آخرین بروز رسانی : یکشنبه
14 اردیبهشت 1399 تاریخچه مقاله
اَبوُمِخْنَفْ، لوط بن یحیی
بن سعید بن مخنف بن سُلَیم، اخباری بزرگ سدۀ
۲ ق. دربارۀ ابومخنف، بهرغم شهرت بسزایش، آنچه موجب شگفتی است، بیاطلاعی
از احوال و زندگی اوست، چنانكه حتی طرحی ساده از احوال وی
را به درستی نمیتوان ترسیم كرد. همین موضوع موجب شده تا
همگان توجه خود را به اخبار منقول از او معطوف دارند و در این اخبار نیز
ــ كه مؤلفان بعدی چنانكه خواهیم دید، هریك به گونهای
از آثار او آوردهاند ــ نكاتی كه به روشن شدن زندگی او كمك كند، بسیار
اندك است و نباید جانب احتیاط را از دست داد.
ابومخنف در كوفه از خاندانی بزرگ
و مشهور از تیرۀ غامد و از قبیلۀ بزرگ یمنیاَزْد (كلبی، ۲ /
۴۸۱-۴۸۲) برخاسته بود. آگاهیهایی
كه در مآخذ دربارۀ خاندان او آمده، گرچه پراكنده است، ولی اندك نیست. نیای
او مخنف بن سلیم براساس گزارش خود ابومخنف (نك : ابنسعد، ۱(۳)
/ ۳۰) در ۶ ق، زمانیكه پیامبر (ص) به دعوت ابوظبیان
ازدی پرداخت، اسلام آورد. به همین سبب او را كه از پیامبر (ص)
احادیثی روایت كرده، در شمار اصحاب نهادهاند (نك : طبرانی،
۲۰ / ۳۱۰-۳۱۱؛ ابوالشیخ،
۱ / ۲۷۹-۲۸۲؛ ابنعبدالبر، ۴ /
۱۴۶۷؛ ابونعیم، معرفة، ۲ / گ
۲۰۶ الف؛ مزی، تحفة، ۸ / ۳۶۷-
۳۶۸؛ ابن حجر، الاصابة، ۶ / ۷۲). در مآخذ
تنها آگاهی موجود از زندگی مخنف بن سلیم، پیش از خلافت امیرالمؤمنین
علی (ع)، شركت او در فتوح عراق است (دینوری،
۱۱۴). در جنگ جمل در لشکر عراقیان شركت كرد و در فش ازد و
برخی قبایل را با خود داشت (نصر بن مزاحم، ۱۱۷؛
بلاذری، انساب، ۲ / ۲۳۶؛ دینوری،
۱۴۶) و دو برادرش عبدالله و صَقْعَبْ در همین پیكـار
جـان بـاختند (نك : طبری، تاریخ، ۴ / ۵۲۱،
«المنتخب»، ۵۴۷؛ نیز نك : بلاذری، همان، ۲ /
۲۴۱). پس از آن از سوی امام (ع) به امارت اصفهان و همدان
گماشته شد (نصر بن مزاحم، ۱۱؛ ابوالشیخ، ۱ /
۲۷۷- ۲۷۸؛ ابونعیم، ذكر اخبار، ۱
/ ۷۲)، اما در آستانۀ جنگ صفین، امام علی (ع) طی نامهای كه نصر بن
مزاحم متن آن را آورده (ص ۱۰۴-۱۰۵)، وی
را نزد خود فراخواند و او در جنگ صفین حضور داشته است (همانجا). مخنف ساكن
كوفه بود و «جبّانه»ای (= گورستان) در همانجا بدو منسوب است (خلیفه،
۱ / ۲۸۰، ۳۰۹؛ طبری، تاریخ،
۷ / ۱۸۳؛ ابونعیم، همانجا). به روایت ابن حجر
وی در ۶۴ ق در جنبش توابین به رهبری سلیمان
بن صُرَد خُزاعی كشته شد (تهذیب، ۱۰ / ۷۸).
مشهورترین فرزند او عبدالرحمن است
كه در صفین حضور داشت (نصر بن مزاحم، ۲۶۱) و در برخی
حوادث دیگر نیز پس از جنگ صفین شركت جست (بلاذری، همان،
۲ / ۴۴۶؛ ابراهیم، ۳۰۲،
۳۱۴-۳۱۵؛ طبری، همان، ۵ /
۱۳۳). همچنین در وقایع مربوط به جنبش مختار ثقفی،
میدانیم كه از مخالفان او بهشمار میرفت (بلاذری، همان،
۵ / ۲۲۴، ۲۲۷، ۲۳۱،
۲۵۳). وی در ۷۵ ق در جنگ بـا خوارج كشتـه شد
(طبری، همـان، ۶ / ۲۱۱-۲۱۲؛ نیز
نك : مبرّد، ۳ / ۱۲۹۹،
۱۳۰۲، ۱۳۱۸-
۱۳۱۹).
فرزند دیگر مخنف به نام محمد هم
در صفین حضور داشت (طبری، همان، ۴ / ۵۷۰) و
از همراهی او با برادرش عبدالرحمن نیز سخنی به میان آمده
است (نك : همان، ۵ / ۲۶۱). از عبدالله بن مخنف نیز
ابراهیم ابن محمد ثقفی در خبری یاد كرده (ص
۳۱۲) و گویا وی دست كم تا ۷۷ ق زنده بوده
است (نك : طبری، همان، ۶ / ۲۹۵، كه نام مخنف در
نسخۀ مصحح از نسب او افتاده است، قس: «المنتخب»، همانجا). حبیب فرزند دیگر
مخنف احادیثی از طریق پدرش نقل كرده است (مزی، تهذیب،
۲۷ / ۳۴۷؛ نیز نك : احمد بن حنبل، ۵ /
۷۶). دربارۀ فرزند دیگر او سعید كه پدربزرگ ابومخنف بود، هیچگونه
آگاهی در مآخذ موجود دیده نمیشود. یحیی پدر
ابومخنف را نیز تنها از طریق چند روایتی كه ابومخنف در
برخی حوادث تاریخی از او نقل كرده، میشناسیم و
واپسین زمان آن روایات مربوط است به ۹۶ ق (نك : طبری،
تاریخ، ۶ / ۱۲۴، ۲۹۵،
۵۰۰؛ نیز نك : ابوالفرج، ۳۴،
۳۵). در اختصاری كه اینك از المقتبس مرزبانی در دست
داریم، اگرچه نام ابومخنف در فهرست اسامی راویان و دانشمندان
كوفی كه به شرح حال یكایك آنان پرداخته شده، آمده است (یغموری،
۲۳۵)، اما متأسفانه در نسخهای كه اینك در دست داریم،
اثری از شرح زندگی ابوحنیف دیده نمیشود.
دربارۀ تاریخ
تولد ابومخنف، حدسهای محققان را باید مجدداً و به دقت بررسی
كرد. به گفتۀ سزگین ابومخنف در حدود سال ۷۰ ق /
۶۸۹ م زاده شده، زیرا از عبدالله بن علقمۀ
خَثْعمی ــ كه بهزعم همو آخرین صحابی پیامبر (ص) متوفی
در كوفه (۸۷ ق / ۷۰۶ م) بوده ــ چندین خبر
تاریخی روایت كرده است (ص 5؛ نیز نك : طبری، همان،
۵ / ۵۶۵، ۶ / ۲۳۰،
۲۹۰-۲۹۱)، اما بیگمان، میان این
عبدالله بن علقمۀ خثعمی و عبدالله بن ابی اوفی اسلمی ــ واپسین
صحابی پیامبر (ص) متوفی در كوفه (نك : ذهبی، سیر،
۳ / ۴۲۸ به بعد) ــ خلطی پیش آمده است. همچنین
ولهاوزن گفته است كه وی در ۸۲ ق در میان سالی بوده
و دوست محمد بن سائب كلبی به شمار میرفته است ( الدولة، ۱).
اگر مستند گفتۀ او خبری باشد كه ابومخنف از قول محمد بن سائب كلبی در وقایع
جنبش ابناشعث، در ۸۲ ق آورده (نك : طبری، همان، ۶ /
۳۴۹، ۳۶۴)، نخست باید گفت كه روایات
مذكور محتمل است سالها بعد نقل شده باشد و دیگر باید به این
نكته توجه كرد كه ابومخنف روایت مربوط به حوادث سال ۸۲ ق را به
واسطۀ محمد بن سائب كلبی روایت كرده و اگر خود، چنانكه ولهاوزن
گفته، در این واقعه میان سال بوده، چه نیازی به روایت
از او داشته است؟ به هر حال اینگونه روایات برای تخمین
سالزاد ابومخنف چندان مفید نیست؛ چه ابومخنف مثلاً حوادث مربوط به
واقعۀ كربلا (۶۱ ق) را هم گاه به یك واسطه روایت كرده
است (مثلاً نك : همان، ۵ / ۴۳۴، ۴۳۵)
و مسلماً نمیتوان براساس چنین استدلالی گفت كه در این
تاریخ در میان سالی بوده است. اما این نكته هم گفتنی
است كه طبری از حدود سال ۹۷ ق به بعد روایاتی دربارۀ برخی
حوادث تاریخی از ابومخنف آورده (همان، ۶ /
۵۲۳، ۵۴۲، ۵۶۴،
۵۷۸) كه او بیواسطه آنها را نقل كرده بوده و در گزارش
مربوط به سال ۹۶ ق به واسطۀ پدرش (همان، ۶ /
۵۰۰) و در ۹۷ ق به واسطۀ دیگران
هم اخباری گزارش كرده بوده است (همان، ۶ / ۵۲۴،
۵۲۷). واپسین خبری كه از ابومخنف نقل شده، از آن
طبری (همان، ۷ / ۴۱۷- ۴۱۸) و
مربوط است به جنبش محمد ابن خالد قسری در ۱۳۲ ق، اندكی
بیش از ورود لشكر خراسان به كوفه، اما از نقش ابوسلمۀ خلاّل (ﻫ
م) در روایت منقول از ابومخنف، در مقایسه با روایت كاملتری
از همین ماجرا در اخبارالدولة العباسیة (ص ۳۶۷-
۳۶۸)، بسیار كاسته شده است، ازاینرو چندان بعید
نیست كه تاریخ این روایت ابومخنف، به پس از ماجرای
قتل ابوسلمۀ خلال بازگردد.
به هر حال روایت مستقیم و غیرمستقیم
ابومخنف از كسانی چون جابر بن یزید جعفی (طبری، تاریخ،
۴ / ۵۰۰، ۵۱۲) و مالك بن اعین
جُهَنی (همان، ۵ / ۱۳، ۱۴، ۲۵،
۳۹، ۸۴، نیز نك : ۷ /
۱۲۹) و ابوخالد كابلی (همان، ۵ /
۴۲۳ به یك واسطه) و ابوالجارود (همان، ۶ /
۶۳) كه در تشیع دارای اندیشههای خاص بودند و
روایاتی كه دربارۀ خوارج از منابع نزدیك به ایشان مانند ابوالمخارق راسبی
(همان، ۵ / ۵۶۴، ۶۲۰، ۶ /
۳۱۹، ۳۲۲) یا ابوزهیر عَبْسی
(همان، ۶ / ۱۶۸) نقل كرده، نشاندهندۀ
ارتباط گستردهای است كه او برای جمع اخبار با آنان داشته است. همچنین
گزارشهای دقیقی كه او از حوادث پیش از سال
۱۳۲ ق داده، مانند گزارش قیام زید بن علی (ع)
و عوامل آن (همان، ۷ / ۱۷۱، ۱۸۰،
۱۸۶) یا جنبش ضحاك بن قیس خارجی در كوفه
(همان، ۷ / ۳۲۷، ۳۴۵)، میتواند
تا حدودی نشاندهندۀ دسترسی كامل او به اینگونه اخبار باشد.
زمان اقدام ابومخنف به جمعآوری اینگونه
اخبار مربوط به حوادث تاریخی صدر اسلام ــ كه برخی از آن حوادث
بعدها موجب بروز اعتقادات خاص میان مسلمانان شد ــ دانسته نیست، اما
محققان كوشیدهاند تا با استناد به متن برخی از اخبار منقول از خود
ابومخنف به نتایجی دست یابند. مثلاً ماسینیون بر
مبنای تغییری كه در تلفظ برخی واژهها ــ و درواقع
نام مكانها ــ پس از ورود لشكر خراسان به كوفه پیش آمد، با یافتن واژهای
از اینگونه در روایات منقول از ابومخنف، زمان جمعآوری اخبار را
پس از پیروزی عباسیان در ۱۳۲ ق دانسته است
(نك : III / 45). گرچه دلیلهای استواری برای تعیین
زمان دقیق تألیف این اخبار در دست نیست، اما باید
به نكتهای اساسی توجه كرد: فعالیت محدثان و اخباریان در
دورۀ اموی به روایت سیرۀ نبوی
مقصور بود و تألیف اخبار تاریخی مربوط به دوران اموی،
مانند شرح حوادث عراق و قیامها و نگارش «مقتل»های متعدد، یا شرح
جنبشهای خوارج، از نخستین سالهای حكومت عباسیان با تألیفات
كسانی همچون ابناسحاق و ابومعشر سندی (ﻫ م م) و ابومخنف و سیف
بن عمر تمیمی آغاز شد و تنها در این دوره است كه پس از سیرۀ نبوی
ــ كه همچنان بخش عمدۀ فعالیت اخباریان را تشكیل میداد ــ به عنوانهایی
همچون تاریخ الخلفاء از ابن اسحاق و ابومعشر سندی و خاصه راویان
كوفی همچون عوانة بن حكم (د ۱۴۷ ق) برمیخوریم
كه آثاری چون التاریخ و سیرة معاویة و بنی امیة
بدو منسوب است (GAS, I / 307-308) و همچنین ابومخنف كه فهرست آثار او، نشان
دهندۀ تلاش گسترده در زمینۀ تألیف اخبار تاریخی است. به همین سبب مؤلفان بعدی
با همۀ بدگمانی كه به ابومخنف داشتهاند، به عنوان یكی از پیشروترین
این كسان از آثار او بهرهها گرفتند. درواقع پس از نیمۀ دوم
سدۀ ۲ ق با ظهور كسانی همچون هشام كلبی و ابوالحسن مداینی
و واقدی، این حركت به اوج خود رسید. اهتمامی هم كه عراقیان
ــ و خاصه كوفیان ــ به تكنگاریهایی درخصوص وقایعی
همچون جمل و صفین و كربلا نشان میدادند، میباید بهطور
كلی از دیدگاه گرایش عمومی آنان به اهل بیت (ع) و
حفظ جزئیات مربوط به آن حوادث نگریسته شود (برای تفصیل،
نك : دوری، ۱۱۸ به بعد).
تا آنجا كه میدانیم، فقط یاقوت
تاریخ وفات ابومخنف را ۱۵۷ ق ذكر كرده است ( ادبا،
۱۷ / ۴۱؛ نیز نك : ذهبی، سیر، ۷
/ ۳۰۲، تاریخ، ۵۸۱؛ ابن شاكر، فوات،
۳ / ۲۲۵). از آنجا كه او تقریبا همۀ شرح
حال ابومخنف و فهرست آثار او را از ابن ندیم برگرفته و در نسخۀ كنونی
الفهرست، موضع تاریخ درگذشت ابومخنف خالی است (ص
۱۰۵)، به احتمال بسیار، این تاریخ را نیز
از نسخهای از الفهرست ابنندیم كه در دست داشته، نقل كرده است. تاریخ
درگذشت ابومخنف را پیش از ۱۷۰ ق نیز آوردهاند (ذهبی،
میزان، ۳ / ۴۲۰). این تاریخها چندان دقیق
نیستند، اما از آنجا كه ابوالحسن مداینی از ابومخنف روایت
كرده (طبری، تاریخ، ۴ / ۵۵۸، ۶ /
۵۰۰)، باتوجه به تاریخ ولادت وی در
۱۳۵ ق، میتوان به تاریخ درگدشت ابومخنف در سالهای
پیش از ۱۷۰ ق اعتماد كرد (نیز نك : یعقوبی،
۲ / ۴۰۳، كه او را در زمرۀ فقهای
زمان مهدی عباسی آورده است).
در كتابهای رجالشناسی،
ابومخنف را طعنها زدهاند و یحیی بن معین او را «ثقه»
ندانسته (۲ / ۵۰۰؛ عقیلی، ۴ /
۱۹) و ابن ابی حاتم او را «متروك الحدیث» خوانده است
(۳(۲) / ۱۸۲). در دیگر منابع رجالی نیز
به اینگونه تعبیرات دربارۀ او برمیخوریم (نیز
نک : ابن عدی، ۶ / ۲۱۱۰؛ دارقطنی،
۱۴۶؛ ابن جوزی، ۱ / ۴۰۶؛ ذهبی،
همان، ۳ / ۴۱۹؛ ابن حجر، لسان، ۴ /
۴۲۹). اما اینگونه نظریات را میباید
در موضعگیری عمومی محدثان در برابر اخباریان داشتهاند،
بررسی كرد: تقریباً هیچیك از مؤلفان متقدم اخباری
كه اینك ما به واسطۀ ایشان به اخبار آن ادوار تاریخی دسترسی داریم،
از گزند طعنی كه اهل حدیث بر ایشان میزدهاند، مانند تمایلات
شیعی در آنان و جز آن، بركنار نبودهاند، همچون ابن اسحاق (ﻫ
م)، عوانة بن حكم (همان، ۴ / ۳۸۶)، هشام بن محمد كلبی
(ذهبی، سیر، ۱۰ / ۱۰۱-۱۰۲)
و واقدی (برای نمونه، نك : خطیب، ۳ /
۱۲-۱۶). پرداختن به حوادثی كه به هر نحوی، در
استواری بنیان اعتقادی مؤثر واقع میشد و خاصه كسی
همچون ابومخنف كه آثار او بیشتر جزئیات دوران خلافت امیرالمؤمنین
علی (ع) و همچنین وقایع كربلا را در برمیگیرد، در
نظر بسیاری از اهل حدیث خوشایند نبود. گذشته از این
روش اخباریان در گزارش حوادث تاریخی با ضوابط دقیق اهل حدیث
مانند ضبط صحیح كلمات خبر و اطلاع از «منازل رجال» همخوانی نداشت و
چنانكه معهود آنان بود، اخبار حوادث را غالباً بیتوجه به چنان دقتهایی
كه در نقل حدیث معمول بود، تنها از شاهدان عینی برمیگرفتند،
و چون معمولاً هیچیك از آن شاهدان از گروه محدثان بهشمار نمیرفتند
و طبیعتاً نامی از آنان در كتابهای رجالی نیست ــ و
اگر هست به كاری نمیآید ــ اخباریان به روایت از
«مجاهیل» با جعل اخبار متهم میشدند. چنانكه همین معانی
را كسانی همچون جاحظ (۲ / ۲۲۵) یا ابن تیمیه
(۱ / ۱۳) دستاویزی عمده برای طعن بر ابومخنف
و جز او و كسانی كه بر اخبار منقول از آنان اعتماد كند، قرار دادهاند (نیز
نك : ذهبی، همان، ۷ / ۳۰۱-۳۰۲).
این نكته بهخصوص دربارۀ برخی شیوخ ابومخنف به وضوح در مآخذ دیده میشود:
مثلاً لقیط مُحاربی (همو، میزان، همانجا) یا ابوالمخارق
راسبی (همان، ۴ / ۵۷۱) یا نضر بن صالح (همان،
۴ / ۲۵۸)، جعفر بن حذیفه (همان، ۱ /
۴۰۵)، نمیر بن وَعله (همان، ۴ /
۲۷۳) یا معاذ بن سعد (همان، ۴ /
۱۳۲) همگی مجهول و ضعیف خوانده شدهاند (برای
روایات ابومخنف از آنان، نك : طبری، تاریخ، ۴ /
۳۰۱، ۵ / ۶۹، ۳۷۵،
۴۰۱، ۵۶۴، ۶ / ۵۹۰).
درواقع بیشتر كسانی مع ابومخنف روایاتی از آنان نقل كرده،
یا خود شاهد حوادث بودند یا به یكی دو واسطه از یك
شاهد عینی نقل كردهاند، مثلاً روایت او از صقعب بن زهیر
ازدی در واقعۀ صفین (همان، ۵ / ۳۸)، یا قیام مسلم
بن عقیل در كوفه به یك واسطه از شاهد عینی (نك : همان،
۵ / ۳۶۹) و نیز روایتی از واقعۀ كربلا
از همسر زهیر بن قین (نك : همان، ۵ / ۳۹۶).
روایات متعدد او از حمید بن مسلم كه در كربلا شاهد وقایع بسیاری
بوده و جزئیات دقیقی از آن واقعه نقل كرده (مثلاً نك : همـان،
۵ / ۴۴۶- ۴۴۸؛ بـرای حوادث دیگر،
نك : همان، ۵ / ۶۰۰،
۶۰۶-۶۰۷) و در كنار آن، نقل روایتی
در همان موضوع از اهل بیت (ع)، مانند حضرت صادق (ع) (همان، ۵ /
۴۵۳)، یا فاطمه دختر علی (ع) (همان، ۵ /
۴۶۱)، نشان از دقت او در اخذ اخبار از شاهدان وقایع و بهطور
كلی از كسانی دارد كه مورد اعتماد او بودند و در دیگر خوادث نیز
چنین روشی دیده میشود؛ مانند گزارش جنبش توابین
(همان، ۵ / ۴۸۰)، قتل مُصْعَبْ بن زبیر (همان،
۶ / ۱۰)، كشته شدن شمر (همان، ۶ / ۵۳) و
موارد بسیار دیگر.
ابومخنف از مورخان هم طبقۀ خود،
همچون محمد بن اسحاق (نك : بلاذری، انساب، ۱ /
۵۸۵؛ طبری، همان، ۵ / ۶۹؛ ابن ابی
الحدید، ۲ / ۱۸۷) و سیف بن عمر تمیمی
(مفید، الجمل، ۱۲۸؛ نیز نك : طبری، همان،
۴ / ۴۳۲) و شرقی بن قُطامی كلبی (نك :
بلاذری، فتوح، ۲۴۳) روایاتی نقل كرده است.
بدینگونه، ابومخنف در رأس مكتب
اخباریان عراقی جای میگیرد و اهتمام گستردۀ او به
نقل رویدادهای عراق، البته وی را از پرداختن به حوادث دیگر
در سرزمینهای ایران، مصر و شام بازداشته و اگر هم در آثار باقیمانده
از او، چیزی در این موضوعات هست، بیگمان قابل سنجش با
اخبار او دربارۀ وقایع عراق نیست. این معنی تا حدی میتواند
به تعصبات قبیلهای و محلی نیز حمل شود. روایات
خانوادگی او از پدر و دایی و برادرزادهاش (طبری، همان،
۵ / ۳۷، ۶۰۰)، اعتماد عمده بر روایات
منقول از قبیلۀ ازد و روایاتی از افراد برخی قبیلههای دیگر
مانند تمیم، هَمْدان و كَنْده ــ كه همگی در كوفه جمع بودهاند ــ روایات
منقول از او را به گونهای، «كوفهنگری» به حوادث جلوه داده است. با اینهمه
نمیتوان این روایات را تنها از منظر تعصبات قبیلهای
نگریست؛ برخلاف روایات برخی راویان دیگر از نوع خود
او همچون سیف بن عمر تمیمی كه تا مرز بر ساختن قهرمانان تاریخی
پیش رفتهاند (برای تفصیل، نك : دوری، ۳۵،
۳۶، ۳۷، ۱۳۲- ۱۳۳).
بحث از وثاقت ابومخنف، گفتوگوهایی
را در باب مذهب او پیش آورده است. سابقۀ خانوادگی
او و تمایلی كه او به نقل و جمع اخبار مربوط به امیرالمؤمنین
(ع) و امام حسین (ع) داشته، ظن تشیع وی را تقویت میكرده
است، تا بدانجا كه برخی او را شیعی امامی قلمداد كردهاند
(نك : GAS, I / 308)؛ با اینهمه ابن ابی الحدید او
را شیعه ندانسته است (۱ / ۱۴۷). شیخ مفید
نیز كه كتاب الجمل ابومخنف از مآخذ وی بوده (نك : بخش آثار)، بر اخذ
روایات، از مآخذ «عامه» و نه «خاصه»، در ماجرای جمل تأكید ورزیده
است (مفید، همان، ۴۲۳). مجلسی هم نام او و كتابش را
در فهرست «كتب المخالفین» آورده است (۱ /
۲۴-۲۵). برخی رجالشناسان معاصر نیز دربارۀ
انتساب او به تشیع یا رد امامی بودن وی به بحث پرداختهاند
(نك : مامقانی، ۲ / ۴۴؛ قس: شوشتری، ۷ /
۴۴۶-۴۴۷). شیخ طوسی در كتاب رجال
(ص ۵۷) در طبقۀ اصحاب حضرت علی (ع)، عبارتی از كشی نقل كرده كه ظاهراً
در آن، ابومخنف از اصحاب آن حضرت انگاشته شده بوده و شیخ ضمن رد آن انتساب، یحیی
پدر ابومخنف را از اصحاب امام علی (ع) قلمداد كرده است (نك : همو، الفهرست،
۱۵۵) و پس از آن نیز ابومخنف در طبقۀ صحابۀ امام
حسن و امام حسین (ع) نهاده شده (همو، رجال، ۷۰، ۷۹)
و در طبقۀ اصحاب حضرت صادق (ع) دوباره به او اشاره شده است (همان،
۲۷۹؛ نیز نك : ابن شهر آشوب، معالم، ۸۳، قس:
مناقب، ۴ / ۴۰). چندان بعید نیست كه گفتار شیخ
طوسی در خصوص درك محضر امیرالمؤمنین و امام حسن و حسین
(ع) از سوی ابومخنف، ناشی از خلط او با جدش مخنف بن سلیم باشد
(برای تفصیل، نك : خویی، ۱۴ /
۱۳۷- ۱۳۸؛ شوشتری، ۷ /
۴۴۵-۴۴۶). ابومخنف از امام علی بن حسین
(ع) به یك واسطه روایت كرده (نك : طبری، تاریخ، ۵
/ ۳۸۷، ۴۲۰)، ولی روایت او از
امام باقر (ع) صحیح دانسته نشده (نك : نجاشی،
۳۲۰)، درحالیكه میدانیم كه محضر حضرت صادق
(ع) را درك و از آن حضرت روایت كرده است (نك : همانجا؛ برای اصل روایت،
نك : طبری، همان، ۵ / ۴۵۳). از ابومخنف روایاتی
در آثار امامیه همچون كلینی (۴ / ۳۱) و ابنبابویه
(ص ۲۷۸) و شیخ مفید ( الامالی،
۱۲۷، ۱۵۹، ۱۶۹، الاختصاص،
۱۳) وارد شده و روایات منسوب به او به خصوص از واقعۀ كربلا
و جنبش مختار، بعدها در آثار علمای شیعی مورد استناد قرار گرفته
است (نك : آثار). با اینهمه باید تمایلات مذهبی ابومخنف
در زمانی که او میزیست و محیط شهر كوفه را با هم مورد
ملاحظه قرار داد: كوفیان همواره و بهطور عموم به خاندان پیامبر (ص)
علاقهمند بودند و خلافت بنیعباس هم نخست در این شهر پاگرفت. عباسیان
تا استقرار كامل بر اریكۀ قدرت، سیاست مذهبی چندان روشنی نداشتند و حكومت خود را
نیز در حقیقت عامل احقاق حق اهل بیت (ع) نشان میدادند.
گفتهای هم كه به عبدالله بن علی عباسی به هنگام كشتار بیامان
امویان در شام نسبت دادهاند و در آن به گرفتن انتقام از قاتلان امام حسین
(ع) و زید بن علی (ع) اشاره كرده است (نك : ازدی،
۱۳۹) و نیز بیتی از شعری كه یكی
از همراهان او به نام شبل بن عبدالله در همین ماجرا سروده است، كاملاً به همین
معنی اشاره دارد (نك : ابناثیر، ۵ / ۴۳۰) و
میتواند تا اندازهای نشاندهندۀ پیروی
از همین سیاست باشد. اما روایت طبری (همان، ۷ /
۱۶۶، ۱۸۰ به بعد) از ابومخنف در خصوص جنبش زید
بن علی (ع) در كوفه و دقت در مضامین آن نمیتواند پیروی
او را از اندیشههای امامیه ثابت كند.
آثـار
آثار ابومخنف در واقع تكنگاریهایی
است كه بعدها اساس و پایۀ تاریخنگاری قرار گرفت. در مرحلۀ بعد، نگارش
«تواریخ خلفا» و «طبقات» و تدوین تاریخ برپایۀ انساب
و سال شمار رواج یافت كه درواقع بخش عمدۀ فصول آن در
موارد مذكور، برگرفته و گاه كاملاً مطابق با آثار تكنگاری در مراحل اولیه
بود. چنانكه میتوان نامهایی از آثار ابومخنف و برخی دیگر
از نویسندگان هم طبقۀ او را در سرفصلهای آثار بلاذری و طبری بازیافت.
مثلاً در انساب الاشراف بلاذری، عناوین فصولی چون «خبرالجمل»
(۲ / ۲۲۱)، «امر صفین» (۲ /
۲۷۵)، «مقتل عمار بن یاسر العسنی ... » (۲ /
۳۱۰)، «امر وقعة النهروان» (۲ / ۳۵۹)،
«امر الخِرّیت بن راشد السامی فی خلافة علی علیه
السلام» (۲ / ۴۱۱)، «امر الشوری و بیعة
عثمان» (۵ / ۱۵)، «خبر یوم مرج راهط» (۵ /
۱۳۶)، «امر التوابین و خبر هم بعین الوردة»
(۵ / ۲۰۴) و «خبر مصعب بن زبیر بن العوّام و مقتله»
(۵ / ۳۳۱) را میتوان در آثار ابومخنف و اخباریان
هم طبقۀ او یافت.
آثار ابومخنف بهطور گسترده مورد توجه
مورخان بعدی قرار گرفت، چنانكه گاه منحصراً اساس آگاهیهای تاریخی
مربوط به برخی ادوار را تشكیل میدهد. اما این نكته مایۀ شگفتی
است كه هیچیك از آثار او بهطور مستقیم به دست محققان نرسیده
و بر آنچه هم كه به صورت نسخههای خطی به او نسبت دادهاند، شائبۀ جعل و
تردید سایه افكنده است (نك : دنبالۀ مقاله)، اما بیتردید
بلاذری و طبری، دو تن از مورخان بزرگ كهن، در رساندن میراث تاریخنگاری
ابومخنف تا روزگار ما، سهم عمده داشتهاند. تكنگاریهای ابومخنف،
چنانكه خواهیم دید، به مناسبتهایی مورد استفاده و استناد
مورخان دیگر نیز قرار گرفته، اما به سبب وسعتی كه بلاذری
و طبری از نظر زمان و موضوع به كار خود بخشیدهاند، كار آن مورخان، بیگمان
به پایۀ ارزش كار این دو نمیرسد.
از آنجا كه روش بلاذری مبتنی
بر جمع اخبار و التقاط میان آنهاست، ذیل شرح حال هر كس براساس نسبشناسی،
تنها به منابع خود اشاره كرده و تقریباً هیچگاه سلسله روایاتی
را كه احتمالاً در مآخذ خود داشته، نیاورده است، مگر در موارد بسیار
نادر (نك : همان، ۴(۱) / ۲۳۹). حتی گاه
فراتر از این، روایات چند مـأخذ خود را جمع كرده و یكجـا آورده
اسـت (مثلاً نك : همان، ۵ / ۲۷) و به همین سبب تشخیص
و استخراج كامل و دقیق اخبار منقول از ابومخنف از آثار بلاذری دشوار
است و تنها از طریق مقایسه میتوان به نتایجی دست یافت
(مثلاً نك : همان، ۴(۱) / ۲۱۱، جم ،
۴(۲) / ۱، ۱۳۸). طریق استناد بلاذری
به ابومخنف گاه از عباس كلبی است از طریق پدرش هشام (مثلاً نك :
همان، ۴(۱) / ۲۱۱، ۴(۲) /
۴۶، ۱۵۵، ۵ / ۱۸،
۲۸، جم )، گاه بهطور مستقیم از كتب خود هشام كلبی
(همان، ۴(۲) / ۳۱) و در موارد بسیار دیگری
تنها به عبارتهای «قال ابومخنف» (همان، ۴(۱) /
۲۳۴، ۴(۲) / ۲۱، ۴۲،
۴۸، ۵ / ۳۳، جم )، یا «قال ابومخنف فی
روایته» (همان، ۴(۲) / ۲۴، ۲۹،
۵۱، ۱۳۸، جم ) بسنده كرده است. گاه نیز كه
تنها در صدر خبر گفته است: «قالوا»، برخی محققان به درستی حدس زدهاند،
احتمال آنكه به ابومخنف اشاره شده باشد، بسیار است (نك : قاضی،
۴۰؛ برای موارد مربوط به بلاذری و ابومخنف در كتاب انساب،
نك : حمادی، ۱ / ۳۲۹-۳۳۷؛ دلاویدا،
III / 429, 431؛ گویتین، 16-17). در اثر دیگر بلاذری،
فتوح البلدان، اشاراتی به روایتهای تاریخی ابومخنف
در باب فتوح آمده، اما این اشارات، در مقایسه با انساب بسیار
اندك است. در اینجا نیز بلاذری به وی از طریق عباس
و هشام كلبی استناد جسته (نك : فتوح، ۱۳۰،
۲۷۸، ۳۰۵، ۳۱۷،
۳۲۶، ۳۳۵، ۳۹۰)، یا
تنها به ذكر نام ابومخنف بسنده كرده است (همان، ۱۱۸،
۱۲۲، ۲۵۳، ۳۲۶). از یك
روایت هم معلوم میشود كه مقصود از «قالوا» در حقیقت، ابومخنف
است (نك : همان، ۲۴۱؛ دربارۀ دیگر
استنادات بلاذری به ابومخنف، نك : فهرست آثار در همین مقاله).
منقولات طبری از ابومخنف، در بررسی
و بازیافت آثار او دارای جایگاه ویژهای است. طبری
در بخشهای مهمی از كتاب پرارج خود، آثار ابومخنف را گنجانیده و
در اغلب موارد، سلسله سند او را بهطور كامل آورده (نك : سزگین، 188 به
بعد، كه فهرستی از راویان و شیوخ ابومخنف به دست داده است) و به
همین دلیل اثر طبری در این زمینه از اثر بلاذری
ارجمندتر است. افزون بر اینها، آثار ابومخنف در كتاب طبری در بین
دیگر اقوال مشخص شده است. اساسیترین منبع طبری در استناد
به آثار ابومخنف، هشام بن محمد كلبی است. گرچه طبری در بسیاری
جایها فقط عبارت «قال ابومخنف» را به كار برده (مثلاً نك : تاریخ،
۵ / ۳۵، ۵۶، ۷۳، ۶ /
۶۳، ۲۱۹، جم )، اما در موارد فراوانی هم
استناد او به ابومخنف از طریق هشام كلبی است. به هر حال تشخیص اینكه
چه روایاتی مستقیماً از آثار ابومخنف نقل شده و چه روایاتی
از طریق هشام كلبی، اكنون میسر نیست. موارد مهمی
حاكی از مقایسهای است كه طبری میان روایات
ابومخنف با دیگر گزارشهای تاریخی از مداینی
(همان، ۶ / ۳۲۰، ۳۹۶) یا واقدی
(نك : همان، ۵ / ۱۰۵، ۶ / ۱۱۴) یا
دیگران انجام داده است (نك : همان، ۵ / ۹۱، ۶ /
۵۳۵، ۵۵۸، ۷ / ۲۷۰).
پس از طبری، ابوالفرج اصفهانی
نیز در بخشهایی از مقاتل الطالبیین به ابومخنف
استناد كرده است: ازجمله در مقتل امیرالمؤمنین علی (ع) (ص
۲۸، ۳۱، ۳۳، ۳۸) و مقتل امام حسین
(ع) (ص ۸۸، ۹۰-۹۱) و همچنین جنبش زید
و شهادت او ــ گرچه این روایت با روایت طبری بسیار
متفاوت است (ص ۱۳۳به بعد) ــ و كشته شدن یحیی
بن زید (ص ۱۵۲-۱۵۳). ابوالفرج سند خود
را معمولاً از طریق رجال زیدیه مانند احمد بن عیسی
از حسین بن نصر، از نصر بن مزاحم (مثلاً نك : ص ۵۰،
۸۲، ۸۸، ۹۵) یا از طریق ابوالحسن
مداینی (مثلاً نك : ۹۵، ۹۹،
۱۰۸، ۱۱۴، جم ) به ابومخنف میرساند.
گاه نیز از عبارت «قال ابومخنف» استفاده میكند كه چندان بعید نیست
مستند او تاریخ طبری باشد (مثلاً نك :
۱۰۰-۱۰۱، ۱۱۱؛ قس: طبری،
همان، ۵ / ۳۶۶-۳۶۷، ۵ /
۴۰۷). در كتابی نیز كه اینك به فتوح ابن اعثم
شهرت دارد، در وقایع مهم قتل عثمان و واقعۀ صفین و
غارات و سپس مقتل مسلم بن عقیل و سیدالشهدا (ع)، در صدر اسناد، صریحاً
به ابومخنف اشاره شده است (نك : ۲ / ۱۴۷،
۳۴۴، ۴ / ۳۶-۳۷،
۲۰۹-۲۱۰).
افزون بر اینها، روایات
ابومخنف در پارهای موضوعات همچون جنبش مختار ثقفی، علاوه بر آنچه
مورخان یاد شده از آن بهره بردهاند، بهطور كلی، مورد اعتماد و
استناد برخی مورخان دیگر همچون یعقوبی و مسعودی
قرار داشته است (نك : قاضی، ۴۳، ۴۴).
فهرست تكنگاریهای ابومخنف
را نخست به صورت كاملتری ابن ندیم (ص
۱۰۵-۱۰۶) آورده و یاقوت هم آن را از وی
اخذ كرده است ( ادبا، ۱۷ / ۴۲-۴۳؛ نیز
نك : ابن شاكر، عیون، ۶ / ۱۱۳-
۱۱۴، فوات، ۳ /
۲۲۵-۲۲۶؛ صفدی، ۲۴ /
۳۸۲-۳۸۳). از علمای شیعه، كاملترین
فهرست از آن نجاشی است (ص ۳۲۰) كه در موارد بسیاری
با فهرست ابن ندیم اشتراك دارد. طوسی به چند اثر دیگر او اشاره
كرده است ( الفهرست، ۱۵۵؛ نیز نك : ابن شهر آشوب، معالم،
۸۳)؛ در این میان، گاهی نام كتابها به گونۀ دیگری
آمده است. طریق نجاشی و طوسی، هر دو از هشام بن محمد كلبی
به ابومخنف میرسد.
برخی از آن تكنگاریها واجد
اهمیت بیشتری است و مؤلفان بعدی به آن آثار اقبال بیشتری
نشان دادهاند، ولی از چند اثر او جز چند روایت اندك، نشان دیگری
در دست نیست. در اینجا به چند عنوان مهم همراه با مآخذ دیگری
كه آثار ابومخنف را میتوان در آنها بازیافت، اشاره میشود. بیشتر
عناوین آثار او را اورزولا سزگین در كتابی كه به آثار ابومخنف
اختصاص داده، همراه با مآخذی كه میتوان در آنها اثری از
ابومخنف یافت، خاصه در كتابهای طبری و بلاذری و برخی
مآخذ دیگر،با ذكر سلسله اسناد ابومخنف آورده است (نك : ص 99 به بعد).
در ذكر آثار ابومخنف در این مقاله
عمدتاً بر الفهرست ابن ندیم تكیه شده و مآخذ دیگر با ذكر سند یاد
شده است:
۱. اخبار آل مخنف بن سلیم
(نجاشی، همانجا). ۲. الاخبار. به سبب موضوعی كه ابن حجر از این
كتاب نقل كرده ( الاصابة، ۵ / ۱۱۱)، میتوان آن را
همان فتوح الشام دانست (نیز نك : همان، ۶ / ۱۶۹).
۳. اهل النهروان و الخوارج (نیز نك : بلاذری، انساب، ۲ /
۳۸۰، ۳۸۴). ۴. بلال الخارجی.
۵. اخبار الحجاج (نجاشی، همانجا). ۶. اخبار عبیدالله بن حر
(نك : سزگین، 110). ۷. كتاب اخبار زیاد (نجاشی، همانجا).
۸. حدیث الازارقة. ۹. حدیث باجُمَیرا و مقتل ابن
اشعث. «باجمیرا» در كتاب ابن ندیم به «یاحمیرا» تصحیف
شده (نیز نك : دكسن، ۲۴۵، كه نام كتاب را به همین
گونه دربارۀ قیام عبدالرحمن آورده، نه محمد بن اشعث). در معجم الادباء یاقوت
آن را به «باخَمرا» تصحیح كردهاند ( ادبا، ۱۷ /
۴۲) كه با مـاجرای ابن اشعث بیارتبـاط به نظر میرسد
(نیز نك : سزگین، همانجا، كه صورت اخیر را پذیرفته است).
اما احتمالاً صورت صحیح «باجُمَیرا» است كه محلی در منطقۀ عراق
بوده، و نزاعهای میان مصعب بن زبیر و عبدالملك ابن مروان از آن
نام برده شده است (نك : بلاذری، همان، ۵ /
۳۳۶-۳۳۷؛ یاقوت، بلدان، ۱ /
۴۵۴- ۴۵۵؛ ابوعبید، ۱ /
۲۲۰) و میتوان مطلب مربوط به آن را در تاریخ طبری
یافت (۶ / ۱۵۱، ۱۵۷).
۱۰. الجمل (نیز نك : بلاذری، همان، ۲ /
۲۲۳، ۲۲۹، ۲۳۳،
۲۳۷، جم ؛ مفید، الجمل، ۹۵،
۱۲۸، ۱۶۷، ۲۵۷،
۲۷۳، جم ؛ نیز نك : ابن عبدالبر، ۲ /
۴۹۷؛ ابن عدیم، ۸ / ۳۶۷۱).
۱۱. حدیث روستقباذ (نیز نك : بلاذری، همان، خطی،
۲ / گ ۲ الف به بعد). ۱۲. كتاب الحكمین (نجاشی،
همانجا). ۱۳. خالد بن عبدالله القسری و یوسف بن عمر و موت
هشام و ولایة الولید بن یزید (قس: همانجا، كه فقط از
اخبار یوسف بن عمر نام برده). ۱۴. خِرّیت بن راشد و بنی
ناجیة (نك : بلاذری، همان، ۲ / ۴۱۱ به بعد؛
نیز نك : سـزگین، 145-163). ۱۵. الخوارج و المهلب (نك :
همو، 100). ۱۶. دیر الجماجم و خلع عبدالرحمن بن اشعث.
۱۷. الردة. ۱۸. زید بن علی (نیز نك :
بلاذری، همان، ۳ / ۲۳۳، ۲۳۵،
۲۴۴، ۲۴۷، ۲۵۰،
۲۵۱). ۱۹. السقیفة (نجاشی، همانجا؛ نیز
نك : سید مرتضی، ۳ /
۱۹۰-۱۹۱). ۲۰. سلیمان بن
صُرَد و عین الوردة. ۲۱. شبیب الحروری و صالح بن
مسرّح (نیز نك : بلاذری، همان، خطی، ۲ / گ
۴۴ ب به بعد). ۲۲. الشوری و مقتل عثمان، كه به
احتمال فراوان از مآخذ مداینی (نك : ابن ندیم،
۱۱۵). در كتابی به نام مقتل عثمان بوده است (نیز نك
: ابن شبه، ۳ / ۱۰۸۸،
۱۰۹۶، ۱۱۳۹،
۱۱۴۰، ۱۱۴۱، ۴ /
۱۱۵۰، ۱۱۶۸، ۱۱۷۱،
۱۲۸۹، ۱۳۰۱). ۲۳.
الصفین (برای تفصیل، نك : سزگین، 123-145، بهخصوص صفحات
47, 48، كه میان اثر نصر بن مزاحم و ابومخنف مقایسه شده است). این
كتاب از منابع عمدۀ بلاذری در شرح پیكار صفین بهشمار میرفته است
(نك : بلاذری، همان، ۲ / ۲۹۴،
۳۰۱، ۳۲۵، ۳۳۷، جم ؛ نیز
نك : ابن عدیم، ۹ / ۴۱۸۶). ۲۴.
الضحاك الخارجی. ۲۵. الغارات. نسخهای به این نام
از سدۀ ۶ ق، منسوب به ابومخنف در كتابخانۀ صائب آنكارا
موجود است (نك : GAS, I / 309؛ سزگین، 111-114، كه سرفصلهای این
نسخه را به دست داده است، نیز نك : 163 به بعد). بلاذری گرچه تنها یكجا
از «امر غارات» به ابومخنف اشاره كرده (نك : همان، ۲ /
۴۵۸) و در مواضع دیگر همه جا از لفظ «قالوا» استفاده
كرده، ولی به احتمال فراوان مآخذ او كتاب ابومخنف بوده است. ۲۶.
فتوح الاسلام (نجاشی، ۳۲۰). ۲۷. فتوح خراسان
(همانجا). ۲۸ و ۲۹. فتوح الشام و فتوح العراق، احتمالاً این
دو كتاب ابومخنف، چنانكه گذشت، از مآخذ فتوح البلدان بلاذری در شرح فتوح
عراق و سواد بوده است (نك : سزگین، 102, 114). ۳۰. قـتل الحسن
(ع) (نجـاشی، همانجـا؛ نیز نك : بلاذری، انساب، ۳ /
۶۴-۶۶). ۳۱. المختار بن ابی عبید.
۳۲. مرج راهط و بیعـة مروان و مقتـل الضحـاك بن قیس
الفهـری (نیز نك : همان، ۵ / ۱۳۸،
۱۴۱). ۳۳. المستورد بن علفه. ۳۴. مصعب
و ولایته العراق ۳۵. مطرف بن مغیرة (نیز نك :
همان، خطی، ۲ / گ ۲۸ ب به بعد). ۳۶. كتاب
المعمّرین (نك : ابوحاتم، ۴۹، به روایت ابن كلبی
از ابومخنف؛ همو، ۱۶۲-۱۶۳؛ GAS،
همانجا، به نقل از ابن حجر؛ نیز نك : سزگین، 114). ۳۷.
مقتل حجر بن عدی (نیز نك : ابن عدیم، ۸ /
۳۶۷۳). ۳۸. مقتل الحسین(ع)، مهمترین
كتابی است كه موجب شهرت ابومخنف گردیده و شامل دقیقترین
آگاهیها از واقعۀ كربلاست. ظاهراً كاملترین متنی كه اكنون از آن دردست داریم،
در كتاب طبری درج شده است. با آنكه به دقت نمیتوان گفت طبری تا
چه اندازه در نقل كامل این اثر امانت به خرج داده، اما به هر حال، مهمترین
مآخذ مستند نویسندگان بعدی دربارۀ واقعۀ كربلا
همین اثری است كه به مقتل ابی مخنف شهرت یافته است. بلاذری
نیز گرچه تنها یكی دو جا در شرح زندگی و شهادت سیدالشهداء
(ع) به صراحت از ابومخنف نام برده (مثلاً نك : انساب، ۳ /
۲۰۷)، اما در مقایسه با طبری میتوان گفت،
گزارش او چكیدهای است از این اثر ابومخنف. دربارۀ اثر
شخص ابومخنف بر این كتاب و شرح واقعه ــ كه سیاهكاریهای
امویان را به خوبی نشان داده ــ گفتههای برخی محققان از
اغراقگویی تهی نیست (نك : ولهاوزن، الخوراج،
۱۳۲-۱۳۷). به هر حال، این اثر بعدها
سخت مورد توجه واقع شد و علمای امامی در گزارش این واقعه بر آن
اعتماد كردند (مثلاً نك : خوارزمی، ۲ / ۹، ۷۳، جم
). اكنون چندین نسخه به نامهای مقتل الحسین یا اخبار مقتل
الحسین یا مَصرَع الحسین و ماجری له در كتابخانهها هست (GAS،
همانجا)، اما به سبب تصرفاتی كه در آنها شده، هیچ یك را نمیتوان
مسلماً تألیف كامل ابومخنف پنداشت. كتابی هم كه به نام مقتل الحسین
یا مقتل ابی مخنف بارها در عراق و ایران چاپ شده و در صدر اسناد
آن، ابومخنف از شاگردش هشام كلبی روایت كرده و نیز به دلیلهای
متعدد دیگر بیشك مجعول است. حتی میان یكی از
نسخ این اثر منسوب، با كتابی كه در همین موضوع به عالم شیعی،
ابن طاووس نسبت داده شده، اشتراك بسیار دیده میشود، بدان حد كه
تألیف یكی از روی دیگری، احتمال داده شده است
(برای تفصیل، نك : كلبرگ، 43-45). و وستنفلد پژوهشی پیرامون
این اثر رائج دربارۀ واقعۀ كربلا و اثر دیگری كه غالباً به آن پیوسته است، یعنی
ثارالمختار انجام داده است (برای تفصیل، نك : سزگین، 107-108,
116-123). تردیدی دربارۀ كتابهای مقتل منسوب به ابومخنف موجب شده تا روایت طبری
از او اهمیت بیشتری یابد و به همین سبب، برخی
بر آن شدند تا آن منقولات را از تاریخ طبری بیرون كشند و
جداگانه منتشر سازند. این منقولات نخستینبار به نام مقتل الحسین
به كوشش حسن غفاری در ۱۳۹۸ ق در قم به چاپ رسید.
سپس همان اثر به همان طریق به نام وقعة الطفّ در
۱۳۶۷ ش در قم به كوشش محمد هادی یوسفی
غروی، همراه با مقدمهای در معرفی ابومخنف و كتاب مقتل الحسین
(ع) و همچنین فهرستهای گوناگونی از شیوخ و راویان
مؤلف با توضیحات و تعلیقات منتشر شد. ۳۹. مقتل عبدالله بن
زبیر. ۴۰. مقتل [عمروبن] سعید بن عاص. میدانیم
كه سعید بن عاص كشته نشد، اما «مقتل عمرو بن سعید بن عاص» در انساب
بلاذری (۴(۲) / ۱۳۸ به بعد) آمده و بنابراین
چنین مینماید كه در نام كتاب تحریفی رخ داده است
(نك : ابنندیم، ۱۱۵). ۴۱. مقتل علی
علیهالسلام (نیز نك : بلاذری، همان، ۲ /
۴۸۹ به بعد؛ ابوحاتم، ۱۴۹؛ مفید،
الارشاد، ۱ / ۱۷، ۲ / ۷). ۴۲. مقتل
محمد بن ابیبكر و الاشتر و محمد بن ابـی حذیفـة (نیز نك
: بلاذری، همان، ۲ / ۳۸۰، ۳۸۴).
۴۳. نجدة بن ابی فدیك. ۴۴. وفات معاویة
و ولایة ابنه یزید و وقعة الحرّة و حصار ابن الزبیر.
۴۵. یحیی بن زید (نیز نك : همان،
۳ / ۲۶۱ به بعد، بالفظ «قالوا»). ۴۶. یزید
بن المهلب و مقتله بالعقر.
طوسی كتاب دیگری با
عنوان الخطبة الزهراء به ابومخنف نسبت داده كه از طریق نصر بن مزاحم به او میرسد
( الفهرست، ۱۵۵-۱۵۶، كه عنوان «خطبة الزهراء
علیهاالسلام» در این مأخذ بیگمان خطاست؛ نیز نك : ابن
شهر آشوب، معالم، ۸۳) و راوی خطبه عبدالرحمن بن جندب ازدی
است از امیرالمؤمنین علی (ع) (برای اصل خطبه، نك : ابن
عبدریه، ۴ / ۷۶-۸۰).
نسخهای خطی با عنوان مقتل
بنیامیه به ابومخنف منسوب شده ( آلوارت، VIII /
44، شم 9046)
كه بیگمان مجعول است، چه در آغاز آن از ابوالحسن بكری كه از قصهگویان
سدۀ ۵ ق بود و او را به دروغگویی میشناختهاند، روایتی
نقل شده است (نك : ذهبی، سیر، ۱۹ / ۳۶).
جز این، چند نسخۀ خطی
منسوب به ابومخنف نیز در دست است كه گرچه همه از آثار ابومخنف متأثرند، اما
به سبب تصرفاتی كه بعدها از فزونی و كاستی در آنها شده، در صحت
انتساب آنها به ابومخنف بسیار تردید هست (نك : GAS، همانجا).
مآخذ
ابراهیم بن محمد ثقفی،
الغارات، به كوشش عبدالزهراء حسینی، بیروت،
۱۴۰۷ ق / ۱۹۸۷ م؛ ابن ابی
حاتم، عبدالرحمن، الجرح و التعدیل، حیدرآباد دكن،
۱۳۷۲ ق / ۱۹۵۳ م؛ ابن ابی
الحدید، عبدالحمید، شرح نهجالبلاغة، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهیم،
قاهره، ۱۳۷۸ ق / ۱۹۵۹ م؛ ابناثیر،
الكامل؛ ابن اعثم كوفی، احمد، الفتوح، حیدرآباد دكن،
۱۳۸۹ ق / ۱۹۶۹ م؛ ابن بابویه،
محمد، التوحید، به كوشش سیدهاشم حسینی، تهران،
۱۳۹۸ ق / ۱۹۷۷ م؛ ابن تیمیه،
احمد، منهاج السنة النبویة، قاهره، ۱۳۲۲ ق؛ ابنجوزی،
عبدالرحمن، الموضوعات، به كوشش عبدالرحمن محمد عثمان، قاهره،
۱۳۸۶ ق / ۱۹۶۶ م؛ ابنحجر عسقلانی،
احمد، الاصابة، قاهره، ۱۳۲۸ ق /
۱۹۱۰ م؛ همو، تهذیب التهذیب، حیدرآباد
دكن، ۱۳۲۷ ق؛ همو، لسان المیزان، حیدرآباد
دكن، ۱۳۲۹-۱۳۳۱ ق؛ ابن سعد،
محمد، كتاب الطبقات الكبیر، به كوشش ادوارد زاخاو و دیگران، لیدن،
۱۹۰۴- ۱۹۱۸ م؛ ابن شاكر كتبی،
محمد، عیون التواریخ، نسخۀ خطی كتابخانۀ احمد
ثالث استامبول، شم ۲۹۲۲؛ همو، فوات الوفیات، به
كوشش احسان عباس، بیروت، ۱۹۷۴ م؛ ابن شبه، عمر، تاریخ
المدینة المنورة، به كوشش فهیم محمد شلتوت، جده،
۱۳۹۹ ق / ۱۹۷۹ م؛ ابن شهر آشوب،
محمد، معالم العلماء، به كوشش عباس اقبال، تهران، ۱۳۵۳ ق؛
همو، مناقب آل ابی طالب، به كوشش هاشم رسولی محلاتی، قم،
۱۳۷۹ ق؛ ابن عبدالبر، یوسف، الاستیعاب فی
معرفة الاصحاب، به كوشش علی محمد بجاوی، قاهره،
۱۳۸۰ ق / ۱۹۶۰ م؛ ابن عبدربه،
احمد، العقد الفرید، به كوشش احمد امین و دیگران، بیروت،
۱۴۰۲ ق / ۱۹۸۲ م؛ ابن عدی،
عبدالله، الكامل فی ضعفاء الرجال، بیروت،
۱۴۰۵ ق / ۱۹۸۵ م؛ ابن عدیم،
عمر، بغیة الطلب فی تاریخ حلب، به كوشش سهیل زكار، دمشق،
۱۴۰۹ ق / ۱۹۸۸ م؛ ابن ندیم،
الفهرست؛ ابوحاتم سجستانی، سهل، المعمرون و الوصایا، به كوشش عبدالمنعم
عامر، قاهره، ۱۹۶۱ م؛ ابوالشیخ اصفهانی،
عبدالله، طبقات المحدّثین باصبهان و الواردین علیها، به كوشش
عبدالغفور بلوشی، بیروت، ۱۴۰۷ ق /
۱۹۸۷ م؛ ابوعبید بكری، عبدالله، معجم ما
استعجم، به كوشش مصطفی سقا، قاهره، ۱۹۴۵ م؛
ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، به كوشش سیداحمد صفر،
قاهره، ۱۳۶۸ ق / ۱۹۴۹ م؛ ابونعیم
اصفهانی، احمد، ذكر اخبار اصبهان، به كوشش س. ددرینگ، لیدن،
۱۹۳۱ م؛ همو، معرفةالصحابة، نسخۀ خطی
كتابخانۀ احمد ثالث استانبول، شم ۴۹۷؛ احمد بن حنبل، مسند،
قاهره، ۱۳۱۳ ق؛ اخبارالدولة العباسیة، به كوشش
عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت،
۱۹۷۱ م؛ ازدی، یزید، تاریخ
الموصل، به كوشش علی حبیبه، قاهره، ۱۳۸۷ ق /
۱۹۶۷ م؛ بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج ۱،
به كوشش محمد حمیدالله، قاهره، ۱۹۵۹ م، ج ۲،
به كوشش محمد باقر محمودی، بیروت، ۱۳۹۴ ق /
۱۹۷۴ م، همان، نسخۀ خطی كتابخانۀ عاشر
افندی استانبول، شم ۵۹۸، ج ۳، به كوشش محمد باقر
محمودی، بیروت، ۱۳۹۷ ق /
۱۹۷۷ م، ج ۴(۱)، به كوشش ماكس شلوسینگر،
بیتالمقدس،۱۹۷۱ م، ج ۴(۲)، به كوشش
ماكس شلوسینگر، بیت المقدس، ۱۹۳۸ م، ج
۵، به كوشش گویتین، بیتالمقدس،
۱۹۳۶ م؛ همو، فتوح البلدان، به كوشش یان دخویه،
لیدن، ۱۸۳۶ م؛ جاحظ، عمرو، رسائل، به كوشش
عبدالسلام محمد هارون، قاهره، ۱۳۸۴ ق /
۱۹۶۴ م؛ حمادی مشهدانی، محمد جاسم، موارد
البلاذری عن الاسرة الامویة فی كتاب انساب الاشراف، مكه،
۱۴۰۷ ق / ۱۹۸۶ م؛ خطیب
بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، قاهره، ۱۳۴۹ ق /
۱۹۳۱ م؛ خلیفة بن خیاط، الطبقات، به كوشش سهیل
زكار، دمشق، ۱۹۶۶ م؛ خوارزمی، موفق، مقتل الحسین
(ع)، به كوشش محمد سماوی، نجف، ۱۳۶۷ ق /
۱۹۴۸ م؛ خویی، ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث،
بیروت، ۱۴۰۳ ق / ۱۹۸۳ م؛
دارقطنی، علی، كتاب الضعفاء و المتروكین، به كوشش صبحی
بدری سامرائی، بیروت، ۱۴۰۶ ق /
۱۹۸۶ م؛ دكسن، عبدالامیر، الخلافة الامویة، بیروت،
۱۹۷۳ م؛ دوری، عبدالعزیز، بحث فی نشأه
علم التاریخ عند العرب، بیروت، ۱۹۸۳ م؛ دینوری،
احمد، الاخبار الطوال، به كوشش عبدالمنعم عامر، قاهره،
۱۹۶۰ م؛ ذهبی، محمد، تاریخ الاسلام (حوادث و
وفیات ۱۴۱-۱۶۰ ق). به كوشش عمر
عبدالسلام تدمری، بیروت، ۱۴۰۸ ق /
۱۹۸۸ م؛ همو، سیر اعلام النبلاء، به كوشش شعیب
ارنؤوط و دیگران، بیروت، ۱۴۰۴ ق /
۱۹۸۴ م؛ همو، میزان الاعتدال، به كوشش علی
محمد بجاوی، قاهره، ۱۳۸۲ ق /
۱۹۶۳ م؛ سیدمرتضی، علی، الشافی فی
الامامة، به كوشش عبدالزهراء حسینی، تهران،
۱۴۰۷ ق / ۱۹۸۶ م؛ شوشتری،
محمد تقی، قاموس الرجال، تهران، ۱۳۸۶ ق؛ صفدی،
خلیل، الوافی بالوفیات، نسخۀ خطی
كتابخانۀ احمد ثالث استانبول، شم ۲۹۸۰؛ طبرانی،
سلیمان، المعجم الكبیر، به كوشش حمدی عبدالمجید سلفی،
قاهره، مكتبة ابن تیمیة؛ طبری، تاریخ؛ همو، «المنتخب من ذیل
المذیل»، همراه ج ۱۱ تاریخ، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهیم،
بیروت، ۱۳۸۷ ق / ۱۹۶۷ م؛
طوسی، محمد، رجال، نجف، ۱۳۸۰ ق /
۱۹۶۱ م؛ همو، الفهرست، نجف، ۱۳۸۰
ق / ۱۹۶۰ م؛ عقیلی، محمد، الضعفاء الكبیر،
به كوشش عبدالمعطی امین قلعهجی، بیروت، ۱۴۰۴
ق / ۱۹۸۴ م؛ قاضی، وداد، الكیسانیة فی
التاریخ و الادب، بیروت، ۱۹۷۴ م؛ كلبی،
هشام، نسب معد و الیمن الكبیر، به كوشش تاجی حسن، بیروت،
۱۴۰۸ ق / ۱۹۸۸ م؛ كلیمی،
محمد، الفروع من الكافی، به كوشش علیاكبر غفاری، تهران،
۱۳۶۷ ش؛ مامقانی، عبدالله، تنقیح المقال،
نجف، ۱۳۵۰ ق / ۱۹۳۱ م؛ مبرد،
محمد، الكامل، به كوشش محمد احمد دالی، بیروت،
۱۴۰۶ ق / ۱۹۸۶ م؛ مجلسی،
محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، ۱۴۰۳ ق /
۱۹۸۳ م؛ مزی، یوسف، تحفة الاشراف، به كوشش
عبدالصمد شرفالدین، بمبئی، ۱۳۹۷ ق /
۱۹۷۷ م؛ همو، تهذیب الكمال فی اسماء الرجال،
به كوشش بشار عواد معروف، بیروت، ۱۳۱۳ ق /
۱۹۹۲ م؛ مفید، محمد، الارشاد، قم،
۱۴۱۳ ق؛ همو، الاختصاص، به كوشش علیاكبر غفاری،
قم، جامعة المدرسین؛ همو، الامالی، به كوشش حسین استاد ولی
و علیاكبر غفاری، قم، ۱۴۰۳ ق؛ همو، الجمل،
به كوشش سیدعلی میرشریفی، قم،
۱۳۷۱ ش؛ نجاشی، احمد، رجال، به كوشش موسی شبیری
زنجانی، قم، ۱۴۰۷ ق؛ نصر بن مزاحم، وقعة صفین،
به كوشش عبدالسلام محمدهارون، قاهره، ۱۳۸۲ ق /
۱۹۶۲ م؛ ولهاوزن، یولیوس، الخوارج و الشیعة،
ترجمۀ عبدالرحمن بدوی، كویت، ۱۹۷۸ م؛ همو،
الدولة العربیة و سقوطها، ترجمۀ یوسف عش، دمشق،
۱۳۷۶ ق / ۱۹۵۶ م؛ یاقوت،
ادبا؛ همو، بلدان؛ یحیی بن معین، تاریخ، به كوشش
احمد محمد نورسیف، ریاض، ۱۳۹۹ ق /
۱۹۷۹ م؛ یعقوبی، احمد، تاریخ، بیروت،
۱۳۷۹ ق / ۱۹۶۰ م؛ یغموری،
یوسف، نورالقبس، مختصر المقتبس، محمد بن عمران مرزبانی، به كوشش رودلف
زلهایم، ویسبادن، ۱۳۸۴ ق /
۱۹۶۴ م؛ نیز:
Ahlwardt; Della Vida, L., «II
Califfato di Ali secondo il kitābAnsāb … », RSO, 1914-1915, vol.VI; GAS; Goitin, S. D. F., Annotations to
Ansāb (vide: PB, Balāzori); Kohlberg, E., A Medival Muslim Scholar at Work, Leiden, 1992;
Massignon, L., «Explication du plan du kufa (Irak)», Opera Minora, Beirut,
1963, vol. III; Sezgin, U., Abū Miḫnaf, ein Beitrag zur Historiographie der umaiyadischen Zeit, Leiden,
1971.