responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 378

امیر

نویسنده (ها) : نادیا برگ نیسی

آخرین بروز رسانی : سه شنبه 20 خرداد 1399 تاریخچه مقاله

اَمیر، عنوانی عمومی كه بر بعضی از صاحب منصبان عالی رتبۀ كشوری و لشكری اطلاق می‌شد. امیر به معنای فرمانده، فرمانروا یا حاكم از ریشۀ «امر» عربی به معنای «فرمان دادن»، با ریشۀ «اَمَر» عبری به معنای «گفتن، فرمودن» مطابقت دارد (فایرابند، 21؛ نیز نک‌ : ایرانیكا). «امیر» گاه معادل است با: بیگ، آقا، سالار، زعیم، والی، رئیس، حاكم، ملك و عامل (حسن، ۱۵۶؛ قاسمی، ۳۶۸، ۵۲۶).

كاربرد واژۀ امیر به پیش از اسلام باز می‌گردد و در اشعار جاهلی (اعشى، ۱۶۱) و همچنین در احادیث بسیار دیده می‌شود، اما در قرآن مجید این واژه نیامده است (مسلم، ۵/ ۱۳-۲۵؛ نمازی، ۱/ ۱۴۱-۱۴۵؛ ونسینگ، مادۀ امر). در دوران پیامبر(ص) این واژه بر كسانی اطلاق می‌شد كه از جانب ایشان به فرماندهی جنگ یا حكمرانی ولایت و یا امارت حجاج منصوب می‌شدند و در واقع نایب پیامبر(ص) به شمار می‌رفتند (واقدی، ۱/ ۱۳، ۱۹۷، ۲/ ۷۵۶؛ ابن هشام، ۴/ ۱۸۸، ۱۹۰؛ دارمی، ۱/ ۴۶۲-۴۶۳؛ ابن قتیبه، ۱۶۵؛ نسایی، ۵/ ۲۴۷؛ احمدی، ۲۹۰، ۶۲۸- ۶۲۹). اما روشن نیست كه واژۀ امیر در دوران اسلامی نخستین بار بر چه كسی اطلاق شد. برخی از عبدالله بن جحش (احمد بن حنبل، ۱/ ۱۷۸) و مغیرة بن شعبه (ابن رسته، ۱۹۱؛ قاسمی، ۵۴۷) و عتاب بن اُسید (ابوهلال، ۲۲۲) به عنوان نخستین امیر نام برده‌اند. ابن خلدون بر آن است كه جاهلان، پیامبر (ص) را امیر مكه و حجاز خطاب می‌كردند (۱(۲)/ ۴۰۷).

بسیاری از پژوهشگران، امیر صدر اسلام را با «عامل» مترادف دانسته (EI2, I/ 438؛ كندی، 28؛ فراند، 102؛ صمدی، 121)، و گاه آن دو را به جای هم به كار برده‌اند (نک‌ : قاسمی، ۵۴۲، ۵۴۷) و بر آنند كه چون خلیفه كسانی را به عنوان عامل، متصدی جمع‌آوری خراج كرد، به تدریج از اقتدار امیر كاسته شد (EI2, I/ 439) و گاه حتى قدرت عامل را از امیر برتر دانسته‌اند، چنانکه دوری با استناد به كتاب ابن عبدالحكم بر آن است كه عامل حتى توان عزل امیر را داشت (نک‌ : همانجا). شواهد موجود نشان می‌دهد كه از امیر و عامل در دوران پیامبر (ص) به عنوان دو منصب جداگانه یاد شده، و چنین پیداست كه پیامبر (ص) عمال را برای گردآوری خراج می‌فرستاد و امیران را نیز به عنوان فرماندهان سپاه به همراه آنان گسیل می‌داشت (لوی، 355, 359)، اما برخی شواهدحاكی ازبرتری امیربرعامل است (مثلاً نک‌ : طبری، ۳/ ۳۷۰-۳۷۱).

به هر حال، نخستین عنوانی كه در تاریخ سیاسی اسلام به معنای رئیس حكومت به كار رفته، امیر است؛ چنانکه در سقیفۀ بنی ساعده جانشین پیامبر(ص) و متولی امور مسلمانان را امیر خواندند، نه خلیفه (همو، ۳/ ۲۲۰؛ الامامة ... ، ۱/ ۱۵) كه خود به تعیین امیران برای قبایل و جنگها دست یازید (طبری، ۳/ ۲۴۹، ۲۵۱، ۳۴۱، ۳۷۱؛ بلاذری، ۱۰۸).

شمار سپاهیان زیر فرمان امیر به امكانات موجود بستگی داشت. به گفتۀ بلاذری در دوران خلافت ابوبكر (۱۱-۱۳ ق) هر امیر در آغاز فرمانده ۳ هزار تن بود كه در دورۀ عباسی به ۵۰۰‘۷ و سپس به ۲۴ هزار تن افزایش یافت (همانجا؛ قس: علی، ۴۲۰).

در دوران خلافت عمر و عثمان و امام علی (ع) امیران را همچنان به عنوان فرماندهان جنگی و سپس حكمرانان ولایات می‌یابیم (بلاذری، ۱۱۵؛ ابن قتیبه، ۱۸۲-۱۸۳، ۱۹۴؛ كندی، ۱۱-۱۲). برخی برآنند كه در دورۀ عمر عاملانی كه به عنوان حكمران به سرزمینهایی همچون مصر، سوریه و عراق فرستاده می‌شدند، در آغاز امیر یا نایب خلیفه نامیده می‌شدند كه وظیفۀ امامت نماز را نیز بر عهده داشتند (صمدی، همانجا).

اما عنوان امیرالمؤمنین بر بالاترین فرمانروای سیاسی، دینی و دنیویِ جهان اسلام اطلاق می‌شد و با دو عنوان دیگر، یعنی «خلیفه» و «امام» همطراز بود، لیكن هر یك از این عنوانها بر جنبۀ خاصی تأكید دارند. عنوان خلیفه بر جنبۀ ارتباط شخص حاكم با پیامبر، و امام بر جنبۀ ارتباط او با دین، و امیرالمؤمنین بر ارتباط با مؤمنین (مسلمانان) تأكید بیشتری دارند (امام‌الدین، 22).

برپایۀ منابع عنوان امیرالمؤمنین نخستین بار بر خلیفۀ دوم عمر بن الخطاب (خلافت: ۱۱-۲۳ ق/ ۶۳۲-۶۴۴م) اطلاق شده است (طبری، ۴/ ۲۰۸؛ ابن خلدون، همانجا؛ لویس، 50-51)؛ اما اینکه چه كسی این عنوان را اولین بار دربارۀ عمر به كار برد، روشن نیست. برخی عبدالله ابن جحش، برخی دیگر عمرو بن عاص و عده‌ای نیز مغیرة بن شعبه را نخستین كسی دانسته‌اند كه این لقب را دربارۀ خلیفۀ دوم به كار برده‌اند (ابن خلدون، همانجا). اما می‌دانیم كه عبدالله بن جحش در ۳ ق در جنگ احد به شهادت رسید و هم از این رو نمی‌توانسته است در دورۀ خلافت عمر حضور داشته باشد.

در پاره‌ای منابع از عبدالله بن جحش (مسعودی، ۲۰۳) و سعد بن ابی وقاص (ابن خلدون، همانجا؛ صالح، ۲۸۹) به عنوان نخستین كسانی كه لقب امیرالمؤمنین یافتند، یاد شده است. اینان فرماندهان جنگی اسلام بودند و این موضوع مؤید برداشت آن دسته از پژوهشگرانی است كه معتقدند واژۀ «امیر» بر فرماندهان نظامی اطلاق می‌شد و لقب «امیرالمؤمنین» به استناد آنکه «مؤمنین» سربازان اسلام بودند، كاربرد یافت (احمدالعلی، ۱۵۴؛ نیز نک‌ : بریتانیكا، ذیل امیر).

كاربرد این عنوان پس از عمر از سوی خلفای اموی و عباسی ادامه یافت و كلیۀ حاكمان قلمرو اسلام می‌بایست مشروعیت حاكمیت خود را از طریق «امیرالمؤمنین» كسب می‌كردند (ابن شاهین، ۸۹-۹۰). ازاین‌رو، نخستین علامت استقلال‌خواهیِ حاكمان ولایات از خلافت عباسی، برگزیدن عنوان امیرالمؤمنین برای خود بود (لوی، 367). بررسی سكه‌هایِ حكومتهای اسلامی دوران خلافت عباسی نشان می‌دهد كه كدام حكومتها خود را تابع خلیفۀ عباسی دانسته، و كدام یك خود را از خلافت مستقل می‌دانسته‌اند (مثلاً نک‌ : كرملی، ۱۴۹؛ لین‌پول، «فهرست [۱]... »، 328).

گفته‌اند كه لقبِ امیرالمؤمنین نخستین بار در دوران هارون الرشید (خلافت: ۱۷۰-۱۹۳ ق/ ۷۸۶- ۸۰۹ م) بر سكه‌های او ضرب شد (عبدالرزاق، ۸۷)، اما شواهد حاكی از آن است كه بسیار پیش از این زمان، یعنی در دوران عبدالملك بن مروان (خلافت: ۶۵-۸۶ ق/ ۶۸۵-۷۰۵ م) عنوان امیرالمؤمنین بر روی سكه‌های او ضرب شده بود (نقشبندی، ۲۴). افزون بر این، بر برخی از سكه‌های دوران معاویه (خلافت: ۴۱-۶۱ ق/ ۶۶۱-۶۸۱ م) با حروف پهلوی عبارت «معاویة امیر اوروشنک‌ان» ضرب شده است كه به معنای معاویة امیرالمؤمنین است (عبدالرزاق، ۳۶).

سلاطین سلسله‌های موحدون ــ البته پس از بیعت عامه ــ به خود عنوان امیرالمؤمنین داده بودند (موسی، ۱۲۳-۱۲۴). همچنین بنی حفص پس از القابِ شیخ، امیر و خلیفه لقب امیرالمؤمنین را بر خود اطلاق كردند (برونشویگ، ۲/ ۷). شواهد كاربرد این عنوان در میان امویان اندلس (عنان، ۲/ ۴۲۷) و خلفای فاطمی (ادریس بن حسن، ۲۸، ۱۴۳، ۷۰۵) نیز وجود دارد. بعدها نیز گاه سلسله‌هایی با انتساب خود به خلفای عباسی سلاطین و فرمانروایان خود را امیرالمؤمنین می‌نامیدند. مثلاً سلاطین یمن در پایان سدۀ ۱۱ق/ ۱۷ م كه خود را از اعقاب متوكل دانسته‌اند (بارتولد، ۷۰) و سلطان سلیم (همان، ۶۶) این عنوان را دربارۀ خود به كار برده‌اند.

در دوران امویان ولایات مختلف سرزمینهای اسلامی را امیرانی اداره می‌كردند كه نایب خلیفه به شمار می‌رفتند و هر كدام از اینان نیز به نوبۀ خود امیرانی را به حكمرانی بر شهرهای قلمرو خود برمی‌گزیدند (خضری‌بك، ۵۵۹-۵۶۰). وظایف این امیران برپایی نماز، فرماندهی سپاه، گردآوری خراج و صدقات و نیز تصدی سمت قضا بود (همانجا). وظایف یاد شده بر وظایف امیر عامه منطبق است و نه امیر خاصه، زیرا در امارت عامه تمامی امور ولایت، یعنی حكومت، گردآوری خراج، دادرسی و اقامۀ حدود، رسیدگی به امور سپاه و گردآوری لشكر، حمایت از حریم اسلام، و رسیدگی به امور حج بر عهدۀ امیرعامه بود و شرایط چنین امارتی مانند «وزارت تفویض» بود (ماوردی، ۳۷- ۳۸؛ ابویعلى، ۳۴-۳۶؛ فضل‌الله، ۸۶-۸۷). اما امیر خاصه تنها مسئولیت گردآوری سپاه و مجازات متخلفان و حمایت از اسلام را برعهده داشت (همانجاها). امیر استكفا و استیلا نیز نمونه‌های دیگری از امارت عامه اند (نک‌ : دنبالۀ مقاله). به نظر می‌رسد موضوع انتصاب امیران و شرایط آنان از دورۀ اموی شكل حقوقی و قانونی خاصی به خود گرفته باشد، زیرا از شرایط خاصِ امیر در منابع به تفصیل سخن رفته است (نک‌ : ماوردی، ۳۷-۴۱؛ ابویعلى، ۳۴- ۳۸؛ فضل‌الله، ۲۰۵ بب‌ ).

مفهوم امارت و وظایف امیر در دوران خلافت عباسی گسترش بیشتری یافت. نخستین كسی كه در دوران عباسی امیر خوانده شد، ابومسلم بود كه امیر آل محمد لقب یافت (جهشیاری، ۵۶). شواهدی از كاربرد اصطلاح امیر برای اعضای خاندان عباسی نیز وجود دارد و به گفتۀ متز بزرگان خاندان عباسی و حكام را امیر می‌خواندند (۱/ ۴۵). لوی بر آن است كه در این دوران شخصی با عنوان عامل به همراه امیر به ولایات فرستاده می‌شد كه هر یك به ترتیب امور مالی و امور نظامی ولایت را در دست داشتند (ص 359, 362؛ نیز سامرایی، ۱۶۵) و آنگاه كه امیر و عامل همداستان می‌شدند، خطری جدی متوجه خلافت می‌شد (همو، ۱۷۰). شواهدی حاكی از آن است كه گاه امیر قدرتی بیش از وزیر داشت (طبری، ۸/ ۳۲۹-۳۳۰) و گاه امارت و وزارت در یك شخص جمع می‌شد (ابن طقطقى، ۲۲۱). چون امیر الامرایـان (نک‌ : ه‌ د، امیرالامرا) به قدرت رسیدند، منصب وزارت را برانداختند.

ایجاد مناصبی چون امیر استكفا و امیر استیلا به این دوران باز می‌گردد، اگرچه امارت استیلا عمدتاً از نیمۀ دوم قرن ۳ ق رو به گسترش نهاد. منصب امارت و عنوان امیر در این دوران نخستین بار در بعضی مناطق شكل موروثی به خود گرفت؛ این موضوع در تاریخ اسلام و تحول نهادهای اسلامی از اهمیت بسیار برخوردار است (طالبی، ۳۵۵). در این دوران خلافت و وزارت در برابر امارت رو به ضعف نهاد. تلاش متفكرانی چون ماوردی و دیگران در توضیح امارتهایی با عنوان استیلا و استكفا و چگونگی رابطۀ آنها با نهاد خلافت از همین نک‌ته حكایت دارد. در واقع این تلاش در جهت توجیه نظری و حقوقی وضع موجود صورت می‌گرفت. حتى باید گفت كه یكی از علل ایجاد منصبی با عنوان امیرالامرا همین اوضاع آشفتۀ خلافت بود كه نشان می‌دهد امیران در مقابل خلیفه و وزیر به تدریج قدرت فزاینده‌ای می‌یافتند. خلفای عباسی نیز همانند دوران اموی، شخصی را با اختیارات كامل به فرمانروایی ولایت می‌گماشتند كه امیر استكفا نامیده می‌شد. در مقابل، چنانچه شخصی به قهر بر ناحیه‌ای غلبه می‌یافت و خلیفه نیز توانایی عزل او را نداشت، برای جلوگیری از بروز هرج و مرج، امارت او را به رسمیت می‌شناخت، بدان شرط كه او نیز به طور رسمی خود را مطیع خلیفه بخواند. چنین امیری را «امیر استیلا» می‌خواندند (برای توضیح بیشتر، نک‌ : ماوردی، ۳۷، ۳۹-۴۱؛ ابویعلى، ۳۶- ۳۸؛ امام‌الدین، 86). به طور كلی اطلاق عنوان امیر بر حكمران ولایات، نشان دهندۀ تابعیت او از خلیفه بود. البته نشانۀ دیگر این تبعیت ارسال بخشی از خراج به مركز خلافت بود و شاید به همین سبب ابن بلخی آنان را پیشكار خلفا نامیده است (ص ۱۷۱).

نخستین فرمانروایان مستقل و نیمه مستقل ایران در دورۀ اسلامی چون طاهریان (۲۰۵- ۲۵۹ ق)، سامانیان (۲۷۹- ۳۸۹ ق) و صفاریان (۲۵۳-۴۴۰ ق) لقب امیر داشتند و غالباً این عنوان را بر روی سكه‌ها نقش می‌كردند (لین پول، «سكه‌ها [۲]... »، II/ 72-75, 96-111؛ نیز نک‌ : نرشخی، ۳۶-۳۷؛ تاریخ سیستان، ۲۱۰-۲۱۱؛ ابن اثیر، ۷/ ۲۸۱-۲۸۲). بر روی سكه‌های غزنویان نیز عنوان امیر ضرب شده است (لین پول، همان، II/ 128-132). در عین حال برخی از فرماندهان نظامی این دوران نیز امیر نامیده شده‌اند (نک‌ : بیهقی، ۳/ ۱۲۳۴-۱۲۳۵، فهرست؛ تاریخ سیستان، ۲۰۵). از آن پس عنوان سلطان به تدریج به جای «امیر» مرسوم شد و در مورد غزنویان به طور غیررسمی و در مورد سلجوقیان (۴۲۹-۵۹۰ ق) به صورت رسمی به كار رفت (لویس، 52). گسترش قدرت امیر در عصر سلجوقی تا حدی شبیه به قدرت‌یابی امیران در دورۀ خلافت است، زیرا گاه امیر در نقش اتابك ظاهر می‌شد تا بتواند قدرت خود را به نام قیم سلطان اعمال كند و بعدها خود حكمرانی را بر عهده گیرد (لمتن، 246). امیران این دوران را به ۳ دسته تقسیم كرده‌اند: اول امیران درگاه سلطان كه كارهای روزانۀ درگاه و سپاه را انجام می‌دادند و مناصبی چون امیرآخور و ... را بر عهده داشتند؛ دوم امیران صاحب اقطاع كه حكومت ولایات را بر عهده داشتند؛ و سوم امیران سیار كه به هیچ شخصی وابسته نبودند، اما آماده بودند تا در صورت لزوم به كمك رهبران متعدد امپراتوری سلجوقی بشتابند (همو، 243-244).

افزایش قدرت امیران در واپسین سالهای حكومت سلجوقی و دورۀ حكومت خوارزمشاهیان سبب شد تا به امرایی كه نیمه استقلالی به هم زده بودند، عنوان مَلِك داده شود (همو، 247). در این دوران به شواهدی برمی‌خوریم كه نشان می‌دهند واژه‌های والی و امیر به صورت مترادف به كار می‌رفته‌اند (بهاءالدین، ۴۲). امرای این دوران گاه تا آنجا قدرت یافتند كه در انتخاب سلطان مداخله می‌كردند (ظهیرالدین، ۳۶، ۷۶).

در شمال افریقا نیز سلسله‌های متعددی پدید آمد كه فرمانروایان آنها عنوان امیر یافتند؛ به عنوان مثال می‌توان از اغلبیان (۱۸۴-۲۹۶ ق/ ۸۰۰- ۹۰۹ م) نام برد. شاید از این زمان بود كه لقب امیر شكل موروثی به خود گرفت (طالبی، ۳۵۲-۳۵۳، ۳۵۵). حتى می‌توان گفت كه لقب امیر در این دوره تا حدودی شبیه به عنوان امپراتور بود (همو، ۳۵۴). عنوان امیر بر سكه‌های برخی از امیران اغلبی نیز ضرب شده است (لین پول، همان، II/ 56-57). در این دوران ابراهیم اول (۱۸۴-۱۹۷ ق) حتى هنگامی كه والی زاب بود، لقب امیر داشت (طالبی، ۳۵۲) و جالب آنکه لقب والی در این دوران رتبه‌ای پایین‌تر از امیر به شمار می‌رفت و تنها عمالی كه متولی ولایات افریقیه بودند و پایین‌تر از نایبان امیر به شمار می‌رفتند، لقب والی داشتند (همانجا). فرمانروایان سلسله‌هایی چون بنی زیری (۳۶۱-۵۴۳ق/ ۹۷۲- ۱۱۴۸م) و بنی حماد (۴۰۵-۵۴۷ ق/ ۱۰۱۴-۱۱۵۲ م) نیز لقب امیر داشتند (ادریس، ۲/ ۱۱۷، ۱۱۹). با اینهمه، شرف‌الدوله معز بن بادیس (۴۰۶-۴۵۴ ق/ ۱۰۱۵-۱۰۶۲ م) چهارمین امیر سلسلۀ بنی زیری آنگاه كه به اطاعت خلیفۀ عباسی درآمد، چند بار والی خطاب شد (همو، ۲/ ۱۱۷).

امیران این دولتها عملاً مستقل بودند و تمام امور نظامی و اداری و مالی و قضایی را بر عهده داشتند و تنها در حكومت ۳ امیر نخست بنی زیری به شخصی به عنوان عامل در كنار امیر اشاره شده است كه كارگزار خلیفه به شمار می‌رفت (همانجا) و ظاهراً در اینجا عامل با والی مترادف بوده است (همو، ۲/ ۱۲۷). شایان یادآوری است كه لااقل از ۴۰۷ ق/ ۱۰۱۶ م عامل قیروان شخصی غیر از نایب امیر (صاحب قیروان) بود و ظاهراً تابع نایب امیر به شمار می‌رفت (همانجا).

در مصر به روزگار طولونیان (۲۵۴-۲۹۲ ق/ ۸۶۸-۹۰۵م) ادارۀ امور از همان آغاز میان امیر (فرمانده نظامی) و عامل (متصدی امور مالی) تقسیم شده بود (نک‌ : بریتانیكا، ماكرو، VI/ 488-489). افزون بر این، نخستین حكام اموی اندلس (۱۳۸-۴۲۲ ق) نیز لقب امیر داشتند (عنان، ۱/ ۲۱۱؛ لویس، ۴۷).

از اواخر خلافت عباسی زمینه‌های كاربرد امیر به عنوان رئیس اداره‌های مختلف حكومتی تغییر كرد (بهاءالدین، ۱۱۵، ۱۹۱-۱۹۲؛ منتجب‌الدین، ۴۱، ۱۰۸؛ «مختصر ... »، ۶۳-۶۴، ۱۱۳، ۱۱۶؛ آق سرایی، ۳۵۱) و از آن پس بیشتر در مورد فرماندهان نظامی و سپس رؤسای ادارات و دربار به كار می‌رفت (نک‌ : رشیدالدین، ۱/ ۵۰-۵۴؛ نخجوانی، ۱(۲)/ ۵۱۷، ۵۱۸، فهرست).

در حكومت ممالیك مصر و شام (۶۴۸-۹۲۲ق/ ۱۲۵۰-۱۵۱۶م)، امیر برای «ارباب سیوف»، و گاه رؤسای نهادهای اداری به كار می‌رفت (نک‌ : بقلی، ۳۶۷-۳۷۰؛ ابن فضل‌الله، ۴۱۰، ۴۱۱، فهرست؛ ابن شاهین،۱۳۱-۱۳۲). در این دوران امیران لشكر برای خود دیوانی خاص با عنوان دیوان الامرا داشتند كه در آن نام سپاهیان تحت فرمان امیر ثبت می‌شد (قلقشندی، ۴/ ۶۲).

یكی از مهم‌ترین منصبهای «امیری» در این دوره، اتابكی سپاه بود كه صاحب آن را «امیرالكبیر» می‌خواندند. رسم اتابكی در دورۀ ممالیك اصلاً نوعی نیابت سلطنت بود (نک‌ : ه‌ د: اتابك) و اتابك بخشی از امور سلطنت و حكومت را اداره می‌كرد (قلقشندی، ۶/ ۲۰۸؛ مقریزی، السلوك، ۴(۱)/ ۳). امیر الكبیر به مناسبت آنکه اتابك سپاه بود، در جنگها نیز سپهسالاری را در دست داشت (مثلاً نک‌ : همان، ۴(۱)/ ۹۱-۹۲) و ریاست دیوان جیش نیز با او بود (عرینی، ۱۴۸- ۱۴۹) و او را بر حسب موقعیت و نفوذش، «مدبر الممالك الاسلامیه» یا «اتابك الجیش» هم می‌خواندند (ایالن، XV/ 459-460, XVI/ 58-59). نخستین كسی كه این منصب را عهده‌دار شد، یا در عصر او لقب امیرالكبیر بر اتابك العساكر نیز اطلاق گردید، امیر شیخون العمری بود (EI2؛ ابن تغری بردی، ۹/ ۲۶۴). برخی از سلاطین مملوك از منصب امیر الكبیری به سلطنت رسیدند مانند المؤید شیخ محمودی و بیبرس (مثلاً نک‌ : مقریزی، الخطط، چ معهد، ۱/ ۹۵، ۲/ ۴۳، جم‌ ؛ دربارۀ مناصب دیگری چون امیر جاندار، امیر مجلس، امیر سلاح، امیر آخور، نک‌ : قلقشندی، ۵/ ۴۶۰-۴۶۱، فهرست؛ مقریزی، همان، چ بولاق، ۲/ ۲۲۲؛ نیز نک‌ : ایالن، XVI/ 460 ff.).

در دورۀ تیموریان (۷۷۱-۹۱۲ق/ ۱۳۶۹-۱۵۰۶م) امیران در رأس امور نظامی قرار داشتند ( تزوكات ... ، ۲۷۰-۲۷۲، ۲۸۲، ۲۹۲). در دورۀ صفویه (۹۰۶-۱۱۳۵ ق/ ۱۵۰۰-۱۷۲۳ م) كاربرد امیر گسترش بیشتری یافت و به صاحبان مناصب و مقامات مختلف اطلاق شد (نک‌ : نصیری، ۱۳۶؛ تذكرة الملوك، ۱۰۳، فهرست). در این دوران امیران به دو دستۀ امرای غیر دولتخانه یا امرای سرحد (والیان، بیگلربیگیها، خانها، سلطانها) و امرای دولتخانه یا اركان دولت (قورچی‌باشی، قوللرآقاسی، ایشیك آقاسی‌باشی، تفنگچی آقاسی) تقسیم می‌شدند (همان، ۴-۵) و علاوه بر اینها امیران بسیار دیگری در رأس نهادهای اداری و واحدهای كوچك‌تر نظامی قرار داشتند. به نظر می‌رسد كاربرد امیر در دورۀ نادر (۱۱۴۸-۱۱۶۳ ق/ ۱۷۳۵-۱۷۵۰ م) محدودتر شد. در دورۀ قاجار (۱۲۰۹-۱۳۴۴ ق/ ۱۷۹۴-۱۹۲۵ م) عنوان امیر صرفاً جنبۀ تشریفاتی به خود گرفت و اهمیت چندانی نداشت (نک‌ : شیبانی، ۴۲۶، ۴۲۷، فهرست؛ اعتماد السلطنه، ۳/ ۹۱۳-۹۱۵، فهرست).

عنوان امیر در هند همچون ایران در مورد برخی از مناصب نظامی و اداری به كار می‌رفت (خواندمیر، ۶۰؛ حسنی، ۳۳۳-۳۳۴). در عثمانی نیز گاه به مناصبی چون امیرآلای و امیرلوا (غرایبه، ۱/ ۹۰) برمی‌خوریم. اما به نظر می‌رسد كه در عثمانی واژه‌های دیگری به جای امیر به كار رفته است، مثلاً فرماندهان سپاهیان ویژه را آقا می‌نامیدند (ووسینیچ، ۳۱)، درحالی‌كه ارمنیهای توانگر شهرها را امیر می‌خواندند (همو، ۵۹).

 

مآخذ

آق‌سرایی، محمود، مسامرة الاخبار و مسایرة الاخیار ( تاریخ سلاجقه)، به كوشش عثمان توران، تهران، ۱۳۶۲ش؛ ابن اثیر، الكامل؛ ابن بلخی، فارس نامه، به كوشش گ. لسترنج و ر. ا. نیكلسن، تهران، ۱۳۶۳ش؛ ابن تغری بردی، النجوم؛ ابن خلدون، العبر؛ ابن رسته، احمد، الاعلاق النفیسة، به كوشش دخویه، لیدن، ۱۸۹۲ م؛ ابن شاهین ظاهری، خلیل، زبدة كشف الممالك، به كوشش پل راوس، پاریس، ۱۸۹۴ م؛ ابن طقطقى، محمد، الفخری، بیروت، دارصادر؛ ابن‌فضل‌الله عمری، احمد، التعریف بالمصطلح الشریف، به كوشش محمدحسین شمس‌الدین، بیروت، ۱۴۰۸ق/ ۱۹۸۸ م؛ ابن قتیبه، عبدالله، المعارف، به كوشش ثروت عكاشه، قاهره، ۱۹۶۰ م؛ ابن هشام، عبدالملك، السیرة النبویة، به كوشش مصطفى سقا و دیگران، قاهره، ۱۳۵۵ ق/ ۱۹۳۶ م؛ ابوهلال عسكری، حسن، الاوائل، به كوشش محمد سیدوكیل، مدینه، ۱۳۸۵ق/ ۱۹۶۶ م؛ ابویعلى، محمد، الاحكام السلطانیة، به كوشش محمدحامد فقی، بیروت، ۱۴۰۳ ق/ ۱۹۸۳ م؛ احمد بن حنبل، مسند، قاهره، ۱۳۱۳ ق؛ احمد العلی، صالح، محاضرات فی تاریخ العرب، بغداد، ۱۹۵۹ م؛ احمدی، علی، مكاتیب الرسول، بیروت، دارالمهاجر؛ ادریس، هادی روجی، الدولة الصنهاجیة، ترجمۀ حمادی ساحلی، بیروت، ۱۹۹۲ م؛ ادریس بن حسن، تاریخ الخلفاء الفاطمیین بالمغرب، به كوشش محمد یعلاوی، بیروت، ۱۹۸۵ م؛ اعتمادالسلطنه، محمدحسن، المآثر و الآثار ( چهل سال تاریخ ایران)، به كوشش ایرج افشار، تهران، ۱۳۶۸ ش؛ اعشى، میمون، دیوان، به كوشش حنا نصر حتی، بیروت، ۱۴۱۲ ق/ ۱۹۹۲ م؛ الامامة و السیاسة، منسوب به ابن قتیبه، به كوشش طه محمد زینی، قاهره، ۱۹۸۵ م؛ بارتولد، و. و.، خلیفه و سلطان و مختصری دربارۀ برمكیان، ترجمۀ سیروس ایزدی، تهران، ۱۳۵۸ ش؛ برونشویگ، روبر، تاریخ افریقیة فی العهد الحفصی، ترجمۀ حمادی ساحلی، بیروت، ۱۹۸۸ م؛ بقلی، محمد قندیل، فهارس صبح الاعشى از قلقشندی، قاهره، عالم الكتب؛ بلاذری، احمد، فتوح البلدان، به كوشش دخویه، لیدن، ۱۸۶۵ م؛ بهاءالدین بغدادی، محمد، التوسل الی الترسل، به كوشش احمد بهمنیار، تهران، ۱۳۱۵ ش؛ بیهقی، ابوالفضل، تاریخ، به كوشش خلیل خطیب رهبر، تهران، ۱۳۶۸ ش؛ تاریخ سیستان، به كوشش محمدتقی بهار، تهران، ۱۳۱۴ ش؛ تذكرۀ الملوك، به كوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، ۱۳۳۲ ش؛ تزوكات تیموری، تحریر ابوطالب حسینی تربتی، تهران، ۱۳۴۲ ش؛ جهشیاری، محمد، الوزراء و الكتّاب، قاهره، ۱۳۵۷ ق/ ۱۹۳۸ م؛ حسن، حسین الحاج، النظم الاسلامیة، بیروت، ۱۴۰۶ ق/ ۱۹۸۷م؛ حسنی، عبدالحی، الهند فی العهد الاسلامی، به كوشش عبدالعلی حسنی و ابوالحسن علی حسنی ندوی، حیدرآباد دكن، ۱۳۹۲ق/ ۱۹۷۲م؛ خضری‌بك، محمد، الدولة الامویة، به كوشش محمد عثمانی، بیروت، ۱۴۰۶ ق/ ۱۹۸۶ م؛ خواندمیر، غیاث‌الدین، قانون همایونی، به كوشش محمدهدایت حسین، كلكته، ۱۳۵۹ ق/ ۱۹۴۰ م؛ دارمی، عبدالله، سنن، استانبول، ۱۴۰۱ ق/ ۱۹۸۱ م؛ رشیدالدین فضل‌الله، جامع التواریخ، به كوشش بهمن كریمی، تهران، ۱۳۳۱ ش؛ سامرایی، حسام قوام، المؤسسات الاداریة فی الدولة العباسیة، دمشق، ۱۳۹۱ ق/ ۱۹۷۱ م؛ شیبانی، ابراهیم، منتخب التواریخ، به كوشش ایرج افشار، تهران، ۱۳۶۶ ش؛ صالح، صبحی، النظم الاسلامیة، نشأتها و تطورها، بیروت، ۱۹۹۸ م؛ طالبی، محمد، الدولة الاغلبیة، ترجمۀ منجی صیادی، بیروت، ۱۹۸۵ م؛ طبری، تاریخ؛ ظهیرالدین نیشابوری، سلجوق‌نامه، تهران، ۱۳۳۲ ش؛ عبدالرزاق، ناهض، المسكوكات، جامعة بغداد؛ عرینی، سیدالباز، الممالیك، بیروت، ۱۳۵۰ ق؛ علی، امیر، تاریخ عرب و اسلام، ترجمۀ محمدتقی فخرداعی، تهران، ۱۳۲۰ ش؛ عنان، محمد عبدالله، تاریخ دولت اسلامی در اندلس، ترجمۀ عبدالمحمد آیتی، تهران، ۱۳۶۷ ش؛ غرایبه، عبدالكریم محمود، مقدمة تاریخ العرب الحدیث، دمشق، ۱۳۸۰ق/ ۱۹۶۰م؛ فضل‌الله بن روزبهان، سلوك الملوك، به كوشش محمدعلی موحد، تهران، ۱۳۶۲ ش؛ قاسمی، ظافر، نظام الحكم فی الشریعة و التاریخ الاسلامی، بیروت، ۱۹۸۵ م؛ قلقشندی، احمد، صبح الاعشى، قاهره، ۱۳۸۳ق/ ۱۹۶۳ م؛ كرملی، انستاس ماری، النقود العربیة و الاسلامیة و علم النمیات، قاهره، ۱۹۸۷ م؛ كندی، محمد، الولاة و القضاة، به كوشش روون گست، بیروت، ۱۹۰۸م؛ ماوردی، علی، الاحكام السلطانیة، بیروت، ۱۴۰۳ق/ ۱۹۸۳م؛ متز، آدام، الحضارة الاسلامیة فی القرن الرابع الهجری، ترجمۀ محمد عبدالهادی ابوریده، قاهره، ۱۳۸۷ ق/ ۱۹۶۷ م؛ «مختصر سلجوق‌نامۀ ابن بی‌بی»، اخبار سلاجقۀ روم، به كوشش محمدجواد مشكور، تهران، ۱۳۵۰ ش؛ مسعودی، علی، التنبیه و الاشراف، به كوشش عبدالله اسماعیل صاوی، قاهره، دارالصاوی؛ مسلم بن حجاج، صحیح، قاهره، ۱۳۴۲ ق؛ مقریزی، احمد، الخطط، قاهره، معهد العلمی الفرنسی؛ همان، بولاق، ۱۲۷۰ ق؛ همو، السلوك، به كوشش سعید عبدالفتاح عاشور، قاهره، ۱۹۷۲ م؛ منتجب‌الدین بدیع، علی، عتبة الكتبة، به كوشش محمد قزوینی و عباس اقبال، ۱۳۲۹ ش؛ موسى، عزالدین عمر، الموحدون فی الغرب الاسلامی، بیروت، ۱۴۱۱ ق/ ۱۹۹۱ م؛ نخجوانی، محمد بن هندوشاه، دستور الكاتب، مسكو، ۱۹۷۱ م؛ نرشخی، محمد، تاریخ بخارا، ترجمۀ احمد بن محمد قباوی، تلخیص محمد بن زفر، به كوشش محمدتقی مدرس رضوی، تهران، ۱۳۶۳ ش؛ نسایی، احمد، سنن، قاهره، ۱۳۴۸ ق؛ نصیری، علینقی، القاب و مواجب دورۀ سلاطین صفویه، به كوشش یوسف رحیم‌لو، مشهد، ۱۳۷۱ ش؛ نقشبندی، ناصر محمود و مهاب درویش بكری، الدرهم الاموی المعرب، بغداد، ۱۹۷۴ م؛ نمازی شاهرودی، علی، مستدرك سفینة البحار، تهران، ۱۴۰۹ ق؛ واقدی، محمد، مغازی، به كوشش مارسدن جونز، لندن، ۱۹۶۶ م؛ ونسینک، ا. ی.، المعجم المفهرس لالفاظ الحدیث النبوی، لیدن، ۱۹۳۶ م؛ ووسینیچ، وین، تاریخ امپراتوری عثمانی، ترجمۀ سهیل آذری، تهران، ۱۳۴۶ ش؛ نیز:

 

Ayalon, D., «Studies on the Structure of the Mamluk Army», Bulletin of the School of Oriental and African Studies, vol. XV, 1953, vol. XVI, 1954; Britannica, 1978; EI2; Feyerabend, K., Langenscheidt’s Pocket Hebrew Dictionary; Forand, P. G., «Governors of Mosul According to al-Azdī’s Ta’rīkh al-Mawṣil», Journal of the American Oriental Society, New Haven, 1969, vol. LXXXIX; Imamuddin, S. M., ʿArab Muslim Administration, New Delhi, 1984; Iranica; Kennedy, H., «Central Government and Provincial Elites», Bulletin of the School of Oriental and African Studies, London, 1981, vol. XLIV(1); Lambton, A. K. S., Continuity and Change in Medieval Persia, London, 1988; Lane Poole, S., Catalogue of the Collection of Arabic Coins Preserved in the Khedivial Library in Cairo, Cairo, 1948; id, The Coins of the Mohammadan Dynasties in the British Museum, London, 1876, vol. II; Levy, R., The Social Structure of Islam, Cambridge, 1971; Lewis, B., The Political Language of Islam, Chicago, 1988; Samadi, S. B., «Some Aspects of the Theory of the State and Administration under the Abbasids», Islamic Culture, Hyderabad, 1955, vol. XXIX.

نادیا برگ نیسی

نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 378
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست