responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 5  صفحه : 492

ارغون

نویسنده (ها) : احمد پاکتچی

آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 خرداد 1399 تاریخچه مقاله

اَرْغون‌، نام‌ یكی‌ از گروههای‌ قومی‌ در آسیای‌ مركزی‌. این‌ قوم‌ در جریان‌ وقایع‌ تاریخی‌ آن‌ منطقه‌ نقش‌ مهمی‌ ایفا كرده‌، و با شركت در ساختار تشكلهای‌ گوناگون‌، به‌ویژه‌ به‌ عنوان‌ شاخه‌ای‌ پرجمعیت از تشكل‌ قومی‌ قزاق‌، بقای‌ خود را تاكنون‌ حفظ كرده‌ است‌. سخن‌ از پیشینۀ تاریخی‌ ارغون‌ تا روزگار چنگیزخان‌ در حد نظریه‌ است و از عصر جانشینان‌ چنگیز جایگاه‌ تاریخی‌ این‌ قوم‌ روشن‌تر می‌شود.

نام‌ این‌ قوم‌ در غالب‌ منابع‌ تاریخی‌ به‌ صورت‌ «ارغون‌» ضبط شده‌ است‌ و در زبان‌ ارغونهای‌ امروز كه‌ بیشتر آنان‌ زبان‌ قزاقی‌ دارند، آرغین [۱]تلفظ می‌شود. اینكه‌ واژۀ ارغون‌/ آرغین‌ از نظر اصل‌ لغت‌ به‌ چه‌ زبانی‌ تعلق‌ دارد و معنای‌ لغوی‌ آن‌ چیست‌، كمتر مورد گفت‌وگو قرار گرفته‌ است‌. بجز گمان‌ برخی‌ معاصران‌ كه‌ از ساخت‌ ارغون‌، مثلاً از نام‌ جغرافیایی‌ «ارغو» سخن‌ آورده‌اند (نك‌ : ادامۀ مقاله‌)، تنها مطلب‌ مهم‌ تفسیر ارغون‌ به‌ معنی‌ «آمیخته‌» است كه‌ از عبارت‌ «سفرنامۀ ماركوپولو[۲]» برداشت‌ می‌شود. در این‌ «سفرنامه‌» (ص‌ 141) در سخن‌ از قوم‌ آرگون‌[۳]، نام‌گذاری‌ آن‌ به سبب‌ آمیختن‌ آن‌ قوم‌ از دو نژاد دانسته‌ شده‌ است‌. عبارت‌ ماركوپولو با این‌ آگاهی‌ كه‌ در زبان‌ قرقیزی‌ واژۀ آرگین‌ [۴][«گ‌» در قرقیزی همسنگ «غ‌» در قزاقی‌ است‌] به‌ معنی‌ «دو رگه‌» به كار رفته‌ است‌ (تینیشپایف‌، 8)، تقویت می‌شود. از محققان‌ روس‌ نیز آریستُف (ص‌ 91-92) و بارتولد («نقدی‌[۵]...»، 276) بدون‌ آنكه‌ دربارۀ اصل‌ این‌ واژۀ «فعلاً قرقیزی‌» سخن‌ به‌ میان‌ آورند، بر این‌ نام‌گذاری‌ صحه‌ گذارده‌اند.

در پی‌ یافتن‌ ریشه‌ای‌ برای‌ واژۀ ارغون‌ با مفهوم‌ لغوی‌ یاد شده‌، ممكن‌ است‌ بتوان‌ آن‌ را در ریشۀ تركیِ «ar-/ er-» به‌ معنی‌ همراه‌ شدن‌ و به‌ هم‌ پیوستن‌ (مثلاً مصدر eru در قزاقی‌ به‌ معنی‌ همراه‌ شدن‌، نك‌ : میرزا بكُوا، ۸۵؛ واژۀ اِركِن به‌ عنوان‌ لقب‌ فرمانروایان در تركی باستان‌ و تركی میانه‌، نك‌: مالُف‌، 41؛ كاشغری، ۱/ ۹۹؛ واژۀ arix به‌ معنی‌ جوی‌ آب‌ در تركی‌ خراسانی‌، نك‌ : دورفر، 84)، یا ریشۀ ایرانی‌ خاوری‌ با فرمول‌ «ar+VC» به‌ معنی‌ آمیختن‌ (مثلاً ārih در سكایی‌ ختن‌، نك‌ : بیلی‌، «فرهنگ‌[۶]...»، 23؛ areth- در سغدی‌، نك‌ : قریب‌، ۹؛ نیز اَروره‌ در پشتو به‌ معنی‌ آمیخته‌، نك‌ : ایازی‌، ۱۴) جست‌وجو كرد (برای‌ اقوالی‌ از معاصران‌ دربارۀ سبب‌ نام‌گذاری‌ ارغون‌، نك‌ : سالغارا اولی‌، 220-229). این‌ نكته‌ شایان‌ گفتن‌ است‌ كه‌ ارغون‌ به‌ عنوان‌ لقب‌ و نام‌ شخصی‌ در سده‌های‌ ۵ و ۶ ق‌ در میان‌ سلجوقیان‌ رواج‌ داشته‌، و از موارد آن ارغون‌ پسر الب‌ ارسلان‌ (نك‌ : راوندی‌، ۱۴۳) و نظام‌الدین‌ ارغونشاه‌ فرمانروای‌ آماسیه‌ است‌ (نك‌ : ابن‌ بی‌بی‌، ۲۲؛ ابن‌اثیر، ۱۰/ ۴۴۰). این‌ نام‌ در عصر مغولی‌ نیز رواج‌ داشته‌، و به‌ ویژه‌ بر كسانی گفته‌ می‌شده‌ است‌ كه‌ یكی‌ از والدین‌ آنان‌ به‌ قبیله‌های‌ اونگ یا اویرات‌ منتسب‌ بوده‌اند (نك‌ : رشیدالدین‌، ۱/ ۱۰۳، ۱۳۲، ۱۳۳، ۱۷۸، ۶۳۲، ۷۱۹).

نام‌ قومی‌ ارغون‌ نه‌ تنها در منابع‌ پیش‌ از عصر مغول‌، بلكه‌ در جامع‌ التواریخ‌ رشیدالدین‌ و «تاریخ‌ سری‌ مغولان‌[۷]» به‌ عنوان‌ منابع‌ اساسی‌ در شناخت‌ اقوام‌ مغولی‌ و تركی‌ عصر مغول‌ نیز دیده‌ نمی‌شود و همین‌ امر زمینۀ پراكندگی دیدگاهها دربارۀ خاستگاه‌ این‌ قوم‌ بوده‌ است‌. گفتنی‌ است‌ كه‌ در جامع‌ التواریخ‌ در سخن‌ از تبار برخی‌ خاتونان‌ خاندان‌ چنگیز از نام‌ قومیِ «اوغونان‌» [نسخه‌ بدلها: اوغویان‌، اوعویان‌] یادی‌ رفته‌ است‌ (نك‌ : رشیدالدین‌، ۱/ ۷۱۳، ۷۱۹) و برخی‌ آن‌ را به‌ طور نظری‌ «ارغون‌» خوانده‌اند (نك‌ : تینیشپایف‌، ۷؛ نیز نك‌ : روشن‌، ۲۱۸۵)؛ اما این‌ قرائت‌ نه‌ می‌تواند قابل‌ تكیه‌ باشد و نه‌ اینكه‌ در مواضع‌ یاد شده‌ اطلاع‌ ویژه‌ای‌ دربارۀ ارغونان‌ به‌ دست‌ می‌دهد.

پیشینۀ قوم‌ ارغون‌ را برخی‌ چون‌ آریستف‌ (نك‌ : ص ۹۱ به‌ بعد) به سدۀ ۵م‌ رسانیده‌اند و برآنند كه‌ قبیلۀ آلون یادشده‌ در سالنامه‌های چینی‌، صورتی‌ شكسته‌ از نام‌ آرگون‌ بوده‌ است‌ (نیز تكرار آن: تینیشپایف‌، همانجا؛ «تاریخ‌كهن‌[۸]...»،189 ؛ «دائرةالمعارف[۹]...»، III/ 295-296).

نام‌ قومی‌ دیگر كه‌ برخی آن را با پیشینۀ ارغون‌ مرتبط دانسته‌اند، پا ـ یِ كو [۱۰][< با ـ یِ ـ گو] است‌ كه‌ در منابع‌ چینی‌ از آن‌ گفت‌وگو شده‌ است‌. برخی‌ از قوم‌ شناسان‌ از سدۀ ۱۹م‌ با طرح‌ این‌ فرضیه‌ كه‌ با یِ گو از دو بخش‌ «بای‌» به‌ معنی‌ بزرگ‌ و «اگو < ارگو < آرگون‌» تشكیل‌ شده‌ است‌، با ـ یِ ـ گو را به‌ معنی‌ «ارغون‌ بزرگ‌» انگاشته‌اند (نك‌ : شاه‌ كریم‌، ۳۹؛ تینیشپایف‌، همانجا). در كتیبه‌های‌ اُرخونی‌ در شمارش‌ اقوام‌ ساكن‌ در نواحی‌ مغولستان‌ از قومی‌ به‌ نام‌ بایرقو سخن‌ آمده‌ كه‌ در حدود سال‌ ۱۱۷ق‌/ ۷۳۵م‌ در عهد فرمانروایی‌ بیلگه‌ خاقان، رئیس‌ آنان‌ «اولوغ‌ اركن‌» [اركن‌ بزرگ‌] لقب‌ داشته‌ است‌ (نك‌ : مالف‌، همانجا) و برخی‌ برآنند كه‌ پا ی‌ ـ كو چیزی‌ جز ترجمۀ اولوغ‌ اركن‌ با معنی‌ فرضی‌ «ارغون بزرگ» نیست‌ (نك‌ : شاه‌ كریم‌، تینیشپایف‌، همانجاها)؛ اما باید توجه‌ داشت‌ كه‌ اركن‌ از القاب‌ رایج‌ و شناخته‌ شده‌ برای‌ برخی‌ فرمانروایان‌ در میان‌ اقوام‌ كهن‌ ترك‌ بوده‌ است‌ (مثلاً در تركیبهایی چون‌ «كول‌ اركن‌» نزد قارلق‌، نك‌ : كاشغری‌، همانجا؛ ایرمیس‌ اركن نزد قبایل‌ بَسمَل‌ ـ بایرقو، نك‌ : «تاریخ‌ كهن‌»، 189-190). همچنین‌ برخی‌ از خاورشناسان‌ چون‌ بیلی‌ (نك‌ : «تركان‌[۱۱]...»، 87) و گومیلف‌ (ص‌ 62)، پا ـ یِ ـ كو در آثار چینی‌ را مستقیماً شكل‌ چینی‌ شدۀ نام‌ «بایرقو» دانسته‌اند.

نظریۀ دیگر دربارۀ خاستگاه‌ ارغون‌ بر این‌ مبناست‌ كه‌ ارغون‌ نامی‌ جدید برای‌ قوم‌ كهن‌ «بسمل‌» بوده‌ باشد. آریستف‌ (ص‌ 91-92) برپایۀ تفسیر ارغون‌ به‌ «دورگه‌» و با تكیه‌ بر این‌ نكته‌ كه‌ واژۀ «بسمل‌» نیز در لغت‌ رسانندۀ همان‌ معناست‌، ارغون‌ را نامی دگر برای‌ بسمل‌ دانسته‌، و این‌ نظریه‌ از سوی‌ كسانی‌ چون‌ گومیلف‌ (ص‌ 213, 266, 375) و بارتولد («نقدی‌»، 276) نیز پذیرفته‌ شده‌ است‌ (نیز نك‌ : تینیشپایف‌، 8). جای‌ پرسش‌ اینجاست‌ كه‌ واژۀ بسمل‌ چرا پس‌ از قرنها كاربرد به‌ عنوان‌ نام‌ خاص‌ و مهجورشدن‌ مفهوم‌ لغوی‌ آن‌، باید در برهه‌ای‌ از زمان‌ با بازگشت‌ به‌ پیشینه‌ای‌ دور و فراموش‌ شده‌ به‌ واژه‌ای‌ معادل‌ از نظر مفهوم‌ لغوی‌ ترجمه‌ گردد. وجود رابطه‌ میان‌ سرزمین‌ ارغو كه‌ كاشغری‌ از آن‌ یاد می‌كند (نك‌ : ه‌ د، ارغو) با قوم‌ ارغون‌ از سوی‌ برخی‌ صاحب‌نظران‌ چون‌ كلیاشتورنی [۱۲]مطرح‌ شده‌ است‌ (نك‌ : «تاریخ‌ كهن‌»، 190؛ سالغارااولی‌، 222-221)؛ زكی‌ ولیدی‌ طوغان‌ اساساً ارغون را به معنی‌ «ارغویی‌» دانسته‌ (ص‌ 29)، و به‌ عنوان‌ نظریه‌ای‌ «-en/ -an» را به‌ عنوان‌ پسوند نشانه‌ در زبانهای‌ كهن‌ تركی‌ شناخته‌ است‌ (ص‌ 413). رانجام‌ باید به‌ نظریۀ پیوند ارغون‌ و قارلق اشاره‌ كرد كه‌ آریستف‌ ضمن‌ مطرح‌كردن آن‌، یادآور شده‌ كه‌ در ساختار قومی ارغون‌ [از نظر او همان‌ بسمل‌] ۳ تیره‌ از قارلق‌ نیز شركت داشته‌ است‌ (نیز نك‌ : تینیشپایف‌، همانجا). تینیشپایف‌ یادآور شده‌ است‌ كه‌ در سدۀ ۴ق‌/ ۱۰م‌ قارلقها در اثر فشار تغزغزها به‌ دو شاخه‌ تقسیم‌ شدند و گمان‌ دارد كه‌ شاخۀ خاوری‌ قارلقها در ساختار ارغون‌ وارد شده‌اند (همانجا). در مقام‌ تحلیل‌ باید گفت‌ كه‌ تشابه‌ لفظی‌ نه‌ چندان‌ نزدیك‌ پا ـ یِ ـ كو با نام‌ فرضی‌ ثبت‌نشدۀ «بای‌ آرگون‌»، برگردان‌ لغوی‌ واژۀ بسمل‌ به‌ آرگون‌/ آرغین و ربط‌دادن كوچندگان‌ و جنگاوران‌ ارغونی‌ به‌ یكجانشینان‌ سرزمین ارغو یكایك‌ آن‌ اندازه‌ قابل‌ تكیه‌ نیستند كه‌ بتوان‌ آنها را پایه‌ قرارداد و بر آن‌ اساس تاریخ‌ كهن‌ ارغونها را به‌ ثبت‌ آورد.

 

ارغون و «اونگهای تندوك‌»

اطلاعاتی كه «سفرنامۀ ماركوپولو» دربارۀ قوم‌ ارغون‌ به‌ دست داده‌ است‌، با یك‌ بازنگری‌ و در مقایسه‌ با مندرجات‌ جامع‌التواریخ‌ رشیدالدین‌، پیشینۀ این‌ قوم‌ را با قوم كهن اونگ و با سرزمینی در جنوب دشت گُبی كه‌ ماركوپولو آن‌ را تندوك‌ [۱۳]نامیده‌ است‌، پیوند می‌زند. در بخشی‌ از «سفرنامۀ ماركوپولو» كه‌ به‌ شرح‌ مسیر كاشغر به‌ چین‌ اختصاص‌ دارد، از قوم‌ ارغون به‌ عنوان مردمی ساكن در دشت‌ پهناور تندوك سخن آمده‌ است‌. مفسران‌ «سفرنامه‌»، گاه‌ چون پتی‌ دلاكروا [۱۴]تندوك را دگرگونه‌ای‌ از تنگوت‌ و گاه‌ چون مارسدن‌ (نك‌ : ص 140) آن را مشتقی‌ از نام‌ مردمان‌ تونگوس‌ و محلی‌ در خاور دریاچۀ بایكال پنداشته‌اند؛ حتى‌ برخی‌ قوم‌ شناسان‌ كه‌ در مطالعۀ تاریخ ارغون‌ از ماركوپولو بهره‌ گرفته‌اند، این‌ نام‌ را بر سرزمینی‌ واقع در جنوب دریاچۀ بالخاش‌ تطبیق‌ نموده‌اند (مثلاً نك‌ : «تاریخ‌ كهن‌»، 190).

در نگرشی‌ مجدد به‌ متن‌ «سفرنامه‌»، به‌ روشنی‌ دیده‌ می‌شود كه‌ مؤلف‌، دشت تندوك‌ را سرزمینی‌ در مجاورت‌ مرزهای‌ ولایت‌ تنگوت با سرزمین‌ اصلی‌ چین‌ دانسته‌ كه‌ نزدیك‌ترین شهر تنگوتی‌ به‌ حدود آن‌، شهری‌ به‌ نام‌ كلسیا [۱۵]در منطقۀ مرزی‌ تنگوت‌ به‌ نام‌ اگری‌ گیا [۱۶]بوده‌ است‌ (ص 139). برای‌ پی‌جویی‌ این‌ نامها در جامع‌التواریخ‌، ممكن‌ استكلسیا را با «اساكسكلوس‌» [نسخه‌ بدلها: اساكینگلوس‌، اساكیتكلوس‌؛ پیشنهاد تجزیه‌ به‌ صورت‌ اساكنن + كلوس‌] شهری‌ بزرگ نزدیك به‌حدود مرزی‌ در ولایت‌ تنگوت‌ (نك‌ : رشیدالدین‌، ۱/ ۱۳۵) و اگری‌گیا را با «اری قی‌» [اصل احتمالیِ تركی: اگری قَیا[۱۷]]، شهری بزرگ‌تر و فراتر از شهر پیشین در سرزمین تنگوت‌ (نك‌ : همانجا) به‌ قیاس آورد. به‌ تصریح‌ «سفرنامه‌» (ص 143) از شهرهای‌ مهم‌ دشت‌ تندوك‌، شهری‌ با نام‌ تندوك‌ بوده‌ كه‌ در فاصلۀ ۳ روز راه‌ از نقطه‌ای مرزی در ولایت‌ تنگوت‌ با نام‌ «چانگانور» [اصل‌ پیشنهادی مغولی‌: چغان‌ نور[۱۸]] قرار داشته‌ كه‌ معنی نام‌ اخیر «دریاچۀ سپید» بوده‌ است‌. رشیدالدین‌ در سخن‌ از نواحی‌ مرزی‌ تنگوت‌ از این‌ دریاچه‌ با ضبط دقیق‌ نام‌ آن‌ به‌ صورت‌ «چغان‌ ناور [ناوور]» یاد كرده‌، و به‌ صراحت‌ محل‌ آن‌ را در نزدیكی‌ شهر قراخوچو [قاراخوتو] تعیین‌ كرده‌ است‌ (۲/ ۹۱۰، ۹۱۳). بر این‌ پایه‌، مقصود از دریاچۀ سپید در نقشه‌های كنونی‌ برخلاف‌ تصور برخی‌ از مفسران‌ «سفرنامه‌» كه‌ آن‌ را با تساگان‌ گول [۱۹][نور] كنونی‌ تطبیق‌ نموده‌اند (نك‌ : مارسدن‌، 143)، گاشون‌ نور در شمال‌ استان‌ چینی كانسو بوده‌ است‌ و بر این‌ مبنا مقصود از دشت تندوك نیز بخشی وسیع‌ از دشتهای‌ جنوب‌ مغولستان‌ خواهد بود.

در «سفرنامۀ ماركوپولو» در سخن‌ از اقوام‌ ساكن‌ در دشت‌ تندوك‌، به‌ طور خاص‌ از قوم‌ كهن‌ اونگ‌ [۲۰]یاد شده‌، و آمده‌ است‌ كه‌ در كنار ساكنان‌ مسیحی‌ و بودایی‌ [در متن‌: بت‌پرست‌]، جمعیتی‌ مسلمان نیز در منطقه‌ می‌زیسته‌اند و سپس‌ افزوده‌ شده‌ است كه‌ قوم‌ ارغون‌ آمیخته‌ای‌ از تندوكیان‌ بودایی‌ و مسلمانان‌ بوده‌اند كه‌ این‌ آمیزش نژادی‌ آنان‌ را از حیث‌ چهره‌ تا حدی‌ از دیگر تندوكیان‌ متمایز می‌ساخته‌ است‌ (نك‌ : ص‌ 141-142). رشیدالدین‌ در سخن‌ از قوم «اونگوت‌» [جمع‌ مغولی نام‌ اونگ‌]، آنان‌ را ساكن‌ دشتهای‌ واقع‌ در میانۀ سرزمین‌ چین‌ و موطن‌ اقوام‌ مغول‌ و كراییت‌ و نایمان‌ [در مغولستان‌] دانسته‌ است‌. او همچنین‌ در اشاره‌ای‌ به‌ راه‌ میان‌ چین‌ تا مقر فرمانروایی‌ پادشاه‌ اونگوت‌، از دیهی‌ به‌ نام‌ گندوك‌ [نسخه‌ بدل‌: كیدوك‌] یاد كرده‌ كه‌ با تندوك‌ ماركوپولو انطباق‌ پذیر است‌ (نك‌ : ۱/ ۱۳۱-۱۳۲).

اونگهای ساكن در دشت تندوك‌، به‌ گزارش‌ ماركوپولو در روزگار وی‌ [نیمۀ دوم‌ سدۀ ۱۳م‌] تابع‌ دولت‌ مسیحی‌ «كشیش‌ یوحنا» بوده‌اند (ص‌ 140-141) كه‌ در منابع‌ غربی‌ درواقع‌ تعبیری‌ از خانات‌ كراییت‌ بوده‌ است‌. البته‌ با توجه‌ به‌ پیوندی‌ تاریخی‌ میان‌ اونگها و نایمانها و بی‌دقتی‌ معهود از منابع‌ غربی‌ در حد امكانِ خلط میان‌ خانات كراییت‌ و خاناتِ باز هم‌ مسیحیِ نایمان‌، محتمل‌ است‌ كه‌ این گزارش‌ درواقع‌ اشاره‌ای‌ به‌ اتحاد پادشاهی‌ اونگها با خانات‌ نایمان‌ بوده‌ باشد (نیز قس‌: رشیدالدین‌، ۱/ ۱۲۷). پیوند صدها ساله‌ میان‌ ارغونها و نایمانها كه‌ از عصر جانشینان‌ چنگیز تا روزگار حاضر در تاریخ‌ اقوام‌ ترك‌ دیده‌ می‌شود، مؤیدی‌ بر این‌ پندار است‌ كه‌ رابطۀ این‌ دو قوم‌ ریشه‌ در پیوندی‌ مستحكم‌ از گذشته‌های‌ دور داشته‌ است‌. نایمانها كه‌ مدتها پیش‌ از سدۀ ۷ق‌/ ۱۳م‌ در خاور ارتش‌ علیا سكنی‌ داشته‌اند (نك‌ : همو، ۱/ ۱۲۵-۱۲۶؛ نیز نك‌ : سی‌یوكی‌، ۴۳؛ «سفرنامۀ هایتون‌[۲۱]»، 167)، در آستانۀ ظهور چنگیزخان‌، خاناتی‌ مقتدر داشتند كه‌ سرحد جنوبی آن‌ تا «ولایت‌ اویغور» [ظاهراً شمال‌ كانسو در شمال‌ شرقی‌ سین‌ كیانگ‌ امروزی در چین‌] امتداد یافته‌ بود (نك‌ : رشیدالدین‌، ۱/ ۱۲۶) و منطقۀ تندوك‌ را نیز دربرمی‌گرفت‌. این‌ خانات‌ گسترده‌ سازمانی‌ ملوك‌الطوایفی داشت‌ و در كنار خان‌ نایمان‌، قبایل‌ تیگین‌ و اونگ‌ نیز از خود پادشاهانی‌ داشته‌اند (نك‌ : همو، ۱/ ۱۳۰-۱۳۱) و پشتوانۀ استحكام‌ این‌ اتحاد افزون‌ بر پیوندهای كهن خویشاوندی كه‌ احتمال‌ آن‌ جای بررسی دارد، ازدواجهای‌ پی‌درپی میان‌ خاندانهای‌ شاهی‌ این‌ قبایل‌ بوده‌ است‌ (نك‌ : همو، ۱/ ۱۳۰، ۳۶۶).

به‌ هنگام‌ پیروزیهای‌ چنگیزخان‌ و لشكركشیدن‌ او به‌ سوی‌ خانات‌ متحد، خان‌ نایمان‌، تایانگ‌ خان‌، از آلاقوش‌ پادشاه‌ اونگ‌ خواست‌ تا او را مدد رساند، اما آلاقوش‌ مصلحت‌ را در آن‌ دید كه‌ با چنگیز راه‌ ایلی‌ سپارد و تایانگ‌ خان‌ را در برابر چنگیز تنها گذارد (نك‌ : همو، ۱/ ۱۲۷، ۱۳۱). شاید بتوان‌ علت این‌ تفرقه‌ را ضعف خانات‌ نایمان‌ در اثر تجزیۀ آن‌ به‌ دو بخش‌ و بروز جنگ‌ داخلی میان‌ خان‌زادگان‌ نایمان‌ عنوان‌ كرد (نك‌ : همو، ۱/ ۱۲۴-۱۲۹)، اما باید توجه‌ داشت‌ كه‌ در عمل‌ این‌ واقعۀ سیاسی‌، بر رابطۀ میان‌ اقوام‌ اونگ و نایمان‌ تأثیر مهمی‌ ننهاد و اگر بپذیریم‌ كه‌ قوم‌ اونگ‌ زمینۀ اصلی‌ پدیدآمدن‌ قومیت‌ ارغون‌ بوده‌ است‌، باید گفت‌ كه‌ اتحاد میان‌ دو قوم‌ در دوره‌های‌ بعدی‌ بیش‌ از پیش‌ روی‌ به‌ استحكام‌ نهاد. پدیده‌ای‌ را كه‌ ماركوپولو درآمیختن‌ «بت‌ پرستان‌ تندوك‌» [بوداییان‌ اونگ‌] با مسلمانان‌ و پیدایی‌ بافت‌ قومی‌ ارغون‌ انگاشته‌ است‌، درواقع‌ باید نمودی‌ از جریان‌ روزافزون‌ اسلام‌ در باخترِ مغولستان‌ دانست‌ كه‌ مسألۀ تغییر بافت‌ نژادی‌ را در آن‌ نباید بیش از اندازه‌ جدی‌ تلقی‌ كرد . به هر تقدیر در منابع‌ چینی‌ مربوط به روزگار پس‌ از چنگیزخان‌، از قوم‌ «آرهون‌[۲۲]» [< آرگون‌] به‌ عنوان‌ قومی‌ نزدیك‌ به‌ نایمان [و نیز تنگوت‌، قپچاق‌ و قنقلی‌] نام‌ برده شده‌ (نك‌ : «دائرةالمعارف‌»، III/ 296)، و بدین‌ترتیب‌ جایگزین‌ اونگ‌ با ارغون‌ به‌ نحو بارزی‌ خود نموده‌ است‌.

به‌ عنوان نگرشی‌ بر تاریخ‌ كهن‌ اونگها و ویژگیهای‌ قومی‌ آنان، نخست باید به‌گفته‌ای‌ از رشیدالدین‌ (۱/ ۱۳۹) اشاره‌ كرد كه‌ مسكن‌ اصلی‌ قوم‌ اونگ‌ ــ پیش‌ از سكنی‌ در دشت‌ تندوك‌ ــ را در سرزمین‌مغولستان‌ و درفاصله‌ای‌ نه‌ چندان‌ دور از قراقورُم‌، در حوزۀ رودخانۀ قملانجو دانسته‌، و از شركت‌ داشتن‌ آنان‌ در تشكل‌ قدیمِ «اون‌ اویغور» سخن‌ آورده‌ است. در تعیین‌ جایگاه‌ قملانجو باید به‌ روایتی‌ از جوینی‌ (۱/ ۴۰) اشاره‌ كرد كه‌ برپایۀ نوشته‌ای‌ از كتیبه‌های‌ باستانی‌ اویغور ضمن تكرار برخی‌ از اطلاعات‌ یادشده‌، قملانجو را در محل اتصالِ [در واقع‌ محل‌ نزدیك‌ شدنِ] دو رود توغلا [۲۳]و سِلِنگا [۲۴]دانسته‌ است‌.

رشیدالدین‌ در بخش‌ قبایل‌ غیر اوغوز و غیرمغول‌ از اقوام‌ كراییت‌، نایمان‌، اونگوت‌، تنگوت‌، اویغور، مِكرین‌ و قرقیز نام‌ برده‌ (۱/ ۱۱۱ به‌ بعد) كه‌ گومیلف‌ آن‌ را گروهی‌ كاملاً ناهمگون‌ از دیدگاه‌ نژادشناختی‌ دانسته‌ است‌ (ص‌ 345). در نگاهی دیگر به‌ این‌ بخش از جامع‌ التواریخ‌، با درك‌ موقعیت‌ استثنایی تنگوت در ملحق‌شدن به‌ این‌ گروه‌ به‌ سبب‌ تأثر فرهنگی‌ و برخی‌ پیوندهای‌ پیش‌آمدۀ سیاسی و اجتماعی‌ (مثلاً نك‌ : كاشغری‌، ۱/ ۲۸، ۲۹) و با عنایت‌ به‌ اینكه‌ مقصود از اویغور و قرقیز در این‌ گفتار، اویغوران‌ مغولستان و قرقیزان‌ حوزۀ كِم‌ و سلنگا بوده‌اند، دلیلی بر نفی‌ ارتباط قومی‌ میان‌ این‌ گروه‌ از قبایل‌ نیز دیده‌ نمی‌شود.

آریستف‌ اونگها را با قوم‌ «تاتابی‌[۲۵]» نامبردار در متون‌ ارخونی‌، «هی[۲۶]» یاد شده‌ در برخی‌ آثار چینی‌ و نیز با تاتارهای‌ سپید یكی‌ می‌پندارد (ص‌ ۶۷) و این‌ یكی‌ انگاشتن‌ به‌ آثار برخی‌ محققان‌ دیگر نیز راه‌ یافته‌ است‌ (مثلاً نك‌ : بارتولد، «نقدی‌»، 270). آریستف‌ همچون نظرش‌ دربارۀ كریها و نایمانها، اونگها را نیز قبیله‌ای‌ تركی و نه‌ مغولی‌ انگاشته‌ است‌ (نك‌ : ص‌ 92-91؛ برای‌ نقد این‌ نظر، نك‌ : بارتولد، همانجا)، اما هاورث اگرچه‌ دربارۀ كریها و نایمانها با آریستف هم‌ عقیده‌ است‌ (I/ 20, 22)، در سخن‌ از اونگها آنان‌ را از اصلی‌ تاتار [مغول‌] دانسته‌ است‌ .(I/ 26) سرانجام‌ باید به‌ نظر مورایاما [۲۷]اشاره‌ كرد كه‌ با تكیه‌ بر تحلیل‌ زبانیِ نامهای‌ برجای‌ مانده‌ از اونگها و برخی‌ شواهد و اشارات‌ تاریخی‌، زبان‌ اونگ را گونه‌ای‌ از زبانهای‌ تركی‌ شمرده‌ است‌ (نك‌ : «دائرةالمعارف‌»، XXV/ 154؛ نیز برای‌ نمونه‌های‌ این‌ نامها، نك‌ : رشیدالدین‌، ۱/ ۱۳۱-۱۳۳؛ «تاریخ‌ سری‌»، 118).

به‌هرروی‌ جریان‌ فزایندۀ فشار جمعیت‌ از جنوب‌ و خاور و وجود جاذبه‌هایی‌ در باختر، به‌ویژه‌ در سدۀ ۸ ق‌/ ۱۴م‌، موجبات‌ مهاجرت‌ ارغونها و وارد شدن‌ آنان‌ در ساختار الوسهای‌ مغولی‌ ـ تركیِ جغتای‌ و جوچی‌ را فراهم‌ ساخت‌. كاربرد نام‌ قومی‌ اونگ‌ نیز از سدۀ ۸ ق‌ به‌ فراموشی‌ سپرده‌ شد و تنها نمایندگان‌ آن‌ در سده‌های‌ بعد اونگهایی‌ بودند كه‌ در ساختار قومی‌ ازبك‌ وارد شده‌اند. احتمالاً اینان‌ گروهی‌ از اونگها بودند كه‌ با تأخیری‌ در مهاجرت‌ از جریان‌ اصلی‌ قوم‌ خود جدا ماندند و بعدها به‌ دشت‌ قپچاق كوچیدند و در میانۀ سدۀ ۹ق‌ به‌ اردوی‌ ابوالخیرخان‌ پیوستند و سرانجام‌ در جریان‌ مهاجرت شمال‌ به‌ جنوبِ عصر شیبانی‌، به‌ بافت‌ قومی‌ ماوراءالنهر راه‌ یافتند. گذشته‌ از این‌ فرضیات‌، دانستۀ ما از این‌ گروه‌ در این‌ حد است‌ كه‌ نام‌ قومی‌ اونگ‌ در نسب‌ نامه‌های‌ ازبك‌ به‌ عنوان‌ یكی‌ از تیره‌های‌ كم‌ اهمیت‌ از ۹۲ تیره‌ به‌ ثبت‌ آمده‌ است‌ (نك‌ : هاورث‌، II(1)/ 10؛ قس‌: بخاری‌، ۶؛ قایدارف‌، 210: با ضبطهای‌ «اون‌» و «ازبك‌»).

 

ارغون‌ در الوس‌ جغتای‌

منابع‌ تاریخی‌ حكایت‌ از آن‌ دارند كه‌ كوچلوك‌ خانِ نایمان‌ در آستانۀ قدرت‌گیری‌ چنگیزخان‌، به‌ منطقۀ قَیالیق‌ در جنوب‌ دریاچۀ بالخاش‌ كه‌ ارسلان‌ خان‌ قارلق‌ در آنجا فرمان‌ می‌راند، لشكر كشید و كوتاه‌ زمانی‌ آن‌ دیار را در تصرف‌ داشت‌ (نك‌ : برتشنایدر، I/ 231)؛ ما ارزیابی‌ این‌ حركت‌ در حد یك‌ لشكركشی‌ نافرجام‌ شایسته‌ نیست‌ و بیشتر باید آن‌ را به‌ دیدۀ یك‌ راه‌یابی‌ برای‌ گریز از فشار خاور و آغازِ محدودی‌ برای‌ یك‌ مهاجرت‌ تلقی‌ كرد. نایمانهایی‌ را كه‌ كوچلوك‌ در سپاه‌ خود به‌ ناحیۀ جنوب‌ بالخاش آورده‌ بود (نك‌ : جوینی‌، ۱/ ۴۶) و احتمالاً جماعتی‌ از ارغونان‌ نیز با آنان‌ متفق‌ بوده‌اند، گویا در همان‌ سرزمین‌ و در كنار قارلقان‌ به‌ نحوی‌ مسكن‌ گزیدند؛ جواری‌ كه‌ حاصل‌ آن‌ پدیدآمدن‌ پیوندهای‌ قومی‌ میان‌ ارغونان‌ و قارلقان‌ بود (نك‌ : تینیشپایف‌، 8). در روایتی از جغتای‌ فرزند چنگیزخان‌، وی‌ در شمارش‌ اقوام‌ تحت‌ فرمان‌ خود به‌ قوم‌ ارغون‌ اشاره‌ كرده‌ است‌ كه‌ در جنوب‌ بالخاش‌، در حوزۀ رودهای‌ ایمیل‌ و قاراتال‌ و نورا با نایمانها همراه‌ می‌زیسته‌اند (شاه‌ كریم‌، 40؛ نیز تینیشپایف‌، 7-8).

دربارۀ مهاجرت ارغونها به‌ باختر، آریستف‌ معتقد است كه‌ آنان‌ در زمان‌ چنگیزخان‌، حتی قدری‌ پیش‌تر از نایمانها و نیز كراییتیان‌ [كِرِیها] روی‌ به‌ باختر نهادند و شاه‌ كریم‌ زمان‌ این‌ مهاجرت‌ را در حدود سال‌ ۶۱۷ق‌/ ۱۲۲۰م‌ تخمین‌ زده‌ است‌ (نك‌ : ص‌ 34؛ تینیشپایف، همانجا). اظهار نظر دربارۀ اینكه‌ ارغونها تا چه‌ زمانی‌ قیالیق‌ را موطن داشته‌اند، امری دشوار است‌، اما از نظر وضع‌ سیاسی آن‌ منطقه‌ باید یادآور شد كه‌ قیالیق‌ و حوزۀ قاراتال‌ پس‌ از تثبیت مرزهای‌ الوس‌ جوچی‌ و الوس‌ جغتای در حصۀ متصرفات‌ الوس‌ جوچی‌ قرار داشت‌ و به‌ قلمرو اردوی‌ سپید متعلق‌ بود (نك‌ : منتخب‌ التواریخ‌، ۸۱؛ غفاری‌، ۲۰۵). تینیشپایف‌ كه‌ معتقد است‌ ارغونها تازمان‌ امیر تیمور در آن‌ منطقه‌ سكنی‌ داشته‌اند، شواهد دقیق و قابل‌ پذیرشی‌ بر مدعای‌ خود ارائه‌ نكرده‌ است‌ (نك‌ : ص‌ 8).

این احتمال‌ وجود دارد كه‌ حضور در منطقۀ قیالیق‌، برای‌ ارغونها مرحله‌ای‌ انتقالی‌ برای‌ نفوذ بیشتر به‌ سمت‌ باختر بوده‌ باشد؛ اما ورای‌ این‌ احتمال‌ نكته‌ای‌ تاریخی‌ وجود دارد و آن‌ نفوذ گستردۀ ارغونها در الوس جغتای به‌ روزگار تیموری‌ است‌. ارغونها با تیمور (حك‌ ۷۷۱-۸۰۷ق‌) و جانشینان‌ او دوستی مستحكمی‌ را پی‌ریختند كه‌ آنان‌ را به‌ یكی‌از پرنفوذترین‌ قبایل‌ تركی‌ ـ مغولی‌ در ساختار الوس‌ جغتای‌ مبدل‌ ساخت‌؛ در كتاب‌ تزوكات‌ تیموری‌ (ص‌ ۳۰۸) بر این‌ امر اشاره‌ رفته‌ كه‌ قوم‌ ارغون‌ یكی‌ از ۱۲ قوم‌ برگزیده‌ و متنفذ در دستگاه‌ حكومت‌ تیموری‌ بوده‌ است‌ (نیز نك‌ : باخروشین‌، II/ 38). حضور ارغونان‌ در ماوراءالنهر چنان‌ با شتاب‌ گسترش یافت كه‌ در حدود سال‌ ۸۵۰ق‌ اردوگاهی‌ بزرگ‌ در نزدیكی‌ بخارا داشته‌اند (نك‌ : دولتشاه‌، ۳۶۴).

در ۸۵۳ق‌/ ۱۴۴۹م‌ با اوج‌ گرفتن‌ آتش‌ خصومت‌ میان‌ الغ‌ بیك‌ و فرزندش‌ عبداللطیف‌، ابوسعید از امیر زادگان‌ رقیب‌، فرصت‌ را مغتنم‌ شمرده‌، قوم‌ ارغون‌ را با خود هم‌صدا كرد و با برخورداری‌ از حمایت‌ آنان راهی‌ سمرقند شد. در آغاز امر محاصرۀ پایتخت‌ سودی‌ نبخشید و او ناچار به‌ اردوگاه‌ ارغون‌ در حومۀ بخارا بازگشت‌، اما سرانجام‌ با حمایت‌ آنان‌ بود كه‌ توانست‌ در اواخر سال‌ ۸۵۴ق‌ رقیب‌ را مغلوب‌ سازد و در اوایل‌ سال‌ ۸۵۵ق‌ بر تخت‌ سمرقند بر نشیند (نك‌ : ابوبكر طهرانی‌، ۳۰۶؛ میرخواند، ۶/ ۷۵۹-۷۶۲).

اگرچه‌ انتخاب‌ امیران‌ لشكری‌ از قوم‌ ارغون‌ ظاهراً از عهد امیر تیمور معمول‌ بوده‌ است‌ (نك‌ : تزوكات‌، ۳۱۰). اما در عهد ابوسعید، ارغون در حقیقت‌ سرچشمۀ قدرت‌ نظامی‌ امیر ماوراءالنهر به‌ شمار می‌آمد. آنگاه‌ كه‌ ابوسعید برای‌ زمانی‌ دراز ماوراءالنهر را ترك‌ گفت‌ و در خراسان‌ به‌ كشورگشایی‌ پرداخت‌، امیر مزید از سران‌ ارغون‌ را در سمرقند جانشین‌ خود ساخته‌ بود و چون‌ در ۸۶۵ق‌/ ۱۴۶۱م‌ امیرزادگان‌ رقیب‌ به‌ ماوراءالنهر هجوم‌ آوردند، او تا پایان سركوب‌ دشمن‌ به‌ ابوسعید وفادار ماند (نك‌ : ابوالغازی‌، ۱۸۷- ۱۸۸). آنگاه‌ كه‌ در ۸۷۳ق‌/ ۱۴۶۸م‌ ابوسعید در جریان‌ حملۀ خود به‌ آذربایجان كشته‌ شد، پسر او احمد در سمرقند بر تخت‌ نشست‌. از دیگر سو محمود دیگر پسر ابوسعید كه‌ در لشكركشی‌ آذربایجان همراه‌ پدر بود، با كمك‌ جمعی‌ از امیران‌ ارغونی‌، جان‌ به‌ سلامت برد و به‌ همراه‌ حامیان خود به‌ خراسان‌ آمد (نك‌ : عبدالرزاق، ۲(۳)/ ۱۳۵۴-۱۳۵۸). حاكمیت سلطان احمد در ماوراءالنهر با آرامش‌ نسبی‌ تا ۸۹۹ق‌ ادامه‌ یافت‌، اما پس‌ از او امیران‌ ارغون‌ به‌ امیرزادگان‌ رقیب‌ امكان‌ دستیابی‌ بر تخت‌ را ندادند و در ۸۹۹ق‌ سلطان‌ محمود با حمایت‌ امیران‌ ارغون‌ بر تخت‌ نشست‌ (نك‌ : بابر، گ‌ ۲۳ الف‌).

دهۀ نخست‌ سدۀ ۱۰ق‌، دهۀ هرج‌ و مرج‌ در حكومت‌ تیموریان‌ ماوراءالنهر و سرانجام‌ فروپاشی‌ آن‌ به‌ دست‌ ازبكان‌ بود و در این‌ دوره‌ امیران‌ تیموری‌ از یك‌سو با ازبكان در شمال و از دگر سو در درون‌ خاندان خود در نزاع‌ و كشمكش بوده‌اند. مشهورترین‌ این‌ امیران‌ بدیع‌الزمان‌ میرزا پسر سلطان‌ حسین‌ بایقرا بود كه‌ دختر امیر ذوالنون‌ از سران‌ ارغون‌ را به‌ زنی داشت‌ و در طول‌ سالهای‌ پرآشوب‌ از حمایت‌ ارغونان‌ برخوردار بود. در جنگهای‌ ارغونان‌ در سرزمین‌ افغانستان‌ كنونی‌، گاه‌ برخی‌ قبایل‌ دیگر چون‌ قپچاق‌ و هزاره‌ نیز در كنار آنان‌ جنگیده‌اند (نك‌ : عالم‌آرا...، ۲۹۸-۳۰۱، ۳۲۰؛ میرخواند، ۷/ ۱۴۸-۱۵۰؛ خواندمیر، ۴/ ۲۳۷). افزون‌ بر امیر ذوالنون‌ و فرزندان‌ او، برخی دیگر از امیران‌ ارغونی‌ چون‌ عاشق‌ محمد و علی سلطان سیستانی تا واپسین‌ گاه‌ ممكن‌ در برابر حملۀ ازبكان‌ مقاومت كردند (مثلاً نك‌ : بابر، گ‌ ۲۰۵- ۲۰۶، ۲۳۲ ب‌). سرانجام‌ با شكست كامل‌ تیموریان ماوراءالنهر بود كه‌ امیران‌ ارغون صلح‌ با ازبكان‌ را گردن نهادند و در ۹۱۳ق‌/ ۱۵۰۷م‌ امیر سلطان‌علی ارغون و امیرشجاع‌ بیك پسر ذوالنون به درگاه محمدخان‌ شیبانی پیشكش‌ فرستادند و طاعت‌ خود را اظهار نمودند (نك‌ : روملو، ۱۳۳). در دورۀ شیبانی‌، قوم‌ ارغون‌ نقش‌ غالب‌ خود در ماوراءالنهر را از دست داد و در جریانهای‌ این‌ دوره‌ نقش‌ تاریخ‌سازی‌ ایفا نكرد.

 

ارغون‌ در اردوی‌ سپید و خانات‌ قزاق‌

سرزمینی‌ گسترده‌ از سیبری‌ تا اروپا كه‌ به‌ عنوان‌ قلمرو الوس‌ جوچی‌ شناخته‌ می‌شد، از زمان‌ فرزندان‌ جوچی‌ به‌ دو بخش‌ اصلی‌ تقسیم‌ شده‌ بود: بخش‌ خاوری‌ كه‌ قلمرو فرزندان‌ اورده‌ [پسر نخست‌ جوچی‌] بود، به‌ آق‌ اردو یا اردوی‌ سپید شهرت یافت و بخش‌ باختری كه‌ به‌ فرزندان‌ باتو [پسر دوم‌ جوچی‌] تعلق‌ داشت‌، گوك‌ اردو یا اردوی‌ كبود نام‌ گرفت‌. در بلندای‌ تاریخِ قوم‌ ارغون‌ در ۸ قرن‌ اخیر، همواره‌ سرزمینهایی‌ واقع‌ در خاور قلمرو اردوی‌ سپید زیستگاه‌ اصلی این‌ قوم‌ بوده‌، و حضور جماعتی‌ از ارغونها در سرزمینهای‌ اردوی كبود به‌ اقتضای‌ مناسبتهای‌ تاریخی‌ و در حدی‌ محدود بوده‌ است‌.

دربارۀ گستردگی‌ زیستگاه‌ ارغونها در قلمرو اردوی‌ سپید در سده‌های‌ ۷ و ۸ ق‌ گزارشهای‌ دقیقی‌ از منابع‌ تاریخی‌ در دست‌ نیست و از سوی‌ محققان‌ نیز در این‌باره‌ نظریات‌ گوناگونی‌ ابراز شده‌ است‌. شاه‌ كریم‌ از حضور آنان به‌ روزگار تیمور در كوهستان‌ تارباغاتای‌ [میان‌ دریاچه‌های‌ زایسان و آلاكول‌] یاد كرده‌ است‌ (ص‌ 40)، درحالی‌كه‌ تینیشپایف بر باقی‌ماندن ارغونها در جنوب دریاچۀ بالخاش‌ در زمینهای‌ میان‌ رود قاراتال‌ تا دریاچۀ آلاكول‌ تا پایان‌ سدۀ ۸ق‌ تأكید كرده‌ است‌ (ص‌ 8). برخی‌ از مورخان‌ قوم‌ قزاق‌، محدودۀ زیست‌ ارغونان‌ را وسیع‌تر دانسته‌، و مسكن‌ آنان‌ در سده‌های‌ ۸ و ۹ق‌ را از ساحل‌ باختری‌ رود ارتش‌ تا نواحی‌ مركزی‌ قزاقستان‌ كنونی‌ شمرده‌اند (نك‌ : «تاریخ‌ كهن‌»، 231)؛ البته‌ نقش‌ گستردۀ ارغونها در جریانهای‌ تاریخی‌ سدۀ ۸ق‌ از خاور تا باختر قلمرو اردوی‌ سپید، نفوذ آنان‌ به سوی‌ مناطق‌ غربی‌تر را تأیید می‌كند.

در گزارشهای مربوط به جنگهای‌ تیمور، در سرزمینهای‌ مرزی‌ واقع‌ در شمال شرق قلمرو تیمور از حضور قومِ «اركنوت‌» در كنار «كراییت‌» خبر آمده‌ كه‌ در اتحاد با لشكر جته‌ [جغتای‌ خاوری‌] بر ضد تیمور شركت‌ داشته‌، و ریاست‌ آن‌ با فردی‌ به‌ نام‌ امیر حاجی‌ بیك بوده‌ است‌ (نك‌ : شرف‌الدین‌، ۲۱۰، ۲۸۲). در صورتی‌ كه‌ موافق‌ نظر جمعی‌ از محققان‌، اركنوت‌ جمع‌ مغولی‌ از نام‌ قومی‌ ارغون‌ تلقی‌ گردد [آرگین‌ + وت‌ > آرگینوت‌، در ضبط فارسی اركنوت‌]، این‌ گزارش‌ را می‌توان‌ شاهدی بر حضور ارغونان در مناطق‌ مرزی‌ در خاور اردوی‌ سپید و شمال قلمرو [غیر تیموریِ] جغتای‌ تلقی‌ كرد.

این‌ نكته‌ كه‌ در سدۀ ۸ق‌ در مجاورت‌ مرزهای‌ خاوری‌ اردوی‌ سپید در بخشی‌ از باختر سیبری‌، در حوزۀ توبول‌ [۱]و در كرانه‌های‌ ارتش‌ اتحادیه‌ای‌ از قبایل‌ شركت‌ كننده‌ با حاكمیتی‌ مستقل‌ در تشكل‌ اردوی‌ میانۀ قزاق‌ از جمله‌ ارغون‌ وجود داشته‌، و احتمالاً قبیلۀ كری‌ در قدرت‌ سیاسی‌ از غلبۀ نسبی‌ برخوردار بوده‌ (نك‌ : پیشچولینا، 63)، هنوز نظریه‌ای‌ است‌ كه‌ جای‌ بررسی‌ دارد. اردوی‌ سپید تا ربع‌ سوم‌ سدۀ ۸ ق‌ با حكومتهای‌ درازمدت‌ و نسبتاً آرام‌ خانهایی‌ چون‌ ایسان‌ [ضبط غیرثابت‌]، چیمبای‌ و اُروس‌ از ثبات‌ كافی‌ برخوردار بود و به‌ هر تقدیر، خواه‌ در نتیجۀ ثبات‌ حاكم‌ بر اردو، خواه‌ به‌ سبب‌ استقلال‌ نسبی‌ ارغونها در نواحی‌ مرزی‌، یا حتی‌ به‌ سبب‌ كمبود اطلاعات‌ تاریخی‌ از دورۀ متقدمِ اردوی‌ سپید، نقشی‌ از ارغونها در حوادث‌ این‌ اردو در سدۀ ۸ ق‌ دیده‌ نمی‌شود.

نقش‌ مؤثر ارغونها در وقایع‌ تاریخی‌ سرزمین‌ اردوی‌ سپید، از سدۀ ۹ ق‌ آغاز می‌شود كه‌ با دو تحول‌ مهم‌ در منطقه‌ همزمان‌ است‌: از یك‌سو پیش‌ رَوی‌ قبایل‌ قَلماق‌ از جُنگارستان‌ به‌ سوی‌ باختر آغاز می‌شود كه‌ در تاریخ‌ طوایف‌ قزاق‌، از جمله‌ ارغون‌ مصایب و دشواریهای فراوان پدید آورده‌ است‌ و از دگرسو اردوی سپید دچار تجزیه‌ می‌شود و راه‌ نفوذ به‌ باختر برای‌ ارغونها هموارتر می‌گردد. پس‌ از تجزیه‌ در قلمرو پیشین‌ اردوی‌ سپید دو اردوی اصلی وجود داشت‌: بخش‌ وسیعی‌ از قلمرو اردو در خاور و جنوب‌ به‌ دست‌ ابوالخیرخان‌ از اخلاف شیبان‌ بن‌ جوچی‌ افتاد كه‌ پیش‌تر تنها بر قسمتی‌ از سیبری فرمان‌ می‌راندند و بخشی‌ كه‌ به‌ اردوی‌ نوقای‌ شهرت‌ یافت‌، در دست‌ اخلاف‌ اروس‌ خان‌ باقی‌ ماند. در جانب‌ خاور ارغونها و برخی‌ قبیله‌های‌ همسایه‌ كه‌ با پیش‌روی‌ روزافزون‌ قلماقها مواجه‌ بودند، شاید با این‌ باور كه‌ اردوی‌ شیبانی‌ قادر خواهد بود تا اقتدار و ثبات‌ اردوی‌ سپید را احیا نماید و راه‌ را بر مهاجمان‌ شرقی‌ سد كند، به‌ اردوی‌ ابوالخیرخان‌ پیوستند و تابعیت‌ او را پذیرفتند. ارغونها و قبایل‌ هم‌ سرنوشت آنان‌ كه‌ در منابع‌ تاریخی‌ از ایشان‌ به‌ «ازبكانِ قزاق‌» تعبیر آمده‌ است‌ (نك‌ : فضل‌الله‌، ۱۴۱، جم‌ ؛ دوغلات‌، 146)، خیلی‌ زود دریافتند كه‌ ابوالخیرخان‌ نه‌ احیای‌ اردوی‌ سپید، بلكه‌ فرمانروایی در سرزمینهای‌ جنوب‌ را آرزو دارد و شكست‌ سخت‌ ابوالخیر از قلماقها در حدود سال‌ ۸۶۰ق‌ (نك‌ : كوهستانی‌، گ‌ ۳۳۹ب‌) نقطۀ پایانی‌ بر این‌ همراهی‌ بود.

دربارۀ جدایی ارغون از اردوی‌ شیبانی در میان‌ ارغونان‌ افسانه‌ای‌ وجود دارد كه‌ شایان‌ توجه‌ است‌. برپایۀ این‌ افسانه‌، روزگاری‌ ارغونها از متحدان‌ ابوالخیرخان‌ بودند و نزدیك‌ترین‌ شخصیتهای‌ اردو به‌ خان‌ دو پهلوان‌ نامدار: دایرخوجا، ملقب‌ به‌ آق‌جول‌ از قوم‌ ارغون‌ و قوبلاندی‌ باتیر از قوم‌ قره‌ قپچاق‌ بودند. رقابت‌ این دو پهلوان‌ به‌ نزاعی‌ خونین انجامید و دایرخوجا به دست قوبلاندی‌ به‌ قتل‌ رسید. ارغونها پای‌ فشردند تا ابوالخیرخان‌، خون‌ پهلوان‌ ارغون‌ را از قوبلاندی‌ باز ستاند و چون‌ خواستۀ آنان‌ اجابت‌ نشد، از او روی‌ برتافتند (نك‌ : تینیشپایف‌، 8-9). به‌هرروی‌، آنچه‌ از تواریخ‌ مربوط به‌ خاندان شیبانی‌ برمی‌آید، این‌ است‌ كه‌ برخلاف‌ بسیاری‌ از قبایل‌ كه‌ میان‌ اردوی‌ ازبك‌ قزاق‌ و اردوی‌ ازبك‌ شیبانی‌ تقسیم‌ شدند، در میان‌ قبایلی‌ كه‌ در جنگهای‌ محمدخان‌ شیبانی‌ در ركاب‌ او جنگیده‌اند، هرگز نامی‌ از ارغون‌ دیده‌ نمی‌شود (نك‌ : همانجا). اگر جدایی‌ ازبكان‌ قزاق‌ از ابوالخیرخان‌ را برخلاف‌ آنچه‌ گاه‌ تصور می‌شود، آغاز شكل‌گیری‌ خانات‌ قزاق‌ ندانیم‌، این‌ نكته‌ پذیرفتنی‌ است‌ كه‌ جریان‌ افتراق‌ از شیبانیان‌ در روند شكل‌گیری‌ این‌ خانات‌ و اصولاً پیدایی‌ تشكل‌ قومی‌ قزاق‌ نقطۀ عطف‌ مهمی‌ بوده‌ است‌ و ارغونها بی‌تردید از قدیم‌ترین‌ اقوامی‌ بوده‌اند كه‌ در این‌ جریان‌ ایفای‌ نقش‌ كرده‌اند.

از دیگر سو، در همان‌ نیمۀ نخست‌ سدۀ ۹ ق‌ گرایش‌ گروهی‌ از طوایف‌ ارغون‌ به‌ اردوی‌ نوقای‌ شایان‌ توجه‌ است‌. تیره‌ای‌ از ارغونها [یا وابسته‌ به‌ این‌ قوم‌] موسوم‌ به‌ قانجیغالی‌ با پیوستن‌ به‌ بُراق‌ خان نوادۀ اروس‌خان‌ در لشكركشی‌ او به‌ تاشكند و خجند در ۸۲۳ ق شركت‌ جستند (نك‌ : همو، 8). گرایش‌ به‌ اردوی‌ نوقای‌ پس‌ از جدا شدن‌ از ابوالخیرخان‌ در میان‌ ارغونها و قبایل‌ همراه‌، اقبال‌ عام‌ یافت و بی‌درنگ‌ پس‌ از آن بود كه‌ ارغونها و نیز كریها تابعیت جانی بِك پسر براق‌ خان‌ را پذیرفتند (نك‌ : همانجا). تینیشپایف‌ با اشاره‌ به‌ گزارشی‌ از دوغلات‌ (ص‌ 272-274) كه‌ از كوچیدن‌ جانی‌بك‌ به‌ مناطق‌ اطراف‌ دریاچۀ بالخاش‌ از منطقۀ مغولستان‌ در ۸۶۰ق‌/ ۱۴۵۶م‌ خبر داده‌ است‌، آن‌ را با جدا شدن‌ ارغونها از ابوالخیر و بازگشت آنان‌ به‌ خاور ــ یعنی‌ جبهه‌های‌ جنگ‌ با مهاجمان‌ قلماق‌ ــ مرتبط دانسته‌ است (نک‌ : ص 9, 43).

از آن‌ پس‌ اگر مهاجرت‌ جماعتی‌ از ارغونها به‌ قلمرو اردوی‌ زرین‌ را نادیده‌ بگیریم‌ (نك‌ : دنبالۀ مقاله‌)، تاریخ‌ قوم‌ ارغون‌ را باید با تاریخ‌ خان‌ نشین‌ متحد قزاق‌، و در زمان‌ تجزیه‌ با تاریخ‌ اردوی‌ میانۀ قزاق‌ بررسی كرد. به‌ اقتضای‌ موقعیت‌ جغرافیایی‌، ارغونها و همسایگان‌ آنان‌ در اردوی‌ میانه‌ با مسألۀ تهاجم‌ قلماق‌ به‌طور مستقیم‌ و مداوم‌ درگیر بوده‌اند و این مسأله‌ برای‌ اردوی‌ بزرگ و به‌ویژه‌ اردوی‌ كوچك‌ حدّت‌ چندانی‌ نداشته‌ است‌. در سدۀ ۱۰ق‌ بخشهایی‌ از زیستگاه‌ ارغون‌ در منطقۀ ارتش‌علیا، خاور تارباغاتای و حوزۀ ایلی‌علیا به‌ تصرف‌ قلماقها درآمده‌ بود (نك‌ : پیشچولینا، 63) و برخلاف شاهزادگان‌ خاندان‌ جانی‌ بك‌ كه‌ بیشتر از سوی‌ قزاقان‌ اردوی‌ بزرگ‌ حمایت‌ می‌شدند و به‌ مسألۀ قلماق‌ به‌عنوان‌ مسألۀ نخستِ خود نمی‌نگریستند، از خانهای‌ رقیبِ شیغای‌ [پسر قاسم‌ خان‌] و فرزندان‌ او چون‌ توكل‌ خان‌ و اونان‌ سلطان‌ به‌ مقابله با قلماقها توجهی‌ ویژه‌ داشتند و از حمایت‌ قزاقهای‌ اردوی‌ میانه‌ ــ ازجمله‌ ارغونها ــ برخوردار بودند. در حدود سال‌ ۹۶۱ق‌/ ۱۵۵۴م‌ توكل‌ خان‌ با قلماقها جنگی‌ سخت‌ كرد و هم‌ در جنگی‌ با آنان بود كه‌ در ۹۹۳ق‌/ ۱۵۸۵م‌ برادرش‌ اونان‌ سلطان‌ به‌ قتل‌ رسید (نك‌ : تینیشپایف‌، 48-49).

در سالهای آغازین‌ سدۀ ۱۱ق‌، شاید در اثر آرامشی‌ كوتاه‌ از جبهۀ خاوری‌ با قلماقها، فرمانروایان‌ اردوی‌ میانه‌، روی‌ به‌ جنوب‌ آوردند و شهرهای‌ ماوراءالنهر را به‌ تاخت گرفتند. در این‌ میان‌ ارغونهای‌ ساكن‌ در كوهستان‌ قاراتاو، در لشكركشیهای‌ توكل‌خان‌ و جانشین‌ او ایشیم خان به‌ فرغانه‌، سمرقند و بخارا شركت‌ جستند و در جنگ‌ ایشیم‌ خان با تورسون‌ خان‌ در تاشكند در ۱۰۳۸ق‌/ ۱۶۲۹م‌ با او همراه‌ شدند (نك‌ : همو، 10). در دهه‌های نخست‌ سدۀ ۱۱ق با ایفای‌ نقش‌ مهاركننده‌ از سوی‌ امپراتور چین‌، درگیریهای‌ مرزی‌ میان‌ قزاقهای اردوی‌ میانه‌ و قلماقها به‌ كمترین‌ حد خود رسیده‌ بود (نك‌ : «دای تسین‌[۲]...»، 61-59)، اما در ۱۱۳۵ق‌/ ۱۷۲۳م‌ تهاجمی‌ وسیع‌ توسط قلماقها از سرگرفته‌ شد. در جریان‌ این‌ تهاجم‌، ارغونها در بیابانهای‌ خشك‌ «بتباق‌ دالا» پناه‌ گرفتند و از حملات‌ قلماق‌ كمترین‌ صدمه‌ را تحمل‌ كردند. به‌ دنبال‌ این‌ تهاجم‌، اردوهای‌ سه‌گانۀ تحت‌ فرماندهی‌ بولادخان‌ متحد شدند و طی‌ جنگی‌ پردامنه‌ در سالهای‌ ۱۱۳۷- ۱۱۳۸ق‌ كه‌ ارغونها در صفوف‌ پیشین‌ آن‌ جای‌ داشتند، دشمن‌ را تا حد زیادی‌ عقب‌ راندند، اما با مرگ‌ ناگهانی‌ بولادخان‌، اتحاد ۳ اردو از هم‌ پاشیده‌ شد و قلماق‌ در موضع‌ قدرت‌ قرار گرفت‌ (نك‌ : تینیشپایف‌، همانجا).

در سالهای‌ پس‌ از ۱۱۳۸ق‌، ابوالخیرخان‌ یكی‌ از مدعیان‌ خانیِ ۳ اردو و در عمل‌ فرمانروای‌ بخش‌ عمده‌ای‌ از اردوی‌ كوچك‌ با قلدان‌ تسرن‌ [۳]خانِ قلماق‌ از راه‌ مسالمت‌ درآمد و با وجود ادامۀ تهدید قلماقان‌ به‌ اردوی‌ میانه‌، در حدود سال‌ ۱۱۴۴ق‌ دختر خود را به‌ همسری‌ قلدان‌ خان‌ درآورد (نك‌ : «دای‌ تسین‌»، 63). در ۱۱۴۸ق‌/ ۱۷۳۵م‌ آبلای‌، خان‌ زاده‌ای‌ چنگیزی‌ نسب‌ كه‌ نخست‌ از جانب اردوی میانه‌ حمایت‌ می‌شد، به‌ طور مشترك‌ از سوی‌ اردوی‌ بزرگ‌، اردوی‌ میانه‌ و بخشی‌ از اردوی‌ كوچك‌ به‌ خانی‌ برداشته‌ شد و با بهره‌گرفتن‌ از وحدت‌ اردوهای‌ قزاق‌،تهاجم‌قلماق‌ را به‌خوبی مهار كرد و آنان‌ را از بخشی‌ از سرزمینها عقب‌ راند(نك‌ : شاه‌كریم‌، 27؛ «تاریخ‌ كهن‌»، 292-293). در این‌باره‌ گفتنی‌ است‌، قبایلی چون‌ ارغون‌ و نایمان‌ كه‌ بعدها از حمایت‌ آبلای‌خان‌ كناره‌ گرفتند، عامل اساسی در این‌ پیروزی‌ را رشادت‌ جنگجویان‌ ارغونی‌ و نایمانی‌ می‌دانستند (مثلاً نك‌ : اومبتای‌، 66).

آبلای‌ از ۱۱۵۵ق‌/ ۱۷۴۲م‌ در سیاست‌ خود نسبت‌ به‌ قلماقها تجدید نظری‌ اساسی‌ كرد و این‌ امر تأثیری‌ جدی‌ در سازمان‌ اردوی‌ او بر جای‌ نهاد؛ او در ۱۱۵۵ق‌ با قلدان‌ خانِ قلماق‌ پیمان‌ صلح بست‌ و دختری‌ از خاندان‌ قلدان‌ را نیز به‌ خاتونی‌ پذیرفت‌ (نك‌ : شاه‌ كریم‌، نیز «تاریخ‌ كهن‌»، همانجاها). آشتی‌ آبلای‌ با دشمن‌ دیرین‌ اردوی‌ میانه‌ از یك‌ سو و ناخرسندی‌ قبایل‌ این‌ اردو از سیاستهای‌ داخلی آبلای‌ نسبت‌ به‌ آنان‌، شرایط را برای‌ بروز افتراقی‌ دیگر فراهم‌ ساخت‌.

شاعر نامدار ارغون‌، بوقار ژیراو (برای‌ نسب‌ او، نك‌ : بوقار، 25؛ نیز نك‌ : قونگیراتبایف‌، 42) در اشعاری‌ مربوط به‌ این‌ دوره‌، به‌ شدت‌ سیاست‌ آبلای‌ خان‌ در برخورد با «ایلِ» خود را به‌ نقد گرفته‌، و همراهی‌ با قلماق‌ دشمن‌ سنتی‌ ارغون‌ را ناموجه‌ دانسته‌ است‌. بوقار در قطعه‌ای سروده‌ شده‌ در حدود سال‌ ۱۱۷۴ق‌، با یادآوری‌ اینكه‌ آبلای‌ با حمایت‌ مردم‌ به‌ اریكۀ قدرت‌ رسیده‌، از فشار سیاسی و تحمیلهای‌ مالی‌ بر ایل‌ خود شكایت‌ كرده‌ است‌ (ص 20). وی‌ در پیامی به‌ قالب‌ شعر، به‌ آبلای‌ شعارِ «جنگ‌ مكن‌» را گوشزد كرده‌ (ص‌ 18)، و مقصود او به‌ روشنی‌ بازداشتن‌ آبلای‌ از سركوب‌ ارغون‌ و قبایل‌ هم‌ سرنوشت‌ آن‌ بوده‌ است‌. بوقار نامداران‌ ارغون چون‌ آق‌میرزا را كه‌ در تعدی‌ عاملان‌ آبلای‌ به‌ قتل‌ رسیده‌، ستایش كرده‌ است‌ (نك‌ : ص‌ 25، نیز 12). بوقار همچنین‌ دوستی‌ آبلای‌ با قلدان‌ خان‌ (ص‌ 33) و نیز خاتون‌ ستاندن‌ او از قلماق‌ را نكوهش كرده‌ است‌ (ص‌ 22-21؛ نیز نك‌ : اومبتای‌، 67-70).

این مسألۀ تاریخی‌ در افسانه‌ای‌ كهن‌ نیز سینه‌ به‌ سینه‌ نقل‌ شده‌ است كه‌ بر طبق‌ آن‌، آبلای‌ خان‌، در حالی‌ كه‌ خاتون‌ قلماقی‌ خود را خطاب‌ می‌كند، با شادمانی‌ از سركوب‌ قبیلۀ كری‌ سخن‌ می‌آورد و فخر می‌ورزد كه‌ «بوتاخان‌» فرمانروای‌ كری‌ را اسیر و زبون‌ ساخته‌ است‌، اما خاتون‌ او را از عاقبت‌ امر بیم‌ می‌دهد. سرایندۀ داستان آزار بوتاخان را آغازی برای تشدید مخالفت‌ ارغون‌ و نایمان‌ می‌شمارد (نك‌ : رادلف‌، 281-280؛ آبلای‌ خان‌، 318-319).

در تبیین‌ زمینۀ تاریخی‌ این‌ داستان‌، می‌توان‌ گفت‌ كه‌ قبایل‌ ارغون و نایمان‌ پس‌ از پیدایی‌ اختلاف‌ میان‌ آنان‌ و آبلای‌ خان‌، از اردوی‌ او كناره‌ گرفتند و با كریها متحد شدند و اردویی‌ بزرگ‌ را سامان‌ دادند كه‌ همه‌ یا بخش مهمی از اردوی‌ میانۀ قزاق‌ را در برمی‌گرفت‌. رمزی‌ در گزارشی مجمل‌، از اردوی‌ مستقل‌ كریها [در نیمۀ نخست‌ سدۀ ۱۲ق‌] خبر داده‌ است‌ (۲/ ۵۱۸). به‌ هر تقدیر تفرق اردوی‌ آبلای‌ خان‌ و به‌ طور كلی‌ چند دستگی‌ قبایل‌ قزاق‌ در این دوره‌، نكته‌ای‌ است‌ كه‌ منابع‌ چینی‌ نیز بدان‌ توجه‌ داده‌اند (نك‌ : «دای‌ تسین‌»، 67).

در نیمۀ نخست سدۀ ۱۲ق‌، در دو سوی‌ سرزمینهای‌ قبایل‌ قزاق‌ دو قطب‌ قدرت‌، یعنی‌ امپراتوری چین‌ در خاور و دولت‌ تزاری‌ روسیه‌ در باختر وجود داشت‌ كه‌ در عمل‌ قطب‌ نخستین‌ حمایت‌ از قلماقها و قطب‌ اخیر حمایت‌ از قزاقها را سیاست‌ غالب‌ خود قرار داده‌ بود. در میان‌ باختریان‌ چنین‌ شایع‌ شده‌ بود كه‌ آبلای‌ خان‌ در ۱۱۵۲ق‌/ ۱۷۳۹م‌ تابعیت‌ روسیه‌ را پذیرفته‌ بوده‌ است‌ (نك‌ : رمزی‌، همانجا)، اما در عمل‌ روسیه‌ برای‌ آبلای‌ خان‌ جاذبۀ كافی‌ نداشت‌ و رقیب‌ وی‌ ابوالخیرخان‌ بود كه‌ در ۱۱۴۳ق‌ برای‌ مقابله‌ با قلماقها و تأمین‌ امنیت‌ اردو، تابعیت‌ روسیه‌ را پذیرفت‌ (نك‌ : همانجا). جهت‌گیری‌ متفاوت‌ آبلای‌خان‌ و صلح‌ او با قلماق‌ زمینه‌ را برای‌ گرایش‌ به‌ سوی‌ چین‌ فراهم‌ كرد و حاصل‌ آن‌ پذیرش‌ تابعیت‌ چین‌ در ۱۱۷۰ق‌/ ۱۷۵۷م‌ بود (نك‌ : «تاریخ‌ كهن‌»، 295-296).

به‌ هر تقدیر پیوستن‌ آبلای‌ به‌ چین‌ را نقطۀ پایانی‌ بر جریان‌ افتراق‌ ارغون‌ و قبایل‌ متحد آن‌ از اردوی‌ آبلای‌ باید تلقی كرد، چه‌ ارغونها و قبایل‌ همراه‌ به‌ طور همزمان‌ تابعیت‌ روسیه‌ را پذیرفتند و در ۱۱۷۱ق‌ دربارۀ حدود سرزمینهای‌ زیستگاه‌ خود با روسها به‌ توافق نهایی‌ دست‌ یافتند (نك‌ : تینیشپایف‌، 10).

 

ارغون در اردوی‌ زرین‌

تا اواخر سدۀ ۸ ق‌ اردوی‌ سپید استقلال نسبی خود را از اردوی‌ زرین حفظ كرده بود و زمینۀ چندانی برای مهاجرت‌ قبایل‌ خاوری‌ به‌ باختر دیده‌ نمی‌شد. از دو دهۀ پایانی آن‌ سده‌ به‌ جای‌ دو اردوی‌ مستقل‌، اردویی‌ به‌ اصطلاح‌ یكپارچه‌ دیده می‌شود كه‌ مرزهای‌ پیشین‌ آن‌ از میان‌ برداشته‌ شده‌ است‌، اما ابداً اقتدار گذشته را دارا نیست و افتراق و نزاع‌ میان‌ مدعیان‌ تخت‌ بر تاریخ آن‌ در سراسر سدۀ ۹ق‌ حكمفرماست‌.

خان‌زادگان درگیر در این جریان‌، عمدتاً از دو تیرۀ اردوی‌ سپید: اخلاف‌ اروس‌خان‌ و اخلاف‌ توقتامیش‌ بودند و به‌ ویژه‌ در اردوی‌ اخلاف‌ اروس‌ خان‌ تكیه بر سربازانی‌ از قبایل‌ اردوی‌ سپید دیده‌ می‌شد. حسن‌ قایغی‌ [۱]شاعر نامی‌ سدۀ ۹ق كه‌ خود به‌ این‌ قبایل‌ تعلق‌ داشت‌، در اشعارش به حضور مهاجران‌ دلتنگ‌ از دوری‌ وطن‌ در قلمرو اردوی زرین اشاره‌ دارد كه‌ برخی‌ چون‌ خود او در غربت‌ زاده‌ شده‌ بودند (نك‌ : ص‌ 9).

اگرچه‌ در نیمۀ نخست‌ سدۀ ۹ق‌ شاهدی‌ صریح‌ بر حضور ارغون‌ در میان‌ طوایف‌ مهاجر به‌ اردوی‌ زرین‌ یافت نشده‌ است‌، ولی‌ بسیار محتمل‌ است‌ كه‌ براق‌خان‌، نوادۀ اروس‌خان‌، پس‌ از ترك‌ حوزۀ سیر دریا، جماعتی‌ از ارغونها را كه‌ در خاور از او حمایت‌ می‌كردند، با خود به‌ شمال‌ اردوی زرین برده‌ باشد. تینیشپایف‌ برپایۀ استنتاجی‌ از اطلاعات‌ ولیامینف زرنف‌ بر آن‌ است كه‌ براق‌خان‌، پیش‌ از اقتدار الغ‌ محمدخان‌ و شكل‌گیری‌ خانات‌ قازان‌، چندگاهی‌ در قازان‌ حكومت‌ داشته‌، و بخش‌ شمالی‌ اردوی‌ زرین‌ را اداره‌ می‌كرده‌ است‌؛ او در پی‌ جویی‌ منشأ حضور ارغونان‌ در ساختار قومی‌ تاتارهای‌ قازان‌، چنین‌ می‌پندارد كه‌ براق‌خان‌ در آنجا نیز از سوی‌ سپاهیانی‌ از قوم‌ ارغون‌ حمایت‌ می‌شده‌ است‌ (نك‌ : ص‌ 9).

جانی‌ بك‌ فرزند براق‌خان‌ و خانِ محبوب‌ و مورد حمایت‌ ارغونها، آنگونه‌ كه‌ از روایات‌ رایج‌ در میان‌ قزاقها برمی‌آید، پیش از انتقال‌ به‌ حكومت كریمه‌، چندی‌ در حوزۀ سفلای‌ اتل‌ [ولگا] ماندگار شد و در آنجا شهر ویران‌شدۀ آستاراخان‌ را بازسازی‌ كرد. به نقل‌ كارامزین‌ در «تاریخ روسیه‌[۲]»،احمدخان‌ فرمانروای‌اردوی‌ زرین‌ در ۸۸۲ق‌/ ۱۴۷۷م‌ جانی‌بك‌ را فراخواند و حكومت‌ كریمه‌ را بدو سپرد (همانجا؛ نیز نك‌ : هامرپورگشتال‌، 389-388)؛ ظاهراً در هركدام‌ از این‌ دو انتقال‌ بخشی‌ از قوم‌ ارغون‌ جانی‌بك‌ را همراهی‌ كرده‌اند و چنانكه‌ ولیامینف‌ زرنف‌ اشاره‌ دارد، این‌ قوم‌ در حوادث‌تاریخی‌ نواحی‌ آستاراخان‌ و كریمه‌، نقش‌ مهمی‌ را ایفا كرده‌ است‌ (نك‌ : تینیشپایف‌، همانجا). گفتنی‌ است‌ كه‌ بخش‌ بزرگی‌ از ارغونهای‌ ساكن‌ در منطقۀ قازان‌ و نیز آستاراخان‌ در جریان‌ جنگهای‌ خونین‌ بر سر تخت‌، میان‌ خان‌زادگان‌ نوقای‌ از اخلاف ادیگه‌، ظاهراً در میانۀ سدۀ ۱۰ق‌ سرزمینهای‌ این اردو را ترك گفتند (همو، 10).

برای بررسی نفوذ جمعیتهای ارغون به قفقاز، نخست باید به‌ رود كوهستانی كوچكی به‌ نام‌ «آرگون‌» اشاره‌ كرد كه‌ به‌ رود سونجو می‌پیوندد و زیستگاه‌ جماعتی از ارغون‌ در كنار آن‌ قرار دارد. این جماعت احتمالاً گروهی از ارغونهای همراه‌ جانی‌بك‌ بوده‌اند كه‌ پس‌ از ضعف‌ این‌ خاندان‌ در كریمه‌، همراه‌ خان‌زاده‌ای‌ از اخلاف‌ جانی‌بك به‌ آنجا منتقل شده‌اند. به‌ گفتۀ یاكولف‌ در قفقاز چنین تداول‌ دارد كه‌ روزگاری‌ سلطانهای آوارستان‌ از تبار «سلطان اروس‌» بوده‌اند و می‌توان چنین انگاشت كه این فرمانروایان از اخلاف جانی‌بك‌، نوادۀ اروس خان بوده باشند (نك‌ : تینیشپایف‌، 9). در توضیح‌ این‌ احتمال باید به‌ گفته‌ای‌ از ریچكُف‌ اشاره‌ كرد و آن اینكه احمد كری‌ پسر خان‌ نظرخان‌ در رأس گروهی از نوقایها به‌ كنار رود كوبان در قفقاز كوچ‌ كرد (ح‌ ۹۸۸ق‌/ ۱۵۸۰م‌) و شاید این‌ ارغونها نیز با او بدان دیار رفته باشند (نك‌ : همو، 10).

 

پراكندگی جمعیتی ارغون در دو سدۀ اخیر

بخش‌ اصلی‌ ارغونهایی‌ كه‌ تا سدۀ حاضر ساختار قومی‌ خود را حفظ كرده‌اند و هنوز خود را با همین‌ عنوان‌ می‌شناسند، ارغونهای‌ اردوی‌ میانه‌ از اردوهای سه‌گانۀ قزاق‌ هستند كه‌ تجمع آنان‌ بیشتر در نواحی‌ شمال‌ شرقی قزاقستان‌ و سرزمینهای مجاور شمالی‌ آن‌ در خاك‌ فدراسیون روسیه‌ است‌. بیشترین تجمع‌ ارغونهای قزاق در نواحی‌ كاركارالینسك‌، پاولودار، آق‌ ملا، كوكچه‌تاو و آت‌ باسار دیده‌ می‌شود و گروههایی‌ قابل‌ ملاحظه‌ از آنان‌ نیز در نواحی‌ سِمی‌ پالاتینسك‌، اُمسك‌ و پتروپاولفسك‌ سكنى‌ دارند. سرانجام‌ باید به‌ جمعیتی‌ محدود از ارغون‌ اشاره‌ كرد كه‌ در نواحی‌ اولیا آتا در جنوب‌ قزاقستان‌ سكنی‌ گزیده‌اند (نك‌ : همو، 63).

در شمال شرقی مسكن ارغونان در قزاقستان‌، در آن سوی‌ ارتش جمعیتهایی‌ از قوم‌ ارغون‌ به‌ صورت‌ پراكنده‌ در گستره‌ای‌ از منطقۀ كوهستانی آلتای‌ تا حوزۀ علیای رود ینی‌سئی‌ مسكن‌ گزیده‌اند و این احتمال دور نیست كه از سده‌های پیش‌تر ارغونهایی مستقل‌ از اردوی‌ قزاق‌ در این‌ منطقه‌ ساكن‌ بوده‌اند؛ چنانكه تینیشپایف‌ حتی‌ نام‌ رود آرگوت‌ در آلتای‌ را با نام‌ قومی‌ ارغون‌ مرتبط دانسته‌ است‌ (نك‌ : ص‌ 7). شاه‌ كریم‌ در سخن‌ از قبایل‌ منطقۀ ینی‌سئی‌، از تشكل‌ قومی «قیزیل‌» [یعنی‌ سرخ‌] نام‌ برده كه از تیره‌های‌ آن‌ ارغون و قلماق‌ بوده‌ است‌. وی‌ می‌افزاید كه‌ اینان‌ از دیرباز در آن‌ منطقه‌ می‌زیسته‌اند و پیش‌ از ورود در تشكل قیزیل‌، در یك‌ تشكل‌ قدیم‌تر باز همراه‌ با قلماقها شركت‌ داشته‌اند (ص‌ 65). باید توجه‌ شود كه‌ رابطۀ دوستانۀ ارغونهای‌ آلتای‌ با قلماقها، خود شاهدی‌ بر بومی‌ بودن‌ و عدم‌ ارتباط آنان‌ با ارغونهای قزاق می‌تواند بود كه با قلماقها خصومتی‌ دیرین‌ داشته‌اند.

برپایۀ اطلاعات‌ موجود از منابع‌ روسی‌، می‌توان‌ گفت‌ كه‌ از سدۀ ۱۲ق‌/ ۱۸م‌ مأموران‌ روسی‌ برای‌ تعیین‌ محدودۀ حضور قزاقها بررسیهایی‌ كرده‌ بودند و این‌ نكته‌ بر آنان‌ معلوم‌ شده‌ بود كه‌ حدود جولان كوچندگان ارغون‌ در خاور، كوههای‌ آلتای‌، رود ارتش‌ تا حدود ناحیۀ توبول بوده‌ است‌ (نك‌ : كستنكو، ۱۸۳-۱۸۴). همچنین آمده‌ است كه‌ در دهه‌های میانی‌ سدۀ ۱۹م‌، گروهی‌ از قزاقهای این منطقه‌ [به‌طور مشخص ارغونها] با جمعیتی‌ برابر ۲۰۰، ۳ چادر از رود ارتش گذشته‌، و به‌ خویشاوندان‌ از پیش ساكن‌ خود در سیبری‌ پیوسته‌اند (همو، ۱۸۴). پاتكانف‌ در بررسی‌ آماری‌ جمعیتهای ولایات‌ توبول‌، توم‌ و ینی‌سئی‌ مربوط به‌ سال‌ ۱۹۱۱م‌، یادآور شده‌ است كه‌ بومیان‌، ناحیۀ چولیم‌ از منطقۀ توم‌ را «آرگین‌ [ارغون‌] بزرگ‌» نیز می‌خوانده‌اند و همو در بخش مربوط به‌ ولایت ینی‌سئی‌ در سخن‌ از ناحیۀ آچین‌، تیره‌های‌ ارغون‌ بزرگ‌ و ارغون كوچك را برشمرده است (نك‌ : تینیشپایف‌، 7، نیز 63 ,27).

در تشكل‌ قومی‌ نوقای‌ كه‌ از حیث‌ جمعیت‌ بسیار محدود است‌ و بخش عمدۀ آن در منطقۀ قفقاز ــ به‌طور خاص در ناحیۀ استاوروپل و استان خودگردان‌ قره‌ چای‌ ــ چركس ساكنند و گروهی كوچك‌ از آنان‌ در استان‌ آستاراخان‌ زندگی‌ می‌كنند (نك‌ : باسكاكف‌، 280)، ارغون‌ به‌ عنوان یكی‌ از تیره‌ها دیده‌ می‌شود (نك‌ : شاه‌ كریم‌، 61؛ قس‌: تینیشپایف‌، 27؛ نیز نك‌ : قایدارف‌، ۱۷۳). بجز نوقای‌، ارغونهای‌ سرزمین‌ اردوی‌ زرین‌ در برخی‌ دیگر از تشكلهای قومیِ بازمانده‌ از آن‌ اردو، چون‌ تشكل‌ تاتارهای‌ قازان‌ و تاتارهای‌ كریمه‌ دیده‌ می‌شوند (نك‌ : تینیشپایف‌، همانجا).

ارغونهای الوس‌ جغتای‌ در دورۀ شیبانی‌ به‌ تدریج‌ در تشكل‌ قومی‌ ازبك جذب‌ شده‌اند و اكنون‌ تنها نامی‌ از آنان‌، به‌ عنوان‌ یكی‌ از ۹۲ فرقۀ ازبك ثبت‌ شده‌ است‌ (نك‌ : هاورث‌، II(1)/ 11؛ قایدارف، 210؛ نیز به شكل «آرغیت»: بخاری، ۹). دولتشاه سمرقندی در سخن‌ از ارغونهای‌ نزدیك‌ به‌ بخارا، با به‌ كارگیریِ اصطلاح‌ تركمن كه‌ در سده‌های‌ میانۀ اسلامی‌ بر بسیاری‌ از قبایل‌ اطلاق می‌شده است‌، آن ارغونان‌ را از «تراكمۀ تركستان‌» به‌شمار آورده‌ است‌ (نك‌ : ص ۳۶۴؛ نیز نك‌ : بارتولد، «بررسی‌[۳]...»، 592). اینكه تینیشپایف از حضور جماعتی‌ ارغون‌ و نیز آلچین‌، قپچاق و كری‌ در میان‌ تركمانان‌ یاد كرده‌ است‌ (ص‌ ۲۷)، بیش‌ از یك همزیستی محدود به‌ شرایط مكانی و زمانی‌ معین‌ نمی‌تواند بود.

با توجه‌ به‌ پیوندهای‌ تاریخی‌ روشن‌ میان‌ ارغونهای‌ اردوی‌ سپید، اردوی‌ زرین‌ و الوس‌ جغتای‌، می‌توان‌ تیره‌های‌ كنونی‌ ارغون‌ در تشكلهای‌ گوناگون‌ قومی‌ را با یكدیگر خویشاوند دانست‌. تنها نظر خاص‌ در این‌ باره‌ از شاه‌ كریم‌ نسب‌ شناس‌ قزاق‌ است‌ كه‌ ارغونهای‌ اردوی‌ میانۀ قزاق‌ را هم‌نژاد با دیگر ارغونان‌ نمی‌شمرد و بر آن‌ است كه‌ ارغونهای‌ قزاق‌ از تبار ارغون‌ آغا (د ۶۷۳ ق‌)، امیر نامدار خراسان در عهد مغولان‌، برخاسته‌ از قبیلۀ اویرات‌ بوده‌ است‌ و از همین‌روی‌ اینان‌ نام‌ ارغون‌ گرفته‌اند (ص 40-41). شاه‌ كریم‌ بر این‌ پندار خود دلیل‌ روشنی‌ را اقامه‌ نكرده‌، و شاید الهام‌ بخش او دراین‌باره‌ تداولی عام‌ در میان‌ قزاقان‌

بوده‌ است كه‌ ارغونها را «آغا بالاسی‌» [آغا/ آقازاده‌] می‌خوانده‌اند (نك‌ : سالغارااولی‌، 219).

ارغونهای قزاق به‌عنوان قومیتی‌ نسبتاً پرجمعیت‌ [در سرشماری‌ ۱۹۱۷م‌ برابر ۸۹۰ هزار تن‌]، خود به‌ ۳ طایفۀ اصلی‌ میرام‌، مومن‌ و توقال ارغون‌ تقسیم‌ شده‌اند و هر طایفه‌ در تقسیمات‌ فرعی‌ خود، شاخه‌های گوناگونی‌ را در برمی‌گیرد (برای‌ شجره‌نامه‌های‌ تفصیلی‌، نك‌ : شاه‌ كریم‌، 41 به‌ بعد؛ تینیشپایف‌، 68-69).

یكی‌ از فروع طایفۀ مومن‌، شعبۀ قانجیغالی‌ است‌ كه‌ اهمیت‌ تاریخی آن‌ با دیگر فروع‌ ارغون‌ به‌ مقایسه‌ نمی‌آید. تاریخ‌ حركتهای سیاسی‌ قانجیغالی‌ در خانات‌ قزاق‌ به‌ اندازۀ تاریخ‌ این‌ خانات‌ پیشینه‌ دارد (نك‌ : سطور بعد) و وجود قهرمانانی‌ برجسته‌ از آنان‌ چون‌ بوگم‌بای‌ كه‌ رشادتهای‌ او در ادبیات‌ قزاقی‌ بازتاب‌ یافته‌ است (مثلاً نك‌ : اومبتای‌، 69-68)، قانجیغالی‌ را به‌ عنوان‌ قومی‌ شاخص‌ و تاریخ‌ ساز مطرح‌ می‌كند كه‌ گاه‌ شهرت‌ نام‌ آن‌ با نام‌ قومی‌ ارغون‌ قابل‌ مقایسه‌ بوده‌ است‌. شاه‌ كریم‌، قانجیغالی‌ را نام‌ جد خاندان‌ دانسته‌ است‌ و او را پسر كنجه‌ صوفی‌ می‌داند كه‌ نسب او با بیشتر از دو واسطه‌ به‌ دایرخوجا قهرمان‌ تاریخیِ ارغون (مق‌ ح‌ ۸۶۰ ق‌) می‌رسد (نك‌ : ص‌ 41)؛ نظریه‌ای‌ كه‌ با توجه‌ به‌ حضور جنگجویان قانجیغالی‌ در لشكركشی‌ براق‌خان‌ به‌ تاشكند و خجند در ۸۲۳ ق‌، جایی‌ برای‌ پذیرش‌ نخواهد داشت‌.

این امكان‌ وجود دارد كه‌ قانجیغالی‌ یكی‌ از تیره‌های‌ مستقل‌ ملحق به‌ ارغون‌ بوده‌ باشد و مؤید آن‌ حضور جماعتی‌ از «كانجیگالی‌[۴]» در تشكل‌ قومیِ ازبكان‌ خوارزم‌ است‌ كه‌ وامبری‌ در سدۀ ۱۹م‌ از آن‌خبر داده‌ است‌ (نك‌ : ص‌ ۴۴۰، نیز قس‌: ۴۳۴، نام‌ محلی‌ در همان‌ منطقه‌؛ هاورث‌، II(1)/ 10). در تحلیل‌ زبان‌ شناختیِ نام‌، شاید به سادگی‌ بتوان‌ آن‌ را صفت‌ نسبی‌ ساخته‌ شده‌ از «قانجیغا/ كانجیگا» دانست‌ كه‌ در زبانهایی‌ چون‌ قزاقی‌ به‌ معنی‌ «تسمۀ چرمین‌» به‌ كار رفته‌ است‌ (مثلاً نك‌ : میرزا بكوا، 153)، اما با عطف نظر به‌ اینكه‌ در میان‌ قبایل‌ تونگوسِ اودیهه‌ [۵]در كناره‌های‌ رود آمور، «كانچوگا[۶]» تیره‌ای‌ كاملاً شناخته‌ شده‌ از اودیهه‌ است‌ (نك‌ : اشنایدر، 43)، این‌ احتمال‌ را می‌توان‌ پیش‌ نهاد كه‌ تیرۀ ارغون‌شدۀ قانجیغالی‌ تیره‌ای‌ مهاجر از خاور مغولستان‌ بوده‌ باشد كه‌ به‌ مناسبتهای تاریخی به‌ ارغونهای قزاق‌ و نیز به‌ ازبكان‌ خوارزم‌ پیوسته‌ است‌ [بر پایۀ این فرضیه‌: كانچوگا > شكل‌ تركی‌شدۀ كانجیگا/ قانجیغا + پسوند صفت‌ ساز «لی‌»].

«اوران‌» یا نشان‌ قومیِ ارغون‌ «آق‌ جول‌[۷]» [معنی‌ واژه‌ به‌ واژه‌: راه‌ سپید] از لقب‌ قهرمان‌ تاریخی‌ آنان‌ دایرخوجا گرفته‌ شده‌ است‌ و تمغای‌ آنان‌ كه‌ شكل چشم‌ دارد [به‌ صورت‌ [O_ «كوز[۸]» خوانده‌ می‌شود (نك‌ : تینیشپایف‌، 29).

 

 

مآخذ

ابن‌ اثیر، الكامل‌؛ ابن‌ بی‌بی‌، حسین‌، الاوامر العلائیة، به‌ كوشش‌ عدنان‌ صادق‌ ارزی‌، آنكارا، ۱۹۵۶م‌؛ ابوبكر طهرانی‌، دیار بكریه‌، به‌ كوشش‌ نجاتی‌ لوغال‌ و فاروق‌ سومر، آنكارا، ۱۹۶۲-۱۹۶۴م‌؛ ابوالغازی‌ بهادرخان‌، شجرۀ ترك‌، به‌ كوشش‌ دمزون‌، سن‌ پترزبورگ‌، ۱۸۷۱م‌؛ ایازی‌، محمداعظم‌، پستو لغتونه‌، كابل‌، ۱۳۱۰ش‌؛ بابر، ظهیرالدین محمد، بابرنامه‌، به‌ كوشش‌ بوریج‌، لندن‌، ۱۹۷۱م‌؛ بخاری‌، سلیمان‌، لغت‌ چغتای‌ و تركی‌ عثمانی‌، استانبول‌، ۱۲۹۸ق‌؛ تزوكات‌ تیموری‌، تحریر ابوطالب‌ حسینی‌، به‌ كوشش‌ دیوی‌ و وایت‌، آكسفرد، ۱۷۸۳م‌؛ جوینی‌، عطاملك‌، تاریخ‌ جهانگشای، به‌ كوشش محمد قزوینی‌، لیدن‌، ۱۳۳۴ق‌/ ۱۹۱۶م‌؛ خواندمیر، غیاث‌الدین‌، حبیب‌ السیر، به‌ كوشش‌ محمددبیرسیاقی‌، تهران‌، ۱۳۶۲ش‌؛ دولتشاه‌ سمرقندی‌، تذكرة الشعراء، به‌ كوشش‌ ادوارد براون‌، لندن‌/ لیدن‌، ۱۹۰۱م‌؛ راوندی‌، محمد، راحةالصدور، به‌ كوشش‌ محمد اقبال‌، تهران‌، ۱۳۳۳ش‌؛ رشیدالدین‌ فضل‌الله‌، جامع‌ التواریخ‌، به‌ كوشش‌ محمد روشن‌ و مصطفى‌ موسوی‌، تهران‌، ۱۳۷۳ش‌؛ رمزی‌، م‌.م‌.، تلفیق‌ الاخبار و تلقیح‌ الآثار، اُرنبورگ‌، ۱۹۰۸م‌؛ روشن‌، محمد و مصطفى موسوی‌، «نسخه‌ بدلها ـ تعلیقات‌ و حواشی‌»، ج‌ ۳ جامع‌ التواریخ‌ (نك‌ : هم‌ ، رشیدالدین‌)؛ روملو، حسن‌، احسن‌ التواریخ‌، به‌ كوشش‌ عبدالحسین‌ نوایی‌، تهران‌، ۱۳۵۷ش‌؛ شرف‌الدین علی یزدی‌، ظفرنامه‌، به‌كوشش عصام‌الدین‌ اورونبایف‌، تاشكند، ۱۹۷۲م‌؛ عالم‌ آرای‌ شاه‌ اسماعیل‌، به‌ كوشش‌ اصغر منتظر صاحب‌، تهران‌، ۱۳۴۹ش‌؛ عبدالرزاق‌ سمرقندی‌، مطلع سعدین و مجمع‌ بحرین‌، به‌كوشش‌ عبدالحسین‌ نوایی‌، تهران‌،۱۳۵۳ش‌؛ غفاری‌، قاضی‌ احمد، تاریخ‌ جهان‌آرا، تهران‌، ۱۳۴۳ش‌؛ فضل‌الله‌ بن‌ روزبهان‌، مهمان‌ نامۀ بخارا، به‌ كوشش‌ منوچهر ستوده‌، تهران‌، ۱۳۵۵ش؛ قریب‌، بدرالزمان‌، فرهنگ‌ سغدی‌، تهران‌، ۱۳۷۴ش‌؛ كاشغری‌، محمود، دیوان‌ لغات‌ الترك‌، استانبول‌، ۱۳۳۳ق‌؛ كستنكو، آ. ف‌.، «طوایف‌ آسیای‌ مركزی‌»، یادیار، ترجمۀ مادروس‌ داودخانف‌، تهران‌، ۱۳۷۲ش‌؛ كوهستانی‌، مسعود، تاریخ‌ ابوالخیرخانی‌، نسخۀ عكسی موجود در كتابخانۀ مركز؛ منتخب‌ التواریخ‌ معینی‌، منسوب به‌ معین‌الدین‌ نطنزی‌، به‌ كوشش‌ ژان‌ اوبن‌، تهران‌، ۱۳۳۶ش‌؛ میرخواند، محمد، روضةالصفا، تهران‌، ۱۳۳۹ش‌؛ وامبری‌، آ.، سیاحت‌ درویشی‌ دروغین‌، ترجمۀ فتحعلی‌ خواجه‌ نوریان‌، تهران‌، ۱۳۶۵ش‌؛ نیز:

 

Abylaĭ Khan, Almaty, 1993; Aristov, N.A., Zametki ob etnicheskom sostave tyurkskikh plemën i narodnosteĭ i svedeniya ob ikh chislennosti, St. Petersburg, 1897; Asan QaĮghy, The Poems, Qazaq khandyghy dăuïrïndegï ădebiet, Almaty,1993,vol.IV; Bailey, H.W., Dictionary of Khotan Saka, Cambridge, 1979; id, «Turks in Khotanese Texts», JRAS, 1939; Bakhrushin, S.V. et al., Istoriya narodov Uzbekistana, Tashkent, 1947; Barthold, V.V., «Ocherk istorii turkmenskogo naroda», Sochineniya, Moscow, 1963, vol. II(1); id , «Retsenziya na knigu: Zametki ob etnicheskom sostave...», ibid, 1968, vol. V; Baskakov, N.A., «Nogaïskiĭ yazyk», Yazyki narodov SSSR, Moscow, 1966, vol. II; Bretschneider, E., Mediaeval Researches from Eastern Asiatic Sources, London, 1967; Būqar Zhyrau, B. Zh. Qalqamanūly shygharmalary, Almaty, 1992; «Dai Tsin shedzu...», Kitaĭskie dokumenty i materialy po istorii Vostochnogo Turkestana i Kazakhstana, ed. G.S. Sadvakasov et al., Almaty, 1994; Doerfer, G. & W. Hesche, Chorasantürkisch, Wiesbaden, 1993; Dughlát, M. H., Tarikh - i - Rashidi, tr. E. Denison Ross, Patna, 1973; Gumilev, L.N., Drevnie Tyurki, Moscow, 1967 ; Hammer-Purgstall , J., Geschichte der goldenen Horde, Pest, 1840; Howorth, H.H., History of the Mongols, London, 1880; «The Journey of Haiton», Mediaeval Researches... (vide: Bretschneider); Malov, S.E., Pamyatniki drevne - tyurkskoĮ pis'mennosti, Moscow/ Leningrad, 1951; Marsden, W., notes on The Travels of Marco Polo (vide: The Travels... ); Myrzabekova, Q. et al., Qazaqsha-nemïsshe sozduk, Almaty, 1992; Pishchulina, K.A., «Territoriya», Qazaq, Almaty, 1994; QaĮdarov, A. & M. Orazov, Turkïtanugha Kïrïspe, Almaty, 1992; Qazaqtyng kone tarikhy, Almaty, 1993; Qongyratbaev, Ǎ., Qazaq ǎdebietïnïng tarikhy, Almaty, 1994; Radlov, W.W., El Qazynasy, eskī soz, tr. & ed. Z.A. Akhmetov et al., Almaty, 1994; Salgharaūly, Q., Qazaqtyng qily tarikhy, Almaty, 1992; The Secret History of the Mongols, tr. F.W. Cleaves, Harvard/ London, 1982; Shǎkǎrïm QūdaĮberdïūly, Turïk, qyrghyz-qazaq hǎm khandar shezhïresï, Almaty, 1991; Shneider, E.R., Kratkiĭ udeĮsko-russkiĭ slovar', Moscow/ Leningrad, 1936; Si Yu Ki, «Travels to the West of Kʿiu Chʿang Chʿun», Mediaeval Researches, (vide: Bretschneider); Togan, Z.V., Umumî türk tarihi, Istanbul, 1981; The Travels of Marco Polo, tr. W. Marsden, ed. Th. Wright, London/ New York, 1946; Türk ansiklopedisi, Istanbul, 1966; Tynyshpaev, M., Materialy k istorii kirgiz-kazakhskogo naroda, Tashkent, 1925; Ǔmbeteī Zhyrau, The Poems, Qazaq Khandyghy dǎuïrïndegï ǎdebiet, Almaty, 1993, vol. IV.

احمد پاكتچی

نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 5  صفحه : 492
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست