responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 5  صفحه : 801

جندیشاپور

نویسنده (ها) : عنایت الله رضا

آخرین بروز رسانی : دوشنبه 6 آبان 1398 تاریخچه مقاله

جُنْدیشاپور، یا گندیشاپور، شهری باستانی و تاریخی در خوزستان.

 

سبب نام‌گذاری

در نوشته‌ها نام این شهر به صورت گُندیشاپور (با یاء مجهول) آمده است. این نام در متون عربی، با تبدیل حرف گ به ج، «جندیسابور» شده است (نولدکه، ۴۲، حاشیه). فردوسی (۸ / ۹۶، حاشیۀ ۱۶) این نام را گُندْ شاپور آورده است که گمان می‌رود به سبب ضرورت شعری بوده است. در روزگار شاپور اول، شاه ساسانی از چند شهر یاد شده است که در بنا و بازسازی آنها اسیران جنگی شرکت داشتند (پیگولوسکایا، «شهرها[۱] ... »، ۱۶۵-۱۶۶). حمزۀ اصفهانی (ص ۳۸-۳۹) از وجود شهرهایی چون نیشاپور، شادشاپور، به از اندیو شاپور، شاپور خواست، بلاش شاپور و فیروز شاپور یاد کرده که جندیشاپور نیز یکی از این شهرها بوده است. گویا سطرهای ۱۹ و ۲۰ از بخش سوم کتیبۀ شاپور در کعبۀ زردشت دربارۀ آن گروه از شهرهای ایران بوده است که در زمان پادشاهی شاپور احداث یا بازسازی شده‌اند. متأسفانه نوشته‌های کتیبه سخت آسیب دیده است و خوانا نیست (پیگولوسکایا، همان، ۱۶۶).

 

طبری دربارۀ بنای شهر از شخصی به نام بیل با (یاء مجهول) یاد کرده است (۲ / ۵۰). گرچه نوشتۀ طبری تا اندازه‌ای افسانه‌آمیز می‌نماید، با این وصف وی شخصی به نام بیل را سرپرست بنای شهر جندیشاپور دانسته و مدعی شده است که مردم اهواز آنجا را به نام سرپرست بنای شهر، بیل خوانند (۲ / ۵۰-۵۱).

دینوری می‌نویسد: جندیشاپور را در زبان خوزی «نیلاط» می‌گفتند، ولی اهالی آن را «نیلاب» می‌نامند (ص ۴۶). یاقوت (۴ / ۸۶۱) نیز نیلاب را نام جندیشاپور دانسته و متذکر شده است که پیش‌تر نیلاط نامیده می‌شده است. امام شوشتری (ص ۲۳۵-۲۳۶) هر دو نام نیلاط و نیلاب را درست دانسته، و مدعی شده است که مردم، پیش از آنکه شهری به فرمان شاپور اول بنا شود، آنجا را «نیلاد = نیلاط» می‌نامیدند. وی واژۀ نیلاب را ترکیبی از دو جزء نیل و آب دانسته، و بر آن است که نیل (لاجورد) و وسمه از محصولات عمدۀ ایران و از جمله خوزستان بود. گفتنی است که دزفول تا یک قرن پیش دارای حوضچه‌های ویژۀ نیل‌سازی بوده است.

سریانی‌زبانان، جندیشاپور را «بیت لاپات» می‌نامیدند (پیگولوسکایا، همانجا). این نام در تلمود به صورت «بی‌لپط» آمده است (نولدکه، همانجا). پروکوپیوس (V / ۱۴۵) در شرح شورش انوشگزاد (انوشه‌زاد) از شهر بیلاپاتَن نام برده، و پایگاه انوشگزاد و شورشیان را در بیلاپاتن نوشته است. نولدکه (همانجا) جزء نخستینِ نام بیلاپاد را، آرامی دانسته، می‌گوید: احتمالاً ترکیب فارسی آن بیل آباد بوده است. وی در ذکر نسخه‌ای از کتاب یاقوت، متعلق به اشپرنگر، به نام «سلافار» اشاره کرده، و متذکر شده است که صحیح آن باید «بیلافاذ» باشد (همانجا). نام بیلافاذ نیز معرف نام بیل آباد است. نام دیگر جندیشاپور «به از اندیو شاپور» است که حمزۀ اصفهانی قرائت درست آن را «ویه اندیوشاپور» دانسته است (ص ۳۹). در حدود العالم این شهر با نام «وندو شاور» معرفی شده است (ص ۱۳۹).

پیگولوسکایا (همانجا) می‌نویسد که این شهر چند نام داشته است، و این مؤید آن است که شهر مذکور پیش از بازسازی آن توسط اسیران رومی، وجود داشته، و ناحیه‌ای مسکون بوده است. شهر در عهد شاپور «ویه اندیوک ساپوهر[۲]» نام گرفت. ملک الشعرا بهار می‌نویسد: این نام در اصل «ویه از انتیو شاه پوهر»، یعنی شهری بهتر از انطاکیه از آنِ شاپور بوده و همان است که جندیشاپور شده است (ص ۶۴، حاشیۀ ۲). این نظر درست می‌نماید، زیرا انطاکیه در زبان یونانی انتیوخیا [۳]بوده که بعدها به صورت انطاکیه درآمده است. انتیوخیا بر گرفته از نام انتیوخوس، سردار یونانی است (BSE۳, II / ۷۷). مارکوارت نام شهر مذکور را «وه انتیوک شاهپوهر» نوشته که بعدها گندیشاپور نامیده شده است (ص ۲۷).

نام جندیشاپور موجب شده است که بعضی آن را اردوگاه شاپور بنامند، زیرا در زبان پهلوی گُند به معنای سپاه آمده است (مکنزی، ۳۸). واژۀ گند در زبان عربی به صورت جُند درآمده که معنای آن مشابه همان معنی در زبان فارسی است (امام شوشتری، ۲۴۵). نولدکه این تفسیر را ظاهرپسند نامیده است (ص ۴۲).

نظر دیگری که تا اندازه‌ای افسانه‌آمیز می‌نماید آن است که قفطی در تاریخ الحکماء (ص ۱۳۳) ارائه کرده است. وی می‌نویسد: شاپور پس از چیره شدن بر قیصر روم و تسخیر سوریه و انطاکیه، از قیصر خواست تا کسانی را برای احداث شهری به خوزستان گسیل دارد. زمین شهر از آنِ مردی به نام جندا بود. به این مرد مبلغی کلان برای واگذاری زمین پیشنهاد شد، ولی او نپذیرفت و از شاپور خواست تا شریک وی در بنای شهر باشد و شاپور نیز پذیرفت. عابرانی که از آنجا می‌گذشتند، نام بانی شهر را می‌پرسیدند، در پاسخ گفته می‌شد: جندا و شاپور؛ از این رو، شهر «جندیشاپور» نام گرفت.

امام شوشتری نام این شهر یا نیلاب کهن را «شاپور گرد» دانسته است (ص ۲۳۸). به نوشتۀ او، نام رسمی و درست شهر نیلاب کهن در عصر ساسانی، شاپور گرد بوده است و جندیشاپور= گنده شاپور نام عامیانه‌ای است که مردم از زمان شاپور دوم به این شهر دادند. متأسفانه از شهر جندیشاپور جز خرابه‌هایی برجا نمانده است. لسترنج می‌نویسد: در۸ فرسنگی شمال باختری شوشتر خرابه‌هایی وجود دارد که آن را شاه‌آباد می‌نامند و اینجا موضع شهر جندیشاپور است (ص ۲۳۸). در حدود سال ۱۰۵۰ق / ۱۶۴۰م فتحعلی خان، حکمران خوزستان در محل جندیشاپور قریه‌ای به نام شاه آباد ساخت. به مرور زمان بناهای مذکور از میان رفت و اکنون دهکده‌ای به نام شاه آباد باقی است (ممتحن، ۱۵).

 

موقعیت جغرافیایی

برخی از جغرافی‌نویسان جندیشاپور را سرزمینی از خوزستان و اقلیم سوم نوشته‌اند، ولی در ذکر طول و عرض جغرافیایی این ناحیه اختلاف نظر وجود دارد. حمدالله مستوفی جندیشاپور را از اقلیم سوم، طول آن را از جزایر خالدات به حروف ابجد (فده) معادل °۸۹ و عرض آن را °۴۶ نوشته است (ص ۱۱۰). اگرچه ابوالفدا مانند حمدالله مستوفی جندیشاپور را از اقلیم سوم دانسته، ولی در تقویم البلدان خود طول آن را (عد، ل) معادل °۷۴ و΄۵ و عرض آن را (لا، ل) معادل °۳۱ و ΄۵۵ نوشته است (ص ۳۱۴).

تا آنجا که آگاهی داریم، مؤلفان نخستین سده‌های اسلامی به طول و عرض جغرافیایی جندیشاپور نپرداخته، و تنها به ذکر فاصلۀ آن از دیگر شهرها و جایگاه آن بسنده کرده‌اند. در کتاب اشکال العالم منسوب به جیهانی (ص ۱۰۷) و اصطخری (ص ۹۹) فاصلۀ جندیشاپور تا شوش را یک منزل و یا یک مرحله نوشته‌اند. ابن رسته (ص ۱۸۸) این فاصله‌ها را به صورت دقیق‌تری ارائه کرده است. او فاصلۀ جندیشاپور از دو شهر شوش و شوشتر را به تساوی ۸ فرسنگ ذکر کرده است. از نوشتۀ ابن رسته چنین برمی‌آید که جندیشاپور میان دو شهر شوش و شوشتر واقع بوده است (همانجا). تحقیقات باستان‌شناسی مؤید آن است که جندیشاپور در مکانی میان شوش و شوشتر و دزفول واقع بوده است. فاصلۀ جندیشاپور را تا دزفول دو فرسنگ، تا شوشتر ۸ فرسنگ و تا شوش ۶ فرسنگ، واقع در مکانی در جنوب شرقی دزفول دانسته‌اند (حسینی، بش‌ ).

مؤلفان نخستین سده‌های اسلامی خوزستان را شامل ۷ کوره یا ولایت نوشته‌اند که جندیشاپور یکی از آنها بوده است (قدامه، ۲۴۲)، ولی اصطخری ۱۷ کوره، و ابن حوقل مشابه این شمار را نقل کرده است (ص ۸۸-۸۹). یکی از نکته‌های مهم آن است که خوزستان در قدیم غیر از سوزیانا، اهواز نامیده می‌شده است. مقدسی در بارۀ خوزستان می‌نویسد که این اقلیم در قدیم اهواز نامیده می‌شد و مشتمل بر ۷ کوره (ولایت) بود (ص ۴۰۴).

شهر مدفون‌شدۀ جندیشاپور که نیازمند کاوشهای باستان‌شناسی است، نخستین شهر با خیابانهایی جدولی‌شکل بود. حمزۀ اصفهانی می‌نویسد: بنای این شهر چون عرصۀ شطرنج است که میانۀ آن ۸ راه در ۸ راه است (ص ۳۹). در مجمل التواریخ آمده است که «نهاد آن (جندیشاپور) بر مثال عرصۀ شطرنج نهاد ست، میان شهر اندر ۸ راه اندر ۸ و در آن وقت شطرنج نبود، ولی شکلش بر آن است» (ص ۴۶). مصالح ساختمانی شهر خشتی و آجری بوده، و به وسیلۀ ملاط گچ و آهک به هم پیوند می‌یافته است. طاق، قوس و گنبد به عنوان عنصر اصلی سقف به کار می‌رفته، و سبک معماری جدیدی را پدید می‌آورده است.

 

گیرشمن می‌نویسد که معماری ساسانی عمیقاً مربوط به سنن ملی و دنبالۀ معماری‌ای است که در عهد پارت شناخته شده است (ص ۳۲۰). شاید شهر جندیشاپور با وسعت بسیاری که داشته، نخستین شهر با خیابانهای عریض جدولی موازی و عمودی بوده است (حسینی، بش‌ ). وجود کانالهای زیر زمینی برای تأمین آب شهر که از جندیشاپور تا رود دز امتداد داشت، از دو مزیت عمده برخوردار بود: نخست آنکه تبخیر آب در فصل گرما به حداقل می‌رسید، دو دیگر آنکه آب در طول مسیر ۲۰ کیلومتری خنک می‌ماند (همانجا).

شهر جندیشاپور دارای دروازه‌های متعدد بود که یکی از آنها دروازۀ مانی نام داشت. این دروازه تا عهد اسلامی به نام مانی خوانده می‌شد (کریستن سن، ۱۹۲-۱۹۳؛ براون، ۹۰؛ نولدکه، ۴۲، حاشیۀ ۲). مردم تا مدتی پس از استقرار اسلام نیز این دروازه را «باب المانی» می‌نامیدند (طبری، ۲ / ۵۳).

 

تاریخ

پدید آمدن دولتی استوار و نیرومند در ایران طی سالهای ربع دوم سدۀ ۳م را نمی‌توان امری تصادفی دانست. ظهور دولت ساسانی حاصل نیاز به پیشرفت اقتصادی بود. رشد اقتصادی باعث دگرگونیهایی در روبنای جدید شد و زمینه را برای وحدت کشور فراهم آورد. در سده‌های ۳ و ۴م شهرهای جدیدی از سوی دولت ساسانی پدید آمدند و شهرهای کهن بازسازی شدند. تحکیم موقعیت و سیاست خارجی فعال ایران در سدۀ ۳م با احداث و گسترش شهرها رابطۀ نزدیک داشت (پیگولوسکایا، «شهرها»، ۱۵۹).

لشکرکشیهای شاپور اول با تصرف، بازسازی و ایجاد شهرهای نو بنیاد همراه بود. بنای شهرها در استانهای شرقی و غربی ایران رو به گسترش داشت (همان، ۱۶۰). سومین پیکار شاپور با رومیان به فرماندهی والریانوس در سالهای ۲۵۹- ۲۶۰م روی داد که به شکست سپاه ۷۰ هزار نفری روم انجامید. در این پیکار والریانوس و گروه بسیاری از لشکریانش اسیر شدند. همۀ مآخذ در این نکته اتفاق نظر دارند که بخشی از اسیران به سوزیانا (خوزستان) پارس و دیگر نواحی برای کار فرستاده شدند. یکی از این کارها بنای سدی بر رود شوشتر بود. اینکه گویا امپراتور خود در بنای سد شرکت داشت، افسانه‌ای بیش نیست. امپراتور سال‌خورده در دوران اسارت به سبب بیماری درگذشت، ولی سد مذکور به نام وی «بند قیصر» نامیده شد (همان، ۱۶۵؛ نولدکه، ۳۳، حاشیۀ ۲). از دیدگاه تاریخ‌شناسی چنین به نظر می‌رسد که شاپور در آغاز فرمان داد نقشۀ شهر تدارک، و هزینۀ ساختمان مشخص گردد (پیگولوسکایا، همان، ۱۶۶).

جندیشاپور گاه محل اقامت شاهان ساسانی نیز بود (نولدکه، ۴۲). در عهد پادشاهی بهرام اول، فرزند شاپور اول (۲۷۴-۲۷۶م) (لوکونین، ۱۹۸)، مانی در زیر شکنجه درگذشت. مرگ مانی هیجانهایی در بیت لاپات (جندیشاپور) پدید آورد (نک‌ : ویدن‌گرن، ۵۷-۵۸؛ کریستن سن، ۱۹۳). از نوشته‌ها چنین برمی‌آید که بهرام نیز همانند پدرش یک چند در جندیشاپور اقامت کرد.

برخی از مؤلفان چون قفطی در تاریخ الحکماء (ص ۱۳۳) و ابن عبری (ص ۱۲۹) شاپور اول را با شاپور دوم (ذو الاکتاف) خلط کرده‌اند و بنای جندیشاپور را مشابه بنای شهر بیزانتیوم (بوزنطیا) قسطنطنیه نوشته‌اند؛ حال آنکه شهر کنستانتینو پولیس (قسطنطنیه) در سالهای حکومت فلاویوس والریوس کنستانتینوس ماگنوس (۳۰۶-۳۳۷م) بنا گردید و وی تختگاه خود را در ۳۳۰م به قسطنطنیه انتقال داد. بنای این شهر در سالهای ۳۲۴-۳۳۰م صورت پذیرفت (BSE۳, XIII / ۴۴-۴۵). پادشاهی شاپور اول میان سالهای ۲۴۳-۲۷۳م بوده (لوکونین، ۱۹۷)، و جندیشاپور شهری بهتر از انطاکیه نامیده می‌شده است. از این رو، نوشتۀ قفطی و ابن‌عبری که بنای شهر را مشابه و همانند نوشته‌اند، نمی‌تواند از دیدگاه زمانی مقرون به واقعیت باشد. نوشتۀ ثعالبی درست‌تر می‌نماید که می‌گوید: شاپور دوم (۳۰۹-۳۷۹م) پس از پیروزی بر امپراتور روم شرقی از او تعهد گرفت که بند (شادروان) شوشتر و چند پل را بسازد و شهرهای مداین (تیسفون) و جندیشاپور را احیا و مرمت کند (ص ۵۲۴). شاید اقامت شاپور دوم در جندیشاپور، و بازسازی آن موجب شده است که برخی از مؤلفان بنای شهر را در زمان شاپور دوم تصور کنند و آن را تختگاه وی بدانند (قس: محمدی، فرهنگ ایرانی پیش از ... ، ۲۷۱). مؤلف مجمل التواریخ (ص ۶۴) با صراحت بنای جندیشاپور را در زمان شاپور اول نوشته است، ولی در شرح مربوط به شاپور دوم متذکر شده است که این شهر ۳۰ سال دارالملک این پادشاه بود تا «خرابیهای رومیان هم به دست ایشان» آباد شد (ص ۶۷).

مآخذ در این نکته اتفاق‌نظر دارند که اسیران جنگی در ایران به کارهای مختلف از جمله کارهای ساختمانی گمارده می‌شدند. یکی از این کارها بنای سد بر روی رود شوشتر بود. این همان سدی است که به «بند قیصر» شهرت یافت (پیگولوسکایا، همان، ۱۶۵, ۱۶۶). بنای شهرها و اسکان اهالی اغلب به حساب انتقال اسیران صورت می‌گرفت، اما بخشی از ساکنان شهرهای نوبنیاد را اهالی محل و مردمی تشکیل می‌دادند که به این نواحی انتقال یافته بودند. پس از جنگهای شاپور اول ایجاد، احداث و احیای شهرها گسترش یافت و رشته‌های تازه‌ای از حرفه و فن پدید آمد. در امور شهرسازی و احداث شبکه‌های آبیاری از کار اسیران جنگی به مقیاس وسیع استفاده می‌شد (همان، ۱۶۸, ۲۱۹). شهرسازی رونق فراوان داشت و تولیدکنندگان و پیشه‌وران از هر گروه سخت مورد نیاز بودند؛ از این رو، نسبت به انتقال پیشه‌وران به شهرهای نوبنیاد توجه خاصی معطوف می‌شد و به سبب کثرت پیشه‌وران مسیحی، آنان از تعقیب و آزار مصون بودند. در سدۀ ۴م لشکرکشیهای متعدد موجب انتقال بسیاری از اسیران جنگی به‌ویژه در شهرهای نوبنیاد خوزستان شد. اسیران رومی نیز در تجدید بنای شهرهای نوبنیاد، از جمله جندیشاپور مؤثر بودند (همان، ۲۶۹).

در روزگار پادشاهی یزدگرد اول (۳۹۹-۴۲۱م) به روحانیون مسیحی اجازۀ فعالیت داده شد. سلوکیه جایگاه جاثلیق (خلیفۀ اعظم) عیسویان بود. وی ۵ مطران در ۵ شهر نصب کرد که نخستین و بزرگ‌ترین آنها مطران بیت‌لاپات (جندیشاپور) بود. ۴ مطران دیگر در نصیبین، میشان، اربیل و کرخ بیت سلوک (کرکوک) فعالیت داشتند. ۳۰ اسقف در نواحی مختلف تابع این ۵ مطران بودند. مطران جندیشاپور بر مجامع و کلیساهای مسیحی دیگر شهرهای خوزستان نظارت داشت (کریستن سن، ۲۶۵-۲۶۶).

در عهد ساسانیان و پیش از گسترش اسلام، در سرزمینی وسیع از آسیای مرکزی تا کوههای پیرنه در اسپانیا ۴ حوزۀ علمی: ۱. اسکندریه، ۲. شام، شمال بین‌النهرین و انطاکیه از متصرفات غربی ساسانیان، ۳. دارالعلم جندیشاپور و دیگر مراکز علمی ایران، ۴. هندوستان، معروف و شناخته بودند (صفا، ۱ / ۱). مداین، ریو اردشیر و جندیشاپور از مراکز علمی عهد ساسانی به شمار می‌رفتند. در المختصر ابوالفدا آمده است که شاپور، پسر اردشیر، فرمان داد کتب یونانی به پهلوی درآید و در جندیشاپور نگاهداری شود (۱ / ۴۷-۴۸). برای تحریر کتابهای پزشکی، فلسفه و منطق دو گونه خط، یکی به نام نیم کشتج (نیم کستگ / نیم کستج) شامل ۲۸ حرف، و دیگری راس سهریه شامل ۲۴ حرف وجود داشته است (ابن ندیم، ۱۶).

نفوذ علوم یونانی در ایران بیشتر با رواج آیین مسیحیت در عهد ساسانی همراه شد که کوچ اسیران رومی به درون ایران از جمله جندیشاپور بی‌تأثیر نبود. پاولوس ایرانی به فرمان خسرو انوشیروان کتابی مشتمل بر بحث دربارۀ منطق ارسطو به سریانی ترجمه کرد (کریستن سن، ۴۲۲). از دیگر بزرگان اهل منطق و فلسفه مار پاپای بیت‌لاپاتی (جندیشاپوری) بوده است (صفا، ۱ / ۱۹). بیت لاپات یا جندیشاپور از اوان تأسیس به صورت مرکزی علمی درآمد.

در عهد شاپور دوم (۳۰۹-۳۷۹م) تئودروس، پزشک مسیحی در جندیشاپور مقام گرفت. وی در آن شهر به طبابت پرداخت و حاصل کار خود را در کتابی با عنوان کناش تئودروس نوشت که بعدها به عربی ترجمه شد (همو، ۱ / ۲۲؛ ابن ندیم، ۳۶۰). با نشر آیین مسیحیت نسطوری در ایران جندیشاپور به یکی از مراکز بزرگ نسطوری و مهم‌ترین مجمع دانشمندان شد. ایران که از دیدگاه جغرافیایی میان دو فرهنگ یونانی و هندی در غرب و شرق قرار داشت، به صورت عمده‌ترین مرکز تبادل اقتصادی و فرهنگی زمان خود درآمد (محمدی، فرهنگ ایرانی پیش از، ۱۸۲).

اگرچه تاریخ دقیق آغاز مقام علمی جندیشاپور مشخص نیست، ولی به جرئت می‌توان گفت که این شهر پیش از آغاز پادشاهی خسرو انوشیروان از چنین جایگاهی برخوردار بوده است. این نکته را از نوشتۀ قفطی در تاریخ الحکماء (ص ۱۳۲- ۱۳۳) می‌توان دریافت. سارتن بر این نظر است که دانشگاه پزشکی جندیشاپور پیش از سدۀ ۵ م و چه بسا پیش از سدۀ ۴م پایه‌گذاری شده بود (I(۲) / ۴۳۵). براون از اقامت تئودوسیوس، پزشک شاپور دوم احتمال می‌دهد که جندیشاپور در اوایل سدۀ ۴م مرکز پزشکان بوده است (ص ۲۰). نیمۀ نخست سدۀ ۵ م، میان پیروان آیین مسیح، و به دیگر سخن روحانیان مسیحی دو مکتب اسکندریه و انطاکیه اختلاف افتاد. ریاست مکتب انطاکیه را اسقف نسطوریوس برعهده داشت. رویدادهای بعدی امپراتور روم شرقی را بر آن داشت که مکتب نسطوریان را در شهر ادسا تعطیل کند.

نسطوریوس و پیروانش ناگزیر سرزمین روم شرقی را ترک گفتند و به دولت ایران پناه آوردند. دولت ساسانی به ایشان اجازه داد که کتابخانه‌های خود را در نصیبین دایر کنند. گروهی از مهاجران نسطوری به جندیشاپور آمدند و به تدریس کتابهای پزشکی یونانی پرداختند (محمدی، همان، ۲۱۱). شهر جندیشاپور به مرکز آمیزش دانشها از جمله ریاضیات، فلسفه، کیهان‌شناسی و پزشکی ایرانی، هندی و یونانی بدل گشت. در آنجا از تجربه‌های ملل مختلف از جمله طب ایرانی، هندی، یونانی، اسکندرانی و علمای سریانی‌زبان به گونه‌ای علمی و با تصرفاتی استفاده می‌شد، چنان که به نوشتۀ قفطی در اخبار الحکماء، طب ایرانی از طب یونانی کامل‌تر شده بود (ص ۹۳).

بی‌گمان در رشتۀ کیهان‌شناسی نفوذ عناصر هندی و ایرانی قدیمی‌تر از عصر یونانی بود (کراچکوفسکی، IV / ۶۴). دربارۀ رشتۀ پزشکی، گروهی روش پزشکان ایرانی را برتر از شیوۀ پزشکان یونانی و هندی دانسته‌اند، زیرا اینان فضایل دیگر اقوام را گرفته، و از خود چیزها بر آنها افزوده‌اند و به نوشتۀ قفطی در تاریخ الحکماء دستورها، قانونها و کتابهایی تدوین کرده‌اند و همۀ محاسن در آنها گرد آمده است (ص ۱۳۳). سال بیستم از پادشاهی خسرو انوشیروان (ح ۵۵۱ م) پزشکان جندیشاپور به فرمان شاه گرد آمدند و زیر نظر جبرائیل رئیس آنان که پزشک شاه بود و عنوان دُرُستْبد (همو، اخبار ... ، ۹۳) داشت، مسائل پزشکی را به بحث گذاردند. به نوشتۀ او صورت مذاکرات در اوراقی جداگانه ثبت می‌شد و به مسائلی پرداخته می‌شد که از مضمون آن می‌توان به فضل و دانش ایشان پی برد (همانجا).

ایران در روزگار خسرو انوشیروان به مدارج عالی تمدن در رشته‌های علمی، ادبی و فلسفی زمان خود دست یافت. در قوانین پزشکی آن زمان آمده است که پزشک دانا کسی است که کتاب بسیار خوانده باشد و بیماریها را با دقت بررسی کند. از تأثیر داروها آگاه، و نسبت به بیماران مهربان باشد. کسانی حق درمان داشتند که از عهدۀ آزمایشها برمی‌آمدند. در رشتۀ جراحی هرگاه ۳ بیمار به سبب درمان نادرست درمی‌گذشت، پزشک مادام‌العمر از ادامۀ خدمات پزشکی محروم می‌شد. پزشک موظف به ادامۀ عیادت بیمار بود (کریستن سن، ۴۱۴-۴۱۵).

جندیشاپور یکی از بزرگ‌ترین مراکز علمی و سده‌ها مشعل‌دار دانش پزشکی در ایران بود. برزویۀ معروف، پزشکی از جندیشاپور بود که به مقام ریاست پزشکان ایران رسید. سفر او به هندوستان تنها برای آوردن کتاب کلیله و دمنه نبود. چنان که در مقدمۀ این کتاب آمده است، او با جمعی از دانشمندان ایرانی برای آوردن کتابهای علمی و مطالعه در طب هندی به آن سرزمین رفت (ابن مقفع، ۳۰). گیاه‌درمانی، شناختن خواص گیاهان و مواد معدنی از جملۀ وظایف پزشکان و داروگران بود و در طب ایرانی به تفصیل از آن یاد شده است (نجم‌آبادی، ۱ / ۲۰۱ بب‌ ). مؤسسۀ پزشکی و یا به نوشتۀ سارتن، دانشگاه جندیشاپور و بیمارستان وابسته بدان، در عصر خسرو انوشیروان توسعه و پیشرفت بسیار یافت که اهمیت آن در تاریخ فرهنگ ایران و جهان اسلام کم‌نظیر بوده است (I(۲) / ۴۳۶). برخی این پیشرفت را حاصل افکار پزشکان مختلف ایرانی، هندی، یونانی، سریانی و درآمیختگی اندیشه‌های نمایندگان دانش پزشکی دانسته‌اند (محمدی، همان، ۲۳۵).

جنبش مزدکیان که عمدتاً در محیط ایران زردشتی گسترش داشت، در شهرهای مسیحی‌نشین این کشور نیز مؤثر افتاد و به آشوبهایی منجر شد. آبراهام برِ (فرزند) ائودمهر[۱] که ایرانی بودن او از نام پدرش پیدا ست، یکی از کسانی بود که در این آشوبها شرکت داشت و با یهودیان مرتبط بود. وی در بیت لاپات (جندیشاپور) می‌زیست. اعمال او که از دیدگاه مقامات دولت خطرناک تلقی می‌شد، باعث شد که آبراهام و نزدیکان او را محاکمه کنند. کیفرخواست برضد او به امضای اهالی شهرها رسید و امضاها نیز از سوی مقامات کلیسا تأیید شد. بخش عمدۀ امضاها متعلق به اهالی جندیشاپور بود. در میان گروه مخالفان او نام رؤسای بازرگانان، رؤسای گروه پیشه‌وران، استادان نقره‌کار و زرگران دیده می‌شد. آبراهام بر ائودمهر سالها ناگزیر از ترک جندیشاپور شد. وی در ۵۴۴ م به این شهر بازگشت و ابراز پشیمانی کرد، ولی بعدها از تعهد خود سر باز زد و از اطاعت و فرمان پاول، مطران کلیسای جندیشاپور روی برتافت. سرانجام مجمع اسقفان او را محکوم کرد و همراه پیروانش به زنجیر کشیده شدند. چندی بعد آبراهام توانست بگریزد، ولی پیروانش بهای سنگینی پرداختند و متحمل آزارهای فراوان شدند (پیگولوسکایا، «شهرها»، ۳۱۱-۳۱۲).

از دیگر رویدادهای تاریخی جندیشاپور، شورش انوشگزاد، فرزند خسرو انوشیروان از مادری مسیحی بود. انوشگزاد در پیروی از آیین مسیح با مادرش هم‌داستان بود و در کیش با پدر مخالفت می‌ورزید. خسرو بر او خشم آورد و دستور داد وی را در شهر جندیشاپور زندانی کنند (دینوری، ۶۹-۷۰). گزارش ساده و مختصر دینوری (ص ۶۹-۷۱)، و روایت داستانیِ دردناکِ فردوسی (۸ / ۹۵-۱۰۹) در خطوط اصلی مطابقت دارند.

پروکوپیوس بیزانسی (V / ۱۴۵-۱۴۷)، در شرح زندگانی مارابها (مارابا)، بطریرک نسطوری ایران، مطالبی دربارۀ شورش انوشگزاد نوشته، و شهر جندیشاپور را مرکز شورش مسیحیان دانسته است. خسرو که از پسرش ناخرسند بود، او را به خوزستان و شهر بیت لاپات (بلاپاتون) تبعید کرد. پروکوپیوس فاصلۀ بلاپاتون یا جندیشاپور را تا تیسفون، پایتخت ایران، ۷ روزه راه نوشته است. در جریان شورش همۀ مسیحیان بیت لاپات از کشیشان و اسقفها روی گردانده، به گرد انوشگزاد فراهم آمدند (پیگولوسکایا، «شهرها»، ترجمۀ فرانسه[۲]، ۲۲۱-۲۲۲؛ نولدکه، ۴۷۲).

ابن اثیر انوشگزاد (انوشزاد) را به زندقه متهم می‌کند (۱ / ۴۳۴-۴۳۷) که مقصودش آیین مزدک است. وی ضمن ذکر واژۀ زندقه می‌افزاید که آیین او نارضایی خسرو را برانگیخت. اما دینوری (ص ۶۹-۷۰) و فردوسی (۸ / ۹۸) از گرد آمدن مسیحیان و نیز بزرگانشان بر گرد انوشگزاد یاد کرده‌اند. این مطلب از نامۀ انوشیروان به قائم مقامش در تیسفون دربارۀ شورشیان آمده است. وی می‌نویسد: بنا بر آیین آنها هرگاه به گونۀ راستت سیلی زنند، گونۀ چپ را برای سیلی آماده کن (دینوری، ۷۰). از این جمله به روشنی می‌توان دریافت که مسیحیان جندیشاپور به هواداری از انوشگزاد برخاسته بودند. بی‌گمان در میان این گروه همه گونه مردم از غنی و فقیر و بزرگ و کوچک حضور داشتند. شاید مزدکیانی که از زندان آزاد شده بودند، به شورش انوشگزاد پیوستند، ولی آنها هستۀ اصلی شورش را تشکیل نمی‌دادند. فردوسی (همانجا) ضمن اشاره به آزاد کردن زندانیان شهر جندیشاپور، از همکاری مسیحیان با بزرگان و جز آنها یاد کرده است. نولدکه نزدیکی نوشتۀ فردوسی و دینوری را مربوط به اصل پهلوی این ماجرا دانسته است (ص ۴۶۹).

پس از عهد خسرو انوشیروان، اشاره به جندیشاپور اندک است. خسرو دوم (پرویز) در جریان شورش بهرام چوبینه به روم شرقی رفت و از ماوریکیوس (موریق)، امپراتور روم شرقی یاری طلبید. وی سپس با ماریا (مریم) شاهزادۀ بیزانسی ازدواج کـرد. در نتیجـه آیین یعقـوبی (مونوفیزیت) ــ که در روم شرقی رواج داشت ــ در ایران نیرو گرفت و پیروان آیین یعقوبی نیز همانند پیروان آیین نسطوری از آزادیهایی برخوردار، و تا اندازه‌ای نیرومند شدند، چنان‌که اختلاف میان این دو فرقۀ مسیحی قوت گرفت و گاه یعقوبیان برتری می‌یافتند (کریستن‌سن، ۴۸۲-۴۸۳).

در عهد خسرو دوم، شیرین، همسر او بر اثر درمان و مراقبت پزشکی به نام گابریل (جبرائیل) ــ که مقام ایرانی دُرُستْبد داشت ــ باردار شد و حاصل آن پسری به نام مردانشاه بود که بعدها به فرمان‌برادرش، قباد دوم معروف به شیرویه ــ پسر خسرو از همسر اولش مریم ــ به قتل رسید. این جبرائیل که در گذشته از آیین یعقوبی خارج شده، به آیین نسطوری گرویده بود، بار دیگر به یعقوبیان پیوست و شیرین را که نسطوری بود، به پذیرش آیین یعقوبی ترغیب نمود (پیگولوسکایا، «بیزانس[۳] ... »، ۲۴۳-۲۴۵). گمان می‌رود این جبرائیل پزشک دیگری جز درستبد عهد خسرو انوشیروان بوده است، زیرا جبرائیل عهد خسرو انوشیروان در ۵۵۱ م مقام درستبد داشت (قفطی، تاریخ ... ، ۱۳۳)، حال آنکه سالهای پادشاهی خسرو دوم (پرویز) ۵۹۰ تا ۶۲۸ م بوده است. مورخان این جبرائیل را از مردم جندیشاپور دانسته، و با عنوان جبرائیل شیگاری معرفی کرده‌اند (پیگولوسکایا، همان، ۲۴۵). کریستن سن از وجود گابریل (جبرائیل) در ۵۹۶ م یاد کرده است که عنوان درستبد (رئیس پزشکان) داشت (ص ۴۸۲)، که دانسته نیست این شخص همان درستبد سال ۵۹۰ م است یا شخصی دیگر؟

چنان‌که پیش‌تر یاد شد، در عهد ساسانی گسترش امر تولید در ارتباط با پدیده‌های اقتصادی جدید، رشته‌های تازه‌ای از حرفه و فن پدپد آورد (پیگولوسکایا، «شهرها»، ۲۱۹). خوزستان و به تبع آن جندیشاپور یکی از مراکز بزرگ اقتصادی زمان خود از جمله صنایع حریربافی و تولید قند و شکر بود. کارگاههای جندیشاپور، شوش و شوشتر به سبب مصنوعات خود معروف بودند. با بودن کانالهای آبیاری، شهرهای خوزستان در حلقه‌ای از باغهای میوه قرار داشتند (همان، ۲۲۸). بی‌گمان تکامل ابزار و وسایل تولید، و به تبع آن، رشد اقتصادی نمی‌توانست در اعتلای علم و دانش بی‌تأثیر باشد؛ از این رو، جایگاه علمی جندیشاپور با پیشرفتهای اقتصادی و اجتماعی سراسر خوزستان مرتبط بوده است. تکامل ابزار تولید موجب بروز دگرگونیهای عمده‌ای در وضع نیروهای مولد و اعتلای نیازهای تولیدکنندگان بود. اتباع مسیحی ایران از دیدگاه اقتصادی نیرومند، و بیشتر آنها بازرگان و پیشه‌ور بودند (همان، ۲۶۶-۲۶۷). جندیشاپور نیز که یکی از بزرگ‌ترین مراکز مسیحی‌نشین ایران به شمار می‌رفت، قطعاً از چنین موقعیتی برخوردار بود؛ چنان که جغرافی‌دانان اسلامی آن را به خصب نعمت و نخل و زرع و رودخانه‌های بسیار ستوده‌اند (اصطخری، ۹۳؛ ابن حوقل، ۲ / ۲۵۶). جندیشاپور یکی از مراکز تولید پارچه‌های حریر، قالیهای گرانبها و اشیاء زرین و سیمین، و یکی از مراکز مهم واردات و صادرات کشور نیز بود (بلیایف، ۲۲-۲۳).

در عهد ساسانی جندیشاپور بدل به یکی از مراکز تجمع علمای عیسوی و محل تعلیم طب یونانی و آمیزش آن با طب ایرانی و هندی شد، چنان‌که دانشمندان ایرانی سریانی‌زبان همراه با ایرانی‌زبانان و علمای هندی به کار می‌پرداختند. توجه به علوم پزشکی در جندیشاپور بیشتر بود تا به ریاضیات و فلسفه. بیمارستان جندیشاپور در اواخر عهد ساسانی به رفیع‌ترین جایگاه علمی دست یافت. مراتب بسیاری از طب ایرانی و آمیزش آن با طب یونانی و هندی از طریق ترجمه از هندی به پهلوی و سپس به عربی، در طب اسلامی اثری انکارناپذیر باقی گذارد (صفا، ۱ / ۲۲).

پیش از ظهور پیامبر اسلام‌(ص) تنی چند از دانش‌دوستان عرب نیز به جندیشاپور آمدند و از مدارج علم و دانش آن سرزمین بنا بر وسع خویش بهره گرفتند. یکی از آنان حارث بن کلدۀ ثقفی بود (قفطی، همان، ۱۶۱) که در عصر جاهلیت و پیش از اسلام در جندیشاپور با طب ایرانی آشنا شد (ابن ابی اصیبعه، ۱ / ۱۰۹). گویا وی حداقل یک بار توانست به حضور خسرو انوشیروان بار یابد (براون، ۱۰-۱۱؛ ابن ابی اصیبعه، ۱ / ۱۰۹-۱۱۳). ابن ابی اصیبعه از دیگر پزشکان عرب که در ایران تحصیل علم پزشکی کردند، با نام ابن ابی رمثۀ تمیمی و نصر بن حارث بن کلدۀ ثقفی یاد کرده است (۱ / ۱۱۳-۱۱۷). ادوارد براون نیز همین نظر را ابراز داشته، و با تکیه بر نوشتۀ ابن ابی اصیبعه نصر را فرزند حارث بن کلدۀ ثقفی دانسته است، ولی محمد قزوینی این نظر را مردود دانسته، و معتقد است که این نصر نه پسر حارث بن کلده، بلکه پسر حارث بن علقمة بن کلدۀ ثقفی بوده است (نک‌ : براون، ۱۱).

در عهد ساسانی، گروه خاصی نوشته‌هایی را که در رشته‌های مختلف علوم مورد استفاده قرار می‌دادند، به خط کشتج به زبان پهلوی ضبط می‌کردند. یاقوت در ذکر ریشهر که خلاصه شدۀ نام ریو اردشیر در نزدیکی جندیشاپور بوده است، می‌نویسد: در آنجا گروهی کتابهایی را در علوم پزشکی، کیهان‌شناسی و فلسفه، استنساخ می‌کردند. این گروه را کسته دفتران (گشتج دفتران) می‌نامیدند. به نوشتۀ یاقوت این کتابها در زمان او به زبانهای فارسی و عربی وجود نداشته است (۲ / ۸۸۷). اینکه چنان کتابهایی وجود داشته‌اند، جای تردید نیست.

ابن ندیم (ص ۳۶۰) از کتـاب کناش تئودروس، پزشک شاپور دوم ــ که به زبـان عربی تـرجمه شد ــ و نیـز از کتاب سیرک کـه توسط عبدالله بن علی از فارسی به عربی برگردانده شد، یاد کرده است. به نوشتۀ ابن‌ندیم (همانجا) اصل کتاب به زبان هندی بوده که نخست به فارسی و سپس به عربی ترجمه شده است. به جز پزشکی، در رشتۀ دامپزشکی نیز کتابهایی به زبان پهلوی وجود داشته که ابن‌ندیم (ص ۳۷۷) یکی از آنها را کتاب البیطرة دربارۀ درمان جانورانی چون اسب، قاطر، گاو، گوسفند و شتر، و شامل آگاهیهایی در اوصاف و خواص آنها دانسته، که توسط اسحاق بن علی بن سلیمان از فارسی به عربی ترجمه شده است. معلوم است که این کتاب مربوط به رشتۀ دامپزشکی بوده است.

در رشتۀ گیاه‌شناسی و داروسازی نیز آثاری به زبان پهلوی وجود داشته است و بی‌گمان در کنار دانشگاه و بیمارستان جندیشاپور مراکز داروشناسی و داروسازی در ارتباط با گیاهان دارویی و مواد معدنی در فعالیت بوده‌اند. شمار زیادی از داروها و گیاهان در زبان عربی یا با نام فارسی آن به کار می‌روند و یا از فارسی به عربی ترجمه شده‌اند (محمدی، فرهنگ ایرانی پیش از، ۲۸۱). در کتاب فردوس الحکمۀ علی بن سهل طبری آمده است که داروهای مورد استفاده در طب عرب دارای منشأ ایرانی و هندی هستند؛ چنان که از نام فارسی آنها چون زیره، سوسن، زرنیخ، زعفران، نشادُر، سِدر، کافور، باقلا، گلنار (جلنار)، بلوط، مرزنجوش، عود هندی، زنبق، دارچین (دارصینی)، ترنج و گلاب (جلاب) و ... پیدا ست (بابا، ۱۱۷ بب‌ ).

به نوشتۀ ادوارد براون، تدریس دانش پزشکی در جندیشاپور عمدتاً به زبان یونانی بود و بی‌تردید عنصر زبان ایرانی، به‌ویژه در رشتۀ داروسازی نقشی زیرساختی داشت (ص ۲۲)؛ نامهای عربی داروها که برگرفته از ریشه‌های فارسی هستند، این واقعیت را به وضوح نشان می‌دهد (ابن‌ابی اصیبعه، ۱ / ۱۱۱، جم‌ ). نجم‌آبادی (۱ / ۴۲۴) ضمن بحث دربارۀ دانشکدۀ پزشکی جندیشاپور می‌نویسد: ایرانیان در در داروشناسی بسیار صاحب نظر بودند. اسماعیل جرجانی (د ۵۳۱ ق) در ذخیرۀ خوارزمشاهی، و زین‌الدین انصاری صاحب اختیارات بدیعی نسخه‌ها و داروهایی را که در جندیشاپور رواج داشت، در مؤلفات خود ذکر کرده‌اند. در کتاب تریاق ابن‌سرابیون کپسولی به نام «حب یا کبسول برزویۀ طبیب» معرفی شده است که بیانگر چیره‌دستی پزشکان جندیشاپور در داروسازی و شناختن خواص طبی گیاهان است (همانجا).

در ۱۷ق / ۶۳۸ م پس از فتح شوش، جندیشاپور در محاصرۀ مهاجمان عرب مسلمان قرار گرفت. در پی یک روز پیکار از میان سپاه مسلمانان امان نامه‌ای به درون شهر پرتاب شد. مهاجمان به ناگاه دیدند که دروازه‌های شهر جندیشاپور گشوده شد و مردم در بازارها کار را از سر گرفتند. مسلمانان سبب این اقدام مردم جندیشاپور را جویا شدند. در پاسخ گفته شد: «شما امان نامه به سوی ما افکندید، ما نیز پذیرا شدیم». مهاجمان گفتند ما چنین نکرده‌ایم. مردم شهر گفتند ما دروغ نمی‌گوییم. معلوم شد، بنـده‌ای به نـام مُکنِف در سپـاه مسلمانان ــ که اصل وی از جندیشاپور بود ــ امان‌نامه را نوشته، و به درون شهر پرتاب کرده است. مهاجمان گفتند که نویسندۀ نامه بنده است. مردم شهر در پاسخ گفتند، ما آزاد و بنده نمی‌شناسیم. سران لشکر عرب ماجرا را به خلیفۀ دوم نوشتند؛ عمر در پاسخ دستور داد: مفاد امان نامه را اجرا کنید. در نتیجه مسلمانان پیمان را محترم داشتند و از محاصرۀ جندیشاپور دست برداشتند (طبری، ۴ / ۸۶، ۹۳-۹۵).

ابن اثیر نوشتۀ طبری را با اندک تفاوتی ارائه کرده، و متذکر شده است که امان نامه به پیوست تیری از سپاه مسلمانان به درون شهر پرتاب شد (۲ / ۵۵۰-۵۵۳). بدین سان جندیشاپور از خطر غارت، ویرانی و کشتار رهایی یافت، اما نواحی اطراف آن در امان نماند، زیرا نعمان بن مقرن در حوالی جندیشاپور و شوش مدتی سرگرم پیکار بود و در ۲۱ق / ۶۴۲ م رهسپار حمله به نهاوند شد (همو، ۳ / ۸-۹). بلاذری (۳۸۱-۳۸۲) می‌نویسد که ابوموسى اشعری به جندیشاپور رفت؛ اهالی سخت پریشان بودند و زنهار خواستند. ابوموسى با ایشان صلح کرد و عهد نمود کسی را نکشد و به اسارت نبَرَد و جز گرفتن سلاح جنگی بر اموالشان تعرض نکند.

در دوران خلفای راشدین و عصر فرمانروایی امویان، فعالیتهای علمی جندیشاپور اگر چه جلوۀ عصر ساسانی را نداشت، ولی از فعالیت باز نماند. ضمن بررسی فعالیتهای علمی در میان عربها، به‌جز دانش پزشکی تا حدودی می‌توان به نقش رابطۀ عنصر ایرانی با عنصر یونانی در رشته‌های مختلف فلسفه و کیهان‌شناسی پی برد.

هر گاه تاریخ تکامل علم نجوم را در قالب عربی آن مورد بررسی قرار دهیم، معلوم می‌شود که از لحاظ زمانی نه نفوذ عنصر یونانی، بلکه عنصر ایرانی و هندی مقدم بوده است. با آنکه در عصر امویان عربها به تمدن یونانی انطاکیه و اسکندریه نزدیک‌تر بودند و در آن سریانیان نقش واسطه داشتند، با این همه، در آغاز کار ناقلان علوم ــ از جمله نجوم و جغرافیا ــ غالباً ایرانی بودند. منجمان در دربار ساسانی گروهی شناخته شده بودند (نالینو، ۱۷۹-۱۸۰)، حال آنکه در عصر خلافت امویان و پس از آن تا ۱۳۲ق / ۷۵۰م، در نوشته‌ها و اشعار عرب هیچ اثری از عنوان منجم و اخترشناس دیده نشده است (کراچکوفسکی، IV / ۶۵). با این وصف، به نوشتۀ عبدالرزاق زقزوق خلفای اموی از پزشکانی که در بیمارستان جندیشاپور فعالیت داشتند، کمک می‌گرفتند (ص ۲۰۴). تنها در ۱۴۵ق / ۷۶۲م، و روزگار خلافت منصور عباسی، نام نوبخت با عنوان منجم و کیهان‌شناس پدید آمد. میان این میراث ایرانی و جندیشاپور می‌توان رابطه‌ای را مشاهده کرد. تنها در این عصر ترجمۀ عربی رسالۀ نجومی سند هند از سوی فزاری و یعقوب بن طارق فراهم آمد (کراچکوفسکی، IV / ۶۴-۶۵؛ نالینو، ۱۶۳-۱۶۴). تردیدی نیست که جندیشاپور عمده‌ترین مرکز ارتباط میان علوم ایرانی و هندی بود (صفا، ۱ / ۲۷).

از سدۀ ۲ق / ۸ م و پس از ۱۳۲ق / ۷۵۰م، در سیاست خلفای عرب نسبت به اقوام غیرعرب دگرگونیهایی پدید آمد و به سبب تأثیر تمدن ایرانی، توجه خلفای عباسی به علوم و نقل کتب از پهلوی و یونانی، سریانی و هندی آغاز شد. ابوجعفر منصور (حک‌ ۱۳۶-۱۵۸ق / ۷۵۳-۷۷۵م) به علوم پزشکی و نجوم توجهی وافر ابراز نمود. بیماری خلیفه که پزشکان عرب در درمان آن ناتوان ماندند، سبب شد که وی به جُرجیس، فرزند جبرائیل (نک‌ : ه‌ د، ۱ / ۶۰۲)، رئیس بیمارستان جندیشاپور توسل جوید. این پزشک حاذق زبانهای پهلوی، سریانی، یونانی و عربی را نیک می‌دانست، چنان که چند کتاب از یونانی به عربی ترجمه، و چند کتاب به زبان سریانی تألیف کرد که الکناش از آن جمله است. این همان کتابی است که حنین بن اسحاق از سریانی به عربی ترجمه کرد (قفطی، تاریخ، ۱۵۸-۱۶۰؛ ابن‌ابی اصیبعه، ۱ / ۱۲۵-۱۲۶). جرجی زیدان می‌نویسد: مارستان یا بیمارستان واژه‌ای فارسی است. در دورۀ تمدن اسلامی بیمارستان مشتمل بر مدارس طب نیز بوده است که در آنجا پزشکی می‌آموختند. عربها بیمارستان سازی را از ایرانیان آموختند و بیمارستانهایی مانند بیمارستان جندیشاپور دایر کردند (۳ / ۱۵۶).

عیسى بک بیمارستان جندیشاپور را بزرگ‌ترین بیمارستان جهان اسلام در طول ۳ قرن خوانده است. وی می‌نویسد که شهرتِ جندیشاپور به مدرسۀ پزشکی و بیمارستانِ آن بوده است (ص ۶۱).

نخستین بیمارستان دورۀ خلافت عباسی به فرمان هارون‌الرشید (حک‌ ۱۷۰-۱۹۳ق / ۷۸۶-۸۹۰ م) دایر شد که چون مهارت پزشکان جندیشاپور را مشاهده کرد، به پزشک خود جبرائیل بن بختیشوع دستور داد بیمارستانی همانند بیمارستان جندیشاپور در بغداد تأسیس کند. در این زمان رئیس بیمارستان جندیشاپور پزشکی هندی به نام دهشتک بود. هارون از وی خواست ریاست بیمارستان بغداد را بپذیرد، ولی دهشتک نپذیرفت و ماسویه را به جای خود معرفی کرد. پس از ماسویه فرزندش یوحنا ریاست بیمارستان بغداد را بر عهده داشت (ابن‌ابی اصیبعه، ۱ / ۱۷۴). به نوشتۀ عبدالمنعم صُفو، بیمارستانِ وابسته به مدرسۀ پزشکی جندیشاپور، بزرگ‌ترین بیمارستان عصر خود بود. تاریخ تأسیس این بیمارستان حدود ۳ قرن پیش از اسلام بوده است (ص ۲۶۸). اُلیری نیز می‌نویسد: در جندیشاپور افزون بر دانشکدۀ پزشکی و بیمارستان وابسته بدان، دانشکده‌ای برای نجوم، و رصدخانه‌ای در کنار آن وجود داشت که مؤید مشابهت آن با دارالعلم اسکندریه بوده است (ص ۶۸). در این مؤسسۀ علمی تحصیل ریاضیات، فرع تحصیل نجوم بود.

بیت الحکمه که دوران فعالیت آن را از اواخر عهد هارون تا پایان خلافت مأمون نوشته‌اند، به تقلید از مرکز علمی جندیشاپور در شهر بغداد و به پیروی از شیوۀ آموزشی آن پدید آمد و زیرنظر خلیفه بود (نک‌ : ه‌ د، بیت‌الحکمه؛ نیز محمدی، فرهنگ ایرانی و تأثیر ... ، ۲۳۱). بیت‌الحکمه در نهضت فرهنگی اسلام اثر بزرگی داشته، و خود یکی از عوامل ایجادکنندۀ آن نهضت بوده است. از این‌رو، باید در تحقیق و مطالعۀ عوامل آن نهضت اهمیت و تأثیر جندیشاپور مورد توجه قرار گیرد (همانجا).

برای اینکه جایگاه جندیشاپور در تاریخ دانش پزشکی ــ به ویژه فرهنگ اسلامی ــ مشخص شود، جا دارد طرز تأسیس نخستین بیمارستان که تقلید کاملی از بیمارستان جندیشاپور بوده، زیر نظر همان پزشکان جندیشاپوری اداره می‌شده است، مدّ نظر قرارگیرد (قفطی، تاریخ، ۳۸۰-۳۹۱). با استقرار دولت عباسیان در بغداد و انتقال دانشمندان جندیشاپور به مرکز خلافت، این شهر اندک اندک اهمیت و اعتبار گذشته را از دست می‌داد. با این وصف، به همت دانشمندان و اهل علم آن سرزمین، فعالیت علمی در آن شهر همچنان ادامه یافت. خلفای عباسی همواره دانشمندانی را از جندیشاپور به بغداد فرا می‌خواندند. این نیز از رونق جندیشاپور می‌کاست. هنگامی که به فرمان هارون بیمارستان بغداد تأسیس یافت و پزشکان جندیشاپور به بغداد فرا خوانده شدند، جندیشاپور متحمل خسارات و لطمات فراوانی شد و دیری نپایید که شهر اهمیت و جایگاه پیشین خود را از دست داد (محمدی، همان، ۲۲۷-۲۲۸). با این وصف، هنوز جندیشاپور شهر و منطقه‌ای معتبر به شمار می‌رفت.

یعقوب لیث صفار که بر معتمد خلیفۀ عباسی (۲۵۶-۲۷۹ق / ۸۷۰-۸۹۲ م) خروج کرده بود، در ۲۶۱ق / ۸۷۵ م پس از تصرف فارس روی به خوزستان نهاد و در ۲۶۲ق به جندیشاپور رسید (نک‌ : بازورث، ۱۱۳). ابن‌اثیر تاریخ رسیدن و استقرار یعقوب در جندیشاپور را ۲۶۳ق / ۸۷۷ م نوشته است (۷ / ۳۰۷). گردیزی هم این واقعه را پس از شکست یعقوب در دیرالعاقول (۲۶۳ق) نوشته است (ص ۱۴۱-۱۴۲). یعقوب تا پایان زندگی (۲۶۵ق / ۸۷۹ م) در جندیشاپور اقامت کرد و در همان‌جا زندگی را بدرود گفت ( تاریخ ... ، ۲۳۳). ابن‌خلکان می‌نویسد: یعقوب به روایتی در اهواز زندگی را بدرود گفت و تابوت او را به جندیشاپور بردند (۶ / ۴۲۰)؛ ولی همو به نقل از ابن‌اثیر نوشته است که وفات یعقوب لیث در جندیشاپور روی داد (۶ / ۴۲۱). ابن‌خلکان مدفن یعقوب را با تردید در میدان شهر جندیشاپور نوشته است (۶ / ۴۲۰).

اقامت یعقوب لیث در جندیشاپور شاید به سبب دیوار محکم و استوار آن بوده است. از ماجرای حملۀ اعراب به جندیشاپور در ۱۷ق / ۶۳۸ م، و محاصرۀ شهر و تصرف آن در ۱۹ق / ۶۴۰ م چنین برمی‌آید که مهاجمان پیش از پرتابِ امان نامه و گشوده شدن شهر ــ که شرح آن گذشت ــ نتوانستند به راحتی داخل شهر شوند. این مطلب خود نشانه‌ای از وجود محافظ در اطراف جندیشاپور بوده است. یاقوت جندیشاپور را شهری وسیع با دیواری محکم و استوار نوشته است (۲ / ۱۳۰). متن عبارت حدود العالم دربارۀ مدفن یعقوب لیث که تاریخ نگارش آن ۳۷۲ق / ۹۸۲م بوده، دارای اهمیت است. مؤلف کتاب با صراحت آرامگاه یعقوب را در جندیشاپور نوشته است (ص ۱۳۹). مشابه این نظر را اصطخری (ص ۹۳) و ابن‌حوقل (۲ / ۲۵۶) در تألیفات خود آورده‌اند. با این وصف، دربارۀ مدفن یعقوب لیث ابهامهایی وجود دارد. بعضی مقبرۀ پیرشاه ابوالقاسم در شاه‌آباد را مدفن یعقوب می‌دانند، برخی نیز خلاف این نظر را ابراز می‌کنند. تاکنون نـظر قاطعی دربارۀ مدفن یعقوب ارائه نشده است (نک‌ : اقتداری، ۲ / ۸۲۳ بب‌ ‌).

روشن نیست که جندیشاپور تا چه تاریخ شهری آباد و مرکز علمی بوده است. ابن‌حوقل (۲ / ۲۵۶) در ۳۶۵ق / ۹۷۶م نوشت که جندیشاپور شهری فراخ و پرنعمت است. در آنجا نخلستانها، کشتزارهای فراوان و آبها ست و به سبب همین فراخی نعمت و داشتن خواربار بسیار، یعقوب لیث آنجا را اقامتگاه ساخت و هم در آنجا بمرد و قبرش در آن شهر است (همانجا). ۷ سال پس از ابن‌حوقل، مؤلف حدودالعالم (ص ۱۳۹) جندیشاپور را شهری «آبادان با نعمت بسیار» نامید. اکنون جای پرسش است که پس در چه زمان شهری با آن درجه از استحکامات و اهمیت اقتصادی و علمی ویران شد، چنان که اثری از آن بر جای نماند؟

یاقوت که در سدۀ ۷ق می‌زیسته است، دربارۀ جندیشاپور چنین نوشته است: «بارها از آنجا گذشتم، چشمه‌ای ندیدم و اثری جز ویرانه بر جا نمانده بود. اهمیت این شهر را تنها در خبرها و داستانها می‌توان یافت» (۲ / ۱۳۰). حمدالله مستوفی در سدۀ ۸ ق / ۱۴م از هوای بد و گرمسیری آن یاد کرده، و نوشته است که در آنجا نیشکر می‌کارند (ص ۱۱۰). دو اثر تا حدودی زمان ویرانی جندیشاپور را مشخص می‌کند: یکی کتاب لسترنج (ص ۲۳۸) به نقل از شمس‌الدین محمد مقدسیِ جغرافی‌دان است که در گذشت او را ۳۷۵ یا ۳۸۱ق / ۹۸۵ یا ۹۹۱م نوشته‌اند، و دیگری مجمل التواریخ است که تألیف آن در ۵۲۰ ق / ۱۱۲۶م بوده است. مقدسی جندیشاپور را شهری خراب وصف کرده که طوایف کرد بر آن دست یافته بودند (ص ۴۰۸). مؤلف مجمل‌التواریخ دربارۀ جندیشاپور نوشته است که «اکنون خراب است، مقدار دیهی به جای است، پراکنده» (ص ۶۴).

از این دو نوشته چنین برمی‌آید که جندیشاپور در نیمۀ دوم سدۀ ۴ق روی به ویرانی نهاد و اوایل سدۀ ۶ ق جز چند روستای پراکنده چیزی از آن بر جا نماند. روستاهای پراکنده نیز به مرور زمان از میان رفتند. تنها حدود سال ۱۰۵۰ق / ۱۶۴۰م به همت فتحعلی‌خان، حکمران خوزستان، قریه‌ای با نام شاه‌آباد پدید آمد (ممتحن، ۱۵) که از آن نیز جز ویرانه‌ای بر جا نمانده است. گیرشمن، باستان‌شناس فرانسوی، که از این ناحیه دیدن کرده، ضمن اشاره به موقعیت جغرافیایی جندیشاپور نوشته است که ویرانه‌های آن تقریباً به تمامی زیر کشت رفته، و نابود شده است (ص ۳۲۰).

 

مشاهیر جندیشاپور

خاندان بختیشوع بزرگ‌ترین خاندانی بود که اعضای آن ادارۀ دارالعلم و بیمارستان جندیشاپور را از اوایل عهد اسلامی و چه بسا پیش از آن برعهده داشتند. از مشاهیر متقدم دوران خلافت عباسیان پزشکی به نام جرجیس بن جبرائیل جندیشاپوری بود که ریاست پزشکان جندیشاپور را بر عهده داشت. در ۱۴۸ق / ۷۶۵م به هنگام بیماری منصور خلیفۀ عباسی به همراه یکی دیگر از پزشکان جندیشاپور به نام عیسی بن شهلا ــ که شاگرد او بود ــ به بغداد رفت ( ابن‌اصیبعه، ۱ / ۱۲۳-۱۲۴). به نوشتۀ قفطی که نام او را عیسی بن شهلافای جندیشاپوری ضبط کرده است، جرجیس چون به حضور خلیفه رسید، او را به دو زبان پارسی و عربی ستود ( تاریخ، ۱۵۸). قفطی نام پدر جرجیس را بختیشوع نوشته (همان، ۱۳۲)، اما دربـارۀ او مطالبی در نوشتۀ قفطی، ابـن‌ندیم و ابن اصیبعه دیده نشده است.

از دیگر مشاهیر جندیشاپور، بختیشوع (دوم) فرزند جرجیس (نک‌ : ه‌ د، ۱ / ۶۰۳) است که موسى الهادی، خلیفۀ عباسی، به سبب بیماری او را به بغداد فرا خواند، اما پیش از رسیدن بختیشوع، خلیفه در ۱۷۰ق / ۷۸۶م درگذشت. بختیشوع در روزگار هارون به سال ۱۷۱ق به بغداد فرا خوانده شد. وی نیز به هنگام دیدار، خلیفه را به دو زبان پارسی و عربی تهنیت گفت. او را به جز پزشک، فیلسوف نیز خوانده‌اند (ابن ابی اصیبعه، ۱ / ۱۲۵-۱۲۷). ابوقریش عیسیٰ، عبدالله طیفوری و داوود ابن سرابیون از شاگردان بختیشوع بوده‌اند (همو، ۱ / ۱۲۶). بختیشوع کتاب التذکرة را برای فرزندش جبرائیل نوشته است (ابن‌ندیم، ۳۵۴-۳۵۵). قفطی در تاریخ الحکماء بختیشوع و پدرش را جندیشاپوری نامیده است (همانجا).

جبرائیل بن بختیشوع جندیشاپوری که در روزگار خلافت هارون، امین و مأمون می‌زیست، مورد احترام جعفر و خالد برمکی و فضل بن ربیع بود. درآمد املاک مزروعی او از جندیشاپور، شوش، بصره و عراق را در هر سال پس از صرف هزینه ۱۰۰ هزار درهم نوشته‌اند. وی در فضل و دانش و مهارت در معالجه ومداوا مشهور بود و موقعیتی ممتاز داشت. از آثار او «رساله در باب خوراکیها و آشامیدنیها»، کتاب المدخل الى صناعة المنطق، «کتابی دربارۀ باه»، رسالة مختصرة فی الطب، کنّاش و «کتابی دربارۀ بخور» است (ابن‌ابی اصیبعه، ۱ / ۱۲۷، ۱۳۷-۱۳۸).

از دیگر پزشکان برجستۀ جندیشاپور، بختیشوع فرزند جبرائیل است که آثار بسیاری تألیف و ترجمه کرده که از آن جمله است: ترجمۀ آثار جالینوس به زبانهای عربی و سریانی. حنین بن اسحاق کتابهای متعددی را به بختیشوع بن جبرائیل نسبت داده است (همو، ۱ / ۱۳۸-۱۳۹).

از دیگر نام‌داران جندیشاپور جبرائیل بن عبیدالله بن بختیشوع بود. هنگامی که عضدالدولۀ دیلمی رهسپار بغداد شد، او را با خود برد و جبرائیل در بیمارستانی که عضدالدوله بنای آن را تجدید کرده بود، به خدمت پرداخت (همو، ۱ / ۱۴۴- ۱۴۵). این پزشک کتابی با عنوان المطابقة بین قول الانبیاء و الفلاسفة و نیز کتاب دیگری با عنوان کناش کبیر، نیز معروف به کافی در ۵ جلد نوشت که به مردم ری وقف کرد. از دیگر آثار او «رساله در باب عصب چشم» است. فرزندش عبیدالله نیز از پزشکان برجستۀ زمان خود بود. وی را صاحب ۱۰ اثر نوشته‌اند (همو، ۱ / ۱۴۷-۱۴۸).

از دیگر ناموران، اسماعیل بن ابوسهل بن نوبخت از تباری ایرانی است که او نیز در خدمت منصور خلیفۀ عباسی بود. یکی دیگر از مشاهیر جندیشاپور سهل کوسج (کوسه) با عنوان ابوسابور ابن سهل از مردم اهواز، و پزشکی دانا بود که به گویش خوزی سخن می‌گفت. مقام او را در دانش پزشکی هم‌ردیف کسانی چون یوحنای ماسویه و جرجیس پسر بختیشوع دانسته‌اند (همو، ۱ / ۱۶۰).

باز یکی دیگر شاپور بن سهل بود که همواره در بیمارستان جندیشاپور به درمان بیماران می‌پرداخت. وی مردی دانشمند و عالم به خواص داروهای مفرده و ترکیب آنها بود. شاپور بن سهل در زمان خلافت مهتدی درگذشت. می‌گویند او صاحب ۵ کتاب بود. وی ریاست بیمارستان جندیشاپور را داشت، و درگذشت او را ۲۵۵ق / ۸۶۹ م نوشته‌اند (همو، ۱ / ۱۶۱؛ قفطی، تاریخ، ۲۰۷).

از دیگر مشاهیر، ماسویه ابویوحنا را می‌توان نام برد که در بیمارستان جندیشاپور به کار داروسازی اشتغال داشت و در تشخیص داروها بسیار آگاه بود. وی ۳۰ سال در آن بیمارستان خدمت کرد (همان، ۳۲۸-۳۲۹؛ ابن‌ابی اصیبعه، ۱ / ۱۷۱). پسران او یوحنا و میخائیل نیز حرفۀ پدر را اختیار کردند و میخائیل مدتی در بیمارستان جندیشاپور خدمت کرد. یوحنا فرزند دیگر ماسویه کتابهای بسیاری تألیف کرد (قفطی، همان، ۳۸۰-۳۹۱). وی درسهایی در رشتۀ پزشکی عمومی داشت و ادیبان نیز در مجلس درس او حاضر می‌شدند. او را مؤلف ۴۴ کتاب و رساله دانسته‌اند (ابن‌ابی اصیبعه، ۱ / ۱۸۳).

 

از دیگر چهره‌های سرشناس جندیشاپور، حنین بن اسحاق از مردم حیره بود. پیش از معرفی این دانشمند گفتنی است که اعرابِ حدود مرزهای روم شرقی و ایران به سبب نزدیکی سرزمینشان با این کشورها تحت تأثیر فرهنگ و تمدن آنها قرار داشتند. حیره در تاریخ ایران دارای جایگاهی خاص است. بهرام، شاهزادۀ ساسانی، مدتی در حیره به سر برد و بزرگان حیره در پرورش او مشارکت داشتند. در رشتۀ علم و فرهنگ نیز نفوذ ایران در حیره اندک نبود. یکی از پرورش‌یافتگان مکتب جندیشاپور حنین بن اسحاق بود. حنین کتاب فرق الطب را ــ که بـه زبـان رومی و سریانـی هراسیس نـامیده می‌شد ــ نزد یوحنا خواند. او که صراف زاده‌ای مسیحی از مردم حیره بود، به هنگام تحصیل در جندیشاپور ملازم یوحنا پسر ماسویه شد و پزشکی را نزد وی آموخت و در سایۀ کار و کوشش، زبانهای یونانی، سریانی و فارسی را فرا گرفت. او یکی از بزرگان زبان عرب بود. نگارش ۱۸۰ کتاب و مقاله را به وی نسبت داده‌اند (قفطی، همان، ۱۷۱-۱۷۷؛ ابن‌ابی اصیبعه، ۱ / ۱۸۴ بب‌ ‌).

اسحاق بن حنین (ه‌ م) نیز همانند پدر دارای تألیفات متعددی است که از آن جمله‌اند: الادویة المفردة، اصلاح الادویة المسهلة، المقولات، اختصار کتاب اقلیدس، المدخل الى صناعة المنطق، ‌آداب الفلاسفة و نوادرهم و جز آن (همو، ۱ / ۲۰۰-۲۰۱). دیگر عیسی بن صهاربخت از اهالی جندیشاپور بود که کتاب قوی الادویة المفردة از او ست (همو، ۱ / ۲۰۳). دیگر شیرشوع بن قطرب از اهالی جندیشاپور بود که زبان سریانی را بیش از عربی دوست می‌داشت (همو، ۱ / ۲۰۵).

 

مآخذ

ابن‌ابی اصیبعه، احمد، عیون الانباء، قاهره، ۱۲۹۹ق / ۱۸۸۲م؛ ابن‌اثیر، الکامل؛ ابن‌حوقل، محمد، صورة‌الارض، به کوشش کرامرس، لیدن، ۱۹۳۹م؛ ابن‌خلکان، وفیات؛ ابن‌رسته، احمد، اعلاق النفیسة، به کوشش دخویه، لیدن، ۱۸۹۱م ؛ ابن‌عبری، غریغوریوس، تاریخ مختصر الدول، به کوشش انطون صالحانی، حازمیه، ۱۴۰۳ق / ۱۹۸۳م؛ ابن‌مقفع، مقدمه بر کلیله و دمنه، ترجمۀ نصرالله منشی، به کوشش مجتبى مینوی، تهران، ۱۳۴۳ش؛ ابن‌ندیم، الفهرست؛ ابوالفدا، تقویم البلدان، به کوشش رنو و دوسلان، پاریس، ۱۸۴۰م؛ همو، المختصر فی اخبار البشر، بیروت، دارالمعرفه؛ اشکال العالم، منسوب به ابوالقاسم جیهانی، ترجمۀ علی بن عبدالسلام کاتب، به کوشش فیروز منصوری، مشهد، ۱۳۶۸ش؛ اصطخری، ابراهیم، مسالک الممالک، به کوشش دخویه، لیدن، ۱۸۷۰م؛ اقتداری، احمد، آثار و بناهای تاریخی خوزستان، تهران، ۱۳۷۵ش؛ امام شوشتری، محمدعلی، «شهر شاپور گرد»، دوازده مقالۀ تاریخی، به کوشش یحیى شهیدی، تهران، ۱۳۵۳ش؛ بابا، محمد زهیر، «ادویة الزینت فی الطب العربی»، ابحاث المؤتمر السنوی للجمعیة السوریة لتاریخ العلوم، به کوشش احمد یوسف حسن و مصطفى مـوالدی، حلب، ۱۹۸۰م؛ بلاذری، احمد، فتوح البلدان، بـه کـوشش دخویه، لیدن، ۱۸۶۶م؛ بهار، محمدتقی، حاشیه بر مجمل التواریخ و القصص (هم‌ )؛ تاریخ سیستان، به کوشش محمدتقی بهار، تهران، ۱۳۱۴ش؛ ثعالبی مرغنی، حسین، غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم، به کوشش زُتنبرگ، پاریس، ۱۹۰۰م؛ حدود العالم، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، ۱۳۴۰ش؛ حسینی، محسن، «شهر باستانی جندیشاپور»، روابط عمومی و حوزۀ مشاوران جوان سازمان میراث فرهنگی ... استان خوزستان (نک‌ : مل‌ [۱])؛ حمدالله مستوفی، نزهة القلوب، به کوشش لسترنج، لیدن، ۱۳۳۱ق / ۱۹۱۳م؛ حمزۀ اصفهانی، تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء، بیروت، دارالمکتبة الحیاة؛ دینوری، احمد، الاخبار الطوال، به کوشش عبدالمنعم عامر، قم، ۱۳۷۰ش؛ زقزوق، عبدالرزاق، «تاریخ الطب عندالعرب فی العصر الاسلامی»، ابحاث المؤتمر السنوی الثالث للجمعیة السوریة لتاریخ العلوم، حلب، ۱۹۸۰م؛ زیدان، جرجی، تاریخ التمدن الاسلامی، به کوشش حسین مونس، قاهره، ۱۹۵۸م؛ صفا، ذبیح‌الله، تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی، تهران، ۱۳۴۶ش؛ صفو، عبدالمنعم، «تعلیم الطب عندالعرب»، ابحاث المؤتمر السنوی الثالث للجمعیة السوریة للتاریخ العلوم، حلب، ۱۹۸۰م؛ طبری، تاریخ؛ عیسى بک، احمد، تاریخ البیمارستانات فی الاسلام، بیروت، ۱۴۰۱ق / ۱۹۸۱م؛ فردوسی، شاهنامه، به کوشش رستم علی‌اف، مسکو، ۱۹۷۰م؛ قدامة بن جعفر، «الخراج»، همراه المسالک و الممالک ابن خردادبه، به کوشش دخویه، لیدن، ۱۳۰۶ق / ۱۸۸۹م؛ قفطی، علی، اخبار العلماء، به کوشش محمدامین خانجی، قاهره، ۱۳۲۶ق؛ همو، تاریخ الحکماء، لایپزیگ، ۱۹۰۳م؛ گردیزی، عبدالحی، زین‌الاخبار، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، ۱۳۴۷ش؛ مجمل التواریخ و القصص، به کوشش محمدتقی بهار، تهران، ۱۳۱۸ش؛ محمدی، محمد، فرهنگ ایرانی پیش از اسلام، تهران، ۱۳۵۶ش؛ همو، فرهنگ ایرانی و تأثیر آن در تمدن اسلام و عرب، تهران، ۱۳۲۳ش؛ مقدسی، محمد، احسن التقاسیم، به کوشش دخویه، لیدن، ۱۹۰۶م؛ ممتحن، حسینعلی، سرگذشت جندیشاپور، اهواز، ۱۳۵۰ش؛ نالینو، ک.آ.، علم الفلک، رم، ۱۹۱۱م؛ نجم‌آبادی، محمود، تاریخ طب در ایران پس از اسلام، تهران، ۱۳۷۱ ش؛ ویدن گرن، گئو، مانی و تعلیمات او، ترجمۀ نزهت صفای اصفهانی، تهران، ۱۳۵۲ش؛ یاقوت، بلدان؛ نیز:

 

Belyaev, E. A., Arabi Islam i arabski khalifat v rannee srednevekovie, Moscow, 1966; Bosworth, C., «The Ṭāhirids and Ṣaffārids» , The Cambridge History of Iran , vol.IV, ed. R. N. Frye, Cambridge, 1975; Browne, E. G., Arabian Medicine, Cambridge, 1962; BSE3; Christensen, A., L’Iran sous les Sassanides , Copenhagen, 1936; Ghirshman, R., Iran from the Earliest Times to the Islamic Conquest , London, 1954; Krachkovskiĭ, I. Yu., Izbrannye Sochineniya, Moscow / Leningrad, 1957; Le Strange, G., The Lands of the Eastern Caliphate, London, 1966; Lukonin, V. G., Kultura Sasanidskogo Irana, Moscow, 1969; MacKenzie, D. N., A Concise Pahlavi Dictionary , London, 1971; Markwart, J., Ērānšahr , Berlin, 1901; Nöldeke, Th., Geschichte der Perser und Araber zur Zeit der Sasaniden, Leiden, 1973; O’Leary, De L., How Greek Science Passed to the Arabs , London, 1964; Pigulevskaya, N.V, Arabi u granits Vizantiĭ i Iran, v IV-VI vv., Moscow / Leningrad, 1964; id, Goroda Irana V rannem srednevekovie, Moscow / Leningrad, 1956; id, Les Villes de l’etat iranien aux époques parthe et sassanide, Paris, 1963; id, Vizantiya i Iran na rubezhe VI i VII vekov, Moscow / Leningrad, 1946; Procopius, History of the Wars, tr. H. B. Dewing, London, 1968; Ravābet-e Omümī ... , www.mpr-kuz.ir; Sarton, G., Introduction to the History of Science, Washington, 1969.

 

عنایت‌الله رضا

 

نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 5  صفحه : 801
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست