آخرین بروز رسانی :
چهارشنبه 14 خرداد 1399 تاریخچه مقاله
اَبْخاز، یا ابخازیه، سرزمینی
در شمال غرب قفقاز و کرانۀ شرقی دریای سیاه که نام کنونی آن جمهوری
شوروی سوسیالیستی خودمختار ابخاز است و
۶۰۰‘۸ (آکینر، 222) یا
۷۰۰‘۸ کم ۲ («مردم قفقاز[۱]»، II / 373).
وسعت و ۰۰۰‘۵۲۱ نفر جمعیت (آمار
۱۹۸۴ م) دارد که در هر کم ۲ حدود ۶۰
نفر زندگی میکنند. این جمهوری بخشی از جمهوری
شوروی سوسیالیستی گرجستان و شامل مناطقی از
ارتفاعات رشتهکوههای قفقاز تا کرانۀ دریای سیاه است
که از ناحیۀ گاگرا[۲] در شمال تا مصب رود اینگوری[۳] در
جنوب، امتداد دارد. مرکز این جمهوری شهر سوخوم[۴] (بنابر گویش
محلی: سوخومی) است که در کنار دریای سیاه واقع شده
است و ۰۰۰‘۱۲۴ نفر جمعیت (آمار
۱۹۸۴ م) دارد (آکینر، همانجا). نام ابخاز در زبان
محلی و زبان روسی به صورت ابخازیا (همو، 221؛ «مردم قفقاز»،
همانجا) و در متون فارسی و عربی به صورت ابخازیه آمده است. گاه
این نام را ابخازستان نیز نوشتهاند (TA, I / 74). ساکنان شبه جزیرۀ
آناتولی قوم ابخاز را آبازا[۵] مینامیدند (همان، I / 14).
در مآخذ آشوری و دیگر مآخذ عهد باستان ازجمله مآخذ یونانی
از نیاکان مردم ابخازیه که در سواحل دریای سیاهِ
قفقاز سکنی داشتند، یاد شده است که خود را آپسو[۶] مینامیدند.
در نوشتههای مورخان باستان از جمله آریان[۷] و پلینیوس[۸]
نام ابخاز به صورت آباسکوی[۹] و اباسگی[۱۰] آمده
است (بارتولد، II(1) / 861). ابخاز در نوشتههای پروکوپیوس[۱۱]
مورخ سدۀ ۶ م به صورت اباسگی ذکر شده است (II /
533). این
نام در تألیفات مورخان و جغرافینویسان سدههای نخست
اسلامی به چند صورت آمده است: ابن خردادبه، (ص ۱۲۳)،
اصطخری (ص ۱۸۷)، مسعودی (۱ /
۲۲۶) و یاقوت (۱ / ۷۸،
۸۵۸، ۲ / ۵۸) ابخاز آوردهاند؛ طبری
ابخز (۲ / ۱۰۱) و ابوالفداء (ص ۳۷۴)
ابخاس نوشته است؛ ابنحوقل آن را به دو صورت اللایجان و الابخاز آورده است
(۲ / ۳۴۸)؛ در احسن التقاسیم به صورت الابخان نوشته
شده که احتمالاً حاصل خطای کاتب است (مقدسی، ۳۷۴)؛
ابنرسته آن را به صورت «لوغر» آورده (ص ۱۳۹). مارکوارت بر این
عقیده است که لوغر نگارش تحریف شدهای از «اَوْغَز» و «اَوْغَزیّه»
و درواقع همان ابخاز و ابخازیه است (ص 176)؛ بلاذری این نام را
به صورت افخاز و افخاد ذکر کرده است (ص ۱۹۷)؛ ابوالفداء گذشته
از نام قوم و سرزمین به وجود شهری به نام ابخاس (ابخاز) نیز
اشاره کرده و نوشته است که «این شهر کوهستانی بر ساحل دریای
قِرِم (دریای سیاه) بر خلیجی پیشرفته در خشکی
در مشرق شهر سوخوم با اندک میلی به شمال قرار گرفته است» (ص
۳۳۸).
سرزمین ابخازیه دارای
طبیعتی متنوع و گونهگون است. بخشهای ساحلی آن بریدگیهای
اندکی دارد. این بخشها همگون نیستند و عرض آنها متفاوت است. در
بعضی از نواحی شاخههایی از کوهستان تا دریا امتداد
دارد و در نواحی دیگر، جلگهها وسعت کافی دارند. این بخش
از سرزمین ابخازیه دارای جنگلهای وسیع انبوه و
رودخانههای خروشان است. در مرز شمالی این جمهوری کوههای
بزرگ قفقاز کشیده شده که قلل آنها مناظر بدیعی به سرزمین
ابخاز بخشیده است. بلندترین قلۀ جبال قفقاز در این سرزمین
قلۀ مشهور دومبای ـ اولگن[۱۲] به ارتفاع
۰۴۶‘۴ متر از سطح دریاست. شاخههای دیگر
این رشته کوهها عبارتند از گاگرا، بزیب[۱۳]، ابخاز و
کودور[۱۴]. قلۀ کلوخور[۱۵] به ارتفاع ۷۸۱‘۲ متر و
قلۀ ماروخ[۱۶] به ارتفاع ۷۳۹‘۲ متر از
جمله بلندیهای عمدۀ این ناحیهاند. از دامنۀ کوهها تا کرانۀ دریا
دشت وسیع کُلخید (لازیکا) واقع شده است که رطوبت آن بیشتر
از نواحی کوهستانی °۲ تا °۲- و در و در تابستان
°۲۲ تا °۲۴ و در مناطق کوهستانی °۱۶ تا
°۱۸ سانتیگراد است. میزان بارندگی در نواحی
جلگهای ۳۰۰‘۱ تا ۵۰۰‘۱ میلیمتر
و در مناطق کوهستانی ۰۰۰‘۲ تا
۴۰۰‘۲ میلیمتر است. رودهای ابخازیه
به حوضۀ دریای سیاه تعلق دارند که بزرگترین آنها
عبارتند از کودوری[۱۷]، بزیب، کلاسوری[۱۸]
و گومیستا[۱۹]. دریاچههای ریتسا[۲۰]
و آمتکل[۲۱] در منطقۀ کوهستانی واقع شدهاند. ریتسا یکی از زیباترین
دریاچههای کوهستانی جهان است که آن را مروارید قفقاز نیز
مینامند. در سرزمین ابخازیه که بیش از
۵۵٪ آن جنگلی است بالغ بر ۰۰۰‘۲
نوع گیاه میروید که میتوان آنها را به چند گروه بخش
کرد: ۱. گیاهان منطقۀ شنزار ساحلی کمعرض؛ ۲. گیاهان مناطق جنگلی
جلگهای؛ ۳. گیاهان مناطق کوهستانی که شامل مناطقی
به ارتفاع از ۵۰۰‘۱ متر تا ۱۰۰‘۲
متر میشوند (BSE2, I / 46-47; BSE3, I / 41) مناطق ساحلی پوشیده
از باغهای مرکبات و میوه، تاکستانها، مزارع چای، توتون و دیگر
کشتزارهاست. در منطقۀ پیتسوندا[۲۲] که به دماغهای به همین نام
منتهی میشود جنگل کاج عظیمی با شهرت جهانی وجود
دارد (BSE3, I / 41). در جنگلهای ابخازیه حیواناتی
چون خرس، گراز، گربۀ وحشی، آهو، بز کوهی، شغال و در رودخانهها و دریاچههای
آن انواع ماهی از جمله قزلآلا، آزاد، کپور، سوف و غیره زندگی میکنند.
وجود انسان در سرزمین ابخازیه
را به اوایل عهد کهنه سنگی (نیمۀ هزارۀ
۳ و هزارۀ ۲ قم) دانستهاند. در ۱۹۳۴ م، طی
کشفیات باستانشناسان در ایستگاه یاشتوخا[۲۳]، در
نزدیکی بندر سوخوم، یکی از کهنترین نقاط زیست
انسانهای عهد کهنه سنگی معلوم و مشخص گردید. در ناحیۀ مسکونی
کیستریک[۲۴] واقع در نزدیکی
گودائوتا[۲۵] آثار زیست انسان در دوران نوسنگی به وضوح
معلوم و روشن شده است. گمان میرود کتیبۀ نیگلات
پیلسر (پالاسِر[۲۶]) اول، شاه آشور که در سدۀ
۱۱ق م میزیسته است، کهنترین منبع تاریخی
مکتوب دربارۀ اقوام کهن ابخازیه باشد. در این کتیبه از قوم
ابِشلا[۲۷] یاد شده است. بعضی محققان بر این عقیدهاند
که ابشلا باید همان قوم ابسیلی[۲۸] یا ابشیلی[۲۹]
باشد که یکی از اقوام اولیه و اصلی ابخاز بودهاند. بررسی
اطلاعات مذکور مؤید آن است که تا پایان هزارۀ نخست قم جریان
تشکّل قومی منجر به اتحاد دو قوم ابازگ[۳۰] و اپسیل[۳۱]
در ابخازیه گردید که اولی در شمال و دومی در جنوب و در
امتداد رود کوراکس[۳۲] (رود کودوری کنونی) میزیستهاند.
در اواخر هزارۀ نخست قم اقوام ابخازیه تابع دولت کُلخید شدند («مردم
قفقاز»، II / 373-374). در کتیبههای
اورارتو[۳۳]یی بارها از سرزمین
کولخ[۳۴] (کُلخ[۳۵]) یاد شده است که در زبان گرجی
آن را کُلیخدا مینامیدند (آروتونیان، 251). از سدههای
۷ و ۶ قم زوال جامعۀ ابتدایی در این سرزمین آغاز گردید و از
سدههای ۶ و ۵ قم کُلُنیهای یونانی در
اراضی ابخازیه پدید آمد و دولت شهرهای (پولیسهای)
پی تی اونت[۳۶] (نام کنونی آن: پیتسوندا) و دیوسکوریا[۳۷]
(در محل کنونی سوخوم) تأسیس گردید («مردم قفقاز»، II / 374).
هرودت از نزدیکی سرزمین کلخید و ماد یاد کرده و
متذکر شده است که از کلخید تا ماد بیش از ۳۰ روز راه نیست.
تنها سرزمین قوم ساسپیری[۳۸] در فاصلۀ میان
این دو قرار گرفته است («مورخان یونان[۳۹]»، 66).
اقوام محلی ابخازیه در عهد
باستان به دامداری، کشاورزی، شکار و صید ماهی اشتغال
داشتند. اینان پوست، دام، پشم، غله، کتان، چوب و ماهی میفروختند
و در مقابل پارچه، اسلحه و زینتآلات دریافت میکردند. در اواسط
سدۀ ۲ قم ابخازیه تابع دولت پونتوس (پنطس[۴۰]) شد
که مهرداد ششم (میتریدات اوپاتور[۴۱])، بر آن فرمان میراند.
از همان تاریخ دولت شهرهای آن دستخوش بحران شدند و به تدریج طریق
زوال در پیش گرفتند و تا سدۀ ۴ م منهدم شدند. از اواخر سدۀ نخست میلادی
رمیان به ابخازیه رخنه کردند و دولت ابخازیه را وابسته به
امپراتوری روم کردند. طی سدههای ۳ و ۴ م این
وابستگی رو به کاهش نهاد. از سدۀ ۴ تا ۶ م دولت روم
شرقی (بیزانس) به تدریج در ابخازیه نفوذ کرد. رومیان
از سرزمین ابخاز که بنا به نوشتۀ مورخان رومی بخشی از
کشور لازیکا به شمار میرفت پوست، چرم، برده به قسطنطنیه میبردند
و با مردم این سرزمین رفتاری بس خشن و آکنده از خودخواهی
داشتند (پروکوپیوس، II(15) / 387). در نیمۀ نخست سدۀ
۶ م یوستی نیانوس (ژوستی نین[۴۲])
امپراتور روم ابخازیان را منقاد کرد و به آیین مسیح
درآورد (کائوخچیشویلی، I / 64). از ۵۲۳ م
آیین مسیح به عنوان دین رسمی مردم ابخازیه
شناخته شد (آکینر، 221؛ نیز نک : پروکوپیوس، II(28) / 523).
خصی کردن بردگان یکی از رفتارهای زشت و ناهنجار امپراتوری
روم شرقی در ابخازیه بود. یکی از مورخان قدیم
گرجستان نوشته است: «ابخازهای بسیاری در استراحتگاه امپراتور
خدمت میکردند که بنا بر معمول آنان را خصی و امرد مینامیدند»
(کائوخچیشویلی، I / 64). ابخازیه همانند دیگر
نواحی قفقاز مورد نزاع دولتهای روم شرقی و ایران ساسانی
بود. فشار رومیان سبب میشد که گاه مردم لازیکا و ابخاز به
شاهان ساسانی توسل جویند. در عهد یوستی نیانوس
افسران رومی فشار زیادی بر مردم این سرزمین وارد
آوردند به گونهای که مردم، پنهان از رومیان، نمایندگانی
به دربار خسرو انوشیروان گسیل داشتند و از نزدیکی با رومیان
ابراز پشیمانی نمودند که از دیدگاه تاریخی و روابط
مردم ابخازیه با دولت ایران حائز اهمیت است. پروکوپیوس
دربارۀ شکایت نمایندگان لازی به انوشیروان متذکر گردیده
که سفیران مزبور پنهانی به ایران رفتند و به حضور خسرو بار یافتند
و چنین گفتند: «ای پادشاه، اگر قومی از فرط نادانی از
دوستان خود روی برتافته و به مردمی بیگانه پیوسته و پس از
مدتی بر خطای خویش واقف گشته و از روی نهایت شوق و
مسرت به یاران دیرین روی آورده است، بدان که آن قوم مردم
لازی هستند. زیرا اهالی کلخید پیش از این با
ایرانیان دوست و یگانه بودند و خدمات شایان به ایشان
کردهاند، چنانکه تفصیل آن در کتب تاریخ مندرج است و برخی از این
کتابها نیز اکنون نزد ما و برخی دیگر در خزانۀ شاهی
ایران محفوظ است، اما از بدحادثه اسلاف ما از روی نادانی یا
به علل دیگری که اصل آن بر ما ناشناخته است از ایرانیان
بریدند و به رومیان پیوستند. اکنون ما و پادشاه لازیکا
آمادهایم خود و کشورمان را به دست تو بسپاریم تا هرگونه بخواهی
با ما رفتار کنی... اگر بر تو معلوم شد که ما در ظاهر با رومیان دوست
و در باطن بردۀ ایشان بودهایم و تا امروز جور و ستمی فوق نیرو
و تحمل خویش از آنان دیدهایم، آنگاه استمداد ما را بپذیر
و کسانی را که پیش از این دوست یگانۀ تو بودهاند
به بندگی خویش قبول کن و چون دادگستری آیین دیرینۀ ایرانیان
بوده است، ریشۀ این ظلم و فساد را از سرزمین ما برکن» (II(15) / 389-395). طبری اشارهای به هجوم ابخازها به ایران دارد
و نوشته است که قوم ابخز و اقوام بَنْجَرْ و بَلَنْجَر و قوم آلان همدل شده بودند
که به ایران حمله برند. آنان به ارمینیه رفتند تا مردم آنجا را
غارت کنند. انوشیروان سپاهی به جنگ آنان فرستاد و از آنان جز
۰۰۰‘۱۰ نفر که اسیر شدند، کسی باقی
نماند. اینان نیز در آذربایجان و اطراف آن مسکن گرفتند(۲
/ ۱۰۰).
نولْدِکه قوم بنجر را ناشناخته دانسته
(ص 308) ولی آرتامونوف نویسندۀ «تاریخ
خزر[۴۳]» این قوم را ساکن کرانۀ دریای
خزر نوشته و در صحت نوشتۀ طبری تردید کرده و متذکر شده است که «طبری قوم ابخاز
را از زمرۀ اقوامی نوشته که توسط انوشیروان مطیع و منقاد شدند، ولی
این نکته اشتباه به نظر میرسد، زیرا ابخازهای ساکن کرانۀ دریای
سیاه نمیتوانستند با اقوام ساکن کرانۀ دریای
خزر از جمله قوم بنجر و بلنجر همراهی کرده باشند» (ص 126). با وجود تقاضای
مردم لازیکا از انوشیروان، به نظر میرسد که ایشان بیشتر
جانب رومیان را داشتهاند. در ۶۲۴ م هنگامی که سپاه
ایران برای پیکار با هراکلیوس[۴۴] (هِرقل)
آماده میشد، ایبریان، لازیان و ابخازیان به یاری
رومیان شتافتند (همو، 144). ظاهراً پس از انوشیروان و فرزندش هرمزد
چهارم، ابخازها دوباره به امپراتوری روم شرقی روی آوردند. در یکی
از مآخذ ارمنی سدۀ ۱۰ م (۴ ق) زیر عنوان «تاریخ نویسندهای
ناشناخته[۴۵]» که گویا شخصی با نام مستعار شاپوخ باگراتونی[۴۶]
آن را نگاشته مطالب زیر درج شده است: «موریکیوس[۴۷]
(موریق، موریس) امپراتور بیزانس پس از فراغت از جنگ در شرق اراضی
ارمنستان، آلوان (آلبانیای قفقاز = اران) و ابخاز را به تصرف درآورد»
(ص 50). مؤلف مذکور ضمن ارائۀ شرحی پیرامون اقدامات هراکلیوس اشاره میکند که
او اراضی ارمنستان بزرگ و ابخاز را به سرزمین خود ملحق ساخت (ص 52).
در سدههای ۶ تا ۸ م اهالی ابخازیه بر ضد سلطۀ دولت
روم شرقی و سپس با اعراب به مبارزه دست زدند. این مبارزات موجبات نزدیکی
و اتحاد اپسیلها و اباسگها را فراهم آورد. اباسگها در این طریق
نقش عمده را برعهده داشتند. از نیمۀ دوم سدۀ ۸ م
(۲ ق) دیگر به تقریب نامی از اپسیلها در مآخذ نمییابیم
(«مردم قفقاز»، II / 375). در ۲۲ ق / ۶۴۳ م
عمر بن خطاب، سراقة بن عمرو را مأمور فتح قفقاز کرد. سراقه، حبیب بن مَسلَمۀ فهری
را مأمور تفلیس و منطقۀ گرجستان کرد (طبری، ۴ / ۱۵۷). بِطْریق
اَرَمنیاقُس گروه کثیری را به مقابلۀ مسلمین
فرستاد و گروههایی از مردم آلان و ابخاز (افخاز) و سمندر از سرزمین
خزر به سپاه او پیوستند. حبیب در نامهای خطاب به مردم تفلیس
و گرجستان آنان را به پرداخت جزیه ملزم داشت (بلاذری،
۱۹۷- ۱۹۸). مدتی بعد اعراب با در دست
داشتن اراضی شرق گرجستان به لازیکا حمله بردند و در
۷۰۵-۷۱۱ م (۸۶-۹۳ ق)
نه تنها پایتخت لازیکا، بلکه بعضی استحکامات واقع در درۀ کودور
را نیز به تصرف درآوردند. در ۷۳۶- ۷۳۸
م (۱۱۸-۱۲۰ ق) سپاهیان بنیامیه
سوخوم را ویران کردند. همچنین آمده است که به حملات شدیدی
دست زدند و شهر سوخوم را ویران کردند. همچنین آمده است که سرداری
عرب به نام مروان قرو (مروان اصم) گذرگاههای داریال و دربند را تصرف
کرد و به ابخازیه تاخت و دو پادشاه گرجی (میر و ارچیل) از
برابر او گریختند. او شهر سوخوم را ویران کرد، ولی طغیان
آب و شیوع بیماری اسهال و حملات ابخازیان و گرجیان
تلفات سنگینی بر سپاه او وارد آورد و او ناچار از بازگشت شد (EI2, I / 100-101). باید افزود که متأسفانه تاریخ سالنامههای
گرجی مشکوک و عاری از دقت است. ظاهراً منظور از مروان قرو (اصم) باید
محمد بن مران بن حکم و یا فرزندش مروان بن محمد باشد (بلاذری،
۲۰۵، ۲۰۷، ۲۰۸). هرگاه به
راستی چنین باشد، در آن صورت ماجرا به اوایل قرن ۸ م
(اواخر سدۀ نخست و نیمۀ اول سدۀ ۲ ق) مربوط میشود و باید تاریخ آن ظاهراً پیش
از ۱۲۲ ق / ۷۳۹ م باشد، زیرا اعراب در
اواخر دهۀ ۴ سدۀ ۸ م (دهۀ ۲ سدۀ ۲ ق) ابخازیه را ترک گفتند («مردم قفقاز»، II / 375).
چنین به نظر میرسد که ابخازیان به سبب وضع جغرافیایی
و شاید دیگر عوامل که قیام ابومسلم خراسانی و سقوط دولت
بنیامیه را باید از آن جمله دانست، سر از اطاعت امویان
برتافتند و بار دیگر تابعیت دولت روم شرقی (بیزانس) را پذیرفتند.
دشواریهای داخلی دولت بیزانس موجب شد که ابخازیها
طریق استقلال در پیش گیرند. در نیمۀ ۲ سدۀ
۸ م (سدۀ ۲ ق) شاهزاده لئون اول اراضی وسیعی را از سواحل
رود کلاسوری به تقریب تا شبهجزیرۀ تامان زیر
فرمان گرفت (همانجا). گرچه ابخازیه اسماً وابسته به دولت روم شرقی
بود، ولی با اتکاء به دولت خزران رفته رفته سیاستی بالنسبه
مستقل در پیش گرفت و از ۱۷۱ ق / ۷۸۷ م
رسماً اعلام استقلال کرد (آرتامونوف، 248). این کار توسط لئون دوم شاهزاده
اریستهاوی[۴۸] تحقق پذیرفت. در مآخذ تاریخی
گرجستان، رومیان با عنوان یونانی معرفی شدهاند. در یکی
از مآخذ مزبور آمده است که یونانیان (رومیان) هنگامی که
رو به ضعف نهادند، لئون دوم، سردار ابخاز و برادرزادۀ لئون اول،
فرمانروای ابخازیه شد. لئون دوم که نوۀ دختریِ
فرمانروای خزر بود، توانست به یاری وی از قید رومیان
رها گردد. وی اراضی ابخازیه را به تصرف آورد و خود را شاه ابخاز
نامید (کائوخچیشویلی، I / 70). آرتامونوف نیز همین
عقیده را ابراز داشته و نوشته است که دختر فرمانروای خزران مادر لئون
دوم بود نه همسر او (ص 248). لئون دوم در آغاز شهر آناکوپیا[۴۹]
و سپس شهر کوتائیسی[۵۰] را به عنوان پایتخت خود
برگزید (بارتولد، II(1) / 861). با وجود این مردم ابخازیه به مرزبان
تفلیس جزیه میدادند، تا اینکه در روزگار خلافت متوکل
(۲۳۱-۲۴۷ ق / ۸۴۵-
۸۶۱ م) مردی به نام اسحاق بن اسماعیل که در تفلیس
حکومت داشت و به نیروی سپاهیان خویش از مردم ابخاز جزیه
میگرفت و دم از استقلال میزد، به دست سپاهیان خلیفه
کشته شد (۲۳۹ ق / ۸۵۳ م) و تفلیس عملاً
به متصرفات خلیفۀ عباسی ملحق شد (مسعودی، ۲۲۶،
۲۲۷). دولت ابخازیه در ۲۳۶-
۳۳۹ ق / ۸۵۰-۹۵۰ م از رونق
فراوان برخوردار بود و شاهان آن سرزمین بر نواحی مینگرِلی،
ایمرتی[۵۱]، کارتلی[۵۲] و به دیگر
سخن بر سراسر ایبری (گرجستان) فرمانروایی داشتند و از
نفوذ بسیار در ارمنستان برخوردار بودند (بارتولد، II(2)
/ 862). از
۹۷۸ م (۳۶۸ ق) دودمان با گراتیون
گرجستان بر آن سرزمین فرمانروایی یافت و ابخازیه
بخشی از کشور متحد گرجستان شد که باگرات سوم بر آن حکومت میکرد. وی
جانشین داوید سوم و خواهرزادۀ آخرین پادشاه ابخاز و از
دودمانی ابخازی ـ گرجی بود (BSE2, I / 48).
گرچه ابخازیان اسماً مستقل بودند،
ولی رفتهرفته برتری گرجیان را پذیرفتند (آکینر،
221). در سدههای ۱۱-۱۳ م (۵-۷ ق) در
سرزمین ابخاز فرهنگ گرجی جانشین فرهنگ بیزانسی گردید.
از این زمان زبان و خط گرجی وسیلۀ بیان و
ضبط ادبیات مکتوب مردم ابخاز شد و نجبای ابخازی به زبان گرجی
تکلم میکردند. سرانجام این زبان جای زبان مذهبی یونانی
را گرفت (همانجا). تا روزگار مغولان دودمان با گراتیون خود را شاه ابخازیه
مینامیدند. در نوشتههای بیزانسی این عصر
شاه گرجستان عنوان و مقام فرمانرواییِ اباسگی (ابخاز) را نیز
داشت. اغلب عناوین فرمانروایان گرجستان با عنوان «شاه ابخازیان»
آغاز میشد. این عنوان منحصراً مربوط به سرزمین ابخازیه
نبود، بلکه فرمانرواییِ کارتول[۱]ها و مردم ساکن گرجستان غربی
و شرقی را نیز شامل میگردید (بارتولد، همانجا). اصطخری
عنوان فارسی «ابخاز شاه» را برای فرمانروای ابخازیه به
کار برده و نوشته است که «ملک الابخاز یُعرف بالابخاز شاه» (ص
۱۹۱). گمان میرود با اتحاد سرزمینهای
گرجستان عنوان شاه ابخاز صورت دیگری یافته باشد. فصیحخوافی
ضمن بحث پیرامون جنگ جلالالدین منکبرنی در بلاد گرجستان عنوان
شاه ابخازیه را به صورت «ملک الملوک ابخاز و گرجیان» نوشته است
(۲ / ۲۹۸). به نظر میرسد که تصرف ابخازیه از
سوی جلالالدین کوتاه مدت بوده است. ابناثیر متذکر شده است که
وی پس از تصرف شهرِ آنی به تفلیس بازگشت و از آنجا عازم فتح
ابخازیه شد و گویا حضور او در این سرزمین حدود
۱۰ روز ادامه داشت (۱۲ / ۴۶۰). نسوی
فتح ابخازیه را در ۶۲۲ ق / ۱۲۲۵
م نوشته است (ص ۱۴۵). در حدود ۷۲۶ ق /
۱۳۲۵ م فرمانروای باگراتی، ابخازیه را
به صورت تیول به دودمن شرواشیدزه[۲] که گویا از
بازماندگان شروانشاهان بودند واگذار کرد. تا سدۀ
۱۷ م (۱۱ ق) سرزمین اصلی ابخازیه را
شاهزادگانی از دودمان شرواشیدزه اداره میکردند و ناحیۀ
کوهستان آن که به تْسِبِلْدا[۳] معروف است، تحت فرمان شاهزادگانی از
دودمان مارشانی[۴] قرار داشت. منطقۀ سامورزاکان که
در بعضی نوشتههای کهن به صورت سمور آمده است، ولی قفقازیان
آن را سامور تلفظ میکنند، از گالیدزگا تا اینگور را در کرانۀ دریای
سیاه ابتدا توسط شاخهای از دودمان شرواشیدزه اداره میشد،
ولی بعدها به مینگرلی پیوست (بارتولد، II(1) / 861, 862). در سدههای ۱۴ و ۱۵ م (۸ و
۹ ق) شاهزادهنشین سوبدیانو[۵] تأسیس گردید
که استانهای غرب گرجستان از جمله گوریا[۶] و مگرلیا[۷]
و ابخازیه به ویژه جنوب شرق این سرزمین به تابعیت
آن درآمدند، ولی شاهزادهنشین سوبدیانودیری نپایید
و ابخازیه بار دیگر از آن جدا شد و شاهزادگان شرواشیدزه، حاکمیت
را در دست گرفتند و در امور سیاسی غرب گرجستان و مناطق ساحلی دریای
سیاه (قفقاز) از موقعیت ویژهای برخوردار شدند. در اواسط
سدۀ ۱۵ م (۹ ق) دولت عثمانی به ابخازیه لشکر
کشید و در ۱۴۵۱ م (۸۵۵ ق) ناوگان
عثمانی به بنادر آن رخنه کردند. از ۱۵۷۸ م
(۹۸۶ ق) اراضی ساحلی ابخازیه بهویژه
بندر مهم آن، سوخوم به پایگاه نظامی دولت عثمانی بدل شد. در
سوخوم استحکاماتی نظامی پدید آمد که ترکان آن را «سوخوم قلعه» مینامیدند
(«مردم قفقاز»، II / 376). با ورود سپاهیان عثمانی دین
اسلام در میان ابخازیان گسترش یافت، اما مسیحیت نیز
همچنان به حیات خود ادامه داد (آکینر، 221). مردم ابخازیه در
۱۷۲۵ م (۱۱۳۸ ق) و
۱۷۲۸ م (۱۱۴۱ ق) و
۱۷۷۱ م (۱۱۸۵ ق) بر ضد تصرف سرزمین
خود از سوی دولت عثمانی به قیامهایی دست زدند که
حاصل آن تصرف دژ سوخوم و بیرون راندن سپاهیان عثمانی بود
(بارتولد، II(1)863؛ «مردم قفقاز»، II / 376). ابخاز تا پیش از
الحاق به روسیه به سه بخش تقسیم میشد: بخش نخست ابخاز اصلی
بود که در امتداد دریای سیاه از گاگرا تا رود گالیدزگا
قرار داشت؛ بخش دوم شامل منطقۀ کوهستانی تسبلدا بود؛ بخش سوم شامل منطقۀ
سامورزاکان[۸] از گالیدزگا تا اینگورا بود که بعدها به مینگرلی[۹]
پیوست (بارتولد، II(۱) / ۸۶۱).
در ۱۷۷۰ م (۱۱۸۴ ق)
لِوان[۱۰] شرواشیدزه درصدد کسب حمایت از امپراتوری
روسیه که سرگرم توسعۀ متصرفات خود در سواحل دریای سیاه بود، برآمد. سرانجام
ابخازیها در سال ۱۸۱۰ م /
۱۲۲۵ ق تحتالحمایگی دولت روسیه را پذیرفتند
و سپاهیان عثمانی اراضی ابخازیه را ترک گفتند. پس از نفوذ
روسیه، امیرنشینی نیمه مستقل در آنجا پدید
آمد که نواحی ابخاز بزرگ، بزیب، گودائوتا[۱۱]،
گوما[۱۲]، منطقۀ سوخوم و سامورزاکان را زیر نفوذ خود داشت. ابخاز کوچک و حد فاصل میان
رودهای بزیب و مزیمتا۱۲ و بخشهایی از
مناطق کوهستانی، خارج از نفوذ شاهزادگان و امیران محلی بود. در
۱۸۶۴ م (۱۲۸۱ ق) جنگهای قفقاز
پایان پذیرفت و دولت روسیه تسلط کامل خود را در سراسر قفقاز
برقرار کرد. متعاقب آن حکومتهای پدید آمده از سوی دودمان شرواشیدزه
و دیگر امیران و شاهزادگان محلی دستخوش انقراض شدند («مردم
قفقاز»، II / ۳۷۷). و استان سوخوم به ۳ ولایت پیتسونْدا،
اچمچیری۱۳ و تسبِلدا بخش گردید. وظیفۀ
سازمان اداری روسیه جمعآوری اطلاعات دقیقتر پیرامون
وضع زندگی ابخازیان به منظور تعیین میزان مالیاتهای
جدید بود. در ۱۸۶۶ م (۱۲۸۳
ق) اعمال زور و فشار دولت روسیه موجب شورش و قیام مردم گردید.
پس از سرکوب شورش گروه کثیری از ابخازیان که اغلب آنان مسلمان
بودند، به سرزمین عثمانی [یعنی ترکیۀ کنونی]
مهاجرت کردند (بارتولد، II(1) / 864). پس از جنگ روس و عثمانی در
۱۸۷۷-۱۸۷۸ م
(۱۲۹۴-۱۲۹۵ ق) بار دیگر
گروهی از مردم ابخازیه سرزمین خود را ترک گفته به شبه جزیرۀ
آناتولی رفتند (آکینر، 221-222). ۳ سال و اندی پس از
گذشت انقلاب روسیه، در ۴ مارس ۱۹۲۱ م حکومت
شوروی در ابخازیه مستقر گردید و در فوریۀ
۱۹۲۲ م به صورت بخشی از جمهوری گرجستان
درآمد. در ۱۹۳۰ م ابخازیه به عنوان جمهوری
شوروی سوسیالیستی خودمختار اعلام موجودیت کرد، ولی
همچنان به صورت بخشی از جمهوری شوروی گرجستان باقی ماند
(«مردم قفقاز»، II / 378).
در اوایل
۱۸۷۷ م (۱۲۹۴ ق) شمار جمعیت
ابخازیه ۰۰۰‘۷۸ نفر بود، ولی در پایان
همان سال به ۰۰۰‘۴۶ نفر تقلیل یافت (BSE3, I / 42).
در این مورد اختلاف نظرهایی وجود دارد. بارتولد تقلیل جمعیت
را از ۰۰۰‘۷۹ به
۰۰۰‘۶۵ نفر نوشته است (II(1)
/ 864)، ولی
آکینر شمارۀ جمعیت ابخاز را ۰۰۰‘۱۲۸ نفر
نوشته است که تا پایان قرن ۱۹ م به
۰۰۰‘۲۰ نفر کاستی پذیرفت (ص 221-222).
بارتولد وجود ۰۰۰‘۲۰ نفر را تأیید کرده
و نوشته است که در ۱۸۸۱ م (۱۲۹۹
ق) (۵ سال پس از تاریخ یاد شده) عّدۀ ابخازیان
به تقریب از ۰۰۰‘۲۰ نفر تجاوز نمیکرد
(II(1) / 864). تسبلدا تا حد زیادی از سکنه خالی شد. متعاقب
آن ادارات ولایت مذکور نیز دستخوش انحلال گردید و تنها شخصی
با عنوان «سرپرست اهالی» در آنجا باقی ماند (همانجا). ترکیب قومی
ابخازیه متنوع است و در واقع ابخازها در سرزمین خود اقلیتی
را تشکیل میدهند. گرجیها، روسها، اوکراینیها،
بلوروسها، استونیاییها، یونانیان و یهودیان
نیز در آنجا سکنی دارند. در مورد جمعیت ابخازیه اختلاف
نظر وجود دارد. در«دائرةالمعارف بزرگ شوروی[۱۳]»، طبق آمار
۱۹۷۶ م حدود ۰۰۰‘۵۰۰
نفر نوشته شده است (XXIV(2) / 524)، ولی آکینر شمارۀ جمعیت این
سرزمین را در ۱۹۷۹ م،
۰۸۲‘۴۸۶ نفر ذکر کرده است (ص 223). از این
عده ۰۹۷‘۸۳ نفر (۱ / ۱۷٪)
ابخازی؛ ۳۲۲‘۲۱۳ نفر (۹ /
۴۳٪) گرجی؛ ۷۳۰‘۷۹ نفر
(۴ / ۱۶٪) روسی؛
۳۵۰‘۷۳ نفر (۱ / ۱۵٪) ارمنی؛
۲۵۷‘۱۰ نفر (۱ / ۲٪) اوکرایینی
و ۳۲۶‘۲۶ نفر (۴ / ۵٪) بلوروسی،
استونیایی، یونانی، یهودی و از سایر
اقوام و ملیتها هستند. از کل جمعیت ابخازیه طبق آمار
۱۹۷۰ م حدود ۶ / ۳۱٪ شهری
و ۴ / ۶۸٪ روستایی بودهاند (همانجا).
در روزگار باستان از سدۀ
۶ م مردم ابخاز به آیین مسیح درآمدند و به مرزبانان تفلیس
که گاه از فرمان خلفا سرپیچی میکردند جزیه میدادند
(مسعودی، ۲۲۶-۲۲۷). ابوالفداء به
مسلمان بودن مردم سوخوم و حوالی آن در ساحل دریای سیاه
(بحرالقرم) اشاره کرده و نوشته است که اهالی آنجا مسلمان هستند (ص
۳۸۹). مسیحیان قفقاز از زمانهای گذشته، جاثلیق
ویژۀ خود را داشتند که از سدۀ ۱۳ م (۷ ق) ذکر آن آمده است. جاثلیقنشین
ابخازیه در ناحیۀ پیتسوندا بود. گفته شده است که در ابخازیه ویرانههای
۸ کلیسای بزرگ و قریب ۱۰۰ کلیسای
کوچک موجود است (بارتولد، II(1) / 863). کلیسای عمدۀ پیتسوندا
که بنای آن را به سدۀ ۱۲ م (۶ ق) نسبت میدهند، تاکنون بر جای
مانده است. در نیمۀ دوم سدۀ ۱۸ م (۱۲ ق) در عهد شاهزاده لوان، فرمانروایان
دودمان شرواشیدزه اسلام آوردند و حکومت عالیۀ امپراتوری
عثمانی را به رسمیت شناختند و دژ سوخوم را به آنان واگذاردند
(همانجا). اکثر مسلمانان ابخازیه اهل سنت هستند و در قلمرو مذهبی مرکز
روحانی قفقاز (باکو) قرار دارند (آکینر، 226). اطلاعی در مورد
شمار جداگانۀ مسلمانان ابخازیه منتشر نشده است. مضافاً در مورد شمار ابخازها طبق
آمار ۱۹۷۹ م نیز اختلاف وجود دارد. آکینر
شمار آنان را ۰۹۷‘ ۸۳ نفر ذکر کرده است، ولی
بنیگسن شمار آنان را ۰۰۰‘۹۱ نفر نوشته و
خاطرنشان کرده است که بخشی از این مردم مسلمانند (ص ۶). نخستین
قانون اساسی جمهوری ابخازیه در اول آوریل
۱۹۲۵ م (BSE3, I / 42) و دومین قانون اساسی
آن اول اوت ۱۹۳۷ م به تصویب رسید که تاکنون نیز
به قوت خود باقی است («مردم قفقاز»، II / 378). مردم ابخاز از دیدگاه
فرهنگی با اهالی غرب گرجستان و ادیگه (ادیغه) نزدیکی
بسیار دارند. آکادمیسین ن. یا. مار[۱۴]، از
جمله نخستین دانشمندانی بود که به مطالعۀ ابخازها از دیدگاه
مردمشناسی پرداخت. اکنون محققان انستیتوی علمی و پژوهشی
ن. یا. مار تحقیقات این دانشمند را ادامه میدهند (BSE2, I / 58).
زبان ابخازی به گروه زبان ادیگه
ـ ابخازی تعلق دارد که آن خود از گروه زبانهای شمال باختری
خانوادۀ زبانهای قفقازی است. این زبان دارای دو لهجه
است: لهجۀ بزیب در شمال و ناحیۀ گودائوتا، و لهجۀ ابژوی[۱۵]
در جنوب و ناحیۀ اُچَمچیری («مردم قفقاز»، II / 371). گذشته از آن زبان آبازی
نیز به زبان ابخازی چندان نزدیک است که گفته میشود دو گویش
از یک زبانند، حال آنکه هر یک از آنها بر پایۀ مناطق
جغرافیایی خاص خود را دارای گویشهای فرعی
دیگری نیز هستند (آکینر، 224). نه تنها زبان ابخازی
بلکه فرهنگ ابخازی نیز به فرهنگ ادیگه نزدیک است و علت آن
همسایگی و نزدیکی این دو قوم در طی قرنهای
متمادی بوده است. ابخازهای ساکن ترکیه نیز به ابخازی
تکلم میکنند. این زبان از دیدگاه لغوی تحتتأثیر
زبانهای گرجی، ترکی و روسی قرار گرفته است. در
۱۹۲۶ م، ۹ / ۸۳٪ از مردم ابخازیه،
زبان ابخازی را به عنوان زبان مادری خود اعلام کردند. در
۱۹۵۹ م این رقم به ۹۵٪ و در
۱۹۷۰ م به ۹ / ۹۵٪ رسید،
اما در ۱۹۷۹ م به ۳ / ۹۴٪ تقلیل
یافت. در ابخازیه برای امور اداری، قضایی و
اقدامهای رسمی معمولاً از زبان روسی استفاده میشود، ولی
در صورت لزوم زبان ابخازی نیز مورد استفاده قرار میگیرد.
در ۱۸۶۲ م پروفسور بارون اوسلر[۱۶] بر پایۀ خط سیریلی[۱۷]
(روسی) برای زبان ابخازی نوعی الفبا تدوین کرد. وی
در ضمن به نوشتن دستور زبان ابخازی نیز پرداخت (همو، 225-226). نخستین
کتاب با الفبای ابخازی در ۱۸۶۵ م و صورت تکمیل
شدۀ آن در ۱۸۹۲ م انتشار یافت (BSE3, I / 43)
و تا زمان حکومت شوروی خط و کتابتِ اندکی بر پایۀ این
الفبا وجود داشت. از ۱۹۲۶ م تا
۱۹۲۸ م نیز الفبای ابداعی اکادمیسین
مار، مورد استفاده بود که سپس منسوخ شد. از ۱۹۲۸ م خط لاتین
برای زبان ابخازی معمول و متداول گردید، ولی از
۱۹۳۸ م خط گرجی جای خط لاتین را گرفت و
تا ۱۹۵۴ م معمول بود. از آن پس دوباره الفبای روسی
متداول گردید (آکینر، 222-226). زبان ابخازی دارای دو
مصوت متغیر است، ولی صامتهای آن بسیار غنی است. در
زبان ادبی ابخازی ۵۸ واج و در گویش بزیب
۶۵ واج وجود دارد. د. ای. گولیا[۱۸] شاعر
ابخازی را بنیادگذار ادب آن سرزمین دانستهاند. نخستین
مجموعۀ اشعار او در ۱۹۱۲ م انتشار یافت. در
۱۹۱۹ م نخستین روزنامۀ ابخازیه
به نام اپسنی[۱۹] منتشر گردید که سردبیر آن گولیا
بود. در همان سال گولیا داستانی زیر عنوان «در زیر آسمانی
دیگر» به رشتۀ تحریر کشید که سرآغاز نثر ادبی ابخازیه شمرده میشود.
در ۱۹۲۰ م چانبا، نخستین اثر درام خود را تحت عنوان
«مهاجران» انتشار داد. بعدها آثار متعدد منظوم و منثور دیگری در ادبیات
ابخازی ظهور کرد که نمایندگان مشهور آن کسانی چون ای.
کوگونیا[۲۰]، لاکربایا[۲۱]،
لاباخوآ[۲۲]، دارسالیا[۲۳]،
چکادوآ[۲۴]، لاسوریا[۲۵]، جونوا[۲۶]،
لومیا[۲۷]، و دیگران بودند (BSE3, I
/ 43-45).
کشاورزی در ابخازیه به کشت
چای، توتون، مرکبات، انگور و برخی محصولات دیگر منحصر میشود.
در گالی، آچیگواری[۲۸]، سیدی[۲۹]،
اُچَمچیری و موکْوی[۳۰] باغهای چای و
در کوخوری[۳۱] سوخو، گودائوتا و گاگرا باغهای مرکبات و در
بامبوری[۳۲] تاکستانهای بزرگی وجود دارد. در
۱۹۷۵ م محصول چای بالغ بر ۰۰۰‘
۶۳ تن بود. مساحت کشتزارهای ابخازیه را در همان سال
۰۰۰‘۴۲ هکتار نوشتهاند. تأسیسات دامپروری
و مرغداری نیز در آنجا دایر است. تا پایان
۱۹۷۵ م تعداد گاو
۰۰۰‘۱۴۱ و گوسفند و بز آن
۰۰۰‘۲۸ رأس بوده است. پیتسوندا یکی
از مراکز عمدۀ ترهبار و دامپروری ابخازیه است. در ابخازیه واحدهای
مخصوص پرورش گیاهان دارویی نیز تأسیس شده است.
پرورش زنبور عسل از روزگاران کهن رواج داشته و عسل یکی از کالاهای
عمدۀ بازرگانی آن سرزمین به شمار میرفته است. نخستین
مآخذ در این زمینه مربوط به سدۀ ۴ قم است. بسیاری
از جهانگردان طی سدههای ۱۷تا ۱۹ م از فراوانی
عسل در ابخازیه یاد کردهاند. اکنون نیز پرورش زنبور عسل در
آنجا رواج دارد. نووی آفون[۳۳] یکی از مراکز عمدۀ پرورش
گل در ابخازیه است («مردم قفقاز»، II / ۳۸۴-۳۸۸).
صنایع ابخازیه بر پایۀ محصولات کشاورزی آن سرزمین
مبتنی است، ازاینرو در آنجا تأسیسات تدارک چای، توتون،
کنسروسازی، ماشینسازی، صنایع چوب و مصالح ساختمانی،
تولید کفش و غیره وجود دارد. مراکز صنعتی عمدۀ ابخاز
عبارتند از سوخوم و تکوارچلی[۳۴]. کارخانۀ دخانیات
سوخوم از بزرگترین تأسیسات ابخاز در این رشتۀ صنعتی
است. در ابخازیه ۱۱ کارخانۀ تهیۀ چای
و نیز کارخانههای عطرسازی، تهیۀ مبل، تولید
پارکت (کفپوش) و دیگر وسایل چوبی وجود دارد (همان، II / 388-389).
یکی از مراکز صنعتی عمدۀ ابخاز کارخانۀ تولید
فلز روستاوی[۳۵] است. نیروگاه بزرگ برق گرجستان در
تکوارچلی واقع است. گذشته از آن در سوخوم و باگناری[۳۶] نیروگاههای
آبی فعالیت دارند (همانجا). در گذشتههای دور وجود جنگلهای
انبوه مانع از عبور و مرور آزاد مسافران در ابخاز به ویژه نواحی ساحلی
آن بود. راهها اغلب به سبب فقدان پل مناسب قطع میشدند و در نتیجه،
دریا وسیلۀ عمدهای برای رفت و آمد ابخازیان به شمار میرفت.
بازرگانان یونانی از دزدان دریایی ابخازیه در
هراس بودند، زیرا اینان با مهارت در آبهای ساحلی دریای
سیاه شنا میکردند و زورقهایی داشتند که حدود
۲۵ تا ۳۰ نفر را در هریک از آنها جا میدادند
و پس از بازگشت آنها را به ساحل و درون جنگل میکشاندند و پنهان میکردند.
ابخازیان
دریانوردان ماهری بودند. در
سدۀ ۱۸ م آنان زورقهای بزرگی میساختند که تا
۳۰۰ نفر در آنجا میگرفت. گفته میشد که ابخازها در
خشکی ضعیف و در جنگهای دریایی نیرومندند.
از ۱۸۴۰ م / ۱۲۵۶ ق توسط دولت
روسیۀ تزاری در ابخاز راههای ساخته شد که به راههای سوقالجیشی
معروف است. اکنون در ابخازیه راههای اسفالته وجود دارد.
۱۹۰ کم از راهآهن مشهور قفقاز نیز از اراضی آن میگذرد
(همان، II / 390-391).
تا ۱۹۷۶ م
تعداد مدارس ابخازیه به ۴۱۶ باب میرسید که
در آن ۱۰۰‘ ۱۰۳ نفر تحصیل میکردند.
در ابخازیه چند دانشکده و حدود ۱۵ مؤسسۀ علمی ـ
پژوهشی وجود دارد که انستیتوی زبان، ادبیات و تاریخ
از آن جمله است. در ابخازیه روزنامههایی به زبان محلی و
زبانهای روسی و گرجی انتشار مییابد. رادیوی
ابخازیه نیز به این سه زبان برنامه دارد (BSE3,
I / 43, XXIV(2) / 524).
مآخذ
ابن اثیر، علی بن محمد،
الکامل، بیروت، ۱۴۰۲ ق /
۱۹۸۲ م؛ ابن حوقل، صورةالارض، به کوشش دخویه، لیدن،
۱۹۳۹ م؛ ابنخردادبه، عبیداللـه بن عبداللـه،
المسالک و الممالک، به کوشش دخویه، لیدن،
۱۸۸۹ م؛ ابن رُسته، احمد بن عمر، الاعلاق النفیسة،
به کوشش دخویه، لیدن، ۱۸۹۱ م؛ ابوالفداء، تقویم
البلدان، به کوشش رنو و دُسلان، پاریس، ۱۸۴۰ م؛
اصطخری، ابراهیم بن محمد، مسالک الممالک، لیدن،
۱۹۲۷ م؛ بلاذُری، احمدبن یحیی،
فتوح البلدان، به کوشش دخویه، لیدن، ۱۸۶۵ م؛
طبری، محمد بن جریر، تاریخ، به کوشش محمدابوالفضل ابراهیم،
قاهره، ۱۹۶۰- ۱۹۶۸ م؛ فصیح
خوافی، احمد بن محمد، مجمل فصیحی، به کوشش محمود فرخ، مشهد،
۱۳۴۰ ش؛ مسعودی، علی بن حسین، مروج
الذهب، به کوشش یوسف اسعد داغر، بیروت، ۱۳۸۵
ق / ۱۹۶۵ م؛ مقدسی، محمد بن احمد، احسن التقاسیم،
به کوشش دخویه، لیدن، ۱۹۰۶ م؛ نَسَوی،
محمد بن احمد، سیرت جلالالدین منکبرنی، به کوشش مجتبی مینوی،
تهران، ۱۳۶۵ ش؛ یاقوت، معجم البلدان، به کوشش
ووستنفلد، لایپزیک،
۱۸۶۱-۱۸۷۰ م؛ نیز:
Akiner, shirin, Islamic Peoples of the
Soviet Union, London, 1986; Artamonov, M. I., Istoriia Khazar, Leningrad, 1962;
Arutunian, N. V., Biaynili (Urartu), Erevan, 1970; Bartold, V. V., Sochineniia,
Moskva, 1963; Benigsen, A., Musulmane v SSSR, Paris, 1983; BSE2; BSE3; EI2;
Istoriia Anonimnogo Povestrovatelia Psevdo-Shapukh Bagratuni, Erevan, 1971;
Istoriki Gretsii, Moskva, 1976; Kaukhchishvili, S. G., Gruzinskie istoriki po
istorii Vizantii, Tbilisi, 1974; Marquart, Joseph, Östeuropäische und
östasiatische Streifzüge, Darmstadt, 1961; Narody Kavkaza, eds. B. A.
Gardanova, et al. Moskva, 1962; Nöldeke, Th., Geschichte der Perser und
Araber zur Zeit der Sasaniden, Leiden (reprint 1973); Procopius, History of the
Wars, English translation by H. B. Dewing, Books, I, II, III, IV, London, 1954;
TA.