responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 9  صفحه : 269

الفاظ

نویسنده (ها) : احمد پاکتچی

آخرین بروز رسانی : سه شنبه 20 خرداد 1399 تاریخچه مقاله

اَلْفاظ، عنوان بخشی از بدنۀ اصلی اصول فقه كه به عنوان مقدمه‌ای برای استنباط احكام شرع از ادله، به بررسی مباحث لفظی می‌پردازد. مبحث الفاظ در كتب اصول فقه همواره به عنوان بخش آغازین مطرح بوده، و چگونگی ارتباط آن با علم اصول و گنجیدن آن در تعریفهایی كه از علم اصول ارائه شده، مورد بحث بوده است. با وجود تأخری كه احساس می‌شود مباحث الفاظ از نظر رتبه نسبت به مباحث ادله داشته، و تنها به عنوان یك ضرورت به دانش اصول افزوده شده است، در نگاه تاریخی مباحث الفاظ از كهن‌ترین مباحث علم اصول بوده، و پیدایی آن تأخر زمانی نسبت به مباحث ادله نداشته است.

در نگرشی گذرا بر پیشینۀ این اصطلاح باید گفت كه در آغاز سدۀ نخست هجری، لفظ به معنای مورد نظر، شناخته نیست و چنین كاربردی نه در قرآن كریم و نه در احادیث نبوی مضبوط در متون اصلی حدیث دیده نمی‌شود (برای نمونه‌ای در كلام امام علی (ع)، نک‌ : نهج البلاغة، خطبۀ ۷۶). كاربرد الفاظ در معنای اصطلاحی و تقابل آن با معانی از سدۀ ۲ ق رواج یافته است و نمونه‌هایی از آن در عبارات منقول از عمرو بن عبید، محمد بن مناذر و بشر بن معتمر دیده می‌شود (نک‌ : جاحظ، ۱/ ۳۱، ۹۱، ۱۰۴-۱۰۶، جم‌ ).

پیش از آنک‌ه دانش اصول به عنوان دانشی با حوزۀ معین تدوین گردد، و قبل از آنک‌ه اصطلاح «الفاظ» كاربرد یافته باشد، نفس مباحث الفاظ از همان سدۀ نخست هجری، پیوندی مستقیم با برداشتهای عالمان از متون دینی داشته است؛ به ویژه در برخورد با كتاب، عالمان سدۀ نخست هجری، در صورت وجود احادیثی معتبر در تخصیص و تفسیر، استناد به عمومات و ظواهر كتاب را روا نمی‌شمرده‌اند و این نک‌ته در قالب نظریاتی كوتاه، ولی رسا از برخی تابعان چون سعید بن جبیر و نیز از ائمه (ع) نقل شده است (مثلاً نک‌ : دارمی، ۱/ ۱۴۵؛ كلینی، ۲/ ۲۸، جم‌ ). در نگاهی گذرا بر تاریخ شكل‌گیری مبحث الفاظ، باید یادآور شد كه اینگونه مباحث در مراحل نخستین، ارتباط مستقیمی با دلیل كتاب داشته، و به تدریج جای خود را در كاربردهای مربوط به سنت نیز گشوده است. پس از تدوین علم اصول نیز، در طول مدتی افزون بر ۱۲ قرن، اصول فقه در سیر تحول خود، بارها در طبقه‌بندی مباحث و تعریف نسبت بخشها با یكدیگر با تغییراتی مواجه بوده، و همین تغییرات تا اندازه‌ای فلسفۀ وجودی مباحث الفاظ در علم اصول را با پرسش مواجه نموده، و گاه برخی از مباحث پدید آمده در دامان مباحث الفاظ را به بخشهایی دیگر از دانش اصول واگذار كرده است.

در حد فهرستی غیر تاریخی از موضوعات مطروح در مباحث الفاظ، می‌توان به مسائلی چون وضع، مشتق، اوامر و نواهی، عام و خاص، مطلق و مقید و مجمل و مبین اشاره كرد؛ اما باید توجه داشت كه تمامی این مباحث، به طور همزمان به دانش اصول راه نگشوده‌اند. مبحث وضع، تنها بخش از مباحث الفاظ اصول است كه با مباحث الفاظ در منطق مشابهتهایی دارد، اگرچه در برخی ابعاد مانند تشخیص حقیقت و مجاز توسعه‌ای دور از مقایسه یافته است. این مبحث در اصول نسبت به مجموعۀ مباحث الفاظ گونه‌ای مدخل تلقی می‌شود؛ اما دیگر مباحث لفظی علم اصول را بدون اینکه به صراحت چنین تقسیمی وجود داشته باشد، می‌توان به دو بخش تقسیم كرد: بخش نخست مباحث مربوط به تفسیر برخی از گونه‌های لفظی است كه لفظ را به طور مستقل مورد مطالعه قرار می‌دهد و مسائلی چون مشتق، اوامر و نواهی را شامل می‌گردد؛ و بخش دوم مباحث مربوط به تفسیر تطبیقی الفاظ است كه در آنها رابطۀ بین الفاظ مرتبط موضوع گفت وگوست و مسائلی چون عام و خاص، مطلق و مقید و مجمل و مبین را در برمی گیرد.

 

فلسفۀ مباحث الفاظ در اصول فقه

در تاریخ معارف بشری، زبان به عنوان ابزاری برای انتقال و تدوین آموزشها نقش مهمی ایفا كرده، و از همین رو به خصوص در علوم انسانی، مطالعۀ زبان جایگاهی مهم را به خود اختصاص داده است. افزون بر زبان‌شناسی كه به طور مستقیم مطالعۀ زبان را موضوع خود قرار داده، بررسی مسائل مربوط به زبان در رشته‌های دیگر علوم انسانی نیز به گونه‌های مختلف جایگاهی داشته است و در این میان معارف دینی نیز نباید از این قاعده مستثنا تلقی گردد.

اگرچه دین را در نگاه نخست با الفاظ و پدیده‌های زبانی كاری نیست، اما از آنجا كه مهم‌ترین راه برقراری ارتباط برای نوع بشر زبان است، برای آورندگان دین نیز راهی جز این نبوده است كه پیامهای وحیانی را در قالب زبان به مردمان فروخوانند. بدین ترتیب، آنچه از وحی در اختیار عموم پیروان قرار می‌گیرد، گونه‌ای «نزول یافته» یا فرود آمده در قالب لفظ به زبانی چون عربی، عبری یا سریانی است. این نک‌ته، مسأله‌ای است كه از روزگار كهن مورد توجه عالمان مذاهب بوده است و از متكلمان مسلمان، كسانی چون ابن‌كُلاّب در سدۀ ۳ق به بررسی آن پرداخته‌اند (نک‌ : اشعری، ۵۸۴-۵۸۵؛ نیز فان اس، 103 به بعد).

حقیقت این است كه در برخورد با متون دینی مبتنی بر وحی، مانند هر متن دیگر فهم مطالب در گرو آن است كه معنای لفظ فهمیده شود؛ به عبارت دیگر تا میان لفظ و معنا رابطه‌ای قابل فهم برقرار نشود و به اصطلاح «دلالت» صورت نگیرد، چیزی از عبارت فهمیده نخواهد شد. این نک‌ته كه لفظ با متن و با معنای فهمیده شده در ذهن خواننده پیوستگی مستقیم دارد، موجب می‌گردد تا در مسألۀ دلالت و فهم متون گونه‌ای از نسبیت پدید آید و همین فرایند است كه زمینه را برای پیدایی «هرمنوتیك[۱]»، یا مطالعۀ اصول روش شناختی تفسیر (به خصوص دربارۀ كتاب مقدس) ایجاد كرده است.

به طور مشخص، همان انگیزه‌ای كه در مقام فهم متون دینی، در جوامع غربی منجر به شكل‌گیری هرمنوتیك شده است، در جهان اسلام نیز در پدیداری مباحث الفاظ اصول مؤثر بوده است، اگرچه این دو حوزۀ معرفتی تمایزهای آشكاری نیز با یكدیگر داشته‌اند. یكی از بارزترین این تمایزها این است كه الفاظِ اصول فقه، افزون بر چهرۀ تفسیر متون دینی، از آن رو كه ابزاری برای دانش فقه بوده، در حقیقت وظیفۀ «تفسیر قانون» را نیز برعهده داشته است؛ در حالی كه هرمنوتیك در محیط غرب، در دامان مباحث اعتقادی پدید آمده، و مستقیماً به مباحث حقوقی راه نداشته است.

فارغ از نگرشی تطبیقی، در یك نگاه درون ساختاری به معارف اسلامی، باید گفت ارتباط مباحث الفاظ با دانش اصول در این است كه اصول فقه با این غایت كه راهگشای استخراج احكام شرع از ادلۀ تفصیلی آن باشد، افزون بر نیاز به طرح مباحثی در خصوص شناخت ادله، نیازمند آن نیز بوده است كه مباحثی را برای چگونگی فهم از ادله مطرح سازد. در واقع «فقه» به معنای نخستین خود در دورۀ آغازین شكل‌گیری علوم اسلامی، روشی مبتنی بر فرارفتن از «قرائت» و پرداختن به «تفسیر» در جست‌وجوی «فهم» (معنای لغوی فقه) متون دینی، به خصوص قرآن كریم بود و از همین روست كه در منابع مربوط به دورۀ صحابه و تابعین، واژۀ «فقه» بارها در برابر «قرائت» قرار گرفته است (نک‌ : دارمی، ۱/ ۵۱، ۶۴؛ نیز ابونعیم، ۲/ ۸۵)؛ فقه در این معنا اگرچه دایره‌ای گسترده‌تر از علم به احكام شرع داشته، ولی بخش مهمی از آن همین شاخه از علم دین بوده است.

در هر مطالعه‌ای نسبت به تاریخ ادلۀ فقهی، اگر برای آغاز سخن از برخی از ادله بتوان تاریخی را معین كرد، بی‌شك تاریخ استناد به دو دلیل نخستین، یعنی كتاب و سنت به نخستین مرحلۀ شكل‌گیری دانش فقه بازمی‌گردد و هیچ گونه تأخر تاریخی برای استناد به سنت نسبت به دلیل كتاب دیده نمی‌شود. با این وصف، وجود تفاوتهایی اساسی میان دو دلیل كتاب و سنت، در نخستین مراحل تدوین دانش فقه و ظهور مباحث اصولی، موجب گشته است تا مباحث الفاظ عمدتاً دربارۀ دلیل كتاب مصداق یابد.

اگر رشتۀ سخن به آن بحثهای سنتی كشیده شود كه قرآن كریم لفظ به لفظ مكتوب بوده، و سنت تا پایان سدۀ نخست هجری تنها به صورت ملفوظ و سینه به سینه انتقال می‌یافته است، جای گفت‌وگوهای تاریخی گشوده می‌شود و هر دو بخش این گفتار مورد پرسش قرار می‌گیرد؛ اما فارغ از این مباحث گسترده، آنچه به عنوان تفاوتی اساسی و مرتبط با بحث الفاظ باید مورد توجه قرار گیرد، نیازمند ورود در این مباحث پرپیچ و تاب نیست. این نک‌ته كه لفظ در مورد قرآن كریم اصالت و موضوعیت دارد و دربارۀ حدیث كه آیینۀ بازتابندۀ سنت نبوی است، چنین موضوعیتی دركار نیست، باوری است كه در سراسر تاریخ اسلام گاه به صراحت و بیشتر به طور ضمنی مورد اتفاق نظر بوده است.

در توضیح باید یادآور شد كه از میان ۳ گونۀ بیان سنت: قول، فعل و تقریر، تنها قول از لفظی صادر شده از پیامبر (ص) برخوردار است و در مورد همین گونۀ قول نیز، بسیاری از صحابه و تابعین كه عاملان انتقال سنت نبوی به نسلهای پسین بوده‌اند، عدول از لفظ و نقل به معنا را برخود جایز می‌شمرده‌اند (مثلاً نک‌ : دارمی، ۱/ ۹۳-۹۴؛ ابن حجر، ۳/ ۱۲۱-۱۲۲). در عمل نیز مقایسه بین احادیث نقل شده از سوی صحابیان و تابعین مختلف، نشان از آن دارد كه ایشان بر نقل عین الفاظ شنیده شده، تأكیدی نداشته‌اند. بر این پایه، در برخورد با دلیل سنت، اغلب الفاظ آن نوع موضوعیت را كه الفاظ قرآنی از آن برخوردارند، دارا نیستند و الفاظ آنها جنبۀ توقیفی ندارند.

از سدۀ ۲ق، با رویكرد گستردۀ اهل حدیث به تدوین سنت بر پایۀ مكتوبات و مسموعات، و فراهم آمدن امكان بررسی تطبیقی اخبار، لفظ اخبار نیز موضوعیت یافت، به طوری كه مباحث لفظی نه تنها در اقوال نبوی، كه در صورت مضبوط افعال و تقریرات نبوی نیز مطرح می‌گشت. با توجه به محدود بودن نمونه‌های تطبیقی در علم حدیث در عصر آغازین تدوین، به سختی می‌توان دربارۀ سدۀ دوم هجری اظهار نظر كرد، اما می‌دانیم كه در سدۀ ۳ ق، موضوعیت لفظ در ضبط سنت به دیدۀ اهمیت نگریسته می‌شد و در منابع مدون حدیث مورد توجه قرار می‌گرفت. برخی مجامیع حدیثی بازمانده از سدۀ ۳ ق، همچون صحیح مسلم و سنن نسایی، از جمله منابعی هستند كه در گردآوری اسانید و تطبیق احادیث، نسبت به این نک‌ته كه لفظ مضبوط دقیقاً مستند به چه اسنادی است، حساسیت ویژه‌ای نشان داده اند (مثلاً نک‌ : مسلم، ۱/ ۲۰۵، ۲۰۷، جم‌ ).

به هر تقدیر، با وجود اینکه از سدۀ ۲ ق، مباحث لفظی تا اندازه‌ای در بارۀ سنت نیز مطرح بوده، ولی نزد فقیهان این مباحث هیچ گاه از اهمیتی در حد مباحث لفظی كتاب برخوردار نبوده است.

 

كهن‌ترین نمونه‌های طرح مباحث الفاظ

در میان مباحث گوناگون الفاظ، مبحث عام و خاص پرسابقه‌ترین مورد در تاریخ مباحث اصولی است و پیشینۀ گفت‌وگو از آن حداكثر به عصر تابعین و شاید به عصر صحابه بازمی‌گردد. در مورد عصر صحابه، روایتهای متعددی در دست است كه بر پایۀ آن، امام علی (ع) در سخنان خود در باب فهم قرآن، در كنار مباحثی چون ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه، از موضوع «عام و خاص» سخن آورده است. نمونه‌های این بحث در روایات منقول از امام علی (ع) به اندازه‌ای متنوع است كه به سادگی نمی‌توان درستی آن را به نقد گرفت. روایات موجود نشان می‌دهند كه آن حضرت در مناسبتهای گوناگون، ازجمله در مناظره‌ای با خوارج، به این نک‌ته اشاره داشته است (نک‌ : «تفسیر»، ۱۵؛ صفار، ۲۱۸؛ نهج البلاغة، خطبۀ ۱). نمونه‌ای دیگر، حدیث مشهور آن حضرت در تحلیل علت اختلاف احادیث از پیامبر (ص) است كه در منابع گوناگون به نقل از كتاب سلیم ابن قیس (ص ۱۰۴) آمده است كه در آن وجود عام و خاص در قرآن كریم یك اصل دانسته فرض شده، و از وجود عام و خاص در سنت نبوی همچون قرآن سخن آمده است (نیز نک‌ : كلینی، ۱/ ۶۲؛ نهج البلاغة، خطبۀ ۲۰۸). آنچه باید با احتیاط بیشتری با آن برخورد كرد، مطالب تفصیلی و توضیحاتی است كه در كتاب مجهول المؤلف «تفسیر نعمانی»، به نقل از امام علی (ع) در باب توضیح عام و خاص و بیان حالات آن با ذكر مثال آمده است (نک‌ : ص ۲۳-۲۶). این عبارات كه هنوز دربارۀ تاریخ دقیق ایراد آنها مطالعه‌ای صورت نگرفته، با توضیحات موجود در الرسالۀ شافعی بسیار قابل مقایسه است و نتیجۀ تحقیق هرچه باشد، از كهن‌ترین نمونه‌های بحث نظری دربارۀ مباحث الفاظ، به ویژه مبحث عام و خاص است.

فارغ از جایگاه قابل بررسیِ نظریۀ عام و خاص در آموزشهای امام علی (ع)، این نظریه در روایاتی از دیگر ائمه (ع) نیز مورد توجه قرار گرفته، و نمونه‌هایی از توجه بدان در روایات پراكنده نمود یافته است. از آن جمله می‌توان به روایتی از امام باقر (ع) در رأس سدۀ نخست هجری (نک‌ : صفار، ۲۲۳؛ عیاشی، ۱/ ۱۶۴) اشاره كرد.

دو مبحث مطلق و مقید، و مجمل و مبیّن نیز از سابقه‌ای شاید تا عصر صحابه برخوردار بوده، و مهم‌ترین نمونۀ ثبت شدۀ آن، اختلاف نظری میان امام علی (ع) و ابن مسعود بوده است؛ بر پایۀ یك روایت در نقد برداشت ابن مسعود از آیۀ مربوط به محارم (نساء/ ۴/ ۲۳)، امام علی (ع)، مسألۀ مطلق و مقید را مورد توجه قـرار داده، و از مطلق بـا تعبیـر «مرسل» سخن آورده است (نک‌ : كلینی، ۵/ ۴۲۲؛ قس: سیوطی، الدر ... ، ۲/ ۱۳۵). در روایات دیگری در تفسیر همان آیه، بعضی از اصحاب چون زید بن ثابت و عمران بن حصین، و برخی از تابعان حجاز و عراق چون عطاء بن ابی رباح و مسروق به مسأله توجه كرده، در اشاره به اطلاق، از تعبیراتی چون ارسال و ابهام بهره گرفته‌اند (نک‌ : مالك، ۲/ ۵۳۳؛ نیز سیوطی، همان، ۲/ ۱۳۵-۱۳۶).

افزون بر شروح مربوط به آیۀ محارم، در توضیحات عمومی دربارۀ تقسیم آیات نیز از زبان امام علی (ع) با تعبیر «مرسل و محدود» و «مجمل و مفصل» از مطلق و مقید و هم از مجمل و مبین سخن آمده است (نک‌ : نهج البلاغة، خطبۀ ۱). ابن بابویه در رسالۀ الاعتقادات خود به حدیثی به مضمون لزوم حمل مجمل بر مفسر (مبین) به نقل از امام صادق (ع) اشاره كرده، و متعرض لفظ آن نشده است (نک‌ : ص ۱۱۴). گفتنی است كه در روایات منقول از صحابه، سخن از برخی دیگر از اصطلاحات زوج مربوط به مباحث لفظی قرآن نیز دیده می‌شود كه بعدها در دانش اصول فقه جایگاه مستحكمی نیافته‌اند؛ از آن میان می‌توان به اصطلاحاتی چون مقدم و مؤخر و فصل و وصل اشاره كرد (نک‌ : برقی، ۲۷۰؛ صفار، ۱۵۵؛ سیوطی، همان، ۱/ ۳۴۸).

نک‌تۀ شایان توجه دربارۀ اصطلاح زوج عام و خاص و زوجهای ملحق بدان، این است كه برخلاف زوجهایی مانند ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه، این اصطلاحات الهام گرفته از تعبیرات قرآنی نبوده‌اند.

در بحث از تفسیر گونه‌های لفظی چون اوامر و نواهی در عصر متقدم سخن گسترده‌ای دیده نمی‌شود؛ تنها در برخی از روایات منقول از صحابه و تابعین، اشاراتی كوتاه در این باره وجود دارد. به عنوان مثال، می‌توان به تعبیراتی به روایت از امام علی (ع) اشاره كرد كه در ضمن بیان دشواریهای تفسیر و تقسیمات آیات، از «فرائض و فضائل» و «رُخَص و عزائم» سخن آورده، و بدین ترتیب اوامر قرآنی را از نظر دلالت گاه دال بر وجوب و گاه دال بر فضیلت شمرده است (نک‌ : نهج البلاغة، همانجا). در روایتی از امام باقر (ع)، نمونه‌ای كامل از یك بحث اصولی لفظی در باب اوامر دیده می‌شود؛ در این روایت سخن از آن است كه تعبیر «لٰا جُناحَ عَلَیكُمْ» در آیات احكام، امری مستقیم است و دلالت بر وجوب دارد (نک‌ : ابن بابویه، من لایحضر ... ، ۱/ ۲۷۸- ۲۷۹). در همان عصر نخستین، سخن از اوامر به حوزۀ سنت نیز كشیده، و از مراتب اوامر در سنت نیز گفت‌وگو شده است؛ به عنوان نمونه، مكحول سنت را بر دو قسم دانسته است: قسمی كه عمل بدان فریضه، و ترك آن كفر است، و قسمی دیگر كه عمل بدان فضیلت است و ترك نکردنش اولى است (نک‌ : دارمی، ۱/ ۱۴۵)؛ مكحول فقیهی از تابعان شام (د ۱۱۸ ق/ ۷۳۶م) است كه افزون بر عام و خاص در برخی دیگر از مباحث الفاظ از نخستین سخن‌گویان بوده است.

سرانجام، باید از مبحث مفهوم و منطوق سخن آورد كه نمونه‌هایی از بحث در بارۀ آن در روایات منقول از صادقین (ع) دیده می‌شود؛ در این میان می‌توان به مواردی از تذكر به مفهوم وصف و مفهوم شرط اشاره كرد (برای وصف، نک‌ : كلینی، ۶/ ۲۰۵؛ عیاشی، ۱/ ۲۹۵؛ برای شرط، نک‌ : كلینی، ۴/ ۱۲۶). در اینجا همچنین باید از مكحول دمشقی یاد كرد كه به مسألۀ مفهوم وصف توجه داشته است (نک‌ : سیوطی، همان، ۲/ ۲۶۱).

 

مباحث الفاظ در آغاز تدوین علم اصول

چنین شهرت دارد كه شافعی را با تدوین كتاب الرساله، به عنوان نخستین تدوین ک‌ننده در علم اصول به شمار می‌آورند؛ این نک‌ته از سوی برخی عالمان مورد خدشه قرار گرفته، و به شخصیتهایی به خصوص از امامیه اشاره شده است كه پیش از تدوین الرساله به تدوین اصولی پرداخته‌اند، اما این گفت‌وگوها یك نتیجۀ مشترك دارد و آن اینکه نخستین كسان در اواخر سدۀ دوم هجری به تدوین مباحث اصولی اقدام كرده‌اند.

در سخن از محافل اهل سنت، به طبع نخست باید از محمد بن ادریس شافعی (د ۲۰۴ ق/ ۸۱۹ م) سخن گفت كه نخستین بحث گسترده در باب مباحث الفاظ از او برجای مانده است. وی در الرساله، در سخن از دلیل كتاب، به تفصیل به بررسی مباحث لفظی، به خصوص عام و خاص و اقسام آن پرداخته است. شافعی در كتاب خود ابتدا انحاء بیان احكام شرع و نسبت تفسیری كتاب به سنت را بررسی كرده، و سپس به عنوان مقدمه‌ای به بررسی زبان قرآن و عربی بودن آن پرداخته است. در این بخش موضوعاتی كه در دوره‌های بعد به عنوان مباحث اشتراك و ترادف مطرح بوده، به طور گذرا آمده است. در ادامۀ سخن، شافعی به بررسی اقسام عام و خاص پرداخته، آن را در چند مقوله از نظر عموم و خصوص نزول و عموم و خصوص معنای مراد از آن طبقه‌بندی كرده است. به دنبال آن وی وارد بحث اوامر شده، و اوامر پیامبر (ص) در سنت را از نظر الزام ملحق به اوامر قرآنی نهاده است.

در سدۀ ۳ ق، برخی از مسائل مربوط به الفاظ، مانند مدلول صیغۀ امر مورد توجه یكی از علمای حنفی به نام عیسی بن ابان (د ۲۲۱ ق/ ۸۳۶م) قرار گرفته است (نک‌ : سرخسی، ۱/ ۲۵)، افزون بر آنک‌ه شخصیتهایی از فقیهان و متكلمان در این مباحث آثاری مستقل تألیف نموده‌اند؛ نخست باید از داوود اصفهانی (د ۲۷۰ ق/ ۸۸۳ م) یاد كرد كه ویژگی تكیه بر ظواهر كتاب و سنت در فقه ظاهریِ او، نیاز به ریزبینی در بارۀ مباحث الفاظ را افزایش داده بود. داوود در كنار آثار پراكندۀ اصولی خود، در دو تك‌نگاری با عناوین الخصوص و العموم و المفسر و المجمل به این مباحث لفظی پرداخته است (ابن ندیم، ۲۷۲). فرزند و مروج فقه داوود، محمد بن داوود با تألیف اثری جامع با عنوان الوصول الى معرفة الاصول (همانجا)، تك‌نگاریهای اصولی پدر را در مجموعه‌ای مدون ساخت. موج ایجاد شده توسط ظاهریان، از نو نشاطی در محافل اصولی پدید آورد كه حاصل آن نگاشته شدن كتاب الخصوص والعموم در مباحث الفاظ، به دنبال اثری با همین نام از داوود، توسط ابواسحاق مروزی، عالم شافعی در اواخر سدۀ ۳ ق بود (نک‌ : همو، ۲۶۶) و در سدۀ بعد، اثر این موج در تألیف آثار متعدد جدلی در مذاهب فقهی گوناگون دیده می‌شد. این دو اثر از داوود و ابواسحاق كه اكنون نسخه‌ای از آنها شناخته نیست، در واقع حلقۀ ارتباط میان تحقیقات آغازین شافعی در مباحث الفاظ و نوشته‌های سامان یافتۀ دوره‌های بعدی بوده‌اند.

اثر شایان توجه دیگر در همین دوره از متكلم منشعب از معتزله، ابن راوندی با عنوان الخاص و العام است كه میزان ارتباط آن با مباحث اصولی محقق نیست (نک‌ : همو، ۲۱۷)؛ از یك سو می‌دانیم كه ابن راوندی به مباحث اصول فقه توجه داشته است (مثلاً كتاب او در اجتهاد الرأی، نک‌ : همو، ۲۲۵) و از دگر سو می‌دانیم كه مبحث لفظی عام و خاص در پیوستگی با مباحث كلامی وعید، و نه صرفاً در ارتباط با شرعیات، نیز مورد توجه متكلمان قرار داشته است (نیز برای عنوان اثری از او به صورت اللفظ و الاصلاح [شاید الاصطلاح]، نک‌ : ابن حزم، «طوق ... »، ۲۷۸).

در سدۀ ۴ق/ ۱۰م، برخی از صاحب‌نظران حنفی، چون ابوالحسن كرخی (د ۳۴۰ ق/ ۹۵۱ م) و ابوبكر جصاص (د ۳۷۰ ق/ ۹۸۰ م) به بررسی در مباحث الفاظ پرداخته، و در آثار اصولی خود مسائلی مربوط به امر و نهی مانند مدلول صیغۀ امر، فور و تراخی، امر به شیء و نهی از ضد را مورد بحث قرار داده‌اند (نک‌ : سرخسی، ۱/ ۲۵-۲۶، ۹۴، ۹۶، ۱۲۵، ۱۴۴-۱۴۵). از مالكیه نیز قاضی ابوبكر باقلانی (د ۴۰۳ ق/ ۱۰۱۲ م) در تحقیقات اصولی خود، مسائلی از مباحث الفاظ مانند استعمال مشترك در دو یا چند معنا، مسألۀ مدلول صیغۀ امر، فور و تراخی، نهی و اقتضای فساد را مورد بررسی قرار داده است (نک‌ : آمدی، ۱/ ۴۵، ۸۸، جم‌ ؛ شوكانی، ۱۶، ۲۰؛ نیز شیخ‌الاسلامی، ۲۰۳-۲۰۴). ابوهلال عسكری (د ح ۴۰۰ق) از ادیبان این دوره نیز در كتاب الفروق اللغویة، به مناسبت برخی از مباحث اصولی چون حقیقت شرعیه و حقیقت عرفیه، اقسام خطاب شامل فحوی الخطاب و دلیل الخطاب، مباحث عام و خاص و تخصیص و نسخ را مطرح نموده است (ص ۴۴-۴۶، ۵۰-۵۱).

در گفت‌وگو از مباحث الفاظ در محافل امامیه در عصر آغازین تدوین اصول، افزون بر برخی گفتارهای منقول از امام رضا (ع) كه به طور پراكنده در منابع روایی به ثبت آمده است (مثلاً نک‌ : ابن بابویه، عیون ... ، ۲/ ۱۹، ۱۲۰)، باید به تك‌نگاریهایی در مباحث الفاظ اشاره كرد كه نزد برخی محققان، قدیم‌ترین نوشته‌ها در این باره از جمیع مذاهب اسلامی، شناخته شده‌اند. نخست باید تألیفی از هشام بن حكم را یاد كرد كه اكنون جز نامی از آن برجای نمانده است. ذكر این اثر كه در منابع با عنوان كتاب الالفاظ از آن یاد كرده‌اند (ابن‌ندیم، ۲۲۴؛ طوسی، الفهرست، ۱۷۵؛ نجاشی، ۴۳۳)، با توضیحی كه روشن كنندۀ موضوع كتاب باشد، همراه نگشته است. این احتمال درخور تأمل است كه كتاب الالفاظ هشام، تألیفی تحلیلی، اما آغازین در باب شیوه های خطاب بوده باشد كه بعدها نیز با همین عنوانِ «مباحث الفاظ» بخش مهمی از مباحث كتب اصولی را تشكیل داده است. از باب بررسیِ پیشینۀ موضوع، گفتنی است كه مباحث الفاظ در كتابِ عالم معاصر هشام، یعنی در الرسالۀ شافعی نیز به تفصیل مطرح گشته است و تألیف در چنین موضوعی از هشام نیز استبعادی نخواهد داشت.

از جمله متون كهن امامی كه باید در اینجا به عنوان تألیفی مرتبط با مباحث الفاظ از آن یاد شود، متنی مجهول المؤلف و بی‌عنوان مشهور به «تفسیر نعمانی» است كه زمان تألیف آن نباید دیرتر از سدۀ ۳ ق بوده باشد (نک‌ : «تفسیر»، ۳، ۹۷: اسانید دو تحریر مختلف). اگرچه در نظر اول، این متن تألیفی در علوم قرآنی به شمار می‌آید و ارتباط آن با مباحث اصولی غریب می‌نماید، اما به نگاهی ژرف‌تر، بخشهایی از آن، نمونه‌ای بی‌نظیر از نوشته‌ای كهن و موشكافانه در برخی مباحث ریز الفاظ به شیوه‌ای گاه سامان یافته‌تر از الرسالۀ شافعی است (مثلاً نک‌ : ص ۲۵-۳۰).

در میانۀ سدۀ ۴ق/ ۱۰ م، ابن جنید اسكافی (د پیش از ۳۷۷ ق/ ۹۸۷ م)، در روند تاریخی مباحث الفاظ شخصیتی شایستۀ توجه است، اگرچه از آثار او تا كنون چیزی یافته نشده است. ابن جنید كه در تاریخ فقه امامیه به دلیل نگرش ویژه به قیاس و رأی، به سان شخصیتی استثنایی شناخته شده است، در مباحث اصولی نیز به تألیف چند تك‌نگاری پرداخته است؛ در میان آثار یافت نشدۀ او می‌توان عناوینی چون استخراج المراد من مختلف الخطاب، در اقسام خطابها (نک‌ : ابن ندیم، ۲۴۶؛ طوسی، همان، ۱۳۴) و الفسخ علی من اجاز النسخ ... ، در تحلیل برخی از حالات نسخ (ابن‌ندیم، طوسی، همانجاها؛ نجاشی، ۳۸۸) را مورد توجه قرار داد. همچنین پرداختن فقیهی چون ابن جنید به برخی مسائل دلالت در كلام عرب در اثری با عنوان كتاب فی تفسح العرب فی لغاتها و اشارتها الى مرادها فی معنی الاشارات الى ما ینکره العوام و غیرهم من الاسباب (یا الاسلوب) (ابن ندیم، طوسی، همانجاها)، با وجود ابهامی در عنوان از نظر مباحث اصولی الفاظ شایان تأمل و تحلیل است.

در سالهای گذار از سدۀ ۴ به ۵ ق، باید به جایگاه شیخ مفید اشاره كرد كه در نوشتۀ مختصر خود با عنوان التذكره، نخستین اثر مدون و جامع در اصول فقه امامیه را تدوین كرده است. روش نزدیك شدن شیخ مفید به مباحث الفاظ ویژۀ خود اوست و در هیچ یك از آثار اصولی موجود نظیری ندارد. وی در مقدمۀ التذكره، طرق موصِل به دانستن حكم مشروع را ۳ چیز دانسته است: عقل، زبان (لسان) و اخبار (در این كاربرد اعم از كتاب و سنت). وی سپس با سوق دادن سخن به معانی قرآن، مباحث لفظی را مطرح كرده، و با یك توالی منطقیِ غیر تكراری كه خاص خود اوست، به موضوعاتی چون امر و نهی، مشترك، حقیقت و مجاز، عام و خاص، خطابات چون دلیل الخطاب و فحوی الخطاب و غیر آن پرداخته است (نک‌ : ص ۲۸-۴۳).

از سدۀ ۵ ق به بعد در آثار اصولی، مباحث الفاظ از حیث تنظیم و تدوین شكل سنتی و نسبتاً ثابت خود را یافته، و در نوشته‌های مذاهب گوناگون اسلامی صورتی نسبتاً همگون یافته است. در حقیقت مباحث الفاظ بخشی از دانش اصول فقه است كه در بررسی تطبیقی میان مذاهب گوناگون اسلامی كمترین اختلافات مذهبی در آن دیده می‌شود. بخش عمده از اختلاف نظرهایی كه در مباحث الفاظ اصول پدید آمده است، ناشی از مذهبِ اختلاف‌كنندگان نیست و صرفاً به تحلیلهای شخصی بستگی دارد. در اینجا سخن از یك هماهنگی در درون مذاهب اهل سنت نیست و این هماهنگی، مذاهبی خاص چون امامیه و اباضیه را نیز در برمی‌گیرد. بدین‌سان، جای شگفتی نیست اگر در نوشته‌های اصولی چون الذریعۀ سیدمرتضى (۱/ ۷ به بعد) به عنوان یك تألیف امامی، و كتابی چون العدل و الانصافِ ابویعقوب ورجلانی عالم اباضی (۱/ ۳۱ به بعد)، با آثاری از مذاهب اهل سنت در چگونگی پرداخت به موضوعات و حتى در موضع‌گیریها اتفاق روشی گسترده دیده می‌شود. مباحث الفاظ طرح شده در این آثار كاملاً با آثاری از اهل سنت چون اصول سرخسی از حنفیه (۱/ ۱۱ به بعد)، التبصرۀ ابواسحاق شیرازی از شافعیه (ص ۱۷ به بعد)، التمهید ابوالخطاب كلوذانی از حنبلیه (۱/ ۷ به بعد) قابل تطبیق است، چنانکه این امر دربارۀ نوشته‌های مذاهب خاصی چون الاحكام از ابن‌حزم ظاهری (۱/ ۳۱ به بعد) و المعتمد از ابوالحسین بصری معتزلی (۱/ ۱۴ به بعد) نیز صادق است.

بررسی تاریخی مباحث الفاظ در طول تاریخ هزار ساله از سدۀ ۵ تا زمان حاضر، از آن روی پیچیده است كه تحولات رخ داده بیشتر از آنک‌ه در پرداخت مباحث و پدید آمدن نظریه‌های نوین باشد، در میزان اهمیت دادن به مباحث الفاظ و در طبقه‌بندی موضوعی آن است. به عنوان نمونه در المحصول فخرالدین رازی (د ۶۰۶ ق/ ۱۲۰۹م)، فقیه شافعی و متكلم اشعری مباحث الفاظ با گسترش كم نظیری مورد بحث قرار گرفته، و موضوعات آن كاملاً ریز شده است (جزء ۱، قسمهای ۱ و ۲)، در حالی كه شیخ طوسی (د ۴۶۰ق/ ۱۰۶۸م)، از عالمان امامی در كتاب عدة الاصول نه برپایۀ باور خاصی برخاسته از اصول مذهب امامیه، بلكه برپایۀ ذوق و نگرشی علمی و شخصی، به سادگی از مباحث الفاظ گذر كرده است (نک‌ : ۱/ ۱۳۸ به بعد).

در سده‌های اخیر نیز می‌توان در برخی تألیفات اصولی مانند ارشاد الفحول شوكانی (د ۱۲۵۵ ق/ ۱۸۳۹ م) شیوۀ خاصی را در جای دادن مباحث الفاظ مشاهده كرد؛ چنانکه وی مختصری از مباحث را در حد مقدمه‌ای كوتاه در آغاز كتاب آورده، و عمدۀ مباحث الفاظ را پس از مباحث ادله، البته به تفصیل در خاتمۀ اثر خود جای داده است.

در محافل شیعه در سده‌های اخیر مباحث الفاظ اهمیت خود را حفظ كرده است؛ در این محافل نه تنها در آثار عمومی علم اصول به مباحث الفاظ به طور گسترده بذل توجه شده، و در اثری چون قوانین الاصول میرزای قمی (د ۱۲۳۲ق/ ۱۸۱۷م) بخش اعظم كتاب به الفاظ اختصاص یافته (ص ۹ به بعد)، بلكه تك‌نگاریهایی نیز تألیف شده كه منحصراً به مباحث الفاظ اختصاص داشته است. در این میان باید به تك‌نگاریهایی از مولى نورمحمد بسطامی (تألیف: ۱۲۵۶ ق) و احمد بن محمد باقر تبریزی (تألیف: ۱۲۶۸-۱۲۷۱ ق) به عنوان نمونه اشاره كرد (نک‌ : آقابزرگ، ۱۹/ ۳۸).

در ساختار نوین اصول امامیه كه بنیاد آن توسط شیخ انصاری (د ۱۲۸۱ ق/ ۱۸۶۴ م) نهاده شده، مباحث الفاظ نیز تا حدی مورد بازبینی قرار گرفته است. شیخ انصاری اگرچه در كتاب اصلیش در علم اصول با عنوان فرائد، اساساً متعرض مباحث الفاظ نشده، اما در آموزشهای خود از این مباحث غفلت نورزیده است. مجموعۀ بحثها و نظریه‌های شیخ انصاری در باب مباحث الفاظ به كوشش ابوالقاسم كلانتر طهرانی گردآوری شده، و در اثری با عنوان مطارح الانظار، مدون شده است (تهران، ۱۳۰۸ق). اصولیان مكتب شیخ انصاری، در گامهای بعدی مباحث الفاظ را به طور جدی مورد توجه قرار دادند و فروعی را بدان افزودند. در این میان به خصوص باید از آخوند خراسانی یاد كرد كه در كتاب خود كفایة الاصول بـه تنقیح مبـاحث الفـاظ پرداخـت (نک‌ : ص ۹ به بعد). ریزبینیهای صورت گرفته در مباحث الفاظ در دو سدۀ اخیر موجب شده است تا تقسیم سنتی اصول به مباحث الفاظ و مباحث ادله مورد تجدید نظر قرار گیرد و مباحث الفاظ در دایره‌ای محدودتر تعریف گردد. در نوشته‌های متأخر اصولی، برخی از موضوعاتی كه به طور سنتی در مباحث الفاظ مطرح بوده‌اند، از این مباحث مستقل گردیده، و در بخشی جدید تحت عنوان «ملازمات عقلیه» در عرض مباحث الفاظ و ادله، و به عنوان واسطۀپیوند طبقه‌بندی شده‌اند؛ از جملۀ این موضوعات می‌توان به مقدمۀ واجب، مسألۀ ضد، اجتماع امر و نهی و دلالت نهی بر فساد اشاره كرد (مثلاً نک‌ : مظفر، ج ۱ و ۲).

 

مباحث الفاظ و پیوندهای میان رشته‌ای

صرف نظر از اینکه شماری از متكلمان در زمینۀ اصول فقه مطالعاتی وسیع داشته، و به واقع در شمار اصولیان بوده‌اند، برخی از مباحث لفظی علم اصول به مناسبت در علم كلام نیز مورد توجه بوده، و در بوتۀ بحث متكلمان قرار داشته است. در این میان به خصوص می‌توان از دو موضوع «وضع» و «عام و خاص» سخن به میان آورد.

مسألۀ وضع كه از حكمت باستان تا زبان‌شناسی نوین، همواره در مطالعات مربوط به زبان یكی از مسائل مهم بوده، و در معرض پردازش نظریه‌های گوناگون قرار داشته است، در محافل متكلمان اسلامی نیز مورد توجه قرار گرفته، و مواضع گوناگونی نسبت به آن اتخاذ شده است؛ اما این حقیقت كه مسألۀ وضع در كتاب الرسالۀ شافعی مورد توجه بوده، و پس از فروكش كردن گفت‌و گوهای كلامی كماكان اهمیت خود را در دانش اصول نگاه داشته، گواهی بر آن است كه این مسأله از مسائل ریشه‌دار در دانش اصول بوده، اگرچه گفتار متكلمان بر پرداخت مباحث وضع در علم اصول تأثیر نهاده است. ازجمله متكلمانی كه نظریه‌ای را در باب وضع مطرح نموده‌اند، می‌توان عباد بن سلیمان و ابوهاشم جبایی از مكتب معتزله، و ابوالحسن اشعری، ابن‌فورك و ابواسحاق از مكتب اشاعره را نام برد (نک‌ : ابن جنی، ۱/ ۴۰-۴۷؛ فخرالدین، ۱/ ۲۴۳-۲۴۵؛ سیوطی، الاقتراح، ۳۱-۳۳).

به عنوان دیگر مبحث مشترك میان الفاظ اصول و دانش كلام، باید به مبحث عام و خاص اشاره كرد كه به اقتضای نیاز در مبحث وعید، دست كم در سدۀ ۴ ق به محافل كلامی راه یافته بود. وجه نفوذ این مبحث به كلام، این است كه متكلمان مخالف وعید تلاش داشتند با مطرح كردن مبحث عام و خاص، نشان دهند كه در برخورد با نصوص متضمن وعید در قرآن كریم، لازم نیست ضرورتاً الفاظ عام به كار رفته در آنها بر عموم خود باقی تلقی گردند، بلكه این عمومات با نصوص دیگری از قرآن كریم تخصیص یافته‌اند. بدین ترتیب، راهی ارائه می‌شد كه تعارض میان پذیرش غفران و شفاعت با نصوص عام وعید را از میان برمی‌داشت و آنها را در قالب عام و خاص قرار می‌داد (نک‌ : مفید، اوائل ... ، ۳۱-۳۲؛ سید مرتضى، الذخیرة، ۵۱۰-۵۱۱).

رابطۀ میان مباحث الفاظ منطق و اصول نیز از دیرزمان توجه عالمان را به خود جلب كرده است. آنچه در منطق صوری با عنوان مباحث الفاظ شناخته می‌شود، در واقع سلسله مباحثی است كه به عنوان «مدخل» در آغاز جوامع منطقی قرار می‌گرفته، و مقدمه‌ای برای ورود در مبحث «مقولات» تلقی می‌شده است. این «مدخل» كه معرّب اصطلاح یونانی آن «ایساغوجی[۱]» خوانده می‌شد، نخست توسط فرفوریوس فیلسوف نوافلاطونی (د ح ۳۰۴ م) به پیكرۀ منطق افزوده شد و در اصل رساله‌ای مستقل به عنوان زمینۀ ورود به كتاب «مقولات[۲]» ارسطو بوده است. این اثر كه اصل یونانی آن باقی است، در عصر ترجمۀ متون یونانی در سده‌های ۲ و ۳ ق، به عربی برگردانده شده (نک‌ : ابن ندیم، ۳۰۵)، و از آن هنگام همواره مورد توجه محافل اهل منطق در سرزمینهای اسلامی قرار داشته (برای شروح عربی آن، نک‌ : همو، ۳۱۶، ۳۲۳)، و الهام‌بخش تألیفات مستقل در جهان اسلام، چون كتاب الالفاظ فارابی (نک‌ : ص ۴۱ به بعد) بوده است.

اینکه ترجمه و شروح عربی ایساغوجیِ فرفوریوس و تألیفات عربی در باب مباحث الفاظ تا چه اندازه در تحول مباحث الفاظ علم اصول تأثیر نهاده، هنوز آنگونه كه شاید مورد مطالعه قرار نگرفته است. به هر حال، به دور از هر گونه پیش‌داوری نخست باید در نظر داشت كه همسانی مباحث الفاظ منطق و اصول فقه در سطحی محدود بوده، از حد موضوعاتی چون اقسام دلالت،

وضع، مشترك و مترادف، حقیقت و مجاز، مفرد و مركب فراتر نمی‌رود و در همین موضوعات نیز گسترش مباحث هم جهت نبوده است. به عنوان نمونۀ نحوۀ پرداخت اصولیان به مباحث وضع و مطرح كردن حقیقت شرعیه و متشرعه، پرداخت آنان به مسأله‌ای چون استعمال مشترك در بیش از یك معنا، یا روشهای تشخیص حقیقت از مجاز از ویژگیهای مباحث اصولی است و در آثار منطقی چنین تفصیلی نیافته است.

دیگر آنک‌ه بخش مهمی از مباحث مشترك میان منطق و اصول فقه در منابع متقدم بر سدۀ ۳ ق، چون الرسالۀ شافعی مطرح بوده است و میزان تأثیرپذیری این منابع از ترجمه‌های یونانی جای درنگ و بررسی دارد.

در پایان، باید اشاره كرد كه مبحث وضع و دلالت كه در مطالعات سنتی اصولی به عنوان مقدمه‌ای بر مباحث الفاظ همواره مورد توجه بوده، در مطالعات نوین زبان‌شناختی و فلسفۀ زبانی نیز مورد توجه قرار گرفته است. دیدگاه سنتی مبنی بر دلالت وضعی و نقدهای زبان‌شناسانه كه بر آن وارد شده، اخیراً در سطح محدودی مورد توجه قرار گرفته است (برای نمونه، نک‌ : طاهری، ۲۰۱-۲۲۷).

 

مآخذ

آخوند خراسانی، محمد كاظم، كفایة الاصول، قم، ۱۴۰۹ ق؛ آقا بزرگ، الذریعة؛ آمدی، علی، الاحكام، به كوشش سید جمیلی، بیروت، ۱۴۰۴ ق/ ۱۹۸۴ م؛ ابن بابویه، محمد، الاعتقادات، قم، ۱۳۷۱ ش؛ همو، عیون اخبار الرضا (ع)، نجف، كتابخانۀ حیدریه؛ همو، من لایحضره الفقیه، به كوشش حسن موسوی خرسان، نجف، ۱۳۷۶ ق/ ۱۹۵۷ م؛ ابن جنی، عثمان، الخصائص، به كوشش محمد علی نجار، قاهره، ۱۳۷۱ ق/ ۱۹۵۲ م؛ ابن حجر عسقلانی، احمد، المطالب العالیة، به كوشش حبیب الرحمان اعظمی، كویت، ۱۳۹۳ ق؛ ابن‌حزم، علی، الاحكام، بیروت، ۱۴۰۵ ق/ ۱۹۸۵ م؛ همو، «طوق الحمامة»، رسائل ابن حزم، به كوشش احسان عباس، بیروت، ۱۹۸۷ م؛ ابن ندیم، الفهرست؛ ابواسحاق شیرازی، ابراهیم، التبصرة، به كوشش محمدحسن هیتو، دمشق، ۱۴۰۳ ق/ ۱۹۸۳ م؛ ابوالحسین بصری، محمد، المعتمد، به كوشش محمد حمیدالله و دیگران، دمشق، ۱۳۸۵ ق/ ۱۹۶۵ م؛ ابونعیم اصفهانی، احمد، حلیة الاولیاء، قاهره، ۱۳۵۱ ق/ ۱۹۳۲ م؛ ابوهلال عسكری، حسن، الفروق اللغویة، قاهره، ۱۳۵۳ ق؛ اشعری، ابوالحسن، مقالات الاسلامیین، به كوشش ریتر، ویسبادن، ۱۹۸۰ م؛ برقی، احمد، المحاسن، به كوشش جلال‌الدین محدث ارموی، تهران، ۱۳۳۱ ش؛ «تفسیر»، منسوب به نعمانی، ضمن بحار الانوار، بیروت، ۱۴۰۳ق/ ۱۹۸۳ م، ج ۹۰؛ جاحظ، عمرو، البیان و التبیین، به كوشش حسن سندوبی، قاهره، ۱۳۴۵ ق/ ۱۹۲۶ م؛ دارمی، عبدالله، سنن، دمشق، ۱۳۴۹ ق؛ سرخسی، محمد، اصول، به كوشش ابوالوفا افغانی، حیدرآباد دكن، ۱۳۷۲ ق؛ سید مرتضى، علی، الذخیرة، به كوشش احمد حسینی، قم، ۱۴۱۱ق؛ همو، الذریعة، به كوشش ابوالقاسم گرجی، تهران، ۱۳۴۸ ش؛ سیوطی، الاقتراح، به كوشش احمد محمد قاسم، قاهره، ۱۳۹۶ ق/ ۱۹۷۶ م؛ همو، الدر المنثور، قاهره، ۱۳۱۴ق؛ شافعی، محمد، الرسالة، به كوشش احمد محمد شاكر، قاهره، ۱۳۵۸ ق/ ۱۹۳۹ م؛ شوكانی، محمد، ارشاد الفحول، قاهره، مكتبة مصطفی البابی الحلبی؛ شیخ الاسلامی، اسعد، «شرح حال، آثار و آراء باقلانی»، مقالات و بررسیها، ۱۳۵۲ ش، شم‌ ۱۳-۱۶؛ صفار، محمد، بصائر الدرجات، تهران، ۱۴۰۴ ق؛ طاهری، صدرالدین، «آیا دلالت الفاظ تابع اراده است؟»، مجموعه مقالات دومین كنفرانس زبان شناسی كاربردی و نظری، تهران، ۱۳۷۳ش؛ طوسی، محمد، عدة الاصول، به كوشش محمد مهدی نجف، قم، ۱۴۰۳ق؛ همو، الفهرست، به كوشش محمد صادق آل بحرالعلوم، نجف، كتابخانۀ مرتضویه؛ عیاشی، محمد، التفسیر، قم، ۱۳۸۰-۱۳۸۱ ق؛ فارابی، محمد، الالفاظ المستعملة فی المنطق، به كوشش محسن مهدی، تهران، ۱۴۰۴ ق؛ فخرالدین رازی، المحصول، به كوشش طه جابر فیاض علوانی، عربستان، ۱۳۹۹ ق/ ۱۹۷۹ م؛ قرآن كریم؛ كتاب سلیم بن قیس، بیروت، ۱۴۰۰ ق/ ۱۹۸۰ م؛ كلوذانی، محفوظ، التمهید، به كوشش محمدبن علی بن ابراهیم، مكه، ۱۴۰۶ ق/ ۱۹۸۵ م؛ كلینی، محمد، الكافی، به كوشش علی‌اكبر غفاری، تهران، ۱۳۷۷ ق؛ مالك ابن انس، الموطأ، به كوشش محمد فؤاد عبدالباقی، قاهره، ۱۳۷۰ ق/ ۱۹۵۱ م؛ مسلم بن حجاج، صحیح، به كوشش محمد فؤاد عبدالباقی، قاهره، ۱۹۵۵ م؛ مظفر، محمد رضا، اصول الفقه، نجف، ۱۳۸۶ ق/ ۱۹۶۷ م؛ مفید، محمد، اوائل المقالات، به كوشش مهدی محقق، تهران، ۱۳۷۲ ش؛ همو، التذكرة، قم، ۱۴۱۳ ق؛ میرزای قمی، ابوالقاسم، قوانین الاصول، چ سنگی، ۱۳۰۳ ق؛ نجاشی، احمد، الرجال، به كوشش موسى شبیری زنجانی، قم، ۱۴۰۷ ق؛ نهج البلاغة؛ ورجلانی، یوسف، العدل و الانصاف، مسقط، ۱۴۰۴ ق/ ۱۹۸۴ م؛ نیز:

 

Van Ess, J., «Ibn Kullāb und die Miħna», Oriens, 1967, vols. XVIII-XIX.

احمد پاكتچی

نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 9  صفحه : 269
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست