آخرین بروز رسانی :
چهارشنبه 14 خرداد 1399 تاریخچه مقاله
بِهْبَهانی، سیدعبدالله
(۱۲۵۶- ۱۳۲۸ق
/۱۸۴۰-۱۹۱۰م)، از رهبران
بلندپایه و روحانی جنبش مشروطهخواهی ایران. تولد او
را سالهای ۱۲۵۷، ۱۲۶۰ و
۱۲۶۲ق نیز آوردهاند (نک : آقابزرگ،
۱(۳) / ۱۱۹۴؛ صفایی، ده
نفر...، ۱۰۶، رهبران...، ۶ /۴؛ معلم، ۵
/۱۶۸۴؛ بامداد، ۲ /۲۸۴؛ امینی،
۳۷۰؛ زركلی، ۴ /۷۲).
خاندان بهبهانی عرب تبار و
اصلاً از مردمان غُریفۀ بحرین بودند. نیای بزرگ او سیدعبدالله بلادی
از مجتهدان نامدار زمان خود بود و از غریفه به نجف كوچید. پس از
آن اعقاب او در برخی نقاط عراق و ایران و ازجمله بهبهان و تهران
پراكنده شدند. این خاندان به آلغریفی و آلبلادی
نیز مشهورند (امینی،
۳۶۹-۳۷۰).
سیداسماعیل پدر سیدعبدالله
در بهبهان زاده شد و برای ادامۀ تحصیل به نجف رفت و از
محضر استادانی چون شیخ مرتضی انصاری (د
۱۲۸۱ق /۱۸۶۴م) و شیخ
حسن صاحب انوار الفقاهة بهره گرفت و پس از آن به بهبهان بازگشت؛ اما پس
از مدت كوتاهی باز به نجف رفت و هنگام زیارت ناصرالدین
شاه از عتبات، با شاه دیدار كرد و به درخواست او به ایران آمد
و در تهران ساكن شد. او كه در این زمان از مجتهدان به شمار میآمد،
در كوی مسكونی خود به نام سرپولك به تصدی امور دینی
و اجتماعی متداول و حل و فصل دعاوی پرداخت و به تدریج
در شهر تهران بلندآوازه و معتبر شد و ظاهراً مقلدانی نیز داشت. وی
در تهران درگذشت و در نجف مدفون شد (اعتماد السلطنه، چهل سال...، ۱
/۱۹۰-۱۹۱؛ امینی،
۳۷۰، ۳۷۱؛ صفایی، همانجا).
سیدعبدالله بهبهانی فرزند
ارشد سیداسماعیل، در نجف زاده شد. وی پس از فراگیری
مقدمات علوم، سطوح عالی را نزد عالمان نامداری چون شیخ
مرتضی انصاری، حاج میرزا حسن شیرازی (د
۱۳۱۲ق /۱۸۹۴م)، حاج سیدحسین
كوه كمری و شیخ راضی نجفی فراگرفت و به اجازۀ
اجتهاد نایل آمد. در ۱۲۹۵ق /
۱۸۷۸م به تهران بازگشت و به جای پدر نشست و
به امور دینی و اجتماعی همت گماشت (معلم، بامداد، نیز
صفایی، ده نفر، همانجاها).
اما شهرت بهبهانی عمدتاً به
۲۰ سال آخر عمرش و به طور خاص به شركت فعال او در جنبش مشروطیت
ایران (۱۲۸۵-۱۲۸۹ش
/۱۹۰۶-۱۹۱۰م) بازمیگردد.
نخستینبار كه نام او در تاریخ تحولات سیاسی به میان
آمد و به شهرت او یاری رساند، در ماجرای تحریم تنباكو
(۱۳۰۹ق /۱۸۹۲م) بود.
پس از انعقاد قراردادی كه طی
آن تنباكو به شكل انحصاری در اختیار كمپانی رژی
قرار گرفت، بازرگانان و بیشتر مردم و علما به مخالفت با آن برخاستند و
جنبشی بزرگ در سراسر ایران پدید آمد. آنگاه كه میرزا
حسن شیرازی (د ۱۳۱۲ق
/۱۸۹۴م) با صدور فتوایی از سامرا استفاده
از توتون و تنباكو را بر مسلمانان حرام دانست، به دستور شاه، برخی از
دولتمردان بر آن شدند تا علمای با نفوذ تهران را به مخالفت با فتوای
تحریم متقاعد سازند. در یكی از جلسات كه با علما برگذار شد
و كسانی چون میرزا حسن آشتیانی و شیخ فضلالله
نوری نیز شركت داشتند، جملگی از فتوای مجتهد بزرگ
سامرا حمایت كردند، جز بهبهانی كه با صراحت به مخالفت برخاست و
حتى گفتهاند كه به كشیدن قلیان تظاهرمیكرد (ناظمالاسلام،
۱ /۱۹-۶۰؛دولتآبادی، ۱
/۱۰۹).
علل گوناگون برای مخالفت
بهبهانی با فتوای میرزا حسن و دیگران آوردهاند. عموماً
گفتهاند كه بهبهانی فتوا را جعلی و نادرست میدانست
(اعتمادالسلطنه، روزنامه...، ۸۹۷)، نیز اشاره كردهاند
كه چون او خود را مجتهد میدانست، لازم نمیدید از آن فتوا
پیروی كند (ناظم الاسلام، ۱ /۲۲). برخی نیز
از پیوستگی او با صدراعظم امینالسلطان و مخصوصاً انگلیسیان
سخن رانده، یا گفتهاند كه از رئیس انگلیسی شركت رژی،
در تهران، و یا از دولت ایران رشوه گرفته بوده است (ملكزاده،
۱-۳ /۹۷؛ ایرانیكا، I
/190). بهبهانی
در این ماجرا طرفدار منافع بریتانیا شناخته شد، اما خود او پیروی
و طرفداری دیگران از فتوای میرزای شیرازی
را كاری سیاسی و «محض عداوت انگلیسیها و امینالسلطان»
دانسته است (اعتمادالسلطنه، همانجا). چنین مینماید كه در
آن زمان بهبهانی روابط دوستانهای با مقامات سفارت بریتانیا
و شخص امینالسلطان داشته، و این پیوند نمیتوانسته
است در حمایت وی از مواضع دولت در برابر تحریم بیاثر
باشد؛ خاصه كه در یادداشت سفارت انگلستان، به همراهی سید
با سفارت بریتانیا و روابط حسنۀ میان
آنان به صراحت اشاره شده است (كدی، 118).
در بحبوحۀ همین ماجرا،
وی یكبار از سوی اتابك (امینالسلطان) به سفارت
انگلستان رفت تا مقامات انگلیسی را با وعدۀ جلب رضای
علما آرام كند (تیموری،
۱۴۹-۱۵۰). به هر حال، این اندیشه
و عمل از منزلت دینی و روحانی بهبهانی نزد عموم دینداران
كاست و در عین حال بر شهرت سیاسی وی افزود و او را
بهعنوان یك مجتهد برجسته و دارای استقلال رأی شناساند.
ظاهراً میان بهبهانی و امینالسلطان
از سالیان پیش روابط دوستانه برقرار بود (اعتمادالسلطنه، همان،
۶۱۳)، اما این روابط در دورۀ ماجرای
كمپانی رژی، استواری بیشتر یافت و بهبهانی
بیش از پیش موردتوجه اتابك قرار گرفت. تحولات سیاسی
آن دوره و ارتباط و همكاری نزدیك بهبهانی و اتابك تا لحظۀ مرگ
وی در ۱۳۲۷ق / ۱۹۰۹م،
گواه این دوستی و نزدیكی است. در سالهای
۱۳۱۴-۱۳۱۶ق
/۱۸۹۶- ۱۸۹۸م كه امینالسلطان
در قم به حالت تبعید میزیست، بهبهانی با او مكاتبه
داشت و برای رهایی و بازگشت وی میكوشید
(صفایی، ده نفر، ۱۰۷) و آنگاه كه امینالسلطان
در ۱۳۱۶ق بار دیگر به مقام صدارت دست یافت،
بیش از هر زمان دیگر به دوستی و حمایت بهبهانی
برخاست؛ چنان كه در طول دوران صدارت اتابك، دعاوی دولتی
عمدتاً به بهبهانی ارجاع میشد و این امر در حد خود به تثبیت
وضع اجتماعی و منزلت سیاسی و حتى تقویت بنیۀ مالی
وی كمك میكرد. اما پس از عزل اتابك در
۱۳۲۱ق و انتصاب عینالدوله (كامران میرزا)
به صدارت، كار دگرگونه شد. بهبهانی به سبب دوستی دیرین
با اتابك، مورد بیمهری قرار گرفت و مرافعات و دعاوی دولتی
را به علمای دیگر تهران، یعنی شیخ فضلاله
نوری و امام جمعه، از رقیبان دیرین بهبهانی،
احاله كردند. این امر از یك سو موجب جدایی بیشتر
بهبهانی از عینالدوله شد، و از سوی دیگر به اختلافات
عمیق بهبهانی با نوری و امام جمعه دامن زد (دولتآبادی،
۲ /۳-۶؛ صفایی، رهبران، ۶
/۵-۷، ده نفر، ۱۰۷- ۱۰۸). با این
همه، در ۱۳۱۹ق در ماجرای استقراض دولت ایران
از روسیه ــ كه به وسیلۀ اتابك صورت گرفته بود ــ
بهبهانی با آن قرارداد مخالفت كرد. اما آوردهاند كه این مخالفت
به تشویق و تحریك انگلیسیها بود كه در ازای
پرداخت مبلغی به بهبهانی تدارك دیده شده بود (كدی،
2؛ ایرانیكا، همانجا).
پس از عزل اتابك و سفر او به اروپا،
بهبهانی با وی مكاتبه داشت و بر آن بود تا او را بار دیگر
به صدارت نشاند و خود مطلقالعنان گردد و از دشمنانش انتقام بكشد. عینالدوله
از این مكاتبات محرمانه آگاه بود و به دستور او نامهها در پستخانه
بازرسی میشد (ملكزاده، ۱-۳ /۲۴۸؛
دولتآبادی، ۲ /۳۳۳؛ داودی،
۶۴).
به هر حال، میان بهبهانی
و صدراعظم عینالدوله به بهانههای مختلف كشمكش آغاز شد. نخستین
برخورد آن دو در ۱۳۲۱ق / ۱۹۰۳م
در ماجرای درگیری خشونتآمیز طلاب دو مدرسۀ دینی
تهران، صدر و محمدیه پدید آمد. در این حادثه طلاب سركوب
شدند و بهبهانی به وساطت برخاست، اما عینالدوله نه تنها اعتنایی
نكرد، بلكه فرمان داد برخی از طلاب وابسته به او را دستگیر كنند
و با تحقیر به تبعید بفرستند. این ماجرا چندان پر سر و صدا
شد كه حتى در برخی مطبوعات خارجی نیز به شكل مبالغهآمیزی
منعكس گردید (ناظمالاسلام، ۱
/۲۱۱-۲۱۹؛ كسروی، تاریخ مشروطه...،
۳۴-۳۵؛ داودی، ۶۴-۶۵).
پس از آن مهمترین تقابل
بهبهانی با عینالدوله در ماجرای «نوز» در محرم
۱۳۲۳ روی داد. اگرچه این رویداد به
گفتۀ تاریخنگاران و تحلیلگران جنبش مشروطهخواهی با
انگیزههای شخصی و دشمنی خاص بهبهانی با عینالدوله
آغاز شد، اما به زودی عرصهای برای دادخواهی مردم و
اعتراض گستردۀ ملی به ستمگریهای حكومت و حاكمان و حتى شاه بدل
شد. مسیونوز بلژیكی كه در ۱۳۱۷ق به
ایران آمده بود و در گمركات خدمت میكرد، در این زمان به
وزارت پست و تلگراف، خزانهداری كل، ریاست ادارۀ تذكره
و عضویت در شورای عالی دولتی برگزیده شد
(بامداد، ۲ /۲۸۵-۲۸۶). در ذیحجۀ
۱۳۲۳ عكسی از یك جشن بلژیكیان
مقیم تهران به دست بهبهانی رسید كه نشان میداد هر
یك از شركتكنندگان به سلیقۀ خود در لباسهای
محلی ایرانی ظاهر شده بودند و نوز و همكار وی، پریم
نیز در لباس روحانیان دیده میشدند. نمایاندن
عكس به وسیلۀ بهبهانی در مسجد به مردم و انتشار آن، علما و دیگر مردم
را برانگیخت و به اعتراض واداشت. بهبهانی در روز عید قربان
پس از نماز عید درحالیكه كفن پوشیده بود، در این
باب سخن گفت و به شدت از عینالدوله بدگویی كرد. در ماه
محرم نیز بهبهانی سخنرانی و مخالفت و بدگویی
را ادامه داد و خواهان عزل و اخراج بلژیكیها شد. طی چند
ماه دامنۀ اعتراضها گسترده شد و به ضدیت با شاه و دربار نیز كشید،
اما این اعتراضها به جایی نرسید و عینالدوله
همچنان بیاعتنا ماند. احتمالاً عدم همراهی شماری از علما
با بهبهانی كه این را ناشی از اختلافات شخصی میان
آن دو میدانستند، در این بیتوجهی بیتأثیر
نبود (دولتآبادی، ۲ /۸-۹؛ ناظمالاسلام، ۱
/۲۶۷- ۲۶۸؛ اعظام قدسی، ۱
/۱۰۰-۱۰۱؛ ملكزاده، ۱-۳
/۲۲۹-۲۳۰؛ بامداد، ۲
/۲۸۵-۲۸۷).
افزون بر انگیزههای شخصی
بهبهانی در مخالفت با عینالدوله در ماجرای نوز (ناظم
الاسلام، ۱ /۲۶۵؛ بامداد، ۲
/۲۸۵)، برخی تحریك انگلیسیها را نیز
در ماجرا دخیل میدانند (همو، ۲ /۲۸۷)؛ زیرا
تعرفۀ گمركی و به طور كلی سیاست نوز در مدیریت
گمركات ایران به زیان بریتانیا و به سود روسها بود.
اینكه پس از سخنرانی معروف بهبهانی شماری از علما
با وی همراه نمیشوند و حتى استدلال او را مبنی بر توهین
به مقدسات نمیپذیرند و میگویند «یهود و مجوس
هم عبا در بر و عمامه بر سر میگذارند، این چه مربوط به دین
اسلام است» و دینخواهی بهبهانی را در این ماجرا
موردتردید قرار میدهند و میگویند «از مثل آقای
بهبهانی بعید است كه آلت دست شده، عكس را در منبر به مردم
نشان دهند» (اعظام قدسی، ۱ /۱۰۱)، مؤید این
نظر است. اگر این گزارش درست باشد كه عكس در منزل امینالسلطان
بوده است و از طریق شیخ مصطفى آشتیانی آن را از
آنجا ربوده، و به بهبهانی دادهاند (ناظم الاسلام، ۱
/۲۱۹)، دور نیست كه حتى امینالسلطان نیز
در این ماجرا نقش داشته باشد. با توجه به این ملاحظات، برخی
پژوهشگران تحریكات برضد نوز را اساساً یك «توطئۀ سیاسی»
میدانند كه كسانی با انگیزههای متفاوت و حتى متعارض
آن را رهبری میكردند (آدمیت، ۱
/۱۵۴).
هر چه هست مسلم مینماید
كه انتشار عكس نوز و مخالفت دامنهدار بر ضد او به بهانۀ دفاع از مذهب
و روحانیت، وسیلهای برای انتقاد از دربار و شاه و به
ویژه شخص عینالدوله بوده است (دولتآبادی، ۲
/۴؛ ناظم الاسلام، ۱ /۲۹۳). از اینرو، حتى
پیشنهاد مصالحۀ دربار و عینالدوله با بهبهانی نیز راه به جایی
نبرد. اگر چه بهبهانی پیشنهاد را به شرط عزل نوز و برآوردن
خواستههای او و دوستانش پذیرفت، اما سیدمحمد طباطبایی،
رهبر دیگر این جنبش اعتراضی، با این استدلال كه
«مقصود من حصول امنیت است برای خلق، به صلح و جنگ كسی
كار ندارم» (دولتآبادی، ۲ /۹)، راه مصالحه را بست. به
روایت دولتآبادی (۲ /۵) در این اوان شاه
دستخط ملاطفتآمیزی به بهبهانی فرستاد و وعده داد كه مقاصد
او را اجابت كند تا آن هنگامه موقتاً آرام گیرد؛ اما نه تنها نوز
بركنار نشد كه حتى بر سختگیریها و تعدیات خود افزود و موجبات
آزردگی بیشتر بازرگانان را فراهم آورد تا سرانجام آنان در
۱۹ صفر ۱۳۲۳ بهعنوان اعتراض به حضرت
عبدالعظیم رفتند و متحصن شدند و عزل نوز را خواستند. محمدعلی میرزا
ولیعهد كه به عنوان نایبالسلطنه به تهران آمده بود تا در ایام
سفر شاه به فرنگ امور را در دست گیرد، كسانی را نزد بازرگانان
متحصن فرستاد و قول داد پس از بازگشت شاه خود او تقاضای عزل نوز را
مطرح كند و «چون میدانست پشتگرمی بازرگانان به بهبهانی
است، خود به خانۀ او رفت و از او دلجویی كرد» و قول داد نوز را بردارد
(ناظمالاسلام، ۱ /۲۹۳-۲۹۵؛ كسروی،
تاریخ مشروطه، ۵۱-۵۲).
از آنجا كه به واقع و در باطن خواستههای
بهبهانی و همفكران كم و بیش ناپیدای او در انجمنهای
مخفی فراتر از عزل عینالدوله و رسیدن به یك نظام
پارلمانی مشروطه بود، احساس میكرد نیازمند همراهی و
همدستی با برخی عالمان با نفوذ دیگر است. ازاینرو،
در اواخر ماجرای نوز و در روزهای نخست
۱۳۲۲ق، بهبهانی نزد سیدمحمد طباطبایی،
از مجتهدان آگاه و نیكاندیش و نوگرای تهران، كس فرستاد و
از او خواست تا با وی در راه آزادیخواهی همپیمان
شود. طباطبایی نیز ــ كه گویا خود نیز آماده و
منتظر چنین دعوتی بود ــ گفت: «اگر جناب آقا سیدعبدالله
مقصود را تبدیل كنند و غرض شخصی در كار نباشد، من همراه خواهم
بود» و به این طریق با بهبهانی متحد شد. این همپیمانی
دو سید چندان مهم و اثر گذار بود كه گفتهاند: سرآغاز شكلگیری
و پیروزی جنبش مشروطیت ایران شد. البته بهبهانی
از كسانی چون شیخ فضلالله نوری نیز درخواست همدستی
كرد كه مقبول نیفتاد (ناظم الاسلام، ۱ /۲۷۲؛
دولتآبادی، ۲ /۷؛ ملكزاده، ۱-۳
/۲۵۱-۲۵۲؛ كسروی، همان،
۴۸-۴۹).
در رمضان ۱۳۲۳
/ نوامبر ۱۹۰۵ پس از جدال خونین میان دو
فرقۀ شیخیه و متشرعان در كرمان، و دستگیری چند تن
از روحانیان توسط حاكم آنجا، بهانۀ تازهای به دست داد و
بهبهانی و طباطبایی در تهران آشكارا به مصاف دولت و عینالدوله
رفتند و با استفاده از ماهرمضان در منابر مردم را برضد دولت تحریك
كردند و هر دو بیش از پیش متحد شدند (ناظمالاسلام، ۱
/۳۰۹-۳۲۴؛ كسروی، همان،
۵۲-۵۴).
در این احوال روسها برای
بنای ساختمان جدید بانك روس، زمین گورستانی موقوفه
را از شیخ فضلالله نوری خریدند و دولت نیز این
معامله را تأیید كرد، اما علمای دیگر به مخالفت
برخاستند. با این همه، روسها دست به ساختمان زدند و هشدار علما به مسئولان
بانك و مقامات حكومتی نتیجهای نداد تا در آخرین روز
رمضان ۱۳۲۳ بر اثر سخنان شیخ مرتضی آشتیانی
و حاج شیخ محمد واعظ و پشتیبانی بهبهانی و طباطبایی
عدهای از مردم به ساختمان هجوم بردند و آن را نابود كردند. این
اقدام پیروزی بزرگی در روند مبارزۀ پیگیر
آزادیخواهان با استبداد دربار و عینالدوله شمرده شد و به اعتبار
بهبهانی و طباطبایی افزود (ناظم الاسلام، ۱
/۳۲۴-۳۲۵؛ كسروی، همان،
۵۴- ۵۸).
در ماه شوال نیز ماجرای
تنبیه برخی بازرگانان خوشنام و معتبر توسط علاءالدوله، حاكم
تهران به بهانۀ كمبود و گرانی قند، موجب تعطیلی بازار تهران و
اعتراض مردم شد، ولی پیشدستی عینالدوله موجب
سركوب این شورش، و توهین و تحقیر بهبهانی و طباطبایی
و مضروب كردن آن دو شد. این واقعه موجب شد تا بهبهانی و طباطبایی
تصمیم به تحصن در حضرت عبدالعظیم بگیرند (ناظم الاسلام،
۱ /۳۳۱-۳۴۰؛ دولتآبادی،
۲ /۱۴؛ ملكزاده، ۱-۳ /۲۷۱؛
كسروی، همان، ۶۰-۶۴؛ بامداد، ۲
/۲۸۷). این تحصن در ۱۶شوال آغاز شد. رهبری
این حركت اعتراض آمیز با بهبهانی و طباطبایی
بود، اما شواهد حكایت از آن دارد كه بهبهانی در این جنبش
اقتدار و نفوذ بیشتری داشت و غالب مراجعات و مكاتبات و گفتوگوها
با او بود (مثلاً برای نامۀ هیئت اسلامیه به بهبهانی، نک : شریف كاشانی،
۱ /۳۴-۳۵). به تدریج با افزایش
متحصنان كار بالاگرفت. عینالدوله و شاه بیمناك شدند و كوشیدند
با تطمیع طباطبایی او را از بهبهانی جدا كنند، ولی
موفق نشدند (ناظم الاسلام، ۱
/۳۴۷-۳۵۷؛ كسروی، همان،
۶۶). در این میان، سفیر عثمانی به تقاضای
بهبهانی خواستههای مكتوب علمای متحصن دایر بر عزل
نوز و علاءالدوله، اجرای قانوناسلام بهطور عام و تأسیس عدالت
خانه در شهرها را به دست شاه رساند (ناظم الاسلام، ۱
/۳۵۷- ۳۵۸؛ دولتآبادی، ۲
/۱۹، ۲۱). شاه تسلیم شد و فرمانی صادر كرد
و عینالدوله را به اجرای آن گماشت. در روز ۱۶ ذیقعده،
بهبهانی و طباطبایی همراه امیر بهادر، وزیر
دربار وارد تهران شدند و مورد استقبال مردم قرار گرفتند، و آن دو سپس به دیدار
شاه و مذاكره با او رفتند (ناظم الاسلام، ۱ /۳۶۳-
۳۶۹؛ كسروی، همان، ۶۴-۷۵).
اگرچه اكثر خواستههای علمای
مهاجر در آن وقت بیاهمیت یا كم اهمیت جلوه میكرد،
اما سخنان بهبهانی و طباطبایی در جریان این
وقایع (مثلاً نک : ناظم الاسلام، ۱ /۳۴۰؛ دولتآبادی،
۲ /۲۹) و تحولات بعدی و ارتقای سطح مطالبات،
حكایت از آن دارد كه دستكم كسانی چون بهبهانی و طباطبایی
نسبت به اهداف خود آگاهی كامل داشتند و بر آن بودند كه خواستههایشان
را به تدریج آشكار كنند؛ چنان كه وقتی سید جمال واعظ از
«مجلس شورای ملی» سخن میرانَد، بهبهانی میگوید:
«این لفظ هنوز زود است و به زبان نیاورید فقط به همان لفظ
عدالتخانه اكتفا كنید تا زمانش برسد» (ناظم الاسلام، ۱
/۲۷۳).
مدتی گذشت و از تحقق عدالتخانه
خبری نشد. بهبهانی كه در این زمان بیش از گذشته
صاحب نفوذ و اعتبار بود، همراه ۳ تن از علما به دیدار شاه رفت و
كوشید او را به اجرای فرمانی كه صادر كرده است، قانع
سازد. سخنان شاه موجب شد تا بهبهانی یقین كند كه شاه با
اوست (دولت آبادی، ۲ /۴۴، ۶۲). وی
در ۲۷ رجب نیز به دیدار عینالدوله رفت (ملكزاده،
۱-۳ /۳۳۶). انگیزه و نتایج این
دیدار روشن نیست، اما آزادیخواهان و مردم نسبت به این
كار كه پنهانی صورت گرفت، بدگمان شدند و فضای نامساعدی
برضد او پدید آمد، تا آنجا كه عدهای نسبت خیانت به او
دادند و درصدد كشتن وی برآمدند، اما با حمایت طباطبایی
كه گویا از انگیزه و موضوع این دیدار آگاه بود و
بهبهانی را از سازش و خیانت مبرا میدانست، آرامشی
پدید آمد (ناظم الاسلام، ۱
/۵۹۰-۵۹۴؛ ملكزاده، ۱-۳
/۳۳۶-۳۳۷؛ صفایی، اسناد...،
۳۳۷- ۳۳۸).
در ۱۸ جمادیالاول
۱۳۲۴ حاج شیخ محمدواعظ ــ كه فردی بیپروا
و پیگیر عدالتخانه بود ــ بازداشت، و به زندان برده شد. این
اقدام خشم علما، بازاریان و مردم را برانگیخت و بلوایی
برپاشد كه به قتل یكی از طلاب انجامید. بازار تهران بسته
شد و در مسجد جامع تهران اجتماعی بزرگ پدید آمد. مأموران نظامی
به مردم و علما هجوم بردند و بر اثر تیراندازی شماری از
مردم كشته و مجروح شدند. در این حادثه رهبری و اقدامات شجاعانه
و كارساز بهبهانی از عوامل انسجام و پایداری مردم بود
(ناظم الاسلام، ۱ /۴۸۱-۴۸۹،
۴۹۲؛ كسروی، تاریخ مشروطه،
۹۸-۱۰۶؛ كتاب آبی، ۱ /۸؛ سیاح،
۵۵۶). این واقعه و سرسختی عینالدوله
موجب شد تا دو سید و طرفدارانشان به قصد مهاجرت به عتبات به راه بیفتند.
به گزارش اسناد وزارت خارجۀ انگلیس، بهبهانی پیش از حركت از تهران نامهای
به كاردار سفارت انگلستان مینویسد و از او میخواهد كه
سفارت بریتانیا با مردم همراهی كند؛ ولی او پاسخ میدهد
كه سفارت بامخالفان حكومت همراهی نخواهد كرد. بهبهانی از ابن
بابویه نامۀ دیگری به سفارت میفرستد (نک : كتاب آبی،
۱ /۹؛ ناظم الاسلام، ۱ /۵۰۱
-۵۰۲؛ كسروی، همان، ۱۰۹) و در عین
حال خود نیز به مردم سفارش میكند كه در صورت لزوم به سفارت
انگلیس پناهنده شوند (دولتآبادی، ۲ /۷۱). دولتآبادی
بر آن است كه این دستور بدون همداستانی با كسانی از
رجال دولت كه در خفا با او كار میكردند و حتى با كاركنان سفارت نبوده
است (همانجا). پس از آن سیدمحمدتقی سمنانی، نمایندۀ
بهبهانی نیز مردم و طلاب را تشویق به تحصن در سفارت انگلیس
میكند (اعظام قدسی، ۱ /۱۲۸).
اینكه انگیزۀ اصلی
بهبهانی از دعوت مردم به تحصن در سفارت انگلستان و درخواست رسمی
و كتبی وی از كاردار سفارت مبنی بر پذیرفتن مردم چه
بوده، سخن فراوان گفته شده است، اما به نظر میرسد كه برای
ادامۀ مبارزه و ایجاد نوعی امنیت و امید در مردم،
جلوگیری از تجاوز حكومت استبدادی به مخالفان، چنین
تدبیری اندیشیده شده بود (همو، ۱
/۱۲۷). هر چند كسروی ضمن تقبیح پناه بردن مردم
به باغ سفارت انگلیس، بر این نظر است كه خواست بهبهانی
این بود كه سفیر انگلیس در میان ایشان و شاه
میانجی شود؛ به هر حال دو روز پس از خروج علما از تهران، شماری
از طلاب و بازاریان و مردم به باغ سفارت در «قلهك» رفتند و در آنجا
متحصن شدند و به تدریج بر عدۀ آنان افزوده شد. از جملۀ خواست
ایشان بازگشت علما، عزل عینالدوله و افتتاح «دارالشوری»
بود (همان، ۱۰۹-۱۱۳).
چون علمای مهاجر به قم رسیدند،
توقف كردند. در این میان عین الدوله سرانجام استعفا كرد و
مشیرالدوله صدراعظم شد. مشیرالدوله با عضدالملك به دستور شاه به
قم رفتند تا به دلجویی از علما بپردازند، ولی اینان
بازگشت خود را منوط به تأسیس عدالتخانه كردند (ناظمالاسلام، ۱
/۵۰۱)؛ تا سرانجام در ۱۴ جمادی الآخر
۱۳۲۴ فرمان مشروطیت به دست مظفرالدین
شاه صادر شد كه در آن صریحاً از برپایی «مجلس شورای
ملی» سخن رانده شده بود. در ۲۴ جمادیالآخر مهاجران
به تهران بازگشتند و مورد استقبال مردم قرار گرفتند (همو، ۱
/۵۶۶ -۵۷۲؛ كسروی، همان،
۱۱۸-۱۲۲). آن گونه كه در كتاب آبی
آمده است (نک : ۱ /۱۱)، بهبهانی و طباطبایی
به دیدار شاه رفتند و در حضور طلاب و دیگران از موضعی
برابر با او سخن گفتند و كوششهای خود را برای مردم و خدمت به ملت
خواندند (معاصر، ۱۲۰).
در ۲۷ جمادیالآخر
نشست باشكوهی در مدرسۀ نظام برای تنظیم آیین نامۀ
انتخابات مجلس بر پا گردید ( كتاب آبی، همانجا؛ ناظم الاسلام،
۱ /۵۷۴؛ كسروی، همان،
۱۲۰-۱۲۲). در جریان تصویب نظامنامۀ
انتخابات كشمكش میان درباریان و مشروطهخواهان پدید آمد
كه ظاهراً بهبهانی طرفدار دربار بود. ازاینرو، دیگر مشروطه
خواهان و شخص طباطبایی، از بهبهانی دلگیر شدند و او
را به باد انتقاد گرفتند و حتى به وی بدگمان شدند (دولتآبادی،
۲ /۸-۸۹). پس از انتخابات، در ۱۸ شعبان مجلس
شورای ملی افتتاح گردید. با اینكه طبق قانون، علما
۴ نماینده در مجلس داشتند، اما بهبهانی و طباطبایی
به عضویت مجلس درنیامدند، ولی در جلسات آن شركت میكردند
و بسیار فعال بودند و حتى چون دیگر نمایندگان در مجلس سوگند
وفاداری خوردند (ناظم الاسلام، ۱
/۶۳۲-۶۳۶، ۲ /۱۰۱).
چند روز پس از افتتاح مجلس، مظفرالدین
شاه درگذشت و محمدعلی میرزا بر تخت نشست و به عنوان پادشاه
مشروطه در مجلس سوگند یاد كرد. با آنكه پیش از آن محمدعلی
میرزا از تبریز، نامهای به بهبهانی نوشته، و اخبار
شایع دربارۀ مخالفت خود با مشروطه را انكار و تكذیب كرده بود (همو، ۲
/۱۲۲۱)، از همان آغاز سلطنت به انواع مخالفتها و
كارشكنیها بر ضدمشروطه و مجلس دست زد و سرانجام غلبه كرد و مجلس و
مشروطه تعطیل شد. بهبهانی در طول این كشمكشها همواره جانب
اعتدال را حفظ میكرد و میكوشید از یك سو شاه را به
تمكین در برابر مجلس ملی و اصول مشروطیت نوبنیاد
وادار كند و از سوی دیگر از برخی تندرویها بر ضد شاه
بكاهد و كار به مصالحه و سازش و آرامش بگذرد. گزارش مبسوط این كوششها
در آثار ناظم الاسلام، دولتآبادی، ملكزاده و كسروی آمده است.
باید دانست كه از اوایل
تشكیل مجلس اول دو جناح سیاسی پدید آمد كه گروهی
را «اعتدالیون»و دستهای را «انقلابیون» میخواندند.
اعتدالیون عمدتاً گرایش محافظهكارانه و میانهروانه داشتند
و به سنتگرایان و راستروان درباری و علما و بازاریان و خانها
نزدیكتر بودند؛ درحالیكه انقلابیون در سیاست داخلی
و خارجی و اقتصادی مواضع بنیادیتر داشتند و اعتدالیون
از جمله بهبهانی را مرتجع میدانستند و با اقتدار و اعتبار و بهویژه
با اعمال نظر گستردۀ بهبهانی در امور مخالف بودند. اما بهبهانی كه نفوذ
فراوان در جناح اعتدالیون داشت، میكوشید تا دو جناح را به
هم نزدیك كند و برای این كار، گاه بنا به مصالحی
به تندروان مجلس (مانند گروه تقیزاده) نزدیك میشد (دولتآبادی،
۲ /۱۸۰-۱۸۱؛ بهار، ۱
/۹-۱۰؛ كتاب نارنجی، ۱ /۷۷،
۸۲، ۹۳-۹۴؛ صفایی، ده نفر،
۱۱۴).
از رویدادهای مهم مجلس
اول تدوین «قانون اساسی» بود. شیخ فضلالله نوری از
روحانیان بانفوذ تهران كه اندكی پیش از صدور فرمان مشروطیت
به جنبش پیوسته، و در كنار بهبهانی و طباطبایی قرار
گرفته بود و گاه در مذاكرات مجلس شركت میكرد، اصرار داشت كه قانون
اساسی و دیگر امور مملكتی باید كاملاً با شریعت
اسلام منطبق باشد؛ اما كسانی از نمایندگان مجلس و یا بیرون
از آن اساساً با آمیختن شریعت و قانون و مشروطیت ــ كه پدیدۀ
كاملاً جدیدی بود ــ مخالف بودند، در حالی كه بهبهانی
و طباطبایی مخالفتی با انطباق قوانین با شریعت
نداشتند؛ حتى پیشنهاد تفویض اختیار به علما برای رد
مصوبات مجلس در صورت عدم انطباق با شریعت را تأیید و تصویب
كردند. بهویژه بهبهانی كه در قیاس با طباطبایی
اسلامگراتر بود، در امور اسلامی با رقیب دیرینهاش، شیخ
فضلالله نوری همراهی بیشتری نشان داد؛ اما به تدریج
مخالفتهای نوری افزون شد و حمایتهای پنهان و آشكار
شاه و درباریان با مواضع شیخ موجب جدایی كامل
مشروطهخواهان از شیخ فضلالله گردید. در ماجرای تحصن شیخ
فضلالله نوری در حضرت عبدالعظیم و پس از آن بلوای خشن
و خونین میدان توپخانه به رهبری وی، بهبهانی
كوشش بسیار كرد تا غائله پایان یابد و دست كم شیخ
خود را از صف آشوبگران جدا كند، اما موفق نشد. پس از پایان غائلۀ میدان
توپخانه به نوری تعرضی نشد، اما به حكم قضاییِ
بهبهانی ۴ نفر از آشوبگران به مجازات شلاق و تبعید محكوم
شدند (دولتآبادی، ۲ /۱۳۰،
۱۸۹-۱۹۰؛ محیط مافی،
۴۰۹؛ كسروی، تاریخ مشروطه،
۲۷۵-۲۸۳، ۴۰۹-
۴۳۸، ۴۵۵-۴۵۶؛ نظامالسلطنه،
۴۷۲).
برخی محققان مخالفتهای شیخ
فضلالله را با مشروطه، چهرهای دیگر از تداوم جدال و رقابت دیرین
نوری و بهبهانی دانستهاند (دولتآبادی، ۲
/۱۶۹)، اما به نظر میرسد در واقع رشتۀ این
تحریكات در دربار و به دست شخص شاه قرار داشت. گفتهاند: چون محمدعلی
شاه قدرت سلطنت را در خطر میدید و نمیخواست به مشروطه
تن در دهد، از راه دیگر وارد شد و پیشنهاد كرد مشروطه، مشروعه
شود. احمد قوام نیز طی نامهای به بهبهانی پیشنهاد
كرد برای جلوگیری از نابسامانی و افراط كاریها و
برای كسب اعتماد شاه او خود پرچم مشروطۀ مشروعه را
برافرازد («اسناد...»، ۹۰۹). ظاهراً به سبب مخالفت بهبهانی
و طباطبایی با مشروطۀ مشروعه، وظیفۀ اعلان و تبلیغ آن به شیخ فضلالله نوری و
همفكران او واگذار شد.
از رویدادهای مهم دورۀ برپایی
مجلس اول، قتل صدراعظم، یعنی میرزا علیاصغر خان
اتابك بود كه از حمایت جدی بهبهانی برخوردار بود، در حالی
كه جناح اقلیت انقلابی و نیز شمار قابل توجهی از
آزادیخواهان متشكل در انجمنهای مخفی و نیمه مخفی
با اتابك مخالف بودند. در اوایل كارِ اتابك شب هنگام، زمانی كه
وی دست در دست بهبهانی از ساختمان مجلس در بهارستان خارج میشد،
به وسیلۀ جوانی مضروب و درجا كشته شد. در این احوال كه مجلسیان
آشفته و هراسان شده بودند، بهبهانی با خونسردی و شهامت و تدبیر
مجلس را منعقد كرد و با تعیین نخستوزیر جدید توانست
به وضعیت بحرانی و بینظمی پایان دهد. با اینكه
افكار عمومی از كشته شدن اتابك شادمان بود، اما اقدام مدبرانۀ
بهبهانی بیشتر مقبول عامه واقع شد (دولتآبادی، ۲
/۱۱۸، ۱۴۵؛ كتاب آبی، ۱
/۷۷- ۷۸؛ كسروی، همان،
۴۴۵-۴۴۷؛ تقیزاده، زندگی...،
۳۲۴).
در این میان، كشمكش میان
مجلس و محمدعلی شاه به مرحلهای بحرانی رسید و
كوششهای میانه روانی چون طباطبایی و بهبهانی
نیز بینتیجه ماند. در جمادیالاول
۱۳۲۶ / ژوئن ۱۹۰۸ شاه در محل
باغشاه استقرار یافت و مجلس در محاصرۀ نظامیان
قرار گرفت. بهبهانی با شجاعت و ابتكار با حدود دوهزار نفر صف قزاقان را
شكافت و از راه مسجد سپهسالار به مجلسیان در محاصره پیوست. شاه
پیغام داد كه اگر مجلس ۸ تن از نمایندگان را تحویل
دهد، از حمله منصرف خواهد شد؛ اما مجلسیان و بیش از همه بهبهانی
از این كار تن زدند. با آنكه عدهای از مجاهدان مدافع مجلس
آمادۀ پیكار و مقاومت بودند، بهبهانی و طباطبایی میكوشیدند
تا جنگی روی ندهد. اما این كوششها ناكام ماند و در
۲۳ جمادیالآخر به مجلس حمله شد (ناظمالاسلام، ۲
/۱۳۷-۱۵۷؛ دولتآبادی، ۲
/۳۰۷-۳۲۴؛ ملكزاده، ۴-۵
/۷۵۰-۷۵۱؛ ظهیرالدوله، ۱
/۳۶۲؛ رائین، انجمنها...، ۱۱۷). اگر
چه پیش از حمله به مجلس، بهبهانی و طباطبایی با
ارسال تلگرامی به آخوند خراسانی و دیگر علمای نجف و
نیز از طریق تلگرامهایی به شهرهای ایران،
یاری خواسته بودند و علمای نجف پاسخ داده، و حمایت
خود را نیز اعلام كرده بودند (كسروی، همان،
۵۸۶، ۶۱۴-۶۱۵)، اما گفتهاند
كه سستی نا به هنگام و به تعبیر كسروی «ایستادگی
ستمكشانۀ» آن دو رهبر، موجب شكست آزادیخواهان شد (همان،
۶۱۳؛ ملكزاده، ۴-۵
/۸۲۵-۸۲۷).
پس از به توپ بستن مجلس و پراكنده
شدن مجلسیان، طباطبایی و بهبهانی به زحمت خود را از
محوطۀ مجلس خارج كردند و به پارك امینالدوله پناه بردند؛ اما
لحظاتی بعد مأموران به آنجا آمده، آن دو روحانی كهنسال را با
ضرب و شتم دستگیر كردند و به باغشاه بردند. اگر چه برخی از
اظهار ضعف بهبهانی در برابر شاه سخن گفتهاند (ناظم الاسلام، ۲
/۱۷۶)، اما عموم شاهدان و تاریخنگاران معاصر از روحیۀ عالی
و مقاومت و شهامت وی یاد كردهاند. به هر حال بهبهانی پس
از چند روز حبس در باغشاه، به دستور شاه به عراق تبعید شد (همو،
۲ /۱۵۸، ۳۷۹؛ دولتآبادی،
۲ /۳۳۳؛ ملكزاده، ۴-۵
/۷۶۲؛ كسروی، همان،
۶۴۴-۶۴۶؛ تقیزاده، همان،
۳۲۴-۳۳۵؛ امیر خیزی،
۸۴ بب ).
گفتهشده است كه بهبهانی و
طباطبایی پیش از دستگیری میخواستند در
حرم عبدالعظیم متحصن شوند تا به یاری مردم و مشروطهطلبان
به پیكار بر ضد استبداد ادامه دهند. به روایت محمدصادق طباطبایی
(فرزند طباطبایی)، به بهبهانی و طباطبایی پیشنهاد
كردند كه به سفارت آمریكا پناهنده شوند، اما آن دو نپذیرفتند (ص
۱۳).
در مرز خانقین مأموران عثمانی
از ورود بهبهانی به خاك عراق جلوگیری كردند؛ از اینرو،
وی را به كرمانشاه و سپس به بزهرود، از روستاهای پیرامون
كرمانشاه بردند؛ او در آنجا مدتی زیست تا به دستور شاه به
كرمانشاه رفت و پس از چندی با ورود به عراق، در شهرهای كربلا و
نجف استقبال گرمی از سوی مردم و عموم علما از وی شد؛ اما
مخالفان مشروطه در اینجا نیز او را «بابی» خواندند و به
اهانت پرداختند. در دورۀ استبداد صغیر، بهبهانی آماده بود كه همراه علمای
مدافع مشروطه به ایران بیاید تا در ستیز با شاه در
كنار ملت باشد. پس از فتح تهران و برانداختن محمدعلی شاه در
۲۴ جمادیالآخر ۱۳۲۷، ملیون
فاتح تلگرامی به علمای نجف فرستادند و از آنان به سبب حمایتهای
بیدریغشان از نهضت تشكر كردند. در این تلگرام نام بهبهانی
نیز در كنار نام كسانی چون آخوند خراسانی و مازندرانی
قرار داشت. بهبهانی دو روز پیش از افتتاح مجلس دوم (اول ذیقعدۀ
۱۳۲۷ق / ۱۴نوامبر
۱۹۰۹م) با احترام و در میان استقبال ملّیون
و مردم تهران وارد پایتخت شد (دولتآبادی، ۳
/۱۰۲، ۱۲۶؛ ملكزاده، ۱-۳
/۱۲۴؛ كسروی، همان، ۶۶۱؛ صفایی،
ده نفر، ۱۱۲-۱۱۳؛ بامداد، ۲
/۲۸۸). با این همه، به سبب تغییرات
نسبتاً عمیق در امور، بهبهانی نتوانست مقام اجتماعی و سیاسی
گذشته را به دست آورد. برخی دوستان ــ بهویژه حزب اجتماعیون
عامیون ــ پیشنهاد میكردند كه وی به ریاست
روحانی و شرعی خود بسنده كند و به امور سیاسی
نپردازد (نک : دولتآبادی، ۳
/۱۲۶-۱۲۹).
اگرچه بهبهانی هم در كار مجلس
و دولت مداخله نكرد، اما همچنان مقتدرترین روحانی سیاسی
ایران به شمار میآمد. افكار عمومی او را بانی و
پرچمدار مشروطیت میشناخت و بسیاری از نخبگان سیاسی
و رهبران احزاب خود را وامدار او میدانستند. كشمكش میان دو جناح
اعتدالی و دموكرات در مجلس دوم نیز ادامه یافت و بهبهانی
مانند گذشته از حامیان اعتدالیون شمرده میشد. در اوج این
اختلافات، فتوایی از آخوند خراسانی بر ضد دموكراتها و سیدحسن
تقیزاده، رهبر این گروه انتشار یافت (بهار، ۱
/۱۱). پس از آن فضای تهدیدكنندۀ شدیدی
برضد تقیزاده در ایران پدید آمد (صادق، ۲
/۳۱۱). هر چند القا شد كه علما تقیزاده را تكفیر
كردهاند، اما گویا آنچه انتقاد علمای نجف را برانگیخت،
«مسلك سیاسی» وی بوده است، نه عقاید دینی
وی ( اوراق، ۲۱۳).
در شبانگاه جمعه ۸ رجب
۱۳۲۸ بهبهانی در منزل خود به وسیلۀ
۳ تن مضروب و كشته شد (ملكزاده، ۶-۷
/۱۳۳۵-۱۳۳۶؛ بامداد، همانجا).
برخی، دموكراتها به رهبری تقیزاده را عامل و آمر این
ترور دانستند. اگرچه این مداخله هرگز ثابت نشد و تقیزاده نیز
بارها آن را انكار كرد، ولی چنان فضای نامساعدی بر ضد تقیزاده
و گروه او پدید آمد كه وی به ناچار كشور را ترك كرد؛ اما كسروی
صریحاً رجب سرابی، قاتل بهبهانی را از دستۀ حیدرخان
عمواوغلی میداند كه «این خونریزی را به
دستور تقیزاده كرد» ( تاریخ هیجده ساله...،
۱۳۰-۱۳۱؛ بهار، همانجا؛ رائین، یپرم
خان...، ۳۴۶؛ قس: نوایی،
۱۶۲). برخی دیگر نیز براین باورند كه
روسها به سبب مواضع عمیقاً ضد روسی تقیزاده و دشمنی
دیرین آنان با وی، اطلاعات نادرستی به علمای
نجف داده، و آنان را بر ضد تقیزاده برانگیخته، و شایعۀ نقش
او را در كشتن بهبهانی بر زبانها انداختهاند ( اوراق،
۲۱۲-۲۱۳).
اگر این گزارش درست باشد كه
پس از تكفیر تقیزاده، بهبهانی برای كاهش درگیریها
و حل مسالمتآمیز ماجرا به او پیشنهاد كرد كه به نجف برود و با
علما دیدار و گفتوگو كند (نوایی، همانجا)، بعید به نظر
میرسد كه تقیزاده فرمان كشتن بهبهانی را صادر كرده
باشد. هر چه بود، اعتدالیون این واقعه را قطعاً به مجاهدان
دموكرات نسبت میدادند؛ چنان كه همانها چند روز بعد دو تن از دموكراتها
را كه یكی علی محمد تربیت، خواهرزادۀ تقیزاده
بود، به قتل رساندند (دولتآبادی، ۳ /۱۲۷؛ كسروی،
همان، ۱۳۲؛ هدایت، طلوع...، ۱۱۸،
۱۱۹). از آنجا كه قاتلان بهبهانی هرگز دستگیر و
محاكمه نشدند و آمر اصلی نیز ناشناخته ماند، علت واقعی قتل
وی نیز همچنان در پردۀ ابهام است؛ اما قطعاً كشمكش حاد میان دو جناح اعتدالی
و دموكراتها و دشمنی دیرین با بهبهانی در كشتن او نقش
داشته است (نک : ملكزاده، ۶-۷ /۱۳۳۵).
پس از قتل بهبهانی كه تقیزاده
او را بانی و قائمۀ مشروطیت ایران میدانست (نک : زندگی،
۳۲۵)، عواطف دینی و ملی ایرانیان
به سود او برانگیخته شد. بازار تهران و مجلس دست از كار كشیدند و
در تهران و شهرستانها برای وی مجالس ختم باشكوهی برپاداشته
شد. ایل قشقایی به خونخواهی بهبهانی قیام
كرد و شورش در فارس پدید آمد و حتى رؤسای قبایل اعلام
كردند كه برای تنبیه قاتلان بهبهانی با هزاران مرد مسلح
به تهران خواهند آمد (ملكزاده، ۶-۷
/۱۳۶۱). مجلس شورای ملی ضمن تصویب
یك طرح قانونی خدمات بهبهانی را سپاس گفت و برای
وارثان وی مستمری معین كرد (صفایی، ده نفر،
۱۱۶). در ۱۳۳۲ق جنازۀ
بهبهانی را به نجف بردند و در آرامگاه خانوادگی در كنار پدرش به
خاك سپردند. در نجف نیز بسیاری از عالمان و طلاب جنازه را
تشییع كردند (معلم، ۵ /۱۶۸۵؛ امینی،
۳۷۱؛ صفایی، همانجا؛ بامداد، ۲
/۲۸۸). از بهبهانی چند فرزند بر جای ماند (معلم،
همانجا) كه مشهورترین آنها سیدمحمد بهبهانی بود كه در تهران
میزیست و در سیاست دورۀ پهلوی
نقش داشت و از نزدیكان رژیم بود (بامداد، ۲
/۲۸۹).
دربارۀ نقش سیدعبدالله
بهبهانی در ظهور، پیروزی و استقرار مشروطیت ایران،
بهویژه در مجلس اول سخن بسیار گفتهاند. كم و بیش این
اتفاق نظر وجود دارد كه او مجاهدی مصمم، پرشور، آگاه و سیاستمدار،
و موفقترین رهبر مشروطه بوده است (داودی، ۶۹). تقیزاده
كه در مجلس اول و دوم در جناح مخالف بهبهانی قرار داشت و سرانجام نیز
متهم به قتل وی شد، تصریح كرده است كه بهبهانی بسیار
عاقل، مدیر، سیاستمدار و از رجال خارقالعادۀ ایران
بود و در پیروزی انقلاب مشروطیت بسیار بیش از
طباطبایی سهم داشت (همان، ۳۲۱، مقالات،
۱ /۳۲۵). به گفتۀ ملكزاده (۱-۳
/۲۴۷، ۶-۷ /۱۳۳۳)، كسروی
نیز بارها او را به استواری، شجاعت، تدبیر و خیرخواهی
ستوده است (مثلاً نک : تاریخ هیجده ساله،
۱۳۱).
گفتهاند كه وی در دوستی
ثابت قدم و در دشمنی پایدار بود (صفایی، همان،
۱۱۷). با این همه، برخی صفات مذموم را نیز
بدو نسبت دادهاند؛ ازجمله: جاهطلبی، لجاجت و تمایل به زندگی
اشرافی (هدایت، خاطرات...، ۴۹۶؛ بامداد، نیز
صفایی، همانجاها). برخی دیگر نیز از ریاستطلبی
و استبداد رأی و مداخلۀ خودكامانهاش در بیشتر امور مملكتی سخن گفتهاند (ناظم
الاسلام، ۱ /۵۸۲-۵۸۳، ۲
/۱۰۰؛ دولتآبادی، ۲ /۲۱۱،
۲۲۰-۲۲۱، ۲۳۹؛ سیاح،
۵۶۷، ۵۷۷؛ هدایت، همان،
۱۶۴-۱۶۵). این گونه مداخلهها مشروطهخواهان
راستین چون طباطبایی و سیدجمالالدین واعظ را نیز
میآزرد و آن را نشانۀ خودكامگی بهبهانی میشمردند (جانزاده،
۴۴؛ باستانی، سنگ...، ۷۰).
احتمالاً دو عامل اساسی در
مداخلههای موجه یا ناموجه بهبهانی در امور كشور، خاصه
امور عدلیه بیاثر نبوده است: یكی منزلت یگانه
و ممتاز بهبهانی در مقام رهبر جنبش مشروطه و شرایط آشفتۀ سالیان
پس از پیروزی، و ارجاع بسیاری از مشكلات به وی،
به گونهای كه بسیاری از امور در خانۀ او حل و فصل
میشد (ملكزاده، ۶-۷
/۱۳۳۴-۱۳۳۵؛ صفایی،
همان، ۱۱۰)، و دیگر اینكه اساساً علما بسیاری
از امور و بهویژه مسائل خاص شرعی و مرافعات و امر قضا را حق
انحصاری خود میدانستند و از اینرو، بهبهانی بر این
بود كه «قانون عدلیه را باید ما علما نگاه كرده، تصحیح نماییم
و هر طور نوشتیم، مجلس بدون تصرف، به آن رأی بدهد». در یك
گزارش كاملتر آمده است كه بهبهانی معتقد بود كه در قانون نوشته
شود: «محاكمات در اموال و اعراض و نفوس راجع به محاكم شرعیۀ مجتهدین
عظام است و در امور عرفیه راجع به دیوان عدالت عظمی»
(دولتآبادی، ۲ /۱۵۰، ۲۴۸). از
آنجا كه این تفكر با فلسفۀ مشروطیت و استقلال قوا و قانوننویسی مغایرت
بنیادین داشت، خشم مشروطهخواهان را برانگیخت و حتى بهبهانی
را تهدید به قتل كردند (همو، ۲ /۱۵۰). هرچه بود،
این رفتارها ــ كه غالباً به استبداد و خودرأیی و جاهطلبی
تفسیر میشد ــ به تدریج موجب كاهش احترام و منزلت بهبهانی
شد (بامداد، ۲ /۲۸۸).
مسئلۀ ریاستطلبی
و استبداد بهبهانی تا آنجا برجسته نمایانده شده است كه یكی
از عوامل كنارهگیری شیخ فضلالله نوری از مشروطه و
دشمنی عمیق او با آن را این رفتار بهبهانی دانستهاند.
اما باید گفت كه اختلافات بهبهانی و نوری از سالیان
پیش از ظهور مشروطیت وجود داشت. برخی (مثلاً نک : دولتآبادی،
۲ /۱۴۶) شیخ فضلالله را طرفدار سیاست روس،
و بهبهانی را حامی سیاست انگلیس میدانستند كه
در قالب طرفداری اولی از شاه وابسته به روسیه و عینالدوله،
و دومی از امینالسلطان خودنمایی میكرده است
(داودی، ۷۰؛ دولتآبادی، ۲ /۳،
۱۰۶). دولتآبادی معتقد است كه اگر بهبهانی به
هر وسیله با شیخ نوری میساخت و این دست قوی
را از حوزۀ مركزی استبداد كوتاه میكرد، خدمتی به وطن كرده
بود (۲ /۱۸۵). مخبرالسلطنه هدایت نیز بر این
باور است كه «اگر سیدعبدالله رضا داده بود كه گوشهای از قالیچه
به شیخ فضلالله برسد، مخمصهها كوتاه شده بود» (همان،
۱۶۴). ظاهراً خود نوری نیز تلویحاً اثر انگیزههای
صنفی را در مواضع سیاسی خود تأیید كرده است
(همو، طلوع، ۱۰۷). پس از پایان كار مجلس و چیرگی
مجدد استبداد، طباطبایی نیز از همین منظر به انتقاد از
بهبهانی و شیخ نوری پرداخت (یغمایی،
۸۷). حتى طباطبایی ادعا میكند كه فریب
خورده است، چه، بهبهانی هوای سلطنت داشت، نه حفظ مشروطه، و
خود را از شاه برتر میدانست (نک : ناظمالاسلام، ۲
/۱۶۸).
شاید این سخن مظفرالدین
شاه كه بهبهانی و شیخ فضلالله مشروطه نمیخواهند، زیرا
به زیان آنان است (همو، ۱
/۴۹۶-۴۹۷؛ اعظام قدسی، ۱
/۱۲۵)، اشارتی به همین رقابتها و اختلافات شخصی
بهبهانی و نوری باشد. رواج القابی چون «شاه عبدالله» یا
«شاه سیاه» دربارۀ بهبهانی در دوران پس از مشروطیت، كنایۀ طعنهآمیزی
به همین موقعیت استثنایی، و اشارتی به ریاستطلبی
وی است (تقیزاده، زندگی، ۳۴۰؛ صفایی،
همانجا). به هر حال، برخی از تحلیلگران تاریخ معاصر به
شكل مبالغهآمیزی ادعا میكنند كه «انگیزۀ باطنی
بهبهانی ریاست فائقۀ روحانی بود، نه تأسیس حكومت مشروطۀ ملی»
(نک : آدمیت، ۱ /۴۳۰).
ادعا شده است كه بهبهانی با
عنوانهایی چون هدیه و پیشكش از دیگران وجوهی
میگرفته است (ناظمالاسلام، ۲ /۲۳۷-
۲۳۸؛ نظامالسلطنه، ۴۶۲؛ كتاب نارنجی،
۱ /۱۰۳؛ تقیزاده، همان، ۳۲۴)؛
از جمله گرفتن ۱۰ هزار تومان از سالارالدوله، برادر محمدعلی
شاه برای شفاعت از او در برابر خشم شاه كه البته مؤثر واقع شد (محیط
مافی، ۴۱۱)؛ یا گفتهاند كه پس از قتل امینالسلطان،
بهبهانی مخفیانه به ظل السلطان پیشنهاد كرد تا در ازای
گرفتن ۱۵۰ هزار تومان، شاه را عزل كند و او را به سلطنت
بركشد (دولتآبادی، ۲ /۱۷۸-۱۷۹؛
باستانی، تلاش...، ۱۱۲). این اتهامات بدان حد
جدی بود كه احتشامالسلطنه، رئیس مجلس دوم آشكارا بهبهانی
را به گرفتن رشوه متهم كرد (هدایت، همان، ۶۸؛ دولتآبادی،
۲ /۱۹۲، كتاب نارنجی، ۱
/۱۰۱). دولتآبادی مدعی است كه درآمد اصلی
بهبهانی از این «مداخل» است. به گفتۀ او بهبهانی
«از شرعیات و عرفیات هر دو فایده میبرد» و شیخ
فضلالله نوری نیز به این معنی اشاره كرده است
(۲ /۱۰۶، ۲۲۰-۲۲۱).
نیز گفتهاند كه انگلیسیها به بهبهانی پول دادند تا وی
آن را برای برانگیختن تظاهرات مذهبی به مخالفت با
استقراض دولت ایران از روسیه مصرف كند (كدی، ۱؛ نیز
نک : ایرانیكا، I /۱۹۱).
به روایت آدمیت
(همانجا)، در یك گزارش به وزارت خارجۀ بریتانیا
در تهران به تاریخ ۲۴ ذیحجۀ
۱۳۲۵ق /۲۹ ژانویۀ
۱۹۰۸م از بهبهانی به بدی یاد شده
است. برخی تا آنجا پیش رفتهاند كه به صورت مبالغهآمیز
ادعا كردهاند كه «او در هر حال فكر و ذكری جز گرد آوردن پول از هر راه
كه ممكن شود، نداشت» (نک : رضازاده ملك، ۱۸۲). از اینرو،
به گفتۀ اعتمادالسلطنه، بهبهانی در میان مردم به «ابن الفضه»
شهرت داشت (روزنامه، ۱۰۸۱) كه احتمالاً در این
مورد مبالغه شده است؛ بهویژه گزارشهایی نشان میدهد
كه در دوران مبارزه مبالغ قابل توجهی به عنوان هدیه و یا
كمك به پیشرفت جنبش به بهبهانی پیشنهاد شد، اما او نپذیرفت
و گفت «من جز رفاهیت و آسودگی مردم مقصدی ندارم، گرفتن
پول منافی است با این غرض مشروع و مقدس» (ناظم الاسلام،
۱ /۲۷۱). این نكته نیز قابل توجه است كه
به روایت ناظم الاسلام (۲ /۳۲۹) در دوران
استبداد صغیر برخی از بدخواهان بهبهانی اعتراف كردند كه از
مخالفان وی پول گرفته بودند تا از او بد بگویند. خود او نیز
انگیزۀ دریافت هدایا و پیشكشهایی را كه مردم
به میل خود برای وی میآوردند، توجیه نموده،
و از خود در برابر نمایندگان مجلس و اعضای انجمنها اعادۀ حیثیت
كرده است ( كتاب نارنجی.۱ /۱۰۳). به هر حال
نباید از یاد برد كه تقدیم هدایا و پیشكشها و به
اصطلاح آن روزگار «مداخل»، بهویژه در ازای كار و خدمتی
به مقامات و صاحبان نفوذ و اقتدار، شدیداً رواج داشته، و این
فقره منحصر به بهبهانی نبوده است.
اتهام دیگر بهبهانی داشتن
ارتباط دوستانه با سفارت بریتانیا و مقامات سیاسی
انگلیسی و همراهی با سیاست دولت انگلستان است. چنانكه
از منابع انگلیسی بر میآید، وی حداقل از ماجرای
رژی با سفارت بریتانیا در تهران به نوعی مرتبط بوده،
و این ارتباط بعدها نیز ادامه داشته است (كدی،
۱۱۸؛ صفایی، ده نفر، ۵۱؛ ایرانیكا،
I /۱۹۰-۱۹۱). در
۱۳۲۰ق بهبهانی در نامهای به ادوارد،
پادشاه انگلستان، جشن تاجگذاری او را تبریك گفته، و از «سبقت
دوستی و قدمت رابطهای كه با آن دولت قادر بزرگ داشته، و محبت
و مهربانیها كهاز آن دولت و از ملكۀ معظمۀ مادر
آن اعلیحضرت دیده و تجربه كرده»، سخن رانده است («اسنادی...»،
۴۶۰). پس از استقرار مشروطیت نیز سفارت بریتانیا
در تهران از طرف شاه انگلستان یك عصا با دستۀ مرصع (و به
روایتی یك ساعت طلای گرانبها) برای بهبهانی
فرستاد (صفایی، همان، ۱۱۰، حاشیه؛ چرچیل،
۵۶-۵۷). بهبهانی نیز یك بار گفت:
«در حقیقت ما این مجلس محترم را از مساعدت و همراهی دولت
انگلیس داریم» (محیط مافی، ۳۵۶).
البته بهبهانیبا سفارتخانههای كشورهایی چون عثمانی
و روسیه نیز ارتباط دوستانه داشته است. چنان كه دیدیم
وی و همفكرانش از طریق سفیر عثمانی خواستههای
علمای متحصن در حضرت عبدالعظیم را به اطلاع مظفرالدین
شاه رساندند و پس از مشروطیت نیز سلطان عثمانی یك
انفیه دان طلا و مرصع به الماس و بسیار گرانبها برای
بهبهانی فرستاد (چرچیل، ۵۶).
در كتاب نارنجی تصریح
شده است كه بهبهانی برای پیشبرد اهدافش ابایی
نداشت كه با سفارتخانههای مسلط و مؤثر در سیاست ایران
ارتباط داشته باشد و با سفرا دربارۀ مسائل كشور رایزنی كند (۱ /۹۳). در همانجا
آمده است كه او در اوج اختلافات مجلس و محمدعلی شاه به دیدار
سفیر روس رفته، و با او گفتوگو كرده، و از وی خواسته است كه میان
شاه و مجلس میانجیگری كند. نیز در همان سند از قول
هارتویك، سفیر روسیه در ایران آمده است كه «من همیشه
با رغبت به دعوت این مجتهد جواب میدهم. او یك متعصب
كوتهنظر نیست و معاشرت وسیع با خارجیان را روا میدارد.
او برخلاف سیدمحمد [طباطبایی] همفكر و همرزم خود در نهضت رهاییبخش،
از فكر زنده و تجربۀ همهجانبه برخوردار است، مردم را میشناسد و روحیۀ مردم
و هموطنان خود را خوب درك میكند و میداند چگونه خود را نسبت
به هر شرایط و اوضاعی تطبیق دهد. در حال حاضر سیدعبدالله
به اصطلاح در موضع پاسداری از منافع ملت كه با مشروطه تأمین
میشود، قرار دارد».
صرفنظر از مناقشاتی كه دربارۀ شخصیت
و انگیزهها و عملكرد آیةالله سیدعبدالله بهبهانی وجود
دارد و حتى گفتهاند: «طباطبایی عقیدتاً با دستگاه ظلم مخالف
بود و بهبهانی سیاستاً» (ملكزاده، ۱-۳
/۲۵۲)، شاید این داوری تقیزاده سخنی
مقبول، و مورد توافق همگان باشد كه «هیچكس بیش از مرحوم آقا سید
عبدالله بهبهانی سهم در مشروطیت ندارد. اگر آقا سید عبدالله
نبود، مشروطیت نبود» ( زندگی،۳۲۶).