آخرین بروز رسانی :
چهارشنبه 18 دی 1398 تاریخچه مقاله
خَزْعَل، شِیْخ، امیر
نامدار و قدرتمند خوزستان و از چهرههای مؤثر سیاسی ایران
در اواخر دورۀ قاجار و اوایل دورۀ پهلوی.
خزعل پسر سوم شیخ جابر نصرتالملک
(نجمالدوله، سفرنامۀ خوزستان، ۵۳)، در ۱۲۸۰ ق /
۱۸۶۳ م در روستای کوتالزین از توابع قضای
ابیالخصیب در جنوب بصره به دنیا آمد (نک : الشیخ ... ،
۹؛ نجار، ۱۰۵؛ بامداد، ۱ / ۴۷۶).
پدرش حکمران محمره (خرمشهر) و شیخ طایفۀ محیسن،
از طوایف قبیلۀ کعب، و مادرش نوره، دختر طلال، شیخ قبیلۀ باوی
بود (نجار، ۹۷، ۱۰۵؛ خزعل، ۳ /
۹۹). خزعل در محمره رشد کرد و والدینش از همان خردسالی،
در آموزش وی کوشیدند؛ چنانکه در محضر برخی از شیوخ نجف،
اصول دین و صرف و نحو را فرا گرفت ( الشیخ، همانجا؛ نجار،
۱۰۵-۱۰۶؛ خزعلی،
۱۴۱)، و در تیراندازی و اسبسواری نیز
مهارت یافت (نجمالدوله، سفرنامۀ دوم ... ،
۱۰۳).
اطلاعات اندکی از زندگی
خزعل تا پیش از رسیدن به قدرت وجود دارد. وی در جنگهای
پدر و برادرش برای آرامسازی عشایر عرب منطقه شرکت میجست
(نجار، ۱۰۶) و با دریافت مبلغی به عنوان ماهانه، در
کنار برادرش شیخ مزعل، حکمران محمره، ظاهراً به مدارا رفتار میکرد
(قراگوزلو، ۶۳). خزعل همچنین طی دو سفر
(۱۲۹۹ ق / ۱۸۸۲ م و
۱۳۰۶ ق / ۱۸۸۹ م) نجمالدوله به
خوزستان برای احداث سد اهواز، با وی در بازدید و نقشهبرداری
از نهرها، نخیلات، باغات و عمارات و جزایر درون اروندرود همراه بود
(نک : نجمالدوله، سفرنامۀ خوزستان، ۶۷، سفرنامۀ دوم، ۸۳،
۸۶، ۹۴). نجمالدوله در طی این سفرها، به
استعداد و هوش خزعل پی برد و باتوجه به این شایستگیها، به
دولت پیشنهاد کرد تا «سرهنگی تفنگچی بلوچ ساخلو محمره را با مواجبی
از ارث پدر»، به خزعل خان واگذار کند (همان، ۱۰۳).
روابط خزعل و برادرش، شیخ مزعل،
به دلایل گوناگون برادرانه نبود. خزعل از شیوۀ تقسیم
داراییهای پدرش ناخشنود بود، و از آنجا که در صورت مرگ برادر،
جانشین قطعی وی به شمار میآمد، مزعل همواره نگران توطئۀ خزعل
برای کسب قدرت بود؛ ازاینرو، نوعی بدگمانی دوجانبه میان
آنان وجود داشت (انصاری، ۶۸- ۶۹،
۱۰۶؛ نک : دیولافوا، 526). بنا به همین دلایل،
پس از آنکه شیخ مزعل در ۲ محرم ۱۳۱۵ ق /
۳ ژوئن ۱۸۹۷ م، به هنگام پیاده شدن از قایق
در مقابل قصر فیلیه توسط ۳ سیاهپوست به قتل رسید
(«گزارشها ... [۱]»، ذیل ۱۸۹۷-
۱۸۹۸ م، IV / 8؛ سالدنیا، 11)، خزعل
خان از سوی برخی از مأموران بریتانیایی (نک
: هاردینگ، ۲۴۴؛ گریوز، 113)، و نویسندگان ایرانی
(نک : مستوفی، ۳ / ۶۳۶؛ کسروی، تاریخ
پانصدساله ... ، ۲۰۱-۲۰۲؛ مافی،
۳ / ۸۵۸؛ بامداد، ۴ / ۷۴) متهم به
برادرکشی شد؛ اگرچه هیچ سند و مدرک معتبری دربارۀ
سازماندهی این ترور توسط خزعل وجود ندارد، اما به اعتقاد مأموران بریتانیایی،
خزعل خان حداقل از این رویداد آگاه بوده است (استرانک، 8-9).
انتخابات شورای قبیلهای،
که پس از ترور شیخ مزعل برگزار شد، خزعل را به ریاست طوایف محیسن
برگزید («گزارشها»، همانجا؛ لاریمر، I(۲) / ۱۷۴۵؛ نک : گارثویت،
۱۸۹). شیخ خزعل سپس کوشید تا دولت مرکزی ایران
حکومت او را به رسمیت بشناسد و برای این مقصود، از نفوذ نظامالسلطنه
در دربار ایران بهره برد. در نتیجۀ این
تلاشها، دولت ایران در ربیعالاول ۱۳۱۵ / اوت
۱۸۹۷ با اهدای خلعت، حکومت وی بر خوزستان را
به رسمیت شناخت (انصاری،
۱۰۹-۱۱۰). اما سرانجام، مظفرالدین شاه
(سل ۱۳۱۳-۱۳۲۴ ق /
۱۸۹۶-۱۹۰۶ م) در
۱۳۱۶ ق / ۱۸۹۸ م با صدور یک
فرمان رسمی، شیخ خزعل را به حکومت و سرحدداری اروندرود و محمره
منصوب، و به وی منصب امیرتومانی، لقب معزالسلطنه و نیز یک
قبضه شمشیر مرصع و یک قطعه تمثال همایونی اعطا کرد (سپهر،
۲۶۱؛ افضلالملک، ۳۵۸،
۳۶۹؛ نیز نک : «گزارشها»، ذیل
۱۸۹۷- ۱۸۹۸ م، IV / 9).
خزعل دو سال پیش از ترور شدن
مزعل، در دیدار با ویلیام مکدوال، نایب کنسول بریتانیا
در محمره، وعده داده بود که در صورت دستیابی به قدرت، برخلاف برادرش،
برای رونق تجارت بریتانیا در منطقه تلاش خواهد کرد (استرانک،
۱۲؛ گارثویت، همانجا). ازاینرو، چند روز پس از قتل مزعل
در دیداری دوباره با مکدوال، بر آمادگی خود برای انجام
وعدۀ مذکور و خدمت به دولت بریتانیا تأکید نمود. در همین
دیدار، بهطور ضمنی تمایل خود را برای قرار گرفتن زیر
حمایت دولت بریتانیا نشان داد. خزعل سپس برای اثبات حسن نیت
خود، فعالیت کشتی بخار برادرش را، که رقیب شرکت برادران لینچ
در پاییندست رودخانۀ کارون بود، متوقف کرد. از سوی دیگر، دیدار شاهزاده دابیجا،
کنسول روسیه در اصفهان از محمره در ژوئن ۱۸۹۹، بیانگر
نخستین توجه روسیه به خوزستان بود که نگرانی بریتانیا
را نیز در پی داشت. از اینرو، اندکی بعد سر مورتیمر
دوراند، وزیرمختار بریتانیا در ایران، از شمال خوزستان دیدار
کرد و متعاقب آن کلنل میدمدال ولف[۲] یا نشان جواهرنشان سلطنتی
ویکتوریا[۳] را به شیخ خزعل اعطا کرد (لاریمر، I(2) / 1755-1756).
شیخ خزعل از
۱۹۰۰ م به بعد، قدرت خود را در امتداد ساحل بهسوی
شرق، و نیز بر اعراب نواحی داخلی گسترش داد؛ بهگونهای
که براساس گزارش نایبکنسول بریتانیا در محمره، اندک نشانهای
از سلطۀ مستقیم ایران بر مناطق میان بندقیر در حدود
۱۹۰ کیلومتری شمال محمره تا مرزهای ایالت
فارس دیده میشد («اسناد ...[۴] »، XVIII(۱) / ۲۳۱؛ گریوز، همانجا). امنیت خوزستان
در پی گشایش مسیر رودخانۀ کارون به روی کشتیرانی،
و ورود کالاهای بریتانیایی به داخل ایران،
برای دولت بریتانیا بسیار بااهمیت بود، به همین
سبب، روابط نزدیک با شیخ خزعل برای تأمین منافع بازرگانی
و استراتژیک آنان ضرورت داشت (ویلسن، 85-86؛ رایت، «ایرانیها
... [۵]»، ۱۹۱؛ گارثویت، 33). اختلاف شیخ
خزعل با سردار اکرم، حکمران خوزستان، دربارۀ انتخاب اجارهدارانِ مالیاتِ
نواحی فلاحیه و جراحی، به یک رویارویی
تهدیدآمیز انجامید. اما این مسئله در پی بیاعتنایی
دولت مرکزی به هشدارهای سردار اکرم دربارۀ احتمال جدایی
خوزستان، درنتیجۀ اقدامات شیخ خزعل، به برکناری سردار اکرم منجر شد (انصاری،
۱۱۱-۱۱۴).
شیخ خزعل با استقرار نهادهای
مدنی وابسته به دولت مرکزی در خوزستان مخالف بود، زیرا این
روند را تهدیدی برای قدرت خود در منطقه میدانست؛ ازاینرو،
در اوایل سدۀ ۲۰ م در برابر ساماندهی گمرک محمره، یکی
از ارکان سیاست تمرکزگرایی دولت مرکزی، واکنش نشان داد (چیرول،
171؛ «گزارشها»، ذیل
۱۹۰۱-۱۹۰۲ م، V / ۱-۲).
نیاکان وی، گمرک محمره را از حدود دو نسل پیش در انحصار داشتند
(گریوز، ۱۱۴؛ لانگریگ، ۱۳). سود سرشار
مالی، ترس از افزایش نفوذ دولت مرکزی و دیگر منافع ناشی
از این انحصار، سبب شد تا شیخ خزعل با هرگونه تلاش دولت برای ساماندهی
آن مخالفت نماید (انصاری، ۱۱۵). اما بریتانیا
که اختلاف شیخ با دولت مرکزی را به زیان منافع بازرگانی
خود در منطقه میدید، او را به همکاری با مأموران بلژیکی
در ساماندهی گمرکات تشویق کرد (چیرول، همانجا؛ انصاری،
۱۱۷- ۱۱۹؛ نک : کاظمزاده، 430-432).
گفتوگوهای رئیس التجار،
نمایندۀ خزعل، با دولت مرکزی در تهران، برای شیخ بسیار
مطلوب بود؛ زیرا علاوه بر شکلگیری یک توافق دربارۀ مسئلۀ گمرک،
منجر به کسب ۳ امتیاز بیمانند و بسیار ارزشمند گردید.
مظفرالدین شاه با صدور فرمانی در ربیعالآخر
۱۳۲۰ / ژوئن یا ژوئیۀ
۱۹۰۲ ، شیخ را به ریاست گمرکات خوزستان منصوب
کرد، به این شرط که یکی از مدیرانِ بلژیکیِ
ادارۀ گمرکات سلطنتی، وی را در مدیریت مساعدت نماید
(لاریمر، I(2) / 1751؛ سالدنیا، 81؛ انصاری،
۱۲۱). در پی آن، در جمادیالاول همان سال، دولت ایران
لقب «سردار ارفع» و یک شمشیر جواهرنشان به شیخ خزعل اعطا کرد
(«گزارشها»، ذیل ۱۹۰۲-۱۹۰۳
م، V / 4).
مظفرالدین شاه بر پایۀ همین
توافقات، در ۳ فرمان جداگانه در شوال همین سال، اراضی بسیار
پهناوری را به شیخ خزعل واگذار کرد. در فرمان نخست «اراضی
خالصجات محمره به انضمام جزیرة الخضراء و بهمنشیر و کارون را که از
زمان قدیم تاکنون اعراب و طوایف و عشیرۀ شیخ
خزعل خان، معزالسلطنه سردار ارفع، نخیلات و اشجار و اعیانی غرس
و بنا کردهاند و موجد آبادانی آنجا هستند»، به «ملکیت ابدی» شیخ
خزعل درآورد، به این شرط «که همهساله مالیات معمولی سنواتی
آن نقاط را بدون دیناری علاوه» به حاکم خوزستان پرداخت کند (لاریمر،
I(2) / 1753؛ نک : خزعلی، ۳۱۳). شاه ایران در
فرمان دوم و سوم، فلاحیه، تمام هندیان، دهملا و اراضی شرق
کارون را به شرط پرداخت خراج سالانه و عدم انتقال به بیگانگان، به ملکیت
ابدی شیخ خزعل بخشید (لاریمر، I(2)
/ 1754).
به این ترتیب، خزعل با دریافت
تمام اراضی خالصۀ جنوب خوزستان، به یک بزرگمالک تبدیل گشت. ثروت و نفوذ شیخ
خزعل در درون خاک عثمانی نیز فوقالعاده بود (گریوز، 113؛
شهنواز، 143؛ بایندر، ۷۲) و یکی از مالکان بزرگ
بصره محسوب میگردید (اوبن، 433-434؛ نک : سدیدالسلطنه،
۱۵۳). گسترۀ املاک خزعل در آنجا به گونهای بود که اجارهنشینان وی
را حدود ۳۰ هزار بهرهبردار برآورد میکردند. همچنین ارزش
اموال شخصی خزعل در بـانک شط در عثمـانی ــ کـه از پدرش بـه ارث برده
بود ــ کمتر از ۲۵۰ هزار لیره نبود (شهنواز، 143-144).
شیخ خزعل پس از حل مسئلۀ گمرک،
با بزرگنمایی احتمال حمله به محمره توسط دولت مرکزی ایران،
کوشید تا حمایت بریتانیا را به دست آورد. بنابراین،
در ۶ رمضان ۱۳۲۰ ق / ۷ دسامبر
۱۹۰۲ م، سر آرتور هاردینگ، وزیرمختار بریتانیا
در ایران، برای جلوگیری از تهدید منافع بریتانیا
در منطقه، و ممانعت از تمایل شیخ به سوی روسیه، به خزعل
اطمینان داد که «ما محمره را در برابر حملۀ دریایی
هر قدرت خارجی ... حفظ خواهیم کرد؛ و تا وقتی نیز که شما
به شاه و قانون وفادارید، به مساعی حسنۀ خود نسبت به
شما و حمایت شما ادامه خواهیم داد». اما، شیخ خواهان ضمانتهای
بیشتر بود (لاریمر، I(2) / 1758؛ استرانک، 72-86؛ نک : ذوقی،
۴۹۲-۴۹۳).
شیخ خزعل در
۱۹۰۳ م، در دیدار با هاردینگ، دولت ایران
را به نقض توافقات گمرکی متهم کرد و خواهان حمایت بریتانیا،
به مانند حکام کویت و بحرین گردید (انصاری،
۱۲۵). در همین زمان، اهدای نشان روسی سن استنیسلاوس[۶]
به شیخ خزعل در مارس ۱۹۰۳ توسط کنسول روسیه
در بوشهر، رویداد تهدیدکنندهای برای منافع بریتانیا
در منطقه به شمار آمد («گزارشها»، ذیل
۱۹۰۳-۱۹۰۴ م، V / 4؛
لاریمر، I(2) / 1761). ازاینرو، هاردینگ پس از تبادل نظر
با لرد لنزدوان، وزیر امور خارجۀ بریتانیا، برای
جلوگیری از گرایش خزعل به روسیه، در ۴ شوال
۱۳۲۱ ق / ۲۴ دسامبر
۱۹۰۳ م طی نامهای به وی نوشت که بریتانیا
از خزعل در برابر هرگونه تلاش ایران برای نقض توافقات گمرکی حمایت
خواهد کرد (استرانک، 90-92؛ انصاری، همانجا).
از سوی دیگر، طرحهای
آبیاری کارون و خط آهن محمره ـ خرمآباد در حوزۀ حکمرانی
شیخ خزعل، با مسائل بینالمللی پیوند یافت (نک :
دنبالۀ مقاله). طرح آبیاری کارون که توسط گـرات وانروگـن ــ
مستخـدم هلندی دولت ایران در ۱۹۰۳ م ــ مطرح
گردید، نگرانی شدید شیخ خزعل و بریتانیا را
به دنبال داشت. بریتانیا از کاهش سطح آب رود کارون و تهدید کشتیرانی
برادران لینچ و نیز احتمال نفوذ آلمانها از طریق این طرح
به خوزستان، بیمناک بود. شیخ خزعل نیز به سبب بیم از افزایش
نفوذ دولت در منطقه، با این طرح مخالفت میکرد، و تنها با اجرای
آن توسط خودش یا دولت بریتانیا موافق بود (لاریمر، I(2) / 1774؛
استرانک، 105-107؛ گریوز، 120). این طرح سرانجام نهتنها به سبب
اختلافات بینالمللی میان روسیه ـ بریتانیا و
بریتانیا ـ آلمان، بلکه به سبب اختلافات میان محمره و تهران و نیز
اختلافات بسیار مهمتر میان کلکته ـ لندن اجرا نگردید (استرانک،
۱21).
انقلاب مشروطه
(۱۳۲۳- ۱۳۲۹ ق /
۱۹۰۵-۱۹۱۱ م)، نقطۀ عطفی
در روابط شیخ خزعل با دولت مرکزی ایران بود. وی به توصیۀ بریتانیا
برای فشار بر محمدعلی شاهِ متمایل به روسیه، با انقلاب
مشروطه همراه شد (تقیزاده، ۳۲۷)، اما از شرکت فعالانه در
روند انقلاب خودداری کرد. با این وجود، شیخ خزعل تنها فردی
بود که آشکارا در ایران از مشروطهخواهان حمایت، و در مقاطع مختلف، به
آنان کمکهای مالی میکرد (کسروی، تاریخ مشروطه ...
، ۷۹۶؛ گریوز، همانجا؛ نک : سردار اسعد، علیقلی،
۵۵۹). وی با وقوع جنبش مشروطهخواهی، از پرداخت مالیات
به دولت مرکزی خودداری کرد و به یکی از بزرگترین
بدهکاران مالیاتی کشور تبدیل شد (مستوفی، ۳ /
۴۸۰).
اندکی پس از انقلاب مشروطه، در
۱۶ ربیعالاول ۱۳۲۶ ق / ۱۸
آوریل ۱۹۰۸ م، شیخ خزعل و برخی از
خانهای بختیاری (حاج خسرو خان سالار ارفع، نجفقلی خان
صمصامالسلطنه، غلامحسین خان شهابالسلطنه، نصیر خان صارمالملک) که
نگران پیامدهای انقلاب نسبت به موقعیت خود در منطقه بودند، با
ادای سوگند دوستی در برابر تجاوز دولت مرکزی، اتحادی دفاعی
ایجاد کردند. همچنین در این پیمان، دربارۀ چگونگی
تعیین حاکم خوزستان، زمینهای منطقه و روابط دوجانبه
توافقاتی صورت گرفت («گزارشها»، ذیل ۱۹۰۸ م، VI / 24-26, 37-38؛ گارثویت، ۳۳۵؛ گریوز، همانجا).
خزعل پس از استقرار حکومت مشروطه، بار دیگر
خواستار اعلام موضع بریتانیا دربارۀ چگونگی
حمایت از خود در این شرایط جدید گردید. افزایش
نفوذ آلمانها در جنوب ایران و هراس بریتانیا از گرایش
خزعل به آنها سبب شد تا سر پرسی کاکس، کنسول بریتانیا در بوشهر،
۷ ذیقعدۀ ۱۳۲۶ ق / ۱ دسامبر
۱۹۰۸ م، در نامهای به شیخ خزعل، با تأیید
تمامیت ارضی و استقلال ایران، بر خودمختاری شیخ و
همچنین تداوم ضمانتنامۀ ۷ دسامبر هاردینگ تأکید ورزد و علاوه بر آن، به تعمیم
این تضمین برای جانشینان او نیز اشاره کند (ذوقی،
۴۹۷- ۴۹۸).
کشف منابع نفت در خوزستان، پیوند
بریتانیا و شیخ خزعل را بیشتر کرد. کمیت و کیفیت
نفت استخراجی به گونهای بود که لزوم احداث یک پالایشگاه
در قلمرو شیخ خزعل را ضروری مینمود. ناامنی گسترده در ایران
و احتمال فروپاشی سلسلۀ قاجار، سبب شد تا بریتانیا از شیخ خزعل به عنوان ابزاری
برای برقراری امنیت خوزستان و تأمین منافع خود بهره برد.
ازاینرو، در ۱۵ ربیعالآخر ۱۳۲۷
ق / ۶ مۀ ۱۹۰۹ م، ضمانتهایی مبنی بر
حمایت دولت بریتانیا از شیخ خزعل و جانشینان وی
داده شد (گارثویت، ۳۶). دو ماه بعد و پس از تأسیس شرکت
نفت انگلیس و ایران[۷]، کاکس برای تهیۀ زمین
مورد نیاز پالایشگاه با شیخ خزعل به مذاکره پرداخت. در پی
این مذاکرات در ۲۷ جمادیالآخر
۱۳۲۷ ق / ۱۶ ژوئیۀ
۱۹۰۹ م موافقتنامهای میان آنها امضا گردید
که براساس آن، یک مایل مربع از اراضی آبادان با اجارۀ
سالانه ۶۵۰ لیره، برای ساخت پالایشگاه به
شرکت داده شد که اجارۀ ۱۰ سال نخست نقداً به شیخ پرداخت گردید و مقرر
شد که در صورت تمدید امتیاز، مبلغ اجاره در ۱۰ سالۀ دوم
تا ۱۰ هزار لیره افزایش یابد. همچنین، حق
عبور لولۀ انتقال نفت و حق حریم قابل کشتیرانی بر روی
اروندرود به شرکت، و حفاظت از خطوط انتقال نفت بر عهدۀ شیخ
واگذار شد. علاوه بر این، از سوی دولت بریتانیا مبلغ
۱۰ هزار لیره به شیخ وام داده شد (شوادران، 18؛ گریوز،
125؛ شمیم، ۲۴۱؛ عیسوی، 326). این
درآمد هنگفت امکان بسیج نیروهای نظامی بیشتر، و آیندۀ بهتری
را برای شیخ فراهم میکرد (گارثویت،
۱۲۰).
دولت ایران پس از آگاهی از
روابط شرکت و شیخ خزعل، آن را ناقض حق حاکمیت ملی ایران و
اقدامی خائنانه خواند و در یادداشتی اعتراضآمیز به دولت
بریتانیا، خواستار قطع اینگونه روابط با سران محلی گردید
(سیفپور، 42؛ فاتح، ۲۷۵).
شیخ خزعل در این زمان، با
داشتن املاک و داراییهای بسیار از معدود ثروتمندترین
مردان ایران بود (تقیزاده، ۱۶۱). وی با
خودداری از پرداخت مالیات به دولت مرکزی، روزبهروز ثروتمندتر میگردید
(میلسپو، ۷۱). او با ۳ هزار سهم ممتاز، از سهامداران
بزرگ شرکت نفت ایران و انگلیس (محبوبی، ۳ /
۲۳۴- ۲۳۵)، و نیز از سرمایهگذاران
اصلی طرح اولیۀ تأسیس بانک ملی ایران در ۱۳۲۴
ق / ۱۹۰۶ م بود (ناظمالاسلام، ۲ / ۱۷-
۱۹؛ اوین، 434).
خزعل با وفاداری ظاهری به
شاه ایران، و برخورداری از حکومتی نیمهمستقل در خوزستان،
نقش عمدهای در تعیین حاکم اهواز، سرکوب دزدان اروندرود، تأمین
امنیت راههای خوزستان و کشتیرانی در کارون داشت (گریوز،
113) و تنها ۳ شهر شوشتر، دزفول و رامهرمز در حوزۀ حکمرانی
شیخ خزعل نبود (کسروی، زندگانی ... ،
۱۹۰-۱۹۲). شیخ سیاستمدار همچنین
نفوذ گستردهای در بیرون از مرزهای جغرافیایی
حکومتش در درون و بیرون ایران داشت؛ در ایران، سرزمینهای
بختیاری و لرستان، تا حدود زیادی زیر نفوذ او بود
(نک : ویلسن، 248, 258-259؛ محمود، ۸ /
۲۳۶۳) و در خارج از ایران، بریتانیا با
منافع استراتژیک و اقتصادیاش در منطقۀ حکمرانی
شیخ خزعل، روابط بسیار نزدیکی با وی داشت و در حقیقت،
نیرویی بازدارنده در برابر قدرتهای محلی و حافظ
موقعیت شیخ شمرده میشد (گارثویت، ۴۳؛ نک :
اتحادیه، ۹۹-۱۰۰).
وی در میان اعراب و شیخنشینهای
خلیج فارس، همچون کویت نیز چهرۀ معتبر و تأثیرگذاری
به شمار میآمد، به گونهای که او را پس از ملک حسین، نامدارترین
امیر عرب قلمداد میکردند (ریحانی، ۲ /
۱۹۷؛ راش، ۵۵). نفوذ شیخ در خوزستان به گونهای
بود که در مواقع بحرانی، میتوانست حدود ۲۵ هزار نیروی
نظامی پیاده و سواره بسیج نماید (فریزر، «هند ...
[۸]»، 105؛ دانهو، ۲۸) و ناوگان دریایی کوچکی
نیز در اختیار داشت (فریزر، «راه ...[۹] »، 268).
او خود را از حکام برجستۀ عرب
محسوب میکرد و در کاخ فیلیه درباری شاهانه فراهم کرده
بود (ریحانی، ۲ / ۱۹۷-
۱۹۸؛ دانهو، 33-34؛ رائین، ۲ /
۳۹۳). برخی شاعران در همین مجالس در ستایش وی،
او را همپایۀ امرای عباسی میشمردند و در بخشندگی، با برمکیان
مقایسه میکردند (ریحانی، ۲ /
۱۹۷؛ خزعلی، ۱۴۶).
شیخ خزعل برای کسب اعتبار
در سرزمینهای عربی، از تأثیر جراید و مطبوعات نیز
بهره میبرد. برخی روزنامهنگاران سرزمینهای عربیِ
برخوردار از حمایتهای مالی شیخ خزعل، وی را به
عنوان «امیر عربستان» و «المحسن الکبیر» ستایش میکردند.
به علاوه مطبعة الخزعلیة و مجلة العمران در مصر به همین منظور توسط شیخ
ایجاد شده بود (کسروی، تاریخ پانصدساله،
۲۳۰). در ادامۀ همین تلاشها کتابی دو جلدی به نام الریاض الخزعلیة
فی السیاسة الانسانیة ظاهراً به قلم شیخ خزعل نگاشته شد و
در ۱۳۱۹ ق / ۱۹۰۱ م در مصر به
چاپ رسید (آقابزرگ، ۱۱ / ۳۲۴؛ نک : سرکیس،
۸۲۲)، ولی نویسندۀ واقعی
آن، به گمان بیشتر پژوهشگران، شیخ عبدالمجید بصری بهبهانی
بود (کسروی، آقابزرگ، همانجاها؛ امین، ۶ / ۶). علاوه بر این،
محمدجواد شیبی رسالهای به نام حیاة الشیخ خزعل
خان، و مسیح انطاکی کتابی موسوم به الدرر الحسان فی
منظومات و مدائح خزعل خان تألیف کردند (زرکلی، ۲ /
۳۰۵).
شیخ خزعل به پشتوانۀ این
قدرت و اعتبار سیاسی و اقتصادی و نیز حمایت بریتانیا،
نقشی فرامنطقهای یافت و محمره، مرکز حکمرانی او، به شهر
بسیار مهمی برای امور منطقهای ــ بهویژه مسائل
اعراب ــ تبدیل گردید (نک : ادامۀ مقاله). شیخ
خزعل در میان شیخنشینهای عرب همسایه، با مبارک، شیخ
کویت، روابطی دوستانه، و حتى برادرانه داشت (ریحانی،
۲ / ۲۰۰) و اعتبار و شکوه دربارش، الگوی شیخ
کویت و برخی دیگر از شیخنشینهای خلیج
فارس بود (راش، 102). به سبب همین اعتبار منطقهای، در صفر
۱۳۲۷ / مارس ۱۹۰۹، کنفرانس فیلیه
در محمره با شرکت شیخ مبارک و سعدون پاشا، شیخ قبایل منتفق، و
برخی از سران عشایر عراق برای گفتوگو دربارۀ
برقراری خلافت عربی و بازگرداندن خلافت از امپراتوری عثمانی
به عربها، و نیز تلاش برای استقلال عراق از امپراتوری عثمانی
برگزار شد. برای دستیابی به اهداف این کنفرانس، حزبی
به نام «الحریة و الائتلاف» به رهبری شیخ خزعل، سید طالب
نقیب و شیخ مبارک ایجاد گردید (خزعل، ۲ / ۱۷۰-۱۷۱،
۲۲۸؛ لانگریگ، 45؛ منصور،
۶۶-۶۷).
اوضاع آشفتۀ ایران
پس از قرارداد ۱۹۰۷ م انگلیس و روسیه، و خطر
فروپاشی یکپارچگی ایران (فریزر، «هند»، 133)، و نیز
افزایش نفوذ بختیاریها در دولت مرکزی، موجب نگرانی
شیخ خزعل، صولتالدولۀ قشقایی و غلامرضا خان سردار اشرف گردید، که رقابتهای
دیرین با بختیاریها داشتند. ازاینرو، در ۵
ربیعالاول ۱۳۲۸ ق / ۱۵ آوریل
۱۹۱۰ م قراردادی سهجانبه موسوم به «اتحاد جنوب» در
فلاحیه منعقد شد که اگرچه هدف رسمی آن دفاع از مجلس مقدس اعلام شد،
اما هدف اصلی آن مقابله با گسترش نفوذ رو به افزایش بختیاریها
بود (گارثویت، ۲۹۴،
۳۴۲-۳۴۴). شکلگیری این
اتحاد، دیپلماسی بریتانیا در جنوب ایران را به چالش
کشانید و نگرانی آنان دربارۀ امنیت مناطق نفتخیز
ایران را برانگیخت. خزعل در پاسخ به هشدار بریتانیا برای
دوری از این اتحاد، اعلام کرد که در صورت عدم حمایت او از سوی
بریتانیا، در برابر تهاجم بختیاریها و حکومت ایران،
وی ناگزیر به توجه به مصالح عشیرهاش خواهد بود. سرانجام، بریتانیا
با تلاش فراوان، وی را به خروج از این اتحاد راضی کرد (ابرلینگ،
95-97؛ ویلسن، 146).
بریتانیا پس از حملۀ نیروهای
والی بصره به یکی از دهکدههای شیخ خزعل در خاک
عثمانی در ۱۹۱۰ م، به کاکس دستور داد تا برای
حفظ اعتبار شیخ و مقابله با جاهطلبی ترکها، با یک ناو جنگی
به محمره رهسپار شود. کاکس پس از حضور در محمره، با تأکید بر ضمانتهای
داده شده توسط بریتانیا (ذوقی،
۵۰۰-۵۰۱)، در ۱۰ شوال
۱۳۲۸ ق / ۱۵ اکتبر
۱۹۱۰ م نشان «شوالیۀ فرماندهی
امپراتوری هند[۱]» را به شیخ اهدا کرد («گزارشها»، ذیل
۱۹۱۰ م، VI / 38). انتشار این خبر واکنش
اعتراضآمیز مطبوعات و دولت ایران را در پی داشت، اما دولت بریتانیا
در پاسخ به پرسش وزیر خارجۀ ایران دربارۀ ماهیت روابط آنها با شیخ، اظهار داشت که خزعل تحتالحمایۀ بریتانیا
نیست، بلکه بریتانیا روابط ویژهای با وی
دارد (رایت، «انگلیسیها ... [۲]»، 72).
مسئلۀ راهآهن بغداد
و لزوم استقرار پایانۀ آن در سواحل خلیج فارس، موجب هراس شدید بریتانیا
نسبت به امنیت هند گردید. بریتانیا برای تأمین
امنیت و منافع استراتژیک خود در هند، معتقد بود که هر خط آهنی
در حاشیۀ خلیج فارس باید زیر نظارت بریتانیا و در
خدمت منافع آن باشد (ویلسن، 137). این نگرانی و نیز توافق
روسیه و آلمان در شعبان ۱۳۲۹ / اوت
۱۹۱۱ دربارۀ مسئلۀ امتیازات راهآهن در حوزۀ نفوذ روسیه در ایران،
سبب شد تا بریتانیا در اندیشۀ گسترش شبکۀ راهآهن
هند تا منطقۀ نفوذ خود در ایران برآید که یکی از مهمترین
بخشهای آن، احداث خط آهنی از خورموسى در قلمرو شیخ تا خرمآباد
در نزدیکی منطقۀ نفوذ روسیه بود (گریوز، 137). ازاینرو، ویلسن
کاوشهای گستردهای در منطقه انجام داد (نک : جم ؛ «گزارشها»، ذیل
۱۹۱۳ م، VII / 88).
روابط شیخ خزعل و خانهای
بختیاری به سبب منافع گوناگونشان در منطقه، فراز و نشیب مستمر
داشت و منافع سیاسی و اقتصادی بریتانیا در منطقه در
صورت اختلاف شیخ خزعل با بختیاریها آسیبپذیر بود.
ازاینرو، مقامات بریتانیا پیوسته برای نزدیکی
دو طرف تلاش میکردند (گریوز، 114). از دیدگاه شیخ خزعل،
خانهای بختیاری با اقدامات توطئهآمیز در خوزستان، در اندیشۀ یافتن
موقعیت در قلمرو وی بودند. در حقیقت، منافع دو طرف در مناطق بیطرف
که هر دو مدعی سلطه و جمعآوری مالیات آن نواحی بودند، با
یکدیگر برخورد میکرد. مشاجرات آنها برای حاکمیت و
تصاحب اراضی جراحی نقطۀ عطفی در این زمینه به شمار میآید. بختیاریها
در ۱۹۱۲ م با خرید نیمی از سهم مشیرالدوله
در این اراضی، نگرانی شدید شیخ خزعل را برانگیختند
(شهنواز، 152؛ «گزارشها»، ذیل ۱۹۱۳ م، VII / 92-93).
مشاجرات دوجانبه همچنین موجب نگرانی بریتانیا گردید.
ازاینرو، سر ادوارد گری، نخستوزیر بریتانیا، در
دو نامه به دولت ایران و نیز سردار اسعد بختیاری هشدار
داد که پافشاری بختیاریها بر اختلاف با شیخ خزعل، تهدیدی
خطرناک برای خوزستان، به عنوان هستۀ فعالیتهای شرکت نفت ایران
و انگلیس، محسوب میشود و هرگونه اختلال در فعالیت شرکت، نگرانی
مستقیم دولت بریتانیا را به دنبال خواهد داشت. وی به
خانهای بختیاری دربارۀ هرگونه اقدام مخاطرهآمیز
در این نواحی، که اهمیتی حیاتی برای
امپراتوری بریتانیا داشت، هشدار داد. سرانجام، با میانجیگری
بریتانیا، قرادادی میان شیخ خزعل و بختیاریها
بسته شد که براساس آن، بختیاریها باید مایملک خود را در
منطقۀ جراحی به شیخ بفروشند. اهمیت این قرارداد در آن
بود که کنترل کامل خوزستان به شیخ خزعل واگذار شد و همچنین شکاف عمیقی
میان خانهای بختیاری پدید آمد (سیفپور،
45-48). کنسول بریتانیا در محمره در ۶ رجب
۱۳۳۱ ق / ۱۱ ژوئن
۱۹۱۳ م «تمثال اعلیٰحضرت پادشاه ژرژ پنجم» را
به شیخ خزعل تقدیم کرد («گزارشها»، ذیل
۱۹۱۳ م، VII / 194).
ترس شیخ خزعل از تجاوز احتمالی
ترکان عثمانی درپی قرارداد ۱۹۱۳ م انگلیس
و عثمانی، شدیدتر گردید. وی با اعتقاد به اینکه از
دو نسل گذشته خط میانۀ اروندرود به طور سنتی به عنوان مرز شناخته شده است، هرگونه تغییر
در آن را تصورناکردنی میپنداشت (گریوز، 168-170). علاقۀ شیخ
خزعل به تعیین قطعی مرز ایران و عثمانی، سبب شد تا
به افتخار کمیسیون مرزی ایران و عثمانی که به همین
منظور تشکیل شده بود، در ۶ ربیعالاول
۱۳۳۲ ق / ۲ فوریۀ
۱۹۱۴ م مجلس مهمانی باشکوهی برگزار نماید
(ویلسن، 278-279).
ایران با آغاز جنگ جهانی
اول، اگرچه به طور رسمی اعلام بیطرفی کرد، اما به صحنۀ نبرد
نیروهای نظامی دو طرف تبدیل شد (بولارد، 78). بریتانیا
به سبب نگرانی از امنیت مناطق نفتخیز خوزستان، به تقویت
مالی و نظامی شیخ خزعل پرداخت (فاتح، ۲۷۲).
اندکی پیش از آغاز جنگ بریتانیا با عثمانی، سرهنگ
ناکس، نمایندۀ کاکس در بوشهر، در ذیقعدۀ ۱۳۳۲ /
سپتامبر ۱۹۱۴ در نامهای به شیخ خزعل، او را
به حمله به بصره، همراه با شیخ مبارک و ابن سعود تحریک کرد و از جانب
مقامات بریتانیایی قول داد که در آینده در صورت
بروز مشکلات با دولت ایران، از او و حتى جانشینانش حمایت خواهند
کرد. همچنین در پایان این نامه آمده است که «دربارۀ دولت
ایران، ما همواره تلاش خواهیم کرد تا خودمختاری جنابعالی
مانند امروز محفوظ بماند، و باغهایی که شما در میان نخلستانهای
واقع در ساحل ترکیهای اروندرود مالک هستید، در تملک شما و جانشینانتان
بدون پرداخت هیچگونه مالیات یا عوارضی بدانها باقی
بماند» (استرانک، 276-278؛ گریوز، 180-181؛ حسنی، ۲ /
۱۱۲-۱۱۳).
از سوی دیگر، تلاش علمای
عتبات برای همراه کردن شیخ خزعل با امپراتوری عثمانی
ناکام ماند ( کتاب ... ، ۳۹) و حتى دولت عثمانی تهدید کرد
که در صورت عدم همکاری او، به محمره حمله خواهد کرد (استرانک، 284). شیخ
خزعل به عثمانیها نپیوست، و نیروهای بریتانیایی
را با کمکهای اطلاعاتی در تصرف بصره یاری کرد. به همین
سبب گفتهاند شیخ با این اقدام، بیطرفی ایران را
نقض کرد (بولارد، همانجا؛ گریوز، 181؛ گرکه، ۱ /
۱۶۳-۱۶۴).
به سبب خدمات ارزشمند شیخ خزعل به
بریتانیا، لرد هاردینگ در ۱۸ ربیعالاول
۱۳۳۳ ق / ۳ فوریۀ
۱۹۱۵ م، پس از بازدید از پالایشگاه نفت
آبادان بر روی عرشۀ ناو جنگی نورث بروک در محمره، نشان «شوالیۀ
فرمانده ستارۀ هند[۳]» را به وی اعطاء کرد («گزارشها»، VII / 31؛
گرکه، ۲ / ۶۰۱). عثمانیها و آلمانها با تحریک
قبایل عرب خوزستان، آنان را به پیوستن به نهضت جهاد بر ضد بریتانیا
دعوت کردند. اعلان جهاد توسط عثمانیها منجر به اقدامات خرابکارانهای
مانند به آتش کشیدن لولههای انتقال نفت در ۲۰ ربیعالاول
۱۳۳۳ ق / ۵ فوریۀ
۱۹۱۵ م توسط طوایف مخالف شیخ خزعل گردید.
با این اقدام امپراتوری عثمانی، بیطرفی ایران
بار دیگر از سوی نیروهای درگیر جنگ نقض گردید
(همو، ۱ / ۱۶۳؛ گریوز، 186). ازاینرو، بریتانیا
برای تقویت نیروهای نظامی خزعل، اندک قوایی
به خوزستان اعزام کرد («گزارشها»، ذیل ۱۹۱۵ م، VII / 31-32؛
نک : کتاب، ۹۱؛ لانگریگ، 79). پس از پایان جنگ نیز
برای جبران خدمات شیخ خزعل، یک کشتی رودخانهای و نیز
۳ هزار قبضه تفنگ برای حفاظت از تأسیسات شرکت نفت به او بخشیده
شد (رایت، «انگلیسیها»، 72) و در ۱۴ صفر
۱۳۳۵ ق / ۱۰ دسامبر
۱۹۱۶ م امپراتور انگلستان و هند برای خدمات
ارزشمندش به اقتدار بریتانیا در بینالنهرین و عربستان،
نشان «شوالیۀ بزرگ فرماندهی امپراتوری هند[۴]» را به وی اعطا
کرد («گزارشها»، ذیل ۱۹۱۶ م، VII
/ 50).
شیخ خزعل در ذیقعدۀ
۱۳۳۴ / سپتامبر ۱۹۱۶ در کنفرانس
بصره (مارلو، 48-49)، و در محرم ۱۳۳۵ / نوامبر
۱۹۱۶ به همراه ابنسعود، شیخ جابر و برخی
سران قبایل احساء و عراق، در کنفرانس کویت شرکت کرد (خزعل، ۳ /
۱۰۵-۱۰۷). وی در این کنفرانس، که
با هدف تقویت اتحاد اعراب و روابط با بریتانیا برگزار شده بود،
نقشی مهم ایفا کرد (گریوز،
۲۱۴-۲۱۵؛ نجار، 130-131). احمدشاه در راه
بازگشت از اروپا، در شعبان ۱۳۳۸ / مۀ
۱۹۲۰ وارد محمره شد و در این دیدار، نشان
مکلل به الماس قدس و لقب «سردار اقدس» به شیخ خزعل اعطاء کرد (سالور،
۷ / ۵۶۵۰-۵۶۵۱). در همین
سال، شیخ خزعل با فخرالسلطنه، دختر نظامالسلطنه، ازدواج کرد («گزارشها»، ذیل
۱۹۲۰ م، VII / 37) و متعاقب آن، لقب «امیر
نویان» نیز گرفت (نک : بامداد، ۲ /
۱۰۱-۱۰۲).
شیخ خزعل در سالهای
۱۳۳۹-۱۳۴۰ ق /
۱۹۲۱-۱۹۲۲ م نقش بسیار مهمی
در مسائل اعراب منطقه داشت. در ۱۹۲۱ م و در جریان
طرح بریتانیا برای ایجاد یک پادشاهی در بینالنهرین
(عراق)، با صرف پولهای بسیار، کوشید تا این مقام را به
دست آورد؛ چه خود را به سبب خدمت به منافع بریتانیا (فیلبی،
188)، و اعتقاد به مذهب شیعی ــ که مذهب اکثر ساکنان عراق بـود ــ
سزاوارترین فرد برای این منظور میدانست (وردی،
۶ / ۷۶- ۷۹). اما دولت بریتانیا وی
را به سبب ایرانی بودن، فقدان نفوذ در سراسر عراق و نیز مشکلات
سیاسی ناشی از پیوستن خوزستان ایران به عراق، از
فهرست خارج کرد (نجار، ۱۶۱) و سرانجام در کنفرانس قاهره فیصل
را به این منظور برگزید (خزعل، ۵(۱) /
۱۱۹). شیخ خزعل در همین سال، برای حل مناقشۀ مرزی
میان ابنسعود و شیخ سالم، به کویت رفت («گزارشها»، ذیل
۱۹۲۱ م، VIII / 37).
اندکی بعد، در پی بروز
بحران و درگیری الجهراء در مرز دو کشور، شیخ خزعل با موافقت بریتانیا
فرزند خود، جاسب، را به عنوان میانجی به ریاض فرستاد. اگرچه شیخ
سالم اندکی بعد درگذشت، اما راه برای عقد پیمان صلح و تعیین
مرزهای دو کشور فراهم گردید (خصوصی،
۱۲۱-۱۳۳، ۱۵۹؛ خزعل،
۴ / ۲۹۴- ۳۱۵؛ نک : ریحانی،
۲ / ۱۸۰؛ دیکسن، 257). روابط دوستانۀ شیخ
خزعل با بریتانیا و نقش او در مسائل اعراب منطقه سبب شد تا در
۱۹۲۱ م جمعی از رهبران فلسطینی برای
گفتوگو دربارۀ مسئلۀ ایجاد کشور یهودی در فلسطین به محمره سفر کنند.
شیخ خزعل پس از این دیدار در نامهای به بالفور، به وعدۀ او به
یهودیان برای تشکیل کشوری مستقل در خاک فلسطین
اعتراض کرد (نک : خزعلی، ۲۰۵). چندی بعد در رجب
۱۳۴۰ / مارس ۱۹۲۲ کنفرانس محمره
برای رفع اختلافات مرزی حکومت عراق و نجد برگزار شد (خزعل،
۵(۱) / ۱۱۲،
۱۲۸-۱۳۱؛ خزعلی،
۱۸۰-۱۸۳). شیخ که از مدتها پیش
به لژ فراماسونری بزرگ مصر پیوسته بود، در
۱۳۰۱ ش / ۱۹۲۲ م به درجۀ استادی،
و در ۷ آذر ۱۳۰۲ ش / ۲۸ نوامبر
۱۹۲۳ م به پاس این فعالیتها و ایجاد لژ
خزعل خان در محمره، به دریافت امتیاز شرف نائل شد (رائین،
۲ / ۳۷۳- ۳۷۸).
شیخ خزعل پس از سقوط کابینۀ سیدضیاءالدین
طباطبایی در ۱۳۰۰ ش کوشید برای
مقابله با قدرت رو به افزایش رضاخان، همکاری محمدحسن میرزا ولیعهد
و نخستوزیر مخلوع را به دست آورد، اما این کوشش ناکام ماند (بهار،
۱ / ۱۰۳-۱۰۴). در اسفند
۱۳۰۰ / فوریۀ ۱۹۲۲ شیخ
خزعل به همراه پسرانش برای اظهار وفاداری به احمدشاه ــ که عازم اروپا
بود ــ به بصره رفت. شاه از پذیرش دعوت وی برای دیدار از
محمره خودداری کرد، اما نشان بلندمرتبۀ «تاج کیان»
را به وی اعطاء کرد («گزارشها»، ذیل ۱۹۲۲ م، VIII / 38).
اختلاف دولت مرکزی و شیخ
خزعل، در نتیجۀ ترس خزعل از تهدید موقعیت نیمهمستقل خود توسط رضاخان،
شدیدتر گردید (رمضانی، 200). بریتانیا نیز در
این مقطع زمانی، با افزایش نفوذ دولت مرکزی در جنوب ایران
و حوزۀ حکمرانی شیخ خزعل مخالف بود، زیرا به ثبات و انسجام پایدار
دولت مرکزی ایران اطمینان نداشت. علاوه بر این، تعهدات
امنیتی بریتانیا به شیخ و آثار منفی سقوط
خزعل بر روابط آنان با دیگر حکمرانان عرب خلیج فارس، بریتانیا
را در موقعیتی چالشبرانگیز قرار داده بود (صباحی،
۲۳۷-۲۴۰).
اتحاد شیخ خزعل و بختیاریها
برای مقابله با قدرت رضاخان وزیر جنگ (آهنجیده،
۳۰۲-۳۰۴) سبب شد تا نیروهای دولتی
در نخستین پیشروی نظامی به سوی خوزستان، در گردنۀ شلیل
در پی رویارویی با بختیاریها (تیر
۱۳۰۱ / ژوئیۀ ۱۹۲۲) با
شکستی تحقیرآمیز روبهرو گردند (استرانک، 357-358؛ نیز نک
: خزعل، ۵(۱) / ۲۰۱-۲۰۲). در آذر
۱۳۰۲ / نوامبر ۱۹۲۳
مکورمک[۵]، که از سوی وزارت مالیه برای اخذ مالیات
و تنظیم امور مالیاتی با شیخ به خوزستان فرستاده شده بود،
به توافقاتی با وی دست یافت که براساس آن، مقرر شد شیخ
خزعل سالانه مبلغ ۱۵۰ هزار تومان مالیات در ۴ قسط
مساوی، و نیز ۵۰۰ هزار تومان بابت مالیاتهای
معوقه بپردازد. شیخ نقداً ۱۰۰ هزار تومان پرداخت و توافق
شد که در آینده نیز مالیاتهای جاری و معوقه را
پرداخت نماید (میلسپو، ۱۹۱؛ خزعل، ۵(۱)
/ ۲۰۳-۲۰۴). براساس این توافق، شیخ
خزعل کنترل عایدات غیرمستقیم خود را حفظ کرد؛ اما یک
کارگزار مالیاتی به عنوان ناظر، برای تمام استان تعیین
گردید (استرانک، 389).
روابط شیخ خزعل و دولت مرکزی
پس از این توافق به صورت موقت بهبود یافت (خزعل، ۵(۱) /
۲۰۵)، اما توازن قدرت در ایران به سرعت به نفع دولت تهران
در حال تغییر بود (استرانک، 395-396)؛ ازاینرو، موضع بریتانیا
نیز با هدف تأمین منافع درازمدت خود در ایران، تغییر
یافت و بر اتخاذ سیاست تثبیت قدرت دولت مرکزی قرارگرفت
(واترفیلد، 78؛ صباحی، ۲۴۱) و آشکار گردید که
«تضمینهای دولت بریتانیا برای سران محلی
ازجمله شیخ خزعل پوچ بود و تنها برای تأمین منافع صورت میگرفت»
(رایت، «انگلیسیها»، 43).
رضاخان پس از دستیابی به
منصب ریاست وزرا، در تلگرافی به شیخ خزعل، با اشاره به لغو و
عدم اعتبار فرامین مظفرالدین شاه دربارۀ اراضی
دولتی خوزستان، بر ضرورت بازگرداندن این زمینها به دولت تأکید
کرد (واترفیلد، 83؛ استرانک، همانجا؛ انصاری، ۲۳۷).
این رویداد، نگرانی و واکنش شدید شیخ خزعل را در پی
داشت، زیرا وی این اراضی را ملک شخصی و هدیۀ شاه ایران
به خود میدانست (کسروی، تاریخ پانصدساله،
۲۳۴؛ خزعل، ۵(۱) /
۲۱۱-۲۱۲).
تنش در روابط رضاخان و شیخ خزعل
سرانجام به نقطۀ بحرانی رسید. شیخ خزعل پس از اطمینان از دوگانگی
سیاست بریتانیا، در تلگرافی تند به رضاخان اعلام کرد که
«من اصلاً شخص شما را به عنوان رئیسالوزراء نمیشناسم، بلکه شما مرد
غاصبی هستید که شاه قانونی و مشروطۀ مملکت را بیگناه
بیرون کرده و پایتخت را اشغال کردهاید ... و از الآن توافق میان
من و آقای مکورمک دیگر معتبر نیست» (نک : همو،
۵(۱) / ۲۱۶؛ مکی، ۳ /
۱۶۴). پس از این تلگراف، و با بیرون راندن حاکم
خوزستان، تصرف تلگرافخانه (بختیاری، ۱۲۱)، و توقیف
مأموران دولت مرکزی (سالور، ۹ / ۷۱۸۲)، که به
اعتقاد لانگریگ، سیاستمدار بریتانیایی، از
روی نادانی و عدم انعطاف برای تطابق با مقتضیات جدید
صورت میگرفت، شورش آغاز شد (ص 158-159).
شیخ خزعل سپس با سفرهای بسیار
به اطراف کوشید تا با برانگیختن قبایل عرب، آنان را با خود
همراه کند. در پی تلاشهای وی نیرویی بیش
از ۲۵ هزار جنگجو به او پیوستند. برخی از سران بختیاریِ
مخالف رضاخان نیز مانند امیر مجاهد، مرتضى قلی خان، شهابالسلطنه،
سالار ظفر و سالار اقبال نیز به دعوت شیخ خزعل به او ملحق شدند و شمار
نیروهای وی را به ۳۵ هزار نفر افزایش دادند.
شیخ خزعل پس از سازماندهی نیروها حزبی سیاسی
موسوم به «حزب سعادت» تشکیل داد تا به شورش خود چهرهای شرعی و
قابل پذیرش در تمام ایران ببخشد (خزعل، ۵(۱) /
۲۱۶-۲۱۷؛ نیز نک : سردار اسعد، جعفرقلی،
۱۳۷؛ سالور، ۹ / ۷۱۷۸). وی
سپس در دادخواستی گستاخانه به جامعۀ ملل، بر تجاوز رضاخان رئیسالوزراء
ایران به امارت عربی مستقل اقامۀ دعوی
کرد (خزعل، ۵(۱) / ۲۱۸). اقلیت مجلس به رهبری
سید حسن مدرس نیز برای اجرای نقشۀ خود موسوم به
«نقشۀ مدرس»، برای اسقاط رضاخان و بازگرداندن احمدشاه، تلاش کردند تا از
قدرت شیخ خزعل به این منظور بهرهبرداری نمایند. مدرس در
فروردین ۱۳۰۳ در تلگراف به شیخ خزعل با اشاره
به نظر منفی افکار عمومی مردم تهران نسبت به او، به شیخ توصیه
کرد که برای جبران اشتباهات گذشته به اقدامات عملی بپردازد، و با
ابلاغ دستوراتی به شیخ عملاً او را به شورش بر ضد دولت مرکزی
تشویق کرد (رحیمزاده، ۸۸- ۸۹)؛ به این
امید که پس از سرکوبی رضاخان و تحقق اهداف اقلیت مجلس، قدرت شیخ
خزعل را مطابق قانون مشروطه کاهش دهند (همو،
۱۷۲-۱۷۳).
شیخ خزعل در ادامۀ
اقدامات خود با ارسال تلگرافی در ۲۲ شهریور
۱۳۰۳ به مجلس شورای ملی، رضاخان را فردی
ظالم، خونریز، دشمن آزادی و جاهطلب نامید و با اشاره به گستاخیهای
وی در قبال اعلیٰحضرت همایونی و سلب امنیت
عمومی، شکلگیری حزب سعادت «در پرتو تجدید حیات
مبارک اسلامی با هدف صیانت از استقلال و پاسداری از شرع مقدس و
وفاداری به شخص اول مملکت، اعلیٰحضرت احمدشاه» را رسماً اعلام،
و بر آمادگی خود برای مقابله با زیادهخواهیهای
رضاخان تأکید کرد (نک : رضا شاه، ۶- ۸). وی همچنین
با ارسال تلگرافی در ۲۳ شهریور
۱۳۰۳، از احمد شاه درخواست کرد تا از راه محمره به کشور
بازگردد (خزعل، همانجا). اما احمد شاه به این درخواست پاسخ نداد، زیرا
معتقد بود که بریتانیا به سبب تأمین منافع خود توسط دولت مرکزی،
با وجود تعهد به حمایت از سران محلی چون شیخ خزعل، آنها را کنار
گذارده است (رحیمزاده، ۱۳۱-۱۳۲).
خزعل همچنین شیوخ قبایل
عرب را برانگیخت تا از مجلس، بازگشت شاه از اروپا را درخواست نمایند؛
اما مؤتمنالملک، رئیس مجلس شورای ملی، در پاسخ به آنها در
۸ مهرماه ۱۳۰۳ ش / ۳۰ سپتامبر
۱۹۲۴ م اعلام کرد: «دولت حاضر که به ریاست حضرت
سردارسپه تشکیل گردیده است، طرف اعتماد کامل مجلس شورای ملی
است ... لهٰذا هرکس به هر عنوانی برخلاف دولت مرکزی قیام
و اقدامی کند، مجلس شورای ملی او را متمرد خواهد شناخت» (نک :
میلسپو، ۱۹۶-۱۹۷؛ رمضانی، 200).
شیخ خزعل همچنین برای
بهرهگیری از نفوذ معنوی مراجع نجف، آنان را از ماهیت
شورش خود و نیز اهداف رضاخان آگاه کرد (خزعل، ۵(۱) /
۲۲۰)، اما آنان با صدور فتوا، شورش علیه دولت مرکزی
را به منزلۀ خروج از دین اسلام خواندند (کسروی، تاریخ پانصدساله،
۲۳۶).
رضا خان در پاییز
۱۳۰۳ ش قوایی نظامی، که شمار آنها را
در حدود ۲۲ هزار تن برآورد میکنند، به سوی خوزستان اعزام
کرد. شیخ خزعل نیز از کویت تجهیزات نظامی خواست
(خزعل، ۵(۱) / ۲۲۴-۲۲۵؛ میلسپو،
۱۹۷). نقشۀ رضا خان برای محاصرۀ خوزستان و سرکوب شیخ خزعل طی یک روز، طرحریزی
شده بود و برای این منظور به تقویت لشکر جنوب و لشکر غرب پرداخت
و برای قطع کمکهای نظامی والی پشتکوه به شیخ خزعل، یک
ستون نظامی از آذربایجان به سوی پشتکوه اعزام کرد. دو ستون نظامی
دیگر نیز، یکی از راه خرمآباد به دزفول، و دیگری
مشتمل بر نیروهای نظامی فارس و اصفهان، از مسیر سرزمین
بختیاری تا بهبهان و رامهرمز اعزام گردیدند (رضا شاه،
۱۰-۱۱). در همین زمان، دولت مرکزی میان
عربهای خوزستان به تبلیغات گستردۀ ملیگرایانه
برخاست و با اشاره به اقدامات ظالمانۀ شیخ خزعل در خوزستان، تأکید
کرد که عربها و فارسها کشور واحدی با پیشینهای باستانی
به نام ایران را شکل میدهند و از دیدگاه دولت مرکزی ایران،
تفاوتی میان آنان وجود ندارد. درنتیجۀ این تبلیغات،
برخی از قبایل عرب چون بنیطرف، به مخالفان شیخ خزعل پیوستند.
این رویداد موجب نگرانی شیخ دربارۀ احتمال گسترش
این نافرمانی به دیگر نواحی خوزستان گردید (خزعل،
۵(۱) / ۲۳۶- ۲۳۸).
رضاخان همزمان با پیشروی نیروهای
نظامی ایران به سوی خوزستان، به اصفهان رهسپار شد. منافع بریتانیا
در خوزستان در صورت بروز جنگ آسیبپذیر بود؛ ازاینرو، بریتانیا
چون از تصمیم قطعی رضاخان برای پایان دادن به خودمختاری
شیخ آگاه گردید، کوشید برای جلوگیری از برخورد
نظامی، زمینۀ گفتوگوی مستقیم رضا خان و شیخ خزعل را در دیداری
سهجانبه فراهم نماید (همو، ۵(۱) / ۲۴۳؛
رمضانی، ۲۰۱؛ نیز نک : سردار اسعد، جعفرقلی،
۱۳۴؛ واترفیلد، 85).
بریتانیا در چنین شرایط
پیچیدهای برای دستیابی به این هدف سر
پرسی لورین ــ وزیرمختار خود در تهران ــ را به کار گمارد. عدم
همراهی مؤثر بختیاریها با شورش (نک : استرانک، 416-436)، و
مذاکرات طولانی لورین با شیخ خزعل و وعدۀ وی مبنی
بر گفتوگو با رضا خان برای توقف پیشروی نیروهای
نظامی دولت مرکزی، سبب شد تا شیخ خزعل هنگام حضور رضا خان در شیراز،
یک تلگراف عذرخواهی (۲۳ آبان
۱۳۰۳ ش / ۱۴ نوامبر
۱۹۲۴ م) مخابره نماید. اما رضا خان در پاسخ به
تلگراف شیخ خزعل، پذیرش معذرت و پشیمانی وی را
مشروط به تسلیم قطعی او کرد (ص ۴۰-۴۲؛ واترفیلد،
89).
با ورود رضا خان به زیدون، سازماندهی
نیروهای نظامی شیخ خزعل از هم گسیخت (سردار اسعد،
جعفرقلی، ۱۴۱). طرح دیدار سهجانبۀ رضا
خان، شیخ خزعل و لورین در بوشهر به سبب مخالفت استراتژیک رضا
خان امکانپذیر نشد (واترفیلد، 91-92؛ «گزارشها»، ذیل
۱۹۲۴ م، VIII / 51)، و شیخ خزعل در
۲۸ نوامبر همان سال دستور انحلال نیروهای نظامی خود
را صادر کرد (واترفیلد، 92). رضا خان در نیمۀ آذر ماه
۱۳۰۳ ش به اهواز رسید و در اواخر این ماه به
محمره رفت و در قصر فیلیۀ شیخ اقامت گزید،
درحالیکه طی همین مدت نیروهای نظامی تا
دزفول پیش آمده بودند. رضاخان و شیخ خزعل با سوگند به قرآن کریم
بر روابط دوستانۀ متقابل تأکید کردند و طی گفتوگوهای دوجانبه بر انتصاب
یک فرماندار موقت در اهواز ــ که حق دخالت در سیادت شیخ خزعل بر
طوایف عرب را ندارد ــ و نیز حضور نیروهای نظامی
دولت مرکزی در شمال خوزستان تا فصل بهار توافق گردید. با این
وجود، گسترش نفوذ ایران به وسیلۀ نیروهای
نظامی در جنوب خوزستان پیوسته ادامه داشت («گزارشها»، همانجا؛ نیز
نک : نجار، ۲۴۴- ۲۴۵).
پس از تسلیم شیخ خزعل، سرتیپ
فضلالله زاهدی به فرماندهی نظامی خوزستان منصوب گردید.
برای شهرهای اهواز، محمره و آبادان نیز فرماندهان نظامی
انتخاب شدند و شیخ خزعل و پسرانش اجازه یافتند در صورت عدم فعالیت
خرابکارانه، در محمره اقامت کنند. ادارۀ نظمیه نیز سازماندهی
شد و بهتدریج از کنترل شیخ خزعل و پسرانش خارج گردید
(«گزارشها»، ذیل ۱۹۲۴ م، VIII
/ ۵۲).
بیاعتمادی عمیق میان شیخ خزعل و رضا خان با وجود
توافقات انجامشده پایان نیافت و هر دو طرف همواره با بدبینی
به اقدامات یکدیگر مینگریستند (واترفیلد، 99-100).
فشار دولت مرکزی بر شیخ خزعل برای رفتن به تهران و تهدید
شیخ خزعل به خروج از ایران (استرانک، 460-465)، سبب شد تا سرانجام در
۱۹ آوریل ۱۹۲۵ شیخ خزعل و پسرش
عبدالحمید توسط فضلالله زاهدی در کشتی شخصی شیخ به
نام ایوی دستگیر، و پس از انتقال به اهواز، از راه خرمآباد به
تهران برده شوند («گزارشها»، ذیل ۱۹۲۵ م، VIII / 56؛
بهار، ۲ / ۲۱۴).
پس از این رویداد، بیشتر
نزدیکان و بزرگان محلی وابسته به شیخ خزعل به بصره و کویت
کوچیدند و در آنجا ساکن شدند. با دستگیری خزعل ناآرامیهایی
رخ داد که به سرعت توسط نیروهای دولتی سرکوب گردید
(«گزارشها»، ذیل ۱۹۲۵ م، VIII
/ 47, 57؛ نک :
خزعلی، ۲۴۰). سازماندهی یکی از این
شورشها را به بریتانیا نسبت میدهند (نک : لنچوفسکی،
304؛ لانگریگ، 328؛ ابرلینگ، 185). شیخ عبدالله سردار شرف، پسر
خزعل به عنوان شیخ محیسن و نمایندۀ شیخ در
دوران غیبت او در محمره برگزیده شد و همچنین منصبی در
ارتش ایران به او واگذار گردید («گزارشها»، همانجا؛ نجار،
۲۵۳).
فروپاشی قدرت شیخ خزعل گام
بسیار عمدهای در یکپارچگی ملی و سیاسی
ایران بود (شمیم، ۵۲۹). وی پس از دستگیری
تا هنگام مرگ در تهران تحت مراقبت بود (گریوز، 334)، تا اینکه سرانجام
در ۴ خرداد ۱۳۱۵ به وسیلۀ
مأموران تطمیعشدۀ شهربانی به قتل رسید (نک : موسویزاده، ۱ /
۱۵۱؛ نجار، همانجا). پیکر وی را در قبرستان مجاور
امامزاده عبدالله شهرری به امانت گذاردند (بامداد، ۱ /
۴۷۷)، و سپس در مرداد ۱۳۳۴ به نجف اشرف
منتقل کردند و در وادیالسلام در آرامگاه خانوادگی به خاک سپردند (
الشیخ، ۷۹؛ زرکلی، ۲ / ۳۰۵).
دادگاه دیوان کیفری ــ که پس از برکناری رضا شاه برای
رسیدگی به قتلهای دوران سلطنت وی تشکیل شده بود ــ
در شهریور ۱۳۲۱، رکنالدین مختاری رئیس
شهربانی و عبدالله مقدادی سربهر شهربانی را به جرم معاونت در
قتل، علیاصغر عقیلیپور بازرس ادارۀ آگاهی
را به جرم تبانی در قتل، و عباس بختیاری سرپاسبان شهربانی
و حسینقلی فرشچی تبریزی بازرس شهربانی را به
جرم مشارکت در قتل شیخ خزعل مجرم شناخت و آنان را به زندان محکوم کرد (نک :
عبده، ۲ / ۱۰۳۰-۱۰۳۷).
شهر محمره با موقعیت جغرافیایی
استراتژیک خود در محل تلاقی رودخانههای کارون و اروندرود
(دانهو، 28)، در دورۀ شیخ خزعل به سرعت توسعه یافت و بر شمار جمعیت آن
افزوده شد. شیخ خزعل با بهسازی بازارهای شهر در نیمۀ دهۀ
۱۹۰۰ م، و نیز احداث کانالی میان
رودخانههای اروندرود و کارون موسوم بـه نهر خزعلیـه، بر رشد شهر
محمـره افزود (شهنواز، 133؛ نک : سدیدالسلطنه، ۱۵۹). در
پی افتتاح خطوط کشتیرانی بریتیش ـ ایندیا
در رودخانۀ کارون، و جذب شرکتهای بریتانیایی، آلمانی
و ایرانی، وسعت و امکانات رفاهی شهر نیز افزایش یافت
(گریوز، 114؛ لانگریگ، 13, 71). محمره که تا پیش از حکمرانی
شیخ خزعل مرکزی بازرگانی بود، با اکتشاف نفت اندک اندک به مرکزی
صنعتی نیز تبدیل شد. این شهر با احداث پالایشگاه
آبادان، راهآهن و مدرسۀ خزعلیه چنان توسعۀ شتابانی یافت که به شکوفاترین و پیشرفتهترین
بندر، و بزرگترین اقامتگاه اروپاییان حوزۀ خلیج
فارس تبدیل شد («گزارشها»، ذیل 1913 م، VII /
87, 93؛ شهنواز،
134؛ لانگریگ، همانجا).
مآخذ
آقابزرگ، الذریعة؛ آهنجیده،
اسفندیار، ایل بختیاری و مشروطیت، اراک،
۱۳۷۴ ش؛ اتحادیه، منصوره، رضاقلی خان نظامالسلطنه،
تهران، ۱۳۷۹ ش؛ افضلالملک، غلامحسین، افضل التواریخ،
به کوشش منصوره اتحادیه و سیروس سعدوندیان، تهران،
۱۳۶۱ ش؛ امین، محسن، اعیان الشیعة، به
کوشش حسن امین، بیروت، ۱۴۰۳ ق /
۱۹۸۳ م؛ انصاری، مصطفى، تاریخ خوزستان،
۱۸۷۸- ۱۹۲۵ م (دورۀ شیخ
خزعل)، ترجمۀ محمد جواهرکلام، تهران، ۱۳۷۷ ش؛ بامداد، مهدی،
شرح حال رجال ایران در قرن ۱۲ و ۱۳ و
۱۴ هجری، تهران، ۱۳۵۷ ش؛ بایندر،
غلامعلی، خلیج فارس، خرمشهر، ۱۳۱۷ ش؛ بختیاری،
خسرو، «داستان طغیان شیخ خزعل در خوزستان و یاغی شدن به
دولت به تحریک و صوابدید انگلیسیها و چگونگی آن»،
خاطرات و اسناد، به کوشش سیفالله وحیدنیا، تهران،
۱۳۶۴ ش؛ بهار، محمدتقی، تاریخ مختصر احزاب سیاسی
ایران، تهران، ۱۳۵۷ ش؛ تقیزاده، حسن، زندگی
طوفانی، به کوشش ایرج افشار، تهران، ۱۳۶۸ ش؛
حسنی، عبدالرزاق، تاریخ الوزارات العراقیة، بیروت،
۱۳۹۴ ق / ۱۹۷۴ م؛ خزعل، حسین،
تاریخ الکویت السیاسی، بیروت،
۱۹۶۲ م؛ خزعلی، نصاراحمد، الاحواز: الماضی،
الحاضر، المستقبل، کویت، ۱۹۹۰ م؛ خصوصی،
عباس، معرکة الجهراء، کویت، منشورات ذات السلاسل؛ ذوقی، ایرج،
تاریخ روابط سیاسی ایران و قدرتهای بزرگ
(۱۹۰۰-۱۹۲۵)، تهران،
۱۳۶۸ ش؛ رائین، اسماعیل، فراموشخانه و
فراماسونری در ایران، تهران، ۱۳۵۷ ش؛ رحیمزادۀ صفوی،
علیاصغر، اسرار سقوط احمدشاه، به کوشش بهمن دهگان، تهران،
۱۳۶۲ ش؛ رضا شاه پهلوی، سفرنامۀ
خوزستان، تهران، ۱۳۵۵ ش؛ ریحانی، امین،
ملوک العرب، بیروت، ۱۹۶۷ م؛ زرکلی، اعلام؛
سالور، قهرمان میرزا (عینالسلطنه)، روزنامۀ خاطرات، به
کوشش مسعود سالور و ایرج افشار، تهران، ۱۳۷۴ ش؛
سپهر، عبدالحسین، مرآت الوقایع مظفری و یادداشتهای
ملک المورخین، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران،
۱۳۶۸ ش؛ سدیدالسلطنه، محمدعلی، سرزمینهای
شمالی پیرامون خلیج فارس و دریای عمان در صد سال پیش،
به کوشش احمد اقتداری، تهران، ۱۳۷۱ ش؛ سردار اسعد،
جعفرقلی، خاطرات، به کوشش ایرج افشار، تهران،
۱۳۷۸ ش؛ سردار اسعد، علیقلی، تاریخ بختیاری،
تهران، یساولی؛ سرکیس، یوسف الیان، معجم المطبوعات
العربیة و المعربة، قاهره، ۱۳۴۶ ق /
۱۹۲۸ م؛ شمیم، علیاصغر، ایران در دورۀ سلطنت
قاجار، تهران، ۱۳۴۲ ش؛ الشیخ خزعل، امیر
المحمرة، بیروت، دار العربیة للموسوعات، ۱۹۸۹
م؛ صباحی، هوشنگ، سیاست انگلیس و پادشاهی رضاشاه، ترجمۀ
پروانه ستـاری، تهـران، ۱۳۷۹ ش؛ عبـده، جلال، چهل
سال در صحنـۀ قضایـی ـ سیـاسی دیپلماسی ایران
و جهان، به کوشش مجید تفرشی، تهران، ۱۳۶۸ ش؛
فاتح، مصطفى، پنجاه سال نفت ایران، تهران، ۱۳۳۵ ش؛
قراگوزلو همدانی، عبدالله، «کتابچۀ خوزستان و وضع راه لرستان»،
مجموعه آثار، به کوشش عنایتالله مجیدی، تهران،
۱۳۸۲ ش؛ کتاب سبز، به کوشش رضاقلی نظاممافی،
تهران، ۱۳۶۳ ش؛ کسروی، احمد، تاریخ پانصدسالۀ
خوزستان، تهران، ۱۳۵۶ ش؛ همو، تاریخ مشروطۀ ایران،
تهران، ۱۳۴۶ ش؛ همو، زندگانی من، تهران،
۱۳۵۵ ش؛ گارثویت، ج. ر.، تاریخ سیاسی
ـ اجتماعی بختیاری، ترجمۀ مهراب امیری، تهران،
۱۳۷۳ ش؛ گرکه، ا.، پیش به سوی شرق: ایران
در سیاست شرقی آلمان در جنگ جهانی اول، تـرجمۀ پرویز
صدری، به کوشش کاوه بیـات و دیگران، تهـران،
۱۳۷۷ ش؛مافی، حسینقلی، خاطرات و اسناد،
به کوشش معصومه نظاممافی و دیگران، تهران،
۱۳۶۲ ش؛ محبوبی اردکانی، حسین، تاریخ
مؤسسات تمدنی جدید در ایران، تهران،
۱۳۶۸ ش؛ محمود، محمود، تاریخ روابط سیاسی
ایران و انگلیس در قرن نوزدهم میلادی، تهران،
۱۳۴۱ ش؛ مستوفی، عبدالله، شرح زندگانی من،
تهران، ۱۳۷۱ ش؛ مکی، حسین، تاریخ بیستسالۀ ایران،
تهران، ۱۳۵۷ ش؛ منصور، عبدالعزیز محمد، الکویت
و علاقتها بعربستان و البصره (۱۸۹۶-
۱۹۱۵ م)، کویت، ۱۹۸۰ م؛
موسویزاده، جهانگیر، محاکمۀ رضاشاه در برابر تاریخ،
تهران، ۱۳۷۸ ش؛ میلسپو، آرتور، مأموریت آمریکاییها
در ایران، ترجمۀ حسین ابوترابیان، تهران، ۱۳۵۶ ش؛
ناظمالاسلام کرمانی، محمد، تاریخ بیداری ایرانیان،
به کوشش علیاکبر سعیدی سیرجانی، تهران،
۱۳۶۲ ش؛ نجار، مصطفى عبدالقادر، التاریخ السیاسی
لامارة عربستان العربیة، قاهره، دارالمعارف؛ نجمالدوله، عبدالغفار، سفرنامۀ
خوزستان، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران،
۱۳۸۵ ش؛ همو، سفرنامۀ دوم به
خوزستان، به کوشش احمد کتابی، تهران، ۱۳۸۶ ش؛ وردی،
علی، لمحات اجتماعیة من تاریخ العراق الحدیث، بغداد،
مطبعة المعارف؛ هاردینگ، آرتور، خاطرات سیاسی، ترجمۀ جواد
شیخالاسلامی، تهران، ۱۳۷۰ ش؛ نیز:
Aubin, E., La Perse, d’aujourd’hui,
Paris, 1908; British Documents on Foreign Affairs, 1984; Bullard, R., Britain
and the Middle East from the Earliest Times to 1952, London etc., 1952; Chirol,
V., The Middle Eastern Question or Some Political Problems of Indian Defence,
London, 1903; Dickson, H. R. P., Kuwait and her Neighbours, ed. C. Witting,
London, 1956; Dieulafoy, J., La Perse, la Chaldée et la Susiane, Paris, 1887;
Donohoe, M. H., With the Persian Expedition, London, 1919; Fraser, L., India
Under Curzon and After, London, 1911; id, The Short Cut to India, Edinburgh /
London, 1909; Garthwaite, G. N., «The Bakhtiyâri Khans, the Government of Iran,
and the British, 1846-1915», International Journal of Middle East Studies,
1972, vol. III, no. 1; Graves, Ph., The Life of Sir Percy Cox, London, 1941;
Issawi, Ch., The Economic History of Iran (1800-1914), Chicago / London, 1971;
Kazemzadeh, F., Russia and Britain in Persia, 1864-1914, New Haven, 1968;
Lenczowski, G., Russia and the West in Iran, 1918-1948, New York, 1949;
Longrigg, S. H., ʿIraq, 1900 to 1950: A Political, Social, and Economic History, Oxford,
1968; Lorimer, J. G., Gazetteer of the Persian Gulf, ’Omān, and Central
Arabia, Calcutta, 1915; Marlowe, J., The Persian Gulf in the Twentieth Century,
London, 1962; Oberling, P., The Qashqā'i Nomads of Fārs, The Hague /
Paris, 1974; The Persian Gulf Administration Reports (1873-1947),
Buckinghamshire, 1986; Philby, H. B., Arabian Days, London, 1948; Ramazani, R.,
The Foreign Policy of Iran: A Developing Nation in World Affairs,
Charlottesville, 1966; Rush, A., Al-Sabah: History and Genealogy of Kuwait’s
Ruling Family (1752-1987), London, 1987; Saifpour Fatemi, N., Oil Diplomacy,
New York, 1954; Saldanha, J. A., «Précis of Persian Arabistan Affairs», The
Persian Gulf Précis, Buckinghamshire, 1986, vol. VII; Shahnavaz, Sh., Britain
and the Opening up of South-West Persia (1880-1914), London / New York, 2005;
Shwadran, B., The Middle East Oil and the Great Powers, New York, 1973; Strunk,
W. Th., The Reign of Shaykh Khazʾal ibn Jabir and the Suppression of the Principality of ʿArabistan,
Bloomington, 1977; Waterfield, G., Professional Diplomat, London, 1973; Wilson,
A., South West Persia: A Political Officer’s Diary (1907-1914), London, 1942;
Wright, D., The English Amongst the Persians, London, 1977; id, The Persians
Amongst the English, London, 1986.