responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 975

بنی امیه

حرب بن امیه

نویسنده (ها) : عنایت الله فاتحی نژاد - علی بهرامیان

آخرین بروز رسانی : سه شنبه 3 تیر 1399 تاریخچه مقاله

بَنی‌اُمَیه، یكی از دو شاخۀ بزرگ قبیلۀ قریش كه شماری از ایشان نزدیك یك سده بر سرزمینهای اسلامی حكومت كردند.

تاریخ سدۀ نخست هجری و حتى مدتی پیش از آن، با نام و كارنامۀ سیاسی اعضای خاندان اموی، به‌عنوان خلیفه یا هر عنوان دیگری سخت پیوند یافته است. با توجه به این نکـته، مقالۀ حاضر شامل نگاهی ــ تا حد ممكن فراگیر ــ به این خاندان، به ویژه از منظر سیاسی و وقایع‌نگارانه خواهد بود و برای تفصیل هر بخش باید به عناوین خاص آن بخش مراجعه كرد.

ظهور بنی امیه با ورود عربها به عرصۀ تاریخ ــ و به‌ویژه در آغاز مراحل شهرنشینی در شمال و مركز شبه جزیره ــ و رقابتهای قبیله‌ای با ظهور اسلام كمابیش هم زمان، و گاه سخت آمیخته بوده است. بنابراین، افزون‌بر ابهامی‌كه در باب سرگذشت سالهای نخستین تشكیل این خاندان وجوددارد، مسئلۀ رقابت و دشمنی آنان با بنی‌هاشم ــ كه رسول خدا (ص) و خاندان آن حضرت از ایشان بودند ــ پیوسته بر اذهان چیرگی داشته است.

چنان كه می‌دانیم، مكه در نظر اعراب پیش از اسلام، دست‌كم پس از استقرار تیره‌های گوناگون قبیلۀ بزرگ قریش به ریاست قصی، شهری زیارتی و سپس بازرگانی بود؛ اما آنچه سیمای مكه و قریش و دیگر اعراب ساكن آنجا را سخت متحول كرد، ارتباط تجاری ‌هاشم بن عبدمناف (نوادۀ قصی) با سرزمین مجاورِ شبه جزیره، یعنی قلمرو شامی‌ روم بود؛ گر چه هم زمان با آن، اعراب دیگر نیز در سطح نازل‌تری، با یمن و ایران وارد مناسبات بازرگانی شدند (برای تفصیل، نک‌ : زریاب، ۴۴-۴۷). افزون بر این، ‌هاشم دو منصب مهم رفادت و سقایت را برای مهمان‌داری و آب‌رسانی به زائران كعبه به دست آورده بود و این موضوع بسی بر موقعیت برتر او می‌افزود (بلاذری، جمل ...، ۱ / ۶۴). ثروت و گشاده‌دستی ‌هاشم مردم مكه را كه سخت گرفتار قحطی و گرسنگی شده بودند، نجات داد (همان، ۱ / ۶۵، ۶۷- ۶۸؛ نیز نک‌ : عباس، ۸ بب‌ ، كه نظرهای مهمی ‌دربارۀ این موضوع مطرح كرده است). ظاهراً از همین جا می‌توان ردپایی از امیه نیای امویان یافت. امیه یكی از چند فرزند پسر عبدشمس بن عبدمناف بود؛ بنابراین، نسب بنی‌امیه و بنی‌هاشم در عبدمناف به یكدیگر می‌پیوندند. به نیای امویان امیۀ اكبر گفته می‌شد، زیرا برادر خردتری به نام امیۀ اصغر داشت (سدوسی، ۳۰؛ كلبی، ۳۷؛ بلاذری، همان، ۵ / ۷).

دربارۀ امیه بیش از چند روایت مختصر در دست نیست و بر خلاف عباسیان كه به تصویر نیای خود در تاریخ اهمیت می‌داده‌اند، گویا امویان این موضوع را چندان مهم تلقی نمی‌كرده‌اند؛ چه، بعید به نظر می‌رسد كه در دورۀ عباسی روایات مربوط به امیه ــ به عمد یا از روی سهل‌انگاری ــ به كلی از میان رفته باشد. در واقع، روایات موجود دراین باره، فقط سابقۀ عداوت و خونریزی میان امویان و بنی‌هاشم را باز می‌تابانند. براساس روایتی، عبدشمس و‌ هاشم همزاد بودند و به هنگام تولد، انگشت یكی به پیشانی دیگری چسبیده بود؛ چون آن دو را جدا كردند، خون جاری شد (طبری، تاریخ، ۲ / ۲۵۲). در روایت بسیار شایع دیگری گفته شده است كه امیه بر منزلت عموی خود، به ویژه پس از ماجرای مردم مكه حسد برد و با آنکـه ثروتمند بود، نتوانست مانند او گشاده‌دستی در پیش گیرد. به همین سبب، نزد مردم خوار و خفیف شد؛ حتى كار او با ‌هاشم به اختلاف و داوری كشید. سرانجام، وی بر اثر حكم داوری ناچار شد ۱۰ سال تبعیدگونه در شام اقامت كند (ابن سعد، ۱ / ۷۶؛ بلاذری، همان، ۱ / ۶۸؛ طبری، همان، ۲ / ۲۵۳).

این روایت از جهات گوناگون قابل نقد به نظر می‌رسد (برای تفصیل، نک‌ : مونس، ۱۴۲)، اما در آن پیوندی میان امیه و شام (تختگاه اخلاف او) دیده می‌شود. افزون بر این، چنان كه برخی از محققان به درستی گفته‌اند، كسانی در طول تاریخ كوشیده‌اند تا برای آغاز دشمنی میان بنی امیه و بنی‌هاشم، زمانی دقیق معین كنند (همو، ۱۴۲-۱۴۳). امیه نیز همچون‌ هاشم خانوادۀ بزرگی داشت (كلبی،۲۷، ۳۷- ۳۸)، و با توجه به موقعیت هر دو خانواده كه به هر حال از یك شاخه بودند و فعالانه به كار تجاری می‌پرداختند، می‌توان دریافت كه این دو تیرۀ بزرگ قریش به عرصۀ رقابت نزدیك می‌شدند، به ویژه اینکـه بنی‌هاشم مناصب مهم مكه را نیز در دست داشتند. در روایت یاد شده، باید ثروت كمتر امیه از‌ هاشم نیز مورد توجه قرار گیرد.

همچنین گفته‌اند، امیه جزو آن دسته از بزرگان عرب بود كه پس از پیروزی سیف بن ذی یزن در حبشه ــ دو سالی پیش از تولد رسول اكرم (ص) ــ برای تبریك و تهنیت نزد او شتافتند، اما صحت این روایت محل تردید تواند بود (ابن هشام، التیجان، ۳۰۶؛ ابن عبدربه، ۲ / ۲۳؛ نیز نک‌ : علی، ۳ / ۵۲۶ و نیز 991-997 VIII,, EI1، كه در صحت روایت تردید كرده‌اند). امیه را همچنین از بخشندگان عرب به شمار آورده‌اند (ابن حبیب، ۳۷۱، نیز ۴۰۵: در این باره كه او اعور بوده است).

برای امیه ۱۰فرزند پسر برشمرده‌اند: ۱-۴. حرب، ابوحرب، سفیان و ابوسفیان كه به ایشان «عنابس» گفته می‌شد؛ ۵- ۸. عاص، ابوالعاص، عیص و ابوالعیص كه به «اعیاص» شهرت داشتند (كلبی، ۳۸؛ بلاذری، همان، ۵ / ۸؛ نیز نک‌ : ه‌ د، اعیاص)؛ ۹-۱۰. دو فرزند دیگر به نام عمرو و ابوعمرو. از میان ایشان دو تن در كودكی از میان رفتند و از دو دیگر نسلی برجای نماند، از حرب، فرزند بزرگ امیه، یعنی پدر ابوسفیان (ه‌ م) همین ‌اندازه می‌دانیم كه از بزرگان مكه به شمار می‌رفت و گرچه مدتی با عبدالمطلب، بزرگ بنی‌هاشم مراوده و دوستی داشت، ولی سرانجام، كارشان به نزاع و داوری كشید. البته بعید نیست كه این روایت نیز تحت تأثیر داستان منافرۀ امیه و‌هاشم پدید آمده باشد (نک‌ : بلاذری، همان، ۵ / ۹). وی در نبردهای اعراب مانند یوم عكاظ و دو جنگ فجار فرمانده سپاه قریش بود و این منصب پس از وی به فرزندش ابوسفیان رسید (ازرقی، ۱ / ۱۱۵). فرزند دیگر امیه ابوالعاص، نیای عثمان بن عفان، سومین خلیفه پس از پیامبر (ص) و مروان بن حكم و شماری از فرزندان او بود كه به خلافت رسیدند (بلاذری، همان، ۶ / ۹۵).

شاخۀ دیگر بنی امیه از طریق اسید، فرزند ابوالعیص بن امیه ادامه یافت كه دو فرزندش عتاب و خالد در فتح مكه به اسلام درآمدند (همان،۶ / ۷۲-۷۴). از دیگر شاخه‌های مشهور بنی امیه فرزندان عاص و سعید بن عاص هستند كه برخی از ایشان در دورۀ خلافت عثمان، و دیگر اعضای این خاندان در حوادث تاریخی نقش داشتند و به مناصب مهم دست یافتند (همان، ۶ / ۴۱ بب‌ ، نیز ۵۵، ۶۷-۷۰). از طریق ابوعمرو بن امیه نیز شاخۀ دیگری پدید آمد و عقبه بن ابی‌معیط و فرزندش، ولید از مشهورترین اعضای این شاخه هستند (كلبی، ۵۱-۵۲). شاید كم اهمیت‌ترین شاخه این خاندان، بازماندگان سفیان بن امیه بودند كه شمارشان‌ اندك بود و درحوادث نقش چندانی نداشتند(همو، ۵۳-۵۴).

در عصر ظهور اسلام، ابوسفیان برجسته‌ترین شخصیت بنی‌امیه، و یكی از ۴ تنی به شمار می‌رفت كه گفته‌اند: پیش از اسلام حُكمشان نافذ بود (ابن‌عبدالبر، ۲ / ۷۱۵). او بیشتر به كار بازرگانی می‌پرداخت (بلاذری، فتوح ...، ۱۲۹) و با آنکـه وی به هنگام ظهور اسلام به عنوان یكی از مخالفان حضرت رسول (ص) به شمار می‌آمد و با برخی از بزرگان مكه در چند فعالیت برضد دعوت اسلام شركت جست (ابن‌هشام، سیرة...، ۱ / ۲۷۶، ۳۱۵، ۲ / ۲۶، ۹۳)، ولی در مقایسه با دیگر سران قریش، ظاهراً عداوت كمتری نشان می‌داد (بلاذری، جمل، ۱ / ۱۴۱). شاید هم وی به‌سبب اشتغال به تجارت و ارتباط داشتن با جهان اطراف، دلبستگی كمتری به عقاید مشركان حجاز داشته است (نک‌ : ابن‌حبیب، ۳۸۸، كه او را از «زنادقۀ قریش» خوانده است).

پس از مهاجرت پیامبر(ص) به مدینه، ابوسفیان احتمالاً برای جبران مافات، دوباره به فعالیت تجاری روی آورد و در رأس كاروان بزرگی با اموال غالب مكیان، به شام رفت. او مایل به درگیری با مسلمانان نبود و توانست در هنگام رفت و برگشت، كاروان را به سلامت به مقصد برساند ولی با وقوع نبرد بدر (ه‌ م) كه در آن افزون‌بر شمارِ بسیاری از مشركان، یكی از فرزندان او، حنظله كشته شد و پسر دیگرش، عمرو به اسارت درآمد (ابن قتیبه، المعارف، ۳۳۴-۳۴۵)، وی در رأس مشركان قرار گرفت و در بسیج مكیان برای نبرد احد نقش اصلی را ایفا كرد (برای تفصیل، نک‌ : ه‌ د، احد). چنان كه برخی از محققان به درستی گفته‌اند، نبرد بدر به رقابت یا دشمنی بنی‌امیه با بنی‌هاشم چهره‌ای خونین داد (مونس، ۱۴۳) و خاطرۀ تلخ و گزندۀ آن تا سالهای دور، حتى در ‌اندیشۀ نسلهای بعدی باقی ماند و در پاره‌ای حوادث سدۀ ۱ق / ۷م نقش داشت (برای تفصیل، نک‌ : ه‌ د، بدر).

چنین به نظر می‌رسد كه سران بنی امیه اسلام را از دریچۀ رقابتهای قبیله‌ای، و در جهت كسب امتیازهای كلان مادی و قدرت سیاسی می‌نگریستند، چنان كه ابوسفیان و خاندان او نیز گرچه سرانجام اسلام آوردند و حتى از امتیازهایی نیز برخوردار شدند (برای تفصیل، نک‌ : ه‌ د، ابوسفیان)، ولی در روزگار پس از پیامبر(ص) در همراهی باقدرت غالب سخت در پی اهداف خاص خویش بودند. در روایات شكسته بستۀ موجود از ماجرای سقیفه، نقشی از این تیرۀ پر نفوذ قریش دیده نمی‌شود و حتى ابوسفیان از گزینش ابوبكر به خلافت، بدان سبب كه از تیرۀ مشهوری از قریش نبود، آشكارا انتقاد كرد (بلاذری، همان، ۲ / ۲۷۱)؛ ولی این اختلافها جدی نبود؛ و تصادفی نیست كه خاندان ابوسفیان در جریان فتح در عهد ابوبكر و عمر هم فعالانه شركت جستند. چنان كه فرزندان او یزید و معاویه در فتح برخی از مناطق سرزمین شام ــ كه ابوسفیان از سالیان دور برای داد و ستد تجاری به آنجا رفت و آمد داشت ــ امیر سپاه بودند و بعدها نیز در عهد عمر، به امارت آنجا دست یافتند (طبری، تاریخ، ۳ / ۳۸۷، ۶۰۴-۶۰۵، ۴ / ۶۲، ۶۴، ۶۷).

سخنی منسوب به عمر نشان می‌دهد كه او دست‌كم در ظاهر، از سپردن ولایت به «طُلقاء» و فرزندان ایشان خشنود نبوده است (بلاذری، همان، ۱۰ / ۴۳۴-۴۳۵). طلقاء كسانی بودند كه تا فتح مكه مسلمان نشدند و پس از این فتح پیامبر اكرم (ص) به آنان فرمودند: «بروید، آزادید» (نک‌ : ابن هشام، سیرة، ۴ / ۳۲). با این همه، ابوسفیان در عهد خلیفۀ دوم محترم بود (نک‌ : ذهبی، ۲ / ۱۰۷) و فرزندش را از مخالفت با خلیفه بر حذر می‌داشت (بلاذری، همان، ۵ / ۱۷). در حقیقت، اصول حاكم بر خلافت بود كه موجبات حضور عناصری از بنی امیه را در عرصۀ سیاسی فراهم می‌آورد و علل و اسباب حضور امویان در سطوح بالای جامعۀ مسلمین را باید در آن اصول جست‌وجو كرد. در این صورت، اظهار شگفتی مورخی همچون مقریزی (د ۸۰۲ق / ۱۴۰۰م) از اینکـه چگونه ابوسفیان و مروان و فرزندانشان با آن همه دشمنی با اسلام، به «خلافت اسلامی» دست یافتند، وجه چندانی نخواهد داشت (ص ۱۱-۱۲).

با گزینش عثمان بن عفان به مقام خلافت كه از بنی امیه بود، امویان توانستند قدرت و نفوذ خود را بسی بیش از گذشته گسترش دهند. البته روایات موجود در باب تشكیل شورای ۶ نفره پس از قتل عمر، به عبدالرحمان بن عوف كه با عثمان خویشاوندی داشت (بلاذری، جمل، ۶ / ۱۲۴-۱۲۵، ۱۰ / ۳۰)، در گزینش خلیفه استقلال نظر بی‌حدی بخشیده‌اند (برای مجموعه‌ای از این روایات، نک‌ : همان، ۶ / ۱۱۹ بب‌ ؛ طبری، همان، ۴ / ۲۲۷ بب‌ )، اما باید گفت: بنابر روایتی مهم، امیران سپاه و اشراف ــ كه شماری از بنی‌امیه در این دو طبقه حضوری مؤثر داشتند ــ عبدالرحمان را به گزینش عثمان ترغیب می‌كرده‌اند (همان،۴ / ۲۳۱). ابوسفیان نیز پس از انتخاب عثمان، یا پس از وفات پیامبر(ص) ــ و چه بسا در هر دو واقعه ــ در جمع امویان گفت: خلافت را همچون گوی میان خود بگردانید (بلاذری، همان، ۵ / ۱۹؛ ابوالفرج، الاغانی، ۶ / ۳۵۶). عثمان‌ اندك‌اندك والیان پیشین را عزل كرد و افراد بنی امیه را به ولایت شهرهای مهم و برای ادامه فتوح برگماشت (طبری، همان، ۴ / ۲۵۱- ۲۵۸، ۲۶۹). در برخی موارد، اموال هنگفتی نیز به ایشان بخشید (بلاذری، همان، ۶ / ۱۳۳، ۱۳۴، ۲۰۸؛ طبری، همان، ۴ / ۳۴۸، ۳۶۵).

از نکـات مهم در این دوره این است كه ظاهراً بنی‌امیه نمی‌خواستند گزینش خلیفه بر مبنای رسم پیشین صورت گیرد؛ چنان كه وقتی عثمان یك بار به هنگام بیماری در وصیت‌نامۀ پنهانی خود، از عبدالرحمان بن عوف به عنوان جانشین نام برد، خشم بنی‌امیه برانگیخته شد (یعقوبی، ۲ / ۱۹۵-۱۹۶؛ قس: مادلونگ، ۱۲۸-۱۲۹). در این دوره، مروان بن حكم ــ كه خود و پدرش از رانده‌شدگان حضرت رسول بودند (بلاذری، همان، ۶ / ۱۳۵-۱۳۶) ــ بر امور خلافت تسلط بی‌اندازه یافته بود (ابن‌سعد، ۵ / ۳۶؛ بلاذری، همان، ۶ / ۱۳۸، ۱۸۱). در جریان اعتراض برضد خلیفه نیز، شورشیان خواهان اخراج و تحویل او بودند (همان، ۶ / ۱۸۴). درست است كه در یك دوره، منافع دیگر تیره‌های قریش، اگر با منافع بنی امیه كاملاً منطبق نبود، تضاد چشمگیری هم نداشت، ولی در اواخر عهد عثمان، چنانکـه برخی از محققان به درستی گفته‌اند، احساسات ضد اموی میان دیگر قریشیان همراه با قبایل خردتر گسترش می‌یافت (مادلونگ، 137). تلقی بنی‌امیه از خلافت در این عهد، از این جملۀ مروان بن حكم دریافته می‌شود كه در جمع شورشیان گفت: اینجا آمده اید تا «ملك» ما را از چنگمان بدر آورید! (طبری، تاریخ، ۴ / ۳۶۲).

با خلافت امیر المؤمنین علی (ع) كه بیعت با آن حضرت، خارج از ارادۀ بنی امیه و غالب قریشیان صورت گرفت، سران بنی امیه نخست به مكه گریختند (همان، ۴ / ۴۳۳، ۴۴۸)؛ آن گاه چون عایشه و طلحه و زبیر به بهانۀ خون‌خواهی عثمان، عَلَم مخالفت با حضرت علی (ع) را برداشتند (ابن سعد، ۵ / ۳۸)، ایشان نیز مجالی برای ضدیت با آن حضرت یافتند (طبری، همان، ۴ / ۴۴۹-۴۵۰). با این همه، اختلاف بنی امیه با آنان بر سر خلافت برجای بود (همان، ۴ / ۴۵۳)؛ حتى بنا بر برخی گزارشها، قتل طلحه در میدان جنگ به دست مروان بن حكم صورت گرفت (بلاذری، همان، ۳ / ۴۳، ۱۰ / ۱۲۷).

پس از شكست سنگین مخالفان در نبرد جمل، بنی امیه بخت خویش را در شام و نزد والی پر قدرت آنجا معاویة بن ابی‌سفیان یافتند كه علی (ع) از نخستین روزهای خلافت ــ به رغم توصیۀ سیاست بازان عهد، همچون مغیرة بن شعبه ــ عزم استوار خود را در عزل او از ولایت شام آشكار كرده بود (طبری، همان، ۴ / ۴۴۰-۴۴۱). چنان كه پیش تر گفته شد، معاویه از زمان عمر بر ولایات شام حكمرانی داشت و با اختیاراتی كه به ویژه از حیث فتوح در زمان عثمان یافت (بلاذری، فتوح، ۱۵۲-۱۵۳)، می‌توان گفت كه خلافت بنی امیه در این بخش از جهان اسلام در واقع آغاز شده بود. راست است كه معاویه با طرح خون‌خواهی عثمان مخالفت خود را آشكار كرد، اما در واقع، او برای اشغال كرسی خلافت می‌جنگید؛ حتى از زمان محاصرۀ عثمان ــ كه معاویه از یاری رساندن به او دریغ كرده بود ــ برخی از طمع وی در كسب خلافت سخن به میان آورده بودند (طبری، همان، ۴ / ۴۳۴).

فرسایشی شدن جنگ صفین اگر هم هدف معاویه و متحدان او نبود، سرانجام به نفع وی تمام شد و در صفوف سپاهیان امام علی (ع) رخنۀ عمیقی ایجاد كرد؛ چه، علاوه بر ظهور محكمه یا خوارج، برخی از سران قبایل پر نفوذ در عراق، مانند اشعث كندی پنهانی با معاویه مراوده داشتند (برای تفصیل، نک‌ : ه‌ د، اشعث بن قیس كندی). البته معاویه پس از جنگ صفین، مناطقی از عراق و حجاز و یمن را با فرستادن بسر بن ابی ارطاه (ه‌ م) و دیگر عمال خون‌ریز خود تا حد ممكن نا امن و آشفته كرده بود (بلاذری، جمل، ۳ / ۱۹۷ بب‌ ؛ ابراهیم بن محمد، سراسر كتاب؛ یعقوبی، ۲ / ۲۳۱؛ مسعودی، ۳ / ۲۱۱)، و در اختلاف‌افكنی میان قبایل بصره دست داشت (نک‌ : ه‌ د، ابن حضرمی، نیز ابوالاسود دؤلی؛ ولهاوزن، ۱۰۰). به هر حال، این دشواریها و اختلافات، نخست امام علی (ع)، و پس از شهادت آن حضرت، امام حسن مجتبی (ع) را از پیگیری كار معاویه باز داشت تا آنکـه سرانجام در پی صلحی، خلافت در ۴۱ق / ۶۶۱م كاملاً از آن معاویه شد (بلاذری، همان، ۳ / ۲۸۶-۲۸۷). گو اینکـه بنا بر گزارشهایی، پس از شهادت امیرالمؤمنین علی (ع)، مردم شام معاویه را آشكارا خلیفه خطاب می‌كردند (طبری، همان، ۵ / ۱۶۱؛ برای آگاهی از بیعت شامیان با او در ۳۷ ق، نک‌ : بلاذری، همان، ۳ / ۲۹۲؛ طبری، همان، ۵ / ۳۲۴).

شاید مهم‌ترین تحولی كه در پی خلافت معاویه پدید آمد، تبدیل مفهوم خلافت به سلطنت بود (برای تحلیلی از این موضوع، نک‌ : خماش، الادارة...، ۲۹-۳۱). واژۀ «مُلك» (پادشاهی) و مشتقات آن بارها از زبان معاویه یا دیگر رجال آن عهد در حق او به كار رفته است (بلاذری، همان، ۵ / ۲۸، ۳۱، ۵۴، ۲۳۲-۲۳۳؛ طبری، همان، ۵ / ۳۲۸، ۳۳۶؛ یعقوبی، ۲ / ۲۷۶)، یا حتى گفته‌اند: عمربن خطاب او را«كسرای عرب»می‌دانسته است (بلاذری، همان، ۵ / ۱۵۵؛ نیز نک‌ : طبری، همان، ۵ / ۳۳۰). خود او می‌گفت: «زمین از آن خداوند است و من خلیفة الله هستم» (بلاذری، همان، ۵ / ۲۷). این گونه تلقی از خلافت ــ كه بعدها حتى خلیفه را به صراحت از پیامبر خدا (ص) هم بالاتر برد (نک‌ : دنبالۀ مقاله) ــ در طول خلافت بنی امیه غلبه داشت و حتى یكی از پایه‌های مهم و اساسی مشروعیت ایشان محسوب می‌شد. روی دیگر این سكه برای مردم حفظ «جماعت» و «اطاعت» است كه خروج از آن به مثابۀ ترك اسلام شمرده می‌شد؛ تا آنجا كه صحابی نامداری چون عبدالله بن عمر ــ كه از بیعت با امام علی (ع) سر باز زد (طبری، تاریخ، ۴ / ۴۲۸) و همچون بسیاری دیگر از اشراف از گشاده‌دستیهای معاویه برخوردار بود (بلاذری، همان، ۵ / ۴۵) ــ در دورۀ یزید بن معاویه با انتساب حدیثی به پیامبر (ص)، از لزوم «اطاعت» و حفظ «جماعت» سخن می‌گفت (مثلاً نک‌ : ذهبی، ۳ / ۳۲۳).

به هر حال، می‌توان گفت كه معاویه برای «ملك‌داری» مجموعه‌ای از امكانات و تواناییها را به كار گرفت؛ مركز خلافت را به دمشق منتقل كرد، زیرا به وفاداری مردم شام به بنی‌امیه اطمینان داشت. در طول مدت خلافت بنی‌امیه ــ جز در یك مقطع زمانی خاص (نک‌ : دنبالۀ مقاله) ــ و حتى طی سالیان پس از آن نیز این وفاداری به طور كلی پا برجا بود (برای تفصیل، نک‌ : خماش، الشام ...، ۱۵۷ بب‌ ). به گفتۀ ولهاوزن معاویه از دیرباز با مردم شام منافع مشترك ایجاد كرده بود (ص ۱۰۸). گرچه از گذشته‌های دور برخی از قبایل عرب به شام مهاجرت كرده بودند (برای تفصیل، نک‌ : خماش، همان، ۵۱ بب‌ )، ولی با توجه به سابقۀ عموم شامیان در برخورداری از حكومت مركزی، شاید معاویه برای اثبات مشروعیت خود، بسی كمتر از دیگر نقاط، به حفظ اصول اسلامی‌نیاز داشت (ولهاوزن، ۱۰۹).

 

با این همه، بر خلاف آنچه به نظر می‌رسد، دمشق دست‌كم در طول مدت خلافت معاویه، اقامتگاه اصلی بنی‌امیه شمرده نمی‌شد (همو، ۱۱۲). در واقع، معاویه با عبرت گرفتن از سرنوشت عثمان در طول خلافت كوشید روابط خود با بنی‌امیه را در جهت حفظ منافع كلی خلافت تنظیم كند: وی مروان بن حكم را مدتی به ولایت مدینه گماشت (طبری، همان، ۵ / ۱۷۲)؛ اما بعدها روابط او با خلیفه به سردی گرایید (همان، ۵ / ۲۳۱؛ برای مطالب مربوط به دو بار عزل مروان از حكومت مدینه، نک‌ : همان، ۵ / ۲۳۲، ۳۰۸؛ نیز نک‌ : خلیفه، ۱ / ۲۴۵، ۲۶۵، ۲۶۹؛ ابن‌سعد، ۵ / ۳۸؛ مسعودی، ۳ / ۲۱۵) و حتى معاویه میزان سرسپردگی او را در معرض آزمایش قرار داد (طبری، همان، ۵ / ۲۹۲-۲۹۵). سپس غالب دیگر امویان نیز در حجاز (وطن اصلیشان) گرد آمدند (همان، ۵ / ۴۸۳؛ برای موضوع استقرار بنی امیه در شام در ادوار بعدی، نک‌ : خماش، همان، ۱۰۶-۱۰۹).

معاویه ولایت شهرهای حساس عراق، بصره و كوفه را با توجه به ساختار شكنندۀ قبیله‌ای آن دو شهر، به مردان كارآزموده‌ای چون مغیرة ابن شعبۀ ثقفی و عبدالله بن عامر اموی ــ كه وی در میان دیگر رجال بنی‌امیه نیك‌نام‌تر و نرم‌خوتر بود ــ واگذاشت (طبری، همان، ۵ / ۱۷۰-۱۷۱، ۲۱۲-۲۱۴؛ برای آگاهی از سیاست معاویه در انتخاب مأموران خلافت، نک‌ : خماش، همان، ۱۰۳) و حتى برای جلب همكاری شخصی مانند زیاد بن ابیه، طی دعاوی‌ای وی را فرزند ابوسفیان و برادر نانتی خویش خواند (بلاذری، جمل، ۵ / ۲۰۲ بب‌ ؛ یعقوبی، ۲ / ۲۵۹-۲۶۰؛ طبری، تاریخ، ۵ / ۲۱۴-۲۱۵). گرچه این اقدام معاویه، بنی‌امیه را در معرض توهین و استهزا قرار داد (ولهاوزن، ۱۰۰-۱۰۱)، ولی با انتصاب زیاد به ولایت عراق در ۴۵ق / ۶۶۵م ــ كه در نظام اداری بخش بزرگی از سرزمین ایران قدیم را نیز شامل می‌شد (طبری، همان، ۵ / ۲۱۷؛ برای تفصیل، نک‌ : خماش، الادارة، ۶۳ بب‌ ) ــ و به یاری استبداد او، ثبات اقتصادی و اداری را به عراق بازگرداند (برای نمونه ای از اصلاحات او، نک‌ : یعقوبی، ۲ / ۲۷۹؛ نیز نک‌ : خماش، همان، ۱۲۱-۱۲۳). پس از مرگ زیاد نیز معاویه همچنان برای شهرهای مهم یاد شده افرادی غیر از بنی امیه را برگزید (طبری، همان، ۵ / ۲۹۲).

معاویه در سال نخست خلافت بر اثر مشكلات داخلی ناچار شد با رومیان پیمان صلحی منعقد كند (خلیفه، ۱ / ۲۳۶؛ یعقوبی، ۲ / ۲۵۷- ۲۵۸)؛ اما مدتی پس از آن، فتوح هر ساله در بیشتر نقاط مجدداً شروع شد (خلیفه، ۱ / ۲۳۷-۲۳۹) و دامنۀ آن به شمال افریقا و قسطنطنیه و قبرس و سیسیل و اقصای خراسان بزرگ و حتى مرز هند رسید (مثلاً نک‌ : بلاذری، فتوح، ۱۵۲-۱۵۳، ۲۳۵؛ یعقوبی، ۲ / ۲۷۸، ۲۷۲؛ طبری، همان، ۵ / ۱۶۲-۳۲۱؛ برای فهرستی از فتوحات در این عهد، نک‌ : یعقوبی، ۲ / ۲۸۵-۲۸۶؛ نیز نک‌ : خماش، الشام، ۲۰۰ بب‌ ؛ فرج، ۸۸-۸۹).

یكی از مهم‌ترین اقدامات معاویه، تعیین فرزند بزرگش، یزید به جانشینی خود بود. بنا بر پاره‌ای از روایات، وی از حدود سال ۵۰ق / ۶۷۰م كوششهایی در این راه به عمل آورد و نخست از مردم شام و دیگر متحدان خویش برای یزید بیعت گرفت (خلیفه، ۱ / ۲۵۱؛ طبری، همان، ۵ / ۳۰۱-۳۰۲، ۳۲۲) و بیشتر رجال بجز امام حسین (ع) و فقط دو سه تن از فرزندان صحابۀ بزرگ با او بیعت كردند (یعقوبی، ۲ / ۲۷۱؛ طبری، همان، ۵ / ۳۰۳)؛ حتى مروان بن‌حكم نیز كه شاید در خلافت طمع بسته بود، موضوع جانشینی یزید را با ناخشنودی تلقی كرد (مسعودی، ۳ / ۲۱۸-۲۱۹). حوادث بعدی نشان داد كه حل مسالمت‌آمیز این «بدعت» تا حد بسیاری به عملكرد شخص یزید بستگی داشت (نک‌ : دنبالۀ مقاله). شاید غالب مخالفان در عراق و حجاز تعیین تكلیف خود را با شیوۀ جانشینی و به طور كلی با خلافت یزید به آینده، و پس از مرگ معاویه موكول كرده بودند.

بنابر جملگی روایات، یزید به اشراف‌زادگان عرب عهد جاهلی بیشتر شباهت داشت تا به خلیفۀ مسلمانان (مثلاً نک‌ : بلاذری، جمل، ۵ / ۲۹۹ بب‌ ؛ طبری، همان، ۵ / ۴۸۰). وی در اوایل خلافت در ۶۱ق / ۶۸۰م به بهانۀ گرفتن بیعت از امام حسین (ع) به دست عامل خود بر عراق، عبیدالله بن زیاد فاجعۀ كربلا و شهادت آن حضرت را پدید آورد (همان، ۵ / ۴۰۰-۴۷۷) و گر چه پس از آن كوشید خود را از گناه آن فاجعۀ بزرگ مبرا، یا دست‌كم پشیمان جلوه دهد (همان، ۵ / ۴۵۹-۴۶۰)، اما اشارۀ تلویحی او در باب انتقام از شكست مشركان قریش در غزوه بدر (نک‌ : ه‌ د، بدر)، خشنودی او را از انجام واقعۀ كربلا به ‌اندازۀ كافی نشان می‌دهد. در ۶۲ق والی مدینه گروهی از اشراف و بزرگان این شهر را كه بیشتر فرزندان مهاجران و انصار بودند، برای آشنایی با یزید و شاید برخورداری از عطایای او، به نزد وی فرستاد (طبری، تاریخ، ۵ / ۴۷۹-۴۸۰)، اما این آشنایی، به‌سبب بی‌پروایی یزید كاملاً به زیان او تمام شد و اعضای هیئت، مردم مدینه را به قیام برضد یزید برانگیختند، والی شهر را اخراج كردند و شمار چشم‌گیری از بنی‌امیه را كه در مدینه سكنا داشتند، به محاصره درآوردند (خلیفه، ۱ / ۲۸۹-۲۹۲؛ ابن سعد، ۵ / ۳۸- ۳۹؛ طبری، همان، ۵ / ۴۸۲-۴۸۶؛ برای تفصیل، نک‌ : ه‌ د، حره، واقعه). در این میان، عبدالله بن زبیر با استفاده از موضوع شهادت امام حسین (ع)، و در واقع برای كسب مقام خلافت، مردم مكه را نیز برضد یزید و به نفع خود همراه كرده بود (طبری، همان، ۵ / ۴۷۴-۴۷۵).

یزید برای مقابله با این آشفتگیها، مسلم بن عقبۀ مری را با لشكری گران روانۀ حجاز كرد (همان، ۵ / ۴۸۴-۴۸۵). مسلم تیغ بر مردم مدینه كشید و لشكریانش شهر را دستخوش غارت و قتل و تجاوز قرار دادند (همان، ۵ / ۴۹۱). این سپاه پس از مرگ مسلم، برای دفع ابن زبیر رو به سوی مكه نهاد. آنان شهر را در محاصره گرفتند و با تیرهای آتشین كعبه را به آتش كشیدند (همان، ۵ / ۴۹۶-۴۹۹؛ مسعودی، ۳ / ۲۷۰). شهر هنوز در محاصره بود كه خبر مرگ یزید در ربیع‌الاول ۶۴ / نوامبر ۶۸۳ رسید (خلیفه، ۱ / ۳۲۰؛ طبری، همان، ۵ / ۴۹۹، ۵۰۱؛ مسعودی، ۳ / ۲۸۱). بدین‌گونه، سراسر خلافت یزید در واقع تسویه حساب كاملی با غالب مظاهر اسلامی‌ ــ از خاندان پیامبر (ص) گرفته تا شهرهای مكه و مدینه ــ بود.

آشفتگیهایی كه پس از مرگ یزید در حجاز و عراق و شام پدید آمد، نشان داد كه پذیرش انتقال خلافت در خانوادۀ معاویه، نه فقط از سوی مخالفان دیرین بنی‌امیه، بلكه حتى در میان اعضای مهم این خاندان نیز چندان آسان نبوده است. موضوع انتقال خلافت از یك شاخۀ بنی امیه ــ كه به آنها سفیانی گفته می‌شد ــ به شاخۀ مروانی در آثار و روایتهای تاریخی ــ شاید بدین سبب كه غالب راویان از مركز نزاعها دور بوده‌اند ــ بسی آشفته و پر تناقض می‌نماید. چنان كه می‌دانیم، از زمان یزید عبدالله بن زبیر در حجاز و عراق برای خود هوادارانی داشت و بسیاری با او بیعت كرده بودند (نک‌ : همو، ۳ / ۲۸۲). از حیث پاره‌ای امتیازها نیز هیچ یك از بنی امیه با ابن زبیر قابل قیاس به نظر نمی‌رسیدند. افزون بر این، گر چه یزید چندین فرزند پسر داشت (نک‌ : بلاذری، جمل، ۵ / ۳۷۷؛ طبری، همان، ۵ / ۴۹۹-۵۰۰؛ مسعودی، ۳ / ۲۹۰)، اما سن آنها به‌اندازه‌ای كم بود كه جایی برای رقابت با ابن زبیر ــ صحابی رسول خدا (ص) ــ باقی نمی‌ماند و این نکـته‌ای است كه به صراحت بیان می‌شد (طبری، همان، ۵ / ۵۳۲، ۵۳۴، ۵۳۶).

گفته شده است: یزید فرزندی به نام معاویه داشت كه به هنگام مرگ پدر ۲۰ ساله یا ‌اندكی بیش و كم بود (بلاذری، همان، ۵ / ۳۷۹) و خلیفه پیش از مرگ با مشورت حسان بن مالك ابن بحدل كلبی ــ كه در حوادث بعدی نقش بسیار مهمی ‌داشت (نک‌ : دنبالۀ مقاله) ــ او را به جانشینی خود برگمارد (همان، ۵ / ۳۸۰)، اما این معاویه پس از مرگ پدر به منبر رفت و در سخنانی شگفت‌انگیز مبنی بر انتقاد از خاندان خود، خویش را از خلافت خلع كرد؛ آن گاه پس از مدت كوتاهی، بر اثر بیماری ــ یا شاید حتى خوردن زهر ــ درگذشت (همانجا؛ نیز نک‌ : خلیفه، ۱ / ۳۲۱؛ طبری، تاریخ، ۵ / ۵۳۰-۵۳۱).

در خطابه‌ای كه به معاویۀ دوم نسبت می‌دهند، آمده است: از آنجا كه او در خود توانایی خلافت نمی‌بیند، ترجیح می‌دهد تا در زمینه جانشینی طریقه ابوبكر و عمر را پیش گیرد، اما كسی را چون ایشان نمی‌یابد، پس كار گزینش خلیفه را به مردم وامی‌نهد (همانجاها؛ برای روایت متفاوتی از این خطابه، نک‌ : یعقوبی، ۲ / ۳۰۲-۳۰۳). طبق روایت دیگری، وی در این خطابه به نحوی خلافت «آل سفیان» را پایان یافته تلقی كرده است (ابن سعد، ۵ / ۳۹؛ بلاذری، همان، ۵ / ۳۸۱، ۳۸۲؛ یعقوبی، همانجا؛ نیز نک‌ : ابن‌منظور، ۲۵ / ۱۱۰).

البته داستان این معاویۀ بسیار مبهم و پیچیده است؛ مثلاً جای شگفتی است كه اخبار معاویۀ دوم در آثار تاریخی برجای مانده، به صورت كلی ارائه شده، ولی در جزئیات روایاتی كه مربوط به حوادث، گفت‌وگوها و خطابه‌ها و نامه‌های این عهد است، اشاره‌ای به او دیده نمی‌شود. به عنوان نمونه، ضحاك بن قیس و عبیدالله بن زیاد، گرچه خبر مرگ یزید را یكی در دمشق و دیگری در بصره اعلام كرده‌اند، اما هیچ یك، از این معاویه، یا اساساً جانشین یزید از خاندان او سخنی به میان نیاورده‌اند (بلاذری، همانجا؛ طبری، همان، ۵ / ۵۰۴).

به هر حال، باید در این نکـتۀ بس مهم به دیدۀ دقت نگریست كه سخنان منسوب به معاویۀ دوم در كلیت آن، به ویژه آنجا كه به پایان خلافت آل سفیان مربوط می‌شود، در درجۀ اول به افزایش مشروعیت خلیفۀ بعدی، یعنی مروان بن حكم كه از آل سفیان نبود، یاری می‌رساند. چند روایت نیز نشان می‌دهد كه مروان در هنگام دفن معاویۀ دوم، به او و آل‌حرب ناسزا می‌گفته، یا آنان را استهزا می‌كرده است (بلاذری، همان، ۵ / ۳۷۹-۳۸۳؛ نیز نک‌ : ابن منظور، ۲۵ / ۱۱۱)؛ در حالی كه بنا به روایتی، مروان با شماری از بنی امیه پس از اخراج از حجاز به دستور ابن زبیر به تدمر در اردن رفته بوده است (بلاذری، جمل، ۶ / ۲۷۵؛ طبری، همان، ۵ / ۵۴۰)، و حضور او در دمشق در این مقطع زمانی، بسیار بعید به نظر می‌رسد. گویا مروان بن حكم و اتباع او ــ احتمالاً پس از انتقال خلافت به شاخۀ مروانی ــ با جعل یا دست كاری در اخبار معاویۀ دوم كه از او تصویری زاهدانه نیز ارائه شده است (مثلاً نک‌ : بلاذری، همان، ۵ / ۳۷۹-۳۸۳)، در پی آن بوده‌اند تا خروج خلافت از آل‌سفیان را در چشم هواداران بنی‌امیه، امری مشروع جلوه دهند (نک‌ : دنبالۀ مقاله).

پس از مرگ یزید، مردم دمشق با ضحاك بن قیس به طور موقت تا زمان گزینش خلیفه بیعت كردند (طبری، همان، ۵ / ۵۳۰). در بصره نیز گرچه اتفاق مشابهی برای والی آنجا، عبیدالله بن زیاد روی داد (همان، ۵ / ۵۰۴-۵۰۵)، ولی پس از مدتی مردم دو شهر كوفه و بصره كه گرفتار نزاعهای قبیله‌ای نیز بودند، برضد والیان خود قیام كردند (همان، ۵ / ۵۰۳-۵۰۴؛ نیز نک‌ : مسعودی، ۳ / ۲۸۳-۲۸۴). روایاتی نشان می‌دهند كه با توجه به جو موجود كه ابن زبیر را به تخت خلافت نزدیك‌تر نشان می‌داد، حتى در تختگاه بنی امیه تمایل آشكاری از سوی قیسیها و بخشی از قبایل یمانی نسبت به ابن زبیر وجود داشت و در پاره‌ای از نقاط مانند قنسرین و حمص وسپس فلسطین با او بیعت كرده بودند (بلاذری، همان، ۶ / ۲۵۸-۲۵۹؛ طبری، تاریخ، ۵ / ۵۳۱).

در این میان، ضحاك بن قیس می‌نگریست كه كفه به كدام سو متمایل می‌شود، به همین سبب از بنی امیه غافل نبود (همان، ۵ / ۵۳۳). البته ضحاك از متحدان معاویه و فرزندش محسوب می‌شد (دربارۀ او، نک‌ : ابن‌عساكر، ۲۴ / ۲۸۰ بب‌ )، ولی تمایل حسان بن مالك بن بحدل كلبی، رقیب ضحاك به خلافت فرزند یزید و بعدها مروان بن حكم ضحاك را از بیم تقویت جایگاه رقیب، به سوی ابن زبیر سوق می‌داد (خماش، الشام، ۱۶۱).

حسان بن بحدل كلبی، والی وقت فلسطین ــ كه دایی یزید بود (بلاذری، همان، ۵ / ۲۹۷؛ طبری، همان، ۵ / ۳۲۹، ۶۱۰) ــ به اردن رفت و قبایل كلبی و قضاعی و غسانی و بخشی از یمانیها و برخی دیگر از قبایل عربی كه دل با بنی امیه داشتند، گرد او فراهم آمدند (بلاذری، همان، ۶ / ۲۵۹). اعضای مهم بنی‌امیه، ازجمله مروان بن حكم نیز پس از اخراج از حجاز به دست ابن‌زبیر، به او پیوستند (طبری، همان، ۵ / ۵۳۱، ۵۳۵). حسان نخست بن نفع خالد بن یزید ــ كه بعدها به امور علمی ‌روی آورد (بلاذری، همان، ۵ / ۳۸۵ بب‌ ) ــ فعالیت می‌كرد (بلاذری، همانجا؛ مسعودی، ۳ / ۲۸۲)؛ حتى بنابر برخی روایات، مروان خود نخست قصد داشت با ابن زبیر بیعت كند و برای امویان از او امان بگیرد (بلاذری، همان، ۶ / ۲۷۵؛ نیز ابن‌عساكر، ۲۴ / ۲۹۴)، ولی پس از ورود عبیدالله بن زیاد بن جابیه، با پیشنهاد خلافت از سوی او روبه‌رو شد كه مورد استقبال دیگران نیز قرار گرفت (ابن‌سعد، ۵ / ۴۰؛ بلاذری، همان، ۶ / ۲۶۳، ۲۷۲، ۲۸۰-۲۸۱؛ نیز نک‌ : ولهاوزن، ۱۴۶).

بدین‌گونه، در ذیقعدۀ ۶۴ / ژوئیۀ ۶۸۴ در جابیه با مروان بن حكم به خلافت بیعت شد (خلیفه،۱ / ۳۱۸، ۳۲۶؛ ابن سعد، ۵ / ۴۱؛ طبری، همان، ۵ / ۵۳۴). بی‌تردید، موقعیت سنی مروان در مقابل خالد، فرزند جوان یزید در گزینش او به خلافت تأثیری بسزا داشت (همانجا؛ نیز نک‌ : ابن سعد، ۵ / ۴۱؛ بلاذری، جمل، ۶ / ۲۷۸). جالب است كه در جریان انتخاب مروان به خلافت، مسئلۀ جانشینی او نیز مورد توجه قرار گرفت؛ اما نه به صورت توارث، بلكه حاضران در جابیه با خالد بن یزید پس از مروان، و با عمرو بن سعید بن عاص پس از او بیعت كردند (همان، ۶ / ۲۶۷؛ طبری، همان، ۵ / ۵۳۷؛ نیز نک‌ : خلیفه، ۱ / ۳۲۶؛ مسعودی، ۳ / ۲۸۵). گویا در همین ایام، مروان با ام‌خالد همسر یزید ازدواج كرد (ابن‌سعد، ۴۰۵؛ بلاذری، همان، ۶ / ۲۹۵- ۲۹۶). البته حسان بن مالك نیز كه عمرو بن سعید در جلب نظر او نسبت به خلافت مروان نقش داشت (نک‌ : مسعودی، ۳ / ۲۸۴-۲۸۵)، از امتیازهای فراوانی برخوردار شد (همو، ۳ / ۲۸۵؛ نیز نک‌ : خماش، همان، ۱۶۳).

از آن سوی، ضحاك بن قیس كه پیش از بیعت مخالفان با مروان، قصد داشت با بنی امیه همكاری كند، سرانجام، تصمیم گرفت كه به نفع ابن زبیر با بنی امیه بجنگد (بلاذری، همان، ۶ / ۲۶۶؛ طبری، تاریخ، ۵ / ۵۳۴). به هر حال، در جنگ بزرگ و خونینی كه در مرج راهط میان هواداران ابن زبیر و مروان درگرفت، و به راستی یادآور ایام جاهلیت عرب است، سپاهیان ضحاك طی چند روز به سختی شكست خوردند و ضحاك خود كشته شد (خلیفه، همانجا؛ ابن سعد، ۵ / ۴۲؛ بلاذری، همان، ۶ / ۲۹۶؛ طبری، همان، ۵ / ۵۳۴ - ۵۳۵). در ایام جنگ، دمشق به دست هواداران مروان افتاد (همان، ۵ / ۵۳۷)؛ پس از آن، شهرهای دیگر شام و فلسطین به مروان پیوستند و مروان با لشكركشی مصر را هم به قلمرو خود افزود (بلاذری، همان، ۶ / ۲۷۹، ۲۸۵ بب‌ ؛ طبری، همان، ۵ / ۵۴۰؛ نیز نک‌ : خلیفه، ۱ / ۳۲۹؛ مسعودی، ۳ / ۲۸۸).

در این زمان، چهرۀ طرفهای نزاع آشكارتر شده بود. به همین سبب، مروان و اتباع او همت خود را مصروف سركوب بزرگ‌ترین مدعی خلافت، یعنی ابن زبیر كردند كه گرچه حجاز را در اختیار داشت، اما برادرش مصعب در عراق با دشواریهای بسیار دست به گریبان بود (بلاذری، همان، ۶ / ۴۳۳ بب‌ ). یكی از مهم‌ترین شگردهای تبلیغاتی مروان و اتباع او در مقابله با ابن زبیر دعوت به اصل متروك، اما قابل توجه «شورا» بود (نک‌ : عطوان، ۳۰۴-۳۰۵) كه گفته‌اند: ابن زبیر تا پیش از مرگ یزید مردم را به آن فرا می‌خواند (خلیفه، ۱ / ۳۲۴؛ بلاذری، همان، ۵ / ۳۵۸، ۳۷۲). در واقع، با وجود بیعت شماری از مناطق با ابن‌زبیر، دعوت به شورا برای تخریب وجهۀ او، به ویژه نزد عامۀ مردم صورت می‌گرفت.

به هر حال، سراسر خلافت كوتاه مدت مروان به مقابله با ابن زبیر گذشت. نخستین تحرك ابن‌زبیر برای مقابله با مروان، هجوم برادرش، مصعب (حاكم عراق) به فلسطین بود كه از سوی مروان دفع شد (همان، ۶ / ۲۸۶). مروان از فلسطین لشكری برای سركوب ابن‌زبیر به حجاز روانه كرد. این سپاه در نخستین مرحله توانست مدینه را اشغال كند، ولی سپس از سپاه فرستادۀ ابن زبیر شكست خورد (همان، ۶ / ۲۸۹، ۲۹۰-۲۹۱، ۲۹۷). از سوی دیگر، مروان مشغول استوار ساختن پایه‌های خلافت خاندان خویش بود. وی در ۶۵ق / ۶۸۵م با مشورت و حمایت حسان بن مالك برای پسرش عبدالملك، و پس از او فرزند دیگرش، عبدالعزیز به خلافت بیعت گرفت (همان، ۶ / ۲۷۸؛ طبری، تاریخ، ۵ / ۶۱۰؛ مسعودی، همانجا). خالد بن یزید نه تنها از خلافت محروم شد، بلكه خلیفه از تحقیر او خودداری نمی‌كرد (بلاذری، همان، ۶ / ۲۸۰). مجموعه روایات قابل تأملی (نک‌ : مسعودی، همانجا) نشان می‌دهد كه ام خالد از شدت خشم، مروان را در رمضان ۶۵ / مۀ ۶۸۵ از میان بُرد (بلاذری، همان، ۶ / ۲۸۰، ۲۹۷-۳۰۰؛ طبری، همان، ۵ / ۶۱۰-۶۱۱؛ نیز نک‌ : ابن سعد، ۵ / ۴۲-۴۳؛ مسعودی، ۳ / ۲۸۹).

عبدالملك در آغاز كار با انبوهی مشكلات روبه‌رو بود كه به طور عمده از ابن‌زبیر و عوامل او در عراق و حجاز و دوگانگی خلافت ناشی می‌شد. وی نخست به عراق پرداخت كه مصعب بن زبیر از سوی برادرش بر آنجا تسلط یافته بود، ولی درگیریهای مكرر مصعب با شیعیان و خوارج، به او مجالی برای جنگ با امویان شام نمی‌داد. عبدالملك كه با عقد قرارداد ترك مخاصمه با رومیان و پذیرش شرایط سنگین، از آن جانب آسوده خاطر شده بود (طبری، همان، ۶ / ۱۵۰؛ برای تفصیل، نک‌ : فرج، ۴۲بب‌ ، ۹۴-۹۵)، آمادۀ جنگ با مصعب گردید (طبری، همان، ۶ / ۱۲۷)؛ اما در ۶۹-۷۰ق / ۶۸۸-۶۸۹م آگاهی یافت كه عمرو بن سعیدبن عاص ــ كه قرار بود جانشین وی باشد (نک‌ : سطرهای پیشین) ــ احتمالاً بر اثر نومیدی از دست یافتن به كرسی خلافت (طبری، همان، ۶ / ۱۴۰)، با استفاده از غیبت عبدالملك، بر او شوریده است. بنابراین، ناچار به دمشق بازگشت و با شدت هر چه تمام‌تر شورش او را فرو نشاند (بلاذری، جمل، ۶ / ۵۸ بب‌ ؛ طبری، همان، ۶ / ۱۴۰ بب‌ ). آن گاه بار دیگر، رو به سوی عراق نهاد، اما جنگ با اتباع ابن‌زبیر در عراق به سبب سرما و زمستان به درازا كشید (همان، ۶ / ۱۵۱). سرانجام، در جنگ نهایی در دیرجاثلیق، مصعب بن زبیر در ۷۱ یا ۷۲ق شكست خورد و كشته شد (همان، ۶ / ۱۵۹-۱۶۰؛ یعقوبی، ۲ / ۳۱۷).

چون عبدالملك فاتحانه به كوفه درآمد (طبری، همان، ۶ / ۱۶۲)، ابن زبیر از مدتی پیش در مكه پناه گرفته بود (بلاذری، همان، ۷ / ۱۱۶) و می‌پنداشت كه كسی را در حرم الهی یارای جنگ با او نخواهد بود، اما عبدالملك حجاج بن یوسف ثقفی را با لشكری گران رهسپار نبرد با او كرد (همان، ۷ / ۱۱۵۷؛ طبری، همان، ۶ / ۱۷۴). حجاج پس از سركوب عوامل ابن زبیر در طائف (همان، ۶ / ۱۷۴-۱۷۵)، با كسب اختیارات بیشتر برای تعرض به مكه، چندین ماه شهر را در محاصره گرفت كه بر اثر آن قحطی شد و كعبه آماج تیرهای آتشین واقع گردید (بلاذری، همان، ۷ / ۱۲۰-۱۲۱، ۱۲۸؛ طبری، همان، ۶ / ۱۸۷ بب‌ ؛ نیز نک‌ : یعقوبی، ۲ / ۳۱۸) و سرانجام ابن‌زبیر در ۷۳ق / ۶۹۲م از پای درآمد (همانجاها). عبدالملك سپس به نبرد با رومیان پرداخت و ایشان را به سختی شكست داد (طبری، همان، ۶ / ۱۹۴؛ برای تفصیل، نک‌ : فرج، ۴۹-۵۱؛ ولهاوزن، ۱۷۶-۱۷۷).

در طول خلافت عبدالملك تقریباً هر ساله مانند دورۀ معاویه، درگیریهایی با روم پیش می‌آمد (طبری، همان، ۶ / ۲۰۲، ۳۱۸، ۳۳۰، ۳۳۱، ۳۸۵؛ برای آگاهی از دامنۀ فتوحات در این عهد، نک‌ : فرج، ۱۰۲ بب‌ ). وی حجاج را به ولایت مدینه گماشت و امارت عراق را به برادر خود، بشر سپرد (طبری، تاریخ، ۶ / ۲۰۲؛ نیز نک‌ : ه‌ د، بشر بن مروان)؛ اما پس از مرگ بشر در ۷۴ق، نخست ولایت عراق، و سپس در ۷۸ق حكمرانی سراسر قلمرو ایران تا اقصای شرق را به حجاج سپرد (طبری، همان، ۶ / ۲۰۲ بب‌ ، ۶ / ۳۱۹ بب‌ ). بی‌گمان، حجاج نه فقط از حیث سیاسی، بلكه از پاره‌ای جهات دیگر، شخصیت مسلط در دورۀ عبدالملك و ولید بود و می‌توان گفت كه در خلافت، شریك سرسپردۀ خلیفه محسوب می‌شد. وی با خشونتی كم نظیر، سرزمینهای تحت ولایت خود را آرام كرد و در پاره‌ای از امور اقتصادی و اداری، اصلاحاتی اساسی به عمل آورد (برای تفصیل، نک‌ : عمد، ۳۶۷ بب‌ ، ۴۳۳ بب‌ ، ۴۵۴ بب‌ ؛ نیز ه‌ د، حجاج بن یوسف).

حجاج همچنین نماد كاملی از گونه‌ای تلقی از خلافت در این عهد محسوب می‌شود. وی خلیفه را از پیامبر خدا (ص) بالاتر می‌دانست (بلاذری، همان، ۱۳ / ۳۸۱؛ مسعودی، ۳ / ۳۵۵؛ برای آگاهی از نظر او دربارۀ مدفن حضرت رسول (ص)، نک‌ : مبرد، ۱ / ۱۹۰)، خروج از اطاعت خلیفه را با كفر و بی‌دینی یكسان می‌شمرد (مسعودی، ۳ / ۳۳۷، ۳۵۱) و معتقد بود كه حتى صبر و بردباری بر آنچه در اطاعت مكروه و ناخوش‌آیند به نظر می‌رسد، خود دارای اجر و ثواب است (بلاذری، جمل، ۱۳ / ۳۸۷).

حجاج در دورۀ دراز حكمرانی خود، نه فقط سیاست سركوب شیعه و خوارج را با شدت تمام دنبال می‌كرد (مثلاً نک‌ : كشی، ۷۵؛ شیخ مفید، ۱ / ۳۲۷؛ در خصوص دستور او برای دشنام به علی (ع)، نک‌ : كشی، ۱۰۱)، بلكه حتى نسبت به شماری از اصحاب كه از نظر سیاسی تأثیر چشم‌گیری نداشتند، از تحقیر و توهین باز نمی‌ایستاد (بلاذری، همان، ۱۳ / ۳۹۹؛ طبری، همان، ۶ / ۱۹۵؛ دینوری، ۳۲۳؛ زبیر، ۳۲۸-۳۳۱). در دوران او حتى آن گروه از علما و تابعین كه از حیث سیاسی، ضدیت چندانی هم با كارگزاران بنی امیه نشان نمی‌دادند، بر جان خود ایمن نبودند و كمترین خرده‌گیری ایشان برای حفظ شعایر اسلامی، به حبس و آزارهای فراوان منجر می‌شد (بلاذری، همان، ۱۳ / ۳۸۴-۳۸۶). این استبداد و خشونت بی‌حد، چندین قیام را در پی آورد، ولی از همۀ آنها مهم‌تر، جنبش عبدالرحمان بن اشعث بود كه از سجستان آغاز شد و طبقۀ قاریان در آن فعالانه شركت جستند (خلیفه،۱ / ۳۶۵-۳۶۶، ۳۷۱-۳۷۳). این قیام نه فقط شخص حجاج، بلكه حكومت بنی امیه را به خطر افكند ــ تا آنجا كه عبدالملك به عزل حجاج راضی شده بود (طبری، همان، ۶ / ۲۴۷- ۲۴۸) ــ اما پس از حدود ۳سال جنگ و گریز سرانجام، ابن اشعث در ۸۲ق / ۷۰۱م شكست خورد (برای تفصیل، نک‌ : ه‌ د، ابن اشعث، نیز بصره (بخش كلام)؛ برای آگاهی از دیگر شورشها در عهد حجاج، نک‌ : عمد، باب پنجم).

در دورۀ عبدالملك سیاست كلی پیشین در سركوب خوارج به ویژه شاخۀ ازارقه (برای تفصیل، نک‌ : عبددیكسن، ۱۶۹ ff.) و فتوح با فرماندهی مهلب بن ابی صفره و فرزندش یزید با جدیت تمام پی گرفته شد (برای تفصیل، نک‌ : ه‌ د، ازارقه، نیز اسلام، بخش گسترش تاریخی، نیز آل مهلب). در این دوره همچنین با نقل دیوان از فارسی به زبان عربی كه یك ایرانی آن را به عهده گرفت (بلاذری، فتوح، ۳۰۰-۳۰۱؛ نیز نک‌ : خماش، الادارة، ۱۵۶-۱۵۷؛ محمدی، ۱۰۷ بب‌ ) و ضرب سكه در حدود سال ۷۵ق (خماش، همان، ۴۶۶ بب‌ ؛ نیز نک‌ : یعقوبی، ۲ / ۳۳۶؛ برای تفصیل، نک‌ : خماش، همان، ۲۳۹ بب‌ )، نشانه‌های تثبیت حكومت مركزی بر سرزمینهای اسلامی ‌بسی بیشتر آشكار شد. به همین سبب، می‌توان گفت كه عبدالملك در واقع بنیان‌گذار نوین خلافت اموی در شاخۀ مروانی آن بود. گفته‌اند كه عبدالملك تا پیش از رسیدن به خلافت به زهد و عبادت شهرت داشت (بلاذری، جمل، ۷ / ۱۹۴، ۲۰۳، ۲۰۴)، ولی این تصویر از او ــ كه با شخصیت وی در دورۀ خلافت متناقض به نظر می‌رسد ــ نزد برخی از افراد سده‌های پیشین نیز مایۀ شگفتی بوده است (همان، ۷ / ۲۰۳).

عبدالملك حتى كمترین انتقاد را برنمی‌یافت (همان، ۷ / ۲۰۷) و در رعایت نظم مالی سختگیر بود (مثلاً نک‌ : همان، ۷ / ۲۰۶). او قصد داشت كه جانشینی را از برادرش، عبدالعزیز به فرزندانش منتقل كند، ولی از تصمیم خود بازگشت؛ تا اینکـه پس از مرگ عبدالعزیز در ۸۵ق (طبری، تاریخ، ۶ / ۴۱۲-۴۱۳) راه برای ولایت عهدی فرزندانش ولید، و پس از او سلیمان، و سپس مروان بن عبدالملك هموار شد (بلاذری، همان، ۸ / ۱۲۳؛ طبری، همان، ۶ / ۴۱۶-۴۱۷، ۵۳۱؛ نیز نک‌ : خلیفه، ۱ / ۳۷۷؛ یعقوبی، ۲ / ۳۳۴- ۳۳۵).

پس از مرگ عبدالملك در شوال ۸۶ / اكتبر ۷۰۵ (بلاذری، همان، ۷ / ۱۹۳؛ طبری، همان، ۶ / ۴۱۸)، فرزندش ولید به خلافت رسید. بخش بزرگی از دورۀ خلافت او به فتوحات گذشت. قتیبة ابن مسلم باهلی از سوی حجاج در خراسان و ماوراءالنهر (همان، ۶ / ۴۲۴-۴۲۵، ۴۲۸، ۴۳۶-۴۳۷، ۴۸۳ بب‌ ، ۴۹۲-۴۹۳) و مسلمة بن عبدالملك در نواحی روم (همان، ۶ / ۴۲۶، ۴۲۹، ۴۳۸، ۴۳۴، ۴۴۲ و ۴۶۹) تقریباً همه ساله، به بسط قلمرو خلافت اشتغال داشتند (نک‌ : خلیفه، ذیل سالهای ۸۷-۹۵ق؛ برای تفصیل، نک‌ : فرج، ۱۲۱بب‌ ). ولید همچنین به ساخت و ساز و تجدید عمارت توجه تمام داشت و به نمونه‌هایی از كوششهای او در این باب اشاره شده است (بلاذری، همان، ۸ / ۷۱-۷۲؛ طبری، همان، ۶ / ۴۹۶، ۴۹۷؛ نیز نک‌ : خلیفه، ۱ / ۳۹۷؛ یعقوبی، ۲ / ۳۳۹). حجاج نیز در این عهد همچنان از جایگاه پیشین در نزد خلیفه برخوردار بود (بلاذری، همان، ۸ / ۱۱۳) و چنان كه خود آرزو داشت (همان، ۸ / ۷۷)، در شوال ۹۵ / ژوئیۀ ۷۱۴ پیش از مرگ ولید از میان رفت (طبری، همان، ۶ / ۴۹۳). ولید قصد داشت بر خلاف رأی پدرش، به جای سلیمان، فرزند خود را به جانشینی خویش بگمارد، ولی از آن تصمیم بازگشت (بلاذری، همان، ۸ / ۱۰۳؛ طبری، همان، ۶ / ۴۹۸-۴۹۹). به همین سبب، پس از مرگ ولید در نیمۀ جمادی‌اﻵخر ۹۶ / فوریۀ ۷۱۵ (بلاذری، همان، ۸ / ۹۳، ۱۱۳؛ طبری، همان، ۶ / ۴۹۵)، سلیمان بن عبدالملك كه پیش‌تر والی فلسطین بود (بلاذری، همان، ۸ / ۹۹)، به خلافت رسید (طبری، همان، ۶ / ۵۰۵).

سلیمان به زودی والیان برخی از مناطق را تغییر داد؛ از آن جمله یزید بن مهلب را بر عراق گماشت (بلاذری، همان، ۸ / ۱۱۳-۱۱۴؛ طبری، همان، ۶ / ۵۰۵-۵۰۶). یزید كار فتوح را ادامه داد و جرجان و طبرستان را در ۹۸ق فتح كرد (همان، ۶ / ۵۳۲ بب‌ ، ۵۴۱ بب‌ ). سلیمان فرزندش، داوود را هم به جنگهای تابستانی در نواحی روم گسیل داشت (همان، ۶ / ۵۲۳) و مسلمة بن عبدالملك در ۹۷ق قسطنطنیه را محاصره كرد (همان، ۶ / ۵۳۰ بب‌ ).

پس از مرگ مروان بن عبدالملك كه قرار بود جانشین سلیمان باشد، خلیفه فرزندش، ایوب را به ولایت‌عهدی خویش برگزید (همان، ۶ / ۵۳۱-۵۳۲)، ولی با مرگ ایوب در ۹۸ق (بلاذری، همان، ۸ / ۱۰۰، ۱۰۱، ۱۱۶؛ طبری، همان، ۶ / ۵۴۵)، چنین احساس می‌شد كه جانشینی از آن فرزند دیگر خلیفه، یعنی داوود باشد (نک‌ : همانجا، كه بیتی از یزید بن مهلب در این باب نقل كرده است)؛ اما بنا بر روایات، در واپسین روزهای زندگی خلیفه، رجاء بن حَیوه ــ فقیهی كه با دربار اموی روابط نزدیك داشت (برای شرحی دربارۀ او، نک‌ : ذهبی، ۴ / ۵۵۷ بب‌ ) ــ توانست خلیفه را به جانشینی عمر بن عبدالعزیز راضی كند (بلاذری، همان، ۸ / ۱۰۲، ۱۲۶؛ طبری، همان، ۶ / ۵۵۰؛ نیز نک‌ : ذهبی، ۵ / ۱۲۳-۱۲۴).

عمر بن عبدالعزیز ــ كه مادرش از نوادگان عمر بن خطاب بود (بلاذری، جمل، ۸ / ۱۲۵؛ طبری، تاریخ، ۶ / ۵۶۶ ــ در عهد ولید بر مدینه ولایت داشت (همان، ۶ / ۴۲۷) و به‌سبب سعایت حجاج در ۹۳ق / ۷۱۲م عزل شد (بلاذری، همان، ۸ / ۷۶-۷۷، ۱۲۹؛ طبری، همان، ۶ / ۴۸۱-۴۸۲، ۴۸۵ بب‌ ). پس از اعلام خلافت عمر بن عبدالعزیز ــ كه تا حدی غافلگیرانه بود (همان، ۶ / ۵۵۰-۵۵۱) ــ برخی از امویان ــ چون هشام ابن عبدالملك ــ خشمگین شدند (همان، ۶ / ۵۵۱)، اما برخی دیگر ــ مانند عبدالعزیز بن ولید كه نخست در زمینه خلافت ادعا داشت ــ با او بیعت كردند (بلاذری، همان، ۸ / ۶۹).

عمر نخست والیان عراق و خراسان را تغییر داد (طبری، همان، ۶ / ۵۵۴)، اما اقدامات سیاسی او به عنوان خلیفه، چندان چشم‌گیر نبود و حتى در پاره‌ای زمینه‌ها سیاست خلفای پیشین ادامه می‌یافت، مانند گسیل داشتن مسلمة بن عبدالملك به جنگ با روم (بلاذری، همان، ۸ / ۱۹۰؛ طبری، همان، ۶ / ۵۵۳)؛ اما به هر حال، خلافت او به‌سبب اصلاحات و ایجاد تحول در برخی اصول خاص حاكم بر خلافت پیشین تفاوت داشت. او بیش از آنکـه خلیفه باشد، عالم و فقیه بود و فهرست شیوخ و راویان او در حدیث (ابن عساكر، ۴۵ / ۱۲۶-۱۲۷؛ ذهبی، ۵ / ۱۱۴- ۱۱۵) نشان از تربیت مذهبی و جایگاه خاص او در میان محدثان و عالمان دارد (برای ستایشهای ذهبی از او، نک‌ : ۵ / ۱۱۴).

عمر بن عبدالعزیز فدك را به علویان بازگرداند (یعقوبی، ۲ / ۳۶۶؛ ذهبی، ۵ / ۱۲۸-۱۲۹؛ نیز نک‌ : مسعودی، ۴ / ۱۸) و از ناسزاگویی به امیرالمؤمنین علی (ع) ــ كه ظاهراً در آن زمان مرسوم بود ــ جلوگیری كرد (همو، ۴ / ۱۷؛ ذهبی، ۵ / ۱۴۷)، ولی ناسزاگویی به معاویه و حتى حجاج را نیز خوش نمی‌داشت (بلاذری، همان، ۸ / ۱۸۴، ۱۹۷). او همچنین كوشید تا اموال بنی‌امیه را كه به ناحق جمع شده بود، به نفع بیت‌المال ضبط كند (همان، ۸ / ۱۳۰؛ دینوری، ۳۳۱)؛ در برخورد با خوارج طریقی خاص در پیش گرفت و حتى آنان را به گفت‌وگو فراخواند (بلاذری، همان، ۸ / ۲۰۹ بب‌ ) و به عامل خویش در عراق فرمان داد، با خوارج تا زمانی كه دست به شمشیر نبرده‌اند، مدارا كند (همان، ۸ / ۲۱۶؛ طبری، همان، ۶ / ۵۵۵؛ نیز نک‌ : مسعودی، ۴ / ۲۴- ۲۶).

یكی از مهم‌ترین اقدامات عمر بن عبدالعزیز، اصلاح سیاستهای مالی خلافت بود: دست‌كم در بخشی از دوران عبدالملك و حجاج، از كسانی كه به ویژه در مناطق ایران به اسلام درآمده بودند، هنوز جزیه گرفته می‌شد. اكنون روشن نیست كه چنین سیاستی تا چه ‌اندازه عمومیت داشته است؛ ولی به هر حال، عمر فرمان داد تا از كسانی كه نماز می‌گزارند، پرداخت جزیه برداشته شود (طبری، همان، ۶ / ۵۵۹؛ برای تفصیل در این باره، نک‌ : خماش، الادارة، ۱۹۲-۱۹۴). به طور كلی، او كوشید روابط مسلمانان و غیر مسلمانان را، به ویژه از حیث اقتصادی تا حد ممكن اصلاح كند (برای تفصیل، نک‌ : ولهاوزن، ۲۱۷ بب‌ ؛ برای آگاهی از برخی سیاستهای مالی او، نک‌ : همشری، ۵۴۶ -۵۴۹).

بخش بزرگی از اخبار عمر بن عبدالعزیز نه به اصلاحات عملی وی، بلكه به نقل نامه‌ها و سخنان حكمت‌آمیز و رفتارهای زاهدانۀ او اختصاص یافته است (مثلاً نک‌ : بلاذری، جمل، ۸ / ۱۳۰بب‌ ؛ طبری، تاریخ، ۶ / ۵۶۷ بب‌ ، ۵۷۰ بب‌ ؛ برای مجموعه‌ای از اخبار او، نک‌ : این عساكر، ۴۵ / ۱۲۶ بب‌ ). برخی از اصحاب حدیث حتى او را به نیای مادری اش عمر بن خطاب تشبیه (ذهبی، ۵ / ۱۱۶)، و داستانهایی با زمینه‌های صوفیانه در كرامات وی نقل كرده‌اند (همو، ۵ / ۱۴۲-۱۴۴). حتى مؤلفانی چون ابن عبدالحكم (د ح ۲۱۵ق / ۸۳۰م) وابن جوزی (د ۵۹۷ق / ۱۲۰۱م) اثری خاص در باب سیره و مناقب منسوب به عمر بن عبدالعزیز تألیف كرده‌اند (نک‌ : ه‌ د، ابن جوزی، فهرست آثار، نیز ابن عبدالحكم، شم‌ ۲، بخش آثار). با این همه، چنان‌كه به درستی گفته‌اند، نشانه‌ای مبنی‌بر رد یا تردید در اصل مشروعیت بنی‌امیه در اشغال كرسی خلافت، از سوی او دیده نشده است (ولهاوزن، ۲۵۰).

پس از مرگ عمر بن عبدالعزیز در رجب ۱۰۱ / ژانویۀ ۷۲۰ (بلاذری، همان، ۸ / ۱۲۶؛ طبری، همان، ۶ / ۵۶۵؛ نیز نک‌ : ابن‌عساكر، ۴۵ / ۲۶۴ بب‌ ) كه بر پایۀ برخی از روایات بر اثر خوردن زهر اتفاق افتاد (نک‌ : یعقوبی، ۲ / ۳۷۰؛ ابن عبدالحكم، ۱۰۲)، بنابر وصیت سلیمان بن عبدالملك، با یزید بن عبدالملك به خلافت بیعت شد (بلاذری، همان، ۸ / ۲۴۳؛ یعقوبی، ۲ / ۳۷۱؛ طبری، همان، ۶ / ۵۷۴، ۵۷۸). گفته‌اند: عمر بن عبدالعزیز از اینکـه خلافت به یزید بن عبدالملك برسد، ناراضی بوده است (بلاذری، همانجا) و این سخن با روایتی كه بنا بر آن، قتل احتمالی عمر به سبب بیم بنی امیه از انتقال خلافت به غیر ایشان صورت گرفت، سازگاری دارد (یعقوبی، همانجا).

یزید دوم راهی خلاف سیاستهای عمر بن عبدالعزیز در پیش گرفت. پاره‌ای از اصلاحات و فرمانهای مالی او را لغو (بلاذری، همان، ۸ / ۲۴۴؛ نیز نک‌ : ولهاوزن، ۲۵۹)، و والی مدینه را عزل كرد (بلاذری، همان، ۸ / ۲۴۵؛ یعقوبی، ۲ / ۳۷۲؛ طبری، همان، ۶ / ۵۷۴). بزرگ‌ترین اتفاقی كه در عهد این خلیفه روی داد، خیزش یزید ابن مهلب در عراق است. وی توانست قبایل ازد و ربیعه را با خود همراه كند و پس از گریختن والی آنجا، بسیاری از مناطق اطراف چون خوزستان و فارس و كرمان را تسخیر كند؛ ولی سرانجام، در ۱۰۲ق / ۷۲۰م سردار بنی امیه مسلمة بن عبدالملك، این خیزش را فرونشاند و هواداران یزید و دیگر عوامل سركشی در كوفه را تار و مار كرد (برای تفصیل، نک‌ : بلاذری، همان، ۸ / ۲۷۹ بب‌ ؛ یعقوبی، همانجا؛ طبری، همان، ۶ / ۵۹۰ بب‌ ؛ نیز نک‌ : ه‌ د، آل مهلب، شم‌ ۳).

گرچه یزید دوم نخست برادر خود مسلمه را به حكومت عراق گماشت (طبری، همان، ۶ / ۶۰۴-۶۰۵)، ولی مدتی بعد او را به بهانه‌ای عزل كرد و حكومت را به عمر ابن هبیرۀ فزاری سپرد (بلاذری، همان، ۹ / ۳۱؛ یعقوبی، ۲ / ۳۴۷؛ طبری، همان، ۶ / ۶۱۵). قلع و قمع آل مهلب كه از یمانیها محسوب می‌شدند، و انتصاب ابن هبیره از (قیسیها) در واقع اعلام جنگ با قبایل پر نفوذ یمانی در عراق بود (ولهاوزن، ۲۵۸-۲۵۹).

یزید دوم در باب خوارج نیز سیاست پیشین سركوب را پیش گرفت (بلاذری، همان، ۸ / ۳۵۳ بب‌ ؛ طبری، همان، ۶ / ۵۷۵-۵۷۶). در نواحی روم و شمال خراسان بزرگ نیز سرداران خلافت همچنان به فعالیتهایی اشتغال داشتند (همان، ۷ / ۲۱). البته این خلیفه ــ چنان كه مآخذ نشان می‌دهند ــ بیش از آنکـه به كار خلافت بپردازد، به عیش و نوش سرگرم بود (بلاذری، جمل، ۸ / ۲۴۴) و داستان دلدادگی او با دو كنیزك آوازه‌خوان (حبابه و سلامه) در غالب مآخذ آمده است (مثلاً نک‌ : همان، ۸ / ۲۵۶ بب‌ ؛ طبری، تاریخ، ۷ / ۲۲-۲۴؛ مسعودی، ۴ / ۳۰ بب‌ ؛ نیز نک‌ : ابوالفرج، الاغانی، ۱۵ / ۱۲۴). سرانجام نیز، ‌اندكی پس از مرگ یكی از آن دو كنیزك، در شعبان ۱۰۵ق ــ یا اوایل ۱۰۶ق ــ بر اثر غصه از میان رفت (بلاذری، همان، ۸ / ۲۴۳؛ طبری، همان، ۷ / ۲۱-۲۲).

هشام بن عبدالملك كه بنابر توافق قبلی، بلافاصله پس از یزید دوم به خلافت رسید (بلاذری، همان، ۸ / ۳۷۰؛ طبری، همان، ۷ / ۲۵؛ مسعودی، ۴ / ۴۱)، كوشید باردیگر پایه‌های خلافت بنی‌امیه را استوار كند. وی در طول خلافت ۲۰سالۀ خود، به‌ویژه از حیث رونق اقتصادی و ایجاد نظم و انضباط دیوانی كوششهایی به عمل آورد؛ چندان كه بعدها نیز منصور عباسی و برخی دیگر از عباسیان از ستایش او خودداری نمی‌كردند (بلاذری، همان، ۸ / ۱۱۵، ۳۷۸، ۳۷۹، ۳۹۱؛ طبری، همان، ۷ / ۲۰۳؛ برای آگاهی از اوضاع اقتصادی عراق در عهد او، نک‌ : عودات، ۲۱۸ بب‌ ؛ ولهاوزن، ۲۶۳). او مرحلۀ نوینی از جنگ و فتوحات را درناحیۀ روم آغاز كرد كه به هر حال، در دور نگه داشتن عناصر نظامی‌ از عرصه‌های سیاسی بی‌تأثیر نبود (طبری، همان، ذیل سالهای ۱۰۷ تا ۱۲۴ق). در برخی نواحی دیگر چون خراسان بزرگ و باب و شروان نیز فتوحات به طور گسترده ادامه داشت (همان، ۷ / ۵۴، ۱۱۳ بب‌ ؛ نیز نک‌ : ه‌ د، اسد بن عبدالله قسری).

از حیث سیاسی، هشام روش تقریباً ثابت خلافت بنی امیه در عزل و نصب والیان را در مناطقی چون عراق و خراسان در پیش گرفت كه هدف از آن به طور كلی ایجاد توازن قوا میان قبایل رقیب یمانی و قیسی بود، ولی این روش خود دشواریهای دیگری در پی می‌آورد. البته در هر حال، گویا كوششی وجود داشت كه والیان عراق تا حد ممكن، از «مكتب حجاج» گزینش شوند. هشام‌ اندكی پس از رسیدن به خلافت، ابن‌هبیره را از عراق عزل، و خالد بن عبدالله قسری (از یمانیها) را به حكومت بر آنجا و ولایات پیوسته به آن برگماشت (طبری، همان، ۷ / ۲۶ بب‌ ). خالد در مدت حكومت ۱۵ سالۀ خود بر عراق، خوارج را سركوب كرد (بلاذری، همان، ۹ / ۷ بب‌ ؛ طبری، همان، ۷ / ۱۳۷-۱۳۸)، و در ۱۱۹ق / ۷۳۷م خیزش مغیرة بن سعید عجلی از غُلات شیعه را در كوفه در هم شكست (بلاذری، همان، ۹ / ۷۵ بب‌ ؛ طبری، همان، ۷ / ۱۲۸ بب‌ ). در ۱۰۹ق خلیفه ضمن انتزاع خراسان از حكومت خالد (همان، ۷ / ۴۷ بب‌ )، كوشید تا با تغییر والیان پریشانیهای آن ناحیه را به سامان آورد (همان، ۷ / ۶۷ بب‌ ، ۹۳ بب‌ )، ولی راه به جایی نبرد و سرانجام، بار دیگر خراسان را در ۱۱۷ق به خالد سپرد (همان، ۷ / ۹۹؛ نیز نک‌ : بلاذری، همان، ۹ / ۳۱).

اهتمام خالد در گردآوری ثروت ــ با بهانۀ بی‌احترامی مكرر وی به خلیفه ــ سبب عزل، و سپس حبس او در ۱۲۰ق / ۷۳۸م شد (طبری، همان، ۷ / ۱۴۲ بب‌ ، ۱۴۶؛ درباره خالد، نک‌ : ولهاوزن، ۲۶۳- ۲۶۶). خلیفه یوسف بن عمر ثقفی (عامل یمن) را بر عراق گماشت كه نحوۀ ورود پنهانی او به عراق نشان می‌دهد كه تا چه ‌اندازه از بروز فتنه بیمناك بوده است (طبری، همان، ۷ / ۱۴۷ بب‌ ). یوسف ابن عمر، در ۱۲۱-۱۲۲ق قیام زید بن علی (ع) را در كوفه با شدت هرچه تمام‌تر سركوب كرد (بلاذری، جمل، ۳ / ۴۲۷ بب‌ ، ۸ / ۴۲۲؛ طبری، تاریخ، ۷ / ۱۶۰ بب‌ ، ۱۸۰ بب‌ ؛ مسعودی، ۴ / ۴۲- ۴۵؛ ابوالفرج، مقاتل ...، ۱۲۷ بب‌ ).

با مرگ هشام در ربیع‌اﻵخر ۱۲۵ / فوریۀ ۷۴۳(بلاذری، همان، ۸ / ۳۶۸؛ طبری، همان، ۷ / ۲۰۰)، خلافت بنابر وصیت یزیدبن عبدالملك، به ولید بن یزید رسید (بلاذری، همان، ۸ / ۳۷۰؛ ابن عساكر، ۷۴ / ۲۳). ولید دوم از همان عهد هشام چنان غرق در عیش و نوش بود كه گفته‌اند: هشام می‌خواست ــ حتى با توسل به زور ــ جانشینی را از او، به پسر خویش مسلمه منتقل كند (طبری، همان، ۷ / ۲۰۹)، یا دست‌كم پس از ولید مسلمه به خلافت رسد (بلاذری، همان، ۸ / ۳۸۳، ۹ / ۱۳۰، ۳۸۸) و به هر حال، از ناسزاگویی و خرده‌گیری بر ولید كه آشكارا به هیچ یك از ظواهر دینی پای‌بندی نشان نمی‌داد، باز نمی‌ایستاد (طبری، همان، ۷ / ۲۰۹-۲۱۰). به همین سبب، ولید كه روابطش با خلیفه به تیرگی گراییده بود (برای نمونه‌ای از مكاتبات آن دو، نک‌ : همان، ۷ / ۲۱۲-۲۱۳)، به هنگام مرگ هشام در دمشق حضور نداشت، ولی از حوادث مركز خلافت بی‌اطلاع نبود (همان، ۷ / ۲۱۱).

با خلافت ولید دوم، خلافت بنی امیه به سراشیب سقوط افتاد. راست است كه وی بسی بیش از دیگر خلفای بنی امیه آشكارا در فسق و فجور فرورفته بود (برای اخبار او در این زمینه، نک‌ : ابوالفرج، الاغانی، ۷ / ۱ بب‌ ) و با كسانی كه به كفر و زندقه اشتهار داشتند، روابط نزدیك داشت (بلاذری، همان، ۹ / ۱۲۷، ۱۳۰، ۱۵۲، ۱۶۰) و داستانهای شگفت‌انگیزی از دربار و رفتارهای او، به‌ویژه در هتك حرمت كعبه نقل شده است (مثلاً نک‌ : طبری، همان، ۷ / ۲۰۹؛ ابوالفرج، همان، ۷ / ۴۷؛ ابن منظور، ۲۶ / ۳۷۱)، اما نباید فراموش كرد كه اساساً در این زمان، حتى بنی امیه نیز از به كار بردن مفاهیم دینی و شعار احیای سنتهای فراموش شده، برای پیشبرد سیاستهای خود غافل نبودند.

ولید بیشتر اموالی را كه هشام گرد آورده بود، با دست‌ودلبازی بسیار به ویژه میان مردم شام تقسیم كرد (طبری، همان، ۷ / ۲۱۷). پس از آنکـه ولید دو فرزند خردسالش را به جانشینی خود برگمارد، یوسف ابن عمر در عراق، و نصر بن سیار در خراسان نامه‌هایی مبنی‌بر پذیرش و بیعت به شام فرستادند (نک‌ : همان، ۷ / ۲۱۸-۲۱۹). خلیفه یوسف بن محمد ثقفی را بر مكه و مدینه گماشت و برادر خود، غَمر بن یزید را به قبرس فرستاد (همان، ۷ / ۲۲۶-۲۲۷)؛ اما از آنجا كه پس از رسیدن به خلافت، بیشتر از گذشته، اوقات خود را به شكار و تفریح می‌گذراند (بلاذری، همان، ۹ / ۱۶۰؛ طبری، همان، ۷ / ۲۳۱)، برخی از بنی امیه، همراه شماری از یمانیها كه از سپاهیان بودند، زبان طعن و اعتراض بر او گشودند (همان، ۷ / ۲۳۱-۲۳۲).

در این میان، بیشترین سهم دشمنی با ولید، از آن یزید بن ولید بن عبدالملك بود كه چهره‌ای زاهدانه از خود نشان می‌داد و گفته‌اند: حتى كسانی را به قتل ناگهانی خلیفه می‌انگیخت (همان، ۷ / ۲۳۲؛ دربارۀ یزید، نک‌ : بلاذری، همان، ۹ / ۱۹۰-۱۹۱). از آن سوی، یمانیهای ناراضی نیز یزید بن ولید را به خلافت می‌فریفتند (همان، ۹ / ۱۶۹؛ طبری، همان، ۷ / ۲۳۷). كسانی از بنی‌امیه، مانند عباس بن ولید و مروان بن محمد، والی ارمنیه با درك خطر نزاع میان اعضای خاندان، به جد یزید را از مخالفت بر حذر می‌داشتند (بلاذری، جمل، ۹ / ۱۶۹-۱۷۱؛ طبری، تاریخ، ۷ / ۲۳۷-۲۳۹؛ نیز نک‌ : ابن‌منظور، ۲۶ / ۳۷۲). با این همه، یزید پنهانی سخت مشغول فعالیت بود و از دمشقیان برای خود به خلافت بیعت گرفت (بلاذری، همان، ۹ / ۱۷۱؛ طبری، همان، ۷ / ۲۳۹-۲۴۰).

سرانجام، همدستان یزید در حركتی غافلگیرانه توانستند بر دمشق تسلط یابند (بلاذری، همان، ۹ / ۱۷۲-۱۷۳؛ طبری، همان، ۷ / ۲۴۰-۲۴۱).خلیفه كه در این زمان برای معالجه به تدمر در اردن رفته بود، از اوضاع مركز خلافت آگاهی یافت و كسی را برای مقابله با یزید فرستاد كه بدون مقاومتی با او بیعت كرد (بلاذری، همان، ۹ / ۱۷۴، ۱۷۵، ۱۸۲، ۱۸۵؛ طبری، همان، ۷ / ۲۴۳).

از سوی دیگر، یزید سپاهی را به جنگ با ولید گسیل داشت كه طرف‌داران او را به كتاب خدا و سنت رسول (ص) و حتى «شورا» دعوت می‌كرد (بلاذری، همان، ۹ / ۱۸۰؛ طبری، همان، ۷ / ۲۴۴، ۲۴۹). ولید نیز پس از آنکـه سرانجام در جابیه موضع گرفت، با برافراشتن لوای مروان ابن حكم، كوشید خلافت خویش را نجات دهد (همان، ۷ / ۲۴۵). میان دو سپاه زد و خوردهایی درگرفت؛ سرانجام، ولید تنها ماند و به درون قصری پناه برد، اما سودی نداشت و مردانی با هجوم به پناهگاه او در جمادی‌اﻵخر ۱۲۶ / آوریل ۷۴۴ وی را به قتل رساندند و سرش را نزد یزید فرستادند (بلاذری، همان، ۹ / ۱۷۹-۱۸۱؛ طبری، همان، ۷ / ۲۴۵-۲۴۶، ۲۵۲، ۲۷۰).

در زمان خلافت یزید بن ولید ــ كه به‌سبب كاهش عطایا او را یزید ناقص می‌نامیدند (بلاذری، همان، ۹ / ۱۸۹-۱۹۰؛ طبری، همان، ۷ / ۲۶۱-۲۶۲، ۲۹۹) ــ بر پریشانی اوضاع و اختلافات داخلی میان اعضای خاندان بنی امیه پیوسته افزوده می‌شد. با آنکـه یزید در خطبه‌ای دعوت به كتاب خدا و سنت رسول (ص) را تكرار كرد (بلاذری، همان، ۹ / ۱۹۱؛ طبری، همان، ۷ / ۲۶۸-۲۶۹)، و در نامۀ عزل یوسف بن عمر از حكومت عراق و انتصاب منصور بن جمهور كلبی، به «شورا» اشاره نمود (همان، ۷ / ۲۶۳، ۲۷۵-۲۷۶)، ولی وضع پریشان خلافت اموی با این وعده‌ها به سامان نمی‌آمد. در حمص مردم به تحریك مروان بن عبدالله و ابومحمد سفیانی، بر او شوریدند و خواستار بیعت با دو فرزند ولید دوم شدند (همان، ۷ / ۲۶۲-۲۶۳؛ بلاذری، همان، ۹ / ۲۰۳-۲۰۴)؛ در فلسطین نیز مردم از بیعت با او سرباز زدند (طبری، همان، ۷ / ۲۶۶ بب‌ ). بخش مهمی‌ از تحریك برضد یزید از سوی مروان ابن محمد بود كه در ارمنیه حكمرانی داشت (بلاذری، همان، ۹ / ۱۹۹؛ طبری، همان، ۷ / ۲۸۱). وی در ۱۲۶ق به بهانۀ خون‌خواهی ولید نخست به جزیره آمد، اما در حران، پس از دریافت عهد یزید مبنی بر ولایت بر جزیره و موصل و آذربایجان و ارمنیه، با او بیعت كرد (همان، ۷ / ۲۹۸؛ نیز نک‌ : بلاذری، همان، ۹ / ۲۲۰). با این همه، ظاهراً یزید تنها بر دمشق فرمان می‌راند (همان، ۹ / ۱۹۶). گفته‌اند كه او برادرش ابراهیم بن ولید، و پس از او حجاج بن عبدالملك را به جانشینی برگزید، اما در صحت این خبر تردید است (همان، ۹ / ۲۰۵؛ طبری، همان، ۷ / ۲۹۵). به هر حال، دورۀ حكومت او بیش از ۶ ماه نپایید و در روزهای پایانی سال ۱۲۶ق از دنیا رفت (بلاذری، جمل، ۸ / ۲۲۷، ۹ / ۱۹۷، ۲۹۸، ۲۰۴؛ طبری، همانجا).

معلوم نیست كه ابراهیم بن ولید خلیفه بود، یا نه (نک‌ : بلاذری، همان، ۹ / ۱۹۹، ۲۰۴؛ قس: طبری، تاریخ، ۷ / ۲۹۹)؛ زیرا پس از مرگ یزید در فلسطین حكم بن ضبعان مردم را به بیعت با سلیمان بن هشام بن عبدالملك فرا خواند (بلاذری، همان، ۹ / ۱۹۶). در حمص اوضاع همچنان آشفته بود (همان، ۹ / ۲۰۳-۲۰۴)، و ابراهیم سلیمان بن هشام را به مقابله با ایشان گسیل داشت و او شهر را در محاصره گرفت (طبری، همان، ۷ / ۳۰۰-۳۰۱). از آن سوی، مروان بن محمد با دریافت خبر مرگ یزید، به سوی شام حركت كرد (همان، ۷ / ۳۰۰). او در قنسرین، قیسیها را گرد خود فراهم آورد و رو به سوی حمص نهاد (همانجا). سپاه سلیمان و مروان در عین الجَر (نزدیك بعلبك) به یكدیگر رسیدند و كوشش مروان برای صلح به جایی نرسید. سرانجام، در جنگ خونینی كه درگرفت، شكست در سپاه سلیمان افتاد و او خود به سوی دمشق گریخت (همان، ۷ / ۳۰۱؛ نیز نک‌ : بلاذری، همان، ۹ / ۲۰۰-۲۰۱). با ورود مروان بن محمد به دمشق در صفر ۱۲۷ / نوامبر ۷۴۴ ابراهیم گریخت (بلاذری، همان، ۸ / ۲۲۷، ۹ / ۲۲۲-۲۲۳؛ طبری، همان، ۷ / ۳۰۲) و مردم با مروان، و‌ اندكی بعد با دو فرزندش به خلافت بیعت كردند (بلاذری، همان، ۹ / ۲۰۰، ۲۰۱، ۲۱۷).

خلافت مروان ــ كه می‌كوشید خود را به مروان بن حكم مانند كند (همان، ۹ / ۲۲۴) ــ یكسره به جنگ و نزاع گذشت، زیرا كمتر جایی از جهان اسلام، از آشوب و اغتشاش بركنار مانده بود. در شام از همان آغاز خلافت مروان مردم حمص دست به شورش زدند و وی خود به سوی آنان شتافت و شهر را به تسخیر درآورد (همان، ۹ / ۲۲۷- ۲۲۸؛ طبری، همان، ۷ / ۳۱۲، ۳۲۳ بب‌ )؛ اما بلافاصله در دمشق با دشواریهایی روبه‌رو شد (بلاذری، همان، ۹ / ۲۳۰).

در عراق، با خودداری عبدالله بن عمر بن عبدالعزیز از بیعت با مروان، نزاعهایی میان یمانیها و مضریها درگرفته بود (همان، ۸ / ۲۲۹- ۲۳۰). در پی آن، در ۱۲۷ق نخست عبدالله بن معاویه از علویان در كوفه به ادعای خلافت برخاست، اما از عبدالله بن عمر شكست خورد و به ناحیۀ جبال در ایران رفت و بر آنجا غلبه یافت (طبری، همان، ۷ / ۳۰۲- ۳۰۳). پس از آن، ضحاك بن قیس شیبانی از خوارج، توانست كوفه را در اختیار گیرد (همان، ۷ / ۳۱۶ بب‌ ). مروان یزید بن عمر ابن هبیره را به جنگ با او گسیل داشت (همان، ۷ / ۳۲۷). ابن هبیره كوفه را تسخیر، و بقایای خوارج را تار و مار كرد (همان، ۷ / ۳۲۹) و با قتل ضحاك در كفر توثا نزدیك جزیره در ۱۲۸ق، تا حدودی تحرك خوارج در عراق تحت اختیار عوامل اموی درآمد (همان، ۷ / ۳۲۹، ۳۴۵؛ برای تفصیل، نک‌ : ه‌ د، ابن هبیرۀ فزاری، شم‌ ۲). اما از سوی دیگر، در حجاز ابوحمزه مختار بن عوف، یكی از خوارج كه مردم را به قیام برضد مروان تشویق می‌كرد (نک‌ : طبری، همان، ۷ / ۳۴۸)، توانست پس از اتحاد با یكی از اباضیه ــ به نام عبدالله بن یحیی و مشهور به طالب الحق ــ در ایام حج سال ۱۲۹ق مكه و طائف و سپس مدینه را فرا چنگ آورد (طبری، همان، ۷ / ۳۷۴- ۳۷۵، ۳۹۳-۳۹۴؛ نیز نک‌ : خلیفه، ۲ / ۵۸۳؛ ابوالفرج، الاغانی، ۲۰ / ۹۹-۱۰۰)؛ اما ابوحمزه از سپاهی كه مروان فرستاد، شكست خورد (طبری، تاریخ، ۷ / ۳۹۸-۳۹۹) و سرانجام، در رجب ۱۳۰ / مارس ۷۴۸ در مكه كشته شد (برای تفصیل، نک‌ : ه‌ د، ابوحمزۀ خارجی). همچنین، عبدالله بن معاویه ــ كه در این زمان بر فارس و اصفهان و ری غلبه یافته، و گروههای گوناگونی از دشمنان و رقیبان خلیفه، حتى شماری از خوارج گرد او فراهم آمده بودند (طبری، همان، ۷ / ۳۷۱-۳۷۲، ۳۷۴) ــ از سپاه ابن‌هبیره، به سركردگی ابن ضباره شكست خورد و گریخت (همان، ۷ / ۳۷۳-۳۷۴).

گرچه درهمه این درگیریها به هر حال، پیروزی از آن مروان و متحدان خلافت اموی بود، اما در زیر پوستۀ ظاهری این نزاعها، جریان نیرومندی از مدتها پیش پایه‌های خلافت ایشان را آرام آرام متزلزل می‌كرد و همان موجب شد تا مروان واپسین خلیفه اموی باشد. روایتهایی از چگونگی تشكیل و توسعه شبكه بسیار پنهان دعوت ضد اموی كه در اوج اقتدار امویان از كوفه آغاز شد ( اخبار...، ۱۸۹ بب‌ ؛ برای تفصیل، نک‌ : ه‌ د، بكیر بن ماهان)، در دست است؛ اما نباید فراموش كرد كه عباسیان پس از تكیه زدن بر تخت خلافت، كوشش بسیار به كار بردند تا اخبار و روایتها را تا حد ممكن به نفع مشروعیت خلافت خویش، سمت و سو دهند (برای تفصیل، نک‌ : ه‌ د، بنی عباس).

هدف از تشكیل این شبكه ــ كه به نظر می‌رسد رهبران آن به مرور زمان درك دقیق و درستی از اسباب و ادلۀ شكستها و ناكامیهای پی‌درپی مخالفان بنی امیه یافته بودند ــ در درجۀ نخست به زیر كشیدن امویان بود. آنها با هوشمندی شگفت‌انگیزی كانون مبارزۀ خود با بنی امیه را به خراسان منتقل كردند (مثلاً نک‌ : اخبار، ۱۹۷- ۱۹۸) كه از دیرباز قبایل عرب ساكن آنجا غالبا به نزاعهای قبیله‌ای گرفتار بودند و عزل و نصب مكرر والیان یمانی یا قیسی در سراسر دورۀ اموی، در واقع بخشی از همان گرفتاری بود. با ورود ابومسلم خراسانی به خراسان، دعوت ضد اموی به مرحلۀ نوینی رسید؛ او توانست با حداكثر استفاده از نزاعهای قبیله‌ای كار دعوت را به پیش ببرد. گرچه حاكم مضری خراسان، نصر ابن سیار برای غلبه بر او از مروان و ابن هبیره یاری طلبید، ولی آن دو خود گرفتار دشواریهای دیگر بودند (طبری، همان، ۷ / ۳۶۹-۳۷۰؛ اخبار، ۳۱۱-۳۱۴).

سرانجام، ابومسلم توانست مرو، تختگاه خراسان را در جمادی‌الاول ۱۳۰ / ژانویۀ ۷۴۸ فتح كند (برای تفصیل، نک‌ : ه‌ د، ابومسلم خراسانی، بخش ۱) و قحطبة بن شبیب طایی را در رأس سپاهی به فتح دیگر شهرها گسیل كند ( اخبار، ۳۲۱). قحطبه با فتح شهرهای طوس و جرجان و قومس (همان، ۳۲۳-۳۲۴) در رجب ۱۳۱ / مارس ۷۴۹ لشكر ابن ضباره را كه از سوی مروان راهی خراسان بود (همان، ۳۱۴)، در نزدیكی روستای جابلق در حوالی اصفهان شكست داد و با فتح نهاوند در ذیقعدۀ ۱۳۱ / ژوئیۀ ۷۴۹ رو به سوی عراق نهاد. پس از آنکـه ابن هبیره برای مقابله با سپاه خراسان از كوفه بیرون رفت، شهر به راهبری داعی بزرگ عراق، ابوسلمۀ خلال به دست هواداران دعوت افتاد و سپاه خراسان در ۱۰ محرم ۱۳۲ق / ۲۹ اوت ۷۴۹ وارد كوفه شد (برای تفصیل، نک‌ : ه‌ د، ابوسلمۀ خلال).‌اندكی بعد، شماری از اعضای خاندان عباسی ــ كه میان ایشان و شبكۀ دعوت ضد اموی از مدتها پیش تماسهایی وجود داشت (برای تفصیل، نک‌ : ه‌ د، ابومسلم خراسانی، نیز بكیر بن ماهان) ــ پنهانی به كوفه درآمدند و سرانجام، با ابوالعباس سفاح در ربیع‌الاول یا ربیع‌اﻵخر ۱۳۲ / نوامبر یا دسامبر ۷۴۹ به خلافت بیعت شد (برای تفصیل، نک‌ : ه‌ د، ابوالعباس سفاح).

از آن سوی، شاخه‌ای از سپاه خراسان به فرماندهی ابوعون (ه‌ م)، پس از شكست و قتل عامل مروان در شهر زور، در ناحیۀ موصل موضع گرفت (طبری، تاریخ، ۷ / ۴۳۲). مروان كه در این زمان در حران بود، نخست به رأس‌العین، و سپس به موصل رفت و در كنار دجله برای دفاع خندق زد (همانجا). ابوالعباس سفاح برادرش عبدالله بن علی را در رأس سپاه عظیمی‌ به یاری ابوعون فرستاد (بلاذری، جمل، ۴ / ۱۴۳؛ یعقوبی، ۲ / ۴۱۳؛ طبری، همانجا). سپاه عباسیان در نخستین برخورد در نواحی شمال موصل، از شكست دادن مروان ناكام ماند (همان، ۷ / ۴۳۲-۴۳۳؛ ابن اعثم، ۴ / ۳۶۱؛ ازدی، ۱۲۷)؛ اما در نبردی كه در كنار رود زاب اتفاق افتاد، مروان به سختی شكست خورد و به سوی حران عقب نشست (بلاذری، همان، ۴ / ۱۴۳، ۹ / ۳۱۸؛ طبری، همان، ۷ / ۴۳۳-۴۳۵، ۴۳۷).

از این پس، مروان پیوسته در حال فرار بود و به سبب تعقیب عبدالله ابن علی، از حران به قنسرین و حمص و دمشق گریخت (همان، ۷ / ۴۳۷- ۴۳۸). با فتح دمشق به‌رغم مقاومت مردم، در رمضان ۱۳۲ / آوریل ۷۵۰، كار خلافت اموی یكسره شد (بلاذری، همان، ۴ / ۱۴۳-۱۴۴، فتوح، ۱۲۶؛ طبری، همان، ۷ / ۴۴۰؛ مسعودی، ۴ / ۸۶). در دمشق عبدالله ابن علی فرمان داد تا گور خلفای بنی امیه چون معاویه و یزید را بشكافند و بر بقایای جنازۀ هشام بن عبدالملك تازیانه زنند (ابن سعد، ۵ / ۳۲۶؛ بلاذری، جمل، ۴ / ۱۴۴؛ یعقوبی، ۲ / ۴۲۶-۴۲۷).

مروان كه در این زمان نماد امویان شمرده می‌شد، به سوی فلسطین گریخته بود، به همین سبب عبدالله بن علی سر در پی او نهاد (بلاذری، طبری، همانجاها) و گر چه به او دست نیافت، اما در كنار رود ابوفطرس (ه‌ م)، گروهی نزدیك به ۱۰۰ تن از امویان به دستور او به قتل رسیدند (بلاذری، همان، ۹ / ۳۳۱-۳۳۲؛ طبری، همان، ۷ / ۴۴۳؛ مسعودی، ۴ / ۸۷). عبدالله بنا به دستور ابوالعباس سفاح در ذیقعدۀ ۱۳۲ق فرماندهی سپاه را به برادرش صالح بن علی سپرد (طبری، همان، ۷ / ۴۳۹). مروان در این زمان، به سوی مصر گریخته، و از نیل گذشته بود و سپاهیان‌ اندك او یكی پس از دیگری شكست می‌خوردند (همان، ۷ / ۴۴۰-۴۴۱). سرانجام، وی در حالی كه به كنیسه‌ای در بوصیر پناه برده بود، به رغم پایداری‌ای كه نشان داد، در ذیحجۀ ۱۳۲ به قتل رسید و سرش برای خلیفۀ عباسی فرستاده شد (بلاذری، همان، ۹ / ۳۲۲-۳۲۳؛ طبری، همان، ۷ / ۴۴۲).

چنان كه ملاحظه شد، امویان در طول خلافت مشروعیت خویش را بیش از آنکـه بر پایه‌های مفاهیم دینی استوار سازند، از طریق غلبۀ سیاسی و نظامی ‌و با تكیه بر روابط و اتحادهای قبیله‌ای و خانوادگی به دست می‌آوردند. شاید به همین سبب، مسئلۀ جانشینی نیز نظام ثابت و كاملی نداشت و گاه تنها نسب اموی برای ادعا یا اشغال منصب خلافت كفایت می‌كرد. چنان كه گذشت، از میان ایشان تنها یزید بن ولید به فكر كتاب خدا و سنت رسول (ص) و حتى شورا افتاد. به هر حال، راه و رسم بنی امیه در بی‌اعتنایی به مبانی دینی، به مخالفان ایشان فرصت داد تا با دعوتِ سازماندهی شده به احیای دین، به ویژه تأكید بر حق اهل بیت پیامبر (ص) در خلافت بر مسلمین، حكومت آنان را ساقط كنند (ولهاوزن، ۲۴۸).

حجم انبوهی از روایتهای مشهور به «ملاحم و فتن» در آثار حدیثی ــ كه غالبا حاكی از سقوط قریب‌الوقوع خلافت بنی امیه است ــ نشان می‌دهد كه شبكۀ داعیان ضد اموی، تا چه ‌اندازه در جعل و انتشار وسیع روایات و اخبار پیشگویانۀ منسوب به پیامبر (ص) و اصحاب نقش داشته‌اند (نک‌ : ه‌ د، ابوالعباس سفاح، نیز بكیر بن ماهان). در برخی از این روایتها بسیاری از وقایع اواخر دورۀ بنی امیه، نشانه‌هایی از زوال ایشان شمرده شده است (مثلاً نک‌ : نعیم، ۱ / ۱۹۳، ۱۹۶بب‌ ؛ ابوعمرو، ۵ / ۹۷۸؛ معمر، ۱۱ / ۳۶۶). حتى تبلیغ شد كه بنی امیه خود به این روایتها اعتقاد داشته‌اند (مثلاً نک‌ : بلاذری، همان، ۸ / ۲۳۱؛ طبری، تاریخ، ۷ / ۳۲۰؛ مسعودی، ۴ / ۱۰۴؛ نیز نک‌ : ابن قتیبه، عیون ...، ۱ / ۲۰۵؛ خطیب، ۱۰ / ۸ -۹).

همچنین، شمار دیگری از روایات، با توجه به سابقۀ خاندان اموی در دشمنی با اسلام، حاكی از مثالب بنی امیه است (مثلاً نک‌ : احمد بن حنبل، ۲ / ۳۸۵، ۵۲۲؛ ابویعلی، ۲ / ۱۷۵؛ خلال، ۳ / ۵۱۶؛ ابن ابی شیبه، ۸ / ۳۴۱). در برخی از روایات آیه‌هایی از قرآن كریم بر بنی امیه تطبیق داده شده است، مانند «شجرۀ ملعونه» (اسراء / ۱۷ / ۶۰) (نک‌ : بیضاوی، ۳ / ۴۵۴؛ برای نظر شیعۀ امامیه، نک‌ : طبرسی، ۶ / ۷۵؛ محقق كركی، ۲ / ۲۲۷)؛ یا محاسبۀ طول مدت خلافت بنی امیه در هزار ماه (نک‌ : عبدالله ابن احمد، ۱ / ۶۲؛ قس: قلقشندی، ۱ / ۱۶۷) و تطبیق آن با آیه «لَیلَه الْقَدْرِ خَیرٌ مِن اَلْف شَهْر» (قدر / ۹۷ / ۳) (نک‌ : طبری، تفسیر، ۳۰ / ۳۳۰؛ حاكم نیشابوری، ۳ / ۱۷۰-۱۷۱؛ ابن كثیر، ۴ / ۵۳۱).

از نظر شیعۀ امامیه نیز افزون بر آنچه در قرآن كریم ناظر به بنی امیه بوده (مثلاً نک‌ : مجلسی، ۲۴ / ۴۸، ۲۸ / ۲۵۸)، جلوگیری ایشان از نشر فضائل امیرالمؤمنین علی (ع) و شتم آن حضرت مورد توجه قرار داشته (علامۀ حلی، ۲۵)، و در برخی مآخذ بر كفر آنان تأكید شده است (مثلاً نک‌ : مجلسی، ۲۹ / ۱۵ بب‌ )، گرچه عمر بن عبدالعزیز را از میان بنی‌امیه استثنا كرده‌اند (نک‌ : ابن‌عساكر، ۴۵ / ۱۴۷؛ ذهبی، ۵ / ۱۲۰: نقل از امام باقر (ع)؛ برای لعن ایشان در زیارت، نک‌ : شیخ طوسی، ۷۷۵).

با آنکـه بسیاری از امویان در كشتار عبدالله بن علی از میان رفتند، اما نسل ایشان برجای ماند و در طول تاریخ از برخی از آنها یاد شده است (مثلاً نک‌ : ابن حجر، ۵ / ۳۸۷) و ادیب شیعی ابوالفرج اصفهانی (ه‌ م) از اعقاب مروان بن محمد بود. در میان بازماندگان بنی امیه، عبدالرحمان بن معاویه نوادۀ هشام بن عبدالملك بنیان‌گذار خلافت اموی ‌اندلس، از همه مشهورتر است (نک‌ : همین مقاله، بخش بنی امیه در‌ اندلس).

 

مآخذ

ابراهیم بن محمد ثقفی، الغارات، به كوشش عبدالزهرا حسینی، بیروت، ۱۴۰۷ق / ۱۹۸۷م؛ ابن ابی شیبه، عبدالله، المصنف، به كوشش كمال یوسف حوت، ریاض، ۱۴۰۹ق؛ ابن‌اعثم كوفی، احمد، الفتوح، بیروت، دارالكتب العلمیه؛ ابن‌حبیب، محمد، المنمق، بیروت، ۱۴۰۵ق / ۱۹۸۵م؛ ابن حجر عسقلانی، احمد، الدرر الكامنة، حیدر آباد دكن، ۱۹۵۴م؛ ابن سعد، محمد، الطبقات الكبری، بیروت، دارصادر؛ ابن‌عبدالبر، یوسف، الاستیعاب، به كوشش علی محمد بجاوی، قاهره، ۱۹۶۰م؛ ابن‌عبدالحكم، عبدالله، سیرة عمر بن عبدالعزیز، به كوشش احمد عبید، بیروت، ۱۴۰۴ق / ۱۹۸۴م؛ ابن عبدربه، احمد، العقد الفرید، به كوشش احمد امین و دیگران، قاهره، ۱۳۵۹ق / ۱۹۴۰م؛ ابن عساكر، علی، تاریخ مدینه دمشق، به كوشش علی شیری، بیروت، ۱۴۱۵ق / ۱۹۹۵م؛ ابن‌قتیبه، عبدالله، عیون الاخبار، دارالكتب المصریه؛ همو، المعارف، به كوشش ثروت عكاشه، قاهره، ۱۹۶۹م؛ ابن كثیر، تفسیر، بیروت، ۱۴۰۱ق؛ ابن منظور، محمد، مختصر تاریخ دمشق ابن عساكر، به كوشش ابراهیم صالح و دیگران، دمشق، ۱۴۰۹ق / ۱۹۸۹م؛ ابن هشام،عبدالملك، التیجان، حیدرآباددكن،۱۳۴۷ق؛ همو، سیرة النبی (ص)، به كوشش محمد محی‌الدین عبدالحمید، قاهره، المكتبه التجاریه؛ ابوعمرو دانی، عثمان، السنن الواردة فی الفتن، به كوشش رضاء الله مباركفوری، ریاض، ۱۴۱۶ق / ۱۹۹۵م؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج ۵، ۷، ۱۵، دارالكتب المصریه، ج ۲۰، بیروت، ۱۳۹۰ق / ۱۹۷۰م؛ همو، مقاتل الطالبیین، به كوشش احمد صقر، قاهره، ۱۳۶۸ق / ۱۹۴۹م؛ ابویعلی موصلی، احمد، مسند، به كوشش حسین سلیم اسد، دمشق، ۱۴۰۴ق / ۱۹۸۴م؛ احمد بن حنبل، مسند، قاهره، ۱۳۱۳ق / ۱۸۹۵م؛ اخبارالدولة العباسیة، به كوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱م؛ ازدی، یزید، تاریخ الموصل، به كوشش علی حبیبه، قاهره، ۱۳۸۷ق / ۱۹۶۷م؛ ازرقی، محمد، اخبار مكة، به كوشش رشدی صالح ملحس، بیروت، ۱۹۸۲م؛ بلاذری، احمد، جمل من انساب الاشراف، به كوشش سهیل زكار و ریاض زركلی، بیروت، ۱۴۱۷ق / ۱۹۹۶م؛ همو، فتوح البلدان، به كوشش دخویه، لیدن، ۱۸۶۳م؛ بیضاوی، عمر، تفسیر، به كوشش عبدالقادر حسونه، بیروت، ۱۴۱۶ق / ۱۹۹۶م؛ حاكم نیشابوری، محمد، المستدرك علی الصحیحین فی الحدیث، به كوشش مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، ۱۴۱۱ق؛ خطیب بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، قاهره، ۱۹۴۹م؛ خلال، احمد، السنه، به كوشش عطیه زهرانی، ریاض، ۱۴۱۰ق؛ خلیفة بن خیاط، تاریخ، به كوشش سهیل زكار، دمشق، ۱۹۶۷م؛ خماش، نجده، الادارة فی العصر الاموی، دمشق، ۱۴۰۰ق / ۱۹۸۰م؛ همو، الشام فی صدر الاسلام، دمشق، ۱۹۸۷م؛ دینوری، احمد، الاخبار الطوال، به كوشش عبدالمنعم عامر، قاهره، ۱۹۵۹م؛ ذهبی، احمد، سیر اعلام النبلاء، به كوشش شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت، ۱۴۰۴ق / ۱۹۸۴م؛ زبیر بن بكار، الاخبار الموفقیات، به كوشش سامی ‌مكی عانی، بغداد، ۱۹۷۲م؛ زریاب، عباس، سیرۀ رسول الله (ص)، تهران، ۱۳۷۰ش؛ سدوسی، مؤرّج، حذف من نسب قریش، بیروت، ۱۳۹۶ق / ۱۹۷۶م؛ شیخ طوسی، محمد، مصباح المتهجد، بیروت، ۱۴۱۱ق / ۱۹۹۱م؛ شیخ مفید، محمد، الارشاد، قم، ۱۴۱۳ق؛ طبرسی، فضل، مجمع البیان، بیروت، ۱۴۱۵ق؛ طبری، تاریخ؛ همو، تفسیر؛ عباس، احسان، «العلاقات التجاریة بین مكة و الشام حتى بدایات الفتح الاسلامی»، الابحاث، ۱۹۹۰م، س ۳۸؛ عبدالله بن احمد، مسائل احمد، به كوشش فضل الرحمان دین محمد، دهلی، ۱۹۸۸م؛ عطوان، حسین، الشوری فی العصر الاموی، بیروت، ۱۴۱۰ق / ۱۹۹۰م؛ علامۀ حلی، حسن، كشف الیقین، به كوشش حسین درگاهی، تهران، ۱۴۱۱ق؛ علی، جواد، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، بغداد / بیروت، ۱۹۶۸م؛ عمد، احسان صدقی، الحجاج بن یوسف الثقفی، بیروت، ۱۹۷۳م؛ عودات، احمد عبدالله، «الحیاة الاقتصادیة فی العراق فی عهد الخلیفة هشام بن عبدالملك»، المؤرخ العربی، ۱۴۰۹ق / ۱۹۸۸م، س ۱۳، شم‌ ۳۴؛ فرج، دسام عبدالعزیز، العلاقات بین الامبراطوریة البیزنطیة و الدولة الامویة، اسكندریه، ۱۹۸۱م؛ قرآن كریم؛ قلقشندی، احمد، مآثر الانافة فی معالم الخلافة، كویت، ۱۹۸۵م؛ كشی، محمد، معرفة الرجال، اختیار شیخ طوسی، به كوشش حسن مصطفوی، مشهد، ۱۳۴۸ش؛ كلبی، هشام، جمهرة النسب، به كوشش ناجی حسن، بیروت، ۱۴۰۷ق / ۱۹۸۶م؛ مبرد، محمد، الكامل، به كوشش زكی مبارك، قاهره، ۱۳۵۵ق / ۱۹۳۶م؛ مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، بیروت، ۱۴۰۳ق / ۱۹۸۳م؛ محقق كركی، علی، «تعیین المخالفین لا´میرالمؤمنین (ع)»، رسائل، به كوشش محمد حسون، قم، ۱۴۰۹ق؛ محمدی ملایری، محمد، تاریخ و فرهنگ ایران (پیوستها)، تهران، ۱۳۷۹ش؛ مسعودی، علی، مروج الذهب، به كوشش شارل پلا، بیروت، ۱۹۶۶م؛ معمر بن راشد، «الجامع»، همراه المصنف عبدالرزاق صنعانی، به كوشش حبیب الرحمان اعظمی، بیروت، ۱۴۰۳ق / ۱۹۸۳م؛ مقریزی، احمد، النزاع و التخاصم فیمابین بنی امیة و بنی‌هاشم، به كوشش محمود عرنوس، قاهره، ۱۹۳۷م؛ مونس، حسین، تاریخ قریش، جده، ۱۴۰۸ق / ۱۹۸۸م؛ نعیم بن حماد، الفتن، به كوشش سمیر امین زهیری، قاهره، ۱۴۱۲ق؛ ولهاوزن، یولیوس، الدولة العربیة و سقوطها، ترجمۀ یوسف عش، دمشق، ۱۳۷۶ق / ۱۹۵۶م؛ همشری، مصطفی، النظام الاقتصادی فی الاسلام، ریاض، ۱۴۰۵ق / ۱۹۸۵م؛ یعقوبی، احمد، تاریخ، به كوشش هوتسما، لیدن، ۱۹۶۹م؛ نیز:

 

‘Abd Dixon, ‘ Abd al-Ameer, The Umayyad Caliphate, London, ۱۹۷۱; EI¹; Madelung, W., The Succession to Muhammad, Camb- ridge, ۱۹۷۷.

 

علی بهرامیان

 

بنی‌امیه در‌اندلس

پس از فروپاشی حكومت اموی در ۱۳۲ق / ۷۵۰م، عبدالرحمان بن معاویه، معروف به عبدالرحمان الداخل از چنگ عباسیان به مغرب گریخت و به یاری هواداران بنی‌امیه و قبایل یمنی، سپاهی فراهم آورد و در ۱۳۸ق / ۷۵۵م وارد ‌اندلس شد و با درهم شكستن سپاهیان یوسف بن عبدالرحمان فهری حاكم‌ اندلس و تصرف قرطبه حكومت امویان‌اندلس را بنیاد نهاد (ابن‌اثیر، ۵ / ۴۹۳ بب‌ ؛ اخبار...، ۵۳ -۵۷؛ نیز نک‌ : شحنه،۳۵ -۱۴؛ كنده،I / ۱۵۱-۱۵۴ ).

با تشكیل حكومت اموی، دورۀ جدیدی در تاریخ‌ اندلس آغاز شد. جنگهای داخلی، مبارزه و كشمكش میان گروهها و قبایل گوناگون بر سر به دست گرفتن قدرت و نیز حملات مسیحیان به سرزمینهای شمالی‌ اندلس، دولت اموی را در آغاز با مشكلات جدید رو‌به‌رو ساخت. در سراسر مدت فرمانروایی ۳۳ سالۀ عبدالرحمان بن معاویه،‌ اندلس در آتش جنگ و شورش می‌سوخت. با این همه، وی با هوشیاری و اقتدار كامل در برابر مشكلات ایستاد و پایه‌های دولت اموی را چنان استوار ساخت كه نزدیك به ۳ قرن ادامه یافت (نک‌ : ابن كردبوس، ۵۶-۵۷؛ ابن‌قوطیه، ۵۴-۵۵).

نخستین اقدام عبدالرحمان از میان برداشتن یوسف بن عبدالرحمان فهری و فرزندانش بود. یوسف پس از آنکـه از چنگ عبدالرحمان گریخت، طلیطله را پایگاه خود ساخت و به یاری برخی قبایل عرب و بربر در ۱۴۱ق / ۷۵۸م به اشبیلیه لشكر كشید، اما شكست خورد و بازگشت و سرانجام در ۱۴۲ق به دست یاران خود و به اشارۀ عبدالرحمان به قتل رسید و در ذیحجۀ همان سال طلیطله به دست سپاهیان اموی افتاد (ابن كردبوس، ۵۶؛ ابن عذاری، ۲ / ۴۸-۴۹؛ نیز نک‌ : شحنه،۱۷ -۱۵؛ كلینز، ۱۲۸ -۱۲۶؛ قس: ابن اثیر، ۵ / ۴۹۸-۴۹۹).

در ۱۴۳ق قاسم فرزند یوسف فهری و هم پیمانش رزق بن نعمان غسانی بر عبدالرحمان شوریدند و بر شذونه و سپس اشبیلیه دست یافتند، اما او در نبردی سخت اشبیلیه را از چنگ آنان رها ساخت ( اخبار، ۹۲؛ ابن اثیر، ۵ / ۵۱۲؛ نیز نک‌ : حسین، ۳۵-۳۶؛ كنده،I / ۱۸۹ ). به دنبال آن، دو شورش دیگر در ۱۴۴ق در اشبیلیه به پا شد: یكی به سركردگی عبدالغافر یمانی رهبر یمنیان و دیگری به رهبری حیاة بن ملامس حضرمی‌كه در نتیجۀ این شورش علاوه بر اشبیلیه، استجه و برخی مناطق هم جوار آن نیز به دست شورشیان افتاد (ابن عذاری، ۲ / ۵۰ -۵۱؛ نیز نک‌ : ه‌ د، اشبیلیه). چندی بعد، هشام بن عذرۀ فهری در طلیطله، و علاء بن مغیث یحصُبی در باجه سر به شورش برداشتند. عبدالرحمان نخست به طلیطله لشكر كشید، اما نتوانست بر آن دست یابد و به ناچار به قرطبه بازگشت. علاء بن مغیث در ۱۴۶ق از منصور خلیفۀ عباسی كه قصد داشت حكومت بنی‌امیه را در‌ اندلس براندازد، فرمان حكمرانی بر ‌اندلس گرفت. وی با گردآوری سپاهی از میان قبایل گوناگون و به ویژه یمنیان و فهریان به نبرد با امویان پرداخت، تا سرانجام در نواحی قرمونه كشته شد و عبدالرحمان سروی را همراه پرچم سیاه عباسی و منشور حكمرانی وی، برای منصور عباسی فرستاد (ابن اثیر، ۵ / ۵۲۷، ۵۷۵؛ ابن عذاری، ۲ / ۵۱-۵۲؛ مقری، ۱ / ۳۳۲؛ نیز نک‌ : كنده،I / ۱۹۶-۱۹۷ ).

عبدالرحمان میان سالهای ۱۴۷ تا ۱۵۰ق سرگرم فرونشاندن شورشهای هشام فهری در طلیطله، سعید یحصبی، معروف به مطری در لبله، و ابوالصباح بن یحیی یحصبی در اشبیلیه بود (ابن‌عذاری، ۲ / ۵۳-۵۴؛ ابن‌خلدون، ۴(۲) / ۲۶۶-۲۶۷؛ نیز نک‌ : عنان، ۱ / ۱۶۳-۱۶۴). در این میان، مسیحیان در شمال ‌اندلس به حملاتی برضد مسلمانان دست زدند و بخشهایی از جمله شقوبیه، آبله، سموره و قشتاله را تصرف كردند. با اینکـه مسلمانان در چندین نبرد پیروزیهایی به دست آوردند، اما مناطق تصرف شده، نزدیك به دو قرن در سیطرۀ مسیحیان باقی ماند (عنان، ۱ / ۲۱۴-۲۱۶).

از مهم‌ترین شورشهای داخلی در این دوره قیام بربرها در شمال شرقی ‌اندلس به رهبری شقنا یا شقیابن عبدالواحد بود. وی كه خود را از نوادگان رسول خدا (ص) و فرزندان فاطمه (س) می‌دانست، شنتبریه را پایگاه خویش قرار داد و بر مناطق میان نهر تاجه تا وادی یانه دست یافت. سپاهیان اموی در ۱۵۲ تا ۱۵۴ق بارها با او به نبرد برخاستند، اما كاری از پیش نبردند و این شورش ۱۰ سال در شرق و غرب ‌اندلس ادامه یافت، تا سرانجام در ۱۶۰ق / ۷۷۷م شقیا به دست دو تن از یاران خود به قتل رسید (ابن عذاری، ۲ / ۵۴؛ ابن اثیر، ۵ / ۶۰۵-۶۰۶، ۶ / ۴۲، ۴۹-۵۰).

هنگامی‌كه عبدالرحمان سرگرم فرونشاندن شورش بربرها بود، مناطق شمالی را نیز آشوب فراگرفت. در ۱۵۷ق سلیمان بن یقظان كلبی، والی برشلونه و حسین بن یحیی انصاری، والی سرقسطه سر به شورش برداشتند. سلیمان پس از شكست سپاه اموی در ۱۵۸ق / ۷۷۵م، با شارلمانی هم پیمان شد كه در نتیجۀ آن بخشهای بسیاری از مناطق شمالی اسپانیا به دست مسیحیان افتاد (همو، ۶ / ۱۳-۱۴؛ اخبار، ۱۰۰، ۱۰۲؛ قس: ابن عذاری، ۲ / ۵۶ -۵۷). مقارن وقوع این حوادث در شمال، عبدالرحمان در جنوب سرگرم فرونشاندن شورشهای داخلی بود. دعوت عباسیان نیز به عنوان خطر دیگری حكومت اموی ‌اندلس را تهدید می‌كرد. در ۱۶۱ یا ۱۶۲ق عبدالرحمان بن حبیب فهری، معروف به صقلبی با حمایت عباسیان از افریقیه وارد‌ اندلس شد و مرسیه را تصرف كرد، اما مدتی بعد به دست یكی از یاران خود كه شاید در نهان با عبدالرحمان ارتباط داشت، به قتل رسید (همو، ۲ / ۵۵-۵۶؛ اخبار، ۱۰۰-۱۰۱). پس از آن تا ۱۶۴ق چندین شورش دیگر حكومت اموی را با خطر روبه‌رو ساخت، ازجمله: شورش دحیۀ غسانی در البیره، ابراهیم بن شجره در مورور، قائد سلمی ‌در طلیطله، و سرانجام، آشوب رُماحس بن عبدالعزیز كنانی در جزیرة الخضراء كه همه را سپاهیان اموی سركوب كردند (ابن‌اثیر، ۶ / ۵۸؛ ابن‌عذاری، ۲ / ۵۶؛ نیز نک‌ : اخبار، ۱۰۲).

در ۱۶۵ق / ۷۸۲م سپاهیان اموی به فرماندهی عبدالرحمان نبردهایی را در شمال‌ اندلس آغاز كردند. نخست شورش حسین ابن یحیی انصاری در سرقسطه سركوب شد، سپس در شمال شرقی سرزمینهای ناوار، بنبلونه و قلهره را از چنگ مسیحیان به در آوردند و به این ترتیب، برای مدتی آرامش نسبی در شمال برقرار گردید (ابن اثیر، ۶ / ۶۷- ۶۸؛ ابن عذاری، ۲ / ۵۷؛ نیز نک‌ : اخبار، ۱۰۳-۱۰۴). عبدالرحمان از ۱۶۸ق با محمد بن یوسف فهری كه در طلیطله علم عصیان برافراشته بود، به نبرد پرداخت و سرانجام در ۱۷۰ق / ۷۸۶م با شكست محمد، آخرین مرحله از شورش فهریان را سركوب كرد (ابن اثیر،۶ / ۷۸-۷۹؛ ابن‌عذاری، ۲ / ۵۸؛ نیز نک‌ : اخبار، ۱۰۵). عبدالرحمان در ۱۷۱ یا ۱۷۲ق درگذشت و فرزندش هشام زمام امور را به دست گرفت (ابن‌عبدربه، ۲ / ۲۰۱؛ ابن اثیر، ۶ / ۱۱۰؛ ابن عذاری، همانجا).

هشام در نخستین سالهای حكومت خود سرگرم فرونشاندن شورشهای داخلی و به ویژه شورش برادرش سلیمان در طلیطله، سعید بن حسین انصاری در طرطوشه، و مطروح بن سلیمان بن یقظان در برشلونه بود (ابن اثیر، ۶ / ۱۱۲، ۱۱۶- ۱۱۸؛ ابن‌عذاری، ۲ / ۶۲-۶۳). سپاهی كه وی در ۱۷۶ یا ۱۷۷ق روانۀ شمال كرد، از پیرنه گذشت و اربونه و نیز جرونده را در شمال شرقی ‌اندلس از چنگ مسیحیان به درآورد (ابن‌اثیر، ۶ / ۱۲۳-۱۲۴، ۱۳۵؛ ابن‌عذاری، ۲ / ۶۴؛ مقری، ۱ / ۳۳۷- ۳۳۸).

در ۱۷۹ق / ۷۹۵م امویان با آلفونسو پادشاه مسیحی به نبرد پرداختند و جلیقیه را با غنایم بسیار فتح كردند (ابن اثیر، ۶ / ۱۴۶؛ ابن عذاری، همانجا)، اما هشام‌اندكی پس از این لشكركشی در ۱۸۰ق درگذشت. وی برخلاف پدرش، به اصلاح و آبادانی بیش از جنگ و خونریزی علاقه داشت. پل مشهور قرطبه را بازسازی كرد، بنای مسجد جامع قرطبه را به پایان رساند، شهر را به انواع بناها و باغهای با شكوه زینت داد، مجالس علم و ادب را رونق بخشید و عالمان و شاعران را بسیار نواخت (ابن عذاری، ۲ / ۶۵-۶۶؛ مقری، ۱ / ۳۳۸؛نیز نک‌ : عنان،۱ / ۲۲۸- ۲۲۹؛ كنده، I / ۲۳۶).

حَكَم، فرزند هشام در آغاز حكومت خود پیروزیهایی را در قشتاله و ناوار به دست آورد، سپس شورش عموهای خود سلیمان و عبدالله بلنسی را سركوب كرد (ابن اثیر، ۶ / ۱۴۹-۱۵۰؛ ابن عذاری، ۲ / ۶۹-۷۰؛ مقری، ۱ / ۳۴۰؛ نیز نک‌ : كنده، I / ۲۴۲-۲۴۳). هنگامی‌كه سپاهیان اموی سرگرم فرونشاندن شورشهای داخلی بودند، شارلمانی پادشاه مسیحی در ۱۸۵ق / ۸۰۱م برشلونه را تصرف كرد و مسلمانان یكی از بزرگ‌ترین و استوارترین پایگاههای خود را در شمال ‌اندلس از دست دادند؛ آن گاه قلمرو آنان كه روزگاری آن سوی جبال پیرنه بود، به ثغراعلی بازپس آمد (ابن‌اثیر، ۶ / ۱۶۹؛ نیز نک‌ : عنان، ۱ / ۲۳۵-۲۳۶؛ كنده،I / ۲۴۸ ). سپس در ۱۹۱ق، طلیطله كه از زمان عبدالرحمان الداخل پناهگاه دشمنان بنی امیه بود، دستخوش آشوب شد. حكم سردار خود، عمروس بن یوسف را برای سركوب آشوبگران بدانجا روانه كرد. وی نخست با شورشیان از در سازش درآمد و چون اعتماد آنان را جلب كرد، سران شورشی و جمعی از بزرگان شهر را به میهمانی فراخواند و شبانه همه را گردن زد و اجسادشان را در حفره‌ای بزرگ دفن كرد (ابن اثیر، ۶ / ۱۹۹-۲۰۱؛ مقری، ۱ / ۳۴۰؛ نیز نک‌ : عنان، ۱ / ۲۳۹-۲۴۰؛ كنده،I / ۲۵۱-۲۵۲ ).

در ۱۹۲ق / ۸۰۸م چون مسیحیان طرطوشه را محاصره كردند، حكم فرزند خود عبدالرحمان را با سپاهی به شمال روانه كرد و مسیحیان را عقب راند. اما در سال بعد، دوباره این شهر به دست مسیحیان افتاد و سرانجام، پس از چندین نبرد در ۱۹۳ق این شهر به تصرف مسلمانان درآمد (ابن عذاری، ۲ / ۷۲-۷۳؛ مقری، همانجا؛ كنده، I / ۲۵۶؛ قس: ابن اثیر، ۶ / ۲۰۲). در ۱۹۴ق پادشاه جلیقیه، آلفونسوی دوم به نواحی ثغراعلی هجوم آورد و تا اشبونه پیش تاخت. این بار حكم خود سپاه به جلیقیه برد و مسیحیان را عقب راند و در سال بعد سردار خود، عبدالله بلنسی را به ثغراعلی گسیل داشت، اما چون به پیروزی كامل دست نیافت، با مسیحیان از در مصالحه درآمد و پیمانی میان وی و شارلمانی بسته شد كه تا ۱۹۸ق / ۸۱۴م برجای ماند (ابن عذاری، ۲ / ۷۳؛ نیز نک‌ : عنان، ۱ / ۲۴۱-۲۴۲؛ كنده،I / ۲۵۸ ).

در اواخر روزگار حكم، مردم قرطبه به تحریك فقها كه حكم را به بی‌تدبیری و می‌گساری متهم می‌كردند، در ۲۰۲ق / ۸۱۸م به قصر حكم حمله بردند؛ اما در نتیجۀ مقاومت نگهبانان قصر و سپاهیان اموی بسیاری از شورشیان كشته شدند و خانه‌هایشان دستخوش غارت گردید. حكم ۳۰۰ تن از آنان را بردار كرد و هزاران تن دیگر را از قرطبه راند (ابن‌قوطیه، ۵۱-۵۲؛ ابن‌عذاری، ۲ / ۷۵-۷۷؛ مقری،۱ / ۳۳۹؛ مراكشی، ۱۹-۲۰؛ قس: ابن‌اثیر، ۶ / ۲۹۸-۳۰۰).

حكم چندی پس از این شورش، مشهور به واقعۀ ربض، فرزندش عبدالرحمان را به جانشینی برگزید و در ذیحجۀ ۲۰۶ق درگذشت‌(ابن‌اثیر، ۶ / ۳۷۷- ۳۷۸؛ ابن‌عذاری، ۲ / ۷۷؛ مقری، ۱ / ۳۴۱). گفته‌اند كه حَكَم شعر نیكو می‌سرود. او را به شجاعت و دلاوری نیز ستوده‌اند (ابن اثیر، ۶ / ۳۷۸).

در آغاز فرمانروایی عبدالرحمان كه در تُدمیر میان مضریان و یمنیان اختلاف افتاد، وی سپاهی به فرماندهی یحیی بن عبدالله بن خلف به آنجا گسیل داشت. پس از چندین نبرد، ابوشماخ، رهبر یمنیان تسلیم شد و سرانجام در ۲۱۳ق امویان بر تدمیر تسلط یافتند (ابن عذاری، ۲ / ۸۱-۸۳؛ نیز نک‌ : بیضون، ۲۳۲-۲۳۳).

در خلال این سالها، نواحی شمالی ‌اندلس همچنان عرصۀ تاخت و تاز سپاهیان آلفونسوی دوم، پادشاه جلیقیه بود. در ۲۰۸ق عبدالرحمان سپاهی به فرماندهی عبدالكریم بن عبدالواحد بن مغیث به ثغراعلی روانه كرد. وی اَلَبه را متصرف شد و شهر لیون را به آتش كشید و با غنایم و اسیران بسیار به قرطبه بازگشت (ابن‌عذاری، ۲ / ۸۱-۸۲؛ مقری، ۱ / ۳۴۴-۳۴۵؛ نیز نک‌ : عنان، ۱ / ۲۵۵-۲۵۶). پس از آن، سپاهیان اموی به فرماندهی عبیدالله بن عبدالله بلنسی در شنتبریه و نواحی تدمیر پیروزیهایی به دست آوردند: در ثغر اعلی، قطلونیه، جرنده و برشلونه را تصرف كردند و مسیحیان را عقب راندند (ابن عذاری، ۲ / ۸۳؛ نیز نک‌ : نعنعی، ۲۰۷؛ عنان، ۱ / ۲۵۶-۲۵۷).

در ۲۱۴ق / ۸۲۹م ‌هاشم ضراب كه در شورش معروف به حفره نیز دست داشت، در طلیطله برضد امویان قیام كرد و دو سال امور طلیطله را به دست گرفت و با اینکـه در ۲۱۶ق به دست سپاهیان اموی به قتل رسید، اما آتش فتنه كاملاً خاموش نشد؛ تا اینکـه سرانجام پس از ۸ سال امویان در ۲۲۲ق طلیطه را از دست شورشیان رها ساختند و از آن پس، تا مدتی طلیطه از فتنه و شورش در امان بود (ابن اثیر، ۶ / ۴۱۵-۴۱۶؛ ابن عذاری، ۲ / ۸۳-۸۵؛ نیز نک‌ : بیضون، ۲۳۵-۲۳۶؛ عنان،۱ / ۲۵۸).

عبدالرحمان پس از فرونشاندن شورش طلیطه، نبرد با مسیحیان را از سرگرفت و به ویژه میان سالهای ۲۲۵ تا ۲۲۸ق پیروزیهایی در ثغراعلی و ناوار به دست آورد (ابن اثیر، ۶ / ۵۱۶، ۵۲۹؛ ابن عذاری، ۲ / ۸۵-۸۶؛ عنان، ۱ / ۲۵۸-۲۶۱). در حدود سال ۲۳۰ق / ۸۴۵م حكومت امویان در ‌اندلس با خطر تازه‌ای روبه‌رو شد. نُرمانها از طریق دریا بر سواحل اشبونه تاختند و سپس به سمت جنوب رفته، قادس و شذونه و سرانجام، اشبیلیه را تصرف كردند و دست به كشتار و غارت زدند. پس از آن امویان برای دفاع از مرزهای دریایی بر گرداگرد اشبیلیه بارویی مستحكم ساختند و به فرمان عبدالرحمان كارخانۀ عظیمی‌ برای ساختن كشتی و تجهیز ناوگان دریایی خود در اشبیلیه بنا نهادند (ابن‌عذاری، ۲ / ۸۷- ۸۸؛ ابن دلایی، ۹۸-۹۹؛ مقری، ۱ / ۳۴۵-۳۴۶؛ ابن‌قوطیه، ۸۸؛ ابن خطیب، ۲۰؛ نیز نک‌ : عنان، ۱ / ۲۶۲-۲۶۴).

امویان در واپسین سالهای عمر عبدالرحمان درگیر جنگ با مسیحیان در شمال و فرونشاندن شورش مسیحیان در قرطبه بودند، تا سرانجام، عبدالرحمان در۲۳۸ق / ۸۵۲م درگذشت و فرزندش محمد به جای او نشست (ابن حیان، چ مكی، ۱۶-۱۷؛ ابن‌عذاری، ۲ / ۹۰؛ مقری،۱ / ۳۴۶-۳۴۷). هنوز چند روزی از خلافت وی نگذشته بود كه گروههایی از مسیحیان مخالف امویان در طلیطه سر به شورش برداشتند. اگرچه محمد بن عبدالرحمان حملات متعددی برضد شورشیان تدارك دید، اما با وجود برج و باروهای استوار شهر، دست یافتن بر آن سخت دشوار بود تا سرانجام، محمد بن عبدالرحمان در ۲۴۴ق / ۸۵۸م خود فرماندهی سپاه را برعهده گرفت و شهر را پس از محاصره به تصرف درآورد (ابن‌حیان، همان چ، ۲۹۲-۳۰۶؛ ابن‌عذاری، ۲ / ۹۴-۹۶؛ مقری، ۱ / ۳۵۰).

امیرمحمد هنوز از آشوب طلیطله نیاسوده بود كه در جلیقیه و سواحل غربی‌ اندلس با حملۀ نرمانها روبه‌رو شد. نرمانها پس از شكست از سپاهیان اموی رهسپار سواحل جنوبی شده، در اشبیلیه و چندین شهر ساحلی به قتل و غارت پرداختند. تاخت و تاز نرمانها چندین ماه طول كشید و خسارتهای فراوانی به مسلمانان وارد آورد و سرانجام، از طریق سواحل شرقی به ناوار حمله برده، نواحی بنبلونه را تصرف كردند (ابن حیان، همان چ، ۳۱۹-۳۲۰؛ ابن عذاری، ۲ / ۹۸). در ۲۵۴ق / ۸۶۸م امیر محمد برای فرو نشاندن شورشهای شمال غربی ‌اندلس، با سپاهی به سوی مارده پیش راند و پس از محاصرۀ این شهر بر آن دست یافت. سپس در نواحی سرقسطه شورش سلیمان بن عبدوس، و در وشقه از نواحی ثغر اعلی فتنۀ عمروس بن عمرو را فرونشاند (ابن حیان، همان چ، ۳۲۵؛ ابن اثیر، ۷ / ۱۸۹؛ ابن عذاری، ۲ / ۱۰۰).

چون سپاهیان اموی به قرطبه بازگشتند، مطرف و اسماعیل فرزندان موسی بن موسی تطیله و سرقسطه را در ۲۵۸ق / ۸۷۲م تصرف كردند. حملات پی در پی امویان به این نواحی بی‌فایده بود. تا اینکـه در ۲۶۸ق سرانجام، توانستند سرقسطه و دژهای اطراف آن و نیز لارده را بازپس گیرند. امیرمحمد محمد بن لب را بر سرقسطه گماشت، اما وی نیز نافرمانی پیشه ساخت و با آلفونسوی سوم، پادشاه لیون هم‌پیمان شد. در ۲۷۰ق محمد فرزند خود، منذر را بدان نواحی فرستاد و او پس از نبردی سخت بر سر قسطه و نواحی آن دست یافت (ابن حیان، همان چ، ۳۲۹-۳۳۰، ۳۸۵؛ ابن اثیر،۷ / ۳۶۹-۳۷۰، ۳۰۱-۳۰۳؛ نیز نک‌ : عنان، ۱ / ۳۰۲-۳۰۴). سال بعد، منذر بن محمد رهسپار بطلیوس شد تا آشوب عبدالرحمان بن مروان را خاموش سازد؛ اما چون از تسلیم او فروماند حكومت بطلیوس و سرزمینهای مجاور آن را به او سپرد (ابن‌قوطیه، ۱۰۷- ۱۰۸؛ ابن‌اثیر، ۷ / ۴۱۶؛ نیز نک‌ : عنان، ۱ / ۳۰۶-۳۰۷).

زمانی كه منذر بن محمد در ثغراعلی مشغول نبرد با محمد ابن‌لب بود، ابن‌حفصون (ه‌ د) با گروهی از یارانش به كوهستانهای ببشتر رفت و آنجا را پایگاه خود ساخت و از آن پس، تا سالها به نام بنی‌عباس مشغول دعوت بود (ابن‌قوطیه، ۱۰۹-۱۱۲؛ حمیدی، ۲ / ۴۷۶؛ ابن عذاری، ۲ / ۱۰۵-۱۰۶؛ نویری، ۲۳ / ۳۹۱). منذر درگیر جنگ با ابن حفصون بود كه پدرش در ۲۷۳ق / ۸۸۶م درگذشت. پس به قرطبه بازآمد و رسماً جانشین پدر شد (ابن اثیر، ۷ / ۴۲۴؛ ابن عذاری، ۲ / ۱۰۶؛ نیز نک‌ : اخبار، ۱۳۱-۱۳۲).

امیرمحمد سراسر حكومت خود را به جنگ و مبارزه گذراند. او می‌كوشید تا پایه‌های فرمانروایی امویان را مستحكم‌تر سازد. با اینکـه جنگهای پی‌درپی با مسیحیان و نیز دشمنان داخلی برای دولت اموی هزینه‌های گزاف در برداشت، وی برای رفاه و آسایش مردم تلاش فراوان كرد؛ از آن جمله مالیاتهایی را كه در هنگام لشكركشی برعهدۀ مردم بود، برداشت (ابن‌عذاری، ۲ / ۱۰۹-۱۱۰).

نخستین اقدام منذر پس از به دست گرفتن حكومت، سركوب شورش طلیطله بود (همو، ۲ / ۱۱۶؛ نعنعی، ۲۸۱-۲۸۲) و تقریباً همۀ عمر خود را پس از آن در جنگ با ابن‌حفصون گذراند. ابن‌حفصون در این زمان بر بیشتر شهرهای جنوب‌ اندلس از جمله ارشذونه، مالقه، جیان و استجه دست یافته بود. منذر در ۲۷۵ق / ۸۸۸م درگذشت (ابن‌اثیر، ۷ / ۴۳۵؛ ابن‌عذاری، ۲ / ۱۱۴-۱۱۷، ۱۱۹، ۱۵۶).

پس از منذر برادرش، عبدالله بر جای وی نشست. در روزگار حكومت عبدالله دامنۀ شورشها بالا گرفت (ابن‌خلدون، ۴(۲) / ۲۹۵-۲۹۶؛ نیز نک‌ : لوی پرووانسال، I / ۳۶۴-۳۶۶؛ دوزی، ۳۷۲). این شورشها به امیرعبدالله فرصت نداد تا جنگ با مسیحیان را پی گیرد و مورخان نیز از حملۀ مسیحیان در شمال ‌اندلس، بجز استیلای آلفونسوی سوم، پادشاه لیون بر شهر سموره در ۲۸۰ق (ابن عذاری، ۲ / ۱۲۴) گزارشی نداده‌اند. از دیگر حوادث روزگار امیرعبدالله فتح جزایر شرقی (جزایر بلیار) به دست مسلمانان و به فرماندهی عصام خولانی در ۲۹۰ق بود (نعنعی، ۳۱۲). امیر عبدالله پس از گذراندن دورانی پرآشوب در ۳۰۰ق / ۹۱۳م درگذشت و پس از وی نواده‌اش عبدالرحمان بن محمد جانشین او شد (ابن‌اثیر، ۸ / ۷۳؛ ابن‌عذاری، ۲ / ۱۵۱-۱۵۶). امیرجدید بیشترین تلاش خود را صرف سركوب شورشهای ابن حفصون كرد و در چندین نبرد سپاهیان وی را به سختی شكست داد و مناطق بسیاری را در جنوب و جنوب شرقی‌اندلس از قلمرو وی خارج ساخت (ابن خطیب، ۲۸-۳۰؛ نویری،۲۳ / ۳۹۶- ۳۹۸). از مهم‌ترین حوادث روزگار عبدالرحمان مرگ ابن حفصون در ۳۰۵ق / ۹۱۷م بود. پس از مرگ وی، فرزندانش به تدریج سر تسلیم فرود آوردند و بدین سان، شورشهای ۳۰ سالۀ وی كه بارها پایه‌های حكومت اموی را به لرزه ‌انداخته بود، از میان رفت (ابن عذاری، ۲ / ۱۷۱-۱۷۲، ۱۷۴-۱۷۵، ۱۸۴، ۱۹۲-۱۹۳).

عبدالرحمان میان سالهای ۳۰۸ تا ۳۱۲ق سرگرم فرونشاندن شورشهایی در طلیطله، بطلیوس، باجه و بلنسیه بود تا سرانجام همۀ شهرها، به ویژه شرق ‌اندلس را از عناصر شورشی پاك ساخت. در همین زمان، مسیحیان چندین بار بر قلمرو مسلمانان تاختند و عبدالرحمان خود در ۳۱۲ق با سپاهی رهسپار شمال شد و در دو نبرد پی‌درپی لشكریان پادشاه لیون را شكست داد (همو، ۲ / ۱۷۵-۱۸۰، ۱۸۵؛ مقری،۱ / ۳۶۳). از آن پس، امویان تا ۳۴۵ق / ۹۵۶م درگیر نبرد با مسیحیان لیون بودند، تا اینکـه در این سال با پادشاه لیون پیمان صلحی بستند كه در پی آن تا مدتها در شمال ‌اندلس آرامش نسبی برقرار بود (ابن اثیر، ۸ / ۳۵۷؛ ابن عذاری، ۲ / ۲۱۹-۲۲۱).

عبدالرحمان در همان حال كه سرگرم فرو نشاندن شورشهای داخلی و جنگ با مسیحیان بود، از گسترش دعوت فاطمیان در شمال افریقا نیز غافل نماند. دعوت فاطمیان كه در مغرب رو به گسترش بود، حكومت امویان را تهدید می‌كرد. از این رو، عبدالرحمان كه اینک به عنوان خلیفه مسلمین، «امیر المؤمنین الناصرلدین الله» لقب گرفته بود، سلسله جنگهایی را با فاطمیان آغاز كرد كه تا مدتها ادامه داشت (همو، ۲ / ۲۲۰، ۲۲۱-۲۲۳).

عصر عبدالرحمان ناصر با وجود جنگها و كشمكشهای فراوان از مهم‌ترین و درخشان‌ترین دورانهای اسلامی ‌در ‌اندلس به شمار می‌رود. وی دولت اموی را به اوج اقتدار و شكوه رسانید. به عمران و آبادانی شهرها همت گماشت و بناهای عظیمی‌ بنیاد نهاد، از آن جمله: «المدینة الزهراء» كه بقایای آن هنوز پابرجاست. با مرگ وی در ۳۵۰ق / ۹۶۱م، درخشان‌ترین دوران تاریخ اسپانیای اسلامی‌به پایان رسید (ابن اثیر، ۸ / ۵۳۵-۵۳۶؛ ابن عذاری، ۲ / ۲۲۳-۲۲۴، ۲۲۹، ۲۳۰).

پس از عبدالرحمان فرزندش، حكم، ملقب به المستنصربالله به جای او نشست. در دوران حكومت حكم همواره ۳ دشمن خارجی خلافت اموی را تهدید می‌كردند: مسیحیان در شمال در سرزمینهای لیون، قشتاله و ناوار كه چون فرصت می‌یافتند، ایالتهای شمالی را مورد تاخت و تاز قرار می‌دادند. به ویژه در ۳۵۲ و ۳۵۳ق خسارتهای فراوانی به مسلمانان وارد آوردند (همو، ۲ / ۲۳۳؛ مقری،۱ / ۳۸۲-۳۸۴)؛ نرمانها كه میان سالهای ۳۵۵ و۳۶۰ق سواحل غربی را مورد تاخت و تاز قرار داده، دست به كشتار و تاراج می‌زدند (ابن عذاری، ۲ / ۲۳۹،۲۴۱)؛ و فاطمیان (ادریسیان) در مغرب كه پس از درگیریهای فراوان، سرانجام، سپاهیان اموی در ۳۶۳ق / ۹۷۴م با تصرف شهر فاس به سیطرۀ آنان بر مغرب پایان دادند (همو، ۲ / ۲۴۴- ۲۴۸؛ نیز نک‌ : ابن حیان، چ حجی، ۱۷۴-۱۷۶؛ نعنعی، ۴۰۰-۴۰۳).

مورخان دوران حكومت المستنصر را از دورانهای درخشان تاریخ‌ اندلس شمرده، و دانش‌دوستی و توجه وی به دانشمندان و شاعران و نویسندگان و به خصوص شوق وافر او را به گردآوری كتابها و آثار نفیس بسیار ستوده‌اند. در عصر او علوم گوناگون رو به شكوفایی نهاد، دانشمندان از سراسر كشورهای اسلامی‌ به ‌اندلس روی نهادند و قرطبه به عنوان بزرگ‌ترین مركز علم و ادب شناخته شد. كتابخانه‌ای كه المستنصر در قرطبه تأسیس كرد، از بزرگ‌ترین كتابخانه‌ها در جهان آن روز به شمار می‌رفت (مثلاً نک‌ : ابن حیان، همان چ، ۲۱۶؛ ابن اثیر، ۸ / ۶۷۷-۶۷۹؛ مقری، ۱ / ۳۹۴-۳۹۵؛ نیز نک‌ : نعنعی، ۴۰۷-۴۱۲).

المستنصر در ۳۶۵ق / ۹۷۶م فرزند ۱۲ ساله‌اش هشام را به جانشینی برگزید و خود یك سال بعد درگذشت (ابن اثیر، ۸ / ۶۷۷؛ ابن عذاری، ۲ / ۲۵۳؛ مقری، ۱ / ۳۹۶). در این دوره، زمام امور در دست مادر هشام و نیز محمد بن ابی عامر، وزیر با نفوذ دربار بود. ابن ابی عامر از همان آغاز می‌كوشید همۀ امور را در دست گیرد، اما بزرگ‌ترین مانع، غلامان صقلبی بودند كه در دربار امویان نفوذ فراوان داشتند. از میان آنان، جعفر بن عثمان كه از روزگار المستنصر اقتدار بسیاری در دربار كسب كرده بود، بزرگ‌ترین رقیب وی به شمار می‌آمد. ابن ابی عامر با زیركی و دسیسۀ بسیار در ۳۶۷ق فرمان عزل و دستگیری وی را از خلیفه گرفت و او را به زندان افكند و بدین سان، بخشی از اقتدار صقلبیان را درهم شكست (ابن عذاری، ۲ / ۲۶۲-۲۶۴، ۲۶۵، ۲۶۷، ۲۷۱-۲۷۳؛ نعنعی،۴۲۵-۴۲۷). از سوی دیگر، در دو نبرد متوالی با مسیحیان در قشتاله پیروزیهای چشم‌گیری به دست آورد كه بر شهرت و محبوبیت او نزد خلیفۀ جوان افزود، چندان كه به او لقب ذوالوزارتین داد (ابن عذاری، ۲ / ۲۶۴- ۲۶۵). ابن ابی عامر به تدریج دشمنان و رقیبان خود را از میان برداشت و با پیروزیهایی كه میان سالهای ۳۷۱ تا ۳۷۸ق در نبرد با مسیحیان در قشتاله و لیون به دست آورد، به المنصور ملقب شد. ازآن پس، دستور داد خطبه به نام او كردند و نامش بر سكه‌ها ضرب شد و به این ترتیب، برای هشام از خلافت جز نامی ‌باقی نماند. از همین رو، ابن ابی عامر را مؤسس دولت عامریان می‌دانند (همو، ۲ / ۲۷۹؛ مقری،۱ / ۳۹۶- ۳۹۸، ۴۰۰؛ نیز نک‌ : ه‌ د، بنی عامر).

ابن ابی عامر در ۳۸۱ق فرزند خود، عبدالملك را جانشین خود كرد و فرزند دیگرش، عبدالرحمان را مقام وزارت داد و سرانجام در ۳۹۲ق / ۱۰۰۲م درگذشت (ابن عذاری، ۲ / ۲۹۳، ۳۰۱؛ نیز نک‌ : بیضون، ۳۳۳).

دورۀ حكومت منصور از درخشان‌ترین دورانهای فرمانروایی امویان در‌ اندلس به شمار می‌رود. خلافت اموی در این دوره به اوج اقتدار رسید، آرامش و امنیت در سراسر ‌اندلس برقرار شد، زراعت، تجارت و صنعت شكوفا شد، بازار علم و ادب رونق گرفت و مراكز علمی ‌بسیاری تأسیس گردید (عنان، ۲ / ۵۷۵-۵۸۰؛ بیضون، ۳۳۴).

پس از منصور فرزندش، عبدالملك با تأیید خلیفه هشام المؤید به جای پدر نشست و سیاستهای وی را دنبال كرد. وی با قبایل مختلف از در صلح و دوستی درآمد و با دشمنان خارجی با اقتدار و قاطعیت به جنگ پرداخت و در چندین نبرد از جمله میان سالهای ۳۹۳ تا ۳۹۷ق پیروزیهای چشم‌گیری در ثغراعلی و نواحی برشلونه، قشتاله و لیون به دست آورد و بدین سبب، به المظفربالله ملقب شد و سرانجام در ۳۹۹ق / ۱۰۰۹م درگذشت (ابن‌عذاری، ۳ / ۱۱، ۱۲-۱۵، ۳۶؛ ابن خطیب، ۸۵-۸۷).

پس از درگذشت عبدالملك عبدالرحمان، فرزند دیگر المنصور حاجب خلیفه شد. عبدالرحمان كه به روایت مورخان مردی ستمگر و افزون‌طلب بود، از همان آغاز هوای خلافت در سر داشت و پس از تمهیدات فراوان از خلیفه هشام خواست تا وی را جانشین خود سازد و سرانجام، به این مقصود نایل آمد و در۳۹۹ق خلیفه منشور ولایت عهدی وی را صادر كرد (ابن‌عذاری، ۳ / ۳۸، ۴۳-۴۴؛ مقری، ۱ / ۴۲۴-۴۲۶؛ ابن‌خطیب، ۹۱-۹۳؛ نیز نک‌ : عنان، ۲ / ۶۲۷). این امر اگرچه در ظاهر موفقیتی بزرگ برای وی محسوب می‌شد، اما زمینه را برای فروپاشی اقتدار عامریان و در نهایت سقوط دولت اموی فراهم ساخت. بدین سان كه از زمان روی كار آمدن بنی عامر از خلافت اموی جز نامی‌ نمانده بود و مردم با اینکـه در رفاه و عزت و اقتدار به سر می‌بردند، اما همیشه به بنی عامر به چشم غاصبان خلافت می‌نگریستند؛ از این رو، پس از ولایت‌عهدی عبدالرحمان، مردم قرطبه به تحریك سران بنی امیه سر به شورش برداشتند و با حمله به قصر الزاهره هشام المؤید را خلع، و محمد ابن هشام بن عبدالجبار را به جای وی به خلافت برداشتند و عبدالرحمان ابن منصور را نیز گردن زدند (ابن عذاری، ۳ / ۵۰-۵۲، ۵۹-۶۰، ۶۶؛ مقری، ۱ / ۴۲۷؛ نیز نک‌ : عنان، ۲ / ۶۲۹-۶۳۰؛ بیضون، ۳۴۰).

پس از آن، خلافت اموی در گردابی از حوادث گرفتار آمد. شیرازۀ امور از هم پاشید و خلیفۀ جدید نیز كاری از پیش نبرد، تا اینکـه در ۴۰۰ق / ۱۰۱۰م دوباره هشام به خلافت رسید. اما در ۴۰۳ق پس از یك سلسله حوادث، بربرها در قرطبه بر اوضاع مسلط شدند و پس از آن، به ترتیب سلیمان المستعین، هشام المؤید و دوباره سلیمان المستعین به خلافت رسیدند. سرانجام، بنی حمود (ه‌ م) خلافت را از ایشان گرفتند و مدت كوتاهی بر قرطبه حكم راندند. پس از بنی حمود دوباره از خاندان اموی المرتضی، المستظهر، المستكفی بالله و هشام بن محمد، معروف به المعتدبالله به خلافت رسیدند، اما با خلع هشام در ۴۲۲ق / ۱۰۳۱م خلافت اموی یكسره از ‌اندلس برافتاد (ابن اثیر، ۹ / ۲۱۶- ۲۱۸، ۲۸۲-۲۸۴؛ ابن عذاری، ۳ / ۱۱۴-۱۱۷).

 

مآخذ

ابن اثیر، الكامل؛ ابن حیان، حیان، المقتبس، به كوشش محمودعلی مكی، بیروت، ۱۳۹۳ق / ۱۹۷۳م؛ همو، همان، به كوشش عبدالرحمان علی حجی، بیروت، ۱۹۸۳م؛ ابن خطیب، محمد، اعمال الاعلام، به كوشش لوی پرووانسال، بیروت، ۱۹۵۶م؛ ابن خلدون، العبر؛ ابن دلایی، احمد، ترصیع الاخبار، به كوشش عبدالعزیز اهوانی، مادرید، ۱۹۶۵م؛ ابن عبدربه، احمد، العقد الفرید، به كوشش احمدامین و دیگران، بیروت، ۱۴۰۲ق / ۱۹۸۲م؛ ابن عذاری، محمد، البیان المغرب، به كوشش كولن و لوی پرووانسال، بیروت، ۱۹۸۳م؛ ابن قوطیه، محمد، تاریخ افتتاح الاندلس، به كوشش عبدالله انیس طباع، بیروت، ۱۹۵۷م؛ ابن كردبوس، عبدالملك، تاریخ الاندلس، به كوشش احمدمختار عبادی، مادرید، ۱۹۷۱م؛ اخبار مجموعة، به كوشش ابراهیم ابیاری، قاهره / بیروت، ۱۴۰۱ق / ۱۹۸۱م؛ بیضون، ابراهیم، الدولة العربیة فی اسبانیة، بیروت، ۱۴۰۶ق / ۱۹۸۶م؛ حسین، حمدی عبدالمنعم محمد، التاریخ السیاسی لمدینة اشبیلیة فی العصر الاموی، اسكندریه، ۱۴۰۷ق / ۱۹۸۷م؛ حمیدی، محمد، جذوة المقتبس، به كوشش ابراهیم ابیاری، بیروت، ۱۴۰۳ق / ۱۹۸۳م؛ عنان، محمدعبدالله، دولة الاسلام فی الاندلس، قاهره، ۱۴۱۱ق / ۱۹۹۰م؛ مراكشی، عبدالواحد، المعجب، به كوشش محمدسعید عریان و محمد عربی علمی، قاهره، ۱۳۶۸ق / ۱۹۴۹م؛ مقری، احمد، نفح الطیب، به كوشش احسان عباس، بیروت، ۱۳۸۸ق / ۱۹۶۸م؛ نعنعی، عبدالمجید، تاریخ الدولة الامویة فی الاندلس، بیروت، ۱۹۸۶م؛ نویری، احمد، نهایة الارب، به كوشش احمد كمال زكی و محمدمصطفی زیاده، قاهره، ۱۹۸۰م؛ نیز:

 

Chehne, A., Muslim Spain, its History and Culture, Minneapolis, ۱۹۷۷; Collins, R., The Arab Conquest of Spain, Madrid, ۱۹۸۹; Conde , J.A., History of the Dominion of the Arabs in Spain, London, ۱۹۵۴; Dozy,R., Historia de los Musulmanes de Espana, Leiden,۱۸۶۱;Levi- Provencal, E., Histoire de l'Espagne musulmane, Paris / Leiden, ۱۹۵۰.

 

عنایت‌الله فاتحی‌نژاد

 

نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 975
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست