responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 718

حسن بن سهل


نویسنده (ها) :
صادق سجادی
آخرین بروز رسانی :
سه شنبه 5 آذر 1398
تاریخچه مقاله

حَسَنِ بْنِ سَهْل (د 236 ق / 850 م)، دیوان‌سالار و وزیر مأمون عباسی، برادر ذوالریاستین فضل بن سهل. دربارۀ زندگی او پیش از آنکه به‌عنوان یکی از کارگزاران مأمون عباسی در عرصۀ سیاست ظاهر شود، اطلاع چندانی در دست نیست. بعضی از نویسندگانْ خاندان او را به شاهان کهن ایران منسوب کرده‌اند (ابن‌طقطقى، 221). سهل پسر زادان فرخ (ظاهراً نام عربی ـ اسلامی او عبدالله بوده است)، از مردم صابر نیثا در سِیب اعلى از توابع کوفه بود (جهشیاری، 182؛ یاقوت، 3 / 359) و نسبت سرخسی گویا بعداً بر پسرانش اطلاق شده است.
ابن‌سهل برادری داشت که به‌عنوان وکیل عاصم ‌بن صبیح، یکی از رجال و بازرگانان سیب، خدمت می‌کرد و از این‌ راه صاحب ثروتی شده بود. به‌این‌سبب عاصم او را متهم به خیانت کرد و به قتلش آورد. سهل شکایت به یحیى برمکی برد و با حمایتِ سلام بن فرج، از موالی یحیى، املاک برادرش را از دست عاصم گرفت. عاصم هم از او به وزیر شکایت کرد. یحیى موضوع را بررسی کرد و حق را به سهل داد. سهل به دست سلام اسلام آورد و در خدمت او ماند و از‌این‌راه با برمکیان ارتباط یافت. آن‌گاه پسران خود فضل و حسن را هم بخواند و وارد خدمت کرد. فضل بن سهل به خدمت فضل برمکی درآمد و کارپرداز او شد؛ حسن هم به خدمت عباس بن فضل برمکی اشتغال یافت. آورده‌اند که فضل بن سهل کتابی برای یحیى از فارسی به عربی ترجمه کرد که موجب شگفتی وزیر شد. یحیى آن‌گاه فضل را به خدمت پسرش جعفر فرستاد و این نیز او را به مأمون، ولیعهد دوم هارون، معرفی کرد و فضل به دست او مسلمان شد. سهل بن زادان فرخ هم در این ایام کارپرداز یحیى بود (جهشیاری، 182-183؛ ابن‌خلکان، 2 / 120-121، 4 / 41؛ خطیب، 7 / 331).
گفته‌اند در ایام حیات هارون، مأمون در قصر معروف به جعفریه که بعداً مأمونیه نام گرفت، سکنا داشت و فضل و حسن سهل هم با او همان‌جا مقام گرفتند. وقتی مأمون ولایت‌دار خراسان شد، این هر دو نیز با او به آن ولایت رفتند (یاقوت، 1 / 807). از همین جا باید گفت به روزگار خلافت مأمون، هنوز دست‌پرورده‌های برمکیان نظام دیوانی را راه می‌بردند.
پس از مرگ هارون در خراسان (جمادی‌الاول 193 / فوریۀ 809)، با آنکه او 3 پسر خود، محمد امین و عبدالله مأمون و قاسم مؤتمن را به‌ترتیب ولیعهد کرده بود و از همه پیمان گرفته بود که با یکدیگر مخالفت نکنند و دو پیمان درآن‌باره را در کعبه آویخته بود (ابوعلی مسکویه، 4 / 34)، اختلاف آغاز شد. فضل ربیع حاجب، بی‌درنگ به بغداد آمد و به امین که به خلافت نشسته بود، پیوست. محمد امین ضمن کوشش برای خلع قدم‌به‌قدم مأمون از ولایتعهدی، رسولانی با نامه به مرو فرستاد و از مأمون خواست پسر او موسى را ولیعهد شناسد و مأموری از سوی امین در خراسان مقام گیرد و اخبار آن ولایت به بغداد رساند. مأمون پس از مشورت با فضل و حسن به مخالفت برخاست، و به‌خصوص چون مادرش ایرانی بود و خراسانیان سخت به او اقبال داشتند، خواست خلافت را از آنِ خود کند. یکی از رسولان بلندپایۀ امین به نام عباس بن موسی بن عیسى عباسی در مرو به پایمردی فضل بن سهل به مأمون متمایل شد و از‌آن‌پس اخبار بغداد را پنهانی به مرو گزارش می‌داد. دراین‌میان به دستور امین دو عهدنامۀ سابق‌الذکر را از کعبه برداشتند و پاره کردند و نام مأمون را به‌عنوان ولیعهد از خطبه بینداختند (جهشیاری، 236 بب‌ ؛ ابوعلی مسکویه، 4 / 31-36؛ ابن‌اثیر، 5 / 365-366).
بر اثر این حوادث جنگ میان دو برادر آغاز شد. فضل بن سهل و مأمون، لشکری به فرماندهی طاهر بن حسین به حدود ری فرستادند. ازآن‌سوی، بر اثر کوششهای کارگزاران و یاران فضل بن سهل در بغداد، علی بن عیسی بن ماهان که سخت مورد تنفر خراسانیان بود، به فرماندهی لشکر امین منصوب شد و به ری آمد؛ اما در شعبان 195 / مۀ811 از طاهر شکست خورد و کشته شد (دینوری، 392- 398؛ یعقوبی، 2 / 436-437؛ طبری، 5 / 37-43؛ جهشیاری، 340). پس‌ازآن، مأمون در سراسر خراسان به عنوان خلیفه شناخته شد. امین در لشکرکشیهای بعدی هم ناکام ماند تا سرانجام طاهر بن حسین، بغداد را به محاصره گرفت و وارد شهر شد و امین را بینداخت (یعقوبی، 2 / 438، 440؛ طبری، 5 / 61 بب‌ ، نیز 74 بب‌ ؛ مسعودی، 4 / 272).
مأمون پس از نخستین پیروزی بر لشکر بغداد، حسن بن سهل را ریاست دیوان خراج داد (طبری، 5 / 61؛ ابن‌اثیر، 5 / 383). سپس که بغداد به دست طاهر بن حسین، سقوط کرد، مأمون ظاهراً به پیشنهاد فضل بن‌ سهل، به طاهر نامه کرد که متصرفات خود را به حسن بن سهل دهد و خود حکومت موصل، جزیره، شام و مغرب را به دست گیرد (ابن‌خلکان، 2 / 520). به‌این‌ترتیب مأمون در 198 ق / 814 م، حسن را نایب خود در امور حکومت عراق، فارس، خوزستان، حجاز و یمن گردانید و او هم با همین عنوان در 199 ق وارد بغداد شد و در عمارت مأمونیه اقامت کرد. طاهر بن حسین ولایات را به حسن داد، اما از تحویل دیوان خراج خودداری کرد تا حسن یا نایب او مقرری معوقۀ سپاه را پرداخت کرد و آن دیوان را هم تحویل گرفت (طبری، 5 / 122-123؛ ابوعلی مسکویه، 4 / 113؛ ابن‌کثیر، 10 / 244).
هاشمیان و بزرگان بغداد اکنون به آن بهانه که فضل و حسن سهل بر مأمون چیره شده‌اند و کار به دل خویش می‌رانند، به مخالفت برخاستند و یکی از سران ایشان، محمد بن ابراهیم ‌بن ‌طباطبا، با ابوالسرایا سری بن منصور ــ که نخست از فرماندهان متوسط‌الحال لشکر مأمون بود و سپس با هرثمة بن اعین اختلاف یافت و بیرون آمد و در عراق به راهزنی مشغول شد ــ هم‌داستان گشت (ابن‌قتیبه، المعارف، 387؛ طبری، 5 / 122؛ ابن‌اثیر، 5 / 416؛ ابوالفرج، 519-520؛ مناصب حسن را در این زمان، قس: قلقشندی، 1 / 215). ابن‌طباطبا در کوفه قیام کرد (10 جمادی‌الآخر 199) و اندکی بعد ابوالسرایا هم به او پیوست و هر دو، مردم را به اطاعت از کسی از خاندان پیامبر (ص)، که مورد قبول و اتفاق مردم باشد «الرضا من آل محمد»، خواندند (ابوالفرج، 522-525؛ بلاذری، 3 / 140-141؛ طبری، 5 / 123). حسن سهل لشکر آراست و زهیر بن مسیب را مأمور دفع آنها کرد. این‌یکی هم پسر خود ازهر را به جنگ فرستاد. اما ازهر و سپس زهیر هر دو شکست خوردند. حسن سهل، بیمناک از گسترش قیام، عبدوس بن محمد را به جنگ فرستاد؛ ولی او نیز شکست خورد و کشته شد (ابوالفرج، 526-531؛ ابن‌قتیبه، همان، 388؛ بلاذری، 3 / 266؛ یعقوبی، 2 / 447؛ ابن‌اثیر، 417- 418).
دراین‌میان ظاهراً اختلافی میان ابوالسرایا و ابن‌طباطبا پدید آمد و به روایتهایی ابوالسرایا او را مسموم و مقتول کرد (طبری، همانجا؛ ابن‌اثیر، 5 / 417) و خود با محمد بن محمد بن زید بیعت کرد و به ضرب سکه برخاست و والیانی بر کوفه و اهواز و واسط و بصره برگمارد (ابوالفرج، 533-534؛ طبری، همانجا؛ نجاشی، 256). حسن سهل سخت هراسان شد و از هرثمة بن اعین که با او اختلاف یافته و قصد خراسان کرده بود، خواست به پیکار ابوالسرایا رود. هرثمه نپذیرفت؛ اما چون منصور بن مهدی هم او را به این کار تشویق کرد، به کوفه حمله‌ور شد و ابوالسرایا را بشکست. ابوالسرایا که در کوفه هم جایی نداشت، روی به عقب‌نشینی نهاد تا در حوالی شوش باز او را در هم شکستند و دستگیرش کردند (محرم 200 / اوت 815)؛ اندکی بعد او را به بغداد بردند و به دستور حسن سهل کشتند (خلیفه، 763؛ طبری، 5 / 124-127؛ یعقوبی، همانجا؛ بلاذری، 3 / 268؛ ابوعلی مسکویه، 4 / 114- 118؛ ابوالفرج، 534-542، 547).
ظاهراً از اسباب مخالفت هرثمه با فضل و حسن سهل، یکی آن بود که مأمون پس از استیلای طاهر بن حسین بر عراق، حکومت آنجا و بقیۀ متصرفات طاهر را به حسن داد؛ درحالی‌که به نظر می‌رسد، هرثمه به‌عنوان یکی از یاران و طرفداران و سرداران مأمون، انتظار داشت او را به حکومت منصوب کنند. دیگر آنکه فضل با او رفتاری خوشایند نداشت و به‌خصوص هرثمه معتقد بود که فضل بر مأمون مسلط شده‌است و اخبار قلمرو خلافت را از او پنهان می‌کند. ازاین‌رو، معترضانه قصد مرو کرد که ماجرای ابوالسرایا پیش آمد و هرثمه به دفع او رفت. پس‌ازآن، روانۀ کوفه و نهر صرصر شد و از آنجا روی به خراسان نهاد؛ درحالی‌که اختلافش با پسر سهل بالا گرفته بود. حسن هنوز در مداین بود که صاحب‌منصبان بغداد، شاید به تحریک هرثمه، خواهان اخراج حسن از حکومت شدند و عملاً نیز بعضی از کارگزاران بلندپایۀ او چون محمد بن ابی خالد و اسد بن ابی الاسد را از بغداد بیرون راندند و به حمایت مردم، اسحاق بن موسى، پسر المهدی عباسی را نایب مأمون گردانیدند. بعضی مورخان آورده‌اند که بغدادیان خواستند برادر او منصور را به خلافت بردارند، و چون نپذیرفت، نایب مأمونش شناختند (ابن‌اثیر، 5 / 428- 429؛ ابن‌کثیر، 10 / 247).
حسن سهل ناچار به مقابله برخاست و ضمن ایجاد اختلاف میان بعضی صاحب‌منصبان با اسحاق بن موسى، لشکری هم بر سر آنها فرستاد و درعین‌حال مقداری از مقرریها را پرداخت کرد. آن‌گاه لشکریانش به فرماندهی علی بن هشام و محمد بن ابی خالد و زهیر بن مسیب، از دو سوی وارد بغداد شدند و 3 روز جنگیدند و شهر را تصرف کردند. سپس به درخواست نظامیان قرار شد مقداری دیگر از مقرریهای باقی‌مانده را پرداخت کنند. دراین‌میان، زید بن موسى، فرزند امام موسی الکاظم (ع) و معروف به زیدالنار، با برادر ابوالسرایا هم‌داستان شد و در انبار خروج کرد (ذیقعدۀ 200 / ژوئن 816). ازآن‌سوی مأمون نامه‌ها به هرثمه فرستاد و او را از سفر به خراسان بازداشت و حکومت شام یا حجاز را به او پیشنهاد کرد. هرثمه نپذیرفت و اعلام کرد که برای باز نمودن بی‌تدبیریها و کارهای دشمنانۀ فضل به خراسان می‌آید. فضل بن سهل هم به مقابله برخاست و مأمون را بر ضد هرثمه تحریک کرد. به‌همین‌سبب چون هرثمه به مرو آمد، مأمون او را سخت سرزنش و شماتت کرد و آن‌گاه به دستور فضل به زندانش افکندند.
چندی بعد او در زندان درگذشت، یا به روایتهایی به فرمان فضل مسموم و مقتول شد. چون خبر این ماجرا به بغداد رسید، باز آشوب برخاست و به‌خصوص آن دسته از نظامیان که نتوانسته بودند مقرری گیرند، به شورشیان پیوستند؛ درحالی‌که میان کارگزاران حسن سهل در بغداد هم کشمکش آغاز شده بود. چه، بخش غربی بغداد به دست علی بن هشام، و بخش شرقی به دست زهیر بن مسیب بود. اما میان این دو نزاع شد و زهیر با پراگندن مال میان نظامیان بغداد، آنها را بر ضد علی بن هشام برآغالید و کار به اخراج علی از بغداد انجامید. چون خبر به حسن سهل رسید، مداین را رها کرد و به واسط رفت (آغاز سال 201 ق). در این وقت محمد بن ابی خالد که از یاران پسر سهل بود، چون مورد تحقیر علی بن‌ هشام واقع شده و به‌خصوص ازهر بن زهیر بن مسیب هم او را تازیانه زده بود، از ایشان برید و با برخورداری از حمایت کسانی چون خزیمة بن خازم و منصور بن مهدی عباسی و نیز فضل ربیع، که حالا از مخفیگاه بیرون آمده بود، رهبری مخالفان حسن را بر عهده گرفت. پسرش عیسى هم از نزد طاهر بن حسین به بغداد آمد و جملگی برای جنگ با حسن سهل سپاه آراستند؛ در سراسر راه تا واسط چند بار یاران حسن را درهم شکستند، ولی محمد بن ابی خالد در آخرین جنگ شکست خورد و مجروح به فم الصلح و از آنجا به بغداد رفت و چند روز بعد درگذشت (ربیع‌الآخر 201 / نوامبر 816).
کوششهای نظامی پسران محمد بن ابی خالد هم به جایی نرسید، به‌خصوص که اشرار بغداد از پریشانی امور استفاده‌کردند و به غارت و افساد و تجاوز برخاستند. سران و صلحای محلات بغداد به مقابله برخاستند و یکی از آنها به نام خالد الدریوش یاران بسیار گرد آورد و به مدد سهل بن سلامة الانصاری به امر به معروف و نهی از منکر و جنگ با اشرار برخاست. منصور بن مهدی و عیسی بن ‌محمد بن ابی خالد که بیشتر یارانشان از همین اشرار بودند، بیمناک و ضعیف شدند. ازاین‌رو، اندکی بعد عیسى برای خود و خاندان و یارانش از حسن امان خواست، بدان شرط که به وقت وصول مالیاتها مقرری 6 ماهه به آنها پرداخت شود. حسن سهل پذیرفت و او و یحیی بن عبدالله، عموزادۀ خود را مشترکاً به حکومت سواد عراق منصوب کرد (طبری، 5 / 130-137؛ یعقوبی، 2 / 450؛ ابن قتیبه، المعارف، 388؛ ابوعلی مسکویه، 4 / 123- 128؛ ابن‌اثیر، 5 / 424-431؛ قس: مجمل ... ، 352).
در این ایام، مأمون، علی بن موسی الرضا (ع) را ولیعهد خود گردانید و به سراسر قلمرو خود فرمان نوشت که جامۀ سیاه، شعار عباسی، را به جامۀ سبز یا شعار علویان بدل کنند. به روایتی، فضل بن‌ سهل نامه به بغداد فرستاد و از علم، فضل و تقوای امام رضا سخن گفت و دستور داد هاشمیان و امرا جامۀ سبز پوشند و با او به‌عنوان ولیعهد بیعت کنند (رمضان 201 / آوریل 817). این حادثه در بغداد بازتاب مختلف داشت. گروهی آن را پذیرفتند، و عباسیان و یارانشان، به‌خصوص منصور و ابراهیم‌ بن ‌مهدی، به آن دستاویز که خلافت نباید از خاندان عباسی بیرون رود، آن را دسیسۀ فضل بن سهل خواندند و به مخالفت برخاستند و در اوایل محرم 202 / ژوئیۀ 817، ابراهیم پسر المهدی عباسی، عموی مأمون را با لقب الرضی یا المبارک به خلافت نشاندند (یعقوبی، همانجا؛ جهشیاری، 255-256؛ طبری، 5 / 138؛ ابوعلی مسکویه، 4 / 131-132؛ ابن‌اثیر، 5 / 432؛ ابن‌خلکان، 1 / 39-40؛ ابوالفدا، 21-23؛ ذهبی، 9 / 390؛ قس: خطیب، 7 / 331، که آورده است مخالفت با حسن سهل در عراق، از وقتی شروع شد که امام رضا (ع) ولیعهد مأمون شد). ازآن‌سوی حسن سهل، عباس بن موسی بن جعفر، برادر امام رضا (ع) را امارت کوفه داد و گفت در آنجا خطبه به نام مأمون و امام رضا (ع) کند. اما کارگزاران و یاران ابراهیم بن مهدی هم در آنجا به فعالیت برخاستند و کار به آشوب کشید تا ابراهیم لشکر فرستاد و عباس بن موسى را براند (ابوعلی مسکویه، 4 / 134-135).
باید گفت دورۀ کوتاه خلافت ابراهیم همه دستخوش شورشها و قیامهای متعدد بود و جز آن، حسن سهل هم پی‌درپی بغداد را مورد هجوم قرار می‌داد. ابراهیم بن مهدی، لشکری به واسط فرستاد، ولی حسن در رجب آن سال بر آنها پیروز شد (طبری، 5 / 140؛ ابن‌اثیر، 5 / 441-443). دراین‌میان مأمون روانۀ عراق شد و بعضی از یاران ابراهیم بن مهدی بیمناک شدند و از او بریدند. از جمله مطلب بن عبدالله ‌بن مالک، که واسطۀ بیعت بغدادیان با ابراهیم بود و این زمان همراه با او و بعضی امیران دیگر در مداین مقام داشت، به بهانۀ بیماری به بغداد بازگشت و مردم را به بیعت با مأمون خواند و حتى علی بن هشام، نایب حسن سهل، و حمید بن عبدالحمید، از سرداران حسن را به آنجا خواند. چون خبر به ابراهیم رسید، به بغداد آمد و مردم را به غارت خانۀ مطلب واداشت، اما به خود او دست نیافت و عیسی بن محمد بن ابی خالد را که این زمان کار را واژگونه دیده و از جنگ با حسن سهل تن می‌زد، به زندان افکند. ازآن‌سوی، حمید بن عبدالحمید به مداین رسید و ابراهیم ناچار عیسى را آزاد کرد و به جنگ حمید فرستاد که در کنار رود صرصر اردو زده بود و مشغول تطمیع نظامیان بغداد برای پیوستن به طرفداران مأمون بود. عیسى برفت و کاری کرد که اسیر حمید شود و به این حیله به حسن سهل پیوست. ابراهیم ناچار با بقیۀ یارانش به جنگ حسن سهل رفت، اما شکست خورد و به بغداد بازگشت. پس از عید قربان 202 ق، فضل ربیع که حاجب او شده بود هم گریخت و به حمید پیوست و چند روز بعد، خود ابراهیم پنهان شد و بغداد به دست حسن سهل افتاد (طبری، 5 / 143-147؛ ابن‌اثیر، 5 / 446، 450؛ ابن‌خلکان، 1 / 40).
در همین ایام فضل بن سهل که با مأمون به بغداد می‌آمد، در سرخس مقتول شد (شعبان 202 / فوریۀ 818). دراین‌باره آورده‌اند که امام رضا (ع) در این ایام به مأمون گفت که فضل بن سهل اخبار کافی و درست و دقیق به او نداده است و از آشوبهای بغداد و خلافت ابراهیم بن مهدی چیزی نگفته است. مأمون به تحقیق برخاست و فرماندهان و رجال دولت این سخنان را تأیید کردند و چیزها بر آن افزودند. چون فضل خبر یافت، چند تن از اینان را تازیانه زد و به حبس انداخت. دراین‌میان مأمون روی به عراق نهاد و فضل و دیگر مردان دستگاه خود را همراه کرد. چون به سرخس رسیدند، گروهی در حمام بر فضل تاختند و او را کشتند (جمعه، دو شب گذشته از آغاز شعبان 202). آن‌گاه مأمون نامه به حسن سهل کرد و مرگ برادر را تعزیت گفت و وزارت خود به او داد و روز عید فطر 202 ق از سرخس به قصد بغداد به راه افتاد (طبری، 5 / 144؛ ابن‌خلکان، 2 / 121؛ ابن‌کثیر، 10 / 249؛ قس: ابن ‌ابی ‌طاهر، 118).
چون خبر به حسن سهل رسید که در فم الصلح مقام داشت، سخت سوگوار برادرش فضل شد؛ براثر این بی‌تابیها چندان سودا بر او غالب آمد که دچار جنون شد و او را زنجیر کردند، یا خودْ خانه‌نشین شد (203 ق / 818 م). چون مأمون خبر یافت، دینار بن عبدالله را به فرماندهی لشکر حسن برگمارد (طبری، 5 / 146؛ ابن‌خلکان، 2 / 123؛ ابن‌اثیر، 5 / 451؛ ابن‌عماد، 3 / 10) و احمد بن ابی خالد را وزارت (ابن‌خلکان، همانجا) یا نیابت وزارت حسن داد (ذهبی، 10 / 255). این حادثه ظاهراً پیش از ورود مأمون به بغداد اتفاق افتاده بوده است (قس: ابن‌طقطقى، 223) و شدت بیماری حسن نباید چندان به درازا کشیده باشد، چه، آورده‌اند چون مأمون به بغداد آمد، حسن سهل را از فم الصلح بخواست و او به بغداد آمد و مورد تجلیل و احترام خلیفه واقع شد (طبری، همانجا؛ ابن‌خلکان، 2 / 121).
در این دوره، گرچه به نظر می‌رسد قسمتی مهم از کارها همچنان به دست نایب و کاتب برجستۀ او، احمد بن ابی خالد (د ذیقعدۀ 211 / فوریۀ 827) از برکشیدگان فضل بن سهل، بود که وقتی هم اخبار امین را از بغداد به مرو می‌فرستاد (تنوخی، 3 / 249-253، 256-257)، اما حسن هم خود در امور مهم دخل و تصرف داشت؛ چنان‌که آورده‌اند در 206 ق / 821 م طاهر بن حسین را مأمور دفع نصر بن شبث در برقه کرد، ولی طاهر را این فرمان خوش نیامد و گفت: «با خلیفه‌ای جنگیده‌ام و خلافت را به خلیفه‌ای داده‌ام، تا چنین فرمانی یابم؟ یکی از سردارانم را به این شغل فرستید». همین ماجرا موجب دشمنی میان حسن سهل و طاهر شد (طبری، 5 / 153؛ قس: ابن‌کثیر، 10 / 255).
در 210 ق / 825 م، مأمون به اردوی حسن سهل در فم الصلح رفت و با دختر او، پوران، ازدواج کرد و 17 روز آنجا ماند. حسن سهل مخارجی هنگفت برعهده گرفت و از خلیفه پذیراییها کرد (طبری، 5 / 170-172؛ ذهبی، 11 / 171؛ سیوطی، 308). در همین‌سال نیز چون ابراهیم بن مهدی سرانجام دستگیر شد، مأمون به شفاعت حسن یا به وساطت پوران، او را بخشید و آزاد کرد (طبری، 5 / 168؛ ابن‌اثیر، 5 / 476؛ مجمل، 355).
حسن در آغاز ذیحجۀ 236 / ژوئن 851، و به روایتی 235 ق / 850 م، بر اثر افراط در خوردن دارو، در سرخس درگذشت (ابن‌خلکان، 2 / 123؛ ابن‌اثیر، 6 / 107؛ ذهبی، 11 / 172)، درحالی‌که 70 سال داشت (ابن‌عماد، 3 / 167).
پسران سهل، خاصه حسن سهل را مورخان و نویسندگان سخت به نیکی ستوده‌اند و وزارتشان را دولتی درخشان بر پیشانی روزگار، و روزگارشان را چکیدۀ عصر برمکیان دانسته‌اند که خود پروردۀ ایشان بودند (ابن‌طقطقى، 220). دربارۀ بخشندگی و بلندهمتی و مردم‌داری حسن سهل گزارشهای متعدد در دست است. ثعلب آورده که به حسن گفتند: «لیس فی السرف خیرٌ»، و او پاسخ داد: «لیس فی الخیر سرف» (ابن‌خلکان، 2 / 120-122؛ ابن ‌ابی یعلى، 204؛ ابن‌عماد، همانجا؛ ذهبی، 11 / 172؛ خطیب، 7 / 333؛ ابن‌عدیم، 5 / 2380، 2386). از آزار اشخاص خودداری می‌کرد و بسیاری را از حبس و مرگ می‌رهانید (ابن ‌ابی اصیبعه، 1 / 189؛ ابن‌عدیم، 3 / 1278).
حسن مردی ادیب و بلیغ بود و خود شعر می‌سرود (بعضی از اشعار او را، نک‌ : ابن‌طقطقى، 223). ابن‌ندیم نام او را، به عنوان شاعری کم‌گوی، در فهرستی که ابن ‌حاجب نعمان از شاعران ترتیب داده بوده، دیده بوده است. او را از جمله دبیران مترسل که رسائلشان مدون شده است، یاد کرده‌اند؛ گرچه آن رسائل گویا اندک بوده است (ابن‌ندیم، 135، 190-191). او به شاعران توجه مخصوص داشت و شماری از بزرگ‌ترین آنها در آن دوره ستایشگر وی بودند (ابن‌خلکان، همانجا). چون حسن از خراسان به عراق آمد، گروهی از ادیبان را گرد آورد و انجمنی ساخت و خود در آن حضور می‌یافت (ابن‌خلکان، 3 / 173). گروهی از بزرگ‌ترین ادیبان، محدثان، مورخان، نسب‌شناسان، منجمان و کاتبان عصر، مانند یحیی بن آدم بن سلیمان، عبدالوهاب بن‌ حریش، ابو یوسف یعقوب بن ابراهیم زهری، ابو زکریا فراء، بحتری، عمر بن بکیر، هیثم بن عدی، وهب بن سعید بن عمرو، یحیی بن بطریق، سهل بن بشر و حارث منجم با او دوستی داشتند و ملازمش بودند (ابن‌ندیم، 52، 73، 112، 119، 135، 136، 304، 333، 337؛ ابن‌خلکان، 6 / 113؛ ابن ‌ابی یعلى، 339؛ ابن ‌ابی اصیبعه، 1 / 282؛ ذهبی، 9 / 492؛ خطیب، 14 / 268). ابوالحسن علی بن جبله معروف به عکوک، ابن ضمضم کلابی و یوسف جوهری از شاعران نزدیک به حسن سهل و از ستایشگران او بودند (ابن‌ندیم، 52؛ ابن‌خلکان، 2 / 123، 3 / 350؛ ابن ‌عبد ربه، 1 / 255).
مأمون مصاحبت با حسن را بسیار دوست می‌داشت و چون با او می‌نشست، مجلس را دراز می‌کرد. حسن سهل که ظاهراً در اواخر عمر زود خسته و دلتنگ می‌شد، به‌تدریج کناره گرفت و یکی از کاتبان خود، احمد بن ابی خالد یا احمد بن یوسف را به مجلس خلیفه می‌فرستاد (ابن‌طقطقى، 223).
بعضی از سخنان پندآموز که از او نقل شده است، پایه و مایۀ او را در اندیشه‌های سیاسی و اجتماعی نشان می‌دهد (مثلاً ابن‌قتیبه، عیون ... ، 1 / 181؛ ابن ‌عبد ربه، 2 / 30، 4 / 226). توقیعاتش هم بس پرمعنی، دقیق، بلیغ و فصیح است (ابن ‌عبد ربه، 4 / 208- 209).
دربارۀ علاقۀ حسن سهل به عمران و آبادی هم گزارشهایی وجود دارد. نخستین‌بار او در ساحل شرق دجله به ساختن بناهایی دست زد که بعداً در زمرۀ قصرهای خلافت درآمد (خطیب، 1 / 98). فم الصلح، کوره‌ای بالای واسط که نهری منشعب از دجله در شرق آن جاری بوده، آبادکردۀ حسن است و او در آنجا منازل متعدد ساخت و قسمتی از عمر را در آنجا گذراند (یاقوت، 3 / 413؛ نیز نک‌ : سطور بالا).

مآخذ

ابن ابی اصیبعه، احمد، عیون الانباء، به‌کوشش نزار رضا، بیروت، دار مکتبة الحیاة؛
ابن ابی طاهر طیفور، احمد، کتاب بغداد، به کوشش عزت عطار حسینی، قاهره، 1423 ق / 2002 م؛
ابن ابی یعلى، محمد، طبقات الحنابلة، به کوشش محمد حامد فقی، بیروت، دارالمعرفه؛
ابن‌اثیر، الکامل؛
ابن‌خلکان، وفیات؛
ابن طقطقى، محمد، الفخری، بیروت، 1400 ق / 1980 م؛
ابن عبد ربه، احمد، العقد الفرید، به کوشش احمد امین و دیگران، قاهره، 1393 ق / 1973 م؛
ابن‌عدیم، عمر، بغیة الطلب، به کوشش سهیل زکار، بیروت، دارالفکر؛
ابن‌عماد، عبدالحی، شذرات الذهب، به‌کوشش عبدالقادر و محمود ارناؤوط، دمشق / بیروت، 1406 ق / 1986 م؛
ابن‌قتیبه، عبدالله، عیون الاخبار، قاهره، 1963 م؛
همو، المعارف، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره، 1992 م؛
ابن‌کثیر، البدایة و النهایة، به کوشش علی شیری، بیروت، 1988 م؛
ابن‌ندیم، الفهرست، به کوشش ابراهیم رمضان، بیروت، 1417 ق / 1997 م؛
ابوعلی مسکویه، احمد، تجارب الامم، به کوشش ابوالقاسم امامی، تهران، 2000 م؛
ابوالفدا، المختصر فی اخبار البشر، المطبعة الحسینیة المصریه، بی‌تا؛
ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، به کوشش احمد صقر، بیروت، دارالمعرفه؛
بلاذری، احمد، انساب الاشراف، به کوشش عبدالعزیز دوری، بیروت، 1398 ق / 1978 م؛
تنوخی، محسن، الفرج بعد الشدة، به‌کوشش عبود شالجی، بیروت، 1398 ق / 1978 م؛
جهشیاری، محمد، الوزراء و الکتاب، قاهره، 1357 ق / 1938 م؛
خطیب بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، به کوشش مصطفى عبدالقادر عطا، بیروت، 1417 ق؛
خلیفة بن خیاط، تاریخ، به کوشش سهیل زکار، دمشق، 1968 م؛
دینوری، احمد، الاخبار الطوال، به کوشش عبدالمنعم عامر، قاهره، 1960 م؛
ذهبی، محمد، سیر اعلام النبلاء، به‌کوشش شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت، 1405 ق / 1985 م؛
سیوطی، تاریخ الخلفاء، به‌کوشش محمد محیی‌الدین عبدالحمید، قاهره، 1371 ق؛
طبری، تاریخ، بیروت، 1407 ق؛
قلقشندی، احمد، مآثر الانافة فی معالم الخلافة، به کوشش عبدالستار احمد فراج، بیروت، 1964 ق؛
مجمل‌ التواریخ و القصص، به کوشش محمدتقی بهار، تهران، 1318 ش؛
مسعودی، علی، مروج الذهب، به‌کوشش شارل پلّا، بیروت، 1973 م؛
نجاشی، احمد، رجال، به کوشش موسى شبیری زنجانی، قم، 1407 ق؛
یاقوت، معجم البلدان، بیروت، دار الفکر؛
یعقوبی، احمد، تاریخ، بیروت، دارصادر

صادق سجادی


نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 718
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست