responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 1683

ابن فرات

نویسنده (ها) : صادق سجادی

آخرین بروز رسانی : سه شنبه 20 خرداد 1399 تاریخچه مقاله

اِبْنِ فُرات، عنوان چند تن از ديوان‌سالاران و وزيران پرآوازۀ شيعی مذهب عراق و مصر در سده‌های ۳ و ۴ق / ۹ و ۱۰م است كه اصلاً از بابلی صريفين در نهروان بالا برخاستند (ياقوت، بلدان، ۳ / ۳۸۶؛ قس: ذهبی، سير، ۱۴ / ۴۷۴، كه آنها را عاقولی، منسوب به عاقول خوانده است؛ نيز قس: همدانی، ۴۴).

به رغم شهرت اين خاندان و نقش مهمی كه بسياری از افراد آن در يكی از بحرانی‌ترين ادوار تاريخ اسلام داشتند، اطلاعات ما دربارۀ خاستگاه نيای ايشان پراكنده و گاه متناقض است. چندان كه برخی از آنان را فقط از رهگذر شباهت نام پدر و نيايشان می‌توان به يكديگر پيوند داد، و از آن رو كه در آثار مورخان متقدم شواهدی در تأييد برخی از نوشته‌های متأخر يافت نمی‌شود، تنظيم نسب‌نامۀ اين خاندان و تعيين رابطۀ ميان برخی از كسانی كه برپايۀ برخی منابع، به نخستين نسلهای آن تعلق دارند، بسيار دشوار است. نسب‌نامه‌ای كه سوردل ارائه داده (II / 747)، تنها شامل كسانی است كه در انتساب آنها به خاندان ابن فرات ترديدی نيست. در حالی كه ماسينيون («منشأ شيعی ... »[۱]، 486-487) و زامباور (ص ۱۷، در نسب‌نامۀ پيشنهادی خود) از كسانی در نسلهای اول تا سوم اين خاندان نام برده‌اند كه در صحت انتساب آنها به خاندان ابن فرات يقين نداريم. در واقع ماسينيون، عمربن فرات كاتب بغدادی را كه از ياران امام رضا (ع) بود و سپس به غلو و فسادِ عقيده متهم شد (طوسی، رجال، ۳۸۳؛ ابن داوود، ۴۸۹)، عمو يا عموی پدر محمد بن موسی بن حسن بن فرات دانسته و از فرات بن احنف عبدی كوفی كه او نيز از ياران امامان شيعه و متهم به غلو بود و رجال‌شناسان او را تضعيف كرده‌اند (طوسی، همان، ۹۹؛ ابن داوود، ۴۹۲)، به عنوان نيای بزرگ خاندان ياد كرده است. گويا اين نظر از آنجا برخاسته كه فرات بن احنف را پسری بوده به نام محمد (استرابادی، ۳۲۴؛ ماسينيون همچنين بر آن است كه استرابادی برخی از وقايع زندگی اين محمد را با عمر بن فرات خلط كرده است) كه به اقرب احتمال همان محمد بن فراتی است كه كشّی از او نام برده (طوسی، اختيار، ۲۲۱، ۲۲۲). زامباور (همانجا) نيز از شخصی به نام نوفل بن محمد كه در ۱۴۱ق / ۷۵۸م والی مصر شد و سال بعد معزول گشت و از آن پس يك چند دوباره ولايت را به دست گرفت (ابن اثير، الكامل، ۵ / ۵۰۸، ۵۱۰، ۵۱۲)، به عنوان يكی از افراد خاندان و پسر محمد بن فرات ياد كرده است، اما نه تنها در منابع متقدم رجالی و تاريخی، از ارتباط خويشاوندی ميان عمربن فرات و فرات بن احنف و محمد بن موسی بن حسن بن فرات و نوفل بن فرات اثری ديده نشد، بلكه با توجه به آنكه گويا عمر بن فرات در ۲۰۳ق به دست ابراهيم بن مهدی كشته شد (ماسينيون، «مصائب حلاج[۲]»، EI2; I / 463؛ قس: استرابادی، همانجا)، از نظر زمانی بعيد است كه وی پسر فرات بن احنف يا عموی پدر محمد بن موسی بن فرات بوده باشد. از آن گذشته، صرف قرائنی چون نام و عنوان «فرات» و پيوستگی با امامان شيعه نمی‌تواند اين انتساب را تأييد كند. چه در ميان راويان و مفسران شيعی، شمار كسانی كه آن نام و عنوان را داشته‌اند، كم نبوده‌اند (مثلاً خطيب، ۳ / ۱۶۳؛ مامقانی، ذيل فرات؛ خوانساری، ۵ / ۳۵۳؛ تستری، ۹ / ۱۵۵)، مگر آنكه دلايلی به دست آيد كه انتساب فرات بن احنف و عمر بن فرات را به خاندان ابن فرات اثبات كند.

از خاندان ابن فرات اين كسان شناخته شده‌اند:

 

۱. ابوجعفر محمد بن موسی بن حسن بن فرات

از زندگی او اطلاع اندكی در دست است. به گفتۀ نوبختی (ص ۸۷) در فرق الشيعة وی يار و پشتيبان نزديك محمد بن نُصير نُميری بود (قس: ماسينيون، همانجا، كه عمربن فرات را باب نُصيريه دانسته است). ابن نصير به الوهيت امام دهم علی النقی (ع) قائل شد و خود را رسول او خواند و پس از شهادت امام حسن عسگری (ع)، مدعی مقام بابيت محمد بن عثمان عمری شد (طوسی، الغيبة، ۲۴۴؛ قس: مامقانی، ۳ / ۱۹۳). به گفتۀ ابوعلی مسكويه (۱ / ۱۵) وی با حسن بن مَخْلد بن جراح (د ۲۶۳ق / ۸۷۷م) وزير خليفه معتمد دوستی داشت و خود در دستگاه دولت مشاغلی يافت (همدانی، ۴۶) و گفته‌اند عامل ماسبذان و نهاوند شد (ماسينيون، همانجا). وی ظاهراً پس از درگذشت امام حسن عسكری (ع) (۲۶۰ق / ۸۷۲م) و پيش از مرگ محمدبن نصير (د ۲۷۰ق / ۸۸۳م) درگذشته است (قس: همو، «منشأ شيعی»، 487). وی پسرانی داشت كه چند تن از آنها به رياست دواوين و وزارت رسيدند (نك‌ : شم‌ ۲، ۵، ۷ در همين مقاله). ابوعيسی، فرزند ديگر او از زاهدان و عابدان روزگار بود و مجاورت مكه اختيار كرد و در وزارت برادرش ابوالحسن علی درگذشت (همدانی، همانجا).

 

۲. ابوالعباس احمدبن محمد بن موسی بن حسن بن فرات

(۲۳۶-۲۹۱ق / ۸۵۰-۹۰۴م، نك‌ : قلقشندی، ۱۳ / ۵۷- ۵۸؛ قس: ماسينيون، «مصائب حلاج»، I / 463). به نوشتۀ اشعری قمی (ص ۱۰۱) وی نويسنده، راوی و صحابی امام حسن عسكری (ع) بوده است. برخی برآنند كه محمد بن نصير نميری به هنگام مرگ، احمد بن محمد را به جانشينی خود برگزيد. در گزارش نوبختی، از احمد بن موسی نام برده شده است و می‌توان احتمال داد كه نام محمد از آن ميان افتاده باشد. چنين می‌نمايد كه ابوالعباس احمد، به توسط پدرش كه با حسن بن مَحْلد وزير دوستی داشت، وارد امور ديوانی شد و تا صفر ۲۷۸ / مۀ ۸۹۱ در اين منصب بود. در اين تاريخ پس از عزل ابوالصقر اسماعيل ابن بلبل، وزير معتمد، او را نيز به زندان افكندند (طبری، ۱۰ / ۲۲، ۲۳؛ ابن ابار، ۱۸۰، ۱۸۱). ظاهراً او و برادرش ابوالحسن علی تا خلافت معتضد(۲۷۹ق / ۸۹۲م) در حدود يك سال در زندان ماندند. در اين هنگام وزير عبيدالله بن سليمان كه با خزانۀ تهی و مخارج گزاف روبه‌رو شده بود، به اشارت ابوالفضل ابن عبدالحميد كاتب، نزد خليفه معتضد از مهارت و چيرگی ابوالعباس احمد و برادرش ابوالحسن در امور مالی و خراج شهرها سخن گفت و موافقت او را بر آزادی آن دو جلب كرد. ابوالعباس در اندك زمانی موفق شد امور مالی دولت را سامان بخشد و از سوی وزير به رياست ديوان خراج و ضياع منصوب شود (صابی، ۱۳، ۱۴، ۸۷). به روايت ابن خلكان (۳ / ۴۲۲)، وزير به گروهی از ديوانيان يك ماه فرصت داد تا خراج شهرها را محاسبه كنند، اما ابوالعباس احمد و ابوالحسن علی بن فرات در زندان به دو روز خراج همۀ قلمرو خلافت را محاسبه كردند و فرستادند و همين سبب آزادی و اشتغال مجدد آن دو در مناصب ديوانی شد. گويا ابوالعباس احمد ديوان الدار (از ادغام ديوانهای ولايتی شامل ديوان مشرق، ديوان مغرب و ديوان سواد) را پديد آورد و خود رياست آن را به عهده گرفت و ابوالحسن علی بن فرات را به نيابت از خود در آنجا نشاند (صابی، ۱۴۸). محمد بن داوود بن جراح و علی بن عيسی بن جراح (نك‌ : ه‌ د، ابن جراح) هر دو در اين ديوان و زير نظر ابن فرات شغلی داشتند. در واقع ابن فرات اين هر دو را بركشيد تا سرانجام به دستور خليفه مستقلاً به رياست دو بخش از ديوان الدار يعنی ديوان خراج مشرق و مغرب منصوب شدند (طبری، ۱۰ / ۷۳). رقابتهايی كه ميان دو خاندان ابن فرات و ابن جراح پديد آمد و تا سالها پس از آن دوام يافت، از همين جا آغاز شد.

ابوالعباس احمد در دوران رياست ديوان خراج، به سبب دقت در محاسبۀ درآمد شهرها و كشف برخی سوء استفاده‌های كارگزاران دولتی مانند خاندان نرسی، و مهارت بی‌چون و چرايش در امور مالی، دشمنان بسياری برضد خود برانگيخت (صابی، ۱۹۱-۱۹۳). چنانكه در ۲۸۵ق / ۸۹۸م كه عبيدالله بن سليمان وزير به بلاد جبل رفت و رشتۀ كارها را به دست پسر خود قاسم سپرد، خليفه پس از ملاقات ابوالعباس احمد، شگفت زده از تسلط او بر امور ديوانی خلافت، رئيس بيت المال عامه را گفت كه هيچ حواله‌ای از قاسم بن عبيدالله نپذيرد، مگر به امضای احمد بن فرات (همو، ۲۰۷، ۲۰۸). حتی گفته‌اند كه پس از مرگ عبيدالله بن سليمان (۲۸۸ق)، خليفه خواست احمد بن فرات را به وزارت بنشاند و چون با مخالفت بدر رئيس شُرطه روبه‌رو شد، قاسم بن عبيدالله را منصب وزارت داد (ابن كثير، ۱۱ / ۹۱). وزير جديد نخست به ياری احمد بن فرات، دشمنان خود را معزول و منكوب كرد (تنوخی، نشوار، چ بيروت، ۳ / ۲۶۸- ۲۶۹)، اما احمد سپس از سوی ابراهيم بن جراح، رئيس ديوان خراج راذانين (راذان كوچك و بزرگ نزديك بغداد) متهم به سوء استفاده از املاك خاصه و بيت المال شد و معزول گشت و به پرداختن مالی هنگفت محكوم شد. در اين ميان وزير نيز كه می‌خواست او را به زندان بيفكند، مشغول دفع حسين بن كردويه كه در شام طغيان كرده بود، شد و از آن كار بازماند. ابوالعباس احمد بن فرات به رغم اتهامی كه بر او وارد آوردند، در كار محاسبات مالی دقيق و سختگير بود و از امضای اقطاعات بيجا كه خليفه و وزير و امرا به اطرافيان می‌دادند، خودداری می‌كرد و همواره بيمناك بود كه اين بخششها سبب كاهش درآمد دولت و تأخير در پرداخت مقرری سپاه و بروز آشوب شود. او حتی از امضای ضياعی كه خليفه به كنيز مورد علاقه‌اش بخشيده بود، سرباز زد (صابی، ۱۹۹-۲۰۲).

گفته‌اند كه خراجی كه از عراق به روزگار او به دست می‌آمد، جز در ايام عمر بن خطاب سابقه نداشت (همو، ۲۰۹). داستانی كه صابی (ص ۸۳) از بی‌توجهی او به سعايت رقيبان و دشمنان آورده، از نيك نفسی او كه وزير را نيز به شگفتی واداشت، حكايت دارد. همين روشها سبب شد كه عبيدالله بن سليمان وزير او را به كتابت و كفايت بستايد و صابی از سختگيری و دقت او حكايتها نقل كند (صص ۲۰۵- ۲۰۸).

ابوالعباس احمد مردی فقيه، اديب و شعر دوست بود. او را داناترين مردم به فقه مذاهب اسلام شمرده‌اند. وی خود نيز شعر می‌سرود. عبدالله بن معتز او را در اشعارش ستوده (صابی، ۸۶، ۸۷، ۲۲۲، ۲۴۴) و بحتری (۱ / ۵۶۹، قصيدۀ ۲۴۰) طی قصيدۀ مشهوری در وصف و ستايش او سخن گفته است. وی در پايان سال ۲۹۱ق درگذشت (صابی، ۱۵۲) و به روايت تنوخی (نشوار، چ بيروت، ۳ / ۲۷۱، ۲۷۲) محمد بن فراس رقيب ابوالعباس احمد، قاسم بن عبيدالله وزير را به قتل او تحريك كرد و ابن فرات با زهر كشته شد. از ابوالعباس احمد سه پسر بر جای ماند: ابوالخطاب عباس، ابومحمد فضل و ابوجعفر محمد (صابی، ۲۴۹). از اين دو تن اخير خبری به دست نيامد.

 

۳. ابوالخطاب عباس بن احمد بن محمد

(جمادی‌الآخر ۲۵۸- آخر رجب ۳۳۸ / آوريل ۸۷۲-۲۳ ژانويۀ ۹۵۰)، محدث. وی گويا در بغداد رشد كرد و به تحصيل پرداخت. از كسانی چون ابوسعيد سكری، احمد بن فرج مقری، محمد بن موسی بربری و علی بن سراج مصری روايت كرد (خطيب، ۱۲ / ۱۵۹). گفته‌اند كه يكبار نامزد وزارت شد، ولی از پذيرفتن آن سرباز زد (همانجا). ظاهراً با عموی خود ابوالحسن علی وزير روابط نزديك داشت و او را از شايعاتی كه به سبب تحريكات و سعايتهای ابن مقله در ميان مردم برضد وزير رواج داشت، آگاه می‌كرد (ابوعلی مسكويه، ۱ / ۵۲).

 

۴. ابوالحسن محمد بن عباس بن احمد

(۳۱۹- شوال ۳۸۴ق / ۹۳۱- نوامبر ۹۹۴م)، محدث. وی همۀ عمر را به گردآوری حديث و نگاشتن تفسير و تاريخ سپری كرد. از ابن بَخْتَری و طبقۀ وی (ذهبی، تذكره، ۳ / ۱۰۱۵)، از پدر خود ابوالخطاب عباس (خطيب، ۱۲ / ۱۵۹) و از كسانی چون قاضی ابوعبدالله حاملی، محمد بن مخلد دوری و حمزة ابن قاسم هاشمی حديث شنيد. از حدود سال ۳۳۰ق به نوشتن آغاز كرد و تا هنگام مرگ از گردآوری و نگارش حديث دست بازنداشت. گفته‌اند صندوقها، پر از كتاب داشت كه بسياری از آنها، از جمله صد جزء تفسير و صد جزء تاريخ را خود نگاشته بود (خطيب، ۳ / ۱۲۲، ۱۲۳) كسانی مانند احمد بن علی بادی، محمد بن عبدالواحد بن رِزْمه و ابراهيم بن عمر بركلی و ديگران از او روايت كردند (ذهبی، سير، ۱۶ / ۴۹۵). ذهبی (تذكره، همانجا) او را امام حافظ خوانده و خطيب (همانجا) صحت نقل و ضبط درست روايات او را ستوده و ثقه‌اش دانسته است. وی برادری داشت به نام عبيدالله كه او هم از راويان بود (خطيب، ۱۲ / ۱۵۹).

 

۵. ابوالحسن علی بن محمد بن موسی

(رجب ۲۴۱- مق‌ ۳۱۲ق / ۱۹ نوامبر ۸۵۵-۹۲۴م)، وزير مشهور خليفه المقتدر عباسی و نخستين كس از خاندان فرات كه به وزارت رسيد. به طوری كه گذشت، وی كارهای ديوانی را زير نظر برادر خود ابوالعباس كه رياست ديوان خراج و ضياع داشت، آغاز كرد. پس از مرگ ابوالعباس احمد، وی به رياست ديوان خراج منصوب شد (صابی، ۲۸). به هنگام مرگ خليفه مكتفی در ۲۹۵ق يكی از رؤسای دواوين بود كه عباس بن حسن جرجرائی وزير با او دربارۀ جانشينی مكتفی رای زد. ابوالحسن بن فرات با ابراز اين نظر كه نبايد كسی را به خلافت نشانيد كه خود صاحب رأی باشد و امر و نهی كند، به طرفداری از خلافت المقتدر جعفر بن معتضد خردسال پرداخت، در حالی كه خاندان ابن جراح به ابن معتز گرايش داشتند. سرانجام نظر ابن فرات چيره شد و مقتدرِ ۱۳ ساله به خلافت نشست، اما اندكی بعد طرفداران ابن معتز، مقتدر را معزول كردند و ابن فرات و خواص خليفۀ معزول پنهان شدند (ابوعلی مسكويه، ۱ / ۲- ۸؛ ابن جوزی، ۶ / ۶۷- ۶۸). ابوالحسن علی، سه بار به مقام وزارت رسيده است:

 

۱. نخستين دورۀ وزارت

(۲۹۶- ۲۹۹ق / ۹۰۸-۹۱۲م). چون بساط خلافت يك روزۀ ابن معتز در هم پيچيد، خليفه مقتدر خاتم خود را نزد ابوالحسن علی كه پنهان می‌زيست، فرستاد و به وزارتش خواند. وی در ۸ يا ۲۱ ربيع‌الاول ۲۹۶ رسماً به وزارت نشست (صابی، همانجا؛ قرطبی، ۲۸؛ ابن خلكان، ۳ / ۴۲۱) و املاكی را كه خليفه مكتفی به عباس بن حسن وزير داده بود و ۰۰۰‘۵۰ دينار درآمد داشت، به اقطاع به ابن فرات واگذاشتند و هر ماه ۰۰۰‘۵ دينار مقرری برای او تعيين كردند (صابی، ۲۸، ۲۹). ابن فرات از آغاز وزارت با باقيماندۀ طرفداران ابن معتز كه در واقع رقيبان او بودند، به نيكی رفتار كرد و گروهی از آنها را از زندان آزاد ساخت (قرطبی، ۲۹). چنانكه به پشتيبانی از علی بن عيسی بن جراح نزد خليفه، او را در ماجرای ابن معتز بی‌گناه دانست و با احترام به واسط روانه‌اش كرد و از مال خود به سوسن حاجب داد تا نزد خليفه از ابن جراح سخن نگويد. وی حتی كوشيد تا دست انتقامجويان را از محمد بن داوود بن جراح وزير ابن معتز كوتاه كند (صابی، ۲۹، ۳۰؛ ابوعلی مسكويه، ۱ / ۸). چيرگی سريع ابن فرات بركارها به سبب دانش و مهارتش سبب شد كه دست سوسن حاجب از كارها كوتاه شود. سوسن به مخالفت و تحريك خليفه برضد وزير پرداخت و در باب وزارت محمد بن عبدون كه به واسط تبعيد شده بود با مقتدر سخن گفت و حتی كس فرستاد تا ابن عبدون را از واسط به بغداد آورند (همو، ۱ / ۱۲). ابن فرات نيز به مقابله، خليفه را از سوسن بيم داد و او را به همراهی با ابن معتز متهم كرد تا سرانجام به فرمان خليفه سوسن را به قتل رساندند (صابی، ۳۲؛ ابن اثير، الكامل، ۸ / ۵۵). ابن عبدون نيز كه در راه گرفتار شده بود، در بغداد به قتل رسيد (ابوعلی مسكويه، ۱ / ۱۳). از پس اين واقعه، علی بن عيسی بن جراح كه در واسط می‌زيست از بيم اتهام همدستی با ابن عبدون، اجازه خواست كه به مكه رود. ابن فرات پذيرفت و او را به آنجا روانه كرد (همانجا). از وقايع مهم اين روزگار، يورش قرمطيان به بصره بود (۲۹۹ق) كه وزير لشكری به دفع آنها فرستاد (همو، ۱ / ۳۳، ۳۴)، اما اندكی بعد خود از وزارت معزول شد. عريب بن سعد قرطبی (ص ۳۷) در سبب عزل او گفته كه وزير از اعراب باديه خواست به بغداد يورش آورند، اما به گفتۀ صابی (ص ۳۴) چون عيد قربان ۲۹۹ق نزديك شد، ابن فرات كه ظاهراً به سبب اسراف در بذل و بخشش اموال (نك‌ : قرطبی، ۲۹؛ ابوعلی مسكويه، ۱ / ۱۳) خزانه را تهی كرده بود يا به خليفه چنين می‌نماياند، از مقتدر خواست كه مخارج عيد را از خزانۀ مخصوص بپردازد. خليفه از آن كار سرباز زد و دشمنان ابن فرات راهی برای تحريك خليفه بر ضد وزير يافتند، تا سرانجام در ۴ ذيحجۀ آن سال از وزارت عزل شد (طبری، ۱۰ / ۱۴۵). در واقع نابسامانيهای سياسی بغداد به سبب ناتوانی خليفه، خاصه وابستگی او به اميران و حاجبان و حواشی دربار كه از سيطرۀ ابن فرات خشنود نبودند و رقابتهای شديدی كه ميان آنان بر سر قدرت درگرفته بود، عامل اصلی عزل و نصب پی‌درپی وزيران و اميران و عاملان دولت بود. به هر حال از آن پس دشمنان ابن فرات، خانۀ وزير و وابستگان به دستگاه وزارت را غارت كردند. برخی از ياران و خويشان ابوالحسن علی پنهان شدند. خود وی را به حبس افكندند و ابوالحسن احمد بن ابی البعل را به محاكمۀ او گماشتند. ابن ابی البغل نتوانست به ابن فرات آسيبی برساند، ولی وزير معزول به محل برخی از اموال خود اقرار كرد. سپس ابوعلی خاقانی وزير جديد، عباس بن محمد بن ثوابه را منصب رياست ديوان مصادرين داد و به محاكمۀ ابن فرات گمارد.

ابن ثوابه به دستور خليفه در آزار ابن فرات و وابستگان او مبالغه كرد، اما نتوانست مالی از او فرا چنگ آوَرَد (ابوعلی مسكويه، ۱ / ۲۰-۲۲؛ قس: قرطبی، ۳۷، كه گويد: ۷ ميليون دينار از اموال ابن فرات مصادره شد)، تا سرانجام به پايمردی ابوالخير بدر الحُرمی، خادم طرف اعتماد خليفه كه دل با ابن فرات داشت از آزار و شكنجه رست و در زندان دارالخلافه كه ويژۀ وزيران و دولتمردان معزول بود و زير نظر زيدان القهرمانه اداره می‌شد، زندانی گرديد. اين زيدان القهرمانه، از زنان مشهور و ناظر و وكيل خرج دربار خليفه بود كه جانب ابن فرات را نيز سخت نگه می‌داشت (تنوخی، الفرج بعد الشدة، ۲ / ۴۳- ۴۹). با اينهمه اندكی بعد خليفه به سبب بی‌كفايتی و ناتوانی خاقانی وزير در ادارۀ امور، ابن فرات را به دارالخلافه منتقل كرد و نواخت و حجره‌ای خاص او قرار داد و در كارها با او رای می‌زد (ابن اثير، ۸ / ۶۵). چنانكه در ۳۰۰ق خواست وی را دوباره به وزارت بردارد، اما چون امير مؤنس مخالفت كرد، علی بن عيسی بن جراح را به وزارت خواند (ابوعلی مسكويه، ۱ / ۲۵، ۲۶). به گفتۀ صابی (ص ۳۵)، تا جمادی‌الآخر ۳۰۰ مردم از ابن فرات خبر داشتند. سپس اقامتگاهش را تغيير دادند و ديگر از او خبری به بيرون نرسيد تا به سال ۳۰۴ق كه هارون الشاری، زندانی دارالخلافه، درگذشت. جنازۀ او را به عنوان جنازۀ ابن فرات كه پيش از آن بيمار شده بود وانمودند و حتی ابن جراح وزير نيز كه به اشتباه افتاده بود، بر آن نماز گزارد (ابوعلی مسكويه، ۱ / ۴۰)، اما ابن فرات در نهان بر ضد وزير و مخالفان خود كار می‌كرد و همواره به توسط عبدالله بن فرجويه كه از ماجرای عزل و توقيف حواشی ابن فرات جان به در برده بود و نزد مقتدر تقربی داشت، خليفه را بر ابن جراح می‌شورانيد. چندانكه ابن فرجويه گويا به اشارۀ ابن فرات، به خليفه نوشت كه اگر ابن جراح را عزل كند و ابوالحسن ابن فرات را وزارت دهد، وی از طريق مصادرۀ اموال وزير و كارگزارانش، هر روز ۰۰۰‘۱ دينار به خليفه و ۵۰۰ دينار به سيده مادر خليفه و اميران لشكر می‌رساند، و ابن فرات خود نزد خليفه آن قرار را تأييد كرد (ابوعلی مسكويه، ۱ / ۴۳، ۴۴؛ صابی، ۳۵، ۳۶). از آن گذشته، سختگيری ابن جراح بر عاملان خراج شهرها و از ميان برداشتن اقطاعات و مقرريهای افزون بر اندازۀ لشكريان و نزديكان خليفه ( العيون و الحدائق، ۴(۱) / ۲۵۳، ۲۵۴) سبب ناخشنودی اميران و درباريان شد و آنها نيز از سعايت نزد مقتدر فروگذار نمی‌كردند. خاصه كه در اين ميان مؤنس مظفر پشتيبان نيرومند ابن جراح به مغرب رفته بود و نصر حاجب و ابوالقاسم غريب، دائی خليفه به پشتيبانی از ابن فرات برخاستند (ابوعلی مسكويه، ۱ / ۴۴)، تا در ۸ ذيحجۀ ۳۰۴ق / ۲ ژوئن ۹۱۷م علی بن عيسی بن جراح عزل و به زندان افكنده شد (صابی، ۳۱۰) و دورۀ دوم وزارت ابوالحسن علی بن فرات آغاز گرديد.

 

۲. دومين دورۀ وزارت

(۳۰۴-۳۰۶ق). همان روز كه ابن جراح عزل شد، ابوالحسن علی بن فرات پس از ۵ سال حبس به وزارت نشست و املاكی را كه از وی گرفته بودند، باز پس گرفت (قرطبی، ۶۱). در اين دورۀ وزارت، وی از پذيرفتن مقرری وزارت خودداری كرد، ولی مقرری كارگزاران و كاتبان ديوانها را افزايش داد و املاكی را در كَسكر و بصره به زيدان القهرمانه به اقطاع داد (صابی، ۳۷). وی سپس به توقيف و محاكمه و مصادرۀ كارگزاران و كاتبان دواوين ابن جراح پرداخت و حتی از ابوعلی خاقانی وزير اسبق و كارگزاران پيشين او اموالی مصادره كرد (ابوعلی مسكويه، ۱ / ۴۲)، ولی از مصادرۀ اموال خود علی بن عيسی بن جراح سخنی به ميان نيامده است. محتملاً اين امر به سبب عهدی بوده كه از پيش ميان علی بن فرات و علی بن عيسی بن جراح بسته شده بود، مبنی بر آنكه بر جان و مال يكديگر آسيبی نرسانند (صابی، ۳۲۰). اما خاندان مادرائی را از كار بركنار و اموالشان را مصادره كرد (قرطبی، ۶۵، ۶۶). در اين ميان، يوسف بن ابی الساج عامل ارمنستان و آذربايجان با استفاده از نابسامانيهای سياسی بغداد، ری، قزوين، ابهر و زنجان را از محمد بن علی صعلوك گرفت و مدعی شد كه ابن جراح پيش از عزل، فرمان و لوای حكومت اين مناطق را برای او فرستاده است. ابن فرات چون دانست كه وی دروغ می‌گويد، سپاه به دفع او فرستاد و چون اين سپاه شكست خورد، مؤنس را به پيكار او روانه كرد. مؤنس نيز كاری از پيش نبرد و از اين رو مردم بغداد شوريدند و وزير را به اتلاف بيت‌المال و بی‌كفايتی متهم كردند (همو، ۷۲؛ ابن علی مسكويه، ۱ / ۴۵، ۴۶). ظاهراً ابن فرات پيش از آن پذيرفته بود كه ابن ابی الساج را به شرط پرداخت خراج به بغداد در مشاغل سابق خود ابقاء كند. اين كار سبب شد كه برخی از امرای بغداد مانند نصر حاجب، ابوالقاسم بن حواری و شفيع لؤلؤی، وزير را به همدستی با ابن ابی الساج متهم كنند. وزير نيز آنان را از مشاغلشان بركنار كرد. نصر حاجب توسط ابوعلی ابن مقله كاتب خود كه بركشيدۀ ابن فرات بود، به تحريك خليفه برضد وزير پرداخت (ابوعلی مسكويه، ۱ / ۵۲-۵۳). آنچه كار وزير را سخت تر‌كرد، شورش لشكريان در آغاز سال ۳۰۶ق / اواسط ۹۱۸م به سبب تأخير در وصول مقرری بود. ابن فرات بدان بهانه كه اين تأخير ناشی از مخارج سنگين جنگ با ابن ابی الساج و نقصان درآمد دولت به سبب خودداری او از ارسال خراج به بغداد بوده، از خليفه ۰۰۰‘۲۰۰ دينار وام خواست تا خود نيز به همان اندازه بر آن بيفزايد و مقرری لشكر را بپردازد. خليفه نپذيرفت و ابن فرات كه از افزايش درآمد حامد بن عباس از خراج واسط آگاه شده بود، كوشيد تا از او مال طلب كند. حامد در برابر، با قسيم جوهری، ناظر املاك سيده در واسط رای زد و به او مال بسيار داد تا در وزارت او بكوشد.

قسيم در اين باره با نصر حاجب سخن گفت و وی را از سوی حامد مال داد و طمعش را در اموال هنگفت خاندان فرات و حواشی او برانگيخت. اين كوششها و نيز شايعۀ تملك اموال مصادره شده از وزراء و كارگزاران پيشين، از سوی ابن فرات و طرفداری سيده از حامد باعث شد كه خليفه دل به عزل ابن فرات دهد (ابوعلی مسكويه، ۱ / ۵۶- ۵۸؛ صابی، ۳۸، ۳۹). در اين ميان به مقتدر خبر رسيد كه ابن فرات بر آن است تا حسين بن حمدان را به پيكار با ابن ابی الساج روانه كند، و چون آن دو به هم رسند برضد خليفه همداستان شوند. از اين رو خليفه نخست ابن حمدان را گرفت و در ۲۷ ربيع‌الآخر و به روايتی جمادی‌الآخر ۳۰۶ق / ۷ اكتبر يا نوامبر ۹۱۸م ابن فرات را عزل كرد (قرطبی، ۷۳؛ ابوعلی مسكويه، ۱ / ۵۸؛ ابن اثير، الكامل، ۸ / ۱۱۱) و او را در دار زيدان القهرمانه (زندان دارالخلافه) به حبس افكندند و پسر او مُحَسِّن و بقيه كارگزاران وزير را به نصر حاجب سپردند (ابوعلی مسكويه، همانجا). حامد بن عباس به وزارت منصوب شد و كسی را واداشت كه نزد خليفه گواهی دهد كه فرستادۀ ابن فرات به نزد ابن ابی الساج مأمور ترغيب او به عصيان بوده است، اما قاضی ابوجعفر ابن بهلول با آن گواه مناظره كرد و توطئه را آشكار ساخت. سپس ابوعلی حسين بن احمد مادرائی، معروف به ابوزنبور را مأمور محاكمۀ ابن فرات كردند. در اين محاكمه وزير بر ابن فرات سخت گرفت و درشتخوييها كرد. ابن فرات نيز او را به خيانت در اموال بيت المال متهم كرد، چندان كه حامد خشمناك شد و با ابن فرات درآويخت. اين رفتار بر خليفه كه در واقع دولت و خلافت خود را از ابن فرات داشت، گران آمد و گفت تا ابن فرات را به زندان بازگردانند (همو، ۱ / ۶۰-۶۳). حامد بن عباس كه نتوانسته بود ابن فرات را به اقرار و نشان دادن اموال موجود خود و پولهايی كه به وديعه نزد كسان نهاده بود، وادارد، از خليفه خواست تا وزير معزول را به وی واگذارد. مقتدر كه در اموال ابن فرات طمع بسته بود و از كشته شدن او نيز بيم داشت، به تسليم او تن در نداد تا ابن فرات خود ۷۰۰ هزار دينار به خليفه رسانيد (قس: قرطبی، ۷۴) و دست وزير و رئيس دواوين او علی بن عيسی بن جراح از ابن فرات كوتاه شد (ابوعلی مسكويه، ۱ / ۶۴-۶۷). در دورۀ وزارت حامد بن عباس، در واقع علی بن عيسی بن جراح رشتۀ كارها را به دست داشت و از وزير جز نامی به وزارت باقی نماند ( العيون و الحدائق، ۴(۱) / ۲۷۹؛ ابوعلی مسكويه، ۱ / ۵۹). خاصه شورش مردم بغداد به واسطۀ گرانی و كمبود ارزاق و احتكار غلات توسط وزير (ابن اثير، همان، ۸ / ۱۱۶-۱۱۷)، نيز سعايتهای ابن فرات و پسر او محسن كه طمع خليفۀ مال‌دوست و عياش را به اموال وزير و كارگزارانش برمی‌انگيختند (ابوعلی مسكويه، ۱ / ۸۷، ۸۸)، زمينه را بيشتر برای عزل حامد فراهم می‌كرد.

محسن بن فرات كه يك چند پس از بازداشت، آزاد شده بود با استفاده از دشمنی مفلح خادم و حامد بن عباس، همراه مفلح در وزارت پدرش كوشيد و رقعه‌ای نوشت و به گردن گرفت كه اگر بزرگ‌ترين دشمنان ابن فرات يعنی حامد بن عباس، ابن الحواري، علی بن عيسی، شفيع لؤلؤی، نصر حاجب، ام موسی قهرمانه و خاندان مادرائی را به وی تسليم كنند، ۷ ميليون دينار از آنها به دست می‌آورد (ابن اثير، همان، ۸ / ۱۴۰). حامد بن عباس در اين وقت به سبب چيرگی ابن جراح بر كارها و اقبال خليفه به وی و آگاهی از كوششهای ابن فرات، اجازه خواسته و به واسط بر سر املاك خود رفته بود. اندكی بعد به دستور خليفه، ابن جراح را دستگير كردند و ابن فرات برای سومين بار به وزارت منصوب شد (ابوعلی مسكويه، ۱ / ۸۵- ۸۸).

 

۳. سومين دورۀ وزارت

(۳۱۱-۳۱۲ق). ابن فرات چون در اواخر ربيع‌الثانی ۳۱۱ به وزارت نشست، با خشونت بسيار به سركوب مخالفان و مصادرۀ اموال ايشان پرداخت و دست محسن پسر خود را در قتل و آزار آنان باز گذاشت. با آنكه خليفه، با ابن فرات شرط كرده بود كه به حامد بن عباس آسيب نرساند، ولی وزير از رهگذر گماشتگان خود در واسط مالی هنگفت از او طلب كرد. حامد با همۀ حواشی و ياران خود از واسط بيرون رفت و ابن فرات به همين دستاويز توانست موافقت خليفه را با دستگيری او جلب كند. ولی نازوك خادم كه مأمور آن كار شد به حامد دست نيافت. در ماه رجب همان سال شايع شد كه خليفه سر آن دارد كه ابن فرات و كارگزارانش را گرفته، به حامد بن عباس كه در نهان با او مكاتبه داشت تسليم كند. پسران وزير و بيشتر كارگزارانش پنهان شدند تا حامد به لباس راهبان وارد دارالخلافه شد و مفلح خادم را به وساطت نزد خليفه برانگيخت و رضا داد كه وزير در حضور قاضيان و فقيهان و كاتبان دواوين با او مناظره كند بدان شرط كه خليفه او را بر جان خود ايمن گرداند و به محسن تسليمش نكند، اما مفلح آن پيغام را دگرگون كرد و خليفه نيز حامد را به ابن فرات سپرد. وزير با تهديد و تطميع سرانجام حامد را واداشت كه به اموال خود كه نزد مردم به وديعه نهاده، اقرار كند و از او خط گرفت تا آن مالها را به وی تسليم كنند و از اين طريق پولی كلان به دست آورد. اما محسن باز نايستاد و طمع خليفه را بيشتر برانگيخت تا به رغم ميل وزير، حامد را به او تسليم كردند (ابوعلی مسكويه، ۱ / ۹۴-۱۰۴؛ قس: قرطبی، ۱۱۲).

اما رفتار وزير با علی بن عيسی بن جراح كه نمی‌توانستند او را به فساد مالی و توطئه متهم كنند به گونه‌ای ديگر بود. چه، اندكی پس از آغاز وزارت سوم ابن فرات، ابوطاهر جَنّابی قرمطی به بصره تاخت و دست به قتل و غارت گشود. بُنی بن نفيس كه از سوی ابن فرات بدانجا رفته بود، كسانی كه خود را به قرمطيان منسوب می‌داشتند، به بغداد فرستاد و آنان مدعی شدند كه ابن جراح آنها را تجهيز و به حمله تشويق كرده است. از اين رو ابن جراح را به دستور خليفه به محاكمه خواندند. اما وی چنان از خود دفاع كرد كه قاضيان به حمايت از او برخاستند (ابوعلی مسكويه، ۱ / ۱۰۴-۱۰۶؛ ياقوت، ادبا، ۲ / ۱۴۶، ۱۴۷). با اينهمه ابن جراح را به پرداخت ۳۰۰ هزار دينار محكوم كردند (صابی، ۳۲۰). محسن بن فرات برای گرفتن آن مال، ابن جراح را آزار رسانيد تا آنجا كه وزير از كار فرزند اظهار ناخشنودی كرد و تذكر داد كه ابن جراح به ايام قدرت به وی ياري كرده است (ابوعلی مسكويه، ۱ / ۱۱۰؛ ابن اثير، ۸ / ۱۴۲). سپس نيز نزد مقتدر به شفاعت برخاست و او را با تأمين مخارج سفر به مكه و از آنجا به صنعا فرستاد (ابوعلی مسكويه، ۱ / ۱۱۳). در اين ميان مؤنس مظفر از جنگ با روميان به بغداد بازگشت. پيوستن سپاهيان خاص خليفه به او برای دريافت مقرريهای عقب افتاده و شايعۀ خشم مؤنس از خشونتهای بی‌باكانۀ ابن فرات، موجب بيمناكی وزير شد و او به ياری سيده مادر خليفه و مفلح خادم، مقتدر را واداشت كه مؤنس را به بهانۀ گردآوری خراج و اموال هنگفت مادرائيها كه مصادره شده بود، از بغداد دور سازد و به رقه فرستد (قرطبی، ۱۱۱، ۱۱۲؛ ابوعلی مسكويه، ۱ / ۱۱۵-۱۱۶). ابن فرات سپس كوشيد تا نصر حاجب را نيز توقيف و اموالش را مصادره كند. اما سيده به دفاع از نصر پرداخت و نصر نيز بی‌درنگ به سپردن اموال خود نزد كسانی كه به آنها اعتماد داشت، پرداخت تا از مصادره در امان بماند. در اين وقت يوسف بن ابی الساج، بر احمد بن علی، برادر محمد ابن علی صعلوك تاخت و او را كشت. نيز چون مردی ناشناس را در دارالخلافه يافتند و دستگير كردند و به هنگام بازجويی توسط ابن فرات، كشته شد، وزير چنين می‌نماياند كه نصر با احمد بن علی صعلوك بر ضد مقتدر همداستان شده و آن مرد ناشناس را به كشتن او گمارده بوده است (ابوعلی مسكويه، ۱ / ۱۱۷- ۱۱۹؛ ابن اثير، همان، ۸ / ۱۴۶). اين تخليط در خليفه كارگر شد و دست ابن فرات را بر نصر بازگذاشت. اما چون خبر رسيد كه ابوطاهر جنابی قرمطی به حاجيان تاخته و بسياری را كشته و به اسارت گرفته (ذيحجۀ ۳۱۲)، بغداد پرآشوب شد و مردم بر وزير شوريدند و او را قرمطی كبير خواندند. نصرحاجب با استفاده از اين واقعه، نزد خليفه به بدگويی از ابن فرات پرداخت و او و ابوطاهر را شيعی و همداستان خواند و متهمش كرد كه عمداً مؤنس را از بغداد دور كرده است. نيز نامه‌ای نشان داد حاكی از آنكه ابن فرات با ابوطاهر مكاتبه داشته است (ثابت بن سنان، ۳۷، ۳۸). مقتدر نيز به صلاح‌ديد نصر از مؤنس خواست به بغداد آيد و به دفع ابوطاهر رود (همانجا؛ قرطبی، ۱۲۰). اما چون شورش مردم فروننشست و حتی زورق وزير و پسر او محسن را سنگباران كردند (ثابت بن سنان، ۳۸)، فرزندان و کارگزاران او همه پنهان شدند. وزیر خود طی پیامی که برای خلیفه فرستاد، از خدمات خود سخن گفت و او را از گرايش به ساعيان بر حذر داشت و گفت برای دفع قرمطيان بسی كوشيده است. چون خليفه در پاسخ اعتماد خود را نسبت به او تأكيد كرد، وزير و پسرش محسن به نزد وی رفتند.

نصر حاجب كوشيد همانجا آن دو را توقيف كند، اما خليفه مخالفت كرد. چون از دارالخلافه بيرون رفتند، محسن بی‌درنگ پنهان شد و ابوالحسن علی به كار وزارت پرداخت تا فردای آن روز (۹ ربيع‌الثانی و به روايتی ۸ ربيع‌الاول ۳۱۲؛ ابن خلكان، ۳ / ۴۴۲؛ ثابت بن سنان، ۳۹) او را عزل و با پسران ديگرش فضل و حسين دستگير كردند (ابوعلی مسكويه، ۱ / ۱۲۳-۱۲۶). ابوالحسن را به مؤنس تسليم كردند و سپس در خانۀ شفيع به حبس افكندند، و پسران و كارگزاران دستگير شدۀ او را به نصر حاجب سپردند. كار محاكمه و مصادره بی‌درنگ آغاز شد. وزير معزول كه می‌دانست اگر به دارالخلافه منتقل شود، می‌تواند باز خليفه را با خود همداستان سازد، شفيع خادم را به وساطت برانگيخت تا مال دهد و به دارالخلافه منتقل شود، اما مقتدر به سبب مخالفت اميرانی چون هارون بن غريب، نصر حاجب، مؤنس مظفر و شفيع مقتدری نپذيرفت و او را به ابوالقاسم خاقانی وزير تسليم كردند. وزير جديد نيز او را با فرزندانش برای محاكمه به ابوالعباس بن بُعدشر داد. ابن بعدشر نتوانست مال چندانی از ابن فرات و پسرانش به دست آورد. از اين رو بر او سخت گرفت، ولی ابن فرات كه به گفتۀ كاتب شفيع، در حبس بسيار خويشتن‌دار و صبور بود، به كلی از اقرار به اموال خود روی برتافت (قرطبی، ۱۲۱؛ ابوعلی مسكويه، ۱ / ۱۲۸، ۱۲۹). روايت مورخان دربارۀ مصادرۀ اموال ابن فرات متفاوت است. در حالی كه عريب بن سعد قرطبی (صص ۱۲۰-۱۲۱) يادآور شده كه ابن فرات تن به مصادره نداد، ابوعلی مسكويه بر آن است كه ابن بعدشر در آغاز توانست مبلغی از او مصادره كند. ولی سپس كه در آزار ابن فرات مبالغه كرد، وی از پرداخت مال سرباز زد و ظاهراً به رغم شكنجۀ بسيار نتوانستند مالی از او و پسرش فرا چنگ آورند (قس: ثابت بن سنان، ۴۱). سرانجام خليفه دستور داد آن دو را به دارالخلافه منتقل كنند. امرای مخالف ابن فرات خليفه را واداشتند كه با اعدام ايشان موافقت كند. نخست محسن بن فرات را كه اندكی ديرتر دستگير شده بود و سپس ابوالحسن علی را به ۷۱ سالگی گردن زدند و سرهايشان را به دجله افكندند (ابوعلی مسكويه، ۱ / ۱۲۷- ۱۳۸؛ قرطبی، ۱۲۱؛ قس: ثابت بن سنان، ۴۱، ۴۲).

ابوالحسن بن فرات كه در يكی از حساس‌ترين دورانهای خلافت عباسی ۳ بار بر مسند وزارت نشست، به رغم آراء متفاوتی كه نويسندگان و مورّخان دربارۀ او ابراز كرده‌اند، وزيری كاردان و خاصه در امور مالیِ دولت بسيار ماهر بود، اما پس از هر بار عزل و حبس، تغييراتی در خوی و روش او پديد می‌آمد كه به كلی با يكديگر متناقض می‌نمايد. همين تغييرات سبب شد كه در طی وزارتش، گروهی از نيرومندترين اميران و ديوانيان بغداد و خادمان خليفه را به دشمنی با خود برانگيزد؛ اگرچه به نظر می‌رسد كه تشيع او و گرايش به استفاده از عناصر شيعی در امور سياسی نيز در اين دشمنيها بی‌تأثير نبوده است.

او در نخستين دورۀ وزارت چندان به نيكی و داد رفتار كرد كه موجب ستايش مردم شد (ابن اثير، الكامل، ۸ / ۱۹). بسياری از طرفداران ابن معتز را رها كرد و به عاملان خود نوشت كه از آنها درگذرند؛ نيز نزد خليفه به پشتيبانی از حسين بن حمدان و ابراهيم بن كيغلغ كه به سال ۲۹۶ق به طرفداری از ابن معتز برخاسته و در خلع مقتدر كوشيده بودند، سخن گفت (ابوعلی مسكويه، ۱ / ۱۴). وی حتی كسی را كه به سعايت از محمد بن داوود بن جراح وزير ابن معتز نزد او آمد و مدعی بود كه از مخفيگاه او آگاه است، گفت تا حد زدند (همو،۱ / ۱۰-۱۱). گفته‌اند كه چندان از سعايت رويگردان بود كه چون به بدگويی از كسی به وی نامه می‌نوشتند، آن ساعی را ميان خلق چنان رسوا می‌كرد كه هيچ كس را يارای سعايت نمی‌ماند (ابن خلكان، ۳ / ۴۲۳). نيز به عاملان شهرها نوشت كه دادگری پيشه كنند و رسوم ظالمانه را براندازند (ابوعلی مسكويه، ۱ / ۱۰-۱۴). وی نسبت به دوستان خود حق‌شناس و وفادار بود. دربارۀ بخشش و كرم ابن فرات نيز داستانها آورده‌اند (مثلاً تنوخی، نشوار، چ قاهره، ۳۳، ۳۴) و او را همپايۀ برمكيان شمرده‌اند (ابن اثير، اللباب، ۲ / ۱۹۹). برای عالمان و طالبان علم، مقرريها برقرار ساخت (ابن خلكان، ۳ / ۴۲۳) و در خانه‌اش مطبخی نهاد كه مراجعان را طعام می‌دادند (ذهبی، سير، ۱۴ / ۴۷۵) و حجره‌ای خاص قرار داد كه مردم به رايگان از آن نوشيدنی به خانه می‌بردند. به ايام وزارتش قيمت كاغذ و يخ و شمع كه به تحمل و انفاق از آنها استفاده می‌كرد، گران می‌شد (ابوعلی مسكويه، ۱ / ۱۱۹؛ ابن طقطقی، ۳۶۱؛ ابن خلكان، ۳ / ۴۲۲). گفته‌اند كه از برآوردن حاجت مردم لذت می‌برد و هرگز كسی را رد نكرد (ذهبی، همان، ۱۴ / ۴۷۶) و فی الجمله چون عزل و گرفتار شد، معلوم شد كه ۰۰۰‘۵ تن را مقرری و روزی می‌رسانيد (ذهبی، همانجا). اگرچه گفته‌اند كه چون به وزارت نشست، ۱۰ ميليون دينار ثروت داشت (قرطبی، ۳۷)، ولی اين مايه بذل و بخششها بود كه اختلاسهای مالی و مصادرات او را جلوه‌گر نمی‌ساخت. ابوالحسن علی بن فرات همچنين مردی فرهيخته به شمار می‌رفت. گذشته از آنكه به علما و طالبان علم ارج می‌نهاد خود اطلاعات وسيعی در تاريخ و وقايع تاريخی داشت (نك‌ : صابی، ۷۸). ياقوت در ضبط صحيح نام بسياری از مناطق به او استناد كرده و گويا از طريق مكتوبات و اسناد دولتی برجای مانده از دوران ابن فرات به آنها دست يافته بوده است (مثلاً بلدان، ۱ / ۷۰-۷۱، ۷۳، ۲ / ۱۵۴، ۲۲۱، ۳ / ۲۱۳، ۷۳۱). او شعر نيز می‌سرود و به شاعران صله‌های گران می‌داد و كسانی مانند صولی و ابن بسام او را در اشعار خود ستوده‌اند (صابی، ۸۶؛ ابن خلكان، ۳ / ۴۲۲). صولی همچنين كتابی به نام مناقب علی بن فرات نوشت (الاشتر، ۲۴). ابن فرات در بغداد بيمارستانی ساخت و اوقافی برای آن مقرر كرد (ابن شاكر، ذيل حوادث سال ۳۱۱ق). وی رياست اين بيمارستان را كه خاص كارگزاران زير دست او بود، به ثابت بن سنان واگذاشت (سامرائی، ۱ / ۶۰۶؛ علوجی، ۱۳۷).

اما در دومين و خاصه در سومين دورۀ وزارتش كه محسن بن فرات بر دواوين رياست يافت، از آن روی كه به خشونت و قتل و ستم و مصادرۀ اموال مردم و ديوانيان سرگرم شد، مردم چنان از او نفرت يافتند كه به دستاويز هجوم قرمطيان به حاجيان، او را قرمطی خواندند و سنگبارانش كردند و سربازان به دشواری توانستند او و كارگزارانش را از چنگ مردم برهانند (ابوعلی مسكويه، ۱ / ۱۲۵، ۱۲۶). اين كردارها شايد واكنشی بود در برابر آزارهايی كه به هنگام عزل و زندان می‌ديد (تنوخی، نشوار، چ قاهره، ۲۲۹-۲۳۰).

اما تشيع ابن فرات و همراهيش با شيعيان چيزی نبود كه از ديده‌ها پنهان بماند. چنانكه برای طالبيان و عباسيان مقرريها تعيين كرد (ابن اثير، الكامل، ۸ / ۱۹) و اين سبب افزايش شمار اماميه در بغداد شد (اقبال، ۹۷، ۹۸). همچنين به حسين بن روح نايب امام دوازدهم (ع) مالها می‌رسانيد و تا او بر سر كار بود هيچ كس را يارای آزار حسين بن روح نبود. حتی گفته‌اند چون قاسم بن سيما فرغانی از سركوب علويان مغربی كه به مصر تاخته بودند، پيروزمندانه بازگشت، ابن فرات در آغاز او را از ورود به بغداد مانع شد و سپس نيز مالی اندك به وی داد و نگذاشت كه خليفه و كسان ديگر او را مشمول لطف و رحمت خود كنند (قرطبی، ۶۸). نيز گفته‌اند كه دوستی نزديك او با اسماعيل نوبختی در تحقق هدف اين يك، مبنی بر گرفتن فتوای قتل حلاج مؤثر بوده است (اقبال، ۱۱۳). اين مايۀ گرايش او به طالبيان، برخی را بر آن داشت تا از تعمد ابن فرات در متزلزل كردن پايه‌های سلطۀ عباسيان سخن گويند و مدعی شوند كه وی ابوطاهر جنابی را وادار به يورش بر خليفۀ خردسال ساخته است (قاضی عبدالجبار، ۱۵۲)؛ يا پنهانی به ديلميان نامه می‌نگاشته و آنها را به طغيان تحريك می‌كرده (قزوينی رازی، ۶۱، ۶۲). البته درست است كه ابن فرات خواستار خليفه‌ای ناتوان و ناآگاه از امور دولت بود (ابوعلی مسكويه، ۱ / ۲) و گاه از بی‌ثباتی و تلون مقتدر كه مادر و همسر و غلامانش بر او چيرگی داشتند سخن می‌گفت و حتی مادر قدرتمند او سيده را نيز به چيزی نمی‌گرفت (صابی، ۷۷، ۱۳۴)، و افراد بی‌صلاحيت را مناصب مهم می‌داد، چنانكه ابواميه بزاز را بر مسند قضا نشانيد (تنوخی، نشوار، چ قاهره، ۱۱۴-۱۱۷)، ولی هنوز دليلی در دست نداريم كه همداستانی او را با قرمطيان و ديلميان بر ضد خليفه تأييد كند. چه، او اين كار را در چنان اوضاع و شرايطی بی‌آنكه مخاطرات چندانی داشته باشد، می‌توانست به ياری حمدانيان و كارگزاران و ياران شيعی مذهب خود در بغداد و شهرهای اطراف به انجام رساند. خاصه كه در همين دوران فروپاشی سلطۀ خلافت بود كه بسياری از ولايتهای دوردست به گونه‌ای استقلال يافتند و حتی مصر نيز می‌رفت تا از بغداد جدا شود و برخی از شهرهای جزيره رايت استقلال برمی‌افراشتند.

 

۶. ابواحمد مُحَسِّن بن علی بن محمد بن موسی

(۲۷۹- مق‌ ۱۳ ربيع‌الآخر ۳۱۲ق / ۸۹۲- ۱۹ ژوئيۀ ۹۲۴م)، پسر وزير نام برده. از زندگی و مشاغل او پيش از وزارت پدرش اطلاعی به دست نيامد. چون ابوالحسن علی برای نخستين بار به وزارت نشست، برای او و دو تن از برادرانش حسين و فضل، هر يك ۵۰۰ دينار مقرری تعيين شد (صابی، ۲۹) و مدتی بعد در ۲۹۷ق / ۹۱۰م پس از مرگ عمويش جعفربن محمد، رياست ديوان مغرب يافت (قرطبی، ۳۴). چنين می‌نمايد كه در دومين دورۀ وزارت پدرش نيز بر همان منصب گمارده شد. زيرا اندكی پس از عزل وزير، وی را كه رياست ديوان مغرب داشت و گريخته بود، گرفتار كردند. از اين رو در سومين دورۀ وزارت ابوالحسن، بر امور وزارت چيرگی تمام يافت و به توسط مفلح خادم، به رغم مخالفت پدر، از سوی خليفه به رياست دواوين منصوب شد (ابوعلی مسكويه، ۱ / ۱۰۲) و اموال بسياری از دشمنان خود و كارگزاران ديوانی وزير پيشين را مصادره كرد و برخی را كشت (همو، ۱ / ۱۱۱؛ ابن اثير، الكامل، ۸ / ۱۴۲). نيز اموال مادرائيها را مصادره كرد (ابوعلی مسكويه، ۱ / ۱۱۴، ۱۱۵) و حامد بن عباس وزير را پس از مصادره به واسط فرستاد و گفت تا در راه زهرش خوراندند (همو، ۱ / ۱۰۳، ۱۰۴). عريب بن سعد قرطبی (صص ۱۱۲-۱۱۴) و صابی (صص ۴۴-۵۲) فهرستی از كسانی كه به دستور محسن به قتل رسيدند يا اموالشان مصادره شد، ترتيب داده‌اند. براساس سندی كه به روزگار خلافت الراضی در ديوان مغرب يافت شد، محسن در اين روزگار نزديك به ۹ ميليون دينار از اموال رقيبان و دشمنان خود را مصادره كرد (صابی، ۲۴۵- ۲۴۸). اما اين كردارها چنان با اقبال خليفه روبه‌رو شد كه ۰۰۰‘۲ دينار جز حقوق ديوانيش، برای وی مقرری تعيين كرد و دست او را در خشونت و مصادره بازگذاشت (ابوعلی مسكويه، ۱ / ۹۳). چنانكه به سال ۳۱۱ق پس از يورش قرمطيان به حاجيان، مردم بغداد شوريدند و محسن به پشتيبانی مفلح خادم بی‌پروا دست به خشونت زد (قرطبی، ۱۱۱). در همين اوقات ابوجعفر محمد بن علی شلمغانی، معروف به ابن ابی عزاقر مؤسس فرقه پنهانی عزاقريه كه از پيش با محسن ارتباط داشت، به او نزديك شد. محسن كه از سوی مخالفان احساس خطر می‌كرد، شلمغانی را در دستگاه وزارت داخل كرد و به ياری او گروهی را كه اموالشان را مصادره كرده و به زندان افكنده بود، از ميان برد (ابوعلی مسكويه، ۱ / ۱۲۳؛ ابن اثير، همان، ۸ / ۲۹۰)، از آن رو كه آن اموال را به خليفه نداده و بيم داشت كه آن زندانيان خليفه را از اين كار بياگاهانند (ثابت ابن سنان، ۳۸). اما ديری نپاييد كه ابوالحسن بن فرات وزير را عزل كردند و محسن گريخت و نزد حنزابه، مادر فضل بن جعفر بن فرات كه محسن دختر او را به زنی داشت (ابن اثير، همان، ۸ / ۱۵۱) پنهان شد. خليفه آگهی داد كه هر كس محسن را پناه دهد، جان و مالش هدر است. مدتی بعد او را كه ريش از صورت زدوده و جامۀ زنان پوشيده بود، يافتند (قرطبی، ۱۲۰). محسن در ايام حبس، آزار و شكنجۀ فراوان ديد چنانكه غالباً بيهوش بود. با اينهمه مقاومت كرد و اموال خود را بروز نداد و كارگزاران خليفه نتوانستند مالی از او به دست آورند (ابوعلی مسكويه، ۱ / ۱۳۲، ۱۳۳، ۱۳۶). پس از قتل محسن، اموال زن او را مصادره كردند (ابن اثير، همان، ۸ / ۱۵۸).

از برادران محسن اطلاع چندانی در دست نداريم. دو تن از آنان، حسين و فضل، در آغاز وزارت پدر، از سوی خليفه مقرری داشتند. در ۳۱۲ق حسن و عبدالله و ابونصر را گرفتند و مؤنس از آنها شفاعت كرد تا آزادشان ساختند (ابن اثير، همان، ۸ / ۱۵۴). اين حسن بن فرات ظاهراً بعدها در شام شغلی ديوانی يافت. زيرا در ۳۲۴ق كه جسد او را از شام به بغداد آوردند، مردم از ستمگری او در شهرهايی كه عامل آنجا بود، سخن می‌گفتند (صولی، ۷۱).

 

۷. ابوخطاب (ابوعبدالله) جعفر بن محمد بن موسی

(د شوال ۲۹۷ / ژوئن ۹۱۰). برادر ابوالحسن علی وزير. به گفتۀ صابی كه كنيۀ او را ابوعبدالله ذكر كرده، وی به روزگار خلافت معتضد از سوی وزير عبيدالله بن سليمان، عامل خراج برخی شهرها بود (ص ۲۲۵). در ۲۹۶ق به رياست در بخش ديوان الدار يعنی ديوان مشرق و مغرب گمارده شد (قرطبی، ۲۹). اما سال بعد درگذشت و محسن بن فرات جای او را در ديوان مغرب گرفت (همو، ۳۴). ذهبی (سير، ۱۴ / ۱۰۹) نام او را در سلك علما آورده و گفته وقتی نيز به وزارت خوانده شد، ولی نپذيرفت (ابن خلكان، ۳ / ۴۲۴). زن او كنيزی رومی نژاد مشهور به حنزابه بود كه به گناهِ پناه دادن داماد خود محسن، مورد خشم خليفه واقع شد و اموال او و دخترش را مصادره كردند (ثابت بن سنان، ۴۱؛ ابن اثير، همان، ۸ / ۱۸۳)

 

۸. ابوالفتح فضل بن جعفر بن محمد بن فرات

(د ۳۲۷ق / ۹۳۹م)، پسر ابوالخطاب و معروف به ابن حنزابه (ابن خلكان، ۱ / ۳۴۹، ۳ / ۴۲۴، ۴۲۵). از زندگی فضل پيش از ورود به دستگاه خلافت خبری در دست نيست. پس از مرگ پدر به جای او به رياست ديوان مشرق گمارده شد (قرطبی، ۳۴)، و در ۲۹۹ق همراه با ابوالحسن بن فرات وزير معزول گشت. در دومين دورۀ وزارت عمويش ابوالحسن باز رياست همان ديوان يافت، اما در ۳۱۱ق در سومين دورۀ وزارت ابوالحسن بن فرات به نيابت از سليمان بن حسن بن مخلد در ديوان مشرق می‌نشست. وقتی وزير از سليمان بن حسن وثيقۀ ضمان يوسف بن ابی الساج را طلب كرد، او آن را به فضل حواله داد. چون فضل گفت آن را بازگردانيده است، وزير او را زندانی كرد (صابی، ۲۲۹). از اين تاريخ تا مدتی پس از آن از فضل خبری در دست نيست. حتی در ۳۱۲ق كه خاندان ابن فرات را گرفتار كردند، از توقيف فضل سخنی به ميان نيامده است. به نظر می‌رسد كه فضل پيش از آن از زندان عمويش آزاد شده بود و در ماجرای گرفتاری وزير، در خانۀ محمد بن احمد تنوخی پنهان می‌زيسته (تنوخی، نشوار، چ بيروت، ۱ / ۶۵) و سپس به مصر رفته است. زيرا پسر او جعفر كه به سال ۳۰۸ق متولد شد، در ۵ سالگی (۳۱۳ق) محمد باغندی را در مصر ديده بوده است (ياقوت، ادبا، ۷ / ۱۶۷). اما در ۳۱۴ق كه عبيدالله بن محمد كلوذانی به نيابت از وزير علی بن عيسی بن جراح در بغداد رشتۀ كارها را در دست گرفت، فضل به وی پيوست. چون ابن جراح به بغداد آمد فضل را در ۳۱۵ق رياست ديوان مشرق داد (ابوعلی مسكويه، ۱ / ۱۵۰-۱۵۲). در ۳۱۶ق كه ابن جراح استعفا داد، فضل بن فرات از جمله نامزدان وزارت بود (همو، ۱ / ۱۸۴). خليفه نخست او را نپذيرفت، ولی گويا سپس به وی تمايلی نشان داد، اما سرانجام پس از رايرنی با گروهی از جمله مؤنس خادم و نصر حاجب بدان بهانه كه خاندان ابن فرات همه رافضی و متمايل به قرمطيانند، خاصه كه عمو و پسر عمويش را به دستور خليفه به قتل رسانده‌اند، از آن رأی بازگشت (صابی، ۳۴۱). چون ابن مقله به وزارت نشست، فضل در رياست ديوان مشرق ابقا شد (قرطبی، ۱۳۴) و در ۳۱۹ق به روزگار وزارت عبيدالله بن محمد كلوذانی، به وساطت مؤنس، رياست ديوان خراج سواد يافت (ابوعلی مسكويه، ۱ / ۲۱۲). دو ماه بعد عميدالدوله حسين بن قاسم وزارت يافت، فضل بر سر واگذاری ولايت بصره به ابويوسف بريدی، يا مالی كه بريدی می‌بايست از ولايت بصره به بيت المال می‌رسانيد با وزير به مخالفت برخاست و چون وزير قصد او كرد، در خانۀ ابوبكر ابن قرابه پنهان شد و به سعايت از عميدالدوله نزد خليفه پرداخت (همو، ۱ / ۲۲۳-۲۲۴؛ ابن اثير، همان، ۸ / ۲۳۸). افزون بر آن، تشديد نابسامانيهای بغداد و ناخشنودی سپاه از عميدالدوله، سرانجام موجب عزل وزير و انتصاب فضل بن جعفر به وزارت در ربيع‌الثانی ۳۲۰ شد. به هر حال فضل بن فرات برخلاف وزيران پيشين، با سلف خود رفتاری پسنديده در پيش گرفت و چون ناچار شد او را تبعيد كند، با ۰۰۰‘۵ درهم مقرری ماهانه به بصره‌اش فرستاد (ابوعلی مسكويه، ۱ / ۲۲۸). در جمادی‌الآخر آن سال برخی از مردم جبال و مرزنشينان قلمرو اسلام با روم كه به شكايت از ستم ديلميان و روميان به بغداد آمده بودند، به خانۀ وزير هجوم بردند و چند تن از آنان به تيرهای نگاهبانان وزير كشته شدند تا احمد بن خاقان آشوب را فرونشاند (قرطبی، ۱۷۳، ۱۷۴). گويا در پی همين واقعه بود كه خليفه خواست ابوعلی ابن مقله را به وزارت بردارد. اما هارون بن غريب، خليفه را از آن رأی بازداشت و به ياری فضل بن جعفر، ابن مقله را به ابوعبدالله بريدی دادند و او نيز وی را به شيراز فرستاد (ابوعلی مسكويه، ۱ / ۲۲۹)، اما مؤنس كه خارج از بغداد به مخالفت با خليفه برخاسته و جمعی از سرداران و اطرافيان خليفه به وی پيوسته بودند، چون ديد فضل بن فرات به آزار و مصادرۀ اموال كسی دست نگشود، به دوستی با وزير پيش آمد و نامه‌ها در ميانه نوشته شد. فضل ابن فرات كه می‌پنداشت اگر مؤنس به بغداد آيد، كارهای دولت و خليفه به صلاح می‌گرايد و مفسدان سركوب می‌شوند، مؤنس را به ورود به بغداد تشويق كرد. اما چون مؤنس به نزديك بغداد رسيد. خليفه به تحريك برخی از نزديكان به جنگ برخاست. در آن جنگ مقتدر به قتل رسيد و وزارت فضل نيز پايان يافت (قرطبی، ۱۷۴ به بعد).

چون قاهر به خلافت نشست مؤنس و يلبق خادم به طرفداری از فضل كه پنهان شده بود (ابن خلكان، ۳ / ۴۲۴)، نزد خليفه سخن گفتند، ولی قاهر او را به مصادرۀ اموال محكوم كرد. فضل خود بر عهده گرفت كه ۰۰۰‘۲۰ دينار بپردازد (ابوعلی مسكويه، ۱ / ۲۴۴). مؤنس آن مبلغ را از مال خود داد (همدانی، ۷۲) و فضل چند روز بعد به رياست ديوان املاك و اموال مصادره شده از مقتدر و مادر و فرزندان او منصوب شد، ولی آن شغل را خوش نمی‌داشت و بيش از ۱۷ روز در آن نپاييد (ابوعلی مسكويه، همانجا). در ۳۲۱ق قاهر خواست او را به وزارت بردارد. ولی فضل از بيم عزل و حبس و مصادره كه گريبان محمد بن قاسم وزير پيشين و سليمان بن حسن ابن خاقانی نامزد وزارت را گرفته بود، از آن منصب روی گردانيد و پنهان شد (همو، ۱ / ۲۷۲). در ۳۲۲ق فضل بن فرات از سوی وزير ابوالعباس خصيبی متهم شد كه در شورش برضد خليفه دست داشته است. قاهر نيز دستور مصادرۀ اموال او را صادر كرد. وزير، فضل را به پرداخت مالی هنگفت محكوم كرد و چون نداد، درصدد آزارش برآمد، اما سابور خادم، فضل را به دارالخلافه برد و حبس كرد (همو، ۱ / ۲۸۷). چندی بعد قاهر عزل شد و به وساطت علی بن عيسی بن جراح، فضل را آزاد كردند (همو، ۱ / ۲۹۲، ۲۹۳). در جمادی‌الاول آن سال ابن مقله وزير الراضی، فضل را به نيابت خود به نظارت بر عاملان خراج شام و جزيره و مصر گماشت و دستش را در امر بريد و عزل و نصب عمال و كارپردازان باز گذاشت (ابن اثير، الكامل، ۸ / ۲۸۳). وی چون به آنجا رفت، خلعت حكومت مصر و لقب إخشيد را از سوی خليفه برای محمد بن طُغج برد (ابن تغری بردی، ۳ / ۲۵۲). وی همچنان در آن شغل بود، تا در ۳۲۵ق ابن رائق اميرالامرای بغداد كه طمع در خراج مصر و شام بسته بود، فضل را به وزارت خواند، بدان اميد كه وی در برابر، اموال مصر و شام را به اميرالامراء برساند. ابن فرات در شوال آن سال به بغداد آمد و بر مسند وزارت نشست و ابوبكر عبدالله بن علی نِفَّری را به نيابت خود گمارد (نك‌ : ابوعلی مسكويه، ۱ / ۳۶۷- ۳۶۸؛ قس: ابن اثير، همان، ۸ / ۳۲۷).

اقامت وی در بغداد چندان نپاييد و چون امور را به سبب نزاع و رقابت ميان ابن رائق و بجكم و خاندان بريدی و بويهيان در عراق و فارس آشفته يافت و ابن رائق را بر كارها چيره ديد، خواست به شام بازگردد. از اين رو طمع ابن رائق را برانگيخت و آگهی داد كه از شام و مصر او را مالها می‌فرستد. نيز دختر او را برای پسر خود به زنی گرفت، بدين تمهيد در ربيع‌الاول ۳۲۶ / ژانويۀ ۹۳۸ به شام بازگشت (ابن خلكان، ۳ / ۴۲۵؛ ابوعلی مسكويه، ۱ / ۳۸۳، ۳۸۴) و عبدالله بن علی نفری به نيابت از او در بغداد ماند (صولی، ۱۰۱). چنين می‌نمايد كه فضل پس از خروج از بغداد، وزارت را از دست داد. زيرا خليفه، از آن پس، ابوعلی ابن مقله را به وزارت نشاند و اندكی بعد كه وی عزل و مثله شد (ابن اثير، همان، ۸ / ۳۴۵، ۳۴۶)، خليفه كس به شام فرستاد تا فضل را به بغداد آورد و به وزارت بنشاند (ابوعلی مسكويه، ۱ / ۴۰۹)، و گويا عبدالله بن علی نفری را تا آمدن او نيابت وزارت داد، زيرا در وقايع ۳۲۷ق از او به عنوان نايب وزير ياد شده است (صولی، ۱۰۸)، اما چون فرستادۀ خليفه به شام رسيد، فضل درگذشته بود (ابوعلی مسكويه، همانجا؛ ابن خلكان، ۳ / ۴۲۵). گفته‌اند ابن رائق به رقه رفت و اموال فضل را تصرف كرد و چيزها به دست آورد كه نيم ميليون دينار ارزش داشت (صولی، ۱۳۴؛ قس: العيون و الحدائق، ۴(۲) / ۸۰).

فضل بن جعفر بن فرات را به دانش و پاكدامنی و دينداری ستوده و از برگزيدگان آل فراتش خوانده‌اند (قرطبی، ۱۷۳؛ ابوعلی مسكويه، ۱ / ۲۴۴). حتی رقيبانش نيز او را با كفايت و در كتابت ماهر دانسته‌اند (ابن اثير، همان، ۸ / ۱۸۴). او مباحثات علمی ميان عالمان ترتيب می‌داد. از يكی از اين مجالس كه متی بن يونس و ابوسعيد سيرافی در آن مباحثه داشتند، ياد كرده‌اند (ابوحيان، ۱۰۷- ۱۲۸).

 

۹. ابوالفضل (ابوالقاسم) جعفر بن فضل بن جعفر

(۳۰۸-۳۹۱ق / ۹۲۱-۱۰۰۱م). در ۳ ذيحجه و به روايتی در ۸ ذيحجه زاده شد (خطيب، ۷ / ۲۳۵؛ ابن خلكان، ۱ / ۳۴۹). ايام كودكی و نوجوانی را با پدرش كه مشاغل ديوانی و وزارت داشت، در مصر و عراق سپری كرد. چون پدرش درگذشت، شغل ديوانی او را به ابوالفضل دادند (صولی، ۱۳۴). قلقشندی (مآثر الانافة، ۱ / ۲۸۸) بر آن است كه ابن رائق او را از شام به وزارت خواند. اما بی‌گمان او جعفر بن فضل را با پدرش فضل بن جعفر اشتباه كرده است. چه در آن وقت كه فضل درگذشت و جعفر پسر او در مصر بود، ابن رائق خود عزل شده و بجكم به منصب اميرالامرايی نشسته بود. به هر حال به سبب روابط نزديكی كه ميان پدر جعفر بن فضل و اخشيد برقرار بود، چون ابوالقاسم انوجور (حك‌ ۳۳۵- ۳۴۹ق / ۹۴۶-۹۶۰م) پس از دفع سيف‌الدولۀ حمدانی به مصر بازگشت (۳۳۴ق / ۹۴۵م؛ قس: ابن اثير، همان، ۸ / ۴۵۸، كه سال بازگشت به مصر را ۳۳۶ق ذكر نموده است)، جعفر را به وزارت خود منصوب كرد (ابن تغری بردی، ۳ / ۲۹۲). وی به روزگار حكومت ابوالحسن علی بن اخشيد (۳۴۹-۳۵۵ق) و نيز ابوالمسك كافور (حك‌ ۳۵۵-۳۵۷ق) بر همان شغل بود تا كافور درگذشت. پس از مرگ كافور، ابوالفوارس احمد بن علی بن اخشيد خردسال را به حكومت نشاندند و جعفر بن فضل رشتۀ كارها را در دست گرفت. جعفر كه اينك استقلالی به هم رسانيده بود، به بازداشت و مصادرۀ اموال برخی از نزديكان كافور و ديوانيان مصر مانند يعقوب بن كَلِّس دست زد (ابن خلكان، ۱ / ۳۴۷). اما ظاهراً بدان سبب كه پس از مرگ كافور خراج شهرهای تابع به وی نمی‌رسيد، جعفر بن فضل از تأديه مقرری سپاه و غلامان و پيوستگان كافوری و اخشيدی ناتوان ماند و آنها شوريدند و خانۀ جعفر و وابستگان او را غارت كردند. در اين ميان حسن بن عبيدالله بن طغج كه نيابت حكومت امير خردسال را داشت و قرمطيان او را از شام گريزانده بودند، به مصر آمد. چون سپاه به شكايت نزد او رفتند، حسن نيز جعفر بن فضل را بازداشت كرد و بسی آزارش داد و اموالش را مصادره كرد. اما ۳ ماه بعد به وساطت ابوجعفر مسلم حسينی او را رها ساخت و امور مصر را دوباره به وی سپرد و خود در آغاز ربيع‌الآخر ۳۵۸ / مارس ۹۶۹ به شام بازگشت (ابن تغری بردی، ۴ / ۲۳-۲۴). حدود ۲ ماه بعد، جوهر صقلی سردار المعز فاطمی به دعوت امرای مصر كه از جعفر بن فضل دلخوش نبودند (قس: همو، ۴ / ۲۴، ۳۰)، آن ديار را سخت مورد تهديد قرار داد. جعفر بن فضل به خواست مصريان در طلب صلح برآمد و شريف ابوجعفر حسينی را به وساطت برانگيخت و از جوهر امان گرفت. اما كافوريان و اخشيديان گردن ننهادند و به پيكار برخاستند و شكست خوردند و جوهر باز مصريان را امان داد و بزرگان شهر از جمله وزير و شريف ابوجعفر حسينی به استقبال وی رفتند (ابن خلكان، ۱ / ۳۷۶- ۳۷۸).

تصرف مصر به دست سردار فاطميان، ظاهراً در موقعيت جعفر بن فضل شيعی مذهب چندان تغييری پديد نياورد. چه، جوهر وی را در منصبش ابقاء كرد و خود هر شنبه «در حضرت وزير و قاضی و جماعتی از فقيهان بزرگ» به ديوان مظالم می‌نشست (همو، ۱ / ۳۷۹). به گفتۀ ذهبی (سير، ۱۶ / ۴۸۵)، جعفر بن فضل خود فاطميان را به مصر خواند. با اينهمه چون المعز وارد مصر شد و خواست كه جعفر را بر منصب وزارتش بنشاند، وی نپذيرفت و المعز نيز كه معتقد بود دولت از چون اويی بی‌نياز نيست، گفت بايد در مصر بماند (ياقوت، ادبا، ۷ / ۱۷۵، ۱۷۶). اگرچه گفته‌اند كه وی در ۳۸۳ق يك چند به وزارت العزيز فاطمی منصوب شد (زامباور، ۱۴۵)، ولی در منابع ما از اين معنی ياد نشده است. تاريخ مرگ او را به اختلاف پيش از ۳۹۰ يا ۱۳ ربيع‌الاول ۳۹۱ و به روايتی ۱۳ صفر ۳۹۲ ذكر كرده‌اند (خطيب، ۷ / ۲۳۵؛ ياقوت، ادبا، ۷ / ۱۶۴). پيكر او را بنا بر وصيتش در مدينه در خانه‌ای كه خود جنب مسجد پيامبر خريده بود، به خاك سپردند (ياقوت، همان، ۷ / ۱۷۰). بنا به روايت ابن خلكان (۱ / ۳۴۹، ۳۵۰) كه گور فضل بن جعفر را در مصر ديده بوده، او را نخست در خانه‌اش دفن كردند و سپس به مدينه بردند.

جعفر را دو فرزند بود كه يكی از آنها به نام ابوالحسن ملقب به سَيْدوك در ۳۹۹ق به دست الحكم كشته شد (ياقوت، همان، ۷ / ۱۶۴) و پسر ديگر او ابوالعباس فضل كه دختر يعقوب بن كلس را به زنی داشت (ذهبی، سير، ۱۶ / ۴۸۶)، در شعبان ۴۰۵ق به وزارت الحاكم منصوب شد، ولی ۵ روز بعد به دستور خليفۀ فاطمی به قتل رسيد (ياقوت، همان، ۷ / ۱۶۴، ۱۶۵). جعفر بن فضل، گذشته از فعاليت سياسی، مردی با فرهنگ و دانشمند بود كه در اين زمينه از شهرتی بسزا برخوردار است. خاصه كه برخی از دانشمندان و مورخان غير شيعی او را ستوده‌اند. ذهبی (تذكرة، ۳ / ۱۰۲۲) او را «حافظ» و «امام» و «ثقه» خوانده كه به درك محضر محدثان افتخار می‌كرد و در حين وزارت، مجالس املاء حديث داشت. ياقوت (همان، ۷ / ۱۶۵) به نقل از ابن منده نيز او را به خرد و فضيلت پروری ستوده و اشاره كرده كه بسيار حديث می‌شنيد. چنانكه از قول يحيی بن منده آورده كه جعفر ابن فضل برای شنيدن حديث به اصفهان رفت و از عبدالله بن محمد بن عبدالكريم، محمد بن حمزة بن عمارة و حسن بن محمد الداركی حديث شنيد (همانجا). در مجالس املاء حديث، از كسانی چون محمد ابن هارون حضرمی و طبقۀ او از بغداديان، محمد بن جعفر خرائطی و حسين بن احمد بن بسطام و ديگران روايت می‌كرد. سپس خواست مُسندی تأليف كند و ابوالحسن دارقطنی برای كمك به او نزد وی رفت و جعفر بن فضل در ازای تأليف آن مسند، مالی هنگفت به وی داد (خطيب، ۷ / ۲۳۴؛ ابن خلكان، ۳ / ۲۹۸).

اين اقبال دارقطنی به جعفر بن فضل، سبب شد تا يافعی او را ملامت كند (۲ / ۴۲۶). با اينهمه دارقطنی در كتاب المُدَبّج خود و حمزة ابن محمد الكتانی به رغم تقدمش، نيز حافظ ابومحمد عبدالغنی مصری، هر سه از جعفر بن فضل حديث روايت كرده‌اند (خطيب، ۷ / ۲۳۵؛ ذهبی، همانجا). گفته‌اند كه هر ساله خاص او كاغذ از سمرقند می‌آوردند و وی در كتابخانه‌اش ورّاقانی گردآورده بود (ياقوت، همان، ۷ / ۱۷۶) تا كتابها را برای او استنساخ كنند. متنبی شاعر مشهور، وقتی با مدح‌نامه‌ای به ديدار كافور رفت، قصيده‌ای نيز به ستايش جعفر بن فضل سرود و چون جعفر او را از خود خشنود نكرد، متنبی سپس آن قصيده را به نام ابوالفضل ابن عميد وزير بويهيان گردانيد (ابن خلكان، ۱ / ۳۴۷، ۳۴۸). اما آنچه در باب جعفر بن فضل مايۀ شگفتی تواند بود، علاقۀ وی به گردآوری مجموعه‌ای از مارها و عقربها و افعيهاست. وی به كسانی كه اين خزندگان را برای او می‌آوردند مالها می‌داد. ياقوت از قول ابن نحوی داستانی جالب در اين باره آورده است (همان، ۷ / ۱۷۰-۱۷۲).

برخی از نويسندگان و مورخان، آثاری از جعفر بن فضل برشمرده‌اند. ابن شهر آشوب (ص ۳۲) از او در زمرۀ مصنفان شيعه ياد كرده و كتابی به نام الغرر به وی نسبت داده است. ابن خلكان (۱ / ۳۴۷) نيز او را صاحب آثاری در رجال و انساب دانسته، بی‌آنكه نامی از آنها ذكر كند. ذهبی و حافظ سلفی هر كدام بخشهايی از امالی و احاديثی را كه روايت كرده، نزد خود داشته‌اند (تذكرة، همانجا؛ سيوطی، ۴۰۶).

 

مآخذ

ابن ابار، محمدبن عبدالله، اعتاب الكتاب، به كوشش صالح الاشتر، دمشق، ۱۳۸۰ق / ۱۹۶۱م؛ ابن اثير، الكامل؛ همو، اللباب، قاهره، ۱۳۵۶ق؛ ابن تغری بردی، النجوم؛ ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم، حيدرآباد دكن، ۱۳۵۷ق؛ ابن خلكان، وفيات؛ ابن داوود، حسن بن علی، رجال، به كوشش محدث ارموی، تهران، ۱۳۴۲ش؛ ابن شاكر، محمد، عيون التواريخ، نسخۀ خطی كتابخانۀ احمد ثالث، شم‌ ۲۹۲۲؛ ابن شهر آشوب، محمدبن علی، معالم العلماء، نجف، ۱۳۸۰ق / ۱۹۶۱م؛ ابن طقطقی، محمدبن علی، الفخری، به كوشش هارتويگ درنبورگ، پاريس، ۱۸۹۴م؛ ابن كثير، البداية؛ ابوحيان توحيدی، الامتاع و المؤانسة، به كوشش احمد امين و احمد الزين، قاهره، ۱۹۳۹م؛ ابوعلی مسكويه، احمدبن محمد، تجارب الامم، به كوشش آمد روز، قاهره، ۱۳۳۲ق / ۱۹۱۴م؛ استرابادی، محمدبن علی، منهج المقال، تهران، ۱۳۰۶ق؛ الاشتر، صالح، مقدمه بر ديوان (نك‌ : بحتری در همين مآخذ)؛ اشعری قمی، سعدبن عبدالله، كتاب المقالات و الفرق، به كوشش محمدجواد مشكور، تهران، ۱۳۴۱ش؛ اقبال آشتيانی، عباس، خاندان نوبختی، تهران، ۱۳۴۵ش؛ بحتری، ديوان، به كوشش حسن كامل صيرفی، قاهره، ۱۹۶۳م؛ تستری، محمدتقی، قاموس الرجال، تهران، ۱۳۸۸ق؛ تنوخی، محسن بن علی، الفرج بعد الشدة، به كوشش عبود شالجی، بيروت، ۱۳۹۸ق / ۱۹۷۸م؛ همو، نشوار المحاضرة، به كوشش مارگليوث، قاهره، ۱۹۲۱م؛ همان، به كوشش عبود شالجی، بيروت، ۱۹۷۱-۱۹۷۳م؛ ثالث بن سنان، اخبار القرامطة، به كوشش سهيل زكار، بيروت، ۱۴۰۲ق / ۱۹۸۲م؛ ثعالبی، تحفة الوزراء، به كوشش حبيب علی راوی و ابتسام مرهون صفار، بغداد، ۱۹۷۷م؛ خطيب بغدادی، احمدبن علی، تاريخ بغداد، قاهره، ۱۳۴۹ق؛ خوانساری، محمدباقر، روضات الجنات، تهران، ۱۳۸۲ق / ۱۹۶۲م؛ ذهبی، محمدبن احمد، تذكرة الحفاظ، حيدرآباد دكن، ۱۳۳۳-۱۳۳۴ق؛ همو، سير اعلام النبلاء، به كوشش شعيب ارنؤوط، بيروت، ۱۴۰۴ق / ۱۹۸۴م؛ زامباور، الانساب و الاسرات الحاكمة، بيروت، ۱۹۸۰م؛ سامرائی، كمال، مختصر تاريخ الطب العربی، بغداد، ۱۴۰۴ق / ۱۹۸۴م؛ سيوطی، طبقات الحفاظ، بيروت، ۱۹۸۳م؛ صابی، هلال بن محسن، الوزراء، به كوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره، ۱۹۵۸م؛ صفدی، خليل بن ایبک، الوافی بالوفيات، به كوشش هلموت ريتر، بيروت، ۱۳۸۱ق / ۱۹۶۱م؛ صولی، محمدبن یحیی، الاوراق، به كوشش هيورث ـ دن، قاهره، ۱۳۵۴ق / ۱۹۳۵م؛ طبری، تاريخ، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، ۱۹۶۰- ۱۹۶۸م؛ طوسی، محمدبن حسن، اختيار معرفة الرجال، به كوشش حسن مصطفوی، مشهد، ۱۳۴۸ش؛ همو، رجال، نجف، ۱۳۸۰ق / ۱۹۶۱م؛ همو، كتاب الغيبة، تهران، مكتبة نينوی الحديثة؛ علوجی، عبدالحميد، تاريخ الطب العراقی، بغداد، ۱۳۸۷ق / ۱۹۶۷م؛ العيون و الحدائق، به كوشش نبيله عبدالمنعم داوود، نجف، ۱۳۹۲ق / ۱۹۷۲م؛ فروخ، عمر، تاريخ الادب العربی، بيروت، ۱۹۸۱م؛ قاضی عبدالجبار همدانی، «تثبيت دلائل نبوة سيدنا محمد»، همراه اخبار القرامطة (نك‌ : ثابت بن سنان در همين مآخذ)؛ قرطبی، عريب سعد، صلة تاريخ الطبری، به كوشش دخويه، ليدن، ۱۸۹۷م؛ قزوينی رازی، عبدالجليل، نقض، به كوشش محدث ارموی، تهران، ۱۳۳۱ش؛ قلقشندی، احمدبن علی، صبح الاعشی، قاهره، ۱۳۸۲ق / ۱۹۶۳م؛ همو، مآثر الانافة، به كوشش عبدالستار احمد فراج، كويت، ۱۹۸۵م؛ كندی، محمدبن یوسف، ولاة مصر، بيروت، دار صادر؛ مامقانی، عبدالله، تنقيح المقال، نجف، ۱۳۵۲ق؛ مشكور، محمدجواد، مقدمه بر المقالات (نك‌ : اشعری در همين مآخذ)؛ نوبختی، حسن بن موسی، فرق الشيعة، به كوشش هلموت ريتر، استانبول، ۱۹۳۱م؛ همدانی، محمدبن عبدالملک، تكملة تاريخ الطبری، به كوشش البرت يوسف كنعان، بيروت، ۱۹۶۱م؛ يافعی، عبدالله بن اسعد، مرآة الجنان، بيروت، ۱۳۳۸ق؛ ياقوت، ادبا؛ همو، بلدان؛ نيز:

 

EI2; Massignon, L., «Les origines shicites de la famille vizirale des Banu’l Furat», Opera Minora, Caire / Liban, Dar al-Maaref; id, La passion de Husayn Ibn Mansûr Hallâj, Paris, 1975; Sourdel, D., Levizirat cAbbāside, Damas, 1959-1960.*

 

صادق سجادی

نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 1683
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست