آخرین بروز رسانی :
چهارشنبه 2 بهمن 1398 تاریخچه مقاله
خاکْسِپاری، یا دفن، سنت دیرینۀ بهخاکسپردن
پیکر بیجان مردگان، مرکب از اعمال ترتیبی: غسل، کفن،
نماز، گذاشتن در لحد، تلقین و پر کردن قبر با خاک پس از مراسم تشییع.
در اسلام انجام غسل، کفن، نماز و دفن
انسان مرده بر همۀ زندهها واجب است و اگر کسی آن را انجام دهد، از دیگران ساقط
میشود، ولی اگر کسی آن را انجام ندهد، همه معصیت کردهاند.
بر پایۀ آیههای
۳۰ و ۳۱ سورۀ مبارکۀ مائده
(۵)، بین مردم این باور وجود دارد که انسان دفن مردگان خود را
از زاغی فراگرفت که از طرف خداوند بر بنیآدم (قابیل) ظاهر شد و
به او آموخت تا زمین را بکاود و جسد برادرش (هابیل) را که خود او کشته
بود، در آن دفن کند و پنهان سازد. سنت خاکسپاری مردگان نیز از آنجا
نشئت گرفته است.
در آیین شهرداری ابن
اخوه (د ۷۲۹ ق / ۱۳۲۹ م)، دربارۀ احکام
خاکسپاری مرده آمده است: نخستین کاری که ولی میت
انجام میدهد، کفن و دفن او ست از مال وی. سپس به غسل او که واجب کفایی
است، مبادرت میکند. بهتر است پدر میت او را غسل دهد، وگرنه جد یا
پسر یا نوادۀ پسری یا افراد خاندان بهترتیب، وگرنه مرد بیگانه
و سپس زنش بدین کار برخیزد. اگر میت زن باشد، زنان خویشاوند،
و در صورت نبودن ایشان، زنان بیگانه و در مرتبۀ سوم شوهرش او
را غسل میدهد. تکفین میت واجب کفایی است و هزینۀ آن از
مال او، و مقدم بر قرض و وصیت است و هرگاه میت زن شوهردار باشد، برعهدۀ شوهر
او ست؛ در مملوک نیز چنین است. اگر زن بیشوهر و بیچیز
باشد، خرج تکفین بر عهدۀ کسی است که متکفل زندگی او بوده است و اگر نباشد، از بیتالمال
است. نماز میت نیز واجب کفایی است. دفن میت در حفرهای
باشد که حداقل بتواند بدن میت را بپوشاند و از آسیب درندگان و نیز
از بوی آن حفظ کند. و حد اکمل قبری است که به اندازۀ قامت
مردی متوسط باشد و تعبیۀ لحد (گور کندن) بهتر از شق (شکافتن) است و باید لحد در جهت قبله
باشد. قبر محترم است و نشستن و راه رفتن و تکیه بر آن مکروه است. نبش قبر
روا نیست، مگر اینکه به گذشت زمان اثر آن از میان برود، یا
اینکه در زمین غصبی باشد و مالک زمین درآوردن آن را
بخواهد، چه، رعایت حق زندگان اولىتر است. نوحهگری حرام است و روا ست
گریه بیبانگ باشد. زنان از زیارت قبور ممنوعاند (ص
۷۸-۸۰).
کاشفی در فتوتنامۀ سلطانی
تشییع و دفن و ترحیم را با هم آورده است: اگر پرسند که در تشییع
جنازه چند ادب است؟ بگوی پنج: اول آنکه در عقب جنازه رود، و در پیش نیز
رفتن جایز است، اما اولى آن است که گفتیم؛ دوم در حمل جنازه اگر تواند
مددکاری نماید؛ سیم به روی و ریا نرود، بلکه باید
خاص برای (رضای) خدا بود؛ چهارم چون به سر خاک رسند، در دفنکردن و
خشتچیدن و خاکریختن بدان مقدار که مقدور بود، امداد کند؛ پنجم میت
را دعای خیر کند. اگر پرسند که در تعزیتگفتن چند ادب است؟ بگوی
هشت: اول آنکه چون درآید، «عَظَّمَ الله اُجورَکم» بگوید؛ دویم
دستار بر زمین نزند؛ سیم دست و سنگ بر سینه نزند؛ چهارم سخن بسیار
نگوید؛ پنجم در مصیبت به صبر فرماید؛ ششم «اِنّا
لِـلّٰـه» بگوید؛ هفتم به تحف و تبرک و چیزی که تواند،
مددکاری نماید؛ هشتم مرگ آن کس را سبب اعتبار (عبرت) خود داند (ص
۲۵۷).
در جهان اسلام، مقبرهساختنِ قبل از مرگ
از قرن ۴ ق آغاز شد و بزرگان برای خود مقبرهای تهیه میکردند
که بهطورکلی غیر اسلامی بود. نخستینبار کسی که این
کار را انجام داد، مادر خلیفه مقتدر بود که در اصل کنیزی رومی
بود. نوحهگری بر جنازهها نیز که کاملاً غیر اسلامی بود،
در همین قرن آغاز شد (متز، ۲ / ۴۳۳). در داستان سمک
عیار اوج نوحهگری را در مرگ خورشید شاه آوردهاند: وقتی
عدنان وزیر با نظر به اسطرلاب، مرگ خورشید شاه را دریافت، جامه
بدرید و خاک بر سر نهاد، غلامان مویها ببریدند و پلاسها بر گردن
افکندند، کنیزکان گیسوها ببریدند و زنان فرخروز (پسر خورشید
شاه) جامهها چاک زدند و خروش برآوردند، همۀ شهر در جزع و فزع افتاد، دکانها
همه بربستند (ارجانی، ۵ /
۴۸۳-۴۸۴؛ نیز نک : خانلری،
۳۸- ۳۹). فرخروز در تعزیت پدر چندان افراط کرد که
اطرافیان نصیحتش کردند و در عزای ۴ زن خود که دشمنان
سرشان را بریده بودند، ایشان را به اعزاز و اکرام و نوحه و زاری
و طرب به رسم پادشاهان دفن کردند. خلایق پلاسها پوشیدند و ۳
شبانهروز تعزیت داشتند و روز چهارم هر کسی به جایگاه خویش
رفتند (ارجانی، ۵ / ۴۸۴؛ نیز نک : خانلری،
۳۹).
حفاریهای علمی باستانشناختی
انجامشده در ایران نشان میدهد که خاکسپاری مردگان پیشینهای
بس کهن دارد. مردم پیش از تاریخ در همۀ نقاط فلات ایران،
مردگان خود را دفن میکردند و همراه مردگان ظروف و جواهرات آنها را به خاک میسپردند.
غالباً ظروف در مقابل دهان یا بالای سر مرده قرار داشت و بعضی
اوقات نیز روی شکم یا قسمتهای دیگر او بود. تقریباً
در تمام قبور پاهای مردگان خم، و یکی از دستهای او به طرف
دهان آورده شده است (بهنام، ۱۳).
در جنوب منطقۀ آکروپولیس
و شهر شاهی شوش، محلی وجود دارد که حدود ۵۰۰ قبر از
انواع قبور دورۀ ایلامی (۲۲۰۰ قم) تا اوایل
هخامنشی شناسایی شده، و ۱۰۱ تابوت سفالی
از آنجا به دست آمده است (چایچی، ۴۷)؛ همچنین از
اواخر عصر برنز، قبرستان بزرگی در حواشی تپهسیلک کاشان شناخته
شده است (بویس، ۱۵۹).
اقوام ساکن در سیلک کاشان ــ که
مربوط به قدیمترین آثار مـردم پیش از تـاریخ
(۳۲۰۰-۳۰۰۰ قم) است ــ مردگان
خـود را در منازل به خاک میسپردند. آنها جسد را در موقع دفن با رنگ سرخی
میاندودند و سپس آن را به پهلو با زانوهای کاملاً خمشده روی
خاک میگذاشتند؛ یا هر دو دست، یکی در دیگری،
بهطرف صورت قرار داشتند، یا بازوی راست حالت کشیده داشت و دست
چپ زیر گونه قرار گرفته بود، یا هر دو دست روی شکم قرار داشتند.
جهت مردهها نیز شرقی ـ غربی بود. کودکان نیز در بعضی
اوقات درون خمرهها دفن میشدند (گیرشمن، سیلک ... ، ۱ /
۲۴، ۶۶).
در کاوشهای تپهحصار دامغان، در
اوایل دورۀ پیش از تاریخ، در دورۀ اول تا اواسط دورۀ دوم،
مردهها را به جانب مشرق دفن میکردند. در اواخر دورۀ دوم و در طول
دورۀ سوم، مقارن با ظهور ظرفهای خاکستری و هجوم قبایل جدید
از طرف شمال شرقی، این رسم بهکلی از بین رفته، و قاعدۀ معینی
دیده نشده است (بهنام، ۱۴).
در هزارۀ ۱ قم،
تقریباً در دوران مادها، در سیلک رسم کندن قبر در زیر خانهها
برافتاد و شهر مردگان ایجاد شد. در این دوره، قبرْ گودالی بود
که روی زمین کنده میشد و آن را با خاک میپوشاندند که
اندکی از کف زمین بالاتر میآمد؛ روی آن نیز تختهسنگهایی
وزین یا صفحاتی از گل پخته را به شکل دوشیبه یا
خرپشتهای میگذاشتند و برای مردگان آرامگاهی نظیر
خانههای زندگان میساختند (گیرشمن، هنر ... ،
۹-۱۰).
در سیلک کاشان ظرفی که
هنگام به خاک سپردن یک شکارچی، برای ریختن آب متبرک به
دهان و گوش و بینی و چشم او به کار میرفته، با نقوش مربوط به
قهرمانیهای او در هنگام زندگی دیده میشود که طبق
عادت و رسوم ایرانیان در امور مربوط به زندگی متوفا بوده است
(همان، ۱۳). براساس اشیاء درون قبرها، مشخص است که قبر
ثروتمندان و قبر فقیران متفاوت بوده است.
بیشتر قبرهای سیلک
حاوی سلاحها و وسایل مربوط به زین و برگ اسب است که نشان میدهد
این قبرها متعلق به سواران و جنگجویان است؛ درحالیکه در خوروین،
۸۰کیلومتری غرب شهر تهران در دامنههای البرز، بهسبب
وجود رودها و قنات، مردم بیشتر به کار زراعت مشغول بودهاند (همان،
۱۷).
سفال سیلک نقشین است و سفال
خوروین یکرنگ سیاه یا خاکستری مایل به سیاه
و گاهی قرمز. سفال سیلک و خوروین هر دو به شکل پرندهاند و نوک
آنها مناسب برای ریختن مایع متبرک به گوش و دهان و چشم متوفا
ست. در سفال سیلک با گرفتن دسته، همۀ نقوش آن دیده میشد،
ولی در خوروین با دو دست بدنۀ ظرف را میگرفتند و نقشی
وجود نداشته که دیده شود (همان، ۱۸).
در حسنلو در جنوب غربی دریاچۀ اورمیه،
در اوایل هزارۀ ۱ قم، مرده را مستقیماً روی خاک به حال چمباتمه قرار
میدادند و همراه مرده، افزون بر اشیائی که معمولاً در قبرها
قرار میدادند، استخوانهای اسب نیز وجود داشت که نشان از قربانیکردن
اسب در هنگام خاکسپاری مردگان است (همان، ۲۴).
گیرشمن براساس دو مجسمۀ کوچک
مفرغی در لرستان که دو زن را در حال گریه و کندن موی خود نشان میدهند،
احتمال میدهد که آنان زنهایی بودهاند که هنگام انجام مراسم
دفن اجیر میشدهاند تا گریه و زاری کنند و موهای
خود را بکنند (همان، ۵۷).
سلاحها و زینتهـای مربوط
بـه زیـن و بـرگ اسب ــ که در گورستانها و عبادتگاههای لرستان پیدا
شده ــ همیشه در زندگی عادی مورد استفاده قرار میگرفته
است. شماری از آنها را بهعنوان نذر در عبادتگاهها قرار میدادند و برخی
را نیز در قبر مردگان میگذاشتند، با این تصور که در دنیای
دیگر از آنها استفاده خواهد شد (همان، ۵۹).
ساکنان لرستان (قرنهای
۸-۷ قم) اسب را با مردگانشان دفن نمیکردند و بهجای
اسب، لگام مفرغی میساختند و در زیر سر مرده قرار میدادند
تا به این طریق ورود روح مرده را به دنیای جاودان تأمین
کنند (همان، ۶۰؛ برای آگاهی بیشتر دربارۀ دفن
مردگان در ایران از دورۀ باستان تا پایان قاجاریه، نک : قدیانی،
۱۱۸ بب ).
بنابراین، براساس کاوشهای
باستانشناختی، خانوادهها از عهد نوسنگی مردۀ خود را زیر
زمین محل سکونت خود به خاک میسپردند و در دورههای اولِ سیلک
کاشان که از هزارۀ ۳ قم آغاز میشود، هیچگونه وسیلۀ معاش
و هدیهای در جوار میت نمیگذاشتند، ولی در دورههای
بعد اشیائی در گورها میگذاشتند که نمونۀ آنها را در سیلک
کاشان میتوان پیگرفت. در سیلک چهارم، کودکان را در درون خمرهها
دفن میکردهاند (گیرشمن، سیلک، ۱ / ۲۴،
۳۷، ۵۲، ۶۶). در سیلک کاشان دو گورستان
متعلق به تمدنهایی پیدا شده است که در آخر هزارۀ
۲ و اوایل هزارۀ ۱ قم شکوفا بودهاند (همان، ۱ / ۲۱).
از آغاز شهرنشینی در آسیای
غربی، دفن مردگان در گورستانهای نزدیک شهرها و روستاها انجام میشد.
در ساختمان گورها بسته به محیط زیست منطقه، از سنگ، آجر، خشت و خاک
استفاده میکردند. مردگان را با لباس و زر و زیور دفن میکردند،
چنـانکه در گـورستانهای مـارلیک، زیویـه، کلاردشت،
حسنلو، کلورز، دیلمان، املش، جوین و لرستان شاهکارهایی از
زر و زیور و میراث تدفینی نهاده شده که نشانۀ هنر
والای مردمان آن روزگار است. در گور آنها توشۀ سفر و ابزار
جنگی و زندگی مینهادند که کمیت و کیفیتشان
براساس فقر و غنای مرده فرق میکرد. قبل از آمدن آریاییها
به ایران، خوزستان و فارس و کرمان و بخشی از درههای زاگرس
قلمرو فرهنگ و تمدن ایلام به شمار میآمد. در نیمۀ دوم
هزارۀ ۲ قم در هفتتپۀ خوزستان، ایلامیها شماری از مردگان خود را در زیر
مقبرههای دخمهمانند دارای طاق قوسی با هلال تخممرغی
دفن میکردند. در ارجان بهبهان تدفین در تابوت مفرغی نشانۀ تحول
شیوۀ دفن در میان ایلامیان ساکن خوزستان و فارس است که تا
قرنهای ۷-۵ قم در ارجان، زیویه، املش و شوش نیز
امتداد مییابد (کامبخشفرد، ۴۱-۴۲). در ایران
باستان آرامگاه را گاهی از سنگ بنا میکردند، مانند قبر کورش در
پاسارگاد؛ یا آنکه کوه سنگی را میتراشیدند، مانند
آرامگاه شاهان هخامنشی در نقشرستم؛ یا جسد را روی زمین مینهادند
و اطراف آن را با تلی بزرگ از سنگ و خاک بالا میآوردند، مانند
آرامگاه شاهزادگان سکایی. حتى در این نمونۀ آخر دقت میکردند
تا خاک با جسد تماس نداشته باشد و به آن فشار نیاورد (بویس،
۱۵۸).
با انقراض سلسلۀ هخامنشی
و جایگزینی فرهنگ هلنی، دفن در تابوتهای سفالی
متداول شد که تابوتهای سفالین دردار چشمۀ تختجمشید،
مربوط به پایان دورۀ هخامنشی، از آن جمله است. اشکانیان ابتدا مردگان خود را با
لباس و لوازم زندگی و خوراک در صخرهها و قبور چهارچینۀ سنگی
دفن میکردند که گورهای گِرمی در حوزۀ دشت مغان، و
کنگاور نمونۀ آن است (کامبخشفرد، ۴۲). در دورۀ اشکانیان
از ۵۸ قم تا ۴ م، گورهای سنگی در دل زمین به
وجود میآوردند و کف آن را با قیر معدنی نفوذناپذیر میکردند
و وسایلی برای مرده میگذاشتند که نمونۀ آن
گورهای گرمی است. در دورۀ اشکانیان از ۷۸
تا ۱۹۱ م، گورهای خمرهای سفالی نیز
متداول شد (همو، ۴۴).
در دورۀ ساسانی
که آیین زردشتی با تعصب اجرا میشد، رسم قرار دادن مردگان
در فضای باز متداول شد. در کنگاور خمرههای کوچکی پیدا شد
که حاوی استخوان مردگان دورۀ ساسانی است (همو، ۴۲). البته برخی معتقدند رسم
در آفتاب گذاشتن مردگان را مغان پیش از زردشت اعمال میکردهاند (همو،
۴۳).
خاکسپاری مردگان در دین
زردشت گناه بوده است و در اوستا (ه م) برای کسی که مردار مردم را به
خاک بسپارد و تا ۶ ماه از خاک برنیاورد، ۵۰۰ تازیانه،
و برای کسی که تا یک سال بیرون نیاورد،
۰۰۰‘۱ تازیانه در نظر گرفته شده است و کسی که
تا دو سال بیرون نیاورد، چنان گناهکار است که با هیچ نوع جریمهای
گناهش پاک نخواهد شد (۲ / ۶۸۴)؛ همچنین در اوستا
آمده است که دین مزدا گناه خاکسپاری مردار را میبخشاید:
«او میداند که خاکسپاری مردار ناروا ست، اما میپندارد که اگر
او چنین کند تا سگان یا روباهان نتوانند آن مردار را برگیرند و
به آتش یا آب درافگنند، او کرداری اَشَوَنانه داشته است» (۲ /
۶۸۵، نیز حاشیۀ ۴).
تقریباً تا دهۀ اول
۱۳۰۰ ش، زردشتیان ایران برای دفن اجساد
درگذشتگان خود از دخمه یا برج خاموشان استفاده میکردند. بعدها در
تهران، از اواسط دهۀ ۱۳۱۰ ش، و در کرمان از دهۀ
۱۳۲۰ ش، و در یزد از دهۀ
۱۳۴۰ ش به بعد، دخمهها تبدیل به آرامگاهها گردید
و دخمه بهطورکلی فراموش شد (شیرمرد، ۱۴-۱۵).
در تهران، آرامگاه قصر فیروزه در ۱۳۱۵ ش، و آرامگاه
زردشتیان در کرمان در ۱۳۱۸ ش، و در شهر یزد
در ۱۳۳۶ ش ساخته شد (مزداپور، ۱۵۶).
تا ۱۳۳۰ ش،
زردشتیان در آیین دفن مردگان مراسمی به نام سگدید
داشتند، بدین شکل که مرده را قبل از ورود به دخمه در جای صافی
روی زمین دراز میکردند و تکه نان مقدسی به نام نان دَرون
را روی سینۀ او میگذاشتند و سگی زرد یا سفید با گوشهای
زرد را به روی سینۀ او هدایت میکردند. اگر سگ تکه نان را میخورد، باور
داشتند که شخص قطعاً مرده است، ولی اگر سگ به او نزدیک نمیشد و
نان را نمیخورد، معتقد بودند که شخص هنوز زنده، ولی بیهوش است؛
بنابراین تا از مردن فرد مطمئن نمیشدند، وی را به درون دخمه نمیبردند
(همو، ۱۵۷؛ رمضانخانی، ۲۴۹، نیز
حاشیۀ ۳۱۷؛ دربارۀ آیین کفن و دفن و
دخمهگذاری مردگان در میان زردشتیان، نک : مزداپور،
۱۵۶-۱۵۷؛ رمضانخانی،
۲۴۴-۲۵۵؛ نیز ه د، سگ). ادوارد براون
نیز اشارهای به دخمهگذاری مردگان زردشتی دارد (ص
۹۸).
یکی از معانی دخمه را
فرهنگهای مختلف، از لغت فرس اسدی (سدۀ ۵ ق /
۱۱ م) تا فرهنگ معین، گورخانۀ گبران معنی
کردهاند، و آن دیوار مدور ضخیمی است به شکل برج بر بالای
صخرهها و کوههای نهچندان بلند که پلکانی زمین هموار را به
ورودی آن متصل میکند. در درون آن نوار متصل به دیوار مختص
مردها، نوار دایرۀ میانی مختص زنان، نوار دایرۀ مرکزی
مختص کودکان، و در نهایت، در مرکز دایره چاهی است که استودان
نامیده میشود و استخوانها را پس از پاک شدن از پوست و گوشت، به درون
آن میریختند (شیرمرد، ۱۵-۱۶).
در روایت پهلوی آمده است:
اگر کدخدا و کدبانو در خانه بمیرند، نباید آنها را از در ورودی
بیرون برد، زیرا فَرۀ خانه با آنها میرود (ص ۳۲).
اصطلاح زردشتی دخمه که بر مکانی
اطلاق میشود که جسدها را در آنجا در معرض هوا میگذاشتند، از واژۀ
«دفما» به معنای به خاک سپردهشده میآید. ظاهراً رسم قدیمی
به خاکسپردن با این اندیشۀ کهن که سرای مردگان در زیر
زمین قرار دارد، بیارتباط نیست (بویس،
۱۵۶).
نویسندۀ تاریخ سیستان
در نیمۀ دوم قرن ۵ ق، ازجمله عجایب سیستان، از چشمه و دخمۀ دو
کودکی یاد میکند که افراسیاب آنها را بهسبب هوشمندیشان
در بستن آن چشمه ــ که خود نتوانسته بود ببندد ــ کُشت و بر سر همان چشمه دفن کرد
(ص ۷- ۸).
در کامل التعبیر مربوط به قرن
۶ ق، ذیل عنوان رؤیایی دربارۀ کفنودفن رسول
اکرم (ص) آمده است که: در خواب دیدند هاتفی گفته بود او را برهنه نکنید
و او را همچنان در جامه بشویید؛ پس چنان کردند. نیز در خواب دیدهاند
که حضرت گفته است: آنهایی را که به تربت من برای سلام میآیند،
میبینم و جوابشان میدهم (حبیش،
۲۰۹-۲۱۰).
در نقاوة الآثار دربارۀ شرح
دفن شاه طهماسب آمده است که ابتدا جسد او را که در باغچۀ حرم به رسم
امانت گذاشته بودند، به شاهزاده حسین بردند تا در جوار آن امامزاده دفن نمایند.
یک پایۀ تابوت را شاه اسماعیل، جانشین وی، بر دوش گرفت و پایههای
دیگر را سایر شاهزادگان برداشتند و بقیه با جامههای سیاه
و سرهای برهنه فریادزنان و خاک بر سرکنان راه افتادند و به قدر مقدور
و ممکن گریه و زاری کردند. دستور داده شد که
۰۰۰‘۱ قاب از آش عزا ترتیب دادند و
۷۰۰ من شربت از قند مکرر، بعضی با آب لیمو و بعضی
معطر به گلاب و عرق بیدمشک، و ۰۰۰‘۵ طبق حلوا از
شکر و عسل و دوشاب سفید فراهم کردند، و مقرر شد که خرمنها از گوشت پخته
فراهم نمایند و گدایان و محتاجان را به تاراج آن رخصت دهند. ولی
بین سران قزلباش نزاعی درگرفت و فتنه برپا شد و برای خواباندن
فتنه حتى شاه دخالت کرد، اما نتیجه نداد، تا اینکه جسد شاه طهماسب را
از آنجا خارج کردند و به مشهد بردند تا در پایین پای امام رضا
(ع) دفن نمایند (افوشتهای، ۳۴-۳۶).
پیترو دلا واله براساس شنیدههای
خود نوشته است: گبرها مردگان خود را در محلهای مخصوصی به کمک چوببست
با چشم باز سرپا نگه میدارند، بهطوریکه زنده به نظر میرسند
و تا موقعی که جسد خودبهخود متلاشی یا طعمۀ
لاشخورها نشود، به همین ترتیب باقی میماند. از قول همو ایرانیان
باستان نیز به همین نحو عمل میکردند؛ استرابن و هرودت و دیگر
مورخان نیز در این زمینه مطالبی نوشتهاند (ص
۸۰).
لیدی شیل در
۱۲۷۳ ق / ۱۸۵۷ م میگوید:
در چند فرسنگی تهران محلی وجود دارد که در حکم قبرستان گبرها ست و
آنها مردگان خود را در اینجا، بر فراز تپهای در معرض هوا و پرندگان
لاشخور قرار میدهند و پس از اینکه گوشت و پوستشان از بین رفت،
استخوانهای مرده را جمع میکنند و در دخمهای میریزند
(ص ۷۹).
سرنا که در
۱۲۹۴ ق / ۱۸۷۷ م در زمان ناصرالدینشاه
قاجار به ایران سفر کرده بود، در شرح مراسم درگذشت محمد ناصر خان ظهیرالدوله
نوشته است: در ایران رسم چنین است که مرده را چند ساعت بعد از اینکه
چشم از این دنیا بست، کفن و دفن کنند، ولو آنکه احتمالاً خطر زنده دفن
کردن او در میان باشد. ظهیرالدوله وصیت کرده بود در شهر مقدس
مشهد قبری برایش بسازند، ولی تا مقدمات امر برای بردن
جسدش به آرامگاه ابدی فراهم گردد، او را موقتاً و بهطور امانت در باغ مجاور
خانهاش دفن کردند. همیشه دربارۀ کسانی که باید به جای
دیگری منتقل شوند، بعد از مراسم تشییع و دفن و برگزاری
مجالس ترحیم در خانۀ تازه درگذشته ــ که این مراسم ۳ روز به طول میانجامد
ــ به همین نحو عمل میکنند. در لحظهای که محتضر آخرین
نفس را کشید، مردهشورها را خبر میکنند تا بیایند و
جنازه را غسل دهند. جسدِ شسته و پاکشده را محکم در پارچههایی میپیچند،
بعد به وی کفن میپوشانند و دو طرف آن را در قسمت سر و پاها گره میزنند.
سابق بر این، نقشهایی از آیههای قرآن نیز روی
کفن رسم میکردند، ولی ناصرالدین شاه بهسبب آنکه خاک ناپاک است
و تماس داشتن عبارات کتاب مقدس با آن درست نیست، این آیین
را لغو کرد. آنگاه جسد مرده را که به این صورت آماده شد، در قبری کمعمق،
بدون هیچ پوشش دیگری، قرار میدهند. دفن جنازهها اعم از
اینکه آنها را برای انتقال به یک مکان مقدس، بهطور امانت به
خاک بسپارند، یا برای همیشه دفن کنند، در هر دو حالت به همین
صورت است. سنگ مزاری که روی خاک میخوابانند، نشانهای
است از جای قبر آنهایی که بهطور امانت دفن شدهاند. به محض اینکه
کسی درگذشت، ملایی را خبر میکنند تا در خانۀ وی
مدت ۳ روز برای او قرآن و نماز بخواند. اگر شخصیت معروفی
از دنیا برود، برگزاری مراسم ترحیم و تذکر در چند مسجد دیگر
هم تکرار میشود. در هنگام درگذشت ظهیرالدوله، امام جمعۀ تهران
برای نماز حاضر شد. پس از ۳ روز عزاداریِ مردها در بیرونی
و زنها در اندرونی، و صرف غذا، خانوادۀ متوفا به فکر
انتقال جسد به مشهد افتادند (ص ۱۴۱-۱۴۳).
هاینریش بروگش (ه م) که در
فاصلۀ سالهای ۱۲۷۶-
۱۲۷۸ ق /
۱۸۵۹-۱۸۶۱ م سفیر پروس
(آلمان) در ایران بود، نوشته است: افرادی که در ایران فوت میکنند،
اگر وصیت کرده باشند که باید در کربلا به خاک سپرده شوند، آنها را
بلافاصله به کربلا حمل نمیکنند، بلکه طبق مراسم مذهبی شیعه، در
محلی بهطور امانت به خاک میسپرند تا در مواقعی که کاروانهای
حمل اجساد کربلا راه میافتد، آنها را دوباره از خاک خارج کنند و به کربلا
بفرستند (۲ / ۵۵۴).
بروگش تشییع جنازۀ یکی
از همسایگان خود را در تهران اینطور شرح میدهد: قبل از همه
چند نفر که بیرقهای سیاه در دست داشتند، در فواصل مشخص از یکدیگر
حرکت میکردند. پشت سر آنها ۶ یا ۷ نفر طبقکش که طبقهای
محتوی چند کلهقند و مقداری شیرینی بر سر داشتند، میآمدند
و بعد از آنها مردی معمم سوار الاغ حرکت میکرد و با صدای بلند
نوحه و آیاتی از قرآن میخواند. بعد از او، جسد را که در شال پیچیده،
و در تابوتی قرار داده بودند، حمل میکردند و دنبال آنها جمعی
از مردان وایوایکنان و به سر و رویْ زنان حرکت میکردند.
زنان و دختران در میان مشایعتکنندگان دیده نمیشدند. در
مراسم تشییع جنازۀ افراد محترم و اعیان و اشراف، عدهای با لباسهای عربی
سوار بر اسب و مانند دستههای عزاداری ماه محرم شرکت میکنند
(۲ / ۵۹۲).
ویلسن (ه م) که از
۱۳۲۷ تا ۱۳۳۲ ق /
۱۹۰۹ تا ۱۹۱۴ م در ایران
بوده، نوشته است: در لرستان جوانی در حین زدوخورد ایلات به قتل
رسیده بود، به همین سبب او را کفن نکردند و با همان لباس خونین
به خاک سپردند. مردها در هنگام دفن جنازه آرام بودند و زنها بهخصوص زن و بچۀ مقتول
موهای خود را میکندند و صورت خود را میخراشیدند (ص
۱۸۵-۱۸۶). به هنگام دفن مردگان در ایل
بختیاری، گروههای نوازنده یا توشمالها نوای حزنانگیزی
مینوازند که به آن «ساز چپ» میگویند (کریمی،
۲۶۱).
جیمز موریه (ه م) این
موضوع را به گونهای دیگر نوشته است: بختیاریها در آیین
خاکسپاری مردگان خود به جای سوگواری، شادی میکنند
و پیرامون قبر گرد آمده به آوازخوانی و رقص چوپی همراه با آواهای
موسیقی میپردازند. اگر مرده در جنگ کشته شده باشد، شادمانیشان
بیشتر میشود و جنازهاش را حلال میشمارند. اگر در جایی
دور از خانه و کاشانهاش کشته شده باشد، گوری موقت برای او میسازند
و کلاه و سلاح و دیگر اثاثه و لوازمش را روی گور میگذارند و بر
گرد آن به رقص و پایکوبی میپردازند (۲ /
۱۶۰).
آدام اُلئاریوس (ه م) نیز
که در ۱۰۷۶ ق / ۱۶۶۵ م در ایران
بوده، شرح کوتاهی دربارۀ چگونگی دفن مردگان و باور آنها دربارۀ نکیر و
منکر داده است (ص ۳۳۴-۳۳۵). ادوارد پولاک،
پزشک ناصرالدین شاه، نیز در کتاب خود ذیل بخشی با عنوان
گورستانها، ضمن نقدی از شرایط بهداشتی، اشارهای نیز
به چگونگی دفن اموات میکند (ص
۲۴۸-۲۵۱).
گزارشی که از تشییع و
تدفین و ترحیم در خراسان داده شده، دقیق و مفصل است و با اندک
جزئیاتی در دیگر جاهای ایران نیز به همان ترتیب
عمل میشود. در خراسان در دهان فرد در حال احتضار آب تربت میریزند،
شهادتین بر زبانش جاری میسازند، و دعای عدیله و حدیث
کسا (ه م) به گوشش میخوانند. اگر کسی شب فوت کند، خشتی بالای
سرش میگذارند تا جای مرده در خانه خالی نماند؛ شمعی یا
چراغی روشن میکنند و روی خشت میگذارند تا اتاق میت
روشنایی داشته باشد؛ یک کاسه شربت در کنار خشت میگذارند،
با این نیت که روز قیامت شخص متوفا از شربت حوض کوثر بنوشد. پس
از مرگ، یکی از جامههای خوب او را بر تنش میپوشانند، غریبهای
دو شست پای او را با نخ میبندد، پلکهای او را بر هم میگذارد
و با پارچهای سفید چشمانش را میبندد، و لبان او را بر هم میگذارد
و پارچۀ سفیدی از زیر چانه و بناگوش او رد میکند و بر
بالای سرش گره میزند. قرآنی روی سینهاش میگذارند
و پارچۀ سفیدی به دور کمرش میبندند. هر یک از نزدیکان
پولی در جیبش میگذارند تا مردهشور بردارد و او را تمیز
بشوید و در حق او دعا کند. گریه و شیون کردن قبل از مرگ موجب
جانبهسر شدن فرد میشود، یعنی روحش در سر یا بینی
او متوقف میگردد و مدتی طول میکشد تا جان از بدنش خارج شود.
پس از انجام همۀ این
کارها، مؤذنی بر بالای بام به قصد خبررسانی و نیز طلب
رحمت و بخشایش صلوات میفرستد. عدهای تابوت (ه م) میآورند
و آن را از پایین پا، یعنی از سر باریک تابوت، وارد
اتاق میکنند و در کنار متوفا قرار میدهند. تشکی در کف آن میگسترند
و بالشی بر آن میگذارند. برای آنکه تابوتْ مرده را فشار ندهد، یکی
از ارحام فرد چند لحظه در تابوت میخوابد. جنازه را درون تابوت میگذارند
و قطیفهای روی او میکشند و طاقهشال ترمهای روی
تابوت میاندازند. برای مشخص کردن جنسیت و هویت مرده، اگر
زن باشد، چارقد سر او را، و اگر مرد باشد، شال او را ــ که برای حاجی
به رنگ زرد، برای سید به رنگ سبز، و برای عوام به، رنگ سفید
است ــ دور تابوت میپیچند. تابوت را بر دوش میکشند و به دور حیاط
۳ بار از طرف راست به چپ میگردانند تا مرده آخرین دیدار
خود را با محیط زندگی خود بکند و بلافاصله از خانه خارج میشوند.
خراسانیها باور دارند که اگر مرده ثوابکار باشد، تابوت سبک میرود و
اگر گناهکار باشد، کند و سنگین پیش میرود.
در طول راه برای متوفای
مسن، خرما، و برای جوان، نقل و حلوا خیرات میکنند. بعضی
از مردم پایهای از تابوت را چند قدمی به دوش میکشند و
برخی نیز به محض اینکه چشمشان به تابوت میافتد، از مسیر
خود بر میگردند و ۷ قدم دنبال تابوت میروند تا گناهانشان
بخشوده شود. خویشان و ارحامِ متوفا پیشاپیش تابوت، و بقیه
در پشت آن حرکت میکنند و تهلیل میگویند تا به غسالخانه
برسند. مردهشوی او را برهنه کرده و با آب و صابون میشوید و نیت
میکند که این مرده را برای رضای خدا و نزدیکی
به او میشوید و غسل میدهد. ابتدا او را با آب سدر (۳
بار از سر تا روی سینه، ۳ بار از شانۀ چپ تا ناخن
پا، و ۳ بار از شانۀ راست تا ناخن پا)، سپس با آب کافور و پس از آن با آب خالص غسل میدهد.
میت را حنوط میکند و دو ترکه از چوب بید زیر بغلش میگذارد
(اگر زن باشد، گردنبندی از تربت نیز به گردنش میآویزد).
سپس جنازه را کفن (ه م) کرده و به طرف محل دفن حمل میکنند (شکورزاده،
۲۰۷-۲۱۰).
قبل از به خاکسپاری میت،
تابوت را چند متر دورتر از گور میگذارند و نماز میت به جماعت بر وی
میخوانند. سپس میت را در گور میگذارند. کسی که وارد گور
میشود تا جنازه را در جای خود بگذارد، باید سر و پایش
برهنه باشد. آنگاه عقاید حقه را بر او تلقین میکنند. سپس لحد
را با خشت میپوشانند و قبر را با خاک پر میکنند. هرکس ۵ انگشت
خود را پنجرهوار روی قبر میگذارد، با این باور که حین
فاتحه خواندن نوری از این دنیا از لای انگشتان بر قبر
مرده وارد شود. پس از قرائت فاتحه، همه دستهجمعی به خانۀ متوفا
میروند و پس از پذیرایی با چای و قهوه خانه را ترک
میکنند. در روستاها پس از اتمام مراسم دفن، قدری کاه یا چند
بوتۀ صحرایی روی قبر آتش میزنند تا خاک گور خشک شود
و تر و تازه نماند و کفتار یا حیوانات دیگر را به سوی خود
جلب نکند (همو، ۲۱۳-۲۱۴؛ نیز نک : کتیرایی،
۲۷۹-۲۸۱؛ بلوکباشی،
۵۱۸-۵۲۳).
در کاشان قدیم همینکه کسی
فوت میکرد، فوراً یکی دو نفر را خبر میکردند تا برای
اعلام سرچوب و غسل و کفن به بام همان خانه بروند و خودشان تخته و تابوت فراهم میکردند.
میت را در تابوت، و تابوت را در محفهای میگذاشتند که حمامیهای
آن محله حاضر میکردند. روی محفه را شالهای ترمه و پارچههای
نفیس میکشیدند. آنگاه چند نفری با طوقهای عزا و
چند خوانچۀ نان و حلوا بر سر، در جلو محفه ــ که عدهای بر دوش میکشیدند
ــ به راه میافتادند و سادات و ذاکر نیز همگام با جمعیت و با
فریاد و فغان و تسبیح و تهلیل متوفا را به غسالخانه میبردند
و پس از مراسم کفن و دفن، مجالس ترحیم به پا میکردند (ضرابی،
۱۹۴).
جلال آل احمد در تکنگاری خود از
اورازان (ه م) که در آغاز دهۀ ۱۳۳۰ ش تهیه کرده است، مینویسد:
وقتی کسی بمیرد، یک نفر از خانوادۀ او یا
همسایهها به بام میرود و مناجات میکند و به فارسی و
عربی اشعار و دعاهایی میخواند. مردهای ده به محض
شنیدن صدای مناجات جمع میشوند و به قبرستان میروند و
دستهجمعی قبر را میکنند. کندن قبر که به نیمه رسید،
شماری از آنها به خانۀ مرده میروند و مرده را برای شستوشو به غسالخانـه ــ کـه
همـان چشمـۀ بـزرگ جلـو حسینیـه اسـت ــ میبرند. اگر مرده زن باشد،
پردهای نیز به دور چشمه میکشند و میت را کفن میکنند.
آنگاه متوفا اگر مرد باشد، در مقابل در حسینیه، و اگر زن باشد در درون
حسینیه به امامت یکی از پیرمردها بر او نماز جماعت
برگزار میکنند. چون تابوت ندارند، میت را با طناب روی نردبانی
میبندند و به دوش میگیرند. او را تا دم قبر مشایعت میکنند
و در گور میگذارند و تلقین و دفن میکنند. رویش سنگ میچینند
و خاک میریزند. دفن که تمام شد، دستهجمعی به خانۀ صاحبعزا
میروند و در اتاقی جمع میشوند و هرکدام با صدای بلند
فاتحه و قرآن میخوانند ( اورازان، ۲۲).
تهرانیها باور داشتند هر کسی
ستارهای در آسمان دارد که چون بمیرد، آن ستاره خاموش میشود و
میافتد. اگر محتضر چانه میانداخت، ستارهاش میافتاد؛ اگر
لبخندی بر چهره داشت، بیگمان بهشتی بود و در غیراینصورت
نه؛ اگر چشمانش باز مانده بود، میگفتند دل از دنیا نکنده است (کتیرایی،
۲۶۸، نیز حاشیۀ ۱).
همچنین آنها روی سینۀ مرده قرآن میگذاشتند تا شیطان
در جسمش حلول نکند. از نظر آنها، مردههایی که شیطان یا
جن به جسمشان حلول میکرد، نمیتوانستند حرف بزنند، ولی همه کار
از دستشان بر میآمد و بهمحض اینکه سپیدی صبح سر میزد،
دوباره میمردند (هدایت، ۷۱، نیز حاشیۀ
۱). هنگام دفن زیر بغل مرده دو ترکه به نام جریدتین، به
اندازۀ معین از شاخههای درختهای تر، مثل بید و انار و
انجیر، میگذاشتند تا در موقع سؤال و جواب در قبر به آنها تکیه
کند (همو، ۷۱-۷۲، نیز حاشیۀ
۱). گذاشتن شاخۀ درخت در قبر باوری است که در برخی مناطق دیگر نیز
وجود دارد. مثلاً در جندق دو شاخۀ درخت خرما (حکمت، ۱۲۷)، در ابیانه ترکۀ درخت
بید (نظری، ۵۷۵)، و در داریون شاخۀ درخت
انجیر میگذارند (بذرافکن، ۱۶۰).
در تهران مردهشور به آخرین کاسۀ آبی
که خودش آن را العفو مینامد و باید بر سر مرده بریزد، العفو میخواند
و میدمد (هدایت، همانجا). تهرانیها عقیده دارند قبر که
فشار میدهد، انسان هرچه شیر از مادرش خورده، از دماغش بیرون میآید
(همو، ۷۲). در تهران اگر مرده از اعیان بود، معمولاً او را در
خانه میشستند (کتیرایی، ۲۷۲). همچنین
دیده شده است که هر کسی مایل بود، با بیلْ خاکی بر
قبر میریخت و دستۀ بیل را روی زمین میگذاشت تا دیگری
بردارد و آن را مستقیماً به دست کسی نمیداد. در شهربابک مرده
را با چوبک شستوشو و غسل میدادند (عزیزی،
۳۴۱) و کودک را بهصورت لحدی دفن میکردند، یعنی
پس از کندن چالۀ قبر، سمت راست آن را خالی میکردند و کودک را در آنجا به خاک
میسپردند و شب اول نیز برای ممانعت از آزار جانوران، قدری
کاه دود میکردند؛ همچنین بزرگسالان را صندوقی دفن میکردند
و تا پر شدن چاله بیل را به زمین نمیگذاشتند و دستبهدست میدادند
(همو، ۳۴۳).
در تهران تا سال پنجم سلطنت پهلوی
اول، مردهها را با تابوت حمل میکردند که در این سال قدغن شد و اولین
اتومبیل نعشکش به نام «گنبد برنجی» ساخت قورخانه، در اختیار
بلدیه و گورستان قرارگرفت. برای مردم اینوسیله دلچسب
نبود، زیرا آنها باور داشتند که برداشتن هر قدم در زیر تابوت یا
به دنبال آن رفتن ۰۰۰‘۷۰ گناه کبیره را از
آنان میریزاند و اینوسیله، مرده را نیز از ثوابِ
به دوش رفتن مردم محروم میکرد (شهری، ۳ /
۲۵۴).
در روستاهای تاتنشین بلوک
زهرای قزوین، میت را اگر عصر تا شب مرده باشد، حتماً شب در مسجد
میگذارند، وگرنه بر بام مردهشویخانه جار میزنند و اهالی
که جمع شدند، مراسم حنوط و کفن را انجام میدهند. بعد از کفن، میت را
اگر مرد باشد، در چادرشبی میپیچند و اگر زن باشد، در پارچۀ سیاهی.
آن را روی نردبانی میگذارند و با طناب سیاه سفت میبندند
و به کول میکشند و «لا اِلٰه الّا اللّٰه» گویان به سوی
گورستان کنار امامزاده میبرند. ۳ شب اول پس از دفن باید سر گور
آتش روشن کرد و به اعتقاد خودشان این کار برای جلوگیری از
نبش قبر به وسیلۀ کفتار یا حیوان درندۀ دیگری است. تشییع
و تکبیر و تهلیل و قبر کندن و تلقین فرقی با شهرهای
دیگر ندارد (آل احمد، تاتنشینها ... ، ۸۴-
۸۵). آتش روشنکردن بر قبر مرده در شب اول در برخی مناطق دیگر
نیز چون سروستان (همایونی،
۵۵۶-۵۵۷) و سیرجان (بختیاری،
۲۹۰) مرسوم است. در ابراهیمآباد کفنودفن در مردهشویخانه
بوده و حتى به رسم قدیم شهرها عماری دارند. سنگ قبرها از مرمر است با
نقش تسبیح، شانه، پارو، خیش و یک جفت ورزو به همراه اسم متوفا و
تاریخ فوت و گاهی یکی دو بیت شعر (آلاحمد، همان،
۸۵).
در ده طالبآباد شهر ری، وقتی
فردی دار فانی را وداع میگوید، تابوتی از غسالخانه
میآورند و مرده را با آن به غسالخانه میبرند. آنها معتقدند که هر کس
۷ قدم میت را مشایعت کند، گناهانش بخشیده میشود.
مردهشور لباسهای مرده را درمیآورد و این لباسها به مردهشور تعلق
میگیرد. پس از شستن میت، با خلعتی مرکب از کفن، کرباس،
پنبه، سدر و کافور او را کفن میکنند و در قبری که برایش کندهاند،
میگذارند. پس از تلقین، سنگ لحد را رویش میچینند
و روی آن را با خاک و گِل میپوشانند. معتقدند که تا این هنگام
مرده از مردن خود اطلاعی ندارد و چون بستگان آهنگ رفتن میکنند، او هم
میخواهد برخیزد و به همراه جمعیت روان گردد که سرش به سنگ لحد
میخورد و شیری که از پستان مادر خورده از بینیاش
بیرون میآید و فریاد میکشد؛ همچنین اگر
بخواهند قبر را پا بگیرند، یعنی روی قبر را سنگفرش کنند،
عقیده دارند که باید این کار بعد از شب هفت صورت گیرد (صفینژاد،
۴۴۷- ۴۴۸).
در جندق، مرده را توی پلاس میگذارند
و به مردهشویخانه میبرند. اگر شب باشد، مرده را در همانجا میگذارند
و یک نفر هم تا صبح بر بالای سرش قرآن میخواند. قبرکن را خبر میکنند
و هنگام بردن مرده به قبرستان، چادرشبی روی تابوت میاندازند و
«لا الٰه اِلّا اللّٰه» گویان به سوی قبرستان میبرند.
چند قدم به چند قدم کسانی که تابوت را بر دوش میکشند، جای خود
را به افراد تازهنفس میدهند تا خدا مقابل اسم آنها در دفتر خود ثواب بنویسد.
یک نفر هم دو برگۀ خرما روی کول دارد تا آنها را برای تبرک در قبر میت
بگذارند. اقوام میت پشت سر تابوت بر سر زنان و مویهکنان، مرد و زن و
خرد و کلان، تا قبرستان میآیند. مرده را اگر زن باشد، یکی
از محارم، و اگر مرد باشد، یک نفر در لحد میگذارد. قبل از اینکه
۳۳ خشت روی مرده بگذارند، او را تلقین میکنند تا
شب اول قبر در جواب درنماند (حکمت، ۱۲۷-
۱۲۸).
ساعدی در گزارشی که به سال
۱۳۴۴ ش تدوین کرده است، مینویسد: در
مشکینشهر مرده را همیشه در خانه میشویند، چون شهر
غسالخانه ندارد. در دهات همیشه لب چشمه مردهشویخانه هم هست. مرده را
در خانه کفن میکنند و سپس برای دفن به یکی از دو قبرستان
شهر میبرند. برخلاف قبرستانهای قدیمی دهات و آبادیهای
اطراف که پر است از سنگهای بسیار بزرگ و پر از رمزوراز و جادو، و در خیال
همه، انباشته از گنجهای فراوان، قبرها ساده و سنگی است و شعر و نوشته
و نقشونگار بر الواح قبور کمتر دیده میشود، مگر بر قبر بزرگان و
رؤسای ایل و علما. روی بعضی از قبرها پیهسوزِ
شمعدانمانندی به اسم «قولّوخچی» (خدمتگزار) قرار دارد که شب جمعه
روشن میکنند (ص ۱۴۵-۱۴۶).
در بین شاهسونها وقتی یک
نفر فوت میکند، تمام جماعت «اوبا» خبردار میشوند و میآیند.
مرده را یک نفر از اهل اوبا میشوید و اگر در آن نزدیکیها
قبرستانی باشد، جنازه را روی دوش تا خانۀ آخرت میرسانند،
وگرنه مرده را به پشت شتری میگذارند و لنگۀ کفش یا
لنگۀ چاروقی به گردن شتر میآویزند و به نزدیکترین
قبرستان آبادی همسایه میرسانند و بعد از دفن برمیگردند.
مردها در آلاچیقی به تلاوت قرآن، و زنها در آلاچیقی دیگر
به گریه و مویه میپردازند (همو،
۱۴۶-۱۴۷).
بلوچها جسد را روی تخته یا
نردبان و یا تابوتی (میتکش) حمل میکنند. ۴ نفر به
نوبت ۴ طرف آن را بر دوش میکشند. هنگام حمل جنازه، هیچ نوع سر
و صدایی راه نمیاندازند. مرده را روی زمین طوری
میگذارند که سر آن به طرف مغرب و پا به طرف مشرق باشد، سپس نماز میت
برگزار میشود. بلوچها به لحد کجگوری میگویند. مردۀ زن را
شوهر یا برادرهای زن در درون قبر میگذارند و مردۀ مرد
را هر یک از اهالی. روی لحد را با تختهسنگهای کوچک یا
با خشت میپوشانند و گل روی آن میریزند. خاک را اول مولوی
و بعد رئیس طایفه و بزرگان محل و سپس بقیۀ حضار میریزند
تا همه ثوابی کرده باشند. صاحب عزا مقداری پول یا چند نهال
نوکاشتۀ نخل با عنوان اسقاط / اسکات، یا قبربها / سرقبری در حضور جمع
و به شهادت چند تن به مولوی میدهد تا وراث اعتراضی نداشته
باشند. فرد کشتهشده در جنگ یا نزاعهای محلی شهید نامیده
میشود و او را بدون غسل و کفن با لباس خودش دفن میکنند. بر بالا و
پایین قبر مرده، اگر مرد باشد، دو تکه سنگ عمودی در موازات قبر،
و اگر زن باشد، عمود بر امتداد قبر، هر دو به نام شک نصب میکنند (ناصری،
۸۷- ۸۸).
مردم دوان بر این باورند که اگر
بر سر قبر تازهدرگذشته ۳ شب و روز متوالی قرآن بخوانند، نکیر و
منکر در این مدت به احترام قرآن بر سر او نخواهند آمد، به همین سبب پس
از دفن، اتاقکی چوبی یا حلبی روی قبر میگذارند
و قاری به خواندن قرآن مشغول میشود، و مزد خود را یا بهصورت
نقد و به قول خودشان خشکه میگیرد، یا نیمی از آن
را نقد و نیم دیگر را بهصورت خوراک شبانهروزی دریافت میکند.
گاهی نیز دو قرآنخوان اجیر میکنند که قرائت قطع نشود.
نزدیکان متوفا این ۳ روز را در خانه عزاداری میکنند
و در آخرین ساعات روز سوم سر قبر میروند و اتاقک را برمیدارند
و قبر را آبپاشی میکنند. اگر مرده مرد باشد، قاری را در خانه
با کشتن یک خروس پذیرایی میکنند، و اگر زن باشد،
او را با کشتن یک مرغ پذیرایی، و راهی خانهاش میکنند
(لهساییزاده، ۱۵۱-۱۵۲).
در سروستان مرده را روی تابوت و
بر دوش مردان «لا الٰه اِلّا اللّٰه» گویان به خاکسون (گورستان)
میبرند. مردهشور نیز با لنگی و تشتی و حولهای با
مقداری سدر و کافور ــ که همه را در یک سینی روی سر
گذاشته است ــ در جلو تابوت به راه میافتد. مرده را در کنار جوی آبی
روی سنگی میشویند و غسل میدهند و کفن میکنند
و به خاکسون میبرند و در گور میگذارند و لحد رویش را میبندند
و روی قبر را با خاک میپوشانند و فاتحهای میخوانند.
آنگاه زیر بغل بستگان خیلی نزدیک متوفا را میگیرند
و جلو میاندازند و راهی خانه میشوند. چند نفر از نزدیکان
متوفا هنگام بدرود با میت ۷ مرتبه برمیگردند و زیر لب میپرسند:
«نمیآیی برویم؟» (همایونی،
۵۵۶-۵۵۷).
در شاهرود با پارچهای چشم و چانۀ متوفا
را میبندند و در چادرشب بزرگی میپیچند و برای اینکه
«شیطان به او نزدیک نشود»، طاقهشالی روی او میاندازند
و در تابوت میگذارند. برای اینکه گناهان مرده ریخته شود،
۳ مرتبه تابوت را بلند میکنند و به زمین میگذارند.
۳ نفر به ترتیب ۳ مجمعۀ قند و نقل و گندم به سر میگیرند
و با صدای «لا اِلٰه اِلّا اللّٰه» خطیب به سوی
گورستان رهسپار میشوند. غسال او را ۳ غسل کافور و سدر و آب خالص میدهد
و دو چوب نازک انار شیرین، برای تکیهگاه میت در شب
اول قبر، زیر بغل میت میگذارد و کفن میپوشاند. بین
غسالخانه و قبر ۳ بار تابوت را بر زمین میگذارند و برمیدارند
تا ترس و گناه مرده ریخته شود. آنگاه شخصی وارد گور میشود و
مرده را میگیرد و به پهلو میخواباند، بهنحویکه بینیاش
با دیوارۀ لحد در تماس باشد و ضمن تلقین خطیب، شانۀ میت
را تکان میدهد. روی لحد را با خشت و خاک میپوشانند و یکی
از نزدیکان کاسۀ آبی روی قبر میریزد. یکی از همسایگان
غروب هر ۳ روز اول، در استکانی با ۲-۳ حبه قند شربتی
درست میکند و به نام شربت میت به پشتبام خانه پرت میکند. محل
جان دادن مرده را نیز تا ۳ شبانهروز با چراغی روشن نگه میدارند
تا قبر میت روشن باشد (شریعتزاده، ۲۷۶-
۲۷۸).
مردم سیرجان در مراسم مرگون شخص
متوفا، در جای خالی او سنگ سنگینی میگذارند تا سنگینی
بر بازماندگان افتد و پس از او کسی نمیرد. در سیرجان بستن گور
را خاکبندان میگویند که باید در هفتۀ اول یا
سوم یا پنجم انجام شود. قبل از آن نباید کسی بر سر گور برود
(بختیاری، ۲۸۹-۲۹۰؛ برای
آگاهی بیشتر دربارۀ مرگون در سیرجان، نک : مؤیدمحسنی،
۲۰۷-۲۲۰).
مردم کوهپایۀ ساوه مرده را
از پهلو و رو به قبله در درون لحد قرار میدهند، بهنحویکه سمت راست
صورت او روی زمین و دو قوزک پاهای او روی هم قرار گیرد.
لحد را از پایین تا نزدیکی سر با خشت و سنگ میپوشانند
و تلقینخوان از قسمت باز سر به مرده تلقین میدهد. باور دارند
که فرد متوفا اگر نیکوکار بوده، همۀ تلقینها را حفظ میکند
و به نکیر و منکر جواب میدهد و اگر نیکوکار نبوده، همۀ تلقینها
را فراموش میکند. پس از پایان تلقین، سنگ بزرگی نیز
روی قسمت سر میگذارند که به آن سنگ لحد میگویند. مردم
باور دارند وقتی بعد از دفن همه به سوی خانه راه میافتند، مرده
نیز برمیخیزد تا همراه آنها برود که سرش به سنگ لحد میخورد
و تازه میفهمد که مرده است. مثل «هنوز سرش به سنگ نخورده است» از همینجا
ناشی میشود (سالاری،
۲۳۴-۲۳۵). افراد درون قبر پس از پوشاندن لحد،
با پشت دستان خود مقداری از خاک کنار قبر را به داخل قبر میریزند
و خارج میشوند. در پایان کلیۀ ابزار خاکسپاری،
اعم از بیل و کلنگ و جز آن را روی قبر میگذارند و با یکی
از آنها بقیه را میزنند، با این آرزو که دیگر مرگی
پیش نیاید. مراسم ترحیم و نیز رسم از عزا درآوردن
نزدیکان میت با تعاون و همکاری مردم روستا انجام میشود
(همو، ۲۳۷-۲۴۰).
در اردکان افزون بر تمام اقدامات برای
غسل و دفن مرده، نگین عقیقی را روی زبان مرده قرار میدهند
و انگشتری گلینی از تربت را نیز موقع کفن پوشاندن در
انگشت کوچک او میکنند. برای زنها بازوبند تربت را با نخی به
بازوی او میبندند و روی چشمان او نیز دو مهر از تربت قرار
میدهند (طباطبایی، ۳۶۶).
در بوشهر در مراسم تشییع،
ذکر تشییع را با آهنگ و شیوهای خاص میخواندند و
در هنگام حمل تابوت، مرز محلهها را نیز رعایت میکردند؛ به این
صورت که به مرز هر محلهای که میرسیدند، تابوت را به زمین
میگذاشتند و افراد همان محله آن را بر دوش میکشیدند و سپس به
افراد محلۀ بعدی میدادند؛ در غیراینصورت دلخوری و
درگیری پیش میآمد (شریفیان،
۲۳۵- ۲۳۸).
صابئین مندایی ایران
نیز تشریفات و مراسم خاصی برای کفن و دفن مردگان خود
دارند که روحانیان نباید در آن حضور یابند و مناسک توسط حلالیها
انجام میشود (عربستانی، ۱۹۹).
در روستای ابیانه، گورستان
هر طایفه معلوم بود و شمار قبور آن را با عدد فرد (۵، ۷، یا
۹ تایی) مشخص میکردند و بر این باور بودند که اگر
قبر طایفهای جفت باشد، شمار مرگ و میر آنان افزون میشود.
در این روستا گورستان مکانی عمومی، و زمین و قبرها رایگان
است. مراسم تلقین و دفن و موضوع نکیر و منکر و آتش روشن کردن در شبهای
اول روی قبر نیز مثل سایر جاها ست (نظری،
۵۶۶-۵۷۰). در همینجا رسم است که هنگام
دفن مرده، انگشتر پنجتن، تسبیح، مهر نماز و جانماز او را همراه او دفن میکنند،
با این باور که اهالی آن دنیا باور کنند که او نمازخوان بوده
است (همو، ۵۷۳). آنها باور دارند اگر زن آبستنی به جسد
مرده نگاه کند، چشم بچهاش شور میشود و به هر که نگاه کند، اتفاق بدی
برای او رخ میدهد (همانجا)؛ و معتقدند هنگامی که جنازه را در
قبر میگذارند، باید روی آن را سریعاً با خاک بپوشانند تا
مرده نترسد (همو، ۵۷۴). در ابیانه اگر فردی شبهنگام
بمیرد، قرآنی را در طول شب بر زیر سرش میگذارند تا کسی
از بالای سر او عبور نکند، وگرنه لال میشود (همو،
۵۷۴-۵۷۵). در خشکسالیها اهالی
هنگام دفن مرده یک دسته سبزی را در دست میت میگذاشتند،
به این نیت که در آن دنیا تقاضای آب کند (همو،
۵۷۵).
در تنکابن کوزۀ وارونه علامت
مرگ است. در هنگام بهار کسانی که پیامآور شادی و سرور بودند،
اگر به خانهای وارد میشدند و در ایوان خانه کوزۀ
وارونهای میدیدند، میفهمیدند که اهالی
خانه عزادارند و نباید بزنوبکوب راه بیندازند (دانای علمی،
۲۲۰). در روستاهای تنکابن اگر کسی در روز چهارشنبه
میمرد، همراه با او چوب یا آهنی دفن میکردند تا به باور
خودشان مانع مردن افراد دیگر در پی او شوند (همانجا). به باور آنها،
اگر کفن مردهای در دهانش گیر میکرد، مرگومیر در آن
حوالی زیاد میشد (همانجا). چنین باوری در بین
مردم داریون فارس نیز وجود دارد (بذرافکن،
۱۵۹-۱۶۰). در داریون اگر کسی بیش
از حد در سر قبر مرده بیتابی میکرد، مقداری از خاک قبر
بر سر او میریختند یا همراه چای به خورد او میدادند،
با این باور که خاک مرده سرد است و فراموشی میآورد (همو،
۱۶۰)؛ چنین باوری در بیشتر جاهای ایران
نیز وجود دارد.
در داریون و نیز مناطق بختیاری
بر فراز قبر سرشناسان یا جوانی که از خانوادۀ معتبری
بود، معمولاً شیرهای سنگی زیبا و بزرگی نصب میکردند
که بهنوعی نمایانگر موقعیت خوب اجتماعی آنان بود (همو،
۱۶۳؛ کریمی، ۲۱۴، تصویر).
همچنین بیل و سایر ابزار گورکنی را در همانجا با آب میشستند
تا خشک به محل برنگردانند؛ با این باور که کس دیگری نمیرد
(بذرافکن، ۱۶۰).
مآخذ
آلاحمد، جلال، اورازان، تهران،
۱۳۳۳ ش؛ همو، تاتنشینهای بلوک زهرا، تهران،
۱۳۵۲ ش؛ ابناخوه، محمد، آیین شهرداری،
ترجمۀ جعفر شعار، تهران، ۱۳۶۷ ش؛ ارجانی،
فرامرز، سمک عیار، به کوشش پرویز خانلری، تهران،
۱۳۶۳ ش؛ افوشتهای، محمود، نقاوة الآثار، به کوشش
احسان اشراقی، تهران، ۱۳۵۰ ش؛ اُلئاریوس،
آدام، سفرنامه، ترجمۀ احمد بهپور، تهران، ۱۳۶۲ ش؛ اوستا، ترجمۀ جلیل
دوستخواه، تهران، ۱۳۷۰ ش؛ بختیاری، علیاکبر،
سیرجان در آیینۀ زمان، کرمان، ۱۳۷۸ ش؛ بذرافکن، جلال، فرهنگ مردم
داریون، شیراز، ۱۳۸۹ ش؛ براون، ادوارد، یک
سال در میان ایرانیان، ترجمۀ ذبیحالله
منصوری، تهران، کانون معرفت؛ بروگش، هاینریش، سفری به
دربار سلطان صاحبقران، ترجمۀ محمدحسین کردبچه، تهران، ۱۳۶۷ ش؛ بلوکباشی،
علی، در فرهنگ خود زیستن و به فرهنگهای دیگر نگریستن،
تهران، ۱۳۸۸ ش؛ بویس، مری، تاریخ کیش
زرتشت، ترجمۀ همایون صنعتیزاده، تهران، ۱۳۷۴ ش؛
بهنام، عیسى، صنایع و تمدن مردم فلات ایران پیش از تاریخ،
تهران، ۱۳۲۰ ش؛ پولاک، یاکوب ادوارد، سفرنامه، ترجمۀ کیکاووس
جهانداری، تهران، ۱۳۶۱ ش؛ تاریخ سیستان،
به کوشش جعفر مدرس صادقی، تهـران، ۱۳۷۳ ش؛ چایچی
امیرخیـز، احمد و محمدرضا سعیدی هرسینی، نگاهی
بـه تدفین تابوتی در ایران باستان، تهران،
۱۳۸۱ ش؛ حبیش تفلیسی، کامل التعبیر،
به کوشش حسین رضوی برقعی، تهران، ۱۳۸۸
ش؛ حکمت، عبدالکریم، جندق روستایی کهن بر کران کویر، تهران،
۱۳۵۳ ش؛ خانلری، پرویز، شهر سمک، تهران،
۱۳۶۴ ش؛ دانای علمی، جهانگیر، فرهنگ
عامۀ مردم تنکابن، تهران، ۱۳۸۹ ش؛ رمضانخانی،
صدیقه، فرهنگ زرتشتیان یزد، تهران / یزد،
۱۳۸۷ ش؛ روایت پهلوی، ترجمۀ مهشید
میرفخرایی، تهران، ۱۳۶۷ ش؛ ساعدی،
غلامحسین، خیاو یا مشکینشهر، تهران،
۱۳۵۴ ش؛ سالاری، عبدالله، فرهنگ مردم کوهپایۀ ساوه،
تهران، ۱۳۷۹ ش؛ سرنا، کارلا، آدمها و آیینها
در ایران، ترجمۀ علیاصغر سعیدی، تهران، ۱۳۶۲
ش؛ شریعتزاده، علیاصغر، فرهنگ مردم شاهرود، تهران،
۱۳۷۱ ش؛ شریفیان، محسن، اهل ماتم، آواها و آیین
سوگواری در بوشهر، تهران، ۱۳۸۳ ش؛ شکورزاده، ابراهیم،
عقاید و رسوم مردم خراسان، تهران، ۱۳۶۳ ش؛ شهری،
جعفر، طهران قدیم، تهران، ۱۳۸۳ ش؛ شیرمرد
فرهمند، فریدون، روش تدفین در ایران باستان، تهران،
۱۳۷۷ ش؛ شیل، مری، خاطرات، ترجمۀ حسین
ابوترابیان، تهران، ۱۳۶۲ ش؛ صفینژاد، جواد،
مونوگرافی ده طالبآباد، تهران، ۱۳۴۵ ش؛ ضرابی،
عبدالرحیم، تاریخ کاشان، به کوشش ایرج افشار، تهران،
۱۳۳۵ ش؛ طباطبایی اردکانی، محمود،
فرهنگ عامۀ اردکان، تهران، ۱۳۸۱ ش؛ عربستانی، مهرداد،
تعمیدیان غریب، تهران، ۱۳۸۳ ش؛ عزیزی،
منصور، تاریخ و فرهنگ شهر بابک، کرمان، ۱۳۸۳ ش؛ قدیانی،
عباس، تدفین مردگان در ایران، تهران، ۱۳۸۸ ش؛
قرآن کریم؛ کاشفی، حسین، فتوتنامۀ سلطانی،
به کوشش محمدجعفر محجوب، تهران، ۱۳۵۰ ش؛ کامبخش فرد، سیفالله،
گورخمرههای اشکانی، تهران، ۱۳۷۷ ش؛ کتیرایی،
محمود، از خشت تا خشت، تهران، ۱۳۷۸ ش؛ کریمی،
اصغر، سفر به دیار بختیاری، تهران،
۱۳۶۸ ش؛ گیرشمن، رمان، سیلک کاشان، ترجمۀ اصغر
کریمی، تهران، ۱۳۷۹ ش؛ همو، هنر ایران
(در دوران ماد و هخامنشی)، ترجمۀ عیسى بهنام، تهران،
۱۳۴۶ ش؛ لهساییزاده، عبدالعلی و
عبدالنبی سلامی، تاریخ و فرهنگ مردم دوان، تهران،
۱۳۷۰ ش؛ متز، آدام، تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری،
ترجمۀ علیرضا ذکاوتی قراگوزلو، تهران،
۱۳۶۴ ش؛ مزداپور، کتایون، «تداوم آداب کهن در رسمهای
معاصر زرتشتیان در ایران»، فرهنگ، تهران،
۱۳۸۳ ش، س ۱۷، شم
۴۹-۵۰؛ موریه، جیمز، سفرنامه، ترجمۀ
ابوالقاسم سری، تهران، ۱۳۸۶ ش؛ مؤیدمحسنی،
مهری، فرهنگ عامیانۀ سیرجان، کرمان، ۱۳۸۶ ش؛ ناصری،
عبدالله، فرهنگ مردم بلوچ، بیجا، ۱۳۵۸ ش؛ نظری
داشلیبرون، زلیخا و دیگران، مردمشناسی روستای ابیانه،
تهران، ۱۳۸۴ ش؛ واله، پیترو دلا، سفرنامه، ترجمۀ شعاعالدین
شفا، تهران، ۱۳۴۸ ش؛ ویلسن، آرنلد، سفرنامه، ترجمۀ حسین
سعادتنوری، تهران، ۱۳۶۳ ش؛ هدایت، صادق، نیرنگستان،
تهران، ۱۳۳۴ ش؛ همایونی، صادق، فرهنگ مردم
سروستان، تهران، ۱۳۷۱ ش.