آخرین بروز رسانی : سه شنبه
26 آذر 1398 تاریخچه مقاله
چَشْمْپِزِشْکی، یکی
از انواع کهن علوم پزشکی که در آن از ساختمان و تشریح، کارکرد اجزاء،
بهداشت، اسباب و علل بروز بیماریها، اوصاف و نشانهشناسی بیماریها،
انواع معالجات، و داروهای چشم بحث میشده است (نک : العشر مقالات ...
، ۷۱؛ علی بن عیسى، ۲-۱۰؛ حلبی،
۳۱- ۳۳؛ طاش کوپریزاده، ۱ /
۲۸۵؛ نیز غالب آثار چشم پزشکی و دانشنامههای
طبی). چشمپزشکی در عصر اسلامی در هر دو زمینۀ نظری
و عملی شکوفایی بسیار یافت و چشم پزشکانی
نامدار آثاری گرانبها در آن علم پدید آوردند.
اطلاعات ما دربارۀ چشم پزشکی
در قلمرو اسلام تا اواخر سدۀ ۲ق / ۸م اندک و سخت پراکنده است. مثلاً در عصر اموی از
پزشکی به نام زینب از بنی اَوَد در حجاز یاد شده است که
در مداوای بیماریها و جراحتهای چشم، دستی قوی
داشت (ابن فضلالله، ۹ / ۱۷۹؛ شطشاط، ۱ /
۱۰۸)، ولی معلوم نیست که این فعالیتها
مبتنی بر سنتی بوده باشد. اما از آنجا که ظهور و رشد علوم پزشکی
و داروشناسی در قلمرو اسلام اساساً مبتنی بر سنت پزشکی و آثاری
است که در جندیشاپور، از ترکیب و تکمیل طب ایرانی
و یونانی و هندی، پدید آمد، نخستین چشمپزشکان و
آثار مربوط به این دانش هم مرهون کوششهای جندیشاپوریان و
شاگردان آنها ست.
از قرائن و شواهد معتبر دانسته میشود
که درمان و جراحی چشم در زمان ساسانیان (کریستن سن،
۴۴۱) تا عصر صفوی نوعی تخصص محسوب میشده است
(الگود، «طب [۱]... »، ۵۶). این معنی، هم از آنجا پیدا
ست که چون ماسویه پدر یوحنا از جندیشاپور به بغداد رفت، در
آنجا به مداوای چشم فضل بن ربیع و غلام او پرداخت (ابن ابی اصیبعه،
۱ / ۱۷۲-۱۷۳). پسر او یوحنا،
صاحب کتاب دغل العین، نیز از جندیشاپوریان به شمار میآمد.
همچنین حنین بن اسحاق چشم پزشک ماهر، صاحب کتاب العشر مقالات فی
العین و علاج امراض العین بالحدید در جراحی چشم، و چندین
رسالۀ دیگر در همین زمینه (ابن ندیم،
۳۵۳) را نیز میتوان غیرمستقیم وابسته
به سنت جندیشاپور دانست (ابن ابی اصیبعه، ۱ /
۱۷۵، ۱۸۴؛ قفطی،
۱۷۱؛ مایرهُف، ۲۷) و البته از همین
آثار پیدا ست که این رشته از دانش پزشکی در جندیشاپور و
میان جندیشاپوریان رواج داشته است.
دربارۀ جندیشاپور
و فعالیت آن در نخستین سالهای اسلام اطلاعات چندان در دست نیست؛
اما از همین اطلاعات به روشنی بر میآید که بیمارستان
و مرکز آموزشی آن به خصوص چون شهر جندیشاپور به صلح فتح شد و آسیبی
به آن وارد نیامد، همچنان در زمینۀ خدمات پزشکی
و آموزشی فعال بوده است (سجادی[۲]، جم )؛ تا در آغاز عصر عباسی،
جورجیس پسر بختیشوع، رئیس پزشکان جندیشاپور به دعوت
منصور عباسی در ۱۴۸ق / ۷۶۵م با دو تن
از شاگردان برجستۀ خود، ابراهیم و عیسی بن شهلافا، به بغداد رفت (ابن ابی
اصیبعه، ۱ / ۱۲۳-۱۲۴). در تاریخ
پزشکی، این حادثه را که موجب انتقال دانش و شیوۀ پزشکی
جندیشاپور به مرکز خلافت، و ترجمۀ بسیاری از آثار یونانی
و ایرانی و هندی به عربی شد، مهمترین سبب ظهور و
رشد تکامل علوم پزشکی و داروشناسی در قلمرو اسلام به شمار آوردهاند.
یکی از مهمترین فروع
پزشکی که به سرعت پیشرفت کرد، چشمپزشکی است که بهخصوص در عصر
اسلامی، نوعی تخصص محسوب میشـده است. بنـابرایـن، پیـدا
ست که چشمپزشکان تحصیلکرده مانند دیگر پزشکان میبایست
در فنون و دانشهای وابسته به پزشکی مانند کالبدشناسی و منافع
الاعضاء و شناخت انواع داروها، خوردنیها، آشامیدنیها و کنشهای
آنها، فصد و داغ و البته بیماریشناسی ماهر میبودند (نک
: سطور بعد). بهخصوص باید به کالبدشناسی اشاره کرد که از لوازم پزشکی
عمومی، چشمپزشکی و جراحیهای چشم به شمار میرفته
است، به همین سبب بسیاری از کتب عمومیِ بزرگ و مهم پزشکی،
یا کتب مستقل در چشمپزشکی معمولاً پس از مقدمه و تعاریف و بحث
در اخلاط و امزجه، با تشریح اندامهای انسان آغاز میشده است
(مثلاً باب اول کتاب المنصوری فی الطب رازی، ۳۳ بب
؛ بیش از ۲۰ باب از ابواب هدایة المتعلمین اخوینی
بخاری، ۳۶ بب ؛ کتاب اول القـانون ابن سینا، ۱ /
۳۷ بب ؛ کامل الصناعة اهوازی، ۱ / ۴۸ بب ؛
و کتاب العمدة فی الجراحة از ابنقف، ۱ / ۱۰ بب ؛ العشر
مقالات فی العین منسوب بـه حنین بـن اسحـاق، ۷۳ بب
؛ تـذکرة الکحالین از علی بـن عیسى، ۱۵ بب ؛ الکافی
فی الکحل حلبـی، ۴۰ بب (؛ گرچه به سبب موانع دینی،
علم تشریح عموماً جنبۀ نظری داشته، و به ندرت امکان تشریح عملی برای
پزشکان دست میداده است (الگود، همان، ۱۲۴؛ دربارۀ تمرین
با چشمِ گاو برای تبحر در جراحیهای چشم، نک : ابن ربن،
۵۶۰).
پزشکان و جراحان تصریح کردهاند
که اطلاع بر تشریح یعنی شناخت انواع ماهیچهها و پیها
و استخوانها و رگها، شکلها و منافع آنها برای پزشکان و جراحان لازم است
(زهراوی، ۲ / ۴۶۱؛ نیز نک : ابن بطلان،
۴۷-۵۴؛ الگود، همان، ۱۳۵). علاوه بر آن
گفتهاند که جراح ــ عمومی و چشمپـزشک جـراح ــ بـاید انواع بیماریها،
زخمها و قرحهها و اورام و دملهای داخلی و خارجی عفوفی و
غیر عفوفی، علل و کیفیت بروز آنها، مراحل چهارگانۀ بیماری
یعنی ظهور، دورۀ شدت، دورۀ فروکشی، و دورۀ پایان بیماری و معالجاتِ مناسب در هر دوره را نیک
بشناسد و پیش از معالجه و جراحی به ۴ نکته توجه کند: مزاج طبیعی
عضوِ بیمار؛ موقعیت عضو نسبت به اعضای دیگر؛ گوهر عضو یعنی
توجه به آنکه عضو بیمار مجوف، متخلخل، یا سخت و آگنده است؛ و سرانجام
درجۀ شدت و ضعفِ حسِ عضو که برخی مانند مواضع متشکل از گوشت قرمز حسی
قوی دارند، و بعضی مانند غدد گوشتی، از حس ضعیفتری
برخوردارند. جراح همچنین باید بر ساخت انواع داروها و مرهمهای
پخته و خام و روغنهایی که در جراحی به کار میرود، و کاربرد
آنها توانا باشد (ابن قف، ۱ / ۱۳۰،
۱۴۱، ۱۶۳-۱۶۶؛ حکیم
محمد، ۲۳).
آموزش چشمپزشکی و امتحان چشمپزشکان
دربارۀ مراکز و کیفیت
آموزش چشم پزشکی اطلاعاتی اندک در دست است؛ اما از آنجا که در بیمارستانهای
بزرگ و بعضی بیمارستانهای کوچک، بخش چشمپزشکی وجود داشته
است، یا لااقل چشمپزشکانی در آنجا به خدمت مشغول بودهاند، و میدانیم
که بیمارستانها علاوه بر ارائۀ خدمات درمانی و بهداشتی، مراکز اصلی آموزش پزشکی
نیز به شمار میرفتند و بیمارستانهای متعدد در شرق و غرب
جهان اسلام به داشتن چنین مدارسی شهرت داشتند (مثلاً بیمارستان
عضدی: ابن ابی اصیبعه، ۱ / ۲۴۴،
۳۱۰؛ بیمارستان منصوری قاهره: نویری،
۳۱ / ۱۰۷- ۱۰۸؛ مقریزی،
۲ / ۴۰۷؛ و بیمارستان ربع رشیدی: رشیدالدین،
وقفنامه ... ، ۱۴۸، ۲۲۴)، پیدا ست که
چشمپزشکی هم به اقرب احتمال از مباحث و فنون پزشکی بوده است که در بیمارستانها،
به طالبان آن تعلیم داده میشده است. از گفتۀ قطبالدین
شیرازی که نزد عمو و پـدرش پـزشکی و چشمپزشکی آمـوخته است
(نک : مشکـٰوة، ۹؛ قس: فسایی، ۲ /
۱۴۹) به نظر میرسد که تعلیم خصوصی هم رایج
بوده است.
چشمپزشکی و جراحی
گرچه جراحی عموماً فنی جدا
از پزشکی عمومی تلقی میشده است و حتى بر جراحان عنوان
پزشک اطلاق نمیشد (مثلاً ابن ابی اصیبعه، ۱ /
۳۰۱-۳۰۲، ۲ / ۱۷۹؛
قس: الگود، «طب»، ۵۶) ــ به این سبب که عموماً جراحان را به
لحاظ علم و احاطه بر امور پزشکی در مرتبۀ پایینتری
قرار میدادند (همو، «تاریخ [۳]... »،
۲۴۵-۲۴۶, ۲۷۹) ــ اولاً میان
جراحان و پزشکان تحصیل کرده و خبره مشاوره و همکاری در کار بود و چه
بسا جراح پیش از عمل، نظر دقیق پزشک را هم دربارۀ بیمار
جویا میشد و آنگاه دست به جراحی میزد؛ یا چون
پزشک از درمان بیمار با دارو ناامید میشد، دستور جراحی میداد
و جراح دست به عمل میزد (ابن زهر، ۲۹۷؛ ابن ابی اصیبعه،
همانجا)؛ ثانیاً از آثار چشمپزشکان، که در مداوای بسیاری
از بیماریها از جراحیهای بزرگ و کوچک چشم یاد کردهاند،
برمیآید که بسیاری از چشمپزشکان بزرگ خود جراح هم بودهاند
(نک : سطور بعد).
چشمپزشکان هم لابد مانند دیگر
پزشکان و جراحان امتحان میشدند تا علم و اطلاع آنها نسبت به ترکیب
داروها، تشریح، چشمپزشکی و جراحی، برای اشتغال به این
فن در بیمارستان یا به طور خصوصی ارزیابی گردد؛ زیرا
میان چشمپزشکان و دیگر پزشکان در اطلاع از اصول طب و تشریح و
داروشناسی امتیازی نبود. این آزمایش روزگاری
توسط مأموران حسبه صورت میگرفت. پزشکان برای اشتغال به طبابت و جراحی
آزاد، آزمایش میشدند. در این زمینه برخی کتابهای
برجسته در طب و جراحی که جراحان میبایست بر آنها مسلط میبودند
و بر آن اساس امتحان میشدند، ملاک ارزیابی و آزمایش بود
و اگر از عهده برنمیآمدند، اجازۀ طبابت و جراحی نمییافتند.
کتابهایی چون ترکیب الادویه اثر جالینوس به ترجمۀ حبیش؛
بخش ششم کتاب کناش پاولوس ایگنیایی[۴] (بولس الاجانیطی)
به ترجمۀ حنین بن اسحاق؛ العشر مقالات فی العین اثر منسوب به حنین
بن اسحاق؛ کتاب قاطاجانس[۵] جالینوس به ترجمۀ حبیش
الاعسم، نوادۀ دختری حنین بن اسحاق؛ و کتاب یا رسالۀ موسوم
به فی الجراحات و المراهم؛ المسائل فی الطب للمتعلمین، از حنین
بن اسحاق که حبیش آنرا تکمیل کرد؛ التصریف لمن عجز عن التألیف
از زهراوی؛ الطب الملکی نوشتۀ علی بن عباس اهوازی؛
و المعالجـات البقراطیـۀ ابـوالحسن طبری ــ کـه پیش از تصنیف کتاب قانون، رواج
تمام داشت و جزو کتابهای درسی پزشکی به شمار میرفت ــ از
آن جمله بود.
در امتحان عملی مثلاً کسی
که به جراحی چشم مبادرت میورزید، میبایست همۀ اجزاء
بسیطه و مرکبۀ چشم و طبقات آن، کیفیت ابصار، مزاج و عمل یکایک
آن اجزاء و اعضا و چگونگی اتصال و ارتباط آنها را بداند، بیماریهای
چشم و نشانههای انواع آنرا به درستی تشخیص دهد، بر شیوههای
جراحی چشم آگاه باشد، ترکیب و کنش داروهای آنرا خوب بداند و
بشناسد و بتواند از آلات جراحی برای مداوای بیماریهایی
چون سبل و ظفره بهخوبی استفاده کند. جراحان همچنین باید یک
دست کامل از انواع نشترها و کاردها و قلابها و آلات قطع اندامها و دیگر
لوازم مناسب و انواع داروهای بند آورندۀ خون همیشه
با خود داشته باشند. جراحان در تمام این موارد توسط مأموران حسبه آزمایش
و بازرسی میشدند (رهاوی،
۱۸۴-۱۹۲؛ ابن اخوه، ۱۶۸-
۱۶۹؛ شیزری، ۸۹-۹۲،
۱۰۱-۱۰۲؛ قفطی، ۱۷۳؛
شطی، ۱۲۹؛ دانش پژوه، ۱۸۷).
با این همه، جراحانی هم
بودند که از تشریح و طب عمومی اطلاع چندان نداشتند و خطرهایی
برای بیماران ایجاد میکردند (برای نمونههایی
از خطاهای برخاسته از بیاطلاعی جراحان، نک : زهراوی،
۲ / ۴۶۱؛ قفطی، ۱۷۹). بیگمان
یکی از دلایل نظارت دیوان حسبه بر کار جراحان و امتحان
آنان، همین معنی بوده است. داستان رازی و جراحی که بدون
اطلاع از تشریح میخواست چشم این طبیب بزرگ را جراحی
کند و با منع و انکار رازی روبهرو شد (شطی،
۱۲۶-۱۲۷)، مشهور است. کارگزاران حسبه به این
گونه پزشکان و جراحان اجازۀ کار نمیدادند (ابن اخوه، ۱۶۹).
آزمایش پزشکان و جراحان و صدور
اجازۀ کار برای آنها ظاهراً از دوران خلافت المقتدر باللٰه عباسی
و به دست سنان بن ثابت، رئیس الاطبا، و نظارت محتسب در بغداد آغاز شد (قفطی،
۱۹۱) و به زودی به نقاط دیگر و ادوار بعدتر کشید؛
چنانکه چند قرن بعد پزشکان و جراحان مصر و ایران هم باید از رئیسالاطبا
یا حکیم باشی اجازۀ کار میگرفتند (برای
دو نمونه از اجازات جراحی توسط رئیس الاطبا و رئیس جراحان بیمـارستـان
منصـوری قـاهره، نک : عیسى بک، ۴۴- ۴۸؛
الگـود، «طب»، ۱۲۷؛ تاورنیه، ۵۷۶).
بنابراین به نظر میرسد که آزمایش جراحان و پزشکان و اجازۀ دیوان
حسبه مربوط به جراحان و پزشکان غیر بیمارستانی و نامشهور و دورهگرد
بود (مثلاً نک : قفطی، همانجا).
آثار و منابع چشمپزشکی
منـابع مکتوب دربـارۀ چشم ـ
پزشکی، به شرحی که خواهد آمد، بر ۴ دسته قابل تقسیم است:
نخست منابع و آثار بزرگ پزشکی عمومی که بخشهایی از آن به
چشمپزشکی اختصاص یافته است؛ دوم منابع مخصوص چشمپزشکی که به
قلم چشمپزشکان بزرگ چون حنین بن اسحاق، علی بن عیسى کحال، موصلی
و ابوالمحاسن حلبی نوشته شده است و مهمترین منابع در این موضوع
به شمار میروند؛ سوم منابع مربوط به جراحی که کم و بیش دربارۀ جراحیهای
چشم هم سخن راندهاند؛ و چهارم آثار مربوط به داروشناسی عمومی، و
داروشنـاسیهای مخصوص چشم (نک : سطـور بعد). البته تعـداد آثار پزشکی
عمومی و داروشناسی بسیار است و در اینجا برای نمونه
به برخی از مهمترین آنها اشاره میشود. معلوم است که طی
بررسی این منابع، آثار مخصوص چشمپزشکی باید بیشتر
مورد توجه قرار گیرد و به تفصیل بیشتر وصف شود. بعضی از این
کتابها اکنون در دست نیست و ذکر آنها در اینجا برای اطلاع از
روند تحولات چشمپزشکی است:
کتاب دغل العین از یوحنا بن
ماسویه (د ۲۴۲ یا ۲۴۳ق) را باید
از کهن ترین آثار شناخته شده و مستقل در این رشته به شمار آورد. این
رساله پر از اصطلاحات طبی یونانی و فارسی و سریانی
بوده است و به عقیدۀ مایرهف (ص ۶) تردید نیست که فقرات مجعولی
هم به آن افزوده شده است. این کتاب در ۴۷ فصل تدوین شده،
که بخش بزرگی از آن به آسیبشناسی بیماریهای
چشم اختصاص یافته است و بقیۀ کتاب دربارۀ علائم بیماریها
و معالجات آنها ست (همو، ۳۰). مایرهف اشاره کرده است که دو نسخۀ کامل
از این اثر، یکی در کتابخانۀ تیمور
پاشا در قاهره و دیگری در لنینگراد مضبوط است (ص ۶). رسالۀ دیگری
به نام معرفة محنة الکحالین هم به ابن ماسویه نسبت داده شده است، که
مایرهف (ص ۷) انتساب آنرا، به سبب اشتمال بر اصطلاحاتی که به
دوران متأخرتر به کار میرفته است، درست نمیداند.
کتاب بسیار مهم العشر مقالات فی
العین منسوب به حنین بن اسحاق (د ۲۶۴ق /
۸۷۸م) از مهمترین آثار تخصصی چشم پزشکی به
روش علمی به شمار میرود. این کتاب، چنانکه از نامش بر میآید،
مشتمل بر ۱۰ مقاله است. نخستین مقاله دربارۀ طبیعت
و تشریح و ترکیب چشم است. مؤلف در مقالۀ دوم به وصف
مخ، و در مقالۀ سوم که مفصل است، به بررسی عصب بینایی و چگونگی
ابصار، در مقالۀ چهارم به ترتیب بیماریها و علامات آنها پرداخته است.
مقالۀ پنجم را به علل و اسباب بروز بیماریهای چشم اختصاص
داده است، و در مقالۀ ششم از بیماریهای عارض بر پلک و طبقۀ
ملتحمه سخن رانده است؛ مقالات هفتم و هشتم مخصوص اوصاف و کنشهای داروهای
مفرد است. مقالۀ نهم مشتمل بر بحث دربارۀ درمان امراض چشم است، و سرانجام مقالۀ دهم را به
داروهای مرکب مخصوص بیماریهای چشم اختصاص داده است (همو،
۴۸-۵۷؛ نیز العشر مقالات، جم).
کتاب المسائل فی العین از
حنین، خلاصۀ ۶ مقاله از العشر مقالات و مشتمل بر تشریح چشم و وصف وظایف
اجزاء و پاتولوژی چشم است، اما متعرّض معالجات نشده است. این اثر چون
به صورت پرسش و پاسخ تدوین شده است، فوایدی خاص برای
دانشجویان چشم پزشکی داشته است. گویا به همین سبب، با
آنکه ابن ابی اصیبعه (۱ / ۱۹۸) تصریح
کرده است که حنین این کتاب را برای دو پسرش داوود و اسحاق نوشته
است، مایرهف حدس زده است که آنرا به درخواست یکی از شاگردانش
تصنیف کرده است (ص ۷).
حبیش اعسم، خواهرزادۀ حنین
هم کتاب یا رسالهای داشته است به نام تعریف امراض العین
که ظاهراً در سدۀ ۷ق / ۱۳م موجود بوده است و ابوالمحاسن حلبی در
کتاب الکافی خود از آن استفاده کرده بوده است (ص ۳۱).
ابن ندیم رسالههای دیگری
هم از حنین در بارۀ چشم و چشمپزشکی و داروهای مخصوص آن نام برده است؛ مانند
علاج (مداواة) امراض العین بالحدید، کتاب تقاسیم علل العین،
و اختیار ادویة علل العین (ص ۳۵۳؛ قفطی،
۱۷۳).
از آثار مهم طب عمومی ــ که بخش
چشمپزشکی در آن وجود داشته است ــ اقدم از همه ظاهراً الرسالة الیاقوتیه
یا الهارونیه نوشتۀ ابوالحسن عیسی بن حکم دمشقی (د
۲۲۷ق) است که بخشی از آن به بیماریهای
چشم اختصاص یافته بوده است (حمارنه و نشئت حمارنه، ۴۶۲).
دیگر، کتاب فردوس الحکمة اثر پزشک برجسته، علی ابن ربن طبری است
که در ۲۳۵ق / ۸۴۹ م تصنیف شده است. ابن
ربن در این قسمت، به خصوص نشان داده است که در تشریح چشم، نشانهشناسی
بالینی بیماریهای آن و روشهای معالجه و شناخت
داروهای مخصوص چشم دستی قوی داشته است (ص
۱۵۹- ۱۷۹). مایرهف تأکید کرده
است که این اثر ربطی به دو کتاب مهم حنین در چشمپزشکی،
که به اقرب احتمال پس از ۲۳۵ق تصنیف شده است، ندارد (ص
۹).
از کتاب النهایة و الکفایة
فی ترکیب العینین از خلف طولونی که به اقرب احتمال
آنرا در نیمۀ دوم سدۀ ۳ق / ۹م در مصر تصنیف کرده بوده است، ظاهراً نسخهای
در دست نیست، ولی قطعهای خُرد از آن در بعضی از کتابهای
چشمپزشکی متأخر وجود دارد (همانجا).
محمد بن زکریای رازی
هم فصلی بزرگ از دانشنامۀ عظیم پزشکی خود، الحاوی، یعنی همۀ جلد
دوم در ۶ باب را، به چشم پزشکی اختصاص داده است. همین بخش آنقدر
مهم و رایج بوده است که دستنویسهای مستقل از آن پدید
آمده است (مثلاً نک : مایرهف، ۱۰). باب اول مشتمل بر کلیاتی
دربارۀ بیماریهای چشم و مداوای کلی آنها بر حسب
اجزاء آن چون قرنیه، عنبیه و جز آن است (۲ / ۲-
۴۹)؛ باب دوم دربارۀ بیماریهایی چون رمد و دردهای چشم و سرطان
و وردینج و اورام و بثور چشمی، یعنی مداوای دارویی
یا جراحی آنها ست (۲ / ۵۰-۱۱۶)؛
در باب سوم به بیماریهایی چون ظفره و طرفه و سبل و جرب و
شتره و دردها و پارگیهای ایجاد شده از ضربه پرداخته است
(۲ / ۱۱۶-۱۳۳)؛ باب چهارم به بیماریهای
حاصل از تشنج و سستی عضلات اختصاص یافته است (۲ /
۱۳۴- ۱۶۸)؛ در باب پنجم دربارۀ بیماریهایی
چون انتشار و تنگی حدقه و سوراخ شدن چشم و آب مروارید و درمان آن سخن
رفته است (۲ / ۱۶۸- ۲۰۸)؛ و باب ششم
دربارۀ ضعف بینایی و حفظ بینایی و دوربینی
و نزدیکبینی است (۲ / ۲۰۸-
۲۶۹). این باب به سبب اشتمال بر بررسیهای بالینی
دربارۀ ضعف بینایی و علل آن از ابواب مهم این کتاب است.
رازی همچنین در کتاب ما الفارق او الفرق یا کلام فی
الفروق بین الامراض هم بخشی را به بیماریهای چشم
اختصاص داده است (ص ۵۷- ۶۹).
از برجستهترین تحقیقات و
معالجات رازی در این زمینهها، معالجۀ ناسور (ناصور)
کیسۀ اشکی با آلات و روشهای ابداعی خود، و مطالعۀ عمیق
دربارۀ آبله و تأثیر آن در بینایی بوده است (نجمآبادی،
۴۳۰-۴۳۱). ابوالمحاسن حلبی، چشمپزشک
سدۀ ۷ق / ۱۳م کتابی با عنوان المشجر در چشمپزشکی
به رازی نسبت داده است و گویا خود آنرا در دست داشته، و از آن در تصنیف
و تألیف کتاب نور العیون خود استفاده کرده است (ص ۳۱).
ابومنصور موفق هروی، نویسندۀ الابنیة
عن حقائق الادویة، که ظاهراً کهنترین کتاب داروشناسی به زبان
فارسی است (سدۀ ۴ق / ۱۰م)، هـم از داروهای چشم بسیار یـاد
کرده است (مثلاً نک : ۴۸- ۴۹، ۲۲۹،
۲۵۴، ۲۷۹).
در نیمۀ اول همین
سده، ابو ماهر موسی بن سیار شیرازی، صاحب کتاب امراض العین،
چشمپزشکی بود که عضدالدولۀ بویهی را در ایام ولایتعهدیاش درمان کرد.
دو تن از شاگردان نامدار او ابن مندویۀ اصفهانی
و احمد بن محمد طبری هر دو چشمپزشک بودند. ابن مندویه صاحب دو رسالۀ فی
ترکیب طبقات العین و فی علاج انتشار العین (بزرگ شدن عدسی
چشم) از پزشکان بیمارستان اصفهان بود که به دعوت عضدالدوله به بیمارستان
عضدی بغداد منتقل شد (قفطی، ۴۳۸).
ابوالحسن احمد بن محمد طبری (طبیب
رکنالدولۀ بویهی در ۳۶۰ق / ۹۷۱م)
نویسندۀ مشهور المعالجات البقراطیه هم ۵۴ بابِ سراسر مقالۀ چهارم
این کتاب را به شرح طبقات چشم و بیماریهای آن، از طبقۀ صلبه
و مشیمیه تا ملتحمه، آنگاه انواع رمد و طرفه و ظفره و انحراف چشم و
انتشار و آب مروارید و سپس داروهای چشم و شیوۀ کوبیدن
و ساختن دارو اختصاص داده است (۱ /
۱۷۴-۲۴۴). هیرشبرگ که متوجه ارزش بالینی
این مقاله شده بود، به شرح و تحلیل آن پرداخت.[۱] اهوازی
در همین کتاب به رسالهای که مخصوصاً در چشمپزشکی نوشته بوده
است، و اکنون در دست نیست، اشاره کرده است (نک : مایرهف،
۱۷). بخش چشمپزشکی این کتاب منتشر شده است.
همچنین ابوبکر ربیع بن احمد
اخوینی بخاری (د نیمۀ دوم سدۀ
۴ق / ۱۰م) در کتاب هدایة المتعلمین به زبان فارسی،
ابوابی را به ساختمان و اعصاب چشم (ص ۵۱)، عضلات چشم (ص
۵۸-۶۰) و تشریح دقیق آن (ص
۷۵-۷۷) اختصاص داده است و انواع بیماریهای
مهم چشم، اسباب و علامات و راههای درمان آنها را بیان کرده است (ص
۲۷۰- ۲۸۵).
کتاب الطب الملکی یا
الصناعة الطبیة، تصنیف علی بن عباس اهوازی (د
۳۸۴ق / ۹۹۴م)، پرآوازهترین شاگرد
ابوماهر و برجستهترین پزشک آن ادوار، پیش از ابن سینا، که
همراه با المعالجات البقراطیۀ ابوالحسن طبری، پیش از تصنیف کتاب قانون، رواج تمام
داشت و جزو کتابهای درسی پزشکی به شمار میرفت (دانشپژوه،
۱۸۷) هم، غیر از بخش مربوط به تشریح و منافع
الاعضاء، مشتمل بر فصلی دربارۀ بیماریهای چشم است (۱ /
۲۲۸-۲۳۰). بخش مربوط به تشریح این
کتاب، به قلم کونینگ به فرانسه ترجمه شده است[۲] و بخش چشمپزشکی
آنرا هیرشبرگ تلخیص، و به آلمانی ترجمه کرده است.[۳]
جبرائیل بن عبیدالله بن بختیشوع
(د ۳۹۶ق / ۱۰۰۶م)، بازماندهای
از خاندان جندی شاپوریِ بختیشوع و پزشک مخصوص عضدالدولۀ بویهی،
هم کتابی داشته است موسوم به عصب العین (ابن ابی اصیبعه،
۱ / ۱۴۷) که به روزگار خود شهرتی داشته است. مایرهف
نام این کتاب را طب العین ضبط کرده است و به نقل از لویس شیخو،
یادآور شده است که نسخهای از آن در کتابخانهای خصوصی در
سوریه مضبوط است (ص ۱۲).
کتاب عمار بن علی موصلی (ح
۴۰۰ق / ۱۰۱۰م)، موسوم به المنتخب فی
علاج امراض العین، از آثار مهم و مشتمل بر ملاحظات و تحقیقات مبتکرانه
در چشمپزشکی است (همو، ۱۱)؛ چندانکه گویا شماری
از چشمپزشکان متأخرتر مانند محمد بن قسوم بن اسلم غافقی در کتاب المرشد فی
الکحل، و صلاحالدین کحال حموی در نور العیون و جامع الفنون از
این کتاب اقتباسها کردهاند. موصلی از جراحان چیرهدست چشم بود
(ابن ابی اصیبعه، ۲ / ۸۹) و در بخش بزرگی از
جهان اسلام سفر کرد و همهجا به این گونه جراحیها دست یازید.
موصلی به خصوص ملاحظات و شیوهای نو در تشخیص و درمان آب
مروارید داشته است و گویا خود او سرنگی برای کشیدن
آب از چشم ساخته بود که بعدها در سدۀ ۱۹م در اروپا مورد اقتباس واقع شد (شطشاط، ۲ /
۴۹۶- ۴۹۹). کتاب المنتخب به روزگاری
کهن به عبری هم تـرجمه شـده بـوده است (حمـارنه، I / ۷۴؛ دربارۀ این
کتاب، نک : هیرشبرگ و دیگران،
۵۶۹-۵۹۰). این کتاب را هیرشبرگ و
میتوخ بر اساس یک نسخۀ عربی و یک نسخۀ ناقص عبری به آلمانی ترجمه کردهاند.
پس از آن باید از کتاب البصر و
البصیرة یاد کرد که مایرهف و پروفر آنرا به آلمانی ترجمه
کردند. این کتاب به ثابت بن قره (د ۲۸۸ق /
۹۰۱م) منسوب بوده است؛ اما از آنجا که نام رازی در این
کتاب ذکر شده است، مایرهف پس از بررسی و تطبیق آن، به درستی
انتسابش را به ثابت بن قره رد کرد و اعلام داشت که این اثر تلخیصی
از کتاب المنتخب فی علاج امراضالعین از چشم پزشک نامدار، عمار موصلی
است (ص ۸)، که بیش از یک سده پس از ثابت بن قره میزیسته
است. اما اینکه مایرهف گفته است این کتاب باید پس از
۳۲۰ق پدید آمده باشد، دقیق نیست؛ و بهتر آن
است که گفته شود پس از ۴۰۰ق یعنی پس از مرگ عمار
موصلی تلخیص و تدوین شده است.
در کتاب التصریف لمن عجز عن التألیف،
از ابوالقاسم خلف ابن عباس زهراوی (د ۴۰۴ق /
۱۰۱۳م) هم بعضی از جراحیها و آلات جراحی
چشم وصف شده است (مثلاً نک : ۲ / ۴۶۶،
۴۸۳). به سبب دانش و مهارت زهراوی در جراحی، این
اوصاف از اهمیت خاص برخوردار است. هیرشبرگ این مطالب از کتاب را
به طور عالمانه شرح و تحلیل کرده است.[۴]
ابن هندو (د ۴۱۰ یا
۴۲۰ق) هم در بخشی از کتاب مفتاح الطب و منهاج الطلاب (ص
۱۲۳- ۱۲۵)، که در واقع مدخلی است بر
دانش پزشکی، در بارۀ بیماریهای مهم چشم مانند رمد و ظفره و آب مروارید
سخن گفته است.
برجستهترین پزشک قرون میانه،
ابن سینا (د ۴۲۸ق / ۱۰۳۷م) در فن
سوم از جزء سوم القانون، دانشنامۀ بزرگ طبی خود، به تشریح چشم و پلک، وصف و نشانهشناسی
بیماریها و راههای درمان آنها و قوۀ بینایی
و کنشهای آن پرداخته است (۳ /
۹۵۱-۱۰۱۱). بخش مربوط به تشریح
از کتاب القانون، به زبان فرانسه، و بخش مخصوص چشمپزشکی آن به آلمانی
ترجمه شده است[۵] (مایرهف، ۱۲).
علی بن عیسى کحال (د
۴۳۰ق / ۱۰۳۹م) از بزرگترین چشم
ـ پزشکان عصر تمدن اسلامی است که کتاب مشهور او موسوم به تذکرة الکحالین،
یکی از جامعترین و بهترین آثار مکتوب در این فن
است. کتاب در ۳ مقاله تدوین شده است و هر مقاله مشتمل بر چندین
باب است: مقالۀ اول در ۲۱ باب همه دربارۀ تعریف،
کنشها، مزاج، اعصاب، عضلات و طبقات چشم و پلک و مژه است (ص ۱-
۳۹)؛ مقالۀ دوم در ۷۳ باب مشتمل است بر وصف، اسباب و علامات و درمان هر یک
از بیماریهای چشم به تفصیل تمام. علی بن عیسى
در اینجا در بارۀ اصول و دستورات کلی برای درمان بیماریهای
چشم، و قوانین پاکسازی بدن برای درمان هم سخن گفته است (ص
۳۹-۲۷۷)؛ مقاله سوم در ۲۷ باب را به
اسباب و علامات بیماریهای پنهان یا غیر ظاهر چشمی،
مانند بیماریهای ملتحمه، جلیدیه، عنکبوتیه،
دوربینی و نزدیکبینی، کوچکبینی و
بزرگبینی، شبکوری، انتشار، امراض مربوط به اعصاب نوری و
داروهای مفرد اختصاص داده است (ص
۲۷۸-۳۸۶؛ بـرای شرح و وصف ایـن
اثـر، نک : هیـرشبرگ و لیپرت،
۲۰۷-۲۳۲).
ابو روح محمد بن منصور جرجانی
معروف به زریندست، چشمپزشک عصر سلجوقیان، در ۴۸۰ق
/ ۱۰۸۷م به دستور ملکشاه کتابی به نام نور العین
یا نور العیون در ۱۰ مقاله و ۲۱ باب تصنیف
کرد (منزوی، خطی، ۱ / ۶۰۸؛ قس: الگود، «تاریخ»،
۱۴۲) که مشتمل بر مطالب بدیع و تحقیقات دقیق دربـارۀ چشمپزشکی
است. زریندست در این اثر خود از کتاب العشر مقالات فی العین
منسوب به حنین بن اسحاق هم استفاده کرده است؛ و شاید به همین دلیل
برخی محققان او را از شارحان آثار حنین خواندهاند (مایرهف،
۴، ۴۰؛ قس: الگود، «طب»، ۵۷).
مشهورترین و معتبرترین کتاب
پزشکی در ایران و قلمرو شرقی اسلام از سدۀ ۶ ق /
۱۲م به این سوی، ذخیرۀ خوارزمشاهی
تصنیف سید اسماعیل جرجانی (د ۵۳۱ ق /
۱۱۳۷م) است که گفتار دوم از کتاب ششم آن به چشمپزشکی
اختصاص یافته است. جرجانی در این گفتار که بر پایۀ آثار
علی بن عیسى و ابنسینا و حنین و با گزینش
هوشمندانه تدوین شده (کروسل دِپِس، ۱۹)، پس از بحث دربارۀ بیماری
شناسی و اسباب و علل بروز بیماریها و ذکر انواع معالجات، به شرح
یکایک بیماریهای چشم بر حسب اعضا و اجزاء آن، مانند
پلک، ملتحمه، قرنیه، عنبیه ... و بیماریهایی
چون شبکوری و روزکوری و جز آن پرداخته است ( ذخیره ... ،
۳۳۳-۳۶۰). جرجانی در کتاب دیگر
خود، الاغراض الطبیة هم ساختمان چشم را مورد بررسی قرار داده است (ص
۸۱-۸۲). این گفتار از ذخیره را برتران تیری
دو کروسل دِپِس به فرانسه ترجمه و تحقیق کرده است (نک : مل ).
در همین دوره در سرزمینهای
غرب اسلامی، عبدالملک بن زهر (د ۵۵۷ق /
۱۱۶۲م) در فصولی از کتاب التیسیر فی
المداواة و التدبیر خود به بحث دربارۀ بیماریهای چشم
و درمان آنها پرداخت (ص ۴۷-۷۴).
در سدۀ ۷ق /
۱۳م ابن قف، در کتاب مهم العمدة فی الجراحة خود فقط به تشریح
عضلات و رباطها و اعصاب و طبقات چشم و پلک پرداخته است (۱ /
۶۲-۶۴، ۹۵-۹۷) و دربارۀ جراحیهای
چشم سخن نگفته است. به نظر میرسد که او اینگونه جراحیها را
تخصصی و از وظایف چشمپزشکان میدانسته است.
در میانۀ سدۀ
۷ق / ۱۳م، چشمپزشک مشهور، خلیفة بن ابی المحاسن
حلبی، کتاب الکافی فی الکحل را تألیف کرد. مندرجات کتاب و
بعضی دقایقی که در زمینههای بیماری
شناسی و درمان بیماریها و رفتار و روش چشمپزشک در این
کتاب آورده است، نمایندۀ چیرهدستی او در این دانش است. کتاب الکافی
مشتمل است بر دو «جمله» دربارۀ کلیات چشم و چشمپزشکی، بخشی دربارۀ بیماریها،
و یک بخش هم اقراباذین یعنی داروشناسی. در جملۀ اول
در ۶ باب به تعریف، مزاج، رنگها و تشریح انواع طبقات و عضلات و
اعصاب چشم پرداخته است (ص ۳۷- ۶۸)؛ و در جملۀ دوم
در ۶ فصل، دربارۀ بهداشت، کیفیت دارو نهادن در چشم، لباس پزشک و بیمار
موقع معاینه و مداوا (ص ۷۱- ۱۰۸) بحث کرده
است.
بخش بیماریها، که بخش اعظم
کتاب را به خود اختصاص داده است، بر حسب بیماریهای اجزاء چشم
دستهبندی شده است. بیماریهای پلک مانند برد، تحجر، شتره
و نمله، در اینجا بررسی شده است (ص
۱۱۴-۱۶۱). پس از آن دربارۀ بیماریهای
ماق اکبر مانند غرب و سیلان اشک (ص ۱۶۲-
۱۶۹)، بیماریهای ملتحمه مانند رمد، ظفره و
توته (ص ۱۷۰-۲۱۶)، بیماریهای
قرنیه مانند انواع بثور و جوشها (ص
۲۱۷-۲۴۴)، بیماریهای عنبیه
مانند اتساع حدقه و ذات البقر (ص ۲۴۵- ۲۶۹)،
و معالجات آنها بحث شده است. فصل بعد دربارۀ انواع درمانها به خصوص جراحیهای
چشم است (ص ۲۷۰-۳۲۰)؛ و آنگاه به بیماریهای
پنهان از حس ظاهر پرداخته است (ص ۳۲۳- ۴۱۹).
آخرین بخش کتاب به داروشناسی (اقراباذین) اختصاص یافته
است و نخست داروهای مفرد را بر حسب حروف الفبا، از انزروت تا یاقوت،
مورد بررسی قرار داده است؛ و آنگاه از داروهای مرکب و اغذیۀ مناسب
برای انواع بیماریها سخن رانده است. یکی از فواید
این کتاب، نام و نشان کتابها و رسالههایی متقدمتر است که حلبی
در تألیف کتاب خود از آنها استفاده کرده است و بسیاری از آنها
اکنون در دست نیست. حلبی گاه فقط از نام کتاب، بدون نام نویسنده
و گاه از نام نویسنده، بدون نام کتاب او، یاد کرده است. از آن میان
میتوان به النهایة فی الکحل، کتاب آمدی کحال، کتاب موسی
بن ابی ماهر کحال، مقالة ابن سیار فی العین، مقالۀ ابن
ذهیل مصری در آب چشم و کشیدن آن، کتاب عبدان کحال، کتاب نزهة
الافکار فی علاج الابصار، از ذو وزارتین ابومطرف مغربی، کتاب
اصلاح الباصر و البصیرة، ارجوزهای از حُصنی، ظاهراً به نام فی
العین و امراض و علاجها، و شماری دیگر (حلبی،
۳۱-۳۲) میتوان اشاره کرد.
در اواخر همین سده، صلاحالدین
بن یوسف کحال حموی، کتاب نور العیون و جامع الفنون را تصنیف
کرد که از آثار جامع و معتبر در چشمپزشکی به شمار میرود. این
کتاب در ۱۰ مقاله و هر مقاله در چندین باب تدوین شده است.
مقالۀ اول شامل کلیاتی چون ترکیب و تشریح چشم، اعصاب و
رباطها و ماهیچهها و غضروفها و طبقات پلک و چشم است (ص
۱۱-۵۲)؛ در مقالۀ دوم به کیفیت بینایی
و نظر دانشمندان در آن باب پرداخته است (ص ۵۳-۸۰)؛ در مقالۀ سوم
از انواع بیماریهای چشم و اسباب و علامات آن بحث کرده است (ص
۸۱- ۱۱۸)؛ مقالۀ چهارم را به
بهداشت و بیماریهای پلک اختصاص داده است (ص
۱۱۹-۲۳۶)؛ در مقالۀ پنجم به بررسی
بیماریهای عارض بر ماق و اسباب و علامات آن، و داغ کردن رگهای
سر برای درمان بعضی اختلالات برخاسته است (ص
۲۳۷-۲۶۴)؛ در مقالات ششم تا هشتم هم از انواع
بیماریهای مربوط به حدقه و طبقات ملتحمه و قرنیه و درمان
آنها سخن رانده است (ص ۲۶۷-۴۳۰)؛ مقالۀ نهم
به بیماریهای پنهان از حس ظاهر، یعنی طبقات جلیدیه
و عنکبوتیه و شبکیه اختصاص یافته است (ص
۴۳۱-۵۳۰)؛ و سرانجام در مقالۀ دهم
دربارۀ انواع داروهای مفرد مخصوص بیماریهای چشم و کنشهای
آن بحث کرده است (ص ۵۳۱-۶۱۱).
در پایان سدۀ ۷ و
آغاز سدۀ ۸ ق چند تن از پزشکان و چشمپزشکان آثاری خرد و کلان تصنیف
کردند که برخی از آنها از اهمیتی برخوردار است. نجمالدین
محمود بن الیاس شیرازی (د ۷۲۰ق /
۱۳۲۰م)، معاصر قطبالدین، بابهای
۱۸ تا ۳۱ از کتاب الحاوی فی علم التداوی
خود را به اسباب و علائم بیماریهای چشم، وصف آن بیماریها
و درمان آنها اختصاص داده است (نسخۀ خطی شم ۶۳۵۶). نظام الدین قزوینی
کتابی موسوم به العین نوشت، و محمد بن محمد بن عرب نیز کتابی
به نام علم حکمة العین تصنیف کرد و آن را به نام ابوسعید ایلخان
مصدر ساخت (الگود، «تاریخ»، ۱۴۳).
در اوایل سدۀ ۹ق /
۱۵م باید از برهان الدین نفیس بن عوض کرمانی
نام برد که در کتاب شرح الاسباب و العلامات سمرقندی، به تفصیل دربارۀ علائم
و علل بروز بیماریهای چشم و درمان آنها سخن رانده است. او این
بیماریها را بر اساس اجزاء چشم در ۱۰ باب مورد بررسی
قرار داده است (ص ۱۳۹- ۱۵۹).
در سدۀ
۱۰ق / ۱۶م بهاء الدولۀ حسینی
نوربخش در ابوابی از کتاب بسیار مهم خود، خلاصة التجارب، در بارۀ مباحث
مربوط به چشم پزشکی سخن رانده است. او در بخشی از باب سوم (گ
۲۷ ب بب ) به عوارض چشم در کودکان مانند کبودی، تورم، چسبندگی
و ریزش آب پرداخته است؛ و تمام باب نهم (گ ۱۳۵ب ـ
۱۴۶ب) را به بررسی و تشریح ساختمان چشم، انواع بیماریهای
چشم، اسباب و علامات آن و سرانجام درمان آن بیماریها اختصاص داده است.
محمدباقر چشمپزشک در همین ادوار
رسالهای مخصوص داروهای چشم نگاشت (منزوی، خطی، ۱ /
۵۸۴)؛ یوسف بن محمد ابن یوسف هروی در کتاب
مختصر طب یوسفی، در برخی فصول از بیماریها و داروها
و درمان بیماریهای چشم بحث کرده است (یوسفی هروی،
۱۳-۲۰).
از این پس آثار قابل توجه در چشمپزشکی
در دست نیست. چند رسالهای هم که از این دوره تا ورود طب جدید
به ایران و شبه قارۀ هند و قلمرو عثمانی میشناسیم، همه تکرار و تلخیص
آثار قدما، و ظاهراً فاقد تحقیقات نو و ملاحظات دقیق است (مثلاً نک :
رهآورد، ۱، ۶) بعضی از این رسالهها عبارتاند از: آیینۀ
اسکندری برای اسکندر بهادر خان از نویسندهای ناشناخته؛
چند رساله که در فهارس زیر عنوان چشمپزشکی از آنها یاد شده و
نویسندگانش ناشناختهاند؛ تذکرة الکحالین از نویسندهای
ناشناس برای شاه عباس اول؛ رسالهای زیر عنوان جراحی و کحالی
که به غلط منسوب به ابنسینا ست؛ بعضی رسالهها و کتابهای مخصوص
داروهای چشم مانند ادویۀ مفرده و مرکبۀ امراض عین، از حکیم محمد باقر فرزند عمادالدین شیرازی
در عصر صفویه؛ رسالۀ اتابکیه در تشریح و بیماریها و داروهای
چشم، از نویسندۀ ناشناخته؛ علم کحالی از نویسندۀ ناشناخته (سدۀ
۱۰ق) در ۴ باب؛ و شماری دیگر (منزوی،
فهرستواره ... ، ۵ / ۳۲۶۳،
۳۲۷۴، ۳۲۶۵،
۳۳۵۷، ۳۳۵۸،
۳۳۹۹، ۳۴۰۵، ۳۵۵۴،
۳۵۹۳).
بیماریهای چشم
بعضی از چشمپزشکان متقدم و متأخر
توجه بیشتری به بیماری شناسی داشتند و نخست بیماریهای
چشم را وصف و دستهبندی کردهاند. ترتیبی هم که پزشکان و به
خصوص چشمپزشکان صاحب اثر در کتاب خود برای وصف و مداوای این بیماریها
اتخاذ کردهاند، خود نوعی دستهبندی بهشمار میرود. چشمپزشکی
نامدار چون حنین بن اسحاق، بیماریها را معلول خلل در کنشهای
اعضا و اجزاء چشم دانسته است و این کنشها را بر دو قسم طبیعی و
نفسانی تقسیم کرده است: خلل در کنشهای طبیعی که
همان خلل و آفات عارض بر قوای طبیعی چهارگانه (یعنی
حرارت و برودت و یبوست و رطوبت) است؛ و خلل و آفات عارض بر کنشهای
نفسانی که عبارت از حس و حرکت ارادی است، و در چشم دو نوع حس و حرکت
وجود دارد: حس لمس و حس بَصَر. اعراض طبیعی مخصوص چشم نیست و بر
همۀ اعضای بدن عارض میشود. در اعراض نفسانی هم آنچه مربوط
به خلل در حس لمس است، یعنی از میان رفتن این احساس، سستی
و درد، میان چشم و دیگر اعضا تفاوتی نیست؛ اما خلل و آفات
عارض بر بَصَر یعنی حس و حرکت ارادی چشم، مخصوص آن و پدید
آورندۀ انواع بیماریهای چشم است. به همین ترتیب بیماریهای
چشم یا معلول آفاتی است که بر آلت بینایی عارض میشود،
یا آفاتی است که بر قوۀ بینایی وارد میآید، یا آفاتی
است که بر آنچه در خدمت بینایی است، ظاهر میگردد. آلت بینایی،
«رطوبت جلیدیه» است، و قوت بینایی، از عصب مجوف مغز
بر میخیزد، و آنچه در خدمت بینـایی است، دیگر
طبقات چشم و غشاهای آن است (نک : العشر مقالات،
۱۱۹-۱۲۰).
حنین در المسائل فی العین
این تقسیمات کلی را بر ۳ دسته بیماری یعنی:
۱. بیماریهای بسیطِ مفرد، ۲. بیماریهای
آلی، و ۳. بیماریهایی که به آن انحلال الفرد
میگوید، تقسیم کرده است و هر یک از اینها را هم بر
دو گروه: الف ـ آنچه محسوس است و شناختش آسان؛ و ب ـ آنچه محسوس نیست و
شناخت آن محتاج فکر و تخمین و تمییز است (ص
۸۰۴). این دسته بندی اخیر را غالب چشمپزشکان
متأخرتر هم نقل کردهاند و به کار بستهاند.
بعضی دیگر از چشمپزشکان بیماریها
را بر حسب اجزاء و اعضای چشم، از ظاهر به باطن مورد بحث قرار دادهاند. یعنی
نخست به بیماریهای پلکها، اعم از بیماریهای
درون و بیرون پلک، مانند انواع ورمها، غدهها، کیستها و خشکی و
چسبندگی آنها، سپس به بیماریهای عارض بر ماق (گوشههای
چشم)، مانند ریزش اشک و غَرَب و کم گوشتی و یا رشد گوشت زیادی
در آنجا پرداختهاند؛ آنگاه متوجه بیماریهای حدقۀ چشم
شدهاند و انواع زخمها و جوشها، و بیماریهایی چون انحراف
و اتساع و تنگی حدقه را مورد بررسی قرار دادهاند؛ و سپس به وصف بیماریهای
طبقات چشم از ملتحمه تا جلیدیه و شبکیه پرداختهاند (مثلاً نک
: ابن زهر، ۴۸-۷۵).
بعضی دیگر از چشمپزشکان، بیماریها
را به شیوهای مبسوطتر طبقهبندی کردهاند؛ از آن جمله، کحال
حموی این بیماریها را به طور کلی بر ۳ گونه
دانسته است:
الف ـ بیماریهای بسیط
که در اعضای متشابهة الاجزاء حادث میشود، خود بر حسب طبیعت سرد
و گرم و خشک و مرطوب بیماری، مشتمل بر ۱۶ قسم است.
ب ـ بیماریهای آلی
که در اعضای آلی پدید میآید؛ و بر ۴ قسم
است: ۱. بیماریهایی که در صورت و ظاهر چشم جلوهگر
میشود، مانند چشمهای برآمده، ایجاد غَرَب در ماق، ایجاد
سدِّه در عصب نوری، و جَرَب پلک. ۲. بیماری از لحاظ اندازۀ اجزاء
چشم، مانند بزرگی و کوچکی مفرط کرۀ چشم. ۳.
کاستی و فزونی چیزی در چشم، مانند نقصان گوشت ماق، یا
موی زائد و ظفره. ۴. حرکت و نقل اجزاء چشم، مانند انحراف چشم و چسبندگی
پلکها و بیماری شتره.
ج ـ بیماریهای مشترک
بین این دو گونه اعضا که به تفرقالاعضاء نامبردار است. این نوع
بیماری یا داخلی است مانند کیموس حاد و غلیظ،
یا خارجی است مانند سر درد (کحال حموی،
۸۲-۸۳).
چشمپزشکان به خصوص متقدمان، غالب بیماریهای
چشم را با فصد و پاکسازی بدن از اخلاط زائد و ایجاد تعادل میان
آنها و تجویز داروهای مختلف درمان میکردند. در واقع اساساً تمایل
سنت پزشکی به درمان با غذا و انواع داروهای مفرد و مرکب بسی بیشتر
بوده است تا درمان از راه جراحی. به همین سبب گفتهاند اگر پزشکی
میتوانست نوعی بیماری را که نیاز به جراحی
داشت، با دارو درمان کند، پرآوازه میشد و مردم آن شیوه را بیشتر
میپسندیدند (ابن ابی اصیبعه، ۲ /
۲۴۹).
در کهنترین آثار جامع پزشکیِ
عصر اسلامی، فقط از درمانِ داروییِ غالب بیماریهای
چشم مانند اورام و دملها و غدد ــ که بعدها بیشتر آنها را جراحی میکردند
ــ یاد شده است (مثلاً نک : ابن ربن،
۲۷۱-۲۷۳،
۳۲۶-۳۳۱؛ اهوازی، ۲ /
۱۸۸- ۱۸۹، ۱۹۱؛ ابوالحسن،
۲ / ۳۳۶، ۳۶۶؛ ابن زهر،
۴۹؛ انطاکی، ۵۸، ۵۵). البته این
به معنی فقدان هر گونه جراحی یا بیاطلاعی پزشکانی
چون ابن ربن طبری و اهوازی از جراحی نبوده است؛ زیرا ابن
ربن (ص ۵۵۸-۵۶۰) خود تصریح کرده است که
پزشک همواره باید نشتر و آلات داغگذاری و دوختن زخمها و کاردِ مخصوص
قطع و برش پوست همراه داشته باشد و در مواقع ضروری از آنها استفاده کند؛ و
اهوازی هم از معالجۀ بسیاری از زخمها یا برداشتن بسیاری از غدهها
و دملها از راه جراحی سخن گفته است (مثلاً نک : ۲ /
۴۶۶- ۴۶۸، ۴۹۸-
۴۹۹). با این همه، حتى در اعصار متأخرتر هم، توصیههای
جرجانی و نفیس بن عوض، و حتى پزشکی ماهر و معتبر چون بهاءالدوله
در عصر صفوی را در دست داریم که حاضر نبود جز در موارد ضروری
تجویز جراحی کند (الگود، «تاریخ»، ۲۸۰).
بیمارستانها و چشمپزشکی
بیمارستانهای بزرگ و معتبر
دارای بخشهای متعدد درمانی، از جمله چشمپزشکی و جراحی،
و تالارها و اتاقهای جداگانه برای زنان و مردان بودند که هر یک
پرستاران و خدمۀ مخصوص داشت (سجادی، ۲۵۷؛ خیر الله،
۱۳۷؛ نجمآبادی، ۷۸۷؛ نفیسی،
۲۰؛ پاکدامن، ۲۱۰؛ نیز نک : مقریزی،
۲ / ۴۰۵-۴۰۷؛ نویری،
۳۱ / ۱۰۷- ۱۰۸؛ ابن جبیر،
۵۱-۵۲) و در بیمارستانهای کوچکتر، جراح در
کنار طبیب به فعالیت مشغول بود (مثلاً نک : رشیدالدین،
وقفنامه، ۴۸).
پزشکان و جراحان تحصیل کرده و
متبحر معمولاً در بیمارستانها اشتغال مییافتند و بنیانگذاران
آن، همچون عضدالدوله، صلاحالدین ایوبی و منصور قلاوون، تعمد و
اصرار داشتند که بهترین پزشکان و جراحان و داروسازان را در آنجا گرد آورند
(قفطی، ۴۰۳؛ قلقشندی، ۱۱ /
۲۵۱؛ عیسى بک، ۸۵-۸۶؛ حمارنه، I / ۱۰۵-۱۰۷،
نیز جم (. در حقیقت به نظر میرسد که فقط کسانی در بیمارستانها
به کار مشغول میشدند که صلاحیت علمی و عملی آنها تأیید
میشد، زیرا تعداد چشمپزشکان دوره گرد و بیصلاحیت بسیار
بود (الگود، «تاریخ»، ۲۴۷). آنچه قلقشندی دربارۀ بعضی
از «ارباب الصناعات» یعنی ریاسة الطب، ریاسة الکحالین،
و ریاسة الجرائحیه در مصر و شام آورده است (۴ /
۲۲۸، ۲۰۰، ۶ / ۱۰۶)،
نه فقط دربارۀ بیمارستانها، بلکه دربارۀ گروه پزشکان و جراحان غیر بیمارستانی
در بقیۀ سرزمینهای اسلامی (قفطی، همانجا؛ عیسى بک،
۱۸۸، ۱۹۴؛ نیز نک : سطور پیشین)،
هم صدق میکند.
یکی از وظایف رئیس
بیمارستان، انتخاب و استخدام پزشکان و جراحان بود. در بیمارستانی
که صلاحالدین ایوبی در قاهره ایجاد کرد، انواع پزشکان و
جراحان و کحالان به کار مشغول بودند (ابن ابی اصیبعه، ۲ /
۲۴۶-۲۴۷؛ عیسى بک، ۷۷). در
بیمارستان اصفهان در سدۀ ۴ق / ۱۰م هم چشمپزشکانی چون ابن مندویۀ
اصفهانی فعالیت میکردند (قفطی، ۴۳۸) و
به این سبب ممکن است بتوان حدس زد که در آنجا بخش خاص چشمپزشکی هم
وجود میداشته است. به روزگار ایلخانان بیمارستان مظفری شیراز
هم احتمالاً بخش چشمپزشکی داشته است؛ چه، قطبالدین شیرازی
که نزد عمویش پزشکی و چشمپزشکی آموخت، طبیب آن بیمارستان
بود (مشکٰوة، ۹؛ قس: فسایی، ۲ /
۱۴۹). در بیمارستان ربع رشیدی، تقریباً
مسلم است که بخش چشمپزشکی وجود داشته است؛ چه، از چشمپزشک و ۵ دستیارش
در این بیمارستان یاد شده است (رشیدالدین، مکاتبات
... ، ۳۱۹).
بیمارستانهای موقت موسوم به
محمول که در شهرهای دور، یا همه جا در مواقع شیوع بیماریهای
مسری بر پا میشد، یا بیمارستانهای نظامی که
در میادین جنگ استقرار مییافت نیز بیگمان
جراحانی برای مداوای مجروحان در اختیار داشتند (غنی،
۲۰-۲۱؛ سجادی، همانجا؛ شطی،
۱۱۶-۱۱۷؛ خیرالله،
۱۳۵؛ دربارۀ جراحیهای جنگی توسط زهراوی، نک : فرولیش،
۵۰-۵۹).
مهمترین بیماریهای
چشم و مداوای آنها
آب چشم
بین عنبیه و پردۀ قرنیه
رطوبتی جمع میشود که از منفذ پشت قرنیه وارد آن میگردد
و منجمد میشود و حجابی میان جلیدیه و اتصال به نور
خارج ایجاد میکند. این پدیده که آن را آب آوردن چشم میگویند،
به تدریج بینایی را تا حد کوری کاهش میدهد.
گفتهاند جالینوس این بیماری را معلول غلظت رطوبت ملتحمه یا
سپیدۀ چشم میدانست. هرگاه آب استوار و رسیده باشد، تشخیص آن
ساده است؛ ولی در آغاز بیماری به دشواری میتوان آن
را تشخیص داد. مهمترین نشانههای این بیماری
چنین است: در اطراف حدقۀ بیمار آب جمع میشود، بیمار جلوی چشم چیزی
شبیه حشره یا ابر یا مو یا شعاع ستارگان و برق میبیند.
وقتی آب رسیده باشد، رنگ حدقه تغییر مییابد
و بینایی از میان میرود. آب چشم هم به رنگهای
مختلف است و آن را تا ۱۱ رنگ شمردهاند. دربارۀ سبب بروز این
بیماری گفتهاند: آب چشم بر اثر قی شدید، ضرب و صدمه به
سر و چشم، سرمای شدید، برودت مزاج، و کحل چشم که دارای رطوبت زیاد
باشد، و گاه بر اثر ضعف روح باصر یا ضعف حرارت غریزی ایجاد
میشود (علی بن عیسى،
۲۵۴-۲۶۳).
برای مداوای آب چشم ــ به
خصوص اگر تازه باشد ــ پس از پاکسازی بدن و سر با انواع داروهای قوی
مانند حب ایارج و قوقایا، باید آبی که قنطورین و
بسفایج و تربد و زبیب در آن جوشانده شده است، به بیمار داد؛ و
گاه او را از ناحیۀ مرفق و رگ یا فوخ فصد کرد و اجازه نداد اغذیۀ غلیظ
و مرطوب، مانند گوشت گاو، چربی، باقلا، خامه، شیر، تمر، عدس و ماهی
بخورد. در عوض باید اغذیۀ ساده و لطیف و معجونی
مرکب از وج و حتلیت و زنجبیل و تخم رازیانه و عسل به او خوراند
و هر روز واداشت تا مرزنجوش ببوید و از دیگر داروهای مرکبی
که پزشک تجویز میکند، استفاده کند. از مهمترین داروهای
این بیماری، باسلیقون کبیر، مرکب از سفیداب
قلعی، نمک ترکی، کف دریا، فلفل سیاه و نوشادر، و سرمۀ روشنایی
شامل صبر زرد، نوشادر، دارفلفل و زعفران است (حکیم مؤمن،
۱۲۳؛ قس: جرجانی، الاغراض، ۳۲۷). رازی
نیز شیافی مرکب از پیه حنظل پخته، روغن بلسان، فریبون،
نوشادر و آب رازیانه به کار میبرده است ( الحاوی، ۲ /
۲۰۶).
اگر آب چشم استوار و رسیده باشد،
چارهای جز جراحی نیست و این کار باید با احتیاط
تمام انجام شود. در عین حال اگر آب بسیار غلیظ و منجمد، یا
بسیار رقیق باشد، جراحی نتوان کرد، یعنی یا
سرنگ داخل چشم نمیرود یا بر اثر رقت آب در چشم جایگیر
نمیشود و به عقب باز میگردد. از برخی روشهای مندرج در
کتابهای داروشناسی بر میآید که لااقل در بعضی از این
موارد، با تجویز ضمادهای گرم و تند، آب نارسیده یا منجمد
را به اصطلاح میپختند و بعد آنرا با جراحی بیرون میکشیدند
(مثلاً نک : اخوینی بخاری،
۲۸۲-۲۸۳)؛ بنابراین وقتی طبیب
دست به جراحی میزند که آب استوار و به اصطلاح رسیده باشد.
کشیدن آب باید در روز و زیر
نور کافی آغاز شود. برای این کار بیمار را میخواباندند
و پاهایش را به سمت سینه جمع میکردند و دستهایش را بر روی
دو ساق قرار میدادند و دستیار طبیب هم پشت بیمار مینشست
و سر او را میگرفت. پزشک پیش از عمل، چشم سالم بیمار را با
دستمالی میبست تا اولاً موقع عمل حرکت نکند، و ثانیاً وقتی
آب چشم بیرون آمد و بیمار اندکی بینا شد، نتواند با چشم دیگر
ببیند و بگوید بیناییاش کاملاً باز گشته است و طبیب
بتواند کار خود را به خوبی تمام کند. به هر حال، طبیب برای عمل،
پلک بالای بیمار را به سمت بالا میکشید تا حدقه کاملاً
باز شود و از بیمار میخواست کرۀ چشم را به سمت
ماق اصغر بچرخاند تا محل وارد کردن سرنگ مخصوص یا مقدح پیدا شود. آنگاه
جراح در حالیکه ته سرنگ را میان انگشتان گرفته بود، ضمن مراقبت از کرۀ چشم،
آن را با احتیاط تمام از گوشۀ پایین چشم وارد میکرد تا از ملتحمه بگذرد و جراح
احساس کند که سرنگ وارد فضایی بزرگ شده است. سپس نشتری را با
انگشت ابهام میگرفت و به آرامی وارد آن منفذ میکرد و طوری
محل را باز میکرد تا سرنگ بتواند وارد موضع آب شود و آن را وارد سرنگ کند.
ورود سرنگ به این موضع با درد و ضربان شدید همراه خواهد بود ( العشر
مقالات، ۱۸۹-۱۹۰؛ ثابت بن قره،
۳۹-۴۰؛ علی بن عیسى،
۲۷۰-۲۷۷؛ انطاکی،
۶۹-۷۰).
بَرَد
ظاهراً پلک و طبقات ملتحمه و عنبیۀ چشم
از مستعدترین نقاط برای بروز انواع اورام و غدد بوده است. با آنکه چشمپزشکان
متقدم درمان دارویی را در این موارد هم بر جراحی ترجیح
میدادند (مثلاً نک : العشر مقالات،
۱۸۰-۱۸۲؛ ثابت ابن قره، ۳۷-
۳۸)، ولی بسیاری از آن اورام و غدد را ناچار با
جراحی درمان میکردند: بَرَد نوعی جوش بزرگ یا غدهای
خشک و سخت و سپید شبیه تگرگ (بَرَد) بود که بیرون یا درون
پلک بالا یا پایین ظاهر میشد. اگر با دارو تحلیل
نمیرفت، آن را با جراحی بر میداشتند. محل برد روی پلک
را برشی عرضی میدادند و غده را با آلتی مانند ملعقه یا
کفچه خارج میکردند و دو لب برش را میدوختند و دارو میریختند
(علی بن عیسى، ۸۵-۸۷؛ زهراوی، ۲
/ ۴۸۲؛ جرجانی، همان،
۳۱۱-۳۱۲)؛ یا برد را با قلاب میگرفتند
و با نشتری خمیده روی آنرا برشی عرضی میدادند
و با ناخن دو طرف آن را میفشردند تا غده بیرون آید. گاه غده را
با قیچی از ریشه میبریدند و زخم را بخیه میزدند
(کحال حموی، ۱۶۵). به روزگار متأخر در ایران، برد
را گاه با دارویی مرکب موسوم به شیاف سماق درمان میکردند
(حکیم مؤمن، ۱۱۳۱).
پارگی قرنیه
قرنیه ممکن بود بر اثر تماس با شیئی
تیز یا برخورد با مادهای تند و تیز پاره شود. پارگی
قرنیه معمولاً با سرخی و ضربان و ریختن اشک همراه است. برای
معالجۀ پارگی، نخست رگ قیفال را فصد میکردند و آمیختهای
از ماش و شیر و بادام و اشتا و اسفناج و مانند آن بر چشم میمالیدند.
آنگاه شادانه و توتیای به عمل آمده با آب آس در چشم میریختند
و آن را محکم میبستند و به بیمار اجازۀ استراحت میدادند
(کحال حموی، ۳۵۶).
توته
غدهای گوشتی سست و سرخ رنگ
چون دانۀ توت، اما با پوستهای سخت که بر اثر تجمع خون فاسد بر روی
پلکها، بیشتر به پلک پایین و جنب ماق بزرگ، ظاهر، و عروقی
از ماق بر آن کشیده میشد. توته معمولاً بر پلک پایین و
گاه بر پلک بالا، بیرون و داخل پلک ظاهر میشود. بعضی توتهها
بزرگ و برخی کوچکاند. توته گاه به رنگ سرخ مایل به سیاهی،
و گاه به سبزی میزند. چشمپزشکان توتۀ کوچک را
غالباً با دارو درمان میکردند، ولی نوع بزرگتر را جراحی میکردند.
جراح برای این کار نخست بدن بیمار را با فصد و تجویز
داروهای مخصوص پاک میکرد و آنگاه توته را با یک یا دو
قلاب میگرفت و نشتری مخصوص موسوم به مهت را زیر آن میراند
و با قمادین ــ نوعی نشتـر یا تیغ بسیـار تیـز
و برنـده مخصوص جراحیهای چشم ــ آن را قطع میکـرد. اگر چیزی
از ریشه یا تنۀ غده باقی میماند، داروی تیز و گرم بر آن میریخت
و ساعاتی بعد که رنگ آن زوائد به سیاهی میزد، آنها را
برمیداشت و بر چشم مرهم مینهاد (علی بن عیسى،
۱۳۱-۱۳۲، ۲۰۸-
۲۰۹؛ کحال حموی،
۲۱۴-۲۱۵).
بعضی پزشکان نوعی از جوشهای
بزرگ و عمقیِ صورت و گونه و فروج و مقعد را هم توته، از بثور متقرحه، خواندهاند
که علاجش جراحی است (نفیس بن عوض، ۶۷۵). نوعی
جوشهای چرکین موسوم به جرب هم بر پلک ظاهر میشد که آنها را هم
با نشتر و قیچی مخصوص برمیداشتند و با فصد و دارو بدن را پاک میکردند،
تا جوشها عود نکند (ابنربن، ۱۷۳).
چسبندگی (التصاق) پلک
این بیماری
۳گونه است: چسبندگی پلک به قرنیه، چسبندگی به ملتحمه (سپیدی)،
و چسبندگی دو پلک به یکدیگر. این بیماری بر
اثر زخم چشم و بسته ماندن طولانی پلک، یا پس از معالجۀ ظفره
و سبل، اگر کامل و دقیق جراحی نشده باشد، عارض میگردد. برای
معالجۀ آن جراح میلی از جایی مناسب زیر پلک عبور
میداد و پلک را با آن بالا میکشید، یا این کار را
با دو قلاب انجام میداد. آنگاه محل چسبندگی را با مهت، یا اگر
لازم میشد با قمادین، میبرید و البته سخت مراقب بود تا
به غشاء قرنیه آسیب نرساند. پس از آن آب نمک و زیره در چشم میریخت
و فتیلهای آغشته به مخلوط سپیدۀ تخم مرغ و
روغن گل سرخ در محل شکاف میگذاشت و با زردۀ تخم مرغ و
همان روغن چشم را میبست و همین دارو را در روزهای بعد هم تکرار
میکرد. اگر دو پلک به هم چسبیده بود، اندکی از ماق اصغر میبریدند
و میل نشتر را از زیر محل التصاق دو پلک عبور میدادند. سپس با
همان میل پلکها را به بالا میکشیدند و آنها را با قمادین
از هم جدا میکردند. آنگاه به شیوۀ یاد شده
دارو مینهادند (علی بن عیسى، ۸۹-۹۱).
دمعه
فرو ریختن دائم اشک را دمعه میگفتند
و معتقد بودند که در بعضی اشخاص به سبب کم بودن گوشت ماق، ترشحات اشکی
از عروق بیرونی یا درونی ملتحمه، به سمت بیرون میریزد.
برای درمان دمعه، رگهای پیشانی و بالای گوش را فصد
میکردند. آنگاه اگر کاستی گوشت ماق به سبب برداشتن سبل یا
ظفره پدید آمده بود، داروهای رویانندۀ گوشت، مانند
صبر و دم الاخوین و کرسنه و پوست کندر و جز آن بر موضع مینهادند. برخی
توتیا و اهلیلج و پوست انار ترش و تمشک و مرزنجوش را ۳ روز میخیساندند
و بعد میجوشاندند و با آب آس میآمیختند و از آن دارویی
مفید برای درمان دمعه به دست میآوردند (انطاکی،
۵۹-۶۰). در ایران داروهای مرکب دیگری
نیز برای این بیماری رواج داشته است، مانند سرمهای
مرکب از توتیای سبز، هلیلۀ زرد، داربلبل،
صبر زرد و زردچوبه (جرجانی، الاغراض،
۷۵۱-۷۵۲)، یا شیاف نارنج شامل
توتیای پرورده به آب نارنج و نشاسته و سفیداب، یا نشاسته
و کتیرا و صمغ آلو (حکیم مؤمن، ۱۱۲۷).
دمل پلک
ورم سخت و خشکی است که عامه به آن
کَدکَد میگفتند و به سبب خوردن اغذیۀ غلیظ و
شب زندهداری ایجاد میشده است. برای معالجۀ این
دمل، پس از آنکه بدن بیمار را با فصد و اغذیۀ مناسب پاک میکردند،
چشم را با آب داغ میشستند و روغن و شمع بر آن میمالیدند و با
شیاف سرخِ نرم آن را کحل میکردند و گاه مرهم الداخلیون بر آن مینهادند.
با این همه، اگر دمل سرباز نمیکرد و فرو نمیکشید، آن را
با مقراض میبریدند و اجازه میدادند مقداری خون بیاید
و بعد گرد زرد بر آن میریختند و میبستند (علی بن عیسى،
۱۲۶).
رَمَد
نوعی ورم حاد یا آماس خونی
است که بر ملتحمه عارض میشود، و گفتهاند که رایجترین بیماری
چشم بوده است (بهاءالدوله، گ ۱۳۶؛ انطاکی،
۵۵). ابوالحسن طبری (۱ / ۱۹۶-۱۹۷)
رمد را بر حسب مزاج آن، ۴ قسم: صفراوی، سوداوی، بلغمی و ریحی
(بهاءالدوله، همانجا)، و بر حسب ظهور و خفا، دو قسم دانسته است: نوعی از آن
ظاهر و محسوس است، و نوعی دیگر ظاهر نیست و پزشک بنا به مهارت
خود و استدلال طبی به وجود آن پی میبرد. این بیماری
بعضی یا همۀ کنشهای طبیعی چشم را مختل میکند و به خصوص موجب
سیلان اشک و سرخی ملتحمه میشود. از آنجا که چشم عضوی
حساس است، شیوۀ معالجۀ رمد با دیگر اورام متفاوت بود و از داروهای قوی برای
آن استفاده نمیشد. در واقع اگر رمد درد شدید نداشت، آن را با داروهای
قابض معتدل مانند اکحالی که به آن مونویمار میگفتند و مرکب از
داروهایی چون اقاقیا و زعفران و داروهای پزنده بود، کحل میکردند؛
اما اگر دردی شدید داشت، نخست ملتحمه را با دارویی موسوم
به وردیِ سپید، کحل میکردند و اگر ورم کم میشد، از وردی
زرد هم استفاده میکردند. برای فروکشاندن درد هم چشم را با آب اکلیل
الملک و حلبه کمپرس میکردند و آنگاه ضمادی مرکب از اکلیل
الملک و زعفران و پوست کربزه و زردۀ تخم مرغ و نان حل شده در شیرۀ انگور بر آن مینهادند
( العشر مقالات، ۱۸۰-۱۸۱).
اهوازی برای این بیماری،
ضمادی مرکب از گلاب و کافور و توتیای کرمانی، یا
ترکیبی از اقاقیا، اسفیذاج، صمغ و سپیدۀ تخممرغ
پیشنهاد کرده است (۱ / ۲۷۸). ثابت بن قره (ص
۳۵-۳۷) آورده که فصد رگ قیفال و پاکسازی بدن
و حمام کردن، برای بهبود رمد مفید است. او برای پاکسازی
بدن، خوردن آب میوۀ پخته، و مالیدن اهلیلج و خیار چنبر پخته به پلک را تجویز
کرده است. انطاکی (ص ۵۵-۵۶) داروهای مفید
برای درمان این بیماری را بر حسب طبیعت دموی یا
سودایی یا بلغمی رمد، دستهبندی کرده است. ابننفیس
(ص ۱۵۵-۱۵۶) دود و غبار و نگاه کردن به نور شدید
و برف و سپیدی مفرط و خوردن شکر زیاد و پرخوری را برای
چشم مبتلا به رمد مضر دانسته است.
سَبَل
عروق سطح ملتحمه و قرنیۀ چشم
گاه به سبب امتلاء از خون غلیظ متورم میشد و همۀ ملتحمه را فرا
میگرفت و موجب عفونت چشم، ریزش اشک، خارش، عطسه و ضربان چشم میگردید.
این بیماری در برخی نقاط بسی رایج بوده است و
مثلاً در اندلس جراحان مخصوص، موسوم به لاقط السبل، به معالجۀ آن میپرداختند
(ابنزهر، ۷۳). سبل چند نوع بوده است: برخی را با دارو و بعضی
را با جراحی مداوا میکردند. برای درمان دارویی، رگ
قیفال بیمار را فصد میکردند و با افتیمون پخته به پاک
کردن بدنش میپرداختند و رژیم غذایی خاص به او میدادند
و از دود و غبار و فریاد کشیدن و بعضی امور دیگر بازش میداشتند
و چشم را با اکحال تیز مانند باسلیقون کحل میکردند. برای
جراحی نخست پلکها را به سمت بالا و پایین میکشیدند
و نگاه میداشتند و سپس با چند قلاب سر کج ظریف نقاطی از سبل را
میگرفتند و آهسته از روی ملتحمه بلند میکردند و با نشتر و قیچی
بسیار تیز و ظریف آن را به تدریج میبریدند.
البته جراح مراقب بود تا همۀ سبل را بردارد و با ابزار تیز جراحی به قرنیه یا
ماق یا پلک آسیب نرساند (ثابتبن قره، ۳۷-
۳۸؛ علی بن عیسى، ۱۹۱-
۱۹۹؛ کحال حموی،
۳۱۴-۳۱۶،
۳۲۱-۳۲۲؛ انطاکی، ۵۷؛
زهراوی، ۲ / ۴۸۶). گاه به جای استفاده از
قلاب، از زیر عروق متورم نخهایی عبور میدادند و آنها را
به این وسیله بالا میکشیدند و با قیچی میبریدند
(ابنسینا، ۳ / ۹۷۶-۹۷۷).
سپیده
نقطۀ سپیدی
که غالباً پس از سردرد شدید بر چشم میافتد. این عارضه را با
ترکیبی از عصارۀ شقایق و عصارۀ تنطوریون و عسل که به چشم میریختند، مداوا میکردند
(جرجانی، الاغراض، ۳۲۵).
شَتره
چون پلک بالا از حالت طبیعی
خارج شود و نتواند بر پلک پایین قرار گیرد، آن را شتره میخوانند.
این بیماری معلول چند سبب است: کوتاهی مادرزادی پلک
بالا، که حتى سپیدی (ملتحمه) چشم را هم فرو نپوشاند و به آن چشم خرگوشی
هم میگویند؛ یا کوتاهی مادرزادی که سپیدی
را فروگیرد، ولی به پلک پایین نرسد؛ یا سستی
و ناتوانی عضلات سهگانۀ پلک بهخصوص عضلۀ بالا برنده؛ یا رویش گوشت زائد بر پلک؛ یا برگشتگی
یک یا هر دو پلک؛ که البته اگر عارض بر پلک پایین شود، آن
را شتره نخوانند، بلکه برگشتگی پلک گویند.
شترۀ مادرزادی
را البته مداوا نمیتوانند کرد؛ اما بقیه را با انواع داروها به صورت
گرد و ضماد و پاکسازی معده و سر و جز آن معالجه میکردند. مثلاً اگر
عضلۀ مخصوص حرکات عمودی وظیفۀ خود را انجام
نمیداد، آن را با مالیدن روغن و مرطوب نگاه داشتن و حمام کردن مکرر مداوا
میکردند؛ اما اگر دو ماهیچۀ جنباننده سست و متشنج شده بود و
پلکها بدان سبب جفت نمیشد و بالا نمیرفت، از داروهای قابض
مانند اقاقیا و مامیثا و مُر و آب آس، و داروهای مرطوبکننده
استفاده میکردند.
اگر شتره به سبب برگشتن پلک به بیرون
عارض شده بود و این برگشت هم معلول زخم پلکها بود، محل زخم را میبریدند.
اگر رویش گوشت زائد موجب شتره شده بود، نخست با داروهای حاد مانند
زنگار و کبریت آن را مرهم میگذاشتند. اگر این مداوا سود نمیداد،
به جراحی دست میزدند، به این طریق که سوزنی از طرف
ماق اصغر وارد زائده میکردند و سر آن را از طرف ماق اکبر بیرون میآوردند
و زائده را با کشیدن سوزن به طرف بالا میبردند و با نشتری عریض
یا با قمادین آن را از غضروف جدا میکردند. این جراحی
خونریزی زیادی در پی داشت و با ریختن مکرر
آب مخلوط نمک و زیره آن را بند میآوردند و آن گاه قطرۀ مخلوطی
از زردۀ تخم مرغ و روغن گل سرخ در چشم میچکاندند. داخل شکاف میان
پلک و ملتحمه هم فتیلهای آغشته بههمان مواد قرار میدادند (علی
بن عیسى، ۹۲-۹۶؛ کحال حموی،
۱۶۷-۱۷۲).
شرناق
نوعی دمل چربی و لزج با
نسوج عصبی را که بر روی پلک بالا ایجاد میشد، شرناق (پیلۀ کرم
ابریشم) مینامیدند. شرناق معمولاً عارض کسانی میشد
که بسیار دچار زکام و نزله یا ریزش اشک میشدند. بر اثر این
بیماری پلک به رنگ سبز میزد و به سختی باز میشد و
پیوسته نمناک بود. برای برداشتن شرناق، پلک را چنان پایین
میکشیدند که دمل نزدیک ابرو واقع میشد. آن گاه اگر
شرناق کوچک بود، جراح تکه پارچهای پشمین را به اندازۀ پلک
تا میکرد و با آن شرناق را میگرفت تا لیز نخورد؛ سپس در حالی
که کسی ابروی بیمار را به سمت بالا میکشید، جراح
با دست دیگر برشی عرضی و عمیق، طوری که پوست پلک و
غشاء دمل با هم بریده شود، ولی به غضروف نرسد، ایجاد میکرد.
اگر ریشۀ شرناق پیدا میشد، با همان پشمینه آن را بیرون میکشید،
و الا پوست شرناق را چندان باز میکرد تا بتواند دمل را از ریشه بیرون
بکشد (حنین، ۸۰۵؛ اهوازی، ۲ /
۴۷۴؛ علی بن عیسى،
۱۲۶-۱۳۰؛ کحال حموی،
۲۱۲-۲۱۳؛ جرجانی، همان،
۳۱۵).
شعیره
به آن جو دانه و گلمژه و عروس هم میگویند.
غدهای خرد چون جو که بر گوشۀ پلک یا محل رویش مژه یا اندکی دورتر از آن میزند
و سببش ریزش مواد زائد سوداوی از چشم و خشک شدن آن در آن مواضع است.
برای معالجۀ این غده، پس از فصد شقیقه یا رگ ماق، از داروهای
مختلف، از جمله بابونۀ پخته، استفاده میشد. غیر از آن با دست نیز برداشته میشد؛
یعنی جراح آن را با قیچی از ریشه میبرید
و اجازه میداد مقداری خون دفع شود و آنگاه مرهم مینهاد (علی
بن عیسى، ۹۷- ۹۸؛ ابننفیس،
۱۶۱؛ کحال حموی، ۱۶۵؛ انطاکی،
۶۲).
طَرَفه
ایراد ضربه به هر شکل به سر یا
چشم، فریاد شدید یا امتلاء رگ، میتوانست موجب پارهشدن و
خونریزی رگ در ملتحمه شود. گاه ریزش خون از سر یا عضوی
دیگر به چشم موجب سرخی ملتحمه میشد ( العشر مقالات،
۱۸۲؛ ابوالحسن طبری، ۱ / ۲۰۵). این
عارضه را با داروهای مختلف درمان میکردند. حنین بن اسحاق (نک
: الشعر مقالات، همانجا) مخلوطی از خون کبوتر یا خون ورشان با شیرزن
و گرد و کندر در چشم میریخت، و عضو را با آبی که صعتر و زوفای
خشک در آن پخته شده بود، کمپرس میکرد. بعضی دیگر از پزشکان بیمار
را فصد میکردند و اغذیۀ ملین میدادند و آنگاه داروهای اصلی تجویز
میکردند. غیر از داروی یاد شده، که گاه روغن گل سرخ به
جای کندر در آن میریختند، از شیاف مُر مرکب از زعفران و
کندر و مُر و اشق و زرنیخ برای مالیدن بر چشم استفاده میکردند.
شیاف دینارجون، مرکب از زنجفیر (زنجفیل؟) و روسختج و زرنیخ
سرخ و شکر طبرزد، هم برای مداوای این بیماری نافع
بوده است (انطاکی، ۵۸- ۵۹).
ظَفره، یا ناخنه
گاه از ناحیۀ ماق اکبر
زائدهای عصبی مانند ناخن بیرون میآید که رشد میکند
و روی ملتحمه و حتى قرنیه را میپوشاند و آن را ناخنه یا
ظفره مینامند. گاه دو ناخنه از هر دو ماق یا گوشۀ چشم بیرون
میآیند و رشد میکنند و به هم میرسند. نوعی از آن
که مرکب از بافت عصبی است، نازکتر و مانند غشایی سخت است؛ و
نوعی که به شکل تودهای سپید است، مرطوب و نرمتر است. ناخنه یا
ظفره مانند سبل است، جز آنکه از همۀ جوانب منتشر نمیشود و در آن رگ وجود ندارد. ناخنۀ کوچک
و نرم را با داروهای تیز و پاک کننده مانند روسختج و نوشادر و ریشۀ سوسن
و از همه بهتر شیاف قیصر و باسلیقون، یا مخلوطی از
گرد خرچنگ کوبیده و نمک (کاسانی، ۱ / ۳۷۱)
برمیداشتند. نوعی شیاف که انطاکی گویا خود آن را
آزموده بوده است، بسیار مجرب مینموده است. اما ناخنه را اگر بزرگ و
کهنه و سخت شده بود، جراحی میکردند. شیوههای جراحی
هم اندکی متفاوت بود.
بعضی جراحان ناخنه را با یک
یا چند قلاب بلند میکردند و با نشتر و قیچی آن را میبریدند.
گاه به خصوص اگر جراح نمیتوانست آن را با قلاب بلند کند، سوزنی خمیده
را که از آن موی گاو یا اسب همراه نخی محکم گذرانده بود، از پایین
ناخنه عبور میداد و آن نخها را گره میزد و به سمت بالا میکشید
و ناخنه را تماماً با نشتر یا قیچی ــ طوری که به طبقات
چشم و پلک و جز آن آسیب نرسانـد ــ قطع میکرد. اگر بلند کردن ناخنه
با نخ هم ممکن نبود، نشتری بسیار باریک و ظریف را طوری
وارد ناخنه میکرد تا سرش از آن سوی بیرون آید و آنگاه
دو سر آن را میگرفت و ناخنه را بلند میکرد (ثابت بن قره،
۳۷؛ ابنسینا، ۳ / ۹۷۷-
۹۷۸؛ اهوازی، ۲ / ۴۷۵؛ ابوالحسن
طبری، ۱ / ۲۱۰- ۲۱۱؛ زهراوی،
۲ / ۴۸۵- ۴۸۶؛ علی بن عیسى،
۱۸۰-۱۸۴؛ کحال حموی،
۳۱۳؛ انطاکی، ۵۷- ۵۸؛ جرجانی،
الاغراض، ۳۵۱-۳۵۲؛ بهاءالدوله،
۱۶۹). جراحی ناقص یا نادرست سبل و ناخنه غالباً
موجب بروز بیماری مهم دیگری یعنی چسبندگی
پلکها به یکدیگر یا به ملتحمه و قرنیه میشد که آن
را نیز با جراحی معالجه میکردند (علی بن عیسى،
۸۹-۹۱؛ کحال حموی،
۱۶۶-۱۶۷).
عدسه، یا تحجر
غدهای بود سختتر از بَرَد و حاوی
مواد غلیظ سوداوی که فقط با جراحی معالجه میشد. برای
این کار بیمار را از رگ قیفال فصد میکردند و تا یک
هفته آن غده را با مرهمها نرم و پخته میکردند و آنگاه پلک را با نشتری
خمیده به طور عرضی میشکافتند و با ناخن یا دو حلقۀ انگشتری
غده را از دو طرف میفشردند تا خود عدسه یا چیزی شبیه
پارهای از شُش و چرک از آن خارج شود. اگر بیم بازگشت غده میرفت،
جراح دو لب جراحت را اندکی قطع میکرد، تا پیوند زخم کند شود و
مواد تشکیل دهندۀ غده دفع گردد (علی ابن عیسى، ۸۷-
۸۹؛ کحال حموی، همانجا؛ جرجانی، همان،
۳۱۲).
غَرَب: نوعی ورم خُرّاجی
کوچک بین ماق اکبر و بینی که گاه سرباز میکند و موادش
وارد چشم میشود و اگر از درمان آن غفلت شود، به ناسور (ناصور) تبدیل
میگردد و استخوان آن موضع را هم فاسد میکند. معمولاً غرب را مانند دیگر
اورام معالجه میکردند و اگر سر باز میکرد، داروهای مخصوص قرحه
بر آن میریختند؛ به خصوص چشم پزشکان کهن برای این کار
غالباً دارو به کار میبردند. حنین از مامیثا و زعفران و برگ
سداب و آب انار و صدف محرق که در میانش مُر و صبر باشد، برای این
بیماری استفاده میکرد (نک : العشر مقالات،
۱۸۳).
خلیفة بن ابیالمحاسن حلبی
این بیماری را بر دونوع تقسیم کرده است:
۱. غَرَبی که سر باز نمیکند؛
و آن همان غرب یاد شده است، و سبب ظهورش مادهای است که [از چشم] بر
آن موضع میریزد و فشرده میشود، و میتواند بر اثر فزونی
یا کاستی گوشت ماق پدید آید. درمان این نوع غرب خود
بر ۳ قسم است: غرب قوی و سخت را داغ میکنند، نوع متوسط را با
نشتر بیرون میکشند، و نوع ضعفیف را با دارو معالجه میکنند؛
اما فصد و پاکسازی بدن و اصلاح اغذیه در هر ۳ مورد لازم است.
برای درمان دارویی از مواد پزنده چون مامیثا و زعفران و
مُر و صبر و صدف مَحرِق به طور مفرد و مرکب و به صورت ضماد استفاده میکردند؛
به خصوص ماشرای کوبیده بر روی غرب، آن را به کلی درمان میکرد
یا موجب میشد سر باز کند.
داروهای متعدد دیگر برای
درمان این نوع از بیماری تجویز شده است. اما اگر غرب با
دارو معالجه نمیشد، و بهخصوص اگر مزمن شده و به ناسور (ناصور) مبدل گشته
بود، دست به جراحی میزدند. برای این کار بیمار را
چهار زانو میخواباندند و کسی را پشت او مینشاندند تا سرش را
بگیرد. آنگاه طبیب با انگشتان سبابه و ابهام چپ حدقه را باز میکرد
و با دست راست مَجَسّ (جست و جوگر) سر تیز و مدور را محکم و به قوت در موضع
فرو میبرد و میچرخاند تا از دهان و بینی خون بیرون
بزند. البته مراقب بود تا مجس به سمت بالا نرود. سپس مجس تیزتری که
سرش به پنبۀ آغشته به روغن زنگار یا روغن پیچیده شده بود، داخل
سوراخ میراندند و موضع را چرب میکردند و این کار چند روز
تکرار میشد، تا استخوان کاملاً تمیز گردد.
روش دیگر برای معالجۀ این
ناسور (ناصور) داغ نهادن بود و ظاهراً این شیوه کارایی بیشتر
داشت. برای داغ نهادن نخست بدن را پاکسازی میکردند و سپس بیمار
را به همان شیوه میخواباندند و سرش را میگرفتند و مکواتی
(آلت داغ نهادن) را که سرش مدور و سطح برخورد آن با موضع نازک بود، چنان داغ میکردند
که مانند خون سرخ میشد و آن را بر موضع ناسور (ناصور) میچسباندند تا
پوست و زخم به جوش آید و زوائد سوخته و برآمده را با پارچهای میگرفتند.
این کار را چند بار تکرار میکردند تا همۀ پوست و قشری
که بر استخوان جمع آمده، برداشته شود. آنگاه مرهم سپیداب بر آن مینهادند
و چشم را هم با اغبر مرواریدی تقویت میکردند (حلبی،
۱۶۴-۱۶۵،
۲۹۱-۲۹۲).
۲. غَرَبی که سر باز میکند؛
این نوع غرب در ماق فرو رفته و تورمی نشان نمیدهد، اما اگر آن
را بفشارند، چرک خارج میشود. این غرب بیشتر در زمستان و در
جوانان ایجاد میشود. برای معالجۀ این
غرب، اگر از آن چرک میآید، باید کاملاً آن را فشرد و دارویی
مرکب از آرد دوسر و روغن گل سرخ و دُبُق بر آن نهاد. داروهای دیگر هم
در این مورد تجویز شده است؛ و بهتر از همه شیافهای رازی
است (همو، ۱۶۶- ۱۶۸).
کیستها (سلعهها) و دملها و غدهها
همه از اورام چشمی است که در ناحیۀ ماق،
برپلک، بر طبقات ملتحمه و عنبیه ایجاد میشود. نوع مداوا یا
جراحی آنها بر حسب موضع، یا شیوۀ جراحان متفاوت
بوده است. غدد و دملهای نزدیک چشم را بهطور هلالی باز میکردند،
و آنچه بر بینی ظاهر میشد، مستوی با بینی
برش میدادند. برخی غددی را که بر اثر فضولات غلیظ چشمی
بر ماق بزرگ پدید میآید و آن را رباط العین هم مینامیدند،
با چند قلاب میگرفتند و از ریشه قطع میکردند. بعضی غدد
را، مانند آنچه روی میزنای و زیربغل ایجاد میشد،
نیز با برش عرضی تخلیه میکردند. غدد کوچک را یک
برش، و غدد بزرگ را چند برش میدادند. شکل برش نیز به نوع غده و محل
آن بستگی داشت. بعضی را به طور سهگوش، دستهای را هلالی،
و بعضی را مستقیم میبریدند. غدد کوچک را که پهن و هموار
بود و نُک نکشیده بود، با یک شکاف و یکجا، ولی غدد بزرگ و
پر ماده را چند بار و طی چند روز تخلیه میکردند (زهراوی،
۲ / ۴۹۵-۴۹۶؛ اهوازی، ۲ /
۴۶۶-۴۶۷؛ ابنقف، ۱ /
۱۹۴-۱۹۵؛ کحال حموی،
۲۴۶-۲۴۷؛ جرجانی، ذخیره،
۵۷۶).
سلعهها و دملهای زیرجلدی
به اعتقاد قدما حاوی مواد و اخلاط بلغمی بود که گاه به مرور سخت و
گوشتی میشد و باید برداشته میشد (ابنسینا،
۳ / ۱۹۳۹). رازی میگوید: برخی
غدد چربی زیرجلدی که در اندازههای مختلف دیده شده
است و معلول التهاب موضع و انباشتگی مواد زائد و قیح است، اگر معالجه
نشود، تبدیل به سلعه میشود. روش رازی برای تشخیص
سلعهها از غدد و دملهای دیگر آن بود که آن را با انگشت به اطراف میجنباند.
اگر لغزان بود، درمییافت که سلعه است و به تن نپیوسته است و باید
آن را با کیسهای که در آن قرار دارد، کاملاً بیرون آورد؛ زیرا
اگر غشاء یا کیسه شکافته شود و مواد داخلی آن تخلیه شود و
کیسه بماند، عود میکند. اگر کیسه به هر دلیل شکافته شد،
باید اطراف آن را با قلاب بلند کرد و همه را، یکجا یا قطعه
قطعه، بیرون کشید ( المنصوری، ۳۲۰؛ نیز
نک : انطاکی، ۳۳۶-۳۳۷). جرجانی
آورده است که اگر کیسۀ سلعه پاره شود، گاه بهتر است که آن را بدوزند و بعد همۀ سلعه
را با کیسه خارج کنند؛ و اگر به سبب مجاورت با عروق و اعصاب نتوان آن را به
طور کامل بیرون آورد، باید آنچه را میشود، برداشت و بقیه
را با دارو دچار پوسیدگی و تحلیل کنند (همان،
۵۸۸).
بعضی پزشکان دمل را بر اورام و
جوشهای صنوبری شکل اطلاق کردهاند که به طور کلی به سبب ازدحام
خون گرم و مرطوب و غلیظ و فاسد، بر اثر پرخوری اغذیۀ مولد
خون و هضم نشدن آن، ایجاد میشود (نفیس بن عوض،
۶۵۳). برای بیرون آوردن این دملها یا
سلعهها جراح پوست را به سمت بالا میکشید و میشکافت و دو لبۀ آن را
با قلاب میگرفت و بلند میکرد تا دمل یا سلعه کاملاً آشکار شود
و آنگاه آن را از ریشه قطع میکرد تا دوباره رشد نکند. جراح باید
مراقب میبود که دمل را درست و کامل بیرون آورد و اجازه ندهد پاره شود
که بیرون کشیدن آن دشوار میشد؛ اما وقتی برداشتن دمل و
سلعۀ کامل دشوار بود، محتویات آن را خارج میکردند و آن گاه با
داروهای مُعَفّن آن را دچار عفونت میکردند تا نرم شود و به سهولت
خارج گردد؛ یا با داروهای تند و تیز بقایای آن را
خشک میکردند و سپس بیرون میکشیدند. اگر به سبب وجود
اعصاب و عروق و پی، سلعه را نمیتوانستند به طور کامل خارج کنند، آنچه
را از ریشهها باقی میماند، میسوزاندند. جوشهای
غدهای کوچک را نیز نخست میشکافتند و مواد بلغمی داخل آن
را با فشار خارج میکردند و مرهمی از سرب سیاه بر آن مینهادند
تا عود نکند (اهوازی، ۲ / ۴۶۷؛ ابنسینا،
همانجا؛ نفیس ابن عوض، ۶۵۷؛ بهاءالدوله،
۱۱۸-۱۲۰).
جرجانی (همانجا) معتقد است که
انواع جوشها و غدد کوچک را هم میتوان مانند سلعه یا کیست، به
طور کامل از زیر پوست بیرون آورد؛ چنانکه نوعی از این
جوشها یا غدد کوچک یا بزرگ را که بر سطح داخلی لب ظاهر میشد،
به طور کامل برمیداشتند (کعدان، ۱۰۰). اهوازی نیز
آورده است که انواع زگیلها و میخچه و جوشهای بزرگ و کوچک را میتوان
با جراحی از ریشه درآورد. او به جای گره زدن نخ ابریشمی
فتیله شده به دور ریشۀ زگیل تا پس از مدتی بیفتد، ترجیح میداد
آن را با نشتر از ریشه بیرون آوَرَد و جایش را داغ کند. همچنین
جوشهای ریز موسوم به نمله را که در عمق پوست فرو میرفت، پس از
خالی کردن اطرافشان، با قلاب میگرفت و با نشتری که سرش گرد
بود، از ریشه بیرون میکشید (۲ /
۴۶۸).
ظاهراً پلک و طبقات ملتحمه و عنبیۀ چشم
از مستعدترین نقاط برای بروز انواع اورام و غدد بوده است. با آنکه چشمپزشکان
متقدم درمان دارویی را در این موارد هم بر جراحی ترجیح
میدادند (مثلاً نک : العشر مقالات،
۱۸۰-۱۸۲؛ ثابت بن قره،
۳۷-۳۸)، ولی بسیاری از آن اورام و غدد
را ناچار با جراحی درمان میکردند.
یکی از رایجترین
اورام در بیماریهای چشم، کیستهای پلکی بود که
آن را بر حسب نرمی و سختی بر چند نوع تقسیم میکردند:
۱. شهدی، که زیر انگشت مانند چیزی روغنی
احساس میشود؛ ۲. حلوایی، که ته آن از سرش بزرگتر، و کمی
نرم است؛ ۳. شحمی، یا پیهی که ته آن از سرش کوچکتر
است و وقتی لمس میشود، به این سوی و آن سوی نمیرود؛
و ۴. گوشتی، که سختتر است، ولی زیر انگشتان لیز میخورد
و از جنس خنازیر است. برای معالجۀ کیستها،
بیمار را از خوردن اغذیۀ غلیظ باز میداشتند و بدن را با مسهلهایی چون حب
ایارج و قوقایا و معجون غاریقون پاک میکردند. آن گاه کیست،
به خصوص کیست شهدی، را با چند نوع داروی مرکب ضماد میکردند؛
اما دیگر انواع کیستها را معمولاً جراحی میکردند. برای
این کار پوست پلک را از عرض به شکل چلیپا طوری برش میدادند
که نوک نشتر به غشاء کیست نرسد. آن گاه اطراف پوست را باز میکردند و
آن را با قلاب میگرفتند و با قمادین میبریدند و میکوشیدند
کیست را یکجا و کامل بیرون آورند. چه، پاره شدن کیست و
خروج مادۀ آن باز موجب تشکیل کیست میشد و علاجش دشوار میگردید
(ابنزهر، ۴۸؛ کحال حموی،
۲۳۲-۲۳۳؛ جرجانی، الاغراض،
۳۴۵).
گوشت زائد بر ملتحمه
زائدهای سست که در اطراف طبقۀ
ملتحمه میروید و سببش، مانند طرفه، فتق و ورم یا زخم ملتحمه
است. برای زدودن این زائده، نخست رگ قیفال را فصد و بدن را پاک
میکردند و سپس چشم را با داروی موسوم به روشنایا و شیافهای
سبز میمالیدند (کحل میکردند). اگر این مداوا فایده
نمیکرد، زائده را با قلاب میگرفتند و به سمت بالا میکشیدند
و با قمادین آن را از ریشه میبریدند. اگر زوائدی
باقی میماند، آنها را هم با مقراض میبریدند و آب مخلوطی
از نمک و زیره در چشم میچکاندند. سپس ملتحمه را با گرد شاهدانه و
منجح و جز آن کحل میکردند و ضمادی مرکب از زردۀ تخممرغ و
روغن گل سرخ بر آن مینهادند (کحال حموی، ۳۲۶).
موی زائد
از بیماریهای پلک، به
خصوص پلک بالاست که در آن مویهای زائد روییده بر پلک یا
بعضی از مژهها، به گفتۀ قدما، بر اثر رطوبتهای متعفن در مغز یا بر اثر بقایای
خون یا معالجۀ نادرست بعضی از بیماریهای چشم، منحرف میشود
و برمیگردد و به چشم فرو میرود. این عارضه موجب خشکی و
سرخی و کم سویی چشم میشود. برای مداوای این
بیماری مو یا مویهای زائد را با منقاش مسیِ
کوتاه برمیداشتند و داروهایی بر موضع مینهادند (انطاکی،
۶۱)؛ اما بعضی انواع این عارضه طوری است که گویا
باید قسمتی از پلک را برید. برخی گفتهاند که بر روی
پلک بریده خون قورباغه یا خون کنهای که بر بدن سگ چسبیده
است، بریزید ( العشر مقالات، ۱۸۴).
وردینج
نوعی ورم پلک که از ریزش
مواد زائد دموی پدید میآید و ممکن است همۀ چشم
را فرو گیرد. رنگ وردینج سرخ است و با ورم شدید و سنگینی
و رطوبت همراه است. چهبسا زخم هم بر آن عارض شود. وردینج گاه چندان متورم میشود
که وسط چشم را میپوشاند و پلک را به سمت بیرون میچرخاند؛ و
ممکن است بر اثر تورم پاره شود و خون زیاد و رقیق بیرون بریزد
و این بیشتر بر کودکان عارض میشود. برای معالجۀ آن
نخست تن بیمار را با فصد رگ قیفال یا حجامت بین دو کتف
پاک میکردند و چشم را با شیر میشستند و زردۀ تخممرغ
و روغن گل سرخ بر آن مینهادند. روز دوم هم این دارو را تجدید میکردند
و روز سوم بر آن اندکی زعفران و افیون هم میافزودند و بیمار
را وا میداشتند که بعضی مخدرات را ببوید و به خواب رود. روز
چهارم چشم را با گرد المکایا، مرکب از انزروت پرورده و شکر طبرزد و صمغ عربی
میبستند. اگر ورم فرو میکشید، باز المکایا و گرد زرد بر
آن میریختند؛ اما اگر ورم زخم شده بود، نخست منجح و آنگاه اغبر بر
چشم میریختند و آن را با ضماد مرکب از آرد جو و عدس و گُل پخته و
روغن گل سرخ میبستند. اگر زخم و ورم روی به بهبود نهاد، گرد زرد کوچک
(الاصفر الصغیر)، و در اواخر بهبودی، گرد زرد بزرگ (الاصفر الکبیر)
بر آن میریختند (ابننفیس، ۱۵۸؛ علی
بن عیسى، ۱۱۶- ۱۱۸).
داروهای چشم
اعم از داروهای مفرد یا
مرکب، شامل انواع سرمۀ خشک، سرمۀ تر ــ که به آن شیاف (ضماد) هم گفته مـیشد ــ و قطـره بـوده
است. ایـن داروهـا را بـه ۳ گونۀ کلـی میتوان
تقسیم کرد:
الف ـ سرمه
یا سرمۀ خشک که به هر
گونه دارویی که به صورت گرد استفاده میشد، اطلاق میگردید.
سرمۀ خشک دو نوع بود: نوع اول، معدنی، که گونههای متفاوت داشت.
به گفتۀ بیـرونی (نک : کاسانی، ۲ /
۵۸۴) یک گونۀ آن متبلور، و معدن آن در ری
بود. گونۀ دیگر از اصفهان به دست میآمد و ظاهراً ترکیبی
از سرب معدنی بوده است. نوع دوم که آن را طرخماطیقون میخواندند،
از ترکیب داروهای گیاهی و معدنی به دست میآمد.
از جمله سرمههای دوگونۀ نخست میتوان از اِثمِد و توتیا و سنگ مغنسیا
(ابومنصور، ۸۲، ۱۲۰، ۱۲۱) نام
برد. نوع دوم ترکیبات متعدد داشته است، مانند ترکیبی از کوبیدۀ هستۀ سوختۀ خرما،
سنبل هندی و سنگ لاجورد سوخته (جرجانی، الاغراض،
۳۲۵). برخی از این ترکیبات نامهای خاص یافته
است، مانند باسلیقون کبیر که در بعضی بیماریها به
کار میرفته است.
ب ـ شیاف
سرمۀ تر یا
ضماد را شیاف هم میگفتند. شیاف ترکیبی از داروهای
مختلف با آب باران یا آب پاکیزه بود که در سایه خشک میکردند
و به هنگام نیاز مجدداً با آب میآمیختند و استفاده میکردند،
یا اصولاً به صورت ضماد میساختند و استفاده میکردند (ابنربن،
۱۷۶؛ حکیم مؤمن، ۱۷۶). برخی از شیافها
نیز به تدریج نامهای ویژه یافت، مانند شیاف
نارنج و شیاف سماق که پیش از این ذکر شد.
ج ـ قطره
که آن را از ترکیب عصارۀ چند
دارو یا عصارۀ یک گیاه به دست میآوردند، مانند قطرهای که رازی
( الحاوی، ۲ / ۱۵۸، ۱۴۶) از برگ
گل سرخ به دست میآورده، و یا آن را با داروهای دیگر ترکیب
میکرده است.
بعضی از جراحیهای خاص
چشم
برخی بیماریهای
مرتبط میان سر و چشم را، از آن جمله ریزش دائمی اشک که به
اعتقاد پزشکان و جراحان معلول نزولات حاره از عروق خارجی جمجمه بود، با جراحی
مداوا میکردند. بیمار در این حالت غیر از ریزش اشک
و سرخ شدن چهره، احساس میکرد کرم یا موری بر پیشانی
او راه میرود. برای درمان این بیماری نخست جراح
۳ شکاف موازی و مستقیم به طول دو انگشت، به شکلی که فاصلۀ هر
برش با دیگری معادل ۳ انگشت باشد، یکی نزدیک
به گیجگاه راست، یکی وسط، و سومی نزدیک گیجگاه
چپ، به عمقی که به استخوان رسد، ایجاد میکرد. آنگاه نشتری
مانند نیزهای ظریف و باریک را از همین شکافها به زیر
پوست میراند و آن را بلند میکرد. سپس چاقوی جراحی یک
طرفه را زیر هر شکاف راست و چپ میکرد و تا شکاف وسط آنچه عروق بود، میبرید
و اجازه میداد مقداری خون رَوَد و حتى محل را میفشرد تا باقیماندۀ خون
هم خارج شود و مرهم مینهاد و میبست (اهوازی، ۲ /
۴۷۱-۴۷۲؛ زهراوی، ۲ /
۴۸۰). بعضی از ترشحات مزمن چشم را هم با ایجاد برش
در سرخرگهای پشت گوش و گرفتن خون از آن مداوا میکردند (همو، ۲
/ ۴۷۸).
پلک چشم هم ممکن بود به دلایل
مختلف پاره و دریده شود. جراحان معتقد بودند پیش از آنکه غباری یا
مادهای وارد آن شود، باید دوخته و بسته شود؛ ولی اگر قسمتی
از پوست از میان رفته باشد، باید دارو نهاد تا روی گوشت به پوست
تبدیل شود (جرجانی، همان، ۳۱۸-
۳۱۹). یک وقت در جنگی تیری از ناحیۀ ماق
اکبر (گوشۀ چشم بر بالای بینی، بیغوله) وارد پلک عزالدوله
عموی اسامة بن منقذ شده بود و آن را چنان بریده بود که بر پوست آویخته
و نزدیک بود چشم از کاسه بیرون آید. جراح آن را بر جای
خود نهاد و دوخت و چنان معالجه کرد که تمییز آن از پلک سالم ناممکن
بود (اسامه، ۵۵؛ برای دیگر جراحات و معاجات منقـول از
اسامـه، نک : مونرو، ۲۵۴-۲۶۳). اگر تیر
به اندامهای مجوف چون قلب و شش و جگر و مغز فرو رفته بود، مجروح از مرگ گریزی
نداشت و جراح دست به عمل نمیزد؛ اما اگر در اعضایی چون صورت و
چشم و گلو و شانه و بازو و ران و ساق و شکم مینشست و زهرآلود نبود، جراح آن
را از همانجا یا در مواردی از نقطۀ روبهروی
آن بیرون میکشید. چنانکه زهراوی ــ کـه آنچه دربارۀ شیـوۀ بیرون
کشیدن تیر و پیکان از بدن آورده است، بسیار شبیه
شرح اهوازی است (فیشر، ۱۷) ــ تصریح کرده است که
خود پیکانی را که در گوشۀ چشم، کنار بینیِ کسی
فرو رفته بود، از طرف دیگر صورت و زیر نرمۀ گوش، بیرون
کشیده بود (فیشر، همانجا).
آلات جراحی و درمانی
رشتههایی از علوم پزشکی
که در عصر اسلامی از پزشکی عمومی جدا شده بود و به گونهای
تخصصی رواج داشت، مانند چشم پزشکی، دندان پزشکی، دامپزشکی
و شکستهبندی، هر یک آلات و ادوات مخصوص داشت. جز آن، بسیاری
از انواع نشترها و چاقوهای جراحی و قلابها و سوزنها و آلات داغ
(مکوات) که در جراحی عمومی از آنها استفاده میشد، عیناً یا
با تغییراتی بر حسب مقصود یا عضو مورد جراحی، به
کار میرفت. در اینجا فقط دستهای از مهمترین آلات و
ادوات جراحیهای کوچک و بزرگ چشم معرفی میشود (برای
قسمتی از دیگر ابزار و آلات، نک : ه د، جراحی).
۱. جفت
آلتی که در جراحیهای
چشم، از جمله برای برداشتن آنچه به چشم یا داخل پلک چسبیده بود،
به کار میرفت (شطشاط، ۱ / ۲۵۷، شکل
۱۶۰).
۲. دهق
(کُند = دوچوبی که با آن چیزی
را بگیرند) آلتی از چوب و دو رنگ نخ، برای گرفتن و کشیدن
و بستن پلک، و پوستی که میخواهند بپوسد و قطع شود (همو، ۱ /
۲۶۰، شکل ۱۷۰).
۳. فتاحات
آلتی کوچک و ظریف برای
باز کردن و بالا بردن پلکهای چسبیده، از طلا یا نقره یا
مس (هیرشبرگ و لیپرت، ۲۰۸، شکل ۴).
۴. قمادین.
۵. قمع
آلتی که در ناسورهای اشکی
از آن استفاده میکردند و بعضی انواعش در جراحتها کاربرد داشت (شطشاط،
۱ / ۲۶۷، شکلهای
۱۹۴-۱۹۵).
۶. کاز
(نوعی قیچی یا
انبردست) آلتی ظریف تر از قیچی برای بریدن
سبل و گوشت زائد ملتحمه و درمان غرب (هیرشبرگ و لیپرت،
۲۰۸، شکل ۳؛ شطشاط ۱ / ۲۶۴، شکل
۱۸۵).
۷. مسعط (داروپاش)
آلتی که برای درمان غرب به
کار میرفت (شطشاط، همانجا، شکل ۱۸۴).
۸. مِقدَح (شکافنده)
سرنگ مخصوص کشیدن آب چشم را که
خود به اشکال مختلف ساخته میشد، مقدح مینامیدند. مقدح را بر
حسب کاربرد آن در چشم، بسیار ظریف و از مس زرد یا طلا میساختند.
یک طرف آن بسیار باریک و سرش مثلثی بود تا به سهولت سوراخ
کند و وارد چشم شود. طول این قسمت باریک به اندازۀ طول
انگشت ابهام، و قسمت پهن که محل ورود و جمع شدن آب بود، به اندازه پنجۀ مشت ـ
کرده بود (همو، ۲ / ۲۵۴-۲۵۵). مَهَت هم
نوعی سرنگ برای کشیدن آب چشم به شمار میرفته است. جرجانی
( ذخیره، ۳۶۲) شرحی دربارۀ این
سرنگ آورده است. رازی هم از این وسیله یا مقدح برای
کشیدن آب چشم یاد کرده است ( الحاوی، ۲ /
۳۰۲). این ابزار در قرون متأخر هم به همان صورت به کار میرفته
است؛ چنانکه وصف رافائل دومانس از سرنگی که در اصفهان برای این
کار مورد استفاده بوده، با آنچه چشمپزشکان و جراحان متقدم آوردهاند، بسیار
شبیه است (الگود، «طب»، ۶۴ ؛ قس: فائق خطاب، ۷۰ بب
). مقدح را بر حسب نوع استفاده به صورتهای مختلف میساختند (شطشاط،
۱ / ۲۴۴-۲۵۴، شکلهای
۱۵۰-۱۵۴).
۹. ملقط (برچیننده)
آلتی به شکلی خاص برای
برداشتن و کندن موی زائد در چشم (همو، ۱ / ۲۵۸، شکل
۱۶۱).
۱۰. مکشطة (تراشنده)
از این آلت که دارای سری
گرد و برنده بود، برای جراحی کانال اشکی استفاده میکردند
(همو، ۱ / ۲۵۹، شکل ۱۶۶).
۱۱. مکوات (آلت داغ نهادن)
این آلت بر حسب موضع داغ نهادن بسیار
متفاوت بود. در بعضی از بیماریهای چشم، داغ نهادن از بهترین
راهها یا یگانه راه درمان محسوب میشد. مثلاً وقتی پلک
دچار استرخا میشد، از آلتی هلالی شکل برای داغ نهادن و
درمان آن استفاده میکردند؛ یا با آلتی دیگر بالای
دو ابرو و به طول ابرو داغ میگذاشتند (زهراوی، ۲ /
۴۶۶)؛ یا دو رگ جانبی شقیقه را با مکوات
مخصوص داغ میکردند (هیرشبرگ ولیپرت، ۲۱۰،
شکل ۲۰). در برگشتگی پلک به سمت داخل با شیوهای
خاص که زهراوی آن را به دقت شرح داده است، با آلتی مانند نوعی
قلاب معکوس آن را داغ مینهادند (زهراوی، ۲ /
۴۶۶-۴۶۷). بعضی از انواع جرب یا
تراخم را هم از راه داغ درمان میکردند (برای آلات مختلف داغ، نک :
شطشاط، ۱ / ۵۱۱، نیز ۲۶۸، شکلهای
۱۹۷- ۱۹۹). گاه برای بستن دو لب شکاف و
سر رگها هم از داغ استفاده میشد (هیرشبرگ ولیپرت، همانجا، شکل
۱۹). نوعی از مکوات برای سوزاندن فیستول اشکی
که سر باز کرده بود، به کار میرفت (همانجا، شکل ۲۱).
۱۲. مِنجَل (داس)
آلتی برای باز کردن چسبندگی
پلکها و جراحی بیماری شتره و برداشتن ظفره. بعضی از این
اعمال را با آلتی موسوم به آسه انجام میداند که شبیه منجل بود
(همان دو، ۲۰۹، شکل ۱۶؛ شطشاط ، ۱ /
۲۵۶، شکل ۱۵۵).
۱۳. موس
آلتی مانند قیچی با تیغی
نازک و ظریف که کیست درون چشمی را با آن بر میداشتند
(همو، ۱ / ۲۶۵، شکل ۱۸۷) و پوست آماس
کرده را هم با آن میشکافتند (هیرشبرگ و لیپرت، همانجا، شکل
۱۲).
۱۴. ورده
آلتی که سر آن شبیه گلبرگ
بود و گویا به همین سبب آن را ورده میخواندند. ورده برای
قطع توته و برداشتن کیستها و بعضی جراحیهای دیگر به
کار میرفت. برخی انواع آن به صورت نیم گلبرگ بود و آن را نصف
ورده میخواندند (همانجا، شکل ۷؛ شطشاط، ۱ /
۲۵۷، شکلهای ۱۵۸- ۱۵۹).
مآخذ
ابنابی اصیبعه، احمد، عیون
الانباء، به کوشش آوگوست مولر، ۱۲۹۹ق /
۱۸۸۲م؛ ابناخوه، محمد، معالم القربة، به کوشش روبن لوی،
کیمبریج، ۱۹۳۷م؛ ابنبطلان، مختار، دعوة
الاطباء، به کوشش عادل بکری، بیروت، ۱۴۲۳ق /
۲۰۰۲م؛ ابنجبیر، محمد، رحلة، لیدن،
۱۹۰۷م؛ ابنربن، علی، فردوس الحکمة، به کوشش محمد
زبیر صدیقی، برلین ۱۹۲۸م؛ ابنزهر،
عبدالملک، التیسیر فی المداواة و التدبیر، به کوشش میشل
خوری، دمشق، ۱۴۰۳ق /
۱۹۸۳م؛ ابنسینا، القانون، به کوشش ادوار قش، بیروت،
۱۴۱۳ق / ۱۹۹۳م؛ ابنفضل الله عمری،
مسالک الابصار، چ تصویری، به کوشش فؤاد سزگین، فرانکفورت،
۱۴۰۸ق / ۱۹۸۸م؛ ابنقف،
ابوالفرج، العمدة فی الجراحة، به کوشش زینالعابدین موسوی
و دیگران، حیدرآباد دکن، ۱۳۵۶ق؛ ابنندیم،
الفهرست؛ ابننفیس، علی، الموجز فی الطب، به کوشش عبدالکریم
عزباوی و احمد عمار، قاهره، ۱۴۰۶ق /
۱۹۸۶م؛ ابنهندو، علی، مفتاح الطب و منهاج الطلاب،
به کوشش مهدی محقق و محمدتقی دانش پژوه، تهران،
۱۳۶۸ش؛ ابوالحسن طبری، احمد، المعالجات البقراطیة،
چ تصویری، به کوشش فؤاد سزگین و دیگران، فرانکفورت،
۱۴۱۰ق / ۱۹۹۰م؛ ابومنصور موفق
هروی، الابنیة عن حقائق الادویة، به کوشش احمد بهمنیار، تهران،
۱۳۴۶ش؛ اخوینی بخاری، ربیع، هدایة
المتعلمین، به کوشش جلال متینی، مشهد،
۱۳۷۱ش؛ اسامة بن منقذ، الاعتبار، به کوشش فیلیپ
حتی، پرینستن، ۱۹۳۰م؛ انطاکی، داوود،
بغیة المحتاج فی المجرب من العلاج، بیروت،
۱۴۱۵ق / ۱۹۹۵م؛ اهوازی، علی،
کامل الصناعة الطبیة، قاهره، ۱۲۹۴ق؛ بهاءالدوله حسینی
نوربخش، خلاصة التجارب، نسخۀ خطی موجود در کتابخانۀ مرکز، شم
۱۵۲۷؛ پاکدامن، ناصر، «جراحی در طب سنتی ایران»،
مجموعه مقالات دربارۀ طب سنتی ایران، تهران، ۱۳۶۲ش؛ تاورنیه،
ژانباتیست، سفرنامه، ترجمۀ ابوتراب نوری، تهران / اصفهان، ۱۳۶۳ش؛ ثابت
بن قره، الذخیرة فی علم الطب، به کوشش صبحی، قاهره،
۱۹۲۸م؛ جرجانی، اسماعیل، الاغراض الطبیة،
چ تصویری، تهران، ۱۳۴۵ش؛ همو، ذخیرۀ
خوارزمشاهی، چ تصویری، به کوشش سعیدی سیرجانی،
تهران، ۱۳۵۵ش؛ حکیم محمد، ذخیرۀ
کامله، نسخۀ خطی موجود در کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی،
شم ۲ / ۱۳۴۶؛ حکیم مؤمن، محمد، تحفه، تهران،
۱۳۶۰ش؛ حلبی، خلیفه، الکافی فی
الکحل، به کوشش محمد ظافر وفایی و محمد رواس قلعهجی، بیروت،
۱۴۱۵ق / ۱۹۹۵م؛ حنین بن
اسحاق، المسائل فی العین، به کوشش ب. سباط و م. مایرهف،
۱۹۳۸م؛ دانشپـژوه، محمدتقی، «از ابـن سرابیون
تـا ابن هندو»، مفتاح الطب (نک : هم ، ابنهندو)؛ رازی، محمدبن زکریا،
الحاوی، حیدرآباد دکن، ۱۳۸۰ق /
۱۹۶۱م؛ همو، ما الفارق او الفرق ( کلام فی الفروق بین
الامراض)، به کوشش سلمان قطابه، حلب، ۱۳۹۸ق /
۱۹۷۸م؛ همو، المنصوری فی الطب، به کوشش حازم
بکری صدیقی، کویت، ۱۴۰۸ق /
۱۹۸۷م؛ رشیدالدین فضل الله، مکاتبات رشیدی،
به کوشش محمد شفیع، لاهور، ۱۹۴۵م؛ همو، وقفنامۀ ربع
رشیدی، به کوشش مجتبى مینوی و ایرج افشار، تهران،
۱۳۵۶ش؛ رهآورد، حسن، فهرست کتب خطی دانشکدۀ پزشکی،
تهران، ۱۳۳۲ش؛ رهاوی، اسحاق، ادب الطبیب، چ
تصویری، به کوشش فؤاد سزگین، فرانکفورت،
۱۴۰۵ق / ۱۹۸۵م؛ زهراوی،
خلف، التصریف لمن عجز عن التألیف، چ تصویری، به کوشش فؤاد
سزگین، فرانکفورت، ۱۴۰۶ق /
۱۹۸۶م؛ شطشاط، علی حسین، تاریخ الجراحة
فی الطب العربی، بنغازی، ۱۹۹۹م؛ شطی،
احمد شوکت، الطب عندالعرب، مؤسسة المطبوعات الحدیثه؛ شیزری،
عبدالرحمان، نهایة الرتبة فی طلب الحسبة، به کوشش الباز عرینی،
بیروت، ۱۴۰۱ق / ۱۹۸۱م؛ طاش
کوپریزاده، احمد، مفتاح السعادة، حیدرآباد دکن، مطبعۀ دائرةالمعارف
نظامیه؛ العشر مقالات فی العین، منسوب به حنین بن اسحاق،
به کوشش ماکس مایرهف، قاهره، ۱۹۲۸م؛ علی بن عیسى
کحال، تذکرة الکحالین، به کوشش محییالدین قادری
شرفی، حیدرآباد دکن، ۱۳۸۳ق /
۱۹۶۴م؛ عیسى بک، احمد، تاریخ البیمارستانات
فی الاسلام، دمشق، ۱۳۵۷ق /
۱۹۳۹م؛ غنی، قاسم، «تاریخ مختصر طب اسلامی»،
یادگار، تهران، ۱۳۲۳ش، س ۱، شم ۶؛
فائق خطاب، فرات، الکحالة عند العرب، بغداد، ۱۹۷۵م؛ فسایی،
حسن، فارسنامۀ ناصری، به کوشش منصور رستگار فسایی، تهران،
۱۳۶۷ش؛ قفطی، علی، تاریخ الحکمـاء، بـه
کوشش یـولیـوس لیپـرت، لایپزیگ،
۱۹۰۲م؛ قلقشندی، احمد، صبح الاعشى، به کوشش یوسف
علی طویل، دمشق، ۱۹۸۷م؛ کاسانی،
ابوبکر، ترجمه ]و تحریر[ کهن فارسی الصیدنۀ بیرونی،
به کوشش منوچهر ستوده و ایرج افشار، تهران، ۱۳۵۸ش؛
کحال حموی، صلاحالدین، نور العیون و جامع الفنون، به کوشش محمد
ظافر وفایی، ریاض، ۱۴۰۷ق /
۱۹۸۷م؛ کریستن سن، آرتور، ایران در زمان
ساسانیان، ترجمۀ رشید یاسمی، تهران، ۱۳۴۵ش؛
کعدان، عبدالناصر، الجراحة عند الزهراوی، حلب،
۱۴۲۰ق / ۱۹۹۹م؛ مایرهف،
ماکس، مقدمه و حواشی بر العشر مقالات فی العین (هم )؛
مشکوٰة، محمد، مقدمه بر درة التاج قطبالدین شیرازی،
تهران، ۱۳۱۷ش؛ مقریزی، احمد، الخطط، بولاق،
۱۹۲۲-۱۹۱۱م؛ منزوی، خطی؛
همو، فهرستوارۀ کتابهای فارسی، تهران، ۱۳۸۲ش؛ نجمآبادی،
محمود، تاریخ طب در ایران پس از اسلام، تهران،
۱۳۵۳ش؛ نفیس بن عوض، شرح الاسباب و العلامات،
کلکته، ۱۲۵۱ق / ۱۸۳۶م؛ نفیسی،
«تاریخ بیمارستانهای ایران»، شیر و خورشید
سرخ ایران، تهران،
۱۳۲۹-۱۳۳۰ش، س ۳، شم
۱ و ۱۰؛ نویری، احمد، نهایة الارب، به کوشش
الباز عرینی، قاهره، ۱۴۱۲ق /
۱۹۹۲م؛ یوسفی هروی، یوسف، طب یوسفی،
لاهور، ۱۲۹۴ق؛ نیز:
Crussol des Epesse, B. Th., Discours
sur L’œil d’Esmāʿīl Gorgānī,
Tehran, 1928; Elgood, C., A Medical History of Persia, Amsterdam, 1951; id,
Safavid Medical Practice , London, 1970; Fisher, G., J., «Haly Abbas», Islamic
Medicine , ed. F. Sezgin, Frankfurt, 1996, vol. XL; Frölich, H.,
«Abul-Kasem als Kriegschirurg», ibid, vol. XXXVII; Hamarneh, S. K., Health
Sciences in Early Islam, ed. M. A. Anees, Washington. Dc, 1983; id and Nashʿat
Hamareneh, «Ophthalmology», The Different Aspects of Islamic Culture, Beirut,
2001; Hirschberg, J and J. Lippert, «Ali Ibn Isa, Erinnerungsbuch für
Augenärzte, aus arabischen Handschriften übersetzt und erläutert»,
Augenheilkunde im Islam, Texte, Studien und Übersetzungen, ed. F. Sezgin,
Frankfurt, 1986, vol. I; id et al., «Ammār b. Alī al-Mauṣilī... Halīfa al-Ḥalabī... Ṣalāh ad-Dīn», ibid;
Khairallah, A. A. and S. I. Haddad, «A Study of Arab Hospitals in the Light of
Present Day Stanardization», Beiträge zur Geschichte der
arabisch-islamishen Medizin, ed. F. Sezgin, Frankfurt, 1991, vol. VIII;
Meyerhof, M. «New Light on the Early Period of Arabic Medical and
Ophthalmological Science», Bulletin of the Ophthalmological Society of Egypt,
1926, vol. XIX; Munro, D. C. and Haagensen, «Arabian Medicine as Represented in
the Memoirs of Usāmah ibn-Munqidh», Beiträge zur Geschichte der Arabisch- Islamischen
Medizin , eds. F. Sezgin et al., Frankfurt, 1991, vol. VII; Sajjādī, Ṣ., «Bīmārestān»,
Iranica, vol. IV.