responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 901

برمکیان

نویسنده (ها) : صادق سجادی

آخرین بروز رسانی : چهارشنبه 27 آذر 1398 تاریخچه مقاله

بَرْمَكيان، عنوان برجسته‌ترين خاندان وزارت و ديوان‌سالاري در سراسر عصر خلافت عباسی كه از اوايل سده ۲ ق / ۸ م در صحنۀ تاريخ سياسی اسلام ظاهر شدند.

واژه برمك را در غالب منابع، لقب عمومی متوليان معبد نوبهار بلخ دانسته‌اند؛ چنانكه ابن ازرق كرمانی از كهن‌ترين و مهم‌ترين راويان اخبار برمكيان، اين عنوان را لقب ديرينۀ صاحبان اين منصب از يك خاندان دانسته («تاريخ ... »، ۳-۴؛ بارتولد، خليفه ... ، ۸۷)، و مسعودي (مروج ... ، ۲ / ۲۲۸) هم نوبهار را «بيت البرامكه» خوانده است (نيز نک‌ : قزوينی، ۳۳۱؛ خواندمير، ۳۴-۳۵؛ ابن فقيه، چ ليدن، ۳۲۳). اما در وجه تسميه و اشتقاق برمك، برخی مورخان و نويسندگان گزارشهاي افسانه‌آميزي آورده‌اند. گروهی آن را محرَّف «باب مكه» و خودِ نوبهار را معبدي در برابر مكه دانسته (همانجا؛ قس: هدايت، ۷۱۸)، و برخی مشتق از فعل «برمكيدن» (بر + مكيدن ) فارسی دانسته، و داستانی در اين باره آورده‌اند (خواندمير، ۳۶؛ برهان ... ، ۱ / ۲۶۳؛ اخبار برمكيان، گ ۷ الف). ياقوت نيز بر آن است كه چون نوبهار را به مكه تشبيه می‌كردند، پيشواي آن را «ابن مكه» خواندند و اين تركيب به تدريج به صورت برمك درآمد ( بلدان، ۴ / ۸۱۸). اين توجيهات عاميانه منحصر به نويسندگان متقدم نيست؛ يكی از معاصران نيز آورده است كه منوچهر پيشدادي بتكده‌ای ساخت كه «مه‌گیر» یا «مه‌گاه» نام گرفت. سپس با اضافه پیشوند «بر» كه یكی از معانی آن پیشوا و رئیس است به «برمه‌گیر»، «برمهگ» و سرانجام «برمك» تبدیل شد و به معنای متولی معبد به كار رفت (كانپوری، ۵۰-۵۱).

تحقیقات جدید در این باره قانع كننده‌تر است. یكی از محققان، ردپای این واژه را در متون ختنی و تبّتی و مأخوذ از شكل سنسكریت «پرموكهه[۱]» به معنای پیشوا دنبال كرده، و دریافته است كه صورتهای مختلف گویشی این واژه در این متون گویا به‌عنوان لقب برای پیشوای روحانیت بودایی، یعنی وهاره[۲] به كار می‌رفته است. وی با پژوهشهای زبان‌شناسانه در گویشهای ختنی و تبتی این واژه و تبدیل حروف به یكدیگر، اعلام كرده است كه برمك صورت بلخی عربی شدۀ پَرْمُگ[۳] و هم‌ریشه با همان واژه سنسكریت است (بیلی، 2؛ معین، ۲ / ۳۷). كانپوری این توضیح را نادرست دانسته، و آورده است كه چنین واژه‌ای در سنسكریت وجود ندارد (ص ۵۱-۵۲). از آن سوی، برخی از محققان، برمك را مشتق از پَرَكرَمه[۴] دانسته‌اند. در حالی كه فوشه معتقد است كه این اشتقاق با مبانی فقه اللغه سازگار نیست. به عقیدۀ او برمك از واژۀ نوه كرمیكه[۵]، نام یا لقب كسی كه سازنده نوبهار

بوده، مشتق شده، و این نام در كنار نام پادشاه آن روزگار در كتیبۀ كانیشكا در موزۀ پیشاور موجود است (ص ۸-۱۱). عبدالحی حبیبی نیز همین نظر را تأیید كرده، و نوه كرمیكه را لقب ناظر قصور سلطنتی دانسته است (حاشیه ... ، ۴۲۳).

دربارۀ معبد نوبهار بلخ، واژه، تسمیه و آیین رایج در آن نیز گزارشهای متفاوتی در دست است. نوبهار را صورتی از واژۀ سنسكریت نَوَ وهاره[۶] به معنای معبد نو دانسته‌اند (بیلی، همانجا). برخی بر آنند كه واژۀ «وار» یا «وارۀ» اوستایی كه بر آتشكده اطلاق می‌شده، در سنسكریت به «باره» و «وهار» و سپس «بهار» تبدیل گردیده، و دلیل آن، اطلاق «بهار» به معبد و بتكده در زبان فـارسی اسـت (حبیبی، تـاریخ ... ، ۱۶، حاشیه، ۴۱۶-۴۱۷؛ نیز نك‌ : فرخی، ۵۸، ۱۰۱، ۱۰۲، جم‌ ؛ هدایت، ۱۹۵-۱۹۶)؛ اما این معنی می‌تواند متأخرتر از اطلاق نوبهار بر معبد معروف باشد و در ادبیات فارسی به مناسبت نام نوبهار، واژۀ بهار را مجازاً بر بت و بتكده اطلاق كرده‌اند. این نكته خود یكی از دلیلهایی است كه نشان می‌دهد نوبهار در اصل آتشكده نبوده است (قس: وندیداد، فرگرد ۲، حصۀ ۲، فقرۀ ۲۱-۴۳؛ دربارۀ «واره»، صورتها، معانی و اطلاقات آن، نك‌ : حبیبی، همان، ۴۱۲-۴۱۴، ۴۱۷-۴۱۹). هیوان‌تسانگ، زایر چینی سده ۷ م كه بلخ و معبد آن را دیده بوده، معبد نوبهار را نَوَ سنگهارامه[۷] خوانده است و از اشارات او بر می‌آید كه «ویهـاره» عنوان مطلق معبـد بـوده است (بـووا، ۳۱-۳۳؛ نیـز نك‌ : ماركوارت، 91). نویسنده فتح نامه (چچ‌نامه) نیز تصریح كرده كه واژۀ نوبهار (نووهار) مقارن فتح اسلامی بر بسیاری از معابد بودایی سِند اطلاق می‌شده است (كوفی، ۴۲، ۴۴).

در منابع اسلامی نوبهار را عموماً به معنای بهارنو یا فصل جدید بهار دانسته، و روایتی برای اطلاق این نام بر معبد معروف بلخ آورده‌اند. به همین مناسبت، در متون عربی آن را «البهار الجدید» یاد كرده‌اند (یاقوت، همان، ۴ / ۸۱۷- ۸۱۸؛ نیز نك‌ : ابن‌فقیه، همانجا). روایت بلخی از ابن شوذب هم حاكی از ارتباط معبد نوبهار با فصل بهار است (ص ۱۸، ۴۶؛ درباره بانی نوبهار و اختلاف روایات، نك‌ : دقیقی، ۴۹؛ معین، ۲ / ۳۴؛ ابن فقیه، همان چ، ۱۵۷؛ بلخی، ۱۹-۲۰، ۳۷؛ حبیبی، همان، ۱۹؛ درباره محل دقیق و بقایای آن در سده‌هـای مختلف تـاكنون و شكل بنا، نك‌ : یعقوبی، البلدان، ۵۶؛ ابن‌حوقل، ۳۷۳؛ مسعودی، همان، ۲ / ۲۲۹؛ ابن فضل‌الله، ۱ / ۱۶۶؛ ابن‌فقیه، همان چ، ۳۲۳؛ یاقوت، همان، ۴ / ۸۱۸؛ حدودالعالم، ۳۱۱؛ بلخی، ۱۹، ۳۵-۳۷، ۴۳-۴۴؛ حبیبی، حاشیه، ۴۱۳، ۴۱۸).

دربارۀ آیین متولیان نوبهار و تعلق معبد به بوداییگری، یا آیین زردشتی روایات مورخان چنان متناقض است كه اظهارنظر دربارۀ آن را دشوار ساخته است. از یك سو گزارشها و اسناد و سنگ نبشته‌ها و كاوشهای باستان‌شناسی نشان می‌دهند كه بلخ ــ با آنكه از لحاظ سیاسی و مهم‌ترین جنبه‌های فرهنگ و تمدن، متعلق به جهان ایرانی است ــ بزرگ‌ترین یا یكی از بزرگ‌ترین مراكز آیین بودا به شمار می‌رفته است (بووا، ۳۰-۳۳؛ فوشه، ۸- ۹؛ یاقوت، همانجا؛ معین، ۲ / ۳۷؛ بارتولد، همانجا؛ ابن فقیه، همان چ، ۱۵۷، ۳۲۲، ۳۲۳؛ سوردل، I / 130). از سوی دیگر بعضی از نویسندگان كهن، نوبهار را بتكده، اما نه بودایی، بلكه بتكده صابئین حرّان و هفتمین معبد بزرگ ستاره پرستان دانسته‌اند (بیرونی، ۲۰۴؛ ابن فضل‌الله، همانجا؛ قس: كانپوری، ۴۲-۴۳).

در برابر این روایات، دسته‌ای گزارشها تصریح كرده‌اند كه نوبهار آتشكده بوده است. گذشته از روایات افسانه‌ای ایران در اشعار دقیقی (همانجا) و برخی از اشعار نظامی (ص ۹۷۳)، در مجمل التواریخ هم از لهراسب و یزدان‌پرستی او و آتشكدۀ نوبهار سخن رفته (ص ۵۱)، و بلخی هم به روایتی از فضل بن یحیى برمكی، آنجا را كعبه مغان خوانده است (ص ۲۰، ۳۷). مسعودی (مروج، ۳ / ۳۸۶) نوبهار را یكی از ۴ آتشكده بزرگ ایران دانسته، و ابن خلكان نیز كه نسب خود را به برمكیان می‌رسانده، آنجا را آتشكده نامیده است (۶ / ۲۱۹؛ قس: بلخی، ۴۶). نویسندگان البدء و التاریخ و سیاست نامه نیز نوبهار را متعلـق به آیین زردشتی دانسته‌انـد (قس: هدایت، ۱۸۵، ۷۱۸؛ نك‌ : حبیبی، همان، ۴۱۳: دربارۀ یكی از فرزندان زردشت به نام اوروَتت نَره[۸] كه تولیت نوبهار را برعهده داشت ). چنین می‌نماید كه به روزگار برمكیان هم نوبهار را آتشكده می‌دانستند و ابوالهول حمیری در نكوهش فضل بن یحیى، این معبد را آتشكده خوانده است (نك‌ : یاقوت، همان، ۴ / ۸۱۹-۸۲۰).

با اینهمه، به نظر می‌رسد روایاتی كه دربارۀ انتساب نوبهار به زردشتیان آمده، به روزگار سیطرۀ برمكیان ساخته شده است تا این خاندان را به موبدان بزرگ و فرمانروایان ساسانی منسوب گردانند (نك‌ : فوشه، ۹؛ بارتولد، همانجا؛ معین، ۲ / ۳۸- ۳۹). بارتولد احتمال داده است كه اینگونه روایات را ابن‌ مقفع كه معاصر خالد بن برمك بود، ساخته است (خلیفه، ۸۷). برخی از محققان با توجه به همه این گزارشها، خاصه آنچه از وندیداد آورده شد، بر آنند كه نوبهار اصلاً آتشكده بوده است و چون آیین زردشتی در بلخ در برابر گسترش آیین بودا عقب‌نشینی كرد، به معبد بودایی تبدیل شد (حبیبی، همان، ۴۱۴؛ معین، ۲ / ۳۴)؛ و بعضی برعكس معتقدند كه نوبهار در آغاز بودایی بود و چون بر اثر فتح اسلامی بلخ ویران شد، پس از تجدید بنا به آتشكده بدل گردید (بووا، ۳۵). این نظریه با ممنوعیت ساخت معابد و مراكز دینی غیراسلامی در قلمرو اسلام كه تقریباً در عموم معاهدات صلح و فتح نامه‌های عصر اول اسلام درج شده، مغایر است و سرانجام اطلاق واژۀ بهار در ادب فارسی بر بت و بتكده و این معنی كه نام آتشكدۀ نوبهار در زمرۀ اسامی آتشكده‌های شناخته شده نیامده، نشانه‌های دیگری است كه بوداییگری نوبهار را تقویت می‌كند.

 

خاستگاه برمكیان

همۀ گزارشها حاكی از آن است كه سدانت یا تولیت نوبهار در دست برمك قرار داشت كه از ثروت و مكنت بیشمار برخوردار بود و فرمانروایان چین، هند، سند و جز آنها كه به زیارت معبد می‌رفتند، او را سخت معزّز و محترم می‌داشتند و در داوریها به او رجوع می‌كردند (مسعودی، همان، ۲ / ۲۲۸- ۲۲۹؛ یاقوت، بلدان، ۴ / ۸۱۸؛ قزوینی، ۳۳۱).

برمك اراضی وسیعی را كه متعلق به معبد، و وقف آنجا بود و مساحت آن را افزون بر ۵۰۰‘۱كمـ۲ برآورد كرده‌اند، در دست داشت و بر ساكنان آن فرمان می‌راند و جملگی پیرو او بودند (نك‌ : بارتولد، همانجا؛ قس: ابن‌ازرق، «تاریخ»، ۳؛ یاقوت، مسعودی، همانجاها). شاید دیه راون بلخ كه بعدها هنوز در زمرۀ املاك یحیى بن خالد قرار داشت، از بقایای همان اراضی بوده است (یاقوت، همان، ۲ / ۷۴۲). این مایه شكوه و ثروت به عقیدۀ برخی از محققان نشانۀ آن است كه برمك منصب روحانی نداشته، بلكه از مأموران عالی‌رتبۀ دولتی بوده است كه علاوه بر حكومت بر منطقه‌ای در بلخ، اداره و تولیت نوبهار را نیز برعهده او نهاده بودند. این نوع نظارت عالیه در بسیاری از مراكز دینی رایج بوده است. هیوان تسانگ هم از برخی مأموران كشوری معابد هده (جلال‌آباد فعلی) یاد كرده است كه متصدی ضبط و اداره اوقاف آن معابد نیز بوده‌اند (فوشه، ۱۰؛ حبیبی، همان، ۴۲۳). در واقع اندكی از روایات، از منصب روحانی برمك یاد كرده‌اند (مثلاً مسعودی، همان، ۲ / ۲۲۹) و غالباً برمكیان را از ملوك طوایف و پادشاه نوبهار و متولی (سادن) و ناظر عالی نوبهار، یا خاندانی از ملوك الطوایف آن مناطق خوانده‌اند كه بلخ تخت گاهشان بود (مثلاً نك‌ :یاقوت، همان،۴ / ۸۱۸؛ ابن‌فقیه، همانجا؛ ابن ازرق، همان، ۳-۴). محتملاً عبارت طبری: «و كان برمك علی النوبهار» (۶ / ۴۲۵)، نیز به معنای منصب روحانی نیست.

روایاتی كه بر جنبه‌های ایران‌گرایی برمكیان تكیه كرده‌اند، در این زمینه گویاترند. دسته‌ای از این روایات نسب برمكیان بلخ را به برمك ابن فیروز، وزیر شیرویۀ ساسانی می‌رسانند (بلعمی، ۲ / ۱۱۸۵؛ مجمل، ۹۶) و برخی آورده‌اند كه دودمان برمك از عصر اردشیر بابكان همه وزیر و وزیرزاده بودند و كتابها در شیوه ملك‌داری و وزارت و سیرت فرمانروایان نوشته‌اند ( تاریخ برامكه، ۳). ابن خلكان بی‌آنكه سلسله نسب میانی را ذكر كند، نسب برامكه را از خالد بن برمك به «جاماس بن یشتاسف»

رسانده است (۱ / ۳۲۸). این پیشینه و نسب در روایات مذكور وقتی با اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران در آغاز اسلام و مواضع امویان نسبت به اقوام غیرعرب و دور راندن ایرانیان از مشاغل مهم، و پس از آن، سیطرۀ برمكیان و شیوۀ ملك‌داری و آداب و رسوم ایرانی بر دستگاه خلافت مقایسه گردد، دلیل علاقۀ ایرانیان به تأكید بر اتصال نسب برمكیان به ساسانیان و پیشوایان برجستۀ دینی و سیاسی ایران را آشكارتر می‌سازد. مقایسه این روایت كه یكی از فرزندان زردشت تولیت نوبهار را در دست داشته (حبیبی، همان، ۴۱۳)، با گزارشهایی كه برمكیان را نسل اندر نسل متولی نوبهار و حاكمان بی‌انباز رستاق بلخ شمرده‌اند، نیز حاكی از همین معنی است. به هر حال مسلّم است كه برمكیان تا فتح اسلامی بلخ در این شهر می‌زیستند. وقتی فضل بن یحیى در ۱۷۵ ق / ۷۹۱ م علمای بلخ را بر دروازۀ نوبهار گردآورد، گفت اصل برمكیان از جباخان بلخ بوده است (بلخی، ۳۷).

 

گروش به اسلام

دربارۀ فتح بلخ و گروش برمك به اسلام نكته‌های مبهم بسیار وجود دارد. گذشته از اختلاف مورخان در تاریخ این واقعه (نك‌ : گیب، 16, 31-32)، هنوز به درستی دانسته نیست كه برمك در چه تاریخی و چگونه مسلمان شد و نخستین برمك مسلمان شده، پدر خالد بوده است، یا نیای او. ابن ازرق كرمانی تصریح كرده است («تاریخ»، همانجا) كه بلخ در پی فتح خراسان به روزگار خلافت عثمان (قس: بلاذری، ۴۰۹)، به دست مسلمانان افتاد. برمك جد خالد به اسلام گرایش یافت و به مدینه رفت و اسلام آورد و عثمان او را عبدالله نام نهاد. چون به بلخ بازگشت و قوم را به اسلام خواند، بر او طغیان كردند و یكی از خاندان او را با لقب برمك بر جای او نشاندند. از آن سوی ترك طلخان (نك‌ : بازورث، 270: طرخان فرمانروای هپتالی) درصدد سركوب برمك مسلمان برآمد و او را كشت. همسر و كودك خردسال او به كشمیر گریختند. این كودك همانجا برآمد و به دانش شهره گردید و بلخیان او را آوردند و منصب موروث به وی بازگرداندند. این برمك، پدر خالد است كه سپس به امویان پیوست (ابن ازرق، همان، ۴-۷). روایات ابن فقیه (چ لیدن، ص ۳۲۳-۳۲۴) و یاقوت (بلدان، ۴ / ۸۱۸ -۸۱۹) با این گزارش در بعضی جزئیات متفاوت است (قس: بازورث، 271). برمك جد خالد را كه به مدینه رفت، همان فیروز دانسته‌اند كه از زمان شیرویه متولی نوبهار بود. بنابر همین روایت پسر فیروز كه بعداً متولی نوبهار شد و به ترویج دین نیاكان پرداخت و در ایام خلافت ولید مسلمان شد، جعفر نام داشت و به برمك اصغر مشهور بود (نك‌ : كانپوری، ۵۴-۵۶؛ بدلیسی، ۳۲۸).

می‌توان گفت كه بخشهایی از این روایتها به داستان‌سراییهای عامیانه بیشتر شبیه است، تا گزارشهای تاریخی. در روایات مربوط به نخستین دوره فتح بلخ از برمك و نوبهار یاد نشده است. در زمان امام علی (ع) بلخ هم از جمله شهرهایی بود كه دچار آشوب و طغیان برضد مسلمانان شد. به روزگار معاویه و احتمالاً در ۴۲ ق / ۶۶۲ م نوبهار به دست مسلمانان ویران گردید (بلاذری، همانجا؛ یاقوت، همان، ۴ / ۸۱۹). یك روایت دیگر بر آن است كه بلخیان در ۸۶ ق / ۷۰۵ م باز شوریدند و قتیبة بن مسلم آن را فرو نشاند و اسیران بسیار گرفت كه همسر برمك در زمرۀ آنان بود (طبری، همانجا) و روایت سوم از نیزك طرخان یاد كرده كه در ۹۰ ق به زیارت نوبهار آمد (همو، ۶ / ۴۴۶). از این روایات بر می‌آید كه اولاً معبد به روزگار معاویه ویران نشد و اگر هم بخشی از آن آسیب دیده بود، هنوز دایر بوده، و ثانیاً گروش برمك به اسلام نه در ایام عثمان، بلكه در همین سالها رخ داده است.

بیشتر روایات تاریخی متفقند كه برمك در نیمۀ دوم سدۀ ۱ ق به دمشق رفت و برمكیان از آن زمان در تاریخ اسلام ظاهر شدند. اگر حملۀ قتیبه به بلخ در ۸۶ ق درست باشد، ورود برمك به دمشق باید در پایان خلافت عبدالملك (۶۵-۸۶ ق / ۶۸۵-۷۰۵ م) یا آغاز خلافت ولید (۸۶-۹۶ ق / ۷۰۵-۷۱۵ م) بوده باشد. چنانكه گفته‌اند وی در همان سالی كه عبدالملك درگذشت، وارد دمشق شد (بارتولد، خلیفه، ۸۸)، اگرچه به نظر می‌رسد كه بعدها دوباره به بلخ بازگشت؛ زیرا گفته‌اند كه در ۱۰۷ ق / ۷۲۵ م به دستور اسد بن عبدالله مأمور بازسازی این شهر گردید (ابن اثیر، الكامل، ۵ / ۱۳۸). درحالی‌كه بنابر روایت داستانی اخبار برمكیان (گ ۱۵ الف؛ تاریخ برامكه، ۲-۳)، برمك به روزگار عبدالملك و به پیشنهاد امرای دربار او برای وزارت به دمشق آمد (قس: خواندمیر، ۳۵). ابن ازرق كرمانی به نقل از اسحاق بلخی شاعر كه برمك را در دمشق دیده بوده، آورده است كه وی با انبوهی از ملازمان و چاكران به روزگار هشام بن عبدالملك («اخبار»، ۱۲) به دربار خلافت پیوست و همانجا اسلام آورد و مقامی ممتاز و ارجمند یافت. به روایت همو، برمك سپس به جرجان رفت و در آنجا دختر یزید ابن براء را به همسری پسر خود خالد درآورد (همان، ۱۲-۱۳). این برمك در نجوم و حكمت و طب چیره‌دست بود و مسلمة بن عبدالملك را مداوا كرد و عبدالجلیل یزدی در كتاب تواریخ آل برمك آورده است كه خلیفه نیز اقطاعات بزرگ به او داد و از بازگشتش به خراسـان ممانعت كرد (نك‌ : شفر، 16؛ طبری، ۶ / ۴۲۶).

خالد بن برمك، دومین عضو بلندپایه و شناخته شدۀ برمكیان در دستگاه خلفا كه بنیان‌گذار دولت و قدرت خاندان به شمار می‌رود. خالد به روایتی از دختر شاه چغانیان زاده شد (ابن فقیه، همان چ، ۳۲۴؛ یاقوت، همانجا)، اما اینكه گفته‌اند چون همسر برمك در حملۀ قتیبة بن مسلم به بلخ در ۸۵ یا ۸۶ ق / ۷۰۴ یا ۷۰۵ م اسیر شد، نصیب عبدالله بن مسلم گردید و از او بار برداشت، ولی مدتی بعد نزد برمك بازگشت (طبری، ۶ / ۴۲۵؛ قس: كانپوری، ۵۶-۵۷)، داستانی است كه بعدها توسط بازماندگان عبدالله بن مسلم ساخته شد تا خاندان خود را به برمكیان دولتمند متصل سازند. به همین سبب هم در عصر خلافت مهدی عباسی، فرزندان عبدالله، خالد را خویشاوند خود می‌خواندند (ابن اثیر، همان، ۴ / ۵۲۴). به هر حال از بسیاری از روایتهایی كه دربارۀ اسلام برمك سخن گفته‌اند، برمی‌آید كه خالد مسلمان زاده شد (قس: بدران، ۳۱). نزدیكی او به دستگاه خلافت چنان بود كه گفته‌اند از كودكی با مسلمة بن عبدالملك مأنوس بود و با او در یك بستر می‌خوابید (ابن ازرق، همان، ۱۲). این نكته، مسلمانی خالد را از طفولیت و نیز ورود برمك به دمشق را در اواخر ایام عبدالملك تأیید می‌كند. دربارۀ دوران حیات خالد تا آنگاه كه به عنوان یكی از مبلغان و داعیان دعوت عباسی ظاهر شد، اطلاع چندانی در دست نیست. تنها می‌دانیم كه برمك به روزگار هشام بن عبدالملك به جرجان رفت و دختر یزید بن براء را به همسری خالد در آورد (همان، ۱۲-۱۳).

مورخان دربارۀ تاریخ و چگونگی پیوستن خالد به عباسیان اطلاع چندانی به دست نداده‌اند. اگرچه ابن ازرق آورده است كه برمك پس از آشنایی با محمد بن علی عباسی پیش‌بینی كرد كه خلافت به خاندان او می‌رسد و خالد را برانگیخت تا به او بپیوندد. اما این نیز روایتی افسانه‌ای می‌نماید و نمی‌دانیم چرا برامكۀ نخستین به عباسیان كه هنوز آینده روشنی نداشتند، پیوستند (بازورث، 270). به هر حال، خالد در زمرۀ نزدیكان امام عباسی، و سپس در شمار داعیان ایشان درآمد و نامش در «كتاب الدعوه» یا فهرست داعیان ثبت گردید (ابن ازرق، همانجا). البته ممكن است این داستان را بعدها برمكیان برای اثبات حقی بر خاندان عباسی، یا حتى عباسیان برای توجیه فریبی كه به علویان دادند و اثبات این معنی كه مراد از «الرضا من آل محمد»، از ایام محمد بن علی معلوم بوده، بر ساخته باشند؛ كاری كه در آن دوران رواج داشت و عباسیان برای مشروع جلوه دادن خود روایتها و داستانها ساختند. نویسندۀ اخبار الدولة العباسیه (ص ۲۲۰) نیز خالد را در زمرۀ ۲۱ تن از «نُظَراء نُقَباء» عباسی آورده است. ابن‌ازرق دربارۀ موقعیت خالد نزد عباسیان، شاید به‌گونه‌ای مبالغه‌آمیز آورده است كه مشایخ دعوت، او را «امین آل محمد» می‌خواندند و محمد بن علی خود او را ابوالعباس كنیه داد (همان، ۱۳).

 

 

چون ابراهیم امام رشتۀ كارها را در دست گرفت، خالد در جرجان بود و با دیگر داعیان اطاعت خود را اعلام داشت ( اخبارالدوله ... ، ۲۴۰). وی در این ایام ظاهراً به عنوان بازرگان میان جرجان، ری و طبرستان در رفت و آمد بود و به نشر دعوت می‌پرداخت و حتى چند بار نیز دستگیر شد و هر بار خود را با حیله‌ای نجات داد (ابن ازرق، همان، ۱۳-۱۴). یكی از وظایف او در این زمان گردآوری پول از طرفداران دعوت و ارسال آن نزد ابراهیم یا داعیان بزرگ بود (مثلاً نك‌ : ابن اثیر، همان، ۵ / ۳۶۳). وی همچنین از جملۀ فرماندهانی بود كه به قحطبة بن شبیب پیوست و از سـوی او نـزد اسپهبد طبرستـان ــ خورشید فرزند دادبُـرزمهـر از آل دابویـه، در سـاری ــ رفت و او را در شمار طرفداران ابومسلم درآورد ( اخبارالدوله، ۳۳۳؛ ابن اثیر، همان، ۵ / ۳۸۶؛ نیز نك‌ : مادلونگ، 198-200). او در بعضی از جنگها هم شركت داشت (مثلاً نك‌ : ابن‌خلكان، ۶ / ۲۲۰) و به‌ویژه در پیكارهای قحطبه در قم، اصفهان و خراسان وظیفۀ خزانه‌داری، گردآوری و ثبت و ضبط غنایم و اموال را برعهده گرفته بود (ابن اثیر، همان، ۵ / ۳۸۷- ۳۸۸؛ اخبارالدولة، ۳۴۹). به گفتۀ جهشیاری، خالد بجز وظایف مالی و دیوانی، چون مردی خردمند و آگاه به شمار می‌رفت، نظراتش در امور دیگر نیز همواره مورد توجه قرار می‌گرفت (ص ۸۷). داستانی كه جاحظ دربارۀ دقت و هوشیاری او در تشخیص حملۀ دشمن به سپاه قحطبه آورده، گواه این معنی است ( الحیوان، ۴ / ۴۲۳-۴۲۴؛ نیز نك‌ : ابن قتیبه، عیون ... ، ۱(۲) / ۱۱۷).

با پیروزی دعوت در ۱۳۲ ق / ۷۵۰ م، خالد نیز از جمله كسانی بود كه برای تسخیر یا سامان دادن امور به شهرها و نواحی مختلف چون شوش و جندی شاپور و دیر قُنّى رفت (ابن اثیر، همان، ۵ / ۴۰۶؛ اخبارالدولة، ۳۷۸). سفاح نیز چون به خلافت نشست، خالد را ریاست دیوان جند و خراج داد (ابن اثیر، همان، ۵ / ۴۴۵؛ ابن ازرق، «اخبار»، ۱۴؛ جهشیاری، ۸۹). با اینهمه، در این روایت ابن غسان كه «اساس دولت آل عباس ... او نهاد و رایات عساكر منصوره ... او نصب كرد» (ابن ازرق، «تاریخ»، ۸)، بی‌گمان مبالغه‌ای رفته است. خالد در مقام ریاست دیوان توانایی و مهارت نشان داد، به اصلاح دواوین برخاست و كارش چنان بالا گرفت كه از نزدیكان خاص سفاح شد، چنانكه بعضی نویسندگان او را وزیر یا به مثابۀ وزیر سفاح و جانشین ابوسلمه خواندند (ابن خلكان، ۱ / ۳۳۲؛ جهشیاری، نیز ابن ازرق، «اخبار»، «تاریخ»، همانجاها). اگرچه در آن روزگار منصب وزارت به‌طور رسمی وجود نداشت، این تقرب چنان بود كه گفته‌اند: زنان خالد و سفاح فرزندان یكدیگر را شیر می‌دادند و دختران ایشان بر یك بستر می‌خفتند (همو، «اخبار»، ۱۴-۱۵).

چون منصور به خلافت نشست، خالد را بر منصبش ابقا كرد. گفته‌اند خلیفه در بنای بغداد با خالد رای زد و چون او آن كار را نپسندید، منصور آن را بر تعصب ایران‌گرایی وی حمل كرد (ابن فقیه، چ بیروت، ۲۸۷). یكی از خدمات برجستۀ خالد به منصور، خلع عیسی بن موسى، عموی خلیفه از ولایت عهدی و تعیین مهدی به جای او بود (ابن اثیر، الكامل، ۵ / ۵۸۰) و به سبب این كار چنان تقرب یافت كه او را وزیر منصور خواندند (ابن‌خلكان، ۲ / ۴۱۰). اما به گفتۀ ابن خلكان، این وزارت بیش از یك سال و چند ماه دوام نكرد و ابوایوب موریانی از دیوانیان نامدار كه خود از بركشیدگان خالد بود، به توطئه برضد او برخاست (همو، ۲ / ۴۱۵، ۶ / ۲۲۰). چون ماجرای شورش فارس پیش آمد، منصور به تحریك ابوایوب، خالد را ولایت آنجا داد. وی اوضاع فارس را به سامان آورد و چند سالی آنجا بماند و چنان حكم راند كه زبان به ستایشش گشودند. اما ابوایوب او را به تصرف اموال دیوانی فارس متهم ساخت و خلیفه نیز او را عزل كرد و مالی كلان از او طلبید. خالد به دفاع برخاست و خلیفه را خشنود گردانید. توطئه بعدی ابوایوب نیز به جایی نرسید و از آن پس منصور سخن هیچ كس را برضد خالد نشنید و اعتمادش به او افزون شد (ابن ازرق، همان، ۱۵-۱۶؛ ابن اثیر، همان، ۶ / ۱۵).

با توجه به آنكه وزارت خالد، و در واقع ریاست دیوان خراج او در ایام منصور را یك سال و اندی دانسته‌اند و منصور در ۱۳۶ ق / ۷۵۳ م به خلافت نشست، حكومت او بر فارس باید در ۱۳۸ ق / ۷۵۵ م آغاز شده باشد. پس از آن اطلاعی از فعالیت و منصب وی در دست نیست، تا اوایل دهۀ چهل سدۀ ۲ ق كه به یك روایت وقتی منصور یكی از امرا را به جنگ ونداد هرمزد به طبرستان فرستاد، خالد را كه در ری بود، فرمان داد تا لشكر به مدد او فرستد و این واقعه پیش از حكومت روح بن حاتم مهلبی بر طبرستان بود (اولیاءالله آملی، ۶۶-۶۷)، زیرا مهلبی در ۱۴۲ ق / ۷۵۹ م به دستور منصور برای سركوب اسپهبد طبرستان رفت (ابن اثیر، همان، ۵ / ۵۰۹-۵۱۰) و لابد در همان ایام حكومت آنجا یافت، پس خالد نیز پیش از ۱۴۲ ق در ری مقام داشته، یا بر آنجا حكومت می‌كرده است.

بنابر روایاتی خالد پس از مهلبی كه دانسته نیست حكومتش تا چه تاریخی دوام داشته، حاكم طبرستان شد و ۴ یا ۵ سال از خالدآباد (قس: رابینو، ۶۷)، منسوب به خود او، بر آن دیار فرمان راند (اولیاءالله آملی، ۶۰؛ ابن فقیه، همان چ، ۵۷۴). بارتولد این حكومت را میان سالهای ۱۴۶ تا ۱۵۲ ق / ۷۶۳ تا ۷۶۹ م تخمین زده، و آورده است كه خالد در این مقام، حكومت شاهزادگان محلی را برانداخت (خلیفه، ۸۹). دادگری و نرم‌خویی او باعث شد كه از حملات و دشمنیهای اسپهبد شروین باوندی، معروف به ملك الجبال كه بیمی عظیم در دل مسلمانان آن دیار و حاكمان منصوب از سوی خلیفه افكنده بود، مصون بماند (ابن اسفندیار، ۱۸۸؛ اولیاءالله آملی، ۶۷؛ نیز نك‌ : ه‌ د، آل باوند). اما با مصمغان راه جنگ پیمود و او را گرفته، به بغداد فرستاد. گویا در همین لشكركشی خالد بر اموال بی‌شماری كه یزدگرد ساسانی به هنگام گریز در كوهستانهای طبرستان پنهان كرده بود، دست یافت و چون مردم را نیز از آن اموال نصیبی رسید، موقع و مقام خالد به دیدۀ ایشان فزون‌تر شد (ابن فقیه، همان چ، ۵۷۹-۵۸۰).

خالد چندان محبوبیت داشت كه گفته‌اند لشكریان طبرستان صورت او را بر سپر خویش نقش می‌كردند (همو، چ لیدن، ۳۱۴). توانایی او در فارس و ادارۀ امور طبرستان پرآشوب چنان بود كه در ۱۵۸ ق، عامل موصل و مأمور سركوب شورش آنجا شد (طبری، ۸ / ۵۵؛ بیهقی، ابراهیم، ۳۲۵). او در آنجا نیز بنیان عدل نهاد و دست احسان گشود، اما هیبتی سخت در دلها ایجاد كرد (طبری، ۸ / ۵۶؛ ابن اثیر، همان، ۵ / ۵۸۵). از آنجا كه بنابر همین روایت حكومت او بر موصل از ۱۴۸ ق آغاز شده، و در ۱۵۵ ق هنوز بر آن منصب بوده (ابن اثیر، همان، ۶ / ۸)، پس حدس بارتولد كه آورده است خالد تا ۱۵۲ ق در طبرستان بود، نباید درست باشد. از روایت دیگری از ابن اثیر برمی‌آید كه خالد یك بار دیگر در ۱۵۸ ق / ۷۷۵ م به سبب استیلای كردان و پریشانی موصل، به حكومت آنجا بازگشت (همان، ۶ / ۱۵-۱۶). شاید واگذاری مـأموریت سركـوب خـوارج آذربـایجان به خـالد (نك‌ : گردیزی، ۱۵۱)، در همین فترت میان این دو دورۀ حكومت بر موصل، و به احتمال قوی در ایام حكومت پسرش یحیى بن خالد بر آذربایجان (ابن اثیر، همان، ۶ / ۱۶)، رخ داده باشد.

در اوایل عصر خلافت مهدی (حك‌ ۱۵۸- ۱۶۹ ق / ۷۷۵-۷۸۵ م)، خالد گویا باز حكومت ری یافت و چون ونداد هرمزد سر به شورش برداشت، خالد خلیفه را به لشكركشی بدانجا برانگیخت (ابن اسفندیار، ۱۸۵-۱۸۷؛ صدیقی، ۸۰-۸۱). در ۱۶۳ ق هم از خالد در لشكركشی به یكی از دژهای رومی یاد شده است. گفته‌اند كه یحیى بن خالد نیز سررشته‌دار كارهای هارون در این پیكار بود (طبری، ۸ / ۱۴۶-۱۴۷). خالد در همین تاریخ و به روایتی در ۱۶۵ ق درگذشت (جهشیاری، ۱۵۱؛ ابن خلكان، ۱ / ۳۳۲).

 

یحیى بن خالد برمكی

مكنّى به ابوعلی، قدرتمندترین و نامدارترین فرزند خالد كه با توجه به سال مرگ (۱۹۰ ق / ۸۰۶ م) و سن وی (حدود ۷۰ سال)، باید در حدود ۱۲۰ ق / ۷۳۸ م زاده شده باشد (ابن‌خلكان، ۶ / ۲۲۶، ۲۲۸؛ ابن‌اثیر، الكامل، ۶ / ۱۹۸، اللباب ... ، ۱ / ۱۱۵؛ مسعودی، مروج، ۳ / ۳۴۳، ۳۸۶؛ یاقوت، ادبا، ۲۰ / ۹). وی از جوانی با امور سیاسی آشنا شد و سپس متولی بعضی مناصب بلندپایه گردید، چنانكه در ۱۵۸ ق / ۷۷۵ م حكومت آذربایجان یافت (ابن اثیر، الكامل، همانجا). پس از این تا ۱۶۱ ق كه از سوی مهدی مأمور سرپرستی و تربیت هارون گردید، از احوال او خبری در دست نیست. اینكه گفته‌اند مدتی عامل مالیاتی یكی از كوره‌های فارس شد، یا مالیات آنجا را «تضمین» كرد، ولی مالی هنگفت كم آورد و وامی كلان گرفت (جهشیاری، ۱۹۷؛ ابن خلكان، ۴ / ۳۱)، ممكن است مربوط به همین دوره باشد. با اینهمه، لابد خلیفه به دانش و تدبیر و توانـاییهای او (نك‌ : ابن طقطقى، ۱۹۸) چندان اعتماد داشت كه وقتی هارون را به او سپرد، دستور داد كه از یحیى اطاعت كند و فنون ملك‌داری و ادب بیاموزد (طبری، ۸ / ۱۴۰؛ ابن خلكان، ۶ / ۲۲۱؛ ابن ازرق، «تاریخ»، ۸- ۹).

پس از مرگ خالد، خلیفه یحیى را بیش از پیش به خود نزدیك گردانید و فرزندان او در دستگاه خلافت، با خلیفه زادگان برآمدند. هارون در ۱۶۳ ق / ۷۸۰ م به حكومت سرزمینهای غربی فرات و آذربایجان و ارمنستان منصوب شد و یحیى هم رئیس دیوان رسایل او گردید (طبری، ۸ / ۱۴۸؛ ابن اثیر، همان، ۶ / ۸۸). بعضی نویسندگان او را در همین دوره وزیر، كاتب و نایب هارون خوانده‌اند (فخرالدین، ۱۴). وی در آغاز خلافت هادی بر وظایف و مناصب خویش ابقا شد (طبری، ۸ / ۱۸۸؛ ابن اثیر، همان، ۶ / ۸۷- ۸۸؛ گردیزی، ۱۵۶-۱۵۷)، اما چون خلیفه خواست هارون را از ولایت‌عهدی خلع كند و پسر خویش، جعفر را ولیعهد گرداند، یحیى سخت مقاومت كرد و هارون را نیز به مقاومت برانگیخت و چنان شد كه به خواست هادی، در اطراف هارون كسی جز یحیى نماند و مردم حتى بر او سلام نیز نمی‌كردند (طبری، ۸ / ۲۰۷- ۲۰۸). كوششهای هادی نزدیك بود به نتیجه رسد كه یحیى مداخله كرد، تا آنجا كه او را به زندان انداختند و قصد قتلش كردند (مسعودی، همان، ۳ / ۳۳۳؛ ابن‌اثیر، همان، ۶ / ۹۶-۹۷؛ جهشیاری، ۱۷۰؛ هندوشاه، ۱۴۳-۱۴۴). اما در این میان، هادی درگذشت و یحیى از زندان آزاد شد و او از سوی هارون، خلیفۀ جدید نامه به عاملان و حاكمان شهرها فرستاد (یعقوبی، تاریخ، چ نجف، ۳ / ۱۳۸؛ ابن‌اثیر، همان، ۶ / ۹۸- ۹۹؛ قس: طبری، ۸ / ۲۳۰؛ برای حبس و مجازات یحیى، نك‌ : جهشیاری، ۱۷۴-۱۷۵).

چون هارون به خلافت نشست، به پاس كوششهایی كه یحیى در تربیت و حمایت او به خرج داده بود، وی را به وزارت برگزید و تصریح كرد كه «كارها را همه از عهدۀ خویش برداشتم و به تو واگذاشتم و بدان‌گونه كه نیك‌تر می‌بینی كار كن» و خاتم خلافت را هم به او داد (مسعودی، همان، ۳ / ۳۳۷؛ جهشیاری، ۱۷۷؛ ابن اثیر، همان، ۶ / ۱۰۶؛ خطیب، ۱۴ / ۱۲۹). بدین گونه یحیى با آن كفایت و كاردانی كه پیش‌تر از خود نشان داده بود، رشتۀ كارها را در دست گرفت و كارگزاران مورد اعتماد خویش را شغلها داد و قدرت و سطوت وزارت، و حشمت و شوكت خلافت را به اوج رسانید. گذشته از یحیى، فرزندان و وابستگان او نیز مهم‌ترین مراكز قدرت دستگاه خلافت را در دست داشتند؛ از آن میان فضل و جعفر از بقیه نامدارترند.

 

فضل بن یحیى برمكی

فرزند مهتر یحیى كه در ۱۴۷ یا ۱۴۸ ق / ۷۶۴ یا ۷۶۵ م، ۷ روز به پایان ذیحجه یا ۷ روز پیش از تولد هارون زاده شد (ابن‌خلكان، ۴ / ۳۶؛ طبری، همانجا؛ خطیب، ۱۲ / ۳۳۴؛ جهشیاری، ۱۳۶). فضل در حرم خلیفه رشد كرد و خیزران، مادر هارون او را شیر داد و هارون نیز از شیر مادر فضل پرورده شد و این دو برادر رضاعی با هم ببالیدند. شاعران در این باره شعرها گفته، و آن را مایۀ مباهات فضل دانسته‌اند. مثلاً شاعری به نام ابوجنوب با دیدگاهی عرب‌گرایانه این معنی را كه موالی زاده ای از زنی آزاده و نژاده شیر بنوشد، بزرگ‌ترین فضیلت فضل خوانده است (ابن‌اثیر، همان، ۵ / ۵۸۵-۵۸۶؛ هندوشاه، ۱۴۸). به هر حال فضل نیز در محیط سیاست و حكومت برآمد و از جوانی مشاغل حساس یافت. چون یحیى به وزارت نشست، بنابر بعضی روایات، با فضل و جعفر كار می‌راند (جهشیاری، ۱۷۷) و ظاهراً فضل در امور دستی قوی‌تر داشت كه مطابق بعضی روایات او را «وزیر» می‌خواندند (ابن ازرق، همان، ۱۶-۱۷). هارون هم فضل را برادر می‌خواند و چنان به او اعتماد داشت كه خاتم خویش را به نشانۀ قدرت و اختیار نامحدود به او داد و تعلیم و تربیت فرزند خود محمد امین را به او واگذاشت (ابن خلكان، ۴ / ۲۷- ۲۸). مرتبۀ فضل را در دیدۀ هارون از آنجا می‌توان دانست كه چون از خراسان به عراق باز می‌گشت، خلیفه خود به استقبالش رفت و شاعران و خطیبان بغداد را گفت به ستایش و ذكر فضایل او بپردازند (همانجا؛ طبری، ۸ / ۲۵۹). اینكه او را وزیر و نیز امیر می‌خواندند، نشانۀ اهمیت و اعتبار اوست كه به راستی وزارت و امارت را جمع كرده بود (ابن معتز، ۲۱۳-۲۱۵؛ بیهقی، ابراهیم، ۳۲۹؛ خطیب، ۱۲ / ۳۳۷- ۳۳۸).

یكی از مهم‌ترین مناصب فضل، امارت او بر مناطق مختلف ایران است. جهشیاری (ص ۱۹۰) آورده است كه در ۱۶۷ ق حكومت قلمرو شرقی خلافت از نهروان (قس: ابن خلكان، ۴ / ۲۹: شروان) تا اقصای بلاد ترك به فضل داده شد و او در ۱۷۸ ق راهی خراسان گردید. اینكه او در همین ایام ابراهیم بن جبرائیل را به سركوب خراشة بن سنان كه در دینور طغیان كرده بود، فرستاد (گردیزی، ۲۸۸)، می‌تواند مؤید آن روایت باشد. حمزۀ اصفهانی بر آن است كه فضل حكومت جرجان، سیستان، خراسان و جبال یافت و نخست یحیى بن معاذ را بدانجا فرستاد و سپس خود راهی شد و از مرو و بلخ به سمرقند رفت و بازگشت و در مرو مقام گرفت (ص ۱۴۲). در همین دوره شورش یحیى بن عبدالله بن حسن مثنى در طبرستان رخ داد. برخی مورخان این واقعه را به گونه‌ای آورده‌اند كه گویا امارت فضل بر این سرزمین وسیع اصلاً برای سركوب یحیى بوده است. به هر حال یحیى برمكی، فضل را تذكر داد كه این كاری خطیر است. آن علوی فرزند پیامبر است، و از فرمان خلیفه نیز چاره نیست. از این رو، فضل كار را به صلح راست كرد و برای یحیى بن عبدالله امان گرفت و به بغدادش فرستاد (بیهقی، ابوالفضل، ۵۳۵-۵۳۶؛ ابن اثیر، الكامل، ۶ / ۱۲۵).

برخی روایتهای دیگر برآنند كه حكومت فضل در آغاز خراسان را در بر نمی‌گرفت. این ولایت در ۱۷۷ ق از حمزة بن مالك گرفته، و به فضل داده شد (همان، ۶ / ۱۴۰). فضل در خراسان به فتح بعضی مناطق چون قلمرو كابلشاه پرداخت و كابل و غور و شاه بهار را گشود و برخی امرای محلی از او امان گرفتند (یعقوبی، البلدان، ۵۶- ۵۸). گردیزی به ویژه از پادشاه محلی اسروشنه به نام خاراخره نام برده است (ص ۲۸۷) كه با آنكه سخت سركش بود، ولی به اطاعت فضل درآمـد (نیز نك‌ : طبری، ۸ / ۲۵۷). او همچنین خاقان ترك را در جنگ طالقان شكست داد (یعقوبی، تاریخ، چ نجف، ۳ / ۱۳۹-۱۴۰). حصاری كه او در شرق برای جلوگیری از هجوم تركان به ثغور اسلام بنا كرد (بارتولد، «جغرافیا ... »، ۶۱)، احتمالاً درپی این جنگ بوده است. از دیگر اقدامات فضل در این دوره كه اتهام تعلق خاطر به دین نیاكانش را دفع كرد، كوشش وی برای ویران كردن معبد نوبهار بود. اگرچه به سبب استحكام و بزرگی آن نتوانست همه را ویران كند، ولی در بخش ویران شده، مسجدی ساخت (ابن خلكان، همانجا؛ جهشیاری، ۱۹۱).

دورۀ بسیار كوتاه حكومت فضل بر خراسان را همۀ مورخان ستوده‌اند. او در آنجا بیدادگری امرا و قدرتمندان را برانداخت و آب انبارها، مسجدها و رباطها ساخت و سیرتی نیكو نهاد (طبری، ۸ / ۲۵۰؛ جهشیاری، ۱۹۰-۱۹۱) و چنان محبوبیت یافت كه گفته‌اند در خراسان بیش از ۲۰ هزار كودك را فضل نام كردند (ابن‌ازرق، «تاریخ»، ۲۰، ۲۸- ۲۹).

حكومت فضل ظاهراً در ۱۷۹ ق / ۷۹۵ م به پایان رسید، زیرا گفته‌اند كه در ذیحجۀ این سال منصور بن یزید حاكم خراسان شد (حمزه، ۱۴۳). اما چنین می‌نماید كه حكومت آذربایجان و ارمنستان را كه از ۱۷۶ ق همراه حكومت طبرستان و ایالت جبال به دست گرفته بود (بارتولد، خلیفه، ۹۰)، تا مدتی نگه داشت (نیز نك‌ : طبری، ۸ / ۲۷۰) در آن ایام ناحیۀ باب‌الابواب دچار آشوب بود. فضل بدان سوی رفت، ولی كاری از پیش نبرد و تلاشهای بعدی او نیز گویا ناكام ماند (یعقوبی، همان، ۳ / ۱۵۷). این واقعه احتمالاً در ۱۸۳ ق / ۷۹۹ م كه هارون بر فضل خشم گرفت و از مشاغلش عزل كرد، اتفاق افتاده است، چه، به یك روایت او از این تاریخ از امارت ارمنستان عزل شد، ولی گفته‌اند كه ریاست برید موصل و دیار ربیعه را هنوز در دست داشت (جهشیاری، ۲۲۷، ۲۴۹). مطابق روایت دیگر، او از این تاریخ فقط منصب وصایت و تربیت محمد امین را داشت (همو، ۱۹۳؛ قس: طبری، ۸ / ۲۴۰).

جعفر بن یحیى برمكی، مكنّى به ابوالفضل یا ابواحمد كه بنا به قراینی باید دست كم در ۱۴۲ ق / ۷۵۹ م زاده شده باشد (مسعودی، مروج، ۳ / ۳۸۶؛ بیهقی، ابوالفضل، ۲۴۳، ۸۸۹؛ ابن‌خلكان، ۱ / ۳۳۶؛ قس: بارتولد، همان، ۹۱). اولین شغل رسمی جعفر كه آگاهی از آن در دست است، ادارۀ امور دربار خلافت هارون بود (فخرالدین، ۳۳؛ هندوشاه، ۱۴۶). روزگاری هم ریاست دیوان مظالم را داشت و به روایتی با هارون در این شغل شریك بود (جهشیاری، ۲۰۴). او مهارت شگفت‌انگیز خود در امور دیوانی را در این منصب نشان داد (بیهقی، ابوالفضل، ۸۸۹؛ اخبار برمكیان، گ ۶۲ ب ). جعفر در چند دوره، امارت بعضی ولایات را نیز در دست داشت و نایبانش را بدانجاها می‌فرستاد (بارتولد، همانجا) و تنها یك بار در ۱۸۰ ق كه در شام جدالهای قبیله‌ای درگرفته بود، وی خود بدانجا رفت و فتنه را فرونشاند (طبری، ۸ / ۲۶۲؛ ابن‌اثیر، همان، ۶ / ۱۵۱-۱۵۲). این سفر باید در همان ایامی رخ داده باشد كه او و هارون قصد حج كردند و خلیفه جعفر را حكومت شامات و جزیره داد (یعقوبی، همان، ۳ / ۱۴۳؛ بارتولد، همانجا). چنین می‌نماید كه جعفر پیش از آن هم عامل مصر بوده است؛ زیرا ابن اثیر در وقایع سال ۱۷۷ ق آورده است كه در این سال جعفر از این منصب عزل شد و اسحاق بن سلیمان امارت یافت (همان، ۶ / ۱۴۰). طبری آورده است كه پیش از آن موسی ابن عیسى حاكم آنجا بود و بر اثر شكایت مردم، هارون در ۱۷۶ ق / ۷۹۲ م او را برداشت و جعفر را امارت داد و او نیز عمر بن مهران را به نیابت خود بدانجا فرستاد (۸ / ۲۵۲-۲۵۴).

پس از بازگشت فضل از خراسان جعفر خواهان امارت آن ولایت شد و به رغم مخالفت هارون، بدان منصب دست یافت؛ بدان شرط كه فقط نایبان خود را بدانجا فرستد (ابن ازرق، همان، ۲۵-۲۶). به روایت دیگر حكومت جعفر بر خراسان پس از عزل منصور بن یزید اتفاق افتاد و او علی بن حسن بن قحطبه را به نیابت از خود بدانجا فرستاد (حمزه، همانجا). ابن اثیر آورده است كه این حكومت سجستان را نیز در برداشت، ولی ۲۰ روز بیشتر طول نكشید و عیسی بن جعفر، امیر آن نواحی شد. تفویض فرماندهی نگهبانان خاصۀ خلیفه به جعفر هم باید پس از این اتفاق افتاده باشد (نك‌ : ابن اثیر، الكامل، ۶ / ۱۵۲؛ نیز ابن قتیبه، عیون، ۱(۲) / ۲۰۹). ابن ازرق بر آن است كه جعفر یك بار دیگر، پس از ازدواج بـا عبـاسه ــ بـرای گریز از دسـت او ــ خواهان حكومت خراسان شد، ولی فضل ربیع خلیفه را از قبول آن بازداشت و جعفر را به استقلال خواهی متهم كرد (همان، ۳۲-۳۳).

دربارۀ ریاست جعفر بر دیوان خاتم باید گفت بسیاری از منابع برآنند كه خاتم نخست در اختیار فضل بود كه نیابت وزارت داشت؛ سپس یحیى به اشارۀ هارون آن را از فضل گرفته، به جعفر داد (جهشیاری، ۲۰۷؛ ابن‌خلكان، ۴ / ۲۷؛ قس: بیهقی، ابراهیم، ۴۴۳؛ ابن عبدربه، ۲ / ۲۷۲). به روایت ابن اثیر (همان، ۶ / ۱۱۹)، چون در ۱۷۳ ق خیزران مادر هارون درگذشت، هارون خاتم را از جعفر گرفت و به فضل ربیع داد. از این رو، جعفر پیش از حكومت خراسان و در اوایل وزارت پدرش ریاست دیوان خاتم داشته است، اما عجیب می‌نماید كه با آن قدرت و سطوت برمكیان در اولین سالهای وزارت ایشان، هارون خاتم را به فضل ربیع داده باشد. از دیگر مشاغل جعفر باید از ریاست كل برید و ریاست دارالضربها یاد كرد (جهشیاری، ۲۰۴؛ نیز نك‌ : دنبالۀ مقاله، سكه‌های برمكیان). گویا جعفر در اواخر ایام برامكه، سپهسالار یا صاحب الجیش نیز بوده است (ابن ازرق، همان، ۴۱)؛ چنانكه اتلیدی هم جعفر را وزیر و سپهسالار خوانده است (ص ۸۸).

جعفر از میان فرزندان هارون دل با مأمون داشت و از سوی هارون به تربیت و آموزش او گمارده شد، اگرچه پسر خود او یحیى بن جعفر، برادر رضاعی امین به شمار می‌رفت (مقریزی، المقفى ... ، ۴ / ۲۵۲؛ ابن عبدربه، ۵ / ۶۵؛ نیز نك‌ : ابن‌خلكان، ۴ / ۲۸؛ ابن اثیر، همان، ۶ / ۱۶۱). یك روایت طبری هم حاكی از آن است كه هارون به درخواست جعفر، مأمون را ولیعهد گردانید (۸ / ۲۶۹؛ قس: ابن اثیر، همان، ۶ / ۲۳۳: داستان كشمكش امین و مأمون ).

دربارۀ علاقۀ هارون به جعفر و نفوذ بی‌مانند او بر خلیفه، مورخان و نویسندگان سخن بسیار گفته‌اند. درپی آنكه خلیفه امور دارالخلافه را به او سپرد و وزیر كوچكش خواند (هندوشاه، فخرالدین، همانجاها)، بعضی او را وزیر ثانی گفته، و آورده‌اند كه شغل وزارت بیشتر در دست جعفر بود (بیهقی، ابوالفضل، ۸۸۸). به روایتی هم خلیفه او را سلطان لقب داد (قلقشندی، ۹ / ۴۰۳-۴۰۴؛ قس: ابن‌خلدون، ۲ / ۷۷۷) و نامش را بر سكه‌ها ضرب می‌كرد (نك‌ : دنبالۀ مقاله). گفته‌اند كه هارون چنان به جعفر مهر می‌ورزید كه فرمان داده بود جامه‌ای فراخ با دو یقه بدوزند و او با جعفر هر دو آن را در بر می‌كردند (ابن خلكان، ۱ / ۳۳۲). بنابر بعضی گزارشها یحیى برمكی این مایه نزدیكی و انس را نمی‌پسندید و این معنی را به هارون نیز گفته، و با انكار او روبه‌رو شده بود (طبری، ۸ / ۲۹۱، ۲۹۳). از آن سوی گفته‌اند كه هارون به خواهر خویش عباسه نیز سخت علاقه داشت و برای آنكه به سبب مصاحبت با جعفر از او باز نماند، آن دو را به عقد یكدیگر در آورد، بدان شرط كه فقط در مجلس خلیفه با هم بنشینند و بیرون از آنجا بیگانه باشند. جعفر از این ازدواج ناخشنود بود، ولی هارون سرانجام او را به قبول آن واداشت (مسعودی، همان، ۳ / ۳۷۵).

سیطرۀ جعفر بر هارون چنان بود كه از سوی او تعهدات سنگین بر گردن می‌گرفت و از زبان خلیفه وعده‌ها می‌داد و همه را نیز به تصویب هارون می‌رسانید (ابن خلكان، همانجا؛ تنوخی، المستجاد، ۱۵۵-۱۵۶؛ ابن عبدربه، ۱ / ۲۶۷- ۲۶۸؛ اخبار برمكیان، گ ۴۲ الف ـ ۴۳ ب ). اظهار چنین ضعفی از سوی هارون در برابر جعفر كه خود به سطوت و هیبت شهره بود، اسباب شگفتی است و باید در این روایات و مانند آن مبالغه‌ها رفته باشد؛ چه، شواهد و دلایل بسیاری در دست است كه نشان می‌دهد یحیى و فرزندانش همیشه سیطرۀ نامحدود نداشتند و هارون برخی امور را خود راه می‌برد. با اینهمه، انكار نمی‌توان كرد كه برمكیان در طی حدود ۱۸ سال وزارت، روزگاری را نیز در اوج قدرت سپری كردند، چنانكه ایام كامرانی خویش را بی‌انجام می‌پنداشتند (یعقوبی، تاریخ، چ نجف، ۳ / ۱۵۹؛ مسعودی، همانجا)، اما دورۀ نكبت و سقوط در رسید.

 

سقوط برمكیان

واقعۀ سقوط برمكیان و قتل جعفر با آن اُنس و پیوندی كه هارون با ایشان داشت، از حوادث شگفت‌انگیز تاریخ اسلام و خلافت است. آن مایه خشونت و سرعت كه هارون در فرو كشیدن برمكیان نشان داد، نه تنها ما را كه با معیارهای امروز به واقعه می‌نگریم، بلكه مورخان و نویسندگان كهن را نیز دچار حیرت كرده است، چنانكه در تبیین و تحلیل علل آن فرو مانده‌اند. هارون در ذیحجۀ ۱۸۶ / دسامبر ۸۰۲ همراه برمكیان حج گزارد و به عراق بازگشت و در محرم ۱۸۷ به دیرالعمر در انباررسید (ابن‌خلكان، ۱ / ۳۳۶؛ یعقوبی، همان، ۳ / ۱۵۲؛ قس: مسعودی، همان، ۳ / ۳۷۸- ۳۷۹). آخرین شب جمعه از ماه محرم مجلس عیشی برپا كرد و با جعفر به عشرت نشست. پس از آن جعفر به اقامتگاه خویش بازگشت. ساعتی بعد خلیفه مسرور خادم را با فرمان قتل جعفر روانه گردانید و مسرور نیز برفت و او را بكشت. پس از آن پیكر جعفر را به بغداد بردند و چند پاره كردند و بر پلهای شهر بیاویختند (یعقوبی، همانجا؛ طبری،۸ / ۲۹۴-۲۹۷؛ ابن‌خلكان، ۱ / ۳۳۶-۳۳۷؛ قس: مسعودی، همان، ۳ / ۳۷۹). جعفر به هنگام مرگ ۴۵ و به روایتی ۳۷ سال داشت (مسعودی، همان، ۳ / ۳۸۶). بعضی از نویسندگانی كه داستان جعفر و عباسه را آورده، و آن را علت اصل زوال برمكیان شمرده‌اند، متذكر شده‌اند كه پس از جعفر، به دستور هارون فرزندان عباسه و جعفر را نیز كشتند (اتلیدی، ۹۲؛ ابن ازرق، «تاریخ»، ۵۱).

دربارۀ چگونگی بازداشت برمكیان دیگر و سقوط نهایی آنها میان مورخان اتفاق‌نظر نیست. مسعودی آورده است كه هارون پیش از قتل جعفر، سندی بن شاهك را به بغداد فرستاد تا خانه‌های برمكیان را زیر نظر گیرد (همان، ۳ / ۳۷۸). گزارش ابن خلكان نیز نشان می‌دهد كه یحیى و فرزندانش جز جعفر در آن وقت در بغداد بودند (۱ / ۳۳۷- ۳۳۸). همان شب كه جعفر را كشتند، یحیى و فضل و دیگر برمكیان را با كارگزاران و وابستگانشان گرفتند و اموالشان را مصادره كردند و دروازه‌های بغداد را بر روی ایشان بستند (طبری، ۸ / ۲۹۶-۲۹۷). از آن سوی، مضمون برخی گزارشها حاكی از آن است كه یحیى و فضل نیز در آن تاریخ در انبار بودند و پس از قتل جعفر، همانجا یا در دیرالقائم به حبس افتادند (همانجا؛ نیز نك‌ : الامامة ... ، ۲ / ۲۱۵-۲۱۷). جهشیاری آورده است كه یحیى را حبس نكردند، بلكه در خانه‌اش تحت‌نظر قرار گرفت و با آنكه هارون به او اجازه داده بود به هر جا میل دارد برود، ولی یحیى نپذیرفت (ص ۲۴۴-۲۴۵؛ قس: عوفی، ۵(۱) / ۱۲۷- ۱۲۸، روایت شگفت‌آور). به رغم این روایات محرز است كه یحیى و فضل هر دو به حبس در افتادند و وضع ایشان در زندان تابع فعالیت دشمنانشان و نفوذ آنان بر هارون بود. روزگاری به ایشان چنان سخت گرفتند كه امید از حیات ببریدند و زمانی نیز چنان سهل كه امید به آزادی بستند (ابن خلكان، ۴ / ۳۲-۳۳؛ جهشیاری، ۲۴۵؛ ابن معتز، ۲۵۸).

بعضی گزارشها حاكی از آنند كه یحیى از زندان هارون را پاسخهای درشت می‌داد و هارون نیز به آزارش برخاست و فضل را از او جدا كرد (طبری، ۸ / ۳۰۵-۳۰۶؛ اخبار برمكیان، گ ۱۱۸ الف). زندان یحیى و فضل در رافقه، یعنی رقۀ كهن بود (طبری، ۸ / ۲۹۶). دربارۀ واكنش یحیى چند گزارش در دست است. پیش از آن باید اشاره كرد كه بنابر روایت منسوب به ابن قتیبه و گزارش ابن عبدربه، مادر جعفر كه دایۀ هارون بود و نزد خلیفه حرمتی تمام داشت، به شفاعت نزد وی رفت و پس از مباحثات دراز به خواست خود نرسید ( الامامة، ۲ / ۲۱۷-۲۲۰؛ ابن عبدربه، ۵ / ۵۸ بب‌ ). مطابق بعضی گزارشها، چون خبر قتل جعفر را به یحیى كه در خانه بود، دادند، هارون را نفرین كرد كه فرزندش كشته و خانه و دیارش ویران باد (طبری، ۸ / ۲۹۹؛ جهشیاری، ۲۵۴). به گزارش دیگر وی محمد امین را نزد زبیده، زن هارون فرستاد تا به شفاعت برخیزد، ولی هارون نپذیرفت (ابن‌عبدربه، ۵ / ۶۵). این داستان با آن گزارشها كه دربارۀ دشمنی زبیده با برمكیان آورده‌اند (مثلاً مسعودی، مروج، ۳ / ۳۷۷- ۳۷۸)، منافات دارد. به روایت دیگر یحیى خود از زندان به هارون نامه نوشت و بسیار نالید و اموال و اولاد خود را از آن خلیفه خواند و التماس عفو كرد و ابیاتی بر این معنی سرود؛ اما هارون این را نیز نپذیرفت (ابن عبدربه، ۵ / ۶۸ -۶۹؛ یعقوبی، تاریخ، چ نجف، ۳ / ۱۵۳-۱۵۴؛ اتلیدی، ۹۲-۹۳؛ بیهقی، ابراهیم، ۵۳۸). یحیى همچنان در زندان رافقه بود، تا بیمار شد و در ۳ محرم ۱۹۰ و به روایتی ۱۸۹ ق در ۷۰ یا ۷۴ سالگی درگذشت (ابن‌خلكان، ۶ / ۲۲۸؛ ابن‌اثیر، الكامل، ۶ / ۱۹۸؛ مسعودی، همان، ۳ / ۳۴۳، ۳۸۶؛ یاقوت، ادبا، ۲۰ / ۹). فضل بر او نماز گزارد و پیكرش را در ربض هرثمه در رقه دفن كردند (ابن خلكان، همانجا؛ ابن قتیبه، المعارف، ۳۸۲). فضل نیز در محرم ۱۹۳ در همانجا، ۵ ماه پیش از مرگ هارون، و به روایتی در رمضان ۱۹۲ در ۴۵ سالگی ظاهراً به علت سكتۀ مغزی درگذشت (طبری، ۸ / ۳۴۱؛ ابن خلكان، ۴ / ۳۶؛ ابن اثیر، همان، ۶ / ۲۱۰).

بررسی علل زوال برمكیان به سبب ابهام یا فقدان عوامل مشخص، مورخان را به حدس و گمان و حتى جعل عوامل خیالی واداشته است. در حالی كه غالب نویسندگان از اوج و حضیض خاندان به‌گونه‌ای یاد كرده‌اند كه گویی بی‌مقدمه دستخوش زوال شده‌اند، اما غور در منابع، اعم از گزارشهای تاریخی یا داستانی، حاكی از آن است كه فرو افتادن برمكیان نتیجۀ فرایند دراز مدتی بوده است. نخست این نكته حائز اهمیت است كه برخلاف غالب روایات، هارون در امور حكومت مداخله می‌كرد و چون فردی سخت‌كوش و محتاط بود، جاسوسانی همه جا پراكنده بود تا او را از اخبار آگاه كنند و حتى خادمی به جعفر برمكی بخشیده بود تا اخبار خانۀ او را به خلیفه برساند (جاحظ، التاج، ۱۷۰؛ اتلیدی، ۸۸- ۸۹). نیز از گزارش مسعودی (همان، ۳ / ۳۶۸) پیداست كه صاحبان برید، اخبار مملكت را مستقیماً به هارون می‌فرستادند. دیگر آنكه چون خیزران مادر هارون و پشتیبان نیرومند برمكیان درگذشت، خلیفه خاتم را از جعفر گرفت و به فضل ربیع داد و تصریح كرد كه خیزران او را از عنایت در حق فضل باز می‌داشته است (ابن اثیر، همان، ۶ / ۱۱۹). عزل محمد بن خالد برمكی از حجابت در ۱۷۹ ق / ۷۹۵ م، عزل فضل برمكی از حكومت خراسان در ۱۸۰ ق و انتصاب علی بن عیسی بن ماهان ــ از دشمنان سرسخت برمكیان ــ بر آن منصب (طبری، ۸ / ۲۶۱، ۳۱۴؛ جهشیاری، ۲۳۳)، از جمله نشانه‌های مداخله و تصرف هارون در حكومت است. علی بن عیسى در خراسان به غارت مردم پرداخت و مالی هنگفت به خلیفه رسانید و هارون نیز آن را به رخ فضل كشید كه روزگاری حكومت خراسان داشت؛ اما یحیى پاسخی درشت داد. بنابر همین گزارش یحیى نابودی خاندان خود را پیش‌بینی كرد و در حضور خلیفه گفت كه حاسدان به تخلیط برخاسته‌اند (ابن‌اثیر، همان، ۶ / ۹۶؛ بیهقی، ابوالفضل، ۵۳۶-۵۴۰؛ نیز اخبار برمكیان، گ ۶۶ الف ـ ۶۷ ب). از این پیش‌بینیها كه برخی به افسانه می‌نماید، به یحیى و جعفر هر دو نسبت داده‌اند (مثلاً جهشیاری، ۲۱۷، ۲۴۸- ۲۴۹؛ شابشتی، ۲۳۸؛ طبری، ۸ / ۲۹۱-۲۹۲؛ صولی، الاوراق، اشعار، ۴۶؛ یعقوبی، همان، ۳ / ۱۵۳؛ ابن‌عبدربه، ۵ / ۵۸- ۵۹؛ الامامة، ۲ / ۲۲۲). از آن سوی، گزارشهایی دربارۀ نیت هارون در براندازی برمكیان از مدتها پیش از ۱۸۷ ق نقل شده است (جاحظ، التاج، ۶۶؛ ابن عبدربه، ۵ / ۶۶؛ اخبار برمكیان، گ ۲۹ الف ـ ب؛ یعقوبی، همان، ۳ / ۱۵۲-۱۵۳؛ جهشیاری، ۲۳۶-۲۳۷). حتى به روایتی مردم نیز سقوط برامكه را در روزگار هارون حدس می‌زدند (ابن خلكان، ۱ / ۳۳۸؛ مسعودی، همان، ۳ / ۳۸۰). اما این معنی كه اگر هارون نیت برانداختن برمكیان را داشته، چرا آن را با كسانی در میان گذاشته است، و آنگاه چرا برمكیان كه مطابق برخی روایات می‌دانستند چه كسانی به توطئه برضد ایشان برخاسته‌اند، به مقابله دست نیازیدند، محل تأمل و شگفتی است. ولی به سادگی می‌توان تصور كرد كه برمكیان خاصه یحیى و جعفر كه از نزدیكان خاص هارون به شمار می‌رفتند، با آن علم و اطلاع و هوشمندی به خصایص اخلاقی و عادات و واكنشهای خلیفه چندان آشنا بوده‌اند كه بتوانند تغیّر او را نسبت به خود احساس كنند؛ اگرچه ممكن است واكنش نهایی را حدس نزده، یا نسبت به خود باور نمی‌داشته‌اند. اینكه گفته‌اند یحیى زمانی از وزارت كناره گرفت و خاتم را بازگردانید و اجازۀ مجاورت كعبه خواست (طبری، ۸ / ۲۶۸)، یا در داستان ابن ماهان، یحیى و جعفر احساس كردند كه اخلاق هارون نسبت به آنها دگرگون شده، ممكن است نشانه‌ای از همین دریافت باشد.

به هر حال، ثروت شوكت و قدرت برمكیان می‌توانست رشك مغرضان و رقیبان را برانگیزد و بهانۀ بسیاری برای توطئه و دشمنی به دست آنان دهد. چنانكه گفته‌اند این ثروت و شوكت حتى نزدیك‌ترین كسان آنان، همچون بنی قحطبه، داییهای جعفر برمكی را برضد ایشان برانگیخت (ابن خلدون، ۱ / ۲۲). چه، بنا به روایاتی تمامی درآمد قلمرو خلافت به خزانۀ برمكیان وارد می‌شد و از آنجا برای مخارج گوناگون حواله می‌گردید و خلیفه را در آن دستی نبود (مسعودی، همان، ۳ / ۳۶۸؛ قس: اخبار برمكیان، گ ۷۸ ب، چنین آمده است كه برمكیان برای برخی كارها از هارون مال می‌گرفتند).

اسماعیل بن یحیى (عیسى) هاشمی، از نزدیكان هارون، آورده است كه خود دیده كه هارون در شكارگاه از ملاحظۀ اراضی وسیع و ثروتمند و روستاهای آباد و پررونق برمكیان و موكب پرشكوه جعفر برمكی خشمناك شده، و شكوه كرده است كه ایشان بر همه چیز دست انداخته، و هاشمیان را بنده خویش كرده‌اند (نك‌ : اتلیدی، ۸۷- ۸۸؛ ابن ازرق، «تاریخ»، ۳۶، ۴۰) و آنگاه كه این مرد هاشمی، جعفر را پند داد كه برخی از این روستاها را به فرزندان خلیفه دهد، جعفر سخت بر آشفت و دولت و حشمت خلافت را وابستۀ خاندان خود خواند و درشتیها كرد (اتلیدی، ۸۹؛ ابن عبدربه، همانجا؛ نیز نك‌ : جهشیاری، ۲۲۷).

یحیى مطابق بعضی گزارشها نسبت به هارون در پرداخت پول سخت‌گیری می‌كرد (همو، ۲۵۰؛ مسعودی، همان، ۴ / ۳۶۸؛ طبری، ۸ / ۱۲۶-۱۲۷)؛ و آنگاه كه یحیى در زندان بود، هارون به یادش آورد كه از پرداخت مالی كه از او خواسته بود، به رغم توانایی بر آن، خودداری ورزیده است (جهشیاری، ۲۴۳). ثروت هنگفتی كه جعفر برای بنای كاخ باشكوهی در شماسیۀ بغداد صرف كرد، نیز باعث شد تا بسیاری از دشمنان برمكیان و شخص هارون آن را به رقابت و هم چشمی با دربار خلافت تعبیر كنند و گویا این احساس از چشم اطرافیان خلیفه نیز پنهان نماند (ابن اثیر، همان، ۶ / ۱۷۶؛ یاقوت، بلدان، ۱ / ۸۰۶؛ نیز نك‌ : كانپوری، ۲۳۸: ابیات ابونواس در ایـن بـاب؛ بـرای واكنش جعفر دربـارۀ این خـرج هنگفت، نك‌ : جهشیاری، ۲۴۲، ۲۴۴؛ مسعودی، همان، ۴ / ۲۵۸؛ دربارۀ داستان حساب‌رسی دفاتر مالیاتی برمكیان، نك‌ : الامامة، ۲ / ۲۱۶-۲۱۷). به علاوه، كثرت خدم و حشم برمكیان و اقبالی كه خاص و عام بدانها نشان می‌دادند (ابن طقطقى، ۲۰۸؛ اتلیدی، ۱۴۲؛ فخرالدین، ۴۳-۴۴؛ نیز نك‌ : اتلیدی، ۸۸، كه از حشمت جعفر و حسد هارون داستانی آورده است)، و نیز تقسیم منصبهای بلندپایه میان اعضای خاندان و اتباع ایشان (ابن خلكان، ۱ / ۳۳۵؛ یافعی، ۱ / ۴۱۰؛ ابن خلدون، ۱ / ۲۱) و اینكه گفته‌اند: فضل و جعفر را چنان غروری گرفته بود كه فرمانروایان نیز آن مایه تكبر نداشتند (ابن طقطقى، ۲۰۹)، می‌توانست سبب خشم و حسد هر فرمانروایی گردد. بدین گونه دشمنان برمكیان هم بر این خشم و حسد دامن می‌زدند و به كنایه و اشاره از ضعف خلیفه در برابر سطوت برمكیان سخن می‌راندند (جاحظ، همانجا؛ ابن خلكان، ۱ / ۳۳۵-۳۳۶).

از جملۀ مشهورترین و خطرناك‌ترین رقیبان برمكیان كه او را عامل اصلی یا یكی از عوامل اصلی زوال خاندان دانسته‌اند، فضل بن ربیع است. جز او از چند تن دیگر چون جعفر بن محمد اشعث، علی بن عیسى یزدانیرود و منصور بن زیاد نام برده‌اند كه یحیى بدیشان محبت بسیار داشت و هر ۳ نیز به او بدیها كردند و آزارها رساندند (جهشیاری، ۱۹۳؛ نیز نك‌ : تحفه، ۱۸۶). اگر آن روایت كه هارون به فضل بن ربیع علاقۀ بسیار داشت، ولی خیزران او را از واگذاری مشاغل حساس به فضل باز می‌داشت (ابن اثیر، الكامل، ۶ / ۱۱۹)، درست باشد، باید گفت كه فضل از اوایل وزارت یحیى به دشمنی برخاسته بود. زبیده همسر هارون نیز از دشمنان سرسخت برمكیان بود (مسعودی، همان، ۴ / ۲۲۵). یحیى هم كه بر حرم نظارت داشت، در سخت‌گیری بر زنان هارون افراط می‌كرد و این كار بر زبیده سخت‌گران می‌افتاد، تا آنجا كه داستان رابطۀ جعفر با عباسه را با خلیفه باز گفت (ابن خلكان، ۱ / ۳۳۳-۳۳۴؛ مسعودی، همان، ۳ / ۳۷۵- ۳۷۸).

داستان جعفر و عباسه از قصه‌های شگفتی است كه دربارۀ علت زوال برمكیان آورده‌اند و نویسندگانی كه از آن یاد كرده‌اند، در اصل داستان متفقند و در بعضی جزئیات با هم اختلاف دارند. اما داستان به‌گونه‌ای پرداخته شده كه با واقعیات چندان سازگاری ندارد و می‌تواند محل تردید باشد. بنابراین روایات، عباسه كه خود خواهان جعفر بود و به رغم ازدواج با او، به دستور هارون اجازه نداشت جعفر را بیرون از مجلس خلیفه ببیند، كوششها كرد تا به او دست یابد، اما جعفر از او روی پنهان می‌كرد. عباسه سرانجام حیله‌ای كرد و با جعفر جمع آمد و از او فرزند یا فرزندانی یافت (مسعودی، همانجا؛ اخباربرمكیان، گ ۲۰ الف ـ ۲۲ ب). مدتی بعد زبیده، همسر هارون یا یكی از كنیزكان عباسه خبر به خلیفه برد (طبری، ۸ / ۲۹۴؛ مسعودی، همانجا؛ ابن خلكان، ۱ / ۳۳۴) و هارون به تفحص برخاست و آن را درست یافت (برای تحریر دیگری از این داستان، نك‌ : اتلیدی، ۸۹-۹۱؛ فخرالدین، ۴۴). هارون سپس عزم حج كرد و در آن سفر از وجود كودكان عباسه و جعفر مطمئن شد و چون به عراق بازگشت، به حبس و قتل برمكیان پرداخت (مسعودی، همان، ۳ / ۳۷۷- ۳۷۸). با آنكه بسیاری از نویسندگان این ماجرا را عامل زوال برمكیان یاد كرده‌اند (طبری، ابن خلكان، ابن طقطقى، فخرالدین، همانجاها؛ گردیزی، ۱۶۳)، اما ابن خلدون ظاهراً نخستین كسی است كه این داستان را ساختگی دانسته است. البته وی آن را نه مانند مورخی كه به ناچار اینگونه روایات را باید به محك نقد تاریخی و مضامین اصلی آن بسنجد و راویان را بنگرد و در ملحقات و عوارض روایات نظر كند و با واقعیات مستند تطبیق دهد، بلكه از آن دیدگاه كه عرب نژاده‌ای چون عباسه شریف‌تر از آن است كه با یكی از موالی خود جمع آید (۱ / ۲۰- ۲۱)، بدان ماجرا نگریسته است.

اكنون محل نقد این نظر و اثبات مداخلۀ موالی در تأسیس دولت عباسی، و حتی تأكید بر این نكته كه تنی چند از خلیفگان نیز در بطون موالی پرورده شده‌اند، نیست، اما نكته‌ها و پرسشهای دیگری هست كه صحت این داستان را در معرض تردید جدی قرار می‌دهد. مثلاً بس عجیب می‌نماید كه میان جعفر و عباسه چند سال رابطۀ زناشویی بوده است و هارون چنانكه گفته‌اند هر روز عباسه را می‌دید و اصلاً به همین قصد او را محرم جعفر گردانیده بود، از این معنی غافل مانده، یا حتى غیبتهای ناگزیر و تغییرات روحی و ظاهری او را هیچ در نیافته باشد؟ عجیب‌تر آنكه مطابق همان روایات، زبیده می‌گفت كه همۀ اهل حرم این داستان را می‌دانند (مسعودی، ابن خلكان، همانجاها). آیا هارون كه حتى در خانۀ جعفر با آن انس و اعتمادی كه بدو داشت، جاسوسی برگمارده بود، تا این حد از حرم خویش بی‌اطلاع بود؟ اینها و برخی نكته‌های دیگر، پرسشهایی است كه پاسخی برای آنها نمی‌توان یافت، جز آنكه این داستان را مجعول یا دست كم مشكوك بدانیم. از آن سوی طبری كه ظاهراً نخستین مورخی است كه این داستان را گزارش داده، بر خلاف شیوه خویش كه هر واقعه را به روایات و اسناد مختلف ذكر می‌كند، این روایت را تنها از احمد بن زهیر و با شك و تردید به نقل از عموی او زاهر بن حرب روایت كرده، نه از راویان معروف و معتبر اخبار برمكیان كه اكثریت قریب به اتفاق روایات طبری در این باره مستند به آنهاست. بدین ترتیب چنین می‌نماید كه این داستان از جمله روایات شایع درافواه مردم بوده كه چون وجهی برای اسقاط برمكیان با آن خدمتها كه به هارون كردند، نمی‌یافتند، به افسانه‌سرایی دست زدند. این معنی كه یعقوبی به عنوان مورخی تیزبین و خرده‌گیر از این داستان یاد نكرده، در حالی كه احتمالاً به سبب قتل نیایش واضح به دستور هارون، می‌بایست هرآنچه وهنی بر خلیفه به شمار می‌رفته، بازگو كند؛ و نیز ابوالفرج اصفهانی كه به ضبط و درج اینگونه روایات علاقه فراوان داشته، و تقریباً هرآنچه مربوط به روابط هارون و برمكیان بوده، در كتاب خویش آورده است، هیچ یك به این داستان اشاره نكرده‌اند، محل تأمل بسیار است. افزون بر اینها مورخان تصریح كرده‌اند كه عباسه خواهر هارون ۳ بار ازدواج كرد كه هر ۳ شوهر درگذشتند (ابن حزم، ۲۲؛ ابن قتیبه، المعارف، ۳۸۰) و این نكته مضمونی به دست شاعری چون ابونواس داد كه به گونه‌ای طنزآمیز و بر سبیل طیبت طی ابیاتی به خلیفه فهماند كه اگر می‌خواهد دشمنی از دشمنان خویش را از میان بردارد، او را به همسری عباسه درآورد (۲ / ۵۳). هیچ یك از شارحان اشعار ابونواس و مورخانی كه از شوهران عباسه یاد كرده‌اند، از جعفر برمكی سخن نرانده‌اند (قس: زرین‌كوب، ۲۰۰-۲۰۱).

به هر حال آشكار است كه هیچ یك از این عوامل، درست یا نادرست، نمی‌تواند انگیزۀ اصلی «نكبت» برمكیان به شمار آید و اصرار مورخان بر آنكه یكی یا همۀ اینها را عامل این سقوط قلمداد كنند، تنها حاكی از فقدان دلایل و انگیزه‌ای مستند و واقعی برای فرجامی چنین هراسناك و نامیمون است. یعقوبی ( تاریخ، چ بیروت، ۲ / ۴۲۲) و برخی مورخان دیگر نیز به این نكته توجه داشته‌اند كه علت واقعی این حادثۀ دانسته نیست (نك‌ : ابن‌خلكان، ۱ / ۳۳۶؛ صولی، الاوراق، اشعار، ۵۷). شاید همین ابهام سبب شده تا بعضی از نویسندگان یكباره بر آن شوند كه زوال برمكیان هیچ علتی نداشت، جز طول مدت سیطرۀ ایشان كه هارون را دل‌زده و تنگدل كرد و می‌خواست تغییر و تحولی پدید آورد! (ابن خلكان، ۱ / ۳۳۵؛ یافعی، ۱ / ۴۱۰).

 

 

برمكیان و اعتقادات دینی

بعضی از اتهاماتی كه به برمكیان وارد شده، دربارۀ اعتقادات دینی آنهاست كه منشأ طعنها و خرده‌ها بر این خاندان گردیده است. اتهامی كه در آن روزگار، بر اثر برخورد عقاید و اندیشه‌های دینی و فلسفی اقوام نومسلمان با مسلمانان و ظهور فرقه‌های مختلف، سخت رایج بود و مردم از تفحص در عقاید یكدیگر و متهم ساختن دیگران به بددینی و بی‌اعتقادی به اسلام ابا نداشتند. انتساب برمكیان به معبد نوبهار بلخ، و چنانكه خواهیم دید، معاشرت ایشان با بعضی از شعوبیان، بهانه و مضمون مناسبی به دست مخالفان و رقیبان ایشان می‌داد تا وزیر و خاندانش را به بی‌اعتقادی به اسلام متهم كنند. چنانكه شاعری می‌گفت وقتی در مجلس برمكیان از شرك سخن می‌رود، سیمایشان می‌شكفد و چون نزد آنان آیتی از قرآن بخوانند، از مزدك سخن می‌گویند (جاحظ، البیان ... ، ۱ / ۵۴۷؛ ابن‌قتیبه، عیون، ۱ / ۵۱؛ قس: حمزه، ۴۱)؛ و شاعری دیگر مسجد ساختن برامكه را نه نشانۀ اعتقاد ایشان، بلكه برای وقت گذرانی می‌دانست (جاحظ، همانجا). پس از قتل جعفر هم شاعری، برمكیان را ساحر و آبادكنندۀ نوبهار خواند (یاقوت، بلدان، ۴ / ۸۱۹).

بعضی نویسندگان برمكیان را زندیق خوانده، معتقدند كه ایشان می‌خواستند خلافت را به عثمان بن نهیك فاسق دهند (ابن قتیبه، المعارف، ۳۸۲؛ مقدسی، ۶ / ۱۰۴؛ قس: جواد، ۱۷- ۱۸). حتى دربارۀ یحیى كه پیشنهاد می‌كرده است در خانۀ كعبه عود بسوزانند ــ اگر این روایت درست باشد ــ گفته‌اند كه او می‌خواسته كعبه را به آتشكده بدل كند (بغدادی، ۱۷۲؛ قس: جهشیاری، ۲۵۴). داستان دیگری كه می‌گوید بعضی دهقانان از یحیى خواستند نوروز را دو ماه عقب بیفكند و یحیى پذیرفت و مردم این عمل را نشانۀ مجوسیگری او شمردند (بیرونی، ۳۲)، سخت جاهلانه می‌نماید. چه بر فرض صحت، این كار یحیى، پیش از اصلاح تقویم، گواه خردمندی و دادگری اوست، زیرا به سبب تغییر زمان نوروز رسمی ــ نه نوروز طبیعی در آغاز بهار ــ مأموران مالیاتی نمی‌توانستند از كشاورزان پیش از به دست آمدن محصول طلب مالیات كنند، و عقب انداختن نوروز تا وقت برداشت محصول باعث آسودگی خاطر كشاورزان می‌گردید. به هر حال نه تنها هیچ یك از این گزارشها و اتهامات دلیل بر بی‌اعتقادی و بددینی برمكیان نیست، بلكه شواهدی از دینداری ایشان نیز در دست است. چنانكه فضل برمكی در اوج قدرت، وقتی به بلخ رفت، بخشی از نوبهار را ویران كرد و به جای آن مسجدی ساخت و در برابر علما تصریح كرد كه با این كار می‌خواهد از ننگ انتساب احداث معبدبه نیای خویش بیرون آید (بلخی، ۲۰؛ ابن خلكان، ۴ / ۲۹). همو دومین مسجد جامع بخارا را كه به جامع حصار معروف بود، بنا كرد (نرشخی، ۶۸- ۶۹). حتی گفته‌اند كه وی چندان بر واجبات پای‌بند بود كه چون یك بار نمازش قضا شد، مالی كلان صدقه داد ( تاریخ برامكه، ۴۹؛ اخبار برمكیان، گ ۲۸ الف). فضل و حسن، پسران سهل كه هر دو پروردۀ یحیى بودند، به دست او مسلمان شدند (ابن اثیر، همان، ۶ / ۱۹۷؛ دربارۀ اعتقادات توحیدی یحیى و پند او به هارون، نك‌ : صولی، ادب ... ، ۴۰).

افزون بر اینها یحیى چه دعوی داشت كه در زندان وقتی همۀ ثروت و منصب و قدرت خویش را از دست داده بود، از نماز خویش غافل نماند و فضل با رنج تمام آب وضوی پدر را با تن خویش گرم كند (ابن قتیبه، عیون، ۳(۷) / ۹۸؛ اخبار برمكیان، گ ۲۸ ب).

 

 

برمكیان و علویان

 

دربارۀ رابطۀ برمكیان و علویان، دو دسته روایات متناقض در دست است. دسته‌ای از روایات حاكی از گرایش وزیر و خاندانش به علویان بوده، آن را مهم‌ترین علت برافتادن آنان شمرده‌اند (طبری، ۸ / ۲۸۹؛ نیـز نك‌ : مسعودی، همان، ۳ / ۳۶۸؛ ابن‌طقطقى، ۲۰۹). در داستان قیام یحیی بن عبدالله نیز یحیى برمكی اذعان كرد كه خود و خاندانش به تشیع منسوبند و فضل را از سخت‌گیری نسبت به یحیى باز داشت (بیهقی، ابوالفضل، ۵۳۵-۵۳۶) و گفته‌اند كه جعفر برمكی این یحیی بن عبدالله را از حبس رهانید و كسی را مأمور كرد كه او را به جایی امن برساند (ابن خلكان، ۱ / ۳۳۴-۳۳۵). فضل ربیع خبر به هارون برد و او نیز جعفر را مانع شد و كینۀ او را در دل گرفت. برخی همین واقعه را سبب قتل جعفر دانسته‌اند (دمیری، ۲ / ۱۲۸؛ نیز نك‌ : فخرالدین، ۴۴). ابوالفرج اصفهانی هم از آزادی مردی علوی از زندان توسط فضل برمكی، و نیز خودداری او از آسیب رساندن به امام موسی بن جعفر (ع) به رغم دستور هارون یاد كرده است ( مقاتل ... ، ۴۷۱-۴۷۲، ۵۰۲-۵۰۳) كه موجب خشم خلیفه گردید. اما دستۀ دیگر از روایات نشان از جفای برمكیان نسبت به علویان دارد (جواد، ۱۷). چنانكه گفته‌اند جعفر برمكی برخلاف دستور هارون، عبدالله بن افطس را بكشت (ابن عنبه، ۳۴۸)؛ یا یحیى برمكی، علی بن اسماعیل، نوادۀ امام صادق (ع) را بفریفت تا برضد عمویش امام موسى كاظم (ع) جاسوسی كند (شیخ مفید، ۲ / ۲۳۷- ۲۳۸؛ ابوالفرج، همان، ۵۰۰-۵۰۴). نیز گفته‌اند كه یحیى كس به مغرب فرستاد تا ادریس بن عبدالله علوی را زهر خوراندند و بكشتند (همان، ۴۸۹) و حتى به روایتی، امام موسى كاظم (ع) نیز به تحریك یحیى مسموم گشت (اربلی، ۳ / ۳۰-۳۱؛ قس: ابن عنبه، همانجا).

شیخ مفید و برخی نویسندگان از نفرین امام رضا (ع) در حق جعفر برمكی یاد كرده، و قتل او را نتیجۀ آن نفرین دانسته‌اند. وی همچنین آورده است كه امام رضا (ع) «نكبت» برمكیان را پیش‌بینی می‌كرد (۲ / ۲۵۷- ۲۵۸). پیداست كه این روایات تا چه حد با هم متناقضند و نامعقول است كه هارون با آنهمه دشمنی با علویان كه در منابع شیعه به او نسبت داده‌اند، جعفر را به سبب قتل عبدالله بن حسن كه دستگاه خلافت را به باد دشنام و تحقیر گرفته بود، بكشد و بدین انتقام تصریح كند (ابوالفرج، همان، ۴۹۳-۴۹۴). شیخ مفید كه آن گزارشها را آورده، در جای دیگر از محبت فضل برمكی در حق امام موسى كاظم (ع) و تازیانه‌ای كه بدین سبب خورد، سخن رانده است (۲ / ۲۴۰-۲۴۱). دربارۀ امام موسى كاظم (ع) روایتی در دست است كه نشان می‌دهد یحیى به او سخت احترام می‌گذاشته، اما از بیم هارون این علاقه را پنهان می‌داشته است. مطابق همین روایت امام به یحیى خبر داد كه هارون با او دل بد كرده، وی را با فرزندانش فرو خواهد گرفت (مجلسی، ۱۱ / ۳۰۱-۳۰۲). بنابر همین روایات، برخی از نویسندگان معاصر، برمكیان را شیعه دانسته، و خالد بن برمك را هواخواه خلافت علویان شمرده‌اند كه به ناچار عقاید خویش را پنهان كردند، ولی تا آنجا كه می‌توانستند ایشان را یاری می‌رساندند. بزرگان شیعه نزد جعفر انجمن داشتند و در مسائل مختلف سخن می‌گفتند (زیدان، ۴ / ۱۶۰-۱۶۱). شاید در یكی از همین انجمنها بود كه جعفر كه خود ادیب و سخن‌شناسی برجسته بود، كلام امام علی (ع) را مثل اعلای بلاغت دانسته بود (ابوعلی مسكویه، ۱۱۲). ابن ازرق نیز آورده است كه خالد به تشیع معروف و منسوب بود و آنگاه كه نام داعیان و نقیبان شیعی قیام عباسی را از فهرست «كتاب الدعوه» بینداختند، نام خالد را نیز به همین بهانه حذف كردند («اخبار»، ۱۲-۱۳).

دوستی برمكیان با یاران خاص امامان (ع)، چون هشام بن حكم كه یكی از اركان مجالس علمی برمكیان بود، و جابربن حیان از اصحاب امام صادق (ع)، هم حاكی از همین گرایش و علاقه است (ابن ندیم، ۲۲۳، ۴۲۰) كه هارون آن را دریافت و آنگاه كه یحیى به حبس افتاد، علاقۀ برمكیان به علویان را به عنوان یكی از اتهامات ایشان مطرح كرد (جهشیاری، ۲۴۳).

فضایل اخلاقی برمكیان

دربارۀ فضایل اخلاقی و رفتارهای فردی و اجتماعی برمكیان داستانها گفته‌اند و خاصه سخاوت و دادگری و مردم‌داری ایشان بیشترین موضوع و مضمون اشعاری است كه در مدح این خاندان سروده شده است. خالد بن برمك در حكومت فارس جز آنكه مالیاتهای سنگین نامرسوم را بینداخت، بزرگواری و بخشندگی بسیار نشان داد (همو، ۱۵۱؛ ابن ازرق، همان، ۱۵)؛ در حكومت موصل نیز چنان بود كه گویی بر دلها فرمان می‌راند (ابن اثیر، همان، ۶ / ۱۶؛ نیز نك‌ : مسعودی، همانجا؛ هندوشاه، ۱۰۳). وی همچنین اطلاق «سائل» را بر كسانی كه بر درِ بزرگان جمع می‌شدند، برداشت و آنها را «زائران» نامید و این كار در نظر ادیبان و شاعران خوب جلوه كرد (جهشیاری، ۱۵۰؛ ابوالفرج، الاغانی، ۳ / ۶۸- ۶۹؛ هندوشاه، ۱۰۱).

یحیى و فضل هر روز مجلس عام داشتند و خلق از وضیع و شریف، بی‌حاجب و مانع نزدشان می‌آمدند (جهشیاری، ۱۷۷). یحیى از كبر و نخوت بیزار بود و متكبران را شماتت می‌كرد (همو، ۲۰۱؛ ابن قتیبه، عیون، ۱(۳) / ۲۶۸) و بدین شیوه با غلامان خویش نیز مدارایی كم‌مانند داشت (مثلاً نك‌ : بیهقی، ابراهیم، ۵۱۹؛ ابن قتیبه، همان، ۱(۳) / ۲۸۴). غزالی كه از جوانمردی و پاكدلی او سخنها رانده، یادآور شده است كه میان خویش و دیگران هیچ فرقی نمی نهاد (ص ۱۷۱، ۲۰۵-۲۱۰). او در گرفتاریها بزرگ‌ترین پناهگاه مردم بود و از آن كار هیچ‌گاه روی‌گردان نمی‌شد (بیهقی، ابراهیم، ۵۱۰-۵۱۱). فضل نیز به رغم تندخویی و نخوتی كه داشت و خود نیز بدان خستو بود (ابن خلكان، ۴ / ۳۰-۳۱؛ تاریخ برامكه، ۳۶)، از جملۀ بخشندگان و جوانمردان به شمار می‌آمد (مسعودی، همان، ۳ / ۳۸۲؛ ثعالبی، ۱۶۱) و حتى كسانی را كه هجوش می‌گفتند، از سخا و عطای خویش بی‌بهره نمی‌گذاشت (ابن معتز، ۱۵۳؛ ابن قتیبه، همان، ۲(۴) / ۲۹؛ تنوخی، المستجاد، ۱۱۴، ۱۳۵-۱۳۷). جعفر را نیز به نیكخویی و سخا ستوده، و وجود او را همه جا منشأ خیر و بركت دانسته‌اند (ابن خلكان، ۱ / ۳۲۸-۳۳۱). دربارۀ این خصلت و نیز بزرگ منشی و جوانمردی برمكیان داستانها گفته‌اند (ابن‌طقطقى، ۲۰۶- ۲۰۸؛ مسعودی، همان، ۳ / ۳۶۸؛ نیز نك‌ : ابن فقیه، چ لیدن، ۳۱۷). این مایه سخا و بزرگی كه خمیرۀ جان و خصلت ذاتی آنان بود، چنان خاص و عام را در بر می‌گرفت كه رفتارشان در میان عرب مَثَل شد و واژۀ «برمك» به جای «سخا» به كار رفت و چون مردی بخشنده می‌دیدند، می‌گفتند «تبرمك الرجل» (ابن خلكان، ۶ / ۲۲۱؛ زیدان، ۴ / ۱۵۹؛ قس: تنوخی، نشوار ... ، ۱ / ۱۶- ۱۹).

 

دیوان‌سالاری پس از برمكیان

با آنكه برمكیان در رهبری دولت و ادارۀ سرزمینهای خلافت براساس سازمانی كه خود پدید آوردند، نقشی عظیم داشتند، اما سقوط آنان موجب اختلال بیشتر امور شد؛ اگرچه باید گفت مكتب دیوان‌سالاری آنان توسط دیوانیایی كه مستقیماً یا به واسطه تربیت‌شدگان همان مكتب بودند، به سرعت ترمیم شد و نقش و تأثیر خویش را تا مدتها حفظ كرد. نیز باید متذكر شد كه برمكیان به عنوان نمایندگان دیدگاههای ایرانی در تمركز امور سیاسی و مالی به شمار می‌رفتند كه در مورد اخیر این تمركز از عصر منصور توسط خالد برمكی كه پیش از همه امورمالی را در دست داشت، آغاز شد و در عصر هارون شتاب بسیار یافت (نك‌ : كندی، 89-94). به همین سبب، نخستین خللها پس از «نكبت»، در ادارۀ امور مالی و تمركز درآمدها در خزانه و سپس در تخصیص بودجه به ادارات و سازمانهای مختلف دولتی وارد گردید (قس: گردیزی، ۱۶۳).

پس از برمكیان، فضل بن ربیع وزارت یافت و علی بن یقطین، دیوان خاتم را در دست گرفت و این دو همراه اسماعیل بن صبیح بر كارها تسلط یافتند (مسعودی، التنبیه ... ، ۲۹۹؛ ابن طقطقى، ۲۱۰-۲۱۱). فضل بن مروان تصریح كرده است كه در این ایام كار برید و اخبار ــ یكی از مهم‌ترین اركان اقتدار دولت ــ به دست مسرور خادم افتاد و او نیز یكی از خادمان خویش را بر آنجا گمارد؛ اما كارها چنان مختل شد كه چون هارون درگذشت، ۴ هزار گزارش برید همچنان بر جای مانده بود (جهشیاری، ۲۶۵). از آن سوی، عصیان رافع بن لیث در خراسان و برخی ناآرامیها در شمال ایران، شام و افریقای شمالی، همه نتیجۀ بی‌تدبیری دولتمردان نو رسیده، خاصه در ادارۀ برید بود كه نشانه‌های نارضایی و بروز قیام و آشوب را در نیافتند. به هر حال برمكیان به روزگار نسبتاً درازی كه رهبری قلمرو خلافت را در دست داشتند، دیوانیانی ماهر و ادیب تربیت كردند كه بسیاری از آنها در صدر فهرست بلند بالای دیوانیان و كاتبان نامور دولت خلفا قرار دارند. فضل بن سهل و حسن بن سهل كه پدرشان كارپردازِ خانۀ یحیى بود (ابن خلكان، ۲ / ۱۲۱، ۴ / ۴۱)؛ سهل بن هارون و عمرو بن مسعده كه از بهترین دیوانیان و ادیبانی بلندپایه به شمار می‌رفتند (ابن‌ندیم، ۱۳۴، ۱۳۶؛ خطیب، ۷ / ۳۲۰)؛ اسماعیل بن صبیح كه پس از «نكبت» به فضل بن ربیع پیوست و دواوین رسائل و خراج را در دست داشت (جهشیاری، ۲۵۷) و او را در زمرۀ بلغای عصر آورده‌اند (نك‌ : ابن ندیم، ۱۳۹)؛ یوسف ابن صبیح و لیث بن نصر بن سیار كه نحوی و شاعر و كاتب بودند؛ محمد ابن لیث، از كاتبان بزرگ و فقیه دستگاه برمكیان كه رساله‌ای عالی در انواع خط و قلم برای جعفر نگاشت (همو، ۱۳۴؛ ابن عبدربه، ۴ / ۱۹۵-۱۹۶)، از آن جمله‌اند كه غالباً به روزگاری پس از هارون نیز امور دولت را در دست داشتند. اما سستی و رخنه‌ای كه پس از برمكیان در كار دولت و دیوان پدید آمد و نیز بی‌خردیهای فضل بن ربیع سبب پشیمانی هارون گردید (ابن خلكان، ۶ / ۲۲۸؛ اخبـار برمكیان، گ ۳۱ الف ـ ۳۲ ب) و با آنكه فرمان داده بود هر كس به فضایل برمكیان زبان بگشاید، سخت عقوبتش كنند (بیهقی، ابوالفضل، ۲۴۲)، خود بر فقدان ایشان افسوسها می‌خورد (جهشیاری، ۲۵۸؛ ابن شاكر، ۴ / ۲۲۶؛ قس: ابن خلكان، ۱ / ۳۳۵) و آنگاه كه زبیر بن دحمان از رنج پشیمانی او آگاه شد، مرثیه‌ای بر آن وزیران بدفرجام خواند كه هارون را سخت منقلب گردانید (ابوالفرج، الاغانی، ۱۷ / ۱۵۳). یا چون ابن‌یزدانیرود، از بر كشیدگان جعفر به خلیفه اطمینان داد كه پسر یحیى هیچ گاه از راه فرمانبرداری او بیرون نشده، و عملی برضد خلیفه انجام نداده بود، هارون بی‌تاب گردید و چون یحیى بمرد، گفت اكنون خردمندترین مردمان از جهان رفت (جهشیاری، ۲۶۰-۲۶۱).

گفته‌اند كه هارون اندكی پیش از مرگ دستور داد تا فضل برمكی را با احترام از عراق به خراسان آورند و حكام شهرها در راه از او پذیرایی كنند. اما فضل ربیع چندان تعلل كرد تا پسر یحیى در زندان بمرد و به روایتی او را به دستور همو مسموم كردند ( اخبار برمكیان، گ ۱۲۹ ب؛ مجمل، ۳۴۸). پیداست كه بیشتر این روایات را بعدها ساخته‌اند تا از زشتی كار هارون بكاهند. باید گفت اگر هارون پس از قتل جعفر پشیمان شده بود (ابن ازرق، «تاریخ»، ۵۴-۵۵)، با وجود آن نامه‌ها كه یحیى بدو نوشت و آن شفاعتها كه در میانه آمد، بایستی برمكیان را رها می‌كرد؛ در حالی كه ابراهیم بن عثمان بن نهیك را به جرم گریه بر فرجام وزیر و ذكر فضایل ایشان بكشت (ابن اثیر، همان، ۶ / ۱۸۶-۱۸۷) و ابن مناذر شاعر را به سبب ستایش برمكیان تنبیه كرد (ابوالفرج، همان، ۱۷ / ۴۹)؛ و سرانجام، آزاد نكردن فضل و یحیى از زندان كه خلافت خود را از ایشان داشت، بزرگ‌ترین دلیل بر عدم پشیمانی اوست.

 

برمكیان در قلمرو دانش و ادب

یكی از مهم‌ترین زمینه‌های تأثیر و نیز علاقۀ برمكیان، پهنۀ ادب است. ادبیاتی كه دربارۀ ایشان پدید آمد، یا آنچه خود به عنوان دیوانیان ادیب و ادب‌پرور و شاعر و سخنور پدید آوردند، یا مشوق ایجاد آن بودند، یكی از بخشهای مهم ادب عربی به شمار می‌آید. یحیى برمكی انجمنی ادبی برپا كرد و آن را «دیوان الشعراء» نامید و ابان بن عبدالحمید لاحقی را بر آن ریاست داد. وی منظومه‌هایی را كه شاعران می‌فرستادند، بررسی می‌كرد و به نغزترینشان جایزه می‌داد (حصری، ۲ / ۱۰۷۳؛ كانپوری، ۱۶۴). وی به مباحث نحوی نیز علاقه داشت و گفته‌اند چون سیبویه به عراق آمد، یحیى مجلسی ترتیب داد و میان او و كسایی و اخفش مناظراتی درافكند (ابن ندیم، ۵۷؛ قفطی، انباه ... ، ۲ / ۳۴۸). ابن ندیم (ص ۱۳۵، ۱۹۰) از خود یحیى به عنوان شاعری كم‌گوی و نویسنده‌ای ادیب و مترسل نام برده، و آورده كه رسائل وی تدوین شده است. از رقعه‌ای كه در زندان به هارون نوشت (ابن‌عبدربه، ۳ / ۳۱-۳۲)، پیداست كه صاحب سخنی چنین روان و بلیغ و موزون، در ادب به چه پـایه توانـد بود (برای برخی اشعـار و سخنان او، نك‌ : مسعودی، مروج، ۳ / ۳۶۹؛ حصری، ۱ / ۳۱۹؛ جهشیاری، ۲۰۱-۲۰۳؛ ابن ازرق، همان، ۱۶). كتابی كه محمد بن لیث خطیب در ادب برای او نوشت (ابن ندیم، ۱۳۴)، حاكی از تشویقی است كه از ادیبان می‌كرده است. فضل برمكی نیز در زمرۀ ادیبان و شاعران و صاحبان رسائل جای گرفته است (همو، ۱۳۵، ۱۳۹، ۱۹۰). از روایتی كه اتلیدی درباره مناظرۀ ادبی او و مردی عرب آورده (ص ۹۵-۹۷)، مهارت و اطلاع او بر دقایق ادب پیداست و می‌دانیم كه با بزرج عروضی نیز دوستی و همنشینی داشت (ابن ندیم، ۷۸؛ برای بعضی از اشعار او، نك‌ : مسعودی، همان، ۳ / ۳۸۳).

جعفر برمكی نیز مردی ادیب و سخن‌شناس بود و دربارۀ عبدالحمید كاتب، سهل بن هارون، احمد بن یوسف حاكمی و ابن مقفع اظهار نظرهای دقیق و شایسته می‌كرد (ابن فقیه، چ لیدن، ۱۹۴-۱۹۵). خطابۀ بلندی كه در حمص خواند، نمونه‌ای است از فصاحت او (یعقوبی، تاریخ، چ نجف، ۳ / ۱۴۲). تعریف او از «بیان» و نظرش دربارۀ «ایجاز و اطناب» هم نشان دهندۀ تبحر او در فنون ادب است (ابن قتیبه، عیون، ۲(۵) / ۱۷۳-۱۷۴). چنانكه گفته‌اند بلغای عصر برای به دست آوردن توقیعات او و دریافت اسلوب و فنون بلاغت بر یكدیگر پیشی می‌جستند و آن را به قیمت گزاف می‌خریدند (ابن خلدون، ۲ / ۷۸۹). از آنجا كه وی در فقه شاگرد ابویوسف بود، گفته‌اند كه در آن توقیعاتی كه در دیوان مظالم می‌نوشت، هیچ از حدود احكام فقه تخطی نكرد (خطیب، ۷ / ۱۵۲؛ ابن‌خلكان، ۱ / ۳۲۹). گذشته از اینها، كتب ادبی و تاریخی مشحون است از سخنان و آراء برمكیان در اخلاق و آداب ملك‌داری و نصایح و رفتارهای اجتماعی كه بسیاری از آنها به صورت امثال رواج یافته است. از آن میان، باید به آنچه ابن فقیه دربارۀ طبقات سلاطین و مردم (چ لیدن، ۱، ۱۳۶، ۱۵۴)، ابن خلكان (۱ / ۲۲۱، ۳۲۸- ۳۲۹، ۴ / ۲۸- ۲۹، جم‌ ) و ابن‌قتیبه دربارۀ عقل و خرد و حلم و حسد (همان، ۱(۱) / ۱۳، ۱(۳) / ۲۸۱، ۲۸۴، ۲(۴) / ۱۰، جم‌ )، ابوعلی مسكویه در بعضی مسائل اخلاقی و تربیتی (ص ۱۴۹، ۱۵۱)، ابن عبدربه در مسائل ادبی و اجتماعی (۱ / ۳، ۳۱، ۲۷۸، ۲ / ۱۲۴، جم‌ )، صولی دربارۀ شعر و شعرا ( الاوراق، اخبار، ۱۵۶)، و ابوالفـرج در مسـائل متعدد ادبـی (نك‌ : سطـور پیشیـن؛ نیز نك‌ : الاغانی، ۴ / ۱۶۴) آورده‌انـد، اشاره كرد (نیز نك‌ : جهشیاری، ۱۷۹، ۲۰۰، ۲۰۵، ۲۰۸- ۲۰۹، ۲۳۳، ۲۴۹؛ بیهقی، ابراهیم، ۱۴۰، ۱۵۶، ۵۳۵-۵۳۷؛ خطیب، ۷ / ۱۵۲، ۱۴ / ۱۲۹-۱۳۱؛ جاحظ، البیان، ۱ / ۷۵؛ قلقشندی، ۳ / ۲).

برمكیان ادیب و ادب‌پرور علاوه بر آنكه خود با عطایای ارزنده و حمایتهای بی‌دریغ، گویندگان و نویسندگان را جلب می‌كردند، آن پایگاه اجتماعی و نیز وجاهت و بزرگیشان به‌گونه‌ای بود كه شاعران و نویسندگان برای ملازمت ایشان از یكدیگر سبقت می‌جستند؛ چندان‌كه بخش مهمی از ادبیات منظوم و منثور عربی در سدۀ ۲ ق به برمكیان اختصاص یافت. البته ادبیات منثور اعم است از كتب تاریخ و رجال و سیر و اخلاق، یا آثاری كه به طور خاص زیر عنوان ادب می‌گنجد، همچون زهر الآداب حصری قیروانی (۱ / ۳۰۳، ۳۱۹، ۳۶۴-۳۶۵)، ثمارالقلوب ثعالبی (مثلاً ص ۱۶۰-۱۶۱)، الاغانی ابوالفرج (مثلاً ۳ / ۶۵- ۶۹، ۷۷، ۸۵-۸۶، ۹۵-۹۶، ۱۰۴)، عقدالفرید ابن عبدربه (مثلاً ۱ / ۲۶۸، ۵ / ۶۰-۷۰)، المستجاد من فعلات الاجواد تنوخی (مثلاً ص ۹۳، ۱۱۴، ۱۳۵) و بسیاری دیگر. و البته پیداست كه ذكر فضایل برمكیان در این آثار از مبالغۀ شاعرانه خالی نیست؛ چنانكه ابونواس تمام جهان و جهانیان را در فضل برمكی جمع دیده (نك‌ : جاوید، ۲۱۸)، و مروان بن ابی حفصه فضایل ایشان را بر مكارم سلاطین ترجیح داده (كانپوری، ۲۰۰)، و شاعر دیگری فرزندان یحیى را «طبایع چهارگانه» خوانده كه حیات آدمی بدانها وابسته است (ابن‌خلكان، ۶ / ۲۲۱)، و یزید بن خالد آورده است كه خصلت جود اصلاً و مستقیماً از صلب آدم به كف دست فضل برمكی رسیده است (نك‌ : ثعالبی، ۱۶۱). از دیگر شاعرانی كه در زمرۀ ستایشگران برمكیان بودند و ۱۰۰‘۱تن از آنان تنها به فضل وابستگی داشتند ( مجمل، ۳۴۳)، می‌توان از بشار بن برد، نصیب‌الاصغر، كلثوم بن عمرو عتابی، مسلم بن ولید انصاری، ابوقابوس حمیری (حیری)، سلم الخاسر، سعید بن وهب، ابان بن عبدالحمید، ابوالعتاهیه، اصمعی، رقاشی، ابوبصیر و بسیاری دیگر نام برد (نك‌ : ابوالفرج، همان، ۳ / ۶۸- ۶۹، ۸۵-۸۶، ۹۵، ۵ / ۲۳، ۱۲۸، ۱۰ / ۲۰۶، جم‌ ، نیز فهرست؛ ابن‌معتز، ۱۰۰، ۱۳۵، ۱۵۶، ۴۲۱، ۴۲۲؛ ابن عبدربه، ۱ / ۲۶۸؛ جاحظ، همان، ۳ / ۵۴۹، الحیوان، ۳ / ۶۳-۶۴، ۱۱۷؛ صولی، الاوراق، اخبار، ۱۹، ۲۰-۲۲، ۸۰، ۸۸، ۱۲۸؛ ابن شاكر، ۴ / ۱۶۸، ۲۰۵؛ جهشیاری، ۱۵۰-۱۵۱، ۱۷۹، ۱۹۰، جم‌ ؛ حصری، ۲ / ۶۲۰؛ ابن خلكان، ۴ / ۳۵-۳۶، ۶ / ۲۲۶).

البته بسیاری از این شاعران پس از سقوط برمكیان دم در كشیدند، یا برای خوشامد خلیفه، به هجو و ذم ایشان پرداختند. چنانكه اصمعی كه آن مایه جعفر را ستوده بود، گفت كه «چون در مجلس برمكیان سخن از شرك رود، چهره شان گشاده می‌گردد ... » (جهشیاری، ۲۰۶) و شاعر دیگری چنین سرود كه پس از جعفر، معبد نوبهار كه برمكیان آباد كنندۀ آن بودند، به وحشت و هراس افتاد (ابن فقیه، چ بیروت، ۴۴۵). بجز اینها، شاعرانی چون ابوالهول، حسن بن هانی، سهل بن هارون و ابونواس به هجو این خاندان برخاستند (نك‌ : جاحظ، البیان، ۳ / ۵۴۷- ۵۴۹، الحیوان، ۱ / ۲۳۹، ۲۶۳؛ ابن معتز، ۱۳۱، ۱۵۴؛ ابن قتیبه، عیون، ۱(۳) / ۲۷۳؛ جهشیاری، ۲۱۵). با اینهمه، كسانی هم بودند كه به رغم تهدید هارون همچنان برمكیان را می‌ستودند و مكارمشان را به رخ خلیفه می‌كشیدند (نك‌ : خطیب، ۷ / ۱۵۸؛ بیهقی، ابراهیم، ۲۴۲-۲۴۳؛ ابن‌خلكان، ۱ / ۳۴۰؛ ثعالبی، ۱۶۰) و چندان فشار آوردند تا سرانجام هارون دست برداشت و بدین سبب، انبوهی شعر در رثای ایشان انشا شد (ابن طقطقى، ۱۹۹-۲۰۰) كه به تقریب برابر مدایح ایشان است. چه، معتقد بودند كه «مرثیت ایشان نیز تفاخر دارد بر دیگر مراثی، زیرا كه شاعران مرثیت تقرّب را گویند و طمع، و برامكه را نه كس ماند و نه چیز، از سوز دل و جگر گفتند» ( مجمل، ۳۴۸).

 

برمكیان در ادب فارسی

ذكر برمكیان و فضایل و خصایل ایشان، این خداوندان عقل و كفایت، در ادبیات منظوم و منثور فارسی نیز به فراوانی دیده می‌شود. گذشته از منابع تاریخی، منابع دیگری نیز همراه با اخبار این خاندان، به ذكر بسیاری از جنبه‌های اخلاقی و سیاسی آنان پرداخته، و آنها را به عنوان نمونه‌ای برجسته در سیاست عملی و نظری عرضه كرده‌اند. از آن میان، می‌توان به آثاری چون سیاست‌نامه (نظام‌الملك، ۲۳۵-۲۴۰) و جوامع الحكایات (عوفی، ۳ / ۵۲-۵۴، ۱۸۳-۱۸۴، جم‌ ) یاد كرد. به علاوه دسته‌ای از آثار داستانی تاریخی در ادبیات فارسی نیز به برمكیان اختصاص یافته، و چنین پیداست كه درگذر ایام، غبار افسانه چهرۀ تاریخی برمكیان را در این آثار فرا گرفته، و این داستانها همچون ابومسلم نامه‌ها، حمزه‌نامه‌ها و زمجی‌نامه‌ها به شكل روایات داستانی عامیانه رواج داشته است و كتابهایی چون اخبار برمكیان، تاریخ برامكه، اخبار آل برمك و اكرام الناس از آن جمله‌اند.

در ادبیات منظوم فارسی، شاعرانی كه اخلاق و مكارم ایشان را تصویر كرده‌اند، دولت ناپایدار آنان را شاهدی برای بی‌وفایی دنیا گرفته، و از جود و كرم و پاكدلی ایشان سخن رانده‌اند؛ چنانكه خاقانی به مقایسه برخی از ممدوحان خود با برمكیان پرداخته (ص ۲۴، ۴۱، ۸۳، ۱۲۴، ۵۱۳، ۷۰۲)، و انوری در شكایت از روزگار، از آنان یاد كرده است (ص ۵۱۷). ابن یمین نیز عقل را تشریف پوش برمكیان، و خاندان ایشان را «شهاب دولت و دین در كرم» خوانده است (ص ۱۰، ۱۲۱، ۴۷۱، ۵۴۶). منوچهری (ص ۱۲۹) و سعدی (ص ۹۶) از زر جعفری یاد كرده، ادیب صابر سیرت و سیما و خصلت برمكیان را ستوده (ص ۱۱۳، ۳۰۰)، ابوالفرج رونی (ص ۱۷۹) و عثمان مختاری (ص ۶۴۸) از سخاوت ایشـان سخن رانده‌اند (نیز نك‌ : شاه نعمت‌الله، ۵۰۰؛ سنایی، ۲۱، ۳۲۸؛ ظهیر فاریابی، ۳۳؛ فرخی، ۱۵۱، ۲۲۶؛ معزی، ۴۹، ۱۲۹، ۳۸۷، ۳۹۴، ۴۴۸، ۵۰۸). زر جعفری كه در بعضی ابیات آمده، مسكوك طلا با عیاری عالی بوده كه شاید جعفر برمكی آن را خاص خویش و برای صله‌های گرانی كه می‌داد، ضرب می‌كرده است. این مسكوك چنان شهرتی داشته كه در ادب فارسی واژه «جعفری» گاه به طور مطلق بر مسكوكات عالی عیار اطلاق می‌گردیده است (مثلاً نك‌ : فرخی، ۳۴۲).

 

برمكیان و نهضت علمی

بسیاری از حركتها و پایگاههای ظهور آن فرهنگ و تمدنی كه در سده ۴ ق / ۱۰ م یكی از بلندترین قله‌های مدنیت انسان را پدید آورد، نهضتهای علمی و نهادهایی بود كه از اواسط سدۀ ۲ ق و غالباً به دست برمكیان تأسیس شد؛ از آن جمله نهضت ترجمه را باید نام برد. بعضی قراین حاكی از آن است كه هستۀ اصلی كتابخانه، و مركزی كه بعداً خزانه الحكمه یا بیت الحكمه نام گرفت، در همین روزگار به دست یحیى برمكی بنیاد شد (مثلاً نك‌ : حبیبی، «سهم ... »، ۲۴۳-۲۴۴). گفته‌اند كه یحیى اول كسی بود كه به اندیشۀ ترجمه كتاب المجسطی افتاد و گروهی را مأمور این كار كرد، اما ترجمۀ آنها وی را خوش نیامد و ابوحسان و سلم، رئیس بیت الحكمه را بدان كار گماشت (ابن ندیم، ۳۲۷؛ قفطی، تاریخ الحكماء، ۹۷- ۹۸). چند كتاب كهن دیگر از آثار یونانی چون زیج بطلمیوس برای محمد بن یحیی بن خالد ترجمه یا تفسیر شد (ابن ندیم، ۳۰۵) و بطریق اسكندریه نیز كتابی در كشاورزی به دستور یحیى به عربی ترجمه كرد (ضیف، ۱۱۲). برمكیان علاوه بر آثار یونانی، به ترجمۀ آثار ایرانی نیز اهتمام خاص داشتند. فضل بن سهل كتابی از فارسی به عربی بازگردانید كه یحیى را از روانی و رسایی آن ترجمه و تیز فهمی مترجم بسیار خوش آمد (جهشیاری، ۲۳۰). كتاب كلیله و دمنه هم در ۱۶۵ ق به دستور برمكیان به قلم عبدالله بن هلال اهوازی دوباره ترجمه شد و پس از آن سهل بن نوبخت و ابان بن عبدالحمید از روی آن كلیله و دمنه را منظوم ساختند (ابن‌ندیم، ۱۳۲؛ ابن‌معتز، ۲۰۴؛ خطیب، ۷ / ۴۴-۴۵؛ ابوالفرج، الاغانی، ۲۰ / ۱۷۹). اعضای خاندان نوبختی از همین زمان به ترجمه آثار ایرانی به عربی پرداختند (ابن ندیم، ۳۰۵، ۳۳۳) و كسانی چون محمد بن جهم برمكی، زادویه بن شاهویه، بهرام بن مردانشاه، موسی بن عیسى كروی و عمر بن فرّخان از دیگر مترجمان این روزگار و وابسته به برمكیانند (همو، ۳۰۵).

ترجمۀ آثار هندی و هندشناسی هم از زمینه‌های مورد علاقۀ برمكیان بود. ابن ندیم (ص ۴۰۹) كتابی با عنوان مذاهب الهند به عربی می‌شناخته كه حاصل تحقیقات دانشمندی بوده است كه یحیى برمكی او را برای تحقیق در ادیان هند بدانجا فرستاده بود. افزون بر آثار هندی، دانشمندان این سرزمین نیز از پشتیبانی برمكیان برخوردار بودند؛ چنانكه وقتی یحیى و فرزندانش بیمارستانی در بغداد برآوردند، ریاست آن را به پزشك هندی، ابن‌دهن دادند كه خود از مترجمان آثار هندی به عربی بود (همو، ۳۰۵). كسانی چون منكه، بازیكر، قلبرقل و سندباذ هم از پزشكانی بودند كه به دعوت برمكیان از هند به عراق آمدند (جاحظ، البیان، ۱ / ۶۴). یحیى همچنین كسی را برای تحقیق در داروهای هندی و تهیۀ آنها به آنجا فرستاد (ابن ندیم، ۴۰۹). كتابهای سسرد در طب ترجمۀ منكه، السموم شاناق چاناكیه، وزیر چندراگوپتا از ترجمۀ پهلوی آن به قلم ابوحاتم بلخی برای یحیى برمكی (همو، ۳۰۵، ۳۶۰؛ جاحظ، همانجا؛ ابن ابی اصیبعه، ۴۷۴؛ زیدان، ۳ / ۱۷۵)، از دیگر كتب هندی است كه به عربی ترجمه شد. صالح بن بهله هم از پزشكان هندی و مورد حمایت برمكیان بود كه شهرت بسیار یافت و طب هندی بیشتر توسط او در عراق شناخته گردید (ابن ابی اصیبعه، ۴۷۵-۴۷۶؛ زیدان، همانجا). بختیشوع پزشك برجستۀ جندی شاپوری را نیز یحیى در ۱۷۱ ق به بغداد فراخواند (ابن ابی اصیبعه، ۱۸۶-۱۸۷). بعداً پسر او جبرئیل نیز با حمایت یحیى یا جعفر برمكی مقام و ثروتی بسیار یافت و همواره به برمكیان وفادار ماند (جهشیاری، ۲۲۶-۲۲۷).

یحیى برمكی، چنانكه مشهور است، در نجوم دستی قوی داشت و گفته‌اند كه همه ساله منجمان به خدمت او می‌رسیدند و به استخراج احكام آن سال می‌پرداختند ( اخباربرمكیان، گ ۱۲۲ ب). بعضی از اعضای خاندان نوبختی، و نیز عمر بن فرخان طبری از جمله منجمانی بودند كه با تشویق و حمایت یحیى به كار ترجمه اشتغال داشتند. عمر بن فرخان بر ۴ مقالۀ بطلمیوس تفسیری نوشت و كتاب المحاسن را تألیف كرد. پسر او، ابوبكر محمد نیز از مشاهیر و منجمان و مؤلفان این فن بود (حبیبی، همان، ۲۴۴). افزون بر آنكه ابن‌ندیم (ص ۴۱۹) یحیى را در زمرۀ فیلسوفان و در ردیف حكمای هند و ایران و یونان قرار داده، در منابع از مجالس متعددی سخن رفته است كه وی برای بحث و بررسی و مناظره در مسائل كلامی و عقلی برپای می‌داشت. در این انجمنها كسانی چون ابراهیم نظّام، ابوالهذیل علاف شیخ معتزلۀ بصره، هشام بن حكم متكلم مشهور شیعی و علی بن میثم متكلم امامیه و ابومالك حضرمی فراهم می‌آمدند. مسعودی آورده است كه در این مجالس اصحاب ادیان، آراء و فرق مختلف شركت می‌جستند ( مروج، ۳ / ۳۷۰-۳۷۲؛ ابن ندیم، ۲۲۳؛ كانپوری، ۱۶۲). در همین زمان مترجمانی چون سلاّم و ابرش به تشویق یحیى، به ترجمۀ بعضی كتابهای فلسفی همچون سماع طبیعی ارسطو پرداختند (ابن ندیم، ۳۰۴).

در كنار نهضت ترجمه، نخستین تألیفات در زمینه‌های مختلف علوم نیز در همین دوره آغاز شد. چنانكه گفته‌اند: ابومحمد یحیى بن مبارك عدوی كتاب النوادر، و علان شعوبی كتاب المیدان فی المثالب را برای برمكیان نگاشت (همو، ۵۶، ۱۱۸). علاقۀ یحیى به مباحث عقلی چنان بود كه وقتی عتابی معتزلی مورد خشم هارون واقع شده، به یمن گریخت، یحیى سخنان و آراء او را بر خلیفه خواند و او را واداشت تا عتابی را به بغداد بخواند و امین و مأمون را با اندیشه‌های او آشنا گرداند (جهشیاری، ۲۳۳). این چیزها و آنچه مأمون در خانه برمكیان و تحت سرپرستی ایشان فرا گرفت، در ایجاد محیط علمی پرشكوهی كه بعدها پدید آمد، بی‌گمان بیشترین تأثیر را داشت.

 

سكه‌های برمكیان

سكه‌های متعددی از یحیى، فضل و جعفر برمكی در دست است كه تاریخ روی آنها موجب بعضی اختلافها دربارۀ ادوار حكومت و وزارت برمكیان شده است. مثلاً سكه‌ای با تاریخ ۱۷۶ ق ضرب محمدیۀ ری به نام جعفر وجود دارد كه مایلز (ص ۶۰-۶۱) بدین دلیل كه جعفر در این تاریخ حكومت مصر داشته است، آن را اصیل نمی‌داند؛ اما وی توجه نداشته كه حكومت جعفر بر مصر به آن معنی نبوده است كه خود وی در آن دیار مقام گرفته، بلكه می‌دانیم كه امور آنجا را از طریق نایبان خود راه می‌برده است (نك‌ : سطور پیشین). چنانكه سكۀ دیگری به نام جعفر با تاریخ ۱۸۱ ق ضرب شام در دست است و بی‌گمان او در این تاریخ حاكم آنجا نبوده، و می‌دانیم كه از ۱۸۰ ق ریاست نگهبانان هارون را در دست داشته است (طبری، ۸ / ۲۶۶). همچنین سكه‌های دیگری با تاریخ ۱۷۹ ق در بغداد، ۱۸۰ ق در زرنج و ۱۸۲ ق در مصر همه به نام جعفر وجود دارد. زامباور (ص ۶) كه جعفر را از ۱۷۷ ق وزیر هارون دانسته، به همین سكه‌ها استناد كرده است و گویا مایلز (ص 61) كه وی را در ۱۷۰ و ۱۷۶ ق وزیر خوانده، نیز به این سكه‌ها نظر داشته است. درحالی‌كه می‌دانیم جعفر سالیان درازی، در كنار حكومتهای رسمی بر ایالات قلمرو خلافت، ریاست دارالضربها را در دست داشته، و ذكر نام او بر سكه‌ها به همین دلیل است. مقریزی (شذور ... ، ۱۸- ۱۹) آورده است كه چون هارون ریاست دارالضربها را به جعفر داد، بر سكه‌های ضرب بغداد و ری نام او را نقش كرد و او اول خلیفه‌ای بود كه وظیفۀ نظارت مستقیم بر عیار سكه‌ها را به دیگری واگذاشت و جعفر اول كسی بود كه این مرتبت یافت. سكه‌ای با تاریخ ۱۷۶ ق ضرب محمدیۀ ری كه بر روی آن «على یدی جعفر بن یحیى» نقش شده، مؤید همین معنی است. .

به هر حال برخی سكه‌های برمكیان بدین قرار است: دو سكه با تاریخهای ۱۵۳ و ۱۶۷ ق، هر دو ضرب محمدیه، به نام فضل بن یحیى (مایلز، 35, 46)؛ ۳ سكۀ مورخ ۱۸۰، ۱۸۱ و ۱۸۲ ق ضرب محمدیه به نام جعفر (لین پول، شم‌ 196, 197, 198؛ مایلز،38 ff.). سكۀ با تاریخ ۱۸۱ ق دینار طلاست؛ دو سكه با تاریخهای ۱۷۲ و ۱۷۳ ق ضرب محمدیه به نام یحیی بن خالد (همو، 55؛ لین پول، شم‌ 193)؛ دو سكۀ دیگر به نام جعفر با تاریخهای ۱۷۹ و ۱۸۴ ق كه محل ضرب اولی بغداد است و محل ضرب دومی دانسته نیست (همو، شم‌ 152, 212)؛ یك سكه با تاریخ ۱۸۰ ق ضرب محمدیه به نام محمد بن یحیى كه زیر آن نام جعفر آمده (مایلز، 68)؛ و سكه‌ای با تاریخ ۱۷۹ق ضرب محمدیه با نقش «فی ولایة محمد بن یحیى» كه مایلز حدس زده كه مراد از او، محمد بن یحیی بن حارث بن شقیر است كه در این تاریخ، حاكم ری بوده است (ص 67).

 

مآخذ

ابن ابی اصیبعه، احمد، عیون الانباء، به كوشش آوگوست مولر، قاهره، ۱۲۹۹ ق / ۱۸۸۲ م؛ ابن‌اثیر، الكامل؛ همو، اللباب، قاهره، ۱۳۵۷ ق؛ ابن ازرق كرمانی، عمر، «اخبار البرامكة»، شذرات من كتب مفقودة فی التاریخ، به كوشش احسان عباس، بیروت، ۱۴۰۸ ق؛ همو، «تاریخ آل برمك» (نك‌ : مل‌ ، شفر)؛ ابن اسفندیار، محمد، تاریخ طبرستان، به كوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، ۱۳۲۰ ش؛ ابن حزم، علی، جمهرة انساب العرب، به كوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، ۱۹۸۲ م؛ ابن حوقل، محمد، صورةالارض، بیروت، ۱۹۷۹ م؛ ابن خلدون، عبدالرحمان، مقدمه، ج ۱، بیروت، ۱۴۰۱ ق / ۱۹۸۱م، ج ۲، قاهره، لجنة البیان العربی؛ ابن خلكان، وفیات؛ ابن شاكر كتبی، محمد، فوات الوفیات، به كوشش احسان عباس، بیروت، ۱۹۷۳-۱۹۷۴ م؛ ابن طقطقى، محمد، الفخری، بیروت، دارصادر؛ ابن عبدربه، احمد، العقد الفرید، به كوشش احمد امین و دیگران، قاهره، ۱۹۴۰- ۱۹۴۸ م؛ ابن عنبه، احمد، عمدة الطالب، نجف، ۱۳۸۱ ق؛ ابن فضل‌الله عمری، احمد، مسالك الابصار، چ تصویری، به كوشش فؤاد سزگین، فرانكفورت، ۱۹۸۸ م؛ ابن فقیه، احمد، البلدان، لیدن، ۱۳۰۲ ق / ۱۸۸۵ م؛ همو، همان، به كوشش یوسف هادی، بیروت، ۱۴۱۶ ق / ۱۹۹۶ م؛ ابن قتیبه، عبدالله، عیون الاخبار، قاهره، ۱۹۶۳ م؛ همو، المعارف، به كوشش ثروت عكاشه، قاهره، ۱۹۶۹ م؛ ابن معتز، عبدالله، طبقات الشعراء، به كوشش عبدالستار احمدفراج، قاهره، ۱۳۷۵ ق؛ ابن ندیم، الفهرست؛ ابن یمین، محمود، دیوان، به كوشش حسینعلی باستانی راد، تهران، ۱۳۴۴ ش؛ ابوعلی مسكویه، احمد، الحكمة الخالدة، به كوشش عبدالرحمان بدوی، تهران، ۱۳۵۸ ش؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، بیروت، ۱۹۵۵-۱۹۵۷ م؛ همو، مقاتل الطالبیین، به كوشش احمد صقر، بیروت، دارالمعرفه؛ ابوالفرج رونی، دیوان، به كوشش محمود مهدوی دامغانی، مشهد، ۱۳۴۷ ش؛ ابونواس، دیوان، به كوشش اوالد واگنر، قاهره، ۱۹۷۲ م؛ اتلیدی، محمد دیاب، اعلام الناس فیما وقع للبرامكة مع بنی العباس، قاهره، ۱۳۷۴ ق؛ اخبار برمكیان، ترجمۀ كهن از ضیاء برنی، نسخۀ خطی لاهور، دانشگاه پنجاب؛ اخبار الدولة العباسیة، به كوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، ۱۹۷۱ م؛ ادیب صابر ترمذی، دیوان، به كوشش محمدعلی ناصح، تهران، ۱۳۴۳ ش؛ اربلی، علی، كشف الغمة، به كوشش ابراهیم میانجی، تبریز، ۱۳۸۱ ق؛ الامامة و السیاسة، منسوب به ابن قتیبه، بیروت، ۱۳۷۸ ق؛ انوری، محمد، دیوان، به كوشش محمدتقی مدرس رضوی، تهران، ۱۳۶۴ ش؛ اولیاءالله آملی، محمد، تاریخ رویان، به كوشش منوچهر ستوده، تهران، ۱۳۴۸ ش؛ بارتولد، و. و.، «جغرافیای تاریخی»، گزیدۀ مقالات تحقیقی، ترجمۀ كریم كشاورز، تهران، ۱۳۵۸ ش؛ همو، خلیفه و سلطان، ترجمۀ سیروس ایزدی، تهران، ۱۳۵۸ ش؛ بدران، عبدالقادر، تهذیب تاریخ دمشق الكبیر ابن عساكر، بیروت، دارالمسیره؛ بدلیسی، شرف خان، شرف‌نامه، به كوشش محمد عباسی، تهران، ۱۳۴۳ ش؛ برهان قاطع، محمدحسین بن خلف تبریزی، به كوشش محمد معین، تهران، ۱۳۶۱ ش؛ بغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، به كوشش عزت عطار حسینی، قاهره، ۱۳۶۷ ق؛ بلاذری، احمد، فتوح البلدان، به كوشش دخویه، لیدن، ۱۸۶۵ م؛ بلخی، عبدالله، فضایل بلخ، ترجمۀ كهن فارسی، به كوشش عبدالحی حبیبی، تهران، ۱۳۵۰ ش؛ بلعمی، محمد، تاریخ، به كوشش محمدتقی بهار، تهران، ۱۳۵۳ ش؛ بووا، لوسین، برمكیان، ترجمۀ عبدالحسین میكده، تهران، ۱۳۵۲ ش؛ بیرونی، ابوریحان، الآثار الباقیة، به كوشش زاخاو، لایپزیگ، ۱۹۲۳ م؛ بیهقی، ابراهیم، المحاسن و المساوی، بیروت، ۱۳۸۰ ق؛ بیهقی، ابوالفضل، تاریخ، به كوشش علی اكبر فیاض، مشهد، ۱۳۵۶ ق؛ تاریخ برامكه، به كوشش عبدالعظیم قریب گركانی، تهران، ۱۳۱۳ ش؛ تحفه، به كوشش محمدتقی دانش‌پژوه، تهران، ۱۳۴۱ ش؛ تنوخی، محسّن، المستجاد، به كوشش محمد كردعلی، بیروت، ۱۹۷۰ م؛ همو، نشوار المحاضرة، به كوشش عبود شالجی، بیروت، ۱۹۷۱-۱۹۷۳ م؛ ثعالبی، عبدالملك، ثمار القلوب، قاهره، ۱۹۰۸ م؛ جاحظ، عمرو، البیان و التبیین، به كوشش فوزی عطوی، بیروت، ۱۹۶۸ م؛ همو، التاج، به كوشش احمد زكی، قاهره، ۱۳۳۲ ق؛ همو، الحیوان، به كوشش عبدالسلام محمد هارون، بیروت، ۱۳۸۸ ق؛ جاوید، احمد، «نفوذ برمكیان در ادبیات فارسی»، عابدی نامه، دهلی، ۱۹۹۰ م؛ جواد، مصطفى، «نكبة البرامكة»، الرسالة، قاهره، ۱۳۵۲ ق، شم‌ ۲۷؛ جهشیاری، محمد، الوزراء و الكتّاب، به كوشش مصطفى سقا و دیگران، قاهره، ۱۳۵۷ ق؛ حبیبی، عبدالحی، تاریخ افغانستان بعد از اسلام، كابل، ۱۳۴۵ ش؛ همو، حاشیه بر فضایل بلخ (نك‌ : هم‌ ، بلخی)؛ همو، «سهم برمكیان بلخی»، آریانا، كابل، ۱۳۴۴ ش، س ۲۳، شم‌ ۵ و ۶؛ حدود العالم، به كوشش مینورسكی و دیگران، تهران، ۱۳۷۲ ش؛ حصری، ابراهیم، زهرالآداب، به كوشش علی محمد بجاوی، قاهره، ۱۳۷۲ ق؛ حمزۀ اصفهانی، تاریخ سنی ملوك الارض و الانبیاء، برلین، ۱۳۴۰ ق؛ خاقانی شروانی، دیوان، به كوشش جهانگیر منصور، تهران، ۱۳۷۵ ش؛ خطیب بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، قاهره، ۱۳۵۰ ق؛ خواندمیر، غیاث‌الدین، دستورالوزراء، به كوشش سعید نفیسی، تهران، ۱۳۱۷ ش؛ دقیقی، محمد، دیوان، به كوشش محمدجواد شریعت، تهران، اساطیر؛ دمیری، محمد، حیاة الحیوان الكبرى، قاهره، ۱۹۶۳ م؛ رابینو، ی. ل.، سفرنامۀ مازندران و استراباد، ترجمۀ غلامعلی وحید مازندرانی، تهران، ۱۳۴۳ ش؛ زامباور، نسب‌نامۀ خلفا و شهریاران، ترجمه محمدجواد مشكور، تهران، ۱۳۵۵ ش؛ زرین كوب، عبدالحسین، دو قرن سكوت، تهران، ۱۳۳۶ ش؛ زیدان، جرجی، تاریخ التمدن الاسلامی، ج ۳، بیروت، دارمكتبة الحیاة، ج ۴، قاهره، ۱۹۵۸ م؛ سعدی، كلیات، به كوشش بهاءالدین خرمشاهی، تهران، ۱۳۷۵ ش؛ سنایی، دیوان، به كوشش مظاهر مصفا، تهران، ۱۳۳۶ ش؛ شابشتی، علی، الدیارات، به كوشش كوركیس عواد، بغداد، ۱۳۸۶ ق؛ شاه نعمت‌الله ولی، كلیات دیوان، به كوشش م. درویش، تهران، ۱۳۴۱ ش؛ شیخ مفید، الارشاد، قم، ۱۴۱۳ ق؛ صدیقی، غلامحسین، جنبشهای دینی ایرانی، تهران، ۱۳۷۲ ش؛ صولی، محمد، ادب الكتّاب، به كوشش محمد بهجت اثری، قاهره، ۱۳۴۱ ق؛ همو، الاوراق، اخبار الشعراء المحدثین، به كوشش هیورث دن، بیروت، ۱۹۷۹ م؛ همو، همان، اشعار اولاد الخلفاء و اخبارهم، به كوشش هیورث دن، بیروت، ۱۹۷۹ م؛ ضیف، شوقی، تاریخ الادب العربی، العصر العباسی الاول، قاهره، ۱۹۷۶ ق؛ طبری، تاریخ؛ ظهیر فاریابی، دیوان، به كوشش هاشم رضی، تهران، كاوه؛ عوفی، محمد، جوامع الحكایات، به كوشش امیر بانو مصفا و مظاهر مصفا، تهران، ۱۳۵۳ ش؛ غزالی، محمد، نصیحة الملوك، به كوشش جلال‌الدین همایی، تهران، ۱۳۵۱ ش؛ فخرالدین رازی، «تاریخ الدول»، الانیس المفید للطالب المستفید، به كوشش سیلوستر دوساسی، پاریس، ۱۲۱۴ ق؛ فرخی سیستانی، دیوان، به كوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، ۱۳۵۵ ش؛ فوشه، آلفرد، «ناواویهارا»، آریانا، كابل، ۱۳۲۶ش، س ۵، شم‌ ۱۲؛ قزوینی، زكریا، آثارالبلاد، بیروت، ۱۴۰۴ ق؛ قفطی، علی، انباه الرواة، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۳۷۱ ق؛ همو، تاریخ الحكماء، اختصار زوزنی، به كوشش لیپرت، لایپزیگ، ۱۹۰۳ م؛ قلقشندی، احمد، صبح الاعشى، قاهره، ۱۳۸۳ ق؛ كانپوری، محمد، برمكیان، ترجمۀ مصطفى طباطبایی و رام. ه‌ . بودراجا، تهران، ۱۳۴۸ ش؛ كوفی، علی، فتح نامه، دهلی، ۱۹۳۹ م؛ گردیزی، عبدالحی، زین الاخبار، به كوشش عبدالحی حبیبی، تهران، ۱۳۶۳ ش؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، چ سنگی؛ مجمل التواریخ و القصص، به كوشش محمدتقی بهار، تهران، كلالۀ خاور؛ مختاری، عثمان، دیوان، به كوشش جلال‌الدین همایی، تهران، ۱۳۴۱ ش؛ مسعودی، علی، التنبیه و الاشراف، بیروت، ۱۳۸۸ ق؛ همو، مروج الذهب، به كوشش یوسف اسعد داغر، بیروت، ۱۳۸۵ ق؛ معزی، محمد، دیوان، به كوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، ۱۳۱۸ ش؛ معین، محمد، مزدیسنا و ادب فارسی، به كوشش مهیندخت معین، تهران، ۱۳۶۳ ش؛ مقدسی، مطهر، البدء و التاریخ، به كوشش كلمان هوار، پاریس، ۱۹۱۹ م؛ مقریزی، احمد، شذور العقود فی ذكر النقود، به كوشش محمدعلی بحرالعلوم، نجف، ۱۳۸۷ ق؛ همو، المقفی الكبیر، به كوشش محمد یعلاوی، بیروت، دارالغرب الاسلامی؛ منوچهری دامغانی، دیوان، به كوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، ۱۳۵۶ ش؛ نرشخی، محمد، تاریخ بخارا، ترجمۀ احمد ابن محمد بن نصر قباوی، به كوشش مدرس رضوی، تهران، ۱۳۵۱ ش؛ نظام‌الملك، حسن، سیاست‌نامه، به كوشش هیوبرت دارك، تهران، ۱۳۴۷ ش؛ نظامی گنجوی، كلیات دیوان، به كوشش وحید دستگردی، تهران، ۱۳۳۵ ش؛ وندیداد، ترجمۀ هاشم رضی، تهران، ۱۳۷۶ ش؛ هدایت، رضاقلی، فرهنگ انجمن آرا، تهران، چ سنگی، ۱۲۸۸ ق؛ هندوشاه بن سنجر، تجارب السلف، به كوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، ۱۳۵۷ ش؛ یافعی، عبدالله، مرآة الجنان، حیدرآباد دكن، ۱۳۳۷- ۱۳۳۹ ق؛ یاقوت، ادبا؛ همو، بلدان؛ یعقوبی، احمد، البلدان، بیروت، ۱۴۰۸ ق؛ همو، تاریخ، نجف، مطبعة المرتضویه؛ همو، همان، بیروت، ۱۳۷۹ ق؛ نیز:

 

Bailey, H. W., «Iranica», Bulletin of the School of Oriental and African Studies, London, 1974, vol. XI; Bosworth, C. E., «Abū Ḥafs ‘Umar al-Kirmānī and the Rise of the Barmakides», ibid, 1994, vol. LVII(2); Gibb, H. A. R., The Arab Conquests in Central Asia, London, 1923; Kennedy, H., «The Barmakid Revolution in Islamic Government», Pembroke Papers, 1990, vol. I; Lane Poole, S., The Coins of the Eastern Khaleefehs, London, 1875; Madelung, W., «The Minor Dynasties of Northern Iran», The Cambridge History of Iran, vol. IV, ed. R. N. Frye, Cambridge, 1975; Marquart, J., Ērānšahr, Berlin, 1901; Miles, G., The Numismatic History of Rayy, New York, 1938; Schefer, Ch., Chrestomathie persane, Amsterdam, 1976; Sourdel, D., Le Vizirat ‘Abbāside, Damascus, 1959.

صادق سجادی

نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 901
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست