آخرین بروز رسانی : یکشنبه
22 دی 1398 تاریخچه مقاله
خَلیجِ فارْس، پیشرفتگی
بزرگ آب در خشکی، و بخشی از دریای پـارس باستان در جنوب ایران.
نام و نامگذاری: این بدنۀ آبی
بزرگ از زمان باستان تاکنون، پیوسته «دریای پارس» یا «خلیج
فارس» نام داشته است (بریتانیکا، ذیل واژه[۱])، تا آنجا
که این نام را قدیمیترین نام یک دریـا بـه
حساب آوردهاند (مورفی، 513). در گذر زمان، ترجمان همین نام را بیگانگان
هر یک به زبان خویش، ازجمله تاریخنویسان یونانی
و روم باستان، بهصورت خلیج پارس[۲] و دریای
پارس[۳] (استرابن، VII / 301, 305، نیز به نقل از
اراستوسن؛ پلینی، II / 24, 420, 443؛ مارسلینوس، 331) نقل
کردهاند. استرابن (۶۴ قم / ۲۴ م) یادآور میشود
که خلیج فارس را دریای پارس نیز میگویند (VII / 301).
آریان (۸۹-۱۶۰ م) در گزارش خود، همهجا از دریای
پارس سخن میگوید، هرچند در جاهایی، از خلیج فارس (II / 225, 269)
و اقیانوس پارس (II / 223) هم یاد میکند (نیز نک : اوزلی،
I / 164: نقل از دیونوسیوس). منابع عربی نیز نام
این دریا را «بحرالفارس» و «خلیج الفارسی» نوشتهاند (نک
: «اعتبار ... [۴]»، 2). هیچ شاخابهای در گذر زمان اینچنین
مورد توجه زمینشناسان، باستانشناسان، جغرافیدانان، بازرگانان، سیاستمداران
و کارشناسانِ راهبردهای نظامی نبوده است (ویلسن، «خلیج
فارس ... [۵]»، 1).
با این حال، منابع کهن ایرانیِ
بازمانده از پیش از اسلام، در این زمینه چندان گویا نیست،
اما در مجموعههای آیینی زردشتی از دریایی
به نام پوتیک[۶] (بندهش) یا پوئیتیکا[۷] (وندیداد)
یاد میشود که با توجه به نشانهها، گمان میرود همان خلیج
فارس باشد (نک : مولر، I / ۴۳، حاشیۀ ۱). در
بندهش آمده است: «از دریاهای شور، ۳ دریا اصلی است
و از این ۳ دریا، یکی دریای پوتیک
است که از بقیه بزرگتر است و در آن، یک مد و جزر است، در همان طرف که
اقیانوس سترگ قرار دارد، و[این دریا] به این اقیانوس
سترگ میپیوندد. در میان این اقیانوس سترگ، در طرف
[دریای] پوتیک، دریایی هست که خلیج[۸]
سَتَوِش خوانده میشود» (نک : «متون ...[۹] »، I
/ 43؛ نیز
نک : مولر، همانجا). «زُخم (زهم) و شوری گنداب دریای پوتیک
متمایل بهسوی اقیانوس سترگ جریان مییابد، و
از آنجا، خلیج ستوس با بادی شدید و قدرتمند، هرآنچه گند است، میزداید
و هرآنچه پاک و پاکیزه است، به اقیانوس سترگ و سرچشمۀ
اَرِدویسور میرود؛ و [آب پاکیزه] بار دیگر، به دریای
پوتیک بازمیگردد» (همانجاها). «دریای پوتیک زیر
تأثیر باد و ماه است؛ در گردش خود، بالا و پایین میرود،
[یعنی] کم و زیاد میشود» («متون»، I
/ 43-44). ضمناً
خلیج ستوش را هم دریای عمان دانستهاند (مولر، I / 43،
حاشیۀ 2).
از ویژگیهای جهانشناسی
در این متون، خلط پدیدههای جغرافیایی عینی
و اسطورهای است؛ برای نمونه، اغلب از دریاهایی یاد
میشود که بهآسانی قابل تمیز نیست که منظور دریایی
واقعی است یا اسطورهای و یا هردو (مالاندرا، 11-12). در
وندیداد دریای پوئیتیکا (پوتیک)، دریایی
اسطورهای به معنای صافی (فیلتر)، یکی از همینگونه
دریاها ست که بنابر باورهای دینی، در پایان چرخۀ آب
قرار دارد؛ [در این چرخه] آبها پس از گذر از صافی، به دریای
وروکشه[۱۰] [دریای پاکیزۀ آسمانی
و اقیانوس سترگ بندهش] بازمیگردند (همو، 163, 167). در واقع، کهنترین
سند بازمانده که از دریای پارس یاد میکند، به کتیبههای
داریوش اول در مصر بازمیگردد که به هنگام حفر آبراههای که مصر
(دریای سرخ) را به [دریای] پارس متصل میساخت، از
دریای پارس، دریایی که از پارس میآید،
یاد میکند (فرهوشی،
۱۳۳-۱۳۵، ۱۴۷؛ «اعتبار»،
همانجا).
با این حال، نویسندۀ حدود
العالم در آغاز سدۀ ۳ ق / ۹ م، با تکیه بر «کتابهای پیشینگان»
(ص ۷)، شرح روشنی از نام و حدود دریای پارس به دست میدهد
(ص ۱۲). افزون بر آن، از نامهای محلی این دریا
نیز خبر داده، مینویسد: «هرجایی را از این
دریای اعظم بدان شهر و ناحیت بازخوانند کی بدو پیوسته
است، چنانکه دریای پارس و دریای بصره و دریای
عمان و دریای زنگستان و دریای هند و آنچ بدین ماند»
(همانجا؛ نیز نک : ابنبلخی، ۲۱۴). به نظر میآید
که دریای اعظم مذکور در حدود العالم (همانجا) و بحر محیط فارسنامه
(ابنبلخی، همانجا)، اقیانوس سترگِ (اقیانوس هندِ) بندهش
(«متون»، I / 43) باشد.
نـویسنـدۀ حـدود العـالم
در جـاهایـی ــ آنجـا کـه از مصب رودخانههایی همچون
دجله، خویدان و شادگان یاد میکنـد ــ در عوض دریای
فارس، «دریای اعظم» نوشته است (ص ۴۴-۴۵،
۴۷). ابنبلخی نیز دریای پارس (بحر پارس) را
«طیلسانی» برمیشمارد «از دریای بزرگ که آن را «بحر
اخضر» خوانند و نیز «بحر محیط» [اقیانوس هند] گویند»
(همانجا، نیز حاشیۀ ۴). همو اضافه میکند «هر طیلسانی که از این
دریا در زمین ولایتی است، آن را بدان بازخوانند ... و از
این جهت این طیلسان را دریای پارس میگویند»
(ص ۲۱۴). بدین ترتیب، نام خلیج فارس بر اساس
نامهای محلی و کانونهای زیستی ساحلی به نامهای
فرعی خلیج کرمان، خلیج بصره، خلیج بحرین، خلیج
قطیف و مانند آن خوانده میشده است (اوزلی، I / 164).
افزون بر اینها، خلیج ایله
را خلیج عربی و خلیج قُلزم نیز مینامیدند
(حدود ... ، ۱۲). بهسخن دیگر، بین خلیج پارس و خلیج
ایله، خلیج عراق نام داشته که «جای عرب همه اندر میان این
دو خلیج است: [یعنی] خلیج ایله و خلیج عراق»
(همانجا؛ نیز نک : مینورسکی، 52, 179-180). پلوتارک خلیج
فارس را دریای بابل خوانده است (II / 443؛ نیز نک : اوزلی،
همانجا، حاشیۀ 21). اروپاییان نیز در سدۀ
۱۸ م / ۱۲ ق، دریای پارس را بر همین
مبنا، بخشی از اقیانوس هند (دانویل، «دریا ...
[۱۱]»، 244) میدانستند، هرچند دریای پارس را بر رویهم
خلیجهای فارس و هرمز نیز نامیدهاند (گاثری، 791).
منابع کهن یونانی و رومی
دربارۀ نام این دریا بیشتر سخن راندهاند، هر چند گاهی
در آنها خلط نامها دیده میشود؛ ازجمله، آنجا که هرودت
(۴۸۴-۴۲۵ قم) از «دریای سرخ»
سخن میراند، در واقع، منظور او نه دریای سرخِ (بحر احمرِ)
امروزین، بلکه خلیج فارس و آبهای پیرامونی آن است (I / 1, 3،
حاشیۀ 1)؛ گویا هرودت (II / 3, 41، حاشیۀ 1)
اصولاً تصور درستی از موقعیت و حدود خلیج فارس، واقع بین
کشور ایران و سرزمین عربستان، نداشته است (نک : نیبور، 330,
338؛ اوزلی، همانجا، حاشیۀ 22). اینکه بعضی از
مورخان یونانی و رومی نوشتهاند که دریای پارس را
دریای اریتره نیز مینامیدند (همانجا، حاشیۀ 21)،
«زیرا اریترا (اریتراس) شاهی بوده که در قشم مدفون است»
(همو، I / 162، نیز 163، حاشیۀ 19؛ هرتسفلد،
«تاریخ ...[۱۲] »، 25)، افسانهای بیش نیست
(نک : اوزلی، I / 164، حاشیۀ 21؛ وینسنت، 4)؛ زیرا
این نام برگرفته از واژۀ erythros، به یونانی به معنای سرخ، و
معادل آن نیز نزد رومیان rubrum (سرخ) است (نک : اوزلی،
I / 162-163، حاشیۀ 19). با اینهمه، بر سر اینکه نام این دریا از این
رنگ گرفتهشده یا از نام این پادشاه، بحثهایی شده است
(همو، I / 164).
استرابن نیز دریای اریتره
(سرخ) را سوای خلیج فارس و خلیج عربی میداند و آن
را بیرون از هر دو خلیج معرفی میکند، اما مینویسد:
آنها را در مجموع اریتره میخوانند (VII / 301). بر اساس «راهنمای سفر
در دریای اریتره»، نوشتۀ نویسندهای ناشناس در
سدۀ نخست میلادی، گفتهاند که یونانیان، دریای
اریتره را در سدۀ نخست میلادی، ظاهراً برای تمام پهنۀ آبی،
از ساحل افریقا تا حدود شناختهشدۀ مشرقزمین، ازجمله خلیج
فارس بهکار میبردهاند (وینسنت، همانجا؛ نیز نک : پوتر، 15)؛
البته، مطالعات اخیر نشان میدهد که دریای اریتره
نزد این نویسندۀ ناشناس، در واقع همان دریای سرخ امروزی است که از بابالمندب
آغاز میشود (بوخارین، 220, 222, 227, 229). با اینهمه، گاهی
دریای اریتره را اقیانوس هند معرفی کردهاند (پوتینگر،
87)، و نیز حد جنوبی شبهجزیرۀ عربستان را دریای
اریتره دانسته و نوشتهاند که این سرزمین از غرب به خلیج
عرب یا دریای سرخ، و از سوی دیگر به خلیج
فارس، شاخابی از دریای باستانی موسوم به اریتره (اقیانوس
هند)، محدود میشود؛ از آن رو که این سرزمین از ۳ سو به
دریا متصل است، آن را «جزیرةالعرب» خواندهاند (دانویل، «جغرافیا
...[۱۳] »، I / 2).
همینگونه خطاها در آثار بعضی
جغرافیدانان مشرقزمین، ازجمله ادریسی هم وارد شده است.
البته، اینان رنگ دیگری برای خلیج فارس قائل بودند
و آن را به غلط «دریای سبز» نامیدهاند (اوزلی، همانجا، نیز
حاشیۀ 21: به نقل از ادریسی). نویسندۀ حدود العالم
خبر میدهد که دریای سبز (اقیانوس آرام) را که اعراب
«بحرالاخضر» خوانند، رومیان «اقیانوس مشرقی» مینامیدند
(ص ۹؛ نک : مینورسکی، 179). افزون بر اینها، در نیمۀ دوم
هزارۀ ۳ قم، طایفههای بیابانگرد میانرودان
(بینالنهرین) که به گنجینههای غرب ــ در سوریه ــ
نظر داشتند، دریای پارس را «دریای پایینی»،
و دریای مدیترانه را «دریای بالایی» میخواندند
(دراور، 321-322, 597؛ نیز نک : اِفئال، 139؛ وایزمن، 236؛ رایس،
16).
نامهای فرعی یا محلی
خلیج پارس دستاویز بعضی نویسندگان شده تا اصالت نام اصلی
این بدنۀ آبی را مورد تردید قرار دهند؛ به عنوان نمونه، پوتر (نک :
مقدمه) با تکیه بر نوشتۀ همکار خود، پوتس، در مقالۀ «باستانشناسی و تاریخ ... [۱۴]»، با قاطعیت
مینویسد: نام خلیج فارس نخستینبار در زمان داریوش
اول هخامنشی (۵۲۱-۴۸۶ قم) بهکار رفت
[گویا داریوش این نام را بر این دریا گذارد!]. او
سپس با تکیه بر مطالبی پراکنده و اشاره به نامهایی همچون
«دریای پایینی» و «دریای ماگان»، نخستین
یاد از خلیج فارس[۱۵] در منابع کتبی را به هِکاتئوس
(۵۰۹-۴۷۲ قم) نسبت میدهد، و با
استناد به گفتۀ هرودت دربارۀ دریای سرخ و خلیج عرب و نیز «راهنمای سفر
در دریای اریتره»، خلیج فارس، دریای سرخ، دریای
عرب و خلیج عمان را دریای اریتره معرفی میکند.
البته، نقشۀ ضمیمۀ کتاب منسوب به هکاتئوس که نوشتههایش بیشتر مذهبی است
و مطالب عینی و جغرافیایی آن ظاهراً از هرودت گرفتهشده
(موری، ۱۴۸، حاشیۀ ۳، نیز
۱۶۲)، خلیج فارس را آشکارا از دریای سرخ (خلیج
عربی) مجزا مینماید («اعتبار»، ۲).
بدین ترتیب، اسناد و مدارک
تاریخی فراوانی حاکی از آن است که خلیج فارس پیوسته
به نام اصلی خود، دریا و خلیج پارس خوانده میشده که
البته در دوران باستان شامل دریای عمان امروزین هم بوده است (بریتانیکا)،
و از این نام تا سالهای پس از تبدیل شیخنشینهای
منطقه به کشور، در کشورهای عرب نیز بهنحو بلامنازع بهصورت «خلیج
فارس» استفاده میشده است (مورفی، 513؛ نیز نک : بریتانیکا).
نام خلیج فارس تا سالهای اخیر، در همۀ نوشتههای
بریتانیایی نیز به همین صورت بهکار میرفته
است (پوتر، 16). با اینهمه، معلوم نیست که نام مجعول «خلیج عربی»
دقیقاً از چه زمانی به کار برده شد؛ ظاهراً بهرهگیری از
این نام مجعول نخستینبار توسط جمال عبدالناصر در دهۀ
۱۹۵۰ م / ۱۳۳۰ ش صورت گرفت. در پیِ
آن، رژیم بعث عراق پس از کودتای ۱۹۵۸ م /
۱۳۳۷ ش، برای نفوذ در بین شیخنشینان
خلیج فارس، از این نام استفاده نمود که البته ۳ هفته پس از آن،
کاربرد این نام جعلی مورد اعتراض رسمی ایران قرار گرفت
(همانجا). در ۱۹۶۸ م، تمامی کشورهای عرب،
شامل شیخنشینهای خلیج فارس، قوانینی مبنی
بر اجباری کردن کاربرد نام جعلی «خلیج عربی» در تمام
روابط خارجی خود گذراندند (همانجا). در آغاز دهۀ
۱۹۷۰ م / ۱۳۵۰ ش، نقشههایی
به زبان انگلیسی و با نام مجعول «خلیج عربی» در کشورهای
عرب ساحل غربی و جنوبی خلیج فارس به چاپ رسید.
در عرصۀ رسانهها نیز
تا ۱۹۷۷ م / ۱۳۵۶ ش، هیچگاه
از نام جعلی «عربی» برای این دریا استفاده نشده
بود. خبرگزاری ژینهوا[۱۶] (چین) نخستین
خبرگزاریای بود که از این عنوان استفاده کرد (مورفی،
همانجا). در واقع، با گسترش نفوذ نفتی کشورهای عرب ساحل غربی و
جنوبی خلیج فارس، عنوان «عربی» بیشتر توسط همین
کشورها بهکار میرفت (همانجا) و این نام جعلی تا اواخر دهۀ
۱۹۷۰ م، در عرصۀ جهانی و خارج از شبهجزیرۀ
عربستان کاربرد چندانی نداشت (همانجا). افزون بر این، سازمان ملل در
۱۸ اوت ۱۹۹۴ م / ۲۷ مرداد
۱۳۸۳ ش بخشنامهای برای «بخش ویراستاری»
سازمان صادر نمود که در آن، بار دیگر بر استفاده از نام کامل «خلیج
فارس» در همۀ اسناد، انتشارات و بیانیههای سازمان ملل و نیز
بر عدم کاربرد هرگونه مخفف این نام، بهصورت «خلیج»، حتى به دنبال
تکرار نام اصلی، اصرار ورزید (نک : سنـد شمـارۀ ۱).
با اینهمه، تلاش بعضی از
کشورهای کوچک «نفتی» منطقه در راه هویتجویی تاریخی
برای خود، زمینهساز انتشار گستردۀ کتابها و
مقالههای متعدد شده است. البته، انتشار اینگونه نوشتهها توسط نویسندگان
غربی و عرب با عنوان جعلی «خلیج عربی» در دو دهۀ اخیر،
ظاهراً نمیتواند اتفاقی باشد. برخی نویسندگان علاوه بر
استفاده از عنوان جعلی «خلیج عربی» (شرحان[۱۷]،
سراسر اثر؛ فاکس[۱۸]، سراسر مقاله؛ رایس، سراسر اثر)، در پس این
عنوان نادرست، از کشورهای «خلیج عربی» ــ ازجمله ایران ــ
یاد میکنند (هالیدی، 189) و حتى گاهی خلیج
فارس را «خلیج فارسی ـ عربی» مینویسند («فرهنگ ...
[۱۹]»). بعضی از باستانشناسان نیز بدون توجه به تاریخ
سکونت و فعالیت در کرانههای خلیج فارس، بهویژه سواحل
گستردۀ ایران، نتیجۀ مطالعات تاریخی و «نقطهای» خود را در روند سکونتگزینی
در منطقۀ بیابانی شرق شبهجزیرۀ عربستان، به
تمامی پهنۀ خلیج فارس تعمیم میدهند (پوتس، «باستانشناسی و
تاریخ»، 29). پوتس هرچند بیتوجه کافی مینویسد:
«در پلایستوسن پایینی خلیج فارسی وجود
نداشت»، اما دریای بعد از تنگۀ هرمز را در همان زمان دریای
عربی میخواند (همان، 28). در همین راستا و برای همگرایی
با اینگونه اقدامات هویتسازانه، در ۱۹۹۳ م
/ ۱۳۷۱ ش دانشگاهی با این نام جعلی در
بحرین ایجاد شد (مورفی، 514-513).
سند شمارۀ ۱: بخشنامۀ
سازمان ملل (۱۹۹۴ م) دربارۀ کاربرد نام خلیج
فارس (نک : «شیوهنامه ... »)[۲۰]
با وجود کاربرد گستردۀ نام
خلیج فارس، در سالهای اخیر، بهویژه پس از آغاز عملیات
۱۹۹۱ م / ۱۳۸۰ ش توسط آمریکا
در منطقه، اصطلاح «جنگ خلیج» و همچنین عنوان اختصاری «خلیج»،
برخلاف پیشنهاد سازمان ملل، برای این دریا در برخی
نوشتههای علمی مورد استفاده قرار گرفته است (مورفی، 513؛
کدمون، «نامها ... [۲۱]»، 3؛ دریایی، 57-58, 60,
62-64؛ پوتر، 1-4، جم ؛ فـرای، «تـاریـخ ... [۲۲]»، 25,
278, 296-298, 303-309، جم ؛ «حفاظت [۲۳]... »، سراسر اثر). شاید
ویلسن نخستین کسی است که در متن کتاب خود آگاهانه لفظ «گُلف»
(خلیج) را اغلب به جای خلیج فارس به کار برده است («خلیج
فارس»، 1، جم ). جالب است که در مجمع کشورهای خلیج فارس نیز
تنها از عنوان «خلیج» استفاده میشود (نک : پوتر، 16). آشکار است که
این واژۀ کلی معرف جایی نمیتواند بود و آن را نمیتوان
«نام» یک پدیده، آنهم دریایی مهم خواند، زیرا
این پرسش ساده مطرح خواهد شد که «کدام خلیج؟» (کدمون، همانجا).
از سوی دیگر، با توجه به
کارکرد اصلی نقشه، یعنی بیان واقعیتهای شناختهشده
(مورفی، 507-508)، گاهی تولیدکنندههای نقشه، با انگیزۀ منفعت
تجاری و یا سیاسی و یا هردو، این کارکرد تاریخی
را نادیده میگیرند. نمونۀ بارز آن،
اقدام ناشر قدیمی و شناختهشدۀ بریتانیایی،
مؤسسۀ نقشهکشی جان بارتولومئو[۲۴] ست که در
۱۹۹۷ م / ۱۳۷۶ ش، همزمان دو
نقشه از منطقه بهچاپ رساند: در نقشۀ ایران، نام خلیج
فارس، و در نقشۀ کشورهای ساحل جنوبی و عربی خلیج فارس، از نام
مجعول «خلیج عربی» استفاده نمود (کدمون، «نامگذاری ...
[۲۵]»، ۸۷، «نامها»، 4).
در رابطه با همین موضوع، انجمن
ملی جغرافیایی[۲۶] در ۱۴ نوامبر
۲۰۰۴ م / ۲۳ آبان
۱۳۸۳ ش ویراستۀ هشتم «اطلس
جهانی» خود را منتشر ساخت. در این چاپ تغییراتی
داده شده بود که بعضی از آنها به ایران و خلیج فارس مربوط میشد؛
ازجمله نام جزیرۀ ایرانی کیش را بهصورت قیص و جزیرۀ لاوان
را جزیرۀ شیخ شعیب نامیده و ذیل جزایر ایرانی
تُنب کوچک و بزرگ آورده بود: «اشغالیتوسط ایران» و از همه شیطنتآمیزتر،
نام خلیج فارس را «خلیج عربی» نوشته بود (عبدی، 206).
طبعاً این موضوع مورد اعتراض قرار گرفت و به محافل جهانی، ازجمله
سازمان فرهنگی ملل متحد (یونسکو) کشیده شد (همانجا، نیز
208). یونسکو در بیانیهای اعلان داشت: «بنابر اسناد
موجود در سازمان ملل، آبراهۀ بین ایران و شبهجزیرۀ عربستان، خلیج
فارس نام دارد» (همانجا؛ نیز نک : پوتر، همانجا). البته، انجمن ملی
جغرافیایی در نامهای، اقدام خود را توجیه کرد و
نوشت: «نام اولیۀ این دریا، خلیج فارس است!» (عبدی، 209؛ نیز
نک : پوتر، همانجا).
در واقع، نامهای جغرافیایی
نهتنها بیانگر موقعیت شناختهشدۀ پدیدههای
جغرافیایی، بلکه نمایندۀ تاریخی
ـ فرهنگی، و اقتصادی ـ سیاسی آنهایند (ولتیناهو،
9-10). بنابراین، تغییر نام آنها بهدلایل گُنگ سیاسی،
نهتنها تاریخ گذشتگان را تغییر نمیدهد، بلکه به دانش آیندگان
نیز نمیافزاید و تنها زمینۀ انحراف تاریخ
گذشته و چهبسا تنشهای سیاسی را در آینده فراهم میسازد
(نک : کدمون، همان، 3-4؛ نیز کرفوت، 109؛ کول و دیگران، 9-10). افزون
بر این، چنانکه استرابن مینویسد: از کرمانیا به منطقۀ پرسیس
میرسیم. بخش بزرگی از این سرزمین در کنار دریایی
قرار دارد که نام خود را از آن گرفته است. البته بخش بزرگتری در داخل خشکی
و در راستای طولی آن، از جنوب و کرمانیا به سمت شمال و طایفههای
ماد است (VII / 155). پلینی نیز از حاصلخیزی
اراضی و تاکستانهای ساحل کرمانیا خبر میدهد (II / 421).
وی عُمانا [۲۷]را یکی از بنادر کرمانیا، همچنین
شهرهای هومنه[۲۸] و آتنه[۲۹] را بنا به گفتۀ
بازرگانان رومی، از پررونقترین بنادر خلیج فارس در آن زمان به
حساب میآورد (II / 451). آشکار است که اهمیت سرزمین پارس و
سرزمین باستانی ایران در گذشتۀ تاریخی،
ازجمله چیرگی ۲۵۰ سالۀ هخامنشیان
بر آسیا (استرابن، VII / 189)، و بودنِ نخستین کشوری که بر یونانیان
غالب آمد (همو، VII / 187)، و همچنین نقش برجستۀ امروزین
ایران، بهعنوان قدرتمندترین کشور منطقۀ خلیج
فارس (گارور، ix)، با برخورداری از بیشترین جمعیت (منطقه)
و فعالیتها و صنایع پیشرفته نسبت به دیگر کشورها، همچنین
برخورداری از بیشترین جمعیت تحصیلکرده و کاردان، و
ذخایر عظیم نفت و گاز (همو، 18)، قرارگیری نام پارس
(فارس) بر این دریا را آشکارا منطقی جلوه میدهد.
موقعیت، حدود و وسعت
خلیج فارس دریای نیمهبستهای
است (بارت، 1؛ قس: ویلسن، «خلیج فارس»، 2) که بین
°۲۴- °۳۰ عرض شمالی و
°۴۸-°۵۷ طول شرقی قرار دارد («راهنمای خلیج
فارس[۳۰]»، 15). خلیج فارس از غرب و جنوب غربی به کشورهای
عراق، کویت و عربستان، و از جنوب غربی به عمان و امارات متحدۀ عربی
محدود میگردد. بدین ترتیب، شمال، شمال شرقی و شرق آن به
ایران، جنوب شرقی و بخش کوچکی از شرق آن به عمان و امارات متحدۀ عربی،
جنوب غربی و غرب آن به شیخنشینهای قطر، بحرین و
کشور عربستان، و شمال غربی آن به کویت و عراق محدود میگردد
(«فرهنگ»؛ نیز نک : نقشۀ زیر).
موقعیت کشورهای منطقۀ خلیج
فارس
این دریا در واقع حوضۀ رسوبی
کمعمقی است که حدود ۰۰۰‘۱ کمـ طول و بین
۲۰۰ تا ۳۳۰ کمـ عرض دارد (بارت، همانجا؛ قس:
بریتانیکا)؛ عـرض متـوسط خلیج فارس ۱۹۰ کمـ
(«راهنمای خلیج فارس»، همانجا)، و کمترینِ آن (تنگۀ هرمز)
حدود ۵۶ کمـ است (بریتانیکا). امتداد خلیج فارس از
جنوب شرقی (ساحل عمان) بـه سمت شمـال غربی (دهانـۀ
ارونـدرود) حـدود ۷۳۵ کمـ است («راهنمای خلیج
فارس»، همانجا). خلیج فارس به مثابۀ دریایی کمعمق
(یا دریای میانۀ فراقارهای)، شاخهای
فرعی از اقیانوس هند، از طریق تنگۀ هرمز به خلیج
عمان متصل است («فرهنگ») که در عمل، بهسختی میتوان آن را از دریای
عمان مجزا کرد (ویلسن، همانجا).
مساحت این دریا حدود
۰۰۰‘۲۴۱ کمـ۲ (بریتانیکا؛
نیز نک : بارت، همـانجـا)، و حجم آبی آن حدود
۰۰۰‘۱۰ کمـ۳ است («فرهنگ»). عمق متوسط این
دریا در حال حاضر ۳۵ متر است و عمیقترین قسمتها در
جبهۀ ساحل ایرانی است که بین
۶۰-۱۰۰ متر در دهانۀ تنگۀ هرمز
در نوسان است (بارت، همانجا؛ قس: «فرهنگ»). البته، عمق دریا عموماً با جهتی
شرقی رو به کاهش دارد (بارت، همانجا). نوار ساحلی در بخش عربی
دارای شیبی تدریجی است و در منطقۀ
جزرومد شدید قرار دارد. در مقابل، خط ساحلی بخش ایرانی
باریک و دارای شیب تند است و رسوبات خشکی در آن به دو منطقه
محدود میگردد: در شمال غربی، جایی که شطالعرب به خلیج
فارس میریزد؛ و در خط ساحلی شرق ایران، جایی
که برخی از رسوبات آبرفتی خشکی از کوههای زاگرس در منطقۀ نزدیک
ساحل انباشته میشود. در کرانهها گنبدهای نمکی موجب شکلگیری
جزایر و کنارههای ساحلی متعددی از جنس مواد سخت زیرین
شده است که مجموعههای مرجانی بر روی آنها قرار گرفتهاند
(همانجا). خط فرضی بین خلیج فارس و دریای سیاه
را دروازۀ آسیا و خط جدایی غرب و شرق به حساب آوردهاند (وارفیلد،
4-5).
بهسبب اهمیت اقتصادی خلیج
فارس، تمامی عرصۀ دریایی آن بین کشورها تقسیم شده است. با این
همه، اختلافات مرزی بین کشورها نیز پیوسته مطرح بوده است.
بزرگترین اختلاف بر سر این مرزها بین ایران و امارات
متحدۀ عربی بر سر محدودۀ ابوموسى و جزایر تنب بزرگ و تنب کوچک است («فرهنگ»). از آنجا که این
دریا کاملاً بر روی سکوی قارهای قرار دارد. با توجه به
۸ کشور در حاشیۀ آن، وجود حداقل ۱۶ مرز سکوی قارهای الزامی
بوده است. شماری از این مرزها مورد مذاکرۀ کشورها و
توافق نهایی قرار گرفته، ولی هنوز بعضی از آنها محل
مناقشه است: بحرین و قطر، ایران و عراق، ایران و امارات متحدۀ عربی
(دو مرز)، ایران و کویت، عراق و کویت، کویت و عربستان،
عمان و امارات متحدۀ عربی، و قطر و عربستان ازجمله موارد اختلاف در این زمینه
است («حدود ...[۳۱] »، 1).
از سال ۱۹۹۴ م
/ ۱۳۷۳ ش عرض ساحل دریا از لحاظ حقوق دریایی
ملتها، برابر ۱۲ میل دریایی (۲ /
۲۲ کمـ ) تعیین شده است. براین اساس، مرز نهایی
منطقۀ اقتصادی با عرضی تا ۲۰۰ میل دریایی،
کشورهای ساحلی از حق ویژه برای بهرهبرداری اقتصادی
(ماهیگیری، همچنین استخراج ذخایر زمینی)
برخوردارند. در خلیج فارس مرزهای مناطق اقتصادی تداخل دارند و
تا هماکنون تمامی خطوط مرزی سرزمینی به طور کامل مشخص
نگردیده است. اقتصاد تمامی کشورهای این منطقه در درجۀ نخست
برپایۀ استخراج و فراوری نفت قرار دارد. منطقۀ پیرامونی
خلیج فارس بیش از نیمی از ذخایر شناختهشدۀ نفت
را در اختیار دارد (پنیگ، npn.).
دربارۀ حدود و موقعیت
دریای پارس باستان و نیز خلیج فارس امروزین از دیرباز
مطالبی نوشته شده که گاهی گمراهکننده است. هرودت که دریای
پارس را با دریای سرخ خلط کرده است (I / 1, 3، حاشیۀ 1)، مینویسد:
فنیقیان که در دریانوردی مهارت داشتند، از دریای
سرخ [و در واقع خلیج فارس] به کنارۀ دریای مدیترانه
آمده، در آنجا سکنا گزیده بودند (همانجا، نیز III
/ 395). پلینی
(۲۳- ۷۹ م) از دو خلیج یاد میکند: خلیج
پارس و دیگری در مقابل آن [و جنوب، بهنام] خلیج عرب (خلیج
عدن امروزی) که هر دو را بر روی هم دریای
سرخ[۳۲] میخواندند (II / 420، نیز 421، حاشیه)
و اضافه میکند که شاخۀ دوم پیشروی آب در خشکی را هموطنان او [رومیان]
دریای سرخ مینامیدند، حال آنکه یونانیان آن
را به نام اریترا[۳۳] [شاه]، و اریتروم[۳۴] میخواندند
(همانجا). پلینی موقعیت شبهجزیرۀ عربستان را بین
دو دریا، یعنی خلیج فارس و دریای سرخ [= خلیج
عرب یا عدن] معرفی میکند (II / 447؛ قس: مکبین، ذیل
«خلیج فارس[۳۵]»). خلیج عرب در واقع در جنوب شبهجزیرۀ
عربستان، یعنی ساحل جنوبی سرزمین یمن، قرار داشت که
پس از پیوستن به دریای سرخ (بحر احمر)، تا رود نیل در مصر
امتداد مییافت (نک : استرابن، VII / 309). پلینی از
رودخانۀ هیپریس[۳۶]، در میانۀ خلیج
فارس، یاد میکند که قابل کشتیرانی برای قایقهای
کوچک تجاری بود؛ همچنین، از رودخانۀ سیتیگانوس[۳۷]
که از بالادست آن تا پاسارگاد، ۷ روز راه بود و رود گرانیس[۳۸]
که در خاک سوزیانا (منطقۀ شوش) جاری و قابل کشتیرانی برای قایقهای
متوسط بود (II / 415).
استرابن به نقل از اراتستن خبر میدهد
که دریای پارس دهانهای باریک دارد و از کرمانیا کمی
به سمت شرق و سپس به سمت شمال، و پس از آن، به سمت غرب، تا مصب فرات (شطالعرب) پیش
میرود و ساحل کرمانیا، و در بعضی جاها، کرانـههای پارس،
سوزیانا و بابل را با مسافتی حدود ۹۰۰‘۱ کمـ
(۰۰۰‘۱۰ استادیا) در بر دارد (VII / 301؛
نیز نک : مارسلینوس، 331-332). پلینی عرض دهانۀ دریای
پارس را حدود ۵ / ۶- ۸ کمـ و طول آن را از دهانه تا انتها،
۷۹۰‘۱ کمـ دانسته است (همانجا)؛ همچنین از دماغۀ کرمانیا
و طایفهای عرب در ساحل مقابل آن، و نیز ۳ جزیره در
آنجا یاد میکند که تنها یکی از آنها، یعنی
جزیرۀ دراز[۳۹] (قشم) در فاصلۀ
۴۰ کیلومتری از ساحل، مسکونی، و دارای آب شیرین
بوده است (II / 413).
آریان بهدرستی موقعیت
دریای پارس را حدفاصل دو رود ایندوس (سند) و دجله (II / 193, 205, 223, 237, 269) و متصل به هند (II / 275) معرفی میکند.
همو خبر میدهد که برخی مورخان بر این باور بودند که اسکندر قصد
داشت با ورود به مدخل دجله به دریای پارس دست یابد و از آنجا
سرزمین عربستان را دور زده، به شمال [شرقی] افریقا، و از آنجا
به دریای مدیترانه برسد. البته، آریان ضمن آنکه در این
فاصله، بهجز دریای پارس، از دریای دیگری سخن
به میان نمیآورد (II / 205)، گسترۀ وسیع این
دریا را نیز به نمایش میگذارد. مارسلینوس
(۳۳۰-۳۹۱ م) نیز که در شرح ایرانزمین،
تمامی پهنۀ خلیج فارس و جزایر متعدد آن را جزو قلمرو این سرزمین
برمیشمارد (ص 331)، از وسعت و جمعیت زیاد و آبادانی ایران
سخن میگوید و از رودخانههای آن که به دریای پارس
میریزند، یاد میکند (ص 333, 337). همو دریای
سرخ را (بهدرستی) در شرق مصر معرفی میکند (ص 307).
از نوشتههای جغرافیدانان
ایرانی ـ اسلامی نیز چنین برمیآید که
دریای پارس شامل محدودۀ وسیعتری (نسبت به امروز) بوده است (ویکس،
۳۳۹). شرح نسبتاً مفصلی که اصطخری میدهد (ص
۳۱- ۳۸)، موقعیت دریای پارس را بهتر به
نمایش میگذارد. این شرح از دریای پارس با تصور پلینی
تا حد زیادی سازگاری دارد. اصطخری مینویسد:
«این دریا بر دیار عرب میگردد و بیشتر ولایت
اسلام، آن است کی این دریا بر حدود آن میگردد ... و آغاز
آن قُلزم گیریم و جانب شرقی ... کی به حدود دیار
عرب در میگردد تا عمان ... آنگه دجله گوییم تا به ساحل رسیم،
به ماهیروبان (مهروبان / ماهیرویان) و جنابا (گناوه) و سوی
پارس شویم، تا به سیراف، همچنین تا ساحل هرمز، کی از پس
کرمان است تا دیبل و تا ساحل مولتان و آن سرحد سند باشد و به مولتان حد
مسلمانی سپری شود» (ص ۳۱). بدینترتیب، اصطخری
نیز از دو شاخاب سخن میگوید، هرچند هر دو را یک دریای
فراخ و «دریای پارس» میخواند (همانجا، نیز
۳۴). نکته آنکه، دریای پارس، یا خلیج فارس از
ورودی دجله، یعنی شطالعرب (اروندرود)، تا انتهای کرمان و
آنجا که به سرزمین هند (پاکستان امروزی) میرسد، شاخابی
جداگانه و همان دریای پارس اصلی است. شاخاب دیگر، یعنی
آنچه به دریا یا خلیج عرب (خلیج عدن امروزی) و
دنبالۀ آن، دریای سرخ، شهرت یافته، به سرزمینهای
شمال شرقی افریقا (حبشه، اریتره و سومالی) و مصر منتهی
میشد و نهایتاً به مدیترانه میپیوست (نک : همو،
۳۱-۳۲). اصطخری برای این شاخاب دوم،
نامهای دیگری نیز معرفی میکند، ازجمله دریای
عدن، در نزدیکی یمن، دریای زنگ و زنگبار (در نزدیکی
سودان و سومالی) (ص ۳۳).
نویسندۀ حدود العالم
که اقیانوس هند را «بحرالاعظم» مینامد، مینویسد: «حد
مشرقی این دریا پیوسته است به دریای مشرقی
(اقیانوس آرام) ... و این دریا را ۵ خلیج است» (ص
۱۱) که خلیج فارس یکی از آنها ست (ص
۱۲). ابنرسته نیز حد غربی دریای هند را سرزمین
حبش (افریقا)، و حد شرقی آن را انتهای سرزمین هند معرفی
میکند؛ همو از دو پیشروی مهم این دریا بهسمت خشکی
یاد میکند: یکی «بهطرف ناحیۀ فارس»، یعنی
خلیج فارس، و دیگری «در جانب ایله» (خلیج عقبۀ امروزی)
که «کنارۀ آن بهنام دریای احمر (سرخ) است ... و بین این
دو خلیج، سرزمینهای حجاز و یمن و سایر بلاد عرب»
قرار دارند (ص ۹۵). او مینویسد: «گفتهاند که دریای
فارس و هند روی هم رفته یک دریا هستند که یکی از
آنها به دیگری متصل شده» (ص ۹۸)، که این نشاندهندۀ وسعت
دریای پارس تا اقیانوس هند است. همو از قول «دریاشناسان»
دو حد این دریا را «از طرف مشرق [در واقع: مغرب]، از دهانۀ
دجلةالعورا ... [تا]به جزیرهای که به آن تِیز مکران گفته میشود
... و آنجا اول محدودۀ هند است [و]از طرف مغرب، از دهانۀ دجلةالعورا ... به قسمت انتهایی
عدن» (خلیج عدن) محدود میداند (ص ۹۹). افزون بر این،
ابنرسته خلیج اخضر را بخش انتهایی خلیجی منشعب از
دریای هند معرفی میکند (ص ۹۶)، هرچند بحر
اخضر را اقیانوس هند، واقع در کنار دریای اقیانوسی
(اقیانوس آرام) میداند (همانجا). خلیج فارس امروزین، بخشی
از دریای پارس است که از بصره تا تنگۀ هرمز امتداد
دارد (ویکس، 339).
ساختار زمین و شکلگیری
جنبشهای کوهزایی بسیار
قدیمی که در تشکیلات پرکامبرین پدید آمدند و موجب
سنگیشدن و پدیداری سکو یا پشتۀ وسیع ایران
شدند، درواقع، گسترش و ادامۀ سپر سنگی نجد عربستان بهشمار میآیند (اشتوکلین،
۴۱). در همین راستا، روراندگی اصلی زاگرس از یک
گسل ژرف وارونه که سکو را به دو قسمت عربستان و ایران تقسیم کرده، تشکیل
شده است. نخستین مرحلۀ تقسیم در زمان پرکامبرین، با شیبی تند بهسوی
جنوب غربی و در طول خط واپسین گسلهها امتداد یافته، به حوضۀ نمکی
هرمز در سمت شمال شرقی محدود شده است (همو، ۸۴-۸۵).
شبهجزیرۀ عربستان در اصل به سپر
افریقا (نوبیایی)
متصل بود. در آغاز پرکامبرین در شمال و شرق شبهجزیره حوضۀ رسوبی
بزرگی (دریای تتیس[۱]) پدیدار گشت. در طول
دورانهای اول، دوم و اوایل دوران سوم، رسوبات در چالۀ دریای
تتیس که بهآرامی فرومینشست، انباشته شد. در دریاهای
کمعمق (برقارهای[۲]) بین تتیس و شبهجزیرۀ
عربستان، لایههای نسبتاً نازک و تقریباً هموار دوران اول، دوم
و اوایل سنوزوئیک بهتدریج نهشته شد (بارت، 2). ازاینرو،
شکلگیری زمینشناختی خلیج فارس به اواخر دوران دوم
تا پایان دوران سوم (دورۀ کرتاسه)، یعنی هنگامی که رشتهکوه زاگرس از یکسو،
و فلات بزرگ عربستان از دیگرسو، از دریای کرتاسه بالا آمدند،
بازمیگردد (ویلسن، «خلیج فارس»، 3).
بهطورکلی میتوان گفت،
وضعیت زمینشناختی خلیج فارس، پیامد انباشت مداوم
رسوبات از دوران اول (پالئوزوئیک) زمینشناختی است، هرچند شکلگیری
ساختار فعلی آن از روندهای اصلی تکتونیک در دوران سوم
آغاز شده است. درواقع، در دوران سوم و دورۀ میوسن، پیشروی
بزرگ دریا آغاز میشود و مدیترانۀ شرقی
تمامی قسمتهای شمالی سوریه و میانرودان را فرامیگیرد
و برای آخرینبار با خلیج فارس ارتباط مییابد. در
همین زمان، قسمتی از نجد ایران را خلیج گستردهای
از غرب به شرق دربرمیگیرد و بزرگناودیس ایران از نهشتههای
فراوان به قطر ۰۰۰‘۲ متر انباشته میشود (فورون،
۲۵). رشتهکوه البرز ظاهراً بهصورت شبهجزیرۀ درازی
دریای مازندران را از خلیج فارس که بهسبب برآمدگیهای
زاگرس محدود میشده، جدا میساخته است. بهسخن دیگر، دریای
میوسن، برآمدگیهای زاگرس و البرز و همچنین منطقۀ مرتفع
شرقی را دربر داشته است، هرچند این برآمدگیها از آب بیرون
بودهاند (همانجا).
البته، اشتوکلین بر این
باور است که این تقسیمبندی سهگانه، یعنی وجود یک
نجد مرکزی که بهسبب دو رشته کوه در شمال و جنوب (البرز و زاگرس) احاطه شده
است، نمیتواند زمینساخت سرزمین ایران را بهدرستی
توضیح دهد (ص ۴۳). در اصل، اگر کشش شبهجزیرۀ
عربستان در اواخر دوران سوم به سمت شمال شرقی فرض شود، احتمال زیرراندگی
به سوی شمال شرقی بیشتر از روراندگی به سوی جنوب
غربی خواهد بود؛ هرچند نتیجه یکی است و این پدیده
درپیِ چینخوردگی نهشتههای پهنۀ وسیع چینخوردگی
زاگرس و زیرورو شدن منطقۀ روراندگی، موجب کوتاهشدن پوستۀ زمین به
میزان قابلتوجهی شده است. این کوتاهشدگی ممکن است به
همان وسعت بازشدن فرونشست یا شکافی باشد که در آن دریای
سرخ شکل گرفته است (همو، ۸۵).
قدیمیترین رخسارههای
شناختهشده در نجد عربستان به اوردوویسین آغازین بازمیگردد،
اما توالی بنیادین سنگهای مربوط به واحدهای کامبرین
در اردن بین اینها و پیسنگ نفوذ کردهاند. سن مجموعۀ جنوب
نجد در یمن و ظفار نیز ظاهراً بیشتر به پرکامبرین بازمیگردد،
هرچند حضور بعضی عناصر اوایل دوران اول از طریق رادیواکتیو
تعیین سن شده است. از زمان پرکامبرین، گرانکوهها بهنحو فوقالعادهای،
تنها بهسبب جنبش آرام خشکیزایی[۳]، پایدار ماندهاند.
روی این تودههای سخت و مقاوم خشکی، توالی ضخیمی
از رسوبات سکوی قارهای آبهای کمعمق و قارهای نهشته میشد
که به آرامی به سوی حوضههای مدیترانه، خلیج فارس و
ربعالخالی سرازیر میگردید (پاورز، D5). سخن
ابوریحان بیرونی کاملاً در خور توجه است که بیابان
عربستان پیش از آن دریا بوده است (ص ۲۰)؛ مصریان
باستان نیز بر این عقیده بودند که در آغاز قسمت اعظم مصر مرداب
بوده است (هایدل، 60, 61). جناح مقابل بزرگناودیس مدیترانه ـ
خلیج فارس بهواسطۀ سکوی روسیه در منتهای شمال شرقی شکل گرفته است.
بهنظر میرسد که حوضۀ ربعالخالی انعکاس ناودیس زاویهدار و گستردۀ شمال
شرقی است که سپرهای غرب و جنوب عربستان را به یکدیگر متصل
میسازد (پاورز، همانجا).
سنگهای کامبرین در جنوب غربی
ایران به خوبی شناختهشدهاند؛ بسیاری از اینها با
گنبدهای نمکیِ نفوذی پیوند دارند. نفوذ نمک به سنگهای
مجموعۀ همبافت هرمز که حاوی موادی با سن کامبرین پایینی
تا ژوراسیکاند، بازمیگردد. سنگهای کامبرین همچنین
در بیرونزدگیهای معمولی حاشیۀ شمال شرقی
کوههای زاگرس و نیز در ناحیۀ دودکش آذرین
نمکی هم یافت میشوند؛ شیل سرخ و ماسهسنگ همراه با ژیپس
و رگههایی از نمک، نشاندهندۀ کامبرین پایینی
تا میانی در شمال شرقی و عمدتاً وفور نمک در جنوب است. در هردو
ناحیه، سنگهای کامبرین بالایی ماسهسنگ و شیل
سرخ و سبز، همراه با لایههای نازک سنگآهک و بسترهای دولومیتی
است (همو، D13). لایههای دوران اول، دوم و اوایل دوران سوم
بهنحوی آشکار در مرکز نجد عربستان، جایی که بهصورت یک
کمربند بزرگ منحنیشکل در مجاورت سپر (عربستان) بیرون زدهاند، مشاهده
میشوند؛ همچنین، پرتگاههای روبه غرب و اساساً موازی، که
هر یک با پوشش مقاومی از جنس سنگآهک محافظت میشوند، بهچشم میآیند.
بیرونزدگیها بهطور غیرمعمول سالم ماندهاند و واحدهای
سنگ را میتوان بدون قطع ارتباط، در پهنهای به طول
۵۰۰ تا حدود ۰۰۰‘۱ کمـ ردیابی
نمود. بسترها که بازتابدهندۀ تشکیلات دفنشدۀ پیسنگاند، بهصورتی آرام و یکنواخت به سمت منطقۀ
پرتگاهی در راستای حوضههای خلیج فارس و ربعالخالی
سرازیر میشوند (همو، D1).
حوضۀ خلیج
فارس شامل شماری واحدهای ژئوتکنیک با جهت شمال غربی ـ
جنوب شرقی، نظیر سکوی عربی و منطقۀ فرورفتگیهای
حاشیهای، شامل کمربند چینخوردۀ زاگرس است، که
در شمال شرقی بهواسطۀ گسل معکوس اصلی زاگرس محدود میشود (بارت، 3). این
حوضه از لحاظ ژئوتکتونیک و بهعنوان بخشی از یک منطقۀ
فرونشست بزرگ و ممتد (فرونشست میانرودان) در حاشیۀ صفحۀ
عربستان در مقابل صفحۀ ایران، از حدود ۰۰۰‘۲ سال پیوسته از
آبهای دریایی پُر شده است. محلهای پُرشدگی در
کنارۀ جنوب غربی فرونشست میانرودان، در برآمدگیها و سازههای
مسطح و اغلب سپرمانند زیرزمینی ژوراسیک و کرتاسه قرار
دارند («فرهنگ»).
در شمال السُقف، در بیابان بیعارضۀ عمان،
گنبدهای نمکی متعددی وجود دارد که ظاهراً متعلق به دورۀ کامبریناند.
این گنبدها نشاندهندۀ تنوع سنگها، شامل بعضی واریزههای آتشفشانی است
که همبستگی آنها را با سریهای هرمز، متعلق به کامبرین
بالایی و میانی جنوب ایران، گنبدهای نمکی
خلیج فارس ـ ساحل امارات نشان میدهد. از جنوب غربی به شمال شرقی،
منطقۀ نفتخیز شامل عرصههای متواتر متشکل از ساختارهای
نامتقارن است. بهسمت جنوب غربی، سنگبستر عربستان بهنحو بارزی به سوی
دریای سرخ کشیده شده است و از زیر پوشش رسوبی نازکی
عبور میکند که به آرامی به سوی فرات و خلیج فارس امتداد
مییابد (لینتن، 14). این پوشش بیشتر حاوی
سنگآهک متعلق به ژوراسیک تا میوسن است که در زیر لایههای
ضخیم و گستردۀ پلیوسن و مواد جوانتر که دشت میانرودان را تشکیل میدهند،
قرار گرفته است. در حد شرقی دشت چینخوردگیهایی پدید
آمده است که در مواردی کاملاً در زیر آبرفتهای رودخانهای
قرار دارند. در جانب شرقیتر، این چینخوردگیها به صورت
مجموعهوار کوههای بختیاری و پشتکوه را تشکیل دادهاند که
حاوی ساختارهای نفتی مهمیاند (همو، 14-15). این چینخوردگیها
تمامی سنگها را تا دورۀ پلیوسن تحت تأثیر قرار داده، و به نظر میرسد، که نشانۀ سطحی
شکستهای سنگ بستر دو تا سه کیلومتری زیرین باشند. این
چینخوردگیها بهواسطۀ زونی که چینها در آن دچار شکست شده، و یا جای
خود را به گسلها دادهاند، به سمت شرق و به سوی کوههای زاگرس امتداد مییابند.
این زون به نوبۀ خود، به زون دیگری ختم میشود که در طول
۲۰۰‘۱ کمـ از کرمانشاه تا دریای عمان، امتداد
دارد و در آن، سریهایی از پهنهها یا صفحات سنگی که
به صورت افقی جابهجا شدهاند، بهترتیب از شمال شرقی به جنوب
غربی امتداد یافتهاند (همو، ۱۵). ذخایر گنبدی
نفت بهعنوان نتیجۀ فعالیت تکتونیک نمکی، علت ۶۰٪ از
ذخایر نفت تجدیدشدنی حوضۀ خلیج فارس بهحساب میآیند
(بارت، همانجا).
در اواسط دوران سوم زمینشناسی
(ح ۲۵ میلیون سال پیش)، هنگامی که این
روندها در کار بودند، صفحۀ عربستان در پهنۀ سیستم بزرگ فرونشستی، شروع به جداشدن از سپر افریقا
نمود (همانجا) که از خلیج عقبه و فرونشست دریای مرده (بحرالمیت)
در شمال تا سهگوش عفار در اتیوپی گسترش داشت. در این هنگام،
صفحۀ جداشدۀ عربستان به سمت شمال شرقی به حرکت درآمد و با چرخشی آرام، در
جهت خلاف ساعتگرد، در زیر صفحۀ بزرگ آسیا در ایران
قرار گرفت. نیروهای تنشی در طول این فرونشست، به شکلگیری
ساختار چالهمانند (چالۀ دریای سرخ)، همراه با بلندیهای برجسته بین
نجد و کف فرونشست، منجر شد. مواد آتشفشانی از چینخوردگیها
بالاآمده، بخشهای وسیعی از سپر عربستان را پوشاندند. این
فرایند تا هماکنون ادامه داشته است. فرونشست فعلی دریای
سرخ بین ۲ تا ۳ سانتیمتر در سال برآورد میشود
(همانجا).
در مناطق روراندگی بین
ژوراسیک بالایی و کرتاسۀ پایینی که دارای
شیبی یکساناند، کمربند باریکی از سنگهای تودۀ مرجانی
نمایان است که به سمت جنوب غربی به شکل فرونشست، به یک بزرگناودیس
با نهشتههای شیلی محدود میشود. بعدها شیب این
فرونشست بیشتر شده، و به هنگام جنبشهای کوهزایی آلپی،
شکاف برداشته، و بهصورت روراندگی کامل و وسیعی درآمده، در نتیجه،
قسمت سکوی ایران روی قسمت سکوی عربستان رانده شده است
(اشتوکلین، ۸۴-۸۵). در کرتاسۀ بالایی،
جنبشهای کوهزایی، نخستین مرحلۀ کوهزایی
آلپی را شکل دادند. مرحلۀ دوم در اواخر دوران سوم، هنگامی آغاز شد که سنگهای تغییرشکلیافتۀ بزرگناودیس
شروع به بالاآمدن کرده، کوههای قفقاز، زاگرس و بلندیهای عمان
را شکل دادند (همانجا). بدین ترتیب، پدیداری زمینشناختی
خلیج فارس با ساختار زمینساخت ایران، بهویژه زمینساخت
زاگرس، در ارتباط است. درواقع، خط روراندگی اصلی زاگرس امتداد مستقیم
قابلتوجهی دارد که در آن، قسمتهای ژرف سکوی ایران ـ
عربستان در اثر فشار بخشهای عمیق به سطح زمین رانده شده است. بدین
سبب، بستر سخت پرکامبرین در منطقۀ روراندگی در زیر پوشش
سکوی دوران اول و نهشتههای گودال رسوبگذاری بعدی پنهان
گشته است (همو، ۸۴). گفتنی است که شبهجزیرۀ
عربستان از این روندها چندان تأثیر نگرفته است (همانجا).
در اوایل پلیوسن، که حدود نیم
میلیون سال پیش به پایان رسید، و به دنبال پیشروی
دریا در میوسن میانی، خلیج فارس بهصورت نوار
نسبتاً باریکی در سواحل امروزین سرزمین ایران شکل
گرفت که تنها تا لارستان پیش میرفت (ویلسن، «خلیج فارس»،
۴). در قسمتهای شمال غربی، در طول خط کوهستانی امروزین،
این منطقۀ فرونشسته (چاله) با دریاچههای بزرگ آب شیرین و
شور مشخص میشد که بهواسطۀ رسوبات ماسهسنگی و کنگلومرایی رشتهکوههای بختیاری
(زاگرس) انباشته میشدند و عمق آن در جاهایی به شهادت عمق عمودی
این چالهها، تا ۰۰۰‘۵ پا (ح
۵۰۰‘۲ متر) نیز میرسید. حرکات عظیم
چینخوردگی رشتهکوههای زاگرس اساساً در دورۀ پلیوسن
به انجام رسید (همان، 18).
بالاآمدگی دورۀ میوسن
در آسیای مرکزی، در اصل، زمینهساز شکلگیری
خلیج فارس بوده است: روند معکوس، یک چالۀ سنکلینال،
در دوران سوم، خلیج فارس را ایجاد نمود که ظاهراً زمانی از هیت
و سامره (و اگرنه تا سنجار) تا موانع کوهستانی مسندم که بعدها آن را از اقیانوس
هند جدا ساخت، امتداد داشته است. چینخوردگیهای کوهستانی
در کرانههای عربی نجد، نسبت به ساحل ایرانی، بهنحو بارزی
کمارتفاعترند (همان، 3-4). در پلایستوسن، عقبنشینی دریا
ادامه یافت، برآمدگیهای تازهای ایجاد شد و زمینۀ پایینافتادن
تراز دریا و تراز پایۀ رودخانهها فراهم آمد که به نوبۀ خود، در شکل و ریخت کوهها تغییرات
تازهای ایجاد نمود. افزون بر این و در بیرون از قوسهای
مناطق کوهستانی، چالۀ خلیج فارس بهتدریج از آبآوردهای دجله و فرات انباشته
شد (فورون، ۳۱-۳۲). در ضمن، باید به یاد
داشت که دو رویداد زمینشناختی اخیر و فرونشست اراضی
مقابل کوههای زاگرس باعث ورود آبهای خلیج فارس به منطقۀ میانرودان
و بازشدن دریای سرخ شد، تا آنجا که برای مدتی کوتاه به مدیترانۀ شرقی
متصل گردید و زمینۀ ایجاد پلهای آبی در طول زون بزرگ خشکی را فراهم
آورد که همهجا در غرب مکران، زون کوهستانی را از اقیانوس هند جدا میسازد
(لینتن، 33-34).
انتهای شمالی خلیج
فارس مملو از رسوباتی است که توسط مقادیر زیادی آبرفتهای
رودخانههای بزرگ (دجله، فرات و کارون) انباشته شده است؛ بنابراین،
اراضی این قسمت کمارتفاع و آبرفتی است. کرانههای جنوب
غربی و جنوب شرقی، از اروندرود تا رأسالجبال، بیابانی، و
پوشیده از ریگ سفیدرنگ و عمدتاً ناآباد است («راهنمای خلیج
فارس»، 15). فورون بر این باور است که چون این دریا سالی
۲۰ متر پس میرود، محل بندرهای موجود در کرانههای
خلیج فارس در ۰۰۰‘۵ سال پیش، حدود
۲۰۰ کمـ در داخل دریا قرار داشته است (ص
۳۲-۳۳). همچنین ارتفاع منطقۀ ساحلی
بهتدریج به سمت خشکی به اندازۀ یک متر در کیلومتر
افزایش مییابد (بارت، 4). افزون بر این، بهنظر میآید
که دماغۀ مسندم زمانی به رشتهکوههای ساحلی ایران متصل
بوده، و به سبب نوعی جنبش فرونشستی، دریا بدین سو کشیده
شده، خلیج فارس را از دریای عمان تفکیک کرده و بدین
ترتیب، خورها و شاخابههایی را که امروز دیده میشوند،
به وجود آورده است (مایلز، II / 400).
خط ساحلی خلیج فارس نامنظم،
ماسهای و دارای تپههای متعدد زیردریایی
است، به نحوی که تغییرات جزرومدی باعث پسوپیش شدن
چند کیلومتری آب میشود. سبکا[۴] های (تپههای
نمکی) زیادی در طول ساحل، از کویت تا حد جنوبی خلیج
فارس، بهچشم میخورند. سواحل شیبدار در بخش ایرانی به
سبب ساختار چینخوردۀ طاقدیس پیشکوههای زاگرس، همراه با زمینهای
پست و آبرفتی ساحلی، دیده میشوند (بارت، همانجا). کرانۀ شمال
شرقی خلیج فارس، از دلتای اروندرود و دیگر رودخانهها تا
رأس الکوه، حاوی رشتهناهمواریهای پُرشیب است که تقریباً
به موازات کرانۀ دریا امتداد یافتهاند. ارتفاع این رشتهکوهها با پیشروی
به سمت خشکی، افزایش مییابد و به عنوان علامتهای
[خشکی]، از فاصلۀ زیاد دیده میشوند. درههای
نسبتاً وسیعی این
کوهها را از یکدیگر مجزا میسازد و کمربندهای کمارتفاع
با وسعتهای متفاوت بین آنها و دریا وجود دارد که بهطور سنتی
به عنوان مرتع گرمسیری مورد استفاده بودهاند («راهنمای خلیج
فارس»، 15-16).
ساحل ایرانی، بهویژه
ساحل شمال شرقی خلیج فارس، نسبتاً کوهستانی، و دریا در
آنجا عموماً عمیقتر است. در مقابل، ساحل عربی، یا کرانههای
جنوب شرقی و جنوب غربی، به استثنای بخش شمال غربی شبهجزیرۀ عمان،
کمارتفاع است و تختسنگهایی همراه با تپهها و بلندیهای
کمارتفاع زیردریایی (۴۸-۸۰ کمـ
) بهسوی داخل آب و در بعضی جاها در تمام طول کرانه امتداد یافتهاند
(همان، ۱۵). همانگونه که در تصویر ماهوارهای خلیج
فارس دیده میشود، بخشهای جنوبی خلیج فارس، جایی
که بعضی کشورهای نوپا قرار دارند، بیشتر کمعمق است و بهویژه
در گذشته کمتر قابل کشتیرانی بوده است؛ از اینرو، عمدۀ
بازرگانی خلیج فارس در دورۀ باستان در بنادر و جزایر
شمالی این دریا به انجام میرسیده است (نک : تصویر).
ساحل ایرانی خلیج
فارس ناهموار است، اما در سایر قسمتها دشت کمعرض ساحلی، همراه با دریابارها،
تپهها و کفههای جزرومدی و مصبهای رودخانهای کوچک پیرامون
خلیج فارس را فراگرفتهاند. دشت ساحلی در شمال بوشهر وسعت میگیرد
و تا دشت وسیع دلتایی رودخانههای دجله، فرات و کارون
امتداد مییابد. پرتگاهها یا دریابارها بهندرت در ساحل
عربی خلیج فارس دیده میشوند، مگر در اطراف قاعدۀ شبهجزیرۀ قطر و
در منتهاالیه جنوب شرقی، در اطراف تنگۀ هرمز که در
آنجا شبهجزیرۀ مسندم را تشکیل میدهند. بخش اعظم ساحل عربی به کرانههای
ریگزار، همراه با جزیرههای کوچکی که با آبگیرهای
کوچکی احاطه شدهاند، محدود میگردند (بریتانیکا).
در قسمتهای پاییندست،
در محل رسیدنِ رودخانهها به دریا، نوسان سالانۀ جریان
آب بهسبب و یا متأثر از حرکات جزر و مد خلیج فارس است. در این
قسمتها در طول اروندرود، آب دوبار در عرض شبانهروز تا حداکثر ۶ پا (ح
۲ متر) بالا و پایین میشود. در اینجا، تعداد زیادی
خاکریزهای طبیعی کوتاه و بندمانند و حوضههای کوچک
بهچشم میخورند که توسط آهنگ منظم پسروی و پیشروی آب بهطور
خودکار آبیاری میشوند. با توجه به مقاطع خاک در این
قسمتها، به نظر میرسد سواحل خلیج فارس چندان از خطوط ساحلی
کنونی تغییر نیافته، و ظاهراً همین منطقه، مناسبترین
عرصۀ شکلگیری نخستین سکونتگاههای کشاورزی بوده
است (بوتسر، 59).
در گذر تاریخی، زمینلرزههای
متعددی در منطقۀ خلیج فارس روی داده که معمولاً با تلفات جانی و مالی
همراه بوده است؛ بعضی از این زمینلرزههای تاریخی
عبارتاند از: زلزلۀ قشم (۸۲۳ ق / ۱۴۲۰ م)، بصره
(۱۲۰۰ ق / ۱۷۸۶ م)، بوشهر
(۱۲۷۵ ق / ۱۸۵۸ م) (آمبراسیز،
2)، زلزله در نزدیکی هرمز قدیم یا قشم
(۸۳۰ ق / ۱۴۲۶ م)، یمن
(۸۳۰ ق / ۱۴۲۷ م) (همو، 47-48)، نزدیکی
بوشهر (۱۲۷۴ ق / ۱۸۵۸ م) (همو،
70)، و زلزلۀ شدید قشم (۱۳۰۱ ق /
۱۸۸۴ م) که باعث ویرانی ۱۵ روستا
شد و لرزههای آن تا بندرعباس و اطراف آن احساس شد (همو، 75). در سالهای
اخیر نیز زمینلرزههایی با شدت کم و زیاد در
منطقۀ خلیج فارس بهوقوع پیوسته است (همو، xi).
آب و هوا
خلیج فارس با قرارگیری
در منطقۀ پُرفشار جنب حاره، بارشی ناچیز دارد و بهسبب تبخیر شدید،
بسیار خشک است. بر این اساس، آب و هوای منطقۀ خلیج
فارس از نوع اقلیم بیابانی و نیمهبیابانی
است که با درجهحرارتهای بالای تابستانی و خشکی در طول
سال مشخص میشود (بارت، 1, 7). میزان گرما در منطقۀ خلیج
فارس بسیار بالا ست؛ حداکثر گرمای سطح آب برابر °۶ /
۳۵، مقادیر میانگین
°۳۰-°۳۲ سانتیگراد، در ماه فوریه / بهمن،
°۱۵-°۲۲ سانتیگراد است. درجۀ شوری آب
این دریا ۷ / ۳٪ تا بیش از ۴٪
است که در بخش ساحلی عربی ]جنوبی[ تا ۷٪ هم میرسد
(«فرهنگ»). بهسبب مقادیر زیاد تبخیر (بیش از
۰۰۰‘۲ میلیمتر در سال)، فقدان محض آب در خلیج
فارس مطرح است. این امر زمینهساز شکلگیری جریان
معکوس دریایی وابسته به تراکم (شرجی) میگردد. آب شیرین
دریایی (از اقیانوس هند)، با مقدار شوری ۵ /
۳۶ تا ۳۷ در هزار از طریق تنگۀ هرمز وارد
آبهای خلیج فارس میگردد و در جهتی خلاف ساعتگرد با جریانهای
شمالی در طول کرانههای ایران و جریانهای جنوبی
در طول سواحل عربستان به حرکت در میآید. فاصلهگرفتن از تنگۀ هرمز
با کاهش مواد غذایی (موجود در آب) و افزایش شوری همراه
است (بارت، 9).
خلیج فارس به سبب درجۀ بالای
گرمای آب (بیش از °۳۰ سانتیگراد در ماه ژوئیه
/ تیر) و تراکم نمک (تا بیش از ۴۰ در هزار) شهرت دارد (پنیگ،
npn.)؛ به این خصوصیت در منابع باستانی نیز
اشاره شده است، چنانکه استرابن منطقۀ پارس را بر مبنای طبیعت
و گرمای هوای آن، به ۳ ناحیه تقسیم میکند و
در وهلۀ نخست، از بخش دریایی آن سخن میگوید که
«هوای بسیار گرمی دارد» (VII / 155).
مقادیر زیاد درجهحرارت
عامل تعیینکنندۀ پراکنش زندگی گیاهی و جانوری در منطقۀ خلیج
فارس بهشمار میآید؛ بهویژه در نواحی نزدیک ساحل
که نوسان سالانۀ درجهحرارت به °۲۰ سانتیگراد (از °۱۶ تا
°۳۶ در مقایسه با °۱۷ تا °۳۶ در آبهای
باز خلیج فارس) میرسد، گونههای دریایی باید
شرایط محیطی از نوع حاره و همچنین مناطق معتدل را تحمل
کنند. بدین ترتیب، تنوع گونهها محدود است. البته، در نواحی کمعمق
ساحلی با گردش محدود، درجهحرارت آب در تابستان ممکن است از °۳۶
سانتیگراد تجاوز کند و در زمستان ممکن است به کمتر از °۱۵ سانتیگراد
برسد. بدین ترتیب، مقدار گرما از شمال به جنوب خلیج فارس با
نوسان همراه است. این نوسان در زمستان که تفاوت بین آبهای باز
خلیج فارس در کویت و امارات °۸ سانتیگراد است، در بیشترین
حد خود است. با نزدیک شدن تابستان، مقدار نوسان به کمتر از °۲ سانتیگراد
میرسد. در ماه اکتبر / مهر، هنگامی که درجهحرارتهای کمتر در
شمال در گرمای سطح دریا منعکس میشود، این نوسان از نو رو
به افزایش میگذارد (بارت، 11-12). بهطورکلی، گرمای هوای
منطقه از اردیبهشت آغاز میشود و تا پایان مهرماه ادامه مییابد
(بایندر، ۶).
گردش سطحی هوا در ماههای
تابستان تحت تأثیر دو منطقۀ فشار است: نخست، مرکز پرفشار شرق افریقای شمالی که به
واسطۀ چرخش خود در جهت ساعتگرد، موجب جریانهای شمالی بر
فراز منطقۀ خلیج فارس میگردد. دوم، سلول گرمایی کمفشار
قارهای بر فراز تودهخشکی آسیا که از شبهقارۀ
هندوستان به سوی خلیج فارس میوزد. این سلول به سبب چرخش
خلاف ساعتگرد خود یک جریان شمالی بر فراز یال غربی
ایجاد میکند. جنوبیترین ناحیۀ خلیج
فارس و همچنین دریای عمان ممکن است در این صورت از جریانهای
موسمی حاصل از سلول کمفشار آسیایی که تودههواهای
حاره را جذب میکنند، باران دریافت دارد. بهسبب تغییر
فشار جهانی بهسمت جنوب در ماههای زمستان، سیکلونهای اطلس
از کمربند فشار تحت قطبی آزاد میشود و به سمت شرق، در طول دریای
مدیترانه به حرکت درمیآید، و از قسمت شمالی شبهجزیرۀ
عربستان عبور میکند (بارت، 7). این کمفشارها با حرکت به سمت شرق یا
جنوب شرقی در طول عربستان بهتدریج پراکنده شده، احتمال بارش در جنوب
شرقی کاهش مییابد. بادهای جنوب شرقی نتیجۀ جریانهای
واقع در یال جنوبی ـ غربی سلول پرفشار قارهای آسیا
ست. بارش در منطقۀ شمالی خلیج فارس تنها به سبب نفوذ کمفشارهای مدیترانهای
نیست، زیرا مطالعات اخیر نشان داده است که در این پدیده،
شکلگیری کانونهای کمفشار در غرب کوههای زاگرس نیز
به همان میزان اهمیت دارند. جریانهای گرمایی،
و همچنین نفوذ جریانهایی از سودان و اتیوپی
از دیگر عوامل مهم بارش بهشمار میروند. باران در بخشهای شمالی
خلیج فارس تقریباً مختص فاصلۀ زمانی بین ماههای
اکتبر / مهر تا آوریل / فروردین است. در فصل تابستان، بادهای
تجاری که عموماً بادهای شمالی ـ شرقیاند، در نتیجۀ
الگوهای فشار مسلط محلی بر فراز خلیج فارس و تودهخشکی آسیا
به سمت شرق، به بادهای شمالی تا شمال غربی تبدیل میشوند
(همانجا). این دریا دارای جزرومد عمدتاً نیمروزی
است (در بهار تا ۳ / ۲ متر) که بهاستثنای بخش جنوبی
(جزرومد یکروزه)، تا ارتفاع ۱ / ۱متر (در بهار) میرسد
(«فرهنگ»).
ذخایر نفت و جایگاه استراتژیک
بیشتر عرصههای زیرزمینی
ژوراسیک و کرتاسه برای نخستینبار پس از
۱۹۴۵ م / ۱۳۲۳ ش مورد بهرهبرداری
قرار گرفتند (همان). در طول دورۀ پس از جنگ جهانی دوم، حفاریهای شرکت وایلدکتس[۱]
در ۱۹۴۵ م در قطیف، در
۱۹۴۸ م / ۱۳۲۷ ش در عیندار،
و در ۱۹۴۹ م / ۱۳۲۸ ش در حَرَض و
فضیلی به نفت رسید. نخستین کشفیات دریایی
آرامکو در ۱۹۵۱ م / ۱۳۳۰ ش و با
حفریات ساختار صفانیه (الصفامیه) در شمال غربی خلیج
فارس بهوقوع پیوست. کشفیات بعدی در
۱۹۵۱ و ۱۹۵۲ م /
۱۳۳۰ و ۱۳۳۱ ش و حتى
۱۹۵۳ م / ۱۳۳۲ م در عثمانیه،
شدغام و الهویه عملی شد که میدان نفتی الغوار، طاقدیسی
منفرد، مملو از نفت از حَرَض تا عیندار و فَزران، طی مسافتی
حدود ۲۵۰ کمـ را ایجاد مینمود. دیگر چاهها
در میدانهای شناختهشده حفر گردید و سرانجام، به یافتههای
مهم و تجاری خُرسانیه در ۱۹۵۶ م /
۱۳۳۵ ش، خُرَیص در ۱۹۵۷ م
/ ۱۳۳۶ ش، منیفه در ۱۹۵۷-
۱۹۵۸ م /
۱۳۳۶-۱۳۳۷ ش، ابوحضریه در
۱۹۵۹ م / ۱۳۳۸ ش، فضیلی
در ۱۹۶۲ م / ۱۳۴۱ ش، ابوصفه در
۱۹۶۳ م / ۱۳۴۲ ش و قطیف در
۱۹۶۳ م منجر شد (پاورز، D3). حفریات شرکت وایلدکتس
در الاوبیله در مرکز ربعالخالی در ۱۹۵۳-
۱۹۵۵ م /
۱۳۳۲-۱۳۳۴ ش، و الحبه در
۱۹۶۳ م / ۱۳۴۲ ش به نفت تجاری
منجر نشد. در پایان سال ۱۹۶۳ م، آرامکو در
۱۱ میدان پراکنده و دور از هم ۱۶ ذخیرۀ
متفاوت نفت تولیدی کشف نمود. جمع کل ذخایر باقیماندۀ نفت
خام حدود ۵۵ میلیون بشکه در پایان سال
۱۹۶۳ م بود (همو، D4). درواقع، از دهۀ
۱۹۶۰ م / ۱۳۴۰ ش زمینشناسان
به دنبال کشف و شناسایی بستر دریایی خلیج
فارس بودهاند («فرهنگ»).
استخراج نفت عملاً پس از جنگ جهانی
دوم بهطور جدی مطرح شد. از آن زمان، منابع گازی متعددی نیز
کشف شده، و مورد بهرهبرداری قرار گرفته است. عربستان سعودی (۸
/ ۱۹٪ از ذخایر شناختهشدۀ نفت)، ایران
(۲ / ۱۰٪)، عراق (۲ / ۸٪)، کویت
(۷ / ۷٪) و امارات متحدۀ عربی (۱ /
۷٪) ذخایر اصلی نفت در خلیج فارس را در اختیار
دارند که بر روی هم بیش از ۵۶٪ از ذخایر نفت
جهان است. حدود ۸۰٪ از کل نفت استخراجی صادر میشود.
این صادرات باعث شده است تا این کشورها از تولید ناخالص اجتماعی
بالایی برخوردار باشند که این خود زمینهساز نیاز
گسترده به واردات شده است که عمدتاً (۱۰٪ تا
۳۰٪) از ایالات متحده تأمین میگردد (پنیگ،
npn.).
در منطقۀ خلیج
فارس مهمترین ذخایر نفت جهان قرار دارد. کشورهای منطقه ــ ایران،
عراق، کویت، عربستان و امارات متحده ــ در ۱۹۹۵ م /
۱۳۷۴ ش، حدود ۸۸ میلیارد تن ذخیرۀ نفتی
داشتند؛ این مقدار ۶۵٪ ذخایر جهانی بود. از
مجموع ۱۵ میدان نفتی جهان، با سهم هر یک برابر
۵ / ۱ میلیارد تن، ذخایر شناختهشدۀ
۱۳ میدان در منطقۀ خلیج فارس قرار دارد؛ هر یک از دو میدان بزرگ نفتی
در این منطقه، یعنی الغوار (در عربستان) و بُرقان (در کویت)،
بیش از ذخایر شناختهشدۀ ایالات متحده و همچنین کل جامعۀ کشورهای
مستقل[۲] (جمهوریهای سابق اتحاد جماهیر شوروی)، ذخیرۀ نفتی
دارند («فرهنگ»).
هزینههای تولید نفت
در منطقۀ خلیج فارس نسبت به دیگر مناطق نفتی جهان، به مراتب
کمتر است. گاز خشک همراه با نفت (۷۶٪ از ۱۹۰میلیارد
مـ۳ گاز تولیدی در سال) در این بین برای صنعت
(پتروشیمی، کود مصنوعی)، نمکزدایی از آب دریا
و تولید نیروی برق به کار میرود، و در کنار آن، برای
صادرات بهصورت مایع (تانکر) درمیآید و یا مستقیماً
از طریق خطوط لوله (ایران ـ جامعۀ کشورهای
مستقل، پروژههای ایران ـ اروپا، ایران ـ پاکستان ـ هندوستان،
امارات / عمان ـ پاکستان ـ هندوستان) انتقال مییابد. بزرگترین
ذخایر گاز متعلق به ایران (۲۱ هزار میلیارد
مـ۳ در ۱۹۹۵ م / ۱۳۷۴ ش)،
قطر (۱۰۰‘ ۷ میلیارد مـ۳)، امارات متحدۀ عربی
(۸۰۰‘۵ میلیارد مـ۳) و عربستان
(۳۰۰‘۵ میلیارد مـ ۳) است (همان).
دستیابی به منابع ارزان و
ظاهراً بیپایان انرژی، مهمترین انگیزۀ اعمال
سیاستهای کشورهای صنعتی غرب، ازجمله در منطقۀ خلیج
فارس بوده است. دنیای صنعتی در مورد منابع نفت خلیج فارس،
چه از لحاظ اقتصادی و چه از نظر راهبردی، برای خود منافع
درازمدت قائل است؛ ازاینرو، هرگونه اقدامی از سوی قدرتهای
منطقهای برای اعمال سیاستهای مبتنی بر منافع ملی
بر منابع خود، به مثابۀ رویارویی با منافع درازمدت غرب تعبیر میشود
(سینگه، ۲۸۳). کودتای ۲۸ مرداد
۱۳۳۲ ش / ۱۹۵۳ م، ارسال نیروهای
انگلیسی به کویت در ۱۹۶۱ م /
۱۳۴۰ ش، استفاده از نیروهای نظامی با
تأیید نهادهای بینالمللی، در بحران کویت در
۱۹۹۰-۱۹۹۱ م /
۱۳۶۹-۱۳۷۰ ش و تکرار آن در جنگ
عراق در ۲۰۰۳ م / ۱۳۸۲ ش، از
جمله اقدامات مقابلهجویانۀ غرب در اینگونه موارد است (همو، 283-284؛ نیز نک : لیبرمن،
4).
تمام میدانهای نفتی
از طریق شبکۀ کاملی از خطوط لوله به بندرهای بارگیری (ترمینالها)
متصلاند که در سواحل هموار تا چندین کیلومتر در آبهای خلیج
فارس ساخته شدهاند. جزایر خارگ، لاوان و سیری (ایران)،
خور، المعیجه، میناالبکر (عراق)، مینا الاحمدی، مینا
عبدالله، و شعیبه (کویت)، رأس التنوره و جُبَیل (عربستان)، اُم
سعید (قطر)، همچنین جنّه، رُوَیس و جزایر داس، مبارَز و زیرکوه
(زرکوه) (امارات متحدۀ عربی) از بزرگترین این ترمینالها بهشمار میآیند.
خطوط لوله، نفت عراق را به دریای مدیترانه (دورتیول) در
ترکیه و از آنجا در عرض عربستان به دریای سرخ (خط لولۀ جنبو)
انتقال میدهد. خطوط لولۀ دیگر (عراق ـ جنبو [عربستان]، عراق ـ حیفا [اسرائیل]،
عراق ـ تریپولی [لبنان]، بانیاس [سوریه]، عربستان ـ صیدا
[لبنان])، به دلایل سیاسی بلااستفاده ماندهاند. خطوط لولۀ دیگری
نیز نفت ایران را به جامعۀ کشورهای مستقل متصل میسازد.
برنامههای مشابهی در مسیر ترکیه ـ اروپا و به سمت
پاکستان ـ هندوستان، و عربستان / امارات به سمت فجیره و تا اقیانوس
هند در دست اقدام است («فرهنگ»).
از ۱۸۲۰ م /
۱۲۳۵ ق، حکومت بریتانیا پیماننامههای
متعددی با شیوخ قبایل، بنیادگذاران خانوادههای
حاکم در خلیج فارس، در حمایت و بهرسمیت شناختن آنان منعقد کرد.
در مقابل، تمامی شیوخ صلح و دوستی با بریتانیا را
به رسمیت شناختند. در همین راستا، بریتانیا بارها بر ثبات
و حفظ وضعیت موجود منطقه تأکید ورزیده است («اصلاح .[۳]..
»، 37، حاشیۀ 6).
در ۱۹۵۶ م /
۱۳۳۵ ش، یک مرکز فرماندهی مستقل برای نیروهای
بریتانیایی در خاورمیانه در عدن برپا شد. از آنجا
که عدن شهری کوچک با امکانات محدود بود، در سال
۱۹۵۹ م / ۱۳۳۸ ش برنامۀ توسعۀ
امکانات این شهر طراحی و معرفی گردید. در سال
۱۹۶۱ م / ۱۳۴۰ ش تصمیم
گرفته شد، در حدود ۳۲ کیلومتری این شهر، شهرکی
به نام «عدن کوچک» برای اسکان ۵۰۰‘۲ تن از نیروهای
بریتانیایی و خانوادههای آنان ساخته شود. البته، این
تنها برنامۀ ساختوساز نظامی بزرگ بریتانیا پس از جنگ جهانی
دوم بهشمار میآید. در سال ۱۹۶۱ م، عدن در
کنار قبرس و سنگاپور، از کانونهایی بهشمار میآمد که بریتانیا
میتوانست در آنجاها سلاحهای هستهای خود را مستقر سازد. این
سیاست (استراتژی) جدید بریتانیا با ادعای حملۀ عراق
به امیرنشین نفتخیز کویت در
۱۹۶۱ م بهآزمون گذارده شد. بریتانیا اگرچه این
ادعا را چندان جدی نمیگرفت، اما طی ۳۰ ژوئن تا
۵ مه / ۹ تیر تا ۱۵ اردیبهشت،
۵۰۰‘۶ تن از نیروها و ۴۵ ناو جنگی
خود را به کویت فرستاد. نمایندۀ بریتانیا در خلیج
فارس در این زمان به لندن گزارش داد که «به یُمن حضور و دخالت ما در
کویت، خلیج فارس به صورت جزیرهای باثبات در دریایی
از بیثباتی درآمده است» (آل سعود، 7).
دولت بریتانیا در
۱۹۶۸ م / ۱۳۴۷ ش اعلان داشت که نیروهای
خود را تا ۱۹۷۱ م / ۱۳۵۰ ش از خلیج
فارس خارج خواهد ساخت. خلیج فارس در واقع از نخستین مناطق خاورمیانه
بود که بریتانیا برای کسب منافع سیاسی و اقتصادی
به کنترل خود درآورده بود و ضمناً آخرین منطقهای بود که نیروهای
خود را از آن خارج ساخت. بعضی بر این عقیدهاند که خروج نیروهای
بریتانیا از خلیج فارس نقطۀ عطفی در
تاریخ منطقه بوده است (همو، vii). با گسترش اهمیت نفت در اقتصاد جهانی،
تنگۀ هرمز بهعنوان «بزرگراه بینالمللی نفت» یا «بزرگراه
جهانی» که محل ذخایر و تولید نفت را به بازارهای جهان
متصل میسازد، اهمیت راهبردی (استراتژیک) بیشتری
یافت (همو، ۸۳). از سال ۱۹۶۹ م /
۱۳۴۸ ش به بعد، برتری راهبردی ایران بر
خلیج فارس تحقق یافت و نماد این برتری برقراری امنیت
جزایر ابوموسى، تنب بزرگ و تنب کوچک، به عنوان جزئی از خاک ایران
بود (همو، 78).
کشف نفت بیشتر و ورود بعدی
ایالات متحدۀ آمریکا بهعنوان سرمایهگذار در صنعت نفت منطقه و مصرفکنندۀ اصلی
تولید آن، به منطقه ــ بهویژه طی دوران جنگ سرد ــ اهمیت
ژئواستراتژیک ویژهای بخشید. هنگامی که نقش حمایتی
بریتانیا در منطقه رنگ میباخت، ایالات متحدۀ آمریکا
وارد صحنه شد و بهتدریج حضور نظامی خود را مستحکم نمود. حفاظت از
ثبات منطقه و جریان آزاد و بیوقفۀ نفت با قیمتهای
قابل قبول در بازارهای جهانی از اولویتهای ایالات
متحده بوده است. در این راستا و با سقوط رژیم شاه در ایران
(۱۳۵۷ ش / ۱۹۷۹ م)، ایالات
متحده نقش مستقیمی در حفظ ثبات رژیمهای کشورهای عرب
خلیج فارس و تضمین بقای درازمدت آنها بر عهده گرفت («اصلاح»،
همانجا). جیمی کارتر، رئیس جمهور سابق آمریکا در
۱۹۸۰ م / ۱۳۵۹ ش منافع خاص ایالات
متحده در منطقۀ خلیج فارس را گوشزد نمود. البته، ایالات متحده از لحاظ نظامی
پس از جنگ دوم خلیج فارس بود که عملاً در این منطقه پا گذارد. از آن
زمان به بعد، نیروهای منظم ایالات متحده در بسیاری
از کشورهای منطقه مستقر شدهاند. آخرین مورد، مرکز استقرار نیروهای
این کشور در جنگ سوم خلیج فارس (۲۰۰۳ م /
۱۳۸۲ ش) در دوحۀ قطر بود. ذخایر عظیم
نفت موجب شدهاند تا خلیج فارس بهعنوان فضایی با اهمیت زیاد
راهبردی (استراتژیک) مطرح گردد (پنیگ، npn.).
به نظر نمیآید که اهمیت
ژئواستراتژیک منطقۀ خلیج فارس بتواند برای همیشه مانع از درگیری
گردد، هرچند عطش «غرب» برای منابع وسیع نفت و گاز در پرهیز از
خشونت ایفای نقش خواهد کرد (ادیب مقدم، ۵). پیمانها
و پیوستگیهای ایالات متحده و امیرنشینهای
خلیج فارس چیزی فراتر از حدود منافع خاص فردی نیست.
از اینرو، از دید کشورهای عضو شورای همکاریهای
خلیج فارس با ایالات متحده و غرب، بیشتر رابطه با قدرت برتر در
برابر تهدیدهای خارجی است (همو، 126). این رابطه تنها متکی
به اجماع برگزیدگان این دولتشهرها ست؛ زیرا شهروندان در سطح
جامعه به حاشیه رانده شدهاند، یا تحت فشار قرار دارند و اگر لازم آید،
حتى نفیبلد میگردند. از سوی دیگر، بخش اثرگذار برگزیدگان
ایالات متحده، از منطقۀ خلیج فارس تصویری مطلق از ژئواستراتژیک نفت، در
جهت منافع ایالات متحده و نفی خطر پیچیدگی ذاتی
و سیال بودن سیاستهای ملی و بینالمللی در
خود منطقه ارائه میکند (همانجا).
بر اثر گسترش جریانهای تجاری
خلیج فارس با آسیا و پیوندهای سرمایهگذاری
در این منطقه، آن را «راه ابریشم نوین» خواندهاند. رشد تجاری
و سرمایهگذاری بین خاورمیانه و آسیا در این
معبر به مثابۀ احیای مسیرهای تجاری دوران باستان بین
این دو منطقه، یعنی مسیرهایی که طی سدهها
عامل اصلی تحرک اقتصادی جهان بوده، بهحساب آمده است. امروزه، راه ابریشم
شهرهای مهم حوزۀ خلیج فارس، آسیای جنوبی، چین و منطقۀ جنوب
شرق آسیا را به یکدیگر پیوند داده است. حجم تجارت و سرمایهگذاری
بین این مناطق طی سالهای اخیر ۴برابر شده است
و به نظر میرسد که در سالهای آینده به سرعت افزایش یابد.
این راه ابریشم نوین نهتنها به رشد اقتصاد افزوده، بلکه در حال
دگرگـونساختـن چشمانـداز اجتمـاعی ـ اقتصادی و ژئـوپلیتیک
مشرق زمین است (رحمان، 175-176).
ایالات متحده طی دهۀ
۲۰۰۰ م / ۱۳۸۰ ش پیمانهای
نظامی مختلفی با کشورهای عرب ساحل جنوبی و شرقی خلیج
فارس منعقد ساخته است. البته سابقۀ این پیمانها به پیش از این دهه باز میگردد.
کشورهای عرب خلیج فارس بر اساس این پیمانها متعهد به تبعیت
از سیاستهای ایالات متحده و خرید انواع سلاح از این
کشور شدهاند و در مقابل، ایالات متحده متعهد به دفاع از آنان در قبال حملۀ «دشمن
خارجی» شده است. بدینسان، پایگاههای نظامی مختلفی
در این کشورها برای نیروهای آمریکایی
برپاشده، و میلیاردها دلار انواع سلاح از این کشور خریداری
شده است. در این بین، بعضی کشورهای عرب خلیج فارس،
بهویژه قطر، در پی انعقاد قراردادهای نظامی بیشتر
با ایالات متحدهاند (کتسمن، 10-25).
مسائل زیستمحیطی
در خلال جنگ دومِ خلیج فارس، این
دریا دچار صدمات زیادی از لحاظ آلودگیهای نفتی
شد. نیروهای عراقی با خروج اجباری از کویت، بسیاری
از منابع نفت را به آتش کشیدند و باعث جاری شدن نفت در آبهای این
دریا شدند. البته، این اعمال برای نیروهای عراقی
هیچگونه اهمیت تاکتیکی یا راهبردیای
در بر نداشت. هرچند در نتیجۀ این اقدامات حجم قابلتوجهی از فیتوپلانکتونها که اساس
زنجیرۀ غذایی به شمار میآمدند، از بین رفتند و در نتیجه،
شمار ماهیها، لاکپشتهای دریایی، مارهای آبی
و دیگر جانوران دریایی شدیداً رو به کاهش نهاد. در
واقع، جنگ دوم خلیج فارس آنچنان موجب آلودگی شدید نفتی
خلیج فارس شد که هنوز این دریا از این صدمه کاملاً احیا
نشده است (پنیگ، npn.). پیامدهای اکولوژیک حملۀ عراق
به کویت (۱۹۹۰-۱۹۹۱ م /
۱۳۶۹-۱۳۷۰ ش) بسیار دامنهدار
بود. در سال ۱۹۹۱ م، ۵ / ۱ میلیون
تن نفت خام از میادین نفتی آتشگرفتۀ کویت به
دریا وارد شد و زندگی گیاهی و جانوران [دریایی]
را نابود کرد و دریا را در معرض شورشدگی بیشتر قرار داد، اما خسارات
مادی در این بین تا حد زیادی جبران شده، و طبیعت
نیز خود را بازسازی نموده است. اینکه آیا پیامدهای
دیگری نیز، ازجمله اقلیمی پدید آمده است،
توسط کشورهای حاشیۀ خلیج فارس به دقت تحت مطالعه قرار میگیرد (هیلستروم،
58-59؛ «فرهنگ»).
در دهههای اخیر، بهویژه
از سالهای دهۀ ۲۰۰۰ م / ۱۳۸۰ ش، بهسبب
افزایش فوقالعادۀ درآمدهای نفتی و سیاستهای تنوعبخش، ساخت و
سازهای ساحلی در کشورهای خلیج فارس، ازجمله ایجاد
مجموعههای صنعتی، سرمایهگذاری گسترده در خانهسازی،
گردشگری و تأسیسات خدماتی بهشدت رو به گسترش بوده است. افزون
بر این، میزان بالای رشد جمعیت و ورود نیروی
کار خارجی به کشورهای جنوبی خلیج فارس، با افزایش بیسابقۀ جمعیت
در نواحی ساحلی این کشورها همراه بوده، و پیامدهایی
در محیطهای خشکی، ساحلی و دریایی در پی
داشته است. بدینسان، زیستبومهای خلیج فارس که زندگی
مردمان مستقیم و غیرمستقیم بر آن متکی است، در معرض خطر
قرار گرفته است، و در این بین، آلودگی نقشی اساسی
برعهده دارد («حفاظت»، ix).
کشورهای منطقه
کشورهای واقع در پیرامون خلیج
فارس، بهجز ایران، سرزمینهاییاند که اغلب در سدۀ
۲۰ م، بهویژه پس از جنگ جهانی دوم، بهعنوان واحد سیاسی
و کشور مستقل شکل گرفتهاند (نک : جدول). در بین کشورهای منطقه، ایران
کهنترین، پرجمعیتترین، و دارای بیشترین تحصیلکردگان،
و پیشرفتهترین زیرساختهای فعالیتی (صنعت و
کشاورزی) است (گارور، ix، نیز 18). با این حال، طی دهههای
اخیر، هیچ بخشی از جهان، همچون کشورهای عربی خلیج
فارس، با چنین شتابی و با چنین وفور مادیای، جذب
بازارهای جهانی نشده است. مردمان این کشورها به برکت ثروت حاصل از
نفت طی این مدت، از ساکنان شهرکهای بیابانی و
بندرگاههای کوچک به ساکنان شهرهای فرامدرن و برخوردار از استانداردهای
بسیار بالای زیستی، تبدیل شدهاند (فاکس، 3). این
گونه تحولات سریع یادآور سخن ادوارد سعید در دهۀ
۱۹۸۰ م است که گفته است: «ما در دنیای عرب
فرودگاههای اعجابآوری ساختهایم، ما قصرهای اعجابآوری
ساختهایم، جادههای اعجابآوری ساختهایم، اما هیچجا،
از کازابلانکا تا بغداد، یک کتابخانۀ قابل قبول در سطح جهانی
نساختهایم» (نک : هالیدی، 189).
جدول ۱. مقایسۀ
مشخصات کلی کشورهای پیرامون خلیج فارس
ترغیب فناوریهای محلی
و پذیرش فناوریهای متناسب خارجی و تعامل بین این
دو بهمنظور هدایت رشد اقتصادی در کشورهای جنوبی خلیج
فارس وابسته به توسعۀ مهارتها ست؛ بهویژه در دستیابی به این موارد با
مشکل روبهرو بودهاند: الف ـ ارتقای مهارتها (نظامهای آموزشی و
تربیتی)؛ ب ـ فعالیتهای پژوهشی توسعه؛ ج ـ انتقال
دانش (اثربخشی آموزشی)؛ د ـ نظام شبکهها؛ ه ـ انگیزههایی
برای تحرکبخشی بین دانشگاهها و بنگاههای اقتصادی و
نیز میان نهادهای دولتی و خصوصی.
یافتههای پژوهشی
نشان میدهند که سیاستهای آموزشی در کشورهای عرب خلیج
فارس همگی با عوارض مسئلهساز چندی، نظیر ناکارآمدی دورهبندی
مناسب آموزشهای تکمیلی (اجباری)، غلبۀ بخش
دولتی و فقدان انگیزش و مشارکت حاشیهای بخش خصوصی
در سرمایهگذاری آموزشی، روبهرو ست (محمدنور، 182).
تاریخچه (زندگی و فعالیت):
زندگی در منطقۀ خلیج فارس و بهرهگیری از این حوضۀ آبی
برای فعالیت اقتصادی و دریانوردی با سابقۀ تمدنی
ایرانزمین در پیوندی بسیار نزدیک قرار دارد.
شواهد تاریخی که بیشتر به سواحل شمالی این دریا
اشاره دارند، نشاندهندۀ پهنۀ ارتباطی فرهنگ و تمدن ایرانی با هندوستان و چین
از یکسو، و تمدنهای ساحل مدیترانه و شمال افریقا، از دیگرسو
بوده، و همچنین دامنۀ اثرگذاری این فرهنگ و تمدن تا سواحل جنوبی، جنوب شرقی
و جزایر این دریا بهخوبی قابل ردیابی است.
آنچه این ارتباطات را قوت میبخشید، افزون بر مناسبات سیاسی،
روابط تجاری بوده است.
وجود مراکز تمدنی در جنوب و شرق ایران،
همچون سیَلک، شهرسوخته، جازموریان، جیرفت، آلتینتپه و تپهحصار،
و ارتباط و تعامل این کانونها با یکدیگر در اواخر هزارۀ
۳ تا اوایل هزارۀ ۲ قم و همچنین آغاز کشاورزی آبی در این
عرصهها، نشاندهندۀ حضور و اثرگذاری این کانونها بر بازرگانی راه دور و
کنترل مسیرهای شمالی و جنوبی تجارت و مبادلۀ کالایی
با کانونهای دوردست بوده است (کول،
۲۱۸-۲۲۱). اصولاً به سبب شرایط خاص محیطی
و پراکنش طبیعی منابع، و نیز شواهد آشکار تاریخی
مبنی بر وجود ارتباط این دریا با مراکز تمدنی شمال خلیج
فارس (از ایلام، سومر، انشان، و بابل تا هخامنشیان و پارتها و ساسانیان
و تا بعد) (نک : پوتس، «باستانشناسی ایلام ... [۴]»، 160,
178, 212, 401, 428؛ رتسو، 153)، و همچنین تنها امکان عبور کشتیها از
مسیرهای نزدیک به ساحل شمالی، طبعاً تجارت خلیج
فارس بیشتر از طریق بنادر و جزایر شمالی این دریا
به انجام میرسیده است. افزون بر این، آثار یافتشده از
هزارۀ ۳ قم، از جمله سفالهای منقش و ناخنکهای گلی همزمان
در موسیان (لرستان)، رشهر (در نزدیکی بوشهر، در ساحل شمالی
خلیج فارس) و سومر ــ که در بابل نشانۀ مشابهی
از آنها یافت نشده است ــ نشان میدهد که کانونهای تمدنی
کهنتری در نواحی کوهستانی شمال و شرق بابل وجود داشته است. بسیاری
از این آثار نشاندهندۀ آناند که به جامعهای کشاورز تعلق داشتهاند؛ و برای این
جوامع اولیۀ کشاورز ــ قاعدتاً ــ سرزمین ایران دارای شرایط
مناسبتری نسبت به دشتهای آبرفتی سومر بوده است (هرتسفلد، «ایران
... [۵]»، 4, 12، نیز نک : 108).
با این حال، بعضی با رویکردی
جبرگرایانه، اجتماع و ساکنان عرصۀ پیرامونی خلیج
فارس را در گذر تاریخ، اسیر ویژگیهای محیط طبیعی
بهشمار آورده، در شرایط دورۀ قاجار، نوشتهاند که «اینجا سرزمینی متشکل از سواحل بیپناه،
بادهای شرجی سوزان و خورشید بیرحم است ... جمعیت
آن پراکنده ... و شهرهای آن معدود و کثیف، و روستاهای آن کمی
بیش از مجموعهای از کلبههای گلی ... و ساحلی که
بهندرت بویی از تمدن برده» (ویلسن، «خلیج فارس»، مقدمه).
بعضی دیگر (از جمله پوتر، 9) با همین نگاه، همۀ
دستاوردهای فرهنگی ـ اجتماعی و اقتصادی این منطقه
را ناشی از شرایط اقلیمی و وضعیت محیطی
بهشمار آوردهاند. همین نویسندگان با تکیه بر نظر بعضی
نظامیان بریتانیایی، اغلب از ترس ایرانیان
از آب و دریانوردی سخن گفتهاند (همو، 14)؛ نیز نوشتهاند که یکی
از دلایل عمدۀ اینگونه داوری، فقدان تاریخی علاقۀ
پادشاهان ایرانی در گسترش قدرت خود در خلیج فارس بوده است
(همانجا)؛ درحالیکه ایرانیان هم در ساختن کشتی و هم در
دریانوردی نقشی بنیادین داشتهاند (اقتداری،
۳۶۸)، چنانکه پلوتارک از اهمیت و بزرگی نیروی
دریایی ایرانیان در جنگها سخن گفته است (II / 151،
نیز حاشیۀ 1، ص 408). ضمناً احداث پل با قایقها در تنگۀ داردانل توسط
خشایارشا (پلینی، II / 175)، نشاندهندۀ آشنایی
ایرانیان با دریانوردی است.
با اینکه مطالعات گستردۀ
باستانشناختی در منطقۀ خلیج فارس هنوز به درستی به انجام نرسیده، و اینگونه
بررسیها بیشتر به دهههای اخیر باز میگردد (ویکس،
۱؛ پوتس، «باستانشناسی و تاریخ»، 27)، بنا بر منابع تاریخی
کهن، پیشینۀ زندگی و فعالیت در منطقۀ خلیج
فارس با تاریخ کهن ایرانزمین گره خورده است؛ هرچند برخی
(ازجمله ویکس، سراسر اثر؛ نیز نک : پوتر، سراسر اثر) در سالهای
اخیر تلاش کردهاند این پیوند را مغشوش جلوه دهند. برای
نمونه، گاهی نویسندگانی در مباحث تاریخی، گذشتۀ تاریخی
دریای پارس را به «دریای عرب» نسبت میدهند (پوتس،
همان، ۲۸) و همکاران ایشان (مثلاً پوتر، 1)، با «خلیجی»
خواندن مردمان ساکن در این منطقه، زندگی فرهنگی آنان را پدیدهای
تاریخی جدا از تمدن ایران و میانرودان به شمار میآورند
(همو، 2). باید دانست اصطلاح «خلیجی» عنوانی است که پس از
جنگ نخست خلیج فارس و طرح «نظم نوین جهانی» جرج بوش (رئیسجمهور
سابق آمریکا)، و با کاربرد اصطلاح «سرمایۀ خلیجی»
و تکیه بر درآمدهای نفتی ــ از ۱۹۷۲ م
به این سو ــ توسط بعضی نویسندگان عرب باب شده است (هانیه،
85, 103). حال آنکه بنا بر منابع مرتبط با گذشتۀ تاریخی،
در شمال بلافصل و کرانههای شمالی دریای پارس، سرزمین
وسیع پارس قرار داشت که از غرب به دجله و بابل محدود میشد، و پیش
از آن ایلامیان در بالادست و سوس (شوش) در پاییندست
محدودۀ غربی ــ که اقامتگاه زمستانۀ شاهان ایران بود ــ و سرزمین
مکران و کرمانیا در شرق آن، در بالادست دریا میزیستند
(باتلر، 219؛ «راهنمای کلاسیک[۶] ... »، 538). افزون بر این،
اعرابی که در قسمت شمالی خلیج فارس، ازجمله در بصره یا
محمره و آن حوالی زندگی میکردند، با اعراب نجد متفاوت بوده،
عمدتاً جوامع کشاورز را تشکیل میدادند (هوبارد، 33).
سرزمین ایلام که یونانیان
بر مبنای نام شوشان (سوسا)، سوسانیک میخواندند (مارکوارت،
۱۳۷)، بر اساس گزارش بطلمیوس، ۳ رودخانه و ۵
استان کوچک داشت که در آنها شهرهای اورمشیر، سولورا، شوش و گُندیشاپور،
جایی که کارگاههای شکر وجود داشت، قرار داشتند؛ ضمناً دارای
دو جزیره بود که در خلیج فارس قرار داشتند. موقعیت استقراری
این سرزمین در کنار دیگر مناطق تمدنی زمان، جایگاه
خاصی به آن میبخشید: ایلام از غرب به سرزمین بابل،
از شرق به سرزمین پارس، از شمال به آسور (آسورستان)، و از جنوب به خلیج
فارس محدود میشد (همانجا) و تا رشهر، ظاهراً در جنوب بوشهر، در ساحل
لارستان، امتداد مییافت (هرتسفلد، «تاریخ»، ۲۴).
الٰهۀ ایلامی به نام کیریریشا [۱]به معنای
«الٰهۀ بزرگ»، در قسمت جنوب شرقی ایلام که «ناحیۀ دریایی[۲]»
خوانده میشد و لییان[۳] (بوشهر امروزین) پایتخت
آن بهشمار میرفت، نفوذ و تسلط داشت (هینتس، 663). پادشاهی ایلام
تا دورهای بر بینالنهرین چیره بود، اما در حدود سال
۲۰۵۰ قم، یکی از شاهان کیش این
تسلط را از میان برداشت و پس از یک دورۀ ناآرامی
در ایلام، خاندانی با ۱۲ شاه به قدرت رسید (همو،
647).
در هزارۀ ۳ قم
تغییری اساسی در بازرگانی نجد ایران با درۀ سند
پدید آمد؛ یعنی تجارت زمینیِ راه دور از ایران
به مرزهای افغانستان و پاکستان (امروزی)، به تجارت دریایی
از طریق خلیج فارس به جنوب غربی ایران و میانرودان
تغییر یافت (کول، ۲۱۴). اینکه ادعا میشود،
اورنامو [۴](۲۰۴۷-۲۰۳۰ قم)،
بنیادگذار سومر، «راه پایین را به بالا متصل ساخت»، نشان میدهد
که سومریها ظاهراً توانسته بودند از طریق راه خشکی، تجارت خلیج
فارس را به مدیترانه متصل سازند (گاد، «سلسله ...[۵] »، 597).
کلدانیان در زمان خود با تسلط بر
بابل، تا کرانههای خلیج فارس، بخش مهمی از تجارت منطقهای
و بین سرزمینی را در دست گرفتند (برینکمن، 9). پایان
دورۀ اکد بیشتر به یک فاجعه شباهت دارد؛ سرآغاز غلبه بر بابلیان
با هجوم شخصی به نام لولوبی[۶] از شمال شروع میشود که با
غلبه بر جایی در آسیای صغیر، به سوی جنوب و میانرودان،
و سپس با فتح ایلام و بابل، تا خلیج فارس پیش میرود (لوی،
739). کهنترین سند ثبتشده از فعالیتهای انسانی در این
منطقه، به تجارت باز میگردد. در موزۀ بریتانیا کتیبهای
از دورۀ اور[۷] در کلده وجود دارد که قدمت آن به حدود
۲۰۰۰ قم بازمیگردد و از ورود مس، انواع الوار، دیوریت
و مروارید از دیلمون[۸] (بحرین امروزین) به اور خبر
میدهد (ویلسن، «راهنما ...[۹] »، 236).
در زمان سارگون (ح
۲۳۷۱-۲۳۱۶ قم) قدرت سومر بسط یافت؛
دو کتیبۀ سارگون نخستین اخبار تاریخ ایلام را در اختیار
پژوهشگران مینهد (هینتس، همانجا). در پیِ هجوم سارگون به غرب،
برخی شهرهای ساحلی و مسیرهای تجاری خلیج
فارس و نیز کشتیرانی در این دریا به دست او افتاد
(گاد، همان، 442, 448, 454). سارگون از لشکرکشی خود به دیلمون نیز
خبر میدهد (لوی، 738)، اما جانشینان او بودند که توانستند تا
ماگان را به زیر فرمان خود درآورند (همانجا). ماگان شهری در نزدیکی
ساحل خلیج فارس بوده است (گاد، همان، 441) که پوتر آن را از شهرهای عمان
معرفی میکند (ص 12). ظاهراً سارگون در پایان حکومت خود، توانست
منطقۀ بین کوههای انشان و خلیج فارس را به زیر سلطۀ خود
درآورد (هینتس، 648).
بابلیها در ۶۱۲
قم بر سومریها چیره شدند (ریس، 35). سرزمین بابل از موقعیت
ممتازی برخوردار بود و از این رو، با تکیه بر کشاورزی و
دامداری، چهارراه تجارت خشکی به حساب میآمد: این سرزمین
از غرب با مدیترانه و بیابانهای عربستان، از شمال با آسور، از
شمال شرقی با کوههای زاگرس، از شرق با ایلام، و از جنوب شرقی
با خلیج فارس مرتبط بود. ازاینرو، بابل نه تنها کالاهای مورد نیاز
خود را وارد و تولیدات خود را صادر میکرد، بلکه واسط مبادلۀ کالایی
بین سرزمینهای دیگر نیز به شمار میرفت (برینکمن،
20). شهر ماری (همچون برخی شهرهای دیگر) بر سر راه تجاری
خلیج فارس (و ایلام) به سوریه و دریای مدیترانه
بود (کوپر، 12-13, 19). نوشتهاند که در این دوره، ظاهراً هنوز راههای
خشکی بهدرستی کشف نشده بود، اما تجارت بابلیان با هند از راه
خلیج فارس و سواحل مکران و بلوچستان به انجام میرسید (گاد، همان،
453).
شواهدْ حاکی از بازرگانی
پُررونق هند با عمان در خلیج فارس طی دوران باستان است. بازرگانان هندی
یا عرب ظاهراً به نفع سرزمینهای جنوب خلیج فارس تجارت میکردند
و از این طریق، کالاهای هندی به بابل میرسیده
است. دامنۀ این تجارت به پیش از برپایی شاهنشاهی
هخامنشی باز میگردد (مایلز، I / 15). بر این مبنا، بسیاری
از کالاهای تزیینی از نقاط مختلف ایران و هند و
جاهای دیگر، از راههای خشکی، و مروارید از راه خلیج
فارس به بابل میرفته است (مالووان، 285-286, 313)؛ همچنین برخی
زیورآلات از بدخشان و یا از شهرهای نزدیک خلیج فارس
وارد میشده است (گاد، «شهرها ...[۱۰] »، 132). هرچند تجارت در
دورۀ بابل و سومر از اهمیت برخوردار بود (همانجا)، اما به نظر میرسد،
مصر در این زمان سهمی در این تجارت نداشته است (هیس،
387).
بابلیها در جنگ با ایران،
از تبحر فنیقیان در ساختن کشتی و هدایت آن برضد ایرانیان
بهره جستند، اما در این پیکار و با شکست بابلیها، ناوگان فنیقیان
تا مرز نابودی پیش رفت. با شکست بابلیها در مقابل ایرانیان
در ۵۳۸ قم، فنیقیان یکبار دیگر رو به
پیشرفت نهادند (ریس، همانجا). این وضعیت تا سدهها برجای
ماند و حتى بابلیها که بر سومر حاکم شده بودند، خود بهصورت حاکمان منطقهای
در این امپراتوری، و بعدها در برابر ایرانیان، به عنوان یاغی
بهشمار میآمدند (گاد، «سلسله»، 448). کورش هخامنشی با فتح بابل که
ظاهراً هوادارانی نیز در این سرزمین داشت، بر قلمروی
وسیع دست یافت (افئال، 139). این قلمرو از آسور در شمال تا شوش
و خلیج فارس در جنوب (کوک، 31-32) از یکسو، و از غزه در مرز مصر و مدیترانه
تا میانرودان و تا خلیج فارس، از دیگرسو، گسترش داشت (افئال،
همانجا). افزون بر این، در اواسط سدۀ ۶ قم تمامی خاک یمن
به اطاعت کورش هخامنشی که در حال گسترش شاهنشاهی ایران بود،
درآمد. ظاهراً کورش برای ادارۀ امور حکومت در این سرزمین، حکمرانی محلی انتخاب
کرد (مایلز، I / 7).
در سدۀ ۶ قم
مصر به تصرف کمبوجیه درآمد و بدینسان، قلمرو شاهنشاهی هخامنشی
از شرق دریای مدیترانه تا مرزهای هندوستان تثبیت شد
(مکلاکلین، 62). داریوش اول بههنگام پادشاهی خویش
(۴۸۶-۵۲۲ قم) کوشید تا راههای
ارتباطی جدیدی در این قلمرو وسیع ایجاد نماید؛
او ازجمله گذرگاهی آبی که نیل را به دریای سرخ متصل
میکرد، ساخت. داریوش کشتیهایی برای کشف
راههای دریایی که در پیرامون شبهجزیرۀ
عربستان به خلیج فارس میپیوست، گسیل داشت. افزون بر این،
دریانوردی یونانی به نام اسکیلاخ
[۱۱]را مأمور کرد که تا حدود سند را بپیماید و مسیر
دریایی جدیدی از هندوستان به مصر بیابد. این
جستوجو که در قلمروی تا آنزمان ناشناخته، حدود ۳۰ ماه به طول
انجامید، باعث گشایش حدود سند به روی کشتیهای ایرانی
شد (همو، 23). این رخدادهای فوقالعاده نشاندهندۀ
امکانات دریایی بین سرزمینهای دوردست بود،
هرچند در این زمان بازرگانی بهصورت محلی به انجام میرسید
و تجارت راه دور هنـوز چندان پـا نگرفته بـود (همانجا). تفکیک مقـاصد سیاسی
ـ راهبردی و تجاری داریوش اول مشکل است، اما اضافه کردن راه دریایی
به ۳ منطقۀ رودخانهای حاصلخیز و پرجمعیت دنیای
باستان که در اختیار داشت، از اولویتهای او بود. از همینرو،
اتصال اقیانوس هند به دریای مدیترانه از طریق آبراهۀ سوئز
اهمیت مییافت (کوک، ۶۵).
در واقع، قلمرو ایرانزمین
در دورۀ هخامنشی بسیار گسترده بود و تمامی پیرامون منطقۀ خلیج
فارس، که شامل شهرها و روستاهای زیادی بود، همراه با جزایر
متعدد این دریا در این قلمرو جای داشت (مارسلینوس،
331). در این زمان، کشتیهای بزرگ هندی مقادیر زیادی
مواد اصلی کشتیسازی، ازجمله الوار و مس را به بنادر خلیج
فارس میرساندند؛ محوطههای کشتیسازی، ازجمله یک
محوطۀ تعمیر کشتیهای بزرگ در شهر هرمز، نزدیک تنگۀ هرمز،
وجود داشت (مکلاکلین، 37). در سدۀ ۵ قم مقادیر زیادی
کُنُدر در دربار شاهنشاهی ایران و در معبد طلایی بل (بعل)
سوزانده میشد. به نقل از هرودت نوشتهاند که اعراب ساکن غزه هر سال
۰۰۰‘۱ تالنت (واحدی برابر با حدود ۷ /
۲ لیتر) بابلی مواد خوشبو و کُندر به داریوش اول میپرداختند
(همو، ۶۲). آریان از شکوفایی و فراوانی
امکانات در منطقۀ ساحلی پارس به هنگام عبور سپاه اسکندر از کرمانیا به سوی
غرب سخن میگوید (II / 193-195). همو خبر میدهد که
اسکندر قصد داشت، به تصرف ساحل [شمالی] خلیج فارس و جزایر نزدیک
به آن بپردازد، زیرا تصور میکرد این منطقه میتواند
چونان فنیقیه، سرزمینی آبادان و شکوفا گردد (II / 269-271).
آریان از دو جزیره در نزدیکی مدخل فرات به دریا خبر
میدهد که در یکی از آنها [احتمالاً خارگ]، معبد آرتمیس
وجود داشت؛ دیگری که بزرگتر بود، تیلوس[۱۲] نام
داشت (II / 273-275).
به هنگام هجوم اسکندر به ایران،
دو مسیر تجاری وجود داشت: یکی راه خشکی که از شمال
ایران تا چین امتداد مییافت و دیگری، راه دریایی
که از شهرهای ساحل شمالی خلیج فارس میگذشت؛ در این
دوره، این راهها به یکدیگر متصل شدند (عیسوی،
۸). در این هنگام، جزیرۀ کیش کانون اصلی (یا
یکی از کانونهای اصلی) بازرگانی در خلیج فارس
به شمار میآمد (باتلر، 220). اسکندر در بازگشت از هند به ایران، در
ساحل خلیج فارس بنادر و محوطههای ساخت و تعمیر کشتی برپا
داشت. این محوطهها محل ناوگان بزرگی بودند که قرار بود در تصرف
عربستان شرقی به کار گرفته شوند که البته با مرگ اسکندر در
۳۲۳ قم به انجام نرسید (مکلاکلین، همانجا).
استرابن از قول نئارخوس (سردار اسکندر)
مینویسد: منطقۀ ساحلی پارس از آبهای کمعمق پوشیده شده، و به رودخانۀ فرات
منتهی میگردد؛ در اینجا، در دهانۀ رودخانه،
روستایی غیرمسکونی قرار دارد که پذیرای تجار
عرب است؛ زیرا تمامی کرانۀ ساحلیِ مرزهای عربیِ
پس از دهانۀ فرات، به فضای بهوجودآمدۀ دریاچهای که آب دجله
به آن فرومیریزد، اختصاص یافته است (VII
/ 161). همو خبر
میدهد که اگر از مسیر کارون ۱۵۰ استادیا (ح
۳۰ کمـ ) به بالا برویم، به پلی از قایقها خواهیم
رسید که توسط آن از منطقۀ پارس به منطقۀ سوسا [خوزستان] میرسیم ... در نزدیکی دهانۀ دجله،
یک روستای مسکونی شوشی قرار دارد که
۵۰۰ استادیا (ح ۱۰۰ کمـ ) از [شهر] شوش
فاصله دارد؛ هم دجله و هم فرات به این دریاچه میریزند،
اما فرات پس از جاری شدن دوبارۀ این دریاچه، جداگانه
به دریا میریزد (VII / 163).
هرج و مرجی که پس از جنگ اربلا، یا
به سخن بهتر، پس از مرگ اسکندر در ۳۲۳ قم، تا برآمدن مهرداد،
در ایران و میانرودان روی داد، موجب رکود بازرگانی در این
مناطق شد؛ زیرا تقاضا برای کالاهای لوکس (تزیینی)
و کالاهای خارجی رو به افول نهاده بود (مایلز، I / ۱۵).
البته، سلوکیها که ظاهراً در ایران قدرت داشتند، در خلیج فارس
علایق نظامی داشتند (مکلاکلین، همانجا).
در دورۀ اشکانی
شهرهایی، ازجمله پترا و تدمر (پالمیرا) در سوریه، بر سر
راههای تجاری ساخته شدند که بهسوی خلیج فارس سرازیر
شده، از آنجا به هند متصل میگردیدند (فرای، «ساسانیان[۱۳]»،
463). راههای تجاری کاروانی که از سوریه بهسوی
مناطق پارتی میانرودان میرفت، با گذر از درههای حاصلخیز
فرات و دجله، بهسمت جنوب و مراکز بزرگ شهری در بابل میرسید.
در مقابل، بازارهای میانرودان کالاهای چینی و هندی
را که از راههای کاروانی در خشکی و با عبور از ایران میآمد،
دریافت میداشتند. راههای تجاری ضمناً از راه پترا در طول
بیابان عربستان و تا رأس خلیج فارس متصل میشدند. این
راههای کاروانی کالاهای شرقی را از شرق ایران در
طول بیابان به مدیترانه میرساندند و یا بازارهای ایران
را با عطریات وارداتی از دریای سرخ تأمین میکردند
(مکلاکلین، 65). این بازارها در مقابل، کالاهای شرقی را
که با کشتی از هند به خلیج فارس میرسید، دریافت میداشتند.
کالاهای شرقی از راههای دریایی نیز که
خلیج فارس را به شمال غربی هند متصل میساخت، به میانرودان
منتقل میشدند. افزون بر این، کالاهای چینی از
باکتریا به منطقۀ رود سند و تا بازارهای بربری[۱۴] انتقال مییافت.
کشتیهای ایرانی و عربی به بنادر هند سفر کرده،
کالاهای شرقی را به شهرهای تجاری میانرودان میرساندند
(همو، 83).
بعضی از این واردات شرقی
از بازارهای ایران، با گذر از راههای تجاری دجله و فرات،
به سوریه (روم) میرفت. بدین ترتیب، افزون بر راههای
دریایی، راههای تجاری در خشکی از آسیای
مرکزی به میانرودان نیز زیر نظر پارتها بود. شهر تدمر یکی
از کانونهای اصلی در مسیر این راههای تجاری
در بیابان [سوریه] قرار داشت؛ کتیبههای این شهر از
عبور کاروانها به سمت جنوب و خلیج فارس خبر میدهند (همانجا). در این
زمان، ساکنان تدمر بهویژه با پارتها روابط بسیار خوبی داشتند
(همو، 99). در نتیجۀ این ارتباطات تجاری، میانرودان بهصورت یکی
از مراکز عمدۀ مبادلۀ تجاری در دنیای باستان درآمد (همو، 92).
رقابتهای روم با ایران،
ازجمله بر سر کنترل این کانونهای تجاری و راههای منتهی
به آنها، پیوسته مطرح بود (نک : سارتر، 640-641). این کشاکشها تجار
رومی را از استفاده از این راهها دور میساخت و تنها شمار اندکی
از آنان با عبور از خاک ایران به باکتریا میرفتند. از باکتریا،
راه ابریشم به سمت شرق، با گذر از منطقۀ تاریم،
تا مرز چین میرسید (مکلاکلین، 83). طبق گزارش نویسندهای
ناشناس از سدۀ ۱ م (نک : وینسنت، ۱)، در دریای سرخ نیز
دو مسیر اصلی تجاری وجود داشت که از بنادر مصر آغاز میشد:
نخست، مسیری که از کرانههای ساحلی افریقا میگذشت،
و دیگری، مسیری که به شرق و تا هندوستان امتداد مییافت
(بوخارین، 219).
در ۱۶۲ م پارتها با
رومیان وارد جنگ شدند و بدینسان، تجارت میانرودان از مسیر
خلیج فارس دچار آسیب شد و در نتیجه، از ۱۶۵
م، تجارت با بازارهای رومی از راه دریای سرخ رونق بیشتری
گرفت (همو، 133). گسترش نفوذ پارتها که ظاهراً در سدۀ ۱ م
آغاز شده بود، الزاماً به معنای غلبۀ سیاسی مرکزی و
وسیع پارتها نبود؛ بلکه بیشتر عوامل اقتصادی، ازجمله خواستهای
بازرگانان فعال در تجارت بینسرزمینی با هندوستان و دیگر
نقاط مشرقزمین، مهمترین عامل در پذیرش نوعی برتری
برای ایشان بود.
اردشیر، بنیادگذار شاهنشاهی
ساسانی، گویا قدرت اقتصادی خردهدولتهای کرانههای
خلیج فارس و نیز تمایل آنان به تغییر انقیاد
از پارتها به تابعیت ساسانیان را دریافته بود. این موضوع
در نخستین غلبۀ گستردۀ او در خارج از منطقۀ پارس نقشی بسیار مؤثر ایفا کرد. در شمال، بهویژه
در میانرودان نیز تمایل به ساسانیان وجود داشت، اما این
تمایل، برخلاف جنوب، چندان به دلایل تجاری نبود (فرای،
«تاریخ»، 278). ساسانیان از امتیاز دیگری نیز
برخوردار بودند و آن، موقعیت جغرافیایی منطقۀ وسیع
پارس بود که از آنجا میتوانستند بر عرصهها و سرزمینهای پیرامونی
خود، ازجمله خلیج فارس، به خوبی دست یابند (همو، «ساسانیان»،
466). درواقع، ساسانیان نیز همچون اشکانیان و ساکنان جنوب میانرودان،
ارتباط خود را با هندوستان از طریق راه دریایی (خلیج
فارس) محفوظ میداشتند (ویزِهوفر، 195).
فعالیت بازرگانی در خلیج
فارس مستلزم کنترل حداقل نواحی ساحلی شمال شرقی نجد عربستان
بود. بر این مبنا، تعجبی ندارد که اردشیر نواحی اهواز و میشان
را به زیر کنترل خود درآورده و در آنجا شهرهایی بنا نهاد؛ حتى
بر اساس نوشتۀ طبری تا بحرین پیش رفت. پس از هجوم عربها به منطقۀ فارس
در آغاز پادشاهی شاپور دوم، این پادشاه با لشکرکشی گسترده به
صحرای عربستان، و ساختن خطوط مستحکم دفاعی در جنوب عراق و با اخراج
عربها به کرمان و اهواز، انتقام سختی از آنان گرفت. عمان که از لحاظ جغرافیایی
و زمینشناختی، نسبت به شمال شرقی نجد عربستان، پیوستگی
بیشتری با جنوب غربی ایران دارد، دستکم از زمان به تخت
نشستن شاپور اول در کنترل ساسانیان بود؛ حاکمان محلی عمان و نواحی
میانرودان، دستنشاندۀ شاهان ساسانی بودند و در مقابل روم شرقی (بیزانس) و همپیمانان
آنها، ازجمله بیابانگردان نجد عربستان، از ایران حمایت میکردند؛
و حتى قسمتهایی از شرق سرزمین عربستان، ازجمله بحرین،
عمان، یمامه، نجد و حجاز، تا طائف و نیز تا یثرب (مدینه)
زیر نفوذ ایران بود (همو، 196).
همچنین سرزمین پارس که کوستی
نیمروز خوانده میشد، دارای شهرهای متعدد و ضمناً دو جزیره
بود که بطلمیوس یکی از آنها را اسکندریه نامیده است
و دیگری سوبات یا سوپات نام داشت که دارای معادن طلا و
سنگهای قیمتی بود؛ همچنین شهر رشیرِ پهرسان که از
آنجا مروارید و سنگهای قیمتی به دست میآمد
(مارکوارت، ۱۳۸). در زمان پادشاهی اردشیر
(۲۲۶-۲۴۱ م)، علاوه بر برپایی
کانونهای جمعیتی در میانرودان، بندرگاههای متعددی
در سواحل شمالی دریای پارس ایجاد شد (ویکس، 342).
هرچند مکان بعضی نقاط باستانی بهدرستی معلوم نیست، اما اینها
کانونهای جمعیتی واقع در مسیر تجاری در خلیج
فارس [و راههای ساحلی آن] بودند (گاد، «سلسله»، 453).
ساسانیان (سل
۲۲۶-۶۴۰ م) دو منطقۀ بزرگ و متفاوت
را در اختیار داشتند: منطقۀ کمارتفاع میانرودان و منطقۀ مرتفع ایران
که بهواسطۀ رشتهکوههای زاگرس ــ که از بلندیهای کردستان تا حواشی
خلیج فارس امتداد دارد ــ از یکدیگر جدا میشدند. منطقۀ میانرودان،
با برخورداری از اراضی حاصلخیز و شبکههای گستردۀ آبیاری،
قلب اقتصادی شاهنشاهی ساسانی را تشکیل میداد؛
شاهان ساسانی شهرهایی در این منطقه برپا داشته بودند. بدین
ترتیب، نهتنها از عواید کشاورزی این منطقه برخوردار
بودند (زئف، 638-639)، بلکه با ایجاد راهها، بر تجارت خلیج فارس برتری
داشتند و در رقابت با دولت روم ــ که هریک قبایلی از عرب را زیر
نفوذ خود داشتند ــ در تجارت شبهجزیرۀ عربستان نیز
سهیم بودند. افزون بر این، در کنار برپایی سکونتگاههایی
در سواحل شمالی و جنوبی خلیج فارس، بر عمان نیز تسلط یافتند
و نفوذ خود را در نجد عربستان تا حجاز گسترش دادند (کنراد، 689, 692).
البته، تا پیش از میلاد مسیح،
اعراب عمدتاً در حجاز، یمن و سواحل دریای سرخ زندگی میکردند
و با خلیج فارس چندان مأنوس نبودند. پس از لشکرکشی اردشیر ساسانی
به یمن (به درخواست حاکم محلی آنجا)، راه اعراب به سواحل خلیج
فارس باز شد («اعتبار»، 3). چنانکه فرای مینویسد: دلیلی
وجود ندارد که نسبت به گزارش ثعالبی، مسعودی، طبری و دیگران
دربارۀ لشکرکشیهای نخستین شاپور برضد اعرابی که به عراق
حمله کرده بودند، تردید کنیم («تاریخ»، 309). این حمله،
لشکرکشی دیگری را نیز بهدنبال داشت که از طریق خلیج
فارس، با ارسال ناوگانی از محلی در ناحیۀ سیراف
ــ که در خشکی و مقابل جزیرۀ بحرین امروزی قرار
داشت ــ به بحرین بهانجام رسید (همانجا). شاپور سپاهیانش را در
قطیف مستقر ساخت و به الحجر و مناطق پیرامونی آن شتافت و در
آنجا، قبایل عرب را از میان برداشت. بهسبب تاختوتاز سپاهیان
شاپور، ترس در سرتاسر عربستان مرکزی غلبه یافت و موجب پراکندگی
قبایل عدنانی شد. بسیاری از این مردمان به عمان روی
آوردند و بعضی گروههای کوچکتر نیز تا آنجا پیش رفتند که
برتری جمعیت بومی یمن را مختل ساختند (مایلز، I / 22-23).
در این بین، عمان در خلیج فارس هم ازجمله سرزمینهایی
بود که مطیع شاپور ساسانی شدند (فرای، همان، 298). شاپور ساسانی
در پیِ دفع عربها، ظاهراً دیوار بلند و گستردهای را در غرب بخش
حاصلخیز عراق در مقابل بیابانگردان غارتگر احداث نمود (همانجا).
در دورۀ ساسانی،
تجارت ایران از یکسو با شمال افریقا و از دیگرسو، با چین
از نو رونق گرفت. تجارت در اقیانوس هند به مراتب پررونقتر از دریای
مدیترانه بود و در این تجارت، ایران نقش مؤثری داشت و
کالاهای ایرانی دارای شهرت بسزایی بودند (عیسوی،
۱۱). گرچه تجارت در خلیج فارس فعالیتی بسیار
کهن بود، اما با برآمدن ساسانیان، دریانوردی در خلیج فارس
بهصورت جزئی اصلی از فعالیت کشتیرانی و تجارت ایرانزمین
درآمد (ویکس، 342). در این زمان، عاج و چوب صندل از افریقای
شرقی با مروارید، پارچه، خرما و پارچههای ارغوانی مبادله
میشد. بازرگانان هندی فلفل و ململ را با مروارید، پارچه و مواد
غذایی مبادله میکردند. بندر اُبُله، در دهانۀ
اروندرود، به عنوان مهمترین بندر در دورۀ ساسانی،
رشد زیادی یافت. شاپور دوم ساسانی (سل
۳۰۹ یا ۳۱۰- ۳۷۹ م)
نیروهایی برای مقابله با دزدان دریایی
که راه دریایی بین خلیج فارس و اقیانوس هند
را به خطر میانداختند، فرستاد. امکانات بندری اُبله، نجیرم،
مهروبان و سیراف در این زمان با استحکاماتی حفاظت میشد.
نفوذ و غلبۀ ایرانیان بر بازرگانی خلیج فارس را در پیش
از اسلام میتوان از واژههای فارسی که در سدههای میانی
در منطقه رواج داشت، دریافت (همانجا). در سالهای پایانی
دورۀ ساسانیان، فعالیتهای بازرگانان پارسی در بنادر چین
به خوبی شناخته بود (همانجا).
راههای عمدۀ تجاری یا
از مسیر دریایی، از هند و سیلان به یمن میرفت
و از آنجا تا مدیترانه امتداد مییافت، یا از مسیر
خشکی، از آسیای میانه، با عبور از سرزمین اصلی
ایران (جادۀ ابریشم) و میانرودان به سوی مدیترانه میرفت.
افزون بر این راهها، دو مسیر تجاری دیگر به سوریه و
مدیترانه منتهی میشد: یکی، مسیر کانونهای
خلیج فارس به میانرودان و از طریق درۀ فرات، بـا
عبور از شهرهای تجاری بیـن راه تـا بنادر فنیقی
کنـاردریای مدیترانه؛ دیگری، از تدمر که از آن، بیشتر
کالاهای هندی عبور داده میشد. البته، راههای تجاری
تنها اینها نبودند، زیرا مسیر کاروانی دیگری
نیز مستقیماً از خلیج فارس و از طریق شهر پترا، با عبور
از واحۀ جوف، به سوریه و مدیترانه میرفت. بدین ترتیب،
این راهها دارای اهمیت یکسانی نبودند و اهمیت
آنها تابع رخدادهای زمانی بود (سارتر، 659-661). کانونهای تجاری
بینراهی در [اواخر] دورۀ ساسانی ویران شد و
گاه به دست دولت روم و گاه به دست ایران میافتاد (همانجا). این
رقابتها و کشاکشها و دست به دست شدن این کانونها زمینۀ افول
تجارت از این مسیرهای خشکی را فراهم ساخت (فرای،
«ساسانیان»، 472).
سدههای ۱ و ۲ق /
۷ و ۸ م را دورۀ تغییر و دست به دستشدن خلیج فارس خواندهاند (ویکس،
343). تحول پادشاهی ساسانی به خلافت اسلامی اثر چندانی بر
ساختار اقتصادی بنادر خلیج فارس به همراه نداشت. بازرگانان اُبله،
بصره و سیراف هنوز اغلب ایرانی بودند. بازرگانان و کشتیهای
ایرانی از خلیج فارس به تجارت خود و مبادلۀ سُرمه، فرش و
سنگهای قیمتی از شام (سوریه) و مصر، همراه با پارچه،
پنبه، اسب و مروارید به هندوستان و شرقِ دور ادامه میدادند (همانجا).
با ورود اسلام و گسترش آن در ایران، شمار مهاجران عرب به سواحل ایرانی
خلیج فارس رو به افزایش نهاد («اعتبار»، همانجا).
کالاهای مبادلاتی بین
بنادر و جزایر اقیانوس هند، قاعدتاً به دو دسته تقسیم میشد:
آنچه مادۀ غذایی یا خام بود؛ و آنچه کالاهای فراوریشده
به حساب میآمد (نک : حدود ... ، 18-21). نویسندۀ حدود
العالم از بعضی جزایر خلیج فارس سخن میگوید که در
آنها نهتنها بازرگانی، بلکه فعالیت کشاورزی نیز رواج
داشت؛ ازجمله در لافت که هم «شهری خرم» بود و هم «کشت و بذر ... و آبهای
خوش» داشت و هم «نعمت بسیار» و «از همه جهان به بازرگانی به آنجا» میآمدند
و یا «جزیرۀ وال ... برابر پارس» که در آن «دیهها بسیار ... و با نعمت و
جای منزل کشتی» بود، و یا «جزیرۀ خارگ» که در
آن «شهری بزرگ و خرم» بود و در نزدیکی آن، صیدگاه مروارید
«مرتفع و باقیمت» (ص ۲۰-۲۱).
بهطورکلی، در منطقۀ پارس
«شهرهای بسیار است و مردمانی بسیارند و ناحیتی
است آبادان و توانگر، با نعمتهای گوناگون و جای بازرگانان ... و از وی
جامههای گوناگون خیزد، از کتان و پشم و پنبه و آبِ گُل ... بساطها و
فرشها و زیلوها و گلیمهای با قیمت ... » (همان،
۱۳۰)، همچنین شهرهای آن که اغلب در تجارت دریایی
و خشکی نقش بسیار مؤثری داشتهاند، ازجمله: دز پسر عماره (در
ساحل دریا)، جم، کران، حرمک و جوری. در این زمان، هرمز بارکدۀ کرمان
بود؛ بعدها قسمت عمدۀ تجارت دریایی با هندوستان در دو کانون تجاری
تمرکز یافته بود: هرمز و کیش. اهمیت تجاری این دو
کانون در زمان مغولها هم برقرار بود (بارتولد، ۱۶۶). شواهد حاکی
از آن است که بخش بیشترِ تجارت خلیج فارس در ساحل شمالی آن به
انجام میرسیده است (جدول ۲).
اصطخری نیز از شهرهای
ساحلی، بنادر و بعضی جزایر مهم حاشیۀ خلیج
فارس در سدۀ ۴ ق / ۱۰ م یاد میکند که عمدتاً در ساحل
شمالی قرار داشتهاند: عبادان (آبادان: رباط حفاظتی و نگهداری
دزدان دریایی)، ماهیروبان (مهروبان: شهرکی آبادان
و بندرگاه ارجان و پیرامون)، سینیز (بندرگاه منطقۀ
پارس)، جنابه (گناوه)، نجیرم، سیراف (شهری بزرگ و بزرگترین
بندرگاه منطقۀ پارس)، حصن ابن عُماره (قلعهای مستحکم و آبادان)، هرمز (بندرگاه
منطقۀ کرمان)، دیبل (شهری آبادان و محل گردآمدن بازرگانان و
بندرگاه منطقۀ سند) و جزایر، ازجمله خارگ (صیدگاه بهترین و مرغوبترین
مروارید)، لافت، اُوال و ... (ص ۳۴-۳۷؛ نیز
نک : شوارتس، I / 202-203).
اصطخری در اهمیت کشتیرانی
در ساحل شمالی خلیج فارس از «خشبات»، ظاهراً در نزدیکی
دهانۀ فاو، یاد میکند که نگاهبانان آنجا در عمل، وظیفۀ علامتگذاری
مسیر عبور و هدایت بیخطر کشتیها و نیز به هنگام
تاریکی هوا، نقش «فانوس دریایی» را برعهده داشتهاند
(ص ۳۴). البته، کانونهای اصلی بازرگانی در خلیج
فارس در گذر زمان جابهجا میشدند. در سدۀ ۶ ق /
۱۲ م، سیراف، با قصرها و بناهای شکوهمند خود، نقش کانون
اصلی تجارت خلیج فارس را بر عهده داشت. پس از آن، رونق تجاری نصیب
جزیرۀ کیش گردید و این نقش ظاهراً در سدۀ
۸ ق / ۱۴ م به هرمز داده شد (نک : ویلسن، «خلیج
فارس»، 10؛ بایندر، ۱۰-۱۱).
دو سفرنامۀ بازمانده از
دریانوردی تجاری به چین توسط سلیمان سیرافی
در ۲۳۷ ق / ۸۵۱ م و ابوزید حسن سیرافی
در ۲۵۴ ق / ۸۶۷ م شاهد گویایی
از ارتباط بازرگانی بین سیراف و بصره (خلیج فارس) با نواحی
چین بوده است. این دو حدود ۴۰۰ سال پیش از
مارکوپولو، نخستین اروپاییای که به چین سفر کرد،
به چین و دریاهای دور رفتوآمد و مبادلۀ تجاری
داشتهاند (رنودوت، vi-viii). سلیمان سیرافی (و نیز
ابوزید سیرافی) در واقع نخستین دریانوردانیاند
که در دورۀ اسلامی، به شرح سفر خود به چین پرداختهاند (همانجا). بعضی
تجار سیراف آنچنان در امر بازرگانی مشغول بودند که گاهی سالها
پا به خشکی نمیگذاشتند و پیوسته در دریا بودند و در خشکی
تنها به رتق و فتق امور تجارت خود میپرداختند و باز بر کشتی سوار و راهی
سفر میشدند. ثروت بعضی از این افراد به ۴ میلیون
دینار و بیشتر میرسید (شوارتس، I /
146، نیز
حاشیۀ 10، ص 147، نیز حاشیۀ 1).
مراودات چین با دنیای
اسلام در سالهای پایانی سدۀ ۳ ق /
۹ م به اوج خود رسیده بود (ویلسن، همانجا). شوارتس به نقل از
ابنخردادبه، شهر هرمز را بر سر راه دریایی بصره به چین
برمیشمارد (I / 242). او در توصیف کرمان مینویسد:
هرمز محل گردآمدن کالاهای تجاری کرمان بود (I / ۲۴۲-۲۴۳)،
زیرا مرز جنوبی کرمان بیشتر به ساحل دریا و بهویژه
به شرق تنگۀ هرمز ختم میشد (همو، I / 212). در همین زمینه،
بزرگ بن شهریار ــ نـاخـدای رامهرمـزی ــ در نیمـۀ نخسـت
سـدۀ ۴ ق / ۱۰ م، از دریانوردان روزگارخویش سخن
رانده است (اقتداری، ۸۰، ۲۱۵).
جدول ۲: نام و ویژگی
شهرهای مرتبط با تجارت دریایی و خشکی در منطقۀ خلیج
فارس در ۳۷۲ ق / ۹۸۲ م
در این دوره بندرها و شهرهای
مهم خلیج فارس عمدتاً در ساحل شمالی و جزو «شهرهای فارس، کرمان
و مکران» بودهاند؛ و در بخش جنوبی، مسقط مطرح بوده است (ابنرسته،
۹۹). در واقع، بهجز شهرهای مهم ساحل این دریا،
شهرهای مرتبط با آن، شهرهای سرزمینهای پیرامونی
آن، یعنی اصطخر، جُور، فسا، شاپور، شیراز، سیراف، جنابه
(گناوه)، سِینِیز، ماهیروبان و ... ، بصره، کوفه، انبار و
بغداد بودهاند (همو، ۱۱۱). افزون بر این، از طریق
شهرها و بندرهای ساحل دریای پارس، همچون مهروبان، سیراف،
هرمز و ... راههایی به داخل ایران متصل میشد و ارتباط دریا
و خشکی تأمین میگردید (شوارتس، I /
2، نیز حاشیۀ
۱، ص 146، نیز حاشیۀ 7). بدینسان، تجارت دریایی
و خشکی با یکدیگر پیوسته بود و بعضی بازرگانان،
ازجمله تاجرانی از کازرون، فسا و دیگر نقاط در تجارت خشکی فعال
بودند و از این راه ثروت انبوهی به دست میآوردند (همو، I / 147،
نیز حاشیۀ 4). البته، فروپاشی خلافت عباسی در پایان سدۀ
۴ ق / ۱۰ م، با جابهجایی مسیر اصلی
تجارت از خلیج فارس به دریای سرخ همراه بود (آمبرسیز، 7).
اگر عرصۀ فضایی
منطقۀ خلیج فارس را در نظر گیریم، بهجز ایران، تنها
قسمتهایی از بعضی شیخنشینها در این حوزه
قرار میگیرند (نک : نقشه)؛ با حضور ایرانیان در اغلب شیخنشینان
منطقه از دیرباز، میتوان غلبۀ فرهنگی ایران را بر این
حوزۀ فرهنگی، نهتنها در ساحل شمالی، بلکه در بیشتر کشورهای
منطقه دریافت.
در آن سوی خلیج فارس و در
عمان نیز که در حوزۀ فرهنگی خلیج فارس قرار میگرفت، مبادلۀ تجاری
رواج داشت. اصطخری (سدۀ ۴ ق / ۱۰ م) خبر میدهد که در عمان شهرهای
بسیار بود و بازرگانی رونق داشت و «کشتیهای بزرگ» درآنجا
رفتوآمد داشتند (ص ۲۷). صُحار شهر اصلی در ساحل بطینه،
در ۲۴۰ کیلومتری مسقط قرار داشت و در دورۀ
باستان، تحت نام قدیمی عمان، پایتخت همۀ سرزمین
بود. در اوایل دورۀ اسلامی، کشتیهای چینی به آنجا رفتوآمد میکردند
(مایلز، II / 455). مسقط در واقع محل التقای آبهای دریای
پارس با دریای سرخ به حساب میآمد (همو، I
/ 148). اصطخری
در این باره نوشته است: صحار پایتخت عمان اسـت که در کنـار دریا
قرار دارد؛ در اینجا بازرگانان زیادی زندگی میکنند
که با کشتی با دیگر سرزمینها به تجارت مشغولاند. این شهر
پرجمعیتترین و شکوفاترین شهر دریای پارس در همۀ سرزمین
اسلامی از نظر بناها و کالاهای خارجی بوده است (همانجا؛ نیز
نک : مایلز، II / 455). در بین بازرگانانی که در تجارت دریایی
فعالیت داشتند، ایرانیان ثروتمندترین آنان به شمار میرفتند
(شوارتس، I / 146-147).
گرچه بازرگانی بین شرق و
غرب از دیرباز و از طریق راههای دریایی و
کاروانی صورت میگرفت، اما تجارت با کشورهای اروپایی
از سدۀ ۹ ق / ۱۵ م و با پیشتازی ونیز و
جنوا شدت گرفت (ویلسن، «خلیج فارس»، 10). تجارت دریایی
با اروپا و مبادلۀ کالاها و تولیدات آسیای جنوب شرقی و اقیانوس
هند و همچنین محصولات سودانی از دو مسیر با کرانههای مدیترانه
مرتبط بود: از مسیر خلیج فارس؛ و از راه دریای سرخ
(همانجا). در این میان، اعراب انحصاراً نقش واسط را داشتند (همانجا).
مبادلات کالایی از این مسیرها گاهی به دلایل
سیاسی و یا خطر دائمی وجود دزدان دریایی
دچار وقفه میشد (همانجا).
خلیج فارس گذشته از اهمیت سیاسی
و اقتصادی در طول تاریخ، از حدود سدۀ ۹ ق /
۱۵ م به این سو، شاهد کوششهای اروپاییان
(پرتغالیها، بریتانیاییها، فرانسویها و هلندیها)
برای دستیابی به موقعیت و امکانات گوناگون این منبع
آبی بود و از سدۀ ۱۳ ق / ۱۹ م به این سو، اهمیت راهبردی
تازهای یافت. این دریا در بسیاری از امور
تاریخی، عامل مهمی در سیاستهای جهانی بوده
است؛ ازجمله: گسیل فرستادگان ناپلئون (حک
۱۸۰۴-۱۸۱۴ م) برای جستوجوی
منافع و اثرگذاری و نفوذ در این منطقه به منظور برقراری رؤیای
فرانسه برای سلطه بر جهان؛ پایان سدۀ
۱۹ م و سرآغاز جنگ جهانی نخست در ۱۹۱۴
م؛ کوششهای روسیه برای دستیابی به سرزمینهای
تازه تا ۱۹۰۷ م؛ تلاشهای آلمان برای گسترش
نفوذ خود؛ و سیاستهای ملیگرایانۀ ترکهای
جوان (همان، 1-2).
اروپاییان از طریق
پرتغالیها که در سدۀ ۱۶ م / ۱۰ ق واسطۀ تجارت بین
شرق و غرب بودند، با خلیج فارس آشنا شدند. اصولاً تجارت بین شرق و غرب
از دیرباز بیشتر از دو مسیر صورت میگرفت: نخست از طریق
دریای سرخ و مصر؛ و دیگر، از راه خلیج فارس و راه خشکی
از طریق سوریه. هنگامی که تجارت این دو مسیر به هر
علتی محدود یا مسدود میماند، مبادلۀ کالایی
آسیا با اروپا از راههای نامطمئن و سخت آسیای مرکزی
برقرار میشد (لاریمر، I / 1). در آغاز سدۀ
۱۵ م / ۹ ق، دو کانون اصلی تجارت دول اروپایی
با مشرقزمین، دو شهر ونیز و جنوا بودند، اما در
۱۴۵۳ م / ۸۵۷ ق و با اشغال قسطنطنیه
(استانبول) توسط عثمانی و با قدرت گرفتن مملوکان مصر، شهرهای جنوا و
ونیز اهمیت و جایگاه تجاری خود را از دست دادند (همانجا).
ناامنی و درگیریهای
سیاسی در منطقه، بهویژه دشمنی ترکها با مملوکان مصر،
راههای تجاری کاروانی را که از کرانههای خلیج فارس
آغاز میشد، با تهدید و دشواری روبهرو ساخت. این مسئله
در سالهای پایانی سدۀ ۱۵ م / ۹ ق زمینهساز
جستوجوی راههای بدیل برای مسیر تجارت، بهویژه
دسترسی به هندوستان گردید. بنابراین، ضرورتِ یافتنِ مسیر
دیگری به هندوستان مطرح شد و کشوری که توانست از این
امکان بهرهمند گردد، پرتغال بود (همانجا). نخستین کوششهای پرتغالیها
برای دستیابی به این مسیر تازه به
۱۴۱۶ م / ۸۱۹ ق باز میگردد
(همو، I / 2). در ۱۴۸۹ م / ۸۹۴ ق
فرستادگانی برای گردآوری اطلاعات دربارۀ کانونهای
اصلی تجارت ادویه به هرمز وارد شد (گارور، ۶). اما سرانجام، در
۱۴۹۸ م / ۹۰۳ ق بود که واسکو
دوگاما[۱] ــ دریانورد پرتغالی ــ توانست از طریق دورزدن
افریقا و عبور از دماغهای که بعداً دماغۀ امیدنیک
نام گرفت، به هندوستان برسد. دایرشدنِ این مسیر تازه را انقلابی
در تجارت اروپا با مشرقزمین بهشمار آوردهاند (لاریمر، همانجا؛ ایروین،
1299؛ ویلسن، «خلیج فارس»، 10).
بدین ترتیب، نخستین
اروپاییان که به منطقۀ خلیج فارس وارد شدند، کاشفان مسیر دریایی
تازه، یعنی پرتغالیها بودند که در سالهای آغازین سدۀ
۱۶ م / ۱۰ ق کوشیدند برای خود در خلیج
فارس جای پایی مستحکم بیابند (همانجا). در
۱۵۰۵ م / ۹۱۱ ق مانوئل اول، پادشاه
پرتغال، تصمیم گرفت تا با تصرف عدن، هرمز و مالائیوا، تسلط تجاری
شیوخ عرب را از میان بردارد. بدین منظور، فرانسیشکو دو
آلمیدا[۲] را به عنوان فرماندار سکونتگاههای پرتغالی در
شرق منصوب کرد. در ۱۵۰۶ م یک ناو جنگی ترک و
عرب به ساحل هندوستان رسید تا به شاهزادهای مسلمان در مقابل نفوذ
پرتغالیها کمک رساند؛ اما پرتغالیها با شکست دادنِ آنها، برای
نخستین بار سلطۀ خود را در دریا در مقابل مشرقزمینیان تحقق بخشیدند
(لاریمر، I / 3). در سال ۱۵۰۷ م، ۶
ناو جنگی پرتغالی، به فرماندهی آلفونسو دو آلبوکرک[۳] برای
گسترش نفوذ پرتغال به خلیج فارس وارد شد (گارور، همانجا). اینان کار
خود را با هجوم به هرمز و ویرانی و اشغال بعضی شهرهای
منطقه آغاز کردند (ویلسن، همان، 10-11؛ مایلز، I
/ 152-153).
جزیرۀ هرمز که از
گذشته در تجارت منطقه اهمیت فراوانی داشت، توسط پرتغالیها به
عنوان انبار کالا و محل نگهداری کالاهای اروپایی و صدور
آنها از یکسو به بصره و دمشق، و از دیگرسو به قسمتهای داخلی
ایران مورد استفاده قرار گرفت (پلی، 19-20). البته، بعدها پرتغالیها
با رقبای دیگری روبهرو شدند که بسیار قدرتمندتر از رقبای
بومی خلیج فارس بودند: هلند و بریتانیا به منظور کسب قدرت
و نفوذ خود در شرق و کسب سلطۀ تجاری [و سیاسی] و از میان برداشتن تسلط پرتغالیها
به آبهای خلیج فارس وارد شده بودند (مایلز، I / 183).
طی همین رخدادها، ۳
عرصۀ بومی حاکم بر خلیج فارس عبارت بودند از: ایران در قسمت
شمال شرقی، ترکهای عثمانی در شمال، و عربها در جنوب. هر یک
از این ۳ نیرو به تناوب در دورهای بر خلیج فارس
تسلط داشتند، اما سرانجام ظاهراً عربهای عمانی مسقط بودند که قدرتشان
در سواحل افریقایی تا هند مطرح گردید و بهحساب آمد (همو،
I / 199).
سابقۀ دریانوردی
بریتانیا در مشرقزمین به سالهای پایانی سدۀ
۱۶ م / ۱۰ ق باز میگردد. در سال
۱۶۱۳ م / ۱۰۲۲ ق ناوگان دریایی
هیئت بریتانیایی به سرپرستی تامس شرلی
در گوادر پهلو گرفت و شرلی از آنجا قصد داشت از راه خشکی، راهی
اصفهان شود که به سبب طرح بلوچهای یاغی به قصد کشتن سفیر
و همگی همراهانش، و با خنثى ماندن این طرح کشتی به هندوستان
بازگشت (همانجا). نخستین تقابل انگلستان با پرتغالیها در خلیج
عمان ظاهراً در ۱۶۲۰ م رخ داد که طی آن دو کشتی
از ناوگانی انگلیسی قصد لنگرانداختن در جاسک، در دریای
عمان را داشتند. چند سال پیش از آن یکی از مأموران انگلیسی
به نام استیل[۴] که مشوق گسترش تجارت با ایران بود، این
بندر را برای اشغال و انبار مالالتجارۀ انگلستان
مناسب تشخیص داده بود و نمایندۀ کمپانی انگلیسی
در اصفهان، مجوزی در این مورد از شاه ایران دریافت کرده
بود. بدینسان در ۱۶۱۴ م یک کشتی با
محمولۀ تجاری به جاسک وارد شد و مبادلۀ تجاری
با ساکنان شهر را آغاز نمود. جاسک و گمبرون (بندرعباس) دو نقطهای بودند که
انگلستان به آنها به عنوان محل انبار کالا نظر داشت. در این بین، هلندیها
هم از نفوذ تجاری انگلستان در خلیج فارس چندان دلخوش نبودند (همو، I / 184).
انگلستان در نبرد دریایی ۱۶۲۰ م بر
ناوگان پرتغالیها و هلندیها فائق آمد (همو، I /
185).
در سال ۱۰۳۱ ق
/ ۱۶۲۲ م، شاه عباس اول، با همراهی بریتانیا،
جزیرۀ هرمز را از چنگ پرتغالیها درآورد و جایگاه تجاری آن را
به گمبرون که بعدها بندرعباس نام گرفت، منتقل ساخت. از این تاریخ به
بعد، هرمز به تدریج اهمیت خود را از دست داد و رو به افول نهاد (اوزلی،
I / 161؛ ویلسن، «خلیج فارس»، ۱۱). محاصرۀ هرمز
در ربیعالآخر / فوریۀ آن سال به کمک نیروهای زمینی ایرانی
آغاز شد و تصرف قلعۀ آن در ۲۲ رجب / ۲۳ مه به انجام رسید؛
افسران پرتغالی به هند فرستاده شدند و در آنجا زندانی گردیدند.
این پایان کار پرتغالیها و فروپاشی سلطۀ آنان
در خلیج فارس بهحساب میآید. پس از این تاریخ
انگلستان در مذاکرات خود با ایران و برای حفاظت از تجارت در دریای
پارس، نیمی از درآمد گمرکات و شهر هرمز را به چنگ آورد و در عوض
۴ کشتی را برای محافظت از تجارت در خلیج فارس به کار
انداخت. از آنجا که این توافق برای ایرانیان قلباً قابل
قبول نبود، با بیتوجهی ایرانیان، هرمز به تدریج
اهمیت تجاری خود را از دست داد (مایلز، I
/ 188).
هرچند تجاوز پرتغالیها به خلیج
فارس برای کشتیرانی تجاری مسلمانان فاجعهآمیز
بود، اما با اخراج آنان، و با ورود بریتانیا و سپس هلند به خلیج
فارس، مسقط و بعضی سواحل شیخنشین به صورت کانونهای فعال
تجاری درآمد (عیسوی، ۱۳). در همین دوره کمپانی
هند شرقی به منظور تجارت و بسط قدرت بریتانیا در خلیج
فارس جایگاهی یافته بود و درواقع، با کمک همین کمپانی
بود که شاه عباس توانست پرتغالیها را از خلیج فارس بیرون راند.
پس از این اقدام و براساس پیماننامۀ منعقدشده با ایران،
بریتانیا از طریق همین کمپانی برتری تجاری
خود را در خلیج فارس به دست آورد و توانست برتری سلطۀ سیاسی
خود را طی سدههای ۱۹ و ۲۰ م تحقق بخشد.
گمبرون (بندرعباس) نخستین پایگاه بریتانیا در خلیج
فارس بود (ویلسن، همانجا).
در پایان سدۀ
۱۱ ق / ۱۷ م برای نخستینبار خبر قدرت گرفتن
عربها و جواسمیهای «ساحل دزدان دریایی» شنیده
میشود. بدینسان، حاکمیت عربها در خلیج فارس تا مدتها
مترادف دزدان دریایی در خلیج فارس بود (همانجا). کشتیهای
جواسمی در خلیج فارس و دریای عرب رفتوآمد میکردند
و در برابر ناوگان مسقط که میکوشید آنان را سرکوب کند، مقاومت مینمودند
و هرگاه موقع را مناسب میدیدند، به کشتیهای اروپایی
حمله میکردند (مایلز، II / 276). در این زمان بریتانیا
برای حفاظت از تجارت دریایی وارد مذاکره با جواسمیها
شد؛ اما هرگونه مذاکره با شکست روبهرو گردید و شیخحسن نه تنها تسلیمشدن
را رد کرد، بلکه ادعا نمود که غارت کشتیهای هندی حق او ست. او
ادعا میکرد، اگر انگلستان قرار باشد از کشتیهای تجاری
هند محافظت نماید، چیزی برای عربها برای غارت باقی
نمیماند (همو، II / 321).
بریتانیا میکوشید
در کوتاهکردن دست دزدان دریایی وهابی در خلیج فارس
با دولت عثمانی و بعضی شیوخ محلی، ازجمله امام مسقط همکاری
نماید (سادلیر، i-ii). در این دوره حُجاج در راههای خشکی
عربستان نیز در معرض غارت از سوی قبایل بیابانگرد بودند
(همو، 126-127). البته، «دزدی دریایی» اصطلاحی بود
که عوامل بریتانیا در سدۀ ۱۲ ق /
۱۸ م، دربارۀ کشاکشهای سنتی دریانوردان و برخی رقابتهای
خشن بازرگانان منطقه مطرح ساخته، میکوشیدند چه با ابزار جنگی و
خشونت و چه با پیمانهای محلی از آن جلوگیری کنند؛
البته، هدف اصلی از این تلاشها، برپایی امنیت تجارت
و رفتوآمد کشتیها و افزایش سهم خود از درآمدهای تجاری، و
گسترش سلطۀ خویش بود (ص 296). ویلسن مینویسد: تسلط بریتانیا
بر خلیج فارس و از میان برداشتن تسلط دزدان دریایی
۳ دستاورد داشت: رفع دزدی دریایی؛ توقف جنگ بین
شیوخ قلمروهای کوچک محلی؛ و لغو تجارت برده (همانجا). از سوی
دیگر، کمپانی هند شرقی در خلیج فارس طی سدۀ
۱۱ ق / ۱۷ م در رقابت شدید و درازمدتی با
هلندیها بود که در سالهای نخستین همین سده پا به منطقۀ خلیج
فارس نهاده بودند (همانجا).
در سال ۱۱۳۰ ق
/ ۱۷۱۸ م پرتغالیها تلاش کردند موقعیت خود را
تقویت نمایند. ایران که هرمز را به دست ترکها، و بحرین را
به دست عربها از دست داده بود، هیئتی را به گوا فرستاد و از پرتغالیها
تقاضای کمک کرد. متعاقب آن، ناوگانی در ربیعالآخر
۱۱۳۱ / فوریۀ ۱۷۱۹ به
بندر کُنگ فرستاده شد و در ماه اوت یک ناو عربی در این بندر
پهلو گرفت. نبرد پرتغالیها و عربها به فرار عربها و درخواست کمک آنها از
انگلستان و هلند ختم شد. شکست اعراب با مرگ امام مسقط همراه شد و مسقط با ناآرامیهایی
روبهرو گردید. جانشین امام مسقط از پرتغالیها تقاضای صلح
کرد و البته شاه ایران نیز از اشغال مسقط صرفنظر کرد و پرتغالیها
به گوا بازگشتند (مایلز، I / 199).
لنگرگاه مسقط کوچک است و شکل نعل اسب
دارد، بدینسبب از باد مصون است. در زمانی، این لنگرگاه مرکز
تجاری پادشاهی هرمز و بخشی از آن بهشمار میرفت و تمامی
کشتیهایی که از این حدود عبور میکردند، ضرورتاً میبایست
برای اجتناب از آبهای ساحلی شمالی که محلهای کمعمق
زیادی داشتند، به آبهای آن وارد شوند. این محل از زمان
باستان، مرکز بازاری برای حمل اسب و خرما با کشتی بود. عربها این
مکان را جزیزۀ عربی میخواندند، زیرا در اینجا خلیج فارس
به سمت خشکی و در تقابل با دریای سرخ به نحوی کشیده
میشد که آن را دور میزد و این لنگرگاه تقریباً محل
التقای آبهای دریای فارس و دریای سرخ بود
(همو، I / 148).
البته، در دورۀ سلطنت شاه
سلطان حسین صفوی (۱۱۰۵-
۱۱۳۵ ق /
۱۶۹۴-۱۷۲۲ م)، اهمیت و جایگاه
ایران در خلیج فارس آسیب فراوانی دیده بود و طایفههای
عرب ساکن در نوار ساحلی قدرت گرفته بودند (لاکهارت، 160). نادر شاه با به
دست گرفتن قدرت در ایران، با خرید کشتیهایی از کمپانی
هند شرقی هلند و بریتانیا، دست به ایجاد نیروی
دریایی زد تا تسلط از دسترفتۀ ایران
در خلیج فارس را بازسازی کند (همو، 160-161). بریتانیا از
۱۷۲۳ م و پس از ایجاد دفتر تجاری کمپانی
هند شرقی در بصره (در عراق عثمانی) از لحاظ بازرگانی در خلیج
فارس وارد شد. پس از این تاریخ، کمپانی هند شرقی دفترهای
دیگری در بندرعباس و بوشهر ایجاد کرد. اگرچه این دفترهای
تجاری چندان سودآور نبود، اما محملی بود برای بازرگانی
هند با ساحل شمالی خلیج فارس. بریتانیا بهظاهر برای
حفظ امنیت این تجارت (با هند)، و مبارزه با دزدی دریایی،
در ۱۲۲۴ ق / ۱۸۰۹ م نخستین
ناو خود را به خلیج فارس فرستاد (فین، 14). این عمل در پی
آن رخ داد که هلندیها با تخریب دفتر نمایندگیشان در خارگ
توسط ایرانیان، در ۱۱۸۰ ق /
۱۷۶۶ م از فعالیت تجاری در خلیج فارس
دست کشیده بودند و بدینسان، سلطۀ تجاری
بریتانیا بلامنازع بود (ویلسن، «خلیج فارس»، 11).
در سال ۱۲۳۵ ق
/ ۱۸۲۰ م حکومت هند با شیوخ ساحل جنوبی خلیج
فارس پیماننامهای امضا کرد که بر اساس آن کشتیهای بریتانیایی
از دزدی دریایی در امان باشند (فین، همانجا)؛ اما
براثر کشاکشهای شیوخ منطقه در
۱۲۵۰-۱۲۵۱ ق /
۱۸۳۴-۱۸۳۵ م بریتانیا
عهدنامۀ دیگری با آنان بست که تا ۱۲۶۹ ق /
۱۸۵۳ م دوام آورد؛ در پی انعقاد این پیمان
و کوششهای بریتانیا برای برقراری صلح در بین
شیوخ بود که بریتانیا این محدودۀ ساحلی
جنوب خلیج فارس را «ساحل متصالحه[۱]» نامید (همانجا)؛ البته این
پیمان برای حفاظت از منافع بریتانیا و تجارت هند در منطقه
بود و نه تضمینی برای مشروعیت سرزمینی و
استقلال شیخنشینهای خلیج فارس (همانجا).
در سال ۱۲۵۵ ق
/ ۱۸۳۹ م ناوگان بریتانیا عدن (واقع در انتهای
غربی عربستان) را ــ پس از آنکه سلطان لاهج (حاکمِ عدن) یک کشتی
تجاری هندی را که به بندرگاه عدن وارد شده بود، مصادره کرد ــ بـه
اشغال درآورد. این اتفاق بـه بریتانیـا فرصت آن را داد که این
محل را به سبب امکانات عالی بندرگاهی، مجاورت آن با سرزمین قهوۀ عربی
و موقعیت آن در کنار مسیر کشتیهای بخار در کانالِ تازهتأسیس
سوئز به بمبئی، تصاحب کند. البته، مهمتر از همه، عدن پایگاهی
در اختیار بریتانیا قرار میداد که از آنجا قادر بود نفوذ
خود را در شبهجزیرۀ عربستان و در مقابل تهدیدات مصر و منافع آنها در ساحل خلیج
فارس اعمال کند (همانجا). مأموران بریتانیایی تثبیت
موقعیت خود را در خلیج فارس و جنوب عربستان در دهههای بعدی
ادامه دادند. سلطاننشین مسقط و عمان، واقع در مدخل خلیج فارس و ادامۀ آن به
سمت غرب تا ساحل جنوبی عربستان، نقش بسیار مؤثری در سیاست
بریتانیا در منطقۀ خلیج فارس در سدۀ ۱۳ ق / ۱۹ م ایفا میکرد (همو،
14-15).
در سال ۱۲۵۶ ق
/ ۱۸۴۰ م سلطان عمان معاهدۀ دوستی و
تجاری با بریتانیا امضا کرد که گرچه او را در نظام متصالحۀ
امارات خلیج فارس نمیپذیرفت، کشور او را به عنوان عنصری
کلیدی در راهبرد (استراتژی) بریتانیا برای ایمنی
رویکردها نسبت به خلیج فارس درآورد. سلطان عمان در مقابل فشارهای
سیاسی و نظامی از سرزمین داخلی عربستان، با کمال میل
در جستوجوی اتصال به بریتانیا به عنوان یک وزنۀ تقابل
با قدرت مخالفان مصری و سعودی خود برای کنترل جنوب غربی
عربستان بود (همو، 15).
در نیمۀ دوم سدۀ
۱۹ م، سیاستگذاران بریتانیایی بر این
نکته تأکید میورزیدند که صلح و ثبات در خلیج فارس نه
تنها به تداوم تجارت آنان در منطقه منجر میشد، بلکه امنیت هند بریتانیا
را نیز فراهم میآورد.
با فرارسیدن سدۀ
۱۴ ق / ۲۰ م، بریتانیا موقعیت خود را
به عنوان قدرت مسلط در خلیج فارس و جنوب عربستان تثبیت نمود. مقامات
بریتانیایی قادر بودند از تجارت بریتانیا و
هندوستان در خلیج فارس دفاع نموده، ضدیتها با هند بریتانیا
را دفع کنند و رخدادهای شبهجزیرۀ عربستان را که
مستقیماً بر امنیت و آرامش خلیج فارس اثرگذار بود، اداره کنند
(همو، 16). در سدۀ ۱۹ و اوایل سدۀ ۲۰ م، اقامتگاه سیاسی
بریتانیا برای امور خلیج فارس در بوشهر قرار داشت که به
عنوان مقر مهمترین مقام بریتانیایی در منطقه عمل میکرد.
در اینجا، منافع بریتانیا و هند در خلیج فارس اداره، و
فعالیتهای مأموران سیاسی تحت امر در هر یک از امیرنشینها
هماهنگ میشد. این مأموران سیاسی به عنوان چشم و گوش بریتانیا
در خلیج فارس عمل میکردند (همانجا).
هر یک از امارتها به عنوان «دولت
مستقل در [چهارچوب]روابط پیمان مخصوص با حکومت سلطنتی [بریتانیا]»
شناخته میشدند و بدین ترتیب، در امور داخلی خود از
خودمختاری نسبی برخوردار بودند؛ اما مأمور سیاسی بریتانیا
همیشه گوش حاکم را در دست داشت و اغلب در امور داخلی و نیز
مسائل خارجی طرف مشورت بود (همانجا).
در اواخر سدۀ
۱۹ و اوایل سدۀ ۲۰ م تجارت در خلیج فارس با نوسان روبهرو بود؛ با اینکه
در این زمان مدتی رو به افول نهاد (عیسوی،
۱۲۴)، اما با استقرار نظم و امنیت، با همراهی بریتانیا،
بار دیگر رو به گسترش گذاشت (همو، ۱۲۵،
۱۲۷، نیز نک : جدول ۳).
جدول ۳. تجارت بنادر خلیج
فارس در ۱۳۱۳-۱۳۳۱ ق /
۱۸۹۵-۱۹۱۳ م (به هزار پوند استرلینگ)
پس از جنگ جهانی اول، مقاماتِ
لندن بیش از پیش به برپایی (اداره کردن) سازمان اداری
بریتانیا در منطقۀ خلیج فارس علاقهمند شدند و وزارت امور خارجه برای اِعمال
نقشی وسیعتر در امور خلیج فارس اصرار ورزید. مقامات
وزارت خارجه پافشاری میکردند که دفترهای نمایندۀ مقیم
سیاسی بریتانیا در خلیج فارس (فین، همانجا)
از بوشهر به بحرین، در بخش عربی خلیج فارس، جایی که
منافع بریتانیا در حال گسترش بود، منتقل شود. در سال
۱۹۴۶ م / ۱۳۲۵ ش، این نمایندگی
دفترهای خود را به منامه منتقل ساخت، و از آن هنگام، این شهر مرکز
فعالیتهای دریایی و تجاری بریتانیا
گردید و در سال ۱۹۴۷ م وزارت خارجۀ آن
کشور کنترل کامل روابط بریتانیا با شیخنشینهای خلیج
فارس را به دست گرفت. از سال ۱۹۴۸ م تا هنگامی که
بریتانیا روابط انحصاری خود را در دهۀ
۱۹۶۰ م / ۱۳۴۰ ش با دولتهای
خلیج فارس ملغا نمود، دفتر امور شرقی وزارت خارجه دیپلماسی
بریتانیا را در خلیج فارس اداره میکرد (همو، 17).
حکومت بریتانیا در عدن و
روابط لندن با شیخنشینهای تحت حمایتش با درگیری
بریتانیا در جنوب عربستان، به تدریج تغییر کرد. تغییر
سازماندهی حکومت هندوستان در ۱۹۳۵ م /
۱۳۱۴ ش، موجب جدایی عدن از هندوستان، و طبقهبندی
دوبارۀ آن به عنوان مستعمرۀ بریتانیا گردید که توسط ادارۀ امور مستعمرات
در لندن اداره میشد (همانجا).
خلیج فارس از دیرباز نزد دریانوردان
بومی، و از آغاز سدۀ ۱۰ ق / ۱۶ م توسط بازرگانان پرتغالی، بریتانیایی
و هلندی شناخته شده بود (بریتانیکا). از زمانی که بریتانیا
در اواخر سدۀ ۱۲ ق / ۱۸ م به گردآوری اطلاعات آبنگاری،
هواشناختی و اقیانوسشناختی پرداخت، نمودارها و دفترچههای
راهنمای مفید و عمقیابی دریایی فراهم
آمد (همان).
از آغاز دهۀ
۱۹۳۰ م / ۱۳۱۰ ش فعالیت هیئت
تحقیقاتی دانمارک دربارۀ ماهیگیری به مطالعات دریایی مهمی
انجامید و مطالعات بیشتری دربارۀ ماهیگیری
توسط ژاپنیها در دهۀ ۱۹۷۰ م / ۱۳۵۰ ش به
انجام رسید (همان). در دهههای
۱۹۵۰-۱۹۶۰ م /
۱۳۳۰-۱۳۴۰ ش مطالعات اقیانوسشناختی،
زمینشناختی و رسوبشناختی کف دریا توسط دانشمندان آمریکایی
و بریتانیایی با بهرهگیری از کشتیهای
آبنگاری دریایی و توسط دانشمندان پژوهشگر شرکتهای
نفتی بهانجام رسید؛ سپس این مطالعات توسط تحقیقات آلمانیها
و آمریکاییها پیگیری شد و بعضی مطالعات
توسط مؤسسۀ تحقیقات علمی کویت در قسمتهای شمالی خلیج
فارس به انجام رسید (همان). بررسیهای گستردهای دربارۀ
ساختار عمیقتر زمینشناختی توسط شرکتهای نفتی به
انجام رسیده است، اما بهطورکلی، این مطالعات محرمانه باقی
ماندهاند (همان).
آمریکاییان در واقع
از سدۀ ۱۳ ق / ۱۹ م پا به منطقۀ خاورمیانه
نهادند، اما در آغاز بیشتر به عنوان معلم، پزشک، پرستار، بازرگان و مبلغ
مذهبی راهی این منطقه میشدند (سیفپور، 152). پس
از جنگ جهانی دوم، و به دنبال دکترین ترومن در
۱۹۴۷ م / ۱۳۲۶ ش، ایالات
متحده کوشید تا در خلیج فارس جای پایی باز کند؛ از
اینرو، به دنبال حمایت از کشورهای خاورمیانه در دفع نفوذ
انگلستان و فرانسه، وارد صحنه شد و منطقه با تغییرات چشمگیری
روبهرو گشت (همو، 155). ایالات متحده در ۲۸ آوریل
۱۹۵۹ م / ۸ اردیبهشت
۱۳۳۸ ش یک پیمان همکاری همهجانبه با
سلطان مسقط و عمان به جای پیمان ۱۸۳۳ م /
۱۲۴۹ ق ــ آخرین پیمانی که به ایالات
متحده حقوق فوقالعادهای تفویض میکرد ــ منعقد نمود تا منافع
آمریکا در زمینۀ نفت خلیج فارس تأمین گردد (جویس، 145) و سنای ایالات
متحده نیز این پیمان را تصویب نمود. واشینگتن علاقهمند
به اجرای این پیمان جدید بود، زیرا در آن منافع
تجاری آمریکا در نفت خلیج فارس مطرح بود.
میان سالهای
۱۳۵۹-۱۳۶۷ش /
۱۹۸۰- ۱۹۸۸ م نخستین جنگ
خلیج فارس (جنگ عراق با ایران) رخ داد. آنچه به جنگ دوم خلیج
فارس شهرت یافته، جنگی است که به دنبال حملۀ عراق در اوت
۱۹۹۰ / مرداد ۱۳۶۹ به کویت،
و حملۀ آمریکا به عراق در ژانویۀ
۱۹۹۱ / دی ۱۳۷۰ صورت پذیرفت.
در سال ۱۹۹۱ م دومین حملۀ عراق به کویت
(راکآف، 305, 306, 310)، و در سال ۲۰۰۳ م /
۱۳۸۲ ش سومین جنگ خلیج فارس (حملۀ آمریکا
به عراق) صورت پذیرفت (پنیگ، npn.).
تنگۀ هرمز، که در
آن، سواحل دریایی به طول ۱۵ میل دریایی
از یکدیگر مجزا میگردد، مشمول مقررات ویژهای است
که برای تنگههای دریایی وضع شده است. این
معبر بهسبب عمق آب و مسیرش، کاملاً در داخل بخش راههای دریایی
عمان قرار دارد. کشورهای حاشیۀ خلیج فارس گهگاه میکوشند
تا مانع عبور کشتیهای حامل مواد اتمی، ناوهای جنگی
با سلاح اتمی یا زیردریاییها شوند؛ اینگونه
کوششها البته بهویژه توسط ایالات متحده بلااثر مانده، و یا
اصولاً نادیده انگاشته شده است (همانجا).
مآخذ
ابنبلخی، فارسنامه، به کوشش علینقی
بهروزی، شیراز، ۱۳۴۳ ش؛ ابنرسته، احمد،
الاعلاق النفیسه، ترجمۀ حسین قرهچانلو، تهران، ۱۳۶۵ ش؛ اشتوکلین،
یوهان، «تاریخچۀ ساختار و زمینساخت ایران»، زمینشناسی و زمینساخت
فلات ایران، از همو و رمون فورون، ترجمۀ صادق حداد کاوه
و حسن حسنعلیزاده، تهران، ۱۳۶۸ ش؛ اصطخری،
ابراهیم، مسالک و ممالک، به کوشش ایرج افشار، تهران،
۱۳۴۷ ش؛ اقتداری، احمد، خلیج فارس: از دیرباز
تاکنون، تهران، ۱۳۸۷ ش؛ بارتولد، و. و.، تذکرۀ جغرافیای
تاریخی ایران، ترجمۀ حمزه سردادور، تهران،
۱۳۵۸ ش؛ بایندر، غلامعلی، خلیج فارس،
خرمشهر، ۱۳۱۷ ش؛ بیرونی، ابوریحان، تحدید
نهایات الاماکن، ترجمۀ احمد آرام، تهران، ۱۳۵۲ ش؛ حدود العالم، بهکوشش
منوچهر ستوده، تهران، ۱۳۶۲ ش؛ عیسوی، چارلز،
تاریخ اقتصادی ایران، ترجمۀ یعقوب
آژند، تهران، ۱۳۶۲ ش؛ فرهوشی، بهرام، ایرانویج،
تهران، ۱۳۶۵ ش؛ فورون، رمون، «زمینشناسی
فلات ایران»، زمینشناسی و زمینساخت فلات ایران
(نک : هم ، اشتوکلین)؛ نیز:
Abdi, K., «The Name Game: The Persian
Gulf, Archaeologists, and the Politics of Arab-Iranian Relations», Selective
Remembrances: Archaeology in the Construction, Commemoration, and Consecration
of National Pasts, eds. Ph. Kohl et al., Chicago / London, 2007;
Adib-Moghaddam, A., The International Politics of the Persian Gulf, London /
New York, 2006; Āl-Saud, F. b. S., Iran, Saudi Arabia and the Gulf, London, 2003;
Ambraseys, N. N. et al., The Seismicity of Egypt, Cambridge, 1994; Arrian,
Anabasis Alexandri, tr. E. I. Robson, London, 1944-1967; Barth, H. J. and N. Y.
Khan, «Biogeophysical Setting of the Gulf», Protecting the Gulf’s Marine
Ecosystems from Pollution, eds. A. H. Abuzinada et al., Basel etc., 2008;
Brinkman, J. A., «Babylonia in the Shadow of Assyria (747-626 BC)», The
Cambridge Ancient History, Cambridge, 2006, vol. III(2); Britannica, 2010;
Bukharin, M. D., «The Notion τὸ πέρας τῆς ἀνακομιδῆς
and the Location of Ptolemais of the Hunts in the Periplus of the Erythraean
Sea», Arabian Archaeology and Epigraphy, 2011; Butler, S., A Sketch of Modern
and Ancient Geography, London, 1913; Butzer, K. W., «Physical Conditions in
Eastern Europe, Western Asia and Egypt Before the Period of Agricultural and
Urban Settlement», The Cambridge Antient History, Cambridge, 2008, vol. I(1); A
Classical Manual, Being a Mythological, Historical, and Geographical Commentary
on Pope’s Homer and Dryden’s Aeneid of Virgil, London, 1833; Conrad, L. I.,
«The Arabs», The Cambridge Ancient History, Cambridge, 2007, vol. XIV; Constitutional
Reform and Political Participation in the Gulf, eds. A. Khalaf and G. Luciani,
Dubai, 2006; Cook, J. M., The Persian Empire, New York, 1983; D’anville,
Compendium of Ancient Geography, tr. J. Horsley, London, 1810; id, «Persicum
Mare», A Dictionary of All the Principal Names and Terms, ed. J. Lempriere, New
York, 1833; Daryaee, T., «The Persian Gulf in Late Antiquity: The Sasanian Era
(200-700 C. E.)», The Persian Gulf in History, ed. L. G. Potter, New York,
2009; Drower, M. and J. Bottero, «Syria Before 2200 BC», The Cambridge Ancient
History, Cambridge, 2006, vol. I(2); Editorial Directive, Editorial Control,
United Nations (Secretariat), May 14, 1999; Ephʿal, I.,
«Syria-Palestine Under Achaemenid Rule», The Cambridge Ancient History, Cambridge,
2008, vol. IV; Fain, W. T., American Ascendance and British Retreat in the
Persian Gulf Region, New York, 2009; Fox, J. W. et al., «The Arab Gulf Region»,
Globalization and the Gulf, London, 2006; Frye, R. N., The History of Ancient
Iran, München, 1983; id, «Sassanians», The Cambridge Ancient History,
Cambridge, 2007, vol. XII; Gadd, C. J., «The Cities of Babylonia», «The Dynasty
of Agade and the Gutian Invasion», The Cambridge Ancient History, Cambridge,
2006, vol. I(2); Garver, J. W., China and Iran: Ancient Partners in a
Post-Imperial World, Seattle / London, 2006; Guthrie, W., A New Geographical,
Historical, and Commercial Grammar: And Present State of the Several Kingdoms
of the World, London, 1801; Halliday, F., «An Overview of International Relations
from the Arabian Gulf», Globalization and the Gulf (vide: Fox); Hanieh, A.,
Capitalism and Class in the Gulf Arab States, New York, 2011; Hayes, W. C.,
«Egypt: Internal Affairs From Tuthmosis I to the Death of Amenophis III», The
Cambridge AncientHistory, Cambridge, 2008, vol. II(1); Heidel, W. A.,
«Hecataeus and the Egyptian Priests in Herodotus, Book II», Memoirs of the
American Academy of Arts and Sciences, 1935, vol. XVIII, no. 2; Herodotus, The
History, tr. A. D. Godley, 1975; Herzfeld, E., Archaeological History of
Persia, Oxford, 1934; id, Iran in the Ancient East: Archaeological Studies
Presented in the Lowell Lectures at Boston, London, 1941; Hillstrom, L. C., War
in the Persian Gulf Almanac: From Operation Desert Storm to Operation Iraqi
Freedom, New York etc.; Hinz, W., «Persia, c. 2400-1800 BC», The Cambridge
Ancient History, Cambridge, 2006, vol. I(2); Historical, Geographical and Legal
Validity of the Name: Persian Gulf, United Nations (Group of Experts on
Geographical Names) Working Paper, Vienna, 2006, no. 61; Hubbard, G. E., From
the Gulf to Ararat: An Expedition Through Mesopotamia and Kurdistan, Edinburgh
/ London, 1916; Irwin, D. A., «Mercantilism as Strategic Trade Policy: The
Anglo-Dutch Rivalry for the East India Trade», The Journal of Political
Economy, 1991, vol. XCIX, no. 6; Joyce, M., «Washington and Treaty-Making ...
», Middle Eastern Studies, 1994, vol. XXX, no. 1; Kadmon, N., «Bi-and
Multi-Lingual Marine and Lacustrine Names-Consent and Dissent», 10th
International Seminar on the Naming of Seas, Paris, 4-6 Nov. 2004; id,
«Toponymy and Geopolitics: The Political Use - and Misuse - of Geographical
Names», The Cartographic Journal, 2004, vol. XLI, no. 2; Katzman, K., The
Persian Gulf: Issues for U. S. Policy, Report for Congress, Congressional
Research Service, The Library of Congress, 2002; Kerfoot, H., «Role of the
United Nations in the Standardization of Geographical Names», Training Course
on Toponymy, eds. F. Ormeling et al., Frankfurt / Berlin, 2002; Kohl, Ph. L.,
The Making of Bronze Age Eurasia, Cambridge, 2007; id et al., notes on
Selective Remembrances: Archaeology in the Construction, Commemoration, and
Consecration of National Pasts, eds. Same, Chicago, 2007; Kupper, J. R.,
«Northern Mesopotamia and Syria», The Cambridge Ancient History, Cambridge,
2008, vol. II(1); Lewy, H., «Assyria, c. 2600-1816 BC», The Cambridge Ancient
History, Cambridge, 2006, vol. I(2); Liberman, P., «Punitiveness and U. S.
Elite Support for the 1991 Persian Gulf War», Journal of Conflict Resolution,
2007, no. 51; Limits in the Seas, Continental Shelf Boundaries: The Persian
Gulf, Bureau of Intelligence and Research, 1981, no. 94; Linton, D. L. and F.
Moseley, «The Geological Ages», The Cambridge Ancient History, Cambridge, 2007,
vol. I(1); Lockhart, L., «Nādir Shāh’s Campaigns in ‘Omān, 1737-1744», Bulletin of the School of Oriental Studies, 1935, vol.
VIII, no. 1; Lorimer, J. C., Gazetteer of the Persian Gulf, ʾOmān and
Central Arabia, Buckinghamshire, 1986; Macbean, A., A Dictionary of Ancient Geography,
1773; Malandra, W. W., notes on An Introduction to Ancient Iranian Religion:
Readings from the Avesta and Achaemenid Inscriptions, tr. and ed. id,
Minneapolis, 1983; Mallowan, M. E. L., «The Early Dynastic Period in
Mesopotamia», The Cambridge Ancient History, Cambridge, 2006, vol. I(2);
Marcellinus, A., The Roman History, tr. D. Yonge, London, 1862; Markwart, J., Ērānšahr,
Berlin, 1901; McLaughlin, R., Rome and the Distant East: Trade Routes to the
Ancient Lands of Arabia, India and China, London, 2010; Miles, S. B., The
Countries and Tribes of the Persian Gulf, London, 1919; Minorsky, V., tr. and
Commentary on Ḥudūd al-ʿĀlam,
Oxford, 1937; Mohamed Nour, S., Technological Change and Skill Development in
Arab Gulf Countries, Heidelberg, 2013; Mueller, F. M. notes on Pahlavi Texts
(vide: same); Murphy, A. B., «The Use of National Names for International
Bodies of Water: Critical Perspective», Journal of the Korean Geographical
Society, 1999, vol. XXXIV, no. 5; Murray, O., «Hecataeus of Abdera and Pharaonic
Kingship», The Journal of Egyptian Archaeology, 1970, vol. LVI; Niebuhr, B. G.,
A Dissertation on the Geography of Herodotus, Oxford, 1830; Ouseley, W.,
Travels in Various Countries of the East: More Particularly Persia, London,
1819; Pahlavi Texts, tr. E. W. West, ed. F. M. Mueller, Delhi, 1970; Pelly
(colonel), «Persian Gulf as an Area of Trade», Proceedings of the Royal
Geographical Society of London, 1863-1864, vol. VIII, no. 1; Pennig, L.,
Geographie Infothek, Leipzig, www.klett; The Persian Gulf Pilot, Washington,
1920; Pliny, Natural History, tr. H. Rackham, London, 1961-1967; Plutarch,
Plutarch’s Lives, tr. J. Langhorne and W. Langhorne, New York, 1871; Potter,
notes on The Persian Gulf in History, ed. id, New York, 2009; Pottinger, H.,
«Travels in Beloochistan and Sinde», The Quarterly Review, London, 1816, vol.
XV; Potts, D. T., «The Archaeology and Early History of the Persian Gulf», The
Persian Gulf in History, ed. G. Potter, New York, 2009; id, The Archaeology of
Elam: Formation and Transformation of an Ancient Iranian State, Cambridge,
2004; Powers, R. W. et al., Geology of the ArabianPeninsula (Sedimentary
Geology of Saudi Arabia), U. S. Geological Survey Professional Paper 560-D,
Washington, 1966; Protecting the Gulf’s Marine Ecosystems from Pollution, eds.
A. H. Abuzinada et al., Basel, 2008; Reece, K., The Phoenicians: Mysterious Sea
People, Florida, 2004; Rehman, A. A., Gulf Capital and Islamic Finance: The
Rise of the New Global Players, New York, 2010; Renaudot, E. Ancient Accounts of
India and China, by Two Mohammedan Travellers, London, 1733; Retsö, J.,
The Arabs in Antiquity: Their History From the Assyrians to the Umayyads,
London, 2003; Rice, M., The Archaeology of the Arabian Gulf (c. 5000-323 BC),
London / New York, 1994; Risso, P., «Cross-Cultural Perceptions of Piracy:
Maritime Violence in the Western Indian Ocean and Persian ... », Journal of
World History, 2001, vol. XII, no. 2; Rockoff, H., America’s Economic Way of
War: War and the US Economy from the Spanish-American War to the Persian Gulf
War, Cambridge, 2012; Sadlier, G. F., Diary of a Journey Across Arabia, from El
Khatif in the Persian Gulf, to Yambo in the Red Sea, During the Year 1819,
Bombay, 1866; Saifpour Fatemi, N., «The United States in the Changing Middle
East», Annals of the American Academy of Political and Social Science, 1954,
vol. CCXCIV; Sartre, M., «Syria and Arabia», The Cambridge Ancient History,
Cambridge, 2007, vol. XI; Schwarz, P., Iran im Mittelalter nach den arabischen
Geographen, Hildesheim, 1969; Al Sharhan, A. S. et al., Hydrogeology of an Arid
Region: The Arabian Gulf and Adjoining Areas, Amsterdam etc., 2001; Singh, K.
R., «Energy Insecurity and Military Misadventures in the Persian Gulf Region»,
International Studies, 2007, no. 44; Strabo, The Geography, tr. H. L. Jones,
London etc., 1960-1967; Universal-Lexikon, 2012; Vincent, W., The Periplus of
the Erythrean Sea, London, 1800; Vuolteenaho, J. and L. D. Berg, «Towards
Critical Toponymies», Critical Toponymies: The Contested Politics of Place Naming,
Ashgate, 2009; Warfield, W., The Gate of Asia: A Journey From the Persian Gulf
to the Black Sea, New York / London, 1916; Weeks, L. R., Early Metallurgy of
the Persian Gulf: Technology, Trade, and the Bronze Age World, Leiden, 2003;
Wiesehöfer, J., Ancient Persia, From 550 BC to 650 AD, tr. A. Azodi,
London / New York, 2001; Wilson, A. T., «A Periplus of the Persian Gulf», The
Geographical Journal, 1927, vol. LXIX, no. 3; id, The Persian Gulf: An
Historical Sketch From the Earliest Times to the Beginning of the Twentieth
Century, New York, 2011; Wiseman, D. J., «Babylonia 605-539 BC», The Cambridge
Ancient History, Cambridge, 2006, vol. III(2); Ze’ev, R., «Sasanid Dynasty»,
ibid, 2007, vol. XIV.