اَحْمَدْتَگودار، فرزند هلاگوخان (مق 683ق/ 1284م)، سومین ایلخان مغول در ایران. از آغاز زندگی و سالزاد او در آثار مورخان ایرانی همروزگارش که از مهمترین منابع دربارۀ سلطنت اوست، سخنی به میان نیامده است، اما از آنجا که گفتهاند به هنگام مرگ 37 سال داشته (ابن عبدالظاهر، 271؛ قس: مقریزی، 1(3)/ 727؛ برای دیگر روایتها، نک : ابن تغری بردی، المنهل...، 2/ 255؛ ذهبی، 3/ 352؛ ابنعماد، 5/ 381)، میبایست در حدود سال 646ق/ 1247م به دنیا آمده باشد. به گفتۀ جکسون به او نام مغولی تِگودِر (کامل) داده شد ( ایرانیکا). تگودار هفتمین پسر هلاگو از قوتوی (قوتی) خاتون است (رشیدالدین، 2/ 783) که به هنگام لشکرکشی پدر به ایران در چین بود. قوبیلای قاآن در عهد اباقا پسر و جانشین هلاگو، او را به ایران فرستاد (اقبال، 221). پس از مرگ اباقا در 20 ذیحجۀ 680 پسرش ارغون ادعای ایلخانی کرد، اما چون این ادعا با یاسای چنگیزی که سلطنت را حق بزرگترین شاهزادۀ زنده میدانست، مخالفت داشت (نویری، 27/ 401-402؛ اقبال، همانجا؛ قس: یونینی، 4/ 212)، وی نتوانست جانشین پدر شود. تگودار ــ که بزرگترین پسر هلاگو بعد از اباقا بود ــ برای شرکت در مراسم خاکسپاری برادر از کردستان به جغاتو رفت (رشیدالدین، 2/ 784)، آنگاه امیران مغول انجمن کردند و تگودار را برای ایلخانی از دیگران شایستهتر دانستند (ابنعبری، 289). از آن سوی اولجای خاتون میکوشید تا پسر خود منگو تیمور برادر دیگر اباقا را به ایلخانی بنشاند؛ درحالیکه بوقا و برادرش اروق و آقبوقا و دیگر نزدیکان اباقا، ارغون را به عقل و رأی از همگان برتر میدانستند. در این میان شاهزاده منگو تیمور در 16 محرم 681 در بغداد درگذشت و شیشی بخشی، یکی از امرای کاردان مغول، چون دید که بیشتر امرا به جانب احمد تمایل دارند. از ارغون خواست که به سلطنت تگودار تن در دهد. تگودار در 26 محرم 681ق/ 6 مۀ 1282م به اتفاق امرای مغول به عنوان فرمانروای جدید برگزیده شد، اما جلوس واقعی او 46 روز بعد یعنی در 13 ربیعالاول در آلاتاغ ــ واقع در شرق دریاچۀ وان ـ- اتفاق افتاد و چون اسلام پذیرفت، او را سلطان احمد خواندند (رشیدالدین، 2/ 785؛ نویدی، 486). به گفتۀ هایتون در «مجموعۀ نوشتههای مورخان جنگهای صلیبی»، تگودار پیش از مسلمانی بر آیین مسیحی بود (گروسه، 446؛ نیز نک : ایرانیکا). سایکس (ص 107) بدون ذکر مأخذ از او با نام نیکولاس یاد کرده است. به روایت ابن تغری بردی (همانجا) تگودار در زمان پدرش هلاگو اسلام آورد، اما بیشتر مورخان برآنند که وی هنگامی که بر تخت ایلخانی نشست، اسلام پذیرفت و نام احمد و لقب سلطان بر خود نهاد (ابنفرات، 8/ 4؛ مقریزی، 1(3)/ 711؛ واله، گ 75 ب؛ نویدی، همانجا). به روایتی او نام خود را از فرقۀ صوفیان احمدیه برگرفته است (ابن تغری بردی، همانجا). اما اینکه چگونه به اسلام مایل شد، دانسته نیست (بویل، 365). به هر حال تگودار پس از آن کوشید تا خانهای مغول در ایران را نیز به اسلام فرا خواند. به نوشتۀ هایتون تمام کوشش سلطان بر این بود که قبایل تاتار را مسلمان کند. مغولان کهنسال از این رفتار احمد پریشان و ناخشنود شدند و نزد قوبیلای قاآن که عموی احمد تگودار بود، شکوه بردند (گروسه، همانجا) و او نیز پس از اطلاع از تغییر دین احمد با آن مخالفت کرد (اشپولر، 153). احمد تگودار که رؤسای کلیسای نسطوری و بطریق آنان را مسئول اعتراض و شکایت به دربار قوبیلای قاآن میدانست، بطریق را زندانی کرد (گروسه، همانجا). وی در ابتدای سلطنت اموال فراوانی میان برادران و امرا و سران سپاهی بپراگند (ابن عبری، واله، همانجاها؛ میرخواند، 5/ 327) و علاءالدین جوینی را از اتهاماتی که مجدالملک به او زده بود، بری دانست و او را در حکومت بغداد ابقا کرد و مجدالملک محکوم شد (ابنفوطی، 200؛ وصاف، 1/ 107). شمسالدین صاحب دیوان هم در دستگاه احمد مورد عنایت قرار گرفت و از نفوذ بسیار برخوردار گردید. به توصیۀ او بود که احمد درصدد برآمد تا با سیفالدین قلاوون، سلطان مصر، روابط دوستانه برقرار کند (بویل، همانجا). احمد برای استقرار روابط با آنان هیأتی به همراه شیخ کمالالدین عبدالرحمان رافعی و قطبالدین محمود شیرازی قاضی شهر سیواس و اتابک پهلوان با نامهای حاکی از اسلام آوردن خود و رعایت قوانین شرع در 19 جمادیالاول 681 نزد سیفالدین قلاوون به قاهره فرستاد (رشیدالدین، 2/ 788؛ ابندواداری، 8/ 249؛ برای متن نامه، نک : قلقشندی، 7/ 237 به بعد؛ وصاف، 1/ 113 به بعد) و در نامه تصریح کرد که ارسال این نامه و کوشش برای صلح کاملاً مخالف خواستۀ شاهزادگان مغول بوده است، زیرا آنان در قوریلتای (مجمع عمومی شاهزادگان) خود که در همان زمان تشکیل شده بود، همگی به جنگ و دشمنی با ممالیک رأی داده بودند (ابنعبری، 290؛ بویل، همانجا). قلاوون از فرستادگان سلطان احمد به گرمی استقبال نکرد (نک : آقسرایی، 137)، اما نامهای در پاسخ نوشت و او را از اینکه سبب رفع فتنهها شده است، ستود (وصاف، 1/ 115). از سوی دیگر رابطۀ تگودار با برادرزادهاش ارغون روزبهروز وخیمتر میشد ( ایرانیکا)، خاصه آنکه مجدالملک، شمسالدین جوینی را به قتل اباقاخان متهم کرده بود (میرخواند، همانجا؛ خواندمیر، دستور...، 281؛ واله، گ 76 الف). ارغون در بهار آن سال از بغداد به خراسان ــ که اباقا وی را فرمانروای آن سرزمین کرده بود ــ بازگشت (رشیدالدین، 2/ 789) و خود را آماده ساخت که آشکارا بر تگودار بیرون آید. قونقورتای، نهمین فرزند هلاگو و فرمانروای روم نیز که از دورۀ اباقا در آنجا فرمان میراند (ابنخلدون، 5(2)/ 369)، با برخی از امیران بر قتل تگودار همداستان شد تا خود بر مسند ایلخانی نشیند. ازاینرو به اردو بازگشت و به انتظار زمان مناسب نشست؛ اما یکی از همپیمانان او ایلخان را از این توطئه آگاه ساخت (وصاف، 1/ 125؛ رشیدالدین، 2/ 791). احمد، به الیناق (الیناخ، علیناق، ایناق...، نک : ابنعبری، 297؛ آقسرایی، 142؛ یونینی، 4/ 213؛ ابن تغری بردی، المنهل، 2/ 255)، سردار گرجی و داماد خود، فرمان داد تا قونقورتای را دستگیر کند (رشیدالدین، همانجا). الیناق وی را دستگیر کرد و احمد دستور داد تا پشت برادر به رسم یاسا بشکستند و کسانی چون کوچک نوئین و شادی اقتاجی و گروهی از امیران بزرگ را که در این کار دست داشتند، بکشت و پس از این رویداد از مغول سلب اعتماد کرد (وصاف، همانجا). اما گزارش رشیدالدین (همانجا) مبنی بر اینکه قونقورتای با ارغون مرتبط و همداستان بود، نامحتمل به نظر میرسد، زیرا قونقورتای بر آن بود تا از اوضاع نابسامان حکومت احمد برای تحقق ایلخانی خود استفاده کند (نیز نک : نویری، 27/ 403؛ اشپولر، 71). آنگاه احمد متوجه ارغون شد و در 9 ذیقعده الیناق را با 15 هزار سوار پیشاپیش روانه ساخت و خود در 8 صفر با 8 تومان لشکر از پیلسوار (بیلهسوار) موغان (مغان) روان شد. دو سپاه در میان قزوین و ری به هم آویختند، اما نبرد اصلی در 16 صفر 683، در حوالی آقخواجه در نزدیکی قزوین درگرفت (رشیدالدین، 2/ 792-793). هرچند ارغون بر الیناق پیروز شد، اما صلاح دید که به سوی مشرق عقبنشینی کند، درحالیکه تگودار همچنان به پیشروی خود ادامه میداد، در آقخواجه نمایندهای از سوی ارغون به خدمت احمد تگودار رسید و درخواست مصالحه کرد. احمد بهرغم توصیۀ امیرانش نپذیرفت. در 14 ربیعالاول هیأت دیگری به سرپرستی غازان در ناحیۀ سرخۀ سمنان از سوی ارغون به طلب صلح آمد. احمد تگودار پاسخ داد که ارغون برای اثبات وفاداری باید یا خود به خدمت آید، یا برادرش گیخاتو را بفرستد (همو، 2/ 794-795)، و نیز دستور داد که این پیام با هیأتی از شاهزادگان و امرا ازجمله بوقا ــ از امرای اباقاخان ــ که پنهانی با ارغون ارتباط داشت، فرستاده شود (بویل، 365). بوقا به ایلخان پیشنهاد کرد که اگر تعهد کند که ارغون را نیازارد، شاهزاده را به حضور خواهد آورد و ایلخان هم پذیرفت. بوقا، ارغون را نزد احمد تگودار آورد و او نیز شادمان شد و 3 روز به شادمانی گذشت، اما پس از آن تصمیم به قتل ارغون گرفت و الیناق را بر این کار گمارد. بوقا از قصد احمد آگاه شد و شب هنگام مغولان را از نیت او باخبر ساخت (ابنعبری، 297-298). احمد تگودار پس از اطلاع، بوقا را از منصب خود برکنار ساخت و او به واسطۀ این رفتار به گفتۀ رشیدالدین (2/ 795) در کار تقویت ارغون و هواداری او به جد ایستاد. در این میان شاهزاده ارغون با گروه اندکی از یاران خود به دژ کوهستانی کلات پناه برد، اما الیناق بدان سوی رفت و او را به احترام نزد تگودار آورد. احمد به ارغون مهربانیها کرد و او را به الیناق سپرد تا به احترام نگاهش دارد. الیناق پیشنهاد کرد که همان شب کار او بسازند، اما احمد نپذیرفت، آنگاه به اردوگاهش در کالپوش روان شد. بوقا وقت را مناسب دانست، ارغون را از بند رهانید و الیناق و بقیۀ هوادارن احمد را کشت (حمدالله، 594)، و «ارغون که شبانگاه محبوس بود، علی الصباح پادشاه روی زمین شد» (رشیدالدین، 2/ 798). احمد تگودار زمانی از این رویداد آگاه شد که هنوز به اردوگاه خود نرسیده بود. پس اندک زمانی در کالپوش توقف کرد، آنگاه از حوالی اسفراین روی به گریز نهاد و امرای ارغون همهجا سر در پی او نهادند (همو، 2/ 798، 799). احمد پس از آنکه احتمالاً در سقورلوق (سغورلوق: همو، 2/ 788)، ییلاق مغول در شیز (تخت سلیمان) به اردوی خود رسید (نک : مینورسکی، 101)، برآن شد که به دربند رود و از آنجا راهی قلمرو اردوی زرین شود، ولی در راه او را دستگیر کردند و به ارغون سپردند (نک : بویل، 367؛ ایرانیکا). ارغون میخواست به خاطر مادر احمد، قوتوی خاتون، از گناه وی درگذرد، ولی چون از قیام دو تن از شاهزادگان در حوالی همدان اطلاع یافت و نیز بهسبب اعتراض مادر و پسران قونقورتای، حکم مرگ احمد را صادر کرد (رشیدالدین، 2/ 800؛ برای روایت دیگر، نک : میرخواند، 5/ 343) و از تیمور و ایلدر، پسران قونقورتای خواست تا به همانگونه که پدرشان کشته شده بود، احمد تگودار را به یاسا رسانند. آنان هم پشتش را شکستند و او را به قتل آوردند (وصاف، 1/ 136؛ رشیدالدین، همانجا). تگودار 3 پسر به نامهای قپلانجی، ارسلانجی و بوقاجی داشت که هیچیک از آنان به ایلخانی نرسیدند (همو، 2/ 783؛ خواندمیر، حبیب السیر، 3/ 124). مسلمان شدن احمد ظاهراً موجب بروز سیاست ضدمسیحی در دستگاه او نشد. ابنعبری (ص 289) به نیک رفتاری او نسبت به بزرگان مسیحی شهادت داده است. روایت نویسندۀ شرح حال ربّن صوما، از رؤسای کلیسای نسطوری، دربارۀ آزار مسیحیان، ظاهراً متوجه کسانی بوده که مظنون به جانبداری از ارغون بودهاند. با وجود این، جانشین احمد تگودار او را متهم کرد که با پذیرش اسلام ا قانون مغول سرپیچی کرده است ( ایرانیکا). افزون بر این بعضی از مورخان قتل او را بدان سبب دانستهاند که او از اسلام جانبداری میکرده و امرای مغول را به پذیرش آن وا میداشته است (ابوالفدا، 7/ 22؛ مقریزی، 1(3)/ 714؛ نویری، 27/ 403؛ ابنفرات، 8/ 4؛ نیز نک : هاورث، III/ 308)، اما به نظر میرسد که بیکفایتی او در مُلکداری سبب سقوط و قتلش شده باشد (نک : ابنفرات، 8/ 3؛ ابندواداری، 8/ 264)، گرچه او را به شجاعت و تدبیر هم ستودهاند (یونینی، 4/ 211؛ ابن تغری بردی، النجوم، 7/ 362).
مآخذ
آقسرایی، محمود، تاریخ سلاجقه، به کوشش عثمان توران، آنکارا، 1944م؛ ابن تغری بردی، یوسف، المنهل الصافی، به کوشش محمد محمدامین و سعید عبدالفتاح عاشور، قاهره، 1984م؛ همو، النجوم؛ ابنخلدون، العبر؛ ابندواداری، ابوبکر، کنزالدرر و جامع الغرر، به کوشش اولریش هارمان، قاهره، 1391ق/ 1971م؛ ابنعبدالظاهر، محییالدین، تشریف الایام و العصور فی سیرة الملک المنصور، به کوشش مراد کامل، قاهره، 1961م؛ ابنعبری، غریغوریوس، تاریخ مختصر الدول، به کوشش صالحانی، بیروت، 1890م؛ ابنعماد، عبدالحی، شذرات الذهب، قاهره، 1351ق؛ ابن فرات، محمد، تاریخ، به کوشش قسطنطین زریق و نجلا عزالدین، بیروت، 1939م؛ ابنفوطی، عبدالرزاق، الحوادث الجامعة، بیروت، 1407ق/ 1987م؛ ابوالفدا، المختصر فی اخبار البشر، بیروت، 1375ق/ 1956م؛ اقبال، عباس، تاریخ مغول، تهران، 1364ش؛ حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، 1362ش؛ خواندمیر، غیاثالدین، حبیب السیر، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1362ش؛ همو، دستور الوزراء، به کوشش سعید نفیسی، تهران، 1355ش؛ ذهبی، محمد، العبر، به کوشش محمد سعید بن بسیونی زغلول، بیروت، 1405ق/ 1985م؛ رشیدالدین فضلالله، جامع التواریخ، به کوشش بهمن کریمی، تهران، 1362ش؛ قلقشندی، احمد، صبح الاعشی، قاهره، 1963م؛ مقریزی، احمد، السلوک لمعرفة دول الملوک، به کوشش محمد مصطفى زیاده، قاهره، 1970م؛ میرخواند. محمد، روضةالصفا، تهران، 1339ش؛ نویدی، زینالعابدین، تکملةالاخبار، نسخۀ خطی کتابخانۀ ملی ملک، شم 3890؛ نویری، احمد، نهایة الارب، به کوشش سعید عاشور و دیگران، قاهره، 1405ق/ 1985م؛ واله اصفهانی، محمدیوسف، خلد برین، نسخۀ خطی کتابخانۀ ملی ملک، شم 4176؛ وصاف، تاریخ، بمبئی، 1269ق؛ یونینی، موسى، ذیل مرآة الزمان، حیدرآباد دکن، 1380ق/ 1961م؛ نیز:
Boyle, J. A., «Dynastic and Political History of the Il-Khāns», The Cambridge History of Iran, Cambridge, 1968, vol. V; Grousset, René, L’empire des steppes, Paris, 1948; Howorth, H. H., History of the Mongols, London, 1888; Iranica; Minorsky, V., «Roman and Byzantine Campaigns in Atropatene», Iranica (Twenty Articles), Tehran, 1964; Spuler, Bertold, Die Mongolen in Iran, Leiden, 1985; Sykes, Percy, A History of Persia, London, 1969. رضا رضازادۀ لنگرودی