آخرین بروز رسانی : دوشنبه
6 آبان 1398 تاریخچه مقاله
جَلالی، نَهْضَت، شورشها و قیامهایی
که در سدههای ۱۰-۱۱ق /
۱۶-۱۷م، بهویژه در آناتولی، برضـد نظام اداری
ـ اجتماعـی دولت عثمانی رخ داد و امپراتوری را با دشواریهای
بسیار مواجه ساخت. این سلسله قیامها نام خود را از شیخ
جلال بوزاوغلو برگرفتهاند که در ۹۲۵ق /
۱۵۱۹م، در اواخر دوران سلطان سلیم اول (سل
۹۱۸ -۹۲۶ق /
۱۵۱۲-۱۵۲۰م) در شهر توقات بر
دولت شورید. اگر چه این قیام به شدت سرکوب شد، اما قیامهای
بعدی که با اهداف و ماهیتهای گوناگونی تا مدتها ادامه
داشت، عموماً در میان مردم به جلالی معروف شد (دانشمند، II / ۵۰).
اسکندربیک منشی در سبب نامگذاری
این گروه گوید: «همانا این طایفه مظاهر جلالاند که رحم و
عفو و صفح در نهاد ایشان نیست» (ص
۷۶۵-۷۶۶). واژۀ جلالی
در منابع تاریخ عثمانی با عباراتی مانند ملحد بد فعال (سعدالدین،
۲ / ۳۸۴)، اشقیای جلالی («تلخیصهایی[۱]
... »، ۵)، ملحد (سومر، ۷۴ ، نیز حاشیۀ
۴۶)، حرامی و راهزن («دائرةالمعارف ترک[۲]»، X / ۱۱۷)
مترادف بوده است که حکم آنان را حکم «خروج علی السلطان» دانستهاند «دائرةالمعارف
دیانت [۳]... »، VII / ۲۵۲-۲۵۶ ؛ نعیما،
I / ۱۶۳).
این رویدادها همچنین
با عنوانهایی چون «فتنۀ جلالی» و «واقعۀ جلالی» و نظایر آن نامیده شده است (عطایی،
۴۷۹-۴۸۰)؛ به عبارتی بهتر، مردم تمامی
شورشهایی را که به قتل و غارت و بیخانمانی و سرگردانی
آنان میانجامید، «جلالی» نامیدهاند «دائرةالمعارف دیانت»،
همانجا).
دربارۀ زمینهها
و اسباب بروز این شورشها میتوان به این نکات اشاره کرد: سوء
رفتار دولتمردان با مردم، فشارهای مالیاتی، ستم پاشاها و بیکها
بر روستاییان که تأمینکنندگان اصلی درآمد دولت محسوب میشدند
(کونت، II / ۱۴۲)، رفتار ظالمانه و نامشروع قضات، جنگهای
طولانی و فرساینده با دولتهای ایران و اتریش (دربارۀ این
جنگها، نک : اوزونچارشیلی، III(۱) / ۵۶ ff.) که تأمین هزینۀ سنگین این
جنگها نیز بیشتر بر عهدۀ روستاییان بود (همو، III(۱) / ۹۹-۱۰۰)، بر هم خوردن نظام زمینداری
عثمانی یعنی تیمار (اقطاع) (همانجا) بر اثر واگذاری
زمینهای اصحاب تیمار به نزدیکان و خواص سلطان (کونت، II / ۱۴۰)
که از دست دادن وسیلۀ گذران زندگی ارباب تیمار را در پی داشت، همچنین
تصاحب سِمتهای بالای دولتی از سوی افرادی که
تبارشان از دوشیرمه[۴] ها (مسیحیان مسلمانشده که در
دربار خدمت میکردند؛ پاکالین، I / ۴۴۲-۴۴۵)
بودند، ناخرسندی را از عموم مردم به نظامیان نیز سوق داد (آقداغ،
۴۴۱).
در چنین شرایطی کسانی
نیز که با بهانهها و دستاویزهای واهی خشم دولت را برانگیخته،
و گذران زندگی خود را از دسـت داده بـودند ــ مـاننـد فـراریـان از
جبهـههـای جـنـگ و برکنارشدگان از وظایف نظامی و اداری
(اوزون چارشیلی، همانجا) ــ به صورت گروههای کوچک به اقدام برضد
وضع موجود پرداختند و دستههای کوچک از جوانان مسلح به راهزنی روی
آوردند (کونت، II / ۱۴۳-۱۴۴). از
به هم پیوستن این گروههای کوچک اردوهای چند هزار نفری
پدید آمد که در اطراف یک سرکرده گرد میآمدند و بدین ترتیب،
راه قیامهای بزرگ هموار میشد (آقداغ،
۱۳۹-۱۴۴). اختلافات میان واحدهای
نظامی بهویژه ینیچریها و قاپی قوللاری
(«دائرةالمعارف دیانت»، همانجا)، همچنین عدم حضور پادشاه در مرکز
حکومت و گرفتاری او در جنگ (دانشمند، II / ۱۲۲)، از دیگر
عوامل تشدید این شورشها بود.
بدین ترتیب جلالیگری
رشد یافت و قدرت آنان با تشکیلات منسجم و یکپارچه به درجهای
رسید که برخی دعوی سلطنت میکردند («دائرةالمعارف دیانت»،
VII / ۲۵۴). بعضی از ناراضیان قیامهای
پیشین، که بیشتر ماهیت مذهبی داشت و از نوع قیامهای
علـوی ـ قزلباش بود، در شکلگیری نهضتهای جلالـی
نقش مهم داشتنـد؛ از آن میان، بایـد به خیزش شاه قلـی
بابا تَکَلـی در دهۀ دوم سـدۀ ۱۰ق / دهۀ اول سدۀ ۱۶م اشاره کـرد.
شاهقلی که منابع عثمانی او
را شیطانقلی مینامند، از هواداران صفویه و خلیفۀ شاه
اسماعیل صفوی در آناتولی بود. وی در روستای یالینلو
از توابع آنتالیا مریدان بسیار گرد آورد. آوازۀ زهد
او تا بدانجا رسید که سلطان بایزید دوم که تمایلات مذهبی
داشت، برای او مقرری تعیین کرد (اوزون چارشیلی،
II / ۲۳۰ ؛ تکین داغ، ۳۶). روز به
روز بر مریدان شاهقلی افزوده میشد (همو، ۳۸)،
چندانکه دعوی مهدویت کرد و دست به قیام زد و با فرستادن نمایندگانی
به نواحی مختلف عملاً به حکومت پرداخت (همو، ۵۴, ۵۹
؛ اوزون چارشیلی، همانجا)؛ اما سرانجام از نیروهای عثمانی
شکست خورد و کشته شد و گروهی از پیروانش به ایران فرار کردند
(سعدالدین، ۲ / ۱۷۹-۱۸۱؛ روملو،
۱۲۶؛ اوزون چارشیلی، II / ۲۳۱). پس از
این شورش، فردی دیگر به نام نورعلی خلیفه با همان
اهداف شاهقلی قیام کرد که با اقدامات خونین سلطان سلیم
آن نیز پایان یافت (تانسل، ۹۴).
اندکی پس از این رویداد،
در ۹۲۵ق / ۱۵۱۹م یک سپاهی
تیماردار (کونت، II / ۱۲۶) از اهالـی
بوزوق[۵] بـه نـام شیخ جلال ــ که در ناحیۀ توقات (اوزون
چارشیلی، II / ۲۹۷) در حوالی قلعۀ
تُرخال، از توابع آماسیه، به عبادت مشغول بود ــ با انتظار ظهور مهدی
و به قولی با ادعای مهدویت قیام کرد (سعدالدین،
۲ / ۳۸۴؛ آقداغ، ۱۱۷ ؛ دانشمند، II / ۵۰)
و با گفتن «مهدی دوران منم»، (سعدالدین، همانجا؛ تانسل،
۹۳)، مریدان بسیاری گرد آورد (همانجا). گفتهاند که
احتمالاً قیام او از جانب صفویان حمایت میشد (اوزون چارشیلی،
همانجا). شیخ جلال منطقهای وسیع میان رودهای یشیل
ایرماق و قزل ایرماق را تصرف کرد (آقداغ، همانجا)، اما از علیبیک
شهسوار اوغلو، که به فرمان سلیم به سرکوب او رفته بود، شکست خورد و اسیر
شد و اندکی بعد اعدام گردید (سعدالدین، ۲ /
۳۸۴-۳۸۵؛ اوزون چارشیلی، همانجا؛
دانشمند، کونت، همانجاها)، اما گروهی از پیروان او به ایران
فرار کردند (همانجاها). با این ترتیب، قیام شیخ جلال که
عنوان شاه ولی نیز داشت (یینانج، ۱۰۳)
سرکوب شد.
قیام شیخ جلال سرآغاز قیامهایی
از این نوع بود که در اوایل دوران فرمانروایی سلطان سلیمان
قانونی (سل ۹۲۶-۹۷۴ق /
۱۵۲۰- ۱۵۶۶م) رخ داد و حکومت
عثمانی را با تهدید جدی مواجه ساخت. برخی از این
شورشها که در فاصلۀ سالهای ۹۳۲-۹۳۵ق /
۱۵۲۶-۱۵۲۹م اتفاق افتاد، اینها
ست: سوکلون قوجه و پسرش شاهولی در بوزوق؛ باباذوالنون، طوقوز یا
دوموزاوغلان در طرس؛ ولی خلیفه در آدانا؛ و قلندر چلبی (پچوی،
۱ / ۱۱۷-۱۲۰؛ اوزونچارشیلی،
II / ۳۴۶؛ دانشمند،II / ۱۲۳؛ «دائرةالمعارفدیانت»،
VII / ۵۳۲). این قیامها که عموماً از پشتیبانی
دولت صفوی نیز برخوردار بودند (همانجاها) و در تواریخ عثمانی
جلالی نامیده شدهاند، حتى شورش مصطفێ دروغین
(دوزمهجه مصطفى) نیز که پس از کشتهشدن شاهزاده مصطفى، پسر سلیمان
توسط پدرش (اوزون چارشیلی، II / ۴۰۱-۴۰۳)
در ۹۶۲ق در روم ایلی اتفاق افتاد (پچوی،
۱ / ۳۴۱-۳۴۲)، جلالی نامیده
شده است.
در میان شورشیان سالهای
یاد شده قلندرچلبی مشهورترین آنان است. قلندرچلبی یا
قلندرشاه (همو، ۱ / ۱۲۱؛ دانشمند، II
/ ۱۲۴)
ــ که به روایتی از نوادگان حاج بکتاش ولی است (پچوی،
۱ / ۱۲۰) ــ چند هزار نفر از علویان و قزلباشان را
که پچوی آنان را «ناپاکان بد مذهب» نامیده است (۱ /
۱۲۱)، گرد آورد و با مغلوب کردن والیها و سنجقبیگهای
اطراف، به تهدید آناتولی پرداخت. صدراعظم ابراهیم پاشا به
مقابله رفت و بـا تطمیـع رؤسـای گـروههـای هـوادار قلنـدر ــ
کـه سـابقـاً از تیماردارانِ ذوالقدریه بودند ــ توانست اطراف او را
خالی کند. آنگاه قلندرچلبی را نیز گرفتند و در
۹۳۳ق / ۱۵۲۷م کشتند (همو، ۱ /
۱۲۰-۱۲۳؛ لطفی پاشا،
۳۳۲؛ دانشمند، II / ۱۲۴-۱۲۵؛ اوزون
ـ چارشیلی، II / ۳۴۶-۳۴۷).
از مهمترین قیامهای
جلالی که از ۹۵۷ق / ۱۵۵۰م به بعد
سراسر آناتولی را فراگرفت، شورش عبدالحلیم قرهیازیجی
است. آگاهی دربارۀ جزئیات اوایل زندگی او اندک است. عبدالحلیم را
از مردم اورفا (رُها) و یا شهر چوروم دانستهاند (IA,
VI / ۳۳۹).
او در آغاز نزد بیگلربیگیها با عنوان سگبان (رستۀ نظامی)
و صوباشی (مترادف با شحنه) خدمت میکرد (همان، VI
/ ۳۴۰).
حتێ در زمان مراد سوم جزو گروه «آلتی بولوک» یا واحدهای ششگانه،
بخشی از سوارهنظام سپاه ینیچری (پاکالین، I / ۵۳)،
و محافظ یکی از قلاع مرزی بود (همانجا). آنگاه قائم مقام یکی
از امیران ناحیۀ سیواس شد؛ اما هنگامی که شخص دیگری را به جای
وی برگزیدند، دست به شورش زد (پچوی، ۲ /
۲۵۲؛ اوزونچارشیلی، III(۱) / ۱۰۰؛ «دائرةالمعارف دیانت»، VII / ۲۵۴؛
«دائرةالمعارف ترک»، همانجا) و به روایت نعیما (I / ۱۶۳)،
در مدتی اندک، عدۀ دیگری از ناراضیان را جمع کرد و «باش بوغ» یا رئیس
آنها شد (IA، همانجا).
شمار نیروهایی که قرهیازیجی
«به بذل اموال و ایثار درم و دینار که از قطع طرق و غارت» به دست میآورد
(اسکندربیک، ۷۶۶)، دور خود جمع میکرد، روز به روز
افزایش مییافت. چندی بعد به مدد یارانش اورفا را
تصرف کرد و به حکومت نشست و فرمانهایی با عنوان «حلیم شاه» به اطراف
و اکناف فرستاد (اوزون چارشیلی، III(۱) / ۱۰۱؛ دانشمند، III / ۲۰۲). در این
گیرودار، حسین پاشا، مفتش (بازرس) ایالت آناتولی نیز
با او همراه شد (نعیما، نیز IA، همانجاها). دولت عثمانی
وزیر ثالث محمد پاشا را به دفع شورش او مأمور کرد. با آنکه قرهیازیجی
با وجهالمصالحه قرار دادن حسینپاشا و تسلیم او به وزیر و قول
فرمانبرداری از دولت، حکومت شهر آماسیه را گرفت (نعیما،
همانجا)، اما از عملیات خود دست نکشید، تا آنجا که دولت عثمانی
بر آن شد تا محمدپاشا را به سرکوب نهایی او مأمور کند. قرهیازیجی
بار دیگر توبه کرد و بخشوده شد و حتى در دفع شورش سوختهها یا سفتهها
(طلاب علوم دینی) با دولت همکاری کرد و این بار حکومت شهر
چوروم به او داده شد (پچوی، ۲ / ۲۵۳؛ IA،
همانجا).
قرهیازیجی همچنان
عهدشکنی کرد و عملیات خود را از سرگرفت. دولت عثمانی این
بار ابراهیم پاشا و صوقوللوزاده حسن پاشا را به اتفاق به جنگ او فرستاد
(هامرپورگشتال، ۸ / ۱۴؛ اوزون چارشیلی، دانشمند
همانجاها). در این نبرد قرهیازیجی ابراهیم پاشا را
شکست داد، اما سرانجام از حسن پاشا در محلی به نام «سپدلی»، در نزدیک
البستان شکست خورد و به کوههای هانیک فرار کرد (هامرپورگشتال، همانجا؛
دانشمند، III / ۲۰۸؛ آقداغ، ۳۸۸) و در همانجا
درگذشت. اطرافیانش برای آنکه جسد او به دست عثمانیان نیفتد
و مورد بیاحترامی قرار نگیرد، آن را پارهپاره کردند و هر قطعهاش
را در جایی به خاک سپردند (هامرپورگشتال، ۸ /
۱۴-۱۵).
با توجه به متن حکم قرهیازیجی
خطاب به مردم شهر قیصریه پس از شکست ابراهیم پاشا که در آن آمده
بود: «فرمودم دست عثمانیان از این منطقه منقطع و سلطنت بلامنازع به من
مقرر شود» (نعیما، I / ۱۷۴)، چنین به نظر میرسد
که وی درصدد برانداختن حاکمیت دولت عثمانی از آناتولی
بوده است؛ اما آقداغ مؤلف کتاب «جلالیها» ادعای براندازی دولت
را شایعاتی میداند که مخالفان جلالیها برای تشویق
دولت، برای اقدام قاطع برضد این شورشیان، به وجود آوردهاند (ص
۴۴۳ ۴۴۱,؛ IA، همانجا).
قرهیازیجی که توانست
عدۀ بسیاری را در اطراف خود جمع کند و گروه دیگری را
به هوس جلالی شدن بیندازد، در بهوجودآمدن دوران ملالتبار پس از
۱۰۱۲-۱۰۱۹ق /
۱۶۰۳-۱۶۱۰م که جامعۀ عثمانی
با آن دست و پنجه نرم میکرد، تأثیر بسزایی داشته است. با
این همه، گویا رفتار او با مردم بهتر از جانشینانش و نیز
جلالیان دیگر بوده است (آقداغ، ۳۸۹).
پس از درگذشت قرهیازیجی
برادرش دَلی حسن جانشین او شد. چندتن از سردمداران جلالی مانند
طویل، شاهوردی، و یولّارقاصدی نیز به او پیوستند
(هامرپورگشتال، همانجا). دلیحسن باقیماندۀ نفرات قرهیازیجی
را با خود همراه کرد و با استفاده از گرفتاری دولت در جنگ با اتریش،
به تاختوتاز پرداخت و شهر توقات را که حسنپاشا در آنجا اقامت داشت، محاصره کرد.
پاشا که به قلعه پناه برده بود، با خیانت یکی از افرادش کشته شد
و شهر و قلعه به دست جلالیان افتاد (همو، ۸ / ۱۵؛ اوزون
چارشیلی، III(۱) / ۱۰۲؛
نعیما، I / ۲۰۷-۲۰۸؛ پچوی،
۲ / ۲۵۴؛ آقداغ،
۴۰۰-۴۰۱).
از این زمان به بعد، حملات جلالیان
از روستاها به شهرها کشیده شد و دورۀ جدیدی آغاز گردید
که از ۱۰۱۲ تا ۱۰۱۹ق ادامه داشت.
در این مدت برخی از سرکردگان جلالی از دلیحسن جدا شدند و
به طور مستقل به غارت و چپاول شهرها پرداختند (همو، ۴۰۱) و
گروههای متعدد جلالی نیز از بزرگ و کوچک یکی پس از
دیگری سربرآوردند، چنانکه گفتهاند: «به جای یک جلالی
صد جلالی به وجود آمد» (همو، ۴۷۱).
در چنین شرایطی دَلیحسن
که بسیار شهرت یافته بود، بعضی از شهرهای دیگر
مانند کوتاهیه و افیون قرهحصار را نیز تصرف کرد و از دولت
عثمانی مقام و منصب خواست (همو، ۴۰۴). دولت عثمانی
او را به حکومت بوسنی منصوب کرد (همو، نیز اوزون چارشیلی،
همانجاها؛ پچوی، ۲ / ۲۷۰) و به اطرافیانش نیز
سنجق و بلوک واگذار شد (همانجا). آنگاه او را با گروهی به میدان جنگ
با اتریش فرستادند (هامرپورگشتال، ۸ /
۲۹-۳۰). سرانجام دلیحسن به اتهام همکاری با
پاپ و ایجاد ارتباط با دول اروپایی و جلب حمایت آنان،
اعدام شد (پچوی، ۲ / ۲۷۶-۲۸۰؛
هامرپورگشتال، ۸ / ۶۹؛ نعیما، I / ۳۰۹-۳۱۰).
دولت همچنین برای جلوگیری از شورش طویل، یکی
دیگر از جلالیان، او را به بیگلربیگی شهرزور منصوب
کرد (اوزون چارشیلی، III(۱) / ۱۰۳)؛
اما او به عملیات خود ادامه داد و حتى پسرش را با فرمانی جعلی
به حکومت بغداد منصوب کرد (همانجا؛ نعیما، I / ۳۰۴)، ولی
سرانجام چغالهزاده، بغداد را از او باز پس گرفت (اوزون چارشیلی،
همانجا؛ پچوی، ۲ / ۳۱۱-۳۱۳).
در این دوران چون دولت مرکزی
به علل گوناگون از جمله اشتغال به جنگ با ایران و اتریش توانایی
لازم برای جلوگیری از این قیامها را نداشت، گروههای
جلالی سراسر آناتولی را میدان تاختوتاز خود قرار دادند. مردم
پریشان روزگار و هستیباخته، شکایت به دربار بردند و دادخواهی
کردند. پادشاه نیز دو نفر از مسئولان را به سبب عدم گزارش اوضاع اعدام کرد
(پچوی، ۲ / ۲۵۵؛ هامرپورگشتال، ۸ /
۲۰)، اما این واکنش نهتنها از ادامۀ شورشها جلوگیری
نکرد، بلکه روزبهروز بر شمار قیامهای جلالی افزوده شد و مردم
را به مهاجرت روزافزون از روستاها و شهرهای کوچک به شهرهای بزرگ
واداشت. این امر که در تاریخ عثمانی به فرار یا مهاجرت
بزرگ (بویوک قاچقنلق) معروف است (آقداغ، ۴۵۵ ff.)، به
متروک شدن روستاها و زمینهای کشاورزی و بروز قحط و گرانی
انجامید. فراریـان از برابر شورشیـان جلالی، در درون قلعهها
و نقاط صعبالعبور و درون جنگلها یا به ولایات شرقی نزدیک
مرز پناه میبردند و گروهی از آنان پیوستن به جلالیان را
تنها چارۀ کار میدانستند (همو، ۴۹۳).
در دورۀ فرار بزرگ
شهرها نیز که تا آن زمان نسبتاً از تعرض مصون مانده بودند، آسیبها دیدند.
در دورۀ قره یازیجی و برادرش شهرها در برابر «فدیۀ نجات»
و یا توافق به پرداخت مبلغی، از تعرض مصون میماندند (همو،
۴۹۹-۵۰۰)، اما از
۱۰۱۲ق / ۱۶۰۳م به بعد جلالیان
شهرهای بزرگ مانند آنکارا، افیون، اسپارتا، آماسیه و توقات را
به آتش کشیدند و به ویرانه مبدل کردند و حتى مساجد را نیز
سوزاندند (همو، ۵۰۰).
با انعقاد معاهدۀ صلح با اتریش
در ۱۰۱۵ق / ۱۶۰۶م در زیتواتروک
با حضور مرادپاشا (هامرپورگشتال، ۸ / ۸۱-۸۴؛
دانشمند، III / ۲۴۶-۲۴۷؛ اوزون چارشیلی،
III(۱)
/ ۹۴-۹۵)
و انتخاب مرادپاشا به صدراعظمی (همو، III(۱) / ۱۰۵ ؛ پچوی، ۲ /
۳۲۹؛ دانشمند، III / ۲۴۸)، و سپس
مأموریت وی برای سرکوب شورشهای جلالی، دورۀ جدیدی
در تاریخ این شورشها آغاز شد (همانجاها). مرادپاشا معروف به قویوچی
پس از تهیۀ مقدمات سفر به شرق آناتولی، در ۷ ربیع الاول
۱۰۱۶ق / ۲۲ ژوئن
۱۶۰۷م از اسکودار حرکت کرد. نخستین هدف او سرکوب
جانپولاد اوغلو بود که بر حلب و نواحی اطراف آن تسلط داشت (دانشمند، III / ۲۴۸-۲۴۹؛
هامرپورگشتال، ۸ / ۸۶، اوزون چارشیلی، III(۱) / ۱۰۴-۱۰۵؛ پچوی،
۲ / ۳۳۰).
جانپولاد اوغلو علی پاشا از
خاندانی کردتبار بود و پدربزرگش ناحیۀ کلیس را
در تیول خود داشت. علیپاشا پس از آنکه عمویش حسین پاشا
در جریان لشکرکشی به ایران در ۱۰۱۴ق /
۱۶۰۵م به دستور چغالهزاده سنانپاشا اعدام شد، سر به
شورش برداشت و با نیرویی مرکب از ۳۰ هزار نفر
طرابلس، حمص و اطراف آن را تصرف کرد و به نام خود سکه زد و خطبه خواند و حتى با
حکام اروپایی چون آرشیدوک فردیناند، دوک توسکان قرارداد
امضا کرد (هامرپورگشتال، ۸ / ۸۷؛ اوزونچارشیلی، III(۱) / ۱۰۵) و به خطری بزرگ برای
دولت عثمانی تبدیل شد.
مراد پاشا بر سر راه خود به جنوبشرقی
آناتولی، چند تن از شورشیان جلالی مانند عاصی جمشید،
قره سعید و چاووش موصلی را که به ترتیب آدانا و سلفکه را در اختیار
داشتند، مغلوب کرد (همو، III(۱) / ۱۰۶؛
نعیما، II / ۳۳۴)؛ همچنین با قلندر
اوغلو، شورشی دیگر، از در دوستی درآمد و او را عفو کرده، سنجق
آنکارا را به وی واگذارد (برای تفصیل، نک : همو II / ۳۳۲-۳۳۴؛
هامرپورگشتال، ۸ / ۸۸؛ اوزون چارشیلی، III(۱) / ۱۰۷)، آنگاه جانپولاد اوغلو را در
۲ رجب ۱۰۱۶ق / ۱۳ اکتبر
۱۰۶۷م در صحرای اوروچ شکست داد (نعیما، II / ۳۳۵؛
دانشمند، III / ۲۴۹؛ هامرپورگشتال، ۸ / ۹۱).
جانپولاد به حلب فرار کرد و چون مردم او را به شهر راه ندادند، به سلطان در
استانبول پناه برد و مورد عفو قرارگرفت (نعیما، II / ۳۳۹؛ پچوی،
همانجا) و حکومت طِمشوار نیز به او داده شد (همو، ۳۳۴؛ نعیما،
II / ۳۴۰)؛ اما یکسال بعد به دستور مراد پاشا
که مایل به زنده ماندن جلالیان نبود، اعدام شد (همانجاها).
مراد پاشا پس از پاکسازی ناحیۀ حلب
از شورشیان جانپولادی درصدد پایان دادن به شورش قلندراوغلو که یکی
از خطرناکترین جلالیان بود، برآمد. قلندراوغلو پیری (پچوی،
۲ / ۳۳۲) و یا محمد (نعیما، II / ۳۴۳)
از اهالی روستای «یاسی ویران» از توابع آنکارا بود.
در آغاز راهزنی میکرد، پس از آنکه عفو شد، به خدمت بیگلربیگیها
در آمد و با عنوان کدخدا و گاه با سمت تحصیلدار مالیات (متسلّم) به
کار میپرداخت، حتى در جریان لشکرکشی چغالهزاده (ه م) به ایران،
او را مقام سنجقبیگی دادند. با این همه، از دولت رنجیدهخاطر
شد و در ۱۰۱۳ق / ۱۶۰۴م قیام
کرد و شهر مانیسا (مغنیسا) و اطراف آن را به تصرف درآورد.
اگر چه مرادپاشا در جریان جنگ با
جانپولاد او را به حکومت آنکارا منصوب کرد، اما چون مردم او را به شهر راه ندادند
(اوزون چارشیلی، III(۱) / ۱۰۷)،
دست به محاصرۀ آنجا زد و چون شنید مرادپاشا به آن سوی میآید،
از محاصره دست کشید (همانجا). سپس با جلب نیروهای جلالیان
دیگر مانند قره سعید و دیگران (همو، نیز پچوی،
همانجاها)، بر قدرت خود افزود و شهر بورسا و اطراف آن را به باد غارت داد (نعیما،
II / ۳۳۷-۳۳۸) و نیروهایی
را که به مقابلهاش فرستاده بودند، شکست داد (اوزون چارشیلی، III(۱) / ۱۰۸).
مرادپاشا برای یکسره کردن
کار قلندراوغلو و جلالیان دیگر در اول ربیعالاول
۱۰۱۷ق / ۵ ژوئیۀ
۱۶۰۸م از حلب حرکت کرد و در ییلاق گوکسون، از
توابع مرعش اردو زد (هامرپورگشتال، ۸ / ۹۶؛ پچوی، ۲
/ ۳۳۵). از سوی دیگر، قلندراوغلو شورایی
مرکب از رؤسای جلالیان تشکیل داد و پس از گزارشی کوتاه از
زندگانی خود چنین گفت: «به مدد حق تعالى تا جان در بدن داریم،
سر فرود نمیآوریم. اگر پیروز شویم از اُسکودار به این
سو را از قلمرو عثمانی جدا میکنیم و اگر شکست خوردیم،
بازگو کردن داستان دلاوریهای ما توسط آیندگان ما را بس» (نعیما،
II / ۳۴۳-۳۴۴؛ هامرپورگشتال،
۸ / ۹۵). سرانجام سردار عثمانی، نیروی عظیم
قلندراوغلو را در همان گوکسون به سختی شکست داد و پراکنده کرد. قلندر نیز
همراه عدهای از یارانش به ایران گریخت و به دولت صفویه
پناهنده شد (برای تفصیل، نک : نعیما، II
/ ۳۴۳-۳۴۷؛
پچوی، ۲ / ۳۳۵-۳۳۶؛
هامرپورگشتال، ۸ / ۹۶-۹۷؛ دانشمند، III / ۲۵۱؛
اوزون چارشیلی، III(۱) / ۱۰۹).
به این ترتیب، شورشهای
جلالی اگرچه کاملاً از میانبرداشته نشد، اما در سطح وسیع فروکش
کرد و دورۀ آرامش نسبی آغاز شد (همو، III(۱) / ۱۱۰). این آرامش هم دیری نپایید
و قیامهایی که باید آنها را شبهجلالی و یا قیام
زورباها (زورمندان) نامید (آقداغ، ۴۵۵)، به وجود آمد.
شورش آبازه حسن پاشا و آبازه محمدپاشا جلالی (ه م م؛ نیز نک :
اوزون چارشیلی، III(۱) / ۳۸۶)،
حیدراوغلو، قاطرچی اوغلو و عبدالنبی گرجی نیز از آن
جملهاند (نعیما، III / ۱۲۰۹ ff. ؛ اوزون چارشیلی،
III(۱)
/ ۳۱۱-۳۱۵).
برخی از رؤسای جلالی
در دستگاه دولت عثمانی به مقامات عالی رسیدند، از آن جمله است
اپشیر مصطفى پاشا (ه م؛ مق ۱۰۶۵ق /
۱۶۵۵م) از سرداران برجسته و از دستپروردگان آبازه پاشا
که به صدارت سلطان محمد چهارم برگزیده شد (دانشمند، III
/ ۵۱۱).
شورشهای جلالی با انتصاب محمدپاشا کوپریلی به صدراعظمی
(اوزون چارشیلی، III(۱) / ۳۰۶؛
دانشمند، III / ۵۱۳-۵۱۴)، و آغاز به کار او
که در تاریخ عثمانی به دورۀ کوپریلیها معروف است
(اوزون چارشیلی، III(۱) / ۳۶۷ff.)، و
نیز اقدامات اسماعیل پاشا، بازرس برگزیدهاش در آناتولی،
پایان یافت (همو، III(۱) / ۳۹۷-۳۹۸).
آمدن جلالیها به ایران
چنانکه گفته شد، قلندراوغلی پس
از شکست از مرادپاشا و تحمل تلفات بسیار به سوی شرق آناتولی
فرار کرد. مراد پاشا نیز در تعقیب او به بایبورد رفت و در آنجا
نیز ضربۀ سختی بر جلالیان وارد ساخت (نعیما، II / ۳۴۶؛
هامرپورگشتال، ۸ / ۹۷). قلندر اوغلو و دیگر سرکردگان جلالی
بار و بنه و «آغرق و احمال و اثقال را ریخته» (اسکندربیک،
۷۷۱)، با ۱۲ هزار کس به سوی ارزروم فرار
کردند (همو، نیز هامرپورگشتال، همانجاها؛ فلسفی، ۵ /
۵۹) و از آنجا به ایران وارد شدند و نمایندهای نزد
امیر گونهخان، بیگلربیگی ایروان فرستاده، تقاضای
پناهندگی کردند (همانجا). امیرگونهخان به شرط پذیرش غلامی
پادشاه (هامرپورگشتال، همانجا) آنان را پذیرفت و درخواست پناهندگیشان
را به درگاه سلطنت فرستاد.
قلندراوغلو قاصدی به نام حسینبیک
نزد پادشاه ایران، شاه عباس فرستاد و اعلان شاهسیونی (دوستداری
شاه) کرد (اسکندربیک، ۷۷۱-۷۷۲؛ فلسفی،
همانجا). شاه عباس از اینکه گروهی از جنگجویان و دلاوران عثمانی
به او پناهنده شدهاند، خرسند شد؛ قاصد را با خلعتهای گرانبها بنواخت و
اعتمادالدوله حاتم بیک، وزیر اعظم را برای استقبال از پناهجویان
و آوردنشان به اصفهان به تبریز فرستاد و برای آنان «مدد خرج» تعیین
کرد (همانجاها). امیرگونهخان نیز گروهی از سران و اعیان
قزلباش را به استقبال فرستاد و آنان را وارد تبریز کرد. پس از چندی
حاتمبیک نیز با استقبال مردم و جماعت جلالیان وارد تبریز
شد و رؤسای جلالیان را به حضور پذیرفت و آنان را با خلعتهای
گرانبها بنواخت (اسکندربیک، ۷۷۳-۷۷۵؛
فلسفی، ۵ / ۶۰). آنگاه قلندر اوغلو و سرداران جلالی
با ۵۰۰ تن از سوارانشان روانۀ اصفهان شدند
(همانجا) و در دولتخانۀ نقش جهان به حضور شاه عباس بار بافتند و از عنایت خاص او برخوردار
شدند (اسکندربیک، ۷۷۶-۷۷۷) و هر یک
در منزلی خاص جای گرفتند (فلسفی، همانجا).
شاه عباس محمد قلندراوغلو را امیرالامرای
آن گروه کرد و ایشان را به اطاعت از وی و رفع خصومت و نزاع با یکدیگر
فراخواند و مقرر داشت که روانۀ آذربایجان شوند و همراه با قزلباشان به کردستان بروند (اسکندربیک،
۷۸۱-۷۸۲؛ منجمیزدی،
۳۶۰-۳۶۱). در این میان عدهای
از جلالیان به سرکردگی قره سعید و آغاچدان پیری
همراه قزلباشها به سرداری امیرگونهخان تا اردهان و ارزروم به خاک عثمانی
رفتند و بدون برخورد با مانع به ایران بازگشتند (اسکندربیک،
۷۸۸).
در سرکوب شورش امیر خان بَرادوست،
معروف به امیرخانِ چلاق، حاکم ایالت اورمیه که «هوای خلاف
و عصیان در سر داشت» (همو، ۷۹۳) و به ساختن قلعهای
مستحکم به نام دُمدُم مبادرت کرده بود، بسیاری از نیروی
جلالیان شرکت داشتند (همو، ۷۹۳-۷۹۴؛
فلسفی، ۳ / ۱۹۰-۱۹۱). در این
جنگ عدهای از آنان به ریاست محمدبیک، برادر طویل به اردوی
برادوست پیوستند (اسکندربیک، ۷۹۴؛ حسینی
جنابذی، ۸۰۶-۸۰۹) و گروهی نیز
دچار تفرقه شدند (اسکندربیک، ۸۰۰) و توان خود را از دست
دادند. از سوی دیگر پناهنده شدن جلالیها به ایران انتقاد
محافل دولتی عثمانی را برانگیخت و درصدد دلجویی از
پناهندگان و بازگشت آنان برآمدند. در پی آن نصوح پاشا، بیگلربیگی
دیار بکر استمالتنامههایی به رؤسای جلالی فرستاد
و آنها را به جان و مال تأمین داد و به بازگشت به آناتولی تشویق
کرد. نخستین شخص از این گروه آغاچدان پیری بود که همراه با
۵۰۰ نفر از اشنویه به کرکوک بازگشت. شاه عباس نیز
فرمانی مبنی بر آزاد بودن جلالیها صادر کرد (همو،
۸۰۱-۸۰۲). پس از صدور این فرمان گروهی
از آنان از بازگشت خودداری کردند، اما شمار بسیاری نیز به
آناتولی بازگشتند. محمد قلندر اوغلو نیز که بیمار بود، درگذشت و
با مرگ او بخشی دیگر از جلالیها پراکنده شدند و شماری از
آنان که به ریاست قره سعید در ایران ماندگار شدند، بیشتر
از ۵۰۰ تن نبودند (همو، ۸۰۲ ؛ فلسفی،
۵ / ۶۱).
مآخذ
اسکندربیک منشی، عالم آرای
عباسی، تهران، ۱۳۵۰ش؛ پچوی، ابراهیم،
تاریخ، استانبول، ۱۲۸۳ق؛ حسینی جنابذی،
میرزابیگ، روضةالصفویة، به کوشش غلامرضا طباطبایی
مجد، تهران، ۱۳۷۸ش؛ روملو، حسن، احسنالتواریخ، به
کوشش چ. ن. سدن، بارودا، ۱۹۳۱م؛ سعدالدین، محمد،
تاج التواریخ، استانبول، ۱۲۷۹ق؛ عطایی،
عطاءالله، حدائق الحقائق فی تکملة الشقائق، به کوشش عبدالقادر اوزجان،
استانبول، ۱۹۸۹م؛ فلسفی، نصرالله، زندگانی
شاه عباس اول، تهران، ۱۳۴۵ش؛ لطفیپاشا، تواریخ
آل عثمان، استانبول، ۱۳۴۱ق؛ منجم یزدی، محمد،
تاریخ عباسی، به کوشش سیف الله وحیدنیا، تهران،
۱۳۶۶ش؛ هامر پورگشتال، یوزف، دولت عثمانیه
تاریخی، ترجمۀ محمد عطا، استانبول، ۱۳۲۳ق؛ نیز:
Akdağ, M., Türk
halkinin dirlik ve düzenlik kavgasi, Istanbul, 1999; DaniŞmend, İ. H., İzahlı
Osmanlı tarihi kronolojisi, Istanbul, 1950; IA; Kunt, M., «Siyasat
tarihi», Türkiye tarihi, Osmanlı devleti, 1300-1600, ed. S. Akṣin,
Istanbul, 2009; Naima, M., Tarih, ed. M. İpṣirli, Ankara,
2007; Osmanlı tarihine âid belgeler telhîsler, ed. C. Orhonlu, Istanbul,
1970; Pakalin, M. Z., Osmanlı tarih deyimleri ve terimleri sözlüğü,
Istanbul, 1972; Sümer, F., The Role of the Anatolian Turks in the Foundation
and Development of the Safawid State, Ankara, 1976; Tansel, S., Yavuz Sultan
Selim, Istanbul, 1969; Tekindağ, Ṣ., «Ṣah Kulu Baba tekeli isyanin», Belgeler Türk tarihi dergisi, Ankara,
1967, no. III; Türk ansiklopedisi, Ankara, 1964-1986; Türkiye diyanet vakfi İslâm
ansiklopedisi, Istanbul, 1993; Uzunçarṣılı, İ. H.,
Osmanlı tarihi, Ankara, 1983; Yinanç, R., Dulkadir beyliği,
Ankara, 1989.