آخرین بروز رسانی :
چهارشنبه 4 دی 1398 تاریخچه مقاله
حِلّه، مرکز استان بابل در عراق. این
شهر در °۲۴ و ´۲۵ طول شرقی، و °۳۲ و
´۲۹ عرض شمالی، در حدود ۱۰۰ کیلومتری
جنوب بغداد و در نزدیکی ویرانههای شهر باستانی
بابل جای دارد. رودخانۀ حله از ریزابههای شرقی رود فرات، این شهر را به
دو بخش تقسیم میکند. شهر حله در ۲۰۰۸ م/
۱۳۸۷ ش، حدود ۵۱۱ هزار تن جمعیت
داشته است (نک : «اطلس [۱]... »، فهرست، 5؛ «فرهنگ [۲]... »، npn.؛
وهومن، ۱/ ۸۱۱؛ بابان، ۱/ ۹۷؛ الموسوعة
... ، ۱/ ۷۳۲).
حله در زبان عربی به معنای
گروهی است که در جایی فرود میآیند و در آنها فزونی
باشد و نیز نام گونهای درخت خاردار است (یاقوت، ۲/
۳۲۲؛ ابنمنظور، ذیل حلل؛ زینالعابدین،
حدائق ... ، ۱۹۹).
دیرینگی شهر حله به
سالهای پایانی سدۀ ۵ ق/ ۱۱ م بازمیگردد. بنا به روایتی
این شهر در ۴۹۵ ق/ ۱۱۰۲ م، به
دست سیفالدوله صدقة بن منصور بن دُبَیس بن علی مَزیَد
اسدی، چهارمین امیر بنیمزید (حک
۴۷۹-۵۰۱ ق/ ۱۰۸۶-
۱۱۰۸ م) ساخته شد. او به امید دست یافتن به
استقلال از خلافت عباسی، از درگیریهای آنان با سلجوقیان
بهره جست و تمام افراد طایفه و سپاهیانش را از محل اقامتشان در شهر نیل
واقع در کنار نهر نیل ــ یکی از آبراهههای رودخانۀ فرات
که توسط حجاج بن یوسف ثقفی کنده شده بود ــ به این منطقه کوچ
داد و در نیزاری مهجور واقع در کرانۀ راست رودخانۀ حله
در محل یا نزدیک ویرانههای شهر جامعین اردو زد و
آنجا را آباد کرد و به شهر حله بدل ساخت (یاقوت، ۲/
۳۲۲-۳۲۳؛ نیز نک : دوری،
۱۷۷؛ جواد، ۸۶؛ وهومن، ۱/
۸۱۱، ۸۲۵؛ آلوسی،
۱۱۱).
حله بهسبب موقعیت راهبردیاش
و جای داشتن در نزدیکی فرات و قرار داشتن بر سر راه کاروان حاجیان
و راه بازرگانی بغداد به بصره خیلی زود رو به توسعه نهاد و چنان
اهمیت یافت که از آوازه و اهمیت قصر ابن هبیره که تا پیش
از برپایی شهر حله مرکز تجمع کاروانهای حاجیان در منطقه
بوده، کاسته شد و به مرور زمان از میان رفت و حله جای آنرا گرفت.
در ۵۰۱ ق/
۱۱۰۸ م، سیفالدولـه صدقة بـن منصور ــ حاکم حله ــ
به ابودُلَف سرخاب بن کیخسرو دیلمی حاکم ساوه و آبه که مورد خشم
سلطان محمد بن ملکشاه سلجوقی (حک
۴۹۸-۵۱۱ ق/
۱۱۰۵-۱۱۱۷ م) قرار گرفته بود،
پناه داد و حاضر نشد وی را تسلیم سلطان سلجوقی کند که این
امر باعث خشم و لشکرکشی سلطان سلجوقی به حله شد. سیفالدوله صدقه
که خود را ملک ـ العرب مینامید، در مصاف با سپاه سلطان محمد کشته شد
و پسرش دبیس نیز به اسارت درآمد (ابوالبقاء، ۱/ ۲۲؛
ابنجوزی، ۱۷/ ۱۰۸؛ ابناثیر،
۱۰/ ۴۴۰- ۴۴۹؛ سبط ابن جوزی،
۸(۱)/ ۲۴-۲۷؛ ابنکثیر،
۱۲/ ۱۸۱-۱۸۲؛ قس: فصیح،
۲/ ۲۱۳، ۲۱۵).
در ۵۰۲ ق/
۱۱۰۹ م، سلطان محمد سلجوقی حکومت بخشی از شهر
حله را به سعید بن حمید عمری خفاجی، سپهسالار لشکر امیر
صدقه سپرد و بخشهای دیگر آن را به قبایل کُرد به صورت تیول
واگذار کرد (ابناثیر، ۱۰/ ۴۷۱؛ کرکوش،
۱/ ۳۱-۳۲).
در ۵۱۲ ق/
۱۱۱۸ م دبیس بن صدقه که در ۵۰۱ ق
از اسارت سلطان محمد سلجوقی رهایی یافته بود، به فرمان
سلطان محمود سلجوقی حاکم حله شد. او مردی شجاع و سرداری کارکشته
بود و مورد ستایش ادیب معاصرش، حریری
(۴۴۶-۵۱۶ ق)، در اثر مشهور مقامات حریری
قرار گرفت (ابن اثیر، ۱۰/ ۵۳۳؛ ابن خلکان،
۲/ ۲۶۳-۲۶۵؛ ابن طقطقى،
۳۰۲؛ یعقوبی، ۱/ ۱۱).
در همان ۵۱۲ ق امیر
ابوالحسن، برادر المسترشد خلیفۀ عباسی، از بغداد فرار کرد و
به دبیس بن صدقه در حله پناه برد. دبیس نیز به او پناه داد و به
درخواست خلیفۀ عباسی مبنی بر ضرورت تحویل ابوالحسن پاسخ رد داد (ابن
طقطقى، همانجا). خلیفه المسترشد که از افزایش قدرت و نفوذ دبیس
بیمناک، و از جواب رد وی خشمگین شده بود، سپاهی به سرکردگی
برسقی برای سرکوبی وی آماده ساخت، ولی این
سپاه به حله گسیل نشد (کرکوش، ۱/ ۳۵).
در ۵۱۷ ق/
۱۱۲۳ م، المسترشد باللٰه خلیفۀ عباسی
شخصاً در رأس سپاهی به جنگ دبیس رفت و او را شکست داد و حله را تصرف
کرد و همۀ یاران اسیر دبیس را به قتل رساند (ابن اثیر،
۱۰/ ۶۰۷-۶۱۰؛ سبط ابن جوزی،
۸(۱)/ ۱۰۹-۱۱۰). دبیس پس
از این شکست مدتی متواری شد (همو، ۸(۱)/
۱۳۵-۱۳۷). در ۵۲۶ ق/
۱۱۳۲ م، دبیس پس از حوادثی به حله بازگشت و
به گردآوری نیرو پرداخت و از اینرو خلیفۀ عباسی
به اقبال مسترشدی، کارگزار حله دستور داد او را سرکوب کند و در پی آن
دبیس به نزد خلیفه آمد و درخواست عفو کرد (همو، ۸(۱)/
۱۴۰). دبیس پس از آن در آوارگی و دربهدری
بود تا اینکه در ذیحجۀ ۵۲۹ در آذربایجان به دستور سلطان مسعود بن محمد
سلجوقی به قتل رسید (ابن اثیر، ۱۱/ ۳۰؛
ابن خلکان، ۲/ ۲۶۴-۲۶۵).
وقتی خبر قتل دبیس به حله
رسید، سپاهیان و دیگر هواداران بنی مزید، صدقۀ دوم
پسر ۱۴ سالۀ او را به حکومت برگزیدند. او ۳ سال بر حله فرمان راند تا اینکه
در مصاف با سپاه ملک داوود بن سلطان محمود اسیر شد و به قتل رسید (ابن
اثیر، همانجا؛ یعقوبی، ۱/ ۶).
با کشته شدن صدقۀ دوم امارت حله
به برادرش محمد بن دبیس رسید تا اینکه در ۵۴۰
ق/ ۱۱۴۵ م، در مصاف با دیگر برادرش علی بن دبیس
شکست خورد و حکومت حله از آن وی گردید (همانجا). علی بن دبیس
۵ سال بر حله فرمان راند و در ۵۴۵ ق وفات یافت (سبط
ابن جوزی، ۸(۱)/ ۲۰۷؛ صفدی،
۲۱/ ۱۰۲). با مرگ علی بن دبیس به روایتی
حکومت بنی مزید در حله منقرض شد (کرکوش، ۱/ ۴۶؛ یعقوبی،
همانجا) و به روایتی پسرش مهلهل بن علی جانشین پدر شد
(صفدی، همانجا) و حکومتشان تا ۵۵۸ ق/
۱۱۶۳ م ادامه یافت (ابن اثیر،
۱۱/ ۲۱۲-۲۱۳؛ دوری،
۱۷۷).
حله مدتی میان سلار (سالار)
کُرد نمایندۀ سلطان ملکشاه محمد بن محمد و مسعود بلال نمایندۀ خلیفۀ عباسی
مقتفی (حک ۵۳۰-۵۵۵ ق/
۱۱۳۶-۱۱۶۰ م) و سپس وزیر
خلیفه عونالدین بن هُبیَره دست به دست گشت (ابن جوزی،
۱۸/ ۱۱۱-۱۱۲؛ ابن اثیر،
۱۱/ ۱۶۲، ۲۱۳). از آن پس تا بر
افتادن دستگاه خلافت عباسی به دست مغولان، حکام حله معمولاً از طرف خلیفۀ عباسی
تعیین میشدند.
پیش از سقوط بغداد در
۶۵۶ ق/ ۱۲۵۸ م به دست مغولان، بیشتر
مردم حله به منطقۀ بطائح فرار کردند و بزرگان شهر پس از نامهنگاری با هلاگو مبنی
بر اطاعت از فاتحان جدید، یوسف بن مطهر حلی را نزد هلاگو
فرستادند و اماننامهای برای مردم حله از وی گرفتند و همین
امر باعث عدم تعرض مغولان به حله شد و این شهر از تاراج و تجاوز مغولان در
امان ماند (رشیدالدین، ۲/ ۱۰۱۹؛ ابن
عبری، ۴۷۵؛ نیز نک : کرکوش، ۱/
۶۶-۶۷).
هلاگو در پی درخواست مردم حله،
خان بوکله (توکل) و امیر بجلی (نحلی) نخجوانی و در پی
آن دو، بوقا تیمور را برای بررسی اوضاع به شهر حله گسیل
داشت. مردم حله نیز از فرستادگان هلاگو استقبال کردند (رشیدالدین،
ابن عبری، همانجاها؛ نیز نک : کرکوش، ۱/
۶۸-۶۹). با آمدن فرستادگان هلاگو به حله شمسالدین
سالار حاکم شهر از رفتن به نزد هلاگو خودداری کرد و متواری شد و لشکریان
او نیز متفرق شدند (همو، ۱/ ۷۳).
در دورۀ تسلط مغولان،
ادارۀ حله با کوفه ادغام شد و هر دو شهر زیر نظر یک کارگزار به نام
«صدر الاعمال الحلیة و الکوفیة» که او نیز تابع ولایت
بغداد بود، اداره میشد (رئوف، ۲۸۱).
در ۶۶۲ ق/
۱۲۶۴ م خواجه نصیرالدین طوسی (د
۶۷۲ ق/ ۱۲۷۳ م) وارد بغداد شد و بر سر
راهش به واسط و بصره از حله دیدن کرد و از دانش محقق حلی و خواهرزادهاش
علامۀ حلی شگفتزده شد و چنان شیفتۀ دانش علامۀ حلی
شد که وی را با خود به بغداد، و سپس به مراغه برد (حر عاملی، ۲/
۴۹، ۸۱).
در ۶۶۷ ق/
۱۲۶۹ م، حکومت حله به مدت ۵ سال به نقیب تاجالدین
ابوالحسن علی بن محمد بن رمضان معروف به طِقطَقى مؤلف کتاب الآداب السلطانیه
واگذار گردید. او نامهای برای اباقاخان فرزند هلاگو سلطان
مغولان (حک ۶۶۳-۶۸۰ ق/
۱۲۶۵-۱۲۸۱ م) نوشت و از وی
خواست عطاملک جوینی صاحب دیوان را عزل کند و خود وی را به
جایش بگمارد. این نامه به دست صاحب دیوان افتاد و منجر به مصادرۀ اموال
و قتل طقطقى و تمام همدستانش در ۶۷۲ ق/
۱۲۷۳ م گردید (کرکوش، ۱/ ۷۶).
پس از قتل طقطقى حکومت حله میان
کمالالدین احمد بن علاء (۶۷۲-۶۷۳ ق)،
فخرالدین مظفر بن طراح (۶۷۳-۶۷۶ ق)،
قوامالدین لطفالله بن محمد جوینی
(۶۷۶-۶۸۳ ق)، صفیالدین حمزة بن
محاسن عکرشی (۶۸۳-۶۸۵ ق)، مجدالدین
اسماعیل بن الیاس (۶۸۶-۶۸۷ ق)،
فخرالدین مظفر بن طراح برای دومین بار
(۶۸۷-۶۹۴ ق)، دولتشاه بن سنجر صاحبی
(۶۹۴-۶۹۹ ق) دست به دست گشت (رئوف،
۲۸۱-۲۸۲؛ کرکوش، ۱/
۷۸-۸۴).
جغرافیانویسان و جهانگردان
مسلمان در سدههای ۷ و ۸ ق حله را شهری آباد، پرجمعیت
با بازارهای بزرگ و پر رونق و باغهای انبوه میوه و خرما و
کشترازهای سبز توصیف کردهاند (نک : ابن جبیر،
۱۸۹؛ یاقوت، ۲/
۳۲۲-۳۲۳؛ حمدالله، ۴۰؛ ابن
بطوطه، ۲۳۲-۲۳۳).
در سراسر دورۀ ایلخانیان
حله در قلمرو آنان باقی بود تا آنکه در ۷۳۹ ق/
۱۳۳۸ م شیخ حسن بزرگ جلایری پس از تصرف
عراق با سپاه انبوهی به حله یورش برد و آنجا را تصرف کرد (کرکوش،
۱/ ۹۳).
در دوران فرمانروایی شیخ
حسن جلایری حله به ثبات و آرامش رسید و علما دوباره به این
شهر شروع به رفت و آمد کردند. از آن میان محمد بن جمالالدین مکی
عاملی معروف به شهیـد اول (مق ۷۸۶ ق/
۱۳۸۴ م) بـود کـه در ۷۵۰ ق/
۱۳۴۹ م وارد حله شد (امین، حسن، ۱۱/
۲۰۳). حاکمان حله در روزگار جلایریان به درستی
شناخته نیستند و ظاهراً حاکمان محلی شمرده میشدند که وابسته به
دولت مرکزی جلایریان در بغداد بودند (رئوف،
۲۸۵).
وقتی سپاه تیمور لنگ در
۷۹۵ ق/ ۱۳۹۳ م به نزدیک بغداد رسید،
سلطان احمد بن اویس بن شیخ حسن از بغداد گریخت و به حله آمد و
آنگاه به نجف و مصر رفت و پس از مدتی اقامت در آنجا به حله و سپس به بغداد
بازگشت و آنجا را تصرف کرد (شرفالدین،
۵۰۵-۵۰۶؛ نیز نک : کرکوش، ۱/
۹۷- ۹۸). در ۷۹۷ ق/
۱۳۹۵ م سلطان احمد بن اویس جلایری بهسبب
شیوع بیماری وبا در بغداد، مرکز حکومتش را به مدت یکسال
از بغداد به حله منتقل کرد و پس از آن به بغداد بازگشت و حکومت حله را به فرخ شاه
سپرد (همانجا).
در دهۀ نخست سدۀ
۹ ق/ ۱۵ م حکومت حله چند بار میان کارگزاران دو خاندان تیموری
و جلایری دست به دست گشت (حافظ ابرو، ۱/
۲۳۲-۲۳۳، ۲۹۵؛ رئوف،
۲۸۶). در همین سده حله صحنۀ کشمکش و درگیری
میان حاکمان خاندانهای قرهقویونلو (حک
۸۱۳-۸۷۴ ق) و آق قویونلو (حک
۸۷۴-۹۱۴ ق) و مشعشعیان (حک
۸۴۵-۱۱۵۱ ق) بود (رئوف،
۲۸۶-۲۸۹؛ کرکوش، ۱/
۱۰۰ بب ).
در ۹۱۴ ق/
۱۵۰۸ م، شاه اسماعیل صفوی عراق و از جمله حله
را به تصرف درآورد (خواندمیر، ۴/
۴۹۴-۴۹۵؛ نیز نک : کرکوش، ۱/
۱۱۳). حله تا ۹۴۱ ق جزو قلمرو صفویان
بود تا اینکه سلطان سلیمان قانونی (حک
۹۲۶-۹۷۴ ق/
۱۵۲۰-۱۵۶۶ م) بر عراق و شهرهای
آن تسلط یافت (همو، ۱/ ۱۱۴). این شهر حدود یک
سده در قلمرو عثمانیان باقی بود تا اینکه در
۱۰۳۲ ق/ ۱۶۲۳ م شاه عباس اول صفوی
(حک ۹۹۶- ۱۰۳۸ ق) بر عراق چیره
شد و بر حله همانند دیگر شهرها کارگزاری گماشت (اسکندربیک،
۲(۲)/ ۷۶۵).
سلطان مراد عثمانی (حک
۱۰۳۲- ۱۰۴۹ ق) در
۱۰۳۴-۱۰۳۵ ق برای بازپسگیری
عراق سپاهی گسیل داشت. این لشکر از جمله حله را تصرف کرد، ولی
در اثر رسیدن سپاه شاه عباس اول ناگزیر عثمانیان از حله عقبنشینی
کردند (همو، ۲(۲)/ ۱۰۱۲؛ نیز نک :
رئوف، ۲۹۱).
در ۱۰۴۸ ق/
۱۶۳۸ م، سلطان مراد عثمانی بغداد را گشود و بر
شهرهای عراق چیره گشت (کرکوش، ۱/ ۱۱۸-
۱۱۹).
در ۱۱۴۶ ق/
۱۷۳۳ م، سپاه نادرشاه حله را تصرف کرد و همانجا ماند تا
اینکه با عثمانیها پیمان صلح بست و بر پایۀ مفاد
صلحنامه، سپاهیان عثمانی دوباره به حله بازگشتند (همو، ۱/
۱۲۲)؛ اما هنگامی که در ۱۱۵۶ ق/
۱۷۴۳ م عثمانیها در انجام مفاد آن پیمان تعلل
کردند، نادر شاه (حک ۱۱۴۸-۱۱۶۰
ق) بار دیگر حله را تصرف کرد و مجالس مناظره میان علمای اهل
تسنن و تشیع به راه انداخت و پس از اجرای مفاد قرارداد صلح، حله را به
عثمانیان واگذارد و آنجا را ترک کرد (همو، ۱/ ۱۲۳).
در ۱۲۱۶ ق/
۱۸۰۱ م، وهابیون سعودی پس از ناکامی در
تصرف نجف اشرف به حله یورش بردند، ولی چون با مقاومت شدید مردم
روبهرو شدند، از اطراف حله عقبنشینی کردند و به کربلای معلا یورش
بردند و مردم را قتل عام کردند (همو، ۱/ ۱۳۱). در اثر حملۀ وهابیون
به کربلا دولت عثمانی به کمک مردم برج و باروی شهر حله را بازسازی
و تقویت کردند که این برج و دیوار تا اواخر جنگ جهانی اول
پا بر جا بود (همو، ۱/ ۱۳۱-۱۳۲).
حله در ۱۲۹۷ ق/
۱۸۸۰ م، یکی از ۷ شهرستان استان بغداد
گردید (سامی، ۳/ ۱۹۷۷؛ اسود، ۱/
۱۳۶) و پیش از جنگ جهانی اول جزو استان دیوانیه
(قادسیۀ امروزی) قرار گرفت و این تقسیمبندی تا زمان
اشغال عراق به دست انگلیسیها در ۱۳۳۵ ق/
۱۹۱۷ م همچنان باقی بود (همو، ۱/
۱۳۷). حله تا سقوط دولت عثمانی و ورود نیروهای
انگلیسی به عراق توسط کارگزاران عثمانی اداره میشد
(رئوف، ۲۹۷- ۲۹۹؛ کرکوش، ۱/
۱۳۹-۱۵۴، ۱۷۲). در دوران
پادشاهی عراق (۱۹۲۱- ۱۹۵۸
م/ ۱۳۰۰-۱۳۳۷ ش) حله به شهر مرکز
استان ارتقا یافت و توسط استاندار اداره گردید (همو، ۱/
۱۸۰-۱۸۲).
حله پس از برپاییاش در سدۀ
۵ ق، خیلی زود به یکی از مهمترین کانونهای
مذهب تشیع در بینالنهرین بدل شد و در سدۀ ۷ ق جایگزین
نجف و مقر بزرگترین علمای شیعهمذهب گردید. خاندانهای
آل بطریق، آل نما، آل طاووس، آل مطهر و بسیاری دیگر از این
شهر برخاستهاند (همو، ۲/ ۱۳ بب ؛ خوانساری، ۴/
۳۴۴). از بزرگان منسوب به حله میتوان از ابنفهد حلی،
علامۀ حلی و محقق حلی نام برد (شوشتری، ۱/
۵۷۰-۵۷۶؛ امین، محسن، ۳/
۱۴۷- ۱۴۸).
مآخذ
آلوسی، محمود شکری، «مدینة
الحلة فی اخبار بغداد و ماجاورها من البلاد»، بهکوشش صباح محمود حلی،
المورد، بغداد، ۱۳۹۵ ق/ ۱۹۷۵ م،
ج ۴، شم ۱؛ ابن اثیر، الکامل؛ ابن بطوطه، رحلة، بهکوشش طلال
حرب، بیروت، ۱۴۰۷ ق/ ۱۹۸۷
م؛ ابن جبیر، رحلة، بیروت، ۱۴۰۴ ق/
۱۹۸۴ م؛ ابن جوزی، عبدالرحمان، المنتظم، بهکوشش
محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، بیروت،
۱۴۱۲ ق/ ۱۹۹۲ م؛ ابن خلکان، وفیات؛
ابن طقطقى، محمد، الفخری، بیروت، دارصادر؛ ابن عبری، غریغوریوس،
تاریخ مختصر الدول، بهکوشش انطون صالحانی، حازمیه،
۱۴۰۳ ق/ ۱۹۸۳ م؛ ابن کثیر،
البدایة و النهایة، بهکوشش احمد ابوملحم و دیگران، بیروت،
۱۴۰۷ ق/ ۱۹۸۷ م؛ ابن منظور،
لسان؛ ابوالبقاء حلی، هبةالله، المناقب المزیدیة، بهکوشش صالح
موسى درداکه و محمد عبدالقادر خریسات، عمان، مکتبة الرسالة الحدیثه؛
اسکندربیک منشی، عالمآرای عباسی، تهران،
۱۳۵۰ ش؛ اسود، محمد عبدالرزاق، موسوعة العراق السیاسیة،
۱۹۸۶ م؛ امین، حسن، دائرةالمعارف الاسلامیة
الشیعیة، بیروت، ۱۴۲۳ ق/
۲۰۰۲ م؛ امین، محسن، اعیان الشیعة، بهکوشش
حسن امین، بیروت، ۱۴۰۳ ق/
۱۹۸۳ م؛ بابان، جمال، اصول اسماء المدن و الموقع العراقیة،
بغداد، ۱۹۸۷ م؛ جواد، مصطفى، «جاوان القبیلة الکردیة
المنسیة»، المجمع العلمی العراقی، بغداد،
۱۳۷۵ ق/ ۱۹۵۶ م، ج
۴(۱)؛ حافظ ابرو، زبدةالتواریخ، بهکوشش کمال حاج سید
جوادی، تهران، ۱۳۷۲ ش؛ حر عاملی، محمد، امل
الآمل، بهکوشش احمد حسینی، قم، ۱۳۶۲ ش؛
حمدالله مستوفی، نزهة القلوب، بهکوشش لسترنج، لیدن،
۱۳۳۱ ق/ ۱۹۱۳ م؛ خواندمیر،
غیاثالدین، حبیب السیر، بهکوشش محمد دبیرسیاقی،
تهران، ۱۳۵۳ ش؛ خوانساری، محمد، روضات الجنات، بیروت،
۱۴۱۱ ق/ ۱۹۹۱ م؛ دوری، خضر
جاسم، «نظرات حول ملاحظات الدکتور جورج مقدسی عن الحلة و بنی مزید»،
آداب الرافدین، موصل، ۱۳۹۴ ق/
۱۹۷۴ م، ج ۵؛ رشیدالدین فضلالله، جامع
التواریخ، بهکوشش محمد روشن و مصطفى موسوی، تهران،
۱۳۷۳ ش؛ رئوف، عماد عبدالسلام، الاسر الحاکمة و رجال
الادارة و القضاء فی العراق، بغداد، ۱۹۹۲ م؛ زینالعابدین
شیروانی، بستان السیاحة، تهران، ۱۳۱۵
ق؛ همو، حدائق السیاحة، تهران، ۱۳۴۸ ش؛ سامی،
شمسالدین، قاموس الاعلام، استانبول، ۱۳۰۸ ق؛ سبط
ابن جوزی، یوسف، مرآة الزمان، حیدرآباد دکن،
۱۳۷۰ ق/ ۱۹۵۱ م؛ شرفالدین
علی یزدی، ظفرنامه، بهکوشش عصامالدین اورنبایوف،
تاشکند، ۱۹۷۲ م؛ شوشتری، نورالله، مجالس المؤمنین،
بهکوشش احمد کتابچی، تهران، ۱۳۷۵ ق؛ صفدی،
خلیل، الوافی بالوفیات، بهکوشش محمد حجیری،
اشتوتگارت، ۱۴۰۸ ق/ ۱۹۸۸ م؛ فصیح
خوافی، محمد، مجمل فصیحی، بهکوشش محمود فرخ، مشهد،
۱۳۳۹ ش؛ کرکوش حلی، یوسف، تاریخ الحلة،
بهکوشش محمدکاظم کتبی، نجف، ۱۳۸۵ ق/
۱۹۶۵ م؛ الموسوعة العربیة المیسرة، بیروت،
۱۴۰۱ ق/ ۱۹۸۱ م؛ وهومن، هارون،
عراق از دید سیاحان و جهانگردان، تهران، ۱۳۸۳
ش؛ یاقوت، بلدان؛ یعقوبی، محمدعلی، البابلیات، نجف،
۱۳۷۰ ق/ ۱۹۵۱ م؛ نیز:
Britannica Atlas, Chicago, 1996; The
World Gazetteer, www.world-gazetteer.com.
ستار عودی
مکتب فقهی حله
در طول یک سده پس از وفات شیخ
طوسی، در اثر تبلیغ تعالیم و آثار فقهی او توسط کسانی
چون فرزندش ابوعلی طوسی، آراء فقهی وی چنان بر محافل امامیه،
بهخصوص در عراق و ایران سایه افکنده بود که گاه شائبهای از
تقلید در آن دیده میشد (ابنطاووس، ۱۲۷) و این
خود در سدۀ ۶ ق/ ۱۲ م به یک موج انتقاد انجامید.
دربارۀ رابطۀ این موج با حله، کافی است که بدانیم از میان
چهرههای شاخص آن، ابنادریس حلی (د ۵۹۸ ق/
۱۲۰۲ م) خود از مردم این شهر بود (ه د، ۲/
۷۱۹) و سدیدالدین حمصی (د پس از
۶۰۰ ق)، عالم اهل ری چندی در حله اقامت کرد (حمصی،
۱/ ۱۷- ۱۸). از دیگر عالمان اثرگذار در پایهریزی
حوزۀ علمی در حله، میتوان حسین بن هبةالله ابن رطبۀ سوراوی
(د ۵۷۹ ق/ ۱۱۸۳ م) (منتجبالدین،
۵۲)، عفیفالدین ابوالبقاء هبة بن نما (د پس از
۵۸۰ ق) (ابنحجر، ۶/ ۱۹۰)، مهذبالدین
حسین ابنردۀ نیلی (اواخر سدۀ ۶ ق) (حر عاملی،
۲/ ۹۲)، امیر ورام بن ابی فراس (د
۶۰۵ ق/ ۱۲۰۸ م) (منتجبالدین،
۱۹۵-۱۹۶) و نجیبالدین محمد بن
جعفر ابن نما حلی (د ۶۴۵ ق/ ۱۲۴۷
م) (حرعاملی، ۲/ ۲۵۳) را یاد کرد.
این جریان علمی که
صبغهای انتقادی هم داشت، در عمل به تأسیس مکتبی در حله
منجر شد که بازسازی فقه امامیه را عهدهدار گشت و نام کسانی از
بزرگان این مکتب، یعنی محقق حلی و علامۀ حلی
در تاریخ فقه امامی جاودان شد. نجمالدین جعفر بن حسن (د
۶۷۶ ق/ ۱۲۸۷ م) مشهور به محقق حلی،
با تألیف آثاری چون شرائع الاسلام، المعتبر، المختصر النافع و نکت
النهایة به نقد و تکمله بر فقه شیخ طوسی پرداخت و در علم اصول نیز
معارج الوصول را که میتوان آن را نقطۀ عطفی در
اصولنگاریِ امامیه دانست، تألیف کرد. نقش اصلی محقق در
مواجهه با فقه و اصول شیخ طوسی، از سویی تهذیب نظریات
وی، گاه مقایسۀ آن با آراء دیگر فقیهان متقدم و نظامبخشیدن به بدنۀ فقه
امامی بود و از سویی در مقام پاسخگویی به انتقادات
ابنادریس و دیگر منتقدان نیز بود. عملکرد محقق را میتوان
نوعی دفاع نظاممند و علمی از آموزههای شیخ طوسی
دانست (نک : مدرسی، ۵۲-۵۳)، اما دفاعی که
گاه از ترجیح اقوال مخالف بر شیخ و گاه از بازتعریف کردن مفاهیم
بنیادین مانند اجتهاد و اجماع هراسی نداشت. نظامی از
مباحث فقهی که محقق حلی در ترتیب کتاب شرائع ارائه کرد، به
عنوان یک نظام طبقهبندی تا امروز در تاریخ فقه امامیه
ماندگار شد (سراسر اثر).
دومین شخصیت از دو رهبر در
مکتب حله، شاگرد محقق، حسن بن یوسف حلی (د ۷۲۶ ق/
۱۳۲۶ م) مشهور به علامه است که همچنان راه پیشین
را در تهذیب و نظامدهی به فقه شیخ طوسی به طور خاص و فقه
امامیه به طور عام دنبال کرد و برخی از رویکردهای مورد
توجه محقق را بسیار بیش از او مورد توجه قرار داد. مقایسه با
فقه اهل سنت و مقایسۀ اختلافات فقیهان امامیۀ درون مذهب، به
طور مبسوط موضوع دو کتاب تذکرة الفقهاء و مختلف الشیعة از علامۀ حلی
بود. همچنین علامه در برخی از آثار خود مانند منتهی المطلب بیشتر
بسط مباحث فقهی را دنبال میکرد، درحالیکه در برخی دیگر
بیشتر به دنبال ارائۀ یک پیکرۀ نظاممند از فقه امامی مانند قواعد الاحکام، یا یک
طبقهبندی دقیق از مسائل مانند تحریرالاحکام بود. وی آثار
دیگری هم مـانند ارشاد الاذهان، نهایة الاحکام و تلخیص
المرام در فقه (نک : مدرسی، همانجا) و نوشتههایی مانند تهذیب
الوصول و مبادئ الوصول در اصول فقه را قلمی ساخت.
نقش مهم علامۀ حلی در
فقه و اثر ماندگار او در این علم را از دو وجه دانستهاند: نخست بسط و توسعهای
کمنظیر که در بخش معاملات از فقه براساس قواعد و اصول و با بهرهگیری
از منابع فقهی اهل سنت انجام داده، و دیگر استفادهاش از قواعد ریاضی
در مباحثی از فقه مانند فرائض بود که با این علم ارتباط مییافت
(نک : همو، ۵۳). به اینها باید ارتباط علامه با خواجه نصیرالدین
طوسی و دانش او در علوم عقلی را علاوه کرد که موجب شده است تا بتواند
با استفاده از مبانی کلامی و فلسفی، نوع دیگری از
بسط را در مباحث فقهی و اصولی پدید آورد.
یکی از وجوه خاص در مکتب
حله که هم نزد محقق و هم علامه دیده میشود، توجه به تأملات اصولی
اهل سنت است که بهخصوص از زمان محمد غزالی (د ۵۰۵ ق/
۱۱۱۱ م) وارد مرحلهای نوین شده بود. در خصوص
اجماع، طرح برخی از مباحث مانند توسعۀ کاربرد اجماع و نشاندادن اینکه
صِرف وجود مخالف همواره مخل اجماع نیست و طرح نظریۀ اجماع
مرکب، در باب اصول عملی، الحاق اصول عملیه به دلیل عقل، از ویژگیهای
این مکتب و این جریان بود. دستگاه ادلۀ اربعه ــ
کتاب، سنت، اجماع و عقل ــ که از نوآوریهای غزالی در اصول فقه
اهل سنت است (غزالی، ۱۵۹)، در مکتب حله مورد توجه قرار
گرفت. محقق حلی با طرح «استصحاب» به عنوان دلیلی مستقل، از
۵ دلیل سخن آورد ( المعتبر، ۱/ ۲۸). بهزودی
همان دستگاه چهارگان تثبیت شد و این آغاز طرح این دستگاه پرشهرت
نزد امامیه بود.
به عنوان برآوردی از کوششهای
محقق حلی و علامۀ حلی، باید گفت اجتهاد به عنوان اصطلاحی پیوسته
با رأی و قیاس، تا سدۀ ۶ ق/ ۱۲ م نزد غالب امامیه، روشی ناپذیرفته
بود و در یک بازنگری تعیینکننده، این محقق حلی
بود که در سدۀ ۷ ق/ ۱۳ م با ارائۀ تعریف
نوینی از اجتهاد که میتوانست قیاس را شامل نگردد، آن را
به عنوان روشی مورد تأیید امامیه، تلقی به قبول کرد
(نک : معارج ... ، ۱۷۹-۱۸۰). باید
توجه داشت که این حرکت صرفاً نباید در حد یک گفتوگو در اصطلاح
تلقی گردد، بلکه باید آن را نمودی خفی از جریان
اجتهادگرایی دانست که در فقه حلّیان، هم در پردازش نظریههای
اصولی و هم در کاربردهای عملی فقهی، چشمگیر بود.
دلیل اجماع و مشخصاً موضوع «اجماع
طایفه» که در فقه پیشین بغدادی به عنوان عامل هدایتکننده
به کار گرفته میشد و با یاریرساندن به مضامین ظواهر
کتابالله، یا اخبار آحاد آنها را برای بغدادیان از حکم دلیل
ظنی خارج میساخت، در فقه حله تا اندازهای روی به ضعف
نهاد و کارآیی آن محدود شناخته شد. این رویکرد در مجموع
تکیۀ حلّیان بر ظن را افزایش میداد و بدین ترتیب،
نهتنها توافق حلّیان با شیخ طوسی در حجیت خبر واحد،
توافقی بیشتر در نتیجه و در مبنا متفاوت بود، بلکه این
گرایش در فقه حله، مباحثی چون حجیت ظواهر کتاب را به میان
آورده بود که اساساً در فقه شیخ طوسی دیده نمیشد.
به کارگیری عقل در فهم
مسائل، ازجمله مسائل فقهی، یعنی همان فرایندی که در
کلام خواجه و علامۀ حلی «نظر» خوانده شده، مبحثی در همین راستای
تقدم دلیل عقلی است و از همینرو، در اندیشۀ فقهی
حلّیان، «نظر» بر «اثر» مقدم گشته است. علامه که در شرح کلام خواجه به تفصیل
وارد بحث از نظر و احکام آن شده است ( کشف ... ، ۲۵۶ بب )، در
آغاز انوار الملکوت نیز بحث مکملی مطرح ساخته، و بر این اصل که
نظر مفید علم است، تأکید ورزیده است (ص ۲، ۵).
بهطورکلی، در راستای مباحث
مربوط به علم و نظر در کلام حلّیان، چنین مینماید که یک
جهتگیری مهم در اصول فقه آنان ایجاد شده است. آنان جایگاه
ظن در کنار قطع، و اماره در کنار دلیل را به رسمیت شناختهاند؛ از یک
سو به تفاوت آنها در ارزش توجه کرده، و بر آن تصریح کردهاند تا تلقی
مسامحه در ارزشیابی ادلّه پدید نیاید، و از دگر سو،
این امر را تثبیت کردهاند که در بسیاری از فروع فقهی
امکان دستیابی به قطع در میان نیست و باید به سوی
امارات و حصول ظن حرکت کرد. گفتار علامۀ حلی دربارۀ اینکه
ادلۀ سمعی، همیشه هم ظنی نیستند و در بسیاری
از محکمات قطع حاصل است، اما تلویحاً این تأیید را
دربردارد که در بسیاری از دلالات قرآنی و نیز عموم دلالات
موجود در سنت، عملاً چیزی فراتر از ظن دست نایافتنی است.
مبحث دیگر کلامی که میتوان
سایۀ آن بر مباحث فقهی را پیجویی کرد، مبحث علل
احکام است. فقه امامی در دورۀ پیش از حله در نظریه کاملاً با قیاس مخالف بوده، و در
عمل نیز از کاربری آن فاصله گرفته است. در مباحث کلامی سدۀ
۷ ق، بسط فلسفی مربوط به مباحث علت از یک سو، و تفاصیلِ
واردشده در مباحث تکلیف از سوی دیگر زمینهساز فتح بابی
در بررسی مجدد این مسئله شده است. علامۀ حلی در
شرح کلام خواجه در مباحث مربوط به علل، نخست به اقسام چهارگانۀ علل
پرداخته، و سپس در بحث علت غایی، زمینههای درک بهتری
از مسئلۀ علت احکام را فراهم ساخته ( کشف، ۱۲۴ بب )، که مدتها
در محافل فقه شیعه به فراموشی سپرده شده بوده است. همچنین تقسیم
علل و ازجمله علت غایی به دو گونۀ علت بسیط
و علت مرکب (همانجا)، در عمل پاسخی عقلگرایانه به ابهامی است
که در زمینۀ کشف علت حکم و در نقدهای شیعیان بر قیاس اهل سنت
وجود داشته است.
توسعۀ دانشهای
ابزاری برای فقه از دیگر ویژگیهای مکتب حله
است. حلّیان به دنبال ترویج اجتهاد، استنباط احکام از نصوص را مستلزم
وقوف بر علومی متعدد دانستند (نک : غزالی،
۲۸۱-۲۸۲) که علامۀ حلی چنین
فهرستی از آنها به دست داده است: شناخت مقتضای لفظ و معنای آن،
شناخت حکمت خداوند و عصمت رسول (ص)، آگاهی به تجرد یا عدم تجرد لفظ از
لحاظ تخصیص یا نسخ، آگاهی به شرایط تواتر و آحاد در
اخبار، آگاهی به جهات ترجیح در صورت تعارض ادلّه، شناخت قرآن کریم
به خصوص آیات الاحکام، شناخت احادیث متعلق به احکام، آگاهی به
موارد اجماع، شناخت اصل برائت، آگاهی به شرایط حد و برهان، آگاهی
به صرف و نحو و لغت، آگاهی به ناسخ و منسوخ و آگاهی به احوال رجال
(مبادئ ... ، ۲۴۱-۲۴۳). علامۀ حلی
حتى در کتب کلامی خود نیز به گونهای گذرا، به علوم مورد نیاز
مجتهد اشاره کرده است ( انوار، ۱۰-۱۱).
در بازگشتی به شخصیتها بجا
ست که گفته شود در کنار محقق و علامه، رجال دیگری هم در نسل آن دو در
مکتب حله ایفای نقش کردند که مشهورترین آنها عبارتاند از: سدیدالدین
یوسف بن مطهر حلی (د پس از ۶۶۵ ق/
۱۲۶۷ م) پدر علامۀ حلی، حسن بن ابیطالب
آبی (د پس از ۶۷۲ ق/ ۱۲۷۳ م)،
عالم ایرانی مهاجر به حله، مؤلف کشف الرموز، جمالالدین احمد بن
موسی ابن طاووس (د ۶۷۳ ق) مؤلف بشری المحققین،
یحیی بن سعید حلی (د ۶۸۹ ق/
۱۲۹۰ م) مؤلف الجامع للشرایع و احتمالاً نزهة
الناظر (مدرسی، ۵۲-۵۳) و مفیدالدین ابن
جهیم اسدی (سدۀ ۷ ق) (ه د، ۳/ ۲۸۵). در نسل شاگردان
علامه هم میتوان کسانی چون عمیدالدین عبدالمطلب بن محمد
اعرجی (د ۷۵۴ ق/ ۱۳۵۳ م) مؤلف
کنزالفوائد و فخرالمحققین حلی (د ۷۷۱ ق/
۱۳۶۹ م) پسر علامه و مؤلف ایضاح الفوائد را نام برد
(مدرسی، ۵۳).
در سدۀ ۹ ق/
۱۵ م، هنوز کسانی چون مقداد بن عبدالله سیوری (د
۸۲۶ ق/ ۱۴۲۳ م) مؤلف کنز العرفان و
التنقیع الرائع، احمد بن محمد ابن فهد حلی (د ۸۴۱
ق/ ۱۴۳۷ م)، مؤلف المهذب البارع و آثار دیگر، و شمسالدین
محمد بن شجاع قطان مؤلف معالمالدین فی فقه آل یاسین
بودند که چراغ فقه در مکتب حله را روشن نگاه داشتند و از آن پس فقه حله روی
به افول نهاد.
مآخذ
ابن حجر عسقلانی، احمد، لسان المیزان،
حیدرآباد دکن، ۱۳۲۹-۱۳۳۱
ق؛ ابنطاووس، علی، کشف المحجة، نجف، ۱۳۷۰ ق/
۱۹۵۰ م؛ حرعاملی، محمد، امل الآمل، به کوشش احمد حسینی،
بغداد، ۱۳۸۵ ق/ ۱۹۶۵ م؛ حمصی،
محمود، المنقذ من التقلید، قم، ۱۴۱۲ ق؛ علامۀ حلی،
حسن، انوار الملکوت، تهران، ۱۳۳۸ ش؛ همو، کشف المراد فی
شرح تجرید الاعتقاد، به کوشش ابراهیم زنجانی، قم،
۱۳۷۳ ش؛ همو، مبادئ الوصول، به کوشش عبدالحسین
محمدعلی بقال، نجف، ۱۴۰۴ ق/
۱۹۸۴ م؛ غزالی، محمد، المستصفى، به کوشش محمد
عبدالسلام عبدالشافی، بیروت، ۱۴۱۳ ق؛ محقق حلی،
جعفر، شرائع الاسلام، به کوشش عبدالحسین محمد بقال، نجف،
۱۳۸۹ ق/ ۱۹۶۹ م؛ همو، معارج
الاصول، به کوشش محمدحسین رضوی، قم، ۱۴۰۳ ق؛
همو، المعتبر، به کوشش ناصر مکارم شیرازی و دیگران، قم،
۱۳۶۴ ش؛ مدرسی طباطبایی، حسین،
مقدمهای بر فقه شیعه، ترجمۀ محمد آصف فکرت، مشهد،
۱۳۶۸ ش؛ منتجبالدین، علی، فهرست اسماء علماء
الشیعة، به کوشش عبدالعزیز طباطبایی، قم،
۱۴۰۴ ق.