آخرین بروز رسانی : یکشنبه
18 خرداد 1399 تاریخچه مقاله
اِبْنِتومَرْت، ابوعبدالله محمد بن
عبدالله بن تومرت بربری مصمودی هرغی (د
۵۲۴ ق/ ۱۱۳۰ م)، فقيه اصولی،
مدعی مهدويت و امامت در مغرب اقصی (مراكش كنونی) و بنيانگذار
سلسلۀ موحدون در شمال افريقا و اندلس.
مقدمه
از نيمههای سدۀ
۵ ق/ ۱۱ م، گروهی از قبايل مغرب اقصی معروف
به لَمْتونه بر ديگر قبايل محلی استيلا يافتند و سرانجام حكومتی
را در شمال افريقا پايه گذاشتند كه در تاريخ به مرابطون يا مرابطيه
معروفند. قلمرو حكومت آنان كه در ۵۴۲ ق/
۱۱۴۷ م منقرض شد (ابوالفدا، ۲۳۴) از
كرانههای نهر دویره [۱]در مشال اسپانيا تا بلنديهای
صحرای كبری در افريقا و از ليبی تا اقيانوس اطلس گسترده
بود (عنان، تراجم، ۲۳۵). در اين دوران مذهب مالك بن انس
(د ۱۷۹ ق/ ۷۹۵ م) كه تعليماتش منحصر به
فروع دين میشد، در قلمرو مرابطون رايج بود ( دائرة المعارف الاسلامية،
۱/ ۱۰۶). اگر چه سلطنت مرابطون در آغاز ماهيت دينی
داشت و امرای اين سلسله كه لقب اميرالمسلمين داشتند، خود را رسماً
مسئول امر به معروف، نهی از منكر و اجرای قوانين اسلامی
میدانستند، ليكن چندان نپاييد كه روحيۀ تسامح دينی
و لااباليگری بر آنان مستولی شد. در مراكش و ديگر شهرهای
مغرب مظاهر فساد از قبيل خريد و فروش علنی شراب، بادهگساری
آشكارا، آمد و شد خوكان در بازارهای مسلمانان، انواع لهو و لعب و جور و
ظلم و غصب اموال يتيمان و غيره رواج يافت. نشانههای ضعف ايمان و
اختلال در ادارۀ مملكت و دستگاه قضا روز به روز مشهودتر میشد. در عهد ابوالحسن
علی بن يوسف بن تاشفين (حك ۵۰۰
-۵۳۷ ق/
۱۱۰۷-۱۱۴۳ م)، به گفتۀ مراكشی
(ص ۱۷۷)، زنان بر اوضاع مستولی بودند، ادارۀ امور
به عهدۀ آنان سپرده شده بود و مفسدان و شريران و قاطعان طريق در پناه
آنان میزيستند. علی بن يوسف كه فقط به عنوان اميری
مسلمانان دل خوش كرده بود، روزگار را به عبادت و گوشهنشينی میگذراند
و بيش از پيش از احوال متزلزل ملك خويش تغافل میورزيد. سوس سرزمينی
كه ابن تومرت از آن برخاست، جايگاه بربرهای خشنی بود كه زندگی
را در سختی و عسرت میگذراندند. آنان ظاهری خشن و طبيعتی
ساده و بیغل و غش داشتند. جهل و نادانی بر آنان غلبه داشت و
احتمالاً فقط معدودی از آنان در علم به مسائل اسلامی به حد
ممتازی دست يافته بودند. قبايل مذكور به قوای مرموز و پنهانی
سخت اعتقاد داشتند (سالم، ۲/ ۷۶۹).
در چنين شرايطی بود كه ابن
تومرت پرورش يافت و حركتی را رهبری كرد كه به تأسيس سلسلۀ
موحدون (۵۲۴ -۶۶۷ ق/
۱۱۳۰- ۱۲۶۹ م) انجاميد، پس از
قيام فاطميان يا عبيديان كه با ماهيتی شيعی و به زعامت
ابومحمد عبيدالله يا محمد بن عبدالله بن ميمون (۲۵۹-
۳۳۲ ق/ ۸۷۳ -۹۳۴ م) در
مغرب اوسط (حدوداً، تونس امروزی) آغاز و پس از چندی مركزيت آن
به مصر منتقل شد (دار مستتر، ۴۵، ۴۷،
۱۵۶- ۱۶۹)، جنبش ابن تومرت دومين حركت
از اين دست در غرب اسلامی بود. ابن تومرت نيز چون عبيدالله هم
گرايشهای شيعی و ضد عباسی داشت و هم مدعی مهدويت
بود. البته قبلاً مرابطون كه همچون موحدون عصيبتهای قبيلهای و
آرمانهای دينی داشتند، با شعارهای اسلامی آغاز كردند،
اما آنان جدا از خط شيعی بودند و از زمان يوسف بن تاشفين (حك
۴۵۳-۵۰۰ ق/
۱۰۶۱-۱۱۰۷ م) به بعد خلافت
عباسيان را به رسميت شناختند (لين پل، ۵۰). به علاوه، برخلاف
مرابطون كه رهبری آن در آغاز به دست يك شخصيت مذهبی به نام
عبدالله بن ياسين و تنی چند از بزرگان غير دينی قبايل صنهاجه
ــ يحيی بن ابراهيم، يحيی بن عمر و ابوبكر بن عمر لمتونی
ــ بود كه در تمام امور امامت عبدالله را گردن نهاده بودند (ابن عذاری،
۴/ ۸، ۱۰؛ لين پل، ۴۹)، زعامت موحدون در
شخص ابن تومرت كه مرد سياست و دين با هم بود، خلاصه میشد (بيضون،
۳۸۲، به نقل از عبدالله علام). امرای لمتونی
مدتی در جست و جوی فقيهی بودند كه به ميان قبيلۀ آنان
بيايد و بربرهای بیخبر از دين و دانش را ارشاد كند. عبدالله بن
ياسين هنگامی كه خويشتن را مشمول حمايت و مورد احترام بربرها ديد، به
امر به معروف و نهی از منكر قيام كرد و بعدها امرای آنان را به
محاربه با قبايل ديگر و به انقياد در آوردن آنان تحريض كرد (ابن عذاری،
۴/ ۸)، ليكن ابن تومرت رأساً اقدام كرد و با تدريس، موعظه، امر
به معروف و نهی از منكر مردم را گرد خويش آورد، و به موازات تبليغ
دينی اهداف خود را دنبال كرد.
ولادت و تبار
در تاريخ تولد ابن تومرت اختلاف است.
ابناثير (۱۰/ ۵۷۸) فوت او را
۵۲۴ ق و در ۵۱ يا ۵۵ سالگی
دانسته است. با اين حساب تولد او بايد در ۴۷۳ يا
۴۶۹ ق رخ داده باشد. ابنخلكان (۵/ ۵۳) و
ابنتغری بردی (۵/ ۲۵۵)، ۱۰
محرم ۴۸۵ ق را تاريخ تولد وی دانستهاند. به گزارش
زركشی (ص ۴)، ابن سعيد ۴۹۱ ق، ابن خطيب
اندلسی ۴۸۶ ق و سرانجام غرناطی
۴۷۱ ق را سال ولادت ابن تومرت اختيار كردهاند. محمد ماضور
مصحح تاريخ الدولتين، ۴۹۱ را مصحف ۴۷۱ و
علت آن را تقارب حروف سبعين و تسعين دانسته است (همانجا). بنابر اين
۴۷۱ ق اقدم تاريخهايی است كه برای تولد ابن
تومرت نقل كردهاند. او در قريهای از بلاد سوس، واقع در مغرب اقصی،
در خانوادهای فقير، ولی پرهيزگار ديده به جهان گشود. قبيلۀ او
هرغه، يكیاز شاخههای فرعی (بطون) مصموده كبری از
قومی معروف به ايسرغينن بود كه به زبان محلی نام شرفاء بود
(مراكشی، ۱۷۸). گروه قبايل مصموده از نسل برنس بن
بربر و يكی از بزرگترين و پرشاخهترين قبايل مغرب بودند (قلقشندی،
قلائد، ۱۶۹). پدرش از اهالی سوس و مادرش از خاندانی
معروف به بنی يوسف بود (عنان، عصر المرابطين، ۱۵۸).
گرچه نام پدرش عبدالله بود، ولی هميشه به تومرت بن وكليد شهرت
داشت و «وكليد» به شكلهای واجليد و وجليد نيز آمده كه صورتی است
از آجليد بربری به معنای زعيم و قائد. اين میرساند كه
ابن تومرت گرچه تهی دست بود، ولی اصلی محترم داشت (ابنخلدون،
العبر، ۶(۲)/ ۴۶۴؛ قس: بيذق، ۳۰؛
مؤنس، ۱۷۷). در تاريخها برای ابن تومرت به دو نوع
نسب بر میخوريم، يكی بيش و كم بربری و ديگری عربی
ـ علوی. ابن خلدون (همانجا) نسب بربری ابن تومرت را از مآخذ
مختلف به دو گونه گزارش میكند، يكی: محمد بن عبدالله بن
وجليد بن يا مصال بن حمزة بن عيسی، و ديگری: محمد بن تومرت بن
تيطاوين بن سافلا بن مسيغون بن ايكلديس بن خالد، و اما نسب عربی او
را كه به حسن بن علی بن ابیطالب (ع) میرسد اين گونه
آورده است: محمد بن عبدالله بن عبدالرحمن بن هود بن خالد بن تمام ابن
عدنان بن سفيان بن صفوان بن جابر بن عطاء بن رياح بن محمد از اولاد
سليمان بن عبدالله ابن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب (همو،
۶(۲)/ ۴۶۵). ابن خلكان (۵/ ۴۵،
۴۶) همين سلسله نسب را با اندك اختلافهايی در وفيات خود
نقل میكند و میگويد آن را به خط يكی از ادبای زمان
خود بر پشت جلد كتابی ديده است. ابن ابی زرع (ص
۱۷۲) نيز تقريباً عين سلسله انسابی را كه ابن خلكان
به دست داده، در تاريخ خود نقل كرده است. مراكشی (ص
۱۷۸) بدون آنكه شجرۀ ابن تومرت را مطابق روايت
ديگران بياورد، میگويد نسب مهدی را به خط خودش ديده كه به
حسن ابن حسن ابن علی بن ابی طالب میپيوندد. پيش از
ابنخلدون، بيذق كه از ياران نزديك ابنتومرت و در سفر و حضر در خدمت او
بوده، با استناد بر افرادی موثق نسب بربری وی را مطابق
روايت نخستين ابن خلدون ذكر كرده و آن را «نسبت صحيح» دانسته است، منتها
در شجرهای كه او آورده بعد از نام حمزة بن عيسی، عبارت «...
بن عبيدالله بن ادريس بن ادريس بن عبدالله بن الحسن بن الحسن بن
فاطمة بنت رسولالله صلعم» را اضافه دارد (ص ۲۱). بيذق در جايی
ديگر از خاطراتش، ابن تومرت را با القاب العربی القرشی الهاشمی
الحسنی الفاطمی، توصيف میكند (ص ۱۱). بعضی
از مورخان در صحت انتساب ابن تومرت به خاندان نبوت ترديد كردهاند و آن
را ادعايی بيش ندانستهاند. به روايت ابی ابی زرع (ص
۱۷۲) ابنمطروح قيسی، وی را صرفاً مردی
از قبيلۀ هرغه يكی از قبايل مصموده دانسته است. از متأخرين، عنان (
تراجم، ۲۳۸) نسبت عربی ـ علوی ابن تومرت را
كه پارهای از مورخان هواخواه موحدون و دبيران دولت آنان تأييد كردهاند،
انتحالی باطل و جامهای عاريتی میداند و معتقد است
كه ابنتومرت برای توجيه ادعای مهدويت و پيشبرد رياست دينی
ـ سياسی خود چنين نسبتی را به خود بسته است، يا ديگران به او
بستهاند. وی میافزايد كه بسياری از قبايل بربر در راه
رسيدن به قدرت و سلطنت، انساب عربی يا نبوی را انتحال میكردند،
چنانكه بنی حمود نسب خود را به اهل بيت میرساندند و قبيلۀ
صنهاجه كه در دولت مرابطون صاحب مقامات بودند، خويشتن را در اصل از عرب
يمانی میدانستند (همانجا). با اينهمه حضور پارهای اسمهای
عربی در سلسلۀ نسب بربری ابن تومرت احتمال انتحال صرف را ضعيف میكند،
زيرا میتوان تصور كرد كه نخستين نياكان وی جزو اعراب مسلمانی
بودند كه به هنگام بسط اسلام به شمال افريقا، در اين ديار ساكن شدند. گفتۀ ابناثير
(۱۰/ ۵۶۹) كه «هرغه قبيلۀ ابن تومرت،
وقتی مغرب به دست مسلمانان گشوده شد، همراه موسی بن نصير به
اين سرزمين آمدند»، و نيز اشارۀ گذرای ابن خلدون ( العبر، ۶(۲)/
۴۶۴) در اين زمينه، مؤيد فرض ياد شده است. بنابراين به
سادگی نمیتوان نسبت عربی ابن تومرت را انتحال دانست.
وقتی موسی بن نصير در عهد عبدالملك بن مروان (د ۸۶
ق/ ۷۰۵ م) به حكومت افريقيه منصوب شد و در شمال افريقا
تا مغرب اقصی و اندلس به فتوحات چشمگيری نايل آمد و سرانجام
قبايل بربر را به رشتۀ انقياد حكومت اسلام درآورد، گروهی از اعراب را بر آنان گمارد
تا قرآن و علم دين به آنان بياموزند (ابنعذاری، ۱/
۴۱، ۴۲). ازاينرو امكان اختلاط و ازدواج اعراب فاتح
با بربرهای نومسلمان بسيار زياد بوده است و انتساب ابن تومرت به اصل
عربی غيرعادی نمینمايد.
محمد بن تومرت از اوان جوانی
دوستدار علم و دين بود و چندان از وقت خود را در مساجد به روشن كردن
قنديلهای آن میگذراند كه به اسافو، يعنی روشنی،
ملقب گرديد (ابن خلدون، العبر، ۶(۲)/ ۶۴۵). در
الحلل الموشية (ص ۱۰۳) اسافو جزو القاب پدر ابن تومرت آمده
است. شوق دانش اندوزی و درد دين وی را بر آن داشت كه راه
مشرق در پيش گيرد.
سفرها و خطرها
الف ـ به سوی شرق
ابن تومرت در ۵۰۰ ق/
۱۱۰۷ م (همانجا) يا ۵۰۱ ق (مراكشی،
۱۷۸) با دستی تهی سوس را ترك كرد. نخست دريا
را به قصد اندلس پيمود و به قرطبه رسيد. در اين شهر كه آن زمان يكی
از مراكز علمی مهم به شمار میرفت (ابن خلدون، العبر،
۶(۲)/ ۴۶۵) يك چند نزد قاضی ابن حمدين
درس خواند (EI۲,
III/ 958، به
نقل از ابنقنفذ) و از انديشههای ابنحزم اندلسی متأثر گرديد
(همان، III/ 843). آنگاه در بندر المريه، جنوب شرقی اسپانيا، به كشتی
نشست و به جانب شرق حركت كرد. بر سر راهش به شهر هديۀ تونس وارد شد
و از امام ابوعبدالله محمد بن علی مازری (د
۵۳۶ ق/ ۱۱۴۲ م)، فقيه و محدث مشهور
مالكی (ابن خلكان، ۴/ ۲۸۵) دانش آموخت. سپس
به اسكندريه رفت و در خدمت امام فقيه ابوبكر محمد بن وليد طرطوشی (د
۵۲۰ ق/ ۱۱۲۶ م). معروف به ابنرَندقه،
فقيه پرهيزگار مالكی (همو، ۵/ ۲۶۴) به تعلم
پرداخت (زركشی، ۴) و از اسكندريه به قصد زيارت حج به مكه رفت
و مدتی كوتاه در اين شهر اقامت كرد و از علم شريعت، حديث نبوی
و اصول فقه و دين توشۀ سرشاری برگرفت (ابن خلكان، ۵/ ۴۶). چون در
اين شهر به امر به معروف و نهی از منكر پرداخت، مردم آزارش كردند و
از شهر بيرونش راندند (ذهبی، سير، ۱۹/
۵۴۲). پس از ادای فريضۀ حج يا بنا به
اقوالی، پيش از آن، به بغداد نيز رفت و آنجا به ديدار جمعی از
علما از جمله كيا ابوالحسن هراسی (د ۵۰۴ ق/
۱۱۱۰ م)، فقيه مشهور شافعی و يكی از
مدرسان نظاميه بغداد (ابنخلكان، ۳/ ۲۸۶) توفيق يافت
(ابوالفدا، ۲۳۲). در بغداد فقه و اصول را نزد ابوبكر محمد بن
احمد الشاشی (د ۵۰۷ ق/ ۱۱۱۴ م)
فقيه شافعی و حديث را از مبارك بن عبدالجبار و ديگران شنيد (مراكشی،
۱۷۸). گرچه مورخانی كه گزارشی از احوال ابن
تومرت را آوردهاند، عموماً از ديدار وی با امام محمد غزالی (د
۵۰۵ ق/ ۱۱۱۱ م) ياد كردهاند، ولی
اغلب آنها مانند ابن خلدون ( العبر، ۶(۲)/ ۴۶۶)
و ابوالفدا (ص ۲۳۲) دربارۀ اين ملاقات
اظهار ترديد میكنند. حتی بعضی، مانند ابن اثير
(۱۰/ ۵۷۰) از قدما، و گلدزيهر [۲]و
مولر[۳] و محمد عنان از متأخرين، آن را داستانی مجعول میدانند
(عنان، عصر المرابطين، ۱۶۱، ۱۶۳). آنچه
مورخان دربارۀ ديدار اين دو شخصيت گفتهاند گزارش يك ديدار عادی و ساده
نيست، بلكه ظاهراً شرح يك زمينه چينی است كه طراحان آن، يعنی
بعضی از شيفتگان يا مقربان ابن تومرت خواستهاند به كمك آن وی
را در هالهای از قداست و رمز فرو برند و زعامت دينی و مهدويت او
را امری از پيش مقدر شده و مؤيد به امدادهای غيبی و
تأييدات الهی جلوه دهند. علت ترديد در قبول داستات ملاقات غزالی
با ابن تومرت، عدم انطباق زمانی ميان آخرين سالهای اقامت
غزالی در بغداد و ورود احتمالی ابن تومرت به اين شهر است.
همانگونه كه گفته شد، ابن تومرت در ۵۰۰ يا
۵۰۱ ق از زادگاه خود بيرون رفت و پس از مدتی اقامت
در اندلس، مهديه و اسكندريه و ملازمت خدمت عدهای از علما و فقها، به
حج رفت و سرانجام به بغداد رسيد، در حالی كه غزالی در
۴۸۸ ق مسند تدريس خود را در نظاميه ترك كرد، و ده سالی
را به سياحت در دمشق، بيت المقدس، مدينه و نيز زيارت حج گذراند و آنگاه
به بغداد بازگشت و پس از توقف كوتاهی در اين شهر به نيشابور رفت و
تا هنگام مرگ هرگز به عراق برنگشت. بنابر اين، احتمال قريب به يقين آن
است كه ابن تومرت موقعی به بغداد رسيد كه غزلی آن شهر را ترك
كرده بود.
ب ـ مراجعت به مغرب
۱. از بغداد به اسكندريّه
ابن تومرت پس از گذراندن
۱۱ سال در بلاد شرق اسلامی (سالم، ۲/
۷۷۰)، در ۵۱۰ ق/
۱۱۱۶ م (ابن ابی زرع، ۱۷۳)،
به تعبير ابن خلدون ( العبر، ۶(۲)/ ۲۲۶) «چون
دريايی جوشان از علم و شهابی فروزان از دين» آهنگ بازگشت كرد.
در راه گذارش باز به مصر افتاد و اين زمانی بود كه آمر بن مستعلی
فاطمی (خلافت: ۴۹۵-۵۲۴ ق/
۱۱۰۲-۱۱۳۰ م) بر اين كشور
حكومت میكرد. در آن عهد اسكندريه از لحاظ حيات علمی موقعيت
بارزی داشت و گروه بسياری از علمای عصر فاطمی مانند
محمد بن ميسر فقيه اسكندريه، عبدالرحمن بن عوف بن عمرو، امام ابی
بكر طرطوشی و حافظ المقدس در آنجا متوطن بودند و تأثير عظيمی در
رونق نهضت علمی اين شهر داشتند (سالم، ۲/
۷۷۱). ابن تومرت در اسكندريه كه رفاه طلبی و تن
آسانی بيش از حد مردم بر وی سخت گران آمد (همانجا)، به امر به
معروف و نهی از منكر قيام كرد و به اندازهای در اين كار پای
فشرد كه والی اسكندريه او را از شهر بيرون كرد (مراكشی،
۱۷۹). مینويسند هر موقع از خشونت مردم احساس خطر میكرد
و خود را در مخمصه میديد، به عمد كلامش را آشفته میكرد و به
لكنت تظاهر مینمود تا جايی كه او را ديوانه میپنداشتند
(ابن خلكان، ۵/ ۴۶).
۲. از اسكندريه تا ملاله
در بندر اسكندريه به قصد مغرب به
كشتی نشست. در كشتی به عادت معمول، امر به معروف و نهی
از منكر آغاز كرد و كشتی نشستگان را به اقامۀ نماز و تلاوت
قرآن ملزم ساخت (همانجا) و آنان كه از اصرار او به تنگ آمده بودند، به
دريايش افكندند، اما او بيش از نصف روز به روی آب شناور بود، بی
آنكه آسيبی به وی برسد. اهل كشتی كه اين ديدند، مقهور
عظمتش شدند. پس او را از آب برگرفتند و به خدمتش در ايستادند و تا پايان سفر
از هيچ اكرامی به او فروگذار نكردند (مراكشی،
۱۷۹). مورخانی كه رؤيای ابن تومرت را، كه
ديده بود دوبار همۀ آن دريا را نوشيده، گزارش كردهاند (ابن خلكان، ۵/
۴۶؛ سبكی ۴/ ۷۱)، ظاهراً به اين رويداد
التفات داشتهاند. گويا نخستين شهری كه پس از ورود به بلاد مغرب
نزديك، بدان پای نهاد، و ظاهراً تنها ابن خلدون ( العبر،
۶(۲)/ ۴۶۶) بدان اشاره كرده، طرابلس بود، در
اين شهر كه علما را منحرف از مذهب راستين خود يافت، آنان را به باد انتقاد
گرفت. آنچه در توان داشت، در اين راه دريغ نكرد تا جايی كه خويشتن
را دستخوش آزار مردم كرد (همان، ۶(۲)/ ۴۶۷).
مورخان عموماً مینويسند كه ابنتومرت پس از ترك اسكندريه، بر سر راه
خود به مغرب، به مهديه وارد شد، امير افريقيه در آن وقت ابوطاهر يحيی
بن تميم بن معز صنهاجی (حك
۵۰۱-۵۰۹ ق) بود (ابن خلكان، ۵/
۴۶؛ ابن كثير، ۱۲/ ۱۸۶)، ليكن گزارش
مورخان دربارۀ تاريخ ورود ابن تومرت به افريقيه و حاكم اين بلاد در آن زمان
اندكی مغشوش است.
ابن ابی دينار (ص
۹۱) مینويسد كه ابن تومرت در عهد حكومت علی بن يحيی
بن تميم به مهديه وارد شد. در الحلل الموشية (ص ۱۰۶) آمده
كه ماجرای امر به معروف و نهی از منكر ابنتومرت پس از رسيدن
به مهديه، به عزيز بن ناصر گزارش شد و ابنامير كوشيد تا او را دستگير كند و
بنابر اين وی به بجايه، شهری در مغرب ميانه، گريخت. زكار و
زمامه محصصان الحلل، افزودهاند كه منظور از عزيز بن ناصر، علی بن
يحيی بن تميم بن معز (حك ۵۰۹-۵۱۵
ق) است (همان، ۵۴، حاشيه). واقع اين است كه در ميان سلسلۀ بنی
زيری كه بر مهديه و ديگر شهرهای افريقيه فرمان میراندند،
كسی را به نام عزيز بن ناصر نمیشناسيم. به احتمال زياد منظور
مؤلف الحلل الموشية از اين شخص، عزيز بن منصور بن ناصر بن علناس (حك
۵۰۰-۵۱۵) از بنی حماد است كه بر بجايه
سلطه داشتند (زركشی، ۵؛ زامباور، ۱۱۰). اين امير
اتفاقاً در همان سال فوت علی بن يحيی درگذشته است. بنابر اين،
ماجرای اخلال ابنتومرت در مهديه قاعدتاً بايد به حاكم اين شهر كه
يكی از بنی زيريان بوده، گزارش شده باشد، نه به حاكم بجايه
كه از بنی حماد بوده است. آنچه ابن خلكان (۵/ ۴۶،
۴۷) دربارۀ تاريخ ورود ابن تومرت به مهديه گفته است، حكايت از وجود اختلاف
ديگری در گزارشهای تاريخی دارد و آن اينكه او در بعضی
از تاريخها خوانده كه ابن تومرت در زمان پدر يحيی بن تميم، يعنی
ابوطاهر تميم بن المعز باديس (حك ۴۵۳-۵۰۱
ق) (لين پل، ۴۸) از مهديه گذشته است. چنانچه
۵۰۵ ق را تاريخ ورود ابنتومرت به مهديه بدانيم، پس اين
امر نمیتواند در عهد حكومت تميم بن معز بوده باشد، زيرا اين امير در
۵۰۵ ق در قيد حيات نبوده است. به علاوه، ابن خلكان خود
تصريح دارد كه قاضی ابن قفطی سال خروج ابنتومرت را از مصر
جزو وقايع ۵۱۱ ق آورده است (۵/ ۴۷). اين
تاريخ حدود ۱۰ سال پس از پايان حكومت تميم بن معز بوده است.
همچنين اگر اقامت ۱۱ سالۀ ابنتومرت در شرق را مسلم
بدانيم، باز ورود و اقامت وی در مهديه نمیتواند همزمان با حكومت
تميم بن معز بوده باشد. باری، ابن تومرت در حالی كه از مال
دنيا جز قمقمه و عصايی با خود نداشت، در زِیّ سادۀ فقها
به مهديه وارد شد و به گفتۀ ابناثير (۱۰/ ۵۷۰) در مسجد السبت و به
روايت ابنخلكان (۵/ ۴۷) در مسجد معلق اقامت گزيد. مردم
برای كسب علم بر او گرد آمدند. هر كجا منكری میديد، به
تغيير آن مبادرت میورزيد. چون در اين كار مبالغه كرد، امير صنهاجی
او را از احضار كرد و به جماعتی از فقيهان دستور داد كه در حضورش با او
مباحثه كنند. امير چون هيأت او را نيك يافت و كلام متينش را شنيد، وی
را احترام كرد و از او التماس دعا نمود (ابناثير، ۱۰/
۵۷۰). اين خود موجب شهرت بيشتر ابن تومرت گرديد (ابن
كثير، ۱۲/ ۱۸۶). از گفتۀ ابن اثير برمیآيد
كه، به خلاف روايت الحلل، وی با طيب خاطر از مهديه بيرون رفت. ابن
تومرت از مهديه به منستير، در شمال مهديه بر كرانۀ شرقی
تونس امروزی، سفر كرد و با جماعتی از صالحان در آنجا اقامت گزيد
و پس از مدتی راه بجايه را در پيش گرفت (ابناثير، همانجا). پيش از
رسيدن به بجايهگذار او به شهرهای تونس و قسنطينه افتاد. در آن زمان
امرای بنی خراسان بر تونس حكومت داشتند (زركشی، ۴).
همينكه ابنتومرت به تونس وارد شد طالبان علم به او روی آوردند و او
مدتی را به ارشاد خلق و تعليم كتاب و سنت به فقها صرف كرد. آنگاه
از همراهان معدود خود خواست كه آمادۀ حركت به مغرب اقصی
شوند. شرح سفر و ماجراهای او پس از ورود به تونس تا زمان مرگ را، يكی
از مريدانش به نام ابوبكر بن علی صنهاجی معروف به بيذق در خاطرات
خود گزارش كرده است. به درستی معلوم نيست كه وی در چه تاريخی
به خدمت ابن تومرت پيوسته است. آيا نخستين بار در تونس با او ملاقات كرده،
يا پيش از ورود ابن تومرت به اين شهر در ملازمتش بوده است؟ آنچه به وضوح
از يادداشتهای او كه با عنوان اخبار المهدی به چاپ رسيده، برمیآيد،
اين است كه بيذق در تونس جزو پيروان ابن تومرت بوده و با دو نفر ديگر به
نامهای يوسف دكالی و حاج عبدالرحمن در مصاحبت او تونس را به
قصد قسنطينه ترك كردند (بيذق، ۵۰، ۵۱). ابنتومرت در
اين شهر با عبدالرحمن ميلی فقيه، يحيی بن قاسم و عبدالعزيز بن
محمد ديدار كرد. امير قسنطينه ابن سَبْع بن عزيز و قاضی آن قاسم بن
عبدالرحمن بود. ابنتومرت در كنار تدريس به طلبۀ علم، به
آنچه خلاف موازين اسلام برمیخورد، سخت میتاخت و خواستار اجرای
دقيق حدود شرع میشد. روزی ديد كه میخواهند متهم به قتلی
را تازيانه بزنند، اعتراض كرد و گفت كسی كه قتل بر او واجب است،
مستوجب تازيانه نيست. جايی ديگر كه سارقی را تازيانه میزدند،
به مجريان حد گفت: شما از شرع به دور افتادهايد. حد اين سارق قطع دست
است، ولی شما از سر جهل ضرب تازيانه را جانشين قطع يد میكنيد
و اجرای دو حد برای جرمی واحد جايز نيست. آنگاه از سارق
خواست كه پيش او صادقانه توبه كند و او چنين كرد (همو، ۵۱). به
بجايه كه رسيد، در مسجد ريحانه منزل گزيد و فقيهانی چون محرز، ابراهيم
زبدوی و ابراهيم محمد بن ميلی به سويش شتافتند. باز به شيوۀ مألوف
خود به امر به معروف و نهی از منكر مشغول شد. امير بجايه، عزيز بن
منصور بن ناصر بن علناس بن حماد، مردی عياش و تندخو بود. او و اتباعش
مرتكب اعمال زشت میشدند. روزی ابن تومرت بر منكراتی كه
از او در ملأ عام سر زد، سخت معترض شد و به سبب آن بلوايی به راه
افتاد. امير و خاصگان او بر ابنتومرت خشمگين شدند و در كار او به مشورت
نشستند (ابنخلدون، العبر، ۶(۲)/ ۴۶۷). سرانجام
امير فرمان داد تا گروهی طالب علم با مناظره با وی مأمور شوند.
آنان در سرای يكی از اين طالبان علم گرد آمدند. ابن تومرت
نخست از شركت در مجلس مناظره تن میزد، اما به اصرار عمر بن فلفول
كاتب با آنان به مباحثه نشست. هر چه از او سؤال كردند، پاسخ گفت، اما
آنها نتوانستند به هيچ يك از پرسشهای او جواب گويند. ابنفلفول از او
استدعا كرد كه از امر به معروف و نهی از منكر دست بدارد، ولی او
كه برای خود رسالتی قائل بود، و از طرفی هم از عاقبت كار
انديشه داشت، از اين كار ابا كرد، اما به يكی از آباديهای نزديك
بجايه به نام ملاله، بر ساحل دريای مغرب، نقلمكان كرد (عنان،
عصرالمرابطين، ۱۶۵، به نقل از ابنقطان).
۳. در ملاله
دورۀ بسيار مهمی
از زندگی دينی ـ سياسی ابن تومرت در ملاله كه چند فرسنگ
از بجايه فاصله داشت، آغاز گرديد. اين ناحيه مركز يكی از قبايل
صنهاجه به نام بنو و رياكل بود كه از عزت و اعتباری برخوردار بودند
(ابن خلدون، العبر، ۶(۲)/ ۴۶۷). اينان مقدم ابن
تومرت را محترم شمردند و پناهش دادند. حاكم بجايه از آنان خواست كه او را
تحويل وی دهند، ليكن آنان از اين كار خودداری كردند و خشم امير
را برانگيختند. ابن تومرت مدتی در ميان مردم به تدريس پرداخت
(همانجا). اهل ملاله برای وی مسجدی بنا كردند و طالبان
علم از هر گوشه و كنار به خدمتش آمدند. در اين ناحيه نيز هيچگاه رسالت
شرعی خود را از ياد نبرد. بر كنار جادهای در حومۀ اين
شهر بود كه او به عبدالمؤمن بن علی كومی برخورد. اين مرد پس
از اندك زمانی در رأس اصحاب ابنتومرت قرار گرفت و در پيشبرد نقشههای
او بالاترين نقش را ايفا كرد. ماجرای ديدار اين دو شخصيت معروف چنان
با گزارشهای افسانهآميز و شاخ و برگهايی آراسته شده است كه
بازشناختن واقعيت از خيالبافيهای مريدان شيفتۀ ابن تومرت،
دشوار مینمايد. خلاصۀ گزارش اين ديدار كه ابوبكر صنهاجی آن را به تفصيل در
يادداشتهای خود آورده، به اين شرح است:
عبدالمؤمن بن علی به قصد
تحصيل علم همراه عمويش يعلو از مغرب اقصی به سوی شرق میرفت.
پيش از ورود به بجايه به متيجه رسيد و چند روزی در آنجا اقامت كرد.
شبی خوابی ديد. برای تعبير آن به اشارۀ عموی
خود به ملاله پيش ابنتومرت رفت و اين فقيه سوسی او را از سفر به
شرق بازداشت. گزارش مورخان ديگر دربارۀ ملاقات عبدالمؤمن و ابن تومرت
با آنچه بيذق روايت كرده، در بعضی جاها، تفاوتهايی دارد.
عبدالواحد مراكشی (ص ۱۸۲) محل ديدار اين دو را فنزاره
از بلاد متيجه میداند، حال آنكه در گزارش بيذق متيجه محلی است
كه عبدالمؤمن نخستين رؤياهايش را در آنجا ديد و از آنجا به بجايه و سرانجام
به ملاله پيش ابنتومرت رفت. طبق روايت ابنخلدون ( العبر،
۶(۲)/ ۴۶۷)، همان زمان كه ابن تومرت بر كنار
جادهای نزديك ملاله به نظاره نشسته بود، عبدالمؤمن را ديد و وی
را از سفر به مشرق منصرف كرد.
۴. از ملاله به تينملل
ابن تومرت با ياران خود كه اكنون
بر تعدادشان افزوده شده بود، به جانب اخماس حركت كرد. در اين شهر مسجد
ويرانی را ديد و دستور داد آن را از نو بنا كنند. از اخماس به كساس
رفتند، در آنجا نيز به امر او مسجدی متروكه را مرمت كردند، از آنجا به مليانه
و از مليانه به وانشريس يا وانشريش سفر كردند.
در وانشريش، شهركی از توابع
بجايه، ابنتومرت به عبدالله بن محسن وانشريشی برخورد (بيذق،
۵۸، ۵۹) كه دست تقدير او را نزديكترين ياران وی،
بعد از عبدالمؤمن، قرار داده بود. به درستی روشن نيست كه آيا اين
نخستين ملاقات ابنتومرت با وانشريشی بود، يا مدتی پيش از آن
او را ديده بود. البته از ظاهر روايات چنين برمیآيد، كه اين دو
نخستين بار در وانشريش ديدار كردند. بيذق از شخصی به نام يرزيجن بن
عمر معروف به عبدالواحد ياد میكند كه نزديك مسجد محل اقامت ابن
تومرت در ملاله خانه داشت و گويا جزو ياران وی درآمد (بيذق،
۵۳). به گمان عريان و علمی (مراكشی،
۱۸۱) اين عبدالواحد همان كسی است كه ابن اثير از او
با عنوان ابوعبدالله ونشريسی، ابن كثير با عنوان ابوعبدالله تومرتی
و ابن خلكان به اسم عبدالله ونشريسی، با حذف «ابن» ياد كردهاند و
همه به شخص واحدی نظر دارند كه نامش عبدالواحد، كنيهاش ابوعبدالله
و منتسب به و نشريس بوده است و چون اين ناحيه در شرق كوههای
مصامده بوده، عبدالواحد به شرقی، اشتهار يافته است. اين گفتۀ مراكشی
(ص ۱۸۱) كه عبدالواحد در ميان قبايل مصمودی به
عبدالواحد شرقی معروف بوده و نخستين كسی است كه پس از
عبدالمؤمن در سلك مصاحبان ابنتومرت درآمد، میتواند مؤيد نظر فوق
باشد. سبكی (۴/ ۷۳) به صراحت میگويد كه
عبدالواحد مشرقی در ملاله به ابن تومرت و عبدالمؤمن پيوست و همراه
آنان راه مغرب اقصی پيش گرفتند. اگر عبدالواحد و ابن محسن ونشريسی
يك فرد بودهاند، پس میتوان گفت كه ونشريسی پيش از ملاقات در
ونشريس، در ملاله هم ابن تومرت را ديده است. با اينهمه آنچه موضوع را
مغشوشتر میكند، يادداشتهای خود بيذق (ص ۷۳) است كه
میگويد: سومين كسی كه با ابن تومرت بيعت كرد، عبدالواحد مشرقی
و چهارمين نفر عبدالله بن محسن وانشريسی مكنی به بشير بود.
ونشريسی فقيهی مهذب، نيك
سيرت و فصيح در دو زبان عربی و مغربی بود. روزی ابن
تومرت با او در كيفيت دستيابی به مقاصد خويش به گفت و گو نشست و به
وی پيشنهاد كرد كه دانش و قدرت سخنوری خود را از مردم پنهان
نگه دارد و خويشتن را الكن و بیبهره از فضايل نشان دهد. قرار بر اين
شد كه به وقت لزوم، به اشارۀ ابن تومرت، او دفعتاً اظهار علم و فصاحت كند به گونهای كه
خلق، كار او را حمل بر معجزه كنند و هر چه ابن تومرت و ونشريسی
بگويند باور كنند. ونشريسی چنين كرد. آنگاه ابنتومرت عدهای
حدود ۶ نفر از جوانان بیتجربه، ولی چابك و قوی بنيۀ مغربی
را با خود همراه ساخت. وی به نادانان بیتجربه بيش از هوشمندان
زيرك تمايل نشان میداد (ابن خلكان، ۵/ ۴۸).
۵. در تلمسان
به دنبال تأمين اين قوای
مختصر، ابنتومرت و اصحاب، راه خود را به جانب غرب ادامه دادند، تا به
تلمسان رسيدند. مردم از ورود وی با خبر شدند و همگان از وضيع و شريف
مقدمش را گرامی داشتند و بزرگان شهر مجذوب او شدند (مراكشی،
۱۸۳). روزی عروسی را ديد كه سواره به خانۀ شوهر
میرود. پيشاپيش او گروهی به لهو و لعب و اعمال خلاف سنت مشغول
بودند. ابنتومرت كه در نهی از منكرات مصر بود، دفهای آنان را
شكست و عروس را از زين پايين كشيد (بيذق، ۶۰). سرانجام قاضی
تلمسان، اين صاحب الصّلاة، او را به سبب شيوهای كه در پيش گرفته
بود و نيز به سبب مخالفت با اهل منطقه توبيخ كرد، اما به رغم انتظار قاضی
كه میپنداشت گوشزدهای او ابن تومرت را از شيوۀ
مختارش بازخواهد داشت، او راه خود را ادامه داد و ناگزير از تلمسان به وجدات
رفت. در اين شهر نزد ابن سامغين و محمد بن فارة، قاضی شهر، منزل گزيد
(همانجا). فقيهانی چون زيدان، يحيی يرْنانی، يوسف بن
سمغون و ديگران به خدمت او آمدند و فقيه سوسی آنان را به امر به
معروف و نهی از منكر سفارش میكرد. فردای آن روز، زنانی
را ديد كه از جايی كه مردان وضو میساختند، آب میآوردند.
او اختلاط زنان و مردان را خلاف شرع دانست و دستور داد كه آبراههای
و مخزن آبی نزديك جامع شهر بسازند. امر وی كه اجرا شد، با ياران
به سوی صاء حركت كرد. در صاء زنانی مزين به زر و زيور در جامههای
زيبا ديد كه شير میفروشند. او صورت خود را گرداند و از برابر آنان گذشت
و به فقيه يحيی بن يصليتن كه حاضر بود، گفت: چرا از خداوند پروا
ندارد و در تغيير منكرات نمیكوشد. سپس ضمن استناد به آيات قرآنی
در ضرورت حفظ پوشش زنان، اخطار كرد كه اين گونه افعال جاهلی در حكم
مخالفت با خداوند است. آنگاه از صاء به شهر ديگری رفت. در اين شهر
نيز به رسالت شرعی خود ادامه داد. روزی شنيد كه مردی را
زنده به صليب كشيدهاند. برآشفت و گفت چرا زندگان را مصلوب میكنيد؟
اموات را بايد به دار آويخت. چنانچه مرگ بر اين مرد واجب است، نخست او را
بكشيد و سپس به دارش آويزيد. يكی دو مورد ديگر نيز كه انحرافاتی
از حدود شرع مشاهده كرد، گستاخانه تقبيح كرد و خواستار اجرای صحيح
موازين اسلام شد. پس از پشت سرگذاشتن چند شهر ديگر، سرانجام به شهر فاس
رسيد و نخست در مسجد ابن الغنائم و سپس در مسجد ابن الملجوم منزل گزيد
(همو، ۶۲، ۶۳).
۶. در فاس
ابنتومرت در اين شهر به مسئوليت
شرعی خويش ادامه داد. علم و دين تعليم كرد و مردم را از معاصی
و مناهی بازداشت. در يك مورد به پيروان خود فرمود كه با گرزهايی
در ميان گروهی كه به لهو نشسته بودند، بيفتند و آنچه از آلات طرب
بيابند، بشكنند (همو، ۶۵). بيشتر آنچه مردم را بدان دعوت میكرد،
از مبانی اعتقادی اشعريه سرچشمه میگرفت. در آن زمان اهل
مغرب از شيوههای نظری اشاعره دوری میجستند و يا هر
كس كه به راهی جز راه آنان میرفت، عناد میورزيدند. والی
فاس مجمعی از فقها فراهم آورد تا با ابن تومرت به مباحثه بنشينند.
اين سوسی ناآرام كه ميدان را خالی و فقيهان را از علوم كلامی
بیبهره ديد، موفق شد خودی نشان دهد و در بحث برهمۀ آنان
چيره شود. فقيهان كه موضع خود را در خطر يافتند، به والی توصيه كردند
كه چون حضور ابنتومرت در شهر موجب فساد اذهان مردم میشود، او را از
آن ديار بيرون كند و والی نيز توصيۀ آنان را
پذيرفت (مراكشی، ۱۸۴؛ سبكی، ۴/
۷۳). ابن تومرت از فاس به مغيله و از آنجا به مكناس يا مكناسه
روان شد. در مكناسه محلی به نام كدية البيضاء را پر از زنان و مردانی
ديد كه زير درختی گرد آمده بودند. از راست و چپ به ميان آنان افتاد
و متفرقشان ساخت (بيذق، ۶۵) و البته مورد آزار اشرار شهر قرار
گرفت (زركشی، ۵). در مكناسه، در مسجد ابی تميم اقامت گزيد
و طالبان علم از هر طرف به وی روی آوردند. پس از چند روز تعليم
و ارشاد، راه فنزاره در پيش گرفت و از آنجا به سلا رفت و پيش فقيه احمد بن
عشره منزل كرد. بعضی از علما و رجال شهر برای كسب فيض به
محضرش شتافتند و او از آنان خواست كه مردم را امر به معروف و نهی از
منكر كنند. پس از عبور از شهرهايی چند، در ۵۱۵ ق/
۱۱۲۱ م با ياران خود به مراكش وارد شد (همانجا).
۷. در مراكش
اين شهر در آن زمان مركز امارت
اميرالمسلمين علی بن يوسف بن تاشفين بود. وی سلطانی
بزرگ، بردبار، پارسا، عادل و متواضع بود (ابن ابی زرع،
۱۵۷، ۱۶۵؛ ابنخلكان، ۵/
۴۹). ابنتومرت بعد از ورود به مراكش روز جمعهای به مسجد
جامع شهر رفت. علی بن يوسف را در آنجا ديد كه جلوس كرده و وزرا در
حضورش ايستادهاند. در كمال گستاخی رو در روی امير ايستاد و گفت:
«خلافت از آنِ خداست و نه از آن تو؛ جايی كه نشستهای مقام
عدل است؛ آن را به اهلش واگذار و برو». آنگاه بيرون رفت و چون مسجد از
جمعيت خالی شد، باز بدان درآمد و با فقيهان به مباحثه نشست و آنان
را به نيروی منطق و قدرت بيان مجاب كرد. سپس به مسجد عرفه نقل
مكان كرد و چند روزی در آنجا ماند (بيذق، ۶۷،
۶۸). او در مراكش بيش از جاهای ديگری كه بر سر راه
خود از آن گذشته بود، معاصی و اعمال شنيع ديد؛ لذا بر امر به معروف و
نهی از منكر افزود. هر روز بر جمع پيروانش اضافه میشد و مردم به
او حسن نيت بيشتر پيدا میكردند. روزی خواهر اميرالمسلمين و موكب
او را همراه با دختركانی زيبا طلعت ديد كه گشاده روی در راه میرفتند.
رسم مرابطون چنين بود كه زنانشان گشادهروی و مردانشان پوشيدهروی
در انظار ظاهر میشدند. لقب ملثمين (روی پوشيدگان) كه ابن تومرت
از سر تحقير به مرابطون داد، ناظر به همين شيوۀ رايج بود.
بعدها اين كلمه با مرابطون به صورت مترادف به كار برده شد. باری،
ابن تومرت كه زنان را در چنان هيأتهايی ديد، فرمود كه صورتهای
خود را بپوشند. آنگاه خود و اصحاب به واپس راندن چارپايان آنان آغاز كردند.
در اين اثنا خواهر امير از مركوب خود به زير افتاد. گزارش واقعه را به سمع
علی بن يوسف رساندند و او، به اشارۀ يكی از
معتمدين خود به نام مالك بن وهيب (ابن خلكان، ۵/ ۴۹)،
ابن تومرت را احضار كرد و از فقيهان خواست تا با او مناظره كنند (ابن اثير،
۱۰/ ۵۷۱). وقتی در محضر امير، محمد بن
اسود، قاضی مرية از ابنتومرت پرسيد كه چرا از سلطانی عادل، حليم
و فرمانبردار حق انتقاد میكنی؟ با تندی و جسارت گفتههای
او را يكی يكی رد كرد و به وی يادآور شد كه در قلمرو چنين
سلطانی، آشكارا خمر فروخته میشود، خوكان در ميان مسلمانان حركت
میكنند، مال يتيمان به عنف گرفته میشود و منكراتی از
اين دست صورت میگيرد (ابنخلكان، ۵/ ۴۹،
۵۰). به روايت ابن ابی زرع (ص ۱۷۴) ابن
تومرت، به هنگام اظهار اين انتقادات تند، شخص علی بن يوسف را مخاطب
قرار داد و در دنبالۀ اعتراضاتش به امير، كه در بدو ورود ابنتومرت او را تحقير كرده بود،
گفت: برتوست كه سنت را احيا و بدعتهای شايع در قلمروت را نابود كنی.
علی بن يوسف پس از استماع مواعظ توبيخآميز او سر به زير انداخت و در
سكوت فرو رفت. كسی از آن جمع يارای سخن گفتن نداشت، جز مالك
بن وهيب كه جسارت زياد داشت و مردی بهرهمند از فلسفه، هيأت و علوم
ديگر بود (مراكشی، ۱۸۵)؛ گفت: قصد اين مرد سوسی
امر به معروف و نهی از منكر نيست، بلكه خيال شورش را بر ضد ما در سر
میپرورد، مصلحت آن است كه تا رشته در دست امير است، به كشتن يا
زندانی كردن او فرمان دهد و الا جبران پیآمدهای فتنۀ او
ممكن نخواهد شد (ابن اثير، ۱۰/ ۵۷۱). گويا فقيهان
حاضر در آن مجلس كه در بحثهای اعتقادی و كلامی از ابن
تومرت شكست خورده بودند، به امير هشدار دادند كه چنانچه اين مرد «خارجی»
در شهر بماند، عقايد مردم را فاسد خواهد كرد (ابن ابی زرع،
۱۷۵). امير كه قتل ابنتومرت را مصلحت نمیديد، فرمان
داد او را زندانی كنند، اما يكی از بزرگان مرابطی به نام
بيان بن عثمان (ابن اثير، ۱۰/ ۵۷۱) يا يينتان
بن عمر (بيذق، ۶۸) امير را از اينكه میخواست «خدا شناسترين
مرد روی زمين» (همانجا) را به بند كشد، منع كرد. اين بود كه علی
بن يوسف به اخراج او از مراكش فرمان داد و ابن تومرت هم كه با وجود مالك
بن وهيب در مراكش، اقامت در اين شهر را ديگر صواب نمیديد، آنجا را
ترك كرد و در گورستانی در بيرون شهر خيمه زد و گروهی طالب علم
به خدمتش آمدند كه تعداد آنان رفته رفته فزونی گرفت. ابنتومرت به
موازات امر و نهيهای معمول خود و تعليم دين، مردم را عليه مرابطون
كه به اعتقاد او كافر بودند، به جهاد تحريض میكرد (ابن ابی زرع،
۱۷۵؛ زركشی، ۵). چون مالك بن وهيب از طريق
كاهنان و پيشگويان اطلاع يافته بود كه مردی از قوم بربر در مغرب
خروج و به تغيير شكل سكهها اقدام خواهد كرد، و میپنداشت كه ابنتومرت،
به قول ابنخلدون ( العبر، ۶(۲)/ ۴۶۹) «صاحب
درهم مربع» است، امير را بر آن داشت كه شورشی سوسی را تعقيب
كند. امير گروهی را به دستگيری وی مأمور كرد. بعضی
از شاگردان ابن تومرت او را از قصد گماشتگان امير آگاه ساختند و او در
۵۱۴ ق/ ۱۱۲۰ م شتابناك و مخفيانه
آنجا را ترك كرد (ابن ابی زرع، ۱۷۶) و راه تينملل
را در پيش گرفت و بر سر راه خود به اغمات رسيد. بيذق (ص ۷۰) از
عالمی در اين شهر به نام عبدالحق بن ابراهيم ياد میكند كه به
دانش و فهم ابنتومرت حسد میورزيد. فقيه سوسی او را با حجت و
منطق قوی ساكت كرد، ليكن به روايت ابنخلكان (۵/
۵۰)، ذهبی ( سير، ۱۹/ ۵۴۴) و
سبكی (۴/ ۷۲)، عبدالحق بن ابراهيم مصمودی كسی
بود كه ابن تومرت و اصحاب او برای رای زنی پيش او رفتند
و او ضمن اكرام فراوان به آنان هشدار داد كه اغمات جای امنی
برای آنان نيست و مصلحت در آن است كه به نقطهای نزديك
اغمات به نام تينملل كه محلی كوهستانی و صعبالعبور است برود.
امكان دارد كه بيذق و ديگران از دو شخص جداگانه سخن میگويند كه
اتفاقاً شباهت اسمی داشتهاند، زيرا گزارش بيذق را كه خود ناظر بخشی
از وقايع زندگی ابنتومرت بوده، نمیتوان به سادگی مردود
دانست. باری، همينكه ابنتومرت كلمۀ تينملل را از
عبدالحق شنيد، به يادش آمد كه اين نام برای او آشناست (صفدی،
۳/ ۳۲۵) و قبلاً آن را در يك كتاب جفر ديده است (ابن
خلكان، ۵/ ۵۱). بنابر اين به قصد اين محل، راه جبال سوس
را كه در واقع خانه و قبيلۀ او، هرغه، در آنجا بود، در پيش گرفت. نخست بهمسفيوه سپس به هنتاته
رسيد (ابنخلدون، العبر، ۶(۲)/ ۴۶۸). آوازۀ ورودش
كه به قبايل كوهنشين رسيد، گروه گروه به خدمتش روی آوردند و به
حلقۀ طاعتش درآمدند. ابن تومرت در هر كدام از آنان كه جلادتی میديد،
طرح شورش بر ضد مرابطون را با او در ميان میگذاشت؛ اگر بیدرنگ
به او ملحق میشد، در زمرۀ خواصش به شمار میآورد و گرنه از او اعراض میكرد.
معمولاً جوانان پرشور بیتجربه بودند كه بیتأمل دست انقياد به
سوی او دراز میكردند، گرچه پيران احتياط كار، آنان را از سخط
سلطان بر حذر میداشتند (ابنخلكان، همانجا؛ ذهبی، سير،
۱۹/ ۵۴۴). روز به روز بر شمار حاميان او افزوده
میشد. او مخصوصاً از حمايتهای اسماعيل ايكيك رئيس قبيلۀ هزرجه
برخوردار گرديد (بيذق، ۷۱، ۷۲). قبيله هنتاته كه يكی
از نيرومندترين قبايل بود، به وی گرويد و رسولانی از جانب
تينملل از سر اطاعت پيش او آمدند و به آنجا دعوتش كردند.
رو در روی سلطان عهد
الف ـ در تينملل
چون اين شهر ميان دو كوه، در نقطهای
مرتفع واقع و دستيابی بدان بسيار دشوار بود، ابن تومرت آن را حصنی
استوار و مطمئن يافت. نخست چند سالی را در كوههای درن، در حوالی
تينملل، گذراند و سرانجام در اين شهر مستقر گرديد و نقشههای خود را جدیتر
و شتابزدهتر پیگرفت. گرچه تا اين زمان گروههای زيادی را
با خود همراه كرده بود، ولی اين تعداد برای اجرای آنچه
او در سر میپروراند، با توجه به محدوديت زمانی و احتمال مرگ
ناگهانی، بسنده نبود و تنها با موعظۀ مردم و
استمالت از رؤسای قبايل نيز مقصود حاصل نمیشد. اين بود كه به
فكر بعضی اعمال خشن و مكرآميز افتاد، اعمالی كه با شيوۀ
نسبتاً ملايم و به دور از «سفك دماء» او (مراكشی،
۱۸۷) مباينت داشت و در آن خونريزی، خشونت و استبداد
مطلق مجاز شمرده میشد. از جمله چون ترسيد كه مبادا اهل كوهستان او
را به امير المسلمين تسليم كنند، بر آن شد كه آنان را در حيلهای
درگير سازد كه به سبب آن هم ايشان را منقاد خود كند و هم آنان را بر سلطان
وقت بشوراند. در ميان اقوام كوهنشين به قومی برخورد كه فرزندانشان
پوستی سرخ و چشمانی آبی داشتند در حالی كه پدرانشان
گندمگون و سياه چشم بودند. سبب را پرسيد، خاموش ماندند. چون اصرار ورزيد،
گفتند: ما رعايای سلطان اين سرزمينيم. همه ساله مملوكان او برای
گرفتن خراج از كوه بالا میآيند، ما را از خانههايمان بيرون میكنند
و با زنان ما خلوت میكنند. اين است كه فرزندان ما بر اين صفت به
دنيا میآيند و ما را يارای رفع اين فضيحت نيست. ابن تومرت كه
ظاهراً در جست و جوی مستمسكی از اين دست بود، گفت: به خدا
سوگند، كه مرگ از چنين حياتی بهتر است. چگونه به چنين بدنامی
رضا دادهايد، حال آنكه در شمشير زنی و جنگاوری از همه برتريد!
وقتی از او چارهجويی كردند، نخست از آنان پيمان گرفت كه
چنانچه آنان را از اين رسوايی رهايی بخشد به حلقۀ اطاعت
او در آيند؛ سپس توطئهای را به آنان پيشنهاد كرد كه با اجرای
آن كوهستاننشينها توانستند مملوكان سلطان را يكجا به هلاكت برسانند. تنها يكی
از آنان كه جان سالم به در برد، خبر واقعه را به سلطان مراكش رساند. وی
نادم از بیعنايتی به نصيحت مالك بن وهيب، سپاهی به
پناهگاه ابن تومرت گسيل داشت. فقيه سوسی اهل كوهستان را دستور داد
تا راههای دستيابی به تينملل و پناهگاههای آن را مسدود
كنند. بعضی از قبايل مجاور هم ياری كردند. وقتی سپاه
سلطان نزديك شد، كوهنشينان از اطراف بر آنان باران سنگ فرو ريختند. سنگباران
از نيمروز تا شب هنگام ادامه يافت و چون شب فرا رسيد، سپاه سلطان
بازگشتند. چون سلطان تاب مقابله را با اهل كوهستان كه در پناهگاههای
مطمئن تحصن گزيده بودند، نداشت از رويارويی با آنان منصرف شد (ابنخلكان،
۵/ ۵۱، ۵۲).
ب ـ خيانت به حاميان خود
يكی ديگر از موارد غدر ابن
تومرت كاری بود كه با اهل تينملل كرد. روزی پس از نماز عشا از
مسجدی كه بيرون تينملل برای او ساخته بودند، به شهر وارد شد.
انبوهیِ اهل كوهستان و استواری شهر را كه ديد، ترسيد كه مبادا
مردم از او روی بگردانند. بنابراين دستور داد از آن پس بیسلاح
در مسجد پيش او بيايند. چند روزی كه مردم چنين كردند، به امر او
پيروان فريفتۀ او بر سر مردم بیگناه ريختند و آنان را در خانۀ خدا
به قتل رساندند، سپس وارد شهر شده، به كشتار خلق، اسير كردن زنان و تاراج
اموال پرداختند. شمار قربانيان اين واقعه را
۰۰۰‘۱۵ نوشتهاند. وی سپس خانهها و زمينهای
مردم را ميان پيروان خود تقسيم كرد و ديواری به گرد شهر كشيد و قلعهای
بر بلنديهای كوه بنا كرد (ابناثير، ۱۰/
۵۷۲، ۵۷۳). در واقع، شهر را از افراد
نامطمئن تهی كرد و به «خوديها» اختصاص داد. از قراين برمیآيد كه
اين واقعه مربوط به بعد از زمانی است كه ابن تومرت خود را امام
معصوم اعلان كرد، زيرا وقتی يكی از ياران نزديكش از او پرسيد كه
چرا خلقی را كه به ما اكرام كرده و پناه دادهاند، میكشيم؟ رو
به اصحاب كرد و گفت: اين سؤال به معنای ترديد در عصمت امام است،
او را بكشيد و ياران بیدرنگ چنين كردند (ابن عذاری، ۴/
۶۹؛ ذهبی، سير، ۱۹/ ۵۴۵).
ج ـ مراسم بيعت
ابوبكر صنهاجی گزارش میدهد
كه وقتی ابن تومرت به تينملل [ظاهراً به حومۀ آن] رسيد،
زير درختی كه او و بعضی ديگر از مورخان از آن به نام شجرة
الخروب ياد كردهاند، از همراهان بيعت گرفت. نخستين كننده عبدالمؤمن بن علی
بود. به دنبال او نه نفر ديگر از ياران نزديك با وی بيعت كردند. ابن
تومرت اين ده نفر را كه كتب تاريخ در اسامی آنان اندكی
اختلاف دارند، «عشرة» ناميد. ابوبكر خود را هفتمين نفری معرفی میكند
كه با ابن تومرت دست بيعت داد (بيذق، ۷۳). به دنبال ده نفر
خواص، ديگران، از قبايل مختلف، يكی پس از ديگری با او بيعت
كردند. ابن ابی زرع (ص ۱۷۶) تاريخ اين بيعت را بعد
از نماز جمعۀ ۱۵ رمضان ۵۱۵ ق و ابن عذاری
(۴/ ۶۸) سال ۵۱۶ ق گزارش كردهاند و اين،
يك سال پس از رسيدن ابن تومرت به تينملل بوده است (ابن ابی زرع،
همانجا). از روايت ابن خلدون ( العبر، ۶(۲)/
۴۷۰) اين چنين برمیآيد كه او سه سال پس از گرفتن
بيعت از ياران، به كوه تينملل رفت و در آنجا سكنی گزيد. به هر حال،
آنچه مسلم است، اين است كه مراسم بيعت زمانی انجام شد كه ابن
تومرت در حول و حوش زادگاه خود بود. روز پس از بيعت ابنتومرت با اصحاب
عشره در حالی كه شمشيرها را حمايل بسته بودند، به مسجد رفتند. او در
آنجا بر منبر نشست و پس از حمد خدا و درود به محمد (ص) كه مبشر ظهور امام
مهدی (ع) است، به ذكر صفات و علامات مهدی موعود پرداخت و گفت
وقتی زمين را جور و فساد فرا میگيرد، او ظهور و جهان را از قسط و
عدل پر خواهد كرد. پروردگار او را برای نسخ باطل و رفع جور برخواهد
انگيخت. مكان او مغرب اقصی و زمان او آخرالزمان خواهد بود ( الحلل،
۱۰۷). پس از آنكه به ياری فصاحت و سحر بيان شوق به
ديدار مهدی را در ضماير مستمعان شعلهور ساخت و از اين رهگذار جو مطلوب
را فراهم ديد، اعلان داشت كه: «من محمد بن عبدالله همان مهدی معصوم
منتظرم». آنگاه پيوستگی نسبت خود را به رسول اكرم (ص) و علی
بن ابی طالب (ع) بيان داشت و دست خود را به سوی جمعيت دراز
كرد تا با او به عنوان مهدی موعود بيعت كنند و گفت: «بر چيزی با
شما مبايعت میكنم كه اصحاب رسول خدا بر آن با وی بيعت كردند»
(مراكشی، ۱۸۷، ۱۸۸؛ ذهبی، سير،
۱۹/ ۵۴۸؛ سبكی، ۴/ ۷۴).
خلق يك به يك با او بيعت كردند. روايت ديگر در نحوۀ بيعت مردم
اين است كه وقتی ابن تومرت فضايل و نشانههای مهدی
منتظر را برشمرد، اصحاب دهگانه كه عبدالمؤمن در رأس آنان بود، برابر وی
برخاستند و گفتند «اين نشانهها كه گفتی در كسی جز در تو نمیبينيم.
تو همان مهدی هستی». سپس با او دست بيعت دادند (ابناثير،
۱۰/ ۵۷۱)، و بدين ترتيب شأن و منز لت روحانی
و هالۀ قداستی را كه از پی آن بود، در نظر پيروان مفتون و
فدايی خود پيدا كرد. از آن پس آنچه میگفت و میفرمود نه
حرف و حكم فقيهی زاهد يا زعيم دينی ساده، كه حرف و حكم امام
معصومی بود كه حدود ۴ قرن پيش از آن، رسول خدا ظهورش را بشارت
داده بود. از اين پس هر كه با او به معارضه برمیخاست، كشته میشد.
اگر از كسی بیادبی میديد، به تازيانهاش میبست
و چنانچه بیادبی تكرار میشد، متمرد محكوم به اعدام بود.
كسی كه به برادر، فرزند يا پدر اهانت میكرد، حكمش قتل بود.
خلاصه، برای پيشبرد نقشهها و در دست داشتن زمان امور، شدت عمل نشان
داد و تدريجاً نظامی را پی ريخت كه بعدها اساس دولت موحدون را
تشكيل داد (عنان، عصر المرابطين، ۱۷۴-
۱۷۵، به نقل از ابن قطان).
د ـ ترتيب اصحاب
پس از تكميل بيعت، ابنتومرت كه تا
اين زمان فقط «امام» خوانده میشد و از اين پس به مهدی ملقب
گرديد، پيروان خود را به ترتيب سابقۀ مصاحبت و خدمت، حد سرسپردگی،
يا وابستگی قبيلهای و غيره به طبقاتی تقسيم كرد. نخستين
ده نفر از ملازمان خود را كه اول بار با او بيعت كردند و از مهاجران اوليه
بودند «اهل عشره» ناميد. اينان كه از جانب امام به «جماعة» نيز ملقب شدند
(بيذق، ۳۲)، زبدۀ اصحاب و معتمدان موثق او بودند (ابناثير، ۱۰/
۵۷۶). اولين اينان، نزديكترين شاگردانش، عبدالمؤمن بن علی
از قبيلۀ قيس سليم و موسوم به «صاحب وقت» (بيذق، ۳۲،
۳۳) بود كه پس از درگذشت ابن تومرت، خليفۀ او شد. دومين
گروه را ايت خمسين يعنی اهل خمسين ناميد (ابناثير، همانجا) كه مركب
از رؤسا و قبايل مختلف بودند. عنوان ديگر اين طبقه «مؤمنين» بود، زيرا به
اعتقاد ابن تومرت كسی بر روی زمين ايمان اينان را نداشت و
خداوند به واسطۀ آنان روم و فارس را خواهد گشود و دجال را هلاك خواهد كرد (مراكشی،
۱۸۸). ابنتومرت برای مشورت با اين طبقه مراجعه میكرد
(ابن ابی زرع، ۱۷۷). هفتاد نفری را كه پس از
خمسين به وی گرويدند، اهل سبعين نام نهاد. اين سه طبقه از مخلصترين
و مقتدرترين ياران ابن تومرت بودند. بقيۀ پيروان را به
اعتبار شغل يا وظيفه، نسبت خانوادگی و پيوندهای عشيرهای
به ۱۲، و در پارهای روايات به ۱۴ طبقه مانند
طلبه، حفاظ، اهل هرغه، اهل جنفيسه، غازيان و غيره تقسيم كرد و برای
هر طبقه مراتبی وضع نمود. اين طبقات ثابت و لايتغير و تابع انضباط و
نظام خاصی بودند ( الحلل، ۱۰۹). ابن تومرت تمام
پيروان خود را «موحدون» ناميد و اين تعريضی بود به قبايل لمتونه و
حكام مرابطی كه به تجسيم متمايل بودند و از تأويل آيات قرآنی
دربارۀ صفات الهی اعراض داشتند (ابنخلدون، العبر، ۶(۲)/
۴۷۱). به علاوه، وی برای بعضی از اصحاب
خاص مسئوليتهايی معين كرد. از جمله ابن بقال را كاتب مراسلات،
ابوابراهيم اسماعيل ابن يسلالی را قاضی مردم از جانب خود،
ابوعمران موسی بن تماری را امين الجماعه و ابوعبدالله محمد بن
سليمان را امام جماعت قرار داد (بيذق، ۳۳). ابن تومرت به دنبال
گرفتن بيعت و نيز در سالهای بعد در هر فرصت مناسب، به قصد تقويت روحيۀ شهادت
طلبی، انقياد و سرسپردگی بی چون و چرای پيروان و
تشجيع آنان به جهاد با مرابطون، در خطابههای مؤثری كه برای
آنان ايراد میكرد، چنان لزوم داشتن ايمان به مهدی و اطاعت
محض از دستورهای او و گناه معارضه كردن با امام معصوم را عظيم جلوه
میداد كه هواخواهان ناآگاه و دلباختۀ او حاضر بودند
به امر او بیدرنگ به روی پدر، برادر و فرزند خود شمشير بكشند. او
كشتن و خونريزی را در نظر آنان ناچيز جلوه میداد (مراكشی،
۱۹۱، ۱۹۲). پس از تثبيت قدرت در ميان
قبايل نزديك، رسولانی را برای نشر دعوتش به نقاط دوردست
فرستاد، تا عشاير ديگر را به قبول امامت و مهدويت او بخوانند. دسته دسته از
اطراف و اكناف به اطاعت او درآمدند و رفته رفته بر قدرتش افزوده شد و
شهرتش بالا گرفت.
ه ـ درگيری با مرابطون
قصد نهايی ابن تومرت از جمع
قوا مقابلۀ مستقيم با حكومت وقت يعنی مرابطون بود. پس به دنبال اخذ
بيعت از طرفداران، به فكر تجهيز آنان برای جنگ با علی بن يوسف
افتاد. اتفاقاً از ۵۱۴ ق/ ۱۱۲۰ م
سلطنت مرابطون بر اثر بروز بعضی ناآراميها رو به قهقرا نهاده بود (ابن
ابی دينار، ۱۰۹، ۱۱۰) و اين زمينۀ مساعدی
برای فعاليتهای خصمانۀ ابن تومرت بود. كمابيش همزمان با ورود ابنتومرت به كوههای
سوس، فتنهای در قرطبه رخ داد و سلطان مجبور شد بدان سو حركت كند.
مدت زيادی در قرطبه نبود كه خبر گسترش حركت ابن تومرت را در بلادسوسشنيد
و چون به مراكش بازگشت، به فكر متوقف كردن او افتاد (عنان، عصر المرابطين،
۱۷۸)؛ اما چون خطر ابن تومرت را بيش از آنچه تصور میكرد،
يافت، چارهای جز جنگ با او نديد. لذا نيرويی تجهيز كرد و والی
سوس ابوبكر بن محمد لمتونی را بر آن گماشت، ليكن چون اين نيرو كاری
از پيش نبرد، اميرالمسلمين لشكر بزرگتری به قيادت برادرش ابواسحاق
ابراهيم به مقابلۀ او اعزام داشت. اينان نيز قبل از جنگ منهزم و گروه زيادی
از آنان مفقود شدند و موحدون بر مواضع دست يافتند ( الحلل،
۱۱۰). اين، مقدمۀ پيروزيهای بعدی ابنتومرت بود. توالی و ابعاد بعضی
از درگيريها و محاربات ابن تومرت با مخالفان و محل دقيق آنها كاملاً روشن
نيست. به نظر میرسد پارهای از اين روياروييها پيش از انتقال
ابنتومرت به داخل تينملل و بقيه بعد از آن رخ داده باشد. به علاوه، بعضی
از اين مناقشات كه به غزوات معروف شدهاند، جز برخوردهای جزئی
با بعضی از قبايل تابع مرابطون نبوده است (سالم، ۲/
۷۷۹). بيذق (صص ۷۴-۷۷) شرح ۹
غزوه را زير عنوان غزوات ابنتومرت و يك غزه را با عنوان غزاة البشير در
يادداشتهای خود آورده است. درواقع جنگ بشير هم كه به قيادت محسن
ونشريسی بود، جزو جنگهای خود ابنتومرت بايد محسوب شود. از اين
غزوات هفتمين غزوه كه در كشاكش آن ابن تومرت جراحت برداشت، در مقابل
قبيلۀ هسكوره و هفت غزوه محققاً بر ضد مرابطون بوده كه بيذق از آنان به
مُجسمون، زراجنه (همو، ۷۵، ۷۶) ياد میكند. جنگ
هشتم نيز ظاهراً بر ضد همين مرابطون بوده است. البته گزارش بيذق از اين
جنگها چندان مشروح و واضح نيست. به علاوه، گويا ارادت و شيفتگی او
نسبت به ابن تومرت موجب شده كه مراد خود را در همۀ جنگها پيروز
جلوه دهد، كما اينكه مثلاً لحن او در گزارش غزوات اول و پنجم حاكی
از هزيمت دشمنان است، در صورتی كه به گزارش ابن قطان (به نقل
عنان، عصر المرابطين، ۱۸۰) اين هر دو جنگ به شكست ياران
ابنتومرت و قتل تعداد بسياری از آنان انجاميد. باری، ابن تومرت
سالهای ۵۱۶ تا ۵۱۸ ق را به درگيريهای
محلی با گروههای هم پيمان مرابطون گذراند و بسياری از
آنها را مطيع خود ساخت. بلاد وسيعی را در جبال درن، واقع در سوس، از
تامبوت گرفته تا ماغوصه و جنفيسه به تصرف درآورد. بدين ترتيب توانست قدرت
مطلقۀ خود را بر كل منطقۀ سوس تثبيت كند (همانجا). او با هر قبيله از قبايل مصمودی
مانند هزرجه و هسكوره كه به اطاعتش در نيامدند، جنگيد و گروهی را
مقتول يا اسير كرد (ابن خلدون، العبر، ۶(۲)/
۴۷۰). علی بن يوسف دريافت كه حركت ابن تومرت يك
شورش محلی ساده نيست، بلكه پيداست كه اين فقيه مرقعپوش خيالهای
دور و درازتری در سر دارد كه دير يا زود پیآمدهای آن
دامنگير دستگاه سلطنت او خواهد شد. پس بايد چارهای اساسی
بينديشد. از سوی ديگر، امام مهدی كه پيروزيهای محدود اوليه
و افزايش شمار ياران و حاميان جانباز، وی را به پيروزيهای نهايی
دلگرم ساخته بود، نامۀ تند و سرزنشآميزی به مرابطون نوشت. در اين نامه مرابطون را
مغضوب پروردگار، فريب خوردۀ شيطان و مشتی باغی و طاغی خواند و از آنان خواست
كه به راه تقوا و سنت الهی باز گردند و گرنه به ياری خداوند
با آنان خواهد جنگيد و از آنان و ديارشان اثری باقی نخواهد گذاشت
( الحلل، ۱۱۱). درواقع، اين نامه اعلان جنگی بود به
مرابطون كه سالها كشت و كشتار ميان دو گروه رقيب، لمتونه و موحدون، را از
پی داشت.
و ـ طرح تمييز
يكی از شيوههای محيلانهای
كه ابن تومرت برای تصفيۀ پيروان خود از مخالفان و منافقان اِعمال كرد، طرحی است كه
به مَيْز يا تمييز معروف شده است. گرچه دربارۀ بهانه و
مستمسك ظاهری ابن تومرت در اجرای اين تصفيه و تاريخ دقيق آن
در روايات مورخان اختلافهايی ديده ميشود، ولی شك نيست كه
انگيزۀ اصليش از پيش پای برداشتن آنانی بود كه نسبت به
برنامههای او تعلل و تأملی از خود نشان میدادند و حاضر
نبودند كوركورانه و به طيب خاطر به هر چه او میفرمود، تن در دهند.
بسياری از روايات برنامۀ تمييز را مربوط به نتيجۀ يكی از درگيريهای موحدون با مرابطون میدانند. در
۵۱۷ ق ابن تومرت لشكری به فرماندهی عبدالمؤمن
به جنگ مرابطون اعزام كرد. در اين رويارويی موحدون شكست خوردند و در
تينملل به محاصرۀ دشمن درآمدند. چون محاصره به درازا كشيده و فشار عسرت و گرسنگی
از حد تحمل بيرون بود، ظاهراً عدهای از اعيان شهر بر آن شدند كه با
اميرالمسلمين مصالحه كنند. چون اين خبر به امام رسيد، نسبت به مراتب
فداكاری و اطاعت محض گروههايی از قبايل مختلف ظنين شد و به
فكر از ميان بردن آنان افتاد (ابناثير، ۱۰/
۵۷۳، ۵۷۵). بعضی از مورخان نوشتهاند
كه وقتی مهدی هزيمت پيروان خود را از برابر مرابطون ديد، به
گروهی از آنان بد دل شد و تصميم گرفت آنهايی را كه در محل
ترديدند، به هلاكت برساند (امين، ۱/ ۲۵۵). امكان دارد
وی هزيمت پيروان از يك سو و تصميم به مصالحه با مرابطون را، از سوی
ديگر، گناه همين گروههای مظنون میدانسته است. ابنوردی
(۲/ ۴۴) بدون توضيحی میگويد: در ميان اطرافيان
ابنتومرت قومی بودند كه وی از آنان بيمناك بود، لذا تصميم به
نابودی آنان گرفت. ابن اثير (۱۰/ ۵۷۵) از
جماعتی از فضلای مغرب چنين روايت میكند كه چون ابن
تومرت به كثرت اهل شر و فساد در ميان مردم كوهستان پی برد، شيوخ
قبايل را جمع كرد و به آنان گفت دين شما جز با امر به معروف و نهی
از منكر و اخراج مفسدان از ميان خود استوار و درست نخواهد بود. مفسدان و
اشرار را از اعمال زشتشان نهی كنيد. چنانچه پند شما را نپذيرفتند، اسمهای
آنان را به اطلاع من برسانيد، تا در كارشان فكری بكنم. آنان اين
كار را كردند و اسامی فاسدان هر قبيله را نوشتند. ابنتومرت دوبار ديگر
خواست تا صورتبرداری از اسامی زشتكاران تكرار شود. سپس از
صورتهای تهيه شده، نامهای تكراری و مشترك در صورتها را
استخراج و ثبت كرد. اينان كسانی بودند كه بايد نابود میشدند.
ابوبكر صنهاجی مريد و خدمتگزار وفادار امام مهدی بلافاصله پس از
گزارش نهمين غزوۀ موحدان به موضوع مَيْز میپردازد و مینويسد كه مهدی
به فضل خداوند امر به تمييز داد تا مخالفين، منافقين و خبيثان از ميان
موحدين بيرون رانده شوند و خبيث از طيب متمايز گردد و مردم حق را آشكارا
ببينند (بيذق، ۷۸). كسی كه میبايستی در اين
تصفيۀ خونين نقش اول را به عهده بگيرد، ابوعبدالله ونشريسی بود كه
گويا امام او را از مدتها پيش برای چنين روزی انتخاب كرده بود.
امام هميشه اين مرد به ظاهر ساده را احترام میكرد و به اطرافيان میگفت
در اين مرد سری از اسرار خداوند نهفته است كه به زودی ظاهر
خواهد شد. اكنون زمان آن فرا رسيده بود كه اين راز از پرده بيرون افتد.
ونشريسی كه تاكنون در نظر پيروان از همه جا بیخبر ابن تومرت،
امی، نادان، سبك مغز، الكن و بیبهره از علم و قرآن مینمود،
ظاهراً با قرار قبلی و به اشارۀ امام، دفعتاً و معجزهآسا فضايل
خود را ظاهر كرد و به زبان فصيح قرآن خواند. امام نخست شگفت زده اين طور
وانمود كرد كه او را نمیشناسد و ونشريسی اعلام كرد كه او
ابوعبدالله ونشريسی است. امام مهدی خواست تا قصد خود را
بازگويد. او گفت ديشب در خواب فرشتهای را ديدم كه از آسمان فرود
آمد، قلبم را شست و شو داد و آنگاه پروردگار قرآن، موطّأ، و ديگر علوم و
احاديث به من آموخت. مهدی در حضور جمع گريست و از باب امتحان به
او گفت كه قرآن بخواند و او هر بخش از كتاب خدا را كه به وی نمودند
با فصاحت تمام تلاوت كرد. به پرسشهايی كه از موطّأ و كتب فقه و اصول
از او شد، چنان پاسخ گفت كه اعجاب و احترام همگان را برانگيخت. سپس گفت:
خداوند نوری به من عطا فرموده كه میتوانم به هدايت آن اهل
بهشت را از اهل دوزخ بازشناسم (ابن اثير، ۱۰/
۵۷۴). سپس دستور داد كه دوزخيان را بكشند. ونشريسی
برای اغوای هر چه بيشتر كوهنشينان سادهدل گفت: خداوند فرشتگانی
را در چاهی به فلان نقطه فرود آورده كه به صدق گفتار من گواهی
میدهند. پس مهدی و مردم، ملتهب و اشكريزان، به سوی چاه
رفتند. او نخست در كنار چاه نماز گزارد و سپس گفت: «ای فرشتگان،
ونشريسی میپندارد كه چنين است و چنان». صدا از چاه برآمد كه
راست میگويد: اين صدا از آن كسانی بود كه مهدی آنان را
پيشاپيش در چاه پنهان كرده بود؛ و برای آنكه اين راز هرگز فاش نشود
گفت چاهی كه ملائك در آن فرود آمدهاند مقدس است و لذا مصلحت آن
است كه آن را پركنيم مباد چيز ناپاك يا ناروايی در آن افتد. ياران همت
كردند و چاه را به سنگ و خاك آكندند (همو، ۱۰/
۵۷۵). ابن تومرت كه اوضاع را از هر جهت آماده ديد، دستور
داد تا ندا در دهند كه كوهنشينان همه برای مراسم تمييز در يك نقطه
گردآيند. وقتی خلق حاضر آمدند، گفت: خداوند اين مرد امی را مبشر
شما قرار داده است. او مطلع بر اسرار شما و آيتی برای شماست. او
كه نه قرآن میدانست و نه سواركاری، اكنون قرآن را از حفظ میخواند
و به خوبی اسب میراند. آنگاه برای مردم حيرت زدۀ آيۀ
لِيَميزَ اللّهُ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيَّب (انفال/ ۸/ ۳۷) و
آيۀ مِنْهُمُ الْمؤْمِنونِ و اَكْثَرُهُمُ الْفاسِقونَ (آل عمران/ ۳/
۱۱۰) را برخواند و گفت ونشريسی بر ضماير شما واقف است
(ذهبی، سير، ۱۹/ ۵۴۵). ظاهراً در اين تاريخ
است كه ونشريسی به بشير ملقب شد. ابن تومرت از او خواست اعلان دارد
كه كدام از مردم سعيد و كدام شقيند، و بشير پاسخ داد: تو مهدی قائم
بأمراللّه هستی و كسی كه تو را فرمان برد، سعيد و آن كه با تو
مخالف كند، هلاك شدنی است (ابن خلكان، ۵/ ۵۳). سپس
از امام خواست كه يارانش را بر او عرضه كند تا او دوزخی را از بهشتی
جدا سازد. پس بشير كسانی را كه با امام مهدی مخالفت بودند و خطری
از ناحيۀ آنان احساس میشد بر طرف چپ و آنانی را كه موافق او
بودند، بر طرف راست روانه ساخت (ابن اثير، همانجا؛ ابن عذاری،
۴/ ۶۸). گروه اول دوزخی و گروه دوم بهشتی
بودند. به روايتی ديگر، ونشريسی خود پيش هر كس كه خطرناك تلقی
میشد، میرفت و میگفت: «اين اهل دوزخ است». آنگاه دوزخی
بخت برگشته را از بالای كوه به زير میانداختند (ابن اثير،
همانجا؛ ابوالفدا، ۲۳۳). بیخطرها را كه معمولاً از
جوانان بیتجربه بودند، اصحاب يميم يا اهل جنت اعلام داشت. در اين
تصفيه كه تاريخ آن را ۵۱۹ ق/ ۱۱۲۵
م (ذهبی، سير، ۱۹/ ۵۴۵) نوشتهاند و
۴۰ روز به طول انجاميد (بيذق، ۷۸).
۰۰۰‘۷۰ نفر جان خود را از دست دادند (ابن اثير،
۱۰/ ۵۷۵). وقتی اشقيای واجب القتل
مشخص شدند، امام دستور داد هر قبيلهای اشقيای خود را بكشند و
بدين ترتيب تا نفر آخر اين نگون بختان به قتل رسيدند (همانجا). ابنتومرت
كه بازماندگان قربانيان تمييز را ناخشنود يافت، خواست تا از آنان استمالی
كند. لذا آنان را جمع كرد و مژده داد كه سلطنت مراكش و اموال مرابطون از
آنِ ايشان خواهد شد. اين بشارت هم ناراضيان را شادمان و آرام ساخت (ابن
خلكان، ۵/ ۵۳) و هم ابن تومرت را برای تهاجمات
بيشتر به قلمرو مرابطون راسختر كرد.
ز ـ محاصرۀ مراكش
همزمان با تلاش ابنتومرت برای
تجهيز سپاه، اميرالمسلمين كه از جانب اين رقيب جديد احساس خطر میكرد،
دستور داد تا استحكاماتی پيرامون مراكش بسازند و راههايی را كه
محتملاً موحدون پس از فرود آمدن از كوهها، از طريق آن به شهر وارد میشدند،
ببندند (ابنعذاری، ۴/ ۷۵). برخی گزارش میدهند
كه در ۵۲۱ ق امام مهدی سپاهی مركب از حدود
۰۰۰‘۴ پياده و ۴۰۰ سوار ــ به گزارش
ابنخلكان (۵/ ۵۳) ۰۰۰‘۱۰ پياده
و سوار ــ تجهيز و به فرماندهی ابوعبدالله ونشريسی و عبدالمؤمن
به مراكش روانه كرد (ابنعذاری، همانجا). تاريخ اين حمله را ذهبی
( دول الاسلام، ۲/ ۳۳)، ۵۲۴ ق/
۱۱۳۰ م ضبط كرده است. بیشك به دنبال برنامۀ
تمييز، ابنتومرت نه يك حمله، بلكه چندين حمله بر ضد مراكش تدارك ديد كه
آخرين آنها كه معروف به غزوۀ بُحيره است، محققاً در ۵۲۴ ق/
۱۱۳۰ م بوده است (بيذق، ۲۸)؛ منتها چون
در تمام اين تهاجمات، حمله از كوههای تينملل به سوی مراكش
بوده، وقايع سالهای اول مخاصمه با رويدادهای آخر خلط شده است.
اختلاف در سنوات ياد شده نيز بايد به همين سبب بوده باشد. در بعضی
از اين برخوردها پيروزی با موحدون و در بعضی ديگر با مرابطون
بود. در آخرين يا يكی از آخرين حملات موحدون به مراكش بود كه بشير
ونشريسی قيادت سپاه را بر عهده داشت. در اين حمله ابن تومرت به
علت بيماری با جنگاوران موحدی همراه نبود. مهاجمان قصد محاصرۀ مراكش
را داشتند كه بيش از ۰۰۰‘۱۰ لشكر پياده و سوار
از لشكر مرابطون بر آنان تاختند. در اين مقابله ابراهيم بن تاعباست، از
فرماندهان مرابطی، به قتل رسيد و سپاه مراكش مجبور به عقبنشينی
شد. موحدون آنان را تا مراكش تعقيب كردند و سپس در محلی نزديك اين
شهر به نام بحيره مستقر شدند (ابنخلدون، العبر، ۶(۲)/
۴۷۱). مرابطون شكست خورده به داخل شهر گريختند و گروهی
از آنان به هنگام ورود به دروازههای مراكش بر اثر ازدحام هلاك
شدند. مراكش به مدت ۴۰ روز در محاصرۀ قوای
موحدون بود. در اين مدت نايرۀ جنگ و گريز همه روزه برافروخته بود، ولی آن تعداد نيروی
مرابطی كه بتوانند موحدون را دفع كنند، همه در محاصره بودند و جرأت
بيرون آمدن نداشتند؛ تا اينكه سرانجام يكی از مرزداران اندلسی
معروف به عبدالله بن همشك كه به هنگام محاصرۀ مراكش با
۱۰۰ نفر از لشگريانش در شهر محصور شده بود، با كسب اجازه از
اميرالمسلمين با عدهای سوار به قلب دشمن زدند و پس از مطالعۀ مواضع
و كيفيت جنگاوری آنان سالم به شهر بازگشتند و گزارش حال را به امير
دادند. علی بن يوسف كه به پيروزی اميد پيدا كرد، سپاهی
به فرماندهی ابومحمد ابن وانودين برای شكستن حصار شهر و دفع
موحدون مأمور كرد ( الحلل، ۱۱۴، ۱۱۵). در
جنگ سختی كه روی داد، بالغ بر
۰۰۰‘۴۰ (همان، ۱۱۶)، يا
۰۰۰‘۱۲ (ابنعذاری، ۴/
۷۶) يا ۰۰۰‘۱۳ نفر (ذهبی، دول
الاسلام، ۲/ ۳۳) از موحدون و هم پيمانان آنان جان باختند
و جز شماری معدود نجات يافتند. به روايت بيذق (ص ۷۹)
عبدالمؤمن از ناحيۀ ران زخمی شد. چون اين جنگ در كنار بستان بزرگی، كه
به زبان محلی بحيره میگفتند، رخ داد به واقعۀ بحيره
و آن سال به سال بحيره شهرت يافت (ابناثير، ۱۰/
۵۷۷). در روز واقعه كه تا شب هنگام به درازا كشيد، بشير
ونشريسی مفقود شد و موحدون زنده يا مردۀ او را نيافتند
(ابنعذاری، ۴/ ۷۶) مگر عبدالمؤمن كه به روايت ابن
اثير (همانجا) بدن او را پيدا كرد و به خاك سپرد. ديگران كه ندانستند چه بر
سر ونشريسی آمده، پنداشتند كه فرشتگان او را به آسمان بردهاند. در
كشاكش معركه عبدالمؤمن به نزد ابوبكر صنهاجی رفت و از او خواست كه
با شتاب پيش ابو تومرت برود و او را از حادثه با خبر سازد. ابن تومرت بيمار
وقتی گزارش او را شنيد پرسيد: «عبدالمؤمن زنده است؟»، و چون از ابوبكر
پاسخ مثبت شنيد، خدای را شكر كرد و گفت: «كارتان پايدار خواهد بود»
(بيذق، ۲۸). عبدالمؤمن پس از تلاش بيهودۀ ديگری
به قصد جبران شكست موحدون، با ۵۰ نفر باقی مانده به
تينملل پيش ابنتومرت بازگشت (ابنعذاری، ۴/ ۷۶).
امام او و ياران ديگر را دلداری داد و كوشيد كه هزيمت آنان را بیاهميت
جلوه دهد. به آنان گفت: كشتهشدگان شما در زمرۀ شهدايند، زيرا
به دفاع از دين خدا و اقامۀ سنت مبادرت كردند. او سعی كرد پيروان را به پيكار با مرابطون،
غارت مراكش و كشتن و به اسارت گرفتن آنان گستاختر كند (مراكشی،
۱۹۳).
بيماری و درگذشت
پس از دريافت خبر شكست موحدون بيماری
امام رو به وخامت گذاشت. چون مرگ را نزديك ديد، روزی پيروان را فرا
خواند و آنان را مدتی موعظه كرد. آنگاه به خانهاش داخل شد و پس از
ساعتی بيرون آمد. دستار از سربرگرفت و خطاب به مستمعان گفت: من عن
قريب به سفری دور خواهم رفت. مردم با چشمانی اشكبار گفتند: ما
نيز با تو خواهيم آمد، ليكن او گفت: اين سفری نيست كه با من بياييد.
اين سفر برای من تنهاست. اين گفت و باز به خانه رفت و ديگر كسی
او را نديد (بيذق، ۸۱). در چند روزی كه پس از وداع آخرين
زنده بود، تنها آن دسته از اصحاب كه به جماعه و اهل خمسين موسوم بودند
(مراكشی، ۱۹۴)، يا به گزارش بيذق (همانجا)، ۵
نفر از ياران نزديك امام، عبدالمؤمن، ابو ابراهيم، عمر اصناك، وَسنار و
خواهر امام به نام ام عبدالعزيز بن عيسی در خدمتش بودند و آخرين
سؤالات را از او میكردند و او ضمن دادن پاسخ، آنها را به وحدت، پرهيز
از اختلاف كلمه و عزم و حزم ترغيب میكرد (مراكشی،
۱۹۵-۱۹۶). او سرانجام ۴ ماه پس از
واقعۀ بحيره، در ۱۳ رمضان (زركشی، ۷) يا
۲۵ رمضان ۵۲۴ ق در حدود ۵۰ (ابن
عذاری، ۴/ ۸۴) يا ۵۱ سالگی (ابن
اثير، ۱۰/ ۵۷۸) چشم از جهان فروبست. ابنخلدون
( العبر، ۶(۲)/ ۴۷۲) وفات او را
۵۲۲ق نوشته است كه درست نمینمايد. ابن تغری
بردی (۵/ ۲۵۴) آن را جزو حوادث
۵۲۸ ق آورده كه محققاً صحيح نيست. مدت زعامتش از تاريخی
كه با او بيعت شد تا زمان وفات، ۸ سال و ۸ ماه و ۱۳
روز ( الحلل، ۱۱۷) يا ۹ سال (زركشی، ۷) يا
۲۰ سال؟ (ابن اثير، ۱۰/ ۵۷۸) طول
كشيد. او در آخرين وصايايش، پس از آنكه عبدالمؤمن را به اميرالمؤمنين ملقب
كرد، از اصحاب خواست كه تسليم و فرمانبردار او باشند (همانجا؛ مراكشی،
۱۹۶). اصحاب از بيم افتراق كلمه و اينكه مبادا قبايل
مصموده، چون عبدالمؤمن از قبيلهای ديگر بود، با او مخالفت ورزند، تا
۳ سال وفات امام را پنهان نگه داشتند و مردم میپنداشتند كه وی
هنوز مريض است (ابن خلدون، العبر، ۶(۲)/ ۴۷۲)،
اما سرانجام در ۵۲۷ ق مرگ وی را اعلان كردند (سالم،
۲/ ۷۸۱).
ابن تومرت را در مسجدی ديوار
به ديوار خانهاش در تينملل دفن كردند. قبر او برای قرنهای
متمادی زيارتگاه معتقدان مؤمن او بود. امرای موحدی
والاترين نشانههای اجلال را بدان تخصيص میدادند (عنان، تراجم،
۲۵۵). گويا گور او يك چند محل توقف و تأمل اهل زهد و تقوا
بوده است، چنانكه در شرح حال ابوالعباس احمد بن حسن معروف به ابنقنفذ
(د ۸۰۹ ق/ ۱۴۰۶ م)، فقيه، محدث و
مورخ الجزايری، آمده است كه وقتی مولدش را به قصد سير و سفر ترك
گفت، چندی بر سر گور مهدی بن تومرت به تأمل و تفكر پرداخت (EI2, III/ 843).
مردی از اهالی الجزاير از توابع بجايه، قصيدۀ مفصلی
در نعت مهدی سرود و بر آرامگاه او در حضور اعيان موحدی انشاد
كرد، يا به روايتی آن قصيده را كه مطلعش:
سلام علی قبر الامام الممجّد /
سلالة خيرالعالمين محمد
است به آنجا ارسال داشت (مراكشی،
۱۸۹-۱۹۱). مضامين و عبارات ستايشآميز اين
شعر نشان میدهد كه ابنتومرت در نظر پيروان شيفتۀ خود از چه
پايگاه والای روحانی، قدسی و افسانهای برخوردار
بوده است.
تأليفات و تعليمات
انديشههای دينی و
تعليمات ابن تومرت در چند كتاب و رساله به زبانهای عربی و
بربری جمعآوری شده است. مهمترين آنها اعزّما يُطلب و سپس
موطّأ امام مهدی است. اولی عنوان خود را از نخستين جملۀ اين
كتاب كه با اين عبارات آغاز میشود: اعز مايطلب و افضل ما يكسب...
العلم الذی جعله الله سبب الهداية الی الخير...» گرفته است.
اين كتاب در واقع محتوی تقريرات ابن تومرت در موضوع توحيد و مسائل
عقيدتی است كه عبدالمؤمن، نزديكترين شاگردان و خليفۀ او،
آنها را از ابن تومرت شنيده و سپس خود املا كرده است. بنابراين، عنوان
اعزّ ما يطلب، عنوانی نيست كه ابن تومرت و حتی عبدالمؤمن برای
اين اثر برگزيده باشند، بلكه اين مجموعۀ گفتارها (تعاليق) بعدها بدين
نام شهرت يافته است. فصل پايانی اين كتاب به نام «جهاد» تأليف
ابويعقوب يوسف بن عبدالمؤمن دومين خليفۀ موحدی
است كه به آخر مجموعۀ تعليمات بنيانگذار سلسلۀ موحدون افزوده است (عنان، تراجم، ۲۵۴). اين كتاب
در ۱۹۰۳ م يا شرح حال ابن تومرت و مقدمه و ملاحظاتی
به زبان فرانسه به قلم گلدزيهر، در الجزاير منتشر شد و مجدداً در
۱۹۲۴ م به چاپ رسيد ( بستانی ف، ۲/
۳۹۱). كتاب ديگر ابنتومرت موّطأ است كه بر اساس طرح
موطّأ مالك بن انس به زبان عربی نوشته شده است. اين كتاب حجيم
شامل ابوابی در عبادات، معاملات و حدود است و چيز تازهای افزون
بر آنچه در موطّأ مالك آمده، در برندارد و تنها بر قدرت فقاهت و ابعاد علمی
ابنتومرت دلالت دارد (عنان، همانجا). اين اثر در
۱۳۲۸ ق/ ۱۹۱۰ م تحت عنوان
موطّأ الامام مالك روايۀ ابن تومرت معروف به موّطأ الامام المهدی در الجزاير به چاپ
رسيد ( بستانی ف، همانجا).
ابن تومرت رسائلی هم به زبان
بربری تأليف كرده است، از جمله رسالۀ توحيد ( الحلل،
۱۰۹؛ ابن خلدون، العبر، ۶(۲)/
۴۶۹) و مرشدة (ابن كثير، ۱۲/
۱۸۶). مؤلف الحلل الموشية (ص ۱۱۰) به دو
كتاب در باب قواعد و امامت از ابنتومرت اشاره میكند كه تا زمان او
(نيمۀ دوم قرن ۸ ق/ نيمۀ دوم قرن ۱۴ م) هنوز در دست مردم بوده است. قبايل
مصمودی رسالۀ توحيد را كه دربرگيرندۀ موضوعاتی چون شناخت خداوند، علم به حقيقت، قضا و قدر و ايمان
به واجبات خداوند (عنان، تراجم، ۲۴۹) و متضمن اعشار، احزاب
و سور است، همچون قرآن عزيز میداشتند (ابن ابی زرع،
۱۷۷). ابن تومرت با نشر انديشههای دينی به
زبان بربری نفوذ خود را بر قومش دو چندان كرد. مواعظ و خطابههای
فصيح و جذابش به اين زبان به سويدای دلهای بربرها اثر میكرد
به گونهای كه فرمانی جز فرمان او را نمیشنيدند و در
سختيها به وی پناه میبردند (همانجا). در پارهای از مآخذ
(زركلی، ۶/ ۲۲۹؛ كحاله، ۱۰/
۲۰۶) كتابی به نام كنز العلوم را كه ظاهراً عنوان
مختصر شدۀ كنزالعلوم و الدرر المنظوم فی حقايق علم الشريعة و دقايق علم
الطبيعة است، به ابنتومرت نسبت دادهاند. اين كتاب به ابوعبدالله محمد بن
محمد بن تومرت مغربی نسبت داده شده كه در ۳۹۱ ق/
۱۰۰۱م درگذشته است (كوپريلی، ۲/
۵۹۱). حاجیخليفه (ص ۱۵۱۸)
كتابی با اين عنوان را از شيخ محمد بن محمد ابن احمد بن تومرت اندلسی
(د ۵۲۴ ق/ ۱۱۳۰ م) دانسته است.
بروكلمان عين عنوان بالا به اضافۀ «... فی الطب» بعد از
«... علم الطبيعة»، را به ابوعلی بن محمد بن تومرت مغربی اندلسی
مالكی (د ۳۹۱ ق/ ۱۰۰۱ م) نسبت
داده است (GAL, S, I/ 424). گويا وجود شباهتهايی ميان نام و تاريخ
وفات دو ابن تومرت، موجب اشتباه شدن اين دو نفر شده است. بغدادی
(۲/ ۹۰) كنزالعلوم را در كنار اعزّما يطلب، عقيده و مرشده،
از آن محمد بن محمد بن احمد بن تومرت سوسی معروف به مهدی
(۴۸۵-۵۴۳ ق) میداند كه محققاً
نادرست است، زيرا نه سال تولد و وفات و نه نام پدر او با ابن تومرت
مطابقت دارد. در مآخذ اصيل و قديمتر، جزو آثار ابنتومرت هيچ اشارهای
به كنزالعلوم نشده است. در هيچ منبعی نيز از طب دانی ابنتومرت
صحبتی نشده. احتمالاً ابنتومرت آشنابا طب و نويسندۀ
كنزالعلوم همان كسی است كه شرح الاسباب فی الطب را نيز به
نام او ذكر كردهاند (رقيحی، ۴/ ۱۹۲۹). از
بيان حاجی خليفه و بروكلمان نيز برنمیآيد كه مؤلف اين كتاب
را همان مهدی بن تومرت دانسته باشند. رسالۀ عقيدۀ ابنتومرت
در مجموعهای فقهی در ۱۳۲۸ ق/
۱۹۱۰ م در مصر چاپ شد ( بستانی ف، ۲/
۳۹۱). كتابی به نام تلخيص كتاب مسلم را نيز به ابنتومرت
نسبت دادهاند. اين كتاب خلاصهای است از جامعالصحيح مسلم نيشابوری
(د ۲۶۱ ق/ ۸۷۵ م) ( آربری، V/ 54).
باری، كتابی كه بيش از همه ميراث فكری ـ دينی و
مبادی تعليماتی ابن تومرت را در بردارد، همان اعزّ مايطلب است.
با توجه به نقاط برجستۀ حركت انقلابی ـ دينی ابن تومرت و جهات مورد تأكيد او
در مواعظ و خطابههايش در سفر و حضر، ظاهراً مهمترين آرا و تعليمات دينی
وی كه در اين كتاب مندرج است، گرد چهار محور دور میزند:
الف ـ توحيد
اين اصل بنيادی اسلامی
از همان آغاز اساس دينی مسلك و مذهب ابنتومرت بود و پس از آنكه وی
به قدرت رسيد، اين اصل ركن عمدۀ سلطنت دينی ـ سياسی او و بالاخره شالودۀ دولت
موحدون را تشكيل داد. آن زمان كه اهل مغرب، و در رأس آنان مرابطون، در
موضوع متشابهات آيات و احاديث بر مذهب ظاهر، و از تأويل قرآن و از علوم
كلامی رو گردان بودند، ابنتومرت جمود آنان را بر ظاهر سخت به باد
انتقاد گرفت و از آنان خواست كه طبق مذهب اشعريه، تأويل بپذيرند (ابن
خلدون، العبر، ۶(۲)/ ۴۶۶). او كه در مسائل كلامی
پيرو اشعريه بود، در موضوع نفی صفات خداوند و پارهای مسائل
ديگر با معتزله موافق بود (سبكی، ۲/ ۷۷۷) و قائل
شدن به زمان، مكان، شبيه، شريك، حدود و جهات برای خداوند از نظر او
يعنی مخلوق پنداشتن خداوند، و عبادت چنين مخلوقی در حكم عبادت
بت و مستوجب آتش است (بيذق، ۴- ۵). برای آنكه اتباع خود
را از مجسمين متمايز و از اين رهگذر بر اهميت اصل توحيد تأكيد كند، ابن تومرت
آنان را موحدون نام نهاد. سلسلهای هم كه پس از درگذشت او به دست
عبدالمؤمن بن علی كومی تأسيس شد، تا پايان همين نام را برای
خود حفظ كرد.
ب ـ اصول شريعت
كه به زعم ابن تومرت منحصر در قرآن
و سنت، يعنی در امر و نهی خدا و امر و نهی و گفتار و رفتار
رسول اوست. در اثبات شريعت به عقل اعتماد نمیكند، زيرا به نظر او در
عقل فقط امكان و تجويز وجود دارد؛ اين هر دو شكند و شك ضد يقين است و اخذ
چيزی از ضدش محال است. گرچه او به اجماع و قياس معتقد است، ولی
آن را جداگانه در رديف اصول شريعت قرار نمیدهد (عنان، عصر المرابطين،
۲۰۲). به اصل اجتهاد حمله میكند و آن را قلب حقايق
و گمراه كنندۀ مردم، ويران كنندۀ شريعت، حلال كردن حرام و حرام كردن حلال میداند. بنابراين
او كه به فقه شافعی گرايش داشت (سبكی، ۴/
۷۱)، در تفسير شريعت فقيهی قشری و ظاهری است.
مخالفت ابن تومرت با اصل اجتهاد و استنباطات اجتهادی، با توجه به
اينكه او خود را امام معصوم میداند، قابل توجيه است، زيرا در آنچه
معصوم بگويد جايی برای بحث و تأمل و اجتهاد ديگران نيست.
ج ـ امامت
ابن تومرت در راه بازگشت از سفر
مشرق، فكر امامت و معصوم بودن را به تدريج به مستمعان و پيروان خود عرضه
كرد و در هر فرصتی كه دست میداد، ضرورت وجود امام در ميان مردم
و وجوب اعتقاد به او را تأكيد مینمود. او كه در اكثر مسائل، مذهب ابوالحسن
اشعری را تبليغ میكرد، اصل امامت و عصمت امام را از شيعيان
گرفت (مراكشی، ۱۸۸؛ قلقشندی، مآثر الانافة،
۲/ ۲۵۱). ابن تومرت امامت را ركنی از اركان
دين میدانست كه جز به بركت اعتقاد بدان، اقامۀ حق در دنيا
درست نيست. در هيچ زمانی از عهد عاد و نوح به بعد زمين خالی
از امام قائمی نبوده است. به علاوه، امام حتماً بايد در جميع جهات
معصوم و بری از باطل باشد، تا بتواند باطل را نابود كند. زيرا باطل نمیتواند
باطل را از ميان ببرد. او با ذكر دلايل گوناگون در مورد ضرورت معصوميت امام،
چنين استدلال میكند كه برای رفع اختلاف و ايجاد اتفاق در
جامعه، بايد امور را به اولیالامر سپرد و اولی الامر كسی
جز امامی كه از باطل و ظلم معصوم باشد، نيست (عنان، عصرالمرابطين،
۲۰۶). سپس میگويد: دينداری در اعتقاد به امامت
و التزام بدان است. التزام به امامت يعنی اقتدا بدان و امتثال امر،
اجتناب از نهی و تعهد به سنت امام است. با طرح اين قبيل مطالب و
انذار و اخطارهای مكرر به اينكه فقط كافر و منافق، مارق و فاجر امام
را تكذيب میكنند، ابن تومرت اذهان بربرهای ساده و كوهنشينان
زودباور را برای قبول امامت خود آماده ساخت. بنابر اين وقتی
خويشتن را امام معصوم اعلان كرد، مردم گروه گروه به او گرويدند.
د ـ مهدويت
ابن تومرت با تأكيد مستمر بر اين
مطلب كه وجود امام در هر عصر و زمانی لازم است، زمينه را برای
اعلان مهدويت خود آماده كرد. او همزمان با تبليغ نظريۀ امامت، همهجا
در خطابههايش اخبار و احاديث متعددی دربارۀ مهدی
منتظر و علايم ظهور او نقل میكرد و با قوت و حرارت تمام از آن سخن میگفت.
مهدی در غربت ظهور خواهد كرد، در زمانی كه امور عكس، حقايق قلب
و احكام دگرگون شده است. مهدی به فرمان خدا جهان را به سنت او
بازخواهد گرداند و عالم را به سامان خواهد آورد (همان،
۲۰۸). ابنتومرت به موازات عرضۀ نظريۀ امام
معصوم و مهدی موعود از تبليع بر ضد مخالفانصاحبامرقائم، يعنی
مرابطون، غافل نبود. او آنان را مكارانی از ابليس بدتر میخواند
و هر كس را كه منسوب به اين طاغيان بود، جزو شيطان میشمرد (بيذق،
۴، ۶). در اين جماعت نشانههای ظالمان و فاسدان آخر زمان
را كه حضرت رسول (ص) پيشگويی كرده بود، میديد؛ همان فاسدانی
كه مهدی موعود بايد به ياری حاميان راستينش به نابودی
آنان كمر بندد (عنان، عصر المرابطين، ۲۱۰،
۲۱۲). بدينترتيب، با معرفی خود به عنوان مهدی
معصوم و تبليغ بر ضد دشمنان مهدی، برای خود قداست و قدرت
بلامنازع و برای مرابطون لعنت و نكبت آفريد و با شعار امر به معروف و
نهی از منكر، و در زيّ جهاد با كفر و منكران توحيد، آن قدر بر پيكر حكومت
آنان ضربه وارد كرد كه طومار حيات چندين سالۀ ايشان را در
هم پيچيد.
سيرت و صفات
ويژگيهای ظاهری ابنتومرت
را چنين ترسيم كردهاند: گندمگون با چشمانی فرو رفته، ريشی
تُنُك، بينی كشيده، ابروانی گشاده، خالی سياه بر گونۀ راست
(ابن ابی زرع، ۱۸۱) و دارای سری بزرگ و
شانههايی فراخ (ذهبی، العبر، ۲/ ۴۲۳).
كسانی كه در ترجمۀ احوال او چيزی نوشتهاند، عموماً او را مردی عالم، عابد،
پرهيزگار، اهل رياضت، شجاع، عاقل، باهوش، تيزبين، ژرفانديش، كمحرف،
خوشرو، فصيح و سخنور وصف كردهاند. گويا طبع شعری هم داشته، زيرا در
بعضی از تواريخ (ابنخلكان، ۵/ ۵۴؛ صفدی،
۳/ ۳۲۴؛ عمادالدين كاتب، ۱/ ۷۰؛ سلاوی،
۹۵) ابياتی از او نقل كردهاند. در زهد و قناعت او نوشتهاند
كه هميشه قبايی مرقع میپوشيد و از مال دنيا جز عصا و قمقمهای
(رِكْوه) با خود نداشت. قوت او از محل فروش دست رشتههای خواهرش
تأمين میشد و تا زنده بود ــ حتی آن زمان كه امكان رفاه
برايش ميسر بود ــ به همين مختصر قناعت میكرد (ابنخلدون، العبر،
۶(۲)/ ۴۷۱، ۴۷۲؛ صفدی،
۳/ ۳۲۳؛ ۳۲۷). از مصاحبت با زنان
احتراز داشت و در نكاح و خوردن و مال اندوزی لذتی نمیيافت
(ابن خلدون، العبر، ۶(۲)/ ۴۷۱؛ ذهبی، سير،
۱۹/ ۵۴۱). پيوسته به روی مردم لبخند میزد.
از صفات ممتاز او بیپروايی، جسارت و حاضرجوابی او بود كه
در سراسر داستان زندگی او به نمونههای زيادی از آن برمیخوريم.
از آن جمله نامههای تند و تهديدآميزی است كه به سلطان وقت
علی بن يوسف نوشت (بيذق، ۱۱، ۱۲)، يا مناظرات
و معارضاتی كه با اين سلطان در مسجد مراكش (همو، ۶۷،
۶۸) يا با فقها و اعيان دربار او (ابنخلكان، ۵/
۴۹، ۵۰) داشت، و بسياری موارد ديگر (همانجا؛ سبكی،
۴/ ۷۳). اصولاً اتخاذ شيوۀ امر به معروف
و نهی از منكر، آن هم به رغم منافع دستگاه سلطنت وقت، و عملاً
مشاجره كردن با لااباليان بیپروا به ضوابط و شعاير دين، خود بيانگر
پردلی، شهامت و صراحت بيان اوست. همين جسارت و بیپروايی
در گفتار بود كه بر جذبۀ كلام و نفوذ شخصيت او میافزود، شخصيتی كه توانست در
مدتی كوتاه گروههای پراكنده را متحد و انقلابی را در شمال
افريقا رهبری كند. ديگر از خصايص بارز ابنتومرت پشتكار، شكيبايی
و تحمل او بود. چه در تفهيم موضوعات نظری و اصول دين و چه در برخورد
با پيشآمدهای ناگوار صبری عجيب از خود نشان میداد. اصرار
در تبليغ عقايد اشعری، مبارزه با انديشۀ تجسيم در
مغرب، مداومت در امر به معروف و نهی از منكر هر يك نمونۀ بارزی
از مقاومت و پشتكار اوست. شيوۀ انتخابی او در تدريس قرآن به پيروان ناآشنا با عربی
باز نمونۀ ديگری از حوصلۀ اوست. مثلاً، در تدريس سورۀ فاتحه، شاگردان خود را به صف
میكرد و هر كدام را به نام يكی از كلمات اين سوره میخواند.
اولی را الحمدلله، دومی را رب، سومی را العالمين، تا آخر
آنگاه به ترتيب كلمات سورۀ فاتحه اسامی آنان را میپرسيد. هر كدام از آنان فقط
كلمهای را كه بدان ناميده شده بود، باز میگفت. سپس میگفت:
نماز شما مقبول درگاه خداوند نخواهد بود مگر آنكه اين اسامی را در هر
ركعت نماز به ترتيبی كه از شما پرسيدم بخوانيد، و بدين شيوه كار حفظ
قرآن را بر آنان آسان میكرد (ابن ابی زرع،
۱۸۳). به علاوه، ابنتومرت از سختيها، گرسنگيها، مزاحمتها و
آزارهای مخالفان نمیهراسيد. هر كجا میرفت به سبب اصرارش
در امر به معروف و نهی از منكر و اعتراض به انحرافات، اذيت میديد،
ولی صبر میكرد، چنانكه آزار و اهانتهای مكيان و مصريان
(ذهبی، سير، ۱۹/ ۵۴۲)، تضييقات
اميرالمسلمين و بسته شدن راه رسيدن مواد غذايی به او و يارانش كه
در پناهگاههای كوهستانی محاصره شده بودند (ابن اثير،
۱۰/ ۵۷۳)، از راهش بازنداشت. او چيزی را
كه اراده میكرد، به دست میآورد (ذهبی، سير،
۵۵۱، ۵۵۲).
در كنار اين نقاط قوت و صفات مثبت،
ابن تومرت را به پارهای از صفات مذموم نيز متصف دانستهاند كه اهم
آنها تزوير، استبداد، بیرحمی و جاه طلبی است. چنانچه او
در حركتی كه به راه انداخت، نيتی پاك، الهی و اسلامی
نداشته، پس احتمالاً جاه طلبی او بوده كه باعث بروز ديگر صفات
نامطلوب او شده است. ذهبی ( سير، ۱۹/
۵۴۱) میگويد: ابن تومرت در هيچ چيز جز در رياست كردن
لذت نمیجست و برای دستيابی به مطلوب خود از دعوی
كذب، تزوير و خونريزی روگردان نبود. ابن ابی زرع (ص
۱۸۱) گرچه ابن تومرت را سياستمدار، هوشمند، عالم، راوی
احاديث نبوی، دانا به اصول دين، عالم به علم جدل و فصيح میداند،
ولی وی را خونريزی وصف میكند كه حدی بر قتل
نفوس قائل نبود. ريختن خون عالمی را در راه هوای نفس و رسيدن
به مراد خود خوار میشمرد؛ چنانكه كشتار مرابطون، غارت اموال و اسارت
زنان و فرزندان آنان را مباح میدانست. به روايت ذهبی ( سير،
۱۹/ ۵۴۵) كسی كه خود شاهد بسياری از
كشتارهای موحدون بوده میگويد: ابن تومرت در وصايايش به قوم
خود سفارش میكرد كه هر كجا به يك مرابطی يا تلمسانی دست
يافتيد، او را بسوزانيد. پيش از اين به نمونههايی از نيرنگهای
ابن تومرت اشاره شد. اينكه او نسبت حسنی بر خود بسته حال آنكه هرغی
بربری بود و اينكه به ناحق خود را امام معصوم میخواند، از نظر
ذهبی ( العبر، ۲/ ۴۲۱) حكايت از تزوير او دارد و
به عقيدۀ عامری (ص ۴۱۵) با صفات زهد، ورع و قناعت او
متناقض است.
داوری تاريخ
آنچه صاحب نظران از متقدم و متأخر
در حق ابن تومرت و رسالت او نوشتهاند، طيف وسيعی از آرای
مختلف را تشكيل میدهد كه در يك سوی آن آرای بسيار ستايش
آميز مورخانه مانند ابنخلدون، و در سوی ديگر انتقادهای تند كسانی
چون شعيب ارنؤوط به چشم میخورد. در راستای اين طيف به نظرهای
ديگری برمیخوريم كه به اين يا آن سوی طيف گرايش دارد.
ابن خلدون در مقدمۀ تاريخ خود (۱/ ۴۷، ۴۸) به گفتههای
مذمتآميز جمعی از «فقهای سست رای مغرب» دربارۀ ابنتومرت
سخت میتازد و اتهامات آنان را يكسره مردود میشمارد و بدگوييهای
آنان را ناشی از حسادت به پايگاه بلند علمی و فقاهتی ابنتومرت
میداند. میگويد: چون ابنتومرت شيوۀ ملوك مرابطی
را تقبيح و تعليماتی به خلاف آنان بر مردم عرضه میكرد، فقيهانی
كه ريزه خوار خوان نعمت اين ملوك بودند، زبان به نكوهش شيوهها و آرای
وی گشودند. او نه تنها ابن تومرت را ــ به خلاف نظر بعضی از
مورخان ــ بر كنار از خدعه و نيرنگ میشناسد، بلكه وی را مردی
زاهد، متقی، بيزار از تنعمات دنيوی و مقاوم در برابر ناملايمات
توصيف میكند: مردی كه حتی از داشتن فرزند كه بسياری
از مردم شيفتۀ آنند، خود را محروم كرد و چشم از همۀ آرزوها پوشيد.
وی سپس میپرسد اگر اين همه پرهيزگاری و پارسايی در
راه خدا نبوده، ابن تومرت چه قصدی داشته است (همو، مقدمه، ۱/
۴۹). حسين مؤنس (ص ۱۷۸)، از معاصران، نظر كسانی
را كه میگويند ابن تومرت میكوشيد تا سلطنت را در خاندان خود
مستقر كند، مردود میداند، چون او زن و فرزندی نداشت. وی میافزايد
كه ابن تومرت به هيچ يك از مظاهر جاه و سلطنت متمسك نشد، و اگر چه در
عمل به پايگاه دينی و قدرت سياسی نامحدودی دست يافت،
اما عنوان خلافت، سلطنت يا امارت را برای خود برنگزيد. شعيب ارنؤوط
ابنتومرت را از جملۀ كسانی میداند كه دنيا را به بهانۀ آخرت طلب میكنند
و خلافت آنچه را كه در ضمير میپرورند، بر مردم ظاهر میكنند.
اينان ناگزير از حيله، خدعه و تظاهر به زهد و نسك و تعصب نسبت به اسلام و
مقدسات آنند. وقتی آنچه را كه اراده كردهاند حاصل نمودند، از اتباع
خود انقياد تام و خضوع مطلق توقع دارند؛ به جهت مطامع خويش، عرض و مال
مردم را مباح میشمارند و در شرع خدا مرتكب كارهای باطل میشوند
(۱۹/ ۵۳۹، ۵۴۰). از متأخرين
محمد عبدالله عنان، ضمن نقل و رد دفاعيات ابنخلدون از مواضع دينی و
سياسی ابن تومرت، و از آن جمله دعوی مهدويت و معصوميت و
انتساب او به خاندان حضرت علی (ع)، به شرح انگيزههای اين
فيلسوف مورخ در دفاع از دعاوی ابن تومرت میپردازد و از جمله میگويد:
خاندان ابن خلدون پس از خروج از اندلس در اوايل سدۀ ۷ ق/
۱۳ م به تونس آمدند و در سايۀ حمايت ملوك
حفصيّۀ موحديّه به زندگی ادامه دادند ( عصر المرابطين،
۱۹۴). مؤسس بنی حفص، ابوزكريا يحيی بن ابی
محمد، نوادۀ شيخ ابوحفص عمر رئيس قبيلۀ بربر هنتاته بود كه يكی
از مريدان و شاگردان برگزيدۀ ابن تومرت به شمار میآمد (لين پل، ۵۵). اجداد
ابن خلدون در دستگاه بنی حفص عهدهدار مناصب و مقاماتی بودند و
او خود مدتی را در كنف حمايت اين خاندان گذراند و نخستين نسخۀ مقدمه
و تاريخ خود را به سلطان ابوالعباس حفصی پيشكش كرد. پس شرط عقل نبود
كه از امامت و مهدويتی انتقاد كند كه اساس قيام موحدون را تشكيل میداد
(عنان، عصر المرابطين، ۱۹۴). بعضی از ارباب نظر سعی
كردهاند بدون پرداختن به گزارشهای افسانهآميز و كرامات و خوارق
عادات دربارۀ ابن تومرت از نوع آنچه افرادی چون مراكشی (ص
۱۹۱، ۱۹۲) و بيذق (جم ) گفتهاند، بيشتر
به واقعيات حركت او توجه كنند. حسين مؤنس (ص ۱۷۸) ضمن
اذعان به هوش و ذكاوت فوقالعادۀ ابن تومرت میگويد: قابليتهای حقيقی او سياسی
بود نه علمی. به نظر او، علم نقطۀ آغاز و راهی برای
رسيدن به غايات سياسی بود، منتها در آغاز كار اين غايات سياسی
در ذهنش روشن نبود. فاخوری (ص ۶۰۱) حركت ابن تومرت
را اقدامی برای رفع بحرانی میداند كه به دنبال
انحطاط دولتهای عباسی و فاطمی در بغداد و در مصر، و كفرآلود
شدن حكومت مرابطون در مغرب، جهان اسلام آن روزگار بدان گرفتار شده بود.
ابنتومرت رفع اين بحران را تنها در تأسيس خلافتی میدانست كه
همۀ ملل اسلامی را زير لوای خود درآورد. البته اين خلافت
بايستی به دست موحدان پايه گذاری میشد. پيوسته دربارۀ مردانی
كه بانی حركتهای سرنوشتساز تاريخ بودهاند، آرا و اظهار نظرها
مختلف، مبالغهآميز و در بعضی جاها متناقض بوده است و ابنتومرت هم
از اين قاعده مستثنا نيست.
مآخذ
ابن ابی دينار، محمد بن
ابوالقاسم، المؤنس فی اخبار افريقيا و تونس، به كوشش محمد شمام، تونس،
۱۳۸۷ ق؛ ابن ابی زرع، علی، الانيس
المطرب، رباط، ۱۹۷۲ م؛ ابن اثير، الكامل؛ ابن تغری
بردی، النجوم؛ ابن خلدون، العبر؛ همو، مقدمه، ترجمۀ محمد
پروين گنابادی، تهران، ۱۳۵۲ ش؛ ابن خلكان،
وفيات؛ ابن عذاری، محمد بن محمد، البيان المغرب، به كوشش احسان عباس،
بيروت، ۱۹۶۷ م؛ ابوالفدا، المختصر فی اخبار
البشر، بيروت، دارالمعرفة؛ ابن كثير، البداية؛ ابنوردی، عمر بن مظفر،
تتمة المختصر فی اخبار البشر، به كوشش احمد رفعت بدراوی، بيروت،
۱۳۸۹ ق؛ ارنؤوط، شعيب، حاشيه بر سير اعلام النبلاء
(نک : ذهبی، در همين مآخذ)؛ امين، حسن، الموسوعة الاسلامية، بيروت،
۱۴۰۱ ق/ ۱۹۸۱ م؛ بستانی
ف؛ بغدادی، اسماعيل پاشا، هدية العارفين، استانبول،
۱۹۵۵ م؛ بيذق، ابوبكر علی صنهاجی، كتاب
اخبار المهدی ابن تومرت و ابتداء دولة الموحدين، به كوشش لوی
پرووانسال، پاريس، ۱۹۲۸ م؛ بيضون، ابراهيم، الدولة
العربية فی اسبانية من الفتح حتی سقوط الخلافة، بيروت،
۱۹۸۶ م؛ حاجی خليفه، كشف الظنون، استانبول،
۱۹۴۳ م؛ الحلل الموشية، به كوشش سهيل زكار و
عبدالقادر زمامه، فاس، ۱۹۷۹ م؛ دائرة المعارف
الاسلامية، چ ۱؛ دارمستتر، ژام، مهدی از صدر اسلام تا قرن سيزدهم
هجری، ترجمۀ محسن جهانسوز، تهران، ۱۳۱۷ ش؛ ذهبی،
محمد بن احمد، دول الاسلام، حيدرآباد دكن، ۱۳۶۵ ق/
۱۹۴۶ م؛ همو، سير اعلام النبلاء، به كوشش شعيب
ارنؤوط، بيروت، ۱۹۸۴ م؛ همو، العبر، به كوشش ابوهاجر
محمد سعيد زغلول، بيروت، ۱۹۸۵ م؛ رقيحی، احمد
عبدالرزاق و ديگران، فهرست مخطوطات مكتبة الجامع الكبير صنعاء، يمن،
۱۹۸۴ م؛ زامباور، ادوارد، نسب نامۀ خلفا و
شهرياران، ترجمۀ محمد جواد مشكور، تهران، ۱۳۵۶ ش؛ زركشی،
محمد بن ابراهیم، تاريخ الدولتين الموحدية و الحفصية، به كوشش محمد
ماضور، تونس، ۱۹۶۶ م؛ زركلی، خيرالدين، الاعلام،
بيروت، ۱۹۸۶ م؛ سالم، عبدالعزيز، المغرب الكبير،
بيروت، ۱۹۸۱ م؛ سبكی، عبدالوهاب بن علی،
طبقات الشافعية الكبری، قاهره، ۱۳۲۴ ق؛ سلاوی،
احمد بن خالد، الاستقصاء الاخبار دول المغرب الاقصی، به كوشش جعفر ناصری
و محمد ناصری، دارالبيضاء، ۱۹۵۴ م؛ صفدی،
خليل بن ایبک، الوافی بالوفيات، به كوشش اسون ددرينگ، دمشق،
۱۹۵۳ م؛ عامری، يحيی بن ابی بکر،
غربال الزمان فی وفيات الاعيان، به كوشش محمد ناجی، دمشق،
۱۹۸۵ م؛ عمادالدين كاتب، محمد بن محمد، خريدة القصر،
به كوشش محمد مرزوقی و محمد عروسی مطوی، تونس،
۱۹۶۶ م؛ عنان، محمد عبدالله، تراجم اسلامية، قاهره،
۱۳۹۰ ق؛ همو، عصرالمرابطين، قاهره،
۱۹۶۴ م؛ فاخوری، حنا و خليل جر، تاريخ فلسفه
در جهان اسلامی، ترجمۀ عبدالمحمد آيتی، تهران، ۱۳۵۵ ش؛ قلقشندی،
احمد بن علی، قلائد الجمان، به كوشش ابراهيم ابياری، قاهره،
۱۳۸۳ ق؛ همو، مآثر الانافة، به كوشش عبدالستار احمد
فراج، كويت ۱۹۶۴ م؛ كحاله، عمر رضا، معجم المؤلفين،
بيروت، ۱۹۵۷ م؛ كوپريلی، خطی؛ لين پل،
استانلی و ديگران، تاريخ دولتهای اسلامی و خاندانهای
حكومتگر، ترجمۀ صادق سجادی، تهران، ۱۳۶۳ ش؛ مراكشی،
عبدالواحد، المعجب فی تلخيص اخبار المغرب، به كوشش محمدسعيد عريان و
محمد العربی علمی، قاهره، ۱۳۶۸ ق/
۱۹۴۹ م؛ مؤنس، حسين، معالم تاريخ المغرب و الاندلس،
قاهره، ۱۹۸۰ م؛ نيز: