آخرین بروز رسانی : سه شنبه
20 خرداد 1399 تاریخچه مقاله
بُخارا، شهر و استانی در جمهوری
ازبکستان.
نامگذاری
دربارۀ نام بخارا
نظرها متفاوت است. بعضی برآند که بخارا به معنای پرستشگاه است که در
زبان سنسکریت به صورت ویهارا [۱]آمده است
(«دائرةالمعارف[۲]...»، I/ 289؛ IV/ 163، BSE3). جوینی مشابه این
نظر را ابزار داشته، و بخارا از مجمع بزرگان هر دین نامیده است. وی
مینویسد: اشقاق بخارا از بخار است و این لفظ به لغت بتپرستان
اویغور و ختای نزدیک است که معابد ایشان را بخار گویند
و در زمان گذشته نام شهر بُمْجِکَث بوده است (۱/ ۷۶). ابنحوقل
مینویسد: بخارا را بومجکث نیز گفتهاند (۱/
۴۸۲). به گفتۀ فرای: شهری به نام بُخار [۳]در ایالت بیهار
[۴]هند وجود داشت که ریشۀ هر دو نام را ویهارا گفتهاند
که بر معابد بودایی اطلاق میشود. احتمال دیگر آن است که
نام بخارا (در ترکی قدیم بُخارَک = بُقارُق) مشتق از ویهارا
باشد (ص 8؛ نیز ﻧﻜ : ایرانیکا، IV/ 511-513).
چینیان از سدۀ ۵م آن را نومی نوشتهاند که با نام نومیجکث مشهور و
درعهد اسلامی مطابقت دارد. بخارا که نامی چینی آن را بوخو
نوشتهاند (بارتولد، III/ 378). نخستینبار به احتمال در نوشتۀ هیسوآن
تسانگ [۵]جهانگرد بودایی چینی که در
۶۲۹م از بخارا دیدن کرده، آمده است. بعضی نام بوخو
را بوخه خواندهاند (غفورف، 248). گمان میرود این همان بُقار در
زبان ترکی- مغولی باشد که صورت سنسکریت آن ویهارا
(پرستشگاه) بوده است.
به نظر میرسد که در بخارا و یا
اطراف آن، همانند بلخ و سمرقند، پرستشگاه بوداییان وجود داشته است.
وضع شهر مؤید
وجود پرستشگاهی در سدۀ
۴ق/ ۱۰م بوده است (بارتولد، همانجا) و مقدسی بنابر قولی
ریشۀ نام بخارا را «کوه خوران» نوشته که گویا «ﻫـ» و «و» را برای
تخفیف انداختهاند که «کخارا» شد. سپس «ک» را به «ب» بدل کردند تا ریشهاش
از مردم پنهان ماند. وی بیتی را نیز در تأیید
این نظر ارائه کرده است (ص
۳۳۲). یاقوت از
قول محمودبن داوود بخاری دو بیت با همان مضمون آورده است (۱/
۵۱۹) که پذیرش آن دشوار مینماید. گروه دیگری
از محققان این نظر را نمیپذیرند. هنینگ عنوان چینی
بخارا را «پوخو[۶]»، و بنا به نوشتۀ شاوان «پو-خوئو[۷]» و ترکی
آن را «بوقاراق» دانسته (II/ 10) که به معنای میمون و مابرک (فرخ) است
(همو، I/ 503).
منارۀ کلان،
۵۲۱ ق/۱۱۲۷ م
برسکههای مسین بخارا این
نام به صورت «پوخار» آمده است. «رویداد نامۀ مسیحی
سغدی» عنوان فارسی «خواتو[۸]» را در مورد بخارا به کار برده که
به معنای خدا وبزرگ است و حالت جمع آن در متون بودایی به صورت
«گودائوته» (= فوقائوته) آمده است (اسمیرنووا، 41). عنوان فرمانروایان
بخارا، بخار خدات (سغدی: بوکارکودات) بود (همو، ۴۳؛ ﻧﻜ
: مدرس رضوی، ۱۵۹، که بخار خدات را متأثر از زبان عربی؛
و اصل آن را بخار خدا دانسته است). عنوان سغدی «گَوْ» (= قو) از قدیمترین
عنوانهای آسیای مرکزی است که پیش از سدۀ
۴م بر سکههای ضرب شده در بخارا دیده شده است. بر سکههای
مسین بخارا نخست واژۀ «پوخار» و در سمت چپ آن عنوان «گَو» ضرب شده است (همو، 56). واژۀ پوخار
را میتوان برآمده از واژۀ سغدی «فوخار» به معنای نیکبخت دانست (همو، 57، حاشیۀ 127).
گرشویچ و هنینگ آن را صورتی از واژۀ «فرخ» در پارسی
میانه دانستهاند (گرشویچ، 68، ﺷﻤ 447؛ هنینگ،
اسمیرنووا، همانجاها). در متنهای سغدی مسیحی
«فوخار» به معنای فرخ صورت دیگری از واژۀ یاد شده
در زبانپارسی میانه است (همانجا).
نرشخی مینویسد: در
حدیثی نام بخارا «فاخره» آمده است (ص ۳۰). سامی
بخار را «دالفاخره» خوانده است (ص ۶). محتمل است نام فاخره تصحیفی
از نام فوخار بوده باشد. واژۀ «گَو» از واژۀ اوستایی «هواره» به معنیا زیبا و نیک
برآمده، و در عنوان ایزدان به کار میرفتهاست. بر روی سکههای
بخارا عنوان فرمانروای نیکبخت بخارا ضرب شده است (اسمیرنووا،
57). ابوالحسن عبدالرحمان نیشابوری در کتاب خزائن العلوم نام دهقان
بزرگ بخارا را جَموک (حموک) نوشته، و متذکر شده است که جموک به زبان بخاری
گوهر، و واژۀ گَتبه معنای شهر است و کسی که بزرگ باشد، او را به زبان بخاری
جموک خوانند (ﻧﻜ : نرشخی، ۷، ۹)؛ در متن حموکت آمده
است، ولی جموکت درستتر مینماید. اسمیرانووا جموک را
درست میداند و برآن است که جموک نام دهقان و مهتر مهاجرانی بودکه در
اسپیجاب شهری بنا کرد و آن را جموکت (شهر جموک) نامید (ص 32).
طبری در ماجرای قتل خاقان
ترک در ۱۱۹ق/ ۷۳۷م به دست کورصول از افراد
خاندان جموک ـ که اسمیرنووا او را «کولچور» نامیده (ص 33) ـ اصطلاح
(اهل بیت حموکیین) را به کار برده است (۷/
۱۲۵). در تایخ بخارا آمده که نامهای بخارا بسیار،
و از جملۀ آنها نیمکجت است (نرشخی، ۳۰). این نام با
نام نومیجکت که بارتولد بدان اشاره کرده، نزدیک است (بارتولد، III/ 378).
نرشخی با نام بومسکت را نیز برای بخارا یاد کرده، و نوشته
است که در زبان عربی این شهر را مدینةالصفریه (شارستان رویین)
و مدینةالتجار (شهربازرگانان) نامیدهاند و نام بخارا از همه معروفتر
است (همانجا).
در ۱۰۸ق/
۷۲۶م خوی چائوی چینی ضمن ارائۀ مطالبی
پیرامون سرزمین «خو[۹]»؛ بخارا را شهر «آن[۱۰]»
وبخشی از سرزمین «خو» نامیده است (غفورف، 248). در مآخذ چینی
فرمانروای بخارا «آننئومی» و نیز «پو- هو» نامیده میشد
و عنوان او «چژائو» بود (همو، 250). اسمیرنووا نیز همین عنوان
را برای فرمانروایان بخارا ذکر کرده است (ص 24). از مطالب مندرج در
روایات میتوان چنین نتیجه گرفت که چژائو که در مآخذ چینی
بهصورت «تسیائو-میو» نیز آمده، با حموک در مآخذ اسلامی
منطبق است (همو، 36). باید افزود که نام بخارا به صورت کنونی آن تا سدۀ
۷م در مآخذ دیده نشده است (همو، 57، حاشیۀ 127). در دورۀ اسلامی
بخارا را قبةالاسلام شرق (فرای، 50) و بخارا شریف (بارتولد، III/ 391)
نیز خواندهاند.
دوران پیش از اسلام
بخارا در جلگۀ واقع در مسیر
سفلای رود زرافشان و کنار کانال شاهرود (شهر رود) در مرکز بخارا واقع است (BSE3,IV/ 163).
آگاهی دربارل بخارا به روزگار پیش از اسلام اندک است. در عهد باستان،
ایرانیان در اطراف رود زرافشان جایگاهها و شهرهایی
داشتن (بارتولد، III/ 378). داستان بنای بخارا با افسانه آمیخته
است. در بعضی نوشتههای کهن بخارا دیه و جایگاه پادشاهان
بوده که گویا افراسیاب آن را بنا کرده است. پس از آن، به صورت شهر
درآمد و پادشاهان در فصل زمستان بدین شهر میآمدند. مغان گفتهاند که
دربخارا آتشکدهای برپا بود و گویا گور افراسیب به دروازۀ معبد
بر در شهر بخارا بوده سات (نرشخی، ۲۳). ابوالحسن عبدالرحمان نیشابوری
مدفن سیاوش را نیز در بخارا کنار دروازۀ غوریان
و در نوروز پیش از برآمدن آفتاب مردم بخارا را در سوگ سیاوش نوحههاست،
چنانکه در همۀ ولایتها معروف است و این سخت زیادت از۳هزار سال
است (ﻧﻜ : همو، ۳۲-۳۳).
وجود اشیائی از عصر مفرغ،
نشانهای بر وجود زیستگاههایی در بخارا طی هزارۀ
۲قم است، نام واحۀ بخارا در کتیبۀ داریوش در بیستون، «تاریخ» هرودت و نیز در اوستا
نیامده است. میتوان چنین تصور کرد که بخارا در آن زمان جزو
ساتراپنشین سغدیانان
(سغد) بوده است. مورخان دورۀ
اسکندر نیز اطلاعی در این باب ندادهاند. تنها آریان و کوینتوس
کورتیوس نوشتهاند: برساحل سفلای رودی که ما آن را به نام پولیتیمتوس
[۱۱](زرافشان) میشناسیم، پیش از آنکه آب رود در ریگزارها
فرو رود و یا وارد دریاچۀ آمویه گردد، زیستگاههای
متعددی وجود داشته است (فرای، 5-4). درسدۀ ۲قم
قبایلی بیابانگرد ظاهراً در واحۀ بخارا سکنی
گزیدند (همو، 6). احتمالاً قدیمترین مدارک دربارۀ سکنای
انسان در محل شهر کنونی بخارا مربوط به سدۀ نخست و اوایل
سدۀ ۲م است (همانجا). در کاوشهایی که در یکی
از مساجد بخارای کنونی (مسجد مغاک عطار) توسط شیشکین صورت
گرفت، در عمق ۱۲ متری سفالینههایی به دست
آمد که احتمالاً مربوط به سدۀ ۱م است. مسجد مغاک عطار، ظاهراً همان مسجد ماخ در سدههای میانه
است (همو، 7؛ نرشخی، ۳۰).
اسکندر مقدونی پس از پایان
درگیری در ۳۳۱قم، پیشروی در آسیای
مرکزی را آغاز کرد. فرمانروایان بلخ و سغد، همراه با هندوان زیر
فرمان بِسوس ساتراپ بلخ، برای مقابله با اسکندر متحد شدند (دانی، 67).
بسوس به بلخ رفت (همو، 69). زیرا در آنجا موقعیت استواری داشت.
او توانست از پشتیبانی دو تن از بزرگان سغد به نامهای اُخیارتِس
و اسپیتامِنِس بهرهمند شود. اسکندر درصدد دستگیری بسوس برآمد،
ولی بسوس که از رویارویی مستقیم پرهیز داشت،
به سوی آمودریا رفت، همۀ زورقها را نابود کرد و هرچه بر سر راه بود، به آتش کشید و خود را
به اسپیتامنس رسانید. با پیشرفت اسکندر، اسپیتامنس به سوی
بخارا عق نشست؛ اما بسوس در جای خود باقی ماند و اسیر شد (همو،
71). اسکندر که در مسیر خود، همه چیز را سوخته و ویران دید،
ناگریز به بلخ بازگشت. اسپیتامنس این پیروزی را در
بخارا که اقامتگاه زمستانی شاهان سغد بود، جشن گرفت (همو، 72-71).
بنابر نوشتۀ بعقوبی
بخارا ازجمله شهرهای تابع شاهان ایرانبود (۱/
۱۷۶). ابوالحسن عبدالرحمان نیشابوری بخارا را از
جمله شهرهای خراسان نوشته است (ﻧﻜ : نرشخی،
۱۶). وی از رودی بزرگ جاری به سوی سمرقند یاد
کرده است که آب آن به شنزارها میرفت و گِل بسیار به همراه میآورد
تا به فرب یکی از نواحی بخارا میرسید. تا اینکه
موضع بخارا «آکنده شد و زمین راست شد و آن رود عظیم سغد شد و این
موضع آکنده بخارا شد و مردمان از هر جانب جمع آمدند و آنجا خرمی گرفت و
مردمان از جانب ترکستان آمدندی... آن مردمان را این ولایت خوش
آمد، اینجا مقام کردند و اول در خیمه و خرگاه ایستدند و به
روزگار، مردم گردآمدند و عمارتها کردند» (ﻧﻜ : همو؛
۷-۸).
بهنظر میرسد که هفتالیان
از اواسط سدۀ ۵م بر واحۀ بخارا و نیز بر بخشش بزرگی از مناطق فرهنگی شرق ایران
فرمانروایی داشتند و به احتمال عناصر ترک و آلتایی نیز
در میان هفتالیان بودهاند، اما بخش عمدۀ مردم از نظر
زبان به ظاهر، و از نظر فرهنگ قطعاً ایرانی بودهاند (فرای،
11). در تاریخ بخارا از قول ابوالحسن عبدالرحمان نیشابوری که
ظاهراً به دورل مورد نظر (سدههای ۵ و۶م) مربوط میشود،
شخصی است به نام ابروی (ابرزی) فرمانروای هفتالیان
بر واحه حکومت میکرد که چون بزرگ شد، ستم پیشه کرد. مردم از جمله
دهقانان و توانگران از آن ولایت گریختند و به ترکستان رفتند. آن
مردمان که به خارا مانده بودند، به نزدیک مهتران خود کس فرستادند و از جور
ابروی فریاد خواستند. آن مهتران و دهقانان به نزدیک پادشان
ترکان قراچورین رفتند. او نیز فرزند خود یَنگ ـ تِگین را
که در متون فارسی به نام «شیر کشور» معرفی شده است، با سپاهی
بزرگ به بخارا فرستاد. حاصل این لشکرکشی، ورود فرزند قراچوین به
بخارا و اسیر و کشتهشدن ابروی، فرمانروای هفتالیان بود (ﻧﻜ
: همو، ۸-۹؛ فرای، 11-12؛ گومیلف، 115-116). به احتمال
ابروی (ابزی) آخرین فرمانروای هفتالیان در واحۀ بخارا
بود. فردوسی که ماجرا را به شرح آورده، خاقان ترک را خاقان چین نوشته
است، ولی به درستی بخارا را لشکرگاه شاه هیتال نامیده است
(۸/ ۱۵۸):
بخارا پر از گرز و کوپال بود / که
لشکرگاه شاه هیتال بود
فردوسی منطقۀ فرمانروایی
خاقان را در این دوره که ظاهراً باید نیمۀ دوم سدۀ
۶م باشد، از چین تا بخارا نوشته است: زچین تا بخارا سپاه ویند
(۸/ ۱۷۵). معلوم نیست در زمان هفتالیان، منطقۀ سفلاوی
رود زرافشان تابع ایران بوده است، یا نه؟ ولی دریک نکته
جای تردید نیست و آن وجود بخارا به عنوان ناحیۀ مرزی
میان ایرانیان و ترکان بوده است (همو، ۸/
۱۵۸-۱۸۶).
بعضی برآنند که گویا بهرام
پنجم شاه ساسانی (۴۲۰-۴۳۸م) بخارا را
به عنوان مرز با ترکان برگزید و فرمان داد تا برجی بر فراز آن ساخته
شود (غفورف، ۱۹۷). بنای برج تا اندازهای مؤید
آن است که بخارا به عنوان شهری مرزی تابع دولت ساسانی بوده است.
در عهد انوشیرون، پادشاه ترکان که دینوری نام او را
«سنجبوخاقان» نوشته است. مردم خود را گرد آورد و به خراسان لشکر کشید و پس
از تصرف شهرهای چاچ، فرعانه، کش و نسف تا بخارا پیش تاخت. انوشیروان
پس از آگاهی از این ماجرا سپاهی انبوه به فرماندهی پسرش
هرمزد را ــ که ولیعهد و جانشین وی بود ــ برای جلوگیری
از تجاوز ترکان فرستاد. خاقان ترک که از نزدیک شدن هرمزد با خبر گردید،
آنچه را تصرف کرده بود، رها نمود و به خاک خود بازگشت. انوشیروان نیز
از فرزند خود خواست که از مرز بازگردد (دینوری، ۶۸؛
غفورف، 218؛ مارکوارت، 65، حاشیۀ 1).
نوشتۀ دینوری
مؤید آن است که بخارا شهری مرزی و تابخ دولت ایران بوده
است. یعقوبی بخارا را از جمله شهرهای ایران برشمرده است
(همانجا). پیش از فتح بخارا توسط مسلمانان، این واجه در اختیار
نیزک طرخان بود. فردوسی نام او را بیژن طرخان نوشته است
(۹/ ۳۴۸)، حال آنگه طبری (۵/
۲۸۶)؛ بلاذری (ص ۴۲۰). ابناثیر،
(۳/ ۱۲۱) و تنی چند از مؤلفان، نام او را نیزک
طرخان دانستهاند. این شخص که ابتدا در خدمت یزدگرد سوم آخرین
پادشاه ساسانی بود، از او روی گرداند. وی که فرمانروای
سغد و سمرقند و بادغیس بود، با ماهوی سومری مرزبان مرو، بر ضد یزدگر
همدست شد و بنا به نوشتۀ فردوسی، سپاهی را از بخارا به مرو فرستاد (۹/
۳۴۹-۳۵۰) که انجام آن قتل یزدگرد سوم
بود. پس از قتل یزدگرد ماهوی سروی صاحب گجینۀ وی
شد و پس از تصرف بلخ و هرات به منظور تصرف بخارا، سمرقند و چاچ لشکر کشید. وی
نیزک طرخان را در ماجرای قتل شهریار ساسانی گناهکار میخواند
(همو، ۹/ ۳۷۲-۳۷۳).
بنابه نوشتۀ فردوسی،
خان ترک به خونخواهی یزدگرد برضد ماهوی سوری لشکر آراست،
به سوی خارا رفت و از سوی جیحون سپاه ماهویسوری را
مورد تهدید قرار داد. ماهوی به مقابله پرداخت، ولی در نخستین
پیکار اسیر شد و با زجر و شکنجه به هلاکت رسید (۹/
۳۷۴-۳۸۰؛ رضا،
۱۹۹-۲۰۰).
در نوشتهها اغلب بخارا جزو سرزمین
سغد دانستهاند. یاقوت از وجود دو سغد: سغد سمرقند و سغد بخارا یاد
کرده است (۳/ ۳۹۴). در بخارای پیش از اسلام
سکههای مسینی ضرب میشد که بر آنها عنوان «شاهاسوار» که
همان سوار فارسی است، دیده میشود. زمان ضرب این سکه را
سدههای ۴ و۵م دانستهاند، ظاهراً فرمانروایان بخارا دو
عنوان داشتهاند (غفورف، 250) که یکی از عنوانهای آنان «بخار
خدات» بود (بارتولد، III/ 378). در زبان سغدی این عنوان بهصورت
«پوخارخدات» آمده است (اسمیرنووا، 43). از رویدادنامههای چینی
از جمله سویشو (تاریخ دودمان سوی) و تانشو (تاریخ
دودمانتان) چنین برمیآید که حکمرانی از ۲۲
نسل،بیش از ۴۰۰ سال بر بخارا فرمان میراندند (همو،
۲۴). از سدۀ ۵م در آسیای مرکزی، سکههای سیمین
به تقلبد از سکههای پیروز، پادشاه ساسانی
(۴۵۹-۴۸۴م) ضرب میشد که چند گنجینۀ آن در
وادی زرافشان به دست آمده است. سکههای دیگری نیز
به تقلید از سکههای بهرام پنجم
(۴۲۰-۴۳۸م) ضرب شده بودند که در سغد و بخارا
رواج داشتند. هنینگ معتقد است که بر این سکهها عنوان «شاه بخارا» ضرب
شده بودند (ﻧﻜ : غفورف، 259). «رویدادنامۀ مسیحی»
عنوان خواتو را به کاربرده که همان عنوان خداو به معانی بزرگ است و جمع آن
در متون بودایی به صورت خوتاوت آمده سات (اسمیرانووا، 41).
مآخذ چینی از وجود فرمانرویانی
با عنوان بخارخدات در ۶ق/ ۶۲۷م خبر دادهاند. عمدهترین
مآخذ اسلامی در اینباره تاریخ بخارای نرشخی است.
بارتولد مینویسد: متأسفانه نوشتۀ او دربارۀ دوران
پیش از اسلام، از دقت کافی برخودار نیست. به عنوان نمونه چنانکه
در کتاب نرشخی مشاهده میشود، معلوم نیست آن بخارخداتی که
به فرمانش سکۀ نقره در بخارا ضرب شد، به راستی در زمان خلافت ابوبکر
(۱۱-۱۳ق/ ۶۳۲-۶۳۴م)
میزیسته است، یانه؟ (III/ 378-379؛ نرشخی،
۱۰)، زیرا آگاهیهای مربوط به نخستین دورۀ سلطۀ عربها
بر ماوراء جیحون، با افسانه آمیخته شده، و بنا به نظر بارتولد نیازمند
برخورد انتقادی است (III/ 379).
مسجد مغاک عطار، سدۀ
۶ ق/ ۱۲ م
بزرگان بخارا عنوان دهقان داشتند که
بلندپایهترین آنان را در متون اسلامی «عظماء الدهاقین»
نامیدهاند، بالاترین مقام به رئیس دولت سغد (اِخشید سغدو
افشین سمرقند) تعلق داشت (اسمیرنووا، 40). بنابر نوشتۀ نیشابوری،
هنگامی که در سدۀ ۶م دهقانان و توانگرانی که از ظلم ابروی (ابرزی)
گریخته بودند، به بخارا باز آمدند، آنان که در بخارا مانده بودند، درویشان
و فقیران بودند. در میان بازآمدگان دهقان بزرگی بود که او را
بخار خدات میگفتند. از بهر آنکه دهقانزادۀ قدیم و
صاحب ضیاع و عقار بود و اغلب مردمان کدیوران و خدمتکاران او بودند (ﻧﻜ
: نرشخی، همانجا). چنین به نظر میرسد که مردمان بخارا در
روزگار پیش از اسلام، آیین بودایی و زرتشتی،
هر دو را داشتنند. در مآخذ نامهای آتشکده و بتکده جدا ذکر شده است. ازجمله
در شاهنامه به آتشکدههای بخارا و بیکند (پایکند) جداگانه
اشاره شده است (غفورف، 285). در کتاب شهرستانهای ایران آمده است که کیخسرو
آتشکده و آتش پیروز بهرام را در سمرقند برپا کرد (مشکور،
۲۲۲).
زروان از ایزدان مردم سغد، همانند
برهما در آیین هندوان بوده است. در متون سغدی به نامهای ایزدان
ایرانی از جمله ورثرغن به صورت وَشْغَن و خوَرَنه به صورت فَرْن و تیشتری
به صورت تیر برمیخوریم. مورخان سدههای ۴-۷ق
و دیگر مؤلفان از دیههای سغد که با واژۀ وَغَن (بَغَن)
همراه است، نام بردهاند. در حوالی طواویس در حومۀ بخارا
نام استاوغن [۱]و خوربغن [۲]وجود داشته است (غفورف، 289-288). بنابر
نوشتۀ بیرونی روز اول نوسرد، نوروز سغدیان است که نوروز بزرگ
باشد و روز بیستوهشتم آن زرتشتیان بخارا را عیدی است که
رامُشّ آغام گویند و در آن عید در آتشکدهای که نزدیک قریۀ رامش
است، جمع میشوندو این آغامها نزد آنان عزیزترین اعیاد
است و در هر دیهی که باشند، نزد رئیس خود برای خوردن و
آشامیدن جمع میشوند (ص ۲۳۴). مغان دربارۀ آتشکدۀ یاد
شده گفتهاند که «آن آتشخانه قدیمتر از آتشخانههای بخاراست» (نرشخی،
۲۳).
مقبرۀ چشمه ایوب،
سده های ۸- ۱۰ ق/۱۴- ۱۶ م
روزهای ماه در میان مردم
سغد و بخارا همانند ایران در روزگار پیش از اسلام بوده سات. بنابرنوشتۀ بیرونی،
اهل سغد را در دهکدهها در ایامی که نامهای آنها در هر ماه یکی
است، بازارهایی است که در دهکدههای بخارا و سغد برپا میگردد
(ص ۲۳۵). شاید همین نزدیکی در زبان،
فرهنگ و معتقدات دینی سبب این سخن اصطخری شده است که میگوید:
مردم بخارا در قدیم قومی بودند که از اصطخر به آنجا انتقال کردند (ص
۲۴۵).
جغرافینویسان مسلمان،
بخارا را حاوی ۳ بخش عمده در روزگار قدیم دانستهاند. قلعۀ قدیم
بخارا با نام پارسی کهن در بوده که صورت کوتاه آن کُندوز و کُندِز شامل شهر
قدیم سات. این قسمت ماین شهر کهنه و شهر نوعهد اسلامی
واقع شده بود، دور شهر دیواری وجود داشت که در عربی آن را رَبض
نامیدهاند. قلعۀ شهر به روزگار قدیم در همان مکان امروزی قرار داشت. محوطۀ شرق میان
همانند سمرقند، ریگستان نام گرفت. آن زمان قلعه دو دروازه داشت: دروازۀ ریگستان
در غرب، و دروازۀ غوریان در شرق. میان دروازهها خیابانی کشیده
بودند. میدان قلعه از روزگار قدیم تاکنون تغییر نیافته
است. درون قلعه درهمان مکانی که بعدها کاخ امیران بخارا در آن واقع
شده بود، به احتمال قصر بخار خدات قرار داشته که بنای آن متعلق به سدۀ
۷م و پیش از سلطۀ عربها بر این سرزین بوده است (ﻧﻜ : بارتولد، III/ 380-381).
۷ قطعه ستون سنگی قلعه نموداری از مجموعۀ ستارگان بناتالنعش
است که شرح آن در تاریخ بخارا آمده است (نرشخی،
۳۳-۳۴). بنابر روایات موجود، هرگز هیچ
فرمانروایی از این کاخ به هزیمت نشده است و کسی
درون کاخ از دنیا نرفت، بلکه مرگ در بیرون از کاخ گریبان شاهان
را گرفت (همو، ۳۴).
از در غربی حصار بخارا تا دروازۀ معبد
ریگستان، از قدیم و به روزگار آل سامان، سرای پادشاهان بوده است
(همو، ۳۶). مقدسی دربارۀ این مجموعه نوشته که خزاین
و زندان فرمانروایان در آن قرار داشته است (ص ۲۸۰). در
آنجا قتیبةبن مسلم باهلی مسجد جامعی در محل پرستشگاه بودایی
(بتخانه) بنا کرد که بعدها به محل دیوان خراج بدل شد (بارتولد، III/ 381).
بر در کاخ صفحهای فلزی با نام معمار آن نصب شده بود. احمد مترجم تاریخ
بخارا در جمادیالاول ۵۲۲/ مۀ
۱۱۲۸ نوشته است که کاخ در زمان او ویران شد و صفحۀ اید
شده و نوشتۀ آن از میان رفت. چنانکه اصطخری نوشته است شاهان ساسانی
در این کاخ میزیستند. در سدههای ۶ و۷ق/
۱۲ و۱۳م کاخ و قلعه ویران، و سپس احیا گشت و
بقایای بناهای قدیم در ۵۶۰ق/
۱۱۶۵م ازمیان رفت و مصالح آن برای بازسازی
دیوار شهر به کار گرفته شد (همانجا).
اصطخری از دروازۀ
نوبهار (در نوبهار) یاد کرده که بیگان پرستشگاه بوداییان
بوده است (ص ۲۴۰)، نکتۀ درخور توجه آن است که با گذشت سدههای
دراز، این دروازه به راهی پیوسته که یکی از مراکز دینی
اسلام به نام بهار است (بارتولد، III/ 383). نرشخی ضمن شرحی
پیرامون نواحی وابسته به بخارا، از وردانه و حصار بزرگ و استوار آن یاد
کرده، و نوشته است که این دیه بزرگ از قدیم جای پادشاهان،
و قدیمتر از شهر بخارا بوده، و گویا شاپور پادشاه ساسانی آن را
بنا کرده است (ص ۲۲). وی ضمن اشاره به افشنه و شارستان بزرگ آن،
از برکد، رامتین، ورخشه (فرخشه)، بیکند (پایکند)، یادکرده،
و بیکند را قدیمتر از شهر بخارا دانسته است
(ص۲۲-۲۶).
کشف کاخ ورخشه در ۳۰ کیلومتری
شمال غربی بخارا توسط شیشکین هیجان بزرگی در جهن
دانش پدید آورد. در آنجا میتوان آثار شبکههای پیشرفتۀ آبیاری
را مشاهده کرد. ورخشه بزرگترین مجموعۀ این
منطقه است که در بعضی جاها از جمله قلعۀ شهر، ارتفاع
آن به ۱۹ متر میرسد. وجود ورخشه به عنوان شهر به تقریب
مربوط به سدههای ۵ تا ۱۰م است، اما برخی اشیاء
مشکوفه از جمله سکهها، معرف سکنای مردم پیش از سدههای یاد
شده بوده است. حفاریهای قصر بخارا اخدات مؤید مجموعۀ وسیعی
از بناهای آن است. در ۳ تالار این کاخ، نقاشیهای دیواری
جالبی کشف شده که شامل صحنههایی از شکار سات. در این
صحنهها فیلهایی با رنگهای مختلف دیده میشوند
که شکارگران بر آنها سوار شدهاند (بلنیتسکی، ۱۸۱ﺑﺒ
).
دوران بعد از ظهور اسلام
پس از فتوحات اسلامی در سدههای
۱ و۲ ق/ ۷ و۸م اغلب رویدادهای سرزمین
بخارا در پردۀ ابهام قرار دارد. پیروزی عربها و مبارزۀ آنان با بتپرستی
و دیگر ادیان سبب شد که آگاهیهای تاریخی با
شک و ابهام آمیخته شوند. چه بسا فاتحان آگاهانه گزارشهای تاریخی
موجد را از میان بردهاند. ازاینرو، پیگیری حوادث
با دشواری توأم شده است، چنانکه از توالی حاکم بخارا پس از هیتالیان
تا اوایل سدۀ ۷م مطالب روشنی نمییابیم (استاویسکی،
9). به عنوان نمونه وضع فرمانروایان بخارا پیش از حملۀ عربها
سخت آشفته است. مورخان گاه از وجود نیزک طرخان و گاه از ماهویسوری
سخن راندهاند. نرشخی از شخصی به نام کانا بخار خدات در زمان ابوبکر یاد
کرده که بسیار مشوش است (ص ۱۰، ۴۹). نمیدانیم
این بخارخدات که در اوایل سال ۵۴ق/
۶۷۴م به هنگام حملۀ عبیدالله بن زیاد که
ظاهراً فرمانروای بخارا بوده است، یا نه؟ (ﻧﻜ : همو،
۵۲). در این سال، معاویه عبیدالله بن زیاد را
بر خراسان گمارد و او را با ۲۴ هزار سپاهی از آب جیحون
گذشت و پس از فتح رامتین و ظاهراً بیکند یا نیمی از
این سرزمین به بخارا رسید (همانجا؛ بلاذری،
۴۱۰؛ طبری، ۵/ ۲۹۷). آن زمان زن
بیوهای که شوهر فرمانروایش را از دست داده بود، بر بخارا حکومت
داشت (بارتولد، III/ 379). نرشخی از آن روی خاتون را فرمانروای
بخارا نوشته که پسرش خردسال بوده است (ص ۵۲)، ولی گردیزی
خاتون را جدۀ آن کودک نوشته است (ص ۱۰۶). طبری نام او را قبج
خاتون، همسر یکی از فرمانروایان ترک نوشته است (۵/
۲۹۸). خاتون از ترکان یاری خواست، جماعتی کثیر
از ترکان به یاری وی آمدند و مسلمانان با آنان پیکار
کردند و ترکان را به هزیمت واداشتند و لشکرگاهشان را تصرف کردند. مسلمانان
همچنان پیش میرفتند (بلاذری، همانجا). خاتون و سپاهیانش
به درون حصار شهر پناه بردند. به فرمان عبیدالله بن زیاد، شهر بخارا
در معرض خطر قرار گرفت. خاتون کس فرستاد و امان خواست. عبیدالله با اخذ یک
میلیون درهم و گرفتن ۴ هزار برده، اسلحه، ظرفهای طلا و
نقره و پارچههای ابریشمین گرانبها صلح کرد (نرشخی،
۵۲-۵۳؛ بلاذری، همانجا؛ بلبایف، 190).
در ۵۶ق/
۶۷۶م سعیدبن عثمان بن عفان از سوی معاویه
عامل خراسان شد. وی با گذر از آمودریا به بخارا رسید (طبری،
۵/ ۳۰۴-۳۰۶). گردیزی مهلب
بن ابی صفره را سردار سپاه عرب در حمله به بخارا دانسته است (همانجا). خاتونبخارا
۳۰۰ هزار درهم به سعیدبن عثمان داد، ولی وی
به این مبلغ راضی نشد و بسیاری از اهالی و زمینداران
را به گروگان گرفت و فرمان داد تا آنان را از خراسان به املاک او در مدینه
برند، زر و سیم و پوشاکهای گرانبها را از آنان بازستانند و لباسی
از پارچههای خشن بر آنان بپوشانند و به کارهای سخت وادارند. زمینداران
بخارا گله داشتند که فاتحان با آنان چون بردگان رفتار میکنند (بلبایف،
190، 168). خاتون ۱۵ سال به نیابت از فرزند یا نوادهاش
بر بخارا فرمان راند، نرشخی نام این پسر را طُغْشاده فرزرند بیدون
نوشته است که هنگام مرگ پدر شیرخواره بود (ص ۱۲،
۶۵، ۶۶؛ فرای، 16). هرگاه خاتون بنا به نوشتۀ نرشخی
از ۵۴ق/ ۶۷۴م بر بخارا فرمان رانده باشد،
۶۹ق/ ۶۸۸م را باید سال پایان فرمانروای
وی بر بخارا دانست. از این سال تا ۹۱ق/
۷۱۰م نامی از طغشاده به عنوان فرمانروای بخارا نمییابیم.
نرشخی دربارۀ این پسر مینویسد که چون خردسال بود، «هرکسی از
اهلان بدین ملک طمع کردندی» (ص ۶۶). پس از آن حجاجبن یوسف
ثقفی به حکومت ایران دست یافت و قتیبة بن مسلم باهلی
را به امارت خراسان برگزید. وی در ۸۸ق/
۷۰۷م (همو، ۶۱)، و به نوشتۀ طبری به
قولی در ۸۹ق (۶/ ۴۳۹)، و به قولی
دیگر در ۹۰ق به غزای بخارا رفت (همو، ۶/
۴۴۲-۴۴۳).
گمان میرود همۀ تاریخهایی
که از سوی مؤلفان اسلامی پیرامون جنگهای قتیبتةبن
مسلم برای فتح بخارا ارائه شده است، درست باشد، زیرا نرشخی از
۴ لشکرکشی قتیبه برای تصرف بخارا یاد کرده است
(ص۶۶). طبری از ۵ پیکار درماوراءالنهر خبر داده، و
نخستین پیکار او را در ۸۷ق نوشته است. در این سال،
وی به غزای بیکند (پایکند) از توابع بخارا رفت و پس از
نبردی سنگین که یکماه به درازا کشید، شهر را فتح کرد و
همۀ جنگاوران آن را کشت (۶/
۴۲۹-۴۳۱). طفیل بن مرداس گوید:
هنگامی که قتیبه بیکند را گشود، چندان ظروف طلا و نقره به دست
آورد که در شمار نبود. ظرفها وبتها را ذوب کردند. گویند: غنایم بیکند
به اندازهای بود که در خراسان همانند نداشت (همو، ۶/
۴۳۱-۴۳۲). در ۸۸ق/
۷۰۷م قتیبه به غزای نومجکت و رامیثن (رامیثنه)
رفت. مردم بااو از در صلح درآمدند (همو، ۶/
۴۳۶-۴۳۷). در این ماجرا ترکان که سالاری
آنان با کوربغاتون ترک خواهرزادۀ فغفور چین بود، به قصد او آمدند. نرشخی نام این شخص را
کورمغانون نوشته است (ص ۶۳؛ طبری، ۶/
۴۳۷). پس از ناکامی قتیبه در حمله به بخارا در
۸۸ق، حجاج فرمان داد نقشهای از منطقه تدارک گردد و برای
او فرستاده شود تا پیکارها طبق نقشه صورت پذیرد. در ضمن قتیبه
توانست میان سران منطقه اختلاف پدید آورد و کوشید تا از این
طریق حکام محلی را به سوی خود جلب کند (اسمیرنووا، 200).
در ۸۹ق/
۷۰۸م قتیبه بار دیگر به بخارا لشکر کشید، ولی
پیکار بخارا برای او با توفیق همراه نشد. وی در پاییز
همان سال با دادن تلفات سنگین به خراسان بازگشت و در ۹۰ق به
بخارا حمله برد. وردان خدات که نام او مشخص نشده است، کس نزد سغدیان و ترکان
فرستاد و از آنان یاری طلبید، ولی قتیبه زودتر از
آنان به بخارا رسدی و شهر را محاصره کرد. در آغاز بخاراییان بر
لشکر قتیبه برتری یافتند (طبری، ۶/
۲۴۲-۲۴۴). پیکاری خونین روی
داد. قتیبه به لشکریان عرب اعلام کرد که هرکس سر یکی از
دشمنان را بیاورد، یکصد درهم پاداش خواهد گرفت. از سرکشتگان هرمی
بزرگ در لشکرگاه عرب پدید آمد. قتیبه با نیرنگ طرخان را فریفت
و او را از صحنۀ کارزار دور کرد و در نتیجه توانست بخارا به تصرف آورد (غفورف،
311). طبری از ملک بخارا با عنوان وردان خدا یاد کرده است (۶/
۴۴۰). چنین به نظر میرسد که وردان یا وردانه
که ابن خردادبه او را وردان شاه نامیده است (ص ۴۰)، زمانی
بر بخارا فرمان رانده باشد. وردان خدات درجنگ شکست یافت (نرشخی،
همانجا؛ مدرس رضوی، ۱۶۵). دینوری نام این
شخص را صول (چول) نوشته است (ص ۳۲۷)؛ گمان میرود که وی
از میدان نبرد گریخته باشد، زیرا قتیبه پس از رنج بسیار
با حیله او را به چنگ آورد و به فرمان حجاج کشت (مدرس رضوی، همانجا).
در ۹۱ق قتیبه در دهکدهای فرود آمد که آتشکدهای در
آنجا بود. آن محل را جایگاه طاووسان مینامیدند. وی سپس
به جایگاه طرخان سغد رفت و آنچه بر سر آن صلح کرده بود، از وی گرفت و
سپس به بخارا بازگشت و بخارخدات را که جوانی نوسال بود، شاه بخارا کرد (طبری،
۶/ ۴۶۳-۴۶۴). این جوان همان است
که نرشخی با نام طغشاده از او یاد کرده است. وی مینویسد
که قتیبه طغشاده را بر مسند فرمانروایی بخارا نشانید و او
۳۲ سال حکومت کرد و ۱۰سال پس از قتیبه نیز
همچنان فرمانروا بود (ص ۱۱).
قتیبه پس از فتح بخارا در
۹۱ق/ ۷۱۰م فرمان داد تا اهل بخارا نیمی
از خانههای خویش را به عربها دهند تا با ایشان در یک جا
زندگی کنند و از احوال آنان باخبر باشند. وی «احکام شریعت را بر
ایشان لازم گردانید و رسم گبری داشت» (همو، ۶۶).
طغشاده که به دست قتیبه ظاهراً اسلام آورده بود. از حمایت او بهرهمند
شد و فرزند خود را نیز به پاس این حمایت قتیبه نامید
(همو، ۱۴). درآمدن عربها به بخارا و زندگی در خانههای
بخاراییان، امتزاج و نزدیکی میان این دو گروه
پدید آورد، در ۱۱۰ق/ ۷۲۸م هنگامی
که اشرس والی خراسان شد، ابوالصیدا صالح بن طریف را به
ماوراءالنهر فرستاد. ابوالصیدا شرط کرد که جزیه از مسلمان برداشته
شود؛ اشرس پذیرفت؛ مردم با شتاب به مسلمانی روی آوردند. غورک
اخشید سمرقند به اشرس نوشت که خراج کاستی پذیرفته است. اشرس به
ابوالعمرطه عامل سمرقند نوشت که خراج مایۀ قوت مسلمانان
است؛ شنیدهام که مردم سغد و امثال آن را روی دلبستگی اسلام نیاوردهاند.
بلکه هدفشان فرار از جزیه است. چندی بعد ابوالعمرطه را از کار خراج
برداشت و آن را به هانی بن هانی سپرد. دهقانان بخارا نزد اشرس آمدند و
گفتند: خراج از که میگیری که همۀ مردم عرب شدهاند.
اشرس نپذیرفت و از هانی خواست تا اخذ خراج و جزیه از مردم را
ادامه دهد. عاملان او نیز اخذ جزیه از مردم ضعیف را که مسلمانان
شده بودند، ادامه دادند. ازاینرو، مردم سغد و بخارا از اسلام روی
گردان شدند و ترکان را به اقدام بر ضد عریان تشویق کردند. مردم سغد و
بخاار با خاقان آمدند و به کاخهای بخارا رسیدند و قطنبنقتیبه
را با ده هزارکس محاصره کردند و ۶ هزار تن از آنان را کشتند که قطن ابنقتیبه
نیز از زمرۀ کشتگان بود. این پیکار مدتها به درازا کشید و سرانجام،
ترکان آن منطقه را ترک گفتند (طبری، ۷/
۵۴-۶۰).
مقبرۀ شیخ صفی
الدین بخاری، سده های ۷- ۹ق/
۱۳-۱۵ م
در جریان پیکارها، ترکان و
گاه چینیان در حمایت از فرمانروایان سغدی، نقشهایی
ایفا کردند. سغدیان در پیکار با عربها چندینبار از چینیان
کمک طلبیدند. کافی است به نامۀ غورک اخشیدسغد و قراتگین
امیر ترک ناریان به امپراتور چین در ۱۰۰ق/
۷۱۹توجه شود. آنها پیش از آن در سالهای
۹۴-۹۵ق نیز سفیرانی به دربار امپراتور
چین فرستادند. بعدها نیز در سالهای ۷۱۶ تا
۷۳۳م بارها فرستادگانی را به دربار چین گسیل
داشتند (اسمیرانووا، 201-200). رابطۀ سغدیان با ترکان لشکرکشیهای
اعراب را دشوار میکرد، ولی نقش ترکان در مراحل مختلف دستخوش تغییر
میشد، آنها که گاه به صورت وابستگان فرمانروایان محلی عمل میکردند،
در عین حال میکوشیدند تا از عربها نیز به سود خود بهره گیرند
(همو، 201). در ۹۶ق قتیبة بن مسلم باهلی به قتل رسید.
متعاقل او خان ترکان در ۹۷ق درگذشت و اوضاع پیچیدهتر شد.
در ۱۰۰ق طغشاده
فرمانروای بخارا، غورک اخشید سغد و قراتگین فرمانروای ناریان
سفیرانی به دربار امپراتور چین فرستادند و از او کمک خواستند.
طغشاده در نامۀ خود نوشت که ما طی چند سال همواره از عریان در هراس بودهایم
و آرام نداریم. او از امپراتور خواست تا به تورگشها فرمان دهد. برای
کمک نزد او بروند و متفقاً به سرکوب عربها مباردت کنند. غورک و قراتگین نیز
نامههای مشابهی به امپراتور نوشتند (همو، 214، 213). فشار بر مردم
بخارا از سوی مأموران دولت اموی به اندازهای بود که در
۱۱۰ق/ ۷۲۸م سر به شورش برداشتند. درنتیجه
عربها ناگریز از ترک بخارا شدند. آنان که تاب مقابله با شورشیان را
نداشتند، از شهر بیرون آمدند و آن را در محاصره گرفتند، تا آنکه سال بعد
توانستند بار دیگر بر بخارا مسلط شوند (بارتولد، III/
379). طبری
در شرح وقایع سال ۱۱۹ق/ ۷۳۷م خاقان ترک
را ابومزاحم مینامد و مینویسد که این کنیه از آنرو
برای وی برگزیده شد که مزاحم عریان بود (۷/
۱۱۳). معلوم نیست روش طغشاده در جریان این
شورش چه بوده است؟ در بهار ۱۰۲ق/ ۷۲۰م گروهی
از ترکان که کولچور فرستادۀ سولوخان در رأس آنان قرار داشت، برای کمک به سغد آمدند (اسمیرنووا،
217).
مسجد و حوض خواجه زین الدین،
سده های ۴-۱۳ ق/ ۱۰- ۱۹ م
هشام بن عبدالملک در
۱۰۶ق/ ۷۲۴م اسدبن عبدالله قسری را
امارت خراسان داد. وی تا ۱۰۹ق/ ۷۲۷م در
خراسان بود. در این سال وی معزول شد و بار دوم در
۱۱۷ق/ ۷۳۵م امارت خراسان یافت و
۴ سال در این سمت باقی بود (مدرس رضوی،
۲۶۸). در ۱۲۱ق/ ۷۳۹م نصر
بن سیارعامل هشام در خرسان شد و از بلخ به غزای ماوراءالنهر رفت و
چون به چاچ رسید، کولچور (کورصول) با ۲۵ هزار سپاهی مانع
گذر او از رود چاچ شد. در این لشکرکشی ۲۰ هزار کس از مردم
بخارا و سمرقند و کش و اسروشنه همراه سپاه نصر بن سیار بودند. در پیکاری
که میان طرفین روی داد، کولچور کشته شد و ترکان سستی
گرفتند (طبری، ۷/ ۱۷۴-۱۷۵). در
همان سال چون نصربن سیار به سمرقند رسید، طغشاده بخارخدات نزد او رفت.
نصر او را گرامی داشت، ولی دو تن از دهقانان بخارا که به دست نصربن سیار
مسلمان شده بودند، طغشاده را کشتند. یکی از دهقانان در حین حمله
به واصل بن عمرو قیسی و دیگری به فرمان نصر بن سیار
کشته شدند. در شرح این ماجرا نوشتههای طبری و نرشخی با
اندک تفاوتی به یکدیگر نزدیکند (همو، ۷/
۱۷۶؛ نرشخی، ۸۳-۸۵).
نصربن سیار پس ازمرگ طغشاده، پسرش
را بخارخدات کرد. به درستی نام این پسر روشن نیست. نرشخی
جانشین او را سُکان بن طغشاده نوشته است (ص ۱۱). فرای
گمان دارد که نام سُکان به جای نام ترکی ارسلان آمده است، چون در مآخذ
چینی از این نام یاد شده است (ص 22)؛ ولی دربعضی
مآخذ پسرش بِشْر و دربعضی دیگر قتیبةبن طغشاده را جانشین
پدر دانستهاند. فرای مینویسد شاید این هر دو یکی
بودهاند و یا اینکه قتیبه پس از بشر به جای او نشسته است
(ص 20).
قتیبةبن طغشاده در زمان ابومسلم
از طرفداران او شد و در جنگ زیادبن صالح با شریکبنشیخمهری
شرکت کرد (نرشخی، ۱۴، ۸۷). شریک بن شیخ
مهری مردی از عربهای بخارا بود که مذهب شیعه داشت. او
مردم را به خلافت فرزندان امیرالمؤمنین علی(ع) دعوت کرد و گفت
فرزندان پیامبر(ص) شایستۀ خلافند. خلفی عظیم بر
او گرد آمدند و امیربخارا عبدالجبار شعیب نیز با او بیعت
نمود و جملۀ اهل بخارا با او اتفاق کردند. چون خبر به ابومسلم رسید، زیادبن
صالح را با ۱۰ هزار سپاهی به بخارا فرستاد. ۳۷ روز
پیکار ادامه داشت و هر روز بسیاری از لشکریان زیاد بن
صالح آمد. در نوکند بخارا پیکار در گرفت که طی آن شریک از اسب
بر زمین افتاد و کشته شد. به فرمان زیاد بن صالح شهر بخارا را به آتش
کشیدند؛ ۳ شبانه روز شهر در آتش میسوخت. سپس دو فرزند شریک
را گرفتند و به فرمان زیاد بردار کردند. در این شورش کسان بسیاری
از اهل شهر کشته شدند. این خدمت قتیبةبن طغشاده سودی بر او به
بار نیاورد و وی پس از چندی به فرمان ابومسلم هلاک شد (همو،
۱۴، ۸۶-۸۹).
نرشخی از بنیات پسر دیگر
طغشاده نیز یاد کرده، و نوشته است که بعد از طغشاده بخارا در دست
فرزندان، خدّام و نوادگان او بود، تا اینکه به روزگار امیراسماعیل
سامانی، ملک از دست فرزندان بخارخدات بیرون شد (ص ۱۱).
حکومت بنیات حدود سالهای ۱۳۹ تا
۱۶۵ق/ ۷۵۶تا ۷۸۲م بود. در
زمان او نیز شورشهایی دربخارا روی داد که دریکی
از شورشها حاکم عربنژاد بخارا به سبب فعالیتهای شیعی به
فرمان حاکم خراسان کشته شد. فعالیت شیعیان مرکز خلافت بغداد را
سراسیمه کرده بود. به این فعالیتها شورش خوارج در بخارا به پیشوایی
یوسفالبَرْم در ۱۶۰ق/ ۷۷۷م را باید
افزود. او نیز چندی بعد دستگیر وکشته شد (فرای، 22). مهمترین
شورش، عصیان مقنع در ۱۵۸-۱۶۵ق در واحۀ بخارا
و حوالی آن بود که بنا به نوشتۀ نرشخی، بنیات
بخارخدات از آن جانبداری کرد و همین امر نیز سبب کشتهشدن او از
سوی مهدی عباسی شد (ص ۴۴؛ فرای، 23). گردیزی
مینویسد: چون مقنع قیام آشکار کرد، سپید جامگان بخارا و
سغد پدید آمدند و او را یاری کردند. مهدی خلیفه،
جبرئیلبنیحیى و برادرش یزدی را به جنگ سپید
جامگان بخارا فرستاد. جبرئیل در ۱۵۷ق با ایشان جنگ
کرد و ۷۰۰ تن را در شهر نوجکت کشت وحکیم بخاری مهتر
ایشان را نیز بکشت و دیگران هزیمت شدند و سوی مقنع
رفتند (ص ۱۲۶). در ۱۶۶ق مسیّب بنزُهیر
از سوی خلیفه مهدی به خراسان رفت و آهنگ بخارا و قصد مقنع کرد
(همو، ۱۲۷). از نوشتۀ گردیزی چنین
برمیآید که در زمان او هنوز پیروان مقنع وجود داشتهاند (ص
۱۲۸).
از شورشهای سدۀ
۲ق/ ۸م قیام رافعبنلیث نوادۀ نصربن سیار
بود که مردم بخارا از او پشتیبانی میکردند. چون مأمون به خلافت
رسید، با او سازش کرد و شورش پایان گرفت (نرشخی،
۱۰۴-۱۰۵؛ فرای، 25). از این پس
تا آغاز حکومت سامانیان حادثۀ مهمی در بخارا روی نداد. چنین به نظر میرسد که
پس از بنیات، بخارخداتها از اهمیت چندانی برخودار نبودند، تا اینکه
اسماعیل سامانی املاک و مستغلات او را از نوادهاش ابراهیم بن
خالد بن بنیات گرفت و برای او سالانه ۲۰ هزار درهم مقرر
کرد (نرشخی، ۱۵-۱۶). از زمان قتیبةبن مسلم جز
از بخارخداتها، عاملان عرب نیز بر خطۀ بخارا را فرمان میراندند و
تابع امرای خراسان بودند و جایگاهشان مرو بود. از دیدگاه جغرافیایی
رابطۀ بخارا با مرو بیش از رابطۀ آن با سمرقند بود. بخارخدات در
مرو نیز کاخی داشت که طبری بدان اشاره کرده است. در سدۀ
۳ق/ ۹م که امرای خراسان مرکز خود را به نیشابور انتقال
دادند، ادارۀ امور بخارا از دیگر نواحی ماوراءالنهر جدا شد (بارتولد، III/ 380).
بخارا تا ۲۶۰ق/
۸۷۴م در اختیار سامانیان نبود، بلکه عاملانی
که تابع حکام تخارستان بودند. بر آن خطه فرمان میراندند. پس از سقوط تخاریان،
یعقوب لیث برای مدتی کوتاه با عنوان امیر خراسان در
بخارا شناخته شد. سپس اهل بخارا به نصر بن احمد سامانی فرمانروای
سمرقند متوسل شدند و او حکومت بخارا را به برادرش اسماعیل سپرد (همانجا).
گردیزی مینویسد: اسماعیل در زمان پدرش احمد
فرمانروای بخارا بود و در ۲۷۵ق/ ۸۸۸م
با برادرش نصر که حاکم سمرقند بود، حرب و او را مغلوب نمود؛ اما وی را به
حکومت آن سرزمین بازفرستاد (ص ۱۴۷). در زمان عرولیث
صفاری وی محمدابن بشر، علی بن شروین و احمد دراز را به
جنگ اسماعیل فرستاد. احمد دراز تسلیم شد. محمدبن بشر شکست خورد و سپس
کشته شد و علی بن شروین در ۲۸۶ق/
۸۹۹م اسیر، و در بخارا زندانی شد و تا دم مرگ در
زندان بود. سپس اسماعیل به بخارا رفت (همو،
۱۴۴-۱۴۵).
اسماعیل پس از مرگ برادرش نصر
امارت خراسان یافت و در ۲۷۹ق/ ۸۹۲م
سراسر ماوراءالنهر را متصرف شد و بخارا را تختگاه دولت خود ساخت (بارتولد،
همانجا). اسماعیل سامانی دولتی تأسیس کرد که یادآور
امپراتوریهای باستانی ایران بود (فرای، 42). در نتیجه،
بخارا نیز از مرکزی ایالتی به مرکز دولتی بزرگ بدل
گشت. نرشخی در شرح مرگ اسماعیل در ۱۵ سفر
۲۹۵ق/ ۲۵ نوامبر ۹۰۷م مینویسد:
«در ایام وی بخارا دارالملک شد و همۀ امیران
آل سامان حضرت خویش به بخارا داشتند و هیچ ای امیران
خراسان به بخارا مقام نکردند پیش از وی» (ص ۱۲۷).
از عهد نصربن احمدبن اسماعیل
(۳۰۱-۳۳۱ق/
۹۱۴-۹۴۳م) بخارا به صورت یکی از
مراکز مهم فرهنگ و دانش درآمد و وزیرانی چون محمدبن احمد جیهانی
و دیگران بر این مرکز فرهنگی نظارت داشتن. جیهانی
نه تنها مشوق دانشمندان و جغرافینویسانی چون ابوزید بلخی
بود، بلکه اثری جغرافیایی با نام مسالک و ممالک به او
منسوب است. سرنوشت دولت سامانی با ظهور قراخانیان که نخستین
دولت ترک مسلمان بودهاند، ارتباط یافت. خان ترکی که در این
زمان همراه افراد ایل خود اسلام پذیرفت، ساتوق بُغراخان بود که یکی
از همراه دودمان او دولت سامانیان را برانداخت و نخستین دولت مسلمان
ترک را در ماوراءالنهر، بنیاد نهاد (بارتولد، V/ 69-70) و به لقب عبدالکریم
شهرت یافت (همانجا). نوادۀ او نیز که عنوان بغراخان و نام هارون بن موسى داشت، در
۳۸۲ق/ ۹۹۲م به سمرقند و بخارا لشکر کشید.
گرچه این حمله با توقفیهایی همراه بود، ولی وی
ناگریز به بلاغاسون بازگشت و درهمان سال درگذشت (همو، V/
76). بزرگترین
قبیله در این مجموعۀ قبایل قارلوقها بودند. در این سال ابوعلی سیمجور
در خراسان و فانق در بلخ، برضد نوح بن منصور سامانی قیام کردند. چون
نوح به بخارا بازگشت از سبکتکین حاکم غزنه، یاری طلبید. وی
پس ازچند پیکار، سپاه ابوعلی فائق را در هم شکست و آنان به گرگان ریختد
(غفورف، 346). چندی بعد در ذیعقدۀ
۳۸۹/ اکتبر۹۹۹ قراخانیان به فرماندهی
ایبک خان (نصربن علی) سمرقند و بخارا از تصرف کردند و عبدالملک بن نوح
و دیگر اعضای خاندان سامانی را به زندان افکندند (بارتولد، III/ 386،
II(1)/ 128؛ «تاریخ[۱]...»،91).
صابی مینویسد: هنگامی
که لشکریان خانیه (قراخانیان) پدیدار شدند، خطیبان
سامنی به مساجد درآمدند و مردم را به جهاد فراخواندند. گروه کثیری
از مردم بخارا همانند دیگر مردم ماوراءالنهر با خود سلاح داشتند؛ نزد فقهیان
رفتند و از آنان فتوا خواستند. فقیهان گفتند: اگر جنگ قراخانیان با
سامانیان در راه بحرین بود، جهاد صواب مینمود، ولی چون
آنان در راه نعمت دنیا پیکار میکنند، سرمسلمانان را به تیغ
دادن گناه است(ص ۴۰۲). بدین روال، بخارا سقوط کرد، ولی
این کار به آسانی صورت نگرفت. ایلکخان ناگزیر حدود
۶ سال تا ۳۹۵ق/ ۱۰۰۵م بریا
کسب قدرت با اسماعیل منتصر آخرین پادشاه سامنی پیکار کرد.
سقوط دولت سامانی سبب شد که بخارا اهمیت پیشین را به
عنوان تختگاه دولت یاد شده از از دسه دهد. از آن پس شاهزادگان و یا
جانشینان پادشاه در بخارا مقام میکردند (بارتولد، III/ 386).
پس از تصرف ماوراءالنهر توسط قراخانیان،
امیر منتصر اسماعیل ابن نوح برادر عبدالملک از حبس اوزگین گریخت
و به خوارزم رفت و از هواداران دولت سامانی لشکری فراهم آورد و سوی
بخارا لشکر کشید و آن را تصرف کرد. جعفرتکین برادر ایلکخان که
حاکم سمرقند بود، به مقابله شتافت، لیکن شکست یافت و اسیر شد.
چندی بعد ایلکخان نیرهای اصلی خود را به خراسان
نزد ابوالقاسم سیمجور رفت و هر دو بر ضد محود غزنوی مبارزه آغاز
کردند. در ۳۹۳ق/ ۱۰۰۳م منتصر به
ماوراءالنهر بازگشت و به یاری غزان بار دیگر بر ضد قراخانیان
سربرافراشت (غفورف، 387)، ولی کوششهای او نافرجام ماند، تا
۴۱۶ق/ ۱۰۲۵م بخارا در تصرف علی
تکین، معروف به بغراخان برادر یوسف قدیرخان از قراخانیان
بود (همو، 401). ظاهراً شخصی به نام بوری تگین ابراهیم بن
نصر از امرای قراخانی در ۴۳۲ق/
۱۰۴۱م بخا را مسخر کرد (فرای، 166). در همین
سال خانات متحد قراخانی به دو قسمت غربی و شرقی منقسم شد. بخارا
مرکز خانات غربی بود (بازروث، ۱۷۴).
تقسیم قراخانیان به دو شاخه
و منازعات درونی آنان چندان روشن نیست. بعضی از قراخانیان
بر واحۀ بخارا فرمان میراندند، ولی حکومت آنان مستمر نبود. بوری
تگین ابراهیم که به طمغاچخان شهرت داشت، در سالهای
۴۴۴-۴۶۰ق/
۱۰۵۲-۱۰۶۸م بر بخارا فرمان راند.
پس از او جنگهای خانگی میان فرزندانش روی داد که نتیجۀ آن پیروزی
نصربن ابراهیم، مشهور به شمسالملک
(۴۶۰-۴۷۳ق/
۱۰۶۸-۱۰۸۰م) بود. وی نیز
همانند پدر بر بخارا و سمرقند حکومت داشت. در دوران او درگیری با
ترکان سلجوقی آغاز گردید («تاریخ»، 93). در نیمۀ دوم
سدۀ ۵ق/ ۱۱م شمسالملک فرمان داد تا در جنوب شهر بخارا برای
او کاخی بنا کنند. وی آن را شمسآباد نامید. پس از مرگ او جانشین
حضرخان بناهای تازهای در شمسآباد احداث کرد، ولی پس از مرگ
خضرخان در زمان پسرش احمدخان، شمسآباد متروک ماند (بارتولد، همانجا). در
۴۸۲ق/ ۱۰۸۹م ملکشاه سلجوقی با
اغتنام فرصت به همراه سپاهی بزرگ از آمودریا گذشت و بخارا و سمرقند را
به تصرف آورد («تاریخ»، همانجا). ارسلان خان محمدبن سلیمان در
۵۱۳ق/ ۱۱۱۹بناهایی در
بخارا پدیدآورد که از آن جمله نمازگاه وسرای دارالملک بخارا بود که
بعدها به مدرسۀ فقیهان بدل گشت. وی گرمابۀ کنار در سرای
و دیههای دیگر را بر آن مدرسه وقف کرد. بناهای بسیاری
در بخارا به ارسلانخان نسبت دادهاند (نرشخی،
۴۱-۴۲؛ بارتولد، همانجا).
مدرسۀ الغ بیک،
۸۳۶ ق/ ۱۴۳۳ م
پس از سقوط دولت قراخانیان، در
بخارا دولتی جدید از دودمان صدر بر سرکار آمد که از رؤسای مذهبی
شهر بودند. آنها امور دولتی را در بخارا و حوالی آن به اختیار
خود گرفتند. این گروه مذهبی از زمرۀ زمینداران
بزرگ، صاحبان املاک و مستغلات، بازارها، کاروانسراها و موقوفات عمدۀ شهر و
حومۀ بخارا بودند. بنیادگذاران این دولت شخصی به نام
عبدالعزیز از اخلاف برهانالدین بود. در دوران عبدالعزیز صدر،
بخارا به استقلال نسبی دست یافت («تاریخ»، 94). دولت صدر در اوایل
سدۀ ۷ق/ ۱۳م نه از سوی خانها، بلکه در نتیجۀ شورش
مردم به رهبری مردی پیشهور از اهالی بخارا ساقط شد
(بارتولد، II(1)/ 130). بنابر نوشتۀ جوینی
در رأس جنبش مردی پیشهور قرار داشت که مورد احترام مردم بود و اهانت
به اصحاب حرمت را از لوازم کار میدانست. او با نام سنجر ملک ادارۀ شهر
را برعهده داشت (۲/ ۷۴).
در ۵۳۶ق/
۱۱۴۱م بخارا پس از چند قرن حکومت اسلامی زیر
سلطۀ قراختاییان غیرمسلمان قرار گرفت؛ با این وصف،
حتى در دوران انحطاط نیز توانست اعتبار پیشین را همچنان حفظ
کند. دشمنان حسامالدین عمربن عبدالعزیز را به هنگام تصرف شهر کشتند،
ولی احمدبن عبدالعزیز که به احتمال برار مقتول، سمت مشاور امیر
بخارا را یافت (بارتولد، III/ 387؛ بنداری،
۲۵۴؛ نظامی، ۳۷).
از حوادث مهم این دوره برآمدن
انوشتگین (۴۷۰-۴۹۰ق/
۱۰۷۷-۱۰۹۷م)، بنیادگذار
دودمن خوارزمشاهیان، فرزندش قطبالدین محمد
(۴۹۰-۵۲۱ق/
۱۰۹۷-۱۱۲۷م) و علاءالدین
اتسزا (۵۲۱-۵۵۱ق/
۱۱۲۷-۱۱۵۶م) بود (غفورف، 407).
با مرگ سلطان سنجر در ۵۵۲ق دولت سلجوقیان در شرق نیروی
خود را از دست داد (بارتولد، II(1)/ 134). ایل ارسلان پسر و
وارث اتسز در ۵۵۳ق/ ۱۱۵۸م از قارلوقها
در امر تصرف بخارا حمایت کرد (غفورف، همانجا). چندی بعد، علاءالدین
محمدخوارزمشاه (۵۹۶-۶۱۷ق/
۱۲۰۰-۱۲۲۰م) فرزند تکش در
۶۰۴ق/ ۱۲۰۷م به بهانۀ فرو
نشاندن شورش مردم بخارا به آن سرزمین لشکر کشید و شهر را فتح کرد
(همو، 409؛ «تاریخ»، 96).
هنگامی که دولت محمدخوارزمشاه به
دست مغولان افتاد، بخارا از نخستین شهرهایی بود که در
۶۱۷ق به زیر سلطۀ مغولان درآمد (ابناثیر،
۱۲/ ۳۵۹). در ۶۱۶ق چنگیز و
فرزندش تولی به خلاف انتظار محمد خوارزمشاه و سردارانش از اترار و سیر
دریا گذشتند و به سوی بخارا لشکر کشیدند (بارتولد، II(1)/ 142).
آنها نخست در سرتاق که در شمال بخرا واقع بود، ظاهر شدند. این نام را میرخواند
زرنوق (ص ۸۳، ۸۴)، و اصطخری سرطاق نوشته است (ص
۲۴۷؛ ﻧﻜ : وامبری، ۱۶۸؛
نیز حاشیۀ ۲). در محرم ۶۱۷/ مارس
۱۲۲۰ مغولان به دیوار خارجی بخارا که فاقد
تدارک دفاعی لازم بود، نزدیک شدند (همو، ۱۷۰).
مدافعان شهر به نوشتۀ منهاج سراج، ۱۲ هزار (۲/ ۱۰۶) و به
نوشتۀ جوینی، ۲۰ هزار تن بودند (۱/
۸۰). مردم بخارا از خود پایداری نشان داند. هنگامی
که مغولان دروازهها را گشودند و به شهر درآمدند، ۴۰۰تن از
مدافعان بخارا به ارگ شهر رفتند و ۱۲ روز در برابر مغولان پایداری
کردند («تاریخ»، 98). با این وصف، شهر به تصرف مغولان درآمد، مورد نهب
و غارت قرار گرفت و به آتش کشیده شد که در جریان آن جز مساجد جامع و چند
کاخ، همه چیز دستخوش حریق گردید. (همان، 97، بارتولد، II/ 387).
رشیدالدین ضمن تکرار نوشتۀ جوینی
حملۀ چنگیز و فرزندش تولی به بخارا را وصف کرده است. بنابر نوشتۀ او
مغولان انبار غلۀ شهر را گشودند و آن را غارت کردند (۱/
۴۹۸-۴۹۹؛ «تاریخ»، 98). مسلمانان نه
تنها در برابر مغولان پایداری کردند. بلکه هنگامی که توفیق
مییافتند، برای مدتی کوتاه لشکریان مغول را از
مناطق اشغالی بیرون میراندند. به عنوان نمونه تیمورملک
در ۶۱۹ق/ ۱۲۲۲م به بخارا حمله برد و یک
چند مغولان را بیرون راند؛ ولی در حدود سال ۶۲۰ق
مقاومت مسلمانان درهم شکسته شد (بارتولد، II(1)/ 143). قراختاییانی
که در زمان مغولان زنده مانده بودند، شیوۀ پوشاک
مسلمانان رابرگزیدند و موقعیت آنان از دورۀ سلطۀ
خوارزمشاهیان بهتر شده بود؛ با این وسف، فرهنگ چینی
داشتند. مغولان از آنان در ادارۀ امور بهره میجستند. پس از مرگ چنگیز در
۶۲۴ق، اوکتای
(۶۲۴-۶۳۹ق/
۱۲۲۷-۱۲۴۱م) زمان امور آسیای
مرکزی و ماوراءالنهر را در دست گرفت. نخستین عامل او در سمرقند و
بخارا بغاپوش بود. افزون بر او از عامل دیگری به نام چینسان-
تایفو [۱](چونگسان ـ تایفو) یاد شده است که نامی چینی
به نظر میرسد. این زمان در بخارا سکههای مسین با نوشتههای
چینی ضرب گردید (همو، V/ 156، III/
388؛ وامبری،
۱۸۰).
چندی بعد، یکی از
بازرگانان ثروتمند به نام محمود یلواچ که از خدمتگزاران چنگیز بود، در
بخارا فرمانروا شد. بعدها فرزندش مسعودبیگ پس از مرگ پدی این
مقام را برعهده گرفت. روحانیون مسلمان، همانند دیگر مردمان بخارا در
برابر مغولان پایداری نشان دادند؛ اما چندی بعد سیاست
مغولان بر این اصل قرار گرفت که اصحاب دین از پرداخت مالیات
معاف شوند (بارتولد، III/ 388).
در ۶۳۵ق/
۱۲۳۸م مردم بخارا برضد مغولان سربه شورش برداشتند، در رأس
شورشیان مردی پیشهور به نام محمود تارابی از تاراب در
۳ فرسنگی بخارا بود («تاریخ»، 100). جوینی مینویسد:
عوام بر او گرد آمدند (۱/ ۸۴). این نظر را باید پذیرفت،
زیرا در بخارا کسان بسیاری به حمایت از محمود تارابی
برخاستند که شمسالدین محبوبی از علما و روحانیون بخارا در زمرۀ آنان
بود («تاریخ»، همانجا). در یپکاری که میان شورشیان
و لشکریان مغول روی داد، محمودتارابی و شمسالدین محبوبی
کشته شدند. مغولان پس از پیروزی مردم بخارا و سکنۀ اطراف
آن را به گونهای وحشیانه کشتار و غارت کردند (ﻧﻜ : جوینی،
۱/ ۸۵-۹۰). هنگامی که مسعودبیگ فرزند
محمودیلواچ که هر دو از نخستین دیوانیان آسیای
مرکزی بودند (عشیق، ۲۶۵)، در بخارا به قدرت رسیدند،
پس از ۶۳۴ق، کوششهایی برای بازسازی ویرانیهای
شهر صورت گرفت. مادر قوبیلای قاآن فرمان داد که در بخارا مدرسهای
احداث کنند که خانیّه نامیده شد. مدرس آن مدرسه سیفالدین
باخزری (د ۶۵۹ق/ ۱۲۶۱م)، بود.
مدرسۀ دیگری نیز از سوی مسعودبیگ در ریگستان
به نام مسعودیه بنا شد. در هریک از این دو مدرسه تا هزارشاگرد
درس میخواندند. با این وصف، ویرانیهایی که
مغولان به بار آورده بودند، تا مدتی دراز همچنان باقی بود. ابنبطوبه
که ۱۱۳ سال پس از حملۀ چنگیز، در
۷۳۳ق/ ۱۳۳۳م از بخارا دیدن کرد،
آن را ویرانهای یافت. وی مینویسد: مساجد و
بازارهای آن جز قسمت کوچکی مخروبه است و مردم آن رد نهایت ذلت و
خواری به سر میبرند (ص ۳۸۱؛ «تاریخ»، 99).
در رجب ۶۷۱/ ژانویۀ
۱۲۷۳ مغولان به فرماندهی نیکپی بهادر
از طرق اباقاخان دست به کشتار و غارت مردم بخارا زدند و به نوشتۀ رشیدالدین:
طی یک هفته قتل و غارت ادامه داشت و جوی خون در شهر روان گردید.
مدرسۀ مسعودبیگ را که از معظمترین و معمورترین مدارس آنجا
بود، با نفایس و کتب آن به آتش کشیدند و سوختند و قریب
۵۰ هزار آدمی به قتل آمده بودند؛ چنانکه آن شهر معظم و ولایات
آن به کلی خراب شد. ۳ سال پس از این واقعه، آقتک، جویای
و قبان بقایای شهر را به غارت و ویرانی کشانید و تا
میتوانستند، کشتارکردند چنانکه تمامی آن شهر بزرگ و مضافات آن ویران
شد و مدت ۷سال هیچ جانوری در آن حوالی نبود (۲/
۱۰۹۸-۱۱۰۰؛ وصاف،
۱۹۳-۱۹۵). وضع پیشهوران بخارا پیش
از این کشتار به صورتی بسیار دردناک به شرح آمده است. عامل قوییلای
قاآن پیشهوران بخارا را به ۳ گروه بخش کرد. از ۱۶هزار پیشهور
بخارا ۵هزار تن در اختیار باتو، ۳ هزار تن در اختیار سیورکوکتنیبیگم
مارد هلاکو و بقیه در اختیار دیگر سران مغول قرار گرفتند. با اینپیشهوران
چون بردگان رفتار میشد.
از ۶۶۱ق/
۱۲۶۳م هلاکو که با خاندان جوجی سرجنگ داشت، فرمان
داد تا ۵هزار تن از پیشهوران بخارا را از شهر بیرون بردند و بیاندک
رحم و شفقتی نسبت به زنان زنان و کودکانشان، جملگی را به قتل رسانند
(غفورف، 468، 467).
در ۶۶۸ق/
۱۲۷۰م بار درگیر بخارا دستخوش ویرانی
شد و بسیاری آن سرزمین را ترک گفتند. مارکوپولو پیش از این
ویرانی از ۶۶۰ تا ۶۶۳ق/
۱۲۶۲ تا ۱۲۶۵م در بخارا اقامت
داشت. وی بخارا را یکی از بهترین شهرهای آسیای
مرکزی و ایران نامیده است (ﻧﻜ : سفرنامۀ
مارکوپولو، ۲۲؛ «تاریخ»، 104). در سالهای
۶۷۱ و ۶۷۵ق/ ۱۲۷۳ و
۱۲۷۶م، بخارا گرفتار ویرانی و ورشکستگی
اقتصادی شد. به گونهای که در ۷۲۶ق/
۱۳۲۶م در هر گوشۀ این واحه ویرانهای
مشهودبود. دژها، روستاها و باغها ویران شده بودند (غفورف، 467).
با این وصف، کوششهایی
برای مردمت خرابیها صورت گرفت و مدرسۀ مسعودیه
که در ۶۷۱ق ویران شده بود، احیا گردید
(بارتولد، III/ 389).
در ۷۱۶ق/
۱۳۱۶م، بار دیگر بخارا از سوی مغولان و متحد
جغتایی آنان یساور ویران گشت. بسیاری از مردم
شهر شدند و به سواحل جنوبی آمودریا روی آوردند (همانجا؛ وامبری،
۱۹۸-۱۹۹). به نظر میرسد که بخارا در
عهد جغتاییان و تیموریان اهمیت سیاسی پیشین
را از دست داده بود (بارتولد، II(2)/ 538) کِبِکخان جغتایی
(ﺣﻜ ۷۱۸-۷۲۶ق/
۱۳۱۸-۱۳۲۶م) که جانشین بغا
و فرمانروای ماوراءالنهر بود، در ۷۲۱ق/
۱۳۲۱م به اصلاح سکه دست زد. در ضرابخانههای بخارا
به نام او سکههای نقرۀ ۸گرمی با نام درینار، و سکههای کوچک با نام درم
ضرب شد که هر ۶درم یک دینار بود (غفورف، 461؛ بارتولد، VI/ 161-162).
بارتولد مینویسد: سکههای کبکخان در ارتباط با نام او کِبِکی
نام گرفت. این نیز سبب خطایی شد که برخی، سکههای
کوپیک [۲]روسی را برگرفته از نام و سکههای کبکخان
بدانند (همانجا).
در آغاز سال ۷۴۰ق/
۱۳۴۰م شیخی از تبار ترک و نوادۀ چنگیز
ظاهراً به نام خلیل بر تخت نشست. گفتهاند که این شیخ مرادِ
بهاءالدین نقشبند، عارف بخارایی بوده است. در نوشتههای
تاریخی از هیچ فرمانروای جغتایی به نام خلیل
یاد نشده است، ولی ابنبطوطه از شخصی به نام خلیل فرزندیساور
و به سمرقند و بخارا بازگشت (ص ۳۸۹-۳۹۰؛
بارتولد، V/ 163-164). با آنچه ابنبطوطه آورده است، با آنچه ابنبطوطه
آورده است، بعید مینماید که این خلیل مراد و مرشد
بهاءالدین نقشبند بوده باشد. از متحدان خلیل علاءالملک خداوندزاده بود
که ابنبطوطه او را صاحب ترمذ نوشته است (ص ۴۵۴،
۴۵۸؛ بارتولد، V/ 164). با وجود ناشناخته بودن خلیل،
سکه هایی در بخارا با نام سلطان خلیلالله در
۷۴۳ و ۷۴۵ق/ ۱۳۴۲
و۱۳۴۴م ضرب شده است. اما بنا به نوشتۀ
بارتولد جز سلطانی به نام غازان فرزند دیگری از یساور
شناخته نشده سات (همانجا). در ضمن نباید این خلیل سلطان را با
خلیل سلطان فرزند شاهرخ و نوادۀ تیمور (ﺣﻜ
۸۰۸-۸۱۲ق/
۱۴۰۵-۱۴۰۹م) یکی
دانست. کبکخان در دو فرسنگی نسف کاخ قارشی را برای خود بنا
کرد. بعدها در اطراف این کاخ تأسیساتی از سوی بازرگانان و
پیشهوران پدید آمد و صورت شهر به خود گرفت که به همان نام قارشی
نامیده شده است («تاریخ»، 105).
در نیمۀ سدۀ
۸ق/ ۱۴م دولت جغتایی آسیای مرکزی
به ۳۰ منطقه بخش شد که هریک حکومتی جداگانه داشتند. در
بخارا بار دیگر دودمان صدر بر سر کتر آمدند (غفورف، 463). این دودمان
روحانی حنفی مذهب که سر دودمانشان عنوان برهانالدین داشت (معینالفقرا،
۴۶)، آل برهان و نیز بنی مازه نامیده میشد (ﻧﻜ
: ﻫ د، آلبرهان). عوفی از این دودمان که پیش از اسلام
زرتشتی بودهاند، یاد کرده است (۲/
۳۸۷-۳۸۸). هنگامی که حسین، نوادۀ
غَرْغَن از شهر سبز زمام امور را به دست گرفت، در صدد برآمد تا بلخ را بهعنوان
تختگاه خود برگزیند. همین امور شورشی برپا کرد. تیمور در
آغاز با امیرحسین همراه بود، ولی میان آنان اختلاف افتاد
(ﻧﻜ : عبدالرزاق، ۳۳۷-۳۵۰،
۳۸۷، ۴۰۵، ۴۳۱).
سرانجام، حسین کشته شد و فرمانروایی
به دست تیمور افتاد (۷۷۱-۸۰۷ق/
۱۳۶۹-۱۴۰۴) (همو،
۴۳۲-۴۳۳). تیمور سمرقند را به عنوان
تختگاه خود برگزید و بخارا به صورت دومین شهر و مرکز بازرگانی
ماوراءالنهر درآمد (بارتولد، V/ 173-174). تیمور میکوشید
راههای کاروانی و بازرگانی آسیا به اروپا را تمام و کمال
در اختیار گیرد. برای اجرای این مقصود، ضمن غارت
کشورهای مفتوح، نیروهای مولد ماوراءالنهر را تقویت میکرد
و به حساب غارت و چپاول دیگر سرزمینها به احداث قنوات و ابنیۀ شهرهای
آن دیار میپرداخت و پیشهوران و صنعتگران و هنرمندان را به
ماوراءالنهر میآورد (پتروشفسکی، 162-161). بدینروال، بخارا یک
چند از وضعی مناسب برخودرا شد. در نخستین سالهای پس از مرگ تیمور،
بخارا به صورت پناهگاه دو فرزند شاهرخ، الغبیگ و ابراهیم درآمد که زیرنظر
شیخ نورالدین و شاه ملک، دو تن از سرداران تیمور، در آن شهر
اقامت کردند. شاه ملک مربی الغبیگ بود. بخارا و ارگ آن را دو بخش
کردند که یکی متعلق به الغبیگ در زمان پدرش در
۸۳۱ق/ ۱۴۲۸م به اصلاحات پولی در
بخارا دست زد و مدرسهای در مرکز شهر و محل چارسوی بخارا بنا کرد
(«تاریخ»، 108؛ بارتولد، III/ 389).
الغبیگ از ۸۵۰
تا ۸۵۳ق/
۱۴۴۶-۱۴۴۹م جانشین پدر شد.
در ۸۵۵ق ابوسعید از اعقاب تیمور در سمرقند بر تخت
نشست و از آغاز با اشراف بخارامدارا کرد و از حمایت روحانیون بخارا
برخوردار شد. جالب آنکه اندکی پیش از کسب قدرت، از سوی قاضی
شهر به مرگ محکوم شده بود، ولی خبر مرگ عبداللطیف جانشین الغبیگ
(۸۵۳-۸۵۴ق) وی را از عقوبت رهانید.
یکی از بزرگان دین به نام شمسالدین محمدکه در بخارا میزیست،
به حمایت از ابوسعید برخاست («تاریخ»، همانجا).
در اواخر عهد تیموریان،
بخارا در دست طرخانان تیموری از اشراف و ثروتمندان آن واحه قرار گرفت؛
گاه نیز دستخوش هجوم و غارتگریهایی از سرزمینهای
همجوار میشد. در اواخر سدۀ ۹ و اوایل سدۀ ۱۰ق، اهمیت فرهنگی بخارا کاستی گرفت.
دانشمندان، شاعران وهنرمندان، همانند دوران الغبیگ به سمرقند روی
آورد (همان، 109-108). در اوایل سدۀ ۹ق/ ۱۵م محمدشیبانی،
خان ازبک که از خاندان چنگیز شاخۀ جوجی و نوادۀ
ابوالخیرخان بو (بارواث، ۲۳۴-۲۳۵)،
درصدد استیلا بر مارواءالنهر از جمله واحۀ بخارا برآمد.
تاریخِ حملۀ خان ازبک به بخارا را با اختلاف نوشتهاند. فضلالله بن روزبهان خنجی
مؤلف مهماننامۀ بخارا تاریخ این حمله را ۹۱۴ق/
۱۵۰۸م با ۳۰۰ هزار سپاهی نوشته
(ص ۱)، ولی بارتولد تاریخ این حمله را
۱۵۰۰م آورده است (همانجا؛ نیز ﻧﻜ :
«تاریخ»، 109). که با تاریخ هجری مندرج در کتاب روزبهان خنجی
قابل انطباق نیست. خان ازبک نخست عازم سمرقند شد، ولی والی
بخارا با سپاه خود به مقابله شتافت. درنتیجه، خانشیبانی سمرقند
را رها کرد و به مقابلۀ والی بخارا رفت و سپاه او را درهم شکست. وی دو سال در بخارا
اقامت کرد (غفورف، 521). ازبکان همانند دیگر کوچندگان به چند قبیله
بخش شده بودند که هریک منطقهای را در اختیار داشتند. مقر خان
بزرگ در سمرقند بود. خانهای دیگری از دودمان شیبانی،
ازجمله عبیدالله بن محمود از ۹۱۸ق/
۱۵۱۲م و عبدالله بن اسکندر از ۹۶۴ق/
۱۵۵۷م در بخارا اقامت داشتند (بارتولد، همانجا).
گنبد مسجد کلان، ۹۲۰
ق/ ۱۵۱۴ م
در ۹۱۶ق/
۱۵۱۰م شاه اسماعیل صفوی از غرب به خراسان رفت
و در مسیر حرکت شهرهایی را پیدرپی از جنگ ازبکان
بیرون کرد. در حوالی مرو محمدشیبانی به مقابله شتافت، ولی
از سپاه ایران شکست یافت و در جنگ کشته شد. در این زمان، بابر
از حکمرانان تیموری از کابل و راه قندوز به لشکریان ازبک حمله
برد و چند شهر ازجمله سمرقند و بخارا را به تصرف آورد. اندکی بعد مردم بخارا
از بابر رویگردان شدند. در ۹۱۸ق/
۱۵۱۲م عبیدالله برادرزادۀ محمدخان ازبک
شیبانی به بخارا حمله برد و بابر را متواری کرد (غفورف،
527-526؛ «تاریخ»، 110).
آگاهیهای مرتبط با روزگار
عبیدالله را واصفی در بدایعالوقایع به شرح آورده است.
عبدالله بن اسکندر (عبدالله دوم) پس از مرگ نوروز احمدخان ازبک در
۹۶۳ق/ ۱۵۵۶م که فرمانروای تاشکند
و سمرقند بود، بیدرنگ موقعیت خود را در کرمینه و شهر سبز از
توابع بخارا مستحکم کرد و در رجب ۹۶۴/ مۀ
۱۵۵۷بخارا را به تصرف آورد. پدرش را از کرمینه به
بخارا خواند و در ۹۶۷ق/ ۱۵۶۰م او را رئیس
دولت همۀ ازبکها نامید. از این سال بخارا به صورت مقرّ شاهزادگان دولت
شیبانی درآمد (غفورف، 531-529). وی پس از مرگ پدر در
۹۹۱ق/ ۱۵۸۳م به جای او نشست و
بلخ و سمرقند و تاشکند و فرعانه را به تصرف آورد. در عبداللهنامه شرحی
دربارۀ بخارا آمده است که نشان میدهد مؤلف آن متن کاملتری از اثر
نرشخی را در اختیار داشته که باقی نمانده است (ﻧﻜ
: بارتولد، III/ 390، II(2)/ 487).
عبدالله بن اسکندر در
۱۰۰۶ق/ ۱۵۹۸م درگذشت. جانشین
وی عبدالمؤمن، سال بعد در بخارا به قتل رسید. پیرمحمدیکی
از بستگان عبدالمؤمن خود را امیربخارا خواند، ولی در همان سال توسط
باقیخان ازبک خواهرزادۀ عبدالله بن اسکندر کشته شد (فلسفی، ۴/
۱۳۵-۱۳۶). از این پس اوضاع بخارا اشفته
شد و هشترخانیان (اشترخانیان) زمام امو را در دست گرفتند و از بخارا
به ادارۀ امور سرزمینهای تابع خود پرداختند (بارتولد، همانجا؛ «تاریخ»،
112-113).
در نیمۀ دوم سدۀ
۱۰ق/ ۱۶م شهر بخارا وسیعتر شد و بخشهایی
از حومۀ آن به شهر پیوستند. در این زمان در بخارای بناهای
فاخر، از جمله مراکز بازرگانی و کاروانسراها پدید مد و شهر به مرکز
مهم بازرگانی آسیای مرکزی بدل گشت (غفورف، 540). حنکینسن
که در ۹۶۵-۹۶۶ق/
۱۵۵۸-۱۵۵۹م به بخارا رفته بود،
دربارۀ بازرگانی این شهر مطالبی نوشته که حاکی از وسعت
بازرگانی آن شهر ست و از وجود بازرگانان هندی از هندوستان، سرزمین
بنگال و اطراف رود گنگ و نیز ایرانیها در بخارا یاد کرده
است. بنا به نوشتۀ او هندوان از بخارا ابریشم، پوست خام و اسب با خود میبردند.
ایرانیان نیز به بخارا پارچه، نخ آماده، کتاب، حریرالوان،
اسب اصیل و پوست خام میآوردند و کالاهای روسی میبردند
(I/ 88-89).
در سدۀ
۱۰ق/ ۱۶م در بخارا بناهای جدیدی احداث
گردید. بدون مبالغه میتوان گفت که در سیمای بخارا دگرگونیهایی
پدید آمد. دیواری ساخته شد که محدودۀ وسعت یافتۀ شهر
را در برمیگرفت. در اواخر سدۀ ۱۱ق/ ۱۶م عبدالله خان دوم فرزند اسکندر
(۹۹۱-۱۰۰۶ق/
۱۵۸۳-۱۵۹۷) به منظور ارضای
خاطر شیوخ منتفذ و ثروتمند منطقۀ جویبار، تمامی املاک
بزرگ آنان را داخل محوطۀ دیوار شهر قرار داد (غفورف، 548).
در نیمۀ دوم سدۀ
۱۰ق/ ۱۶م بخارا به عنوان مرکز فرهنگی کسب اهمیت
کرد. مدارس علوم دینی آن افزونتر شد. در این مدارس دیگر
دانشها نیز تدریس میشد. در تذکرۀنظم بخارا که
در نیمۀ دوم سدۀ ۱۰ق تألیف شد و نیز در بدایعالوقایع،
آگاهیهای مرتبط به حیات معنوی آن دوره به شرح آمده است
(واصفی، ۱/ ۱۶۳-۱۶۵،
۲۱۱-۲۱۲،
۲۶۹-۲۷۰، ۲/ ۲۱۹ﺑﺒ
؛ غفورف، 557-556؛ بارتولد، همانجا).
پس از پراکنده شدن اردوی زرین،
در هشترخان (آستاراخان) جانیبیگ که شوهر خواهر عبدالله خان دوم بود،
در منطقۀ ماوراءالنهر حکومت خانی را تشکیل داد که به حکومت اشترخانیان
معروف است. پس از الحاق هشترخان به روسیه در عهد ایوان چهارم
(۹۶۱ق/ ۱۵۵۴)، جانیبیگ
نزد شیبانیان گریخت (II/ 339، BSE3). به هنگام آشفتگی وضع
شبانیان، جانیبیگ پیشنهاد کرد فرزندش دینمحمد که
آن زمان حکمران ابیوردبود، ادارۀ امور را در دست گیرد. وی
در راه بخارا با سپاهیان صفوی مواجه شد و در بنرد به هلاکت رسید
(غفورف، 561-560).
چون عبدالمؤمنخان
(۱۰۰۶ق/ ۱۵۹۷م) جانشین
عبداللهخان دوم فرزندی نداشت، حکام وابسته به دربار بخارا که از آشفتگیها
بیمناک شده بودند، درصدد برآمدندتا باقیمحمدخان برادر دین محمد
مقتول را بر تخت بنشانند. بدینروال، دوران اقتدار اشترخانیان در
ماوراءالنهر آغاز گردید (همانجا؛ عشیق، ۲۲،
۲۴). قزاقها به فرماندهی توکلخان، ضمن بهرهگیری
از اختلافهای خانهای شیبانی، چند شهر از جمله تاشکند و
سمرقند را تصرف کردند، ولی در نزدیکی بخارا شکست یافتند و
توکلخان در پیکار مجروح و هلاک شد و قزاقها از ادامۀ پیکار
بازماندند (همو، ۲۲؛ غفورف، 560). خانهای خیوه با اغتنام
فرصت و استفاده از جدال اعقاب جانیبیگ به بخارا رسیدند و بخشی
از شهر را غارت کردند (همو، 562).
بدینترتیب، باقی محمدخان
که مادرش از شبانیان بود، زمام امور را در دست گرفت. از او بهعنوان پایهگذار
دودمان اشترخانیان یاد شده است. مقرّ او در بخارا، و وی تا
۱۰۱۴ق/ ۱۶۰۵م در این مقام
بود. پس از او، ولیمحمدخان در ۱۰۱۴ق به فرمانروایی
رسید، ولی اعیان بخارا از بدسلوکی او ناخرسند شدند. وی
که از امامقلیخان شکست یافته بود، به دربار شاه عباساول پناهنده شد
و زمانی که امامقلیخان در سمرقند بود، با شتاب به بخارا بازگشت. میان
او و امامقلیخان پیکاری روی داد که تفنگداران ایرانی
درآن نقش داشتند، علمای نقشبندی در آخرین لحظه از امامقلیخان
طرفداری کردند. درنتیجه ولی محمدخان با ۳۰۰
تن از یارانش تنها ماند و اسیر شد و سرانجام به فرمان امامقلیخان
به قتل رسید که سال آن را با اختلاف نوشتهاند (عشیق،
۲۶-۲۹؛ اعتمادالسلطنه، ۲/
۹۰۴-۹۰۵؛ هدایت، رضاقلی،
۸/ ۴۰۷، ۴۰۸؛ خافیخان، ۱/
۲۶۱).
پس از ولیمحمدخان، امامقلیخان
امور را در دست گرفت. در زمان او دولت بخارا با روسیه که میخائیل
رومانوف در رأس آن قرار داشت، رابطه برقرار کرد. امامقلیخان پس از
۳۶سال حکومت، قدرت را به بردار خودندرمحمدخان سپرده و از راه ایران
به حج رفت؛ وی پس از مرگ در گورستان بقیع مدفون شد (عشیق،
۳۲-۳۴). ندرمحمدخان (ﺣﻜ
۱۰۵۱-۱۰۵۵ق/
۱۶۴۱-۱۶۴۵م)، برادر امامقلیخان
فرمانروای بخارا شد. وی که از درگیری فرزندانش (همو،
۳۶-۳۷؛ خافی خان، ۱/ ۶۱۱،
۶۳۲-۶۳۳) به ستوه آمده بود، از سلطنت کناره
گرفت تا باقی عمر را در مدینه به سر برد. شاه عباس ثانی نظربیگزیگ
را با هزار توماناشرفی و هدایای بسیار به استقبال او
فرستاد. ندرمحمدخان به سبب کهنسالی در بسطام درگذشت. شاه صفوی دستور
داد تا جنازۀ فرمانروای بخارا به اصفهان آوردند و همراه بازماندگانش به مدینه
برد. وی را در جوار برادرش به خاک سپردند (عشیق،
۳۴-۳۸). پس از سفرندرمحمدخان به ایران، پسرش
عبدالعزیزخان (ﺣﻜ
۱۰۵۵-۱۰۹۱ق/
۱۶۴۵-۱۶۸۰م)امیر بخارا شد.
در عهد او آشوبهای داخلی به اوج رسید. ابوالغازی
بهادرخان، خانخیوه به بخارا حمله برد. درگیری میان بخارا
و خیوه مدتی ادامه یافت (همو، ۳۹).
در روزگار شاه عباس دوم، روابط سیاسی
بخارا و ایران استوارتر گردید. عبدالعزیزخان در
۱۰۹۱ق در ۷۴ سالگی به عزم زیارت
حرمین شریفین عازم ایران شد. شاه سلیمان به استقبال
او رفت. عبدالعزیزخان نیز در طول راه درگذشت و سپس در گورستان بقیع
کنار گورامام قلی خان به خاک سپرده شد (همو، ۴۰-۴۱؛
هدایت، رضاقلی، ۸/ ۴۸۹). پس از او سبحان قلیخان
(ﺣﻜ ۱۰۹۱-۱۱۴ق/
۱۶۸۰-۱۷۰۲م)، و سپس عبیداللهخان
(ﺣﻜ ۱۱۱۴-۱۱۲۳ق/
۱۷۰۲-۱۷۱۱م) امیران بخارا
بودند (عشیق، ۴۰، ۴۴). در دورۀ حکمرانی
عبیداللهخان عیار سکههای نقره کاستی پذیرفت. در
نتیجه بازرگانی بخارا از رونق افتاد و پیشهوران کارها را تعطیل
کردند. شهر چار قحطی شد و بیچیزان به ارگبخارا هجوم بردند؛
اگرچه شورش فرونشانده شد، ولی چنددستگی و اختلاف همچنان باقی
بود. سرانجام، عبیداللهخان به قتل رسید. در عهد او منطقۀ حکومت
اشترخانیان تجزیه شد (غفورف، 566-563). هجوم طوایف کوچنده و
غارت بخارا، موجب خرابی وضع مالی مردم شد. سیدای نسفی
که در دوران پیری بافندگی میکرد، در اشعار خود به کسادی
بازار و فقدان قدرت خرید مردم اشاره کرده، و چنین گفته است: گاهی
متاع خود که به بازار میبرم/ دامان و آستین خریدار میکشم
(همو، ۸۸۳).
پس ازکشتهشدن عبیداللهخان،
ابوالفیضخان (ﺣﻜ
۱۱۲۳-۱۱۶۰ق/
۱۷۱۱-۱۷۴۷م)، آخرین
فرمانروای دودمان جانی یا اشترخانیان در بخارا بر تخت
نشست، اما در عمل زمام امور در دست محمدرحیمخان و پدرش محمدحکیمبیآناتالیق
بود (عشیق، ۴۸). ۱۱ سال آخر حکومت ابوالفیضخان
مصادف با سلطنت نادرشاه افشار
(۱۱۴۸-۱۱۶۰ق/
۱۷۳۵-۱۷۴۷م)بود. نادر همواره در
این اندیشه بود که مرزهای مطمئن ایران را بدان باز رساند
و به حریم فرمانروایی خانبخارا پای گذارد (شعبانی،
۲۰۲-۲۰۳).
هنگامی که رضاقلیخان فرزند
نادرحاکم خراسان شد، درصدد لشکرکشی به ماوراءالنهر برآمد و در
۱۱۵۰ق/ ۱۷۳۷م پس از تصرف اراضی
اطراف جیحون، از ترمذ گذشت و به ماوراءالنهر رسید. امیر دانیال
بی حاکم قارشی از ابوالفیضخان امیربخارا یاری
خواست. در نخستین پیکار، ازبکان توفیق بیشتری
داشتند، ولی پس از رسیدن توپخانه، کارزار به سود سپاهیان ایران
پایان پذیرفت (محمدکاظم، ۲/
۵۷۱-۵۷۷؛ آرنووا، ۲۵۳؛
شعبانی، ۲۰۴).
نادر که نمیخواست در دو جبهه جنگ
کند، پسرش رضاقلی را به بازگشت فراخواند و در همان زمان، ضمن نامهای
فرمانروایی ابوالفیض خان را در بخارا به رسمیت شناخت. در نتیجه،
میان طرفین صلح برقرار شد (عشیق، ۵۰). نادر در
۱۱۵۲ق/ ۱۷۳۹م پس از جنگ هندوستان
متوجه ماوراءالنهر شد. ابوالفیضخان که از آمدن نادر نگران شده بود، حکیمبیآتالیق
را به عنوان سفیر به اردوگاه نادر فرستاد. نادر خواستار آمدن ابوالفیضخان
شد. ابوالفیضخان نیز درصدد ملاقات با نادر برآمد (همانجا). در این
زمان، خبر رسید که طوایف یوز، مین، نایمان، قنقرات،
کنهکس، قیاط، بیات، ارمند، جغتای و قزاق با حدود صدهزار نفر به
خونخواهی آدینهقلی- که در جنگ با رضاقلیمیرزا به
قتل رسید- فرامیرسند. روز بعد سپاه یاد شده به ابوالفیضخان
رسیدند. حکیمبیآتالیق کوشید تا به ابوالفیضخان
بفهماند که لشکر ترکان قادر به مقابله نخواهند بود، ولی مؤثر نیفتاد.
لشکریان ازبک در بیرون بخارا اردو زدند (همو،
۵۰-۵۱؛ محمدکاظم، ۲/
۷۸۸-۷۸۹).
سپاه نادر بر ازبکها غلبه کرد. ابوالفیضخان
به حضار بخارا پناه برد وطی نامهای از نادر تقاضای بخشش نمود.
حکیم بیآتالیق، نامه را به نادر داد. نادر نیز نامهای
همراه با علام عفو برای ابوالفیضخان فرستاد و او را به عنوان شاه
بخارا به رسمیت شناخت (همو، ۲/
۷۹۲-۷۹۴). میان طرفین پیمانی
منعقد شد که طبق آن رود آموی مرز میان ایران و بخارا شناخته شد
(عشیق، ۵۳). پس از کشتهشدن نادر، محمدرحیمبی،
ابوالفیضخان، حکومت اشترخانیان و اعقاب جانیبیگ منقرض
شد و محمدرحیمبی (ﺣﻜ
۱۱۶۰-۱۱۷۲ق/
۱۷۴۷-۱۷۵۹م) جای او را
گرفت و سلسلۀ دیگری از دودمان چنگیز به نام منغیتیه بنیاد
نهاد (غفورف، ۹۰۲؛ سامی، ۱۰). شرح زندگی
او را محمدوفا کرمینگی در کتاب تحفةالخافی آورده است (ﻧﻜ
: بارتولد، III/ 390). پس از محمدرحیمبی، عمومی او
دانیالبیآتالیق (ﺣﻜ
۱۱۷۲-۱۱۹۲ق/
۱۷۵۹-۱۷۸۵م) قدرت را در دست
گرفت. وی عنوان خانی را به ابوالغاوی نوادۀ ابوالفیضخان
واگذارد و خود وظیفۀ آتالیقی (بزرگ و پدر) را عهدهدار شد (غفورف،
۹۰۲-۹۰۳).
در اواخر سدۀ
۱۲و اوایل سدۀ ۱۳ق توجه روسیه و اروپای غربی به آسیای
مرکزی به ویژهه بخارا فزونی گرفت. نام بخارا نزد غریبان
به مفهوم آسیای مرکزی بود (سوخارو، 5). پس از دانیال بی،
پسرش شاهمراد (ﺣﻜ
۱۱۹۹-۱۲۱۵ق/
۱۷۸۵-۱۸۰۰م) زمامدار بخارا شد.
در ۱۱۹۹ق در بخارا شورش روی داد. شاهمراد کوشید
تا مردم را راضی کند؛ مالیاتها را لغو کرد وخراجهای شرعی
از جمله زکات را باقی گذاشت. در نتیجه، روحانیون اهل سنت به حمایت
از او برخاستند. در عهد وی، دولت منغیتیان از استحکام بیشتری
برخوردار گردید. شاهمراد به نام میرمعصوم نیز شهرت دارد
(بارتولد، III/ 391).
اگرچه عقاب شاهمراد، عنوان سید و
میر برخود نهاده بودند، ولی سیدبودن و رابطۀ آنان
با بیت پیامبر(ص) مشخص نیست. در کتاب خاطرههای امیر
عالمخان آمده است که دودمان اشترخان (هشترخانی) خود را از اعقاب پیامبر
اسلام(ص) میدانستند و تخلص افتخاری «سید» داشتند. دودمان منغیتیه
از اولادپیامبر(ص) نبودند. محمدرحیمخان، دختر ارشد ابوالفیضخان
را به همسری گرفت. هدف او داشتن عنوان «سید» بود، ولی از آن فرزندی
نداشت. بعد شاهمراد او را به نکاح خود آورد. از آنها ۳ فرزند تولد یافت
که بزرگترین آنها حیدربود. ازاینرو، امیرحیدر که
ظاهراً از مادری سیده تولد یافته بود، عنوان «سید» و «میر»
برخود نهاد (ص ۳۷؛ بخارایی، ۶۹). شاهمراد بهعنوان
جهاد چندبار برضد شیعیان به خراسان لشکرکشید. دست به غارت و
کشتار زد و اسیرانی گردآورد؛ از اینرو، بازار بردهفروشی
در بخارا رونق گرفت (۹۰۷). شاه مراد خون مخالفان مذهب سنت را
مباح، و اموال آنان را حلال میشمرد. وی با شیعیان و مذهب
شیعه بغض و عداوت زیادی داشت؛ همه ساله به بهانۀ غزا
به محدودۀ شرقی ایران لشکر میکشید؛ بسیاری از
مردم را میکشت و اموالشان را غارت میکرد و یک پنجم آن را به
خزانه میافزود (بخارایی،
۱۱۳-۱۱۴). در اواخر سدۀ
۱۲ق، هنگامی که ایران سرگردم جنگهای داخلی
بود. شاه مراد مرو را به تصرف آورد و گروهی از مردم آن سامان را به بخارا و
سمرقند کوچ داد (غفورف، همانجا). شاهمراد مملکت متصرفی خود را میان
۳ فرزندش قسمت کرد، مرو را به دین ناصربیگ، سمرقند را به میرحسینبیگ
وقارشی را به میرحیدرواگذارد (بخارایی،
۷۰-۷۱).
پس از درگذشت شاهمراد، امنای
دولت گردآمدند و امیرحیدر را به فرمانروایی
(۱۲۱۵-۱۲۴۲ق/
۱۸۰۰-۱۸۲۶م) برداشتند (همو،
۶۷؛ بارتولد، همانجا). سامی جلوس امیرحیدر بر تخت
سلطنت را ۱۲۱۶ق نوشته است (ص ۲۱). امیرحیدر
از برادران خواستار اطاعت شد و کسانی را مأمورکرد که به منطقههای
آنان بروند و برادرانش را دستگیر کنند وبه بخارا بیاورند. میرحسینبیگ
حاکم سمرقند با فرزندان و ۵۰ تن از نزدیکان خود به شهر سبز گریخت،
ولیدین ناصربیگ حاکم مرو که از حمایت اهالی
برخوردار بود، مقاومت ابزار داشت. در نتیجه امیرحیدر به مرو
لشکر کشید که حاصلی نداشت. ۳ سال میان دو برادر جنگ بود.
سرانجام، دین ناصربیگ شکست یافت و با نزدیکان خود به
خراسان گریخت و در پناه دولت ایران درآمد. بخارایی، تاریخی
برای این درگیرها و پناهندگی دین ناصربیگ یاد
نکرده است (ص ۶۹-۷۳). محتمل است این واقعه در
۱۲۱۸ق/ ۱۸۰۳م روی داده
باشد. بخارا که قبةالاسلام شرق نامیده میشد، در زمان امیرحیدر
به بخارای شریف شهرت یافت (بارتولد، همانجا).
گنبد آرامگاه مدرسۀ میرعرب،
۹۴۲ ق/ ۱۵۳۵ م
امیرحیدر مدت
۱۰ سال به تحصیل علوم دینی پرداخت و سپس کار تدریس
را در پیش گرفت، چنانکه ۴۰۰ تا ۵۰۰
طالب علم در مجلس درس او حضور داشتند (همانجا؛ بخارایی،
۷۳). بخارایی که درخدمت امیرحیدر بوده، با
تجلیل از او یاد کرده است که مبالغهآمیز به نظر میرسد؛
چه، او را بهسبب داشتن حرم بزرگ با زنان بسیار سرزنش میکردند. امیرحیدر
آخرین فرمانروایی بود که در بخارا به نام او سکه ضرب شد. پس از
مرگ وی نیز ضرب سکههایی با عنوان «مرحوم امیرحیدر»
ادامه یافت (بارتولد، همانجا). امیرحیدر در آغاز توقفیهایی
داشت، ولی با گذشت زمان، خانهای خیوه به صورتی متواتر واحۀ بخارا
را مورد حمله قرار دارند و تا دیوار بخارا پیش آمدند (غفورف،
۹۰۸).
در ۱۲۲۸ق/
۱۸۱۳م ماوراءالنهر میان حکام متعدد تقسیم شد
که قدرتمندترین آنها امیرحیدر فرمانروای بخارا بود
(همانجا). وی به سبب بیماری درگذشت. پس از او فرزندش امیرنصرالله
(ﺣﻜ ۱۲۴۲-۱۲۷۷ق/
۱۸۲۶-۱۸۶۰) جانشین وی
گردید و با قتل دو برادر خود حسین و عمر که وارثان قانوین سلطنت
بودند، بر تخت نشست و مدت یک ماه پس از جلوس، روزی ۵۰ تا
۱۰۰ نفر را کشت (همو،
۹۰۹-۹۱۰). او را به سبب بیرحمی،
امیرقضاب نام داده بود (امیرعالمخان، همانجا). امیرنصرالله با
وجود دشمنی سران قبایل ازبک توانست موقعیت خود را استوار کند و
محدودۀ حکومت خود را وسعت بخشد. مآخذ اروپایی و جهانگردان از او به
عنوان مردی خودکامه یاد کردهاند. وی به خلاف رسم ازبکان که
لشکرهایشان از داوطلبان تشکیل مییافت، به تأسیس
سپاهی منظم دست زد، ولی این وضغ دیری نپایید
(بارتولد، همانجا).
مدرسۀ عبدالله خان
از مجموعۀ قوش مدرسه، ۹۶۷-۹۹۶ ق
هنگامی که امیرنصرالله
بخارا را به تصرف آورد، ظرف یک روز تا نزدیک ظهر به فرمان او ۵
هزار تن از لشکریان اسیر بخار را در برابر دیدگانش گردن زدند.
پس از آن حکم به قتلعام داد که ۳ هزار تن دیگر را نیز در کوی
و برزن کشتند (بخارایی، ۹۳). وی برادران دیگر
خود را با همۀ اعضای خانوادۀ آنان در قلعۀ «نر زوم» نزدیک رود آموی زندانی کرد؛ سپس به فرمان او
همۀ آنان را از بزرگ و کوچک کشتند و به خاک سپردند. در بخارا نیز به
فرمان او اغلب بزرگان را دستگیر کردند و کشتند و اموال و املاک آنها را به یغما
بردند و اطفالشان را بیقوت لایموت گذاشتند که بسیاری از
آنان را کار به تکدی رسید (همو، ۹۷-۹۸).
سیمیونف محقق تاریخ
منغیتیه نوشته است که امیرنصرالله نسبت به تنها فرزند خود مظفر
احساس پدری نداشت، ولی چون دارای پسر دیگری نشده
بود، قتل او را به تأخیر میافکند (ﻧﻜ : غفورف،
۹۱۱-۹۱۲). پس از مرگ امیرنصرالله، امیرمظفر
(ﺣﻜ ۱۲۷۷-۱۳۰۲ق/
۱۸۶۰-۱۸۸۵م) که همانند پردش سفاک
بود، بر تخت نشست. وی پیش از مرگ پدر حاکم کرمینه بود (امیرعالمخان،
۳۹؛ سامی، ۲۵). آشفتگیهای دوران حکومت
امیرنصرالله و امیر مظفر سبب شد که دولت روسیه از ناراضیبودن
مردم آن سامان، برای اعمال نفوذ در آسیای مرکزی بهویژه
واحۀ بخارا بهره جوید. از ۱۱۹۵ق/
۱۷۸۱م، بیچورین با سمت سفیر دولت
امپراتوری روسیه به بخارا فرستاده شد. وظیفۀ عمدۀ او
برقراری روابط بازرگانی بود. در اواخر سدۀ
۱۸م، روابط میان دو دولت گسترش یافت. در سالهای
۱۲۵۶-۱۲۶۶ق/
۱۸۴۰-۱۸۵۰م حجم تجارت طرفین
باز هم بیشتر شد. در دوران حکومت امیرنصرالله، بیگانگان، از
جمله بازرگانان خارجی دستگیر و زندانی میشدند. این
وضع مایۀ نگرانی دولتهای انگلیس و روسیه شد (غفورف،
۹۴۵-۹۵۱).
نیاز به مبادلۀ کالا
و رشد روابط بازرگانی از یک سو، و اقدام دولت بریتانیا به
منظور دستیابی به آسیای مرکزی، موجب نگرانی
دولت روسیه و ازدست رفتن مواضع این دولت در آن سرزمین بود
(همانجا). در دوران جنگ اولِ دولت بریتانیا با افغانستان
(۱۲۵۴-۱۲۵۸ق/
۱۸۳۸-۱۸۴۲م) موضوع فرستادن
مأموران اطلاعاتی انگلیس به بخارا مطرح شد. در این سالها هرات
به مرکز فعالیت دولت بریتانیا بدل گشت. پس از اشغال افغانستان،
به دستور فرمانفرمای کل هندوستان دو تن از مأموران اطلاعاتی انگلیس
نتیجهای به بار نیاورد، زیرا به دستور امیرنصرالله
بازداشت، و در ۱۸۴۲م اعدام شدند (زمانی،
۱۰؛ غفورف، ۹۵۴). دولت بریتانیا که از
سرنوشت مأموران خود بیخبر مانده بود، نمایندۀ خود جوزفولف
را در ۱۲۶۰ق/ ۱۸۴۴م به بخارا
فرستاد. وی که از سوی کمیتهای برای نجات آن دو تن
مأمور شده بود، پیش از این مأموریت خطیر به ایران
آمد و به حضور محمدشاه قاجار فرزند عباس میرزا بار یافت و ظاهراً امان
نامهای از شاه قاجار گرفت و روانۀ بخارا شد (زمانی، همانجا؛
طاهری، ۶۳). به رغم تلاش ولف، امیربخارا او را نیز
به دیدۀ جاسوس نگریست و به زندان افکند، چنانکه در معرض خطر مرگ قرار گرفت.
در این زمان کلنل شیل مأمور انگلیس در ایران از شاه قاجار
تقاضای کمک کرد (زمانی، ۱۰-۱۱؛
محمود،۲/ ۵۰۷).
ظاهراً در همان سال
۱۲۶۰ق محمدشاه مأمور عالیرتبهای را که نام
وی مشخص نشده است، نزد امیربخارا فرستاد. متن سفرنامۀ وی
بسیار گویا و حاوی مطالبی ارزشمند دربارۀ روابط
امیربخارا با دولت ایران است. مؤلف کتاب درجریان ملاقات به امیرنصرالله
از بیم آنکه ولف نیز همانند دیگر فرستادگان دولت انگلیس
کشته شود، صلاح را در ارائۀ پیام محمدشاه دانست. امیربخارا ضمن پذیرفتن خواست شاه
قاجار، به نمایندۀ دولت ایران گفت که آنها گاهی خان خوفند و زمانی خان
اورگنج را به دشمنی با ما تحریک میکنند و از حدود ولایت
بخارا نقشۀ معابر و راهها را برمیدارند (سفرنامۀ بخارا،
۳۴). سرانجام، امیربخارا ولف را آزاد کرد تا به همراه مؤلف به ایران
برود (همان، ۳۹). در تضعیف موقعیت انگلیس، علائق
دولت روسیه اندک نبوده است. بیگمان دولت روسیه بجز علائق
اقتصادی، علائق سیاسی نیز داشته است. مؤید این
نکته تلاشهای حکومت تزاری روسیه از نیمۀ دوم
سدۀ ۱۳ق/ ۱۹م در جهت استقرار کنترل و اعمال نفوذ در
آسیای مرکزی و ممانعت از استیلای دولت بریتانیابوده
است (غفورف، ۹۴۹).
در دوران امیرمظفر، اقدام روسیه
برای تصرف آسیای مرکزی آغاز شد. سپاهیان روسی
در مسیر سفلای سیردریا مستقر شدند و از آن نواحی به
ماوراءالنهر رخته کردند (بارتولد، III/ 391). نخستین شکست امیرمظفر
از روسیه در ۱۲۸۳ق/ ۱۸۶۶م
روی داد که در نتیجۀ آن لشکریان روس شهرهای خنجد و اوراتپه را تصرف کردند. شکست
دوم امیرمظفر از روسیه پس از تصرف سمرقند بود که به انعقاد پیمانی
نابرابر در ۲۳ژوئن ۱۸۶۶ انجامید. گرچه
امیرمظفر به کمک لشکریان روس توانست شهر سبز و جنوب شرقی واحۀ بخارا
را تابع خود کند، ولی امارت بخارا خود تابع روسیه شد (امیرعالمخان،
همانجا). امیرمظفر پس از چندی درگیری، ناگریز تبعیت
دولت روسیه را گردن نهاد و از ادعاهای ارضی خود نسبت به نواحی
اطراف سیردریا صرفنظر کرد. جیزک، اوراتپه و سمرقند از
۱۲۸۵ق به روسها واگذار شد (همانجا). امیرمظفر فرزند
خود عبدالاحد را به صورت گروگان به پترزبورگ فرستاد (همانچا؛ اعتمادالسلطنه،
۳/ ۱۹۰۷). وی در آنجا به تحصیلات نظامی
پرداخت و درجۀ ژنرال آجودان رستۀ سوار نظام ارتش روسیه و فرماندهی هنگ ۵ قزاق را داشت
و از سوی امپراتور الکساندر سوم پس از مرگ پدر وارث تخت بخارا شد (امیرعالمخان،
۳۹-۴۰).
عبدالاحد (ﺣﻜ
۱۳۰۲-۱۳۲۸ق/
۱۸۸۵-۱۹۱۰م) امیر بخارا
تابع دولت روسیه بود. در زمان او مرز میان بخارا و افغانستان مشخص شد.
در ۱۳۱۳ق/ ۱۸۹۵م ضمن توافق میان
دولتهای روس و انگلیس، پنج کند به عنوان مرز دو دولت شناخته شد و امیرعبدالاحد
ناگریز شهرستان دروازه را در مقابل ولایات روشن و شوغنان به افغانستان
واگذار کرد (بارتولد، همانجا). از ۱۳۰۴ق/
۱۸۸۷م راهآهن روسیه از سرزمین تحت فرمان این
امیر عبور داده شد. در ۱۵ کیلومتری بخارای قدیم،
در مسیر راهآهن قصبهای روسی به نام «بخارای جدید»
احداث شد که ایستگاه آن کاگان نام گرفت. بعدها این قصبه به مرکز
مأموران سیاسی روسیه بدل گشت. به هزینۀ امیربخارا،
راهآهن یاد شده با پایتختی قدیمی مرتبط شد و سراسر
خاننشین بخارا را بهصورت منطقۀ گمرکی روسیه درآمد.
در مرز افغانستان ادارۀ گمرک روسیه احداث شد و در چند نقطه پستهای نظامی روسیه
تأسیی گردید (هو، III/ 392).
اختلاف امیرعبدالاحد با روحانیون
بخارا، موجب شد که وی تختگاه خود را از بخارا به کرمینه انتقال دهد
(امیرعالمخان، ۱۸، ۴۰). پس از او پسرش امیرعالمخان
در ۱۳۲۹ق/ ۱۹۱۱م جانشین
پدر شد. وی که در پترزبورگ تعلیم و پرورش یافته بود، از حمایت
دولت امپراتوری روسیه برخوردار گردید. وی استظهار خود به
دولت روسیه را چنین به شرح آورده است: «برای محافظت مملکت هرگاه
اسباب عساکر لازم میبود، از طرف دولت روس برای دولت بخارا مهیا
بود. تا زمان بودن دولت امپراتوری به عساکر و آلاتحرب بخارا هیچ احتیاج
نداشته، به آسوده حالی حکمرانی نموده، به آبادی مملکتکها میکوشیدم»
(ص ۲۰). وی در ادامۀ خاطرات مینویسد:
بخارا اگرچه تحت حمایت دولت روسیه بود، ولی استقلال قدیمی
خود را حفظ میکرد. امرای بخار به موجب اصول شریعت قدیمی
حکومت میکردند (ص ۳۳).
در سدۀ
۱۴ق/ ۲۰م روشنفکران ترقیخواه بخارا به پیروزی
از نهضت مشروطۀ ایران و جرایدی که به حمایت از این نهضت
در خارج از ایران چاپ میشد ـ چون حبل المتین در هندوستان و
ملانصرالدین در قفقاز ـ به انتشار جرایدی دست زدند که ازآن جملهاند:
سمرقند، بخارای شریف، صدای فرغانه و آیننه. عبدالرحیم
فطرت، میرزا سراج حکیم (مؤلف تحف اهل بخارا) و صدرالدین عینی
از جمله روشنفکران ترقیخواه بخارا بودند که به «بخارییان جوان»
شهرت داشتند. در میان این گروه کسانی که به جریانهای
چپ روی آوردند. روزنامۀ بخارای شریف به مدیریت میرزا محییالدین
منصروف و میرزا سراج حکیم که از گروه «بخاراییان جوان»
بودند، از ۴ ربیعالآخر ۱۳۳۰ق/
۱۱مارس ۱۹۱۲م تا ۲۴ محرم
۱۳۳۱ق/ ۲ ژانویۀ
۱۹۱۳م در شهرستان کاگان نزدیک بخارا چاپ و منتشر میشد.
زبان روزنامه فارسی ساده همراه با اصطلاحات کهن و نیز واژههایی
از زبانهای روسی و ترکی وعناصری از گویش تاجیکی
بود (ایرانیکا، IV/ 327-329).
پس از انقلاب فوریۀ
۱۹۱۷ روسیه، تلاش نیروهای بلشویک
برای در دست گرفتن حکومت آغاز شد. بلشوکیها در ۱۰ مارس
۱۹۱۸ به بخارا حمله کردند و ضیاءالدین را
متصرف شدند. طرفداران امیر بخارا عساکر روسرا در مرز افغانستان به قتل رسانیدند.
رفتهرفته آتش انقلاب شعلهور شد. در ۵ سپتامبر
۱۹۲۰ بخارا به دست نیروهای بلشویک
افتاد. امیرعالمخان که آخرین امیربخارا از دودمان منغیتینه
بود، به افغانستان مهاجرت کرد (همو، ۳۵). یاران و عساکر امیر
عالمخان به همراه انورپاشا، سیاستمدار و سردار عثمانی و از سران حزب
اتحاد و ترقی (ﻫ م) مدت ۷ سال در قیام باسماچیان
برضد حکومت بلشویکها در برابر ارتش سرخ پایداری کردند (همو،
۳۷؛ BSE3,XXX/ 173).
گرچه بخارا بارها در پیکار میان
طرفین دست به دست شد، با این وصف در ۸ اکتبر
۱۹۲۰ حکومت بلشویکی روسیه در بخارا
جمهوری بلشویکی به نام «جمهوری شوروی خلق بخارا»
اعلام کرد که مساحت آن ۱۹۳‘۱۸۲ کمـ۲ با
۲/ ۲ میلیون نفر جمعیت بود. این جمهوری
با جمهوری شوروی خلق خوارزم و افغانستان هم مرز، و تختگاه آن نیز
شهر بخارا بود (همان، IV/ 165). در ۱۹ سپتامبر
۱۹۲۴ این جمهوری به جمهوری شوروی
سوسیالیستی بخارا تغییر نام یافت. یکماه
و چند روز بعد در ۲۷ اکتبر همان سال این نام نیز از میان
رفت و اراضی واحۀ بخارا میان دو جمهوری شوروی سوسیالیستی
ازبکستان و ترکمنستان و جمهوری خودمختار تاجیکستان تقسیم شد
(همان، IV/ 166). اکنون بخارا یکی از استانهای جمهوری
ازبکستان است.
جغرافیا
قدیمترین مأخذ دربارۀ
مشخصات جغرافیایی بخارا نوشتۀ محمدبن
جعفرنرشخی (د ۳۴۸ق/ ۹۵۹م) است. نسخههایی
از این اثر ارزشمند وجود داشته که متأسفانه متن کامل آن برجا نمانده است.
مبسوطترین متن، ترجمۀ احمدبن محمد قباوی با تلخیص محمد بن زفر است که به آن مطالبی
از دیگر مؤلفان، ازجمله عبدالرحمان محمدنیشابوری مؤلف خزائنالعلوم
افزوده شده است. از دیگر منابع کتاب اصطخری است که ابن حوقل بسیاری
از مطالب کتاب خود را از او اقتباس کرده است. اصطخری بخارا را شهری بر
هامون نوشته است که در آن باغها، بوستانها و روستاها به یکدیگر پیوسته
ونزدیکند. وی مینویسد: گرد بخارا دیواری
۱۲ در ۱۲ فرسنگ کشیده شده است که درون آن فضای
خالی نتوان یافت (ص ۲۳۹؛ لسترنج، 461-460). درون دیوار
بزگر نیز دیوار دیگری به اضلاع نیمدرنیم
فرسنگ وجود داشته که شهر درون این دیوار بوده است. بیرون شهر از
قهندز (کهندز) چند شهر کوچک و نیز قلعهای بوده است. در کهندز ربض و
در آن بازار است. رود سغد از میان شهر میگذرد و از آنجا تابیکند
ادامه مییابد (اصطخری، همانجا). نرشخی از ۱۲
رود یاد کرده، ولی اصطخری رودهای بخارا و توابع آن را نام
برده، و رودهای فَشیدیزه، جویباربکار، رودبیکند،
رودآسیا که بر سراها و آسیاها گذرد و رودهای کُشنه، رَباح، ریگستان،
سافری، خَرْعان رود، جُرغ، فرخشنه، رامیثنه، فراوردسفلى، اروان، فراور
علیا، خامه، بتنگان و نوکند را از جمله رودهای بخارا دانسته است. این
رودها جملگی از رود سغد برمیخیزند که قابل کشتیرانی
است (نرشخی، ۴۴-۴۵؛ اصطخری،
۲۴۰-۲۴۳).
اصطخری مینویسد: نزدیکترین
کوه به بخارا کوه ورکه میان سمرقند و کش است (ص ۲۴۴). وی
میافزاید که درون و بیرون دیوار بخارا نواحی متعددی
است. به نوشتۀ او طواویس بزرگترین شهر نواحی است (همانجا). نرشخی
به شرح مطالبی پیرامون طواویس پرداخته، و نوشته است که در هر
خانۀ آن یکی دو طاووس وجود داشت. عربها طاووس ندیده بودند؛
چون در آنجا طاووس بسیار دیدند، آن را ذات الطواویس نامیدند.
درنتیجه، نام اصلی آن از میان رفت. بعدها واژۀ ذات
را رها کردند و طواویس گفتند (ص ۱۷). از شهرهای درون دیوار
بزرگ بمجکث است (اصطخری، همانجا) که ابنحوقل آن را نمجکت نامیده است
(۱/ ۴۸۹). لسترنج این شهر را تومجکث یا تمشک
آورده، و صورت بمجکث یا بومجکث را خطای کاتب دانسته است (ص 462). از دیگر
شهرهای درون دیوار بزرگ، زندنه، مغکان و خجاده است (ابن حوقل،
همانجا). اصطخری بیکند، فَزَبر، کرمینه (کریمینه).
خُدیَمنکن، خرغانکث و مدیامجکت را از شهرهای درون دیوار
نوشته است (همانجا). در سدۀ ۴ق/ ۱۰م بجز دیوار قدیمی دیوار
دیگری نیز وجود داشت. هریک از این دیوارها
دروازههای متعدد داشتند. فاصلۀ میان دروازههای دیوارهای
درونی و بیرونی مشخص نشده است (بارتولد، III/
382).
ازمیان دروازههای دیوار
درونی، دروازۀ کوی مغان قابل ذکر است. کوی مغان که در شمال شرق شهرستان
(شارستان) واقع شده بود، در ۳۲۵ق/ ۹۳۷م ستخوش
حریق شد (همو، III/ 384، حاشیۀ 7). گمان میرود این
کوی در عهد سامانیان کوشک مغان نام داشته است. بازرگانان از آن روزگار
به این کوی انتقال یافته بودند که در واقع در حکم بازداشت آنان
بود، زیرا در عهد قتیبة بن مسلم مردم شهر ناگزیر نیمی
از خانههای خود را به عربها واگذاردند که بیشتر شامل شارستان میشد.
بازرگانان پس از خروج از شهر که در نتیجۀ فشار عربها پدید
آمده بود، در خارج از آن ۷۰ کوشک بنا کردند که در هر یک از آنها
باغ، حیاط و محل خدمتکاران قرار داشت؛ چه بسا از آن سبب کوشک مغان نام گرفت.
در روزگار ابومسلم این منطقه پرجمعیتتر از شهر بود، چنانکه در اخبار
آمده است، بعدها این کوشکها ویران، و به آتش کشیده شد. صاحبان
کوشکها بر درها صورت بتهای خویش را نصب میکردند. چون شمار
مسجدها زیاد شد، آن درها را به مسجدها آوردند و روی صورتها را تراشیدند
(همو، III/ 384).
احمد بن محمد قباوی مینویسد
که امروز (سدۀ ۶ق/ ۱۲م) از آن درها یکی مانده است. چون
خواهی به سرای امیر خراسان روی، در دوم که از بقیت
آن درهاست، اثر تراشیدگی بر روی آن مشهود است (ﻧﻜ
: نرشخی، ۶۸). اصطخری از دروازههای بخارا با دقت یاد
کرده است (ص ۲۳۹-۲۴۰). بیرون باروی
شهر بخارا کهندزی در سمت شمال غربی وجود داشت که متصل به شهر، و خود
شهر کوچکی بود (لسترنج، 461). سرای شاهان و امیران، زندان، دیوانهای
شاهان، حرم و خزاین در آنجا بود. کهندز را حصارک ارگ نیز مینامیدند.
ابوالحسن عبدالرحمان نیشابوری دربارۀ بنهای
کهندز مطالبی ارائه کرده که بعضی نکات آن با افسانه و اسطورههای
کهن آمیخته است. به روزگار مترجم کتاب تاریخ بخارا
(۵۲۲ق/ ۱۱۲۸م) این حصار ویران
شد، ولی در زمان ارسلانخان بار دیگر بنا گردید. اندکی
بعد در ۵۳۴ق/ ۱۱۴۰م هنگامی که امیر
زنگی علی خلیفه به فرمان سلطان سنجر والی بخارا بود،
خورزمشاه به بخارا رسید، او را کشت و حصار را ویران کرد که بیش
از دو سال ویران بود تا در ۵۳۶ق که البتکین از جانب
گورخان والی بخارا شد، دستور داد حصار بازسازی شود. در
۵۳۸ق بار دیگر حصار ویران شد و همچنان ویران
ماند؛ در ۶۰۴ق/ ۱۲۰۷م محمد خوارزمشاه
آن را آباد کرد، تا ایکه در ۶۱۶ق/
۱۲۱۹م لشکریان چنگیز آن را ویران کردند
(ﻧﻜ : نرشخی، ۳۴-۳۶).
مدرسۀ کوکشان، سده
های ۱۰-۱۳ ق/۱۶-۱۹ م
از در غربی حصار بخارا تا دروازۀ معبد،
ریگستان نام داشت که سرای شاهان بود (همو، ۳۶). بیش
از اسلام درریگستان دژهایی وجود داشت. نصر بن احمد سامانی
(ﺣﻜ ۳۰۱-۳۳۱ق/
۹۱۴-۹۴۳م) برای سخود در آنجا کاخی
بنا کرد. پیش از در ورودی کاخ ۱۰ دیوانخانه قرار
داشت که نرشخی از آن یاد کرده است. در نخستین سال فرمانروایی
منصور بن نوح سامانی (ﺣﻜ
۳۵۰-۳۶۵ق/
۹۶۱-۹۷۶م) این کاخ به سبب حریق ویران،
و سپس بازسازی شد. مقدسی مینویسد که در عهد او دارالملک
در ریگستان روبهروی قلعه قرار داشت و او هرگز در جهان اسلام مشابه آن
را ندیده بود (ص ۲۸۰-۲۸۱)، تا سال
۳۶۰ق/ ۹۷۱م که از ریگستان به عنوان
نمازگاه (مصلّێ) استفاده شد (بارتولد، III/ 384).
در عهد سامانیان کاخ شاهی دیگری
وجود داشت که بر کنار جوی مولیان احداث شده بود. کاخ به فرمان اسماعیل
بن احمد (ﺣﻜ ۲۷۹-۲۹۵ق/
۸۹۲-۹۰۸م) بنا شد. این کاخ پس از سقوط
دولت سامانی ویران گشت. در عهد منصور بن نوح، نمازگاه جدیدی
احداث شد، زیرا نمازگاه ریگستان در روزهای معین گنجایش
همۀ نمازگزاران را نداشت (همانجا). در ۳۶۰ق نمازگاه جدید،
حدود نیمفرسنگ دورتر در کنار راه قصبۀ سامتین
احداث گردید. آگاهی دربارۀ محل این قصبه کافی نیست
و محتمل است که این قصبه همان قشلاق سومتیان در محل آرامگاه چاربکر در
۶ کیلومتری بخارا باشد (همو، III/ 385، نیز حاشیۀ 8)
بنابر عادت قدیم، اهالی در مراسم مذهبی سلاح حمل میکردند،
زیرا در عهد سامانیان، حمل سلاح در ماوراءالنهر معمول بود (همانجا).
از توابع بخارا، کرمینه (بادیۀ
خردک)، نور، طواویس (ارقود)، اسکجکت، زندنه، وردانه، افشنه، برکد، رامتین،
ورخشه (فرخشه)، بیکند، فرب و دیگر جاها را میتوان نام برد که
شرح آنها به تفصیل در تاریخبخارای نرشخی آمده است (ص
۱۶-۲۷). در بخارا بنابر معمولِ ایران و آسیای
مرکزی در دورههای پیش از اسلام، بازارها خارج از حصار و کنار
دروازۀ شهر واقع شده بودندس که دروازۀ بازار نامیده میشدند.س
یکی از مشهورترین آنها بازار ماخ است که نرشخی از آن یاد
کرده است. در سدۀ ۳ق/ ۹م این بازار وجود داشت. سالمندان میگفتند
که در قدیم اهل بخارا بتپرست بودند. از آن زمان در این بازار تندیسهایی
میفروختند. نرشخی میافزاید که «حالا نیز همچنان
مانده است». مؤلف خزائن العلوم مینویسد که در قدیم پادشاهی
به نام ماخ بود. بازار به فرمان و نام او ساخته شد که جایگاه بتفروشان بود
(ﻧﻜ : نرشخی، ۲۹). اصطخری این نام را
ماج نوشته است (ص ۲۴۰). کریستین سن ضمن بحث پیرامون
مسجد ماخ بر این عقیده است که ماخ احتمالاً صورتی از تلفظ ماه
بوده است (ص 51-50).
بخارا ۷ دروازۀ قهندز
(کهندز) دو دروازه، و ربض چند دروازه داشت که برشمردن و عیین محل هر یک
از آنها آسان نیست (نرشخی، ۳۴، ۴۸،
۴۹؛ لسترنج، 462-461). در بخارا به خلاف اکثر شهرهای
ماوراءالنهر، قلعه درون شارستان نبود، یلکه در خارج آن نهاده بود. میان
قلعۀ درونی و بیرونی، محوطۀ آزادی
وجود داشت که از نیمۀ دوم سدۀ ۲ق/ ۸م تا ۶ق/ ۱۲م مسجد جامع در آن واقع
شده بود. میتوان محل شارستان (شهرستان) را در محدودۀ شهر کنونی
بخار تا حدودی معلوم کرد، زیرا به نوشتۀ اصطخری،
میان شارستان و قهندز هیچآب روان نیست و آب از رود بزرگ بردارند
(همانجا؛ نیز ﻧﻜ : بارتولد، III/ 381). طبق کشفیات شیشکین
معلوم شده که مساحت شارستان ۳۵ هکتار، و حدود ۱۰ برابر
قلعه بوده است. دروازه یا در عطاران در ضلع جنوبی، و در آهنین
(باب الحدید) د ضلع شمالغربی شارستان نهاده بود (همانجا، نیز
حاشیۀ 2,3). نرشخی نقشۀ شارستان را به روشنی به شرح آورده است. شارستان بخارا بعدها نیز
اهمیت پیشین را از دست نداد و گمان میرود که در جنوب به
سال ۵۱۵ق/ ۱۱۲۱م ساخته شده باشد (همو، III/ 382).
نرشخی از وجود کارگاهی به
نام بیتالطر از میان حصار و شارستان (شهرستان) نزدیک مسجد جامع
یاد کرده است (ص ۲۸). در بیتالطر از کارگاه بافندگی
وجود داشت. منسوجات این کارگاه را به شهرها و شام و مصر و روم میبردند
(همانجا). انواع گونهگون کالاهای بخارا نشانهای از رشد بازرگانی
آن سرزمین بود که بعضی از آنها در زندانها تولید میشد
(مقدسی، ۳۲۴). مقدسی در ضمن از نارساییهای
بخارا یاد کرده، سو از وجود و کثرت حریق در آن خبر داده است (ص
۲۸۱). آن زمان به مراتب بیش از امروز در ساختمانها چوب به
کار میرفت؛ حتى بخش فوقانی منارۀ مسجد اصلی
شهر از چوب بود. در نتیجه، به سال ۴۶۰ق/
۱۰۶۸م هنگامی که دو مدعی سلطنت به جان هم
افتاده، نیز به همراه آن سوخت. چندی بعد مناره با آجر پخته بازسازی
شد (نرشخی، ۷۰). دربارۀ روستاهای بخارا، اصطخری
و نرشخی هر دو مطالبی آوردهاند؛ آنها به وجود کانالها (جویبارها)
اشاره کرده، و از آنها نام بردهاند. این کانالها از رود زرافشان برای
آبیاری کشتزارها و باغها منشعب میشد. این جویبارها
به نوشتۀ نرشخی در عصر اسلامی حفر شده بودند. تاکنون نیز این
جویبارها اغلب برجا ماندهاند (ﻧﻜ : بارتولد، III/ 385).
در مورد دیوار بخارا باید
افزود که در سایۀ کوششهای سیتنیاکوفسکی [۱]بقایای
دیوار بخارا کشف شد. این دیوار در عهد عباسیان وسیلهای
برای حفاظت و دفاع از واحۀ بخارا در برابر هجوم ترکان و اقوام کوچنده بود (همو، III/ 386).
بنا به نوشتۀ نرشخی آغاز بنای دیوار سال ۱۶۶ق/
۷۸۲م، و پایان آن سال ۲۱۵ق/
۸۳۰م بوده است (ص ۴۶-۴۸). نرشخی
در شرح بخارا به جوی مولیان، شمسآباد، ناحیۀ
کشکتان و ربض بخارا اشاره کرده است. یکی از دیوارهای
بخارا دیوار کنپرک (کنپیرک) است که بارتولد آن را دیوار پیرزن
(به احتمال زنپیرک) نامیده است. بقایای دیوار
تاکنون در شمالشرق شهر در مرز دشت میان بخارا وکرمینه باقی
مانده است (بارتولد، همانجا).
واحۀ بخارا در
۱۹۳۸م/ ۱۳۱۷ش به صورت یکی
از استانهای جمهوری ازبکستان درآمد. استان بخارا شامل
۳۲٪ اراضی ازبکستان، و دارای ۱۱ بخش،
۳ شهر و ۹ شهرک است. مرکز استان شهر بخار است. در شمال غرب استان،
صحرای قزلقوم، و در جنوب آن دشت وسیعی واقع شده است که رود
زرافشان از آن میگذرد. آبهای این رود در شنزارها فرو رفته، و
دریاچهای از آب شور پدید آورده است. غرب استان با جمهوری
ترکمنستان هممرز است. رود جیحون (آمودریا) از اراضی این
استان میگذرد (BSE3, IV/ 167 ). جمعیت استان بخارا در
۱۹۸۵م/ ۱۳۶۴ش بالغ بر یک میلیون
و ۱۷هزار نفر بوده است. در ۱۹۹۳م/
۱۳۷۲ش شمار اهالی به
۹۰۰‘۲۶۱‘۱نفر رسید. حدود
۳۶٪اهالی در شهرها سکنى دارند (چرمی،
۱۰؛ «فرهنگ[۲]...»، 183).
از نوشتههای متقدمان چنین
بر میآید که اقوام آریایی در بخارا مقام داشتند.
هرگاه نامهای جغرافیایی را نمادی از اقوام ساکن
سرزمینها به شمار آوریم. نامهای ایرانی بخارا نشانهای
از وجود اقوام ایرانی در آن سرزمین است. نرشخی مینویسد:
کیخسرو در دیه رامش آتشخانهای (آتشکده) نهاد و مغان چنین
گویند که آن آتشخانه قدیمتر از آتشخانههای بخاراست
(ص۲۳). وی مینویسد: «اهل بخارا را بر کشتن سیاوش
سرودههای عجیب است و مطریان آن سرودهها را کین سیاوش
گویند» (ص ۲۴). این مطالب و نامهای ایرانی
بسیاری چون ورخشه (فرخشه)، پایکند (بیکند)، فرب، کوشک
مغان و جز آن نموداری از وجود اقوام ایرانی در آن سرزمین
است.
هفتالیان و کوشانیان نیز
زمانی در بخارا سکنى داشتند که ریچارد فرای زبان آنان را ایرانیِ
کوشانی ـ باکتریایی (باختری) نوشته است (ص 11-10).
اصطخری مینویسد: «زبان اهل بخارا اهل سغد باشد» (ص
۲۴۵). در آثار مؤلفان اسلامی آمده است که قتیبة بن
مسلم باهلی هنگامی که به بخارا آمد، فرمان داد تا اهل بخارا نیمی
از خانهها و املاک خود را به عربها وگذارند (نرشخی، ۴۲). بدینروال،
برخی گروههای عرب نیز در بخارا مقام کردند. ترکان، ازبکها و دیگر
اقوام نیز در طول زمان بدین سرزمین روی آوردند. با این
وصف، ساکنان اصلی بخارا را هنوز مردمی از تیرۀ آریایی
تشکیل میدهند که به زبان تاجیکی سخن میگویند.
بهعنوان نمونه از مجموع ۲۲۰ محلۀ بخارا در
۱۹۳محله تاجیکها زندگی میکنند (سوخاروا،
124-123).
مدرسۀ عبدالعزیز
خان، ۱۰۶۲-۱۶۵۲ م
گروه دیگری از ایرانیزبانان
در بخارا سکنى دارند که آنان را در فارس مینامند (همو، 126-125). وجود این
گروه از مردم یادآور نوشتۀ اصطخری است که «اصل مردم بخارا در قدیم قومی بودند که
از اصطخر، آنجا انتقال کردند» (همانجا). اینان که شیع مذهبند، تا
۱۹۱۰م ایرانی نامیده میشدند. این
گروه اکنون نیز خود را ایرانی مینامند، ولی در
نوشتهها آنان را فارس میخواندند. این گروه به زبان تاجیکی
سخن میگویند (سوخاروا، 153). اقوام ترکیزبان از جمله ازبکها و
قلوقها نیز گروه دیگری از مردم بخارا را تشکیل میدهند
(همو، 134، 132). عربهای ساکن بخارا گرچه در میان تاجیکیزبانان
مستحیل شدند. اینان خود را عرب میشمارند و به قبیلههای
معینی از قبایل عرب منتسب میدانند. آنان که خود را از قبیلۀ قریش
میشمارند، در محلۀ سلّاحخانه سکنى دارند و میان خود ازدواج میکنند (همو،
150).
از دیگر گروههای قومی
بخارا، یهودیان آسیای مرکزی هستند که به گویشی
از زبان تاجیکی سخن میگویند. گفته میشود که این
گروه از عهد باستان به بخارا آمدند و در سدۀ ۶م جماعتی از ایشان
در این سرزمین سکنی داشتند (همو، 166) و سوخاروا به نقل از
اِوِرِسمان مینویسد که یهودیان بخارا حدود هزار سال قبل،
از ایران به بخارا رفتند (همانجا).
از دیگر گروههای قومی
ساکن بخارا، روسها و تاتارها هستند. روسها از اواخر سدۀ
۱۲ق/ ۱۸م و تاتارها در اوایل سدۀ
۱۳ق/ ۱۹م به بخارا روی آوردند که شمارشان به
۲-۳ هزار تن میسید (همو، 179). بعضی اقوام قفقاز،
از جمله لزگیها و ارمنیها که به تجارت اشتغال داشتند، در بخارا سکنى
گزیدند. افغانها نیز از هرات و دیگر نواحی افغانستان به
ماوراءالنهر و بخارا آمدند (همو، 181). گروهی از قراقالپاقها نیز در
بخارا سکنى دارند (BSE3, IV/ 167). پنبه، ابریشم و پوستقرهکل از محصولات عمدۀ
بخاراست. صنایع استان بر کشاورزی و دامپروری آن متکی است
(همان، IV/ 167-168).
شهر بخارا مرکز استانی به همین
نام است. تاریخ بنای شهر مشخص نیست. در رویدادنامههای
چینی سدۀ ۵م برای نخستینبار از این شهر یاد شده
است («دائرةالمعارف»، I/ 289). شهر بخارا در منطقهای از غرب آسیای
میانه وقع شده است که به ورارود (فرارود) به عربی ماوراءالنهرشهرت
داشته است. شهر در مسیر سفلای رود زرافشان و مرزدشت وسیع خوارزم
بر سر راه بازرگانی واقع است که آسیای مرکزی را با آسیای
مقدم، افغانستان، هندوستان، ترکستان شرقی و چین مرتبط میسازد.
از دیگر نواحی ماوراءالنهر نیز راههای بازرگانی تا
بخارا کشیده شده است (سوخاروا، 25-24).
در عهد نرشخی کنار حصار شهر نیزاری
به نام دشتک وجود داشته که وی در کتاب خود از آن یاد کرده است (ص
۳۹). از آن روزگار مردم بخارا کوشش فراوانی برای خشکانیدن
اراضی باتلاقی نیزار مرف داشتند (سوخاروا، 26). آب شهر از
رودخانهای با نام شهر رود یا رودشهر تأمین میشد که در
قدیم آن را روزر مینامیدند. این رودخانه، شاخهای
از رود زرافشان است. آب شهر رود از جنوب دروازۀ مزار وارد شهر
میشود و منطقۀ وسیعی را در بر میگیرد. شهررود بخارا را به دو
بخش به تقریب برابر تقسیم میکند. از شهررود جویبارهای
بسیاری منشعب، و به سراسر شهر گسترده شده است. بنابر محاسبه در سالهای
۱۹۲۵-۱۹۲۶م شمار شاخههای
منشعب از این رود به ۲۲۰ میرسید (همو، 27).
در بخارا برای آبیاری، آبگیرها و استخرهای متعددی
در طول زمان ساخته شده بود که حجم آنها را ۵۸۰‘۸۲
متر مکعب نوشتهاند. این آبگیرها را حوض مینامیدند. در
شهر ۹۷ حوض شناخته شده است که از آن جملهاند: حوضهای میردوستوم،
رشید شیخ شاه، قتلق و بادام (همو، 29-28، حاشیۀ 11،
10). بجز حوضها، چاه نیز از منابع تأمین آب بخارا بوده است (همو، 30).
در مأخذ قدیم، آگاهی روشنی
دربارۀ شمار جمعیت شهر بخارا وجود ندارد. اغلب محققان در این زمینه
به نوشتۀ اصطخری که سفری به بخارا داشته است، استناد جستهاند: «در
خراسان و ماوراءالنهر هیچ شهر انبوهتر از بخارا نیست» (ص
۲۳۹). وی ضمن شرح از بسیاری از جمعیت
بخارا مینویسد که غلۀ بخارا کفایت نیاز اهالی را نمیکند و از دیگر
جاها به آنجا غله میآورند (ص
۲۴۳-۲۴۴). در سدۀ ۴ق/
۱۰م جمعیت انبوهی در شهر سکنى گزیدند. آبوهوای
شهر ناسالم شده بود. کوچهها وسعت گرفتند. حال آنکه شهر گنجایش چنین
جمعیت انبوهی را نداشت. مقدسی (ص ۲۸۱)، ثعالبی
(۴/ ۱۹۲) و دیگران از وضع ناهنجار بخارا یاد
کردهاند (ﻧﻜ : بارتولد، III/ 385). در نیمۀ نخست
سدۀ ۱۳ق/ ۱۹م نظر محققان روسی دربارۀ جمعیت
بخارا متفاوت بوده است. بعضی شمار آن را ۶۰ هزار، و برخی
۱۰۰ هزار نوشتهاند (سوخاروا، 97، نیز حاشیۀ
22-20). شمار جمعیت شهر را ۲۰۰ هزار و
۱۶۰ هزار نیز ذکر کردهاند. طبق محاسبۀ گریگوری
اسپاسکی، در سدۀ ۱۹م در بخارا ۴۰۰ محلۀ مسکونی،
و در هر یک ۵۰ خانه وجود داشت. در هر خانه ۳
خانوار۴ نفره زندگی میکردند وی با افزودن شمار ساکنان
حجرههای مدارس و کاروانسراها جمعیت بخارا را حدود
۲۵۰‘۲۴۹ نفر تخمین زده است (همو، 98).
جمعیت شهر را در ۱۹۳۹م، ۵۰هزار، و در
۱۹۵۹م، ۶۹هزار و در
۱۹۷۰م حدود ۱۱۲ هزار نفر نوشتهاند (BSE3, IV/ 163).
بازارها، کاروانسرها و مراکز بازرگانی
در ساختار شهر بخارا تأثیری بسزا داشتهاند. در نیمۀ سدۀ
۱۳ق/ ۱۹م در بخارا ۳۸ کاروانسرا وجود داشت که
۲۴ باب آن سنگی و ۱۴ باب از چوب ساخته شده بود. در
سدۀ ۲۰م شمار کاروانسراهای بخارا به ۶۰ باب
فزونی یافت (سوخاروا، 45، نیز حاشیۀ 56، 54). در میان
تأسیسات فرهنگی شهر مدرسهها و مساجد از اهمیت فراوان برخوردار
بودند. شهر دارای چند مسجد جامع و نمازگاه برای نماز در اعیاد
فطر و قربان بود (همو، 66). جنب مساجد مکتبخانههای متعدد وجود داشت. د
مساجد محلهایی برای وضو ساخته شده بود که به هنگام سرمای
سخت زمستان، مردم برای نماز صبح با آب گرم وضو میساختند. شیعیان
بخارا، ۴ مرکز عبادت با نام حسینیه داشتند که در کویهای
جانآفران، مقوش، حوض بلند و توپخانه قرار داشت. یهودیان بخارا دو کنیسه
داشتند که یکی در محلل امیرآباد قدیم و دیگری
در امیرآبادنو بود. در سدۀ ۱۹م در بخارا ۱۰۳ مدرسه وجود داشت که
۶۰ مدرسۀ آن بزرگ و دارای حجرههای متعدد بودند (همو، 73، 72، 70، نیز
حاشیۀ 67). شمار گورستانهای شهر بخارا را در ۳۰ مزار نوشتهاند
(همو، 83، حاشیۀ 84؛ ﻧﻜ : معینالفقرا،
۱۸-۷۵).
آثار تاریخی و هنری
بخارا شهر و سرزمین موزهها و در
واقع موزهای است در فضای باز که آن را مرواریدی بر تارک
آسیای مرکزی نامیدهاند (پولانف، ۳۱). از سدۀ
۶م همراه با آگاهیهای تاریخی پیرامون بخارا،
آثار هنر معماری نیز در آن ظاهر شد. برای ارزشیابی
آثارمعماری شهر، کاقی است از بیرون بدان نظر افکند تا ضمن قیاس
با دیگر شهرها، ارزش و اهمیت بخارا مشخص شود. آنچه از بیرون جلبنظر
میکند، حصار قلعۀ بخاراست که ما را به گذشتههای دور رهنمون میگردد
(پوگاچنکُوا، 57). گرچه از روزگار نرشخی
(۲۸۶-۳۴۸ق/
۸۹۹-۹۵۹م) حدود ۱۱ قرن میگذرد،
با وجود کشفیات باستانشناسی، هنوز دوران بسیار کهن بخارا
چنانکه باید شناخته نیست. قلعۀ بخارا که ویرانههایی
از آن برجا مانده، نشانهای از هجوم صحراگردان در سدۀ ۷م است
(همو، 58). این اثر تاریخی از نخستین آثار برجا مانده در
بخارا است. باستانشناسان تاریخ بنای ارگ قلعه را حدود سدۀ
۳ق م تخمین زدهاند (مانکوفسکایا، 56). طی سدههای
دراز ارگ ویران شد و بر جای آن تپهای به ارتفاع ۱۸
متر پدید آمد که بعدها امیران بخارا بر قشر فوقانی تپه، بناهایی
پدید آوردند (همو، 57). مقابل ارگ، اثر تاریخی کهن دروازۀ معبد
ریگستان نهاده شده است (پوگاچنکوا، همانجا؛ نیز ﻧﻜ :
نرشخی، ۳۶).
قلعه که به کهندز(قهندز) شهرت دارد،
نموداری از اوضاع اجتماعی و اقتصادی بخارا در دوران پیش
از اسلام است. در کنار قلعه، شهرستان (شارستان) و دیوارهای آن واقع
است که در آغاز ۴ دروازه داشته، و سپس شمار دروازههای آن به ۷
رسیده است. این محل، بازار و مرکز پیشهوران و بازرگانان بود،
ولی به محل ربض انتقال یافت (پوگاچنکوا، همانجا). در
۳۳۱ق/ ۹۴۳م د ریگستان کاخ دارالملک
(سرای سلطان) بنا شد که در برابر آن ۱۰ دیوانخانه وجود
داشت (نرشخی، همانجا؛ پوگاچکنوا، 59). میان قلعه و شهرستان، مسجد جامع
بنا شد که تاریخ آن را ۱۷۸ق/ ۷۹۴م
دانستهاند (همو، 60).
از آثار قدیمی بخارا مقبرۀ امیراسماعیل
سامانی است که بیش از ۱۱۰۰سال از تاریخ
بنای آن میگذرد. معماری آرامگاه نمونهای از تکامل این
هنر، قدرت فنی و احساس هنرمندانی است که آن را پدید آوردهاند.
در ضمن این بنای استوار، بیانگر زندگی دولتمردان سامانی
است. این بنا که به فرمان نصر دوم
(۳۰۱-۳۳۱ق/
۹۱۴-۹۴۳م) بنا شده است، به اضلاع
۸۰/ ۱۰×۷۰/ ۱۰ متر، و دارای
۴ دهانه است که از سبک و شیوۀ معماری ایران پیش
از اسلام مایه گرفته شده است. این بنای آجری مشبک با
نقشهایی از خورشید و ماه و ستارگان، از آثار هنری برجسته
و کمنظیر است (همو، 65؛ عاشورف، 38-36؛ هاشمی،
۱۶۶).
یکی از آثار معماری
بخارا منارۀ کلان است که تاریخ بنای آن را ۵۲۱ق/
۱۱۲۷م نوشتهاند. قط این بنای آجری در
پایه ۹ متر است که تا عمق ۱۰متر در زیرزمین
مشخص شده است. ارتفاع آن از سطح زمین۴۶ متر، و قطر بخش فوقانی
آن ۶ متر است. در بالای مناره اتاقکی برای مؤذن منظور شده
بوده است. مناره تا ۸۰۰ سال بدون نیاز به مرمت همچنان
استوار بود (همو، ۱۶۸؛ پوگاچنکوا، 68؛ مانکوفسکایا، 61؛
پریبیکُوا، ذیل بخارا[۱]). در زیر مناره مجموعهای
با نام پای کلان وجود دارد که تاریخ بناهای متعدد آن را از سدۀ
۶ تا ۱۰ق/ ۱۲ تا ۱۶م دانستهاند. مناره
که در مرکز شهر قرار دارد، به فرمان ارسلان خان از دودمان قراختاییان
بنا شده است و مجموعۀ پایکلان بجز مناره شامل مسجد کلان، مدرسۀ میرابراهیم،
طاق زرگران، مدرسۀ الغبیگ، مدرسۀ عبدالعزیزخان، تیم عبداللهخان و کتابخانه است (هاشمی،
همانجا؛ پوگاچنکوا، 69-67؛ مانکوفسکایا، 62-61).
از دیگر آثار تاریخی
که به فرمان ارسلانخان امیر قراختایی ساخته شده، مسجد نمازگاه
است که تاریخ بنای آن را سالهای
۵۱۳-۵۱۴ق/
۱۱۱۹-۱۱۲۰م دانستهاند. این
مسجد ویژۀ اقامۀ نماز و مراسم عبادت در اعیاد فطر و قربان بود. بر دور محراب مسجد،
خطوطی با تکرار جملۀ «الملکلله» و درون آن نام پیامبر(ص) و خلفای راشدین
نقش شده است.
اثر دیگر مسجد مغاک عطار (عطاری)
است. ضمن کاوشهای شیشکین در عمق ۱۲متر، سفالینههایی
به دست آمد که احتمالاً متعلق به نخستین سالهای میلادی
بوده است. گمان میرود مغاک عطار همان مسجد قرون وسطایی ماخ
(ماه) باشد که مؤلفان اسلامی از آن یاد کردهاند. در این محل یکی
از آتشکدههای سابق واقع بوده است (مدرس رضوی،
۲۷۴-۲۷۵؛ عاشورف، 41-40؛ پوگاچنکوا، 72-71).
این مسجد که بنای نخستین آن به سدۀ ۵ق/
۱۱م باز میگردد، بارها دستخوش حریق و ویرانی
شده است. بنای کنونی که از سالهای
۹۵۳-۹۵۴ق/
۱۵۴۶-۱۵۴۷م برجا مانده، در گودالی
به عمق ۶متر ساخته شده است و به همین سبب، آن را مغاک نامیدهاند
(هاشمی، ۱۶۹). کندهکاریهای سر د جنوبی
مسجد و گچ-بری و رنگآمیزی آن درخور توج هاست (همو،
۱۷۰).
از دیگر آثار تاریخی
و هنری بخارا مجد بیان قلیخان یکی از خوانین
مغول است که ۷۵۹ق/ ۱۳۵۸م در جریان
شورش سمرقند کشته شد. این مسجد که در محل فتحآباد واقع شده، از آثار تاریخی
سدههای ۷ و ۸ق/ ۱۳ و ۱۴م است. سبک
معماری این بنا، مشابه بنای پرستشگاههای بوداییان
ماوراءالنهر است (همو، ۱۷۱؛ پوگاچنکوا، 73).
از آثار معماری فتحآباد بخارا
آرامگاه سیفالدین باخرزی است که درگذشت
(۶۵۹ق/ ۱۲۶۱م) او را پیش از مرگ
بیانقلیخان نوشتهاند. این بنای مکعب شکل به ارتفاع
۷۰/ ۲۰ متر است که بر بالای آن گنبدی بیضی
شکل نهاده شده است (همو، 74).
آرامگاه چشمه ایوب یکی
دیگر از آثار معماری سدۀ ۸ق/ ۱۴م است. این بنا در
۷۸۲ق/ ۱۳۸۰م ساخته شد، در سدههای
۱۰ تا ۱۳ق/ ۱۶ تا ۱۹م چند بار
مرمت شد و توسعه یافت. این مقبره با دو گنبد مخروطیشکل، دارای
اتاقهای متعدد، برای استراحت، پذیرایی و محل خواب
زائران و تالارهای ویژۀ عبادت آنهاست که درواقع به صورت خانقاه درآمده است (همو، 76، 75؛ عاشورف،
40-39؛ هاشمی، همانجا). گفته شده است که ایوب(ع) بدانجا رفت و برای
بخارا دعای خیر کرد. این دعا سبب شد که بخارا بر دیگر
شهرها فخر کند. نام فاخره بر بخارا از همینجا آمده است (یاقوت،
۳/ ۸۳۳؛ مدرس رضوی، ۲۰۱).
مدرسۀ چهار منار، سدۀ
۱۳ ق/۱۹ م
از آثار تاریخی بخارا در
سدههای ۷-۹ق/ ۱۳-۱۵م مسجد و خانقاه شیخ
صفیالدین بخاری است. از دیگر بناهای تاریخی
بخارا مسجد بلند و خواجه زینالدین است که نمونهای کامل از سبک
معماری بخارا در عهد فرمانروایان شیبانی است. گنبد بزرگ این
مسجد با رگههایی که در آن دیده میشود، آمیزهای
از هنر محلی و هنر مغولی است (پوگاچکنوا، 83؛ هاشمی،
۱۷۳).
مدرسۀ الغبیگ
از آثار معماری برجستۀ سدۀ ۹ق/ ۱۵م است که در ۸۲۰ق/
۱۴۱۷م به فرمان الغبیگ احداث گردید و در
۹۹۴ق/ ۱۵۸۶م، زمان فرمانروایی
عبدالله خان دوم بازسازی شد. این مدرسه که در مقابل مدرسۀ
عبداللهخان واقع شده، نموداری از پیشرفت هنر معماری در
بخاراست. بنابر کتیبۀ موجود، مدرسۀ الغبیگ توسط شخصی به نام اسماعیل فرزند طاهر، نوادۀ محمد
معمار اصفهانی ساخته شد (پوگاچکنوا، 77). مدرسۀ عبدالعزیزخان
که ۲۳۵ سال پس از بنای مدرسۀ الغبیگ
ساخته شده، یکی از شاهکارهای معماری عصر خویش است.
آراستگی درون سقف گنبد، گچبری و کندهکاریهای آن، به
راستی مایۀ شگفتی است (همو، 78؛ هاشمی، ۱۹۴). مسجد
کلان که مسجد جامع شهر بخارا بوده، از نظر وسعت مشابه مسجد بیبیخانم
در سمرقند است (مانکوفسکایا، 62). این مسجد که در سدۀ
۱۰ق/ ۱۶م در پای منارۀ کلان احداث
گردید، مسجد جمعه نیز نامیده میشد که به وسعت
۱۲۷ ۷۸ متر و از بزرگترین مساجد آسیای
مرکزی است (پوگاچنکوا، 80).
از دیگر بناهای تاریخی
بخارا مدرسۀ میرعرب است که مقابل مسجد کلان و کنار میدان واقع است. این
مدرسۀ بزرگ دارای بیش از ۱۰۰ حجره است که توسط شیخ
عبدالله یمنی، مشهور به میرعرب ساخته شده است. گفته شده است که
هزینۀ بنای این مدرسه از درآمد فروش ۳هزار اسیر شیعۀ ایرانی،
توسط عبداللهخان شیبانی و شیخ عبدالله یمنی مؤسس
قرار دارد (عاشورف، 50؛ هاشمی، ۱۸۴).
طی سدههای ۱۰
و ۱۱ق/ ۱۶ و ۱۷م در بخارا چند مجموعه ساخته
شد که برجسته-ترین آنها قوش مدرسه، چاریکر و لب حوض است. قوش به معنای
جفت آمده است و هنگامی که از قوش مدرسه سخن میرود، دو مدرسل مقابل یکدیگر
مطمح نظر قرار میگیرد که یکی مدرسۀ مادر عبدالله
خان (مدرسۀ مادرخان) و دیگری مدرسۀ عبدالله خان
است. بنای مدرسۀ عبدالله خان، طبق کتیبۀ منظوم آن در سالهای
۹۷۴-۹۷۵ق/
۱۵۶۶-۱۵۶۷م، و بنای مدرسۀ
عبدالله خان در سالهای ۹۹۶-۹۹۸ق/
۱۵۸۸-۱۵۹۰م بوده است (پوگاچکنوا،
89). مجموعۀ قوش مدرسه در سالهای
۱۰۶۱-۱۰۶۲ق-۱۶۵۱-۱۶۵۲م
با بنای مدرسۀ عبدالعزیز خان دوم کمال یافت که یکی از احساسبرانگیزترین
مجموعههای هنری بخاراست (مانکوفسکایا، 64). مدرسۀ
عبدالعزیزخان از دیدگاه سبک معماری با مدرسۀ الغبیگ
متفاوت است. نام بعضی از استادانی که مدرسۀ عبدالعزیزخان
را بنا کردهاند، در مدخل مدرسه باقی مانده است. اینان محمدصالح
معمار، مولانا محمدامین خطاط و فرزندش، و نیز میم خاقان استاد
کاشی کارند و به نظر میرسد که از استادان محلی بخارا بوده
باشند. خطوط دیوراها را مولانا محمدامین با خط ثلث آمده کرد. این
مطلب را محمدیوسف منشی در نوشتۀ خود آورده است (همو، 65). چاربکر
که در ۵ کیلومتری شهر بخارا واقع شده، مجموعۀ هنری
دیگری از سدۀ ۱۰ق/ ۱۶م است (پوگاچکنوا، 91). این مجموعه
شامل مدرسه، مسجد، خانقاه و باغ در کنار گورستان است. نماز یومیه و نیز
نماز جمعه در مسجد این مجموعه برگذار میشد. طاق ایوان ورودی
مسجد از نظر معماری بیمانند، و متناسب با گنبد مسجد است. باغ بزرگی
این مجموعه را در برگرفته است. از اینجا دو ردیف درختان بید
تا شهر امتداد دارد (هاشمی، ۱۸۸؛ پوگاچکنوا، همانجا، نیز
نقشه). از آثار تاریخی سدۀ ۱۰ق/ ۱۶م
مجموعۀ خانقاه و آرامگاه شیخ بهاءالدین نقشبندی (د
۷۹۱ق/ ۱۳۸۹م) است که در
۹۵۱ق/ ۱۵۴۴م به فرمان عبدالعزیزخان
دوم احداث، و گرد آن دیواری از مرمر کشیده شد که بهصورت زیارتگاه
درآمده است (هاشمی، همانجا).
از بناهای تاریخی و
آثار هنر معماری بخارا میتوان به مدرسۀ کوکلتاش، بزرگترین
مدرسۀ آسیای مرکزی اشاره کرد که به ابعاد ۸۰
۶۰ متر در نیمۀ دوم سدۀ ۱۰ق/ ۱۶م ساخته شد. گنبد بزرگ و کنحصر به فرد ین
مدرسه، شاخص است و مجموعۀ مدرسۀ گوگُشان (گاوکشان) با منارۀ زیبای آن، یکی دیگر از آثار تاریخی
و هنری واقع در مرکز بخاراست (همو،
۱۹۱-۱۹۲؛ مانکوفسکایا، 61). از دیگر
آثار تاریخی بخارا میتوان به مجموعۀ لب حوض،
مدرسه، مسجد و خانقاه دیوانبیگی با کاشیکاریهای
بسیار زیبا، مدرسۀ عبدالعزیزخان، مدرسۀ چهارمنار، مسجد و منارۀ بالاحوض با ستونهای چوبی زیبا و تزیینات
درونی آنها اشاره کرد (همو، 67، 65؛ هاشمی،
۱۹۲-۱۹۴،
۲۱۰-۲۱۲).
مشاهیر و بزرگان
در سدههای ۲ و ۳ق/
۸ و ۹م بغداد بزرگترین حوزۀ علمی
مسلمانان و تنها مرکز علوم عقلی در محدودۀ ممالک اسلامی
محسوب میشد. پس از بغداد حوزههای دیگری در جهان اسلام
پدید آمدند که ماوراءالنهر یکی از آنها بود (صفا، تاریخ
علوم...، ۱/ ۱۵۱-۱۵۲). ابن ابی
اصیبعه به نقل از فارابی گفته است که پس از ظهر اسلام تعلیم
اسکندریه به انطاکیه منتقل شد و چندی در آنجا ادامه یافت،
تا آنکه از همۀ معلمان آنجا یک معلم باقی ماند که از او دو تن تعلیم یافتند:
یکی از آن دو اهل حرّان، و دیگری از مرو بود. از معلم مرو
نیز دو تن تعلیم یافتند که یکی از آن دو ابراهیم
مروزی و دیگری یوحنا بن حیلان بود (ابنابیاصیبعه،
۳(۱)/ ۲۲۵). بعدها حوزۀ علمی
انطاکیه به تشویق مسلمانان به بغداد انتقال یافت (صفا، همانجا).
پس از بغداد حوزههای دیگری
در جهان اسلام، از جمله اصفهان، ری و بخارا پدید آمد. کتابخانۀ عظیم
بخارا در قصر سامانیان شهرتی بسزا داشت. ابنسینا و ثعالبی
در باب بخارا و وصف آن از جهت رواج علم و دانش و حضور بزرگان علوم عقلی، بیانی
مشبع دارند (همان، ۱/ ۱۵۴). اینکه بخارا به صورت یکی
از مراکز علمی ماوراءالنهر درآمد. مربوط به پیشینۀ تاریخی
آن است. در تاریخ بخارا به اشعار و سرودهایی اشاره شده است که
مردم بخارا را در عشقِ سعید بن عثمان امیر خراسان بر خاتون بخارا به
لهجۀ بخاری میخواندند. این و دیگر سرودههای
مردم بخارا نمونههایی از شعر و ادب در آن دیار بود (نرشخی،
۵۶). عوفی مینویسد: نخستین کسی که شعر
پارسی گفت، بهرام گور بود و «بنده در کتابخانۀ سر پل بازارچۀ بخارا
دیوان او دیده است و در مطالعه آورده است و از آنجا اشعار نوشته و یاد
گرفته» است (۱/ ۱۹). از سدههای ۲ و۳ق/
۸ و ۹م به بعد در بخارا حوزههای تدریس دایر بود.
در شعری مربوط به عهد سامانی دربارۀ بخارا چنین
آمده است:
امروز به هر حالی، بغداد بخاراست
/ کجا میر خراسان است، پیروزی آنجاست
(صفا، تاریخ ادبیات...،
۱/ ۳۵۸).
از مشاهیر و بزرگان اسلامی،
میتوان به کسانی چون ابوعبدالله ابن ابی حفص، فقیه بزرگ
بخارا (همان، ۱/ ۲۰۴) و ابن سینا (ﻫ م)
اشاره کرد . ابوعبدالله احمد بن محمد جیهانی مؤلف کتابهای آیین،
المسالک و الممالک و بسیاری کتب دیگر، وزیر آل سامان در
بخارا بود که ابن فضلان او را شیخالعمید نامیده، و در بخارا با
او دیدار داشته است (ص ۷۶). بلعمی مترجم تاریخ طبری
نیز از وزیران دولت سامانی بود. رودکی و ابوشکور بلخی
از بزرگان متقدم ادب فارسی در بخارا میزیستند (صفا، همان،
۱/ ۳۷۴، ۴۰۴). از بزرگانی که در
بخارا میزیستند، میتوان از ابوالفتح بستی، ابوبکر بن
احمد بن حامد فقیه، عبدالعزیز بن ا حمد بن صالح حلوانی امام حنیفۀ
بخارا، قاضی عبدالرزاق ترکی، جوهری زرگر، عمق بخارایی،
سوزنی، سمرقندی، حسن بن علی قطان مروزی، محمد بن جعفر
نرشخی، ابونصر احمد بن محمد نصر قباوی و محمد عوفی نام برد (همان،
۱/ ۴۵۷، ۶۲۰، ۲/
۲۶۴، ۲۹۳، ۶۲۲،
۹۶۵، ۹۷۷-۹۷۸). محمد بن
احمد حسینی مورخ اخباری و از اکابر علم حدیث که کتاب
القول الجلی فی ترجمة ابن تیمیة الحنبلی از اوست،
از مردم بخارا بود (مدرس، ۱/ ۲۳۷).
از دیگر مشاهیر بخارا میتوان
اینان را نام برد: محمد بن اسماعیل حافظ بخاری از محدثان مشهور،
ابوالطیب محمد بن علی بخاری (ابنندیم،
۱۹۴، ۲۸۶)، عبدالله بن محمد مُسندی
جُعفی، ابوزکریا عبدالرحیم ابن احمد تمیمی بخاری،
محمد بن احمد سلیمان الغنجار بخاری، احمد بن علی بن عمرو سلیمانی
بیکندی و عبدالرحمان بن محمد بن حمدون (یاقوت، ۱/
۵۲۱-۵۲۲). سمعانی نیز به گروهی
از این مشاهیر اشاره کرده است (۱/ ۲۹۳).
از مشاهیر عارفان بخارا اینان
را میتوان نام برد: عیزالدین نسفی، سیفالدین
باخزری و نوادهاش ابوالمفاخر باخزری در بخارا مدفونند، بهاءالدین
محمد نقشبندی، علاء منجم بخاری (صفا، همان، ۳(۲)/
۱۲۲۳-۱۲۲۴،
۱۲۳۲، ۱۲۶۲؛ غفورف،
۷۳۲). عبدالرحمان مشفقی ملک الشعرا (همو،
۷۳۶، ۸۵۶)، محمدبن اسماعیل حافظ بخاری
(ابن ندیم، ۲۰۶) و سیفیبخاری (مدرس،
۳/ ۱۴۶).
محمود هدایت شماری از
بزرگان و شاعران بخارا را یاد کرده است (۱/
۳۵۲-۳۵۳، ۴۱۵، ۲/
۷۱۰، ﺟﻤ ). معینالفقرا نیز در کتاب
خود از بزرگان بسیاری نام برده است که یا بخارایی
بودند و در بخارا میزیستند و در آنجا مدفون شدند. وجود گروه کثیری
از شاعران و نویسندگان پارسیگوی و پارسینویس که
از سدههای دور تا روزگار ما بودهاند و اکنون نیز هستند، نشانهای
بارز از گسترش زبان و ادب پارسی در سرزمین بخاراست. بخارا بیگمان
از مراکز عمدۀ فرهنگ و ادب پارسی و هنر ایرانی بوده است.
مآخذ
آرونا، م.ر. ز. اشرافیان، دولت
نادرشاه افشار، ترجمۀ حمید امین، تهران، ۱۳۵۲ش؛ ابن ابی
اصیبعه، احمد، عیون الانباء، بیروت،
۱۳۷۷ق/ ۱۹۵۷م؛ ابن اثیر،
الکامل؛ ابن بطوطه، رحلة، بیروت، ۱۴۰۷ق/
۱۹۸۷م؛ ابن حوقل، محمد، صورة الارض، لیدن،
۱۹۳۸م؛ ابن خردادبه، عبیدالله، المسالک و الممالک،
لیدن، ۱۳۰۶ق؛ ابن فضلان، احمد، رسالة، به کوشش سامی
دهان، دمشق، ۱۳۷۹ق؛ ابن ندیم، الفهرست؛ اصطخری،
ابراهیم، مسالک و الممالک، ترجمۀ کهن فارسی، به کوشش ایرج
افشار، تهران، ۱۳۶۸ش؛ اعتمادالسلطنه، محمدحسن، تاریخ
منتظم ناصری، به کوشش محمداسماعیل رضوانی، تهران،
۱۳۶۳-۱۳۶۴، امیر عالم خان،
خاطرهها، به کوشش احرار متخارف، تهران، ۱۳۷۳ش؛ بازورث،
ک. ا.، سلسلههای اسلامی، ترجمۀ فریدون بدرهای،
تهران، ۱۳۴۹ش؛بخارایی، شمس، تاریخ
بخارا، خوقند و کاشغر، به کوشش محماکبر عشیق، تهران،
۱۳۷۷ش؛ بلاذری، احمد، فتوحالبلدان، به کوشش دخویه،
لیدن، ۱۸۶۶م؛ بلنیستکی، آ.، خراسان و
ماوراءالنهر (آسیای میانه)، ترجمۀ پرویز
ورجاوند، تهران، ۱۳۶۴ش؛ بنداری اصفهانی، فتح،
زبدة النصرة، مختصر تاریخ آل سلجوق عمادالدین کاتب، قاهره،
۱۹۷۴م؛ بیرونی، محمد، الآثار الباقیة،
به کوشش زخاو، لایپزیگ، ۱۹۲۳م؛ ثعالبی،
عبدالملک، یتمیة الدهر، بیروت، ۱۴۰۳ق/
۱۹۸۳م؛ جوینی، محمد، تاریخ جهانگشای،
به کوشش محمد قزوینی، لیدن، ج ۱،
۱۳۲۹ق/ ۱۹۱۱م، ج ۲،
۱۳۳۴ق/ ۱۹۱۶م؛ چرمی،
داوود، ازبکستان، تهران، ۱۳۷۵ش؛ خافی خان نظامالملکی،
محمدهاشم، منتخب اللباب، کلکته،
۱۸۶۸-۱۸۶۹م؛ دینوری،
احمد، الاخبار الطوال، به کوشش عبدالمنعم عامر، قاهره،
۱۹۶۰م؛ رشیدالدین فضلالله، جامع التواریخ،
به کوشش محمد روشن و مصطفێ موسوی، تهران، ۱۳۷۳ش؛ رضا، عنایتالله،
ایران و ترکان در روزگار ساسانیان، تهران،
۱۳۶۵ش؛ زمانی،حسین، مقدمه و حاشیه بر
سفرنامۀ بخارا (ﻫﻤ)؛ سامی، عبدالعظیم، تاریخ
سلاطین، مغیتیه، به کوشش یپیفانوا، مسکو،
۱۹۶۲م؛ سفرنامۀ بخارا، به کوشش حسین زمانی،
تهران، ۱۳۷۳ش؛ سفرنامۀ مارکوپولو،
ترجمۀ منصور سجادی و آنجلادی جوانی رومانو، تهران،
۱۳۵۰ش؛ سمعانی، عبدالکریم، الانساب، به کوشش
عبدالله عمر بارودی، بیروت، ۱۴۰۸ق/
۱۹۸۸م؛ شعبانی، رضا، حاشیه و تعلیقات
بر حدیث نادرشاهی، تهران، ۱۳۷۶ش؛ صابی،
هلال، تحفةالامراء فی تاریخ الوزراء، بیروت،
۱۹۰۴م؛ صفا، ذبیحالله، تاریخ ادبیات
در ایران، تهران، ج ۱و ۲، ۱۳۵۶ش، ج
۳(۲)، ۱۳۶۶ش؛ همو، تاریخ علوم عقلی
در تمدن اسلامی، تهران، ۱۳۳۶ش؛ طاهری،
ابوالقاسم، جغرافیای تاریخی خراسان از نظر جهانگردان،
تهران، ۱۳۴۸ش؛ طبری، تاریخ؛ عبدالرزاق سمرقندی،
مطلع سعدین و مجمع بحرین، به کوشش عبدالحسین نوایی،
تهران، ۱۳۷۲ش؛ عشیق، محمداکبر، حاشیه و تعلیقات
بر تاریخ بخارا (ﻧﻜ : ﻫﻤ، بخارایی)؛
عوفی، محمد، لباب الالباب، به کوشش ادوراد بروان، لیدن،
۱۳۲۱ق/ ۱۹۰۳م؛ غفورف، باباجان،
تاجیکان، ترجمۀ محمد نیازف، دوشنبه، ۱۹۹۷م؛ فردوسی،
شاهنامه، ج ۸، به کوشش رستم علی اف، مسکو،
۱۹۷۰م، ج ۹، به کوشش آ. برتلس، مسکو،
۱۹۷۱م؛ فضلالله بن روزبهان خنجی، مهماننامۀ
بخارا، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، ۱۳۵۵ش؛ فلسفی،
نصرالله، زندگانی شاه عباس اول، تهران، ۱۳۳۲ش؛ گردیزی،
عبدالحی، زین الاخبار، به کوشش عبدالحی حبیبی،
تهران، ۱۳۴۷ش؛ محمدکاظم، عالم آرای نادری، به
کوشش محمدامین ریاحی، تهران، ۱۳۶۴ش؛
محمود، محمود، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس،
تهران، ۱۳۳۳ش؛ مدرس، محمدعلی، ریحانة الادب،
تهران، ۱۳۶۹ش؛ مدرس رضوی، محمدتقی، تعلیقات
بر تاریخ بخارا (ﻧﻜ : ﻫﻤ ، نرشخی)؛
مشکور، محمدجواد، جغرافیای تاریخی ایران باستان،
تهران، ۱۳۷۱ش؛ معینالفقرا، احمد، تاریخ
ملازاده (در ذکر مزارات بخارا)، به کوشش احمد گلچین معانی، تهران،
۱۳۳۹ش؛ مقدسی، محمد، احسن التقاسیم، لیدن،
۱۹۰۶م؛ منهاج سراج، طبقات ناصری، به کوشش عبدالحی
حبیبی، تهران، ۱۳۶۳ش؛ میرخواندف محمد،
روضةالصفا، تهران، ۱۳۳۹ش؛ نرشخی، محمد، تاریخ
بخارا، ترجمۀ احمد بن محمد قباوی، تلخیص محمد بن زفر، به کوشش محمدتقی
مدرس رضوی، تهران، ۱۳۵۱ش؛ نظامی، عروضی،
احمد، چهار مقاله، به کوشش محمد قزوینی و محمد امین، تهران،
۱۳۳۳ش؛ واصفی، محمود، بدایع الوقایع،
به کوشش الکساندربلدروف، تهران،
۱۳۴۹-۱۳۵۰ش؛ وامبری، آ.،
تاریخ بخارێ، به کوشش احمد محمود ساداتی و یحیێ خشاب،
قاهره، ۱۹۶۵م؛ وصاف، تاریخ، چ سنگی، بمبئی،
۱۲۶۹ق؛ هاشمی گلپایگانی، محمد موسێ، ابنیه
و آثار تاریخی اسلام در ماوراءالنهر، ترجمۀ بهرام شادابی،
تهران، ۱۳۷۹ش؛ هدایت، رضاقلی، ملحقات تاریخ
روضة الصفای ناصری، تهران، ۱۳۳۹ش؛ هدایت،
محمود، گلزار جاویدان، تهران، ۱۳۵۳ش؛ یاقوت،
بلدان؛ یعقوبی، تاریخ، بیروت،
۱۳۷۹ق/ ۱۹۶۰م؛ نیز:
Ashurov, ya. S. et al., Bukhara,
kratkiĭ spravochnik, tashkent, 1963; barthold, W. W., sochineniya, moscow,
1963-1968; belyaev, E. A., araby, islam i arabskiĭ khali at v
rannee srednevekovʾe, moscow, 1966; BSE3; chistensen A.,«die moschée ماخ in buħārā»,
Orintalistische Litteratur- Zenitubg, ed. F.E. Peiser, Berlin, 1904; Dani,
A.H., «Alexander’s camaign in central asia», history of civilizations of
central asia, paris, 1994, vol. ii; frye, R.N., bulkara, the medieval
Achienment, New York, 1965; Gafurov, B.G., Tadzhiki, Moscow, 1972; Gershevitsh,
I., A Grammer of Manichean Sogdian, Oxford, 1961; Gumiev, L. N., Drevnie
Turkiy, Moscow, 1967; Henning, W. B., Selected Papers, Hommanges et Opera
Minora, Acta Iranica, Leiden/ Tehran, 1977; Iranica, Istoriya Bukhari…, ed.
I.M. Muminove, Tashkent, 1976; Jenkinson, A., Early Voyages and Travels to
Russia and Persia, ed. E.D. Morgen and C.H. Coote, New York, 1967; Kratkaya
Gograficheskaya entsklpeda, Moscow, 1960; Le Srange, G., The Lands of the
Eastern Caliphate, London, 1966; ManKovskaya, L. Yu. «Zhemchuzhini
Otechestvennoi Kulturi», Bukhara, A Museum in the Open, Tashkent, 1991;
Marquartm J., Ērānšahr, Berlin, 1901; PetrushveskiĮ, I. P.,
Istoriya Irana, Moscow, 1977, Pripytkovam A.M., Pamyatniki arkhitekturi Sredeni
Azli, Moscow, 1971; Pugchaenkova, G.A. and L.I., Rempel, Vydayauschieisia,
Pamyatniki arkhitektury Uzbekistana, Tashkent, 1958; Pulatov, T., «Vizhdondek
barhaët shahar», Bukhara, a Museum in the Open, Tashkent, 1991; Smirnova, O.I.,
ocherki iz Istori Sogda, Moscow, 1970; Sovetskiʾ
ensiklopedicheskiʾ Slover’,Moscow1987; Stviskiʾ. B. Ya., Mezhdu Pamirom I
Kaspiem, Moscow, 1966; Sukhareva O.A., Bukhara XIX. Nachalo XXv., Moscow, 1966.