responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 119

چوپانیان

نویسنده (ها) : علی اکبر دیانت

آخرین بروز رسانی : سه شنبه 26 آذر 1398 تاریخچه مقاله

چوپانیان، خاندانی حکومتگر از قبایل مغول، منسوب به امیر‌چوپان، که در دستگاه ایلخانیان (ه‌ م) از گیخاتو، پنجمین ایلخان تا ابوسعید بهادرخان، نهمین و آخرین ایلخان بزرگ، صاحب مقام و شهرت بودند و پس از آن تا استیلای تیمور بر بخش بزرگی از قلمرو غربی مغول به استقلال فرمان می‌راندند.

 

امیرچوپان

چوپان بن ملک بن توداؤن (مق‌ ۷۲۸ق / ۱۳۲۸م)، نخستین دولتمرد این خاندان که به قبیلۀ سولدوز، از قبایل مغول منسوب است و در زمان هلاگوخان به ایران آمد (رشیدالدین، ۱ / ۱۷۷- ۱۷۸؛ ابوالقاسم، ۸؛ بناکتی، ۳۶۲-۳۶۳). نیای بزرگ این خاندان سورغـان شیره، چنگیز را از اسـارت قوم تـایچیوت ــ از طوایف مغول ــ رهانیده بود و ازاین‌رو، خاندانش مورد توجه و احترام چنگیزخان بود و آنان را «به غایت نیکو می‌داشت» (رشیدالدین، 1 / 176؛ IA, XI / 9). امیرچوپان در عصر ایلخانی ارغون (سل‌ ۶۸۳-۶۹۰ ق / ۱۲۸۴-۱۲۹۱م)، در جنگ با سپاهی که از دشت خزر به جنگ آمده بودند، شایستگی خود را نشان داد ( منتخب ... ، ۱۳۶؛ فصیح، ۲ / ۳۶۰؛ اوزون چارشیلی، «امیرچوپان[۱] ... »، 602) و به‌تدریج در دستگاه ایلخانان مناصب بلند یافت. ارغون در ۶۹۰ ق درگذشت و بر سر جانشینی او میان بایدو و گیخاتو اختلاف شد. چوپان به حمایت از گیخاتو برخاست و از کسانی بود که او را بر تخت ایلخانی نشاند (رشیدالدین، ۲ / ۱۱۸۲-۱۱۸۴، ۱۱۹۰؛ میرخواند، ۵ / ۹۲۸- ۹۲۹؛ اشپولر، 76؛ اقبال، ۲۴۵-۲۴۶).

پس از دوران کوتاه حکومت گیخاتو ــ که با قتل او در ۶۹۴ ق / ۱۲۹۵م سرآمد (رشیدالـدین، ۲ / ۱۲۰۱؛ اشپـولر، 78) ــ نوبت به بایدو رسید (همانجاها). بایدو از آغاز با مخالفت غازان‌خان مواجه شد که در پی انتقام خون گیخاتو بود ( منتخب‌، نیز اشپولر، همانجاها). در این میان امیرچوپان و برخی دیگر از امیران به غازان تمایل یافتند و غازان آنان را پذیرفت و نشان و خلعت داد (رشیدالدین، ۲ / ۱۲۵۸؛ فصیح، ۲ / ۳۷۲).

با جلوس غازان بر تخت ایلخانی در ۶۹۴ ق، امیرچوپان از نزدیک‌ترین صاحب منصبان غازان شد و در تمام رویدادهای این دوره نقش بسیار مهم ایفا کرد؛ از آن جمله ‌است دفع شورش ارسلان اوغول، از یاغیان خراسان (رشیدالدین، ۲ / ۱۲۶۴-۱۲۶۵؛ حمدالله، ۶۰۳)؛ مأموریت برای دفع قیام امیر نوروز ــ که غازان به تشویق او دین اسلام را پذیرفته بود (رشیدالدین، ۲ / ۱۲۵۵) ــ که به گرفتاری و قتل نوروز انجامید (نک‌ : همو، ۲ / ۱۲۶۷ بب‌ ؛ میرخواند، ۵ / ۹۳۹؛ وصاف، ۱۳۲؛ اشپولر، 81)؛ همچنین فرماندهی جنگ با سولامیش، پسر بایجونویان، از امیران آسیای صغیر که بر غازان قیام کرده بود (رشیدالدین، ۲ / ۱۲۸۶- ۱۲۸۹؛ آق‌سرایی، ۲۴۵-۲۴۷). همچنین در لشکرکشی غازان‌خان به‌سوی ممالیک مصر که ۳‌بار اتفاق افتاد (رشیدالدین، ۲ / ۱۲۹۲، ۱۲۹۷؛ وصاف، ۲۰۴، ۲۳۰؛ میرخواند، ۵ / ۹۴۳-۹۴۵) و به شکست غازان منجر شد، امیرچوپان همراه سلطان بود و سپاه در حال گریز را از آسیب دشمن محفوظ داشت و به سلامت از مصر بیرون برد (حمدالله، ۶۰۵؛ منتخب، ۱۴۰). به رغم شکست در این جنگ، چوپان به‌سبب ابراز شجاعت از سوی غازان مرحمت دید و «کمر خاص» دریافت کرد (وصاف، ۲۲۸).

امیرچوپان به روزگار اولجایتو هم موقعیت خود را حفظ کرد، و گویا وصیت غازان به برادرش اولجایتو در این امر بسیار مؤثر بوده است (ابوالقاسم، ۱۱). اولجایتو پس از جلوس، «چریک واولوس مغول» را به قتلغ شاه نویان و چوپان نویان سپرد (همو، ۲۸)؛ به‌خصوص ازدواج دولندی خاتون، دختر اولجایتو با امیرچوپان (همو، نیز اوزون چارشیلی، همانجاها)، بر اهمیت و اعتبار او افزود. امیرچوپان در نخستین و مهم‌ترین لشکرکشی

اولجایتو به گیلان ــ که به‌سبب موقعیت جغرافیایی خاص تا آن روزگار به تصرف مغولان درنیامده بود ــ شرکت جست. چون در این جنگ قتلغ‌ شاه امیرالامرا کشته شد، اولجایتو امیرالامرایی را به امیر‌چوپان داد (شبانکاره‌ای، ۲۷۰؛ فصیح، ۳ / ۱۸)؛ همچنین در لشکرکشی اولجـایتو بـه مصر (ابـوالقاسم، ۱۳۶ بب‌ ؛ میرخواند، ۵ / ۹۵۵-۹۵۶)، امیرچوپان در مقدّم سپاه بود (ابوالقاسم، ۱۴۲).

دراین‌میان، برخی از امرای آناتولی مانند قرامانیان بر اثر بدرفتاری و ستمهای ایرنجین، حاکم و سپهسالار آسیای صغیر از سوی اولجایتو، سر به شورش برداشتند (اوزون چارشیلی، «امیر‌چوپان»، 602-603؛ آق‌سرایی،۳۱۰-۳۱۱؛ ابوالقاسم، ۱۶۸). چوپان با لشکری انبوه رهسپار آسیای صغیر شد و قونیه و ملطیه را که در تصرف قـرا‌مانیان بـود، از آنان بازپس‌گرفت (اوزون ـ ‌چارشیلی، «امیرنشینها[۲] ... »، 9, 12؛ ابوالقاسم، ۱۶۸-۱۷۰؛ اشپولر، 96). آن‌گاه برای تأمین امنیت و آرامش در آسیای صغیر، مدتی نزدیک به یک‌سال در آنجا اقامت گزید و در بازگشت پسرش تیمورتاش را به‌عنوان قائم‌مقام در آنجا باقی گذاشت (آق‌سرایی، ۳۱۲؛ اوزون چارشیلی، «امیرچوپان»، 603؛ اقبال، ۳۲۱). در راه بازگشت به ایران (۷۱۵ق)، همسرش دولندی درگذشت (ابوالقاسم، ۱۷۹).

یک‌ سال بعد در ۷۱۶ق / ۱۳۱۶م، اولجایتو محمد خدابنده نیز مرد و پیش از مرگ، فرزند خردسال خود ابوسعید را به امیرچوپان سپرد (حافظ ابرو، ۱۱۹؛ وصاف، ۳۴۰). ابوسعید هم امیرچوپان را امیرالامرایی داد و مهمات و امور مملکتی را به او سپرد (حافظ‌ابرو، ۱۲۲-۱۲۳؛ وصاف، ۳۴۱؛ حمدالله، ۶۱۲؛ بویل، ۴۰۷) و پسران امیرچوپان را نیز هر یک به حکومت ناحیه‌ای منصوب کرد: حسن پسر بزرگ را بر خراسان گمارد، تیمورتاش والی ایلخانان در آسیای صغیر را در مقام خود ابقا کرد، و دمشق خواجه را در پایتخت نگاه داشت و او را نایب کل گردانید (شبانکاره‌ای، ۲۷۸؛ حافظ‌ابرو، ۱۲۳؛ میرخواند، همانجا). به این ترتیب، «جهان را جمله در تحت تصرف چوپان و اولاد و نواب او درآورد» (شبانکاره‌ای، حمدالله، همانجاها). و امیرچوپان بر دستگاه ایلخان تسلط کامل یافت. در همین ایام خواجه رشیدالدین معزول و کشته شد (حافظ‌ابرو، ۱۲۶- ۱۲۹؛ حمدالله، ۶۱۲-۶۱۳؛ بویل، همانجا).

در ۷۱۸ق / ۱۳۱۸م در برخی ممالک ایلخانی ازجمله خراسان، قفقاز، دشت قپچاق و دیاربکر آشوبهایی پدید آمد (حافظ‌ابرو، ۱۳۳؛ میرخواند، ۵ / ۹۶۱؛ عبدالرزاق، ۳۲-۳۶). امیران ایلخان هر‌یک به ناحیه‌ای مأموریت یافتند. امیرچوپان نیز از راه گرجستان رهسپار دفعِ خان ازبک، فرمانروای آلتین اردو، که با عبور از دربند تا کنار رودخانۀ کُر (کورا) آمده بود، رفت و او را در هم شکست (وصاف، ۳۵۰؛ حافظ‌ابرو، ۱۳۳-۱۳۵؛ عبدالرزاق، ۳۳؛ اشپولر، 100؛ بویل، 408). بر اثر این پیروزی، ایلخان «جاه و مرتبۀ» امیرچوپان را افزون کرد (حافظ ابرو، ۱۳۵).

پس از پایان این جنگ برخی از امیران لشکر ایلخان مانند قورمیشی که به‌سبب سرباززدن از جنگ «چوب یاسا» خورده بود (حمدالله، ۶۱۴)، و امیر ایرنجین ــ که از حکومت دیاربکر معزول شده بود ــ و دیگران بر چوپان حسد کردند و بر ابوسعید شوریدند و درصدد قتل چوپان برآمدند (عبدالرزاق، ۴۰-۴۱؛ شبانکاره‌ای، ۲۷۴-۲۷۷). این احتمال نیز داده شده است که ابوسعید، بیمناک ازقدرت روزافزون چوپان، با قتل چوپان موافقت کرده بوده است، اما ابوسعید بعداً این امر را انکار کرد و با شورشیان جنگید (اوزون‌چارشیلی، «امیر چوپان»، 604-605).

امیران شورشی برای اجرای نیات خود، چوپان را که در راه گرجستان بود (اشپولر، 102)، به ضیافتی در ناحیۀ سورماری (امروزه سورمه‌لی) بر ساحل ارس دعوت کردند؛ اما چوپان از هدف آنان آگاه شد و در نزدیکی نخجوان با آنان جنگید، ولی شکست خورد و نخست به مرند و از آنجا به تبریز فرار کرد (وصاف، ۳۵۰-۳۵۲؛ حافظ‌ابرو، ۱۴۶-۱۴۷؛ حمدالله، اشپولر، اوزون چارشیلی، همانجاها). در تبریز تاج‌الدین علیشاه به حمایتش برخاست و او را همراه خود نزد ایلخان به سلطانیه برد، و وی را ستایش و شفاعت کرد (همانجاها). از سوی دیگر مخالفان چوپان که با انتشار «یرلیغ» به تزویر از زبان سلطان مبنی بر قتل چوپان او را سرکش خوانده بودند (حافظ‌ابرو، ۱۴۶)، چون از حمایت سلطان از چوپان و تثبیت موقعیت او مطلع شدند، قصد جان سلطان کردند (اشپولر، همانجا) و روانۀ سلطانیه شدند. ابوسعید نیز با امیران چوپان به جنگ شورشیان رفت و در نزدیکی شهر میـانه آنها را درهم شکست و سـرانشان را اعدام کرد (نک‌ : حافظ‌ابرو، ۱۴۷-۱۵۱؛ حمدالله، ۶۱۵؛ اوزون چارشیلی، همان، 606-608؛ شبانکاره‌ای، ۲۷۴- ۲۷۸؛ عبدالرزاق، ۴۱-۴۴).

ابوسعید در این جنگ به «بهادر» ملقب شد (شبانکاره‌ای، ۲۷۷؛ حافظ‌ابرو، ۱۵۱). این پیروزی نیز بر اهمیت چوپان در امور کشوری و لشکری افزود؛ چنان‌که پاپ ژان بیست‌ودوم در نامه‌ای که از آوینیون فرستاد (۷۲۱ق / ۱۳۲۱م)، چوپان را مخاطب قرار داده بود، و این نشان می‌دهد که چوپان در واقع در مقام نایب‌السلطنه، و اتابک ایلخان بوده است (اوزون چارشیلی، همان، 608؛ XI / 10، IA)؛ چنان‌که ابوسعید او را پدر و «آقا» می‌خواند (شبانکاره‌ای، ۲۷۸) و ساتی‌بیک، خواهر خود را به عقد چوپان درآورد (میرخواند، ۵ / ۹۶۴؛ حمدالله، همانجا؛ عبدالرزاق، ۵۳-۵۴).

در ۷۲۲ق تیمورتاش، پسر چوپان که حکومت آسیای صغیر داشت، دعوی استقلال کرد و خطبه و سکه به نام خود کرد و خود را مهدی آخرالزمان نامید و درصدد برآمد که با یاری ممالیک مصر، ایران را مسخر سازد (میرخواند، همانجا؛ افلاکی، ۲ / ۹۷۷-۹۷۸؛ حـافظ‌ابرو، ۱۶۰؛ اشپـولر، همانجـا؛ نیـز نک‌ : دنبـالۀ مقاله). امیرچوپان بی‌درنگ در رأس سپاهی راهی آسیای صغیر شد و فرزند را دست‌بسته نزد ابوسعید آورد. سلطان او را بخشید و در مقام خود ابقا کرد (عبدالرزاق، ۵۵، ۵۶؛ حافظ‌ابرو، ۱۶۰-۱۶۱؛ میرخواند، همانجا؛ اوزون چارشیلی، «امیرچوپان»، 609؛ بویل، 409). در این میان (۷۲۴ق / ۱۳۲۴م) تاج‌الدین علیشاه پشتیبان بزرگ امیرچوپان درگذشت (همانجا؛ حافظ‌ابرو، ۱۶۱؛ عبدالرزاق، ۵۸) و ملک نصرة‌الدین عادل، معروف به صاین وزیر که دست‌پروردۀ امیرچوپان بود، به وزارت نشست (همانجا؛ حافظ‌ابرو، ۱۶۲؛ حمدالله، ۶۱۶؛ بویل، همانجا؛ اوزون چارشیلی، همان، 609-610). بااین‌همه، به زودی به سخن‌چینی و تنقید از ولی‌نعمت خود امیرچوپان، نزد سلطان پرداخت (حمدالله، ۶۱۶-۶۱۷؛ بویل، همانجا).

گذشته از تنقیدها و سعایتها، از یک‌سوی جاه‌طلبیها و مال‌اندوزیهای دمشق‌خواجه و بدگویی نسبت به سلطان و یکه‌تازی‌اش در عرصۀ ادارۀ کشور که در عمل «امیر نبود، بلکه سلطان بود» (حافظ‌ابرو، ۱۶۸) و اینکه از ابوسعید جز نامی نمانده بود (شبانکاره‌ای، ۲۸۰)، از سوی دیگر دل‌بستگی پادشاه جوان به بغداد خاتون، دختر امیرچوپان که همسر شیخ حسن جلایر بود، و مخالفت چوپان با آن، نظر سلطان را نسبت به چوپانیان به‌تدریج دگرگون ساخت. چه، مطابق یاسای چنگیزی و سنت مغولی «خاتونی که پادشاه را پسند افتد، تورۀ ایشان آن است که شوهرش به طیب نفس، ترک او بگوید و به حرم پادشاه بفرستد» (حافظ‌ابرو، ۱۶۳؛ عبدالرزاق، ۵۹-۶۰؛ میرخواند، ۵ / ۹۶۶؛ اوزون چارشیلی، همان، 610؛ بویل، 410؛ شبانکاره‌ای، ۲۹۵)؛ از‌این‌روی، ابوسعید فردی از محارم خود را نزد امیرچوپان فرستاد و اجرای سنت مغولی را خواستار شد، اما با مخالفت چوپان مواجه گردید (همانجاها).

امیرچوپان آن‌گاه برای آرام ساختن شورشهای خراسان از سلطان که در بغداد بود، اجازه گرفت و لشکری آراست و برخی از مخالفان خود از جمله صاین وزیر را نیز همراه کرد (حافظ‌ابرو، ۱۶۶-۱۶۷؛ میرخواند، ۵ / ۹۶۷؛ عبدالرزاق، ۶۳-۶۴؛ اوزون چارشیلی، همان، 611). درغیاب وزیر، استیلا و بدرفتاریهای دمشق‌خواجه، و نیز رابطۀ پنهان او با یکی از زنان حرم (حمدالله، ۶۱۸؛ حافظ‌ابرو، ۱۶۸- ۱۶۹؛ اشپولر، 104-105)، ابوسعید را برآشفت و فرمان قتل دمشق‌خواجه را صادر کرد و حکم اجرا شد. دمشق‌خواجه در حالی که قصد فرار داشت، دستگیر و کشته شد (شبانکاره‌ای، ۲۸۰-۲۸۱؛ عبدالرزاق، ۶۵-۶۶؛ میرخواند، ۵ / ۹۶۸؛ حافظ‌ابرو، ۱۶۹-۱۷۰). ابوسعید آن‌گاه فرمان قتل امیرچوپان را نیز صادر کرد (حمدالله، همانجا؛ حافظ‌ابرو، ۱۷۰). از آن سوی امیرچوپان هم برای جنگ با ابوسعید آماده شد و تا نزدیکی قزوین پیش آمد، اما بسیاری از امیرانش او را ترک گفتند (همو، ۱۷۲-۱۷۶؛ حمدالله، ۶۱۹) و او ناگزیر فرار کرد. ابتدا می‌خواست نزد خان بزرگ مغول رود و او را به شفاعت برانگیزد (حافظ‌ابرو، ۱۷۶؛ شبانکاره‌ای، ۲۸۲-۲۸۳)، اما به خراسان نزد غیاث‌الدین کُرت رفت. غیاث‌الدین ظاهراً به موجب فرمان ابوسعید، گویا به طمع تصاحب اموال چوپان، او و یکی از پسرانش را کشت (همو، ۲۸۳-۲۸۴؛ حافظ‌ابرو، ۱۷۸- ۱۷۹؛ عبدالرزاق، ۷۳-۷۷). گویند چوپان درخواست کرد، خفه‌اش کنند و سر از تن جدا نسازند و انگشت ابهامش را که دو سر بود، نزد سلطان بفرستند، دیگر آنکه جنازۀ‌ او را به مدینه ببرند (همانجاها).

پس از قتل امیرچوپان، شیخ حسن جلایر بغدادخاتون را طلاق داد و او به همسری ابوسعید درآمد. به درخواست بغدادخاتون تابوت پدرش (چوپان) را به سلطانیه آوردند و پس از به‌جای آوردن مراسم مذهبی، آن را به مکه فرستادند؛ اما او را بر خلاف وصیتش در مقبره‌ای که برای خود در جوار مسجد پیامبر (ص) ساخته بود، به‌سبب اینکه این مقبره در قبلۀ مسجد افتاده بود، به خاک نسپردند و در گورستان بقیع دفن کردند (حافظ‌ابرو، ۱۷۹؛ حمدالله، ۶۲۱؛ اقبال، ۳۳۹).

امیرچوپان مردی مسلمان، دادگر و خیرخواه بود و هرگز حرام نخورد و یک رکعت از نماز او فوت نشد، خیرات بسیاری می‌کرد و ازجمله در مکه کهریزی ساخته بود که آب آن به مکه روان بود (شبانکاره‌ای، ۲۸۵؛ حافظ ابرو، همانجا). پس از قتل امیرچوپان، فرزندان او نیز به فرمان ابوسعید در گوشه و کنار امپراتوری سرکوب و معزول شدند.

امیرچوپان ۹ پسر داشت که هر یک در جایی از سرزمین ایلخان امارت داشتند. بزرگ‌ترین آنان حسن و کوچک‌ترینشان نوروز بود (همو، ۱۸۰-۱۸۴).

 

تیمورتاش نویان

(مق‌ ۷۲۸ق / ۱۳۲۸م)، دومین پسر امیرچوپان، والی و قائم‌مقام ایلخانان در آسیای صغیر (آناتولی یا روم) که تاریخ تولد او نامعلوم است، اما با توجه به تولد برادر کوچکش، دمشق‌خواجه که در ۶۹۹ ق در جریان لشکرکشی غازان‌خان به شام زاده شد، احتمال دارد که تیمورتاش نیز در ۶۹۷ یا ۶۹۸ ق به‌دنیا آمده باشد (اوزون چارشیلی، «امیرچوپان»، 622). این نام در منابع تاریخی به صورتهای گوناگون مانند تیمورتاش (افلاکی، ۲ / ۹۲۵؛ حمدالله، ۶۱۵)، تمرتاش (وصاف، ۳۵۳) و دمیرتاش (یوجل، 8؛ اوزون چارشیلی، همانجا) هم آمده است. او نخستین سالهای زندگی‌اش را نزد پدر و در دستگاه ایلخانان در سلطانیه گذراند (همانجا) و در لشکرکشی اولجایتو به شام (۷۱۲ق / ۱۳۱۲م) در «میمنۀ لشکر» حضور داشت (حافظ‌ابرو، ۱۰۴) و چندی بعد همراه پدر برای سرکوب امرای شورشی آناتولی به این ولایت رفت (ابوالقاسم، ۱۶۸). امیرچوپان پس از مدتی اقامت در آناتولی (اوزون چارشیلی، همانجا) در ۷۱۷ق / ۱۳۱۷م با عنوان قائم‌مقام به امارت و حکومت همان سرزمین معین شد (آق‌سرایی، ۳۱۲)، و در عصر ابوسعید هم در همان مقام ماند (حافظ ابرو، ۱۲۳).

تمورتاش پس از تثبیت موقعیت خود در آناتولی، با برقراری نظم و عدالت، نارضاییهایی را که بر اثر سوء رفتار ایرنجین، والی پیشین روم، به‌وجود آمده بود، از میان برد و از مردم دلجویی کرد و امرای شورشی را گاه با سیاست و زمانی با فشار به اطاعت درآورد (اوزون چارشیلی، همان، 622-623).

در جریان شورش برخی امیران بر ضد پدرش (یوجل، 5-6)، شماری از امیران دستگاه تیمورتاش مانند کوربوغا و بارامبای و دیگران (همو، 6) قصد جان او را کردند، و با استفاده از غیبتش به نهب و غارت زیستگاه او در قیصریه پرداختند(همانجا؛ آق‌سرایی، ۳۱۷- ۳۱۹). تیمورتاش ناگزیر به قلمرو دانشمندیه فرار کرد و مدتی مخفی شد (همو، ۳۱۹). پس از پیروزی پدرش بر شورشیان و آرام شدن اوضاع، از مخفیگاه بازگشت و از امیران عاصی انتقام گرفت (همو، ۳۲۱-۳۲۲).

با شکست مخالفان خاندان چوپانی در ایران، روز به روز بر قدرت تیمورتاش افزوده شد. به‌خصوص پس از تصرف و تأدیب قرامانیان، که بار دیگر قونیه را تصرف کرده بودند (افلاکی، ۲ / ۹۷۷؛ اوزون چارشیلی، «امیرنشینها»، 12، «امیرچوپان»، ۶۲۱-۶۲۴)، نیرومندتر شد و چندی بعد به بهانۀ شورش امیران برضد پدرش (۷۲۲ق / ۱۳۲۲م) ــ همان‌طور که قبلاً گفته شد ــ از اطاعت حکومت مرکزی سرپیچید و خطبه و سکه به‌نام خود کرد و خود را صاحبقران و مهدی آخرالزمـان نامید (افلاکی، همانجا؛ حافظ‌ابرو، ۱۶۰-۱۶۱؛ میرخواند، ۵ / ۹۶۴؛ اشپولر، 102-103؛ عبدالرزاق، ۵۵).

نوشته‌اند که وی سخت بخشنده و دادگر بود، چنان‌که او را «در عدل، انوشیروان ثانی می‌خواندند» (افلاکی، همانجا)، بزرگان و نامداران آسیای صغیر، از علما، شیوخ، اعیان، لشکریان و قضات با او بیعت کردند (همو، ۲ / ۹۷۷- ۹۸۸). وی شراب‌خواری را ممنوع کرد (آق‌سرایی، ۳۲۶) و غیر مسلمانان از یهود و نصارا را بـه استفـاده از علامت غیـار ــ پـارچه‌ای غیر از رنگ لباسهای رایج، که غیر مسلمانهـا بر شـانه می‌دوختند ــ و کلاه و دستار زرد مجبور ساخت (همو، ۳۲۷). همچنین نمایندگانی به مصر گسیل داشت و از سلطان مملوک برای تصرف عراقین و خراسان و جنگ بر ضد ابوسعید یاری خواست (حافظ‌ابرو، ۱۶۰). اما امیرچوپان به‌سرعت با سپاهی بزرگ به آناتولی رفت.

تیمورتاش نخست صف‌آرایی کرد، اما به توصیۀ امیرانش که او را به کناره‌گیری در صورت جنگ تهدید می‌کردند، ناگزیر به عذرخواهی پیش آمد و تسلیم شد و امیرچوپان فرزند را دست‌بسته به‌حضور ایلخان برد (همو، ۱۶۰، ۱۶۱؛ میرخواند، همانجا؛ حمدالله، ۶۱۶؛ فصیح، ۳ / ۲۸). ابوسعید او را بخشید و «با تاج و خلعت کامکاری بر سر و در بر» (عبدالرزاق، ۵۶)، بار دیگر به‌محل حکمرانی‌اش در آناتولی بازگرداند (همانجا).

تیمورتاش این بار پس از بازگشت به آسیای صغیر خاندانهای حـاکم محلی چون بنی اشرف ــ اشرف اوغوللاری ــ حمید اوغوللاری، بنی‌گرمیان و دیگران را به اطاعت درآورد (اوزون چارشیلی، «امیرنشینها»، 12,43,60، «امیرچوپان»، 628-629) و بر حدود متصرفات خود افزود. وی با ارمنیان کیلیکیه ــ جنـوب آناتولی ناحیۀ آدانا ــ جنگید و به همین سبب از ناصر قلاوون، مملوک مصر یاری خواست؛ آن‌گاه شهر سیس را تصرف کرد و تا سواحل دریای مدیترانه پیش‌ رفت (حافظ‌ابرو، ۱۸۰؛ اقبال، ۳۳۹؛ اوزون چارشیلی، همان، 627-629).

در ۷۲۸ق / ۱۳۲۸م تیمورتاش در حدود سیواس بود که از قتل پدر و برادرش به ‌دست ابوسعید آگاه شد. از همان‌جا به مرکز حکومت خود، یعنی قیصریه مراجعت کرد و پس از مشورت با امرای خود، درصدد استحکام و تقویت قلاع آناتولی برآمد و هر یک از امیران را به قلعه‌ای مأمور ساخت و خود در قلعۀ لارنده پناه گرفت (حافظ ابرو، ۱۸۱؛ عبدالرزاق، ۸۱؛ اوزون چارشیلی، همان، 631-632)؛ اما چون در آنجا نیز خود را از هجوم ابوسعید ایمن نمی‌دید (حافظ‌ابرو، ۱۸۲؛ عبدالرزاق، ۸۲)، ازاین‌رو، نماینده‌ای نزد ملک‌ناصر، سلطان مصر فرستاد و درخواست پناهندگی کرد (حافظ‌ابرو، عبدالرزاق، اوزون چارشیلی، همانجاها). سلطان پذیرفت و تیمورتاش امیر ارتنا را که برادر همسرش بود، به نیابت از خود در آناتولی گماشت (همو، «امیرنشینها»، ۱۵۵؛ نیز نک‌ : ه‌ د، ارتنا) و خود با همراهانی چند رهسپار مصر شد (حافظ‌ابرو، همانجا) و مورد استقبال بسیار قرار گرفت و حتى ملک‌ناصر برای همراهان او مقرری تعیین کرد (اوزون چارشیلی، «امیرچوپان»، 634).

در این میان فرستادگان ابوسعید به مصر رفتند و برابر پیمان صلحی که میان دو دولت بود، خواستار تحویل تیمورتاش شدند (حافظ‌ابرو، همانجا). از سوی دیگر گشاده‌دستیهای تیمورتاش و بخششها و انعام او به سپاه مصر، سوء‌ظن سلطان مصر را برانگیخت و چندی بعد به دستور او تیمورتاش را در برج السباع زندانی کردند و سپس در شوال ۷۲۸ او را به قتل آورد و سرش را نزد ابوسعید که در اوجان بود، فرستاد (همو، ۱۸۲-۱۸۳؛ اوزون‌ چارشیلی، همان، 637-638).

برخی را عقیده بر این است که اگر تیمورتاش زنده می‌ماند، شاید پس از فروپاشی دودمان ایلخانی، دولت جانشینی در آناتولی که تحت سلطۀ بیگها درآمده بود، تأسیس می‌کرد و به‌این‌ترتیب، ظهور امپراتوری عثمانی را به‌تأخیر می‌انداخت و یا مانع ظهور آن می‌شد (بویل، ۴۱۲). رنه گروسه مؤلف «تاریخ امپراتوری صحرانوردان» پدید آمدن امپراتوری عثمانی را نتیجۀ مستقیم بحرانهایی می‌داند که میان سالهای ۷۲۸-۷۳۶ق / ۱۳۲۸-۱۳۳۶م از مرگ چوپان تا مرگ ابوسعید، در آناتولی به‌وجود آمد (ص 464-465).

شیخ حسن چوپانی

معروف به شیخ حسن کوچک (۷۱۷ ؟ -۷۴۴ق / ۱۳۱۷-۱۳۴۳م)، پسر ارشد تیمورتاش. در این مقطع دو امیر به نام حسن در صحنۀ رویدادهای بخشی از ایران ظاهر شدند: حسن جلایر و حسن چوپانی. منابع تاریخی آنها را به‌ترتیب حسن بزرگ و حسن کوچک خوانده‌اند.

شیخ حسن پس از فرار و پناهندگی پدرش تیمورتاش به مصر، در آناتولی ماند؛ اما پس از قتل پدر و ترس از انتقام ابوسعید، مدتی در آناتولی مخفی شد (اقبال، ۳۵۵؛ بیانی، شیرین، ۲۳). پس از مرگ ابوسعید، اوضاع قلمرو ایلخانی آشفته شد، چنان‌که هر یک از امرا و شاهزادگان ایلخانی با انتخاب یکی از وابستگان ایلخان به پادشاهی در گوشه و کنار کشور، بساط حکومت پهن کردند. دراین‌میان، نخست آرپا گاوون یا آرپاخان از نوادگان اریق بوقا، برادر هلاگو ــ که ابوسعید نیز او را توصیه کرده بود ــ به ایلخانی رسید (حافظ‌ابرو، ۱۹۰؛ شبانکاره‌ای، ۲۹۳-۲۹۴؛ اقبال، همانجا؛ اشپولر، 107-108). از سوی دیگر امیرعلی پادشاه ــ دایی ابوسعید ــ نیز موسى‌خان از احفاد بایدو را در بغداد بر تخت نشاند. در جنگ میان آرپاخان و امیرعلی، در کنار رودخانۀ جغتو (زرینه‌رود) در رمضان ۷۳۶، آرپا‌خان شکست خورد و مقتول شد و موسى‌خان در اوجان به ایلخانی نشست (حافظ‌ابرو، ۱۹۳-۱۹۵؛ شبانکاره‌ای، ۳۰۱-۳۰۵؛ اقبال، ۳۴۹-۳۵۲؛ اهری، ۱۵۹، ۱۶۱). گروه دیگری از امیران طغاتیمور را در مازندران به ایلخانی برگزیدند و در جنگی که در میان موافقان و مخالفان طغاتیمور در نزدیکی مراغه روی داد، طغاتیمور ناگهان میدان را ترک کرد و حسن جلایر که در رأس مخالفان بود، پیروز شد (حافظ ابرو، ۲۰۱؛ اشپولر، 109-110).

در این اوضاع، حسن چوپانی در صدد تشکیل حکومت و مملکت‌گیری برآمد. وی که مردی زیرک، باهوش و مکار بود، حیله‌ای اندیشید و با یکی از غلامان حاج حمزه محرم و نایب تیمورتاش به‌نام قراجری که شباهتی به تیمورتاش داشت، هم‌داستان شد و ندا افکند که پدرش از زندان مصر گریخته، و چندین سال در سرزمینهای دوردست متواری بوده، و اکنون پس از چندین بار حج گزاردن به وطن بازگشته است. آن‌گاه مادرش را نیز به عقد تیمورتاش دروغین درآورد. این ادعا به‌زودی مقبولیت یافت و هواداران خاندان چوپان و افراد قبایل اویرات که در نزد جلایر بودند، به اردوی حسن چوپانی پیوستند و جبهۀ او چندان قوی شد که همراه پدر بر ساخته‌اش، جلایر را در نوشهر آلاداغ در نزدیکی نخجوان درهم شکست (۲۰ ذیحجۀ ۷۳۸ق / ۹ ژوئیۀ ۱۳۳۸م) و پس از تصرف تبریز به غارت و تعرض به مردم برخاست (حافظ‌ابرو، ۲۰۲-۲۰۳؛ میرخواند، ۵ / ۹۷۶؛ شبانکاره‌ای، ۳۱۱-۳۱۳؛ اقبال، ۳۵۵؛ اشپولر، 110؛ بویل، 414-415).

تیمورتاش دروغین ــ قراجری ــ که از این پیروزی سرمست شده بود، تصمیم گرفت از آن به سود خود بهره‌برداری کند؛ از‌این‌رو، در صدد قتل حسن چوپانی برآمد، اما حسن از توطئۀ او آگاه شد و به گرجستان رفت و ساتی‌بیک، دختر اولجایتو و همسر چوپان را به سلطانی برگزید و رکن‌الدین شیخی از خاندان رشیدالدین فضل‌الله را به وزارت او منصوب کرد (حافظ‌ابرو، ۲۰۳-۲۰۴؛ عبدالرزاق، ۱۳۹-۱۴۳؛ اشپولر، 110-111؛ اقبال، ۳۵۵-۳۵۶). از آن سوی، میان چوپانیان و حسن جلایری صلح شکننده‌ای پدید آمد که دوران آن بسیار کوتاه بود. بر اساس این پیمان هریک از امیران بر ناحیه‌ای تسلط یافتند: حاجی طغای بر دیاربکر، تیمورتاش دروغین بر بغداد (حافظ‌ابرو، ۲۰۴)، و امیر ارتنا بر ممالک روم (همانجا؛ یوجل، 7) که ملک اشرف، برادر حسن چوپانی را ملازم و از خواص خود قرار داد (همانجاها). با‌این‌همه، چون حسن جلایری به چوپانیان اعتماد نداشت، طغاتیمور را به پادشاهی برگزید و به سلطانیه دعوتش کرد (حافظ ابرو، ۲۰۵؛ عبدالرزاق، همانجا). از سوی دیگر، حسن چوپانی برای مقابله با این حادثه به طغاتیمور پیام فرستاد و با وعدۀ ازدواج با ساتی‌بیک او را به اتحاد با خود راضی کرد و به او گفت: برای‌جلب‌نظر ساتی‌بیک «کتابتی به خط خود» بنویسد و بفرستد تا با نشان دادن آن به ساتی‌بیک مناکحت را به اتمام رساند (همانجاها). طغاتیمور نیز چنان کرد، اما حسن چوپانی نامه را به جلایریان فرستاد. در پی آن، طغاتیمور به خراسان گریخت و قراجری نیز در تبریز به قتل رسید (حافظ ابرو، ۲۰۶-۲۰۷؛ اقبال، ۳۵۸؛ بیانی، شیرین، ۲۹).

پس‌ازاین رویداد حسن جلایر، جهان تیمورخان ابن الافرنگ خان، نوادۀ گیخاتو را بر تخت نشاند (عبدالرزاق، ۱۴۳-۱۴۴)؛ اما حسن کوچک از آن سوی ساتی‌بیک را به بهانۀ اینکه زنی نمی‌تواند مملکت را اداره کند، خلع کرد و سلیمان نامی را که نوۀ یشموت پسر هلاگو بود، شاه خواند و ساتی‌بیک را به زور به عقد او درآورد و خود بر منطقه‌ای بزرگ شامل عراق عجم، اران، موغان، گرجستان تا سرحد آسیای صغیر تسلط یافت. در ۷۴۰ق اجتماعی بزرگ مرکب از امیران و فرماندهان در اوجان تشکیل داد و آمادۀ جنگ با جلایریان شد. در ذیحجۀ ۷۴۰ / ژوئن ۱۳۴۰ در کنار جغتو میان دو حسن جنگ شد. حسن جلایری شکست خورد و به بغداد رفت و جهان تیمور را عزل کرد و خود زمام امور را در دست گرفت. از این تاریخ دولت جلایریان رسماً تأسیس شد (حافظ‌ابرو، ۲۰۸-۲۱۰؛ اهری، ۱۶۷؛ بیانی، شیرین، ۲۷؛ اشپولر، 111-112؛ اقبال، ۳۵۹-۳۶۰؛ بویل، 415).

حسن چوپانی آن‌گاه به تبریز رفت و هریک از اطرافیان خود را به ناحیه‌ای فرستاد (همانجاها). سپس به دیاربکر و ارزروم و ماردین رفت و غارت و خرابی بسیار به بار آورد (اقبال، همانجا؛ حافظ ابرو، ۲۱۲؛ اشپولر، 112) و به تبریز بازگشت. حسن پس از آن روی به آناتولی نهاد که در دست امیر ارتنا، برادر زن تیمورتاش، و از یاران و منصوبان حسن جلایری بود (افلاکی، ۲ / ۹۷۸؛ اوزون چـارشیلـی، «امیـرنشیـنـهـا»، 150؛ نیـز نک‌ : ه‌ د، ۷ / ۴۴۵-۴۴۷).

در ۷۴۴ق / ۱۳۴۳م در راه سیواس ـ ارزروم در محل کرانبوک جنگ در گرفت، ولی حسن چوپانی شکست خورد و تمام قرارگاههای او به دست امیر ارتنا افتاد (همانجاها؛ حافظ‌ابرو، ۲۱۷؛ یوجل، ۱۱-۱۲). این شکست برای چوپانیان گران تمام شد، زیرا به حاکمیت آنان بر آسیای صغیر پایان داد. شیخ حسن چوپانی پس از این شکست مدت چندانی زنده نماند و در ۲۷ رجب ۷۴۴ق / ۱۵ دسامبر ۱۳۴۳م توسط همسرش عزت‌ملک به‌قتل رسید (اهری، ۱۶۹؛ حافظ‌ابرو، ۲۱۷، ۲۲۱؛ عبدالرزاق، ۱۸۸- ۱۸۹؛ اشپولر، 113؛ بیانی، شیرین، ۲۹-۳۰).

شیخ حسن چوپانی را امیری جسور، دلاور، کاردان و حیله‌گر خوانده‌اند. او نسبت به اطرافیانش بی‌اعتماد بود و روی‌هم‌رفته مردی بی‌رحم و خون‌ریز به شمار می‌رفت (نبئی، ۲۷۶).

 

ملک اشرف چوپانی

(۷۱۸ یا ۷۱۹- ۷۵۸ق / ۱۳۱۸ یا ۱۳۱۹-۱۳۵۷م)، پسر دوم تیمورتاش، برادر شیخ حسن و نیز آخرین امیر دولت چوپانی. وی پس از قتل برادرش به جای او نشست و مدت ۱۴ سال بر غرب و شمال غرب ایران فرمان راند. ملک‌اشرف با ورود در دستگاه امیر ارتنا ــ که او را ملازم خاص خـود گردانیده بـود ــ کسب شهرت کرد (حافظ‌ابرو، ۲۰۴-۲۰۵). چون برادرش شیخ حسن به تکاپوی حکومت افتاد، اشرف نیز به او پیوست و در جنگ میان جلایریان و چوپانیان نزدیک مراغه شرکت کرد (همو، ۲۰۹). اشرف در زمان سلیمان‌خان، پادشاه‌خواندۀ برادرش شیخ حسن به حکم و فرمان او رهسپار عراق عجم شد (همو، ۲۱۰) و در حدود ابهر با خراسانیان جنگید و بر آنان پیروز شد. ازاین‌رو، آنجا را ملک خود می‌شمرد و وجوهات بسیاری از مردم می‌گرفت (همو، ۲۱۱).

ملک‌اشرف پس از آگاهی از قتل برادرش، همراه عمویش یاغی باستی، پسر امیرچوپان از میانۀ راه شیراز، روی به تبریز نهاد. در نوروز سلطانی به سلطانیه رسید، از آنجا به اوجان آمد و عزم تبریز کرد (همانجا؛ عبدالرزاق، ۱۹۱-۱۹۲). نخست حواشی‌ و نوکران ملک‌اشرف و یاغی باستی به تبریز رسیدند، اما تبریزیان به جنگ برخاستند و چون امرا در رسیدند، با وساطت برخی از اکابر مانند مولانا تاج‌الدین کوه‌کمری فتنه فرو ‌نشست و امرا به شنب غازان فرود آمدند (همانجاها). از سوی دیگر امیر سیورغال دیگر پسر امیرچوپان که در قراحصار آسیای صغیر در بند بود، در همین ایام گریخت و به ملک‌اشرف پیوست و جملگی وارد تبریز شدند (همانجاها؛ میرخواند، ۵ / ۹۸۰؛ اقبال، ۳۶۳؛ اشپولر، 113-114).

اندکی پس از ورود به تبریز میان آنها اختلاف افتاد، زیرا مردم تبریز در مسائل گوناگون به یاغی باستی مراجعه می‌کردند؛ این امر موجب خروج اشرف از شهر و جنگ میان آنان شد که به پیروزی اشرف انجامید (حافظ‌ابرو، ۲۲۳-۲۲۴؛ میرخواند، همانجا؛ عبدالرزاق، ۱۹۲-۱۹۳). اشرف از آنجا به گنجه رفت. یاغی باستی و سیورغال درخواست صلح کردند و اشرف پذیرفت؛ اما اندکی بعد یاغی باستی را کشت و آوازه در انداخت که او گریخته است (همو، ۱۹۳-۱۹۴؛ حافظ‌ابرو، ۲۲۴-۲۲۵؛ میرخواند، ۵ / ۹۸۱؛ فصیح، ۳ / ۶۸- ۶۹). اشرف پس از آن نوشیروان نامی را که برخی او را قبچاقی و برخی از اولاد هلاگو و برخی هم از نژاد کاویانی دانسته‌اند (عبدالرزاق، ۱۹۳؛ اقبال، همانجا)، بر تخت نشاند و خطبه و سکه به نام وی کرد و به‌عنوان نایب او رشتۀ کارها را در دست گرفت (همانجا). انوشیروان آخرین فردی است که از جانب امیران چوپانی به ایلخانی برگزیده شده است. بدین ترتیب، اشرف در حکومت استقلال یافت و در تبریز «متمکن شد» (حافظ‌ابرو، ۲۲۴، ۲۲۹؛ گروسه، 465).

ملک‌اشرف در ۷۴۵ق / ۱۳۴۴م بر آذربایجان، اران و موغان هم مستولی شد. وی چندی بعد برادر خود مصر‌ملک را در قفس آهنین زندانی کرد و غلامی رومی به‌نام محمدی را به جای خود در تبریز گذاشت و در زمستان به قراباغ رفت. در غیاب او محمدی قیام کرد و چند تن از زندانیان را آزاد ساخت و خود به شیراز رفت. اشرف نیز با شنیدن این خبر به تبریز بازگشت (عبدالرزاق، ۲۱۱؛ حافظ‌ابرو، ۲۲۵-۲۲۶).

در ۷۴۸ق اشرف راهی بغداد شد، اما نتوانست آنجا را فتح کند و به تبریز برگشت و آذربایجان، اران، عراق عجم، موغان و بخشی از گرجستان و کردستان را که در تصرف داشت، میان امیران خود قسمت کرد و «مواجب و مرسومات مقرر گردانید» و چند تن از اهل سیاست و ارباب قلم را ملازم و مشاور خود قرار داد (حافظ‌ابرو، ۲۲۶-۲۲۷؛ عبدالرزاق، ۲۲۳-۲۲۴) و به‌دست آنان «مملکت استقامت» یافت؛ با‌این‌همه، در ۷۵۰ق / ۱۳۴۹م وزیر خود عبدالحی را بازداشت کرد و اموالش را گرفت و سپس به گیلان نزد کیا اسماعیل تبعیدش کرد (حافظ‌ابرو، ۲۲۷- ۲۲۸؛ عبدالرزاق، ۲۳۶).

وی در محرم ۷۵۱ / مارس ۱۳۵۰ به اصفهان لشکر کشید، اما با مقاومت شدید مردم مواجه شد و اصفهانیان پیغام دادند که اگر مقصود سکه و خطبه است، کسی را فرست تا خطبه خواند و سکه زند، ولی شهر را تسلیم نخواهیم کرد. اشرف نیز شرف‌الدین نخجوانی را فرستاد و خطبه به‌نام انوشیروان خواندند و دو هزار دینار زر سرخ ضرب کردند (همو، ۲۳۷- ۲۳۸؛ حافظ‌ابرو، ۲۲۹) و سرانجام اشرف با دریافت مبلغی مراجعت کرد (عبدالرزاق، حافظ‌ابرو، میرخواند، همانجاها). او پس از بازگشت به تبریز عدۀ بسیاری را به قتل آورد (همانجاها).

ملک‌اشرف در همان سال تصمیم گرفت در رفتار خود نسبت به مردم تجدید نظر کند. از‌این‌روی، هنگامی که در اوجان بود، نزد مولانا نظام‌الدین غوری (حافظ‌ابرو، ۲۳۰) یا نظام‌الدین عضدی (عبدالرزاق، ۲۳۹) کس فرستاد و مولانا پیاده به اوجان آمد. اشرف نزد او تعهد کرد که پس از این با عدالت رفتار کند. مولانا در جواب گفت به قول تو اعتماد نیست و آن‌گاه به تبریز بازگشت (همانجاها).

در ۷۵۲ق، یکی از امرای اشرف به‌نام دلو بایزید بر او شورید. اشرف از این خبر سراسیمه گشت و با بخشش و مخارج هنگفت لشکری مهیا کرد (عبدالرزاق، ۲۵۰؛ حافظ‌ابرو، ۲۳۱). سرانجام دلو بایزید کشته شد و به‌عبارتی‌دیگر خود را کشت و غائله خاتمه یافت (همانجاها). پس از آن ملک اشرف در ربع رشیدی ساکن شد و اکابر و پیشه‌وران و گروهی از مردم را به اقامت در آنجا مجبور ساخت و اجازه داد که در آنجا خانه سازند و مدارس و خانقاه و جز آنها بنا کنند.

اشرف خود از نظر روانی دچار اختلال بود و بر همه‌کس شک می‌کرد؛ چنان‌که مرغ و خروس و گوسفند را برای آشپزخانه در برابر او ذبح می‌کردند (عبدالرزاق، ۲۵۰-۲۵۱؛ حافظ‌ابرو، ۲۳۱-۲۳۲). افزون بر آن بسیار مال‌اندوز بود و اموال امرای خود را مصادره می‌کرد. گویند ۱۷ خزانه از جواهر و زر سرخ و سفید داشت که هر یکی را در جایی نهاده بود (عبدالرزاق، ۲۲۴؛ حافظ‌ابرو، ۲۲۷).

ظلم و بیداد اشرف به جایی رسید که مردم و بزرگان قلمرو او به نقاط دیگر مهاجرت کردند (همو، ۲۳۲؛ سلطان القرائی، ۲ / ۵۳۹)؛ ازجمله محیی‌الدین بردعی به سرای، مرکز آلتین اردو (ه‌ م)، رفت و در آنجا به وعظ پرداخت و از مظالم اشرف و درماندگی مردم آن‌چنان گفت که پادشاه جانی‌بیک متأثر شد و به رهایی مردم تبریز و دیگر جایها تصمیم گرفت. جانی‌بیک در ۷۵۸ق / ۱۳۵۷م با سپاهی بزرگ از دربند گذشت و راهی تبریز شد. اشرف که در آغاز خبر این لشکرکشی را باور نکرده بود، ناگزیر از ربع رشیدی بیرون آمد و در شنب غازان اقامت گزید. مردم و سپاه از اطرافش پراکنده شدند و او به خوی فرار کرد و در آنجـا گرفتـار شد و به قتـل رسید (نک‌ : عبدالرزاق، ۲۹۰-۲۹۲؛ حافظ‌ ابرو، ۲۳۳-۲۳۶؛ میرخواند، ۵ / ۹۸۱-۹۸۲؛ اقبال، ۴۵۴) و اموال و خزائنش را جانی‌بیک تصرف کرد. در حق او این چنین گفته‌اند: «دیدی که چه کرد اشرف خر / او مظلمه برد و جانی‌بیک زر» (فصیح، ۳ / ۸۹). با کشته شدن اشرف امارت چوپانیان نیز سر آمد.

اشرف در مدت ۱۴ سال فرمانروایی جز ویرانی، بدبختی و فقر چیزی برای مردم باقی نگذاشت. از وجود شاعران و ادیبان در دستگاه چوپانی آگاهی نداریم. از عارفان، مولانا نظام‌الدین یحیى غوری (ابن کربلایی، ۱ / ۱۱۳)، و از خوش‌نویسان، عبدالله صیرفی و شاگردش را می‌توان نام برد. تنها بنای باقی‌مانده از دورۀ چوپانیان، مسجد سلیمانیه و یا علائیه در تبریز است که حسن چوپانی در ۷۴۲ق آن را به‌نام سلیمان‌خان پادشاه‌خوانده‌اش بنا کرد. از آنجا که کتیبۀ آن به خط عبدالله صیرفی (بیانی، مهدی، ۴ / ۸۰-۸۱) و شاگردش نوشته شده است، اکنون به مسجد استاد و شاگرد معروف است (کارنگ، ۱ / ۲۳۲-۲۳۳).

 

مآخذ

آق‌سرایی، محمود، تاریخ سلاجقه (مسامرة الاخبار و مسایرة الاخیار)، به کوشش عثمان توران، آنکارا، ۱۹۴۳م؛ ابن کربلایی، حافظ حسین، روضات الجنان، به کوشش جعفر سلطان القرائی، تهران، ۱۳۴۴- ۱۳۴۹ش؛ ابوالقاسم کاشانی، عبدالله، تاریخ اولجایتو، به کوشش مهین همبلی، تهران، ۱۳۴۸ش؛ افلاکی، شمس‌الدین احمد، مناقب العارفین، به کوشش تحسین یازیجی، آنکارا، ۱۹۷۶م؛ اقبال آشتیانی، عباس، تاریخ مغول، تهران، ۱۳۴۱ش؛ اهری، ابوبکر، تاریخ شیخ اویس، به کوشش وان لون، لاهه، ۱۳۷۳ق / ۱۹۵۴م؛ بناکتی، داوود، تاریخ، به کوشش جعفر شعار، تهران، ۱۳۴۸ش؛ بیانی، شیرین، تاریخ آل جلایر، تهران، ۱۳۴۵ش؛ بیانی، مهدی، احوال و آثار خوش‌نویسان، به کوشش حسین محبوبی اردکانی،تهران، ۱۳۵۸ش؛ حافظ‌ابرو، عبدالله، ذیل جامع التواریخ رشیدی، به کوشش خانبابا بیانی، تهران، ۱۳۵۰ش؛ حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، ۱۳۶۲ش؛ رشیدالدین فضل الله، جامع التواریخ، به کوشش محمد روشن و مصطفى موسوی، تهران، ۱۳۷۳ش؛ سلطان القرائی، جعفر، حاشیه بر روضات الجنان (نک‌ : هم‌ ‌، ابن کربلایی)؛ شبانکاره‌ای، محمد، مجمع الانساب، به کوشش هاشم محدث، تهران، ۱۳۶۳ش؛ عبدالرزاق سمرقندی، مطلع سعدین و مجمع بحرین، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، ۱۳۵۳ش؛ فصیح خوافی، احمد، مجمل فصیحی، به کوشش محمود فرخ، مشهد، ۱۳۳۹-۱۳۴۰ش؛ کارنگ، عبدالعلی، آثار باستانی آذربایجان (آثار و ابنیۀ تاریخی شهرستان تبریز)، تبریز، ۱۳۵۱ش؛ منتخب التواریخ معینی، منسوب به معین‌الدین نطنزی، به کوشش ژان اوبن، تهران، ۱۳۳۶ش؛ میرخواند، محمد، روضة الصفا، به کوشش عباس زریاب، تهران، ۱۳۷۲ش؛ نبئی، ابوالفضل، تاریخ آل چوپان، تهران، ۱۳۵۲ش؛ وصاف، تاریخ، تحریر عبدالمحمد آیتی، تهران، ۱۳۷۲ش؛ نیز:

 

Boyle, J. A., «Daynastic and Political History of the Il-Khāns», The Cambridge History of Iran, vol V, ed. id, Cambridge, 1968; Grousset, R., L’Empire des Steppes, Paris, 1948; IA; Spuler, B., Die Mongolen in Iran, Leiden, 1985; Uzunçarşılı, İ. H., Anadolu beylikleri, Ankara, 1969; id, «Emîr Çoban Soldoz ve Demirtaş», Belleten, Ankara, 1967, vol. XXXI, no. 124; Yücel, Y., Anadolu beylikleri hakkinda araştırmalar, Ankara, 1991.

 

علی‌اکبر دیانت

 

نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 119
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست