responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 207

ابومنصور محمد بن عبدالرزاق


نویسنده (ها) :
ابوالفضل خطیبی
آخرین بروز رسانی :
پنج شنبه 18 اردیبهشت 1399
تاریخچه مقاله

اَبومَنْصور مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدُالرَّزّاق (مق‌ ذیحجۀ 350 / ژانویۀ 962)، سپهسالار مشهور خراسان در دورۀ سامانی، حاكم طوس و نیز بانی شاهنامه‌ای منثور، معروف به شاهنامۀ ابومنصوری. برابر نسب نامه‌ای كه در «مقدمۀ شاهنامۀ ابومنصوری» برای ابومنصور آورده‌اند، او به اسپهبدان دورۀ ساسانی و از آنجا به پادشاهان پیشدادی نسب می‌برد («مقدمۀ قدیم»، 73- 79). اما بیرونی ضمن گفتاری دربارۀ نسب‌سازیهای رایج، این سلسله‌نسب را ساختگی دانسته است (ص 37- 38). با اینهمه به گفتۀ فردوسی (مثلاً این مصراع: یكی پهلوان بود دهقان‌نژاد، 1 / 21). ابومنصور از دهقان زادگـان طوس بود و به خاندانهای كهن ایرانی تعلق داشت (نك‌ : مینورسكی، 263). آورده‌اند كه اجداد وی، كنارنگیان، از ایام خسروپرویز و نیز در دورۀ اسلامی كه طوس به صلح گشوده شد، بر این شهر فرمان می‌راندند، تا اینكه در حدود میانۀ سدۀ 2 ق حُمَید بن قحطبه از سرداران عباسی، حكومت این شهر را از آنان بگرفت، اما در سدۀ 4 ق «به هنگام ابومنصور عبدالرزاق، طوس را بستدند و سزا به سزا رسید» («مقدمۀ قدیم»، 82-90؛ نیز نك‌ : ابن‌اثیر، 5 / 386).
آغاز حكومت ابومنصور بر طوس دانسته نیست. نخستین اشارۀ منابع تاریخی به او، مربوط به 320 ق و به هنگام لشكركشی ابوبكر محمد ابن مظفر چغانی (نك‌ : ﻫ د، آل محتاج)، سپهسالار خراسان به روزگار نصر بن احمد سامانی، برای سركوب شورشی در هرات است. ابومنصور در این لشكركشی در زمرۀ امرا بود (اسفزاری، 1 / 385). از این پس تا 334 ق اطلاعی از احوال او در دست نیست. اما این گفتۀ ثعالبی كه ابوعلی دامغانی در جوانی به دبیری ابومنصور اشتغال داشت و آنگاه 50 سال (از 332 تا 382 ق) پیوسته متصدی امور دیوانی سامانیان بود. (4 / 143)، حاكی از آن است كه وی پیش از آن در خراسان یا طوس منصب مهمی داشته است (نك‌ : تقی‌زاده، 83-84). از اشارات ابن اثیر (8 / 461، 470) چنین برمی‌آید كه ابومنصور به احتمال بسیار، دست‌كم از 334 ق از سوی ابوعلی محتاج سپهسالار و والی خراسان، بر طوس حكومت می‌كرده است (نك‌ : تقی‌زاده، 83). در همین سال ابوعلی چون برضد نوح بن نصر سامانی (حك‌ 331- 343 ق) سر به شورش برداشت و در اوایل سال بعد برای مقابله با وی به مرو روی آورد، ابومنصور را به نیابت خود بر نیشابور گمارد. گفته‌اند كه او در این مقام به خوبی از شهر دفاع كرد، چنانكه در نبردی ابوالعباس فضل بن محمد، برادر این امیر چغانی را كه به نیشابور تاخته بود، در هم شكست و او را به بخارا گریزاند (ابن اثیر، 8 / 459-461). ابن اثیر در وقایع سال 336 ق از او به عنوان حاكم طوس و توابع آن یاد كرده كه بر ضد سامانیان سر به شورش برداشت و از آنجا به نیشابور درآمد، اما در پی حملۀ لشكر نوح به سركردگی منصور بن قراتگین سپهسالار خراسان و وشمگیر زیاری، ابومنصور به جرجان عقب نشست و منصور بن قراتگین طوس را از دست رافع و احمد ــ برادران ابومنصور ــ ستاند و خانوادۀ او را اسیر كرد و به بخارا فرستاد (همو، 8 / 470-471).
ابومنصور در این میان برای مقابله با سامانیان، به ركن‌الدولۀ دیلمی (نك‌ : ﻫ د،آل بویه) كه در ری و نواحی مركزی ایران قدرت یافته بود، پیوست و در 337 ق به ری نزد او شتافت و نواخت یافت (ابوعلی، 2 / 117؛ ابن اثیر، همانجا؛ مرعشی، 76). ركن‌الدوله نخست بر آن شد تا ابومنصور را برای مقابله با سامانیان به دامغان فرستد، اما چون مرزبان ابن محمد، سالار مسافریان و حاكم آذربایجان آهنگ تسخیر ری كرد، ابومنصور را با خود به پیكار مرزبان برد و چون او را شكست و اسیر كرد (337 ق)، حكومت آذربایجان را به ابومنصور پاداش داد (ابوعلی، 2 / 119؛ ابن‌اثیر، 8 / 478- 479). در این زمان خاندان مسافریان در آذربایجان بر سر قدرت به كشمكش برخاستند و به هیمن سبب ابومنصور به سهولت حكومت خود را بر این ولایت استوار ساخت (نك‌ : ابوعلی، 2 / 135) و حتی در همان سال در مراغه به نام خود سكّه زد (نك‌ : واسمر، 170؛ قزوینی، 7 / 59-60). از آن سوی دیسم بن ابراهیم كرد، والی پیشین آذربایجان ــ كه به دست مسافریان به زندان افتاده بود ــ توسط وهسودان مسافری آزاد شد تا با كردان هوادار خود به مقابله با ابومنصور محمد برخیزد، اما دیسم نیز كاری از پیش نبرد و به سختی شكست خورد (ابوعلی، 2 / 136؛ ابن‌اثیر، 8 / 480). ابومنصور پس از این پیروزی، احمد بن عبدالله، وزیر دیسم را كه پیش از جنگ به او پیوسته بود، به وزارت خود برگمارد. این امر موجب آزردگی كاتب ابومنصور كه از خراسان با او آمده بود، شد و با سپاهی به نزد دیسم گریخت. گفته‌اند ابومنصور بدین سبب سخت اندوهگین شد و از فرمانروایی آذربایجان دل بركند و پس از یك سال حكومـت، در 338 ق به روی رفـت (ابوعلـی، 2 / 148؛ نیـز نك‌ : كسروی، 79). او از ری نامه‌ای همراه با هدایای گرانبها نزد نوح سامانی فرستاد و از اعمال گذشتۀ خود عذر خواست و با نظر مساعد امیر سامانی سال بعد به طوس بازگشت (ابن‌اثیر، همانجا). دانسته نیست كه ابومنصور از این پس در طوس یا خراسان چه مقامی داشته است؛ شاید به پشتیبانی ابوعلی محتاج كه پیش‌تر با امیر سامانی طریق صلح پیموده و از 340 ق بار دیگر سپهسالاری خراسان یافته بود، بر طوس حكومت می‌كرد. در 342 ق كه ابوعلی محتاج از سوی نوح به یاری وشمگیر زیاری، به مقابله با ركن‌الدوله اعزام شد و به صلح با وی تن در داد، ابومنصور كه با هر دو طرف روابط دوستانه داشت، مشاور ابوعلی در انتخاب سفیری بود كه به سوی ركن‌الدوله اعزام شد (ابن‌اثیر، 8 / 504).
از این عبارت «مقدمۀ شاهنامۀ ابومنصوری» كه ابومنصور «با دستگاهی تمام از پادشاهی و ساز مهتران» به گردآوری روایات كهن ایرانی فرمان داد و این كار در 346 ق به انجام رسید («مقدمۀ قدیم»، 33-36)، چنین برمی‌آید كه او دست كم در حوالی این سال، در طوس فرمان می‌رانده است. در 347 ق چون ابوالحسن سیمجور (ﻫ م) والی هرات از سوی امیر عبدالملك بن نوح سامانی به سپهسالاری خراسان منصوب شد، ابومنصور حكومت هرات یافت. ‌اما حكومت او دیری نپایید و ظاهراً سال بعد بار دیگر روانۀ‌ طوس شد (قس: اسفزاری، 1 / 386؛ فصیح، 2 / 67- 68).
در جمادی‌الآخر 349 امیر عبدالملك سامانی، ابوالحسن سیمجور را از سپهسالاری خراسان عزل كرد و این مقام را به ابومنصور واگذارد. به گفتۀ گردیزی، ابومنصور «ولایت مادون‌النهر (آمودریا) نیكو ضبط كرد و رسمهای نیكو نهاد ... » (ص 353) و چون ركن‌الدولۀ دیلمی در این سال به جرجان درآمد، حسن بن فیروزان و ابومنصور با او ملاقات كردند و امیر دیلمی مالی هنگفت به آنان بخشید (ابن‌اثیر، 8 / 533). شاید این واقعه یكی از دلیلهای امیر سامانی در عزل ابومنصور (20 ذیحجۀ 349) و انتصاب آلب‌تگین به سپهسالاری خراسان به‌شمار آید (گردیزی، 353- 354؛ مینورسكی، 264). امیر سامانی خواست با این انتصاب او را كه اقتدار یافته بود، از دربار خود دور كند و هم از او بر ضد ابومنصور كه یك‌بار نیز بر سامانیان عصیان كرده بود و پیوندهای استواری بـا خراسانیان و نفوذی برآنـان داشت، استفاده كند (نك‌ : بارتولد، 1 / 533)، اما مرگ نابهنگام عبدالملك در 350 ق سبب شد تا آلب تگین به جای خراسان متوجه بخارا شود. در حالی كه امرای سامانی در شوال همین سال، ابوصالح منصور بن نوح، برادر عبدالملك را به امارت برداشتند، آلب‌تگین كه به گفتۀ منهاج سراج (1 / 211) طرفدار جانشینی پسر عبدالملك بود، كس نزد ابومنصور فرستاد و او را به نیابت خود در خراسان گمارد و خواست آهنگ بخارا كند؛ اما هنوز سفیر وی نزد ابومنصور به سر می‌برد كه وی از بخارا به جای آلب‌تگین فرمان سپهسالاری خراسان یافت و مأمور نبرد با و شد. پس به تعقیب آلب‌تگین پرداخت و در حوالی طوس بنه و خرگاهش را غارت كرد و او را به بلخ گریزاند (گردیزی، 355-356). نرشخی بر آن است كه چون منصور بن نوح بر تخت نشست، ابومنصور را مأمور كرد تا به مقابله با آلب‌تگین بپردازد (ص 135).
با اینهمه ابومنصور محمد بن عبدالرزاق كه هوشمندانه دریافته بود «آن شغل ]سپهسالاری خراسان[ بدو نگذارند و او را صرف كنند»، به زودی در خراسان آشكارا سر به شورش برداشت. پس به مرو درآمد و به سپاهیان خود اجازۀ غارت داد. سپس به نسا و باورد روی آورد و دیلمیان را به تسخیر گرگان فراخواند، اما شورش ابومنصور این‌بار نیز ناكام ماند، چه وشمگیر زیاری، متحد سامانیان، طبیب ابومنصور را به مال بفریفت تا وی را با زهر مسموم كند. ابومنصور كه بر اثر زهر ناتوان و بیمار شده بود، در خبوشان در پیكار با ابوالحسن سیمجور كه از سوی امیر سامانی در مقام سپهسالاری خراسان به مقابله با وی گسیل شده بود، كاری از پیش نبرد و لشكرش منهزم شد. خود او نیز سرانجام در حالی كه از یارانش جدا مانده بود، به دست غلامی سقلابی از سپاه احمد ابن منصور قراتگین به قتل رسید (گردیزی، 356- 357).
براساس تنها روایت خواجه نظام‌الملك دربارۀ علت و چگونگی قتل ابومنصور، او ظاهراً در اواخر عمر به مذهب اسماعیلی (باطنی) درآمده بود، از این‌رو آلب‌تگین از نیشابور آهنگ بخارا كرد تا منصور بن نوح را از گرویدن امرای دولت سامانی، از جمله ابومنصور محمد بن عبدالرزاق به مذهب باطنی آگاه سازد، اما برخی از دولتمردان دیگر كه خود اسماعیلی بودند، آلب‌تگین را نزد منصور بن نوح عاصی می‌نمایاندند و امیر سامانی سپاهی به مقابله با وی گسیل كرد تا مانع عبور او از آمودریا شوند. با اینهمه منصور بن نوح به زودی به قلع و قمع اسماعیلیان فرمان داد و به همین منظور ابوالحسن سیمجور و وشمگیر زیاری را به مقابله با ابومنصور محمد بن عبدالرزاق به طوس روانه كرد. وشمگیر در نبردی وی را شكست داد و سرش را برداشت و به بخارا فرستاد (ص 300-301، 304-305). گرچه این گزارش خواجه نظام‌الملك اسماعیلی ستیز ــ كه بیشتر به رنگ مذهبی این رویداد توجه دارد ــ با منابع دیگر متفاوت است، ولی قراین دیگری نیز گرایش ابومنصور محمد بن عبدالرزاق را به مذهب اسماعیلی تا حدی تأیید می‌كند: نخست آنكه خطبۀ «مقدمۀ شاهنامۀ ابومنصوری» («مقدمۀ قدیم»، 30) حاكی از گرایش وی به تشیع است. از سوی دیگر كیش اسماعیلی در عصر سامانی در میان دولتمردان، ایرانیان و دهقانان ایرانی رواج داشت و برخی از افراد مشهور وابسته به دودمان ابومنصور نیز بر این طریق بودند، مانند حسین بن علی مروزی، سردار برجستۀ سامانی كه براساس «مقدمۀ شاهنامۀ ابومنصوری» (همان، 89) از خاندان كنارنگیان و وابسته به دودمان ابومنصور بود و به روزگار نصر ابن احمد (حك‌ ‌301-331 ق) بدین مذهب درآمد (بغدادی، 170). همچنین امیرك طوسی، متحد ابوعلی سیمجور، سپهسالار عاصی سامانی، از امرای تارودی (تارود، ظاهراً ناحیه‌ای است بین طوس و كلات، نك‌ ‌: خالقی، 1 / 357- 358، یادداشتها، شم‌ ‌15) كه به احتمال بسیار نسب به خاندان عبدالرزاق می‌برد، بر مذهب اسماعیلی بود (بغدادی، 172؛ نیز نک‌ : خالقی، 1 / 344 به بعد). از اینها گذشته، ابومنصور محمد بن عبدالرزاق كه اندیشۀ استقلال در سر می‌پروراند، شاید بر آن بود تا با پذیرفتن كیش اسماعیلی، از نظر مذهب نیز خود را از دربار بخارا و خلافت عباسی متمایز سازد.
گردیزی (ص 353)، ابومنصور را به دادگری ستوده است و نیز می‌گوید: او «مردی پاكیزه بود و رسم‌دان و نیكوعشرت». وی كه با خراسانیان بومی پیوندهای استوار داشت، ظاهراً آخرین امارت جوی قدرتمند ایرانی در خراسان بود كه درمیان دو سلسلۀ ایرانی رقیب، سامانیان در شرق و آل‌بویه در غرب، برای استقلال سخت تلاش كرد. با قدرت یافتن تركان در دربار سامانی، امیران این دودمان به خوبی از جنگاوری سرداران ترك چون منصور بن قراتگین، ابوالحسن سیمجور و آلب‌تگین بر ضد ابومنصور محمد بن عبدالرزاق درخراسان بهره بردند. سرانجام جانشینان آلب‌تگین حدود نیم ‌قرن بعد با تأسیس دولت غزنوی به حیات و استقلال سلسله‌های ایرانی در شرق و شمال شرقی ایران پایان دادند. به هر روی ابومنصور نمایندۀ شاخص و برجستۀ دوره‌ای است كه مینورسكی بر آن «میان پردۀ ایرانی» نام نهاده است: دورۀ بین پایان استیلای عربها و آغاز حكومت تركان (ص 264).
دورۀ سامانیان دورۀ ‌احیا و شكوفایی فرهنگ و زبان پارسی بود و دهقانان و بازماندگان خاندانهای كهن ایرانی در این كار سهم فراوان داشتند و از آن میان ابومنصور محمد بن عبدالرزاق در تاریخ ادبیات ایران شهرت بسزایی یافته است. چه در طوس به وزیر خود، ابومنصور معمری فرمان داد تا اخبار و روایات باستانی ایران را گرد آورد. سرانجام در 346 ق تدوین یكی از بزرگ‌ترین ومهم‌ترین شاهنامه‌های منثور به همت ابومنصور به انجام رسید و به شاهنامۀ ابومنصوری شهرت یافت كه اینك تنها مقدمۀ آن كه «مقدمۀ قدیم شاهنامه» نیز نامیده می‌شود، برجای مانده است (نك‌ : «مقدمۀ قدیم»، 30 به بعد؛ نیز نك‌ : بیرونی، 116). در این مقدمه آمده است كه ابومنصور بدین سبب به تدوین شاهنامه فرمان داد كه می‌خواست یادگاری از خود برجای گذارد (ص 33). گرچه این اقدام نشان از دلبستگی او به فرهنگ ایرانی دارد، ولی نمی‌توان این احتمال را از نظر دور داشت كه او نیز همانند دیگر امارت جویان ایرانی آن روزگار چون احمد بن سهل (ﻫ م)، بر آن بود تا از این امر در جهت تحكیم داعیۀ شهریاری خود بهره‌برداری كند. در «مقدمه جدید شاهنامه» (مقدمۀ بایسنقری) نیز از این اقدام ابومنصور سخن رفته است، اما با خطاهای شگفتی همچون معاصر دانستن ابومنصور و یعقوب لیث صفاری (ص 7؛ نیز نك‌ : صفا، 102).
شاهنامۀ ابومنصوری به زودی چندان اهمیت و رواج یافت كه نخست دقیقی شاعر به نظم آن پرداخت، اما ناتمام ماند و همان مهم‌ترین منبعی شد كه فردوسی براساس آن شاهنامۀ خود را پدید آورد (نك‌ : تقی‌زاده، 89-90). فردوسی نیز در آغاز شاهنامه، بی‌آنكه نامی از ابومنصور و شاهنامۀ او برده باشد، از این اقدام وی سخن رانده و او را بسیار ستوده است (1 / 21) كه با متن مقدمۀ برجای مانده از شاهنامۀ ابومنصوری منطبق است. فردوسی در ادامۀ همین ابیات به جوانی «از گوهر پهلوان» اشاره دارد كه او را به سرودن شاهنامه تشویق كرده، ولی اكنون دیگر نشانی از او نمی‌یابد (1 / 23-24)، این جوان به احتمال بسیار منصور (یا ابومنصور) پسر محمد بن عبدالرزاق بوده كه به گفتۀ گردیزی در 377 ق به حسام‌الدوله تاش، سپهسالار شورشی سامانیان پیوست و پس از شكست وی، به اسارت ابوالحسن سیمجور درآمد و به بخارا فرستاده شد (ص 366-367؛ نیز نك‌ : خالقی، 1 / 335 به بعد).
مورخان از یكی دیگر از بازماندگان محمد بن عبدالرزاق به نام عبدالله كه به روایتی برادر او و «از معارف لشكر خراسان» (عتبی، 71) و به روایت دیگر پسر وی بوده است (گردیزی، 366)، نام برده‌اند كه در زمرۀ متحدان حسام‌الدوله تاش در نبرد با ابوالحسن سیمجور بوده است. چنین می‌نماید كه پس از مرگ ابومنصور، بازماندگان وی تا مدتها به ضدیت با دولت سامانی باقی ماندند و نیز ظاهراً تا اواخر دولت غزنوی در طوس صاحب نفوذ بودند، چه بیهقی (ص 550-551) در شرح نبردی كه در 425 ق میان طوسیان و نیشابوریان روی داد، آورده است كه سالار طوسیان «مقدّمی بودی تارودی از مدبران بقایای عبدالرزاقیان».

مآخذ

ابن‌اثیر، الكامل؛
ابوعلی مسكویه، احمد، تجارب الامم، به كوشش ﻫ ف، آمدرز، قاهره، 1333 ق / 1915 م؛
اسفزاری، محمد، روضات‌ الجنات، به كوشش محمد كاظم امام، تهران، 1338 ش؛
بارتولد، و. و.، تركستان نامه، ترجمۀ كریم كشاورز، تهران، 1352 ش؛
بغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، به كوشش محمد زاهد بن حسن كوثری، قاهره، 1367 ق / 1948 م؛
بیرونی، ابوریحان، الآثار الباقیة، به كوشش ادوارد زاخاو، لایپزیگ، 1923 م؛
بیهقی، ابوالفضل، تاریخ، به كوشش علی‌اكبر فیاض، مشهد، 1350 ش؛
تقی‌زاده، حسن، «شاهنامۀ فردوسی»، هزارۀ فردوسی، تهران، 1362 ش؛
ثعالبی، عبدالملك، یتیمة الدهر، به كوشش محمد محیی‌الدین عبدالحمید، قاهره، 1356 ق؛
خالقی مطلق، جلال، «جوان بود و از گوهر پهلوان»، ناموارۀ دكتر محمود افشار، به كوشش ایرج افشار و كریم اصفهانیان، تهران، 1364 ش؛
صفا، ذبیح الله، حماسه‌سرایی در ایران، تهران، 1363 ش؛
عتبی، محمد، تاریخ یمینی، ترجمۀ ناصح جرفادقانی، به كوشش جعفر شعار، تهران، 1345 ش؛
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، به كوشش ی. ا. برتلس، مسكو، 1966- 1968 م؛
فصیح خوافی، احمد، مجمل فصیحی، به كوشش محمود فرخ، مشهد، 1340 ش؛
قزوینی، محمد، یادداشتها، به كوشش ایرج افشار، تهران، 1363 ش؛
كسروی، احمد، شهریاران گمنام، تهران، 1335 ش؛
گردیزی، عبدالحی، تاریخ، به كوشش عبدالحی حبیبی، تهران، 1363 ش؛
مرعشی، ظهیرالدین، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، به كوشش محمد حسین تسبیحی، تهران، 1361 ش؛
«مقدمۀ جدید شاهنامه»، شاهنامۀ فردوسی، تهران، 1357 ش؛
«مقدمۀ قدیم شاهنامه»، بیست مقالۀ قزوینی، تهران، 1332 ش، ج 2؛
منهاج سراج، عثمان، طبقات ناصری، به كوشش عبدالحی حبیبی، تهران، 1363 ش؛
نرشخی، محمد، تاریخ بخارا، ترجمۀ ابونصر قباوی، به كوشش مدرس رضوی، تهران، 1363 ش؛
نظام‌الملك، حسن، سیرالملوك، به كوشش هیوبرت دارك، تهران، 1347 ش؛
نیز:

Minorsky, V., «The Older Preface to the Shāh-nāma», Iranica (Twenty Articles), Tehran, 1964;
Vasmer, R., «Zur Chronologie der Gastāniden und Sallāridien», Islamica, Leipzig, 1922, vol. III.

ابوالفضل خطیبی

نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 207
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست