responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 40

ابن اشعث

نویسنده (ها) : عبدالکریم گلشنی

آخرین بروز رسانی : یکشنبه 18 خرداد 1399 تاریخچه مقاله

اِبْنِ اَشْعَث‌، عبدالرحمن‌ بن‌ محمد بن‌ اشعث‌ بن‌ قیس‌ بن‌ معدی‌ كرب‌ اشج‌ كندی‌ ازدی‌ كوفی‌ (د ۸۵ ق‌/ ۷۰۴ م‌)، منسوب‌ به‌ خاندان‌ حارث‌ بن‌ معاویة بن‌ كنده‌، از قبیلۀ بزرگ‌ كندۀ حضرموت‌ در جنوب‌ عربستان‌ و یكی‌ از رجال‌ نظامی‌ و سیاسی‌ بنی‌ امیه‌.

خاندان‌ ابن‌ اشعث‌ در میان‌ قبیلۀ كنده‌ و دیگر قبایل‌ مجاور عرب‌ از اعتبار خاصی‌ برخوردار بودند (نک‌ : نصر بن‌ مزاحم‌، ۲۲-۲۳، ۴۰۹-۴۱۰؛ یاقوت‌، ذیل‌ حضرموت‌) و از این‌ روست‌ كه‌ میمون‌ بن‌ قیس‌ اعشی‌ (د ح‌ ۶۳۰ م‌)، شاعر عصر جاهلیت‌، قیس‌، نیای‌ بزرگ‌ عبدالرحمن‌ را در قصیده‌ای‌ به‌ عنوان‌ رئیس‌ قوم‌ ستوده‌ است‌ (ابن‌ خلكان‌، ۶/ ۳۳۴). قیس‌ در حدود ۶۲۵م‌ در یك‌ نزاع‌ قبیله‌ای‌ به‌ قتل‌ رسید. از او فرزند و جانشینی‌ مستعد و زیرك‌ به‌ نام‌ اشعث‌ بر جای‌ ماند كه‌ در تاریخ‌ ۳۰ سالۀ خلفای‌ راشدین‌ نقشهایی‌ ایفا كرد. روابط اشعث‌ و فرزندان‌ وی‌ با خاندان‌ علی‌ (ع‌) و شیعیان‌ در آغاز خوب‌ بود، ولی‌ رفته‌ رفته‌ به‌ سردی‌ و سپس‌ به‌ خصومت‌ گرایید.

نخستین‌ بار كه‌ عبدالرحمن‌، نوادۀ اشعث‌ را در عرصۀ سیاست‌ می‌بینیم‌، هنگامی‌ است‌ كه‌ پدرش‌، محمد، در مجلس‌ عبیدالله‌ بن‌ زیاد به‌ گفت‌ و گو نشسته‌ است‌. عبدالرحمن‌ ناگهان‌ وارد دارالحكومه‌ می‌شود و پدر را از محل‌ اختفای‌ مسلم‌ بن‌ عقیل‌ آگاه‌ می‌كند (طبری‌، ۲/ ۲۴۲). قیام‌ مختار بن‌ ابی‌ عبیدة ثقفی‌ با داعیۀ انتقام‌ و خونخواهی‌ از كشندگان‌ خاندان‌ رسول‌ (ص‌)، عبدالرحمن‌ را یكباره‌ به‌ سوی‌ حوادث‌ سیاسی‌ كشانید. او در این‌ زمان‌ همراه‌ قبیله‌اش‌ بیشتر در خدمت‌ زبیریان‌ بود. مثلاً در ۶۶ ق‌/ ۶۸۶ م‌ به‌ سركردگی‌ سپاهی‌ در حجاز اقامت‌ داشت‌ تا مدینه‌ را از لشكریان‌ بنی‌امیه‌ حفظ كند (بلاذری‌، ۵/ ۱۵۲) و مالیات‌ آن‌ شهر را وصول‌ نماید (همو، ۴(۲)/ ۶۰). با اینهمه‌ در آغاز، سیاست‌ مماشات‌ و آشتی‌ موقت‌ با مختار را دنبال‌ كرد و حتی‌ با پدرش‌ محمد بن‌ اشعث‌، كه‌ آمادۀ پیكار با مختار شده‌ بود، مخالفت‌ نمود كه‌ البته‌ این‌ موضع‌گیری‌ را نباید دلیلی‌ بر قبول‌ همۀ اقدامات‌ مختار از سوی‌ وی‌ دانست‌. عبدالرحمن‌ در اوایل‌ ۶۷ ق/ ۶۸۶ م به‌ بصره‌ بازگشت‌ و چون‌ پدرش‌ را همراه‌ اشراف‌ كوفه‌ در جنگ‌ علیه‌ مختار دید، فوراً به‌ كمك‌ وی‌ شتافت‌ و مُصعب‌ بن‌ زبیر، حریف‌ سرسخت‌ مختار، را تقویت‌ و حمایت‌ نمود. قتل‌ محمد بن‌ اشعث‌ در آخرین‌ روزهای‌ نبرد و هلاكت‌ دو فرزندش‌ در جریان‌ این‌ وقایع‌، نفرت‌ و كینۀ عمیق‌ عبدالرحمن‌ را نسبت‌ به‌ شیعیان‌ شدت‌ بخشید و به‌ انتقام‌ خون‌ پدر و برادران‌، زندانیان‌ شیعی‌ و حتی‌ اسیران‌ هم‌ قبیله‌اش‌ را از دم‌ تیغ‌ گذراند (طبری‌، ۲/ ۷۳۹ به‌ بعد؛ بلاذری‌، ۵/ ۲۵۹-۲۶۰؛ سید، 96).

 

سرپرستی‌ قبیله‌

از فرزندان‌ متعدد محمد بن‌ اشعث‌، بجز عبدالرحمن‌ دو تن‌ دیگر به‌ نامهای‌ اسحاق‌ و صبّاح‌ در عرصۀ سیاست‌ و جامعۀ شهر كوفه‌ فعالیت‌ داشتند. اسحاق‌ كه‌ در ۶۶ ق‌ گروهی‌ از افراد قبیلۀ كنده‌ را در جنگ‌ علیه‌ مختار رهبری‌ می‌كرد، به‌ هنگام‌ امارت‌ حجاج‌ در عراق‌، سرپرستی‌ سپاه‌ كوفه‌ را بین‌ ۷۵ تا ۷۶ ق در طبرستان‌ برعهده‌ گرفت‌ و بعدها نیز چندی‌ علیه‌ گروه‌ خوارج‌ در رامهرمز جنگید (طبری‌، ۲/ ۸۵۷ به‌ بعد، ۱۰۱۸ به‌ بعد؛ ابن‌ اثیر، ۴/ ۳۶۶). او بیشتر جانب‌ حجاج‌ را نگاه‌ می‌داشت‌ و در قیام‌ برادرش‌ عبدالرحمن‌ شركت‌ نكرد. برادر دیگر، صباح‌ بن‌ محمد بن‌ اشعث‌، همان‌ است‌ كه‌ در ۷۷ ق در نبرد سختی‌ با خوارج‌، قطری‌ بن‌ فجائه‌، رهبر یكی‌ از گروههای‌ بسیار خطرناك‌ این‌ فرقه‌ را به‌ هلاكت‌ رساند (طبری‌، ۲/ ۱۰۱۸- ۱۰۱۹). او نیز در شورش‌ برادر برضد حجاج‌ و خلیفه‌ سهمی‌ نداشت‌. اینكه‌ چگونه‌ عبدالرحمن‌ پس‌ از مرگ‌ پدر، با بودن‌ برادران‌ ارشد، به‌ سرپرستی‌ قبیله‌اش‌ رسید، موضوعی‌ است‌ كه‌ هنوز به‌ درستی‌ روشن‌ نشده‌ است‌. احتمالاً رشد و تربیت‌ اولیۀ او نزد والدین‌ مادرش‌ ام‌ عمرو، دختر سعید ابن‌ قیس‌ از قبیلۀ همدان‌، عاملی‌ در جهت‌ همبستگی‌ و حمایت‌ همدانیان‌ برای‌ او بوده‌ است‌، وانگهی‌ محبت‌ فوق‌العادۀ وی‌ به‌ پدرش‌، او را مدتها از جریانهای‌ ضد اموی‌ دور نگاه‌ می‌داشت‌. در هر حال‌ عبدالرحمن‌ كه‌ در این‌ وقت‌ (۶۷ ق‌) حدوداً جوانی‌ ۲۷ ساله‌ بود، جانشین‌ پدر شد و ریاست‌ قبیلۀ كنده‌ را به‌ دست‌ گرفت‌.

 

ابن‌ اشعث‌ و آل‌ زبیر

مصعب‌ بن‌ زبیر پس‌ از رهایی‌ از قیام‌ مختار، به‌ اشراف‌ عرب‌ تكیه‌ كرد و آنان‌ را از پشتیبانان‌ حكومت‌ خود به‌ شمار آورد و سرانجام‌ شیعیان‌ بار دیگر از صحنه‌ طرد شدند. چنین‌ به‌ نظر می‌رسید كه‌ پس‌ از قیامهای‌ مكرر، زمان‌ آرامش‌ و امنیت‌ در كوفه‌ فرا رسیده‌ باشد، اما چند سال‌ بعد معلوم‌ گردید كه‌ شیعیان‌ هنوز در جامعه‌ حضور دارند و از سوی‌ دیگر اشراف‌ عرب‌ هم‌ پیمانان‌ قابل‌ اعتمادی‌ برای‌ آل‌ زبیر نخواهند بود. مصعب‌ كه‌ اینك‌ سودای‌ حكمرانی‌ در بلاد شرق‌ اسلامی‌ را نیز در سرداشت‌، برای‌ تحقق‌ هدفش‌ از رقابت‌ اشراف‌ و سران‌ قبایل‌ سود جست‌. او كه‌ از قدرت‌ نامحدود مهلب‌ بن‌ ابی‌ صفره‌، رئیس‌ یكی‌ از قبایل‌ متنفذ اعراب‌ جنوبی‌ و رقیب‌ عبدالرحمن‌ بیمناك‌ بود، وی‌ را از ولایت‌ فارس‌ معزول‌ كرد و عبدالرحمن‌ را به‌ جایش‌ منصوب‌ نمود (بلاذری‌، ۵/ ۲۷۶)، لیكن‌ با مداخلۀ عبدالله‌ بن‌ زبیر، كه‌ خود را در حجاز خلیفه‌ خوانده‌ بود، بعد از چندی‌ حكومت‌ مهلب‌ ابقا گردید. با بازگشت‌ پیروزمندانۀ مهلب‌ به‌ مقام‌ حكمرانی‌، روابط عبدالرحمن‌ و آل‌ زبیر رو به‌ سردی‌ نهاد، اما فوراً به‌ نزدیكی‌ و پیوند با آل‌مروان‌ نگرایید. چون‌ از یك‌ طرف‌ بقیۀ طوایف‌ اعراب‌ جنوبی‌ از او حمایت‌ می‌كردند و از سوی‌ دیگر هنوز پیمان‌ اتحاد با زبیریان‌ به‌ اعتبار خود باقی‌ بود. اگرچه‌ اختلاف‌ سران‌ دو قبیلۀ آل‌ مهلب‌ و آل‌ اشعث‌ همچنان‌ ادامه‌ یافت‌ و حتی‌ در جریان‌ قیام‌ چندین‌ سالۀ عبدالرحمن‌ مانع‌ هرگونه‌ همراهی‌ و همكاری‌ برضد حجاج‌ و خلیفه‌ گردید، لیكن‌ سنگینی‌ وزنۀ سیاسی‌ هنوز به‌ نفع‌ آل‌ اشعث‌ متمایل‌ بود. عبدالرحمن‌ با مناسبات‌ حسنه‌ای‌ كه‌ از طریق‌ پسر عمش‌ عبدالله‌ بن‌ اسحاق‌ بن‌ اشعث‌، مشاور بِشْر بن‌ مروان‌، برادر خلیفه‌ و حاكم‌ كوفه‌ (۷۳-۷۵ ق‌/ ۶۹۲-۶۹۴ م‌) با بنی‌امیه‌ داشت‌ (طبری‌، ۲/ ۸۱۶؛ ابن‌ اثیر، ۴/ ۳۳۱) و نیز به‌ لطف‌ روابط خویشاوندی‌ با خلیفه‌ ]یكی‌ از خواهران‌ عبدالرحمن‌ بن‌ محمد بن‌ اشعث‌ همسر مَسلمة بن‌ عبدالملك‌ بن‌ مروان‌ بود[ (سید، 94-93)، قدرت‌ این‌ كار را بالفعل‌ داشت‌ كه‌ زبیریان‌ را از بین‌ النهرین‌ بیرون‌ براند یا دست‌ كم‌ اسباب‌ گرفتاری‌ آنان‌ شود.

 

ابن‌ اشعث‌ و مروانیان‌

دو سال‌ اول‌ حكومت‌ آل‌ مروان‌ در كوفه‌ از هر جهت‌ برای‌ خاندان‌ اشعث‌ قرین‌ موفقیت‌ بود. برادر عبدالرحمن‌، اسحاق‌ بن‌ محمد بن‌ اشعث‌، از نزدیكان‌ و محارم‌ حكمران‌ جدید، به‌ سركردگی‌ سپاه‌ اعراب‌ در طبرستان‌ منصوب‌ شد و سرانجام‌ به‌ شخص‌ عبدالرحمن‌ فرماندهی‌ قسمتی‌ از سپاه‌، در مقابله‌ با حملات‌ ناگهانی‌ شبیب‌ رهبر بزرگ‌ ازارقۀ خوارج‌، واگذار گردید (طبری‌، ۲/ ۸۲۶؛ ابن‌ اثیر، ۴/ ۳۴۳).

 

حكومت‌ سیستان‌

در ۸۰ ق‌/ ۶۹۹ م‌ نیز حجاج‌ حكومت‌ سیستان‌ و مأموریت‌ جنگ‌ با خوارج‌ آن‌ خطه‌ را به‌ عبدالرحمن‌ سپرد و او را با سپاهی‌ گران‌ و پر زرق‌ و برق‌، كه‌ به‌ جیش‌ الطّواویس‌ (سپاه‌ طاووسان‌) شهرت‌ یافت‌، روانۀ آن‌ دیار كرد (طبری‌، ۲/ ۱۰۴۲-۱۰۴۶؛ قس‌: جاحظ، ۲/ ۲۴۵). یك‌ سال‌ بعد بود كه‌ كل‌ این‌ نیرو همراه‌ جنگجویان‌ سیستان‌ و دیگر مناطق‌ جنوب‌ شرقی‌ ایران‌، به‌ قصد عزل‌ حجاج‌ و استیلای‌ عراق‌، قیام‌ تاریخی‌ ابن‌ اشعث‌ را تحقق‌ بخشیدند.

در فاصلۀ ۷۷-۸۰ ق‌ ذكری‌ از ابن‌ اشعث‌ در منابع‌ نیست‌. ظاهراً روابط او و حجاج‌ به‌ تیرگی‌ گراییده‌، ولی‌ هنوز كاملاً گسسته‌ نشده‌ بود، زیرا هم‌ ابن‌ اشعث‌ به‌ دستگاه‌ خلافت‌ وفادار بود و هم‌ حجاج‌ به‌ آل‌ اشعث‌ تكیه‌ داشت‌؛ اما واقعیت‌ این‌ است‌ كه‌ عبدالرحمن‌ قبل‌ از عزیمت‌ به‌ مأموریت‌ جدید، همانند بسیاری‌ از اشراف‌ كوفه‌، دائماً اندیشۀ شورش‌ علیه‌ حجاج‌ را در سر داشت‌ و این‌ هنگامی‌ بود كه‌ حجاج‌ تقریباً تمام‌ دشمنان‌ و حریفانش‌ را از بدو زمامداری‌ تا آن‌ وقت‌ از صحنه‌ به‌ در كرده‌ بود. علل‌ اساسی‌ اعزام‌ ابن‌ اشعث‌ به‌ سیستان‌ به‌ شرح‌ زیر قابل‌ توجیه‌ است‌:

۱. ناآرامیهای‌ چند ساله‌ در عراق‌، نظیر قیام‌ ابن‌ جارود در ۷۶ ق‌، شورش‌ مطرف‌ بن‌ مغیره‌ در ۷۷ ق‌ و قیام‌ زنگیان‌ بصره‌ به‌ رهبری‌ «شیر زنگی‌»، كه‌ همه‌ بعد از زمامداری‌ حجاج‌ در عراق‌ روی‌ داد، او را مصمم‌ ساخت‌ تا برای‌ پیشگیری‌ از یك‌ آشوب‌ همگانی‌، سران‌ ناراضی‌ و با نفوذ را، دست‌ كم‌ برای‌ حل‌ موقت‌ این‌ معضل‌ اجتماعی‌، از شهرهای‌ كوفه‌ و بصره‌ دور نگه‌ داشته‌ و آنان‌ را در منطقۀ دیگری‌ در جهت‌ سیاست‌ بنی‌امیه‌ سرگرم‌ سازد.

۲. احتمالاً حجاج‌ در این‌ اندیشه‌ بود تا ابن‌ اشعث‌ را كه‌ نفوذش‌ در بین‌ قبایل‌ عرب‌ جنوبی‌ دائماً افزایش‌ داشت‌، برای‌ همیشه‌ از بین‌النهرین‌ خارج‌ كند؛ اما این‌ كار فقط با سپردن‌ مسئولیت‌ جنگی‌ بر ضد خوارج‌ در یك‌ منطقۀ دور از عراق‌ امكان‌پذیر نبود و می‌بایست‌ عنوان‌ حكومت‌ یكی‌ از بلاد اسلامی‌ را نیز به‌ آن‌ منضم‌ می‌نمود. در این‌ وقت‌ با شكست‌ عُبیدالله‌ بن‌ ابی‌ بكره‌ حاكم‌ سیستان‌، از رتبیل‌ كه‌ در ۷۸ ق‌ از سوی‌ حجاج‌ به‌ آن‌ سرزمین‌ رفته‌ بود، فرصت‌ مناسب‌ به‌ دست‌ حجاج‌ افتاد، تا ابن‌ اشعث‌ رئیس‌ متنفذ كنده‌ را با تجهیزات‌ و ساز و برگ‌ كافی‌ به‌ آن‌ خطّه‌ گسیل‌ دارد.

۳. قدرت‌ طلبی‌ روزافزون‌ مهلب‌ بن‌ ابی‌ صفره‌ و خاندان‌ او در شرق‌ سرزمینهای‌ اسلامی‌، باعث‌ نگرانی‌ شدید حجاج‌ شده‌ بود. اعزام‌ ابن‌ اشعث‌ به‌ آن‌ سامان‌ و خصومت‌ دیرینۀ قومی‌ آل‌ اشعث‌ و آل‌ مهلب‌ می‌توانست‌ حرص‌ و طمع‌ مهلبیان‌ را محدود كند (سید، 179).

۴. خطای‌ حجاج‌ در ارزیابی‌ جسارت‌ و جاه‌ طلبی‌ ابن‌ اشعث‌؛ اسماعیل‌ بن‌ اشعث‌، عموی‌ عبدالرحمن‌، حجاج‌ را از واگذاری‌ حكومت‌ سیستان‌ به‌ برادرزادۀ خود برحذر داشت‌، ولی‌ وی‌ وقعی‌ به‌ این‌ اخطار اسماعیل‌ نگذاشت‌ و گفت‌ تو برادرزاده‌ات‌ را نمی‌شناسی‌، او از من‌ واهمه‌ دارد و بر ضد من‌ اقدامی‌ نخواهد كرد (طبری‌، ۲/ ۱۰۴۴؛ ابن‌ اثیر، ۴/ ۴۵۵).

۵. ابن‌ اشعث‌ مردی‌ زیرك‌ و با فطانت‌ بود و حجاج‌ هرگز نتوانست‌ از نقشه‌های‌ سرّی‌ او باخبر شود. وی‌ در آغاز حقیقتاً قصد همكاری‌ كامل‌ با حجاج‌ را در تمام‌ زمینه‌های‌ نظامی‌ و اجتماعی‌ داشت‌ و حتی‌ برای‌ رضایت‌ خاطر او و علاقۀ شدید حجاج‌ به‌ قرآن‌، یك‌ سال‌ وقت‌ خود را صرف‌ از بر كردن‌ قرآن‌ نمود، اما در برابر تحقیرها و تهدیدهای‌ حجاج‌ واكنشی‌ شدید نشان‌ می‌داد (طبری‌، ۲/ ۱۰۴۳؛ سید، 175).

۶. عبدالرحمن‌ از قبیلۀ سرشناسی‌ بود كه‌ در ۴۰ سال‌ اول‌ خلافت‌ بنی‌امیه‌، همكاری‌ با امویان‌ را در برابر دولتمردان‌ و مراكز قدرت‌ دیگر، ترجیح‌ می‌دادند. این‌ سوابق‌ و گذشتۀ عبدالرحمن‌، به‌ عنوان‌ رئیس‌ قبیلۀ كنده‌، كه‌ دائماً به‌ نجیب‌ زادگی‌ خود می‌بالید، او را مردی‌ متكبر و متفرعن‌ ساخته‌ بود و حجاج‌ را، با وجود مخالفتهای‌ شخصی‌ با وی‌، در وضعی‌ قرار داد كه‌ نهایتاً حكومت‌ سیستان‌ را با اختیارات‌ نامحدود به‌ وی‌ سپرد (همو، 179-180).

 

جنگ‌ با رتبیل‌

در تابستان‌ ۸۰ ق‌/ ۶۹۹ م‌ دو لشكر بصره‌ و كوفه‌ در شهر اهواز سپاه‌ واحدی‌ را تشكیل‌ دادند و به‌ فرماندهی‌ عبدالرحمن‌ به‌ سوی‌ سیستان‌ عزیمت‌ كردند. او در زرنج‌ (زرنگ‌) كه‌ تابع‌ حكومت‌ اسلامی‌ و در دست‌ مسلمانان‌ بود، اندكی‌ توقف‌ كرد. سپاهیان‌ در خارج‌ شهر اردو زدند و او خود با تعدادی‌ از ملازمان‌ و سران‌ لشكر در شهر اقامت‌ نمود (طبری‌، ۲/ ۱۰۴۴-۱۰۴۵؛ ابن‌ اثیر، ۴/ ۴۵۵).

ابن‌ اشعث‌ در ماموریت‌ سیستان‌ ۳ هدف‌ داشت‌: ۱. سركوب‌ گروهی‌ از سپاهیان‌ آشوبگر عرب‌ كه‌ با استفاده‌ از هرج‌ و مرج‌ ناشی‌ از شكست‌ ابی‌ بكره‌ در بعضی‌ مناطق‌ كرمان‌ و سیستان‌ علم‌ استقلال‌ برافراشته‌ بودند؛ ۲. استیصال‌ و انهدام‌ كامل‌ خوارج‌ سیستان‌؛ ۳. ادامۀ جنگ‌ با رتبیل‌ در جهت‌ توسعۀ قلمرو اسلامی‌ و اخذ خراج‌ سالانه‌ (سید، 184-185).

چون‌ بر رتبیل‌ مسلّم‌ گردید كه‌ ابن‌ اشعث‌، حاكم‌ جدید سیستان‌، به‌ چه‌ منظور و برای‌ چه‌ هدفهایی‌ به‌ این‌ منطقه‌ اعزام‌ شده‌ است‌، تصمیم‌ گرفت‌ ابتدا از طریق‌ مذاكره‌ و مكاتبه‌ و فرستادن‌ نمایندگان‌ مخصوص‌، افكارِ صلح‌ جویانۀ خود را به‌ حكام‌ عرب‌ به‌ ویژه‌ ابن‌ اشعث‌، نشان‌ دهد. حتی‌ دستور داد تا كلیۀ گروگانها و اسرای‌ عرب‌ را، كه‌ در نبرد با ابن‌ ابی‌ بكره‌ به‌ چنگ‌ آورده‌ بود، آزاد كنند كه‌ در میان‌ آنان‌ عُقیب‌ بن‌ سعید بن‌ قیس‌ الهمدانی‌، دایی‌ ابن‌ اشعث‌ نیز دیده‌ می‌شد. رتبیل‌ قصد داشت‌ در جوار مسلمانان‌ با صلح‌ و آرامش‌ حكمرانی‌ كند و رسماً اعلام‌ نمود كه‌ هرگاه‌ اعراب‌ به‌ خاك‌ وی‌ حمله‌ نكنند، آماده‌ است‌ تا خراج‌ را نیز همه‌ ساله‌ بپردازد. از آن‌ سو ابن‌ اشعث‌ كه‌ نیت‌ صلح‌ طلبانۀ رتبیل‌ را حمل‌ بر ضعف‌ و زبونی‌ وی‌ كرده‌ بود، آمادۀ مصاف‌ با حریف‌ گردید. او به‌ عنوان‌ فرمانده‌ چنین‌ سپاهی‌ با عظمت‌ قصد داشت‌ با قدرت‌ نمایی‌ نظامی‌، كل‌ منطقۀ سیستان‌ را تحت‌ استیلای‌ خود درآورد تا هم‌ رتبیل‌ را كاملاً مطیع‌ اعراب‌ كرده‌ باشد و هم‌ ضرب‌ شستی‌ به‌ خوارج‌ كرمان‌ و سیستان‌ بنماید. رتبیل‌ با نقشۀ قبلی‌ و یك‌ عقب‌ نشینی‌ حساب‌ شده‌ سعی‌ كرد این‌ بار نیز سپاهیان‌ عرب‌ را به‌ تعقیب‌ افرادش‌ وادارد و آنان‌ را به‌ خاك‌ خود كشاند و بعد با استفاده‌ از فضای‌ خالی‌ موجود و مواضع‌ آماده‌، بر دشمن‌ ناآشنا به‌ منطقه‌ هجوم‌ برد و ارتباط آنان‌ را از مركز فرماندهیشان‌ قطع‌ كند و با این‌ روش‌ مسلمانان‌ را شكست‌ دهد. اما اعراب‌ این‌ بار با احتیاط عمل‌ كردند و هر قلعه‌ و روستا و شهری‌ را كه‌ اشغال‌ می‌كردند، فوراً با چاپار به‌ یكدیگر مرتبط می‌نمودند و تمام‌ نواحی‌ اطراف‌ را زیر نظر می‌گرفتند و با احداث‌ قرارگاه‌ و استقرار نیروهای‌ رزمی‌ نقشۀ تصرف‌ شهر دیگری‌ را می‌ریختند. ابن‌ اشعث‌ با این‌ تاكتیك‌ ویژه‌ یقین‌ داشت‌ كه‌ تمام‌ منطقۀ سیستان‌ را در دراز مدت‌ به‌ دست‌ خواهد آورد. او با اینكه‌ در تمام‌ نقشه‌هایش‌ موفق‌ بود، ناگهان‌ در اواخر ۸۰ ق به‌ برادرش‌ قاسم‌ بن‌ محمدبن‌اشعث‌، كه‌ از شهر رُخَج‌ پیش‌ روی‌ به‌ داخل‌ ملك‌ رتبیل‌ را تدارك‌ می‌دید (طبری‌، ۲/ ۱۰۴۵-۱۰۴۶؛ ابن‌ كثیر، ۹/ ۳۵)، موقتاً دستور توقف‌ داد و هرگونه‌ تهاجم‌ و نفوذ به‌ خاك‌ دشمن‌ را تا بهار سال‌ آینده‌ به‌ تعویق‌ انداخت‌ (طبری‌، همانجا، «به‌ روایت‌ ابومخنف‌»؛ ابن‌ اثیر، ۴/ ۴۵۵).

ابن‌ اشعث‌ اخبار پیروزیهای‌ سیستان‌ را به‌ امیر عراق‌ اطلاع‌ داد و چون‌ ادامۀ جنگ‌ را در زمینهای‌ یخبندان‌ و كوهستانی‌ در زمستان‌ مصلحت‌ ندید، در نامه‌اش‌ قید كرد كه‌ پس‌ از تسجیل‌ مالكیت‌ سرزمینهای‌ مفتوحه‌ و جابه‌جایی‌ اعراب‌ در مناطق‌ اشغالی‌، نبرد با رتبیل‌ را در بهار از سرخواهد گرفت‌. حجاج‌ كه‌ اندكی‌ قبل‌ از وصول‌ این‌ مكتوب‌، قوای‌ امدادی‌ مجهزی‌ به‌ سرپرستی‌ صباح‌ بن‌ محمد بن‌ اشعث‌، برادر عبدالرحمن‌، به‌ سیستان‌ اعزام‌ كرده‌ بود، از توقف‌ عملیات‌ نظامی‌ به‌ شدت‌ برافروخته‌ شد و نامه‌ای‌ سخت‌ توهین‌ آمیز به‌ عبدالرحمن‌ نوشت‌ (طبری‌، ۲/ ۱۰۵۲-۱۰۵۳). بدین‌ ترتیب‌ خصومت‌ و كینۀ دیرینۀ طرفین‌ بار دیگر ظهور كرد و ابن‌ اشعث‌ و اشراف‌ عراق‌ را به‌ گشودن‌ جبهۀ تازه‌ای‌ بر ضد حجاج‌ برانگیخت‌. منابع‌ موجود مطلقاً از پاسخ‌ نامۀ حجاج‌ چیزی‌ نمی‌گویند، ولی‌ همگی‌ دراین‌ امر وحدت‌ نظر دارند كه‌ عبدالرحمن‌ وقعی‌ به‌ نامۀ او ننهاد. در نامۀ دوم‌ حجاج‌ به‌ نظامیان‌ فرمان‌ داد كه‌ زمینهای‌ سیستان‌ را شخم‌ بزنند و در آن‌ بذر بیفشانند، زیرا تا حصول‌ پیروزی‌ نهایی‌ آنان‌ را فرا نخواهد خواند (قس‌: ابن‌ كثیر، ۹/ ۳۵). این‌ مكتوب‌ طنزآمیز امیر تأثیر بسیار نامطلوبی‌ در سربازان‌ عراقی‌ به‌ جای‌ گذاشت‌. آنان‌ یقین‌ داشتند كه‌ فتح‌ كابل‌ مدتها طول‌ خواهد كشید؛ لذا دوری‌ آنان‌ از خانواده‌ و اقامت‌ در سرزمین‌ بیگانه‌ برای‌ زمان‌ نامعلوم‌ و نیز ارضای‌ مطامع‌ شخص‌ حجاج‌، مستمسكی‌ برای‌ قرّاء و فقهای‌ همراه‌ سپاه‌ گردید تا از «تجمیرِ» لشكریان‌ [= حداكثر زمان‌ اعزام‌ سرباز به‌ جنگ‌ و دوری‌ او از اهل‌ و عیال‌ كه‌ حدود ۴-۶ ماه‌ تعیین‌ شده‌ است‌ (عسكری‌، ۲/ ۱۸۹-۱۹۰)] در جهت‌ شورش‌ آنان‌ علیه‌ حجاج‌ استفاده‌ كنند و خطابه‌های‌ مؤثری‌ در رد «تجمیر» و بر ضد حجاج‌ ایراد نمایند (طبری‌، ۲/ ۱۰۵۴؛ ابن‌ اثیر، ۴/ ۴۶۲-۴۶۳؛ سید، 190-193). حجاج‌ خود را فقط با ارسال‌ نامه‌ مشغول‌ نمی‌ساخت‌، بلكه‌ سودای‌ دیگری‌ در سر داشت‌. در سومین‌ مكتوبش‌ به‌ عبدالرحمن‌ فرمان‌ داد یا جنگ‌ با رتبیل‌ را دوباره‌ ادامه‌ دهد و یا فرماندهی‌ سپاه‌ را به‌ برادرش‌ اسحاق‌، حامل‌ نامه‌، واگذار نماید. او می‌پنداشت‌ كه‌ شاید با تعویض‌ فرماندهی‌ در خاندان‌ اشعث‌ بتواند به‌ هدف‌ برسد. عبدالرحمن‌ برادرش‌ را با تهدید مرگ‌ وادار به‌ سكوت‌ كرد (طبری‌، ۲/ ۱۰۵۳) و با حمایت‌ كامل‌ اشراف‌ و قراء و بیعت‌ جنگجویانی‌ كه‌ بازگشت‌ به‌ عراق‌ را، برای‌ عزل‌ حجاج‌، به‌ فتح‌ نامعلوم‌ كابلستان‌ ترجیح‌ می‌دادند، تصمیم‌ نهایی‌ را برای‌ رهبری‌ قیام‌ اتخاذ كرد (احتمالاً ۸۱ ق‌/ ۷۰۰ م‌). از اشعار اعشی‌ همدان‌ (د ۸۳ ق‌)، به‌ عنوان‌ یك‌ شاهد عینی‌، چنین‌ استنباط می‌شود كه‌ ائتلاف‌ سران‌ قبایل‌ بزرگ‌ عرب‌ همچون‌ مذحج‌، همدان‌، بكروقیس‌ عیلان‌، با وجود خصومتهای‌ قدیمی‌ و ویژگیهای‌ قومیشان‌، برای‌ شركت‌ دسته‌جمعی‌ در شورش‌ علیه‌ حجاج‌ (همو، ۲/ ۱۰۵۵- ۱۰۵۷؛ ابن‌ اثیر، همانجا؛ ابوالفرج‌، ۶/ ۵۹) بیانگر این‌ واقعیت‌ است‌ كه‌ حجاج‌ تا چه‌ حد اشراف‌ كوفه‌ و بصره‌ را تحت‌ فشار داشته‌ بود، به‌ نحوی‌ كه‌ تعصبات‌ قبیله‌ای‌ را موقتاً كنار گذاشته‌، همگی‌ متفقاً خواستار تحقق‌ هدفی‌ بزرگ‌ و مشترك‌ شدند. اعشی‌ همدان‌ اردوی‌ ابن‌ اشعث‌ را از سیستان‌ تا بین‌النهرین‌ همراهی‌ كرد و رجزها و اشعارش‌ در تجلیل‌ از قیام‌ و رهبر آن‌، برای‌ تشجیع‌ سربازان‌ با آواز دلنشین‌ احمد نسبی‌، خوانندۀ معروف‌ عرب‌، خوانده‌ می‌شد (همو، ۶/ ۳۳-۶۲). اعشی‌ در جریان‌ شورش‌ ابن‌ اشعث‌ اسیر شد و به‌ دستور حجاج‌ در ۸۳ ق‌ كشته‌ شد. او گر چه‌ در قصیده‌اش‌ ذكری‌ از قبیلۀ تمیم‌، بزرگ‌ترین‌ و مجهزترین‌ قبیلۀ اعراب‌ سیستان‌، نكرده‌ است‌، ولی‌ چون‌ رئیس‌ و نمایندۀ آن‌ عبدالمؤمن‌ بن‌ شبث‌ بن‌ ربعی‌ در شروع‌ این‌ حركت‌ همیشه‌ خطبه‌های‌ تند و شدیداللحنی‌ بر ضد حجاج‌ ایراد می‌كرد، می‌توان‌ آن‌ را دلیل‌ روشنی‌ بر حضور این‌ قبیله‌ در قیام‌ دانست‌ (طبری‌، ۲/ ۱۰۵۴؛ سید، 197).

پس‌ از اینكه‌ اردو از هر جهت‌ آماده‌ شد، ابن‌ اشعث‌، رتبیل‌ را از ماجرا آگاه‌ ساخت‌ و به‌ او پیشنهاد صلح‌ داد. رتبیل‌ كه‌ سخت‌ سرگرم‌ اقدامات‌ تدافعی‌ بود و ابداً انتظار چنین‌ حادثه‌ای‌ را نداشت‌. شگفت‌ زده‌ شد و با كمال‌ شعف‌ آن‌ را پذیرفت‌. این‌ پیمان‌ نامه‌ كه‌ كلاً به‌ نفع‌ وی‌ تدوین‌ شده‌ بود، مرزها و حدود فعلی‌ سرزمین‌ او را تضمین‌ می‌كرد و او را، در صورت‌ پیروزی‌ عبدالرحمن‌ بر حجاج‌، از پرداخت‌ خراج‌ و مالیات‌ به‌ حكومت‌ مسلمین‌ معاف‌ می‌كرد و در غیر این‌ صورت‌ اخلاقاً مكلف‌ می‌نمود تا ابن‌ اشعث‌ را به‌ عنوان‌ پناهنده‌ نزد خود نگه‌ دارد. عهد نامۀ صلح‌ برای‌ رتبیل‌ در حقیقت‌ یك‌ پیروزی‌ مضاعف‌ بود، چه‌ اكنون‌ می‌توانست‌ گرایش‌ حجاج‌ را نیز نسبت‌ به‌ خود در آینده‌ به‌ حساب‌ آورد و از این‌ وزنۀ سنگین‌ پیمان‌، اعتبارش‌ را افزایش‌ دهد.

 

قیام‌ ابن‌ اشعث‌

سرانجام‌ عبدالرحمن‌ در تابستان‌ ۸۱ ق‌ با همان‌ سپاه‌ مجهز و ساز و برگ‌ نظامی‌، اما این‌ بار به‌ قصد استیصال‌ حجاج‌ و استیلا بر عراق‌، از طریق‌ كرمان‌ و فارس‌ عازم‌ بصره‌ شد. در این‌ بین‌ حادثه‌ای‌ در اردوی‌ وی‌ روی‌ داد كه‌ برای‌ قبیله‌اش‌ ناگوار می‌نمود. اسحاق‌ كه‌ هنوز تهدید برادرش‌ عبدالرحمن‌ را از یاد نبرده‌ بود، برادران‌ دیگر، صباح‌ و منذر، را با خود همداستان‌ ساخت‌ و هر ۳ تن‌ با استفاده‌ از یك‌ فرصت‌ مناسب‌، مخفیانه‌ راه‌ فرار در پیش‌ گرفتند و خود را به‌ سرعت‌ به‌ عراق‌ نزد حجاج‌ رساندند (همو، 199). احتمالاً صباح‌ و منذر برادران‌ ناتنی‌ عبدالرحمن‌ بوده‌اند و تنها قاسم‌ و عبدالرحمن‌ از ام‌عمرو، دختر سعید بن‌ قیس‌ زاده‌ شده‌ بودند. فرار برادران‌ ظاهراً تأثیر چندانی‌ در پیشرفت‌ قیام‌ نداشت‌، چه‌ آنگونه‌ كه‌ شاعرۀ عرب‌، بنت‌ سهم‌ ابن‌ غالب‌ هُجیمی‌، در مدح‌ لشكر سیستان‌ سروده‌ است‌، تعداد ۷۰ هزار سرباز (همانجا) و به‌ روایت‌ دیگر (ابن‌ كثیر، ۹/ ۳۶) ۱۵۳ هزار نفر (۳۳ هزار سوار و ۱۲۰ هزار پیاده‌) ابن‌ اشعث‌ را در این‌ جنگ‌ همراهی‌ می‌كردند كه‌ با احتساب‌ حمایت‌ بالقوۀ اهالی‌ بصره‌ و كوفه‌ از اشراف‌ عراق‌، نیرویی‌ عظیم‌ فراهم‌ شده‌ بود كه‌ حجاج‌ هرگز به‌ تنهایی‌ یارای‌ مقابله‌ با آن‌ را نداشت‌.

قبل‌ از شروع‌ قیام‌ ظاهراً نامه‌هایی‌ بین‌ ابن‌ اشعث‌ و مهلب‌ بن‌ ابی‌ صفره‌، حاكم‌ خراسان‌، رد و بدل‌ شده‌ بود كه‌ مورخان‌ به‌ آنها اشاره‌ كرده‌اند (قس‌: طبری‌، ۲/ ۱۰۵۸- ۱۰۵۹؛ ابن‌ كثیر، همانجا؛ شباب‌، ۱/ ۳۶۰)، لیكن‌ بسیار محتمل‌ است‌ كه‌ بعضی‌ از آنها بعدها به‌ منابع‌ موجود ملحق‌ شده‌ باشد تا قیام‌ یزید بن‌ مهلب‌ (۱۰۱ ق‌/ ۷۲۰ م‌) را بر ضد خلیفۀ اموی‌ (یزید بن‌ عبدالملك‌) به‌ نوعی‌ توجیه‌ نماید (سید، 197-198). ماحصل‌ این‌ مكاتبات‌ و پیامها، دعوت‌ از مهلب‌ و سپاه‌ خراسان‌ برای‌ شركت‌ در قیام‌ بر ضد حجاج‌ بود كه‌ با سابقۀ خصومت‌ قومی‌ بین‌ این‌ دو قبیله‌ و اعراض‌ مهلب‌ از شورش‌ علیه‌ امیر و مخالفت‌ وی‌ با خونریزی‌ مسلمانان‌، نتیجه‌ را طبعاً به‌ نفع‌ حجاج‌ پایان‌ داد و قیام‌ به‌ خراسان‌ راه‌ نیافت‌ و حتی‌ مرگ‌ مهلب‌ در ۸۲ ق‌ هیچ‌گونه‌ تغییری‌ را در كل‌ این‌ امور باعث‌ نگردید و پسرش‌ یزید بن‌ مهلب‌ همچنان‌ از حجاج‌ جانبداری‌ كرد.

اما در كرمان‌ و فارس‌، سپاهیان‌ و محافظان‌ قلاع‌ و شهرها دسته‌ دسته‌ به‌ ابن‌ اشعث‌ ملحق‌ شدند. به‌ گفتۀ فُضیل‌ به‌ خُدیج‌ كندی‌، راوی‌ و استاد ابومخنف‌ (سزگین‌، 202)، كه‌ در دیوان‌ كرمان‌ خدمت‌ می‌كرد، تنها در این‌ شهر همۀ ۴ هزار جنگجوی‌ منطقه‌ از اهالی‌ كوفه‌ و بصره‌ به‌ شورشیان‌ پیوستند. آشوبگران‌ چه‌ در كرمان‌ و چه‌ در فارس‌ عمّال‌ حجاج‌ را از مسند حكومت‌ بیرون‌ راندند و كسانی‌ از خود به‌ جایشان‌ گماردند. طولی‌ نكشید كه‌ اخبار این‌ غایله‌ به‌ گوش‌ حجاج‌ رسید و او با شناختی‌ كه‌ از مردم‌ عراق‌ و قیامهای‌ قبلی‌ آنان‌ داشت‌، این‌ بار خطر را بسیار جدی‌ تلقی‌ كرد. واكنش‌ كوفه‌ و بصره‌ در برابر قیام‌ و به‌ كارگیری‌ یك‌ تاكتیك‌ مناسب‌ برای‌ رفع‌ این‌ بلوا، دو مسألۀ فوق‌ العاده‌ مهمی‌ بود كه‌ افكار حجاج‌ را دائماً به‌ خود مشغول‌ می‌داشت‌. نفرت‌ و كینه‌اش‌ از اهل‌ عراق‌، او را مجبور كرد كه‌ ابتدا نیروهای‌ نظامی‌ خود را به‌ كمك‌ خلیفه‌ تقویت‌ كند، اما در مقابل‌ مسألۀ دوم‌، یعنی‌ اجرای‌ یك‌ برنامۀ عملی‌، هنوز مشكلات‌ عمده‌ای‌ در پیش‌ داشت‌. در این‌ وقت‌ نامۀ مهلب‌ تا حدی‌ او را از اضطراب‌ رهانید. مهلب‌ با تجاربی‌ كه‌ آموخته‌ بود. به‌ امیر عراق‌ پیشنهاد كرد كه‌ در مرحلۀ نخست‌ با تمام‌ امكانات‌ از بصره‌ و كوفه‌ دفاع‌ كند (طبری‌، ۲/ ۱۰۵۸-۱۰۶۰؛ ابن‌ كثیر، همانجا؛ ابن‌ اثیر، ۴/ ۴۶۴). حجاج‌ وقعی‌ به‌ نامۀ مهلب‌ ننهاد، زیرا بیم‌ آن‌ داشت‌ كه‌ شاید بین‌ او و عبدالرحمن‌ در خفا نقشه‌ای‌ طرح‌ریزی‌ شده‌ باشد. از این‌ رو در ساحل‌ غربی‌ نهر دُجیل‌ (كارون‌)، حومۀ شهر شوشتر، به‌ ساختن‌ استحكامات‌ تدافعی‌ پرداخت‌ و دستور داد تا سپاهیان‌ از شهر بصره‌ دفاع‌ كنند.

در این‌ وقت‌ عبدالرحمن‌ همراه‌ با قراء و اشراف‌ عراق‌ و كل‌ سپاه‌ به‌ فارس‌ رسیده‌ بود. سكه‌هایی‌ كه‌ در آنجا ضرب‌ كرد (عبد دیكسون‌، 158؛ سید، 201, 260)، توقفِ نسبتاً طولانی‌ وی‌ در این‌ سرزمین‌ و نیز آمادگی‌ نهاییش‌ را در رویارویی‌ با حجاج‌ نشان‌ می‌دهد. اینكه‌ نوشته‌اند شورشیان‌ ابتدا در فارس‌ متوجه‌ شدند كه‌ «خلع‌ حجاج‌ مستلزم‌ خلع‌ خلیفه‌ است‌ و ... بر همین‌ گونه‌ عمل‌ كردند» ( دانشنامه‌ )، استناد به‌ قول‌ ابومخنف‌ است‌ كه‌ راوی‌ او ابوالصلت‌ تیمی‌ (طبری‌، ۲/ ۱۰۵۷- ۱۰۵۸) از روی‌ قصد و غرض‌ خاصی‌ خبر عزل‌ خلیفه‌ را در فارس‌ اعلام‌ نمود (سید، 216) و سخنش‌ مبنای‌ درستی‌ ندارد. نخست‌ به‌ این‌ دلیل‌ كه‌ پیشنهاد عزل‌ خلیفه‌ از سوی‌ شورشیان‌ در اواخر قیام‌ عنوان‌ شد، زیرا اولاً اصطلاح‌ «خلع‌ ائمة الضلالة» و «جهاد المحلین‌» و «محدثون‌» و «مبتدعون‌» و «تجبر فی‌ الدّین‌» و «اماتة الصلوة» از نتایج‌ تصمیمات‌ در «دیر الجماجم‌» (۸۲ ق‌) بود كه‌ در آن‌ زمان‌ آراء و عقاید قراء، قیام‌ را در یك‌ جهت‌ اعتقادی‌ هم‌ رهبری‌ می‌كرد؛ ثانیاً در ربیع‌الثانی‌ ۸۲ ق‌ سران‌ قیام‌ به‌ بررسی‌ پیشنهادهای‌ عبدالملك‌ به‌ گفت‌ و گو پرداختند (طبری‌، ۲/ ۱۰۷۴). پس‌ چگونه‌ می‌توانستند قبلاً او را از خلافت‌ خلع‌ كنند و بعد با فرزند و برادرش‌ مذاكره‌ نمایند (سید، 214-217, 342-343)؟!

چون‌ اخبار تُستر (شوشتر) و نقل‌ و انتقال‌ سپاهیان‌ حجاج‌ در حوالی‌ كارون‌ به‌ گوش‌ ابن‌ اشعث‌ در فارس‌ رسید، به‌ دو تن‌ از فرماندهان‌ با تجربه‌ و بی‌باكش‌، عبدالله‌ بن‌ ابان‌ حارثی‌ از اعراب‌ جنوبی‌ قبیلۀ حارث‌ بن‌ كعب‌، مقیم‌ كوفه‌ و عطیة بن‌ عمرو عنبری‌ از اعراب‌ شمالی‌ قبیلۀ تمیم‌، مقیم‌ كوفه‌ و عطیة بن‌ عمرو عنبری‌ از اعراب‌ شمالی‌ قبیلۀ تمیم‌، مقیم‌ بصره‌، مأموریت‌ داد تا برای‌ در هم‌ شكستن‌ خط دفاعی‌ دشمن‌ و حمله‌ به‌ بصره‌ اقدام‌ كنند. در ۱۰ ذیحجۀ ۸۱ ق‌ دفاع‌ حجاج‌ شكسته‌ شد و با تلفات‌ سنگینی‌ كه‌ بر سپاهش‌ وارد آمد، چندی‌ طول‌ كشید تا توانست‌ افراد پراكندۀ شامی‌ خود را با یك‌ عقب‌ نشینی‌ نظام‌ یافته‌ هماهنگ‌ سازد. قوای‌ ابن‌ اشعث‌، بجز گروهی‌ هیجان‌ زده‌ از پیروزی‌ كه‌ در تعقیب‌ دشمن‌ بودند، در كنار نهر دُجیل‌ به‌ تقسیم‌ غنایم‌ پرداختند. حجاج‌ از این‌ فرصت‌ استفاده‌ كرد و برای‌ جبران‌ كمبود آزوقه‌، خود را به‌ سرعت‌ به‌ بصره‌ رساند و انبارهای‌ غله‌ و ذخایر خواربار تجار را مصادره‌ نمود تا خوراك‌ افراد را برای‌ مدتی‌ تأمین‌ كرده‌ باشد (طبری‌، ۲/ ۱۰۶۰-۱۰۶۱)، سپس‌ از شهر خارج‌ شد و در كنار زاویه‌ اردو زد. او ضمن‌ اینكه‌ از شام‌ درخواست‌ كمكهای‌ نظامی‌ می‌كرد، تصمیم‌ گرفت‌ در همین‌ محل‌ به‌ دفاع‌ پردازد. در اواخر ذیحجه‌ ابن‌ اشعث‌ وارد بصره‌ شد. مردم‌ شهر، به‌ ویژه‌ قراء و موالی‌، ضمن‌ تجدید بیعت‌ او را از حمایت‌ خود مطمئن‌ ساختند. در همین‌ ایام‌ كه‌ هزاران‌ تن‌ از موالی‌ را به‌ دستور امیر عراق‌ در قرارگاهی‌، خارج‌ شهر بصره‌، جمع‌ كرده‌ بودند تا طبق‌ فرمانهای‌ اخیرش‌ به‌ مناطق‌ روستایی‌نشین‌ سواد كوچ‌ دهند، ورود فاتحانۀ ابن‌ اشعث‌ به‌ بصره‌، استخلاص‌ و رهایی‌ این‌ ناراضیان‌ دستگاه‌ بنی‌امیه‌ را سبب‌ گردید (سید، 143, 204) و طبعاً بر تعداد هواخواهان‌ این‌ حركت‌ افزوده‌ شد. به‌ نوشتۀ جاحظ برخی‌ از این‌ موالی‌ نزد حكم‌ بن‌ ایوب‌ ثقفی‌، حاكم‌ بصره‌، كه‌ تا حضور ابن‌ اشعث‌ در عراق‌ (پایان‌ ۸۲ ق‌) در سمت‌ خود باقی‌ بود، پناه‌ جستند (همانجا).

آنچه‌ مسلم‌ است‌ این‌ است‌ كه‌ موالی‌ در قیام‌ ابن‌ اشعث‌ و دیگر جنبشهای‌ ضد اموی‌ این‌ قرن‌ شركت‌ فعال‌ داشته‌اند. نتیجۀ دیگر پیروزی‌ عبدالرحمن‌ در جنگ‌ دجیل‌ این‌ شد كه‌ بعضی‌ از سران‌ قبایل‌ عراق‌ به‌ موضع‌ گیری‌ در برابر حجاج‌ ناگزیر شدند و با قبایل‌ دیگر عقد اتحاد بستند. عبدالرحمن‌ با این‌ زمینه‌های‌ مثبت‌ و پشتوانه‌های‌ معنوی‌ و تجهیزات‌ كافی‌ سودای‌ فتح‌ بین‌النهرین‌ را در سر داشت‌ كه‌ بروز واقعیاتی‌ در جامعه‌، نقشه‌های‌ او را یكباره‌ فرو ریخت‌ و پیش‌بینیهای‌ مهلب‌ بن‌ ابی‌ صفره‌، سردار با تجربۀ عرب‌ را اثبات‌ كرد. توده‌های‌ كثیری‌ از سربازان‌ مزدور شهری‌ و نظامیان‌ سادۀ روستایی‌ كه‌ پس‌ از مدتها دوری‌ و غربت‌ نزد زن‌ و فرزندان‌ خود رفته‌ بودند، از بازگشت‌ به‌ قرارگاههای‌ خود سرباز زدند. بسیاری‌ از آنان‌ كه‌ تاكنون‌ بیشتر برای «تجمیر» می‌جنگیدند، دیگر انگیزه‌ای‌ برای‌ ادامۀ نبرد، آن‌ هم‌ با برادران‌ ایمانی‌ خود نیافتند و ندای‌ جارچیان‌ ابن‌ اشعث‌ كه‌: «كجا هستند آنان‌ كه‌ در رخَج‌ بیعت‌ كرده‌ بودند؟» (شباب‌، ۱/ ۳۶۳) نیز در فراخوانی‌ آنان‌ سودی‌ نبخشید (سید، 204-205). جنگ‌ بصره‌ در اوایل‌ محرم‌ ۸۲ ق‌ آغاز شد و حدود یك‌ ماه‌ به‌ درازا كشید. حجاج‌ از سربازان‌ عراقی‌ در سپاهش‌ اطمینان‌ و انتظار چندانی‌ نداشت‌ و جنگجویان‌ شامی‌ هم‌، با وجود كمكهای‌ پیاپی‌ دمشق‌، قادر به‌ حمله‌ نبودند. كمبود آزوقه‌ و قحطی‌ و فقدان‌ بودجه‌ و تحمیل‌ هزینه‌های‌ جنگ‌ و اردوكشی‌، مشكلات‌ امیر و خلیفه‌ را دو چندان‌ كرده‌ بود. از سوی‌ دیگر عبدالرحمن‌ كه‌ اجباراً با حمایت‌ نظامیان‌ كوفی‌ می‌جنگید، از حمله‌ و تهاجم‌ منصرف‌ شد و همانند حجاج‌ فقط به‌ فكر دفاع‌ بود. در صفوف‌ طرفین‌ درگیریها و زد و خوردهای‌ كوچك‌ و بزرگ‌ و جنگهای‌ تن‌ به‌ تن‌ تا نیمۀ محرم‌ ادامه‌ داشت‌ و بیشتر پیش‌ رویها از سپاه‌ ابن‌ اشعث‌ آغاز می‌شد و رفته‌ رفته‌ فشار بر خط دفاعی‌ حجاج‌ افزایش‌ می‌یافت‌. شهر كوفه‌، كه‌ سربازان‌ كوفی‌ ابن‌ اشعث‌ در انتظار فتح‌ آن‌ بودند، اگر چه‌ اسماً از امیر عراق‌ تبعیت‌ داشت‌، ولی‌ عملاً در دست‌ قبایل‌ اعراب‌ جنوبی‌ بود. مطر بن‌ ناجیۀ ریاحی‌، حاكم‌ مداین‌، از هرج‌ و مرج‌ عراق‌ و اشتغال‌ حجاج‌ در جنگ‌ با ابن‌ اشعث‌ استفاده‌ كرد و با گروهی‌ از خواص‌ لشكریان‌ و محارم‌ خود به‌ كوفه‌ آمد و حاكم‌ شهر را زندانی‌ كرد. اخبار ناآرامی‌ كوفه‌ در بصره‌ شایع‌ شد و فتنه‌ای‌ به‌ پا ساخت‌، زیرا فردی‌ از قبیلۀ تمیم‌ بر اعراب‌ جنوبی‌ حاكمیت‌ یافته‌ بود. ابن‌ اشعث‌ تصمیم‌ گرفت‌ به‌ هر نحوی‌ شده‌ بر كوفه‌ مسلط شود. پس‌ فرماندهی‌ كل‌ سپاه‌ را به‌ عبدالرحمن‌ بن‌ عباس‌ بن‌ ربیعۀ بن‌ حارث‌ سپرد و خود همراه‌ با ۱ هزار تن‌ سپاهی‌ شبانه‌ و بیراهه‌ داخل‌ كوفه‌ شد. با وجود مراقبتهای‌ لازم‌ در مخفی‌ نگه‌ داشتن‌ غیبت‌ ابن‌ اشعث‌، عزیمت‌ او به‌ كوفه‌ در لشكر انتشار یافت‌ و نگرانی‌ كوفیان‌ بالا گرفت‌ و علاقۀ آنان‌ برای‌ دفاع‌ از بصره‌ كاسته‌ شد. با اینهمه‌ عبدالرحمن‌ بن‌ عباس‌ چندی‌ سرسختانه‌ جنگید. در این‌ بین‌ سپاه‌ حجاج‌ با توجه‌ به‌ تضعیف‌ روحیۀ كوفیان‌ و آمدن‌ افواج‌ جدید از شام‌ و شجاعت‌ و دلیری‌ سفیان‌ بن‌ ابرد شامی‌ دست‌ به‌ حمله‌ زد و وضع‌ جنگ‌ را به‌ نفع‌ خود تغییر داد. اواخر محرم‌ ۸۲ ق‌ شكست‌ در سپاه‌ عبدالرحمن‌ افتاد و گروه‌ كثیری‌ از آنان‌ به‌ سوی‌ كوفه‌ فرار كردند و رشتۀ امور از دست‌ نماینده‌اش‌، عبدالرحمن‌ بن‌ عباس‌ خارج‌ شد و او نیز خود را با افرادش‌ به‌ كوفه‌ رساند. هزاران‌ نفر از اهالی‌ بصره‌ كه‌ برای‌ جلوگیری‌ از سقوط زادگاهشان‌ در تلاش‌ بودند، به‌ قتل‌ رسیدند كه‌ شماری‌ از قراء و موالی‌ در بین‌ آنان‌ بودند.

در بصره‌ كسانی‌ را كه‌ امان‌ یافته‌ بودند، به‌ دستور امیر كشتند ( دانشنامه‌). شكست‌ بصره‌ بیش‌ از هر چیز نشان‌ داد كه‌ قیام‌ عراقیان‌، متشكل‌ از ائتلاف‌ سران‌ قبایل‌ در سیستان‌، جنبش‌ اعراب‌ جنوبی‌ است‌ و جنگ‌ زاویه‌ در واقع‌ به‌ وسیلۀ كوفیان‌، همشهریان‌ و مردان‌ قبیلۀ ابن‌ اشعث‌، رهبری‌ و هدایت‌ می‌شد و قیام‌ در كوفه‌ از سوی‌ اكثریت‌ قبایل‌ و اقوام‌ عرب‌ جنوبی‌ همچون‌ كنده‌، همدان‌ و مذحج‌ تقویت‌ و حمایت‌ می‌گردید كه‌ همگی‌ متحداً به‌ ضرورت‌ قیام‌ علیه‌ حجاج‌ اعتقاد داشتند. در مقابل‌، قبیلۀ قیس‌ به‌ سرپرستی‌ قتیبۀ بن‌ مسلم‌ باهلی‌ (۴۹-۹۶ ق‌/ ۶۶۹-۷۱۵ م‌) از حجاج‌ و عبدالملك‌ جانبداری‌ می‌نمود. به‌ علاوه‌ گروه‌ كثیری‌ از قبایل‌ تمیم‌ و ازد بصره‌ با ابن‌ اشعث‌ همراهی‌ نكردند، چنانكه‌ فرزدق‌، شاعر بزرگ‌ قبیلۀ تمیم‌ بصره‌، در قصایدش‌ حجاج‌ را در این‌ پیروزی‌ می‌ستاید (سید، 244). با این‌ حال‌ مردم‌ كوفه‌ از ابن‌ اشعث‌ همانند یك‌ قهرمان‌ استقبال‌ كردند. اقوام‌ و قبایل‌ اعراب‌ جنوبی‌ ساكن‌ شهر، ضمن‌ تجدید بیعت‌ با وی‌، نفرت‌ خود را از بنی‌امیه‌ آشكار ساختند. مطر بن‌ ناجیه‌، سردار ماجراجوی‌ عرب‌ كه‌ در مقابل‌ سیل‌ خروشان‌ هواداران‌ ابن‌ اشعث‌، طبعاً كاری‌ نتوانست‌ انجام‌ دهد، پس‌ از پیوستن‌ به‌ ابن‌ اشعث‌، از حبس‌ خلاص‌ گردید. طولی‌ نكشید كه‌ ناراضیان‌ و مخالفان‌ بنی‌امیه‌ از هر شهر و بلاد به‌ كوفه‌ آمدند. ابو زبیر ارحبی‌ همدانی‌، شاهد عینی‌ و گزارشگر ابو مخنف‌ (سزگین‌، 190)، طرفداران‌ ابن‌ اشعث‌ را تا ۲۰۰ هزار نفر حدس‌ زده‌ است‌. از این‌ تعداد نیمی‌ عرب‌ و نیمی‌ دیگر موالی‌ بودند (طبری‌، ۲/ ۱۰۷۲). خبر تجمع‌ دشمنان‌ حكومت‌ و خلافت‌ زیر عَلَم‌ ابن‌ اشعث‌ در كوفه‌ به‌ آگاهی‌ امیر رسید و او بار دیگر از شام‌ كمك‌ خواست‌. دربار عبدالملك‌، كه‌ تاكنون‌ برای‌ اعزام‌ نیروها و تجهیزات‌ این‌ جنگ‌ مخارج‌ فراوانی‌ را متحمل‌ شده‌ بود، علاقۀ چندانی‌ به‌ ادامۀ نبرد نشان‌ نمی‌داد، زیرا هم‌ خزانۀ وی‌ خالی‌ بود و هم‌ آیندۀ این‌ جنگ‌ تاریك‌ و مبهم‌ می‌نمود. با اینهمه‌ قربانی‌ و از دست‌ دادن‌ افراد، امكان‌ عزل‌ خلیفه‌ و جدایی‌ عراق‌ نیز بر نگرانی‌ و اضطراب‌ خلیفه‌ می‌افزود. مشاوران‌ وی‌ از قبایل‌ قریش‌ و سرداران‌ شام‌ همگی‌ اعتقاد داشتند كه‌ غایلۀ ابن‌ اشعث‌ جز از طریق‌ مذاكره‌ و صلح‌ حل‌ نخواهد شد. تا این‌ زمان‌ شورشیان‌ فقط دو تقاضا داشتند: ۱. عزل‌ حجاج‌، ۲. اجرای‌ مساوات‌ بین‌ عراق‌ و شام‌، به‌ ویژه‌ در امور نظامی‌ و مالی‌. عبدالملك‌ با این‌ پیشنهاد موافقت‌ كرد و فرزندش‌ عبدالله‌ را همراه‌ برادرش‌ محمد بن‌ مروان‌، حاكم‌ جزیره‌، به‌ رغم‌ مخالفت‌ حجاج‌، برای‌ مذاكرات‌ صلح‌ به‌ عراق‌ اعزام‌ نمود و حكومت‌ یكی‌ از ولایات‌ عراق‌ را نیز به‌ اختیار عبدالرحمن‌ گذاشت‌. در ضمن‌ ۴۰ هزار نفر سرباز همراه‌ این‌ هیأت‌ فرستاد تا اگر شورشیان‌ پیشنهاد صلح‌ را پذیرفتند، نمایندگان‌ جدید به‌ جای‌ حجاج‌ به‌ حكومت‌ منصوب‌ شوند و در غیر این‌ صورت‌ جنگ‌ عراق‌ و شام‌ تا پیروزی‌ یكی‌ از دو طرف‌ ادامه‌ یابد (سید، 209-210). حجاج‌ در دیر قُرّه‌، حومۀ شهر انبار، كه‌ تا كوفه‌ مسافتی‌ راه‌ داشت‌، اردو زد و بر آن‌ بود كه‌ مواد غذایی‌ و آزوقۀ مورد نیاز را از روستاهای‌ حوالی‌ فلّوجه‌ جبراً تأمین‌ نماید (طبری‌، ۲/ ۱۰۷۱-۱۰۷۲).

ابن‌ اشعث‌ نیز در صفر ۸۲ در كنار دیر قره‌ و دیر الجماجم‌ موضع‌ گرفت‌ (امروزه‌ محل‌ این‌ مكان‌ نامشخص‌ است‌، برای‌ تشخیص‌ محدودۀ تقریبی‌ و نقشۀ ایـن‌ محـل‌، نک‌ : علی‌، ۲۱/ ۲۴۱-۲۴۲، ۲۵۳). اوایل‌ ربیع‌الاول‌ ۸۲ جنگ‌ دیر الجماجم‌ شروع‌ شد. حجاج‌ كه‌ مثل‌ همیشه‌ انتظار ورود نیروهای‌ پشتیبانی‌ شام‌ را داشت‌، موضع‌ دفاعی‌ گرفت‌ و به‌ كندن‌ خندق‌ پرداخت‌. ابن‌ اشعث‌ نیز، با اینكه‌ قوایش‌ به‌ مراتب‌ بر ساز و برگ‌ و سپاهیان‌ امیر عراق‌ برتری‌ داشت‌ و می‌توانست‌ با تهاجم‌ و حملات‌ پی‌ در پی‌ سپاه‌ حریف‌ را درهم‌ شكند، همان‌ تاكتیك‌ دفاعی‌ را پیش‌ گرفت‌ (طبری‌، ۲/ ۱۰۷۲-۱۰۷۳؛ ابن‌ اعثم‌، ۷/ ۱۳۶؛ سید، 211-212)، ولی‌ ابتكار عمل‌ در دست‌ كوفیان‌ بود و حتی‌ هفته‌های‌ اول‌ جنگ‌ فشارهای‌ شدیدی‌ به‌ جلوداران‌ حجاج‌ وارد می‌شد. باید گفته‌ شود كه‌ از عوامل‌ مقاومت‌ و پیروزی‌ لشكر حجاج‌، محق‌ جلوه‌ دادن‌ شامیان‌ به‌ عنوان‌ مجاهدان‌ اسلام‌ در مقابل‌ دشمنان‌ اسلام‌ و مدافعان‌ خلیفۀ رسول‌الله‌ در برابر مخالفان‌ خلیفۀ مسلمین‌ بوده‌ است‌ كه‌ آن‌ را دائماً وسیلۀ تبلیغ‌ قرار می‌دادند. البته‌ انضباط سربازان‌ شامی‌ و خشونت‌ و سفّاكی‌ امیر را نیز باید به‌ آن‌ افزود. در سپاه‌ ابن‌ اشعث‌، حضور قرّاء، كه‌ اكثریت‌ قریب‌ به‌ اتفاقِ قرّاء بصره‌ و كوفه‌ را شامل‌ می‌شد (همو، 348) و ابو عُبیده‌ تعداد آنان‌ را در دیر الجماجم‌ هزاران‌ تن‌ ذكر كرده‌ است‌ (۱/ ۴۱۲-۴۱۳)، معنویت‌ و جذابیت‌ خاصی‌ به‌ قیام‌ بخشیده‌ بود (سید، ۲۱۲). این‌ قرّأ، كه‌ اغلب‌ از موالی‌ بودند (همو، 349) و در جنگ‌ بصره‌ بیشترین‌ خسارات‌ را متحمل‌ شدند، همان‌ كسانی‌ هستند كه‌ دائماً خطاها و انحرافات‌ و بدعتهای‌ خلیفه‌ را برای‌ سپاهیان‌ شرح‌ می‌دادند، در بین‌ قرّاء گروههای‌ افراطی‌ و متعصب‌ وجود داشتند كه‌ در پشت‌ پرده‌ و پنهانی‌ با شیعیان‌ و پیروان‌ علی‌ (ع‌) در كوفه‌ مربوط بودند كه‌ عزل‌ خلیفه‌ و حذف‌ و سقوط امویان‌ را تبلیغ‌ می‌كردند. اشراف‌ كوفه‌ هم‌ كه‌ رفته‌ رفته‌ حیات‌ خود را در برابر تبعیضات‌ عمّال‌ بنی‌امیه‌ در خطر می‌دیدند، از این‌ افكار جدید و مطلوب‌ طبع‌ حمایت‌ می‌كردند. آنان‌ كه‌ در قیام‌ مختار و دعوت‌ آل‌ زبیر، با مروانیان‌، متحدان‌ دیروز، مساعدت‌ و همكاری‌ داشتند، امروز خلیفۀ اموی‌ را دشمن‌ می‌دانستند و عمل‌ به‌ فتاوی‌ صدها تن‌ قرّاء را، كه‌ جهاد بر ضد حجاج‌ نماینده‌ و عامل‌ خلیفه‌ را جایز می‌شمردند و همگی‌ حكم‌ بر جواز جهاد داده‌ بودند (شباب‌، ۱/ ۳۷۳، قس‌، سید، 348-350)، تكلیف‌ خود می‌دانستند (همو، 213). حتی‌ كسانی‌ از فرقۀ مرجئه‌، كه‌ نخست‌ پشتیبانان‌ بنی‌امیه‌ بودند، با ابن‌ اشعث‌ ائتلاف‌ كردند و در دیر الجماجم‌ در كنار او بر ضدّ حجاج‌ جنگیدند (رضازاده‌، ۶۶ - ۶۹). با ورود نمایندگان‌ خلیفه‌ به‌ عراق‌ (ربیع‌الثانی‌ ۸۲ ق‌) حجاج‌ تلاش‌ كرد تا ملاقات‌ آنان‌ را با سران‌ شورشی‌ به‌ تأخیر اندازد و یا از دعوت‌ به‌ صلح‌ و مسالمت‌ منصرف‌ كند و در این‌ فاصله‌ با ارسال‌ مكتوب‌ و پیام‌ به‌ عبدالملك‌ افكار او را مشوب‌ سازد. او در مكتوبش‌ به‌ خلیفه‌، اشاره‌ به‌ درخواست‌ كوفیان‌ در ۳۴ ق‌/ ۶۵۴ م‌ از خلیفه‌ عثمان‌ كرده‌ بود كه‌ عزل‌ سعید بن‌ عاص‌، حاكم‌ وقت‌ را تقاضا داشتند. عثمان‌ درخواست‌ اهل‌ كوفه‌ را پذیرفته‌ بود، ولی‌ آنان‌ یك‌ سال‌ بعد خود خلیفه‌ را در مدینه‌ كشته‌ بودند (سید، 214).

ابن‌ اشعث‌ با پیشنهاد خلیفه‌ و عقد صلح‌ موافق‌ بود و از موضع‌ نسبتاً مناسب‌ و با قدرتی‌، متاركۀ جنگ‌ را قبول‌ داشت‌، اما قُرّاء و اشراف‌، صلح‌ دوستی‌ عبدالملك‌ را حمل‌ بر عجز دربار خلافت‌ نمودند و پیروزی‌ نهایی‌ را در ادامۀ جنگ‌ می‌جستند. آنان‌ به‌ راستی‌ بر این‌ باور بودند كه‌ تا زمانی‌ كه‌ بنی‌ امیه‌ حاكمند، اهل‌ عراق‌ زیر دست‌ آنان‌ خواهند بود (طبری‌، ۲/ ۱۰۷۴- ۱۰۷۵). به‌ نوشتۀ ابن‌ اعثم‌ كوفی‌ (۷/ ۱۳۷). مردم‌ عراق‌ ابتدا تمایل‌ به‌ پذیرش‌ پیشنهاد عبدالملك‌ نشان‌ دادند، لیكن‌ چون‌ بر آنان‌ مسلّم‌ گردید كه‌ حجاج‌ همچنان‌ در مقام‌ فرماندهی‌ سپاه‌ شام‌ ابقا شده‌ است‌، از عزل‌ او خاطر جمع‌ نبودند و پیشنهاد خلیفه‌ را رد كردند. سرانجام‌ تصمیم‌ نهایی‌ در مورد عزل‌ خلیفه‌ و حجاج‌ و ادامۀ نبرد اتخاذ شد و همگی‌ بر سوگند وفاداری‌ نسبت‌ به‌ ابن‌ اشعث‌، او را تا پایان‌ قیام‌ به‌ رهبری‌ پذیرفتند (طبری‌، همانجا). قیام‌ اینك‌ شكل‌ عقیدتی‌ خود را یافته‌ بود و قُرّاء، كه‌ متعصب‌ ترین‌ گروه‌ شورشیان‌ و كینه‌توزترین‌ دشمنان‌ حجاج‌ و بنی‌امیه‌ بودند، رهبری‌ فكری‌ جنبش‌ را به‌ دست‌ گرفتند. اینان‌ با دلیری‌ و بی‌باكی‌ می‌جنگیدند و زمانی‌ كه‌ رهبرشان‌ جبلۀ بن‌ زحر بن‌ قیس‌ جعفی‌ كشته‌ شد، بسطام‌ بن‌ مصقله‌، یكی‌ دیگر از بزرگان‌ قرّاء را به‌ فرماندهی‌ برگزیدند و چون‌ در راه‌ عقیده‌ جهاد می‌كردند اعتنایی‌ به‌ شكست‌ ظاهری‌ قیام‌ نداشتند. به‌ گزارش‌ ابویزید سكسكی‌، شاهد عینی‌ و راوی‌ ابومخنف‌ (سزگین‌، 110, 189-190) در اواسط جمادی‌الثانی‌ ۸۲ ق‌ جنگ‌ به‌ پایان‌ رسید و شكست‌ به‌ صفوف‌ عراقیان‌ راه‌ یافت‌. ابن‌ اشعث‌ كه‌ تا آخرین‌ لحظات‌ مردانه‌ می‌جنگید، با تعدادی‌ از سرداران‌ و محارم‌ خود به‌ سوی‌ كوفه‌ فرار كرد. به‌ روایت‌ محمد بن‌ سائب‌ كلبی‌ (ح‌ ۶۶ -۱۴۶ ق‌/ ۶۸۵ -۷۶۳ م‌)، مفسر، نسابه‌، جغرافی‌دان‌ و قدیمی‌ترین‌ مورخ‌ شیعی‌، كه‌ در دیرالجماجم‌ شخصاً حضور داشت‌ (سزگین‌، 212؛ GAS, I/ 313)، حجاج‌ دستور داد تا فراریان‌ را تعقیب‌ نكنند و بدین‌ ترتیب‌ گروه‌ كثیری‌ از افراد و سپاهیان‌ بدون‌ هیچ‌ گونه‌ مانعی‌ به‌ سوی‌ خانوادۀ خود بازگشتند (طبری‌، ۲/ ۱۰۹۶) و لشكر آنچنان‌ تارومار گردید كه‌ جمع‌آوری‌ دوبارۀ آن‌ ممكن‌ نشد. حجاج‌ فاتحانه‌ به‌ كوفه‌ آمد و با خصومتی‌ كه‌ همیشه‌ نسبت‌ به‌ مردم‌ این‌ شهر داشت‌، به‌ قتل‌ عام‌ شیعیان‌ و قراء و موالی‌ و دیگر ناراضیان‌ پرداخت‌ (همو، ۲/ ۱۰۹۶ به‌ بعد؛ ابن‌ اعثم‌، ۷/ ۱۴۱ به‌ بعد؛ سید، 219-222).

 

پایان‌ كار

از جنگ‌ دیرالجماجم‌ تا مرگ‌ ابن‌ اشعث‌ (۸۵ ق‌/ ۷۰۴ م) هنوز با یك‌ رشته‌ حوادث‌ و اتفاقاتی‌ همچون‌ جنگ‌ و گریزهایی‌ در نواحی‌ مداین‌ و بصره‌، عقب‌نشینیهای‌ بی‌نقشه‌ و هدف‌ به‌ سوی‌ سیستان‌ و خراسان‌ و جانبازیهای‌ عقیدتی‌ و مقاومتهای‌ موضعی‌ در شهرها و بلاد عراق‌ روبه‌رو هستیم‌ كه‌ كلاً تصویری‌ از آخرین‌ روزهای‌ سران‌ جنبش‌ را در تاریكیهای‌ قیام‌ به‌ دست‌ می‌دهد. این‌ وقایع‌ در جریان‌ زمان‌ دچار مقاصد و اغراض‌ تاریخ‌نویسان‌ شده‌ است‌، چنانكه‌ بعد از دیرالجماجم‌ به‌ ندرت‌ می‌توان‌ حادثه‌ای‌ یافت‌ كه‌ سلسله‌ اِسناد آن‌ با هم‌ تطبیق‌ كند (همو، 222). مسلم‌ این‌ است‌ كه‌ در اواخر شعبان‌ ۸۲ شعله‌های‌ قیام‌ ابن‌ اشعث‌، كه‌ یكی‌ از طولانی‌ترین‌ و وسیع‌ترین‌ قیامهای‌ سیاسی‌ ـ مذهبی‌ ضد اموی‌ سدۀ اول‌ هجری‌ بود، خاموش‌ گردید و این‌ آخرین‌ بحران‌ سیاسی‌ بود كه‌ حجاج‌ بر آن‌ فایق‌ آمد. در نتیجه‌ تا مرگ‌ او در ۹۵ ق/ ۷۱۴ م كسی‌ یا فرقه‌ای‌ را جرأت‌ مخالفت‌ با او نبود.

حجاج‌ اگر در سیاست‌ داخلی‌، به‌ ویژه‌ با قساوتها و بی‌رحمیهای‌ خود كمتر موفق‌ بوده‌ است‌، در سیاست‌ خارجی‌، آن‌ هم‌ بعد از رفع‌ غایلۀ ابن‌ اشعث‌، توانست‌ قلمرو خلافت‌ اسلامی‌ را تا آسیای‌ میانه‌ وسعت‌ بخشد.

ابن‌ اشعث‌ از همان‌ راهی‌ كه‌ به‌ عراق‌ آمده‌ بود، به‌ سیستان‌ بازگشت‌. اگر چه‌ بعضی‌ از حكام‌ و فرمانداران‌ شهرها نظیر عبدالله‌ بن‌ عمرالنعار تمیمی‌ با اینكه‌ در آغاز شورش‌ ولایت‌ و حكومت‌ را از او گرفته‌ بودند، دروازه‌ها را به‌ رویش‌ نگشودند و یا همانند عیاض‌ بن‌ همیان‌ سدوسی‌، برای‌ سرِ مخدومشان‌ با امیر عراق‌ به‌ معامله‌ مشغول‌ شدند، لیكن‌ رتبیل‌ با توجه‌ به‌ پیمان‌ صلح‌ فوراً به‌ كمك‌ وی‌ شتافت‌ و ابن‌ اشعث‌ مدتی‌ در سرزمین‌ او به‌ سر برد. به‌ نظر می‌رسد كه‌ هدف‌ ابن‌ اشعث‌ در عقد پیمان‌ صلح‌ با رتبیل‌ و مبارزه‌ بر ضد حجاج‌ همین‌ بوده‌ است‌ كه‌ در صورت‌ِ شكست‌، دست‌ كم‌ مأمن‌ مطمئنی‌ داشته‌ باشد تا به‌ انتظار سرنوشت‌ خود یا مرگ‌ رقیب‌ بنشیند.

دربارۀ پایان‌ زندگی‌ عبرت‌ انگیز ابن‌ اشعث‌ روایات‌ و اخبار گوناگون‌ و داستانهای‌ مفصل‌ آورده‌اند. آنچه‌ همه‌ در آن‌ اتفاق‌ نظر دارند این‌ است‌ كه‌ او زنده‌ به‌ دست‌ حجاج‌ نیفتاد. نامه‌ها و پیامهای‌ نویدبخش‌ و یا تهدیدآمیز امیر عراق‌ به‌ رتبیل‌، سرانجام‌ او را ناگزیر ساخت‌ تا ابن‌ اشعث‌ را تسلیم‌ كند؛ ابن‌ اشعث‌ هم‌ خودكشی‌ را برگزید و در بین‌ راه‌ خود را از بام‌ قصری‌ به‌ زیر افكند و كشته‌ شد.

 

مآخذ

ابن‌ اثیر، الكامل‌؛ ابن‌ اعثم‌، احمد، الفتوح‌، حیدرآباد دكن‌، ۱۳۹۴ ق‌/ ۱۹۷۴ م‌؛ ابن‌ خلكان‌، وفیات‌؛ ابن‌ كثیر، البدایة؛ ابوالفرج‌ اصفهانی‌، علی‌ بن الحسین، الاغانی‌، قاهره‌، ۱۹۵۳-۱۹۷۵ م‌؛ ابوعبیده‌، معمر بن المثنی، نقائض‌ جریر و الفرزدق‌، به‌ كوشش‌ بون‌، لیدن‌، ۱۹۰۸ م‌؛ بلاذری‌، احمد بن یحیی، فتوح‌ البلدان‌، به‌ كوشش‌ رضوان‌ محمد رضوان‌، بیروت‌، ۱۳۹۸ ق‌/ ۱۹۷۸ م؛ جاحظ، عمرو بن بحر، الحیوان‌، به‌ كوشش‌ عبدالسلام‌ محمد هارون‌، قاهره‌، ۱۹۳۷-۱۹۴۵ م؛ دانشنامه‌؛ رضازاده لنگرودی، رضا، جنبش‌ سیاسی‌ ـ مذهبی‌ مرجئه‌ (پایان‌ نامۀ فوق‌ لیسانس‌، دانشگاه‌ تهران‌، دانشكدۀ ادبیات‌ و علوم‌ انسانی‌، رسالۀ ماشین‌ شده‌، ۱۳۶۴ ش‌)؛ شباب‌، خلیفة بن‌ خیاط، تاریخ‌، به‌ كوشش‌ سهیل‌ زكار، بغداد، ۱۹۶۷ م‌؛ طبری‌، تاریخ‌؛ عسكری‌، حسن‌ بن عبدالله ابوهلال، الاوائل‌، به‌ كوشش‌ محمد المصری‌ و ولید قصاب‌، دمشق‌، ۱۹۷۵ م‌؛ علی‌، صالح‌ احمد، «منطقة الكوفة»، سومر، بغداد، شم‌ ۲۱، ۱۹۶۵ م‌؛ نصر بن‌ مزاحم‌، وقعة صفین‌، به‌ كوشش‌ عبدالسلام‌ محمد هارون‌، قم‌، ۱۳۸۲ ق‌؛ یاقوت‌، بلدان‌؛ نیز:

 

ʿAbd Dixon, A., The Umayyad Caliphate (A Political Study), London 1971; EI2; GAS; Sayed, R., Die Revolte des Ibn al-Ašʿaṯ und die Koranleser, Freiburg, 1977; Sezgin, U., Abū Miḫnaf. Ein Beirag zur Historiographie der umaiyadischen Zeit, Leiden, 1971.

عبدالكریم‌ گلشنی

نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 40
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست