بَهْرام، ابوالمظفر (د 24 ربیعالآخر 535 ق /7 دسامبر 1140م)، سردار ارمنی كه مدتی وزیر الحافظ لدین الله (حك 525-544ق /1131-1149م)، یازدهمین خلیفۀ فاطمی مصر بود. به نوشتۀ مقریزی، پدر بهرام اُسید نام داشت و آنان خود را از نسل داوود نبی میدانستند ( المقفی...،2 /512). وی از مسیحیان ناحیۀ تل باشر، در شمال حلب بوده است (ابنمیسر، 78؛ مقریزی، همان، 2 /512-513). برخی برآناند كه او به یك خاندان كهن مسیحی در مصر كه مقام مذهبی نیز داشتهاند، وابسته بوده است (EI2). مهاجرت بهرام به مصر، بر اثر اختلافی بود كه میان مسیحیان ناحیۀ حلب بر سر رهبری درگرفت و سرانجام وی تل باشر را ترك كرد. پس از چندی به دربار فاطمیان راه یافت و مراحل ترقی را تا مقام وزارت پیمود (ابن میسر، مقریزی، همانجاها؛ قلقشندی، 6 /460). البته نباید از یاد برد كه از حدود سدۀ 5 ق /11م شماری از مسیحیان به مصر مهاجرت كردند و برخی از آنان مانند بدرالجمالی (ه م)، پسرش افضل (نک : ه د، افضل بن بدر الجمالی) و ابوالفتح یانس حافظی در دستگاه فاطمیان به مقام وزارت دست یافتند. از این رو، اقامت بهرام در مصر و ترقی او نباید چندان شگفتانگیز باشد (نک : ابن اثیر، 10 /672-673؛ حشیمه، 19-20؛ دفتری، 223؛ لنگ، 187). احتمالاً نخستین باری كه از بهرام در خدمت فاطمیان یاد شده، در شورش افراد قبیلۀ لواته در غرب مصر (517 ق /1123م) است كه بهرام به همراهی ابوتراب حیدره، برادر وزیر مأمون بطائحی، در رأس سپاهیان ارمنی در سركوب شورش شركت جست و سپس به قاهره بازگشت (مقریزی، اتعاظ...، 3 /97، المقفی، 2 /513؛ قس: ابن اثیر، 10 /616، كه در این واقعه نامی از بهرام به میان نیاورده است). ظاهراً شایستگیهای بهرام و شاید اتحاد اولیۀ او با حسن، فرزند و وزیر الحافظ، موجب شد كه او ولایت برخی نواحی مصر را نیز عهدهدار شود (ابن میسر، 79؛ مقریزی، اتعاظ، 3 /155). زمانی كه حسن با شورش بخشهایی از سپاهیان خود رو به رو شد و از وی یاری خواست، بهرام با سپاهی به سوی قاهره به راه افتاد (ابن طویر، 38، 43-44؛ ابن ظافر، 12 /78)؛ در حالی كه به روایت مقریزی، لشكركشی بهرام به سمت قاهره نه برای یاری حسن، بلكه در پی توافق نهانی با الحافظ بوده است (همانجا). به هر حال، پس از قتل حسن (ابن طویر، 38؛ ابن دواداری، 6 /515؛ مقریزی، همان، 3 /154-155)، خلیفۀ فاطمی، ظاهراً با كراهت، در جمادیالآخر 529 /آوریل 1135، وزارت را به بهرام ارمنی سپرد (ابن ظافر، 12 /98؛ ابن طویر، 44؛ ابن میسر، 78) و القابی چون «تاجالدوله» و «سیفالاسلام» بدو بخشید (مقریزی، همان، 3 /156، المقفی، همانجا؛ نیز نک : ابن میسر، همانجا). با آنكه ظاهراً بهرام در ادارۀ امور كفایت نشان میداد، اما مسیحی بودن وی به هر حال موجب ناخشنودی و گفتوگو میشد (ابن ظافر، 12 /97؛ مقریزی، اتعاظ، همانجا). همچنین گفتهاند كه بهرام خویشاوندان و بستگان خود را نهانی به مصر دعوت میكرد و اغلب آنان را به كار میگماشت (ابناثیر، 11 /24، 48؛ مقریزی، همان، 3 /159). به همین سبب، اندك اندك شمار ارمنیان در دیار مصر فزونی گرفت. حتى در نامهای از الحافظ به این امر اشاره شده است (نک : قلقشندی، 6 /461). سرانجام سرداری به نام رضوان كه از بهرام دلخوشی نداشت (نک : ابن طویر، 44-45)، به احتمال بسیار به تحریك الحافظ (قلقشندی، 6 /426)، از غربیه كه بر آنجا ولایت داشت، در رأس سپاهی بزرگ در 531ق /1137م به قصد قاهره بیرون آمد (ابنظافر، 12 /98؛ ابن طویر، همانجا). بهرام با جماعتی از مصریان و نیز ارمنیان به مقابلۀ او شتافت، اما با تدبیر رضوان، مسلمانان از سپاه بهرام جدا شدند و به رضوان پیوستند (همو، 45؛ ابناثیر، 11 /48). بهرام كه نبرد را بیفایده میدید، به قاهره بازگشت، اما در غیاب او، در شهر شورشی بر ضد وی به پا خاسته بود (ابنطویر، 45-46)؛ وی ناچار رو به سوی قوص نهاد كه برادرش والی آنجا بود (همانجا؛ ابن میسر، 80)، اما در این شهر نیز مردم بر والی شوریده، و او را به قتل رسانده بودند. گفتهاند كه بهرام از خشم، تیغ در مردمان نهاد، سپس به سوی اسوان گریخت (ابن طویر، 46؛ مقریزی، المقفی، 2 /515). در آنجا نیز از ورود او به شهر جلوگیری شد؛ ظاهراً در همین ایام، از خلیفه امان طلبید و الحافظ پذیرفت (ذهبی، 201-202؛ قلقشندی، 6 /463). وی مدتی در دیرهای نواحی اسوان به سر برد (ابن میسر، همانجا؛ مقریزی، اتعاظ، 3 /161، المقفی، 2 /514-515). به او پیشنهاد شد كه خود و خانوادهاش اگر خواهند، به وطن خویش بازگردند، یا در زمینهای اطراف دیرها به كشاورزی بپردازند (همان، 2 /516)، ولی خلیفه الحافظ از بیم توطئه، بهرام را به قاهره خواند و در قصر خویش جای داد و گفتهاند كه ظاهراً در پارهای امور با او به مشورت میپرداخت (ابنطویر، 48؛ ابنمیسر، 84؛ مقریزی، اتعاظ، 3 /168). سرانجام، بهرام در همین قصر درگذشت (ابن طویر، همانجا؛ قس: ابن ظافر، 12 /98، كه میگوید مسموم شد) و پیكر او در مراسمی خاص با حضور خلیفه كه سخت محزون بود، در دیری بیرون قاهره مدفون شد (نک : مقریزی، همان، 3 /169، المقفی، همانجا؛ نیز ابن میسر، 84).