responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 767

احمد جلایر


نویسنده (ها) :
ابوالفضل خطیبی
آخرین بروز رسانی :
پنج شنبه 21 فروردین 1399
تاریخچه مقاله

اَحْمَدِ جَلایِر، پسر شیخ اویس (مق‌ 29 ربیع‌الآخر 813ق/ 31 اوت 1410م)، چهارمین فرمانروای سلسلۀ جلایریان (ه‌ م) در عراق و آذربایجان. مورخان لقب او را مغیث‌الدین یا غیاث‌الدین آورده‌اند (مثلاً نک‌ : استرابادی، 16؛ ابن‌فرات، 9(1)/ 379، 383؛ ابن قاضی شهبه، 3/ 82)، و بر روی غالب سکه‌هایی که به نام او ضرب شده، عنوان «بهادرخان» هم آمده است (نک‌ : لین پول، VI/ 217-226؛ درویش، 240-244). تاریخ تولد احمد دانسته نیست، ولی از آنجا که گفته‌اند وی به هنگام مرگ 60 و اندی سال داشته (منتخب التواریخ...، 168). می‌بایست در اواسط سدۀ 8ق/ 14م زاده شده باشد.
پس از مرگ شیخ اویس جلایری در 776ق بنابر وصیت او، پسرش حسین (حک‌ 776-784ق/ 1374-1382م) به سلطنت رسید، اما فرزندان اویس که حتی در آستانۀ مرگ وی بر سر دست یافتن به تاج و تخت با یکدیگر اختلاف داشتند، به کشمکش برخاستند. بی‌کفایتی حسین نیز آشوبهایی را که برادران خود وی، یا امرای جلایری در نواحی مختلف قلمرو او ایجاد می‌کردند، دامن می‌زد (برای تفصیل، نک‌ : حافظ ابرو، 246 به بعد). احمد در این ایام حکومت اردبیل را برعهده داشت (همو، 267) و به روایت ابن‌حجر (2/ 105، 6/ 238) بر بصره نیز حکومت می‌کرد. از یکی از فرمانهای منسوب به او که در 773ق دربارۀ بخشودگی مالیات موقوفات شیخ صفی‌الدین اردبیلی صادر شده (نک‌ : ماسه، 465-466؛ قزوینی، 24-29؛ قائم‌مقامی، 278-280)، برمی‌آید که وی در سلطنت پدرش نیز بر اردبیل فرمان می‌رانده است.
پس از مرگ اویس تا 783ق از مداخلۀ احمد در کشمکشهای داخلی و خارجی جلایریان آگاهی در دست نیست. به گفتۀ حافظ ابرو، در بهار همین سال که شاه شجاع، پادشاه آل مظفر (ه‌ م) از شیراز به تبریز یورش برد، سلطان حسین از پیش او گریخت و به احمد که در این زمان از قراباغ به یاری برادر می‌شتافت، پیوست (ص 264-265). سرانجام کار به صلح انجامید و شاه شجاع به شیراز بازگشت، ولی احمد که از سهم خود از میراث پدر ناخشنود بود، به اندیشۀ حکومت افتاد. پس به اران و موغان شتافت و سپاهی فراهم آورد و در 11 صفر همان سال به تبریز تاخت و شهر را که از امرا و فرماندهان جلایری خالی بود، فراچنگ آورد. سپس حسین را به قتل رساند و خود به سلطنت نشست (همو، 266-268؛ ابن‌قاضی شهبه، همانجا؛ قس: قلقشندی، 2/ 176-177)، اما عادل آقا حاکم سلطانیه و دیگر امرای جلایری، بایزید پسر دیگر اویس را که از بیم بردرش احمد به سلطانیه گریخته بود، به پادشاهی برداشتند و عادل آقا خود برای مقابله با احمد متوجه تبریز شد و چون کاری از پیش نبرد به سلطانیه بازگشت. با اینهمه، کار احمد در تبریز به سبب یورش مجدد عادل آقا و حملات شیخ علی، پسر دیگر اویس، متزلزل شد و به‌رغم پشتیبانی قرامحمد قراقویونلو از احمد، وی چندبار به نخجوان و اران و موغان گریخت تا سرانجام میان او و عادل آقا صلح افتاد، بر این قرار که حکومت آذربایجان به سلطان احمد و عراق عجم به بایزید تعلق گیرد و احمد و عادل آقا به اشتراک در عراق عرب فرمان برانند (حافظ ابرو، 266-272؛ نیز نک‌ : سومر، 1/ 60-61)، اما عادل آقا که به استقلال در عراق عرب طمع بسته بود، کسی را به نیابت از خود به حکومت آنجا روانه کرد. از آن سوی احمد نیز به بغداد تاخت و آنجا را تصرف کرد و روی به تبریز نهاد. در جنگی که میان او و عادل آقا درگرفت، نخست احمد هزیمت یافت، اما خود را به تبریز کشانید و از آنجا سر در پی عادل آقا نهاد که از بیم او به همدان گریخته و از شاه شجاع مظفری که در اصفهان بود، یاری خواسته بود. شاه شجاع نخست به سوی عادل آقا آمد، اما به سبب روابط دوستانه‌ای که با سلطان احمد داشت (نک‌ : اسناد و مکاتبات...، 23-24)، به درخواست او «عادل آقا را مفلوک گردانید» و حکومت سلطانیه را زا احمد به نام بایزید بستاند (حافظ ابرو، 273-275) و قصدش آن بود که به وسیلۀ امرای خود بر این شهر چیره شود، اما به مقصود نرسید؛ زیرا امرایی که به همراه بایزید به سلطانیه گسیل کرده بود، پس از مدت کوتاهی مورد بی‌مهری قرار گرفتند و به شیراز بازگشتند. افزون بر آن احمد چون بی‌کفایتی بایزید را دریافت، قلعۀ سلطانیه را به صلح گشود و به حکومت 5 ماهۀ بایزید پایان داد و خود به تبریز بازگشت (منتخب التواریخ، 192-193؛ حافظ ابرو، 275-276؛ نیز نک‌ : خواندمیر، 3/ 248-249).
درحالی‌که سلطان احمد می‌کوشید سیطرۀ خود را بر سراسر قلمرو جلایریان گسترش دهد و تا حدی نیز توفیق یافته بود، یورش امیر تیمور به نواحی غرب ایران، او را متوقف کرد. احمد که مغرورانه می‌پنداشت که می‌تواند در برابر تیمور مقاومت کند و پیشنهاد اتحاد امیرولی، حاکم استراباد را نیز رد کرده بود (ابن‌عربشاه، 24-25)، در 786ق به سقوط سلطانیه به دست سپاه تیمور تن در داد. تیمور پس از تسخیر این شهر، عادل آقا را از شیراز فرا خواند و حکومت سلطانیه و تبریز را به وی سپرد (نظام‌الدین، 94-97؛ حافظ ابرو، 276-277). به دنبال خروج تیمور از سلطانیه، سلطان احمد که در بغداد بود، به تبریز بازگشت و امیر ولی را که پس از فرار از پیش تیمور، به او پیوسته بود، به سلطانیه فرستاد تا عادل آقا را به اطاعت درآورد و خود بار دیگر به بغداد روی آورد (همو، 277-280). در این میان تغتمش، خان آلتین اردو (ه‌ م) ــ که اجداد او مدعی حکومت آذربایجان بودند ــ در ذیحجۀ 787ق به تبریز تاخت و شهر را به باد قتل و غارت داد (استرابادی، 17؛ حافظ ابرو، 281-282). احمد جلایر از بغداد آهنگ تبریز کرد و تیمور نیز برای مقابله روی بدانجا نهاد، اما احمد بیش از یک هفته در تبریز نماند و ناچار راه بغداد در پیش گرفت (نظام‌الدین، 99).
به گزارش حافظ ابرو، پس از پایان «یورش سه سالۀ» تیمور به ایران در 790ق و بازگشت او به سمرقند، تبریز در نتیجۀ کشمکشهای دست‌نشاندگان وی و والیان نواحی دیگر آذربایجان و نیز یورشهای متوالی قرامحمد و قرایوسف قراقویونلو، دستخوش ناآرامی و قحط و ویرانی شد. اما احمد نیز به‌رغم انتصاب امرای خود به حکومت نواحی عراق عجم و مداخله در رویدادهای آذربایجان، نتوانست بر آن نواحی چندان نفوذی یابد (نک‌ : ص 288-302).
در 795ق تیمور به دنبال لشکرکشی دوم یا «یورش پنج‌سالۀ» خود به ایران، چون شاه منصور (نک‌ : ه‌ د، آل مظفر) را در شیراز به قتل آورد، سرش را برای احمد جلایر به بغداد فرستاد و از او خواست تا خطبه و سکه به نام وی کند (ابن‌حجر، 6/ 238). نیز طی نامه‌ای، سلطان جلایری را به فرمانبرداری و حضور در نزد خود فرا خواند، اما احمد وقعی ننهاد و سخنان وی را «سراسر کبر و منی و دغابازی و خودبینی» خواند (برای متن این نامه‌ها، نک‌ : اسناد و مکاتبات، 64-67). به گزارش برخی از مورخان، احمد جلایر به درخواست تیمور که تبریز را نیز تصرف کرده بود، در بغداد خطبه و سکه به نام وی کرد و حتی خلعتی را که تیمور برای او فرستاده بود، بپوشید (ابن‌دقماق، 2/ 287؛ ابن‌تغری بردی، النجوم، 12/ 43). اما به گفتۀ شرف‌الدین علی یزدی (ص 504-505)، احمد جلایر هرگز به نام تیمور خطبه نخواند و از همین روی سفارت نورالدین عبدالرحمان اسفراینی، از مشایخ بزرگ بغداد که از سوی احمد، همراه با هدایای گرانبهایی نزد تیمور رفت، بی‌نتیجه ماند (نیز نک‌ : غیاثی، 107-109، قس: 109-110).
با آنکه نفوذ احمد جلایر در نواحی آذربایجان به سبب پیشروی تیمور روی به کاستی نهاده بود، ولی او پس از شاه منصور، بزرگ‌ترین سدی بود که تیمور را از پیشروی به سمت عراق عرب و متصرفات عثمانی و ملوکان مصر، باز می‌داشت و بغداد را به مثابۀ پناهگاهی برای خود گردانیده بود که هربار تیمور، یا امرایش روی به آذربایجان می‌نهادند، او بدانجا پناه می‌برد. به همین سبب تیمور در این یورش اخیر بر تسخیر بغداد نیز سرسختانه پای فشرد. به روایت ابن فرات (9(2)/ 344)، اهالی بغداد به سبب ستمگری احمد جلایر و قتل بسیاری از امرای آن دیار به دست او، تیمور را به تسخیر بغداد بر انگیختند (نیز نک‌ : ابن‌حجر، 3/ 156-157). در شوال 795، تیمور بدون جنگ بر بغداد دست یافت (منتخب التواریخ، 356-357؛ ابن‌فرات، همانجا؛ حافظ ابرو، 302)، ولی شهر را تاراج کرد (استرابادی، 19-20). احمد جلایر درحالی‌که تیموریان سر در پی او نهاده بودند، به دشواری خود را از مهلکه بیرون کشید و به حلّه گریخت (همو، 21-22؛ منتخب التواریخ، نیز حافظ ابرو، همانجاها). وی سپس به نجف و بعد به حلب رفت و در آنجا از سلطان برقوق (حک‌ 784-801ق)، پادشاه مملوک مصر یاری خواست (ابن‌فرات، 9(2)/ 344-347). برقوق نیز امارت حماه و توابع آن را به احمد داد و او را به مصر دعوت کرد (نیز نک‌ : ابن قاضی شهبه، 3/ 475)، اما به گفتۀ ابن عربشاه، احمد جلایر پس از فرار از بغداد، با فرزند خود طاهر به دژ مستحکم النجق (در متن: النجاء، در نزدیکی ماکو و ساحل رود ارس) پناه برد و سپس در 795ق به شام رفت (ص 42-43؛ قس: کلاویخو، 155) و در ربیع‌الاول 796 به قاهره رسید. سلطان برقوق او را بنواخت (برای تفصیل، نک‌ : ابن‌فرات، 9(2)/ 366-367؛ ابن‌دقماق، 2/ 289-291). در شعبان همین سال در حالی که برقوق اموال بسیار به وی بخشیده، و نیز قول داده بود که او را برای رسیدن به تاج و تخت یاری رساند، احمد به سوی بغداد روانه شد (ابن‌فرات، 9(2)/ 383؛ ابن‌دقماق، 2/ 291-292).
برقوق با کمک به احمد جلایر، از یک سوی می‌خواست با چیرگی مجدد وی بر متصرفات سابقش، بخشهای شرق قلمرو مملوکان را از تاخت و تازهای تیمور مصون نگه دارد و از سوی دیگر به تصریح ابن قاضی شهبه (3/ 515)، احمد را به عنوان دست‌نشاندۀ خود در بغداد بر مسند حکومت برنشاند. احمد نیز از گرفتاریهای تیمور در جنگ با تغتمش در دشت قبچاق به خوبی بهره برد و پس از آنکه در رمضان 796 خواجه مسعود خراسانی، نایب تیمور را از بغداد راند، بار دیگر این شهر را فراچنگ آورد (همو، 3/ 516-517؛ قس: میرخواند، 6/ 245؛ نیز نک‌ : عزاوی، 2/ 223) و از قساوت و خونریزی فروگذار نکرد (ابن‌صصری، 161؛ ابن‌حجر، 6/ 239-240).
در آستانۀ «یورش هفت‌سالۀ» تیمور به ایران (801-807ق/ 1399-1404م)، میرانشاه، پسر وی که از سوی پدر بر نواحی آذربایجان فرمان می‌راند، سپاهی به تسخیر دژ النجق که طاهر، فرزند احمد از آن محافظت می‌کرد، فرستاد و خود به بغداد تاخت، اما چون اوضاع آذربایجان روی به پریشانی نهاد، راه بازگشت در پیش گرفت. طاهر نیز در آن میان دژالنجق را ترک گفت و به پدرش در بغداد پیوست (غیاثی، 118-119). از سوی دیگر کوشش امیرزاده رستم که به فرمان تیمور از شیراز به تصرف بغداد آمده بود، با وجود فتح بعضی از دژهای متعلق به احمد جلایر در لرستان و برخی از نواحی عراق عرب، نیز به جایی نرسید (میرخواند، 6/ 340 به بعد؛ نیز نک‌ : سومر، 74). مسلماً یکی از اهداف عمدۀ تیمور در لشکرکشی اخیر خود به ایران، تسخیر بغداد بود، زیرا این شهر هم از لحاظ راههای ارتباطی و تجارت در آن روزگار اهمیت فراوانی داشت و هم ممکن بود به عنوان پایگاهی بر ضد متحدان تیمور در آناتولی و سوریه درآید (نک‌ : رویمر، 65-66).
در 802ق/ 1400م واقعه‌ای در بغداد رخ داد که احمد جلایر را با خِطر سقوط مواجه ساخت. به گزارش شرف‌الدین علی یزدی، نایب تیمور در خوزستان، به نام شروان، پس از آنکه اموالی فراوان گرد آورد، به احمد جلایر در بغداد پیوست، ولی در نهان با دادن مال، امرای جلایری را بر ضد او تحریک کرد. گرچه، احمد جلایر از توطئه آگاه شد و به قتل شروان و آن امرا فرمان داد (ص 733-734؛ غیاثی، 119-121)، اما از این رویداد و نیز حضور دوبارۀ تیمور در ایران چندان هراسید که ینهانی نزد قرایوسف قراقویونلو در موصل شتافت و به پشتیبانی او به بغداد بازگشت. چندی بعد که تیمور به حدود شام وسیواس رسید، احمد جلابر و قرایوسف از بیم او راه گریز در پیش گرفتند (شرف‌الدین، 734-735؛ سومر، همانجا). بنابراین، در درستی روایت برخی از مورخان مبنی بر اینکه مردم بغداد بر ضد احمد جلایر و قرایوسف شوریدند و آنان را به سرزمین شام گریزاندند (نک‌ : مقریزی، 3(3)/ 1021؛ ابن‌حجر، 6/ 240؛ ابن تغری بردی، النجوم، 12/ 215)، باید تردید کرد؛ چه هیچ‌یک از مورخان عهد تیموری و از آن میان شرف‌الدین علی یزدی ــ که جزئیات این رویداد را نقل کرده است ــ به این معنی اشارت نکرده‌اند. احمد جلایر و قرایوسف چون به حلب رسیدند، تیمورتاش نایب سلطان مملوک در آنجا به کمک دقماق، نایب حماه، به مقابلۀ آنان آمد، ولی در نبردی (24 شوال 802) در نزدیکی حلب به سختی شکست خورد. احمد و قرایوسف شرح این واقعه را به فرج، سلطان مملوک مصر نوشتند، اما پس از مرگ برقوق، دگرگونی عمده‌ای در سیاست مملوکان نسبت به جلایریان و قراقویونلوها پدید آمده بود، زیرا سلطان فرج به سبب پیروزیهای پی‌درپی تیمور در مرزهای عثمانی و شام نمی‌خواست برای پناه دادن به این دو خصم دیرین وی، متصرفات خود را بیش از پیش در معرض تاخت و تاز تیمور قرار دهد. ازهمین‌رو، به احتمال فراوان، سلطان فرج خود به نایبش در شام فرمان نبرد داده بود و سپس نیز از شکست تیمورتاش چندان در خشم شد که به دستگیری احمد و قرایوسف فرمان داد (مقریزی، ابن‌حجر، همانجاها). این دو که از پشتیبانی سلطان مملوک ناامید شده بودند، خواستند به ایلدرم بایزید، سلطان عثمانی پناه برند، اما قرایوسف به عللی در بین راه از احمد جلایر جدا شد و به سرزمین خود بازگشت و احمد به دشواری خود را به دربار عثمانی رسانید و از سوی بایزید نواخت یافت (شرف‌الدین، 752؛ منجم‌باشی، 3/ 311؛ نیز نک‌ : سومر، 76).
احمد جلایر پیش‌تر با سلطان مراد، پدر بایزید روابط دوستانه‌ای داشت (برای مکاتبه بین آنان، نک‌ : فریدون بیک، 110-113؛ اسناد و مکاتبات، 25-30) و نیز در نامه‌ای به بایزید، او را از قصد تیمور برای حمله به خاک عثمانی آگاه کرده بود (دربارۀ متن این نامه و پاسخ آن، نک‌ : همان، 80-84). اندکی بعد قرایوسف نیز نزد بایزید آمد و همراه با احمد جلایر، سلطان عثمانی را برانگیختند تا به تلافی تسخیر و غارت سیواس (از متصرفات عثمانی) به دست تیمور، به ارزنجان یورش برد. بایزید نیز بدانجا تاخت و شهر را از دست نایب تیمور بیرون آورد، اما پس از مدتی آن را بار دیگر به او وا گذاشت (شرف‌الدین، 808؛ نیز نک‌ : اسناد و مکاتبات، 115-118؛ سومر، همانجا). از سوی دیگر تیمور طی نامه‌هایی ــ که اینک موجود است ــ از بایزید خواست تا احمد و قرایوسف را به او تحویل دهد و نیز خود به فرمانبرداری گردن نهد. اما سلطان عثمانی هرگز تقاضای او را اجابت نکرد (نک‌ : اسناد و مکاتبات، 95-114).
در 803ق/ 1401م به دنبال ناکامی امیرزاده رستم در تسخیر بغداد، تیمور خود به این شهر لشکر کشید و به قتل عام دست گشود (نظام‌الدین، 239-242؛ شرف‌الدین، 799-807). چندی پس از خروج تیمور از بغداد، بایزید که به خوبی دریافته بود، تیمور با تسخیر برخی از نواحی مرزی عثمانی، اندیشۀ رویارویی با او را در سر می‌پروراند و برای نیل به این مقصود، احمد جلایر را بهانه کرده است، سلطان جلایری را بر آن داشت تا خاک عثمانی را ترک کند (نظام‌الدین، 245؛ ابن‌عربشاه، 120). احمر به بغداد بازگشت و شهر را فراچنگ آورد، اما در 804ق ابوبکر نوادۀ تیمور، بار دیگر سلطان جلایری را از بغداد بیرون راند (نظام‌الدین، 245-246؛ شرف‌الدین، 815-817؛ عزاوی، 2/ 245-246). با اینهمه، احمد به زودی مقارن لشکرکشی تیمور به عثمانی که به شکست و اسارت بایزید انجامید، دیگر بار بر بغداد دست یافت (همو، 2/ 254). پس از بازگشت تیمور، حکومت جلابریان یک چند از تاخت و تازهای او بیاسود، اما به زودی به دنبال شورش طاهر پسر احمد که بر حله فرمان می‌راند، بار دیگر عراق دستخوش آشوب شد. هرچند احمد با یاری قرایوسف در 805ق شورش طاهر را فرو نشاند (مقریزی، 3(3)/ 1107)، اما خود گرفتار یورش قرایوسف شد و به شام گریخت (شرف‌الدین، 889-890؛ میرخواند، 6/ 445-446؛ قس: ابن‌تغری بردی، المنهل...، 1/ 238؛ نیز نک‌ : سومر، 77-78). احمر جلایر در صفر 806 به حلب وارد شد و مدتی را در لباس فقرا سپری کرد؛ تا اینکه سلطان فرج به اصرار تیمور به شیخ المحمودی، نایب خود در شام، دستور داد تا سلطان جلایری را دستگیر کند و در دمشق به زندان افکند (ابن‌حجر، 5/ 143-145؛ ابن تغری بردی، همانجا؛ نیز نک‌ : سومر، 79). تیمور پس از آن از سلطان فرج خواست که احمد جلایر را نزد او فرستد (نک‌ : اسناد و مکاتبات، 74-79؛ نیز نک‌ : شرف‌الدین، 950-951؛ غیاثی، 211) و او نیز ظاهراً در جواب همین نامه به شیخ المحمودی فرمان داد احمد را به قتل رساند (ابن‌حجر، 5/ 145). اما شیخ المحمودی که سودای سلطنت بر قلمرو مملوکان را در سر می‌پروراند، در اجرای این فرمان درنگ کرد و چندی بعد به امید آنکه احمد جلایر و قرایوسف در نبرد با سلطان فرج به یاری او بشتابند، آنان را از بند رهانید، ولی احمد جلایر برخلاف قرایوسف که به سپاه نایب شام پیوست، در این نبرد شرکت نکرد و در آستانۀ یورش گستردۀ سپاهیان شام به قاهره و پس از مرگ تیمور (شعبان 807) به سوی بغداد روانه شد و در 5 محرم 808، یعنی دقیقاً 2 سال پس از فراز از این شهر، بار دیگر بر بغداد چیره شد (ابن تغری بردی، همان، 1/ 238-239؛ غیاثی، 131؛ سومر، 81).
احمد جلایر پس از استقرار در بغداد، به تسخیر آذربایجان تختگاه سابق جلایریان همت گماشت و در 809ق در پی غیبت ابوبکر بن میرانشاه نوادۀ تیمور از آذربایجان و کشمکشهای امرای آن نواحی بر سر حکومت، به تبریز تاخت. مردم شهر با اینکه نخست مقدم وی را نیک گرامی داشتند، ولی او همچون گذشته به عیاشی روی آورد و آنان را از خود رنجاند و آنگاه که دریافت ابوبکر به آذربایجان بازمی‌گردد، بی‌درنگ به بغداد روانه شد (عبدالرزاق، 2(1)/ 54-55؛ میرخواند، 6/ 546-549؛ نیز نک‌ : سومر، 84-85).
در 811ق که احمد به خوزستان رفته بود. بار دیگر قلمرو حکومت جلایریان را آشوب و ناآرامی فرا گرفت. از یک‌سو علاءالدوله، پسر احمد که پس از مرگ تیمور از سمرقند به بغداد بازگشته بود، سر به عصیان برداشت و از سوی دیگر اویس نامی در بغداد مدعی شد که فرزند احمد است. سلطان جلایری که در این زمان پس از فتح شهرهایی چون هویزه و شوشتر به رامهرمز رسیده بود، بی‌درنگ به بغداد بازگشت. نخست با پرداخت 20هزار دینار به اویس، غائلۀ او را خاتمه داد، سپس نامه‌ای به قرایوسف نوشت و از کردۀ علاءالدوله که اندکی قبل به تبریز رفته و آشوبها به راه انداخته و قرایوسف او را حبس کرده بود، عذر خواست؛ اما وی به سلطان جلایری پاسخ مساعدی نداد (عبدالرزاق، 2(1)/ 82-83؛ غیاثی، 131-133).
احمد جلایر و قرایوسف پیش از این با یکدیگر عهد بسته بودند که چون قدرت یابند، احمد بر بغداد فرمان راند و حکومت آذربایجان به قرایوسف واگذار شود (همو، 131)، اما سلطان جلایری، اندیشۀ تسخیر آذربایجان را هرگز از سر بیرون نکرد و امیر قراقویونلوها که با به دست آوردن پیروزیهای روزافزون، موقعیت خود را در آن نواحی استوار می‌ساخت، نه تنها مانع دستیابی او به اهدافش بود، بلکه به دنبال ضعف جانشینان تیمور در آن نواحی، بزرگ‌ترین خطری بود که سلسلۀ جلایریان را تهدید می‌کرد. ازهمین‌رو احمد جلایری به دنبال فرصت و بهانه‌ای بود تا دوست دیرین و رقیب نیرومند خود را، به‌رغم عهدی که با وی داشت، از آذربایجان براند. سلطان جلایری، به دنبال ناکامی در تسخیر سلطانیه در 812ق (نک‌ : عبدالرزاق، 2(1)/ 100-101)، بدین بهانه که قرایوسف به درخواست او، ییلاق حوالی همدان را در اختیارش ننهاده بود (همو، 2(1)/ 101)، با استفاده از غیبت امیر قراقویونلو که برای جنگی به ارزنجان رفته بود، در 2 محرم 813 به آذربایجان لشکر کشید و در 28 ربیع‌الاول همین سال پس از آنکه شاه محمد، پسر قرایوسف را در نبردی، نزدیک سلماس شکست داد، تبریز را فراچنگ آورد (همو، 2(1)/ 114؛ ابن‌حجر، 6/ 226؛ نیز نک‌ : هاورث، III/ 677). گفته‌اند شاهرخ، پسر تیمور نیز در تصرف تبریز با سلطان جلایری همداستان بود (ابن‌حجر، 6/ 277). قرایوسف پس از آگاهی از این رویداد به تبریز بازگشت و در 28 ربیع‌الآخر همین سال در قریۀ اسد (دو فرسخی تبریز) احمد جلایر را به سختی شکست داد و او را دستگیر کرد (عبدالرزاق، 2(1)/ 114-115) و سپس وی را وا داشت تا با نوشتن منشوری، حکومت آذربایجان را به پسر قرایوسف به نام پیربداق ــ که احمد او را پیش‌تر به فرزندی پذیرفته بود ــ و عراق عرب را نیز به پسر دیگرش شاه محمد وا گذارد. قرایوسف نخست به‌رغم دشمنی آشکار احمد جلایر، قصد قتل او را نداشت، اما امرای قرایوسف ــ که غالباً از امرای پیشین جلایری بودند ــ و در رأس آنان امیر بسطام، وی را بدین کار برانگیختند. سرانجام قرایوسف به قتل وی فرمان داد (میرخواند، 6/ 580-583؛ خواندمیر، 3/ 577-578). علاءالدوله و شاه ولد، برادرزادۀ احمد که ملازم عم خود به تبریز آمده بودند، نیز به امر وی کشته شدند. سپس به اصرار امیر بسطام، جنازۀ سلطان جلایری را برای آگاهی همگان از قتل وی و جلوگیری از هرگونه آشوب احتمالی، در انظار مردم تبریز به نمایش گذاشتند و بعد در عمارت دمشقیه به خاک سپردند (عبدالرزاق، 2(1)/ 115؛ میرخواند، 6/ 583).
با اینهمه، قراقویونلوها نتوانستند به سهولت بر بغداد دست یابند. شاه محمد هنگامی که این شهر را در محاصره گرفت، نایب احمد جلایر، بدون آنکه قتل سلطان جلایری را باور کند، همچنان به نام وی خطبه می‌خواند و مقاومت می‌کرد، تا اینکه کشته شد. از سوی دیگر یکی از زنان احمد با تأیید قتل همسرش، فرزند خردسال او اویس را به سلطنت برداشت، اما شایعه‌ای دیگر از زنده بودن احمد حکایت می‌کرد. مردم بغداد پیرامون شخصی که خود را احمد می‌نامید، گرد آمدند و بر مادر اویس شوریدند. آشوب و کشمکش تا اوایل سال بعد (814ق) که شاه محمد بر بغداد چیره شد، همچنان ادامه داشت (ابن حجر، 6/ 227-228). به گزارشی دیگر از ابن‌حجر (6/ 229)، قرایوسف هنگامی که نتوانست در برابر اصرار امرای احمد جلایر مبنی بر قتل وی مقاومت کند، شخصی شبیه به احمد را بر دار کشید و از این طریق خشنودی آنان را جلب کرد. حتى گفته شده است که احمد تا 6 سال پس از این تاریخ، همچنان زنده بود. شگفت آنکه به موجب همین روایت، قرایوسف و پسرش محمد نیز شایعۀ زنده ماندن وی را تأیید می‌کردند. پس از آنکه قراقویونلوها بغداد را تسخیر کردند، بازماندگان احمد جلایر به شوشتر گریختند و حکومت جلایریان تا 836ق/ 1433م در بخشهایی از خوزستان همچنان ادامه یافت (نک‌ : هاورث، III/ 678-679؛ بیانی، 109-113؛ رویمر، 67، حاشیه).
دوران حکومت احمد جلایر غالباً با شورشهای داخلی و تهاجم خارجی همراه بود و بیشتر زندگی او در جنگ‌وگریز، آوارگی و زندان سپری شد. گرچه در کتابی منسوب به تیمور، سلطان جلایری به ضعف، سستی و بی‌همتی منسوب شده (نک‌ : تزوکات...، 126)، اما برخی از مورخان، شجاعت او را ستوده‌اند (منتخب التواریخ، 167-168؛ ابن تغری بردی، المنهل، 1/ 240). وی برخلاف پدرش اویس که گفته‌اند پادشاهی دیندار و دادگر بود (ابن‌عربشاه، 46)، به احکام شرع چندان اعتنایی نداشت (ابن‌صصری، 141) و بیشتر مورخان او را فاسد، ستمگر و خونریز دانسته‌اند (مثلاً نک‌ : شرف‌الدین، 734؛ ابن‌حجر، 6/ 242؛ ابن تغری بردی، النجوم، 12/ 43)، و نیز گفته‌اند که پیوسته به عیش و نوش می‌پرداخت و از کار ملکداری غفلت می‌کرد. به گفتۀ یکی از مورخان معاصرش، همین امر موجبات سقوط بغداد را در 795ق فراهم آورد (استرابادی، 17-19).
سلطان جلایری از پشتیبانان جدی ادیبان و هنرمندان بود. با اینهمه، حکومت وی برای مردم آذربایجان و عراق سراسر بدبختی و تیره‌ورزی به ارمغان آورد و این نواحی پیوسته مورد هجوم تیمور یا سلسله‌های رقیب قرار داشت، و بغداد و تبریز که در روزگار نیاکان وی به صورت کانونهای هنری و ادبی درآمده بود، به سبب تاخت و تازهای تیمور سخت آسیب دید (نک‌ : رویمر، 60).
جلایریان در ترویج هنر نقاشی سرآمد سلسله‌های آن روزگار بودند. اویس پدر احمد، نقاش و مینیاتوریستی چیره‌دست بود و احمد خود این هنر را نزد عبدالحی، از استادان این فن و شاگرد اویس، فرا گرفت (نک‌ : بیانی، 343). دربار احمد جلایر نیز کانون نقاشان و هنرمندان بود: زکریای قزوینی کتاب مصور عجایب المخلوقات را در 790ق برای کتابخانۀ این سلطان جلایری تهیه کرد (پوپ، V/ 1838؛ گری، 48) و مولانا معروف از خوشنویسان برجستۀ آن عهد در دربار وی می‌زیست (همو، 69؛ بیانی، 349). احمد جلایر خود در سرودن شعر دست داشت و به سه‌زبان فارسی، عربی و ترکی شعر می‌گفت (نک‌ : ابن تغری بردی، همان، 13/ 182، المنهل، همانجا). دیوان شعری از او که در 808ق تدوین، تدوین، و با مینیاتوریهایی تزیین شده است، در گالری هنر فریر در واشنگتن نگهداری می‌شود (گری، 49؛ بیانی، 108، 338، 339). افزون‌براین، اشعار پراکنده‌ای از وی در برخی از منابع تاریخی و ادبی باقی مانده است (مثلاً نک‌ : دولتشاه، 230؛ غیاثی، 134).
احمد جلایر یکی از دوستداران حافظ شیرازی بود و به او سخت ارادت می‌ورزید؛ چنانکه به گفتۀ دولتشاه سمرقندی (ص 228)، وی را به بغداد فرا خواند، اما حافظ دعوت او را پاسخ نگفت و تنها غزلی به مطلع:
احمدالله علی معدلة السلطانِ / احمد شیخ اویس حسن ایلخانی
برای او فرستاد (حافظ، 357)؛ نیز غزلی دیگر از حافظ (ص 195-196) را در ستایش این سلطان جلایری دانسته‌اند (نک‌ : غنی، 1/ 306-307).
گفته‌اند احمد در موسیقی نیز دست داشته و آثاری در این‌باره تألیف کرده است (ابن‌حجر، 6/ 242؛ ابن تغری بردی، النجوم، همانجا؛ دولتشاه، 230). همچنین آورده‌اند که «در انواع هنر چون تصویر و تذهیب و قواسی و سهامی و خاتم‌بندی و... استاد بودی و شش قلم خط نوشتی» (همو، 229).

مآخذ

ابن تغری بردی، النجوم؛
همو، المنهل الصافی، به کوشش احمدیوسف نجاتی، قاهره، 1375ق/ 1956م؛
ابن‌حجر عسقلانی، احمد، انباءالغمر بابناء العمر، به کوشش محمد عبدالمعید خان، حیدرآباد دکن، 1388-1393ق/ 1968-1973م؛
ابن‌دقماق، ابراهیم، الجوهر الثمین، به کوشش محمد کمال‌الدین عزالدین علی، بیروت، 1405ق/ 1985م؛
ابن صصری، محمد، الدرة المضیة، به کوشش ویلیام برینر، برکلی، 1936م؛
ابن‌عربشاه، احمد، عجائب المقدور فی اخبار تیمور، استانبول، 1305ق؛
ابن‌فرات، محمد، تاریخ، بیروت، 1936م؛
ابن قاضی شهبه، ابوبکر، تاریخ، به کوشش عدنان درویش، دمشق، 1977م؛
استرابادی، عزیز، بزم و رزم، استانبول، 1928م؛
اسناد و مکاتبات تاریخی ایران از تیمور تا شاه اسماعیل، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، 1356ش؛
بیانی، شیرین، تاریخ آل جلایر، تهران، 1345ش؛
تزوکات تیموری، تحریر ابوطالب حسینی، به کوشش جوزف وایت، اکسفورد، 1783م؛
حافظ، دیوان، به کوشش محمد قزوینی و قاسم غنی، تهران، 1367ش؛
حافظ ابرو، عبدالله، ذیل جامع التواریخ رشیدی، به کوشش خانبابا بیانی، تهران، 1350ش؛
خواندمیر، غیاث‌الدین، حبیب السیر، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1362ش؛
درویش بکری، مهاب، «نقودالدولة الجلائریة المحفوظة فی المتحف العراقی»، سومر، بغداد، 1973م؛
ج 29 (1 و 2)؛
دولتشاه سمرقندی، تذکرة الشعراء، تهران، 1338ش؛
سومر، فاروق، قراقویونلوها، ترجمۀ وهاب‌ولی، تهران، 1369ش؛
شرف‌الدین علی یزدی، ظفرنامه، به کوشش عصام‌الدین ارونبایوف، تاشکند، 1972م؛
عبدالرزاق سمرقندی، مطلع سعدین و مجمع بحرین، به کوشش محمد شفیع، لاهور، 1365ق/ 1946م؛
عزاوی، عباس، تاریخ العراق بین احتلالین، بغداد، 1354ق/ 1936م؛
غنی، قاسم، بحث در آثار و افکار و احوال حافظ، تهران، 1366ش؛
غیاثی، عبدالله، تاریخ، به کوشش طارق نافع حمدانی، بغداد، 1975م؛
فریدون بیک، احمد، منشآت سلاطین، استانبول، 1274ق؛
قائم‌مقامی، جهانگیر، «فرمان منسوب به سلطان احمد جلایر»، بررسیهای تاریخی، 1347ش، س 3، شم‌ 5؛
قزوینی، محمد، «فرمان سلطان احمد جلایر»، یادگار، 1323ش، س 4، شم‌ 1؛
قلقشندی، احمد، مآثر الانافة فی معالم الخلافة، به کوشش عبدالستار احمد فراج، بیروت، عالم الکتب؛
کلاویخو، روی، سفرنامه، ترجمۀ مسعود رجب‌نیا، تهران، 1337ش؛
مقریزی، احمد، السلوک، به کوشش سعید عبدالفتاح عاشور، قاهره، 1971م؛
منتخب التواریخ معینی، منسوب به معین‌الدین نطنزی، به کوشش ژان اوین، تهران، 1336ش؛
منجم‌باشی، احمد، صحائف الاخبار، استانبول، 1285ق؛
میرخواند، محمد، روضةالصفا، تهران، 1339ش؛
نظام‌الدین شامی، ظفرنامه، به کوشش پناهی سمنانی، تهران، 1363ش؛
نیز:

Gray, Basil, Persian Painting, Geneva, 1977;
Howorth, H. H., History of the Mongols, New York, 1888;
Lane-Poole, S., «Coins of the Mongols», Catalogue of Oriental Coins in the British Museum, London, 1881;
Massé, Henri, «Ordonnance rendue par le prince ilkanien Ahmad Jalair en faveur du faveur du Cheikh Sadr-od-dîn», JA, 1938, vol. CCXXX;
Pope, Arthur U., A Survey of Persian Art, Tokyo etc., 1967;
Roemer, H. R., «Timūr in Iran», The Cambridge History of Iran, Cambridge, 1986, vol. VI.

ابوالفضل خطیبی

نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 767
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست