نویسنده (ها) : صادق سجادی
- علی بهرامیان - احمد پاکتچی - فاطمه لاجوردی - محمد
باقر وثوقی - احمد اقتداری
آخرین بروز رسانی : سه شنبه
20 خرداد 1399 تاریخچه مقاله
بَحْرِیْن، نام قدیم منطقهای
واقع برساحل شرقی شبه جزیرۀ عربستان، جغرافیدانان دستکم
تا سدههای ۶-۷ق/ ۱۲-۱۳م نام بحرین
را بر منطقۀ وسیعی از کنارۀ شرقی شبه جزیرۀ عربستان اطلاق کردهاند که از شمال به بصره، و از جنوب به عُمان، و از
غرب به منطقۀ یمامه، و از شرق به جنوب غربی خلیجفارس محدود میشد
(ابنرسته، ۱۸۲؛ ابوعبید، المسالک...، ۱/
۳۷۰؛ یاقوت، ۱/ ۵۰۷). جزیرۀ اُوال
که پس از آن دوره نام بحرین یافت، نیز جزئی از منطقۀ بحرین
محسوب میشد (ابوعبید، همان، ۱/ ۳۷۱؛ نجم،
۱۷).
دربارۀ نامگذاری
این منطقه به بحرین (ابوعبید، معجم...، ۱/
۲۲۸: البحران) در مآخذ گوناگون وجوهی گفته شده که دست کم یکی
از آنها مربوط به جزیرۀ اورال است (مثلاً ﻧﻜ : ابنمجاور،
۳۰۰-۳۰۱)؛ اما به نظر میرسد که فرسایشهای
آب و خاک در دورانهای زمینشناسی باعث پسرفت خشکی و از میان
رفتن ترکیب دو دریا ـ که بحرین میان آنها واقع بوده ــ
شده است.
منطقۀ بحرین
دارای شهرها و قریههایی بوده که در اغلب منابع از آنها
نام برده شده است. بزرگترین شهر منطقه، هَجَر که حتى برخی نام آن را
به کل بحرین اطلاق کردهاند (ﻧﻜ : ابوالفدا، ۹۹)،
هود مرکز تجاری بزرگی بوده، از مَشقّر، زاره، جُواثا، دارین، قطیف،
و خَطّ نیز به عنوان دیگر شهرهای بحرین نام برده شده است
(ابنخردادبه، ۱۵۲؛ همدانی، ۲۴۹؛
قدامه، ۱۸۱؛ ابوعبید، المسالک، همانجا؛ برای وصف
شهرها و قریهها و اوضاع طبیعی بحرین، ﻧﻜ :
نجم، ۱۸ﺑﺒ ، ۵۹ﺑﺒ ).
I. پیشینۀ تاریخی
۱. پیش از اسلام
این مقاله دربارۀ تاریخ
بحرین در ادوار پس از اسلام است، اما برای ورود به بحث لازم است که پیشینۀ تاریخی
آن نیز به اجمال ذکر گردد.
برخی شواهد و یافتههای
باستانشناسی، تاریخ زندگی انسان در منطقۀ بحرین
را به بیش از ۵۰هزار سال پیش میرساند (علی،
۱/ ۵۳۳-۵۳۵)، و بعضی روایات
دینی- نیمه تاریخی هم بحرین را مسکن فرزندانِ
اِرمبنسامبن نوع دانستهاند (مثلاً ﻧﻜ : دینوری،؛
۳، ۱۶؛ ابن فقیه، ۳۰)، وی مطابق آنچه
از منابع برمیآید، تاریخ شناخته شدۀ این
منطقه از دورۀ حکومت ایرانی مخامنشی دورتر نمیرود. از محتوای
یک گزارشطبری (۱/
۶۰۹-۶۱۱) میتوان دریافت که قبایل
عر تنها پس از سقوط هخامنشیان و در دورۀ ملوکالطوایف
(سلوکی ـ اشکانی) در بحرین گردآمدند و اتحادیهای
پدید آوردند و از همانجا رهسپار عراق شدند که از وجود دولت نیرومندی
تهی بود. اطلاعات نویسندگان یونانی دربارۀ بحرین
یا ثولوس [۱]نیز مربوط به پس از هخامنشیان است (پیرنیا،
۲/ ۱۹۲۲؛ قس: توویدی، 10-9)، چنانکه
اطلاعات مختصر و غیرتاریخیی که کسانی چون استرابن (VII/ 309)
و پلینی (II/ 455) در آثار خود آوردهاند، نیز چنین است.
گویا در همین دوران، بحرین هم در کنار عمان و برخی مناطق
ساحلی زیرسلطۀ ذوالشنائر یمنی قرار داشت (دینوری،
۴۰).
نخستین آگاهی از بحرین
در دورۀ بعدی، به روزگار اردشیر بابکان بازمیگردد که در زمرۀ نخستین
فتوحات او در ایران، از بحرین هم به مثابۀولایتی
ایرانی یاد شده است و آوردهاند که وی سَنطُرق حاکم آنجا
را شکست داد و بحرین را تصرف کرد و آنگاه به ایجاد شهرهایی
در ایران دست زد که از جملآ آنها پسا (فنیاد) اردشیر در بحرین
بود (طبری، ۲/ ۴۱؛ دینوری، ۴۳؛
قس: نولدکه، ۴۸، ۷۰). پس از آذرنرسی چون شاپور دوم
خردسال بود که بر تخت نشست، ایران دستخوش برخی ناآرامیها شد و
ازجمله اعراب عبدالقیس و بحرین و کاظمه گردآمده، به غارت و چپاول دست
زدند. چون شاپور توانا شد، به جنگ با آنان پرداخت و سواحل جنوبی و شمالی
دریای پارس را از مهاجمان پاک کرد و لشکر به شهرخط (بخش ساحلی
بحرین که قطیف و عقیر در آنجا واقع است) فرستاد و بحرین و
جزایر را تا هجر و یمامه بازپس گرفت و گروهی از بنی تغلب
را در دارین (ﻧﻜ : یاقوت، ۲/
۵۳۷) جای داد (طبری،
۲-۵۵-۵۷؛ دربارۀ لقب ذوالاکتاف
و معادل پهلوی آن، ﻧﻜ : نولدکه، ۱۱۶،
۱۳۵؛ نیز کریستنسن، ۲۶۱، حاشیه:
به نقل از حمزۀ اصفهانی). شهر شابور (سابون که در منابع آمده، نادرست است) در بحرین
هم باید از بناهای شاپور ساسانی یا منسوب به او باشد.
بلاذری از این شهر و شهر دارین به عنوان دو ناحیۀ ایرانی
بحرین یاد کرده است (ص ۸۵؛ نیز ﻧﻜ :
نولدکه، ۱۳۰-۱۳۱).
عاملان و امیران بحرین در
سراسر این دوران تا ظهور اسلام همه ایرانی بودند و براساس شواهد
تاریخی، چنین مینماید که اعرابِ منطقه، قومی
مهاجر به شمار میرفتند. برخی از امیران ایرانی بحرین
در تاریخ این منطقه اهمیت خاصی کسب کردند، همچون آزادفراز
پسر گشنسب، ملقب به «مکعبر»، عامل خسرو انوشیروان بر بحرین که یکوقت
به کمک هوذة بن علی حنفی از بزرگان یمامه، بنی تمیم
را به جرم غارت کاروان خراجی که از یمن به دربار خسرو میرفت،
سخت سرکوب و پراکنده کرد و چون دست و پای عرب را میبرید، او را
مُکَعْبِر نام نهادند (طبری، ۲/
۱۶۹-۱۷۰). با اینهمه، گویا
روزگاری خسروانوشیروان حکومت بحرین را به آل منذر (لخمیان)،
فرمانروایان خراجگزار ایران در حیره داد بود (همو، ۲/
۱۴۹). در این ایام دژ مشقّر در بحرین، از مهمترین
مراکز نظامی ایران در منطقه به شمار میرفت (نولدکه،
۴۱۲). طبری بنای این دژ را به یکی
از اسواران ایرانی به نام بَسَک پسر ماهبوذ نسبت داده است (۲/
۱۷۰؛ قس: نولدکه، ۴۱۲-
۴۱۳). انوشیروان
همچنین قلمرو خود را به ۴ بخش تقسیم کرد که یکی از
آنها فارس و خوزستان و بحرین را دربرمیگرفت (دینوری،
۶۷). حمزۀ اصفهانی از مرزبانان ایرانی در سواحل وشهرهای
جنوبی دریای پارس نام برده که بحرین نیز در زمرۀ قلمرو
آنها بوده است (ص ۱۰۸-۱۰۹،
۱۳۸-۱۳۹).
آخرین حاکم ایرانی
بحرین، «سیبخت» نام داشت که بلاذری او را مرزبان هجر نامیده
است (ص ۷۸). پیشوای اعراب بحرین نیز از سوی
ایرانیان تعیین میشد، چنانکه منذربن ساوى را ایرانیان
بر اعراب پیشوا گردانیدند، این منذر را اسبذیین
خواندهاند (همانجا). گزارش ابناعثمکوفی - گرچه وی در ذکر سنوات
حوادث دچار خطای فاحش شده- حاکی از آن است که خسرو ایران مستقیماً
حاکم بحریم را تعیین میکرده، و این روند تا فتح
اسلامی این منطقه ادامه داشته است (ص ۲۸-۳۰).
مآخذ
ابناعثمکوفی، احمد، الفتوح،
ترجمۀ کهن فارسی از محمدمستوفی هروی، به کوشش غلامرضا طباطبایی
مجد، تهران، ۱۳۷۲ش؛ ابن خردادبه، عبیدالله، السمالک
و الممالک، به کوشش دخویه، لیدن، ۱۸۸۹م؛ ابن
رسته، احمد، الاعلاق النفسیة، به کوشش دخویه، لیدن،
۱۸۹۱م؛ ابن فقیه، احمد، مختصر کتاب البلدان، به
کوشش دخویه، لیدن، ۱۹۶۷م؛ این مجاور، یوسف،
تاریخ المستبصر، به کوشش ا.لوفگرن، لیدن،
۱۹۵۱-۱۹۵۴م؛ ابوعبیدبکری،
عبدالله، المسالک و الممالک، به کوشش وان لِوِن و ا.فره، تونس،
۱۹۹۲م؛ همو، معجم ما استعجم، به کوشش مصطفى سقا، بیروت،
۱۴۰۳ق/ ۱۹۸۳م؛ ابوالفدا، تقویمالبلدان،
به کوشش رنو و دوسلان، پاریس، ۱۸۴۰م؛ بلاذری،
احمد، فتوح البلدان، به کوشش دخویه، لیدن،
۱۸۶۵م؛ پیرنیا، حسن، ایران باستان،
تهران، ۱۳۶۶ش؛ حمزۀ اصفهانی، تاریخ سنی
ملوک الارض و الانبیاء، بیروت، دارمکتبة الحیاة؛ دینوری،
احمد، الاخبار الطوال، به کوشش عبدالمنعم عامر، قاهره،
۱۹۶۰م؛ طبری، تاریخ؛ علی، جواد، المفصل
فی تاریخالعرب قبل الاسلام، بیروت/ بغداد،
۱۹۷۶م؛ قدامةبن جعفر، الخراج، به کوشش محمدحسین زبیدی،
بغداد، ۱۹۷۹م؛ کریستن، سن، آرتور، ایران در
زمان ساسانیان، ترجمۀ رشیدیاسمی، تهران، ۱۳۳۲ش؛
نجم، عبدالرحمان عبدالکریم، البحرین فی صدرالاسلام، بغداد،
۱۹۷۴م؛ نولدکه، تئودور، تاریخ ایرانیان
و عربها، ترجمۀ عباس زریاب، تهران، ۱۳۵۸ش؛ همدانی،
حسن، صفةجزیرةالعرب، به کوشش محمداکوع، بیروت،
۱۴۰۳ق/ ۱۹۸۳م؛ یاقوت،
بلدان؛ نیز:
Pliny, Natural History, tr. H.
Rackham, London, 1947; Strabo, the Geography, tr. H. L. Jones, London, 1966;
Tweedy, M., Bahrain and the Persian Gulf, Ipwich, East Anglian Magazine.
صادقسجادی
۲. از فتوح اسلامی تا آغاز
دورل صفوی
منطقۀ بحرین،
مقارن ظهور اسلام در جزیرةالعرب، به عنوان بخشی از سرزمین فارس
(ﻧﻜ : بلاذری، فتوح...، ۷۸)، و در روزگار
خسروانوشیروان، قسمتی از حکومت آلمنذر که خود دستنشاندۀ دولت
ایران بودند، بهشمار میرفت (طبری، ۲/
۱۴۹؛ نیز ﻧﻜ : پیگلوسکایا،
۲۱۶). گروه کثیری از قبایل عرب، به ویژه
اعراب قبایل بنی عبدالقیس، بکر بن وائل، تمیم و ازد، از سالیان
دور به این منطقه مهاجرت کرده بودند (بلاذری، همانجا؛ نیز ﻧﻜ
: شوفانی، ۵۱؛ نجم، ۴۱-۴۵) و تحت زعامت
آل منذر به سر میبردند (طبری، همانجا؛ نیز ﻧﻜ :
کستر، ۱۹)؛ اما مرزبانی از سوی دولت مرکزی ایران
در این ناحیه اقامت داشت (مارکوارت، ۹۲-۹۴).
فروپاشی و اضمحلال حکومت دست نشاندۀ آن منذر برحیره که در عهد
خسروپرویز ـ ظاهراً در سالیان نخستین قرن ۷م ـ روی
داد (ﻧﻜ : تقیزاده، ۱۲۸؛ علی،
محاضرات...، ۶۹-۷۱) و بروز ضعف و فروپاشی در دولت
ساسانیان و نیز ظهور اسلامی سرنوشت سیاسی منطقۀ بحرین
را در یک دورۀ تاریخی دگرگون کرد و ثبات سیاسی منطقۀ بحرین
را در یک دورۀ تاریخی درگرگون کرد و ثبات سیاسی آن را برهم زد.
چنانکه محققان به درستی گفتهاند، ساکنان منطقهای همچون بحرین،
همولاره نیازمند پشتیبانی و حمایت از سوی یک
قدرت خارجی بودند و از آنجاکه دولت مرکزی ایران به سراشیب
ضعف و سقوط افتاده بود، اعراب ناحیۀ بحرین قدرت جانشین دیگری
را جست و جو میکردند (ﻧﻜ : شوفانی، ۵۲).
بنابر روایات، در دورۀ حضرت
رسول(ص) فرمانروایی ارعاب بحرین از سوی ایران با
منذرین ساوى از بنی عبدالقیس بود و مرزبان ایرانی
در شهر هَجَر (= هگر، ﻧﻜ : مارکوارت، همانجا) سِبُخْت نام داشت (ﻧﻜ
: تقیزاده، ۱۳۹)، پیامبراکرم(ص) در ۸ق/
۶۲۹م علاء ابنحضرمی را به نزد آن دو گسیل کرد که یا
اسلام را بپذیرند، یا جزیه بپردازند (بلاذری، همانجا).
بنا بر این روایت، آن دو خود اسلام را پذیرفتند و اعراب و گروهی
از غیرعربها، از زرتشتیان و یهودیان به اسلام درآمدند و
در مآخذ صلحنامهای دراینزمینه موجود است (ﻧﻜ :
همانجا؛ نیز ﻧﻜ : ابن سعد، ۱/ ۲۶۳،
۲۷۶، ۴/ ۳۶۰؛ طبری، ۳/
۳۰۲، به نقل از ابن اسحاق؛ برای مجموعه نامههای
منسوب به پیامبر(ص) در این زمینه، ﻧﻜ : نجم،
۱۴۷ﺑﺒ). طبق این روایات، حضرت
رسول(ص) منذر ابنساوى را به شرط اسلام آوردن بر امارت خویش ابقا کرد (ابن
سعد، ۱/ ۲۶۳). اگرچه طبق یک روایت، منذر اندکی
پس از وفات حضرت رسول(ص) درگذشت (طبری، ۳/ ۳۰۱، به
نقل از سیفبنغمر)، اما از ابان بن سعید نیز به عنوان کسی
که تا مدتی پس از وفات آن حضرت، بر بحریت امارت داشته است، نام بردهاند
(ابنسعد، ۴/ ۳۶۰-۳۶۱؛ بلاذری،
همان، ۸۱؛ یعقوبی، ۲/ ۸۱،
۱۳۶).
طبری در روایتی به
نقل از ابن اسحاق (در ۶ق/ ۶۲۷م که پیامبر(ص) ملوک
را به اسلام دعوت فرمود) از علاءابن حضرمی بهعنوان فرستادۀ آن
حضرت نزد منذر «صاحب البحرین» نام برده است (۲/
۶۴۵). به نظر میرسد که ماجرای اسلامیآوردن
مردم بحرین، در روایات موجود به نحوی مبالغهآمیز انعکاس یافته
باشد؛ چندان که برخی در صحت این روایات تردید کردهاند (ﻧﻜ
: کائتانی، II(1)/ 203-206). در واقع نمیتوان بحرین را در این
عهد، به عنوان یک واحد سیاسی که عناصر آن را به یکدیگر
پیوستگی نژادی، جغرافیایی و مذهبی یکسان
داشتهاند، در نظر گرفت و تناقضهای موجود در روایات به احتمال بسیار
ناشی از همین مسأله است. در آنچه به دورۀ حضرت رسول(ص)
مربوط میشود، میدانیم که در ۹ یا ۱۰ق
وَفدی از سران قبیلۀ بنی عبدالقیس از اعراب بحرین به نزد آن حضرت آمدند و
اسلام خویش را عرضه کردند (ابنهشام، ۴/
۲۲۱-۲۲۲؛ طبری، ۳/
۱۳۶). میتوان حدس زد که در این عهد، شاید
فقط بخشیار اعراب بنی عبدالقیس به اسلام درآمده بودند؛ چنانکه
در روایتی، به نقل از یکی از اعراب بکر بن وائل به این
مسأله اشاره شده است (واقدی، ۲۲۶).
بههرحال، روایات مربوط به اوضاع
بحرین، پس از وفات حضرت رسول(ص) در مآخذ تاریخی ادوار بعد، جزو
سلسله روایات مشهور به «ردّه» قرار گرفت؛ چنانکه گویی ساکنان
بحرین پس از پذیرش اسلام، بعد از وفات پیامبر(ص) مانند برخی
مناطق دیگر، از اسلام روی گردان شدند (ﻧﻜ : کلیر،
۱۱۹)؛ درحالیکه به نظر میرسد، میتوان
جنگهای مشهور به رده در بحرین را بخشی از فتوحات در سرزمین
ایران محسوب داشت. چنانکه برخی محققان گفتهاند: جنگهای این
دوره پس از وفات حضرت رسول(ص) در دورههایی دراز ادامه داشت و فتح بحرین
دستکم تا ۱۲ق/ ۶۳۳م طول کشید(شوفانی،
۱۶۸-۱۶۹).
بنابر روایات موجود، گروهی
از اعراب بکربنوائل و تمیم و برخی دیگر از ساکنان بحرین،
از گردن نهادن به خلافت تن زدند که آثار آن به صورت جنگ در جایجای
بحرین، میان بومیان و غیرآنها سربرآورد. به روایت
واقدی، گروهی از قبیلۀ بکربنوائل که با اعراب عبدالقیس
رقابت و دشمنی داشتند، تصمیم گرفتند تا امارت بحرین را بار دیگر
به آل منذر بازگردانند (ص ۲۲۵؛ نیز ﻧﻜ :
قدامه، ۲۷۹). بنابر روایتی که معلوم نیست تا
چه حد میتوان به صحت آن باور داشت، اینان هیأتی به نزد
پادشاه وقت ایرن (؟) گسیل داشتند و پادشاه به اکراه، مخارق (منذر) بن
نعمان، یکی از بازماندگان ملوک لخمی را با گروهی از
«اساوره» با ایشان به بحرین فرستاد (واقدی،
۲۲۵-۲۲۶؛ نیز ﻧﻜ : طبری،
۳/ ۳۰۳، به نقل از ابن اسحاق؛ ابن حبیش، ۱/
۱۱۳، ۱۱۸؛ کلاعی،
۱۴۵، به نقل از وثیمةبن موسى). پیش از آن، ظاهراً
جنگهای بیحاصلی میان افراد عبدالقیس و بکربن وائل
درگرفته بود (واقدی، ۲۳۰؛ نیز ﻧﻜ :
طبری، ۳/ ۳۰۴).
بههرحال، علاءبن حضرمی از سوی
ابوبکر مأموریت یافت تا شورش ساکنان بحرین را سرکوب کند (خلیفةبن
خیاط، ۱/ ۹۷-۹۸؛ طبری، همانجا، به نقل
از سیفبن عمر؛ ابن حبیش، ۱/ ۱۱۴). گرچه
کوششهای نخستین علاء برای جلبنظر و اتحاد برخی قبایل
دیگر، چندان حاصلی نداشت (واقدی، ۲۳۸،
۲۴۰)، اما بنابر روایات که بیگمان آمیخته به
افسانهاند (ﻧﻜ : شوفانی، همانجا)، توانست افراد بنی
عبدالقیس را از محاصرۀ بکربن وائل برهاند (واقدی،
۲۴۴-۲۴۵؛ نیز ﻧﻜ : بلاذری،
فتوح، ۸۳؛ ابنحبیش، ۱/
۱۱۴-۱۱۷) و بقایای سپاهیان
ایرانی و عرب را در جاهای گوناگون بحرین تار و مار کند
(واقدی، ۲۴۷-۲۵۰). چنانکه گفته شد،
دامنۀ نزاعها و جنگها تا مدتها بعد ادامه یافت: زاره، یکی از
شهرهای بحرین ـ که مرزبانی ایران به نام پیروز در
آنجا اقامت داشت ـ و قطیف و سابون و دارین با نبرد تصرف شد (بلاذری،
همان، ۸۵-۸۶).
بحرین در دورۀ خلفای
نخستین از نظر اداری تابع مدینه بود و والیان بهطور
مستقل از مرکز خلافت به آن ناحیه گسیل میشدند (مثلاً ﻧﻜ
: خلیفةبنخیاط، ۱/ ۱۵۴؛ طبری،
۴/ ۹۴، ۴۵۱-۴۵۲؛ نیز
ﻧﻜ : خمّاش، ۶۴). در اواخر دورۀ عمر و دورۀ عثمان
و امیرالمؤمنین علی(ع) ولایت بحرین، پیوسته
به یکی از مناطق بزرگتر مانند فارس و یمن و یمامه یا
عمان به یک والی سپرده میشد (خلیفةبن خیاط،
۱/ ۱۲۳؛ بلاذری، همان،
۸۱-۸۲؛ طبری، ۴/ ۱۷۶،
۵/ ۱۵۵). هنگامی که معاویه زیاد را بر
عراق گماشت، ولایت بحرین و عمان را نیز بدان افزود (همو،
۵/ ۲۱۷). در دورۀ عمر، با آغاز جنگهای فتوح،
اهالی بحرین در حدود سال ۱۷ق/ ۶۳۸م در یورش
به سرزمین فارس در نواحی جنوبی ایران مشارکت گسترده
داشتند (همو، ۴/ ۷۹-۸۱، بریا حادثۀ مشابهی
در دورۀ پیش از اسلام، ﻧﻜ : ۲/ ۵۵؛ قس:
نولدکه، ۱۲۹، حاشیۀ ۳۱).
با تأسیس شهر بصره ـ که نخست پایگاهی
نظامی بود (ﻧﻜ : علی، خطط ...، ۴۱ ﺑﺒ
) ـ بسیاری از افراد قبایس ساکن بحرین مانند عبدالقیس
بدانجام مهاجرت کردند. این موضوع اقزون بر ارتباط اداری بحرین
به بصره، تا حدود بسیاری بر حوادث دوران بعد تأثیر داشت (ﻧﻜ
: جم، ۱۱۹). همچنین برای درک حوادث بحرین در
دورهای بس طولانی، باید پارهای ملاحظات سیاسی
را که زمینههای نیرومند اقتصادی در پوشش تحرکات مذهبی
و اجتماعی داشت، در نظر گرفت. این موضوع از درک موقعیت بسیار
مهم ناحیۀ بحرین به عنوان شاهراه تجاری واقع بر ساحل غربی خلیجفارس
فارغ نیست: غالب راههای تجاری مهم، به ویژه راههای
دریایی به ایران، هند، عراق، عمان، حجاز و حتى شرق اقصى
از منطقۀ بحرین میگذشت (همو، ۹۱؛ نیز ﻧﻜ
: علبی، ۱۰۴-۱۰۵). افزون بر آن، اهالی
بحرین کالاهای خود را به صورت محصولات زارعی و صیادی
(نجم، ۸۴، ۸۹) و منسجوات و مروارید به مناطق اطراف
و نقاط دور دست صادر میکردند (ﻧﻜ : دوری،
۱۴۶؛ علی، التنظیمات...، ۲۰۷ﺑﺒ
، ۲۲۷ﺑﺒ ). میتوان احتمال داد، گونهای
رقابت و نزاع که عمدتاً زمینۀ اقتصادی داشت، در طول زمان در منطقۀ یاد
شده، جنوب عراق و بحرین به وجود آمده بوده است. این نکتهای است
که باید در مرور حوادث مربوط به بحرین و بصره همواره در نظر داشت.
نخستین نشانههای تمایل
برای خروج بحرین از سلطۀ والی عراق، در سرکشیهای خوارج پس از مرگ یزیدبنمعاویه
بروز کرد. براساس روایات موجود، پس از جدایی خوارج از ابن زبیر
(ﻧﻜ : ﻫ د، ازارق) و انشقاق بزرگِ مشهور میان آنها،
گروهی از ایشان که از قبایل بکربن وائل و بنی حنیفه
بودند، به یمامه که اقامتگاه اصلی ایشان بود، آمدند (بلاذری،
جمل...، ۷/ ۱۴۳-۱۴۴)؛ از آن جمله،
نجدةبن عامر حنفی که بر یمامه سلطه داشت، ابتدا کوش برای تسخیر
بحرین ناکام ماند (همان، ۷/ ۱۷۵)، اما سرانجام در
۶۷ق/ ۶۸۶م توانست در اتحاد با قبایل ازدی،
بنی عبدالقیس را شکست داده، سلطۀ خود را بر
مناطق مهم بحرین همچون هجر و خط گسترش دهد (همان، ۷/
۱۷۶-۱۷۸)؛ کوشش عبدالله بن زبیر ـ که
داعیۀ خلافت داشت ـ نیز برای سرکوب او به جایی نرسید
(همان؛ ۷/ ۱۷۸). اندکی بعد میان هواداران
نجده اختلاف بروز کرد و در توطئهای که گفتهاند: فردی از بنیقیسبنثعلبه
به نام ابوفُدیک (ﻫ م) در آن نقش اساسی داشت (همان، ۷/
۱۸۴-۱۸۵؛ نیز ﻧﻜ : طبری،
۶/ ۱۷۴) و احتمالاً در پی آن بود تا به بحرین
در برابر یمامه مرکزیت دهد (نجم، ۱۳۳)، از پیشوایی
خوارج عزل شد و جای خود را به ابوفدیک سپرد (یعقوبی،
۲/ ۳۲۶؛ نیز ﻧﻜ : اشعری،
۹۲).
پس از قتل نجده، ابوفدیک آماج
انتقادات دیگر خوارج قرار گرفت، تا بدانجا که به او سوءقصد شد، اما او جان
سالم به در برد (بلاذری، همان، ۷/ ۱۸۵،
۱۸۷). وی در ۷۲ق/ ۶۹۱م از یمامه
به بحرین آمد و جواثا را مرکز خویش قرار داد (همان، ۷/
۱۸۶، ۴۴۸). سپاهیان مصعب بن زبیر
ــ که از سوی برادرش بر عراق ولایت یافته بود ــ و سپاه خالد بن
عبدالله قسری والی بصره از سوی عبدالملک بن مروان در
۷۳ق از سرکوب ابوفدیک واماندند (یعقوبی، ۲/
۳۲۵؛ خلیفةبن خیاط، ۱/ ۳۳۹؛
بلاذری، همان، ۷/ ۴۴۵-۴۴۶،
۴۵۰)؛ اما سرانجام، ابوفدیم از سپاهی که عبدالملک به
سرکردگی عمر بن عبیدالله به سوی جواثا فرستاد، در
۷۳ یا ۷۴ق، پس از مقاومت بسیار شکست خورد و
خود به قتل رسید (یعقوبی، ۲/ ۳۲۶؛
بلاذری، همان، ۴/ ۴۴۷ﺑﺒ ؛
۴۵۱-۴۵۲).
گرچه با شکست ابوفدیک، بحرین
بار دیگر در حوزۀ ولایت عراق و والی پرسطوت آن،حجاج بن یوسف قرار گرفت،
اما همچنان شورشهایی به وقوع میپیوست، از آن جمله است:
شورش تیرۀ بنی محارب از عبدالقیس در ۷۸ق/
۶۹۷م (همان، ۸/ ۴۷)، شورش ریّان نکری
در ۷۷ یا ۷۹-۸۰ق (خلیفةبن خیاط،
۱/ ۳۵۸، ۳۶۰، ۳۹۱؛
بلاذری، همان، ۸/ ۴۹-۵۰)، و شورش داوود بن
محرز از بنی عبدالقیس در ۸۰ق/ ۶۹۹م که
قطیف را نیز متصرف شد (خلیفة بن خیاط، همانجا؛ بلاذری،
همان، ۸/ ۵۱-۵۲)؛ اما همگی این شورشها
سرکوب گردید. ازجمله شورشهایی که مدتها بحرین و منطقۀ یمامه
را فراگرفت، قیام مسعود بن ابی زینب محاربی از بنی
عبدالقیس در ۹۶ق/ ۷۱۵م بود که عامل بحرین،
اشعث بن عبدالله بن چارودبر اثر آن گریخت (خلیفةبن خیاط،
۱/ ۴۳۰). پس از مرگ مسعود، میان هواداران او اختلاف
افتاد و عدهای با برادرش سعید ماندند و هجر را در اختیار
گرفتند و دیگران نیز باعون بن بشیر از بنی حنیفه،
قطیف را مرکز خود قرار دادند (بلاذری، همان، ۸/
۳۵۴-۳۵۶). جزاینها، برخی از اهالی
بحرین، به ویژه از قبیلۀ بنیعبدالقیس در
خلافت عبدالملک و ولایت حجاج بر عراق در نواحی بصره دست به شورش زدند
که ناکام ماند (همان، ۸/ ۴۳،
۱۱۹-۱۲۰).
با وجود این خیزشها، بحرین
در طول خلافت اموی جزو مناطق پیوسته به حوزۀ اداری
عراق باقی ماند (برای اسامی والیان، ﻧﻜ :
خلیفة بن خیاط، ۲/ ۴۶۴،
۵۳۸-۵۳۹، ۵۵۳،
۶۱۷). پس از سقوط امویان و در دورۀ خلافت عباسی
نیز تغییر چندانی در اوضاع اداری بحرین پدید
نیامد و همچنان والیان بصره بر بحرین نیز گماشته میشدند
(ﻧﻜ : طبری، ۷/
۴۵۹-۴۶۰؛ ابناثیر، ۶/
۴۹، ۶۲، ۶۷، ۷۴، ۷/
۱۶۸). از تحولات منطقۀ بحرین در اوایل دورۀ عباسی
تا نیمۀ دون سدۀ ۳ق/ ۹م اطلاع دقیقی دردست نیست، جز آنکه
بنابر روایتی، در ۱۵۱ق/ ۷۶۸م
عقبةبن سَلْم به عنوان والی بحرین و یمامه از سوی خلیفه
منصور به بحرین رفت و سلیمان بن حکیم عبدی را_ که سبب
مخالفت او در مآخذ موجود روشن نیست و ظاهراً عدهای را گرد خود فراهم
آورده بود- سرکوب کرد و شماری از یاران او را نزد خلیفه گسیل
داشت (بلاذری، همان، ۴/ ۳۲۹؛ طبری، ۸/
۳۹).
در این دوره نیز کوششهای
ساکنان بحرین برای به دست آوردن موقعیت خاص و مخالفت با حکام
عراق دامه یافت، گرچه در تمامی خیزشها و تحولات بعدی ـ با
توجه به تغییر اوضاع در دستگاه خلافت ـ گرایش شیعی
به مفهوم کلی آن غلبه داشت. البته نباید از یاد برد که منطقۀ عمان
در جوار بحرین نیز به پایگاه خوارج اباضیه تبدیل
شده بود (برای تفصیل، ﻧﻜ : ﻫ د، اباضیه).
احتمالاً نخستین نشانههای آشکار چنین تمایلاتی در
شورش صاحب الزنج در نیمۀ سدۀ ۳ق/ ۹م ظاهر شد که وی حدود ۲۰ سال در نواحی
بصره و خوزستان مشغول تاخت و. تاز بود (اقبال، مطالعاتی...،
۲۱). ارتباط نَسَبی او با بنی عبدالقیس، وی
را با اعراب این قبیلۀ مهم ساکن در بحرین پیوند میداد (طبری، ۹/
۴۱۰؛ دربارۀ نسب او، ﻧﻜ : سامر، ۵۱ﺑﺒ؛ علبی،
۱۳-۱۵)، اما چون در ۲۴۹ق/
۸۶۳م از سامرا به بحرین آمد، بنابر روایات، نخست
ادعا کرد که از نسل ابوالفضب عباس بن علی(ع) است و شماری از مردم
هجربه او پیوستند، لیکن پارهای دیگر نپذیرفتند.
سرانجام، میان موافقان و مخالفاتن او جنگی درگرفت و ظاهراً در پی
آن، صاحبالزنج به احسا رفت (طبری، همانجا؛ نیز ﻧﻜ :
ذهبی، ۱۳/ ۱۳۲). ادعاهای نخستین
صاحبالزنج که ظاهراً حاوی پارهای عقاید مورد توجه شیعه
با عناصری از عقاید منسوب به خوارج بود، برای جذب انواع هوادار
در منطقۀ بحرین سخت مؤثر افتاد؛ چندان که بنابر روایات، پس از مدتی
به وی خراج هم میپرداختند (طبری، ۹/
۴۱۰-۴۱۱؛ مسعودی، ۵/
۱۰۳؛ برای بررسی عثاید وی، ﻧﻜ
: سامر، ۷۰ﺑﺒ ؛ علبی،
۴۶-۴۷؛ بلیایف، ۵۰)؛ با اینهمه،
اقدامات او موجب بروز درگیریها و جنگهای خونین در نقاطی
از آن ناحیه گردید، چندانکه سرانجام در ۲۵۴ق/
۸۶۸م ناچار شد با شماری از یاران خود به بصره رود
(طبری، ۹/ ۴۱۱-۴۱۲؛ نیز ﻧﻜ
: ذهبی، همانجا؛ صفدی، ۲۱/ ۴۰۷).
اگرچه صاحبالزنج بعدها برای پیشبرد
اهداف خود، انبوهی از بندگان و غلامان زنگی را که از ستم اربابان خویش
به ستوه آمده بودند، با گروههای دیگری از طبقات مردم، به گرد
خود فراهم آورد (ﻧﻜ : علبی، ۷۵ﺑﺒ)،
اما یاران اصلی او همچون یحیی بن محمد ازرق از موالی
بنی دارم، اهل احسا، محمدبن سلم ــ قصابی از اهالی هجرــ و سلیمان
ابن جامع مولای بنی حنظلة همگی بحرینی بودند (طبری،
۹/ ۴۱۱؛ نیز ﻧﻜ : علبی،
۹۱-۹۲). شورش صاحبالزنج که بیگمان عوامل اقتصادی
در آن تأثیر قاطع داشت (ﻧﻜ : دوری،
۸۰-۸۱؛ بلبایف، ۴۵-۴۷)، بر
اثر اشتغال دستگاه خلافت به امور و دشورایهای دیگر (ﻧﻜ
: سامر، ۹۹؛ علبی، ۸۸-۸۹،
۱۰۰)، به سرعت در مناطق بصره و خوزستان گسترش یافت و تا
نزدیکی بغداد نیز رسید و به طور خاص بر بصره زبانهای
اقتصادی عمدهای وارد آورد (سامر،
۱۰۱-۱۰۶؛ علبی،
۹۶-۹۷؛ ۱۰۲-۱۰۳).
هرچند جنبش صاحبالزنج با قتل او (صفر
۲۷۰، ﻧﻜ : طبری، ۸/
۶۵۹-۶۶۰، ۶۶۳) سرکوب شد،
ولی اوضاع را برای فعالیت دیگر عناصر خواهان جدایی
از عراق، به ویژه در بحرین فراهم آورد (بزون،
۱۲۲-۱۲۴؛ دخویه، ۲۴). جنبش
قرمطیان بحرین که با قیام ابوسعید جنابی، بیش
از یک دهه پس از شورش صاحبالزنج در بحرین پدید آمد، این
منطقه را طی مدتی دراز از دسترس خلافت بغداد دور نگاه داشت. چنانکه
روایات نشان میدهند، پیش از قیام ابوسعید، منطقۀ بحرین
محل تبلیغ اندیشههای موردتوجه شیعه همچون «ظهور مهدی»
بوده است (ﻧﻜ : ثابتبنسنان، ۱۲-۱۳).
ابوسعید با چنین زمینهای
کار خویش را آغاز کرد و توانست در اواخر نیمۀ دوم سدۀ
۳ق مناطق گوناگون بحرین همچون قطیف ـ که در آن عهد مرکز بحرین
بود وامیری از سوی خلیفه در آنجا سکنى داشت ـ و نیز
هج و احسا را به دست آورد (همو، ۲۲-۲۳؛ ابوعلی مسکویه،
۵/ ۹، ۱۱-۱۲؛ برای تفصیل، ﻧﻜ
: ﻫ د، ابوسعید جنابی). وی که اجسا را مرکز خویش
قرار داده بود (مقریزی، ۱/ ۱۶۲)، اندکاندک
آنجا را آباد کرد و برای اصلاح امور کشاورزی روشهایی در پیش
گرفت (بزون، ۷۰). دستگاه خلافت بغداد گرچه کوششهایی برای
سرکوب این جنبش انجام داد، ولی چنانکه منظور ابوسعید بود و در پیام
وی را خلیفه انعکاس یافت (ﻧﻜ : ثابتبنسنان،
۱۵-۱۶؛ ابوعلی مسکویه، ۵/
۱۳-۱۴)، سرانجام کاری از پیش نبرد (بزون،
۷۲-۷۳؛ دخویه، ۳۱-۳۴).
قرامطه نیز مانند شورشیانِ
سلف خود بارها بر مناطق جنوب عراق، بهویژه مصر هجوم آوردند و اموال مردم را
غارت کردند (بزون، ۷۵). این روند پس از مرگ ابوسعید
(۳۰۱ق/ ۹۱۴م) در دورۀ فرزندش
ابوطاهر نیز ادامه یافت (مثلاً ﻧﻜ : ثابتبنسنان،
۳۶) و قرامطه در سالهای نخستین سدۀ ۴ق/
۱۰م بر کاروان حُجاج بیتالحرام (ابوعلی مسکویه،
۵/ ۱۸۳) و شهر کوفه، بارها یورش آوردند و اموال
مردم را به غارت بردند و دفاع عوامل خلافت و کوشش برای برقراری امنیت
در آن مناطق غالباً ناکام میماند (مثلاً ﻧﻜ : ثابتبنسنان،
۴۵ﺑﺒ؛ ابوعلی مسکویه، ۵/
۲۴۶ﺑﺒ؛ ۲۵۶ﺑﺒ؛
۴۶۰).
نیروی قرامطۀ بحرین
سرانجام بدانجا رسید که در ۳۱۷ق/ ۹۲۹م
ابوطاهر جنابی به مکه لشکیر کشید و افزون بر قتل عام زائران،
حجرالاسود را درحرکتی نمادین با خود به بحرین برد (ثابت بن
سنان، ۵۲-۵۳؛ ابوعلی مسکویه، ۵/
۲۷۹-۲۸۰؛ نیز ﻧﻜ : دخویه،
۶۷ﺑﺒ). البته در این دوره از تاریخ بحرین
نیز، حکام این منطقه خود را از پشتیبانی و حمایت
حکومتهای نیرومندتر بینیاز نمیدیدند؛ مثلاً
گرچه در باب اینکه قرمطیان بحرین تا چه اندازه از فاطمیان
مصر ـ که از حیث بنیادهای مذهبی به آنان بسار نزدیک
بودند ـ تبعیت میکردند، نمیتوان قاطعانه اظهارنظر کرد، اما با
توجه به پارهای نشانهها، میتوان دریافت که در یک دوره،
فاطمیان بر قرامطۀ بحرین نفوذ گستردهای داشتهاند (برای تفصیل، ﻧﻜ
: ﻫ د، ابوطاهر جنابی).
در دورۀ نه چندان بلندی
پس از مرگ ابوطاهر، اوضاع به سود عباسیات تغییر یافت و
تمایل قرامطه به خلافت مرکزی، در دورۀ حسن اعصم به
اوج خود رسید، چندان که اینان در ۳۶۰ق/
۹۷۱م به نام مطیع عباسی به شام لشکر کشیدند و
جامهها سیاه کردند (مقریزی، ۱/ ۱۸۸؛ نیز
ﻧﻜ : خلیفه، ۳۱۱-۳۱۲).
حسن اعصم قرمطی حتى به مصر نیز لشکر کشید. میزان دشمنی
فاطمیان با قرامطۀ این عهد، از نامۀ ناسزاآلود معزفاطمی به حسن اعصم آشکار است (مقریزی،
۱/ ۱۷۷ﺑﺒ ؛ نیز ﻧﻜ :
دخویه، ۱۱۰؛ برای تفصیل، ﻧﻜ : ﻫ
د، الفتکین).
حکمرانی قرامطۀ بحرین
پس از مرگ حسن اعصم (۳۶۶ق/ ۹۷۷م) به سراشیب
ضعف و ناتوانی افتاد (خضیری، ۲۷)؛ گرچه آنان هنوز
تلاش میکردند تا روابط خود را با بنیعباس و آلبویه حفظ کنند
(برای اقدامات آلبویه در سرزمینهای اطراف خلیجفارس،
ﻧﻜ : اقبال، مطالعاتی، ۲۴ﺑﺒ)؛ چنانکه
در ۳۷۴ق/ ۹۸۴م یکی از ایشان
نمایندۀ قرامطۀ بحرین در دربار آلبویه بود و در عراق نیز آنان به
جنگهایی دست زدند (ابناثیر، ۹/ ۳۷،
۴۲؛ نیز ﻧﻜ : خلیفه،
۳۲۰-۳۲۱؛ دخویه،
۱۱۲).
بنابر روایات ابن خلدون، پس از
وقع اختلاف میان قرامطه، بخشی از ایشان که از اعقاب ابوسعید
جنابی بودند، به جزیرۀ اوال (بحرین کنونی) رفتند (۴/ ۱۱۷)
و در ۳۷۸ق/ ۹۸۸م شیخی از بنی
منتفق، مشهور به اصفر یا اصفیر ظاهراً به پشتیبانی خلیفۀ وقت
عباسی، بر مناطق بحرین مستولی شد و حکومت میان فرزندان او
ادامه یافت (ابن اثیر، ۹/ ۵۸-۵۹؛ ﻧﻜ
: ابن خلدون، ۴/ ۱۱۸، که در روایت او برخی
موارد تصحیف شده است؛ نیز ﻧﻜ : دخویه،
۱۱۲-۱۱۳). با اینهمه، گویا
قرامطه همچنان بر برخی مناطق مانند جزیرۀ اوال سلطه
داشتهاند، زیرا در حدود سال ۴۵۸ق/
۱۰۶۶م ساکنان این جزیره بر قرامطه شوریدند
و مردی به نام ابوبهلول عوامبن محمد بر جزیره سلطه یافت و خطبه
به نام قائمعباسی خواند (صابی، ۸۱؛ نیز ﻧﻜ
: بلادی، ۲۷۷؛ قس: خلیفه،
۳۲۱-۳۲۲).
به نظر میرسد که در حدود میانۀ سدۀ
۵ق/ ۱۱م نام بحرین بر جزیرۀ اوال نیز
اطلاق میشده است؛ چنانکه محمدبن هلال صابی (د
۴۸۰ق/ ۱۰۸۷م) از این جزیره
به عنوان بحرین نام برده (همانجا)، و ناصرخسرو قبادیانی (د
۴۸۱ق) در حدود سالهای
۴۴۲-۴۴۳ق/
۱۰۵۰-۱۰۵۱م در منطقۀ احسا
و قطیف بوده، و از این جزیره به نام بحرین ساد کرده است
(ص ۱۲۶؛ نیز ﻧﻜ : ادریسی،
۱/ ۳۸۶). با آنکه اطلاق نام بحرین بر اوال از سدههای
۷-۸ق/ ۱۳-۱۴م دستکم نزد برخی از
مؤلفان ایرانی دیده میشود (مثلاً ﻧﻜ :
وصاف، ۱۷۹؛ احمد زرکوب، ۸۰)، برخی دیگر
از مؤلفان، شاید به اقتفای جغرافینگاران کهن، نام بحرین
را همچنان بر منطقۀ مشهور اطلاق کردهاند (مثلاً ﻧﻜ : یاقوت، ۱/
۵۰۶-۵۰۷؛ حافظابرو، جغرافیا، ۱/
۲۲۸). به هر حال، از این پس تاریخ بحرین را
باید با تأکید بر جزیرۀ اوال مرور کرد.
با استیلای ابوبهلول بر جزیرۀ اوال،
حکمرای منطقه به دست عربهای بومی افتاد، گرچه ایشان نیز
گاه بر خلاف عباسی و گاه برحاکمان وقت ایران تکیه داشتد. بقایای
حکومت قرمطیان درقطیف با شورش یحیى بن عیاش در نیمۀ
۵ق/ ۱۱م ازمیان رفت و هرچند او کوشید اوال را نیز
از استیلای ابوبهلول به درآورد، اما نتوانست. تا اینکه فرزندش
زکریا با قتل ابوبهلول این جزیره را به قطیف ملحق کرد
(انصاری، ۱/ ۹۸؛ عصفور،
۳۵۶-۳۵۷). حکمرانی زکریا دیری
نپایید و با خیزش یکی از شیعیان بنی
عبدالقیس به نام عبداله بن عبی عیونی به پایان رسید.
عبدالله عیونی برای
پایان بخشیدن به استیلای بقایای قرمطیان
بر احسا به ملکشاه سلجوقی متوسل شد و ارتق در ۴۶۹ق/
۱۰۷۶م بدین منظور به شرق جزیرةالعرب لشکر کشید
و بقایای قرمطیان را در نواحی منطقۀ برین
ازمیان برداشت (ابن خلدون، انصاری، همانجاها؛ نیز ﻧﻜ
: لاذقانی، ۴۸؛ بازورث، 98). با پیروزی عبدالله عیونی
بر ابنعیاش، اوال نیز به مناطق تحت سیطرۀ عبدالله و و
اخلاف وی درآمد (انصاری، ۱/ ۱۰۰،
۱۰۲-۱۰۳). بدینسان، در نیمۀ دوم
سدۀ ۵ق پایۀ حکومتی شیعی نهاده شد که حدد ۱۷۰
سال در نواحی بحرین قدیم دوام آورد.
پس از مرگ عبدالله که در اواخر سدۀ۵
یا اوایل سدۀ ۶ق اتفاق افتاد، فرزندش فضلبن عبدالله، پس از مدتی مرکز
حکومت را به اوال انتقاد داد (خضیری، ۳۳). حکمرانی
خاندان عیونی با فراز و فرود بسیار در پارهای مواقع با
درگیری میان اعضای این خاندان همراه بود (ﻧﻜ
: همو، ۳۶-۳۸). بحرین در دورۀ عیونیها،
در قلمرو سلاجقۀ کرمان (آل قارود) بود و از سرکوب شورشی در بحرین در ایام
توران شاه قاوردی (ﻧﻜ : ﻫ د، آل قاورد) یاد شده
است (حافظ ابرو، همان، ۳/ ۲۵-۲۶، نیز ﻧﻜ
: ۲۷).
حکومت عیونی، با تشکیل
حکومتهای نیمه مستقل محلی در جزایر اطراف مقارن بود و گاه
میان حکمرانان منطقه جنگهایی برای تسلط بر مناطق یکدیگر
واقع میشد؛ چنانکه در ۵۴۹ق/
۱۱۵۴م و پس از آن، حاکم جزیرۀ قیس (کیش)
چند بار بر اوال هجوم آورد و آنجا را دستخوش غارت و تخریب کرد (انصاری،
۱/ ۱۰۱؛ نیز ﻧﻜ : خضیری،
۳۸). آنگاه که خاندان عیونی به سراشیب ضعف و ناتوانی
افتاده بود، محمدبن احمدبن فضل عیونی با ایجاد ارتباط دوستانه
با ناصرعباسی (ﺣﻜ
۵۷۵-۶۲۲ق/
۱۱۷۹-۱۲۲۵م)، توانست به امارت عیونیها
جانی تازه بخشد (همو، ۳۹)، اما با قتل او (ح
۶۰۲-۶۰۶ق/
۱۲۰۶-۱۲۰۹م) بار دیگر
تفرقه و ضعف بر ارکان امارت عیونی مستولی شد و نزاع با حاکمان
جزیرۀ کیش که قصد داشتند جزیرۀ بحرین
را به قلمرو خود درآوردند، بر پریشانی اوضاع میافزود؛ چندانکه
سرانجام، در اواخر دورۀ عیونی اهالی بحرین به حاکمان کیش خراج میپرداختند
(همو، ۴۲).
در ۶۲۸ق/
۱۲۳۱م ابوبکر سعد زنگی (دربارۀ او، ﻧﻜ
: ﻫ د، اتابکان فارس) به منطقۀ خلیجفارس لشکر کشید
و سرانجام در ذیحجۀ ۶۳۶/ ژوئیۀ
۱۲۳۹ به حکومت واپسین امیرعیونی،
محمدبن ابی ماجد که قصد داشت بار دیگر پایۀ حکومت این
خاندان را مستحکم گرداند (همو، ۴۴-۴۵)، پایان داد و
بحرین را همراه دیگر مناطق آن ناحیه به خاک فارس بازگرداند
(وصاف، ۱۷۹؛ احمد زرکوب، ۸۰؛ حمدالله،
۵۰۶؛ غفاری، ۱۲۷؛ نیز ﻧﻜ
: اقبال، مطالعاتی، ۳۴-۳۵). از آن پس، بحرین
جزوی از امارت فارس بود و با آنکه در ۶۶۱ق/
۱۲۶۳م هلاکو، اتابکان را از حکمرانی ناحیۀ فارس
برکنار کرد، جزیرۀ بحرین همچنان از توابع آنجا ماند (همان، ۳۶)؛ اما در
۶۷۱ق/ ۱۲۷۲م رکنالدین محمود
قلهاتی از ملوک هرمز، با استفاده از پریشانی اوضاع قصد تسخیر
بحرین و مناطق اطراف را داشت که به تدبیر امیر سوغانجاق حاکم
وقت فارس سرکوب شد (وصاف، ۱۹۵-۱۹۶؛ منتخب...،
۱۱-۱۲؛ نیز ﻧﻜ : قزوینی،
۹/ ۵۱).
در ۶۹۲ق/
۱۲۹۳م گیخاتو ایلخان مغول، سراسر خلیجفارس
و جزایر آن مانند بحرین را به اقطاع جمالالدین ابراهیم
بن محمد طیبی، مشهور به ملکاسلام داد (ﻧﻜ : وصاف،
۳۰۲؛ ابوالقاسم کاشانی، ۱۸۳). در
۷۳۴ق سلطان ابوسعید (ﺣﻜ
۷۱۷-۷۳۶ق/
۱۳۱۷-۱۳۳۶م)، امیرشرفالدین
محمودشاه اینجو را از حکمرانی فارس که بحرین هم جزو آن بود، عزل
کرد و به امیری دیگر به نام مسافر ایناق سپرد (حافظابرو،
ذیل...، ۱۸۷-۱۸۸؛ نیز ﻧﻜ
: اقبال، تاریخ...، ۱/ ۳۴۴). در حدود سال
۷۲۸ق/ ۱۳۲۸م یکی از نامآورترین
ملوک هرمز، قطبالدین تهمتن، جزیرۀ بحرین
را تسخیر کرد و حکومت او بر بحرین به سبب هرجومرج اوضاع ادامه یافت
(منتخب، ۱۷؛ نیز ﻧﻜ : اقبال، مطالعاتی،
۴۲). در دورۀ فرزند وی، اورانشاه نیز بحرین در تصرف ملوک هرمز بود
(اسکندربیک، ۶۱۴؛ هدایت، ۸/
۳۳۳) و او به نام شاه شیخ ابواسحاق مظفری، حاکم
فارس خطبه میخواند و گفتهاند: ملوک هرمز که در این زمان بر کیش
و جزیرۀ بحرین تسلط داشتند، به حاکم مظفری خراج میپرداختهاند
(شبانکارهای، ۳۱۹؛ اقبال، همان، ۴۴، برای
دیگر حوادث داخلی بحرین در دورۀ تورانشاه، ﻧﻜ
: همو، ۴۴-۴۵).
مآخذ
ابناثیر، الکامل؛ ابن حبیش،
عبدالرحمان، الغزوات، به کوشش سهیل زکار، بیروت،
۱۴۱۲ق/ ۱۹۹۲م؛ اب خلدون، العبر،
به کوشش خلیل شحاده، بیروت، ۱۴۱۷ق/
۱۹۹۷م؛ ابن سعد، محمد، الطبقات الکبرى، بیروت،
دارصادر؛ ابن هشام، عبدالملک، السیرةالنبویة، به کوشش مصطفى سقا و دیگران،
قاهره، ۱۳۵۵ق؛ ابوعلی مسکویه، احمد، تجاربالامم،
به کوشش ابوالقاسم امامی، تهران، ۱۳۷۶ق/
۱۹۹۷م؛ ابوالقاسم کاشانی، عبدالله، تاریخ
اولجایتو، به کوشش مهین همبلی، تهران،
۱۳۴۸ش؛ احمد زرکوب، شیرازنامه، به کوشش اسماعیل
واعظ جوادی، تهران، ۱۳۵۰ش؛ ادریسی،
محمد، نزهةالمشتاق، بیروت، ۱۴۰۹ق/
۱۹۸۹م؛ اسکندربیک منشی، عالم آرای عباسی،
تهران، ۱۳۵۰ش؛ اشعری، علی، مقالاتالاسلامیین،
به کوشش هلموت ریتر، ویسبادن، ۱۴۰۰ق/
۱۹۸۰م؛ اقبال آشتیانی، عباس، تاریخ
مفصل ایران، تهران، ۱۳۵۶ش؛ همو، مطالعاتی در
باب بحرین و جزایر و سواحل خلیج فارس، تهران،
۱۳۲۸ش؛ انصاری احسایی، محمد،
تحفةالمستفید، به کوشش حمدجاسر، ریاض/ احسا،
۱۴۰۲ق/ ۱۹۸۲م؛ بزون، حسن، القرامطة
بینالدین و الثورة، بیروت، ۱۹۹۷م؛
بلادی، علی، انوارالبدرین، نجف، ۱۳۷۷ق؛
بلاذری، احمد، جمل من انساب الاشراف، به کوشش سهیل زکار و ریاض
زر کلی، بیروت، ۱۴۱۷ق/
۱۹۹۶ق؛ همو، فتوحالبلدان، به کوشش دخویه، لیدن،
۱۸۶۵م؛ بلبایف، ی.آ.، «قیام زنگیان
در روزگار خلفای عباسی»، سه مقاله دربارۀ بردگی،
ترجمۀ سیروس ایزدی، تهران، ۱۳۵۶ش؛ پیگولوسکایا،
ن.و.، اعراب حدود مرزهای روم شرقی و ایران، ترجمۀ عنایتالله
رضا، تهران، ۱۳۷۲ش؛ تقیزاده، حسن، از پرویز
تا چنگیز، تهران، ۱۳۴۹ش؛ ثابتبنسنان، «تاریخ
اخبار القرامطة»، اخبار القرامطة، به کوشش سهیل زکار، دمشق،
۱۴۰۲ق/ ۱۹۸۲م؛ حافظ ابرو،
عبدالله، جغرافیا، به کوشش صادق سجادی، تهران،
۱۳۷۸ش؛ همو، ذیل جامعالتواریخ رشیدی،
به کوشش خانبابا بیانی، تهرن، ۱۳۵۰ش؛ حمدالله
مستوفی، تاریخ گزیده، به کوشش عبدالحسین نوایی،
تهران، ۱۳۳۶ش؛ خضیری، علی، علیبنالمقربالعیونی:
حیاته و شعره، بیروت، ۱۴۰۱ق/
۱۹۸۱م؛ خلیفه، می محمد، من سوادالکوفة الی
البحرین، بیروت، ۱۹۹۹م؛ خلیفةبن خیاط،
تاریخ، به کوشش سهیل زکار، دمشق، ۱۹۶۶م؛
خماش، نجده، الادارةفی العصرالاموی، دمشق،
۱۴۰۰ق/ ۱۹۸۰م؛ دخویه، م.ی.،
قرمطیان بحرین و فاطمیان، ترجمۀ محمدباقرامیرخانی،
تهران، ۱۳۷۱ش؛ دوری، عبدالعزی، تاریخ
العراق الاقتصادی فی القرن الرابع الهجری، بیروت،
۱۹۷۴م؛ ذهبی، محمد، سیراعلام النبلاء، به کوشش
شعیب ارنؤوط ودیگران، بیروت، ۱۴۰۶ق/
۱۹۸۶م؛ سامر، فیصل، ثورةالزنج، بغداد،
۱۹۷۱م؛ شبانکارهای، محمد، مجمع الانساب، به کوشش
هاشم محدث، تهران، ۱۳۶۳ش؛ شوفانی، الیاس،
حروب الردة، بیروت، ۱۹۹۵م؛ صابی، محمد، «فی
حوادث سنة۴۵۸»، اخبار القرامطة (ﻧﻜ : ﻫﻤ،
ثابتبنسنان)؛ صفدی، خلیل، الوافیبالوفیات، به کوشش
محمد حجیری، بیروت، ۱۴۰۸ق/
۱۹۸۸م؛ طبری، تاریخ؛ عصفور، محمد، «عقداللآل
فی تاریخ اوال»، همراه من سوادالکوفة الی البحرین (ﻧﻜ
: ﻫﻤ ، خلیفه)؛ علبی، احمد، ثورةالزنج، بیروت،
۱۹۶۱م؛ علی، صالح احمد، التنظیمات الاجتماعیة
و الاقتصادیة فی البصرة، بغداد، ۱۹۵۳م؛ همو،
خطط البصرة و منطقتها، بغداد، ۱۴۰۶ق/
۱۹۸۶م؛ همو، محاضرات فی تاریخ العرب، بغداد،
۱۹۶۰م؛ غفاری قزوینی، احمد، تاریخ
جهان آرا، تهران، ۱۳۴۳ش؛ قدامة بن جعفر، الخراج و صناعة
الکتابة، به کوشش محمدحسین زبیدی، بغداد،
۱۹۷۹م؛ قزوینی، محمد، یادداشتها، به
کوشش ایرج افشار، تهران، ۱۳۴۷ش؛ کستر، م.ج.، الحیرة
ومکة، ترجمۀ یحیى جبوری، بغداد، ۱۳۹۶ق/
۱۹۷۶م؛ کلاعی، سلیمان، تاریخ الردة، به
کوشش خورشیداحمد فارق، دهلینو، معهدالدرسات الاسلامیه؛ کلیر،
کلاوس، خالد و عمر، ترجمۀ محمدجدید، دمشق، ۲۰۰۱م؛ لاذقانی، محییالدین،
ثلاثیةالحلم القرامطی، قاهره، ۱۹۹۳م؛
مارکوارت، ی.، ایرانشهر، ترجمۀ مریم میراحمدی،
تهران، ۱۳۷۳ش؛ مسعودی، علی، مروجالذهب، به
کوشش شارل پلا، بیروت، ۱۹۷۱م؛ مقریزی،
احمد، انعاظ الحنفاء، به کوشش جمالالدین شیال، قاهره،
۱۳۸۷ق/ ۱۹۶۷م؛ منتخب التواریخ
معینی، منسوب به معینالدین نطنزی، به کوشش ژان
اوبن، تهران، ۱۳۳۶ش؛ ناصرخسرو، سفرنامه، برلین،
۱۳۴۰ق؛ نجم، عبدالرحمان عبدالکریم، البحرین فی
صدر الاسلام و اثرها فی حرکةالخوارج، بغداد، ۱۹۷۳م؛
نولدکه، ت.، تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان،
ترجمۀ عباس زریاب، تهران، ۱۳۵۸ش؛ واقدی،
محمد، الردة، به کوشش محمودعبدالله ابوالخیر، عمان، دارالفرقان؛ وصاف، تاریخ،
بمبئی، ۱۲۶۹ق؛ هدایت، رضاقلی،
روضةالصفا، تهران، ۱۳۳۹ش؛ یاقوت، بلدان؛ یعقوبی،
احمد، تاریخ، به کوشش هوتسما، لیدن، ۱۹۶۳م؛ نیز:
Bosworth, C.E., «The Political and Dynastic
History of the Iranian World (A.D.1000-1217)», The Cambridge History of Iran,
vol. V, ed. J.A. Boyle, Cambridge, 1968; Caetani, L., Annali Dell’Islām,
Milan, 1907.
علی بهرامیان
۳. از دورۀ صفوی تا
استیلای آل خلیفه
سلطنت شاه اسماعیل صفوی
(۹۰۵-۹۳۰ق/
۱۵۰۰-۱۵۲۴م) در ایران و
تحولات حاصل از آن چندان تأثیری بر بحرین و نواحی مجاور
آن بهعنوان جزئی از سرزمین ایران نداشت. در آغاز سدۀ
۱۰ق/ ۱۶م، بحرین ازجمله سرزمینهای تحت
نظارت حکومت محلی ایرانی ملوک هرمز محسوب میشد (ابن
ماجد، ۴۲۳). حاکمیت ملوک هرمز بر این نواحی
از اوایل سدۀ ۸ق/ ۱۴م و در دورۀ حکومت قطبالدین
تهمتن آغاز شد (تیکشیرا، 172). از آن چس تا سدۀ
۱۰ق/ ۱۶م امور سیاسی و اقتصادی بحرین
تحت نظارت مستقیم ملوک هرمز قرار داشت (اوبن، «ملوک[۱]...»، 97). در
آغاز سدۀ ۱۰ق و پیش از ورود پرتغالیها به خلیجفارس،
اجودبن زامل جبری رئیس قبیلۀ بنی جبر
از طرف ملوک هرمز بر بحرین حکومت میکرد (ابن ماجد، همانجا؛ سخاوی،
۱/ ۱۹۰)؛ ولی ضعف ملوک هرمز موجب شد تا رؤسای
قبیلۀ بنی جبر قدرت خود را در سواحل جنوبی خلیجفارس توسعه
بخشید (قاسم، ۳۰). این توسعهطلبی موجب نگرانی
ملوک هرمز بود. از اینرو، خواجه عطا وزیر قدرتمند هرمز در
۹۱۳ق/ ۱۵۰۷م به بحرین لشکر کشید
و قبیلۀ بنیجبر را ناگریز به پذیرش محدد حاکمیت ملوک
هرمز کرد (اوبن، همان، 127-126). بنابراین، اگرچه در آستانۀ ورود
پرتغالیها به خلیج فارس، بحرین و نواحی ساحلی آن
تحت ادارۀ رؤسای بنیجبر بود، اما مورخان پرتغالی، در این
دوره بحرین را جزو نواحی قلمرو هرمز ذکر کردهاند (پیرش، I/ 19).
باریوزا مورخ پرتغالی سدۀ
۱۰ق/ ۱۶م در بیان «جزایر قلمرو ملوک هرمز» از
بحرین به عنوان شهری بزرگ و محل رفتوآمد بازرگانان هرمز، و دارای
مرواریدهای عالی یاد کرده است (ص 37). پس از اشغال هرمز
به دست پرتغالیها و به سبب خودداری امیر مقرنبنزامل از پرداخت
مالیات، نیروهای مشترک هرمز و پرتغال در
۹۲۸ق/ ۱۵۲۲م به بحرین حمله کردند
(سوزا، 256). گرچه مقرن به مقابله رفت، اما با همۀ سرسختی
و مقاومتی که از خود نشان داد، در این نبرد شکست خورد و کشته شد (ابنایاس،
۵/ ۴۳۱؛ نیز ﻧﻜ : سوزا، 258). پس از
آن قشون هرمز به نام رئیس شرفالدین فالی سپرده شد که از اعضای
برجستۀ خاندان قدرتمند و دیوانسالار «رؤسایفال» بهشمار میرفت.
این خاندان چند سده منصب وزارت هرمز را برعهده داشتند و نقش بسیار مهمی
در امور سیاسی و تجاری خلیجفارس و اقیانوس هند ایفا
کردند (اوبن، «خواجهعطا[۲]...»، 107). آنان پیرو مذهب تشیع
بودند و حاکمیتشان بر برحین در واقع تجدید قدرت شیعیان
محسوب میشد. رؤسای خاندان فالی از ۹۲۸ تا
۱۰۱۰ق/ ۱۵۲۲ تا
۱۶۰۱م بهطور متوالی متوالیاً بر بحرین
حکومت کردند.
در ۹۲۷ق/
۱۵۲۱م حاکم بحرین بر ضد پرتغالیان قیام
کرد (مایلز، 158)، رئیس دارالتجارۀ پرتغالی
به دار آویخته شد و شماری از مسیحیان شهر کشته شدند
(اقبال، ۶۳). سرانجام، قیام به دیگر نواحی سرایت
کرد و مورد حمایت توران شاه امیرهرمز واقع شد (سوزا، 264-263). نایبالسلطنۀ
پرتغالی مستقر در گوا، با اطلاع از قیام گستردۀ مردم در نواحی
مختلف خلیجفارس، نیروی عظیمی بدانجا گسیل
داشت و با استفاده از اختلافات داخلی امرای قلمرو هرمز توانست قیام
را سرکوب کند. تورانشاه به جزیرۀ قشم پناه برد و در آنجا به دست یکی
از سران قبیلۀ بنی جبر کشته شد (قاسم، ۳۳).
از سوی دیگر، تسلط عثمانیها
بر مصر و سواحل بحر احمر و حضور آنها در نواحی جنوبی بینالنهرین
موجب بروز درگیریهایی میان آنان و پرتغالیها
شد و بحرین برای مدت نسبتاً طولانی تحتتأثیر این
رقابتها قرار گرفت. وزیر موقت هرمز و حاکم پیشین بحرین با
عثمانیها ارتباط برقرار کرد و نامههای میان آنان رد وبدل شد.
هدف او جلب حمایت سلطان عثمانی از قیامهای ضدپرتغالی
در خلیجفارس بود. رئیس شرفالدین فالی با حمایت
گستردۀ حکام نواحی مختلف خلیجافرس به قیام بر ضد پرتغالیها
دست زد و رئیس بدرالدین فالی حاکم بحرین نیز به این
قیام پیوست. نایبالسلطنۀ پرتغالی مستقر در گوا برادر
خود را برای دفع قیام بحرین به آن جزایر فرستاد، اما
پرتغالیها به سختی شکست خوردند و برادر نایبالسطنه به قتل رسید
(سوزا، 335). سرانجام، این قیامها با دستگیری و تبعید
رئیس شرفالدین فالی وزیر هرمز و روی کار آمدن عناصر
دستنشاندۀ پرتغال به پایان رسید. حاکم بحرین از خشم پرتغالیان
در امان ماند و به شرط پرداخت به موقع مالیات بخشوده شد (ﻧﻜ :
قائممقامی، اسناد...، ۱/ ۹۱-۹۲).
عثمانیها برای نفوذ در خلیجفارس
حاکم بصره را تطمیع و تشویق کردند که با پشتیبانی نیروی
دریایی عثمانی قلمرو حاکمیت خود را تا قطیف و
احسا گسترش دهد (همان، ۲/ ۲۲۰-۲۲۶)؛
اما تلاش حاکم بصره برای دستیابی به بحرین با شکست مواجه
شد و نیروهای کمکی عثمانی نیز در
۹۶۰ق/ ۱۵۵۳م در سواحل بحرین شکست
خورده، عقبنشینی کردند (مایلز، 171-170). در این وقایع
رئیس بدرالدینفالی حاکم بحرین از نیروهای
پرتغالی حمایت میکرد (قائممقامی، همانجا).
مداخلات عثمانیها در نیمۀ دوم
سدۀ ۱۰ق نیز ادامه یافت و بین سالهای
۹۴۴-۹۶۰ق/
۱۵۳۷-۱۵۵۳م کشتیهای
عثمانی بارها به فرماندهی پیریپاشا و مراد رئیس دریا
سالاران عثمانی روانۀ خلیجفارس شدند، اما هر بار بدون رسیدن به نتیجه و پس
از درگیریهای پراکنده با ناوگان پرتغالیها خلیجفارس
را ترک کردند (نبهانی، ۷۲؛ نیز ﻧﻜ : تفضلی،
۱۴-۱۵). سرانجام، سلطان سلیمان عثمانی در
۹۶۱ق/ ۱۵۵۴مک یکی از دریاسالاران
آزمودۀ خود به نام سیدی علی [کاتبی] رئیس را به
منطقه فرستاد. او با ناوگان خود به بحرین رفت و با حاکم جزیره، رئیس
مراد فالی ملاقات کرد (کاتبی، ۴۴) و رئیس مراد با
درپیش گرفتن سیاست مدارا با عثمانی توانست این مناطق را
از گزند حملات آنها مصون بدارد. نیروهای عثمانی در این
لشکرکشی از پرتغالیها شکست خوردند و سیدی علی رئیس
نگریز ناوگان خود را به سمت سواحل هندوستان برد (همانجا؛ نیز مایلز،
177-175).
اگرچه بحرین در سراسر سدۀ
۱۰ق/ ۱۶م دچار بحرانها و کشمکشهای فروانی شد،
اما تجارت و اقتصاد آن از رونق نیفتاد. تجارت سالیانۀ بحرین
در این دوره معادل ۵۰۰ هزار مسکوک طلا برآورده شده است (تیکشرا،
176). اهمیت اقتصادی این ناحیه تنها به دلیل وجود
مروارید نبود، صدور اسبهای اصیل عربی از بحرین به
هند نیز تجارت پرسودی محسوب میشد. باربوزا کشتیهایی
را با گنجایش ۵۰۰ تا هزار رأس اسب دیده که از بحرین
به سمت هند میرفته است (ص 42). خرما از دیگر اقلام صادراتی این
ناحیه به شمار میرفت (نبهانی، ۲۴-۲۵).
علاوه بر آن، محصولات کشاورزی دیگری همچون انار، انجیر، زیتون،
پرتغال و دیگر مرکبات نیز در این منطقه به وفور یافت میشد
(همو، ۲۵؛ ابن ماجد، ۴۲۳). مالیات بحرین
در این دوره تا ۳۰۰ لک برآورد شده است (قائممقامی،
همان، ۲/ ۱۸۱).
درآستانۀ سدۀ
۱۱ق/ ۱۷م حوادثی در بحرین روی داد که
زمینۀ
توجه مستقیم دولت مرکزی ایران،
یعنی صفویه را به آن منطقه فراهم آورد. اختلاف بین حکام
بحرین که از خاندان ایرانی رؤسای فال بودند. در این
دوره آشکارتر شد (نبهانی، ۷۳). مهاجرت بخشی از تیرههای
رؤسا به شیراز و اسکان آنان در این شهر یکی از نتایج
گسترش اختلافات داخلی آنها بود (قائممقامی، همان، ۲/
۱۱۷-۱۲۲). رئیس رکنالدین مسعود
فالی حاکم وقت بحرین که از ۱۰۰ق/
۱۵۹۳م بر آن نواحی حکومت میکرد و موردتوجه
مردم بود. از بیم همکاری پرتغالیها با مخالفانش، از رئیس
معینالدین فالی از سران با نفوذ طایفه که گویا
کلانتر فارس بود (منجم، ۲۰۹) و نیز از خویشاوندان
خود در شیراز تقاضای کمک کرد (فسایی، ۱/
۴۴۵؛ مستوفی، ۳۸۰). این تقاضا
مصادف با لشکرکشی اللهوردی خان در این مورد کسب تکلیف
کرد و وی نیز او را احتمالاً با وعدۀ حکومت بحرین،
برای حرکت به سوی این سرزمین و براندازی حکومت رئیسرکنالدین
تشویق کرد، معینالدین هم ظاهراً به نیت مدد حاکم رئیس
و باطناً به قصد تصرف بحرین روانۀ آن ناحیه گردید. رکنالدین
فالی حاکم بحرین به استقبال نیروهای فارس شتافت و از ایشان
به خوبی پذیرایی کرد. ولی چند روز بعد معینالدین
فالی نیمه شب به اتفاق برخی از همراهانش بر سر رکنالدین
ریختند و او را به قتل رسانید (اسکندربیک، ۲/
۹۹۰؛ منجم، فسایی، همانجاها)؛ اما مردم به جنگ با
معینالدین برخاستند و اللهوردیخان هم نیروی کمکی
به آنجا فرستاد (اسکندربیک، ۲/
۹۹۰-۹۹۱). در همان حال، پرتغالیها و امیرهرمز
نیروی نظامی مشترکی به فرماندهی رئیس شرفالدین
فالی و فرانسیشکودِ سوتومایور به بحرین گسیل کردند.
جزیرۀ بحرین به مدت ۳ ماه در محاصره قرار گرفت. نیروهای
رئیس معینالدین فالی در تهاجم گستردۀ نیروهای
مشترک هرمز و پرتغال، مقاومت سختی از خود نشان دادند و جنگ با عقبنشینی
نیروهای پرتغالی پایان یافت. اگرچه رئیس معینالدین
فالی نیز در این جنگ به قتل رسید، با این حال بحرین
از ۱۰۱۰ق/ ۱۶۰۱م دوباره و رسماً
به حکومت مرکزی ایران پروست (منجم، ۲۱۵؛ اقبال،
۷۸).
حکومت بحرین تا
۱۰۲۱ق/ ۱۶۱۲م بر عهدۀ الله
وردیخان حاکم فارس بود (فسایی، ۱/
۴۶۱)، و پس زا او فرزندش امام قلی خان به عنوان والی
فارس، کهگیلویه، لار و بحرین بر این نواحی حکومت میکرد
(محمدمعصوم، ۴۱). در ۱۰۴۰ق/
۱۶۳۰م پس از قتل امام قلیخان، سوندوک سلطان زنگنه به
حکومت بحرین منصوب شد (همو، ۱۴۸؛ قس: حسینی،
۲۴۷، که از برخورد سلطان ذوالقدر به عنوان حاکم بحرین و
هویزه نام میبرد). سوندوک در همان سال با هدایای فراوان
به حضور پادشاه صفوی رسید و شمشیر امیرتیمور گورگان
را به رسم پیشکش تقدیم شاه ایران کرد (نبهانی،
۷۴). پس از وی حکومت بحرین به باباخان سپرده شد (حسینی،
۲۶۰)، اما سختگیری و ستمگری او، موجب نارضایی
مردم گردید و بر اثر شکایت آنها و اهالی بحرین، در
۱۰۷۷ق/ ۱۶۶۶م عزل شد و به جای
او سلطان پسر قزلخان به حکومت رسید (نبهانی، همانجا؛ سدیدالسلطنه،
۲۳۲). پس از او باقرسلطان، و سپس فرزندش مهدیقلیسلطان
تا ۱۱۰۸ق/ ۱۶۹۶م بر بحرین
حکومت کردند (نصیری، ۱۷۷).
در سالهای پایانی
حکومت شاه سلطانحسینصفوی نواحی جنوب ایران مورد تاخت و
تاز سلطان عمان قرار گرفت. دستاندازیهای سلطانبنسیف حاکم
عمان در ۱۱۲۷ق/ ۱۷۱۵م تا بحرین
نیز کشیده شد. مهراب سلطان حاکم بحرین در مقابل یورش عمانیها
به سختی مقاومت کرد و با پشتیبانی مردم، آنان را به عقبنشینی
واداشت. تهاجم دوم در ۱۱۲۸ق صورت پذیرفت و حاکم بحرین
با استمداد از حاکم دشتستان توانست نیروهای مهاجم را به عقبنشینی
وادار کند. در ۱۱۲۹ق یک بار دیگر سلطان بن سیف
با همکاری عربهای قطر و جواسم به بحرین حمله کرد. در همین
حال، براثر سوءتدبیر شاه ایران، حاکم بحرین از کار برکنار شد و
جانشین او در راه رسیدن به بحرین بود که نیروهای
عمانی آنجا را به تصرف خود درآوردمند (مرعشی،
۳۷-۳۸؛ نیز بخیت، ۲۶۰؛
ازکوی، ۱۱۴). لطفعلی خان والی فارس تلاش
گستردهای برای جلب حمایت پرتغالیها و هلندیها بهکار
برد (فلور، برافتادن...، ۳۷؛ لاکهارت، ۱۳۲) و
درهمان حال، با کمک نیروهای محلی برای بازپسگیری
بحرین کوشش کرد و سرانجام توانست در ۱۱۳۰ق بر نیروهای
عمانی غلبه یابد و بحرین را دوباره فتح کند (مرعشی،
۴۰). این تکاپوها با یورش افغانها به اصفهان و سقوط
خاندان صفوی به پایان رسید.
سقوط صفویان موجب پریشانی
امور سیاسی جنوب ایران، و شکلگیری حاکمیتهای
محلی و استقرار قبایل محتلف عرب در سواحل ایران شد. عربهای
هوله از جملۀ این قبایل بودند که توانستند در دوران آشفتگی ایران
از موقعیت سود برده، بحرین را به مدت چند سال تصرف کنند (نبراوی؛
۱۶۲؛ لاریمر، I(b)/ 837). با به قدرت رسیدن
نادرشاه در ایران و اقدامات گستردۀ او در سرکوب قدرتهای محلی،
اوضاع در خلیجفارس دگرگون شد. در ۱۱۴۸ق/
۱۷۳۵م، نادر به دشت مغان حاکم فارس را مأموریت داد
تا به بحرین لشکر کشد و عربهای هوله را از آن دیار براند (حسینی،
۲۷۷). محمدتقی خان بعد از ورود به فارس فوجی از
سپاهیان دشتی و دشتستان را به قلعۀ ریشهر
از قلاع بوشهر فرستاد و چون خبر یافت که شیخ جباره، از بحرین به
قصد حج به مکه رفته، و از جانب خودنایبی در آنجا گماشته است، سپاهیان
خویش را بر کشتی نشانده، تحت فرماندهی لطیفخان، دریابیگی
نادرشاه روانۀ بحرین کرد (اقبال، ۱۰۱). با آنکه هلندیها
از کمک کردن به نادر امتناع کردند (فلور، حکومت...،
۱۵۴-۱۵۵). نیروهای ایران
توانستند در غیاب جباره، بحرین را به تصرف خود درآورند و فرمانده ایرانی
کلید قلعههای بحرین را به درگاه نادرشاه فرستاد (فسایی،
۱/ ۵۳۹؛ اقبال، همانجا). شیخ ناصر از رؤسای
خاندان آل مذکور و حاکم بوشهر، به عنوان حاکم جدید بحرین و فرمانده نیروی
دریایی معرفی و منصوب گردید (لاکهارت، 14).
رقابت شدید قدرتها در خلیجفارس
موجب تجدید و احیای قدرت عناصر قبیلهای در این
منطقه گردید که با مرگ نادر فزونی یافت (آدمیت، 30).
عناصر قبیلهای ساکن در نواحی ساحلی قدرت گرفته، حوادثی
پدید آوردند که در آیندۀ این منطقه تأثیر چشمگیری داشت. نواحی جنوبی
ایران، حدفاصل بندرعباس تا بحرین، محل رقابت و درگیریها
خونین حکام محلی و سران قبیلهها گردید (ﻧﻜ
: فلور، اختلاف...، ۱۸۳؛ پری، 118-117). این حوادث
موجب انتقال مرکزیت اقتصادی منطقه به بحرین شد و کانون تجارت و
اقتصاد در خلیجفارس به بخش علیای آن منتقل گردید و بحرین
در سایۀ این تحول اهمیت بسیار یافت و به همین سبب،
مورد توجه قدرتهای منطقه واقع گردید (ﻧﻜ : ملکم،
۵۳؛ امین، ۶۳-۶۴).
انتقال مراکز تجارت دریایی
به بوشهر و نواحی مجاور آن درحالی صورت گرفت که این منطقه صحنۀ رقابت
و درگیری عربهای هوله و آل مذکور بود. رقابتها و کشمکشهای
سرسختانۀ دو رقیب قدرتمند در ایران، زمینۀ لازم را برای
تثبیت دیگر قدرتهای قبیلهای به وجود آورد. یکی
از این قبایل که در تاریخ بحرین تأثیر چشمگیر
داشته است و برخی از مورخان، افراد آن را بنیانگذاران حاکمیت
مستقل بحرین معرفی کردهاند، عتوبیها (سدیدالسلطنه،
۴۷۷). اینان در سدۀ ۱۲ق/ ۱۸م
به سبب قحط سالی از نجد به ناحیۀ کویت
مهاجرت کردند و در ۱۱۸۰ق/ ۱۷۶۶م
محمد بن خلیفه کویت را به قصد زباره ترک کرد و در این ناحیه
ساکن شد (نبهانی، ۸۲-۸۳؛ نبراوی،
۲۳۱-۲۳۲؛ کلی، 32). وی با
استقرار قبیلۀ خود در ناحیۀ زباره و تسلط بر دیگر تیرههای عتوبی توانست
فعالانه در تجارت مروارید شرکت کرده، ثروت بسیاری بهدست آورد؛
آنگاه با خرید و ساخت کشتیهای کوچک باربری، ناوگانی
مرکب از ۱۳۰ فروند قایق کوچک در اختیار گرفت (آدمیت،
33). در این دوره بحرین در قلمرو حکومت شیخ ناصر قرار داشت، تا
اینکه ۱۱۹۰ق/ ۱۷۷۶م در جریان
حملۀ نیروهای کریم خان زند به بصره کشته شد و پادشاه ایران
فرزند او شیخ نصر را به عنوان حاکم منصوب کرد (سدیدالسلطنه،
۲۳۳).
اختلافات میان حاکم بوشهر و عتوبیها
در این دوره وارد مرحلۀ جدیدی شد و سرانجام عتوبیان پذیرفتند تا تحت
نظارت آل مذکور مالیاتهای مقرر را به ایران پرداخت کنند و
قراردادی میان طرفین بسته شد که تا
۱۱۹۷ق/ ۱۷۸۳م برقرار بود (آدمیت،
34). در این سال احمدبن محمدرئیس جدید آل خلیفه از پرداخت
مالیاتهای مقرر سرباز زد و همین امر موجب لشکرکشی شیخ
نصر آل مذکور را فراهم آورد. لشکرکشی نیروهای حاکم بوشهر با
شکست مواجه شد و او ناگریز به بوشهر عقبنشینی کرد. احمد بن
محمدپس از این پیروزی با قبیلۀ خود به بحرین
رفت و قدرت را به دست گرفت (نبهانی، ۸۶-۸۷؛ کلارک،
۶۶؛ برای تفصیل، ﻧﻜ : ﻫ د، آل خلیفه).
درگیریهای آقامحمدخان
قاجار و لطفعلی خان زند و آشفتگی در ایران، زمینۀ لازم
را برای احمدبن محمد به وجود آورد تا قدرت خود را در بحرین تثبیت
کند؛ با اینهمه، پس از او فرزندش سلمان وابستگی خود را برای
سلطنت قاجاریه، در نامهای خطاب به حسینعلی میرزا
والی فارس اعلام کرد (آدمیت، 35) و در ضمن خواهان حمایت والی
فارس در مقابل یورشهای وهابیها گردید (قس: نبهانی،
۸۹-۹۰، که به تقاضای سلمان اشارهای نکرده
است).
مشکلات داخلی و خارجی بحرین
و گرفتاریهای ایران این فرصت را به سیدسلطان امام
مسقط داد تا به توسعۀ قدرت خود در خلیجفارس بپردازد. او پیش از آن بندرعباس و
هرمز و قشم را به مدت ۷۵سال به پرداخت سالی ۶ هزار تومان
از آقامحمدخان اجاره کرده بود (اقبال، ۱۱۸). در
۱۲۰۵ق/ ۱۷۹۱م امام مسقط برای
اخذ مالیاتهای عقبافتادۀ بحرین به آن ناحیه
حمله کرد و بدون گرفتن نتیجۀ کامل به مسقط بازگشت. در ۱۲۱۴ق/
۱۷۹۹م یکبار دیگر نیروهای عمانی
به بحرین یورش آوردند و سلمان بن احمد حاکم وقت بحرین با تقرب
به دربار ایران و قبول پرداخت مالیاتهای معوقۀ بحرین
به عنوان یکی از ایالات ایران توانست از حملۀ سیدسطان
جلوگیری کند (همو، ۱۱۹-۱۲۰؛ مایلز،
292؛ آدمیت، 36).
اما پس از
۱۲۳۵ق/ ۱۸۲۰م که انگلیس با
شیوخ و رژسای قبایل خلیجفارس، از آن جمله شیخ بحرین
قراردادی منعقد کرد، اوضاع جدید حکمفرما شد؛ زیرا این
قرارداد، نقض آشکار یکی از مواد معاهدۀ
۱۲۲۹ق/ ۱۸۱۴م میان ایران
و انگلیس بود (اقبال، ۱۳۴). اوضاع و احوال داخلی ایران
و پیامدهای جنگ ایران و روس، دست انگلستان را برای مداخلۀ بیشتر
در امور ایران بازگذاشت. از آن پس بحرین به عنوان یکی از
مسائل مورد مناقشه بین ایران وانگلیس مطرح شد. در ابتدای
شکلگیری مسألۀ بحرین دوبار حاکمیت ایران بر جزیرۀ بحرین
از سوی سیاستمداران انگلیسی مورد تأیید قرار
گرفت: نخست درمعاهدۀ «بروس ـ زکیخان» در ۱۲۳۷ق/
۱۸۲۲م (قائممقامی، بحرین...،
۱۶؛ اقبال، ۱۳۵)، و بار دیگر در همان سال از
سوی ویلیامگرانتکیر از افسران دریایی
انگلیس در خلیجفارس که طی دستور عملی اداری به آن
اذعان شده است (آدمیت، 92-91).
شیخ محمد بن خلیفه که در
۱۲۵۸ق/ ۱۸۴۲م به یاری
برادرش علی ابن خلیفه بر مخالفان داخلی غلبه کرد؛ چون از مطامع
انگلیسیها نسبت به بحرین اطلاع داشت، با دولت ایران و
عثمانی از در دوستی درآمد، اما ایران و عثمانی که گرفتار
مسائل داخلی خود بودند، تکیهگاه مناسی به نظر نمیرسیدند
و شیخ بحرین متوسل به انگلیس شد (نفیسی،
۲۹). در ۱۲۶۴ق/
۱۸۴۸م طی قراردادی میان او و نمایندۀ انگلیس،
کشتیهای انگلیسی اجازه یافتند تا همۀ
جهازات متعلق به شیخ بحرین یا مردم آن جزایر را تفتیش
کنند (لاریمر، I(b)/ 881). دراین ایام سلطان مراد میرزا
حسامالسلطنه والی فارس برای تثبیت موقعیت ایران در
بحرین سفیری به نام میرزامهدی به آن سمت روانه کرد
و طی مذاکراتی با شیخ محمدبن خلیفه، او را از حمایت
ایران مطمئن ساخت (آدمیت، 156). حاصل این مأموریت چندین
مکاتبه از جانب محمدبن خلیفه خطاب به والی فارس، پادشاه ایران
و... بود که در آنها صراحتاً به حاکمیت ایران بر بحرین اشاره
شده است (قائممقامی، همان، ۳۲ﺑﺒ ). این
نوشتهها راولینسن را سخت خشمگین کرد و موجب اقدامات کاپیتان
جونز، معاون کنسول انگلیس در خلیجفارس شد، ولی محمدبن خلیفه
مخالفت خود را در برابر موضع انگلستان، آشکارا به نمایندۀ آن
کشور اطلا داد (همان، ۳۹).
پس از آن، انگلستان با تحریک عدهای
از اهالی بحرین، مکاتبانی با سلطان عثمانی برای
براندازی حکومت محمدبن خلیفه انجام دادند. در پی آن، مداخلات
عثمانی در امور بحرین از سوی میرازحسین خانِ
سپهسالار مورد اعتراض ایران قرار گرفت (همان، ۴۵). به دنبال این
وقایع محمدبن خلیفه به قطیف حمله کرد و پسرعم خود محمدبن
عبدالله را از آنجا متواری ساخت. این امر مورد اعتراض کلنل پلی
کنسول انگلیس در خلیجفارس واقع شد و شماری از کشتیهای
انگلیس تسلیم شد. هرچند کمپانی هند شرقی از اقدامات پلی
اظهار ناخرسندی میکرد، اما با مداخلۀ ایران نیز
در امور بحرین سخت مخالفت میورزیدند. محمدبن خلیفه ناگریز
در ۱۲۷۸ق/ ۱۸۶۱م به عقد قراردادی
با انگلیس گردن نهاد (کرزن، ۲/ ۵۴۷؛ نیز ﻧﻜ
: قائممقامی، همان، ۴۵ﺑﺒ). چون در
۱۲۸۴ق/ ۱۸۶۷م شیخ محمد بن
خلیفه قطر را تصرف کرد، کلنل پلی طی نامۀ شدیداللحنی
به حاکم بحرین و هم پیشمان او شیخ ابوظبی، از آنان خواست
که دربارۀ اقدامات خود توضیح دهند (کلی، 673-672). محمدبن خلیفه
در این واقع حساس برادر خود را به بوشهر فرستاد و از والی فارس تقاضای
کمک کرد، اما نیروهای کمکی فارس وقتی به بحرین رسیدند
که نیروهای انگلیسی آنجا را تصرف کرده بودند و محمد ابن
خلیفه خود گریخته، و بیرق ایران و عثمانی از فراز
قلعۀ ابوماهر به زیر کشیده شده بود (سدیدالسلطنه،
۲۳۷-۲۳۸؛ نیز ﻧﻜ : نبهانی،
۱۳۴-۱۳۵؛ قائممقامی، همانجا).
علی بن خلیفه پس از عزل
برادرش کسانی را نزد حسامالسلطنه و شیخ لنگه فرستاد و تقاضای
کمک و سرباز کرد و گفت چون سپاهیان ایران به بحرین برسند، آنجا
را به تصرف امنای دولت ایران خواهد سپرد. نیروهای ایران
از بندرلنگه عازم بحرین شدند و انگلیسیها در مقابل کشتیهای
جنگی خود را به آن نواحی فرستادند، اما چمون علیبن خلیفه
از حمایت ایران ناامید شد، ناگریز در
۱۲۸۵ق/ ۱۸۶۸م با کلنل پلی
قراردادی بست که امتیازات پیشین را تأید میکرد
(همان، ۶۱-۶۴؛ اقبال، ۱۳۸).
حکومت شیخ عیسی بن علی
در بحرین از ۱۲۸۶ق دورۀ تثبیت
قدرت انگلستان در این ناحیه است. او یکبار در
۱۲۹۷ق/ ۱۸۸۰م و بار دیگر
در ۱۳۰۹ق/ ۱۸۹۲م در دو معاهدۀ
جداگانه ملزم شد که بدون اجازۀ انگلیس با هیچیک از دول دیگر قراردادی
نبندد، به هیچ دولت دیگری حق فرستادن نمایندۀ سیاسی
ندهد و حق واگذاری یا فروش بخشی از خاک خود را به دیگری
جز انگلستان نداشته باشد (همو، ۱۳۹). بعدها نیز انگلستان
امتیاز اقامت یک نمایندۀ انگلیسی را برای
همیشه به بحرین منطور رسیدگی به دعاوی اتباع خارجی
و مشاوره با شیخ در امور حکومتی بهدست آورد (زرینقلم،
۱۵۶؛ ویلسن، 248-247) و از
۱۳۰۲ش/ ۱۹۲۳م در بحرین نمایندگی
دائمی تأسیس کرد. در این دوره یکی از برجستهترین
افسران انگلیسی به نام سرچارلز بلگر به عنوان مشاور امیر بحرین
انتخاب، و در این جزیره مستقر شد. اگرچه اقدامات خشونتآمیز
بلگریو موجب خشم مردم گردید و دولت انگلیس سرانجام او را در
۱۳۳۶ش/ ۱۹۷۵م از بحرین
خارج کرد، ولی او در طراحی هویت جدید برای منطقه،
ازجمله کوشش برای تغییر نام خلیجفارس نقش قابل توجهی
داشت (ﻧﻜ : مجتهدزاده، ایدهها....، ۳۶۸).
در ۱۳۰۶ش/
۱۹۲۷با عقد قراردادی میان انگلیس و ملک
عبدالعزیز امیر حجاز روابط میان سعودیان و تحتالحمایگان
بریتانیا، یعنی بحرین و قطر و امارات متصالحه گسترش
یافت (زرینقلم، ۱۶۲). عقد این قرارداد تجاوز
به تمامیت ارضی ایران بود و دولت ایران رسماً به جامعۀ ملل
شکایت کرد و اعتراض خود را به نمایندۀ دولت انگلیس
نیز تسلیم کرد (گزیدۀ اسناد...، ۱/
۸۷؛ رمضانی، 248). چمبرلین وزیر امور خارجۀ انگلیس
طی نامهای به نمایدۀ ایران در بندن، اعلام کرد
که دولت انگلیس شواهدی مبنی بر حاکمیت ایران بر بحرین
به دست نیاورده است (آدمیت، 195). وزیرامور خارجۀ ایران
طی نامهای در ۱۱ مرداد ۱۳۰۷ ادلۀ تاریخی
حاکمیت ایران بر بحرین را برشمرد (گزیدۀ
اسناد، ۱/ ۱۱۷-۱۲۳)، اما چمبرلین
در پاسخ به این مراسله، در ۲۸دی
۱۳۰۷ حق حاکمیت ایران بر بحرین را به
کلی مردود دانست (همان، ۱/
۱۴۹-۱۵۱). سپس در
۱۳۰۸ش دولت انگلستان از وورد و خروج کسانی که فاقد
گذرنامۀ انگلیسی بودند، به بحرین جلوگیری کرد
(همان، ۱/ ۱۶۳). واکنش این طی مکاتبات و
اعتراضهای رسمی را به جایی نبرد؛ حتى در همان سال فرانک
هُمر نمایندۀ شرکت نفتی انگلیس، امتیاز اکتشافات نفت در بحرین
را به دست آورد و بلافاصله عملیات حفاری را آغاز کرد(همان، ۱/
۱۷۲). اعتراض دولت ایران و شکایت وزیر
امورخارجه به جامعۀ ملل (همان، ۱/ ۱۷۷-۱۷۸) با
توجه به حمایتهای آمریکا از سیاست انگلیس به جایی
نرسید (آدمیت، 200-198). سرانجام، مجلس ایران در آبان ماه
۱۳۶۶، با تصویب لایحهای بحرین
را «استان چهاردهم» ایران اعلام کرد (رمضانی، ۴۶)، اما
قوای انگلیسی بلافاصله در بحرین و شارجه تقویت شدند
و در همان حال اخراج ایرانیان از بحرین آغاز گردید (گزیدۀ
اسناد، ۳/ ۱۶۷، ۱۸۲). در
۱۳۳۶ش/ ۱۹۵۷م دو امیرنشین
سعودی و بحرین با حمایت سیاسی انگلیس و آمریکا
برای اکتشاف نفت قراردادی به امضا رساند (همان، ۳/
۱۹۴). اردلان وزیر امورخارجۀ ایران
اعلام داشت که این موافقتنامه را بیاعتبار میداند (همان،
۳/ ۱۹۵). از همین ایام، انگلیس طرح حذف
نمادهای فرهنگ ایرانی از بحرین را با جدیت بیشتری
دنبال کرد (برای تفصیل، ﻧﻜ : مجتهدزاده، همان،
۳۷۰-۳۷۱).
در ۱۳۴۱ش/
۱۹۶۲م بحرین به مرکز اصلی نیروهای
زمینی و دریایی انگلیس در خلیجفارس
تبدیل شد. ۳ سال بعد مذاکرات ایران با انگلیس برای
تعیین مرزهای دریایی ایران، با توجه به
اختلافات ایران و انگلیس بر سر این مسألۀ بحرین
به نتیجه نرسید. از آن سوی چون انگلستان درصدد خروج از خلیجفارس
برآمد، امیرنشینهای منطقه را به تشکیل اتحادیهای
سیاسی شامل بحرین، قطر و ۷ امیرنشین سواحل
متصالح تشویق کرد. ایران در ۱۳۴۷ش مخالفت خود
را با حضور در بحرین در این اتحادیه اعلام داشت (ایرانیکا،III/ 509؛
رمضانی، 48). اظهارات پادشاه عربستان مبنی بر اینکه عربها باید
جای انگلستان را در منطقه پر کنند و استقبال از عیسیبنسلمانآلخلیفه
به عنوان رئیس یک کشور مستقل در ریاض، لغو دیدار شاه ایران
از عربستان سعودی را در پی آورد (مجتهدزاده، امنیت...،
۱۵۸). در ۱۳۴۷ش شاه ایران توسل
به زور در مالکیت بحرین را از سوی ایران رد کرد (ایرانیکا،
همانجا). در سال بعد امیر بحرین شیخعیسى طی دیداری
از لندن و واشنگتن مذاکرات محرمانهای دربارۀ بحرین
انجام داد. درپی این تحولات، دولت ایران در نامهای به دبیرکل
سازمان ملل متحد خواستار کسبنظر از مردم بحرین شد (مجتهدزاده، همان،
۱۶۳). نمایندۀ ویژۀ سازمان ملل پس
از دو هفته تحقیق، در نامهای اعلام کرد که «اکثریت قاطع مردم
بحرین» خواستار استقلال هستند. شواری امنیت با توجه به گزارش
نمایندۀ ویژه ذر قطعناۀ شمارۀ ۲۷۸، به تاریخ ۲۱ اردیبهشت
۱۳۴۹ش/ ۱۱ مۀ۱۹۷۰م
استقلال بحرین را به رسمیت شناخت (برای اطلاع از اوضاع بحرین
پس از این تاریخ، ﻧﻜ : ﻫ د، بحرین، کشور؛
نیز آل خلیفه).
مآخذ
ابن ایاس، محمد، بدائع الزهور، به
کوشش محمدمصطفى، قاهره، ۱۴۰۴ق/
۱۹۸۴م؛ ابن ماجد، احمد، الفوائد، ترجمۀ احمد
اقتداری، تهران، ۱۳۷۲ش؛ از کوی عمانی،
سرحان، تاریخ عمان، بحرین و قطر، به کوشش عبدالمجید حسیب
قیسی، عمان، ۱۴۱۲ق/
۱۹۹۲م؛ اسکندربیک منشی، عالمآرای عباسی،
به کوشش محمداسماعیل رضوانی، تهران، ۱۳۷۷ش؛
اقبال آشتیانی، عباس، مطالعاتی در باب بحریمن و جزایر
و سواحل خلیجفارس، تهران، ۱۳۲۸ش؛ امین،
منافع انگلیسیها در خلیجفارس، ترجمۀ علی میرسعید
قاضی، تهران، ۱۳۶۷ش؛ بخیت، حمید، الفتحالمبین،
به کوشش عبدالعمنعم عامر و محمدمرسی عبدالله، مسقط،
۱۴۱۵ق/ ۱۹۹۴م؛ تفضلی،
محمود، مقدمه بر مرآت الممالک (ﻧﻜ : ﻫ د، کاتبی)؛ حسینی
استرابادی، حسن، از شیخ صفی تا شاه صفی (تاریخ
سلطانی)، به کوش احسان اشراقی، تهران، ۱۳۶۴ش؛
زرین قلم، علی، سرزمین بحرین از دوران باستان تا امروز،
تهران، ۱۳۳۷ش؛ سخاوی، محمد، الضوءاللامع، قاهره،
۱۳۵۴ق؛ سدیدالسلطنه، محمدعلی، تاریخ
مسقط و عمان، بحرین و قطر، به کوشش احمداقتداری، تهران،
۱۳۷۰ش؛ فسایی، حسن، فارسنامۀ ناصری،
به کوشش منصور رستگارفسایی، تهران، ۱۳۶۷ش،
فلور، ویلم، اختلافات تجاری ایران و هلند، ترجمۀ
ابوالقاسم سری، تهران، ۱۳۷۱ش؛ همو، برافتادن صفویان،
برآمدن افغان، ترجمۀ ابوالقاسم سری، تهران، ۱۳۶۵ش؛ همو، حکومت
نادرشاه، ترجمۀ ابوالقاسم سری، تهران، ۱۳۶۸ش؛ قاسم، جمال
زکریا، «اوضاع السیاسةفی الخلیج [الفارسی] ابان
الغزو البرتغالی»، ابحاث ندوة رأس الخیمة التاریخیة، رأس
الخیمه، ۱۴۰۸ق/ ۱۹۸۷م؛
ج۱: قائممقامی؛ جهانگیر، اسناد فارسی، عربی و ترکی
در آرشیو ملی پرتغال دربارۀ هرموز و خلیجفارس، تهران،
۱۳۵۴ش؛ همو، بحرین و مسائل خلیجفارس، تهران،
۱۳۴۱ش؛ کاتبی، سیدیعلی، مرآت
الممالک، ترجمۀ محمود تفضلی و علی گنجهلی، تهران،
۱۳۵۵ش؛ کرزن، جرج ن.، ایران و قضیۀ ایران،
ترجمۀ غلامعلی وحید مازندرانی، تهران،
۱۳۶۷ش؛ کلارک، انحلا، جزرالبحرین، ترجمۀ
محمدخزاعی، بحرین، ۱۹۸۵م؛ گزیدۀ اسناد
خلیجفارس، دفتر مطالعاتی سیاسی و بینالمللی
وزارت امور خارجه، تهران، ۱۳۶۸ش؛ لاکهارت، لارنس، انقراض
سلسلۀ صفویه، ترجمۀ اسماعیل دولتشاهی، تهران، ۱۳۴۴ش؛
مجتهدزاده، پیروز، امنیت و مسائل سرزمینی در خلیجفارس،
ترجمۀ امیرمسعوداجتهادی، تهران، ۱۳۸۰ش؛
همو، ایدههای ژئوپولیتیکو واقعیتهای ایرانی،
تهران، ۱۳۷۹ش؛ محمدمعصوم اصفهانی، خلاصةالسیر،
تهران، ۱۳۶۸ش؛ مرعشی صفوی، محمدخلیل، مجمعالتواریخ،
به کوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، ۱۳۶۲ش؛
مستوفی یزدی، محمدمفید، مختصرمفید، ویسبادن،
۱۹۸۹م, ملکم، جان، تاریخ ایران، ترجمۀ اسماعیل
حیرت، تهران، سعدی؛ منجم یزدی، محمد، تاریخ عباسی،
به کوشش سیفالله وحدنیا، تهران، ۱۳۶۶ش؛
نبراوی، فتحیه ومحمدنصر مهنا، الخلیج [الفارسی]، اسکندریه،
منشأةالمعارف؛ نبهانی طایی، محمد، التحفة النبهانیة، بیروت،
۱۴۰۶ق/ ۱۹۸۶م؛ نصیری،
محمدابراهیم، دستور شهریاران، به کوشش محمدناصر نصیری
مقدم، تهران، ۱۳۷۳ش؛ نفیسی، سعید، بحرین
حقوق هزار و هفتصدسالۀ ایران، تهران، ۱۳۳۳ش؛ نیز:
Admyat, F., Bahrein Islands, New York,
1955; Aubin, J., «Cojeatar et Albuqerque», Mare Luso-Indicum, Paris, 1971; vol.
I(2); id, Le Royaume d’ Ormuz au Début du XVIe siècle«, ibid, 1973, vol. II(1);
Barbosam D., A Description of the Coasts of East Africa and Malabar, tt.
H.E.J., Stanley, London, 1866; Iranica; Kelly, J. B. Britain and the Persian
Gulf, Oxford, 1968; Lockart, L., The Navy of Nadir Shah, London, 1936;
Lorimmer, J. G., Gazetteer of the Persian Gulf, Cacutta, 1915; Miles, S. B.,
The Countries and Trbes of the Persian Gulf, London. 1966; Perry, J. R., Karim
Khan Zand, Chicago, 1979; Pires, T., The suma Orientaal, tr. A. Coetesão
London. 1944; Ramazani, R. K., Iran Foreign Policy 1941-1973, Charlottesvile,
1975; Sousa, F., The Portugues Asia. Tr. J. Stevens, London, 1695; Teixeria,
P., Travels, tr. Sinclair, London, 1902; Wilson, A., the Persian Gulf,
London,1959.
محمدباقر وثوقی
II پیشینۀ فرهنگی
سرزمین ایران به رغم تنوع
کمنظیر جغرافیایی ـ قومی خود وبا آنکه بسیاری
از اجزائش در ادوار مختلف سیاسی از پیکرۀ اصلی
جدا میافتاده، از دیدگاه فرهنگی پهنهی سخت به همپیوسته
به شمار میرفته است: بحرین یکی از این اجزاء است
که بنابر معتبرترین منابع و روایات تاریخی، از کهنترین
زمانها جزو قلمرو جغرافیایی و فرهنگی ایران بوده
است. اگرچه این سرزمین در دورههای فترت از قلمرو دولت مرکزی
بیرون میافتاده، اما از دیدگاه فرهنگی همواره پیوندی
استوار با سرزمین اصلی خود داشت. این ارتباط و پیوند دستکم
به عصر ایلامیان و سومریان بازمیگردد و افسانههای
کهن سومری و الواحی که از این تمدن بهدستآمده است، اندازۀ تأثیر
فرهنگ و تمدن ایرانی را، بهویژه در حماسۀ پهلوان خدای
گیلگَمِش و زادگاه و موطن او که دیلمون (بحرین کهن) فرض شده
است. به خوبی نشان میدهد؛ چنانکه گیلمکش (گیل+گاومیش)
و دیلمون خود واژههایی ایرانیند. در واقع سواحل
وجزایر جنوبی خلیجفارس طی قرنها محل تبادلات فرهنگی
ایران، بینالنهرین و هند به شمار میرف. کشفیات
باستانشناختی در خوزستان، بینالنهرین و بحرین (به ویژه
منامه)، نشان از مشابهتها و بلکه یگانگی فرهنگی میان مردم
این مناطق دارد. نقوش، مهرها، کتیبهها و معابد، به ویژه معابد
مارپرستی که در بحرین پیدا شده، با آنچه از حفاریهای
چغازنبیل و هفت تپۀ خوزستان و کورنگون ممسنی فارس بهدست آمده است، به طور شگفتانگیزی
شباهت دارند. یکی از الواحی که در ربع اول سدۀ
۲۰م در محل سومر باستان (شمال بصره و خُرساباد) کشف شده، حاوی
منظومهای است که آن را «بهشت سومری» خواندهاند. به عقیدۀ برخی
از محققان این منطومه منشأ داستان بهشت آسمانی تورات بوده است. سزمین
«دلمون» که بهشت سومری در آنجا قرار داشت، همان دیلمون ایرانی،
و واقع در جنوب غربی ایران بوده است که نشانههای بهشت تورات نیز
با آنجا تطبیق میکند (کریمر،
۱۶۷-۱۶۸، ۲۵۸،
۲۶۱، ۲۶۲؛ اقتداری، آثار...،
۹۳۱-۹۳۲). نامهای اصلی منظومۀ سومری
مانند ننخرساگ (الهۀ مادر) و اَتو (آفتاب، افتو که هنوز صورتهای از آن در برخی
مناطق ایران به کار میرود) هم ایرانیند، یا منشأ ایرانی
دارند. در میانۀ سدۀ ۲۰م نیز دانشمندان دانمارکی در منامۀ بحرین
به حفاریهایی دست زدند که برخی از نتایج آن منتشر
شد. این بررسیها و کشفیات و پارتیان در بحرین و
ارتباط قومی ساکنان آنجا با اقوام خوزی است (ﻧﻜ : همان،
۹۱۹ ،۹۶۸).
بحرین در تشکیلات اداری
و تقسیمات کشوری عصر ساسانی دارای چند ولایت یا
حکومت نشین با نامهای هگر (هَجَر، بنیاد نهادۀ اردشیر)،
خِتَ (خِطّ)، میش ماهیگ، و اُوال بود که همواره این ولایات
با دولت مرکزی روابط مستقیم داشتند و گفتنی است که اسپهبدِ نیمروز
هم در بحرین مینشست. حوزۀ دریایی این
ولایت ساسانی از دهانۀ رود فرات آغاز میشد و تمام کرانههای شمالی شبه جزیرۀ عربی
و قطر و عمانات (همۀ امارت فعلی) و مسقط و یمن را دربرمیگرفت و به همین
مناسبت در برخی از متون دورۀ اسلامی از این ناحیۀ وسیع گهگاه
با نام یمنستان یاد شده است. کشتیهایی که از دهانۀ رود
فرات داخل خلیج فارس میشدند، راه مجاور سواحل بحرین را در پیش
گرفته، پس از عبور از دیلمون، به جزیرۀ تاروت و ساحل
ختَ و هگر میرفتهاند و سپس راه جنوب را پیش گرفته، به ماجان («ماکا»ی
هخامنشی و «مزون» ساسانی) میرسیدند. ماجان، محلیآباد،
و در منتهىالیه خط بازرگانی دریایی میان جلگۀ سند و
سواحل خلیجفارس بوده است (محیط، ۸۵-۸۷).
مطابق یک گزارش، وقتی گرشاسب از سیستان و سیراف برای
یااری مهراج شاه هند سفر درازی را به سوی سراندیب یا
میش ماهیگ را پیمود (اسدی طوسی، ۶۳ﺑﺒ
؛ حسن، ۲۶۰).
روستای سیماهج امروز در بحرین
باقیماندۀ میشماهیگ ساسانی است. سابقاً جزیرۀ محرق یا
محرک را نیز سیماهج میخواندند. جز آن، اُوال و دیلمون هم
هر دو نامهایی ایرانیند. دربارۀ اشقاق اوال
اختلاف است، ولی به نظر میرسد این کلمه مرکب از دو بخش است:
«او» یا آب و «آل» پسوند نسبت (مانند پوشال، روال، چنگال). دیلمون (ایگاروس
یونانی و فلیکۀ کنونی) هم که در روزگار کهن بر بحرین، یا بخشی
از آن اطلاق میشد، واژهای ایرانی، و با کلمات دیاله،
دیله و دیلم هم ریشه است که با معنای آب پیوند دارد
و افادۀ معنای گل و الی و آبرفت میکند. دربارۀ کلمۀ بحرین
هم باید گفت که این کلمه مثنای «بحر» نیست، بلکه مرکب است
از «بحر» و «آن» پسوند نسبت فارسی، پس در اصل بَحران بوده است و به همین
سبب منسوب به آنجا را بَحرانی و جمع آن را بحارنه میخوانند. وجود
کلماتی شبیه به آن چون سلیمانان، قبان، داران و سرقان در مجاورت
بحرین که افادۀ نسبت میکند. مؤید این معنی است (محیط،
۸۵-۸۸).
مردمی که در سواحل خلیجفارس،
خاصه در ساحل بحرین میزیستند، آمیختهای از نژاد
بومی و بازرگانان سومری و ایلامی و دراویدی و
بعدها پارسی بودند. آبادانی این سواحل نیز وابسته به فعالیت
ایلامیهای ایرانی و سومریها بود که از دهانههای
رود کارون و دجله تا فرات و تا شرق افریقا همهجا فعال بودند (همو،
۸۸). قدر مسلم این است که ورود آریاییها به
بحرین حدود یک هزار سال بر ورود عربها به این منطقه سبقت دارد؛
اما آنچه در اسناد یونانی دربارۀ مهاجرت فنیقیها
از بحرین به سواحل مدیترانه، روایت شده است، با تحقیقات و
کشفیات باستانشناسی تطبیق ندارند. گورهای باشکوه سنگی
باستانی بحرین که شمار آنها به چند هزار میرسد، درست شبیه
گورهای سنگی خارک، شهر سیراف و دیگر نقاط شمالی خلیجفارس
است و این تشابه نشان میدهد که پیوندهای استوار فرهنگی
میان ساکنان سواحل و جزایر خلیجفارس وجود داشته، و تمدنشان از یک
منشأ بوده است (همو، ۸۹-۹۰).
اکنون در شمال عمان، کزار، سمار (صحار)
مردمانی مرسوم به شموح یا شیهو در مغازههای سنگی
زندگی میکنند که سفیدچهره و روشن چشمند و به لهجۀ مخصوصی
به نام کومزاری سخن میگویند. اینان از بحاظ نژادی
به ایرانیان نزدیکند و زبانشان با زبانهای لارستانی
و بشاگردی هم ریشه است. برخی از محققان دربراۀ این
لهجه تحقیقات قابل توجهی کردهاند که ارتباط آن را با لهجههای
ایرانی جنوبی کاملاً آشکار میکند (شروو[۱]،
601-595).
دربارۀ «جاشو»های
کهن که نامهای جاسک و جشن و جاشک از آن گرفته شده، میتوان گفت که برخی
از محققان آنها را اصلاً دیلمی یا شبانکارهای ایرانی
دانستهاند. بههرحال، از حضور شموح یا شیهوهای کنونی و
جاشوهای کهن و «سیاهجی»ها که برخی از کتب سیر و تاریخ
از آنها به عنوان ساکنان سواحل یاد شده، میتوان دریافت که در
شهرهای هگر، خت و مشقر علاوه بر زنگی، خوزی، جیلانی
و دیلمی، یک عنصر مخلوط بومی نیز وجود داشته که
بعدها نژاد «سواحلی» را تشکیل داده است و مردمان آن اکنون نیز
در منطقۀ وسیعی از خلیجفارس تا جزایر غربی اقیانوس
هند پراکندهاند. زبان سواحلی که امروز نیز زنده و رایج است، از
گروه زبانهای ایرانی به شمار میرود که خصایص دستوری،
لغات، مفاهیم و ضربالمثلهای آن فارسی است. از دیدگاه دینی
و مذهبی نیز پیداست که مردم بحرین یا اکثریت
غالب آن همواره پیرو آیین مردم داخل ایران بودهاند.
چنانکه میدانیم در صدر اسلام آیین غالب در بحرین
زردشتی بود و علاءابن حضرمی از سوی پیامبر(ص) با آنان پیمان
اهل کتاب بست (طبری، ۳/ ۲۹). در قرون متأخرتر که مذهب تشیع
در ایران رونق گرفت، مردم بحرین نیز به این مذهب گرایش
یافتند و اکنون نیز غالب بحرینیان به رغم برخی
موانع، شیعه مذهبند (محیط،
۱۰۵-۱۰۶).
مآخذ
اسدی طوسی، علی،
گرشاسبنامه، به کوشش حبیب یغمایی، تهران،
۱۳۵۴ش؛ اقتداری، احمد، آثار شهرهای باستانی
سواحل و جزایر خلیجفارس و دریای عمان، تهران،
۱۳۴۸ش؛ همو، لارستان کهن و فرهنگ لارستانی، تهران،
۱۳۷۱ش؛ حسن، هادی، سرگذشت کشتیرانی ایرانیان،
ترجمۀ امیداقتداری، تهران، ۱۳۷۱ش؛ طبری،
تاریخ؛ کریمر، ساموئل، الواح سومری، ترجمۀداوود رسایی،
تهران، ۱۳۴۰ش؛ محیط طباطبایی، محمد،
«سرزمین بحرین»، نخستین سمنیار خلیجفارس، تهران،
۱۳۴۲ش؛ نیز:
کاوشهای باستانشناسی در جزیرۀ بحرین
روشن ساخته که از حدود ۳ هزار سال قم این جزیره زیستگاه
اقوام گوناگون بوده است. با آنکه دربارۀ نژاد و خاستگاه این مردمان
اطلاعات دقیقی در دست نیست، آثار یافت شده در معابد
بازمانده از ایشان همچون ظروف سفالی متعدد محتوی اسکلت مار
همراه با اشیاء زینتی حاکی از وجود نوعی کیش
مارپرستی است که در میان مردمان باستان نماد باروری و حاصلخیزی
بوده است. همچنین کشف مجسمۀ کاهنی که شبیه به مجسمههای سومری است و وجود
قربانگاههای معابد سومری در معابد آنان از یک سو، و کشف اشیاء
زینتی و مهرههای شبیه به آنچه در درۀ سند پیدا
شده است و نیز وجود استخر یا غسلگاه کوچکی شبیه به غسلگاهی
که درحفاریهای درۀ سند دیده میشود از سوی دیگر، باستانشناسان را
به این باور رسانده است که این مردم دارای تمدنی بین
بینالنهرین وتمدن درۀ سند بودهاند (ﻧﻜ : گلاب، 71-62).
با مهاجرت اعراب از سرزمین اصلی
عربستان به بحرین در سدههای نخستین میلادی ترکیب
جمعیتی این جزیره تغییر کرد و قبایل
مختلفی همچون عبدالقیس، بنی تمیم، بکربن وائل و ازد در
کنار مهاجران ایرانی و مردمان بومی در مناطق مختلف آن ساکن شدند
(بلاذری، ۷۸؛ یاقوت، ۱/ ۵۰۸؛
نجم؛ ۴۱-۴۴). از شواهد و قراین وجود در متون کهن چنین
برمیآید که مردمان این قبایل غالباً بتپرست بودهاند.
در این متون به اُوال، بت قبیلۀ بکربن وائل و ذوالبلا یا
اللبا بت قبیلۀ عبدالقیس که در مشقر قرار اشت و طایفۀ بنی
عامر نگاهبانان آن بودهاند، اشاره شده است (ابنحبیب،
۳۱۷؛ ابن حزم، ۱/ ۴۹۳؛ یاقوت،
۱/ ۳۹۵، ۴/ ۳۴۵؛ تاج...، ذیل
اوال). برخی از آنان نیز، همچون گروهی از بنیتمیم
خورشید را میپرستیدند (ابن حبیب، ۳۱۶؛
علی، جواد، ۶/ ۲۸۱).
در سدههای پیش از اسلام
علاوه بر ادیان بومی این جزیره، ۳ دین زرتشتی،
مسیحی و یهودی نیز دارای پیروانی
بودهاند. دین زرتشتی که درمنابع با عنوان مجوسیه از آن یاد
شده است، در بحرین پیش از دیگر نقاط ساحلی جنوبی
انتشار داشت و درمیان اعراب بحرین بیش از همه بنیتمیم
از پیروان آن بودند (ابنقتیبه، ۶۲۱؛ ابنرسته،
۲۱۷؛ ابنحزم، ۱/ ۴۹۱؛ ابوحیان،
۲(۱)/ ۴۵؛ ابناثیر، ۱/
۵۸۷؛ صاعد، ۱۱۶). گروهی از مجوسان طایفۀ بنی
دارمِ قبیلۀ بنیتمیم نیز که «اَسبذی» نامیده میشدند.
در هَجَر، از شهرهای اصلی بحرین ساکن بودند و ماجرای
ملاقات یکی از آنان با پیامبر(ص) در منابع آمده است (ابوداوود،
۳/ ۱۶۸-۱۶۹؛ بیهقی،
۹/ ۱۹۰؛ جولیقی، ۸۸؛ علی،
صالح، ۱/ ۱۷۱؛ نجم، ۴۹). منذربن ساوى عبدی،
حاکم هجر در زمان پیامبر(ص) که نامۀ دعوت به اسلام را از سوی آن
حضرت دریافت داشت، نیز از اسبذیه بود (بلاذری، همانجا؛ جوالیقی،
۸۸-۸۹؛ سمعانی، ۱/
۱۹۵-۱۹۶؛ یاقوت، ۱/
۲۳۷). اسبذیه را پرستندگان اسب دانستهاند، اما در هیچیک
از منابع
اطلاعات بیشتری دربارۀچگونگی
این آیین دریافت نمیشود (سمعانی، یاقوت،
همانجاها؛ جوالیقی، ۸۷).
مسیحیت نیز در میان
ساکنان بحرین، به خصوص قبایل عبدالقیس و بکربن وائل پیروانی
داشت (یعقوبی، ۱/ ۲۹۸؛ ابنحزم، همانجا) و ایشان
در بخشهای مختلف این جزیره، همچون هجر، دارین، سماهیج
و خطّ دارای کلیسا و اسقف مخصوص به خود بودند (شیخو، ۱/
۷۰-۷۱؛ نجم، ۴۶-۴۸). همچنین
راهبان مسیحی نیز در آنجا دیرها و صومعههایی
داشتند، چنانکه طبری داستان اسلام آوردن یکی از آنان را نقل
کرده است (۳/ ۳۱۲؛ نیز شیخو، ۱/
۷۱). گرایش به مسیحیت در این سرزمین
ظاهراً بیشتر نتیجۀ فعالیتهای مبلغانی بوده است که از عراق، به خصوص از حیره
که مذهب نسطوری در آنجا رواج داشتف با کاروانهای بازرگانی به آن
سرزمین میرفتند، و از همین روی، مسیحیان بحرین
غالباً از نسطوریان بودند (نجم، ۴۶؛ علی، صالح، ۱/
۱۷۰؛ شیخو، همانجا؛ علی، جواد، ۶/
۶۲۱). از مهمترین شخصیتهای مسیحی
بحرین در زمان ظهور اسلام- که ذکر او در منابع آمده است- جارودبن بشر ابن
معلى بود که به عنوان نمایندۀ عبدلاقیس به مدینه نزد پیامبر(ص) رفت و پس از گفتوگو
با آن حضرت ایمان آورد. پس از درگذشت پیامبر(ص) قوم و قبیلۀ جارود
به دیانت سابق خود بازگشتند. ولی جارود خوددر اسلام پابرجا ماند و قوم
خود را نیز از ارتداد منع کرد (ابن هشام، ۲/
۵۷۵-۵۷۶؛ ابن سعد، ۱(۱)/
۴۰۷-۴۰۹؛ ابن اثیر، ۲/
۲۹۸).
پیروان دین یهود نیز
چنانکه در منابع اسلامی آمده است. در زمان ظهور اسلام و پیش از آن در
بحرین حضور داشتند، اما از تاریخ ورود و چگونگی استقرار آنان
آگاهی چندانی در دست نیست. در هرحال، چنین به نظر میرسد
که شمار آنان، به دلایل مختلف، از جمله غیرتبلیغاتی بودن دین
یهود و بستهبودن جوامع یهودیان چندان زیاد نبوده است (علی،
صالح، ۱/ ۱۷۱؛ نجم، ۴۸-۴۹؛ جودائیکا،
IV/ 101-102).
در ۶ق/ ۶۲۷م (یا
بنابر روایات دیگر، در ۸ق) پیامبراکرم(ص) علاءابن عبدالله
بن عماد حضرمی را با نامهای مبنی بر دعوت به اسلام یا
پرداخت جزیه به سوی هجر و نزد مندربن ساوى فرستاد. در پاسخ به این
دعوت گروهی از مردم بحرین که غالباً از اعراب بودند، ایمان
آوردند و یهودیان، مسیحیان و زرتشتیانی که بر
دین خود ماندند، مطابق قرارداد صلحی که میان آنان و علاءحضرمی
نوشته شد، موظف به پرداخت جزیه به حکومت اسلامی شدند (بلاذری،
۷۸-۸۱؛ ابنسعد، ۱(۲)/ ۱۹؛ طبری،
۳/ ۲۹؛ یاقوت، ۱/
۵۰۸-۵۰۹؛ ابناثیر، ۲/
۲۳۰).
مآخذ
ابناثیر، الکامل؛ ابن حبیب،
محمد، المحبر، به کوشش ایلزه لیشتن اشتتر، حیدرآباد دکن،
۱۳۶۱ق/ ۱۹۴۲م؛ ابن حزم، علی،
جمهرةانساب العرب، بیروت، ۱۴۰۳ق/
۱۹۸۳م؛ ابنرسته، احمد، الاعلاق النفیسة، به کوشش
دخویه، لیدن، ۱۸۹۱م؛ ابنسعد، محمد، کتاب
الطبقات الکبیر، به کوشش زاخاو، لیدن، ۱۳۲۲ق؛
ابن قتیبه، عبدالله، المعارف، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره،
۱۹۶۰م؛ ابن هشام، عبدالملک، السیرةالنبویة،
به کوشش مصطفى سقا و دیگران، ۱۹۵۵م؛ ابوحیان
توحیدی، علی، البصائر و الذخائر، به کوشش ابراهیم گیلانی،
دمشق، ۱۹۶۶م؛ ابوداوود سجستانی، سلیمان، سنن،
به کوشش محمدمحییالدین عبدالحمید، بیروت،
۱۹۹۷م؛ بلاذری، احمد، فتوحالبلدان، به کوشش دخویه،
لیدن، ۱۸۶۵م؛ بیهقی، احمد، السنن
الکبرى، حیدرآباد دکن، ۱۳۵۶ق؛ تاج العروس؛ جوالیی،
موهوب، المعرب، به کوشش احمدمحمدشاکر، قاهره، ۱۳۸۹ق/
۱۹۶۹م؛ سمعانی، عبدالکریم، الانساب، به کوشش
عبدالرحمان بن یحیى معلمی، حیدرآباد دکن،
۱۳۸۲ق/ ۱۹۶۲م؛ شیخو، لویس،
النصرانیة و آدابها بین عرب الجاهلیۀ، بیروت،
۱۹۸۹م؛ صاعداندلسی، طبقات الامم، به کوشش حیاةبوعلوان،
بیروت، ۱۹۸۵م؛ طبری، تاریخ؛ علی،
جواد، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، بیروت،
۱۹۷۰م؛ علی، صالح احمد، محاضرات فی تاریخ
العرب، بغداد، ۱۹۶۰م؛ نجم، عبدالرحمان عبدالکریم،
البحرین فی صدرالاسلام و اثرهای حرکةالخوارج، بغداد،
۱۹۷۳م، یاقوت، بلدان؛ یعقوبی، تاریخ،
بیروت، ۱۳۷۵ق/ ۱۹۵۵م؛ نیز:
Glob, P.V. and T.G. Bibby, «A
Forgotten Civilization of the persian Gulf», Scienfic American, 1960; Judaica.
فاطمه لاجوردی
IV. فرهنگ و معارف شیعه دربحرینس
ریشۀ گرایشهای
شیعی در بحرین به سدۀ نخست هجری بازمیگردد
و نخستین طلیعههای آن حضور برخی از شخصیتها با اصل
بحرینی در شمار یاران خاص امام علی(ع)، چون رشید
هَجَری (ظاهراً منسوب به هجر بحرین) و صَعصَعة بن صوحان است (برای
شواهد، ﻧﻜ : ابن عساکر، ۲۴/ ۹۶؛ نیز
زرکلی، ۳/ ۲۰۵). این نکته نیز اهمیت
دارد که صعصعه به دستور معاویه به بحرین تبعید شد و ظاهراً تا
هنگامی که درگذشت (دهۀ ۵۰ق/ ۶۷۰م)، در آنجا میزیست
(ﻧﻜ : ابن عساکر، همانجا؛ نیز ابن حجر، ۳/
۲۰۰). در میان شیعیان بحرین افسانهای
ناسازگار با دانستههای تاریخی وجود داشت حاکی از آنکه زیدبن
صوحان (د ۳۶ق/ ۶۵۶م)، از یاران خاص حضرت علی(ع)
به روزگار خلافت امام حسن(ع) به ولایت بحرین منسوب شد بوده، و تا پایان
خلافت مروان اول بدون پذیرش حاکمیت امویان در بحرین حکم
رانده است؛ بر پایۀ این افسانه، به هنگام تهاجم عبدالملک به عراق (۷۱ق/
۶۹۰م)، رجال شیعی آن دیار به بحرین کوچیده،
و به زیدبن صوحان پناه بردهاند (بحرانی، الکشکول، ۱/
۹۹).
در نیمۀ نخست سدۀ
۲ق/ ۸م، نام برخی از شخصیتهای بحرینی
چون ابولبیدهجری، ولیدبن عروۀ شیبانی
و عبدالله بن بکیر هجری درمیان اصحاب امامان باقر و صادق(ع) به
چشم میخورد (برقی، ۲۷۰؛ کلینی،
۲/ ۱۶۹، ۴۷۵؛ الاختصاص،
۲۷۹؛ شیخ طوسی، رجال، ۱۳۹،
۱۴۸، ۱۵۱). دستکم دو تن از یاران امام
صادق(ع)، مسمع بن عبدالملک و حکمبن علباء اسدی را میتوان یاد
کرد که مدتی از در بحرین در مسند حکومت بوده، و وجوه شرعی خود
را به آن امام(ع) میپرداختهاند (کلینی، ۱/
۴۰۸؛ کشی، ۲۰۰, شیخ طوسی،
تهذیب...،؛ ۴/ ۱۳۷).
در سدۀ ۳ق/
۹م از عالمان بحرینی چون محمدبن سهل میتوان نام برد که
با اندیشههای امامان شیعه از نزدیک آشنا بودهاند (کشی،
۵۰۳؛ ابن بابویه، الخصال، ۲۷۲، الامالی،
۲۰۴)، اما چنین مینماید که بسیاری
از عامۀ مردم بحرین با وجود گرایش شدید به تشیع، با تعالیم
فرق شیعه و تفاوتهای آنها ناآشنا بودهاند و هم از این روست که
تبلیغ فرق گوناگون شیعی در آن دیار قرین موفقیتهایی
بوده است: آمدن صاحب الزنج، قیام کنندۀ جنجالی
با افکار شبه شیعی (د ۲۴۹ق/
۸۶۳م) به بحرین و به دست آوردن حمایت جمعی کثیر
از مردم آن دیار (طبری، ۹/
۴۱۰-۴۱۱)؛ آغاز دعوت قرمطی در بحرین
(ح دهۀ ۲۷۰ق/ ۸۸۰م) به خصوص توسط ابوبکر
ظمامی (قاضی نعمان، ۴۷؛ نیز ﻧﻜ : لویس،
78؛ مادلونگ، 39؛ بلوا، 14)؛ آمدن یحییبنمهدی به بحرین
(در ۲۸۱ق/ ۸۹۴م) و دعوت به پیروی
از «مهدی» که از ظهور او سخن میگفت (مثلاً ﻧﻜ : ابن اثیر،
۹/ ۴۹۳-۴۹۵)؛ آغاز دعوت ابوسعید
جنّابی (در ۲۸۶ق/ ۸۹۹م) که به پایگیری
حکومت درازمدت قرمطیان در بحرین انجامید. ابوسعید که
سالهای پیشین با یحییبن مهدی همراه
بود، در گام پسین، مروج مذهب اسماعیلی قرمطی گشت (ﻧﻜ
: مادلونگ، سراسر مقاله؛ نیز ﻫ د، ۵/ ۵۴۱،
۸/ ۶۸۵). هاینال در پژوهشی به بحث انگیزههای
بنیادین سیاست قرمطیان در بحرین پرداخته
است[۲].
دولت قرمطیان تا
۴۷۰ق در بحرین دوام یافت و این حاکمیت
سیاسی که پشتیبان اندیشههای قرمطی بود. نمیتوانست
مانع از رواج افکار شیعی امامی در منطقه باشد (برای
اشاراتی، ﻧﻜ : ابنحوقل، ۲۵-۲۶؛ مقدسی،
۹۰-۹۱). به هر تقدیر، استیلای قرامطه
امامیان بحرین را تا اواخر سدۀ ۵ق/ ۱۱م در شرایط
محدودیت در دیار خود، و انزوا از بخشهای دیگر جهان اسلام
قرار داده بود. پس از سقوط قرمطیان و پشت سرگذاردن بحران ناشی از
انتقال حکومت، اوضاع برای پویایی محافل امامیه در
بحرن مساعد گشت و نخستین نمود آن چهرۀ علمی ابن شریف اکمل
برحانی بود که برخی آثار متقدمان امامیه را در بحرین نشر
داده است (ﻧﻜ : صاحب معالک، ۲۳؛ حرعاملی،
۲/ ۱۳۲).
در طول چند نسل بعد، سلسلۀ
عالمان امامی بحرین، با حلقههای درس عالمانی چون قوامالدین
محمدبن محمد بحرانی، ناصرالدین راشد بن ابراهیم، کمالالدین
بحرانی (ابن سعاده) دوام یافت که برای تحصیل به حوزههای
ایران و عراق سفرهایی کرده، و از شیوخی چون سیدفضلالله
راوندی بهره جسته بودند (ﻧﻜ : منتجبالدین،
۷۷؛ علامۀ حلی، ۱۱۸، ۱۲۹؛ شهیداول؛
۲۹؛ شهیدثانی، ۱۶۲،
۱۶۶؛ صاحب معالم، ۱۸-۱۹). راشد بن
ابراهیم و پیش از او ابن سعاده و شاگردش جمالالدین علی
بن سلیمان که به کلام
امامیه اعتنایی خاص
داشتند، حوزهای را در بحرین پدید آوردند که در تاریخ
کلام امامیه از اهمیت ویژهای برخودار است (همانجاها؛ نیز
ﻧﻜ : حرعاملی، ۲/ ۱۸۹؛ بحرانی،
الکشکول، ۱/ ۳۰۳). جمالالدین که به فلسفه توجه خاصی
داشت، در الاشارات خود به مباحث حکمت نظری نیز پرداخته بود (آقابزرگ،
۱۳/ ۹۱؛ قس: کنتوری، ۴۵). نقطۀ اوج این
حوزۀ کلامی، در شخصیت کمالالدین ابن میثم بحرانی
(د ح ۶۸۱ق/ ۱۲۸۲م) متجلی است که
از محفل علی بن سلیمان برآمد و با تألیف آثاری متعدد در
کلام، بهعنوان یکی از برجستهترین متکلمان امامیه به یاد
ماند (ﻧﻜ : ﻫ د، ۴/ ۷۱۶).
پس از وقفهای افزون بر یک
قرن در نشاط علمی امامیه، بار دیگر در اوایل سدۀ
۹ق/ ۱۵م، حوزهای در بحرین پای گرفت که این
بار بیشتر وجههای فقهی داشت؛ در رأس این حوزه باید
از ابن مُتَوَّج بحرانی (د ۸۲۰ق/
۱۴۱۷م) یاد کرد که تحقیقات مکتب حله را به
بحرین منتقل کرد و خود نقش مؤثری در باروری دستاوردهای این
مکتب فقهی داشت (ﻧﻜ : مدرسی، ۱۵۱؛ نیز
ﻫ د، ۴/ ۵۷۹)؛ از جمله، باید اشاره کرد که
نخستین پدیدآوردندۀ کتابی در آیات الاحکام به دنبال دیدگاههای حلَیان،
همین عالم بحرانی بوده است (ﻧﻜ : داک، ۱/
۷۲۲). از دیگر فقیهان هم دورۀ او باید
از زینالدین علی بن حسن خِطّی (مدرسی، 204) و ابن
فهد احسایی (همو، 79) یاد کرد. به روز ابن حوزۀ فقهی
از نفوذ اجتماعی خاصی نیز برخودار شد؛ به عنوان نمونه، بازتاب این
نفوذ را میتوان در اقدام مفلح بن حسن صیمری (د پس از
۸۸۷ق/ ۱۴۸۲م) به تألیف رسالهای
در تکفیر ابن قَرقور بازیافت. او یکی از اعیان بحرین
بود و به سبب «تلاعُب» به شرع، مورد تکفیر صیمری قرار گرفت (ﻧﻜ
: بلادی، ۷۴؛ آقابزرگ، ۱۱/ ۱۵۵؛
برای تحقیقات او دربارۀ فقه حلیان، ﻧﻜ : مدرسی،
۱۶۳).
همزمان با پایگیری
سلسلۀ صفوی در ایران، از آغاز سدۀ
۱۰ق/ ۱۶م، محافل فقهی بحرین در دو مسیر
متفاوت به راه خود ادامه دادند: گروهی از عالمان چون حسین بن علی
اُوالی (د میانۀ سدۀ ۱۰ق)، از شاگردان محقق کرکی (ﻧﻜ :
حرعاملی، ۲/ ۹۷)، به شیوۀ اصولیان
حله و اخلاف آنان در جبل عامل پایبند بودند. ازاینرو، مهاجرت شخصیتی
چون حسین بن عبدالصمد عاملی (د ۹۸۴ق/
۱۵۷۶م)، میتوانست به این گرایش قوتی
بیشتر بخشید (ﻧﻜ : همو، ۱/
۷۴-۷۵؛ بلادی، ۴۵ﺑﺒ). گروه
دوم فقیهانی با رویکرد حدیث گرایانه بودند که افکار
آنان با اخباریان حوزۀ ایران قرابتی داشت. از آن میان، به خصوص باید
ابراهیم بن سلیمان، مشهور به فاضل قطیفی (د پس از
۹۴۵ق/ ۱۵۳۸م) را نام برد که دور شدن فقیهان
اصولی از علم منقول از امامان(ع)، با تعبیر
«رخت بربستن علم» در یادداشتهای
او بازتاب یافته است (ﻧﻜ : قطیفی، «اجازه...»،
۸۵). او در جریان بازاندیشی سیاسی فقیهان
امامیه همزمان با آغاز سلسلۀ صفویه، وارد گفتوگویی سخت با همتای شامی
خود محقق کرکی شد که نماد مخالفت با مبانی فکری او بود (ﻧﻜ
: همو، «السراج...»، ۲۴۰ﺑﺒ ).
با آنکه گرایش اصولیان در
نسلهای پسین در قرن ۱۰ق، رهروانی چون ماجد بن علی
بحرانی (ﻧﻜ : حرعاملی، ۲/ ۲۲۵)
و ماجدبن فلاح بحرانی داشت (ماجد، ۳۲۲ﺑﺒ؛
مدرسی، ۲۰۷-۲۰۸؛ برای مؤلفانی
دیگر، ﻧﻜ : آقابزرگ، ۱۱/ ۱۸۵،
۱۲/ ۲۲۱؛ مدرسی، ۲۷۰،
۲۷۳، ۳۳۲)، اما از قرن ۱۱ق/
۱۷م، گرایش اخباری در حوزههای فقهی بحرین
اهمیت بیشتری یافته است. زینالدین علی
بن سلیمان بحرانی (د ۱۰۶۴ق/
۱۶۵۴م) که به عنوان نخستین نشردهندۀ علم
حدیث در بلاد بحرین شناخته شده است (ﻧﻜ : بحرانی،
لؤلؤة...، ۱۱)، زمنیهساز شکلگیری شخصیت
محدثانی نامآور چون سیدهاشم بحرانی (د
۱۱۰۷ق/ ۱۶۹۵م) صاحب تفسیر
روای البرهان و عبدالله بحرانی (د ۱۱۳۰ق/
۱۷۱۸م) صاحب مجموعۀ بزرگ حدیثی با عنوان
عوام العلوم بود. ظهور شیخ یوسف بحرانی (د
۱۱۸۶ق/ ۱۷۷۲م) و آثار او به خصوص
الحدائق الناضرة، آغاز جریانی تعدیل شده در گرایش اخباری
بحرین بود که به «طریقۀوسطى» شهرت گرفت (ﻧﻜ : بلادی، ۲۰۷ﺑﺒ
).
باید یادآور شد که گونهای
از مشرب صوفیانه از زمان ابن ابی جمهور احسابی (د ح
۹۰۴ق/ ۱۴۹۹م) در منطقۀ بحرین
پای گرفته بود (ﻧﻜ : ﻫ د، ۲/
۶۳۴) و بقای همین زمینههای تصوف در میان
شیعیان بحرین در سدههای پسین بود که تألیف
ردیههایی را از سوی عالمان بحرینی اقتضا میکرد
(مثلاً ﻧﻜ : بحرانی، الکشکول، ۳/ ۲۲۸ﺑﺒ؛
نیز آقابزرگ، ۱۱/ ۲۰۴، ۲۴/
۲۵۲؛ کنتوری، ۵۸۴؛ دربارۀ افکار
خاص شیخ احمد احسایی، ﻧﻜ : ﻫ د، ۶/
۶۶۲؛ ردیهای بحرینی بر او، آقابزرگ،
۱۰/ ۱۸۲).
در زمینۀ علوم عقلی
گفتنی است که در اواسط سدۀ ۱۱ق/ ۱۷م، موج مباحث کلامی از سوی
محمدبن یوسف بحرانی بار دیگر انگیخته شد (حرعاملی،
۲/ ۳۱۳) و طی یک قرن با کوشش کسانی چون
احمدبن محمدبن یوسف خطی (د ۱۱۰۲ق/
۱۶۹۱م)، سلیمانبنعبداللهماحوزی (د
۱۱۲۱ق/ ۱۷۰۹م) و احمدبن ابراهیم
بن عصفور (د ۱۱۳۱ق/ ۱۷۱۹م) آثار
شایان توجهی در زمینههای کلام، فلسفه و منطق نگاشته شد.
در میان آثار اینان، به خصوص توجه به مسألۀ «جزءلایتجزا»
نمودی بارز داشت (ﻧﻜ : همو، ۲/
۲۸-۲۹؛ کنتوری، ۲۵۲،
۲۵۵، ۲۸۶، ۲۸۹،
۲۹۳، ۳۲۶، ۵۲۳؛ آقابزرگ،
۱/ ۸۷، ۵/ ۱۰۴، ۲۹۱،
۱۱/ ۲۵۲، ۱۴/
۲۰۱-۲۰۲، ۲۱/ ۶۲).
باید توجه داشت که حملات مکرر
اباضیان عمان به بحرین در سدۀ ۱۲ق/
۱۸م، به خصوص در خلال سلاهای
۱۱۳۰-۱۱۳۱ق، ضربات جبران ناپذیری
بر حوزۀ شیعیان وارد ساخت و آسیبهای جدی نیز
به کتابخانههای آنان رساند (ﻧﻜ : بحرانی، الحدائق...،
۱/ ۳۷، ۱۷۲، ۲۷۷،
۲۵/ ۴۸۹؛ بلادی، ۱۵۲،
۱۶۴، ۱۸۱، ﺟﻤ؛ سلیل بن
زریق، 94). در دو قرن پس از آن بحرین بارها درگیری آشوبهای
گوناگون بود (ﻧﻜ : همو، 336، 227؛ لاریمر، 450-447، I/ 423؛
ابوحکیمه،.109ff؛ ویلکینسن، 584ff.)؛ با این وصف، حوزۀ امامی
بحرین به حیات فرهنگی خود دوام بخشید و عالمانی در
زمینههای علوم عقلی و نقلی چون حسین بن احمدبن
عصفور بحرانی درازی (د ۱۲۱۶ق/
۱۸۰۱م) و علی بن عبدالله ستری (د
۱۳۱۹ق/ ۱۹۰۱م) را پرورش داد
(بلادی، ۲۰۷، ۳۳۶، ﺟﻤ).
مآخذ
آقابزرگ، الذریعة؛ ابناثیر،
الکامل، ابنبابویه، محمد، الامالی، ۱۴۱۷ق؛
همو، الخصال، به کوشش علیاکبر غفاری، قم،
۱۳۶۲ش؛ ابن حجر، احمد، الاصابة، قاهره،
۱۳۲۸ق؛ ابن حوقل، محمد، صورةالارض، به کوشش کرامرس، لیدن،
۱۹۳۸-۱۹۳۹م؛ ابن عساکر، علی،
تاریخ مدینة دمشق، به کوشش علی شیری، بیروت،
۱۴۱۵ق/ ۱۹۹۵م؛ الاختصاص، منسوب
به شیخ مفید، به کوشش علیاکبر غفاری، قم،
۱۴۰۲م؛ بحرانی، یوسف، الحداوق الناضرة، قم،
۱۳۶۳ش؛ همو، الکشکول، بیروت،
۱۴۰۶ق/ ۱۹۸۵م؛ همو، لؤلؤةالبحرین،
قم، مؤسسةآل البیت؛ برقی، احمد، المحاسن، به کوشش جلالالدین
محدث ارموی، تهران، ۱۳۳۱ش؛ بلادی، علی،
انوارالبدرین، نجف، ۱۳۷۷ق؛ حرعاملی، امل
الآمل، به کوشش احمدحسینی، بغداد، ۱۳۸۵ق/
۱۹۶۵م؛ داک؛ زرکلی، اعلام؛ شهید اول، محمد،
الاربعون حدیثاً، قم، ۱۴۰۷ق؛ شهیدثانی،
زینالدین،«اجازۀ للشیخ حسن بن عبدالصمد»، همراه ج ۱۰۵، بحارالانوار
مجلسی، بیروت، ۱۴۰۳ق/
۱۹۸۳م؛ شیخ طوسی، محمد، تهذیب الاحکام،
به کوشش حسن موسوی خرسان، نجف، ۱۳۷۹ق؛ همو، رجال،
به کوشش محمدصادق آل بحرالعلوم، نجف، ۱۳۸۱ق/
۱۹۶۱م؛ صاحب معالم، حسن، «الاجارة الکبیرة»، همراه
۱۰۶ بحار الانوار مجلسی (ﻧﻜ : ﻫﻤ،
شهیدثانی)؛ طبری، تاریخ؛ علامۀ حلی،
حسن، «الاجارةالکبیرة»، همراه ج ۱۰۴ بحارالانوار مجلسی
(ﻧﻜ : ﻫﻤ، شهیدثانی)؛ قاضی نعمان،
افتتااح الدعوة، به کوشش وداد قاضی، بیروت،
۱۹۷۰م؛ قطیفی، ابراهیم، «اجازه به خلیفه
شاه محمود»، همراه ج ۱۰۵ بحارالانوار مجلسی (ﻧﻜ
: ﻫﻤ، شهیدثانی)؛ همو، «السراج الوهاج»، همراه کلمات
المحققین، تهران، ۱۳۱۳ق؛ کشی، محمد،
معرفةالرجال، اختیار، شیخ طوسی، به کوشش حسن مصطفوی،
مشهد، ۱۳۴۸ش؛ کلینی، محمد، الکافی، به
کوشش علیاکبر غفاری، تهران، ۱۳۷۷ق؛ کنتوری،
اعجاز حسین، کشف الحجب و الاستار، کلکته، ۱۳۳۰ق؛
ماجدبن فلاح، «رسالةفی حل الخراج»، همراه کتاب المحققین، تهران،
۱۳۱۳ق؛ کشی، محمد، معرفة الرجال، اختیار شیخ
طوسی، به کوشش حسن مصطفوی، مشهد، ۱۳۴۸ش؛ کلینی،
محمد، الکافی، به کوشش علیاکبر غفاری، تهران،
۱۳۷۷ق؛ کنتوری، اعجاز حسین، کشف الحجب و
الاستار، کلکته، ۱۳۳۰ق؛ ماجد بن فلاح، «رسالة فی حل
الخراج»، همراه کلمات المحققین، تهران، ۱۳۱۳ق؛ مدرسی
طباطبایی، حسین، مقدمهای بر فقه شیعه، ترجمۀ
محمدآصف فکرت، مشهد، ۱۳۶۸ش؛ مقدسی، محمد، احسن
التقاسیم، بیروت، ۱۴۰۸ق/
۱۹۸۷م؛ منتخبالدین رازی، علی، فهرست،
به کوشش عبدالعزیز طباطبایی، قم،
۱۴۰۴ق؛ نیز:
Abu Hakima, A.M., History of Eastern
Arabia. Beirut, Khayats: Blois, F. de, «The Abu Sa’idis of so-Called Qumatians
of Bahrayn», Proceeding of the Nineteenth Seminar for arabian studies, london,
1986; lewis, b., the origins of ismāĭlism, Cambridge, 1940; Lorimer,
J. G., Gazetteer of the Persian Gulf, Omān and Central Arabia, Calcutta,
1915; Madelung, W., «Fatimiden und Bahrainqarmaten», Der Islam, 1958;
vol.XXXIV; Modarressi Tabā-tabā’I, H.,
An Introduction to shīʾī Law, London,
1984; Salîl ibn razîk, History of the Imâm amd Seyyids of ‘Omân, tr. And.
G.p.Badger, London, 1986; Wilkinson, J. C., «Frontier Relationship Between
Bahrain and Oman», Bahrain Therough the Ages: the History, London, 1993.