جَمالُ الدّینْ واعِظِ اِصْفَهانی،
معروف به سید جمالالدین واعظ (مق : شوال
۱۳۲۶ / نوامبر ۱۹۰۸)، خطیب
نامدار صدر مشروطیت، از رهبران نهضت و نخستین کسی که مردم کوچه
و بازار را به مطالبۀ حقوق اجتماعی و سیاسی خود برانگیخت و آنها را با
مفاهیمی چون «قانون» و «مشروطه» آشنا کرد.
سید جمال الدین حدود سال
۱۲۷۹ق / ۱۸۶۲م در همدان، در
خاندانی از شیعیان مهاجر از جبل عامل زاده شد. هنوز خردسال بود
که پدرش سید عیسى موسوی عاملی در گذشت و مادرش به تهران
مهاجرت کرد. با آنکه سید جمال به تحصیل علاقۀ بسیار
نشان داد، اما برای گذران زندگی نزد یکی از خویشاوندان
به زنجیرهبافی پرداخت و تا ۱۴ سالگی به آن کار
اشتغال داشت. آنگاه برای تحصیل دانش وارد مدرسۀ موسوم به
«مدرسۀ مادر شاه» واقع در خیابان «سر در الماسیه» (باب همایون)
تهران شد. سید از جوانی به خواندن کتاب شوق و ولع بسیار داشت و
از همان اوقات به سبب کثرت مطالعه دچار ضعف بینایی شد. وی
در ۲۱ سالگی برای ادامۀ تحصیل و
استفاده از استادان نامدار اصفهان، همراه خانوادهاش به این شهر رفت و همانجا
سکنا گرفت. مدتی بعد به تشویق و کمک برخی خویشانش به روضهخوانی
و وعظ پرداخت و به زودی کارش بالا گرفت و شهرتی یافت و ازدواج
کرد (یغمایی، شهید ... ،۱-۲؛ جمالزاده،
«ترجمۀ حال ... »، ۱۱۸-۱۱۹).
در این زمان ظلالسلطان با اقتدار
و استیلای تمام بر اصفهان حکومت میکرد. ستمگریهای
او و کارگزارانش، افزون بر عوامل متعدد اجتماعی و اقتصادی، سید
جمال را که از خردسالی با فقر و نابرابری دست به گریبان بود و
وجوه مختلف ستمگری متنفذین را دیده بود، به سرعت مجذوب اندیشههای
اصلاحطلبانه کرد. او در این شهر یارانی همچون میرزا
نصرالله بهشتی، معروف به ملک المتکلمین، شیخ احمد مجدالاسلام
کرمانی، سید علی جنابزاده و چند تن دیگر یافت که
جملگی در زمرۀ آزادیخواهان و اصلاح طلبان بودند و به زودی گروهی به
نام «انجمن ترقی» تشکیل دادند.
سخنان این گروه برای مردم
سخت تازگی داشت و سید جمال در آن میان به سرعت مشهور شد؛ چندانکه
توجه ناصرالدین شاه را به خود جلب کرد و او طی فرمانی دستور داد
که هر سال ۱۰۴ تومان از خزانه به سید مقرری دهند (یغمایی،
همان، ۱-۴). گویا در همین اوقات ظل السلطان نیز به وی
لقب «صدر الواعظین» داد (جمالزاده، همان، ۱۲۰). ظاهراً
نخستین منبر مهم سید در اصفهان، در مسجد نو بود که مسجد جامع آقا
نورالله، برادر آقا نجفی، مجتهد طراز اول اصفهان بهشمار میرفت. سید
پس از آن تا مدتی واعظ ثابت آن مسجد شد؛ و گفتهاند که در آنجا تدریس
هم میکرد (همان، ۶؛ جمالزاده، همان، ۱۲۱).
در شوال ۱۳۱۶ سید
جمالالدین، ملکالمتکلمین و شیخ احمد کرمانی با شرکت برخی
از تجار، چون حاج محمد حسین کازرونی، شرکتی به نام «شرکت اسلامیه»
برای عرضه و ترویج منسوجات ایرانی تأسیس کردند. این
شرکت و «انجمن ترقی» به زودی شناخته شدند و دامنۀ فعالیتهای
خود را به شهرهای دیگر هم کشانیدند. جالب آنکه اعضای
انجمن ترقی هم جز آنکه مردم را به مقابله با استبداد میخواندند، همه
جا آنها را به سرمایهگذاری برای تولید و ترویج
محصولات داخلی تشویق میکردند و مقالاتی مهیج در همین
زمینهها در نشریات فارسی داخلی و خارجی، در هند،
عثمانی و مصر انتشار میدادند (جمالزاده، همان،
۱۱۹؛ یغمایی، همان، ۵-۶).
در این برهه که فعالیتهای
سید جمال برای بیداری مردم وارد عرصهای جدید
میشد، چون بر خلاف انتظار، از حمایت و همراهی علما برخوردار
نگردید، از اینرو، به انتقاد برخاست و از بی اعتنایی
برخی از آنها به لزوم بیداری مردم و توضیح حقایق
اجتماعی، و نیز استبداد و ستمگری دولتمردان سخن گفت. برخی
از این علما، چون آقا نجفی، امام جمعۀ متنفذ و
ثروتمند اصفهان که دستگاهی بسیار بزرگ برای خود ساخته بود (افضلالملک،
۴۵۴)، به مقابله با سید جمال برخاستند و پیامهای
سخت فرستادند؛ ولی سید جمال باز نایستاد و بلکه بر شدت انتقاد
از حکومت و بیان مسائل اجتماعی و سیاسی افزود. به این
سبب اینجا هم به شیوۀ رایج برای سرکوب مخالفان متوسل شدند و نرم نرمک شایع
کردند که سید جمالالدین بابی است؛ بهخصوص در محرم و صفر اجازۀ منبر
رفتن به او ندادند (یغمایی، همان، ۶).
چون محرم ۱۳۱۸
در رسید، سید ناچار برای وعظ و هم تبلیغ شرکت اسلامیه
به شیراز رفت و در مساجد آن شهر سخنرانیهایی بس مهیج
ایراد کرد (همانجا). وی در همین سفر رسالۀ لباس التقوى
را نوشت و با بیانی روشن و محکم و استدلالهایی استوار
مردم را به استفاده از منسوجات داخلی تشویق کرد (مثلاً نک : ص
۳۸-۴۰). چندی بعد از شیراز بهعتبات رفت و یک
ماه در خانۀ عمویش، سید اسماعیل صدر عاملی در نجف ماند (یغمایی،
همان، ۱۱). آنگاه دوباره به شیراز بازگشت و همانجا ساکن شد؛
اما چون قوام الدولۀ شیرازی ــ که با سید دشمنی میکرد ــ زنی
از اشرار شیراز را مأمور کشتن او کرد، سید به اصفهان بازگشت. چندی
بعد که ماه محرم (ظاهراً محرم ۱۳۲۰) نزدیک شد، سید
برای وعظ به تبریز رفت و مورد استقبال مردم و شخص محمد علی میرزا
ولیعهد قرار گرفت و توسط او لقب «صدر المحققین» یافت (همان،
۱۱-۱۲).
در همین زمانها رسالۀ رؤیای
صادقه را، که گفتهاند در اصفهان نوشته بود، انتشار داد و خشم ظلالسلطان و آقا
نجفی را چنان برانگیخت که آقا نجفی او را باز تکفیر کرد و
شاهزادۀ قاجار هم سوگند خورد که گوشت تن سید را با قیچی ریزریز
کند. چون این خبر شایع شد، همسر سید که با فرزندانش در اصفهان می
زیست، به وسائطی او را از بازگشت به آنجا منع کرد. از اینرو، سید
در تهران ماند و زن و فرزندان را هم به آنجا برد (همان،
۱۲-۱۳). محمدعلی جمالزاده، پسر ارشد سید
جمال، اشاره کرده است («ترجمۀ حال»، ۱۲۰) که چون پدرش به قصد اصفهان از تبریز
وارد تهران شد (۱۳۲۱ق)، شنید که در اصفهان بابیکشی
آغاز شده است و چند نفر را در میدان شاه آن شهر به دستور آقا نجفی و یارانش
نفت ریخته و سوزاندهاند؛ و چون سید جمال هم توسط همانها به بابیگری
متهم شده بود و منتظر ورود او بودند تا به قتلش رسانند، به اصفهان بازنگشت.
سید در تهران، نخستین بار
در تابستان ۱۳۲۲ق، در مسجد شاه به طور موقت و به جای
واعظ آنجا، سید عبدالحسین اصفهانی، که مدتی به سفر رفته
بود، به وعظ پرداخت. چون بیپروا انتقاد میکرد و سخنان نو و جذاب میگفت،
چنان استقبالی از او شد که سید ابوالقاسم امام جمعه، متولی مسجد
شاه، او را واعظ دائم آنجا کرد و عبدالحسین اصفهانی را در جای دیگر
به وعظ گمارد. هر روز بر شمار کسانی که برای شنیدن سخنان سید
به مسجد میرفتند، افزوده میشد و حتى گفتهاند که مردم از ساعتها پیش
میآمدند و جا میگرفتند و تمام شبستانها، رواقها و صحنهای مسجد
شاه پر از جمعیت میشد (ناظمالاسلام، ۱ / ۹۸؛ یغمایی،
همان، ۱۴-۱۵).
سید همچنان در تهران بود تا در
۱۳۲۲ق به مشهد رفت. در آنجا هم روزها در صحن امام رضا (ع)
به وعظ میپرداخت و چون مردم به مجالس وعظ او هجوم میبردند، دیگر
منابر مشهد بیرونق شده بود. از اینرو واعظان شهر وسائطی برانگیختند
و سید ناچار به تهران بازگشت (همان، ۱۵).
در تهران این بار مردم بیش
از پیش از سخنان سید استقبال کردند و همین موضوع او را تشویق
کرد تا سخنانی بر زبان آوَرَد که دیگران دلیری بازگویی
آن را نداشتند. حملات سخت و آشکار او به دولتمردان و کارگزاران فاسد، و انتقاد از
قشریون و نگاه داشتن مردم در بیخبری و نادانی، موجب بروز
دشمنیها شد و چندین بار بر وی هجوم آوردند و مضروبش کردند
(همان، ۱۶-۱۹).
به دنبال واقعۀ چوب زدن شماری
از تجار بزرگ قند توسط علاءالدوله حاکم تهران به دستور و حمایت عینالدولۀ
صدراعظم، علمای شهر چون سید عبدالله بهبهانی و سید محمد
طباطبایی، به استثنای شیخ فضلالله ــ که از یاران
و نزدیکان عینالدوله بود ــ به اعتراض برخاستند و در مسجد شاه گرد
آمدند و خواهان عزل عینالدوله و علاءالدوله شدند و از شاه خواستند مجلسی
برای رسیدگی به دادخواهی متظلمان ایجاد کند. شخص سید
ابوالقاسم امام جمعه با اصرار، سید جمال را برای نقل واقعه به منبر
فرستاد. سید آن را به شیوهای مهیج و مؤثر باز گفت و مردم
را به مقابله با ستمگری حکام بر انگیخت و گفت اگر شاه (مظفرالدین
شاه قاجار) مسلمان است، باید با علما همراهی کند. سید ابوالقاسم
ظاهراً به سبب این سخن، و باطناً گویا به خواست عینالدوله و
برای انتقام از سید که به دولتمردان و شخص امام جمعه بد میگفت
و در سخنرانیهای خود امام جمعه را دعا نمیکرد و القاب و عناوین
او را بر نمیشمرد، سید را بابی و کافر خواند و به نوکرانش
فرمان گرفتن و زدن او و طرفدارانش را داد. در گیر و دار هجوم، عبدالهادی،
فرزند کهتر سید محمد طباطبایی، سید را برداشت و به خانۀ خود
برد (جمالزاده، همان، ۱۲۱-۱۲۳؛ ناظم
الاسلام، ۱ / ۹۸-۹۹؛ براون،
۱۱۲-۱۱۳؛ یغمایی، همان،
۲۳-۲۸). سید جمال پس از آن تا مدتی مخفی
شد.
چون علمای تهران در پی نزاع
و اختلاف با دولت روانۀ تحصن در بقعۀ حضرت عبدالعظیم شدند (۱۶ شوال
۱۳۲۳ق / ۱۴ دسامبر
۱۹۰۴م)، سید جمال به آن سبب که مورد تعقیب
بود و خود نیز از ضعف جسمانی شدید رنج میبرد، به توصیۀ سید
محمد طباطبایی در تهران ماند. ناظمالاسلام به سفارش مؤکد طباطبایی،
سید را با نام مستعار سید احمد، به خانۀ خود برد تا
نوکران و نزدیکانش نیز او را نشناسند. سید جمال یک ماه
آنجا ماند و در افواه شایع شد که وی به عتبات رفته است و حتى کسانی
هم پیدا شدند که مدعی بودند او را در آنجا دیدهاند. گفتهاند
در مدتی که سید در خانۀ ناظمالاسلام بود، صحافباشی مخارج خانوادۀ او را تأمین
میکرد. ظاهراً بر اثر فشار علما، عین الدوله حاضر شد دست از تعقیب
سید بردارد، به آن شرط که دیگر منبر نرود. در این میان
مأموران دولت مخفیگاه سید را یافتند. طباطبایی پسر
خود را نزد سید فرستاد تا او را نیز به متحصنان ملحق کند؛ اما سید
نرفت و چندین شب را در خانۀ عبدالحسین تاجر اصفهانی و یحیى دولتآبادی
سپری کرد و باز به خانۀ ناظمالاسلام بازگشت. چون متحصنان پس از یک ماه از شاه قول تأسیس
عدالتخانه را گرفتند (روز جمعه ۱۶ ذیقعدۀ
۱۳۲۳) و آمادۀ بازگشت شدند، سید جمال به
خانۀ خود واقع در محلۀ سید نصرالدین تهران رفت و از آنجا رهسپار بقعۀ حضرت
عبدالعظیم شد تا با متحصنان به تهران بازگردد (ناظمالاسلام، ۱ /
۹۴-۱۰۳، ۲۰۲؛ یغمایی،
همان، ۲۹).
در حضرت عبدالعظیم و سپس در تهران
سید جمالالدین مورد استقبال انبوه جمعیت قرار گرفت؛ اما عینالدوله
به اقامت سید جمال در تهران راضی نبود و میخواست او را تبعید
کند. مردم و طلاب در خانۀ بهبهانی گرد آمدند و با تبعید سید به مخالفت برخاستند.
بهبهانی با عینالدوله وارد مذاکره شد. عینالدوله سرانجام
موافقت کرد که سید در دهۀ عاشورا به مشهد رود و تأکید کرد که در غیر این صورت او
را هلاک میکند. چون بهبهانی مطلب را با سید جمالالدین
در میان گذاشت و از او خواست مدتی به قم رود، سید گفت: «مقصود
همۀ ما این است که شاه مجلس شورا بدهد. اگر من بدانم مجلس دادن موقوف و
منوط به کشته شدن من است، با کمال رضا و رغبت و میل برای کشته شدن
حاضرم». بهبهانی گفت این لفظ (مجلس شورا) هنوز زود است و به زبان نیاورید
و فقط به همان عدالتخانه اکتفا کنید تا زمانش برسد. به هرحال، سید
پول قابل توجهی را که عین الدوله به عنوان خرج راه برایش
فرستاده بود، نپذیرفت و روز ۲۶ ذیحجۀ
۱۳۲۳ق / ۳۰ بهمن
۱۲۸۴ش همراه پسر ارشدش، سید محمد علی، رهسپار
قم شد. این خودداری، مقام او را به دیدۀ مردم بسی
بالا برد و بیش از پیش به او اعتقاد یافتند (ناظمالاسلام،
۱ / ۱۳۲-۱۳۴؛ یغمایی،
همان، ۳۰-۳۲ ؛ قس: جمالزاده، همان،
۱۶۳-۱۶۴).
سید جمال در قم مورد استقبال و
احترام مردم و بهخصوص علمای آن شهر قرار گرفت. اعتضادالدوله حاکم قم نیز
به توصیۀ نیرالدوله حاکم تهران، او را با احترام تمام پذیرا شد؛ اما سید
بهرغم اصرار مردم بر منبر نرفت و با کسی هم ارتباط برقرار نکرد، جز محمدخان
لسانالملک، رئیس تلگرافخانۀ قم که عضو «انجمن مخفی» بود و از طرف انجمن نیازمندیهای
سید را تهیه میکرد. دو هفته بعد چون مظفرالدین شاه از طریق
زنانش، که سید برای آنها روضه میخواند، از واقعه مطلع شد، بر
آشفت و عینالدوله را شماتت کرد که سیدی را در ایام
سوگواری سید الشهدا(ع) از شهر بیرون رانده است؛ و دستور داد سید
به تهران بازگردد. در همین تاریخ نامههایی از طرف عینالدوله،
نیرالدوله و سید عبدالله بهبهانی به سید رسید که او
را به تهران فرا میخواندند. سید روز شنبه ۱۴ محرم وارد
تهران شد و بیش از پیش مورد استقبال مردم قرار گرفت. وی در بدو
ورود به دیدار علمای بزرگ رفت و همراه آنها رهسپار ملاقات با عینالدوله
شد (ناظمالاسلام، ۱ / ۱۳۴-۱۳۵).
چند ماه بعد در گیر و دار مشروطهخواهی
و به دنبال بروز ناآرامی در تهران (۱۸ تا ۲۰ جمادیالاول
۱۳۲۴) که به آشوب و قتل چند تن انجامید، دستهای
از علمای تهران، همراه سید محمد طباطبایی و سید
عبدالله بهبهانی، در روز دوشنبه ۲۳ آن ماه به قم مهاجرت کردند
(هجرت کبرى). سید جمالالدین واعظ هم در این سفر با دو رهبر یاد
شده همراه بود (همو، ۱ / ۲۶۱-۲۶۲). این
سفر اعتراض آمیز ۲۵ روز به درازا کشید و ۳ روز پس
از امضای فرمان مشروطیت توسط مظفرالدین شاه (یکشنبه
۱۴ جمادیالآخر ۱۳۲۴ق / ۱۳
مرداد ۱۲۸۵ش)، مهاجران به تهران بازگشتند.
چون محمد علی شاه بر تخت نشست، سید
جمالالدین که از سفر تبریز به او نزدیک شده و لقب گرفته بود،
خطبۀ سلطنتش را خواند (جمالزاده، همان، ۱۶۷)، زیرا
آزادیخواهان به همراهی و همدلی او امید بسته بودند؛ اما
شاه به زودی به دشمنی با مشروطه برخاست و کوشید تا یکی
از مؤثرترین و استوارترین رهبران مشروطه، یعنی سید
جمال را از راه تطمیع به خود متمایل گرداند. سید جمال پس از
مشورت با چند تن از دوستان و یارانش چون میرزا جهانگیرخان صور
اسرافیل و سید محمد رضا مساوات دعوت شاه را پذیرفت و با پسر
نوجوان خود محمد علی، به دیدار او رفت. این ملاقات چندان به
درازا نکشید و سید پاسخهای تند داد و خشمناک از دربار شاه بیرون
رفت. در راه بازگشت از شمیران به تهران، کالسکۀ شاهی
واژگون شد و پای سید شکست. او چندی از منبر باز ماند و با آنکه
پایش سرانجام بهبود یافت، اما کوتاه شد و پس از آن تا پایان عمر
میلنگید. پس از آنکه از بستر بیماری برخاست، نخستین
جایی که رفت، مزار عباس آقا تبریزی، عامل قتل علیاصغر
خان اتابک بود که مردم به مناسبت چهلم مرگ او برگورش گرد آمده بودند و سید
در آنجا خطبهای سخت بلیغ دربارۀ لزوم مبارزه
با بیدادگران ایراد کرد (جمالزاده، «محمد علی شاه ... »،
۱۱-۱۴؛ یغمایی، همان،
۳۵-۳۷).
گفتهاند در همین دوران، با آنکه
سید جمالالدین اعتقاد و ارادت بسیار به سید عبدالله
بهبهانی داشت، میان آندو اختلافی پیش آمد و سید
جمال یک وقت بدون ذکر نام بهبهانی، در یک سخنرانی با
عنوان « اذا فسد العالِم فسد العالَم » بر او تاخت. در سبب این اختلاف آوردهاند
که پس از صدور فرمان مشروطه، بهبهانی قدرت و نفوذ بسیار به دست آورد.
سید جمال میگفت: «مردم که آن همه فداکاری کردند، برای آن
نبود که به جای یک شاه بی عرضۀ نادان، دچار
استبداد دیگری شوند ... ». نظری تأیید نشده حاکی
از آن است که بهبهانی کسی را مأمور کرده بود تا در منابر بر ضد سید
جمال سخن گوید (جمالزاده، «ترجمۀ حال»، ۱۶۸، «سید
جمال»، ۱۷، ۲۰-۲۱ ). شاید شیوۀ
مبارزهجویانه، تندی و خشونتی که سید جمال در سخنرانیها
به کار میگرفت، موجب چنین اختلافی شده بود.
به هرحال محمد علی شاه که
نتوانسته بود سید و شاید دیگران را با خود همراه کند، و نیز
از سخنان سید و تنی چند از دیگر مبارزان به شدت خشمناک بود و
بهانهای هم برای سرکوب مشروطهخواهان میجست، در جمادی
الاول ۱۳۲۶ / خرداد ۱۲۸۷ به
باغشاه رفت و از مجلس شورای ملی خواست کسانی چون سید جمالالدین،
محمدرضا مساوات، میرزا جهانگیرخان صور اسرافیل و ملکالمتکلمین
را به دربار تسلیم کند. مجلس با درخواست شاه موافقت نکرد و مغضوبان در مجلس
متحصن شدند. شاه به همین دستاویز دستور داد مجلس را به توپ بستند و
فاجعۀ ۲۳ جمادیالاول ۱۳۲۶ به وقوع
پیوست (یغمایی، همان، ۳۸-۴۰).
سید که به سبب ناراحتی پا
نمیتوانست به سرعت بگریزد، ناچار از در پشت مدرسۀ
سپهسالار وارد خانۀ میرزا حسین تفرشی شد که خود از آزادیخواهان
بود. تفرشی او را به خانۀ میرزا اسدالله خان سرتیپ توپخانه که از طرفداران مشروطه، و
مادرش پری خانم زن اعتمادالدوله، از زنان روشنفکر و آزادیخواه بود،
منتقل کرد. در حالی که مأموران حکومت شاه همهجا به دنبال سید بودند و
خروج از شهر دشوار بود، اسداللهخان و پری خانم، سید جمال را با لباس
مبدل سرتیپی به حضرت عبدالعظیم فرستادند و سید از آنجا
روانۀ همدان شد تا به عتبات نزد عموی خود سید اسماعیل صدر
عاملی، از مراجع آن دیار رود (قس: جمالزاده، «ترجمۀ حال»،
۱۶۹). یکی از نوکران مظفرالملک، حاکم همدان به نام
حسین که با سید جمال هم سفر بود، او را شناخت. چون به همدان رسیدند،
حسین در برابر دولتمردان حاضر در مجلس مظفرالملک ورود سید بههمدان را
اعلام کرد. اختیارالدوله که حاضر بود، بیدرنگ به تهران خبر داد و
اندکی بعد به مظفرالملک دستور رسید که سید را بگیرد و به
قتل رساند. از بعضی گزارشهای دیگر بر میآید که
نوکر مذکور پیش از رسیدن سید به همدان، مقامات تهران را مطلع میکند
و از تهران از زبان شاه به مظفرالملک دستور میدهند که او را بازداشت کند
(ناظمالاسلام، ۲ / ۱۷۰-۱۷۱). به هرحال
مظفرالملک که گویا با سید سابقۀ دوستی داشت و نمیخواست
خود مباشر قتلش شود، او را در طویلۀ مقر حکومت زندانی کرد و چند
ساعت بعد پنهانی به طبقۀ دوم دارالحکومه انتقالش داد و پسر آزادیخواه خود، غلامرضا را به
مهمانداری او گمارد (یغمایی، «واپسین روزها ... »،
۴۰۷-۴۰۹).
مظفرالملک کوشید علمای
همدان را وادارد تا نامهای به شاه بنویسند و خواهان عفو سید
شوند؛ اما امام جمعۀ همدان که از مخالفان سرسخت مشروطه بود، مخالفت کرد و دیگران را هم
از آن کار بازداشت. چون شاه مجدداً دستور فرستاد که سید را به قتل رسانند،
مظفرالملک از تهران خواست او را از آن کار معاف کنند. از اینرو، امیرافخم
حسام الملک حاکم (یا نایب الحکومۀ) بروجرد مأمور
این کار شد و پسر او، احتشام الدوله سید جمال را تحویل گرفت. به
دستور احتشام الدوله، یکی از سرکردگان لر به نام شیر محمد خان،
سید را شبانگاه به روستایی نزدیک ملایر برد و به
دست یکی از سوارانش به قتل رساند (همان،
۴۱۰-۴۱۱؛ قس: افضل الملک،
۴۵۶-۴۵۷، که برخلاف همۀ گزارشها آورده
است که سید با پول شاه و هشدار نصرت الدوله، پیش از بمباران مجلس به
همدان رفت). ناظم الاسلام (۲ / ۱۹۴)، به نقل از میرزا
محمود اصفهانی آورده است که سیدجمال چند روز نزد امیر افخم زنده
بود و بعد مرحوم شد؛ اطبا را آوردند و تصدیق کردند که مسموم نشده است. سید
جمال، به روایت مشهورتر که بر سنگ قبر او هم آمده است، در شوال
۱۳۲۶ مقتول شد (یغمایی، شهید،
۷۱)؛ اما آن واقعه را روز پنجشنبه ۱۰ جمادیالآخر
۱۳۲۶ دانستهاند (ناظمالاسلام،۲ /
۱۶۸). به گفتۀ جمالزاده (همانجا)، پس از قتل سید، مظفرالملک نامه یا مقالهای
دربارۀ این حادثه به حبلالمتین نوشت و در آن تصریح کرد که بهدستور
پسر امیر مفخم، شخصی به نام میرزا کوچک، سید جمال را با
دستمال ابریشمی خفه کرد.
سیدجمالالدین بیتردید
از پیشروان آزادیخواهـی و استبـداد ـ ستیزی در ایران
به شمار میرود که از سالها پیش از ظهور نهضت مشروطه و در سراسر دوران
دشوار انقلاب، پایمردیهای شگفت در این راه از خود نشان
داد. زبان و بیان تند و تیز او که بیمحابا دامن هرکس را میگرفت،
حتى اندکی برخلاف جریان آزادیخواهی و قانونگرایی
حرکت میکرد، موجب شد که بعداً نومشروطهخواهانی که پیشتر از
سرسختترین دشمنان آزادی و مشروطه بودند و منافع شخصیشان آنها
را مشروطهخواه کرده بود، یا حتى بعضی از مشروطهخواهان که به زعم سید
گاه از اهداف انقلاب دور میشدند، دربارۀ نقش و تأثیر
شگرف او در پیروزی انقلاب سکوت کنند.
سید جمال نخستین کسی
است که با بیانی روشن و بلیغ به تبیین مبانی
و مفاهیم آزادی و قانون و مشروطه برای عموم مردم برخاست و آنها
را به مطالبۀ حقوق سیاسی و اجتماعی خود برانگیخت. از سراسر
آثار و گفتارهای سید جمال پیدا ست که وی با تاریخ و
جریان آزادیخواهی و تحولات بزرگ در اندیشههای سیاسی،
اجتماعی و اقتصادی اروپا آشنا بود (مثلاً نک : «الجمال»، شم
۱، ص ۱۰۱) و لوازم و هزینههای آن را میشناخت:
« ... ای برادران و هموطنان محبوب من ... به حد کافی در خواب بودهاید.
اکنون باید بیدار شوید. ببینید در جهان چه میگذرد.
امروز حتى وحشیان دنیا در شاهراه ترقی پیش میروند
... »؛ « ... بدانید که ملتی در دنیا بدون خونریزی
و دادن قربانی موفق به تحصیل آزادی نشده است ... بدانید
که مرگ شرافتمندانه صد بار بهتر از زندگی ننگین است. ای مردم
نباید از فدا کردن جان خود باک داشته باشید» (جمالزاده، «انتشار
اسناد ... »، ۱۳-۱۴؛ مشیری،
۹۶۶).
عدالت و برابری که در مواعظ سید
جمال اهمیتی خاص داشت، به دیدۀ او عبارت بود
از « اجرای حدود خدا بر تمام اهل یک ملت» («الجمال»، شم ۱، ص
۹۹، نیز شم ۲، ص ۱۰۳). سید جمال
بهخصوص از سیطرۀ دولتمردان بر جان و مال رعیت انتقادهای سخت میکرد و
در بیشتر مجالس خود از مبارزه با آن سخن میگفت (مثلاً همان، شم
۲، ص ۱۰۶-۱۰۸).
سید جمال بی آنکه بکوشد
نهضت مشروطه را با منافع شخصی خود همساز کند، شرارت انگیزد و ریاست
و سروری بجوید، از اسلامیتِ حکومت قانون سخن میگفت و در
برابر عینالدوله به صراحت اعلام کرد که طرفدار احدی نیست و از
کسی حمایت نمیکند. غرضش تبدیل سلطنت کنونی به
سلطنت قانونی اسلامی است و تا قوه دارد برای تحقق این هدف
مجاهدت میکند (ناظمالاسلام، ۱ / ۱۳۵).
سید جمال صدور فرمان مشروطه را،
با وجود مخالفان سهمناکِ آزادی از قیود استبداد، چون شیخ فضلالله
و شخص محمدعلی شاه، پایان کار نمیدانست؛ بلکه همچنان مواعظ خود
را دنبال میکرد و دربارۀ احوال اجتماعی و سیاسی سخن میگفت و مردم را به
حفظ مشروطه و تحقق اهداف آن، از جمله عدالتخواهی و قانونگرایی
بر میانگیخت (جمالزاده، «ترجمۀ حال»،
۱۶۵؛ ناظمالاسلام، ۸۶-۸۷،
۸۹، ۱۳۱)؛ چنانکه در آغاز تأسیس مجلس شورای
ملی میگفت: «ای اهل ایران قدر مجلس را بدانید. این
مجلس مفت و مجانی به شما داده شده. در جاهای دیگر کرور کرور
نفوس برای این کار جان دادهاند ... اشخاصی که میگویند
مشروطیت مخالف دین اسلام است، اینجماعتدنیاپرست میباشند
... » (همو، ۲ / ۹۵-۹۶).
سید جمال خطیبی بزرگ
بود و با بلاغتی کممانند میتوانست به سرعت و قدرت در اعماق دل مردم
نفوذ کند و احساساتشان را تحریک و بلکه آنها را از خود بیخود گرداند.
بیگمان یکی از موجبات نفوذ او در عامۀ مردم آن بود
که به زبان آنها سخن میگفت (جمالزاده، همان، ۱۲۱،
۱۶۵، ۱۷۰). وی در مساجد و انجمنها و
هرجایی که میتوانست مستمعان بیشتری در خود جای
دهد، به وعظ مینشست. علاوه بر مسجد شاه و گاه مسجد جامع تهران، در مسجد سید
عزیزالله در بازار، مسجد شیخ عبدالحسین یا مسجد بزازها،
مسجد سید نصرالدین که نزدیک خانۀ او بود، و
مدرسۀ صدر که دفتر اتحادیۀ طلاب نیز در آنجا قرار داشت، انجمن آذربایجان، انجمن برادران
دروازۀ قزوین، و مواقعی هم در تیمچۀ توتون فروشها،
در سبزه میدان تهران که گنجایش بسیار داشت، نیز سخنرانی
میکرد (جمالزاده، همان، ۱۲۱، ۱۶۵،
«ماه شب چهاردهم ... »، ۳۶۵، ۳۶۸؛ جواهرکلام،
۵۶).
گفتهاند که ساعتها پیش از آنکه سید
بر منبر رود، مردم به مسجد یا هرجا که سخنرانی میکرد، میرفتند
و جا میگرفتند. با این همه، همیشه صدها نفر نیز در اطراف
میایستادند و به سخنانش گوش میسپردند و هنوز سخنرانی به
اتمام نرسیده بود که به سرعت به سوی مسجدی دیگر که سید
در آنجا هم سخن میگفت، میدویدند (اصفهانی،
۵۵۰). قوت بیان و قدرت تأثیرش بر جان و احساس مردم
به حدی بود که مثلاً چون در مسجد شیخ عبدالحسین (یا مسجد
بزازهای تهران) مردم را به مشارکت و سرمایهگذاری عمومی
برای تأسیس بانک ملی دعوت کرد و از فواید آن سخن گفت، زن
و مرد و پیر و جوان همانجا آنچه داشتند، نثار کردند (جواهر کلام، همانجا؛
اصفهانی، ۵۴۹). یا وقتی شیخ فضلالله
آشکارا به مخالفت با مشروطه برخاست، سید جمال در مدرسۀ صدر چنان سخن
گفت که یکی از حاضران فرق سر خود را با قمه شکافت؛ و اگر سید
خود به جلوگیری بر نخاسته بود، مردم آمادۀ هجوم به خانۀ شیخ
بودند. حملات شدید او بهمخالفان مشروطه چنان بود که بارها در معرض ضرب و
شتم آنها واقع شد (همو، ۵۴۹-۵۵۰؛ جمالزاده،
همان، ۳۶۸-۳۶۹).
آخرین نامهای را که سید
جمال برای پسرش سید محمدعلی (جمالزاده) به بیروت فرستاد،
در زندان بروجرد و چند ساعت پیش از قتلش نوشت؛ نامهای که به رغم ایجاز،
سخت مؤثر، عمیق و پر معنی است و تأیید میکند که سید
تا واپسین لحظات حیات، به آنچه میگفت، اعتقاد تمام داشت و میدانست
که جان بر سر آن سخنها خواهد نهاد. در این نامه آمده: « ... گمان میکنم
این آخرین کاغذی است که از پدرت دریافت مینمایی،
چون که به واسطۀ این ملت مردۀ بی حس، دشمن بر ما غالب شد ... حالا دیگر باید مردانه
جان داد ... پدرت شهید وطن گشته، کشتۀ شرف و افتخار است» (یغمایی،
شهید، ۷۵).
محل دفن سید،که نخست هیچ
نشانهای نداشت، بهتدریج به قبرستان عمومی تبدیل شد و
«جمالیه» نام گرفت. بعداً چند تن بر قبر او نشان و سنگ نهادند. از جمله مزین
السلطان بر آن چارطاقی بر آورد و سپس همایون سیاح در ۱۳۰۰ش
آن چارطاقی را مرمت کرد و چند سال بعد در ۱۳۰۴ش هم
مدرسهای آنجا ساخت و نام آن را هم «جمالیه» نهاد. در
۱۳۱۵ش آن قبرستان را مانند قبرستانهای کهنۀ دیگر،
تسطیح کردند؛ اما در ۱۳۱۷ش به کوشش بعضی
مقامات وقت، قبر سید را بیرون آوردند و سنگی بزرگ بر آن نهادند
(یغمایی، «آرامگاه ... »،
۴۸۰-۴۸۶). در ۱۳۱۹ش
تغییراتی در محل گورستان جمالیه، که به باغی زیبا
تبدیل شده بود، دادند و عماراتی در آن بر آوردند. در
۱۳۴۸ش به همت انجمن آثار ملی سنگی بزرگ مخصوص
مزار سید جمال الدین تراشیدند و بر قبر او نهادند (همو، شهید،
۶۳-۷۳).
آثـار
۱. لباس التقوى. سید جمال این
کتاب را در ۱۳۱۸ق که برای وعظ و تبلیغِ شرکت
اسلامیه به شیراز رفته بود، نوشت. گفتهاند که شماری از علمای
بزرگ مانند آخوند خراسانی، سید کاظم یزدی، حاج میرزا
خلیل تهرانی، سید اسماعیل صدر عاملی و شیخ
محمد حسن مامقانی، توصیهای فتواگونه در تأیید
مقصود سید از نگارش این کتاب نوشتند و صادر کردند (همان،
۶-۷). شوریدۀ شیرازی هم قصیدهای در وصف این کتاب و شخص
سید جمال سرود (جمالزاده، «ترجمۀ حال»، ۱۱۹).
۲. رؤیای صادقه. این
کتاب را سید جمال با همکاری کسانی نوشت که دربارۀ بعضی
از آنها در منابع ما اتفاقنظر وجود ندارد. ملک المتکلمین و شیخ احمد
روحی مشهورترین همکاران او در تصنیف این اثر به شمار میروند.
جمالزاده آورده است که فقط همین دو تن با پدرش در تصنیف کتاب همکاری
داشتهاند، و حدس زده که بخش مربوط به آقا نجفی و آقا سید جعفر بیدآبادی
را سید جمال نوشته است (همان، ۱۲۰). سیدجمال گویا
در اصفهان و پیش از سفر به تبریز، یعنی پیش از محرم
۱۳۲۰، این کتاب را نوشته است. برخی نویسندگان
تصنیف این کتاب را هم در ۱۳۱۸ق، یعنی
مقارن با تصنیف لباس التقوى دانستهاند. رؤیای صادقه همان وقت
توسط میرزا حسن خان (بعداً مشیرالدوله)، که عضو سفارت ایران در
پترزبورگ بود، در چند ده نسخه همانجا به چاپ رسید و به ایران ارسال
شد. خود سید جمال چند نسخه از آن را برای ظلالسلطان و آقا نجفی
فرستاد (همو، « سید جمالالدین»، ۱۲۰؛ یغمایی،
همان، ۱۳). اینان پس از تفحص بسیار نویسنده را
شناختند و درصدد تنبیه او بر آمدند. در این کتاب روز رستخیز و
ساعت رسیدگی به اعمال بندگان در بارگاه الٰهی و پیشگاه
داور حقیقی تصویر شده که برخی از دولتمردان و علما چون ظلالسلطان
و آقا نورالله نجفی و شیخ محمد باقـر نجفی را به محاکمۀ اعمال
کشیدهاند (نک : ص ۲۶-۳۰، نیز سراسر اثر).
با آنکه این کتاب دربارۀ اوضاع اجتماعی اصفهان بود، چون با احوال عمومی کشور هم
انطباق داشت، مورد اقبال عام قرار گرفت. در ۱۳۱۲ش رؤیای
صادقه در چند شماره از مجلۀ ارمغان توسط وحید دستگردی منتشر شد. در
۱۳۶۰ش نیز بار دیگر در تهران به ویرایش
صادق سجادی به طبع رسید.
مقالات
سیدجمال وقتی در اصفهان
بود، مقالاتی در حبل المتین کلکته منتشر میکرد، اما از بیم
ظلالسلطان و بعضی از علمای اصفهان امضای مستعار
«۷۲ اصفهانی» در پای آن مینهاد. از سید جمال
چند گفتار هم در روزنامۀ مظفری به چاپ رسیده است (جمالزاده، «ترجمۀ حال»،
۱۶۹؛ اصفهانی، ۵۵۲).
به سبب استقبال بیسابقه از
سخنرانیهای سید جمال و اینکه جمع کثیری از
مردم نمیتوانستند مستقیماً از سخنان او استفاده کنند، مجدالاسلام
کرمانی، مدیر روزنامۀ ندای وطن، نشریهای هفتگی با عنوان الجمال بنیان
نهاد و آنرا برای چاپ مواعظ و سخنرانیهای سید جمال در اختیار
میرزا محمد حسین اصفهانی نهاد. میرزا احمد اشتری
همواره در مجالس سید حاضر می شد و سخنرانیهای او را مینوشت
و به مدیر نشریه میسپرد. اولین شمارۀ
الجمال روز دوشنبه ۲۶ محرم ۱۳۲۵ حاوی
سخنرانی سید در ۱۵ محرم منتشر شد و به سرعت نایاب
گردید و بهخصوص دانش آموزان مدارس، اقبال بسیار به آن نشان دادند و میان
آنان دست به دست میگشت. بنا بر تصریح سید جمال که در شمارۀ
۵ الجمال به چاپ رسیده، یکی از اشخاص معارفپرور و ترقیخواه
که خواسته بود نامش فاش نشود، هر بار پول ۱۰۰ شماره را میداد
تا آنرا به رایگان در برخی مدارس تهران و اصفهان، که خود تعیین
کرده بود، توزیع کنند (نک : «الجمال»، ۱۱۷). الجمال
۳۶ شماره منتشر شد و آخرین شمارۀ آنمورخ
پنجشنبه۲۷ ربیعالآخر ۱۳۲۶، یعنی
یک هفته پیش از سنگر گرفتن محمد علی شاه در باغشاه، به چاپ رسید.
الجمال تا شمارۀ ۴ فقط به سخنرانیهای سید جمال اختصاص داشت، و پس
از آن مقالات دیگر هم در آن به چاپ می رسید (یغمایی،
همان، ۹۵-۹۷).
اینگونه مقالات سید جمال،
معرّف علم و اطلاع دقیق او نسبت به مقتضیات دنیای جدید
و ابزار و لوازم مادی و معنوی ترقی بود. مثلاً وقتی سید
مقالهای دربارۀ فواید و لزوم تأسیس بانک ملی نوشت و آن مقاله توسط امیر
اعلم برای دکتر گاله به فرانسه ترجمه شد، گاله حیرتزده ابراز کرد که
چنین نویسندهای با آن اندیشهها باید رئیسالوزرا
باشد (افضل الملک، ۴۵۶). گفتهاند که سید جمال یادداشتهای
بسیار هم داشت که همه از میان رفت (اصفهانی،
۵۵۱). بسیاری از سخنرانیهای سید
را دبیر سفارت انگلستان در تهران ترجمه میکرد و به لندن میفرستاد.
دستهای از این سخنرانیها بعداً با عنوان «اسناد سیاسی
وزارت خارجۀ بریتانیا» منتشر شد (جمالزاده، «انتشار اسناد»،
۱۲).
مآخذ
اصفهانی، م.، « شرح حال مرحوم سید
جمال الدین واعظ»، یغما، تهران، ۱۳۳۳ش، س
۷، شم ۱؛ افضل الملک، غلامحسین، «شرح حال مرحوم سید جمالالدین
واعظ»، همان؛ براون، ادوارد، انقلاب ایران، ترجمۀ احمد پژوه،
تهران، ۱۳۳۸ش؛ «الجمال»، مواعظ سیدجمالالدین
(نک : هم ، یغمایی، شهید راه آزادی)؛ جمالزاده،
محمد علی، «انتشار اسناد سیاسی ایران در انگلستان»، وحید،
تهران، ۱۳۴۲ش، س ۱، شم ۲؛ همو،«ترجمۀ حال سید
جمالالدین واعظ»، یغما، تهران، ۱۳۳۳ش، س
۷، شم ۱؛ همو، « سید جمال الدین واعظ»، خاطرات سیاسی
و تاریخی، تهران، ۱۳۶۲ش؛ همو، «ماه شب
چهاردهم و سیدجمالالدین واعظ اصفهانی»، وحید، تهران،
۱۳۵۱ش، شم ۱۰۲؛ همو، «محمد علی
شاه قاجار و سید جمال الدین واعظ اصفهانی»، خاطرات سیاسی
و تاریخی، تهران، ۱۳۶۲ش؛ جمال واعظ اصفهانی،
جمالالدین، لباس التقوى، به کوشش هما رضوانی، تهران،
۱۳۶۳ش؛ همـو، رؤیای صادقـه، به کوشش صادق
سجـادی، تهـران، ۱۳۶۳ش؛ جواهـرکـلام، علی،
«سیدجمالالدین اصفهانی»، ارمغان، تهران،
۱۳۵۰ش، س ۵۳، شم ۱؛ مشیری،
علی، «دو سند رسمی دولت انگلیس دربارۀ چگونگی
امضاء فرمان مشروطیت و ... سید جمالالدین واعظ ... »، وحید،
تهران، ۱۳۴۵ش، س ۲، شم ۱۱؛ ناظم
الاسلام کرمانی، محمد، تاریخ بیداری ایرانیان،
به کوششعلیاکبر سعیدی سیرجانی، تهران،
۱۳۴۶ش؛ یغمایی، اقبال، « آرامگاه خطیب
جلیل و آزاده ... »، یغما، تهران، ۱۳۵۶ش، س
۳۰، شم ۸؛ همو، شهید راه آزادی، تهران،
۱۳۵۶ش؛ همو، «واپسین روزهای زندگی شهید
راه حریت سید جمال واعظ اصفهانی»، یغما، تهران،
۱۳۵۶ش، س ۳۰، شم ۸.