responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 616

ابوسعید بهادرخان

نویسنده (ها) : ابوالفضل خطیبی

آخرین بروز رسانی : چهارشنبه 21 خرداد 1399 تاریخچه مقاله

اَبوسَعید بَهادُر خان (۸ ذیقعدۀ ۷۰۴-۱۳ ربیع‌الآخر ۷۳۶ ق ۲ ژوئن ۱۳۰۵-۳۰ نوامبر ۱۳۳۵ م)، پسر و جانشین الجایتو و آخرین فرمانروای ایلخانان مغول در ایران. ظاهراً وی نخستین ایلخانی است كه از بدو تولد نام اسلامی داشته است. صفدی (۱۰ / ۳۲۲) به استناد نامۀ او به الملك الناصر محمد بن قلاوون، سلطان مملوك مصر، تصریح كرده كه نامش ــ نا كنیه‌اش ــ بوسعید بوده است (نیز نك‌ : قلقشندی، ۷ / ۲۵۰-۲۵۱؛ قس: صفدی، ۱۰ / ۳۲۳، كه تذكر داده مردم او را بوصید نیز می‌نامیده‌اند). در یك حكم رسمی مغولی كه خطاب به خانوادۀ شیخ زاهد در ۷۲۰ ق صادر شده، نیز وی همین نام (ابوسعید) را داشته است (مینورسكی، 515).

ابوسعید در اوجان (ه‌ م) زاده شد و مادرش حاجی خاتون، دختر سولامیش از قبیلۀ اویرات بود (بناكتی، ۴۷۷؛ كاشانی،۴۴). وی به دنبال مرگ ۲ تن از برادران بزرگ‌ترش به مقام ولایت عهدی رسید (شبانكاره‌ای، ۲۷۳). هنگامی كه ابوسعید ۹ سال بیش نداشت، به موجب سنت ایلخانان كه ولیعهد را به حكومت خراسان می‌فرستادند، از سوی پدر بدانجا روانه شد. الجایتو همچنین امیر سونج را به سمت اتابكی او و نیز گروهی از كارگزاران دربار از جمله عبداللطیف پسر خواجه رشیدالدین فضل‌الله را در مقام صاحب دیوان به همراه ابوسعید به خراسان فرستاد (وصاف، ۶۱۳-۶۱۴؛ حافظ ابرو، ۱۰۶-۱۱۲؛ قس: كاشانی، ۱۷۹). ابوسعید در خراسان با فرستادۀ یساور كه با كَبَك (از شاهزادگان جغتایی ماوراءالنهر) به ستیز برخاسته بود، دیدار كرد و سپس یساور به پیشنهاد خود و تأئید الجایتو و عهدی كه با وی بست، با الوس خود از جیحون گذشت و نواحی جنوبی آن تا مازندران را با نام ایلخان به تصرف درآورد و بلخ و كوهستان تا حدود كابل و نواحی قندهار نیز به حكومت او واگذار شد (حافظ ابرو، ۱۱۲-۱۱۵).

الجایتو در رمضان ۷۱۶ درگذشت و ابوسعید كه در مازندران به سر می‌برد، همراه با امیر سونج به سلطانیه آمد و در صفر یا ربیع‌الآخر و به روایتی در جمادی‌الآخر ۷۱۷ بر تخت سلطنت نشست (وصاف، ۶۱۷- ۶۱۸؛ حافظ ابرو، ۱۲۰-۱۲۳؛ نیز نك‌ : حمدالله مستوفی، ۶۱۱؛ آملی، ۲ / ۲۶۲؛ شبانكاره‌ای، همانجا). برخی از مورخان علت تأخیر در جلوس ابوسعید را اختلاف امیرسونج و امیر چوپان دانسته‌اند. چه، الجایتو، امیر چوپان را كه امیر الامرای دولتش بود، وصیت كرد كه باید ابوسعید را «بر سر پادشاهی استقرار دهی و محافظت ملك و لشكر به اضعاف معهودنمایی» (وصاف، ۶۱۷)، اما سونج كه اتابك ابوسعید بود و انتظار داشت منصب امیر الامرایی و نیابت ایلخان خردسال را به دست آورد، ظاهراً به مخالفت برخاست (ابوالفداء، ۷ / ۹۶؛ نویری، ۲۷ / ۴۱۹-۴۲۰). پیش از آن چون ابوسعید و سونج پس از مرگ الجایتو عازم پایتخت شدند، در خراسان شورشی روی داد كه به روایت حمدالله مستوفی (همانجا) دست سونج نیز در آن بود، زیرا به مقابله و مقاومت با آن برنخاست، اما به نظر می‌رسد كه موجب این بی‌توجهی سونج، عجلۀ ا ودر وصول به پایتخت و اشغال منصب امیرالامرایی بوده است. به هر حال سونج كاری از پیش نبرد و راهی جز اتفاق با امیر چوپان نیافت (همانجاها؛ بویل، 407).

 

فرمانروایی

حكومت ابوسعید را می‌توان به دو دورۀ متمایز تقسیم كرد: نخست دوره‌ای كه قدرت واقعی در دست امیر چوپان بود و ابوسعید جر نامی از سلطنت نداشت، دوم دوره‌ای كه با قتل امیر چوپان آغاز شد و ابوسعید تا پایان عمر با اقتدار فرمان راند.

الف ـ دورۀ نخست فرمانروایی ابوسعید و استیلای امیر چوپان (۷۱۷- ۷۲۸ ق / ۱۳۱۸-۱۳۲۷ م): در این دوره امیر چوپان سیطرۀ كامل بر دستگاه ایلخان نوجوان داشت و این چیرگی را بر حرم سلطان نیز كشاند، چنانكه امیر تقماق، ایناقِ (مشاور و ندیم) الجایتو و قتلغ شاه خاتون دختر امیر ایرنجین، از زنان محبوب الجایتو را به اتهامی دستگیر و اموالشان را مصادره كرد (حمدالله مستوفی، ۶۱۲). دراین ایام رشیدالدین فضل‌الله و تاج‌الدین علیشاه همچون گذشته به هم وزارت داشتند، اما رقابت و كشمكش این دو كه از دوران الجایتو سابقه داشت، به سبب سعایت تاج‌الدین علیشاه و به فرمان ابوسعید به عزل خواجه رشیدالدین انجامید (رجب ۷۱۷). رشیدالدین به تبریز رفت و در همانجا بود كه تا چندی پس از مرگ امیر سونج در بغداد (ذیقعدۀ ۷۱۷)، عزالدین ابراهیم پسر رشیدالدین را به قتل الجایتو متهم كردند و سرانجام در ۱۷ جمادی‌الاول ۷۱۸ ق / ۱۷ ژوئیۀ ۱۳۱۸ م، رشیدالدین فضل‌ الله و پسرش را به فرمان سلطان به قتل ساندند (همو، ۶۱۲، ۶۱۳؛ حافظ ابرو، ۱۲۶- ۱۲۹).

تاج‌الدین علیشاه پس از قتل رقیب، خود بر مسند وزارت ماند و ظاهراً آرامش در دستگاه ایلخان پدید آمد، اما ولایت خراسان سخت گرفتار آشوبها و شورشهای امرای مغول بود. یساور كه پیش از آن به اطاعت الجایتو گردن نهاده و عهدنامه‌ای میان آن دو مبادله شده بود، یساول فرمانده سپاه خراسان را كه مورد نفرت مردم بود، كشت. سپس با برخی دیگر از امرای مغول چون بكتوت، شاهزادۀ مینقان، مباركشاه و بیرمشاه بن محمد همراستان شد و نمایندگانی نزد ابوسعید فرستاد و از وی خواست تا عهدنامۀ او را با الجایتو تأئید كند. در این میان خبر قتل سر كردۀ نكودریان، از امرای ایلخان در مرزهای خراسان به دست یساور به ابوسعید رسید و فرستادۀ یساور اطلاع داد آن سركرده به علت تمرد از یرلیغ (حكم و فرمان) الجایتو و برای حفظ منافع ایلخان كشته شده است پس از آن ابوسعید به تجدید میثاق با یساور تن در داد (هروی، ۶۵۹- ۶۶۹؛ حافظ ابرو، ۱۲۹-۱۳۳). با اینهمه دیری نپایید كه یساور به تحریك بكتوت خواست بر ایلخان بشورد. از این روی امرایی چون مینقاق و بیرمشاه بن محمد با غیاث‌الدین پادشاه سلسلۀ محلی آل كرت (ه‌ م) در هرات بر قتل بكتوت همداستان شدند، اما در این كار توفیقی نیافتند. در این میان ایسن قتلغ از سوی ابوسعید به امارت خراسان گمارده شد و برخلاف انتظار، بكتوت را نواخت. همچنین بر اساس یرلیغ ابوسعید و امیر چوپان كه ظاهراً هنوز به بكتوت اعتماد داشتند، امرایی كه از فرمان او خارج شده بودند، به اطاعت از وی فراخوانده شدند (هروی، ۶۷۰-۶۷۳؛ حافظ ابرو، ۱۳۵-۱۳۷).

به گفتۀ وصاف (ص ۶۲۲) ایسن قتلغ به توصیۀ بكتوت و چنانكه خود گفته است، به موجب یرلیغ ابوسعید، در نهان مینقان را به هلاكت رساند. سپس اموالی را كه ابوسعید برای مخارج سپاه خراسان به او داده بود، به بكتوت سپرد. روایت منابع ما دربارۀ اتحاد ایسن قتلغ و بكتوت بر ضد امیر چوپان (همو، ۶۲۲- ۶۲۳) و یا تحریك یساور به تسخیر خراسان و عراق (هروی، ۶۷۳)، بی‌اساس نباید باشد. زیرا از یك سوی امارت ایسن قتلغ در خراسان چندان نپایید و اندكی بعد به سلطانیه فراخوانده شد و از سوی دیگر پس از خروج وی از خراسان، بكتوت آشكارا سر به شورش برداشت (وصاف، ۶۲۳).

از طرفی یساور كه درصدد سیستان بر آمده و ناكام مانده بود، به بهانۀ سیطرۀ امرا بر ایلخان نوجوان در پایتخت، برآن شد تا از طریق خراسان به عراق رود و خود شاهزاده را بر تخت نشاند، اما چون از پشتیبانی امیر غیاث‌الدین كرت ناامید شد، به مازندران حمله برد و به غارت پرداخت و سپس از والیان شهرهای خراسان خواست تا به اطاعت از او گردن نهد، اما در این كار نیز توفیقی نیافت (هروی، ۶۷۴ به بعد). افزون بر این در اوایل ۷۱۸ ق ازبك خان، فرمانروای آلتین اردو (ه‌ م) به قصد تسخیر اران و آذربایجان از دشت قبچاق به دربند لشكر كشید و دولت مصر نیز سپاهی به تسخیر دیاربكر روانه كرد. در ضمن مقرر شد كه ایرنجین به دیاربكر و امیرحسین جلایر به خراسان برای مقابله با این تهاجمات و شورشها رهسپار شوند و ابوسعید خود به قشلاق قراباغ رفت و امیر چوپان از راه گرجستان روی بدانجا نهاد. چون امیرحسین برای پیكار با یساور از ابوسعید مدد خواست، امیر چوپان خود به مدد وی رفت، اما وقتی در راه شنید كه لشكر ازبك خان به دربند رسیده، بازگشت تا به یاری ابوسعید بشتابد (حافظ ابرو، ۱۳۳-۱۳۴).

یساور از پیش امیرحسین بگریخت و در نیشابور و مشهد مالیاتهای سنگین بر اهالی آن نواحی تحمیل كرد. در ۷۱۹ ق بكتوت به دنبال یك تلاش ناموفق برای تسخیر هرات، با یساور همراه شد و بار هرات را به محاصره گرفت. غیاث‌الدین كرت به پشتیبانی امیر چوپان دلیرانه مقاومت كرد و یساور نیز پس از غارت اطراف شهر، از برابر امیرحسین كه بدانجا تاخته بود، عقب نشست. تاج الدین علیشاه وزیر و امیر چوپان هدایایی برای غیاث الدین فرستادند و نیز به مدت ۳ سال «مردم هرات را از زحمات قلان و قبجور و عوارضات دیوان خراسان معاف داشتند» (هروی، ۶۹۵-۷۴۶). یساور همچنان به تاخت و تازهای خود در خراسان ادامه می‌داد، تا اینكه كبك، سپاهی را برای قتل خویشاوند جغتایی خود به این سوی جیحون گسیل كرد و از امیرحسین خواست كه از سویی دیگر بر یساور بتازد، اما پیش از وصول سپاه خراسان، یساور و بكتوت در جمادی‌الاول ۷۲۰ به دست جنگجویان كبك به قتل رسیدند (حافظ ابرو، ۱۵۸- ۱۵۹).

در حالی كه بخش عمده‌ای از سپاه ایلخان مشغول سركوب شورشهای شرق بود، ازبك خان در زمستان ۷۱۸ ق پس از عبور از دربند و گریز امیر ترمتاز‌، یكی از مزدوران دربند كه خود را از مقابله ناتوان می‌دید، به كنار رود كُر رسید. در این میان امیر ایسن قتلغ نیز كه با لشكر ایلخانی رهسپار اران بود، در بین راه جان سپرد. از سوی دیگر به رغم اوضاع نامساعد جوی و بروز قحطی، تاج‌الدین علیشاه سپاه گرد آورد و با ابوسعید در این سوی رود كر اردو زد. امیر چوپان هم كه رهسپار خراسان بود، از میانۀ راه بازگشت و با ده تومان (۰۰۰‘۱۰۰ نفر) سپاه خواست دربند را در پشت ازبك خان تصرف كند. ازبك خان بی‌درنگ عقب نشست و امیر چوپان پس از عبور از رود كر تلفات سنگینی بر سپاه ازبك خان كه در حال عقب‌نشینی بودند، وارد كرد (وصاف، ۶۳۵- ۶۳۸؛ قس: حافظ ابرو، ۱۳۴-۱۳۵).

پس از پایان جنگ، به فرمان امیر چوپان، یكی از امرای لشكر ایلخان به نام قورمیشی را كه از نبرد با ازبك خان سرباز زده بود، «چوب یاسا» زدند. قورمیشی نیز چون فرصتی به چنگ آورد، با امرایی چون امیر ایرنجین كه امیر چوپان او را از حكومت دیاربكر عزل كرده بود و نیز امیر تقماق بر ضد امیر چوپان همداستان شد و قرار بر آن نهادند تا امیر چوپان را كه روی به گرجستان نهاده بود، به قتل آورند، اما امیر چوپان خبر یافت و بگریخت و چون در حوالی نخجوان از شورشیانی كه او را تعقیب می‌كردند، شكست خورد، به مرند و از آنجا به حدود تبریز رفت (وصاف، ۶۳۸-۶۴۱؛ حمدالله مستوفی، ۶۱۴). به گفتۀ حافظ ابرو (ص ۱۴۶)، مخالفان «یرلیغی به تزویر از زبان سلطان ابوسعید نوشتند و به هر كس می‌نمودند، مضمون آنكه: ایرنجین و قورمیشی از چوپانیان هر كه را یابند، فی الحال به قتل رسانند». اینان كه به پشتیبانی قتلغ شاه خاتون دختر ایرنجین و همسر الجایتو كه در حرم ایلخان بود و امیر شیخ علی پسر امیر ایرنجین در دربار ایلخان دلگرم بودند، كس نزد ابوسعید فرستادند و امیر چوپان را كش و خائن نمایاندند (نیز نك‌ : عبدالرزاق، ۴۰-۴۱).

با اینهمه برخی برآنند كه ایلخان خود برای رهایی از سیطره و نفوذ امیر چوپان، می‌خواست او را از میان بردارد (نك‌ : صفدی، ۱۰ / ۲۲-۲۳؛ غیاثی، ۵۷). به هر حال تاج‌الدین علیشاه در تبریز به استقبال امیر چوپان آمد و او را از حمایت ایلخان مطمئن ساخت نزد وی برد (حمدالله مستوفی، ۶۱۵؛ حافظ ابرو، ۱۴۷)، به گفتۀ نویری، وزیر تاج‌الدین علیشاه در حضور ایلخان زبان به ستایش امیر چوپان و طعن مخالفان گشود و چوپان نیز خود را فرمانبردار ابوسعید دانست (نك‌ : هوارث، III / 595؛ نیز نك‌ : صفدی، ۱۰ / ۲۳) و سرانجام به پایمردی تاج‌الدین كه در ماجرای طرد و تبعید خواجه رشیدالدین خود را مرهون امیرچوپان می‌دانست، ایلخان را امیر الامرای خود خشنود گشت (نك‌ : نبئی، ۱۳۷).

به گفتۀ نویری (نك‌ : هوارث، همانجا)، ابوسعید دریافت كه این شورش برضد امیرچوپان، فرمانروایی خود او را نیز می‌تواند در معرض تهدید قرار دهد. پس نه تنها سپاهی در اختیار امیر چوپان نهاد، بلكه خود به مقابله رفت و در جمادی‌الآخر یا ربیع الآخر ۷۱۹ در میانه به شورشیان كه در تعقیب امیر چوپان بدان حدود رسیده بودند، رسید. ابوسعید نخست قتلغ شاه خاتون را به وساطت برانگیخت و شورشیان را به اطاعت خواند و به پیشنهاد امیر ایرنجین، به نشانۀ صلح، علمهای سفید برافراشت. اما شورشیان، صلح‌خواهی ابوسعید را نشانۀ ضعف او پنداشتند و به نبرد دست یازیدند. در آغاز جنگ، سپاه ایلخان دچار شكست شد، اما مداخله و پیكار شخص ابوسعید كار را دیگرگون كرد. سران اصلی شورش: قورمیشی، ایرنجین و تقماق دستگیر شدند و به قتل رسیدند. ابوسعید كه در این نبرد شجاعت بسیار نشان داده بود، از سوی امرا و اركان دولت به «بهادرخان» ملقب شد. همچنین حرم ایرنجین را به تاج‌الدین علیشاه كه در این پیكار بسیار كوشیده بود، واگذاشتند (وصاف، ۶۴۱-۶۴۶؛ حمدالله مستوفی، همانجا؛ حافظ ابرو، ۱۴۷-۱۵۱). گفته‌اند كه قورمیشی و ایرنجین چون در آغاز پیكار سپاه ایلخان را به عقب راندند، فتح نامه‌هایی به نواحی مختلف فرستادند. هم از این رو برخی از امرا در روم (آسیای صغیر) سر به شورش برداشتند، ‌اما سپس به وسیلۀ تیمورتاش، پسر امیرچوپان، آن شورش سركوب (اوصاف، ۶۴۵-۶۴۶؛ آق سرایی، ۳۱۷ به بعد).

دربارۀ نقش ابوسعید در این رویداد به سختی می‌توان داوری كرد، به گفتۀ نویری ــ كه مدعی است اخبار این رویداد را غیرمستقیم از شاهدان عینی شنیده ــ قورمیشی پس از دستگیری، به امیرچوپان گفت كه ایلخان فرمان قتل تو را به من فرستاد و آورندگان فرمان نیز این گفتۀ قورمیشی را تأیید كردند. همچنین ایرنجین نامه‌ای به ابوسعید نشان داد، حاكی از آنكه ایلخان خود فرمان قتل امیرچوپان را به وی داده بوده است، اما ابوسعید آن را سخت انكار كرد (نك‌ : هوارث، III / 596؛ صفدی، ۱۰ / ۲۴). به گفتۀ صفدی (۱۰ / ۲۳)، قورمیشی با دیدن بیرق سلطان در صحنۀ نبرد باور نداشت كه ابوسعید از حمایت وی و هم پیمانانش دست برداشته باشد و گمان می‌كرد كه سلطان به نفع آنان خواهد جنگید، اما این روایات را هیچ یك از مورخان ایرانی دوران ایلخانان تیموریان نیاورده‌اند.

به نظر می‌رسد آنچه ایلخان را از آن رأی بازگرداند و به مقابله با شورشیان واداشت، گذشته از آنكه وزیر تاج‌الدین به حمایت از امیر چوپان و مخالفت با شورشیان سخنها گفت، توجه او به این نكته بوده است كه اگر ایرنجین ــ دایی ایلخان ابوسعید ــ و از دودمان چنگیزخان پیروز گردد، پیش از هر چیز فرمانروایی شخص ابوسعید را به خطر خواهد افكند و البته چنین خطری از سوی امیر چوپان كه همواره خود را فرمانبردار ایلخان می‌خواند، متصور نبود. به هر حال پس از آن بر منزلت امیر چوپان بسی افزود و زمام امور به دست وی افتاد. ایلخان ابوسعید، خواهر خود ساتی بیك را به او داد و فرزندان امیر چوپان به حكومت نواحی مختلف امپراتوری فرستاده شدند. تیمورتاش در حكومت آسیای صغیر باقی ماند. امیر حسن به حكومت خراسان و شیخ محمود به حكومت گرجستان منصوب شد و «دمشق خواجه در غیاب امیرچوپان كه غالباً به سركشی اردوهای ولایات و حفظ مرزها مشغول بود، ملازم ابوسعید و نایب كل امور مملكتی گردید» (شبانكاره‌ای، ۲۷۸؛ قطبی، ۱۵۱؛ نیز نك‌ : اقبال، ۳۳۳).

به رغم این چیرگیها در اواخر زمستان ۷۲۰ ق امیر ارقنای، از امرای متنفذ گرجستان همراه با غزان اوغلان، برادر ازبك خان، از فرمان ایلخان سرپیچید. امیر پولاد قیا مأمور سركوب آنان شد و كار با تسلیم ارقنای و قتل غزان اوغلان به انجام رسید (حافظ ابرو، ۱۵۹-۱۶۰؛ نیز نك‌ : ایرانیكا). چندی بعد در ۷۲۲ ق / ۱۳۲۲ م تیمورتاش پسر امیر چوپان در آسیای صغیر از فرمان ایلخان سرپیچید. وی كه سرزمینهای تازه‌ای را در آسیای صغیر به نام ایلخان گشوده و ارمنستان صغیر را كه مصر در آن طمع بسته بود، ویران كرده بود (اشپولر، ۱۲۷- ۱۲۸)، اینك قلمرو حكومتش چندان وسیع شده بود كه خود را مهدی می‌خواند و از فرستادن خراج به ایلخان سرباز می‌زد (حمدالله مستوفی، ۶۱۵-۶۱۶؛ افلاكی، ۲ / ۹۷۷- ۹۷۸؛ صفدی، ۱۰ / ۴۰۱). وی خطبه و سكه نیز به نام خود كرد و ایلخانی را به شام و مصر فرستاد تا به یاری فرمانروایان آنجا، عراق و خراسان را تسخیر كند. امیر چوپان خود برای سركوب شورش پسر از ابوسعید اجازه گرفت و بدانجا شتافت. وی پس از دستگیری تیمورتاش و قتل محركان و عاملان فتنه، او را با خود به اردو آورد و ایلخان او را بخشود و بار دیگر به حكومت آسیای صغیر فرستاد (حافظ ابرو، ۱۶۰-۱۶۱؛ عبدالرزاق، ۵۵-۵۶). هر چند امیر چوپان با این كار وفاداری خود را به ابوسعید نشان داد، اما شورش تیمورتاش به حیثیت امیر چوپان و فرزندش لطمه وارد كرد.

در اواخر جمادی‌الآخر ۷۲۴ تاج‌الدین علیشاه وزیر وفات یافت. او نخستین و آخرین وزیری بود كه در حكومت ایلخانان به مرگ طبیعی درگذشت. پس از مرگ وی، ۲ تن از فرزندانش مدتی بر سر جانشینی پدر به كشمكش پرداختند و وزارت به هیچ یك نرسید و سرانجام نصرت‌الدین عادل نسوی از دست پروردگان امیر چوپان بر مسند وزارت تكیه زد و به صاین وزیر شهرت یافت (حمدالله مستوفی، ۶۱۶؛ حافظ ابرو؛ ۱۶۱-۱۶۲). گفته‌اند كه او وزیری بی‌تدبیر و بی‌كفایت بود و به سبب رقابت با دمشق خواجه كه در دربار نفوذ بسیار داشت، از هم گسیختگی امور و بی‌كفایتی خود را به دمشق خواجه نسبت می‌داد و نزد سلطان به سعایت از چوپانیان كه با مرگ وزیر تاج‌الدین، مهم‌ترین حامی خود را از دست داده بودند، می‌پرداخت (حمدالله مستوفی، ۶۱۶-۶۱۷). از یك سوی جاه‌طلبیها، خودسریها و مال‌اندوزیهای دمشق خواجه و از سوی دیگر عشق شدید ابوسعید به بغداد خاتون، دختر امیرچوپان كه همسر شیخ حسن پسر امیر حسین جلایر بود،‌سبب شد تا منزلت چوپانیان بار دیگر در معرض تهدید قرار گیرد و ناآرامی و كشمكش در دولت ایلخانان پدید آید (شبانكاره‌ای، ۲۸۰، ۲۹۵؛ دواداری، ۹ / ۳۴۵).

در پایان تابستان ۷۲۵ ق كه ابوسعید در ییلاق اوجان به سر می‌برد، محرمی نزد امیرچوپان فرستاد و به موجب یاسای چنگیزی كه اگر «خاتونی كه پادشاه را پسند افتد، تورۀ ایشان آن است كه شوهرش به طیب نفس ترك او بگوید و به حرم پادشاه فرستد»، بغداد خاتون را از او خواست، اما امیر چوپان روی خوش نشان نداد و ابوسعید را به بهانۀ فرا رسیدن موسم قشلاق به بغداد روانه كرد. شیخ حسن و نیز دختر خود را به قراباغ فرستاد، «غرض آنكه میان ایشان بعد دیاری افتد این معنی از خاطر پادشاه زایل گردد» (حافظ ابرو، ۱۶۳-۱۶۴). در اواخر زمستان ۷۲۵ ق امیر چوپان از بغداد با اجازۀ سلطان به مقابله با جغتاییان كه خراسان را تهدید می‌كردند، رفت و كسانی چون صاین وزیر و برخی از امرای مغول را كه از توطئۀ ایشان بیمناك بود، با خود همراه كرد. او برای مقابله با ترمشیرین، شاهزادۀ جغتایی كه به غزنه درآمده بود، پسر خود امیرحسن را از هرات به این شهر روانه كرد. او نیز جغتاییان را به سختی در هم شكست، اما غزنه در اثر تاخت و تازهای او دستخوش غارت شد (همو، ۱۶۶- ۱۶۸).

در غیاب صاین وزیر، رشتۀ كارها همه به دست دمشق خواجه افتاد و در عمل «امیر و وزیر، بلكه پادشاه و سلطان» بود و ابوسعید كه در ماجرای خودداری امیرچوپان از موافقت با ازدواج او و بغداد خاتون، لابد از او كینه‌ای به دل گرفته بود، فرصتی می‌جست تا به استیلای دمشق خواجه كه حتی در حرم وی نفوذ كرده بود، پایان دهد و چون روابط پنهانی دمشق خواجه با یكی از زنان الجایتو آشكار شد، ایلخان چنین فرصتی به دست آورد. در ۵ شوال ۷۲۷ به تدبیر نارین طغای و تاش تیمور، دو تن از امرای ایلخان، نخست آوازه درافكندند كه امیر چوپان به فرمان سلطان در هرات به یاسا رسیده است و سر او را بیاورده‌اند. سپس دمشق خواجه را به فرمان ابوسعید هلاك كردند (حمدالله مستوفی، ۶۱۷- ۶۱۸؛ حافظ ابرو، ۱۶۸-۱۷۰؛ قس: ابن بطوطه، ۲۲۸- ۲۲۹).

ابوسعید پس از قتل دمشق خواجه، فرمان قتل امیرچوپان را به امرای خراسان فرستاد (حمدالله مستوفی، ۶۱۸؛ قس: ابوالفداء، ۷ / ۱۱۳، كه بر آن است امیرچوپان به فرمان ابوسعید به سلطانیه فراخوانده شد)، اما امیر چوپان در برابر، صاین وزیر را كه محرك قتل فرزند خود دمشق خواجه می‌دانست، بی‌درنگ در هرات كشت و به توصیۀ پسر ارشدش امیرحسن، مبنی بر اتحاد با جغتاییان به منظور برانداختن حكومت ابوسعید، توجهی نكرد (حمدالله مستوفی، ۶۱۸- ۶۱۹؛ قس: حافظ ابرو، ۱۷۲-۱۷۴) و خود برای مقابله با سلطان به عراق روی آورد. چون به سمنان رسید، علاءالدولۀ سمنانی عارف مشهور را به وساطت نزد ابوسعید فرستاد تا او را به مصالحه و تحویل قاتلان دمشق خواجه راضی كند. چون ایلخان نپذیرفت، امیرچوپان به قصد نبرد به راه افتاد و به سر حدی ری رسید و با سلطان كه در این زمان به قزوین درآمده بود، یك روزه راه فاصله داشت. بسیاری از فرماندهان سپاه امیر چوپان و نیز لشكریان، امیر چوپان را رها كردند و به ابوسعید پیوستند (حمدالله مستوفی، ۶۱۹؛ حافظ ابرو، ۱۷۴-۱۷۶) و امیرچوپان ناچار روی به گریز نهاد. گویا نخست بر آن شد تا قاآن، خان بزرگ مغول را كه تختگاهش در چین بود و چندی پیش، امیرچوپان را رسماً امیرالامرای «ایران و توران» شناخته بود، به وساطت برانگیزد یا از او لشكر به مدد گیرد (شبانكاره‌ای، ۲۸۳؛ حافظ ابرو،‌ ۱۶۷، ۱۷۶)، اما چون به خراسان رسید به سبب دوستی دیرینه با غیاث‌الدین كرت و الی هرات، به او پناه برد و او به موجب یرلیغ ابوسعید و به طمع تصاحب كرد و چین همسر امیرچوپان و املاك اتابكان فارس، در ۷۲۸ ق امیرچوپان و یكی از فرزندش را به قتل رساند و برای گرفتن پاداش خود به نزد ایلخان رفت، اما به سبب نفوذ بغداد خاتون دختر امیرچوپان كه پس از قتل پدرش، ابوسعید او را به ازدواج خود درآورده بود، نصیبی نیافت (حمدالله مستوفی، همانجا؛ ابن‌فضل‌الله، ۳ / ۱۱۰-۱۱۱؛ حافظ ابرو، ۱۷۶- ۱۷۹، ۱۸۴).

به گزارش برخی از مورخان عرب، امیر چوپان كه نسب به چنگیز نمی‌برد و براساس یاسا نمی‌توانست به سلطنت دست یابد، بر آن شد تا یكی از امرای مغول به نام سائور ]یاسور[ را به جای ابوسعید به ایلخانی برنشاند و ادارۀ امور را خود به دست گیرد، اما آنان در نبرد با ابوسعید شكست خوردند و سائور ۶ سال بعد در ۷۳۴ ق به درخواست ابوسعید، به دست مأموران الناصر محمد بن قلاوون، سلطان مملوك مصر، در مراسم حج كشته شد (دواداری، ۹ / ۳۴۶؛ مقریزی، ۲(۲) / ۳۶۷).

پس از قتل امیرچوپان، به فرما ابوسعید فرزندان وی نیز در گوشه و كنار امپراتوری سركوب و معزول شدند. چنانكه تیمور تاش پس از آنكه به مصر پناه برد، در آنجا به دستور الناصر كه در این زمان با ایلخانان طریق صلح پیموده بود، به قتل آمد (حمدالله مستوفی، ۶۲۰؛ ابوالفداء، ۷ / ۱۱۵-۱۱۶). بدین‌ترتیب ابوسعید به استیلای امیرچوپان و فرزندش بر حكومن ایلخانان كه ۱۱ سال ادامه داشت، پایان داد. همچنین زمینه‌ای شد برای توسعۀ قدرت خاندانهایی كه از پس تیمورتاش در آناتولی علم استقلال برافراشتند. در واقع رویدادهایی كه بین سالهای ۷۲۸-۷۳۶ ق در قلمرو ایلخانان ایران رخ داد، غیرمستقیم باعث رونق نفوذ عثمانیان در آسیای صغیر شد (گروسه، ۶۳۵-۶۳۶).

ب ـ فرمانروایی ابوسعید پس از قتل امیرچوپان (۷۲۸-۷۳۶ ق / ۱۳۲۸-۱۳۳۵ م): ابوسعید كه پس از قلع و قمع چوپانیان، به درستی دریافته بود كه مردی كاردان باید این آشفتگیهای دولت را به سامان آورد، غیاث‌الدین محمد پسر خواجه رشیدالدین فضل‌الله را به وزارت برگماشت. مورخان كفایت و كاردانی او را در ادارۀ امور سخت ستوده‌اند (حمدالله مستوفی، ۶۲۰-۶۲۱؛ حافظ ابرو، ۱۷۱-۱۷۲). ابوسعید نخست خواجه علاءالدین محمد را نیز در وزارت شریك او ساخت، اما پس از ۶ ماه استیفای ممالك را به علاءالدین سپرد و غیاث‌الدین تا پایان عمر ابوسعید به استقلال رشتۀ كارها را در دست گرفت (حمدالله مستوفی، ۶۲۱).

از قتل امیرچوپان چندی نگذشته بود كه خراسان باز دستخوش آشوب شد. چه نارین طغای امیر آن دیار كه چشم به مقام امیرالامرایی دوخته بود، در حالی كه شرف‌الدین محمود شاه اینجو آن مقام را داشت (شبانكاره‌ای، ۲۹۶، ۲۹۷؛ قس: ایرانیكا، كه شیخ حسن جلایر را در این وقت به عنوان امیرالامرا ذكر كرده است)، به بهانۀ هجوم جغتاییان به خراسان، از ایلخان لشكر خواست و به دنبال آن دست بیداد بر مردم بگشاد (حافظ ابرو، ۱۸۵) و قصد تسخیر هرات كرد. پس در غیاب غیاث‌الدین كرت كه برای شكایت از او به اردو رفته بود، ارغون شاه پسر امیر نوروز را با لشكری به تصرف هرات فرستاد. اما او و سپس خود نارین طغای در مقابل شمس‌الدین پسر غیاث‌الدین كاری از پیش نبردند و تنها هرات را عرصۀ نهب و غارت كردند و بازگشتند (عبدالرزاق، ۸۷- ۸۸). از آن سوی ابوسعید لشكری به فرماندهی امیرعلی پادشاه و تاش تیمور و محمد بیك برای مقابله با جغتاییان به خراسان فرستاد. چون ایشان به سلطانیه رسیدند، نارین طغای هم پس از غارت نیشابور و ستاندن اموال از مردم خراسان به سلطانیه رفت و با فرماندهان لشكر ایلخان بر ضد بغداد خاتون و غیاث‌الدین محمد وزیر كه در این زمان در دربار نفوذ بسیار یافته بودند، همداستان شد. اما در اواخر ۷۲ ۹ق / ۱۳۲۹ م سپاهیان وفادار به ایلخان، نارین طغای و تاش تیمور را دستگیر كردند و به فرمان ابوسعید هر دو را به یاسا رسانیدند. ابوسعید سپس امیر شیخ علی را به امارت خراسان فرستاد و علاءالدین محمد رانیز به وزارت او برگماشت و فرمان داد كه به سبب ویرانی آن ولایت غیر از وجوهات دیوانی دیناری از مردم نستانند (حافظ ابرو، ۱۸۵-۱۸۶؛ قس: عبدالرزاق، ۸۸-۹۲).

آخرین شورش به روزگار ابوسعید، در ۷۳۴ ق رخ داد. در این سال محمود شاه اینجو كه افزون بر امیرالامرایی، حكومت فارس را نیز داشت، به فرمان ایلخان از حكومت عزل شد و امیر مسافر ایناق ولایت فارس یافت. محمود شاه به همداستانی تنی چند از امرای دولت، بر مسافرت تاخت و چون او به قصر ایلخان پناه برد، مهاجمان آنجا را نیز به محاصره گرفتند، اما به دست امرای وفادار به ایلخان دستگیر شدند. ابوسعید نخست همه را به كشتن فرمان داد و سپس به وساطت غیاث‌الدین محمد، هر یك را در دژهای شهرهای مختلف به حبس افكند (حافظ ابرو، ۱۸۷- ۱۸۸؛ قس: شبانكاره‌ای، ۲۹۶- ۲۹۸).

در اواخر ۷۳۵ ق ازبك خان بار دیگر به آذربایجان هجوم آورد. ابوسعید كه قصد داشت به قشلاق بغداد رود، به همت غیاث‌الدین محمد سپاهی گردآورد و برای مقابله با ازبك‌خان كه اینك از دربند گذشته بود، روی به ارّان نهاد، اما در قراباغ بیمار شد و در ۱۳ ربیع‌الآخر ۷۳۶ همانجا درگذشت (همو، ۲۸۹- ۲۹۰؛ حافظ ابرو، ۱۸۸- ۱۸۹). جنازۀ وی را به سلطانیه منتقل كردند و در ناحیه‌ای موسوم به شروباز (یا شرویاز) به خاك سپردند (همو، ۱۹۰-۱۹۱). شبانكاره‌ای (ص ۲۹۱-۲۹۲) و سلمان ساوجی (نك‌ : عبدالرزاق، ۱۰۰) در رثای او اشعاری سرودند. دربارۀ مرگ ناگهانی ایلخان گفته‌اند كه بغداد خاتون او را با زهر هلاك كرد، زیرا ابوسعید در اواخر عمر، دلشاد خاتون دختر دمشق خواجه را به زنی گرفت و بغداد خاتون نفوذ و اعتبار خود را از دست داد. ازاین‌رو بغداد خاتون را به فرمان آرپاخان (ه‌ م)، جانشین ابوسعید، بدین اتهام و نیز به تهمت ارتباط با ازبك خان به قتل رساندند (شبانكاره‌ای، ۲۹۵-۲۹۶؛ ابن بطوطه، ۲۳۰).

 

روابط خارجی

عمده‌ترین تغییراتی كه در روابط خارجی ایلخانان مغول با همسایگانشان در عهد ابوسعید روی داد، برقراری روابط صلح‌آمیز با حكومت مملوكان مصر بود. پس از گذشت حدود ۶ دهه از شكست سپاه هولاكو از ممالیك مصر در عین جالوت (۶۵۸ ق / ۱۲۶۰ م) و توقف پیشروی مغولان به سوی غرب، اینك در عهد ابوسعید، حكومت ایلخانان بیهودگی هر نوع كوششی را برای تصرف این نواحی كه سالها چون سدی استوار در برابر توسعه‌طلبی آنان قرار داشت، به خوبی دریافته بودند (نك‌ : ه‌ د، آلتین اردو). این صلح مایۀ حیرت همگان شد. یك مورخ مصری معاصر ابوسعید، این صلح را ناشی از سیاست خردمندانۀ ممدوح خود الناصر محمد بن قلاوون دانسته كه چون «افسانه‌ای بود بر زبان افسانه‌سرایان» (دواداری، ۹ / ۳۱۲).

ابتكار صلح با مصر را كه از اوایل حكومت ابوسعید مطرح شد، نمی‌بایست به خود وی كه در آن زمان نوجوانی بیش نبود، نسبت داد. چنانكه دواداری (۹ / ۳۱۳) به درستی موجبات فراهم آمدن این صلح را به امیرچوپان كه از سالهای پیش در پیكار با ممالیك به سر می‌برد و احتمالاً بیهودگی این توسعه‌طلبیها را دریافته بود، نسبت داده است. با اینهمه نقش وزرای كارآزمودۀ ابوسعید، چون خواجه رشیدالدین و تاج‌الدین علیشاه را در این رویداد نمی‌توان نادیده گرفت. به ویژه آنكه گاه سفیران این دو با فرستادۀ امیرچوپان و نمایندگاه ابوسعید به دربار مملوكان فرستاده می‌شدند (صفدی، ۴ / ۳۶۸؛ مقریزی، ۲(۱) / ۱۷۵). به رغم آنكه در ۷۱۷ ق در مكه كه قلمرو ممالیك مصر بود، خطبه به نام ایلخان كردند و نیز ایلخان می‌توانست، دستگیری حاكم ملطبه (از نواحی آسیای صغیر و هم مرز با شام) را توسط سلطان مملوك (در ۷۱۸ ق) و به بهانۀ ارتباط با امیرچوپان (نك‌ : همو، ۲(۱) / ۱۷۶، ۱۸۴)، دستاویزی برای توسعه‌طلبی خود قرار داد، اما سخن از صلح گفته شد، به هر روی یك بازرگان مصری به نام مجدالدین اسماعیل بن محمد بن یاقوت سلامی مأموریت یافت كه میانجیگری این صلح را بر عهده گیرد. وی در ۷۱۷ ق از سوی ابوسعید به سفارت نزد الناصر محمد بن قلاوون اعزام شد (همو، ۲(۱) / ۱۷۵). اما هنوز این اقدامات به نتیجه‌ای نرسیده بود كه سلطان مصر در ۷۲۰ ق كسانی را ــ كه گفته‌اند از فداییان باطنی بودند ــ برای قتل قراسنقر والی سابق شام به تبریز فرستاد. قراسنقر به دخالت در قتل برادر سلطان متهم شده و به دربار ایلخان پناه برده بود (ابن بطوطه، ۷۶-۷۷). این واقعه مذاكرات صلح را مورد تهدید قرار داد، زیرا اگر چه اینان در كار خود ناكام ماندند و دستگیر شدند، ولی شایع شد كه قتل ابوسعید و برخی از امرا وزرای ایلخان نیز مورد نظر بوده است. امیرچوپان خشمناك بی‌درنگ مجدالدین سلامی را فراخواند و او را به حیله‌گری متهم كرد. همچنین بر آن شد تا این فداییان را به هلاكت رساند، اما تاج‌الدین علیشاه كه قتل آنان را خطری برای برقراری صلح تلقی می‌كرد، او را از این كار بازداشت (مقریزی، ۲(۱) / ۲۰۷- ۲۰۸). به هر روی در همان سال مجدالدین سلامی از سوی ابوسعید همراه با صلح نامه‌ای نزد سلطان مصر رفت.

خودداری الناصر از تحریك اعراب و تركمانان به هجوم به قلمرو ایلخان، عدم استرداد پناهندگان به قلمرو یكدیگر، آزادی رفت و آمد بازرگانان و حمل دو علم یكی به نام سلطان مصر و دیگری به نام ایلخانان توسط كاروان حج عراق، ازجمله مواد این صلح نامه بود (همو، ۲(۱)۲۰۹-۲۱۰؛ نك‌ : عزاوی، ۱ / ۴۶۹-۴۷۰)، اما مذاكرات هنوز ادامه داشت كه هجوم گستردۀ مصریان به ارمنستان صغیر آغاز شد. در این حال تیمورتاش پسر امیرچوپان نیز كیلیكیا را به باد غارت داد و این هجوم اخیر برای ارمنیان، نامنتظر بود. لئو پنجم[۱]، پادشاه خردسال ارمنستان از پاپ ژان بیست‌ودوم یاری خواست. اما پاپ كه نتوانست سلاطین اروپایی را كه مشغول نزاع با یكدیگر بودند، به یاری ارمنستان برانگیزاند، خود سپاهی به ارمنستان گسیل كرد. وی همچنین در ۱۳ ژوئیۀ ۱۳۲۲ (۲۷ جمادی‌الآخر ۷۲۲) از آوینیون[۲] نامه‌ای برای ابوسعید فرستاد و با یادآوری سنت نیاكان او در حمایت از مسیحیان، از وی خواست تا به مدد پادشاه ارمنستان بشتابد (هوارث، III / 602-603). درحالی‌كه آمد ورفت سفیران صلح میان سلطانیه و قاهره، همچنان ادامه داشت (نك‌ : ابوالفداء ۷ / ۱۰۷- ۱۰۹؛ صفدی، همانجا؛ ابن دقماق، ۱ / ۱۵۹؛ مقریزی، ۲(۱) / ۲۳۷)، ابوسعید ۰۰۰‘۲۰ سپاهی به یاری پادشاه ارمنستان گسیل كرد. چنین می‌نماید این كار نه فقط به تقاضای پاپ، بلكه بیشتر بدان سبب بود كه از استیلای حكومت ممالیك بر آن سرزمین و نیز از اتحاد دیگربارۀ تیمورتاش، حـاكم آسیای صغیر با ممالیك مصر جلوگیری كند (نك‌ : وایرز، 340)، اما پیش از آنكه سپاه ابوسعید به ارمنستان صغیر برسد، مصریان قتل و غارتی بزرگ به راه انداختند و پادشاه ارمنستان را به تسلیم واداشتند و بر آنجا چیره شدند (هوارث، III / 603-604؛ نیز نك‌ : اقبال، ۳۴۷- ۳۴۸).

این وقایع خللی در مذاكرات صلح ایلخان با ممالیك مصر پدید نیاورد و سرانجام در ۷۲۲ ق / ۱۳۲۲ م سیف‌الدین ایتمش از سوی الناصر ــ كه شروط ابوسعید را برای صلح پذیرفته بود ــ به سلطانیه آمد و ابوسعید و امیرچوپان و تاج‌الدین علیشاه پیمانی بر آن اساس امضا كردند. ایتمش نسخه‌ای از آن پیمان را برای الناصر به قاهره برد (مقریزی، ۲(۱) / ۲۳۷، ۲۴۲).

 

در ۷۲۸ ق / ۱۳۲۸ م پس از قتل امیرچوپان، فرزندش تیمورتاش به مصر گریخت و برای انتقال قتل پدر از الناصر یاری خواست، اما سلطان مصر كه نمی‌خواست پیمان صلح با ابوسعید را نقض كند، تیمورتاش را به قتل رساند و سر او را به اباجی، سفیر ابوسعید كه در آن زماان به قصد تحویل گرفتن تیمورتاش به مصر آمده بود، سپرد (ابوالفداء، ۷ / ۱۱۵-۱۱۶). گفته‌اند ایلخان و سلطان مصر توافق كرده بودند كه ابوسعید در ازای قتل قراسنقر و فرستادن سر او به مصر، سر تیمورتاش را از سلطان دریافت كند. اما قراسنقر پس از آگاهی از این توافق، خود را با زهر هلاك كرد (ابن بطوطه، ۷۷- ۷۸). با قتل تیمورتاش سرزمینهای زیر فرمان وی نیز یكی پس از دیگری در آسیای صغیر از دست رفت (اشپولر، ۱۳۲).

ابوسعید پس از صلح با مصر از جانب غرب آسوده خاطر شد و كوشش خود را مصروف مقابله به خانهای آلتین اردو در دشت قبچاق و جغتاییان ماوراءالنهر كرد كه از دیرباز به نواحی تحت تصرف ایلخانان هجوم می‌بردند. خانهای آلتین اردو بر این باور بودند كه چنگیزخان در تقسیم امپراتوری مغول میان پسران خود، دربند، اران و آذربایجان را به جوچی و فرزندان او داده است. از این روی این نواحی را جزئی از قلمرو خود محسوب می‌كردند (شبانكـاره‌ای، ۲۸۹-۲۹۰؛ برای دعاوی دیگر آنان، نك‌ : ه‌ د آلتین اردو). ازبك‌خان كه مقارن حكومت ابوسعید بر آلتین اردو فرمان می‌راند، كوشید با الناصر، سلطان مصر، بر ضد ابوسعید همداستان شود، اما الناصر كه با ایلخان ایران طریق صلح می‌پیمود، به ازبك خان جواب مساعدی نداد. حتی گفته‌اند ابوسعید را از قصد ازبك خان در حمله به اران و آذربایجان آگاه كرد. به هر روی ازبك خان در حمله به ایران در ۷۱۹ ق كاری از پیش نبرد و نامهای عتاب‌آمیز برای الناصر فرستاد (رمزی، ۱ / ۵۲۸- ۵۲۹).

در ۷۲۵ ق امیرچوپان به تلافی هجوم ازبك خان به دربند و اران و غارت آن نواحی، از راه گرجستان به دربند رفت و به تاخت و تاز در قلمرو اردوی زرین پرداخت (عبدالرزاق، ۵۹). به گفتۀ ابن خلدون (۵(۵) / ۱۱۶۴) ازبك خان، یساور را در حمله به خراسان، به سپاه مدد می‌رساند. با اینهمه در دورۀ حكومت ابوسعید، دو خانوادۀ مغول در شمال و شمال شرقی: آلتین اردو و جغتاییان، هیچ كدام نتوانستند به اهداف خود در مقابله با ایلخانان ایران دست یابند.

اما در شرق، اگر چه روابط ایلخانان با سلاطین هند در اواخر حكومت الجایتو خصمانه شد (وصاف، ۵۲۸)، ولی دست‌اندازیهای جغتاییان به خراسان و ولایات هند، محمد دوم پسر تغلق شاه (حك‌ ‌۷۲۵-۷۲۵ ق) از سلاطین هند را بر آن داشت تا با اتحاد با ابوسعید به مقابله با جغتاییان بپردازد. به گفتۀ شبانكاره‌ای (ص ۲۸۷- ۲۸۹) محمد دوم در ۷۲۸ ق هیأتی بزرگ از وزیر و نیز امرای دربار خود را با هدایایی گرانبها برای جلب دوستی ابوسعید نزد او فرستاد. گزارش ابن بطوطه (ص ۴۴۶) از دیدار خواجه جهان، وزیر محمدشاه با ابوسعید كه خود شاهد آن بوده، ظاهراً اشاره به همان دیداری است كه شبانكاره‌ای ذكر كرده است. همچنین نامه‌ای كه محمدشاه در ۷۲۷ ق (یا ۷۲۹؟) برای ابوسعید فرستاد، در دست است كه در آن نامه از وی می‌خواهد كه بر ضد دشمن مشتركشان (جغتاییان) متحد شوند. هر چند ابوسعید به این نامه جواب مساعدی داد (تاج‌الدین، ۴۰۴-۴۱۳)، اما چنین می‌نماید كه اتحاد آنان هرگز به مراحل عمل در نیامد (نك‌ : ایرانیكا).

از روابط ابوسعید با خان بزرگ یا قاآن (امپراتور چین) آگاهی اندكی در دست است. براساس اسنادی كه پل پلیو[۳] در ۱۹۳۶ م منتشر كرد، قاآن، برای الجاتیو نشان حكومت فرستاد، اما دربارۀ اینكه چنین نشانی نیز برای ابوسعید فرستاده باشد، ذكری در میان نیست و او در ۷۲۰ ق هنوز نشان پدرش را به كار می‌برد. قاآن با توجه به این روابط صمیمانه با الجایتو و ابوسعید، به آنان لقب پادشاه «كوآن‌پین» را اعطا كرد و از این روی چینیها به غلط ایلخانان را نایب قاآن می‌دانستند (نك‌ : اشپولر، ۴، ۲۷۱-۲۷۲). به گزارش اسقف اعظم سلطانیه، ابوسعید مانند خانهای جغتایی و اردوی زرین، سالانه هدایای گرانبهایی برای قاآن می‌فرستاد (هوارث، III / 630؛ نیز نك‌ : اشپولر، ۲۷۱).

ارزیابی وضع مسیحیان در قلمرو ایلخانان در عهد ابوسعید تا حدی دشوار است. به گفتۀ صفدی (۱۰ / ۳۲۳) ابوسعید به ویران كردن كلیساهایی در بغداد فرمان داد و نیز كسانی از اهل ذمّه را كه اسلام می‌آوردند، از پاداش خود برخوردار كرد. با اینهمه قراینی در دست است كه نشان می‌دهد، مبلغان مسیحی در قلمرو ایلخانان در این دوره به فعالیتهای مذهبی می‌پرداختند و در برخی موارد به آنان توجهی خاص نیز مبذول می‌شد.

تا پیش از غازان خان، برخی از ایلخانان به مسیحیت گرایش داشتند و نیز به علت نفوذ زنان مسیحی در حرمسراها، مسیحیان زمینه‌های مناسب‌تری برای تبلیغات مذهبی داشتند، اما چون غازان اسلام آورد، علمای مذهبی در دربار ایلخانان نفوذ یافتند و چیرگی مسیحیان روی به نقصان نهاد (نك‌ : هوارث، همانجا)، ولی ابوسعید كه سیاست تساهل مذهبی را دنبال می‌كرد، امكان فعالیتهایی را برای مسیحیان فراهم آورد. حتی پاپ ژان بیست‌و‌دوم در نامۀ ۱۳ ژوئیۀ ۱۳۲۲، ابوسعید را به مسیحیت فراخواند (همو، III / 602-603).

پیش از این، در ۱۳۱۸ م پاپ به موجب فرمانی مقام سراسقفی و سلسله مراتب كلیسایی را در سلطانیه بنیاد گذارد و یكی از روحانیون فرقۀ دومینیكن به نام فرانسیس پروسی[۴] را به اسقفی آنجا گماشت. در ۱۳۲۳ م ویلیام آده‌ای جانشین وی شد و چندین حوزۀ اسقفی در تبریز، تفلیس، سیواس (در آسیای صغیر)، مشهد و مراغه تحت نظر وی قرار گرفت. به گفتۀ راهبی به نام جورد انوس سوراكی[۵] كه بین سالهای ۷۲۱-۷۲۳ ق در شرق به مسافرت پرداخت، در تبریز ۰۰۰‘۱ و در سلطانیه ۵۰۰ تن مسیحی مسكن داشتند (همو، III / 603؛ اشپولر، ۲۳۷؛ جوادی، ۱۲۹-۱۳۰).

مهم‌ترین هدف مسیحیان در ایران، مقابله با حكومت مملوكان مصر بود كه در مقایسه با ایلخانان ایران، تعصب مذهبی بیشتری داشتند. چنانكه اسقف ویلیام پس از بازگشت از ایران (پس از ۷۲۴ ق) كتابی نوشت و در ان نقشۀ دقیقی برای لشكركشی و تسخیر سرزمینهای اسلامی ارائه داد. وی در بخش عمده‌ای از

این كتاب راههای مبارزه با سلطان مصر را بررسی كرده است. ویلیام بر آن بود كه می‌بایست تجار جنوایی و یا عیسویان اسكندریه را از ارسال آلات جنگی به مصر بازداشت. همچنین می‌بایست از روابط دوستانه‌ای كه تاتاران دشت قبچاق به سبب ترس از ایلخانان با سلطان مصر برقرار كرده‌اند، جلوگیری كرد (نك‌ : همو، ۱۲۷- ۱۲۸)، اما به طور كلی مسیحیان به سبب صلح ابوسعید با الناصر، در این امر توفیقی نیافتند.

چنانكه از گفته‌های صفدی (همانجا) برمی‌آید، ویرانی كلیساهای بغداد به فرمان ابوسعید و نیز سخت‌گیری وی بر اهل ذمه كه به تحریك غیاث‌الدین محمد وزیر صورت گرفت، می‌بایست به دورۀ دوم فرمانروایی ابوسعید مربوط باشد. به گفتۀ وایرز (ص 342) پس از مرگ امیرچوپان كه سیاست تساهل مذهبی را دنبال می‌كرد، مسیحیان در وضع دشوارتری قرار گرفتند، چنانكه ابوسعید در ۱۳۳۰ م (۷۳۰ ق) مالیاتهای گزافی بر مسیحیان بست و نیز به آنان فرمان داد تا جهت تمایز با مسلمانان عمامه‌های آبی بر سر گذارند. به هر روی همان طور كه جكسن یادآور شده، شكیبایی ابوسعید در مقابل مسیحیان، احتمالاً برای برقراری روابط با تجار اروپایی بوده است (نك‌ : ایرانیكا).

در اوایل سدۀ ۸ ق / ۱۴ م برخی از تجار اروپایی بر آن شدند تا به منظور تحریم اقتصادی حكومت ممالیك مصر، برخی از جزایر هند، ‌خلیج فارس و سواحل سرزمینهای عربی را به تصرف خود درآورند، اما وقتی ابوسعید با الناصر صلح كرد، نقشۀ آنان عملی نشد (ریچارد، 50). در ۷۲۱ ق / ۱۳۲۱ م سنای ونیز سفیری به نام میكله دلفینو[۶] را برای عقد قرار داد تجارتی نزد ابوسعید روانه كرد. ایلخان اجازه داد ونیزیان در ایران به تجارت بپردازند و هر كجا كه خواستند، اقامت كنند، همچنین تسهیلاتی برای تجارت آنان در سراسر قلمرو ایخانی فراهم آورد (هوارث، III / 632-633؛ جوادی، ۱۴۵). یك راهب مسیحی به نام ادریك[۷] كه در دورۀ حكومت ابوسعید به شهرهای مختلف ایران سفر كرده و از خود سفرنامه‌ای بر جای گذاشته، تبریز را در آن زمان از لحاظ تجاری از بهترین شهرهای دنیا وصف كرده است. به گفتۀ وی درآمد سلطان از این شهر از درآمد پادشاه فرانسه از تمامی قلمرو خویش بیشتر بوده است (نك‌ : هوارث، III / 628-629؛ جوادی، ۱۳۱-۱۳۵).

 

مذهب و سیرت ابوسعید

الجایتو كه بر مذهب شیعۀ دوازده امامی بود، در واپسین روزهای زندگانی خود، خطبه به نام خلفای راشدین كرد و نافرمانان را سخت بیم داد (وصاف، ۶۱۶). ابوسعید بر مذهب تسنن بود و نام خلفای راشدین بر روی سكه‌هایی كه از وی بر جای مانده، دیده می‌شود (لین پول، 62 به بعد). گفته‌اند: ابوسعید در ترویج شعائر اسلام و اجرای احكام دین سخت می‌كوشید (آملی، ۲ / ۲۶۲) و خود نیز عامل به احكام بود (صفدی، همانجا). در ۷۲۰ ق كه سرما و سیل، سلطانیه و برخی دیگر از نواحی امپراتوری را فرا گرفت، ابوسعید به پیشنهاد علمای دین كه این بلایا را ناشی از رواج منكرات در میان مردم می‌دانستند، فرمان داد، میخانه‌ها را ویران كردند و نیز مالیات كالاهایی را كه وارد می‌شد، ملغی كرد (ابن‌حبیب، ۲ / ۱۰۱؛ مقریزی، ۲(۱) / ۲۱۱). به طور كلی پای‌بندی ابوسعید به احكام و حمایت او از اهل تسنن، زمینه‌های مناسبی برای برقراری صلح بـا مملوكـان مصر ــ كه مسلمانان پرشوری بودند ــ فراهم آورد.

ابوسعید با علمای دین و اهل فضل و عرفان مصاحبت داشت (قطبی، ۱۵۵). وی به هنگام هجوم ازبك‌خان، نزد شیخ صفی‌الدین اردبیلی، از مشایخ بزرگ آن عصر و جد اعلای صفویان رفت و از او درخواست یاری كرد (ابن‌بزاز، ۲۴۳). وی به طایفۀ درویشان احترام می‌گذاشت، چنانكه در اواخر حكومت، فتوای قتل شیخ خلیفۀ مازندرانی، از رهبران اولیۀ سربداران را كه از سوی علمای سبزوار تنظیم شده بود، هیچ گاه خود مورد تأیید قرار نداد. هر چند رسیدگی به این امر را به حكام خراسان واگذار كرد و سرانجام شیخ خلیفه اعدام شد (خواندمیر، ۳ / ۳۵۹).

ابوسعید خود شعر می‌سرود و ابیاتی از سروده‌های وی در برخی منابع آمده است (شبانكاره‌ای، ۲۸۶؛ قطبی، ۱۵۵-۱۵۶). دورۀ دوم فرمانراویی ابوسعید و وزارت غیاث‌الدین محمد را ــ كه او نیز شاعران و نویسندگان را سخت می‌نواخت ــ می‌بایست از دوره‌های درخشان فرهنگ و ادب ایران دانست، زیرا در این دوره شاعران و ادیبان برجسته‌ای با حمایت ابوسعید و وزیرش بالیدند. خواجوی كرمانی، مثنوی همای و همایون را به نام ابوسعید و یا به روایتی به نام غیاث‌الدین محمد سرود (براون، ۳ / ۳۰۲، ۳۰۹). اوحدی مراغی شاعر معاصر ابوسعید و ستایندۀ او (نك‌ : ص ۴۹۲-۴۹۳) منظومۀ جام‌جم را به نام وی سرود (صفا، ۳(۲) / ۸۳۵). احمد تبریزی نیز منظومۀ شهنشاه‌نامه را در ذكر احوال چنگیزخان و جانشینان او به نام ابوسعید سروده است (همو، ۳(۱) / ۳۲۶). همچنین عضدالدین ایجی، مواقف و فوائد غیاثیه و شرح مختصر ابن‌حاجب و نیز قطب‌الدین رازی كتاب شرح مطالع و شرح شمسیه را به نام غیاث‌الدین محمد تألیف كردند (همو، ۳(۱) / ۴۷).

ابوسعید علاوه بر سرودن شعر خطی نیكو داشت. چنانكه گفته‌اند: «خط پارسی و مغولی به غایت خوب نوشتی» (شبانكاره‌ای، صفدی، همانجاها) و در این فن او را شاگرد صیرفی خطاط دانسته‌اند (غفاری، ۲۱۵). به گفتۀ صفدی (همانجا) وی به موسیقی نیز علاقه‌ای وافر داشت و خود عود می‌نواخت و شیوه‌هایی را در موسیقی پدید آورد (نیز نك‌ : ابن تغری بردی، ۹ / ۳۰۹). ابن‌بطوطه (ص ۲۲۸) كه ادعا می‌كند ابوسعید را در بغداد دیده، از او با عبارت «زبیاترین آفریدۀ خدا» یاد كرده است.

ارزیابی شخصیت و سیاست ابوسعید به عنوان آخرین ایلخان مغول تا حدی دشوار است. یكی از این دشواریها را می‌بایست در كمبود منابع معاصر وی جست‌و‌جو كرد. درحالی‌كه وجود آثار ارزندۀ خواجه رشیدالدین فضل‌الله در دورۀ غازان خان و نیز تاریخ الجایتو نوشتۀ ابوالقاسم كاشانی در همین دوره، تا حد زیادی چهرۀ سیاسی و اجتماعی این دو ایلخان را نمایان كرده است (نك‌ : ایرانیكا). از آنجا كه غالب مورخان سقوط حكومت ایلخانان را، پس از مرگ ابوسعید می‌دانند، ازاین‌رو در وهلۀ نخست روشهای ملكداری خود ابوسعید به عنوان یكی از عوامل انحطاط این سلسله، مورد نظر قرار می‌گیرد. وصاف، مورخ معاصر وی، از اوضاع آشفتۀ دستگاه اداری و مالی حكومت ایلخانان در اوایل حكومت ابوسعید سخن رانده است (ص ۶۳۰ به بعد)، اما غالب منابع گفته‌اند كه او عادل و رعیت‌پرور بود و مملكت در عهد وی رونق و شكوفایی یافت (مثلاً نك‌ : صفدی، همانجا؛ ابن حجر، ۲ / ۲۷۳؛ دولتشاه، ۱۷۱). پتروشفسكی (ص 495-496) این تناقض را از آنجا می‌داند كه هر كدام به دوره‌های مختلف حكومت ابوسعید اشاره دارند.

سوء استفاده از قدرت از سوی متصدیان امور دیوانی و مالی در اوایل حكومت ابوسعید، مربوط به دوره‌ای است كه امرای نظامی و در رأس آنان امیرچوپان بر امور مملكت غلبه داشتند، اما پس از قتل امیرچوپان، حكومت مركزی ثبات بیشتری یافت و ابوسعید در صحنۀ تحولات و رویدادها، قدرتمندتر ظاهر شد. به‌ویژه آنكه در دورۀ دوم سلطنت وی، غیاث‌الدین محمد اصلاحات و سیاستهای پدرش خواجه رشیدالدین را دنبال كرد و به امور دیوانی سامانی بخشید. آملی، ابوسعید را «خلاصۀ دودمان چنگیز خان» ذكر كرده است (همانجا) و به گفتۀ قطبی اهری «بهترین روزگاری و ایامی از دولت مغول، ‌روزگار سلطنت او بود» (ص ۱۴۹). اگرچه روحیۀ توسعه‌طلبی و گسترش قلمرو در بین نظامیان دولت ابوسعید یكسره رخت بربست، اما به رغم از دست رفتن برخی متصرفات ایلخانان در آسیای صغیر، در نتیجۀ قتل تیمورتاش و تسخیر دوبارۀ غزنه به وسیلۀ ترمشیرین جغتایی (ابن بطوطه، ۳۷۴)، قلمرو ایلخانان در دوران سلطنت ابوسعید همچنان حفظ شد.

بیشترین گرفتاریهای ابوسعید از سوی اشراف نظامی مغول بود كه در چندین سال حكومت ایلخانان به تدریج قدرت یافتند. البته ابوسعید با قدرتمندی شورشهای متوالی امرای نظامی را سركوب كرد؛ اما مرگ وی باعث شد كه قلمرو ایلخانان به سرعت تجزیه شود و این اشراف نظامی در نواحی مختلف، حكومتهایی ناپایدار تأسیس كنند. علت اصلی سقوط سلسلۀ ایلخانان ایران فقدان وارثی برای تاج و تخت بود. ابوسعید خود فرزندی نداشت. تنها دلشاد خاتون پس از ۷ ماه از مرگ او دختری به دنیا آورد (حافظ ابرو، ۱۹۶)، نیز هیچ شاهزاده‌ای از دودمان ایلخانان باقی نمانده بود. سرانجام به وصیت ابوسعید، یكی از نوادگان تولی خان به نام آرپاخان (ه‌ م) بر تخت سلطنت نشست. از این پس چند سالی، تنی چند از شاهزادگان مغول كه بازیچۀ دست امرای با نفوذ بودند، به حكومت رسیدند، تا اینكه سرانجام سلسلۀ ایلخانان به كلی منقرض شد.

 

مآخذ

آق‌سرایی، محمود بن محمد، مسامرة الاخیار و مسایدة الاخیار، به كوشش عثمان توران، آنكارا، ۱۹۴۳ م؛ آملی، محمد بن محمود، نفائیس الفنون فی عرایس العیون، به كوشش ابراهیم میانجی، تهران، ۱۳۷۹ ق؛ ابن بزاز، توكل بن اسماعیل، صفوة الصفا، بمبئی، ۱۳۲۹ ق / ۱۹۱۱ م؛ ابن‌بطوطه، محمدبن عبدالله، رحلة، بیروت، ۱۳۸۴ ق / ۱۹۶۴ م؛ ابن تغری بردی، النجوم؛ ابن حبیب، حسن بن عمر، تذكرة النبیه، به كوشش محمدامین و سعید عبدالفتاح عاشور، قاهره، ۱۹۸۲ م؛ ابن‌حجر عسقلانی، احمد بن علی، الدرر الكامنة، حیدرآباد دكن، ۱۳۹۳ ق / ۱۹۷۳ م؛ ابن خلدون، العبر؛ ابن دقماق، ابراهیم بن محمد، الجوهر الثمین، به كوشش محمد كمال‌الدین عزالدین علی، قاهره، ۱۴۰۵ ق / ۱۹۸۵ م؛ ابن فضل الله عمری، احمد بن یحیی، ‌مسالك الابصار، به كوشش فؤاد سزگین، فرانكفورت، ۱۴۰۸ ق / ۱۹۸۸ م؛ ابوالفداء، المختصر فی اخبار البشر، بیروت، ۱۳۸۱ ق / ۱۹۶۱ م؛ اشپولر، برتولد، تاریخ مغول در ایران، ترجمۀ محمود میر آفتاب، ‌تهران، ۱۳۶۵ ش؛ افلاكی، شمس‌الدین احمد، مناقب العارفین، به كوشش تحسین یا زیجی، آنكارا، ۱۹۷۶ م؛ اقبال آشتیانی، ‌عباس، تاریخ مغول، تهران، ۱۳۶۴ ش؛ اوحدی مراغی، ركن‌الدین، كلیات اوحدی اصفهانی، به كوشش سعید نفیسی، تهران، ۱۳۴۰ ش؛ براون، ادوارد، تاریخ ادبی ایران، ترجمۀ علی اصغر حكمت، تهران، ۱۳۳۹ ش؛ بناكتی، داوود بن تاج‌الدین، تاریخ، به كوشش جعفر شعار، تهران، ۱۳۴۸ ش؛ تاج‌الدین احمد وزیر، بیاض، به كوشش ایرج افشار و مرتضی تیموری، اصفهان، ۱۳۵۳ ش؛ جوادی، حسن، «ایران از دیدۀ سیاحان اروپایی در دورۀ ایلخانان»، بررسیهای تاریخی، ۱۳۵۱ ش، س ۷، شم‌ ‌۵؛ حافظ ابرو، عبدالله بن لطف‌الله، ذیل جامع التواریخ رشیدی، به كوشش خانبابا بیانی، تهران، ۱۳۵۰ ش؛ حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، به كوشش عبدالحسین نوایی، تهران، ۱۳۶۲ ش؛ خواندمیر، غیاث‌الدین، حبیب السیر، به كوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، ۱۳۶۲ ش؛ دواداری، ابوبكر بن عبدالله، كنز الدرر و جامع الغرر، به كوشش ه‌. ر.، رویمر، قاهره، ۱۳۷۹ ق / ۱۹۶۰ م؛ دولتشاه سمرقندی، تذكرة الشعراء، به كوشش محمد رمضانی، تهران، ۱۳۳۸ ش؛ رمزی، م. م.، تلفیق الخبار و تلقیح و الآثار، اُرنبورگ، ۱۹۰۸ م؛ شبانكاره‌ای، محمد بن علی، مجمع الانساب، به كوشش میرهاشم محدث، تهران، ۱۳۶۳ ش؛ صفا، ذبیح‌الله، تاریخ ادبیات در ایران، تهران، ۱۳۶۶ ش؛ صفدی، خلیل بن ایبك، الوافی بالوفیات، ج ۴، به كوشش س. ددرینگ، بیروت، ۱۳۹۴ ق / ۱۹۷۴ م؛ همو، همان، ج ۱۰، به كوشش ژاكلین سوبله و علی عماره، بیروت، ۱۴۰۲ ق / ۱۹۸۲ م؛ عبدالرزاق سمرقندی، مطلع سعدین و مجمع بحرین، ‌به كوشش عبدالحسین نوایی، تهران، ۱۳۵۳ ش؛ عزاوی، عباس، تاریخ العراق بین احتلالین، بغداد، ۱۳۵۳ ق / ۱۹۳۵ م؛ غفاری، احمد، تاریخ جهان‌آرا، تهران، ۱۳۴۳ ش؛ غیاثی، عبدالله بن فتح‌الله، التاریخ، به كوشش طارق نافع حمدانی، بغداد، ۱۹۷۵ م؛ قطبی اهری، ابوبكر، تاریخ شیخ اویس، به کوشش ی. وان لون، لاهه، ۱۳۷۳ ق؛ قلقشندی، احمد بن علی، صبح الاعشی، قاهره، ۱۳۸۳ ق / ۱۹۶۳ م؛ كاشانی، عبدالله بن محمد، تاریخ اولجایتو، به كوشش مهین همبلی، تهران، ۱۳۴۸ ش؛ گروسه، رنه، امپراطوری صحرانوردان، ترجمۀ عبدالحسین میكده، تهران، ۱۳۵۳ ش؛ مقریزی، احمد بن علی، السلوك، به كوشش محمد مصطفی زیاده، قاهره، ۱۹۴۱ م؛ نبئ، ابوالفضل، تاریخ آل چوپان، تهران، ۱۳۵۲ ش؛ نویری، احمد بن عبدالوهاب، نهایة الارب، به كوشش سعید عاشور و دیگران، قاهره، ۱۴۰۵ ق / ۱۹۸۵ م؛ وصاف الحضرة، عبدالله بن فضل‌الله، تاریخ وصاف، بمبئی، ۱۲۶۹ ق؛ هروی، سیف بن محمد، تاریخ نامۀ هرات،‌ به كوشش محمد زبیر صدیقی، كلكته، ۱۳۶۲ ق / ۱۹۴۳ م؛ نیز:

 

Boyle, I. A., «Dynastic and Political History of the II-Khans», The Cambridge History of Iran, Cambridge, 1968, vol. V; Howorth, H. H., History of the Mongols, London, 1888; Iranica; Lane-Poole, S., Coins of the Mongols, in the Brithsh Museum, Classes XVIII-XXII, London, 1881; Minorsly, V., «A Mongol Decree of 720 / 1320 to the Family Shsykh Zahid», Bulletin of the School of Oriental and African Studies, 1954, vol. XVI; Petrushevsky, I. P., «The Socio-Economic Condition of Iran under the Il-Khans», The Cambridge History of Iran, Cambridge, 1968, vol, V; Richard, J., «European Voyages in the Indian Ocean and Caspian Sea», Iran, Journal of the British Institute of Peresian Studies, 1967, vol. V; Weiers, M., «Die Mongolen in Iran», Die Mongolen, Darmstadt, 1986.

 

ابوالفضل خطیبی

نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 616
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست