آخرین بروز رسانی : دوشنبه
6 آبان 1398 تاریخچه مقاله
جَمْشید، پادشاه پیشدادی
و از مشهورترین چهرههای تاریخ اساطیری ایران
و ادبیات فارسی.
نام فارسی «جم» یا «جمشید»،
که در فارسی میانه هم به صورتهای Jam و Jamšēd آمـده (مثلاً نک : کتاب
پنجم ... ، ۲۹، ۳۳)، از اوستایی Yima و
هندی باستان Yama به معنای «همزاد» و «توأمان» است (برای
دیگر صورتهای اوستایی قدیم، نک : هومباخ،
۶۹). این نام که جزء دوم آن از xšaēta (نک : دنبالۀ
مقاله) است، در الواح ایلامی تختجمشید به صورت Yamakšedda
آمده که برگرفته از صورت ایرانیِ باستانِ *Yama-xšaita است (بنونیست،
۲۰ ff.؛ هَلُک، ۷۷۱-۷۲؛ مایرهُفر،
I / ۱۰۳؛ هینتس،۲۷۳؛ برای
صورتهایی از این نام در سُغدی، بلخی و دیگر
زبانهای نواحـی شرق ایران، نک : هومباخ، همانجا، حاشیۀ
۳). همچنین در نوشتههای فارسی نو و عربی، به
صورتهایی چون جمشید، جمشد، جمّ شید، جمّ الشید،
جمشاد، جمّ شاد، جمّ الشاد (و نیز در اغلب این موارد با دال معجمه)،
جمشاسپ، جمشیدون، جم شاه ( تاریخ ... ، ۲۰۱؛ طبری،
۱ / ۱۱۹، ۱۲۱؛ مقدسی، ۳ /
۷، ۲۴؛ یعقوبی، ۱ / ۲۰؛ نیز
نک : یوستی، ۱۴۴؛ برهان ... ، ۲ /
۵۸۸؛ لغتنامه، ذیل جم و جمشید) و به صورت مختصر
«جم» (ثعالبی، ۱۱) و همچنین «یمکه» (مایرهفر،
همانجا) آمده است.
لقب یا صفت xšaēta (پهلوی: šēd، فارسی:
شید) در متون اوستایی برای «خور» (در huuar-xšaēta یا
huuardxšaēta-: خورشید)، تیشتریه، اپام نپات و
امشاسپندان، و صورت مؤنث آن با ایزدبانوان اشی و اناهیتا نیز
به کار رفته است و اغلب آن را به معنای «درخشان» و «باشکوه» (هومباخ،
۶۸، نیز حاشیۀ ۲) دانستهاند (بنونیست،
همانجا؛ نیز نک : ایرانیکا، XIV / ۵۰۲).
در منابع فارسی و عربی دورۀ اسلامی
که آگاهیهای بسیاری دربارۀ جمشید،
پادشاه پیشدادی و کارهای او دارنـد (نک : دنبالۀ
مقاله)، نظرهای گوناگونی در باب معنای نام این شخصیت
آمده است: از جمله (احتمالاً به قیاس با خورشید) جم را به معنای
قمر و ماه گرفته، و گفتهاند که جمشید را به سبب حسن صورت چنین خواندهاند
(ابن اثیر، ۱ / ۶۴)، یا آوردهاند که جم به زبان
پهلوی روشنایی است و شید، آفتاب ( ترجمۀ تفسیر
... ، ۲ / ۴۰۲، ۶ / ۱۴۷۵؛
گردیزی، ۵۱۵؛ مجمل ... ، ۲۵)، اما اغلب
این نوشتهها بدون دادن معنایی برای نام جم، «شید»
را به معنای روشنی و شعاع و نور (همانجا؛ مقدسی، ۳ /
۱۴۰) آورده، و گفتهاند: از آنرو جمِ شیدش میخواندند
که هر جا میرفت، روشنایی از وی میتافت (بلعمی،
۸۷- ۸۸؛ نیز مجمل، همانجا؛ برای دیگر دیدگاهها،
نک : صدیقیان، ۱ / ۷۶-۷۷).
در یسنا برای جم صفتها و
القاب دیگری، از جمله «دلیر» (یسن ۹، بند ۵)،
«نگرنده چون خورشید» (یسن ۹، بند۴: خورآسابیننـده: hvarə.darəsa ؛ نیز
نک : پورداود، حاشیه بر ... ، ۱ / ۱۶۰، شم )،
و نیز «نیکرمه» و «زیبا» ( ائوگمدئچا، ۴۸,
۸۳) ذکر شده است.
جم در دورۀ ودایی
پیشینۀ شخصیت
جم به دورۀ هندواروپایی آغازین باز میگردد. پژوهشگرانی
که بر اساس شواهد موجود از زبانها و اسطورههای خانوادۀ هندواروپایی،
باورهای هندواروپاییان را بازسازی کردهاند، در اسطورۀ آفرینش،
از نقش شخصیتی با نام Yemo٭ (به معنای همزاد و توأمان) سخن به میان
آوردهاند (مالاندرا، ۱۷۵؛ مالوری،
۲۰۸). بروس لینکلن («اسطوره[۱] ... »،
۱۳۹) آفرینش در اسطورۀ هندواروپایی
آغازین را نتیجۀ قربانی شدن یمو به دست برادرش منو[۲]، نخستین
روحانی میداند. با این همه، یمۀ[۳] هندی
پسرِ ویوَسوَنت[۴]، و ییمۀ[۵] ایرانی
پسر ویوَهوَنت[۶] یکی هستند و به دورۀ هندوایرانی
تعلق دارند (گریزولد، ۳۲۴). خود ویوسونت که از آدیتیها
به شمار میآید، پدر اَشوینها و منو هم هست و از اینرو،
او را نیای انسان میدانند (بارنت، ۷۰۳). ویوسونت
ودایی با آیینهای آتش و سومه ارتباط خاصی
دارد و اگنی پیامآور او ست؛ و این در حالی است که نوشتههای
پس از وداها او را خورشید میانگارند و به نظر میرسد این
تحول پیش از پایان عصر ودایی آغاز شده باشد. با این
همه، متنی ودایی هم گَندهَروَۀ ساکن درون
آبها و بانوی آبها را پدر و مادر یمه معرفی میکند
(همانجا).
در وداها یمه یکی از
دو شخصیتی است که صفت نخستین انسان را دارد (دیگری
«منو» ست). او همچنین نخستین کس است که راه آسمان به زمین را مییابد،
زیرا اولین میرنده است و هم از این رو، پادشاه مردگان و
راهبر روان نیاکان به سوی بهشت میشود؛ با این همه، این
گزینش او به منزلۀ سقوط اخلاقی نخستین انسان، و نتیجۀ گزینش
مرگ و برتری دادن آن بر زندگی است (هِراس، ۱۵۰).
قلمرو او در سومین و برترین آسمان، دیار سعادت و جایگاه
فروغهای جاویدان و آبهای پایانناپذیر است، گو اینکه
در متون کهنتر جایگاه یمه بیرون از آسمان است. یمه دارای
دو سگ چهارچشمِ پهنْبینی به رنگ قهوهای یا راهراه است
که وظیفۀ رساندن پیام او را دارند. علاوه بر این، از یمه با صفت
نخستین دینمرد نیز یاد میشود (بارنت،
۷۰۴؛ گریزولد، ۳۲۶).
در ریگودا دو سرود مستقل در ستایش
یمه وجود دارد. در این سرودها از یمه میخواهند تا در
مراسم تقدیم قربانی حضور یابد و بهرۀ خویش را
بستاند. در یک سرودۀ متأخر ریگودایی، برای او خواهری همزاد به
نام یَمی[۷] قائل شده (گریزولد، ۳۲۴)،
و این دو را فرزندان ویوسونت و سرنیو[۸] دانستهاند (قس:
کریستنسن، نمونهها ... ، ۲۸۵). بنابر این منابع، یمه
و یمی با یکدیگر همخوابگی میکنند، یا
دستِکم یمی مایل به چنین کاری است (دینج،
۲۵). بدینترتیب، یمه و یمی نیاکان
مردمان، و به تعبیری آدم و حوای هندیاند (گریزولد،
همانجا) و اسطورۀ موجود از آنان، در نتیجۀ تغییرات بعدی
شکل گرفته است (نیز نک : دینج، ۲۴ ff.؛ هیلبراند، II / ۳۵۵
ff.).
اما کریستنسن بر شیوۀ
اسطورهشناسانی که در بررسی افسانۀ یمه ـ ییمه
نقطۀ آغاز را وداها گرفته، و راه حل مسئله را در هند جست و جو کردهاند، خرده
میگیرد که اینان کوشیدهاند تا به گونهای گاه خوب
و گاه بد، افسانۀ اوستایی ییمه را با نتیجۀ
پژوهشهای ودایی خود هماهنگ سازند. اما پایۀ تحقیق
را بر سرودهای ودایی گذاشتن یعنی بنا را بر شالودهای
بس کماستحکام نهادن. هندیان دوران ودایی این اسطورهها
را نقل نمیکنند و فقط اشارههایی به آنها دارند که اسطورهشناس
امروزی به آسانی میتواند مفهوم دلخواه خویش را در آن
اشارات بیابد. تنها راهنمای اسطورهشناس امروزی برای تعبیر
اشارات، تعریضها و مفاهیم ضمنی سرودهای ودایی
هم تفسیر [۹]ساینه[۱۰] است که به دورهای
نسبتاً متأخر (سدۀ ۱۴م) تعلق دارد (کریستنسن، همان،
۲۸۴).
جم در متون زردشتی
در ایران اسطورۀ جمشید
تحول دیگری را از سر گذرانده و دستِکم دو روایت از آن باقی
است. در گاتها (یسن ۳۲، بند ۸) یک بار از ییمه
پسر ویوهونت (ویونگهان) یاد شده که از گنهکاران است، زیرا
برای خشنود ساختن مردم، گوشت خوردن را به ایشان آموخت ( گاتها،
۴۴)؛ اما در دیگر بخشهای یسنا (یسن ۹،
بندهای ۴-۵) او را با صفتهایی چون «نیکرمه»
و «زیبا» ( ائوگمدئچا، ۴۸) میستایند. در «آفرین
زردشت» که در ویسپرد آمده است، زردشت ویشتاسپ را دعا میکند و
برخورداری از گله و رمۀ جم را برای او خواهان است (ص ۸۰).
در فروردین یشت فرَوهر جم
از برای پایداری در برابر بینواییِ دیوآفریده،
و در برابر خشکسالی و بر ضد آسیب مَرشَئون (دیو زوال و فراموشی)
ستوده میشود (یشتها، ۲ / ۱۰۲؛ نیز نک
: پورداود، یادداشتها ... ، ۴۲۹). در جایی دیگر
(یسن ۹، بند ۳) ایزد هوم در پاسخ به زردشت، ویونگهان
را نخستین انسانی میشناساند که هوم را افشرد و به پاداش این
کار دارای پسری شد: جمِ نیکرمه که فرهمندترین مردمان، و
سومین دریافتکنندۀ فرّه کیانی (پس از هوشنگ و تهمورث) است (یسنا، ۱
/ ۱۶۰؛ یشتها، ۲ / ۳۳۶؛ هینتسه،
۲۰ ff.).
جمِ دارندۀ گلههای
نیک، به پیشگاه گوش یا دْروَسپه، ایزد نگاهبان چارپایان
سودمند، صد اسب و هزار گاو و دههزار گوسفند قربانی میکند و آبزوهر
نثار میکند و از او (و نیز از اشی، ایزدبانوی بخشایش
و توانگری) میخواهد کامیابش سازد تا گلهای پروار بهر
آفریدگان فراهم آورد و آفریدگان را از گزند هزار زمستان و نیز
از آسیب باد سرد و باد گرم دور بدارد (یشتها، ۱ /
۳۷۹-۳۸۱، ۲ / ۱۹۳).
جم همچنین با نثار همان اندازه قربانی برای ایزدبانو اناهیتا
(نگاهبان آبها) از او میخواهد که وی را بر همۀ کشورها، بزرگترین
شهریار گرداند و بر همۀ دلیران و مردمان و جادوان و پریان و ستمگران چیره کند
تا او بتواند دیوان را از توانگری و سود، و از فراخی و گله، و
از خشنودی و سرافرازی بیبهره سازد (همان، ۱ /
۲۴۵؛ نیز نک: پورداود، همان،
۴۲۹-۴۳۰). همۀ این ایزدان
او را کامیاب میسازند و بدین سان، جم دیرزمانی با
داشتن فره کیانی در ۷ کشور بر همۀ دیوان و
مردمان و جادوان و پریان و دشمنان فرمانروایی میکند (یسنا،
همانجا؛ یشتها، ۲ / ۳۳۶).
در فرگرد دوم وندیداد، روایتی
مفصل دربارۀ شخصیت و کارهای جم آمده است: اهورهمزدا برای زردشت
روایت میکند که نخست او از جم خواست تا دین وی را به
جهانیان برساند، اما جم این کار را در توان خود ندید. پس اهورهمزدا
نگاهبانی و سـروری جهان را بدو مـیسپارد. در شهـریاری
او ــ که عصر زریـن نـام گـرفته است (از جملـه، نک : مالاندرا،
۱۷۵) ــ آب و گیاه ناخشکیدنی و خوردنیها
ناکاستنی میشوند؛ نه سرما هست و نه گرما، و نه پیری و نه
رشک؛ جانوران و مردمان نامیرا میشوند و پدر و پسر ۱۵ ساله
مینمایند. پس، جهان آکنده از مردمان و جانوران، و زمین تنگ میشود.
جم رو به سوی نیمروز میرود و زمین را فراختر میسازد
و چون این بالندگیِ جهان ادامه دارد، جم تا ۳ بار جهان را میگستراند.
آنگاه اهورهمزدا او را میآگاهاند که زمستان نابودکنندهای (موسوم
به مَلکوسان یا مرکوسان) در راه است و او باید دژی بسازد و از
همۀ گونههای گیاهان و جانوران و مردم، تخمه و جفتی بدانجا
ببرد (همو، ۱۷۶). جم چنین میکند. دژ ساختۀ جم ــ
به نام «وَرِ جَمکَرد» (نک : همو، ۱۷۸) ــ جایگاهی
آرمانی است که در آن گونههای جانوری و گیاهی، بیزوال
میمانند و در زیباترین زنـدگی بـه سـر میبـرنـد (
داستـان جـم، ۹۰ بب ؛ بهـار، ۲۱۶بب ؛ کریستنسن،
نمونهها، ۳۰۱-۳۰۷؛ یسنا، نیز یشتها،
همانجاها؛ ایادگار ... ، ۷۵؛ مالاندرا، ۱۷۸ ff.).
چنین است تا آنکه جم سخن دروغ میگوید.
پس فره به پیکر مرغی، ۳ بار (یا در ۳ نوبت) از او میگریزد
و آن را به ترتیب ایزد مهر، فریدون پسر آبتین، و گرشاسپ
دلیر دریافت میکنند. از آن پس جم افسرده و سرگردان، و از دشمن
خویش در زمین پنهان است (یشتها، ۲ /
۳۳۶-۳۳۷؛ نیز نک : لنتس،
۱۳۱-۱۳۴).
در نوشتههای فارسی میانۀ زردشتی
نیز بارها از جم و کارهای او یاد شده است. از میان
۵ چیزِ نیکو که هرمزد آفریده، دومین آنها تن جم است
که «پرفرّه» یعنی آکنده از شکوه و جلال ایزدی است ( روایت
... ، ۱۵). همچنین روان او به سبب کارهای نیکی
که در گیتی انجام داده است، ستایش میشود؛ از جمله گفتهاند:
او ترس و تنگی و خطر خشکسالی و دیوان را بازداشته، و با آنان پیکار
کرده، و گوسفند را در عوض پیل به دیـوان نداده است (همان،
۴۳؛ مینوی خرد، ۴۳؛ نیز نک : تفضلی،
۱۲۵؛ برای دیگر کارها و نیکیهای
او، نک : دنبالۀ مقاله). برخی از این نوشتهها به خواهر او به نام جَمَگ یا
جَمیگ اشاره میکنند که جم از ترس دیوان او را به همسری دیوی
داد و خود نیز مادهدیوی را به زنی گرفت که از این
دو زناشویی، جانوران موذی پدید آمدند ( بندهش،
۸۴، ۱۴۹). همین متنها روایت دیگری
دارند که بر اساس آن، جم و جمیگ با یکدیگر زناشویی
کردند و از ایشان نسل جم ادامه یافت (نک : کریستنسن، همان،
۳۳۴).
در متن پهلوی نسبتاً متأخری،
داستانی آمده است که در آن اهریمن تهمورث را میبلعد و جم پیکر
مردۀ او را از شکم اهریمن میرهاند. در این رویداد
دست جم از برخورد با تن اهریمن پوسیده میشود و درد و آزار بسیار
میبیند تا آنکه درمییابد که گمیز (ادرار) گاو
درمانگر است و بدین ترتیب پادیاب (تطهیر) با گمیز
را میشناساند و این نیز از دیگر کارهای نیک
به شمـار است ( داستان گرشـاسب ... ، ۱۸۶بب ، نیز
۱۹۰-۱۹۱).
اما از سوی دیگر، بارها بر
گناه جم تأکید میشود که سبب رانده شدن وی از بهشت شده است.
گناه جم را دروغ گفتن، ادعای خدایی کردن یا خوراندن گوشت
به مردم ( دادستان ... ، I / ۱۵۸-۱۵۹؛ نک :
هومباخ، ۶۸ ff.؛ تفضلی، ۱۱۰) آوردهاند.
هرمان لومل گناه جم را خود عمل قربانی کردن گاو دانسته که زردشت پیوسته
با آن مبارزه میکرده است (ص ۳۶۱). بدینترتیب،
جم در متون زردشتی در زمرۀ گناهکاران نیز جای دارد. برخی متون متأخرتر زردشتی
از توبۀ جم نیز سخن به میان آوردهاند ( صد در ... ،
۹۹). نوشتههای دیگر تأکید میکنند که جم و
فریدون و کاووس را اورمزد بیمرگ آفرید و اهریمن آنان را
دگرگون، و از این موهبت محروم ساخت ( مینوی خرد،
۲۳)، زیرا از خرد بهرۀ چندانی به آنان نرسیده
بود (همان، ۷۴، ۷۵). این در حالی است که در
نوشتههای دورۀ بعد او شخصیتی خردمند شناسانده میشود (نک : دنبالۀ
مقاله؛ برای آگاهی بیشتر از شخصیت جم در نوشتههای
زردشتـی، نک : انکلساریا، ۴۱ ff. ؛ پاوری،
۱۳۰ ff.؛ هُدیوالا، ۵۰ ff.).
جمشید در نوشتههای دورۀ اسلامی
نام جم و توصیف شخصیت و
کارها و بهویژه شکوه و جلال پادشاهی او، در اغلب نوشتههای تاریخی
و جغرافیایی دورۀ اسلامی آمده، و به ادب فارسی نیز راه یافته است؛
از این نظر، تنها اهمیت و جایگاه فریدون با او قابل مقایسه
است (کریستنسن، همان، ۲۸۵).
نام این پادشاه پیشدادی،
اغلب به صورت جم یا جمشید و نیز صورتهایی دیگر
آمده (نک : سطور پیشین)، و دربارۀ شخصیت،
نسبت و کارها، و همانندانگاری او با شخصیتهای دیگر، نکات
متعدد و گوناگونی ذکر شده است. اغلبِ منابع جمشید را پسر تهمورث یا
ویونگهان (با املاهای گوناگون) دانسته (فردوسی، ۱ /
۴۱؛ گردیزی، ۳۲؛ تاریخ، ۲،
۲۰۱؛ حمدالله، تاریخ ... ، ۸۰؛ نیز نک
: صدیقیان، ۱ / ۹۸، ۱۰۱)، و گاه
(در روایتی که تهمورث را نه همان ویونگهان، بلکه پسر او میداند)
برادر یا برادرزادۀ تهمورث خوانده (ابن اثیر، ۱ / ۶۴؛ ابن بلخی،
۱۰، ۲۸، ۲۹؛ بندهش، ۱۴۹؛ نیز
نک : کریستنسن، همان، ۴۲۹ بب ) و نسبش را نیز
به صورتهای مختلف تا کیومرث و گاه به نوح رساندهاند (مسینا،
۹۰؛ قس: مقدسی، ۳ / ۱۴۰). همچنین
برای جمشید چند فرزند و خویشاوند دیگر برشمردهاند؛ از
مهمترین آنها بیوراسپ یا ضحاک است که بر او بشورید. بیوراسپ
را اغلب خواهرزادۀ جم دانستهاند (بیرونی، ۲۱۸؛ گردیزی،
۳۴، حاشیۀ ۲)؛ دیگری فریدون است که او را نوه یا از
نوادگان جم گفتهاند (ابنبلخی، ۱۱-۱۲؛ مسعودی،
۱ / ۲۲۴؛ طبری، ۱ / ۱۴۹).
در متنهای زردشتی، تبار زردشت را هم به جم ویونگهان رساندهاند
( گزیدهها[۱۱] ... ، ۶۲). و سرانجام از بستگان جمشید
دو دختر یا خواهر او هستند که ضحاک آنان را به همسری خویش درمیآورد
(فردوسی، ۱ / ۵۵؛ مجمل، ۲۷).
منابع موجود، ویژگیهای
گوناگونی برای جمشید برشمردهاند و گفتهاند که در اول پادشاهی،
سخت عادل و خدایترس بود و جهانیان دوستدار او بودند و خداوند او را
فر و عقل داده بود که با آنها کارهای بسیار کرد (ابنبلخی،
۳۰؛ نوروزنامه، ۱۸). این نوشتهها سرآغاز آشنایی
با بسیاری از پدیدههای طبیعی، بیرون
آوردن کانیها و فلزات و شناخت کاربرد آنها و کارهای عمرانی را
هم به جمشید نسبت دادهاند. او از دریا و کوه و معدن و بیابان،
دُر و گوهر و سنگهای گرانبها، و انواع فلـزات ــ از زر و سیم گرفته تا
مس و روی و ارزیز و سرب ــ بیرون آورد (ابنبلخی،
۳۱، ۳۲؛ فردوسی، ۱ / ۴۳؛ طبری،
۱ / ۱۱۹). استفاده از زیورآلات و نیز آرایش
و پیرایش عروسان و شاهان و نیز استفاده از بویهای
خوش را نیز جمشید باب کرده است (بلعمی، ۸۸). جمشید
همچنین صنعتها و پیشههای گوناگون پدید آورد و با بیرون
آوردن آهن از سنگ و ساختن پولاد، ابزارهای بسیار ساخت (طبری،
۱ / ۱۲۰؛ مجمل، ۳۹؛ مسعودی، ۱ /
۲۲۳). گفتهاند که پیش از جمشید سلاح مردم چوب و
سنگ بود و نخستین بار جمشید سلاح از آهن ساخت. او ابزارهای دیگر
هم، از جمله تیر وکمان و تیغ و خفتان و کارد و خود و زره و جوشن و
برگستوان و زین ابداع کرد (بلعمی، همانجا؛ ابنبلخی،
۳۰).
رام کردن و نگاهداشت اسب و دیگر
چارپایان، پیدا ساختن استر (از آمیزش اسب و خر)، و نیز
کاشتن و بریدن درخت و کندن جوی، یافتن و استفاده از عطر و بوی
خوش و ادویه (طبری، همانجا؛ ثعالبی، ۱۲؛ بلعمی،
همانجا) و رشتن ابریشم و کتان و جز آن، و بافتن فرش و پارچه و تهیۀ جامه
و رنگ کردن آن نیز از دیگر مواردی هستند که به جمشید
منسوب شدهاند (ابنبلخی، ۳۳؛ فردوسی، ۱ /
۴۲؛ طبری، ۱ / ۱۱۹؛ گردیزی،
۳۳)؛ نیز گفتهاند که او در روز نوروز نیشکر را یافت
و گرفتن شکر از آن را فراگرفت و به مردمان آموخت (بیرونی،
۲۸۱). آوردن دانش نجوم و نیز شناخت درد و درمانگری
هم به جمشید، یا دستکم به روزگار او، منسوب است (مقدسی،
همانجا؛ قس: حمدالله، همان، ۸۱).
علاوه بر این، جمشید با آمیختن
آب در خاک، گِل را شناخت و خشت بساخت و با سنگ و گچ، دیوار برآورد و بناها و
کاخهای بلند برافراشت (فردوسی، ۱ / ۴۳؛ مسعودی،
همانجا) و گرمابه، پلهای چوبین و سنگی، و نیز راههای
میان شهرها را ساخت (ابنبلخی، ۳۲؛ بلعمی، ثعالبی،
همانجاها). همچنین از چند شهر، از جمله همدان، تیسفون، اصطخر، بابل،
طوس، المذار (در سرزمین بابل)، جم و جمکان (در فارس)، و ده جمکران (قم) یاد
شده است که بنای آنها را نیز از کارهای جم دانستهاند (ابنبلخی،
همانجا؛ گردیزی، ۳۳، ۳۵؛ مجمل،
۳۲)، و این در حالی است که ساخت دژ اساطیری
کنگدژ، بناهای هخامنشی موسوم به تختجمشید، سارو (در همدان)، و
بناهای عالی اصطخر و ۳ قلعۀ آنجا و چند
بنای دیگر در قم و پیرامون آن را هم به این شخصیت
نسبت دادهاند (یاقوت، ۲ / ۱۶۳، ۳ /
۱۷۰، ۵ / ۴۱۱؛ حافظ ابرو، ۲ /
۱۰۸؛ حمدالله، نزهة ... ، ۴۴، ۴۸،
۶۹، ۷۱؛ شوارتس، ۸۵، ۹۵؛ قمی،
۶۰، ۷۳-۷۴، ۷۷؛ قس: ابن حوقل،
۴۷؛ ابن فقیه، ۴۰۶). کوه جم، مرتفعترین
کوه پیرامون سیراف نیز به نام این شخصیت است (اصطخری،
۱۱۴؛ شوارتس ۹۱) و بنای آتشکدۀ آذرخره
در خوارزم ( بندهش، ۹۱) را هم از او دانستهاند. روایتی
زردشتی شرحی دارد دربارۀ خانهای که جمشید ساخته بود و در آن ۷ چیز شگفت
نهاده بود و چون اسکندر به ایران آمد آن را نابود کرد ( روایات ... ،
۲ / ۷۱-۷۲).
جز اینها، شماری از پدیدههای
مدنی و اجتماعی دیگر، از جمله به وجود آوردن طبقات اجتماعی
را هم از نوآوریهای جمشید دانسته، و گفتهاند که او مردم را به
۴ طبقه یا گروه تقسیم کرد، که در باب این تقسیمبندی
اختلاف نظرهای بسیار دیده میشود: برخی از ۴
گروه لشکریان و دانایان و کشاورزان و پیشهوران یاد کرده
(بلعمی، ۸۸)، و کسانی هم این طبقات را کاتوزیان
(روحانیان) و نیساریان (جنگاوران) و بسودی (کشاورزان) و
اهتوخشی (دستورزان یا پیشهوران) دانستهاند (فردوسی،
۱ / ۴۲ـ۴۳؛ برای تقسیمبندیهای
دیگر و نام گروهها، نک : صدیقیان، ۱ /
۸۵-۸۶). جم پس از ایجاد این نظام، هر طبقه را
امر کرد تا به کار خود بپردازد و از حدود خود تجاوز نکند (ثعالبی، همانجا).
اگرچه اغلب منابع نوشتهاند که خط را
تهمورث از دیوان آموخت، ابن ندیم (ص ۱۲) به جای او
از جمشید یاد میکند؛ ضمن آنکه مؤلف ناشناس مجملالتواریخ
(ص ۱۴۵) در باب گوناگون شدن زبان مردم در بابل هم، چند روایت
میآورد که بر اساس یکی از آنها، زبانها و لفظهای گوناگون
را جمشید ساخت (نیز نک : دینوری، ۲۶).
دینوری (همانجا) بر چند
نوآوری دیگر جمشید تأکید میکند: از جمله اینکه
او پایههای سلطنت را استوار ساخت و اساس آن، و نیز روشها و
نشانههای شاهی را پدید آورد. اما اغلب نویسندگان،
مشهورترین کار جمشید را برپاداشتن نوروز دانسته، و در باب این
نوآوری روایتهای مختلف آورده، و از جمله گفتهاند: در این
روز جمشید بر گردونهای نشست و به آسمان رفت و به یک روز از
دماوند به بابل آمد و مردم از شگفتی این کار و شادی، این
روز را که هرمزد روز (روز نخست) از ماه فروردین بود، نوروز خواندند و جمشید
فرمود تا این روز و ۵ روز دنبال آن را جشن گرفتند و شادی و خوشی
کردند (بیرونی، ۲۸۱؛ ثعالبی، ۱۳؛
طبری، ۱ / ۱۲۰؛ فردوسی، ۱ /
۴۴؛ مقدسی، ۳ / ۱۲۱). و نیز سبب
را چنین آوردهاند که جمشید برای دادگستری روزی را
مقرر کرد و نخستین روز که به این کار پرداخت، روز هرمزد (اول) از ماه
فروردین بود، پس این روز را نوروز نام نهادند (بلعمی، همانجا).
بیرونی روایتی دیگر از سبب برپاداشتن نوروز را چنین
میآورد که چون ابلیس با بردن برکت از جهان، مردم را سیریناپذیر
کرده بود و نیز با جلوگیری از وزش باد، خشکی و خشکسالی
را سبب شده بود، آنگاه جم، به امر خداوند، به سوی جنوب شد و با چیره
شدن بر ابلیس، این بلایا را برطرف کرد. پس چون سبزی و خرمی
به جهان بازگشت، مردم این روز را روز نو یا نوروز گفتند و جشن گرفتند
(بیرونی، ۲۸۳؛ قس: گردیزی،
۵۱۴؛ برای روایتهای مختلف، نک : صدیقیان،
۱ / ۹۲ بب ). جمشید آیینهای دیگری
چون شستن تن و غسل کردن و آبپاشی بر یکدیگر را هم به مردمان
آموخت (بیرونی، همانجا).
مدت پادشاهی جم را میان
۵۲۰ (ثعالبی، ۱۷) تا هزار سال ( ترجمۀ تفسیر،
۲ / ۴۰۳)، و اغلب منابع حدود ۷۰۰ سال
ذکر کردهاند که برخی این رقم را با چند سال بیشتر (و حتى با
ذکر ماههای افزودۀ آن) آوردهاند (ابنبلخی، ۱۰؛ بندهش،
۱۵۵؛ طبری، همانجا؛ فردوسی، ۱ /
۵۲؛ یعقوبی، ۱ / ۱۵۸). برخی
نویسندگان، این مدت را شامل یکصد سال زندگی پنهانی
او نیز دانستهاند (بیرونی، ۱۵۱؛ قس: طبری،
۱ / ۱۲۰-۱۲۲). نویسندگان همچنین
مدت پادشاهی او را به دورههایی ــ اغلب ۵۰ ساله
ــ تقسیم کرده، و رویدادها و تحولات یادشده را در این
دورهها جای دادهاند (همو، ۱ /
۱۱۹-۱۲۰؛ فردوسی، ۱ /
۴۲-۴۴).
منابع دورۀ اسلامی
نیز مانند متون زردشتی تأکید میکنند در پی تحولاتی
که جم پدید آورد، جهان چون عروسی آراسته و از همۀ رنجها آسوده
بود و مردم از هیچ رنج و دردی خبر نداشتند و در ایمنی و
نعمت میزیستند (ابن بلخی، ۳۳؛ طبری، ۱
/ ۱۲۰). از آسودگی، جمشید بر خود غره میشود
و به گفتۀ فردوسی (۱ / ۴۵) جز خویشتن در جهان نمیبیند
و خود را آرایندۀ جهان میخواند و بر یزدان ناسپاس میشود، پس روز بر او
تیره میگردد و فره ایزدیِ او میکاهد یا در
دم از او برمیگردد. به گفتۀ منابع دیگر حتى دعوی خدایی میکند و
ستمکاره میشود (ابن بلخی، طبری، فردوسی، همانجاها؛ نیز
نک : مسعودی، ۱ / ۲۲۳). برخی نیز
افزودهاند تمثالگری که از روزگار تهمورث آغاز شده بود، در زمان جمشید
تازه شد و او بر شکل خود تمثالها ساخت و به اطراف فرستاد (مجمل،
۱۸۹؛ حمدالله، تاریخ، ۸۱؛ ترجمۀ تفسیر،
۲ / ۴۰۴-۴۰۵).
ابن بلخی دربارۀ سیمای
جم مینویسد که در اصطخر مرودشت هر کجا صورت جمشید به کندهگری
کردهاند، مردی بوده است نیرومند با ریشی کشیده و نیکوروی
و مجعدموی، به یک دست عصا دارد و به دست دیگرش مجمرۀ بخور،
و رویش به آفتاب، چنانکه آفتاب میپرستد، گاه نیز در حالت شکار
جانوری است و سر یا گردن شیر یا گور یا کرگدنی
را به دست چپ گرفته، و به دست راست خنجری در تن آن جانور کرده است (ص
۱۲۷؛ نیز نک : حافظ ابرو، ۲ /
۱۰۹). بیگمان این اشاره مربوط به تصاویر
شاهان هخامنشی، بهویژه داریوش اول است (قس: کخ،
۱۵۴-۱۵۵: تصویر داریوش با ریش
بلند و موی مجعد، با عصای سلطنتی در دستی و گل نیلوفر
در دست دیگر، یا نقش همو در حال فرو کردن خنجر به شکم شیر).
با غره شدن جم، دیری نمیگذرد
که مردم از او روی میگردانند و بر او میشورند (مثلاً نک :
ثعالبی، ۱۶). با اینهمه، به روایتی او تا
۲۰۰ سال بدی پیشه میکند و بتپرستی را
رواج میدهد ( ترجمۀ تفسیر، ۲ / ۴۰۲-۴۰۵).
آنگاه بیوراسپ یا ضحاک تازی، از دشت سواران نیزهگزار
(فردوسی، همانجا)، که به وسوسۀ ابلیس پدر را از سر راه برداشته و پادشاه شده است، از آشفتگی
کار ایران آگاه میشود و به این سرزمین میتازد. جم
میگریزد؛ ضحاک بر تاج و تخت دست مییابد و به جست و جوی
جم میپردازد تا آنکه پس از یکصد سال، در کنار دریای چین،
بر او دست مییابد (طبری، همانجا؛ ابنبلخی،
۳۴؛ گردیزی، ۳۳). به روایتی دیگر،
جمشید چون بگریخت، ۱۰ سال تنها و ناشناس میگردد و
در زابلستان میماند، آنگاه به هندوستان میگریزد ( مجمل،
۳۹-۴۰؛ نیز نک : اسدی،
۲۸-۳۳).
در برخی منابع، جم برادری
به نام اسپیتور (یا صورتهایی از این نام، چون اسپیدور،
اسفیتور، اسفور) دارد که بسیار شمشیرزن است ( روایت،
۵۷). او بر جم خروج میکند و در یکصد سال پایانی
با او میجنگد (ابنبلخی، ۳۳-۳۴؛ بندهش،
۱۴۹؛ طبری، همانجا). در باب پایان کار جم نیز
نوشتهاند که بیوراسپ پس از دست یافتن به جم، روده و امعای او
را بیرون میآورد و تن او را با ارهای از استخوان ماهی،
تکهتکه میکند (طبری، همانجا؛ نک : دینوری،
۲۸؛ مجمل، ۴۰، ۴۶۲؛ نیز ثعالبی،
۱۷). در پایان حکومت ضحاک، فریدون با در بند کردن او کین
جم را میستاند ( ایادگار، ۴۲-۴۳). برخی
هم نوشتهاند که جم را اسپیتور به تنهایی ــ یا با بیوراسپ
ــ اره کرده است ( بندهش، همانجا؛ یشتها، ۲ / ۳۳۹).
در برخی متنهای پهلوی هم از ارهکنندگان جم یاد میشود
که در زمرۀ بدترین گناهکاراناند: در پایان جهان که گناهکاران را از
دوزخ برمیآورند، ارهکنندگان جم به پیکر وزغ دوباره به دوزخ میافتند
و ۳ روز آنجا میمانند ( گزیدهها، ۱۳۶؛ روایت،
۶۱). فرجام کار جم و ارهشدن او را با مضمون سامی ارهشدن زکریا
نیز مرتبط دانستهاند (نک : پورداود، هرمزدنامه، ۲۷۸ بب
).
بیرونی (ص
۲۹۶، ۵۵۷) از شب شانزدهم دی (روز مهر) یاد
میکند که برخی آن را عید میگیرند و برخی از
ایرانیان آن را شوم میدانند؛ زیرا بر این باورند
که مرگ جم به دست بیوراسپ در این روز بوده است. به گفتۀ او از
آن هنگام، آیینهای دفع شر شیاطین، و نیز
خوردن یا پرهیز از برخی خوراکیها و نوشیدنیها
پدید آمده است (نیز نک : گردیزی،
۵۲۳). بیرونی از طلسمی به نام یزدان و
جم و فریدون یاد میکند که برای دفع حشرات گزنده مینوشتند
(ص ۳۰۱- ۳۰۲).
جمشید در نوشتههای دینی
اسلامی و ادب فارسی
از راه نوشتههای تاریخی
و نیز حماسۀ ایرانی، روایتهایی از سرگذشت جمشید
در میان ایرانیان و حتى مردمان سرزمینهای همسایه
رواج داشته، و بدین ترتیب، شخصیت او در مقام شاه آرمانی و
مظهر شکوه و بزرگی به آثار ادبی راه یافته است؛ گو اینکه
او را نماد بیهودگی و ناپایداری جلال و عظمت این
جهانی نیز دانستهاند (نک : خیام، ۲۰،
۵۷، ۲۱۱؛ سعدی، ۱۶۸،
۱۸۴، ۳۲۳، ۸۱۹؛ گلچین
معانی، ۱ / ۱۸۹؛ مختاری،
۳۱۷، ۵۵۲؛ مولایی،
۱۵۹).
برخی از پژوهشگران ارتباط جم را
با پیـدایش شراب ــ که به تعبیرهایی چون دختر جمشید
(کنایه از انگور) انجامیده (منوچهری، ۱۴۳) ــ
خاستگاه پیدایی جامی دانستهاند که به نام او، جام جم (ه
م) خوانده شده، و نماد دانایی است. این جام به تعبیری
دل پاک و روشن و مهذب عارف است که جلوهگاه جمال حقیقت و متجلای معشوق
ازلی و آیینۀ تمامنمای کلیۀ رازهای ناگشودنی و مبهم آفرینش به شمار میرود
(مرتضوی، ۱۶۲). هم بدین سبب است که در نوشتههای
فارسی، جم شخصیتی عرفانی نیز یافته است، گو اینکه
برخی هم این جام را به کیخسرو نسبت دادهاند که با شخصیت
و دیگر جنبههای عرفانی او سازگارتر است.
نام جم یا جام جم عنوان چندین
کتاب در ادب فارسی نیز شـده است (نک : آقابزرگ، ۱ /
۵۲، ۷۲، ۵ / ۲۳-۲۴،
۸ / ۲۸۴، ۳۷۸، ۹ /
۱۱۱). ترکیبهایی چون «جمجاه»، «جمآسا»، «جماقتدار»،
«جمرتبت»، «جممرتب»، «جممرتبه»، «جمنشین»، و «جمشیدفضل» کنایه
از مقتدر و توانا و باتدبیر و عاقل (عفیفی،
۵۷۰، ۵۷۱، ۵۷۲)، یا
عبارتهای وصفی چون «جمشید العهد و الزمان»، «جمشید بارگاه
هدایت» و «جمشیدسریر» (سیفی، ۴۹،
۸۴، ۳۸۶، ۵۸۳)، یا استعارههایی
چون «جم سیمینسریر زرینجام» (ماه) و «جمشید
زمردسَلَب زرینجام» (خورشید) و نیز «جم وقت خود بودن» (کنایه
از مختار و فرمانروای خود بودن و نیز نهایت فارغالبال بودن) هم
از جمله موارد دیگری هستند که آوازۀ شخصیت و
پادشاهی آرمانی جم را در ادب فـارسی نشـان میدهنـد (نک
: عفیفـی، ۵۷۱؛ نـیـز کـریستـنسن، نمونهها،
۲۸۵).
در نوشتههای اسلامی و نیز
در ادب فارسی، جمشید را با شماری از شخصیتهای ادیان
سامی یکی دانسته، و علاوه بر کارها و ویژگیهایی
که پیشتر برای جمشید ذکر شد، پارهای از اعمال و کارهای
خارقالعادۀ این شخصیتهای دینی را به جم نیز
نسبت دادهاند. بیش از همه، این همانند انگاری با سلیمان
نبی(ع) صورت گرفته است ــ از جملـه در ترکیبهـایی اضافی
چون «جم سلیمان» یا «سلیمان جم» (منوچهری،
۶۱؛ حـافظ ابرو، ۳ / ۲۱۱) ــ که خصوصیات
شخصیتی و پادشاهی او نیز در جهان سامی آرمانی
بوده است. این همانندانگاری را برخی از مؤلفان، پندارِ عوام ایران
دانسته و نادرست شمردهاند (ابن حوقل، ۴۷؛ مجمل، ۳۸). سبب
بروز این اشتباه را هم تشابه میان ویژگیهای شخصیتـی
و رویـدادهای پادشاهـی این دو ــ از جمله قـدرت و غلبه بر
انس و جن و دیگر موجودات ــ آوردهاند (ثعالبی، ۱۱).
مقدسی که در سراسر کتابش، جدا از
نقل گفتهها، به نقد و سنجش آنها هم پرداخته است، به صراحت مینویسد
که هر آنچه مسلمانان و اهل کتاب دربارۀ سلیمان آوردهاند، از قبیل
معجزات و پادشاهی و فرمانبرداری مردمان و پریان و شیاطین
و شناخت زبان مرغان و جانوران و جز آن همه را ایرانیان در صفت جمشاد میآورند.
با این همه، میافزاید که خود نمیداند آیا او در
نظر ایشان همان سلیمان است یا خیر (۳ /
۸۹؛ نیز نک : کریستنسن، آفرینش ... ،
۱۱۲ بب ). مؤلف برهان قاطع «جم» و «جمشیدون» و نیز
«جمشاسپ» ــ برساختۀ فرقۀ آذرکیوان، از «جمش [ید] + اسپ»، به قیاس گرشاسپ (نک :
معین، ۳ / ۱۷۹۵) ــ را نامی میداند
که علاوه بر این دو شخصیت، بر اسکندر نیز اطلاق شده است: در جایی
که با نگین و وحش و طیر و دیو و پری گفته میشود،
مراد سلیمان است و در جایی که با جام و پیاله میآید
جمشید، و آنجا که با آیینه و سد نامبرده میشود، اسکندر
(۲ / ۵۸۴، ۵۸۷،
۵۸۸).
از بررسی سرودهها به نظر میرسد
که شاعران متقدم تا سدۀ ۵ ق / ۱۱م میان جم و جمشید فرق نهاده، و
اغلب جم را به معنای سلیمان گرفتهاند، اما از سدۀ
۶ ق / ۱۲م به بعد، مراد از جمشید هم سلیمان است، گو
اینکه در پارهای موارد نمیتوان دریافت که مراد شاعر
کدام یک از این دو شخصیت است، و این در حالی است که
در برخی موارد آشکارا هم جمشید پادشاه و هم سلیمان پیامبر
مورد نظر است (شمیسا، ۲۱۵-۲۱۷). همانند
انگاری جم با سلیمان تا آنجا پیش رفته است که هدهد یا مرغ
سلیمان را که از بلقیس خبر میآورد، مرغ جم نیز نامیدهاند.
نمونۀ دیگر گیاه جَم اِسپَرَم است که اعراب آن را ریحان السلیمان
گویند (برهان، ۲ / ۵۸۵).
یکی از ویژگیهای
مشترک میان جم و سلیمان که علاوه بر متنهای دینی و
تاریخی، در ادب فارسی نیز شهرت یافته، موضوع انگشتری
یا خاتم است. نویسندۀ نوروزنامه جمشید را نخستین کسی میداند که
انگشتری ساخت و به انگشت کرد (ص ۳۵). نوشتههای دیگر
میافزایند که او خود ۴ انگشتری داشت و بر نگین هر یک
کلمهای که به مهمی از مهمات مناسبت داشت، نوشته بود (نک : خواندمیر،
۱۷۹). از خاتم یا انگشتری جم، که با آن جهان را رام
خویش کرد، نیز بارها در نوشتههای نظم و نثر فارسـی یاد
شـده است (نک : سنایی، ۲۶۵؛ مختاری،
۳۱۷، ۳۴۵، ۵۵۲؛ عفیفی،
۱۷۷، ۷۲۱؛ نیـز نک : برومند سعید،
انگشتری ... ، ۴۴ بب ؛ مولایی،
۱۱۰بب ).
جمشید را گذشته از سلیمان،
با نوح (نک : صدیقیان، ۱ / ۱۲۳ بب ) و
خضر(ع) نیز یکی، یا دستِکم مرتبط خوانده، و اغلب جام جم یا
ساغر جم را حاوی آب خضر (آب حیات) دانستهاند (برومند سعید،
حافظ ... ، ۱۷۱ بب ؛ نیز نک : ه د، جام جم). همانندیهای
زوج جم و جمک با مشی و مشیانه (نخستین زوج اسطورههای ایرانی)
و با آدم و حوای روایتهای سامی، و فرجام کار جم با هبوط
آدم نیز مطرح شده است (کهوت، ۲۳۱-۲۵۰).
سرانجام از همانندیهای میان توفان نوح و زمستان ملکوسان عصر جمشید
از یک سو، و میان ور جمکرد و ارم ذاتالعماد از سوی دیگر،
باید یاد کرد (محجوب، ۱۴۷بب ).
مآخذ
آقابزرگ، الذریعة؛ ابناثیر،
الکامل، بیروت،
۱۸۶۷-۱۸۷۶م؛ ابن بلخی،
فارسنامه، به کوشش لسترنج و نیکلسن، تهران، ۱۳۶۳ش؛
ابن حوقل، محمد، سفرنامه، ترجمۀ جعفر شعار، تهران، ۱۳۶۶ش؛ ابن فقیه، احمد،
البلدان، به کوشش یوسف هادی، بیروت،
۱۴۱۶ق / ۱۹۹۶م؛ ابن ندیم،
الفهرست؛ اسدی طوسی، علی، گرشاسبنامه، به کوشش حبیب یغمایی،
تهران، ۱۳۵۴ش؛ اصطخری، ابراهیم، ممالک و
مسالک، ترجمۀ کهن فارسی، به کوشش ایرج افشار، تهران،
۱۳۷۳ش؛ برومندسعید، جواد، انگشتری جمشید،
تهران، ۱۳۶۸ش؛ همو، حافظ و جام جم، تهران،
۱۳۶۷ش؛ برهان قاطع، محمدحسین بن خلف تبریزی،
به کوشش محمد معین، تهران، ۱۳۴۲ش؛ بلعمی،
محمد، تاریخ، به کوشش محمدتقی بهار و محمد پروین گنابادی،
تهران، ۱۳۸۰ش؛ بندهش، ترجمۀ مهرداد بهار،
تهران، ۱۳۶۹ش؛ بهار، مهرداد، پژوهشی در اساطیر
ایران، تهران، ۱۳۷۵ش؛ بیرونی، ابوریحان،
الآثار الباقیة، به کوشش ادوارد زاخاو و پرویز اذکایی،
تهران ۱۳۸۰ش؛ پورداود، ابراهیم، حاشیه بر یسنا
(هم )؛ همو، هرمزدنامه، تهران، ۱۳۳۱ش؛ همو، یادداشتهای
گاتها، تهران، ۱۳۳۶ش؛ تاریخ سیستان، به کوشش
محمدتقی بهار، تهران، ۱۳۳۹ش؛ ترجمۀ تفسیر
طبری، به کوشش حبیب یغمایی، تهران،
۱۳۶۷ش؛ تفضلی، احمد، تعلیقات بر مینوی
خرد (هم )؛ ثعالبی مرغنی، حسین، غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم،
به کوشش زُتنبرگ، پاریس، ۱۹۰۰م؛ حافظابرو،
عبدالله، جغرافیا، به کوشش صادق سجادی، تهران،
۱۳۷۸ش؛ حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده،
به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران،
۱۳۳۹ش؛ همو، نزهةالقلوب، به کوشش لسترنج، تهران،
۱۳۶۲ش؛ خواندمیر، غیاثالدین، حبیبالسیر،
به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، ۱۳۵۳ش؛
خیام، رباعیات، به کوشش جلالالدین همایی، تهران،
۱۳۶۷ش؛ داستان جم (متن اوستا و زند)، به کوشش محمد مقدم و
محمدصادق کیا، تهران، ۱۳۴۱ش؛ داستان گرشاسب، تهمورس
و جمشید، گلشاه و متنهای دیگر، آوانویسی و ترجمۀ کتایون
مزداپور، ۱۳۷۸ش؛ دینوری، احمد،
الاخبارالطوال، ترجمۀ محمود مهدوی دامغانی، تهران، ۱۳۶۴ش؛
روایات داراب هرمزدیار، به کوشش رستم اونوالا، بمبئی،
۱۹۲۲م؛ روایت پهلوی، ترجمۀ مهشید
میرفخرایی، تهران، ۱۳۶۷ش؛ سعدی،
دیوان، به کوشش مظاهر مصفا، تهران، ۱۳۴۰ش؛ سنایی،
دیوان، به کوشش مظاهر مصفا، تهران، ۱۳۳۶ش؛ سیفیهروی،
سیف، تاریخنامۀ هرات، به کوشش غلامرضا طباطبایی مجد، تهران،
۱۳۸۳ش؛ شمیسا، سیروس، فرهنگ تلمیحات،
تهران، ۱۳۷۳ش؛ شوارتس، پاول، جغرافیای تاریخی
فارس، ترجمۀ کیکاووس جهانداری، تهران، ۱۳۸۲ش؛ صد
در نثر و صد در بندهش، به کوشش دابار، بمبئی،
۱۹۰۹م؛ صدیقیان، مهیندخت، فرهنگ اساطیری
ـ حماسی ایران به روایت منابع بعد از اسلام، تهران،
۱۳۷۵ش؛ طبری، تاریخ، لیدن،
۱۴۰۹ق / ۱۹۸۹م؛ عفیفی،
رحیم، فرهنگنامۀ شعری، تهران،۱۳۷۲ش؛ فردوسی،
شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، تهران، ۱۳۸۶ش؛
قمی، حسن بن محمد، تاریخ قم، ترجمۀ حسن بن علی
قمی، به کوشش جلالالدین طهرانی، تهران،
۱۳۶۳ش؛ کتاب پنجم دینکرد، آوانویسی،
ترجمه، تعلیقات و واژهنامه از ژاله آموزگار و احمد تفضلی، تهران، ۱۳۸۶ش؛
کخ، ه . م.، از زبان داریوش، ترجمۀ پرویز رجبی، تهران،
۱۳۷۶ش؛ کریستنسن، آرتور، آفرینش زیانکار
در روایات ایرانی، ترجمۀ احمد طباطبایی، تبریز،
۱۳۵۵ش؛ همو، نمونههای نخستین انسان و نخستین
شهریار، ترجمۀ احمد تفضلی و ژاله آموزگار، تهران، ۱۳۶۸ش؛
گاتها، ترجمۀ ابراهیم پورداود، بمبئی، ۱۳۳۱ش /
۱۹۵۲م؛ گردیزی، عبدالحی، زین
الاخبار، به کـوشش عبدالحی حبیبی، تهران،
۱۳۶۳ش؛ گلچین معانـی، احمد، فرهنگ اشعار
صائب، تهران، ۱۳۶۴ش؛ لغتنامۀ دهخدا؛ مجملالتواریخ
و القصص، به کوشش محمدتقی بهار، تهران، ۱۳۱۸ش؛
محجوب، محمدجعفر، «طوفان نوح»، صدف، آبان ۱۳۳۶؛ مختاری
غزنوی، عثمان، دیوان، به کوشش جلالالدین همایی،
تهران، ۱۳۴۱ش؛ مرتضوی، منوچهر، ئمکتب حافظ، تبریز،
۱۳۸۴ش؛ مسعودی، علی، مروج الذهب، بیروت،
۱۴۰۹ق / ۱۹۸۹م؛ معین،
محمد، حاشیه بر برهان قاطع (هم )؛ مقدسی، مطهر، البدء و التاریخ،
به کوشش کلمان هوار، پاریس، ۱۸۹۹م؛ منوچهری
دامغانی، احمد، دیوان، به کوشش محمد دبیرسیاقی،
تهران، ۱۳۳۸ش؛ مولایی، محمدسرور، تجلی
اسطوره در شعر حافظ، تهران، ۱۳۶۸ش؛ مینوی
خرد، ترجمۀ احمد تفضلی، تهران، ۱۳۵۴ش؛ نوروزنامه،
منسوب به عمر خیام، به کوشش علی حصوری، تهران،
۱۳۵۷ش؛ ویسپرد، ترجمۀ ابراهیم
پورداود، به کوشش بهرام فرهوشی، تهران، ۱۳۴۳ش؛ یاقوت،
معجمالبلدان، بیروت، ۱۳۹۹ق /
۱۹۷۹م؛ یسنا، ترجمۀ ابراهیم
پورداود، تهران، ۱۳۵۶ش؛ یشتها، ترجمۀ ابراهیم
پورداود، بمبئی، ۱۳۰۷ش؛ یعقوبی، تاریخ،
بیروت، دارصادر؛ نیز:
Anklesaria, B. T., «Yima Khshaeta»,
Journal of the K.R. Cama Oriental Institute, ed. J. C. Tarapore, Bombay, 1956,
no. XXXVIII; Anthologie de Zādspram, eds. Ph. Gignoux and A. Tafazzoli, Paris, 1993; Aogǝmadaēcā, A
Zoroastrian Liturgy, Wien, 1982; Ayātkār i Žāmāspīk, ed.
G. Messina, Rome, 1939; Barnet, L.D., «Yama, Gandharva, and Glaucus», Bulletin
of the School of Oriental Studies, London, 1928, vol. IV, no. 4; Benveniste,
E., Titres et noms propres en Iran ancient, Paris, 1966; Dādestān ī Dēnīg, ed.
M. Jaafari-Dehaghi, Paris, 1998; Dange, S.A., «Yama-Yamī, the Cosmic
Twins», Some Aspects of Indo-Iranian Literary and Cultural Traditions, Delhi,
1978; Griswold, H.D., The Religion of the Rigveda, Delhi,, 1971; Hallock, R.,
Persepolis Fortification Tablets, Chicago, 1969; Heras, H., «The Fall of Man in
the Avesta», M.P Khareghat Memorial Volume, I, Bombay, 1953; Hillebrandt, A.,
Vedisch Mythologie, Hildesheim, 1965; Hintze, A., introd. and tr. Zamyād
Yašt, Wiesbaden, 1994; Hinz, W., Altiranisches Sprachgut der
Nebenüberlieferungen, Wiesbaden, 1975; Hodiwala, S. K., «Jamshed in the Avesta
and the Vedas», Papers on Iranian Subjects, ed. J. J. Modi, Bombay, 1914;
Humbach, H., «Yama / Yima / Jamšēd, King of Paradise of the
Iranians», Jerusalem Studies of Arabic and Islam, 2002, vol. XXVI; Iranica ;
Justi, F., Iranisches Namenbuch, Marburg, 1895; Kohut, A., «Parsic and Jewish
Legends of the First Man», The Jewish Quarterly Review, Pennsylvania, 1891,
vol. III, no. 2; Lentz, W., «Yima and Khvarenah in the Avestan Gathas», A
Locust’s Leg: Studies in Honour of S.H.Taqizadeh, eds. W. Henning and E.
Yarshater, London, 1962; Lincoln, B., «The Earth Becomes Flat: A Study of
Apocalyptic Imagery», Comparative Studies in S ciety and History, Cambridge,
1983, vol. XXV, no. 1; id, «The Indo -European Myth of Creation», History of
Religions, Chicago, 1975, vol. XV, no. 2; Lommel, H., «Die Sonne das
Schlechteste? Strophe 10 der fünften Gāthā des
Zarathuštra, Yasna 32», Oriens, Leiden, 1962, vol. XV, no.15; Malandra, W.
W., An Introduction to Ancient Iranian Religion, Minnapolis, 1983; Mallory,
J.P. and D. Q. Adams, The Oxford Introduction to Proto-Indo-European and the
Proto-Indo- European World, Oxford, 2006; Mayrhofer, M., Iranisches
Personennamenbuch, Band I: Die Altiranischen Namen, Wien, 1979; Messina, G.,
notes on Ayātkār i Žāmāspīk (see same); Pavry, C. E., «The Wonders of the Golden Age of Jamshed»,
Iranian Studies, Bombay, 1927.