responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 237

اتابکان لرستان

نویسنده (ها) : ابوالفضل خطیبی

آخرین بروز رسانی : جمعه 2 خرداد 1399 تاریخچه مقاله

اَتابَكانِ لُرِستان، عنوان كلی دو سلسلۀ مشهور به لر بزرگ و لر كوچك كه از اواخر عصر سلجوقیان بیش از ۴ سده بر نواحی وسیعی از خورستان و لرستان فرمان راندند. سرانجام لر بزرگ در دورۀ ‌تیموری و لر كوچك در اواسط دورۀ ‌صفوی منقرض شدند.

لقب اتابك (ه‌ م) كه بر برخی از امرای بزرگ سلاطین سلجوقی اطلاق می‌شد، از آنجاست كه این سلاطین تربیت فرزندان خود را به آنان وامی‌گذاشتند و گاه آنان از سوی سلاطین، حكومت می‌یافتند. به تدریج در دورۀ‌ زوال سلجوقیان، ‌این لقب بر امرایی كه به استقلال فرمان می‌راندند، بی‌آنكه شاهزاده‌ای را تحت حمایت و تربیت خود داشته باشند، نیز اطلاق شد. اتابكان لرستان هم از اینگونه‌اند. چنانكه ابوطاهر مؤسس لر بزرگ پس از استقرار در لرستان از فرمان اتابكان فارس (ه‌ م) سرپیچید و خود را اتابك خواند (حمدالله، تاریخ ... ، ۵۴۰؛ میرخواند، ۴ / ۶۲۴) و هزار اسب، دومین حاكم لر بزرگ از خلیفۀ عباسی منشور اتابكی دریافت كرد (حمدالله، همان، ۵۲۴؛ نیزنک‌ : ادامۀ‌ مقاله).

دربارۀ وجه تسمیۀ منطقۀ جغرافیایی موسوم به لر بزرگ و لر كوچك گفته‌اند كه در حدود سال ۳۰۰ ق / ۹۱۳ م دو برادر یكی به نام بدر (برادر بزرگ‌تر) حاكم بخشی از لرستان شد كه به لر بزرگ اشتهار یافت و دیگری منصور (برادر كهتر) فرمانروایی بخشی دیگر از این ناحیه را در دست گرفت كه به لر كوچك نامبردار شد (همان، ۵۳۸؛ منتخب‌ التواریخ ... ، ۳۷). از نظر جغرافیایی نواحی واقع در شرق و جنوب كارون علیا، سرزمین لر بزرگ نامیده می‌شد كه به گفتۀ ‌حمدالله مستوفی مجاور شولستان (ممنسی كنونی‌) در مرز فارس بود (نزهة ... ، ۷۰) و تختگاه آن ایذج (مال امیر یا ایذۀ كنونی) نام داشت (نک‌ : لسترنج، ۲۶۳). لر كوچك هم نواحی واقع درشمال كارون علیا را شامل می‌شد و مركز آن خرم‌آباد و از مهم‌ترین شهرهای آن بروجرد بوده است (نک‌ : همو، ۲۱۶). به گفتۀ اسندربیك منشی (۱ / ۴۶۹) قلمرو لر كوچك در دوران صفویه بین همدان و خورستان و بغداد محدود می‌شد.

از نظر سیاسی اتابكان لر بزرگ نسبت به لر كوچك از اهمیت بیشتری برخوردار بودند، زیرا از آنجا كه بر نواحی بین فارس، عراق عرب، عراق عجم و شولستان فرمان می‌راندند، ناگزیر با اتابكان فارس و خلفای عباسی بغداد ارتباط داشتند و همچنین عمده راههای ارتباطی جنوب غربی ایران با نواحی غربی‌تر و عراق عرب در این ناحیه واقع بود. در حالی كه نواحی تحت تصرف لر كوچك نسبتاً‌ دور افتاده بود و جاده‌های معتبر كمتر از این مناطق می‌گذشت (نک‌ : اقبال، ۴۴۲-۴۴۴). با این وجود پس از انقراض اتابكان لر بزرگ، نواحی لر كوچك در دورۀ‌صفویه كه در سر حد بین دو دولت رقیب ایران و عثمانی واقع بود، از اهمیت خاصی برخوردار شد.

 

۱. لر بزرگ

(۵۵۰-۸۲۷ ق / ۱۱۵۵-۱۴۲۴ م). این سلسله به نام یكی از نیاكان خود، ابوالحسن (یا فتح‌الدین، قس: غفاری، ۱۶۹) فضلویه، به بنی فضلویه (بدلیسی، ۴۳؛ منجم‌باشی، ۹۰) و به نام دومین فرمانروای این سلسله، نصرت‌الدین هزار اسب، به هزار اسبیان نیز مشهور است. این قوم كردنژاد بودند و در نواحی شام اقامت داشتند‌ (حمدالله، تاریخ، ۵۳۹). از میان مورخان تنها غفاری ــ كه گزارشهایش از آشفتگی خالی نیست و با روایات مورخان متقدم گاه متناقض است ــ دربارۀ پیشینۀ این قوم و چگونگی مهاجرت آنان از شام به لرستان سخن گفته و نسب فتح‌الدین فضلویه، نیای خاندان را به كیخسرو (ظاهراً پادشاه اسطوره‌ای ایران) رسانده است. به گفتۀ همو، ابراهیم بن علی، نوادۀ فضلویه پس از انكه برخی از كسانش به دست حكام شام به قتل رسیدند، با قوم خود به حوالی میافارقین كوچید. پسر ابراهیم به نام كینویه از والی شام انتقام گرفت و او را كشت و سپس همگی به آذربایجان مهاجرت كردند. در آنجا كینویه خود را به فرمانروای گیلان نزدیك ساخت و دختر او را به زنی گرفت (ص ۱۶۹-۱۷۰؛ قس: منجم‌باشی، همانجا). پس از او مكی بن ابی الحسن پسر عم و جانشین كینویه قوم خود را از آذربایجان به دشت شمالی اشتران كوه در لرستان آورد (غفاری، ۱۷۰). به روایت حمدالله مستوفی (همانجا) كه مقدم بر غفاری است، در ۵۰۰ ق (یا ۵۰۵ ق؛ قس: منتخب التواریخ، ۳۸) ۱۰۰ خانوار کرد به ریاست ابوالحسن فضلویه از جبل السماق در نزدیكی حلب به لرستان مهاجرت كردند و كردان همراه وی «بر سبیل رعیتی» به خدمت نوادگان محمد خورشید (وزیر نصیرالدین محمد هلال از اخلاف بدر كه در اوایل سدۀ ۴ ق حاكم لرستان بود) پیوستند. یكی از نوادگان ابوالحسن به نام ابوطاهر بن محمد ــ كه از او به عنوان مؤسس لر بزرگ یاد شده ــ به خدمت سنقر اتابك فارس (حك‌ ‌۵۴۳- ۵۵۸ ق) ‌درآمد و به سبب شجاعت و جنگاوری بدو نزدیك شد و سنقر وی را در ۵۴۳ ق به نبرد با حاكم شبانكاره فرستاد. ابوطاهر پس از پیروزی، به خواست خود از سوی سنقر به لرستان گسیل شد تا آن نواحی را مطیع اتابكان فارس كند، اما پس از تسخیر (۵۵۰ ق) از فرمان سنقر سرپیچید و خود را اتابك خواند و به استقلال به حكومت پرداخت و دولت اتابكان لر بزرگ از همین تاریخ تأسیس شد (حمدالله، همان، ۵۳۹-۵۴۰؛ منتخب التواریخ، ۳۸-۴۰؛ قس: شبانكاره‌ای، ۲۰۶- ۲۰۸، كه اصولاً رویدادهای مربوط به تاریخ اوایل این سلسله را سخت آشفته و مغشوش آورده است).

ابوطاهر پس از ۳۴ سال حكومت درگذشت و فرزند بزرگ‌ترش نصرت‌الدین هزار اسب به حكومت رسید. وی ایذج را تختگاه كرد و به آبادانی آن پرداخت. در این ایام بسیاری از قبایل عرب و ایرانی، چون عقیلی، هاشمی، استركی و بختیاری، از جبل السماق به لرستان مهاجرت كردند و هزار اسب و برادرانش را در توسعۀ قلمروشان یاری دادند، از این پس اتابكان لر به تدریج قدرت و شوكت بسیار یافتند. هزار اسب آخرین بازماندگان قوم شول را از شولستان براند و به فارس كوچاند. سپس سراسر لرستان تا ۴ فرسنگی اصفهان را به تصرف خود درآورد و از سوی فارس تا ولایات خشت و ماهور پیش رفت و برادران خود را به حكومت نواحی مختلف برگماشت. تكله اتابك فارس (حك‌ ‌۵۷۱-۵۹۱ ق) كه می‌كوشید برای حفظ قلمرو خود دژی معروف در جنوب غربی ایذج به نام مانجست (مانگشت یا مونگشت) را تصرف كند، چون از تسخیر آن ناامید شد، با اتابك لر صلح كرد و دختر خود را نیز به ازدواج وی درآورد (حمدالله، تاریخ، ۵۴۰-۵۴۲؛ منتخب التواریخ، ۴۰-۴۱؛ غفاری، همانجا). بعدها هزار اسب فرزند خود تكله را كه نوادۀ‌ سلغریان فارس و همنام جدش بود، به بغداد روانه كرد و از الناصرلدین‌الله خلیفۀ عباسی خواهان لقب اتابكی شد و خلیفه نیز او را لقب اتابكی داد (حمدالله، همانجا؛ قس: منتخب التواریخ، ۴۱). آنگاه كه سلطان محمد خوارزمشاه از برابر مغولان به عراق گریخت، نصرت‌الدین هزار اسب و برخی از امرای آن نواحی به یاری وی شتافتند، اما سلطان به پیشنهاد هزار اسب مبنی بر كمین در گذرگاههای صعب‌العبور بین فارس و لرستان برای مقابله با مغولان، توجهی نكرد و او را متهم ساخت كه به نفع خود و برای انتقام از اتابك فارس می‌خواهد لشكر به آن ناحیه برد. از این روی هزار اسب به مقر خویش بازگشت (جوینی، ۲ / ۱۱۳-۱۱۴؛ رشیدالدین، ۱ / ۳۶۶-۳۶۷). اما وی كه دختر خود را به ازدواج غیاث‌الدین پسر سلطان محمد درآورده بود (مینوی، ۳۱۸؛ قس: نسوی، ۳۹؛ ایرانیكا)، روابط دوستانه‌اش را با سلطان همچنان حفظ كرد (EI1, V / 47) و وقتی سلطان جلال‌الدین خوارزمشاه روی به بغداد نهاد، در خوزستان نزد هزار اسب رفت و اتابك لر نیز از او استقبال كرد (جوینی، ۲ / ۱۵۴، ۲۰۴). هزار اسب در ۶۲۶ ق / ۱۲۲۹ م درگذشت (غفاری، ۱۷۰).

منابع تاریخی دربارۀ‌ جانشیان هزار اسب اختلاف كرده‌اند. به گفتۀ‌ غفاری (ص ۱۷۰-۱۷۱) پس از وی پسرش (یا برادرش، نک‌ : حمدالله، همان، ۵۴۰)، عمادالدین پهلوان به حكومت رسید و در ۶۴۶ ق درگذشت. از برخی منابع پیش از غفاری نیز چنین برمی‌آید كه او مدتی حكومت كرده است. به گزارش نسوی (ص ۲۲۶-۲۲۷) المستنصر، خلیفۀ عباسی از جلال‌الدین خوارزمشاه خواست كه عمادالدین پهلوان را نه از جملۀ‌ اتباع خود، بلكه به عنوان تبعۀ دیوان خلافت عباسی به رسمیت شناسد. جلال‌الدین نخست موافقت كرد، سپس پشیمان شد و در اواسط سال ۶۲۷ ق منشی خود نسوی را به عراق فرستاد و عمادالدین به اطاعت از جلال‌الدین گردن نهاد.

شبانكاره‌ای (ص ۱۹۷) نیز او را «ملك لر» خوانده كه دختر حاكم قراختایی كرمان را به زنی گرفت (نیز نک‌ : ابن‌فوطی، تلخیص مجمع ... ، ۴(۲) / ۷۰۲)، اما اغلب مورخان بدون آنكه از حكومت عمادالدین پهلوان ذكری كنند، تكله پسر هزار اسب را جانشین پدر دانسته‌اند (نک‌ : حمدالله، همان، ۵۴۲؛ منتخب التواریخ، همانجا، بدلیسی، ۴۸؛ قس: منجم‌باشی، ۹۰). به روزگار او، سعد بن زنگی (حك‌ ‌۵۹۹‌-۶۲۳ ق) به بهانۀ‌ انتقام شكست شولان دست به سلسله پیكارهایی بر ضد تكله زد، اما كاری از پیش نبرد. تكله آنگاه به قلمرو لر كوچك یورش برد و برخی از ولایات آنجا را تصرف كرد و چندی بعد دو تن از امرای خلیفۀ عباسی را كه به لرستان تاخته بودند، گوشمالی داد (حمدالله، همان، ۵۴۲، ۵۴۳؛ منتخب التواریخ، ۴۱-۴۲).

در ۶۵۵ یا ۶۵۶ ق هنگامی كه هلاكوخان مغول برای تصرف بغداد، از قلمرو لر بزرگ عبور می‌كرد، تكله به اردوی او پیوست، اما از كشتار مسلمانان و قتل خلیفۀ عباسی به دست مغولان سخت متأثر شد و به لرستان گریخت، هلاكو در پی او فرستاد و سرانجام وی را دستگیر كرد و با خود به تبریز برد و در ۱۵ رمضان ۶۵۶ ق / ۱۵ سپتامیر ۱۲۵۸ م در همانجا به قتلش رساند (حمدالله، همان، ۵۴۳-۵۴۴؛ منتخب التواریخ، ۴۲-۴۳؛ غفاری، ۱۷۱؛ هاوارث، III / 140).

پس از تكله برادرش شمس‌الدین الب ارغون كه پیش از آن به دست مغولان اسیر شده بود، از سوی هلاكو به حكومت لر بزرگ منصوب شد و مغولان لرستان را ترك كردند. شمس‌الدین در دوران حكومت خود كوشید تا صدمات ناشی از تهاجم مغولان را بر لرستان التیام بخشد. او به آبادانی قلمرو خود پرداخت و تا مدتی از رعیت خراج نستاند (حمدالله، تاریخ، ۵۴۴-۵۴۵؛ منتخب التواریخ، ۴۳-۴۴؛ غفاری، همانجا). تاریخ درگذشت او را به اختلاف ۶۷۰ ق (منتخب التواریخ، ۴۴)، ۶۷۱ ق (نک‌ : حمدالله، همان، ۵۴۵) و ۶۷۲ ق (غفاری، همانجا) آورده‌اند.

پس از او پسرش یوسف شاه اول كه در اردوی اباقاخان، ایلخان مغول، به سر می‌برد، جانشین پدر شد. با اینهمه، یك چند با ۲۰۰ تن از سپاهیانش در همانجا ماندگار شد و نایبان وی در لر بزرگ رشتۀ كارها را در دست داشتند. هنگامی كه اباقاخان با براق به نبرد پرداخت، یوسف شاه، با سپاهی از لرستان به مدد او رفت (وصاف، ۲۴۹؛ حمدالله، همانجا). وی در لشكركشی اباقاخان به گیلان نیز شركت داشت و چون در بین راه ایلخان مغول به محاصرۀ دشمن در آمد، یوسف شاه با شجاعت جان وی را از مهلكه نجات داد. خان مغول پس از آن او را بهادر لقب داد (وصاف، ۲۴۹-۲۵۰؛ نیز نک‌ : غفاری، همانجا) و مناطقی چون كوه گیلویه، فیروزان (واقع در ۷ فرسنگی اصفهان) و جریادقان (گلپایگان) را به قلمرو او افزود و یوسف شاه كوه‌گیلویه را به جنگ تسخیر كرد (حمدالله، همانجا؛ منتخب التواریخ، ۴۵).

در ۶۸۱ ق اباقاخان درگذشت و احمد تكودار برای جانشینی، برضد رقیبش ارغون خان از یوسف شاه یاری خواست و اتابك لر نیز با ۲ هزار سوار و ۱۰ هزار پیاده او را مدد رساند، اما به رغم شكست احمد تكودار (۶۸۳ ق / ۱۲۸۴ م)، ارغون پس از آنكه بر تخت ایلخانی نشست، یوسف شاه را بخشود و به او فرمان داد تا خواجه شمس‌الدین محمد صاحب دیوان را كه به لرستان گریخته بود، به ارود بازگرداند. یوسف شاه فرمان را كاربست و دختر خواجه شمس‌الدین را نیز به زنی گرفت. سرانجام یوسف شاه هنگامی كه باز به كوه‌گیلویه سپاه برد، در حوالی این شهر درگذشت (حمدالله، همان، ۵۴۵-۵۴۶؛ منتخب التواریخ، همانجا). تاریخ مرگ وی را حمدالله مستوفی (همان، ۵۴۶) به اشتباه ۶۸۰ ق و مؤلف منتخب التواریخ معینی (همانجا)، ۶۸۵ ق آورده است. اما تاریخ ۶۸۴ ق كه منابع متأخرتری چون بدلیسی (ص ۵۲) و منجم‌باشی (همانجا) ذكر كرده‌اند، درست است.

پس از یوسف شاه، فرزندش افراسیاب اول كه همچون پدر یك چند ملازم ایلخان مغول بود، به حكومت رسید. پس از آن برادرش احمد را به اردو فرستاد. برخی از مورخان (نک‌ : وصاف، ۲۵۰؛ حمدالله، همانجا؛ غفاری، ۱۷۱)، جوانی، كم تجربگی و سلوك ناپسند افراسیاب با مغولان را عامل خرابی لر بزرگ در زمان او دانسته‌اند. افراسیاب بدین بهانه كه كوه‌گیلویه پیش‌تر جزو متصرفات اتابكان لر بوده است، با موافقت ایلخان مغول آنجا را تسخیر كرد، اما اتابك فارس كه قلمرو خود را در خطر می‌دید، از ارغون خواست تا فرمان دهد افراسیاب از كوه‌گیلویه خارج شود، اما افراسیاب وقعی ننهاد و حكومت آنجا را به قزل پسر عم پدر خود واگذاشت. قزل اندكی بعد سر به شورش برداشت و افراسیاب او را سركوب كرد، با اینهمه،‌ او را دوباره حكومت كوه‌گیلویه داد (وصاف، ۲۵۰-۲۵۱). در همین ایام افراسیاب در ارسال مال خراج به ایلخان سستی نشان داد و چون ارغون خان درگذشت (۶۹۰ ق)، آشكارا عصیان كرد. در آن زمان چنین شایع بود كه پس از مرگ این ایلخان، پادشاه مسلمانی ظهور خواهد كرد و افراسیاب چون خود را از حیث مال وسپاه نسبت به دیگران برتر می‌دانست، می‌كوشید تا بر جای ایلخان بنشیند (همو، ‌۲۵۱). به گفتۀ حمدالله مستوفی در این اثنا قزل كه به تعقیب اقوام جمال‌الدین، وزیر مقتول به اصفهان رفته بود، به یاری برادرش سلغرشاه، شحنۀ مغولی اصفهان را به قتل رساند و خطبه به نام افراسیاب كرد (تاریخ، همانجا؛ بدلیسی، ۵۳). افراسیاب نزدیكانش را به حكومت نواحی تحت تصرف خود از همدان تا خلیج فارس برگماشت، سپس بر آن شد تا تختگاه ایلخانان را تسخیر كند. سپاهی كه او به پیكار مغولان به كره رود (در ایالت جبال) گسیل كرده بود، شكست خود و با اینكه پس از مرگ ارغون هنوز كسی به جانشینی او منصوب نشده بود، امرای مغول (یا گیخاتو، نک‌ : حمدالله، همان، ۵۴۷) تولدای ایداجی را به نبرد با افراسیاب فرستادند و از امرای لر كوچك نیز مدد خواستند. مغولان نخست در اصفهان دست به تخریب گشودند و آنجا را غارت كردند و حاكم لر را فراری ساختند. سرانجام افراسیاب را نیز در ناحیۀ جوی سردسخت درهم شكستند و او كه به دژ مانگشت پناه برده بود. به ناچار به تولدای تسلیم شد و فرمانده مغول نیز او را نزد گیخاتو (حك‌ ‌۶۹۰-۶۹۴ ق) كه به ایلخانی رسیده بود، فرستاد، اما پس از چندی گیخاتو با وساطت برخی از دربایانش، افراسیاب را بار دیگر به حكومت لر بزرگ برگماشت. افراسیاب این بار بسیاری از خویشاوندان خود و دولتمردان حكومت چون قزل و سلغرشاه را به قتل رساند و به استبداد به حكومت پرداخت. با آنكه وقتی غاران خان (حك‌ ‌۶۹۴-۷۰۳ ق) در اوایل حكومت خود به سمت بغداد می‌رفت، افراسیاب در نزدیكی همدان نزد او شتافت و ایلخان او را نواخت، اما مدتی بعد امیر هورقوداق، حاكم مغولی فارس افراسیاب را دستیگر كرد وغازان خان را واداشت تا او را به جرم قتل شحنۀ مغولی اصفهان و نیز تسخیر فیروزان به قتل رساند (حمدالله، همان، ۵۴۷-‌ ۵۴۸؛ رشیدالدین، ۲ / ۹۵۲؛ قس: منتخب التواریخ، ۴۶-۴۷؛ حافظ ابرو، ۳۱۸ نیـز نک‌ : بویل، ۳۸۲).

پس از قتل افراسیاب (ذیقعدۀ ۶۹۵) برادرش نصرت‌الدین (پیر) احمد كه روزگاری را در دربار ایلخانان سپری كرده بود، به حكومت رسید. وی برخلاف سلف خویش به اطاعت مغولان گردن نهاد و دوران حكومت او در صلح و آرامش سپری شد. حمدالله مستوفی (همان، ۵۴۸- ۵۴۹) كه در زمان حكومت نصرت‌الدین احمد می‌زیسته، او را سخت ستوده است. شبانكاره‌ای (ص ۲۰۸- ۲۰۹) وی را «قرة عین اتابكان و خلاصۀ خاندان» فضلویه نامیده و نیز گفته است كه او نسبت به رعایت قوانین شرعی بسیار سخت گیر بوده است، نصرت‌الدین احمد در ۷۳۳ ق / ۱۳۳۳ م درگذشت (بدلیسی، ۵۵).

پس از او پسرش ركن‌الدین یوسف شاه دوم از سوی ابوسعید آخرین ایلخان مغول به حكومت رسید و روش پدر را پیش گرفت (شبانكاره‌ای، ۲۰۹). با آغاز زوال دولت ایلخانان مغول، یوسف شاه شوشتر، هویزه و بصره را متصرف شد و با حاكم اصفهان نیز درافتاد و برای مستأصل كردن وی بر آن شد تا سرچشمۀ زاینده‌رو را ببندد، اما حاكم اصفهان با بخشیدن شهر فیروزان، وی را از این كار بازداشت (منتخب التواریخ، ۴۸). وی در حدود سال ۷۴۰ ق / ۱۳۳۹ م در شوشتر درگذشت و جنازه‌اش را به ایذج بردند و همانجا در مدرسۀ‌ ركن‌آباد به خاك سپردند (منتخب التواریخ، نیز بدلیسی، همانجاها).

پس از ركن‌الدین یوسف شاه، برادرش (یا پسرش، نک‌ : بدلیسی، ۵۶) مظفرالدین افراسیاب دوم جانشین وی شد. ابن‌بطوطه (۱ / ۲۰۶) كه در زمان حكومت این اتابك به قلمرو لر بزرگ سفر كرده، او را مردی دائم الخمر وصف كرده كه جز روزهای جمعه بیرون نمی‌آمد؛ اما به روایتی دیگر (منتخب التواریخ، همانجا) او با دادگری حكومت كرد و آثار خیر بسیاری از خود برجای نهاد. در دوران فرمانروایی ركن‌الدین یوسف شاه، روابط اتابكان لر بزرگ با ایلخانان مغول به كلی قطع شد (اشپولر، ۱۶۸). وی در حدود سال ۷۵۱ ق در ایذج درگذشت (منتخب التواریخ، ۴۹).

سال شمار حكومت اتابكان لر بزرگ پس از افراسیاب دوم آشفته و مبهم است. به گفتۀ مؤلف منتخب التواریخ (همانجا) پس از وی پسرش نورالورد به حكومت رسید. وی روزگار را به عشرت گذراند و خزانۀ اجداد خود را به باد داد. او پس از زوال ایلخانان ایران در كشمكشهای میان ابواسحاق اینجو (ه‌ م) و امیر مبارزالدین محمد از خاندان آل مظفر (ه‌ م) جانب ابواسحاق را گرفت و چون شاه شجاع پسر امیر مبارزالدین، اصفهان را محاصره كرد (۷۵۶ ق)، نورالورد با سپاه به مدد ابواسحاق روی به اصفهان نهاد، اما ابواسحاق كه خود را از مقابله ناتوان دید به شوشتر گریخت و نورالورد نیز به لرستان بازگشت (نک‌ : كتبی، ۴۶، كه نام و نسب وی به صورت مغشوش نورآورد بن سلیمان شاه ابن اتابك احمد آمده است). از آن سوی امیر مبارزالدین پس از تسخیر فارس كوشید نورالورد را از پشتیبانی ابواسحاق بازدارد و چون نتوانست، در اواخر محرم ۷۵۷ به تن خویش آهنگ لرستان كرد و پس از جنگ با كیومرث بن تكله و قتل او در نزدیكی بهبهان، ایذج را تصرف كرد و حكومت را به شمس‌الدین پشنگ واگذاشت و خود به شیراز بازگشت. شمس‌الدین پشنگ، نورالورد را كه به قلعۀ سوس (سوسن) پناه برده بود، دستگیر و كور كرد (همو، ۵۰-۵۲؛ نیز نک‌ : غفاری، ۱۷۱). كتبی (ص ۵۲) نام و نسب جانشین نورالورد را پسر عم و داماد وی «شمس‌الدین پشنگ بن سلغرشاه بن احمد بن یوسف شاه» آورده است. غفاری (همانجا) پشنگ را برادرزاده و جانشین نورالورد، و بدلیسی (همانجا) او را برادرزاده و جانشین افراسیاب دوم دانسته است (قس: منتخب التواریخ، همانجا، كه احمد پسر نورالورد را جانشین پدر دانسته است). در این ایام شاه منصور برادرزادۀ شاه شجاع كه بر شوشتر فرمان می‌راند، پیوسته نواحی لر بزرگ را تحت نهب و غارت داشت، تا اینكه به دعوت پشنگ، شاه شجاع در ۷۸۵ ق برای مقابله با شاه منصور به شوشتر آمد، اما كار به صلح انجامید و پشنگ به ایذج بازگشت (كتبی، ۹۹، ۱۰۱؛ حاحظ ابرو، همانجا؛ نیز نک‌ : ه‌ د، آل مظفر). سكه‌هایی با نام شاه شجاع از این دوره به دست آمده كه در سالهای ۷۶۲ ق و ۷۶۴ ق در ایذج ضرب شده است (EI1, V / 47). پشنگ پس از ۳۵ سال حكومت در ۷۹۲ ق / ۱۳۹۰ م درگذشت (غفاری، همانجا).

به گفتۀ غفاری و بدلیسی (همانجاها) پس از پشنگ، پسرش احمد (پیراحمد) جانشین پدر شد و ظاهراً همین احمد است كه مؤلف منتخب التواریخ (همانجا) وی را پسر نورالورد خوانده است. گفته‌اند در عهده این اتابك، لرستان روی به ویرانی نهاد (غفاری، بدلیسی، همانجاها). وی در آغاز حكومت یكی از برادران خود به نام هوشنگ را به قتل رساند و برادران دیگر، افراسیاب و مسعود شاه و نیز امرای حكومت از او رویگردان شدند (منتخب التواریخ، ۵۰). به گفتۀ كتبی (ص ۱۱۹) شاه منصور از این فرصت بهره برد و به لر بزرگ تاخت. اتابك چون از مقابله ناتوان بود، نزد تیمور گورکانی شتافت. شاه منصور نیز حكومت لر بزرگ را به ملك اویس سپرد و به شیراز بازگشت.

به گزارش شرف‌الدین علی یزدی (ص ۴۸۹، ۴۹۹) هنگامی كه امیر تیمور در ۷۹۵ ق از خاك لرستان می‌گذشت، اتابك پیر احمد به اطاعت او گردن نهاد و ملازم وی شد. تیمور نیز حكومت پیر احمد را بر لر بزرگ تأیید كرد و حدود ۲ هزار خانوار لر را كه شاه منصور به شیراز كوچانده بود، به لرستان بازگرداند (نیز نک‌ : منتخب التواریخ، همانجا) و افراسیاب و مسعود شاه برادران پیر احمد را به «نوا» به سرقمند برد، اما چندی بعد افراسیاب را به لرستان بازگرداند و او را در امر حكومت شریك برادر ساخت و حكومت نیمی از لر بزرگ را به او سپرد. پس از چندی بین دو برادر بر سر حكومت نزاع درگرفت و لرستان روی به ویرانی نهاد. در این میان پیرمحمد كه از سوی پدربزرگش تیمور بر اصفهان فرمانروایی داشت، به پشتیبانی از افراسیاب، احمد را دستگیر كرد و نزد امیر تیمور فرستاد، اما او بار دیگر احمد را به لرستان بازگرداند. پس از مرگ تیمور (۸۰۷ ق / ۱۴۰۴ م) پیرمحمد دوباره احمد را دستگیر كرد و به زندان افكند. در ۸۱۱ ق كه اسكندر یكی از نوادگان تیمور به حكومت فارس نشست، احمد را رهانید و او را به حكومت لر بزرگ برنشاند. اتابك احمد این بار نیز چندان ستمگری و كشتار كرد، تا سرانجام به دست گروهی از قبیلۀ استركی به قتل رسید (همان، ۵۰-۵۲).

پس از قتل احمد پسرش ابوسعید كه عموی خود افراسیاب را محبوس كرده بود، نزد اسكندر رفت تا جانشینی وی را تأیید كند. اسكندر او را یكی دو سال ملازم خود كرد، سپس وی را به حكومت لر بزرگ برگماشت (همان، ۵۲-۵۳؛ نیز نک‌ : غفاری، ۱۷۲).

از دوران فرمانروایی و مرگ ابوسعید اطلاع مهمی در دست نیست. پس از وی یك چند پسرش شاه حسین فرمانروایی كرد و در ۸۲۷ ق به دست غیاث‌الدین بن كاووس بن هوشنگ بن پشنگ كشته شد. ابراهیم سلطان (ه‌ م) پسر شاهرخ تیموری، سپاهی به نرد با غیاث الدین فرستاد، ولی او گریخت و سلسلۀ لر بزرگ به كلی منقرض شد (غفاری، همانجا؛ بدلیسی، ۵۶-۵۷؛ قس: فصیح، ۳ / ۲۶۷) و سركردگان طوایف بختیاری بر آن نواحی تسلط یافتند (EI1, V / 48).

 

۲. لر كوچك

(۵۸۰-۱۰۰۶ ق / ۱۱۸۴-۱۵۹۷ م). این سلسله به سبب انتساب به خورشید یكی از نیاكان خود و یا شجاع‌الدین خورشید، بنیان‌گذار و مؤسس آن، ‌«بنی خورشید» نیز نام گرفته است (منجم‌باشی، ۹۵؛ لین‌پول، ۲ / ۳۱۵؛ زامباور، ۳۵۴). از پیوند خویشاوندی بین اینان و محمد خورشید، وزیر نصیرالدین محمد بن هلال، فرمانروای لرستان، پیش از مهاجرت اجداد اتابكان لر بزرگ، اطلاعی در دست نیست، امرای اتابكان لر كوچك از طایفۀ لر جنگروی (جنكروی) و از شعبۀ «سلبوری» بودند كه در تاریخ نامعلومی برای یافتن چراگاه همراه یا برخی طوایف دیگر از مسكن اصلی خود، مانرود (مادانرود كنونی، مركز پخش طرهان واقع در جنوب كوهدشت، نک‌ : ایزدپناه، ۱ / ۳۱۰) به چنگری (نام كوه و محلی در شمال خاوری كوهدشت) كوچیدند و نام همین منقطه را نیز بر خود نهادند. این طوایف تا پیش از سدۀ ۶ ق / ۱۲ م حكومتی نداشتند و تابع خلافت عباسی و حكام عراق عجم بودند (حمدالله، تاریخ، ۵۴۹-۵۵۱؛ منتخب التواریخ، ۵۳-۵۴؛ بدلیسی، ۵۷- ۵۸). بدین سبب اسكندر بیك منشی (۱ / ۴۶۹، لقب «عباسی» برخی از اتابكان لر (مثلا عزالدین و شاه رستم، نک‌ : ابن عربشاه، ۴۱؛ عبدی بیگ، ۱۴۳) را به سبب انتساب ایشان به خلفای عباسی دانسته است (فرض دیگر او انتساب اتابكان لر كوچك به عباس بن علی بن ابی طالب (ع) است). به هر حال در ۵۵۰ ق كه حسام‌الدین شوهلی (یا شوهله، یكی از طوایف ترك) از سوی سلجوقیان بر لرستان و بخشی از خوزستان فرمان می‌راند، محمد و كرامی، پسران خورشید از قوم جنگروی، به خدمت او درآمدند. به واسطۀ اینان شجاع‌الدین خورشید (بن ابی بكر بن محمد بن خورشید) نوادۀ ‌محمد نیز به حسام‌الدین پیوست و بعد ازمدتی از سوی او به شحنگی برخی از ولایات لر كوچك منصوب شد. وقتی حسام‌الدین شوهلی درگذشت، شجاع‌الدین خورشید به استقلال به حكومت پرداخت و به تدریج بر مناطقی از متصرفات سرخاب بن عیار (از خاندان كرد بنی عیار)، شحنۀ برخی دیگر از نواحی لر كوچك، چیره شد و سرخاب به شحنگی مانرود بسنده كرد. بدین‌گونه شجاع‌الدین خورشید در ۵۸۰ ق در بخشهای شمال و غرب لرستان حكومتی را پی ریخت كه بیش از ۴ سده دوام یافت (حمدالله، همان، ۵۵۱-۵۵۲؛ منتخب التواریخ، ۵۴؛ غفاری، همانجا).

شجاع‌الدین پس از حكومت یافتن، ‌دو پسرش به نامهای بدر و حیدر را به نبرد با افراد قبیلۀ خود (جنگروی) به سهما (یا سمسا یكی از ولایت مانرود، نک‌ : حمدالله، نزهة، ۷۰) ‌گسیل كرد. در این جنگ حیدر به قتل رسید و شجاع‌الدین به انتقام قتل فرزند، افراد بیشماری از این قوم را به هلاكت رساند و سراسر مانرود را تصرف كرد. اقتدار شجاع‌الدین خورشید به الناصر، خلیفۀ عباسی گران آمد و او و برادرش نورالدین محمد را نزد خود فرا خواند و از آنان خواست تا قلعۀ مانكره (مانگره یا مونگره، واقع در شمال قیلاب، نک‌ : EI1) را به وی واگذارند. چون از ا ین كار خودداری كردند، خلیفه نیز هر دو را به زندان افكند. نورالدین محمد در حبس درگذشت و شجاع‌الدین خورشید به رغم وصیت برادر، آن قلعه را به خلیفه واگذارد و در ازای آن با موافقت خلیفۀ ناحیۀ طرازك از نواحی خوزستان را به قلمرو خود افزود و به لرستان بازگشت (حمدالله، تاریخ، ۵۵۲؛ بدلیسی، ۵۹-۶۰). او مدتی بعد بدر و برادرزاده‌اش سیف‌الدین رستم بن محمد را به نبرد با حاكم ترك بیات (ناحیه‌ای در سر حد لرستان ایران و عراق واقع در ۴۰ فرسخی جنوب شرقی بغداد) كه سپاهیانش در نواحی لرستان تاخت و تاز می‌كردند، فرستاد و سرانجام این منطقه را نیز به قلمرو خود افزود. وی در اواخر عمر پسرش بدر و پس از او برادرزادۀ خود سیف‌الدین رستم را به جانشینی انتخاب كرد، ولی سیف‌الدین بر ضد بدر توطئه‌ای درچید و به نیرنگی شجاع‌الدین را واداشت تا فرزندش را به قتل رساند. شجاع‌الدین در اندوه قتل فرزند در ۶۲۱ ق در حالی كه بیش از ۱۰۰ سال از عمرش می‌گذشت بمرد و سیف‌الدین برجای او نشست. گفته‌اند كه شجاع‌الدین حاكمی عادل بود و مزار او زیارتگاه لرها شده بود (حمدالله، همان، ۵۵۳؛ منتخب التواریخ، ۵۴-۵۵).

سیف‌الدین هم به دادگری حكومت كرد و راهزنانی را كه حتی حكام عراق از دفع آنها عاجز شده بودند، به سختی سركوب كرد. سرانجام كسانی كه از سخت‌گیریهای وی به ستوه آمده بودند، با برادرش شرف‌الدین ابوبكر بر ضد سیف‌الدین همداستان شدند. شرف‌الدین، برادر را دستگیر كرد و به دست امیر علی بن بدر سپرد و او هم به انتقام قتل پدر، سیف‌الدین را به هلاكت رساند (حمدالله، همان، ۵۵۳-۵۵۴؛ قس: معین‌الدین، ۵۵-۵۶) و شرف‌الدین ابوبكر حكومت یافت.

وی در آغاز فرمانروایی از توطئه‌ای كه زن بدر و مادر امیرعلی برای قتل او چیده بودند، جان به سلامت برد و برادرش عزالدین گرشاسب، امیرعلی را بكشت. در این میان حسام‌الدین خلیل برادر امیرعلی كه در بغداد نزد خلیفه می‌زیست، به لرستان آمد و چون دانست شرف‌الدین در پی قتل اوست، به بغداد بازگشت (حمدالله، همان، ۵۵۴-۵۵۵؛ منتخب التواریخ، ۵۶-۵۷).

در این میان شرف‌الدین بمرد و حكومت برادرش عزالدین گرشاسب نیز به سبب حملۀ حسام‌الدین خلیل كه از بغداد روی به لرستان آورده بود، دوامی نیافت. حسام‌الدین پس از درهم شكستن عزالدین به حكومت نشست و او را ولایت عهدی داد، اما اندكی بعد به قتلش آورد. پس از آن به جنگ با سلیمان شاه از حكام و رؤسای تركمان (نک‌ : قزوینی، ۳ / ۴۵۵-۴۶۳) حدود كردستان و لرستان و برادر ملكه خاتون همسر عزالدین گرشاسب مقتول كه به نگهداری و حمایت فرزندان عزالدین پرداخته بود، رفت. پس از چند نبرد حسام‌الدین پیروز شد، اما سرانجام سلیمان شاه كه ازخلیفه مدد گرفته بود، چیرگی یافت و حسام‌الدین را به قتل آورد (حمدالله، تاریخ، ۵۵۵-۵۵۶) و گفت تا سرش را بر دروازۀ خانقین بیاویختند (ابن فوطی، الحوادث ... ، ۲۸۶). تاریخ این واقعه در منابع، ۶۴۰ و ۶۴۳ ق آمده است (ابن ابی الحدید، ۸ / ۲۳۹؛ ابن فوطی،همانجا؛ حمدالله، همان، ۵۵۷). ابن ابی الحدید (همانجا) حسام‌الدین را شحنۀ مغولی برخی از دژهای ایالت جبال دانسته است كه پس از قتل او مغولان به انتقام برخاستند و از تبریز روی به بغداد نهادند، اما در برابر سپاه مستعصم كاری از پیش نبردند (نیز نک‌ : اقبال، ۴۵۰).

بدرالدین مسعود برادر و جانشین حسام‌الدین كه برای انتقام از سلیمان شاه به منگوقاآن متوسل شده بود، پس از تسخیر بغداد به دست هلاكو در ۶۵۶ ق / ۱۲۵۸ م و قتل سلیمان شاه، بستگان او را از بغداد به لرستان برد. بدرالدین مسعود تا ۶۵۸ ق از سوی مغولان بر لرستان فرمان راند و در همین سال درگذشت (حمدالله، همانجا؛ منتخب التواریخ، ۵۹؛ نیز نک‌ : هامرپورگشتال، I / 162).

در این وقت میان دو تن از فرزندان بدرالدین مسعود از یك و تاج‌الدین شاه پسر حسام‌الدین از سوی دیگر بر سر حكومت نزاع درگرفت، اما اباقاخان مغول، پسران بدرالدین را هلاك كرد و تاج‌الدین حكومت لر كوچك یافت. بااینهمه، تاج‌الدین سر به نافرمانی برداشت تا در ۶۷۷ ق به دستور ایلخان كشته شد (حمدالله، همان، ۵۵۷-‌ ۵۵۸؛ قس: منتخب التواریخ، ۶۰).

پس از تاج‌الدین، فلك‌الدین حسن و عزالدین حسین، دو پسر دیگر بدرالدین مسعود، به اشتراك حكومت لر كوچك را در دست گرفتند. اینان غالباً بر بیات و نهاوند نیز استیلا داشتند و قلمروشان از همدان تا شوشتر و از اصفهان تا عراق عرب گسترش یافت و لر كوچك روی به آبادی نهاد (حمدالله، همان، ۵۵۸؛ منتخب التواریخ، ۶۰-۶۱؛ بدلیسی، ۶۸-‌ ۶۹). سرانجام هر دو برادر در ۶۹۲ ق در زمان فرمانروایی گیخاتو درگذشتند (حمدالله، همانجا؛ غفاری، ۱۷۲)، یا به روایتی هر دو در اثر نزاع با یكدیگر به قتل رسیدند (منتخب التواریخ، همانجا).

پس از این دو برادر، جمال‌الدین خضر پسر تاج‌الدین شاه به حكومت رسید. فرمانروایی او بیش از یك سال نپایید، حسام‌الدین عمر از نوادگان بدرالدین بن شجاع‌الدین خورشید وشمس‌الدین الیاس النبكی (یا لنبگی) با وی به مخالفت برخاستند و سرانجام با یاری مغولانی كه در آن حوالی بودند، در نزدیكی خرم‌آباد بر جمال‌الدین خضر تاختند (۶۹۳ ق / ۱۲۹۴ م) و او را همراه چند تن از بستگانش به قتل رساندند. چنانكه از این پس، از نسل حسام‌الدین عمربیگ به حكومت رسید، اما صمصام‌الدین محمود بن نورالدین او را غاصب حكومت شمرد و با سپاهی بی‌شمار از خورستان به خرم‌آباد تاخت. حسام‌الدین عمر به مصالحه‌ای تن داد كه براساس آن شهاب‌الدین (احتمالاً همان شمس‌الدین) الیاس و برادرانش از لرستان خارج شدند و خود او از حكومت بر كنار شد (همانجا) و به حج رفت (منتخب التواریخ، ۶۱) و صمصام‌الدین محمود در همان سال به حكومت لر كوچك دست یافت. وی پس از چندی شهاب‌الدین و برادرانش را به قتل آورد. سپس در ۶۹۵ ق همراه با حسام‌الدین عمر كه از حج باز آمده بود، به جرم قتل جمال‌الدین خضر و شهاب‌الدین الیاس به فرمان غازان خان به اردو رفتند و پس از محاكمه به قتل رسیدند‌ (حمدالله، تاریخ، ۵۵۹-۵۶۰؛ بدلیسی، ۷۰-۷۱)، اما به گفتۀ مؤلف منتخب التواریخ (ص ۶۱-۶۲)، حسام‌الدین عمر چون از حج بازگشت، به كمك شهاب‌الدین الیاس در جنگی صمصام‌الدین محمود و فرزند خردسالش را به قتل رساند. نوادۀ شیخ كامویه كه برادرزن صمصام‌الدین محمود بود، به غازان خان شكایت برد و ایلخان مغول نیز فرمان داد تا حسام‌الدین را به قتل آورند.

پس از صمصام‌الدین، عزالدین محمد بن عزالدین حسین ــ كه كودكی بیش نبود ــ به حكومت رسید. پس از چندی بدرالدین مسعود پسر فلك‌الدین حسن با او به مخالفت برخاست و هر دو نزد الجایتو رفتند. ایلخان مغول هر دو را به حكومت دو بخش از لر كوچك برگمارد، اما عزالدین مدتی بعد بر سراسر لر كوچك استیلا یافت. وی در ۷۱۶ ق درگذشت (حمدالله، همان، ۵۶۰؛ قس: منتخب التواریخ، ۶۲-۶۳).

جانشین عزالدین، زنش دولت خاتون دختر بدرالدین مسعود بن فلك‌الدین حسن چون «روی از همۀ خواص و عوام می‌پوشید»، از عهدۀ ادارۀ امور برنیامد و شحنه‌های مغول بر كارها مستولی شدند (حمدالله، همان، ۵۶۰-۵۶۱؛ منتخب التواریخ، ۶۳؛ منجم‌باشی، ۹۵). به گفتۀ مؤلف منتخب التواریخ (همانجا)، چون ابوسعید به ایلخانی رسید، عزالدین حسین را به جای خواهرش دولت خاتون به حكومت لر كوچك منصوب كرد. وی با تدبیر وزیر خود خواجه محمد چاغری امور مملكت و رعیت را انتظام بخشید و در ۷۳۰ ق / ۱۳۳۰ م درگذشت.

شجاع‌الدین محمود، پسر و جانشین او برای استقرار امنیت و آسایش مردم به كار پرداخت، اما چون سخت‌گیری می‌كرد، رشتۀ امور از هم گسیخت و مردم نالان شدند و خود او سرانجام به دست ملازمانش كه آنان را آزرده بود، در ۷۵۰ ق / ۱۳۴۹ م كشته شد (همان، ۶۴).

پس از شجاع‌الدین، پسرش ملك عزالدین ــ كه ۱۲ سال بیش نداشت ــ به حكومت نشست. وی به همراهی وزیر با تدبیر خود، خواجه محمود بن محمد چاغری به اصلاح خرابیهای مملكت همت گماشت. ملك عزالدین در دوران فرمانروایی با همسایگان خود، سلاطین آل مظفر و جلایری روابط دوستانه‌ای داشت (همان، ۶۴-۶۵) و یكی از دختران خود را به شاه شجاع و دیگری را به سلطان احمد بن اویس به زنی داد (كتبی، ۱۰۱؛ حافظ ابرو، ۳۵۶؛ منتخب التواریخ، ۶۵).

در ۷۸۸ ق تیمور گورکانی به بهانۀ اینكه عزالدین به كاروانهای حجاج دستبرد می‌زد، به لرستان تاخت و در خرم‌آباد و دیگر نقاط لرستان خرابیها كرد و عزالدین را گرفت و به سمرقند فرستاد و پسرش سیدی احمد را به اندكان تبعید كرد (همانجا؛ نظام‌الدین، ۹۸، ۹۹؛ شرف‌الدین، ۱۱۲۳؛ ابن عربشاه، ۴۱-۴۲)، اما ۳ سال بعد اجازه داد عزالدین و پسرش به لرستان بازگردند و عزالدین حكومت آن دیار را در دست گیرد (منتخب التواریخ، همانجا). بااینهمه، وقتی تیمور در ۷۹۵ ق باز روی به ایران نهاد، عزالدین گریخت و عمر شیخ پسر تیمور كه سر در پی او نهاده بود، ناكام ماند و نواحی لر كوچك را ویران كرد (شرف‌الدین، ۴۸۲-۴۸۳)، اما به روایت مؤلف منتخب التواریخ (ص ۶۵-۶۶)، تیمور در همین یورش، كار گردآوری و ارسال خراج عراق، فارس، آذربایجان و لرستان را به عزالدین واگذاشت. مدتی بعد میان كارگزار مالیاتی تیمور و سیدی احمد پسر عزالدین نزاع شد و سیدی احمد گریخت، اما عزالدین گرفتار شد (۸۰۴ ق / ۱۴۰۲ م) و ظاهراً در سلطانیه به قتل رسید (همانجا؛ غفاری، ۱۷۳). سیدی احمد در كوههای لرستان فراری بود، تا پس از مرگ تیمور بر لر كوچك مستولی شد. وی مردی بی‌كفایت بود و قدرتی نیافت تا در ۸۱۵ ق درگذشت (منتخب التواریخ، ۶۶-۶۷؛ غفاری، همانجا).

پس از سیدی احمد برادرش شاه حسین به حكومت رسید. وی پس از مرگ تیمور از ضعف دولت بهره برد و بارها نواحی همدان، گلپایگان و اصفهان را مورد تاخت و تاز قرار داد. او پس از مرگ ابوسعید گوركان (ه‌ م) همدان را نیز تسخیر كرد و به شهر زور لشكر كشید. سرانجام شاه حسین به دست سركردگان طایفۀ ترك بهارلو در ۸۷۳ ق / ۱۴۶۸ م به قتل رسید (غفاری، ۱۷۳-۱۷۴؛ بدلیسی، ۷۳). پس از قتل شاه حسین پسرش شاه رستم به حكومت رسید. از اوایل فرمانروایی وی آگاهی چندی در دست نیست و اواخر حكومت او با ظهور دولت صفویه مصادف شد.

شماه اسماعیل اول پس ازتسخیر بغداد در ۹۱۴ ق / ۱۵۰۸ م، روی به خوزستان نهاد و چون شاه رستم به اطاعت گردن ننهاد، لشكر به لرستان فرستاد. او را گرفتند و به شوشتر نزد شاه اسماعیل بردند، اما شاه اسماعیل او را باز به حكومت لر كوچك برگماشت (خواندمیر، ۴ / ۴۹۷- ۴۹۹؛ اسكندربیك، ۱ / ۳۴-۳۵؛ قس: غفاری، بدلیسی، همانجاها) و به گزارش افضل التواریخ (نک‌ : رُهر برن، ۱۲۳)، حكومت او را بر كرخه، هارون‌آباد (شاه‌آباد ـ اسلام‌آباد كنونی) و سیلاخور در شمال خرم‌آباد تأیید كرد. در منشآت آل عثمان (رحیم‌زاده، ۲۰۲-۲۰۳) نامه‌ای از سلطان سلیم عثمانی به شاه رستم آمده كه در آن اتابك لر را به مخالفت با صفویان و قتل كارگزاران آنها برایگیخته است. اما از واكنش شاه رستم اطلاعی در دست نیست. این نامه ظاهراً مربوط به روزگار پس از پیروزی سلیم در جنگ چالدران (۹۲۰ ق) است.

اغور، پسر و جانشین شاه رستم در لشكركشی شاه طهماسب اول بر ضد عبیدالله خان ازبك در ۹۴۰ ق همراه طهماسب بود، اما هنگامی كه پس از جنگ به لرستان بازمی‌گشت، در نهاوند گروهی كه طرفدار برادر او جهانگیرخان بودند، بر سرش ریختند و به قتلش آوردند (غفاری، ۱۷۴؛ عبدی بیك، ۱۴۳).

جهانگیر پس از قتل برادر حكومت یافت، اما به سبب نافرمانی از صفویان، عبدالله خان استاجلو حاكم همدان در ۹۴۹ ق / ۱۵۴۲ م از سوی شاه طهماسب به لرستان سپاه برد و جهانگیر را به قتل آورد (اسكندر بیك، ۱ / ۴۶۹-۴۷۰؛ نیز نک‌ : عبدی بیك، همانجا؛ بدلیسی، ۷۴). دربارۀ جانشین جهانگیر در منابع آشفتگیهایی وجود دارد. به گفتۀ غفاری (همانجا) پس از جهانگیر، پسرش شاه رستم دوم به حكومت رسید و برادرش محمدی كه با وی ناسازگار بود، توسط حاكم همدان دستگیر و در قلعۀ الموت زندانی شد. شاه طهماسب به رستم لقب «خان» داد و للگی شهربانو خانم یكی از شاهزادگان صفوی را نیز به او سپرد (عبدی بیك، ۱۴۳-۱۴۴). به گزارش برخی منابع متأخر چون عالم آرای عباسی ــ كه جزئیات بیشتری از رویدادهای این دوره را دربردارد ــ پس از جهانگیر پسرانش شاه رستم و محمدی به بغداد گریختند، اما پس از چندی شاه طهماسب حكومت لرستان را بین آنان تقسیم كرد. محمدی از حكومت صفوی سر پیچید و توسط حاكم همدان دستگیر و به فرمان شاه طهماسب در قلعۀ الموت زندانی شد، اما مدتی بعد به لرستان گریخت و از آنجا خود را مطیع خواند و باز حكومت یافت‌ (اسكندربیك، همانجا).

به روایت بدلیسی (۷۴-۷۷) و منجم‌باشی (همانجا)، شاه رستم پس از قتل جهانگیر خان توسط لله‌اش ابومسلم گودرزی نزد شاه طهماسب برده شد و شاه نیز بی‌درنگ فرمان داد تا وی را در قلعۀ الموت زندانی كنند، اما مردم لر، محمدی را كه خردسال بود، در قلعۀ چنكله (چنگوله در پشتكوه) پنهان كردند. از آن سوی مردی به دروغ خود را شاه رستم خواند و حتی همسر وی را نیز با خود همراه ساخت. طوایف لر پیرامون او گرد آمدند و حكومت را بدو سپردند. شاه طهماسب ناچار شاه رستم را از زندان رها كرد و او پس از بازگشت به لرستان، شاه رستم دروغین را به قتل آورد و خود حكومت یافت. در این میان، محمدی با برادر بر سر حكومت به نزاع برخاست و شاه رستم مجبور شد یك سوم قلمرو لر كوچك را به محمدی واگذارد، اما چندی بعد به تحریك همسر شاه رستم دستگیر و به فرمان شاه طهماسب در قلعۀ الموت محبوس شد. محمدی ۱۰ سال در زندان به سر برد و در غیاب وی پسرانش در لرستان دست به شورش زدند و در نواحی همدان، گلپایگان و اصفهان به نهب و غارت پرداختند. شاه رستم و امرای قزلباش سر حد لرستان نیز از مقابله با آنان عاجز شدند، تا سرانجام شاه طهماسب به توصیۀ عده‌ای محمدی را از زندان آزاد و به لرستان روانه كرد. بدین سبب شاه رستم ناچار به قزوین رفت و تا آخر عمر در آنجا ماندگار شد و محمدی بار دیگر بر قلمرو لر كوچك تسلط یافت. روی هر چند با شاه طهماسب و اسماعیل دوم صفوی روابط دوستانه‌ای برقرار كرد، اما پس از مرگ شاه اسماعیل دوم، به اطاعت سلطان مراد (دوم) عثمانی گردن نهاد و او حكومت نواحی مندلی، جسان، بادرانی و ترساق (مناطقی در غرب پشتكوه، EI1, V / 49) و نیز منشور حكومت لرستان را به محمدی داد. با اینهمه، هنگامی كه خود را از ناحیۀ ‌بیگلربیگ عثمانی بغداد در خطر دید، بار دیگر به دربار صفویه روی آورد و به اطاعت از محمد خدابنده (حك‌ ‌۹۸۵-۹۹۶ ق / ۱۵۷۷- ۱۵۸۸ م) گردن نهاد و او دختر محمدی را برای پسر و ولیعهدش حمزه میراز به زنی گرفت (بدلیسی، ۷۷-۸۱).

محمد خدابنده پس از درگذشت محمدی، منشور حكومت لرستان را برای پسرش شاهوردی فرستاد. او در حكومت شاه عباس اول (۹۹۶- ۱۰۳۸ ق) بیشتر ایام خود را در عصیان برضد حكومت صفوی سپری كرد (همانجا). برخی از متأخران (نک‌ : ساكی، ۲۸۰) علت عصیان شاهوردی را قتل نابهنگام حمزه میرزای صفوی، شوهر خواهر وی و ولیعهد محمد خدابنده دانسته‌اند. شاهوردی به حمایت از دولت عثمانی به اطاعت بیگلربیگی بغداد درآمد، اما هنگامی كه شاه عباس با دولت عثمانی صلح كرد، شاهوردی نخست كوشید تا جانب هردو دولت را نگه دارد. آنگاه كه از یاری دولت عثمانی مأیوس شد، بار دیگر به شاه عباس روی آورد و برای عذرخواهی نماینده‌ای نزد او فرستاد. شاه عباس نیز به سبب آنچه اسكندربیك منشی از «نسبت عباسیگری و ظهور تشیع آن سلسله» یاد كرده است، عذرخواهی او را پذیرفت و یكی از شاهزادگان صفوی را نیز به ازدواج وی درآورد (۱ / ۴۴۳، ۴۷۰). خود شاه عباس هم با خواهر شاهوردی و همسر پیشین حمره میرزا ازدواج كرد (بدلیسی، ۸۱؛ افوشته‌ای، ۴۸۷). دیری نپایید كه شاهوردی بار دیگر از فرمان شاه عباس سرپیچید. او این بار به رعایای «قراالوس» (‌طوایف علیشكر كه پس از هجوم عثمانیها در ۱۰۰۰ ق به لر كوچك آمده بودند) اجازه نداد كه به موطن اصلی خود گردند و به اطاعت حكام قزلباش درآیند و «گاهی محقر پیشكشی به پایۀ سریر اعلی می‌فرستاد» (اسكندربیك، ۱ / ۴۷۱). سپس هم به اغورلوبیك بیات كه با شاهوردی بر سر حكومت بروجرد دشمنی دیرینه داشت و از سوی شاه عباس حكومت همدان یافته بود، تاخت و بسیاری از افراد طایفۀ بیات را به قتل آورد و اموالشان را غارت كرد. شاهقلی برادر اغورلو به قزوین رفت و از شاه عباس مدد خواست و او خود در ۱۰۰۲ ق / ۱۵۹۴ م آهنگ لرستان كرد. شاهوردی از برابر شاه عباس گریخت و به صدمره (یا صمیره، كرخۀ كنونی) گریخت و شاه عباس پس از تسخیر خرم‌آباد حكومت آنجا را به مهدی قلی شاملو سپرد و خود به تعقیب شاهوردی رفت، اما او از آنجا به سمت بغداد گریخت و به قلمرو حكومت عثمانی پناه برد. شاه عباس هم ولایت لرستان را جز خرم‌آباد به سلطان حسین، عموزادۀ شاهوردی سپرد (همو، ۱ / ۴۷۱-۴۷۲). سپس ۲۰۰ خانوار لر را به خوار ری (گرمسار كنونی) كوچاند و خود به قزوین بازگشت (افوشته‌ای، ۴۹۵).

به گزارش اسكندربیك منشی، وقتی فرهاد خان و اعتمادالدوله، نمایندگان شاه عباس از طریق خرم‌آباد به خوزستان می‌رفتند، شاهوردی به آنان متوسل شد و خواست كه به وساطت بپردازند تا شاه حكومت لرستان را به او بازگرداند. هر چند شاه عباس نسبت به فرمانبرداری شاهوری اعتمادی نداشت، اما سرانجام با این امر موافقت كرد (۱ / ۵۳۷). به گفتۀ بدلیسی، شاهوردی پس از مراجعت شاه عباس از لرستان، برخی از طوایف را پیرامون خود گردآورد و پس از عبور از رود كرخه به نبرد با مهدی‌قلی شاملو پرداخت، اما در خرم‌آباد شكست خورد و باز به بغداد گریخت و به اطاعت سلطان عثمانی درآمد. شاه عباس نیز پس از آگاهی از این اقدام شاهوردی، بار دیگر از خلافهای او چشم پوشید و حكومت لرستان را به او سپرد (ص ۸۲-۸۳). شاه عباس در ۱۰۰۶ ق برای سركوب شاهوردی و به بهانۀ عزیمت به اصفهان، دیگر بار به لرستان لشكر كشید و به تعقیب وی پرداخت، ولی او این بار نیز با علم به اینكه سپاه صفوی به قلمرو عثمانی وارد نمی‌شود، به آنجا گریخت و در قلعۀ چنگوله مأوا گرفت. شاه عباس نیز الله وردی خان و برخی دیگر از سرداران خود را بدانجا گسیل كرد و سرانجام شاهوردی و خانواده‌اش به دست الله وردی خان دستگیر و نزد شاه آورده شدند. شاه عباس بی‌درنگ فرمان داد تا او را به قتل رساندند و دو پسرش را نیز به قلعۀ الموت فرستادند. پس از قتل شاهوردی سلسلۀ اتابكان لر كوچك نیز منقرض شد و شاه عباس حكومت لرستان را به حسین خان پسر منصور بیگ سلویزی، پسردایی شاهوردی سپرد؛‌ اما نواحی صمیره، هندس (؟) و اطراف بغداد را از لرستان جدا كرد و طهماسب قلی خان اینانلو را به حكومت آن نواحی برگماشت. از این پس حسین خان در پشتكوه سلسله‌ای را تأسیس كرد كه سالها دوام یافت (اسكندربیك، ۱ / ۵۳۸-۵۴۱؛ نیز نک‌ : EI1، همانجا).

اوضاع سیاسی و اجتماعی اتابكان لرستان

پس از تأسیس حكومت اتابكان لر بزرگ، سلسلۀ مستقل یا نیمه مستقلی در منطقۀ لرستان وجود نداشت و اینان را باید در زمرۀ نخستین سلسله‌های محلی شمرد كه در پی زوال دولت سلاجقه در ایران پدید آمدند و برای تحصیل مشروعیت و پیوند با دولتی متنفذ نـاگزیر بـا خلفای عباسی ــ اگرچه فقط نفوذی معنوی داشتند ــ ارتباط یافتند. البته این ارتباط هماهنگ با روزگار پرآشوب آن دوران فراز و نشیبهایی داشت. درست است كه خلفای عباسی گاه در عزل و نصب این اتابكان مستقیماً دخالت می‌كردند، اما در ایام هجوم مغولان ابتكار عمل گاه به دست اتابكان بود. چنانكه هزار اسب اتابك لر بزرگ سخت كوشید تا برای حفظ حكومت خویش در كشمكش سلطان محمد خوارزمشاه و الناصر خلیفۀ عباسی در آستانۀ تهاجم مغولان بی‌طرف بماند (نک‌ : EI2, III / 332). افزون بر آن روابط اتابكان لر كوچك با خلافت عباسی ــ كه به تدریج به پایان كار خود نزدیك می‌شد ــ حتی پیش از تهاجم مغولان به سبب حمایت خلیفه از رقیب قدرتمند آنان، سلیمان شاه ایوایی به شدت تیره شد. چندی بعد بدرالدین مسعود ششمین اتابك لر كوچك به اردوی هولاكو پیوست و مغولان هم خلیفه و هم سلیمان شاه را از میان برداشتند. حتی می‌توان گفت اگر قدرت نوظهور مغولان نبود، شاید اساس حكومت لر كوچك در این زمان به مخاطره می‌افتاد‌. اتابكان لرستان در دورۀ مغول همانند دیگر سلسله‌های محلی ایران خراجگزار ایلخانان شدند؛ بااینهمه، گاه به مخالفت نیز برمی‌خاستند. از این روی گاه ایلخانان مغول برادران و یا فرزندان این اتابكان را به گروگان در اردوی خود نگاه می‌داشتند و تربیت می‌كردند تا به وفاداری ایشان ــ كه غالباً درآینده به حكومت می‌رسیدند ــ نسبت به خود اطمینان یابند و از سوی دیگر اگر اتابكی سر به شورش برمی‌داشت و یا از ارسال خراج خودداری می‌كرد، بتوانند این گروگانها را به جای عاصیان به حكومت برگمارند (مثلاً نک‌ : حمدالله، تاریخ، ۵۴۵-۵۴۶).

دربارۀ روابط اتابكان لر بزرگ و كوچك آگاهی اندكی در دست است. چنانكه از منابع برمی‌آید، دست كم یك بار مغولان اتابكان لر كوچك را بر ضد لر بزرگ برانگیخته‌اند. مثلاً پس از مرگ ارغون، مغولان از اتابك لر كوچك خواستند تا بر ضد افراسیاب اول با سپاه آنان را مدد رساند (نک‌ : بخش لر بزرگ در همین مقاله)؛ نیز پیش از این گزارشی از تاریخ گزیده (همان، ۵۴۳) در دست است، حاكی از آنكه تكله اتابك لر بزرگ به نواحی لر كوچك تاخت و برخی مناطق را تصرف كرد.

پس از ایلخانان، اتابكان لرستان در نزاعهای حاكمان آل مظفر و رقیبانشان وارد شدند و گاه به اطاعت از این خاندان گردن می‌نهادند. به هنگام یورشهای تیمور گوركانی به ایران، گرچه نواحی لر كوچك سخت ویران شد، اما اتابكان لر بزرگ به تدریج روی به زوال نهادند و سرانجام هم به روزگار تیموریان به كلی منقرض شدند.

اتابكان لر كوچك در دورۀ انحطاط دولت تیموری نه تنها در حفظ حكومت توفیق یافتند، بلكه توانستند قلمرو خود را نیز گسترش دهند و در آستانۀ ظهور صفویان از قدرتی قابل ملاحظه در غرب ایران برخوردار شوند. در این دوره چون نواحی لر كوچك منطقه‌ای حایل بین دولتهای صفوی و عثمانی بود، سخت مورد توجه هر دو دولت قرار گرفت و به سبب كشمكش میان آنان، اتابكان لر كوچك در این دوره بیشتر مدعی استقلال شدند و آنگاه كه منافعشان ایجاب می‌كرد، در پیوستن به عثمانیها درنگ نمی‌كردند. اوج این استقلال خواهی در حكومت شاهوردی، آخرین اتابك لركوچك روی داد، اما وی در اوایل سدۀ ۱۱ ق / ۱۷ م در برابر شاه عباس صفوی، كاری از پیش نبرد.

دربارۀ تشكیلات اداری و نظامی حكام لر و نیز اوضاع اقتصادی لرستان در آن ایام گاهی اندكی در دست است. ایشان به سبب خصوصیت زندگی قبیله‌ای (مثلاً نک‌ : منتخب التواریخ، ۴۴) در قیاس با برخی از سلسله‌های محلی معاصرشان مانند اتابكان فارس و دولت آل مظفر، پایگاه و دستاوردهای فرهنگی مهمی نداشتند.

گرچه گزارشی از حمدالله مستوفی (همان، ۵۵۸) در دست است حاكی از آنكه فلك‌الدین حسن و عزالدین حسین از لر كوچك سپاهی مركب از ۱۷ هزار جنگجو در اختیار داشتند، اما چنین می‌نماید كه اتابكان لرستان كمتر سپاه منظم و سازمان یافته و دائمی داشتند و هنگام جنگ سران طوایف لر سربازانی در اختیارشان قرار می‌دادند (نک‌ : ساكی، ۲۸۶).

با اینكه تاریخ سلسله‌های لر كوچك و بزرگ در كینه‌جویی، قتل و كشتار سپری شد، اما به گفتۀ مینورسكی (نک‌ : EI1, V / 44) در دوران فرمانروایی آنان، لرستان‌آباد بوده است و هر چند اتابكانی چون افراسیاب اول در لر بزرگ به واسطۀ عصیان و شورش بر ضد حكومت مركزی زمینۀ تهاجم و به دنبال آن ویرانی ولایات را سبب شدند، اما برخی دیگر برای تحصیل امنیت و رفاه مردم و آبادانی ولایات سخت كوشیدند. حكایت آن زنی را كه به روزگار سیف‌الدین رستم (دومین اتابك لر كوچك) به جای هیمه، جو در تنور می‌سوزاند ــ اگر درست باشد ــ مؤید این مطلب است.

برخی از جغرافی‌نویسان و مورخان دورۀ مغول دربارۀ وضعیت مالیات و خراج در حكومت اتابكان لرستان آگاهی مختصری به دست داده‌اند. به گفتۀ مؤلف منتخب التواریخ (ص ۵۶) در حكومت سیف‌الدین رستم ــ كه مردم آسوده بودند و كشاورزی رونق داشت ــ محصول به عنوان مالیات از كشاورزان دریافت می‌شد. حمدالله مستوفی گزارش دقیق‌تری از میزان مالیات در اواخر حكومت ایلخانان بین سالهای ۷۳۵-۷۴۰ ق به دست داده است. به گفتۀ وی در این دوره از مالیات دیوانی در لر بزرگ و لر كوچك هر كدام یك میلیون دینار (۱۰۰ تومان) گرد می‌آمد كه از این مقدار فقط ۹۱ هزار دینار به دیوان مركزی ارسال می‌رشد و ‌بقیه دراختیار دیوانهای محلی قرار می‌گرفت (نزهة، ۷۰)، اما مازندرانی در رسالۀ فلكیه (ص ۱۵۶-۱۵۷، ۱۶۸) میزان مالیات دیوانی را در سال ۷۵۰ ق / ۱۳۴۹ م در لر بزرگ ۳۲۰ هزار دینار (۳۲ تومان) و لر كوچك ۲۸ هزار دینار (۲۸ تومان) گزارش كرده است (نیز نک‌ :‌ پتروشفسكی، 498). ابن‌بطوطه نیز چگونگی مصرف مالیاتها را در حكومت نصرت‌الدین احمد (در لر بزرگ) بیان داشته است، به گفتۀ او، این اتابك ثلت مالیات اخذ شده را به مصرف مخارج زوایا و مدارس می‌رساند، ثلث دیگر را به سپاه اختصاص می‌داد و بقیه را نیز صرف حرم و غلامان خود می‌كرد. از این مقدار هدایایی هم برای ایلخان مغول می‌فرستاد (۱ / ۲۰۵).

وضع مذهب به روزگار اتابكان لرستان به درستی دانسته نیست. بیشترین آگاهی ما در این باره از گزارش سفر ابن بطوطه به نواحی لر بزرگ است. وی پس از ورود به ایذج با شیخ الشیوخ این شهر به نام نوالدین كرمانی ملاقات كرده است. به گفتۀ وی، اتابك لر (افراسیاب دوم) به شیخ كه نظارت بر خانقاهها را نیز برعهده داشت، سخت احترام می‌گذاشت و بزرگان دولت هر صبح و شام به دیدار او می‌رفتند. ابن بطوطه همچنین گفته است كه نصرت‌الدین احمد پدر افراسیاب، ۴۶۰ خانقاه‌آباد كرد كه ۴۴ خانقاه آن در ایذج قرار داشت (همانجا). از كثرت این خانقاهها و نیز گرایش برخی از اتابكان لر به فرق صوفیه چنین برمی‌آید كه صوفیگری در قلمرو اتابكان لر رواج داشته است. حتی گفته‌اند حسام‌الدین خلیل، پنجمین اتابك لر كوچك، خود را مرید ابن رفاعی (ه‌ م) از مشاهیر صوفیۀ سدۀ ۶ ق / ۱۲ م و مؤسس طریقۀ رفاعیه می‌دانست. همچنین وی به اباحی گری روی آورد و از خلیفۀ عباسی اطاعت نكرد و به مغولان پیوست (ابن‌فوطی، الحوادث، ۲۸۶؛ رشیدالدین، ۱ / ۶۰۶). هر چند گفته‌اند كه بدرالدین مسعود برادر و جانشین حسام‌الدین خلیل كه به روایتی ۴ هزار مسألۀ فقهی در مذهب شافعی در حفظ داشت (حمدالله، همان، ۵۵۷- ۵۵۸). با صوفیۀ میانۀ خوبی نداشت (منتخب التواریخ، ۵۹-۶۰).

برخی از فرمانروایان لرستان چون یوسف شاه اول، اتابك لر بزرگ، دانشمندان و ادیبان را محترم می‌داشتند (وصاف، ۲۴۹). هندوشاه بن سنجر كتاب تجارب السلف را به نام نصرت‌الدین احمد، فرزند یوسف شاه تألیف كرد (نک‌ : هندوشاه، ۱-۲). همچنین شمس‌الدین فخری کتاب معیار نصرتی را در علم عروض و قافیه برای نصرت‌الدین احمد تألیف كرد و فضل‌الله بن عبدالله كتاب المعجم فی آثار ملوك العجم را در عهد همین اتابك نوشت (حاجی خلیفه، ۲ / ۱۷۳۶، ۱۷۴۴).

 

مآخذ

ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغة، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۹۶۰ م؛ ابن بطوطه، محمد، رحلة، به كوشش محمد عبدالمعنم عریان و مصطفی قصاص، بیروت، ۱۹۸۷ م؛ ابن عربشاه، احمد، عجائب المقدور، قاهره، ۱۳۰۵ ق؛ ابن فوطی، عبدالرزاق، تلخیص مجمع الآداب، به كوشش مصطفی جواد، دمشق، ۱۹۶۵ م؛ همو، الحوادث الجامعة، بغداد، ۱۳۵۱ ق؛ اسكندربیك منشی، تاریخ عالم آرای عباسی، تهران، ۱۳۵۰ ش؛ اشپولر، برتولد، تاریخ مغول در ایران، ترجمۀ محمود میرآفتاب، تهران، ۱۳۶۵ ش؛ افوشته‌ای، محمود، نقاوة الآثار، به كوشش احسان اشراقی، تهران، ۱۳۵۰ ش؛ اقبال، عباس، تاریخ مغول، تهران، ۱۳۴۱ ش؛ ایزدپناه، حمید، آثار باستانی و تاریخی لرستان، تهران، ۱۳۶۳ ش؛ بدلیسی، شرف‌الدین، شرفنامه، به كوشش محمد عباسی، تهران، ۱۳۴۳ ش؛ جوینی، عطاملك، تاریخ جهانگشای، به كوشش محمد قزوینی، لیدن، ۱۳۲۹ ق / ۱۹۱۱ م؛ حاجی خلیفه، كشف؛ حافظ ابرو، عبدالله، جغرافیا، میكروفیلم شم‌ ۸۰۵ ‌ف كتابخانۀ مركزی دانشگاه تهران؛ حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، به كوشش عبدالحسین نوایی، تهران، ۱۳۶۲ ش؛ همو، نزهة القلوب، به كوشش گ. لسترنج، تهران، ۱۳۶۲ ش؛ خواندمیر، غیاث‌الدین، حبیب السیر، به كوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، ۱۳۶۲ ش؛ رحیم‌زادۀ ‌صفوی، علی اصغر، زندگانی شاه اسماعیل صفوی، به كوشش یوسف پورصفوی، تهران، ۱۳۴۱ ش؛ رشیدالدین فضل‌الله، جامع التواریخ، به كوشش بهمن كریمی، تهران، ۱۳۶۲ ش؛ رُهربُرن، كلاوس، نظام ایالات در دورۀ صفویه، ترجمۀ كیكاوس جهانداری، تهران، ۱۳۵۷ ش؛ زامباور، ادوارد ریترفون، معجم الانساب و الأسرات الحاكمظ، ترجمۀ زكی محمدحسن بك و حسن احمد محمود، بیروت، ۱۴۰۰ ق / ۱۹۸۰ م؛ ساكی، علی محمد، جغرافیای تاریخی و تاریخ لرسان، خرم‌آباد، ۱۳۴۳ ش؛ شبانكاره‌ای، محمد، مجمع الانساب، به كوشش هاشم محدث، تهران، ۱۳۶۳ ش؛ شرف‌الدین علی یزدی، ظفرنامه، به كوشش عصام‌الدین اورونبایوف، تاشكند، ۱۹۷۲ م؛ عبدی، بیك شیراز، تكملة الاخبار، به كوشش عبدالحسین نوایی، تهران، ۱۳۶۹ ش؛ غفاری قزوینی، احمد، تاریخ جهان‌آرا، به كوشش محمد قزوینی، تهران، ۱۳۴۳ ش؛ فصیح خوافی، احمد، مجمل فصیحی، به كوشش محمود فرخ، مشهد، ۱۳۳۹ ش؛ قزوینی، محمد، تعلیقات بر تاریخ جهانگشای (نک‌ : هم‌ ، جوینی)؛ كتبی، محمود، تاریخ آل مظفر، به كوشش عبدالحسین نوایی، تهران، ۱۳۳۵ ش؛ لسترنج، گ.، جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی، ترجمۀ محمود عرفان، تهران، ۱۳۳۷ ش؛ لین‌پول، استانلی ودیگران، تاریخ دولتهای اسلامی و خاندانهای حكومتگر، ترجمۀ صادق سجادی، تهران، ۱۳۷۰ش؛ مازندرانی، عبدالله، رسالۀ فلكیه، به كوشش والتر هینتس، ویسبادن، ۱۳۳۱ ق / ۱۹۵۲ م؛ منتخب التواریخ معینی، مسنوب به معین‌الدین نطنزی، به كوشش ژان اوبن، تهران، ۱۳۳۶ ش؛ منجم‌باشی، احمد، جامع الدول، نسخۀ خطی كتابخانۀ سلیمانیه، شم‌ ‌۵۰۱۹؛ میرخواند، محمد، روضة الصفا، ۱۳۳۹ ش؛ مینوی، مجتبی، تعلیقات بر سیرت جلال‌الدین مینكبرنی (نک‌ : هم‌ ، نسوی)؛ نسوی، محمد، سیرت جلال‌الدین مینكبرنی، به كوشش مجتبی مینوی، تهران، ۱۳۴۴ ش؛ نظام‌الدین شامی، ظفرنامه، به كوشش پناهی سمنانی، ۱۳۶۳ ش؛ وصاف الحضره، عبدالله، تاریخ وصاف، تهران، ۱۳۳۸ ش؛ هندوشاه بن سنجر، تجارب السلف، به كوشش عباس اقبال، تهران، ۱۳۱۳ ش؛ نیز:

 

Boyle, J. A., «Dynastic and Political History of the Īl-Khāns», The Cambridge History of Iran, Cambridge, 1968, vol. V; EI1; EI2; Howorth, H., History of the Mongols, London, 1888; Hammer-Purgstall, Geschichte der Ilchane, Amsterdam, 1974; Iranica; Petrushevsky, I. P., «The Socio-Economic Condition Iran under the Īl-Khāns», The Cambridge History of Iran, Cambridge, 1968, vol. V.

 

ابوالفضل خطیبی

نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 237
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست