آخرین بروز رسانی : سه شنبه
5 آذر 1398 تاریخچه مقاله
حَسَنِ صَبّاح، بنیانگذار دعوت و
دولت اسماعیلیۀ نزاری در ایران. از آغاز زندگی حسن صباح، که اسماعیلیان
نزاری معاصرش او را «سیدنا» خطاب میکردند، اطلاعات اندکی
در دست است. در این دوره از تاریخ الموت، اسماعیلیان نزاری
ایران وقایعنامههایی تألیف کردند که در آنها
اتفاقات دولت و جامعۀ نزاری ایران را برحسب فرمانرواییهای پیاپی
خداوندگاران الموت ثبت میکردند (نک : دفتری، «تاریخنگاری[۱]
... »، 91-97). این سنت نزاری در تاریخنگاری با اثر
معروف به سرگذشت سیدنا ــ که از مؤلفی مجهول، و مشتملبر رویدادهای
مهم دوران حسن صبـاح، به عنـوان اولیـن خداوندگار الموت، بـوده است ــ
آغازگردیدهاست. نسخههایی از این اثر، که دیگر بهجا
نماندهاست، تا دورۀ ایلخانیان موجود بوده و شماری از مورخان آن دوره در
تألیف بخش تاریخ اسماعیلیۀ آثار خود از
آن استفاده کردهاند. آثار این مورخان، بهخصوص جوینی (د
۶۸۱ ق / ۱۲۸۲ م)، رشیدالدین
فضلالله (د ۷۱۸ ق / ۱۳۱۸ م) و
ابوالقاسم کاشانی (د پس از ۷۲۴ ق /
۱۳۲۴ م)، منابع اصلی ما دربارۀ حسن صباح و
جانشینان او در الموت بهشمار میروند. ابناثیر مطالب کوتاهتری
را، از منابعی متفاوت، دربارۀ جزئیات کار حسن صباح در تاریخ خود آورده است (۱۰
/ ۳۱۶، ۳۱۷، ۵۲۷-
۵۲۹). داستان «سه یار دبستانی» که طبق آن حسن صباح،
نظامالملک و عمرخیام در کودکی نزد استادی در نیشابور کسب
دانش میکردند و از همان زمان با یکدیگر عهد بستند که بعدها در
زندگی همدیگر را کمک کنند، افسانهای بیش نیست (نک
: رشیدالدین، قسمت ... ،
۱۱۰-۱۱۲؛ ابوالقاسم، ۱۴۶-
۱۴۸؛ میرخواند، ۴ /
۱۹۹-۲۰۴؛ بوئن، 771-782).
حسن صباح در اواسط دهۀ
۴۴۰ ق، در شهر قم در یک خانوادۀ شیعی
اثنىعشری متولد شد. پدرش، علی بن محمد بن صباح حِمیری،
ادعا میکرد اصل و نسبش حمیری و یمنی بوده که از
کوفه به قم مهاجرت کردهبودهاست. پسازآن، خـانوادۀ صباح به شهر ری
ــ که یکی دیگر از مراکز مهم تعلیم شیعه در ایران
بود ــ رفتند و در آنجا حسن برحسب مذهب شیعۀ اثنىعشری
به تحصیل علم برخاست. وی در همان شهر ــ که از اواسط سدۀ
۳ ق / ۹ م، مرکز فعالیت داعیان اسماعیلی در
منطقۀ جبال بود ــ توسط امیره ضراب، یکی از داعیان محلی،
با تعالیم اسماعیلیه آشنایی پیدا کرد. بعدها،
از داعیان دیگر اسماعیلی در ری، ازجمله از بونجم
سراج، اطلاعات بیشتری دربارۀ اسماعیلیان کسب کرد؛
و بالأخره اندکی پس از ۱۷ سالگی به مذهب اسماعیلی
گروید و یکی از داعیان بهنام مؤمن از او برای امام
اسماعیلی زمان، المستنصر باللٰه فاطمی، عهد بیعت
گرفت (جوینی، ۳ / ۱۸۷-
۱۸۹؛ رشیدالدین، همان، ۹۷-
۹۹؛ ابوالقاسم، ۱۳۳- ۱۳۵).
در رمضان ۴۶۴ / ژوئن
۱۰۷۲، یعنی اندکی پس از آنکه حسن به کیش
اسماعیلی درآمده بود، به عبدالملک ابن عطاش، رئیس دعوت اسماعیلیه
در قلمرو سلاجقه، که پایگاهش در اصفهان بود، ولی برای مدتی
به ری درآمده بود، معرفی شد و مورد توجه وی قرارگرفت. ابنعطاش
به اندازهای تحت تأثیر استعداد و کفایت حسن قرارگرفت که به او
شغلی در سازمان دعوت داد و چندی بعد، در ۴۶۷ ق /
۱۰۷۵ م، که ابنعطاش از ری به پایگاهش در
اصفهان مراجعت کرد، حسن را همراه خود به آنجا برد. دو سال بعد، در
۴۶۹ ق، حسن به توصیۀ ابنعطاش عازم
قاهره، پایتخت فاطمیان شد تا بیشتر در مذهب اسماعیلیه
به تحصیل بپردازد.
وقتی حسن صباح در صفر
۴۷۱ / اوت ۱۰۷۸ به قاهره رسید،
بدرالجمالی (ه م)، وزیر قدرتمند فاطمی، بهعنوان داعیالدعاتْ
جانشین المؤید فیالدین شیرازی شده بود. حسن
۳ سال، نخست در قـاهره و سپس در اسکنـدریه ــ کـه ظاهـراً پـایگاه
مخـالفان بـدرالجمالی بـود ــ سکـونت کـرد. اطلاعاتی دربـارۀ ایـن
دورۀ زندگی حسن در مصر در دست نیست، اما این مسلم است که بهطور
خصوصی به دیدن المستنصر باللٰه موفق نشد. همچنین یقین
است که وی با بدرالجمالی که قدرت سیاسی را در دولت فاطمی
کلاً در دست داشته، درگیر بوده است؛ و این میتواند سبب توقف او
در اسکندریه باشد، جایی که کسب تعلیم اسماعیلی
مقدور نبوده است. طبق منابع نزاری که مورخان ایرانی از آنها
استفاده کردهاند، حسن صباح بهعنوان طرفدار ولایتعهدی نزارْ پسر
المستنصر، با بدرالجمالی نزاع داشتهاست. بنابر روایتی که ابناثیر
نقلکردهاست (۱۰ / ۳۱۷)، المستنصر شخصاً در قاهره
به حسن اطلاع دادهبودهاست که نزار جانشین او خواهد بود (نیز نک :
رشیدالدین، قسمت، ۷۷؛ ابوالقاسم، ۱۱۴؛
قس: مقریزی، ۲ / ۳۲۳، ۳ /
۱۵، که ورود حسن را به قاهره در ۴۷۹ ق /
۱۰۸۶ م آورده است).
درهرصورت، در اوضاع و احوالی
نامعلوم، حسن سرانجام به فرمان بدرالجمالی از مصر بیرونراندهشد و پس
از سفری پرماجرا در ذیحجۀ ۴۷۳ / مۀ
۱۰۸۱ به اصفهان بازگشت (جوینی، ۳ /
۱۹۱؛ رشیدالدین، همان،
۱۰۲-۱۰۳؛ ابوالقاسم، ۱۳۷).
حسن میبایستی طی
اقامتش در مصر درسهای مهمی فراگرفته بودهباشد، درسهایی
که بعداً در طرح سیاستهای انقلابی او مورد استفادهقرارگرفت. در
دهۀ ۴۶۰ ق، که دولت فاطمی شاهد بحرانهای سیاسی،
اقتصادی و نظامی بیشماری بود، اسماعیلیان ایران
از اقبالِ رو به زوال دولت فاطمیان آگاهی پیداکردهبودند. حسنِ
تیزهوش نیز شخصاً موقعیت دشوار خلیفه و امام را در مرکز
خلافت فاطمی به چشم دیدهبود. ظاهراً او دریـافتهبـود کـه دولت
فـاطمی ــ کـه درآنزمـان تحت فرمان بـدرالجمالـی بـود ــ از وسـایـل
و ارادۀ کافـی بـرای کمک بـه اسماعیلیان ایران در
مبارزه بر ضد سلاجقه، یعنی بزرگترین قدرت نظامی و سیاسی
خاورمیانه، برخوردار نیست؛ بهعبارتدیگر، حسن صباح به وضوح دریافته
بود که اسماعیلیان ایران نمیتوانستند انتظار داشته باشند
از کمک مؤثری از سوی دولت فاطمی برخوردار شوند. با شناخت این
واقعیتها بود که حسن صباح سرانجام نقشۀ عملیاتی
مستقل را بر ضد سلاجقه، که اینک استیلای خود را بر سراسر خاورمیانه
گسترانیده بودند، طراحی کرد.
حسن چون به ایران بازگشت، در پایگاه
دعوت در اصفهان نماند، بلکه طبق برنامهای در خدمت به دعوت اسماعیلی
به مسافرتهای گسترده در سراسر ایران پرداخت که ۹ سال به طول
انجامید (جوینی، ۳ /
۱۹۱-۱۹۳؛ رشیدالدین، همان،
۱۰۳؛ ابوالقاسم، ۱۳۸؛ حافظابرو،
۱۹۳-۱۹۴). طی همین دوره، او اندیشههای
انقلابی خود را سامان داد و نیز قدرت نظامی سلجوقیان را
در نقاط مختلف ایران ارزیابی کرد. حسن ابتدا به کرمان و یزد
رفت و در آنجا مدتی به اشاعۀ دعوت اسماعیلی پرداخت؛ سپس چند ماهی در خوزستان بهسر
برد و آنگاه به دامغان رفت و ۳ سال در آن شهر ماند (همانجاها).
حسن بهتدریج به مشکلات تحصیل
پیروزی در نواحی مرکزی و غربی ایران، که
مراکز قدرت سلاجقه بود، پیبرد. او تا ۴۸۰ ق /
۱۰۸۷ م، توجه خود را به منطقۀ دیلم
معطوفکردهبود که از مراکز قدرت سلجوقیان بهدور بود و پناهگاه امنی
برای علویان محسوبمیشد. گذشتهازاین، شیعیان،
بهخصوص زیدیان، نیز در این منطقۀ کوهستانی
پایگاههای مهمی داشتند و داعیان اسماعیلی
منطقۀ جبال نیز از دو سده قبل از آن تاریخ در آنجا مشغول فعالیت
بودند؛ یعنی پیش از زمانی که ابوحاتم رازی (د
۳۲۲ ق / ۹۳۴ م)، شماری از امرای
دیلمی را به کیش اسماعیلی درآورد (دفتری،
«تاریخ ... [۲]»، 120-121). حسن صباح در آن زمان خود را آمادۀ شورشی
بر ضد سلاجقه میکرد، و در جستوجوی پایگاه مناسبی برای
استقرار مرکز فعالیتهایش بود. در آن ایام، دعوت اسماعیلیه
در ایران هنوز تحت رهبری کلی عبدالملک ابن عطاش قرار داشت،
درحالیکه حسن سیاست مستقلی را در پیش گرفته بود و در اصل
تا حدود زیادی مستقل از هر دو، یعنی ابنعطاش و نیز
قاهره عمل میکرد. وی سرانجام قلعۀ الموت، واقع
بر کوهستانهای مرکزی البرز در ناحیۀ رودبار دیلم
را بهعنوان پایگاه خود انتخاب کرد.
او برای تصرف الموت نقشهای
دقیق طرح کرد. الموت در آن زمان در تصرف شخصی به نام مهدی علوی
بود که از جانب سلطان سلجوقی آنجا را در اختیار داشت. حسن که با گذشت
زمان داعی دیلم شده بود، اینک کار دعوت را در آن منطقه شدت بخشید
و عدهای از داعیان تابع خود را به نواحی اطراف الموت فرستاد تا
اهالی آنجا را به کیش اسماعیلی درآورند. دیری
نگذشت که فعالیتهای حسن صباح به اطلاع خواجه نظامالملک، وزیر
قدرتمند سلاطین بزرگ سلجوقی، رسید. اما کوششهای وزیر
بزرگ که نفرت خاصی نسبت به اسماعیلیان داشت (نک : نظامالملک،
۲۸۲ بب )، برای دستگیری حسن به جایی
نرسید.
حسن سرانجام خود به قزوین رفت و
در اوایل سال ۴۸۳ ق / ۱۰۹۰ م، به
اشکور و سپس به انجرود از توابع الموت روانه شد و بالأخره در شب چهارشنبه، ۶
رجب ۴۸۳ ق / ۴ سپتامبر ۱۰۹۰ م،
مخفیانه به قلعۀ الموت درآمد. وی تا مدتی هویت خود را مخفی کرد و
خویشتن را «دهخدا» نامید و در زی معلم، به کودکان محافظان قلعه
درس میداد و درهمانحال مردان خود را به قلعه و اطراف آن درمیآورد.
چون پیروانش در داخل و پیرامون قلعه استقرار یافتند، حسن
سرانجام هویت خود را آشکارساخت. مهدی علوی که دریافتهبود
دیگر جایی برای او در الموت نیست، قلعه را به حسن
تسلیم کرد (اواخر پاییز ۴۸۳ ق /
۱۰۹۰ م). بنابر نقل قولهایی که از سرگذشت سیدنا
در دست است، حسن حاضر شد به میل خود براتی به مبلغ
۰۰۰‘ ۳ دینار بهعنوان بهای قلعه به مهدی
علوی بدهد. این برات که برعهدۀ رئیس مظفر، یکی
از کارگزاران سلجوقی که پنهانی به کیش اسماعیلی
درآمده بود، صادر شده بود، بهموقعِ خود و با شگفتی مهدی علوی
به او پرداخت شد (جوینی، ۳ / ۱۹۳-
۱۹۵؛ رشیدالدین، قسمت، ۱۰۴-
۱۰۵؛ ابوالقاسم، ۱۳۹-۱۴۱؛
حافظابرو، ۱۹۳-۱۹۴).
تسخیر قلعۀ الموت، فعالیتهای
اسماعیلیان ایران را که تا آن زمان بهطور مخفیانه عمل میکردند،
وارد مرحلهای جدید کرد. این درواقع صلای آغاز قیام
مسلحانۀ اسماعیلیان ایران بر ضد سلاجقه بود و ضمناً تأسیس
واقعی آنچه را که مقدر بود به صورت دولت مستقل اسماعیلیان نزاری
درآید، مشخص میساخت. مسلم است که قاهره در شروع این مرحله از
فعالیتهای انقلابی اسماعیلیان ایران نقشی
نداشت؛ و برعکس، شواهد موجود دلالت بر آن دارند که تا آن تاریخ، حسن صباح
روابط نزدیکی با دعوت و دولت فـاطمی ــ که تحت اختیـار
بدرالجمـالی، وزیر قدرتمند فاطمی و داعی الدعات بود ــ
نداشته است.
حسن صباح همینکه در الموت مستقر
شد، به کار مرمت آن قلعۀ قدیمی و اصلاح استحکامات، انبارهای آذوقه و شبکۀ منابع
آب آنجا برخاست. او بهراستی الموت را تسخیرناپذیر ساخت و بدان
امکان داد تا بتواند مدتهای طولانی در برابر محاصرۀ
دشمنان مقاومت کند. حسن سپس نفوذ خود را در سراسر رودبار و نواحی همجوار در
دیلم گسترشداد؛ بدین ترتیب شمار بیشتری از اهالی
دیلم را به کیش اسماعیلی درآورد و قلاع استوار بیشتری
را در آن منطقه تصرف کرد یا بساخت. وی همچنین وضع کشاورزی
و شبکۀ آبرسانی درۀ الموت را اصلاح، و آنجا را به منطقۀ مولّد و انبار
مواد غذایی تبدیل کرد. بعداً این سیاست در مورد دیگر
قلعههای عمدۀ اسماعیلی نیز اعمال شد (جوینی، ۳ /
۲۷۲-۲۷۳؛ رشیدالدین، همان،
۱۰۵؛ ابوالقاسم، ۱۴۱-۱۴۲؛
حافظابرو، ۱۹۵؛ حمدالله، نزهة ... ،
۶۰-۶۱). حسن صباح همچنین کتابخانۀ مهمی
در الموت تأسیسکرد. مجموعۀ کتابها، اسناد، آلات و افزار علمی در این کتابخانه تا زمانیکه
مغولان آن را همراه با دیگر قسمتهای قلعه در ۶۵۴ ق
/ ۱۲۵۶ م ویرانکردند، طی سالها بهطور قابل
توجهی گسترش یافتهبود (نک : جوینی، همانجا).
حسن صباح مجموعهای از انگیزههای
دینی و سیاسی برای قیام بر ضد سلجوقیان
داشتهاست. بدیهی است که او بهعنوان یک شیعۀ اسماعیلی
نمیتوانسته است سیاستهای ضد شیعی سلجوقیان
را که بهعنوان حامیان جدید اسلام اهل سنت سوگند خوردهبودند که دولت
اسماعیلی فاطمیان را نیز براندازند، تحمل کند. انگیزۀ
کمترنمایان، ولی دارای همان قدر اهمیت در قیام حسن،
ابراز احساسات «ملی» ایرانی بوده است و همین موفقیت
گستردۀ اولیۀ این قیام را در ایران توجیه میکند. ترکان
سلجوقی در ایران بیگانه بودند و حکومتشان شدیداً مورد
نفرت و بیزاری ایرانیان، از هر طبقه و صنف اجتماعی،
قرار داشت. هرجومرج و چپاولگریهایی که سلاجقه و سپاهیان
ترک متمرد آنها در شهر و روستا به راه انداخته بودند، هرچه بیشتر بر شدت
احساسات ضد سلجوقی ایرانیان میافزود. حسن شخصاً از ترکان
سلجوقی و سلطۀ خارجی آنها منزجر بود. گزارش کردهاند که او به آنها با عنوان «ترک
جاهل» اشاره میکرده و آنها را از جنیان میخوانده است (نک :
ابوالقاسم، ۱۴۸؛ هفت باب ... ، ۳۰).
درحقیقت برای دستیابی
به هدف برکندن حکومت ترکان بود که حسن خویشتن را وقف این کار و سازمان
دادن اسماعیلیان ایران بهصورت یک نیروی
انقلابی کرد. ازاینجهت، اسماعیلیان ایران با پیشینههای
گوناگون اجتماعی، آنطورکه درخور یک جنبش انقلابی بود، یکدیگر
را رفیق خطاب میکردند. نیز مهم است که به یاد آوریم
حسن صباح برای بیان احساسات ایرانی، بهرغم تقوا و دینداری
شدید اسلامی خود، زبان فارسی را بهعنوان زبان دینی
اسماعیلیان ایران جایگزین زبان عربی کرد. این
برای نخستینبار بود که جامعۀ بزرگی از مسلمانان زبان
فارسی را زبان دینی خود قرار میداد. موفقیت اولیۀ قیام
حسن صباح در ایران از جهتی هم، ریشه در نارضایتیهای
اقتصادی و اجتماعی روستاییان و کوهنشینان فاقد زمین
و صنعتگران و پیشهوران و دیگر طبقات اجتماعی محروم در قلمرو
سلاجقه داشت.
درهرصورت، پیام دینی
ـ سیاسی حسن به صورت گسترده، حمایت دیلمیان رودبار
و پیرامون آن را که اغلب روستانشینان و کوهنشینانی بودند
که بعضاً از قبل هم با مذهب اسماعیلیه و دیگر فرق شیعه
آشنایی یافته بودند، جلب کرد. نیز بهنظر میرسد که
حسن باقیماندگان خرمدینان پیشین آذربایجان را ــ
که برای نشان دادن احساسات ایرانی خود اینک خویشتن
را «پارسیان» میخواندند ــ به قیام و دعوت خود جذب کرده بود
(نک : رشیدالدین، قسمت،
۱۴۹-۱۵۳؛ ابوالقاسم، ۱۸۶-
۱۸۸؛ مادلونگ، 9-12). دیری نگذشت که الموت مورد هجوم
نزدیکترین امیر سلجوقی به آنجا، که آن نواحی را از
طرف سلطان به اقطاع داشت، قرار گرفت؛ از آنزمان به بعد، اسماعیلیان ایران
و سلاجقه درگیر رشتهای طولانی از برخوردهای نظامی
با یکدیگر شدند (نک : هیلنبراند، 205-220).
حسن در ۴۸۴ ق /
۱۰۹۱ م، داعی حسین قائنی (ه م) را به
زادگاهش قهستان، در جنوب شرقی خراسان، فرستاد تا مردم آنجا را برای
پشتیبانی تجهیز کند. در آنجا موفقیت سریع و گسترده
بود. مردم قهستان که از پیش با سنتهای شیعی آشنایی
داشتند (نک : منهاج، ۱ / ۲۱۳؛ جرفادقانی،
۱۴۱) و درآنزمان از حکومت ستمگرانۀ امیر
سلجوقی سخت ناراضی بودند، به قیامی عمومی بر ضد
سلاجقه دست زدند و زمام امور چند شهر، ازجمله تون، طبس، قائن و زوزن را بهدستگرفتند.
بدینترتیب در مدتی کوتاه، قهستان بعد از رودبار دومین
منطقۀ عمده برای فعالیتهای اسماعیلیان ایران
شد که اکنون درواقع دولتی منطقهای و مستقل در مرکز قلمرو سلاجقه پدید
آورده بودند (نک : ابناثیر، ۱۰ / ۳۱۸؛ رشیدالدین،
همان، ۱۰۸؛ ابوالقاسم، ۱۴۴؛ اقبال،
۲۸۰-۲۸۱). از این به بعد رهبری
اسماعیلیان قهستان در دست شخصی که از الموت منصوب میگشت
و به محتشم معروف بود، قرار داشت (برای نمونه، نک : رشیدالدین،
همان، ۱۶۱، ۱۸۱؛ ابوالقاسم،
۱۹۸، ۲۲۲).
در اوایل سال
۴۸۵ ق / ۱۰۹۲ م، سلطان ملکشاه سلجوقی
که دریافته بود نیروهای محلی قادر به مقابله با نیروی
روزافزون اسماعیلیان نیستند، با توصیۀ نظامالملک،
لشکری برای جنگ با اسماعیلیان به رودبار و قهستان گسیل
داشت. اما دیری نگذشت که این عملیات با قتل نظامالملک در
رمضان ۴۸۵ / اکتبر ۱۰۹۲، و از آن مهمتر،
مرگ خود ملکشاه چند هفته بعد از آن، متوقف گشت. با مرگ ملکشاه، سلطنت سلجوقی
گرفتار منازعات داخلی شد که مدت ۱۰ سال به طول انجامید.
برکیارق، جانشین اصلی ملکشاه، بیشتر نیروی
خود را صرف جنگ و جدال با خویشاوندانش بهخصوص برادر ناتنیاش محمد
تپر کرد که از جانب برادر تنی خود یعنی سنجر که از
۴۹۰ ق / ۱۰۹۷ م به بعد حکمرانی
خراسان را داشت، حمایت میشد. در این دوره حسن صباح فرصت مناسبی
برای تحکیم و گسترش قدرت خویش به دست آورد. اسماعیلیان
اکنون با گسترش شبکۀ قلعههای خود از الموت به سوی شرق در کوههای البرز،
قلعۀ مهم گردکوه و قلعههای دیگری را در اطراف دامغان در
ناحیۀ قومس بهدست آوردند (جوینی، ۳ /
۲۰۷- ۲۰۸؛ رشیدالدین، قسمت،
۱۱۶-۱۲۰؛ ابوالقاسم، ۱۵۱-
۱۵۵) و چند قلعه را نیز در ناحیۀ
ارَّجان، میان فارس و خوزستان، تصاحب کردند.
حسن موقعیت خود را در دیلم
نیز تقویت کرد و در آنجا قلعههای بیشتری بهدست
آورد، بهخصوص قلعۀ مهم لَمَسَر ــ که داعی کیابزرگ امید آن را با حملهای
در ۴۸۹ ق / ۱۰۹۶ م تسخیرکـرد ــ
از آن جمله است. بـزرگ امیـد ۲۵ سال به عنوان حکمران لمسر، که
از غرب الموت را حمایت میکرد، باقیماند تا برای جانشینی
حسن به الموت خوانده شد (رشیدالدین، همان،
۱۱۵-۱۱۶؛ ابوالقاسم،
۱۵۰-۱۵۱؛ قس: جوینی، ۳ /
۲۰۸- ۲۰۹، که تاریخ تسخیر لمسر
را ۴۹۵ ق / ۱۱۰۲ م آورده، که به نظر
درست نمیآید).
قیام اسماعیلیان ایران،
باتوجه به ساختار قدرت در سلطنت سلجوقیان و دیگر شرایط آن زمان،
بهزودی الگوی متمایزی پیدا کرد (هاجسن، 77-89,
110-120؛ دفتری، «تاریخ»، 351 ff.؛ لویس، 95 ff.).
حسن صباح به ماهیت غیرمتمرکز بودن حکومت سلاجقه، و نیز قدرت
نظامی بسیار برتر آنها پی برده بود، و میدانست که پس از
ملکشاه، دیگر سلطان قدرتمند واحدی وجود نخواهد داشت که بتوان او را با
سپاهی گران ــ حتى اگر اسماعیلیـان میتـوانستند چنین
سپـاهی را تجهیز کنند ــ از میان برداشت؛ زیرا اکنون قدرت
سیاسی و نظامی به دست عدۀ بسیاری از امیران
و فرماندهان سلجوقی بود که در سراسر مملکت سلاجقه زمینها را به اقطاع
در دست داشتند. در چنین اوضاعی، برافکندن سلاجقه میبایست
قلعه به قلعه، محل به محل، و امیر به امیر صورت گیرد. ازاینرو،
سیاست انقلابی حسن بر آن اساس تدوینیافتهبود که بتواند
با بهدستآوردن پایگاههای قابل دفاع متعدد، سلجوقیان را شکست
دهد. هر پایگاه اسماعیلی، که معمولاً یک قلعۀ
مستحکم کوهستانی و صعبالوصول بود، میتوانست بهعنوان محلی برای
عملیات مسلحانۀ اسماعیلیان آن ناحیه مورد استفاده قرار گیرد.
شرایط موجود، حسن را بر آن داشت
که از یک روش دیگر هم برای رسیدن به هدفهای سیاسی
ـ نظامی استفاده کند و آن قتل دشمنان مهم اسماعیلیان بود. در این
امر حسن به روشی متوسل میشد که قبلاً و در همان زمان از سوی
گروههای مختلف اسلامی و غیراسلامی، ازجمله غلات شیعه،
خوارج، خود سلاجقه و نیز صلیبیها، بهکار گرفته میشده
است. حسن هم برای قتل انتخابی دشمنان برجستۀ اسماعیلیان
نقش مهمی قائل شد. اما این سیاست به نحوی اغراقآمیز
به اسماعیلیان نزاری ایران و شام منسوب شد و درنتیجه
تقریباً هر قتل مهمی که در دورۀ حضور قدرت الموت در سرزمینهای
مرکزی اسلام رخ میداد، به اسماعیلیه نسبت داده میشد.
اینگونه مأموریتهای اسماعیلی را فداییان
یا فدویان آنها بهطور داوطلبانه انجام میدادند.
برخلاف شرحهای مفصلی که در
منابع غربی دورۀ جنگهای صلیبی دربارۀ تعلیمات
فداییان اسماعیلی آمده (نک : هوزینسکی، 88,
148, 159-161؛ لویس، 15 ff.)، بهنظر نمیآید که فداییان
هیچگونه آموزشهای خاصی برای این کار میدیدند.
درواقع خود صلیبیها و وقـایعنگاران اروپـایی آنها
مسئول جعل و بهجریان ـ انداختن یک سلسله افسانه مربوط به گزینش
و تربیت فداییان اسماعیلی هستند (دفتری،
۱۵۳ بب ). درهرصورت، از همان آغاز، هر قتلی بهرغم
سرچشمۀ واقعی آن، سبب قتل عام اسماعیلیان در یک شهر، یا
اشخاصی که متهم به اسماعیلیگری بودند، میشد (ظهیرالدین،
۴۰-۴۱؛ راوندی، ۱۵۷-
۱۵۸؛ حمدالله، تاریخ ... ،
۴۴۵-۴۴۶).
در آن حال که قیام اسماعیلیان
ایران با موفقیت گسترش مییافت، مشاجره بر سر جانشینی
المستنصر باللٰه فاطمی ــ که در ۴۸۷ ق /
۱۰۹۴ م درگذشت ــ اسماعیلیه را برای همیشه
به دو شاخۀ مستعلویه و نزاریه تقسیم کرد. تا آن زمان حسن صباح
رهبر بلامنازع اسماعیلیان در سرزمینهای سلاجقه شده بود و
سیاست انقلابی مستقلی را دنبال میکرد. حسن بدون هیچ
درنگی از حقوق نزار، فرزند ارشد المستنصر و ولیعهد او، پشتیبانی
کرد. اما الافضل (ه م)، وزیر قدرتمند فاطمی که چند ماه قبل به جای
پدرش، بدرالجمالی، به قدرت رسیده بود، نزار را از خلافت محروم کرده و
برادر کوچکترش را با لقب المستعلی باللٰه بر مسند خلافت فاطمی
نشانده بود (ابن تغری بردی، ۵ / ۱۴۲؛ ابنازرق،
۲۶۷- ۲۶۸). نزار به اسکندریه گریخت
و در آنجا سر به شورش برداشت. خلافت و امامت نزار با لقب «المصطفى لدین
الله» برای مدت کوتاهی در اسکندریه حامیانی پیدا
کرد، اما سرانجام در اواخر سال ۴۸۵ ق /
۱۰۹۲ م، نزار شکست خورد و به قتل رسید (ابنمیسر،
۲ / ۳۷؛ ابنخلکان، ۱ / ۴۰۷).
حسن صباح براساس نصّ المستنصر
باللٰه، نزار را جانشین پدرش در امامت شناخت و روابط خود را کاملاً با
دولت فاطمی و مرکز دعوت اسماعیلیه در قاهره، که با المستعلی
بیعتکردهبودند، قطعکرد. با این تصمیم، حسن صباح دعوت مستقل
اسماعیلیۀ نزاری را بنیان نهاد، و از این تصمیم همۀ اعضای
جامعۀ اسماعیلیان قلمرو سلاجقه نیز بدون هیچ مخالفتی
حمایت کردند. این گواه دیگری بود بر رهبری موفقیتآمیز
حسن و استیلای محکم او بر اسماعیلیان ایران که از این
به بعد به نزاریه معروف شدند، در مقابل مستعلویه، یعنی
اسماعیلیان مصر، یمن و دیگر مناطق که خلیفۀ فاطمی،
المستعلی را بهعنوان جانشینی پدر در امامت اسماعیلیه
میشناختند (دفتری، «تاریخ»، 261-262, 348, 349).
اسماعیلیان نزاری بهزودی
با مشکل بزرگی مواجه شدند و آن جانشینی نزار در امامت بود. نزار
که یک سال پس از مرگ پدرش به قتل رسید، پسرانی داشت که برخی
مدعی خلافت فاطمی شدند. اما حسن صباح در الموت از جانشین نزار
در امامت نامی نبرد. ممکن است که اسماعیلیان نزاری ایران
تا مدتها از سرنوشت نزار آگاهی پیدا نکردند و همچنان در انتظار ظهور
مجدد او بودهاند. موضوع مبهم است؛ اما سکههایی که در کرسی دیلم،
یعنی الموت، ضربشده، آشکار میسازد که نام خود نزار و لقبش
المصطفى لدین الله تا حدود ۷۰ سال پس از مرگش بر روی این
سکهها ذکرمیشدهاست (مایلز، 155-162). در نوشتههای روی
این سکههای نادر الموت، به ذریۀ نزار، بدون
ذکر نامهایشان، درود فرستادهشدهاست.
بههرحال، نزاریان در آن ایام
در یک دور ستر دیگری بهسر میبردند، زیرا به شخص
امام دسترسی نداشتند. دراینایام، نمایندۀ تامالاختیار
امام مستور در جامعۀ اسماعیلی عنوان حجت داشتهاست. بهنظر میرسد که اندکی
پس از انشعاب ۴۸۷ ق / ۱۰۹۴ م، حسن صباح
بهعنوان حجت امام غایب شناخته شد. درواقع حسن صباح و دو جانشین بعدی
او در الموت تا هنگام ظهور امام نزاری در آنجا بهعنوان حجت امام، رهبری
دعوت و دولت اسماعیلیان نزاری را در دست داشتند (هفت باب،
۲۱؛ نصیرالدین، ۱۴۸؛ ابواسحاق،
۲۳، ۴۳).
در چنین اوضاع و احوالی،
ناظران خارجی از همان آغاز این احساس را داشتند که اسماعیلیان
ایران به رهبری حسن صباح تعالیم جدیدی را عرضه میکردند
که بعداً به «دعوت جدید»، در مقایسه با «دعوت قدیم» اسماعیلیان
دورۀ فاطمی، شهرت پیدا کرد. اما دعوت جدید بیانگر عقاید
جدیدی نبود و در اصلْ تنظیم و تهذیب نوینی از
یک عقیدۀ قدیم شیعی، یعنی نظریۀ تعلیم
بود که در میان اسماعیلیان نیز سابقهای طولانی
داشت. این نظریه بهوسیلۀ حسن صباح در رسالهای کلامی
بهنام چهار فصل ( الفصول الاربعة) بهصورت کاملاً پرداخته و پرقوتتر، بیان
شده است. این رساله که به فارسی نوشتهشدهبوده، باقینماندهاست،
اما مورخان ایرانی دورۀ ایلخانی از آن نقل قول کردهاند (نک : جوینی،
۳ / ۱۹۵- ۱۹۹؛ رشیدالدین،
قسمت، ۱۰۵-۱۰۷؛ ابوالقاسم،
۱۴۲-۱۴۳؛ دفتری، همان، 368-369). همچنین
شهرستانی (د ۵۴۸ ق / ۱۱۵۳ م)، از
معاصران حسن صباح که احتمال دارد در نهان اسماعیلی بوده، یا
حداقل از عقایدشان اطلاعات بسیاری داشته است، ترجمۀ خلاصهای
از آن را به زبان عربی در کتاب الملل و النحل خود که در حدود سال
۵۲۱ ق / ۱۱۲۷ م تدوینیافته،
آوردهاست (نک : ۱ / ۱۹۵- ۱۹۸).
در رسالۀ چهارفصل، حسن
در ۴ قضیه بحث میکند، ازجمله آنکه عقل انسان برای شناخت
خداوند و حقایق دینی بسنده نیست؛ سپس استدلال میکند
که یک «معلم صادق»، نه علمای متعددی که اهل سنت راهنمایان
خویش قرار دادهاند، بهعنوان راهنمای روحانی آدمیان ضروری
است، معلمی که جز امام اسماعیلی زمان نمیتواند باشد. این
نظریۀ تعلیم با تأکید نهادن بر مرجعیت تعلیمی
مستقل هر امام در روزگار خود، عقیدۀ اصلی اسماعیلیان
نزاری گردید که به همین علت به تعلیمیّه نیز
شهرت یافتند. چالش عقلانیای که نظریۀ تعلیم
در برابر دستگاه اهل سنت نهاد و نیز مشروعیت خلیفۀ عباسی
را بهعنوان سخنگوی روحانی مسلمانان رد میکرد، واکنش رسمی
عباسیان و علمای اهل سنت را در پی داشت. شماری از علمای
سنی مذهب، با پیشوایی ابوحامد غزالی، آثاری
جدلی در رد عقیدۀ تعلیم اسماعیلیان ایران تألیف کردند. غزالی
شخصاً از جانب خلیفۀ عباسی المستظهر مأموریت یافت که رسالهای در رد
باطنیه بنویسد. وی در اثری به نام فضائح الباطنیه
که عمدتاً با عنوان المستظهری معروف شد و اندک زمانی قبل از
۴۸۸ ق / ۱۰۹۵ م تألیف یافت،
توجه خاصی به مردود شناختن نظریۀ تعلیم
مبذول داشت.
در دورۀ سلطنت برکیارق،
اقبال اسماعیلیان در ایران پیوسته اوج میگرفت.
اسماعیلیان افزونبر تسخیر قلعهها و تحکیم موقعیت
خود در رودبار، قومس و قهستان، اکنون توجه خود را بیشازپیش به مقر
قدرت سلاجقه، یعنی پایتخت اصلی آنها اصفهان، نیز
معطوف داشته بودند.
در آنجا، اسماعیلیان بر اثر
کوششهای احمد بن عبدالملک ابن عطاش، با تسخیر قلعۀ شاهدژ
در ۴۹۴ ق / ۱۱۰۱ م، پیروزی
بزرگی به دست آوردند (رشیدالدین، همان، ۱۲۰؛
ابوالقاسم، ۱۵۶؛ ظهیرالدین،
۴۰-۴۱؛ راوندی، ۱۵۵ بب ؛ میرخواند،
۴ / ۳۰۶ بب ). اندکی بعد، برکیارق در مغرب
و سلطان سنجر در مشرق ایران که از قدرت روزافزون اسماعیلیان به
وحشت افتاده بودند، با یکدیگر توافق کردند که هریک در قلمرو خود
به نحوی مؤثرتر با اسماعیلیه برخورد کنند؛ ولی بهرغم
حملات ممتد سلجوقیان، حسن صباح همچنان قلعهها و سرزمینهای تحت
تصرف خود را حفظ کرد.
تا زمان مرگ برکیارق در
۴۹۸ ق / ۱۱۰۵ م، حسن صباح مضافاً
توانسته بود فعالیتهای خود را به شام نیز گسترش دهد. او شماری
از داعیان ایرانی را به ریاست حکیم منجم (د
۴۹۶ ق / ۱۱۰۳ م) از الموت به حلب در
شمال شام فرستاد تا به دعوت مردم دست زند و اسماعیلیان آنجا را سازمان
دهد. درآنجا تنها پس از نیم سده تلاش مداوم، اسماعیلیان نزاری
سرانجام توانستند به شبکهای از پایگاههای کوهستانی دست یابند
و آن ناحیه را تابع دولت اسماعیلیۀ نزاری کنند
(لویس، 135 ff.؛ دفتری، «تاریخ»، 355-360؛ میرزا،
6-15).
با آغاز سلطنت سلطان محمد تپر
(۴۹۸-۵۱۱ ق /
۱۱۰۵-۱۱۱۷ م)، مشاجرات سلسلهای
و منازعات داخلی در میان سلاجقه بهپایان رسید. برکیارق
و سنجر قبلاً جلو پیشرفت جریانی را که میرفت تبدیل
به یک جنبش فراگیر اسماعیلی در سراسر قلمرو سلاجقه شود،
گرفته بودند. اکنون سلطان محمد برآن بود که قاطعانهتر با نزاریان برخورد
کند؛ بنابراین، به لشکرکشیهای ممتد و طولانی بر ضد آنها
اقدام کرد. در دورۀ سلطنت او، اسماعیلیان نزاری بیشتر قلعههای
خود را در کوههای زاگرس و عراق از دست دادند. اما مهمترین لشکرکشی
سلطان محمد بر ضد نزاریان، که خود رهبری آن را برعهده گرفت، برای
تسخیر شاهدژ صورت گرفت. با سقوط شاهدژ در ۵۰۰ ق /
۱۱۰۷ م، نزاریان برای همیشه نفوذ خود
را در منطقۀ اصفهان از دست دادند (رشیدالدین، قسمت،
۱۲۰-۱۲۲، ذکر ... ،
۶۹-۷۴؛ ابوالقاسم،
۱۵۶-۱۵۷؛ ظهیرالدین،
۴۱-۴۲؛ راوندی،
۱۵۵-۱۶۱؛ ابناثیر، ۱۰ /
۳۱۳-۳۱۶؛ ابنقلانسی،
۱۵۱- ۱۵۵).
سلطان محمد تپر از همان آغاز توجه خود
را به مرکز اصلی قدرت نزاریان در رودبار، بهخصوص مقر حسن صباح در
الموت، معطوف داشت. از ۵۰۳ ق / ۱۱۰۹ م،
بهمدت ۸ سال سلاجقه الموت و لمسر را در محاصره گرفتند، غلات رودبار را
سوزاندند و به جنگهای پراکنده با نزاریان آنجا پرداختند. در همین
دوران بود که حسن صباح زن و دختران خود را برای همیشه به گردکوه
فرستاد تا در آنجا از راه ریسندگی معیشت سادهای برایشان
فراهم گردد. مقاومت حسن در طی این سالهای دشوار، در برابر سلجوقیان
که پیوسته قوای کمکی دریافت میکردند، مایۀ حیرت
دشمن شده بود. در هر صورت، بهرغم قوای نظامی بسیار برتر، سلجوقیان
موفق نشدند الموت را تسخیر کنند و با مرگ سلطان محمد تپر در
۵۱۱ ق / ۱۱۱۷ م، رودبار را ترک کردند.
پس از مرگ سلطان محمد، سلاجقه بار دیگر درگیر منازعات داخلی
شدند و این فرصت دیگری به نزاریان برای جبران
شکستهای قبلی داد (نک : جوینی، ۳ /
۲۱۱-۲۱۳؛ رشیدالدین، قسمت،
۱۲۴-۱۳۲؛ ابوالقاسم، ۱۶۰-۱۶۷؛
حافظابرو، ۲۱۳-۲۱۷). درواقع دورۀ سلطان
محمد تپر فصل جدیدی در روابط بین اسماعیلیان نزاری
و سلجوقیان محسوبشدهاست که آن را «دوران وقفه» نامیدهاند (هاجسن،
99 ff., 145-146).
حسن که از زمان استیلا بر الموت
تا حدود ۳۰ سال بعد شورشی علنی در سراسر قلمرو سلاجقه به
راه انداخته بود و مقر قدرت سلجوقی را در اصفهان نیز مورد تهدید
قرار داده بود، اینزمان با شکستهایی روبهرو شده بود و نمیتوانست
قیام جدیدی از پایگاههای کوهستانی که هنوز در
دست نزاریان قرار داشت، به راه اندازد. در همان حال، لشکرکشیهای
تهاجمی و طولانی سلجوقیان نیز برای ریشهکن
کردن نزاریان و بیرون راندن آنها از پایگاههای کوهستانیشان
به نتیجه نرسیده بود. بااینهمه، حسن صباح به پیروزیهای
محلی نایلشدهبود و با تأسیس دولت و دعوت مستقل اسماعیلیۀ نزاری
قلعهها و شهرهایی چند در رودبار، قومس و قهستان، همچنان در دست نزاریان
باقیماندهبود، و بهرغم مشکلات بعدی، سرزمینهای عمدۀ دولت
مستقل نزاری تا بیش از یک سده پس از مرگ حسن صباح همچنان در
تصرف نزاریان باقی ماند.
حسن صباح چون بیمار شد و پایان
عمر خویش را نزدیک دید، کیابزرگ امید را که از جانب
او در قلعۀ لمسر فرمان میراند، به الموت احضار کرد و ریاست دولت و دعوت
اسماعیلیۀ نزاری را به وی سپرد. حسن درعینحال شورایی
از ۳ تن از بزرگان نزاری برای کمک به کیابزرگ امید
در امور مختلف تشکیل داد تا زمانی که امام نزاری خود ظاهر شود.
حسن صباح پس از یک بیماری کوتاه، در ۲۶ ربیعالآخر
۵۱۸ ق / ۱۲ ژوئن ۱۱۲۴ م (یا
شاید ۲۰ روز زودتر) در الموت درگذشت. مقبرۀ حسن صباح در
نزدیکی الموت، تا هنگامی که در ۶۵۴ ق /
۱۲۵۶ م به دست مغولان ویران شد، همچنان زیارتگاه
اسماعیلیان نزاری بود.
حسن صباح مدیری مدبر و
سازماندهندهای با استعداد و در همان حال متکلم، فیلسوف و منجمی
دانشمند هم به شمار میرفت. اسماعیلیان نزاری برای
او احترام زیادی قائل بودند و او را «سیدنا» میخواندند.
وی زندگی زاهدانهای داشت و آن سرمشقی شده بود برای
دیگر رهبران و فرماندهان نزاری که همگی درگیر یک ستیز
انقلابی بودند. مورخان ایرانی میگویند در تمام سی
و اندی سالی که از استیلای حسن بر الموت میگذشت،
هرگز از قلعه به زیر نیامد و فقط دوبار از سرای خویش به
پشت بام رفت. او تمام وقتش را به مطالعۀ کتاب و تقریر سخن دعوت و
تدبیر امور دولت نزاریه گذرانید (جوینی، ۳ /
۲۱۵-۲۱۶؛ رشیدالدین، همان،
۱۳۳-۱۳۴؛ ابوالقاسم، ۱۶۸).
حسن همچنین نسبت به دوست و دشمن یکسان
سختگیر بود و در شیوۀ زندگی ساده و اسلامی خود مصالحه نمیپذیرفت. گویند
احکام شریعت را به سختی پاس میداشت و از جامعۀ خود
اجرای آنها را طلب میکرد، بهخصوص به رعایت وظیفۀ امر
به معروف و نهی از منکر اصرار داشت. در زمان او در درۀ الموت هیچکس
آشکارا شراب ننوشید و نواختن آلات موسیقی نیز قدغن بود.
حسن صباح دو پسر داشت و هر دو را به سیاست رساند. او همیشه داعی
دیلم، که شامل سرزمینهای ایرانی و یکی
از ۱۲ جزیرۀ سازمان دعوت اسماعیلی در دورۀ فاطمیان
بود، باقی ماند؛ اما پس از مرگ نزار بن مستنصر او را حجت امام مستور نیز
میدانستند. بهرغم مشکلات زیاد، حسن صباح دولت و دعوت مستقل اسماعیلیۀ نزاری
را بنیان نهاد و آنها را در دهههای پرتلاطم آغازینشان رهبری
کرد و به جامعۀ نزاری این توانایی را داد که باقی بماند.
مآخذ
ابناثیر، الکامل؛ ابنازرق،
احمد، تاریخ الفارقی، به کوشش بدوی عبداللطیف عوض، بیروت،
دارالکتاب اللبنانی؛ ابن تغری بردی، النجوم؛ ابنخلکان، وفیات؛
ابنقلانسی، حمزه، ذیل تاریخ دمشق، به کوشش ه . ف. آمدرز، لیدن،
۱۹۰۸ م؛ ابنمیسر، محمد، المنتقى من اخبار مصر، به
کوشش هانری ماسه، قاهره، ۱۹۱۹ م؛ ابواسحاق قهستانی،
هفت باب، به کوشش ولادیمیر ایوانف، بمبئی،
۱۹۵۹ م؛ ابوالقاسم کاشانی، عبدالله، زبدة التواریخ،
به کوشش محمدتقی دانشپژوه، تهران، ۱۳۶۶ ش؛ اقبال
آشتیانی، عباس، وزارت در عهد سلاطین بزرگ سلجوقی، به کوشش
محمدتقی دانشپژوه و یحیى ذکاء، تهران،
۱۳۳۸ ش؛ جرفادقانی، ناصح، ترجمۀ تاریخ
یمینی، به کوشش جعفر شعار، تهران، ۱۳۵۷
ش؛ جوینی، عطاملک، تاریخ جهانگشای، به کوشش محمد قزوینی،
لیدن / لندن، ۱۹۱۲-۱۹۳۷ م؛
حافظابرو، عبدالله، «قسمت خلفای علویۀ مغرب و مصر و
نزاریان و رفیقان»، مجمع التواریخ السلطانیة، به کوشش
محمد مدرسی زنجانی، تهران، ۱۳۶۴ ش؛ حمدالله
مستوفی، تاریخ گزیده، به کوشش عبدالحسین نوایی،
تهران، ۱۳۳۹ ش؛ همو، نزهة القلوب، به کوشش لسترنج، لیدن،
۱۳۳۱ ق / ۱۹۱۳ م؛ دفتری،
فرهاد، افسانههای حشاشین، ترجمۀ فریدون
بدرهای، تهران، ۱۳۷۶ ش؛ راوندی، محمد، راحة
الصدور، به کوشش محمد اقبال لاهوری، لیدن،
۱۹۲۱ م؛ رشیدالدین فضلالله، جامع التواریخ
(ذکر تاریخ آل سلجوقی)، به کوشش احمد آتش، آنکارا،
۱۹۶۰ م؛ همو، همان (قسمت اسماعیلیان و فاطمیان
و نزاریان و داعیان و رفیقان)، به کوشش محمدتقی دانشپژوه
و محمد مدرسی زنجانی، تهران، ۱۳۳۸ ش؛ شهرستانی،
محمد، الملل و النحل، به کوشش عبدالعزیز محمد وکیل، قاهره،
۱۳۸۷ ق / ۱۹۶۸ م؛ ظهیرالدین
نیشابوری، سلجوقنامه، به کوشش اسماعیل افشار، تهران،
۱۳۳۲ ش؛ مقریزی، احمد، اتعاظ الحنفا، به کوشش
جمالالدین شیال و محمد حلمی محمد احمد، قاهره،
۱۹۶۷-۱۹۷۳م؛ منهاج سراج، عثمان،
طبقات ناصری، به کوشش عبدالحی حبیبی، کابل،
۱۳۴۲ ش؛ میرخواند، محمد، روضة الصفا، تهران،
۱۳۳۸- ۱۳۳۹ ش؛ نصیرالدین
طوسی، روضة التسلیم، به کوشش ولادیمیر ایوانف، بمبئی،
۱۹۵۰ م؛ نظامالملک، حسن، سیرالملوک (سیاستنامه)،
به کوشش هیوبرت دارک، تهران، ۱۳۶۴ ش؛ هفت باب بابا
سیدنا، به کوشش ولادیمیر ایوانف، بمبئی،
۱۹۳۳ م؛ نیز:
Bowen, H., «The Sar-gudhashti-i
Sayyidnā, the ‘Tale of the Three Schoolfellows’ and the Wasaya of the Niẓām
al-Mulk», JRAS, 1931, vol. IV; Daftary, F., The Ismāʿīlīs: Their
History and Doctrines, Cambridge, 1995; id, «Persian Historiography of the
Early Nizārī Ismāʿīlīs»,
Iran, Journal of the British Institute of Persian Studies, 1992, vol. XXX;
Hausinski, J., Mualmanska sekta asasynow europejskim pismiennictwie
wiekóv srednich, Poznon, 1978; Hillenbrand, C., «The Power Struggle
Between the Saljuqs and the Ismaʿilis of Alamūt, 487-518 / 1094-1124: The Saljuq Perspective», Mediaeval Ismaʿili
History and Thought, ed. F. Daftary, Cambridge, 1996; Hodgson, G. S., The Order
of Assassins, The Hague, 1955; Lewis, B., The Assassins, London, 1967;
Madelung, W., Religious Trends in Early Islamic Iran, New York, 1988; Miles, G.
C., «Coins of the Assassins of Alamūt», Orientalia Lovaniensia
Periodica, 1972, vol. III; Mirza, N. A., Syrian Ismailism, Richmond Surrey,
1997.