responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 9  صفحه : 923

ابن حجر عسقلانی

نویسنده (ها) : عباس زریاب خویی

آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 خرداد 1399 تاریخچه مقاله

اِبْنِ حَجَر عَسْقَلانی‌، شهاب‌ الدين‌ ابوالفضل‌ احمد بن‌ علی‌ بن‌ محمد بن‌ محمد بن‌ علی‌ بن‌ احمد بن‌ محمود بن‌ احمد حجر عسقلانی‌ كِنانی‌ مصری‌ (۲۲ شعبان‌ ۷۷۳ ـ ذيقعدۀ ۸۵۲ ق‌/ ۱۶ فوريۀ ۱۳۷۲ - ژانويۀ ۱۴۴۹ م‌)، يكی‌ از علمای‌ بزرگ‌ حديث‌ و فقه‌ شافعی‌، موّرخ‌ و شاعر.

از او به‌ «حافظ العصر» و «شيخ‌ الاسلام‌» و «امير المؤمنين‌ در حديث‌» ياد كرده‌اند (ابن‌ تغری‌ بردی‌، ۱۵/ ۵۳۲؛ ابن‌ عماد، ۷/ ۲۷۰)؛ و در زمان‌ او، بجز چند تن‌ كه‌ شرح‌ آن‌ خواهد آمد، همه‌ به‌ بزرگی‌ و دانش‌ و احاطۀ مسلم‌ و بی‌چون‌ و چرای‌ او در حديث‌ و فقه‌ گواهی‌ داده‌اند و او در ميان‌ حفّاظ بزرگ‌ حديث‌ نبوی‌ در رديف‌ كسانی‌ مانند ابونعيم‌ اصفهانی‌ و دارقطنی‌ و خطيب‌ بغدادی‌ و ذهبی‌ قرار دارد.

سخاوی‌ بزرگ‌ترين‌ شاگرد و شرح‌ حال‌ نويس‌ او، نام‌ او و اجداد وی‌ را به‌ طريقی‌ كه‌ ذكر كرديم‌ آورده‌ است‌ و تاريخ‌ تولد او را در ۲۲ شعبان‌ ۷۷۳ و تاريخ‌ وفاتش‌ را در اواخر ذيحجۀ ۸۵۲ نوشته‌ است‌ ( الضوء، ۲/ ۳۶-۴۰). همو كتاب‌ جداگانه‌ای‌ در احوال‌ شيخ‌ خود تأليف‌ كرده‌ به‌ نام‌ الجواهر و الدّرر فی‌ ترجمۀ شيخ‌ الاسلام‌ ابن‌ حجر كه‌ هنوز چاپ‌ نشده‌ است‌ و ما به‌ نسخ‌ خطی‌ آن‌ دسترسی‌ ندارم‌ و آنچه‌ از اين‌ كتاب‌ نقل‌ خواهد شد از كتاب‌ محمد كمال‌الدين‌ عزالدين‌ است‌ به‌ نام‌ التاريخ‌ و المنهج‌ التّاريخی‌ لابن‌ حجر العسقلانی‌. در شرح‌ حال‌ ابن‌ حجر تكيۀ عمدۀ ما بر گفته‌های‌ ديگر سخاوی‌ در الضوء اللامع‌ و الذيل‌ علی‌ رفع‌ الاصر عن‌ قضاة مصر و مهم‌تر از همه‌ بر كتاب‌ انباء الغمر بابناء العمر تأليف‌ خود ابن‌ حجر است‌ كه‌ مهم‌ترين‌ منبع‌ موثق‌ دربارۀ زندگی‌ اوست‌؛ همچنين‌ از گفته‌های‌ معاصران‌ او مانند ابن‌ تغری‌ بردی‌ در النّجوم‌ الزّاهرة و مقريزی‌ در السّلوك‌ لمعرفة دول‌ الملوك‌ استفاده‌ شده‌ است‌.

به‌ گفتۀ سخاوی‌ ( الضوء، ۲/ ۳۶) «ابن‌حجر» لقب‌ يكی‌ از اجداد او بوده‌ است‌ كه‌ به‌ اولاد و احفاد او هم‌ بسط يافته‌ و شاخص‌ترين‌ عنوان‌ وی‌ شده‌ است‌. پدر او علی‌ بن‌ محمد عسقلانی‌ (ح‌ ۷۲۰-۲۳- رجب‌ ۷۷۷/ ۱۳۲۰- ۱۹دسامبر ۱۳۷۵) نيز اهل‌ علم‌ و مدتی‌ در حكم‌ و قضا نايب‌ ابن‌ عقيل‌ بهاءالدين‌ ابومحمد عبدالله‌ بن‌ عبدالرحمن‌ شافعی‌ (د ۷۶۹ ق‌) بود. او شاعر هم‌ بود و چند ديوان‌ داشت‌ و به‌ دادن‌ فتوا و قرائات‌ سبع‌ مجاز بود. ابن‌حجر می‌گويد كه‌ در وفات‌ پدرش‌ هنوز چهارسالگی‌ را تمام‌ نكرده‌ بود و او را مانند خيال‌ به‌ ياد داشت‌ و گفته‌ بود كه‌ كنيۀ فرزندم‌ احمد، ابوالفضل‌ است‌ ( انباء، ۱/ ۱۷۴- ۱۷۵). تولد ابن‌حجر در قاهره‌ در خانه‌ای‌ در كنار رود نيل‌، نزديك‌ دارالنحاس‌ و جامع‌ جديد، اتفاق‌ افتاد. پدر او را فرزندی‌ بود كه‌ در زمان‌ حيات‌ پدر از دنيا رفت‌ و او از آن‌ باب‌ سخت‌ اندوهناك‌ شد. يكی‌ از شيوخ‌ به‌ نام‌ شيخ‌ يحيی‌ صَنافيری‌ (د ۷۷۳ ق‌) او را تسليت‌ داد. اين‌ شيخ‌ كه‌ اهل‌ كشف‌ و كرامات‌ بود او را به‌ فرزند ديگری‌ بشارت‌ داد كه‌ همين‌ ابن‌ حجر بود (الدّرر الكامنه‌، ۶/ ۲۰۱).

پس‌ از وفات‌ پدر يكی‌ از بازرگانان‌ مشهور به‌ نام‌ زكی‌الدين‌ ابوبكر علی‌ الكارمی‌ الخروبی‌ (د ۷۸۷ ق‌) وصايت‌ ابن‌حجر را بنا به‌ وصيت‌ پدرش‌ به‌ عهده‌ گرفت‌ (انباء، ۲/ ۱۹۷). ابن‌حجر در پنج سالگی‌ به‌ مكتب‌ فرستاده‌ شد و قرآن‌ را نزد صدر سَفْطی‌ مصری‌ شافعی‌ ياد گرفت‌. در ۷۸۴ ق‌ كه‌ یازده ساله‌ بود با وصی‌ خود زكی‌الدين‌ خروبی‌ به‌ مكه‌ رفت‌ و با او در آنجا مجاور شد. به‌ گفتۀ خودش‌ در ۷۸۳ ق‌ قرآن‌ را ختم‌ كرده‌ بود و در همين‌ سال‌ كه‌ به‌ مكه‌ رفتند، خواست‌ تا ختم‌ را اعاده‌ كند، اما چون‌ مصادف‌ با ايام‌ حج‌ شد، عمل‌ اعاده‌ موقوف‌ ماند و آنها در مكه‌ ماندند تا در سال‌ بعد تشريفات‌ اعاده‌ به‌ عمل‌ آمد و آن‌ خواندن‌ نماز تراويح با مردم‌ بود (انباء، ۲/ ۱۰۰-۱۰۱؛ ابن‌فهد مكی‌، ۳۲۶؛ سخاوی‌، الذيل‌، ۷۶).

در اينجا بايد متذكر شد كه‌ محمد كمال‌الدين‌ عزالدين‌ (ص‌ ۷۱، حاشيۀ ۶) معنی‌ «اعاده‌» را در عبارت‌ ابن‌حجر «واشتغلت‌ بالاعادة» درنيافته‌ است‌، و «اعاده‌» را به‌ معنی‌ آنچه‌ مُعيد (= بازگوكنندۀ درس‌ استاد) انجام‌ می‌دهد، گرفته‌ است‌. ابن‌حجر كه‌ در ۷۸۵ ق‌ بيش‌ از دوازده‌سال‌ نداشت‌ و حفظ قرآن‌ را تازه‌ تمام‌ كرده‌ بود چگونه‌ می‌توانست‌ در دروس‌ عالی‌ حاضر شود و درس‌ را برای‌ دانشجويان‌ «اعاده‌ كند»؟ اعاده‌ در اينجا به‌ معنی‌ اعاده‌ ختم‌ قرآن‌ است‌ برای‌ انجام‌ تشريفات‌ آن‌ كه‌ همان‌ نماز تراويح‌ باشد. عبارت‌ ابن‌ حجر در انباء چنين‌ است‌: «و فيها (سنة ۷۸۴) حججتُ مع‌ زكی‌الدين‌ الخروجی‌ و كانت‌ وقفة الجمعة و جاورنا، فصلَّيتُ بالناس‌ فی‌ السنة التی‌ تليها و قد كنت‌ ختمت‌ من‌ اول‌ السنة الماضية و اشتغلتُ بالاعادةِ فی‌ هذه‌ السنة فشغلنا امرُ الحج‌ الی‌ ان‌ قُدَّرَ ذلك‌ بمكة و كانت‌ فيه‌ الخيرة».

سخاوی‌ به‌ نقل‌ از كتاب‌ ابن‌ حجر المجمع‌ الموسّس‌ فی‌ معجم‌ المفهرس‌ می‌گويد كه‌ به‌ هنگام‌ مجاورتش‌ در مكه‌ در ۷۸۵ ق‌ نزد محمد بن‌ عبدالله‌ بن‌ ظهيره‌ علم‌ الحديث‌ ياد گرفت‌ و كتاب‌ عمدة الاحكام‌ ابن‌ سرور جماعيلی‌ را نزد او خواند و در سال‌ بعد كه‌ همراه‌ زكی‌الدين‌ خروبی‌ به‌ مصر بازگشت‌، باز به‌ فراگرفتن‌ حديث‌ مشغول‌ شد. نيز در مكه‌ صحيح‌ بخاری‌ را از عبدالله‌ بن‌ محمد بن‌ محمد بن‌ سليمان‌ نيشابوری‌ مكی‌، معروف‌ به‌ عفيف‌ نشاوری‌ (د ۷۹۰ ق‌) استماع‌ كرد. (الذيل‌، ۷۵-۷۶؛ نک‌ : عزالدين‌، ۷۱-۷۳).

در ۱۷ سالگی‌ از شمس‌الدين‌ محمد بن‌ علی‌ بن‌ محمد قطان‌ مصری‌ (د ۸۱۳ ق‌) كه‌ يكی‌ از اوصيای‌ او بود، فقه‌ و عربيّت‌ و حساب‌ ياد گرفت‌ و نيز در نزد ابومحمد (يا ابواسحاق‌) اَبْناسی‌ (د ۸۰۲ ق‌) فقه‌ خواند (سخاوی‌، الذيل‌، ۷۷). سخاوی‌ می‌گويد كه‌ ابناسی‌ دوست‌ پدر ابن‌حجر بود و ابن‌حجر پس‌ از ۷۹۰ ق‌ ملازمت‌ او را اختيار كرد (الضوء، ۱/ ۱۷۳). ابن‌ حجر استادان‌ و مشايخ‌ بسياری‌ دارد و او همۀ آنها را در كتابی‌ به‌ نام‌ المجمع‌ المؤسّس‌ فی‌ معجم‌ المفهرس‌ نام‌ برده‌ است‌. اين‌ كتاب‌ هنوز چاپ‌ نشده‌ است‌ و ذكر همۀ شيوخ‌ و استادان‌ او در اينجا ممكن‌ نيست‌، اما بعضی‌ از مشاهير مشايخ‌ او را در اينجا از قول‌ خودش‌ در انباء و از گفتۀ سخاوی‌ در سرتاسر الضوء و در كتاب‌ ذيل‌ نام‌ می‌بريم‌:

۱. عمر بن‌ رسلان‌ بن‌ نصير، معروف‌ به‌ سراج‌ بلقينی‌، از فقها و محدثان‌ بزرگ‌ شافعی‌ (د ۸۰۵ ق‌). ابن‌ حجر به‌ گفتۀ خودش‌ در انباء (۵/ ۱۰۸) تصانيف‌ او را از خود او استماع‌ كرده‌ است‌ و دلائل‌ النّبوة بيهقی‌ و نيز دروسی‌ از روضةالطالبين‌ و عمدة المتقين‌ نووی‌ را در فقه‌ شافعی‌ نزد او خوانده‌ است‌ و بلقينی‌ به‌ خط خود به‌ او اجازه‌ داده‌ است‌.

۲. ابن‌ جماعه‌ عزالدين‌ محمد بن‌ ابی‌ بكر بن‌ عبدالعزيز (د ۸۱۹ ق‌). ابن‌ حجر می‌گويد ( انباء، ۷/ ۲۴۲) كه‌ از ۷۹۰ ق‌ تا سال‌ وفاتش‌ ملازم‌ او بوده‌ است‌ و می‌گويد من‌ در تعظيم‌ او مبالغه‌ می‌كردم‌ حتی‌ در غيابش‌ او را فقط به‌ نام‌ «امام‌ الائمة» می‌خواندم‌ و او نيز مرا دوست‌ می‌داشت‌ و با من‌ نهايت‌ ادب‌ را روا می‌داشت‌ و در غياب‌ من‌ به‌ تقدم‌ من‌ گواهی‌ می‌داد. ابن‌ حجر حاشيۀ عضد و شرح‌ جمع‌ الجوامع‌ را از او فرا گرفت‌ (همان‌، ۲۴۱).

۳. بزرگ‌ترين‌ شيخ‌ او در حديث‌ شيخ‌ زين‌الدين‌ كرد عراقی‌، عبدالرحيم‌ بن‌ حسين‌ بن‌ عبدالرحمن‌ الكردی‌، معروف‌ به‌ زين‌ عراقی‌ (د ۸۰۶ ق‌) بود، ابن‌حجر می‌گويد كه‌ ده‌ سال‌ ملازم‌ او بوده‌ است‌ ( انباء، ۵/ ۱۷۲).

۴. جمال‌ الدين‌ ابوالمعالی‌ عبدالله‌ بن‌ عمر بن‌ علی‌ بن‌ مبارك‌ ازهری‌ حلاوی‌ (د ۸۰۷ ق‌). ابن‌حجر (همان‌، ۵/ ۲۳۹-۲۴۱) می‌گويد: در ميان‌ شيوخ‌ روايت‌ او كسی‌ در حسن‌ اداء به‌ پای‌ او نمی‌رسيد. ابن‌ حجر مسند احمد بن‌ حنبل‌ را در مدتی‌ كوتاه‌ كه‌ مجالس‌ آن‌ طولانی‌ بود از او استماع‌ كرده‌ است‌.

۵. ابوعلی‌ محمد بن‌ احمد بن‌ علی‌ المهدی‌ البزاز معروف‌ به‌ ابن‌ المطرز (د ۷۹۷ ق‌). ابن‌حجر می‌گويد: قرأت‌ عليه‌ الكثير (همان‌، ۳/ ۲۷۰).

۶. عبدالرحمن‌ بن‌ احمد بن‌ مبارك‌ بن‌ حماد بن‌ تركی‌ الغَزّی‌ يا المعرّی‌ (ابن‌ عماد، ۶/ ۳۵۹) معروف‌ به‌ ابوالفرج‌ ابن‌ الشيخه‌ يا ابن‌ الشيخه‌ (د ۷۹۹ ق‌). ابن‌حجر در انباء می‌نويسد: او دوست‌ پدرم‌ بود. هنگامی‌ كه‌ پدرم درگذشت، من کودک بودم و او به دیدار ما می‌آمد. بعدها که درصدد آموختن‌ حديث‌ بر آمدم‌، به‌ او پيوستم‌. او مرا گرامی‌ داشت‌ و به‌ صبر بر مداومت‌ قرائت‌ كتب‌ وامی‌داشت‌ تا آنجا كه‌ بيشتر روايات‌ او را فراهم‌ گرفتم‌ و صحيح‌ مسلم‌ را به‌ روايت‌ ابونعيم‌ نزد او قرائت‌ كردم‌ (۳/ ۳۴۸).

۷. ابن‌ الصّائغ‌ علی‌ بن‌ محمد بن‌ محمد الدمشقی‌ (د ۸۰۰ ق‌) كه‌ به‌ «ابن‌ خطيب‌ عين‌ شرما» نيز معروف‌ بود. ابن‌ حجر می‌گويد: سنن‌ ابن‌ماجه‌ و مسند شافعی‌ و تاريخ‌ اصفهان‌ و غير آن‌ از «كتاب‌ كبار و اجزاء صغار» و نيز بيشتر مسموعاتش‌ را نزد او خوانده‌ است‌ (همان‌، ۳/ ۴۰۷- ۴۰۸).

۸. زين‌الدين‌ عمر بن‌ محمد بن‌ احمد البالِسی‌ الصالحی‌ الملقّن‌ (د ۸۰۷ ق‌). ابن‌حجر می‌گويد: «قرات‌ عليه‌ الكثير» (همان‌، ۴/ ۳۱۱).

۹. نورالدين‌ علی‌ بن‌ ابی‌ بكر بن‌ سليمان‌ الهيثمی‌ (د ۸۰۷ ق‌). ابن‌حجر كتبی‌ را كه‌ پيش‌ او خوانده‌ است‌، ياد كرده‌ است‌، از جمله‌ نيمی‌ از مجمع‌ الزوائد تأليف‌ خود او و يك‌ ربع‌ از زوائد مسند احمد. و می‌گويد: اشتباهات‌ او را در مجمع‌ الزوائد جمع‌ می‌كردم‌ و چون‌ شنيدم‌ كه‌ اين‌ كار من‌ بر او گران‌ می‌آيد به‌ رعايت‌ خاطرش‌ دست‌ از اين‌ كار برداشتم‌ (همان‌، ۵/ ۲۵۶-۲۶۰).

۱۰. ابن‌ البرهان‌ ابوهاشم‌ احمد بن‌ محمد بن‌ اسماعيل‌ الظاهری‌ التيمی‌ (د ۸۰۸ ق‌). ابن‌ حجر می‌گويد: سمعت‌ من‌ فوائده‌ كثيراً (همان‌، ۵/ ۳۱۷- ۳۱۸).

۱۱. شهاب‌الدين‌ احمد بن‌ عمر جوهری‌ (د ۸۰۹ ق‌). ابن‌ حجر می‌گويد: سنن‌ ابن‌ ماجه‌ را در جامع‌ عمرو بن‌ العاص‌ پيش‌ او خواندم‌ و نيز قسمت‌ بزرگی‌ از تاريخ‌ بغداد خطيب‌ و طبقات‌ الحفاظ ذهبی‌ را نزد او خواندم‌ (همان‌، ۶/ ۱۸).

۱۲. محمد بن‌ انس‌ الحنفی‌ الطنتدائی‌ يا طنتدی‌ (د ۸۰۹ ق‌). ابن‌ حجر می‌گويد: كتبت‌ منه‌ الكثير (همان‌، ۶/ ۴۳).

۱۳. مجدالدين‌ محمد بن‌ يعقوب‌ فيروزآبادی‌ شيرازی‌، مؤلف‌ كتاب‌ مشهور قاموس‌ (د ۸۱۷ ق‌). ابن‌ حجر از او استماع‌ حديث‌ كرده‌ است‌ و او كتاب‌ قاموس‌ را به‌ او داده‌ و اجازه‌ داده‌ است‌ كه‌ آن‌ را از خود او روايت‌ كند (همان‌، ۷/ ۱۶۲).

۱۴. محمد بن‌ محمد بن‌ علی‌ الغماری‌ المالكی‌ (د ۸۰۲ ق‌). ابن‌ حجر می‌گويد: «اجازلی‌ غير مرّة» (همان‌، ۴/ ۱۸۱).

علاوه‌ بر اشخاص‌ مذكور می‌توان‌ ازجمله‌ شيوخ‌ و استادان‌ او اشخاص‌ ذيل‌ را نام‌ برد: زفتاوی‌، محمد بن‌ احمد بن‌ علی‌، د ۸۰۶ ق‌ (سخاوی‌، الضوء، ۷/ ۲۴)؛ ابشيطی‌، سليمان‌ بن‌ عبدالناصر، د ۵۱۱ ق‌ (همان‌، ۳/ ۲۶۵)؛ بدر بشتكی‌، ابوالبقاء محمد بن‌ ابراهيم‌ انصاری‌ دمشقی‌، د ۸۳۰ ق‌ (همان‌، ۶/ ۲۷۸) كه‌ معلم‌ ادبيات‌ و عروض‌ ابن‌ حجر بود؛ جمال‌ ماردانی‌، عبدالله‌ بن‌ خليل‌ بن‌ يوسف‌، د ۸۰۹ ق‌ (همان‌، ۵/ ۱۹)؛ ابن‌ الملقن‌، سراج‌الدين‌، د ۸۰۴ ق‌ (همو، الذيل‌، ۷۷)؛ قنبر بن‌ عبدالله‌ شروانی‌ ازهری‌، د ۸۰۱ ق‌ (ابن‌ حجر، انباء، ۴/ ۷۷) و شمس‌الدين‌ ابوالمعالی‌ محمد بن‌ احمد حبتّی‌ حنبلی‌، د ۸۲۵ ق‌ (همان‌، ۷/ ۴۸۰).

اما اينها نمونه‌ای‌ از استادان‌ و مشايخ‌ اجازات‌ اوست‌ و برای‌ تفصيل‌ آن‌ بايد به‌ مجلدات‌ الضوء سخاوی‌ و انباء الغمر و از همه‌ مهم‌تر به‌ المجمع‌ المؤسّس‌ وی‌ مراجعه‌ كرد. سخاوی‌ در الذيل‌ (ص‌ ۷۹) می‌گويد: شيوخ‌ بزرگی‌ كه‌ او داشت‌ و همه‌ مشاراليه‌ و مرجع‌ مشكلات‌ بودند. هيچ‌ يك‌ از معاصران‌ او نداشتند، زيرا هر يك‌ از اين‌ شيوخ‌ در فن‌ خود متبحر بودند و كسی‌ در فن‌ اختصاصی‌ آنها به‌ پايه‌ ايشان‌ نمی‌رسيد، مانند تنوخی‌ در معرفت‌ قرائات‌ و عراقی‌ در معرفت‌ علم‌ الحديث‌ و هيثمی‌ در حفظ متون‌ و بلقينی‌ در وسعت‌ محفوظات‌ و كثرت‌ اطلاع‌ و ابن‌ الملقن‌ در كثرت‌ تصانيف‌ و مجدالدين‌ فيروزآبادی‌ صاحب‌ قاموس‌ در معرفت‌ لغت‌ و غُماری‌ در ادبيات‌ عرب‌ و عزّبن‌ جماعه‌ در احاطه‌ بر علوم‌ گوناگون‌.

ابن‌ حجر در سفرهای‌ متعدد خود به‌ خانۀ خدا و شام‌ و قدس‌ و يمن‌ و عدن‌ و اسكندريه‌ هيچ‌ گاه‌ از كسب‌ علم‌ غفلت‌ نمی‌كرد و هر جا شيخی‌ و فقيهی‌ می‌يافت‌ كه‌ می‌توانست‌ از او حديثی‌ بشنود و فايده‌ای‌ برگيرد، بی‌درنگ‌ به‌ ديدنش‌ می‌شتافت‌.

ابن‌حجر می‌گويد: در ۷۹۳ ق‌ به‌ قوص‌ و ديگر شهرهای‌ صعيد مصر سفر كردم‌، ولی‌ چيزی‌ از مسموعات‌ حديث‌ در اين‌ شهرها استفاده‌ نكردم‌ و فقط با جمعی‌ از اهل‌ علم‌ ملاقات‌ كردم‌، از جمله‌ ناصرالدين‌ قاضی‌ شهر «همو» و ابن‌ السراج‌ قاضی‌ شهر قوص‌ و نيز با جمعی‌ از اهل‌ ادب‌ ديدار كردم‌ (انباء، ۳/ ۷۷). در ذيقعدۀ ۷۹۹ از راه‌ طور و دريای‌ سرخ‌ به‌ يمن‌ رفت‌ (همان‌، ۳/ ۳۳۵) و در ۸۰۰ ق‌ به‌ يمن‌ رسيد. سلطان‌ يمن‌ ملك‌ اشرف‌ اسماعيل‌ بن‌ عباس‌ از سلاطين‌ رسولی‌ (د ۸۰۳) او را به‌ حضور خود خواند. ابن‌ حجر می‌گويد كه‌ او را مدح‌ گفتم‌ و او به‌ من‌ صله‌ داد (همان‌، ۴/ ۲۶۵). در اين‌ ملاقات‌ نسخه‌ای‌ از خريدة القصر را كه‌ به‌ خط ابن‌ الفوطی‌ بود به‌ سلطان‌ مذكور اهداء كرد (عزالدين‌، ۱۲۵، به‌ نقل‌ از سخاوی‌، الجواهر و الدّرر)، در عدن‌ با علی‌ بن‌ يحيی‌ الطائی‌ الصعدی‌ كه‌ از اعيان‌ تجار يمن‌ بود و از طرف‌ سلطان‌ بازرسی‌ تجارت‌ يمن‌ به‌ او محول‌ شده‌ بود، ملاقات‌ كرد. می‌گويد در نيكی‌ به‌ من‌ مبالغه‌ كرد و از ديدن‌ من‌ بسيار خوشحال‌ شد زيرا با دايی‌ من‌ دوستی‌ قديمی‌ داشت‌ (انباء، ۴/ ۳۰۴). در شهرهای‌ يمن‌ با علماء و شيوخ‌ معتبر آن‌ ديار ديدار كرد و از آنها استماع‌ حديث‌ كرد. در ۸۰۰ ق‌ همراه‌ محملی‌ كه‌ سلطان‌ يمن‌ برای‌ حجّ ترتيب‌ داده‌ بود به‌ مكه‌ رفت‌ (عزالدين‌، همانجا). در يمن‌ بود كه‌ با مجدالدين‌ فيروزآبادی‌ صاحب‌ قاموس‌ ملاقات‌ كرد (همو، ۱۲۳-۱۲۴). در ۸۰۳ ق‌ به‌ شام‌ رفت‌. مدت‌ اقامت‌ او در دمشق‌ صد روز طول‌ كشيد و در اين‌ صد روز در حدود هزار جزء مربوط به‌ حديث‌ استماع‌ كرد از جمله‌ معجم‌ اوسط طبرانی‌ و معرفة الصحابۀ ابن‌منده‌ و بيشتر مسند ابی‌ يعلی. در اول‌ محرم‌ ۸۰۳ از دمشق‌ بيرون‌ آمد (ابن‌حجر، انباء، ۴/ ۱۸۹). در بازگشت‌ به‌ قاهره‌ كتاب‌ تعليق‌ التّعليق‌ را دربارۀ زندگانی‌ مشايخ‌ بزرگ‌ خود به‌ اتمام‌ رسانيد (بجاوی‌، ۸). در سفر به‌ شام‌ در شهرهای‌ قطيه‌، غزّه‌، رمله‌، قدس‌ و صالحيه‌ از علما سماع‌ حديث‌ كرد (همانجا). چنانكه‌ در انباء (۴/ ۷۳) می‌گويد: بازگشتش‌ به‌ قاهره‌ به‌ سبب‌ شيندن‌ خبر حركت‌ تيمور به‌ بلاد شام‌ بود. در قاهره‌ به‌ تصنيف‌ ادامه‌ داد و از ۸۰۸ ق‌ در خانقاه‌ شيخونيه‌ الابعين‌ المتباينة و نيز قسمتی‌ از عشاريات‌ صحابه‌ را در صد مجلس‌ در طی‌ چند سال‌ املاء كرد (نک‌: بجاوی‌، همانجا).

در سوم‌ رجب‌ ۸۱۱ امير جمال‌ الدين‌ يوسف‌ البيری‌ البجاسی‌ استادار سلطان‌ مدرسه‌ای‌ را كه‌ در رحبة العيد ساخته‌ بود، افتتاح‌ كرد و در آن‌ چهار مدرس‌ برای‌ مذاهب‌ چهارگانه‌ تعيين‌ كرد و تدريس‌ علم‌ الحديث‌ نيز به‌ ابن‌حجر واگذار گرديد ( انباء، ۶/ ۹۵-۹۶).

در شرح‌ حال‌ علی‌ بن‌ يوسف‌ ابياری‌ نحوی‌ (د ۸۱۴ ق‌) آمده‌ است‌ كه‌ جمال‌الدين‌ استادار تدريس‌ در «شيخونيه‌» را به‌ او واگذار كرد ولی‌ ابياری‌ در آنجا فقط يك‌ روز تدريس‌ كرد و آن‌ منصب‌ را در برابر مبلغی‌ به‌ ابن‌ حجر سپرد ( انباء، ۷/ ۳۹).

در ۸۱۳ ق‌ نورالدين‌ علی‌ بن‌ عبدالرحمن‌ ربعی‌ رشيدی‌ مدرس‌ حديث‌ در قبّۀ بَيْبَرس‌ درگذشت‌ و ابن‌حجر به‌ جای‌ او برای‌ محدثان‌ تدريس‌ كرد (همان‌، ۶/ ۲۵۲). تدريس‌ در بيبرسيه‌ ميان‌ او و برادر جمال‌الدين‌ استادار مورد نزاع‌ بود. در ۸۱۵ ق‌ برادر جمال‌الدين‌ در مشيخۀ بيبرسيه‌ با او شريك‌ شد و در ۸۱۶ ق‌ بر تمام‌ آن‌ دست‌ يافت‌. ابن‌ حجر دوباره‌ در ۸۱۸ ق‌ آن‌ را به‌ دست‌ آورد و سلطان‌ مؤيّد شيخ‌ (د ۸۲۴ ق‌) توقيعی‌ به‌ نام‌ ابن‌ حجر صادر كرد و برادر جمال‌الدين‌ را از آنجا بر كنار كرد. در اينجا بايد بگوييم‌ كه‌ اين‌ امر نتيجۀ بحث‌ او با شمس‌الدين‌ هروی‌ بود و سلطان‌ در ازای‌ پيروزی‌ او در اين‌ بحث‌ از او خواست‌ كه‌ پاداشی‌ بطلبد. ابن‌حجر گفت‌ كه‌ او شيخ‌ بيبرسيه‌ بود و برادر جمال‌الدين‌ آن‌ را به‌ زور از او گرفته‌ است‌. سلطان‌ موافقت‌ كرد و ابن‌ حجر گواهانی‌ بر آن‌ گرفت‌ و فردای‌ آن‌ روز خلعت‌ پوشيد و در مدرسۀ مذكور حضور يافت‌ (انباء، ۷/ ۱۷۸). پس‌ از آنكه‌ شمس‌ قايانی‌ (د ۸۵۰ ق‌) در ۸۴۹ ق‌ قاضی‌ شافعيه‌ گرديد، رياست‌ مشيخۀ بيبرسيه‌ را از ابن‌ حجر گرفتند و به‌ او دادند. سخاوی‌ می‌گويد عقلا قبول‌ قايانی‌ را نپسنديدند (الضوء، ۸/ ۲۱۳). ابن‌ حجر دوباره‌ در اوايل‌ ربيع‌الثانی‌ ۸۵۲ به‌ مدرسۀ مذكور بازگشت‌ و دوباره‌ معزول‌ شد. سخاوی‌ می‌گويد ابن‌حجر نام‌ اشخاصی‌ را كه‌ در مدرسۀ مذكور بودند به‌ ترتيب‌ حروف‌ معجم‌ و به‌ اقتباس‌ از رسم‌ ديوان‌ الجيش‌ مرتب‌ ساخته‌ بود، او بيشتر مستحقان‌ مدارس‌ را چنين‌ ترتيبی‌ داده‌ بود و اين‌ اشخاص‌ پيش‌ از او (به‌ سبب‌ نامرتّب‌ بودن‌) در رنج‌ بودند (نک‌ : عزالدين‌، ۱۷۱).

ابن‌حجر در صفر ۸۲۷ در خانقاه‌ بيبرسيه‌ شروع‌ به‌ املای‌ حديث‌ كرد و مستملی‌ شيخ‌ زين‌الدين‌ رضوان‌ بود. در ربيع‌الاول‌ همان‌ سال‌ كه‌ ابن‌حجر هم‌ منصب‌ قضا و هم‌ منصب‌ تدريس‌ در مدرسۀ مؤيّديه‌ را داشت‌، شيخ‌ شمس‌الدين‌ برماوی‌ ادعا كرد كه‌ واقف‌ مدرسۀ مذكور شرط كرده‌ است‌ كه‌ مدرس‌ آن‌ نبايد منصب‌ قضا داشته‌ باشد و عده‌ای‌ از او طرفداری‌ كردند و تدريس‌ فقه‌ شافعی‌ در مدرسۀ مذكور را از او گرفتند. ابن‌حجر وقف‌ نامه‌ را به‌ دست‌ آورد و معلوم‌ شد كه‌ چنين‌ شرطی‌ در آن‌ نشده‌ است‌، بنابراين‌ تدريس‌ در مدرسه‌ را دوباره‌ به‌ او واگذار كردند (ابن‌حجر، انباء، ۸/ ۴۰-۴۱).

سخاوی‌ نام‌ دروس‌ و مدارسی‌ را كه‌ ابن‌حجر در آنها تدريس‌ كرده‌ است‌، چنين‌ نام‌ می‌برد: تفسير در حسنيّه‌ و منصوريه‌: حديث‌ در بيبرسيه‌، جماليه‌، زينبيّه‌، شيخونيّه‌، جامع‌ طولون‌ و قبّۀ منصوريّه‌؛ اسماع‌ حديث‌ در محموديّه‌؛ فقه‌ در خروبيه‌، فخريّه‌، شيخونيّه‌، صالحيّه‌، صلاحيه‌ و مؤيّديّه‌ ( الذيل‌، ۸۵).

در ۸۱۱ ق‌ وظيفۀ اِفتاء در دارالعدل‌ به‌ او محول‌ گرديد و اين‌ وظيفه‌ همچنان‌ ادامه‌ يافت‌ (عزالدين‌، ۱۵۲). با داشتن‌ همين‌ وظيفه‌ بود كه‌ در اول‌ شعبان‌ ۸۱۵ در مجلس‌ بيعت‌ با سلطان‌ مؤيّد شيخ‌ به‌ اتفاق‌ امراء و قضات‌ حضور داشت‌ و پيشنهاد كرد كنيۀ سلطان‌ «ابوالنّصر» باشد، زيرا نصرت‌ با لقب‌ مؤيّد سازگارتر است‌ (انباء، ۷/ ۷۰).

تخصّص‌ اصلی‌ ابن‌حجر حديث‌ بود، اما چون‌ امام‌ محب‌الدين‌ بن‌ الواحدی‌ مالكی‌ به‌ وی‌ پيشنهاد كرد كه‌ قسمتی‌ از شوق‌ و همت‌ را صرف‌ فقه‌ كند و گفت‌ چنين‌ می‌بينم‌ كه‌ علمای‌ اين‌ شهر روی‌ به‌ انقراض‌ نهاده‌اند و به‌ زودی‌ مردم‌ به‌ تو نيازمند خواهند شد. ابن‌حجر می‌گويد اين‌ اندرز برای‌ من‌ مفيد افتاد و بدين‌ جهت‌ هميشه‌ به‌ او رحمت‌ می‌فرستم‌ (عزالدين‌، همانجا، به‌ نقل‌ از بقاعی‌).

ابن‌ حجر به‌ كثرت‌ افتاء مشهور بود و می‌گويند: غالباً در هر روز قريب‌ به‌ ۳۰ فتوا صادر می‌كرد و كمتر اتفاق‌ می‌افتاد كه‌ در يك‌ مجلس‌ بیست فتوا ننويسد. خود ابن‌حجر فتاوای‌ يك‌ ماه‌ خود را در كتابی‌ به‌ نام‌ عجب‌ الدهر فی‌ فتاوی‌ شهر جمع‌ كرده‌ است‌ و در آن‌ به‌ كسانی‌ كه‌ به‌ بعضی‌ از فتواهای‌ او اعتراض‌ كرده‌اند، پاسخ‌ گفته‌ است‌. سخاوی‌ می‌گويد كسی‌ كه‌ در يك‌ ماه‌ بيشتر از ۳۰۰ فتوا صادر می‌كند عجيب‌ نيست‌ كه‌ در سه فتوا يا حتی‌ در سی فتوا اشتباه‌ كند (عزالدين‌، ۱۵۳). از جمله‌ مناصب‌ و وظايف‌ او ايراد خطبه‌ در مساجد مصر بود، از جمله‌ در جامع‌ الازهر و جامع‌ عمرو بن‌ العاص‌ خطيب‌ بود. وظيفۀ خطابت‌ در جامع‌ الازهر را محمد بن‌ محمد بن‌ رزين‌ به‌ او واگذار كرده‌ بود (سخاوی‌، الضوء، ۹/ ۲۳۵). در آخر رمضان‌ ۸۳۸ نيمی‌ از وظيفۀ خطابت‌ در الازهر را با نيمی‌ از وظيفۀ خطابت‌ در جامع‌ عمروبن‌ العاص‌ با شيخ‌ شمس‌الدين‌ محمد بن‌ يحيی‌ معاوضه‌ كرد و در همين‌ روز در جامع‌ عمرو خطبه‌ خواند (انباء، ۸/ ۳۵۳).

از جمله‌ وظايف‌ او كتابداری‌ كتابخانۀ مدرسۀ محموديه‌ بود كه‌ محتوی‌ نفيس‌ترين‌ كتابها بود، و اين‌ كتابها را قاضی‌ برهان‌الدين‌ ابراهيم‌ بن‌ عبدالرحيم‌ ابن‌جماعة جمع‌ كرده‌ و در آن‌، كتب‌ به‌ خط مؤلفان‌ فراوان‌ بود. بيشتر اين‌ كتابها را پس‌ از او جمال‌الدين‌ استادار گرفت‌ و آن‌ را وقف‌ مدرسۀ خود كرد (انباء، ۲۰/ ۲۹۳، ۲۹۴). ابن‌حجر پس‌ از تصدی‌ كتابداری‌ كتابخانۀ مذكور دو فهرست‌ برای‌ آن‌ تنظيم‌ كرد: فهرستی‌ موضوعی‌ بر طبق‌ علوم‌ و فهرستی‌ به‌ ترتيب‌ حروف‌ الفباء برای‌ اسامی‌ كتب‌. ابن‌ حجر هفته‌ای‌ يك‌ روز در اين‌ كتابخانه‌ كار می‌كرد و توانست‌ كتابهايی‌ را كه‌ پيش‌ از او از اين‌ كتابخانه‌ مفقود شده‌ بود، باز گرداند (عزالدين‌، ۱۷۲، به‌ نقل‌ از سخاوی‌، الجواهر و الدرر).

 

ابن‌ حجر در مسند قضا

منصب‌ قضا در زمان‌ حكومت‌ مماليك‌ از اهميت‌ خاصی‌ برخوردار بود و چنين‌ اهميتی‌ در تاريخ‌ اسلام‌ حتی‌ در زمان‌ خلافت‌ عباسی‌ در بغداد سابقه‌ نداشته‌ است‌. قضات‌ در قاهره‌ و دمشق‌ و شهرهای‌ مهم‌ ديگر تحت‌ تسلط مماليك‌ از استقلال‌ خاصی‌ بهره‌مند بودند. در قاهره‌ و دمشق‌ برای‌ هر يك‌ از مذاهب‌ چهارگانه‌ قاضی‌ خاصی‌ از جانب‌ سلطان‌ تعيين‌ می‌شد و اين‌ قضات‌ نيز به‌ نوبۀ خود نواب‌ يا جانشينانی‌ داشتند كه‌ در حكم‌ دستياران‌ قاضی‌ بودند و عدّۀ نواب‌ در مواقع‌ مختلف‌ فرق‌ می‌كرد. در قرنهای‌ ۷ و ۸ ق‌ اعتبار و اهميت‌ قضات‌ بسيار بود، اما به‌ تدريج‌ بر اثر فساد دربار و امرای‌ بزرگ‌ و عدم‌ رعايت‌ شرايط تقوا و اخلاق‌ و فضليت‌ اهميت‌ معنوی‌ اين‌ مقام‌ رو به‌ ضعف‌ نهاد. ابن‌ حجر در انباء الغمر بارها به‌ فساد قضات‌ و رشوه‌گيری‌ آنان‌ اشاره‌ كرده‌ است‌.

ابن‌ حجر در اثر دانش‌ پهناور خود در حديث‌ و فقه‌ شايستگی‌ بی‌چون‌ و چرايی‌ برای‌ منصب‌ قضا داشت‌، اما خود او در آغاز رغبت‌ چندانی‌ به‌ اين‌ شغل‌ ظاهر نمی‌ساخت‌ و وقتی‌ در اواخر قرن‌ ۸ ق‌ قاضی‌ ابوالمعالی‌ محمد بن‌ ابراهيم‌ سلمی‌ (د ۸۰۳ ق‌) خواست‌ او را نايی‌ خود كند، نپذيرفت‌ و نيز سلطان‌ مؤيّد شيخ‌ بارها اين‌ منصب‌ را به‌ او پيشنهاد كرد و گفت‌ قاضی‌ دمشق‌ با مسئوليتهای‌ ديگرش‌ هر ماه‌ ۰۰۰‘۱۰ درهم‌ درآمد دارد و ممكن‌ است‌ اين‌ درآمد به‌ دو برابر هم‌ برسد، اما ابن‌ حجر شديداً استنكاف‌ كرد (سخاوی‌، الذيل‌، ۸۰؛ عزالدين‌، ۱۵۶). سلطان‌ مؤيّد شيخ‌ او را در قضيۀ خاصی‌ حاكم‌ كرد و آن‌ دربارۀ قاضی‌ شمس‌الدين‌ محمد بن‌ عطاءالله‌ هروی‌ (د ۸۳۹ ق‌) بود كه‌ مردی‌ ستيزه‌گر و مورد بحث‌ و شك‌ بود و دشمنان‌ زياد و طرفداران‌ زياد داشت‌. خود ابن‌حجر می‌گويد كه‌ در اين‌ قضيه‌ به‌ دردسر افتاد و گرفتار شد (انباء، ۷/ ۳۴۵). نتيجۀ حكميت‌ ابن‌ حجر صدور رأی‌ بر ضد شمس‌الدين‌ هروی‌ گرديد و سلطان‌ هروی‌ را از منصب‌ قضا معزول‌ و جلال‌الدين‌ بلقينی‌ را به‌ جای‌ او منصوب‌ كرد (همان‌، ۷/ ۳۴۶). ابن‌ حجر به‌ جهت‌ دوستی‌ با جلال‌ بلقينی‌ نيابت‌ او را در قضا پذيرفت‌ (سخاوی‌، همانجا).

پس‌ از مرگ‌ جلال‌الدين‌ بلقينی‌ در ۸۲۴ ق‌ قاضی‌ ولی‌الدين‌ ابن‌ العراقی‌ به‌ جای‌ او منصوب‌ شد و از ابن‌حجر خواست‌ كه‌ نيابت‌ او را بپذيرد. ابن‌حجر با آنكه‌ به‌ نيابت‌ توجهی‌ نداشت‌، اين‌ پيشنهاد را پذيرفت‌ تا نگويند كه‌ بلقينی‌ را بر او ترجيح‌ می‌دهد (عزالدين‌، ۱۵۷). پس‌ از ولی‌الدين‌ ابن‌ العراقی‌ قاضی‌ صالح‌ علم‌الدين‌ بلقينی‌ در ذيحجۀ ۸۲۶ به‌ قضای‌ شافعيه‌ منصوب‌ شد؛ سخاوی‌ می‌گويد: شيخ‌ ما (ابن‌حجر) در اين‌ كار به‌ او مساعدت‌ كرده‌ بود (الذيل‌، ۱۶۰). علم‌الدين‌ بلقينی‌ از ابن‌حجر خواست‌ كه‌ نوشته‌ای‌ را دربارۀ مدرسۀ خشّابيّه‌ تنفيذ كند. ابن‌حجر پنداشت‌ كه‌ قاضی‌ با اين‌ درخواست‌ می‌خواهد شأن‌ او را بالا ببرد و به‌ همين‌ جهت‌ آن‌ را تنفيذ كرد، اما چندی‌ نگذشت‌ كه‌ علم‌الدين‌ بلقينی‌ او را ناديده‌ گرفت‌ و از اينجا خصومت‌ ميان‌ اين‌ دو تن‌ آغاز شد و طرفين‌ از كارشكنی‌ دربارۀ يكديگر دريغ‌ نكردند و اين‌ امر تا مرگ‌ ابن‌حجر و حتی‌ پس‌ از او از سوی‌ بلقينی‌ ادامه‌ يافت‌.

علم‌الدين‌ بلقينی‌ در محرم‌ ۸۲۷ از منصب‌ قضا معزول‌ شد و اين‌ منصب‌ به‌ ابن‌ حجر پيشنهاد شد. ابن‌ حجر با آنكه‌ قبلاً بارها از تصدی‌ منصب‌ قضا استيحاش‌ كرده‌ بود، اين‌ پيشنهاد را بی‌درنگ‌ پذيرفت‌ (انباء، ۸/ ۳۹؛ عزالدين‌، ۱۵۷- ۱۵۸). در اين‌ قبولی‌ حتماً رنجش‌ و خصومت‌ او با بلقينی‌ مؤثر بوده‌ است‌ و ابن‌حجر خواسته‌ است‌ تا پاسخ‌ بی‌اعتنايی‌ او را بدهد.

تاريخ‌ استقرار او در منصب‌ قضا ۲۲ محرم‌ ۸۲۷ بوده‌ است‌ (انباء، همانجا)، اما تعجب‌ اينجاست‌ كه‌ خود او در رفع‌ الاصر (بجاوی‌، ۸) تاريخ‌ آن‌ را ۲۷ ماه‌ مذكور و مقريزی‌ ۲۸ محرم‌ سال‌ مذكور (۴/ ۶۵۶) گفته‌ است‌. فرمان‌ اين‌ منصب‌ و به‌ اصطلاح‌ آن‌ زمان‌ «تقليد» آن‌ را ابن‌حجّة الحموی‌ در كتاب‌ قهوه‌ الانشاء آورده‌ است‌ (سخاوی‌، الذيل‌، ۸۰). در طی‌ اين‌ دوره‌ از تصدی‌ منصب‌ قضا مسألۀ زكات‌ گرفتن‌ از بازرگانان‌ پيش‌ آمد و اين‌ در جمادی‌الآخر سال‌ مذكور بود. دو تن‌ از قضات‌ يعنی‌ ابن‌ حجّی‌ و شمس‌ هروی‌ سلطان‌ را بر اين‌ كار واداشته‌ بودند. ابن‌ حجر با اخذ زكات‌ از بازرگانان‌ مخالفت‌ كرد و گفت‌ مالياتی‌ كه‌ سلطان‌ از بازرگانان‌ می‌گيرد، چندين‌ برابر زكات‌ است‌. قاضی‌ مالكی‌ و قاضی‌ حنبلی‌ با ابن‌ حجر موافقت‌ كردند و مجلس‌ داوری‌ با اين‌ نظر موافقت‌ كرد (ابن‌حجر، انباء، ۸/ ۴۳). در ۸ ذيقعدۀ همين‌ سال‌ منصب‌ قضای‌ شافعيه‌ از ابن‌ حجر گرفته‌ و به‌ شمس‌ هروی‌ تفويض‌ شد (همان‌، ۸/ ۴۸). اما در رجب‌ ۸۲۸ دوباره‌ ابن‌ حجر را به‌ قضا باز گرداندند و شمس‌ هروی‌ را معزول‌ كردند. مقريزی‌ (۴/ ۶۸۷) می‌گويد: در ۳ رجب‌ اين‌ سال‌ ابن‌حجر را خلعت‌ دادند و به‌ منصب‌ قاضی‌ القضاتی‌ باز گرداندند، زيرا شمس‌ هروی‌ اخلاق‌ زشت‌ و ناپسند داشت‌ و از هر نيكی‌ دور بود و هرگونه‌ بدی‌ را در برداشت‌. سخاوی‌ (الذيل‌، ۸۱) از قول‌ محبّ بغدادی‌ عالم‌ حنبلی‌ نقل‌ می‌كند كه‌ روز مذكور روز بزرگی‌ بود و مردم‌ از دو جهت‌ شادمان‌ شدند: يكی‌ از جهت‌ عزل‌ هروی‌ و ديگری‌ به‌ جهت‌ نصب‌ ابن‌ حجر. در «تقليد» وی‌ بر اين‌ منصب‌ در كنار «قاضی‌ القضاة بالبلاد المصريّة» ولايت‌ و قضای‌ «بلاد شامية» را نيز افزودند.

در اين‌ دوره‌ از اشتغال‌ او به‌ قضا، نجم‌الدين‌ ابن‌ حجّی‌ كوشيد تا اين‌ منصب‌ را از ابن‌حجر بگيرد، اما موفق‌ نشد و ابن‌حجر تا ۲۶ صفر ۸۳۳ در اين‌ منصب‌ باقی‌ ماند و در آن‌ روز معزول‌ شد و علم‌ الدين‌ بلقينی‌ جای‌ او را گرفت‌ (همانجا).

ابن‌ حجر بعضی‌ از قضايای‌ اين‌ دوره‌ از قضا را كه‌ ۴ سال‌ و چند ماه‌ طول‌ كشيد، يادداشت‌ كرده‌ است‌. از آن‌ جمله‌ درگيری‌ او با قاضی‌ عبدالرحمن‌ بن‌ علی‌ تفهنی‌ (د ۸۳۵ ق‌) قاضی‌ حنفيه‌ بود. تفهنی‌ دربارۀ زندقه‌ و قتل‌ شخصی‌ به‌ نام‌ ميمونی‌ فتوا داد. اما قاضی‌ حنبلی‌ و ابن‌ حجر موافقت‌ نكردند و ابن‌ حجر گفت‌ كه‌ ميمونی‌ عقل‌ درستی‌ ندارد و به‌ همين‌ جهت‌ فتوای‌ قتل‌ درست‌ نتواند بود. پس‌ از بحث‌ زياد رأی‌ ابن‌ حجر غالب‌ آمد و ميمونی‌ نجات‌ يافت‌. آنچه‌ در اين‌ قضيه‌ جالب‌ توجه‌ است‌، اين‌ است‌ كه‌ به‌ گفتۀ ابن‌حجر بيشتر سپاهيان‌ و مباشران‌ امور از تفهنی‌ طرفداری‌ می‌كردند. اين‌ شايد بدانجهت‌ بود كه‌ سپاهيان‌ و مباشران‌ امور در دستگاه‌ مماليك‌ بيشتر حنفی‌ مذهب‌ بودند. اما خشقدم‌ نامی‌ كه‌ طرف‌ ميل‌ سلطان‌ بود، از ميمونی‌ طرفداری‌ می‌كرد ( انباء، ۸/ ۷۶-۷۷).

ابن‌ حجر در ۸۳۱ ق‌ با تدبيری‌ كه‌ به‌ كار بست‌، از انهدام‌ كنيسه‌های‌ يهوديان‌ جلوگيری‌ كرد و فقط به‌ ويران‌ كردن‌ آنچه‌ به‌ تازگی‌ احداث‌ كرده‌ بودند، رای‌ داد (انباء، ۸/ ۱۳۷). ابن‌حجر می‌گويد ديدم‌ كه‌ عوام‌ با بيلها و كلنگها منتظر اجرای‌ حكم‌ هستند و اين‌ هنگام‌ عصر بود. اگر به‌ عوام‌ اجازه‌ داده‌ می‌شد، همۀ كنيسه‌ها را ويران‌ می‌كردند. من‌ گفتم‌ امشب‌ منتظر بمانيد تا دربارۀ كليساهای‌ مسيحيان‌ نيز حكم‌ داده‌ شود. عوام‌ اين‌ سخن‌ را پسنديدند و پراكنده‌ شدند و من‌ به‌ والی‌ امر كردم‌ تا آنچه‌ را كه‌ به‌ تازگی‌ احداث‌ شده‌ بود، در آن‌ شب‌ ويران‌ كنند و بدين‌ترتيب‌ از ويرانی‌ همۀ كنيسه‌ها جلوگيری‌ شد.

ابن‌ حجر در رجب‌ ۸۳۱ در مجلسی‌ كه‌ به‌ امر سلطان‌ برای‌ رسيدگی‌ به‌ امر محمل‌ حج‌ تشكيل‌ شده‌ بود، شركت‌ كرد. علاءالدين‌ محمد بن‌ محمد بخاری‌ (د ۸۴۱ ق‌) با گرداندن‌ محمل‌ در بازارها و شوارع‌ مخصوصاً در شبها مخالف‌ بود و می‌گفت‌ اين‌ امر سبب‌ آذين‌ بستن‌ دكانها و موجب‌ كارهای‌ زشت‌ و ناشايست‌ می‌شود و بهانه‌ای‌ به‌ دست‌ مردم‌ برای‌ فساد و اعمال‌ خلاف‌ می‌دهد. ابن‌حجر در آن‌ مجلس‌ گفت: گرداندن‌ محمل‌ هم‌ متضمن‌ مصلحت‌ است‌ و هم‌ موجب‌ مفسده‌، آنچه‌ متضمن‌ مصلحت‌ است‌ اعلام‌ مردم‌ است‌ به‌ اينكه‌ راهها امن‌ است‌ و مردم‌ می‌توانند به‌ سفر حج‌ بروند و آنچه‌ موجب‌ مفسده‌ است‌ آذين‌ بستن‌ بازارها و شوارع‌ است‌ كه‌ مردم‌ را به‌ فساد برمی‌انگيزد. پس‌ آنچه‌ موجب‌ مصلحت‌ است‌ بايد حفظ شود و آنچه‌ مايۀ فساد است‌ بايد منع‌ گردد.

در همين‌ مجلس‌ علاءالدين‌ بخاری‌، ابن‌ عربی‌ عارف‌ مشهور را تكفير كرد و قاضی‌ مالكی‌ به‌ حمايت‌ از ابن‌ عربی‌ برخاست‌ و ابن‌حجر از علاءالدين‌ بخاری‌ طرفداری‌ كرد. مسأله‌ را نزد سلطان‌ بردند و در آنجا قاضی‌ مالكی‌ از ابن‌ عربی‌ تبری‌ جست‌. سلطان‌ گفت‌ آيا قاضی‌ مالكی‌ را بايد به‌ جهت‌ حمايت‌ سابقش‌ از ابن‌عربی‌ معزول‌ ساخت‌ يا تعزير كرد؟ ابن‌ حجر به‌ هيچ‌ كدام‌ رأی‌ نداد و گفت‌ تبری‌ او از ابن‌عربی‌ كافی‌ است‌ (انباء، ۸/ ۱۴۴-۱۴۶).

در ربيع‌الآخر ۸۳۳ دعوای‌ مهم‌ ديگری‌ پيش‌ آمد كه‌ در آن‌ علم‌الدين‌ بلقينی‌ دشمن‌ سرسخت‌ ابن‌حجر با او به‌ مخالفت‌ برخاست‌. سلطان‌ از وكيل‌ بيت‌المال‌ زمينی‌ را خريد و آن‌ را وقف‌ كرد. قضات‌ شافعی‌ و از جمله‌ ابن‌حجر اين‌ وقف‌ را تنفيذ كردند و قاضی‌ حنفی‌ با آن‌ مخالفت‌ كرد. علم‌الدين‌ بلقينی‌ كه‌ شافعی‌ بود نيز مخالفت‌ كرد و گفت‌ وكيل‌ در اين‌ معامله‌ مانند خود موكلّ (يعنی‌ سلطان‌) است‌ و اگر سلطان‌ از وكيل‌ بيت‌المال‌ زمينی‌ كه‌ متعلق‌ به‌ بيت‌المال‌ است‌ بخرد، مثل‌ اين‌ است‌ كه‌ خودش‌ هم‌ بايع‌ و هم‌ مشتری‌ يا هم‌ موجب‌ و هم‌ قابل‌ باشد و اين‌ امر سبب‌ بطلان‌ بيع‌ می‌شود. ابن‌حجر در پاسخ‌ گفت‌ كه‌ وكيل‌ بيت‌المال‌ وكيل‌ سلطان‌ نيست‌ بلكه‌ وكيل‌ همۀ مسلمانان‌ است‌ و بنابراين‌ اتحاد بايع‌ و مشتری‌ لازم‌ نمی‌آيد. سرانجام‌ پس‌ از بحث‌ و جدال‌ بسيار وقف‌ تنفيذ شد (ابن‌ حجر، انباء، ۸/ ۱۷۵- ۱۷۸).

در ربيع‌ الآخر ۸۳۲ ابن‌ حجر در منصب‌ قاضی‌ القضاتی‌ در مسأله‌ای‌ مالی‌ و اقتصادی‌ دخالت‌ كرد و مشكلی‌ مهم‌ از مشكلات‌ اقتصادی‌ مردم‌ را برطرف‌ ساخت‌. اين‌ مشكل‌ دربارۀ پول‌ رايج‌ كه‌ فلوس‌ خوانده‌ می‌شد، پيش‌ آمد. معاملات‌ با فلوس‌ صورت‌ می‌گرفت‌، اما قيمت‌ آن‌ بالا و پايين‌ می‌رفت‌ و مردم‌ متضرر می‌شدند. در ماه‌ مذكور قيمت‌ فلوس‌ را در مقايسه‌ با نقره‌ بالا بردند و هر رطل‌ آن‌ را ۱۸ درهم‌ اعلام‌ كردند. كسانی‌ كه‌ طلبكار بودند يا فلوس‌ داشتند خوشحال‌ شدند و كسانی‌ كه‌ مقروض‌ بودند غمگين‌ شدند و مخصوصاً عمال‌ دولتی‌ مردم‌ را مجبور ساختند كه‌ طلب‌ خود را با وزن‌ اول‌ بگيرند.

ابن‌حجر گفت‌ كه‌ چنين‌ الزامی‌ به‌ طور مطلق‌ لازم‌ نيست‌ و تابع‌ شروط معامله‌ است‌. پس‌ دستور داده‌ شد كه‌ در هيچ‌ معامله‌ و صداق‌ و غير آن‌ سندی‌ بدون‌ تعيين‌ نقره‌ و طلا ننويسند. زيرا در اسناد معاملات‌ فلوس‌ می‌نوشتند در صورتی‌ كه‌ گاهی‌ فلوس‌ بدست‌ نمی‌آمد. ابن‌ حجر می‌گويد اين‌ قضيه‌ به‌ دست‌ او حل‌ و فصل‌ شد و خداوند او را به‌ اين‌ كار موفق‌ ساخت‌ (همان‌، ۸/ ۱۶۹-۱۷۰، ۲۹۵).

ابن‌ حجر در صفر ۸۳۳ از سمت‌ قاضی‌ القضاتی‌ شافعيه‌ بركنار شد و به‌ جای‌ او علم‌الدين‌ بلقينی‌ مخالف‌ ابن‌حجر قاضی‌ القضات‌ شافعيه‌ گرديد و دوباره‌ در ۲۶ جمادی‌ الاول‌ ۸۳۴ به‌ اين‌ منصب‌ گماشته‌ شد و نظارت‌ جامع‌ ابن‌ طولون‌ و ناصريه‌ را نيز به‌ او واگذار كردند. ابن‌حجر در اين‌ سمت‌ اين‌ بار در حدود شش‌ سال‌ و چهار ماه‌ دوام‌ كرد (سخاوی‌، الذيل‌، ۸۱ -۸۲).

در ذيقعدۀ ۸۳۵ دوباره‌ مخالفت‌ او و علم‌الدين‌ بلقينی‌ بالا گرفت‌. بلقينی‌ می‌خواست‌ كه‌ وظايف‌ نظارت‌ بر جامع‌ ابن‌طولون‌ و مدرسۀ ناصريه‌ را از ابن‌حجر بگيرند و به‌ او واگذار كنند و در برابر اين‌ كار او از كوشش‌ برای‌ دست‌ يافتن‌ به‌ منصب‌ قضا صرف‌نظر كند. ابن‌حجر به‌ اين‌ كار رضايت‌ داد، اما بلقينی‌ از سلطان‌ تشكر كرد و چون‌ سلطان‌ گفت‌ كه‌ اين‌ تشكر را بايد از ابن‌ حجر كند در پاسخ‌ گفت‌ كه‌ اين‌ مناصب‌ را من‌ از سلطان‌ دارم‌. اين‌ از حماقت‌ بلقينی‌ بود، زيرا واقف‌ موقوفات‌ جامع‌ ابن‌ طولون‌ و ناصريه‌ در نظارت‌، نظر قاضی‌ شافعی‌ را شرط كرده‌ بود نه‌ نظر سلطان‌ را، و اگر سلطان‌ بدون‌ رضايت‌ قاضی‌ شافعی‌ چنين‌ اجازه‌ای‌ می‌داد، بر خلاف‌ نظر واقف‌ عمل‌ كرده‌ بود. ابن‌حجر با شنيدن‌ اين‌ خبر حكم‌ به‌ عزل‌ بلقينی‌ از وظايف‌ مذكور كرد، ولی‌ بلقينی‌ اعتنايی‌ نكرد و به‌ كار خود ادامه‌ داد. در اين‌ ميان‌ مسألۀ خانۀ ابن‌ النقاش‌ پيش‌ آمد. اين‌ خانه‌ متصل‌ به‌ جامع‌ طولون‌ بود و بلقينی‌ دستور داده‌ بود تا خانۀ مذكور را خراب‌ كنند. ابن‌ حجر و قاضی‌ مالكی‌ برخلاف‌ رأی‌ بلقينی‌ حكم‌ كردند و قاضی‌ حنفی‌ از بلقينی‌ طرفداری‌ كرد، اما سرانجام‌ نظر ابن‌ حجر غالب‌ آمد (ابن‌ حجر، همان‌، ۸/ ۲۵۵-۲۵۶).

ابن‌حجر در ۸۳۶ ق‌ به‌ عنوان‌ قاضی‌ القضاة در سفر سلطان‌ اشرف‌ برسبای‌ به‌ شام‌ و ديار بكر همراه‌ او بود. ابن‌ حجر (همان‌، ۸/ ۲۷۴-۲۸۳) شرح‌ اين‌ سفر و منازل‌ سر راه‌ را نوشته‌ است‌. سلطان‌ و همراهان‌ در نيمۀ شعبان‌ سال‌ مذكور وارد دمشق‌ شدند و ابن‌حجر در ۱۶ همان‌ ماه‌ مجلس‌ املاء ترتيب‌ داد و مستملی‌ قاضی‌ نورالدين‌ بن‌ سالم‌ بود و علمای‌ ديگر مانند حافظ شمس‌الدين‌ بن‌ ناصرالدين‌ و ديگران‌ در اين‌ مجلس‌ شركت‌ جستند. روز پنجشنبه‌ ۲۴ شعبان‌ به‌ بيرون‌ شهر حمص‌ رسيدند و بعد به‌ راه‌ افتادند و پنجم‌ رمضان‌ با موكبی‌ با شكوه‌ وارد حلب‌ گرديدند و ۱۵ روز در آن‌ شهر ماندند. پس‌ از آن‌ به‌ راه‌ افتادند و ابن‌ حجر بعد از مدتی‌ همراهی‌ با سلطان‌ به‌ حلب‌ بازگشت‌. در ۲۸ شوال‌ كسوفی‌ اتفاق‌ افتاد و ابن‌حجر در جامع‌ كبير حلب‌ با مردم‌ نماز آيات‌ خواند. اين‌ سفر كه‌ به‌ قصد جنگ‌ با امير عثمان‌ قرايولوك‌ امير تركمانان‌ آق‌ قويونلو بود، نفعی‌ به‌ حال‌ سلطان‌ نداشت‌ و محاصرۀ آمِد ناكام‌ ماند. سلطان‌ پس‌ از آشتی‌ با قرايولوك‌ به‌ حلب‌ بازگشت‌ و از آنجا به‌ دمشق‌ آمد. در آغاز محرم‌ ۸۳۷ سلطان‌ روی‌ به‌ مصر نهاد و ابن‌ حجر همراه‌ او بود و پس‌ از گذشتن‌ از غزه‌ روز پنجشنبه‌ عاشورای‌ آن‌ سال‌ به‌ قاهره‌ رسيدند.

ملك‌ اشرف‌ در جمادی‌ الآخر ۸۳۷ بيمار شد و ابن‌ حجر دوبار از او عيادت‌ كرد. در شعبان‌ همين‌ سال‌ بنا به‌ رسم‌ هميشگی‌ در قلعۀ قاهره‌ شروع‌ به‌ قرائت‌ صحيح‌ بخاری‌ كردند و مردی‌ به‌ نام‌ ابن‌ الحلاج‌ ادعا كرد كه‌ صدوبیست علم‌ می‌داند و از ابن‌حجر مسائل‌ مشكلی‌ پرسيد. ائمه‌ و قضات‌ به‌ او سوءظن‌ پيدا كردند و او را مورد اهانت‌ قرار دادند. اين‌ شخص‌ بعدها از ابن‌حجر پوزش‌ طلبيد و گفت‌ او را برای‌ توهين‌ به‌ ابن‌حجر و كاستن‌ ارزش‌ او به‌ اين‌ كار واداشته‌ بودند (همان‌، ۸/ ۳۰۱-۳۰۲).

در محرم‌ ۸۳۷ رسولی‌ از جانب‌ ايران‌ به‌ نام‌ تاج‌الدين‌ عبدالله‌ حسينی‌ شيرازی‌ با هدايای‌ فراوان‌ به‌ قاهره‌ آمد و از طرف‌ شاهرخ‌ پسر اميرتيمور از سلطان‌ تقاضا كرد تا اجازه‌ دهد او نيز پوششی‌ برای‌ كعبه‌ بفرستد. سلطان‌ دستور داد تا در ماه‌ صفر همان‌ سال‌ مجلسی‌ از قضات‌ با فرستادۀ شاهرخ‌ تشكيل‌ شود و در اين‌ باره‌ تصميم‌ بگيرند. قضات‌ در مجلس‌ مذكور اين‌ تقاضا را رد كردند برای‌ آنكه‌ بهانه‌ای‌ می‌شود تا سلاطين‌ و امرای‌ ديگر نيز چنين‌ تقاضايی‌ بكنند. سلطان‌ می‌خواست‌ اين‌ تقاضا بی‌چون‌ و چرا و به‌ طور مطلق‌ رد شود و از جهت‌ نرمی‌ پاسخ‌ قضات‌ خشمگين‌ گرديد. همۀ علما و قضات‌ جز ابن‌حجر كه‌ همان‌ جواب‌ سابق‌ خود را تأييد كرد، برای‌ استرضای‌ سلطان‌ حكم‌ به‌ منع‌ مطلق‌ دادند، اما سلطان‌ نوشته‌های‌ آنها را نپسنديد و علم‌ الدين‌ بلقينی‌ نارضايی‌ سلطان‌ را فرصت‌ شمرد و درصدد گرفتن‌ منصب‌ قضا از دست‌ ابن‌ حجر برآمد و قاضی‌ شمس‌الدين‌ تفهنی‌ نيز او را تأييد كرد، اما سعی‌ هيچ‌ يك‌ نتيجه‌ای‌ نداد (همان‌، ۸/ ۳۲۸-۳۳۰).

اما علم‌الدين‌ بلقينی‌ از كوشش‌ در به‌ درست‌ آوردن‌ قضای‌ شافعيه‌ باز نمی‌ايستاد. در اين‌ ميان‌ حمصی‌ قاضی‌ شام‌ كه‌ معزول‌ شده‌ بود، به‌ قاهره‌ آمد و بلقينی‌ او را بر آن‌ داشت‌ كه‌ نامه‌ای‌ بنويسد و قضای‌ شافعيه‌ را در قاهره‌ به‌ جای‌ ابن‌ حجر برای‌ خود بخواهد. و چون‌ از اين‌ معنی‌ پرسيده‌ شد، گفتند برای‌ اين‌ است‌ كه‌ اين‌ شخص‌ مبلغ‌ زيادی‌ برای‌ اين‌ كار می‌پردازد و اگر كسی‌ ديگر كه‌ سزاوارتر از اوست‌ همين‌ مبلغ‌ را پيشنهاد كند، او را قاضی‌ می‌كنند. مقصود اين‌ است‌ كه‌ حمصی‌ به‌ تحريك‌ بلقينی‌ مبلغ‌ زيادی‌ برای‌ گرفتن‌ قضا از دست‌ ابن‌ حجر پيشنهاد كرده‌ بود، اما اين‌ حيله‌ای‌ بيش‌ نبود، زيرا بلقينی‌ كه‌ سزاوارتر از او بود، فوراً همين‌ مبلغ‌ را قبول‌ می‌كرد و به‌ مقصود خود كه‌ رسيدن‌ به‌ مسند قضا بود نايل‌ می‌آمد. سلطان‌ به‌ اين‌ پيشنهاد مايل‌ شد، ولی‌ تا پايان‌ ماه‌ رمضان‌ ساكت‌ ماند. در ماه‌ شوال‌ آن‌ شخص‌ كه‌ برای‌ قضای‌ بلقينی‌ می‌كوشيد پيشنهاد خود را دوباره‌ مطرح‌ كرد. سلطان‌ به‌ يكی‌ از خواص‌ خود گفت‌ تا با ابن‌ حجر سخن‌ بگويد و از او برای‌ پرداخت‌ مبلغی‌ (برای‌ ابقاء در منصب‌) سؤال‌ كند. اما ابن‌ حجر از پرداخت‌ مبلغ‌ سرباز زد و در روز پنجشنبه‌ ۵ شوال‌ از منصب‌ قضا بركنار شد و قاضی‌ علم‌الدين‌ بلقينی‌ به‌ جای‌ او منصوب‌ گرديد.

در ۶ شوال‌ ۸۴۱ ابن‌ حجر به‌ منصب‌ قضا بازگشت‌. در ۹ ربيع‌الآخر ۸۴۲ نامۀ سلطنت‌ چقمق‌ (ملك‌ ظاهر) كه‌ در ۱۹ ربيع‌الاول‌ بر تخت‌ نشسته‌ بود، در قصر خوانده‌ شد و سخنی‌ دربارۀ قضات‌ پيش‌ آمد (ظاهراً در عيب‌جويی‌ از آنان‌). ابن‌حجر كه‌ قاضی‌ شافعی‌ بود گفت‌: « عَزَلْتُ نَفْسی»، من‌ خود را از قضا عزل‌ كردم‌. ملك‌ چقمق‌ در پاسخ‌ گفت‌: «اَعَدْتُكَ»، ترا برگرداندم‌. ابن‌حجر پذيرفت‌ و سلطان‌ به‌ او و يارانش‌ خلعت‌ داد و اوقافی‌ را كه‌ از دست‌ قاضی‌ شافعی‌ بيرون‌ شده‌ بود، به‌ او بازپس‌ گردانيد. اين‌ اوقاف‌ در زمان‌ قضای‌ ولی‌الدين‌ عراقی‌ وقف‌ قراقوش‌ و در زمان‌ تصدی‌ بلقينی‌ وقف‌ تنبغا بود. همۀ اين‌ اوقاف‌ با فرمان‌ تازه‌ای‌ بازگردانده‌ شد (همان‌، ۹/ ۴۲).

ابن‌ حجر در روز دوشنبه‌ آخر ربيع‌الآخر برای‌ تهنيت‌ سلطنت‌ پيش‌ سلطان‌ رفت‌ و از او خواست‌ كه‌ به‌ آنچه‌ از اوقاف‌ و نظارتها به‌ وی‌ سپرده‌ است‌، گواهی‌ دهد و او نيز در حضور قضات‌ گواهی‌ داد. آنگاه‌ ابن‌حجر شكايت‌ كرد كه‌ ملك‌ اشرف‌ برسبای‌ در زمان‌ سلطنت‌ چيزهايی‌ از او گرفته‌ و به‌ علم‌الدين‌ بلقينی‌ بخشيده‌ است‌. سلطان‌ دستور بررسی‌ داد و ناظر الجيوش‌ وساطت‌ كرد تا بلقينی‌ نصف‌ آنچه‌ را كه‌ گرفته‌ بود، بازپس‌ داد (همان‌، ۹/ ۴۶).

در ۲۴ جمادی‌الاول‌ ۸۴۲ حسن‌ بن‌ حسين ‌الاميوطی‌ كه ‌در خانه‌های‌ قضات‌ وكالت‌ می‌كرد و نقيب‌ قاضی‌ علم‌الدين‌ بلقينی‌ بود، بر اثر شكايات‌ زياد مورد تعقيب‌ قرار گرفت‌ و يكی‌ از شكايت‌كنندگان‌ ولوی‌ بلقينی‌ از اقارب‌ علم‌الدين‌ بلقينی‌ بود. سرانجام‌ به‌ وساطت‌ ناصرالجيش‌ ابن‌حجر رأی‌ به‌ عدم‌ تعقيب‌ داد. تفصيل‌ داستان‌ را سخاوی‌ (الضوء، ۳/ ۹۸، ۹۹) آورده‌ است‌. اما در انباء (۹/ ۴۸) نام‌ او به‌ غلط حسين‌ بن‌ حسن‌ آمده‌ است‌ و ميان‌ كلمۀ «شكا» و نام‌ او جمله‌ای‌ افتاده‌ است‌ كه‌ متضمن‌ نام‌ شاكی‌ بوده‌ است‌. بدون‌ اين‌ تذكر مطلب‌ انباء (چاپ‌ حيدرآباد) قابل‌ فهم‌ نيست‌.

در رجب‌ ۸۴۴ ابن‌ حجر حكمی‌ صادر كرد كه‌ دلالت‌ بر بينش‌ و وسعت‌ مشرب‌ او دارد. در آن‌ روز در حضور سلطان‌ بر ضد قاضی‌ شمس‌الدين‌ صفدی‌ حنفی‌ شكايت‌ شد كه‌ او گفته‌ است‌ مقيد به‌ مذهب‌ حنفی‌ نيست‌ بلكه‌ گاهی‌ به‌ مذهب‌ شافعی‌ و گاهی‌ به‌ مذهب‌ احمد بن‌ حنبل‌ و گاهی‌ به‌ مذهب‌ مالك‌ رأی‌ می‌دهد و علمای‌ حنفيه‌ گفته‌اند كه‌ اين‌ كار او بازی‌ با مذهب‌ است‌ و حكم‌ او درست‌ نيست‌. صفدی‌ در پاسخ‌ گفت‌ كه‌ او چنين‌ نگفته‌ است‌، بلكه‌ گفته‌ است‌ به‌ مذهب‌ يكی‌ از بزرگان‌ حنفيه‌ مقيد نيست‌ و در مواقع‌ مقتضی‌ به‌ رأی‌ يكی‌ از علمای‌ مذكور عمل‌ می‌كند. مدعيان‌ او گفتند كه‌ دعوی‌ در حكم‌ به‌ مذاهب‌ مختلف‌ است‌ نه‌ در درون‌ يك‌ مذهب‌ و از اين‌ رو پاسخ‌ او مطابق‌ دعوی‌ نيست‌. ابن‌ حجر به‌ كمك‌ صفدی‌ شتافت‌ و گفت‌ اگر رأی‌ يك‌ عالم‌ حنفی‌ مطابق‌ با رأی‌ شافعی‌ باشد و روايت‌ او از يك‌ عالم‌ حنفی‌ ديگر مطابق‌ با مذهب‌ مالك‌ باشد، جواب‌ با ادعا مطابقت‌ می‌كند. سلطان‌ قاضی‌ را به‌ طريق‌ سابق‌ (از روی‌ اهليّت‌) منصوب‌ می‌كند و آنكه‌ اهليت‌ ترجيح‌ يك‌ رأی‌ را دارد بر مقلد صرف‌ مقدم‌ است‌ و صفدی‌ اهليت‌ دارد و در اين‌ باب‌ نمی‌توان‌ بر او انكار كرد. سرانجام‌ سلطان‌ گفت‌ اگر اين‌ ادعا بر او ثابت‌ شود، چيزی‌ بيشتر از تعزير بر او لازم‌ نمی‌آيد و تعزيرش‌ همين‌ بود كه‌ از دمشق‌ به‌ قاهره‌ احضار شده‌ است‌ (ابن‌ حجر، انباء، ۹/ ۱۳۳-۱۳۴).

در محرم‌ ۸۴۴ قضيۀ ديگری‌ پيش‌ آمد كه‌ سبب‌ عزل‌ موقت‌ ابن‌حجر و بازگشت‌ مجدد او به‌ منصب‌ قضا گرديد. تفصيل‌ آن‌ چنين‌ است‌ كه‌ روز سه‌شنبه‌ ۲۷ محرم‌ سال‌ مذكور به‌ سلطان‌ شكايت‌ كردند كه‌ مردی‌ پيش‌ از مرگ‌ خود شخصی‌ را وصی‌ خود كرده‌ بود. پس‌ از مرگ‌ او قاضی‌ شافعی‌ (يعنی‌ ابن‌حجر) شخص‌ ديگری‌ را در وصايت‌ با وصی‌ اولی‌ شريك‌ كرده‌ است‌ و به‌ سبب‌ آن‌ در تركه‌ متوفی‌ تفريط واقع‌ شده‌ است‌. سلطان‌ هر دو وصی‌ را خواست‌ و نايب‌ قاضی‌ را كه‌ اهليت‌ وصی‌ ديگر را تثبيت‌ كرده‌ بود، نيز خواست‌ و دستور داد كه‌ وصی‌ تازه‌ و نايب‌ ابن‌ حجر را در قلعه‌ حبس‌ كنند. پس‌ از آن‌ از وصی‌ نخستين‌ پرسش‌ به‌ عمل‌ آورد و آن‌ وصی‌ سخنانی‌ گفت‌ كه‌ موجب‌ تغيّر خاطر سلطان‌ بر ابن‌ حجر گرديد، زيرا پنداشت‌ كه‌ آن‌ شخص‌ راست‌ می‌گويد. اما حقيقت‌ قضيه‌ اين‌ بود كه‌ آن‌ وصی‌ اول‌ مشهور به‌ دروغگويی‌ و بهتان‌ بود و قاضی‌ برای‌ مصلحت‌ وراث‌ شخص‌ ديگری‌ را در وصايت‌ دخالت‌ داده‌ بود تا او نتواند خودسرانه‌ هر چه‌ می‌خواهد بكند. اما وصی‌ اول‌ سخنانی‌ گفت‌ كه‌ وصی‌ دوم‌ را متهم‌ می‌ساخت‌ و سلطان‌ خيال‌ كرد كه‌ اين‌ همه‌ از قاضی‌ (ابن‌ حجر) است‌. پس‌ بر قاضی‌ خشم‌ گرفت‌ و دستور داد كه‌ روز جمعه‌ خطبه‌ نخواند و يكی‌ از نواب‌ حكم‌ به‌ نام‌ برهان‌الدين‌ ابراهيم‌ بن‌ احمد، معروف‌ به‌ ابن‌ الميلق‌ (د ۸۶۷ ق‌) را برای‌ خواندن‌ خطبه‌ تعيين‌ كرد و از او برای‌ قاضی‌ آينده‌ مشورت‌ خواست‌. ابن‌ الميلق‌، شمس‌ ونائی‌ را كه‌ از قضای‌ دمشق‌ منفصل‌ شده‌ بود، پيشنهاد كرد. علم‌الدين‌ بلقينی‌ رقيب‌ ابن‌حجر كوشش‌ زياد كرد كه‌ او را به‌ جای‌ ابن‌حجر منصوب‌ كنند، اما توفيق‌ نيافت‌ و قضای‌ شمس‌ ونائی‌ محقق‌ شد و اين‌ در روز شنبه‌ ۲ صفر سال‌ مذكور بود. اما در همين‌ روز در نتيجۀ مجلس‌ تحقيقی‌ كه‌ به‌ رياست‌ نايب‌ قلعه‌ و حضور شهود و دو وصی‌ مذكور و يكی‌ از تجار معروف‌ تشكيل‌ گرديد، دغلبازی‌ و دروغگويی‌ وصی‌ اول‌ ثابت‌ شد و برائت‌ ابن‌حجر و نايب‌ او مسلم‌ گرديد. روز يكشنبه‌ ۳ صفر نايب‌ قاضی‌ و وصی‌ دوم‌ را از زندان‌ آزاد كردند و پسر سلطان‌ امير ناصرالدين‌ محمد كه‌ شاگرد ابن‌ حجر بود، دخالت‌ كرد تا التيام‌ خاطر ابن‌حجر به‌ عمل‌ آيد. با اين‌ كار قضای‌ شمس‌ ونائی‌ باطل‌ شد و سلطان‌ خلعتی‌ از جبّۀ سمور به‌ ابن‌ حجر بخشيد. ابن‌ حجر اين‌ خلعت‌ را روز دوشنبه‌ پوشيد. آن‌ روز به‌ قول‌ ابن‌ حجر روز «مشهودی» بود (همان‌، ۹/ ۱۲۰-۱۲۱).

 

روز دوشنبه‌ ۱۵ ذيقعدۀ ۸۴۶ واقعه‌ای‌ اتفاق‌ افتاد كه‌ منجر به‌ عزل‌ موقت‌ ابن‌حجر از منصب‌ قضا گرديد، ولی‌ بعداً به‌ منصب‌ خود بازگشت‌. مسأله‌ از اين‌ قرار بود كه‌ دو خواهر در شام‌ مدت‌ ۵ سال‌ و يك‌ ماه‌ و ۱۰ روز برای‌ نظارت‌ بر موقوفۀ پدرشان‌ نزاع‌ كردند تا آنكه‌ حمصی‌ قاضی‌ شافعيه‌ در دمشق‌ حكم‌ كرد كه‌ هر دو در نظارت‌ شريك‌ باشند. پس‌ از مدتی‌ ونائی‌ كه‌ قاضی‌ شده‌ بود، به‌ نفع‌ خواهر بزرگ‌تر رأی‌ داد و خواهر كوچك‌تر را از نظارت‌ منع‌ كرد. در حضور سلطان‌ مجلس‌ محاكمه‌ای‌ برای‌ اين‌ قضيه‌ تشكيل‌ شد و بزرگان‌ جانب‌ خواهر كوچك‌تر را گرفتند و گفتند حكم‌ ونائی‌ نمی‌تواند حكم‌ حمصی‌ را نقض‌ كند. سلطان‌ به‌ ابن‌ حجر دستور داد كه‌ بررسی‌ كند و هر دو خواهر را در نظارت‌ شريك‌ سازد. ابن‌ حجر پس‌ از مشاهده‌ و تأمل‌ در قضيه‌ حكم‌ ونائی‌ را قابل‌ نقض‌ نديد. وكيل‌ خواهر كوچك‌تر گفت‌ كه‌ حكم‌ ونائی‌ مبنی‌ بر اسراف‌ و تبذير و سفاهت‌ خواهر كوچك‌تر در امر وقف‌ است‌ و چون‌ معنی‌ تبذير و سفاهت‌ را بيان‌ نكرده‌ است‌، حكم‌ او نافد نيست‌، زيرا ممكن‌ است‌ بعض‌ از شهود آنچه‌ را كه‌ او اسراف‌ و سفاهت‌ می‌داند، اسراف‌ وسفه‌ ندانند و بر اين‌ ادعای‌ خود فتاوای‌ جمعی‌ از علمای‌ شافعی‌ را گرد آوردند. ابن‌حجر گفت‌ اگر ونائی‌ حاضر شود و بگويد سفاهت‌ و اسراف‌ را تفسير كرده‌ است‌ در حكم‌ او قدحی‌ نيست‌ و سخن‌ او پذيرفته‌ است‌. وكيل‌ و خواهر كوچك‌ دست‌ به‌ دامن‌ بعضی‌ از بزرگان‌ زدند و گفتند: ابن‌ حجر جانب‌ ونائی‌ را گرفته‌ است‌ و سلطان‌ به‌ همين‌ جهت‌ ونائی‌ و ابن‌ حجر را از منصب‌ قضا معزول‌ ساخت‌. ابن‌ حجر به‌ خانه‌ رفت‌ و با كسی‌ رفت‌ و آمد نكرد. روز پنجشنبه‌ ۱۸ آن‌ ماه‌ سلطان‌ ابن‌حجر را به‌ حضور خواست‌ و ابن‌ حجر در حضور سلطان‌ دعوی‌ را به‌ تفصيل‌ مطرح‌ كرد. سلطان‌ از او پوزش‌ طلبيد و منصب‌ را به‌ او بازگردانيد ولی‌ ابن‌حجر تصميم‌ گرفته‌ بود كه‌ به‌ منصب‌ بازنگردد. پس‌ از آن‌ قاضی‌ مالكی‌ نزد ابن‌ حجر رفت‌ و گفت‌ اگر تصميم‌ به‌ بازگشت‌ نگيرد خطری‌ متوجه‌ مال‌ و فرزند و آبروی‌ او خواهد شد. ابن‌ حجر به‌ ناچار پذيرفت‌، اما سلطان‌ اصرار كرد كه‌ بايد هر دو خواهر را در نظارت‌ شركت‌ دهد. ابن‌حجر پس‌ از مراجعه‌ گفت‌ كه‌ حكم‌ ونائی‌ سالها پيش‌ صادر شده‌ است‌ و ممكن‌ است‌ در طی‌ اين‌ چند سال‌ خواهر كوچك‌ بر سر رشد و عقل‌ آمده‌ باشد و بايد چند تن‌ به‌ اين‌ كار شهادت‌ دهند تا مسألۀ مشاركت‌ صحيح‌ باشد. شهادت‌ شهود نزد نايب‌ قاضی‌ صورت‌ گرفت‌ و مسأله‌ حل‌ و تصفيه‌ شد (همان‌، ۹/ ۱۸۷- ۱۸۹). در ربيع‌الآخر ۸۴۸ واقعۀ ديگری‌ برای‌ ابن‌ حجر به‌ هنگام‌ تصدی‌ مناصب‌ قضا روی‌ داد كه‌ تفصيل‌ آن‌ را خود او در انباء الغمر چنين‌ آورده‌ است‌:

روز يكشنبه‌ ۳ ربيع‌ الآخر يكی‌ از دَوبداريّه‌ (دوات‌داران‌، از صاحب‌ منصبان‌ بزرگ‌ حكومت‌ مماليك‌) از جانب‌ سلطان‌ نزد من‌ آمد و از سوی‌ او امر كرد كه‌ من‌ در خانه‌ بمانم‌. اين‌ دستور كنايه‌ از عزل‌ من‌ بود، پس‌ از آن‌ يك‌ ساعت‌ يا كمتر سپری‌ نشد كه‌ شيخ‌ شمس‌الدين‌ رومی‌ نديم‌ سلطان‌ آمد و گفت‌ كه‌ سلطان‌ از كار خود پشيمان‌ است‌ و گفته‌ است‌ كه‌ مقصود او عزل‌ من‌ نبوده‌ است‌، و از من‌ خواست‌ كه‌ بامداد به‌ قلعه‌ بروم‌ تا «خلعت‌ رضا» كه‌ علامت‌ رضايت‌ سلطان‌ است‌، بپوشم‌. سبب‌ اين‌ واقعه‌ آن‌ بود كه‌ يكی‌ از نايبان‌ من‌ در حكم‌ چيزی‌ را ثابت‌ كرده‌ بود و سلطان‌ از آن‌ در شك‌ افتاده‌ بود و نايب‌ و بعضی‌ از گواهان‌ را به‌ حضور خواسته‌ بود. در بازپرسی‌ سخن‌ گواهان‌ با يكديگر مطابقت‌ نكرده‌ بود و سلطان‌ در خشم‌ رفته‌ و نايب‌ را زندانی‌ ساخته‌ و به‌ عزل‌ من‌ حكم‌ كرده‌ بود، اما بعد در همان‌ روز مرا به‌ قضا برگرداند و نايب‌ مرا نيز از زندان‌ درآورد. من‌ ناراحت‌ شدم‌ و تصميم‌ گرفتم‌ كه‌ برای‌ خود بيش‌ از ده‌ نايب‌ نگيرم‌ و كسی‌ را بجز ايشان‌ بدون‌ اجازۀ شفاهی‌ سلطان‌ به‌ كار بازنگردانم‌. پس‌ از آن‌ علت‌ آنچه‌ را كه‌ نايب‌ من‌ در حكم‌ ثابت‌ كرده‌ بود، روشن‌ كردم‌. سلطان‌ در حضور قاضی‌ حنفی‌ و شمس‌الدين‌ ونائی‌ سخن‌ مرا قبول‌ كرد و اين‌ دو قاضی‌ گفتند كه‌ نايب‌ در حكم‌ خود اشتباه‌ نكرده‌ است‌. با اينهمه‌ در دل‌ سلطان‌ هنوز چيزی‌ باقی‌ مانده‌ بود تا آنكه‌ در مجلس‌ ديگر در قبول‌ عذر تأكيد كرد و از نايب‌ راضی‌ شد و يك‌ فَرَجيّه‌ به‌ او پوشانيد و اجازه‌ داد كه‌ به‌ شغل‌ نيابت‌ خود باز گردد. (۹/ ۲۲۱-۲۲۲).

روز دوشنبه‌ يازدهم‌ محرم‌ ۸۴۹ ابن‌ حجر از مقام‌ حكم‌ و قضا منفصل‌ گرديد و به‌ جای‌ او شمس‌الدين‌ محمد بن‌ علی‌ القاياتی‌ قاضی‌ القضاة شافعيه‌ شد. علت‌ انفصال‌ او سقوط منارۀ مدرسۀ فخريه‌ در بازارچۀ صاحب‌ بود كه‌ موجب‌ مرگ‌ عده‌ای‌ و زخمی‌ شدن‌ و ناقص‌ شدن‌ عده‌ای‌ ديگر گرديد. ناظر مدرسۀ مذكور شخصی‌ به‌ نام‌ نورالدين‌ قليويی‌ بود كه‌ يكی‌ از نايبان‌ ابن‌حجر در قضا بود و سلطان‌ خيال‌ كرد كه‌ او نايب‌ ابن‌حجر در مدرسۀ مذكور نيز بوده‌ است‌ و سقوط مناره‌ بر اثر غفلت‌ ابن‌حجر از مرمت‌ منارۀ مذكور بوده‌ است‌. ولی‌ بعد معلوم‌ شد كه‌ ابن‌ حجر نه‌ متولی‌ مدرسۀ مذكور بوده‌ است‌ و نه‌ نايبی‌ در آن‌ داشته‌ است‌. اين‌ واقعه‌ سبب‌ شد كه‌ دشمنان‌ ابن‌حجر فرصت‌ يافتند و به‌ سلطان‌ رساندند كه‌ ابن‌ حجر او را ظالم‌ و ستمكار می‌داند. سلطان‌ سخت‌ در خشم‌ شد و او را از منصب‌ قضا و حكم‌ معزول‌ كرد و او را ملزم‌ ساخت‌ كه‌ ديۀ كشته‌ شدگان‌ زير آوار منار مدرسه‌ را بپردازد (همان‌، ۹/ ۲۳۲-۲۳۳). ابن‌حجر در اين‌ دوره‌ هفت سال‌ و اندكی‌ بيش‌ از سه ماه‌ در منصب‌ قضا بر جای‌ ماند.

شمس‌الدين‌ محمد قاياتی‌ روز دوشنبه‌ ۲۸ محرم‌ ۸۵۰ پس‌ از يك‌ سال‌ و ۱۵ روز جلوس‌ بر مسند قضا فوت‌ كرد و در روز دوشنبه‌ ۵ صفر آن‌ سال‌ ابن‌ حجر به‌ جای‌ او منصوب‌ گرديد، اما باز در اواخر ذيحجۀ همان‌ سال‌ منفصل‌ گرديد و باز روز دوشنبه‌ ۸ ربيع‌الثانی‌ ۸۵۲ به‌ منصب‌ قضا بازگشت‌ تا سرانجام‌ روز ۱۵ جمادی‌ الآخر همان‌ سال‌ به‌ كلی‌ از اين‌ منصب‌ كناره‌گيری‌ كرد و ديگر اين‌ منصب‌ را نپذيرفت‌. مجموع‌ مدت‌ جلوس‌ او بر مسند قضا در سرتاسر زندگيش‌ كمی‌ بيش‌ از ۲۱ سال‌ بود (سخاوی‌، الذيل‌، ۸۴ - ۸۵).

تفصيل‌ دربارۀ ادوار گوناگون‌ جلوس‌ و تصدی‌ منصب‌ قضا از ابن‌ حجر برای‌ آن‌ است‌ كه‌ از روش‌ حكم‌ و داوری‌ او و نيز از شخصيت‌ او، كه‌ مقام‌ قضا محك‌ و معياری‌ برای‌ آن‌ است‌، و همچنين‌ از كيفيت‌ و وضع‌ اين‌ منصب‌ در آن‌ زمان‌ كه‌ از دورانهای‌ مهم‌ قضا در عالم‌ اسلام‌ است‌، نمونه‌هايی‌ به‌ دست‌ داده‌ شود. اهميت‌ اين‌ منصب‌ و اهميت‌ بزرگانی‌ كه‌ اين‌ منصب‌ را در دورۀ مماليك‌ و مخصوصاً در قرنهای‌ ۷- ۹ ق‌ اشغال‌ كرده‌ بودند، هيچ‌ گاه‌ در عالم‌ اسلام‌ سابقه‌ نداشته‌ و پس‌ از آن‌ دوره‌ هم‌ هيچ‌ گاه‌ ديده‌ نشده‌ است‌.

با اينكه‌ در عصر ابن‌ حجر قضا از استقلال‌ نسبی‌ و اهميت‌ زيادی‌ برخوردار بود، باز سلاطين‌ و امرا از اعمال‌ نفوذ در دستگاه‌ قضايی‌ خودداری‌ نمی‌كردند، با اينهمه‌ نفوذ دين‌ و روحانيت‌ و قضات‌ عالی‌ مقام‌ سد و مانعی‌ در راه‌ اعمال‌ نفوذ و تسلط كامل‌ دستگاه‌ نظامی‌ و سلطنتی‌ بود. از مقاومتهای‌ ابن‌ حجر در برابر سلاطين‌ معاصرش‌ شخصيت‌ و تقوای‌ او نمايان‌ می‌شود، گر چه‌ حرص‌ و ولع‌ او برای‌ اين‌ مقام‌ و رقابتها و هم‌ چشميهای‌ او با معاصران‌ و اقران‌ خود، كه‌ ناشی‌ از ضعف‌ كلی‌ انسانی‌ است‌، اندكی‌ از معنويت‌ او كاسته‌ و زبان‌ مخالفانش‌ را بر او دراز كرده‌ بود.

سخاوی‌ كه‌ از معتقدان‌ و پيروان‌ پرو پا قرص‌ اوست‌، مشكلاتی‌ را كه‌ بر سر راه‌ ابن‌ حجر در كار اعمال‌ حق‌ و عدالت‌ بوده‌ است‌، می‌شمارد. او می‌گويد: شيخ‌ ما روز به‌ روز از اين‌ كه‌ قضا را پذيرفته‌ بود، پشيمان‌تر می‌گرديد، زيرا دولتيان‌ ميان‌ قاضيان‌ صاحب‌ فضيلت‌ و ديگران‌ فرقی‌ نمی‌گذارند و اگر درخواستهای‌ ايشان‌ از قاضی‌، گر چه‌ برحق‌ نباشد، پذيرفته‌ نشود، در ذمّ او مبالغه‌ می‌كنند، بلكه‌ دشمنش‌ می‌دارند. از اين‌ رو قاضی‌ ناگزير است‌ با كوچك‌ و بزرگ‌ بسازد تا جايی‌ كه‌ ديگر نمی‌تواند موفق‌ به‌ اجرای‌ عدالت‌ بشود. نيز می‌گويد كه‌ ابن‌ حجر صريحاً می‌گفت‌ كه‌ با قبول‌ اين‌ منصب‌ بر خود جنايت‌ كرده‌ است‌ و با اشخاصی‌ كه‌ آرزوی‌ ملاقات‌ او را داشته‌اند و چون‌ شنيده‌اند كه‌ او اين‌ منصب‌ را پذيرفته‌ است‌، از او روی‌ برگردانده‌اند. در ۸۴۱ ق‌ كه‌ ابن‌ حجر مجدداً قضا را پذيرفته‌ بود و قضات‌ برای‌ تهنيت‌ حلول‌ ماه‌ پيش‌ سلطان‌ رفته‌ بودند، از او مؤكدّاً خواست‌ كه‌ هرگز نامه‌ و توصيۀ صاحب‌ جاهی‌ را برای‌ فشار بر قاضی‌ نپذيرد و اگر صاحب‌ مقامی‌ خواست‌ ملك‌ وقفی‌ را اجاره‌ كند، قبول‌ نكند تا قاضی‌ از اين‌ راه‌ بتواند از روی‌ حق‌ و عدالت‌ حكم‌ كند. سخاوی‌ می‌گويد شرط خوبی‌ بود، اگر مراعات‌ می‌شد (الذيل‌، ۸۰ -۸۲). سخاوی‌ در جای‌ ديگر (الضوء، ۲/ ۳۸) می‌گويد: ابن‌ حجر سرانجام‌ در آخر عمر از كثرت‌ رنج‌ و محنتی‌ كه‌ در اين‌ راه‌ بر او وارد آمد، تصميم‌ گرفت‌ ديگر اين‌ منصب‌ را نپذيرد و گفت‌ در بدنش‌ مويی‌ نيست‌ كه‌ بخواهد اين‌ منصب‌ را قبول‌ كند.

اما ابن‌ حجر ظاهراً به‌ مرور زمان‌ به‌ مناصبی‌ كه‌ به‌ او داده‌ شده‌ بود، دلبستگی‌ پيدا كرده‌ بود و با از دست‌ دادن‌ آنها غمگين‌ می‌شد. چنانكه‌ پس‌ از گرفتن‌ تدريس‌ بيبرسيه‌ از او تأثّر خود را نهان‌ نكرد و به‌ ملك‌ ظاهر گفت‌: وظيفه‌ (يعنی‌ وظيفۀ تدريس‌) مرا به‌ كسی‌ دادی‌ كه‌ از اسلام‌ خبر ندارد (عزالدين‌، ۱۶۱، به‌ نقل‌ از سخاوی‌، الجواهر و الدرر). و نيز دربارۀ عزل‌ خود از قضا گفته‌ بود كه‌ از ولايت‌ قضا مسرور نبوده‌ اما از معزول‌ شدن‌ ناراحت‌ گرديده‌ است‌ (همو، ۱۶۰). ابن‌ فهد مكی‌ (د ۸۷۱ ق‌) می‌گويد كه‌ گاهی‌ سلطان‌ از ابن‌ حجر ناراضی‌ می‌شد و در ميان‌ مردم‌ شايع‌ می‌گرديد كه‌ می‌خواهند او را معزول‌ كنند. ابن‌حجر مقداری‌ پول‌ هديه‌ می‌كرد و در منصب‌ خود باقی‌ می‌ماند. آنگاه‌ می‌افزايد كه‌ اگر ابن‌حجر خود را از مسند قضا دور می‌داشت‌ و شب‌ و روز به‌ علم‌ مشغول‌ می‌گرديد و به‌ زيارت‌ حج‌ و قبر نبی‌ می‌رفت‌ و مجاور حرمين‌ می‌شد، مقامش‌ نزد خدا و مسلمين‌ بالا می‌رفت‌؛ اما حبّ منصب‌ در دل‌ او جای‌ گرفت‌ و فريب‌ پسرش‌ را خورد و اين‌ پسر او را در مهلكه‌ها انداخت‌ (ص‌ ۳۳۰-۳۳۱).

دربارۀ اين‌ انتقاد ابن‌ فهد مكی‌ بايد گفت‌ كه‌ دارای‌ دو قسمت‌ است‌: يكی‌ راجع‌ به‌ پسرش‌ و ديگری‌ راجع‌ به‌ منصبش‌. نظر ابن‌ فهد دربارۀ پسرش‌ از منابع‌ ديگر نيز تأييد می‌گردد: پسر او بدرالدين‌ محمد (د جمادی‌ الاول‌ ۸۶۹) نام‌ داشت‌. ابن‌تغری‌ بردی‌ (۱۵/ ۵۳۳) می‌گويد: در ابن‌ حجر عيبی‌ نبود جز آنكه‌ پسرش‌ را خيلی‌ به‌ خود نزديك‌ كرد و اين‌ پسر نادان‌ و بد سيرت‌ بود، اما او در اين‌ باره‌ چه‌ می‌توانست‌ بكند. ابن‌ حجر جز اين‌ پسر كه‌ فرزند صلبی‌ او بود، پسری‌ ديگر نداشت‌. ولی‌ الدين‌ سفطی‌ كه‌ در ربيع‌الاول‌ ۸۵۱ پس‌ از بلقينی‌ بر مسند قضای‌ شافعيه‌ نشست‌، برای‌ دور نگاهداشتن‌ ابن‌ حجر از منصب‌ قضا امر به‌ تعقيب‌ پسر او كرد با آنكه‌ او به‌ شمس‌ قايانی‌ به‌ جهت‌ همين‌ كار، يعنی‌ تعقيب‌ پسر ابن‌ حجر، سخت‌ اعتراض‌ كرده‌ بود (سخاوی‌، الذيل‌، ۲۴۹). البته‌ اگر پسر ابن‌حجر بهانه‌ای‌ به‌ دست‌ نمی‌داد، تحت‌ تعقيب‌ واقع‌ نمی‌شد. ابن‌ حجر برای‌ دفاع‌ از پسرش‌ كتابی‌ نوشت‌ به‌ نام‌ رَدْعُ المجرم‌ فی‌ الذّبّ عن‌ عرض‌ المسلم‌ (همانجا). خود ابن‌ حجر هم‌ وقتی‌ كه‌ مردم‌ به‌ خانۀ او برای‌ دلداريش‌ از عزل‌ منصب‌، و تهنيت‌ به‌ قاضی‌ قاياتی‌ برای‌ تصدی‌ منصب‌ رفته‌ بودند، شعری‌ از يكی‌ از شعرای‌ پيشين‌ انشاد كرد كه‌ در آن‌ تلويحاً به‌ حرص‌ و ولع‌ خود به‌ منصب‌ اقرار كرده‌ بود (همان‌، ۸۴).

اما انتقاد ابن‌ فهد كه‌ چرا به‌ جای‌ اشتغال‌ به‌ قضا به‌ تصنيف‌ و زيارت‌ مشغول‌ نشد، بی‌معنی‌ است‌، زيرا ابن‌حجر بارها به‌ زيارت‌ حج‌ رفته‌ است‌ و همۀ اوقات‌ فراغت‌ خود را صرف‌ تدريس‌ و تصنيف‌ كرد و شمارۀ تأليفات‌ او به‌ ۱۵۰ می‌رسد.

اما حرص‌ و ولع‌ او به‌ منصب‌ چنانكه‌ اشاره‌ شد واقعيت‌ دارد. او هم‌ مانند قضات‌ ديگر در مقابل‌ مناصب‌ «بذل‌» يا «تقدمه‌» (هديه‌ و تحفه‌) می‌داد. چنانكه‌ از مطالعۀ كتب‌ تاريخ‌ آن‌ زمان‌ برمی‌آيد، اين‌ امر به‌ منزلۀ رشوه‌ نبوده‌ است‌. بلكه‌ صاحبان‌ مناصب‌ بايستی‌ از درآمدهای‌ حاصل‌ از وظايف‌ خود و مخصوصاً تصدی‌ اوقاف‌ بدون‌ پرده‌پوشی‌ مبلغی‌ به‌ سلطان‌ بدهند و اين‌ در حقيقت‌ در حكم‌ ماليات‌ بر درآمد بود. به‌ گفتۀ سخاوی‌، ابن‌حجر از درآمد خالص‌ سالانۀ خود از بابت‌ وظايف‌ ۰۰۰‘ ۱۳ دينار به‌ ملك‌ ظاهر می‌داد، در حالی‌ كه‌ برای‌ وصول‌ اين‌ درآمد و مصرف‌ حاصل‌ اوقاف‌ به‌ او سند می‌دادند (عزالدين‌، ۱۶۰، به‌ نقل‌ از سخاوی‌). اتهام‌ ابن‌ حجر به‌ اينكه‌ در منصب‌ قضا و وظايف‌ ديگر تعدّی‌ و اجحاف‌ كرده‌ نيز نادرست‌ است‌. او با داشتن‌ مخالفان‌ و دشمنان‌ سرسخت‌ هرگز به‌ تصرف‌ در اموال‌ متهم‌ و محكوم‌ نشد، در صورتی‌ كه‌ بسياری‌ از قضات‌ و صاحبان‌ مناصب‌ شرعی‌ و متوليان‌ اوقاف‌ تحت‌ تعقيب‌ و مصادره‌ قرار می‌گرفتند، مانند همان‌ ولی‌الدين‌ سفطی‌ كه‌ با همۀ سختگيری‌ در املاك‌ موقوفه‌ و زياد كردن‌ عايدات‌ آن‌ متهم‌ و محكوم‌ به‌ سوء استفاده‌ گرديد (نک‌ ‌: سخاوی‌، الذيل‌، ۲۴۵- ۲۵۵).

از مواردی‌ كه‌ احتياط و تعهد ابن‌حجر را به‌ مبانی‌ شرعی‌ در برابر الزام‌ امرا و سلاطين‌ می‌رساند، مسألۀ تكفير قرايوسف‌ آق‌قويونلو است‌. اين‌ تكفير مسأله‌ای‌ سياسی‌ بود و غرض‌ از آن‌ برانگيختن‌ مردم‌ به‌ جنگ ‌با قرايوسف‌ و حمايت‌ از دشمن‌سرسخت‌ او امير عثمان‌ قرايولوك‌ امير آق‌قويونلو بود. در قاهره‌ محاضری‌ برای‌ تكفير قرايوسف‌ و پسرش‌ ترتيب‌ دادند و به‌ مشايخ‌ علم‌ نشان‌ دادند تا امضا كنند. ابن‌ حجر می‌گويد كه‌ اين‌ لطف‌ خدا دربارۀ من‌ بود كه‌ ملتزم‌ به‌ امضای‌ تكفيرنامه‌ شدم‌، اما آن‌ را امضا نكردم‌. سلطان‌ در ۴ شعبان‌ ۸۲۳ قضات‌ و امرا را جمع‌ كرد و فتاوای‌ فقها در اين‌ باب‌ خوانده‌ شد. سلطان‌ چون‌ امضای‌ ابن‌ حجر را نديد، سبب‌ امتناع‌ او را پرسيد. ابن‌حجر عذر آورد كه‌ چون‌ استشهادنامه‌ را نخست‌ به‌ او نشان‌ نداده‌اند، او از امضا خودداری‌ كرده‌ است‌. سلطان‌ دستور داد نسخۀ جديدی‌ بنويسند و آن‌ را نزد او بفرستند. اما ابن‌ حجر اين‌ بار نيز به‌ بهانه‌ای‌ از امضا سرباز زد. زيرا تكفيرنامۀ قرايوسف‌ متضمن‌ اتهاماتی‌ بود كه‌ اثبات‌ آن‌ از نظر شرع‌ مشكل‌ بود ( انباء، ۷/ ۳۸۷- ۳۸۸).

 

مخالفان‌ ابن‌حجر

ابن‌حجر با داشتن ‌دوستان‌ و شاگردان ‌و معتقدان‌ زياد، مخالفانی‌ هم‌ داشته‌ است‌ كه‌ مخالفان‌ ايشان‌ بيشتر يا به‌ سبب‌ رقابت‌ برای‌ به‌ دست‌ آوردن‌ مناصب‌ و وظايف‌ و يا به‌ سبب‌ رقابت‌ در علم‌ و يا صرفاً از حسد بوده‌ است‌.

يكی‌ از مخالفان‌ مشهور او قاضی‌ بدرالدين‌ محمود بن‌ احمد عِنتابی‌ حنفی‌، معروف‌ به‌ عينی‌ (د ۸۵۵ ق‌) است‌ (برای‌ شرح‌ حال‌ او نک‌ : سخاوی‌، الضوء، ۱۰/ ۱۳۱- ۱۳۵؛ همو، الذيل‌، ۴۲۸- ۴۴۰). وی‌ و ابن‌ حجر در آغاز با همۀ رقابتی‌ كه‌ ميان‌ معاصران‌ اتفاق‌ می‌افتد، با يكديگر دوستی‌ داشتند و در سفر ملك‌ اشرف‌ برسبای‌ به‌ شام‌ و دياربكر همراه‌ او بودند و عينی‌ در زادگاه‌ خود عينتاب‌ از ابن‌ حجر، پذيرايی‌ كرد. اين‌ دو از يكديگر استفاده‌های‌ علمی‌ نيز كردند و عينی‌ به‌ هنگام‌ تصنيف‌ رجال‌ طحاوی‌ از ابن‌ حجر استفاده‌ كرد و ابن‌ حجر نيز از او چند حديث‌ استماع‌ كرد، ولی‌ رقابت‌ اين‌ دو پس‌ از آنكه‌ ابن‌حجر كتاب‌ فتح‌ الباری‌ را در شرح‌ صحيح‌ بخاری‌ نوشت‌ و منتشر كرد، شروع‌ شد. بدرالدين‌ عينی‌ يك‌ كتاب‌ دو جلدی‌ در شرح‌ صحيح‌ بخاری‌ به‌ نام‌ عمدة القاری‌ نوشت‌ و با آنكه‌ از كتاب‌ ابن‌ حجر نقل‌ و استفاده‌ كرد، اعتراضاتی‌ بر او وارد ساخت‌. ابن‌حجر دو كتاب‌ در جواب‌ اعتراضات‌ او نوشت‌: يكی‌ به‌ نام‌ الاستنصار علی‌ الطاعِن‌ المعثار و ديگری‌ به‌ نام‌ انتقاض‌ الاعتراض‌. فضلا و علما در مقايسۀ اعتراضات‌ عينی‌ و پاسخهای‌ ابن‌ حجر حق‌ را به‌ جانب‌ ابن‌حجر دادند و كتاب‌ عينی‌ آن‌ مقبوليتی‌ را كه‌ كتاب‌ ابن‌ حجر يافت‌، پيدا نكرد (سخاوی‌، همانجاها).

عينی‌ كتابی‌ در سيرۀ ملك‌ مؤيّد شيخ‌ نوشت‌ به‌ نام‌ السّيف‌ المهنّد فی‌ سيرة الملك‌ المؤيّد و ابن‌ حجر كتابی‌ در ردّ آن‌ نوشت‌ به‌ نام‌ قَذی‌ العين‌ فی‌ ردّ غراب‌ البين‌. ظاهراً مخالفت‌ اين‌ دو از ۸۲۰ ق‌ شروع‌ شد. در آن‌ سال‌ منارۀ برج‌ شمالی‌ جامع‌ مؤيّدی‌ در شرف‌ افتادن‌ بود و ابن‌حجر در مجلس‌ سلطان‌ دو بيت‌ در اين‌ باره‌ گفته‌ بود كه‌ بعضی‌ از اعضای‌ مجلس‌ آن‌ را تعريض‌ به‌ عينی‌ دانستند، عينی‌ كه‌ خود شعر خوب‌ نمی‌گفت‌ از يكی‌ خواست‌ تا دو بيت‌ در جواب‌ ابن‌ حجر بگويد و آن‌ را به‌ خود نسبت‌ داد (انباء، ۷/ ۲۸۱). سخاوی‌ می‌گويد: سرانجام‌ عينی‌ در مرض‌ موت‌ ابن‌حجر به‌ عيادت‌ او رفت‌ و در يك‌ مسأله‌ مربوط به‌ حديث‌ با او گفت‌ و گو كرد (الذيل‌، ۴۳۴).

از ديگر مخالفان‌ او شمس‌ الدين‌ محمد بن‌ عطاءالله‌، معروف‌ به‌ شمس‌ هروی‌ (د ۸۲۹ ق‌) است‌ و ما شمّه‌ای‌ از مناسبات‌ او را با ابن‌حجر گفته‌ايم‌. ابن‌حجر در مجلس‌ مناظره‌ای‌ كه‌ در ۲۸ ربيع‌الآخر ۸۱۷ با حضور علما و فقها تشكيل‌ شد، او را سخت‌ در تنگنا قرار داد. داستان‌ اين‌ مجلس‌ مناظره‌ و توطئه‌ای‌ كه‌ طرفداران‌ هروی‌ و مخالفان‌ او برای‌ خوار داشتن‌ يكديگر كرده‌ بودند و رفتار سلطان‌ مؤيّد در آن‌ مجلس‌ از داستانهای‌ بسيار جالب‌ مباحثات‌ علماست‌ و ابن‌حجر در انباء آن‌ را به‌ تفصيل‌ ذكر كرده‌ است‌ (۷/ ۱۷۲- ۱۷۹).

يكی‌ از ديگر از مخالفان‌ او علم‌الدين‌ بلقينی‌ است‌. او سرسخت‌ترين‌ دشمن‌ ابن‌حجر بود و دائماً می‌كوشيد تا به‌ مناصب‌ و وظايف‌ او دست‌ يابد و دشمنی‌ او تا بدانجا رسيد كه‌ پس‌ از مرگ‌ ابن‌حجر می‌خواست‌ با بيوۀ او ازدواج‌ كند، ولی‌ سخاوی‌ او را از اين‌ كار بازداشت‌. چنانكه‌ قبلاً اشاره‌ شد ابن‌ حجر او را به‌ حمق‌ متصف‌ و به‌ تصرفات‌ غير شرعی‌ متهم‌ كرده‌ است‌ (عزالدين‌، ۱۷۹).

شمس‌الدين‌ محمد بن‌ علی‌ قايانی‌ نيز از مخالفان‌ او بود و هنگامی‌ كه‌ به‌ قضا رسيد، پسر ابن‌ حجر را تحت‌ تعقيب‌ قرار داد (سخاوی‌، الذيل‌، ۲۸۴). همو به‌ مساعدت‌ و تحريك‌ بلقينی‌ وظيفۀ مشيخه‌ و نظارت‌ خانقاه‌ بيبرسيه‌ را از ابن‌ حجر گرفت‌. ابن‌ حجر ناگزير از خانقاه‌ مذكور نقل‌ مكان‌ كرد و عيالش‌ را به‌ جای‌ ديگر برد (همان‌، ۲۸۵-۲۸۶) با اينهمه‌ابن‌حجر در حق‌ او خوبی‌ كرد و پس‌ ازمرگشش‌ او را به‌«نزاهت‌» و «عفت‌» ستود ( انباء، ۹/ ۲۴۷).

 

زنان‌ و اولاد ابن‌ حجر

ابن‌ حجر زنی‌ فاضله‌ داشت‌ كه‌ از خاندان‌ بزرگی‌ بود و اين‌ زن‌ برای‌ او چند دختر آورد كه‌ همگی‌ در زمان‌ حيات‌ مادرشان‌ فوت‌ كردند. زن‌ ديگری‌ هم‌ داشت‌ كه‌ بيوۀ ابوبكر امشاطی‌ (د ۸۳۳ ق‌) بود. از اين‌ زن‌ دختری‌ پيدا كرد كه‌ دير نپاييد. زن‌ ديگری‌ بنام‌ ليلی‌ داشت‌ كه‌ از او فرزندی‌ پيدا نكرد. سرانجام‌ كنيزی‌ گرفت‌ كه‌ مادر محمد تنها پسرش‌ بود و اين‌ كنيز را به‌ اصرار زنش‌ رها كرد (عزالدين‌، ۷۷-۸۳).

پسر او بدرالدين‌ محمد در ۱۸ صفر ۸۱۵ متولد گرديد و زير نظر پدر بزرگ‌ شد و در مجالس‌ املای‌ او شركت‌ جست‌ و در زمان‌ حيات‌ پدر مشيخۀ خانقاه‌ بيبرسيه‌ و امامت‌ جامع‌ طولون‌ را عهده‌دار گرديد، اما پس‌ از مرگ‌ پدر به‌ دنبال‌ به‌ دست‌ آوردن‌ مشاغل‌ و وظايف‌ او نرفت‌ و در ۸۶۹ ق‌ پس‌ از تحمل‌ ۱۰۰ روز بيماری‌ سخت‌ وفات‌ يافت‌ (همو، ۸۷ - ۸۸).

ابن‌ حجر يك‌ سبط (نوۀ دختری‌) داشت‌ به‌ نام‌ ابوالمحاسن‌ يوسف‌ ابن‌ شاهين‌ بن‌ قطلوبن‌ الكركی‌. او با آنكه‌ مدعی‌ علم‌ بود، به‌ قول‌ سخاوی‌، سيرتی‌ ناپسنديده‌ داشت‌ و حرمت‌ جد خود ابن‌ حجر و دايی‌ خود (پسر ابن‌ حجر) را نگاه‌ نداشت‌ و بدين‌ سبب‌ سخاوی‌ او را نكوهش‌ كرده‌ است‌ (نک‌ : الضوء، ۱۰/ ۳۱۳-۳۱۷).

 

وفات‌ ابن‌ حجر

ابن‌ حجر در ذيقعدۀ ۸۵۲ پس‌ از پايان‌ مجلس‌ املاء بيمار شد. بيماری‌ او را مؤلف‌ لحظ الالحاظ اسهال‌ و استفراغ‌ خون‌ نوشته‌ است‌. درمان‌ اطباء مفيد نيفتاد و در شب‌ شنبه‌ ۲۸ ذيحجۀ سال‌ مذكور وفات‌ يافت‌ (ابن‌فهد مكی‌، ۳۳۷). مردم‌ قاهره‌ بازارها و دكانها را بستند و در تشييع‌ جنازۀ او شركت‌ جستند. عدۀ تشييع‌ كنندگان‌ را ۰۰۰‘۵۰ تن‌ نوشته‌اند و می‌گويند پس‌ از تشييع‌ جنازۀ ابن‌تيميه‌ چنين‌ تشييعی‌ ديده‌ نشده‌ بود. سلطان‌ و خليفه‌ در تشييع‌ جنازه‌ حاضر بودند و سلطان‌ از خليفه‌ خواست‌ كه‌ بر او نماز گزارد (عزالدين‌، ۹۳-۹۴). در حاشيۀ لحظ الالحاظ (ص‌ ۳۳۸) به‌ نقل‌ از تاريخ‌ ابن‌ طولون‌ دمشقی‌ آمده‌ است‌ كه‌ علم‌الدين‌ بلقينی‌، دشمن‌ سرسخت‌ ابن‌حجر، به‌ درخواست‌ خليفه‌ بر او نماز خواند. نعش‌ او را به‌ قرافۀ صغری‌ حمل‌ كردند و در آنجا در گورستان‌ بنی‌ الخروبی‌ ميان‌ مرقد امام‌ شافعی‌ و شيخ‌ مسلم‌ سلمی‌ در برابر جامع‌ ديلمی‌ به‌ خاك‌ سپردند. مؤلف‌ لحظ الالحاظ می‌گويد: سلطان‌ و رؤسای‌ دولت‌ جنازۀ او را به‌ دوش‌ كشيدند (ابن‌ فهد مكی‌، ۳۳۸).

ابن‌حجر خوش‌ صورت‌ با قدی‌ مايل‌ به‌ كوتاهی‌ و نحيف‌ اندام‌ و فصيح‌ زبان‌ بود. معاصرانش‌ همه‌ او را به‌ قدرت‌ حافظه‌ و هوش‌ تند و دانش‌ زياد و موثق‌ بودن‌ ستوده‌اند، استادش‌ شيخ‌ زين‌الدين‌ عراقی‌ گواهی‌ داده‌ بود كه‌ او داناترين‌ اصحاب‌ او به‌ علم‌ حديث‌ است‌. شعر خوب‌ می‌گفت‌ و اشعار زيادی‌ حفظ داشت‌. بسيار روزه‌ می‌گرفت‌ و بسيار عبادت‌ می‌كرد. متواضع‌ و حليم‌ و خوش‌ معاشرت‌ بود. محضرش‌ دوست‌ داشتنی‌ و خلقش‌ پسنديده‌ بود. شاگردان‌ فراوانی‌ داشت‌ و چندين‌ نسل‌ از علماء شاگردان‌ او بودند. بزرگ‌ترين‌ و مشهورترين‌ شاگردان‌ او شمس‌الدين‌ محمد بن‌ عبدالرحمن‌ سخاوی‌ مورخ‌ مشهور قرن‌ ۸ ق‌ است‌ و چنانكه‌ سابقاً گفته‌ شد، كتابی‌ در شرح‌ حال‌ استادش‌ به‌ نام‌ الجواهر و الدرر تأليف‌ كرده‌ است‌.

تأليفات‌ ابن‌ حجر

فهرست‌ كامل‌ تأليفات‌ ابن‌ حجر را شاگردش‌ سخاوی‌ در الجواهر و الدرر در ۱۰ برگ‌ آورده‌ است‌. سخاوی‌ می‌گويد: او تصنيف‌ را از ۷۹۶ ق‌ آغاز كرد. بعضی‌ از تأليفاتش‌ را پيش‌ از وفات‌ تكميل‌ كرد و بعضی‌ از آنها همچنان‌ به‌ حال‌ مسوده‌ باقی‌ ماند. بعضی‌ از آنها را فقط شروع‌ به‌ نوشتن‌ كرد و بعضی‌ از آنها را می‌توان‌ در مرحلۀ آمادگی‌ گفت‌. خود او نام‌ بيشتر مصنفات‌ خود را در «كرّاسه‌»ای‌ جمع‌ كرده‌ است‌. من‌ از خودش‌ شنيدم‌ كه‌ می‌گفت‌: من‌ از هيچ‌ يك‌ از تأليفات‌ خود راضی‌ نيستم‌، زيرا به‌ اين‌ اميد تأليف‌ آنها را آغاز كردم‌ كه‌ كسی‌ در تحرير آنها مرا ياری‌ دهد، ولی‌ كسی‌ را نيافتم‌ بجز در مورد كتابهای‌ شرح‌ بخاری‌ و المشتبه‌ و التهذيب‌ و لسان‌ الميزان‌. در لسان‌الميزان‌ می‌گويد اگر پيش‌بينی‌ كار را می‌كردم‌ در اين‌ كتاب‌ مقيد به‌ ذهبی‌ نمی‌شدم‌ (زيرا لسان‌الميزان‌ اختصار و تهذيب‌ كتاب‌ ميزان‌ الاعتدال‌ ذهبی‌ است‌) و كتابی‌ مستقل‌ و ابتكاری‌ در اين‌ باب‌ می‌نوشتم‌. ساير كتابهای‌ من‌ زياد است‌ اما از لحاظ ماده‌ و «عُدّت‌» ضعيف‌ است‌ (بجاوی‌، ۱/ ۱۲).

سخاوی‌ می‌گويد: من‌ اوراقی‌ را كه‌ ابن‌حجر در فهرست‌ تأليفات‌ خود نوشته‌ است‌، بررسی‌ كردم‌ و ديدم‌ كه‌ گاهی‌ پس‌ از ذكر اسم‌ كتاب‌ می‌گويد «تبييض‌ آن‌ را كامل‌ كردم‌» يا «تبييض‌ كردم‌» و يا «قسمتی‌ از اوايل‌ آن‌ را تبييض‌ كردم‌» و يا «به‌ صورت‌ مسوّده‌ است‌» (همانجا). طبيعی‌ است‌ كسی‌ كه‌ ساليان‌ دراز عمر خود را در مسند قضا و نظارت‌ اوقاف‌ مدارس‌ و جوامع‌ گذرانده‌ باشد، نمی‌تواند تمام‌ ۱۵۰ تأليفی‌ را كه‌ از او ذكر كرده‌اند، به‌ طور كامل‌ در دست‌ مردم‌ قرار دهد. با اينهمه‌ ابن‌ حجر يكی‌ از پركارترين‌ مؤلفان‌ جهان‌ اسلام‌ است‌.

تأليفات‌ ابن‌ حجر به‌ طور عمده‌ در حديث‌ و رجال‌ حديث‌ و تاريخ‌ است‌. مهم‌ترين‌ كتاب‌ او در حديث‌ فتح‌ الباری‌ بشرح‌ حديث‌ البخاری‌ است‌. چنانكه‌ خود در پايان‌ كتاب‌ گفته‌ مقدمۀ آن‌ را در ۸۱۳ ق‌/ ۱۴۱۰ م‌ نوشته‌ است‌. اين‌ مقدمه‌ به‌ نام‌ «هَدْی‌ الساری‌ لمقدمۀ فتح‌ الباری» است‌ كه‌ در ۱۰ فصل‌ است‌ و در بيان‌ موضوع‌ كتاب‌ بخاری‌ و تحقيق‌ دربارۀ شروط روات‌ و تراجم‌ آن‌ (عناوين‌ ابواب‌) است‌ و نيز علت‌ اينكه‌ چرا بخاری‌ گاهی‌ احاديث‌ را تقطيع‌ و يا تكرار و اعاده‌ كرده‌ است‌ و نيز اينكه‌ بعضی‌ احاديث‌ را «معلق‌» و «موقوف‌» آورده‌ است‌، نيز ضبط كلمات‌ غريب‌، نامهای‌ مشكل‌، كنی‌ و انساب‌، همچنين‌ جواب‌ انتقادات‌ دارقطنی‌ و ديگران‌ و مطالب‌ ديگر است‌. اين‌ مقدمه‌ يكی‌ از كتابهای‌ مهم‌ در باب‌ صحيح‌ بخاری‌ است‌. او در ۸۱۷ق‌ شروع‌ به‌ شرح‌ متن‌ صحيح‌ بخاری‌ كرد. مؤلف‌ كشف‌ الظنون‌ می‌گويد: ابتدا به‌ طريق‌ املاء در تأليف‌ آن‌ آغاز كرد و بعد به‌ تدريج‌ شروع‌ به‌ نوشتن‌ آن‌ كرد. پس‌ از آنكه‌ «كرّاسه‌»ای‌ (در حدود ۸ ورق‌) را تمام‌ می‌كرد، جمعی‌ از ائمۀ معتبر آن‌ را می‌نوشتند و با اصل‌ مقابله‌ و يك‌ روز در هفته‌ دربارۀ آن‌ بحث‌ می‌كردند و علامه‌ ابن‌خضر آن‌ را می‌خواند. تأليف‌ كتاب‌ با اين‌ ترتيب‌ ادامه‌ يافت‌ تا آنكه‌ در اول‌ رجب‌ ۸۴۲ به‌ پايان‌ رسيد. بعد مطالبی‌ به‌ آن‌ الحاق‌ می‌كرد كه‌ تا اندكی‌ پيش‌ از وفات‌ او ادامه‌ داشت‌. پس‌ از آنكه‌ تأليف‌ كتاب‌ در تاريخ‌ مذكور به‌ پايان‌ رسيد، مجلسی‌ بزرگ‌ از علما و قضات‌ در بيرون‌ قاهره‌ در محلی‌ به‌ نام‌ «التّاج‌ و السّبع‌ وجوه‌» تشكيل‌ داد و قسمت‌ آخر كتاب‌ خوانده‌ شد. در اين‌ مجلس‌ وليمه‌ای‌ داد كه‌ هزينۀ آن‌ ۵۰۰ دينار شد (به‌ تاريخ‌ شنبه‌ دوم‌ شعبان‌ ۸۴۲). ملوك‌ اطراف‌ از جمله‌ ابوفارس‌ عبدالعزيز پادشاه‌ مغرب‌ از روی‌ آن‌ نسخه‌ نويساندند و يك‌ نسخه‌ به‌ ۳۰۰ دينار فروخته‌ شد (حاجی‌ خليفه‌، ۱/ ۵۴۸). مدتها پيش‌ از اتمام‌ كتاب‌ شهرت‌ آن‌ به‌ اطراف‌ ممالك‌ اسلامی‌ رسيده‌ بود و شاهرخ‌ پسر تيمور در ۸۳۳ ق‌ رسولی‌ به‌ دربار الملك‌ الاشرف‌ برسبای‌ فرستاد و اين‌ كتاب‌ را خواست‌. ابن‌ حجر ۳ جلد كتاب‌ را كه‌ تا آن‌ تاريخ‌ تمام‌ كرده‌ بود فرستاد. شاهرخ‌ در ۸۳۹ ق‌ دوباره‌ آن‌ را خواست‌، ولی‌ كتاب‌ هنوز به‌ پايان‌ نرسيده‌ بود (ابن‌ حجر، انباء، ۸/ ۱۹۴). ابن‌ حجر دو كتاب‌ ديگر هم‌ دربارۀ صحيح‌ بخاری‌ دارد: يكی‌ به‌ نام‌ تغليق‌ التعليق‌ كه‌ در بيشتر فهارس‌ تعليق‌ التعليق‌ نوشته‌ شده‌ است‌ و آن‌ اشتباه‌ است‌، زيرا خود در مقدمۀ اين‌ كتاب‌ می‌گويد: «و سميّته‌ تغليق‌ التعليق‌ لان‌ اسانيده‌ كانت‌ كالابواب‌ المفتوحة فغلقت‌». مؤلف‌ كشف‌ الظنون‌ می‌گويد كه‌ تأليف‌ آن‌ در ۸۰۷ ق‌ به‌ پايان‌ رسيد، اما خود ابن‌ حجر در كتاب‌ انتقاض‌ گفته‌ است‌ كه‌ آن‌ در ۸۰۴ ق‌ تكميل‌ شده‌ است‌ و شايد اين‌ آخری‌ تاريخ‌ كتابت‌ باشد. انتقاض‌ كتابی‌ است‌ كه‌ نام‌ كامل‌ آن‌ انتقاض‌ الاعتراض‌ است‌ و در پاسخ‌ اعتراضات‌ بدرالدين‌ عينی‌ بر كتاب‌ فتح‌ الباری‌ است‌. كتاب‌ ديگر ابن‌ حجر دربارۀ صحيح‌ بخاری‌ الاعلام‌ بمن‌ ذكر فی‌ البخاری‌ من‌ الاعلام‌ است‌ (حاجی‌ خليفه‌، ۱/ ۵۵۱-۵۵۲).

ازجمله‌ كتب‌ مهم‌ ابن‌حجر كتاب‌ لسان‌ الميزان‌ است‌ كه‌ اختصار و تكمله‌ای‌ است‌ بر كتاب‌ ميزان‌ الاعتدال‌ ذهبی‌ دربارۀ رجالی‌ كه‌ به‌ قول‌ اهل‌ سنت‌ از ضعفا و متروكين‌ و مجهولين‌ هستند. ابن‌حجر در لسان‌ الميزان‌ نام‌ راويان‌ كتب‌ ستّه‌ را كه‌ مزّی‌ در تهذيب‌ الكمال‌ ذكر كرده‌، در كتاب‌ خويش‌ نياورده‌ است‌، زيرا حاجتی‌ به‌ تكرار آنها احساس‌ نمی‌كرده‌ است‌ (لسان‌ الميزان‌، ۱/ ۴). ذهبی‌ در ميزان‌ الاعتدال‌ تشيع‌ و غلو در تشيع‌ را جزء بدعت‌ كوچك‌ شمرده‌ است‌ و می‌گويد اينگونه‌ اشخاص‌ در ميان‌ تابعين‌ و اصحاب‌ تابعين‌ زياد بوده‌اند و اگر حديث‌ آنها رد شود، مقدار زيادی‌ از احاديث‌ نبوی‌ از ميان‌ می‌رود، اما رفض‌ را جزو بدعت‌ كبری‌ شمرده‌ است‌ و آن‌ عبارت‌ از رد ابوبكر و عمر و نقص‌ مقام‌ آنان‌ است‌ و می‌گويد در ميان‌ اهل‌ رفض‌ آدم‌ راستگو ديده‌ نمی‌شود (همان‌، ۱/ ۹). ابن‌حجر در مقدمۀ لسان‌الميزان‌ پس‌ از نقل‌ قول‌ ذهبی‌ می‌گويد: مالك‌ و اصحاب‌ او و ابوبكر باقلانی‌ قول‌ مبتدعه‌ (مانند رافضه‌ و خوارج‌) را مطلقاً منع‌ می‌كنند. ابوحنيفه‌ و ابويوسف‌ روايت‌ آنها را مطلقاً قبول‌ كرده‌اند، مگر اينكه‌ بدعت‌ راوی‌ موجب‌ كفر باشد، يا اينكه‌ راوی‌ كذب‌ را حل‌ شمرد و از شافعی‌ نيز چنين‌ روايت‌ شده‌ است‌. اما بيشتر اهل‌ حديث‌ قائل‌ به‌ تفصيل‌ شده‌اند، مثلاً برخی‌ از ايشان‌ گفته‌اند: اگر مبتدع‌ راستگو باشد و مبلّغ‌ (داعی‌) نباشد، حديث‌ او مقبول‌ است‌ و فقط حديثی‌ كه‌ در تأييد بدعت‌ خود نقل‌ كند، مقبول‌ نيست‌... (همان‌، ۱/ ۱۰-۱۱). ابن‌ حجر و ذهبی‌ فراموش‌ كرده‌اند كه‌ در ميان‌ اهل‌ سنت‌ هم‌ راويانی‌ هستند كه‌ دشمنان‌ سرسخت‌ شيعه‌ بوده‌اند و احاديثی‌ دربارۀ شيعه‌ و مذمت‌ ايشان‌ و نفی‌ عقايد شيعه‌ نقل‌ كرده‌اند. اگر ميزان‌ رد حديث‌، حديثی‌ باشد كه‌ مبلّغ‌ يا داعی‌ در تأييد قول‌ خود می‌آورد، فرقی‌ ميان‌ شيعه‌ و اهل‌ سنت‌ نبايد باشد.

از كتابهای‌ مهم‌ ابن‌ حجر در تاريخ‌، الدرر الكامنة فی‌ اعيان‌ المائة الثامنة است‌. در مقدمۀ كتاب‌ می‌گويد: در اين‌ كتاب‌ ترجمۀ احوال‌ اعيان‌ و ملوك‌ و امرا و نويسندگان‌ و وزرا و ادبا و شعرا و روات‌ حديث‌ نبوی‌ را در قرن‌ ۸ ق‌ گرد آورده‌ است‌ و در آن‌ از اعيان‌ العصر و اعوان‌ النصر صفدی‌ و مجانی‌ العصر ابوحيان‌ محمد بن‌ يوسف‌ اندلسی‌ (د ۷۴۵ ق‌) و ذهبية العصر شهاب‌الدين‌ بن‌ فضل‌الله‌ العمری‌ و ذيل‌ سير النّبلای‌ ذهبی‌ و ديگران‌ استفاده‌ كرده‌ است‌. تأليف‌ كتاب‌ در ۸۳۰ ق‌ تمام‌ شده‌ ولی‌ تا ۸۳۷ ق‌ آن‌ را تكميل‌ می‌كرده‌، با اين‌ حال‌ كامل‌ نشده‌ است‌. از مطالعۀ متن‌ كتاب‌ و تراجم‌ اشخاص‌ برمی‌آيد كه‌ كتاب‌ به‌ طور كامل‌ از سواد به‌ بياض‌ نيامده‌ است‌. بعضی‌ از نواقص‌ كتاب‌ را سخاوی‌ تكميل‌ كرده‌ است‌. اصل‌ كتاب‌ شامل‌ ۵۰۰‘۴ ترجمه‌ است‌ و سخاوی‌ ۹۰۰ ترجمه‌ بر آن‌ افزوده‌ است‌. چاپی‌ كه‌ در مصر با مقدمۀ محمد سيد جاءالحق‌ منتشر شده‌، در ۵ جلد است‌ و شامل‌ ۲۰۴‘۵ ترجمه‌ است‌ (الدرر الكامنة، ۱/ ۲-۳؛ نک‌ : عزالدين‌، ۴۷۵-۴۷۶). كتاب‌ مهم‌ ديگر ابن‌ حجر در تاريخ‌ اِنباء الغُمر بأبناء العمر است‌. ابن‌حجر در اين‌ كتاب‌ حوادث‌ زمان‌ خود را در ۷۷۳ ق‌ تا ۸۵۰ ق‌ آورده‌ و در آن‌ تاريخ‌ پادشاهان‌ و امرا و بزرگان‌ و روات‌ حديث‌ و مشايخ‌ خود را ذكر كرده‌ است‌. و در تأليف‌ آن‌ از كتابهای‌ ناصرالدين‌ ابن‌ الفرات‌ و صارم‌الدين‌ ابن‌ دقماق‌ و ابن‌ حجی‌ دمشقی‌ و مقريزی‌ و تقی‌الدين‌ محمد بن‌ احمد فاسی‌ و اقفهسی‌ و بدرالدين‌ محمد عينی‌ استفاده‌ كرده‌، ولی‌ كتاب‌ عينی‌ را سخت‌ مورد انتقاد قرار داده‌ و گفته‌ است‌: عينی‌ گاهی‌ يك‌ ورقۀ كامل‌ را از روی‌ تاريخ‌ ابن‌ دقماق‌ استنساخ‌ و حتی‌ اغلاط او را تكرار كرده‌ است‌. و در بعضی‌ موارد نيز مدعی‌ شده‌ كه‌ شاهد وقوع‌ حادثه‌ای‌ بوده‌ است‌ كه‌ در مصر رخ‌ داده‌، در حالی‌ كه‌ او در شهر خود عَيْنتاب‌ بوده‌ است‌ (انباء، ۱/ ۲-۳).

كتاب‌ انباء الغمر از كتابهای‌ مهم‌ تاريخ‌ مماليك‌ در اواخر قرن‌ ۸ و نيمه‌ اول‌ سدۀ ۹ ق‌ است‌ و در آن‌ مؤلف‌ نه‌ تنها به‌ حوادث‌ سياسی‌ و نظامی‌ زمان‌ خود توجه‌ كرده‌، بلكه‌ اوضاع‌ مالی‌ و اقتصادی‌ و كشاورزی‌ مصر را نيز از نظر دور نداشته‌ است‌ و به‌ جزئياتی‌ از قبيل‌ وضع‌ هوا و باران‌ و قحطيها و بيماريهای‌ مسری‌ مخصوصاً طاعون‌ كه‌ در آن‌ زمان‌ در سالهای‌ مختلف‌ در مصر و شام‌ كشتار وحشتناك‌ می‌كرده‌، پرداخته‌ است‌. در شرح‌ حال‌ علما و امرا به‌ خصوصيات‌ اخلاقی‌ آنها اشاره‌ كرده‌ و از انتقاد بسياری‌ از معاصران‌ غفلت‌ نكرده‌ است‌. ابن‌ حجر اين‌ كتاب‌ را كاملاً به‌ بياض‌ نياورده‌ است‌، لذا در آن‌ نقص‌ و تكرار بسيار ديده‌ می‌شود.

در اينجا بايد افزود كه‌ بعضی‌ ابن‌ حجر را به‌ عدم‌ رعايت‌ اصول‌ بی‌طرفی‌ در شرح‌ حال‌ معاصران‌ خود متهم‌ داشته‌اند، مثلاً گفته‌اند: ابن‌ حجر به‌ سبب‌ اشتغال‌ به‌ شعر و ادب‌ و مدح‌ و هجا از جوانی‌ به‌ جست‌ و جوی‌ خطاها در تراجم‌ رجال‌ پرداخته‌ و گاه‌ آنان‌ را حتی‌ اگر از اصحاب‌ و شيوخ‌ او بوده‌اند، انتقاد كرده‌ است‌. بقاعی‌ گفته‌ است‌: او كسانی‌ را كه‌ واقعاً شايستۀ اكرام‌ بوده‌اند، چنانكه‌ بايست‌ وصف‌ نكرده‌ است‌. ابن‌ شحنۀ حنفی‌ نيز در مقدمۀ شرح‌ هدايه‌ دربارۀ ابن‌حجر گفته‌ است‌ كه‌ او بر مشايخ‌ و احباب‌ و اصحاب‌ خود سخت‌ حمله‌ كرده‌ است‌ و مخصوصاً بر حنفيان‌ سخت‌ تاخته‌ است‌، همچنانكه‌ ذهبی‌ نيز دربارۀ شافعيه‌ و حنفيه‌ چنين‌ كرده‌ است‌ و بهمين‌ جهت‌ سبكی‌ گفته‌ است‌ نبايد در ترجمۀ حال‌ شافعيان‌ و حنفيان‌ از ذهبی‌ نقل‌ كرد، همچنانكه‌ نبايد در ترجمۀ حال‌ هيچ‌ حنفی‌ اعم‌ از متقدم‌ و متأخر به‌ ابن‌حجر مراجعه‌ كرد (نک‌ : طهطاوی‌، ۳۲۷- ۳۲۸).

از جمله‌ مواردی‌ كه‌ ابن‌حجر جانب‌ عناد و تعصب‌ را گرفته‌ و جانب‌ حق‌ و ايمان‌ و عدالت‌ و تقوا را رها كرده‌، شرح‌ حالی‌ است‌ كه‌ از شهيد اول‌ در انباء الغمر آورده‌ است‌ و در آنجا می‌گويد: «در اين‌ سال‌ محمد بن‌ مكی‌ رافضی‌ در دمشق‌ كشته‌ شد و اين‌ به‌ جهت‌ آن‌ بود كه‌ بر ضدّ او به‌ الحاد و اعتقاد به‌ مذهب‌ نصرانيت‌ و حلال‌ شمردن‌ شراب‌ و قبايح‌ ديگر [!] گواهی‌ دادند و اين‌ در جمادی‌ الاول‌ ۷۸۱ بود و بعضی‌ از اصحاب‌ ما آن‌ را در ۷۸۶ ق‌ نوشته‌اند» (۱/ ۳۱۱). او در حوادث‌ سال‌ ۷۸۶ ق‌ نوشته‌ است‌: محمد بن‌ مكی‌ عراقی‌ دانای‌ اصول‌ و عربيت‌ بود. او را به‌ جهت‌ مذهب‌ رفض‌ و نُصيری‌ در جمادی‌ الاول‌ كشتند (همان‌، ۲/ ۱۸۱). از دو قطعۀ مذكور كه‌ در شرح‌ حال‌ يكی‌ از پارساترين‌ و بزرگ‌ترين‌ فقهای‌ شيعه‌ است‌، مقدار تعصب‌ و بی‌دقتی‌ ابن‌حجر معلوم‌ می‌شود كه‌ گاهی‌ او را به‌ مذهب‌ نصرانيت‌ و گاهی‌ به‌ نصيريت‌ متهم‌ داشته‌ است‌ و اگر نصيريت‌ درست‌ باشد و نصرانيت‌ تحريف‌ آن‌ باشد، باز از شدت‌ اتّهام‌ نمی‌كاهد زيرا نُصيريت‌ در نظر فقهای‌ شيعه‌ و همين‌ شهيد اول‌ از نصرانيت‌ بدتر بوده‌ است‌، زيرا نصرانيها را اهل‌ كتاب‌ می‌دانند ولی‌ نُصيريها را به‌ غلو و الحاد متهم‌ می‌دارند.

از كتابهای‌ مهم‌ و مشهور ابن‌حجر الاصابة فی‌ تمييز الصحابة است‌ كه‌ شايد از مهم‌ترين‌ كتابها در علم‌ رجال‌ باشد. تأليفات‌ ابن‌ حجر زياد است‌ و بسياری‌ از آنها به‌ چاپ‌ رسيده‌ است‌ و فهرست‌ آن‌ در كتابهای‌ سخاوی‌ و در شذرات‌ الذهب‌ و ديگر كتب‌ شرح‌ حال‌ او آمده‌ است‌.

 

مآخذ

ابن‌ تغری‌ بردی‌، النجوم‌ الزاهرة، به‌ كوشش‌ ابراهيم‌ علی‌ طرخان‌، قاهره‌، ۱۳۹۱ ق‌/ ۱۹۷۱ م‌؛ ابن‌حجر، احمد بن علی، انباء الغمر، حيدرآباد دكن‌، ۱۳۹۲ ق‌/ ۱۹۷۳ م‌؛ همو، تبصير المنتبه‌ بتحرير المشتبه‌، به‌ كوشش‌ علی‌محمد بجاوی‌، قاهره‌، ۱۳۸۳ ق‌/ ۱۹۶۴ م‌؛ همو، الدرر الكامنة، حيدرآباد دكن‌، ۱۳۹۲ ق‌/ ۱۹۷۲ م‌؛ همو، فتح‌ الباری‌، قاهره‌، ۱۳۴۸ ق‌؛ همو، لسان‌ الميزان‌، حيدرآباد دكن‌، ۱۳۲۹-۱۳۳۱ ق‌؛ ابن‌ عماد، عبدالحی‌، شذرات‌ الذهب‌، قاهره‌، ۱۳۵۰ ق‌؛ ابن‌ فهد مكی‌، محمد، لحظ الالحاظ، به‌ كوشش‌ احمد رافع‌ طهطاوی‌، همراه‌ ذيل‌ تذكرة الحفاظ ذهبی‌، به‌ كوشش‌ حسام‌الدين‌ قدسی‌، قاهره‌؛ بجاوی‌، علی‌محمد، مقدمۀ تبصير المنتبه‌ (نک‌ : ابن‌ حجر در همين‌ مآخذ)؛ سخاوی‌، محمد بن عبدالرحمن، التبر المسبوك‌، قاهره‌، مكتبة الكليات‌ الازهرية؛ همو، الذيل‌ علی‌ رفع‌ الاصر، به‌ كوشش‌ جوده‌ هلال‌ و محمد محمودصبح‌، قاهره‌، ۱۹۶۶ م‌؛ همو، الضوء اللامع‌، قاهره‌، ۱۳۵۴ ق‌؛ طهطاوی‌، احمد رافع‌، حاشيه‌ بر لحاظ الالحاظ (نک‌ : ابن‌فهد در همين‌ مآخذ)؛ عزالدين‌، محمد كمال‌الدين‌، التاريخ‌ و المنهج‌ التاريخی‌ لابن‌ حجر، بيروت‌، ۱۹۸۴ م‌؛ مقريزی‌، احمد بن علی، السلوك‌، به‌ كوشش‌ سعيد عبدالفتاح‌ عاشور، قاهره‌، ۱۹۷۲ م‌.

 

عباس‌ زرياب‌

 

نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 9  صفحه : 923
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست