responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 5  صفحه : 857

ترک

نویسنده (ها) : عنایت الله رضا

آخرین بروز رسانی : یکشنبه 7 مهر 1398 تاریخچه مقاله

تُرْک، یا تورک[۱]، مجموعۀ اقوام و قبایلی کوچنده که در سدۀ ۶م امپراتوری کوچندۀ بزرگی را در گسترۀ وسیعی از اراضی مغولستان و مرزهای شمالی چین تا حدود دریای سیاه پدید آوردند (بارتولد، V/ ۵۷۶).

در مآخذ چینی نام کهن این مجموعۀ اقوام توکیوئه [۲]بود که قرائت معاصرآن توتسزیوئه [۳]است (همانجا، حاشیۀ ۲). در متون ترکی این نام به صورت توچیوئه [۴]نوشته شده، و در یونانی به صورت تورخوی [۵]آمده است. محققان نام آنان را به گونه‌های مختلف تورکیوت[۶]، تورکوز[۷]، تورکیت [۸]و تورک نوشته‌اند (/ ۱۴۲-۱۴۳(۲)IA, XII). پلیو نخست این نام را توکیو خوانده، و سپس آن را تورکیوت نوشته است (همانجا؛ رضا، ایران...، ۳۱). اکنون در میان اقوام و قبایل ترکی زبان این نام به صورت «تورک» تلفظ می‌شود. در زبان پهلوی عهد ساسانی نیز این نام به گونۀ «تورک» آمده است (فره‌وشی، ۱۳۹؛ مکنزی، ۸۴)، ولی بعدها به صورت «تُرک» نوشته شده است. در زبان و خط و کتابت عربی نیز این نام به همین‌گونه نوشته و خوانده می‌شود. کاشغری (۱/ ۲۹۳-۲۹۴) این نام را تُرک نوشته و متذکر شده است که نام فرزند نوح (ع) است که بر مفرد و جمع هر دو اطلاق می‌گردد. واژۀ «تورک» به معنای «نیرومند و استوار» است. کونونوف معتقد است که این نام بعدها به مجموعه‌ای از اقوام و قبایل ترک اطلاق شده است (گومیلف، «ترکان...[۹]» ، ۲۲). بارتولد به نقل از نوشته‌های تومسن و مولر واژۀ «تورک» را به معنای «نیرو» و «قدرت» دانسته و متذکر شده است که این واژه در آغاز برای معرفی قبایل مشخص یا دودمان فرمانروایان به کار گرفته می‌شد و بیشتر جنبۀ سیاسی داشت تا قومی، زیرا فرمانروایان اصطلاح «ترکان من» و «مردم من» را به کار می‌بردند (V/ ۵۷۹؛ «کتیبۀ اورخون[۱۰]»).

نام «تورک» بعدها با گذشت زمان به مجموعه‌ای قومی اطلاق شد، زیرا تا حدود سدۀ ۵م پیش از ورود ترکان به صحنۀ تاریخ در زبان رایج میان قبایل آن روزگار، اصطلاح سیان بی[۱۱] به کار گرفته می‌شد. سیان‌بیها قومی بودند که پس از هونها با تسخیر مغولستان شرقی ظاهر شدند. چینیان، سیان‌بیها را از اسلاف قبایل سیون نو (هون) می‌دانستند. در ۴۷ق‌م میان هونها و امپراتور چین اتحادی پدید آمد. در یکی از آثار چینی متعلق به ۱۰۲۲ق‌م این نام به صورت هیونگ ـ نو آمده است (بارتولد، V/ ۵۷۷). برخی از محققان کوشیده‌اند تا ثابت کنند که زبان هونها مغولی آمیخته به زبان تونگوزی[۱۲] بوده است (همانجا). در مأخذ چینی از سیان بی به عنوان همسایۀ شرقی هونها یاد شده است. قوم سیان بی در ‌اواخر سدۀ ۱م عرصه را بر هونها تنگ کرد و آنان را از مغولستان بیرون راند. در میان سیان‌بیها دودمان «وی [۱۳]شمالی» (۳۸۶-۵۳۴م) از جایگاه مهمی‌ برخوردار بود. بنا بر معمول از سیان‌بیها به عنوان قوم تونگوز یاد می‌شد که ظاهراً از اقوام ترکی زبان بودند (نک‌ : همو، V/ ۵۷۷-۵۷۸). محتمل است قوم سیان بی که ظاهراً بخشی از مغولستان شرقی را در اختیار داشتند، از گروه ترکان بوده باشند. برخی از محققان واژۀ سیان بی را با «سیبری» مقایسه کرده‌اند. در مآخذ بیزانسی و ارمنی سالهای ۴۶۳ و ۵۵۸م از قومی به نام «سابیر» یاد شده است (همو، V/ ۵۷۸).

برخی بر آن‌اند که زبان ترکیِ معاصر، از زبان کتیبه‌های اورخون منشعب گشته است، ولی نمی‌توان این نظر را قطعی تلقی کرد (نک‌ : همانجا).

 

برخی نام ترک را برگرفته از نام «آشینا» دانسته‌اند. هنگامی کـه قبایل آشینـا به شمال صحرای گبی کوچ کردند، این اصطلاح معمـول شد (گومیلف، همـان، ۲۲-۲۳). آشینا شامل حـدود ۵۰۰ قبیله و خانواده بود که از امتزاج قبایل گوناگون پدید آمده بود (بیچورین، I/ ۲۲۶-۲۲۷). این قبیله‌ها در غرب ایالت شان ـ سی چین می‌زیستند و در پیکارهای چینیان با هونها در سدۀ ۴م شرکت داشتند، سپس به تبعیت هونها درآمدند، ولی در ۴۳۹م پس از شکست یافتن هونها از «توبا[۱۴]»‌های ساکن بخشی از اراضی مغولستان داخلی، به جنوب کوههای آلتای پناه بردند و در آنجا سکنا گزیدند (رضا، همان، ۲۹ـ۳۰). گروههایی از این قبایل در ۴۳۹م به اراضی شمال صحرای گبی کوچ کردند.

واژۀ آشینا به معنای گرگ دانسته شده است، حال آنکه گرگ در زبان ترکی باستان «بوری[۱۵]» و «کاسکیر» نامیده می‌شد. در زبان مغولی گرگ را «شینو» یا «چینو» می‌نامیدند. پیشوند «آ» که پیش از «شینو» آمده، در زبان چینی نشانۀ احترام به‌شمار می‌آید. با این وصف «آشینو» یا «آشینا» به معنای گرگ محترم و نجیب است (گومیلف، همان، ۲۳). همچنین آمده است که واژۀ «آشینا» بدون پیشوند «آ» در زبان عربی نیز ضبط شده، و به صورت «شانه» (در برخی از نسخه‌ها «سانه»)، عنوان «خاقان الخواقین» بوده است (همانجا؛ مسعودی، چ پلا، ۱/ ۱۵۵، حاشیۀ ۱۳، چ داغر، ۱/ ۱۵۰). از این نوشته می‌توان دریافت که عنوان آشینا بجز قبیله، به حاکم و بزرگ دودمان نیز اطلاق می‌شده است. در مآخذ چینی نام «خان ترک» و گرگ در کنار و مشابه یکدیگـر آمـده است. به عنوان نمـونه تسیـان ـ گین[۱۶] همسر شابولیو[۱۷]خان و ملکۀ سیان‌بی دربارۀ همسر خود چنین گفته: «خان، بنا بر ویژگیهایش به راستی گرگ است» (بیچورین، I/ ۲۴۱). بر پرچم ترکان نیز «سر‌گرگ» نقش شده بود (گومیلف، همان، ۲۳).

دو افسانه دربارۀ منشأ ترکان وجود دارد که در هر دو افسانه به ارتباط ترکان با نسل گرگ اشاره شده است. طبق یکی از این دو افسانه، ترکان (توکیو ـ تورکیوت) از نسل هونهای غربی بوده‌اند (همانجا). در سدۀ ۴م هونها از مغولستان به سوی اراضی غربی حرکت کردند و به دشتهای اطراف دریاچۀ آرال و نواحی اورال رسیدند. اینان با قبایل محلی و نخست با قبایل اوگور درآمیختند (آرتامونف، ۴۲) و به یاری اوگورها و دیگر قبایل سیبریایی تا سرزمین آلانها (سرمتها) پیش تاختند و عرصه را بر این گروه تنگ کردند و در ۳۷۰م مقاومت آلانها را در‌هم

شکستند و آن‌گاه راه اروپا را پیش گرفتند (همو، ۴۴, ۴۵). هونهای غربی در ۴۶۸م تار و مار شدند، اما در ۵۴۵م در سرزمین آنان مردمی سکنا گزیدند که خود را «تورک» نامیدند (گومیلف، همانجا). از افسانه‌های بازگو شده دربارۀ منشأ ترکان می‌توان دریافت که آنان از اختلاط اقوام و قبیله‌ها پدید آمدند. فراریانی که به دامنۀ کوههای آلتای در مغولستان کوچ کردند، از هونهایی بودند که ظاهراً به زبان ترکی سخن می‌گفتند. اینان که با گروههایی از قبایل «آشینا» درآمیختند، تورک نامیده شدند (همان، ۲۴).

مفهوم واژۀ تورک طی ۵۰۰‘۱ سال، بارها دگرگونی پذیرفت. در سدۀ ۵م قبیله‌ها و اردوهایی که با قبایل «آشینا» درآمیختند، خود را «تورک» نامیدند. اینان در سده‌های ۶- ۸م قوم کوچکی را تشکیل می‌دادند، ولی قوم همسایه که با آنان هم‌زبان بودند و به ترکی سخن می‌گفتند، ترک نامیده‌ نمی‌شدند. عربان همۀ کوچندگان آسیای مرکزی را بی‌اندک توجه به اختلاف قومی و نژادی، ترک می‌نامیدند. رشید‌الدین فضل‌الله نخستین کسی بود که به جدا کردن ترکان از مغولان پرداخت و آنان را از دیدگاه زبانی جدا کرد (۱/ ۶۵ بب‌ ؛ نیز نک‌ : گومیلف، همانجا). بعدها نام «تورک» مفهومی زبانی پیدا کرد که دارای معنا و مفهوم نژادی نبود. چنان که روشن است برخی از اقوام غیرترک که در همسایگی ترکان به‌سر می‌بردند و به زبان ترکی سخن‌ می‌گفتند، هرگز ترک نبودند. «ژوژان[۱۸]»ها که در بعضی مآخذ نام آنان به صورت ژوآن ـ ژوآن[۱۹] آمده است، از زمرۀ این گروه بودند (آرتامونف، ۱۰۴؛ گروسه، ۱۰۳). با این وصف باید افزود که ترکی زبانی قدیمی است. اقوام ترک در سدۀ ۵م از امتزاج قبایل ساکن دامنۀ کوههای آلتای تشکل یافتند. این قبایل چنان با یکدیگر جوش خوردند که در ۵۴۶م مجموعۀ واحدی را تشکیل دادند. زبان ترکی نیز به نواحی دوردست غرب آلتای، در سرزمین غزان (اوغوزها) پچناکها (پچنگها)، بلغارها و هونهای غربی گسترش یافت (گومیلف، همان، ۲۵، حاشیۀ ۳۶).

در قدمت تورکیوتهای منطقۀ آلتای، شمال مغولستان، بخشی از اراضی شمال چین و سیبری تردید نیست. با این وصف محققان ۵۴۵م را که سال ظهور دولت بزرگ «آشینا» است، سرآغاز تاریخ ترکان دانسته‌اند. در این سال آتش جنگ در اراضی شمالی چین شعله ورگشت (رضا، ایران، ۴۷). گائو ـ هوآن[۲۰] فرمانروای امپراتوری «وی شرقی» با «آن ـ هوآن»، فرمانروای ژوژانها و «کوآل ـ یو[۲۱]» شاه توگون [۲۲]متحد شد و پس از کسب اطمینان، به‌امپراتوری«وی غربی»حمله‌کرد. «وِن ـ دی»، فرمانروای «وی غربی» کوشید تا در پیکار با دشمنان، از قبیله‌های کوچندۀ «تورکیوت یا توکیو» بهره گیرد (گومیلف، همان، ۲۶). در آن زمان بومین که نامش در مأخذ چینی تومن[۲۳] آمده است، فرمانروای تورکیوتها بود (گروسه، ۱۲۶)، در سنگ‌نبشتۀ اورخون به عنوان بنیادگذار امپراتوری کوچندگان ترک معرفی شده است (نک‌ : «کتیبۀ بزرگ[۲۴]»؛ نیز بارتولد، V/ ۵۷۶). فرمانروای امپراتوری وی غربی، سی و ی[۲۵] که در جست و جوی متحد و ایجاد روابط دوستانه با تورکیوتها بود، سفیری نزد بومین فرستاد. گروسه (همانجا) به صورتی قطعی دودمان سی وی را ترک و از نژاد «توپا» دانسته است که در آن زمان چینی شده بودند، ولی به این اتحاد و اشتراک خون ترک بی‌میلی نشان ندادند. سفیر با احترام از سوی ترکان پذیرفته شد و از آنجا که ترکان بر آن بودند اتحاد با امپراتوری وی غربی (سی و ی) مایۀ رهایی آنان از یوغ اسارت ژوژانها خواهد شد، این اتحاد صورت گرفت. گائو ـ هوآن امپراتور «وی شرقی» به امپراتوری «وی غربی» حمله برد، ولی طرفی نبست و توفیق نیافت (گومیلف، همان، ۲۶-۲۷).

بومین که عنوان خاقان داشت، در ۵۵۲م ناگهان بر ژوژانها حمله برد و آنان را درهم شکست. آن ـ هوآن، فرمانروای ژوژانها که گروسه او را «آناکویی[۲۶]» معرفی کرده است، خودکشی کرد. بقایای ژوژانها مغولستان را به تورکیتها واگذاردند و آن سرزمین را تَرک گفتند. بومین پس از این پیروزی عنوان ایلخان یافت، ولی اندکی بعد درگذشت (همو، «ترکان»، ۲۸؛ گروسه، همانجا). در سنگ‌نبشتۀ اورخون «کتیبۀ بزرگ» از بومین خاقان و برادرش ایستمی خاقان به عنوان «بنیادگذاران اتحاد قبایل و متشکل‌کنندگان مردم ترک» یاد شده است، ولی در کتیبه‌های اورخون مطلب صریح و روشنی دربارۀ قبایل ترک در آن روزگار نیامده است. خان از یک سو مردم تورگش [۲۷]را «تورکیم ـ بودونیـم[۲۸]» (ترک من ـ مردم من) نامیده، و از سوی دیگر مدعی شده که خان تورگش برضد او سر به شورش برداشته است. خان مردم خود را ترک و در ضمن «تغز اغوز» نامیده، ولی در اسناد مکتوب از «اغوزها» (غزان) به عنوان دشمنان خان یاد شده است که با آنان درگیری و پیکار داشته است («کتیبۀ بزرگ اورخون»؛ بارتولد، V/ ۳۹).

رادلف [۲۹]پیش از کشف و خواندن کتیبه‌های اورخون نظری ابراز داشت، مبنی بر اینکه ترکان در سده‌های۶- ۸م جزو اغوزها بودند. متن کتیبه‌های اورخون نیز مؤید این نظر است. اغوزها به چند قوم از جمله تولسها [۳۰]و تاردوشها [۳۱]در شرق و تورگشها در غرب بخش شده بودند. بجز اغوزها، از قارلوقها، اویغورها و قرقیزها نیز یاد شده است. اما دلیلی وجود ندارد که این اقوام در آن دوره ترک نامیده می‌شدند (همو، V/ ۳۹-۴۰). قطعاً در سده‌های ۷ و ۸م عربها همۀ اقوامی را که به زبان ترکی سخن می‌گفتند و با آن در ارتباط بودند «ترک» می‌نامیدند. برخی از اقوام ترکی زبانی که مسلمان شده بودند، نام «ترک» را پذیرفتند، ولی از مسلمانانی نیز می‌توان نام برد که خود را «ترک» نمی‌دانستند و معتقد نبودند که زبانشان کاملاً ترکی است. بعدها اروپاییان و روسها، پچناکها، «پولوتسی[۳۲]»ها و کومانها را هیچ‌گاه ترک ننامیدند (همو، V/ ۴۰). از مجموع نامهای مندرج در کتیبه‌های اورخون تنها یک نام در مآخذ چینی وجود دارد و آن قرقیز است. از مآخذ چنین برمی‌آید که قرقیزها از دیدگاه مردم‌شناسی با ترکان متفاوت بوده‌اند، زیرا آنان با موهای روشن و چشمانی آبی تصویر شده‌اند که ظاهراً زبانشان ترکی بود (همو،V/ ۴۰, ۴۱). گردیزی مدعی است که قرقیزان نشانه‌هایی از اسلاوها (سقلاب) دارند که «سرخی موی و سپیدی پوست» است (ص ۲۶۱).

پس از مرگ بومین خاقان، فرزندش قرا ایسیق ‌خان بر جای وی نشست. در این زمان ژوژانها کوشیدند تا شکستی را که از بومیـن یافته بودند، جبران کنند، ولی این بار نیز مغلوب شدند. قرا ایسیق خان در ۵۵۳م درگذشت و پسرش «شتو» جانشین او شد، اما اندکی بعد کنار رفت و «کوشو» (قوش) که در زبان ترکی به پرندگان گفته می‌شود، فرمانروای ترکان شد و عنوان موغان خان یافت (گومیلف، همان، ۳۰ ۲۸,). موغان خان که گروسه او را «موهان» (ص ۱۲۶-۱۲۷) نامیده است، در پاییز ۵۵۳م سومین شکست را بر ژوژانها وارد آورد. از این پس، ترکان بر همۀدشتهای شرقی تا مرزهای‌سرزمین کره مسلط شدند (گومیلف، همانجا).

از ۵۵۴م ترکان بر دیگر همسایگان حمله بردند. در نتیجه بر سراسر دشتهای شرقی تا خلیج کره تسلط یافتند (همان، ۳۰؛ بیچورین، I/ ۲۳۲-۲۳۷). موغان خان مرزهای شمالی قلمرو خود را استحکام بخشید. در اراضی شرقی سرزمین ترکان، اقوام تاتاب، کیدان و ۳۰ قبیله که چینیان آنان را «شی و ی[۳۳]» می‌نامیدند، در دشتهای منچوری و نواحی شرقی آن می‌زیستند. اینان در نتیجۀ حملات پی در پی ترکان شکست یافتند و ناگزیر به حدود کره گریختند. گروههایی که نتوانستند از چنگ ترکان بگریزند، تابعیت فاتحان را گردن نهادند و ایل شدند. ترکان پس از این پیروزی بر سراسر مرزهای شمالی چین دست یافتند. موغان ـ خان در ۵۷۳م درگذشت و توباخان (توبوخان)، برادرش جانشین وی گردید (گومیلف، همان، ۳۱-۳۲؛ بیچورین، I/ ۲۳۷).

دولتهای چینی چژو [۳۴]و تسی [۳۵]شمالی که رفته رفته در آسیای مرکزی و غربی شناخته شده بودند، توجه دولتهای این سامان را به خود معطوف داشتند. در ۵۵۳م سفیرانی از هفتالیان و در ۵۵۵م از ایران به دربار چژو آمدند. دو دولت «چژو» و «تسی» که رقیب یکدیگر بودند، می‌کوشیدند تا با ترکان رابطه برقرار کنند. پس از مرگ موغان خان، برادرش توبوخان با فرمانروای امپراتوری «تسی» در چین پیمان صلح منعقد کرد. این پیمان سبب شد که ترکان از نزدیک با فرهنگ چین آشنا شوند. کاهنان بودایی به سرزمین ترکان راه یافتند. توبوخان به آیین بودا درآمد (گومیلف، همان، ۳۱-۳۸، حاشیۀ ۳۴). در ۵۷۸م توبوخان به چین حمله برد و ارتش چژو را درهم شکست. پس از آن بود که نیروی ترکان در مرزهای شمالی و نواحی شرقی چین فزونی گرفت (همان،۳۳؛ بیچورین، I/ ۲۳۸). در ۵۸۱م توبوخان درگذشت. این زمان در چین «یان ـ تسزیان[۳۶]»، بنیادگذار و فرمانروای دولت «سوی[۳۷]» که دشمن سرسخت ترکان بود، دولت چژو را منقرض کرد. بدین ‌سان در اوضاع سیاسی منطقه دگرگونیهایی پدید آمد (گومیلف، همان، ۳۳-۳۴).

در روزگار فرمانروایی بومین خاقان و برادر کهترش ایستمی خاقان که در «کتیبۀ بزرگ» از آنان با احترام عمیق یاد شده است، حرکت کوچندگان به سوی نواحی مرکزی آسیا آغاز شد و در رأس آن ایستمی‌ ‌خان قرار داشت. باید افزود که آگاهیهای موجود دربارۀ حرکت ترکان به سوی آسیای مرکزی به سبب فقدان مآخذ بسیار اندک است (طبری ۲/ ۱۰۰-۱۰۱) و دینوری (ص ۶۸) ایستمی ‌خاقان را «سنجبو خاقان» نوشته‌اند. برخی از محققان اجداد بومین و ایستمی ‌خاقان را از اوگور (اوگر[۳۸])های ترک شدۀ شمال آلتای دانسته‌اند. گیورفی [۳۹]دانشمند مجارستانی معتقد است که نام ایستمی از ریشۀ زبان اوگوری و به معنای «روان گذشتگان» است (رضا، ایران، ۸۸، حاشیۀ ۷). ایستمی دارای عنوان «باتیر ـ جبغو» بود. باتیر (بهادر) از ریشۀ زبان مغولی است که بعدها به ترکی راه یافته است (همانجا).

پیش از بیان پیشرفت ترکان در آسیای مرکزی جا دارد اندکی به سیاست امپراتوری روم شرقی در امر کمک به پیشرفت ترکان برای تضعیف دولت ساسانی در ایران اشاره شود: در روم شرقی (بیزانس) ابریشم چون طلا و سنگهای قیمتی گرانبها بود. از این رو امپراتوری روم شرقی همواره اصرار داشـت که بـی‌واسطه به ابریشـم چین دسـت یابد. شـریان حیاتـی

امپراتوری بیزانس برای دست‌یابی به این کالا از شمال ایران می‌گذشت. دولت ساسانی با همۀ نیرو می‌کوشید تا نظارت و کنترل بر بازرگانی روم وچین را از دست ندهد. از این‌رو، بر آن بود تا بهای کالاهای مورد نیاز بیزانس را خود تعیین کند (گومیلف، همان، ۴۳).

امپراتوری روم شرقی از وجود واسطۀ نیرومندی چون ایران ناخرسند بود و می‌خواست که اقوام همسایۀ شمالی و شرقی ایران را بر ضد دولت ساسانی برانگیزد و با تضعیف ایران به هدفهای بازرگانی خود دست یابد. از این‌رو، تحریکات در مرزهای شمالی ایران شدت می‌یافت. در دوران پادشاهی بهرام پنجم (بهرام گور، حک‌ ۴۲۱- ۴۳۸م) و عهد فیروز و پس از آن، نقش امپراتوری بیزانس در تحریک اقوام همسایه مشهود است. حضور ائوسبیوس، سفیر زنون، امپراتور روم شرقی به هنگام درگیری با هفتالیان (هیاطله) و دخالت وی در مذاکرات ایران با هفتالیان مؤید این نظر است (همان، ۴۲؛ پروکوپیوس، I/ ۱۳,۱۵,۱۷). پروکوپیوس هیاطله را قومی از هونها نامیده است که در همسایگی ایران سکنا داشتند و به سبب بعد مسافت آمیزش آنان با هونها قطع شده بود. وی هیاطله را هونهای سفید نامیده است که در میان قبایل «هون» پوست سفید دارند و چهرۀ آنان زشت و بدمنظر نیست (I/ ۱۳, ۱۵). محققان سیاست ایران ساسانی در قبال چین و ترکان را ملایم و آمیخته با نرمش دانسته‌اند. به عنوان نمونه در ۵۵۳م دولت ساسانی به چان آن، نزد چینیان سفیری فرستاد و نمایندگانی نزد تورکیوتها روانه کرد که ایستمی خاقان در رأس آنان قرار داشت. هونها نیز کوشیدند تا روابط خود را با چین تحکیم بخشند. اما یوی ـ وین تای، امپراتور چین غربی که متحد تورکیوتها بود، به هفتالیان روی ننمود (گومیلف، «ترکان»، ۴۰).

در بهار ۵۵۴م که دشتها سرسبز و برای اسبان و دامها مساعد بود،حرکت ترکان (تورکیوتها) به سوی آسیای مرکزی آغاز شد. در ۵۵۵م لشکریان ترک به حدود دریاچۀ آرال رسیدند که با عنوان «دریای غربی» از آن یاد شده است (همان، ۳۴-۳۵). محدودۀ فرمانروایی ترکان را فردوسی (۸/ ۱۵۶-۱۵۷) از چین تا کـرانه‌های آمودریا (جیحـون) و از آنجا به گلزاریون (سیردریا ـ سیحون) در آن سوی چاچ (تاشکند) نوشته است. سپس ترکان به سوی سغد و بخارا که در تصرف هونها بود، روی آوردند و با آنان درگیر شدند و در یک سال و نیم قزاقستان مرکزی، هفت رود و خوارزم را تصرف کردند (گومیلف، همان، ۳۵). دینوری (ص ۶۷- ۶۸) دربارۀ نواحی متصرفی می‌نویسد که انوشیروان لشکری جرار به بوم هفتالیان فرستاد و تخارستان، زابلستان، کابلستان و سرزمین چغانیان را تسخیر کرد. پادشاه ترکان «سنجبو خاقان» (ایستمی خاقان) به خراسان لشکر کشید و چاچ، فرغانه، سمرقند، کش و نسف را گشود. انوشیروان همین که آگاه شد، فرزندش هرمزد را با سپاهی بزرگ برای جلوگیری از تجاوز ترکان فرستاد. شاه ترکان همین که از نزدیک شدن سپاه هرمزد آگاه شد، اراضی متصرفی را رها کرد و بازگشت. از این پس پیشرفت ترکان با دشواری مواجه شد و در کرانه‌های شمالی دریاچۀ آرال با مقاومت هونهای خیونی و اوگورها روبه‌رو گشتند. ترکان در ۵۵۸م این قبایل را درهم شکستند و تا کرانه‌های رود ولگا پیش تاختند، ولی در این منطقه آوارها که آنان را از اعقاب ژوژانها (ژوآن ـ ژوآنها) دانسته‌اند، راه را بر ترکان بستند (گومیلف «ترکان»، ۳۵، حاشیۀ ۴۸؛ آرتامونف، ۶۴-۶۵).

بارتولد آوارها را در اصل از مغولان و از اسلاف ترکها دانسته است که در سدۀ ۵ و نیمۀ نخست سدۀ ۶م فرمانروای بلامنازع نواحی خاوری آسیای مرکزی بودند، ولی بعدها متصرفات آنان از سوی ترکها مسخر شد. عنوان چینی ژو ژان یا ژوآن ـ ژوآن به معنای کوچندگان بی‌نام و نشان است. نام «آوار» در منابع چینی دیده نشده است. حوضۀ استیلای آوارها در سدۀ ۵م ناحیۀ وسیعی را شامل می‌شد که در غرب تا «قراشهر» در ترکستان چین امتداد داشت. هجوم این قوم، هیتالیان یا هونهای سفید را مجبور به مهاجرت به سوی غرب و بستر آمودریا کرده بود. بعدها این قوم به تابعیت ترکها درآمدند و ایل شدند (V/ ۳۴).

تولسها که گروهی از ژوژان و ظاهراً از اسلاف اغوزها و توکیوها خوانده شده‌اند، نیز در ارتفاعات آلتای شمالی و حوضۀ رود سلنگا به سر می‌بردند (دانشنامه...، ۷/ ۱۲۹). در ۵۶۵م بخشی از هیتالیان که در شمال غرب آسیای مرکزی و اطراف دریاچۀ آرال بیابان‌گردی می‌کردند، به سوی غرب گریختند. اینان که « آوارخونیته[۱]» و « آوار» نامیده شدند، به سوی غرب تا مجارستان پیش رفتند و در آنجا خان نشینی مغولی تأسیس کردند. در دوران بعد باز می‌بینیم طایفه‌ای که یونانیان آنان را «آوار» نامیده‌اند، به سوی غرب رفتند و امپراتوری روم شرقی را تا آستانۀ سقوط مورد تهدید قراردادند (گروسه، ۱۲۷). ایستمی خاقان در جنگ با هیتالیان می‌خواست ختن را که تا آن زمان در تصرف آنان بود، مسخر کند، ولی خسرو انوشیروان بر او پیش‌دستی کرد و نخستین شکست را در ۵۶۲م بر هیتالیان وارد آورد (رضا، ایران، ۹۲)، اما چاچ (تاشکند) از جملۀ سرزمینهایی بود که به تصرف ترکان درآمد (فردوسی، ۸/ ۱۵۸). وی ایستمی خاقان را سنجه نامیده است (همانجا) که به نوشتۀ طبری و دینوری نزدیک است.

 

ایستمی خاقان که در آغاز از سوی برادر بزرگ‌ترش، بومین خاقان مأمور گسترش قلمرو تورکیوتها در غرب شده بود، پس از مرگ برادر، در آسیای مرکزی مستقر گردید. وی که عنوان «یبغو ـ جبغو» داشت، فرمانروای سرزمینهای جونگار ایرتیش و حوضه‌های ییلدوز[۲]، چوی و تلاس شد. ایستمی خاقان سیاست اتحاد اقوام قلمرو خود را در پیش گرفت که در نتیجۀ آن کوچندگان اراضی هفت رود، دشت چوی، استپهای ولگا، کوبان، ایشیم، مسیر علیای رود ایرتیش و گروههایی از اهالی تاریم و آمودریا تابع دودمان آشینا شدند. از این پس عملاً دو دولت خاقانات تورکیوت (توکیو)یکی در شرق و‌ اراضی زیرفرمان خاقان نشین بومین و دیگری در غرب پدید آمد که به خاقانات غربی وشرقی شهرت یافتند (گومیلف، همان، ۱۴۸). در رأس تورکیوتهای شرقی موغان‌خان قرار داشت که گروسه او را «مو ـ هان»، مؤلفان ترک «موکان» و مؤلفان روسی «موغان» نوشته‌اند (گروسه، ۱۲۴؛ «دائرةالمعارف جدید...[۳]»، XI/ ۴۳۶۵؛ گومیلف، «ترکان»، ۱۰۳). گروسه (ص ۱۲۷) «یبغو» را عنوانی کوشانی و هند و سکایی نوشته است که گویا بعدها ترکان آن را پذیرفتند. نرشخی دربارۀ قراچورین (ناردو خاقان)، این عنوان را به صورت «یباغو» نوشته است (ص ۹، ۱۰). بعدها ایستمی خاقان سیاست مستقلی را در پیش گرفت که نخست موجب جدایی و سرانجام اختلاف و دشمنی میان دو خاقانات تورکیوت شد.

پس از موغان خان (د۵۷۶م) بیلگه تاردو خاقان (تاردوش‌ خان) در رأس تورکیوتهای شرقی قرار گرفت. وی آخرین خاقان مورد پذیرش ایستمی خاقان بود. پس از بیلگه تاردو خاقان جانشینانش به نامهای تون جبغوخاقان، بولان خاقان، ایلتریش قوتلوق خاقان، کاپگان ‌خاقان، بیلگه تون یوک خاقان، کول تگین، یولیگ تگین، پدید‌آورندۀ سنگ‌نبشته‌های معروف اورخون بر تورکیوتهای خاقانات شرقی حکومت کردند که تا حدود سال ۱۱۷ق/ ۷۳۵م ادامه یافت. از ۷۱۱ تا ۷۶۶م تورگشها نیز در شرق فرمان راندند تا نوبت به اویغورها رسید («دائرةالمعارف جدید»، XI/ ۴۳۶۴). دشمنی و رقابت میان دو خاقانات شرقی و غربی بزرگ‌ترین عامل سقوط و زوال تورکیوتها شد. این دو خاقانات نیمی از قارۀ آسیا، از منچوری تا کرانۀ شمالی آمودریا را در اختیار داشتند. در فاصلۀ سالهای ۵۸۲-۵۸۴م رابطۀ این دوخاقانات قطع شد و امپراتوری تورکیوتها رو به ضعف نهاد. فرمانروایان دودمان «سوی[۴]» در چین کوشیدند تا اتحاد ترکان را بر هم زنند و تورکیوتهای شرقی و غربی را به دشمنی با یکدیگر وا دارند. لذا زمانی که چین وحدت امپراتوری خود را سامان می‌بخشید، تورکیوتها وحدت خود را از دست می‌دادند (گروسه، ۱۳۳). جنگهای داخلی سالهای ۶۱۶-۶۲۱م در چین به سقوط دودمان «سوی» و پیروزی سلسلۀ «تانگ» منجر شد (همو،۱۳۵). چژن‌چو فرمانروای ترکان که «جبغوـ یبغو» نامیده می‌شد، عنوان پر طمطراق «سیبیرتاردوش ـ شاد» را برگزید و از امپراتور چین خواست تا او را مورد تأیید و پشتیبانی قرار دهد، ولی سرداران چینی طی نامه‌ای به امپراتور، او را از توجه به این خاقان بازداشتند (گومیلف، «ترکان»، ۲۴۲).

در زمان فرمانروایی «تای‌تسونگ» امپراتور چین (۶۲۷-۶۴۹م) که به عنوان بنیادگذار عظمت چین در آسیای علیا شناختـه شده است (گروسه، ۱۳۸)، سرداری به نام سودین ـ فان به همراهی سواران اویغور در ۳۵ق/ ۶۵۶م بر سپاه تورکیوت حمله برد. لشکریان تبت نیز در این پیکار با چینیان همراه بودند. در این پیکار تورکیوتها شکست یافتند و گروه کثیری از آنان به دست اویغورها کشته شدند. در ۶۵۷م جنگ دیگری میان چینیان و تورکیوتها روی داد که در نتیجه تورکیوتها مغلوب شدند. لشکریان چینی به باقی‌ماندۀ اردوی تورکیوتها حمله بردند و گروه کثیری از آنان را کشتند. تورکیوتها روی به هزیمت نهادند. سپاه امپراتور آنان را تا کرانۀ رود «چو» تعقیب کرد و سرانجام تورکیوتها تسلیم شدند. گروه اندکی همراه خان خود «یشباراخان هلو» که در مآخذ چینی «شابولوخان آشینا هلو» (بیچورین، I/ ۲۹۵) و در نوشتۀ گروسه «هیلی» (ص ۱۳۸) آمده است، گریختند و روانۀ چاچ شدند. ولی فرمانروای چاچ فراریان را دستگیر کرد و به همراه یشبارا خان به سپاه امپراتور چین تحویل داد. خان تورکیوت را با بند و زنجیر‌گران به شهر چان ـ آن بردند. اندکی بعد «ییشباراخان» به سال ۳۹ق/ ۶۵۹م در اسـارت جان سپرد (همو، I/ ۲۹۵-۲۹۸). «چژن ـ چوجبغو» که در آغاز روی از فرمان یشباراخان برتافته و پس آنگاه تابعیت وی را گردن نهاده بود، کوشید تا راه جدا سری در پیش گیرد، ولی اندکی بعد دستگیر شد و به قتل رسید (گومیلف، همان، ۲۴۴). بدین‌ سان، دوران حاکمیت تورکیوتهای خاقانات شرقی، راه زوال در پیش گرفت.

در دوران امپراتوران سلسلۀ تانگ گمان می‌رفت که دولت چین بر همۀ خواستهای خود دست یافته باشد، ولی از ۴۵ق/ ۶۶۵م دو گروه از تورکیوتها به نامهای «نوشیبی» و «دولو ـ تولو» راه نافرمانی در پیش گرفتند و در ۵۰ق/ ۶۷۰م ۴ پادگان مهم قراشهر، کوچا، ختن و کاشغر را تصرف کردند (گروسه،۱۵۱-۱۵۰).

بدین‌سان، خاقانات تورکیوتهای شرقی به دست قوتلوق (قتلغ) که در «کتیبۀ اورخون» نام او التریش خاقان آمده است، بار دیگر در کوههای اوتوکن (کانگای کنونی) تأسیس گردید. ولی در ۶۷ق/ ۶۸۷م تورکیوتها شکست یافتند. قراشهر و کوچا در ۶۹۲م و کاشغر و ختن در ۶۹۴م از سوی سپاهیان چین مسخر شد. پس از مرگ قتلغ در ۶۹۱م برادرش کاپگان (حک‌ ۷۱-۹۷ق/ ۶۹۱-۷۱۶م) جانشین او شد که به «موچو» شهرت داشت. وی با گذر از رود ایرتیش، تورگشها را مغلوب کرد (همو، ۱۵۴-۱۵۵) و متعاقب آن گروههایی از ترکان و غیرترکان را به اطاعت واداشت که ماجرای آن در سنگ‌نبشتۀ اورخون، کتیبۀ کول تگین آمده است. بیلگه، برادر کول تگین، آخرین خاقان تورکیوت بود که تا ۱۱۶ق/ ۷۳۴م حکومت کرد. پس از او بَسمَلها، اویغورها و قارلوقها (برای اطلاع از قارلوق، نک‌ : گردیزی، ۲۵۶-۲۵۷) دست به عصیان زدند. بدین‌سان حکومت تورکیوتهای خاقانات شرقی پایان پذیرفت.

اویغورها نخست به یاری قارلوقها بسملها را در هم شکستند و مغولستان را تصرف کردند. پس از آن متحدان خویش را از میدان بدر کردند (گروسه، ۱۵۸-۱۶۲). اینان در آغاز بسملها و قارلوقها را به عنوان قبایل دارای حقوق برابر به صفوف خود پذیرفتند. مرز میان قارلوقها و اویغورها در ۱۲۷ق/ ۷۴۵م مشخص گردید. قارلوقها پس از انهدام تورکیوت‌، با تورگشها برضد اویغورها متحد شدند، ولی توفیقی نیافتند و با قبول شکست تابعیت اویغورها را پذیرفتند. اویغورها جنوب صحرای گبی را به امپراتوری چین واگذاردند و چندی بعد منطقۀ نفوذ خود را به اراضی غربی گسترش دادند و آن‌گاه با کیدانها (ختاییان) و تاتارها درگیر شدند (گومیلف، همان، ۳۷۴ ۳۷۳,). در ۱۳۵ق/ ۷۵۳م اویغورها برضد قارلوقها و بسملها به پیکار پرداختند که در ۱۳۷ق/ ۷۵۵م به پیروزی کامل اویغورها انجامید. تابعیت داوطلبانۀ کیدانها موقعیت اویغورها را تحکیم بخشید. سرانجام کنفدراسیونی از اویغورها، تغزغزها، بسملها، قارلوقها و ۶ قبیلۀ تِلِس شامل بوگو، هون، باییرکو، تونگرا و کیبی پدید آمد (همان، ۳۷۸, ۳۷۹).

از ۱۲۷ق/ ۷۴۵م مغولستان حاکمیت اویغورها را گردن نهاد. فرمانروای اویغور از آن تاریخ خود را خاقان نامید. حکومت دوران خاقانهای اویغور تا ۲۲۵ق/ ۸۴۰م ادامه داشت (بارتولد، V/ ۵۸۰). در دوران حاکمیت خاقانهای اویغور بجز شورش قرقیزها در ۱۹۹ق/ ۸۱۵م و کوچ قبیله‌های تاتار از حوالی آمور به اینشان در ۲۰۵ق/ ۸۲۰م حادثۀ مهمی روی نداد. در ۸۴۰م در میان قبایل تابع خاقان اویغور، قحطی شدیدی روی نمود (گومیلف، همان، ۴۳۰). در این سال، دولت اویغور از سوی قرقیزها منقرض شد و اویغورها از مغولستان رانده شدند. در اواسط سدۀ ۳ق/ ۹م دو امیرنشین اویغوری پدید آمد که مقر یکی از آنها گان‌سو و دیگری بش‌بالغ و قراخوجا بود (بارتولد، V/ ۵۸۱).

دیانت مسیحی و آیینهای مانوی و مزدایی که به منطقۀ اویغورها راه یافته بود، عامل پیشرفت سریع این قوم به سوی فرهنگ و تمدن شد. در کتیبۀ «قرابلقاسون» آمده است که اهالی، گیاهخواری در پیش گرفته، به خیر و نیکی تشویق می‌شدند (نام «قرابلقاسون» به صورت «اردو بالغ» (شهر اردو) نیز آمده است) (گروسه، ۱۶۲). ظاهراً نام این شهر با «بلاساغون» که محمود کاشغری آورده، نزدیک است، زیرا کاشغری (نک‌ : ۱/ ۱۱۲) آن را دیار ترک و نزدیک «قصبۀ اردو» نوشته که ظاهراً همان «اردو بالغ» است. چه بسا نام «اردو بالغ» دربارۀ هر دو شهر «قرابلقاسون» و «بلاساغون» به کار می‌رفته است. تورفان که قلمرو اویغور محسوب می‌شد، دارای گروههای متعدد مانوی بود. اویغورها با پذیرش آیین مانی، الفبای سغدی را اقتباس کردند و بدان حالت ویژه‌ای دادند که بعدها خط اویغوری نامیده شد و در سدۀ ۳ق/ ۹م جانشین الفبای ترکی اورخون گردید. خط جدید سبب شد که متون مانوی از ایرانی و متونی بودایی از سنسکریت، کوچی و چینی به ترکی ترجمه شود (گروسه، ۱۷۴-۱۷۶). گمان می‌رود آیین مانی پیش از پیروزی اویغورها، در دورۀ گوک ـ تورک (ترکان آبی) به ترکستان چین راه یافته باشد، ولی گسترش آیین مزبور را به دوران اویغورها مربوط دانسته‌اند (بارتولد، V/ ۵۳).

ابن خردادبه نخستین مؤلف مسلمان بود که خط سیر زمینی منتهی به چین را شرح کرده است (ص ۲۸-۲۹). یاقوت با استناد به سفرنامۀ تمیم بن بحر مطوّی به تکرار نظر ابن‌ خردادبه پرداخته است (۱/ ۸۴۰)، ولی تاریخ این سفر مشخص نیست. پیش از زمان سفر تمیم بن بحر، آیینهای زردشتی و مانوی در سرزمین تغزغز نفوذ گسترده‌ای داشت. ظاهراً بعدها دین مانی پیشرفت کرد و دین زردشتی را عقب راند، چنان که مؤلفان مسلمان بعدها تغزغزها را مانوی معرفی کرده‌اند. جاحظ (د ۲۵۵ق/ ۸۶۹م) بر آن بوده است که تغزغزها پیش از مانوی شدن، مردمی جنگجو بودند و اغلب با نیروی اندک بر قارلوقها غلبه می‌کردند. اما پس از پیروی از آیین مانی دوران شکستهای پی در پی آنان آغاز شد. مارکوارت این نظر را دربارۀ اویغورها نوشته است (بارتولد، V/ ۵۵، حاشیۀ ۳۹). عربها ملایم شدن خلق و خوی مردم آن سامان را به آیینهای مانوی و بودایی نسبت داده و مدعی بودند که این ادیان برای خصلت جنگجویی تغزغزها و اویغورها زیانبار بوده است (همو، V/ ۵۶)؛ ولی ابن ندیم (ص ۴۰۰-۴۰۱) خلاف این نظر را ابراز داشته و می‌نویسد در عهد خلافت مقتدر، به خان تغزغز خبر رسید که امیر خراسان (به احتمال امیر سامانی) قصد قتل عام مانویان ساکن سمرقند را دارد. او دستور داد به امیر خراسان گفته شود که شمار مسلمانان در قلمرو من چند برابر مانویان دیار توست. هر گاه چنین کنی من نیز همۀ مسلمانان دیار خود را به تلافی خواهم کشت و مساجد را ویران خواهم کرد. در نتیجه امیر خراسان از کشتن مانویان چشم پوشید و به گرفتن جزیه بسنده کرد. کشف آثار مانوی به زبانهای پارسی، سغدی، ترکی و چینی، امکانهای مناسبی را برای مطالعۀ آیین مانی از سوی محققان فراهم آورده است (بارتولد، V/ ۵۷).

این نکته مشخص نیست که چرا و چگونه اویغورها امکان دادند که قرقیزها از دشت مینوسینسک در ینی سئی خود را به اورخون برسانند و چرا میان اویغوران و قرقیزها پیکاری درنگرفت؟ چه، تا پیش از ۲۲۵ق/ ۸۴۰م همواره پیروزی از آن اویغوران بود (گومیلف، «هزار...[۱]»، ۱۸۵)، ولی در این سال قرقیزها، قرابلقاسون، تختگاه اویغوران را تصرف کردند و جای آنان را در اورخون گرفتند و تا ۳۰۸ق/ ۹۲۰م مالک آن سرزمین شدند. در این تاریخ مغولان سرزمین کی‌تان (کیدان) که در متون پارسی با نام قراختاییان شهرت دارد، شکست یافتند و به دشتهای اطراف ینی‌سئی بازگشتند (گروسه،۱۷۶). برخی‌ از محققان قراختاییان را از تونگوزها و برخی از مغولان دانسته‌اند. در کتیبۀ اورخون در کنار نام تاتار (سی تاتار) از این گروه با نام کیتای (ختای) یاد شده است («کتیبۀ بزرگ»، شم‌ ۴). طبق مآخذ چینی، ختاییان در جنوب منچوری می‌زیستند (بارتولد، V/ ۵۴۲). تا سدۀ ۵ق/ ۱۱م «ختاییان» هنوز «قراختاییان» نامیده نمی‌شدند (همو، V/ ۵۴۳). به نوشتۀ جوینی (۲/ ۸۶-۸۸) قراختاییان با گذر از سرزمین قرقیزها به بلاساغون درآمدند و از آنجا به کاشغر و ختن تاختند. ابن اثیر به شرح ماجرای هجوم آنان پرداخته است (۱۱/ ۸۳-۸۴).

دربارۀ منشأ این قوم اختلاف نظرهایی وجود دارد. رشیدالدین (۱/ ۶۵، ۷۶) مدعی است که تاتارها از ترکان بوده‌اند که بعدها در ردۀ مغولان درآمدند. وی تاتارها را از اقوامی دانسته‌است که مغول نبوده‌اند، ولی در زمان او مغول نامیده شده‌اند (همو، ۱/ ۴۳). این نظر از سوی بارتولد (V/ ۵۵۹) با تردید تلقی شده است. مؤلف حدودالعالم (ص ۷۶) این گروه را بخشی از تغزغز معرفی کرده است. اینان مجموعه‌ای از قبایل با نامهای «سی تاتار» و «نُه تاتار» و شامل ۷۰ هزار خانوار بودند (بارتولد، همانجا؛ رشیدالدین، ۱/ ۷۶) که در سده‌های ۶-۹م در محدودۀ جنوب شرق دریاچۀ بایکال در سیبری می‌زیستند (BSE۳, XXV/ ۲۹۶). گردیزی (ص ۲۵۷- ۲۵۸) جایگاه این قوم را منطقۀ رود «اِرتش» (ایرتیش) دانسته است. گروهی از این قوم در ۲۴۳ق/ ۸۵۷م در خدمت اویغوران بودند (روشن، ۳/ ۲۰۵۹). اینان به گروههای تاتار سفید (آق تاتار) و تاتار سیاه (قرا تاتار) شناخته شده بودند (برای آگاهی بیشتر، نک‌ : ه‌ د، تاتار).

بعضی محققان جز از اقوام یاد شده، یاقوتهای ساکن سیبری، قراگاسها، توواها و بومیان ناحیۀ توبولسک[۲] و ایرتیش و نیز آلتاییان، تلنگیتها[۳]، توباها و بسیاری دیگر از جمله ترکان منطقۀ شرقی آسیا و سیبری را نیز معرفی کرده‌اند (جعفر اوغلو، ۱-۱۵) که گروهی تابع خاقانات شرقی بودند و سپس جدا شدند و گروهی از آنان نیز تابع خاقانات نبوده‌اند. گروسه (ص ۱۸۸) از قوم دیگری با نام «جورچات[۴]» یاد کرده است که در مآخذ چینی «ژو ـ چن[۵]» و در منابع ایرانی و عرب «جورچه» نامیده شده، و ظاهراً از درون تونگوزها برخاسته‌اند و به احتمال، صبغۀ مغولی دارند. این گروه، بر ختاییان (کی‌تانها ـ کیدانها) غلبه کردند و کوشیدند دولتی منظم و منضبط پدید آورند. اینان به نظام سلطنتی خود نام «آلتچون» دادند که به معنای «دودمان زرین» است (همو، ۱۹۰). از دیگر اقوام ترک، قپچاقها بوده‌اند که در مآخذ نامشان به صورت قفچاق و خفچاق آمده است (بارتولد، V/ ۵۵۰). گردیزی (ص ۲۵۸) از این گروه با نام خفچاق در شرح مربوط به کیماک یاد کرده، و جایگاه آنان را در اطراف رود ایرتیش نوشته است. ابن فقیه (ص ۶۳۸، ۶۳۹) نیز به تبعیت از ابن ‌خردادبه (ص ۳۱) نام این گروه را خفشاخ و جایگاه آنان را در کنار کیماک آورده است.

کاشغری (۳/ ۲۲) کیماکها را یماک نامیده، و مدعی شده است که یماکها گروهی از ترکان‌اند و آنان قفجاقیان‌اند، اما ترکان قفجاق خود را گروه دیگری می‌شمارند. قپچاقها در سرزمینی زندگی می‌کردند که به دشت قپچاق مشهور است. حمدالله مستوفی (ص ۲۵۸) دشت قپچاق را با دشت خزر یکی می‌داند. روسها این قوم را «پولوتسی»، و اروپاییان «کومان» می‌نامیدند (بارتولد، همانجا). گردیزی (ص ۲۵۵-۲۷۵) در شرح احوال و انساب ترکان از کیماکها، خلیخان (قارلوقها)، یغماییان، قرقیرها، تبت، چگلها، غزان، خزران، بلکار (بلغار)، مجغریان (مجارها) و برسخان یاد کرده، و گروه اخیر را عجم و از مردم پارس دانسته است (نک‌ : ه‌ د، برسخان). از دیگر اقوامی که گردیزی (ص ۲۷۲) یاد کرده است، پچناک (پچنگ) ها هستند که فاصلۀ زیستگاه آنان تا خزران را ۱۰ روز راه دانسته است.

گروسه (ص ۲۳۵) خزرها را قومی ترک دانسته است که روزگاری «تنگری» را می‌پرستیدند و خاقانها و طرخانان بر آنها حکومت می‌کردند؛ ولی بارتولد (V/ ۵۹۷) منشأ خزران را ناروشن می‌داند و چنین می‌پندارد که ممکن است شاخه‌ای از ترکان غربی و چه‌بسا شاخه‌ای از هونهای غربی بوده‌اند. دربارۀ آوارها نیز چنین ابهامی وجود دارد. چه بسا ابهام و آشفتگی سبب شده است که گروهی آنان را به آوارهای راستین و دروغین بخش کنند (گومیلف، «هزار»، ۱۷۴). در «کتیبۀ بزرگ اورخون» از آوارها یاد شده است، ولی بسیاری این گروه را با آوارهای قفقاز یکی نمی دانند. مردم بیزانس (روم شرقی) آوارها را «آوار خونیته» می‌نامیدند که از جمع دو نام آوار و هون پدید آمده است. مینورسکی برآن است که تمایز میان آوارهای راستین و دروغین میسر نیست (برای آگاهی بیشتر، نک‌ : گروسه، ۲۲۶-۲۳۲، گومیلف، همان، ۱۷۴-۱۸۰).

دربارۀ قزاقهای آسیای مرکزی، احمد جعفر اوغلو (ص ۳۱) مدعی است که قزاقها از «کهن‌ترین ترکان آسیای میانه هستند». این نظر از دیدگاه علمی به اثبات نرسیده است. تا ۱۹۲۵م قزاقها را به خطا قرقیز و گاه قرقیز ـ قزاق می‌نامیدند (BSE۳, XI/ ۱۴۴). این خود نموداری از بغرنج بودن تاریخ این قوم است. به نظر آبرامزون [۶]در مناطق شمال قزاقستان قبایل سکایی سکنا داشتند که وی آنان را از اسلاف قزاقها دانسته است. در سده‌های ۳ و ۲ ق‌م در جنوب قزاقستان مجموعه قبایل اوسون و در جنوب غربی آن کانگوها زندگی می‌کردند. در اوایل سده‌های میلادی آلانها که شاخه‌ای از سرمتها بودند، در غرب قزاقستان سکنا گزیدند و در تشکل قومی مردم آن سرزمین مؤثر افتادند. در سده‌های ۶ و ۷م بخشی از قزاقستان زیرنفوذ ترکان غربی قرار گرفت و قبایلی از تورگشها در آن سرزمین مستقر شدند. در سدۀ ۲ق/ ۸م قارلوقها (خلخیان) بدانجا روی آوردند. متعاقب آن اوغزها (غزان، کیماکها و کیدانها (ختاییان)) به سرزمین قزاقستان رخنه کردند. در اوایل سدۀ ۷ق/ ۱۳م قزاقستان در معرض هجوم مغولان قرار گرفت. مدتی نیز قپچاقها، اردوی زرین و خانهای ازبک به قزاقستان روی آوردند. بدین ‌سان بخشی از مردم آن سامان در میان قبایل ترک مستحیل شدند (همانجا). قزاق نامی ترکی و به معنای راهزن، عصیانگر و ماجراجو ست. نفوذ زبان ترکی در قزاقستان را در فاصلۀ سده‌های ۳-۹ق/ ۹-۱۵م دانسته‌اند (بارتولد،V/ ۵۳۵). ازبکهای ‌فراری را که از خان خود ابوالخیر خان گریخته بودند، ازبک ـ قزاق می‌نامیدند که به مفهوم عصیانگر و فراری است (همو، II(۲)/ ۴۸۹).

چنان که پیش‌تر اشاره شد، ایستمی خاقان برادر بومین خاقان با لشکریان تورکیوت (توکیو) راه آسیای مرکزی را در پیش گرفت و هفتالیان را مغلوب کرد. ترکان با غلبه بر هفتالیان نیروی سیاسی و اقتصادی قابل توجهی کسب کردند و به راه بزرگ کاروانی که شرق و غرب را به یکدیگر می‌پیوست، دست یافتند. این راه که از چان ـ آن در چین آغاز شده بود تا آسیای مرکزی پای‌کند (بیکند) و سپس از طریق خراسان، ری و همدان تا پایگاه نظامی و اقتصادی امپراتوری روم شرقی در نصیبین، کنار رود فرات در سوریه و از آنجا تا کنستانتینوپولیس (قسطنطنیه) امتداد داشت. از دریای چین تا مرز ایران ۱۵۰ روز و از مرز ایران تا نصیبین ۸۰ روز راه بود. یوستی نیانوس (ژوستی نین) امپراتور روم شرقی که به تقریب همۀ بازارهای غرب آسیا، سراسر اروپا و مصر را در اختیار داشت، می‌کوشید تا ابریشم چین را به این بازارها برساند. شریان حیاتی این کالای گرانبهای چینی از ایران می‌گذشت. دولت ساسانی همواره می‌کوشید تا نظارت بر این راه بازرگانی عمده را در دست خود نگاه دارد (گومیلف، «ترکان»، ۴۳-۴۹). در ایران کارگاههایی وجود داشت که ابریشم خام را با زر و سیم در هم می‌آمیختند و به بازارهای حوضۀ دریای مدیترانه، روم شرقی، و اروپا صادر می‌کردند. زری بافی در ایران رواج بسیار داشت (پیگولوسکایا، «شهرهای...[۷]»، ۲۲۵-۲۲۶؛ کریستن سن، ۱۲۱). راه دریایی از خلیج‌فارس تا بنادر هندوستان امتداد داشت. دریانوردان ایرانی مانع از آن بودند که بازرگانان بیزانسی به کمک دریانوردان حبشی بتوانند به بنادر هند دست یابند (پیگولوسکایا، «بیزانس...»، ۱۲۲). دولت ساسانی برای مقابله با امپراتوری روم شرقی می‌کوشید تا بهای ابریشم را همواره بیش و بیشتر کند. در اجرای این منظور ارسال کالا به اروپا را کاهش می‌داد تا بهای آن فزونی پذیرد. امپراتوری روم شرقی نیز نمی‌توانست با سیاست دولت ایران مخالفت نکند. در ۵۳۱م یوستی نیانوس حبشیان و بازرگانان افریقایی را به در دست گرفتن راههای بازرگانی ترغیب کرد. همین امر سبب بروز جنگهای ایران و روم در ۵۴۰م شد. در ۵۷۰م خسرو انوشیروان با تصرف یمن راه ارسال کالا از اقیانوس هند را به کلی مسدود کرد و رومیان را بی‌بهره گذارد. بدین‌سان دولت ساسانی همۀ راههای بازرگانی با چین و هند را در اختیار گرفت (گومیلف، «ترکان»، ۴۳-۴۴). سغدیان که بر سر راه بازرگانی با چین استقرار داشتند و در این کار چیره‌دست بودند، ناگزیر می‌شدند کالاهای چینی را به بهای دلخواه بازرگانان ایرانی که تنها خریدار این کالاها بودند، بفروشند. ورود ترکان و در هم شکستن هیتالان گامی بود که سغدیان را به ترکان نزدیک می‌کرد. سغدیان با مشاهدۀ نیروی عظیم ترکان در کنار مرزهای ایران، تابعیت آنان را گردن نهادند. با وجود ترکان، راههای بازرگانی امن و عاری از مخاطره بود. تنها مشکلی که وجود داشت، عبور کالا از راه ایران به روم شرقی بود (همانجا). نولدکه نیز اشاره‌ای دارد به اینکه سغدیان پس از سقوط هفتالیان تابع ترکان شدند (ص ۳۰۹).

حرکت و پیشرفت سریع ترکان نشان می‌داد که با مقاومتی قابل توجه روبه‌رو نشدند. ایستمی خاقان پس از جنگ با هفتالیان، قلمرو سغدیان را به سرزمینهای تابع خود افزود (فردوسی، ۸/ ۱۵۷). ترکان پس از تصرف سرزمینهایی از آسیای مرکزی به راههای بازرگانی مهمی دست یافتند و از این رهگذر نه تنها به قدرت سیاسی، بلکه به نیروی اقتصادی عمده‌ای دست یافتند، زیرا بخشی از بزرگ‌ترین راه بازرگانی شرق به غرب به تصرف آنان درآمد. تجارت ابریشم به سود سغدیان بود. در ضمن ترکان نیز از این بازرگانی سود می‌جستند. از این‌رو در جست‌وجوی بازار فروش کالا برآمدند. راه چین به سرزمین سغد گشوده بود. ترکان‌ نمی‌دانستند با این همه غنیمت چه کنند. تنها راه حل مشکل آن بود که خاقان ترک با شاهنشاه ایران (خسرو انوشیروان) کنار آید و موافقت وی را جلب کند (گومیلف، همان، ۳۷۱-۳۷۲). ایستمی خاقان یکی از بازرگانان سغدی را به عنوان سفیر تام الاختیار همراه گروهی از ترکان به دربار انوشیروان فرستاد تا اجازۀ حمل ابریشم خریداری‌شده را از راه ایران بگیرد. سفیر یاد شده به شاهنشاه ساسانی پیشنهاد کرد که در صورت عدم تمایل، ابریشم سغدیان و ترکان را به بهای نازل بخرد و خود با رومیان معامله کند. انوشیروان با این پیشنهاد موافقت نکرد و برای حل این مشکل و فهماندن سیاست دولت خود، دستور داد تا بخش بزرگی از ابریشمهای موجود را برابر دیدگان سفیر به آتش کشند. او با این شیوه به سغدیان و ترکان فهماند که دولت ایران نمی‌تواند به تغییر وضع موجود تن در دهد. از بدحادثه، بسیاری از ترکان در این سفر به سبب بیماری درگذشتند و تنها ۳ یا ۴ تن نزد خاقان بازگشتند (رضا، ایران، ۹۵، ۹۶).

این حادثه، دوران سفارت سغدیان به همراه نمایندگان مغول عهد چنگیز به دربار سلطان محمد خوارزمشاه را به یاد می‌آورد که بهانۀ حملۀ مغولان به ایران شد. پس از شکست مذاکرات، فرمانروای دست نشاندۀ سغد توانست ایستمی خاقان را به دشمنی با ایران و ایجاد پیوند با روم شرقی راضی کند، از این‌رو ایستمی خاقان درصدد برآمد مشکل را از طریق جنگ حل کند. او مدعی شد که نمایندگان ترک به دست ایرانیان مسموم و کشته شده‌اند (پیگولوسکایا، ۲۰۲-۲۰۴). ایستمی‌ خاقان فرمانروای سغد را نزد یوستی نیانوس، امپراتور روم شرقی فرستاد. امپراتور نیز یکی از سران سپاه خود را به همراه وی به حضور ایستمی خاقان روانه نمود. قرار بر این شد که ترکان و رومیان به اتفاق، به ایران حمله کنند. خسرو انوشیروان خواهان جنگ نبود، از این رو سفیرانی را نزد خاقان ترک فرستاد، اما وی نمایندۀ روم را برابر دیدگان سفیر ایران گرامی داشت و نمایندگان ایران را به باد تحقیر گرفت. نمایندگان ایران با دریافت خبر اعلان جنگ به میهن بازگشتند (گومیلف، همان، ۴۶). سواران ایستمی خاقان به سرعت از رود آمو گذشتند و چند جادۀ کاروان رو را که در بخشی از ایران واقع شده بود، تصرف کردند، ولی استحکاماتی که ایرانیان برابر هفتالیان پدید آورده بودند، گذر ناپذیر می‌نمود. از این رو، حملۀ ترکان متوقف ماند (کریستن سن، ۳۶۹).

در ۵۶۷م ترکان بُسفُر را در تصرف داشتند. این حادثه نوید می‌داد که به‌زودی آتش پیکار میان ترکان و رومیان شعله‌ور شود. ترکان در آغاز به شبه جزیرۀ کریمه حمله بردند، ولی اندکی بعد متوقف شدند. از این رو، کوشیدند تا از غرب قفقاز روم شرقی را در معرض تهاجم قرار دهند. اما در اجرای این نقشه توفیقی نصیب ترکان نشد، از این‌رو چندی بعد ناگزیر به سوی کوههای داغستان عقب نشستند. بدین روال خطر هجوم ترکان به سرزمین روم شرقی از میان رفت (گومیلف، همان، ۵۰). ایستمی خاقان که در ۵۵۲م فرمانروای تورکیوتهای غربی شده بود، در ۵۷۵م درگذشت (گروسه، ۱۲۸). در برخی از منابع نام این خاقان ترک به نقل از زِمارخ، فرستادۀ روم نزد ترکان، سیلزیبولوس [۸](سیلزیبول) نوشته شده است. گمان می‌رود سنجبو در نوشتۀ طبری و دینوری تصحیفی از نام سیلزیبول باشد (نک‌ : نولدکه، همانجا). ایستمی خاقان فرزندی داشت که در مآخذ رومی نامش «قراچورین» و در منابع عربی و پارسی «قراجورین» آمده است (رضا ، ایران، ۱۰۱؛ مدرس رضوی، ۱۵۷) که در زبان ترکی باستان به معنای «بلای سیاه» است (رضا ، ایران، ۱۰۲). این شخص که لقب «تار دوش خان» و عنوان یبغو یا جبغو (مدرس رضوی، ۱۵۷- ۱۵۸) داشت، در تاریخ بخارای نرشخی (ص ۹) از قول عبدالرحمان محمد نیشابوری «شیرکشور» نامیده می‌شد که به احتمال ترجمۀ واژۀ ترکی «ایل ارسلان» است (مدرس رضوی، ۱۵۸). مارکوارت شیرکشور را برادر بزرگ‌تر «تاردوخان» یا «تاردوش خان» دانسته است (همانجا). قراچورین پس از مرگ پدر، فرزندش «چولوخان» را به فرماندهی لشکر ترکان گمارد. وی در ۵۸۷ و اوایل سال ۵۸۸م به غرب حمله برد، ولی در جنگ کشته شد و لشکریانش شکست یافتند. آنگاه قراچورین پسر دیگرش «نیلی خان» را در پای کند (بیکند) بر مسند قدرت نشاند (بیچورین، I/ ۱۸۴, ۱۸۵) و حکومت بخارا نیز به برادرش شیر کشور سپرده شد (نرشخی، ۹-۱۰). در ۵۸۹م (در دوران پادشاهی هرمز چهارم پادشاه ساسانی) برخوردهای متعددی میان ایران و روم شرقی درگرفت. دو شیخ عرب به نامهای عباس احول و عمرو ازرق نیز سر به شورش برداشتند. طبری می‌نویسد: «دشمنان هرمز جری شدند و به قلمرو وی هجوم آوردند و تاخت و تازشان چنان شد که دیار پارسیان را غربالی پر سوراخ نامیدند و گفتند: دشمنان دیار پارسیان را چنان دربرگرفته‌اند که زه دو سوی کمان را دربرگیرد» (۲/ ۱۷۴).

در تابستان ۵۸۹م یانگ سوئوه[۹]، فرزند قراچورین به شرق ایران حمله ور شد (گومیلف، همان، ۱۲۶). فردوسی (۸/ ۳۳۳) نام این فرمانروای ترکان را «ساوه شاه» و طبری (همانجا) «شابه» نوشته‌اند. ظاهراً نام «ساوه» به «سوئوه» نزدیک‌تر می‌نماید. بهرام چوبینه، سردار ایرانی مأمور پیکار با ترکان شد. بلعمی محل پیکار را نزدیک بلخ دانسته است (ص۹۴۲)، ولی طبری (همانجا) و فردوسی (همانجا) هر دو ناحیۀ هرات و بادغیس را محل پیکار شمرده‌اند (رضا، همان، ۱۱۴). گمان می‌رود که نوشتۀ طبری و فردوسی به واقعیت نزدیک‌تر باشد، زیرا تصویری که فردوسی از آوردگاه ارائه کرده، با مشخصات جغرافیایی هرات نزدیک‌تر است. دینوری (ص ۷۸-۸۱) نیز به هرات اشاره کرده است. در این پیکار خاقان ترک کشته شد. وی فرزند خود یلتکین را به جانشینی معین کرده بود. یلتکین پس از مرگ پدر به پیکار دست زد، ولی توفیق نیافت. سرانجام به تیسفون رفت و ضمن ملاقات، میان او و هرمز چهارم پیمان صلح منعقد شد و یلتکین به جایگاه خود بازگشت. فردوسی (۸/ ۳۷۲، ۳۷۳) نام این فرمانروای ترکان را «پرموده»، و طبری (۲/ ۱۷۵) «برموذه» نوشته است که عنوان ایلی وی همان «یلتکین» بوده است. بعدها اختلاف میان بهرام چوبینه و هرمز چهارم سبب شد که وی با ترکان از درآشتی درآید. در روزگار پادشاهی خسرو دوم (پرویز) نیز این اختلاف ادامه یافت. اگر چه بهرام چوبینه جان خود را در این ماجرا از دست داد، همین اختلاف مایۀ قوت ترکان در شرق ایران شد و سرانجام سبب گردید که در ۵۹۸م اتحاد جدیدی میان ترکان غربی و امپراتوری بیزانس برضد ایران پدید آید (گومیلف، «ترکان»، ۱۳۲).

در سیزدهمین سال پادشاهی خسرو دوم (۶۰۳م)، در مرزهای غربی ایران شورشهایی روی داد که ترکان از آن بهره جستند و به درون ایران حمله بردند و ری و اصفهان را غارت کردند و سپس به سرزمین خود بازگشتند (رضا ، همان، ۱۲۹، ۱۳۰). گومیلف (همان، ۱۶۲). با استناد به نوشتۀ بارتولد بقایای کوشانیان در ۶۰۳م با ترکان متحد شدند و بر ضد ایران به پیکار دست زدند. با این وصف آشفتگیهای شرق ایران به زیان ترکان منتهی شد و خاقانات غربی راه انقراض در پیش گرفت. وضع نابسامان خاقانات غربی سبب شد که سغدیان ناگزیر به امپراتور چین روی آورند و در ۶۰۹م اطاعت از امپراتور چین را گردن نهادند (رضا، همان، ۱۳۹). اختلاف و دشمنی میان ترکان غربی شدت گرفت و سرانجام متلاشی شدند.

در آغاز سدۀ ۷م دو قوم بزرگ بلغار و خزر در شمال قفقاز مستقر بودند. آوارها نیز از زمرۀ اقوام نیرومند شمال قفقاز به‌شمار می‌رفتند. خزران از دیر زمان خانهای ترک را یاری می‌کردند و با بلغارها رقابت و دشمنی داشتند. شمه‌ای از ماجرای دشمنی بلغارها و خزران در سفرنامۀ ابن ‌فضلان آمده است. آوارها از کوهستانهای غرب قفقاز تا کرانۀ دریای سیاه را در تصرف داشتند (آرتامونف، ۱۵۴, ۱۵۵). در ۲ق/ ۶۲۴م آوارها که با ایران متحد شده بودند، به کنستانتینوپولیس (قسطنطنیه) حمله بردند و مدتی شهر را در محاصره گرفتند. هراکلیوس امپراتور روم شرقی که می‌کوشید تا متحدی برای خود دست و پا کند، سفیری نزد فرمانروای خزران فرستاد که عنوان خاقان داشت و در حیطۀ قدرت ترکان شخصیت دوم به شمار می‌آمد. در ۶۲۶م ترکان و خزران به اران در قفقاز حمله بردند. بدین ‌سان، سرزمین خزران پایگاه مقدم ترکان در اطراف دریای خزر شد (آرتامونف، ۱۳۳). در نتیجه اتحاد میان ترکان و رومیان قوت گرفت. در سایۀ این اتحاد و هجوم مشترک ترکان و خزران در ۶۲۶م، هراکلیوس توانست در قفقاز پیروز گردد.

در زمستان ۵ق/ ۶۲۸م ترکان به تفلیس حمله بردند، از دیوار استوار شهر گذشتند و گروه کثیری از مردم را کشتند (کالان کاتواتسی، ۱۱۹-۱۲۰؛ ترور، ۲۴۱). خان ترک می‌خواست زمینۀ مساعدی برای بازرگانی ابریشم از طریق فرارود (ماوراءالنهر)، شمال قفقاز و خزر به سرزمین روم شرقی فراهم آورد. همین اندیشه سبب حملۀ ترکان به اران و تصرف آن سرزمین شد (همانجا). در ذیحجۀ ۸/ آوریل ۶۳۰ ترکان به ارمنستان حمله کردند (کالان کاتواتسی، ۱۳۲-۱۳۳). در ۶۳۱م گروهی از ترکان غربی از آمودریا گذشتند و به بلخ حمله بردند، ولی در نخستین شب محاصرۀ بلخ «ایربیس خان»، فرمانده آنان درگذشت. در نتیجه ترکان از محاصره دست برداشتند (گومیلف، همان، ۲۱۱). در فاصلۀ سالهای ۱۰-۱۳ق/ ۶۳۱-۶۳۴م خاقانات غربی دستخوش سقوط و انهدام شد. از این پس، اثری از درگیری میان ترکان و سپاهیان ساسانی مشهود نیست. در پاییز ۶۳۱م پوراندخت دختر خسرو پرویز که پس از اردشیر سوم بر تخت شاهی نشسته بود، در پی مصالحۀ قطعی با امپراتور روم شرقی، زندگی را بدرود گفت و این زمان مصادف بود با حملۀ عربها به ایران (کولسنیکف، ۹۱).

 

آیین و معتقدات ترکان پیش از پذیرش اسلام

عمده‌ترین آگاهی به دست آمده دربارۀ معقتدات دینی ترکان مطالب مندرج در دو رویدادنامۀ چینی «وی شو[۱]» و «سوی شو[۲]» است. اما مطالب این دو رویدادنامه بسیار کوتاه، متضاد و گاه نامفهوم است. رویدادنامۀ «وی شو» متعلق به ربع چهارم سدۀ ۶م و «سوی شو» متعلق به سالهای ۳۰ سدۀ ۷م است. رویدادنامۀ «سوی شو» اندکی بیش از «وی شو» قابل فهم است. در این رویدادنامه‌ها به پرستش خورشید، ارواح نیاکان، روح آسمان و پرستش کوهها اشاره شده است (گومیلف، همان، ۷۶). در «کتیبۀ کوچک اورخون» از پرستش «تنگری» یا «روح آسمان آبی» یاد شده و چنین آمده است: «هنگامی که در بالا آسمان آبی و در پایین زمین تاریک به‌وجود آمد، در میان این دو، فرزندان آدمیان پدید آمدند. مهتری فرزندان آدمیان را نیاکان من، بومین خاقان و ایستمی خاقان بر عهده داشتند». ترکان به جاودانگی روح و زندگی پس از مرگ نیز معتقد بودند. دلیل روشن بر این مدعا جریان خاک‌سپاری ایستمی خاقان در ۵۷۶م است که در آن ۴ اسیر از هونها را کشتند و با مرده در یک جا به خاک سپردند تا در خدمت خاقان بزرگ باشند (بیچورین، I/ ۱۴۴؛ رضا، همان، ۳۶-۳۷). پرستش ارواح نیاکان ویژۀ خانها و بزرگان و پرستش تنگری یا روح آسمان و کوهها ویژۀ همۀ ترکان بود (گومیلف، همان، ۸۰).

دربارۀ پـرستش نیاکان نکتـه‌ای ناروشن است و آن اینکـه آیا مقصود مشخصاً همان پرستش اجداد انسانی بوده، یا به نوعی به پرستش توتم گرگ بازمی‌گشته است. در اواخر سدۀ ۶ و اوایل سدۀ ۷م نمونه‌هایی از توتمیسیم و پرستش نیاکان مشهود بوده است. در این‌باره به نامهایی از خانها اشاره شده است که با نام جانوران یکی است. به عنوان نمونه می‌توان به نامهای «ارسلان» (شیر)، «بوری» (گرگ) که در زبان مغولی به صورت «شه نی/ شونو[۳]» و نیز «ایبی/ ایربیس[۴]» (یوزپلنگ) و «یوی گو/ یوکوک» (جغد) اشاره کرد (گومیلف، همان، ۸۲). رسالۀ ابودلف تنها سندی است که دربارۀ پرستش روح نیاکان در میان ترکان سخن گفته است. به نوشتۀ او در سرزمین قارلوقها که هنوز مسلمان نشده بودند، پرستشگاهی بود که بر دیوارهای آن تصویر فرمانروایان پیشین این قوم نقش شده است (همان، ۸۳).

اعتقادات شمنی را می توان از مراسم ترکها در خاک‌سپاری مردگان دریافت. ترکان تندیسهای دشمنانی را که به دست جنگجوی متوفا کشته شده بود، در کنارِ گور وی نصب می‌کردند که در «کتیبۀ اورخون» تأیید شده است. اصطلاح «بَل بَل» که ظاهراً از زبان چینی گرفته شده و در اجرای مراسم دینی به کار می‌رفته، مؤید این نظر است (بارتولد، V/ ۲۸-۲۹). در آیین ترکان به زمین و آب (یر ـ سو) نیز اشاره شده است. می‌توان از نوشته‌هایی که در آنها نام زمین و آب آمده است، چنین نتیجه گرفت که به عنوان ایزد تلقی می‌شده‌اند (همو، V/ ۲۶-۲۷). مبلغان بودایی گاه در میان ترکان به تبلیغ آیین خود می‌پرداختند. در جریان اکتشافهای باستان‌شناسان، اسنادی از متون بودایی به زبان ترکی به دست آمد که با الفبای هندی است. بعدها این الفبا از سوی ترکان استفاده شد. پیش از پذیرش اسلام از سوی ترکان، آیینهای مسیحی و مانوی نیز در میان آنان تبلیغ و رایج شد که به احتمال، زمان آغاز و گسترش آنها را سدۀ ۳م دانسته‌اند. ترکانی که به دین مانوی گرویدند، مدتی دراز از الفبای مانوی و سریانی بهره می‌جستند. دو نسخه از متن اثری مانوی به ترکی بر جا مانده که زمان آنها متفاوت است (همانجا). پرستش «خدای زمین» از قوم آلتای گرفته شده است. گمان می‌رود که پرستش «روح آسمان» بعدها با معتقدات ایرانیان دربارۀ پرستش «خدا» در هم آمیخت؛ زیرا ترکان این واژه را که پارسی آن «خودای» بوده است، «کودای» می‌نامیدند (رضا، همان، ۳۶).

ترکان پس از نفوذ در آسیای مرکزی و حوضۀ گرگان رود، در روزگار ساسانیان تحت تأثیر فرهنگ ایرانی قرار گرفتند و زردشتی شدند. این خود نمودار آن است که ایران ساسانی به سبب اهمیت فرهنگی و اقتصادی می‌توانست بدون توسل به نیروی نظامی نفوذ خود را در اقوام همسایه اعمال کند. به نوشتۀ هیوئن تسیانگ، جهانگرد و زائر چینی که در ۹ق/ ۶۳۰م از آسیای مرکزی گذشته است، در اواخر عهد ساسانی دین زردشتی بر بودایی چیره شد و صومعه‌های بودایی در سمرقند متروک ماندند؛ حال آنکه پیش از آن دین بودایی در شهر نفوذ داشت (بارتولد، V/ ۴۷).

ترکان به سحر و جادو نیز اعتقاد داشتند. فردوسی (۸/ ۳۶۱، ۳۶۵، ۳۶۹-۳۷۰)، در شرح پیکار بهرام چوبینه، به جادوگری ترکان اشاره کرده است. در مآخذ چینی نیز از جادوگران ترک سخن رفته است. در داستانی که به نام «یوئه ـ بان» شهرت دارد، از جادوگرانی یاد شده است که سرما و باران پدید می‌آوردند. آنان هنگام پیکار با «ژوژانها» طوفان و برف پدید آوردند و آن را به سوی «ژوژان» روان کردند. در نتیجه ژوژانها ناگزیر دست از پیکار کشیدند و میدان نبرد را ترک گفتند (گومیلف، «ترکان»،۸۴-۸۵ ). رشیدالدین فضل‌الله هنگام بحث دربارۀ پیکارهای چنگیز از جادوگری ترکان سخن گفته، و واژۀ «جدالمیشی» را عنوان کرده است. «معنی جدالمیشی آن است که افسون می‌خوانند، سنگها از انواع در آب می‌نهند و بارندگی بسیار می‌باشد» (۱/ ۳۸۰). ترکان «شمن» را «دیده جی» یا «جده‌جی» می‌خواندند که یده یا جده به معنای جادو و جده‌جی، جادوگر است. در زبان پارسی یده گونه‌ای سحر و جادو را گویند که جادوان چند قطعه سنگ در آب می‌نهادند و بر آن افسون می‌خواندند و باران و برف و سرما پدید می‌آوردند ( لغت‌نامه...). در کتابهای داستانی چون اسکندرنامه و حمزه‌نامه، به یده به معنای گونه‌ای جادو اشاره شده است. مؤلف حبیب‌السیر، یده کردن را از ترکان، مغولان و ساکنان ماوراءالنهر دانسته است (خواندمیر، ۳/ ۱۹).

 

ترکان در عهد اسلامی

در نوشته‌های مؤلفان و جغرافی‌نویسان اسلامی در سدۀ ۳ق/ ۹م به‌ویژه سدۀ ۴ق/ ۱۰م مطالبی دربارۀ اقوام ترک و جایگاه آنان به صورتی دقیق‌تر از پیشینیان ارائه شده است. در این نوشته‌ها واژۀ ترک نه به صورت یک قوم و دولت، بلکه به عنوان نام گروههایی از اقوام به کار رفته است. اصطخری (ص ۹) از ۵ قوم ترک با نامهای تغز غز، خرخیز (قرقیز)، کیماک، غز و خرلخیه (قارلوق) یاد کرده است که همه زبان یکسان دارند. از دیدگاه جغرافی‌نویسان مسلمان دورترین جایگاه ترکان، سرزمین قرقیزان و نزدیک‌ترین آنها به دیار اسلام سرزمین غزان و قارلوقها بود. اصطخری حدود زمین غزان را از خزر تا کیماک و اراضی قارلوق و بلغار و حدود اراضی اسلامی از گرگان تا فاراب و اسپیجاب و دیار خزران و کیماکها و اراضی قرقیزان را در جایگاه میان غز و کیماک و دریای محیط تا کشور چین دانسته‌ است (همانجا). معلوم می‌شود تا آن زمان هنوز ترکان در محدودۀ قفقاز جای نگرفته بودند. ابن ‌خردادبه (ص ۲۹، ۳۱) از اقوام خلج و تورگش یاد کرده است.

از نوشتۀ گردیزی، مؤلف حدود‌العالم و محمود کاشغری به نامهای دیگری از ترکان برمی‌خوریم. گردیزی (ص ۱۹۲، ۲۵۶-۲۷۵) از غزان، قارلوقها (خلج)، قبچاق، کیماک، تاتار، یغمایی، قرقیز، تغرغز، چگل، غز، خزر، بجناک، بلغار، مجغر و ترکمان یاد کرده است. کاشغری افزون بر اقوام یاد شده، به قوم تُخسی، وابسته به قوم چگل اشاره دارد (۱/ ۳۵۴). نام قوم ترکمان نخستین‌بار در کتاب مقدسی (ص۲۷۴) آمده است. بلغارهای ولگا و بلغارهای دانوب در اصل آمیزه‌ای از ترکان، چو‌واشها و اسلاوها هستند، با این تفاوت که در میان بلغارهای دانوب زبان اسلاوی و نزد بلغارهای ولگا زبان ترکی چوواشی متداول بود (بارتولد، V/ ۶۶). مجغرها (مجارها) را نمی‌توان از گروه ترک و مغول دانست، زیرا زبان آنها از گروه زبانهای اوگری ـ فنلاندی است. تا کنون دلیلی بر یکی بودن منشأ این زبان با زبان ترکی و مغولی به دست نیامده است، ولی گردیزی (ص ۲۷۳)، مؤلف حدودالعالم (ص ۵۹، ۸۷) و نیز کنستانتین پورفیروگنتوس، جغرافی‌نویس بیزانسی آنها را ترک معرفی کرده‌اند (گروسه، ۲۳۳).

گروسه خزران را ترک نامیده است، زیرا همانند ترکان «تنگری» را می‌پرستیدند (ص ۲۳۵)، ولی بارتولد (V/ ۵۹۷) منشأ خزران را ناروشن دانسته است. آرتامونوف (نک‌ : BSE۳, XXVIII/ ۱۶۴) خزران را قوم کوچندۀ ترکی زبان نامیده است که در سدۀ ۴م پس از هونها، در شرق اروپا ظاهر شدند و در سالهای ۶۰ سدۀ ۶ تا ۱۰م به تابعیت خاقانات ترک درآمدند و از میانه‌های سدۀ ۷م خاقانات خزر را تأسیس کردند و سرانجام پس از سقوط و انقراض، در میان اقوام کوچندۀ ترک مستحیل شدند. بدین روال از مجموع مطالب ارائه شده می‌توان دریافت که وحدت ترکان جهان، وحدتی قومی و نژادی نبوده، بلکه وحدتی زبانی بوده است. چنین مشابهتی را در میان اقوام عربی زبان شمال افریقا و دیگر نواحی نیز می‌توان مشاهده کرد.

کاشغری نخستین مؤلفی بود که ضمن معرفی اقوام ترک، سکونتگاهها و جابه‌جا شدن آنان، به زبان ترکان و نیز به سکونتگاهها و زبانهای عناصر غیرخالص ترک پرداخت. با این وصف آگاهی‌های ارائه شده از سوی او در همۀ موارد قابل پذیرش به نظر نمی‌رسند. به عنوان نمونه اصطلاح‌ ترک که اغلب در متون اسلامی وجود دارد، گاه به اقوام غیرترک شرق آسیا مربوط می‌شود. در کتاب کاشغری از وجود ۲۰ قوم ترک در دو گروه شمالی و جنوبی یاد کرده است که هر گروه شامل ۱۰ قوم است. مؤلف هر گروه جداگانه را به ترتیب از غرب به شرق بخش و ارائه کرده است. گروه شمالی شامل بجناک، قفجاق (قپچاق)، اغوز (غز)، یماک، باشغیرت، بَسمِل، قای، یباقو، تاتار، قرقیز، و گروه جنوبی شامل چگل، تُخسی، یغما، ایقراق، خاروق، جُمُل، اویغور، تنگوت، ختای و طفقاج است. تواتر در معرفی اقوام گروه شمالی، آشفته می‌نماید. به عنوان نمونه جایگاه قرقیزهای اطراف رود ینی‌سئی را که اصطخری به آنها اشاره کرده، در انتهای شمال شرق، و تاتارهای ساکن اُتوکِن، در کنار رود اورخون را در نواحی دورتر شرق دانسته است (نک‌ : ۱/ ۲۷-۳۶، ۱۲۳؛ نیز نک‌ : بارتولد، V/ ۵۸۰). کاشغری جایگاه یماکها را که از قوم کیماک بوده‌اند، در کنار رود ایرتیش (۱/ ۲۷۳) و باشغرتها را در مناطق دوردست شرقی نوشته است. این نظر قابل پذیرش نمی‌نماید، زیرا ابن‌ فضلان در ۳۱۰ق/ ۹۲۲م در مسیر خود از آسیای مرکزی به سوی اراضی بلغارهای ساکن اطراف رود ولگا، از وجود باشقردها در نزدیکی رود بایناخ (ماینا) (شاخه‌ای از رود ولگا) یاد کرده است (ص ۱۱۰) که نمی‌تواند با محل ارائه شده از سوی کاشغری نزدیک باشد (نک‌ : دهان، ۱۱۰؛ طباطبایی، ۱۳۴). حال آنکه سکونتگاه باشغردها (باشقیر) در جنوب رود اِمبا و جنوبی‌تر از مکانی است که کاشغری اشاره کرده است (بارتولد، V/ ۵۸۶؛ BSE۳, XXX/ ۱۵۸).

از میان اقوام گروه جنوبی، جومولها به زبان ترکی سخن نمی‌گفتند، ولی زبان ترکی را می‌فهمیدند. دربارۀ اویغورها نیز همین وضع وجود داشته است. آنها میان خود به زبان ترکی گفت‌وگو نمی‌کردند. تونگوتها، اهالی ختن و تبت نیز زبانهای دیگری داشتند. زبان و خط و کتابت مردم چین و ماچین از زبان و خط ترکان جدا بود (بارتولد، V/ ۵۸۶-۵۸۷). کاشغری (۱/ ۳۷۸) هنگام اشاره به چین، از وجود ۳ چین، شمالی یا طبقاج (ماچین)، چین وسطى (ختن)، و چین و برخان یاد کرده است. وی در جای دیگر (۱/ ۸۹) به دیگر قبایل ترک نیز اشاره کرده است.

رابطۀ عربها با ترکان در فاصلۀ سالهای ۸۶-۹۶ق/ ۷۰۵-۷۱۵م در دوران امارت قتیبة بن مسلم باهلی در خراسان و ماوراءالنهر آغاز شد. در نیمۀ دوم این دوره، ترکان شرقی مدتی کوتاه بر قلمرو تورگشها مسلط شدند و تا «تَمیرقاپیگ» (دروازۀ آهنین) و گذرگاه «بوزقلعه» که در آن زمان سغد را از تخارستان جدا می‌کرد، پیش ‌رفتند (بارتولد،V/ ۴۵ ). در «کتیبۀ یادبود تون‌یوکوک[۵]» که برای بزرگداشت «تون یوکوک» تدارک شده بود، از تعقیب دشمنان تا «تمیرقاپیگ» و عقب راندن لشکریان عرب و تخار سخن رفته است. بارتولد ( V/ ۴۶) مدعی است که در آن کتیبه واژۀ «عرب» به صورت «تازیک» آمده است که ایرانیان آنها را بدین نام می‌نامیده‌اند. در دوران اسلامی بسیاری از ایرانیان به همراه عربها به آسیای مرکزی و ترکستان رفتند و همین عامل نفوذ ایرانیان در آسیای مرکزی شد. گویشهای ایرانی، ‌از جمله زبان سغدی، رفته رفته جای خود را به زبان فارسی داد و زبان ادبی مشترکی در آنجا شکل گرفت. تنها رقیب زبان فارسی زبان ترکی بود. در نتیجه دو جریان پدید آمد، یکی برتری یافتن زبان ادبی فارسی بر گویشهای ایرانی و دیگری برتری تدریجی زبان ترکی بر گویشهای ایرانی رایج در آسیای مرکزی. چندی بعد در درون ایران نیز زبان ترکی گسترش یافت به گونه‌ای که در روستاهایی که ایرانیان و ترکها زندگی می‌کردند، با گذشت زمان، ترکی، زبان مشترک ساکنان آن روستاها می‌شد (همو، V/ ۴۸). این نظر بارتولد نه تنها در آسیای مرکزی، بلکه در درون اراضی ایران کنونی نیز مصداق دارد، چه، زبان ادبی فارسی بر گویشهای محلی ایرانی برتری یافت و مردم دارای قومیتهایِ ایرانیِ متفاوت، گفت‌وگو به زبان ادبی فارسی را بر گویشهای محلی ایرانی خود ترجیح دادند. از این‌رو، برخی به خطا اقوامی را که به پارسی سخن می‌گویند «فارس» نامیدند. همین امر دربارۀ زبان ترکی نیز صادق است. در نواحی و روستاهایی که زبان ترکی بر گویشهای ایرانی برتری یافته است، باز هم بعضی ایرانیان ترکی زبان را ترک می‌خوانند که از ریشه خطا ست. مطالب ارائه شده مؤید آن است که وحدت زبانی را نمی‌توان وحدت قومی به شمار آورد.

قتل قتیبة بن مسلم (۹۶ق/ ۷۱۵م) فرصتی برای سغدیان فراهم آورد تا بتوانند به یاری چین استقلال از دست رفته را بازیابند. پس از قتل قتیبه سردار چینی، «چانگ هیائوسونگ» فرمانروای مخلوع سغد را که از ۷۱۲م به «کوچا» تبعید شده بود، به قدرت بازگرداند و امیر دست‌نشاندۀ عربها را از فرغانه بیرون راند (گروسه، ۱۶۶-۱۶۷). همین مؤلف مدعی است که طغشاده امیر بخارا (بخارخدات) با اینکه از سوی قتیبه به امارت خراسان منصوب شده بود، در سالهای ۹۹-۱۰۰ق/ ۷۱۸-۷۱۹م از امپراتور چین تقاضای کمک کرد و برادر خود را به دربار امپراتور فرستاد (همانجا). گروسه (ص ۱۶۷) از غورک، فرمانروای سغد و نیز امیر ترک نژاد تخارستان یاد کرده است که از امپراتور چین یاری خواستند. در تاریخ بخارا از طغشاده، امیر بخارا و قتل وی در روزگار نصربن سیار یاد شده، ولی از تظلم این امیر بخارا از امپراتور چین و نیز از غورک فرمانروای سغد سخنی به میان نیامده است (نرشخی، ۸۳-۸۵). طبری (۶/ ۴۶۳)، ابن‌اثیر (۴/ ۵۴۴) و خواندمیر (۲/ ۱۶۱) از غورک به عنوان فرمانروای سغد یاد کرده‌اند. کائو ـ سین ـ چه، عامل امپراتور چین که در کوچا مستقر بود، به تاشکند هجوم برد و به جرم نافرمانی، «تودون» فرمانروای آن ناحیه را گردن زد. این اقدام او آتش شورش را در ۱۳۲ق/ ۷۵۰م برافروخت. فرزند امیر مقتول از ترکانی که در حد شرقی دریاچۀ بالخاش و کرانۀ رود ایرتیش مستقر بودند، کمک خواست. وی در ضمن از عربها نیز یاری خواست. زیاد بن صالح، سردار عرب و نمایندۀ نصر بن سیار به یاری او شتافت. در همین سال قارلوقها از شمال حمله‌ور شدند. در ۱۳۳ق/ ۷۵۱م کائو ـ سین ـ چه در کنار رود تلاس نزدیک اولیا آتای کنونی از مؤتلفین شکست یافت. در نتیجه قارلوقها بر سراسر ناحیۀ ایلی مسلط شدند. جنوب دریاچۀ بالخاش تا شمال ایسیغ کول به تصرف آنها درآمد. چندی بعد چین دچار جنگهای داخلی شد که ۸ سال ادامه یافت.

یک قرن پس از پیکار تلاس که با حوادث بسیار، از جمله سقوط امویان، خلافت عباسیان و اختلافهای داخلی همراه بود، ماجرا به سود عنصر ایرانی ادامه یافت. در بخارا و سمرقند قدرت از دست فاتحان عرب خارج شد و به دست ایرانیان، از بازماندگان بزرگان سغد افتاد و دودمان ایرانی سامانیان در ۲۶۱ق/ ۸۷۵م شکل گرفت (گروسه، ۱۷۱-۱۷۲, ۱۹۵). نخستین موفقیتهای اسلام در میان ترکها مربوط به عصر سامانی است که امیران آن فرمانروایان بلامنازع ترکستان (آسیای میانه) بودند که شمال آمودریا را در بر می‌گیرد. عربها این سرزمین را ماوراءالنهر می‌نامیدند که پارسی آن فرارود بوده است (بارتولد، V/ ۵۹). اقوام ترکی که در سدۀ ۲ق/ ۸م در آسیای مرکزی می‌زیستند، از دیدگاه فرهنگ و تمدن در یک سطح نبودند. در میان آنها از قبایلی یاد شده است که تیرهایشان پیکان پولادین نداشت. آنها پیکانها را از استخوان می‌ساختند. کوچندگان برای داد و ستد با اقوام متمدن به انتظار ورود بازرگانان نمی‌نشستند، بلکه رمه‌های خود را به حاشیۀ اراضی جوامع متمدن می‌بردند تا کالاهای دامی خود را بفروشند و کالاهای صنعتی از جمله منسوجات تدارک کنند. همین امر سبب شد که ترکان با کالاهای صنعتی و شیوۀ زندگی مسلمانان آشنا شوند و با جهان اسلام روابط نزدیک تری برقرار نمایند (همو، V/ ۶۷, ۶۸).

پس از بلغارهای اطراف ولگا، قراخانیان (ه‌ م) نخستین دولت مسلمان ترک را در آسیای مرکزی تأسیس کردند. ساتوق بغراخان (عبدالکریم) که در پایان سدۀ ۴ق/ ۱۰م دولت سامانیان را برانداخت، نخستین دولت ترک مسلمان را در ماوراءالنهر بنیاد نهاد. متأسفانه روایت پذیرش اسلام از سوی بغراخان در «تذکرۀ بغراخان»، با افسانه آمیخته است. معلوم نیست که دولت بغراخان به چه قبیله‌ای تعلق داشته است. این سلسله را به استناد عنوان بغراخان که قراخان بوده است، قراخانیان نامیده‌اند (همو، V/ ۷۰). خانهای این دودمان خود را ایلک می‌نامیدند، لذا به ایلک‌خانیان نیز شهرت داشتند (همانجا). نام این دودمان را آل افراسیاب، آل خاقان، خاقانیان و خانیه نیز نوشته‌اند. این سلسله از نژاد ترک چگلی بوده، و یک چند در کاشغر، بلاساغون، ختن و ماوراءالنهر حکومت کرده‌اند. قبیلۀ آنها نخست در کاشغر و بلاساغون مستقر بودند و از حدود سال ۳۱۵ق/ ۹۲۷م آغاز حکومت کردند و حدود سال ۳۴۹ق/ ۹۶۰م مسلمان شدند (زامباور، ۳۱۲؛ معین، ذیل ایلک خانیان). ارسلان ایلک یکی از فرمانروایان این دودمان در ۱۰ ذیقعدۀ ۳۸۹ق/ ۲۳ اکتبر ۹۹۹م بخارا را فتح کرد و ماوراءالنهر را به متصرفات خود افزود (گروسه، ۲۰۰). مقر سران این دودمان شهرهای کاشغر و بلاساغون بوده که در آثار مؤلفان مسلمان به ندرت از بلاساغون یاد شده است. مقدسی (ص ۲۶۴) تنها کسی است که نام این شهر را ولاسکون و بلاسکون آورده است.

کاشغری (۳/ ۲۷) گروهی از ترکان را «یباقو» نامیده است و زبان آنان را با عنوان «یباقو تلی» (یباغو دیلی = زبان یباغو) معرفی کرده است. اینان در شمال با قراخانیان و در شرق با اویغورها و سپس در نیمۀ نخست سدۀ ۵ق/ ۱۱م با ختاییان (کیتان = کیـدان) به پیکار دست زدنـد (بارتولد، V/ ۱۰۳؛ ؛ گروسه،۱۸۰, ۲۱۹-۲۲۰). روسها تا کنون چین را کیتای می‌نامند. مغولها نیز چین را به همین نام خوانده‌اند. در متون اسلامی چین با نام «ختای» آمده است (BSE۳, XII/ ۲۰۴). کاشغری (۳/ ۱۸۰) نیز چین علیا را «خِتای» نامیده است. ختاییان پس از سلطه بر چین دولت خود را «لیائو» نامیدند، زیرا این گروه از نژاد مغول بودند و خاستگاهشان در کرانۀ غربی رود لیائو ـ هو بود (گروسه، ۲۱۹؛ بارتولد، همانجا). منابع اسلامی بعدها برای بخشی از ختاییان که به غرب روی آوردند و نیز برای بخشی که در چین باقی ماندند و به اطاعت چینیان درآمدند، عنوان «قراختاییان» را به کار گرفتند (همو، V/ ۱۰۴). در متون اسلامی بنا بر معمول، چینیهایی را که دارای منشأ تونگوزی (و به نظر بعضی مغولی) بودند، از سدۀ ۲ق/ ۸م قراختای نامیدند. از سدۀ ۶ تا ۱۲م این گروه قومی شناخته شده بوده‌اند. در سنگ‌نوشتۀ اورخون («کتیبۀ بزرگ») چند بار از ختای به عنوان دشمن ترکان در انتهای مشرق نام برده شده است. بنا بر مآخذ چینی، اینان در جنوب منچوری می‌زیستند. از اوایل سدۀ ۴ق/ ۱۰م برای دست‌یابی به سرزمینهای دیگر، طریق تهاجم در پیش گرفتند و بخش شمالی چین را تصرف کردند. در ۵۱۹ق/ ۱۱۲۵م جورچانها که قوم دیگری از تونگوزها بودند، قراختاییان را از چین و شرق آسیا بیرون راندند. ختاییان در جریان تصرف چین، فرهنگ و تمدن مردم اراضی متصرفی را بیش از دیگر اقوام کوچنده پذیرفتند (بارتولد، IV۳۷۷, V/ ۵۴۲). در همین سال ختاییان به غرب و اراضی مسلمان‌نشین روی آوردند. این گروه در متون اسلامی قراختای نامیده شد (همو، V/ ۵۴۳).

در حدود سال ۵۲۲ق/ ۱۱۲۸م ختاییان به کاشغر روی آوردند، ولی ارسلان‌خان، فرمانروای کاشغر آنها را بیرون راند (همانجا). گروهی از مهاجران ختایی توانستند در ناحیۀ «تار ماگاتای» مستقر شوند. پادشاه قراخانی حاکم بلاساغون که از سوی ترکان قارلوق و قنقلی از دو سو گرفتار شده بود، از امیر ختاییان یاری خواست. او به سوی اراضی زیر فرمان وی لشکر کشید و پس از پیروزی، فرمانروای قراخانی را برکنار کرد و خود در بلاساغون با عنوان ترکی «گورخان» بر تخت نشست. سپس کاشغر و ختن را نیز تصرف کرد و رو به سوی ماوراءالنهر و خوارزم نهاد و اتسز، فرمانروای آن سرزمین را وادار به پرداخت سالانه ۳۰ هزار دینار خراج کرد (همو، I/ ۳۸۹-۳۹۰, V/ ۵۴۴؛ نیز نک‌ : ابن اثیر، ۱۱/ ۸۱-۸۶؛ بنداری، ۲۵۳-۲۵۴؛ راوندی، ۱۷۱-۱۷۴).

این دولت جدید غیرمسلمان که برابر قراخانیان مسلمان در ترکستان شرقی تأسیس یافت، در تاریخ اسلام به نام قراختاییان شهرت یافته است. اینان با آنکه میان اقوام ترک مسلمان می‌زیستند، تمایلی به اسلام و فرهنگ ایرانی و عرب ابراز نمی‌داشتند. توجه عمدۀ قراختاییان به تمدن چینی بودایی یا کنفوسیوسی معطوف بود که مسلمانان آن را کفر می‌دانستند. محتمل است که دولت قراختاییان واکنشی در برابر تلاش قراخانیان برای مسلمان کردن مردم بوده باشد (گروسه، ۲۲۰-۲۲۱).

قراختاییان در ماوراءالنهر نخست با قراخانیان و سپس با سلجوقیان و دولت خوارزم پیکار کردند (همانجا). پس از انقراض دولت سامانی، بخشی از سرزمین زیر فرمانشان مدتی در اختیار قراخانیان بود (بارتولد، II(۱)/ ۵۶۹). از غزنویان که در خدمت سامانیان بودند، به نام غلامان قپچاق یاد شده است. نام قپچاق که گروهی از ترکان بودند، به صورتهای قفجاق و خفچاق نیز آمده است. رشیدالدین فضل‌الله(۱/ ۱۴۴)و ابوالغازی بهادرخان (ص ۱۹) این قوم را از گروه ترکان نوشته‌اند. گردیزی در بخش کیماک از این گروه یاد کرده است(ص ۲۵۸). ابن‌خردادبه(ص۳۱) و ابن فقیه (ص ۶۳۴) نیز از قپچاق در کنار قوم کیماک یاد کرده‌اند. بیهقی (ص ۹۳۳) جایگاه خفچاقها را در همسایگی خوارزم نوشته است. سبکتگین داماد البتگین که از غلامان قپچاق بود، در روزگار سامانیان فرمانروای غزنه شد و هنگام شورش آل سیمجور وفایق در خراسان از سامانیان حمایت کرد و سپهسالاری آن خطه را برای فرزند خود محمود گرفت. در حدود سال ۳۸۹ق/ ۹۹۹م امیران قراخانیان حکومت سامانی را در ماوراءالنهر برانداختند. محمود غزنوی در همین سال از اطاعت امیران سامانی سرباز زد. وی در پیکار برای تصرف خوارزم با غزان روبه‌رو شد و ارسلان فرزند سلجوق را به اسارت گرفت و چندی بعد بخشی از سرزمین غزان را تصرف کرد و گروهی از آنان را در خراسان جای داد. از این زمان غزان به درون خراسان راه یافتند و خرگاههای خود را در سرخس، ابیورد و فاریاب برپا کردند (بارتولد، II(۱)/ ۵۶۹-۵۷۰). این گروه از غزان که شمار آنان را حدود ۵۰ هزار نفر دانسته‌اند، نخستین دسته‌ای بودند که به آذربایجان و از آنجا به ارمنستان و اران راه یافتند (کسروی، ۳۲۸).

توغوذ اوغوذ که در سنگ‌نبشتۀ اورخون سدۀ ۲ق/ ۸م («کتیبۀ بزرگ») از آن یاد شده، به معنای «۱۹ اوغوذ» است. در همین «کتیبه» به قوم «اوغوذ» (غُز) نیز اشاره شده است. بعضی مؤلفان اسلامی از غُز (اوغوذ) و تُغُز غُز (توغوذ اوغوذ) جدا نام برده‌اند (اصطخری، ۹). غز نامی است که مؤلفان اسلامی به قوم ترک اوغوذ داده‌اند (ابن فضلان، ۹۱؛ مقدسی، ۲۶۰؛ اصطخری، ۹، ۱۰؛ ابن حوقل، ۲/ ۴۵۹؛ ابن فقیه، همانجا). غزان گروه بزرگی بودند که در سدۀ ۶م همۀ قبیله‌های ترک از چین تا کرانۀ دریای سیاه را در یک امپراتوری کوچنده متحد کردند. دربارۀ زبان و رابطۀ قومی غزان با دیگر اقوام ترک نظر واحدی وجود ندارد. گروهی از دیدگاه زبانی غزان را با اویراتها (از قبایل مغول) نزدیک دانسته‌اند، ولی این نظر تاکنون به اثبات نرسیده است (بارتولد، V/ ۵۲۴). جغرافی‌نگاران از وجود غزان در مرزهای سرزمینهای اسلامی (دارالسلام) یاد کرده‌اند که شامل جرجانیه در کرانۀ دریای خزر، فاراب، اسپیجاب در محدودۀ سیحون (سیر دریا)، سرزمین خزران و بلغارهای اطراف رود ولگا زیستگاه قارلوقها و کیماکها بوده است (نک‌ : همانجا). گروهی از مؤلفان قوم غز را بخشی از تغزغز (توغوذ اوغوذ) دانسته‌اند. ابن اثیر (۱/ ۱۷۸) مدعی است که غزان در روزگار خلافت مهدی عباسی (۱۵۸-۱۶۹ق/ ۷۷۵-۷۸۵م) از تغز غزها جدا و مسلمان شدند. اما بارتولد (V/ ۵۲۴) معتقد است که گسترش اسلام درمیان غزان، از سدۀ ۴ق/ ۱۰م بوده است.

به نوشتۀ زکریای قزوینی (ص ۵۸۷- ۵۸۸)، بخشی از غزان پیش از پذیرش اسلام پیرو آیین مسیح بودند. غزانِ مسلمان را ترکمان می‌نامیدند. نام ترکمان نخستین‌بار در نوشتۀ مقدسی (ص ۲۷۵) و سپس گردیزی (ص ۱۹۹-۲۰۰) آمده است. از اواخر سدۀ ۴ق/ ۱۰م کوچ غزان به سرزمینهای اسلامی آغاز شد. آنها نخست به منطقۀ بخارا کوچ کردند. شاخۀ دیگری از غزان رهسپار غرب شدند و تا آن سوی رود ولگا پیش رفتند. در سدۀ ۵ق/ ۱۱م بسیاری از غزان در هردو مسیر پیش رفتند و به آسیای مقدم رسیدند. در ۴۵۷ق/ ۱۰۶۵م از رود دانوب گذشتند و تا شبه‌جزیرۀ بالکان پیش تاختند، ولی با حملۀ پچناکها و بلغارها (ه‌ م‌م) روبه‌رو شدند. غزان برای رهایی از چنگ پچناکها و بلغارها به آسیای صغیر رفتند و به خدمت دولت بیزانس درآمدند و سپس با دیگر اقوام مخلوط شدند. سلجوقیان که گروه بزرگی از غزان بودند، توانستند سرزمین وسیعی از ترکستان چین تا حدود مصر و امپراتوری بیزانس را تابع خود کنند. چنین به نظر می‌رسد که سلجوقیان ترجیح دادند که غزان ناآرام را در محدودۀ امپراتوری خویش مستقر سازند. بدین‌سان، ترکانِ هم‌قبیلۀ سلجوقیان، در ایالات شمال غربی ایران و نیز آسیای صغیر، اران و ارمنستان سکنا گزیدند (بارتولد، V/ ۵۲۵).

اصطلاح «ترک» در تسمیۀ ترکان گروه قارلوق که در مناطق شرقی‌تر می‌زیستند، به‌کار رفته است. در منابع غزنوی و سلجوقی بارها غزهایی را که وارد قلمرو غزنویان شده بودند، «ترکمان» می‌خواندند (بیهقی، ۷۷؛ نظام‌الملک، ۱۲۷؛ نیز نک‌ : بازورث، ۲).

غزها در سدۀ ۶ق/ ۱۲م یکی از بزرگ‌ترین امپراتوریهای صحراگرد را تأسیس کردند. بعضی از گروههای غز به صورتی جدا از یکدیگر زمینهای وسیعی را متصرف شدند، اما این نقل و انتقال و مهاجرتها شامل مجموع گروههای قوم غز نشد. شگفت آنکه همین قوم غز که هیچ‌گاه نتوانست به اتحاد سیاسی دست یابد، نیرومندترین و بادوام‌ترین امپراتوری ترک را از درون خود پدید آورد (بارتولد، V/ ۹۰-۹۱). محمود کاشغری غزان را از ترکان دانسته، و آنان را «ترکمان» نامیده است. وی می‌نویسد که غزان از ۲۲ بطن تشکیل یافته‌اند که هر بطن دارای نشانه و مُهر یا داغ ویژه‌ای است که بر چارپایانشان نقش بسته است و دیگران آنان را بدین نشانه‌ها می‌شناسند. کاشغری این ۲۲ بطن را با نشانه‌های آنان مشخص کرده است که عبارت‌اند از:

 

*شمار افراد این بطن اندک است و نشان ویژۀ آن شناخته نیست.

(۱/ ۵۶-۵۷).

 

نام غُز (اُغوز) برگرفته از نام اغوزغاقان (اغوزخان) بنیان‌گذار و فرمانروای اسطوره‌ای قبیلۀ اُغوز است (نک‌ : ه‌ د، اغوز). ابوالغازی بهادرخان (همانجا) این طوایف را با نام نوادگان اغوزخان آورده، و با ۲۴ نام مشخص کرده است. مؤلف معانی این نامها را نیز ذکر کرده است که عبارت‌اند از: قالی، بیات، القه ایولی، قرا ایولی، یازیر، یابیر، دودورغه، دوکر، اوشار (افشار)، قرنق، بیکدلی، قارقین، بایندر، بچنه، جاولدر، جبنی، سالور، ایمر، اله یونتلی، اورکیر، ایکدر، یکدز، اوا، قنق. رشیدالدین نیز همانند ابوالغازی بهادرخان از شعبه‌های ۲۴گانۀ اغوز یاد کرده است (۱/ ۴۷).

پیش از تشکیل سرزمینهای مهاجرنشین مسلمان در حوالی سیر دریا (سیحون) که مقر اصلی رئیس بزرگ غزان بود، فرهنگ اسلامی در میان غزان غلبه و تحکیم یافته بود (بارتولد، V/ ۹۲). پذیرش اسلام در میان آنان به اندازه‌ای همه‌گیر بود که تاریخ یادآور پیکارهای آنان بر ضد مسیحیان آسیای صغیر و قفقاز و حتى برضد شیعیان ایران، سوریه و مصر بوده است (نک‌ : بازورث، ۴۲-۵۳).

در سدۀ ۵ق/ ۱۱م غزان به سوی جنوب (ماوراءالنهر و ایران) و نیز سرزمینهای غرب (روسیه و آسیای صغیر) مهاجرت کردند. گمان می‌رود که این مهاجرت حاصل فشار قپچاقهایی بوده است که از شمال به سوی سرزمینهای جنوبی‌تر روی آوردند و غزان را تحت فشار قرار دادند. وحدت غزان در ادوار کهن بر پایۀ اصول قبیله‌ای استوار بود.

قبیله‌ها برپایۀ زاد و ولد، به گونه‌ای طبیعی رشد می‌یافتند. در نتیجه، تقسیـم‌بندی آنان زیرنظر ریش‌سفیدان و بزرگان صورت می‌گـرفت. بهادران جـوان با همسایگان و دشمنان پیکار می‌کردند و گسترش قبیله‌ها با تابع کردن قبایل هم‌جوار تأمین می‌شد.

پس از آنکه غزان به سرزمینهای مسلمان‌نشین روی آوردند، عقاید همسایگان مسلمان خود را برگزیدند و اسلام به درون قبایل غز راه یافت. بخشی از غزان که اسلام آوردند، ترکمان نامیده شدند (نک‌ : ه‌ د، ترکمن). میان این گروه و غزانی که هنوز مسلمان نشده بودند، خصومت درگرفت. همواره شمار مسلمانان در میان این گروهها بیش و بیشتر می‌شد. غزان مسلمان بر قبایل غیرمسلمان غز برتری یافتند و آنان را به سوی خوارزم و سرزمین پچنگها راندند. در نوشته‌های روسی این گروه از غزان «ترک» نامیده شدند. اینان در ۴۵۶ق/ ۱۰۶۴م از رود دانوب گذشتند و مقدونیه و تراکیه را نهب و غارت کردند و پس از آن به سوی استحکامات کنستانتینو پولیس روان شدند. یونانیان با پرداخت مقادیری طلا آنان را به بازگشت تشویق کردند. بسیاری از این گروه به بیماریهای کشنده دچار شدند و شمار دیگری به روسیه بازگشتند و در کیف و حوالی آن مأوا گزیدند و در برابر قپچاقها موضع گرفتند (گومیلف، «هزار»، ۲۱۶-۲۱۸). برخی از غزان به دشتهای دهستان در شمال رود اترک نقل مکان کردند. آنها زیستگاههای سابق خود در مصب رود سیحون را نیز در تصرف داشتند. منابع اسلامی سدۀ ۴ق/ ۱۰م از ۳ شهر ترکی با نامهای جند، خواره و ینگی کنت (شهر نو، القریة الحدیثة) در این ناحیه خبر داده‌اند. بیشتر این گروههای ترک از غزان بودند که قبایل صحراگرد و نیز یکجانشین را شامل می‌شدند (بازورث، ۱۷).

با حرکت قپچاقها از حوالی رود ایرتیش به جنوب غرب و سرزمینهای اطراف سیر دریا و دیگر مسیرها به سوی اروپا، دگرگونیهایی در وضع قومی ترکها پدید آمد. مشابهتهایی در نحوۀ کوچ قپچاقها، ترکان جنوبی و غزان می‌توان یافت. در سدۀ ۶ق/ ۱۲م از وجود قپچاقها در حوضۀ سیر دریا یاد شده است. در سدۀ ۵ق هنوز نامی از قوم قنقلی در میان نبود. کاشغری (۳/ ۲۸) تنها مردی بزرگ از قپچاق را بدین نام خوانده است. قپچاقهای اطراف سیر دریا با آنکه در همسایگی اقوام مسلمان می‌زیستند، تانیمۀ دوم سدۀ ۶ق/ ۱۲م مسلمان نبودند. در سندی که از وجود امیر قپچاق در شهر جند یاد شده، چنین آمده است که خداوند او را به اسلام رهنمون گردید (بارتولد، I/ ۷۹). بیشتر آگاهیهای مربوط به قپچاقها و پیش از آنان، پچنگها و غزان در مآخذ یونانی و روسی آمده است (همو، V/ ۵۸۹).

سلجوقیان که از غزان بودند و میان قبایل نومسلمانِ کوچنده، از همه عقب مانده‌تر بودند، ناگهان خود را مالک ایران شرقی یافتنـد. اما چند رئیس هوشمند از آنان ــ چون طغرل و برادر، عمـوزاده و دایی‌زاده‌اش چغـری، قوتلومش و ابراهیـم ینال ــ در ادارۀ امور از خود چهره‌هایی مستعد عرضه کردند. چغری‌بیگ خوارزم را به تصرف درآورد و ابراهیم ینال در ری مستقر شد (گروسه، ۲۰۵).

در ۴۴۷ق/ ۱۰۵۵م غزان سلجوقی، خسرو فیروز آخرین پادشاه دولت آل بویه را برانداختند. با این وصف طغرل نتوانست یکباره بر قلمرو آل بویه مسلط گردد. در ۴۵۰ق حاکمیت طغرل از سوی خلافت بغداد تنفیذ شد و وی عنوان «سلطان شرق و غرب» یافت (همو، ۲۰۶). در ۴۴۶ق طغرل به آذربایجان رفت و قصد تبریز کرد؛ وهسودان بن محمد روادی، حاکم آذربایجان فرمان‌روایی طغرل را پذیرفت و از او اطاعت کرد و به نامش خطبه خواند. سپس طغرل راهی اران شد و به گنجه، تختگاه آنجا روی آورد. حاکم گنجه نیز از او اطاعت کرد و به نامش خطبه خواند (ابن اثیر، ۹/ ۵۹۷- ۵۹۸). در ۴۴۷ق طغرل بغداد را به تصرف آورد. این پیروزی زمینۀ برتری سلجوقیان در آسیای مقدم را فراهم نمود (بارتولد، II(۱)/ ۶۹).

پس از مرگ طغرل، الب‌ارسلان پسر چغری و برادرزادۀ طغرل جانشین وی شد. وی پس از چندی به همراه فرزندش ملکشاه و وزیرش نظام‌الملک به قفقاز رفت و شهر استوار آنی را که تختگاه دودمان ارمنی باگراتونی بود، تصرف کرد (رضا، اران، ۴۸۱؛ «تاریخ آذربایجان[۱]»، I/ ۱۳۸). ابن اثیر (۱۰/ ۳۷) تاریخ این ماجرا را ۴۵۶ق/ ۱۰۶۴م نوشته، ولی منجم‌باشی مؤلف جامع الدول ۴۵۷ق/ ۱۰۶۵م یاد کرده است (مینورسکی، ۲۹). بدین‌سان غزان از جنوب به قفقاز رسیدند.

ظاهراً باید نوشتۀ ابن اثیر درست‌تر باشد، زیرا در همین سال (۴۵۶ق) آلانها به اران آمدند، کشتار و تاراج کردند و تا دروازه‌های گنجه و سپس تا کنار رود ارس پیش تاختند و حکومت ابوالاسوار را که به اطاعت الب‌ارسلان گردن نهاده بود، آسیب‌پذیر کردند. چه‌بسا همین امر سبب لشکرکشی دوم الب‌ارسلان سلجوقی به اران و ارمنستان در ۴۵۹ق شد. وی در این لشکرکشی شهرهای آنی و قارص را از رومیان بازپس گرفت (همو، ۳۰، ۷۵-۷۶). در ۴۶۷ق/ ۱۰۷۵م گروهی از ترکان شروان را غارت کردند (همو، ۶۴-۷۱).

در دوران ملکشاه پسر و جانشین الب‌ارسلان (۴۶۴-۴۸۵ق/ ۱۰۷۲-۱۰۹۲م) دولت ترکان سلجوقی به اوج قدرت رسید و بسیاری از دودمانهای محلی منقرض شدند. ملکشاه به مرزهای شمال غربی ایران توجه بسیار داشت. یکی از هدفهای او تصرف اران به منظور حفاظت از آذربایجان بود. در این روزگار آذربایجان اهمیت خود را به عنوان منطقۀ تمرکز ترکمانان و نیز به عنوان پایگاهی برای نفوذ در شبه‌جزیرۀ آناتولی و منبع ذخایر فراوان حفظ کرد (بازورث، ۹۴). سیاست ملکشاه نگاه داشتن مرزهای شمال غربی ایران از طریق تمرکز ترکمانان در آذربایجان بود (همو، ۱۰۲-۱۰۳).

پس از درگذشت نظام‌الملک و متعاقب آن ملکشاه در ۴۸۵ق/ ۱۰۹۲م سرزمینهای زیر سلطۀ سلجوقیان، دستخوش آشفتگی شد. برکیارق، فرزند ارشد ملکشاه (۴۸۶-۴۹۷ق/ ۱۰۹۳-۱۱۰۴م) ناگزیر به سرکوب قیام خویشاوندان و کسان خود پرداخت. عموی او تتش، شام و حلب را تصرف کرد و آمادۀ تسخیر ایران شد؛ ولی در نزدیکی ری شکست خورد و در ۴۸۸ق به قتل رسید. برکیارق ناچار به تقسیم قلمرو میان خود و برادرانش تن در داد. پس از آن متصرفات سلجوقیان به ۳ قسمت ایران، شام و حلب و آسیای صغیر بخش گردید. در بخش ایران برکیارق و برادرانش، در بخش حلب و شام فرزندان تتش، و در بخش آسیای صغیر قلیچ‌ارسلان فرزند سلیمان حکم می‌راندند. این ۳ سلطنت سرنوشتی متفاوت یافتند. شام و حلب از سوی ممالیک خودشان رنگ عربی به خود گرفت. آسیای صغیر دو قرن تمام مقاومت کرد و سپس ترکی شد، اما ایران همچنان ایرانی باقی ماند، زیرا عنصر ایرانی چنان نیرویی داشت که ترک نمودن آن ناممکن می‌نمود. به خلاف، فاتحان ترک، رفته‌رفته خوی و خصلت ایرانی را پذیرفتند (گروسه، ۲۱۰,۲۱۲).

سنجر، جوان‌ترین فرزند ملکشاه، آخرین سلطان سلجوقی بود که بر ایران حکومت داشت. او برای جلوگیری از سقوط دودمان خود تلاش بسیار کرد، ولی توفیقی نیافت. در روزگار «آتْسِز» شاه خوارزم چندبار سر به شورش برداشت. قراختاییان نیز که از چین و ایسیغ کول مهاجرت کرده بودند، به همسایگانی خطرناک بدل شدند و در ۵۳۵ق/ ۱۱۴۱م ماوراءالنهر را مسخر کردند و سپاه سنجر را درهم شکستند. قبایل اوغوز که سلجوقیان نیز به آنان تعلق داشتند، بر او هجوم آوردند، سلطان را اسیر، مرو، نیشابور و دیگر بلاد خراسان را غارت کردند. اگرچه سنجر از اسارت رهایی یافت، اما چندی بعد درگذشت و تلاش او برای بقای دولت سلجوقی در شرق ایران بی‌نتیجه ماند (همو، ۲۱۴,۲۱۵).

در نیمۀ دوم سدۀ ۶ق/ ۱۲م، ولایات شمال غرب ایران از نفوذ مستقیم سلاطین سلجوقی بیرون شد. در این منطقه قدرت میان ایلدگزیان و احمدیلیان تقسیم شد. پس از این تا اواسط سدۀ ۷ق/ ۱۳م ولایات سلجوقی بیشتر دردست امیران محلی (اتابکان) قرار گرفت. اینان غلامان و سرهنگانی بودند که فرزند خردسال سلاطین سلجوقی را سرپرستی می‌کردند و «آتابیگ» (پدر و بزرگ) نامیده می‌شدند. اینان از ضعف سلاطین سلجوقی بهرۀ فراوان بردند و حکومتهایی تشکیل دادند (رضا، همان، ۵۲۶، ۵۲۷). ازجمله آل زنگی (در شام و حلب)، ایلدگزیان (در آذربایجان)، اتابکان سلغری (در فارس) و بگتگینیان (اتابکان اربیل) را می‌توان نام برد (بازورث، ۱۸۷-۱۹۳). استقرار و اقامت غزها در آسیای صغیر پس از جنگ ملازگرد در ۴۶۳ق/ ۱۰۷۱م روی داد. سلیمان پسر قتلمش، امیر سلجوقی در ۴۶۶ق حاکمیت سلاجقۀ بزرگ را به رسمیت شناخت. غزان و دیگر گروههای ترک که با نام سلاجقۀ روم شهرت یافته‌اند، از ۴۷۰ تا ۷۹۲ق/ ۱۰۷۷ تا ۱۳۹۰م که دوران پیروزی سلاطین عثمانی است، با عنوانهای سلاجقۀ روم و شاخه‌های دانشمندیه، ملطیه و بنوقرامان (قرامانیان) بر آسیای صغیر فرمان راندند (همو، ۱۹۸-۲۰۷؛ اوزون چارشیلی، ج I، جم‌(.

ختاییان که از نژاد مغول بودند، به اسلام و فرهنگ ایرانی و عرب با نظری موافق نمی‌نگریستند. یه ـ لیو ـ تاش[۲]، فرمانروای ختایی (۵۲۴-۵۳۶ق/ ۱۱۳۰-۱۱۴۲م) که عنوان ترکی «گورخان» را برگزیده بود، امپراتوری جدیدی در ترکستان شرقی پدید آورد که در تاریخ اسلام به نام پادشاهی «قراختایی» شهرت یافته است. وی در جنگ با سلجوقیان سپاه سنجر را درهم شکست و بخارا و سمرقند را از سلطۀ سلجوقیان خارج کرد. در ۵۳۵ق خوارزم را تسخیر کرد و علاءالدین اتسز، شاه خوارزم را به اطاعت در آورد (بازورث، ۱۶۹-۱۷۰). پس از اتسز، ایل ارسلان (۵۵۱-۵۶۷ق/ ۱۱۵۶-۱۱۷۲م)، اگرچه می‌خواست جای سلجوقیان را بگیرد، ولی تا پایان عمر خراج‌گزار و مطیع گورخان قراختایی باقی ماند. با مرگ ایل ارسلان دو فرزندش سلطانشاه (۵۶۷-۵۸۹ق/ ۱۱۷۲-۱۱۹۳م) و علاءالدین تکش به رقابت پرداختند. پس از مرگ سلطانشاه علاءالدین تکش (۵۶۷-۵۹۶ق/ ۱۱۷۲-۱۲۰۰م) تمامی خراسان را بر متصرفات خوارزمی خود افزود و سپس به تسخیر عراق عجم پرداخت. ری و همدان را به تصرف درآورد و به حاکمیت سلجوقیان در ایران پایان داد. پس از او ابوالمظفر تکش بن ایل ارسلان (۵۸۹-۵۹۶ق/ ۱۱۹۳-۱۲۰۰م) و سپس در ۵۹۶ق/ ۱۲۰۰م محمد خوارزمشاه که او نیز عنوان علاءالدین داشت، فرمانروای خوارزم و بخش وسیعی از ایران شد (بازورث، ۱۶۸؛ جوینی، ۲/ ۳۳- ۳۹؛ ابن اثیر، ۱۱/ ۳۷۷-۳۸۵). وی پادشاهی خوارزم را به اوج قدرت رسانید و افغانستان را از زیر سلطۀ غوریان بدر آورد.

گروهی از محققان مردم خوارزم را از بستگان نزدیک آلانها (سرمتها) دانسته‌اند که مردمی از آریاییان بودند (بارتولد، V/ ۱۱۶). بیرونی (ص ۵۶) ضمن بحث پیرامون تاریخ خوارزم، بستگی این قوم را با عنصر ایرانی مشخص می‌سازد و می‌نویسد که مردم خوارزم تاریخ خود را ۹۸۰ سال پیش از اسکندر با ورود سیاوش پسر کیکاووس و پادشاهی کیخسرو و دودمان او در خوارزم مشخص کرده‌اند. وی در ادامۀ سخن به خصومت حکام عرب با زبان و خط خوارزمی اشاره می‌کند و می‌نویسد که قتیبة بن مسلم هرکس را که خط خوارزمی می‌دانست، از دم شمشیر گذراند و کسانی را که از اخبار خوارزمیان آگاه بودند، به گروه پیشین ملحق کرد. از این‌رو، اخبار خوارزم پوشیده ماند که پس از اسلام نمی‌توان آنها را دانست (همو، ۵۷). با این وصف، نزدیکی نام ماههای خوارزمی با ایرانی بسی گویا ست (همو، ۱۰۵).

تا آنجا که دربارۀ برجها می‌دانیم، مشابهت بسیاری میان نامهای پارسی و خوارزمی می‌توان یافت (همو، ۲۷۲). با این وصف، اینان پس از ترکی شدن دشتهای آسیای مرکزی بیش از دیگر اقوام زیر نفوذ ترکان قرار گرفتند. در نخستین سده‌های اسلامی مردم خوارزم به گویشی ایرانی سخن می‌گفتند که برای دیگر ایرانیان قابل فهم نبود. درضمن مردم به این زبان می‌نوشتند که از سوی قتیبةبن مسلم ممنوع شد و به‌تدریج منسوخ گشت. ظاهراً ترکی شدن خوارزم مربوط به سده‌های ۵-۷ق/ ۱۱-۱۳م بوده است. به هنگام هجوم مغولان از خوارزم به عنوان سرزمینی صرفاً ترکی‌زبان یاد شده است. با این وصف عنوان ایرانی «خوارزمشاه» همچنان باقی بود (بارتولد، همانجا).

گسترش اسلام در آسیای مرکزی حتى در روزگار قراختاییان غیرمسلمان که مسلمانان را به‌شدت تحت پی‌گرد قرار می‌دادند، متوقف نشد و همچنان ادامه یافت. در روزگار قراختاییان شهر «بلاساغون» تختگاه خان قراختایی، شمالی‌ترین ناحیۀ اسلامی در شمال رود ایلی بود که «قارلوقها» در آنجا استقرار داشتند. محمود کاشغری (۱/ ۱۰۳) از وجود شهر «جَنبَلَق» (جان بالغ) در ناحیۀ اویغور خبر داده است که شهر مرزی در کنار سرزمینهای غیرمسلمان بود (بارتولد، V/ ۵۹۰). ترکی شدن ماوراءالنهر و خوارزم به سرعت تحقق پذیرفت. پیش از هجوم مغولان نامهای جغرافیایی ترکی چون قراکول در مسیر سفلای رود زرافشان که نام آن «پارگین فراخ» بود، جای این نام ایرانی را گرفت (نرشخی، ۲۶) و «قراسو» (بارتولد، I/ ۴۱۳) و «سوقرا» (ابن اثیر، ۱۲/ ۱۸۶) جای‌گزین نامهای ایرانی شدند. با کوچ وسیع ترکان به آسیای مرکزی پس از انقراض دولت سامانی، نام فارسی سرزمین «فرا رود» و نام عربی «ماوراءالنهر» به ترکستان بدل گشت و نامهای جغرافیایی ترکی پدید آمد. زبان ترکی رفته‌رفته زبان ایرانی را از میدان به در کرد. در دوران حاکمیت روسیه بر آسیای مرکزی، دگرگونی نامهای جغرافیایی از ایرانی به ترکی شدت بیشتری یافت. اسامی ترکی یک‌نواخت چون نامهای متعدد آق‌سو، قراسو، آق کول، قراکول و مانند اینها جای نامهای ایرانی را گرفت. با این وصف گاه نامهای ایرانی پذیرفته شد و به کار آمد (بارتولد، III/ ۱۱۷, ۶۶۳-۶۶۴).

پذیرش آیینهای گونه‌گون چون مسیحیت، آیین بودا و مانی نمودار سازگاری آنان و مؤید آن است که آنان با سهولت به ادیان بزرگ جهان روی می‌آوردند. این نیز خود عامل بزرگی بود که در تشکل مدنی و فرهنگی ترکان مؤثر می‌افتاد. از دیگر ویژگیهای ترکان نیروی سازمان‌دهی آنان است. ترکان اجتماع اقوامی را که غالباً از نژادهای مختلف بودند، سازمان دادند (گروسه، ۶۱-۶۲). ترکان امپراتوریهای معتبری در جهان پدید آوردند که بیشتر با احیای امپراتوریهای کهن غیرترک همراه بود. شاید در این کار شخصیتهای سیاسی و فرهنگی غیرترک چون نظام‌الملک و دیگران دخالت داشتند، ولی عمده، سازگاری ترکان است. به عنوان نمونه ملکشاه سلجوقی سلطنتی را بنیاد نهاد که از همان آغاز شکل و ظاهر شاهنشاهی ایران را مجسم می‌کرد. در هند نیز شهریارانی چون بابُر (۹۳۲-۹۳۶ق/ ۱۵۲۶-۱۵۳۰م) و اکبرشاه (۹۶۳-۱۰۱۴ق/ ۱۵۵۶-۱۶۰۵م) در شمار زمامداران روشنفکری بودند که ترکان به آسیا عرضه داشتند (همو، ۶۳). با تأسیس دولت سلجوقی، شمار ترکان در آذربایجان و آسیای صغیر فزونی گرفت. ترکان در آغاز به عنوان نیروی نظامی و نگهبانان مرزی در برابر دولتهای مسیحی روم شرقی و گرجستانِ تازه نیرومند شده، ظاهر شدند. برخی از لشکریان ترک به مصر، اراضی شمال افریقا و اسپانیا انتقال یافتند. عبدالواحد مراکشی از وجود ترکان در اسپانیا خبر داده است. البته وجود این گروه از ترکان در اسپانیا برای گسترش نقل و انتقال ترکان واجد اهمیتی چندان نبوده است (بارتولد، V/ ۵۹۰).

 

تسلیم کـامل ترکان در برابر فـرهنگ عربی ـ ایرانی در هیچ نقطه‌ای صورت نگرفت و ترکان زبان خود را رها نکردند. با این وصف رواج فرهنگ عربی و فارسی در ترکان به اندازه‌ای شدید بود که زبان ترکی در هیچ نقطه‌ای نتوانست به عنوان زبان رسمی دولت ظاهر شود و رشد فرهنگی معینی را منعکس نماید. در غرب آسیا تا سدۀ ۷ق/ ۱۳م زبان عربی زبان رسمی دولتی بود. در آسیای صغیر نیز رسمیت زبان فارسی تا سدۀ ۸ق/ ۱۴م همچنان ادامه یافت و سلاطین ترک نامهایی چون کیقباد و کیخسرو داشتند (همو، V/ ۱۱۱). با این وصف وجود نامهای صرفاً ترکی مؤید آن بود که سلاطین ترک، تبار قومی خود را از یاد نمی‌بردند. این نکته دربارۀ سلجوقیان ایران که زبان فارسی، زبان رسمی اداری و فرهنگی آنان بود، مصداق دارد. در قلمرو قراخانیان ترکستان در حوزۀ سازمان اداری و ادبیات، زبان فارسی به تدریج جای زبان عربی را گرفت. به عنوان نمونه می‌توان به تاریخ بخارای نرشخی و به قول سمعانی (۱/ ۳۲۱-۳۲۲) «برسخی» از مردم «برسخان» در نزدیکی بخارا اشاره کرد. کتاب تاریخ بخارای نرشخی در سدۀ ۴ق/ ۱۰م و عهد حکومت سامانیان به زبان عربی تألیف گردید. در سدۀ ۶ق/ ۱۲م این کتاب از سوی احمد بن محمد بن نصر قباوی (ص ۴) به درخواست دوستانش به فارسی ترجمه شد، زیرا چنان‌که همین مترجم یادآور شده است، «بیشتر مردم به خواندن کتاب عربی رغبت ننماید» (همانجا).

بارتولد (V/ ۱۱۲) می‌نویسد که حتى در حوزۀ آموزشِ متون دینی و الاهیات نیز زبان فارسی، زبان عربی را از میدان به در کرد. استادان در مدرسه‌ها به زبان فارسی درس می‌دادند. دربارۀ مجدالدین عبدالغافر مؤلف اثری در ادامۀ تاریخ نیشابور آمده است که در ۵ سالگی شرعیات را به فارسی می‌دانست. بااین‌همه، باید افزود که به هنگام فرمانروایی قراخانیان، حتى نیمۀ دوم سدۀ ۶ق، عربی زبان حوزۀ قضا و داوری بود. در سمرقند به گواهی اسناد و مدارک به تقریب کسی به ترکی سخن نمی‌گفت. با این حال عنوانهای ترکی در مناصب دولتی حذف نشده بود. تا آنجاکه آگاهی داریم در سمرقند ادبیات و تألیفاتی به زبان ترکی وجود نداشت، ولی در کاشغر شرایط برای خلق ادبیات و تألیفات اسلامی به زبان ترکی مهیا و مناسب‌تر می‌نمود. با این وصف، در آنجا نیز زبان فارسی روی به گسترش داشت (همانجا).

در ۴۶۲ق/ ۱۰۷۰م شخصی به نام یوسف از اهالی بلاساغون در شهر کاشغر برای خان فرمانروای آن دیار کتابی به زبان ترکی باعنوان قوتاد قوبیلیگ (دانش نیک‌بختی) نوشت که آن را «سعادت‌نامه» ترجمه می‌کنم. مؤلف در مقدمۀ کتاب اشاره کرده است که تاکنون عربها و تاجیکها کتابهای بسیاری نوشته‌اند، حال آنکه اثری به زبان ترکی پدید نیامده است. این کتاب به زبان ترکی خاقانی، فاخرترین و غنی‌ترین گویش این زبان، نوشته شده است. حال آنکه در روستاهای کاشغر گویش ترکی گنجک متداول بوده است و مردم بومی ترک‌شده‌ای که در اصل ترک نبوده‌اند، بدین گویش سخن می‌گفتند. درنتیجه مطالب کتاب از نظر آنان نامفهوم می‌نمود (همو، V/ ۱۱۳).

خوارزم به گونه‌ای طبیعی تحت نفوذ فرهنگ ایران قرار داشت. درمیان دانشمندان، شاعران و مؤلفانی که به زبان فارسی می‌نوشتند، کسانی از خوارزم وجود داشتند. از آثار عهد خوارزمشاهیان چنین برمی‌آید که فارسی زبان رسمی دولت بود، ولی زبان خوارزمی به عنوان زبان محاورۀ مردم باقی بود. از نام شهرهای خوارزم می‌توان به ایرانی بودن آنها پی برد: دَرغان، هزار اسب، خیوه، اردخوش میش، سافَردز، نوزوار، کردران خواش، کُردَر، دیه براتکین، مدمینیه، مرداجگان، گرگانج، اورگنج (بعدها کهنه اورگنج). یک حد خوارزم به سرزمین غزان و حد دیگر آن به خراسان می‌پیوست. مؤلفان اسلامی سدۀ ۴ق/ ۱۰م خوارزم را سرزمینی آباد نوشته‌اند و از ترکی بودن زبان آنان سخن نگفته‌اند، بلکه گویش آنان را جزو زبان اهل خراسان دانسته‌اند (اصطخری، ۲۳۵-۲۳۹). ترکی شدن خوارزم ظاهراً میان سده‌های ۵-۷ق/ ۱۱-۱۳م صورت گرفت (بارتولد، V/ ۱۱۶). بعدها در خوارزم به سبب همسایگی با غزان شهرهای ترک‌نشین پدید آمد. محمود کاشغری(۱/ ۳۶۴) از شهر صَبْران(سبران) در سرزمین غزان یاد کرده است، اما اصطخری آن را شهر غزان نمی‌نامد. وی می‌نویسد: غزان برای امر بازرگانی بدانجا می‌آیند. او از شهر دیگری با نام شاوغَر در ناحیۀ اسپیجاب یاد کرده است (ص ۲۶۳).

بارتولد (V/ ۱۱۷) شاوغر در خوارزم و نزدیکی سیر دریا را نامی ایرانی می‌داند و بر آن است که محل شاوغر با شهر کنونی ترکستان مطابقت دارد. گرچه اورگنج (گرگانج) در جریان حملۀ مغول ۶۱۸ق/ ۱۲۲۱م ویران گشت، ولی پس از آن بازسازی شد؛ چنان‌که جهانگردان مسلمان و اروپایی از آن به عنوان یکی از شهرهای عمدۀ میان اروپا و خاور دور یاد کرده‌اند. ابن بطوطه (ص۳۷۳) که بیش‌از یک سده بعد (۷۳۳ق/ ۱۳۳۳م) از خوارزم دیدن کرده، آن را زیباترین و بزرگ‌ترین شهرهای ترکان نامیده است. در آن زمان یکی از خویشاوندان سلطان محمد ازبک به نام امیر قطلو حاکم خوارزم بود. ابن بطوطه از بزرگان و دانشمندان و عارفان خوارزم چون زمخشری، و خانقاه و تربت شیخ نجم‌الدین کبرى، شیخ سیف‌الدین و دیگران یاد کرده است. او به گروه معتزله در خوارزم اشاره کرده، و مدعی شده است که صاحبان فضایل غالباً مذهب معتزلی دارند، اما تظاهر به داشتن این مذهب نمی‌کنند، زیرا سلطان ازبک و امیر شهر اهل سنت و اشعری مذهب‌اند (همو، ۳۷۵).

شیخ احمد یسوی (ه‌ م) از مردم «یسی» در محل کنونی شهر ترکستان که مردم او را «آتا یسوی» (بابا یسوی) می‌نامیدند، از معاریف بزرگ ماوراءالنهر بود و اشعار عارفانۀ او به زبان ترکی در میان ترکان شهرت دارد. او سومین خلیفه و جانشین یوسف همدانی، عارف ایرانی بود (بارتولد، I/ ۴۴۰-۴۴۱, V/ ۱۱۷-۱۱۸؛ صفا، ۲/ ۲۲۰). اگرچه اشعار احمد یسوی به زبان ترکی است، اما نفوذ زبان فارسی را در کتاب او، دیوان حکمت می‌توان یافت (ص ۱۲).

در خوارزم ادبیات تلطیف‌شده‌ای به زبان ترکی پدید آمد که ترکان آن را به خود اختصاص دادند و در گسترش ادبیات ترکی اسلامی به کار گرفتند. ادبیات ترکی دوران پیش از مغول بدون ادبیات ترکی خوارزمی واجد جایگاه عمده‌ای نیست. در سایۀ همین ادبیات ترکی خوارزمی بود که بعدها ادبیات ترکی اردوی زرین و ادبیات ترکی عهد تیموری به زبانی که آن را «ترکی جغتایی» نامیده‌اند، نوشته شد. با پیروی از ادبیات ترکی خوارزمی، ادیبان و دانشمندانی پدید آمدند که به ۳ زبان عربی، فارسی و ترکی می‌نوشتند. شاهد این مدعا نوشته‌های شخصی به نام حسام‌الدین حمید بن عاصم بارجین لیقی از مردم بارجکند بود. جمال قرشی که خود از مردم آلمالیق بود، در سفر به بارجکند با حسام‌الدین آشنا شد و دربارۀ او نوشت که آثارش به عربی «فصیح»، به فارسی «ملیح» و به ترکی «صحیح» بوده است. تا آنجا که دانسته شده، این نخستین تطبیق ادبی دربارۀ ۳ زبان عربی، فارسی و ترکی در ادبیات اسلامی بوده است (بارتولد، V/ ۱۲۱-۱۲۲؛ ذاکرالحسینی، ۱۵).

سلطان محمد خوارزمشاه (۵۹۶-۶۱۷ق/ ۱۲۰۰-۱۲۲۰م) در۶۱۴ق/ ۱۲۱۷م به درون اراضی ایران کنونی لشکر کشید. اتابکان آذربایجان و فارس اطاعت خود را اعلام نمودند. در این زمان حدود دولت خوارزمشاهیان سیر دریا (سیحون) در شمال، کوههای پامیر و وزیرستان در شرق، آذربایجان، لرستان و خوزستان در غرب بود. بدین‌سان، ماوراءالنهر، افغانستان و بخش بزرگی از ایران کنونی در محدودۀ حکومت خوارزمشاهیان قرار گرفت (گروسه، ۲۲۴-۲۲۵). با این وصف پادشاهی نوبنیاد خوارزمشاهیان قوام و استحکام کافی نداشت. از دیدگاه سیاسی اختلاف با ناصر خلیفۀ عباسی (۵۷۵-۶۲۲ق/ ۱۱۷۹-۱۲۲۵م) و ناسازگاری میان مردم یکجانشین شهری و روستایی ایران با ترکان کوچنده‌ای که نیروی سپاهی را تشکیل می‌دادند، از عوامل عمدۀ ضعف حکومت خوارزمشاهی بود (همو، ۲۹۷-۲۹۸).

در ۶۱۵ق/ ۱۲۱۸م هجوم چنگیز و لشکرکشی وی به خوارزم آغاز شد. پیش از آن چنگیز پکن را مسخّر کرده بود. میان تهاجم چنگیز و لشکرکشی ناموفق ایستمی خان در دوران خسرو انوشیروان، پادشاه ساسانی، مشابهتهایی می‌توان یافت. افزون بر عواملی سیاسی ازجمله تحریکات ناصر خلیفۀ عباسی که در کار بوده است، می‌توان عامل اقتصادی و مشکلات بازرگانی چین با غرب آسیا و اروپا را نیز مهم به‌شمار آورد. وجود و نقش بازرگانان سغدی از عوامل محرک چنگیز برای پیشروی به غرب بود. بارتولد (V/ ۱۲۳) برآن است که با توجه به منابع اسلامی می‌توان دریافت که نیات جهان‌گشایانۀ خوارزمشاه دست‌کم عامل تسریع در لشکرکشی مغولان به خوارزم و سپس سراسر اراضی غرب ترکستان و ایران بوده است. بر این نظر بارتولد می‌توان نکته‌ای را افزود و آن اینکه دولت نوبنیاد خوارزم برخلاف آرزوی خوارزمشاه هنوز قوام و استحکام لازم را نیافته بود. این دولت از دیدگاه قومی نیز در وضع مناسبی قرار نداشت. وجود تاجیکها و ایرانیان شهرنشین و روستانشین از یک‌سو، و ترکان کوچنده‌ای که از سوی دیگر نیروی نظامی حکومت خوارزمشاهیان را تشکیل می‌دادند، شبیه بنای نااستواری بود که پی محکمی نیز نداشت (گروسه، ۲۹۷).

مورخان لشکرکشی چنگیز و فرزندان او را هجوم تاتار و مغول نامیده‌اند. جا دارد پیش از اشاره به لشکرکشی گروههای تاتار و مغول به وجود چند قوم و یا قبیلۀ بزرگ ترک یا ترکی شده در مرغزارهای روسیه توجه شود. یکی از این اقوام «آوار»ها بودند که برخی نام «آوار خونیته» که مردم بیزانس به آنها داده بودند، این قوم را دارای ریشۀ مغولی دانسته‌اند و این نکته تاکنون چنان‌که باید مشخص نشده است (همو، ۲۲۶-۲۳۲). گروسه ضمن اشاره به بلغارها، ظاهراً اصل و منشأ آنان را ترک می‌داند. برخی از محققان بلغارها را با هونهای «قوتریغور» مرتبط می‌سازند که به دو گروه بخش شدند. گروهی در اراضی کنونی روسیه باقی ماندند و سیادت خزران را پذیرفتند و گروه دیگر به فرماندهی اسپروخ خان از دانوب گذشتند و سرانجام در منطقۀ کنونی بلغارستان مستقر شدند (همو، ۲۳۲-۲۳۸ ؛ نیز نک‌ : ه‌ د، بلغار). کاشغری (۱/ ۳۸۳) قومیت بلغارها را مشخص نکرده، و تنها بلغار را سرزمینی از ترکان نامیده است.

در اواخر سدۀ ۳ق/ ۹م مجارها (مجغر = ماگیار = هونگروآ) که زبانشان از گروه زبانهای ترک و مغول نیست، از سوی برخی از مؤلفان چون گردیزی (ص ۲۷۴) از ترکان نامیده شده‌اند. جایگاه کهن اینان در مرغزارهای روسیه، میان ولایت بلغار و اسکل آمده است (همانجا). مؤلف حدودالعالم مجارها را شامل دوگروه دانسته، و کنستانتین پورفیروگنیتوس[۱] قبایل مجاری را ترک نوشته است. برخی‌از محققان این‌گروه را از اقوام «اوگری ـ فنلادی» دانسته‌اند، زیرا زبان مجارها از شعبۀ «اوب[۲]» اوگری است (همو، ۲۳۲-۲۳۳). اینان مطیع خزران بودند. در سالهای ۲۳۶ تا ۲۴۶ق/ ۸۵۰ تا ۸۶۰م پچناگها آنان را از منطقۀ دو رود دُن و دنیپر بیرون راندند. مجارها در ۲۶۶ق/ ۸۸۰م به دلتای رود دانوب رسیدند. چندی بعد لئون ششم، امپراتور بیزانس که با بلغارها در جنگ بود، از مجارها یاری خواست. بلغارها نیز از پچنگها که در آن زمان در مرغزارهای روسیه استقرار داشتند، یاری طلبیدند. در نتیجه مجارها ناگزیر به ترانسیلوانیا رفتند؛ سپس رهسپار مولداوی بزرگ شدند و در اواخر سدۀ ۳ق/ ۹م در آنجا ماندند و نام خود را بدان سرزمین نهادند (همو، ۲۳۳-۲۳۴).

دربارۀ خزران نیز اظهارنظرها متفاوت است. مؤلفان بیزانسی خزران را از گروه ترکان نوشته‌اند. مؤلفان نخستین سده‌های اسلامی نیز به پیروی از مؤلفان بیزانسی، خزران را ترک نامیده‌اند؛ اما خزران خود را از خویشاوندان اوگرها، آوارها، غزان، بارسیلها و اونوگور[۳]ها، بلغارها و سابیرها معرفی کرده‌اند. در نامۀ یوسف، پادشاه خزران که با افسانه آمیخته است، چنین آمده که نسب خزران به توجرمه [۴]می‌رسد. بعضی نامهای مندرج در این نسب‌نامه، ناروشن است. به عنوان نمونه نام خزر که چینیان آن را به صورت «کئوسه[۵]» تلفظ کرده‌اند، به نام کِسا[۶]، ششمین قبیلۀ اویغور نزدیک است. همین امر سبب شده است که برخی از محققان، خزران را از اویغوران بدانند. گروهی از محققان خزران را نه با اویغوران، بلکه با اوگرها[۷] نزدیک می‌دانند و بر آن‌اند که نام خزر از واژۀ ترکی «اکاز[۸]»، به معنای کوچ پدید آمده است (آرتامونف، ۱۱۴-۱۱۵). اصطخری (ص ۲۲۲) در یک‌جا می‌نویسد: «زبان خزر مانند زبان ترک است و هیچ قوم دیگر آن زبان ندانند» و در جای دیگر (ص ۱۸۲) می‌نویسد: «زبان بلغار و خزر هر دو یکی است». ابن حوقل (۲/ ۳۹۲-۳۹۳) به پیروی از اصطخری زبان خزران را مانند زبان بلغارها دانسته، ولی او از ترک بودن خزر و بلغار مطلبی ننوشته است؛ حال آنکه پچناگها و باشغرد (باشقیر)ها را به صراحت ترک نامیده است. در نام‌نامه‌ای که از خانهای بلغار و کتیبه‌های مکشوفه از زیستگاههای بلغاران در حوالی رودهای دانوب و ولگا به‌دست آمده، معلوم شده است که زبان بلغارهای ساکن اطراف ولگا و دانوب به زبان معاصر چوواشها نزدیک بوده است (آرتامونف، ۱۱۵).

 

گومیلف («ترکان»، ۲۵) مدعی است که از اواخر سدۀ ۵م در نتیجۀ اختلاط ترکان آلتای با مهاجران، مجموعه‌ای مرکب از ۵۴۶ قبیله پدید آمد که تورکیوت نام گرفت. اینان به‌تدریج از سرزمینهای دورتر از آلتای پراکنده شدند و به غرب روی آوردند که ظاهراً پچناگها از این مجموعه بودند. از مجموع قبایل ترک می‌توان به قبایل آیماک، آلتایی، باشغرد، قزاق، کایی (شامل ۴ قبیلۀ غز)، قلموق، قارلوق، کیماک، کورامه، منقیت، تکه، تومان، ترکمان، خلج و بسیاری دیگر اشاره کرد (نک‌ : جعفر اوغلو، ۱ ff.). جعفر اوغلو ترکان جهان را با ذکر نام به ترکان سیبری، ترکان آلتایی، خاکاسها یا ترکان آباکان، ترکان ترکستان قدیم و جدید، ترکان قفقاز، ترکان ایران، ترکان اورال، ترکان کریمه، لهستان و لیتوانی و جز آنها بخش کرده است که چندان دقیق نیست؛ چنان‌که، در برخی موارد اقوام غیرترک در ردیف ترکان معرفی شده‌اند (همو، ۶۴ ff.). در این کتاب تقسیم‌بندی ترکان، صرفاً بر جنبه‌های زبانی متکی است و به جنبه‌های قومی در آن توجه نشده است.

چنان‌که اشاره شد لشکرکشی چنگیز در متون فارسی و عربی با نام هجوم «تاتار و مغول» معرفی شده است. تاتارها اقوام کوچنده‌ای بودند که در سده‌های ۱-۳ق/ ۷-۹م در محدودۀ جنوب شرقی دریاچۀ بایکال در سیبری می‌زیستند (BSE۳, XXV/ ۲۹۶). در تألیفات اسلامی نام این قوم به صورتهای «تتار» و «تتر» نیز آمده است (نرشخی،۳۶؛ گردیزی، ۲۵۸؛ یاقوت،۱/ ۱۹۱؛ شرف‌الدین، ۵۴). دربارۀ منشأ تاتارها اختلاف نظر وجود دارد. اگرچه آثار اسلامی در زمینۀ نسب‌شناسی قوم تاتار، نسبت به نوشته‌های یهودان و مسیحیان از دقت بیشتری برخوردار است (بارتولد، II(۱)/ ۵۲۸)، اما برخی از مؤلفان تاتارها را از ترکان دانسته‌اند که بعدها در ردۀ مغولان درآمدند و مغول نامیده شدند (رشیدالدین، ۱/ ۶۵، ۷۶، ۱۴۳). این نظر رشیدالدین از سوی بارتولد با تردید تلقی شده است (V/ ۵۵۹).

در سنگ‌نبشتۀ کول تگین از («کتیبۀ بزرگ اورخون») نام «سی تاتار» در کنار نامهای نمایندگان اقوامی آمده است که در مراسم سوگواری ایستمی خاقان شرکت داشتند و گویا در آن زمان در مغولستان می‌زیستند (روشن، ۳/ ۲۰۵۹). بجز «سی تاتار» از «نه تاتار» نیز در نوشته‌ها یاد شده است. بارتولد (V/ ۵۵۹) تاتارها را شامل دو مجموعه قبایل با نامهای «سی تاتار» و «نه تاتار» دانسته است. رشیدالدین (۱/ ۷۶) تاتارها را مجموعۀ قبایل شامل ۷۰ هزار خانوار نوشته است. گردیزی (ص ۲۵۷- ۲۵۸) تاتارها را بخشی از کیماک دانسته، اما مؤلف حدودالعالم تاتارها را بخشی از تغزغز (ص ۷۶) معرفی کرده است. در «کتیبۀ اورخون» آمده است که مردم اغوز با توغوذ تاتار (۹ تاتار) به هم پیوستند (نیز روشن، همانجا). شاید آمدن نام «۹ تاتار» در کنار نام «توغوز اوغوز» سبب شده است که گومیلف (ص ۳۴۳، نیز حاشیۀ ۵۴) نظر مؤلف حدودالعالم را درست بداند. تاتارها به ۳ گروه: تاتارهای اورخون، تاتارهای سیاه (قراتاتار) و تاتارهای بوئیر ناوور (بوئیر نور[۹]) که مورد بحث رشیدالدین فضل‌الله در جامع التواریخ است، بخش شده‌اند (بارتولد، V/ ۱۲۴). برخی از محققان احتمال می‌دهند که گروه اخیر مغولانی بوده‌اند که به شدت تحت تأثیر زبان و فرهنگ ترکی قرار داشته‌اند (روشن، ۳/ ۲۰۶۰). گروههای تاتار از سطوح فرهنگی متفاوتی برخوردار بودند. به عنوان نمونه نظری وجود دارد مبنی بر اینکه تاتارهای سیاه مردمی جنگلی بودند که بیشتر به شکار می‌پرداختند. گرچه این نظر تاکنون به اثبات نرسیده است (بارتولد، V/ ۱۲۵). دربارۀ زبان این گروه می‌توان اشاره کرد که به زبان مغولی آمیخته به ترکی سخن می‌گفتند. بارتولد (همانجا) ضمن بحث پیرامون اویراتها که همسایگان شمالی تاتارها بوده‌اند، می‌نویسد نام این قوم «سکیز مورن[۱۰]» بود که سکیز واژه‌ای ترکی به معنای هشت و مورن در زبان مغولی به معنای رود است، که می‌شود «هشت رود». گذشته از اختلاط زبان ترکی و مغولی، تاتارها و چه‌بسا مغولان فاقد خط و کتابت بوده‌اند، زیرا چنگیز در این‌باره دستور داد که کودکان مغول از اویغوران خط و نوشتن بیاموزند. در نتیجه احکام و یاساها به خط اویغوری نوشته شد (جوینی، ۱/ ۱۷؛ برای آگاهی بیشتر پیرامون تاتار، نک‌ : ه‌ د، تاتار).

 

 

هنگامی که چنگیز تصرف چین شمالی را آغاز کرد، یکی از دشمنان او کوشلوک (کوچلوک)، فرزند آخرین فرمانروای نایمان، مالک امپراتوری گورخان قراختایی شده بود که از ۶۰۸ تا ۶۱۵ق/ ۱۲۱۱ تا ۱۲۱۸م ادامه یافت. در این زمان چنگیز یکی از سرداران خود به نام جبه‌نویان را مأمور پیکار با کوشلوک کرد (گروسه، ۲۹۵). کوشلوک که در کاشغر بود، روی به گریز نهاد و سرانجام در حدود بدخشان و میان کوهها راه را گم کرد و در درۀ ساریق قول = ساریغ قون دستگیر و کشته شد (رشیدالدین، ۱/ ۴۶۵-۴۶۶) و تمام ترکستان شرقی، اراضی ایلی و ایسی‌گول، چو و تلاس ضمیمۀ متصرفات مغول شد (همانجا). در ۶۱۵ق نیروهای مغول و تاتار به هفت رود، واقع در شمال ترکستان حمله بردند و با قلمرو خوارزمشاهیان همسایه شدند. در ۶۱۶-۶۱۷ق ماوراءالنهر به تصرف مهاجمان درآمد (بازورث، ۲۱۶، ۲۱۷). اترار، بخارا و سمرقند یکی پس از دیگری از سوی لشکریان تاتار و مغول تصرف شد. در ۶۱۸ق لشکریان چنگیز از رود آمو گذشتند و به مرو و دیگر شهرهای خراسان و افغانستان روی آوردند که با ویرانی و قتل عام اهالی همراه بود (گروسه، ۳۰۱).

در بهار ۶۲۲ق چنگیز به مغولستان بازگشت و در ۶۲۴ق/ ۱۲۲۷م درگذشت (همو، ۳۰۸-۳۰۹). متصرفات او چندان گسترده بود که ادارۀ آن از سوی یک دولت مرکزی ناممکن می‌نمود. از این‌رو، سرزمینهای مسخرشده میان فرزندان چنگیز بخش شد. قلمرو جوچی فرزند چنگیز که در حیات پدر درگذشته بود، به باتو رسید که شامل سیبری غربی، دشت قپچاق تا روسیۀ جنوبی و خوارزم بود. وی اردوی ازرق را در روسیۀ جنوبی بنیاد نهاد که نطفۀ تأسیس اردوی زرین شد. فرزند دیگر جوچی، اردوی سفید (آق اردو) را در سیبری غربی بنیاد نهاد که در سدۀ ۸ق/ ۱۴م متصرفات دو برادر به یکدیگر پیوستند. بعدها از پیوند این دو منطقه خانات متعدد روسیه، سیبری، ترکستان و نیز خانات کریمه (قرم)، آستاراخان (هشترخان = حاجی طرخان)، غازان، تیومن، بخارا و خیوه پدید آمد. در سده‌های ۹ و ۱۰ق/ ۱۵ و ۱۶م اعقاب فرزند دیگر جوچی که به شیبانیان یا اوزبکان شهرت دارند، بر خوارزم و ماوراءالنهر مسلط شدند. شرق ماوراءالنهر تا ترکستان شرقی نصیب جغتای، فرزند دیگر چنگیز شد که هفت رود، حوضۀ رود ایلی و تاریم را شامل می‌شد و تیمور لنگ از اعقاب همین جغتای بود. اراضی پامیر و تیان‌شان به اوکتای فرزند دیگر چنگیز رسید. تولوی کوچک‌ترین فرزند چنگیز مغولستان را به ارث برد. پسران تولوی، منکوقاآن و قوبیلای قاآن با عنوان خان بزرگ جانشین سلسلۀ اوکتای شدند. هولاکو، برادر قوبیلای بار دیگر به فتح ممالک اسلامی برخاست و سلسلۀ ایلخانان را در ایران بنیان نهاد (بازورث، ۲۱۷- ۲۱۹).

امپراتوری مغول بیش از آنکه مناسب حال مغولان باشد، به سود ترکان بود. بیشتر مغولان در میان ترکان مستحیل شدند. شمار ترکان از این رهگذر روی به فزونی نهاد و قدرت سیاسی آنان بیش و بیشتر شد. اردوی زرین (آلتین اردو) که پس از پذیرش اسلام از سوی ترکان پدید آمد، خود نمونۀ بارزی از نیروی سیاسی ترکان است. در سدۀ ۱۰ق/ ۱۶م نیروی سیاسی ترکان به اوج خود رسید (بارتولد، V/ ۵۹۰, ۵۹۱). اردوی زرین به امپراتوری پهناور باتو فرزند جوچی و جانشینان او گفته می‌شود که از شرق و جنوب به متصرفات آق اردو (اردوی سفید)، از جنوب به کرانه‌های شمالی دریای خزر و سواحل رود تِرِک در قفقاز شمالی و دریای سیاه از غرب به اروپای شرقی محدود بود. قلقشندی (۴/ ۴۵۱-۴۶۹) به نقل از کتاب مسالک الابصار ابن فضل‌الله عمری قلمرو اردوی زرین را «خوارزم و قیچاق» نامیده است. او طول این سرزمین را از دریای سیاه (دریای اصطنبول = استانبول) تا نهراریس در ترکستان که ۶ ماهه راه است و عرض آن را از بلغار حوضۀ رود ولگا، دربند (باب الحدید و باب الابواب) که ۴ ماهه راه است و شامل خوارزم و باشقرد تا نهایت بلاد شمال نوشته است (۴/ ۴۵۲). متصرفات اردوی زرین شامل روسیه، اوکراین، کرانه‌های دریای سیاه و بخشی از اروپای شرقی نیز بود. گروسه (ص ۳۲۸-۳۳۳) از تصرف ریازان، کولومنا، مسکو، سوزدال، ولادیمیر در روسیه و شهرهای چرنیگوف و کیف در اوکراین و گالیسی، لهستان، کراکوف، سیلزی، موراوی، مجارستان، مولداوی و سواحل رود دانوب توسط لشکریان باتو خبر داده است که از ۶۳۳ تا ۶۳۹ق/ ۱۲۳۶ تا ۱۲۴۲م ادامه داشت و موجب ویرانیهای بسیار و کشته شدن گروههایی از مردم شد.

جریان مرگ جلال‌الدین منکبرنی شاه خوارزم در ۶۲۸ق/ ۱۲۳۱م از سوی مؤلفان چندان روشن نیست. شبانکاره‌ای (ص ۱۴۵-۱۴۶) و نیز نسوی (ص ۲۷۸-۲۸۰) که بیشتر همراه او بود، به سال قتل او در آسیای صغیر اشاره‌ای نکرده‌اند و تنها با ذکر اختلاف به شرح حوادثی پرداخته‌اند، ولی منهاج سراج (۱/ ۳۱۷) تاریخ قتل او را ۶۲۸ یا ۶۲۹ق نوشته است. پس از مرگ جلال‌الدین که ظاهراً در دیار بکر و به قول بعضی آمد روی داد، چورباقان نویان، سردار سپاه مغول از ۶۲۸ تا ۶۳۸ق/ ۱۲۳۱ تا ۱۲۴۱م در ایران، به‌ویژه ایران غربی به غارت و کشتار پرداخت. وی اقامتگاه خود را دشتهای مغان و اران قرار داد، زیرا چراگاههای این مناطق برای تأمین علوفۀ اسبان مناسب می‌نمود. او پس از مرگ جلال‌الدین به غارت و کشتار در نقاط مرزی بین‌النهرین دست زد و سپس در ارمنستان اهالی بدلیس و اَرجیش را قتل عام کرد. مردم تبریز که وضع را دشوار دیدند، تسلیم شدند و هرچه که جورماقان نویان از آنان خواست، پرداختند. وی سپس به غارت شهرهای اربیل و دیار بکر پرداخت. آن‌گاه راهی نصیبین، در کنار فرات شد و پس از کشتار به غارت دست زد. پس آن‌گاه گنجه و گرجستان را ویران کرد. بدین ‌سان، ایران، قفقاز، گرجستان، دیار بکر، ارزروم و بین‌النهرین از سوی لشکریان تاتار و مغول مسخر شد. پس از چورماقان نویان فرماندهی لشکریان مغول به بایجونویان واگذار شد که از ۶۳۹ تا ۶۵۰ق/ ۱۲۴۲-۱۲۵۶م مقرّ او نیز در مغان و اران بود. غیاث الدین کیخسرو، حکمران سلجوقی آناتولی پس از ویرانی شهرهای آسیای صغیر تقاضای صلح کرد و خود را از تابعان خان مغول نامید. پس از آن لشکریان تاتار و مغول تا مرز یونان پیش رفتند (گروسه، ۳۲۶-۳۲۸).

متصرفات اردوی زرین شامل کیف، مسکو، ریازان، سواحل رود ولگا، کرانه‌های دریای سیاه و بخشی از اروپای شرقی بود. در اواخر سدۀ ۸ق/ ۱۴م اردوی زرین به تمام و کمال ترکی شد. اسناد و مدارک به زبان ترکی چوواش تنظیم می‌شد که گویش ترکان مسیر وسطا و سفلای رود ولگا بود. زبان مغولی جای خود را به زبان ترکی وا گذارد. پس از سدۀ ۸ق دولت اردوی زرین برای تاریخ سیاسی ترکان از اهمیت ویژه‌ای برخوردار گردید. زبان چوواشها جای خود را به زبان ترکی خالص داد (بارتولد، V/ ۵۹۱). یکی از عوامل برتری ترکان بر مغولان مربوط به فزونی شمار سپاهیان ترک بر لشکریان مغول بود. به عنوان نمونه هنگامی که چنگیز مغولستان را به فرزند خود تولوی وا گذارد، از ۱۲۹ هزار سپاهی مغول ۱۰۱ هزار به تولوی رسید که در مغولستان استقرار داشتند. باقی‌ماندۀ مغولان (۲۸ هزار نفر) که اندک بودند، در میان لشکریان ترک مستحیل شدند (همو، V/ ۱۳۳). پس از انقراض اردوی زرین، از درون آن ۳ دولت پدید آمد که به دولتهای تاتار شهرت دارند. اینها دولتهای تاتار غازان، آستاراخان (هشترخان) و شبه‌جزیرۀ کریمه بودند که در عهد حاکمیت مغولان، مسلمان و ترک شدند. امیرنشین تاتار دیگری نیز در منطقۀ ایرتیش سیبری در نزدیکی استان کنونی توبولسک [۱]پدید آمد. این دولت به همراه بلغاران بعدها مرز مقدم فرهنگ اسلامی را در اراضی شمالی تشکیل دادند. تاتارها که در آغاز مغول نامیده می‌شدند، از این پس رنگ ترکی به خود گرفتند. به‌ویژه در شبه‌جزیرۀ کریمه ترکان تاتار خوانده شدند. در روسیه نام تاتار به مقیاسی وسیع از سوی مردم به کار گرفته شد. تا نیمۀ دوم سدۀ ۱۹م این عنوان همچنان در روسیه و در میان اقوام اروپایی مصطلح و رایج بود (همو، V/ ۵۹۱). روسها و به پیروی از آنان دانشمندان اروپای غربی، بجز ترکان عثمانی، دیگر ترکان را «تاتار» می‌نامیدند. اصطلاح «ترک و تاتار» از اینجا پدید آمد، چنان‌که تاکنون به تمام و کمال از میان نرفته است.

در دولت اردوی زرین اقوامی با نامهای ازبک و نوغای سر برآوردند که خود را بازماندگان جوچی، فرزند چنگیز می‌نامیدند. کوچک‌ترین فرزند جوچی که در بخش میان رود ایلی و سیر دریا حکومت می‌کرد، «شی ـ بان» نام داشت. منابع اسلامی بعدها نام «شی ـ بان» را به شیبان بدل کردند. انتخاب اصلی عنوان شیبانی از سوی بنیادگذار دولت ازبکها در ترکستان، وجود فقیهـی بزرگ بـه نام محمـد بن حسن از قبیلـۀ عرب شیبانی و از پیـروان ابوحنیفـه بـود. عنوان خان بزرگ ازبـک «شی ـ بان» رفته‌رفته با عنوان قبیله‌ای این فقیه عرب یکی دانسته شد. به احتمال بسیار، شهرت و محبوبیت این فقیه در تبدیل نام مغولی «شی ـ بان» به نام عربی شیبان، نقش مهمی داشته است (برای آگاهی بیشتر دربارۀ شیبانیان، نک‌ : بارتولد، II(۲)/ ۵۴۵-۵۴۸). از میان قلمرو جوچی سهم بازماندگان شیبان، سرزمینی بود که زندگی چادرنشینی در آنجا غلبه داشت. با این وصف به‌خلاف سنتهای معمول کوچندگان، این سرزمین نزدیک به ۲۰۰ سال در قلمرو جانشینان خان بزرگ قرار گرفت و از ۸۳۲ تا ۱۰۰۷ق/ ۱۴۲۹ تا ۱۵۹۸م در دست اینان باقی ماند (بازورث، ۲۳۴). در ۶۳۰ق/ ۱۲۲۳م هنگامی که مغولان بازمی‌گشتند، توسط بلغارهای ساکن اطراف رود ولگا محاصره شدند و با تحمل تلفات بسیار گریختند. اما در ۶۳۳ق/ ۱۲۳۶م به سرزمین بلغار درآمدند و شهر بلغار، تختگاه دولت بلغار را به سختی ویران کردند. چندی بعد شهر بازسازی شد؛ چنان‌که بناهای تاریخی و متعلقات آن مربوط به عهد مغول است.

ابن بطوطه از شهر سرا در هند و از سرا، تختگاه سلطان محمد ازبک یاد کرده است (ص ۱۸۴، ۳۷۸، ۵۳۵). سرا (سرای) نامی پارسی و به معنای کاخ است که ترکان بسیار زود آن را فرا گرفتند. این نام در منظومۀ «قوتاد قوبیلیگ» آمده است. در عهد مغول قلعه‌های خانها را به همین نام می‌نامیده‌اند. شهرهای اطراف قلعه‌ها را نیز سرای می‌خواندند. از این‌رو، ترکان چند شهر با نام سرای داشتند که از آن جمله‌اند: شهر سرای، تختگاه سلطان محمد ازبک، دهکدۀ سرای، نزدیک آمودریا، سرای در کنار ولگا، باغچه‌سرای در کریمه، سرای چیک یعنی سرای کوچک در مصب رود یاییق (یائیک)، محل دفن خانهای اردوی زرین (بارتولد، II(۱)/ ۱۳۷, ۱۴۳).

مغولها خط اویغوری را در محدودۀ خود رواج دادند. سند «یرلیق»، متعلق به اردوی زرین در سدۀ ۸ق به خط اویغوری نوشته شده است. آخرین سکه‌های توقتمش نیز که در سرای ضرب شده، به خط اویغوری است. در سکه‌ای که به نام جانی بیگ (۷۴۱-۷۵۸ق/ ۱۳۴۱-۱۳۵۷م) در سرای ضرب شده، نام او با حروف اویغوری به صورت «چامبِک» آمده است (همو، II(۱)/ ۱۳۹). گسترش اسلام در اردوی زرین به سبب حضور ترکان خوارزم بود که بیش از بلغارهای اطراف ولگا تأثیر و نفوذ داشتند. ترکهای بومی «قپچاقها = کومانها» تحت تأثیر مسیحیت بودند. ابن بطوطه (ص ۳۳۵، ۳۴۵) در وصف شهر کفا که زیر فرمان سلطان محمد ازبک بود، می‌نویسد که شهر بازارهای خوب داشت، اما همۀ مردمش کافر بودند. وی می‌نویسد که «قپچاقها مسیحی هستند» (همانجا). از زمان محمد ازبک، خانهای اردوی زرین همه مسلمان بودند. در نتیجه میان خانهای اردوی زرین و اهالی مسیحی روسیه، شکاف و جدایی وجود داشت. با این وصف مبلغان مسیحی تا مدتی در دشت قپچاق به تبلیغات دینی خود ادامه می‌دادند (بازورث، ۲۳۲).

پس از مرگ برکه (برکای) (۶۶۵ق/ ۱۱۶۷م) خانهای شمنی، بار دیگر فرمانروایی اردوی زرین را در دست گرفتند. پس از مسلمان شدن سلطان محمد ازبک، ظاهراً در ۷۲۰ق/ ۱۳۲۱م وی به ماوراءالنهر هدایت شد. آنان که از این سفر امتناع ورزیدند، «قالماق» نامیده شدند که به معنای ماندن است (بارتولد، V/ ۱۴۲). ابوالغازی بهادرخان نام قوم ازبک را پدید آمده از نام ازبک خان دانسته است (نک‌ : بارتولد، همانجا). این شیوه مسبوق به سابقه است. چادرنشینان ترکستان به احترام جغتای، دومین پسر چنگیز خود را قوم جغتایی می‌نامیدند. این رسم در افسانه‌های کهن ایران نیز معمول بوده است، چنان‌که توران به نام تور، سرمتای (سرمت ـ سرمان) به نام سرم = سلم، و ایران به نام ایرج (ایریچ) فرزندان فریدون نامیده شده است. در سدۀ ۹ق ازبکها به ماوراءالنهر کوچ کردند. آنها در سدۀ ۱۰ق/ ۱۶م دولت جغتاییان را منقرض کردند و متعاقب آن دولتهای بخارا و خیوه را پدید آوردند. در اواخر سدۀ ۱۲ق/ ۱۸م سومین دولت خانهای ازبک در خوقند پدید آمد. مردم این سامان را روسها، «دونوگای = نوغای» می‌نامیدند که در مآخذ شرقی سدۀ ۱۰ق/ ۱۶م با نام منغیتیه مشهور است. ترکان استان آستاراخان تاکنون نیز خود را از اعقاب نوغایها معرفی می‌کنند. نوغایها در سدۀ ۱۱ق/ ۱۷م از سوی قلموقها در فشار قرار گرفتند. در سدۀ ۹ق قزاقها از ازبکها جدا شدند، چنان‌که تا سدۀ ۱۳ق/ ۱۹م خانِ خود را داشتند و برخی از اینان از نیروی جنگی چشم‌گیری برخوردار بودند. جغتای، دومین پسر چنگیز، ناحیۀ ایسیق کول، حوضۀ رود ایلی و جنوب غرب دریاچۀ بالخاش و مرغزاران چو و تلاس را صاحب شد و خاناتی پدید آورد که به نام او «جغتایی» نامیده شد. این همان سرزمینی است که پیش‌ از آن گورخانان قراختایی در اختیار داشتند. دودمان جغتایی تا اواخر سدۀ ۹ق بر منطقۀ ایلی و تلاس حکومت کردند (گروسه، ۳۹۷, ۳۹۸).

مؤسس واقعی خانات جغتایی الغو (۶۵۹-۶۶۴ق/ ۱۲۶۱-۱۲۶۶م) بود که خوارزم، ترکستان غربی و افغانستان را به تصرف خود درآورد. با قدرت یافتن تیمور وحدت آنان مخدوش شد، تا اینکه در سدۀ ۱۱ق/ ۱۷م از هم پاشید (بازورث، ۲۲۴-۲۲۵). آخرین حرکت و بازگشت ترکان به شرق آسیا مربوط به سدۀ ۱۰ق است که مغولان ترک شده آن را رهبری کردند. این گروه که از کاشغر تا مرزهای چین را دردست داشتند، پس از سقوط دولت جغتای پدید آمدند. اینان که به زبان ترکی سخن می‌گفتند، در اواسط سدۀ ۸ق مسلمان شده، و در این زمینه بسیار متعصب بودند. به عنوان نمونه محمدخان پسر خواجه خضرخان یکی از فرمانروایان این قوم ضمن کوشش در اشاعه و گسترش اسلام، خشونت بسیار ابراز می‌داشت. محمد حیدر مؤلف تاریخ رشیدی (گ ۴۳ ب) دربارۀ این شخص می‌نویسد، هرگاه مغولی دستار نمی‌بست، با میخ دستار بر سرش فرو می‌کوفتند.

منکوقاآن پسر تولوی و نوادۀ چنگیز، برادر کهتر خود هولاکو را به ایران فرستاد و حکومت آنجا را به وی داد. هدف او مبارزه با فرقۀ اسماعیلیان و تسخیر شام و اراضی غرب آسیا بود. در ۶۵۶ق/ ۱۲۵۸م هولاکو آخرین خلیفۀ عباسی مستعصم را از میان برداشت و خلافت عباسیان را ساقط کرد (گروسه، ۴۲۹). گروسه به نظر مساعِد هولاکو، به آیین مسیح اشاره کرده است (همانجا). مورخ ارمنی گاندزاکتسی (ص ۲۲۸-۲۳۱) در شرح مربوط به سقوط بغداد از خرسندی مسیحیان یاد کرده است. وی در جریان محاصرۀ بغداد، لشکریان هولاکو را «تاتار» نامیده است (ص ۲۲۹). هولاکو پس از تصرف بغداد راهی شام شد، اما از ممالیک مصر شکست خورد (۶۵۸ق/ ۱۲۶۰م). بدین ‌سان پیشرفت لشکریان مغول و تاتار به غرب آسیا و شمال افریقا متوقف ماند. جانشینان هلاکو را ایلخانان یا ایلخانیان نامیده‌اند که به معنای خانهای ایل‌شده (تابع‌شده) است. این گروه حدود ۱۰۰ سال (۶۵۴-۷۵۴ق/ ۱۲۵۶-۱۳۵۳م) حکومت داشتند. با گرویدن غازان خان (۶۹۴-۷۰۳ق/ ۱۲۹۵-۱۳۰۳م) به اسلام سعی شد تا اختلاف میان ترکان و مغولان فرمانروا با ایرانیان از میان برخیزد. تبریز و مراغه که تختگاه ایلخانان بود، به مرکز علم و دانش بدل گشت. دولت ایلخانی نقش عمده‌ای در بازرگانی با هند و خاور دور ایفا کرد (بازورث، ۲۲۷- ۲۲۸).

در میان بازماندگان جوچی، شاخه‌ای در شبه‌جزیرۀ کریمه پدید آمد که به خانهای کریمه شهرت دارند. اینان از ۸۳۱ تا ۱۲۰۸ق/ ۱۴۲۸-۱۷۹۴م بر آن سرزمین فرمان راندند که در واقع بادوام‌ترین دولت از خاندان چنگیز بودند. خانهای کریمه با سلاطین عثمانی متحد شدند و در سدۀ ۱۰ق/ ۱۶م برابر روسیه قرار گرفتند (همو، ۲۳۹-۲۴۰). اهالی این سامان با نام تاتارهای کریمه شهرت دارند. روسها همۀ ترکی‌زبانان خان‌نشینهای کریمه، غازان، آستاراخان و سیبری را تاتار می‌نامیدند. عثمانیها نیز از این قاعده مستثنا نبودند. آنان پس از تصرف شبه‌جزیرۀ کریمه در ۸۸۰ق/ ۱۴۷۵م مردم آنجا را تاتار نامیدند. مردم کریمه خود را ترک می‌دانند و از پذیرش نام تاتار ناخرسندند، ولی ترکان ساکن اطراف رود ولگا نام رسمی تاتار را برای خود برگزیدند، چنان‌که تاکنون نیز باقی است و جمهوری خودمختار آنان تاتارستان نامیده می‌شود (بارتولد، V/ ۱۴۳).

پس از مرگ غازان خان (۷۴۷ق/ ۱۳۴۶م) حکومت در آسیای مرکزی به دست ترکان دست‌نشانده‌ای افتاد که مورخان ایرانی برای آنان عنوان «امیر» را به کار می‌بردند، ولی ترکان آنان را «بیگ» می‌نامیدند. این امیران ابتدا از دودمان جغتای و سپس از دودمان اکتای بودند (همو، V/ ۱۶۵). در ترکستان شرقی سلاله‌ای به کوشش توغلوق تیمور پدید آمد. محمد حیدر (ص ۱۲) این شخص را فرزند ایسان بوغاخان و نوادۀ دواخان نوشته است، ولی در نوشته بازورث (ص ۲۲۳-۲۲۵) این رابطۀ خاندانی به گونۀ دیگری است. به هر روی اینان اعقاب جغتای بودند که سرانجام در سدۀ ۱۱ق/ ۱۷م حکومتشان برافتاد. از ۷۱۳ تا ۸۳۵ق/ ۱۳۱۳ تا ۱۴۳۲م دو دودمان آل مظفر در جنوب ایران، و آل‌جلایر در عراق و کردستان و آذربایجان حکومت کردند که سرانجام توسط تیمور منقرض شدند (همو، ۲۴۲-۲۴۵).

دربارۀ منشأ قومی تیمور اختلاف نظر وجود دارد. بارتولد (V/ ۱۶۸) تیمور را از قبیلۀ مغولی ترکی‌شدۀ برلاس (مغولی برولاس) نوشته است، ولی گروسه (ص ۴۸۶) تیمور را اصلاً مغولی ندانسته، بلکه عنصری ترک نوشته است. وی در ضمن تیمور را متعلق به قبیلۀ برلاس دانسته است. این مطالب با در نظر گرفتن نوشته‌های ناروشنی که پیرامون منشأ تیمور باقی‌مانده است، آشفتگی بسیاری را سبب گشته است. شرف‌الدین علی یزدی (ص ۳۴، ۲۰۹) تیمور را از دودمان سلاطین ترک و خاندان خواقین بزرگ و فرزند امیر حاجی برلاس بن بودلغی بن نموله بن یسونیکا بن قراجار نویان نوشته است که آمیزه‌ای از نامهای مغولی نیز هست. تیمور که برخاسته از ماوراءالنهر بود، کشتارها و ویرانگریهای لشکریان تاتار و مغولِ چنگیز را از سر گرفت. حدود بیش از ۱۵۰ سال اراضی مزروعی تهی ماند و کشاورزان جرأت بازگشت به کشتزارهایشان را نداشتند. طی ۱۰ سال بخش وسیعی از ایران، از جمله سیستان، اصفهان و شیراز غارت شد و گروه کثیری از مردم کشته شدند (گروسه، ۱۰۸). هجوم تیمور شاید بیش از تهاجم چنگیز، ایران را درهم کوفت. در روزگار جانشینان تیمور نیز به سبب رقابتها و تفرقه‌های دودمانی، ویرانیها ترمیم نشد. اندکی بعد، ایرانِ غربی زیر سلطۀ قبایل ترکمان قرار گرفت (همو، ۱۱۴). پس از مرگ تیمور چند تن از تیموریان بر ایران فرمان راندند که سلطان حسین بایقرا آخرین آنها بود. ترکمانان قراقویونلو از ۷۸۲ تا ۸۷۳ق/ ۱۳۸۰- ۱۴۶۸م بر آذربایجان و عراق، و آق‌قویونلو از ۷۸۰ تا ۹۱۴ق/ ۱۳۷۸ تا ۱۵۰۸م بر دیار بکر، آناتولی شرقی و آذربایجان استیلا یافتند (بازورث، ۲۵۰-۲۵۴). قرامانیان (۶۵۵- ۸۸۸ق/ ۱۲۵۷-۱۴۸۳م) نیرومندترین دودمان ترک آسیای صغیر بودند که دوش به دوش دولت عثمانی (۶۸۰-۱۳۴۲ق/ ۱۲۸۱-۱۹۲۴م) در اراضی مرکزی آسیای صغیر حکومت کردند.

عثمانیان از طایفۀ قابیغ و از ترکمانان غز بودند (همو، ۲۰۵-۲۱۳). در نیمۀ نخست سدۀ ۸ق سراسر اراضی شمال بالکان و شمال دریای سیاه تا مرز چین زیر سلطۀ ترکان مسلمان قرار داشت. با تسلط روسها بر منطقۀ غازان و آستاراخان در سالهای ۹۵۹-۹۶۱ق/ ۱۵۵۲-۱۵۵۴م رابطۀ ترکان آسیای میانه با ترکان اروپا قطع شد و مدتی کوتاه اراضی کرانه‌های غربی دریای خزر از ۹۸۶-۱۰۱۲ق/ ۱۵۷۸-۱۶۰۳م به تصرف ترکان درآمد (بارتولد، V/ ۵۹۳-۵۹۴). در غرب بجز عثمانیان یا ترکان آناتولی که دارای منشأ ترکمانی بودند، ترکمانان به‌ویژه در سدۀ ۹ق/ ۱۵م نقش سیاسی عمده‌ای ایفا کردند. پس از قراقویونلوها و آق‌قویونلوها، گروههای ترکی‌زبان چون صفویان و ترکمان چون افشاریه و قاجاریه بر ایران حکومت داشتند. ترکان از افغانستان و ایران به هند نیز نفوذ و مهاجرت کردند. امپراتوری بابریان نمونۀ روشنی از وجود نیروهای مغولی و ترک در هندوستان است (همو، V/ ۱۷۵). دولت ممالیک مصر نیز از نفوذ ترکان و مهاجرت گروههای ترک به آن سرزمین بی‌نصیب نماند. بدین ‌سان، قلمرو امپـراتوری مغول ـ ترک در گسترۀ بزرگی از اراضی آسیا و اروپا پراکنده شدند. بسیاری از ترکمانان در دولت ممالیک مصر نیز دست داشتند و از سرزمین دیار بکر تا غزه زیر سلطۀ آنان بود. نام قبیلۀ ذوالقدر از اهمیت سیاسی عمده‌ای برخوردار بود. اینان در سدۀ ۸ق شامل امیرنشینهایی بودند که به حکومت مملوکان وابستگی داشتند (همو، V/ ۱۸۷, ۵۹۲).

در آسیای مرکزی، ترکمانان همانند دیگر قبایل ترک عهد مغول به چندان پیشرفتی دست نیافتند؛ حال آنکه در میان ترکمانان گروههای برخاسته از اردوی زرین وجود داشتند. اینان قبایل سیان‌خانی بودند که از سدۀ ۱۶م نامشان آمده است (همو، V/ ۴۹۲). قبایل سیان‌خانی در حاشیۀ جنوب شرقی دریای خزر اقامت داشتند (همو، II(۱)/ ۵۹۸-۵۹۹). ترکمانان آسیای مرکزی نتوانستند دولتی مستقل بنیاد نهند و آن را پایدار کنند. در اواخر سال ۱۸۸۴م ترکمانان از شمال توسط روسها، و از جنوب توسط افغانها در فشار قرار گرفتند (همو، V/ ۵۹۳). در آسیای مرکزی بجز حکومت ازبکها، قزاقها، قرقیزها و قلموقها چند خانات از جمله خانات خیوه، بخارا و خوقند پدید آمد که ترکان آلتایی و ینی‌سئی را نیز باید به آنها افزود (همو، V/ ۱۸۷-۱۹۲). این خانات در دوران حکومت شوروی از میان رفتند و در جمهوریهای ترکی‌زبان آسیای مرکزی مستحیل شدند. در سده‌های ۱۱ و ۱۲ق/ ۱۷ و ۱۸م ترکمانان چون دیگر اقوام ترک آسیای مرکزی و نیز قزاقها و قرقیزها در معرض فشار قلموقها قرار گرفتند. قزاقها و قرقیزها از سرزمینهای خود رانده شدند و تنها پس از نابودی قلموقها توانستند به بخشی از سرزمینهای ازدست رفته بازگردند. بخشی از ترکمانان به سبب فشار قلموقها از مانقشلاق به استان استاوروپل مهاجرت کردند (همو،III/ ۴۸۰ ).

به نوشتۀ آریستف، دانشمند روس در ۱۳۰۲ق/ ۱۸۸۵م شمار ترکان جهان حدود ۲۶ میلیون تخمین زده شد، ولی به احتمال بیش از این رقم بود. بعدها شمار آنان فزونی گرفت. احمد آقایف شمار ترکان جهان را میان ۷۰ تا ۸۰ میلیون نفر نوشته است.

به نوشتۀ بارتولد (V/ ۵۹۵) مصطفى کمال پاشا آتاتورک در دهۀ دوم سدۀ ۲۰م این رقم را تا ۱۰۰ میلیون تخمین زده است. ضیاء گوک آلپ نیز به پیروی از مصطفى کمال چنین رقمی را ارائه کرده است (نک‌ : زلالیان، ۱۸)، ولی ویراستارانِ مجموعۀ آثار بارتولد، چنین عنوان کرده‌اند که در ۱۳۳۸ش/ ۱۹۵۹م شمار کسانی که در سراسر جهان به زبان ترکی سخن می‌گفتند، جمعاً ۰۰۰‘۶۰۰‘۵۸ نفر بوده است. از این مجموعه شمار ترکی‌زبانان ساکن اتحاد شوروی ۰۰۰‘۱۶۰‘۲۳ نفر نوشته شده است (نک‌ : بارتولد، V/ ۵۹۵، حاشیۀ ۲۰). در اوایل سدۀ ۲۱م شمار ترکی‌زبانان جهان جمعاً حدود ۱۲۵ تا ۱۵۰ میلیون نفر برآورد شده است که در روسیه، آسیای مرکزی، سین کیانگ (ترکستان چین)، جمهوری آذربایجان، قفقاز، ایران و افغانستان اقامت دارند (کلمبیا[۲]؛ ویکی پدیا[۳]).

 

مآخذ

ابن اثیر، الکامل؛ ابن بطوطه، الرحلة، به کوشش طلال حرب، بیروت، ۱۴۰۷ق/ ۱۹۸۷م؛ ابن حوقل، محمد، صورة الارض، به کوشش کرامرس، لیدن، ۱۹۳۹م؛ ابن خردادبه، عبیدالله، المسالک و الممالک، به کوشش دخویه، لیدن، ۱۳۰۶ق/ ۱۸۸۹م؛ ابن فضلان، احمد، رسالة، به کوشش سامی دهان، دمشق، ۱۳۷۹ق/ ۱۹۶۰م؛ ابن فقیه، احمد، البلدان، به کوشش یوسف هادی، بیروت، ۱۴۱۶ق/ ۱۹۹۶م؛ ابن ندیم، الفهرست؛ ابوالغازی بهادرخان، شجرۀ ترک، به کوشش دمزُن، سن پترزبورگ، ۱۲۸۷ق/ ۱۸۷۱م؛ اصطخری، ابراهیم، مسالک الممالک، به کوشش دخویه، لیدن، ۱۸۷۰م؛ بازورث، ک. ا.، سلسله‌های اسلامی، ترجمۀ فریدون بدره‌ای، تهران، ۱۳۴۹ش؛ بلعمی، محمد، تاریخ، به کوشش محمدتقی بهار و محمد پروین گنابادی، تهران، ۱۳۴۱ش؛ بنداری، فتح، تاریخ دولة آل سلجوق (زبدةالنصرة)، بیروت، ۱۴۰۰ق/ ۱۹۸۰م؛ بیرونی، ابوریحان، الآثار الباقیة، به کوشش پرویز اذکایی، تهران، ۱۳۸۰ش؛ بیهقی، ابوالفضل، تاریخ، به کوشش علی‌اکبر فیاض، مشهد، ۱۳۵۰ش؛ جوینی، عطاملک، تاریخ جهانگشای، به کوشش محمد قزوینی، لیدن، ۱۹۱۱-۱۹۱۶م؛ حدودالعالم، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، ۱۳۴۰ش؛ حمدالله مستوفی، نزهةالقلوب، به کوشش لسترنج، لیدن، ۱۳۳۱ق/ ۱۹۱۳م؛ خواندمیر، غیاث‌الدین، حبیب السیر، تهران، ۱۳۳۳ش؛ دانشنامۀ جهان اسلام، تهران، ۱۳۸۲ش؛ دهان، سامی، حاشیه بر رسالة (نک‌ : هم‌ ، ابن فضلان)؛ دینوری، احمد، اخبار الطوال، به کوشش عبدالمنعم عامر، قاهره، ۱۹۶۰م؛ ذاکرالحسینی، محسن، مقدمه بر عراضة العروضیین جمال قرشی، تهران، ۱۳۸۲ش؛ راوندی، محمد، راحةالصدور، به کوشش محمداقبال و مجتبى مینوی، تهران، ۱۳۶۴ش؛ رشیدالدین فضل‌الله، جامع التواریخ، به کوشش محمد روشن و مصطفى موسوی، تهران، ۱۳۷۳ش؛ رضا، عنایت‌الله، اران از دوران باستان تا آغاز عهد مغول، تهران، ۱۳۸۰ش؛ همو، ایران و ترکان در روزگار ساسانیان، تهران، ۱۳۶۵ش؛ روشن، محمد و مصطفى موسوی، حاشیه و تعلیقات بر جامع التواریخ (نک‌ : هم‌ ، رشیدالدین)؛ زامباور، معجم الانساب و الاسرات الحاکمة، ترجمۀ زکی محمد حسن و حسن احمد محمود، قاهره، ۱۹۵۱م؛ سمعانی، عبدالکریم، الانساب، به کوشش عبدالله عمر بارودی، بیروت، ۱۴۰۸ق/ ۱۹۸۸م؛ شبانکاره‌ای، محمد، مجمع الانساب، به کوشش هاشم محدث، تهران، ۱۳۶۳ش؛ شرف‌الدین علی یزدی، ظفرنامه، به کوشش عصام‌الدین اورونبایف، تاشکند، ۱۹۷۲م؛ صفا، ذبیح‌الله، تاریخ ادبیات در ایران، تهران، ۱۳۷۸ش؛ طباطبایی، ابوالفضل، ترجمه، حاشیه و تعلیقات بر سفرنامۀ ابن فضلان، تهران، ۱۳۴۵ش؛ طبری، تاریخ؛ فردوسی، شاهنامه، به کوشش رستم علی‌اف، مسکو، ۱۹۷۰م؛ فره‌وشی، بهرام، فرهنگ فارسی به پهلوی، تهران، ۱۳۵۸ش؛ قباوی، احمد، اضافات بر تاریخ بخارا (نک‌ : هم‌ ، نرشخی)؛ قزوینی، زکریا، آثارالبلاد، بیروت، ۱۴۰۴ق/ ۱۹۸۴م؛ قلقشندی، احمد، صبح الاعشى، به کوشش محمدحسین شمس‌الدین، بیروت، ۱۴۰۷ق/ ۱۹۸۷م؛ کاشغری، محمود، دیوان لغات الترک، استانبول، ۱۳۳۳-۱۳۳۵ق؛ کسـروی، احمد، کاروند، بـه کـوشش یحیى ذکاء، تهـران، ۱۳۵۲ش؛ گـردیزی، عبدالحی، زین‌الاخبار، به‌ کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، ۱۳۴۷ش؛ گروسه، رنه و ژرژ دنیکر، چهرۀ آسیا، ترجمۀ غلامعلی سیار، تهران، ۱۳۷۵ش؛ لغت‌نامۀ دهخدا؛ محمدحیدر، دوغلات، تاریخ رشیدی، نسخۀ عکسی موجود در کتابخانۀ مرکز؛ مدرس رضوی، محمدتقی، تعلیقات بر تاریخ بخارا (نک‌ : هم‌ ، نرشخی)؛ مسعودی، علی، مروج الذهب، به کوشش شارل پلا، بیروت، ۱۳۸۵ق/ ۱۹۶۵م؛ همان، به کوشش یوسف اسعد داغر، بیروت، ۱۳۸۵ق/ ۱۹۶۵م؛ معین، فرهنگ فارسی، تهران، ۱۳۵۶ش؛ مقدسی، محمد، احسن التقاسیم، به کوشش دخویه، لیدن، ۱۹۰۶م؛ منهاج سراج، طبقات ناصری، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، ۱۳۶۳ش؛ مینورسکی، و.، پژوهشهایی در تاریخ قفقاز، ترجمۀ محسن خادم، تهران، ۱۳۷۵ش؛ نرشخی، محمد، تاریخ بخارا، ترجمۀ احمد بن محمد قباوی، تلخیص محمد بن زفر، به کوشش محمدتقی مدرس رضوی، تهران، ۱۳۵۱ش؛ نسوی، محمد، سیرت جلال‌الدین مینکبرنی، به کوشش مجتبى مینوی، تهران، ۱۳۶۵ش؛ نظام‌الملک، حسن، سیاست‌نامه، به کوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، ۱۳۶۹ش؛ نولدکه، تئودر، تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ترجمۀ عباس زریاب، تهران، ۱۳۵۸ش؛ یاقوت، بلدان؛ نیز:

 

Ahmed Yasawi, Divani Hikmet, Almaty, ۱۹۹۳; Artamonov, M. I., Istoriya Khazar, Leningrad, ۱۹۶۲; Barthold, W. W., Sochineniya, Moscow, ۱۹۶۳; Bichurin, N. Ia (Iakinf), Sobranie svedenii a narodakh obitovshikh v srednei Azii v drevnie vremena, Almati, ۱۹۹۸; «Bolshaia nadpis», www.kyrgyz.ru/ runs/ ; Bosworth, C. E., «The Political and Dynastic History of the Iranian World», The Cambridge History of Iran, vol. V, ed. J. A. Boyle, Cambridge, ۱۹۶۸; BSE۳; Caferoğlu, A., Türk kavimleri, Istanbul, ۱۹۸۸; Christensen, A., L’Iran sous les Sassanides, Copenhagen, ۱۹۳۶; The Columbia Encyclopaedia ; Gandzaketsi. K. Istoriya Armenii, ed. L. A. Khanlarian, Moscow, ۱۹۷۶; Grousset, R., L’Empire des Steppes, Paris, ۱۹۴۸; Gumilev, L. N., Drevnie Turki, Moscow, ۱۹۶۷; id, Tysyacheletie Vokrug Kaspiya, Moscow, ۱۹۹۳; IA; Istoriya Azerbaidzhana, ed. I. A. Guseinov and A.S. Sumbat-zade, Baku, ۱۹۵۸; Kalankatuatsi, M., Istoriya strani Aluank, tr. Sh. V. Smbatyan, Erevan, ۱۹۸۴; Kolesnikov, A. I., Iran v nachale VII veka, ed. N. B. Pigulevskaya, Leningrad, ۱۹۷۰; MacKenzie, D. N., A Concise Pahlavi Dictionary, London, ۱۹۷۱; «Pamiatnik v chest toniukuka», www.kyrgyz.ru/ runs/ ; Pigulevskaya, N. V., Goroda Irana v rannem srednevekovie, Moscow/ Leningrad, ۱۹۵۶; id., Vizantiya i Iranna rubezhe VI i VII vekov, Moscow/ Leningrad, ۱۹۴۶; Procopius, History of the Wars, tr. H. B. Dewing, London, ۱۹۶۵; Trever, K. V., Ocherki po istorii i kulture kavkazskoĮ Albanii IV V. do n. e.-VII v. n. e., Moscow/ Leningrad, ۱۹۵۹; UzunçarԴılı, İ. H., Osmanlı tarihi, Ankara, ۱۹۷۲;Wikipedia, en.wikipedia.org/ wiki/ Turks; Yeni Türk ansiklopedisi, Istanbul, ۱۹۸۵; Zulalian, M. K., Voprosi drevnei i srednevekovoi istorii Armenii v osveshenii sovremennoi turetskoi istoriografii, Erevan, ۱۹۷۰.

عنایت‌الله رضا

نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 5  صفحه : 857
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست