responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 814

بایجو


نویسنده (ها) :
منوچهر پزشک
آخرین بروز رسانی :
سه شنبه 20 خرداد 1399
تاریخچه مقاله

بایْجو، از سرداران و فرماندهان مغول در مناطق شمال غربی ایران که مغولان را بر آناتولی و آسیای صغیر مسلط ساخت. نام بایجو در منابع اسلامی به صورتهایی چون تایچو، پاچو، بایچو و پَچو نیز آمده است (نک‌: قزوینی، 3/ 282؛ هاورت، III/ 78؛ التونیان، 38). در میان مغولان دست‌کم دو تن دیگر، هر دو از تبار چنگیز به نام بایجو شهرت داشته‌اند (نک‌: بویل، «جانشینان...»، 135, 138, 144, 224). نام این بایجو که از قوم بیسوت و خویشاوند جَبه، سردار چنگیز بود، چونان سرداری فعال و پرتحرک (رانسیمان، III/ 253) در ایران و آسیای صغیر، همراه با هولاکو در برانداختن خلافت عباسی و دیدار با سفیران پاپ و ارتباط با مسیحیان، در تاریخ یاد شده است.

بایجو در ایران

نخستین بار رشیدالدین فضل‌الله از او در وقایع ایامی یاد می‌کند که اوگتای قاآن، چورماغون را به ایران گسیل کرد و بایجو یکی از امیران همراه او بود. این لشکریان از میان مغولان انتخاب می‌شدند تا در سرزمینهای جدید برای همیشه اقامت کنند (1/ 73، 210). همین سپاه یکسره کردن کار جلال‌الدین خوارزمشاه را برعهده داشت (نک‌: نسوی، 167). سخن رشیدالدین فضل‌الله در جایی دیگر می تواند این طور نیز تعبیر شود که منگو قاآن، بایجو را پس از بیماری چورماغون برای برقراری نظم به ایران فرستاد (2/ 973؛ قس : خواندمیر، 3/ 94؛ اشپولر، 40)؛ اما رفتار ستمگرانۀ بایجو در این مأموریت چنان بود که امیر ارغون پس از آنکه به تبریز رسید، به کوتاه کردن دست او پرداخت (جوینی، 2/ 244؛ مرتضوی، 184). پس از چورماغون، از 640ق/ 1242م به بعد، بایجو در امور شمال ایران، مغان و اران تنها ماند (گروسه، 327-328؛ راکه ویلتس، 107؛ قس: ابن ابی‌الحدید، 8/ 238) و به همین سبب، سرداری به نام ایلجی گیدی برای همراهی و شاید جانشینی او به منطقه گسیل گردید (اشپولر، 41؛ بویل، «تاریخ...»، 338) که گویا مأموریت او اصلاً محدود ساختن بایجو بود (نک‌: ساندرز، 99؛ نیز گروسه، 364). بعدها که در هنگام تغییر قدرت در قراقروم، ایلجی گیدی فدای تصفیه‌های سیاسی گردید (همو، 422-423) بایجو در مقر فرماندهی و اردوی دائمی خویش، یعنی آذربایجان به یگانه قدرت مغول در آسیای غربی مبدل شد (ساندرز، 107؛ راکه ویلتس، همانجا).

بایجو در آسیای صغیر و شام

به گزارش جوینی، چورماغون و بایجو وقتی به ایران فرستاده شدند، فرمان تسخیر آسیای صغیر از دست سلجوقیان را نیز داشتند (3/ 467). چنانکه از گزارش ابن بی‌بی پیداست، چورماغون پس از نخستین حمله، مذاکره برای صلح را پذیرفت و سفیران میان سلاجقه و مغولان به رفت‌وآمد پرداختند. در این میان، به سبب مرگ سلطان علاءالدین کیقباد سلجوقی و جانشینی پسرش غیاث‌الدین کیخسرو در 636ق/ 1239م و ابتلای چورماغون به بیماری فلج، بایجو فرصت خودنمایی یافت و به ارزروم تاخت. غیاث‌الدین برای مقابله کوششهای بسیار به خرج داد. با اینهمه، سرانجام در محرم 641/ ژوئیۀ 1243 در محل کوسه داغ به سختی شکست خورد و فراری شد و بایجو دست به غارت و کشتاری شدید زد (ص 205، 239-244؛ کائن، 137-138؛ قس : رشیدالدین، 2/ 933، که حملۀ دوم بایجو به روم را مربوط به جنگ کوسه داغ دانسته است). از آن پس حکومت نیمه‌مستقل سلجوقیان روم تحت‌الشعاع قدرت بایجو قرار گرفت. نقش بایجو که درواقع نوعی شرکت در قدرت دولت دست‌نشاندۀ سلجوقی بود، عملاً کنترل کامل این حوزه را مختل ساخت و همین وضع موجب تشکیل هستۀ نیروهای جدیدی در منطقه، ازجمله جنبش ترکمنها شد که بعدها دولت عثمانی از آن سربرآورد (ایتسکُویتس، 275؛ سومر، II/ 158). بر اثر این مداخلات، سلجوقیان به دربار قراقروم متوسل شدند و قراقروم نیز یرغوچیان (حساب‌رسان) را با اختیارات زیاد برای رسیدگی به کارهای امیران بدانجا فرستاد و آنان دست بایجو را از سر سلجوقیان کوتاه کردند. از آن پس کارگزاران سلطان عزالدین کیکاووس به فرستادگان بایجو چندان روی خوش نشان نمی‌دادند و این امر خشم بایجو را سخت برمی‌انگیخت (ابن بی‌بی، 283-284) و او را به فکر انتقام می‌انداخت.
در 650ق/ 1252م بایجو برای بار دوم به میافارقین حمله کرد، اما با پادرمیانی باتو سردار مغول در روسیه، آنجا را ترک گفت (ابن‌شداد، 3(2)/ 476-477) و چون در همین سال، هولاکو از سوی برادرش قوبلای قاآن مأمور حکومت ایران، روم و شام شد (نک‌: ابن‌خلدون، 5(5)/ 1125؛ قزوینی، 3/ 468). بایجو به همدان نزد او رفت. گزارشها نشان می‌دهند که هولاکو با آنکه از بایجو خشمگین بود، به او فرمان داد که تمام سرزمین روم تا کنار دریا و ولایت فرنگان ـ صلیبیها ـ را به تصرف درآورد. بایجو فرصت انتقام از سلجوقیان را مغتنم شمرد و این بار بسیار سخت‌تر به آسیای صغیر حمله برد (همانجا؛ هاورث، III/ 109؛ عینی، 1/ 153).
دربارۀ انگیزۀ این حمله گفته شده است که هولاکو پس از استقرار کامل ایران، برای همراهان خود نیاز به زمین داشت و از این رو، مغان را از بایجو طلب کرد. بایجو نیز راهی نداشت، جز آنکه اردو و احشام خود را به خاک روم انتقام دهد. سلطان عزالدین کیکاووس سلجوقی با این امر مخالفت کرد و کار به جنگ کشید، اما عزالدین شکست خورد و گریخت و برادرش رکن‌الدین قلیچ‌ارسلان که پیش از آن اطاعت مغول را پذیرفته، و در زندان برادر بود، آزاد شد و خود را سلطان خواند (ابن‌عبری، 462؛ کائن، 275-276؛ قس: آلتونیان، 41). خشم هولاکو بر بایجو، ظاهراً فرصت انتقام از سلطان عزالدین را در اختیار بایجو گذاشت، زیرا عزالدین با وجود مخالفتهایش با بایجو، در آغاز خیال صلح داشت (آق‌سرایی، 41-42).

بایجو و مسیحیت

کشورگشاییهای مغول در آسیای صغیر و کرانه‌های مدیترانه در سرزمینهای اسلامی موازنۀ قوا در آسیای غربی میان مراکز قدرت مسلمانان و مسیحیان بر هم زد. شایعۀ مسیحی شدن گیوک خان که مادری مسیحی داشت ــ چهت در محافل مسیحی همجوار با سرزمینهای مسلمانان، مانند ارمنستان و روم شرقی، و چه در دربارهای اروپایی ــ به عنوان نشانه‌ای مثبت برای اتحاد با این نیروی جدید بر ضد مسلمانان و به ویژه برای انهدام خلافت بغداد، تلقی شد (نک‌: ساندرز، 81، 99). هایتون پادشاه ارمنستان با تسلیم به مغولها، اندیشۀ اتحاد مسیحیان شرقی با مغولان بر ضد مسلمانان را در پیش چشم بایجو قرار داد و او را که از 639ق/ 1241م در آسیای صغیر به تنهایی فعالیت می‌کرد و در خیال نابودی کامل سلجوقیان روم بود، به جنگ تحریک کرد (همو، 80؛ گروه سه، 328, 348؛ برنت، 133)، چنانکه در جنگ کوسه‌داغ نیز به دنبال همین سیاست از کمک به غیاث‌الدین کیخسرو در برابر بایجو خودداری ورزید. با اینهمه، برای دنیای مسیحیت دریافت این نکته که توجه مغولها به مراکز اسماعیلیۀ ایران و خلافت بغداد تنها انگیزه‌های سیاسی داشته است، نه مذهبی، به ویژه پس از پیشرفت مغول در روسیه و آسیای صغیر تا سرحد یونان، چندان دشوار نبود (نک‌: ساندرز، 81، 108؛ گروسه، 328). ازهمین‌رو، پاپ اینوکنتیوس چهارم که به برقراری ارتباط مجدد با کلیساهای شرق و هم به ایجاد رابطه با مغولها متمایل بود (نک‌: مُرگان، 216)، دست به کوششهایی از طریق فرستادن سفیرانی به سوی مغولها زد. بیشتر منابع از مسافرت دو هیأت مسیحی یاد کرده‌اند (نک‌: مرتضوی، 108، 112، حاشیه؛ اقبال، 1/ 159؛ سایکس، 2/ 139؛ برنت 91)؛ اما به گفتۀ مرگان شورای مذهبی شهر لیون تصمیم به فرستادن 3 هیأت گرفت (نک‌: ص 215-216). یکی از این 3 هیأت ظاهراً به ریاست شخصی به نام روبروکی در مغان به حضور بایجو رسید و مورد پذیرایی قرار گرفت (هاروث، III/ 82؛ گروسه، 348). هیأت به ریاست جُوانی پیان دل، کارپینه در قوریلتای انتخاب گیوک خان شرکت کرد (راکه ویلتس، 106؛ اقبال، مرتضوی، همانجاها). آخرین هیأت به ریاست کشیشی دومینیکن به نام آنسلم دولمباردی یا آسلین، در ذیقعدۀ 640/ مۀ 1243 در محل شوشی، به حضور بایجو رسید. آسلین، بنابر گزارشهای موجود، فاقد ویژگیهای دیپلماتیک بود و درک درستی از موقعیت واقعی این نیروی جدید نداشت، زیرا رفتار خشک و انعظاف‌پذیر و حتیٰ متکبرانه‌اش چنان خشم بایجو را برانگیخت که بایجو بران شد تا او و همراهانش را به قتل رساند (راکه ویلتس، 109 بب‌؛ برنت، همانجا؛ قس: رانسیمان، III/ 259، که محل ملاقات را تبریز آورده است)؛ اما به توصیۀ بعضی از اطرافیان و از جمله همسر خود از کشتن آنان خودداری کرد (ساندرز، 97). وقتی ایلجی گیدی از سوی گیوک خان برای فیصله دادن به موضوع سفیران رسید، بایجو از نامۀ گیوک خان به پاپ که در پاسخ سفارت جوانی نوشته شده بود، رونوشتی برداشته، به آسلین داد و همراه دو سفیر از جانب خود به نزد پاپ فرستاد (گروسه، 421). در این نامه سخنان سخت به پاپ گفته شده، و از او خواسته شده بود که شخصاً به بندگی خان بزرگ برسد و در حضور او بایستد (نک‌: آذری، 286-287). به هر حال، نتیجه‌ای که پاپ و شاهان اروپا از اتحاد با فرماندهان مغول مانند بایجو در نظر داشتند، به دست نیامد (نک‌: اشپولر، 232)، هر چند که بایجو بسیار مایل بود با اتحاد با مسیحیان باعث آن شود که سپاهیان صلیبی مسلمانان شام را مشغول نگه دارند تا او بی دغدغه به کار بغداد بپردازد (رانسیمان، همانجا).

فتح بغداد

جانشینان چنگیزخان، درپی گسترش امپراتوری مغول، پس از ایران، همواره به شام و عراق به عنوان بزرگ‌ترین اهداف خود نظر داشتند (نک‌: مرگان، 175). کوششهای بایجو در حمله به بین‌النهرین و نزدیک شدن به مرکز خلافت بر اثر شورشهای قفقاز و بسیج عمومی خلیفه مستنصر نافرجام ماند (اشپولر، 211؛ نیز نک‌: حمدلله، 367-368) و به همین سبب نیز وی مورد شماتت سخت هولاکو قرار گرفت (نک‌: رشیدالدین، 2/ 993؛ هاورث، III/ 109). بررسی گزارشهای تاریخی نشان می‌دهد که خانهای بزرگ مغول از دشواری حمله به مرکز خلافت اسلامی آگاه بوده‌اند. در بیشتر گزارشها، گفته شده است که بایجو در نخستین مأموریت خود فقط برای ضبط ولایات ایران فرستاده شده بود (نک‌: مثلاً میر خواند، 889؛ خواندمیر، 3/ 94). برپایۀ یک گزارش منحصر به فرد، منگوقاآن مخالف حمله به بغداد بود و بایجو را از آن باز داشته بود؛ از سوی دیگر، هنگام فرستادن هولاکو به ایران به او توصیه کرده بود که با بایجو مخالفت نورزد (نویری، 27/ 381). اما هولاکو با جعل پیام منگو، آن را به این معنی که بایجو نباید با اوامر هولاکو مخالفت کند، تغییر داد (همانجا) و پس از پایان یافتن کار اسماعیلیان الموت، قصد بغداد کرد و از بایجو خواست تا از آسیای صغیر به کمک او بیاید. باآنکه بایجو نخست عذر آورد، اما سپس به رغم میل خود به راه افتاد (همو، 27/ 380-381) و میان قزوین و همدان به او پیوست و دستور یافت تا به سمت اربیل رفته، از رود دجله بگذرد و از جانب غرب، بغداد را محاصره کند (تاریخ...، 101-102؛ بویل، «تاریخ»، 346-347).
مدتی بعد در 655ق/ 1257م هولاکو سرداران و از جمله بایجو را در نزدیکی کرمانشاه به مشورت جنگی خواند (همان، 347؛ هاورث، III/ 119). پس از آن بایجو از آنجا با 80هزار سوار به تکریت رفت و با کمک بدرالدین لؤلؤ صاحب موصل، پلی از قایق بر رود بست، جنگاوران تکریت در حمله‌ای سخت پل را خراب کرده، بسیاری از مغولان را کشتند؛ اما روز بعد افراد بایجو پل را تعمیر کردند و روی به جانب غربی بغداد نهادند (منهاج، 2/ 194؛ براون، II/ 461؛ هاورث، III/ 121) و از آن سوی هولاکو و دیگر سردارانش نیز شهر را به محاصره گرفتند. حمله به بغداد که از اواخر سال 655ق آغاز شده بود، در محرم 656 به انجام رسید (نک‌: ابن طقطقیٰ، 336؛ وصاف، 17؛ ابن فوطی، 323-325). در رویارویی سپاهیان بایجو با قوای خلیفه، پیروزی نخست از آن امیر دواتدار صغیر بود که فرماندهی نیروهای بغداد را بر عهده داشت. اما مغولان بند فرات را شکستند و سیل در سپاه دواتدار افتاد و پیروزی از آن بایجو شد (میرخواند، 893؛ قس: رانسیمان، III/ 302، که عقب‌نشینی مغول را تاکتیک جنگی بایجو دانسته است).
برخی از مورخان علت این شکست بغداد را بی‌کفایتی و سستی و خوشگذرانی مستعصم دانسته (نک‌ : وصاف، همانجا)، و گفته‌اند که او دست درباریان را در آزار مردم باز گذاشته بود و در برابر فتنه‌های مذهبی و فرقه‌ای واکنشی نشان نمی‌داد، چنانکه ظاهراً به تحریک امیر دواتدار و ابوبکر فرزند خلیفه در فتنۀ محلۀ کرخ در غرب بغداد، شمار بسیاری از شیعیان کشته شدند و این امر ابن علقمی وزیر شیعی خلیفه را متأثر ساخت (یونینی، 1/ 86؛ میرخواند، 892). به عقیدۀ این مورخان، ابن‌علقمی از تأثر این حادثه و شاید به تصور اینکه خلیفه‌ای علوی روی کار خواهد آمد، در نهان با هولاکو ارتباط برقرار کرد و به مغول پیوست (ابن‌عماد، 5/ 270؛ قس: گروسه، 429؛ بویل، همان، 348). به‌هرحال، بعداً ابن علقمی به وزارت بغداد برگزیده شد، اما چند ماهی بیشتر زنده نماند و ظاهراً از شدت تألمات ناشی از کشتارهای مغولان درگذشت (ابن تغری بردی، 7/ 50؛ بناکتی، 419).
آخرین گزارش موجود دربارۀ بایجو او را در سمت فرماندهی جانب راست سپاه هولاکو، هنگامی که پس از پایان کار بغداد، ظاهراً به تحریک هایتون ارمنی در 657ق/ 1259م قصد شام را داشت، نشان می‌دهد (همو، 420؛ رشیدالدین، 2/ 1025-1026؛ بویل همان، 350؛ رانسیمان، III/ 305). به گزارش برخی از مورخان او را به اتهام مکاتبه با خلیفه در هنگام محاصرۀ بغداد به امر هولاکو گردن زدند (ابن تغری بردی، همانجا، ابن عماد، 5/ 271؛ یونینی، 1/ 89)؛ اما با توجه به اینکه بایجو تقریباً موثرترین سردار هولاکو در فتح بغداد بود و خود پایگاه و سابقه‌ای نسبتاً مهم در آسیای صغیر داشت، این گزارش درست به نظر نمی‌آید، بلکه به نظر می‌رسد هولاکو که سالها پس از بایجو به سوی شرق آمد و از سوی منگوقاآن دستور داشت که در امر خلافت عباسیان با او مخالفت نورزد (نک‌: نویری، 27/ 381)، در او به چشم رقیبی مزاحم و خطری بالقوه می‌نگریست و بایجو نیز چندان با او همدلی نداشت. وقتی هولاکو دریافت که بایجو تمایلی به پیوستن به هولاکو برای فتح بغداد نداشته، و بهانه آورده است، در فرصتی مناسب، پس از آنکه از فتح بغداد فارغ شد، او را مسموم ساخت. نیز گفته‌اند که بایجو در آخر کار مسلمان شد و چند تن از فرزندانش به مصر مهاجرت کردند (همو، 27/ 384؛ قس: رشیدالدین، 1/ 201).

مآخذ

آذری، علاءالدین، «روابط مغولها با دربار واتیکان»، بررسیهای تاریخی، تهران، 1348ش، س4، ﺷﻤ4؛
آق‌سرایی، محمود، مسامرة الاخبار و مسایرة الاخیار، به کوشش عثمان توران، آنکارا، 1943م؛
ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج‌البلاغة، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، 1960م؛
ابن بی‌بی، حسین، اخبار سلاجقۀ روم، به کوشش محمدجواد مشکور، تهران، 1350ش؛
ابن تغری بردی، یوسف، النجوم؛
ابن خلدون، العبر؛
ابن شداد، محمد، الاعلاق‌الخطیرة، به کوشش یحییٰ عباره، دمشق، ج 1 (2)، 1991م، ج 3 (3)، 1978م؛
طقطقیٰ، محمد، الفخری، بیروت، دارصادر؛
ابن عبری، غریغوریوس، تاریخ مختصر الدول، به کوشش آنطون صالحانی، بیروت، 1403ق/ 1983م؛
ابن عماد، عبدالحی، شذرات الذهب، بیروت، 1399ق/ 1979م؛
ابن فوطی، عبدالرزاق، الحوادث الجامعة، به کوشش مصطفیٰ جواد، بغداد، 1351ق؛
اشپولر، برتولد، تاریخ مغول در ایران، ترجمۀ محمود میرآفتاب، تهران، 1351ش؛
اقبال آشتیانی، عباس، تاریخ مفصل ایران، تهران، 1341ش؛
بناکتی، داوود، تاریخ، به کوشش جعفر شعار، تهران، 1348ش؛
تاریخ شاهی قراختائیان، به کوشش محمد ابراهیم باستانی پاریزی، تهران، 1355ش؛
جوینی، عطاملک، تاریخ جهانگشای، به کوشش محمد قزوینی، لیدن، 1334ق/ 1916م؛
حمدلله مستوفی، تاریخ گزیده، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، 1362ش؛
خواندمیر، غیاث‌الدین، حبیب‌السیر، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران 1362ش؛
راکه ویلتس، ایگور، سفیران پاپ به دربار خاندان مغول، ترجمۀ مسعود رجب‌نیا، تهران، 1353ش؛
رشیدالدین فضل‌الله، جامع التواریخ، به کوشش محمد روشن و مصطفیٰ موسوی، تهران، 1373ش؛
ساندرز، ج. ج.، تاریخ فتوحات مغول، ترجمۀ ابوالقاسم حالت، تهران، 1363ش؛
سایکس، پرسی، تاریخ ایران، ترجمۀ محمدتقی فخر داعی گیلانی، تهران، علمی؛
عینی، محمود، عقدالجمان، به کوشش محمد محمد امین، قاهره، 1407ق/ 1987م؛
قزوینی، محمد، حواشی بر تاریخ جهانگشای (نک‌ : هم‌، جوینی)؛
مرتضوی، منوچهر، مسائل عصر ایلخانان، تبریز، 1358ش؛
مرگان، دیوید، مغولها، ترجمۀ عباس مخبر، تهران، 1371ش؛
منهاج سراج، عثمان، طبقات ناصری، به کوشش عبدالحی حبیبی، کابل، 1343ش؛
میرخواند، محمد، روضةالصفا، تلخیص عباس زریاب، تهران، 1373ش؛
نسوی، محمد، سیرت جلال‌الدین مینکبرنی، به کوشش مجتبیٰ مینوی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی؛
نوبری، احمد، نهایة الارب، به کوشش سعید عاشور و دیگران، قاهره، 1405ق/ 1985م؛
وصاف، تاریخ، تحریر عبدالمحمد آیتی، تهران، 1346ش؛
یونینی، موسیٰ، ذیل مرآةالزمان، حیدرآباد دکن، 1374ق/ 1954م؛
نیز:

Altunian, G., Historische Studien, Berlin, 1965, vol. XCI;
Boyle, J.A., «Dynastic and Political History of the Īl- Khāns», The Cambridge History of Iran, vol. V, ed. J. A. Boylee, Cambridge, 1968;
id, The Successors of Genghis Khan, New York / London, 1971;
Brent, P., The Mongol Empire, London, 1976;
Browne, E. G., A Literary History of Persia, Cambridge, 1951;
Cahen, C., Pre-Ottoman Turkey, tr. Jones-Williams, London, 1968;
Grousset, R., L’Empire des steppes, Paris, 1948;
Howorth, H. H., History of the Mongols, London, 1888;
Itzkowitz, N., «The Ottoman Empire», The World of Islam, London, 1976;
Runciman, S., A History of the Crusades, London, 1965;
Sümer, F., Oğuzlar, Ankara, 1935.

منوچهر پزشک

نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 814
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست