكْلِس[۱]، یا
انباذقلس، انبادقلس، بندقلس، فیلسوف یونانی از دورۀ پیش
از سقراط. زندگی و سرگذشت این فیلسوف، چنانکه باید، بر ما
روشن نیست و آنچه دربارۀ وی میدانیم، پراكنده و ناقص است. تنها منبع مهم آگاهی
ما دربارۀ وی «زندگیها و عقاید فیلسوفان برجسته»، نوشتۀ دیوگِنِس
لائِرتیوس (پایان سدۀ ۲ م) است (كتاب، VIII بند 51-77). پدرش مِتُن نام داشت و نیز
پدربزرگش همنام خود وی بود. زادگاه او شهر معروف آكراگاس (جیرجنتی
[۲]كنونی) در جزیرۀ سیسیل بوده است. به
گواهی دیودورُس مورخ بزرگ سیسیلی (سدۀ
۱م) و مؤلف تاریخ معروف «جهان باستان»، پدر امپدكلس در
۴۷۰ قم در شورش مردمان شهر آكراگاس برای بیرون
راندن ثراسیدایُس فرمانروای خودكامۀ آن شهر و پایهگذاری
حكومتی دموكراتیك سهم مهمی داشته، و پس از آن، یكی
از با نفوذترین مردان آن شهر به شمار میرفته است.
زندگی شخصی و اجتماعی
امپدكلس با افسانههای فراوان آمیخته شده است. آنچه میتوان دور
از افسانه از سرگذشت وی به دست آورد، این است كه وی یكی
از هواداران سرسخت دموكراسی در شهر زادگاه خود بوده است و در حوادثی
كه پس از مرگ ثِرُن فرمانروای خودكامۀ آكراگاس در
۴۷۲قم روی داده بود، سهم بسیار مهمی داشته
است. امپدكلس همچنین یك توطئۀ حزب آریستو كراتیك
(اشرافی)، معروف به توطئۀ «هزار تن» را با زیركی و شایستگی هر چه تمامتر
افشا نمود و به یاری مردم ریشهكن كرد. از این رو، همشهریانش
خواستند كه او را به فرمانروایی آكراگاس برگزینند، اما وی
نپذیرفت و ترجیح داد كه به عنوان شهروندی ساده از ستایش و
محبت ایشان برخوردار شود (همو، كتاب، VIII بند 63). از ارسطو نقل میشود
كه امپدكلس قهرمان آزادی، و مخالف هرگونه فرمانروایی بوده است
(همانجا).
همچنین گفته میشود كه وی
پایهگذار یك فرقۀ دینی بوده، و حتى ادعای خدایی میكرده
است و پیروانش وی را میپرستیدهاند. البته ریشۀ این
افسانه را باید در این جستوجو كرد كه امپدكلس با فیثاغورسیان
همنشین بوده، و در میان آنان پیروانی داشته است. از سوی
دیگر، نهضت دینی ارفئوسی كه در سدههای ۶ و
۵ قم در یونان و به ویژه در سرزمین یونان بزرگ، یعنی
بخش ایتالیایی و مستعمرات یونانی نفوذ بسیار
یافته بود، بیشك در نظریات دینی و عرفانی
امپدكلس، تأثیر ژرف و وسیعی نهاده بود، زیرا به ویژه
میتوان گفت كه در زمان این فیلسوف، آن فرقه در آكراگاس پیروان
قابل ملاحظهای داشته است. ارسطو امپدكلس را كاشف هنر سخنوری نامیده
است (همو، كتاب، VIII بند 57).
گفته میشود كه گُرگیاس فیلسوف
سوفیست مشهور، شاگرد وی بوده است. جالینوس، پزشك نامدار نیز
امپدكلس را بنیانگذار مكتب پزشكی ایتالیا میشمارد.
شاید به علت اشتغال امپدكلس به پژوهشهای پزشكی بوده است كه در
افسانهها وی را مردی جادوگر و معجزهگر معرفی كردهاند و گفتهاند
كه دختری را كه مدتی از مرگش گذشته بود، بار دیگر زنده كرده
بوده است (همو، كتاب، VIII بند 61). فعالیتهای وی برای
بهداشت مردمان آكراگاس نیز مشهور است و گفته میشود كه وی
مردابهای پیرامون آن شهر را از پشۀ مالاریا
پاك ساخت و از این راه خدمتی ارجمند به بهداشت همشهریان خود
كرد.
دربارۀ چگونگی
مرگ امپدكلس نیز افسانههای گوناگون پرداخته شده است. در یكی
از آنها گفته میشود كه وی خود را در یكی از دهانههای
آتشفشانی كوه اِتنا افكند تا پیروانش كه وی را تا حد پرستش بزرگ
میداشتند، باور كنند كه وی به خدایان پیوسته، و در جهان
نیز یكی از آنان بوده است. اما به هر حال، باید گفت كه امپدكلس
یا پس از دیدار از جشنهای المپیاد، به زادگاهش بازنگشت، یا
به علت نفوذ روزافزون گروههای اشرافی و آشفتگی زندگی سیاسی،
ناخواسته آكراگاس را ترك گفت و به پلوپُنز، ناحیۀ معروفی
در خاك اصلی یونان كه اكنون مورئا نامیده میشود، مهاجرت
كرد و در آنجا پس از چندی درگذشت (همو، كتاب، VIII بند 66-67).
نوشتهها
آثار گوناگونی، از جمله
۴۳ تراژدی به امپدكلس نسبت داده میشود؛ اما دو اثر اصیل
شعری ــ یكی به نام «دربارۀ طبیعت[۳]»
و دیگری به نام «پالایشها[۴]» ــ از وی باقی
مانده است. شعر «دربارۀ طبیعت» دو هزار بیت داشته، اما اكنون یك پنجم آن در
دست است و از شعر دوم نیز تنها چند قطعه باقی مانده است. امپدكلس پس
از پارمنیدس، دومین فیلسوف یونانی است كه فلسفۀ خود
را در قالب یك شعر آموزشی ـ حماسی ریخته، و دارای شیوهای
پخته، زبانی پرمجاز، موجز و گاه دشوار است. اكنون همۀ قطعههای
بازمانده از امپدكلس را در كتاب پژوهشگر و زبان شناس مشهور آلمانی هِرمان دیلس،
با عنوان «قطعههای پیش از سقراطیان[۵]» میتوان یافت
(برای ترجمۀ مهمترین قطعهها، نک : خراسانی،
۳۴۳-۳۶۵).
امپدكلس در منابع عربی
تقریباً همۀ آنچه در منابع
عربی دربارۀ امپدكلس آمده، مجعول است و با عقاید اصیل فیلسوف یونانی
اندك همانندی ندارد. از سوی دیگر میدانیم كه در
دوران فرهنگی هِلِنیسم، به ویژه در آثار فلسفی نوافلاطونی،
به انگیزۀ نیازها و ضرورتهای فلسفی آن دوران، گرایشی
پدید آمده بود كه چهرههای برجستۀ فلسفی یونان
باستان را باز سازی كنند و از ایشان سیماهایی
بسازند كه گاهی حتى كمترین همانندی به چهرههای اصیل
تاریخی آنان ندارد و نیز عقاید، نظریات و اندیشههایی
به ایشان نسبت دهند كه هرگز از آن ایشان نبوده است و در میان
آثار اصیل بازماندۀ آنان، كمترین نشانی از آنها نمیتوان یافت. در این
میان، امپدكلس نیز دچار چنین سرنوشتی شده است. همین
منابع نوافلاطونی ــ یا بهتر بگوییم، نوشتههایی
كه در آن دوران پدید آمدند ــ غالباً اصلیترین و مهمترین
منابعی بودند كه در نخستین سدههای اسلامی به عربی
برگردانده شدند و این ترجمهها نیز به نوبۀ خود، تنها
منبع دردسترس برای عقاید نگاران عرب زبان به شمار میرفتند. در
میان اینگونه ترجمهها، یكی از كهنترین منابع،
رسالهای است با عنوان آراء الفلاسفة باختلاف الاقاویل فی
المبادی فی الباری، منسوب به آمونیوس (د
۵۱۷ یا ۵۲۶ م) فیلسوف نوافلاطونی
كه اكنون تنها دستنوشتۀ آن در مجموعهای، در كتابخانۀ ایاصوفیه
در تركیه یافت میشود. در این دستنوشته، در برگ
۱۰۹ چپ به بعد و ۱۳۰ راست به بعد، عقاید
منسوب به امپدكلس بازگو میشود (این رساله در شمارهگذاری مستقل
ما ۷۵ صفحه را در بر میگیرد و ارجاعهای این
مقاله به این شمارهگذاری است).
آنچه مورخان و عقایدنگاران كهن
دربارۀ امپدكلس مجعول و آراء و عقاید وی نوشتهاند، در این
منابع آمده است : صوان الحكمۀ ابوسلیمان منطقی سجستانی (د پس از
۳۹۱ ق/ ۱۰۰۰ م)، تحقیق ماللهند
ابوریحان بیرونی (د ۴۲۰ ق/
۱۰۴۸ م)، الفِصَل ابن حزم اندلسی (د
۴۵۶ ق/ ۱۰۶۴ م)، طبقات الامم صاعد
اندلسی (د ۴۶۲ ق/ ۱۰۶۹ م)، الملل
و النحل شهرستانی (د ۵۴۹ ق/ ۱۱۵۳
م)، تاریخ الحكماء قفطی (د ۶۴۶ ق/
۱۲۴۸ م)، عیون الانباء ابن ابی اصیبعه
(د ۶۶۸ ق/ ۱۲۷۰ م)، روضة الافراح و
نزهة الارواح شهرزوری (سدۀ ۷ ق/ ۱۳ م). همچنین در غایة الحكیم
منسوب به مجریطی نیز به برخی از عقاید امپدكلس
مجعول اشاره میشود (نک : مجریطی،
۲۸۵-۲۹۴).
بیشتر آنچه از عقاید و نظریات
امپدكلس مجعول در منابع عربی نقل میشود، دربارۀ خداشناسی،
جهانشناسی، انسانشناسی و گرایش عرفانی اوست، در حالی
كه به نظریات اصیل وی، در برخی از منابع، تنها به اشارهای
كوتاه بسنده میشود. در این منابع، امپدكلس یكی از
۵ فیلسوف بزرگ یونان به شمار میآید كه «اساطین
حكمت» نامیده میشوند، و پس از وی فیثاغورس، سقراط،
افلاطون و ارسطو قرار دارند. این منابع او را همزمان با داوود پیامبر
میدانند و بر آنند كه وی حكمت را از لقمان حكیم در شام
فراگرفت، سپس به سرزمین یونان رفت و در آنجا دربارۀ آفرینش
جهان سخنانی گفت كه ظاهر آنها طعن به روز رستاخیز و معاد بود، و همین
امر سبب شد كه گروهی از مردمان از وی دوری كنند. گفته میشود
كه وی در این باره نوشتهای هم داشته است كه قفطی آن را
در بیتالمقدس دیده بوده است (نک : صاعد اندلسی،
۷۲؛ قفطی، ۱۵؛ ابنابیاصیبعه،
۱/ ۳۶؛ شهرستانی، ۲/ ۲۵۷؛ شهرزوری،
۵۰-۵۱).
خداشناسی
چنین مینماید كه
نخستین منبع اصلی یا یكی از منابع اصلی عقایدنگاران
عرب زبان دربارۀ نظریات خداشناسی امپدكلس مجعول ــ بیواسطه یا
با واسطه ــ همان آراء الفلاسفۀ آمونیوس بوده است. منبع اصلی دیگر دربارۀ برخی
از عقاید امپدكلس مجعول رسالۀ نوادر الفلاسفة فی آراء الحكماء الیونانیین است
(نسخۀ خطی كتابخانۀ مركزی دانشگاه تهران، شم ۲۱۰۳). در آراء
الفلاسفه گفته میشود كه به عقیدۀ امپدكلس، تنها
هویت ازلی از آن خداست كه با ازلیت دهر همراه است، بلكه هر ازلیتی
در زیر ازلیت اوست: خدا علم محض، ارادۀ محض، جود و
عزت محض است؛ او قدرت، خیر و عدل است، اما نه بدان معنا كه نیروهایی
یافت میشوند كه به آنها خدا گفته میشود، بلكه او «هویت»
است و همۀ اینهاست. خدا تنها مبدِع است، اما نه مبدع از چیزی، و
نه اینکه چیزی با او بوده است. او چیزی بسیط
را ابداع كرد كه نخستین بسیط معقول، یعنی همان عنصر نخستین
است. سپس بسیاری چیزهای مبسوط دیگر را از آن مُبدَع
بسیط یگانۀ اول پدیدار ساخت. پس از آن، چیزهای مركب را از آن
بسائط پدید آورد. خدا مبدأ نرینه و مادینۀ عقلی،
فكری و وهمی است. خدا همچون مبدِع، صورتها را نه به گونۀ علم و
اراده آفریده است، بلكه به گونهای كه او فقط علت است، چون اگر مبدِع،
صورتها را به گونهای كه وی علت آنهاست، ابداع كرده باشد، آنگاه وی
هست و دیگر معلولی نیست، وگرنه معلول با علت است؛ و اگر گفته
شود كه معلولی همبودِ علت است، آنگاه معلول غیر از علت نیست،
بلكه معلول همیشه و همواره معلول است، چون زیر علت است؛ و اگر علت،
علت علتها باشد، پس علت همۀ معلولهای زیر اوست. بدین سان، معلول به هیچ روی
با علت نبوده است، وگرنه نام علت و معلول باطل میشد. خدا «او» است و هیچ
چیز مركب یا بسیطی در جهان با او نیست. پس هنگامی
كه امپدكلس میگوید كه «او» هست و چیزی دیگر نیست،
آنگاه خدا باقی میماند و هر چیز مركب یا بسیطی
را او بدان گونه ابداع كرده است. خدا هر چیزی را ابداع كرده، و خودش
فقط علت است ( آراء الفلاسفة ... ، ۵-۶؛ نیز نک : شهرستانی،
۲/ ۲۵۷- ۲۵۸، كه عین این
عبارت را با اندك تغییری نقل میكند). سپس گفته میشود
كه معلولِ نخستین، عنصراست، معلول دوم با میانجی آن، عقل است،
معلول سوم با واسطۀ هر دو آنها، نَفْس است؛ اینها بسائط و میانجیها هستند،
و پس از آنها چیزهای مركبند. در جای دیگری از همان
منبع گفته میشود كه نخستین مبدَع، عنصر نخستین است كه عقل با
وساطت آن ابداع شده است. این عنصر از لحاظ ذات عقل، نخستین بسیط
است، اما از لحاظ ذات عنصر، مركب از محبت و غلبه است كه از این دو، جوهرهای
بسیط روحانی، بسیط جسمانی و مركب جرمانی ابداع شدهاند
( آراء الفلاسفة، ۶، ۷؛ قس: شهرستانی، ۲/
۲۵۸- ۲۵۹).
در اینجا باید اشاره كنیم
كه دو اصطلاح «محبت» و «غلبه» ترجمهای از واژههای مهر [۶]و ستیز
[۷]است كه امپدكلس اصیل آنها را دو انگیزه و علت فعال در جهان
هستی میداند (نک : خراسانی،
۳۷۲-۳۷۵). از سوی دیگر، خدا یا
مبدع نخستین، متحرك به گونۀ سكون است، زیرا او مبدِع عقل و عنصر است كه آن دو متحرك به گونۀ
سكونند ( آراء الفلاسفة، ۱۱؛ قس: شهرستانی، ۲/
۲۶۴).
دربارۀ صفات خدا نیز
عقایدنگاران نظریاتی را به امپدكلس مجعول نسبت میدهند.
در این باره نخست ابوسلیمان سجستانی گزارشی بسیار
كوتاه، اما درست و دقیق از اصول نظریات امپدكلس اصیل میدهد
كه آن را تقریباً حرف به حرف از كتاب الآراء الطبیعیه (منسوب به
پلوتارك) نقل میكند، بر این پایه كه امپدكلس به ۴ عنصر
آتش، هوا، آب و زمین قائل بوده، و مبادی را مهر و ستیز میدانسته
است، بدانسان كه از این دو، مهرانگیزۀ پیوستن
و اتحاد، و ستیز انگیزۀ گسستن و پراكندگی میشود (ابوسلیمان، ۸۱؛
نیز نک : «الآراء الطبیعیة»، ۱۰۳). ابوسلیمان،
سپس به نظریۀ امپدكلس دربارۀ صفات خدا میپردازد. بنابر این نظریه، صفات خدا مانند
علم، جود، اراده و قدرت، در او مكانی متمیز ندارند كه ویژۀ هر یك
از آنها باشد و همان گونه كه میگوییم هر یك از موجودات
جهان، معلوم، مقدور و مراد و فیض جود خداست، بیآنکه این معانی
را پایانی باشد، به همان گونه ما ایجاد كنندۀ آنها
را موصوف به علم، جود، قدرت و اراده میكنیم، هر چند خود او یكی
و یگانه است؛ ونیز همان گونه كه وجود خدا به هیچ یك از
موجودات جهان یا موجوداتی كه محقق به وجود امكانیند ــ یعنی
به حسب صفت ــ همانند نیست، و ذات خدا نیز واجب الوجود است ــ نه به
حسب صفت ــ به همان گونه نیز وحدانیت (یكتایی) خدا
همانند یكتایی چیزی از موجودات جهان نیست، زیرا
یكتاییهای این جهان به سبب اجزائشان، یا معانیشان
یا نظایرشان دستخوش تكثرند، در حالی كه ذات خدا برتر از این
است. بدینسان، اگر هم روا باشد كه خدا به علم، جود، قدرت و اراده موصوف
شود، از ویژهترین صفات او این است كه او بذاته حق است و بذاته
حكیم است و معنای «حق» این است كه هستی وی بدان
گونه است كه اطلاق ناهستی بر او ممكن نیست و معنای «حكیم»
نیز این است كه او ایجاد كنندۀ هر چیزی
بنابر كاملترین غرض شایستۀ آن است (ص ۸۷).
صاعد اندلسی نیز گزارش میدهد
كه امپدكلس نخستین كسی است كه به جمع میان صفات خدا معتقد بوده
است، چنانکه همۀ صفات وی به یك چیز میانجامد و خدا در حقیقت
واحد است و به هیچ روی متكثر نمیشود (ص ۷۳). وی
سپس عین عبارات ابوسلیمان را نقل میكند و این نشان دهندۀ آن است
كه یا وی آنها را از صوان الحكمه برگرفته است، یا هر دو ایشان
آنها را از منبع مشترك دیگری برگرفتهاند (نیز نک : قفطی،
۱۶، كه از صوان یا طبقات نقل میكند).
جهانشناسی
در جهانشناسی امپدكلس مجعول نیز
نظریاتی به وی منسوب است كه همه بازتابندۀ گرایش
نوافلاطونی است. نخست گفته میشود كه وی در سلسله مراتب هستی
به ۵ جوهر معتقد بوده است كه نامهای آنها در منابع به شكلهای
گوناگون و با تقدم و تأخر آورده میشود: مادۀ نخستین
(هیولای نخستین)، عقل، نَفْس، طبیعت، مادۀ دوم
(هیولای دوم) یا عنصر جرمی و جسمانی؛ یـا
عقل، نَفْس، هیولی، صورت و جسم (نک : مجریطی،
۲۸۶-۲۸۷؛ شهرزوری، ۵۴).
سپس گفته میشود كه از این جوهرهای پنجگانه، ۳ جوهر پاك و
بیپوسته، و روحانی و بسیطند و یكی بعد از دیگری
قرار میگیرند و هر یك محیط بر جوهری است كه در زیر
آن است، اما آن دو جوهر دیگر، كرانۀ آن سپهر روحانیند. از این
روست كه این جوهرها بسیطند، زیرا نور محیط بر آنهاست؛ و
از آنجا كه هر یك از این جوهرها محیط بر آن دیگری
است، مانند احاطۀ یك سپهر بر سپهر دیگر؛ بدینسان، نور هر یك از این
جوهرها، پیوسته و چسبیده به نور آن جوهر دیگر است؛ و نور جوهری
كه پایینتر از آن دیگری قرار دارد، با یك پیوند
به نوری كه از جوهر بالاتر میآید، پیوسته است؛ تنها با این
تفاوت كه آن نور به اولی پیش از دومی، و به دومی پیش
از سومی میرسد؛ این پیوند میان آن دو ناگسستنی
است، تا اینکه به طبیعت میرسد و در آنجا گسسته میشود؛ زیرا
سپهر نَفْس محیط بر سپهر طبیعت نیست، درحالیكه سپهر طبیعت
محیط بر سپهر ماده (هیولای دوم) است، به همانسان كه عقل به نفس
با نور مادۀ نخستین مدد میرساند و آن نور را بر طبیعت میپاشد
(همو، ۵۴-۵۵). در اینجا باید اشاره كنیم
كه الگوی اصلی جوهرهای پنجگانۀ امپدكلس مجعول
را باید در نظام هستی افلوطین (ه م) یافت كه در آنجا
مبادی پنجگانه عبارتند از واحد، عقل، نَفْس، طبیعت و ماده یا هیولى
(نک : آسین پالاسیوس، 61).
از سوی دیگر، گزارش میشود
كه به عقیدۀ امپدكلس مجعول، جهان در كل آن به ۱۲ قسم منقسم میشود
كه ۴ قسم از آنها اجرام فرودین، یعنی زمین، آب، هوا
و آتش، و ۸ قسم دیگر اجرام فرازین، یعنی آسمانهای
هفتگانه و كرسی محیط بر آنهایند؛ برتر از این جهان، جهانی
هست نورانی كه عقل زیبایی و درخشندگی و شكوه آن را
ادراك نمیكند، و نفوس زكیه مشتاق راه یافتن به آنند؛ هر یك
از این اقسام در زیر قسم بالاتر از آن جای دارد،
و برای آن به منزلۀ باری
است. نظریۀ دیگر امپدكلس مجعول این است كه آسمان، در جریان پیدایشی
دیگر، از ستارگان تهی میشود، زیرا سبب استواری
ستارگان در آسمان، سرعت حركتهای سپهرهای حامل آنهاست؛ هر متحركی
به سكون میگراید؛ چون سپهرها از چرخش باز ایستند، ستارگان آنها
پراكنده میگردند و در حالی كه مانند دایرهای شعلهور به
یكدیگر پیوستهاند، محیط بر زمین میشوند. از
سوی دیگر هر نَفْس پلشت آلودۀ بدكاری، در این زمینی
كه شعلۀ آتش آن را فرا گرفته است، باقی میماند، اما برای نفوس
زكیه، آسمان همچون زمین میگردد، و آسمان ایشان، آسمانی
نورانی میشود كه از آسمان كنونی شریفتر است و در آنجا زیبایی
محض و لذت ناب است (ابوسلیمان، ۸۷- ۸۸؛ نیز
نک : آراء الفلاسفة، ۴۴، كه بخش اخیر این نظریه از
آن نقل شده است).
شهرستانی نیز نکاتی
بر نظریات جهانشناسی امپدكلس مجعول میافزاید كه از آن میان،
نکتۀ توجهانگیز این است كه طبق آن نظریه، چون عنصر نخستین
صورتهای معقول روحانیی را كه در خود داشت، در عقل تصویر
كرد و عقل نیز آنچه از عنصر (معلول نخستین) دریافت داشته بود،
در نَفْس صورت بخشید، نَفْس كلی آنچه از عقل بهره برده بود، در طبیعت
كلی صورت بخشید؛ و بدینسان، در طبیعت پوستههایی
پدید آمدند كه همانند آن و نیز همانند عقل روحانی لطیف نیستند.
از سوی دیگر، چون عقل به آن پوستهها نگریست و روحها و مغزها را
در اجسام و پوستهها دید، صورتهایی زیبا، شریف و
درخشنده بر آنها پاشید كه همانا صورتهای نفوس هم شكل صورتهای
عقلی لطیف روحانیند، تا اینکه آنها را سامان دهند و با
فرق نهادن میان پوستهها و مغزها، سبب شوند كه مغزها به جهان خود صعود كنند.
نفوس جزئی، اجزاء نفس كلیند، مانند اجزاء خورشید درخشان از
روزنههای خانه؛ طبیعت كلی نیز معلول نفس است. میان
جزء و طبیعت نیز فرق هست و جزء نیز غیر از معلول است. خاصیت
نفس كلی مهر و محبت است؛ زیرا چون نفس به عقل و زیبایی
و درخشندگی آن نگریست، او را مانند عاشقی دوست داشت و خواهان یگانگی
با او شد و به سوی او به جنبش درآمد، اما خاصیت طبیعت كلی
ستیزه (غلبه) و جدال است، زیرا چون پدید آمد، دیده و بینایی
نداشت كه با آنها نفس و عقل را ادراك كند و به آنها عشق ورزد، بلكه نیروهای
متضادی از آن دو فراریختند كه در بسائط عناصر متضادند و در مركبات قوای
متضاد مزاجی، طبیعی، گیاهی و حیوانی
(شهرستانی، ۲/ ۲۶۰-۲۶۱).
در منبع دیگری، این
نظریۀ امپدكلس مجعول گزارش میشود كه طبیعت جوهری بسیط،
و دارای صورت یگانهای است، بدانسان كه صورتها را یكی
پس از دیگری، یعنی صورتی را پس از تباهی صورت
دیگر ــ نه همه را با هم ــ میپذیرد. در طبیعت همچنین
نیروی حیات هست، اما این صورت حیات است، چنانکه
كودك بالقوه در همۀ صنعتها سازنده است و چون آنچه در او بالقوه است، ظاهر شود و كودك آزموده
گردد، آنگاه سازندۀ بالفعل میشود.
همچنین از امپدكلس مجعول گزارش میشود
كه هر جوهری كه با حواس پنجگانۀ بیرونی ادراك شود،
جوهر جرمی جسمانی محض، مركب، فانی و تباه شونده است، زیرا
مكان محیط بر آن است و نیز حدودی آن را در بر گرفتهاند. هر
جوهری كه نه حواس پنجگانۀ بیرونی، بلكه حواس پنجگانۀ درونی
روحانی آن را ادراك كنند، آن جرم جوهری روحانی و بسیط محض
است كه در نور ربوبیت جاودانه باقی است و از میان نمیرود
و تباه نمیشود، زیرا مكانی محیط بر آن نیست و حدی
نیز آن را در بر ندارد؛ و نیز هر جوهری كه برخی از حواس
پنجگانۀ بیرونی آن را ادراك كنند، جرمی است میان بسیط
روحانی و مركب جسمانی؛ آنچه از آن جسمانی است ــ مانند حركت
زمانی و رنگها ــ به جسمانیات میپیوندد و همراه آن از میان
میرود؛ و آنچه از آن روحانی است ــ مانند روشنایی و نور
ــ به روحانیت فرازین میپیوندد و با آن یگانه میشود
و باقی میماند (مجریطی، ۲۸۹).
انسانشناسی و عرفان
دربارۀ امپدكلس اصیل،
گزارشهایی در دست است كه نشانگر گرایش عرفانی اوست (نک :
خراسانی، ۳۸۶ به بعد؛ نیز نک : كرانْتس[۱]،
سراسر كتاب). میدانیم كه وی زیر تأثیر جهانبینی،
آموزشها و نیز شیوۀ زندگی ارفئوسیها و فیثاغورسیها بوده است. در برخی
از پارههای بازمانده از نوشتههای او نیز گرایش صریح
عرفانی وی آشكار میشود (نک : خراسانی،
۱۱۰-۱۱۲، نیز
۳۶۲-۳۶۵). گزارشها دربارۀ گرایش
عرفانی امپدكلس مجعول بسی بیشتر و صریحترند. مثلاً در یك
گزارش آمده است كه به گفتۀ وی، روانها یا نفوس انسانها، نخست در مكانی عالی
و شریف جای داشتهاند و پس از گناه كردن به این جهان افتادهاند.
خود امپدكلس نیز برای گریز از خشم خدا به این جهان آمده
است تا یاری دهنده به نفوسی باشد كه عقلهایشان آشفته شده
است. بدینسان، مانند مرد دیوانهای با آوازبلند به آدمیان
فرمان میدهد كه این جهان و آنچه در آن است، فرو هلند و به سوی
جهان نخست عالی و شریف خود بازگردند و نزد خدا استغفار كنند تا از این
راه به آرامش و نعمتی كه در آغاز در آن به سر میبردند، دست یابند
(نک : «اثولوجیا»، ۲۳).
در گزارش دیگری آمده است كه
به عقیدۀ امپدكلس، این جهان، از زمین تـا آسمـان ــ تـا سپهرماه ــ
پلشت وپر از پلیدیهاست ( آراءالفلاسفة، ۴۳). در جای
دیگری از همین منبع گزارش میشود كه به عقیدۀ
امپدكلس، روانهای ناپاك، درآویخته به این جهان باقی میمانند
تا از نَفْس كلی یاری بجویند و چون نَفْس جزئی از
نَفْس كلی یاری بجوید
و این نیز نزد عقل التماس و زاری كند و عقل هم نزد خدا التماس
كند، آنگاه خدا نور خود را بر عقل فرو میریزد و عقل از آن نور بر
نَفْس كلی فرو میریزد و نَفْس كلی نوری را كه از
خدا گرفته است، بر این جهان فرو میریزد و نَفْسها روشنی
میگیرند و این جهان بار دیگر روشن میشود تا اینکه
نفوس جزئی با نفس كلی روبهرو میشوند و به آن میپیوندند
و به جهان آن ملحق میشوند (همان، ۴۶؛ نیز نک : بیرونی،
۶۴-۶۵، كه عین این گفتهها را با اندكی
تغییر نقل میكند؛ نیز شهرستانی، ۲/
۲۶۶؛ برای آگاهی از نظریۀ امپدكلس
مجعول دربارۀ عقل و نفس در انسان كه هر دو جوهرهایی بسیطند، و نیز
پیوند روان با تن، نک : مجریطی،
۲۹۳-۲۹۴).
در اینجا باید اشاره كنیم
كه در منابع عربی، ابن مَسَرّه عارف مشهور اندلسی (د
۳۱۹ ق/ ۹۳۱ م) پیرو و هوادار سرسخت عقاید
و نظریات امپدكلس بوده است (برای تفصیل، نک : ه د، ابنمسره).
مهمترین منابع دربارۀ
امپدكلس:
Bidez, J., La Biographie d’Empédocle,
Chent, 1894; Bignone, E., Empédocle, Turin, 1916; Bollack, J., Empédocle, Paris,
1962; Jaeger, W., «Empedokles», Die Theologie der frühgriechischen Denker,
Stuttgart, 1964, pp. 147176.
مآخذ
«الآراءالطبیعیة»، منسوب به
پلوتارك، ارسطوطالیس فی النفس، به كوشش عبدالرحمان بدوی، قاهره،
۱۹۵۴ م؛ آراء الفلاسفة باختلاف الاقاویل، منسوب به
آمونیوس، نسخۀ خطی كتابخانۀ ایاصوفیۀ تركیه، شم ۲۴۵۰؛ ابن ابی اصیبعه،
احمد، عیون الانباء، به كوشش آوگوست مولر، قاهره،
۱۲۹۹ ق/ ۱۸۸۲ م؛ ابوسلیمان
سجستانی، محمد، صوان الحكمة، به كوشش عبدالرحمان بدوی، تهران،
۱۹۷۴ م؛ «اثولوجیا»، منسوب به افلوطین، افلوطین
عندالعرب، به كوشش عبدالرحمان بدوی، قاهره، ۱۹۵۵ م؛
بیرونی، ابوریحان، تحقیق ماللهند، حیدرآباد دكن،
۱۳۷۷ ق/ ۱۹۵۸ م؛ خراسانی
(شرف)، شرفالدین، نخستین فیلسوفان یونان، تهران،
۱۳۵۰ ش؛ شهرزوری، محمد، نزهة الارواح، به كوشش خورشید
احمد، حیدرآباد دكن، ۱۳۹۶ ق/
۱۹۷۶ م؛ شهرستانی، محمد، الملل و النحل، به كوشش
احمد فهمی محمد، قاهره، ۱۳۶۷ ق/
۱۹۴۸ م؛ صاعد اندلسی، طبقات الامم، به كوشش حیات
بوعلوان، بیروت، ۱۹۸۵ م؛ قفطی، علی،
تاریخ الحكماء، به كوشش لیپرت، لایپزیگ،
۱۹۰۳ م؛ مجریطی، مسلمه، غایة الحكیم،
به كوشش ریتر، هامبورگ، ۱۹۳۳ م؛ نیز:
Asin Palacios, M., Abenmasarra y su
escuela origenes, Madrid, 1914; Diogenes Laertius, Biōn kai gnōmōnén
philosophia eudokimèsanton; Kranz, W., Empedokles: Antike Gestalt und
romantishe Neu-schöp fung, Zürich, 1949.