آخرین بروز رسانی : جمعه 2
خرداد 1399 تاریخچه مقاله
اَتابَكانِ فارْس، سلسلهای از
پادشاهان محلی ایران معروف به آل سلغر، اتابكان سلغری و سلغریان
كه ۱۱ تن از آنان از ۵۴۳ تا ۶۸۵
ق / ۱۱۴۸-۱۲۸۶ م بر سرزمین
فارس و مناطق مجاور آن حكومت راندند. گروهی از مورخان چون خواندمیر
(حبیب السیر، ۲ / ۵۶۰) و یحیی
بن عبداللطیف قزوینی (ص ۱۹۴) دورۀ
فرمانروایی اتابكان را در فارس ۱۲۰ سال ضبط كرده و
بیشتر دوران حكومت ابش خاتون را كه در تبریز به سر میبرد و
اسماً حكومت فارس را در اختیار داشت به حساب نیاوردهاند.
سلغر، نیای این
دودمان از جملۀ امیران ترك نژاد طایفۀ غُز در خراسان با زیردستان
خود به تاخت و تاز روزگار میگذراند و سپس به طغرل سلجوقی كه به تازگی
ایران را تصرف كرده بود، پیوست و در دستگاه او منصب حاجبی یافت
(خواندمیر، دستور ... ، ۲۳۶). سلغر پس از آن به حوالی
فارس رفت و در مناطقی چون كوهگیلویه به ییلاق و
قشلاق پرداخت (غفاری، ۱۲۵). پیش از آنكه اتابكان
سلغری فارس در آن دیار مستقر شوند، این منطقه سراسر به تصرف
سلجوقیان در آمده بود و آنان همچون دیگر ایالات ایران،
حاكمی به عنوان اتابك بدانجا روانه كرده بودند. آخرین اتابك برگزیدۀ سلجوقیان
عراق در فارس، بوزابه نام داشت كه به روایتی از فرزند زادگان سلغر
بود. بوزابه را ملكشاه بن محمود بن محمد، از سلاجقۀ عراق، همراه
با برادر خود محمد به فارس فرستاد، اما آنان چون به اصفهان رسیدند، سر به
شورش برداشتند. بوزابه، محمد را به جای ملكشاه به سلطنت برداشت، اما ملكشاه
به مقابله آمد و بوزابه را در جنگی (۵۴۱ ق) به قتل رساند
(آقسرایی، ۲۴). دو سال بعد سنقر بن مودود كه به روایتی
برادرزادۀ بوزابه بود (زركوب، ۷۱)، بیدرنگ به شیراز آمد و
آنجا را تصرف كرد و حكومت سلغریان را رسماً در این سال بنیان
نهاد (همو، ۷۱-۷۲؛ اقبال، ۳۷۹). حكومت
سلغریان در فارس هیچگاه مستقل نبود. آنان در آغاز از سوی
سلجوقیان و پس از آن تا حملۀ مغول زیر نفوذ پادشاهان خوارزم فرمان میراندند و سرانجام به
اطاعت مغولان و ایلخانان گردن نهادند و بدینگونه فارس را تا مدتها از
خطر مهاجمان نگهداری كردند (همو،
۳۷۹-۳۸۰). اتابكان سلغری در ایام
مغولان هر چند باج گزار ایشان بودند، اما نه تنها قلمرو خود را از هجوم
مغولان حفظ كردند، بلكه فارس را پایگاهی گردانیدند برای
دانشمندان، ادیبان و شاعرانی كه از سراسر ایران، به شیراز
روی میآوردند. از دودمان سلغریان این كسان به فرمانروایی
رسیدند:
۱.مظفرالدین سنقر بن مودود
(۵۴۳-
۵۵۸ ق /
۱۱۴۸-۱۱۶۳ م). او پیش از
آنكه حكومتی در فارس تشكیل دهد، به فرمان سلطان سنجر (د
۵۵۲ ق)، آخرین فرمانروای سلاجقۀ بزرگ،
به اتابكی فارس گمارده شده بود (منهاج، ۱ / ۲۵۸،
۲۶۸). پس از قتل بوزابه در نبرد با ملكشاه بن محمود، سنقر از
فارس رانده شد و ملكشاه فارس را به تصرف درآورد (اقبال، ۳۸)، اما دو
سال بعد سنقر به شیراز آمد و سلسلۀ اتابكان را بنیاد نهاد
(وصاف، ۸۶؛ بیضاوی، ۸۶؛ خواندمیر، همانجا؛
غفاری، ۱۲۶). وی در آغاز استقرارش در فارس با خطر یعقوب
بن ارسلان مشهور به اتابك شومله كه از خوزستان به فارس تاخته بود (میرخواند،
۴ / ۶۰۷)، روبهرو شد، ولی او را درهم شكست و حملات
بعدی اتابك شومله نیز به جایی نرسید (زركوب،
۷۲؛ وصاف، همانجا).
پس از درگذشت سلطان سنجر چند تن از
برادر زادگان او به فارس آمدند، اما سنقر آنان را به شیراز راه نداد و به
اصطخر فرستاد و دستور داد تا نیازهای زندگی آنان را برآورند و
خود تا چند وقت به نام اتابك آنان فرمان راند (منهاج، ۱ /
۲۷۰). سنقر همچنین چندبار با اتابكان شبانكاره برای
تصرف قسمتهای بیشتری از ایالت فارس به نبرد پرداخت و آنان
راعقب راند (منتخب التواریخ ... ، ۳۹؛ اقبال،
۳۸۲).
در همین ایام ایلدگز
مؤسس سلسلۀ اتابكان آذربایجان (ه م) قصد قلمرو اتابكان فارس كرد، اما سنقر در
این میان درگذشت و جانشین او زنگی بن مودود ناگزیر
به اطاعت ایلدگز و ركنالدین ارسلان شاه سجلوقی تن در داد و هدیههای
گران فرستاد و خود شخصاً به دربار ارسلان شاه به اصفهان رفت. با اینكه
ارسلان شاه از او اظهار خشنودی كرده بود، از اتابك ایلدگز سخت بیمناك
بود (حسینی، ۱۴۵، ۱۴۶،
۱۵۳-۱۵۶).
مرگ سنقر در ۵۵۸ ق
اتفاق افتاد. مدفنش در یكی از ایوانهای مدرسۀ سنقریۀ شیراز
كه خود ساخته بود، لااقل تا زمان تألیف شیرازنامه برجای بود و
به قول نویسندۀ این كتاب همگان به زیارتش میرفتند و قضات، اصحاب دعوی
را در آن جایگاه سوگند میدادند (زركوب، ۷۳). تاریخ
درگذشت او را به نادرست سالهای ۵۵۶ و
۵۵۷ نیز گفتهاند (فصیح، ۲ /
۲۵۲؛ بناكتی، ۲۳۲،
۲۳۳؛ فسایی، ۱ / ۲۴۸).
سنقر را به دادگری ستوده و گفتهاند
كه وی در دوران حكومت خود قوانین ظالمانه را برانداخت. او در آبادانی
قلمروش میكوشید و مساجد، مدرسهها و رباطهایی ساخت و
موقوفاتی برای هر یك معین كرد. در این مدارس از
همان زمان گروه بسیاری به تحصیل علم سرگرم بودند (وصاف، همانجا؛
شبانكارهای، ۱۸۲). سنقر مسجد جامعی در شیراز
بنیان نهاد و خود هر شب در آنجا به عبادت میپرداخت (جنید،
۲۵۸؛ عیسی بن جنید،
۳۰۱-۳۰۴).
وزارت سنقر برعهدۀ تاجالدین
ابن دارست شیرازی بود. ابن دارست پیش از آن وزارت مسعود بن
محمود سلجوقی و سپس وزارت بوزابه را بر عهده داشت (نک : ه د، ابن دارست؛
جنید، ۲۵۷- ۲۵۸؛ خواندمیر،
دستور، ۲۳۷).
۲. مظفرالدین زنگی بن
مودود
(۵۵۸-۵۷۱
ق / ۱۱۶۳-۱۱۷۵ م). پس از درگذشت سنقر،
با اینكه وی چند پسر داشت، امیران و فرماندهان لشكر، برادر او
زنگی بن مودود را كه در آن هنگام در شیراز نبود (بیضاوی،
۸۶)، به حكومت برداشتند (شبانكارهای،
۱۸۲-۱۸۳). در آغاز كار او، «سابق» شوهر
خواهرش و الب ارسلان سلغری به مخالفت برخاستند، اما كاری از پیش
نبردند و هر دو كشته شدند (زركوب، همانجا؛ میرخواند، ۴ /
۶۰۷؛ خواندمیر، حبیب السیر، ۲ /
۵۶۰؛ قس: غفاری، ۱۲۶). زنگی بن
مودود در اوایل حكومتش به اصفهان نزد سلطان ارسلان بن طغرل سلجوقی رفت
(راوندی، ۲۹۰؛ ظهیرالدین، ۷۸) و
سلطان ارسلان رسماً اتابكی ایالت فارس را به اوداد و به شیراز
بازش گردانید (قزوینی، یحیی،
۱۹۵).
چون زنگی بن مودود در سالهای
اول حكومت بر سپاهیان سخت میگرفت، آنان اتابك شومله فرمانروای
خوزستان را بر ضد زنگی بن مودود برانگیختند. شومله به شیراز
تاخت و اتابك زنگی ناگزیر شهر را رها كرد و به اتابكان شبانكاره پناه
برد و اندكی بعد به كمك این اتابكان، شومله را كه با مردم و لشكریان
بدرفتاری پیشه كرده بود، از شیراز راند (ابن اثیر،
۱۱ / ۳۴۷- ۳۴۸؛ فسایی،
۱ / ۲۴۹). زنگی دردوران حكمت خود با اتابكان كرمان
هم روابطی داشت. چنانكه به هنگام نزاع این اتابكان بر سر حكومت، در آغاز
لشكری در اختیار ملك تورانشاه نهاد تا بر برادرش بهرامشاه غلبه یابد
(افضلالدین، ۳۸). چندی بعد نیز قطبالدین
محمد بزغوش و تاجالدین خلج با لشكر و ساز و برگی كه زنگی
بدانان داده بود، روی به كرمان نهادند و تورانشاه و اتابك یزد به بم
گریختند. این لشكر مدنی در كرمان بود و چون زنگی بن مودود
درگذشت، آنجا را ترك كرد (همو، ۸۲-۸۴).
زنگی بن مودود در دوران حكومت خود
چند بار هم با قطبالدین مبارز شبانكارهای به نبرد پرداخت، اما از
عهدۀ وی برنیامد (اقبال، ۳۸۲). وی
سرانجام پس از ۱۴ سال حكومت در اواخر سال ۵۷۱ ق
درگذشت (وصاف، ۸۶؛ بناكتی، ۲۳۳؛ میرخواند،
۴ / ۶۰۸) و در شیراز به خاك سپرده شد (قس: فصیح،
۲ / ۲۵۳، كه به غلط مرگ او را به سال
۵۵۷ ق دانسته است). زنگی بن مودود پادشاهی دادگر،
اما سختگیر بود، ولی با همسایگان خود به مدارا رفتار میكرد
(منهاج، ۱ / ۲۷۱). وصاف او را ستوده و فرمانروایی
خردمند، نیكبخت و روشن روانش خوانده است (همانجا). زنگی در آبادانی
فارس به ویژه شیراز میكوشید، چنانكه عمارات جدید
احداث كرد و برای هر یك موقوفهای معین نمود (نک : دنبالۀ
مقاله).
۳. مظفرالدین تكلة بن زنگی
(۵۷۱-۵۹۱
ق / ۱۱۷۵-۱۱۹۵ م). تكله در
۵۷۱ ق به جای پدر نشست و لقب مظفرالدین هم یافت،
بیشتر مورخان چون رشیدالدین فضلالله، وصاف، زركوب شیرازی
و میرخواند جلوس تكله را در همان دانستهاند، اما فصیحخوافی و
ابن اثیر در این باره راه خطا پیمودهاند. خاصه ابن اثیر
با اینكه معاصر زنگی و پسران او تكله و سعد بود، در گزارش حوادث سالهای
۵۵۴ و ۵۵۵ ق از تكله پادشاه وقت فارس یاد
كرده و نیز در حوادث سال ۵۵۶ ق از زنگ بن دكلا (= تكلی)
سخن رانده است (۱۱ / ۲۹۶)، یعنی زنگی
را پسر تكله میدانسته و در وقایع ۶۰۷ و
۶۱۴ و ۶۲۱ و ۶۲۲ ق همه جا
از سعد بن دكلا یاد كرده و تصور میكرده كه سعد پسر تكله بوده است
(قزوینی، محمد، تعلیقات، ۳۴۹).
تكله چون فرمانروایی یافت،
به درخواست وی خلیفۀ عباسی او را خلعت فرستاد (منتخب التواریخ، ۴۱).
از وقایع مهم دوران او نبرد با پادشاهان عراق بود که سبب شد صاحب خزاین
و اموال فراوان گردد (منهاج، همانجا). در ۵۷۵ ق در غیبت
تكله، اتابك پهلوان محمد بن ایلدگز به فارس حمله برد و در شیراز به
قتل و غارت پرداخت. چون تكله به شهر باز آمد، در ترمیم خرابیها و
استمالت مردم كوشید (وصاف، ۸۶-۸۷؛ میرخواند،
همانجا؛ فسایی، ۱ / ۲۵۰). از دیگر
حوادث مهم عصر تكله قیام پسر عمش قطبالدین طغرل بن سنقر بودكه آشوبی
پردامنه پدید آورد، اما سرانجام شكست خورد و به ایگ و دارابجرد گریخت
و چون در آنجا دستگیر شد، تكله دستورداد تا چشمانش را كور كردند. گفتهاند وی
دیگر بار دست به عصیان زد و این بار به قتل رسید (زركوب،
۷۴؛ نیز نک : باستانی، ۲۳۲).
در همین ایام تركمانان غز
كه از مدتها پیش تاخت و تاز خود را آغاز كرده بودند، روی به كرمان
نهادند و كرمانیان و ملك تورانشاه برای دفع آنها از تكله كه در این
هنگام سیرجان را نیز در اختیار داشت، یاری خواستند.
تكله سپاهی به فرماندهی مجاهد گوركانی به كرمان فرستاد. این
لشكر در مشیز مستقر شد، اما از مقابله با غزها خودداری كرد. غزها
كرمان را تصرف كردند و به قتل عام پرداختند. در این نبردها مجاهد گوركانی
كه به باغین آمده بود، نیز هلاك شد و سپاه فارس بیهیچ
جنگی راه بازگشت در پیش گرفت (افضلالدین، ۸۷-
۸۹؛ محمد بن ابراهیم، ۱۲۶-
۱۲۸).
در همین سال اتابك محمد شاه بن
بهرامشاه حاكم كرمان از آل قارود (ه م)، از برابر غزها گریخت و به فارس آمد
و از تكله استمداد كرد، اما تكله كه درگیر نبود با طغرل بن سنقر پسر عمیش
بود، به او توجهی نكرد (همو، ۱۳۰؛ صفا، ۲ /
۱۹). از وقایع دیگر زمان تكله نبردهای مكرر او با
هزار اسب از اتابكان لرستان بود كه تقریباً در همۀ این
جنگها شكست خورد و بخشی از متصرفات خود را از دست داد (منتخب التواریخ،
همانجا). تكله در ۵۸۳ ق به اطاعت قزل ارسلان سلجوقی درآمد
(فسایی، ۱ / ۲۵۱)، اما سلطان طغرل بن ارسلان
تكله را خوش نمیداشت و میخواست فارس را به ركنالدین سام
اتابك یزد واگذارد و متعاقب آن ركنالدین شیراز را محاصره كرد،
ولی كاری از پیش نبرد و به اسارت افتاد، اما تكله با او مهربانی
كرد و به یزد بازش گردانید (تاریخ ... ،
۵۲-۵۳).
تكله پس از ۲۰ سال پادشاهی
درگذشت (وصاف، ۸۷؛ بناكتی، ۲۳۳؛ خواندمیـر،
حبیب السـیر، ۲ / ۵۶۰؛ برای دیگـر
روایتها، نک : حمدالله، ۵۰۴؛ قزوینی، یحیی،
۱۹۵؛ غفاری، ۱۲۶).
تكله پادشاهی عارف منش و دیندار
بود و كرداری پسندیده داشت و با مردم به نیكویی
رفتار میكرد (بیضاوی، ۸۷؛ محمد بن ابراهیم،
۱۵۴) و درویشان و عارفان را بزرگ میداشت. به روایت
جنید شیرازی، او یك بار به خدمت شیخالدین
مظفر بن روزبهان بن طاهر از صوفیان وقت شیراز رفت و شیخ او را
موعظه كرد و تكله بسیار گریست (ص ۲۲۸-
۲۲۹). او با آنكه میتوانست به آسانی سرزمینهای
مجاور خود چون كرمان را متصرف شود، لیكن از تجاوز به همسایگان همواره
پرهیز میكرد (افضلالدین، ۱۰۸). سعدی
در بوستان، حكایتی از نیك نفسی و قناعت و بیاعتنایی
وی به پادشاهی نقل كرده است (ص ۵۵). از شاعران دیگر،
عزالدین بنجره قصایدی به عربی و فارسی در ستایش
تكله سروده است (وصاف، ۸۶؛ زركوب، ۷۴).
وزیر تكله امینالدین
كازرونی خود مردی با شهامت و بلند همت بود و به كرم و بخشش در عصر خود
شهرت بسیار داشت. امینالدین كه در آغاز نایب ابن دارست
بود، در آبادانی فارس و به ویژه شیراز بسیار كوشید.
از بناهای او مسجدی در نزدیكی جامع عتیق و یك
رباط و مسجد امینی در شیراز است (بیضاوی، همانجا؛
اقبال، ۳۸۲؛ قزوینی، محمد، تعلیقات،
۳۴۸، ۳۴۹). پس از مرگش مردم شیراز از
كرامات او بسیار سخن میراندند (زركوب، همانجا؛ خواندمیر،
دستور، ۲۳۷).
۴. قطبالدین طغرل بن سنقر
(۵۹۱-
۵۹۹ ق /
۱۱۹۵-۱۲۰۳ م). حوادث زندگی
او آشفته و مبهم است. گروهی از مورخان به گونهای كه در شرح دوران
تكله گذشت، گفتهاند كه طغرل در شورش دوم و پس ازدستگیری به دست تكله
به قتل رسید. از اینرو روشن نیست كه وی چگونه پس از تكله
برجای او نشسته است. اگر این نكته را كه پارهای از مآخذ اشاره
كردهاند كه سعد بن زنگی برادر تكله در آغاز حكومت با شورش طغرل مواجه بود،
بپذیریم، باید نتیجه گرفت كه طغرل در ایام تكله به
قتل نرسیده و در میان سالهای ۵۹۱ تا
۵۹۹ بین طغرل و سعد بر سر قدرت در فارس مجادله بوده و
طغرل در این ایام كشته شده است. به گفتۀ وصاف (ص
۸۷) طغرل در میدان جنگ كشته شد، اما همو ضمن بر شمردن حكام سلغری
پس از تكله به طغرل اشاره كرده است، منهاج سراج (۱ / ۲۷۱)
و زركوب شیرازی (ص ۷۵) نوشتهاند كه بیفاصله پس از
تكله، سعد بن زنگی به حكومت نشست. میرخواند (۴ /
۶۰۸) و خواندمیر (همانجا) هم تنها به اقتباس گفتههای
وصاف پرداخته و طغرل را پادشاهی هنرمند و هنرپرور خواندهاند. به گفتۀ آنان
وی عاقبت توسط تكله از پای در آمد.
یحیی بن عبداللطیف
قزوینی (همانجا) و نیز غفاری (همانجا) از نبردهای
متوالی طغرل با سعد بن زنگی سخن گفته و دورۀ پادشاهی
طغرل را در فارس ۹ سال دانستهاند. به روایت آنان طغرل را سرانجام سعد
دستگیر كرده است. عباس اقبال بیآنكه این اقوال مختلف را با هم
مقایسه كند، نتیجه گرفته كه طغرل سرانجام در ۵۹۹ ق
به دست سعد از میان برداشته شده است (ص
۳۸۲-۳۸۳).
لقب طغرل محققاً قطبالدین بود و
اینكه محمد قزوینی در رسالۀ «ممدوحین
شیخ سعدی» (ص ۷۱۷) لقب همۀ سلغریان
را مظفرالدین دانسته، با این ترتیب نمیتواند صحیح
باشد.
۵. مظفرالدین سعد بن زنگی
(۵۹۹-۶۲۳
ق / ۱۲۰۳-۱۲۲۶ م)، پنجمین
پادشاه سلسلۀ سلغری و یكی از برجستهترین و مشهورترین
آنان بود. از تاریخ جلوس او اطلاع دقیقی در دست نیست و
چنانكه پیش از این یاد شد، حوادث فارس پس ازتكله آشفته و در
هالهای از ابهام قرار گرفته است. اگر دورۀ حكومت سعد به
گفتۀ برخی منابع ۲۸ یا ۲۹ سال باشد، وی
میبایست در ۵۹۳ یا ۵۹۴ ق
بر تخت نشسته باشد (همان، ۷۱۸). عباس اقبال (ص
۳۸۳) برخلاف این نظر، معتقد است كه سخن حمدالله مستوفی
كه دستگیری طغرل را در ۵۹۹ ق دانسته (ص
۵۰۴)، درستتر است.
به هر حال در آغاز پادشاهی سعد در
فارس قحطی و گرانی سختی رخ داد، به گونهای كه مرم برای
سدجوع، گوشت یكدیگر را میخوردند. از آن پس وبایی شیوع
یافت كه خلقی انبوه را از پای درآورد (حمدالله،
۵۰۴-۵۰۵). در این میان سعد بن
زنگی از آشفتگی اوضاع كرمان استفاده كرد و با حمله به آن شهر نظامالدین
محمود حاكم آنجا را برافكند (غفاری، ۱۱۹) و كرمان را به
تصرف درآورد. سعد یك هفته در آن شهر توقف كرد و آنگاه برادرزادۀ خود
عمادالدین محمد بن زیدان را به حكومت آن شهر گماشت و خود به شیراز
برگشت (منشی، ۱۹-۲۰).
عمادالدین محمد در
۶۰۰ ق به شهر وارد شد و مورد استقبال مردم قرار گرفت (محمد بن
ابراهیم، ۲۱۶). كرمان از این تاریخ تا
۶۰۷ ق در اختیار سلغریان بود (وصاف،
۸۸). سعد بن زنگی با اتابكان آذربایجان هم مناقشاتی
داشت، به گونهای كه وقتی در ۶۰۰ ق به قصد تفریح
از شیراز بیرون رفت، اتابك ازبك بن جهان پهلوان به آنجا حمله برد و به
قتل و غارت پرداخت (همو، ۸۸- ۸۹؛ اقبال، همانجا).
در ۶۱۳ یا
۶۱۴ ق سعد بن زنگی به قصد تسخیر عراق و آذربایجان
به سوی ری رفت و آن شهر را با قزوین و خوار و سمنان تسخیر
كرد و در نزدیكی ری با سلطان محمد خوارزمشاه كه به بغداد رفت میرفت،
روبهرو شد. سعد به تصور آنكه سپاه مقابل متعلق به اتابك آذربایجان است، با
اینكه بیش از ۷۰۰ سوار همراه نداشت (نک : وصاف،
۸۹-۹۰)، با سلطان به نبرد پرداخت، اما شكست خورد و به
اسارت افتاد و با وساطت ملك زوزن بدان قرار كه پسر خود زنگی را گروگان نزد
خوارزمشاه گذارد و هر سال بخشی از محصول فارس را به خوارزم بفرستد و افزون
بر آن اصطخر و اشكنوان، دو قلعۀ مستحكم فارس را در اختیار سلطان محمد قرار دهد، آزاد شد (نسوی،
۲۲، ۲۳؛ ابن اثیر، ۱۲ /
۳۱۶، ۳۱۷؛ جوینی، ۲ /
۹۷؛ وصاف، ۸۹-۹۰). همچنین به پیشنهاد
سلطان محمد خوارزمشاه، ملك خاتون یكی از دختران سعد به عقد جلالالدین
فرزند سلطان درآمد (بیضاوی، ۸۷- ۸۸) و قرار
شد در ممالك فارس خطبه به نام خوارزمشاه خوانده شود (نسوی،
۵-۶). به دنبال آن سعد به قزوین رفت تا رهسپار فارس گردد. در این
سفر گروهی از لشكریان خوارزمشاه به فرماندهی اختیار الملك
امیر حاجی، سعد را همراهی میكردند (منهاج، ۱ /
۲۷۱-۲۷۲). از آن سوی ابوبكر فرزند سعد
پس از شنیدن خبر اسارت پدر، در شیراز خطبه به نام خود خواند و چون شرایط
مصالحه را اهانتآمیز میدانست، با سعد از در مخالفت درآمد و راه ورود
او را بر شیراز بست (ابن اثیر، ۱۲ /
۳۱۹-۳۲۰)، اما در نبردی كه روی
داد، ابوبكر دستگیر شد و به دستور سعد به زندان افتاد (نسوی،
۳۰؛ زركوب، ۷۶؛ منهاج، ۱ / ۲۷۲؛
جوینی، همانجا). سعد پس از ورود به شیراز دخترش ملكه خاتون را
با تشریفات تمام نزد خوارزمشاه فرستاد (وصاف، ۹۰). ابوبكر بن
سعد هم سالها در زندان بود، تا اینكه به وساطت سلطان جلالالدین
خوارزمشاه هنگام بازگشت وی از هند، خلاص شد (حمدالله،
۵۰۵).
سعد بن زنگی به منظور توسعۀ قلمرو
فرمانروایی خود، چند بار به مناطق مجاور حمله برد. یك بار به
بهانۀ یاری شولان، لشكری به دفع اتابك تكله ازاتابكان لرستان
فرستاد و جمالالدین عمر لالبای را كه عمزادۀ هزار اسب بود،
به حكومت لرستان منصوب كرد، اما جمالالدین در نبرد كشته شد و لشكریان
سعد روی به هزیمت نهادند (منتخب التواریخ،
۴۱-۴۲). افزون بر آن، سعد پیوسته با قطبالدین
مبارز شبانكارهای كه حاكمی عالم و دانشمند بود، منازعه میكرد
و نامههای تند به همدیگر میفرستادند. محمد شبانكارهای
به پارهای از این منازعات در مجمع الانساب اشاره كرده است (ص
۱۵۸- ۱۵۹، ۱۸۳).
حادثۀ دیگر این
ایام حملۀ غیاثالدین پیرشاه، پسر كوچك سلطان محمد خوارزمشاه به
فارس بود. سعد كه به مقابله رفته بود، چون یارای مقاومت در خود ندید،
روی به گریز نهاد و غیاثالدین پس از غارت اموال بر جای
مانده و غارت شهر، بازگشت و سعد بن زنگی دوباره وارد شیراز شد (جوینی،
۲ / ۲۰۲؛ وصاف، ۸۹؛ حمدالله،
۴۹۶). جوینی (همانجا) وقوع این حادثه را در
۶۱۹ ق نوشته كه صحیح نیست و روایت ابن اثیر
(۱۲ / ۴۲۰-۴۲۱) كه آن را ازجمله
حوادث سال ۶۲۰ و اوایل ۶۲۱ ق دانسته
است، باواقعیات تاریخی انطباق بیشتری دارد (قزوینی،
محمد، تعلیقات، ۱۵۴). چندی پس از این حادثه،
جلالالدین خوارزمشاه كه از برابر مغولان میگریخت، به فارس آمد
و وزیر خود شرفالملك را نزد سعد فرستاد (نسوی،
۱۲۷). بنابر پارهای روایات سعد كه از استقبال جلالالدین
طفره رفت، پسرش سلغرشاه را با ۵۰۰ سوار نزد سلطان فرستاد. جلالالدین
هم سلغرشاه را قرانداش لقب داد (وصاف، ۳۳۸) و روی به شیراز
نهاد (تاریخ ... ، ۱۵۸).
از آن پس تا پایان زندگی
سعد حادثۀ قابل توجهی رخ نداد. منابع وفات سعد را در ۶۲۳
تا ۶۲۸ ق دانستهاند (مثلاً نک : وصاف، ۹۰؛ بناكتی،
۳۸۴؛ حمدالله، ۱۹۶)، اما تاریخ دقیق
درگذشت او را قطبالدین محمد سیرافی در شرح قصیدۀ
اشكنوانیه كه نسخهای خطی از آن در دست است، به صراحت شب
چهارشنبه ۱۲ ذیقعدۀ ۶۲۳ ذكر كرده
است (قزوینی، محمد، همان، ۲۱۷). پیكرش را در
شیراز در جایی نزدیك محلۀ بال كت ــ كه
بعدها به دست ابش خاتون در آنجا رباط ابش عمارت شد ــ به خاك سپردند. این جایگاه
پس از آن به صورت آرامگاه خانوادگی سلغریان درآمد و بیشتر
فرمانروایان این دودمان در این محل مدفون شدند (زركوب،
۷۸)
طغرای سعد در صدر فرمانها این
عبارت بود: « وارث ملك سلیمان سلغر سلطان مظفرالدنیا و الدین
تهمتن سعد بن اتابك زنگی ناصر امیرالمؤمنین» (وصاف،
۹۰-۹۱).
سعد بن زنگی پادشاهی شجاع و
دادگر بود و با مردم به مدارا و مروت رفتار میكرد. در سایۀ
اقدامات او فارس آبادان شد و مردم در آسایش میزیستند (جنید،
۲۱۵؛ زركوب، ۷۵). سعد دانشمندان را مینواخت
و به عارفان اعتقاد داشت (جنید، همانجا). شمس قیس رازی كه سالیانی
در دستگاه سعد بوده، در كتاب خود المعجم ضمن شرح مجالس وی، بزرگواری
او را ستوده است (ص ۳۰۲). او هر سال همراه قافلۀ حجاج،عَلَمی
میفرستاد و چون قافله بازمیگشت، عَلَم را برخرگاه خود نصب میكرد
و هر روز هنگام ورود دو ركعت نماز در برابر آن میگزارد (منهاج، ۱ /
۲۷۲). با اینهمه، فرمانروایی تجمل خواه بود و
گفتهاند كه خراج سالانۀ یك ولایت از سرزمین فارس صرف هزینۀ جامعۀ او میشد
(همانجا).
وزارت سعد را در دوران حكومت نسبتاً
طولانی او دو تن برعهده داشتند. نخست ركنالدین محمد بن صلاحالدین،
معروف به ركنالدین صلاح كرمانی كه ابتدا در دستگاه ملك دینار
غز وزارت داشت و یك بار هم به زندان افتاده بود، اما پس از رهایی،
پایگاهی عالیتر یافت و سعد او را به وزارت خود برگزید
(وصاف، ۸۷؛ باستانی، ۷۲-۷۳). چندی
بعد ركنالدین از مقام خود معزول شد و سعد یكی از دانشمندان و
شاعران فارس، یعنی خواجه عمیدالدین ابونصر اسعد ابزری
فارسی را به وزارت خود برگماشت و او تا پایان پادشاهی سعد در این
مقام ماند (نک : ه د، ابزری).
۶. مظفرالدین ابوبكر بن سعد
(۶۲۳- ۵ جمادی
الآخر ۶۵۸ ق / ۱۲۲۶- ۱۹ مۀ
۱۲۶۰ م)، نامورترن فرمانروای سلغری است. در
دوران طولانی حكومت او، سرزمین فارس آبادانی و رونق بسیار
یافت و وی توانست این منطقه را از خطر تهاجم مغولان كه سراسر ایران
را ویران كرده بودند، حفظ كند. ابوبكر هنگامی كه پدرش درگذشت، در شیراز
نبود و عمیدالدین ابزری وزیر، پایتخت را تا رسیدن
او كه به روایتی رسماً ولیعهد پدر بود (زركوب،
۷۹)، حفظ كرد و پس از آن راه را برای فرمانروایی او
هموار ساخت.
از تاریخ تولد ابوبكر اطلاع صحیحی
در دست نیست. اما از آنجا كه رشیدالدین فضلالله سن او را وقت
مرگ، ۶۷ سال دانسته، برمیآیـد كه در
۵۹۱ ق زاده شـده اسـت (نک : قزوینی، محمد، «ممدوحین»،
۷۲۳). لقب او به اشارۀ همۀ منابع،
مظفرالدین بوده و تنها در یك جا و چندین بار از او با نام
نصرالدین ابوبكر یاد شده است (نسوی، ۳۱). ابوبكر
چون بر تخت نشست، به رغم وفاداری عمیدالدین ابزری نسبت به
او، وی را در قلعۀ اشكنوان به حبس انداخت و یك سال بعد در ۶۲۴ ق او
را از پای درآورد (وصاف، ۹۱-۹۲).
ابوبكر با مغولان از در اطاعت درآمد و
چون خاطرش از آن جانب آسوده شد، دامنۀ متصرفات خود را توسعه داد و سپاه
خود را برای گشودن كیش و هرمز و بحرین به سوی جنوب گسیل
كرد (منهاج، همانجا). كیش را در ۶۲۸ ق تصرف كرد (وصاف،
۱۰۳-۱۰۵) و روی به بحرین نهاد و
در ۶۴۱ ق شهر مركزی طاروت را در آنجا تسخیر كرد،
اما پیوسته با حاكمان آنجا منازعاتی داشت، تا آنكه رشتۀ این
درگیریها در ۶۵۴ ق قطع شد و ابوبكر حكمت آنجا را به
عصفورین راشد بن عمیر و مانع بن علی بن ماجد برگرداند (همو،
۱۰۵-۱۰۶؛ حمدالله، ۵۰۶؛ بیضاوی،
۸۸؛ اشپولر. ۱۴۷- ۱۴۸) و آنان
پذیرفتند كه هر سال خراج بفرستند (غفاری،
۱۲۶-۱۲۷).
پس از درگذشت چنگیزخان، ابوبكر
برادرزادۀ خود تهمتن را برای اظهار اطاعت نزد اكتای قاآن فرستاد. قاآن
فرستادۀ ابوبكر را بنواخت و فرمان «قتلغ خانی» برای او فرستاد و همین
امر سبب شد تا فارس از یورشهای بعدی مغولان در امان بماند
(وصاف، ۹۱). ابوبكر از آن پس نیز هر سال پسر خود سعد را با یكی
از برادر زادگانش به دربار خان مغول میفرستاد و مالیات معهود را میپرداخت
(اقبال، ۳۸۶). چندی بعد هنگامیكه هلاگوخان امور ایران
را در دست گرفت، ابوبكر فرزند خود سعد را نزد وی فرستاد و به این ترتیب
توانست وضع موجود را حفظ كند (اشپولر. ۱۴۸). او در اظهار اطاعت
از مغولان تا جایی پیش رفت كه هنگام محاصرۀ بغداد، سپاهیانی
به مدد هلاگو خان روانه كرد و پس از فتح آن شهر، خان را تهنیت گفت (قزوینی،
محمد، همان، ۷۲۱-۷۲۲). او شحنگان مغول را كه
به فارس آمده بودند، در بیرون شیراز جای داد و مایحتاج آنان
را همواره مهیا میكرد و كسانی را مأمور كرده بود تا رفت و آمد
آنان را زیر نظر گیرند (وصاف، ۹۲). از حوادث دیگر
دوران حكومت او نزاعهایش با ملوك شبانكاره و قراختاییان كرمان
است. در این زمان چند تن از امیران خوارزمشاه چون اورخان و سونج خان
كه در دربار ابوبكر بودند، به كرمان حملهورشدند، اما از قطبالدین محمد بن
جینتمور حاكم قراختایی كرمان در جیرفت به سختی شكست
خوردند و به فارس برگشتند (منشی، ۲۷؛ فصیح، ۲ /
۳۰۷).
مظفرالدین محمد بن مبارز از ملوك
شبانكاره پیوسته برای توسعۀ قلمرو خود به فارس حمله میكرد
و ابوبكر هر چند نتوانست به كلی او را از پای درآورد، اما با قطع
درختان و سوزاندن محصولات، زیان فراوان بر او وارد كرده (وصاف،
۲۵۴؛ اشپولر، ۱۵۲).
از این گذشته ابوبكر با فرمانروایان
دور و نزدیك دیگر روابط حسنهای داشت، چنانكه یك بار
علاءالدین اسماعیلی پدر ركنالدین خورشاه فرمانروای
اسماعیلیۀ الموت از او طبیبی حاذق خواست و ابوبكر یكی از
پزشكان برجستۀ فارس به نام امام بهاءالدین بن ضیاءالدین كازرونی
را نزد وی فرستاد (وصاف، ۳۴۷). حادثۀ دیگر
عصر او، قتل برادرش سلغرشاه ملقب به قرانداش بود كه گفتهاند ابوبكر او را به چشم
رقیب خود میدید و به دستور او، وی را زهر دادند (همو،
۹۸-۱۰۰).
ابوبكر بن سعد سرانجام در شیراز
درگذشت (رشیدالدین، ۲ / ۶۶۴؛ قزوینی،
محمد، «ممدوحین»، ۷۳۲؛ قس: زركوب، ۸۵، كه مدت
سلطنت او را ۳۶ سال ضبط كرده است؛ نیز نک : حمدالله، همانجا).
وصاف شیرازی (ص ۱۰۶) مرگ ابوبكر را در
۶۵۹ ق یاد كرده است كه صحیح نمینماید.
پیكر ابوبكر را نزدیك مزار پدرش سعد بن زنگی در رباط ابش به خاك
سپردند (قزوینی، محمد، تعلیقات، ۲۱۷؛
شبانكارهای، ۱۸۴).
ابوبكر، نامورترین پادشاه سلغری
بود و در دورۀ پادشاهی خود خدمات زیادی انجام داد. او پس از آنكه
خطر حملۀ مغول را از میان برداشت، برای افزایش درآمد كشاورزان
به كارهایی دست زد و تسهیلات مالیاتی قائل شد و
روستاییان آواره را به برگشت به روستاهای خود تشویق كرد (پتروشفسكی،
۲ / ۱۶۷) و املاكی را كه به تصرف دیوان
درآمده و مورد منازعه بود، به صاحبان اصلی بازگرداند (همو، ۲ /
۸۲). در روزگار او تنها از ولایات كربال هر سال
۳۰۰ هزار خرواز غله برداشت میشد (وصاف،
۲۶۳). مردم در عهد او آسوده بودند و به خوشی روزگار میگذراندند
و آوازۀ او تا بدانجا رسید كه در برخی از شهرهای هند، خطبه به
نام او میخواندند (زركوب، ۷۹-۸۰).
ابوبكر پادشاهی دیندار و
متشرع بود و صالحان، عابدان، زهاد و متشرعان را به دیدۀاحترام مینگریست.
اما با ترویج فلسفه و حكمت و منطق مخالف بود. چنانكه گروهی از عالمان
علوم عقلی مانند صدرالدین محمود اشنهی وشهابالدین توده
پشتی را از فارس تبعید كرد (وصاف، ۹۲-۹۴؛
خواندمیر، حبیب السیر، ۲ / ۵۶۳).
شاعران و عرفا را دوست میداشت و مرید شیخ صدرالدین
ابوالمعالی مظفر بن روزبهان عدوی بود (جنید،
۱۹۱)، شیخ سعدی شاعر بزرگ بارها این پادشاه
را ستوده است. رونق و آبادانی و امنیتی كه در عصر او در سرزمین
فارس پدید آمد، سبب شد كه عالمان و شاعران از هر طرف به دربار او روی
آورند (قزوینی، یحیی،
۱۹۶-۱۹۷).
وزارت ابوبكر در آغاز بر عهدۀ اسعد
ابزری بود، اما به زودی بركنار و مقتول شد (وصاف،
۹۱-۹۲؛ فسایی، ۱ /
۲۵۶). پس از وی این سمت را امیر فخرالدین
ابوبكر و مقربالدین مسعود برعهده گرفتند. فخرالدین فرزند ابونصر
حوائجی بود و مراتب و مقامات متعددی را تا وزارت پیمود. او شخصی
دانا و دانش دوست بود و موقوفات بسیار در فارس از خود برجای نهاد
(وصاف، ۹۴؛ اقبال، ۳۸۷). سعدی در مقدمۀ
گلستان پس از ستایش ابوبكر و فرزندش سعد، وزیر او فخرالدین رانیز
ستوده (ص ۵۵) و غیر از آن چند قصیدۀ طولانی
در رثای وی سروده است (قزوینی، محمد، «ممدوحین»،
۷۴۷- ۷۴۸). فخرالدین سرانجام به دستور
تركان خاتون، همسر سعد بن ابی بكر هلاك شد (وصاف، ۱۰۶).
شخصیت برجستۀ دیگر عصر ابوبكر، علامه جمالالدین ابوبكر مصری قاضی
القضات آن عصر بود كه از مصر به شیراز آمد و پس از مدتی به این
منصب دست یافت (همو، ۹۳-۹۴).
۷. مظفرالدین سعد بن ابی
بكر
(د ۱۷ جمادی الآخر
۶۵۸ ق / ۲ ژوئن ۱۲۶۰ م)، از زمان
ولیعهدی، برای خود در شیراز دیوان و دستگاهی
داشت و از سوی پدر به مأموریتهای سیاسی میرفت.
سعدی بنابر قول مشهور، تخلص خود را از نام سعد برگرفت (قزوینی،
محمد، همان، ۷۲۶-۷۲۷). سعد بن ابی بكر
درحدود سال ۶۵۳ ق به دستور پدر رهسپار درگاه ارغون شد تا اعلام
اطاعت و انقیاد كند (رشیدالدین، ۲ / ۶۸۸-
۶۸۹). دیگر بار پس از فتح بغداد به دست هلاگوخان به رسم
تهنیت عازم آن شهر شد و در ۷ شعبان ۶۵۶ به اردوی
هلاگوخان رسید و مورد مرحمت و ملاطفت او قرار گرفت (همو، ۲ /
۷۱۷؛ بناكتی، ۴۱۹). دو سال بعد هم چون
هلاگو لرستان را فتح كرد، به اردوی او رفت و در راه بازگشت، در تفرش به بیماری
سختی دچار شد (قزوینی، محمد، همان، ۷۲۸-
۷۲۹) و همانجا خبر مرگ پدرش ابوبكر به وی رسید.
متعاقب آن در شیراز خطبۀ حكومت به نام خوانده شد و سكه به نامش ضرب گردید. سعد بن ابی
بكر از همانجا به سبب نفرتی كه ازخواجه فخرالدین ابوبكر، وزیر
پدر داشت، دستور قتل او را صادر كرد، اما پیش از آنكه این حكم اجرا
شود، خود در اثر همان بیماری درگذشت (وصاف، ۱۰۶؛ رشیدالدین،
۲ / ۶۶۴؛ بیضاوی، ۸۹؛ اقبال،
۳۸۹). جنازهاش را به شیراز بردند و در مدرسۀ عضدیه
كه زنش تركان خاتون در نزدیكی دروازه دولت شیراز بنا نهاده بود،
به خاك سپردند (زركوب، ۸۶). دوران حكومت او را صاف (همانجا)
۱۸ روز و زركوب شیرازی (همانجا) ۱۷ روز ذكر
كرده است.
سعد بن ابی بكر در هنگام مرگ
۳۷ سال داشت و بنابراین میبایست در
۶۲۱ ق زاده شده باشد (نک : فصیح، ۲ /
۳۲۸). از اتابك سعد یك پسر و دو دختر برجای ماند.
پسر ۱۲ سالۀ او محمد پس از وی حکومت یافت. دختر كوچكتر وی ابش،
سرانجام به عنوان آخرین اتابك سلغری به پادشاهی نشست (قزوینی،
محمد، همان، ۷۲۹). سعدی در قصیدهای كه ناگزیر
باید اندكی پیش از مرگ سعد سروده شده باشد، در مدح او و رثای
پدرش ابوبكر سخن رانده و پس از مرگ سعد هم چند قصیده در اندوه از دست رفتن
ممدوحش سروده است (قزوینی، محمد، همان،
۷۲۹-۷۳۰).
سعد شاهزادهای نیكوكار و
دوستدار اهل فضل و دانش بود و آنان را مینواخت و صله میداد (جنید،
۲۷۲). خود او هم به روزگار نوجوانی نزد فقیه شرفالدین
از دانشمندان سدۀ ۷ ق در شیراز به كسب دانش پرداخته بود (همو،
۲۱۲).
۸. عضدالدین محمد بن سعد بن
ابی بكر
(۶۵۸-۶۶۰
ق / ۱۲۶۰-۱۲۶۲ م)،
۱۲ ساله بود كه بر جای پدر نشست و لقب سلطان عضدالدین یافت.
اما كارها را مادرش تركان خاتون، دختر قطبالدین محمود شاه اتابك یزد،
اداره میكرد (رشیدالدین، ۱ / ۶۶۴؛ فصیح،
همانجا). پادشاهی محمد بن سعد هم چندی نپایید و او در ذیحجۀ
۶۶۰ از بام فرو افتاد و درگذشت (رشیدالدین، همانجا؛
غفاری، ۱۲۷؛ حمدالله، ۵۰۶؛ قس: وصاف،
۱۰۷، كه درگذشت محمد بن سعد را در ۶۶۱ ق
دانسته است). تنها شبانكارهای نقل كرده است كه فوت محمد بن سعد در اثر ضربۀ لگدی
بود كه مادرش تركان خاتون بر او نواخت و وی را عمداً كشت (ص
۱۸۵). اگر این خبر صحیح باشد، باید گفت كه
تركان خاتون خود داعیۀ سلطنت داشته و به تدریج موانع را از سر راه خود برمیداشته
است. پیكر محمد بن سعد را در مدرسۀ عضدیۀ شیراز
نزدیك مدفن پدرش سعد به خاك سپردند (زركوب، ۸۷؛ قزوینی،
محمد، تعلیقات، ۲۱۸).
در زمان پادشاهی محمد بن سعد،
چنانكه گذشت، به دستور تركان خاتون، فخرالدین ابوبكر كه روزگاری دراز
وزارت اتابكان را برعهده داشت، به قتل رسید (اقبال، ۳۹۰؛
قزوینی، محمد، همان، ۲۳۴). پس از وی خواجه
نظامالدین ابوبكر به وزارت رسید و اندكی بعد همراه با هدایایی
به رسات نزد هلاگوخان رفت و از سوی اومنشور ایالت فارس را به نام محمد
بن سعد بیاورد (وصاف، ۱۰۶؛ خواندمیر، دستور،
۲۳۹).
سعدی در مقدمۀ
بوستان شرحی دربارۀ محمد بن سعد به نظم آورده و در آن از او به عنوان سلطان وقت یاد
كرده (ص ۴۰)، اما پیداست كه این قسمت را چند سال پس از
اتمام كتاب یعنی در ۶۵۸ ق به بعد به كتاب خود
افزوده است. عنوان این قسمت در یكی از نسخههای خطی
چنین است: «ستایش اتابك محمد بن سعد بن ابیبكر». جز آن نیز
اشعار دیگری در مدح این اتابك سروده است (قزوینی،
محمد، «ممدوحین»، ۷۳۲-۷۳۵).
۹. محمدشاه بن سلغرشاه بن سعد بن
زنگی
(۶۶۰-۶۶۱
ق / ۱۲۶۲-۱۲۶۳ م). پس از درگذشت
محمد بن سعد، مادرش تركان خاتون با رایزنی امرای دولت، پسر عم
محمد به نام محمد شاه بن سلغرشاه بن سعد زنگی را كه دامادش شد، به پادشاهی
برداشت (حمدالله، همانجا؛ وصاف، ۱۰۷). محمدشاه مردی دلیر
و خردمند بود. در فتح بغداد همراه هلاگوخان دلاوریها كرد و هلاگو شجاعت او
را میستود، اما چون به پادشاهی رسید، به عشرت نشست و بیدادگری
پیش گرفت و حتی برادر بزرگ خود سلجوق شاه را كه در قلعۀ اصطخر
زندانی بود، بیرون نیاورد. به تدریج مردم از او رویگردان
شدند، تا اینكه تركان خاتون به یاری امرای شول و تركمان
در ۱۰ رمضان ۶۶۱ او را دستگیر كرد ونزد هلاگو
فرستاد (همانجا؛ زركوب، ۸۷- ۸۸؛ میرخواند،
۶۱۶). مدت سلطنت او بیش از ۸ ماه نبود (حمدالله،
همانجا؛ فصیح، ۲ / ۳۳۰؛ قس: وصاف،
۱۰۸). محمد شاه چند ماه بعد هنگام شورش برادرش سلجوق شاه بر ضد
مغولان، به دستور هلاگو كشته شد (میرخواند، ۴ /
۶۱۸؛ خواندمیر، حبیب السیر، ۲ /
۵۶۶).
۱۰. مظفرالدین سلجوق
شاه بن سلغرشاه بن سعد بن زنگی
(۶۶۱-۶۶۲
ق / ۱۲۶۳-۱۲۶۴ م)، برادر بزرگتر
محمد شاه كه از طرف مادر به سلجوقیان نسب میبرد. پس از بركناری
محمد شاه، به درخواست تركان خاتون و پشتیبانی امیران سپاه، وی
را از زندان به درآوردند و فرمانروایی دادند و تركان او را به شوهری
برگزید (وصاف، همانجا؛ بیضاوی،
۸۹-۹۰). سلجوق شاه فرمانروایی عیاش و
ستمگر بود و نیز از تركان خاتون همسر خود كینهای شدید در
دل داشت و چون شایع شد كه او درنهان با شمسالدین میاق، یكی
از غلامان ترك، سروسرّی دارد، فرمان به قتلش داد (وصاف، همانجا؛ زركوب،
۸۸؛ میرخواند، ۴ / ۶۱۸) و دو دختر وی
یعنی سلغم و ابش را هم در قلعۀ سپید به زندان افكند (رشیدالدین،
۲ / ۶۶۴)، اما شمسالدین میاق گریخت و
هلاگو را از وقایع شیراز بیاگاهانید (وصاف، میرخواند،
همانجاها).
هلاگو به انتقام آن، نخست محمد شاه را
كه در اسارت داشت، به قتل ساند و آنگاه لشكری به فرماندهی التاجو و تیمور
به شیراز فرستاد و حكام دست نشاندۀ خود در اصفهان و لرستان و یزد
و كرمان را به یاری آنان مأمور كرد (وصاف،
۱۰۸-۱۱۰؛ اقبال،
۳۹۰-۳۹۱). پیش از آنكه لشكر مغول به شیراز
برسد، نظامالدین حسن شبانكارهای با هزار سوار به همراه علاءالدوله
حاكم یزد جلوداران سلجوقشاه را از میان برداشتند و او را به كازرون
گریزاندند (تاریخ، ۱۶۰-۱۶۵؛
شبانكارهای، ۱۶۸- ۱۶۹،
۱۸۶؛ رشیدالدین، همانجا). التاجو هم متوجه شیراز
شد و قصد كشتار مردم و غارت شهر كرد، اما امیر مقربالدین مسعود كه از
وزیران دوران ابوبكر بن سعد و مردی خیراندیش و پارسا بود،
با گروهی از سادات شهر به پیشواز او رفت و وی را از حمله به شیراز
بازداشت (وصاف، ۱۰۹؛ قزوینی، محمد، تعلیقات،
۲۹۰). از آن سوی سلجوق شاه با لشكر و خزانه به بندر خورسیف
در كنارۀ سیراف رفت و كشتیها آماده كرد تا اگر از عهدۀ دفع
مغولان برنیاید، از دریا بگذرد، اما التاجو بیدرنگ به
تعقیبش پرداخت و سرانجام او را كه به كازرون بازگشته و موضع گرفته بود، به
اسارت گرفتند و پس از چندی در پای قلعۀ سپید در
اواخر سال ۶۶۲ ق به دار آویختند (وصاف،
۱۰۸-۱۱۰؛ قزوینی، محمد، «ممدوحین»،
۷۴۰-۷۴۲؛ بیضاوی،
۹۰). در این نبرد علاءالدوله اتابك یزد هم به دست یكی
از غلامان سلجوق شاه كشته شد.
مدت سلطنت سلجوق شاه ۵ ماه و به
روایتی ۷ ماه بود؛ وصاف در موضع دیگر كتاب خود (ص
۲۵۵) نیز واقعۀ كازرون و قتل سلجوق شاه را در ربیعالثانی
۶۶۲ دانسته است (قس: حمدالله، ۵۰۷، كه حادثه
را به رغم تمام مورخان جزو وقایع صفر ۶۶۳ آورده است).
با قتل سلجوق شاه، حكومت اتابكان مستقل
از میان رفت و از آن پس فارس مستقیماً تحت سلطۀ ایلخانان
درآمد (وصاف، ۱۱۰؛ زركوب، ۸۹؛ قزوینی،
محمد، همان، ۷۴۲). پس از این واقعه دختران تركان خاتون از
زندان آزاد شدند و جدۀ آنان یاقوت تركان آن دو را نزد هلاگو برد ودر آنجا ابش خاتون كه به
اقرب احتمال در ایام حیات تركان خاتون به عقد منگو تیمور پسر
هلاگوخان در آمده بود، رسماً زن منگو تیمور شد (رشیدالدین،
همانجا؛ وصاف، ۱۱۴).
از سلجوق شاه دو دختر برجای ماند.
یكی را به اردوی مغول فرستادند و دیگری كه فاطمه
خاتون نام داشت، به عقد نصرتالدین ابراهیم شاه برادر نظامالدین
حسویه درآمد (شبانكارهای، ۱۶۹؛ وصاف،
۲۵۵؛ منتخب التواریخ، ۵-۶).
شیخ سعدی در مدح سلجوق شاه
چند قصیده سروده از جمله در قصیدهای به زندانی بودن وی
در عصر محمد شاه اشاره كرده است (قزوینی، محمد، همان،
۷۴۲-۷۴۳).
۱۱. ابش خاتون
(حك ۶۶۲-۶۸۵
ق / ۱۲۶۴-۱۲۸۶ م). پس از قتل
سلجوق شاه چون از خاندان سلغری غیر از دختران سعد بن ابیبكر یعنی
سلغم و ابش كسی نمانده بود، امرا و بزرگان شیراز ابش خاتون خواهر كوچكتر
را به سلطنت برداشتند و خطبه وسكه به نام او كردند (وصاف، ۱۱۰؛
زركوب، همانجا). ابش مدت ۲۳ سال گاه به اسم و گاه به رسم در فارس
حكومت كرد (قزوینی، محمد، همان،
۷۴۳-۷۴۴). به روایت حمدالله مستوفی
وی یك سال پس از شروع سلطنت به اردوی مغول برده شد و به شوهرش
منگو تیمور ملحق گردید. ابش خاتون بزرگترین زن منگو تیمور
و خاتون بزرگ او محسوب میشد (رشیدالدین، ۲ /
۶۸۲).
دوران حكومت واقعی ابش بر فارس بر
چند دوره متمایز تقسیم میشود. تقریباً میتوان گفت
كه او تا ۶۶۷ ق در شیراز مستقر بوده و بیشتر اختیارات
حكومتی را در دست داشته است (قزوینی، محمد، یادداشتها،
۱ / ۱۰). در همین سال انیكانو به امارت فارس منصوب
شد. او كلجه را كه نایب دیوان ابش بود، بازداشت كرد و بعداً او را به
قتل رساند. ظاهراً ابش خاتون از همین ایام شیراز را ترك كرد. از
آن پس امرای مغول متناوباً به شیراز آمده و در امور حكومت مداخله
داشتند (وصاف، ۱۱۳ به بعد؛ فسایی، ۱ /
۲۶۷- ۲۶۸)، اما پس از چندی به دستور
اباقاخان، ابش خاتون به شیراز بازگشت و مردم هم به شایستگی از
او استقبال كردند. این بار پس از استقرار و تسلط بر كارها، امور دیوان
و ادارۀ سرزمین فارس را به جلالالدین ارقان بن ملخان كه یكی
از نوادگان سعد بن زنگی بود، سپرد و خواجه نظامالدین ابوبكر را به
وزارت برگماشت (زركوب، ۹۳-۹۴)، اما ظاهراً این دوره
هم طولانی نبود و گزارشهای دیگر خبر از حضور وی در دربار
ایلخانان میدهد؛ تا اینكه سلطان احمد تگودار در
۶۸۲ ق مجدداً ابش خاتون را به فارس برگرداند (قزوینی،
محمد، «ممدوحین»، ۷۴۴). ابش این بار با قدرت حكومت
كرد و املاك بسیاری را در ولایات فارس از مزارع و روستاها به
تصرف خود درآورد (وصاف، ۱۲۴).
از حوادث دورۀ اخیر
حكومت ابش حملۀ قاضی شرفالدین ابراهیم به فارس و مقابله با او و هزیمت
و قتل شرفالدین در كوار فارس است (میرخواند، ۴ /
۲۶۰-۶۲۱). حادثۀ دیگر این
عصر، قتل سید عمادالدین از سوی ارغون خان ادارۀ برخی
امور فارس را در دست داشت (وصاف، ۱۲۵، ۱۲۶). پس
از قتل وی فرزندش به دادخواهی به اردوی مغول رفت و ارغون خان نیز
ابش و همراهان او را احضار كرد و گروهی از بزرگان شیراز چون جلالالدین
ارقان را بكشت و دیگر اجازۀ بازگشت به ابش خاتون نداد (رشیدالدین، ۲ /
۸۱۱؛ قزوینی، محمد، همان،
۷۴۴-۷۴۵؛ نیز نک : زركوب،
۹۴-۹۶).
ابش خاتون از آن پس در تبریز به
سر میبرد و سرانجام در همان شهر درگذشت و به خاك سپرده شد. بعدها دخترش
كردوچین پیكرش را به شیراز رساند و در مدرسۀ عضدیه
دفن كرد (رشیدالدین، ۲ /
۶۶۴-۶۶۵؛ غفاری،
۱۲۷؛ فصیح، ۲ / ۳۵۷؛ قس: میرخواند،
۴ / ۶۲۲؛ اقبال، ۳۹۵).
پس از درگذشت ابش، دخترش كردوچین
وارث او شد، اما حكومت فارس دیگر در دست اتابكان نبود و مغول ادارۀ آن ایالت
را در دست گرفت. با اینهمه، تا سالها بعد مراسم حكومتی را در سرای
اتابكان برپا میداشتند و «نوبت» را آنجا میزدند (رشیدالدین،
۱ / ۶۶۵).
از ابش خاتون در سالهای اخیر
سكّۀ زرینی به دست آمده كه بر روی آن كلمۀ توحید
و نام پیامبر (ص) و نام «ابش بنت سعد» و در وسط پشت آن عبارتی به خط
اویغوری و در حاشیۀ آن تاریخ ضرب دینار
در شیراز در ۶۸۳ ق آمده است. این سكه ظاهراً به
مناسبت بر تخت نشستن ارغون خان ضرب شده است (سامی،
۵۷۴-۵۷۵). ابش خاتون مدرسهای در كوی
طناب بافان شیراز احداث كرده بود (میرخواند، همانجا).
سعدی ابش خاتون را مدح كرده بود و
غزلی به نام او سروده است (قزوینی، محمد، همان،
۷۴۵-۷۴۶).
از ابش ظاهراً یك پسر و دو دختر
كه یكی از آن دو به نام كردوچین از بقیه مشهورتر است،
برجای بماند (نک : همو، یادداشتها، ۱ / ۱۱).
كردوچین پس از مرگ مادر به حسب وصیت وی بخشی از املاك و
اموال او را به تملك درآورد (وصاف، ۱۳۰). كردوچین بعداً
به عقد سیورغتمش اتابك كرمان در آمد و هم در آنجا میزیست (منشی،
۵۶). وی پس از درگذشت سیورغتمش زن ساتالمیش شد و پس
از او زن پسر عمش گردید (رشیدالدین، ۲ /
۶۸۲) و سرانجام به عقد امیر چوپان از امرای مشهور
مغول درآمد (شبانكارهای، ۱۸۷). او در
۷۱۹ ق به حكومت فارس رفت ودر آنجا به آبادانی و احداث بنا
از جمله مدرسۀ شاهی پرداخت (قزوینی، محمد، تعلیقات،
۲۸۳). از پایان زندگی وی اطلاعی در دست
نیست، اما مسلّم است كه تا ۷۲۹ ق در فارس بوده است
(اقبال، ۴۱۰).
آثار و عمارات
پادشاهان سلغری نه تنها با دوراندیشی
و اتخاذ سیاستی درست توانستند ایالت بزرگ فارس را در مدتی
طولانی در برابر تهاجم اقوام سلطهگر محافظت نمایند، بلكه هر یك
از آنان كوشیدند تا قلمرو خود و بهویژه شیراز پایتخت خود
را آبادان كنند. عمارات تاریخی مهمی چون مدارس، مساجد،
كاروانسراها و مقابر در این عصر خاصه به روزگار سعد بن زنگی و پسرش
ابوبكر پدید آمد كه بضی از آنها اكنون نیز برجای است
(مصطفوی، ۱۰). سنقر نخستین پادشاه این دودمان، مسجد
جامع شیراز را بنا كرد و منارۀ بلندی بر آن برافراشت و در اطراف آن چهار بازار پدید آورد و همه
را وقف كرد. او همچنین چشمهها وقناتهایی در شیراز به
وجود آورد (جنید، ۲۵۸؛ زركوب، ۷۲). مسجد سنقر
ظاهراً در خرگاه سرتراشان قرار داشته (لسترنج، ۲۷۰). اما امروزه
ازمسجد و مدرسه، آب انبار و بازاری كه او ساخته، اثری نیست.
مؤلف شدالازار مزار سنقر را در گورستان باغ نو ذكر كرده و این محله را
امروزه «بالاكفت» مینامند و میتوان احتمال داد كه بناهای سنقری
در همین محله قرار داشته است (نک : افسر، ۶۸).
چند بنای تاریخی هم
به زنگی بن مودود، دومین اتابك فارس منسوب است. او بر مرقد شیخ
ابوعبدالله خفیف شیرازی كه عمارتی محقر داشت، رباطی
بنا نهاد و با احداث چند ساختمان در اطراف، آن را پررونق ساخت و چند دیه و
مزرعه بر آن وقف كرد (بیضاوی،۸۶-۸۷؛ زركوب،
۷۳؛ نیز نک : افسر، همانجا). اما امروز نشانی از آنها در
دست نیست. زنگی بن مودود برای تأمین آب آشامدینی
شیراز در ۵۶۰ ق قناتی در تنگه اللهاكبر شیراز
حفر كرد كه آب آن هنوز هم گواراترین آب شیراز است (فسایی،
۲ / ۹۰۳؛ بهروزی، ۸۵؛ امداد،
۱۵).
تكلة بن زنگی باروی شیراز
را از نو برافراشت. وزیرش امینالدین كازرونی در نزدیكی
مسجد جامع عتیق، مدرسه و رباطی احداث كرد كه به نام او به مدرسۀ امینی
شهرت یافت (سامی، ۴۸۲). امیر مقربالدین
مسعود وزیر دیگر سلغریان، مدرسه و رباطی بنا كرد و آن را
مدرسۀ مقربی نامید. وی همچنین دارالشفا، آب انبار و
دارالحدیثی در شیراز ساخت و موقوفاتی برای آنها معین
كرد. فخرالدین ابوبكر ــ كه او هم روزگاری وزارت داشت ــ مسجد جامع دیگری
همراه با مدرسه و رباط ساخت و نام خود یعنی «فخری» بر آن نهاد.
او بین حرم سید میراحمد و سید میرمحمد، بازاری
به وجود آورد كه تا چندی پیش به نام «سرحوض بازار آقا» بر جای
بود و در نوسازی صحن حرمین از میان رفت (همانجا).
مشهورترین بنای عصر سلغریان
مسجدنو(ه م) شیراز است كه از آثار اتابك سعد بن زنگی است و بنای
آن در ۵۹۸ ق آغاز شد و در ۶۱۵ ق به اتمام رسید.
سعد بن زنگی غیر از آن،
بارویی استوار برگرد شیراز احداث كرد و بازارهایی
موسوم به اتابكی در شیراز ساخت و برای هر صنفی رستهای
خاص ترتیب داد. وی رباطی بر سر راه عراق ساخت كه آن را رباط
شهرالله یا «كرك» میگفتند (وصاف، ۹۰؛ بیضاوی،
۸۸؛ زركوب، ۷۷- ۷۸). از مساجد دیگر عصر
اتابكان، مسجد سنگی در نزدیك شیراز است. درچهار جانب آن شاهنشینهایی
در دل كوه تراشیدهاند و در وسط ان حوضی چهارگوش قرار دارد. این
بنا در اصل مربوط به دورۀ ساسانی بود و نقشۀ آن شبیه تالار بزرگ كاخ شاپور اول است. در كتیبههای این
مسجد نام اتابك ابوبكر و تاریخ ۶۵۲ ق به چشم میخورد
و كتیبۀ جداگانهای بر دیوار سمت چپ رواق آن حجاری شده است
(مصطفوی، ۹۱-۹۲). محوطۀ آرامگاه كورش
در دشت مرغاب در زمان اتابكان آبادتر شد و به مسجد تبدیل گردید. كتبیۀ آن
مربوط به رمضان ۶۱۲ است و در گوشه و كنار محوطه كتیبههای
دیگری هم وجود دارد. بر آستانۀ سنگی طرف غرب این
مسجد، نوشتۀ مفصلی با تاریخ ۶۲۰ یا
۶۲۱ ق دیده میشود (همو، ۱۰).
ابوبكر بن سعد در دوران طولانی
حكومت خود قدمهای مؤثری در آبادانی شیراز برداشت. او خرابیهای
ناشی از جنگهای مداوم با امرای شبانكاره و سلجوقیان و دیگران
را ترمیم كرد (بیضاوی، ۸۸- ۸۹). در
زمان او دو گنج در شیراز پیدا شد، ولی ابوبكر آنها را درخزانه
ننهاد و همه را مصروف ساختن مساجد جدید و تعمیر ابنیۀ ویران
شده كرد (شبانكارهای، ۱۸۴). وی دارالشفایی
در شیراز بنا كرد و چند رباط به نام رباط مظفری در بیضا،
ابرقوه، بند امیر و جابر و نیز رباطی دیگر بر سر راه
سواحل ساخت و بر هر یك موقوفاتی تعیین كرد تا آیندگان
خرابیهای آن را تعمیر نمایند (بیضاوی،
همانجا؛ زركوب، ۸۵). در دارالشفای شیراز پزشكان حاذقی
به كار گمارد و در كنار آن باغستانی ترتیب داد كه در فصل بهار گردشگاه
مردم شیراز بود (وصاف، ۹۲-۹۳). از آثار دیگر
او پل بند امیر در كنار بند عضدالدوله است (فصیح، ۲ /
۳۱۳).
در زمان سلغریان، بنای
امامزاده شاه چراغ شیراز به دست امیر مقربالدین وزیر
ابوبكر بن سعد ساخته شد و او بقعه و بارگاهی بر آن برافراشت (سامی،
۵۷۵-۵۷۶). اتابك ابوبكر هم رواقی بر آن
افزود و پس از آن تاكنون چند بار این گنبد تجدید بنا شده است (مصطفوی،
۶۳). از مدرسهای كه تركان خاتون ملكۀ قدرتمندی
سلغری در شیراز بنا كرد و به نام مدرسۀ عضدی
شهرت داشت، اینك بخشی برجای مانده و نشاندهندۀ عظمت
آن در عصر آبادی و شكوه شیراز است (سامی،
۱۸۱-۱۸۲). نیز از ابش خاتون آخرین
فرمانروای اتابكان در شیراز بنایی به نام رباط ابش به یادگار
مانده كه از بقاع مشهور شیراز است و چند تن از فرمانروایان این
خاندان در آن مدفونند (قزوینی، محمد، تعلیقات،
۲۱۷). این بنا امروز در انتهای جنوب شرقی شیراز
و مجاور محل معروف به قصاب خانه قرار گرفته و شامل بنای نیمه ویران
باشكوهی است كه به سبب استفادۀ بسیار ازچوب در ساختمان آن، استحكام چندانی ندارد. این
بنا به شكل مربع و هر ضلع آن ۷۵ / ۱۶ متر و ارتفاع آن
۲۰ متر است. در طبقۀ پایینی معرقهای عالی كار كرده بودند كه
قسمت كمی از آن برجای مانده بود و به موزۀ پارس منتقل
شده است (سامی، ۵۷۴؛ مصطفوی، ۶۸-
۶۹). رباط ابش خاتون امروزه به «خاتون قیامت» معروف است (امداد،
۱۴۷؛ كریمی، ۱۰۵ به بعد).
ادبیات و هنر در عصر اتابكان
ادب و زبان فارسی در دورۀ
اتابكان رونق یافت. پادشاهان سلغری حامی و مشوق شاعران و نویسندگان
بودند و آنان را در دستگاه خود میپذیرفتند. چند تن از اتابكان خود
صاحب ذوق بودند و اشعاری سرودهاند. چنانكه سنقر و سعد بن زنگی شعر میگفتند
(نفیسی، ۱ / ۱۰۱) و از چندی تن از آنان
چون سلجوق شاه بن سلغر و سلغر شاه بن سعد بن زنگی ابیاتی برجای
مانده است (همو، ۱ / ۱۷۹). جنید شیرازی
از مشایخ و عرفای متعددی نام برده كه پادشاهان این سلسله
به آنان ارادات میورزیدند و در تكریمشان میكوشیدند.
در مجالس اتابكان همواره ادیبان و شاعران شركت میكردند، چنانكه سعد
بن زنگی یكی از دانشمندان وقت به نام حكیم افضل بامیانی
را كه عالم و حكیمی مبرّز بود، به شیراز دعوت كرد و او را جزو
معاشران و همنشینان خود قرار داد (قزوینی، زكریا،
۱۵۴).
افضلالدین احمد كرمانی
مورخ مشهور و صاحب كتاب بدایع الازمان با سعد انسی داشت و یك
بار در محفلی اتابك او را به نظم شعری آزمود و افضل به خوبی از
عهده برآمد (محمد بن ابراهیم، ۴۷- ۴۸). از
دانشمندان و اولیای بزرگ دیگر این عصر شیخ روزبهان
بقلی شیرازی مورد توجه اتابكان بود و تكلة بن زنگی او را
از فسا به شیراز فراخواند (نک : آربری، ۱۱۹). اما
ابوبكر بن سعد پادشاه مشهور این سلسله، چنانكه گذشت، با حكیمان نظرخوشی
نداشت و ازحكمت و علوم عقلی متنفر بود و گروهی از دانشمندانی را
كه اهل این علوم بودند، از شیراز بیرون كرد، ولی به
متصوفه و اهل عرفان اقتصادی داشت، چنانكه در ۶۲۲ ق از
زندان نامهای به شیخ عزالدین مودود زركوب شیرازی
نوشت و طلب دعا و استمداد كردو شیخ در پاسخ او نامهای نوشت (زركوب،
۸۲-۸۴).
عصر اتابكان مزین به نام مشرفالدین
مصلح سعدی (د ۶۹۱ ق / ۱۲۹۲ م)، یكی
از پرآوازهترین شاعران ایران است. سعدی در قصاید، مثنویات،
غزلیات و گلستان خود بارها نام شماری از پادشاهان این سلسله را
به مناسبت آورده، یا به مدح آنان پرداخته و بدینسان نامشان را جاودان
كرده است. سعدی پس از سفرهای طولانی به كشورهای مختلف
جهان اسلام، سرانجام به شیراز بازگشت و از خاصان سعد بن ابیبكر ولیعهد
وقت كه شاهزادهای ادبپرور بود، در آمد (نفیسی، ۱ /
۱۶۷؛ اقبال، ۵۳۹-۵۴۰) و
تخلص خود را از نام او برگرفت. اینكه برخی چون خواندمیر (حبیب
السیر، ۲ / ۵۶۱) و غفاری (ص
۱۲۶) گفتهاند كه تخلص او مأخود از نام سعد بن زنگی است،
درست نمینماید (نک : قزوینی، محمد، «ممدوحین»،
۷۲۶).
سعدی بیشتر آثار خود را به
ابوبكر بن سعد اهدا كرده و نام او را با تجلیل در مقدمۀ گلستان و در
اواخر باب هفتم آن كتاب و در دیباچۀ بوستان آورده و به ستایش او
پرداخته و با انوشروانش مقایسه كرده است (قزوینی، محمد، همان،
۷۲۴-۷۲۵). بوستان یا سعدی نامه
در ۶۵۵ ق به اتمام رسید و به ابوبكر اهدا شد، اما شاعر
سالها بعد در آن تجدیدنظر كرد و بخشی در ستایش محمد بن سعد بن
ابیبكر بر آن افزود. این مطلب از آنجا معلوم میشود كه وی
از محمد بن سعد به عنوان حاكمی كه بر سریر قدرت استقرار دارد، یاد
كرده است (بوستان، ۴۰-۴۱). او همچنین در بوستان ضمن
حكایتی در مدح ابوبكر سخنانی گفته و در آخر اتابك را اندرز داده
است كه بیشتر به كارهای نیك بپردازد (ص
۹۲-۹۳، نیز نک : ۹۷،
۱۸۰-۱۸۱). در دیباچۀ
گلستان هم از ابوبكر و سعد فرزند وی یاد شده است (نک : ص
۵۱، ۵۴، ۵۵).
سعدی در مدح و مرثیۀ
پادشاهان دیگر سلغری قصاید و غزلیاتی دارد. او همچنین
دو قصیده در مدح تركان خاتون زن سعد بن ابیبكر سروده و با اینكه
صریحاً نام او را به میان نیاورده است، ولی از سیاق
عبارات به خوبی دانسته میشود كه ممدوح، همان تركان خاتون است (قزوینی،
محمد، همان، ۷۳۷- ۷۳۹).
در دوران اتابكان فارس به سبب هجوم
مغولان، گروهی از ادیبان و عالمان مشهور از مناطق دیگر به این
سرزمین سرازیر شدند و در سایۀ حمایت
سلغریان روزگار گذراندند. از جملۀ آنها شمس قیس رازی
است كه در دربار خوارزمشاهیان میزیست و پس از شكست قطعی
آنان رهسپار فارس شد و در اواخر دورۀ سعد بن زنگی به خدمت او رسید و پس از او نیز نزد
ابوبكر بن سعد ماند. او كتاب مشهور المعجم فی معاییر اشعار
العجم را در حدود سال ۶۳۰ ق به نام ابوبكر بن سعد نوشت. این
كتاب را مؤلف اصلاً به عربی نوشته بود و خلاصۀ آن را با این
نام به فارسی تهیه و تدوین كرد (نک : شمس قیس، ۷-
۸؛ اقبال، ۵۱۸- ۵۱۹).
مجد همگر شاعر نامور دیگر این
عصر هم در دربار اتابكان میزیست و از خاصان سعد بن ابی بكر
ممدوح سعدی بود و لااقل از ۶۴۷ ق در خدمت او روزگار میگذراند.
مجد همگر در ۶۸۴ ق درگذشت. دیوان او كه مشتمل بر مدایحی
دربارۀ اتابكان است، در حدود ۷ هزار بیت دارد (نفیسی،
۱ / ۱۶۲). كمالالدین اسماعیل اصفهانی
و قاضی نظامالدین قمر اصفهانی دو تن از شاعران سدۀ
۷ ق با اینكه در اصفهان میزیستند، اشعاری در مدح
سعد بن زنگی و ابوبكر بن سعد سرودهاند (صفا، ۲ /
۸۷۳؛ نفیسی، ۱ / ۱۷۲).
شاعر دیگری كه به عربی و فارسی شعر میسرود، عزالدین
ابورشاد رشید بن بنجیر شیرازی، مشهور به عزالدین
بنجره است كه شرح حال مختصری از او را ابن فوطی در تلخیص مجمع
الآداب به دست داده است. عزالدین بنجره اشعاری در مدح اتابكان و از
جمله قصیدۀ مفصلی به عربی در مدح تكله سروده است (وصاف، ۸۶؛
قزوینی، محمد، تعلیقات،
۵۳۳-۵۳۴). از شاعران دیگر این
عصر فریدالدین احوال اصفهانی است كه مدتی در شیراز
به سر برد و سعد بن ابی بكر و وزیر نظامالدین را ستایش
كرد. او پس از آن به اصفهان رفت و در آنجا اقامت گزید (نفیسی،
۱ / ۱۶۶).
از دانشمندان و عالمان دینی
عصر اتابكان باید از شهابالدین ابوعبدالله فضلالله بن تاجالدین
توران پشتی و ابوالمبارك عبدالعزیز بن محمد آدمی نام برد (جنید،
۱۳۶). توران پشتی از دانشمندان و فضلای آن عصر بود
و كتابهای چندی نوشت كه از جمله المعتمد فی المعتقد در اعتقادات
كه به تحفۀ مظفری و تحفۀ سلغری نیز معروف است. او كتابش را به نام ابوبكر بن سعد و ولیعهد
وی نوشته است. این كتاب به زبان اردو نیز ترجمه شده است (نفیسی،
۱ / ۱۵۳).
مآخذ
آربری، آرتورجان، شیراز
مهد شعر و عرفان، ترجمۀ منوچهر كاشف، تهران، ۱۳۵۳ ش؛ آقسرایی،
محمود، مسامرة الاخبار و مسایرة الاخیار، به كوشش عثمان توران،
آنكارا، ۱۹۴۳ م؛ ابن اثیر، الكامل؛ اشپولر، برتولد،
تاریخ مغول در ایران، ترجمۀ محمود میرآفتاب، تهران،
۱۳۵۱ ش؛ افسر، كرامتالله، تاریخ بافت قدیمی
شیراز، تهران، ۱۳۵۳ ش؛ افضلالدین كرمانی،
احمد، بدایع الازمان، به كوشش مهدی بیانی، تهران،
۱۳۲۶ ش؛ اقبال، عباس، تاریخ مغول، تهران،
۱۳۶۴ ش؛ امداد، حسن، شیراز در گذشته و حال، شیراز،
۱۳۳۹ ش؛ باستانی پاریزی، محمد ابراهیم،
تعلیقات بر سلجوقیان و غز (نک : هم ، محمد بن ابراهیم)؛
بناكتی، داوود، تاریخ، به كوشش جعفر شعار، تهران،
۱۳۴۸ ش؛ بهروزی، علینقی، بناهای
تاریخی و آثار هنری جلگۀ شیراز، شیراز،۱۳۵۴
ش؛ بیضاوی، عبدالله، نظام التواریخ، به كوشش بهمن كریمی،
تهران، ۱۳۱۳ ش؛ پتروشفسكی، ای. پ.، كشاورزی
و مناسبات ارضی در ایران عهد مغول، ترجمۀ كریم
كشاورز، تهران، ۱۳۴۴ ش؛ تاریخ شاهی، به كوشش
محمد ابراهیم باستانی پاریزی، تهران،
۱۳۵۵ ش؛ جنید شیرازی، شدّالازار، به
كوشش محمد قزوینی وعباس اقبال، تهران، ۱۳۲۸
ش؛ جوینی، عطاملك، تاریخ جهانگشای، به كوشش محمد قزوینی،
لیدن، ۱۳۳۴ ق / ۱۹۱۶ م؛ حسینی،
علی، اخبارالدولة السلجوقیة، به كوشش محمد اقبال، بیروت،
۱۹۳۳ م؛ حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده،
به كوشش عبدالحسین نوایی، تهران، ۱۳۶۲
ش؛ خواندمیر، غیاثالدین، حبیب السیر، به كوشش محمد
دبیرسیاقی، تهران، ۱۳۳۳ ش؛ همو، دستور
الوزراء، به كوشش سعید نفیسی، تهران،
۱۳۵۵ ش؛ راوندی، محمد، راحة الصدور و آیة
السرور، به كوشش محمد اقبال، تهران، ۱۳۳۳ ش؛ رشیدالدین
فضلالله، جامع التواریخ، به كوشش بهمن كریمی، تهران،
۱۳۶۲ ش؛ زركوب شیرازی، احمد، شیراز
نامه، به كوشش اسماعیل واعظ جوادی، تهران،
۱۳۵۰ ش؛ سامی، علی، شیراز، شهر جاویدان،
شیراز، ۱۳۶۳ ش؛ سعدی، بوستان، به كوشش غلامحسین
یوسفی، تهران، ۱۳۵۹ ش؛ همو، گلستان، به كوشش
غلامحسین یوسفی، تهران، ۱۳۶۸ ش؛
شبانكارهای، محمد، مجمع الانساب، به كوشش هاشم محدث، تهران،
۱۳۶۳ ش؛ شمس قیس رازی، محمد، المعجم، به كوشش
محمد قزوینی و مدرس رضوی، تهران، ۱۳۱۴
ش؛ صفا، ذبیحالله، تاریخ ادبیات در ایران، تهران،
۱۳۶۳ ش؛ ظهیرالدین نیشابوری،
سلجوقنامه، تهران، ۱۳۳۲ ش؛ عیسی ابن جنید
شیرازی، تذكرۀ هزار مزار، به كوشش نورانی وصال، شیراز،
۱۳۶۴ ش؛ غفاری قزوینی، احمد، تاریخ
جهان آرا، تهران، ۱۳۴۳ ش؛ فسایی، حسن، فارس
نامۀ ناصری، به كوشش منصور رستگار فسایی، تهران،
۱۳۶۷ ش؛ فصیح خوافی، محمد، مجمل فصیحی،
به كوشش محمود فرخ، مشهد، ۱۳۳۹ ش؛ قزوینی،
زكریا، آثار البلاد و اخبار العباد، بیروت،
۱۳۸۰ ق / ۱۹۶۰ م؛ قزوینی،
محمد، تعلیقات بر شدالازار (نک : هم ، جنید شیرازی)؛
همو، «ممدوحین شیخ سعدی»، سعدی نامه، تهران،
۱۳۱۶ ش؛ همو، یادداشتها، به كوشش ایرج افشار،
تهران، ۱۳۵۸ ش؛ قزوینی، یحیی،
لب التواریخ، تهران، ۱۳۶۳ ش؛ كریمی،
بهمن، راهنمای آثار تاریخی شیراز، تهران،
۱۳۴۴ ش؛ لسترنج، گ.، سرزمینهای خلافت شرقی،
ترجمۀ محمود عرفان، تهران، ۱۳۳۷ ش؛ محمد بن ابراهیم،
سلجوقیان و غز در كرمان، به كوشش محمد ابراهیم باستانی پاریزی،
تهران، ۱۳۴۳ ش؛ مصطفوی، محمدتقی، اقلیم
پارس، تهران، ۱۳۴۳ ش؛ منتخب التواریخ معینی،
منسوب به معینالدین نطنزی، به كوشش ژان اوین، تهران،
۱۳۳۶ ش؛ منشی كرمانی، ناصرالدین، سمط
العلی للحضرة العلیا، به كوشش عباس اقبال، تهران،
۱۳۶۲ ش؛ منهاج سراج، عثمان، طبقات ناصری، به كوشش
عبدالحی حبیبی، كابل، ۱۳۴۲ ش؛ میرخواند،
محمد، روضة الصفا، تهران، ۱۳۳۹ ش؛ نسوی، محمد، سیرت
جلالالدین مینكبرنی، به كوشش مجتبی مینوی،
تهران، ۱۳۶۵ ش؛ نفیسی، سعید، تاریخ
نظم و نثر در ایران، تهران، ۱۳۴۴ ش؛ وصاف، تاریخ،
تحریر عبدالمحمد آیتی، تهران، ۱۳۴۶ ش.