responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 614

ابوسعید جنابی


نویسنده (ها) :
رضا رضازاده لنگرودی
آخرین بروز رسانی :
چهارشنبه 21 خرداد 1399
تاریخچه مقاله

اَبوسَعیدِ جَنّابی، حسین بن بهرام (مق‌ ‌300 یا 301 ق / 913- 914 م)، از سران قرامطه و بنیادگذار دولت قرمطیان بحرین. نام او را حسین نیز نوشته‌اند (مقریزی، المقفی، 261). به رغم آوازۀ بلند ابوسعید، دانسته‌های ما از آغاز زندگی او درخور شهرتش نیست و نکته‌هایی از زندگی او در پردۀ ایهام پنهان است؛ چنانکه دربارۀ تاریخ تولد و بخشی از زندگی او که در جنابه (گناوه) گذشته است، گزارشی در دست نیست و بر پایۀ آنچه شرح حال‌نویسان دربارۀ او رقم زده‌اند، نمی‌توان تاریخ دقیقی از زادروز او به دست داد.
جوبری در کتاب المختار فی کشف الاسرار (ص 12) از آغاز فعالیت او در 252 ق / 866 م یاد کرده است، اما دخویه (ص 36) این گزارش را نادرست و سال مذکور را تاریخ تولد او انگاشته است و این با روایت مقریزی ( اتعاظ، 1 / 165) که می‌گوید ابوسعید هنگامی که در 301 یا 302 ق به قتل رسید، شصت‌واند ساله بود، ناسازگار است. از این‌رو می‌توان احتمال داد که وی در دهۀ چهارم سدۀ 3 ق متولد شده باشد. سخن برخی از معاصران، از آن میان حمیدی (ص 85) که تولد ابوسعید را 254 یا 255 ق دانسته است، بر مأخذی روشن استوار نیست و نمی‌توان بدان تکیه کرد.
ابوسعید چنانکه از نسبتش (جنّابی) پیداست، از مردم گناوۀ فارس بود. آراء نویسندگان دربارۀ پیشۀ او قبل از قیام بر ضد معتضد خلیفۀ عباسی گوناگون است. گویا زمانی آردفروش (حدودالعالم، 132؛ اصطخری، 149؛ قس: ثابت بن سنان، 13؛ قاضی عبدالجبار، 2 / 378) و روزگاری پوستین‌دوز ( بحرالفوائد، 347؛ ابن دواداری، 6 / 55؛ مقریزی، همان، 1 / 159) بوده است. ذهبی ( العبر، 1 / 411) به روایت از صولی می‌گوید که ابوسعید از راه وصله کردن کیسه‌های آرد روزگار می‌گذرانید (قس: ابن عماد، 2 / 192) و می‌افزاید که وی در بصره شغل توزین غلات داشت (نیز نک‌ : دیار بکری، 2 / 344). این روایات ممکن است مربوط به زمان فرار ابوسعید از گناوه و رودش به بحرین باشد (دخویه، همانجا).
از جزئیات زندگی و دانش‌اندوزی او اطلاع نداریم، هرچند ابن مالک (ص 200) از او با عنوان غیلسوف یاد کرده و جوبری (همانجا) بر آن است که ابوسعید آشناترین مردم به کتاب نوامیس افلاطون بوده است. ابن خلکان می‌گوید: ابوسعید آشناترین مردم به کتاب نوامیس افلاطون بوده است. ابن‌خلکان می‌گوید: ابوسعید مردی کوتاه قد و زشت چهره بود و ازاین‌رو به او قرمطی می‌گفتند (2 / 150). جویری (همانجا) می‌افزاید که سمت راست بدنش (قس: دخویه، 208) از کار افتاده بود و نمی‌توانست راه برود و یا بدون یاری دیگری سوار بر اسب شود. این نکته‌ها در منابع دیگر نیامده است و از این‌رو جای تأمل دارد.
مسعودی (د 346 ق) تاریخ‌نگار معاصر ابوسعید، به ورود او به قطیف در 273ق / 886 م اشاره دارد ( التنبیه، 395). در 281 ق مردی به نام یحیی بن مهدی که خود را داعی و فرستادۀ «مهدی» (محمد بن عبداللّه بن محمد بن حنفیه) می‌خواند به قطیف آمد و بر علی بن معلی ابن حمدان شیعی از موالی بنی زیاد وارد شد و او را با خود همداستان کرد. علی نیز شیعیان قطیف را پیام داد و نوشته‌ای را که از طرف مهدی نزد یحیی بود، بر آنان خواند و همه را به خروج برانگخیت. علی بن معلی همین پیام را به اطراف بحرین رسانید و ابوسعید که در آنجا اقامت داشت، به او پیوست.
یحیی بن مهدی پس از آن دوباره نامه‌ای از مهدی نشان داد، حاکی از آنکه زکات و وجوهات دیگر را به یحیی دهند. در این میان ابراهیم صائغ که نخست از گروندگان به یحیی بود، نزد علی بن مسمار امیر بحرین، ابوسعید و یحیی را به اباحیگری متهم کرد. یحیی مجازات شد، ولی ابوسعید به جنابه گریخت و از آنجا به کوفه رفت (ثابت بن سنان، 12، 13؛ قاضی عبدالجبار، 2 / 378-380؛ ابن اثیر، 7 / 493-495). به گفتۀ نویری (25 / 233) و مقریزی (همان، 1 / 159، 160) او در اطراف کوفه از بنی‌قَصّار که از پایه‌گذاران قرمطیان در آن دیار بودند، دختری گرفت و به آنان پیوست. برخی خویشاوندی او با بنی قصار را علت گرایش وی به این فرقه دانسته‌اند. گروهی نیز تمایلات شخصی را عامل این کار می‌دانند. بعضی دیگر نیز برآنند که آراء وی برگرفته از نظریات حمدان بن اشعث، معروف به قرمط، است (مقریزی، همان، 1 / 160).
اطلاعات ما دربارۀ ابوسعید از 281 تا 286 ق بسیار اندک است، اما گزارش ابن حوقل دربارۀ فعالیت وی حاوی نکات منحصر به فردی است. چنانکه به گفتۀ او (2 / 295) ابوسعید به عبدان کاتب، داماد حمدان بن اشعث گروید و در نواحی جنابه، سینیز، توّج، مهروبان و گرمسیرات فارس از سوی قرمط به دعوت پرداخت و اموال بسیاری از مردم گرفت، اما دشمنان او بعدها سازوبرگ و گنجینه‌هایی را که وی از اموال مردم اندوخته بود، از او بازستاندند. ولی او خود جان به در برد و در نهان می‌زیست؛ تا آنگاه که حمدان بن اشعث او را نزد خود فراخواند و به همراه عبدان به قطیف که شهری بزرگ بود، فرستاد و به دعوت مردم آنجا برگماشت (قس: نویری، مقریزی، همانجاها). ابوسعید در آنجا مدتی به فروش آرد پرداخت و نام نیک اندوخت، پس از آن به دعوت پرداخت و نخستین کسانی که به او پیوستند، حسین، علی و حمدان فرزندان سنبر (بنوسنبر) بودند (نویری، همانجا). پیش از این، زمینۀ این دعوت در بحرین از سوی فرستادۀ عبدان به آنجا که در منابع نام وی زکریا طمامی آمده است، مهیا شده بود (دوبلوا، 14؛ به پیشنهاد مادلونگ در EI2 ذیل «قرمطی»، نام «طمامی» را باید ظمامی خواند که منسوب است به ظمام شهری بازرگانی در لاعۀ یمن؛ برای نامهای مختلف ابوزکریا، نک‌ : لویس، 78). هنگامی که ابوسعید، ابوزکریا را شناخت، وجود داعی دیگری را بر نتافت و او را بگرفت و به زندان افکند تا از بیچارگی درگذشت (قاضی عبدالجبار، 2 / 379؛ نویری، همانجا). قتل ابوزکریا به گزارش تمام منابع می‌بایست در آغاز حکومت ابوسعید در بحرین رخ داده باشد (نک‌ : مادلونگ، 39).
به هر حال ابوسعید در آغاز 286 ق (یحیی بن حسین، 1 / 169؛ 285 ق) در بحرین با عنوان قرمطی ظهور کرد و عده‌ای از بدویان و قرمطیان به او پیوستند. در جمادی‌الآخر همان سال، سپاه عظیمی گرد آورد و کارش در دعوت بالا گرفت (طبری، 10 / 71؛ قس: العیون، 4(1) / 158؛ حافظ ابرو، 3 / 713) و به سرکوب مخالفان پرداخت. او به روستاها یورش می‌برد و ساکنان آنها را به قتل می‌آورد و اموال آنان را غارت می‌کرد. مردم از او در هراس افتادند، چندانکه عده‌ای از بیم جان تسلیم شدند و گروهی به شهرهای گوناگون گریختند و ابوسعید بر همۀ آن نواحی، بجز هَجَر، مسلط شد.
وی مدتها با مردم هجر در جنگ بود و آنان را می‌کشت و چون کار به درازا کشید، مردی از یارانش را بر آنجا گماشت و خود به احساء رفت، ولی به محاصرۀ هجر نظارت می‌کرد و می‌کوشید تا نیروی بیشتری برای تصرف این منطقه گرد آورد. محاصرۀ هجر بیش از 20 ماه طول کشید و ابوسعید سرانجام با بستن آب، شهر را تصرف کرد (نک‌ : قاضی عبدالجبار، 2 / 380؛ نویری، 25 / 235- 238) و یگانه فرمانروای بحرین شد. چنین می‌نماید که او پس از این پیروزیها مقام و عنوانی برتر و شایسته‌تر از مقام داعی ساده در سلسله مراتب قرمطیان بر خود نهاد، ولی این عنوان بر ما روشن نیست؛ اگرچه ممکن است خود را «منصور بحرین» نامیده باشد، چنانکه داعی یمن خود را به نام «منصور یمن» می‌نامید. «منصور» از بزرگ‌ترین عناوین قرمطیان و بیشتر همانند «مهدی» به‌شمار می‌رفت (دخویه، 73)، چنانکه تنها به روایت قاضی عبدالجبار (2 / 379)، او خود را نمایندۀ مهدی یعنی امام محمد بن عبداللّه بن محمد بن حنفیه که در کوهها پنهان است، می‌خواند و وعده می‌داد که امام در 300 ق ظهور خواهد کرد.
تصرف هجر، قدرت ابوسعید را تثبیت کرد و او را بر آن داشت تا به تصرف عمان نیز اقدام کند. پس 600 سوار جنگجو را به آنجا فرستاد. جنگ سختی درگرفت، چندانکه از طرفین جز عده‌ای مجروح کسی باقی نماند. بازماندۀ سپاه ابوسعید وقتی نزد وی رفتند، پوزش خواستند، ولی وی پوزش آنان را نپذیرفت و همۀ آنان را کشت و از مردم عمان دست کشید (نویری، 25 / 238).
ابوسعید پس از ناامید شدن از عمان در بصره طمع بست. احمد بن محمد واثقی که در آن زمان والی بصره بود، در 286 ق نامه‌ای به خلیفه المعتضد باللّه نوشت و او را از حملۀ قرمطیان آگاه کرد. خلیفه نیز وی و محمد بن هشام را مأمور کرد که برای استحکامات بصره 000‘14 دینار هزینه کنند (طبری، همانجا؛ نویری، 25 / 239). در ربیع‌الاول 287 که سپاه ابوسعید به بصره نزدیک شده بود، واثقی نامۀ دیگری برای خلیفه نوشت و از او درخواست کمک کرد. خلیفه 8 کشتی که 300 کس در آن بودند، برای حفظ بصره فرستاد (طبری، 10 / 75) و ماه بعد عباس بن عمرو غَنَوی را به حکومت یمامه و بحرین منصوب کرد و به او فرمان داد که به نبرد با ابوسعید و دیگر قرمطیان بپردازد (همانجا؛ مسعودی، مروج، 8 / 193).
ابوسعید در نواحی هجر سپاهیان عباس بن عمرو را شکست داد (مسعودی، ابن خلکان، همانجاها) و هرچه در اردوی او بود، به تصوف درآورد. روز بعد نیز فرمان داد تا به استثنای عباس بن عمرو تمام اسیران را به قتل رسانند و بسوزانند. این نبرد در آخر رجب (ثابت بن سنان، 15: آخر شعبان) همان سال رخ داد و خبر آن در 4 شعبان به بغداد رسید. اندک کسانی که از این نبرد جان به در برده بودند، بی‌توشه در صحرا ماندند و برای اینکه تلف نشوند، از بصره 400 شتر حامل پوشاک و آزوقه و آب به کمک آنان فرستاده شد، اما هنگام بازگشت به بصره بدویان قبیلۀ بنی اسد به کاروان جمله بردند و همه را قتل عام کردند. این رویداد چنان بیمی در بصره پدید آورد که بصریان آمادۀ کوچ شدند، ولی احمد بن محمد واثقی آنان را از این کار بازداشت. عباس بن عمرو سالم به بغداد رسید و این امر یکی از شگفتیهای روزگار شمرده شد (نک‌ : طبری، 10 / 78؛ ثابت بن سنان، 15، 16).
عباس بن عمرو در 11 رمضان به بغداد نزد معتضد عباسی رسید و گفت که پس از شکست از ابوسعید چند روزی نزد او بوده، آنگاه ابوسعید او را آزاد ساخته و خواسته تا آنچه را که دیده، به خلیفه برساند (برای تفصیل، نک‌ : طبری، 10 / 78- 79). ابوسعید با شکست عباس بن عمرو به هدف خود رسیده بود. خلیفه هر چند بسیار خشمگین بود، اما از فرستادن سپاهی مجدد برای درهم شکستن ابوسعید خودداری کرد، زیرا نمی‌توانست با استدلالهایی که ابوسعید با او در میان نهاده بود (نک‌ : دخویه، 43-44)، مقابله کند بی‌آنکه موجب برانگیختن بیشتر او شود. با اینهمه طبری در رخدادهای 290 ق آورده است که در ماه شوال نامه‌ای از ابن بانوا، امیر بحرین، بدین مضمون به بغداد رسیده که وی به یکی از قلعه‌های قرمطیان دست یافته است و نیز می‌افزاید که در 13 ذیقعده نامۀ دیگری از ابن بانوا رسید، حاکی از آنکه وی در نبردی یکی از خویشاوندان ابوسعید را که جانشین او و ساکن قطیف بود، شکست داده و آنجا را گشوده است (10 / 104).

سرانجام ابوسعید پس از سالها چیرگی بر بحرین به دست دو غلام صَقلبی (اسلاوی) کشته شد. مسعودی ( التنبیه، 391، 394- 395) تاریخ مرگ او را در ذیقعدۀ 300 به همراه تنی چند از یاران قطیفی خود به نامهای حمدان بن سنیر، علی بن سنبر، بشر و ابوجعفر پسران نصیر و ... در حمام ذکر کرده است (نیز نک‌ : ثابت بن سنان، 35؛ نویری، 25 / 243؛ ذهبی، العبر، 1 / 440). قاضی عبدالجبار (2 / 381) و جویری (ص 12) نیز 300 ق را تأیید کرده‌اند، اما بیشتر منابع 301 ق را به عنوان سال به قتل رسیدن او پذیرفته‌اند (نک‌ : طبری، 10 / 148؛ ابن‌اثیر، 8 / 83؛ ابن دواداری، 6 / 61؛ نویری، همانجا؛ ابن جوزی، المنتظم، 6 / 121؛ ابن خلکان، 2 / 148، 4 / 336؛ صفدی، 11 / 410؛ ذهبی، دول، 1 / 134).
اگر روایت مسعودی را بپذیریم، می‌بایست مرگ ابوسعید را برای مدتی پنهان نگه داشته باشند، زیرا این خبر در 301 ق به بغداد رسیده است. چنانکه می‌دانیم علی بن عیسی بن جراح در آغاز 301 ق به وزارت رسید (نک‌ : ﻫ د، ابن‌جراح، ابوالحسن علی) و به گفتۀ ابن جوزی (همانجا)، خلیفه که از چیرگی بر ابوسعید ناتوان شده بود، وزیر را مأمور مذاکره با وی کرد. پس نامه‌ای به نام خلیفه به ابوسعید نوشته شد، نامه‌رسانان به هنگام رسیدن به بصره از کشته شدن او آگاه شدند و وزیر را خبر دادند (نیز نک‌ : قاضی عبدالجبار، 2 / 380). انگیزۀ قتل ناگهانی ابوسعید به درستی روشن نیست، اما احتمال می‌رود که وی به اشارت عمال خلیفه که غلامان او را به زر خریده بودند، کشته شده باشد.
مسعودی (همان، 395) دوران فرمانروایی ابوسعید را از آغاز دعوتش در قطیف، 27 سال دانسته است (برای روایتهای دیگر، نک‌ : مقریزی، اتعاظ، 1 / 165: 15 سال، المقفی، 262: 16 سال؛ قس: نویری، 25 / 244). پس از کشته شدن ابوسعید، در کنار گور او اسبی زین کرده با جامه و سلاح نگه می‌داشتند تا چون از گور بیرون آید، بر آن نشیند (ناصرخسرو، 150؛ ابن جوزی، تلبیس، 105). ابوسعید به فرزندان خود گفته بود: «چون من بیایم و شما مرا بازنشناسید، نشان آن باشد که مرا با شمشیرِ من بر گردن بزنید، اگر من باشم، در حال زنده شوم و آن قاعده بدان سبب نهاده است تا کسی دعوی بوسعیدی نکند» (ناصرخسرو، همانجا).
به گفتۀ جوبری (همانجا) ابوسعید مدعی نبوت بود. وی برای اثبات گفتار خود ابیاتی از قبطی (قفطی) شیبانی، شاعر دربارِ ابوسعید نقل کرده است (قس: دخویه، 72, 208).
سلیل بن رزیق (ص 28) می‌گوید: حسن چنان صفاتی را به خود نسبت می‌داد که اشخاص ضعیف العقل وی را تا مرتبۀ خدایی بالا می‌بردند و می‌پنداشتند که خداوند بالاترین افتخار را به وی اعطا کرده است.
ابوسعید 6 پسر (جوبری، همانجا؛ 7 پسر) داشت به نامهای ابوالقاسم سعید، ابوطاهر سلیمان، ابومنصور احمد، ابوالعباس ابراهیم (ابن دواداری، 6 / 62؛ ابواسحاق؛ مقریزی، اتعاظ، همانجا)، عباس محمد (نک‌ : همانجاها: ابوالعباس) و ابویعقوب یوسف (نویری، همانجا). ابوسعید سرانِ دولت خود و بنی زرقان (ابن دواداری، همانجا؛ زبرقان) را که یکی از آنان داماد وی بود و نیز فرزندان سنبر را که داییهای فرندان او بودند، گرد آورد و به ایشان سفارش کرد که پس از وی سعید را به جای او بگمارند تا ابوطاهر بزرگ شود و او را جانشین کنند و چنین کردند (همانجا؛ برای روایتهای دیگر، نک‌ : ثابت بن سنان، همانجا؛ ابن اثیر، 8 / 84؛ نیز نک‌ : ﻫ د، ابوطاهر جنابی).
ابوسعید حکومتی بنیاد نهاد که یک سده به درازا کشید. چگونگی نظام اجتماعی که وی در بحرین پی افکند، در نتیجۀ طرح گونه‌ای که ناصرخسرو (ص 147 به بعد) شاعر برجستۀ اسماعیلی به دست داده است، روشن می‌شود. ناصرخسرو که نسبت به قرمطیان دلسوز و مهربان بود، در سفرنامۀ خویش چیزهایی از مشاهدات خود نقل کرده که با نظام اقطاعی آن دوره سازگار به نظر نمی‌رسد (نک‌ : بلیایف، 61). به گزارش ناصرخسرو شهر به وسیلۀ 6 نفر که همه فرزندان ابوسعید بودند، با انصاف و عدالت اداره می‌شد. مستمندان را کمک مالی می‌کردند و غربا و صاحبان حِرَف را دستمایه‌ای می‌دادند که صنعت خود را به کار گیرند. مردم از دادن مالیات معاف بودند، اگر به اموال کسی زیانی می‌رسید، حکومت به یاریش می‌شتافت، آسیاهایی بود که رایگان غله آرد می‌کرد (ص 148-‌ 149). مردم لحسا مذهب خود را بوسعیدی می‌خواندند، زیرا ابوسعید آنان را از مسلمانی بازداشته بود و نماز و روزه را از آنان برگرفته و خود را مرجع ایشان خوانده بود و گفته بود که باز خواهد گشت. با آنکه مردم به پیامبری حضرت محمد (ص) معترف بودند، در آنجا مسجد جمعه نبود و کسی نماز و خطبه نمی‌خواند، اما اگر کسی قصد نماز داشت، مانع او نمی‌شدند و شراب هم هرگز نمی‌نوشیدند. شهر بیش از 000‘20 سپاهی داشت و در آن، 000‘30 بردۀ زنگی و حبشی بود که کشاورزی و باغبانی می‌کردند (نک‌ : همو، 147-150).

مآخذ

ابن اثیر، الکامل؛
ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، تلبیس ابلیس، قاهره، 1347 ق / 1928 م؛
همو، المنتظم، حیدرآباد دکن، 1357 ق؛
ابن حوقل، محمد بن علی، صورة الارض، به کوشش یوهانس هندریک کرامرس، لیدن، 1939 م؛
ابن دواداری، ابوبکر بن عبداللّه، کنزالدرر و جامع الغرر، به کوشش صلاح‌الدین منجد، قاهره، 1380 ق / 1961 م؛
ابن خلکان، وفیات؛
ابن عماد، عبدالحی بن احمد، شذرات الذهب، قاهره، 1350 ق؛
ابن مالک، محمد، «کشف اسرار الباطنیة و اخبار القرامطة»، التبصیر فی‌الدین اسفراینی، به کوشش محمد زاهد کوثری، قاهره، 1374 ق / 1955 م؛
اصطخری، ابراهیم ابن محمد، مسالک الممالک، به کوشش دخویه، لیدن، 1927 م؛
بحرالفوائد، به کوشش محمدتقی دانش‌پژوه، تهران، 1345 ش؛
ثابت بن سنان، «تاریخ اخبار القرامطة»، اخبار القرامطة، به کوشش سهیل زکار، دمشق، 1400 ق / 1980 م؛
جوبری، عبدالرحیم بن عمر، المختار فی کشف الاسرار، دمشق، 1302 ق؛
حافظ ابرو، عبداللّه بن لطف‌اللّه، مجمع التواریخ السلطانیة، نسخۀ عکسی کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران، فیلم شم‌ ‌1921؛
حدود العالم، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، 1340 ش؛
حمیدی، جعفر، نهضت ابوسعید گناوه‌ای، تهران، 1360 ش؛
دیار بکری، حسین بن محمد، تاریخ الخمیس، قاهره، 1302 ق؛
ذهبی، محمد بن احمد، دول الاسلام، حیدرآباد دکن، 1364 ق؛
همو، العبر، به کوشش محمد سعید بن بسیونی، بیروت، 1405 ق / 1985 م؛
صفدی، خلیل بن ایبک، الوافی بالوفیات، به کوشش شکری فیصل، بیروت، 1401 ق / 1981 م؛
طبری، تاریخ؛
العیون و الحدائق، به کوشش نبیله عبدالمنعم داوود، نجف، 1392 ق / 1972 م؛
قاضی عبدالجبار بن احمد، تثبیت دلائل النبوة، به کوشش عبدالکریم عثمان، بیروت، 1966م؛
مسعودی، التنبیه و الاشراف، به کوشش دخویه، لیدن، 1893 م؛
همو، مروج الذهب، به کوشش باربیه دومنار، پاریس، 1874 م؛
مقریزی، احمد بن علی، اتعاظ الحنفاء، به کوشش جمال‌الدین شیال، قاهره، 1387 ق / 1967 م؛
همو، المقفی الکبیر، به کوشش محمد یعلاوی، بیروت، 1407 ق / 1987 م؛
ناصرخسرو، سفرنامه، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1356 ش؛
نویری، احمد بن عبدالوهاب، نهایة الارب، به کوشش محمدجابر عبدالعال و عبدالعزیز اهوانی، قاهره، 1404 ق / 1984 م؛
یحیی بن حسین، غایة الامانی فی اخبار القطر الیمانی، به کوشش سعید عبدالفتاح عاشور و محمد مصطفی زیاده، قاهره، 1388 ق / 1968 م؛
نیز:

Belyaev, E. A., Musulmanskoe sektantsvo, Moscow, 1957;
De Blois, François, «The Abu Saʿidis or So-called Qarmatians of Bahrayn», Proceedings of the Nineteenth Seminar for Arabian Studies, London, 1986;
De Goeje, M. J., Mémoire sur les Carmathes du Bahraīn et les Fatimides, Leiden, 1886;
EI2;
Lewis, Bernard, The Origins of Ismāʿīlism, Cambridge, 1940;
Madelung, Wilferd, «Fatimiden und Baḥrainqarmaṭen», Der Islam, Berlin, 1958, vol. XXXIV;
Salîl-ibn-Razîk, History of the Imâms and Seyyids of ʿOmân, tr. G. P. Badger, London, 1986.

رضا رضازادۀ لنگرودی

نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 614
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست