responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 5  صفحه : 513

ازد

نویسنده (ها) : علی بهرامیان - احمد پاکتچی

آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 خرداد 1399 تاریخچه مقاله

اَزْد، نام عمومی مجموعه‌ای از قبایل کهن عرب. از نظر کاربرد تاریخی واژه، ازد نامی است که در آثار سده‌های نخست هجری غالباً به صورت منفرد و گاه به شکل ترکیبهای اضافی مانند ازدِ سَرات، ازد شَنوئه و ازد عُمان به کار رفته است، اما در شجره‌نامه‌های نسب‌شناسان و داستانهای قومی، ازد عنوان قبیله‌ای بسیار کهن و فراگیر است که چندین قبیلۀ مهم، از جمله اوس، خزرج و خُزاعه از فروع آن دانسته شده‌اند، بی‌آنکه نام ازد در تداول عام بر آنها اطلاق گردد.

نام ازد در روزگاران کهن به صورت «اَسْد» نیز تلفظ می‌شده است (مثلاً نک‌ : ابن‌هشام، السیرة...، ۱/ ۱۰) و برخی از لغویین متقدم این تلفظ را فصیح‌تر دانسته‌اند (نک‌ : ابن سکیت،۵ ۱۸؛ جوهری، ۱/ ۴۴۰؛ نیز سمعانی، ۱/ ۲۱۳-۲۱۴). این نام اشتقاق روشنی ندارد و اگرچه برخی کوشیده‌اند تا وجوهی چون مشتق شدن آن از فعل «اَسِدَ» (به معنی تشبه کردن به شیر، نک‌ : ابن‌درید، الاشتقاق، ۴۳۵) یا فعل «اَسدى» (نک‌ : سمعانی، همانجا) را بیابند، اما هیچ‌یک از این وجوه قابل تکیه نمی‌تواند بود.

برخی از محققان چون اشترنسیوک [۱]معتقدند که هیچ‌گونه رابطۀ نَسَبی میان ازدها قابل اثبات نیست؛ وی بر آن است که ازد عمان و ازد سرات در عصر آغازین اسلامی در محیطهای بصره و خراسان با یکدیگر متحد شده‌اند و همین اتحاد زمینۀ پدید آمدن داستانهایی دربارۀ پیشینۀ مشترک آنان بوده است (نک‌ : EI2). بدون داوری دربارۀ این نظریه باید خاطرنشان کرد که منابع عربی‌ـ اسلامی، اعم از کتب انساب، تاریخ و اخبار و دیگر نوشته‌ها بر وجود این خویشاوندی اصرار ورزیده‌اند و همدانی نسب‌شناس یمانی آن را نزد پیشینیان امری برخوردار از پذیرش عام دانسته است (نک‌ : الاکلیل، ۱/ ۲۰۴؛ نیز ابن‌درید، همان، ۱۵۹).

 

بخش یکم ـ ازد پیش از اسلام

دربارۀ تاریخ باستانی ازد یا ازدها، تنها منبع مستقیم روایات پرشمار در آثار عربی‌ـ اسلامی است که با پردازش داستانی همراهند و این روایات تنها با تحلیل بر پایۀ دانسته‌های جنبی از منابع تاریخی و یافته‌های باستان‌شناختی قابل ارزشیابی هستند؛ با در نظر داشتن این نکته که روایات موجود دربارۀ ازدهای باستانی، به اتفاق ازدیان را قومی با خاستگاه واحد شمرده‌اند، به ناچار باید سرگذشتِ تاریخی‌ـ داستانیِ ازد تا عصر ظهور اسلام را به عنوان جریانی پیوسته بررسی کرد، بی‌آنکه حکمی قطعی دربارۀ پیوند این قبایل صادر شود.

بر پایۀ منابع نسب‌شناسی، ازد نام نیای مشترک این قبایل بوده است که با سلسلۀ نسبی به صورت «ازد بن غوث بن نیت بن مالک بن زید بن کهلان بن سبأ‌بن یشجب بن یعرب بن قحطان»، به قحطان منتهی می‌گردد (مثلاً نک‌ : ابن‌رسول، ۶، ۱۹). در برخی از منابع واژۀ ازد لقبی برای این جد تلقی گشته، و نام اصلی او به صورتهای دِراء، دِرء و دَرّة ثبت شده است (نک‌ : سمعانی، ۱/ ۲۱۳؛ ابن‌رسول، ۲۰؛ نویری، ۲/ ۳۱۱؛ قس: سهیلی، ۱/ ۱۱۱).

ازد در میان عرب به عنوان یکی از قبایل قحطانی برخاسته از یمن و به تعبیری دیگر از «عربِ عاربه» شناخته می‌شود، اما ناگفته نماند که برپایۀ حدیثی منتسب به رسول اکرم(ص) به این مضمون که خطاب به تیراندازانی از انصار (برپایۀ منابع انساب اوس و خزرج از فروغ ازد) آنان را «بنی‌اسماعیل» خوانده است (نک‌ : بخاری، ۲/ ۲۴۰، ۲۶۶؛ حاکم، ۲/ ۹۴)، شمار اندکی از نسب‌شناسان، تبار ازد را به طور خاص و قحطان را عموماً به حضرت اسماعیل(ع) بازگردانیده‌اند (نک‌ : ابن‌هشام، السیرة، ۱/ ۸؛ مسعودی، ۲/ ۴۴؛ سهیلی، ۱/ ۱۰۲-۱۰۳؛ نیز نک‌ : همدانی، همان، ۱/ ۱۰۳-۱۰۴؛ ابن هشام، التیجان...، ۳۶۲).

بر پایۀ تلقی عام که در متون انساب و دیگر منابع کهن عربی بازتاب یافته است، ازد شاخص‌ترین نمایندۀ تیرۀ کهلان بن سبأ بوده (مثلاً نک‌ : ابن‌رسول، ۱۹) که همواره به عنوان رقیب و همتای حمیر، دیگر فرزند سبأ، مطرح شده است. اگرچه در فهرست پادشاهان داستانیِ یمن، یادی از شاهان ازد به میان نمی‌آید، اما در برخی از این فهرستها، به رقابتی میان حمیر و کهلان در نشستن بر تخت نیای مشترک سبأ دیده می‌شود و نامهایی از پادشاهان کهلانی در میان حمیریان به چشم می‌خورد (نک‌ : یعقوبی، ۱/ ۱۹۵؛ مسعودی، ۲/ ۴۸- ۴۹). داستان هیأت فرستادگان ازد به حضور سلیمان(ع) نیز با وجود نامعقول بودن از دیدگاه تاریخی، نشانی دیگر از این تلقی قدیم در میان عرب است که ازد در درون حکومتهای مقتدر سبأ، از تشخص و اهمیتی ویژه برخوردار بوده است (برای داستان، نک‌ : ابن‌عبدربه، ۱/ ۱۵۷؛ نیز زمخشری، ۱/ ۲۸۱).

در داستانها، در سخن از قدیم‌ترین رؤسای ازدی، نام ثعلبة بن مازن ابن ازد ملقب به عنقاء، نام پسرش امرؤ القیس ملقب به بطریق و نواده‌اش حارثة بن امرئ القیس ملقب به غِطریف به میان می‌آید که پادشاهیِ ازد در فرزندان آنان دست به دست می‌شده است (برای این ۳ تن، نک‌ : کلبی، جمهرة...، ۶۱۶؛ حمزه، ۹۰؛ سهیلی، ۱/ ۱۱۰؛ نیز با تفاوتی در ضبط القاب، ابن‌رسول، ۲۰). در نخستین یادکردها از پادشاهی قدیم ازد در منطقۀ مأرب که موطن اصلی ازدیان شمرده می‌شد. نام عامر بن حارثه ملقب به ماءالسماء و پسرش عمرو بن عامر ملقب به مُزَیقیاء یاد می‌شود که دربارۀ دورۀ فرمانروایی فرد اخیر داستانهایی سروده شده است (مثلاً نک‌ : همانجاها).

شعری از زبان یک سرایندۀ ازدی حکایت از آن دارد که به روزگار پادشاهی عمرو بن عامر در منطقۀ مأرب، ازدیان در رفاه و نیک‌روزی می‌زیسته‌اند (نک‌ : همدانی، صفة...، ۳۲۷)، اما برپایۀ داستانها، آگاهی یافتن عمرو بر خرابی قریب‌الوقوع سد مأرب، پایانی بر این روزگار بهروزی بود. دربارۀ چگونگی آگاهی یافتن او بر این نکته، روایات از کهانت عربی سخن آورده، و آن را از دریافته‌های کاهنان دانسته‌اند؛ در این‌باره گاه نام کاهنه‌ای موسوم به طریفه (مثلاً نک‌ : ازرقی، ۱/ ۹۲؛ میدانی، ۱/ ۲۷۶) و گاه نام برادر بزرگ پادشاه، عمران بن عامر به میان می‌آید که کاهنی چیره‌دست بوده است (نک‌ : ابن‌هشام، همان، ۲۶۴) و حتى در پاره‌ای از روایات این کاهن دورنگر شخصِ عمرو بن عامر دانسته شده است (نک‌ : یعقوبی، ۱/ ۲۰۳؛ سیوطی، ۵/ ۲۳۱-۲۳۲). عمرو ابن عامر در پی آگاهی یافتن بر این نکته که هنوز از دیگران پنهان بود، حیله‌ای اندیشید تا زمینهای پهناور ازد را به فروش رساند و سپس با ازدیان احشام و نقود را برگرفته، برای دست یافتن بر مسکنی مناسب به راه افتاد (نک‌ : همانجاها).

در مقام جست‌وجو از مقطعی قابل مقایسه از تاریخ تمدنهای جنوب عربستان با دورۀ داستانیِ پادشاهیِ ازد در مأرب، باید اشاره کرد که بر پایۀ اسناد تاریخی و یافته‌های باستان‌شناختی، با حملۀ رومیان و نبطیان به یمن در سالهای ۲۵-۲۴ق‌م و وارد شدن آسیبی شدید بر شبکۀ آبیاری مأرب، دوره‌ای از انحطاط نسبی در تمدن مأرب آغاز گردید. در سدۀ ۱م، عربستان جنوبی اتحاد سیاسی خود را از دست داده، و میان بخشی از سبائیان در غرب با حمیریان در شرق دشمنی پدید آمده بود. در این دوره در منطقۀ سبأ از ۴ پادشاهی کوچک آگاهی داریم که فرمانروایان آنها هریک خود را «پادشاه سبأ» می‌خوانده‌اند و به تناوب زمام امور مأرب را به دست گرفته‌اند. همچنین تغییر راههای تجاری مشرق زمین به باختر و جایگزین شدن راه دریایی به جای راه زمینی یمن به شام، از مسائل غیرمنطقه‌ای بوده که به تدریج از رونق مأرب می‌کاسته است (نک‌ : مولر، 561). در تحلیلی تاریخی بر داستان عمروبن عامر مزیقیاء و داستانهای پیوسته به آن (نک‌ : سطور بعد)، وجود یک پادشاهی کوچک و کوتاه‌مدت در منطقۀ مأرب در سدۀ ۱م و شاید بخشی از سدۀ ۲م امکان‌پذیر می‌نماید.

 

افتراق ازد

بر پایۀ داستانها، ازدیان پس از جلای موطن خود مأرب، به همراه فرمانروای خود عمرو بن عامر کوتاه زمانی به رسم دوستی در سرزمینهای قبیلۀ همسایه، عَکّ منزل گرفتند و در همین اوان بود که مرگ عمرو فرا رسید و پسرش ثعلبه را به جانشینی خود تعیین کرد (نک‌ : ابن‌هشام، التیجان، ۲۷۰-۲۷۱؛ نیز ابن‌رسول، ۲۰). اما چندان نگذشت که عکیان با ایشان بنای ستیز نهادند و ازدیان که از نخست نیت ماندن در آن دیار را نداشتند، پای به راه نهادند (نک‌ : ابن‌هشام، همان، ۲۷۵؛ السیرة، ۱/ ۱۲؛ بلاذری، ۲۹). پس از ترک دیار عکیان، اقامتهای کوتاه ازدیان در مجاورت دیگر قبایل یمانی چون خولان، عنس و همدان حاصلی جز افزونی دشواریها به بار نیاورد و منابع این سرزمینها، حتى در صورت مساعدت همسایگان برای جمعیت بزرگ ازد و انبوهی از دامهای همراه ایشان کفایت نداشت (نک‌ : همدانی، همان، ۳۲۶؛ نیز بلاذری، ۳۰).

روایات در ادامۀ داستان کوچ، چنین آورده‌اند که ازدیان به امید یافتن زیستگاهی ماندنی روی به شمال آوردند و مدت زمانی در تهامه به سر آوردند (همدانی، همان، ۳۲۸- ۳۲۹؛ نیز ابن‌قتیبه، ۶۴۵)، اگرچه اشاراتی در منابع حکایت از آن دارند که گروهی کوچک از آنان از جمله کسانی از اولاد عمرو بن عامر در یمن باقی ماندند و راه مهاجرت را بر خود هموار ندیدند (نک‌ : ابن‌هشام، همان، ۱/ ۱۱؛ ابن‌سعد، ۵/ ۳۸۲). در متون داستان اشارۀ روشنی به مدت درنگ ازدیان در تهامه دیده نمی‌شود، اما به هر روی سخن از آن است که مدت زمانی نه چندان دراز پس از ورود ازدیان به دیار تهامه، افتراق اصلی قبیلۀ ازد آغاز گشت.

طوایف پرجمعیت ازد که از فرود آمدن خود در تهامه ناخشنود بودند و دیگر به یافتن زیستگاهی مناسب برای تمامی طوایف ازد امیدی نداشتند، به چند جانب متفرق شدند و هریک سرنوشتی مستقل در پیش گرفتند. بر پایۀ قصیدۀ جماعۀ بارقی از شعرای متقدم ازدی، به دنبال این افتراق، گروهی از ازدیان به عراق، گروهی به شام و جماعتی به عمان، یمامه و بحرین روی آوردند و گروهی نیز در تهامه، بخشی در سرات و بخشی در نواحی مکه اقامت گزیدند (نک‌ : همدانی، صفة، ۳۲۸- ۳۲۹). همدانی در توضیح چگونگی افتراق، ازدیان مهاجر به عراق (حیره) را از تیرۀ دوس، مهاجران به شام را از آل حارثِ مُحَرِّق و آل جَفنه دو پسر عمرو بن عامر، ازدیان راهی عمان را از تیره‌هایی چون یحمد، حدّان، عتیک و جُدید دانسته، و در ادامۀ سخن از سکنای تیره‌های اوس و خزرج در یثرب (نام قدیم مدینه)، تیرۀ خزاعه در نواحی مکه، گروهی در منطقۀ طائف و سرانجام تیره‌هایی چون حجربن هنو، لهب و غامد در سرات یاد کرده است. او حتى می‌افزاید که بخشی از اخلاف نصر بن ازد به مناطق ساحلی شِحر و ریسوت در جنوب و نیز به اطراف سرزمین فارس کوچیده‌اند (نک‌ : همان،۳۳۰- ۳۳۱)؛ اما باید در نظر داشت که بر پایۀ داستانها، این مهاجرتها همگی به طور همزمان صورت نگرفته‌اند.

 

افسانه یا تاریخ

افتراق بزرگ ازد به عنوان اسطوره‌ای غمبار در فرهنگ ازدیان ریشه دوانیده، و در دورۀ متقدم اسلامی این اسطوره در اشعار سرایندگان ازدی، چون عبدالله بن عبدالرحمان ازدی و جماعۀ بارقی بازتاب یافته است (برای نمونه‌ای از اشعار، نک‌ : همان، ۳۲۶-۳۳۰). همچنین همین اسطوره و اخبار متداول در پیرامون آن، دست‌مایه‌ای برای تألیف اثری با عنوان تفرق ازد از سوی هشام بن محمد کلبی (د ۲۰۴ق) بوده است (نک‌ : ابن‌ندیم، ۱۰۹) که تاکنون نسخه‌ای از آن شناخته نشده است (نیز برای اثری با عنوان رایات الازد، از عبدالعزیز بن یحیى جلودی، نک‌ : نجاشی، ۲۴۳). افتراق ازد در فرهنگ عربی شاخص‌ترین نمودِ تفرق قبایل سبائی پس از «سیل عرم» (اشاره به آن در قرآن کریم، سبأ/ ۳۴/ ۱۵-۱۶) بوده است (نک‌ : حمزه، ۹۰)؛ افتراقی که نزد عرب ضرب‌المثل گشته بود و به هنگام اشاره به افتراقی پیوندناپذیر، به تفرقِ «ایدی سبأ» مثل زده می‌شد (نک‌ : میدانی، ۱/ ۲۷۵؛ زمخشری، ۲/ ۸۸-۹۰؛ نیز نک‌ : نهج‌البلاغة، خطبۀ ۹۵).

یاد ازدیان مهاجر به حیره و شام با یاد دو سلسلۀ پادشاهی مهم در تاریخ آن سرزمینها، یعنی سلسلۀ آل لخم در حیره و غسانیان در شام پیوند خورده است. استیلای ازدیان و به طور دقیق‌تر رؤسایی از تیرۀ ازدی دوس بر حیره، در آستانۀ شکل‌گیری سلسلۀ ساسانی (۲۲۴م)، بر پایۀ روایات ادامۀ نفوذ ازدیان در منطقۀ عمان و بحرین بوده که بَجِر آن را در حدود سال ۱۹۰م تخمین زده است (نک‌ : ص 7؛ نیز شطی، ۲۷۴- ۲۷۵). در روایات مربوط به تسلط گروهی از ازدیان بر حیره چنین آمده است که مالک بن فهم از تیرۀ دوس، رئیس این گروه از مهاجران پس از شکست دادن فرمانداران تابع ایران در عمان و بحرین (برای توضیح، نک‌ : ازد عمان در همین مقاله)، بر منطقۀ حیره نیز مسلط شد و پادشاهی مستقلی را در آنجا بنیاد نهاد که پس از او به فرزندش جذیمه ملقب به ابرش (د ح ۲۶۸م) از مشهورترین پادشاهان تاریخی حیره منتقل شد (نک‌ : طبری، ۱/ ۶۱۱-۶۱۲؛ نیز ابن رسول، ۳۳). بحر بر پایۀ استنباط از مجموع روایاتِ مربوط به حیره و عمان، بر آن است که به روزگار مالک این فهم، عمان از توابع پادشاهی حیره محسوب می‌شده است (نک‌ : همانجا). جذیمه که از او پسری بر جای نمانده بود، وصیت کرد پس از درگذشت، خواهرزاده‌اش عمرو بن عدی از قبیلۀ لخم حکومت حیره را به دست گیرد و بدین ترتیب پادشاهی پردوامِ حیره از قبیلۀ ازد خارج شد. جالب توجه است که نام دو پادشاه نخستین ازدی تنها در برخی از فهرستهای ارائه شده از شاهان حیره دیده می‌شود (نک‌ : ابن‌قتیبه، ۶۴۵؛ حمزه، ۷۴؛ خوارزمی، ۱۱۰؛ مسعودی، ۲/ ۶۵-۶۶).

در سخن از سلسلۀ غسانیان شام، در روایات و انساب، جَفنه پسر عمرو بن عامر نخستین پادشاه این سلسله دانسته شده، و بدین ترتیب پادشاهی عمرو بن عامر در مأرب، بدون انقطاع به پادشاهی فرزندش در شام پیوند خورده است (نک‌ : ابن‌رسول، ۲۰). داستانها حکایت دارند که پس از تفرق ازد، گروهی از آنان به فرمانروایی ثعلبه پس از اندکی در شام درگذشت و پسرش حارثه که ثعلبه او را به عنوان جانشین خود برگزیده بود، با پسرانش اوس و خزرج و بسیاری از ازدیان که شام را منزلگاهی ماندنی برای خویش نمی‌دیدند، به یثرب درآمده، در آنجا مسکن گزیدند (نک‌ : ابن‌هشام، التیجان، ۲۸۳، ۶ ۸۲؛ حمزه، ۸۹؛ مسعودی، ۲/ ۸۳). در میان بخش برجای مانده از ازدیان در شام، ریاست با جفنه برادر ثعلبه بود که به عنوان نخستین پادشاه غسانی شناخته شد و این پادشاهی تا قرنها در نسل او ادامه یافت (نک‌ : ابن‌هشام، همانجا؛ یعقوبی، ۱/ ۲۰۴-۲۰۵؛ حمزه، ۸۹ به بعد).

اما دربارۀ سکنای ازدیان در یثرب، روایات سخن از آن دارند که حاکمیت در آن دیار پیش‌تر با مهاجرانی از یهود بوده که پس از کشمکشهایی میان ازدیان تازه وارد به ویژه دو تیرۀ اوس و خزرج (ه‌ م‌م)، فرزندان حارثة بن ثعلبة بن عمرو بن عامر، مهاجران یهود در یثرب مغلوب ازدیان گشتند (نک‌ : ازرقی، ۱/ ۹۶؛ بلاذری، ۳۰؛ یعقوبی، ۱/ ۲۰۳-۲۰۴؛ همدانی، صفة، ۳۲۹).

 

ازد در تهامه

بر پایۀ روایات حاکی از جریان افتراق بزرگ ازد، بعد از آنکه طوایف گوناگون ازدیان، تهامه را ترک گفتند، طوایفی از آنان نیز در آن سرزمین باقی ماندند و در قلمروی گسترده در تهامه جای گرفتند. دربارۀ ماندگار شدن ازدیان در شمال تهامه و گسترش نفوذ آنان در دو شهر مهم منطقه، مکه و طائف، روایات نشان از آن دارند که این امر با رقابتها و گاه جنگهایی همراه بوده است. در مکه قبیلۀ باستانی جُرهُم مسلط بر امور بودند و تنها پس از جنگهای پی‌گیر بود که ازدیان آنها را شکست دادند و حاکمیت خود را بر مکه و نواحی آن تثبیت کردند. فرمانروای ازدیان تهامه در جریان این جنگها ربیعة بن حارثه نوادۀ عمرو بن عامر بوده است (نک‌ : ازرقی، ۱/ ۹۰ به بعد؛ بلاذری، یعقوبی، همدانی، ابن‌رسول، همانجاها).

ازدیان تیرۀ خزاعه که بر نواحی مکه غالب بودند، پس از راندن جرهم از مکه، پرده‌داری و ادارۀ رسوم خانۀ کعبه را که پیش از آن در دست جرهمیان بود، در اختیار گرفتند (نک‌ : همانجاها). سیادت خزاعه بر مکه، بر پایۀ تخمین زمانیِ پیش یاد شده دربارۀ خروج عمرو بن عامر از مأرب، از نیمۀ دوم سدۀ ۲م آغاز گشته، و با تکیه بر منابع مربوط به آغاز اقتدار قریش در مکه، این چیرگی خزاعیان تا نیمۀ نخست سدۀ ۵ م ادامه یافته است؛ این گمانه‌ها با نقل قول ازرقی (۱/ ۱۰۳) در یک روایت آمیخته از ابن‌جریج و ابن‌اسحاق با این مضمون که استیلای خزاعه بر مکه ۳۰۰ سال دوام داشته است، به خوبی همخوانی دارد. مطابق روایتها، بنی مضر از اعراب عدنانی که به عنوان اقلیتی قومی در مکه ساکن بوده‌اند، در جریان جنگهای خزاعه با جرهم جانب بی‌طرفی را نگاه داشتند و به روزگار استیلای خزاعیان امکان یافتند که در جوار آنان به آشتی بزیند (نک‌ : همو، ۱/ ۹۶).

با قدرت گرفتن تدریجی بنی مضر، به ویژه شاخۀ قریش، در مکه به طور طبیعی رابطۀ پیشین دوستانۀ آنان با خزاعه دچار تیرگی می‌شد و برخی قراین و روایات نیز حکایت از آن دارند که این مناسبات تا سدۀ ۵ م به تدریج روی به سردی نهاده بوده است. اوج خصومت در نیمۀ دوم سدۀ ۵م به صورت کشمکشی شدید میان قریش و خزاعه رخ نمود و شرایطی فراهم آمد تا قریش توانستند بسیاری از خزاعیان را از آن دیار بیرون سازند. در همین اوان قُصی بن کلاب بزرگ قریشیان تولی امور کعبه را که پیش‌تر خزاعیان در اختیار داشته‌اند، به دست گرفت و از آن پس این منزلت در فرزندان او باقی ماند؛ البته باید اشاره کرد که در برخی از روایات، انتقال عهده‌داریِ امور کعبه از خزاعه به قصی به شیوه‌ای دوستانه دانسته شده است (نک‌ : ابن‌هشام، السیرة، ۱/ ۱۰۹ ، ۱۱۴- ۱۱۵؛ ازرقی، ۱/ ۱۰۳ به بعد؛ سهیلی، ۲/ ۳۲-۳ ۳).

به هر تقدیر، خزاعه با بودن رقیبانی چون قریش و تا حدی قبیلۀ کنانه از بنی مضر، در سدۀ ۶ م به طور جدی نفوذ خود را در مکه از کف داده بود و تنها در ابعادی محدود حضور خود را در آن دیار تا هنگام ظهور اسلام و البته پس از آن حفظ نمود (نک‌ : ازرقی، همانجا؛ بلاذری، ۳۰). آنچه شرایط را برای بقای محدود خزاعیان در مکه فراهم می‌آورد، پدید آمدن رقابتها و منازعات داخلی میان تیره‌های قریش پس از درگذشت قصی بن کلاب بود که زمینه را برای به وجود آمدن اتحادهایی میان تیره‌های مختلف قریش با طوایف گوناگون از ازد و دیگر قبایل مهیا می‌ساخت (برای اشاره‌ای کلی، نک‌ : ابن‌هشام، همان، ۱/ ۱۳۰-۱۳۱؛ ابن‌حبیب، ۱۶۶-۱۶۷).

در سدۀ ۶م در مکه پیمانهای حلفی میان قریش و به ویژه فرزندان متنازع قصی با تیره‌های مختلف ازد تهامه وجود داشته است که از نمونه‌های گزارش شدۀ آن می‌توان حلف تیرۀ ازدی اسلم با شعبه‌ای از قریش (ابن‌ندیم، ۱۰۸)، حلف بخشی از ازدیان با بنی عبدالدار (ابن‌سعد، ۴(۱)/ ۹۱) و حلف برخی از ازدیان از تیرۀ دوس و غیر آن با بنی عبد شمس (نک‌ : واقدی، ۳/ ۹۳۸؛ ابن‌سعد، ۴(۱)/ ۸۶) را برشمرد. در این میان چنین می‌نماید که مناسبات خزاعه با تیرۀ بنی هاشم دوستانه‌تر بوده است؛ روشن‌ترین دلیل بر این مدعا وجود حلفی میان خزاعه و عبدالمطلب است (نک‌ : ابن‌ندیم، همانجا). افزون بر آن باید به ازدواجهای میان دو طایفه، مانند ازدواج هاشم بن عبدمناف با قبیله بنت عامر از خزاعه، عبدالمطلب بن هاشم با لبنى بنت هاجر از خزاعه (نک‌ : ابن‌هشام، همان، ۱/ ۹۸، ۱۰۰) و اجحم بن دِندنۀ خزاعی با حیه بنت هاشم (سهیلی، ۱/ ۴۳۴- ۴۳۵) اشاره کرد. دربارۀ جریان نفوذ ازد در شهر طائف و به طور کلی نواحی اطراف آن ــ یعنی سرات شمالی ــ توضیحات روشنی در داستانها به چشم نمی‌خورد؛ روایتی مهم دربارۀ سکنای ازدیان در طائف، سخنرانی ظبیان مرادی در حضور پیامبر اکرم(ص) برای دادخواهی در برابر ثقیف است که بر پایۀ آن، ازدیان خود را جانشینان حمیر در آن دیار می‌شمردند و بر آن بودند که پس از خروج عمروبن عامر و افتراق ازد، نیاکان ایشان به طائف درآمده، و در آنجا آبادانی بسیار نموده‌اند (نک‌ : ابن‌عبدربه،۲/ ۷ ۳ ؛ همدانی، صفة،۳۰ ۳- ۳۱ ۳؛ نیز برای حمیریان در طائف، نک‌ : یاقوت، ۳/ ۴۹۶).

در جنوب، در سخن از شهر نجران هرگز اشاره‌ای به غلبۀ ازدیان بر آن دیار دیده نمی‌شود (قس: ابن‌خلدون، ۲/ ۵۱۵؛ روایتی غریب)؛ تنها در داستان خروج عمرو بن عامر از مأرب، در یادکرد از گذر جماعت ازد از منطقۀ نجران، آورده‌اند که شمار اندکی از آنان در این شهر ماندگار شده‌اند (نک‌ : بلاذری، ۳۰؛ همدانی، همان، ۳۲۶). در منابع نسب شناختی، ازدیان ساکنِ نجران از تبار ذُهل بن عمرو بن عامر دانسته شده‌اند (نک‌ : کلبی، جمهرة، ۶۱۷؛ ابن‌درید، الاشتقاق، ۴۳۵؛ ابن حزم، ۳۳۱).

بررسی سرگذشت ازدیان سرات که حتى روایات داستانی حکایت منتظمی از آن نیاورده‌اند، بسیار دشوار و پیچیده است؛ تنها جمع و تحلیل اطلاعات و روایات جنبی چون اطلاعات مربوط به مهاجرتهای ازد به عمان، آگاهیهای مربوط به بتهای عرب، روایات مربوط به مناسبات ازد با قبایل بنی مضر و سرانجام اطلاعاتی که از شرح حال و ابیات بر جای مانده از حاجز بن عوف شاعر ازدی به دست می‌آید، می‌تواند برخی نقاط عطف را در جریان تاریخ کهن این قوم نمایان سازد. گفتنی است که در تحلیل این روایتهای پراکنده، اطلاعات نسب شناختی به کمک گرفته شده، و در برداشت از آنها از شیوۀ توالی نسلها بر پایۀ طبقات ۳۰ ساله استفاده شده است.

در روایات مربوط به عُمان از مهاجرت گروه بزرگی از ازدِ سرات به رهبری مالک بن فهم از تیرۀ دوس، به عمان و بحرین گفت‌وگو می‌شود که زمان آن در اواخر سدۀ ۲م تخمین زده شده است (نک‌ : ازد عمان در همین مقاله). آگاهی ما دربارۀ تاریخ ازد سرات در نیمۀ دوم سدۀ ۲م و نیز در سدۀ ۳م با بُتِ مَنات پیوندی ویژه دارد. بر پایۀ روایات‌عربی ـ اسلامی، منات که در عصری نزدیک به ظهور اسلام مورد احترام قبایل گوناگون حجاز و تهامه بوده است (نک‌ : کلبی، الاصنام، ۱۵؛ نیز به اشاره در قرآن کریم، نجم/ ۵۳/ ۲۰)، در دوره‌ای متقدم معبود شعبه‌های ازد، از جمله ازد سرات بوده است (نک‌ : ادیان ازد در همین مقاله). بررسی نخستین گرایشهای غیرازدی به پرستش منات می‌تواند به عنوان شاخص در تعیین مناسبات ازدیان سرات شمالی با همسایگان خود از بنی مضر به کار آید. نخستین نمونه به اُدّ بن طابخة بن الیاس بن مضر (زیست او به تخمین در نیمۀ سدۀ ۲م) باز می‌گردد که یکی از فرزندان خود را «عبد مناة» نام نهاده است (نک‌ : کلبی، همان، ۱۸؛ ابن قتیبه، ۷۴). نمونۀ دیگر تسمیۀ یکی از پسران کنانه از نوادگان الیاس بن مضر به همان نام است (نک‌ : همو، ۶۵، ۱۱۲) که نسب‌شناسان او را ثمرۀ همسری کنانه با هاله بنت سوید، دختر یکی از رؤسای ازد شنوئه [ازد سرات] دانسته‌اند (نک‌ : ابن‌هشام، السیرة، ۱/ ۸۶؛ نیز برای تسمیه به «زید مناة» در نوادگان اُدّ، نک‌ : کلبی، همانجا؛ برای رواج منات پرستی نزد بنی هذیل از فروع الیاس بن مضر، نک‌ : همان، ۱۴).

تاریخ سرات در سدۀ ۴م با بروز تفرقه در میان طوایف ازدی و چند قطبی شدن ریاستهای دینی و سیاسی همراه است. در این سده دست کم ۴ قطب دینی ـ سیاسی در میان ازدیان قبایل تمییز است که همه به دو شاخۀ مهم بنی زهران و دوس باز می‌گردند: نخست باید به سلسلۀ غطاریف اشاره کرد که به عامربن بکر بن یشکر بن مبشر، مشهور به «غِطریف اکبر» منتسبند؛ این سلسله که تا اواخر سدۀ ۵م پرنفوذترین قطب ریاست ازد را در دست داشته‌اند، نسل اندر نسل سدانت بت منات، بت اصلی ازدیان را عهده‌دار بوده‌اند (نک‌ : ابن‌حبیب، ۳۱۶). از قطب دیگر، یعنی بنی جُعثُمه که به جعثمة بن یشکر بن مبشر نسب می‌برده‌اند، به عنوان فرد شاخص باید از عمرو [یا عامر بن عمرو] بن جعثمه نام برده شود که در خدمت به خانۀ کعبه اهتمام ورزید و از آنجا که نسبت به بازسازی دیوار کعبه اقدام نموده بود، خود به «عمرو جادِر» و فرزندانش به «جَدَره» شهرت یافتند (نک‌ : ابن هشام، همان، ۱/ ۹۷؛ ازرقی، ۱/ ۶ ۸؛ ابن سعد، ۱(۱)/ ۳۶؛ یعقوبی، ۱/ ۲۰۴).

قطب سوم مربوط به خاندان حارث بن یشکر بن مبشر بود که به پرستش بنی قبیله‌ای به نام ذوالشَرى روی آورده بودند (نک‌ : کلبی، همان، ۳۸)، اما بعدها بسیاری از ازدیان دوس نیز در پرستش ذوالشرى با آنان هم‌آواز گردیدند (نک‌ : ابن‌سعد، ۴(۱)/ ۱۷۶؛ نیز نمونۀ نام «عبد ذی الشرى» در میان دوسیان: ابن حجر، ۴/ ۲۰۲). قطب چهارم از آنِ بنی مُنهب از شعبه‌های دوس است که بتی دیگر به نام «ذوالکفین» را عبادت می‌کردند و از رجال نامی آنان عمرو بن حُمَمۀ دوسی بود که تا عصر ظهور اسلام به عنوان مروج آن بت شناخته می‌شده است (نک‌ : کلبی، همان، ۳۷؛ ابن‌سعد، ۲(۱)/ ۱۱۳-۱۱۴، ۴(۱)/ ۷ ۱۷ ؛ سیوطی، ۱/ ۷۶).

جهت‌گیریهای یاد شده افزون بر چهرۀ دینی، نمایشی از تفرقه‌ها و اتحادهای سیاسی در میان طوایف ازدی سرات نیز بوده است، چنانکه در بیتی منقول از زبان یکی از غطاریف، رویارویی خونین آنان با پرستندگان ذوالشرى بازتاب یافته است (نک‌ : کلبی، همان، ۳۸). در همین دوره چنانکه از مآخذ بر می‌آید، جعثمه با بنی دیل از شعب کنانه پیمان حلفی منعقد کرد که در نسلهای بعدی ازدواجهای مکرر پایداری آن را تضمین می‌کرد (نک‌: ابن‌هشام، همان، ۱/ ۹۶؛ ابن سعد، ۱(۱)/ ۳۶). در میان قطبهای دیگر در ازد سرات، چنین می‌نماید که تا اواخر سدۀ ۵م اقتدار دیگر طوایف، کمابیش تحت‌الشعاع ریاست دینی و سیاسی غطریفان بوده است، تا حدی که بر پایۀ روایات، طوایف گوناگون ازد سرات ملزم بوده‌اند تا ربعی از غنایم برگرفتۀ خود را به آنان بپردازند (نک‌ : ابوالفرج، ۱۲/ ۵۰).

در سدۀ ۵م، منازعات داخلی و فشار فزایندۀ قبایل همسایه، به ویژه طوایفی از قیس عیلان، زیستگاههای ازدیان در سرات را به شدت محدود کرده بود. پیش‌روی طوایف قیس عیلان، به ویژه عَدوان و ثقیف که جمعیت آنان در شمال تهامه به سیرعت روی به افزایش بود، به تدریج ازدیان را از سرات شمالی و سپس سرات میانی دور راند و قلمرو آنان را در سرات جنوبی محدود نمود. اگرچه به سختی بتوان تاریخهایی دربارۀ این جابه‌جایی معین کرد، اما اجمالاً می‌توان اوج تهاجم عدوان را در سدۀ ۵م تخمین زد و بر این نکته تأکید کرد که در جریان این جابه‌جایی، ایفای نقش عدوان چند نسلی پیش از ثقیف بوده، و بعدها عدوان خود با تهاجم ثقیف با همان جهت‌گیریِ روی به جنوب، پس رانده شده است. گزارشهای مربوط به استیلای ثقیف بر طائف و راندن عدوانیان از سرات شمالی (نک‌ : سهیلی، ۷/ ۲۶۴؛ ابن‌اثیر، الکامل، ۱/ ۶۸۴-۶۸۷؛ قلقشندی، ۱/ ۳۶۴) و گزارشی کهن حاکی از غالب آمدن ثقیف بر سرات شمالی، سکنای عدوان در سرات میانی، در نواحی معدن البُرم، و محدود بودن ازدیان به سرات جنوبی در حدود یمن (نک‌ : یاقوت، ۳/ ۶۶-۶۷) نشانگر لایه‌هایی از تاریخ است که معرّف مراحل تاریخی این عقب‌نشینی می‌تواند بود.

استیلای عدوان بر طائف و به‌طور‌کلی سرات شمالی، در واقع به مفهوم پایان یافتن نفوذ ازدیان در سرزمینهای واقع در شمال طائف و مکه نیز بود و غطاریف که درگذشته از سویی سدانت منات در منطقۀ مشلّل (نزدیک بندر ینبع کنونی) در سمت شمال مکه و از سوی دیگر محافظت از کاروانهای تجاری در مسیر یمن به شام را برعهده داشتند، در اواخر سدۀ ۵ م به نیرویی نه چندان مقتدر در سرات جنوبی تبدیل شده بودند. این نکته که در شماری از منابع در یاد از پرستندگان منات تنها بر اوس و خزرج تأکید شده است (مثلاً نک‌ : کلبی، الاصنام، ۱۳-۱۴؛ ابن‌هشام، السیرة، ۱/ ۷۹؛ نیز سیوطی، ۶/ ۱۲۷). حکایت از آن دارد که ازدیان محدود شده در سرات جنوبی، بتهای قبیله‌ای خود را جانشین منات ساخته بودند.

بخشی از ازدیان سرات شمالی نیز در پی این فشارهای فزاینده روی به خاور نهاده‌اند؛ به تخمین در نیمۀ دوم سدۀ ۵م از مهاجرت بزرگی از ازدیان سرات به شمال عمان نشان داریم که گویا عبد عز بن معوله جلودار آنان بوده است (نک‌ : ازد عمان در همین مقاله). جریان تفرقۀ داخلی ازد و اتحاد با قبایل دیگر در سدۀ ۵ م نیز همچون پیش‌تر دیده می‌شود که از نمونه‌های آن باید به ازدواجهایی میان تیره‌های ازدی بارق و جدره با بزرگان قریش چون مرة بن کعب و کلاب بن مره اشاره شود (نک‌ : ابن‌هشام، السیرة، ۱/ ۹۶؛ ابن‌حبیب، ۵۲؛ ابن‌درید، الاشتقاق، ۴۰). در اواخر سدۀ ۵م غطاریف به سبب جنگهای سخت با کنانه چنان در تنگنا قرار گرفته بودند که حارث بن عبدالله رئیس آنان ناچار شد تا با دادن امتیازاتی به تیرۀ ازدی بنی سلامان، از ایشان مدد جوید (نک‌ : ابوالفرج، ۱۲/ ۵۰).

در سدۀ ۶م، سرات جنوبی نیز برای ازدیان دیگر مسکنی آرام نبود، چه دو قبیلۀ برادر خَثعَم و بَجیله که خاستگاهی یمانی داشتند، عرصه را بر ازد سرات تنگ کرده بودند (نک‌ : قلقشندی، ۱/ ۳۰ ۳؛ نیز طبری، ۳/ ۳۲۰). در برخی از منابع از تاخت و تاز خثعم بر ضد ازد سخن به میان آمده است (مثلاً نک‌ : همو، ۳/ ۱۳۱) و برخی از تیره‌های ازد چون بنی سلامان، خثعم را به عنوان دشمن درجۀ اول خود می‌شناخته‌اند (نک‌ : ابوالفرج، ۱۲/ ۴۹، ۵۱-۵۲)، اما معلوم نیست که این خصومت تند نسبت به خثعم دربارۀ عموم ازد سرات صادق بوده باشد. در شهر تَبّاله در سرات جنوبی، بُت ذوالخَلَصه معبود مشترک ازدیان (به ویژه تیرۀ دوس)، خثعم و بجیله، و خود عاملی برای استحکام دوستی میان آنان بود (نک‌ : کلبی، همان، ۳۵؛ ابن‌هشام، همان، ۱/ ۷۹؛ طبری، ۳/ ۳۲۲) و اتحاد بخشی از ازد با خثعم و بجیله در وقایع ردّه پس از وفات رسول اکرم(ص)، نیز نشانه‌ای از یک تفاهم ریشه‌دار است (نک‌ : همو، ۳/ ۳۲۰).

از تیره‌های پرنفوذ ازد سرات در این سده باید از بنی سلامان یاد کرد که جولانگاه آنان در نواحی تباله بوده است (نک‌ : ابومسحل، ۱/ ۲۲۴). این تیره که خود را رقیب غطاریف می‌دانست (نک‌ : ابوالفرج، ۱۲/ ۵۰)، برخلاف جهت‌گیری معمول غطاریف در محافظت از راههای تجاری قریش (برای نمونه‌ای از پیمانهای آنان با تجار قریش، نک‌ : کلبی، نسب...، ۲/ ۵۰۴)، کاروانهای قریش را در راه گذر از منطقۀ سرات غارت می‌کرد (مثلاً نک‌ : ابوالفرج، ۲/ ۸۰)، اما خود مستقلاً با تیرۀ بنی مخزوم از قریش پیمان حلفی منعقد کرده بود (همو، ۱۲/ ۴۹). بنی سلامان به جز خثعم با برخی از قبایل شمالی هوازن چون بنی هلال ابن عامر نیز درگیر جنگ بوده‌اند (همو، ۱۲/ ۵۰، ۵۲).

ازد سرات از مدتها پیش از ظهور اسلام، شاید از سدۀ ۵م که بیشتر به سرات جنوبی محدود شده بود، «ازد شنوئه» خوانده می‌شد که در آثار عصر نخستین اسلامی گاه به عنوان معادلی برای «ازد سرات» و گاه به عنوان بخشی از آن به کار رفته است (مثلاً نک‌ : ابن‌هشام، التیجان، ۲۸۲؛ مبرد، ۴/ ۳ ۳؛ جاحظ، ۱/ ۳۱۴؛ همدانی، صفة، ۳۲۶؛ ابوالفرج، ۱۹/ ۹۵). این برداشت که ازد شنوئه شعبه‌ای در عرض ازد سرات و متباین با آن بوده، نادقیق و متأخر است (نک‌ : یاقوت، ۳/ ۳۰ ۳؛ قس: جوهری، ۱/ ۴۴۰). ارائۀ نظراتی نااستوار دربارۀ اشتقاق واژۀ شنوئه (مثلاً نک‌ : ابن‌هشام، السیرة، ۱/ ۶ ۸؛ نیز ابن منظور، مادۀ شنأ) و پذیرش نسبت شَنَئی به عنوان نسبتی خلاف قیاس به شنوئه (نک‌ : ابن سکیت، ۱۴۶؛ ازهری، ۱۱/ ۴۲۲؛ ابن منظور، همانجا) از سوی عالمان دورۀ متقدم اسلامی، از کهنه بودن این نام و از یاد رفتن اشتقاق آن در آن روزگار حکایت دارد. اگرچه برخی چون اشترنسیوک «شنوئه» را یک نام شخصی پنداشته، و آن را به جدی از اجداد ازدی بازگردانده‌اند (نک‌ : EI2؛ برای چنین نظری در آثار متقدم، نک‌ : ابن‌هشام، همانجا)، اما به منابعی که شنوئه را نام منطقه‌ای در یمن دانسته‌اند (مثلاً نک‌ : طبری، ۳/ ۳۲۰؛ یاقوت، ۳/ ۳۲۰)، نیز باید به جِد نگریسته شود.

 

ازدعُمان

در مطالعۀ تاریخ باستانی عمان، با وجود کشف آثاری از هزاره‌های ۳ و ۲ق‌م، فقدان یافته‌های باستان‌شناختی و کمبود گزارشهای تاریخی از هزارۀ نخست ق‌م تا ظهور اسلام، بررسی این دوره از تاریخ تحولات عمان را با مشکلات جدی مواجه می‌سازد. به هر تقدیر روایات عربی‌ـ اسلامی حکایت از آن دارند که به روزگاری پیش از ورود ازدیان به عمان، گروههایی از دیگر طوایف اعراب جنوبی تحت تابعیت فرمانروایانی از سوی ایران روزگار می‌گذرانیده‌اند (برای این روایات، نک‌ : بجر، 6؛ نیز نک‌ : کشف الغمة...، ۲۱۳).

هم بر پایۀ روایات، همزمان با آغاز نخستین مهاجرتهای ازدیان در پی خروج عمرو بن عامر از مأرب، گروهی محدود از تیرۀ بنی نصرِ ازد روی به عمان نهادند و با پذیرش تابعیت حکمرانان ایرانی، در آن دیار اقامت گزیدند (نک‌ : بجر، 6). این همان کوچی است که همدانی به اشاره از آن یاد کرده، و خاطرنشان کرده است که بخشی از اخلاف نصربن ازد در جریان خروج به مناطق ساحلیِ شِحر و ریسوت تا اطراف سرزمین فارس کوچیده بوده‌اند (صفة، ۳۳۰-۳۳۱). بجر بر پایۀ تحلیل روایات، زمان این مهاجرت را در حدود سال ۱۲۰م تخمین زده (ص 6)، و شطی به طور کلی دربارۀ داستانهای مهاجرت ازد به عمان، زمان آنها را با سده‌های ۱ و ۲م تطبیق کرده است (ص ۲۷۴-۲۷۵؛ نیز نک‌ : ویلکینسون، 73).

نخستین مهاجرت گستردۀ ازدیان به عمان و سرزمینهای شمالی آن که طبق روایات به ریاست مالک بن فهم از رؤسای تیرۀ دوس صورت پذیرفت، به چند گاهی پس از درنگ ازدیان در تهامه باز می‌گردد. اگرچه منابع داستانی، انگیزۀ خروج مالک از سرات را به صورت شگفت‌آوری تغیّر او در برابر کشته شدن سگی از آنِ همسایه دانسته‌اند، اما آشکار است که جماعتی از ازدیان ساکن در سرات، پس از چندی درنگ در آن سرزمین، عرصه را بر خود تنگ یافته، برای دست یافتن بر زیستگاهی مناسب روی به خاور نهاده‌اند (برای داستان، نک‌ : ابن هشام، التیجان، ۲۸۲؛ جاحظ، همانجا؛ یعقوبی، ۱/ ۲۰۴؛ طبری، ۱/ ۶۰۹-۶۱۲؛ ازدی، ۹۶- ۹۷؛ کشف الغمة، ۲۱۱-۲۱۳). اشارۀ کاملاً افسانه‌ایِ کلبی به اینکه این مهاجرت به روزگار دارا صورت گرفته است (نک‌ : همان، ۲۱۳)، با توضیح صریح طبری تصحیح می‌گردد که جریان این کوچ به روزگار «ملوک طوایف» [یعنی اشکانیان] و پیش از ظهور اردشیر بابکان بوده است (نک‌ : طبری، ۱/ ۶۱۰). بجر نیز در تحلیل خود، استیلای ازدیان به رهبری مالک بن فهم بر منطقۀ عمان و بحرین را در حدود سال ۱۹۰م، یعنی حدود ۳ دهه پیش از پایه‌گذاری سلسلۀ ساسانی تخمین زده است (ص 7).

حکایت صاحب کشف الغمه که دست کم آغاز آن به روایت از کلبی است، مفصل‌ترین متن روایی دربارۀ مهاجرت ازدیان سرات به منطقۀ عمان است که در آن از جنگهای ازدیان با حکمرانان ایرانی عمان به شرح و بسط سخن رفته است (ص ۲۱۱- ۲۱۹). مؤلف پس از پرداختن به استقرار حاکمیت مالک بر عمان با تفصیل به مهاجرتهای پیاپی طوایف ازدی به عمان پرداخته، و یادآور شده است که پس از انبوهیِ جمعیت آنان در عمان، بخشی از ایشان در نواحی بحرین و هَجَر سکنى یافتند (ص ۲۱۹-۲۲۰).

برخلاف روایت طبری از کلبی که قرارگاه مالک بن فهم را به صراحت در نزدیکی انبار در عراق گفته، و عمان را از توابع مُلک او دانسته است (نک‌ : ۱/ ۶۱۲)، در روایت مؤلف عمانیِ کشف الغمه (ص ۲۲۲) به وضوح سخن از آن است که قرارگاه اصلی مالک در منطقۀ قلهات در جنوب عمان بوده است. روایت اخیر در این حد قابل توجه است که از قراین گوناگون دانسته می‌شود که ازدیان مهاجر با مالک از طریق ساحل جنوبی عربستان به یمن آمده، و در نواحی جنوبی عمان اسکان یافته بوده‌اند (برای توضیح، نک‌ : ویلکینسون، 75، جم‌ ؛ شطی، ۲۷۵).

بر پایۀ روایات، مالک بن فهم پس از حکومتی دراز، به خطا به دست یکی از پسرانش به نام سلیمه کشته شد و سلیمه که نتوانست در مُلک پدر بماند، روی به سواحل ایران و سپس کرمان آورد و چندگاهی نیز به فرمانروایی کرمان برداشته شد. وی تا پایان عمر در کرمان به عزت زیست و اولاد او در آن دیار فزونی گرفتند (برای تفصیل داستان، نک‌ : کشف الغمة، ۲۲۴-۲۳۰؛ نیز نک‌ : ازدی، ۹۹-۱۰۱). همچنین ازدی از مهاجرت گروهی از اخلاف مالک بن فهم ــ هم از شاخۀ سلیمه و هم دیگر فرزندان ــ به عراق و موصل در نسلهایی نزدیک به مالک یاد کرده است (ص ۷۸، ۸۷-۹۶، ۱۰۱؛ نیز نک‌ : ابن حزم، ۳۸۰).

در منابع روایی شمار فرزندان مالک به ۱۵ تن رسیده است که از متنفذین آنان باید هناة نزدیک‌ترین برادر به سلیمه و معن خصمِ او را نام برد، اما در روایات نشانی روشن از انتقال پادشاهی مالک به یکی از پسران عمانی او دیده نمی‌شود (نک‌ : ازدی، ۹۸- ۹۹؛ ابن‌حزم، ۲۷۹؛ کشف الغمة، ۲۲۶-۲۲۷؛ نیز سیابی، ۱/ ۱۰۱-۱۰۴). بجز پادشاهی جذیمۀ ابرش پسر مالک در حیره، از پادشاهی فردی از تبار سلیمه به نام جلندی بن کرکر در «سواحل کرمان» آگاهی داریم که سواحل جنوب شرقی عمان را نیز در تصرف داشت (نک‌ : کشف الغمة، ۲۲۳: در حد اشاره؛ برای توضیح، نک‌ : سیابی، ۱/ ۱۰۳؛ ویلکینسون، بنو الجلندی...، ۸). در روایات از پادشاهی فرزند جلندى به نام مندله (صورتهای دیگر: منواه، مسدله) نیز سخن به میان آورده‌اند (مثلاً نک‌ : ثعلبی، ۲۲۷؛ کشف الغمة، همانجا). پادشاهی آل جلندى که مورد تأیید ساسانیان نیز قرار داشت، حکومتی دیرپا بوده است که با تغییراتی در وسعت قلمرو و افت و خیزی در اقتدار، تا ظهور اسلام و حتى چند سده‌ای پس از آن دوام یافته است (برای اشارات، نک‌ : اصطخری، ۱۴۰-۱۴۱؛ ابن حزم، ۳۸۴؛ یاقوت، ۲/ ۷۱۱، ۴/ ۴ ۹۷؛ نیز برای توضیح، نک‌ : علی، ۲/ ۳ ۶۳؛ ویلکینسون، همان، ۵، ۸). از فروع متنفذ آل جلندى در جنوب ایران در عصری نزدیک به ظهور اسلام آل صَفّاق و آل عماره نامبردارند (نک‌ : کلبی، نسب، ۲/ ۴۹۰؛ ابن‌درید، الاشتقاق، ۴۹۱؛ اصطخری، همانجا؛ یاقوت، ۳/ ۲۱۷؛ کشف الغمة، نیز سیابی، همانجاها).

ازدیان عمان در طول سده‌های ۲ و ۳م با مهاجرتهای پی در پی تیره‌های غیرازدی به عمان نیز مواجه بوده‌اند؛ نقطۀ عطف این کوچها، مهاجرت قبیلۀ کهلانیِ طییء به نجد شمالی و حدود عمان است که از نیمۀ دوم سدۀ ۳م فشار روزافزونی را بر بافت جمعیتی ازد در عمان وارد می‌ساخت (نک‌ : کشف الغمة، ۲۲۰-۲۲۲؛ نیز بجر، 8-9؛ ویلکینسون، 74-77؛ شطی، ۲۷۵). با وجود این، ناگفته نماند که به تصریح منابع کهن اسلامی، به هنگام ظهور اسلام، هنوز ازدیان جمعیت غالب در عمان بوده‌اند (نک‌ : بلاذری، ۸۷؛ قدامه، ۲۷۸).

دربارۀ سلسله‌های حاکم بر عمان در عهد متأخر ساسانی باید گفت که بر پایۀ تحلیل ویلکینسون در این دوره افزون بر بخش مرکزی عمان مشتمل بر صُحار و رستاق که مستقیماً تحت حاکمیت فرمانروایان ایرانی قرار داشت، دو حکومت نسبتاً مستقل ازدی در عمان فرمان می‌رانده‌اند که حکومت آنها از سوی شاهنشاهی ساسانی حمایت می‌شده است. نخست حکومت پرسابقۀ آل جلندى از تیرۀ ازدی سلیمه که به احتمال همچون گذشته بر سواحل جنوب شرقی عمان حاکمیت داشته‌اند و دیگر حکومت جوان و مقتدر بنی شُمس از مهاجران ازد شنوئه که در منطقۀ دبا حکم می‌رانده‌اند و تختگاه آنان شهر تُوام بوده است (نک‌ : ویلکینسون، 78؛ نیز همو، صحار...، ۶ به بعد؛ شطی، ۲۷۵؛ بازورث، 603-604).

تاریخ تأسیس سلسلۀ اخیر به مهاجرت جماعتی از ازد شنوئه به شمال عمان باز می‌گردد که در اواخر سدۀ ۵م صورت گرفته است. در این مهاجرت که بخشی از قبایل کنده نیز با ازدیان همراه گشتند، شاخۀ معاول از بنی شُمس از تیره‌های بنی زهران ازد فزونی داشته است. عبد عز بن معوله که گویا جلودار این مهاجرت بوده است، پس از رسیدن به منطقۀ یمامه بر آن سرزمین غالب شد و امیرانی از بنی یحمد را بر آن دیار گمارد. اگرچه قلمرو حکومت عبد عز در آغاز تا بخشهای وسیعی از یمامه و نیز بحرین امتداد داشته، اما محدودۀ اصلی قلمرو خاندان او سواحل شمالی عمان بوده است (نک‌ : ویلکینسون، بنوالجلندی، ۵-۷). ظاهراً پادشاهی عبد عز پس از او به صورت موروث به فرزندش جرار و فرزند او مسعود و سپس مستکبر بن مسعود منتقل شده است (برای اشاراتی، نک‌ : ابن‌حزم، همانجا؛ کشف الغمة، ۲۲۳)، اما دانسته‌های ما دربارۀ جلندی بن مستکبر نسبتاً بیشتر است. قلمرو ازدیان بنی شمس در روزگار وی افزون بر قلمرو سنتی خاندان در عمان شمالی، بخش ایرانی در عمان میانه را نیز در بر می‌گرفت و به طور همزمان دو بندر مهم دبا در شمال و صحار در میانه تحت فرمان او قرار داشت. بر پایۀ منابع، رابطۀ جلندى با شاهنشاهی ایران بسیار مستحکم بود و چنین می‌نماید که ادارۀ منطقۀ عمانِ میانی به روزگار او یا قدری پیش‌تر در چارچوب توافقی از سوی ایرانیان به پادشاهی بنی شمس سپرده شده است (برای گزارشهایی در این باره، نک‌ : ابن حبیب، ۲۶۵-۲۶۶). در روزگار فرمانروایی جیفر بن جلندى، معاصر رسول اکرم(ص)، تختگاه بنی شمس در صحار قرار داشته (نک‌ : بلاذری، ۸۷؛ قدامه، ۲۷۶)، و چنین می‌نماید که این پادشاهی قادر به اعمال حاکمیت در مناطق شمالی، یعنی دبا نبوده است. این نکته از آنجا مستفاد می‌گردد که با وجود ارتباطی مستقیم میان پیامبر اکرم(ص) و جیفر بن جلندى، ازدیان دبا به طور مستقل، وفدی را برای اعلام پذیرش اسلام به محضر پیامبر(ص) گسیل داشتند و آن حضرت نیز حذیفة بن یمان ازدی را به عنوان مصدِّق و نمایندۀ خویش به سرزمین دبا گسیل فرمودند (نک‌ : ابن‌سعد، ۷(۱)/ ۷۲؛ نیز ابن‌حجر، ۱/ ۳۱۸، به نقل از واقدی). اندک زمانی بعد به دنبال وفات پیامبر اسلام(ص) و در رویدادهای ردّه، ازدیان دبا کوتاه زمانی صحار را نیز به تصرف درآوردند و جیفر بن جلندى را مغلوب ساختند، اما به زودی این شورش سرکوب گردید (نک‌ : طبری، ۳/ ۳۱۴ به بعد).

 

ادیان ازد پیش از اسلام

در نگرشی کوتاه بر ادیان ازدیان، نخست باید به رواج دین مسیح(ع) در میان گروههایی از ازدیان در نقاط گوناگون شبه جزیرۀ عربستان اشاره کرد. در شمال غسانیان از اواخر سدۀ ۳م دین مسیحیت را پذیرفته، و تحت نفوذ کلیسای روم قرار گرفته بودند (نک‌ : ه‌ د، غسان). در جنوب جزیرةالعرب، نجران یکی از مراکز مسیحیت با گرایش نسطوری بود و ازدیان ماندگار در نجران این آیین را پذیرفته بودند (برای یادداشتهای پراکنده در این‌باره، نک‌ : کلبی، جمهرة، ۶۱۷؛ ابن‌درید، الاشتقاق، ۴۳۵؛ ابن‌حزم،۳۱ ۳). برخی منابع از رواج مسیحیت در میان ازدیان عمان نیز سخن به میان آورده، و جیفر بن جلندى پادشاه از‌دی عمان را نیز مسیحی شمرده‌اند (نک‌ : حارثی، ۸).

دو تن از کاهنان معمر مسیحی به نامهای سطیح و عبدالمسیح که در جریان اِخبارها به بعثت پیامبر اکرم(ص) در منابع کهن اسلامی از آنان یاد می‌شود، از قبیلۀ ازد دانسته شده‌اند (برای سطیح، نک‌ : ابوحاتم، ۶؛ یعقوبی، ۲/ ۸؛ ابن‌درید، همان، ۴۸۷؛ ابن‌بابویه، ۱/ ۱۹۶؛ برای منابعی دربارۀ عبدالمسیح، نک‌ : ه‌ د، ۳/ ۱۳۰-۱۳۱). در برخی روایات، پس از پیوند طریقه، کاهنۀ ازدیِ معاصر عمرو مزیقیاء با دانش فرزانگان سلف، سطیح و همتای دیگر او از ازد به نام شقّ کاهن به عنوان خلفای طریفه شناخته شده‌اند که تولد آنان با درگذشت طریفه مصادف بوده، و او آنان را تبرک کرده است (نک‌ : سهیلی، ۱/ ۱۳۵).

بر پایۀ روایات، همچنین اقلیتی از ازدیان ساکن در نواحی یثرب به دین یهود درآمده بودند؛ در منابع نسب شناختی از کسانی به نامهای سموأل بن حیا و فطیون، هر دو از تبار ثعلبة بن مازن بن ازد، یاد شده که فرد نخست فرمانروای تیماء بوده، و آن دیگر چندی بر یثرب فرمان می‌رانده است و هر دو کیش یهودی داشته‌اند (نک‌ : کلبی، جمهرة، ۶۱۹-۶۲۰؛ ابن‌درید، همان، ۴۳۶؛ ابن‌حزم، ۳۷۲).

دربارۀ تدین گروهی از ازدیان به دین زرتشتی، اگرچه گزارشی صریح به دست نرسیده است، اما سخن از گرویدن جماعتی از ازد عمان در عهد ساسانی به دین زرتشت و به ویژه ازدیان ساکن در جنوب ایران امری فراتر از فرض و گمان است. افزون بر آنچه گفته شد، باید ادعایی مشهور نزد گروهی از ازدیان را یاد آورد که عمرو بن حَجر بن عمران بن عمرو مزیقیاء به پیامبری مبعوث بوده است (نک‌ : کلبی، نسب، ۲/ ۴۷۰؛ ابن‌درید، همان، ۴۸۴).

بخش مهمی از ازدیان تا پیش از پذیرش اسلام، به آیینهای جان‌گرای [۱]رایج در میان عرب باور داشتند؛ مطابق روایات، قدیم‌ترین بت در منطقۀ حجاز و تهامه، یعنی بت منات که در ساحل دریای سرخ در میانۀ مکه و یثرب در محلی به نام مشلّل نصب شده بود، در اصل معبود شعبه‌های گوناگون ازدی اعم از اوس و خزرج، خزاعه، غسان (نه غسانیان مسیحی) و ازد شنوئه بوده است (نک‌ : کلبی، الاصنام، ۱۳-۱۴، ۶۱-۶۲؛ ابن‌هشام، السیرة، ۱/ ۷۹؛ ازرقی، ۱/ ۱۲۵؛ ابن‌حبیب، ۳۱۶). در روایات مشهور چنین است که نخستین مروج بت‌پرستی در نواحی مکه عمرو بن لحی خزاعی نوادۀ عمرو مزیقیاء بوده (مثلاً نک‌ : کلبی، همان، ۸؛ ابن‌هشام، همان، ۱/ ۷۰-۷۱)، و حتى گاهی به صراحت، وی ناصب منات و بانی پرستش آن دانسته شده است (نک‌ : ازرقی، ۱/ ۱۲۴؛ نیز کلبی، همان، ۱۳). از دیگر بتان ازد باید به ذوالشرى، ذوالخلصه، ذوالکفین (برای توضیح، نک‌ : ازد در تهامه در همین مقاله)، عائم ازبتان ازد سرات (نک‌ : همان، ۴۰)، سعید، معبود برخی از ازدیان از جمله بنی عجلان، قرار گرفته در اُحد (نک‌ : ابن‌حبیب، ۳۱۶-۳۱۷) و باجَر (یا باجِر) از بتان مشترک ازد عمان با مجاوران ایشان از قبیلۀ طییء (نک‌ : ابن‌درید، جمهرة...، ۱/ ۲۰۹؛ ابن‌اثیر، مبارک، ۱/ ۹۷؛ کشف الغمة،۳ ۲۳) اشاره کرد.

در پایان این بخش در یک بررسی گذرای تاریخی دربارۀ کاربرد نام قومیِ ازد در آستانۀ ظهور اسلام باید یادآور شد که در این دوره بیشتر قبایلی که از نظر عالمان انساب، تبار از ازد داشته‌اند، با نام ازد شناخته نمی‌شده‌اند. کاربرد عنوان ازد بر شعبه‌هایی چون غسان، اوس و خزرج و خزاعه آن اندازه به فراموشی سپرده شده بود که آنها تنها خویشاوندان دور محسوب می‌گشتند؛ چنانکه مثلاً قبیلۀ غسّان شام در حدیثی منتسب به پیامبر اکرم(ص) به عنوان قبیله‌ای در عرض ازد شناخته شده است (نک‌ : ترمذی، ۵/ ۳۶۱؛ نیز سیوطی، ۵/ ۲۳۱: منابع دیگر). همچنین در روایتی دیگر مشاهده می‌شود چگونه مردی در عصر پیامبر(ص) که میراثی از یک متوفای ازدی در دست دارد، برای یافتن خویشاوندی که آن میراث را به دست آرد، از نایاب بودن ازدیان در مدینه شکوى دارد و به ناچار روی به خزاعه می‌آورد، گویی خزاعه در خویشاوندی با ازدیان از اوس و خزرج نزدیک‌تر بوده است (برای روایت، نک‌ : ابوداوود، ۳/ ۴ ۱۳ ). در آن دوره حتى برخی از قبایل فرعی ازد سرات چون بارق و دوس نیز صورت قبایلی مستقل یافته بودند و در جریان وفود قبایل، هیأتهایی مستقل به حضور پیامبر اسلام(ص) گسیل داشته‌اند (نک‌ : ابن‌سعد، ۱(۲)/ ۸۱-۸۲).

به واقع در آستانۀ ظهور اسلام، تنها قبایل ازدی در عمان و سرات با عنوان ازد شناخته می‌شده‌اند و در مواردی که نیاز به تمییز آنان بوده، از نامهای مرکبِ ازد عمان و ازد شنوئه استفاده می‌شده است (برای انعکاسی از آن، نک‌ : نصر بن مزاحم، ۱۶۸، ۲۷۰؛ نیز سمعانی، ۱/ ۱۸۰- ۱۸۱؛ یاقوت، ۳/ ۲۳۰). ویلکینسون این دو نام متقابل را عنوان دو ساختار قومی انگاشته، و برای آنها تمایز نسبی یا جغرافیایی را اساس ندانسته است (نک‌ : ص 75).

 

مآخذ

ابن‌اثیر، الکامل؛ ابن اثیر، مبارک، النهایة، به کوشش محمود محمد طناحی و طاهر احمد زاوی، قاهره، ۱۳۸۳ق/ ۱۹۶۳م؛ ابن‌بابویه، محمد، کمال‌الدین و تمام النعمة، به کوشش علی‌اکبر غفاری، تهران، ۱۳۹۵ق؛ ابن‌حبیب، محمد، المحبر، به کوشش لیشتن اشتتر، حیدرآباد دکن، ۱۳۶۱ق/ ۱۹۴۲م؛ ابن‌حجر عسقلانی، احمد، الاصابة، قاهره، ۱۳۲۸ق؛ ابن‌حزم، علی، جمهرة انساب العرب، بیروت، ۱۴۰۳ق/ ۱۹۸۳م؛ ابن‌خلدون، العبر؛ ابن درید، محمد، الاشتقاق، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، ۱۳۷۸ق / ۱۹۵۸م؛ همو، جمهرة اللغة، حیدرآباد دکن، ۱۳۴۵ق؛ ابن‌رسول، عمر، طرفة الاصحاب فی معرفة الانساب، به کوشش سترستن، بیروت، ۱۴۱۲ق/ ۱۹۹۲م؛ ابن‌سعد، محمد، کتاب الطبقات الکبیر، به کوشش زاخاو و دیگران، لیدن، ۱۹۰۴- ۱۹۱۵م؛ ابن‌سکیت، یعقوب، اصلاح المنطق، به کوشش احمد محمد شاکر و عبدالسلام محمد هارون، قاهره، ۷۵ ۱۳ق/ ۱۹۵۶م؛ ابن‌عبدربه، احمد، العقد الفرید، به کوشش احمد امین و دیگران، بیروت، ۱۴۰۲ق/ ۱۹۸۳م؛ ابن‌قتیبه، عبدالله، المعارف، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره، ۱۹۶۰م؛ ابن‌منظور، لسان؛ ابن‌ندیم، الفهرست؛ ابن‌هشام، عبدالملک، التیجان فی ملوک حمیر، حیدرآباد دکن، ۴۷ ۱۳ق؛ همو، السیرة النبویة، به کوشش طه عبدالرئوف سعد، بیروت، ۱۹۷۵م؛ ابوحاتم سجستانی، سهل، المعمرون و الوصایا، به کوشش عبدالمنعم عامر، قاهره، ۱۹۶۱م؛ ابوداوود سجستانی، سلیمان، سنن، به کوشش محمد محیی‌الدین عبدالحمید، قاهره، دار‌احیاء السنة النبویه؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، بولاق، ۱۲۸۵ق؛ ابومسحل اعرابی، عبدالوهاب، النوادر، به کوشش عزت حسن، دمشق، ۱۳۸۰ق/ ۱۹۶۱م؛ ازدی، یزید، تاریخ الموصل، به کوشش علی حبیبه، قاهره، ۱۳۸۷ق/ ۱۹۶۷م؛ ازرقی، محمد، اخبار مکة، به کوشش رشدی صالح ملحس، بیروت، ۱۴۰۳ق/ ۱۹۸۳م؛ ازهری، محمد، تهذیب اللغة، به کوشش عبدالسلام محمد هارون و دیگران، قاهره، ۱۳۸۴ق/ ۱۹۶۴م؛ اصطخری، ابراهیم، مسالک الممالک، به کوشش دخویه، لیدن، ۱۸۷۰م؛ بخاری، محمد، صحیح، همراه با حاشیۀ سندی، قاهره؛ بلاذری، احمد، فتوح البلدان، به کوشش رضوان محمد رضوان، بیروت، ۱۳۹۸ق / ۱۹۷۸م؛ ترمذی، محمد، سنن، به کوشش احمد محمد شاکر و دیگران، قاهره، ۱۳۵۷ق / ۱۹۳۸م به بعد؛ ثعلبی، احمد، عرائس المجالس، بیروت، ۱۴۰۱ق/ ۱۹۸۱م؛ جاحظ، عمرو، الحیوان، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، ۱۳۵۷ق؛ جوهری، اسماعیل، الصحاح، به کوشش احمد عبدالغفور عطار، قاهره،۷۶ ۱۳ق/ ۱۹۵۶م؛ حارثی، سالم، العقود الفضیة، مسقط، ۱۴۰۳ق / ۱۹۸۳م؛ حاکم نیشابوری، محمد، مستدرک الصحیحین، حیدرآباد دکن، ۱۳۳۴ق؛ حمزۀ اصفهانی، تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء، بیروت، دار مکتبة الحیاة؛ خوارزمی، محمد، مفاتیح العلوم، به کوشش فان فلوتن، لیدن، ۱۸۹۵م؛ زمخشری، محمود، المستقصى فی امثال العرب، بیروت، ۱۳۹۷ق/ ۱۹۷۷م؛ سمعانی، عبدالکریم، الانساب، به کوشش عبدالرحمان معلمی، حیدرآباد دکن، ۱۳۸۲ق/ ۱۹۶۲م؛ سهیلی، عبدالرحمان، الروض الانف، به کوشش عبدالرحمان وکیل، قاهره، ۱۳۸۷ق/ ۱۹۶۷م؛ سیابی، سالم، عمان عبر التاریخ، مسقط، ۱۴۰۶ق/ ۱۹۸۶م؛ سیوطی، الدر المنثور، قاهره، ۱۳۱۴ق؛ شطی، نورالضحى، «بدو عمان الوسطى»، حصاد ندوة الدراسات العمانیة، مسقط، ۱۴۰۷ق/ ۱۹۸۶م؛ ج ۶؛ طبری، تاریخ؛ علی، جواد، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، بیروت/ بغداد، ۱۹۶۸م؛ قدامة بن جعفر، الخراج و صناعة الکنایة، به کوشش محمدحسین زبیدی، بغداد، ۱۹۷۹م؛ قرآن کریم؛ قلقشندی، احمد، صبح الاعشى، قاهره، ۱۳۸۳ق/ ۱۹۶۳م؛ کشف الغمة الجامع لاخبار الامة، به کوشش احمد عبیدلی، نیکوزیا، ۱۴۰۵ق/ ۱۹۸۵م؛ کلبی، هشام، الاصنام، به کوشش احمد زکی پاشا، قاهره، ۱۳۴۲ق/ ۱۹۲۴م؛ همو، جمهرة النسب، به کوشش ناجی حسن، بیروت، ۱۴۰۷ق/ ۱۹۸۶م؛ همو، نسب معد و الیمن الکبیر، به کوشش ناجی حسن، بیروت، ۱۴۰۸ق/ ۱۹۸۸م؛ مبرد، محمد، الکامل، همراه با شرح مرصفی، تهران، ۱۹۷۰م؛ مسعودی، علی، مروج الذهب، به کوشش یوسف اسعد داغر، بیروت، ۱۳۸۵ق/ ۱۹۶۶م؛ میدانی، احمد، مجمع الامثال، به کوشش محمد محیی‌الدین عبدالحمید، قاهره، ۱۳۷۴ق/ ۱۹۵۵م؛ نجاشی، احمد، رجال، به کوشش موسى شبیری زنجانی، قم، ۱۴۰۷ق؛ نصربن مزاحم، وقعة صفین، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، ۱۳۸۲ق؛ نویری، احمد، نهایة الارب، قاهره، وزارة الثقافة؛ نهج‌البلاغة؛ واقدی، محمد، المغازی، به کوشش مارسدن جونز، لندن، ۱۹۶۶م؛ ویلکینسون، جان، بنو الجلندى فی عمان، مسقط، ۱۹۸۲م؛ همو، صحار، تاریخ و حضارة، مسقط، وزارة التراث القومی؛ همدانی، حسن، الاکلیل، به کوشش محمدعلی اکوع، قاهره، ۱۳۸۳ق/ ۱۹۶۳م؛ همو، صفة جزیرة العرب، به کوشش محمدعلی اکوع، بیروت، ۱۴۰۳ق/ ۱۹۸۳م؛ یاقوت، بلدان، یعقوبی، احمد، تاریخ، بیروت، ۱۳۷۹ق/ ۱۹۶۰م؛ نیز:

Badger, G. P., introd. History of the Imâms and Seyyids of ʾOmân, London, 1871; Bosworth, C. E., «Iran and Arabs before Islam», The Cambridge History of Iran, Cambridge, 1983, vol. III(1); EI2; Müller, W. W., «Mārib», EI2, vol. VI; Wilkinson, J. C., The Imamate Tradition of Oman, Cambridge etc., 1987.

احمد پاکتچی

بخش دوم ـ ازد در دورۀ اسلامی

نقش قبیلۀ قحطانی ازد در دو شهر کوفه و بصره و منطقۀ شرقی خراسان دست کم در سدۀ ۱ق به عنوان یک قبیلۀ پرنفوذ چشمگیر است. در سرتاسر سالهای سدۀ ۱ق و خاصه در نیمۀ دوم آن سده، ازدیان در شاخه‌های گوناگون در حوادث نقش داشتند و بررسی جزئیات هریک از حوادث، ناچار تاریخ پرحادثۀ تمامی آن سالها را شامل خواهد شد. با اینهمه، در اینجا کوشش بر آن است تا به نقش ازدیان به طور کلی در حوادث عمدۀ آن دوره ــ یعنی تا زمانی که می‌توان نفوذ نظام قبیلگی را پی گرفت ــ به کوتاهی اشاره شود.

دربارۀ اسلام آوردن قوم ازد روایات گوناگون است و بخش از این موضوع به مهاجرت ازدیان به نقاط مختلف باز می‌گردد. بنابر یک روایت، صُرَد بن عبدالله ازدی با گروهی از قوم خود در هیأتی به حضور پیامبر(ص) رسیدند و اسلام آوردند و پیامبر(ص) او را به مجاهدت در اشاعۀ اسلام در منطقۀ خود مأمور فرمود (ابن سعد، ۱/ ۳۳۷-۳۳۸). در روایتی دیگر از وَفدِ ابوظبیانِ اعرج ازدی به نزد پیامبر(ص) سخن به میان آمده است (کلبی، ۲/ ۴۸۳). در روایتی منقول از ابومخنف که به اسلام آوردن جدّ او، مخنف و دیگر اقوامش اشاره شده، آمده است که پیامبر به ابوظبیان ازدی نامه نگاشت و ابوظبیان با گروهی از قومش که در مکه ساکن بودند و از آن جمله مخنف بن سلیم (نک‌ : ه‌ د، ابومخنف) اسلام را پذیرفتند (ابن سعد، ۱/ ۲۸۰؛ ابن حجر، ۲/ ۴۲۷-۴۲۸) و این با روایتی که نشان می‌دهد، کسانی از قبیلۀ ازد در مکه سکنى گزیده بودند، سازگار است (بلاذری، فتوح...، ۷۶-۷۷). بنابر روایتی دیگر، هیأتی از ازدیان شهر دَبا در عمان (یاقوت، ۲/ ۵۴۳-۵۴۴) بر پیامبر(ص) وارد شدند و چون اسلام آوردند، پیامبر(ص) حُذَیفة بن یمان ازدی را با ایشان گسیل کرد (ابن سعد، ۷/ ۱۰۱؛ کلاعی، ۱۴۷؛ نیز نک‌ : عبیدلی، ۱۱۶-۱۱۸، که روایتهای گوناگونی آورده است).

از مجموع روایات چنین به نظر می‌رسد که ازدیان به ویژه ازدیان ساکن عمان هیأتهایی به مدینه گسیل می‌کردند و سپس اسلام می‌آوردند و اسلام آوردن ایشان به سالهای پایانی زندگانی پیامبر(ص) مربوط می‌شود. به هر حال، گروهی از ازدیان اهل دبا که پیامبر(ص) حذیقة بن یمان را با ایشان برای تعلیم و ستاندن زکات فرستاده بود، پس از به خلافت نشستن ابوبکر با دیگر قبایل سر به شورش برداشتند و از دادن زکات خودداری کردند. ابوبکر، عکرمة بن ابی‌جهل را به سوی ایشان فرستاد و در جنگی که در نزدیکی دبا درگرفت، عکرمه پیروز شد و به دنبال تصرف شهر، کسانی را دستگیر کرده، با حذیقة بن یمان به مدینه فرستاد. آنان منکر بازگشت خود از اسلام شدند و گفتند که تنها از دادن زکات به خلیفه خودداری کرده‌اند. با اینهمه، سرانجام گروه مهاجر در مدینه ماندند و در زمان عمر به بصره کوچ کردند و برخی از ایشان نیز به وطن خود بازگشتند (ابن سعد، همانجا؛ کلاعی، ۱۴۷-۱۵۰؛ ابن حجر، ۱/ ۳۱۷، به نقل از واقدی در کتاب الردة؛ نیز نک‌ : عبیدلی، ۱۲۱، ۱۲۲).

با پیش آمدنِ دورۀ فتوح، به خصوص در سرزمینهای عراق و ایران، نقش ازد پررنگ‌تر جلوه می‌کند؛ با اینهمه، روایات موجود نقش بسیار گسترده‌ای از ایشان، در فتوح نشان نمی‌دهند، زیرا نباید از نظر دور داشت که بخش عمده‌ای از روایات مربوط به فتوح ــ خاصّه مربوط به مناطق ایران ــ منقول از سیف بن عمر تمیمی است و تمیم چنانکه خواهیم دید، مهم‌ترین قبیلۀ رقیب ازد بود. همچنین در روایتی مربوط به حوادث سال ۱۳ق به نقل از سیف بن عمر آمده است که ازدیان خواستار آن بودند تا برای فتوح به شام بروند، ولی عمر آنان را به رفتن به سوی عراق ترغیب کرد (بلاذری، همان، ۲۵۳؛ طبری، ۳/ ۴۶۳). با اینهمه، ازدیان بجز این نواحی، در مناطق گوناگون دیگری نیز پراکنده شده بودند، چنانکه از اقامت آنان پس از فتح مصر، در آن منطقه آگاهی داریم (نک‌ : ابن عبدالحکم، ۱۱۷، ۱۱۹؛ عبدالحلیم، ۹، ۴۰) و وجود آنان در مصر یکی از عوامل ترویج مذهب اباضی در آن ناحیه بوده است (نک‌ : همو، ۳۹ به بعد). همچنین باید از شرکت ازدیان در فتوح شام به خصوص واقعۀ یرموک نام برد (ازدی، ۲۲۲، ۲۲۵).

ولی اهمیت و انتشار و نیرومندی قبیلۀ ازد در کمتر جایی به اندازۀ دو شهر کوفه و بصره نمودار شد. بصره از آغاز تأسیس، شامل ۵ گروه از قبایل مختلف بود که به آنها «اَخماس» گفته می‌شد. نخستین ساکنانِ ازدی بصره، از نیاکانِ آل مهلب (ه‌ م) بودند، از بقایای اسیرانی که عکرمه از عمان به مدینه فرستاده بود؛ اما ساکنان بیشتر بصره قبیلۀ تمیم یعنی رقیب اصلی ازد بودند (پلّا، ۵۶-۵۷). دربارۀ زندگی ازدیان در بصره، البته روایات بسیار گوناگون است و باید گفت که شمار ایشان در این شهر، تنها از نیمۀ دوم سدۀ ۱ق به سبب مهاجرت ازدیان عمان فزونی گرفت (نک‌ : دنبالۀ مقاله). همچنین روایتی از ابوالحسن مداینی نشان می‌دهد که ازدیان هنوز در حدود سال ۲۰ق به طور چشمگیری در بصره ساکن نشده بودند (بلاذری، همان، ۳۷۳).

تقسیمات قبیلگی در کوفه نیز بر ۷ گروه مبتنی بود که ازدیان با قبایل یمانی دیگر نظیر قضاعه و غسّان و کِنْده در یک گروه قرار می‌گرفتند و این تقسیم‌بندی تا زمانی که امیرالمؤمنین علی(ع) پس از پیکار جمل به کوفه درآمد، باقی بود (طبری، ۴/ ۵۰۰؛ نیز نک‌ : ماسینیون، ۱۰-۱۱). با شکل‌گیری دو شهر بصره و کوفه و تجمع قبایل در این دو شهر، اندک اندک تعصب بومی جایگزین تعصبات قبیلگی شد: ازد کوفه و ازد بصره یا تمیم کوفه و تمیم بصره. این احساسات نوین تا بدانجا بود که احنف بن قیس (ه‌ م)، مردی که سالیان دراز، بزرگ تمیمیان بصره بود، در اوج یک جنگ قبیلگی میان ازد و تمیم گفت که ازد بصره نزد آنان والاتر و بهتر از تمیم کوفه است (جاحظ، ۲/ ۱۱۲؛ بلاذری، انساب...، ۴(۲)/ ۱۱۴؛ نیز نک‌ : خلیف، ۳۷). میان ازد بصره و کوفه تفاوت دیگری نیز مشهود بود: نگاهی به یاد کردهای کلبی از ازدیان کوفه، نشان می‌دهد که غالب ایشان از هواداران علی(ع) بوده‌اند (۲/ ۴۸۲-۴۸۶)، حال آنکه چنین گرایشی به طور جدی در ازد بصره دیده نمی‌شود، زیرا این به ساختار فرهنگی شهر بصره و موازنۀ قدرت میان قبیلۀ ازد و قبایل رقیب همچون ربیعه و تمیم باز می‌گردد.

با به خلافت رسیدن امیرالمؤمنین علی(ع) و پیکارهای این دوره، نقش ازد به اوج خود رسید. درواقع در همین دوران، ازد کوفه و ازد بصره در برابر یکدیگر قرار گرفتند. در پیکار جمل که طلحه و زبیر و عایشه برای جلب حمایت و همکاری دیگر قبایل ساکن عراق به بصره آمدند، ازد بصره برعکس ازد کوفه با مخنف بن سلیم بود (طبری، همانجا) و فرماندهی ازد بصره با صبرة بن شیمان ازدی (کلبی، ۲/ ۵۰۰؛ قس: ابراهیم بن محمد، ۲۶۹). در طول جنگ نیز ازد بصره، به خصوص در حمایت و دفاع از عایشه پایداری کردند (طبری، ۴/ ۵۲۳) و چنانکه از برخی قراین پیداست، شمارشان در لشکر بصره اندک نبوده است (بلاذری، همان، ۲/ ۲۶۴). ازد بصره در نخستین نقش سیاسی خود، دست‌آورد چندانی نداشت، چنانکه بعدها نیز بزرگ ایشان، از پیکار قوم خود در جمل با امیرالمؤمنین علی(ع) با ناخشنودی سخن گفته است (ابراهیم بن محمد، ۲۷۹). البته پیش از آغاز جنگ نیز ازدیان را از مداخله در نزاع مُضَر و دیگر قبایل برحذر داشته بودند، با اینهمه، آنان تصمیم به حمایت از فتنه‌جویان گرفتند (بلاذری، همان، ۲/ ۲۳۷؛ طبری، ۴/ ۵۰۳). اما به هر حال با پایان یافتن جنگ و شکست بصره، ازدیان از علی(ع) حمایت کردند، چندانکه بعدها به صراحت گفتند، ترجیح می‌دهند که با علی(ع) کنار آیند و نه با معاویه (ابراهیم بن محمد، ۲۶۹، ۲۷۰). و این البته به موضعگیری امام علی(ع) در برابر ایشان باز می‌گردد؛ اما رویارویی ازدیان بصره و کوفه با بخش دیگری از ازدیان شام در جریان صفین دوباره روی داد. این بار ازد کوفه و بصره هر دو در لشکر امیرالمؤمنین(ع) حضور داشتند، ولی با فرماندهانی جداگانه برای ازد کوفه و ازد بصره (نصربن مزاحم، ۱۱۷، ۲۰۵؛ دینوری، ۱۷۲). در طول جنگ نیز تا حد ممکن، هر قبیله‌ای از عراق در برابر هم قبیلۀ خود از شام قرار می‌گرفت (نصر بن مزاحم، ۲۲۷، ۲۲۹؛ بلاذری، همان، ۲/ ۳۰۵).

پس از پایان جریان صفین، مهم‌ترین مسأله‌ای که ازدیان بصره در آن دست داشتند، ماجرای ابن حضرمی (ه‌ م) است. پس از قتل محمدبن ابی‌بکر در مصر، معاویه، ابن حضرمی را برای جلب نظر قبایل، به خصوص ازدیان به بصره فرستاد. در این زمان ابن عباس که والی بصره بود، در شهر حضور نداشت و زیاد به جای او حکومت می‌کرد. ابن حضرمی نخست با تمیمیان طرح دوستی ریخت (ابراهیم بن محمد، ۲۵۹)، ولی کوشش او برای جلب نظر ازدیان به جایی نرسید (همو، ۲۶۶). زیاد که نگران اوضاع بود و به خصوص از اتحاد قبایل وحشت داشت، منتظر بود تا کفه به کدام سو سنگین‌تر می‌شود. سرانجام چون از بی‌میلی ازدیان به ابن حضرمی آگاهی یافت، از ایشان پناه خواست. ازدیان پذیرفتند و زیاد در خانۀ بزرگ قبیله، صبرة بن شیمان، پناه گرفت تا از شرّ کینه‌توزیهای قبیلگی محفوظ بماند (همو، ۲۶۷). در نامه‌ای که او برای ابن عباس نوشت تا وی را از اوضاع آگاه کند، گفت که بیشتر اهالی بصره از ابن حضرمی حمایت کرده‌اند و او ناچار به ازدیان پناه آورده است و تأکید کرد که ازدیان بصره در این جریان از موضع علویان حمایت می‌کنند و در برابر ابن حضرمی و خونخواهان عثمان از قبایل دیگر صف‌آرایی کرده‌اند. سرانجام نزاعی که بر صر تصرف قصر شهر ــ که خالی از حاکم بود ــ درگرفت، با وساطت احنف بن قیس بزرگ تمیم پایان یافت (همو، ۲۶۸). اخبار نزاعهای بصره به کوفه رسید و میان سران ازد و تمیم کوفه در حضور خود امیرالمؤمنین علی(ع) نیز اختلاف درگرفته بود. سرانجام جاربة بن قدامۀ سعدی به عنوان پیکی بی‌طرف از مُضَر، از سوی علی(ع) به بصره رفت و با حمایت ازدیان، زیاد دوباره به دارالاماره بازگشت (همو، ۲۸۰-۲۸۱). توفیق ازدیان و جاریه در به انجام رسانیدن این مهم، از سوی امام علی(ع) قدردانی شد (همو، ۲۸۳).

ماجرای پناهندگی زیاد به ازدیان، سرآغاز پیوند محکمی شد میان او و این قوم (ولهاوزن، ۳۱۹)، چنانکه بعدها عبیدالله فرزند او نیز در ماجرایی مشابه همچون پدرش به ازدیان متوسل شد (نک‌ : دنبالۀ مقاله). یکی از شعرای ازدی به ماجرای پناهندگی زیاد به ازد تفاخر کرده است (طبری، ۵/ ۱۱۲-۱۱۳). اگرچه موضع ضد اموی زیاد و خاندانش، پس از شهادت امام علی(ع) دگرگون شد، اما این تغییر جهت به روابط آنان با ازد خللی وارد نساخت. پس از دست یافتن معاویه به خلافت، زیاد به حکومت بصره و کوفه منصوب شد و در روش مستبدانۀ حکومت او تغییر مهمی روی نداد. در حدود سال ۴۵ق، زیاد گویا بیشتر برای تقویت موضع عریان در فتوحات جدید، به خصوص در شرق ایران، قبایلی از جمله ازد را به خراسان کوچانید (بلاذری، فتوح، ۴۱۰؛ طبری، ۵/ ۲۲۶؛ نیز نک‌ : شعبان، ۷۵).

با مرگ معاویه در ۶۰ق و خلافت پسرش یزید، اوضاع در سرزمینهای عراق و شام دستخوش ناآرامی شد. بزرگان کوفه امام حسین(ع) را به کوفه دعوت کردند و امام در نامه‌ای که به سران کوفه و بصره نوشت، از جمله از مسعودبن عمرو عَتَکی رئیس ازد هم نام برد (دینوری، ۲۳۱). اما به هر حال نقش ازد در واقعۀ کربلا بیشتر و پررنگ‌تر از قبایل دیگر نبود.

از سال ۶۰ق به بعد، ازد در عراق چندان قدرت یافته بود که کمتر حرکت سیاسی بی‌یاری آنها امکان‌پذیر بود. با مرگ یزید و اغتشاش در شام، ابن زیاد که والی بصره و کوفه بود، موقعیت خویش را در بصره متزلزل یافت؛ بنابراین برای تقویت قبایل حامی خود کوشید تا ازدیان را با دشمن دیرینه‌شان ربیعه سازش دهد. داستان هم‌پیمانی دو قبیلۀ ازد و ربیعه در بصره در ۶۴ق یعنی اندکی پس از مرگ یزید، یادآور رسوم جاهلی است، چنانکه در خود روایات نیز به این موضوع تصریح شده است (طبری، ۵/ ۵۱۵). ابن زیاد ناچار با توجه به تزلزل وضع موجود، بنا به سنت خانوادگی و هم به سبب توصیۀ پیشین پدرش، بهتر آن دید که به ازدیان پناهنده شود (بلاذری، انساب، ۴(۲)/ ۹۷-۹۸). او منتظر بود تا تکلیف خلافت روشن شود، ولی بصریان سرِ ناسازگاری داشتند. به هر حال مسعود بن عمرو عتکی رئیس ازدیان او را با ناخشنودی پذیرفت (همان، ۴(۲)/ ۱۰۳). ابن زیاد در این میان برای ایجاد پیوند حلف میان دو قبیلۀ ازد و ربیعه از بذل مال هم دریغ نکرد (ابن اثیر، ۴/ ۱۳۶)، و البته کوتاهی احنف بن قیس بزرگ تمیم به رغم اصرار بستگانش در قبیلۀ تمیم برای پیشدستی در انعقاد حلف با مهاجران عمانی ازد، در تسریع حلف میان آن دو بی‌تأثیر نبود (بلاذری، همان، ۴(۲)/ ۱۰۶-۱۰۷؛ طبری، ۵/ ۵۱۶، ۵۱۸). پیوند میان ربیعه و ازد با شگفتی و ریشخند تلقی شد (جاحظ، ۳/ ۲۶۱). سرانجام رأی بصریان و از آن جمله ازد به امارت عبدالله بن حارث هاشمی، معروف به «بَبّه» قرار گرفت (بلاذری، همان، ۴(۲)/ ۱۲۰).

مسعودبن عمرو عتکی در مسجد بصره بود که در نزاع میان ازدیان و تمیمیان به قتل رسید و با قتل مسعود نزاع بالا گرفت، چندانکه ازد و تمیم با هم‌پیمانانشان در برابر هم ایستادند (همان، ۴(۲)/ ۱۱۲). اما احنف بن قیس، رئیس هوشمند تمیم، در سخنانی که نشانگر غلبۀ تعصب بومی بر تعصب قبیلگی است و مهاجران تازه از راه رسیدۀ ازدی کمتر بدان می‌اندیشیدند، گفت که ازد و ربیعۀ بصره نزد تمیمیان بر تمیم کوفه برتری دارند. با گفتار او و پیشنهاد صلح، نزاع فروکش کرد و ازدیان به گرفتن دیۀ مسعود راضی شدند (همان، ۴(۲)/ ۱۰۶، ۱۲۲-۱۲۳). در این میان، عبیدالله بن زیاد از بصره مخفیانه به سوی شام گریخت (۶۴ق) و بنا بر برخی روایتهای تاریخی، مسعودبن عمرو افرادی از ازد را با او گسیل کرده بود (طبری، ۵/ ۵۲۱-۵۲۲؛ ابن اثیر، ۴/ ۱۳۹-۱۴۰؛ دربارۀ روایات مختلف، نک‌ : ولهاوزن، ۳۲۶). اما نزاعهای قبیلگی همچنان ادامه داشت ت آنکه رأی قبایل بصره و از آن جمله ازد بر آن قرار گرفت تا مدعی خلافت یعنی عبدالله بن زبیر کسی را برای امارت شهر مأمور کند (بلاذری، همان، ۵/ ۱۸۸).

در این زمان، مختار بن ابی عبید ثقفی توانسته بود، به انگیزۀ خونخواهی شهدای کربلا، رؤسای کوفه را با خویش همراه کند (همان، ۵/ ۲۱۸ به بعد)، اما تکیۀ بیش از حد مختار بر موالی، اعراب کوفه را بر ضد او برانگیخت و ایشان و از آن جمله عبدالرحمان بن مخنف ازدی، از بزرگان ازد کوفه، به مخالفت با او برخاستند (همان، ۵/ ۲۳۱-۲۳۲). ابن زبیر برادر خویش مُصعب را به امارت عراق گمارد و وی نخست به بصره درآمد و مهلب بن ابی صفرۀ ازدی را که مشغول فرو نشاندن فتنۀ از ازارقه در فارس بود، به بصره خواند. البته مهلب بن ابی صفره را تا حدودی باید از کل جریان قبیلۀ ازد جدا دانست، به خصوص اینکه نسب او نیز از حیث انتساب به این قبیله، چندان اصالتی نداشت (نک‌ : ه‌ د، آل مهلب، شم‌ ۱). ماجرای فرماندهی او در جنگ با ازارقه نیز بر اثر اصرار بسیار بصریان پیش آمد، چه مهلب از سوی ابن زبیر امارت خراسان یافته بود، ولی خطر هجوم ازارقه چنان بصره را تهدید می‌کرد که بصریان با شرایط مهلب برای جنگ با ازارقه موافقت کردند (نک‌ : طبری، ۵/ ۶۱۳-۶۱۶). به هر حال، سپاهی گران فراهم آمده از غالب قبایل، قیام مختار را درهم کوبیدند (بلاذری، همان، ۵/ ۲۷۳)؛ اما چندی برنیامد که سران کوفه و بصره و به خصوص ازدیان، بجز مهلب، با عبدالملک بن مروان ــ که پس از پدرش در شام خلیفه شده بود ــ بنای مکاتبه گذاشتند و او را به تسخیر عراق ترغیب کردند و مالی که مصعب به اشارۀ احنف بن قیس به زیاد بن عمرو عتکی، بزرگ ازدیان، رساند تا دست از مکاتبه و فتنه‌جویی بردارد، سودی نبخشید (همان، ۵/ ۳۳۲-۳۳۳، ۳۳۷) و سرانجام مصعب از عبدالملک شکست خورد و به قتل رسید (همان، ۵/ ۳۳۱).

از این زمان قبیلۀ ازد در خراسان نفوذ و قدرت بیشتری می‌یابند، چنانکه از اخبار فتوح بر می‌آید، قبیلۀ مهمی که در فتح خراسان نقش عمده داشت، تمیم بود که فرماندهی آنان را احنف بن قیس برعهده داشت؛ البته از ازد و بکر و مذحج و دیگر قبایل نیز در فتح خراسان شرکت داشتند، ولی حضور آنان نمایان نبود (نک‌ : شعبان، ۶۶). چون عبدالله بن عامر که عامل بصره بود و از سوی عثمان در خراسان تاخت و تاز می‌کرد، آن ناحیه را ترک کرد، غالب عربهای بر جای مانده از قیس بودند، با افرادی از قبایل تمیم و خزاعه و ازد. در دوران ولایت زیاد بر کوفه و بصره در حدود سال ۵۰ق، زیاد همزمان با سازماندهی مجدد قبایل در بصره، گروههای بسیاری از قبایل کوفه و بصره را برای پشتیبانی از فتوحات خراسان به آن دیار گسیل کرد (بلاذری، فتوح، ۴۱۰؛ نیز نک‌ : شعبان، ۷۴). تعصبات قبیلگی در خراسان نیز همچون عراق ادامه داشت. در ماجرای ابن زبیر که از خراسان نیز بیعت می‌خواست، میان مضریان و ربیعه نزاع درگرفت، ولی ازدیان به نزاع آنان وقعی ننهاده، از ناحیۀ مرو کناره گرفتند (همو، ۹۰).

در نزاعهای دوران ابن زبیر و عبدالملک حمایت تمیمیها که اکثریت عرب منطقه را تشکیل می‌دادند، به سود امویان تمام شد. با ولایت مهلب بن ابی صفره قهرمان جنگ با خوارج، از سوی حجاج بر خراسان، ازدیان خواه ناخواه در خراسان قدرت یافتند و چنانکه به درستی گفته‌اند، حجاج در این کار به کاهش قدرت تمیمیان نظر داشته است (همو، ۱۰۷). خراسان که از نظر حکومتی زیر نظر والی بصره بود، از نظر قبایل و درگیریهای قبیلگی به همان بصره شباهت داشت و در اینجا نیز ۳ قبیلۀ ازد و تمیم و بنی نزار با یکدیگر کشاکش داشتند و هر بار با ورود والی جدید هریک از آنها که به قدرت می‌رسیدند، با دیگری به نزاع می‌افتادند. در ۹۶ق ازد و هم‌پیمانان آنان، بر قتیبة بن مسلم شوریدند و او را کشتند (ابن اثیر، ۵/ ۱۲ به بعد). خلیفۀ جدید، سلیمان بن عبدالملک، یزید بن مهلب را به امارت عراق منصوب کرد و اندکی بعد نیز خراسان را به قلمرو حکومت او افزود. یزید در ۹۸ق به سوی جرجان و نواحی شمالی ایران تاخت و جرجان را تصرف کرد. از این پس گروهی از ازدیان در جرجان ساکن شدند و مسجدی را نیز به نام خواد خواندند (سهمی، ۵۶؛ نیز نک‌ : ه‌ د، ابوعون).

از حدود سال ۱۰۰ق در خراسان دوره‌ای از تغییر سریع والیان دیده می‌شود. تغییر والیان به حکومت عراق بستگی داشت و طبیعی بود که گاه یمانیها نیرو می‌گرفتند و گاه مضریها. ازد و ربیعه در خراسان روابط بهتری داشتند و گاه در برخی درگیریها بر ضد دشمن با هم متحد می‌شدند (ابن اثیر، ۵/ ۱۲۷-۱۲۸). در حدود سال ۱۱۴ق، حارث بن سریج تمیمی در ادامۀ درگیریهای قبیلگی خراسان سر به شورش برداشت و نخست جمعی از ازدیان را نیز با خود همراه کرد (همو، ۵/ ۱۸۳-۱۸۴). در همین سالها ازدیان رهبری به نام جدیع بن علی یافته بودند که به سبب تولدش در کرمان شهرت کرمانی یافته بود (همو، ۵/ ۳۰۳). جدیع کرمانی خیلی زود در خراسان پایگاهی بلند یافت و اسدبن عبدالله قسری (ه‌ م) والی خراسان، در سرکوب برخی شورشها به او تکیه داشت (مثلاً نک‌ : همو، ۵/ ۱۹۷-۱۹۸).

پس از مرگ اسد، جدیع کرمانی چندان نیرو یافته بود که وی را برای امارت خراسان پیشنهاد کردند، ولی هشام، نصر بن سیّار کنانی را ترجیح داد (همو، ۵/ ۳۰۴). سرانجام در ۱۲۶ق اختلافات مضری ـ یمانی چنان بالا گرفت که نصربن سیار، کرمانی را به زندان افکند و کوشش ازدیان برای آزادی او به جایی نرسید، اما وی سرانجام از زندان گریخت (همو، ۵/ ۳۰۴-۳۰۵). در ۱۲۸ق در نزاعی که میان حارث بن سریج و نصربن سیّار در مرو درگرفت. نزاع به سود جدیع کرمانی تمام شد و او بر مرو غلبه یافت و سرانجام توانست حارث بن سریج و یارانش را به قتل آورد (همو، ۵/ ۳۴۲-۳۴۷). در همین ایام داعیان عباسی در خراسان، از نزاع قبیلگی به نفع خود استفاده کرده، مشغول فعالیت بودند و با ورود و قدرت یافتن ابومسلم خراسانی، هریک از قبایل مهم از او یاری می‌طلبیدند. ابومسلم با آنکه آشکارا به دستور ابراهیم امام از یمانیها طرفداری می‌کرد، هوایی دیگر در سر داشت که بیرون از مسائل قبیلگی رایج بود. سرانجام جدیع کشته شد و و ابومسلم از پسران او برای تسخیر مرو و نیز اتحاد قبایل عرب و گروه ایرانیان برای سقوط دولت بنی امیه در خراسان و سپس عراق و شام سود بسیار جست (برای تفصیل، نک‌ : ه‌ د، ابومسلم خراسانی، بخش ۱).

با سقوط دولت بنی امیه، تعصبات قبیلگی ت حدود بسیاری فروکش کرد و روابط سیاسی دیگری جایگزین آن شد. با اینهمه، احساسات قبیلگی و حتى بومی همچنان دیده می‌شد، چنانکه می‌توان از ابوداوود سجستانی، عالم بزرگ ازدی نام برد که در خراسان به دنیا آمد، اما وقتی به عراق رفت، بصره را از آن جهت که ازدیان در آن تجمع داشتند، برای اقامت اختیار کرد. نگاهی به فهرست شیوخ او نیز که اغلب از رجال بصری و ازدی بودند، مؤید این نکته است (عبدالحمید، ۱/ ۵؛ نیز نک‌ : ه‌ د، ابوداوود سجستانی). از دیگر دانشمندان مشهور ازدی می‌توان به ابوالعباس مبرّد، ابن درید (ه‌ م) و خلیل بن احمد فراهیدی اشاره کرد. در بین رجال شیعی نیز ازدیان اندک نبودند و از آن جمله می‌توان اسماعیل بن ابی خالد ازدی، حسین بن محمدبن علی ازدی و احمدبن حسین ازدی را نام برد (نجاشی، ۲۵، ۶۵، ۸۰، جم‌). مشهورترین دانشمند شیعی ازدی، فضل بن شاذان نیشابوری است (نک‌ : ه‌ د، ابن شاذان)، همچنین شایان یادآوری است که روایاتی نیز از پیامبر(ص) در فضایل قبیلۀ ازد نقل شده است (نک‌ : متقی، ۵/ ۳۰۲).

سرانجام دربارۀ قبیلۀ ازد در سرزمین عمان باید اشاره کرد که بخشی از ازدِ عمان با آنکه کم‌کم به سوی مناطق دیگر، به ویژه بصره، هجرت کردند، اما بخش مهمی از ایشان همچنان در عمان بر جای ماندند. از سالهای پایانی سدۀ ۱ق، قبیلۀ ازد عمان، با دعوت اباضی پیوندی مستحکم یافت، تا آنجا که در طول سده‌های اسلامی همواره، ازد از یک سو با سرزمین عمان، و از سوی دیگر با مذهب اباضی قرین بوده است. از رجال مشهور اباضی وابسته به ازد عمان و حتى دیگر ازدها، می‌توان از ابوالشعثاء جابربن زید، ابوحمزه مختاربن عوف (ه‌ م) و جُلَندی بن مسعود نام برد (برای تفصیل، نک‌ : ه‌ د، اباضیه).

 

مآخذ

ابراهیم بن محمد ثقفی، الغارات، به کوشش عبدالزهرا حسینی، بیروت، ۱۴۰۷ق/ ۱۹۸۷م؛ ابن اثیر، الکامل؛ ابن حجر، احمد، الاصابة، قاهره، ۱۳۲۸ق؛ ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، بیروت، دارصادر؛ ابن عبدالحکم، عبدالرحمان، فتوح مصر و اخبارها، به کوشش توری، لیدن، ۱۹۲۰م؛ ازدی، محمد، تاریخ فتوح الشام، به کوشش عبدالمنعم عبدالله عامر، قاهره، ۱۹۷۰م؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج ۲، به کوشش محمدباقر محمودی، بیروت، ۱۳۹۴ق/ ۱۹۷۴م، ج ۴ (۲)، به کوشش ماکس شلوسینگر، بیت‌المقدس، ۱۹۳۸م، ج ۵، به کوشش گویتین، بیت‌المقدس، ۱۹۳۶م؛ همو، فتوح البلدان، به کوشش یان دخویه، لیدن، ۱۸۶۳م؛ پلا، شارل، الجاحظ فی البصرة و بغداد و سامراء، ترجمۀ ابراهیم کیلانی، دمشق، ۱۹۸۶م؛ جاحظ، عمرو، البیان و التبیین، به کوشش حسن سندوبی، قاهره، ۱۳۵۱ق/ ۱۹۳۲م؛ خلیف، یوسف، حیاة الشعر فی الکوفة، قاهره، ۱۳۸۸ق/ ۱۹۶۸م؛ دینوری، احمد، الاخبار الطوال، به کوشش عبدالمنعم عامر، قاهره، ۱۹۶۰م؛ سهمی، حمزه، تاریخ جرجان، حیدرآباد دکن، ۱۳۸۷ق/ ۱۹۶۷م؛ شعبان، محمد عبدالحی، الثورة العباسیة، ترجمۀ عبدالمجید حسیب قیسی، دارالدراسات الخلیجیه؛ طبری، تاریخ؛ عبدالحلیم، رجب محمد، الاباضیة فی مصر و المغرب، عمان، مکتبة ضامری؛ عبدالحمید، محمد محیی‌الدین، مقدمه بر سنن ابوداوود، قاهره، داراحیاء السنة النبویه؛ عبیدلی، احمد، مقدمه بر کشف الغمة الجامع لاخبار الامة، قبرس، ۱۴۰۵ق/ ۱۹۸۵م؛ کلاعی، سلیمان، تاریخ الردة، اقتباس خورشید احمد فارق از الاکتفاء وی، قاهره، ادهلی، دارالکتاب الاسلامی؛ کلبی، هشام، نسب معدّ و الیمن الکبیر، به کوشش ناجی حسن، بیروت، ۱۴۰۸ق/ ۱۹۸۸م؛ ماسینیون، لویی، خطط الکوفة، ترجمۀ مصعبی، صیدا، ۱۳۵۸ق/ ۱۹۳۹م؛ متقی هندی، علی، «منتخب کنز العمال»، همراه مسند احمدبن حنبل، قاهره، ۱۳۱۳ق؛ نجاشی، احمد، رجال، به کوشش موسى شبیری زنجانی، قم، ۱۴۰۷ق؛ نصربن مزاحم، وقعة صفین، به کوشش محمد عبدالسلام هارون، قاهره، ۱۳۸۲ق/ ۱۹۶۲م؛ ولهاوزن، یولیوس، الدولة العربیة و سقوطها، ترجمۀ یوسف عش، دمشق، ۱۳۶۷ق/ ۱۹۵۶م؛ یاقوت، بلدان.

 

علی بهرامیان

نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 5  صفحه : 513
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست