responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 5  صفحه : 629

اشبیلیه

نویسنده (ها) : عنایت الله فاتحی نژاد

آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 خرداد 1399 تاریخچه مقاله

اِشْبيليّه‌، نام‌ معرب‌ ايالت‌ سويل‌ [۱]در جنوب‌ غربى‌ اسپانيا در كرانۀ رود وادي‌ الكبير (گواذ الكيوير[۲]).

اشبيليه‌ از تاريخى‌ بسيار كهن‌ برخوردار است‌. مطالعات‌ باستان‌ شناختى‌ نشان‌ مى‌دهد كه‌ فينيقيها در هزارۀ دوم‌ ق‌م‌ پس‌ از تأسيس‌ شهرهاي‌ صور و صيدا در كرانۀ خاوري‌ درياي‌ مديترانه‌، وارد مغرب‌ و اندلس‌ شدند و مستعمراتى‌ در آنجا بنا كردند كه‌ يكى‌ از آنها اشبيليه‌ بود و چون‌ در سرزمينى‌ پهناور و پست‌ واقع‌ شده‌ بود، آن‌ را اسفلا يا اسپلا [۳](در عبري‌: اشفيلا) ناميدند (عبادي‌، ۲۴- ۲۵؛ EUE, LV/ 816؛ نيز نک‌ : ابن‌ كردبوس‌، ۱۳۹؛ حميري‌، ۱۹) و بعدها در دورۀ روميان‌ به‌ هيسپاليس‌ [۴]تغيير نام‌ يافت‌ ( چمبرز، XII/ 445؛ كلير، XX/ 620؛ بريتانيكا، XVI/ 580؛ EUE، همانجا). اين‌ نام‌ به‌ صورت‌ سويليا نيز آمده‌ است‌ (BSE3, XXIII/ 158). اشبيليه‌ در دورۀ روميان‌ مركز ايالت‌ بتيكا [۵]و اقامتگاه‌ خاندانهاي‌ اشرافى‌ و ثروتمند بود و از بزرگ‌ترين‌ مراكز تمدن‌ و فرهنگ‌ به‌ شمار مى‌رفت‌ (دوزي‌، 220؛ WNGD). در ۴۱۱م‌ واندالها اشبيليه‌ را مركز حكومت‌ خود قرار دادند و سپس‌ ويزيگوتها نزديك‌ به‌ ۳قرن‌ بر آنجا حكومت‌ كردند تا سرانجام‌ در ۹۳ق‌/ ۷۱۲م‌ به‌ دست‌ مسلمانان‌ فتح‌ شد و از آن‌ پس‌ اشبيليه‌ ناميده‌ شد (صاعد اندلسى‌، ۶۲ -۶۳؛ 1 EI؛ اينترنشنال‌، XVI/ 374؛ قس‌: ابن‌ خلدون‌، تاريخ‌، ۴(۲)/ ۲۵۲-۲۵۳).

جغرافى‌نگاران‌ مسلمان‌، اشبيليه‌ را جزو اقليم‌ چهارم‌ و يكى‌ از ۱۸ ايالت‌ اندلس‌ دانسته‌، و از آن‌ به‌ عنوان‌ شهري‌ پر خير و بركت‌ با ميوه‌هاي‌ فراوان‌ ياد كرده‌اند (ابن‌ كردبوس‌، ۱۲۹؛ مقدسى‌، ۱۹۴؛ ابن‌ حوقل‌، ۱۱۰). اين ‌شهر از روزگاران‌ كهن ‌به‌ حاصل‌خيزي‌ و محصولات‌ كشاورزي‌ فراوان‌ به‌ خصوص‌ زيتون‌، پنبه‌، نيشكر و انگور شهرت‌ داشته‌ است‌ و بسياري‌ از محصولات‌ آن‌ را به‌ افريقيه‌ و ديگر سرزمينها مى‌برده‌اند (نک‌ : حميري‌، ۲۱؛ ياقوت‌، ۱/ ۱۹۵).

موسى‌ بن‌ نصير در ۹۴ق‌ پس‌ از فتح‌ شذونه‌ و قرمونه‌، اشبيليه‌ را كه‌ مهم‌ترين‌ بندر و مركز تجارت‌ اندلس‌ به‌ شمار مى‌رفت‌، محاصره‌ كرد و پس‌ از يك‌ يا چند ماه‌ آنجا را به‌ تصرف‌ درآورد؛ سپس‌ بخشى‌ از سپاهيان‌ خود را به‌ فرماندهى‌ عيسى‌ بن‌ عبدالله‌ بر آنجا گماشت‌ و خود براي‌ تصرف‌ شهر مارده‌ رفت‌ (ابن‌ قوطيه‌، ۳۵؛ اخبار...، ۲۴- ۲۵؛ ابن‌ عذاري‌، چ‌ بيروت‌، ۲/ ۱۴؛ شحنه‌، 8 ؛ لوي‌ پرووانسال‌، I/ 25). هنگامى‌ كه‌ موسى‌ مارده‌ را در محاصره‌ داشت‌، شماري‌ از مسيحيان‌ اشبيليه‌ كه‌ به‌ شهرهاي‌ لبله‌ و باجه‌ گريخته‌ بودند، سر به‌ شورش‌ نهادند و به‌ اشبيليه‌ حمله‌ كردند. موسى‌ پس‌ از فتح‌ مارده‌ فرزندش‌ عبدالعزيز را با سپاهى‌ روانۀ اشبيليه‌ كرد و آنجا را باز پس‌ گرفت‌ (ابن‌ عذاري‌، چ‌ بيروت‌، ۲/ ۱۵؛ اخبار، ۲۶؛ مونس‌، ۹۵). در اواخر ۹۵ق‌ خليفۀ اموي‌، وليد بن‌ عبدالملك‌، موسى‌ را به‌ دمشق‌ فراخواند. موسى‌ نخست‌ حكومت‌ اندلس‌ را به‌ عبدالعزيز سپرد و خود روانۀ دمشق‌ شد (ابن‌ قوطيه‌ ، ۳۶؛ ابن‌ عذاري‌، چ‌ بيروت‌، ۲/ ۲۳؛ مقري‌، ۱/ ۲۷۶-۲۷۷). عبدالعزيز اشبيليه‌ را مقر حكومت‌ خود گردانيد و پس‌ از تصرف‌ بخشهايى‌ از شرق‌ و غرب‌ اندلس‌ تا اقيانوس‌ اطلس‌ و با از ميان‌ برداشتن‌ مخالفان‌، پايه‌هاي‌ حكومت‌ مسلمانان‌ را در اندلس‌ استوار ساخت‌، اما طولى‌ نكشيد كه‌ در ۹۷ يا به‌ گفته‌اي‌ ۹۸ق‌ به‌ اشارۀ سليمان‌ بن‌ عبدالملك‌ (حكـ ۹۶- ۹۹ق‌) به‌ دست‌ سپاهيان‌ خود در مسجد اشبيليه‌ به‌ قتل‌ رسيد (ابن‌ قوطيه‌، ۳۶-۳۷؛ اخبار، ۲۷- ۲۸؛ ابن‌ عذاري‌، چ‌ بيروت‌، ۲/ ۲۳-۲۴؛ مقري‌، ۱/ ۲۸۰-۲۸۱؛ مونس‌، ۱۳۰؛ آل‌ على‌، ۵۸ - ۵۹) .

پس‌ از عبدالعزيز، بزرگان‌ اشبيليه‌ ايوب‌ بن‌ حبيب‌ لخمى‌ خواهرزادۀ موسى‌ را به‌ حكومت‌ برداشتند، اما چون‌ عبدالله‌ (يا محمد) بن‌ يزيد از سوي‌ خليفۀ دمشق‌ به‌ حكومت‌ افريقيه‌ گماشته‌ شد، در ۹۸ق‌ ايوب‌ را عزل‌ كرد و حر بن‌ عبدالرحمان‌ ثقفى‌ را به‌ جاي‌ وي‌ گماشت‌. حر - و به‌ گفته‌اي‌ ايوب‌ - در ۹۹ق‌ مقر حكومت‌ اندلس‌ را از اشبيليه‌ به‌ قرطبه‌ منتقل‌ كرد (ابن‌ قوطيه‌، ۳۷؛ اخبار، ۲۸- ۲۹؛ ابن‌ عذاري‌، چ‌ بيروت‌، ۲/ ۲۵؛ مقري‌، ۱/ ۲۳۵؛ بستانى‌، ۱۴/ ۲۲).

با انتقال‌ مركز حكومت‌ به‌ قرطبه‌، از شكوفايى‌ و پيشرفت‌ اشبيليه‌ كاسته‌ نشد، اما از آتش‌ شورشها و جنگهاي‌ داخلى‌ نيز در امان‌ نماند. اختلافات‌ و كشمكشهاي‌ ميان‌ قبايل‌ مختلف‌ عرب‌ كه‌ از مدتها پيش‌ آغاز شده‌ بود و هر كدام‌ در آرزوي‌ به‌ دست‌ گرفتن‌ حكومت‌ در اندلس‌ بودند، در زمان‌ حكومت‌ ابوالخطار حُسام‌ بن‌ ضرار (حك ۱۲۵- ۱۲۸ق‌) به‌ اوج‌ خود رسيد. وي‌ براي‌ كاستن‌ و يا دست‌ كم‌ محدود كردن‌ اختلافات‌، هر يك‌ از اين‌ قبايل‌ را در يكى‌ از شهرهاي‌ اندلس‌ اسكان‌ داد. از جمله‌ دمشقيان‌ را در البيره‌، و اهل‌ حمص‌ را در اشبيليه‌ جاي‌ داد و از آن‌ پس‌ اشبيليه‌ را حمص‌ نيز ناميدند. اين‌ سياست‌ ابوالخطار براي‌ مدتى‌ آرامش‌ را به‌ شهرهاي‌ اندلس‌ بازگرداند، اما چون‌ خود تعصب‌ شديدي‌ نسبت‌ به‌ يمنيان‌ داشت‌ و به‌ ديگر قبايل‌ سخت‌ مى‌گرفت‌، دوباره‌ آتش‌ اختلافات‌ ميان‌ قبايل‌ شعله‌ور شد (ابن‌ عذاري‌، چ‌ بيروت‌، ۲/ ۳۳-۳۴؛ مقري‌، ۱/ ۲۳۷؛ مونس‌، ۳۶۱-۳۶۲؛ دوزي‌، 146). ثوابۀ بن‌ سلامۀ جذامى‌ والى‌ اشبيليه‌ در ۱۲۷ق‌ در جنگى‌ كه‌ ميان‌ وي‌ و ابوالخطار درگرفت‌، پيروز شد و ولايت‌ اندلس‌ را به‌ دست‌ گرفت‌. پس‌ از وفات‌ ثوابه‌ در ۱۲۹ق‌ يوسف‌ بن‌ عبدالرحمان‌ فهري‌ والى‌ اندلس‌ شد. در روزگار وي‌ عروۀ بن‌ وليد با مسيحيان‌ پيمان‌ بست‌ و سپاهى‌ گرد آورد تا اشبيليه‌ را از چنگ‌ يوسف‌ به‌ در آورد، اما طولى‌ نكشيد كه‌ يوسف‌، عروه‌ را شكست‌ داد و اشبيليه‌ را بازپس‌ گرفت‌ ( اخبار، ۵۸؛ ابن‌ قوطيه‌، ۴۴- ۴۵؛ ابن‌عذاري‌، چ‌ بيروت‌، ۲/ ۳۵؛ مقري‌، ۱/ ۲۳۸،۳/ ۲۶؛ لوي‌ پرووانسال‌، I/ 49-50).

در پى‌ شدت‌ يافتن‌ آشوبهاي‌ داخلى‌ در اندلس‌، عبدالرحمان‌ بن‌ معاويه‌ از بازماندگان‌ دولت‌ اموي‌ كه‌ به‌ مغرب‌ گريخته‌ بود، در ۱۳۸ق‌ وارد سواحل‌ غربى‌ اندلس‌ شد و به‌ ياري‌ گروهى‌ از اهالى‌ اشبيليه‌ كه‌ نزد وي‌ آمده‌، و با او بيعت‌ كرده‌ بودند، شهرهاي‌ مالقه‌ و اشبيليه‌ را تصرف‌ كرد و با شكست‌ دادن‌ يوسف‌ بن‌ عبدالله‌ فهري‌ والى‌ اندلس‌ و نيز تصرف‌ قرطبه‌ رسماً حكومت‌ اندلس‌ را به‌ دست‌ گرفت‌ و سلسلۀ امويان‌ اندلس‌ را بنياد نهاد. وي‌ قرطبه‌ را پايتخت‌ خويش‌ قرار داد و حكومت‌ اشبيليه‌ را در ۱۴۱ق‌ به‌ عبدالملك‌ بن‌ عمر مروانى‌ سپرد (ابن‌ عذاري‌، چ‌ بيروت‌، ۲/ ۴۴- ۴۹؛ ابن‌ خلدون‌، تاريخ‌، ۴(۲)/ ۲۶۳-۲۶۴؛ مقري‌، ۱/ ۳۲۷- ۳۲۹). از اين‌ پس‌ اشبيليه‌ به‌ عنوان‌ دومين‌ شهر بزرگ‌ اندلس‌ همواره‌ از سوي‌ مخالفان‌ داخلى‌ و دشمنان‌ خارجى‌ تهديد مى‌شد و تقريباً همۀ شورشهايى‌ كه‌ در سدۀ ۲ق‌ پايه‌هاي‌ حكومت‌ اندلس‌ را لرزاند، به‌ گونه‌اي‌ با اشبيليه‌ در ارتباط بود؛ زيرا علاوه‌ بر موقعيت‌ سوق‌الجيشى‌ و حساس‌ اشبيليه‌، وجود گروههاي‌ بسياري‌ از يمنيان‌ در اين‌ شهر كه‌ از ديرباز انديشۀ حكومت‌ بر اندلس‌ را در سر داشتند، بر شدت‌ آشوبها و شورشهاي‌ داخلى‌ مى‌افزود. از ۱۴۳ تا ۱۵۷ق‌ شورشهاي‌ متعددي‌ در اشبيليه‌ رخ‌ داد كه‌ بيشتر از سوي‌ همين‌ قبايل‌ طرح‌ ريزي‌ و يا تقويت‌ مى‌شد. نخستين‌ شورشى‌ كه‌ حكومت‌ امويان‌ را در اندلس‌ به‌ مخاطره‌ انداخت‌، به‌ دست‌ رزق‌بن‌نعمان‌غسانى‌ انجام‌ گرفت‌ كه‌ چون‌عبدالرحمان‌ ابن‌ معاويه‌ وي‌ را در ۱۴۳ق‌ از حكومت‌ جزيرۀ الخضراء عزل‌ كرد، سر به‌ شورش‌ نهاد و پس‌ از تصرف‌ شهر شذونه‌، به‌ ياري‌ يمنيان‌ بر اشبيليه‌ دست‌ يافت‌. عبدالرحمان‌ با سپاهى‌ به‌ مقابلۀ وي‌ شتافت‌ و پس‌ از چند روز محاصره‌، اشبيليه‌ را آزاد ساخت‌ ( اخبار، ۹۲؛ ابن‌ عذاري‌، چ‌ بيروت‌، ۲/ ۵۰ - ۵۵؛ محمدحسين‌، ۳۵-۳۶). سپس‌ در ۱۴۶ق‌ علاء بن‌ مغيث‌ يَحصُبى‌ كه‌ از سوي‌ ابوجعفر منصور (حكـ ۱۳۶- ۱۵۸ق‌) خليفۀ عباسى‌ حمايت‌ مى‌شد، براي‌ رها ساختن‌ اندلس‌ از چنگ‌ امويان‌ از افريقيه‌ راهى‌ غرب‌ اندلس‌ شد و نخست‌ شهر باجه‌ را به‌ تصرف‌ درآورد؛ سپس‌ به‌ ياري‌ مخالفان‌ حكومت‌، به‌ ويژه‌ قبايل‌ يمنى‌ بر اشبيليه‌ دست‌ يافت‌ و آمادۀ حمله‌ به‌ قرطبه‌، پايتخت‌ خلافت‌ گرديد. عبدالرحمان‌ بن‌ معاويه‌ كه‌ در اين‌ هنگام‌ در شرق‌ اندلس‌ سرگرم‌ جنگ‌ بود، به‌ قرطبه‌ بازگشت‌ و در قلعۀ قرمونه‌ نزديك‌ اشبيليه‌ بر شورشيان‌ تاخت‌ و با كشتن‌ علاء بن‌ مغيث‌ غائله‌ را پايان‌ داد و اشبيليه‌ را آزاد ساخت‌ ( اخبار، ۹۳-۹۴؛ ابن‌ اثير، ۵/ ۵۷۵؛ ابن‌ عذاري‌، چ‌ بيروت‌، ۲/ ۵۱ -۵۲؛ ابن‌ خلدون‌، همان‌، ۴(۲)/ ۲۶۶).

در ۱۴۹ق‌ يكى‌ ديگر از سران‌ قبايل‌ يمن‌ به‌ نام‌ سعيد يحصبى‌، معروف‌ به‌ مطري‌ در لبله‌ سر به‌ شورش‌ نهاد و به‌ خونخواهى‌ علاء بن‌ مغيث‌ اشبيليه‌ را تصرف‌ كرد. عبدالرحمان‌ از قرطبه‌ روانۀ اشبيليه‌ شد و آنجا را از دست‌ شورشيان‌ بازپس‌ گرفت‌ ( اخبار، ۹۶؛ ابن‌ عذاري‌، چ‌بيروت‌، ۲/ ۵۳؛ ابن‌ خلدون‌، همان‌، ۴(۲)/ ۲۶۶-۲۶۷). در همين‌ سال‌ يك‌ بار ديگر قبايل‌ يمن‌ به‌ سركردگى‌ ابوالصباح‌ يحيى‌ بن‌ يحصبى‌ در اشبيليه‌ سر به‌ شورش‌ نهادند. عبدالرحمان‌، ابوالصباح‌ را براي‌ مذاكره‌ به‌ قرطبه‌ فرا خواند و او را به‌ حيله‌ به‌ قتل‌ رساند ( اخبار، همانجا؛ ابن‌ عذاري‌، چ‌ بيروت‌، ۲/ ۵۳ -۵۴). در ۱۵۶ق‌ حياۀ بن‌ مُلامس‌ والى‌ اشبيليه‌ به‌ ياري‌ عبدالغافر يحصبى‌ به‌ خونخواهى‌ ابوالصباح‌ قيام‌ كرد و اشبيليه‌ و استجه‌ و بيشتر نواحى‌ غرب‌ اندلس‌ را به‌ تصرف‌ درآورد، اما اندكى‌ بعد عبدالرحمان‌ اشبيليه‌ را باز پس‌ گرفت‌ (۱۵۷ق‌) و هواداران‌ وي‌ را قتل‌عام‌ كرد ( اخبار، ۹۸؛ ابن‌ عذاري‌، چ‌ بيروت‌، ۲/ ۵۵).

پس‌ از اين‌ شورشهاي‌ پى‌ در پى‌ ظاهراً اشبيليه‌ تا حملۀ نُرمانها آرام‌ بود. در ذيحجۀ ۲۲۹ در روزگار عبدالرحمان‌ بن‌ حكم‌، نرمانها كه‌ در منابع‌ اسلامى‌ از آنان‌ به‌ نام‌ مجوس‌ ياد شده‌، در سواحل‌ اشبونه‌ فرود آمدند و پس‌ از تصرف‌ شهرهاي‌ ساحلى‌ در محرم‌ ۲۳۰ وارد اشبيليه‌ شدند و به‌ قتل‌ عام‌ مردم‌ و غارت‌ شهر پرداختند. عبدالرحمان‌ با سپاهيان‌ خود به‌ مقابلۀ آنان‌ شتافت‌ و در نزديكى‌ اشبيليه‌ در محلى‌ به‌ نام‌ طلياطه‌ نرمانها را شكست‌ داد و اشبيليه‌ را آزاد ساخت‌ (يعقوبى‌، ۱۱۰؛ ابن‌ عذاري‌، چ‌بيروت‌، ۲/ ۸۷ - ۸۸؛ ابن‌ دلايى‌، ۹۸- ۹۹؛ ابن‌ خطيب‌، ۲۰؛ مقري‌، ۱/ ۳۴۵-۳۴۶). پس‌ از اين‌ واقعه‌ عبدالرحمان‌ جامع‌ اشبيليه‌ را كه‌ توسط نرمانها به‌ آتش‌ كشيده‌ شده‌ بود، بازسازي‌ كرد و دور شهر ديواري‌ استوار كشيد و با ساختن‌ برجها و قلعه‌هاي‌ مستحكم‌ اشبيليه‌ را از سوي‌ جنوب‌ و غرب‌ ايمن‌ ساخت‌. همچنين‌ براي‌ تقويت‌ ناوگان‌ دريايى‌ خود و مقابله‌ با حملات‌ احتمالى‌ نرمانها كه‌ از سواحل‌ جنوب‌ و جنوب‌ غربى‌ اشبيليه‌ را تهديد مى‌كردند، كارگاههاي‌ كشتى‌سازي‌ تأسيس‌ كرد (ابن‌ قوطيه‌، ۷۸، ۸۲ -۸۳؛ حميري‌، ۲۰؛ محمدحسين‌، ۵۳ - ۵۵؛ مونس‌، ۲۸۸؛ آل‌ على‌، ۲۶۲).

در اوايل‌ روزگار اميرعبدالله‌ بن‌ محمد (حك ۲۷۵-۳۰۰ق‌) دو قبيلۀ قدرتمند و پرنفوذ يمنى‌، يعنى‌ بنى‌ خلدون‌ و بنى‌ حجاج‌ كه‌ از دشمنان‌ كينه‌توز امويان‌ به‌ شمار مى‌رفتند، در اشبيليه‌ با يكديگر متحد شدند و پس‌ از كشمكش‌ و جنگهاي‌ بسيار بر اوضاع‌ تسلط يافتند. امير عبدالله‌ چند بار سپاهيانى‌ براي‌ بازپس‌ گرفتن‌ اشبيليه‌ روانه‌ ساخت‌، اما هر بار با شكست‌ مواجه‌ شد (ابن‌ عذاري‌، چ‌ بيروت‌، ۲/ ۱۲۵-۱۲۶؛ ابن‌ خطيب‌، ۳۴- ۳۵؛ سالم‌، ۲۶۹-۲۷۰)، تا اينكه‌ ناچار حكومت‌ اشبيليه‌ را به‌ دست‌ كريب‌ بن‌ عثمان‌ از بنى‌ خلدون‌ و ابراهيم‌ بن‌ حجاج‌ از بنى‌ حجاج‌ سپرد. به‌ تدريج‌ ميان‌ كريب‌ و ابراهيم‌ دشمنى‌ بروز كرد و هر كدام‌ پنهانى‌ در صدد از ميان‌ برداشتن‌ ديگري‌ بود، تا اينكه‌ در ۲۸۶ق‌ ابراهيم‌ ابن‌ حجاج‌ با كشتن‌ كريب‌ و برادرش‌ خالد بر اشبيليه‌ و نواحى‌ آن‌ كاملاً سيطره‌ يافت‌ و به‌ كمك‌ عمر بن‌ حفصون‌ كه‌ از مخالفان‌ سرسخت‌ امويان‌ اندلس‌ بود، پايه‌هاي‌ حكومت‌ خود را استوار ساخت‌ (ابن‌ قوطيه‌، ۱۱۶، ۱۱۹-۱۲۳؛ ابن‌ حيان‌، ۵/ ۸۲ -۸۳؛ ابن‌ عذاري‌، همانجا؛ ابن‌ خلدون‌، تاريخ‌، ۴(۲)/ ۲۹۳، ۲۹۵-۲۹۶؛ محمدحسين‌، ۸۹ - ۹۵؛ لوي‌ پرووانسال‌، I/ 364-366؛ دوزي‌، 372).

ابراهيم‌ در ۲۹۲ق‌ فرزندش‌ عبدالرحمان‌ را به‌ جانشينى‌ خود برگزيد و فرزند ديگرش‌ محمد را بر قرمونه‌ گماشت‌ (ابن‌ قوطيه‌، ۱۲۲-۱۲۳). وي‌ تا ۲۹۸ق‌ (به‌ گفته‌اي‌: ۲۸۸ق‌، نک‌ : ابن‌ عذاري‌، چ‌بيروت‌، ۲/ ۱۲۹) با اقتدار بر اشبيليه‌ حكومت‌ كرد؛ دربارش‌ شكوه‌ و جلال‌ خاصى‌ داشت‌ و بر شيوۀ پادشاهان‌، نديمان‌ و شاعران‌ و خنياگران‌ فراوانى‌ را نزد خود گرد آورد. يكى‌ از مداحان‌ وي‌ ابن‌ عبدربه‌ صاحب‌ العقد الفريد بود كه‌ مدايح‌ بسياري‌ به‌ وي‌ تقديم‌ داشت‌ (نک‌ : ابن‌ دلايى‌، ۱۰۳-۱۰۴؛ ابن‌ عذاري‌، چ‌ بيروت‌، ۲/ ۱۲۷- ۱۲۸؛ محمدحسين‌، ۹۵- ۹۹).

پس‌ از ابراهيم‌ فرزندش‌ عبدالرحمان‌ به‌ حكومت‌ اشبيليه‌ رسيد و پس‌ از مرگ‌ وي‌ در ۳۰۱ق‌ مردم‌ اشبيليه‌ يكى‌ ديگر از سران‌ بنى‌ حجاج‌ به‌ نام‌ احمد بن‌ مسلمه‌ را به‌ حكومت‌ برداشتند (ابن‌ دلايى‌، ۱۰۴؛ ابن‌ عذاري‌، چ‌ بيروت‌، ۲/ ۱۲۹-۱۳۰، ۱۶۳؛ ابن‌ خطيب‌، ۳۵؛ دوزي‌، 373). محمد بن‌ ابراهيم‌ والى‌ قرمونه‌ كه‌ حكومت‌ اشبيليه‌ را حق‌ قانونى‌ خود مى‌دانست‌، سر از طاعت‌ احمد بن‌ مسلمه‌ برتافت‌ و به‌ امير عبدالرحمان‌ ابن‌ محمد حاكم‌ قرطبه‌ پيوست‌ و چون‌ عبدالرحمان‌ وي‌ را وعدۀ حكومت‌ اشبيليه‌ داد، سپاهى‌ از لبله‌ و شذونه‌ گردآورد و احمد بن‌ مسلمه‌ را در اشبيليه‌ به‌ حصار كشيد. از سوي‌ ديگر عبدالرحمان‌ گروهى‌ را به‌ فرماندهى‌ بدر بن‌ احمد روانۀ اشبيليه‌ كرد و آنان‌ به‌ حيله‌ وارد شهر شدند و احمد بن‌ مسلمه‌ را وادار به‌ تسليم‌ كردند (ابن‌ حيان‌، ۵/ ۷۰-۷۳؛ ابن‌ عذاري‌، چ‌ بيروت‌، ۲/ ۱۳۰-۱۳۱، ۱۶۳؛ حميري‌، همانجا). بدر بن‌ احمد پس‌ از تصرف‌ اشبيليه‌ چندي‌ در آنجا به‌ اصلاح‌ امور پرداخت‌ و سپس‌ سعيد بن‌ منذر قرشى‌ را به‌ حكومت‌ آنجا گماشت‌. محمد بن‌ ابراهيم‌ كه‌ از مدتها پيش‌ چشم‌ به‌ حكومت‌ اشبيليه‌ دوخته‌ بود، چون‌ سعيد بن‌ منذر را به‌ جاي‌ خود بر مسند قدرت‌ ديد، از اطاعت‌ عبدالرحمان‌ سرباز زد و براي‌ تصرف‌ اشبيليه‌ سپاهى‌ روانه‌ ساخت‌. بدر به‌ مقابلۀ او شتافت‌ و او را به‌ سختى‌ شكست‌ داد. با شكست‌ محمد بن‌ ابراهيم‌ حكومت‌ بنى‌ حجاج‌ بر اشبيليه‌ و قرمونه‌ به‌ پايان‌ رسيد (ابن‌ حيان‌، ۵/ ۸۱ -۸۳؛ ابن‌ عذاري‌، چ‌ بيروت‌، ۲/ ۱۶۴، ۱۶۵).

پس‌ از سقوط حكومت‌ اموي‌ در اندلس‌، هر يك‌ از حاكمان‌ محلى‌ براي‌ خود حوزۀ فرمانروايى‌ مستقلى‌ تشكيل‌ دادند كه‌ در تاريخ‌ اندلس‌ به‌ ملوك‌ الطوايف‌ معروف‌ است‌. اشبيليه‌ در اين‌ دوره‌ به‌ دست‌ بنى‌ عباد افتاد و بر خلاف‌ ديگر شهرهاي‌ اندلس‌ كه‌ همه‌ گرفتار آشوبها و كشمكشهاي‌ داخلى‌ بودند، از شكوه‌ و عظمت‌ خاصى‌ برخوردار شد و نزديك‌ به‌ نيم‌ قرن‌ در زمينه‌هاي‌ سياسى‌، نظامى‌ و شعر و ادب‌ و هنر درخشيد (ابن‌ خلدون‌، مقدمه‌، ۵۲۳؛ خالص‌، ۱۱۶-۱۱۷).

در ۴۱۴ق‌ ابوالقاسم‌ محمد بن‌ اسماعيل‌ بن‌ عباد قاضى‌ اشبيليه‌ با اتكا بر رؤساي‌ خاندانهاي‌ عربى‌ و تأييد مردم‌ شهر قدرت‌ را يكسره‌ در دست‌ گرفت‌ و با مستقل‌ ساختن‌ آن‌، دولت‌ بنى‌ عباد را در آنجا تأسيس‌ كرد. وي‌ پس‌ از آنكه‌ رقيبانش‌ را از ميان‌ برداشت‌، به‌ گسترش‌ قلمرو خود پرداخت‌، به‌ ويژه‌ از ناحيۀ غرب‌ اندلس‌ كه‌ آن‌ را جزئى‌ از اشبيليه‌ به‌ حساب‌ مى‌آورد و در آنجا براي‌ خود رقيبى‌ نيرومند نمى‌ديد. نخستين‌ برخورد شديدي‌ كه‌ ابن‌ عباد در آن‌ شركت‌ داشت‌، نبرد او با بنى‌ افطس‌ از حاكمان‌ بطليوس‌ بود. وي‌ با وجود دشمنى‌ با بربرها با محمد بن‌ عبدالله‌ برزالى‌ حاكم‌ قرمونه‌ پيمان‌ دوستى‌ داشت‌ و اين‌ سياست‌ را از آن‌ جهت‌ برگزيده‌ بود كه‌ اولاً قرمونه‌ دژ شرقى‌ اشبيليه‌ بود و ثانياً برزالى‌ خود از بنى‌ حمود كه‌ در صدد تصرف‌ قرمونه‌ بودند، بيمناك‌ بود. و چون‌ ميان‌ ابن‌ عباد و منصور بن‌ افطس‌ حاكم‌ بطليوس‌ بر سر دستيابى‌ بر شهر باجه‌ كشمكش‌ در گرفت‌، ابن‌ عباد فرزند خود اسماعيل‌ را در رأس‌ سپاهى‌ به‌ جنگ‌ او فرستاد و برزالى‌ نيز به‌ ياري‌ او برخاست‌ و اسماعيل‌ شهر باجه‌ را به‌ محاصره‌ گرفت‌ و بسياري‌ از سپاهيان‌ ابن‌ افطس‌ را كشت‌ (ابن‌ عذاري‌، چ‌ بيروت‌، ۳/ ۱۹۴-۱۹۶؛ عنان‌، دول‌...، ۳۱-۳۶).

بار ديگر در ۴۲۵ق‌ سپاهيان‌ اشبيليه‌ به‌ فرماندهى‌ اسماعيل‌ بن‌ عباد رهسپار سرزمينهاي‌ ابن‌ افطس‌ شدند، اما سرانجام‌ از بنى‌ افطس‌ شكست‌ خوردند و اسماعيل‌ به‌ اشبونه‌ گريخت‌ (ابن‌ عذاري‌، چ‌ بيروت‌، ۳/ ۲۰۲-۲۰۳، ۳۱۴-۳۱۶؛ عنان‌، همان‌، ۳۶؛ دوزي‌، 601 -600 ؛ شحنه‌، 59 ؛ 1 EI). پس‌ از اين‌ شكست‌ يحيى‌ بن‌ حمود، ملقب‌ به‌ المعتلى‌ كه‌ بر مالقه‌ حكم‌ مى‌راند، قرمونه‌ را از چنگ‌ محمد بن‌ عبدالله‌ برزالى‌، هم‌پيمان‌ ابن‌ عباد، درآورد و با حملات‌ پى‌ در پى‌ بر اراضى‌ اشبيليه‌ حكومت‌ ابن‌ عباد را تهديد كرد. در ۴۲۷ق‌ ابن‌ عباد سپاهى‌ به‌ فرماندهى‌ فرزندش‌ اسماعيل‌ به‌ قرمونه‌ فرستاد. سپاهيان‌ اشبيليه‌ به‌ ياري‌ طايفه‌اي‌ از بربرها قرمونه‌ را محاصره‌، و پس‌ از نبردي‌ سخت‌ كه‌ به‌ كشته‌ شدن‌ يحيى‌ بن‌ حمود انجاميد، شهر را تصرف‌ كردند و ابن‌ عباد حكومت‌ آنجا را دوباره‌ به‌ محمد بن‌ عبدالله‌ برزالى‌ باز گرداند. اما ديري‌ نپاييد كه‌ ميان‌ ابن‌ عباد و برزالى‌ اختلاف‌ افتاد و ابن‌ عباد سپاهى‌ روانۀ قرمونه‌ كرد و آنجا را به‌ تصرف‌ درآورد و سپس‌ بر شهر استجه‌ در شرق‌ قرمونه‌ دست‌ يافت‌ و هر دو شهر را ضميمۀ اشبيليه‌ كرد. برزالى‌ به‌ ياري‌ حاكمان‌ غرناطه‌ و مالقه‌ كه‌ هر دو از توسعه‌طلبى‌ حاكم‌ اشبيليه‌ بيمناك‌ بودند، سپاهى‌ فراهم‌ آورد و در ۴۳۱ق‌ به‌ اشبيليه‌ هجوم‌ برد. در نبردي‌ كه‌ ميان‌ دو سپاه‌ درگرفت‌، سپاهيان‌ اشبيليه‌ شكست‌ خوردند و اسماعيل‌ بن‌ عباد كشته‌ شد (ابن‌ عذاري‌، چ‌ بيروت‌، ۳/ ۲۰۳؛ عنان‌، همان‌ ۳۶- ۳۹؛ دوزي‌، 602-605).

پس‌ از محمد بن‌ اسماعيل‌ فرزندش‌ ابوعمرو، ملقب‌ به‌ المعتضد بالله‌ در ۴۳۳ق‌ به‌ حكومت‌ اشبيليه‌ رسيد. وي‌ فرمانروايى‌ خود را با از ميان‌ برداشتن‌ مخالفان‌ داخلى‌ آغاز كرد و با تصرف‌ شهرهاي‌ شلب‌، لبله‌ و شنتمريه‌ در غرب‌ و جزيرۀ الخضراء در جنوب‌ به‌ گسترش‌ قلمرو خود پرداخت‌ (ابن‌ خطيب‌، ۱۵۵؛ ابن‌ عذاري‌، چ‌ بيروت‌، ۳/ ۲۰۴، ۲۳۱). وي‌ در مدت‌ حكومت‌ خود بر همۀ امارتهاي‌ كوچك‌ و بزرگ‌ غرب‌ و جنوب‌ اندلس‌ دست‌ يافت‌ و به‌ حكومت‌ بربرها در شرق‌ و جنوب‌ شرقى‌ اندلس‌ پايان‌ داد و بدين‌ ترتيب‌، در روزگار وي‌ اشبيليه‌ بخش‌ اعظم‌ اراضى‌ اندلس‌ قديم‌ را در برگرفت‌ و مثلث‌ جنوبى‌ شبه‌ جزيره‌ تا كرانۀ وادي‌الكبير را شامل‌ گرديد. سپس‌ در امتداد وادي‌ الكبير به‌ سمت‌ غرب‌ تا نواحى‌ جنوبى‌ پرتغال‌ و سواحل‌ اقيانوس‌ اطلس‌ گسترش‌ يافت‌ و به‌ بزرگ‌ترين‌ ممالك‌ طوايف‌ و قوي‌ترين‌ نيروي‌ نظامى‌ اندلس‌ مبدل‌ شد. يكى‌ از حوادث‌ تاريخى‌ روزگار وي‌ حملۀ پادشاه‌ كاستيل‌ (قشتاله‌) بود كه‌ چون‌ گسترش‌ روزافزون‌ اشبيليه‌ و قدرت‌ نظامى‌ آن‌، وي‌ و ديگر مسيحيان‌ را بيمناك‌ ساخته‌ بود، در ۴۴۵ق‌ به‌ اراضى‌ اشبيليه‌ و بطليوس‌ حمله‌ برد و معتضد را مجبور به‌ پرداخت‌ خراجى‌ گزاف‌ كرد (ابن‌ عذاري‌، چ‌ بيروت‌، ۳/ ۲۰۹-۲۱۴، ۲۳۰-۲۳۱؛ وات‌، ۱۰۹؛ عنان‌، دول‌، ۳۹- ۴۸؛ 1 EI).

پس‌ از معتضد فرزندش‌ محمد، ملقب‌ به‌ المعتمد على‌الله‌ در اشبيليه‌ بر تخت‌ نشست‌. نخستين‌ اقدام‌ معتمد پس‌ از رسيدن‌ به‌ حكومت‌، تصرف‌ قرطبه‌ بود. در آن‌ هنگام‌ مأمون‌ بن‌ ذي‌النون‌ با سپاهيانش‌ شهر قرطبه‌ را تهديد مى‌كرد. عبدالملك‌ بن‌ جهور حاكم‌ قرطبه‌ دست‌ ياري‌ به‌ سوي‌ معتمد دراز كرد و معتمد سپاهى‌ به‌ كمك‌ وي‌ فرستاد و در ۴۶۲ق‌ سپاهيان‌ اشبيليه‌ بر قرطبه‌ دست‌ يافتند و از آن‌ پس‌ اين‌ شهر تا ۴۶۷ق‌ ضميمۀ اشبيليه‌ شد. معتمد فرزند خود عباد، ملقب‌ به‌ سراج‌ الدوله‌ را به‌ امارت‌ قرطبه‌ گماشت‌ (ابن‌ خطيب‌، ۱۵۷- ۱۵۸؛ كُنده‌، II/ 177-178)؛ سپس‌ در ۴۶۶ق‌ سپاهى‌ به‌ جيان‌ كه‌ از مهم‌ترين‌ شهرهاي‌ شمال‌ غرناطه‌ به‌ شمار مى‌رفت‌، روانه‌ ساخت‌ و آنجا را به‌ تصرف‌ درآورد. امير غرناطه‌ عبدالله‌ بن‌ بلقين‌ كه‌ حكومت‌ خود را در معرض‌ خطر مى‌ديد، از مسيحيان‌ ياري‌ جست‌ و با آلفونسوي‌ ششم‌ پادشاه‌ كاستيل‌ (قشتاله‌) عقد دوستى‌ بست‌ و سپس‌ به‌ كمك‌ آنان‌ به‌ قلمرو ابن‌ عباد حمله‌ كرد و برخى‌ از متصرفات‌ وي‌ را بازپس‌ گرفت‌. معتمد نيز وزير خود ابن‌ عمار را نزد آلفونسو فرستاد و با او پيمان‌ بست‌ تا در فتح‌ غرناطه‌ او را ياري‌ دهد؛ آنگاه‌ با سپاهى‌ عظيم‌ رهسپار غرناطه‌ شد، اما سپاهيان‌ غرناطه‌ در مقابل‌ وي‌ به‌ سختى‌ پاي‌ فشردند و معتمد كاري‌ از پيش‌ نبرد (عنان‌، همان‌، ۶۳؛ كنده‌، II/ 192-193؛ 1 EI).

 

معتمد در اين‌ روزگار توانسته‌ بود قلمرو اشبيليه‌ را گسترش‌ دهد و بزرگ‌ترين‌ مملكت‌ طوايف‌ را در نيمۀ جنوبى‌ شبه‌ جزيرۀ اندلس‌ به‌ وجود آورد. حد شرقى‌ اشبيليه‌ تدمير، و حد غربى‌ آن‌ اقيانوس‌ اطلس‌ بود. همچنين‌ از جنوب‌ به‌ شمال‌ از ساحل‌ وادي‌ يانه‌ تا سرزمين‌ فرنتره‌ جزو اشبيليه‌ به‌ شمار مى‌رفت‌. با اين‌ حال‌، معتمد در صدد فتوحات‌ ديگر و گسترش‌ هر چه‌ بيشتر قلمرو خود بود، تا اينكه‌ آلفونسو در ۴۷۴ق‌ عهد شكنى‌ كرد و اراضى‌ اشبيليه‌ را مورد تاخت‌ و تاز قرار داد و روستاهاي‌ بسياري‌ را ويران‌ كرد و به‌ گفته‌اي‌ اشبيليه‌ را تصرف‌ كرده‌، ۳ روز در آنجا به‌ قتل‌ و غارت‌ پرداخت‌. اين‌ حادثه‌ و نيز سقوط طليطله‌ در ۴۷۵ق‌ به‌ دست‌ مسيحيان‌، اركان‌ حكومت‌ معتمد را به‌ لرزه‌ انداخت‌ (نک‌ : ابن‌ ابى‌ زرع‌، ۱۴۳-۱۴۴؛ سلاوي‌، ۲/ ۳۲-۳۴؛ عنان‌، همان‌، ۷۱)؛ از اين‌ رو، وي‌ دست‌ ياري‌ به‌ سوي‌ ابويعقوب‌ يوسف‌ بن‌ تاشفين‌ حاكم‌ مرابطون‌ در مغرب‌ دراز كرد و به‌ گفته‌اي‌ در ۴۷۹ق‌ به‌ همراه‌ ديگر امراي‌ طوايف‌ با ابن‌ تاشفين‌ ملاقات‌ كرد (ابن‌ ابى‌ زرع‌، ۱۴۳، ۱۴۵؛ سلاوي‌، ۲/ ۳۴). يوسف‌ بن‌ تاشفين‌ با سپاهى‌ عظيم‌ به‌ اندلس‌ آمد و در نخستين‌ نبرد با آلفونسو در ۴۷۹ق‌ در محلى‌ به‌ نام‌ زلاقه‌ در نزديكى‌ بطليوس‌ سپاهيان‌ آلفونسو را به‌ سختى‌ شكست‌ داد (ابن‌ ابى‌ زرع‌، ۱۴۶-۱۴۷؛ شحنه‌، 72 ؛ 1 EI).

ابن‌ تاشفين‌ پس‌ از نبرد زلاقه‌ سپاهيانى‌ به‌ خدمت‌ معتمد بن‌ عباد گماشت‌ و خود به‌ مغرب‌ بازگشت‌، اما چون‌ مسيحيان‌ دوباره‌ بر نواحى‌ اشبيليه‌، مرسيه‌ و لورقه‌ دست‌ يافتند و به‌ قتل‌ و غارت‌ پرداختند، بار ديگر معتمد از يوسف‌ بن‌ تاشفين‌ كمك‌ خواست‌ و او در ۴۸۱ق‌ با سپاهيان‌ خود به‌ اندلس‌ آمد، اما به‌ سبب‌ اختلافاتى‌ كه‌ ميان‌ حكام‌ اندلس‌ افتاده‌ بود، كاري‌ از پيش‌ نبرد و به‌ مغرب‌ بازگشت‌. ابن‌ تاشفين‌ كه‌ دريافته‌ بود دولتهاي‌ ضعيف‌ طوايف‌ توانايى‌ رويارويى‌ با حملات‌ پادشاه‌ كاستيل‌ را ندارند و چنانچه‌ اندلس‌ به‌ دست‌ مسيحيان‌ افتد، بلاد مغرب‌ نيز از تهديد آنان‌ در امان‌ نخواهد ماند، در صدد تصرف‌ اندلس‌ برآمد و در ۴۸۳ق‌ سپاهى‌ فراهم‌ آورد و به‌ قصد برانداختن‌ ملوك‌ الطوايف‌ روانۀ اندلس‌ شد. سپاهيان‌ وي‌ در ۴۸۴ق‌ پس‌ از فتح‌ غرناطه‌ به‌ فرماندهى‌ سيري‌ بن‌ ابى‌ بكر اشبيليه‌ را محاصره‌ كردند و پس‌ از ۴ ماه‌ بر آن‌ دست‌ يافته‌، به‌ حكومت‌ بنى‌ عباد در اشبيليه‌ پايان‌ دادند (ابن‌ خطيب‌، ۱۶۳-۱۶۴؛ ابن‌ ابى‌ زرع‌، ۱۵۲- ۱۵۵؛ ابن‌ كردبوس‌، ۱۰۶-۱۰۷؛ سلاوي‌، ۲/ ۵۳ -۵۴؛ دوزي‌، 713-716).

دوران‌حكومت‌ بنى‌عباد بر اشبيليه‌ از درخشان‌ترين‌دوره‌هاي‌تاريخ‌ اين‌ شهر به‌ شمار مى‌آيد. آنان‌ علاوه‌ بر استقلال‌ بخشيدن‌ به‌ اين‌ شهر و گسترش‌ قلمرو آن‌، در عمران‌ و آبادانى‌ آن‌ نيز بسيار كوشيدند. شهركها و قصرهاي‌ باشكوهى‌ كه‌ در آنجا بنا نهادند، در تاريخ‌ شهرت‌ فراوان‌ دارد. يكى‌ از اين‌ قصرها معروف‌ به‌ «القصر المبارك‌» در مشرق‌ وادي‌ الكبير بود كه‌ بر شكوه‌ و جلال‌ شهر افزود. ديگري‌ قصر الزاهى‌ است‌ كه‌ به‌ برگذاري‌ مراسم‌ و محافل‌ خاص‌ دربار اختصاص‌ داشته‌ است‌. همچنين‌ شعر و ادب‌ و هنر در اين‌ دوره‌ در اشبيليه‌ رونق‌ فراوان‌ يافت‌ و بيشتر افراد اين‌ خاندان‌ خود در نظم‌ و نثر داراي‌ نبوغ‌ بودند و دربار آنان‌ جولانگاه‌ شاعران‌، اديبان‌ و انديشمندان‌ بود و وزيران‌ و دولتمردان‌ خود را از ميان‌ آنان‌ برمى‌گزيدند؛ به‌ خصوص‌ معتمد در عالم‌ شعر مقامى‌ ارجمند داشت‌ و خود يكى‌ از شاعران‌ بنام‌ اندلس‌ به‌ شمار مى‌رود (ابن‌ خطيب‌، ۱۵۷؛ عنان‌، دول‌، ۵۵؛ نصر، 222).

پس‌ از سقوط اشبيليه‌ به‌ دست‌ مرابطون‌، سيري‌ بن‌ ابى‌ بكر حكومت‌ اندلس‌ را بر عهده‌ گرفت‌ و تا ۵۰۷ق‌ بر آنجا حكم‌ راند (ابن‌ ابى‌ زرع‌، ۱۶۲؛ عنان‌، عصر...، ۱/ ۱۳۱). در ۵۱۶ق‌ تميم‌ فرزند يوسف‌ حاكم‌ اشبيليه‌ و غرناطه‌ شد و سال‌ بعد ابوبكر بن‌ على‌ بن‌ يوسف‌ به‌ جاي‌ وي‌ به‌ حكومت‌ اشبيليه‌ رسيد و تا ۵۲۲ق‌ بر آنجا حكم‌ راند؛ تا اينكه‌ على‌ بن‌ يوسف‌ بن‌ تاشفين‌ وي‌ را عزل‌ كرد و عمر بن‌ سيري‌ را به‌ جاي‌ او گماشت‌. در ۵۲۳ ق‌ امير تاشفين‌ سپاهيان‌ اشبيليه‌ را به‌ فرماندهى‌ عمر به‌ جنگ‌ قشتاليها روانه‌ ساخت‌، اما آنان‌ در اين‌ نبرد به‌ سختى‌ شكست‌ خوردند و به‌ اشبيليه‌ بازگشتند. از اين‌ رو، على‌ بن‌ يوسف‌، عمر را از حكومت‌ اشبيليه‌ عزل‌ كرد و ابوزكريا يحيى‌ بن‌ على‌ الحاج‌ را به‌ جاي‌ وي‌ گماشت‌ (همان‌، ۱/ ۱۳۱-۱۳۳).

پس‌ از آنكه‌ موحدون‌ با تصرف‌ مراكش‌ به‌ كار مرابطون‌ پايان‌ دادند، حملات‌ خود را به‌ شبه‌ جزيرۀ اندلس‌ آغاز كردند و پس‌ از تصرف‌ جنوب‌ غربى‌ اندلس‌، اشبيليه‌ را محاصره‌ كردند و سرانجام‌ در ۵۴۱ق‌ آنجا را گشودند. عبدالمؤمن‌ خليفۀ موحدي‌، عبدالعزيز و عيسى‌ برادران‌ ابن‌ تومرت‌ را به‌ حكومت‌ اشبيليه‌ گماشت‌، اما ظلم‌ و ستم‌ آنان‌ باعث‌ نارضايى‌ مردم‌ شد و عبدالمؤمن‌ در ۵۴۹ق‌ (يا به‌ گفته‌اي‌ ۵۵۱ق‌) به‌ درخواست‌ برخى‌ از بزرگان‌ اشبيليه‌ فرزندش‌ ابويعقوب‌ يوسف‌ را به‌ حكومت‌ اشبيليه‌ گماشت‌ (ابن‌ ابى‌ زرع‌، ۱۹۵؛ ابن‌ عذاري‌، چ‌ تطوان‌، ۳/ ۳۳-۳۴؛ عنان‌، همان‌، ۱/ ۳۲۸- ۳۲۹). در اين‌ زمان‌ هرج‌ و مرج‌ نواحى‌ اشبيليه‌ را فرا گرفت‌ و اهالى‌ لبله‌ و طلياطه‌ و حصن‌ القصر و بطليوس‌ سر به‌ شورش‌ نهادند و از اطاعت‌ موحدون‌ خارج‌ شده‌، به‌ مرابطون‌ پيوستند. خليفه‌ عبدالمؤمن‌ براي‌ سرو سامان‌ دادن‌ به‌ اين‌ اوضاع‌، سپاهى‌ به‌ فرماندهى‌ يوسف‌ بن‌ سليمان‌ روانۀ اندلس‌ كرد. يوسف‌ شورشيان‌ را سركوب‌ كرد و دوباره‌ آنان‌ را به‌ اطاعت‌ موحدون‌ وادار نمود (همان‌، ۱/ ۳۲۹).

در ۵۵۲ق‌ ابويعقوب‌ با سپاهى‌ مجهز به‌ مقابلۀ مسيحيانى‌ كه‌ از ديرباز چشم‌ به‌ اشبيليه‌ دوخته‌ بودند، شتافت‌، اما در برابر تهاجم‌ سنگين‌ آنان‌ تاب‌ نياورد و بسياري‌ از سپاهيان‌ و فرماندهانش‌ كشته‌ شدند و ابويعقوب‌ با زحمت‌ بسيار خود را از مهلكه‌ رهانيد و به‌ اشبيليه‌ باز آمد (ابن‌ عذاري‌، چ‌ تطوان‌، ۳/ ۳۷- ۳۸). در ۵۵۴ق‌ محمد ابن‌ مردنيش‌ پس‌ از تصرف‌ جيان‌ و بياسه‌، قرطبه‌ را به‌ محاصره‌ كشيد، اما اندكى‌ بعد به‌ گمان‌ اينكه‌ اشبيليه‌ بى‌ دفاع‌ و آمادۀ تسليم‌ است‌، از محاصرۀ قرطبه‌ دست‌ كشيد و روانۀ اشبيليه‌ شد. سپاهيان‌ اشبيليه‌ به‌ دفاع‌ از شهر برخاستند و پس‌ از نبردي‌ سنگين‌ حلقۀ محاصره‌ را شكسته‌، ابن‌ مردنيش‌ را عقب‌ راندند (ابن‌ صاحب‌ الصلاۀ، ۶۵ - ۶۸؛ ابن‌ عذاري‌، چ‌ تطوان‌، ۳/ ۴۰-۴۱؛ ابن‌ خطيب‌، ۲۶۱).

ابو يعقوب‌ تا ۵۵۸ق‌ بر اشبيليه‌ حكم‌ راند و چون‌ پدرش‌ عبدالمؤمن‌ وفات‌ يافت‌، راهى‌ مغرب‌ شد و وارث‌ تاج‌ و تخت‌ وي‌ گرديد. در ۵۶۱ق‌ خليفۀ جديد ابوعبدالله‌ بن‌ ابى‌ ابراهيم‌ را به‌ ولايت‌ اشبيليه‌ كه‌ تا اين‌ زمان‌ بدون‌ والى‌ بود، گماشت‌ (ابن‌ صاحب‌ الصلاۀ، ۱۶۳، ۲۱۷؛ ابن‌ عذاري‌، چ‌ تطوان‌، ۳/ ۵۴، ۵۸، ۶۷). وي‌ هنوز در اشبيليه‌ كاملاً استقرار نيافته‌ بود كه‌ گروهى‌ از مسيحيان‌ شنترين‌ در نواحى‌ اشبيليه‌ دست‌ به‌ غارت‌ و كشتار مردم‌ زدند. وي‌ سپاهى‌ را به‌ طلياطه‌ در جنوب‌ شرقى‌ لبله‌ روانه‌ ساخت‌ و آنان‌ را شكست‌ داده‌، اسيران‌ و غنايم‌ بسياري‌ به‌ چنگ‌ آورد (همان‌، ۳/ ۶۷ - ۶۸؛ عنان‌، عصر، ۲/ ۲۰). هنوز چند ماه‌ از حكومت‌ ابوعبدالله‌ بر اشبيليه‌ نگذشته‌ بود كه‌ خليفه‌ وي‌ را عزل‌ كرد و برادر خود ابوابراهيم‌ اسماعيل‌ بن‌ عبدالمؤمن‌ را به‌ ولايت‌ آنجا گماشت‌ (ابن‌ عذاري‌، چ‌ تطوان‌، ۳/ ۶۸، ۷۳؛ عنان‌، همانجا).

اشبيليه‌ در زمان‌ خلافت‌ ابويعقوب‌ به‌ مقر حكومت‌ موحدون‌ در اندلس‌ مبدل‌ گرديد. سپاهيان‌ در آنجا سازمان‌ مى‌يافتند و آمادۀ جنگ‌ مى‌شدند. درواقع‌ اشبيليه‌ دومين‌ پايتخت‌ موحدون‌ به‌ شمار مى‌رفت‌. خليفه‌ ابويعقوب‌ از ۵۶۶ق‌ به‌ مدت‌ ۵ سال‌ در اشبيليه‌ اقامت‌ داشت‌ و طى‌ اين‌ مدت‌ علاوه‌ بر سازماندهى‌ و فرماندهى‌ جنگها، در عمران‌ و آبادانى‌ آنجا به‌ ويژه‌ ساختن‌ پلها و مساجد و قصرهاي‌ با شكوه‌ بسيار كوشيد. از جمله‌ در ۵۶۷ق‌ پل‌ بزرگى‌ بر روي‌ وادي‌الكبير احداث‌ كرد كه‌ پل‌ ارتباطى‌ ميان‌ اشبيليه‌ و طريانه‌ به‌ شمار مى‌رفت‌. همچنين‌ مسجدي‌ به‌ نام‌ «الجامع‌ الاعظم‌» در آنجا بنا كرد كه‌ آثار آن‌ تا به‌ امروز پابرجاست‌ و نيز ديوار شهر و بسياري‌ از بناهاي‌ قديمى‌ را بازسازي‌ كرد و شهر را از لحاظ دفاعى‌ استحكام‌ بخشيد (ابن‌ صاحب‌ الصلاۀ، ۱۶۵-۱۶۷، ۳۱۳، ۳۷۰، ۳۷۷، ۳۸۲؛ ابن‌ ابى‌ زرع‌، ۲۱۱؛ عنان‌، همان‌، ۲/ ۷۰-۷۴، ۱۳۷). وي‌ در مدت‌ اقامت‌ خود در اشبيليه‌ شهرهايى‌ را كه‌ در شرق‌ و غرب‌ اندلس‌ به‌ دست‌ مسيحيان‌ و هم‌ پيمان‌ آنان‌ ابن‌ همشك‌ افتاده‌ بود، بازپس‌ گرفت‌. همچنين‌ قشتاليها را كه‌ از شهر آبله‌ به‌ سوي‌ جنوب‌ به‌ راه‌ افتاده‌، و در نواحى‌ غربى‌ تا نزديك‌ القصير پيش‌ تاخته‌ بودند (شعبان‌ ۵۶۸)، به‌ سختى‌ شكست‌ داد و پادشاه‌ آنان‌ را به‌ قتل‌ رساند. پس‌ از آن‌ سپاهى‌ بزرگ‌ با ساز و برگ‌ فراوان‌ روانۀ غرب‌ كرد و سرزمينهاي‌ حوالى‌ طلبيره‌ در كنارۀ رود تاجه‌ در غرب‌ طليطله‌ را از چنگ‌ مسيحيان‌ بيرون‌ آورد (ابن‌ صاحب‌ الصلاۀ، ۴۲۸-۴۳۲؛ ابن‌ عذاري‌، چ‌ تطوان‌، ۳/ ۹۸- ۹۹؛ عنان‌، همان‌، ۲/ ۸۷ - ۸۹).

ابو يعقوب‌ پس‌ از اين‌ اقدامات‌ و نيز بازسازي‌ اشبيليه‌ و شهرهايى‌ كه‌ به‌ دست‌ مسيحيان‌ ويران‌ شده‌ بود، در ۵۷۱ق‌ برادرش‌ ابوعلى‌ حسين‌ را بر اشبيليه‌ گماشت‌ و خود راهى‌ مراكش‌ شد (ابن‌ ابى‌ زرع‌، ۲۱۲؛ ابن‌ عذاري‌، چ‌ تطوان‌، ۳/ ۱۰۷، ۱۰۹؛ عنان‌، همان‌، ۲/ ۹۳). از استقرار ابويعقوب‌ در مراكش‌ چندي‌ نگذشته‌ بود كه‌ فرناندوي‌ دوم‌ با تصرف‌ شهرهاي‌ اركش‌ و شريش‌ اشبيليه‌ را تهديد كرد، اما سپاهيان‌ اشبيليه‌ به‌ مقابله‌ برخاسته‌، آنان‌ را به‌ هزيمت‌ كشاندند. در همين‌ هنگام‌ (۵۷۳ق‌) پرتغاليان‌ از نواحى‌ غربى‌ به‌ اشبيليه‌ روي‌ آوردند و به‌ غرب‌ آن‌ تاختند (ابن‌ عذاري‌، چ‌ تطوان‌، ۳/ ۱۱۱؛ عنان‌، همان‌، ۲/ ۹۷- ۹۸).

در پى‌ اين‌ حوادث‌ خليفه‌ ابويعقوب‌ برادرانش‌ ابوعلى‌ حسين‌ والى‌ اشبيليه‌ و ابوالحسن‌ على‌ والى‌ قرطبه‌ را به‌ مراكش‌ فرا خواند و از آنان‌ خواست‌ در دفاع‌ از اشبيليه‌ و قرطبه‌ و ديگر نواحى‌ اندلس‌ كوشا باشند (ابن‌ عذاري‌، چ‌ تطوان‌، ۳/ ۱۱۱-۱۱۲؛ عنان‌، عصر، ۲/ ۹۸). ميان‌ سالهاي‌ ۵۷۵ تا ۵۷۸ق‌ پرتغاليان‌ و قشتاليها چندين‌ بار به‌ نواحى‌ اشبيليه‌ تجاوز كردند و هر بار موحدون‌ با پاي‌ فشاري‌ در مقابل‌ حملات‌ سنگين‌ آنان‌ شهر را از خطر سقوط رهانيدند (ابن‌ عذاري‌، چ‌ تطوان‌، ۳/ ۱۱۳، ۱۱۶- ۱۱۸).

اين‌ حملات‌ سنگين‌ و پى‌ در پى‌ باعث‌ تضعيف‌ قواي‌ موحدون‌ شد و مسيحيان‌ را در تصرف‌ اشبيليه‌ مصمم‌تر ساخت‌. در ۵۷۸ق‌ آلفونسوي‌ هشتم‌ به‌ شهر استجه‌ حمله‌ كرد و از آنجا راهى‌ اشبيليه‌ شد و بر قلعۀ سانتافيلا (شنتفيله‌) كه‌ از استوارترين‌ دژهاي‌ منطقه‌ بود، دست‌ يافت‌. موحدون‌ كه‌ اشبيليه‌ را در معرض‌ خطر جدي‌ ديدند، با اعلام‌ جهاد سپاهى‌ فراهم‌ آوردند و سانتافيلا را پس‌ از محاصره‌اي‌ طولانى‌ آزاد ساختند. سپس‌براي‌ دست‌يافتن‌ بر سرزمينهاي‌قشتاليها و ايمن‌ساختن‌ شهرهاي‌ جنوبى‌ روانه‌ شدند، اما بى‌آنكه‌ پيروزي‌ چشمگيري‌ به‌ دست‌ آورند، به‌ اشبيليه‌ بازگشتند (ابن‌ عذاري‌، چ‌ تطوان‌، ۳/ ۱۱۸-۱۲۰، ۱۲۲-۱۲۳؛ عنان‌، همان‌، ۲/ ۱۰۲-۱۰۴).

ابو يعقوب‌ كه‌ از حوادث‌ سالهاي‌ اخير در اندلس‌ به‌ هيچ‌ روي‌ خرسند نبود و از سويى‌ دريافته‌ بود كه‌ قدرت‌ دفاعى‌ موحدون‌ به‌ ويژه‌ در اشبيليه‌ و قرطبه‌ بسيار ضعيف‌ شده‌، و بيشتر شهرها صحنۀ تاخت‌ و تاز مسيحيان‌ گرديده‌ است‌، با سپاهى‌ گران‌ روانۀ اندلس‌ شد و در صفر ۵۸۰ به‌ اشبيليه‌ رسيد. وي‌ پس‌ از سازماندهى‌ سپاهيان‌ خود براي‌ بازپس‌ گرفتن‌ شنترين‌ از چنگ‌ مسيحيان‌ به‌ سوي‌ شمال‌ به‌ راه‌ افتاد، اما در هنگام‌ تصرف‌ اين‌ شهر كشته‌ شد و سپاهيان‌ موحدون‌ شكست‌ خورده‌، به‌ اشبيليه‌ بازگشتند (ابن‌ ابى‌ زرع‌، ۲۱۲- ۲۱۵؛ ابن‌ عذاري‌، چ‌ تطوان‌، ۳/ ۱۲۸- ۱۳۵).

پس‌ از كشته‌ شدن‌ ابويعقوب‌، موحدون‌ در اشبيليه‌ با فرزندش‌ ابويوسف‌ بيعت‌ كردند و او ابويوسف‌ حفصى‌ و به‌ گفته‌اي‌ برادرانش‌ ابوزيد و ابويحيى‌ را بر اشبيليه‌ گماشت‌ و خود روانۀ مراكش‌ شد (ابن‌ ابى‌ زرع‌، ۲۱۶-۲۱۷؛ ابن‌ عذاري‌، چ‌ تطوان‌، ۳/ ۱۴۱-۱۴۲؛ عنان‌، همان‌، ۲/ ۱۳۱-۱۳۲؛ بستانى‌، ۱۴/ ۲۴). در اوايل‌ حكومت‌ ابويوسف‌ اوضاع‌ اندلس‌ رو به‌ پريشانى‌ نهاد. پرتغاليها به‌ سرزمينهاي‌ جنوب‌ غربى‌ تجاوز كردند و با تصرف‌ شلب‌ و حوالى‌ آن‌ به‌ اشبيليه‌ چشم‌ دوختند. از سوي‌ ديگر قشتاليها تا حوالى‌ اشبيليه‌ پيش‌ رفته‌، شهر را تهديد كردند. ابويوسف‌ براي‌ سروسامان‌ بخشيدن‌ به‌ اين‌ اوضاع‌، پسر عموي‌ خود ابوحفص‌ يعقوب‌ را به‌ ولايت‌ اشبيليه‌ برگماشت‌ و سپس‌ خود در ۵۸۵ق‌ با سپاهى‌ بزرگ‌ رهسپار اندلس‌ شد (ابن‌ عذاري‌، چ‌ تطوان‌، ۳/ ۱۷۴-۱۷۷؛ حميري‌، ۱۰۶). وي‌ اشبيليه‌ را به‌ مدت‌ دو سال‌ مقر فرماندهى‌ خود قرار داد و پس‌ از پيروزيهايى‌ كه‌ در شمال‌ و شمال‌ غربى‌ اندلس‌ به‌ دست‌ آورد، پيمان‌ نامه‌هايى‌ با پرتغاليان‌ و قشتاليها به‌ امضا رساند و در ۵۸۷ق‌ اشبيليه‌ را ترك‌ كرد و به‌ مراكش‌ رفت‌ (ابن‌عذاري‌، چ‌ تطوان‌، ۳/ ۱۸۴، ۱۸۶؛ عنان‌، همان‌، ۲/ ۱۸۷- ۱۸۹؛ نيز نک‌ : ه د، ابويوسف‌ يعقوب‌).

در ۵۹۰ق‌/ ۱۱۹۴م‌ با پايان‌ يافتن‌ قرارداد صلح‌ (۵۸۶ ق‌) آلفونسوي‌ هشتم‌ پادشاه‌ قشتاله‌ حملات‌ خود را از سر گرفت‌ و تا نواحى‌ اشبيليه‌ پيش‌ تاخت‌. يعقوب‌ حاكم‌ اشبيليه‌ كه‌ شهر را در خطر ديد، از خليفه‌ ابويوسف‌ ياري‌ خواست‌. خليفه‌ در اوايل‌ سال‌ ۵۹۱ق‌ با سپاهى‌ عظيم‌ وارد اشبيليه‌ شد و در شعبان‌ همين‌ سال‌ قشتاليها را در نبرد «الارك‌[۱]» شكست‌ داد و با غنايم‌ بسيار به‌ اشبيليه‌ بازگشت‌ و به‌ افتخار اين‌ پيروزي‌ لقب‌ المنصور برخود نهاد (ابن‌ عذاري‌، چ‌ تطوان‌،۳/ ۱۹۱- ۱۹۵؛ ابن‌ اثير، ۱۲/ ۱۱۳- ۱۱۵). ابو يوسف‌ در مدت‌ اقامتش‌ در اشبيليه‌ بناي‌ مسجد جامع‌ شهر (الجامع‌ الاعظم‌) را كه‌ پدرش‌ ساختن‌ آن‌ را در ۵۸۰ق‌ آغاز كرده‌ بود، به‌ پايان‌ برد و مناره‌اي‌ بزرگ‌ بدان‌ افزود (ابن‌ ابى‌ زرع‌، ۲۲۹؛ ابن‌ عذاري‌، چ‌ تطوان‌، ۳/ ۲۰۴). اين‌ مسجد امروزه‌ يكى‌ از آثار معماري‌ اسپانيا در دورۀ اسلامى‌ به‌ شمار مى‌رود و منارۀ آن‌ به‌ خيرالدا [۲]شهرت‌ دارد (براي‌ آگاهى‌ بيشتر در اين‌ باره‌، نک‌ : عنان‌، همان‌، ۲/ ۲۳۲؛ «معماري‌[۳]...»، 215 -214؛ هوگ‌، 111).

ابو يوسف‌ در ۵۹۴ ق‌ پس‌ از عقد قرارداد صلح‌ با مسيحيان‌، ولايت‌ اشبيليه‌ را به‌ فرزندش‌ ابوزيد على‌ سپرد و خود روانۀ مراكش‌ شد و اندكى‌ بعد براي‌ ديگر فرزند خود ابوعبدالله‌ محمد، ملقب‌ به‌ الناصر كه‌ از ۵۸۷ق‌ وليعهد وي‌ بود، بيعت‌ گرفت‌ (ابن‌ ابى‌ زرع‌، ۲۲۹-۲۳۰؛ ابن‌ عذاري‌، همانجا). الناصر برادر خود ابومحمد عبدالله‌ را به‌ جاي‌ ابوزيد به‌ ولايت‌ اشبيليه‌ گماشت‌ (همو، چ‌ تطوان‌، ۳/ ۲۱۳). از حوادثى‌ كه‌ در اين‌ دوره‌ در اشبيليه‌ اتفاق‌ افتاد، طغيان‌ رود وادي‌ الكبير در ۵۹۷ق‌ بود كه‌ در نتيجۀ آن‌ خانه‌هاي‌ بسياري‌ ويران‌ شد و عدۀ بى‌شماري‌ از اهالى‌ اشبيليه‌ جان‌ سپردند (همو، چ‌ تطوان‌، ۳/ ۲۱۴؛ حميري‌، ۲۱). هنوز مردم‌ اشبيليه‌ خرابيهاي‌ ناشى‌ از سيل‌ را ترميم‌ نكرده‌ بودند كه‌ مسيحيان‌ با پايان‌ يافتن‌ قرارداد صلح‌، دوباره‌ به‌ شهرهاي‌ اندلس‌ هجوم‌ بردند و به‌ قتل‌ عام‌ و غارت‌ پرداختند. خليفه‌ الناصر در ۶۰۷ق‌ سپاهى‌ از موحدون‌ ترتيب‌ داد و راهى‌ اندلس‌ شد و پس‌ از سازماندهى‌ سپاهيان‌ خود در اشبيليه‌ براي‌ جنگ‌ با قشتاليها راهى‌ شمال‌ شد (ابن‌ ابى‌ زرع‌، ۲۳۳- ۲۳۶). وي‌ نخست‌ بر چندين‌ قلعه‌ دست‌ يافت‌، اما در جنگ‌ معروف‌ «عقاب‌» در صفر ۶۰۹ به‌ سختى‌ از مسيحيان‌ شكست‌ خورد و سپاهيانش‌ تارومار شدند و او خود به‌ جيان‌ و از آنجا به‌ اشبيليه‌ گريخت‌. در اين‌ جنگ‌ به‌ روايتى‌ اغراق‌آميز از حدود نيم‌ ميليون‌ سپاه‌ موحدون‌، تنها ۵۰۰ نفر جان‌ سالم‌ به‌ در بردند (همو، ۲۳۸-۲۴۰؛ ابن‌ عذاري‌، چ‌تطوان‌، ۳/ ۲۳۶-۲۴۲؛ عنان‌، عصر، ۲/ ۳۱۴-۳۲۴). خليفه‌ الناصر پيش‌ از مرگ‌ (در ۶۱۰ق‌) فرزندش‌ يوسف‌، ملقب‌ به‌ المستنصر را به‌ جانشينى‌ برگزيد. المستنصر عموي‌ خود ابواسحاق‌ بن‌ يعقوب‌ را به‌ ولايت‌ اشبيليه‌ گماشت‌ (ابن‌ ابى‌ زرع‌، ۲۴۰-۲۴۱؛ ابن‌ عذاري‌، چ‌ تطوان‌، ۳/ ۲۴۳).

پس‌ از وفات‌ المستنصر (۶۲۰ق‌) موحدون‌ مغرب‌ با ابومحمد عبدالواحد فرزندخليفه‌ يوسف‌بن‌عبدالمؤمن‌ بيعت‌كردند، اما موحدون‌ اندلس‌ از اطاعت‌ او سر بر تافته‌، با برادر زاده‌اش‌ ابومحمد عبدالله‌ ملقب‌ به‌ عادل‌ كه‌ در مرسيه‌ خود را خليفه‌ ناميده‌ بود، دست‌ بيعت‌ دادند (همان‌، ۳/ ۲۴۷- ۲۴۸؛ ابن‌ ابى‌ زرع‌، ۲۴۳- ۲۴۵؛ عنان‌، همان‌، ۲/ ۳۵۱- ۳۵۲). عادل‌ از مرسيه‌ به‌ اشبيليه‌ آمد و پس‌ از آنكه‌ واليان‌ اندلس‌ با او بيعت‌ كردند، برادرش‌ ابوالعلا ادريس‌ حاكم‌ اشبيليه‌ را به‌ جنگ‌ با ابومحمد عبدالله‌ بن‌ يوسف‌، معروف‌ به‌ بياسى‌ حاكم‌ جيان‌ كه‌ از بيعت‌ او سرباز زده‌ بود، روانه‌ كرد. بياسى‌ به‌ ياري‌ فرناندوي‌ سوم‌ پادشاه‌ كاستيل‌ سپاهيان‌ اشبيليه‌ را به‌ هزيمت‌ كشاند. پس‌ از اين‌ واقعه‌ مسيحيان‌ كه‌ از ضعف‌ قواي‌ موحدون‌ آگاه‌ شده‌ بودند، به‌ نواحى‌ اشبيليه‌ هجوم‌ بردند. سپاهيان‌ اشبيليه‌ به‌ مقابلۀ آنان‌ شتافتند، اما در طلياطه‌ در غرب‌ اشبيليه‌ به‌ سختى‌ شكست‌ خوردند و به‌ گفته‌اي‌ ۲۰ هزار نفر از آنان‌ قتل‌ عام‌ شدند (ابن‌ ابى‌ زرع‌، ۲۴۶؛ ابن‌ عذاري‌، چ‌ تطوان‌، ۳/ ۲۴۹- ۲۵۰؛ عنان‌، همان‌، ۲/ ۳۵۳-۳۵۴). عادل‌ در پى‌ اين‌ شكست‌ امور اشبيليه‌ را به‌ برادرش‌ ابوالعلا سپرد و در ۶۲۲ق‌ راهى‌ مراكش‌ شد (ابن‌ عذاري‌، چ‌ تطوان‌، ۳/ ۲۴۹).

ابو محمد بياسى‌ به‌ ياري‌ قشتاليها بر نواحى‌ شرقى‌ اشبيليه‌ تا حدود قرطبه‌ دست‌ يافت‌ و سرانجام‌ قرطبه‌ را به‌ فرمان‌ خود درآورد. سپس‌ در ۶۲۳ق‌ روانۀ تصرف‌ اشبيليه‌ شد، اما در مقابل‌ سپاهيان‌ ابوالعلا شكست‌ خورد و به‌ قرطبه‌ بازگشت‌ و اهالى‌ قرطبه‌ از بيم‌ آنكه‌ مبادا شهر را تسليم‌ مسيحيان‌ كند، سر به‌ شورش‌ نهاده‌، بياسى‌ را كشتند و بيعت‌ خود را با حاكم‌ اشبيليه‌ اعلام‌ داشتند (ابن‌ عذاري‌، چ‌ تطوان‌،۳/ ۲۴۹- ۲۵۲؛ عنان‌، همان‌، ۲/ ۳۶۰-۳۶۱). ابوالعلا همينكه‌ به‌ حكومت‌ اشبيليه‌ و قرطبه‌ سروسامان‌ داد، در ۶۲۴ ق‌ از اطاعت‌ برادرش‌ عادل‌ سرباز زد و در اشبيليه‌ از مردم‌ و حاكمان‌ برخى‌ ولايات‌ بيعت‌ گرفت‌ و خود را مأمون‌ خواند (ابن‌ ابى‌ زرع‌، ۲۴۷، ۲۵۰؛ ابن‌ عذاري‌، چ‌ تطوان‌، ۳/ ۲۵۲؛ عنان‌، همان‌، ۲/ ۳۶۴). مأمون‌ نخست‌ با فرناندوي‌ سوم‌ پادشاه‌ كاستيل‌ پيمان‌ صلح‌ بست‌ و سپس‌ به‌ ياري‌ سپاهيانى‌ كه‌ وي‌ در اختيار او گذاشت‌، سرزمينهاي‌ مجاور اشبيليه‌ را به‌ اطاعت‌ خود درآورد و سپس‌ روانۀ مراكش‌ شد و گروهى‌ از بزرگان‌ موحدون‌ را كه‌ از فرمان‌ او سرباز زده‌ بودند، به‌ قتل‌ رساند (ابن‌ ابى‌ زرع‌، ۲۴۸، ۲۵۰-۲۵۴؛ ابن‌ عذاري‌، چ‌تطوان‌، ۳/ ۲۶۵). در اين‌ زمان‌ محمد بن‌ يوسف‌ بن‌ هود كه‌ از سوي‌ المستنصر خليفۀ عباسى‌ حمايت‌ مى‌شد و از مدتى‌ پيش‌ بر نواحى‌ شرقى‌ اندلس‌ دست‌ يافته‌، و جيان‌، قرطبه‌، غرناطه‌ و مالقه‌ را تصرف‌ كرده‌ بود، به‌ اشبيليه‌ لشكر كشيد و در ذيحجۀ ۶۲۶ (يا ۶۲۵ق‌) آنجا را گشود و به‌ حكومت‌ موحدون‌ در اشبيليه‌ خاتمه‌ داد (ابن‌ عذاري‌، چ‌ تطوان‌، ۳/ ۲۵۷- ۲۵۸؛ ابن‌ خطيب‌، ۲۷۷؛ عنان‌، عصر، ۲/ ۳۹۳). در ۶۲۹ق‌ اهالى‌ اشبيليه‌ از اطاعت‌ ابن‌ هود سربرتافتند و ابو مروان‌ احمد بن‌ محمد باجى‌ را به‌ حكومت‌ برگزيدند، اما طولى‌ نكشيد كه‌ اشبيليه‌ دوباره‌ به‌ دست‌ سپاهيان‌ ابن‌ هود افتاد (ابن‌ عذاري‌، چ‌ تطوان‌، ۳/ ۲۷۸- ۲۷۹).

پس‌ از درگذشت‌ ابن‌ هود، گروهى‌ از بزرگان‌ اشبيليه‌ در ۶۳۵ق‌ روانۀ مراكش‌ شدند و با خليفه‌ ابو محمد عبدالواحد الرشيد بيعت‌ كردند و خليفه‌، ابوعبدالله‌ بن‌ سيد ابى‌ عمران‌ را به‌ حكومت‌ اشبيليه‌ گماشت‌ (ابن‌ ابى‌ زرع‌، ۲۵۵؛ ابن‌ عذاري‌، چ‌ تطوان‌، ۳/ ۳۳۷- ۳۳۸). در اين‌ زمان‌ فرناندوي‌ سوم‌ پادشاه‌ كاستيل‌ كه‌ از مدتها پيش‌ و به‌ خصوص‌ پس‌ از تصرف‌ قرطبه‌ در ۶۳۳ق‌ چشم‌ به‌ اشبيليه‌ دوخته‌ بود، در اوايل‌ سال‌ ۶۴۵ق‌ اشبيليه‌ را از دريا و خشكى‌ محاصره‌ كرد. پس‌ از حدود ۱۵ ماه‌ محاصره‌، در شعبان‌ ۶۴۶ اهالى‌ اشبيليه‌ كه‌ بسياري‌ از آنان‌ بر اثر گرسنگى‌ و بيماري‌ از پاي‌ درآمده‌ بودند، شهر را تسليم‌ مسيحيان‌ كردند. فرناندو پس‌ از تصرف‌ شهر همۀ مردم‌ را بيرون‌ كرد و چون‌ شهر خالى‌ از سكنه‌ شد، خانه‌ها و زمينهاي‌ مسلمانان‌ را ميان‌ مسيحيان‌ تقسيم‌ كرد و آنجا را پايتخت‌ قرار داد. بدين‌ سان‌، اشبيليه‌ پس‌ از حدود ۵۳۰ سال‌ دوباره‌ به‌ دست‌ مسيحيان‌ افتاد (ابن‌ ابى‌ زرع‌، ۲۷۷؛ ابن‌ عذاري‌، چ‌تطوان‌، ۳/ ۳۸۱- ۳۸۲؛ حميري‌، ۲۲؛ عنان‌، همان‌، ۲/ ۴۷۸- ۴۸۵).

 

مآخذ

آل‌ على‌، نورالدين‌، اسلام‌ در غرب‌، تهران‌، ۱۳۷۰ش‌؛ ابن‌ ابى‌ زرع‌، على‌، الانيس‌ المطرب‌، رباط، ۱۹۷۲م‌؛ ابن‌ اثير، الكامل‌؛ ابن‌ حوقل‌، محمد، صورۀ الارض‌، بيروت‌، ۱۹۷۹م‌؛ ابن‌ حيان‌، حيان‌، المقتبس‌، به‌ كوشش‌ پ‌. چالمتا، مادريد، ۱۹۷۹م‌؛ ابن‌ خطيب‌، محمد، اعمال‌ الاعلام‌، به‌ كوشش‌ لوي‌ پرووانسال‌، بيروت‌، ۱۹۵۶م‌؛ ابن‌ خلدون‌، تاريخ‌؛ همو، مقدمه‌، به‌ كوشش‌ على‌ عبدالواحد وافى‌، قاهره‌، دارنهضۀ مصر للطبع‌ و النشر؛ ابن‌ دلايى‌، احمد، ترصيع‌ الاخبار و تنويع‌ الآثار، به‌ كوشش‌ عبدالعزيز اهوانى‌، مادريد، ۱۹۶۵م‌؛ ابن‌ صاحب‌ الصلاۀ، عبدالملك‌، المن‌ بالامامۀ، به‌ كوشش‌ عبدالهادي‌ تازي‌، بيروت‌، ۱۹۸۷م‌؛ ابن‌ عذاري‌، احمد، البيان‌ المغرب‌، به‌ كوشش‌ كولن‌ و لوي‌ پرووانسال‌، بيروت‌، دارالثقافه‌؛ همان‌، تطوان‌، ۱۹۶۰م‌؛ ابن‌ قوطيه‌، محمد، تاريخ‌ افتتاح‌ الاندلس‌، به‌ كوشش‌ ابراهيم‌ ابياري‌، بيروت‌، ۱۴۰۲ق‌/ ۱۹۸۲م‌؛ ابن‌ كردبوس‌، تاريخ‌ الاندلس‌، به‌ كوشش‌ احمد مختار عبادي‌، مادريد، ۱۹۷۱م‌؛ اخبار مجموعۀ، به‌ كوشش‌ ابراهيم‌ ابياري‌، بيروت‌/ قاهره‌، ۱۴۰۱ق‌/ ۱۹۸۱م‌؛ بستانى‌؛ حميري‌، محمد، صفۀ جزيرۀ الاندلس‌، گزيده‌اي‌ از الروض‌ المعطار، به‌ كوشش‌ لوي‌ پرووانسال‌، قاهره‌، ۱۹۳۷م‌؛ خالص‌، صلاح‌، اشبيليۀ فى‌ القرن‌ الخامس‌ الهجري‌، بيروت‌، ۱۹۶۵م‌؛ سالم‌، عبدالعزيز، تاريخ‌ المسلمين‌ و آثارهم‌ فى‌ الاندلس‌، بيروت‌، ۱۹۸۱م‌؛ سلاوي‌، احمد، الاستقصاء، به‌ كوشش‌ جعفر ناصري‌ و محمد ناصري‌، دارالبيضاء، ۱۹۵۴م‌؛ صاعد اندلسى‌، طبقات‌ الامم‌، به‌ كوشش‌ لويس‌ شيخو، بيروت‌، ۱۹۱۲م‌؛ عبادي‌، احمد مختار، فى‌ تاريخ‌ المغرب‌ و الاندلس‌، بيروت‌، ۱۹۷۸م‌؛ عنان‌، محمد، دول‌ الطوائف‌، قاهره‌، ۱۳۸۰ق‌/ ۱۹۶۰م‌؛ همو، عصر المرابطين‌ و الموحدين‌، قاهره‌، ۱۳۸۴ق‌/ ۱۹۶۴م‌؛ محمد حسين‌، حمدي‌ عبدالمنعم‌، التاريخ‌ السياسى‌ لمدينۀ اشبيليۀ فى‌ العصر الاموي‌، اسكندريه‌، ۱۴۰۷ق‌/ ۱۹۸۷م‌؛ مقدسى‌، محمد، احسن‌ التقاسيم‌، به‌ كوشش‌ محمد مخزوم‌، بيروت‌، ۱۹۸۷م‌؛ مقري‌، احمد، نفح‌ الطيب‌، به‌ كوشش‌ احسان‌ عباس‌، بيروت‌، ۱۳۸۸ق‌/ ۱۹۶۸م‌؛ مونس‌، حسين‌، فجر الاندلس‌، قاهره‌، ۱۹۵۹م‌؛ وات‌، مونتگمري‌، اسپانياي‌ اسلامى‌، ترجمۀ محمد على‌ طالقانى‌، تهران‌، ۱۳۵۹ش‌؛ ياقوت‌، بلدان‌؛ يعقوبى‌، احمد، البلدان‌، بيروت‌، داراحياء التراث‌ العربى‌؛ نيز:

 

Architecture of the Islamic World, ed. G. Michell, London, 1987; Britannica, 1978; BSE 3 ; Chambers's Encyclopaedia, London, 1968; Chejne, A. Y., Muslim Spain, its History and Culture, Minneapolis, 1974; Collier's Encyclopedia, New York, 1986; Cond E , J.A., History of the Dominion of the Arabs in Spain, London, 1954; Dozy, R., Spanish Islam, tr. F. G. Stokes, London, 1861; EI 1 ; EUE; Hoag, J.D., Islamic Architecture, NewYork,1977; International; L E vi-Proven 5 al, E., Histoire de l'Espagne musulmane, Paris/ Leiden, 1950; Nasr, S.H., Islamic Science, London, 1976; WNGD.

عنايت‌الله‌ فاتحى‌ نژاد

 

نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 5  صفحه : 629
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست