responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 1145

ابرهه

نویسنده (ها) : کاظم برگ نیسی

آخرین بروز رسانی : چهارشنبه 28 خرداد 1399 تاریخچه مقاله

اَبْرَهه، نام یكی از مشهورترین فرمانروایان مسیحی یمن و صاحب فیل كه از حبشه برخاست و در حدود ۵۳۰م، به فرمانروایی دست یافت.

ابرهه نامی ‌است غیرعربی (جوالیقی، ۲۰) كه صورت حبشی ابراهیم (ابن درید، ۵۳۲؛ وهب بن منبه، ۱۳۶؛ نلدكه، ۳۳۲) یا ابراهام در گویش حبشیان (عابدین، ۵۹) به شمار می‌آید (قس: شكلهای گوناگون نام ابراهیم در جفری، 44, 45) این نام را در تاریخ شاهان اكسوم (حبشه) می‌توان یافت (عابدین، ۱۵).

نام ابرهه در منابع عربی به صورتهای ابرهة الاشرم (وهب بن منبه، ۳۱۴؛ ارزقی، ۱ / ۱۳۷؛ یعقوبی، ۱ / ۱۹۹؛ ابن هشام، ۱ / ۳۸؛ طبری، تاریخ، ۱ / ۹۲۷؛ مسعودی، ۲ / ۵۲)، ابرهة بن الاشرم (حمزه اصفهانی، ۸۹؛ بیهقی، ۱۱۷)، ابرهة بن صباح (ابوالفرج، ۱۷ / ۳۰۴) آمده است كه از این میان ابرهه اشرم (اشرم: شكافته بینی و لب) پذیرفتنی‌تر می‌نماید و گاه نیز با كنیه ابویكسوم (همانجاها) یا كنیه نادرست ابواصحم (ابوالفرج، ۱۷ / ۳۰۶) آمده است.

بر پایه نوشته پروكوپیوس (ج I، فصل XX، بند 4) ابرهه از تبار بندگان بود. شاید این سخن گزافه‌آمیز بازتاب ‌اندیشه مردم حبشه یا بازرگانان آن سامان باشد، اما تأییدی كه در گزارش ابوالفرج (۱۷ / ۷۲؛ مردی از فرودستان، مردی بی‌اصل و نسب) برای آن می‌توان یافت، یكسره از گزارش پروكوپیوس مستقل است و هم از این رو پر معناست (نولدكه، ۳۳۶). با اینهمه برخی برآنند كه ابرهه به احتمال بسیار یك روحانی مسیحی بود (عابدین، همانجا). این نكته با هر دو گزارش كه طبری (تاریخ، ۱ / ۹۳۰، ۹۳۲) از ابن كلبی و ابن اسحاق آورده است، سازگاری دارد، به ویژه گزارش ابن اسحاق (همان، ۱ / ۹۳۳) ابرهه را «ترسا مردی بردبار و مهتر و بزرگوار و پارسا» شناسانده است؛ و اگرچه این هر دو گزارش شیوه نابكارانه وی را در دست‌یابی به قدرت به روشنی بازگفته‌اند، اما برخلاف گزارش ابوالفرج، بر روی هم تصویری مثبت از وی ترسیم كرده‌اند (نولدكه، همانجا). اما چنین تصویری به هیچ روی مسلم نیست. زیرا همانگونه كه گویدی گفته است، تاریخ‌نگاران مسلمان ــ به ویژه ابن اسحاق ــ گزارشهای مسیحی ــ رومی‌ مربوط به عصر جاهلی را از منابع سریانی ــ یونانی بر می‌گرفتند و اینهمه اگر نه با جانبداری، دست‌كم با تخیل درآمیخته تواند بود (عابدین، ۵۰).

آنچه از منابع گوناگون رومی، سریانی، حبشی، یونانی و عربی و به ویژه سنگ‌نوشته‌ها درباره زندگی ابرهه به دست می‌آید، برای ترسیم تصویری روشن و دقیق بسنده نیست. در این میان اگرچه منابع غیرعربی از رویدادهایی مشخص و بر روی هم مستند سخن گفته‌اند، اما در گزارشهای اسلامی ـ عربی ابرهه را بیش‌تر از رهگذر حملۀ اصحاب فیل به یاد سپرده‌اند. در این گزارشها، عنصر تخیل و داستان‌پردازی غلبه دارد؛ تا آنجا كه به شیوه نگرش اساطیری به شخصیتهای پرآوازۀ تاریخی، از یك ابرهه چند ابرهه آفریده‌اند كه در دورانهایی گوناگون، از پیش از روزگار سلیمان نبی تا روزگار ابرهۀ واقعی می‌زیسته‌اند و بر كشور سبا و حمیر فرمان می‌رانده‌اند (علی، ۳ / ۵۰۷، ۴ / ۴۱۸). بدین سان نام ابرهه به شعر جاهلی راه یافت (سندوبی، ۱۹۲) و در نیرومندی و آوازه و شوكت ضرب‌المثل شد تا آنجا كه در پندگیری از سرای سپنج و جهان گذران از وی یاد كرده‌اند (علی، ۳ / ۴۸۳). بدینسان به رغم همخوانیهایی كه میان گزارشهای مستقل سراغ می‌توان گرفت، اما باز در اغلب منابع عربی، نامها و نقشها و زمان و مكان رویدادها درست به كردار اساطیر به یكدیگر جای پرداخته‌اند. به مَثَل در رویداد كشتار نجران، دَوْس ذوثَعْلبان در یك گزارش ترسا مردی است كه برای یاری جستن از قیصر روم به قسطنطنیه شتافت و در گزارش دیگر مردی است یهودی كه پسرانش را مسیحیان كشته‌اند. بی‌گمان این‌گونه تفاوتها چشم‌پوشیدنی است، اما گره نكته‌های اساسی را جز با داده‌های تازه نمی‌توان گشود.

 

زمینه تاریخی

در سده‌های ۵ و ۶م، دو دولت ایران و بیزانس منافع خود را در گرو گسترش هرچه بیش‌تر نفوذشان در شبه جزیره عرب می‌دیدند. ایران كه از دیرباز انحصار بازرگانی ابریشم را در دست داشت، بر كالاهای بازرگانی روم تعرفه‌های سنگین می‌بست و به ویژه در زمان جنگ از رسیدن ابریشم به كارخانه‌های بیزانس جلوگیری می‌كرد (رانسیمان، 164-165). از این رو بیزانس بر آن بود تا امنیت راههای زمینی و دریایی را از اقیانوس هند به مدیترانه از طریق دریای سرخ به هرگونه تأمین كند، حمیریان را از دست‌اندازی به كشتیهای رومی ‌بازدارد و سرانجام از رهگذر گسترش نفوذ سیاسی ـ دینی خود در میان عربها آنان را به ایستادگی در برابر ایران برانگیزد (علی، ۷ / ۲۸۲). بیزانس برای ضربه زدن به ایران به دور از هرگونه پروای دینی به هم‌پیمانی با حمیریان یهودی مذهب یا بت‌پرست روی می‌آورد (پروكوپیوس، ج I، فصل XX، بند 1). در این میان كشور اكسوم كه برای حفظ كاروانهای بازرگانی خود در دریای سرخ بارها به سركوب حمیریان پرداخته بود، پس از آنكه به مسیحیت گروید، منافع سیاسی و اقتصادی و دینی خود را با بیزانس یگانه یافت. یكی از راههای نفوذ بیزانس اعزام مبلغان مسیحی به هند و افریقا و سرزمینهای عرب و گشاده‌دستی در ساختن كلیساهای باشكوه بود. ایران نیز به رغم داشتن آیین زردشتی از رواج مذهب نسطوری در درون و بیرون قلمرو خود پشتیبانی می‌كرد تا در برابر مذهب منوفیزیت كلیسای قسطنطنیه سدی پدید آورد (علی، ۲ / ۶۲۶، ۶۲۷، ۶۲۹؛ دانیلو، 369-371).

بدین سان می‌توان گفت كه كشمكش دو قدرت بزرگ آن روزگار، قبایل و دولتهای شبه جزیره همچون غسانیان و لخمیان را به صورت دو قطب متضاد درآورده بود كه برای ایران و بیزانس نقش دولتهای ضربه‌گیر[۱] را بازی می‌كردند، اما گاه نیز ستیز آنها آتش جنگ را میان دو دولت ایران و روم بر می‌افروخت (پیگولوسكایا، ۳۹).

مسیحیت در نیمه دوم سده ۴م به نجران راه یافت و در سده‌های ۵ و ۶م به اوج انتشار خود رسید (افرام اغناطیوس، ۲۳(۱) / ۵). ذونواس آخرین شاه یهودی مذهب حمیر از دست‌اندازیهای دولت مسیحی اكسوم به یمن بیمناك بود و گسترش مسیحیت را برای استقلال فرمانروایی خود خطرناك می‌یافت. از این رو در اواخر، ۵۲۳م به نجران تاخت و شماری از مردم شهر را كشت. نام و نسب ذونواس در منابع عربی گونه‌گون آمده است (در این باره نك‌ ‌: فل، ۱۷). با اینهمه شاید بتوان با تسامح بسیار سخن ابن‌خلدون (۲(۱) / ۱۱۱) را پذیرفت: «تاریخ‌نگاران جملگی برآنند كه ذونواس، فرزند تبان اسعد بود و زُرعه نام داشت و چون بر ملك پدران خود غلبه یافت، یوسف نام گرفت». ابن قتیبه (ص ۶۳۶) در معنای واژه ذونواس به دو گیسوی پیچانِ وی اشاره كرده است و شروتر این ریشه‌شناسی عامیانه را پذیرفته است و آن را برگردان عربی واژه سریانی «مسروق» دانسته است كه در منابع سریانی به ذونواس اطلاق شده است (ص 403)، اما از همه مهم‌تر در دو سنگ‌نوشتۀ Ry 507, Ry 508 از یك شاه یهودی به نام یوسف اسأر كه با حبشیان می‌جنگید، سخن رفته است (ریكمانس، 13-16) با توجه به گزارشهای منابع گوناگون این یوسف اسأر باید همان ذونواس باشد. ذونواس را در منابع حبشی، فنحاس نامیده‌اند (فل، همانجا). اما در منابع یونانی ـ رومی، صورتهای دیمنوس، دامیان، دیمیانوس[۲] نیز دیده می‌شود كه برخی آنرا تأیید بر نام عربی وی به شمار آورده‌اند. اما به نظر می‌رسد كه دامیان حمیری كه بنا به نوشته یوحنا افسوسی و مالالا و دیگران در حدود ۴۸۰م با ایدوگ[۳] (یا تازینا یا الاعمیدا) شاه حبشه می‌جنگید، ذونواس نتواند بود (فل، 20-22؛ عابدین، ۴۵-۴۷).

درباره انگیزه كشتار نجران گزارشهای اغلب تاریخ‌نگاران عرب، هماهنگ با گزارشهای سریانی بر تعصب دینی شاه یهودی و انتقام‌جویی وی انگشت نهاده‌اند (طبری، تاریخ، ۱ / ۹۲۵-۹۲۶؛ حمزه اصفهانی، ۸۸؛ قس: گزارش دیگر گونۀ دینوری، ۶۱؛ نیز ابن اسحاق، ۲۹-۳۳). اما از نوشتۀ ابن قتیبه (ص ۶۳۷) می‌توان دریافت كه ذونواس از نفوذ آل جفنه (خاندان شاهان غسانی) كه همچون حبشیان با رومیان هم‌پیمان بودند و از ایشان كمك مالی سالانه می‌گرفتند (پروكوپیوس، ج II، فصل X، بند 23)، هراسید. از این گذشته داده‌های تاریخی به روشنی نشان می‌دهند كه حبشه بارها به انگیزه‌های دینی و اقتصادی به یمن حمله برده بود، بنابراین شاید ذونواس از آن رو به كشتار نجران دست یازید كه می‌خواست همكاری آنان را با دشمن (سپاهیان مسیحی حبشه) كیفر دهد (فل، 14, 15).

بر پایه گزارشی كه ابن هشام (۱ / ۳۲ به بعد) و طبری (تاریخ، ۱ / ۹۱۹ به بعد) از ابن اسحاق آورده‌اند، مسیحیت را شخصی به نام فیمیون یا عبدالله بن ثامر به یمن برد. ذونواس كه با مردمش به دین یهود درآمده بود (طبری، حمزه اصفهانی، همانجاها؛ كلبی، ۵۸)، به نجران تاخت تا نجرانیان را به دین یهود بگرواند، و چون سرباز زدند، مغاكی كند و پر آتش كرد و ۰۰۰‘۲۰ تن را بسوخت و بكشت. مردی كه از این كشتار جان به در برده بود (دوس ذوثعلبان یا حیان یا جبار بن فیض) به دادخواهی نزد قیصر روم به قسطنطنیه شتافت و قیصر در نامه‌ای به نجاشی فرمان داد تا به خونخواهی همدینانش برخیزد (ازرقی ۱ / ۱۳۵؛ ابن هشام، ۱ / ۳۸، دینوری، ۶۲؛ طبری، تاریخ، ۱ / ۹۲۷؛ مسعودی، ۱ / ۸۱). نجاشی سپاهی به فرماندهی اریاط گسیل كرد. ابرهه نیز در این سپاه بود. نبرد به شكست حمیریان انجامید و ذونواس از ترس اسارت، سواره بر اسب به غرقاب دریا راند و جان باخت و اریاط به فرمانروایی نشست. اما در روایت ابن كلبی (طبری، تاریخ، ۱ / ۹۲۶) مردی به نام دوس اهل نجران كه مسیحیان دو پسرش را كشته بودند، برای دادخواهی به ذونواس روی آورد. آنگاه مردی كه ابن كلبی نامش را نبرده است، از شاه حبشه یاری جست (قس: وهب بن منبه، ۳۱۲؛ ابن قتیبه، همانجا). شاه حبشه از قیصر روم كشتی خواست و سپاهی گسیل كرد که ذونواس آن را درهم شكست. آنگاه سپاه دیگری به فرماندهی دو تن كه یكی از ایشان ابرهه بود، فرستاد. در این نبرد ذونواس شكست خورد و خود را به دریا افكند، و ابرهه فرمانروای صنعا و توابع آن شد. در این روایت اریاط بعدها به هنگام نافرمانی ابرهه پدیدار می‌شود (طبری، تاریخ، ۱ / ۹۳۰). بسیاری از این گزارشها با آنچه در شهادت‌نامۀ حارث آمده، نزدیك است؛ با این تفاوت كه بنا به گزارش شهادت‌نامه، فرمانده حبشی، شاه یهودی را به اسارت گرفت و كشت. همچنین در روایت عربی پایتخت حمیریان، صنعا آمده است، اما در پایتخت بودن ظفار (ریدان) تردید نمی‌توان داشت (عابدین، ۵۰). از سوی دیگر سرود یوحنا، شمار كشتگان مسیحی را بیش از ۲۰۰ تن آورده است (۰۰۰‘۲۰ تن در گزارش عربی) كه بی‌گمان پذیرفتنی‌تر است (شروتر، 362؛ بل، 38).

در اغلب گزارشهای عربی، ذونواس یهودی را صاحب اخدود شناسانده‌اند و از درافكندن مسیحیان نجران به مغاك پر آتش سخن گفته‌اند. بنابراین می‌توان گفت كه گزارش عربی از روایتهایی تأثیر پذیرفته است كه بسیاری از مفسران در تفسیر سورة البروج قرآن پیرامون اصحاب اخدود آورده‌اند؛ اما جست‌وجوی منشاء این روایتها از رهگذر ابن اسحاق و قتاده به احتمال بسیار ما را به آن دسته از مسیحیان نجران كه در دوران خلافت عمر در سال ۱۳ق / ۶۳۴م به عراق كوچیدند، می‌رساند و درست از همین روست كه خرده‌گیری سنجیدۀ یاقوت (۴ / ۷۵۵-۷۵۶) بر روایت ابن اسحاق سخت تأمل برانگیز می‌نماید؛ به ویژه آنكه طبری كه در تاریخ خود (۱ / ۹۲۵) ذونواس را به گزارش ابن اسحاق، صاحب الاخدود شناسانده است، در تفسیر خود (۳۰ / ۸۱-۹۰) نه حدیثی از پیامبر درباره رویداد نجران آورده است و نه خود به ذونواس و نجران اشاره كرده است (لوث، 622, 619؛ عابدین، ۵۲-۵۵).

جریان لشكركشی نجاشی كالب الااصبحه (عابدین، ۲۶، ۴۶؛ اصحمه در اغلب منابع عربی) به یمن آشفته و مبهم است. اما از گزارشهای گوناگون چنین برمی‌آید كه حبشیان دو بار برای سركوب ذونواس به یمن تاختند. پروكوپیوس (ج I، فصل XX، بند 1) و اغلب تاریخهای عربی (وهب‌بن منبه، ۳۱۲-۳۱۳؛ ابن‌اسحاق، ۳۵؛ ابن هشام، ۱ / ۳۸- ۳۹؛ ابن قتیبه، همانجا؛ حمزه اصفهانی، ۸۸، ۸۹؛ ازرقی، ۱ / ۱۳۵) از یك حملۀ حبشیان كه به مرگ ذونواس انجامید، سخن گفته‌اند. اما گزارشی كه طبری (تاریخ، ۱ / ۹۲۹، ۹۳۰) از ابن كلبی آورده است، به روشنی دو حمله را نشان می‌دهد. در حملۀ نخست ۰۰۰‘۷۰ سپاهی به فرماندهی اریاط (۰۰۰‘۶۰ به فرماندهی روزبه در گزارش ابن اسحاق؛ قس: بیهقی ۱۱۷؛ طبرسی، ۶ / ۲۳۴) به یمن آمدند. ذونواس از سر ناتوانی فرمانبرداری پیشه كرد و سپس سربازان حبشی را با ترفندی در شهرها پراكند و به امیران (اقیال) حمیری فرمان داد كه آنان را از دم تیغ بگذرانند. آنگاه بود كه نجاشی ۰۰۰‘۷۰ سپاهی را به فرماندهی ابرهه و سپهسالاری دیگر به یمن گسیل كرد. این گزارش اگرچه با نوشته‌های رومی ‌و حبشی و سریانی هماهنگ است (فل، 14)، اما در دو نكته اختلاف دارد: در گزارش ابن كلبی، ذونواس در نخستین حملۀ حبشه خود را به فرمانده سپاه دشمن تسلیم كرد؛ اما در گزارش غیر عربی از برابر دشمن گریخت. همچنین دربارۀ پایان كار ذونواس به نوشته پروكتوپیوس (همانجا) و منابع حبشی (فل، 73) و برداشت فن كرمر[۴] از شعر علقمۀ بن ذی جَدَن، ذونواس زنده به چنگ نجاشی افتاد و سر از تنش جدا شد. تمامی ‌منابع عربی در این نكته همداستانند كه ذونواس آخرین شاه حمیر بود، به استثنای حمزه اصفهانی (ص ۸۹) كه برای ذونواس از جانشینی به نام ذوجدن نام می‌برد كه درست به شیوه ذونواس در دریا جان داد.

در سنگ‌نوشته‌های «حصن غُراب» EPI GR 2632 RE (علی، ۳ / ۴۵۹، ۴۶۰) و 508 Ry 507 Ry، نیز در سنگ‌نوشتۀ ناقصی كه احمد فخری در مأرب یافت (علی، ۳ / ۴۸۰)، از جنگهای حبشیان با حمیر و شاه یوسف اسأر (: ذونواس) سخن رفته است. از دو سنگ‌نوشتۀ Ry 508 و Ry 507 به تاریخ ۶۳۳ حمیری / ۵۱۸م برمی‌آید كه بخشهایی از خاك یمن از جمله پایتخت (ظفار) در اشغال حبشیان بود. از این رو یوسف اسأر و اقیالِ وفادار به وی از حمله سُمَیفَع اَشْوَع به ظفار و بخشهای جنوبی تهامه نزدیك باب المندب و مخا و نجران می‌تاختند، کلیساها را می‌سوزاندند و به كشتار دشمن و اسیر گرفتن می‌پرداختند (ریكمانس، همانجا)، و این همه از كشمكش سیاسی ـ دینی گسترده‌ای در یمن پرده برمی‌دارد. از سنگ‌نوشته حصن غراب به تاریخ ۶۴۰ حمیری برمی‌آید كه پیكارحمیریان و حبشیان ۷ سال ادامه یافت (علی، ۲ / ۵۹۵، ۵۹۷). با اینهمه حبشیان حتی پس از كشتن شاه حمیری صلاح را در آن دیدند كه خود بر یمن فرمان نرانند، بلكه یكی از حمیریان وفادار به خود را به فرمانروایی بنشانند (بافقیه، ۱۵۹).

منابع گوناگون به تفاوت از اسیمیفایوس، اریاط و ابرهه به عنوان جانشین ذونواس نام برده‌اند. از میان این ۳ تن اسیمیفایوس كه بر پایه سنگ‌نوشته‌های حمیری (سمیفع اشوع) و گزارش پروكوپیوس برای جانشینی ذونواس پذیرفتنی می‌نماید، در گزارشهای عربی نادیده گرفته شده است و در گزارشهای غیرعربی نیز ــ دست‌كم به صراحت ــ از اریاط (شاید تحریفی است از واژه حبشی حواریاث به معنای حواری و بیانگر قداست و تدین: عابدین، ۵۹) سخنی نرفته است. برای رفع این ناسازگاریها راههایی پیشنهاد شده است. به مثل مورتمان (ص 68) اریاط را با اسیمیفایوس یكی دانسته است (نک‌ : تردید بجای نولدكه در این باره، ۳۳۶، نیز ۳۳۲، ۳۳۳)، و یا كوسین[۵] هر سه را فرمانروایان نیمه مستقل مناطق گوناگون شمرده است: اریاط نایب‌السلطنۀ نجاشیِ حبشه در یمن، ابرهه فرماندار نظامی ‌ایالتی جداگانه، اسیمیفایوس رئیس عربهای مسیحی زیر نظر اریاط (فل، 40, 41). اما چنین پیشنهادی به رغم برخی تاییدها مانند اشاره ازرقی (۱ / ۱۳۶) به حكمرانی ابرهه بر جَنَد و فرمانبرداری وی از اریاط، و اشاره حمزه اصفهانی (ص ۸۹: ارباط) و طبری (تاریخ، ۱ / ۹۳۰، ۹۳۱) به نیابت سلطنت اریاط و پادشاهی ابرهه بر صنعا و توابع آن، كاملاً قانع‌كننده نیست.

به هر روی به نظر می‌آید كه ابهام گزارشهای تاریخ‌نگاران عرب از آنجا برمی‌خیزد كه آنان دو لشكركشی حبشه به یمن در دوران ذونواس را به هم درآمیخته‌اند یا تنها به یكی از آنها (به فرماندهی اریاط) اشاره كرده‌اند. اما بر پایه گزارش دقیق طبری سرنگونی ذونواس نه در لشكركشی نخست (به فرماندهی اریاط) كه در لشكركشی دوم به فرماندهی ابرهه كه اریاط در آن شركت نداشت، روی داد. بدین سان به نظر می‌آید كه به رغم اشاره مسعودی (۲ / ۵۲)و حمزه اصفهانی (ص ۸۹) به فرمانروایی بیست ساله (ابن هشام، ۱ / ۴۳: سالها؛ ازرقی ۱ / ۱۳۶: دو سال) اریاط بر یمن، چاره‌ای جز حذف نام وی از صورت نایب‌السلطنه‌های حبشی نباشد (فل، 43, 44).

در این باره گزارشهای رومی ـ یونانی و حبشی در دو نكته اختلاف دارند: یكی آنكه فرماندهی دومین لشكركشی حبشه را خود نجاشی به عهده داشت نه ابرهه، اگرچه برای ابرهه در لشكر حبشه مقامی بسیار بالا اختصاص داده‌اند؛ دیگر اینكه گزارشهای حبشی، ابرهه را جانشین مستقیم نجاشی شمرده‌اند. اما پروكوپیوس، اسیمیفایوس را شاه یهودی دانسته است و ابراموس[۶] (ابرهه) بعدها با یك شورش نظامی ‌به فرمانروایی یمن دست یافت. بنابراین گزارشهای عربی در نكته‌های اساسی با گزارش پركوپیوس سازگار است. به هر روی پس از مرگ ذونواس، هلستئایوس[۷] (كالب الااصبحه) نجاشیِ حبشه، مردی از مسیحیان حمیر به نام اسیمیفایوس (سمیفع) را به شرط پرداخت مالیات سالانه به پادشاهی نشاند و خود به حبشه بازگشت (پروكوپیوس، ج I، فصل XX، بندهای 1-2). دربارۀ این سمیفع اشوع داوریهای ناهمسازی شده است كه گذشته از كمبود داده‌ها، از چگونگی خواندن و تفسیر سنگ‌نوشتۀ «حصن غراب» برخاسته است. برخی او را جاه‌طلب و خائن دانسته‌اند، زیرا برای دست‌یابی به قدرت تغییر دین داد و به بیگانگان روی آورد (ریكمانس، 6؛ تقی‌زاده، ۵ / ۸، ۹)؛ دیگران او را امیری میهن‌پرست به شمار آورده‌اند كه برای بیرون راندن اشغالگران حبشی شورید (عابدین، ۵۷، ۵۸). فرمانبرداری سمیفع اشوع از شاه حبشه به روشنی از سنگ‌نوشتۀ Osma. Mus. No. 281 موزه استانبول كه ریكمانس متن آن را خواند و انتشار داد، برمی‌آید. اگر سنگ‌نوشتۀ CIH 621 نیز نوشتۀ همین سمیفع اشوع باشد (نک‌ : تردید ریكمانس در این باره، 7, 10)، در این صورت می‌توان گفت كه وی پس از برچیده شدن فرمانروایی ذونواس به عنوان نایب‌السلطنۀ شاه حبشه به فرمانروایی یمن رسید. اما در این میان شورشی درگرفت و حبشیان شخص دیگری را به جای وی نشاندند (علی، ۳ / ۴۷۶).

داده‌های تاریخ نشان می‌دهند كه حكمرانی اسیمیفایوس چندان به درازا نكشید. پروكوپیوس فاصله میان پادشاهی وی و شورش نظامیان حبشی به رهبری ابراموس (ابرهه) را «مدتی كوتاه» نوشته است. همچنین یوستی نین[۸] (۵۶۵-۵۲۷م) یولیانوس[۹] را به سفارت نزد اسیمیفایوس و شاه حبشه فرستاد تا از آنان بخواهد كه روابط بازرگانی خود را با ایران قطع كنند و به آن اعلان جنگ دهند. این سفیر پس از دیدار با اسیمیفایوس در ۵۳۱م به بندر ادولیس[۱۰] (در منابع عربی: عدول) رسید، تا نزد Ela Atybebab (همان كالب الااصبحه) برود، و شورش ابرهه در همین هنگام روی داد (علی، ۳ / ۴۷۲، ۴۷۳). همچنین مسعودی (۲ / ۵۳) شورش ابرهه را در دوران پادشاهی قباد ساسانی كه تا ۵۳۱م (پروكوپیوس، ج I، فصل XXI، بند 17؛ كریستن سن، ۳۸۵، ۳۸۶) ادامه داشته، دانسته است. بنابراین تاریخ شورش و آغاز فرمانروایی ابرهه را باید در ۵۳۰م (یا حداكثر ۵۳۱م) دانست (علی، ۳ / ۴۸۱؛ نولدكه، ۳۳۷).

 

درباره مبدأ گاه شمار حمیری

كهن‌ترین سند كشتار نجران نامۀ شمعون اسقف بیت ارشام[۱۱] به رئیس دیر جبله[۱۲] است كه یوحنا افسوسی[۱۳] (د ح ۵۸۵م) در «تاریخ كلیسا»ی خود آورده است. شمعون در این نامه گفته است كه در ۲۰ كانون‌الثانی ۸۳۵ سلوكی / ژانویه ۵۲۴م همراه با ابراهام[۱۴] پدر نونوسوس تاریخ‌نگار معروف، به نمایندگی از یوستینوس اول نزد منذر سوم شاه حیره رفته است و در آنجا خبر شهادت مسیحیان نجران را شنیده است. زیرا در آن هنگام نامه‌ای از شاه حمیر به منذر سوم رسید كه در آن شاه حمیر از منذر سوم می‌خواست تا با مسیحیان حیره همان كند كه وی با مسیحیان نجران كرده است (فل، 2, 3). در این صورت می‌توان نتیجه گرفت كه تسخیر نجران و كشتار مسیحیان می‌بایست‌ اندكی پیش از این تاریخ، یعنی در اواخر ۵۲۳م، روی داده باشد (نولدكه، ۳۲۸). از سوی دیگر تاریخ لشكركشی حبشیان به حمیر را با توجه به زمان رسیدن خبر به قسطنطنیه و حبشه و تدارك ساز و برگ جنگ و كشتی و دشواری لشكركشی در فصل زمستان می‌بایست تا بهار ۵۲۵م به تعویق‌ انداخت (فل، 11, 12, 13). در این صورت با توجه به سنگ‌نوشتۀ CIH 621 كه مرگ شاه حمیر را در ۶۴۰ حمیری گزارش داده است؛ مبدأ تاریخ حمیری باید ۱۱۵ق‌م باشد. با اینهمه ریكمانس (و برخی دیگر) برپایه بررسی سنگ‌نوشته‌های Ry 506 تا Ry 510 مبدأهای گوناگونی برای تاریخ حمیری برشمرده است (ریكمانس، 2-4). دلایلی كه اینان برای تردید در ۱۱۵ ق م آورده‌اند، همگی برپایه تطبیق رویدادهای تاریخ حمیر با گزارشهای تاریخ‌نگاران رومی‌ و یونانی و سریانی استوار شده است. به عنوان مثال می‌توان گفت ابرهه در ۶۵۷ حمیری سفیران كشورهای خارجی از جمله ایران و بیزانس را به حضور پذیرفت و برخی از پژوهشگران با استناد به تیرگی روابط ایران و بیزانس در سالهای ۵۴۰-۵۴۶م و هم‌پیمانی ابرهه با بیزانس نتیجه گرفته‌اند كه سال ۶۵۷ حمیری نمی‌تواند با یكی از سالهای ۵۴۰-۵۴۶م برابر باشد. به عنوان مثال دیگر بیستن سنگ‌نوشتۀ CIH 621 متعلّق به سمیفع را بر پایه گزارش پروكوپیوس با ۵۳۰م برابر دانسته است و در این صورت باید سال ۱۱۰ق م را مبدأ تاریخ حمیری گرفت. اما از آنجا كه تاكنون هیچ گونه بررسی تطبیقی دقیقی پیرامون گاه‌شماری امپراتوریهای بیزانس و ایران و حبشه و گاه‌شماری دولت سبا و حمیر انجام نگرفته است، در این باره از روی یقین سخن نمی‌توان گفت. با اینهمه چنین به نظر می‌آید كه پژوهشگران با توجه به وقوع كسوف كامل خورشید در ۱۹ / ۸ / ۱۱۴ق م كه در جنوب شبه جزیره عرب دیده شد، به همان مبدأ پیشین (۱۱۵ ق م) بازگشته‌اند (پیگولوسكایا، ۱۲۵، ۱۲۸).

فرمانروایی ابرهه

گزارش طبری از ابن اسحاق و ابن كلبی، ابرهه را از همان آغاز جاه‌طلب و سركش شناسانده است. او همین كه به قدرت رسید نافرمانی پیشه كرد و از خراجگزاری سرباز زد (تاریخ، ۱ / ۹۳۰ به بعد). از این رو نجاشی اریاط را با سپاهی به سركوبی وی فرستاد، اما ابرهه اریاط را در جنگی تن به تن و به یاری غلامش (عَتْوَده، عَتُوده یا اَرَنْجَده) نابكارانه كشت؛ اما در گزارش ابوالفرج (۱۷ / ۳۰۷؛ نیز ابن سعد، ۱ / ۵۵؛ دینوری، ۶۲) كه با گزارش طبری ناسازگار نیست، ابرهه در برابر بیدادی كه اریاط بر حبشیان تهیدست روا می‌داشت، شورید. از این رو هلستئایوس (كالب الااصبحه) برای سركوبی وی سپاهی گسیل كرد، اما این سپاهیان سپهسالار را كشتند و به ابرهه پیوستند. سپاه دوم هلستئایوس نیز با شكست سنگین به كشور بازگشت (پروكوپیوس، ج I، فصل XX، بندهای 3-8)؛ بدین سان ابرهه به استقلال رسید. اما چون هلستئایوس درگذشت، در برابر جانشین وی فرمانبرداری پیشه كرد و پذیرفت كه همه ساله خراجی به وی بپردازد (قس: طبری، تاریخ، ۱ / ۹۳۳). اگر بتوان به نوشته پروكوپیوس اعتماد كرد، آنگاه می‌توان گفت كه به رسمیت شناختن ابرهه باید پیش از ۵۴۰م، اما پس از ۵۳۵م روی داده باشد (اسمیت، 432). بنابراین گزارشهایی كه گفته‌اند ابرهه پس از فتح یمن بی‌هیچ حادثه‌ای به عنوان یك مسیحی متقی از طرف شاه حبشه به فرماندهی یمن گمارده شد، یكسره بی‌اعتبار است زیرا با گزارشهایی تضاد پیدا می‌كند كه كاملاً مستقل از یكدیگرند (نولدكه، ۳۳۷).

گذشته از گزارشهای گوناگون، پیرامون تسخیر یمن و به قدرت رسیدن ابرهه، دیگر داده‌های تاریخ معتبر درباره او همگی از سنگ‌نوشته‌ها بدست می‌آید كه تا ‌اندازه‌ای شیوۀ فرمانروایی و سیاست وی را روشن می‌سازد.

در سنگ‌نوشتۀ بسیار مهم CIH 541 یا Glaser 618 كه با عبارت «به قدرت و عنایت و رحمت [خدای] رحمان و مسیح و روح‌القدس او» آغاز شده است، ابرهه خود را «جانشین شاه جعزیها رمحیس زبیمن (؟) شاه سبا و ذوریدان و حضرموت و یمنات و اعراب آنها در بلندیها و پستیها» (سطر ۱- ۹) خوانده است و این همان لقب فرمانروایان حمیری است. در این متن اگرچه ابرهه خود را جانشین شاه اكسوم شمرده است، اما در واقع فرامانروای مطلق یمن و هم‌پیمان نجاشی حبشه بود و حتی در همین سنگ‌نوشته، نجاشی را تنها «شاه جعز» خوانده است (علی، ۳ / ۴۸۳). این كه نام این نجاشی رمحیس (رماحس) است یا رمحیس زبیمن روشن نیست، زیرا «زبیمن» را می‌توان «آنكه در یمن است» معنا كرد كه در این صورت مراد خود ابرهه خواهد بود (بافقیه، ۱۵۹، ۱۶۰؛ عابدین، ۵۹).

این سنگ‌نوشته از سركشی و پیمان‌شكنی یزیدبن كبشه (یزدبن كبشت) رئیس قبیله كنده و گروهی از اقیال (امیران) سخن می‌گوید كه در دژ كدا (كدر) سنگر گرفته بودند. ازین رو ابرهه در ماه ذی‌القیض ۶۵۷ حمیری / ۵۴۲م سپاهی به فرماندهی جراح ذوزبنور (جره ذزبنز) به سركوبی یزید به کبشه گسیل داشت، اما یزید پیش از حركت این سپاه فرمانبرداری پیشه كرد (سطر ۳۷-۴۱). با اینهمه بخشی از شورشیان از تسلیم سرباز زدند. به نظر می‌آید كه شورش یزیدبن كبشه گسترده و نیرومند بود، زیرا حضرموت و حریب و ذوجدن و حباب را فراگرفت و ابرهه آن را نتوانست فرونشاند، مگر به یاری قبایل یمن كه نامشان را در سنگ‌نوشته آورده است (بافقیه، ۱۶۰؛ علی، ۳ / ۴۸۵-۴۸۶). شاه (ابرهه) هنوز در‌اندیشۀ شورشیان بود كه خبر شكست سد مأرب را در ماه ذمذران ۶۵۷ حمیری / ۵۴۲م شنید، و درست در همین هنگام عربهای بادیه‌نشین همراه با یزید از راه رسیدند و وفاداری خود را اعلام داشتند و گروگان سپردند، همچنین سپاهی كه به كدار روانه شده بود، توانست بر بازمانده اقیال سركش پیروز شود. آنگاه شاه (ابرهه) به حبشیان فرمان داد كه در كارهای بازسازی سد شركت كنند، و متن سنگ‌نوشته همۀ این كارها را یكایك برمی‌شمارد. اعراب نخست به كلیسای شهر مأرب رهسپار شدند و آن را تقدیس كردند و سپس به كار سد پرداختند. چون شالودۀ سد كار گذاشته شد، بیماری در میان قبایل و مردم شهر شیوع یافت. از این رو شاه (ابرهه) قبایل حبشی و حمیری را مرخص كرد و چندی بعد كار از سرگرفته شد. بازسازی سد در ماه ذومعن ۶۵۸ حمیری / ۵۴۳م پایان گرفت ــ متن سنگ‌نوشته كارهای انجام شده و هزینه بازسازی و مقدار غذای كارگران و سربازان شركت‌كننده در بازسازی را ذكر می‌كند (سطر ۶۷-۷۵) ــ سپس اقیال سركش دژ كدار همراه با سپاه گسیل شده فرا رسیدند و وفاداری خود را به شاه (ابرهه) اعلام داشتند (سطر ۷۵-۸۰).

در این سنگ‌نوشته همچنین از ورود سفیرانِ نجاشی، سفیران امپراتور روم، هیأت اعزامی شاه ایران، فرستادگان منذر، فرستادگان حارث بن جبله و فرستادگان ابكرب بن جبله (سطر ۸۷-۹۲) سخن رفته است. حضور این هیأتهای سیاسی بی‌تردید جایگاه مهم ابرهه و موقعیت استراتژیك قلمرو وی را می‌نمایاند. به نظر می‌آید كه مأموریت این فرستادگان تنها ابلاغ تهنیت و تشریفاتی از این دست نبود، بلكه می‌بایست هدفی همچون جلب ابرهه به این یا آن اردوگاه (ایران یا بیزانس) در كار بوده باشد، به ویژه آنكه یوستی نین همواره درپی هم‌پیمانی با حبشه و حتی حمیریان بود تا از این رهگذر ایران را ناتوان كند. درست از همین رو بود كه پس از روی كارآمدن ابرهه به وی نزدیك شد تا طرح حمله به ایران را كه زمانی پیش‌تر به سمیفع اشوع پیشنهاد كرده بود، به اجرا درآورد. و هنگامی‌كه ابرهه بنیاد فرمانروایی خود را استوار كرد به یوستی نین وعده داد كه به خاك ایران بتازد، اما چون رهسپار شد، دشواری كار و پایان ناگوار این لشكركشی را دریافت و بی‌درنگ بازگشت (پروكوپیوس، ج I، فصل XX، بند 13؛ علی، ۳ / ۴۹۰، ۴۹۱).

از ابرهه سنگ‌نوشتۀ دیگری به شمارۀ Ry 506 به تاریخ ذی‌الثبت ۶۶۲ حمیری / ۵۴۷م (یا ۵۳۵م) برجای مانده است كه بر صخره‌ای نزدیك چاه مُرَیغان یافت شد (بیستن، «یادداشتهایی پیرامون سنگ‌نوشته مریغان[۱]» 389-392؛ علی، ۳ / ۴۹۳) بر پایه این سنگ‌نوشته، قبیله شمالی و بزرگ مَعَد و بنی عامر در فصل بهار ماه ذوالثبات شوریدند، شاه (ابرهه) جنگجویان قبایل كنده و سعد را به جنگ بنی عامر فرستاد و خود بر حُلُبان حمله برد. سرانجام معد شكست خورد و ابرهه پس از گرفتن گروگانهایی عمر بن منذر را همچنان در ریاست قبیله باقی گذاشت و خود در ۶۶۲ حمیری / ۵۴۷م بازگشت. برخی پژوهشگران برآنند كه این متن از حملۀ ابرهه به مكه در عام‌الفیل سخن می‌گوید، و برخی دیگر برآنند كه هدف از این حمله تنها زمینه‌سازی برای حمله به بخشهای شمالی شبه جزیره بود، اما این روند در مكه باز ایستاد (علی، ۳ / ۴۹۵). گروهی برآنند كه مضمون این متن به حملۀ فیل اشاره ندارد، زیرا از دید ایشان حملۀ فیل در ۵۶۳م روی داد، اما تاریخ سنگ‌نوشته مریغان، ۵۴۷م را نشان می‌دهد. ولی بیستن (همانجا؛ پیگولوسكایا، ۱۲۸) ثابت كرده است كه این متن از دو نبرد سخن می‌گوید: یكی نبرد ابرهه در حلبان و دیگری نبرد قبایل كنده و سعد مراد با بنی عامر در تربن (الترب، تربه از این رویداد نشانی در شعرهای آن دوره می‌توان یافت و به نظر می‌آید كه این تربن همان «تربه» از مناطق مكه در نجد و در ۸۰ میلی جنوب شرقی طائف در زمینهای بنی عامر باشد (علی، ۳ / ۴۹۷، ۴۹۸).

بر پایۀ گزارش منابع عربی ابرهه درست پس از بازگشت از مكه بر اثر وبا مرد (طبری، تاریخ، ۱ / ۹۴۲)؛ اما منابع رومی‌ یونانی به سال وفات وی اشاره‌ای ندارند. در كتابخانۀ سلطنتی وین نسخه اصلی مجموعه قوانین به زبان یونانی یافت شده است كه گریگنسیوس اسقف ظفار به فرمان ابرهه نوشت (سیدیو، ۴۲، ۴۳).

به نوشته تاریخ‌نگاران عرب پس از ابرهه پسرش یكسوم ۲۰ سال به بیداد فرمان راند (مسعودی، ۲ / ۵۵)، اما دینوری (ص ۶۲، ۶۳) فرمانروایی ابرهه را ۴۰ سال و فرمانروایی پسرش یكسوم را ۱۹ سال دانسته است. حمزه اصفهانی (ص ۸۹) مدت فرمانروایی ابرهه را (پس از كشتن اریاط كه ۲۰ سال حكومت كرده بود) ۲۳ سال، و یكسوم را ۱۷ سال و مسروق (پسر دیگر ابرهه) را ۱۲ سال (مسعودی، ۳ / ۵۷: ۳ سال)، بر روی هم ۷۲ سال (قس: طبری، تاریخ، ۱ / ۹۴۵، ۹۴۶) دانسته است. با اینهمه بر پایه نوشته تئوفانس ایرانیها یكی از شاهان حمیر را در حوالی ۵۷۰م اسیر كردند. وی این شاه را سنطرق (سنطرقس[۲]) نامیده است. گلاسر این نام را تحریف شناتر و در اصل ذوشناتر می‌داند كه همان مسروق بن ابرهه است، زیرا پدرش او را به حكومت این منطقه گماشته بود (علی، ۳ / ۵۰۵؛ قس: ابن قتیبه، ۶۳۶). با مرگ مسروق دوران فرمانروایی حبشه بر یمن برای همیشه به پایان رسید.

 

حمله ابرهه به مكه

بر پایه گزارش منابع عربی ابرهه كلیسایی باشكوه و بی‌مانند به نام قُلیس (از واژه یونانی Ekklessia) در صنعا ساخت و خواست تا آن را زیارتگاه عرب كند (ازرقی، ۱ / ۱۳۷، ۱۳۸، ۱۳۹). این بود كه عربها به خشم آمدند و یكی از نسأة بنی فُقَیم قلیس را آلوده كرد. از این رو ابرهه خشمیگن شد و به آهنگ ویران كردن كعبه با سپاهی كه فیل به همراه داشت، به مكه تاختن آورد و در مسیر راه قبایل مختلفی را كه به مقابله وی برخاستند، درهم شكست و چون به مكه رسید گویا حُناطه و خُویلدروسای قبایل بكروهذیل یك سوم دارایی تهامه را به شرط چشم‌پوشی از ویران كردن كعبه به وی پیشنهاد كردند، اما ابرهه نپذیرفت. سپس عبدالمطلب مردم را به خالی كردن شهر و پناه بردن به كوه خواند و خود به حلقۀ كعبه درآویخت و به نیایش پرداخت و سپس به كوه روی آورد. آنگاه خداوند سپاه ابرهه را با فرو باراندن سنگهای سجیل از میان برداشت و ابرهه ناكام به یمن بازگشت (طبری، تفسیر، ۳۰ / ۱۹۴، ۱۹۵؛ ابن هشام، ۱ / ۴۹-۵۴؛ سهیلی، ۱ / ۲۶۳-۲۶۷).

از میان پژوهشگرانی كه به حملۀ فیل پرداخته‌اند، روسینی (صص 31, 32) نگرشی ویژه و نامأنوس دارد. او گزارش عربی پیرامون حملۀ فیل را نپذیرفته است و آن را تحریفی از حمله افئیل (افیلاس) شاه حبشی پایان سده ۳م دانسته است، زیرا به باور وی استفاده از فیل در راههای ناهموار و بیابانهایی كه حتی شتر به سختی آنها را می‌پیماید، كاری شدنی نیست. و از آنجا كه این فیل در گزارش عربی نامی‌ انسانی (محمود) گرفته است، می‌توان گفت كه نام شاه افئیل در گذرِ زمان به فیل تبدیل شده است. اما به نظر می‌آید كه فریفتگی روسینی در برابر همانندی آوایی این دو واژه چنین تفسیرِ دوری را سبب شده باشد، زیرا گزارشهای مستقلی كه پیرامون حمله فیل در دست هست، هیچ‌گونه تردیدی را در این باره برنمی‌تابد.

در گزارشهای داستان‌وار منابع عربی انگیزه‌هایی گوناگون و گاه سخت بی‌پایه برای لشكركشی ابرهه به مكه می‌توان یافت كه كمابیش در همۀ آنها تقابلی میان قلیس و كعبه دیده می‌شود (ابونعیم، ۱۰۱؛ نیشابوری، ۳۰ / ۱۶۳؛ سیوطی، ۶ / ۳۹۴؛ بغوی، ۴ / ۵۲۵، ۵۲۶؛ زمخشری، ۴ / ۲۸۵، ۲۸۶؛ قرطبی، ۲۰ / ۱۸۸). بنابراین می‌توان پذیرفت كه عربها دریافته بودند كه زمینه‌ای برای تغییر دین آنان فراهم آمده است و از این رو به گونه‌ای با آن مخالفت می‌ورزیدند. اما بی‌گمان انگیزۀ گشودن مكه باید بزرگ‌تر از ویران كردن كعبه بوده باشد و شاید بتوان پذیرفت كه هدف این لشكركشی گسترش نفوذ مسیحیت در بخشهای غربی و جنوبی شبه جزیره و تأمین منافع سیاسی و اقتصادی رومیها و حبشیها بود. برخی از پژوهشگران گزارش كشته شدن محمد بن خزاعی بن حزابه الذكوانی از قبیلۀ سلیم را گواه چنین نگرشی شمرده‌اند (علی، ۳ / ۵۱۲، ۵۱۳؛ قس: ابن حبیب، ۱۳۰). برپایۀ این گزارش ابرهه محمد بن خزاعی را بر قبیله مضر ریاست بخشید و او را فرمان داد تا مردم را به زیارت قلیس بخواند، اما مردی از قبیله هذیل او را كشت (طبری، تاریخ، ۱ / ۹۳۵؛ همو، تفسیر، ۳۰ / ۱۹۴) بدین سان ابرهه كه طرح توسعه‌طلبانه خود ار در خطر می‌دید، به سركوب متجاسران كمر بست (علی، ۳ / ۵۱۸). تردیدی نیست كه شاهان یمن می‌خواستند از رهگذر امیران محلی نفوذی هم‌تراز با نفوذ رومیان و ایرانیان بر شمال شبه جزیره داشته باشند تا كاروانهای بازرگانی را ایمن دارند. بنابراین گزارش شركت قبیله كنده در لشكركشی ابرهه كه از منابع مستقل آمده است (ابن‌هشام، ۱ / ۶۲؛ شیخو، ۱ / ۲۲۹؛ نلدكه، ۳۳۹)، می‌تواند تأییدی بر این نكته باشد. وانگهی نقش بیزانس را در این میان نباید كم گرفت، زیرا برپایۀ نوشته پروكوپیوس، ابرهه برای انجام وعده‌ای كه به یوستی نین داده بود (حمله به ایران) به راه افتاد، اما بی‌درنگ بازگشت. گزارشهای اسلامی ـ عربی، به گونه‌ای همداستان، این لشكركشی را در سال تولد محمد (ص) (تقریباً ۵۷۰م) دانسته‌اند ــ ظاهراً برای آنكه ۴۰ سالگی پیامبر اسلام با تاریخ بعثت (۶۱۰م) راست درآید ــ اما چنین تاریخی برای حملۀ ابرهه سخت دیر است، زیرا تا تاریخ گشوده شدن یمن به دست ایران (۵۷۵م)، دیگر مدت زمانی برای بقیه فرمانروایی ابرهه و پسرانش نمی‌ماند (پیگولوسكایا، ۱۲۹، ۱۳۰).

آنگونه كه از گزارش پروكوپیوس برمی‌آید تاریخ این رویداد را باید جلوتر از ۵۷۰م گرفت، و برخی از پژوهشگران عرب (سالم، ۱۶۸) با توجه به نابود شدن سپاه ۰۰۰‘۶۰ نفری ابرهه بر اثر وبا (حدیث عِكْرِمه در تفسیر طبری، ۳۰ / ۱۹۳؛ همو، تاریخ، ۱ / ۹۴۵؛ شعر عبدالله بن زِبَعْری در ابن هشام، ۱ / ۵۹)، اشارۀ پروكوپیوس (ج I، فصل XXII، بندهای 1-6) به شیوع وبای سخت گستردۀ سال ۵۴۲ در پلوز[۳] و انتشار آن تا اسكندریه و فلسطین و «سراسر جهان»، را با این رویداد بی‌ارتباط ندانسته‌اند. بدین‌سان از میان تاریخهای گوناگونی كه برای عام‌الفیل آورده‌اند (قرطبی، ۲۰ / ۱۹۴، تاریخ ۲۳ سال پیش از تولد محمد (ص) می‌تواند، درست باشد (نلدكه، ۳۴۰).

 

مآخذ

ازرقی، محمدبن عبدالله، اخبار مكة، به كوشش رشدی الصالح ملحس، بیروت، ۱۴۰۳ق / ۱۹۸۳م؛ ابن اسحاق، محمد، سیرة، به كوشش محمد حمیدالله، قونیه، ۱۴۰۱ق / ۱۹۸۱م؛ ابن حبیب، محمد، المحبر، به روایت حسن بن حسن سكری، به كوشش الیزه لیختن شتاتر، حیدرآباد دكن، ۱۳۶۱ق / ۱۹۴۲م؛ ابن‌حزم ‌اندلسی، علی‌بن احمد، جمهرة انساب العرب، بیروت، ۱۴۰۳ق / ۱۹۸۳م؛ ابن خلدون، العبر؛ ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، المعارف، به كوشش ثروت عكاشه، قاهره، ۱۳۸۸ق / ۱۹۶۹م؛ ابن‌هشام، ابومحمد عبدالملك، السیرة النبویة، به كوشش مصطفی السقا، ابراهیم الابیاری و عبدالحفیظ شلبی، بیروت، داراحیاء التراث العربی؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، به كوشش علی محمد البجاوی، قاهره، ۱۳۸۹ق / ۱۹۷۰م؛ ابونعیم اصفهانی، احمدبن عبدالله، كتاب دلائل النبوة، حیدرآباد دكن، ۱۹۷۷م؛ افرام اغناطیوس، «كتاب الشهداء الحمیریین»، مجلة المجمع العلمی ‌العربی، دمشق، ۱۹۴۸م؛ بافقیه، محمد عبدالقادر، تاریخ الیمن القدیم، بیروت، ۱۹۸۵م؛ بغوی، ابومحمد حسین، تفسیر معالم التنزیل، به كوشش خالد عبدالرحمن، بیروت، دارالمعرفة؛ بلاذری، احمدبن یحیی، انساب الاشراف، به كوشش محمد حمیدالله، معهد المخطوطات بجامعة الدول العربیة؛ بیهقی، احمدبن الحسین، دلائل النبوة، به كوشش عبدالمعطی قلعجی، بیروت، ۱۹۸۵م؛ پیگولوسكایا، نینا ویكتورونا، العرب علی حدود بیزنطه و ایران، ترجمه به عربی به كوشش صلاح‌الدین عثمان ‌هاشم، كویت، ۱۹۸۵م؛ تقی‌زاده، سید حسن، تاریخ عربستان و قوم عرب، قسمت پنجم، تهران، ۱۳۲۹-۱۳۳۰ش؛ حمزه اصفهانی، تاریخ سنی ملوك الارض و الانبیاء، برلین، ۱۳۴۰ق؛ دینوری، احمدبن داوود، الاخبار الطوال، به كوشش عبدالمنعم عامر و جمال‌الدین الشیال، بغداد، ۱۳۷۹ق / ۱۹۵۹م؛ زمخشری، جارالله، الكشاف، بیروت، دارالمعرفة؛ سالم، سید عبدالعزیز، تاریخ العرب فی عصر الجاهلیة، بیروت، ۱۹۷۱م؛ سجستانی، ابوحاتم، المعمرون و الوصایا، به كوشش عبدالمنعم عامر، قاهره، ۱۹۶۱م؛ سندوبی حسن، شرح دیوان امری القیس، قاهره، المكتبة التجاریة؛ سهیلی، عبدالرحمن، الروض الانف، به كوشش عبدالرحمن الوكیل، قاهره، ۱۹۶۷م؛ سیدیو، ل. ا.، تاریخ العرب العام، ترجمه به عربی عادل زعیتر، قاهره، ۱۹۶۹م؛ سیوطی، عبدالرحمن، تفسیر الدر المنثور، قم، ۱۴۰۴ق؛ شیخو، لوئیس، كتاب شعراء النصرانیه، بیروت، ۱۹۲۶م؛ طبری، تاریخ؛ همو، تفسیر جامع البیان، بولاق، ۱۳۲۹ق؛ عابدین، عبدالمجید، بین الحبشه و العرب، بیروت، دارالفكر العربی؛ علی، جواد، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، بیروت و بغداد، ۱۹۶۸م؛ قرطبی، محمدبن احمد، الجامع لاحكام القرآن، به كوشش مصطفی السقا، بیروت، ۱۹۶۷م؛ كریستن سن، آرتور، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی، تهران، ۱۳۴۵ش؛ كلبی، ابومنذر هشام بن محمد، كتاب الاصنام، به كوشش احمد زكی پاشا، تهران، ۱۳۴۸ش؛ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، به كوشش یوسف اسعد داغر، بیروت؛ مقدسی، مطهربن طاهر، البدء و التاریخ، پاریس، ۱۹۰۳م؛ نولدكه، تئودور، تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ترجمۀ عباس زریاب، تهران، ۱۳۵۸ش؛ نیشابوری، حسن بن محمد، تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان، در حاشیه جامع البیان طبری، بولاق، ۱۳۲۹ق؛ وهب بن منبه، كتاب التیجان فی ملوك حمیر، صنعا، ۱۹۷۹م؛ همدانی، حسن بن احمد، الاكلیل، به كوشش انستاس ماری الكرملی، بغداد، ۱۹۳۱م، ج ۸؛ همان، به كوشش محمد بن علی الاكوع الحوالی، قاهره، ۱۹۶۳م؛ ج ۱؛ یاقوت، بلدان؛ نیز:

 

Beeston, A. F. L., Problems of Sabaean Chronology, in: BSOAS, XVI, 1954, Part 1; id, Notes on the Mureighan Inscription, in: BSOAS, XVI, 1954, Part 2; Bell, Richard, The Origin of Islam in its Christian Environment, London, 1926; Daniélou, Jean & Marrou, Henri, The Christian Centuries. Vol. I. Transl. by Vincent Cronin, New York, 1964; Fell, Winand, Die Christenverfolgung in Südarabien und die himjarisch-äthiopischen Kriege nach abessinischer Ueberlieferung, in: ZDMG. 1881, XXXV; Jeffery, Arthur, The Foreign Vocabulary of the Quran, Baroda, 1938; Loth, O., Tabari’s Koran Commentar, in: ZDMG. 1881. XXXV; Mordtmann, J. H., »Miscellen zur himjarischen Alterthumskunde«, in: ZDMG, 1877, XXXI; Procopius, History of the Wars, Vol. I. Transl. by H. B., Dewing, London, 1954; Rossini, Conti, Expédition et Possession des Habašāt, en Arabie, in: JA, XVIII Juillet-Septembre 1921; Runciman, Steven, Byzantine Civilisation, London, 1966; Ryckmans, Jacques, La Persécution des chrétiens Himyarites au sixiéme siècle, Leiden, 1956; Schröter, R., Trostschreiben Jacob’s von Sarug an die himjaritischen Christen, in: ZDMG, 1877, XXXI; Smith, Sidney, Events in Arabia in the 6th Century A. D., in: BSOAS, XVI, 1954, Part 3.

 

کاظم برگ نیسی

نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 1145
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست