responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 628

ابوسعید گورکان

نویسنده (ها) : عباس زریاب خویی

آخرین بروز رسانی : چهارشنبه 21 خرداد 1399 تاریخچه مقاله

اَبوسَعیدِ گورَكان، میرزا سلطان ابوسعید، پسر میرزا سلطان محمد، پسر میرزا میرانشاه، پسر سوم امیر تیمور گوركان (حك‌ ‌۸۵۴-۸۷۳ ق / ۱۴۵۰- ۱۴۶۹ م)، پادشاه ماوراءالنهر و خراسان.

در كتابهای تاریخ عصر تیموری در میان فرزندان میرانشاه، نام میرزا سلطان محمد دیده نمی‌شود و در حوادث پس از مرگ تیمور ــ كه اخلاف او برای تحصیل قدرت به جان یكدیگر افتادند ــ خبری از او نیست و حتی نوۀ او بابر پسر عمر شیخ در ذكر نسبت خود فقط نام میرزا سلطان محمد را می‌آورد و كوچك‌ترین اشاره‌ای به احوال او ندارد (بابر، ۱۴) و به همین جهت بارتولد در اینكه او واقعاً از نسل تیمور باشد، تردید كرده است (ص 157).

منجم باشی مؤلف جامع الدول (ذیل اولاد تیمور و میرانشاه) از یكی از پسران خلیل سلطان فرزند میرانشاه به نام میرزا محمد باقر یاد كرده كه گویا در خدمت عم خود شاهرخ می‌زیست و او یكی از نواحی را به اقطاع وی داده و پس از آن حكومت ری به او سپرده بود. منجم‌باشی می‌گوید او همواره مطیع و منقاد شاهرخ بود و در ربیع الآخر ۸۳۸ وفات یافت و فرزندی به نام سلطان میرزا ابوسعید از او بر جای ماند كه همان ابوسعید، سلطان خراسان و ماوراءالنهر است. مؤلف جامع الدول همین قول را درست می‌داند و می‌نویسد كه مورخان در میان فرزندان میرانشاه نامی از سلطان محمد نبرده‌اند و در ذكر نسب میرزا ابوسعید نام خلیل سلطان را از قلم انداخته‌اند و چون خلیل سلطان فرزندی به نام میرزا محمد باقر داشته است، پس سلطان محمد مذكور در نسب ابوسعید باید همین میرزا محمد باقر باشد. همو از قول ابوالفضل دكنی مؤلف تاریخ خاندان تیموری هند می‌نویسد كه پدر ابوسعید، سلطان محمد برادر خلیل سلطان و مادرش مهرنوش از قوم فولادقیا بود. میرزا محمد با برادرش خلیل سلطان در ماوراءالنهر بود تا آنكه خلیل سلطان را از سمرقند بیرون كردند و میرزا محمد نزد الغ بیك ماند و شاهرخ، الغ بیك را به رعایت حال او توصیه كرد و شاهرخ (یا الغ بیك) او را برادر خطاب می‌كرد. میرزا محمد در بستر بیماری، دو پسر خود میرزا ابوسعید و میرزا منوچهر را به الغ‌بیك سپرد و این دو در خدمت الغ بیك بودند تا آنكه حوادث دیگری ظاهر شد. اما مؤلف جامع الدول در صحت این خبر تردید می‌كند.

اگر این قول درست باشد و نویسندگان آن عصر نام خلیل سلطان را از نسب میرزا ابوسعید انداخته باشند، باید دلیلی برای این عمل آنان موجود باشد. احتمال می‌رود چون خلیل سلطان شاهزاده‌ای عیاش و هوسران بود و در حقیقت شهر سمرقند و پادشاهی را برخلاف وصیت تیمور غصب كرده بود و اموال عظیمی را كه تیمور از غارت شهرهای بزرگ جهان در سمرقند جمع آورده بود، در اندك مدتی بر باد داده و از این رو بدنامی زیادی برای خود حاصل كرده بود، مورخان عصر ابوسعید نخواسته‌اند و او را به همین خلیل سلطان منتسب كنند. شاید علت گمنامی ابوسعید در زمان الغ بیك هم همین باشد كه كسی كه به جهت اعمال جدش به او اعتنایی نمی‌كرد و شاید خود ابوسعید هم نمی‌خواسته او را نوۀ خلیل سلطان بدانند (خواندمیر، حبیب السیر، ۳ / ۵۵۱-۵۵۲؛ روملو، ۳، ۷، ۸؛ عبدالرزاق، ۲(۱) / ۷- ۹). مورخان نوشته‌اند كه ابوسعید هنگامی كه در خدمت الغ بیک بود، همواره هوای سلطنت در سر داشته و پیوسته از مشایخ صوفیه و «اهل الله» استمداد می‌كرده است (همو، ۲(۳) / ۹۸۷- ۹۸۸).

 

آغاز فعالیت و تسلط بر ماوراءالنهر

در ۸۵۳ ق خصومت میان الغ بیك و پسرش میرزا عبداللطیف به اوج خود رسید و الغ بیك برای مقابله با او رهسپار بلخ شد. پسر دیگر او به نام عبدالعزیز دست تعدّی به اموال و اعراض مردم سمرقند دراز كرد. این عمل حتی در میان مردم ماوراءالنهر ایجاد خشم و نفرت كرد و مخصوصاً مشایخ دین وتصوف از این عمل او ناراضی بودند، ابوسعید كه در خدمت الغ بیك و در سپاه او بود، از این اوضاع به نفع خود استفاده كرد و ایل ارغون را به خدمت خود درآورد و روانۀ سمرقند شد. ایل ارغون كه بعدها در اواخر سدۀ ۹ و اوایل سدۀ ۱۰ ق شهرت و قدرتی به دست آوردند، در آن زمان ناشناخته بودند و دولتشاه آنها را از تركمانان می‌داند (ص ۲۷۴؛ نیزنك‌ : خواندمیر، همان، ۴ / ۳۲-۳۳). احتمال می‌رود این ایل تركمان كه در میان ایلات جغتایی و ترك تنها می‌زیستند، از وضع سیاسی و اجتماعی خود ناراضی بودند و ابوسعید هم كه با وجود شاهزادگی در میان شاهزادگان تیموری محل اعتنا نبود، از مدتها پیش با این ایل در تماس بوده و با شنیدن ناخشنودی مردم و پیشوایان دین و طریقت و شاید هم با موافقت آنان دست به این كار خطیر زده است وگرنه نمی‌توان پذیرفت كه میرزا ابوسعید ناگهان به میان ایل ارغون برود و از آنجا رهسپار سمرقند شود. بارتولد (همانجا) هم اشاره‌ای به این معنی دارد.

ابوسعید امیدوار بود كه ناخشنودی مردم از میرزا عبدالعزیز و الغ بیك سبب شود كه مردم سمرقند، دروازه‌ها را به روی او بگشایند، اما الغ بیك از شنیدن این خبر دست از جنگ با عبداللطیف كشید و با شتاب خود را به سمرقند رسانید و چون ابوسعید تاب مقاومت با او نداشت، دست از محاصره برداشت و به میان ایل ارغون رفت (۸۵۳ ق). ابوسعید در این هنگام ۲۵ سال داشت (عبدالرزاق، همانجا).

عبداللطیف پس از كشتن پدرش الغ بیك، ابوسعید را از میان ایل ارغون بیرون آورد و به زندان انداخت. اما ابوسعید توانست پس از چند روزی از زندان رهایی یابد و به بخارا رود. شاید مردم سمرقند كه از اوضاع ناخشنود بودند، او را فرار داده‌اند (همو، ۲(۳) / ۹۹، ۹۹۳-۹۹۴). در بخارا ابوسعید گروهی بسیار گرد خود فراهم آورد و بر عبداللطیف شورید (شب ۲۸ ریبع الاول ۸۵۴) و این مصادف بود با قتل عبداللطیف در سمرقند و هنوز خبر آن به بخارا نرسیده بود. به همین جهت بزرگان شهر از ترس عبداللطیف او را گرفته، به زندان انداختند، اما پس از وصول خبر كشته شدن عبداللطیف او را از زندان بیرون آوردند و به سلطنت برداشتند. ابوسعید كه از حمایت مردم بخارا بهره‌مند بود، روی به سمرقند نهاد.

میرزا عبدالله نوۀ شاهرخ كه پس از قتل عبداللطیف در سمرقند بر تخت نشسته بود، با اموال و خزاین عبداللطیف لشكری فراهم كرد و به جنگ ابوسعید شتافت و او را شكست داد (همو، ۲(۳) / ۱۰۰۶- ۱۰۰۹، ۱۰۱۵). ابوسعید متواری شد و پس از مدتی دربه‌دری شهر یسّی را كه در حوزۀ سیر دریا یا سیحون واقع و موطن و مدفن احمد یسوی صوفی نامدار ترك است، به تصرف درآورد. میرزا عبدالله با شنیدن این خبر امرای خود را در زمستان ۸۵۵ ق برای تصرف شهر یسی فرستاد و این سپاه آن شهر را در حصار گرفتند. ابوسعید را حیله‌ای به خاطر رسید و جمعی را در لباس ازبكان از شهر بیرون فرستاد تا از سیاهی آنان به سپاه میرزا عبدالله چنان و انمود كند كه ازبكان به یاری او آمده‌اند. ازبكان كه در دشت قبچاق حكومت داشتند، پیوسته به ماوراءالنهر حمله می‌كردند و مردم آن نواحی از آنان بیمناك بودند (نك‌ : ه‌ د، ابوالخیر خان ازبك). این حیلۀ ابوسعید مؤثر افتاد و امرای میرزاعبدالله از ترس باروبنۀ خود را گذاشته، روی به گریز نهادند (عبدالرزاق، ۲(۳) / ۱۰۱۵-۱۰۱۷).

ابوسعید از گریز سپاهیان میرزا عبدالله دلگرم شد و آهنگ تسخیر شاهرخیه (تاشكند) كرد. مورخان می‌نویسند كه میرزا عبدالله سپاهی بزرگ گرد آورد و وری به شـاهرخیه نهاد (نك‌ : همو، ۲(۳) / ۱۰۱۸). در این میان ابوسعید به اشارۀ یكی از امیران خود از ابوالخیرخان شاه ازبك كه با اولاد تیمور كشمكش داشت، یاری خواست (میرخواند، ۶ / ۷۷۷). ابوالخیرخان كه همیشه هوای فتح ماوراءالنهر را در سر داشت، از اختلاف میان دو شاهزادۀ تیموری بهره گرفت و به یاری ابوسعید شتافت و هر دو برای تصرف سمرقند روی به آن شهر نهادند. در كنار آب كوهك یا بولونغور جنگ سختی میان ابوسعید و ابوالخیر از یك سو و میرزا عبدالله از سوی دیگر درگرفت كه میرزا عبدالله در آن جنگ كشته شد (خواندمیر، همان، ۴ / ۵۰؛ دولتشاه، ۳۲۰؛ فضل‌الله، ۱۴۵ـ۱۴۶).

ابوسعید از بیم آنكه اگر ازبكان به شهر درآیند، بر مردم ظلم و اجحاف خواهند كرد و در حقیقت بیرون راندن ایشان از شهر ممكن نخواهد شد، آنان را غافلگیر كرد و به دروازۀ شهر سمرقند رفت و خود را معرفی كرد و گفت اگر می‌خواهید از تعرض ازبكان سالم بمانید، دروازه را بگشایید. مردم دروازه را باز كردند و ابوسعید به شهر درآمد و فرمان داد تا همۀ دروازه‌های شهر را به روی ازبكان ببندند و به ابوالخیرخان پیغام داد كه بهتر است به سوی مملكت خود بازگردد و برای تشكر از یاری او هدایا و پیشكشهای شایسته برای او فرستاد و ابوالخیر ناچار به دشت قبچاق بازگشت (میرخواند، ۶ / ۷۷۸؛ خواندمیر، همانجا). مؤلف مطلع السعدین، بدون ذكر این تدبیر، می‌گوید: ابوسعید به ابوالخیر خان كه ملازم او بود، انعام پادشاهانه فرمود و جواهر و اسب فراوان بخشید و به او اجازۀ مراجعت داد (عبدالرزاق، ۲(۳) / ۱۰۲۴). اما این مطلب در منابع تاریخ ازبكان به گونۀ دیگری آمده است. بنا به نقل بارتولد (ص 165) از تاریخ ابوالخیرخانی (نك‌ : كوهستانی، گ ۳۳۳ به بعد)، ابوسعید به اردوی خان ازبك رفت و با عباراتی خاضعانه از یاریهای او تشكر كرد و در سمرقند خطبه به نام ابوالخیر خواندند و سكه به نام او زدند.

درست است كه به گفتۀ بارتولد (همانجا) فاتح واقعی در این جنگ ابوالخیرخان و سپاه ازبك بوده است، اما گفتۀ مؤلفان روضة الصفا و حبیب السیر به حقیقت نزدیك‌تر است. در واقع ابوالخیرخان كه فتح سمرقند بی‌مساعدت او میسّر نمی‌شد و همواره در فكر تصرف ماوراءالنهر بود، اگر وارد شهر می‌شد و خطبه و سكه به نام او بود، به ابوسعید مجال قدرت نمایی نمی‌داد، اما شرح حال‌نویسان خواجه عبیدالله احرار صوفی بسیار بانفوذ و مقتدر ماوراءالنهر، فتح سمرقند و كشته شدن میرزا عبدالله را بر اثر توجهات معنوی او می‌دانند و مخصوصاً كه گویا میرزا عبدالله توجهی به خواجه احرار نداشته است (نك‌ : دنبالۀ مقاله).

ابوسعید در سمرقند بر تخت سلطنت جلوس كرد (۸۵۵ ق) و قاتلان میرزا عبداللطیف را در همان محل كه قصد او كرده بودند، به قصاص عمل خود رسانید و اجسادشان را بسوخت (عبدالرزاق، ۲(۳) / ۱۰۲۳، ۱۰۲۴). پس از آن از آب آمویه گذشت و بلخ را به تصرف خود درآورد و از حدود بدخشان تا مرغاب به دست او افتاد (همو، ۲(۳) / ۱۰۵۲-۱۰۵۳). در آن زمان ابوالقاسم بابر نوۀ شاهرخ در هرات و خراسان حكومت می‌كرد و چون خبر فتح بلخ را شنید، روی به آن جانب نهاد و ابوسعید كه ظاهراً كه توانایی مقابله با او در خود نمی‌دید، به سمرقند بازگشت (۸۵۸ ق). ابوالقاسم برای تنبیه او روی به سمرقند نهاد (همو، ۲(۳) / ۱۰۵۳، ۱۰۵۵) و سفرایی كه ابوسعید برای آشتی فرستاده بود، نتوانستند كاری انجام دهند و ابوالقاسم بابر روز چهارشنبه، ۱۴ شوال ۸۵۸ به یك فرسخی سمرقند رسید (همو، ۲(۳) / ۱۰۵۸، ۱۰۶۵). ابوسعید كه بیشتر سپاهیان خود را مرخص كرده بود و قراخواندن آنها دشوار می‌نمود، خود را سخت در تنگنا یافت، اما خواجه عبیدالله احرار كه مرشد او بود، به یاریش آمد و او را به مقاومت تشویق كرد و مردم سمرقند را برانگیخت تا به دفاع از شهر پردازند و مردم قول دادند كه اگر محاصره تا یك سال هم به درازا بكشد، مقاومت كنند. ابوسعید به تفصیلی كه در مطلع سعدین مسطور است، به تدبیر قلعه‌داری و سنگربندی پرداخت (همو، ۲(۳) / ۱۰۶۲- ۱۰۶۴)، تا آنكه پس از ۴۰ روز محاصره، برف و سرما عزم محاصره‌كنندگان را سست كرد. پس از رفت و آمد سفرا آشتی در میان افتاد و مقرر گردید كه رود جیحون مرز میان متصرفات دو سلطان تیموری باشد و ابوسعید ماوراءالنهر را همچنان در تصرف خود داشته باشد. از آن به بعد روابط میان دو سلطان مقتدر تیموری رو به بهبود نهاد (همو، ۲(۳) / ۱۰۷۶- ۱۰۷۸).

ابوسعید شورش پیر احمد ترخان حاكم اُترار را كه سلطان اویس نوۀ عمر شیخ پسر تیمور را به پادشاهی برداشته بود، خوابانید و بعضی از شاهزادگان را كه از احفاد عمر شیخ بودند، به قتل رسانید و میرزا سلطان حسین پسر منصور بن بایقرا را گرفته، به زندان انداخت، ولی او را به وساطت میرزا ابوالقاسم بابر آزاد ساخت، اما بعد پشیمان شد (همو، ۲(۳) / ۱۰۸۶-۱۰۸۷؛ نیز نك‌ : دنبالۀ مقاله).

 

برانداختن شاهزادگان شاهرخی

ابوالقاسم بابر رقیب نیرومند ابوسعید در ۲۵ ربیع‌الثانی ۸۶۱ در مشهد به سكته درگذشت (همو، ۲(۳) / ۱۱۱۴-۱۱۱۵). امرای او در هرات، پسر ۱۱ ساله‌اش جلال‌الدین شاه محمود را به سلطنت برداشتند (همو، ۲(۳) / ۱۱۱۹)، ولی از او در برابر مدعیان نیرومند سلطنت از خاندان تیموری كاری ساخته نبود. ابوسعید كه در سمرقند بود، با شنیدن این خبر فرصت را از دست نداد و عازم هرات شد و آن شهر را به تصرف درآورد و در باغ زاغان هرات بر تخت نشست (همو، ۲(۳) / ۱۱۳۹- ۱۱۴۱). در این حال به ابوسعید چنین رساندند كه یكی از مدعیان سلطنت هرات یعنی ابراهیم میرزا پسر علاءالدوله در نهان قاصدان به سوی مادربزرگ خود گوهرشاد آغا، زن شاهرخ فرستاده است. ابوسعید بی‌درنگ به قتل آن زن نیكوكار (۹رمضان ۸۶۱) فرمان داد (همو، ۲(۳) / ۱۱۴۲- ۱۱۴۳).

می‌گویند مردم هرات در این سال متحمل رنج و مصیبت بسیار شدند و از ایشان ۳ مالیات برای ۳ پادشاه گرفته شد: نخست برای میرزا شاه محمود پسر بابر، دوم برای ابراهیم میرزا پسر علاءالدوله، سوم برای ابوسعید. محصلان مالیات از مردم «زرمال و لشكر» می‌خواستند و داروغگان از خانه‌ها و مزارع «داروغگانه» می‌گرفتند و «یساقیان» یا مأموران انتظامی به غارت اموال مردم مشغول بودند (همو، ۲(۳) / ۱۱۴۴).

ابوسعید با دریافت اخباری ناخوشایند از ماوراءالنهر مصلحت چنان دید كه در نیمۀ شوال ۸۶۱ از هرات بیرون برود (همو، ۲(۳) / ۱۱۴۴-۱۱۴۶). پس از آنكه بلخ را از دست میرزا احمد پسر عبداللطیف میرزا بیرون آورد، زمستان را در آن شهر گذرانید (همانجا). میرزا ابراهیم نوۀ شاهرخ بر هرات دست یافت، ولی در جنگ با جهانشاه قراقویونلو در جرجان و مازندران شكست یافت و به هرات بازگشت. پدر او علاءالدوله كه مدتی در دشتهای تركستان آواره بود، با شنیدن خبر پسرش به هرات آمد، ولی پدر و پسر با شنیدن حركت جهانشاه ناچار از هرات بیرون رفتند. احتمال می‌رود كه یكی از علل اینكه ابوسعید نتوانست در هرات بماند، اطلاعی بود كه او از قصد حملۀ جهانشاه به خراسان داشته است (نك‌ : همو، ۲(۳) / ۱۱۷۱). جهانشاه به هرات آمـد (نك‌ : دنبالۀ مقاله)، ولی نمی‌توانست مدت زیادی در آنجا بماند و پس از شكست پیربداق پسرش از ابوسعید طالب صلح شد و ابوسعید شرط صلح را خروج كامل جهانشاه از خراسان قرار داد و ناچار در اوایل صفر ۸۶۳ از هرات بیرون رفت و ابوسعید در ۱۵ همان ماه وارد هرات شد (همو، ۲(۳) / ۱۱۸۲-۱۱۸۴، ۱۱۸۷).

ابوسعید ظاهراً به جهت مضیقۀ مالی، بیشتر سپاهیان خود را مرخص كرده و با او بیش از ۰۰۰‘۲ تن نمانده بود. شاهزادگان تیموری، علاءالدوله و پسرش ابراهیم با میرزا سنجر نوۀ عمر شیخ اتفاق كردند و در سرخس جمع شدند. ابوسعید با وجود قلت سپاه آهنگ جنگ با آنان كرد و در این میان امیران او از ماوراءالنهر به یاریش آمدند و او شاهزادگان را در میان مرو و سرخس شكست داد (جمادی‌الاول ۸۶۳) و میرزا سنجر كشته شد (همو، ۲(۳) / ۱۱۹۰-۱۱۹۳). ابوسعید پس از آن به هرات بازگشت، ولی مجبور شد كه برای دفع سلطان حسین بایقرا به استراباد برود. در آنجا پس از شكست دادن سلطان حسین عازم پایتخت خود شد و در راه خبر شكست امیر خلیل حاكم سیستان و قندهار كه به هرات حمله كرده بود، به وی رسید. با شكست امیر خلیل، ابوسعید بر سیستان و فراه و قندهار كاملاً دست یافت (همو، ۲(۳) / ۱۲۲۰، ۱۲۲۶، ۱۲۲۸).

در ۸۶۵ ق میرزا محمد جوكی پسر میرزا عبداللطیف در ماوراءالنهر سر به طغیان برداشت و ابوسعید برای دفع او ناچار روی به ماوراءالنهر نهاد. میرزا محمد جوكی در حصار شاهرخیه (تاشكند) متحصن شد. در این میان خبر رسید كه سلطان حسین بایقرا به هرات حمله كرده و آن شهر را محاصره كرده است. ابوسعید از محاصرۀ شاهرخیه دست برداشت و با میرزا محمد جوكی صلح گونه‌ای بست و عازم هرات شد. سلطان حسین هم دست از محاصره برداشت و عازم استراباد و مازندران گردید (همو، ۲(۳) / ۱۲۳۶، ۱۲۴۸- ۱۲۴۹).

ابوسعید كه بر اثر لشكركشیها دچار تنگنای مالی شده بود و هیچ‌گونه نقدی در اختیار نداشت، دستور داد كه از مردم مالیاتهای اضافی بگیرند. مردم هرات كه در برابر حملۀ سلطان حسین بایقرا دلیرانه مقاومت كرده بودند، انتظار چنین تحمیلی نداشتند. علاوه بر این ابوسعید دستور داد كه هرچه بتوانند از مردم و بازرگانان مبالغی به نام قرض بگیرند. وزرای او هم تعدی بسیاری كردند و اگر چه مورخان سكوت ‌اند، اما این تحمیلات گویا سبب طغیان مردم هرات شده است؛ زیرا می‌نویسد كه ابوسعید بی‌درنگ درصدد «استمالت» برآمد و خواجه شمس‌الدین محمد وزیر خود را به هرات فرستاد تا نگذارد «بر كسی حیف و زیادتی واقع شود» (همو، ۲(۳) / ۱۲۵۰، ۱۲۵۵) و ظاهراً مبالغ گرفته شده را به هرات باز پس فرستادند.

پس از آنكه ابوسعید از جنگ سلطان حسین بایقرا به هرات بازگشت، برای جلب خشنودی مردم دستور داد تا مستوفیان و مأمورانی را كه در گرفتن مال از رعایا افراط كرده بودند، به شدت تنبیه كنند و شیخ احمد صراف را كه از بازرگانان قرض بسیاری به نام حكومت گرفته بود، در دروازۀ ملك پوست كندند و خواجه معزالدین شیرازی را در یك دیگ آب جوش انداختند (همو، ۲(۳) / ۱۲۵۵-۱۲۵۶). این مجازاتهای قساوت‌آمیز نشانۀ آن است كه مردم هرات از تعدی عمال مالیات واقعاً به خشم آمده بودند و او این عمال را كه به دستور خود وی دست به این كار زده بودند، قربانی كرده است.

ظاهراً در اواسط ماه حوت (۸۶۶ ق) اخباری از ظهور مرض طاعون در اطراف هرات به گوش ابوسعید رسیده بود و منجمان هم كه گویا بویی از این خبر برده بودند، در تقویمها نوشتند كه در سال شمسی آینده مرض طاعون در هرات ظهور خواهد كرد. ابوسعید با آنكه بیش از ۲ ماه نبود كه از حصار شاهرخیه بازگشته بود و با وجود مضیقۀ مالی عازم شاهرخیه شد و در ۲۲ جمادی الاول ۸۶۶ مطابق با ۱۷ حوت (اسفند) از هرات بیرون رفت و در اواسط جمادی‌الآخر به بلخ رسید. در ماه شعبان و رمضان شدت طاعون در هرات به اوج رسید و تا اول محرم ۸۶۷ طول كشید (همو، ۲(۳) / ۱۲۵۸-۱۲۶۰).

ابوسعید مجدداً شاهرخیه را محاصره كرد، ولی مردم شهر دلیرانه به دفاع پرداختند (همو، ۲(۳) / ۱۲۶۳-۱۲۶۴). سرانجام به وساطت خواجه عبیدالله احرار محاصره پایان پذیرفت (همو، ۲(۳) / ۱۲۷۴-۱۲۷۵) و ابوسعید، میرزا محمد جوكی را همراه خود به هرات برد و او را در قلعۀ اختیارالدین زندانی كرد او در همان قلعه وفات یافت (همو، ۲(۳) / ۱۲۷۸).

مغولان قلماق یا كلوك در ۸۶۹ ق به بلاد ماوراءالنهر تاختند و قتل و خرابی بسیار كردند، ولی سپاهیان ابوسعید آنان را شكست دادند و سرهایشان با ارابه‌ها به سمرقند فرستاده شد (همو، ۲(۳) / ۱۲۹۱-۱۲۹۲). در ۸۷۰ ق، ۰۰۰‘۱۵ خانوار از ایلات عراق از پیش تركمانان آق‌قویونلو فرار كردند و به خراسان آمدند و ابوسعید آنان را در خراسان جا و مقام داد. در همین سال ابوسعید تصمیم گرفت كه بر ایل هزاره بتازد و آنان را كه قدرت بسیاری به دست آورده و سر از اطاعت پیچیده بودند، مقهور كند، اما سران ایل ضمن اظهار انقیاد، مشایخ هرات را به شفاعت برانگیختند و ابوسعید از سركوب آنان چشم پوشید (همو، ۲(۳) / ۱۲۹۶- ۱۲۹۸).

روابط وی با سلطان حسین بایقرا

سلطان حسین پسر میرزا منصور و نوۀ عمر شیخ پسر تیمور است. چنانكه اشاره شد ابوسعید در واقعۀ طغیان اویس میرزا پسر عم سلطان حسین میرزا او و برادرش را حبس كرد وسپس آزاد ساخت، اما پشیمان شد. پشیمانی ابوسعید از آزاد كردن سلطان حسین میرزا بیجا نبود. این شاهزاده كه به گفتۀ عبدالرزاق در «كمال صباحت و نجابت» (۲(۳) / ۱۰۸۷) بود و یكی از شجاعان و دلیران روزگار خود به شمار می‌رفت، در سراسر ایام سلطنت ابوسعید یكی از بزرگ‌ترین اسباب ناراحتی خیال او بود. چنانكه هر وقت فرصت می‌كرد، ‌به خراسان می‌تاخت و پس از كروفری دوباره به بیابانهای خوارزم می‌شتافت، جایی كه كسی را به او دسترس نبود و عاقبت هم پس از مرگ ابوسعید بر هرات مسلط شد و نزدیك به ۴۰ سال در آن شهر و در خراسان حكومت كرد و چنانكه می‌دانیم، یكی از سلاطین بزرگ مشوق فرهنگ در جهان شد (همو، ۲(۳) / ۱۲۸۲).

پس از فوت ابوالقاسم بابر، میرزا سنجر كه پدرزن سلطان حسین میرزا بود، قصد جان او كرد و سلطان حسین به ریگستان خوارزم رفت و با شكست دادن بابا حسن نامی، اسباب سلطنت برای خود فراهم كرد و فرستادۀ جهانشاه را در استراباد شكست داد و آن ولایت را به تصرت خود درآورد. در این زمان جهانشاه در هرات بود و این شكست یكی از علل بازگشت او به عراق و آذربایجان شد (همو، ۲(۳) / ۱۱۹۶-۱۱۹۷). مؤلف مطلع سعدین (همو، ۲(۳) / ۱۱۹۸) كه در آن زمان از جانب ابوسعید به رسالت نزد سلطان حسین میرزا رفته بود، می‌گوید كه او سكه و خطبه به نام ابوسعید كرد و خود او را با تحفه‌ها روانۀ دربار ابوسعید ساخت. اما روملو می‌گوید كه رؤسای سپاه سلطان حسین میرزا به او پیشنهاد كردند كه خطبه و سكه به نام ابوسعید كند، ولی او نپذیرفت. در آن حال رسول ابوسعید بیامد و او را به دفع سپاه تركمان و مقابله با آنان برانگیخت (ص ۳۹۷). احتمال دارد كه سلطان حسین نخست امر خطبه و سكه را نپذیرفته، ولی پس از آمدن سفرای ابوسعید و اظهار دوستی با او این امر را پذیرفته باشد، مخصوصاً كه ابوسعید زن سلطان حسین میرزا را كه دختر سنجر میرزا بود و در حصار اختیارالدین محبوس بود، نزد او فرستاده بود (عبدالرزاق، ۲(۳) / ۱۱۹۹).

در ۸۶۴ ق سلطان حسین میرزا كه در استراباد و مازندران حكومت می‌كرد، به خراسان تاخت و تا سبزوار و نیشابور پیش رفت. ابوسعید كه انتظار چنین یورشی را نداشت، برای دفع او عازم استراباد گردید و در صحرای سلطان آباد با سلطان حسین میرزا روبه‌رو شد. سلطان حسین میرزا كه از اكثرت سپاه ابوسعید و قلّت سپاه خود آگاه بود، روی به گریز نهاد و در شبی بارانی و طوفانی راه بیابانهای خوارزم را در پیش گرفت (همو، ۲(۳) / ۱۲۱۳-۱۲۱۴، ۱۲۱۹-۱۲۲۰)، اما در ۸۶۵ ق غیبت ابوسعید را كـه برای فتح شـاهرخیـه بـه ماوراءالنهـر رفـته بود (نك‌ : همو، ۲(۳) / ۱۲۳۶)، غنیمت شمرده، باز به خراسان تاخت و هرات را در حصار گرفت (۲۴ ذیقعدۀ ۸۶۵). مردم هرات سخت از شهر دفاع كردند و سلطان حسین میرزا در اواخر ذیحجه ناچار شد كه دست از محاصرۀ هرات بردارد و عازم دیار خود شود. ابوسعید كه در ماوراءالنهر بود، با شنیدن خبر محاصرۀ هرات رهسپار دفع سلطان حسین میرزا شد. سلطان حسین میرزا هم عقب نشسته، به مازندران رفت و باز در صحرای سلطان‌آباد استراباد نزدیك بود كه دو لشكر با هم تلاقی كنند، ولی سلطان حسین میرزا كه قوای كمی در اختیار داشت، ناچار دوباره (۸۶۵ ق) به صحرای خوارزم پناه برد (همو، ۲(۳) / ۱۲۴۲- ۱۲۴۹).

در ۸۶۸ ق بار دیگر آوازۀ حملۀ سلطان میرزا به خراسان در هرات درپیچید. ابوسعید كه انتظار چنین حمله‌ای را نداشت، سپاهی به دفع او فرستاد، ولی این سپاه در ولایت ترشیز از سلطان حسین شكست سختی خوردند و او باز از راه تون و ترشیز و نیشابور و مشهد و مرو و ماخان به صحرای خوارزم بازگشت (همو، ۲(۳) / ۱۲۸۲-۱۲۸۵).

در ۸۷۲ ق باز سلطان حسین میرزا كه از خوارزم بیرون رفته و در دشت قبچاق سرگردان بود، به خوارزم حمله كرد و امرای ابوسعید را شكست سختی داد و خوارزم را به تصرف خود درآورد. ابوسعید جمعی از امرا را برای بررسی این واقعه به آن طرف فرستاد و در نتیجۀ بازرسی معلوم شد كه سپاهیان ابوسعید با همۀ كثرت، تاب حملۀ سلطان حسین میرزا را نیاورده و رو به گریز نهاده‌اند. ابوسعید دستور داد كه تا امرا را مؤاخذه كنند و امیر نور سعید را كه مسئول این شكست بود، به هرات آورد و در قلعۀ اختیارالدین زندانی كرد، ولی بعد او را بخشید (همو، ۲(۳) / ۱۳۱۲-۱۳۱۳).

 

روابط وی با خانان مغولستان

در مغولستان پس از وفات ویس خان در حدود ۸۳۳ ق دو پسر او ایسن بوقا و یونس خان بر سر جانشینی پدر با هم به مبارزه برخاستند و یونس كه بزرگ‌تر بود، از پیش برادر فرار كرد و امیرانش او را كه در حدود ۱۶ سال داشت، به سمرقند نزد الغ بیك بردند و الغ بیك او را پیش شاهرخ فرستاد. یونس خان مدتی در یزد و شیراز ماند. ابوسعید پس از دست یافتن به سمرقند، با ایسن بوقا برادر كوچك‌تر یونس‌خان و حاكم مغولستان در جنگ و كشمكش بود. در ۸۶۰ ق یونس خان را از شیراز فرا خواند و او را برای گرفتن حكومت مغولستان به جنگ ایسن بوقا فرستاد (میرزا محمد حیدر، 84-85)، ولی یونس خان نتوانست در مغولستان بماند و ناگزیر به خراسان نزد ابوسعید روی نهاد. عبدالرزاق صاحب مطلع سعدین می‌نویسد كه ابوسعید همواره نظر مساعد به یونس خان داشت و «چند نوبت اساس سلطنت او را ترتیب فرمود» و باز او بر اثر حوادث روزگار در ۸۶۸ ق روی به دربار ابوسعید آورد و ابوسعید بار دیگر اسباب فرمانروایی و «اساس خانیت» او را فراهم ساخت و با لوازم سلطنت او را به مغولستان فرستاد و از ولایت ماوراءالنهر چند «تومان» (۰۰۰‘۱۰) لشكر برای یاری او با وی همراه كرد (۲(۳) / ۱۲۷۹-۱۲۸۰).

دربارۀ مسألۀ «خانیت» او مطلبی در تاریخ رشیدی (میرزا محمد حیدر، 83-84) آمده است كه از لحاظ مناسبات حكومتی در آن زمان جالب توجه است. صاحب تاریخ رشیدی می‌نویسد كه چون ابوسعید، یونس خان را از عراق آورد و او را برای رفتن به مغولستان آماده ساخت، به او یادآور شد كه در زمان امیرتیمور چون امرا قدرت او را به رسمیت ‌شناختند (زیرا او را از نسل چنگیز نمی‌دانستند)، به او گفتند تو باید یكی را (از نسل چنگیز خان) به «خانی» برداری تا ما به نام او اطاعت ترا گردن نهیم. تیمور هم سیورغتمیش خان را به خانی برداشت و همۀ فرمانهای خود را به نام او صادر كرد و پس از مرگ او پسرش محمود خان را به خانی برگزید. از آن زمان تا عصر الغ بیك قدرت این خانها فقط اسمی بود و خانها در حقیقت در سمرقند زندانی بودند، اما من كه به قدرت مطلقه رسیده‌ام و احتیاجی به تعیین خان برای خود ندارم، اكنون كه تو را به مغولستان می‌فرستم،‌ نباید ادعا كنی كه امیر تیمور و فرزندانش نواب ما بوده‌اند. زیرا اگرچه در ظاهر چنین بود، ولی امروز وضع به كلی فرق كرده است و من به استحقاق شخصی خودم پادشاه شده‌ام و تو را كه به مملكت خودت می‌فرستم، رابطۀ من با تو رابطۀ مخدوم با خادم است و تو نباید در نامه‌های خود به من آنچنان خطاب كنی كه خانها با تیمور و اخلافش می‌كردند. بلكه باید به طریق دوستانه باشد و این وضع باید همواره ادامه یابد (برای اخلاف و نسلهای بعدی). یونس خان پذیرفت و اجازه یافت كه به مغولستان برود. بدین ترتیب رسم ظاهری قدیمی كه خانهای مغول پادشاهان و امرای ایران را دست نشاندۀ خود می‌دانستند، برافتاد.

 

ابوسعید و جهانشاه قراقویونلو

پس از وفات ابوالقاسم بابر، جهانشاه كه فارس و عراق را به تصرف خود درآورده بود، عزم تسخیر خراسان كرد (عبدالرزاق، ۲(۳) / ۱۱۶۶). در آغاز مازندران را گشود و آنگاه از غیبت ابوسعید استفاده كرد و وارد هرات شد و با مردم هرات به خوبی رفتار كرد و ایلچیان ولایات مختلف برای تهنیت فتح خراسان نزد او آمدند (همو، ۲(۳) / ۱۱۶۶، ۱۱۷۱، ۱۱۷۳). در عید اضحی (۸۶۲ ق) در هرات جشن بزرگی ترتیب داد و ایلچیان ابوسعید را به حضور پذیرفت. گویا جهانشاه قصد داشت علاءالدوله نوۀ شاهرخ را سلطان رسمی خاندان تیموری قلمداد كند و به همین جهت در این جشن با او طور دیگری رفتار كرد و «فرستادگان ابوسعید را در حضور میرزا علاءالدوله حاضر ساخت» (همو، ۲(۳) / ۱۱۷۶). پس از آن سید عاشور نظام‌الدین وزیر خود را به رسالت نزد ابوسعید فرستاد و ابوسعید او را به خوبی پذیرفت و قاصد دیگری نزد جهانشاه گسیل داشت (همو، ۲(۳) / ۱۱۷۷- ۱۱۷۸). در این میان ابوسعید ناگهان با سپاهی فراوان از راه كوههای صعب‌العبور، عازم هرات شد و جهانشاه كه با تردد سفرا میان خود و ابوسعید خاطرش از آن جانب آسوده بود، به وحشت افتاد و پسرش پیربداق را به جنگ او فرستاد، ولی پیربداق شكست خورد و بازگشت. در این هنگام خبر طغیان حسینعلی پسر جهانشاه از آذربایجان رسید و او ناچار به عقد صلح نامه‌ای شد كه به موجب آن جهانشاه دست از خراسان و هرات برداشت و به آذربایجان بازگشت و ابوسعید در ۱۵ صفر ۸۶۳ به هرات مراجعت كرد (همو، ۲(۳) / ۱۱۷۹-۱۱۸۷).

روابط میان ابوسعید و جهانشاه از آن پس حسنه بود و سفیران به دربار یكدیگر می‌فرستادند، تا آنكه در ۸۷۲ ق هنگامی كه ابوسعید در مرو بود، خبر قاتل جهانشاه به دست اوزون حسن آق‌قویونلو به او رسید و ابوسعید كه تصرف آذربایجان را در خیال خود می‌پروانید (همو، ۲(۳) / ۱۳۱۶-۱۳۱۷)، مصمم شد كه برای فتح عراق و آذربایجان عازم جنگ با اوزون حسن گردد (همو، ۲(۳) / ۱۳۲۲-۱۳۲۵).

 

حركت به آذربایجان و كشته شدن

ابوسعید در زمستان ۸۷۲ ق در مرو بود كه خبر كشته شدن جهانشاه قراقویونلو و استیلای اوزون حسن بر آذربایجان به او رسید. پس به جمع سپاه از اطراف مملكت از كاشغر و سرحد قلماق و تركستان و ماوراءالنهر و خراسان تا حدود عراق فرمان داد و از خواجه عبیدالله احرار شیخ و مرشد مقتدر و بانفوذ خواجگان نقشبندی مشورت خواست. خواجۀ احرار این عزم ابوسعید را تصویب كرد وابوسعید در اوایل شعبان ۸۷۲ مطابق با اواخر حوت (اسفند) از مرو عازم عراق و آذربایجان شد. ابتدا خواجه شمس‌الدین محمد وزیر را به اصفهان فرستاد و او آن شهر را به تصرف درآورد و پس از آن حكامی برای ولایات ایران تعیین كرد (همو، ۲(۳) / ۳۱۹-۱۳۲۵). اوزن حسن پس از قتل جهانشاه بارها سفرایی نزد ابوسعید فرستاد و اظهار دوستی و اخلاص كرد و حسینعلی پسر جهانشاه نیز كه بر لشكر و خزاین پدر دست یافته بود، فرستاده‌ای نزد ابوسعید روانه ساخت و حكام مازندران و گیلان نیز اظهار اطاعت كردند (همو، ۲(۳) / ۱۳۲۶-۱۳۲۷). در این میان خبر رسید كه لشكر حسینعلی پسر جهانشاه در مرند دچار آشفتگی شده و بسیاری از سپاهیان او به اوزون حسن پیوسته‌اند. بعضی از این سپاهیان هم نزد سلطان ابوسعید آمدند.

ابوسعید پس از توقف در ری به سلطانیه رفت. امیرحسینعلی فرزند جهانشاه كه به كلی مستأصل شده بود، خود را به اردوی ابوسعید رسانید و به او قول داد كه «دادش را از خصم خواهد ستاند» (همو، ۲(۳) / ۱۳۳۱-۱۳۳۳). در این میان رسولان اوزون حسن به دفعات می‌رسیدند و اظهار دوستی او را می‌رساندند. اوزون حسن در نامه‌ای نوشته بود كه «هنوز آفتاب از طرف مغرب طلوع نكرده است» و در توبه بسته نشده است و اگر از او گناهی سرزده است، سلطان او را عفو كند. اوزون حسن امیر جلال‌الدین یوسف‌بیك (و به قول ابوبكر طهرانی، ۴۷۳؛ مرادبیك) برادرزادۀ خود را به رسم رسالت نزد ابوسعید فرستاد و ابوسعید او را با شكوه و دبدبۀ تمام پذیرفت (عبدالرزاق، ۲(۳) / ۱۳۳۳- ۱۳۳۵). مؤلف كتاب دیار بكریه جریان این پذیرایی را كه برای ترساندن اوزون حسن ترتیب یافته بود، شرح داده است: ابوسعید فرمود تا در صحرای میانه اردو را با ارابه‌ها محصور ساختند و سایبانها و خیمه و خرگاه زیاد برافراشتند و جماعتی را به هیأت آدمخوران مهیا كردند و چون رسول به نزدیك حصار ارابه‌ها رسید، یكی را پیش آنها انداختند و آنها او را كشته، جسدش را پاره‌پاره كردند، یعنی می‌خواهیم ا ورا بخوریم! و اسبان پیشكشی را كه اوزون حسن فرستاده بود، رمانیدند. ابوسعید پس از پذیرفتن ایلچی، جوانی مناسب به اوزون حسن نداد و چون ایلچی به نزد اوزون حسن بازگشت و قصۀ رماندن اسبان پیشكشی را بازگفت، اوزون حسن گفت: رمانیدن اسب دلیل رماندن اسب دولت خود اوست و خوراندن آدمی بی‌گناه ظلمی است كه هیچ كافری بدان اقدام نمی‌كند و چون ابوسعید پیغام فرستاده بود كه حسن بیك باید آذربایجان را به من واگذارد، زیرا گورخانۀ پدر من است (اشاره به كشته شدن میرانشاه جد ابوسعید در آذربایجان)، اوزون حسن گفته بود كه ابوسعید راست می‌گوید و زوال دولت او در این دیار خواهد بود (ابوبكر طهرانی، ۴۷۳-۴۷۶). ابوسعید هم پسر خود امیرزاده محمود را با ایلچی اوزون حسن روانه كرد و اوزون حسن با تلافی اهانتی كه به رسولان او شده بود، مجلس باشکوهی ترتیب داد و یادگار محمد پسر سلطان محمد نوۀ شاهرخ را كه به اوزون حسن پناه برده بود، بر تخت نشاند و پسر ابوسعید را دستور داد كه چند جا زانو بزند و به او گفت: «خواجۀ خود را (یعنی میرزا یادگار محمد را) دریاب» و او نخست دست یادگار محمد را بوسه داد و بعد از آن نزد اوزون حسن رفت (عبدالرزاق، ۲(۳) / ۱۳۳۵-۱۳۳۶).

ابوسعید در شهر میانه بود كه زمستان سخت آذربایجان فرا رسید و لشكر از سرما در زحمت افتادند و سلطان با امرا دربارۀ رفتن به قشلاق مشورت كرد و جمعی «ایكی سوآراسی» یعنی میاندوآب فعلی را پیشنهاد كردند و بعضی قراباغ را پیشنهاد كردند و او قراباغ را ترجیح داد (همو، ۲(۳) / ۱۳۳۶-۱۳۳۷) و این یكی از دو اشتباه عمدۀ او در این سفر بود. اشتباه نخست آنكه در اسفند سال قبل یعنی در حدود ۸ یا ۹ ماه پیش، از مرو به قصد آذربایجان حركت كرده بود، ولی وقت خود را در منازل و شهرها به بهانۀ زیارت قبور اولیا و امور دیگر تلف كرد تا در زمستان و فصل سرما به آذربایجان رسید وگرنه می‌توانست خیلی زودتر و در تابستان كه وقت درو محصول است، به آذربایجان برسد و از جهت سرما و علوفه و آزوقه در زحمت نیفتد. دیگر آنكه رفتن به قشلاق قراباغ مستلزم عبور از آذربایجان و تحمل بیشتر سرمای سخت آن ولایت بود. ابوسعید می‌توانست به دشت قزوین و شهریار و ری عقب‌نشینی كند یا چنانكه مشاورانش گفته بودند، به میاندوآب برود و در آنجا قشلاق نماید و در بهار سال آینده به مقابله اوزون حسن بشتابد و به هر حال ابوسعید در آن شدت سرما از راه اردبیل عازم قراباغ شد و در ۷ فرسخی آنجا از شدت سرما و كمی خواربار صلاح در آن دیدند كه به محمودآباد واقع در كرانۀ ارس بروند و در این طرف رود ارس در برابر محمودآباد كه در آن سوی ارس بود، مقاوم سازند تا بتوانند با شروانشاه كه اظهار دوستی می‌كرد، ارتباط برقرار كنند و از شروان غلّه و علوفه دریافت دارند.

در راه سپاهیان اوزون حسن كه اسبان فربه و خواربار فراوانی داشتند، بر سپاه ابوسعید حمله می‌بردند و ارابه‌های او را می‌شكستند و اسباب ا و را غارت می‌كردند و حتی جبّه خانۀ (باروبنه و بار اسلحه) ابوسعید را كه از خراسان می‌آمد، غارت كردند (همو، ۲(۳) / ۱۳۳۷-۱۳۴۰). اوزون حسن دستور داد كه معبر رود ارس را بگیرند و مانع رسیدن آزوقه از جانب شروانشاه شوند و نیز شروانشاه را تهدید كرد كه در صورت ادامۀ كمك به ابوسعید كیفر خواهد دید و این تهدید مؤثر افتاد و شروانیان از ابوسعید بریدند و به اوزون حسن پیوستند و لشكر اوزون حسن پیوسته دستبرد می‌زدند، تا آنكه ابوسعید درماند و امرای بزرگ او كشته شدند و امیر مزید ارغوان فرمانده نامی او گرفتار شد؛ پس ناچار امیر غیاث‌الدین مازندرانی را به وساطت نزد اوزون حسن فرستاد و بعد از آن مادر خود را نیز روانۀ درگاه او كرد (همو، ۲(۳) / ۱۳۳۹، ۱۳۴۹-۱۳۵۱). اوزون حسن می‌خواست صلح كند، ولی شخصی به نام سید اردبیلی نزد وی آمد و گفت كه كار ابوسعید پایان یافته است و صلح و او ضرورتی ندارد. در نتیجه اوزون حسن صلح را نپذیرفت. امرای خراسان هم خطها و نامه‌ها فرستادند و پیغام دادند كه كار ابوسعید تمام شده است.

ابوسعید كه بی‌وفایی امرای خود را دید، در نیمروز ۱۶ رجب ۸۷۳ تصمیم به هزیمت گرفت، ولی پسران اوزن حسن او را اسیر كردند و نزد پدر آوردند. اوزون حسن از او استقبال كرد (دولتشاه، ۳۵۸؛ خواندمیر، حبیب‌السیر، ۴ / ۹۲-۹۳؛ عبدالرزاق، ۲(۳) / ۱۳۵۱- ۱۳۵۳)، ولی را او در جای مناسبی ننشاند. ابوسعید گفت: «جای من نه این است» و اوزون حسن گفت اگر تو به پای خود می‌آمدی، جایت بالاتر بود، ولی چون تو را آورده‌اند، جایت همین جاست (روملو، ۴۸۶). ابوسعید دوستی قدیم خاندان تیموری و آق‌قویونلو را یادآور شد. اوزون حسن در پاسخ گفت كه دوستی میان ما و فرزندان شاهرخ است و ما را با شما هیچ دوستی نیست و ما به رعایت دوستی شاهرخ نوۀ او یادگار محمدمیرزا را رعایت خواهیم كرد. ابوسعید گفت كه اگر با من نیكی كنی، ضایع نخواهد ماند، زیرا فرزاندان من در خراسان و ماوراءالنهر پادشاهند. اوزون حسن گفت كن از تو باكی ندارم، تا چه رسد با ایشان! پس از گفت‌وگوها اوزون حسن، ابوسعید را به میرزا ابوالمظفر یادگار محمد سپرد و او به قصاص خون مادربزرگش گوهرشاد آغا او را با قتل رسانید (۲۲ رجب ۸۷۳). نوشته‌اند كه ابتدا اوزون حسن نمی‌خواست او را بكشد، ولی اعیان حضرت گفتند در آن زمان كه آثار مخالفت او ظاهر نبود، نمی‌شد به او اعتماد كرد، اكنون كه انواع خفّت و خواری به او رسیده است، اگر زنده بماند، از حس انتقام بركنار نخواهد بود (دولتشاه، همانجا، عبدالرزاق، ۲(۳) / ۱۳۵۳).

پس از قتل ابوسعید اردوی بزرگ او از هم پاشید و تركمانان دست به غارت و چپاول زدند، ولی اوزن حسن خود به لشكرگاه آمد و تركمانان را از آن عمل بازداشت و چند تن را كه با نمی‌ایستادند، با تیر زد و دستور داد كه حرم و خانوداۀ ابوسعید را از دستبرد محفوظ دارند. از اولاد ابوسعید، سلطان محمد و میرزا شاهرخ گرفتار شدند و سلطان محمود با جمعی از امرای ارغونی خود را به خراسان رسانید و بسیاری از امرا و معتبران لشكر خود را به گیلان رساندند و گیلانیان دربارۀ ایشان محبت بسیار كردند (همو، ۲(۳) / ۱۳۵۴- ۱۳۵۸).

اوزن حسن سر ابوسعید را پیش سلطان ملك اشرف سیف‌الدین قایتبای محمودی فرستاد. ابن ایاس (۳ / ۳۴) می‌نویسد كه در ۱۹ ذیقعدۀ ۸۷۳ سلطان قایتبای از باب النصر وارد قاهره شد و با تشریفات بسیار باشكوهی به سوی قلعه رفت. فرستادۀ اوزن حسن در این موكب حاضر بود و سر ابوسعید «ملك سمرقند» را در دست گرفته بود. آمبروزیو كُنتارینی سفیر فرمانروای و نیز به دربار اوزون حسن كه در نوامبر ۱۴۷۴ (رجب ۸۷۹) در اصفهان به حضور اوزون حسن رسید، می‌گوید شاه او را احضار كرد و قسمت مهم كاخ خود را به او نشان داد. آن كاخ مزین به پردۀ نقاشیی بود كه نشان می‌داد چگونه ابوسعید را به ریسمانی بسته و برای كشتن نزد اغورلو محمد (پسر اوزون حسن)، بانی تالاری كه پردۀ نقاشی در آن است، می‌برند (سفرنامه‌های وینزیان، ۱۴۰). ظاهراً اغورلو محمد اشتباه است، زیرا او را نزد یادگار محمد بردند و شاید هم خواسته‌اند، به جای یادگار محمد صورت اغورلو محمد را تصویر كنند.

 

صفات و اعمال ابوسعید

ابوسعید پس از شاهرخ دومین سلطان مقتدر از اخلاف تیمور است كه بر قسمت وسیعی از متصرفات تیمور از حدود مغولستان تا عراق و از ماواءالنهر تا سیستان و قندهار حكومت كرد و اینهمه را نه به وراثت بلكه به زور شمشیر به دست آورد، زیرا چنانكه گفته شد او شاهزاده‌ای بود كه در گمنامی می‌زیست و كسی در مملكت تیموری برای او حقی قائل نبود. چنانكه خود او به ابوالقاسم بابر نوشته بود كه من این ولایت (سمرقند) را «كپنك پوش» گرفته‌ام، یعنی در لباس چوپانی و یا درویشی كه اشاره به وضع حقارت‌آمیز ابتدای حال اوست.

او با كاردانی و تیزهوشی و اغتنام فرصتهای مناسب، به مقصد خود رسید و در این راه كوچك‌ترین غفلتی نكرد و حتی با استفاده از فرصتی كه به زعم او با مرگ جهانشاه پیش آمده بود، به جنگ اوزون حسن شتافت، ولی او اوزون حسن را نمی‌شناخت و از فتوحات سابق خود سرمست بود. وی مرید مشایخ صوفیه بود و در هر موقع و فرصتی از روحانیت آنان استمداد می‌كرد و در حقیقت از نفوذ وسیع این طایفه در میان مردم استفاده می‌كرد.

وی به خواجه عبیدالله احرار، بزرگ ماوراءالنهر و سر سلسلۀ طریقت خواجگان و نقشبندیان ارادت می‌ورزید. خواجۀ احرار اهل درس و سواد نبود و به اقرار خودش درسی نخوانده بود. با اینهمه بر اثر نفوذ در دل مردم، بزرگ‌ترین شخصیت ماوراءالنهر گردیده بود؛ او به زراعت می‌پرداخت و شمار مزارع وی از ۳۰۰‘۱ گذشته بود و مالیات مزارع او هر سال ۰۰۰‘۸۰ من غله به سنگ سمرقند بود (كاشفی، ۴۰۴، ۴۰۵). ابوسعید مردی به این قدرت و مكنت و نفوذ را لازم داشت و همیشه در پناه نفوذ او بود. وی به مشورت و تشویق خواجۀ احرار از سمرقند در برابر ابوالقاسم بابر دفاع كرد و نیز به صوابدید او بود كه رهسپار جنگ با اوزون حسن شد. صاحب مطلع سعدین می‌نویسد كه ابوسعید برای مشورت به خواجه عبیدالله پیغام داد كه اگر لازم است خود نزد او به ماوراءالنهر برود، ولی خواجه خود به مرو شتافت و در آن ایام یك روز ابوسعید به دیدن خواجه می‌رفت و یك روز خواجه به دین ابوسعید، با اینكه خواجه عبیدالله به رفتن ابوسعید به جنگ اوزون حسن رأی داده بود، پس از كشته شدن ابوسعید كه انتظار می‌رفت از مقام و اعتبار او كاسته شود، او همچنین در اعتبار خود باقی ماند (نك‌ : همو، ۵۴۵-۵۴۷).

ابوسعید به دیگر بزرگان صوفیه نیز ارادت می‌ورزید و از معتقدان شیخ نورالدین محمد، فرزند شیخ بهاءالدین عمر بود و به درخواست او بعضی مطالبات و حواله‌های مالیاتی مردم هرات را بخشید (عبدالرزاق، ۲(۳) / ۱۱۴۶) و نیز به مجلس وعظ خواجه شمس‌الدین كوسوئی از احفاد شیخ جام می‌رفت و پس از مرگ او به سرمزاش قبه و عمارتی عالی ساخت (همو، ۲(۳) / ‌۱۱۸۸، ۱۱۹۵).

ابوسعید به توصیۀ خواجه عبیدالله احرار دستور داد كه پیش از رسیدن غلات بر رعیت حواله‌ای نكنند و در مواقع ضرورت بیش از یك سوم اصل از پیش نگیرند و مالیات را در ۳ قسط وصول كنند: یكی در برج سرطان و دیگری در سنبله و میزان و سومی در قوس (همو، ۲(۳) / ۱۲۳۴-۱۲۳۵). چنانكه گذشت، پس از تنبیه شیخ احمد صرّاف و خواجه معزالدین كه وجوه زیادی از مردم گرفته بودند، دستور داد تا بعد از آن در هرات و بلوكات «زرنام بردار» (مالیات برای چریك» نگیرند (همو، ۲(۳) / ۱۲۵۶).

ابوسعید به امر زراعت اهتمام داشت، چنانكه دستور داد در اطراف حصار نیره تو در هرات كه به حاصلخیزی معروف بود، هر جا امكان زراعت باشد. تخم و وسایل كشاورزی در دسترس برزگران قرار دهند (همو، ۲(۳) / ۱۲۱۰) و چون به حفر جوی سلطانی در هرات توجه داشت، خواجه قطب‌الدین سمنانی وزیر او، ۲۰۰ كارگر برای حفر آن جوی معین كرد و ۲ سال در این كار رنج برد تا آب از رود باشتان در شمال هرات به دامن كوه مختار رسید و در آن هنگام ابوسعید متوجه آذربایجان بود. خواجه مقداری از آن آب در ظرف به اردوی ابوسعید فرستاد و ابوسعید با آگاهی از این عمل گفت: «احداث جوی سلطانی نزد من بر فتح عراق ترجیح دارد» (خواندمیر، دستورالوزراء، ۳۸۵- ۳۸۶). تعمیر ساختمان نمازگاه واقع در دامن كوه مختار نیز از كارهای خیر اوست (عبدالرزاق، ۲(۳) / ۱۲۰۰).

قدرت ابوسعید در خراسان و ماوراءالنهر به جایی رسیده بود كه ایوان سوم، معروف به ایوان بزرگ شاهزاده و امیر بزرگ روسیه (حك‌ ۱۴۴۰-۱۵۰۵ م) برای ایجاد شكاف و تفرقه در میان خانات «اردوی زرین» و جلب دوستی، ایلچیانی به دربار او فرستاد و این ایلچیان در ۸۶۹ ق / ۱۴۶۵ م به هرات رسیدند و ابوسعید از آنان پذیرایی كرد (همو، ۲(۳) / ۱۲۸۷). این امیر بزرگ روسیه، بعدها چنین سفیرانی به دربار اوزون حسن هم فرستاده بود (گروسه، ۷۷۵).

 

مآخذ

ابن ایاس، محمد بن احمد، بدائع الزهور، به كوشش محمد مصطفی، قاهره، ۱۴۰۴ ق / ۱۹۸۴ م؛ ابوبكر طهرانی، كتاب دیار بكرّیه، به كوشش نجاتی لوگال و فاروق سومر، آنكارا، ۱۹۶۲-۱۹۶۴ م؛ خواندمیر، غیاث‌الدین بن همام‌الدین، حبیب السیر، به كوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، ۱۳۶۲ ش؛ همو، دستورالوزراء، به كوشش سعید نفیسی، تهران، ۱۳۵۵ ش؛ دولتشاه سمرقندی، تذكرة الشعراء، به كوشش محمد رمضانی، تهران، ۱۳۳۸ ش؛ روملو، حسن، احسن‌التواریخ، به كوشش عبدالحسین نوایی، تهران، ۱۳۴۹ ش؛ سفرنامه‌های ونیزیان در ایران (شش سفرنامه)، ترجمۀ منوچهر امیری، تهران، ۱۳۴۹ ش؛ عبدالرزاق سمرقندی، مطلع سعدین و مجمع بحرین، لاهور، ۱۳۶۸ ش؛ فضل‌الله بن روزبهان، مهمان‌نامۀ بخارا، به كوشش منوچهر ستوده، تهران، ۱۳۴۱ ش؛ كاشفی، علی ابن حسین، رشحات عین الحیات، تهران، ۱۳۵۶ ش؛ كوهستانی، مسعود بن عثمان، تاریخ ابوالخیر خانی، میكروفیلم كتابخانۀ مركزی دانشگاه تهران، شم‌ ‌۱۳۹۹؛ گروسه، رنه، امپراطوری صحرانوردان، ترجمۀ عبدالحسین میكده، تهران، ۱۳۵۳ ش؛ منجم‌باشی، احمد بن لطف‌الله، جامع‌الدول، نسخۀ عكسی موجود در كتابخانۀ مركز؛ میرخواند، محمد، روضةالصفا، تهران، ۱۳۳۹ ش؛ نیز:

 

Bābur, Ẓahiru’d-dīn Muḥammad, Bābur-Nāma, tr. A. Beveridge, New Delhi, 1979; Barthold, V., Four Studies on the History of Central Asia, tr. V. & T. Minorsly, Leiden, 1958, vol. II; Mirza Muhammad Haidar, Tankh-i-Rashidi, tr, E. Denison Ross, Patna, 1973.

 

عباس زریاب

نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 628
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست