responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 104

چالدران، جنگ

نویسنده (ها) : یوسف رحیم لو

آخرین بروز رسانی : سه شنبه 26 آذر 1398 تاریخچه مقاله

چالْدِران، جَنْگ (۲ رجب ۹۲۰ق / ۲۳ اوت ۱۵۱۴م)، جنگی که در ادامۀ لشکرکشی سلطان سلیم اول عثمانی به قلمرو دولت صفوی، میان قوای او با نیروهای شاه اسماعیل اول صفوی (سل‌ ۹۰۶-۹۳۰ق / ۱۵۰۰-۱۵۲۴م) در دشت چالدران (ه‌ م) روی داد.

جنگ چالدران ــ کـه نخستین جنگ سلطانی و میدانی با آرایش سنتی میان حاکمان عثمانی و صفوی بـود ــ از یک سو پیامد مقدمه‌ها و انگیزه‌هایی دور و نزدیک، و از سوی دیگر مقدمۀ تحولی در نگرش زمامداران صفوی در روابطشان با همسایۀ بزرگ باختری به شمار می‌رود.

 

پیشینۀ زمینۀ جنگ

انگیزۀ اصلی جنگ چالدران را می‌توان همسایگی دو قدرت پویا و توسعه‌طلب دانست که هریک برای به دست آوردن سرزمین و مرزی هر چه آن سوتر در سمت حریف می‌کوشیدند (نک‌ : رونووَن، ۱۶؛ آرون، ۱۸۸). پیش از صفویان، در زمـان سلطان محمدفاتح در قرن ۹ق / ۱۵م ــ کـه دولت عثمانی در سمت شرق در آنـاتولی مشغـول الحاق سرزمینهای بیگها و دولتهای کوچک به قلمرو خود بود ــ دولت آق‌قویونلو بـه سرکردگی اوزون حسن (حک‌ ۸۶۱-۸۸۲ ق / ۱۴۵۷- ۱۴۷۷م) نیز از مرکز خود در دیاربکر در جهات مختلف در آناتولی تا گرجستان و کناره‌های دریای سیاه و آذربایجان به توسعۀ متصرفات خود می‌کوشید. آن دو قدرت دوبار به رویارویی با یکدیگر کشیده شدند که آخرین آنها در بهار سال ۸۷۸ ق به شکست سنگیـن پادشاه باینـدری، و صلح‌خواهی او انجامید (نک‌ : ابوبکر طهرانی، ۱ / ۳۸۸-۳۹۲ ؛ روملو، ۱۱ / ۵۲۲-۵۲۶، ۵۲۹-۵۴۲؛ هینتس، ۷۳-۸۰، ۱۷۵-۱۷۷؛ «تاریخ [۱]...‌ »، I / ۵۵۳-۵۶۴ ).

در دورۀ جانشینان حسن پادشاه هم دولت آق‌قویونلو به علت ناتوانی نه تنها تهدیدی برای همسایۀ نیرومند خود شمرده نمی‌شد، که به سبب کشمکشهای درونی شاهزادگان مدعی سلطنت، دربار عثمانی پناهگاهی برای مدعیان فراری شد و حتى برخی از آنها با حمایت عثمانی یک‌چند به پادشاهی رسیدند (نک‌ : فریدون بک، ۱ / ۳۲۵- ۳۲۸، نامه‌های سلطان بایزید به امرای آق‌قویونلو و به احمدشاه). سرانجام در ۹۰۷ق / ۱۵۰۲م و پس از شکست الوند، پسر یوسف و نوۀ حسن پادشاه در نبرد شرور نخجوان از قزلباشان شاه اسماعیل، تبریز و تدریجاً همۀ قلمرو آق‌قویونلو و فراتر از آن به دست قدرت نوپای صفوی افتاد (نک‌ : قزوینی، ۲۲۲-۲۳۲؛ سعدالدین، ۲ / ۱۱۴-۱۲۶) و به جای آق‌قویونلوی ناتوان، قزلباش تازه‌نفسِ افزون‌طلب با امپراتوری عثمانی گسترش‌جو همسایه شد.

پیدا ست که پدید آمدن یک قدرت جدید توسعه‌طلب، آن هم با ادعاهای مذهبی و طریقتی محروم‌پسند و مورد قبول بسیاری از عامۀ مردم مناطق روستایی و عشیرتی آناتولی، از ناحیۀ دولت عثمانی نمی‌توانست به چشم رضا نگریسته شود.

با اینکه بایزید دوم به علت گرفتاریهای دولت عثمانی در سمت اروپا، و به سبب شخصیت آرام و دور اندیش خود در برابر دولت نوخاستۀ صفوی دست به تهاجم نظامی نزد، اما طی نامه‌ای به شاه اسماعیل، ضمن تبریک فتوحاتش او را به عنوان یک ایرانی، آشکارا به استقرار در ایران و توسعۀ قلمرو در همان‌جا و شاید در سمت خاور (هندوستان و ترکستان)، و با سکوتی گویا، به خودداری از توجه به سمت باختر (مرزهای عثمانی) فرا خواند و تلویحاً تهدید کرد که اگر چنین نکند، خود را هدف «تیر عداوت عامۀ مسلمین» و «هجوم و اقتحام حکم‌داران و امـرای عامـۀ اسلام» قرار خواهـد داد (فلسفـی، ۱۰-۱۱؛ نیز نک‌ : اسپناقچی، ۵۱-۵۳).

این‌گونه حفظ ظاهر در دیگر مکاتبات بعدی طرفین هم، چه در موضوع درخواست شاه اسماعیل برای صدور اجازۀ سفر به مریدان خاندان صفوی ساکن ولایات عثمانی برای آمدن به آذربایجان، و چه در اعلام عبور اردوی قزلباش از قسمتی از خاک عثمانی برای سرکوب علاء‌الدوله ذوالقدر ادامـه یافت (نک‌ : فریدون بک، ۱ / ۳۳۸-۳۴۰). اما در اواخر شعبان ۹۱۶ / نوامبر ۱۵۱۰م، که شکیب خان کشته شد و قلعۀ مرو به دست قزلباش افتاد، آن پردۀ حرمت ظاهری بر افتاد و خصومت نهانی آشکار شد. چون رابطۀ سلطان عثمانی با خان شیبانی و تحریک او برضد قزلباشان معلوم شاه اسماعیل شد، پوست سرِکاه آگندۀ شیبک را با هدایای موهن دیگر نزد سلطان فرستادند (جهانگشای ... ، ۳۸۰؛ دربـارۀ روایت افسانه‌آمیز ایـن واقعه، نک‌ : عالم آرا ... ، ۳۸۱- ۳۸۵).

هم‌زمان با سفر جنگی شاه اسماعیل به خراسان، در قسمتی از سرزمینهای آسیایی دولت بایزید آشوبهایی برخاست که به شورش شاهقلی خلیفۀ تکلو (به گفتۀ عثمانیها شیطان قلی) موسوم شد. این شورش اگر چه از سوی هواداران صفوی درگرفت، اما اساساً یک مسئلۀ داخلی عثمانی و ظاهراً بدون تحریکی از جانب دولت صفوی بوده است. حتى آن‌گاه که پس از قتل شاهقلی، بازماندگان اردوی او روی به ایران نهادند و بر سر راه خود کاروانی از بازرگانان ایران را غارت کردند و عده‌ای از اهل قافله را کشتند و به دستور شاه اسماعیل در شهریارِ ری سرداران گروه را در دیگ آب جوش انداختند؛ با این حال، بایزید برای جلوگیری از انتشار علوی‌گری و بروز مجدد شورشهای علوی (قزلباشی)، شیعیان ولایت حمید و تکه را به نواحی تازه‌تصرف‌شدۀ قرون [۲]و مُتون [۳]در جنوب یونان (موره[۴] یـا شبه‌جزیرۀ پلوپونز) تبعیـد کرد (نک‌ : جهانگشای، ۴۰۵- ۴۰۸؛ روملو، ۱۲ / ۱۶۴-۱۶۶؛ حسینی قمی، ۱۱۶-۱۱۷؛ سعدالدین، ۲ / ۱۶۲-۱۸۱؛ اسپناقچی، ۶۴-۶۷؛ «تاریخ»، II / ۶۹۵).

به این ترتیب، روند تیرگی روابط میان دو دولت تشدید شد و اختلافات درونی شاهزادگان عثمانی با یکدیگر و شورش علویان آناتولی زمینه را برای مداخله و بهره‌برداری دولت صفوی از یک سو، و سخت‌گیری عثمانی بر شیعیان و تیزترکردن کینۀ آن برضد دولت قزلباش از سوی دیگر هموارتر و آماده‌تر ساخت. سلطان بایزید با وجود خشمگین شدن از محمولۀ ارسالی شاه اسماعیل، به علت پیری و گرفتاری به عصیان و ادعای سلطنت پسرش سلیم، از اقدام نظامی برضد دولت صفوی خودداری، و به فرستادن نامه‌ای پر سرزنش و تهدیدآمیز به شاه اسماعیل اکتفا کرد (نک‌ : اسپناقچی، ۶۷- ۶۸؛ فلسفی، ۱۶- ۱۸).

اندک زمانی پس از ارسال این نامه، در صفر ۹۱۸ / آوریل ۱۵۱۲، شاهزاده سلیم با اتکا به هواداری ینی‌چریها، پدر ۶۷ ساله را از سلطنت بر کنار کرد و خود را سلطان خواند و به از میان برداشتن برادران و برادرزادگان برخاست (اسپناقچی، ۶۹؛ «تاریخ»، II / ۷۰۳-۷۰۸).

سلطان سلیم که از همان جوانی و والیگری‌اش در طرابوزان تمایل به شدت عمل در برابر قزلباشان و شیعیان آناتولی داشت (تکین داغ، ۵۳)، پس از بازگشت شاه اسماعیل از جنگ با ذوالقدر، در ۹۱۴ق / ۱۵۰۸م ناگهان به قلمرو او تاخت و ولایات صفوی آن حدود را تا ارزنجان و بایبورد به باد غارت و ویرانی داد («تاریخ»، II / ۶۹۴). چون شاه صفوی پوست سر شیبک را نزد بایزید فرستاد، سلیم از این گستاخی قزلباش و سستی و خون‌سردی پدر سخت رنجیده و خشمگین شد، تا جایی که این احساس را یکی از انگیزه‌های بزرگ جنگ سلیم با شاه اسماعیل گفته‌اند (فلسفی، ۱۶؛ دربارۀ انگیزه‌های سلطان سلیم برای جنگ با شاه صفوی، نک‌ : پارسا دوست، ۳۸۸-۳۹۶ ؛ اوزون چارشیلی، II / ۲۵۸-۲۶۰).

با این پیشینه و زمینه، طبیعی به نظر می‌رسید که دولت صفوی با روی کار آمدن سلطان سلیم احساس خطر کند و با بهره‌برداری از وضع موجود در عثمانی به کارشکنی در سلطنت سلیم بکوشد. از این رو، زمامداران قزلباش به بهره‌برداری از شورش علویان آناتولی و جانب‌داری از شاهزادگان عثمانی مخالف سلیم برخاستند. سلطان سلیم هم برای از میان برداشتن دولت صفوی همراه با یک حرکت جنگی سنگین، به برقراری آرامش در قلمرو خود و اطمینان از پشت جبهه در هنگام لشکرکشی به ایران برخاست.

نورعلی خلیفۀ روملو ــ کـه ارزنجان در تیـول او بـود ــ در ۹۱۸ق به دستور شاه اسماعیل برای جمع‌آوری صوفیان هوادار صفوی روانۀ عثمانی شد و چند هزار سوار به وی پیوستند. مورخان عثمانی این شورشیان را «جلالی» خوانده‌اند. شهر توقات به علت مخالفت مردم آن با نورعلی خلیفه و همراهانش عرصۀ غارت، کشتار و آتش‌سوزی شد. نورعلی همچنین نیروهای حاکم ملطیه و نیروهای اعزامی به فرماندهی سنان پاشا را با تلفات سنگینی شکست داد و به ارزنجان بازگشت و غنایم را نزد شاه صفوی فرستاد. شاه اسماعیل در اواخر تابستان همان سال احمد آقای قرامانلو را نزد موسى بیگ تورغود اوغلو برای اقدامی دیگر از این دست به آناتولی فرستاد (تکین داغ،۵۲ ).

شاهزاده مراد، پسر احمد، برادر سلیم، در اثنای تحرکات نورعلی خلیفه با ۱۰ هزار سوار به او پیوست و سپس به عزم پیوستن به درگاه شاه اسماعیل از او جدا شد (روملو، ۱۲ / ۱۷۵-۱۷۷). شاه اسماعیل قسمتی از حکومت فارس را به مراد داد، اما او پیش از رسیدن به محل درگذشت (فلسفی، ۲۵-۲۶). احمد پدر مراد و برادر سلیم که صفویان او را بهترین جانشین بایزید می‌دانستند، نیز درصدد التجا به صفویان بود که از حیلۀ مهلک سلیم جان به در نبرد (تکین داغ، همانجا). به جز مراد چند شاهزادۀ دیگر عثمانی از برادرزادگان سلیم هم به دربار صفوی پناهنده شده بودند که شاه آنان را برای همکاری در جنگ آینده با سلیم به دربار قانصوه غوری، سلطان مملوک مصر و شام فرستاد و درصدد آن بود که مراد را هم نزد خان محمد استاجلو به دیاربکر بفرستد تا از آنجا به همدستی یکدیگر آشوب در ولایات عثمانی آناتولی برانگیزند. در این اثنا، سفیران سلیم با نامه و هدایا برای اعلام جلوس سلطان و درخواست استرداد شاهزادگان به حضور اسماعیل رسیدند. شاه اسماعیل با بی‌اعتنایی به فرستاده‌های سلطان، آنان را به مراد سپرد و او همه را کشت جز میرزایی که به امر شاه وی را با خود به دیاربکر برد. خان محمد استاجلو با دریافت حکم شاه نامۀ موهنی برای سلطان سلیم نوشت و با همان میرزا با گوش و بینی بریده نزد سلطان عثمانی فرستاد. سلیم پس از وصول نامه، اهل دیوان را به کنکاش فراخواند. مشاوران ‌صلاح چنان دیدند که نخست آناتولی از «حیدریان» هوادار صفوی پاک شود. سلطان از علما برای قتل عام آنان فتوا گرفت و به همین بهانه به سرکوب شیعیان آناتولی دست زد (نک‌ : اسپناقچی، ۷۳- ۷۵؛ اوزون چارشیلی، II / ۲۵۷؛ «تاریخ»، II / ۷۲۴-۷۲۵).

در این اثنا، شاه اسماعیل خلیفه‌های دیگری را برای برانگیختن هواداران خود به شورش در آناتولی فرستاد که یکی از آنان، قلیج نام دستگیر، و از گفته‌های او فعالیت پادشاه صفوی و روابطش با ممالیک مصر برضد دولت عثمانی آشکار شد. سلطان سلیم در جلسۀ مشاورۀ فوق‌العاده‌ای که در دربار اَدِرنه برپا کرد، با وجود بی‌میلی ینی‌چریها و برخی اعیان دولت (اوزون چارشیلی، II / ۲۵۹-۲۶۰)، تصمیم به جنگ با شاه اسماعیل گرفت و به بیگلربیگیهای روم ایلی و آناتولی و حکام و قضات محلی دیگر فرمانها برای آمادگی جهت شرکت در این لشکرکشی صادر کرد؛ آن‌گاه پسر خود سلیمان را به حکومت ادرنه منصوب نمود و روز پنجشنبه ۲۴ صفر ۹۲۰ق / ۲۰ آوریل ۱۵۱۴م خود در رأس اردو از راه دریا به ساحل آسیایی عثمانی در اسکودار آمد و ۳ روز بعد، از منزل ازمیت نخستین نامۀ خود دایر بر اعلان جنگ را، به فارسی و انشای قاضی عسکر تاج‌زاده جعفر چلبی، به وسیلۀ قلیج مذکور برای شاه اسماعیل فرستاد (لطفی‌پاشا، ۲۰۸؛ سعدالدین ۲ / ۲۴۱-۲۴۴؛ تکین داغ، ۵۶-۵۸ ؛ نیز نک‌ : اسپناقچی، ۷۸).

در این نامه با یادآوری لزوم پیروی از شریعت نبوی و اوامر یزدانی، کردارهای زشت شاه اسماعیل و ستمگریهای او در ایران و بر اهل اسلام، فتوای علما بر کفر و ارتداد او و اتباعش، تکلیف سلطان اسلام به یاری دین خدا و اجرای حکم شرع، آغاز سفر جنگی خود به قصد انهدام سلطنت او را اعلام داشت و او را میان توبه و تحویل سرزمینش یا رویارویی در میدان جنگ مخیر ساخت. سلیم در این نامه، حتى در صورت اظهار پشیمانی محتمل شاه اسماعیل، سپردن قلمروش به سلطان عثمانی را شرط خوش‌رفتـاری خود بـا او قرار ‌داد (بـرای متـن نامـه، نک‌ : حسین، ۸۷۵- ۸۷۹ ؛ فریدون‌بک، ۱ / ۳۵۱- ۳۵۳؛ لطفی پاشا، ۲۰۸- ۲۱۳؛ سعدالدین، ۲ / ۲۴۶- ۲۴۸؛ فلسفی، ۴۵- ۴۹). سلیم سپس نامه‌هایی هم به بعضی از سران و سلاطین مخالف و همسایۀ دولت صفوی، مانند عبیدخان ازبک و محمد پسر فرخشادبیگ آق‌قویونلو فرستاد و ضمن اعلام تصمیم خود، آنان را به همکاری در این تکلیف شرعی و مرعی داشتن «هر چه اقتضای وقت و مصلحت دینی و دنیوی آن ممالک باشد»، فرا خواند (فریدون بک، ۱ / ۳۵۳؛ اسپناقچی، ۷۹- ۸۳، ۸۶- ۸۷؛ اسناد ... ، ۱۱۲- ۱۱۵، ۱۲۷- ۱۳۲، ۱۵۱-۱۵۴).

سلطان سلیم احتمال قوی می‌داد که شاه اسماعیل از شنیدن خبر عرض و طول اردوی عثمانی جرئت مقابله نیابد و از آن دور شود و تعقیب او موجب تنگی در تدارکات سپاه عثمانی گردد؛ پس اندیشید که با ارسال این نامه شاید او را از ننگ فرار شرمنده و به رویارویی وادار کند (حسین، ۸۷۵).

سلطان ضمن فرستادن وزیرش احمد پاشا دوقه کین‌زاده به سرداری ۲۰هزار سوار، خود نیز از راه سیواس و لارنده رهسپار نبرد شد. در این مرحله دومین نامه را به وسیلۀ یکی از اسیران قزلباش به شاه اسماعیل فرستاد. این نامه و نامه‌های بعدی سلیم به ترکی نوشته شده است. سلیم در نامۀ دوم نیز همان اتهامات و تهدیدهای پیشین را تکرار کرد و خواهان توبۀ شاه اسماعیل و تسلیم قلمروش شد (لطفی‌پاشا، ۲۱۳- ۲۱۶؛ فریدون‌بک، ۱ / ۳۵۴-۳۵۵؛ اسپناقچی، ۸۹- ۹۲؛ فلسفی، ۵۵- ۵۹؛ اسناد، ۱۵۷- ۱۶۱).

اردوی سلطانی در ۸ جمادی‌الاول ۹۲۰ / اول ژوئیۀ ۱۵۱۴، به سیواس رسید و پس از سرشماری، شمار افراد اردو ۱۴۰ هزار تن و ۸۰ هزار رأس حیوان به قلم آمد (حسین، ۸۸۰ ؛ لطفی پاشا، ۲۱۶؛ سعدالدین، ۲ / ۲۵۰؛ قس: اسپناقچی، ۹۲، ۹۴- ۹۵). از این مجموعه، به امر سلطان ۱۰۰ هزار نفر را برای «سفر ایران زمین» تعیین، و ۴۰ هزار مانـده را ــ کـه پیران و افراد ناکارآمد از آن جملـه بودنـد ــ در محلی میان سیواس و قیصریه، تحت امر اسکندرپاشا، به عنوان ساخلو و احتیاط نگاه داشتند که برای تأمین خط پیش اردو و مسیر برگشت آن از یک طرف و احتمال وقوع شورش مانند آشوبهای پیشین علویان در منطقه و مقابله با آن ضرورت داشت (فلسفی، ۵۳).

اردوی سلطان از راه کماخ به سوی ارزنجان روانه شد. در نزدیکی کماخ، نامه‌ای که از سوی خان محمد استاجلو، به امر شاه صفوی، خطاب به سلطان سلیم نوشته، و همراه یک قبضه شمشیر و یک دست جامۀ زنانه ارسال شده بود، به دست سلطان رسید. همراهان قزلباش‌ حامل نامه را پس از بازجویی، به حکم سلطان کشتند. هم در آن محل، در ساحل فرات، قشون عثمانی با همۀ تجهیزات از مقابل سلطان سان رفتند که تا آن روز چنان اردویی از عثمانی در آن نواحی دیده نشده بود (سعدالدین، ۲ / ۲۵۰-۲۵۱؛ اسپناقچی، ۹۳-۹۴).

در روز اول جمادی الآخر ۹۲۰، اردوی سلطان وارد ارزنجان شد که جزو قلمرو صفوی بود. پیش‌تر همدم پاشا، بیگلربیگی ولایت قرامان را با فوجی برای شناسایی راههای عبور اردو فرستاده بودند. او پس از چند روز راه‌پیمایی و تفتیش، در گزارش به سلطان از وضع نامناسب راهها و ناخشنودی اهل قشون خبر داد. سلطان که این سخنان را موجب عقیم ماندن این لشکرکشی می‌دید، در ارزنجان «گریه‌کنان حکم به قتلش داد» و مناصب و مأموریت برخی امرا را عوض کرد. جاسوسها خبر آوردند که شاه اسماعیل فعلاً قصد مقابله با عثمانیان ندارد و معابر اردو را خراب کرده است و می‌خواهد هنگامی دست به جنگ گشاید که برف آمده باشد و اردوی عثمانی گرفتار تنگی شود. برای پراکنده نشدن این خبر در اردو، جاسوسها را محبوس کردند. در این میان نامۀ محمد بیگ آق‌قویونلو که حکایت از کمال استیلای قزلباشان در قلمرو صفوی داشت، گزارش جاسوسان را تأیید کرد. پس سلطان با صلاحدید بزرگان دولت، سومین نامۀ خود به شاه اسماعیل (به ترکی) را همراه با رشته‌ای تسبیح و یک خرقه و کشکول و سخنان موهن و تند به او فرستاد تا به رویارویی و جنگ زودهنگامش برانگیزد (لطفی پاشا، ۲۱۶- ۲۱۸؛ سعدالدین، ۲ / ۲۵۴؛ حسین، ۸۸۲ - ۸۸۵ ؛ فریدون‌بک، ۱ / ۳۵۵- ۳۵۶؛ اسپناقچی، ۹۵- ۹۷؛ فلسفی، ۶۲ - ۶۵؛ اسناد، ۱۶۵- ۱۶۶).

از لطایف‌الحیلی که سلطان سلیم برای کشاندن قزلباشان به جنگ رویارو با اردوی عثمانی به کار برد، به خوبی پیدا ست که همان‌گونه که شاه اسماعیل از جنگ میدانی با سپاه عظیم و سلاح آتشین عثمانی احتراز داشت و سیاست جنگ فرسایشی و زمین‌سوزی و شبیخونهای غافلگیرانه را شیوۀ مناسب یافته بود، فرماندهان جنگ عثمانی هم به همان اندازه از این شیوۀ ایرانی بیم داشتند و صرفۀ خود را در مقابلۀ سریع با این دشمن می‌دانستند که از حیث عِده و عُدّه از نیروی عثمانی کمتر و فروتر بود.

نکتۀ قابل توجه دیگر بر اساس گزارشهای عثمانی آن است که سلطان سلیم فاصلۀ ارزنجان تا تبریز را ۴۰ منزل تعیین کرد (سعدالدین، همانجا). این برآورد سلطان نشانۀ آن است که وی به رغم تحریکات خود برای برانگیختن شاه به مقابلۀ هرچه زودتر، هنوز گمان نمی‌کرد که اردوی قزلباش زودتر از عثمانیها یعنی پیش از آغاز فصل پاییز قصد رویارویی داشته باشد. می‌توان گفت که تا اینجا محاسبۀ سیاست‌مداران عثمانی دربارۀ سیاست و اقدام جنگی قزلباشان مبتنی بر شناخت آنان از سیاست نظامی معقول و منطقی در شرایط اردوی صفوی بود. اما از مساعدت بخت سلطان سلیم، جنگ آرایان صفوی ــ که تا اینجا عملاً بر اندیشۀ منطبق بر مقتضیات موجود و شرایط معقول وفادار مانده بودند ــ ناگهان و به دلایلی دشوارفهم از دایرۀ سیاست جنگی واقع‌نگر خود بیرون آمدند و عزم مقابلۀ مستقیم کردند. شاید هم اولیای دولت صفوی با درنظرگرفتن آگاهی عثمانیها از کلیات سیاست جنگی قزلباشان، باور نمی‌کردند که سلطان عثمانی تن به خطر راه دراز و جنگ بی‌میدان در سرزمینهای بایرشدۀ دشمن و تحمل خطرهای پیش‌بینی‌ناشدنی بدهد، و یا سرمستی ناشی از غرور پیروزیهای پی در پی و بی‌شکست چند سالۀ شاه اسماعیل او را به مقابلۀ مستقیم تحریک کرد. اما طهماسب پسر بزرگ و جانشین شاه اسماعیل ۴۹سال پس از این وقایع، در حین یادآوری آن احوال گفت: «دیوانه باید یا مستی که جنگ بی‌صرفه کند و خود را به هرزه و غرور در معرض تلف اندازد» (شاه‌طهماسب، ۳۰).

سلطان سلیم در ایستگاههای میان ارزنجان و ارزروم خبرهای خوشایند از ایران دریافت کرد. همان روز که گفته می‌شد شاه اسماعیل به تبریز رسیده است، نامۀ او هم به سلطان رسید که برخلاف نامه‌های سلطان ظاهراً احترام‌آمیز و مؤدبانه، اما جسارت‌آمیز و پندآموز بود. در این نامه، پیشینۀ خوب روابط شاه صفوی با سلطان بایزید و خود سلیم در دورۀ والیگری طرابوزان یادآوری شده و در علت حرکت جنگی سلطان با تجاهل العارفی گفته شده بود که «حالیا باعث کدورت معلوم نگشته ... چون به اقتضای سلطنت به این خصوص عازم گشته‌اند، سهل باشد». شاه ضمن اشاره به حضور هواداران صفوی در سرزمین عثمانی و یورش تیمور به آن سرزمین در زمان نیای بزرگ سلطان، ایلدرم بایزید، سخنان تند نامه‌های پیشین سلطان را «افکار الحاد فکار منشیان بَرْشی و محرران تریاکی که از قلت نشئه از سر دماغ خشکی نوشته فرستادند» ارزیابی کرده بود و قوطی طلای حاوی مُکَیّف را برای مصرف آنان (در واقع خود سلطان سلیم، که مانند پدرش تریاک مصرف می‌کرد، نک‌ : اوزون چارشیلی، II / ۲۶۳) فرستاده بود که «به کار داشته به زودی در رسند تا به عون الٰهی آنچه در پردۀ تقدیر مکنون است، صورت پذیرد». پایان نامه یادآور می‌شد که «اندیشه بر اصل نمایند که پشیمانی اخیر مفید نمی‌شود». شاید برای بیشتر عصبی کردن سلطان و احتمالاً زمینه‌چینی برای توجیه نتیجۀ نامساعد احتمالی جنگ آینده، شاه می‌افزود «ما در وقت تحریر این نامه به شکار در حدود صفاهان بودیم، در حال به تدارک مقابله مشغول گشته از سر دوستی جواب فرستادیم. به هر نوع که می‌خواهند عمل کنند ... اما از راه عاقبت‌اندیشی درآیند والسلام» (فریدون‌بک، ۱ / ۳۵۶- ۳۵۷؛ اسپناقچی، ۹۸- ۹۹؛ فلسفی، ۶۵- ۶۷؛ اسناد، ۱۶۷- ۱۶۹).

به امر سلطان در اواخر جمادی الآخر ۹۲۰، نامۀ چهارمی به ترکی و با همان لحن اهانت‌آمیز و مقداری هدایای زنانه به شاه فرستاده شد که «آنچه غایت مجرب تو ست، استعمال کن، باشد که باعث جرئت تو به مقابله شود ... اسم مردی به تو حرام است و لازم می‌آید که در جای مغفر معجر و در جای زره چادر اختیارکرده، از سودای سرداری و از هوای سپهسالاری فراغت بنمایی» (حسین، ۸۸۱ - ۸۸۶؛ فریدون‌بک، ۱ / ۳۵۷- ۳۵۸؛ اسپناقچی، ۹۹-۱۰۰؛ فلسفی، ۶۹ -۷۱؛ اسناد، ۱۷۳-۱۷۴).

با اینکه ینی‌چریها دوباره به اعتراض برخاستند که باید از سفر به ایران ویران منصرف شد، سلطان با خشم آنان را سرزنش کرد (سعدالدین، ۲ / ۲۵۷- ۲۵۹؛ حسین، ۸۸۶) و گفت مصمم است که اگر شاه اسماعیل «تا قعر سقر هم عقب‌نشینی کند» او را تعقیب کند (فلسفی، ۶۸، ۷۳). در عین حال، سلطان برای ناامید نکردن فداییان خود به آنان وعده داد که اگر تا رسیدن اردو به خوی، شاه اسماعیل و به تعبیر او «اردبیل اوغلی» تکالیف علما را قبول کند، با او صلح خواهد کرد و بر می‌گردد وگرنه با او خواهد جنگید (همانجا). در این میان خبر رسید که والی دیاربکر اکنون در قصبۀ خوی در انتظار رسیدن شاه اسماعیل است. هم در این هنگام پیک شاه اسماعیل با نامه‌ای به اردوی سلطان رسید که ضمن تأکید بر اعتقاد شیعی و انتساب خود به اهل بیت رسول‌(ص)، دوری راه را عذر تقصیر خود در تأخیر مقابله دانست و اعلام ‌کرد که اکنون به اوجان تبریز رسیده و با شتاب عازم جنگ است (سعدالدین، ۲ / ۲۶۰؛ حسین، ۸۸۷ - ۸۸۸). سپس خبر رسید که شاه میدان جنگ را در صحرای چالدران مقرر کرده است (سعدالدین، ۲ / ۲۶۱؛ حسین، ۸۸۷ - ۸۸۹).

سلطان سلیم در دشت آواجیق (شمال غربی چالدران) به اردوی خود فرمان آماده‌باش جنگی داد و دو روز بعد، شب‌هنگام چهارشنبه اول یا دوم ماه رجب ۹۲۰، به تپه‌های مشرف بر جانب شمال غربی دشت چالدران رسید. به روایتی، هنگامی‌که سلطان سلیم به قازلی‌گول ماکو رسید، سپاهیان او تا دشت چالدران گسترده شده بودند (تکین‌داغ، ۶۴؛ فلسفی، ۷۵). در این زمان، شاه صفوی هم با سپاه خود در جانب شرقی دشت مستقر شده بود. به این ترتیب دو نیرو در برابر هم قرارگرفتند (سعدالدین، ۲ / ۲۶۲).

منابع ایرانی عصر صفوی آگاهی چندان از جزئیات جنگ چالدران به‌دست نمی‌دهند و تأکیدشان بیشتر بر دلاوریهای شخص شاه اسماعیل و ذکر نام چند تن از سرداران او ست و حاصل این نبرد گویی جز پیروزی قزلباش نباید بوده باشد و اگر عثمانیها هم پیروزی داشته‌اند، باید به حساب توپ و تفنگشان گذاشته شود، نه مدیریت نظامی و دلاوریهایشان. البته مورخان عثمانی هم در مورد طرف ایرانیِ این واقعه چندان گرایش به واقع‌نگری نداشته‌اند، اما دربارۀ جزئیات موضوع آگاهی بیشتری به دست داده‌اند (مثلاً نک‌ : لطفی پاشا، ۲۱۹-۲۳۴).

دربارۀ زمان و مکان جنگ تقریباً اختلافی در نوشته‌ها نیست. جنگ در روز چهارشنبه دوم ماه رجب ۹۲۰ درگرفت و از صبح تا عصر یک روز تابستانی در دشت چالداران ــ کـه عثمانیها بعـداً آن را «صوفـی قیـران» (صوفی‌کُش) نامیدند ــ دوام یافت (همو، ۲۱۹). اما برخی دربارۀ تاریخ دقیق جنگ چالدران اختلاف دارند و آن را از اول تا سوم رجب یا به طور مبهم اوایل رجب آورده‌اند (اوزون چارشیلی، II / ۲۶۸؛ خواندمیر، ۵۴۵؛ حسینی قمی، ۱۲۹؛ روملو، ۱۲ / ۱۸۹؛ غفاری، ۲۷۷؛ اسکندربیک، ۴۲). در فتح‌نامه‌های سلطان سلیم، که چند روز پس از جنگ و از خوی تحریر و ارسال شده است، روز جنگ، چهارشنبۀ اول رجب قید گردیده است (نک‌ : فریدون‌بک، ۱ / ۳۵۸-۳۶۱).

در واقع سلطان درست فردای روزی که سراپرده در بلندیهای دشت زد، معرکۀ نبرد را گرم کرد و فرصت استراحتی به سپاهیان خستـه و مانده از راه‌پیمایی طولانی (نزدیک ۵۰۰‘۲ کمـ ) نداد، زیرا پیری محمد چلبی جمالی، دفتر دارِ روم ایلی به سلطان یادآور شد که قسمت مهمی از آقینجی‌ (ه‌ م) های سپاه عثمانی علوی و طرف‌دار شیعیان‌اند. سلطان نیز بی‌درنگ دست به پیکار گشود تا مبلغان صفوی فرصت رخنه در سپاه عثمانی و تشویش اذهان اهل اردو نیابند و نتوانند از شمار نیرو و نقشۀ جنگی عثمانی آگاه شوند. گویا یک اسیر عثمانی که در نزد شاه‌اسماعیل بود، گروهها و قسمتهای اردوی عثمانی را که به میدان می‌آمدند، یکی یکی برای او معرفی می‌کرد و اطلاعاتی دربارۀ هر کدام می‌داد (لطفی پاشا، ۲۱۹-۲۲۴؛ تکین‌داغ، ۶۵؛ «تاریخ»، II / ۷۳۰, ۷۳۲ ؛ فلسفی، ۷۵- ۷۶).

در شب چهارشنبه، ظاهراً در فرماندهی عالی نیروهای قزلباش هم شورای جنگی (جانقی) برگزار شد. می‌توان به قطع گفت که سرنوشت نبرد در این شورا رقم خورد و فرماندهان اردوی صفوی با تصمیم خطایی که گرفتند، همان‌جا بی‌خردانه تیشه بر پای خود زدند. در این شورا، با توجه به حضور سلطان عثمانی و از راه رسیدن عقبۀ نیروهای او، برخی امرا چون خان محمد استاجلو و نورعلی خلیفۀ روملو که از اوضاع عثمانیان باخبر بودند، می‌گفتند: باید بی‌درنگ بر سر عثمانیان ریخت؛ اما دورمیش خان شاملو معتقد بود پس از استقرار کامل عثمانیان باید بر آنان تاخت، و شاه اسماعیل نیز همین را پذیرفت (جهانگشای، ۴۹۳-۴۹۴؛ حسینی قمی، ۱۳۰؛ روملو، ۱۲ / ۱۸۹-۱۹۰). از این رو، دیگر امرا، حتى مخالفان هم به طریق «صوفیگری» بدان عمل کردند. به روایتی دیگر، که با قراین تاریخی هم سازگار است و پذیرفتنی می‌نماید، خان محمد استاجلو که از یک سو به علت تحریک سلطان عثمانی به جنگ، البته به امر شاه صفوی، به گونه‌ای مسئول این جنگ شناخته می‌شد، و از سوی دیگر، به حکم شاه والی دیاربکر و فرمانده نیروهای خط مقدم در جبهۀ عثمانی و پیش از رسیدن شاه به منطقۀ جنگ بزرگ‌ترین سردار مسئول حفظ سرزمین و حتى تخریب آن بر سر راه پیشروی عثمانیها بود، در این شورای جنگی سخنان و پیشنهادهای دیگری هم مطرح کرد که برای درک احوال نیروهای صفوی در آن موقعیت، بسیار قابل توجه و تأمل است. او معتقد بود که شاه اسماعیل کوچ کند و به کوه شش‌کش (با بلندی بالغ بر ۳۰۰‘۲متر در شمال تبریز و غرب اهر و ورزقان، از منطقۀ قراداغ) فرود آید تا سپاه گرد آید و اگر سلیم نیز آنجا توقف کرد، با او جنگ دراندازند؛ و اگر نه به تبریز رود و «چون داخل شهر شود، مردم تبریز شاه سیوَن شده خواهند بود؛ به اتفاق ایشان در شهر بهتر خواهد بود» (‌عالم آرا، ۵۲۰).

برخلاف سخنان دورمیش خان، که از یک شخص مغرور غافل می‌توانست صادر شود (نک‌ : نویدی، ۵۴)، گفته‌های خان محمد را بیان یک سردار آگاه و با حضور ذهن باید تلقی کرد. نکتۀ مهمی که از گفت وگوهای جانقیِ چالدران برمی‌آید، وجود تضادی آشکار و اختلافی عمیق در میان امیران بزرگ قزلباش از یک‌سو، و نفوذ مغرورترین و سرمست‌ترین‌ آنان، به علت خویشی و نزدیکی و همراهی‌ همیشگی با شاه، در شخص‌ اسماعیل و ترجیح سخنان او از سوی شاه، عملاً پیروزی بی‌خردی بر واقع‌بینی بود. از این رو، مسبب عمدۀ شکست چالدران را تضاد درونی سران قزلباش (بیماری ساختاری قدرتهای برآمده از اتحادیه‌های ایلی) و نفوذ نامعقول یکی از آنان باید دانست (نک‌ : رحیم‌لو، «تضاد ... »، ۵۵-۶۱). شاید اشاره به سخن پسر و جانشین شاه اسماعیل در این خصوص مؤید این برداشت باشد که می‌گفت: «هرگاه حکایت چالدران به میان می‌آید، من دورمیش خان را دعای بد می‌کنم که پدرم شاه اسماعیل را فریفته برد و جنگ کرد» (شاه ‌طهماسب، ۲۹).

به هر حال، فردای تشکیل چنان شوراهایی، میدان جنگ از دو سو آراسته، و با درگیری پیشاهنگان و چرخچیهای دو طرف معرکه گرم شد. مورخان عثمانی شمار سپاهیان خودی حاضر در میدان چالدران را از سواره و پیاده ۱۰۰ هزار نفر نوشته‌اند که از دسته‌های مختلف و با سلاحهای گوناگون از سرد وگرم مجهز بودند (نک‌ : سعدالدین، ۲ / ۲۶۳-۲۶۴؛ حسین، ۸۸۹ -۸۹۰ ؛ تکین‌داغ، ۶۵-۶۶). مورخان ایرانی شمار سپاهیان عثمانی را زیاده بر ۲۰۰هزار سوار و پیاده، و زیاده از چند و چون و تصور اوهام بنی‌آدم گفتـه‌انـد کـه البتـه از اغراقهـای منشیانه بایـد شمرد (مثـلاً نک‌ : خواندمیر، ۵۴۶؛ جهانگشای، ۴۹۰؛ روملو، ۱۲ / ۱۸۸؛ حسینی قمی، ۱۲۹؛ اسکندربیک، ۴۱).

سپاه قزلباش را نیز در این جنگ، خودی و بیگانه بسیار متفاوت یاد کرده‌اند. مؤلفان صفوی عموماً شمار آن را اندک و از ۱۲ تا ۲۰ هزار آورده‌اند (نک‌ : خواندمیر، ۵۴۵؛ جهانگشای، ۴۹۲؛ عالم آرا، ۵۲۰؛ اسکندربیک، ۴۲). واقعه نگاران عثمانی و مؤلفان بعدی ترک، شمار قزلباشان چالدران را نزدیک به شمار سپاه عثمانی، و به هر حال بیش از برآورد ایرانیان و تا ۸۰ هزار گفته‌اند (نک‌ : حسین، ۸۹۱؛ اوزون چارشیلی، II / ۲۶۶ ؛ گو‌گ بیلگین، ۳۳۰ ؛ تکین‌داغ، ۶۶). سیوری (ص ۳۵) ارقامی را از ادریس بدلیسی آورده است (۱۰۰ هزار عثمانی و ۴۰ هزار قزلباش) که به واقعیت نزدیک‌تر می‌داند.

به نظر می‌رسد شمار نیروی قزلباش چندان زیاد نبوده، و از ۲۰ هزار تجاوز نکرده باشد. از قراین تأیید این نظر یکی سخن خان محمد در شورای چالدران است که پیش‌تر گذشت و اشاره به ۱۸هزار نیروی قزلباش داشت. قرینۀ دیگر اشارۀ شاه طهماسب است که می‌گفت: در چالدران نسبت نیروی قزلباش به نفرات عثمانی یک به ده هم نبوده است (ص ۲۹). قرینۀ دیگر اشارۀ شاه اسماعیل در نامه‌هایش به سلیم پیش و پس از جنگ است که حکایت از اقدام به تدارک در آخرین فرصت و آن هم نه چندان جدی دارد با این عبارت که «احضار عساکر اطراف نکرده، بعد از تیقن آن اخبار (آمدن سلطان با سپاه گران) با مخصوصی چند از ملازمان رکاب و معدودی مردم حدود دیاربکر وقت الضروره بـه صوب مقابلـه استقبـال نمود» (نک‌ : فریدون بک، ۱ / ۳۵۷، ۳۶۵؛ فلسفی، ۶۷، ۱۲۳). وانگهی، تا پیش از اصلاحات نظامی شاه‌عباس در سدۀ ۱۱ق / ۱۷م، دولت صفوی در هیچ لشکرکشی نیرویی در حدود ۸۰ یا ۱۰۰ هزار نفر بسیج نکرده بود و نمی‌توانسته بکند. چه، اصل سواره بودن نظام قزلباش و ضرورت سرعت و چالاکی در حرکت و جنگ از یک طرف، و گستردگی سرزمین و درگیر بودن با مخالفان در مرزهای شرقی و غربی و سرکشان داخلی اجازۀ اجتماع همه یا قسمت عمدۀ نیرو در یک جبهه را نمی‌داد. گذشته از اینها، به‌ويژه در دورۀ شاه اسماعیل و پیش از جنگ چالدران، هرگونه پیشرفت و پیروزی که نصیب قزلباشان شد، با شماری کمتر از نیروی دشمنان صفویان و کمتر از آن بود که در چالدران شرکت داشتند. در چالدران هم به تأیید قراین روشن، مدیریت نظامی کشور نه تنها کوششی فوق‌العاده و بیش از پیش برای رویارویی با عثمانیان نکرد، که سهل‌انگارتر و لاابالی‌تر از هر سفر جنگی دست به اقدام زد. بالاتر از همۀ این قراین، که چشم‌پوشیدنی نیست، تأمل در فتح‌نامۀ سلطان عثمانی است که چند روز پس از نبرد و از یورت خوی به پسرش سلیمان و به خان کریمه نوشتـه و فرستـاده شده بود (نک‌ : فریدون بک، ۱ / ۳۵۸- ۳۶۱). در این فتح‌نامه‌ها هیچ اشاره‌ای به تمهیدات چشمگیر و تجمع گستردۀ سپاه قزلباش نشده و تنها آمده است که شاه اسماعیل فرماندهی جناح چپ را به خان محمد سپرد و خود با جناح راست به رویارویی شتافت. افزون بر این، چنانچه شمار سپاه قزلباش در چالدران به آن انبوهی بود که اغراق‌کنندگان گفته‌اند، اولاً سرنوشت جنگ به گونۀ دیگری رقم می‌خورد؛ ثانیاً در چالدران با توجه به تهور و جنگاوری قزلباشان، شمار جان‌باختگان هر دو طرف چند برابر آن چیزی می‌شد که نوشته‌اند؛ ثالثاً در صورت شکست قزلباشان، دیگر بیمی از احیای سریع قدرت شاه اسماعیل در میان نبود و سلطان عثمانی و لشکریانش پس از ورود به تبریز آن همه نگرانی احساس نمی‌کردند که در کمتر از ۱۰ روز دارالسلطنۀ دشمنی را رها کنند و روی به بازگشت به سرزمین خود آورند.

آرایش جنگی نیروی صفوی در میدان چالدران بسیار ساده‌تر از سپاه عثمانی بود، از آن رو که اولاً شمار سپاهیان قزلباش بسیار کمتر از عثمانیها بود؛ ثانیاً قزلباشان هنوز با سلاح و شیوۀ باستانی چند هزار سال پیش می‌جنگیدند و با وجود آشنایی دست‌کم نیم قرنی با سلاح آتشین جدید در منطقۀ غرب ایران، این گروه کاربرد آن در جنگ را گویا دور از مردانگی می‌شمردند (نک‌ : سیوری، ۳۷- ۳۹).

در اینجا باید گفت: به نظر می‌رسد که علت عدم اقبال صفویان به سلاح آتشین، نه جنبۀ ضد اخلاقی آن، بلکه ساختار ایلی شبه بدوی حکومت صفوی بود؛ سه دیگر آنکه در میدان چالدران، همۀ محاسبات جنگی اطرافیان شاه اسماعیل که نظر خان محمد استاجلو و همفکرانش را نپذیرفته بودند، بر اساس تاخت سریع سواره بر دشمن و حتی‌الامکان سلب امکان استفادۀ او از سلاح آتشین دورزن بود، و این شیوه با کثرت بیش از اندازۀ سپاهیان و پیچیدگیهای آرایشی مانند حصارسازیهای تو‌درتوی اردوی سلطان سلیم سازگار نبود.

در آغاز جنگ سنان پاشا پس از تحمل صدمۀ نخست حملۀ خان محمد استاجلو، توانست گروه زیر فرمان او را در تیررس توپخانۀ سنگین قرار دهد و تلفات بسیار بدان وارد کند، به گونه‌ای که جناح چپ نیروی قزلباش به زودی از معرکۀ نبرد حذف شد و میمنۀ عثمانی تا قلب سپاه قزلباش تاخت. از این رو، جناح راست اردوی صفوی بر آن شد به تنهایی و با کوشش فوق‌العاده به پهلوی چپ عثمانی بتازد و با از پای درآوردن توپچیها به خط توپخانه رخنه کند. اما با وجود دلاوریهای خیره‌کننده و ضرب شستهای تحسین‌برانگیز، به علت حفاظت چندلایۀ اردوی عثمانی و اندک بودن شمار قزلباشان و هدف قرارگرفتنشان به وسیلۀ تفنگچیهای ینی‌چری ازعهده برنیامدند و چون خود شاه اسماعیل شخصاً به میان معرکۀ نبرد رفته بود، چیزی نماند که دستگیر یا کشته شود، اما به یاری و با ازخودگذشتگی برخی یارانش توانست از میان معرکه بیرون آید و در آخرین لحظات روشنایی روز با بازمانده‌های قزلباش عقب‌نشینی کند. به این ترتیب، جنگ چالدران در یک روز روشن آغاز شد و با کشته‌های بسیاری از دو طرف، همان روز پایان یـافت (نک‌ : خواندمیر، ۵۴۶ -۵۴۷؛ سعدالدین، ۲۶۵- ۲۷۳؛ حسین، ۸۹۴-۸۹۵؛ فلسفی، ۸۶ -۹۴؛ پارسا دوست، ۴۲۵- ۴۳۲؛ سامی، ۳ / ۱۸۶۵؛ «تاریخ»، II / ۷۳۲-۷۳۳).

همان‌گونه که دربارۀ شمار سپاهیان اردوهای دو طرف، در منابع اختلاف فراوانی دیده می‌شود، در مورد کشتگان جنگ هم گفته‌ها گونه‌گون است. مؤلفان ایرانی جان‌باختگان دو طرف را مجموعاً ۵ هزار کس، دو هزار از قزلباش و ۳ هزار از عثمانیها گفته‌اند (حسینی‌قمی، ۱۳۱؛ روملو، ۱۲ / ۱۹۵؛ جهانگشای، ۵۰۶)، که احتمالاً گزارش لشکرنویسان از میدان جنگ یا نظریۀ دولت صفوی بوده است. برخی نویسندگان عثمانی شمار جان‌باختگان خود را از ۳۰ تا ۴۰ هزار و کشته‌های سپاه قزلبـاش را دو برابر آن نوشته‌اند. مؤلفی به نقل از کسانی که فردای روز جنگ برای شمارش و دفن به میدان رفتند، شمار همۀ کشته‌ها را ۲۱۶‘۸ نفر، و از آن میان مقتولان عثمانی را ۹۳۳‘۲ نفر نوشته است و کمتر بودن شمار کشتگان عثمانی را به سبب موضع دفاعی مناسب سپاه سلطان دانسته است (نک‌ : اسپناقچی، ۱۱۲؛ فلسفی، ۹۴).

آن اختلاف و تضاد قزلباشان که در شورای جنگی چالدران موجب اتخاذ بدترین تصمیم شد، در میدان جنگ هم به گونه‌ای چشمگیرخود را نشان داد. خلیل‌سلطان ذوالقدر، بیگلربیگی فارس، که در جمع خانان جناح راست و در زیر رایت دورمیش‌خان قرارگرفته بود، در حین جنگ حرکتی نکرد و حتى به فرمانهای مکرر شاه اسماعیل برای یاری به او در گرماگرم کشتار وقعی ننهاد و سرانجام، بدون مداخله‌ای با لشکریان خود از میدان جنگ دور شد (جهانگشای، ۵۰۲)؛ اگرچه پس از بازگشت سلطان عثمانی از ایران و استقرار شاه اسماعیل بر مسند قدرت، خلیل خان تاوان این «کفران نعمت» و «بی‌اخلاصی» را با جدا شدن سر از بدنش پس داد (همان، ۵۱۰- ۵۱۲؛ خواندمیر، ۵۵۰-۵۵۱).

پس از روی برتافتن شاه و قزلباشان از میدان جنگ، به سبب تاریکی هوا، که احتمال حیله و کمین دشمن می‌رفت، سلطان تا هنگام خفتن از اسب پیاده نشد و امر کرد تعقیب‌کنندگان باز گردند که مبادا در دام دشمن گرفتار آیند و شهسوار اوغلی علی‌بیگ با نیرویش مأمور تحقیق احوال قزلباشان فراری شد. فردای آن شب، روز پنجشنبه سوم رجب، سلطان پس از دریافت سلام و تبریک فتح وزرا و امرا، به میدان جنگ رفت و پس از مشاهدۀ منظرۀ آن کشتارگاه، دستور دفن کشتگان هر دو طرف را صادر کرد. روز دیگر سلطان در آن صحرا دیوان برپا داشت و پس از جداکردن سهم سلطان، غنایم را میان فاتحان تقسیم کرد و افراد لایق را خلعت و انعام و ارتقای مقام داد و به جای صاحب‌منصبان مقتول افراد جدید تعیین نمود. در این روزها، رزمندگان عثمانی سرهای کشتگان دشمن و نیز اسیران را به حضور سلطان آوردند. به امر سلطان به جز زنان و کودکان اسیر، بقیۀ اسیران را در جلو سراپرده گردن زدند (لطفی‌پاشا، ۲۳۲- ۲۳۳؛ سعدالدین، ۲۷۷- ۲۷۸؛ حسین، ۹۰۰-۹۰۱؛ اسپناقچی، همانجا؛ تکین‌داغ، ۷۰-۷۱ ؛ «تاریخ»، II / ۷۳۴).

مؤلفان عثمانی به حضور یک اسیر مهم صفوی به دست عثمانیان اشاره کرده‌اند. آورده‌اند که دو تن از همسران شاه اسماعیل به دست رزمندگان عثمانی افتادند که گویا یکی با دادن گوشواره‌های لعل بسیار گرانبهای خود از چنگ عثمانیها رهایی یافت؛ و دیگری در اسارت باقی ماند و سرگذشت افسانه‌آمیزی یافت (نک‌ : سعدالدین، ۲۷۰- ۲۷۵؛ اسپناقچی، ۱۱۱، ۱۳۷؛ سامی، همانجا؛ فلسفی، ۹۶-۱۰۰).

با اینکه برخی منابع ایرانی از حضور اهل حرم شاه اسماعیل در سفر چالـدران آگهـی داده‌اند (نک‌ : روملو، ۱۲ / ۱۸۹؛ حسینی‌قمی، ۱۲۹) و حتى در برخی از این منابع از جدا ماندن اهل حرم از شاه هم سخن به میان آمده، اما به پیوستن آنان به شاه به وسیلۀ میرزا شاه حسین اصفهانی و وزارت دیوان اعلى یافتن او به‌ جهت این خدمت هم اشاره شده است (نک‌ : عالم آرا، ۵۲۹- ۵۳۰ ؛ فلسفی، ۱۰۰). به جز دلیلهایی که محققان ایرانی ( اسناد، ۱۳۹-۱۴۰؛ پارسادوست، ۴۷۷-۴۸۱) برای تردید در این ادعای مؤلفان عثمانی یا رد سخنان آنان آورده‌اند، چند دلیل دیگر نیز در رد این ادعا می‌توان آورد. نخست اینکه در فتح‌نامه‌های سلطان سلیم و جوابهای آنها سخنی از چنین اسیر یا اسیران نیست. در حالی که اگر چنان اسارتی واقعیت می‌داشت، سلطان از اشاره به آن در فتح‌نـامـه‌ها غفلت نمی‌کرد. دو دیگر اینکـه، لطفی پاشا ــ که اثرش دربارۀ جنگ چالدران گونه‌ای سلیم نامۀ منثور و منظوم مبالغه‌آمیز و ستایشگرانه است ــ به چنین موضوعی اشاره نکرده است. سوم اینکه شاه اسماعیل، که به گفتۀ یکی از مورخان عثمانی (عالی، ۶۵-۶۶) در حفظ و حراست خوش‌نویس نامدار و نگارگر چیره‌دست خود از دستبرد و اسارت عثمانیها آن قدر کوشا بود، چگونه می‌توانست در نگاهداری و نگاهبانی اهل حرم خود این قدر سهل‌انگار باشد. چهارم اینکه در نامۀ شاه اسماعیل به سلطان سلیم، که در زمستان سال بعد در قشلاق آماسیه به او تقدیم شد، نه تنها اشاره‌ای به چنین مطلبی نشده است، که در پایان نامه هم یادآور شده است: سلطان از این گام آشتی‌جویانۀ شاه صفوی توهّمِ دیگر نکند، «چه، وثوق به عنایت نامتناهی و اعتماد به کرم بی‌دریغ الٰهی زیاده از آن است که صورت دیگر متصور خاطر تواند بود» (فریدون‌بک، ۱ / ۳۶۴-۳۶۶؛ دربارۀ ساختگی بودن اسارت همسر شاه اسماعیل، نیز نک‌ : رحیم‌زاده، ۳۶۲- ۳۶۳). گمان می‌رود که عثمانیها داستان اسارت همسر شاه اسماعیل را با الهام از نامۀ جوابیۀ عبیدخان ازبک به سلطان سلیم برساخته‌اند که سلطان ازبک در آن نامه ضمن حکایت لشکرکشی نجم‌ثانی به ماوراء‌النهر وگرفتاری وکشته‌شدن او، از اسارت همسر وی و رساندن او به تبریز با عبارات زشت و موهن چارواداری سخن به میان آورده بود (نک‌ : اسپناقچی، ۱۲۷؛ اسناد، ۱۳۱).

سلطان عثمانی پس از فراغت از امور میدان جنگ، به قصد تبریز به راه افتاد و روز چهارم وارد خوی شد و در همان‌جا (اوایل ماه رجب ۹۲۰) فتح‌نامه‌ها به ولایات فرستاد (نک‌ : فریدون‌بک، ۱ / ۳۵۹-۳۶۱). پس از حرکت از خوی، سلطان چند تن از امرا را با ۴۰۰ یا ۵۰۰ نفر ینی‌چری پیشاپیش به تبریز فرستاد تا ترتیب تسلیم شهر، اعلام امان سلطان برای مردم و ضبط خزاین و اسباب شاه را بدهند (نک‌ : اسناد، ۱۸۵-۱۸۶، ۱۸۹: نامۀ سلیم به اعیان و مردم تبریز).

شاه اسماعیل پس از برگشت از چالدران، به تبریز و از آنجا به درجزین همدان رفت (روملو، ۱۲ / ۱۹۵). سلطان عثمانی هم پس از طی ۹ منزل روز چهارشنبه ۱۶ رجب وارد سرخاب تبریز شد. مراسم استقبال به عمل آمد و از آنجا تا شهر پای‌انداز از پارچه‌های یزدی گستردند. ظاهراً این مستقبلین گروهی اهل تسنن بودند که در گوشه و کنار تبریز باقی مانده، در کمین فرصت بودند، تا خود را به موکب سلطان رسانند. از مناره‌های مساجد تبریز، پس از ۱۳ سال، اذان تسنن به گوش رسید و نماز آدینه در مسجد جامع حسن پادشاه برگذار شد. از گروه سنیان حاضر در تبریز، خراسانیان نظر سلطان را جلب کردند که در رأس آنان بدیع‌الزمان میرزای تیموری پسر بایقرا بود که در ۹۱۴ق، در زمان سقوط خراسان به دست شیبک خان ازبک، به نزد شاه اسماعیل آمده بود (لطفی پاشا، ۲۳۴- ۲۳۶؛ سعدالدین، ۲۸۰). سلطان به لشکریان خود حکم کرد که به مردم تبریز ضرر و آسیبی وارد نیاورند و مردم را نرنجانند.

اقامت سلطان در تبریز بیش از ۸ تا ۹ روز به درازا نکشید. قحط و غلای ناشی از خشک‌سالی و تخریبهای قزلباشان از یک‌سو، و نزدیک شدن پاییز و سرما از سوی دیگر و از همه بدتر ناخشنودی و اعتراض اهل اردوی عثمانی، سلطان را وادار کرد که از قصد خود برای قشلاق در تبریز و ادامۀ جنگ و فتوحات در بهار آینده چشم‌پوشی، و برای بازگشت شتاب کند. از این رو، به امر سلطانی خزاین سلاطین ترکمان و تیموری را که به دست شاه صفوی افتاده بود، جست‌وجو کردند و آنچه به دست آمد، تحویل خزانۀ سلطان دادند. جز آن، صنعتگران و هنرمندان بومی و جز آن را که در تبریز بودند، با لوازم سفر و مقرری به استانبول فرستادند و برخی افراد کارآمد دستگاه اداری صفوی و عالمان ایرانی را همراه بردند که از آن جمله بودند: جد پدری مؤلف تاج التواریخ، و جد مادری مؤلف تکملة الاخبار. بدیع‌الزمان میرزا هم در این کاروان به عثمانی فرستاده شد.

از آنجا که در راه عثمانی به چالدران و از آنجا به تبریز تحصیل آذوقه و مایحتاج اهل اردو به علت سیاست زمین‌سوزی قزلباشان، دشوار بود، سلطان در بازگشت راه قراباغ در شمال ارس را پیش گرفت تا مگر زمستان در قراباغ قشلاق کند؛ اما اعتراض لشکریان او را واداشت که از طریق نخجوان و ایروان و ارزروم برای قشلاق به‌آماسیه در سرزمین عثمانی برود. اردوی سلطان در ۶ شوال به آنجا رسید (لطفی‌پاشا، ۲۳۵- ۲۳۹؛ سعدالدین، ۲۸۰-۲۸۴؛ خواندمیر، ۵۴۸؛ روملو، ۱۲ / ۱۹۵-۱۹۶؛ حسینی قمی، ۱۳۲؛ نویدی، ۵۵؛ اسپناقچی، ۱۱۵-۱۲۰؛ فلسفی، ۱۰۳-۱۱۰؛ پارسادوست، ۴۸۶- ۴۸۹؛ اوزون چارشیلی، II / ۲۶۹-۲۷۰ ؛ تکین‌داغ، ۷۱-۷۴ ؛ « تاریخ»،II / ۷۳۵-۷۳۷ ).

این جنگ به رغم کوتاهی یک‌روزه‌اش، آثار و نتایجی دیرپا بر جای گذاشت. با آنکه محققان ترک از نتایج مثبت و خوشایند آن برای امپراتوری عثمانی سخن گفته‌اند، مانند برطرف شدن تهدید از سوی ایران صفوی، باز شدن راه گسترش قلمرو عثمانی در آناتولی به سوی شرق وگرجستان، کاهش امید اروپاییان از اتحاد با ایران، توقف گسترش شیعیگری و تبلیغات شیعی صفویان، پدید آمدن یک دورۀ متارکۀ ۲۰ ساله از طرف ایران با عثمانی (نک‌ : همان، II / ۷۳۵)، اما می‌توان از نتایج آن برای دولت صفوی هم مواردی مهم را برشمرد. سلطان سلیم با همۀ پیروزی که در این جنگ به دست آورد ــ و این پیروزی برای وی چنان مهم بود که در غزلی فارسی آن را از افتخارات خود برشمرد: «لشکر از تخت ستانبول سوی ایران تاختم / سرخ سر را غرقۀ خون ملامت ساختم / / ای سلیمی شد به نامم سکۀ ملک جهان / تا چوزر در بوتۀ مهر و وفا بگداختم» (نک‌ : اوزون ‌چارشیلی، II / ۳۰۶) ــ به نتیجۀ مطلوب و هدف عمدۀ خود از راه انداختن این لشکرکشی تاریخی، که از میان برداشتن صفویان و الحاق قلمرو آنان به سرزمین عثمانی بود، دست نیافت، اگر چه پس از جنگ چالدران قسمتی از ولایات غربی دولت صفوی به تصرف نیروهای عثمانی درآمد. صفویان بیش از دو سده پس از این جنگ، بر اریکۀ قدرت ماندند و اولاد و احفاد سلطان سلیم هم به نوبۀ خود با آنان ماجراها یافتند. سلطان سلیم در این لشکرکشی، به رغم پیروزی، دریافت که ایران لقمه‌ای نیست که آن را به آسانی بتوان فرو برد. ایرانیان می‌توانند در عین دفاع از خود مایۀ تفرقه و نگرانی قدرت عثمانی از درون خود باشند. سلیم متوجه شد که اظهار ناخشنودی سپاهیان از حرکت به سوی ایران و از توقف در پایتخت صفوی، نمی‌توانست بدون تحریک و راهنمایی از درون هیئت حاکمۀ عثمانی رخ دهد. از این‌رو، ضمن تغییراتی که در حین بازگشت در برخی مناصب بلندپایۀ حکومت داد، کینۀ برخی ارباب قدرت پیرامون خود را در دل گرفت و آنان را به موقع خود به‌کیفر رساند (تکین‌داغ، ۷۳-۷۴؛ «تاریخ» II / ۷۳۶-۷۳۷).

سلطان سلیم در اواخر عمر پیوسته در آرزوی لشکرکشی مجدد به ایران بود، ولی نتوانست آن را تحقق بخشد و پسرش سلطان سلیمان قانونی هم تا ۲۰ سال پس از جنگ چالدران، که تحولات درونی ایران و توهّمِ کسب آسان یک افتخار جنگی و تصرف ایران درس چالدران را از یاد او برد، قصد پدر را دنبال نکرد.

از نتایج این جنگ در سمت ایران، تحقیر شاه اسماعیل نزد بیگانه و خودی بود و موجب شد که او تا حد بسیاری از آن عجب و غرور پیشین دور شود. ۱۰ سال آخر سلطنت شاه اسماعیل دیگر نسبت چندانی با سالهای گذشتۀ او در جنگاوری و کشورگیری نداشت. در این مدت او هیچ اقدامی برای بازپس‌گیری ولایات ازدست‌رفته از عثمانی نکرد؛ از شدت عمل در تعصب مذهبی دست برداشت و در ادارۀ امور مملکت چندان مداخله نکرد و خیلی زود به اندیشۀ اصلاح روابط با دولت عثمانی افتاد. او پس از بازگشت به تبریز، دو فقره نامه برای سلطان سلیم فرستاد که در قشلاق آماسیه در شوال ۹۲۱ / نوامبر ۱۵۱۵ به‌دست ‌سلطان رسید، اما مورد اعتنای او قرار نگرفت و فرستاده‌هایش هم به امر سلطان محبوس شدند (نک‌ : فلسفی، ۱۱۸-۱۲۵؛ رحیم‌زاده، ۳۹۷-۴۰۰؛ اسناد، ۲۳۵- ۲۳۸؛ پارسادوست، ۵۱۳-۵۶۳ ؛ اسپناقچی، ۱۴۶- ۱۴۸).

شاه اسماعیل که در نظر قزلباشان «مرشد کامل»، و به علت تبلیغ غلوآمیز اعتقاد به مظهریت، وجودی قابل پرستش برای مریدانش شده بود، پس از شکست چالدران آن‌ هالۀ تقدسش کم‌رنگ‌تر شد. رسمی‌نگاران عصر صفوی این نکته را به ایهام از نتایج مثبت واقعۀ چالدران و موجب تصحیح اعتقاد قزلباشان وانمود کرده‌اند (جهانگشای، ۵۰۶ ؛ نیز نک‌ : اسکندربیک، ۴۳).

به نظر می‌رسد که مؤثرترین و پایدارترین اثر جنگ چالدران درسی بود که فرمانروایان صفوی پس از شاه اسماعیل آموختند و در مواقع تعرض و لشکرکشی‌ عثمانیها به ایران به آن عمل کردند؛ یعنی هرگز میدان جنگ رسمی به شیوۀ جنگ چالدران در برابر نیروی سلطان عثمانی‌ نیاراستند و شیوۀ دفاعی زمین‌سوزی وامحای منابع با حمله‌های غافلگیرانه و فرسایشی (شیوۀ پیشنهادی خان محمد در چالدران) را مناسب‌تر یافتند تا با کشاندن دشمن به فاصله‌های دور از سرزمین خود، او را با زمستان سخت مواجه و با تحمل تلفات به بازگشت ناگزیر کنند (نک‌ : رومر، ۲۹۸). از دیدگاه تاریخ چون و چراگر، چالدران حاصل تناقضها و نخستین عرصۀ بروز تضاد درونی ویرانگر ساختاری قدرت صفوی بود که تا پایان سدۀ نخست حکمرانی آن، زمان به زمان با آثار منفی بیشتری خود را آشکار کرد تا ناگزیر بدیلی نـه چنـدان بهتر بـرای آن اندیشیده و یافتـه شـد (نک‌ : رحیم‌لو، «تاریخ ... »: جنگ چالدران).

 

مآخذ

ابوبکر طهرانی، دیار بکریه، به کوشش نجاتی لوغال و فاروق سومر، آنکارا، ۱۹۶۲م؛ اسپناقچی پاشازاده، محمد عارف، انقلاب الاسلام بین الخواص و العوام، به کوشش رسول جعفریان، قم، ۱۳۷۹ش؛ اسکندربیک منشی، عالم آرای عباسی، به کوشش ایرج افشار، تهران، ۱۳۳۴ش؛ اسناد و مکاتبات تاریخی ایران (از تیمور تا شاه اسماعیل)، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، ۱۳۴۷ش؛ پارسادوست، منوچهر، شاه اسماعیل اول، تهران، ۱۳۷۵ش؛ جهانگشای خاقان، به کوشش الله دتـا مضطر، اسلام‌آبـاد، ۱۳۶۴ش؛ حسین، بـدایع الوقـایع (در تـاریخ آل عثمـان)، به کوشش آ. س. توه ریتینُوا، مسکو، ۱۹۶۱م؛ حسینی قمی، احمد، خلاصة التواریخ، به کوشش احسان اشراقی، تهران، ۱۳۵۹ش؛ خواندمیر، غیاث‌الدین، حبیب‌السیر، تهران، ۱۳۳۳ش؛ رحیم‌زادۀ صفوی، علی اصغر، زندگانی شاه اسماعیل صفوی، به کوشش یوسف‌پورصفوی، تهران، ۱۳۴۱ش؛ رحیم‌لو، یوسف، «تاریخ صفویان»، تاریخ جامع ایران، در دست انتشار توسط مرکز دائرة‌المعارف بزرگ اسلامی؛ همو، «تضاد درونی قزلباشان و شکست چالدران»، نشریۀ دانشکدۀ علوم انسانی و اجتماعی دانشگاه تبریز، تبریز، ۱۳۷۷ش، س ۳؛ رومر، ه‌ . ر.، ایران در راه عصر جدید (از ۱۳۵۰ تا ۱۷۵۰م)، ترجمۀ آذر آهنچی، تهران، ۱۳۸۰ش؛ روملو، حسن، احسن التواریخ، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، ج ۱۱، ۱۳۴۹ش، ج۱۲، ۱۳۵۷ش؛ رونووَن، پیر و ژ. ب. دوروزل، مبانی و مقدمات تاریخ روابط بین‌الملل، ترجمۀ احمد میرفندرسکی، تهران، ۱۳۵۴ش؛ سامی، شمس‌الدین، قاموس الاعلام، استانبول، ۱۳۰۸ق؛ سعدالدین، محمد، تاج التواریخ، استانبول، ۱۲۷۹ق؛ سیوری، ر. م.، ایران عصر صفوی، ترجمۀ احمد صبا، تهران، ۱۳۶۳ش؛ شاه طهماسب، تذکره، به کوشش عبدالشکور، برلین، ۱۳۴۳ق؛ عالم آرای شاه اسماعیل، به کوشش اصغر منتظر صاحب، تهران، ۱۳۴۹ش؛ عالی، مصطفى، مناقب هنروران، ترجمۀ توفیق هاشم‌پور سبحانی، تهران، ۱۳۶۹ش؛ غفاری قزوینی، احمد، تاریخ جهان آرا، به کوشش مجتبى مینوی، تهران، ۱۳۴۳ش؛ فریدون بک، احمد، منشآت السلاطین، استانبول، ۱۲۷۴ق؛ فلسفی، نصرالله، «جنگ چالدران»، چند مقالۀ تاریخی و ادبی، تهران، ۱۳۴۲ش؛ قزوینی، یحیى، لب التواریخ، به کوشش جلال الدین طهرانی، تهران، ۱۳۱۴ش؛ لطفی پاشا، تواریخ آل عثمان، به کوشش عالی بک، استانبول، ۱۳۴۱ق؛ نویدی شیرازی، زین‌العابدین، تکملة الاخبار، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، ۱۳۶۹ش؛ هینتس، والتر، تشکیل دولت ملی در ایران، ترجمۀ کیکاووس جهانداری، تهران، ۱۳۴۶ش؛ نیز:

 

Aron, R., Paix et guerre entre les nations, Paris, 1962; Gögbilgin, T., «Çaldıran muharebesi», IA, vol. III; Mufassal Osmanlı tarihi, Istanbul, 1958; Tekindağ, Ṣ., «Yeni kaynak ve vesikalarin iṣigi altinda yavuz Sultan Selimin Iran seferi», Tarih dergisi, Istanbul, 1968, vol. XVII; Uzunçarṣili, İ. H., Osmanlı tarihi , Ankara , 1998.

 

یوسف رحیم لو

 

نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 104
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست