آخرین بروز رسانی : دوشنبه
4 آذر 1398 تاریخچه مقاله
حُجْرِ بْنِ عَدی، ابوعبدالرحمان
(مق ۵۱ق / ۶۷۱م)، از اصحاب خاص و مشهور امیرالمؤمنین
علی(ع) که در دورۀ خلافت معاویه، در کوفه به مخالفت با او برخاست.
نسب حجر به قبیلۀ مهم
کِنده میرسید (برای سلسله نسب او، نک : کلبی، ۱ /
۱۴۲؛ ابنسعد، ۶ / ۲۱۷؛ برای
آگاهیهای کلی دربارۀ این قبیله، نک : ه
د، اشعث بن قیس) و پدرش، عدی، به لقب «اَدبَر» شهرت داشت، زیرا
در یکی از جنگها و نزاعهای دورۀ پیش از
اسلام، ضربت تیغ هنگام گُریز، بر پشت او فرود آمده بود (همانجاها؛ نیز
نک : بلاذری، انساب ... ، ۵ / ۲۷۶)؛ به همین
سبب، گاه حجر را «ابن الادبر» نیز خواندهاند (ابنحبیب،
۲۹۲؛ نیز نک : بخاری، ۳ / ۷۲؛
ابن ابی حاتم، ۱(۲) / ۲۶۶) که البته در برخی
موارد، چنین خطابی نسبت به حجر، بهویژه از سوی معاویه
و زیاد بن ابیه، خالی از تحقیر نبوده است (مثلاً نک :
بلاذری، همان، ۵ / ۲۶۱؛ ابوالفرج، الاغانی،
۱۷ / ۱۱۳؛ حاکم، ۳ / ۴۶۸).
به حجر بن عدی «حجر الخیر»
هم گفته میشد، زیرا پسر عمویی همنام خود داشت که بهسبب
شرکت در سپاه معاویه در صفین (نصر بن مزاحم، ۲۴۳؛ دینوری،
۱۷۵)، «حجر الشّر» لقب یافته بود (نک : ابندرید،
۳۶۴؛ ابواحمد، ۳ / ۹۴۶؛ ذهبی،
۳ / ۴۶۷؛ ابن ناصرالدین، ۳ /
۱۲۵؛ برای سرگذشت او در حوادث مربوط به حجر بن عدی
در کوفه، نک : طبری، ۵ /
۲۶۳-۲۶۴).
بنابر برخی روایات، حجر
همراه برادرش هانی بن عدی، با هیئتی به نزد پیامبر(ص)
آمدند؛ ازاینرو، وی جزو اصحاب بوده است (ابنسعد، همانجا؛ بلاذری،
همـان، ۵ / ۲۷۶؛ نیز نک : کلبی، ابنحبیب،
همانجاها؛ مفید، الجمل، ۱۰۴؛ مقدسی، ۵ /
۱۰۸؛ ابنعبدالبر، ۱ / ۳۲۹)، اما برخی
دیگر، او را درشمار تابعین قرار داده (بخاری، همانجا؛ نیز
نک : ابنحبان، مشاهیر ... ، ۸۹)، یا از صحابه بودن او
با تردید سخن گفتهاند (همو، الثقات، ۴ / ۱۷۶؛ نیز
نک : ابنحجر، ۱ / ۳۲۹). از علمای امامیه،
طوسی نیز حجر را در میان اصحاب پیامبر(ص) نیاورده
است (نک : شوشتری، ۳ / ۱۲۴، که سبب آن را غفلت ذکر
کرده است). البته در روایات موجود، در باب سن و سال حجر به تصریح چیزی
دیده نمیشود، اما در یکجا از او با تعبیر «شیخ» یاد
شده، و عدی بن حاتم در گفتوگو با زیاد، حجر را فردی مُسن
دانسته است (بلاذری، همان، ۵ / ۲۵۶،
۲۵۷)؛ ازاینرو، چنانکه به نحوی چنین احتمالی
هم مطرح شده است، بعید نیست او در اواخر عصر پیامبر(ص)، که هیئتهایی
از قبایل برای اعلام اسلام نزد آن حضرت میآمدند، در سنین
نوجوانی بوده است (نک : ابنعبدالبر، همانجا). همچنین بعید به
نظر نمیرسد که تأکید بر تعلق حجر به طبقۀ اصحاب پیامبر(ص)،
بهویژه در سالهای پس از حیات وی، درواقع بخشی از
مناقب منسوب به او باشد.
در روایات مربوطبه فتوحات در دورۀ خلافت
عمر، در نواحی عراق، مانند جلولا (ه م) و حُلوان و قادسیه، از حجر بهعنوان
یکی از سرداران و دلیران نام برده شده است (نک : بلاذری،
همان، ۵ / ۲۷۶، فتوح ... ، ۲۶۴،
۳۰۲؛ طبری، ۴ / ۲۷، بهنقل از سیف
بن عمر؛ نیز نک : ابنحبیب، ابنسعد، همانجاها؛ ابناثیر،
۱ / ۴۶۱).
حجر بن عدی مانند بسیاری
از اعضای قبیلۀ کنده در کوفه ساکن شد و در دورۀ عثمان، همراه شخصیتهایی
مانند عمرو بن حمق و سلیمان بن صرد خزاعی، بدون اینکه بهنام
خود تصریح کنند، در شکایت از والی اموی شهر، سعید
بن عاص، به خلیفه نامه نوشت (بلاذری، انساب، ۶ /
۱۵۳؛ ابنشبه، ۳ / ۱۱۴۲). در روایت
نامشهوری، وی به هنگام مرگ ابوذر غفاری (ه م)، در ربذه حضور یافت
(ابنحجر، همانجا).
به روزگار خلافت امیرالمؤمنین
علی (ع)، و در آستانۀ جنگ جمل، حجر بن عدی با اشتیاق بسیار به گردآوری
نیرو پرداخت (مفید، همان،
۲۵۵-۲۵۶؛ نیز نک : الامامة ... ،
۱ / ۱۸۲). او بهعنوان سرور مذحجیان و اشعریان
کوفه به سپاه آن حضرت پیوست (طبری، ۴ / ۵۰۰)
و امام (ع) او را بر بخش قبایل و تیرههای کنده و حضرموت و قضاعۀ سپاه
گماشت (بلاذری، همان، ۳ / ۳۲؛ دینوری،
۱۴۶؛ نیز نک : مفید، همان،
۳۲۰). احتمالاً مقارن نبرد صفین، امام علی (ع) بهسبب
بیاعتمادی به اشعث بن قیس (ه م)، سرور قبیلۀ کنده،
که از اواخر عهد عثمان در آذربایجان بهسر میبرد، قصد داشت حجر را به
جای او بر کندیان بگمارد، اما حجر بر اعتبار و جایگاه ویژۀ اشعث
و حضور او در کوفه تأکید کرد (بلاذری، همان، ۳ /
۸۰؛ دینوری، ۲۲۴؛ ابنحبان، همان،
۲ / ۲۸۵). در جریان رویارویی صفین
نیز حجر بر قبایل یمانی و بهویژه کِندی سروری
داشت (نصر بن مزاحم، ۱۱۷، ۲۰۵؛ نیـز نک
: ابنعبدالبر، همانجا)، و امام علی (ع) او را بهسبب اشتیاقی
که در همراهی آن حضرت نشان میداد، دعای خیر فرمود (نصر
بن مزاحم، ۱۰۳-۱۰۴؛ نیز نک : دینوری،
۱۶۵).
در روزهای نبرد صفین، حجر
همچون مالک اشتر از جنگاوران سرشناس محسوب میشد (نصر بن مزاحم،
۱۹۵؛ طبری، ۴ / ۵۷۴؛ برای
نبرد او با پسر عمویش در صفین، نک : نصر بن مزاحم،
۲۴۳؛ دینوری، ۱۷۵). در سند متارکۀ جنگ
پس از صفین، نام حجر بن عدی بهعنوان یکی از گواهان، از
سوی سپاه امام (ع) ثبت گردیده است (طبری، ۵ /
۵۴؛ دینوری، ۱۹۶). پس از ماجرای
حکمیت نیز، حجر از معدود اصحاب امام (ع) بود که برای نبرد
دوباره با معاویه پیشقدم شد (همو، ۲۱۳؛ ابراهیم،
ثقفی، ۳۳۲؛ نیز نک : ابن ابی الحدید،
۲ / ۹۰).
چون امیرالمؤمنین علی
(ع) عزم نبرد نهروان کرد، حجر به ندای آن حضرت پاسخ مثبت داد (طبری،
۵ / ۷۹)؛ او در این نبرد از فرمـاندهـان سپـاه بود (همو،
۵ / ۸۵؛ نیز نک : بلاذری، همان، ۳ /
۱۴۶؛ دینوری، ۲۱۰؛ الامامة،
۱ / ۱۸۷). همچنین، آنگاه که معاویه ضحاک بن
قیس را برای ایجاد ناامنی به نواحی عراق گسیل
داشت، حجر بن عدی از سوی امام علی (ع) مأمور مقابله با او شد و
سرانجام ضحاک شکست خورد و گریخت (بلاذری، همان، ۳ /
۱۹۸- ۱۹۹؛ یعقوبی، ۲ /
۲۲۹؛ ابراهیم ثقفی،
۲۹۳-۲۹۴). بنابر روایت مهمی که
در مجموعۀ روایات مربوط به توطئۀ قتل امیرالمؤمنین علی
(ع) قابل توجه و بررسی است، حجر بن عدی، اندکی پیش از اقدام
ابنملجم در سوءقصد به آن حضرت، در مسجد کوفه شنید که اشعث بن قیس،
ابنملجم را به شتاب در مقصود خویش میخواند و پس از آن، حجر شهادت
امام (ع) را به اشعث نسبت داد (ابن ابی الدنیا، ۹۴؛ بلاذری،
همان، ۳ / ۲۵۴؛ ابوالفرج، مقاتل ... ، ۳۳؛ نیز
نک : مفید، الارشاد، ۱ / ۱۹-۲۰؛ مسعودی،
۳ / ۱۶۵-۱۶۶).
پس از شهادت امام علی (ع)، چون
معاویه قصد تصرف عراق کرد، حجر بن عدی از سوی امام حسن(ع)،
مأموریت یافت تا سپاهی برای مقابله با او تدارک کند
(بلاذری، همان، ۳ / ۲۸۰؛ مفید، همان، ۲
/ ۱۰؛ ابوالفرج، همان، ۶۰؛ نیز نک : ابن ابی
الحدید، ۱۶ / ۲۶، ۳۸، به نقل از مدائنی).
حجر بن عدی از جملۀ شیعیانی بود که صلح با معاویه را برنتابید
و نبرد با او را همچنان ممکن میدانست (بلاذری، همان، ۵ /
۲۵۱)؛ اما سخنان منسوب به او در این زمینه، در
برابر امام حسن (ع) در روایات موجود متفاوت است (همان، ۳ /
۲۸۹، ۳۶۵؛ نیز نک : ابنرستم،
۱۶۶؛ ابن شهرآشوب، ۳ / ۱۹۷؛ مجلسی،
۴۴ / ۲۸- ۲۹؛ برای نظر یکی
از علمای امامیه در باب قول منسوب به حجر، نک : شوشتری،
۳ / ۱۳۱). به روایت مدائنی، وی به اشارۀ امام
حسین (ع)، در برابر امام حسن (ع) خاموش شد (ابن ابی الحدید،
۱۶ / ۱۵) و حتى در بخشی از پاسخ منسوب به امام حسن
(ع)، از اخلاص او ستایش شده است (بلاذری، همانجا).
به روایتی، پس از آنکه معاویه
به خلافت دست یافت، حجر و شماری دیگر از شیعیان، به
نزد زیاد بن ابیه که از زمان امام علی (ع) حاکم نـاحیۀ فـارس
در ایران بود (نک : همان، ۵ / ۱۹۹)، رفتند و هم از
طریق او، معاویه به آنان امان داد (ابوالعرب، ۱۱۶؛
دربارۀ آشنایی حجر با زیاد، نک : بلاذری، همان،
۵ / ۲۵۳؛ ابوالفرج، الاغانی، ۱۷ /
۱۰۰). بعید نیست که آنچه در نامۀ مشهور
منسوب به امام حسین (ع) به معاویه در باب اعطای امان از سوی
معاویه به حجر آمده است، مربوط به همین موضوع باشد (بلاذری،
همان، ۵ / ۱۲۹؛ نیز نک : کشی،
۴۹؛ مقدسی، ۵ / ۱۰۸؛ الامامة، ۱
/ ۲۲۴؛ نیز نک : دنبالۀ مقاله).
مهمترین بخش از سرگذشت حجر بن عدی،
به فعالیتهای او در دورۀ حکمرانی مغیرة بن شعبه و زیاد بن ابیه بر کوفه
مربوط میشود که موضوع برخی تک نگاریهای طبقۀ نخست
اخباریان و سپس مورخان ادوار بعدی قرارگرفته است. در فهرست آثار کسانی
چون ابومخنف (ابنندیم، ۱۰۵؛ نجاشی،
۳۲۰)، نصر بن مزاحم (ابنندیم، ۱۰۶) و
هشام کلبی (ابوغالب، ۱۶۹؛ برای نقل از آن، نیز
نک : بلاذری، همان، ۵ / ۲۵۹؛ برای تفصیل
در باب این اثر هشام کلبی، نک : انصاری، بش (، عنوان «مقتل
حجر بن عدی» یا «اخبار حجر بن عدی» از ابراهیم بن محمد
ثقفی (ابنندیم، ۱۶۶) هست و مورخان بعدی، هریک
بهشیوۀ خود از این روایات استفاده کردهاند. مثلاً بلاذری
(همان، ۵ / ۲۵۱) و طبری (۵ /
۲۵۳) و ابوالفرج اصفهانی (همان، ۱۷ /
۹۹ بب ) از روایت بلند ابومخنف که حاوی جزئیات بیشتری
از حوادث کوفه مقارن فعالیتهای حجر بن عدی است، بهطور گسترده
بهره بردهاند؛ اگرچه گاه از دیگر راویان نیز مانند هیثم
بن عدی (بلاذری، همان، ۵ / ۲۵۵)، مدائنی
(همان، ۵ / ۲۶۳) و هشام کلبی (همان، ۵ /
۲۵۱؛ طبری، ۵ / ۲۵۵) استفاده شده
است.
روایت ابومعشر سِندی از
فعالیتهای حجر که به احتمال بسیار از اثر بزرگ او در تاریخ
خلفاء (نک : ه د، ابومعشر سندی) نقل شده (نک : ابوالعرب، همانجا؛ ابنعساکر،
۱۲ / ۲۱۴ بب )، در برخی از موارد مهم، با
روایتهای دیگر متفاوت است (نک : دنبالۀ مقاله). البته
هیچیک از این روایات، با وجود تفصیلی که
دارند، اطلاعی از کمّ و کیف ارتباط حجر با یارانش و اهداف ایشان،
بهدست نمیدهند. روایتهای موجود از فعالیتهای حجر،
یکی از معدود موارد در سدۀ نخست هجری است که در بررسی
شیوههای روایتگری و تاریخنگاری آن ادوار نیز
جایگاه خاص دارد (برای تفصیل، نک : کشک، 1-35)؛ و به احتمال بسیار،
اجمال یا تفصیل روایات در آثار اخباریان و مورخان بعدی،
در این زمینه، اتفاقی نبوده است. چنانکه ملاحظه خواهد شد،
ماجرای حجر، تناقضهای موجود در عقاید رایج در باب جایگاه
خلیفه، بهویژه معاویه را به خوبی نشان میدهد.
بنابر روایات، حجر بن عدی
در دورۀ ولایت مغیرة بن شعبه بر کوفه
(۴۱-۵۰ق / ۶۶۱-۶۷۰م؛
نک : بلاذری، همان، ۵ / ۲۵۳) بارها از دشنام و تعریض
والی نسبت به امیرالمؤمنین علی (ع) و ستایش از
عثمان، هنگام خطابه در برابر عموم برآشفته، و گاه با اشاره به آیاتی
از قرآن کریم و گاه با لحن تهدیدآمیز، آشکارا بدان اعتراض کرده
بود (همان، ۵ / ۲۶۱؛ طبری، ۵ /
۲۵۴؛ ابوالفرج، همان، ۱۷ / ۹۹؛ نیز
نک : یعقوبی، ۲ / ۲۷۳). حجر یکبار
اعتراض به ناسزاگویی والی نسبت به امام علی (ع) را با
هوشمندی با موضوع تأخیر در پرداخت عطایای مردم درآمیخت
و این موضوع همراه نارضایی از ناسزاگویی والی،
اعتراض شماری دیگر از کوفیان را در مسجد و در برابر والی
در پی آورد (بلاذری، همان، ۵ / ۲۵۲؛طبری،
ابوالفرج، همانجاها)، و به روایتی، حتى کار به سنگاندازی بهسوی
والی کشید (دینوری، ۲۲۳)؛ با اینهمه،
مغیرة بن شعبه توجه چندانی نشان نمیداد و در برابر هواداران بنیامیه
که خواهان ایستادگی و سختگیری والی در برابر حجر
بودند،کار او را به والی پس از خود که گویا میدانست زیاد
بن ابیه خواهد بود، وا میگذاشت (بلاذری، همان، ۵ /
۲۵۳؛ طبری، ۵ / ۲۵۵؛ ابوالفرج،
همان، ۱۷ / ۹۹- ۱۰۰). گویا بیتوجهی
مغیره بهسبب توصیۀ معاویه بود که از طریق او از فعالیتهای حجر آگاهی
داشت، اما مغیره را فرد مناسبی برای مقابله با حجر نمیدانست
(نک : بلاذری، همان، ۵ / ۲۶۱).
به هرحال، پس از مرگ مغیره، معاویه
ولایت کوفه را به زیاد بن ابیه ــ والی بصره ــ سپرد
(همان، ۵ / ۲۵۳) و والی جدید اگرچه در نخستین
خطابۀ خویش ستایش از عثمان و ناسزا به قاتلان او را با زبان تهدید
مخالفان درآمیخت، اما باز با عکسالعمل حجر روبهرو شد (طبری،
۵ / ۲۵۶). البته اعتراضهای حجر جنبههای
گوناگون داشت: مثلاً یکبار به طولانی شدن خطبۀ والی و
تأخیر در اقامۀ نماز جمعه اعتراض کرد (ابوالعرب،۱۲۰؛ طبری،
همانجا؛ نیز نک : حاکم، ۳ / ۴۶۹؛ ابنعدیم،
۵ / ۲۱۱۳) و بنابر روایت جالبی، یکبار
از اینکه والی از روی تعصب، میان مسلمان نبطی و
مسلمان عرب عدالت را رعایت نکرده بود، برآشفت و چندان بر اصل تساوی میان
مسلمانان ایستاد که سرانجام مرد عرب قصاص شد (بلاذری، همان، ۵
/ ۲۶۱؛ ابنعساکر، ۱۲ / ۲۲۰-
۲۲۱). سرانجام زیاد بن ابیه در باب حجر و اقدامات
او، مانند مخالفت با احکام قضایی والی، به معاویه نامه
نوشت و از او برای قتل حجر اجازه خواست و خلیفه که میدانست ادلۀ موجود
ــ دست کم از حیث سیاسی ــ برای مقابلۀ جدی
با حجر کافی نیست، زیاد را به مدارا خواند تا «حجت» برضد او بهدست
آید (بلاذری، همانجا).
زیاد پس از امارت یافتن بر
کوفه یا پس از دریافت نامۀ معاویه،کوشید تا حجر
را به خود نزدیک گرداند؛ چندان که یکبار او را نزد خود خواند و حتى
حجر را بر تخت امارت کنار خویش نشاند و با یادآوری سابقۀ خود
در دوران امیرالمؤمنین علی (ع) و ترک دوستاری آن حضرت (یعقوبی،
۲ / ۲۷۳- ۲۷۴) و تغییر
زمانه، نخست به وی وعدۀ مال و مقام داد و سرانجام گفت که اگر دست و زبانش را کوتاه نکند، از ریختن
خون وی پرهیز نخواهد کرد (بلاذری، همان، ۵ /
۲۵۱،۲۵۳، ۲۵۵؛ نیز
نک : ابنسعد، ۶ / ۲۱۸؛ ابوالفرج، همان، ۱۷
/ ۱۰۰؛ حاکم، ۳ / ۴۶۸).
ازآنجاکه زیاد قصد داشت مدتی
از سال را به بصره رود و از جانب حجر آسوده خاطر نبود، از وی خواست تا با هم
به بصره روند، اما حجر گفت که بهسبب بیماری معذور است و زیاد
باز به تهدید او پرداخت (بلاذری، همان، ۵ /
۲۷۸). در این میان، اقدامات حجر و ایستادگیهای
او، اندکاندک موجب شد که دیگر شیعیان گرد وی فراهم آیند
و برای اقدام برضد خلافت، در او به چشم رهبر بنگرند (همان، ۵ /
۲۵۶؛ نیز نک : ابنسعد، همانجا). گفته شده است که حجر و
شیعیان گرد میآمدند و مردم را به شورش تشویق میکردند
و زیاد از این اقدامات آگاهی داشت (یعقوبی، ۲
/ ۲۷۴).
با رفتن زیاد به بصره، حجر و
همراهان او، مجال بیشتری یافتند و شمار ایشان پیوسته
در حال افزایش بود؛ چنانکه وقتی حجر به مسجد کوفه میرفت،
هواداران او اندکاندک سراسر مسجد را پُر میکردند (ابوالفرج، همانجا) و در
حالی که سلاح با خود داشتند (ابنعساکر، ۱۲ /
۲۱۴، بهنقل از ابومعشر)، آشکارا برضد شخص خلیفه و والی
منصوب او سخن میگفتند (بلاذری، همان، ۵ / ۲۵۴).
اگرچه ترکیب هواداران حجر چندان روشن نیست، اما جالب توجه است که گفتهاند:
شماری از هواداران حجر، «قُرّاء اهل الکوفة» بودهاند (همان، ۵ /
۲۷۹). سرانجام، در مدت غیبت زیاد از کوفه، کار میان
عمرو بن حُریث ــ جانشین زیاد در کوفه ــ و هواداران حجر در
مسجد، به ناسزاگویی و سپس درگیری کشید و او ناچار
به قصر امارت شهر پناه بُرد و به زیاد پیغام داد که اگر خواهان کوفه
است، درنگ نکند، زیرا او تنها دارالاماره را در اختیار دارد (همان،
۵ / ۲۵۴، ۲۵۶؛ ابوالفرج، الاغانی،
۱۷ / ۱۰۰- ۱۰۱؛ نیز نک :
ابنسعد، همانجا).
زیاد با دریافت پیغام
والی، به شتاب به کوفه بازگشت (بلاذری، همان، ۵ /
۲۵۴- ۲۵۵؛ دینوری، همانجا) و پس
از خطابهای تهدیدآمیز، نخست بزرگان شهر را نزد خود خواند و از
ایشان خواست که از اقدامات حجر جلوگیری کنند و او را به نزد وی
آورند (بلاذری، همان، ۵ / ۲۵۶،
۲۵۸). یکی از کسانی که با حجر سخن گفت، عدی
بن حاتِم، از اصحاب امام علی (ع) بود (برای تفصیل، نک : ه د،
عدی بن حاتِم). وی در گفتوگو با حجر گفت که او را فرد مناسبی
برای ابراز مخالفت نمیداند و بهتر است دست از اقدامات خود بردارد.
جالب توجه است که حجر در این گفتوگو، با توجه به درکی که از تمایلات
شیوخ کوفه داشت، از کسب «غنائم» در آیندۀ نزدیک
سخن به میان آورد، اما عدی در پاسخ، در برابر ترک مخالفت، به او وعدۀ مالی
نزدیکتر داد. سرانجام حجر خاموش ماند و این گفتوگوها به جایی
نرسید (همان، ۵ / ۲۵۶؛ نیز نک : ابنسعد،۶
/ ۲۱۸- ۲۱۹).
گفتوگوی حجر با عدی بن
حاتم، تا حدی نشاندهندۀ تفاوت وی با برخی از دیگر شیعیان هم هست،
و برخی از روایات دیگر نیز مربوط به زمانهای پیش،
تا حدی مؤید تفاوت دیدگاههای او است؛ چنانکه در اوایل
نبرد صفین، ناسزاگویی او و عمرو بن حمق خزاعی به سپاه
شام، موجب رنجش و نصیحت امام علی (ع) به ایشان شد (نصر بن
مزاحم، ۱۰۳- ۱۰۴؛ دینوری،
۱۶۵). یا پس از نبرد صفین و در زمانی که از
نظر امام علی (ع) مناسب نبود، همراه عمرو بن حمق خزاعی و عبدالله بن
وهب راسبی ــ که بعدهـا در نهروان از سـران مُحکّمه شد ــ نظر آن حضرت را
دربارۀ ابوبکر و عمر جویا شد (بلاذری، همان، ۳ / ۱۵۵-۱۵۶؛
نیز نک : الامامة، ۱ / ۱۹۴).
سرانجام زیاد تصمیم گرفت که
خود با حجر مقابله کند و شُرطههای تحت امر خویش را برای دستگیری
وی گسیل داشت (بلاذری، همان، ۵ / ۲۵۷؛
ابوالفرج، همان، ۱۷ / ۱۰۱)، اما چون هواداران حجر،
از دستگیری او جلوگیری کردند،کار میان ایشان
و نیروهای زیاد به درگیری کشید (بلاذری،
همان، ۵ / ۲۵۵، ۲۵۷-
۲۵۸؛ طبری، ۵ / ۲۵۸؛ ابوالفرج،
همانجا). زیاد که میدانست ادامۀ این
اوضاع ممکن است اختیار شهر را بیش از این از دست او خارج کند،
خشمگینانه سران قبایل کوفه، بهویژه کندیان را تهدید
کرد تا هریک از ایشان، اعضای قبیله و تیرۀ خود
را از همراهی با حجر برحذر دارد و ایشان پذیرفتند و بر «اطاعت»
تأکید کردند (بلاذری، همان، ۵ / ۲۵۸-
۲۵۹؛ ابوالفرج، همانجا؛ طبری، ۵ /
۲۵۷). با اقدامات شیوخ قبایل کوفه، تا حدی از
شمار هواداران حجر کاسته شد و با سیاست زیاد در پراکندن قبایل یمانی
در محلههای گوناگون کوفه، حجر بیش از پیش تنها ماند؛ چنانکه
نزدیک خانۀ خود، از معدود یاران برجای ماندهاش خواست تا خویشتن
را به هلاکت نیفکنند و بازگردند (همو، ۵ / ۲۶۰-
۲۶۱؛ ابوالفرج، همان، ۱۷ / ۱۰۳).
پس از این، حجر چند روزی در
کوفه، از محلهای به محلهای و از خانهای به خانۀ دیگر
میرفت تا به چنگ شرطههای زیاد نیفتد. چنانکه روایات
نشان میدهند، بهرغم خطری که از خشم والی وجود داشت، در همهجا
از او استقبال میشد، اما حجر خود مایل نبود دیگران آسیبی
ببینند (بلاذری، همان، ۵ / ۲۵۹؛ طبری،
۵ / ۲۶۲- ۲۶۴؛ ابوالفرج، همان،
۱۷ / ۱۰۴). از آن سوی، زیاد سخت در جستوجوی
حجر بود، به همین سبب محمد بن اشعث کندی را که می پنداشت حجر در
خانه او ست یا به هرحال، از نهانگاه وی اطلاع دارد، تهدید کرد و
حتى مدت زمانی به حبس انداخت (بلاذری، همـان، ۵ /
۲۵۹، ۲۷۹؛ طبری، ۵ / ۲۶۳؛
نیـز نک : دینوری، همانجا). سرانجام حجر، شاید از بیم
خشونت بیشتر زیاد بهویژه با محمد بن اشعث، از طریق پیغام،
پذیرفت که جریر بن عبدالله بَجَلی (ه م)، همراه عبدالله بن
حارث نخعی، برادر مالک اشتر، از زیاد برای او تقاضای امان
کنند و زیاد پذیرفت، اما گفت که او را نزد خلیفه خواهد فرستاد
(بلاذری، دینوری، همانجاها؛ طبری، ۵ /
۲۶۴؛ نیز نک : ابوالفرج، همان، ۱۷ /
۱۰۵). حجر درحالیکه زخمی بود، نزد زیاد آمد
و زیاد گویا در اشاره به ماجرای صلح میان امام حسن (ع) و
معاویه، او را بهسبب اینکه در روزگار صلح هم بر سر جنگ است، ملامت
کرد؛ آنگاه دستور داد تا وی را به زندان برند و گفت که اگر به وی
امان نداده بودم، زنده نمیماند (بلاذری، همان، ۵ /
۲۵۹).
گفتهاند که حجر در گفتوگو با زیاد،
به نحو آشکاری، تأکید کرد که همچنان بر بیعت خویش مانده،
و ترک «طاعت» نکرده است (همان، ۵ /
۲۵۹،۲۶۱؛ طبری، ۵ /
۲۶۴- ۲۶۵؛ ابوالفرج، همان، ۱۷ / ۱۰۵-
۱۰۶؛ نیز نک : ابنسعد، ۶ /
۲۱۹)، اما معلوم نیست تا چه پایه میتوان به
اقوال منسوب به او در این باب اعتماد کرد، زیرا گواهینامۀ شیوخ
قبایل شهر و خشونتهای بعدی عوامل خلافت (نک : دنبالۀ
مقاله)، در صورتی که چنین اقراری میکرد، ضرورتی
نداشت؛ افزون بر این، مجموعۀ رفتارهای بعدی حجر نیز، گفتههای منسوب به او را
در این زمینه، قابل تأمل نشان میدهد (نک : دنبالۀ
مقاله). به هرحال، حجر ۱۰ شب در زندان ماند (طبری، ابوالفرج،
همانجاها) و در این مدت، تنی چند از یاران وی، که شمار ایشان
را ۱۲ یا ۱۴ تن نوشتهاند، با او به زندان افتادند
(بلاذری، همان، ۵ / ۲۶۲؛ طبری، ۵ /
۲۶۸؛ ابوالفرج، همان، ۱۷ / ۱۰۷).
زیاد برای شناسایی
و دستگیری یاران حجر، آنان را به ناسزاگویی و نفرین
به امام علی (ع) وامیداشت و چون کسانی حتى زیر سختترین
شکنجهها مقاومت کردند، سرانجام به زندان افتادند (بلاذری، همان، ۵ / ۲۶۰؛
طبری، ۵ / ۲۶۶- ۲۶۷؛ ابوالفرج،
همان، ۱۷ / ۱۰۶- ۱۰۷). از سوی
دیگر، زیاد که میدانست برای قتل حجر، به دستاویز بیشتر
و مقبولتری نیاز هست، بزرگان کوفه از قبایل و تیرههای
گوناگون را وا داشت تا برضد حجر گواهی دهند و مراقب بود تا گواهی
دهندگان از مشاهیر شهر باشند و گواهینامۀ مورد نظر، تا
حد ممکن دست عوامل خلافت را برای قتل او باز بگذارد؛ به همین سبب،
جُرم دشنام به عثمان و شخص خلیفه را کافی ندانست و چون ابوبُردة بن
ابی موسى (ه م) از اقدام حجر در «خلع خلیفه» و «ترک جماعت» و در نتیجه،
«کفر» او سخن به میان آورد، زیاد پذیرفت (بلاذری، همان،
۵ / ۲۶۲؛ طبری، ۵ / ۲۶۸-
۲۶۹؛ ابوالفرج، همان، ۱۷ / ۱۰۷؛
نیز نک : ابراهیم ثقفی، ۳۸۸-
۳۸۹). در همین گواهینامه که سرانجام سران و
سرشناسان قبایل کوفه آن را تأیید کردند، نکتههای جالب
توجه دیگری هم برضد حجر ذکر شد، ازجمله اینکه وی خلافت
را جز برای آل ابیطالب شایسته نمیداند و از دشمنان امیرالمؤمنین
علی (ع) و کسانی که با آن حضرت در جنگ شدند، برائت میجوید
(طبری، ۵ / ۲۶۸؛ ابوالفرج، همانجا).
سرانجام حجر و یارانش را با غُل و
زنجیر و گویا شبانه، بهسوی شام حرکت دادند (بلاذری،
همان، ۵ / ۲۶۵؛ ابوالفرج، همان، ۱۷ /
۱۰۸). رفتارهای دلیرانهای از یاران او
هنگام خروج از شهر نقل شده است (طبری، ۵ / ۲۷۰-
۲۷۱؛ ابوالفرج، همانجا). از سرشناسان شهر، عبیدالله بن
حُرّ جُعفی آشکارا میگفت اگر ۵۰ تن با او همراهی
کنند، حجر را خلاص میکند، اما کسی پا پیش ننهاد (بلاذری،
همانجا؛ طبری، ۵ / ۲۷۱). گفتهاند که شماری
از بزرگان کوفه، مانند شبث بن ربعی تمیمی و مصقلة بن هُبیرۀ شیبانی
(بلاذری، همانجا)، با شماری از سپاهیان (دینوری،
۲۲۳)،کاروان را همراهی میکردند. معاویه که
از طریق برید، از اخبار حجر آگاهی داشت (مسعودی، ۳
/ ۱۸۹)، دستور داد تا حجر و یارانش را در نزدیکی
دمشق، در مَرج عَذراء (برای تفصیل دربارۀ آنجا، نک :
دنبالۀ مقاله) به زندان افکنند (بلاذری، همانجا؛ طبری، ۵ /
۲۷۲؛ نیز نک : یعقوبی، ۲ /
۲۷۴).
به روایتی، حجر و یارانش
پس از رسیدن به دمشق، با معاویه روبهرو شدند و بهرغم اینکه
حجر به معاویه، با خطاب «امیرالمؤمنین» سلام کرد، خلیفه
بلافاصله دستور داد تا ایشان را به قتل رسانند (بلاذری، فتوح،
۲۶۹؛ ابنعساکر، ۱۲ / ۲۱۳-
۲۱۴)؛ اما این روایت برای اهداف خاصی
جعل شده است و با دیگر روایات نیز آشکارا تناقض دارد (نیز
نک : بلاذری، همانجا، که دیدار مستقیم معاویه و حجر را
نپذیرفته است).
معلوم نیست که چه مدت پس از رسیدن
حجر و یارانش به نزدیکی دمشق نامۀ زیاد به
معاویه، مبنی بر اقدام حجر و یارانش در ترک جماعت و خلع خلیفه،
برای مردم شام خوانده شد (ابوالفرج، الاغانی، ۱۷ /
۱۰۹). خلیفه مطابق سیاستی که داشت، تا مدتی
خود را مردد نشان داد و حتى با بزرگان شام در این خصوص رایزنی
کرد (بلاذری، انساب، همانجا). گفتهاند که وی تردید خود را در
نامهای با زیاد نیز درمیان نهاد، اما زیاد در پاسخ
از تردید او با وجود گواهینامۀ شیوخ کوفه ابراز شگفتی
کرد و سرانجام از او خواست که درهرصورت، حجر را هرگز به کوفه بازنگرداند (طبری،
۵ / ۲۷۲- ۲۷۳؛ ابوالفرج، همان،
۱۷ / ۱۱۰). در این میان، معاویه
شفاعت دیگران را برای خلاصی ۶ تن از یاران حجر پذیرفت،
اما شفاعت مالک بن هُبیرۀ سکونی را در باب شخص حجر رد کرد و گفت که او «رأس القوم» بوده است
(بلاذری، همان، ۵ / ۲۶۶؛ طبری، ۵ /
۲۷۴؛ ابوالفرج، همانجا؛ نیز نک : یعقوبی،
همانجا). معاویه بعدها با بخشش مال هنگفتی، مالک را که از او رنجیده
بود، خشنود کرد (طبری، ۵ / ۲۷۸؛ ابوالفرج، همان،
۱۷ / ۱۱۳).
سرانجام خلیفه برای
هراساندن حجر و یارانش، فرستادگانی را با کفن نزد ایشان گسیل
داشت (قس: بلاذری، همان، ۵ / ۲۷۲، که در روایتی،
آوردن کفن را به عشیرههای حجر و یارانش نسبت میدهد) و
دستور داد تا حجر و یارانش را به برائت از امام علی (ع) و شتم آن حضرت
بخوانند، وگرنه آمادۀ مرگ باشند، زیرا گواهینامۀ شیوخ
کوفه خون ایشان را بر خلیفه حلال کرده است (همان، ۵ /
۲۶۶؛ طبری، ۵ / ۲۶۸،
۲۷۵؛ ابوالفرج، همان، ۱۷ / ۱۱۱؛
نیز نک : مسعودی، همانجا). حجر و یارانش که آشکارا دل بر مرگ
نهاده بودند، و از کفنها و گورهای آماده نمیهراسیدند، نپذیرفتند
و شب را به نماز و عبادت گذراندند. جالب توجه است که فرستادگان خلیفه با
وجود ابراز شگفتی از عبادت حجر و یارانش، برای دستور خلیفه
جایگاهی خاص قائل بودند و سخن حجر که به ایشان گفت: ما را چون
کافران میکُشید و چون مسلمانان کفن خواهید کرد (بلاذری، طبری،
ابوالفرج، همانجاها)، تناقض در عقیدۀ کارگزاران خلافت را نشان میدهد.
سرانجام حجر پیش از آنکه به قتل رسد، خواست بار دیگر دو رکعت نماز
بگزارد و نماز را چنانکه خود گفت، کوتاه کرد تا قاتلان گمان نبرند که او از مرگ
هراس دارد؛ سپس همراه یاران باقی مانده، سر از تنش جدا کردند (بلاذری،
همان، ۵ / ۲۶۸؛ طبری، ابوالفرج، همانجاها؛ نیز
نک : ابن سعد، نیز یعقوبی، همانجاها؛ برای اشاره به کیفیت
قتل ایشان در مراثی، نک : بلاذری، همانجا: جری قتلُهُم
ذبحاً کَذبحِ البَهائمِ؛ نیز نک : همان،۵ / ۲۷۷:
الا لَیتَ حُجراً مات موتاً / و لم یَنحر کما نَحَرَ الجزور). حجر
اندکی پیش از قتل گفت که اگرچه گور آماده، کفن گشوده و تیغ آخته
را در برابر خویش میبیند، هرگز چیزی نخواهد گفت که
موجب خشم پروردگار شود (همو، نیز ابوالفرج، همانجاها؛ مسعودی، ۳
/ ۱۹۰؛ نیز نک : جاحظ، ۱ /
۲۸۶).
بیشتر مآخذ، ماجرای جنبش
حجر و تاریخ قتل وی و یارانش را در ۵۱ ق آوردهاند
(خلیفه، ۱ / ۲۵۱؛ طبری، ۵ /
۲۵۱؛ بسوی، ۳ /
۳۱۹-۳۲۰)، اما در برخی از منابع از
سالهای ۵۲ ق (یعقوبی، همانجا) و ۵۳ ق
(ابندرید، ۵۲۳؛ ابنحبان، مشاهیر، ۸۹؛
مسعودی، ۳ / ۱۸۸؛ ابنعساکر، ۱۲ /
۲۳۲) نیز بهعنوان تاریخ قتل او یاد شده است.
حاکم نیشابوری به نقل از ابومخنف، قتل حجر را در شعبان ۵۱
/ اوت ۶۷۱، یعنی اواخر تابستان آن سال آورده است
(۳ / ۴۶۹)، اما از سوی دیگر، گفتهاند که حجر
را در بامداد روزی سرد در کوفه به نزد زیاد بردند (طبری،
۵ / ۲۶۵؛ ابوالفرج، همان، ۱۷ /
۱۰۶)، و از آنجا که آغاز سال ۵۱ ق / ژانویه ـ
فوریۀ ۶۷۱ در فصل زمستان بوده است، میتوان احتمال داد
که حجر و یارانش، چند ماهی در مرج عذراء در حبس بودهاند.
بهگفتۀ روایات
کهن، پیکر حجر و یارانش را در همان مرج عذراء، پس از گزاردن نماز، بهخاک
سپردند (بلاذری، همان، ۵ / ۲۷۱؛ طبری،
۵ / ۲۷۷). گفتهاند که حجر خواسته بود تا زنجیر از
او نگشایند و خونش را نشویند تا در همان وضع معاویه را در قیامت
و بر پل صراط ببیند (بلاذری، همان، ۵ / ۲۶۹:
... فانّی لاقٍ معاویة عند اعلی الجادة؛ نیز نک : ابنسعد،
۶ / ۲۲۰؛ صنعانی، ۳ / ۵۴۲؛
ابن ابی شیبه، ۳ / ۱۳۹؛ حاکم، همانجا). گور
حجر و یارانش، از روزگار کهن ــ که تـاریخ آن بهطور دقیـق
معـلوم نیست ــ زیارتگاه بوده، و بنایی همچون مسجد داشته
است (ابنعساکر، ۱۲ / ۲۰۸؛ ابناثیر، ۱
/ ۴۶۲؛ ذهبی، ۳ / ۴۶۷؛ ابنشداد،
۱۸۱؛ هروی، ۱۲؛ نیز نک : حرزالدین،
۱ / ۲۳۵؛ قائدان، ۲۳۷).
در روزگار ما نیز گور حجر و یارانش،
در قریۀ عَذراء، در فاصلۀ ۳۶ کیلومتری شرق دمشق، بنای مشهوری
است و بر آن ضریحی طلایی نصب شده است (نک : آرامگاهها
... ،۶۰). البته در شهر دمشق نیز بنایی هست که
نشانههایی از دورۀ بیزانس در آن دیده میشود و بعدها مسجد القصب (یا
الاقصاب یا الرؤوس) خوانده شد (برای تفصیل، نک : طلس،
۲۲۲- ۲۲۳؛ علبی،
۳۵۲- ۳۵۳). اگرچه در کتیبۀ تقریباً
جدید بر دیوار این مسجد،آنجا «مرقد» ۷ تن از صحابۀ پیامبر
(ص)، با تصریح به حجر و ۶ تن از یاران او یاد شده است (نک
: شهابی، ۵۹۱) و دستکم، یکی از مآخذ با تردید
از این مکان هم بهعنوان مدفن حجر و یارانش یاد کرده است (نک :
عدوی، ۱۴)، اما از نشانههای گوناگون ــ ازجمله نام
«الرؤوس» ــ پیدا ست که سر بریدۀ حجر و یارانش
را طبق سنت آن ایام، نخست به نمایش گذاشته، و سپس به احتمال بسیار،
در همین محل دفن کردهاند؛ چنانکه در برخی مآخذ کهن، به موضوع دفن
سرهای حجر و یارانش در این محل تصریح شده است (نک : ابن
عبدالهادی، ۱۱۱- ۱۱۲؛ محبی،
۴ / ۱۵۸- ۱۵۹). جالب توجه است که در
روایات تاریخی موجود،کوچکترین اشارهای به موضوع
سرهای حجر و یارانش دیده نمیشود، و تنها از بیتی
از یک مرثیۀ مشهور در همان روزگار، چنین بر میآید که سر حجر را
مدتی بر دو دروازۀ دمشق نصب کرده بودهاند (نک : مسعودی، ۳ /
۱۸۹: و یصلبه علی بابی دمشق / و تأکل من
محاسنه النسور).
گفتنی است که زیاد خانۀ حجر
را در کوفه تخریب کرد و سالها بعد در زمان مختار و به دستور او، خانۀ محمد
بن اشعث تخریب و با مصالح آن، خانۀ حجر دوباره بنا شد (طبری،۶
/ ۶۶). دو پسر حجر که هر دو در شمار شیعیان بودند و در
جنبش مختار در کوفه شرکت داشتند، پس از شکست مختار، به دستور مصعب بن زبیر
به قتل رسیدند (کلبی، ۱ / ۱۴۳؛ بلاذری،
همان، ۶ / ۴۵۲؛ نیز نک : ابندرید،
۳۶۴؛ ابنحجر، ۱ / ۳۳۰).
در سرگذشت حجر، موضوعی در بیشتر
مآخذ تکرار شده، و آن چنین است که حجر بن عدی در فتوحات شام و بهیژه
ناحیۀ مرج عذراء، شرکت داشته است. مبنای این مطلب، به احتمال بسیار،
فتنهای منسوب به او در آستانۀ قتل است که گاه با عبارات گوناگون
نقل شده، بدین مضمون که وی نخستین کسی از مسلمانان بود که
به این منطقه وارد شد (بلاذری، همان، ۵ /
۲۶۸، ۲۷۱؛ طبری، ۵ / ۲۷۵؛
نیز نک : ابنسعد، ۶ / ۲۱۹؛ ابوالعرب،
۱۱۷- ۱۱۸). در یکی دو روایت
از گفتۀ حجر، وی از کوفه یا عراق و شام با هم نام برده است
(ابوالفرج، همان، ۱۷ / ۱۱۱؛ نیز نک : بلاذری،
۵ / ۲۶۸، به نقل از عوانة بن حکم). با این همه، باید
گفت که در روایات موجود از فتوحات در ناحیۀ شام، نامی
از حجر به میان نیامده است.
قتل حجر و یارانش، برای شخص
معاویه پیامدهایی داشت: در کوفه، شیعیان از
قتل حجر و یارانش سخت برآشفتند و شماری از بزرگان ایشان، چون
خبر قتل حجر را به امام حسین (ع) دادند، آن حضرت سخت غمگین شد (دینوری،۲۲۴؛
نیز نک : بلاذری، انساب، ۵ / ۲۷۴) و در
نامهای که بعدها در پاسخ معاویه نوشت، با خشم تمام، به موضوع قتل
ظالمانۀ حجر و یارانش بهدست وی اشاره فرمود (بلاذری، همان،
۵ / ۱۲۹؛ کشی، ۴۹؛ الامامة، ۱ / ۲۲۴؛
برای روایت متفاوتی از این نامه، نک : ابنحبیب،
۴۷۹؛ برای روایت حاکی از اعتراض مستقیم
آن حضرت به معاویه، نک : آبی، ۱ / ۳۳۵؛ طبرسی،
۱۹-۲۰). همچنین، عایشه، همسر پیامبر
(ص) که فرستادۀ او برای توقف حکم قتل حجر دیر به شام رسید (بلاذری،
همان، ۱۰ / ۱۷۵- ۱۷۶؛ نیز
نک : ابنسعد، ۶ / ۲۲۰)، به خلیفه اعتراض کرد
(بلاذری، همان، ۵ / ۲۷۲- ۲۷۳؛
ابوالفرج، الاغانی، ۱۷ / ۱۱۳؛ یعقوبی،
۲ / ۲۷۵؛ طبری، ۵ / ۲۷۹؛
بسوی، ۳ / ۳۲۰- ۳۲۱؛ ابوالعرب،
۱۱۹). حتى بنابر روایات تأمل برانگیزی، معاویه
خود هنگام مرگ از قتل حجر، به نحوی اظهار پشیمانی کرد (بلاذری،
همان، ۵ / ۲۷۵؛ طبری، ۵ /
۲۵۷، ۲۷۹؛ ابوالفرج، همانجا). بعدها در
۲۸۴ ق / ۸۹۷ م المعتضد عباسی، در اعلامیهای
مبنی بر دستور لعن معاویه، از ماجرای قتل حجر و یارانش نیز
در شمار مطاعن معاویه یاد کرد (نک : طبری،۱۰ /
۵۹).
حجر بن عدی یکی از
چهرههای شاخص در فرهنگ اسلامی است و بهویژه بر درجۀ والای
او در زهد و پارسایی تأکید شده است. امام حسین (ع) در
نامهای مشهور در پاسخ به معاویه، ضمن اشاره به زهد حجر، بر جنبۀ امر
به معروف و نهی از منکر در خیزش وی تأکید فرمود (
الامامة، همانجا؛ نیز نک : بلاذری، همان، ۵ /
۱۲۹). حتى در نامهای که گفتهاند شریح قاضی
به معاویه نوشت، به مراتب مسلمانی حجر از هر حیث گواهی
داد (همان، ۵ / ۲۶۴؛ طبری، ۵ /
۲۷۲؛ ابوالفرج، همان، ۱۷ / ۱۰۹-
۱۱۰). در دیگر مآخذ نیز بر زهد و پارسایی
حجر، ضمن مناقب منسوب به او،تأکید شده است (ابوالعرب،
۱۱۶؛ حاکم، ۳ / ۴۶۸؛ ابنعدیم،
۵ / ۲۱۱۲؛ ذهبی، ۳ /
۴۶۳).
این موضوع که حجر را در روایات
تاریخی، از طبقۀ «قُرّاء» خواندهاند، نیز جالب توجه و تأمل است (بلاذری،
همان، ۶ / ۱۵۳؛ طبری، ۵ / ۴۲۶).
با توجه به همین مراتب، حسن بصری هنگام یاد از معاویه، از
قتل حجر به دست او اظهار تأسف میکرد (بلاذری، همان،۵ /
۲۷۳؛ ابن ابی الحدید، ۱۶ /
۱۹۳) و کسانی قتل حجر را یکی از نشانههای
ذلت مردم میدانستند (ابوالفرج، مقاتل،۷۶؛ ابن ابی الحدید،
۱۶ / ۵۱). همچنین، برخی از روایات، حاکی
از اخبار تلویحی پیامبر (ص) به قتل حجر و یاران او ست و
در روایت منسوب به امام علی (ع)، در همین باب، حجر و یارانش
به اصحاب اخدود (ه م) تشبیه شدهاند (ابوالعرب، ۱۱۹؛ ابنعساکر،
۱۲ / ۲۲۷؛ نیز نک : مجلسی،
۱۸ / ۱۲۴).
در میان علمای امامیه،
شیخ طوسی ضمن درج نام حجر در اصحاب امام علی و امام حسن(ع)، او
را از «ابدال» خوانده (ص۶۰، ۹۴)، و در مآخذ رجالی شیعی،
بهطور کلی بر جلالت قدر او تأکید شده است (خویی، ۵
/ ۲۱۸؛ شوشتری، ۳ / ۱۳۱؛ برای
نقد روایات مغلوط در اختیار معرفة الرجال دربارۀ حجر، نک :
همو، ۳ / ۱۲۴- ۱۲۵). به نوشتۀ دیگر
مآخذ رجالی، حجر تنها از امام علی (ع) و عمار یاسر روایت
کرده (ابنسعد، همانجا؛ ابن ابی حاتم، ۱(۲) /
۲۶۶؛ ابنعدیم، ۵ / ۲۱۰۹؛
برای روایت او از امام (ع)، نک : ابنبابویه،
۶۳۲؛ برای روایت خطبهای از امام علی
(ع) از طریق حجر، نک : یحیی بن حسین،
۲۸۰- ۲۸۱) و کسانی چون ابو لیلی
کندی و عبدالرحمان بن عابس از او روایت شنیدهاند (ابنعساکر،
۱۲ / ۲۰۷؛ ذهبی، همانجا؛ برای یک
روایت غیرمستقیم او از پیامبر (ص) در فضایل امام علی
(ع)، نک : طبرانی، ۷ / ۳۰۸؛ ابنعبدالبر، ۲
/ ۶۹۷؛ ابنعدیم، ۵ /
۲۱۰۶؛ ابنعساکر، ۱۲ /
۲۰۸).
مآخذ
آبی، منصور، نثر الدر، به کوشش
محمد علی قرنه، قاهره، ۸۹-۱۹۸۱م؛
آرامگاههای اهل بیت و اماکن زیارتی در سوریه، دمشق،
وزارة السیاحه؛ ابراهیم ثقفی، الغارات، به کوشش عبدالزهرا حسینی،
بیروت، ۱۴۰۷ق / ۱۹۸۷م؛ ابن
ابی حاتم، عبدالرحمان، الجرح و التعدیل، حیدرآباد دکن،
۱۳۷۱ق / ۱۹۵۲م؛ ابن ابی
الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغة، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم،
قاهره، ۱۹۵۹- ۱۹۶۶م؛ ابن ابی
الدنیا، عبدالله، «مقتل امیرالمؤمنین علی بن ابی
طالب علیهالسلام»، به کوشش عبدالعزیز طباطبایی، تراثنا،
قم، ۱۴۰۸ق، س۳، شم ۳؛ ابن ابی شیبه،
عبدالله، المصنف، حیدرآباد دکن، ۱۳۸۶ق؛ ابناثیر،
علی، اسد الغابة، به کوشش محمد ابراهیم بنا و دیگران،
قاهره،۱۹۷۰م؛ ابنبابویه، محمد، الخصال، به کوشش علیاکبر
غفاری، قم، ۱۴۰۳ق؛ ابنحبان، محمد، الثقات، حیدرآباد
دکن، ۱۳۹۳ق / ۱۹۷۳م؛ همو، مشاهیر
علماء الامصار، به کوشش م. فلایش هامر، قاهره،
۱۳۷۹ق / ۱۹۵۹م؛ ابنحبیب،
محمد، المحبر، به کوشش ایلزه لیشتن اشتتر، حیدرآباد دکن،
۱۳۶۱ق / ۱۹۴۲م؛ ابنحجر عسقلانی،
احمد، الاصابة، قاهره، ۱۳۲۸ق /
۱۹۱۰م؛ ابندرید، محمد، الاشتقاق، به کوشش
عبدالسلام محمد هارون، قاهره، ۱۳۷۸ق /
۱۹۵۸م؛ ابنرستم طبری، محمد، دلائل الامامة، قم،
۱۴۱۳ق؛ ابنسعد، محمد، الطبقات الکبرى، بیروت،
دارصادر؛ ابنشبّه، عمر، تاریخ المدینة المنورة، به کوشش فهیم
محمد شلتوت، بیروت،۱۴۱۰ق /
۱۹۹۰م؛ ابنشداد، محمد، الاعلاق الخطیرة، به کوشش
سامی دهان، دمشق، ۱۳۸۲ق /
۱۹۶۲م؛ ابن شهرآشوب، محمد، مناقب آل ابی طالب (ع)،
قم، المکتبة العلمیه؛ ابن عبدالبر، یوسف، الاستیعاب، به کوشش علی
محمد بجاوی، قاهره،۱۳۸۰ق /
۱۹۶۰م؛ ابن عبدالهادی، یوسف، ثمار المقاصد فی
ذکر المساجد، به کوشش محمد اسعد طلس، بیروت، ۱۹۴۳م؛
ابنعدیم، عمر، بغیة الطلب، به کوشش سهیل زکار، دمشق،
۱۴۰۹ق / ۱۹۸۸م؛ ابنعساکر، علی،
تاریخ مدینة دمشق، به کوشش علی شیری، بیروت،
۱۴۱۵ق / ۱۹۹۶م؛ ابن ناصرالدین،
محمد، توضیح المشتبه، به کوشش محمد نعیم عرقسوسی، بیروت،
۱۴۰۷ق / ۱۹۸۶م؛ ابنندیم،
الفهرست؛ ابواحمد عسکری، حسن، تصحیفات المحدثین، به کوشش احمد میره،
قاهره، ۱۴۰۳ق / ۱۹۸۲م؛ ابوالعرب،
محمد، المحن، به کوشش یحیى وهیب جبوری، بیروت،
۱۴۰۳ق / ۱۹۸۳م؛ ابوغالب زراری،
احمد، رسالة، به کوشش محمدرضا حسینی، قم،
۱۴۱۱ق؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، به کوشش
احسان عباس و ابراهیم سعافین، بیروت،
۱۴۲۳ق / ۲۰۰۲م؛ همو، مقاتل
الطالبیین، به کوشش احمد صقر، قاهره، ۱۳۶۸ق /
۱۹۴۹م؛ الامامة و السیاسة، منسوب به ابنقتیبه،
چ تصویری، تهران، ۱۳۸۸ش /
۲۰۰۹م؛ انصاری، حسن، «مقتل حجر بن عدی تألیف
هشام کلبی» (نک : مل ، انصاری)؛ بخاری، محمد، التاریخ
الکبیر، حیدرآباد دکن، ۱۹۷۸م؛ بسوی، یعقوب،
المعرفة و التاریخ، به کوشش اکرم ضیاء عمری، بغداد،
۱۳۹۴- ۱۳۹۶ق؛ بلاذری،
احمد، انساب الاشراف، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت،
۱۴۱۷ق / ۱۹۹۶م؛ همو، فتوح
البلدان، به کوشش دخویه، لیدن، ۱۸۶۳م؛ جاحظ،
عمرو، البیان و التبیین، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره،
۱۳۶۷ق / ۱۹۴۸م؛ حاکم نیشابوری،
محمد، المستدرک علی الصحیحین فی الحدیث، به کوشش یوسف
عبدالرحمان مرعشلی، بیروت، ۱۴۰۶ق؛ حرزالدین،
محمد، مراقد المعارف، قم، ۱۳۷۱ش؛ خلیفة بن خیاط،
تاریخ، به کوشش سهیل زکار، دمشق، ۱۹۶۰م؛ خویی،
ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، قم، ۱۴۱۳ق /
۱۹۹۲م؛ دینوری، احمد، الاخبار الطوال، به
کوشش عبدالمنعم عامر، قاهره، ۱۹۵۹م؛ ذهبی، محمد، سیر
اعلام النبلاء، به کوشش شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت،
۱۴۰۴ق / ۱۹۸۴م؛ شوشتری،
محمد تقی، قاموس الرجال، قم، ۱۴۱۰ق؛ شهابی،
قتیبه، مشیدات دمشق ذوات الاضرحة و عناصرها الجمالیة، دمشق،
۱۹۹۵م؛ صنعانی، عبدالرزاق، المصنف، بـه کـوشش حبیبالرحمـان
اعظمی، بیـروت، ۱۴۰۳ق /
۱۹۸۳م؛ طبـرانـی، سلیمان، المعجم الکبیر،
موصل، ۱۴۰۰ق / ۱۹۸۰م؛ طبرسی،
احمد، الاحتجاج، به کوشش محمدباقر موسوی خرسان، نجف،
۱۳۸۶ق / ۱۹۶۶م؛ طبری، تاریخ؛
طلس، محمد اسعد، «الذیل» (نک : هم ، ابن عبدالهادی)؛ طوسی،
محمد، رجال، به کوشش جواد قیومی اصفهانی،قم،
۱۴۱۵ق؛ عدوی، محمود، کتاب الزیارات، به کوشش
صلاحالدین منجد، دمشق، ۱۹۵۶م؛ علبی، اکرم
حسن، خطط دمشق، دمشق، ۱۴۱۰ق /
۱۹۸۹م؛ قائدان، اصغر، تاریخ و اماکن زیارتی
و سیاحتی سوریه، تهران، ۱۳۷۳ش؛ کشی،
محمد، معرفة الرجال، اختیار طوسی، به کوشش حسن مصطفوی، مشهد،
۱۳۴۸ش؛ کلبی، هشام، نسب معد و الیمن الکبیر،
به کوشش ناجی حسن، بیروت، ۱۴۰۸ق /
۱۹۸۸م؛ مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، بیروت،
۱۴۰۳ق / ۱۹۸۳م؛ محبی دمشقی،
محمدامین، خلاصة الاثر، بیروت، دارصادر؛ مسعودی، علی،
مروج الذهب، به کوشش شارل پلا، بیروت، ۱۹۶۶م؛ مفید،
محمد، الارشاد، قم، ۱۴۱۳ق؛ همو، الجمل، به کوشش علی
شریفی، قم، ۱۴۱۳ق؛ مقدسی، مطهر، البدء
و التاریخ، به کوشش کلمان هوار، پاریس،
۱۹۰۷م؛ نجاشی، احمد، رجال، به کوشش موسى شبیری
زنجانی، قم، ۱۴۰۷ق؛ نصر بن مزاحم، وقعة صفین،
به کوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، ۱۳۸۲ق /
۱۹۶۲م؛ هروی، علی، الاشارات الى معرفة الزیارات،
به کوشش ژ. سوردل تومین، دمشق، ۱۹۵۳م؛ یحیی
بن حسین، تیسیر المطالب فی امالی ابی طالب،
بهکوشش عبدالله بن حمود عزی، عمان، ۱۴۲۲ق /
۲۰۰۲م؛ یعقوبی، احمد، تاریخ، به کوشش
هوتسما، لیدن، ۱۹۶۹م؛ نیز :
Ansari, www.Ansari.kateban.com /
entry1266.html; Keshk, Kh., «The Historiography of an Execution: The Killing of
Hujr B. Adi», Journal of Islamic Studies, Oxford , 2008 .