responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 5  صفحه : 1044

الجزایر

نویسنده (ها) : یوسف رحیم لو

آخرین بروز رسانی : سه شنبه 20 خرداد 1399 تاریخچه مقاله

اَلْجَزایر، كشور مسلمان واقع درشمال افریقا با عنوان رسمی «جمهوری دموكراتیك خلق الجزایر» كه پایتخت آن شهر الجزایر (در تداول ایرانیان: الجزیره) است.

 

نام‌گذاری

نام این كشور از نام مهم‌ترین شهر و پایتخت كنونی آن، الجزایر (الجزیره) گرفته شده است كه از سدۀ ۱۰ ق/ ۱۶ م با گسترش حاكمیت دولت عثمانی بر این منطقه ( لاروس بزرگ، ذیل الجزیره[۱])، به مركز سیاسی مغرب میانی تبدیل شد (نک‌ : IA, III/ 136). رومیها این منطقه را مورتانیای سزاری [۲]می‌نامیدند (كرنون، 69). در دورۀ اسلامی، این قسمت از مغرب بی‌آنک‌ه هویت سیاسی یكپارچه و مستقل داشته باشد، با عنوان «مغرب میانی» شهره بود و مركزیت سیاسی آن را گاه شهر تلمسان (ابوعبید، ۷۶) و زمانی شهر بجایه داشت (قلقشندی، ۵/ ۱۰۹).

 

موقعیت

الجزایر پهناورترین كشور تشكیل دهندۀ مغرب در معنای تاریخی آن است. این کشور با ۷۴۱‘۳۸۱‘۲ کمـ۲ مساحت و با بیش از هزار کمـ ساح مدیترانه‌ای در شمال افریقا («خاور میانه[۳] ... »، 251) میان °۱۹ تا °۳۷ عرض شمالی و °۹ طول غربی تا °۱۳ طول شرقی (شاملویی، ۳۱۲) قرار گرفته است. الجزایر از سمت خاور به تونس و لیبی، از شمال به دریای مدیترانه، از جنوب به نیجر، مالی و موریتانی، و از باختر به كشور پادشاهی مغرب (مراكش) محدود است (حمیده، دلیل ... ، ۱۵۹). مجموع مرزهای بین‌المللی آن به ۴۷۶‘۷ كمـ می‌رسد. درازای شرقی ـ غربی این كشور ۴۱۴‘۲كمـ و شمال تا جنوب آن ۰۹۲‘۲كمـ است (اسعدی، ۱/ ۱۲۶).

 

۱. جغرافیای طبیعی

الف ـ سیمای طبیعی

نخستین نمود طبیعی و چشمگیر الجزایر دوگانگی منطقۀ كوهستانی شمال و سرزمین پهناور صحرایی جنوب آن است ( بریتانیكا، ماكرو، I/ 559). بیش از چهار پنجم مساحت كشور را قسمت باختری صحرای بزرگ افریقا در برگرفته است («خاورمیانه»، همانجا). گسترۀ غیرصحرایی الجزایر بالغ بر ۳۰۵ هزار كمـ۲ است (نک‌ : غروی، ۱۷۷؛ حمیده، همانجا).

قسمت شمالی الجزایر به صورت نواری شرقی ـ غربی به پهنای ۳۰۰ تا ۳۵۰ كمـ و طول ۲۰۰‘۱ كمـ كشیده شده است (غروی، همانجا). دو رشته كوه به نام اطلس تَلّی (رشتۀ شمالی) و اطلس صحرایی (رشتۀ جنوبی)، منطقۀ شمال را به ۳ قسمت افقی شرقی ـ غربی موازی هم تقسیم كرده است: جلگۀ باریك و حاصل‌خیز ساحلی، فلات بلند و صحرا (اسعدی، همانجا). چین‌خوردگیهای ساحلی زمینۀ ایجاد بندرهای مهمی را فراهم آورده است. توده‌های صخره‌ای ساحلی گاه از هم فاصله گرفته، در میان آنها فضاهایی چون دشتهای وَهران (در سمت باختری) و عَنّابه (در سمت خاوری) پدید آمده است و این دشتها از ساحل تا عمق كشور گسترده شده‌اند. وانگهی، رشتۀ اطلس تلی هم كاملاً پیوسته نیست، بلكه در سمت باختر گسیخته شده، و به صورت دو رشتۀ جدا درآمده است و جلگه‌های داخلی آنها را از هم دور می‌كند ( بریتانیكا، همانجا). تنها راه ارتباطی داخل و ساحل در قسمت میانی از طریق وادی صومام [۴]با بندر بِجایه است. دورتر از اینجا به سمت خاور، از بجایه تا ادوغ [۵]دیواره‌های كوهستانی پی‌درپی كشیده شده‌اند، چنانک‌ه جلگه‌های قُسَنطینه از یك طرف با رشتۀ شمالی و از سمت جنوب با كوههای حضنه، اوراس و نمنشا محاط شده است (همانجا).

دشتهای بلند از كوههای حضنه به سمت مراكش كشیده می‌شود. این دشتها را شوره‌زارها (سَبخه) و مرادبهایی (شُطّ) از هم جدا می‌كند و به علت كمی بارندگی برای كشاورزی مساعد نیست (اسعدی، ۱/ ۱۲۷؛ بریتانیكا، همانجا).

در جنوب دشتهای بلندِ منطقۀ الجزیره ـ وهران و جلگه‌های قسنطینه، دومین رشتۀ كوهستانی، یعنی اطلس صحرایی كشیده شده است و آن تركیبی است از رشته‌های كوچك‌تر كه امتدادشان عموماً از جنوب غربی به شمال شرقی است و از غرب به شرق از بلندی آن كاسته می‌شود. ساختار این رشته چنان است كه ارتباط میان شمال و جنوب آن دشوار نیست. در سمت خاوری، میان جلگه‌های قسنطینه در شمال، و اطلس صحرایی شرقی در جنوب، تودۀ كوهستانی اوراس قد برافراشته است كه بلندترین قلۀ الجزایر به نام شلیّه به ارتفاع ۳۲۸‘۲ متر در آنجا واقع است (حمیده، جغرافیة ... ، ۱۷۸-۱۸۰؛ اسعدی، همانجا). نویسندگان قدیم اسلامی از این رشته‌های اطلس با نام جبال دَرَن یاد می‌كردند كه از كشور مغرب كنونی آغاز می‌شد (ابن خلدون، عبدالرحمان، ۶/ ۱۰۰) و به سمت مشرق امتداد می‌یافت و كوه اوراس در خمیدگی آن قرار می‌گرفت (ادریسی، ۱/ ۲۶۴). قسمت الجزایری این كوهها از درۀ ملویه آغاز و به كوهستان اوراس منتهی می‌شود (نک‌ : بریتانیكا، ماكرو، II/ 304). دو رشته اطلس تلی و صحرایی از حیث ساختار زمین‌شناختی، دو منطقۀ متفاوت هستند. اطلس تلی جوان‌تر و متعلق به دوران سوم زمین‌شناسی است، در حالی كه اطلس صحرایی كهن‌تر و به دوره‌های ژوراسیك و كرتاسه (دوران دوم) مربوط است (همانجا).

قلمرو الجزایر در جنوب اطلس صحرایی بیش از ۵۰۰‘۱ كمـ در زمین بیابانی صحرا پیش می‌رود («خاورمیانه»، 252). صحرای الجزایر از دو فرو رفتگی، با ارتفاع مختلف، تشكیل شده است كه در بخش میانی با یك بلندی شمالی ـ جنوبی به نام مزاب از هم جدا می‌شوند. هر دو قسمت پوشیده از تپه ماهورهای ماسه‌ای است كه به نام عِرق معروفند ( بریتانیكا، ماكرو، I/ 559).

 

ب ـ رودها

الجزایر رود پر آبی ندارد و بیشتر رودهای آن در فصل بارانی دارای آب (اسعدی، همانجا) و در واقع این «وادی»ها مسیلهایی هستند كه در فصل خشك، یا كلاً آب ندارند و یا اگر آب باریكی در آنها جاری باشد، به زحمت از چاله‌ای به چاله‌ای دیگر می‌رسد و توان رسیدن به زمین هموار گسترده یا دریا را ندارد (غروی، ۱۵۰). مهم‌ترین رودهای الجزایر از غرب به شرق: تافنه، سیق هَبره، مَقته، شِلیف، سِبو، وادی الكبیر، سیبوس و مجرده است. رود اخیر در ساحل تونس به دریا می‌ریزد (IA, III/ 133). طولانی‌ترین رود الجزایر نهر شلیف یا شِلِف (۶۸۰ كمـ ) است كه به مدیترانه می‌ریزد (محجوب، ۳۴). از رودهای دیگر می‌توان صومام، رومال و مَبطوح را نام برد. رودهای مَزی و ابیض در مردابهای شور فرو می‌روند (اسعدی، ۱/ ۱۲۷). حوضچه‌های دشتهای بلند كه آبهایشان نتوانسته است به سوی دریا یا صحرا جریان یابد، آبگیرهایی ایجاد كرده‌اند كه همان مردابها یا شُطّها هستند (ژولین، 19).

 

ج ـ آب و هوا

تنوع برجستگیها و عوارض طبیعی و چگونگی قرار گرفتن آنها نسبت به هم و موقعیت كلی الجزایر موجب تنوع اقلیمی در آن شده است. این تنوع اقلیمی بر جغرافیای انسانی و جریان تاریخ كشور شدیداً تأثیر گذاشته است. میزان بارندگی سالانه و توزیع آن در سال كشاورزی و نوع بادها عواملی هستند كه زندگی روستایی بدانها وابسته است ( بریتانیكا، ماكرو، I/ 559). آب و هوای الجزایر به طور كلی مدیترانه‌ای است (با تابستان خشك) كه بر حسب مناطق مختلف تفاوت می‌كند ( لاروس بزرگ، ذیل الجزیره). بارندگی از غرب به شرق بیشتر می‌شود، اما از شمال به جنوب كاهش می‌یابد. بیشترین بارش در مناطق كوهستانی شرقی است كه مستقیماً در معرض بادهایی قرار دارد كه از مدیترانه به سمت خشكی می‌وزد. در شرق نصف النهار شِرشِل، بارندگی سالانه گاه از هزار میلی‌متر هم تجاوز می‌كند، اما در سمت باختری آن بارندگی كافی نیست ( بریتانیكا، همانجا). از رشتۀ تل به جنوب بارندگی به شدت كاهش می‌یابد. در اینجا تودۀ اوراس و بخشی از جبل عَمور را باید استثنا كرد. منطقۀ جنوب تل كلاً یك منطقۀ استپی كم باران با پوشش گیاهی تنک است. اقلیم اینجا برّی و در زمستانها همراه با یخبندان است. در جنوب اطلس صحرایی بارندگی از ۱۰۰ میلی‌متر هم كمتر و آب و هوا صحرایی است (همانجا). در قسمتهای درونی صحرا بارندگی از ۱۰ میلی‌متر هم كمتر است و زندگی در آن محدود به واحه‌هاست («خاورمیانه»، همانجا).

رشتۀ اطلس تقریباً مرز دو منطقۀ كشاورزی عمده است. در قسمت شمال كشاورزی عموماً دیمی است و از نظر اقتصادی مقرون به صرفه است. در این بخش جنگلهای زیبا و پوشش گیاهی گسترده وجود دارد. در قسمت جنوبی تولید غلات در شرایط استثنایی امكان‌پذیر است؛ جنگلی وجود ندارد، اما در عوض، فعالیت شبانی غالب است ( بریتانیكا، همانجا).

فصل بارندگی از اكتبر تا آوریل / مهر تا فروردین ( لاروس بزرگ، همانجا)، و منظم‌ترین دورۀ آن از دسامبر تا مارس / آذر تا اسفند است. بارندگی غالباً سیل‌آساست و گاهی چند روز طول می‌كشد؛ در مواقع دیگر هوا خشك و گرم است. میزان بارندگی گاه از سالی به سالی به شدت متفاوت است و تا دو برابر كاهش و افزایش می‌یابد ( بریتانیكا، همانجا).

متوسط دمای سالانه در منطقۀ ساحل، اگرچه نسبتاً پایین است، اما بادهای صحرایی تابستانی معروف به «چِهِلی» ــ كه در مدت ۴۰ روز یا بیشتر در دشتهای مرتفع و حدود ۲۰ روز در نقاط ساحلی می‌وزد ــ دما را تا °۴۰ سانتی‌گراد بالا می‌برد و همۀ گیاه و سبزی را پژمرده می‌كند («خاورمیانه»، 251). سرما در نوار جنوبی تل به نسبت دوری از دریا شدت می‌یابد و حداكثر به °۱۵- می‌رسد ( بریتانیكا، همانجا). دمای هوای صحرا با تغییرات شدید از °۳۲ تا °۵۵ در روز می‌رسد و گاه با بادهای گرم همراه است («خاورمیانه»، 252).

در حاشیۀ جنوبی اطلس صحرایی، پوشش گیاهی بسیار اندك و غالباً محدود به مواقع پس از بارندگی است و اندكی بعد ناپدید می‌شود. نقاط دارای پوشش گیاهی بسیار پراكنده، و رستنیهای آن از گونه‌های مقاوم و تقریباً بی‌نیاز از آب است ( بریتانیكا، ماكرو، I/ 562). در مناطق ساحلی وهران، الجزیره و عنابه تولید صیفی‌جات تقدم دارد؛ اما در جلگه‌های داخلی كشتهای متنوعی صورت می‌گیرد. شیبهای تپه‌ها معمولاً پوشیده از باغهای میوه است و جلگه‌ها و دشتهای مرتفع به سبب رطوبت كافی برای تولید غلات مناسب‌ترند (همانجا).

 

۲. جغرافیای انسانی

الف ـ مردم

نگاهی كلی به مردم این كشور تنوع و كثرتی را در عین وحدت نشان می‌دهد؛ تنوع و كثرتی كه حاصل تعدد مناطق فرهنگی است كه با وجود تنوع به صورت ظروفی به هم پیوسته‌اند. این تنوع با همان چهرۀ ظاهری مناطق تل و صحرا، مناطق كوهستانی و جلگه‌ای و دشتها، با شیوۀ زندگی كوچ‌نشینی و بوم‌نشینی و وضعیتهای میان آن دو مشخص می‌شود. این تنوع نه تنها از خود مردم، كه از خانه‌های محل زندگی آنان نیز مشخص می‌شود. بربرها عنصر غالب مردم این سرزمین را تشكیل می‌دهند و عربها اقلیتی هستند كه شدیداً بر بربرها تأثیر گذاشته‌اند، اما نمی‌توان یك خط مرزی میان این دو گروه رسم كرد. تنها عامل تمایز، گویشهای بربری و عربی است؛ اما بسیاری از بربرها به عربی سخن می‌گویند (همانجا).

در الجزایر نمی‌توان از برخورد تمدن اروپایی با تمدن مغربی در دورۀ استعمار غافل بود (همانجا). مردم منطقۀ «القبائل» با بیش از ۲ میلیون نفر بزرگ‌ترین گروه بربر زبان الجزایر را تشكیل می‌دهند (اسعدی، ۱/ ۱۳۰-۱۳۱).

 

ب ـ جمعیت

از آغاز سدۀ ۲۰ تا اوایل دهۀ ۱۹۷۰ م، جمعیت الجزایر بیش از دو برابر شده است و میزان رشد آن ۶/ ۲٪ تخمین زده می‌شود ( لاروس بزرگ، همانجا). جمعیت الجزایر در سرشماری سال ۱۹۶۶ م/ ۱۳۴۵ ش حدود ۰۰۰‘۸۳۳‘۱۱ نفر ( بریتانیكا، ماكرو، I/ 563)، و در ۱۹۹۸ م/ ۱۳۷۷ ش بیش از ۲۹ میلیون نفر بوده است. بیش از نیمی از جمعیت آن كمتر از ۲۰ سال دارند. تقریباً هر ۳ سال یك میلیون نفر بر شمار جمعیت افزوده می‌شود. جمعیت جوان و رسم ازدواج اكثر دختران در پیش از ۲۰ سالگی از عوامل اصلی این رشد است ( بریتانیكا، همانجا).

 

 

توزیع جمعیت در سراسر كشور بسیار متفاوت و بی‌تناسب است. بیشترین قسمت جمعیت در منطقۀ تل متمركز شده است، به قسمی كه تراكم نسبی در اینجا به بیش از ۲۰۰ و حتى گاه به ۴۰۰ و بیش از ۵۰۰ نفر هم می‌رسد (غروی، ۱۸۷؛ لاروس بزرگ، ذیل الجزایر[۶])؛ در حالی كه این تراكم در صحرا به ۸/ ۰٪ و در استان جنوبی تمنراست به زحمت به ۱/ ۰٪ می‌رسد («دائرةالمعارف [۷]... »، VII/ 484). مناطق قابل كشت و زرع جلگۀ ساحلی با مساحتی در

حدود ۳٪ كل كشور نزدیك به ۵۰٪ جمعیت را در خود جا داده است (اسعدی، ۱/ ۱۲۷- ۱۲۸).

تناسب جمعیت شهری در سالهای پس از استقلال (۲۰ سپتامبر ۱۹۶۲ م/ ۳۰ شهریور ۱۳۴۱ش) تدریجاً افزایش یافته، و از ۳۱٪ در ۱۹۶۱م به ۴۹٪ در ۱۹۸۷م رسیده است («دائرةالمعارف»، همانجا).

از زمان جنگ جهانی اول كه فرانسه جوانان الجزایری را در ارتش و كارخانه‌ها به كار گرفت، مهاجرت الجزایریها به فرانسه آغاز شد و در سالهای پیش از جنگ استقلال فزونی یافت (جوهری، ۲۳۷- ۲۳۸).

 

ج ـ زبان

سخن از تقسیم مردم این سرزمین به عرب و بربر عملاً بیان غیردقیقی از واقعیت رواج دو زبان عربی و بربری در آنجاست. ۷۵٪ مردم عرب زبان، و ۲۵٪ بقیه بربری زبان هستند (حمیده، دلیل، ۱۵۹؛ قس: بریتانیكا، همانجا). گویش بربری بر حسب مناطق مختلف متفاوت است و یك زبان فرهنگی نیست. این زبان ادبیات مكتوب ندارد و نوشته نمی‌شود (EI2, I/ 371).

 

زبان عربی از سدۀ ۵ ق/ ۱۱ م به این سو انتشار یافته است. گویشهای عربی حضری (یكجانشینان) در شهرها، در قبایل خاوری و تراره [۱]رایج است. در بقیۀ جاها، گویشهای عربی بدوی متداول است كه زبان بربری را از میدان به در كرده است (همان، I/ 371, 374-379).

فرانسویها در دورۀ استعمار در جهت هویت‌زدایی الجزایر، از جمله به حاكم كردن زبان خودشان به جای عربی كوشیدند («دائرةالمعارف»، VII/ 490). پس از استقلال، زبان عربی به لحاظ انطباق با اسلام و ملیت‌گرایی در الجزایر موردتوجه قرار گرفت و زبان رسمی آن شناخته شد (اسعدی، ۱/ ۱۳۱). زبان فرانسه، گذشته از پشتوانۀ دورۀ استعمار، به عنوان زبان علمی و فرهنگی در میان گروههای دارای تحصیلات عالی رواج دارد («خاورمیانه»، 314).

 

د ـ دین، مذهب و اعتقادات

همۀ جمعیت الجزایر (بجز حدود ۶۰ هزار مسیحی) مسلمان هستند (همانجا؛ «دائرةالمعارف»، VII/ 484). از دهه‌های آخر قرن اول ق/ ۷ م همۀ بربرهای این سرزمین به دین اسلام درآمدند. اسلام دین رسمی الجزایر است و مسلمانان این كشور پیرو مذهب تسنن و عمدتاً مالكی و عدۀ كمی نیز حنفی هستند. اباضیه بزرگ‌ترین اقلیت مذهبی مسلمان در داخل جامعۀ مسلمان الجزایر به شمار می‌روند و تقریباً تمام افراد قبیلۀ بنی مزاب از اباضیان هستند و به عنوان پاك دینان صحرا از قواعد و نظامات اخلاقیِ به مراتب اكیدتر و شدیدتر از بقیۀ مسلمانان متابعت می‌كنند (اسعدی، ۱/ ۱۳۲-۱۳۳).

مسیحیان الجزایر تقریباً همگی از منشأ غیرالجزایری هستند، جز معدودی از بربرها و به ویژه بربرهای منطقۀ القبائل كه با تغییر كیش به مسیحیت گرویده‌اند. در الجزایر یك حوزۀ اسقفی كلیسای كاتولیك رم فعالیت دارد. شمار یهودیان الجزایر ــ كه به هنگام استقلال به ۱۵۰ هزار نفر بالغ می‌شد ــ با مهاجرت از الجزایر به شدت كاهش یافته، به چند صد تن رسیده است (همو، ۱/ ۱۳۳). یك كلیسای پرتستان با ۵۰۰‘۱ پیرو در الجزیره قرار دارد («خاورمیانه»، 309).

احترام به اولیا یكی از مشخصه‌های مسلمانان مغرب و ازجمله الجزایر است. این اولیا نام «مُرابِط» گرفته‌اند و «بركت» و تقدس آنان به اولادشان منتقل می‌شود. مدفن این اولیا زیارتگاه است. نفوذ مرابطها محلی و منطقه‌ای است. برخی از آنان نفوذ بیشتری یافته‌اند و تكیه‌ها و زاویه‌های آنان در مناطق وسیعی پراكنده‌اند (IA, III/ 143). نفوذ طریقتها و زاویه‌ها در مناطق روستایی و كوهستانی بیشتر از شهرهاست. این زاویه‌ها گذشته از ادارۀ حیات دینی و روحی مردم، سابقاً مراكز آموزش مقدمات زبان عربی و فقه هم بودند.

برخی منتسبان طریقت مخصوصاً از اشغال فرانسویان به بعد، سودجویی را تا همكاری با اشغالگران و مقابله با اندیشه‌های اصلاحگران پیش بردند؛ ازاین‌رو، همۀ اصلاح‌طلبان دورۀ اشغال و مقاومت، و پیشاپیش همه عبدالحمید ابن بادیس، با طریقتها به مقابله برخاستند («دائرةالمعارف»، VII/ 494-495). با اینهمه، فراموش نباید كرد كه برخی از طریقتها در قرن ۱۳ ق/ ۱۹ م در مبارزه با اشغالگران نقش مهمی داشتند. امیر عبدالقادر خود رهبر یكی از آنها (قادریه) بود (جیلالی، ۴/ ۳۰۵). مهم‌ترین طریقتهای پر نفوذ الجزایر اینهاست: قادریه، درقاویه، تیجانیه، طیبیه، علویه، رحمانیه، عیسویه، عماریه، خنشلیه و سنوسیه («دائرةالمعارف»، VII/ 495؛ IA، همانجا؛ كوك، ۱۰۴-۱۰۶؛ مورسی، 25).

 

۳. اقتصاد ملی

الف ـ منابع كانی

الجزایر منابع طبیعی متنوعی دارد و از هنگام استقلال، درآمدهای ناشی از منابع كانی بر اقتصاد آن حكمفرما شده است. نفت و گاز طبیعی كشور مهم‌ترین كالای صادراتی آن به شمار می‌آید و نزدیك به ۹۰٪ درآمد ارزی دولت را تأمین می‌كند («خاورمیانه»، 280). كشف منابع عظیم نفت خام سبك فاقد گوگرد در صحرای الجزایر در میانۀ دهۀ ۱۹۵۰ م صورت گرفت و بهره‌برداری از آن از ۱۹۵۸م/ ۱۳۳۷ش آغاز شد (همان، 285؛ بریتانیكا، ماكرو، I/ 563). تولید نفت خام الجزایر در ۱۹۹۳ م/ ۱۳۷۲ ش اندكی بیش از ۳۵ میلیون تن بوده است («خاورمیانه»، 301). الجزایر در ۱۹۶۹ م/ ۱۳۴۸ ش به عضویت سازمان كشورهای صادر كنندۀ نفت (اُپك) درآمده است (روحانی، ۱۱۳). الجزایر دارای پالایشگاههای نفت در الحَراش، حاسی مسعود، اَرزیو، البُرمه، سكیكده و بجایه است (اسعدی، ۱/ ۱۸۴). نفت صادراتی الجزایر از حوزه‌های استخراج به وسیلۀ چند خط لوله به بنادر كشور در ساحل مدیترانه منتقل می‌شود (حمیده، جغرافیة، ۱۹۵، حاشیۀ ۳؛ اسعدی، همانجا). ۷۲٪ نفت صادراتی الجزایر به كشورهای اروپای باختری و۱۷٪ آن به آمریكای شمالی روانه می‌شود («خاورمیانه»، 286).

دولت الجزایر از ۱۹۷۱م/ ۱۳۵۰ش با ملی كردن همۀ شركتهای نفتی بیگانه در این كشور، ادارۀ صنایع نفتی را خود به دست گرفت و شركت دولتی سوناتراك [۲]را بدین منظور تأسیس كرد (اسعدی، همانجا؛ «خاورمیانه»، 285). با وجود تسلط سوناتراك بر ۷۷٪ تولیدات نفتی الجزایر، از ۱۹۷۹م/ ۱۳۵۸ش شركتهای نفتی كشورهای دیگر طبق قرارداد در الجزایر فعالیت می‌كنند (اسعدی، همانجا؛ «خاورمیانه»، 288).

منابع گاز طبیعی الجزایر نخستین بار در ۱۹۵۶ م/ ۱۳۳۵ش در حاسی رَمِل كشف شد و پس از آن اكتشافهایی در حوزه‌های دیگر صورت گرفت ( بریتانیكا، همانجا). حوزۀ حاسی رمل در ۴۰۰ كیلومتری جنوب الجزیره از بزرگ‌ترین حوزه‌های گازی جهان شمرده می‌شود. گاز طبیعی مایع شده به وسیلۀ خط لوله به منطقۀ ساحلی برای مصرف داخلی منتقل، و از ۱۹۶۵ م/ ۱۳۴۴ش به خارج هم صادر می‌شود («خاورمیانه»، 286). در بندرهای سكیكده و ارزیو تأسیسات مایع‌سازی گاز برپا شده است ( بریتانیكا، همانجا). این كشور ذخایر ثابت شدۀ هلیوم نیز به میزان ۶ میلیارد مترمكعب دارد («خاورمیانه»، 290).

الجزایر دارای منابع زیرزمینی غنی دیگر از آن جمله سنگ آهن با عیار بالاست ( بریتانیكا، همانجا) كه پس از نفت بزرگ‌ترین ثروت كشور به شمار می‌رود (حمیده، همان، ۱۹۹). در ۱۹۹۳ م/ ۱۳۷۲ ش استحصال سنگ آهن ۰۰۰‘۳۱۶‘۲ تن بوده است («خاور میانه»، 301). ذخایر بزرگ روی و سرب در العابد نزدیك تلمسان وجود دارد. معادن جیوه، قلع و مس در حال بهره‌برداری است (همانجاها). آثاری از وجود نیكل، كُبالت، كروم و اورانیوم یافت شده است و احتمال یافتن تنگستن، طلا، پلاتین و الماس نیز وجود دارد ( بریتانیكا، ماكرو، I/ 564).

ذخایر فسفات با مرغوبیت نسبتاً پایین در جنوب تبسه در مرز تونس وجود دارد. سنگ فسفات بهره‌برداری شده در ۱۹۹۳ م/ ۱۳۷۲ ش به ۷۱۷ هزار تن رسید («خاورمیانه»، همانجا). نیمی از فسفات تولیدی الجزایر به خارج صادر می‌شود (حمیده، همانجا). در الجزایر ذخایر بزرگی از خاك چینی (كائولین)، مرمر و عقیق وجود دارد ( بریتانیكا، همانجا). نمك و گچ هم در آنجا استخراج می‌شود («خاورمیانه»، همانجا).

 

ب ـ كشاورزی

كشاورزی هنوز بخش مهمی از اقتصاد الجزایر است كه ۲۲٪ نیروی فعال كشور را در ۱۹۹۰ م/ ۱۳۶۹ ش به خود اختصاص داده بود و ۱۲٪ تولید ناخالص ملی را تشكیل می‌داد. بیش از ۹۰٪ وسعت كشور را دشتهای بایر، كوهها و بیابان اشغال كرده است («همان»، 284).

بجز واحه‌ها و اراضی كشاورزی اندكی كه در جنوب كشور واقع است، بخش كشاورزی الجزایر در واقع به نواحی شمالی آن محدود می‌شود (اسعدی، ۱/ ۱۷۹) كه به پهنـای ۱۰۰ تـا ۲۰۰ كمـ در منطقۀ ساحلی گسترده شده است. كل زمینهای قابل كشت الجزایر در حدود ۶/ ۷ میلیون هكتار است. نزدیك به ۴/ ۴ میلیون هكتار از اراضی هم پوشیده از جنگل است («خاورمیانه» همانجا). به علت كم آبی، حدود یك بیستم اراضی قابل كشت آبیاری می‌شود (اسعدی، ۱/ ۱۷۹-۱۸۰).

در پی كسب استقلال و ملی شدن منابع بزرگ كشور، زمینهای دولتی در ۱۹۶۳م/ ۱۳۴۲ش به ۷/ ۲ میلیون هكتار بالغ شد. زمینهایی هم بعداً مصادره و به صورت زمینهای دولتی به كمیته‌های كارگری سپرده شد. در ژوئیه ۱۹۷۱/ تیر ۱۳۵۰، با اعلام برنامۀ اصلاحات ارضی به وسیلۀ رئیس جمهور وقت بومدین، زمینهای خصوصی بزرگ كشور میان خانوارهای روستایی بی‌زمین تقسیم شد كه به صورت تعاونی اداره می‌شد. یك سال بعد، آمار جدیدی نشان می‌داد كه یك چهارم زمینهای قابل كشت به ۵۰۰‘۱۶ مالك بزرگ، یعنی ۳٪ كل كشاورزان تعلق دارد. در ۱۹۷۳ م/ ۱۳۵۲ ش مرحلۀ دوم اصلاحات ارضی آغاز شد و طی آن ۶۵۰ هزار هكتار زمین خصوصی میان ۶۰ هزار «فلاح» تقسیم شد. پس از فوت بومدین، آزادی بیشتری به بخش خصوصی برای تولید و فروش محصولات كشاورزی داده شد.

دولت شاذلی بن جدید با اعطای وام، تجهیزات و كمك، كشاورزان خرده پا را تقویت، و با افزایش سرمایه‌گذاری در زیر ساخت كشاورزی، به‌ویژه در احداث سدها، به كاهش نیاز كشور به واردات مواد غذایی اقدام كرد. در ۱۹۸۲ م/ ۱۳۶۱ ش دولت كنترل قیمتها را برداشت و كشاورزان توانستند محصول خود را مستقیماً به مصرف‌كنندگان بفروشند. در اواخر ۱۹۸۸ م/ پاییز ۱۳۶۷ ش هزار مزرعۀ دولتی به بخش خصوصی منتقل شده بود («خاورمیانه»، 284).

كمبود مواد غذایی در الجزایر و نیاز به واردات آن یكی از مشكلات مهم اقتصاد الجزایر است. در ۱۹۶۹ م/ ۱۳۴۸ ش ۷۳٪ نیازهای غذایی كشور از داخل تأمین می‌شد؛ اما در ۱۹۸۶ م/ ۱۳۶۵ ش ۷۵٪ نیازهای غذایی از خارج وارد می‌شد. در ۱۹۹۰ م/ ۱۳۶۹ ش الجزایر تنها ۲۵٪ غلۀ مصرفی خود را تولید می‌كرد. در ۱۹۹۴ م/ ۱۳۷۳ ش بهای واردات خوراكی به ۶۷۰‘۲ میلیون دلار رسید (همانجا).

محصولات كشاورزی عمدۀ الجزایر اینهاست: انگور، گندم و جو كه در سطحی گسترده و برای مصارف داخلی تولید می‌شود. محصولات دیگر شامل ذرت، ارزن، چاودار، برنج، مركبات، انجیر، خرما و توتون و تنباكوست (همانجا). بیش از ۸۵٪ كل اراضی زیر كشت به تولید غلات و عمدتاً گندم و جو اختصاص دارد. انگور، مركبات، انواع سبزی و میوه و زیتون (روغنی) برای صادرات تولید می‌شود (اسعدی، ۱/ ۱۸۰). الجزایر پنجمین تولید كنندۀ خرما در جهان با تولید نزدیك به ۲۶۵ هزار تن در سال (۱۹۹۴م) است كه ۸۰٪ آن در داخل مصرف می‌شود («خاورمیانه»، 285, 301).

در الجزایر گوسفند، بز و گاو پرورش داده می‌شود. در زمینۀ تأمین گوشت سفید، در ۱۹۸۴م/ ۱۳۶۳ش الجزایر خودكفا شده است. نیمی از تخم مرغ مصرفی كشور از واردات تأمین می‌شود. بخش خصوصی ۹۰٪ گوشت را تهیه می‌كند (بریتانیكا، نیز «خاورمیانه»، همانجاها).

 

ج ـ انرژی

در ۱۹۸۹م/ ۱۳۶۸ش ساخت نخستین مولّد (رئاكتور) هسته‌ای الجزایر آغاز شد. مسئولان الجزایری با تأكید بر اهداف صلح‌آمیز خود به آژانس بین‌المللی نیروی هسته‌ای اجازۀ بازرسی داده‌اند. به هنگام افتتاح رئاكتور در دسامبر ۱۹۹ / آذر ۱۳۷۲، دولت الجزایر اعلام كرد كه پیمان عدم گسترش آزمایشهای هسته‌ای را امضا خواهد كرد («خاورمیانه»، 290).

 

د ـ صنعت

دولت الجزایر تا ۱۹۷۴م/ ۱۳۵۳ش همۀ سرمایه ـ گذاریهای خصوصی بیگانه را در كشور ملی اعلام كرد و این سیاست را اقدامی مثبت در جهت توسعۀ اقتصادی دانست (اسعدی، ۱/ ۱۸۲-۱۸۳). در برنامه‌های توسعۀ اقتصادی ۱۹۷۴-۱۹۷۷ م/ ۱۳۵۳-۱۳۵۶ش، ۱۹۸۰-۱۹۸۴م/ ۱۳۵۹-۱۳۶۳ ش و ۱۹۸۵- ۱۹۸۹ م/ ۱۳۶۴- ۱۳۶۸ ش به ترتیب ۵/ ۴۳٪، ۳۸٪ و ۳۲٪ سرمایه‌گذاریهای دولتی به بخش صنعت اختصاص یافت («خاورمیانه»، 292).

پیش از استقلال، بخش صنعت الجزایر عمدتاً محدود به صنایع غذایی، نساجی، سیگار و پوشاك بود. از ۱۹۶۷م/ ۱۳۴۶ش توجهی ویژه به صنایع سنگین شده است. مجتمع دولتی صنایع فولاد با تكمیل كارخانۀ فولادسازی عنابه در میانۀ دهۀ ۱۹۷۰ م با ظرفیت سالانۀ ۰۰۰‘۲۰۰‘۱ تن ایجاد شد. در حدود یك دهم فولاد تولید شده برای مصرف داخلی قرار است برای تولید قطعات ماشین، تراكتور، تجهیزات كشاورزی، تریلر و خودرو به كار رود ( بریتانیكا، ماكرو، I/ 566).

از ۱۹۹۲ م/ ۱۳۷۱ ش، به علت بسنده نبودن در آمد حاصل از نفت و گاز برای تأمین سرمایۀ اصلی صنایع، خصوصی‌سازی (خودی یا بیگانه) چارۀ اساسی تأمین سرمایه، بازار و فن‌آوری تلقی شده است. تنها استثنای این تصمیم برخی صنایع استراتژیك، مانند شركت ملی فولاد[۳]، شركت ملی الكتریسیته و گاز [۴]و شركتهای بزرگ كشت و صنعت هستند. بنا به گزارش وزارت گسترش و نوسازی صنایع در ۱۹۹۶ م/ ۱۳۷۵ ش درگیری درونی ۴ ساله در كشور بازدهی صنعتی را ۱۰٪ كاهش داده است («خاورمیانه»، 292-293).

 

ه‌ ـ نیروی كار

براساس قانون كار الجزایر، در ۱۹۷۳م متوسط ساعت كار در هفته ۴۸ ساعت بود. براساس «طرح تأمین ملی» حق برخورداری از حقوق بیكاری، مستمری از كارافتادگی، تسهیلات و مزایای دورۀ بارداری برای زنان كارگر و مستمری پس از فوت برای خانواده‌های كارگران در نظر گرفته شده است. پوشش بیمه تنها حقوق‌بگیران بخش خصوصی و عمومی را در برمی‌گیرد (اسعدی، ۱/ ۱۸۵).

 

و ـ بازرگانی خارجی

عاملی بسیار مؤثر در تجارت خارجی جدید الجزایر نفت و گاز طبیعی صادراتی آن كشور است. مواد صادراتی الجزایر را درگذشته محصولات كشاورزی، مركبات و مقداری مواد معدنی، به ویژه سنگ آهن تشكیل می‌داد، اما با گسترش استخراج و صدور فرآورده‌های نفتی، وضعیتی كاملاً نوین پدید آمده است. در ۱۹۹۴م/ ۱۳۷۳ش صادرات این مواد ۹۴٪ ارزش كل صادرات الجزایر را به خود اختصاص می‌داد. مواد دیگر صادراتی الجزایر را سبزیها، توتون، پوست، چرم، خرما و فسفات تشكیل می‌داد. واردات الجزایر انواع مواد غذایی، فرآورده‌های شیمیایی و مواد دارویی، كالاهای صنعتی، تجهیزات كارخانه‌ای و حمل و نقل است («خاورمیانه»، 294). طرفهای بازرگانی الجزایر عمدتاً كشورهای اروپایی و ایالات متحدۀ آمریكا هستند. در قسمت واردات الجزایر، جمهوری خلق چین و تركیه هم سهم مناسبی احراز می‌كنند (همان، 303-304).

 

ز ـ حمل ونقل و ارتباطات

وسعت گستردۀ كشور و طبیعت صحرایی آن، ایجاد شبكه‌های ارتباطی را پر هزینه و دشوار كرده است؛ چنانک‌ه در اوایل دهۀ ۱۹۷۰ م شبكۀ راههای جاده‌ای كشور حدود ۸۲ هزار كمـ بود كه ۵۰۰‘۱۸ كمـ آن جاده‌های اصلی درجۀ یك و ۱۹ هزار كمـ آن جاده‌های فرعی درجۀ ۲ بوده است (اسعدی، ۱/ ۱۹۰).

خط اصلی راه آهن الجزایر به صورت یك رشتۀ سراسری از مرز مراكش تا مرز تونس به موازات ساحل مدیترانه كشیده شده است و شاخه‌های آن از شمال از بنادر عمده به سمت جنوب، از وهران به كرامپل، كِنادسه و مهدیه، از الجزیره به جلفه و از بندرهای سكیكده و عنابه به توغورت، خنشله و تبسه می‌پیوندد. خطوط آهن را شركت ملی راههای آهن الجزایر اداره می‌كند ( بریتانیكا، ماكرو، I/ 567-568).

الجزایر با اینک‌ه در داخل كشور از رودخانۀ قابل كشتیرانی محروم است، اما دارای بندرهای متعددی در كنار مدیترانه است

كه ارتباطات خارجی یا میان بندری كشور را تا حدی تأمین می‌كنند. بندرهای اصلی الجزایر عبارتند از: الجزیره، عنابه (بونه) و وهران. بنادر كوچك‌تر دیگری هم چون بجایه، ارزیو، جیجل، مستغانم و سكیكده دارای اهمیت هستند. یك مجتمع بندری جدید در دِلیس (دِلِس) ساخته شده است. سازمان كشتیرانی دولتی با نام «شركت ملی كشتیرانی» ارتباطات دریایی كشور را اداره می‌كند (اسعدی، ۱/ ۱۸۹).

ارتباط هوایی برای طبیعت كشور الجزایر وسیلۀ بسیار مناسبی است. در دهۀ ۱۹۷۰م الجزایر ۱۸۶ فرودگاه داشت كه ۵۵ فرودگاه دارای باند آسفالت شده بود و ۲۲ باند پروازی از آنها بیش از ۵۰۰‘۲ متر طول داشت. بزرگ‌ترین فرودگاه بین‌المللی كشور با نام دارالبیضا یا هواری بومدین در شهر الجزیره قرار دارد (همو، ۱/ ۱۹۰).

جهانگردی یكی از منابع درآمد الجزایر به شمار می‌رود كه تا اندازه‌ای كاستی پذیرفته است. كاهش روزافزون شمار جهانگردان احتمالاً معلول ناآرامی فزایندۀ سیاسی و اجتماعی آن كشور است.

 

۴. بهداشت

طبق برنامۀ ملی اعلام شده، خدمات درمانی و مراقبتهای پزشكی برای همگان رایگان است. با آنکه برخی بیماریهای واگیردار خطرناك مانند آبله، طاعون و وبا تحت كنترل درآمده است، اما سطح بهداشت عمومی، جز در نواحی شهری، پایین است (همو، ۱/ ۲۰۰). سیاستهای بهداشتی در درجۀ نخست مبتنی بر پیشگیری است. از برنامه‌های جدید در این زمینه طرح خدمت موقت فارغ‌التحصیلان رشته‌های علوم پزشكی در مؤسسات پزشكی دولتی است ( بریتانیكا، ماكرو، I/ 570).

 

در ۱۹۷۷ م/ ۱۳۵۶ ش برای هر ۱۰۰ هزار نفر، ۲۶۳ تخت بیمارستانی و ۱۹ پزشك وجود داشت. در ۱۹۷۹م/ ۱۳۵۸ش مرگ و میر كودكان ۸/ ۷۰ در هر هزار تولد بود (حمیده، دلیل، ۱۶۱). هزینۀ بهداشتی الجزایر در ۱۹۸۹ م/ ۱۳۶۸ ش بیش از ۵٪ بودجۀ ملی بود («خاورمیانه»، 302).

 

۵. مسائل فرهنگی

الف ـ آموزش

تا پیش از قرن ۱۴ق/ ۲۰م، آموزش در روستاها در مكتبهای كوچك و زاویه‌ها، و در شهرها در مسجدها و مدرسه‌ها صورت می‌گرفت. در این آموزش، همراه با فراگیری قرآن كریم، مبانی معلومات مربوط به زبان عربی و بعضی مسائل فقهی آموخته می‌شد. این مراكز آموزشی از راه درآمدهای وقفی اداره می‌شدند و از آنها فقها و علمای بزرگی برخاسته‌اند. با اشغال فرانسویها، آموزش عربی دچار ركود گردید و آموزش فقه هم در برخی مناطق دور افتاده مانند القبائل و صحرا انجام می‌شد. در نیمۀ قرن ۲۰م، بعضی سازمانهای سیاسی، مانند جمعیت علمای مسلمان و حزب خلق، با مدارسی كه ایجاد كردند، به رغم شمار اندكشان و مقابلۀ نیروهای اشغالگر با آنها، در آموزش عربی و حفظ شخصیت عربی ـ اسلامی الجزایر نقش بزرگی ایفا كردند. در ۱۹۵۸ م/ ۱۳۳۷ ش، در ۴۳ مدرسۀ موجود در الجزایر ۴۷۲‘۱۴ دانش‌آموز مشغول تحصیل بودند. آموزش كه در دورۀ اشغال به زبان فرانسه بود، پس از كسب استقلال الجزایر به صورت عربی ـ فرانسوی درآمد («دائرةالمعارف»، VII/ 496).

در دورۀ استعمار فرانسویها در الجزایر، مراكز آموزش عالی بر الگوی تعلیمات معمول در فرانسه برای اروپاییان ایجاد شد كه مسلمانان هم می‌توانستند در آنجاها تحصیل كنند. آموزش ابتدایی مسلمانان مدتها مورد بی‌اعتنایی قرار گرفت، اما از ۱۲۹۸ق/ ۱۸۸۱ م به بعد توجهی بدان شد. تحصیل كودكان مسلمان بومی هم در مدرسه‌های ویژۀ آنان و هم در مدرسه‌هایی كه برای همۀ ملتها دایر شده بود، ممكن می‌شد (EI1, I/ 275).

پس از استقلال، آموزش ابتدایی در الجزایر همگانی و اجباری شد. با اینهمه، در میانۀ دهۀ ۱۹۷۰ م تنها ۶۹٪ كودكان واجب التعلیم در گروه سنی ۵-۱۴ ساله به مدرسه می‌رفتند. این نسبت برای گروه سنی ۱۵- ۱۹ ساله ۱۱٪ بود. زبان تدریس در دو سالۀ نخست ابتدایی عربی، در ۴ سالۀ بعدی بخشی عربی و بخشی فرانسه، در دورۀ متوسطه و بالاتر تماماً فرانسه بود. ۲۶٪ دانش آموزان دورۀ متوسطه در رشتۀ فنی و حرفه‌ای تحصیل می‌كردند (اسعدی، ۱/ ۱۹۳-۱۹۴). مدارس سنتی مذهبی موسوم به «كُتّاب» در نظام آموزشی نوین كشور ادغام شده‌اند (همو، ۱/ ۱۹۴).

مؤسسات اصلی آموزش عالی و دانشگاههای الجزایر اینهاست: دانشگاه الجزیره (تأسیس: ۱۲۹۶ق/ ۱۸۷۹م) و دو مجتمع آموزشی وابسته به آن، دانشگاههای وهران، عنابه و قسنطینه (همو، ۱/ ۱۹۵-۱۹۶). در مراكز بعضی از ولایات هم چند دانشگاه مركزی (مركز ولایتی) وجود دارد، مانند دانشگاههای تلمسان، تیزی اوزو، سطیف، باتنه و تاهِرْت (تیهرت) (همانجا).

 

ب ـ دانش و ادب

در دورۀ پیش از اسلام در الجزایر آثاری ادبی كه بیشتر آنها به زبان لاتین است، به رشتۀ تحریر درآمد (نک‌ : «دائرةالمعارف»، VII/ 495). آثار مكتوب دورۀ اسلامی بیشتر مربوط به علوم دینی، زبان عربی، شعر، جغرافیا و تاریخ است. از سدۀ ۹ ق/ ۱۵ م آثار نوشته شده بیشتر تقلیدی، به شرح و حاشیه نوشتن و یادداشتهای تاریخی محدود شد.

ادبیات الجزایر در آغاز قرن ۲۰ م از حیث شكل و محتوا نو شده، سطحش تعالی یافت و موضوعات آن متنوع شد. در تحقیق و نقد متون، ابن ابی شنب در تراجم احوال، ابوالقاسم حِفناوی؛ در شعر، محمد عید آل خلیفه، مُفدی زكریا و رمضان حَمّود؛ در خطابه و مقاله‌نویسی، ابن بادیس، محمد بشیر ابراهیمی، صادق دِندان، عمر بن قَدّور، سعید الظاهری، امین العمودی؛ در تاریخ، شیخ مبارك میلی، احمد توفیق مدنی، عبدالرحمان جیلالی؛ و در فقه، شیخ اَطّفیش از چهره‌های معروف هستند (همان، VII/ 495-496).

 

۶. سامان سیاسی

الف ـ نهادهای سیاسی و قانونی

نخستین قانون اساسی الجزایر مستقل، در مراجعه به آراء عمومی در ۱۳ اكتبر ۱۹۶۳/ ۲۱ مهر ۱۳۴۲ ش تأیید شد. براساس این قانون می‌بایست سیستم جمهوری سوسیالیستی تك حزبی در كشور برپا می‌شد (همان، VII/ 492). در دورۀ حكمرانی بومدین، «منشور ملی» تدوین شد و در ژوئن ۱۹۷۶/ خرداد ۱۳۵۵ش طی رفراندمی به تصویب رسید (اسعدی، ۱/ ۱۵۸). در این قانون حقوق اساسی شهروندان تضمین، و جبهۀ آزادی بخش به عنوان تنها حزب سیاسی ملت شناخته می‌شد. رئیس جمهور به عنوان رئیس قوۀ مجریه، و با معرفی از سوی جبهۀ آزادی‌بخش به وسیلۀ آراء عمومی مردم برای یك دورۀ ۶ سالۀ قابل تجدید برگزیده می‌شد. حق حاكمیت مردم توسط هیأت قانون‌گذاری ملی (مجلس ملی خلق) اعمال می‌شد (همو، ۱/ ۱۶۱-۱۶۵). در سالهای بعد اصلاحاتی در قانون اساسی به عمل آمد كه در نوامبر ۱۹۸۹/ آبان ۱۳۶۷ و فوریۀ ۱۹۸۹/ بهمن ۱۳۶۷ به تصویب عموم رسید («خاورمیانه»، 305-306).

 

ب ـ تقسیمات كشوری

الجزایر در ۱۹۷۷ م/ ۱۳۵۶ ش به ۳۱ ولایت و در ۱۹۸۷م/ ۱۳۶۶ش به ۴۸ ولایت تقسیم شد («خاورمیانه»، 300؛ نیز نک‌ : جدول).

 

ج ـ اصول سیاست خارجی

بنابر نخستین قانون اساسی، الجزایر بخشی از مغرب عربی، جهان عرب و افریقاست و این ترتیب اولویت در سیاست خارجی كشور منعكس شده است. این كشور از بدو استقلال جزو برجسته‌ترین اعضای جنبش عدم تعهد بوده است (اسعدی، ۱/ ۱۶۷). الجزایر كمكهای مؤثری به نهضتهای آزادی‌بخش افریقایی مانند اریتره و چاد كرده است (همو، ۱/ ۱۶۹). الجزایر در زمان بومدین، در مناقشۀ اعراب و اسرائیل به صورت یكی از كشورهای «جبهۀ امتناع» درآمد و به سازمان آزادی‌بخش فلسطین كمك كرد.

دولت ایران از همان آغاز استقلال الجزایر، آن كشور را به رسمیت شناخت. البته برقراری روابط رسمی سیاسی مدتی طول كشید. اختلافهای مرزی ایران و عراق در دورۀ پیش از انقلاب اسلامی ایران با پا در میانی الجزایر به تفاهم نامۀ مشترك ۱۵ اسفند ۱۳۵۳ش/ ۶ مارس ۱۹۷۵م الجزیره منتهی شد. در دورۀ پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، امكانات گسترش و تعمیق روابط دو كشور در زمینه‌های مختلف فراهم شد. اقدامات الجزایر در حل و فصل مسائل مربوط به گروگانهای آمریكایی در ایران، به عنوان رابط میان ایران و آمریكا، به انتشار بیانیۀ الجزایر و آزادی گروگانها در یكم بهمن ۱۳۵۹ش/ ۲۱ ژانویۀ ۱۹۸۱م انجامید. در مراحل نخست تهاجم عراق به ایران، الجزایر از موضع ایران دفاع كرد (همو، ۱/ ۱۷۲-۱۷۵).

 

رئیس جمهور الجزایر به عنوان فرمانده كل نیروهای مسلح ریاست تشكیلات دفاعی كشور را برعهده دارد.

 

۷. تاریخ

الف ـ پیش از اسلام

زیست انسان در الجزایر هم مانند دیگر جاهای مغرب به اعصار دور برمی‌گردد. تمدنهای پیش از تاریخ این منطقه از تمدنهای اروپایی متفاوت، و با تمدنهای افریقایی وابسته بوده است ( لاروس بزرگ، ذیل الجزایر). آخرین دورۀ پرباران منطقۀ صحرا احتمالاً در هزارۀ ۶ ق‌م در آغاز عصر نوسنگی اتفاق افتاد. از طریق هقّار ـ تبسه [۱]و شاید از طریق صحرای غربی هم میان مدیترانه و افریقای سیاه ارتباط وجود داشت ( بریتانیكا، ماكرو، XIII/ 145). دورۀ دیرینه سنگیِ نخستینِ شمال افریقا (و از جمله الجزایر) را به سبب آثار مهم به دست آمده از آن دوره در قَفْصۀ تونس دورۀ كاپسی [۲](قفصی) نامیده‌اند (EWA, I/ 63). آثار به دست آمده در عین حَنِش در الجزایر محتملاً بازماندۀ یكی از كهن‌ترین زندگیهای انسان در مغرب و از اجزاء تمدن كاپسی باید بوده باشد. سازندگان این فرهنگ شاید خود بومیان شمال افریقا و اجداد همان كسانی بوده‌اند كه در دورۀ تاریخی به تسمیۀ یونانیها به لیبیایی مشهور شده‌اند. انتشار فرهنگ نوسنگی در مغرب در خلال هزاره‌های ۶ و ۵ ق‌م اتفاق افتاد و از دستاوردهای آن اهلی كردن دامها، انتقال از دوران شكار به خودكفایی با تولید مواد غذایی (دوران كشاورزی) و گسترش تدریجی فنون جدید زندگی بود. سنت نوسنگی كاپسی تا هزارۀ ۱ ق‌م برقرار ماند ( بریتانیكا، ماكرو، XIII/ 145-146).

ویژگیهای اجتماعی مغرب تا پیش از در آمدن فینیقیها در اواخر سدۀ ۹ ق‌م شكل گرفته، و این ویژگیها عمدتاً معلول جغرافیای خاص منطقه بود: تكه تكه بودن، دشواری ارتباط میان مناطق مختلف، اندك بودن سطوح قابل كشت، قالب‌بندی اجتماعی در قبیله‌های بسته و عدم تمایل به وحدتی بزرگ‌تر، ساختار دموكراتیك جامعۀ بربر و خصلت ستیزه‌جوی آن (كرنون، 60).

با گسترش مهاجرنشینها و بنگاههای بازرگانی فینیقی در سواحل شمالی افریقا و تاسیس و شكوفایی كارتاژ و انتشار تمدن و فرهنگ فینیقی در سرزمین بربرها، در اوایل هزارۀ ۱ ق‌م، الجزایر هم مانند دیگر جاهای مغرب وارد دورۀ تاریخی شد ( بریتانیكا، همانجا). قسمت ساحلی الجزایر زیر سلطۀ كارتاژیها درآمد (ژولین، 63, 80, 94). كارتاژیها برای استقرار سلطۀ خود به سیاست استفاده از رقابتهای رؤسای قبایل نومیدیایی و شناسایی و تقویت رؤسای مطیع خود متوسل شدند. بعدها رومیها هم همین سیاست را در منطقه ادامه دادند ( لاروس بزرگ، همانجا). سختگیریهای كارتاژیها با بومیان گاه آنان را به شورش وامی‌داشت (كرنون، 63).

به هنگام پیدایش قدرت رُم و رقابت آن با كارتاژ (قرن سوم ق‌م) از رودخانۀ ملویه (مولویه) تا قلمرو فینیقیها، در قسمت داخلی مغرب یا نومیدیا، به دو پادشاهی بربر تقسیم می‌شد: ماسه سیل و ماسیل. قسنطینه حد شرقی دولت ماسه سیل و از شهرهای مهم آن به شمار می‌رفت. قلمرو دولت ماسیل محدودتر و در سمت خاوری قسنطینه واقع بود و از مرز شرقی آن در برابر پیشروی كارتاژیها به تدریج كاسته می‌شد. یكی از سران دولت ماسیل به نام ماسی نیسا در قرن ۲ ق‌م با همدستی رومیها قلمرو ماسه سیل را هم به اختیار خود درآورد و همۀ سرزمینهای مورتانیا را از ملویه تا سیرِنائیك به صورت یكپارچه متصرف شد. او از كشاورزان حمایت كرد و تمدن شهری و رسوم ادارۀ شهری فینیقی را رواج داد. قسنطینه پایتخت امپراتوری بربر، زیبا و آباد شد. ماسی نیسا خود یونانی مآب شد و فرزندانش را به آداب یونانی تربیت كرد. آثار حكومت او تا قرن اول ق‌م باقی ماند (ژولین، 95-99).

با سقوط كارتاژ (۱۴۷ ق‌م) مستملكات این دولت تبدیل به یك ایالت رومی شد. می‌سیپْسا پسر ماسی‌نیسا و جوگورتا نوۀ او، با اطاعت از رومیها راه او را ادامه دادند (همو، 106, 112, 113, 117).

با پیروزی سزار (۴۶ ق‌م) پادشاهی نومیدیا از میان برداشته شد. مدتی بعد رومیها مورتانیا را به دو قسمت مورتانیای طنجه (غرب ملویه) و مورتانیای سزاری (شرق ملویه) تقسیم كردند (همو، 122, 127). مورتانیای سزاری تقریباً بر الجزایر امروزی منطبق می‌شد و منطقه‌ای ناآرام و شورش‌خیز بود. حاكم رومی ایالت در شهر سزاری (قیصریه) یا شِرْشِل می‌نشست (همو، 145). امپراتوری روم هرگز درصدد ادارۀ مستقیم بومیان برنیامد و سازمانهای محلی در مسائل مالی و قضایی اختیارات وسیعی داشتند (همو، 147). از حاكمان بومی تحت الحمایه و تربیت شدۀ رم در مورتانیای سزاری جوبای دوم بود كه نزدیك به نیم سده (از ۲۵ ق‌م تا ۲۳ م) فرمانروایی كرد (كرنون، 69). در دورۀ استیلای روم، دوگانگی میان شمال ثروتمند و جنوب فقیر در نومیدیای سزاری چشمگیر بود. دشتهای بلند و سرزمینهای جنوبی آنها از حیطۀ نظارت رم بیرون بود و ناآرامی بربرهای این قسمت شهرهای رومی مآب شدۀ شمالی را هم بر می‌آشفت (همو، 82-83).

استیلای روم تا قرن ۳م موجب گسترش مالكیتهای بزرگ رومی ــ اعم از خصوصی و دولتی ــ و فقر مردم بومی شد (همانجا). تبلیغ مسیحیت از طریق كارتاژ در اواخر سدۀ ۲م به شهرهای نومیدیا كشیده شد (همو، 86). در قرن ۳ م، شورشهای پی‌درپی حوزۀ استیلای امپراتوری را محدودتر كرد. در سمت باختری خط مستغانم ـ باتنه تشكیلاتی رومی باقی نماند و بربرهای این منطقه خودسر شدند. پیروان مسیحیت در این مناطق افریقایی هم از ناحیۀ گماشتگان رومی كشتار، شكنجه و آزار شدند. عدم پایداری اسقفهای مسیحی موجب اعتراض از ناحیۀ برخی مؤمنان محلی مسیحیت و عامل شورش دُناتیسم [۳]شد كه از ۳۱۱ م تا یك قرن دیگر ادامه یافت (همو، 87-88) و دناتیسم رنگ مسیحیت محلی و ملی بربری گرفت (همو، 89؛ لارویی، 36). آوگوستینوس از قدیسان نامدار آیین كاتولیكی، در برابر دناتیسم موضع گرفت و به اتهام ارتداد، فتوا به قلع و قمع آنان داد. ۱۰۰ سال پس از آغاز این شورش، كلیسای كاتولیك خود را پیروز احساس می‌كرد، اما این پیروزی موقت و متزلزل بود؛ چون در ۴۲۹م واندالهای مسیحی آریانی مذهب از جبل طارق گذشته، با ادامۀ راه ساحل به محاصرۀ شهر هیپون (بونه = عنابه) مقر قدیس آوگوستینوس رسیدند.

واندالها با تسلط بر رم در ۴۵۵ م به حیات امپراتوری روم غربی پایان دادند. بربرستان آزاد شد و همۀ محرومان و سركوب شدگان پیشین دست به انتقام گشودند. بسیاری از شهرهای آباد ویران شد و مدعیانِ قدرتِ بسیاری سربرآوردند. واندالها هم در برابر این بربرهای استقلال طلب قادر به پایداری نبودند (همو، 91-92).

در این هنگام بود كه امپراتور روم شرقی، یوستی نیانوس (حك‌ ۵۲۷-۵۶۵ م) در ۵۳۳ م سردار خود بلیزاریوس را مأمور حمله به واندالها و تصرف شمال افریقا كرد. استیلای بیزانس هم مانند روم

قدیم محدود به مناطق ساحلی شمالی بود و امپراتوران بیزانس در برابر شورشهای طوایف بربر ناگزیر از اتخاذ سیاست تدافعی شدند (همو، 94). رفتار حریصانۀ مأموران بیزانس مردم بومی و حتى كاتولیكها را از امپراتوری متنفر كرد و شورشهای بربرها در قرن ۶ م ادامه یافت. در قرنهای ۶ و ۷ م، بربرهای منطقۀ وهران برای خود حكومتی مسیحی تأسیس كرده بودند كه چندان شناخته نیست و به نام مملكت جِدار نامیده می‌شد و از ملویه تا اوراس گسترش داشت. در قسمت بیزانسی بربرستان دناتیسم فعال ماند و آن نشانۀ ناخشنودی مردم از سیطرۀ بیزانس و فساد روحانیت كاتولیك بود. در سدۀ ۷ م مبلغان مصری به ترویج آیین یعقوبی (مونوفیزیتی) در میان بربرها پرداختند. به این ترتیب، بربرستانِ ناراضی از استیلای بیزانس میان ۳ گرایش مسیحی (كاتولیكی، دناتی و یعقوبی) تجزیه شده بود (همو، 94-95). در این زمان طایفه‌هایی از بربر، مانند ساكنان كوهستان اوراس، به دین یهودی بودند (ابن خلدون، عبدالرحمان، ۶/ ۱۰۷). عربهای مسلمان، در این هنگام پس از تصرف مصر به سوی بربرستان روی آوردند.

ب ـ دورۀ اسلامی

نخستین حضور عربهای مسلمان در منطقۀ میانی مغرب ظاهراً پس از ۵۰ق/ ۶۷۰م در زمان مأموریت ابوالمهاجر دینار به جای عُقْبة بن نافع در افریقیه بوده است (ابن عبدالحكم، ۱۹۲ به بعد؛ ابن‌خلدون، عبدالرحمان، ۶/ ۱۰۷- ۱۰۹؛ فیصل، ۱۱۶-۱۲۴). عقبه در نوبت دوم امارت خود بر افریقیه، این منطقه را تا نهایت حدود مغرب اقصى در نوردید و در بازگشت، در محل تَهوده با عده‌ای از همراهانش به دست دشمن كشته شد (ابن عبدالحكم، ۱۹۸- ۱۹۹؛ ابن خلدون، عبدالرحمان، همانجا؛ فیصل، ۱۲۵-۱۲۶). با وجود قدرت‌نمایی حسان ابن نعمان و كشته شدن ملكۀ معروف اوراس و وارد شدن ۱۲ هزار رزمندۀ بربر به خدمت نیروی نظامی مسلمانان (ابن خلدون، عبدالرحمان، ۶/ ۱۰۹)، انقیاد كامل مغرب در زمان امارت موسی بن نُصَیر صورت گرفت كه توانست پس از آن، نیروهایش را از طنجه به سوی اندلس رهسپار كند (همو، ۶/ ۱۱۰). به این ترتیب، تا پیش از پایان قرن نخست هجری، الجزایر به عنوان جزئی از مغرب بزرگ به تصرف مسلمانان درآمد و بربرهای آنجا به اسلام گرویدند (ابن عذاری، ۱/ ۳۶-۳۷). از بدو تصرف تا اواخر سدۀ ۲ ق/ اوایل سدۀ ۹ م، الجزایر جزئی از قلمرو والیان افریقیه به مركزیت قیروان شد و این والیان را خلیفگان اموی و پس از آنان عباسی تعیین می‌كردند (همو، ۱/ ۴۵۸- ۴۵۹). جور و ستم والیان و عمال خلفا بربرها را به شورش وامی‌داشت. رهبران بربر حركت ستم ستیزانۀ خود را در قالب اعتقاد خارجی (خوارج) آغاز، و بربرها را بدان دعوت كردند. قیام خوارج صُفری مذهب از آن جمله است كه پس از ۱۲۲ق/ ۷۴۰م (همو، ۱/ ۵۱-۵۷، ۶۳-۶۴، ۶۶، ۸۰)، قیروان را تصرف، و قریش آنجا را قتل عام كردند. آنگاه گروه خوارج اباضی پیرو ابوالخطاب، صُفریها را از آنجا راندند (همو، ۱/ ۸۱-۸۲).

از سران خوارج اباضی، عبدالرحمان بن رستم ــ ایرانی تبار ــ پس از شكست نهضت در قیروان، در ۱۴۴ ق/ ۷۶۱ م به محل تاهرت (در الجزایر) گریخت و پس از بنای شهر در آن مقیم شد (همو، ۱/ ۸۴). او دولت اباضی رستمیان (۱۶۰-۲۹۶ ق/ ۷۷۶- ۹۰۹م) را در آنجا بنیاد نهاد كه نخستین دولت مستقل از خلفا، در سرزمین الجزایر شمرده می‌شود (جیلالی، ۱/ ۱۶۵). تاهرت رستمیان به علت موقعیت مناسب اقتصادی و سیاسی آن رونق بسیار گرفت و به بغداد مغرب معروف شد (قلقشندی، ۵/ ۱۱۱). عقاید اباضی در بعضی نقاط الجزایر از همان روزگار بازمانده است (بازورث، ۴۹-۵۰). حدود این دولت همۀ الجزایر كنونی را جز زاب در خاور و تلمسان در باختر در بر می‌گرفت (جیلالی، ۱/ ۱۶۷). این خوارج اباضی از فرقۀ واصلیه (گروهی از معتزله) بودند و به دست ابوعبدالله شیعی، بنیان‌گذار دولت عُبیدی فاطمی برافتادند (ابوعبید، ۶۷- ۶۸).

تقریباً همزمان با دولت رستمی تاهرت در سمت باختر و خاور آن، دو دولت تازه نفس دیگر پا به عرصۀ وجود گذاشتند: ادریسیان علوی شیعی مذهب با مركزیت فاس كه تا ۳۰۹ ق/ ۹۲۱م و استیلای سپاهیان فاطمی برقرار ماند (بازورث، ۴۵-۴۶)، و دیگری اغلبیان در افریقیه كه دولتشان به دست نیروهای ابوعبدالله شیعی در ۲۹۶ ق/ ۹۰۹ م به پایان رسید (ابن عذاری، ۱/ ۱۱۶ به بعد، ۱۹۷، ۲۰۱). قسمت باختری الجزایر در غرب رودشلف و تلمسان در دست ادریسیان بود كه روابط خوبی با رستمیان داشتند (جیلالی، ۱/ ۱۸۳). اغلبیان هم در بیشتر اوقات نیمۀ شرقی الجزایر را تا سِطیف و بسكره در دست داشتند، اگرچه عبدالوهاب رستمی زمانی تا طرابلس هم راند (ابن عذاری، ۱/ ۱۷۶؛ ناصری، ۲۱۴). قلمرو رستمیان بیشتر به سوی صحرا امتداد داشت (كرنون، 119). رستمیها، در برابر اغلبیان هوادار بنی عباس، دست اتحاد و دوستی به سوی خلیفۀ اموی اندلس در قرطبه دراز می‌كردند ( لاروس بزرگ، ذیل الجزایر). به اهتمام امرای اغلبی و همكاری عالمانی چون اسد بن فرات و ابوسعید سحنون بن سعید، مذهب مالكی به جای مذهب حنفی در قلمرو اغلبیان رواج یافت و به علت هماهنگی آن با سرشت ساده و خشن بربرها، به صورت مذهب اكثر مسلمانان مغرب درآمد (ژولین، ۲/ ۶۲-۶۴).

عُبیدیان شیعی فاطمی كه با تكیه بر نیروهای طوایف كتامۀ ساكن میان قسنطینه، بجایه و اوراس (ابن عذاری، ۱/ ۱۷۲؛ ابن خلدون، عبدالرحمان، ۶/ ۱۴۸) دولتی فراگیر در مغرب برپا كرده، مهدیه را در ساحل قیروان پایتخت خود ساخته بودند، به زودی با سركشی طوایف بربر منطقۀ كتامه روبه‌رو شدند (ابن عذاری، ۱/ ۲۲۱، ۲۲۹). اما به هر صورت، الجزایر تا مدتی دیگر در دست فاطمیان ماند. هنگامی كه در ۳۵۸ ق/ ۹۶۹م المعز ابوتمیم عبیدی مركز حكومت فاطمی را به مصر منتقل می‌كرد، ابوالفتوح یوسف (بُلُّگین) بن زیری صَنهاجی را برای ادارۀ امور همۀ مغرب در افریقیه گماشت (همو، ۱/ ۳۲۴-۳۲۶؛ ابن خلدون، عبدالرحمان، ۶/ ۱۵۵). بلگین در اوج قدرت خود، بر زَنّاته تاخت، اما به دستور خلیفۀ فاطمی تا تلمسان پیش‌تر نرفت (همو، ۶/ ۱۵۶). به این ترتیب، الجزایر در محدودۀ حكمرانی زیریها (بنی زیری) قرار گرفت (۳۶۱-۵۴۳ ق/ ۹۷۲- ۱۱۴۸م). در زمان حكمرانی بادیس نوۀ بلگین، وسعت قلمرو و دشواری ادارۀ آن، به ویژه با مخالفتهای زناته از یك سو و اختلافات درونی خانوادۀ حاكم از سوی دیگر، موجب شد كه قسمت باختری قلمرو زیری به دست حَمّاد عموی بادیس بیفتد. دولت زیری دو قسمت شد كه قسمت اصلی آن در قیروان ماند و قسمت جدید آن به نام دولت حمادی (بنی حماد) (۴۰۵-۵۴۷ ق/ ۱۰۱۴-۱۱۵۲ م) مركز خود را در قلعۀ ابی طویل یا قلعۀ بنی حماد قرار داد (همو، ۶/ ۱۵۷- ۱۵۸؛ بازورث، ۵۳-۵۴؛ عربی، ۱۱۹ به بعد).

با روی گردانی مُعز بن بادیس زیری (۴۰۶-۴۵۲ ق/ ۱۰۱۵-۱۰۶۰ م) از خلافت و تشیع فاطمی و روی آوردنش به تسنن و لعن و سب بنی عبید در ۴۴۰ ق/ ۱۰۴۸ م و سپس خواندن خطبه به نام القائم عباسی در ۴ سال بعد (ابن عذاری، ۱/ ۳۹۹-۴۰۱، ۴۱۶؛ ابن‌خلدون، عبدالرحمان، ۶/ ۱۵۸-۱۵۹)، مغرب گرفتار هجوم ویرانگر عربهای بدوی بنی هلال به قلمرو زیری و حمادی از قیروان تا تلمسان شد (ابن‌عذاری، ۱/ ۴۱۷؛ ابن‌خلدون، عبدالرحمان، ۶/ ۱۹، ۱۵۹). زیریان به مهدیه، و بنی حماد به بجایه پناه جستند (عربی، ۱۳۴-۱۳۵؛ بازورث، ۵۴-۵۵). شكوفایی فرهنگی و رونق قلعۀ ابی طویل جای خود را به بجایه یا ناصریه داد و از این زمان بنی حماد هم از اطاعت عبیدیان سرباز زده، به فرمان عباسیان درآمدند (عربی، ۱۳۵، ۱۳۸، ۱۸۹). در پی هلالیها، طوایف عرب بنی سُلَیم به مغرب روآوردند. بربرها به كوهستانهای خشك رانده شدند و كوچ‌نشینی بر كشاورزی غلبه یافت. تكامل اقتصادی و اجتماعی مغرب به شدت صدمه دید و به قهقرا رفت. زندگی شهری به بعضی نقاط ساحلی و چند نقطۀ داخلی محدود شد. راهزنی دریایی رونق گرفت. نُرمانهای سیسیل به سواحل مغرب دست انداختند ( لاروس بزرگ، ذیل الجزیره). مهدیۀ زیریها در ۵۴۳ ق/ ۱۱۴۸ م به تصرف نرمانها درآمد و بقایای دولت حمادی در ۵۴۷ق/ ۱۱۵۲م به دست موحدان منقرض شدند (مونس، ۱۸۰؛ بازورث، ۵۳-۵۵؛ ناصری، ۲۸۵). طوایف بربر كوچ‌نشین در همزیستی و ارتباط با عربهای بادیه‌نشین نورسیده به زبان عربی سخن گفتند، تا جایی كه بعدها به عنوان عرب شناخته شدند. تمایز شهر و روستا و فاصلۀ روزافزون آن دو خود یكی از موانع رشد عمومی بربرستان شد (كرنون، 158-159).

در دورۀ حكمرانی مرابطون (۴۴۸-۵۴۱ ق/ ۱۰۵۶-۱۱۴۶ م)، به ویژه یوسف بن تاشفین، قسمت باختری الجزایر، از تلمسان تا تَنَس و وهران به دست این دولتِ دین‌گرای مالكی متعصبِ برخاسته از میان صنهاجۀ صحرای غربی افتاد (ابن خلدون، عبدالرحمان، ۶/ ۱۸۶).

با قیام موحدون در میان قبیلۀ مَصامدۀ بربرِ جبال دَرَن و تشكیل دولت موحدی بنی عبدالمؤمن (۵۲۴- ۶۶۸ق/ ۱۱۳۰-۱۲۷۰م)، تحول دیگری در اوضاع سیاسی مغرب و الجزایر پدید آمد. عبدالمؤمن در فاصلۀ سالهای ۵۴۶ تا ۵۵۵ ق/ ۱۱۵۱ تا ۱۱۶۰ م سراسر شمال مغرب اوسط و افریقیه را تا بجایه و مهدیه، و نیز قلعۀ بنی حماد را از دست صنهاجه و نصارای سیسیل گرفت و امپراتوری بزرگی در سراسر مغرب برپا داشت كه الجزایر در درون آن قرار گرفت (همو، ۶/ ۲۳۵- ۲۳۸). از اوایل قرن ۷ ق/ ۱۳م قلمرو پهناور موحدی تجزیه شد و قسمت شرقی آن به دست خاندان موحدی حفصی افتاد كه از ۶۲۵ تا ۹۸۱ ق/ ۱۲۲۸-۱۵۷۳ م در افریقیه حكمرانی كردند (همو، ۶/ ۲۷۵- ۲۷۸؛ مونس، ۱۸۱). در نیمۀ دوم آن قرن، موحدان مراكش (بنی عبدالمؤمن) به دست بنی مرین زناتی برافتادند. حدود متصرفات مرینیها در زمان ابوالحسن علی اول (۷۳۲- ۷۴۹ ق/ ۱۳۳۲- ۱۳۴۸م) تا مغرب اوسط و فراتر از آن تا افریقیه گسترده شد. اما اختلافات درونی خانوادۀ فرمانروا و وزیرانش، دشمنی برخی سران قبایل عرب و پیكار با دو همسایۀ مغربی، یعنی بنی عبدالواد در مغرب اوسط، و بنی حفص در افریقیه زمینۀ ناتوانی و فروپاشی دولت مرینی را فراهم آورد (ابن خلدون، عبدالرحمان، ۷/ ۱۶۶ به بعد؛ بازورث، ۵۹-۶۲؛ ناصری، ۳۴۷، ۳۶۹).

یَغْمُراسَن بن زَیّان، رئیس طایفۀ زناتی بنی عبدالواد، در ۶۳۳ق/ ۱۲۳۶ م تلمسان را تصرف، و تدریجاً مغرب اوسط را از حوزۀ فرمانروایی موحدان بیرون كرد (همو، ۳۴۷).

بنی عبدالواد یا بنی زیان تا ۹۶۲ ق/ ۱۵۵۵م بر تمام یا قسمتی از مغرب اوسط مسلط بودند و به دست تركهای عثمانی برافتادند (مونس، ۱۸۳). تلمسان در دورۀ حكمرانی طولانی یغمراسن (۶۳۳- ۶۸۱ ق/ ۱۲۳۶-۱۲۸۲ م) رونق بسیار یافت و به صورت یكی از بازارهای بزرگ مغرب درآمد. مسجدها و كاخها در آن ساخته شد. باروی این شهر كه به دستور وی بنا گردید، استوارترین باروهای مغرب شمرده می‌شد. ابوزكریا یحیى ابن خلدون (۷۳۴-۷۸۰ ق/ ۱۳۳۴- ۱۳۷۸ م) كه مدتی از عمر خود را در دستگاه حكمرانان بنی عبدالواد گذراند، تلمسان آن زمان را به خوبی هوا، فراوانی نعمت و رواج صنعت و تجارت ستوده، و از آنجا با عنوان معدن علمای اعلام و اولیای مشهور یاد می‌كند (۱/ ۹۱-۹۲؛ مونس، همانجا). ابوعبدالله محمد بن ابراهیم آبِلی از مشاهیر دانشمندان آنجا در سدۀ ۸ ق/ ۱۴ م بوده است (جیلالی، ۲/ ۱۶۷- ۱۶۸).

به این ترتیب، در این سده‌ها، الجزایر در همان حال كه از سوی همسایگان بزرگی همچون حفصی (از خاور) و مرینی (از باختر) مورد تعرض و تهدید بود، كلاً به ۳ قسمت نیز تقسیم می‌شد: دولت بجایه در الجزایر شرقی، دولت تلمسان در الجزایر غربی، و دولت بنی مَزْنی در الجزایر جنوب شرقی در بسكره و زاب (ابن خلدون، عبدالرحمان، ۶/ ۳۹۲، ۳۹۶؛ جیلالی، ۲/ ۳۲). جز اینها، قدرتهای قبیله‌ای و محلی متعددی از زناته با طول عمرهای متفاوت در نواحی مختلف مغرب اوسط مدعی حكمرانی بوده‌اند (نک‌ : ابن خلدون، عبدالرحمان، ۷/ ۱۱ به بعد). هر ۳ دولت حفصی، زیانی و مرینی با مسألۀ عربها روبه‌رو شدند. این طوایف عرب منبع تأمین نیروی رزمی برای دولتهای بربر بودند، اما این جنگجویان در خیانت به اربابانشان آمادگی داشتند. این اربابان با هدایا، ازدواجها و اقطاعها همكاری عربها را می‌خریدند (كرنون، 159). چنین وضع آشفتۀ سیاسی در الجزایر زمینه را برای نفوذ و تسلط بیگانگان آماده ساخت (جیلالی، ۲/ ۷۹).

در این دوران از یك سو روابط بازرگانی رسمی و مبتنی بر قرارداد میان اروپاییان و شهرهای ساحلی مغرب پررونق بود (جیلالی، ۲/ ۷۴) و از سوی دیگر تنافر بازمانده از جنگهای صلیبی و فشار اروپاییان بر مسلمانان اندلس و مهاجرتهای جمعی آنان به شهرهای شمال افریقا به ویژه الجزیره، تعرض متقابل مسیحیان و مسلمانان را در مدیترانه به یكدیگر به صورت راهزنی دریایی رواج داده بود (همو، ۲/ ۶۱-۶۳، ۷۴). شهر الجزایر از تجارت اسیران و فدیۀ آنان ثروتمند شد (عسلی، خیرالدین ... ، ۷۳-۷۴، ۷۷). اسپانیا نیز پس از تحقق وحدت خود و از میان برداشتن آخرین پایگاه مسلمانان اندلس در غرناطه، به عنوان قدرت برتر منطقه به جست‌وجوی جای پایی در سواحل مغرب برآمد. اسپانیاییها در فاصلۀ سالهای ۹۱۱- ۹۱۸ق/ ۱۵۰۵-۱۵۱۲م در بندرهای مهم مغرب از سبته تا بجایه، از جمله در وهران، تلمسان، مستغانم، تدلس (دِلِس) و بونه (عنابه) پایگاههایی به دست آوردند و قلعۀ واقع در بندرگاه الجزیره را گرفتند. آنان با تخریب منارۀ دیده‌بانی مسلمانان در قلعه، در ۹۱۶ ق/ ۱۵۱۰م، قلعه‌ای به جای آن ساختند و نامش را پنیون [۱](البنیون) گذاشتند. والی حفصی الجزایر مقیم قسنطینه فرار كرد. در این هنگام تركهای عثمانی در تونس غلبه یافتند و پادشاه حفصی آنجا حسن بن محمد از اسپانیاییها برای مقابله با تركها مدد خواست (كرنون، 200؛ جیلالی، ۲/ ۷۹، ۲۰۲-۲۰۳). به این ترتیب، الجزایر هم به عنوان جزئی از مدیترانه آوردگاه رقابت امپراتوری مسلمان تازه نفس عثمانی و قدرتهای اروپایی و به ویژه اسپانیا شد.

 

ج ـ دورۀ استیلای تركهای عثمانی

مردم الجزیره در برابر استیلای اسپانیاییها از دو برادر ترك، اُروج و خیرالدین (خضر)، از رئیسان گروههای راهزن دریایی در بنادر تونس كمك خواستند (سرهنگ، ۱۲۹). اروج موفق شد جیجل را در كه ۱۲۰ كیلومتری غرب بجایه بود، از دست ونیزیها بگیرد. این دو برادر ــ كه اروپاییها آنان را به سبب داشتن ریش حنایی بارباروسا لقب داده‌اند ــ برای نجات مسلمانان اندلس از دست اسپانیاییهای متعرض، به سواحل آنجا رفتند و بسیاری از مهاجران آنجا را با خود به الجزایر آوردند (عسلی، همان، ۸۹-۹۰). اروج هنگام تصرف جیجل نامه و هدایایی به سلطان سلیم عثمانی فرستاد و از وی یاری خواست. سلطان نیز پذیرفت. برادران ترك در ۹۲۲ ق/ ۱۵۱۶ م الجزیره را گرفتند و اسپانیاییها را از شرشل هم راندند (همان، ۹۲-۹۴). المدیه و ملیانه هم به دست اروج افتاد، اما او در نزدیكی تلمسان كشته شد و برادرش خیرالدین جای او را گرفت و خود را مطیع سلطان عثمانی اعلام كرد. با این اظهار انقیاد دو هزار ینی‌چری و ۴ هزار داوطلب ترك به یاری او گسیل شدند. این گروه هستۀ «اُجاق» عثمانی را در الجزایر تشكیل داد. خیرالدین از سلطان عنوان بیگلربیگی الجزایر یافت (كرنون، 200). او اجازه داشت به نام خود سكه بزند و این نشانۀ استقلال الجزایر در درون امپراتوری عثمانی بود (عسلی، همان، ۱۰۸). در رمضان ۹۳۶/ مۀ ۱۵۳۰ قلعۀ صخره (پنیون) به تصرف خیرالدین درآمد و او جزیره‌ها را به یكدیگر، و همه را به خشكی اتصال داد؛ لنگرگاه قدیمی را تكمیل، و باروی الجزیره را مستحكم كرد. جنگهای خیرالدین با شارل كَن و امیرالبحر او، آندره دُرْیا، شروع شد. او در ۹۵۱ ق/ ۱۵۴۴م با سمت فرماندهی كل نیروی دریایی عثمانی درگذشت و در استانبول مدفون شد و اسطورۀ بابا خیرالدین در الجزایر جاودانه ماند (عسلی، خیرالدین، ۱۱۶-۱۱۷، ۱۲۰، ۱۲۲، ۱۲۷- ۱۲۸، ۱۵۰-۱۶۱، ۱۶۷- ۱۶۸، ۱۷۶). در پایان سدۀ ۱۰ ق/ ۱۶ م بیگلربیگی الجزایر مرزهای خود را كه تا ۱۲۴۶ ق/ ۱۸۳۰ م حفظ شد، به دست آورد IA, III/ 136))، جز آنکه وهران و مَرسی الكبیر در ۱۱۱۹ ق/ ۱۷۰۸ م از دست اسپانیا بازپس گرفته شد (سرهنگ، ۱۳۸).

حاكمیت ترك در الجزایر عمدتاً در مناطق شمالی اعمال می‌شد. در مناطق درونی‌تر و جنوبی‌تر، قبیله‌ها و اتحادیه‌های قبیله‌ای حالتی خودمختار داشتند و تركها ناگزیر از تحمل همسایگی آنان بودند. تركها، برای حفظ استیلای خود، از سیاست ایجاد نفاق در میان خانواده‌های اشراف و در میان رؤسای طوایف محلی استفاده می‌كردند. در حوزۀ استیلای تركها، طوایف دو گروه بودند: طایفه‌های تابع یا رعایا كه ملزم به پرداخت خراج، عشور، زكات و رسوم دیوانی دیگر بودند؛ طوایف مَخزِن كه جز پرداختهای شرعی از هر تكلیف دیگر معاف، و در خدمت حكومت عثمانی منتظر اشاره‌ای بودند. تأثیر طایفه‌های مخزن در استمرار حاكمیت تركها بیش از نیروهای ینی چری بود. با وجود این به علت سنگینی مالیاتها، قیامهایی پی‌درپی روی می‌داد و گاه به سختی سركوب می‌شد. ادارۀ مملكت و منافع حاصله از آن منحصراً ویژۀ منسوبان اجاق (هستۀ نظامی ترك در الجزایر) بود و عدۀ آن هیچ گاه از ۱۵ هزار نفر بیشتر نبود. گستاخیها و انحرافهای سران اجاق، گاه برای خود حكومت هم خطرناك می‌شد. در دورۀ استیلای عثمانیها، راهزنی دریایی در الجزایر فزونی بسیار گرفت (IA, III/ 136-137).

دورۀ حكومت تركها در الجزایر تا استیلای فرانسه بر آنجا به ۴ دوره قابل تقسیم است: دورۀ بیگلربیگیها كه مستقیماً در برابر سلطان مسئول بودند و تا ۹۹۵ ق/ ۱۵۸۷م طول كشید. از آن پس دورۀ پاشاها كه برای ۳ سال منصوب می‌شدند و این دوره تا ۱۰۶۹ ق/ ۱۶۵۹م ادامه یافت (اسعدی، ۱/ ۱۳۶). در پایان دورۀ اخیر، در نتیجۀ یك شورش، سران سپاه ینی چری یعنی آغاها به قدرت رسیدند و از پاشاها تنها نامی باقی ماند. دورۀ آغاها كه دورۀ آشفتگی و رقابت ینی چریها و رئیسها (فرماندهان نیروی دریایی) بود، موجب آشوبهای خونینی شد. هیچ یك از آغاها به اجل طبیعی از دنیا نرفت. ۱۲ سال بعد، رئیسها قدرت را به دست گرفته، یك «دای» (عنوان فرمانداران عثمانی در الجزایر) تعیین كردند و ۳ جانشین بعدی او را هم همان رئیسها برگزیدند. اما بعداً اُجاق ینی چری موفق به اعادۀ قدرت از دست رفتۀ خود شد و حق تعیین دایها را از آن خود كرد. حق حاكمیت سلطان عثمانی منحصر به ارسال خلعت و فرمان انتصاب برای دایهای برگزیده شده بود. از ۱۰۸۲ق تا ۱۲۴۶ق/ ۱۶۷۱ تا ۱۸۳۰م، ۲۸ دای در الجزایر حكمرانی كردند كه ۱۴ تن از آنان به قتل رسیدند (IA, III/ 137-138).

در سدۀ ۱۳ ق/ ۱۹ م كه نیروی دریایی انگلستان در مدیترانه بر نیروی فرانسه برتری یافت، انگلیسیها در كنگرۀ وین (۱۸۱۵م) خواستار تصویب منع راهزنی دریایی شدند، اما چون دای الجزایر از پذیرفتن آن امتناع كرد، ناوگان انگلیسی در ۱۸۱۶ م همراه با ناوگان هلند به الجزایر حمله برد. دای ناچار به امضای معاهده با انگلستان و هلند تن در داد و قبول كرد كه اسرای مسیحی را آزاد، و غرامت جنگی پرداخت كند. موقعیت ضعیف الجزایر و گرفتاریهای بین‌المللی عثمانی، فرانسه را به طمع تصرف الجزایر انداخت («دائرةالمعارف»، VII/ 488).

 

د ـ دورۀ استیلای فرانسه

ظاهراً انگیزۀ فرانسه در حمله به الجزایر خشمگین شدن دای حسین از مسامحۀ دولت فرانسه در پرداخت بدهی دیون ۳۰ سالۀ دو بازرگان یهودی الجزایری و زدن ضربۀ بادبزنی به صورت كنسول فرانسه به نام دوال [۱]در ۱۲۴۳ق/ ۱۸۲۷ م بود (ابن عبدالقادر، ۱۲۸). عدم عذرخواهی دای منجر به قطع روابط فرانسه با الجزایر، و اقدام فرانسه به محاصرۀ دریایی ۳ سالۀ الجزایر شد. در این هنگام باب عالی، گرفتار كشمكش با روسیه و یونان بود و امكان یاری به الجزایر را نداشت. ازاین‌رو پولینیاك[۲]، نخست‌وزیر فرانسه كه با یك بحران داخلی شدید روبه‌رو بود، برای كسب اعتبار و انصراف توجه عمومی به خارج، در ۲۲ ذیحجۀ ۱۲۴۵ق/ ۱۴ ژوئن ۱۸۳۰م ناوگان بزرگی به فرماندهی ژنرال بورمن [۳]با نیروی تازه نفس ۳۷ هزار نفری به الجزایر فرستاد. این نیرو در ۵ ژوئیۀ ۱۸۳۰ شهر الجزیره را اشغال، و دای حسن قرارداد تسلیم الجزیره و قصبه (قلعۀ شهر) را امضا كرد. فاتح فرانسوی بر احترام دین، مالكیت و كسب و كار و آزادی مردم تأكید كرد (آژرون، 8-9؛ «دائرةالمعارف»، VII/ 486).

نخستین كار فرانسویها تبلیغ بر محور سوءمدیریت تركها و منزجر كردن مردم بومی از آنان و بیرون راندن تركها از الجزایر بود (همانجا). اشغال همۀ الجزایر به دست فرانسویها تا شكست نهایی امیر عبدالقادر و تسلیم او در ۱۲۶۳ ق/ ۱۸۴۷ م به درازا كشید. دولت عثمانی به اعتراضی اكتفا كرد؛ بساط حكومت ۳۱۴ سالۀ ترك در الجزایر برچیده شد و استعمار ۱۳۲ سالۀ فرانسه در آنجا آغاز گردید. با وجود تفاوت زمانی آشكار این دو دورۀ استیلای خارجی در الجزایر، تأثیر اندك دورۀ استیلای تركان عثمانی با شدت تأثیرات فرانسویها در دورۀ اشغال این سرزمین قابل سنجش نیست (كرنون، 245-246). علت این تفاوت را، نویسندگان ترك در نظام مدیریت عادلانه‌تر و احترام‌آمیزتر تركها دربارۀ حقوق مردم و فرهنگ بومی دانسته‌اند (نک‌ : همانجا).

در سالهای نخست پس از استیلای فرانسه حركت عبدالقادر در الجزایر باختری تكوین یافت و جنبش مقاومت احمدبیك در بیگلربیگی قسنطینه شكل گرفت و تا تصرف این شهر در شعبان ۱۲۵۳/ نوامبر ۱۸۳۷ ادامه یافت (همو، 247-248). حركت امیر عبدالقادر، پیشوای طریقۀ قادریه، با پذیرش رهبری او از سوی طوایف اطراف معسكر (مسكره) در ۱۲۴۸ ق/ ۱۸۳۲ م با نشیب و فرازهایی تا ۱۲۶۳ ق/ ۱۸۴۷ م ادامه یافت (همو، 248-250). پس از تسلیم عبدالقادر، فرانسویها به قلع و قمع پرداخته، خرابیهای بسیار به بار آوردند.

مصائب طبیعی ۴ سالۀ ۱۲۸۳ ق/ ۱۸۶۶ م به بعد نزدیك به ۲۲٪ جمعیت بومی را از بین برد و مشكلات اقتصادی موجب شورش سال ۱۸۷۱ م شد. البته انگیزه‌های سیاسی ناشی از افول اعتبار فرانسه به دنبال شكست نظامی آن در برابر پروس، طرفداری بیش از حد مدیریت غیرنظامی جدید الجزایر از مهاجران اروپایی (كُلُنها) ــ به جای مدیریت نظامی سابق با دفترهای عربش كه نسبت به نیازهای بومیها تفاهم بیشتری نشان می‌داد ــ و فرمان كرمیو [۴]دایر بر فرانسوی تلقی شدن یهود الجزایر و فرستادن نظامیان مسلمان به فرانسه هم در ایجاد این شورش سهم مؤثری داشت (همو، 250-251). افزون بر این فرصت‌طلبی نزول‌خواران یهودی از گرسنگی و ورشكستگی مردم در سالهای ۱۸۶۸ و ۱۸۶۹م و اخذ سودهای ۴۰ تا ۱۰۰٪، اقدام كشیشان فرانسوی برای انتشار مسیحیت در الجزایر و برانداختن اسلام از آن دیار به پشتیبانی پاپ، همه از عوامل دیگر ناخشنودی مسلمانان بود (جیلالی، ۴/ ۲۸۸- ۲۸۹؛ عسلی، محمد ... ، ۲۰۰-۲۰۵). شورش باش آغا مقرانی و متحدش شیخ حدّاد از طریقت رحمانیه، در ۱۸۷۱ م با خشونت فرونشانده شد. فرانسویها ۲۷ میلیون فرانک از مردم غرامت گرفتند؛ بیش از ۴۴۰ هزار هكتار از زمینهایشان را مصادره، و مهاجران اروپایی، به ویژه مهاجران آلزاس ـ لرنی را جایگزین مردم بومی در آنجا كردند. این آخرین جنبش مسلحانۀ فراگیر در الجزایر تا قیام ۱۹۵۴ م/ ۱۳۳۳ ش بود.

مهاجرت گروهی اروپاییان به الجزایر از همان هنگام تصرف آغاز، و زمان به زمان تشدید شد. بهترین زمینهای بومیان مصادره گردید و از تعرض به زمینهای وقفی هم خودداری نشد (آژرون، 22-23). در ۱۸۴۷ م فرانسویها با دست انداختن بر موقوفه‌ها مدارس را به تعطیلی كشاندند و جامعۀ مسلمان در زیر حاكمیت فرانسه بسی بینواتر، بی‌سامان‌تر و ناآگاه‌تر از پیش شد (همو، 19-20). كلنها به رغم تصریح قانون اساسی جمهوری دوم فرانسه (۱۸۴۸م)، بومیها را شایستۀ بهره‌مندی از حقوق انتخاباتی نمی‌دانستند و خواستار مقررات (رژیم) «استثنایی» برای بومیها بودند (همو، 25). این بینش و دوگانگی و تنافر ناشی از آن تا پایان دورۀ استعمار الجزایر ماند و از انگیزه‌های شورش، قیام و جنگهای آزادی‌بخش شد.

پس از سركوب قیام مقرانی و شیخ حداد جریان مهاجرت و مصادره باز هم شدت گرفت. از بدو تصرف تا ۱۸۷۱م، ۴۸۱ هزار هكتار اراضی به مهاجران واگذار شده بود. از تاریخ اخیر تا ۱۸۸۰م هم تقریباً به همان اندازه واگذار شد. جمعیت اروپایی الجزایر در ۱۲۹۸ ق/ ۱۸۸۱ م ۱۹۵ هزار نفر بود و این عده شامل یهودیان الجزایری هم می‌شد (كرنون، 252-253). وسعت تاكستانهای اروپاییان در الجزایر از ۱۵ هزار هكتار در ۱۸۷۸م به ۱۶۷ هزار هكتار در ۱۳۲۱ ق/ ۱۹۰۳م رسید (همانجا؛ آژرون، 52) و كاهش تولید غلات موجب عدم تعادل در تغذیۀ مسلمانان شد (كرنون، 317). در اواخر جنگ جهانی اول زمینهای متصرفی اروپاییان در الجزایر به ۲۸۸‘۱۲۳‘۲ هكتار مزروعی و ۱۵۹‘۱۹۴ هكتار جنگل می‌رسید (آژرون، 53).

در شهرهای اروپایی‌نشین الجزایر كه مراكز اداری و اقتصادی بودند، مأموران و تاجران فرانسوی و دیگر اروپاییان ازدحام نمودند. شمار اروپاییان غیرفرانسوی غالباً بیشتر از فرانسویها بود. در ۱۳۱۳ق/ ۱۸۹۶م كل جمعیت اروپایی الجزایر به ۵۷۸ هزار نفر می‌رسید. در ۱۸۷۲م، ۶۰٪ و در ۱۹۲۶م/ ۱۳۰۵ش، ۴/ ۷۱٪ اروپاییان الجزایر در شهرها اقامت داشتند. به موجب قانون ۱۳۰۶ ق/ ۱۸۸۹م همۀ افراد ذكور اروپایی كه با فرانسوی شدن مخالفت نداشتند، خود به خود به شهروندی فرانسوی درآمدند. در این هنگام بود كه در مخیلۀ برخی سیاست‌بازان و آشوبگران اروپایی الجزایر اندیشۀ «الجزایر آزاد» با طنین ضدیهود شكل گرفت (همو، 54-56) و نوعی مفهوم «شخصیت الجزایری» در میان اروپاییان الجزایر پدید آمد. این اندیشه برای تمییز میان منافع این مهاجران با منافع كشور فرانسه (متروپل) بود، بی‌آنک‌ه برای بومیان الجزایر حقی قائل باشد. با مردم بومی در وطن خودشان حتى مانند بیگانگان هم رفتار نمی‌شد. بومیها نه در الجزایر رعیت شمرده می‌شدند و نه در فرانسه شهروند فرانسوی. حتى الجزایریهای مسیحی شده هم همكیش و هموطن شناخته نمی‌شدند و آنان را «مسلمانان كاتولیك» می‌گفتند. از این رو، بسیاری از الجزایریها به خارج از وطن خود كوچیدند (جیلالی، ۴/ ۲۹۴-۲۹۵). اروپاییان الجزایر هرگاه با حكومت فرانسه مشكل داشتند، خود را الجزایری می‌خواندند و هر زمان كه با مسلمانان روبه‌رو می‌شدند، خود را فرانسوی می‌گفتند (آژرون، 87).

جنگ جهانی اول موجب تكان شدیدی در جامعۀ الجزایر شد. حس ملیت، پس از جنگ، در محیط روشنفكری و اروپا دیدۀ آن رشد یافت. مطبوعات، سازمانها و احزاب متشكل (كرنون، 339)، و برای دور كردن كابوس استعمار ستمگر یا تخفیف آن دست به كار شدند. آغازگر سرشناس این حركت، امیر خالد نوۀ امیر عبدالقادر بود كه با تشكیل هیأت «اتحاد نمایندگان مسلمان» خواهان حقوق كامل سیاسی برای الجزایریها و الغای مالیات معروف به بومیانه[۵]، متوقف ساختن مهاجرت بیگانگان به الجزایر و توجه به اصلاحات اجتماعی برای تحقق شعار مساوات شد. او روزنامۀ الاقدام و جمعیت «برادری اسلامی» را ایجاد كرد، اما در ۱۹۲۳ م/ ۱۳۰۲ش تبعید شد و سرانجام در ۱۹۳۶ م/ ۱۳۱۵ش در دمشق درگذشت (جیلالی، ۴/ ۳۳۷- ۳۳۸).

در ۱۹۲۳ م/ ۱۳۰۲ ش حدود ۹۲ هزار نفر مهاجر الجزایری در فرانسه اقامت داشتند كه بیشتر فلاحان خلع ید شدۀ فقیر بودند (آژرون، 62). در ۱۹۲۷ م/ ۱۳۰۶ ش مصالی حاج، جنبش «ستارۀ شمال افریقا» را در میان این كارگران در حوزۀ پاریس ایجاد كرد (كرنون، (339 و در همان سال، سازمان مزبور در بروكسل كنگره‌ای با عنوان همایش ضدستم استعماری با شركت نمایندگانی از آسیا، اروپا و آمریكا تشكیل داد كه در برنامۀ آن استقلال كامل الجزایر، خروج نیروهای فرانسه از آنجا، ایجاد مدارس عربی، تطبیق همۀ قانونهای فرانسه بر الجزایر و ... اعلام شد. این نخستین بار بود كه به استقلال كامل الجزایر تصریح می‌شد (جیلالی، ۴/ ۳۵۱). این سازمان در برابر اقدامهای دولت فرانسه برای انحلال آن با عنوانهای «حزب ملت الجزایر» با نشریۀ الامة در ۱۹۳۳ م/ ۱۳۱۲ ش و «اتحاد ملی مسلمانان شمال افریقا» در ۱۹۳۹ م/ ۱۳۱۸ ش تجدید حیات یافت. در ۱۹۳۰ م/ ۱۳۰۹ ش ابن جلول «اتحاد نمایندگان مسلمان»، و سال بعد ابن بادیس «جمعیت علمای مسلمان الجزایر» را ایجاد كردند. ابن بادیس به جدایی كامل الجزایر از فرانسه از هر نظر تأكید داشت (همو، ۴/ ۳۵۰-۳۵۶). وی نخستین مدرسۀ جدید را در الجزایر بنیاد نهاد (آژرون، 71) و پیشوای واقعی حركت اصلاح دینی در الجزایر شد (سعد، ۴۷). حكومت فرانسه رهبران این سازمانها را به زندان انداخت و پیروزی جبهۀ ملی چپ لئون بلوم سوسیالیست در انتخابات ۱۹۳۶ م/ ۱۳۱۵ ش فرانسه هم امیدی در میان آزادی خواهان الجزایری برنینگیخت (جیلالی، ۴/ ۳۵۷، ۳۵۹).

با سقوط فرانسه در برابر آلمان در ۱۹۴۰ م/ ۱۳۱۹ش الجزایر وابستۀ حكومت ویشی شد. با برپایی فرانسۀ آزادِ دوگل در بریتانیا، الجزایر پناهگاه مخالفان حكومت ویشی گردید. از نوامبر ۱۹۴۲/ آبان ۱۳۲۱ نیروهای متفقین در الجزایر پیاده شدند. درخواستهای (بیانیۀ) فرحات عباس وعده‌ای از نمایندگان الجزایر در دسامبر/ آذر همان سال از حاكمان فرانسوی دایر بر شناختن حقوق مردم الجزایر مورد توافق حكومت فرانسه و متفقین قرار نگرفت (همو، ۴/ ۳۶۱-۳۶۳). وعده‌ها و امریه‌های بعدی دوگل دایر بر اعطای حقوق شهروندی كامل فرانسوی به سربازان و افسران الجزایری ارتش فرانسه (همو، ۴/ ۳۶۵-۳۶۶) و برابری حقوق و تكالیف فرانسویها برای مسلمانان الجزایر ــ همان برنامۀ همسان سازی[۶] الجزایر با فرانسه ــ از سوی رهبران ملی گرای الجزایر (مصالی، ابراهیمی و عباس) رد شد و فرانسویهای الجزایر هم آن را نوعی «فروگذاری[۷]» نسبت به حقوق فرانسویها تلقی كردند (آژرون، 93).

ناامیدی الجزایریها از ناحیۀ دولتمردان فرانسه و سختیهای سالهای جنگ موجب سخت‌تر شدن مواضع الجزایریها شد و تبلیغات حزب خلق الجزایر مصالی در نظر مردم بر خواستهای معتدل‌تر فدرالی فرحات عباس برتری یافت. تظاهرات روز پایان جنگ (۸ مۀ ۱۹۴۵ م/ ۱۸ اردیبهشت ۱۳۲۴ش) در سطیف و قالمه به شورش مسلحانه تبدیل، و به قتل عام محدود اروپاییها منتهی شد كه واكنش بی‌رحمانه و نامتناسب مهاجران و حكومت، چند هزار كشته و زخمی برجای نهاد (همو، 93-94). بی‌اعتنایی حكومت فرانسه به پیشنهادهای معتدل «اتحاد دموكراتیك بیانیۀ الجزایر» ــ حزب جدید فرحات عباس ــ دایر بر استقلال كامل داخلی الجزایر، و وابستگی آن به فرانسه در امور خارجی و دفاع، و عدم استقبال از نمایندگان منتخب الجزایر در مجلس فرانسه در ۱۹۴۶م/ ۱۳۲۵ش موجب شد كه فرحات عباس خطاب به فرانسویها چنین بگوید: «این آخرین بختیاری شماست و ما هم آخرین سد هستیم». ترتیبات مقرر دولت فرانسه برای الجزایر در سپتامبر ۱۹۴۷/ شهریور ۱۳۲۶ از سوی فرانسویهای الجزایر «موهن»، و از ناحیۀ مسلمانها تجاوز به حقوقشان تلقی شد. كاركرد حاكمیت فرانسوی و سرسختیهای استعمارگران، مسلمانان الجزایر و حتى رهبر میانه‌روی چون فرحات عباس را به این نتیجه رساند كه راه احقاق حقوق مسلمانان جز با مسلسل گشوده نخواهد شد (همو، 95-98).

در این فضای بحرانی، جمعیت علما با شبكۀ مدرسه‌هایش جوانان الجزایر را به مشرق عربی توجه می‌داد. حزب فرحات عباس كه به علت ملایمتش وجهۀ عمومی خود را از دست داده بود، در محافل غرب‌گرا محبوبیت داشت. حركت «پیروزی آزادیهای دموكراتیك» ــ حزب جدید مصالی حاج از اواخر سال ۱۹۴۶ م/ ۱۳۲۵ ش ــ توده‌های كارگر و كشاورز را به بیداری انقلابی سوق می‌داد و به یك حزب تمام عیار با تشكیلات كامل تبدیل شده بود. الجزایر در سازمان این حزب به ۵ ولایت، ۳۳ دایره و ۱۰۰ قسمت بخش‌بندی شده بود و یك «سازمان ویژه» داشت كه از جملۀ اعضای آن بن بلا، آیت احمد، بوضیاف و بوسوف (بویوسف) در تدارك قیامی مسلحانه بودند و با مصر نیز ارتباط داشتند. با تحولات درونی «پیروزی آزادیهای دموكراتیك»، كمیتۀ مركزی الجزیره‌ای آن خود یك حزب تشكیل داد و گرایش سومی هم با نام «كمیتۀ انقلابی اتحاد و عمل» متشكل از «رهبران تاریخی» نه گانه ــ كه تقریباً همگی اعضای «سازمان ویژه» بودند ــ پدید آمد. با انتشار خبر شكست فرانسویها در دین بین فو (در ویتنام)، «رهبران» تصمیم به تسریع در قیام گرفتند و یك ارتش مخفی كوچك با نام «ارتش آزادی‌بخش ملی» سازمان یافت. قرار آغاز قیام به نوامبر ۱۹۵۴ م/ ۱۰ آبان ۱۳۳۳ش گذاشته شد (همو، 98).

 

ه‌ ـ جنگ استقلال

كمیتۀ انقلابی در آن هنگام دست كم ۲ هزار چریك مسلح به تفنگهای شكاری یا خنجر در اختیار داشت. در شب قیام ۷۰ مورد خرابكاری به ویژه در اوراس و القبائل صورت گرفت. به قرارگاههای ژاندارمری، ساختمانهای مختلف دولتی و اتومبیلهای نظامی حمله شد. جبهۀ آزادی‌بخش ملی روز اول نوامبر با اعلان موجودیت خود از رادیو قاهره، بیانیه‌ای منتشر، و برنامۀ كار خود را چنین اعلام كرد: استقلال ملی از راه تشكیل دولت الجزایر با حاكمیت دموكراتیك و در چهارچوب دین مبین اسلام.

بیانیۀ مذكور راه گفت‌و‌گو با فرانسه را برای تحقق این اهداف مشخص می‌كرد. دولت فرانسه با زبان نخست وزیرش مندس فرانس و وزیر كشورش فرانسوا میتِران اعلام كرد كه جدایی الجزایر از فرانسه غیرقابل تصور است و میان دو طرف چاره‌ای جز جنگ نیست. فرانسه نیروهای سركوبگر خود در الجزایر را افزایش داد. با اینهمه، در اوایل تابستان ۱۹۵۵ م خرابكاری و كشتار افزون‌تـر شد. در بهار این سال كه كنفرانس آسیـایی ـ افـریقایی باندونگ در اندونزی تشكیل شد، نمایندگان جبهۀ الجزایر هم به آن دعوت شدند و كنفرانس مزبور فرانسه را برای به رسمیت شناختن استقلال سرتاسر مغرب در فشار گذاشت. در نشست ماه سپتامبر/ شهریور همان سال سازمان ملل متحد، مسألۀ الجزایر در دستور كار قرار گرفت. در ۱۹۵۶ م/ ۱۳۳۵ش، حاكمیت فرانسوی، خشونت در برابر استقلال خواهان را شدت بیشتری بخشید و مسلمانان هم به بیهودگی هر نوع مذاكره با دولت فرانسه یقین حاصل كردند. هر زمان نیروهای بیشتری به جبهه می‌پیوست. شمار افراد ارتش فرانسه در الجزایر هم در اواخر این سال به ۴۰۰ هزار نفر رسید. زندانها انباشته شد. فرانسویها هواپیمای حامل رهبران انقلاب الجزایر همچون بن بلا، آیت احمد و بوضیاف را ربوده، به فرانسه بردند و در پاسخ به اقدام مصر به ملی كردن كانال سوئز به آن كشور حمله كردند. اوضاع الجزیره بحرانی‌تر شد. در سال بعد، فرماندار فرانسوی، لاكوست و ژنرال ماسو در «جنگ الجزیره» شدت عمل و خشونت را به نهایت رساندند و تصورشان چنان بود كه شورش را فرو خوابانده‌اند. اما مراكش و تونس كه استقلالشان را در ۱۹۵۶ م به دست آورده بودند، از استقلال مردم الجزایر دفاع كردند. تونس اردوگاه آمادگی چریكهای الجزایری شد. بمباران دهكدۀ مرزی ساقیه سیدی یوسف تونس به وسیلۀ هواپیماهای فرانسه در فوریۀ ۱۹۵۸/ بهمن ۱۳۳۶ هیجان بزرگی در دنیای عرب برانگیخت و تا حدی موجب بین‌المللی شدن بیشتر مسألۀ الجزایر شد (كرنون، 362-366؛ همو، ۱۷۰-۱۷۲، ۲۵۴-۲۵۵).

نگرانی ملی‌گرایان فرانسوی در فرانسه و اروپاییان الجزایر از تحول اوضاع موجب تظاهرات خیابانی آنان از اواخر آوریل ۱۹۵۸/ اوایل اردیبهشت ۱۳۳۷ و سقوط دولت جمهوری چهارم فرانسه شد. كمیتۀ نجات ملی كه به وسیلۀ ارتش فرانسه درست شده بود، برقراری یك حكومت نجات ملی را در فرانسه اعلام داشت و ژنرال سالان، ژنرال دوگل را برای ریاست این دولت تعیین كرد. فرانسویها برای حصول آرامش تن در دادند. در الجزایر برای اروپاییان این توهم قوت یافت كه سیاست ادغام الجزایر در فرانسه پیش خواهد رفت. اما ژنرال دوگل، با انتصاب رسمی و اختیارات تامی كه از رئیس جمهور وقت و مجلس ملی داشت، نشان داد كه تحت‌تأثیر یاغیان و سرهنگان الجزیره نیست. پیشنهاد آشتی بدون اشاره به سیاست ادغام از سوی دوگل، و قانون اساسی پیشنهادی او دایر بر سیاست اشتراك (مشاركت) فرانسه و الجزایر و پیشنهاد «صلح دلاوران» و مذاكره، هیچ كدام خشنودی جبهۀ آزادی‌بخش را فراهم نیاورد. دوگل سیاست دوگانه‌ای مبنی بر پاكسازی مخالفان از یك سو و اجرای برنامه‌های عمرانی وسیع در الجزایر را پیش گرفت و در سفری به الجزایر در سپتامبر ۱۹۵۹/ شهریور ۱۳۳۸ اعلام كرد كه پس از برقراری صلح، الجزایریها حق تعیین سرنوشت خواهند داشت. حكومت موقت جمهوری الجزایر آمادگی خود را برای مذاكره درمورد شرایط آتش‌بس، به شرط قبول وحدت ملی و تمامیت ارضی الجزایر به ضمیمۀ صحرا اعلام داشت و نمایندگان خود را معرفی كرد. اروپاییان الجزایر كه احساس می‌كردند به آنان خیانت شده، برای خود یك جبهۀ ملی فرانسوی درست كرده، با نیروهای دولتی فرانسه در الجزایر به مقابله برخاستند. ارتش دو تكه شد؛ اما با سخنرانی مجدد دوگل و سرزنشهای افكار عمومی فرانسه به خود بازآمد و «هفتۀ سنگرهای» الجزیره پایان یافت (آژرون، 105-110). سرانجام با شواهد عملی حسن نیت و سفر دیگر دوگل به الجزایر و نزدیكی گفت‌وگوها، عده‌ای از سرداران بازنشستۀ ارتش فرانسه قدرت را در الجزیره به دست گرفتند. وفاداری دیگر نیروها به دوگل، ژنرالهای شورشی را به اختفا و تجهیز «سازمان ارتش سری» با كمك نیروهای تروریست اروپایی وادار كرد. با اینهمه، مذاكرات در اویان [۸]در ۱۸ مۀ ۱۹۶۱م/ ۲۸ اردیبهشت ۱۳۴۰ش آغاز شد، اما به سختی پیش می‌رفت. مشكل اساسی، وضعیت اروپاییان الجزایر و مالكیت صحرا بود، صحرای بایری كه به تازگی با كشف منابع گاز و نفت ارزش دیگری پیدا كرده بود.از این رو گفت‌وگوها بریده و متناوب شد. ارتش فرانسه مجبور به مبارزه در دو جبهه بود: با الجزایریهای بومی و با اروپاییان الجزایر. افكار عمومی خواهان صلح بود. سرانجام، دومین كنفرانس اویان در ۱۸ مارس ۱۹۶۲م/ ۲۷ اسفند ۱۳۴۰ش به امضای قرارداد و آتش‌بس منتهی شد (همو، 110-113؛ كرنون، 386-388).

قرارداد اویان حاكمیت الجزایر را بدون هیچ محدودیتی به رسمیت شنـاخت. قوۀ اجرایی موقت الجزایر ــ كه فرانسه تعیین می‌كرد ــ مقدمات برگذاری مراجعه به آراء عمومی را دربارۀ حاكمیت مستقل مردم الجزایر بر كشور خود باید فراهم می‌آورد. با تشدید عملیات ارتش سری و واكنش جبهۀ آزادی‌بخش ملی بیم آن می‌رفت كه جنگ از سرگرفته شود.

فرانسویها در رفراندم ۸ آوریل ۱۹۶۲م/ ۱۹ فروردین ۱۳۴۱ش با ۷/ ۹۰٪ آراء موافق استقلال الجزایر را تأیید كردند. اروپاییهای الجزایر كه قراردادهای اویان و قرارداد ارتش سری را با الجزایریها رد كرده بودند، با وحشت شدید به ترك الجزایر پرداختند، چنانک‌ه بعضی مواد قرارداد اویان موضوعیت خود را از دست داد. در ۱۰ تیر/ یكم ژوئیۀ همان سال طی رفراندمی، الجزایریها با اندكی كمتر از ۶ میلیون رأی موافق در برابر اندكی بیش از ۱۶ هزار رأی مخالف استقلال الجزایر را تأیید كردند. الجزایر پس از ۱۳۲ سال حضور فرانسه، تبدیل به یك كشور عرب مستقل شد (آژرون، 113-114). و این سخن الجزایریان كه در ۱۲۵۷ ق/ ۱۸۴۱ م به فرانسویها گفته بودند، درست درآمد: «اینجا سرزمین عربهاست و شما در آن مهمانانی بیش نیستید، اگر هم مانند تركها ۳۰۰ سال در اینجا بمانید، سرانجام وادار به ترك آن خواهید شد» (همو، 116).

 

وـ الجزایر مستقل

به قدرت رسیدن جبهۀ آزادی‌بخش ملی تنشهای شدید درون حكومت جدید الجزایر را آشكار ساخت و این در حالی بود كه دولت نوپای الجزایر با مسائل ناشی از ۸ سال جنگ استقلال و كوچ نزدیك به یك میلیون نفر اروپایی كارآمد از الجزایر روبه‌رو بود. صف‌بندی مدعیان قدرت، كشور را تا لبۀ پرتگاه جنگ داخلی كشاند. سرانجام در ۱۹۶۳م/ ۱۳۴۲ش، بن بلا با بركنار كردن رقیبان و با در اختیار گرفتن دبیر كلی جبهه بر اقتدار خود افزود و پس از به تصویب رساندن قانون اساسی، در انتخابات شهریور/ سپتامبر به ریاست جمهوری ۵ ساله انتخاب شد. منطقۀ قبایل بربر زبان، كانون مخالفت با دولت مركزی شد. مشاجرات مرزی با مراكش هم در اكتبر/ مهر به برخورد علنی انجامید. در ۱۹۶۴ م/ ۱۳۴۳ ش بیشتر رهبران اصلی باقی ماندۀ انقلاب الجزایر از صحنۀ فعالیت سیاسی و اجتماعی حذف شدند. در اوایل سال ۱۹۶۵ م/ ۱۳۴۴ ش حكومت مشغول تدارك مقدمات برگذاری كنفرانس آسیایی ـ افریقایی بود و بن بلا به عنوان رهبر بلامنازع الجزایر و شخصیتی در ردیف بنیان‌گذاران این كنفرانس (مانند نهرو و ناصر) در ۱۹ ژوئن/ ۲۹ خرداد با یك كودتای نظامی آرام به رهبری وزیر دفاع وقت، سرهنگ هواری بومدین، از قدرت بركنار، و بازداشت شد («خاورمیانه»، 255).

پس از كودتا، قدرت عالی سیاسی در اختیار «شورای انقلاب» قرار گرفت كه ریاست آن را بومدین بر عهده داشت. در دورۀ بومدین، جبهۀ آزادی‌بخش به صورت تنها حزب كشور تقویت شد. منشور ملی جدید در ژوئن ۱۹۷۶م/ خرداد ۱۳۵۵ش با ۵/ ۹۸٪ آراء مثبت عمومی تصویب شد. در نوامبر/ آبان همان سال اصول منشور به صورت قانون اساسی به تصویب آراء عمومی رسید و در انتخابات ماه بعد، بومدین با ۹۹٪ آراء موافق به ریاست بلامنازع جمهوری الجزایر برگزیده شد. مجلس ملی، پس از سالها تعطیلی، در فوریه/ بهمن سال بعد احیا شد. در شرایطی كه ظاهراً رژیم الجزایر به اوج ثبات و اقتدار رسیده بود، بومدین پس از نزدیك به دو ماه بیماری در ۲۷ دسامبر ۱۹۷۸م/ ۶ دی ۱۳۵۷ش درگذشت (همان، 225-257؛ اسعدی، ۱/ ۱۵۶- ۱۵۸).

پس از بومدین، با حدود دو ماه فترت و تصدی ریاست جمهوری به وسیلۀ رابح بیطاط، رئیس مجلس ملی، سرهنگ شاذلی بن جدید در فوریۀ ۱۹۷۹/ بهمن ۱۳۵۷ با ۹۴٪ آراء موافق به ریاست جمهوری انتخاب شد. بن جدید مانند رهبران پیشین چندان قدرت طلب نبود. با اصلاح قانون اساسی در دورۀ او، مدت ریاست جمهوری به ۵ سال كاهش یافت و تعیین نخست وزیر الزامی شد. در سیاست خارجی تغییری روی نداد، اما در تركیب گروه سیاسی رهبری كشور تحول چشمگیری حاصل شد («خاورمیانه»، 258؛ اسعدی، ۱/ ۱۵۸-۱۶۱). بن جدید در انتخابات ژانویۀ ۱۹۸۴/ دی ۱۳۶۲ با ۴/ ۹۵٪ آراء برای ۵ سال دیگر به ریاست جمهوری انتخاب شد و دست به تغییرات مهمی در مناصب حكومتی زد («خاورمیانه»، 261-262). در منشور ملی جدید مصوب رفراندم ژانویۀ ۱۹۸۶/ دی ۱۳۶۴ به بازسازی فضای سیاسی و اقتصادی توجه بیشتری شد. در رفراندم فوریۀ ۱۹۸۹/ اسفند ۱۳۶۷ قانون اساسی جدیدی به تصویب رسید.

در ۱۲ ژوئن ۱۹۹۰ م/ ۲۲ خرداد ۱۳۶۹ش جبهۀ نجات اسلامی، به رهبری عباس مدنی، درانتخابات محلی با كسب ۵۵٪ آراء در برابر جبهۀ آزادی‌بخش با ۳۲٪ آراء اكثریت قاطعی به دست آورد. در این هنگام، شیخ عبدالله جبله حزب «نهضه» (جنبش رستاخیر اسلامی)، و شیخ محفوظ نحناح حزب اسلام‌گرای «حماس» را ایجاد كردند.

با آنک‌ه بن جدید آمادگی خود را برای همكاری با یك دولت اسلام‌گرا اعلام داشت، اما عباس مدنی مخالفت خود را با مشاركت در قدرت با دیگری آشكار نمود و خواستار برگذاری انتخابات برای تعیین ریاست جمهوری شد. در ۴ ژانویۀ ۱۹۹۲ م/ ۱۴ دی ۱۳۷۰ ش، با فرمان بن جدید مجلس ملی خلق منحل شد و خود وی هم در ۱۱ ژانویه، ۵ روز پیش از موعد برگذاری دور دوم انتخابات، ظاهراً بر اثر فشارهای شدید ارتش، «برای حفظ منافع كشور» از مقام خود كناره گرفت.

در مارس ۱۹۹۲/ اسفند ۱۳۷۰ دولت انحلال جبهۀ نجات اسلامی را اعلام كرد. هیأت حاكم در گشودن باب گفت‌وگو با مخالفان اسلام‌گرا ناكام ماند و مخالفتها و درگیریهای مسلحانه همچنان ادامه یافت. سرانجام در ژانویۀ ۱۹۹۴/ دی ۱۳۷۲ ژنرال بازنشستۀ ارتش، لیامین (الامین) زروال برای ۳ سال به عنوان رهبر كشور از سوی كمیتۀ عالی امنیت تعیین شد. یك شورای موقت ملی ۱۸۰ نفره هم (به جای مجلس ملی) تعیین گردید. سرانجام پس از مدتها درگیری و خشونت شدید در ۱۹۹۹ م/ ۱۳۷۸ش بوتفلیقه به سمت ریاست جمهوری الجزایر انتخاب شد.

 

مآخذ

ابن خلدون، عبدالرحمان، العبر، بیروت، ۱۳۹۱ ق/ ۱۹۷۱ م؛ ابن خلدون، یحیى، بغیة الرواد، به كوشش عبدالحمید حاجیات، الجزیره، ۱۴۰۰ ق/ ۱۹۸۰ م؛ ابن عبدالحكم، عبدالرحمان، فتوح مصر و اخبارها، لیدن، ۱۹۲۰ م؛ ابن عبدالقادر الجزایری، محمد، تحفة الزائر، به كوشش ممدوح حقی، بیروت، ۱۳۸۴ ق؛ ابن عذاری، احمد، البیان المغرب فی اخبار المغرب، بیروت، ۱۹۵۰ م؛ ابوعبید بكری، عبدالله، المغرب فی ذكر بلاد افریقیة و المغرب، الجزیره، ۱۸۵۷ م؛ ادریسی، محمد، نزهة المشتاق، بیروت، ۱۴۰۹ ق/ ۱۹۸۹ م؛ اسعدی، مرتضى، جهان اسلام، تهران، ۱۳۶۶ ش؛ بازورث، كلیفورد ادموند، سلسله‌های اسلامی، ترجمۀ فریدون بدره‌ای، تهران، ۱۳۴۹ ش؛ جوهری، یُسرى، شمال افریقیة، اسكندریه، ۱۹۷۶ م؛ جیلالی، عبدالرحمان، تاریخ الجزائر العام، بیروت، ۱۴۰۳ م؛ حمیده، عبدالرحمان، جغرافیة الوطن العربی، بیروت/ دمشق، ۱۴۱۰ ق/ ۱۹۹۰ م؛ همو و ساطع محلی، دلیل العالم، دمشق، ۱۹۸۸ م؛ روحانی، فؤاد، تاریخ اوپك، تهران، ۱۳۵۳ ش؛ ژولین، شارل آندره، تاریخ افریقیا الشمالیة من الفتح الاسلامی الى سنة ۱۸۳۰، ترجمۀ محمد غزالی و بشیر ابن سلامه، تونس، ۱۹۸۳ م؛ سرهنگ، اسماعیل، تاریخ دول المغرب، بیروت، ۱۴۰۸ ق/ ۱۹۸۸ م؛ سعد، فهمی، حركة عبدالحمید بن بادیس و دورها فی یقظة الجزائر، بیروت، ۱۹۸۳ م؛ شاملویی، حبیب‌الله، جغرافیای كامل جهان، تهران، ۱۳۶۷ ش؛ عربی، اسماعیل، دولة بنی حماد، ملوك القلعة و بجایة، الجزیره، ۱۹۸۰ م؛ عسلی، بسّام، خیرالدین بربروس (و الجهاد فی البحر) ۱۴۷۰ـ۱۵۴۷ م، بیروت، ۱۴۰۶ ق/ ۱۹۸۶ م؛ همو، محمد المقرانی و ثورة ۱۸۷۱ الجزائریة، بیروت، ۱۴۰۶ ق؛ غروی، محمد، جغرافیای افریقا، كلیات طبیعی و انسانی، تهران، ۱۳۵۶ ش؛ فیصل، شكری، حركة الفتح الاسلامی فی القرن الاول، قاهره، ۱۳۷۱ ق/ ۱۹۵۲ م؛ قلقشندی، احمد، صبح الاعشى، قاهره، ۱۳۸۳ ق/ ۱۹۶۳ م؛ كرنون، ماریان، تاریخ مصر افریقا (از جنگ جهانی دوم تا امروز)، ترجمۀ ابراهیم صدقیانی، تهران، ۱۳۶۵ ش؛ كوك، ژ. م.، مسلمانان افریقا، ترجمۀ اسدالله علوی، مشهد، ۱۳۷۳ ش؛ محجوب، محمود و فرامرز یاوری، گیتاشناسی كشورها، تهران، ۱۳۶۲ ش؛ مونس، حسین، اطلس تاریخ الاسلام، قاهره، ۱۴۰۷ ق/ ۱۹۸۷ م؛ ناصری طاهری، عبدالله، مقدمه‌ای بر تاریخ سیاسی اجتماعی شمال آفریقا، از آغاز تا ظهور عثمانیها، تهران، ۱۳۷۵ ش؛ نیز:

 

Ageron, Ch. R., Histoire de l’Algérie contemporaine (1830ـ1964), Paris, 1964; Britannica, 1978; Cornevin, R. & M., Histoire de l’Aƒrique des origines àla deuxiéme guerre mondiale, Paris, 1964; EI1; EI2; EWA; Grand Larousse; IA; Julien, CH. A., Histoire de l’Aƒrique du nord, Tunisie, Algérie, Maroc ... , Paris, 1964; Laroui, A., The History oƒ the Maghrib, tr. R. Manheim, Princeton, 1977; The Middle East and North Aƒrica, London, 1997; Morsy, M., North Aƒrica 1800-1900, London, 1984; Türkiye diyanet vakfι İslâm ansiklopedisi, Istanbul, 1993.

یوسف رحیم‌لو

 

نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 5  صفحه : 1044
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست