نویسنده (ها) :
علی بهرامیان
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 خرداد 1399 تاریخچه مقاله
اَحْمَدِ بْنِ نَصْرِ خُزاعی، ابوعبدالله (مق 27 شعبان 231ق/ 5 مۀ 846م)، محدث مشهور که در زمان واثق، خلیفۀ عباسی (227-232ق) برای برپایی شورشی کوشید. احمد از خاندانی معتبر و مشهور برخاسته بود. سلسلهنسب او به بنی کعب بن عمرو، تیرۀ خزاعه از قبیلۀ بزرگ یمنی اَزْد میرسید (خطیب، 5/ 173). جد وی، مالک بن هیثم، از نخستین گروندگان به دعوت عباسی و از نقیبان دوازدهگانۀ مراحل نخست دعوت بود (نک : اخبارالدولة، 202، 216) که پس از پیروزی عباسیان نیز، از بزرگان دولت ایشان بهشمار میآمد، چنانکه ابومسلم در جنگ با عبدالله بن علی، عموی منصور، او را به فرماندهی جلوداران لشکر خود گماشت (ابناثیر، 5/ 465). مالک که از نزدیکان ابومسلم بهشمار میرفت، متهم بود که یکبار در استهزای خلیفه منصور با او همراهی کرده است (همو، 5/ 469). و آوردهاند که مالک اندکی پیش از کشته شدن ابومسلم او را از رفتن به نزد خلیفه برحذر داشت (همو، 5/ 472) و منصور پس از قتل ابومسلم، درصدد قتل مالک نیز بود، اما او با خلیفه از در سازش درآمد (همو، 5/ 477-478) و توانست منزلت خویش را حفظ کند، چنانکه در 142ق امارت موصل یافت (ازدی، 177). پدر احمد نیز ظاهراً نزد عباسیان مقامی بلند داشت و بازارچهای منسوب به او در جانب شرقی بغداد موسوم به «سُویقة نصر» که گفتهاند آن را مهدی عباسی به وی بخشیده بود (سمعانی، 5/ 116؛ ابنجوزی، المنتظم، 11/ 165؛ مزّی، 1/ 505؛ یاقوت، 3/ 201)، مؤید این معنی است. نسب مروزی که در برخی منابع به احمد دادهاند (نک : خطیب، 5/ 177؛ذهبی، تاریخ، 55)، احتمالاً مربوط است به سابقۀ اقامت جد وی در شهر مرو. دربارۀ تاریخ تولد احمد در مآخذ اشارهای نیست، اما میدانیم که از مالک بن انس (د 179ق) و نیز حَمّاد بن زید (د 179ق) حدیث روایت میکرده است (ابن ابیحاتم، 1(1)/ 79؛ خطیب، 5/ 174). همچنین منابع از کشته شدن او به هنگام پیری و سپیدمویی یاد کردهاند (مثلاً نک : همو، 5/ 178). احمد بن نصر از آغاز زندگی در حلقۀ اصحاب حدیث بود و افزونبر مالک و حماد، از سفیان بن عُیینه و محمد بن ثور و هُشَیم بن بشیر و برخی دیگر از بزرگان فقها و محدثان عراق و حجاز روایت میکرد و محدثان بزرگی همچون احمد بن ابراهیم دورقی و پسرش عبدالله و نیز یحیی بن معین و محمد بن عبدالله بن مبارک مُخرمی از وی روایت میکردند (ابن ابیحاتم، همانجا؛ خطیب، 5/ 174؛ مزی، 1/ 506-507). خبری نیز به وی نسبت دادهاند که بر مبنای آن، میتوان به حضور او نزد هارون، خلیفۀ عباسی، پی برد (نک : ازدی، 294). آنچه موجب شهرت احمد بن نصر، خاصه نزد نویسندگان حنبلی مذهب شده، ماجرای مقاومت او در برابر اعتقاد رسمی خلافت به خلق قرآن است و این موضوع چندان اهمیت و گستردگی یافته که دیگر فعالیتهای او را در پردۀ ابهام گذارده است، اما نخستین فعالیت شاخص او سالها قبل از آن آغاز شده بود: میدانیم که طولانی شدن ایام اقامت مأمون در خراسان و اعتماد عمدۀ او بر قدرت خراسانیان موجب بروز شورشها و ناآرامیهای متعدد در منطقۀ عراق و خاصه مرکز مهم خلافت یعنی بغداد شد، تا آنجا که پس از اعلام ولایتعهدی امام رضا(ع)، مأمون را در بغداد از خلافت افکندند و با ابراهیم بن مهدی (ه م) به خلافت بیعت کردند (برای تفصیل، نک : طبری، 8/ 554-557). این شورشهای متعدد که ازنظر ماهیت و نیز اسباب درونی با یکدیگر همگونی و هماهنگی نداشت، هیچکدام از گرایش و حس برتری بخشی به عنصر عربی تهی نبود. در 4 رمضان 201، فردی به نام سهل بن سلامه ]انصاری[ به انگیزۀ امر به معروف و نهی از منکر و جلوگیری از تعدیهای سپاهیان بغدادی قیام کرد و گروه بسیاری از جمله احمد بن نصر به او پیوستند و گفته شده است که مردم ناحیۀ شرقی بغداد با او به عنوان یکی از رؤسای قیام، بیعت کردند (همو، 9/ 136؛ خطیب، 5/ 176، به نقل از صولی). این قیام اگرچه رنگ مذهبی داشت، ولی تشخیص دقیق اهداف آن و نیز نقش احمد بن نصر در روزهای پرآشوب بغداد آسان نیست. در آن شورش برخی نکات قابل بررسی به نظر میرسد. مانند: بیعت منصور بن مهدی و خزیمة بن خازم و فضل بن ربیع با سهل بن سلامه و همچنین بیعت مطلب بن عبدالله خزاعی که به مأمون گرایش داشت (نک : طبری، 8/ 553، 566) و اینکه ابراهیم بن مهدی بر سهل بن سلامه سخت گرفت و او را به بند کشید و حتی چنین وانمود کرد که او را کشته است (همو، 8/ 562-564) و سپس مأمون، چون به بغداد درآمد، سهل بن سلامه را گرامی داشت و به او مال بخشید، همگی نشان از اهمیت سیاسی این جنبش دارد. نقش احمد بن نصر را نیز در این ماجرا، هرچه بود، نمیتوان دستکم گرفت؛ گرچه در شرح حال او در برخی منابع، تنها با صفت «امّار بالمعروف و قوّال بالحق» از وی یاد شده و به جزئیات کمتر توجه شده است (مثلاً نک : ازدی، 178؛ ابنجوزی، مناقب، 398؛ ذهبی، سیر، 11/ 166-167؛ سبکی، 2/ 51). از دیگر فعالیتها و جزئیات زندگی وی تا 231ق آگاهی دیگری در دست نیست. بر مبنای گزارش طبری، یحیی بن معین و ابن دورقی و ابن ابیخیثمه نزد احمد بن نصر گرد میآمدند و از گردانندگان ماجرای خلق قرآن بدگویی میکردند. خود احمد بن نصر هم که از اصحاب حدیث بود، زبان به بدگویی از واثق و دشنام به اومیگشود و خلیفه نیز از رفتار و گفتار او بیاطلاع نبود (9/ 135). اعتباری که احمد بن نصر به سبب منزلت پدران خویش یافته بود، موجب شد تا وی برای کاستن از قدرت اعتزالی مشربانی همچون احمد بن ابی دؤاد (ه م) که راهبران اعتقادی 3 خلیفۀ عباسی، مأمون، معتصم و واثق بودند، در رأس جنبش قرار گیرد. دربارۀ جزئیات این جنبش و اهدافی که احمد و یاران او در سر میپروراندند و نیز هویت دقیق رهبران آن در منابع به نکتۀ مهمی برنمیخوریم. ابوهارون سراج و شخص دیگری به نام طالب که گفتهاند بیش از دیگران در جمعآوری افراد و خرج مال، پشتیبان احمد بودند و یکی در جانب شرقی و دیگری در جانب غربی بغداد برای او بیعت میستاندند، اسامی شناختهشدهای نیستند (همو، 9/ 135-136؛ خطیب، 5/ 176). بههرحال، پنجشنبه شب، 3 شعبان 231 قرار بر قیام نهاده شد، اما به روایتی که طبری آورده است، برخی از گروندگان به جنبش ــ که گویا بر اثر نوشیدن نبیذ هوش از سرشان رفته بود و شاید نیز برپایۀ طرحی از پیش تعیین شده ــ یک شب پیش از موعد، برای اعلام قیام و دعوت دیگر یاران طبل کوفتند. البته کسی به اجابت دعوت آنان برنخاست. محمد بن ابراهیم که از سوی برادرش اسحاق بن ابراهیم بر بغداد حاکم بود، غلام خود را گسیل کرد تا علت کار آنان را جستوجو کند. بههرحال، پس از اندکی تعقیب و گریز، راز ایشان آشکار شد: طالب و ابوهارون سراج به دام و حبس افتادند و احمد بن نصر خود در منزلش گرفتار آمد. وی در دفاع از خود گفت که اگر در خانۀ او ابزاری از برای برپایی فتنه یافتند، خونش رواست، ولی چیزی نیافتند. پس او را در بند و زنجیر، همراه دو غلام و دو پسر و یکی دیگر از یارانش به سامره نزد واثق فرستادند (9/ 135-137). خلیفه، احمد بن ابی دؤاد و یارانش را فرا خواند و مجلسی برای محاکمۀ احمد تشکیل داد. وضع مجلس چنین نشانمیداد که واثق نمیخواست با احمد دربارۀ شورشی که قصد داشت برپا کند، سخن بگوید (همو، 9/ 137-138)؛ چنانکه در آغاز از عقیدۀ او دربارۀ قرآن پرسید. در این مناظره ــ که خطیب بغدادی (همانجا) گزارش آن را مفصلتر آورده است ــ احمد قرآن را تنها «کلامالله» خواند و سپس هم به استناد احادیث منسوب به پیامبر(ص) مدعی رؤیت خدا و تشبیه شد. اطرافیان خلیفه خونش را مباح دانستند، ولی احمد بن ابی دؤاد که خود را مخالف کشته شدن او نشان میداد ــ و گویا نمیخواست وی را بدینسبب بکشند ــ کوشید اظهارات او را ناشی از ناخوشی و بیخردی قلمداد کند. ولی واثق سفرۀ چرمین خواست و با شمشیر بر گردن احمد زد و سپس هم یکی از کارگزاران او، سیما دمشقی نام، سر احمد را برید (نک : طبری، همانجا؛ خطیب، 5/ 176-177؛ نیز نک : یعقوبی، 3/ 207). شرح این وقایع که مبتنیبر گزارشهای طبری و خطیب بغدادی است، به روشنی نشان میدهد که پرسش از احمد دربارۀ قرآن، بهانهای بیش برای از میان بردن او نبوده است. رفتارهای پیشین احمد نیز، نشان از حسّ مهتری جویی او دارد؛ تا بدانجا که او را به کوشش در راه کسب خلافت متهم کردند (نک : ابنجوزی، مناقب، 398). به یک نکتۀ اساسی در شرح قیام و جنبش احمد بن نصر باید به دیدۀ دقت نگریست: اگر این نکتهها که در شرح این قیام آورده و گفتهاند کسانی با او بیعت میکردهاند و نیز اگر اتهام کوشش برای کسب خلافت، درست باشد، این مسأله که فردی با افکار و عقاید احمد بن نصر، قصد داشته بر خلیفه بشورد و هوس خلافت در سر داشته است، سخت جالب توجه به نظر میرسد؛ زیرا چنین مینماید که احمد گذشته از اعتقاداتی که در توحید و خلق قرآن به وی نسبت میدهند، درمسألۀ خلافت و امامت نیز اعتقادی خاص داشته است. رفتار بیرحمانۀ واثق نیز با او بیارتباط با این قضیه به نظر نمیرسد. بههرحال، در اول رمضان همان سال، پیکر او را در سامره به دار کشیدند و سرش را در بغداد در برابر انظار عموم به نمایش گذاردند (ابنحبیب، 494؛ یعقوبی، همانجا؛ خطیب، 5/ 178؛ ابن ابی یعلی، 1/ 82؛ قس: ابن جوزی، صفة، 2/ 363؛ المنتظم، 11/ 169، که اول رمضان را روز قتل وی آورده است) و در رقعهای که بر سر او آویختند، نوشتند که او بهرغم حجت آوردن خلیفه در خلق قرآن و نفی تشبیه و پیشنهاد توبه، لجاج ورزید و خلیفه خونش را روا و خودش را مستحق لعن دانست (طبری، 9/ 139). در متنی که خطیب بغدادی از این رقعه آورده است (همانجا)، امضای محمد بن عبدالملک ابن زیّات وزیر مشهور بر آن هست، ولی در هیچیک از گزارشها نقشی پیدا و نهان از او در این ماجرا دیده نمیشود (نیز نک : مزی، 1/ 510؛ سبکی، 2/ 52-53). داستانی نقل کردهاند (اسفراینی، 49) که بنابر آن، واثق از قتل احمد پشیمان شده بود و ابن زیات و احمد بن ابی دؤاد را سرزنش میکرد، ولی آن دو به تأکید، قتل احمد بن نصر را به صلاح دولت دانستند و خود را نفرین کردند که اگر چنان نبوده باشد، هریک به بلایی دچار شوند و بعدها هر دو به همان نفرینی که خود یاد کرده بودند، گرفتار آمدند. داستانی شبیه به همین ماجرا را خطیب بغدادی (همانجا) آورده، اما مربوط به زمان متوکل است (نیز نک : سبکی، 2/ 53) و به دو نفر پیشین، «هرثمه»ای نیز افزوده شده است که البته نمیتواند هرثمة بن اعین سردار مشهور (مق 200ق: طبری، 8/ 542-543) باشد (قس: اسفراینی، همانجا، که از «ثمامه» نام برده است). افزون بر آن، خشم گرفتن متوکل بر ابن زیات و احمد بن ابی دؤاد، مربوط به تمایل ایشان به خلافت فرزند واثق به جای متوکل بود (نک : ه د، ابنزیات؛ نیز نک : طبری، 9/ 154)؛ چنانکه بعدها نیز متوکل یک به یک از عمر بن فرج (همو، 9/ 161) و ابوالوزیر (همو، 9/ 154) و ایتاخ (همو، 9/ 168) که در آن ماجرا دست داشتند، انتقام گرفت. اما بههرروی وی که همگان را از بحث دربارۀ قرآن منع کرد، چون به خلافت نشست، دستور داد پیکر احمد را از دار به زیر آوردند، ولی غوغایی برپا شد و کسانی مخالفت کردند و حتی چند نفری دستگیر شدند. گفتهاند که متوکل تا استقرار بیشتر بر قدرت از آن رأی بازگشت، تا در 3 شوال 237 پس از مغضوب واقعشدن ابن ابی دؤاد، پیکر احمد به زیر آورده شد و همراه سرش در جانب شرقی بغداد در مقبرۀ معروف مالکیه دفن گردید (نک : همو، 9/ 190؛ خطیب، 5/ 180؛ ابنجوزی، همان، 11/ 170؛ هروی، 74). گرچه تاریخ دقیقی برای دفن احمد در مآخذ ذکر شده، ولی بردار ماندن پیکر بیجان او، در مدتی حدود 6 سال، ناپذیرفتنی مینماید و هیچ بعید نیست که تاریخ واقعی دفن او مربوط به اوایل حکومت متوکل باشد. پافشاری احمد بر اعتقاد خود، موجب قرار گرفتن وی در ماجراهای «محنه» شد، تا بدانجا که نویسندگان حنبلی مذهب و عموماً اصحاب حدیث، دیگر موضوعات را در زندگی او فرونهاده و چنین نشان دادهاند که دلیل اصلی قتل احمد، مقاومت او در برابر اعتقاد دستگاه خلافت و شجاعت در ابراز عقیده بوده است. به همین دلیل هم بعد از گزارشهای کلی در برخی منابع، بلافاصله از موضع او دربرابر خلق قرآن یادشده است (مثلاً نک : ابنعبدربه، 2/ 456؛ ابنقتیبه، 393؛ ابنجوزی، صفة، 2/ 363، 364؛ صفدی، 8/ 212). بعدها هم بر او «شهید» اطلاق کردند (ذهبی، تاریخ، 55) و احمد بن حنبل و یحیی بن معین او را ثنا گفتند و ستودند (خطیب، 5/ 175، 177؛ ابنجوزی، همانجا؛ مزی، 1/ 510) و یکی از 4 تنی دانسته شد که در «محنه» صبر پیشه کردند (خطیب، 5/ 177؛ سبکی، 2/ 52؛ نیز نک : ابنعساکر، 349). برای سر بیجان او هم کرامات و داستانهای شگفت نقل میشد (مثلاً نک : عبدالله بن احمد، 141؛ خطیب، 5/ 177، 179؛ ابنجوزی، همانجا؛ سمعانی، 5/ 116؛ مزی، 1/ 509؛ ذهبی، سیر، 11/ 168؛ نویری، 22/ 268-269). و برخی از آن داستانها، خود از اعتقادات تشبیهی تهی نیست (مثلاً نک : خطیب، 5/ 179؛ مزی، 1/ 513؛ ابنجوزی، همان، 2/ 365؛ دربارۀ ستایش احمد بن نصر از احمد بن حنبل، نک : ابن ابی یعلی، 1/ 80). از طریق احمد بن نصر چند حدیث در منابع نقلشده که رنگ اعتقاد تشبیهی دارند (مثلاً نک : مزی، 1/ 514؛ ذهبی، همان، 8/ 467).
مآخذ
ابن اببی حاتم، عبدالرحمان، الجرح و التعدیل، حیدرآباد دکن، 1371ق/ 1952م؛ ابن ابی یعلی، محمد، طبقات الحنابلة، به کوشش محمدحامد فقی، قاهره، 1371ق/ 1952م؛ ابناثیر، الکامل، ابنجوزی، عبدالرحمان، صفة الصفوة، به کوشش محمود فاخوری و محمد روّاس قلعهچی، بیروت، 1406ق؛ همو، مناقب الامام احمد بن حنبل، قاهره، 1349ق؛ همو، المنتظم، به کوشش محمد و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، 1412ق/ 1992م؛ ابن حبیب، محمد، المحبّر، به کوشش ایلزه لیشتن اشتتر، حیدرآباد دکن، 1361ق/ 1942م؛ ابن عبدربه، احمد، العقد الفرید، به کوشش احمد امین و دیگران، بیروت، 1402ق/ 1982م؛ ابن عساکر، علی، تبیین کذب المفتری، دمشق، 1347ق؛ ابن قتیبه، عبدالله، المعارف، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، 1971م؛ ازدی، یزید، تاریخ الموصل، به کوشش علی حبیبه، قاهره، 1387ق/ 1967م؛ اسفراینی، ابوالمظفر، التبصیر فیالدین، به کوشش محمد زاهد کوثری، قاهره، 1940م؛ خطیب بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، قاهره، 1349ق؛ ذهبی محمد، تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 231-240ق، به کوشش عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، 1411ق/ 1991م؛ همو، سیر اعلام النبلاء، به کوشش شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت، 1406ق/ 1986م؛ سبکی، عبدالوهاب، طبقات الشافعیة الکبری، به کوشش عبدالفتاح محمد حلو و محمود محمد طناحی، قاهره، 1383ق/ 1964م؛ سمعانی، عبدالکریم، الانساب، حیدرآباد دکن، 1385ق/ 1966م؛ صفدی، خلیل، الوافی بالوفیات، به کوشش محمدیوسف نجم، بیروت، 1401ق/ 1981م؛ طبری، تاریخ؛ عبدالله بن احمد، مسائل الامام احمد بن حنبل، به کوشش زهیر شاویش، بیروت، 1408ق/ 1988م؛ مزی، یوسف، تهذیب الکمال، به کوشش بشار عواد معروف، بیروت، 1413ق/ 1992م؛ نویری، احمد، نهایةالأرب، به کوشش محمدجابر عبدالعال حسینی، قاهره، 1404ق/ 1984م؛ هروی، علی، الاشارات الی معرفة الزیارات، به کوشش سوردل، دمشق،1953م؛ یاقوت، بلدان، یعقوبی، احمد، تاریخ، نجف، 1358ق.