responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 710

ابناء


نویسنده (ها) :
کاظم برگ نیسی
آخرین بروز رسانی :
شنبه 31 خرداد 1399
تاریخچه مقاله

اَبناء، یا بنوالاحرار، یا ابناء فارس، نام فرزندان گروهی از ایرانیان كه به دوران پادشاهی خسرو انوشیروان به یاری سیف‌بن ذی یزین گسیل شدند و یمن را گشودند و از آن پس در این سرزمین ماندگار شدند.

نام و خاستگاه

نام ابناء (پسران) دربارۀ فرزندانِ این ایرانیان از آن رو به كار رفت كه پدران و مادران آنان هم‌نژاد نبودند. اما نام دیگر، «بنو الاحرار»، پیشینه‌ای كهن‌تر دارد و ویژۀ ایشان نیست، زیرا عربها تمامی ‌ایرانیان را از دیرباز «احرار» و «بنو الاحرار» می‌خواندند. در شعرهای ابودؤاد ایادی، لقیط بن مَعْمَر (یا یعمر)، عدی بن زید حیری از شاعران جاهلی (ابن‌هشام، 1 / 69، 70؛ مسعودی، التنبیه و الاشراف، 205؛ ابن‌قتیبه، الشعر و الشعراء، 1 / 129، 130) و شعرهای اَعْشَی (ص 86)، بكیر بن اَصَم و اعشی بنی ربیعه پیرامون نبرد ذوقار (طبری، 1 / 1035-1037؛ ابوالفرج، 24 / 78)، و شعر اُمَیة بن ابی‌الصَلّت در ستایش سیف بن ذی یزن (وهب بن منبّه، 317، 318)، نیز در شعرهای شاعران عرب پس از اسلام مانند بحتری (2 / 919) و شاعران ایرانی نژاد همچون بشّار بن برد (2 / 303؛ ابوالفرج، 3 / 166)، ابونواس (127، 193؛ ابن عبدربه، 3 / 409)، اسحاق موصلی موسیقی‌دان و شاعر ایرانی نژاد (ابوالفرج، 5 / 278) و مهیار دیلمی‌(1 / 406) شواهدی در این باره می‌توان یافت (نیز نک‌ : همدانی، الاكلیل، 8 / 180؛ وهب بن منبّه، 317؛ مسعودی، مروج، 2 / 63).
برپایۀ نوشتۀ ابن فقیه، عربها در دوران پیش از اسلام پارسیان را «احرار» می‌نامیدند، از آن رو كه دیگران را به بندگی و خدمتگزاری می‌گرفتند و خود به بندگی و خدمتگزاری دیگران در نمی‌آمدند (نیز نک‌ : سهیلی، 1 / 320). در این سخن جای درنگ هست، زیرا ایرانیان خود خویشتن را آزادان و آزادگان می‌خواندند (ابن حزم، الفصل فی الملل، 2 / 115؛ قس: كیا،1-7: «ایر» و «ایران» در زبان پهلوی به معنای «آزاد» یا «آزاده» و «سرزمین آزادان» یا «آزادبوم»). در شاهنامۀ فردوسی نیز واژه‌های «آزاده» و «آزاد مرد» و «آزادگان» بارها به جای ایرانی و ایرانیان به كار رفته است (مثلاً نک‌ : 6 / 1637، 7 / 2229، 8 / 2610، 2627، 9 / 2843) و نام «احرار» را بی‌گمان باید برگردان عربی «آزادان» و «آزادگان» شمرد، امّا ابن حزم (همانجا) دو واژۀ «احرار» و «ابناء» را به گونه‌ای مترادف به كار برده است و بنابراین شاید «زادگان = آزادگان» یا «زادان = آزادان» نخست به «ابناء» برگردانده شده (كیا، 12) و سپس دربارۀ پسران سربازان ایرانی در یمن به كار رفته باشد. همچنین واژه «آزاد» را در اینجا نباید در برابر واژۀ «بنده» گرفت، بلكه بیش‌تر باید آن را به معنای «شریف» و «نژاده» و «پاكزاد» دانست (نولدكه، 397). كاربرد تركیب «حر الاحرار» به معنایی مترادف با «شریف الاشراف» نیز تأییدی بر این نكته تواند بود (ثعالبی، 409؛ ابن اثیر، 1 / 284؛ قس: پیگولوسكایا، شهرهای ایران، 455-457).
درباره تبار و خاستگاه ابناء سخن گونه‌گون گفته‌اند. تقریباً همه مآخذ (بجز ابن قتیبه، المعارف، 638، 664) نوشته‌اند كه خسرو انوشیروان زندانیان مرگ ارزانی را به فرماندهی وهرز به یمن گسیل داشت. شعر كمابیش كهنی كه مسعودی (مروج، 2 / 56، 57) آورده است، آنان را از خاندانهای ساسان و مهران (مهرسن) بر شمرده، و حمزۀ اصفهانی (ص 46) اغلب ایشان را فرزندان ساسان و بهمن پسر اسفندیار دانسته است. شاید بتوان پذیرفت كه شماری و حتی بسیاری از آنان این تبارنامه اشرافی را پس از گشودن یمن و برخورداری از عزت و حرمت بر خود بسته باشند (نک‌ : نولدكه، 395)، زیرا اگر سخن ثعالبی (ص 617) را باور داریم، گذشته از زندانیان، گروهی از مردمان ترك و دیلم نیز همراه با وهرز به یمن رهسپار شدند (كریستن سن، 393)، اما به هر روی، زندانی بودن گروهی از بزرگزادگان ایرانی نیز پذیرفتنی تواند بود، زیرا رقابتِ خویشاوندان خاندان شاهی و حتی دودمانهای بزرگ ایرانی با پادشاهان ساسانی بارها گزارش شده است، به مثل بر پایۀ نوشتۀ دینوری (صص 102، 103) فرزندان بهمن پسر اسفندیار خود را بیش از فرزندان ساسان شایستۀ پادشاهی می‌دیدند و هم از این رو در این خاندان زمینۀ قیامهایی مانند قیام بستام فراهم بود (كولسنیكف، 165)، همچنین در دودمان بزرگ مهران نیز مخالفان برجسته‌ای مانند بهرام چوبین پرورش یافتند (كریستن سن، 464). با اینهمه دلیل زندانی شدن این گروه روشن نیست. اشارۀ گذرای دینوری (ص 64) به زندانی شدن وهرز به كیفر راهزنی تأمل‌برانگیز است، زیرا گزارشهای دیگر او را از شمار زندانیان جدا دانسته‌اند. برخی احتمال داده‌اند كه اینان را به گناه مزدكی بودن به زندان افكنده باشند (آذرنوش، 263)، اما برای تأیید چنین احتمالی دلیل یا قرینه‌ای نیرومند در دست نیست. بی‌گمان خسرو انوشیروان كه با ریختن خون مزدكیان به پادشاهی رسیده بود (كریستن سن، 384، 385) حتی احتمال برپایی یك فرمانروایی مزدك آیین را به هیچ روی بر نمی‌تافت، زیرا نیك می‌دانست كه نیرو گرفتن مزدكیان در یمن به نابودی اقتدار امپراتوری ساسانی در حیره و گسترش دامنۀ نفوذ بیزانس در شبه جزیرۀ عرب می‌انجامد (همو، 383؛ پیگولوسكایا، العرب علی حدود بیزنطة و ایران، 108، 109). شاید بتوان گفت كه این زندانیان گروهی از سركشان دیلمی بودند، زیرا دیلمیان از دیرباز به استقلال می‌زیستند و حتی گاه پناه شورشیان می‌شدند (دینوری، 101)؛ با اینهمه هنگامی‌كه میان ایران و دشمنان جنگی در می‌گرفت، داوطلبانه به مزدوری در سپاه روی می‌آوردند (پروكوپیوس، كتاب VIII، فصل 14، بند 5-7؛ ماركوارت، 136). و سخن مسعودی (التنبیه و الاشراف، 260) در این باره كه وهرز به هنگام گسیل شدن به یمن رتبۀ وهرز گرفت، تأمل‌برانگیز می‌نماید. بنابراین شاید این زندانیان از جمله سركشانی بودند كه خسرو انوشیروان برای مهار دیلمیان می‌بایست به بند كشیده باشد، و گسیل آنان به یمن یكی از سیاستهای ویژۀ وی در زمینه كوچاندان طایفه‌های مغلوب در چارچوب هدفهای نظامی‌ بوده است. به هر روی، از سخن ثعالبی (ص 616) می‌توان دریافت كه دست‌كم یكی از علتهای اصلی استفاده از زنداینان صرفه‌جویی در هزینه جنگی بوده است.
نام وهرز فرمانده این زندانیان در مآخذ به صورتهای گوناگون آمده است: حمزۀ اصفهانی (46، 109)، او را خرزاد پسر نرسی از فرزندان بهافریدون پسر ساسان پسر اسفندیار نامیده است (قس: ابن بلخی، 95). مآخذ دیگر نیز نام خرزاد پسر نرسی را آورده‌اند، اما وی را فرزند جاماسب پسر فیروزشاه شمرده‌اند (مسعودی، التنبیه و الاشراف، همانجا؛ بیرونی، 6؛ ابن حزم، جمهره، 512؛ قس: دینوری، 64؛ وهرز پسر كامگار). اما تردیدی نمی‌توان داشت كه عنوان «وهرز» یا «وهریز» (در پهلوی وهریچ = بهریز = صاحب مال و مكنت بسیار، یوستی، 340؛ نولدكه، 394، 395؛ قس: مجمل التواریخ، 172) نشانۀ بلندپایگی و بزرگ‌زادگی (حمزۀ اصفهانی، 109) بوده است. برپایۀ نوشتۀ طبری (1 / 953؛ قس: مقدسی، مطهربن طاهر، 3 / 190) وهرز ملقب به «هزار مرد» بود (كریستن سن، 432) و مسعودی نیز او را اسپهبد دیلم خوانده است (مروج، 2 / 55؛ قس: پروکوپیوس، كتاب I، فصل 12، بند 10، عنوان Varizes= فرمانده سپاه، برای یكی از سرداران ایرانی؛ نک‌ : یوستی، همانجا). و ماركوارت (ص 126) احتمال داده است كه «وهرز» لقب فرمانداران ساسانی در دیلمستان باشد. به هر روی، می‌توان گفت كه وهرز فرمانده این گروه زندانی از خاندانی اشرافی برخاسته بود و بنابر نوشتۀ مسعودی وی هنگام گسیل شدن به یمن مقام وهریزی یافت (التنبیه و الاشراف، 260).

زمینۀ تاریخی

در پایان دوران فرمانروایی حبشیان بر یمن، مردم این سرزمین به شورشهای پراكنده بسیاری برای رهایی میهن خویش دست یازیدند، اما شكست این شورشها كه یه ویژه زاییدۀ كشمكشهای درونی بر سر رهبری بود،‌ اندیشۀ یاری جستن از قدرتهای بیگانه را پیش آورد. بدین سان سیف بن ذی یزن یكی از شاهزادگان حمیری كه نام خاندانش را در پادشاهی ذونواس و سپس ابرهه می‌توان دید، سرانجام به یاری ایران حبشیان را بیرون راند و خود به پادشاهی نشست. سیف بن ذی یزن در گزارشهای تاریخی، چهرۀ یك قهرمان ملی و دلاور شكست‌ناپذیر به خود گرفته است، اما در سرگذشت او حقیقت چنان با افسانه درآمیخته است كه باز شناختن آنها از یكدیگر شدنی نیست (بافقیه، 64)، پس شگفت نیست كه داستان‌پردازیهای پر شاخ و برگ از زندگی وی همچون دیگر افسانه‌های مردم‌پسند، در قهوه‌خانه‌های قاهره و بیروت و بغداد مایۀ سرگرمی‌ مردم شده باشد (حتی، 1 / 84؛ علی، 3 / 522).
این سیف همان معدیكَرِب (طبری، 1 / 965؛ قس: همو، 1 / 946، 950؛ فل، 45) فرزند ابومره ذویزن (طبری، 1 / 905؛ ابومره فیاض در گزارش ابن كلبی؛ قس: دینوری، 630) است كه گفته‌اند ابرهه همسرش (ریحانه دختر ذوجدن) را به زور از وی جدا كرد و به زنی گرفت. بدین سان سیف در سایۀ سرپرستی ابرهه پرورش یافت، و چون نابرادری وی، مسروق، به پادشاهی رسید، دریافت كه فرزند ابرهه نیست. بیدادی كه مسروق بر حمیریان و قبایل یمن روا می‌داشت، سیف را به چاره‌جویی برانگیخت. از این رو نخست از قیصر روم (یوستی نین اول در صورتی كه داستان انتظار هفت سالۀ سیف بر درگاه قیصر راست باشد، وگرنه یوستین دوم، حك‌ 565- 578) یاری خواست (نک‌ : نولدكه، 397) و چون پاسخی نشنید به خسرو انوشیروان روی آورد (ابن هشام، 1 / 65). انوشیروان 800 زندانی (حمزه اصفهانی، 46: 809 تن؛ قس: ثعالبی، همانجا: 000‘1 تن؛ ابن قتیبه، المعارف، 638 و سهیلی، 1 / 301: 500‘7 تن) را به فرماندهی وهرز در 8 كشتی با وی گسیل كرد كه از این میان 6 كشتی با 600 سرنشین در جایی به نام منوب در ساحل حضرموت پیاده شدند (نولدكه، 396). به هر روی، سپاهی كه از این گروه و نیروهای یمنی جانبدار سیف فراهم آمد، در نبردی سپاه 100 هزار نفری مسروق (طبری، 1 / 953؛ مسعودی، مروج، 2 / 56) را درهم شكستند و وهرز مسروق را كشت (قس: یعقوبی، 1 / 200). آنگاه سیف را در برابر پرداخت گزیت و خراج سالانه به ایران، به پادشاهی نشاند و خود به ایران بازگشت (طبری، 1 / 949).
سیف در فرمانروایی خود بر حبشیان سخت گرفت و آنان را به بردگی كشید. این بود كه سرانجام چند تن از پاسداران حبشی او را به خلوت كشتند و یكی از ایشان به حكومت نشست.
دوران پادشاهی سیف نمی‌بایست دیر پاییده باشد، اما در این باره اختلاف هست: به نوشتۀ ازرقی (1 / 154) سیف كمتر از یك سال پادشاهی كرد (نک‌ : نویری، 16 / 141)، اما ابن خلكان (6 / 36) فرمانروایی مشترك سیف و وهرز را چهار سال دانسته است (نک‌ : مقدسی، مطهر بن طاهر، 3 / 195) و بنابراین وهرز نمی‌بایست به ایران بازگشته باشد. به هر روی، در پی كشته شدن سیف، انوشیروان بار دیگر وهرز را با 000‘4 سپاهی به سركوب حبشیان به یمن گسیل كرد (دینوری، 64؛ طبری، 1 / 957). وهرز پس از درهم شكستن حبشیان به صنعا درآمد و به فرمانروایی نشست. از این پس یمن تا ظهور اسلام زیر فرمان حكمرانان ایرانی ماند.
تاریخ فتح یمن می‌بایست در فاصلۀ آخرین صلح انوشیروان با یوستی نین در 562م و آغاز دوبارۀ جنگ در زمان یوستین در 572م بوده باشد، زیرا یكی از شكایتهای رومیان پیش از آغاز جنگ همین فتح یمن به دست ایرانیان بود. تاریخ‌نگاران مسلمان (ازرقی، 1 / 149؛ بیهقی، 2 / 9) تاریخ این رویداد را گاه سال دوم تولد پیامبر یا در چهل و یكمین سال پادشاهی خسرو انوشیروان (مقدسی، مطهر بن طاهر، 3 / 194) و گاه در چهل و پنجمین سال پادشاهی خسرو انوشیروان (حك‌ 531- 578م) (مسعودی، مروج، 2 / 57) دانسته‌اند كه تاریخ نخست درست‌تر می‌نماید (نولدكه، 395؛ كریستن سن، 396). با اینهمه فِل (صص 46-47) تاریخ دومین لشكركشی ایران را با توجه به برخی گزارشها كه آمدن وهرز را به یمن با سی سالگی پیامبر (حمزۀ اصفهانی، 107؛ ابوالفرج، 17 / 311) مقارن شمرده‌اند، در حدود 597 یا 598م دانسته است، در این صورت پادشاهی سیف می‌بایست نزدیك به 25 سال به درازا كشیده باشد، نكته‌ای كه هیچ یك از گزارشهای تاریخی آن را تأیید نمی‌كنند. با اینهمه این دوره از تاریخ یمن سخت ابهام‌آمیز مانده است. اغلب تاریخ‌نگاران نوشته‌اند كه پس از كشته شدن سیف، یمن دستخوش گونه‌ای ملوك‌الطوایفی شد و این وضع تا ظهور اسلام ادامه یافت (ابن قتیبه، المعارف، 638- 639).

فرمانروایان ایرانی یمن

گزارشهای تاریخی، مرزبانان یا فرمانروایان ایرانی یمن را به تفاوت از دو تن (دینوری، 4، 6) تا هشت تن (حمزۀ اصفهانی، 110) با نامها و ترتیبی گونه‌گون برشمرده‌اند (نک‌ : ابن اثیر، 1 / 451):
1. وهرز: با آغاز فرمانروایی وهرز یمن به صورت یكی از مرزبانیهای ایران درآمد كه مالیات سالانۀ آن به پایتخت فرستاده می‌شد. مدت فرمانروایی وهرز روشن نیست. بلعمی‌ چهار سال (2 / 1037؛ قس: ابن خلكان، 6 / 36)، دینوری پنج سال (ص 64) و مطهر بن طاهر مقدسی شش سال (3 / 194) نوشته‌اند. از دوران فرمانروایی او اطلاع چندانی در دست نیست، و هنگامی‌كه درگذشت او را در جایی پشت كلیسای نُعْم به خاك سپردند كه تا روزگار دینوری (همانجا) و طبری (1 / 988) به نام مقبرۀ وهرز شناخته می‌شد.
2. در مورد جانشین وهرز اختلاف نظر هست: طبری دو جانشین متفاوت برای وهرز نام برده است: یكی «زین» (1 / 988، 1039) یا «زرّین» (ابن اثیر1 / 451، 492؛ یوستی، 386) كه خودكامه‌ای خونخواره بود و هرمزد چهارم (حك‌: 590- 579م) او را بركنار كرد و «مَرْوَزان» (همو، 197) را به جایش گماشت؛ و دیگری «مَرْزُبان» پسر وهرز (طبری 1 / 958؛ ابن هشام، 1 / 71؛ ابن اثیر، 1 / 451؛ قلقشندی، 5 / 25)، اما حمزۀ اصفهانی (ص 109) از «ولیسجان» (از ریشۀ «ولاش»، یوستی، 349؛ قس: بیرونی،6: فلشجان) ومسعودی (مروج، 2 / 62) «نوشجان» (یوستی، 17 :
انوشجان، انوشگان) نام برده است.
3. طبری نام سومین فرمانروا را گاه «مروزان» (1 / 988) و گاه «بینجان» (1 / 958)، ضبطهای دیگر آن «بینَگان» (یوستی، 68؛ نولدكه، 398) و «تینجان» (ابن هشام، ابن اثیر، همانجاها) پسر «مرزبان» و نوۀ وهرز آورده است، اما حمزۀ اصفهانی (همانجا) از «حرزادان شهر» یاهمان «خرزاذانشهر» (بیرونی، همانجا) و مسعودی (مروج، 2 / 63) از «سبحان» (احتمالاً تصحیف شدۀ «بینجان») نام می‌برد.
بنابر نوشتۀ طبری دوران فرمانروایی مروزان تا روزگار خسرو پرویز ادامه یافت (1 / 1039)، و در روزگار این مروزان بود كه مردم كوه‌نشین مصانع شوریدند و از پرداخت خراج سرباز زدند. مروزان شورشیان را سركوب كرد و این رویداد را به خسروپرویز گزارش داد. خسرو او را به پایتخت فراخواند. مروزان پسرش خُرّخُسْرَه را به جای خویش گماشت و رهسپار ایران شد، اما در میان راه در سرزمین عرب درگذشت (همو، 1 / 1040؛ ابن‌اثیر، 1 / 492).
4. چهارمین فرمانروا را طبری (1 / 958، 1040)، ابن اثیر (همانجا) و قلقشندی (5 / 25) خُرّخُسْرَه (یوستی، 178 :
خُرَّه خسرو) پسر «بینجان»، حمزۀ اصفهانی (ص 109) «نوشجان» (قس: مسعودی، مروج، 2 / 62)، بیرونی (همانجا) «انوشجان» و مسعودی (مروج، 2 / 63) «خرزاد» (قس: حمزۀ اصفهانی، همانجا) آورده‌اند. بر پایۀ نوشتۀ مسعودی او تنها شش ماه فرمان راند.
5. نام پنجمین فرمانروا در تاریخ طبری (1 / 958، 1040، 3 / 2555) و در الكامل (ابن اثیر، 1 / 451) «باذان» یا «باذام» (نک‌ : یوستی، 56؛ نولدكه. همانجا: منسوب به «باد» به معنای خدا) است كه واپسین فرمانروا نیز هست، اما حمزۀ اصفهانی و بیرونی (همانجاها) از «مروزان» و «مرزبان» نام برده‌اند.
6. نام ششمین فرمانروا را حمزۀ اصفهانی و مسعودی (همانجا) «مروزان» آورده‌اند و مسعودی او را از خاندان پادشاهی ایران شمرده است.
7. اگر از تفاوت شمار فرمانروایان ایرانی یمن بگذریم همه مآخذ در این باره همداستانند كه نام دو فرمانروای واپسین به ترتیب «خره خسرو» و «باذام» بوده است. این خره خسرو كه همه مآخذ (به استثنای یك گزارش طبری، 1 / 958؛ نک‌ : قلقشندی، 5 / 25) او را پسر «مروزان» شمرده‌اند، در یمن زاده شد (مسعودی، مروج، 2 / 63)، بنابراین باید او را به معنای دقیق كلمه از «ابناء» دانست. او زبان عربی را دوست می‌داشت، شعر روایت می‌كرد و فرهنگ‌پذیری او از محیط زندگی خود به مرحلۀ «عرب‌شدگی» رسیده بود (طبری، 1 / 1040). شاید از همین‌رو بود كه كسری او را بركنار كرد (همو، 1 / 958).
8. در این باره كه واپسین فرمانروای ایرانی یمن «باذام» یا «باذان» نام داشته است، تردیدی نمی‌توان داشت، با اینهمه حمزۀ اصفهانی (ص 110) «داذویه» پسر هرمزد فیروز (یوستی، 75) را واپسین فرمانروای یمن دانسته است. اما به نوشته ابن سعد (5 / 534، 535) داذویه در زمان خلافت ابوبكر كارشناس نظامی ‌بود.
دوران فرمانروایی باذام، دوران دگرگونیهای بنیادینی بود كه ظهور اسلام در سراسر شبه جزیره عرب پدید آورد. در همین هنگام امپراتوری ساسانی رو به فروپاشی نهاده بود. پس از آنكه هراكلیوس، خسروپرویز را در 628م شكست داد و آمادۀ محاصرۀ تیسفون پایتخت ایران شد (كریستن سن، 469)، همه چیز از هم فروپاشید و پیوند مرزبانان ایرانی یمن با دولت مركزی گسست. شاید اشارۀ تاریخ‌نگاران مسلمان به حالت ملوك‌الطوایفی یمن با این دوران بیش از هر هنگام دیگر راست درآید. درپی این دگرگونیها زمینۀ اسلام آوردن ابناء فراهم آمد. طبری دو گزارش متفاوت از چگونگی مسلمان شدن ابناء به دست داده است. بر پایۀ گزارش ابن اسحاق، پیامبر در 6ق / 627م در نامه‌ای خسرو پرویز را به اسلام خواند، و او از سر خشم به باذام فرمان داد تا دو تن را برای دستگیری محمد (ص) به حجاز گسیل دارد. بدین سان بابویه و خرخره به مدینه روانه شدند، اما در این میان خسرو پرویز كشته شد و پیامبر به باذام پیشنهاد كرد كه اگر به اسلام بگرود، همچنان شاه یمن و ابناء خواهد ماند. بر پایۀ این گزارش ابناء در 7ق / 628م مسلمان شدند (طبری، 1 / 1571-1574). اما بنابر گزارش واقدی، ابناء در پی اعزام مبلغان مسلمان به سراسر شبه جزیره در 10ق / 631 و 632م، یعنی در اوج نابسامانی امپراتوری ساسانی، مسلمان شدند. این تاریخ با توجه به مفهوم سیاسی اسلام آوردن در آن شرایط، پذیرفتنی‌تر می‌نماید (همو، 1 / 1763).
به هر روی، پس از آنكه باذام به اسلام گروید، پیامبر (ص) امارت سراسر یمن را به وی وانهاد، و چون باذام درگذشت، پیامبر (ص) امارت یمن را در میان گروهی از یاران خویش بخش كرد، و تنها شهر صنعا را به «شهر»، پسر باذام واگذاشت (طبری، 1 / 1851-1852).
ابناء در گیرودار ارتداد و دعوی پیامبری اَسوَد عَنْسی كه از واپسین سال زندگی پیامبر (ص) در یمن آغاز شد، جانب پیامبر اسلام و سپس خلافت را گرفتند: پس از حجةالوداع، عَبْهَلةبن كَعب، ملقّب به اَسوَد عَنْسی و ذوالخِمار (یا ذوالحمار) در یمن به دعوی پیامبری برخاست (یعقوبی، 2 / 129) و به یاری قبیلۀ مَذحِج سراسر منطقۀ ساحلی و همچنین بخشهای درونی شبه جزیره تا حضرموت و طائف را فرمانبردار خود كرد (طبری، 1 / 1795-1796، 1854-1855). پیامبر (ص) وَبَربن یحَنّس را نزد داذویه اصطخری، فیروز و جشیش دیلمی ‌(ابن اثیر، 2 / 367؛ جِشْنَس؛ قس: یوستی، 118) فرستاد تا آنان را به ایستادگی در برابر اسود بخواند (طبری، 1 / 1856)، اما اسود به صنعا تاخت و در نبردی كه به شكست ابناء انجامید، شهربن باذام را كشت (قس: بسوی، 3 / 262) و صنعا را گرفت (طبری، 1 / 1854). اسود سرانی بر قبایل گماشت و از جمله كار ابناء را به فیروز و داذویه سپرد، اما سپس فیروز و داذویه را به چیزی نگرفت و همسر شهر دختر عموی فیروز را به زنی ستاند و چنان به كشتار پرداخت كه حتی قیس بن عبدیغوث بن مَكْشوح مرادی، سپهسالار وی بر جان خود بیمناك شد. از این رو داذویه و فیروز با قیس همداستان شدند و به ترفندی اسود را كشتند (همو، 1 / 1856-1862، 1864- 1868؛ قس: یعقوبی، 2 / 130). بدین‌سان آشوب سه تا چهار ماهۀ اسود عنسی در آخر ربیع‌الاول 11ق / 632م فروخفت (طبری، 1 / 1868؛ بلاذری، 105-107) با اینهمه، رقابتی كه پس از این بر سر امارت یمن درگرفت (طبری، 1 / 1863)، قیس را به دشمنی با ابناء برانگیخت. این رویداد زیر نام ارتداد دوم یمن گزارش شده است:
چون خبر درگذشت پیامبر (ص) به صنعا رسید، قیس ابناء را بیگانه خواند و از قبایل عرب برای بیرون راندن آنان یاری خواست. ابوبكر برای فرونشاندن این آشوب فیروز را به والیگری یمن برگماشت (همو، 1 / 1989) و به سران قبایل یمن پیغام داد تا به یاری ابناء بر خیزند، اما ایشان بی‌طرفی گزیدند. سرانجام قیس، داذویه را به نیرنگ كشت و به یاری یاران بازماندۀ اسود عَنْسی صنعا را گرفت، اما فیروز و جشیش به بنی‌خِوْلان پناه بردند (همو، 1 / 1990؛ ابن اثیر، 2 / 376). قیس آن گروه از ابناء را كه در صنعا مانده بودند، به خود واگذاشت، ولی خانواده آن كسان را كه به نزد فیروز گریخته بودند، روانۀ ایران كرد (طبری، 1 / 1999). اما فیروز به یاری قبایل بنی‌عُقَیل بن ربیعة بن عامر‌بن صعصعه وعَكّ در بیرون صنعا با قیس جنگید و او را شكست داد (همو، 1 / 1993-1994). چندی بعد نیروهای امدادی مدینه به فرماندهی مهاجربن ابی امیه، قیس را گرفتند و به نزد ابوبكر بردند (همو، 1 / 1998). از این پس برپایۀ گزارش طبری (1 / 2013) فیروز و مهاجر با هم بر یمن امارت داشتند. طبری (3 / 2368) فیروز مكنّی به ابوعبدالله را در میان صحابیان پیامبر برشمرده است (ابن سعد، 5 / 533) و نوشته است كه در خلافت عثمان درگذشت، اما برپایۀ نوشته یعقوبی (2 / 234)، او در دوران معاویه چندی والی صنعا بود، و بنابر نوشتۀ ابن اثیر در 53ق / 673م درگذشت (3 / 496).

وضع اجتماعی و پراكندگی جغرافیایی ابناء

دربارۀ وضع اجتماعی ابناء پس از گشوده شدن یمن به دست مسلمانان آگاهیهای پراكنده‌ای در مآخذ كهن می‌توان یافت كه ‌اندك پرتوی بر این موضوع می‌تاباند: بر پایۀ نوشتۀ مسعودی (مروج، 2 / 54) یكی از شرطهای انوشیروان با سیف بن ذی یزن آن بود كه ایرانیان بتوانند از میان زنان عرب همسر بگزینند، اما به عربها زن ندهند، گویی هدف از این شرط ایجاد نوعی جامعۀ شبه‌بسته بود؛ به هر روی حتی اگر سخن مسعودی یكسره بی‌پایه باشد، باز برخی قرائن چنین نكته‌ای را تأیید می‌كند، مانند حضور انبوهی از دیلمیان در سپاه ایران كه ابوعبدالله محمد مقدسی (ص 368، 369) تعصب بیش از‌اندازۀ آنان را در همسرگزینی درون گروهی به چشم دیده بود، همچنین واكنش تند دولت مركزی در برابر هرگونه همسانی فرهنگی مرزبانان ایرانی با عربهای یمن، به عنوان نمونه بركناری خرخسره از فرمانروایی یمن (طبری، 1 / 958، 1040) پیداست كه چنین روندی نمی‌توانست ادامه یابد، و به ویژه در پایان دوران امپراتوری ساسانی، ابناء بر اثر احساس ناتوانی و جداماندگی، به نزدیكی و هم‌پیمانی با قبایل عرب همچون همدان و بنی‌خولان گراییدند (رازی صنعانی، 38؛ ابن‌اثیر، 2 / 376).
از میان بازارهای موسمی‌ مشهور عرب در دوران جاهلیت، دو بازار عدن و صنعا به دست ابناء بود. بازار عدن در ده روز نخست ماه رمضان برپا می‌شد، و ابناء به شیوۀ شاهان حمیری از بازرگانان ده یك می‌گرفتند، و خود به داد و ستد نمی‌پرداختند. در این بازار بازرگانان از هیچ قبیله‌ای پاسداری نمی‌خواستند، زیرا عدن در قلمرو پادشاهی جای داشت و از سامانی استوار برخوردار بود. مشهورترین كالاهای این بازار مشك و عطرهای گوناگون بود (ابن حبیب، 266؛ یعقوبی، 1 / 270؛ مرزوقی، 2 / 164؛ قلقشندی، 1 / 411)، اما بازار صنعا در نیمۀ دوم ماه رمضان برپا می‌شد. در این بازار نیز ابناء ده یك می‌گرفتند. مشهورترین كالاهایی كه در این بازار خرید و فروش می‌شد مهره، پوست، سرمه، پنبه، كتان، زعفران و دیگر محصولات یمن بود (ابن حبیب، یعقوبی، مرزوقی، همانجاها).
در دوران پس از اسلام، ابناء در ساختار اجتماعی شهر صنعا یكی از نقیبان چهارگانه به شمار می‌آمدند، و گروهی از ایشان كارهای مسجد جامع را به عهده داشتند (رازی صنعانی، 313). در روزگار همدانی (نیمه‌های سدۀ 4ق / 10م) ستیز دیرپای دو اتحادیۀ بزرگ قبیله‌ای نزار و قحطان، مردم بسیاری از شهرها و روستاها را دو دسته می‌كرد؛ بدین سان مردم شهر صنعا نیز به دو گروه تقسیم شده بودند: از یك سو بنی شهاب و هواداران قحطان و از سوی دیگر ابناء و هواداران نزار (صفة جزیرة العرب، 237). بر پایۀ نوشتۀ ابوالفرج اصفهانی، ابناء در روزگار وی در گسترۀ جغرافیایی پهناوری پراكنده بودند و نامهایی گوناگون داشتند: آنان را در صنعا «بنواحرار»، در یمن «ابناء»، در كوفه «احامره»، در بصره «اساوره»، در جزیره «خضارمه»، در شام «جراجمه» می‌نامیدند (17 / 313). جوهری نیز در صحاح به این نامها اشاره كرده است (نک‌ : ذیل احمر، سور، خضرم، جرجم) و نام «جرامقة» را نیز بر سیاهۀ ابوالفرج افزوده است. از میان این نامها تنها «اساوره» به گونه‌ای روشن دربارۀ ابنای یمن به كار رفته است. با اینهمه، حتی این نام نیز ویژۀ آنان نیست، زیرا خاندانهای ایرانی از دیرباز در عراق می‌زیستند و تا سدۀ 3ق / 9م در آن سامان به سر می‌بردند (لسترنج، 38).
از نوشتۀ جاحظ (1 / 69، 237؛ نک‌ : طبری، 1 / 827) كه جرامقه و جراجمه را در كنار بربرها، صقالبه، قبطیها و نبطیها، «عجم» نامیده است، می‌توان دریافت كه در اینجا واژۀ «عجم» (جوهری، 4 / 1454، 5 / 1886) كمتر ممكن است ایرانیان را دربرگیرد. این سخن را می‌توان دربارۀ نامهای «احامره» یا «الحمراء» (احمر به معنای سفیدپوست، نک‌ : همو، 2 / 636؛ خوارزمی، 121) و «خضارمه» نیز تكرار كرد.
برپایۀ نوشتۀ همدانی در صفة جزیرة العرب پراكندگی جغرافیایی ابناء در یمن در روزگار وی چنین بوده است: گروههایی از ابناء در مِخْلاف (= استان) ذِمار (ص 206) و صَعْدَه (ص 224) و برخی در وادی عقار (ص 221) می‌زیستند، همچنین برخی در روستاهای صِیحَه، مَساك، بیت الفواقم، جَوْب (ص 220) و احتمالاً در رَداع (ص 101) به سر می‌بردند، اما به نظر می‌آید كه بزرگ‌ترین تجمع آنان در شهر صنعا و روستاهای پیرامون آن بوده است. اما ابناء به تدریج چنان در جامعۀ یمن ذوب شدند كه در روزگار یاقوت حموی از ابنای ساكن ذِمار جز گروهی «ناشناخته اصل و گُم‌تبار» (افناء من الابناء، یاقوت، 4 / 436، 5 / 420) كسی نمانده بود.
امروزه دیگر نه در ذمار از ابناء نشانی می‌توان یافت و نه در وادی عقار (اكوع، 100، 206، 221)، با اینهمه در دو روستای «الفرس» و «ابناء» (د 22 كیلومتری شمال شرقی صنعا) از بنی‌حبیش ]حشیش؟[ خولان، و بیت بوس و بنی‌بهلول و سنحان بازماندگانی از ایشان تواند بود (همو، 101؛ حسین شرف‌الدین، 27).
از میان این ابناء تنی چند در زمینۀ حدیث، قرآن و تاریخ نام‌آور شده‌اند (نک‌ : سمعانی، 1 / 100-102؛ رازی صنعانی، 215، 216، 298، 300، 437)، مانند وهب بن منبه، عطاء بن مركبوذ، ابوعبدالرحمن طاووس بن كیسان، لیث بن ابی‌سلیم. از میان ایشان شاعرانی همچون ابن ابی منی (همدانی، صفة جزیرة العرب، 101) نیز برخاستند. نسبت اینان را اغلب به صورت «ابناوی» آورده‌اند (رازی صنعانی، 215؛ سمعانی، 1 / 100)، اما برخی نیز «بنوی» را درست دانسته‌اند (جوهری، ذیل بنو؛ نک‌ : خوارزمی، 119).

مآخذ

آذرنوش، آذرتاش، راههای نفوذ فارسی در فرهنگ و زبان تازی، تهران، 1354ش؛
ابن اثیر، الكامل؛
ابن بلخی، فارسنامه، به كوشش گ. لسترنج و رینولد الن نیكلسون، تهران، 1362ش؛
ابن حبیب، احمد، المحبر، به كوشش ایلزه لیختن شتیتر، حیدرآباد، 1361ق؛
ابن حزم، علی بن احمد، جمهرة انساب العرب، بیروت، 1983م؛
همو، الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، بیروت، 1975م؛
ابن خلكان، وفیات؛
ابن درید، محمد، الاشتقاق، به كوشش عبدالسلام محمد‌هارون، بغداد، 1958م؛
ابن سعد، الطبقات الكبری، بیروت، دارصادر؛
ابن عبدربه، احمدبن محمد، العقد الفرید، به كوشش احمد امین و دیگران، قاهره، 1367ق؛
ابن فقیه، احمدبن محمد، مختصر كتاب البلدان، لیدن، 1967م؛
ابن قتیبه، عبدالله، الشعر و الشعراء، بیروت، 1964م؛
همو، المعارف، به كوشش ثروت عكاشه، قاهره، 1969م؛
ابن هشام، محمد، السیرة النبویة، به كوشش مصطفی السقا، ابراهیم الابیاری و عبدالحفیظ شلبی، بیروت، داراحیاء التراث العربی؛
ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، به كوشش علی محمد البجاوی، قاهره، 1970م؛
ابونواس، حسن بن‌ هانی، دیوان ابی نواس، به كوشش احمد عبدالمجید الغزالی، بیروت، 1953م؛
ازرقی، محمد، اخبار مكة و ماجاء فیها من الآثار، به كوشش رشدی صالح ملحس، بیروت، 1983م؛
اعشی، میمون بن قیس، دیوان اعشی، به كوشش فوزی عطوی، بیروت، 1968م؛
اكوع، محمدبن علی، حاشیه بر صفة جزیرة العرب (نک‌ : همدانی در همین مآخذ)؛
بافقیه، محمد عبدالقادر، تاریخ الیمن القدیم، بیروت، 1985م؛
بحتری، ولیدبن عبید، دیوان البحتری، به كوشش حسن اكامل الصیرفی، قاهره، 1973م؛
بسوی، یعقوب، المعرفة و التاریخ، به كوشش ضیاء العمری، بغداد، 1976م؛
بشار بن برد، دیوان، به كوشش محمد طاهر بن عاشور، قاهره، 1950-1957م؛
بلاذری، احمد، فتوح البلدان، به كوشش دخویه، لیدن، 1963م؛
بلعمی، محمد، تاریخ، به كوشش محمد تقی بهار و محمد پروین گنابادی، تهران، 1353ش؛
بیرونی، ابوریحان، ساقطات الآثار الباقیة عن القرون الخالیة، به كوشش زاخائو، تهران، 1969م؛
بیهقی، احمد، دلایل النبوة، بیروت، 1985م؛
پیگولوسكایا، ن.، شهرهای ایران در روزگار پارتیان و ساسانیان، ترجمۀ عنایت‌الله رضا، تهران، 1367ش؛
همو، العرب علی حدود بیزنطة و ایران، ترجمه به عربی صلاح‌الدین عثمان‌ هاشم، كویت، 1985م؛
ثعالبی، ابومنصور، تاریخ غرر السیر (غرر اخبار ملوك الفرس و سیرهم)، به كوشش زوتنبرگ، تهران، 1963م؛
جاحظ، ابوعثمان عمرو، البیان و التبیین، به كوشش حسن السندوبی، قاهره، 1932م؛
جوهری، ابونصر اسماعیل، صحاح، قاهره، 1956م؛
حتی، فیلیپ، تاریخ عرب، ترجمۀ ابوالقاسم پاینده، تهران، 1344ش؛
حسین شرف‌الدین، احمد، تاریخ الیمن الثقافی، قاهره، 1967م؛
حمزۀ اصفهانی، حمزة بن حسن، تاریخ سنی ملوك الارض و الانبیاء، بیروت، دارمكتبة الحیاة؛
خوارزمی، محمد، كتاب مفاتیح العلوم، به كوشش فان فلوتن، دینوری، ابوحنیفه احمد، كتاب اخبار الطوال، به كوشش عبدالمنعم عامر و جمال‌الدین الشیال، بغداد، 1959م؛
رازی صنعانی، احمدبن عبدالله، تاریخ مدینة صنعاء، به كوشش حسین عبدالله العمری و عبدالجبار زكار، صنعاء، 1974م؛
سالم، سید عبدالعزیز، تاریخ العرب فی عصر الجاهلیة، بیروت، 1971م؛
سمعانی، عبدالكریم بن محمد، الانساب، به كوشش عبدالرحمن بن یحیی، حیدرآباد دكن، 1962م؛
سهیلی، الروض الانف، به كوشش عبدالرحمن الوكیل، قاهره، 1967م؛
طبری، تاریخ؛
علی، جواد، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، بیروت، بغداد، 1978م؛
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، تهران، بروخیم؛
قلقشندی، ابوالعباس احمد، صبح الاعشی، قاهره، 1963م؛
كریستن سن، آرتور، ایران در زمان ساسانیان، ترجمۀ رشید یاسمی، تهران، 1345ش؛
كولسنیكف، آ. ای.، ایران در آستانۀ یورش تازیان، ترجمه محمد رفیق یحیایی، تهران، 1355ش؛
كیا، صادق، آریامهر، تهران، 1346ش؛
مجمل التواریخ و القصص، به كوشش محمد تقی بهار، تهران، 1318ش؛
مرزوقی اصفهانی، ابوعلی، الازمنة و الامكنة، حیدرآباد دكن، 1332ق؛
مسعودی، علی بن حسین، التنبیه و الاشراف، لیدن، 1893م؛
همو، مروج الذهب، بیروت، 1965م؛
مقدسی، ابوعبدالله محمد، احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم، لیدن، 1906م؛
مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، به كوشش كلمان هوار، پاریس، 1903م؛
مهیار دیلمی، دیوان، قاهره، 1925-1931م؛
نولدكه، تئودور، تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ترجمه عباس زریاب خوئی، تهران، 1358ش؛
نویری، شهاب‌الدین احمد، نهایة الارب فی فنون الادب، قاهره، 1949م؛
وهب بن منبه، التیجان فی ملوك حمیر، صنعا، 1979م؛
همدانی، حسن بن محمد، الاكلیل، به كوشش انستاس ماری الكرملی، بغداد، 1931م؛
همو، صفة جزیرة العرب، به كوشش محمد‌بن علی اكوع، صنعا، بیروت، 1983م؛
یاقوت، بلدان؛
یعقوبی، احمدبن ابی‌یعقوب، تاریخ، بیروت، دارصادر؛
نیز:

Fell, Winand, Die Christenverfolgung in Südarabien und die himjarischäthiopischen Kriege nach abessinischer Ueberlieferung in ZDMG. 1881;
Justi, Ferdinand, Iranisches Namenbuch, Hildesheim, 1963;
Le Strange, G., The Lands of the Eastern Caliphate, London, 1966;
Marquart, J., Erānšahr, Berlin, 1901;
Procopius, History of the wars, London, 1954.

کاظم برگ‌نیسی

نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 710
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست