كهنترین گزارش مستقل دربارۀ اسحاق
روایت نسبتاً مفصل ابن جلجل (ص ۸۴ -۸۶) است
كه توسط بیشتر كسانی كه بدین موضوع پرداختهاند، تكرار شده
است (نک : صاعد، ۶۰ -۶۱؛ ابن ابی اصیبعه،
۲/ ۳۵-۳۶؛ ابن فضلالله، ۹/
۳۰۷). اما اشارات كوتاه ابن عذاری (۱/
۱۲۲)و مؤلف العیون و الحقائق (۴(۱)/
۱۳۱-۱۳۲) دربارۀچگونگی
قتل اسحاق با سخن ابن جلجل تفاوتی آشكار دارد. به گفتۀ ابن
جلجل اسحاق كه بغدادیالاصل بود، به دعوت زیادۀالله
بن اغلب به قیروان (پایتخت افریقیه) رفت. اما پس
از مدتی زیادۀالله وی را خوار داشت و اسحاق خواست كه به بغداد بازگردد، ولی
امیراغلبی به رغم تعهد پیشین به وی اجازۀ
بازگشت نداد. از این پس حكایت ابن جلجل به افسانه بیشتر
شبیه است. به گفتۀ او امیر بر اثر بیتوجهی به نظرات اسحاق به سختی
بیمار شد و اسحاق كه از بیاعتنایی امیر به
اندرزهای خود به خشم آمده بود، نخست از درمان او سرباز زد، اما
سرانجام با دریافت مبلغی گزاف وی را درمان كرد. امیر
نیز پس از بهبود، اسحاق را از دربار خود راند. او نیز در قیروان
به درمان مردم پرداخت و درآمدش از این راه بیش از زمانی
شد كه نزد امیر بود. سرانجام، زیادۀالله وی
را به زندان افكند و شبانگاه او را نزد خود خواند و پس از مشاجرات بسیار
به كشتن او فرمان داد. اسحاق بدو گفت: دیر زمانی است كه او را
سمی خورانده است كه خرد را از او دور خواهد كرد. امیر نیز
مدتی پس از قتل اسحاق به مرض مالیخولیا درگذشت. ابن
جلجل به نقل از ابن جزار (ه م) گفته است كه جسد اسحاق زمانی دراز
بر دار بود (همانجا).
ابن جلجل دربارۀ اسحاق آورده
است كه علم طب به كوشش وی در مغرب (بزرگ) رواج یافت و مردم
آن دیار از طریق آثار او با فلسفه آشنا شدند و او كتابهای
ارزشمندی در قیروان نوشت (ص ۸۵). اسحاق بن سلیمان
اسرائیلی نیز بنابرآنچه ابن جلجل در شرح حال وی
آورده است، به قیروان آمد و ملازم و شاگرد اسحاق بن عمران شد (ص
۸۷). اگر بخواهیم سخنان ابن جلجل را بهطور كامل بپذیریم،امیر
یاد شده باید همانگونهكه تقریباًهمۀمورخان معاصر
متذكر شدهاند،زیادۀالله سوم (حك ۲۹۰-۲۹۶ق/
۹۰۳-۹۰۹م) آخرین فرمانروای
اغلبیان باشد (نک : سید، ۸۴)، زیرا تا آنجا كه
در منابع تاریخی آمده است، اسحاق بن سلیمان در میانۀ سال
۲۹۳ق نزد زیادۀالله سوم رفته است. بنابراین،
اسحاق باید پس از ۲۹۰ق به قیروان رفته، و در
حدود سال ۲۹۴ق به قتل رسیده باشد، اما ابن عذاری
(همانجا) و صاحب العیون و الحدائق (همانجا) به صراحت قتل وی را
در ۲۷۹ق، و به دستور ابراهیم ثانی دانستهاند.
اگرچه مآخذ مربوط به زندگی
اسحاق آنقدر كم است كه نزدیك شدن به حقیقت امر را دشوار میسازد،
با اینهمه، بهنظر میرسد كه سخن ابن عذاری و مؤلف العیون
و الحدائق به رغم آنكه مدتها پس از ابن جلجل میزیستهاند، به
حقیقت نزدیكتر باشد؛ زیرا اگر سخن ابن جلجل دربارۀ فعالیتهای
اسحاق بن عمران در قیروان را اساس قرار دهیم، آنگاه دور مینماید
كه اسحاق توانسته باشد در زمانی كوتاه بدین كارها مبادرت ورزد،
به ویژه آنكه اسحاق بن سلیمان در هنگام رفتن به نزد زیادۀالله
سوم (۲۹۳ق) دست كم حدود ۵۰ سال داشته است و
نه سن وی برای تحصیل مناسب بوده، و نه فرصت چندانی
برای ملازمت با اسحاق بن عمران داشته است. نكتۀ مهم دیگر
از سخن ابوعبید بكری و نیز صاحب «كتاب الاستبصار[۱]»
دربارۀ زمان و علت ساخته شدن رقّاده بهدست میآید. به گفتۀ این
دو، یكی از اغالبه كه دچار بیخوابی مفرط شده بود،
به توصیۀ اسحاق - كه اطریفل اسحاق بدو منسوب است - به پیادهروی
در بیرون شهر قیروان پرداخت و در موضعی به خواب رفت. از
اینروی، آنجا را رقاده (بسیار به خواب برنده) نامید
و از آن پس آنجا موطن و مسكن او، و گردشگاه پادشاهان شد. ابوعبید بكری
بیدرنگ افزوده است كه این شخص ابراهیم بن احمد اغلبی،
و زمان بنای رقاده ۲۶۳ق بوده است (ص
۶۷۹؛ «كتاب الاستبصار»، 12 ؛ نیز نک : ابن عذاری،
۱/ ۱۱۷). دربارۀ اشارۀ این دو
كه از صاحب اطریفل نام بردهاند، باید گفت پس از پایان
نسخۀ خطی كتاب مالیخولیای اسحاق بن عمران نسخهای
به نام «اطریفل صغیر» نیز از او نقل شده است (ابراهیم،
بحوث...، ۵۰). از سوی دیگر در یكی از نسخ
خطی موجود در بخش طب كتابخانۀ فلورانس نكات بسیار مهمی
در این باره دیده میشود. در این نسخۀ خطی
مشخصات «اطریفل تألیف اسحاق بن عمران» آورده شده، و در آغاز
شرح اجزاء آن آمده است: «اسحاق در زندان گفت: از هیچ چیز
متأسف نیستم، جز این اطریفل كه آنرا برای ابراهیم
بن احمد فراهم آوردم...» (دیاث گارثیا، 267-268, 273). از این
نكات مشخص میشود كه اسحاق صاحب اطریفل - برخلاف نظر مصحح و
مترجم «كتاب الاستبصار» كه او را اسحاق بن سلیمان دانسته است - كسی
جز اسحاق بن عمران نیست. بدینروی، امیری كه
اسحاق را دعوت كرده، ابراهیم بن احمد بوده است و نكتۀ آخر اینكه
ابراهیم بن احمد در اثر غلبۀ خلط سوداوی (مالیخولیا) در اواخر عمر از سلامت روانی
برخوردار نبود و در اثر همین بیماری درگذشت كه این
نكته نیز با سرنوشتی كه ابن جلجل برای امیر كشندۀ اسحاق
آورده است، مطابقت دارد. گویا ابن جلجل در نتیجۀ خلط میان
این دو اسحاق، نام امیر دعوت
كنندۀ اسحاق را به
جای ابراهیم بن اغلب ثانی، زیادۀ الله
بن اغلب آورده است. در این صورت باید گفت كه اسحاق بن سلیمان
نیز دست كم یك بار در زمان ابراهیم ثانی و پیش
از ۲۷۹ق به قیروان رفته، و نزد اسحاق بن عمران به
تحصیل پرداخته است، یا آنكه این امر در جایی
جز قیروان و به احتمال قوی مصر صورت گرفته است.
نكتۀ قابل ذكر دیگر
دربارۀ گزارش ابن جلجل آن است كه برخلاف سخن صریح صاعد اندلسی
(ص ۶۰)، و نیز برداشت تقریباً تمامی مورخان
معاصر از سخن ابن جلجل (مثلاً گاربرس، 14 -8 ؛ اولمان، «پزشكی در
اسلام[۲]»، 125 ؛ سید، ۸۴)، اسحاق بن عمران آنگاه كه
به قیروان فراخوانده شده، در بغداد نمیزیسته است؛ زیرا
هیچیك از پزشكان معاصر وی در بغداد از وی نام نبردهاند،
در حالی كه ممكن نیست آوازۀ مهارت او تا قیروان رسیده
باشد، اما همكاران او در بغداد از وجود وی بیخبر، یا به
آثارش بیتوجه باشند. همچنین ابن جزار در كتاب المعده از «سفوفی
كه اسحاق بن عمران برای احمد بن طولون نگاشته»، نام برده است. و
از همه مهمتر اینكه ابن فضلالله عمری (۹/
۳۰۷) به صراحت از اقامت اسحاق بن عمران در مصر، پیش
از رفتن به قیروان یاد كرده است. از میان همۀ
محققان معاصر تنها ابراهیم ابن مراد در بحوث فی تاریخ
الطب به بیشتر این نكات توجه داشته، و تصویر نسبتاً دقیقی
از حوادث زندگی وی داده است. گفتنی است كه برخی
مورخان عرب چون علوچی (ص ۳۶۶-۳۶۷)
نام امیر دعوت كنندۀ اسحاق را زیادۀالله اغلب ثانی آوردهاند كه با توجه به زمان و مدت كوتاه
حكومتش (۲۵۰-۲۵۱ق) نادرستی سخن
آنان آشكار است. كسان دیگری چون عبدالوهاب (۱/
۲۳۴- ۲۳۵)، و به پیروی از او
سامرایی (۱/ ۶۹۳) به صراحت گفتهاند كه
اسحاق در ۲۷۴ق به دعوت ابراهیم ثانی به قیروان
رفته، و در حدود ۲۰ سال بعد، به فرمان زیادۀالله
سوم به قتل رسیده است. اما سخن هیچ یك از آنان بر اساس
منابع كهن نیست. از آنچه گفته شد، دانسته میشود كه اسحاق بن
عمران به احتمال قوی در آغاز حكومت احمد بن طولون
(۲۵۴-۲۷۰ق) در حالی كه پزشكی
جوان بوده، به مصر رفته است و پیش از ۲۶۲ق به قیروان
رفته، و بیشتر آثار خود را در این شهر نگاشته، و در
۲۷۹ق نیز به دستور ابراهیم بن احمد به قتل رسیده
است.
آثار
نوشتههای اسحاق بن عمران نزد
مسلمانان و نیز اروپاییان سدههای میانه (از طریق
آثار منتشر شده در اندلس و نیز ترجمۀ لاتین
كتاب المالیخولیا ) شهرت بسیار والایی داشته
است. شمار ارجاعات پزشكان دورۀ اسلامی به آثار او، نشان از اهمیت بسیار این
آثار نزد آنان دارد. نخستین پزشكی كه قاعدتاً باید از او یاد
میكرده، اسحاق بن سلیمان است؛ اما او دست كم در كتاب اغذیه
هرگز از او یاد نكرده است (نک : ه د، اسحاق بن سلیمان، منابع
الاغذیه ). در عوض ابن جزار كه شاگرد مستقیم اسحاق بن سلیمان
است، بیشترین تأثیر را از اسحاق بن عمران پذیرفته،
و در آثار به جای مانده از او ۲۸ بار نام اسحاق بن عمران
آمده است، بدین تفصیل: زاد المسافر ۱۸ بار (نک :
دوگا، 333 )، كتاب المعده ۴ بار (نک : ابراهیم، بحوث،
۲۲۰)، الاعتماد ۳ بار (ص ۳۵،
۷۵، ۸۳) و سیاسۀ الصبیان
نیز ۳ بار (ص ۷۲، ۹۳، ۹۹)؛ در
حالی كه از اسحاق بن سلیمان تنها ۳ بار فقط در زاد المسافر
(نک : دوگا، همانجا) یاد شده است. اما بهرۀ ابن جزار از
آثار اسحاق بن عمران به هیچوجه با شمار این ارجاعات قابل مقایسه
نیست. تنها در الاعتماد موارد بسیاری میتوان یافت
كه سخن ابن جزار بسیار شبیه سخنانی است كه ابن بیطار
از اسحاق بن عمران نقل كرده است. ابوالخیر اشبیلی نیز
درموارد متعدد به پیروی ابن جزار از نظر اسحاق اشاره كرده است؛
مثلاً دربارۀ هلیلج هندی و كابلی، لسان العصافیر، طباشیر،
و مرزنجوش (ابن جزار، الاعتماد، ۶ -۷، ۲۷،
۱۰۳، ۱۰۶-۱۰۷؛ قس: ابن بیطار،
به ترتیب، ۴/ ۱۹۷، ۱۰۹،
۳/ ۹۶، ۴/ ۱۴۴؛ ابوالخیر،
۷۷، ۳۵۱،
۲۸۲-۲۸۳، ۶۱۲، نیز
نک : ۶۶، ۷۰، ۲۳۱،
۲۷۰).ابوالخیر اشبیلی خود از جملهكسانی
است كه درموارد متعدد به اقوال اسحاق استناد جسته است، اما به جای
آوردن نام كامل اسحاق معمولاً از او با عنوان مختصر «سع» یاد میكند
(نک : همانجاها). ابن سمجون هم در الادویۀ المفردۀ خود
بارها به اسحاق بن عمران استناد كرده است (نک : فهرست). اما ابن بیطار
بیش از هر پزشك دیگری از او یاد كرده است. او در
الجامع ذیلِ ۱۶۴ ماده، ۱۸۰ بار مستقیماً
و ۶ بار به واسطه از اسحاق نقل كرده است (نک : ابراهیم، همان،
۴۴- ۴۵، ۵۸ -۶۳)، در حالی
كه ارجاعات وی به دیگر پزشكان مكتب قیروان، یعنی
اسحاق بن سلیمان، ابن جزار، دونش بن تمیم، ابوالصلت امیۀ بن
عبدالعزیز و تیفاشی (ه م م) جمعاً ۱۰۸
مرتبه است (نک : همان، ۴۴- ۴۵،
۱۰۶-۱۲۳).
از میان مؤلفان كتب فارسی
كه از اسحاق بن عمران بهره بردهاند، میتوان به حاجی زین
عطار اشاره كرد. او تنها در بخش مفردات اختیارات بدیعی دست
كم ۲۸ بار مستقیماً و ۲ بار به واسطۀ ابن
بیطار از اسحاق بن عمران نقل قول كرده است (نک : مثلاً ص
۷۱، ۱۰۹، ۱۲۹،
۳۲۸؛ قس: ابن بیطار، ۲/ ۳۳، ۳/
۱۶۸). از میان دیگر پزشكانی كه از او یاد
كردهاند، میتوان به غافقی (گ ۶۹ الف،
۱۳۹ ب، ۱۵۰الف، ۱۵۷ب
۱۵۸الف)، زهراوی (۱/ ۷۰،
۳۱۴، جم )، ابن مطران (۱/ ۱۴۰) و
عطار هارونی (ص ۸۶، ۲۲۰،
۲۵۶) اشاره كرد.
نكتۀ مهمی
كه دربارۀ آثار اسحاق بن عمران و نیز اسحاق بن حنین و اسحاق بن
سلیمان مطرح است، تفكیك آراء این ۳ تن در ارجاعاتی
است كه بهطور مطلق به اسحاق شده است. در این بررسی ۴
اثر اختیارات بدیعی حاجی زین عطار، الجامع ابن
بیطار، الادویۀ المفردۀ غافقی، و الادویۀ الطبیۀ تاجالدین
حسن بلغاری با یكدیگر مقایسه شدهاند. آثار كسانی
چون ابوالخیر اشبیلی به سبب گرایش بسیار وی
به اختصار، و عطار هارونی به سبب كمی ارجاعات و تفاوت موضوع
ارجاع در این مقایسه مفید نبودهاند. شباهت بسیار
۳۹ مورد از ارجاعات حاجی زین عطار و بلغاری به
اسحاق نشانگر آن است كه منظور هر دو آنها از اسحاق یك پزشك است. اما
بلغاری در شرح انیسون و بادرنجبویه به صراحت مأخذ خود را
اسحاق بن حنین ذكر كرده است (گ ۲۲ ب، ۲۷ الف)،
حال آنكه حاجی زین عطار باز هم مأخذ خود را «اسحاق» دانسته است
(ص ۴۴، ۵۱). او تنها درمورد سَنا از اسحاق بن حنین
نام برده، و سخن فولس را از قول او نقل كرده است (ص
۲۳۶). همین كار را ابن بیطار نیز انجام
داده است (۳/ ۳۶). از طرفی هیچ یك از
مطالبی كه حاجی زین عطار از اسحاق بن عمران و اسحاق بن
سلیمان نقل كرده است، در اثر بلغاری دیده نمیشود
(البته نزدیك به یك چهارم نسخۀ خطی
مورداستفاده افتاده است). از سوی دیگر هیچیك از
سخنانی را كه بلغاری و حاجی زین عطار (به استثنای
دو مورد) از اسحاق آوردهاند، نه غافقی نقل كرده است و نه ابن بیطار.
از این نكات برمیآید كه اولاً منظور این دو از اسحاق،
فرزند حنین بوده است، ثانیاً با توجه به مطالب ارجاع شده بایستی
این دو به احتمال قویتر از كتاب اصلاح ادویۀ مسهلۀ او، و
به احتمال ضعیفتر از كتاب ادویۀ مفردۀ او
نقل كرده باشند و ثالثاً بلغاری به اثر دو اسحاق دیگر، و ابن بیطار
و غافقی به اثر یاد شدۀ اسحاق بن حنین دسترسی
نداشتهاند. اما شباهت بسیار میان دو مطلب منسوب به اسحاق در
اختیارات بدیعی حاجی زین عطار ذیل بارزد
و سذاب (ص ۴۴، ۲۱۸) با آنچه ابن بیطار
دربارۀ این مواد از اسحاق بن عمران نقل كرده (۴/
۳۷- ۳۸، ۳/ ۴۱، به ترتیب ذیل
قنه و سذاب)، در درستی این استدلال تردید ایجاد میكند.
با اینهمه، میتوان گفت درمواردی كه موضوعِ ارجاع شده
ابدال و چگونگی اصلاح ادویۀ مفرده باشد، به احتمال قریب
به یقین از اسحاق ابن حنین نقل شده است. اما منظور
پزشكان غرب عالم اسلامی (مانند ابن جزار و ابوالخیر) از اسحاق
به احتمال قوی اسحاق بن عمران است (مثلاً نک : ابن جزار، الاعتماد،
۸۳؛ سیاسۀ، همانجاها؛ ابوالخیر، ۷۷). زیرا اولاً شهرت او
در این مناطق بسیار بیش از اسحاق بن حنین بوده است
و ثانیاً كمتر كسی از میان آنان به نام فرزند حنین
به صراحت اشاره كرده است.
رازی نیز در مواضع متعدد
الحاوی از پزشكی به نام اسحاق یاد كرده (مثلاً ۳/
۸۹، ۱۳۶، ۴/ ۵۷، جم ) كه به
نظر سزگین (GAS, III/ 267) منظور اسحاق بن عمران است. اما اولمان بر آن
است كه منظور رازی اسحاق بن حنین بوده است («پزشكی در
اسلام»، 119). نكتۀ قابل توجه آن است كه رازی در بخش ادویۀ مفردۀ الحاوی
(ج ۲۰ و ۲۱) تنها یكبار از اسحاق بن حنین
نام برده (۲۱/ ۴۷۴)، و مطلبی را از قول یكی
از دوستانش از او نقل كرده است؛ در حالی كه اگر كتاب یاد شدۀ اسحاق
ابن حنین را در دست داشت، بارها از وی نقل میكرد. به هر
حال، تمامی ارجاعات رازی به اسحاق در مجلدات مربوط به بخش
درمانی الحاوی آمده است.
برخی از آثار اسحاق بن عمران
اینهاست:
۱. مقالة فی المالیخولیا،
در دو بخش كه مشهورترین اثر اسحاق است. چگونگی تألیف این
رساله نشان از تسلط كامل او بر موضوع دارد (ژاكار، 109). وی در مقدمۀ این
كتاب میگوید: در میان آثار اوائل (یونانیان)
دربارۀ مالیخولیا هیچ كتاب درخور توجهی ندیدم،
جز كتاب روفس افسوسی. وی دربارۀ این بیماری
طی كتابی در دو مقاله، آنچه میدانسته، آورده، و به نیكویی
دربارۀ آن بیماری، نشانهها و روش درمان آن سخن رانده است و
با آنكه در آن كتاب تنها یكی از گونههای مالیخولیا
را كه [محل آن در دهانۀ معده است و] العلۀ الشراسیفیه نام دارد، یاد كرده، و دیگر گونهها
را رها كرده، كارش نیكو و پسندیده است (نک : گ ۸۹ ب
-۹۰ الف، ۹۶ الف). اما اسحاق در این كتاب كوشیده
است تا همۀ اصناف مالیخولیا را بررسی كند. وی براساس
سنت متداول تقسیمبندی براساس انیت (وجود)، ماهیت،
كیفیت و كمیت، ۳ صنف مالیخولیا را مشخص میكند:
۱. صنفی كه [مستقیماً] در خود مغز پدید میآید.
۲. صنفی كه از مرۀ السودای منتشر شده در همۀ بدن ناشی میشود.
بخارات مسموم از پا به سوی مغز متصاعد شده، مغز از نظر روانی
متأثر میشود. ۳. باز هم مغز به صورت روانی متأثر میشود،
با این تفاوت كه مرۀ السودای منتشر شده در بدن، در نزدیكی دهانۀ معده
(فم المعده) گرد میآید و به همین سببب بیماری
افسردگی، یا علۀ الشراسیفیه پدید میآید و این نوع
آخر، عوارض و خطرات بسیاری در بردارد (اسحاق، گ ۹۶
الف؛ نیز نک : اولمان، «پزشكی اسلامی[۳]»، 72-76).
گفتنی است كه ابن سرابیون پزشك پر آوازۀ معاصر وی
نیز مالیخولیا را كم و بیش همینگونه دستهبندی
كرده است (نک : رازی، ۱/ ۸۰). اسحاق در این
كتاب علل و عوارض اصناف مختلف بیماری و روش درمان آنها را به
خوبی شرح میدهد. وی مهمترین عامل بیماری
را غذای بد و فاسد میداند، گرچه استعداد روحی و جسمی
برای پذیرش این بیماری نیز نقش مهمی
در ابتلا دارد (نک : گاربرس، 26-28). درمانهای پیشنهادی
اسحاق ۳ نوعند: ۱. درمان دارویی و غذایی
و به خصوص با شراب. ۲. حفظ پاكیزگی از طریق شست و
شو و رگزنی و مانند آن. ۳. نوع سوم كه بیشتر جنبۀ روانی
دارد، مانند درمان با موسیقی و سخنان اطمینان بخش. در پایان
كتاب تركیبات ۲۹ نسخۀ داروی مركب، و نام حدود
۱۵۰ داروی سادۀ به كار رفته در آنها ذكر شده
است. وی در این كتاب به آراء روفس، بالادیوس اسكندرانی،
جالینوس، آثار بقراطی، اسقلبیادس، بولس اجانیطی،
اهرن القس، ... و از میان پزشكان مسلمان به یعقوب بن اسحاق
كندی استناد جسته است (گ ۱۲۹ الف،
۱۵۳ الف، جم ). اسحاق در این كتاب از برخی
تجربههای پزشكی خود در قیروان نیز یاد كرده
است. همۀ این نكات باعث شده است كه پزشكان پس از اسحاق رسالۀ مالیخولیا
ی وی را بینظیر بدانند (ابن جلجل، ۸۵؛
ابن ابی اصیبعه، ۲/ ۳۶؛ ابن فضلالله،
۹/ ۳۰۷).
كنستانتین افریقایی
(ح ۱۰۲۰-۱۰۸۷م) كتاب مالیخولیای
اسحاق را به لاتینی ترجمه کرد و آن را ــ مانند ترجمه هایش از
آثار اسحاق بن سلیمان و ابن جزار ــ به خود نسبت داد. با اینهمه،
محققان اروپایی معمولاً از آثار كنستانتین به عنوان ترجمه،
و نه آثار منحول یاد كردهاند (مثلاً نک : اشتاین اشنایدر،
«كنستانتین[۱]...»، 808 -751 ، «ادبیات[۲]...»، 39 -38
؛ نیز «علم[۳]...»، 61, 66) و تنها شمار اندكی از آنان مانند
كامستون (نک : فریدنوالد، 181) بدین حقیقت اشاره كردهاند.
حال آنكه در این ترجمهها تمامی نشانههایی كه ممكن
است خواننده را بهاصل اثر یا دستكم ماهیت عربی - اسلامی
آن راهنمایی كند، و بهخصوص نام پزشكان دورۀ اسلامی
حذف شده است، مثلاً كنستانتین مطلبی را كه اسحاق از قول كندی
نقل كرده است، مستقیماً با حذف نام كندی نقل میكند
(اسحاق، گ ۱۵۳ الف؛ قس: ترجمۀ لاتین
كنستانتین در صفحۀ رو به رو). این ترجمه در ۱۵۳۶ و
۱۵۳۹م در مجموعه آثار كنستانتین به چاپ رسید.
اما این انتحال دیرتر كشف شد؛ تا آنجا كه اشتاین اشنایدر
كه در ۱۸۶۶م به موضوع ترجمههای (در واقع
انتحالهای) كنستانتین پرداخته بود، این ترجمه را كاری
اصیل از خود كنستانتین دانست («كنستانتین»، 402-404).
سرانجام، بوم در ۱۹۰۳م ترجمه بودن این متن
لاتین را ثابت كرد.
گاربرس در
۱۹۷۷م تصویر تنها نسخۀ شناخته شدۀ كتاب
مالیخولیا را همراه با ترجمۀ لاتین كنستانتین و
ترجمۀ آلمانی آن به چاپ رساند. متن عربی و لاتین به
موازات هم چاپ شدهاند و تنها شمار نسخ داروهای مركب ذكر شده (در پایان
كتاب) در ترجمۀ لاتین كمتر، و شرح آن متفاوت است. ضمن آنكه در برخی
مواضع مترجم لاتین برخی قطعهها را ترجمه نكرده، و برخی
دیگر را بهطور خلاصه آورده است. مقدمۀ گاربرس بر این
اثر مشتمل است بر برداشتی شاعرانه از گزارش ابن جلجل (البته با
استفاده از كتاب ابن ابی اصیبعه)، بحث عالمانهای از دیدگاه
زبانشناسی و دستور زبان، خلاصهای مفید از كتاب و بحث
دربارۀ انتحال كتاب توسط كنستانتین (نیز نک : شیپرگس،
۴۳ ؛ اولمان، «پزشكی در اسلام»، 125 ؛ ژاكار، 110).
۲. رسالۀ فی
الطب كتب بها الی بعض اخوانه، كه ابن عبدربه در العقد الفرید
آن را نقل كرده (۶/ ۳۳۲-۳۳۴)، و در
۱۹۸۲م همراه با العقد الفرید در بیروت به
چاپ رسیده است. همچنین دیاث گارثیا در
۱۹۸۰م متن عربی و ترجمه و شرح انگلیسی
دو نسخۀ دارویی او را كه در یكی از نسخ خطی
فلورانس آمده، در مجلۀ «تاریخ علوم عربی و اسلامی» در حلب به چاپ
رسانده است.
۳. الادویۀ
المفردۀ، كه ابن بیطار، ابن جزار و دیگران بارها از آن نقل
كردهاند، اما به دست ما نرسیده است. ابراهیم بن مراد بر آن
است كه اسحاق در این كتاب سبك دیوسقوریدس را پیش
گرفته است . وی این سبك را تعریف منطقی یا
تعریف دائرۀ المعارفی نامیده، و معتقد است كه اثر اسحاق نخستین
اثر عربی دربارۀ ادویه بدینسبك است (برای توضیحات بیشتر،
نک : دراسات...، ۱۹-۲۰).
Diaz Garcia, A., «Three Medical
Recipes in Codex Biblioteca medicea Laurenziana Or. 215», Journal for the
History of Arabic Science, Allepo, 1980, vol. IV(2); Dugat, G., «Etudes sur le
traité de médecine... Zad al-mocafir» , JA, 1853; Friedenwald, H., «Manuscript
Copies of the Medical Works of Issac Judaeus... » , Annals of Medical History,
1929; Garbers, K., introd. Maqāla fi l-Mālihuliā (vide: PB, Ishaq Ibn Imran); GAS: Jacquart, D. and F. Micheau, La
médecine arabe et l'occident médiéval, Paris, 1990; «Kitāb al-Istibsār»,
L'Afrique septentrionale..., Islamic Geography, Frankfurt, 1993, vol. CXL;
Schipperges, H., Die Assimilation der arabischen Medizin durch das lateinische
Mittelalter, Wiesbaden, 1964; Science in the Middle Ages, ed. D. C. Lindberg,
Chicago/ London; Steinschneider, M., Die arabi- sche Literatur der Juden,
Hildesheim, 1893; id, «Constantinus Africanus und seine arabischen Quellen»,
Virchows Archiv, 1866 , vol. XXXVII; Ullmann, M., Islamic Medicine, Edinburgh,
1978; id, Die Medizin im Islam, Leiden, 1970.